سه منبع و سه جزء ناسیونالیسم ایرانی

سه منبع و سه جزء ناسیونالیسم ایرانی

در دسته بندی اجزا و منابع ناسیونالیسم از یک نگاه واقع گرایانه یا ماتریالیستی، عناصر سیاسی و قراردادی و اقتصادی را به عنوان منابع؛ و عناصر ذهنی و تخیلی و اعتقادی را، به عنوان اجزا نام بردیم. در این تقسیم بندی نوعی جهانشمولی مد نظر و تایید است؛ یعنی اجزا و منابع ناسیونالیسم تقریبا در همه کشورها، و تقریبا به یکسان، از این فرمولبندی پیروی می کنند. اما ادعای «تافته جدا بافته» بوده گی از سوی خود ناسیونالیسم ایرانی مطرح شده و ما هم برای توصیف این تفاوتهای «بافته شده» اینجا به نکاتی اشاره خواهیم داشت.

در قاموس ناسیونالیسم ایرانی، ناگهان اجزا تخیلی ناسیونالیسم در حکم منابع، و منابع عینی ناسیونالیسم در حکم اجزا رخ می نمایانند. این وارونه گی از سر اشتباه و یا تلقی خودمحورانه نیست؛ آنچه که این وهم مذهب گونه از ملت ایرانی را بیان کرده است، حتا تاریخ جعلی هم نیست. ناسیونالیسم ایرانی در پی اعتباریابی و بازیافت ابهت از دست داده باستانی خود است، که گویا توسط «اعراب سوسمارخور» برچیده شد، و وقتی بعد از قرن ها خواست که باردیگر برخیزد مورد آماج حمله «ترکان بیابانگرد» و بعد «تاتار بی فرهنگ» و «مغول خونریز»، قرار گرفت، و هربار از شکستی به شکستی دیگر تحقیر و تضعیف شد؛ تا سرانجام تمدن نحیفش را در سرزمین به تاراج رفته اش به قرون معاصر رسانید؛ اما قبل از اینکه بتواند بار دیگر بر پاهای خود بایستد مورد «تجاوز استعمارگران روس و انگلیس» قرار گرفت و بار دیگر حیثیت و اعتبار جهانیش را لکه دار یافت. ناسیونالیسم ایرانی نهایتا ابهت و اعتبار ملی اش را در «خاندان ایران ساز پهلوی» جستجو کرده است؛ که گویا پهلویها به نجات وطن قیام کردند و ایران را از حضیض ذلت به اوج عزت رسانده، به آستانه ورود به «دروازه های تمدن بزرگ» و تبدیل شدن به یکی از ابر قدرتهای جهان رسانید، اما «فتنه ۵۷» رخ داد و ایران نابود شد. بنابراین، معلوم می شود که هدف ناسیونالیسم ایرانی از تبدیل کردن اجزا تخیلی ایدلوژی خود به منزله منابع اصلی آن، نه برداشت غلط شناختی بلکه انتخابی سیاسی برای تبدیل پهلوی (اول و دوم) بعنوان ناجی ملت کبیر ایران، و ترسیم پهلوی سوم بعنوان «راه نجات ایران» در بازی سیاسی درجریان است. این البته رویکرد و حکایت بخش غالب ناسیونالیسم ایرانی به رهبری پادشاهی خواهان و انواع سلطنت طلبان است؛ بخش دموکرات تر و قانونگراتر ناسیونالیسم ایرانی، مانند ملی گرایان مصدقی یا جبهه ملی، در بخش مغلوب اما پا بر زمین تر ناسیونالیسم ایرانی قرار دارند. در این بحث، بخش غالب ناسیونالیسم ایرانی مد نظر است و نه همه انواع آن.

ناسیونالیسم ایرانی در یک قرن اخیر از «هویت یابی» رنج برده، و تلاش بی وقفه ای برای «هویت سازی» انجام داده است؛ از کوشش برای تاریخ سازی، تا همت برای دفاع از تمامیت ارضی، تا اعمال زور برای بسط زبان و فرهنگ خود، تا مال اندوزی و ادعای دفاع از موجودیت ملی اش، رهی صد ساله آمده است. ناسیونالیسم ایرانی چه در عصر پهلوی، چه در عصر اسلامی، با هارت و پورت در ابداع و ایجاد دشمنان منطقه ای و جهانی، خود را همواره در معرض خطر و نابودی دیده و برای آن تبلیغات روزانه ای را سازمان داده است تا «عرق ملی» را در نسلهای جوان تزریق و زنده نگاه دارد. اگر گاهی کم آورده اند متوسل به وجود توطعه دشمنان خارجی در کمک به دشمنان داخلی برای تجزیه کشور و ملت یکپارچه، شده و بر ضرورت حضور لشکر جان فدایان و جان برکفان همیشه در میدان تاکید داشته اند. در بن بست قرار گرفتن برای انسجام بخشی به این عناصر متضاد و تخیلی است که ناسیونالیسم ایرانی مجبور می شود نمادی برای همبستگی نشان نماید، این نماد همانا امروز رضا پهلوی است. رضا پهلوی که با خود تاج و تخت پادشاهی را به وراثت دارد، پادشاهی خواهی را به صحنه سیاست و حتا آلترناتیو پرتاب کرده است. ناسیونالیسم ایرانی علی رغم ادعای ژورنال پرورانه دموکراسی خواهی شاخه های متعدد آن، عملا خود را در بسته کهنه سلطنت، در ایران و تاریخ جهان امتحان پس داده، پیچیده است و خود را ایضا در بن بست گذاشته است.

در ادامه، منهای زمان و مکان تولد ملت در تاریخ جهان، و منهای جایگاه و نقش ایدلوژی ناسیونالیسم در برساخت ملت، یک ملی گرای ایرانی معتقد است ملت او قدیمی و اذلی و ابدی است؛ این تنها نشان از ایده آلیسم فکری نیست، بلکه به واقع وجهی سیاسی در مکتب این «ملت تافته جدا بافته» است. البته این روشن است که قرار نیست نعل به نعل از نگاه رایج غربی به پروسه شکل گیری ملت نگاه کرد و در شناخت جامعه شناختی تاریخ می شود هر آن با برهان و استدلال مقولات را تبیینی تازه کرد؛ اما نگاه تازه ناسیونالیسم ایرانی به ملت بودگی باستانی خود بیشتر اعتقادی و مذهب گونه است تا تبیینی اجتماعی و تاریخی از یک مقوله سیاسی. اگر در نگاه فلسفی به ملت، متوجه خلق این پدیده توسط ایدولوژی ناسیونالیسم می شویم؛ در نگاه ناسیونالیستهای ایرانی، ملت ایران نه مخلوق دولت بورژوایی بلکه اذلی و همیشگی بوده است. اینجا بحث ما این نیست که ملت را پدیده ای جدید اثبات کنیم و بر قدیمی و اذلی ادعایی خط بطلان بکشیم؛ بحث بر سر چرایی ضرورت چنین تعریفی از ملت نزد ناسیونالیسم ایرانی است. چرا ناسیونالیست های ایرانی (و به تقلید آنها ناسیونالیست های کرد و ترک هم)، نمی پذیرند که با ورود اعتقادات شبه اندیشه ای ناسیونالیسم از اروپا به خاورمیانه در دهه های پایانی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، ملت ها هر چند با ویژگیها و کیفیات متفاوتی اما همگی با یک هدف، متولد شدند و ملت ایران و کرد و ترک هم از این قایده مستثنا نیستند؟ 

هرچه فایده مندی امروزین ملت و کشور و مرز و منافع ملی و پرچم و سرود ملی برای ناسیونالیست ها غنی تر و پر منفعت تر می شود، بیشتر بر باستانی بودن ملت خود، قدیمی ترین دولت بودن و اولین مرزهای سیاسی داشتن، و صاحب بهترین «منشور حقوق بشر» تاریخ، تاکید و ادعا می شود. 

در تاریخ معاصر ایران، حمله، تهاجم، و ستم ناسیونالیسم ایرانی علیه مردمان بی حقوق و حق طلب، توسط ناسیونالیسم قومی به معادله خشونت-معصومیت تبلیغ شده و ادعای «اشغالگری» مطرح گردیده است؛ در مقابل، به صف کردن جوانان محروم و بی چیز و بی آینده توسط ناسیونالیسم قومی و بعضا مقاومت مسلحانه در برابر تهاجمات جنایتکارانه، به تجزیه طلبی و تروریسم تبلیغ شده است. خود همین دروغ گویی هر دو طرف ناسیونالیسم با مردم، نشانگر دوز خمینی صفتانه آنها و بردن مردم و جامعه به قتل گاه ناسیونالیسم ایرانی و قربان گاه ناسیونالیسم قومی است. ناسیونالیسم ایرانی «حکومت ملا ها و آخوندها» را حکومت «اشغالگران غیر ایرانی» معرفی می کند و با همین تلقی تخیلی تنفرانگیز، خود به معلم ناسیونالیستهای قومی در «اشغالگر» لقب دادن به «بیگانگان ایرانی» در سرزمین کردستان و آذربایجان بدل شده است.

در بررسی و شناخت ناسیونالیسم ایرانی باید وارد حوزه های کمی متفاوت تری شد:

دیرینه گرایی: در تاریخ، ناسیونالیسم ایرانی تنها به دنبال تاریخ سازی و گذشته گرایی و بازسازی عظمت های کهن و باستانی نیست؛ ناسیونالیسم ایرانی به دنبال تقدم است، خود را قدیمی ترین تمدن و مهد مدنیت و قوانین و دولت می داند. سپس از متن این قدیمی بودن «یک سرزمین مقدس» زاده می شود که در آن تمامیت و یکپارچگی «ایران زمین» در هاله هایی از قداست اهورایی و میرات اجدادی و فرهنگ غالب و بنیانگذاری تمدن و قانون پیچیده شده و استخراج می گردد. در ساختن این هویت تخیلی، ناسیونالیسم ایرانی، الگو و معلم ناسیونالیستهای قومی هم بوده است، به گونه ای که تقریبا قدمت هر قومی در هیات «یک ملت» به هزاران سال پیش برگردانده شده و تاریخی مملو از خوبی و نیکی و پاکی به تاریخ ملت خود اضافه کرده اند. این متد در خدمت «هویت ایرانی» قرار گرفته و به این ترتیب «ایرانی» بودن به افتخار و مخالفت با آن به جنایت ترجمه شده است.

با تاکید بر قدیمی بودن ملت ایرانی، و نه بعنوان پدیده ای جدید همانند همه دیگر ملل، ناسیونالیسم ایرانی خود را محق در انکار ملت های جدید در دست ساخت مانند ملت کرد و ملت آذری و ملت بلوچ و ملت تالش و ملت لر و ملت بختیاری و قشقایی و مازنی و ترکمن و غیره می کند. مساله تنها در انکار نیست؛ ناسیونالیسم ایرانی با ضد ایرانی خواندن و خیانت نامیدن ناسیونالیستهای قومی در واقع طناب دار را برای نابودی آنها از قبل برپا کرده است.

وجه دیگر ناسیونالیسم ایرانی که مکمل این باستانگرایی است، نژاد پرستی است. ناسیونالیسم ایرانی با ابداع «نژاد آریایی» و قرار دادن خود در کانون آن به نتیجه برتری نژادی رسیده است. مانند دیگر وجوه ناسیونالیسم، اصالت نژادی هم یک توهم و تخیل بیش نیست که بصورت اعتقاد درآمده است. این وهم آریایی گرایی چنان در «آریامهر»(نور یا مهر آریایی، عنوانی که محمد رضا به خود داده بود.) رشد کرده بود که ایشان معتقد بودند «تصادف جغرافیایی است که ایران در خاورمیانه واقع شده، و نه در میان کشورهای اروپایی هم خانواده». اما این نژاد گرایی و خود را آریایی دانستن و دوری از ترکان و اعراب و غیره و نزدیکی به اروپاییان، صرفا توهمات خود بهتر بینانه و افتخارات وهم آلود نبود. بلکه ابتدا روپوشی بر عقده حقارت نسبت به اعراب و ترکان و دیگر همسایگان بود و سپس به عنوان چسبی در پیوستگی «سرزمین آریایی» و «ایران بزرگ فرهنگی» و غیره بود تا هم مانع از هرنوع فکر و تلاش گریز از مرکز در ایران شده و هم دست استعمارگرانه به سوی کشورهای همجوار به نام پیوندهای فرهنگی و تاریخی دراز نماید. جالب آنکه هرچه ناسیونالیسم ایرانی با دین اسلام و مذهب تشیع بیشتر عجین شد، بیشتر بر نژاد و فرهنگ بهتر و والاتر و مرغوب تر خود نسبت به اعراب تاکید کرد؛ اگر ناسیونالیسم ایرانی، لااقل به تقلید از ناسیونالیسم غربی، کمی منطق گرا و معقول می بود، باید عکس این روند را در پیش می گرفت.

فلسفه تقدس: پایین آوردن خدا و تاج گذاری کردنش به عنوان شاه از یک طرف، و بالا بردن یک آدم مذکر و فره ایزدی گذاشتن بر گردنش به عنوان شاهنشاه از طرف دیگر، نه فقط نشان از تاخت و تاز دین و مذهب و خرافات از سر و کول جامعه، بلکه علامت عبودیت مردم و بی معنا بودن حقوق شهروندی آنهاست. ظل اللهی و سایه خدا و الهامات غیبی و غیره همگی قرار بود شاه را به عنوان واجب الاطاعت بر زمین و مملکت (در اصل بر مردم) حاکم نماید، همانطور که خدا بر آسمانها حاکم است. دستگاه معنوی ناسیونالیسم درواقع با پیوند زمین به آسمان توسط پیامبر و سپس جانشین برحق و سیاسی پیامبر یعنی شاه، تلاش داشت تا مقام شاه را به الوهیت و ربانیت رسانده و مردم بی حق و حقوق را به تسلیم و اطاعت محض وادارد. این رویکرد مذهبی و خرافاتی از ارکان ناسیونالیسم ایرانی بوده است که چه در میلش به زرتشتیت بعنوان دینی ایرانی و چه در تمایلش به تشیع اسلامی به عنوان دینی آخرالزمانی و چه در قامت بهاییت به عنوان دینی جهانی هر بار کشنده تر از قبل خود را بازسازی و مردم را به عبودیت و برده گی فراخوانده و درواقع مجبور کرده است. چنین نیست که حکومت شاهان ایرانی فقط بطور صوری با نام خدا مزین و متبرک می شده است تا عطف توجهی به اعتقادات عامه نموده باشد؛ استفاده از نام خدا و اعتقاد مردم به خدا جز در جهت بهره برداری از مردم و تامین منافع مادی و معنوی خدایان زمینی و به تسلیم واداشتن مردمان به برده گی رانده شده، نبوده است.

وقتی ناسیونالیسم ایرانی خود را قدیمی و باستانی و اولین می داند، در تبلور این ادعا به یک رکن لایزال یعنی «فره ایزدی» متوسل شده و لذا مقام سلطنت و شخص شاه را برگزیده خداوند و نماینده او بر زمین می خوانند؛ با این خدعه شبه خمینی وار است که اطاعت از شاه به امری واجب و تبدیل مردم به عناصری ساکت و مطیع ممکن و میسر می گردد.

تئوری توطئه: دشمن تراشی، دشمن سازی، و بازی با کارت دشمن خارجی از ارکان ناسیونالیسم ایرانی بوده و همچنان در میدان است. اینکه قدرت های پنهان جهانی سرنوشت گذشته و امروز ما را در دست داشته و دارند، در خدمت بی اختیار کردن و بی اراده کردن شهروندان در دخالت مستقیم در ساختن زندگی اجتماعی خودشان است. این سه بیت شعر به تلخی این فاجعه را فرموله کرده است: « خاک پدران است که دست دگران است؛ هان ای پسرم خانه نگهدار پدر شو؛ ایران کهن در خطر افتاده خبر شو». در حالیکه ناسیونالیسم ایرانی مویه کنان خاک خود را در دست بیگانگان می داند، و پسران را به بیداری ملی خبر می دهد؛ ناسیونالیسم قومی هم خود همین ناسیونالیسم ایرانی را غاصب و اشغالگر خاک خود دانسته و پسران (و سالهاست دختران هم) را دعوت به فدا کردن جان خود در راه «آزادی میهن و سرزمین» فراخوان داده است. بعنوان مثال: «زه ریه ک له خاکی نیشتمانم به قسری قه یسه ری ناده م.» (کلاب هاوس، امیر احمدی)(زره ای از خاک میهنم را با قصر قیصر معاوضه نمی کنم.)

عشق به قدرت: قدرت طلبی، دولت پرستی، نظامی گری، و استبداد میلیتاریستی، بخشی از خصایص ناسیونالیسم ایرانی است. نه فقط در دوره پهلوی اول و دوم، بلکه هم اکنون مابین طرفداران سلطنت و پادشاهی و مشروطه خواه و پان ها، شهوت قدرت آن چنان بالاست که بی گمان ره به فاشیسم خواهد برد. تاکید بر وجه فاشیستی ناسیونالیسم، نه از سر دشمنی با ناسیونالیسم و نه از سر فحش سیاسی دادن به ناسیونالیستهاست؛ بطور واقعی هرگاه قدرت بی چون و چرای دولتی و ثروت (که ایران کشور ثروتمندی است) به هم برسند، و با معجون خطرناک دین (خدا) و خاک (میهن پرستی) دست به یکی کرده اند، فاشیسم را خلق کرده اند. تاریخ جهان بارها شاهد حقیقت تلخ شکلگیری فاشیسم بوده است و در جمهوری اسلامی هم تبلور یافته است؛ نه فقط محتمل که شکی نیست در صورت به قدرت رسیدن ناسیونالیسم ایرانی، این فاشیسم اسلامی در هیات و نام و با عملکردهای متفاوت، اما با همین محتوای ضد انسانی و ضد اجتماعی و ضد آزادی ادامه خواهد یافت. در ناسیونالیسم ایرانی دموکراسی و آزادیهای اجتماعی و حقوق شهروندی و فردیت جای چندانی ندارند؛ این ایرانشهری، ملت ایرانی، و سرزمین ایرانی است که جای انسان و حقوقش را می گیرد. بنابراین نه قانون و نه قانونگذار و نه مبنا و موضوع قانون یعنی مردم، در دستگاه ایدلوژیک این نوع ناسیونالیسم، مورد رجوع قرار نمی گیرند. 

ناسیونالیسم حماسی و رومانتیک: عظمت طلبی در بنیان ایدلوژی ناسیونالیسم نهفته است؛ اما در ناسیونالیسم ایرانی این عظمت و ابهت به وسوسه ای جادویی تبدیل شده و فرد مبتلا را در آسمان تخیلات به جولان درآورده است. این وسوسه عظمت وقتی به روی زمین پایین می آید، به برتری طلبی و برتری جویی و تحقیر غیر ایرانی انجامیده است. نه فقط همسایگان دورتر بلکه حتا افغانستانی که خود هم-زبان و هم تاریخ است مورد تحقیر و بیگانه ستیزی است، در داخل همین «ایران زمین» هم تمام مردمان حاشیه جغرافیایی به خاطر نیمه ایرانی بودن و ایرانی ناکامل بودن و زبان متفاوت داشتن مورد بوده و هستند. و این تحقیر منظور تحقیر رفتاری و اخلاقی و زبانی نیست، خیر در تاروپود سیاست و اقتصاد و فرهنگ و جامعه، این درجه دوم و سوم بوده گی و شهروند درجه چندمی و بی حقوقی اجتماعی و ستم همه جانبه نهفته است. ناسیونالیسم ایرانی شهروندان را رعایای مطیعی می خواهد و اگر در اموری مجبور به عقب نشینی شده است، حقوق نیم بندی را فقط برای بخشی از مردم و اطاعت و فرمانبرداری بی چون و چرا را برای سایر شهروندان حکم کرده است. خودشیفتگی ملی به طور عجیبی عقده حقارت ملی را افشا می کند؛ اگر کسانی از گذشته خود سرافکنده و شرمسار نباشند، دلیلی بر خودپرستی و خودمحور بینی ندارند.

بحران هویت: هویت جویی و دقیقتر هویت سازی از ارکان ناسیونالیسم ایرانی است. ادعا می شود که «ایران ماهیت ی است برتر و بهتر»؛ اما علارغم این تخیلات مذهبگونه برای قداست بخشی به ماهیت اهورایی ایران، تلاش ناسیونالیسم ایرانی را می شود دید که نه تنها می خواهد خود را از «ملت» های دوروبر جدا سازد بلکه قصد دارد هویت خود را در رقابت و مقابله با آنها تعریف کرده و در اصل به مردمان داخل حقنه نماید. هویت ملی همانند خود ملت برساختی ایدولوژیک در قرون اخیر است؛ در نتیجه، جستجوی هویت پایمال شده ی ایرانی توسط حملات خارجی در طی قرون متمادی درواقع یک نوع نژادگرایی و تلاشی برای برجسته ساختن یک ملت جدابافته و نیز سرزمینی یگانه است، که همگی در خدمت سیاستهای اکنون قرار دارند. ایران پرستی چنان در خون پرستی معنا و هویت پیدا می کند که خیل آخوند ها را غیر ایرانی و ضد ایرانی، و نه ضد شهروندان و حقوق شهروندی و زندگی، تعریف می کنند. تاکیدهای مکرر و تبلیغات روزانه در حقنه هویت ملی بر شهروندان جامعه به انواع مختلف، در جهت فراهم ساختن امکان و فرصت برای «مهندسی اجتماعی» توسط سیاستمداران و دولت است. اگر امروز در مقطع بی آبرویی «هویت اسلامی»، حکومت اسلامی مرتبا به «هویت ایرانی» رجوع می کند، چون فهمیده است که «هویت ملی» آن قدر ارتجاعی و عقب مانده و بی توجه به حقوق و زندگی شهروندان هست که بشود با تاکیدات مکرر بر دشمن خارجی از آن به نفع مهندسی افکار و روانشناسی اجتماعی استفاده برده و همچون افساری در جهت منافع طبقه حاکمه به دست بگیرد. در بوق کردن و باد کردن در پدیده مخرب «هویت ما» و تاریخ سازی و بزرگ نمایی و سفسطه گری در ضدیت بخشی به این هویت ما در برابر و در مقابل هویت دیگران، در واقع در خدمت به حاشیه راندن تعلق طبقاتی شهروندان و کشمکش سیاسی طبقات در جامعه است. درادامه و برای تکمیل این مقوله «هویت ما»، ناسیونالیسم دست به ابداع «آگاهی ملی» زده است؛ آگاهی ملی تماما در خدمت طبقه حاکمه و به حاشیه راندن و شکست دادن «آگاهی طبقاتی» است. ناسیونالیستهای قومی همین متد را به خوبی از ناسیونالیسم ایرانی درس گرفته و با شدت و حدت خاصی علیه «آگاهی طبقاتی» و در تاکید و تبلیغ «آگاهی ملی» منطق و استدلال را کنار و با شانتاژ و اتهام علیه کمونیستها و با سفسطه «سلطه فارسها»، به پیش می روند.

ناسیونالیسم ایرانی هرچه بر هویت ملی خود بیشتر تاکید می کند، بیشتر باعث خلق و رشد هویت های ملی جدید می گردد؛ این تناسب در ذات هویت طلبی به منزله جدایی خود از دیگران و ویژگی بخشی به تفاوت های خود است. 

هویت ملی چیزی جز اعتقاد داشتن به خصیصه ها و ویژگیهای نژادی نیست، که از ملتی به ملت دیگر متفاوت باشند؛ بنابراین هویت ملی مقوله ای ارتجاعی و ابزار ملت سازی است. از سوی دیگر ابداع مفهوم «هویت ایرانی»، که گویا قدیمی و تاریخی است، و با مفهوم «هویت ملی» که جدید و جهانی است، متفاوت است؛ هنوز مساله را حل نمی کند، زیرا مساله در اصل به قدیم و جدید بودن هویت برنمی گردد، بلکه به خود هویت یعنی قایل بودن به ویژگیهای متفاوت نژادی و قومی با عکس گرفتن از تفاوت زبانی، و قایل شدن به فراست و هوش ایرانی، خود ویژه پنداری ناشی می شود. 

هویت ملی ایران و ایرانیان، در عصر پهلوی و دوره رضا خانی شکل گرفته است؛ رضا خان کسی است که با پوتین به نواحی مختلف ایران تاخته و سرکوب ها کرده است. علاوه بر سرکوبهای خونین همچنین سیاست همسانی فرهنگی هم باعث سرکوب فرهنگی شده، و به این ترتیب سرکوب همیشگی شده است. در نتیجه هویت ملی دارای تاروپود زور و اجبار و سرکوب و استبداد است و همین خصلت باعث شده است تا مردمان سرکوب شده، هرجا که فرصت بیان احساسشان را دارند، علیه هویت حاکم فریاد برآورده و دست رد زده اند. ناسیونالیسم ایرانی تکرارا راهی جز سرکوب های آینده ندارد؛ درحالیکه ملت گرایی در کشورهای مترقی بر محور حقوق شهروندی بوده است. ملی گرایی ایرانی با سرکوب و ستم شکل می گیرد و کماکان بر همان محور قرار دارد، یعنی پادشاهی خواهان هنوز معتقد به سرکوب هرنوع مخالفتی با هویت ایرانی و ملی هستند.

برای درک تخیلی بودن هویت ملی کافی است آن را با «غرور ملی» و «افتخار ملی» مقایسه کنید؛ بعنوان مثال در یک بازی فوتبال میان «تیم ایران» (درواقع تیمی از ایران فقط) و تیمی از قطر، اگر تیم قطر ببرد، می گویند غرور ملیمان شکست، اگر تیم ایران ببرد می گویند باعث افتخار ملی مان شد!

یخ زده گی و انجماد در یک چهاردیواری با ابزار زبان: زبان که ابزار اندیشه و ارتباط بشر است، در کنترل سیاست و دولت به ابزار محدودیت و زندان ذهنی و فرهنگی تبدیل شده است. با زبان یک تصور کاملا ذهنی و خیالی از مردمی یک دست و همگون بعنوان یک ملت خلق و ابداع شده است؛ ملتی که به عرش اعلا رسانده شده، و در جدایی و تفاوت و رقابت با دیگر ملت ها به نوعی برتری بی اما و اگر و خودشیفتگی جمعی می رسد. با این خدعه، ناسیونالیسم لشکری از مبارزین راه برتری طلبی، خلوصیت، جدابافته گی، و یکتایی بوجود آورده و به میدان می فرستد که علیه مدنیت همگانی و زندگی مشترک همه آحاد قومی، از هر حربه و ابزار و تعرضی بهره جسته و دیگران را به کرنش و اطاعت از خود وادارند. ناسیونالیسم ایرانی وحدت و همبستگی فرهنگی را در غلبه دادن یک زبان و ممنوعیت آموزش به دیگر زبانها اعمال کرده است. روشن است که هم وحدت و همبستگی فرهنگی؛ هم سیاست کنارگذاشتن آموزش بزبان مادری، یعنی یکسان سازی فرهنگی؛ و هم فکس و تاکید بر فقط آموزش بزبان مادری؛ همگی در خدمت فرهنگ طبقه حاکمه و دولت در سلطه سیاسی و فرهنگی بر مردم است. با سیاسی کردن زبان و آموزش و فرهنگ، دولت و نیروهای نظامیش به چماقداران حافظ یک زبان و یک نحله فرهنگی و آموزش خرافات حکومتی به جامعه بدل شده و می شوند. ناسیونالیستها در ابزاری کردن زبان در خدمت دولت خود تا آنجا پیش می روند که تکلم نکردن به زبانهای دیگر (که همگی بیگانه تلقی می گردند) را نشانه میهن پرستی، و سرپیچی از این سیاست حکومتی را خیانت به وطن دانسته و مجازات کرده و خواهند کرد. با کشف دامنه نفوذ زبان فارسی در عراق و آناتولی و قفقاز و آسیای مرکزی و منطقه پنجاب، به این نتیجه رسیده اند که امپراتوریهای ایران باستان دارای قلمرو وسیع و شامل اقوام و ملل زیادی می شده است. جالب اینکه نتیجه می گیرند که امپراتوری ایران باستان با «منشور حقوق بشر کورشی» اداره می شده و بنیانگذار قانون و تمدن و مدنیت و کشور و ملت و دموکراسی و حقوق مردم بوده است. در تاریخ واقعی اجتماعی مردم، نه در عصر باستان و نه در عصر پهلوی، که خود را تجدید حیات و رنسانس ایرانی می نامند، شاهد کمترین حق و حقوق فردی و قومی و زبانی و دینی و مذهبی شهروندان ایران نبوده ایم. 

ناسیونالیسم ارتجاعی: ناسیونالیسم ایرانی ارتجاعی است، یعنی نه فقط گذشته گرا که همچنین ضد تغییرات رادیکال اجتماعی و انقلاب است. ناسیونالیسم در آغاز با انقلاب قدرت سیاسی را از چنگ زمینداران و پادشاهان خارج ساخت؛ از انقلاب استقلال ایالات متحده تا انقلاب فرانسه و انقلاب در اسپانیا و روسیه و چین و هند و مکزیک و مصر، ملی گرایان با انقلاب علیه نظم کهن، خود را در هیات دموکراسی به قدرت دولتی رساندند. برخلاف ناسیونالیسم جهانی و بخصوص غربی، ناسیونالیسم ایرانی خود پادشاهی خواه و یا مشروطه طلب است. ناسیونالیسم ایرانی از سوسیالیسم، از چپ، و حتا از لیبرالیسم متنفر و هراسان است، بطوریکه حتا ناسیونالیستهای جمهوریخواه ایرانی هم ارادت خاصی به پادشاهی دارند. طنز تاریخی این است که ناسیونالیسم مترقی در کشورهای خاورمیانه و ایران را «چپ ها» نمایندگی می کنند. آن جریانات سیاسی که سنتا در ایران بعنوان چپ معروف هستند، نمایندگان اصلی ناسیونالیسم مدرن هستند؛ این پدیده در روسیه توسط استالین، در چین توسط مائو، در مصر توسط عبدالناصر، و در عراق توسط عبدالکریم قاسم و حزب بعث نمایندگی شده اند. و البته یک جناح دیگر ناسیونالیسم ایرانی «پان ایرانیست ها» هستند که تمایلات کاملا فاشیستی داشته و دارند. آیا جنگ ما با ناسیونالیسم بطور عموم و ناسیونالیسم ایرانی بطور اخص، یک جنگ مکتبی است؟ خیر؛ دعوا اینجا اتفاقا فلسفی و تیوریک و ایدولوژیک نیست، اگر ناسیونالیسم ایرانی امروز خود را در جایگاه آلترناتیو جمهوری اسلامی نگذاشته بود، پرداختن به آنها هم لازم نبود. جنگ امروز ما کمونیستها با ناسیونالیسم ایرانی، بر سر آینده مردم ایران و لذا سیاسی است. ناسیونالیسم ایرانی منکر حقوق فردی، منکر حق انتخاب فردی، منکر رای و نظر فردی، ضد فردیت و قاتل مخالف خود است. بنابراین اگر همین یک مورد یعنی «انکار فردیت و حقوق شهروندی» توسط آلترناتیو ناسیونالیسم ایرانی را مد نظر بگیریم، باید علیه کسب قدرت سیاسی این آلترناتیو مبارزه کنیم.

نتیجه گیری: در یک سیا ست دوپینگی، ناسیونالیسم ایرانی در پس تجسم سازی تمام آن عظمت و دیرینه گی و تمدن باستانی و تاریخی، هدفش تزریق شکوه و جلال و شوکت در قامت شاه و کالبد پادشاهی برای امروز مردم ایران است. لذا در نظام شاهی، شاه و سلطنت از مجری قانون به موضوع اطاعت تبدیل می شوند، و مردم در حد رعایای خاموش به اطاعت واداشته می شوند. ناسیونالیسم ایرانی با شیطان سازی از مخالف و فرشته سازی از موافق و پیرو، ذهنیتی مذهبی در سیاست را بجای قانون بر جامعه مسلط می نماید. مردم یا به بردگان مطیع و یا ناراضیان قربانی تبدیل می شوند. دین و مذهب را پاس و ارج گذاشته و بر ذهن مردم و آموزش و قوانین جامعه و مناسبات سیاسی و قدرت دولت سوار می کنند؛ تنها رویکرد متفاوتشان از حکومت اسلامی این است که «دین در خدمت ایران باشد و نه بلعکس». در وجه بین المللی، مدعی اند که ایران با همسایگان و دولتهای ابرقدرت نه تضاد منافع، که تضاد وجودی دارد؛ گویا این دشمنان توطئه نابودی ایران را دارند (همان حرف خامنه ای). مبارزه برای برابری با ریشخند، و مبارزه برای نان با پوزخند روبرو می شود؛ این پستی تا آنجا پیش رفته که دکتر کراواتی «ایران شهری» در تلویزیون جمهوری اسلامی، شعار معروف چپی ها «نان-کار-آزادی» را به «جو-علف-عریانی» فهمیده بود و بیان کرد و آن را «خواستهای حیوانی» نامید. از نگاه ناسیونالیسم نه مردم، که سرزمین مهم است؛ نه شهروند، که کشور مهم است؛ نه عدالت، که سربلندی وطن اصل است؛ نه آزادیهای اجتماعی، که افتخار و ترقی مملکت اصل است. این ناسیونالیسم نه مردم را انسان و نه آنها را صاحب حق می شناسد؛ مردم برای این جنبش فاشیستی یا ابزار کار و تولید ثروتند و یا ابزار رای دادن و سرباز جنگ. بی حقوقی شهروند در این دستگاه دولتی تا آنجاست که به عنوان نمونه آریامهر در گفتگو با بی بی سی می گوید: «کسانی که به پرچم و وطن احترام نمی گذارند تحمل نمیکنم.» (انتشار در روزنامه اطلاعات قبل ۵۷).

سلطنت طلبان با افتخار پاسخ خانم فرح دیبا به یک خبرنگار را بازپخش می کنند که ایشان (ملکه ایران) در جواب به این سوال که آیا قصد ازدواج مجدد دارید؟ گفته بوده: «کسی نمیتونه جای شاه را بگیره، و ایشان با ایران ازدواج کرده است.» خوب بلکه این نگاه و بیان شورانگیز و حماسی است؛ اما چرا باید محمد رضا پهلوی را در ردیف یک کشور و نماینده یک کشور قرار داد؟ آیا خود محمد رضا هم واقعا همین نگاه و عمل را نداشت؟ آیا واقعا این اون نبود که بجای و برای کل مملکت تصمیم می گرفت؟ آیا این نگاه انکار شخصیت فردی از سوی فرح و خود شاه نیست، که به همه شهروندان جامعه تعمیم داده شده، و دیگر کسی حق نظر مخالف نداشت؟

 آخرین جمله: جورج کالین گفته «هیچوقت نباید قدرت تخریبی مردمان احمق متحد شده را دست کم گرفت.» بنظر من، همانطور که دین و مذهب ابزار اتحاد جنایتکاران بوده اند و هستند؛ ناسیونالیسم هم ابزاری کاراتر از مذهب، برای متحد کردن افرادی است که میتوانند ابزار جرم و جنایت بی انتها باشند. 

ناسیونالیسم، خطری که از نو باید شناخت ۱۰۰ 

اقبال نظرگاهی

دهم مارس ۲۰۲۴

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate