ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت -۵۰

این شماره: سراب ناسیونالیسم ترک در آذربایجان

موضوع این نیست که گویا چون ناسیونالیسم آذری خواهان فدرالیسم است و شعار جدایی و استقلال خواهی سر می زند پس در مخالفت با آن بیاییم ثابت کنیم که چون ستم ملی/قومی در آذربایجان هنوز به مسعله ملی تبدیل نشده است، پس طرح استقلال و جدایی غلط است. خیر این ممکن است نقطه عظیمت یک چپ باشد اما بیگمان نقطه حرکت یک کمونیست نیست. 

              کمونیستها از انسان و جامعه شروع می کنند و به انسان و جامعه بر می گردند. چه ستم و چه مسعله ملی در رابطه با یک شرایط معین و در یک محدوده زمانی معین که هر دو در یک جامعه معین ارزیابی می شوند، مورد بررسی قرار می گیرند. برای کمونیستها قبول جدایی و یا مخالفت با استقلال، دوباره از سر همین انسان و جامعه صورت می گیرد. اینکه بورژوازی ترک از بورژوازی ایران (فارس!؟) راضی نیست و می خواهد به دولت خودش برسد، مستقیمن موضوع بحث و کار امروز یک کمونیست است. چرا که کمونیستها خواهان آزادی و برابری برای همه مردمند و می دانند دعوا و جنگ بالایی ها جز فلاکت و ویرانی و کشتار برای پایینی ها ندارد.   

               وقتی طبقات ناراضی در آذربایجان استدلال می کنند که چرا استقلال می خواهیم استدلالاتشان ممکن است کاملن منطقی بجا و صحیح باشد، اما این استدلالات فقط می تواند یک چپ را قانع کند و نه یک کمونیست را. چرا که کمونیستها از سر دلیل و دلایل در خوبی و بدی جدایی تصمیم به قبول و یا عدم قبول استقلال خواهی نمی گیرند، بلکه مستقیمن به سراغ آن جامعه معین می روند، و با ارزیابی از جامعه می خواهند بدانند آیا راه دیگری برای عدم تفرقه و عدم مرزکشی جدید اجتماعی و سیاسی هست یا نیست؟ چرا که برایشان روشن است که بوجود آمدن کشورهای جدید، مگر برای یک اقلیت کوچک برای اکثریت مردمان آن کشور نه رفاه و نه آزادی نبرده و نخواهد برد. پس چرا باید از طرحی حمایت کرد که نتیجه آن تکرار حاکمیت همان طبقه استثمارگر بر کل آحاد جامعه باشد؟       

                اینکه آذربایجان در اواخر جنگ دوم جهانی توسط لشکریان دولت ایران تصرف شد، امروز توسط ناسیونالیسم آذری تبدیل شده است به یک نقطه عزیمت که ارتش بیگانه خاک ما تورک ها را بزور اشغال کرده و لذا اشغالگر است، و باید بیرون رانده شود. در این استدلال منطقی که مبتنی بر فکت تاریخی است، اما ناسیونالیسم آذری این حقیقت را پنهان می کند که خود می خواهد جانشین ناسیونالیسم ایرانی باشد. پنهان می کند که در واقع تمام داستان بر سر بدست آوردن قدرت سیاسی است. در این پنهان کاری، بر طبل وجود ستم ملی/قومی می کوبد تا با آن حقانیت دروغین خودش را به جامعه بقبولاند. درحالیکه اشاره به ستم ملی و طبقاتی و جنسی که کاملن فکت واقعی صد سال گذشته در سراسر ایران است برایش ابزار است. هدفش رفع تمام این ستمها و تبعیضات نیست. هدفش نه تغییر بنیان و اساس سیستم ستمگری و نابرابری و تبعیض، بلکه تغییر اربابان حاکم است از دیگری به خودی. بله اشغال شهرهای آذربایجان توسط ارتش ایران صورت گرفته و باعث جنایات زیادی علیه مردم آذربایجان شده است، اما این جنایات توسط نسلی و بر نسلی صورت گرفته است که امروز هردو طرف ماجرا وجود ندارند. رابطه و مناسبات نابرابر و تبعیض آمیزی مانده است که باید رفع و حل شود. نسل امروز ناسیونالیسم آذری از آن سرکوب جنایتکارانه دارد برای خودش تحته نقاله پریدن به قدرت سیاسی در آذربایجان را فراهم می کند. امروز، بطور عینی در جامعه آذربایجان ماجرای دیگری درجریان است و آن دعوای میان اکثریت مردم با حکومت اسلامی است. در این کشمکش ناسیونالیستهای آذربایجان حتا چپ ترین جناح آن کنار مردم قرار ندارند، بلکه در حال استفاده از ستم ملی/قومی برای نفوذ اجتماعی، و کسب نیرو، و سربازگرفتن، برای جنگ بر سر خاک بعد از جمهوری اسلامی هستند. در کمین نشسته اند تا از حاصل جنگ مردم با جمهوری اسلامی، برای خودشان مقام و موقعیت و سیادت طبقاتی بدست آورند. 

              در اینکه رژیم جمهوری اسلامی بر همه مردم ایران ظلم روا می دارد، شکی نیست. در اینکه این ظلم و ستم بر مردمانی با زبانها، و ادیان، و فرهنگها، و مذاهب مختلف، دو چندان و سه چندان و حتا در مواردی بر مثلن زن زندانی سنی+ مخالف نظام+ دستگیر شده در تظاهرات خیابانی+ تبریزی یا مهابادی یا زابلی چه شکنجه ای به نسبت یک زندانی عادی می رود حتمن چندین برابر است، شکی نیست. اما پاسخ به این ستمگری جمهوری اسلامی، بطور طبیعی باید این باشد که مردم تبریز و مهاباد و زابل، دست در دست مردم قزوین و شیراز و سمنان بگذارند؛ برای سرنگونی این رژیم و جایگزینی آن با حکومتی و سیستمی که همه مردم فارغ از زبان و فرهنگ و جنسیت و تفکر سیاسی و اعتقاد دینی در آن آزادانه زندگی کنند. خیر، ناسیونالیستها خواهان این اتحاد مردم ایران علیه جمهوری اسلامی نیستند بلکه خواهان سمت و سو بخشی به مبارزات درجریان بنفع به قدرت رسیدن خودشان هستند.    

                 در این میان ممکن است جناح چپ ناسیونالیسم آذری یا کوردی حتا از عدالت و دموکراسی و رفع ستم هم بگوید، و البته راست هم می گوید. اما چرا فقط کمی عدالت! چرا برابری همه جانبه نه؟. چرا دموکراسی! چرا سوسیالیسم نه؟. چرا فقط رفع ستم ملی/قومی! چرا لغو همه نوع بهره کشی و استثمار و تبعیض نه؟. پس کمونیستها از چپ ملی نمی پذیرند. اینکه مبارزینی مانند جعفر پیشه وری، فریدون ابراهیمی، و دیگران جانفشانی کردند و حکومت ملی آذربایجان برپا کردند؛ که در روز خودش از دولت مرکزی ایران دموکرات تر، حق طلب تر، و عدالت خواه تر بوده، دلیل نمی شود امروز قدرت سیاسی را مردم آذربایجان در اختیار کسانی بگذارند، که مدعی راه پیشه وریها هستند. چرا درست نیست؟ برای اینکه همین مردم آذربایجان خود می توانند، از طریق شوراهایشان، بر سرنوشت خود حاکم شوند و نه زمام امور را به کسانی بدهند که باوری به لغو اساس نابرابری و استثمار و تبعیض در جامعه ندارند.    

              بدست گرفتن شعار حق ملل در تعیین سرنوشت خویش بوسیله ناسیونالیسم ترک، معنی دیگری جز این ندارد که فارسها از حکومت کردن بر آذربایجان بروند بیرون، تا ما خودمان بر خودمان حکومت بکنیم. اما معنی واقعی این حکومت بر خودمان این است که ما ترکها بر مردم ترک زبان حکومت بکنیم. و این ما در واقع همان قشر معدود و اقلیت ناچیز طبقه حاکمه است و ترکها یعنی فقط ترکها چنین حقی دارند. منظور واقعیشان این است که، حکومت بر ترک مال ترکهاست، و حکومت بر کرد به کرد تعلق دارد، و حکومت بر فارس به فارسها تعلق دارد. منهای اینکه این نگاه نژاد پرستانه است، اما ایراد اصلی این است که چرا خود مردم، چه تورک و چه کورد و چه فارس، خودشان بر سرنوشت خودشان حاکم نشوند؟ چرا حتمن آقا بالاسر، و ارباب، و رییس لازمه؟ پس نتیجه اینکه، حقق ملل در تعیین سرنوشت معنی عملیش تعویض حکومتگران است و نه تغییر سیستم ظلم و ستم، نابرابری و سرکوب.    

             ناسیونالیستهای تشنه قدرت و ثروت، برای رسیدن به مقصد خود لازم دارند تا مردمان خودی را راضی نمایند؛ اما چه کسی است که به داشتن ارباب و استثمارگر راضی شود؟ پس ناسیونالیستها مجبورند با فریبکاری این مردم را راضی کنند؛ همان کاری که خمینی و حکومت عدل اسلامیش کرد. اینجاست که زحمت کشیده استدلال تهیه می کنند که، برای رفع ستم ملی تنها راه دادن اختیار جامعه ترک زبان بدست خود ترک زبانها است. ناسیونالیستهای چپ دلایل استقلال را چنین فرموله کرده اند:  

             اول اینکه ملت تورک موجودیت عینی و انکارناپذیری دارد. ساده ترین جواب این است که زن بودن و کارگر بودن هم موجودیت عینی دارد، پس آیا میشود زن ها یا کارگران از بقیه جامعه جدا شوند و حکومت زنانه یا کارگرانه خودشان را برپا کنند؟ می دانم که این منطقی نیست، اما می خواهم بگویم چقدر عینی فرض گرفتن ملت، و سپس ادعای حق داشتن دولت برای هر ملت، فرضی و غیر منطقی و فقط تصور و خیال است. مدعی هستند که هر ملتی صاحب حق تشکیل کشور است، و ترکهای آذربایجان ملت هستند و حق جدایی و استقلال دارند، و کسانی که مخالف این طرح باشند شوونیست و فاشیست هستند. خیر قربان، برعکس کسانی که برای مقاصد قدرت و ثروت خود می خواهند یک جامعه را با جنگ و کشتار و جنایت  ده تکه کنند فاشیستند. در ادامه این قوم پرستان مدعی هستند که، دولتهای فارس قصد نابودی ملت تورک را داشته و دارند. اینکه ستم بر مردم آذربایجان در صد سال گذشته وجود داشته و هنوز دارد، حتمی است اما ارتقا دادن آن به اینکه قصد نابودی ملت تورک را دارند، دروغ و شارلاتانیسم سیاسی است. مبنای ستم ملی/قومی از سر نفرت نژادی نیست، بلکه از بهر استثمار سرمایه از کار ارزان است، و مربوط به نظام سرمایه داری است. خاک پرستان تورک مدعی هستند که، نه فقط هر دو استان آذربایجان بلکه استانهای همدان و زنجان و قزوین هم سرزمین تورک هاست. در مقابل خاک پرستان کورد هم استان آذربایجان غربی را خاک خود می دانند، و خاک پرستان ایرانی و فارس هم کل سرزمینهای مورد ادعای ناسیونالیسم تورک و کورد را خاک ایران می دانند. نتیجه اینکه یک جنگ ویرانگر و پر هزینه در انتظار مردم موسوم به تورک و کورد و فارس است، تا در نتیجه آن اربابان بتوانند به قدرت و ثروت خود برسند. اما آیا چنین جنگی لازم است؟ آیا مردم منتسب به هر زبان و دین و فرهنگ و سرزمینی نمی توانند در کنار هم زندگی کنند؟ ناسیونالستها جواب می دهند خیر نمی توانند، ما کمونیستها جواب می دهیم بله می توانند. اینجاست که ناسیونالیستها برای جلوگیری از راه حل کمونیستها، یعنی برپایی سوسیالیسم و متساوی الحقوق اعلام کردن همه شهروندان، مجبور می شوند دروغ تحویل مردم بدهند و بگویند کمونیستها منکر ملت هستند پس منکر ستم ملی و مبارزه ملی و استقلال ملتها هستند پس مدافع وضعیت موجود هستند. و نه فقط دروغ و بهتان بلکه هرجا هم فرصت پیدا کرده اند کمونیستها را اعدام و ترور و سانسور کرده اند، تا صدایشان بگوش مردم نرسد. کمونیستها اتفاقن خواهان تغییر بنیادین وضع موجودند و در این راه متعسفانه ناسیونالیستها سد راه رهایی جامعه از همه قید و بندهای استثمارگرانه و نابرابر و تبعیض آمیز هستند.  

            از جمله استدلالات خاک پرستان آذربایجانی مقایسه مساحت خاک مناطق تورک نشین ایران با کشورهای کوچک جهان است، و نتیجه اینکه مگر ما چه کم داریم که ملت نباشیم، و دولت خودمان را نداشته باشیم؟ چنین استدلالهای غیر علمی در جهت خلسه روانی کردن خود و تربیت سرباز برای جنگ است. تشکیل هر کشوری در دنیا تاریخ خود را، و جنگ و کشمکش و خونریزی خودش را داشته است. تشکیل دولت-ملت نه از سر تعداد جمعیت و نه از سر مساحت خاک و نه قدمت تاریخی و غنای فرهنگی بوده است، بلکه همگی نتیجه تقسیم قدرت و ثروت از طریق کشتار و جنایت و سرانجام صلح و قرارداد بوده است. تمام مرزها قراردادی هستند و نه ملی.  

           استدلال دیگری که ناسیونالیستهای آذربایجان در مورد استقلال بدست گرفته اند عبارتست از تز حق ملل در تعیین سرنوشت خویش است. گویا جامعه جهانی به استقبال جدایی ناسیونالستها می رود و فوری بر حق استقلالشان مهر تایید می نهد. اگرچه خود سازمان ملل این حق را برسمیت شناخته است، اما در عین حال به دولت-ملت ها، یا حکومت هر کشور هم، این اجازه را داده است تا بنام حق حاکمیت ملی، هر نوع جریان جدایی طلب و استقلال خواه ی را سرکوب کنند. پس در واقع طبق معمول ناسیونالیستها فقط نصف حقیقت را به مردم می گویند، تا بلکه بتوانند جوانان را فریفته و به میدان جنگ و جنایت بفرستند، و خود در سایه کشتار و جنگ مذاکره کنند و قدرت را درمیان خود بعنوان حاکمان و بدور از دسترسی مردم تقسیم کنند. در واقع حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، حقی در مورد مردم نگفته، بلکه به معنی تقسیم قدرت و ثروت میان طبقه حاکمه خودی و غیر خودی است، و حکومت احزاب قومی است.

            ناسیونالیستهای چپ در آذربایجان حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را حقی دموکراتیک و از حقوق بنیادین همه انسانها می دانند. سپس مدعی می شوند که مطالبه استقلال، که همان حق ملل در تعیین سرنوشت خویش است، هم مطالبه ای دموکراتیک است و هر فرد و جریانی که مخالف این حق دموکراتیک باشد فاشیست و دیکتاتور و لابد واجب القتل. البته هر شهروندی دارای حقوق دموکراتیک است و داشتن یک زندگی انسانی اولین حق هر شهروند است. اما نه ناسیونالیستهای تازه کار آذربایجانی، و نه هیچ دولت ناسیونالیستی تا کنون نتوانسته این زندگی انسانی را تامین کند. چرا که همه دولت-ملت های ناسیونالیست، بر بنیاد بهره کشی و استثمار بنا شده و انسان را به برده مزدی تبدیل کرده اند. هدف به اصطلاح آزادیخواهان آذربایجان نه نجات شهروندان ترک زبان از برده گی مزدی، و بدست آوردن شان و کرامت انسانی بلکه استقلال است. چرا؟ چون با استقلال مانند هر کشور دیگری، این اقلیت در موقعیت هییت حاکمه بر قدرت و ثروت تکیه می زنند و دیگر اجازه شریک شدن در این قدرت و ثروت به بیگانگان نمی دهند. جالب اینکه این دوستانی که در جناح چپ جنبش ناسیونالیستی درآذربایجان قرار دارند گمان می کنند که چون خودشان کارگر و زحمتکش بوده و هستند، پس استقلال طلبیشان بخشی از مبارزه سوسیالیستی کارگران آذربایجان می باشد. اما معلوم نیست، چرا این کارگران آذربایجان در مبارزه سوسیالیستی خودشان خواهان حکومت شورایی نیستند؛ بلکه خواهان دادن اختیار جان و مال و زندگی خودشان بدست اربابان و صاحبان کار و سرمایه هستند؟ شاید هم باز معجزه ای در کار است چون اغلب رعایایی که شاه با انقلاب سفیدش از دست اربابان خلاص کرده بود طرفدار خمینی شدند، که مخالف اصلاحات ارضی و حق رای به زنان بود. لذا این دسته از ناسیونالیستهای آذربایجانی امر فرموده اند که هر تشکل سوسیالیستی و کمونیستی آذربایجانی باید موافق حق جدایی و مطالبه استقلال باشد، اگرنه شوونیست ایرانی است.     

            اما یکی از زیباترین استدلالات این جناح از ناسیونالیسم آذری، در حقانیت استقلال، تاکید بر ثروتمندی سرزمین آذربایجان است؛ و اینکه چرا اجازه بدهیم که این ثروت به جیب فارس ها برود، چرا به جیب خودمان نرود؟ البته نوع بیان این دوستان به این روشنی نیست، بلکه ابتدا صحبت از ستم اقتصادی (و نه استثمار میلیون ها کارگر)، و سپس عدم توازن در توزیع عادلانه ثروت در ایران است. این استدلال که در دوره قاجار آذربایجان قطب اقتصادی ایران بوده، اما در دوره پهلوی استانهای مرکزی تبدیل به قطب اقتصادی شده اند در واقع نگاه یک کارخانه دار آذری است و نه نگاه یک کارگر ترک زبان. و در ادامه استدلال شده است که اگر هم پروژه ای سرمایه گذاری شده بخاطر منافع ملت تورک نبوده بلکه برای غارت و چپاول ثروتهای تورک و انتقال آن به مناطق فارس و تامین منافع ملی ملت فارس بوده است. اینها استدلالات خاک پرستان آذربایجان است، که نه فقر و فلاکت میلیونی استثمارشدگان بلکه قرار نداشتن کارخانه در خاک آذربایجان مسعله اش است. و نتیجه می گیرند که آذربایجانیها برای پایان دادن به نابرابری و ستم افتصادی  و کسب استقلال اقتصادی  چاره ای جز جدایی از ایران و تشکیل دولت و کشور مستقل ندارند. البته هزینه جانی و مالی جنگ با ناسیونالیسم تمامیت ارضی طلب را این دوستان نمی دهند، مردم قرار است بپردازند.

           استدلال بعدی در ضرورت استقلال آذربایجان فرهنگی است. گویا دشمن برای نابودی ملت ترک زبان وفرهنگ ترکی را مورد هدف و تعرض قرار داده است. برای تحقق پروژه ملت سازی وتشکیل ملت واحد و فارس در ایران دست به قتل عام معنوی و ژنو ساید فرهنگی و زبانی زده اند. آیا این همان استدلال خامنه ای نیست که سی سال است مردم را مشغول تهاجم فرهنگی بیگانگان کرده تا گله آخوند های شپشو را به آیت الله های میلیاردر تبدیل کند؟ به این جملات نگاه کنید: اشغالگران جبهه های زیادی را علیه فرهنگ و زبان ترکی باز نموده و در تخریب آثار باستانی و تاریخی اذربایجان لحظه ای بیکار ننشسته اند و برای تکمیل جنایات خود به تحریف تاریخ آذربایجان،  تاریخ زبان و فرهنگ آذربایجان پرداخته اند … اگر استقلال در نجات آذربایجان  اندکی تاخیر کند زبان ترکی درآذربایجان جنوبی و ایران به سرنوشت دایناسورها دچارخواهد شد.” شکی نیست که ستم فرهنگی وجود دارد و باید رفع شود. مردم آذربایجان حق دارند به زبان مادری آموزش ببینند و هر نوع سیاست فرهنگی را خود تعیین کنند.

             اما ببینیم استدلالات سیاسی دوستان ناسیونالیست-چپ برای استقلال آذربایجان چیست؟ ستم ملی از ابتدای روی کار آمدن رضا خان به مردم آذربایجان تحمیل شده: ابتدا سرکوب قیام محمد خیابانی (سوسیال-دموکرات) در ۱۷ فروردین ۱۲۹۹ شمسی که به شکست حکومت آزادیستان منجر شد و با بقتل رسیدن خیابانی در ۲۲ شهریور ۱۲۹۹ کارنامه حکومت خودمختار آذربایجان بسته می شود. اینجا قوم گرایان آذربایجان حکومت خیابانی که آزادیستان نامگذاری کرده بود را حکومت ترکها می نامند تا خود را به خیابانی و حق طلبی او چسبانده و ادامه دهنده راه او جلوه دهند. ایضن در طول جنگ دوم جهانی با تصرف شمال ایران توسط شوروی و جنوب توسط انگلیس، حکومت سوسیال-دموکرات آذربایجان این بار برهبری جعفر پیشه وری در تبریز زمام امور را بدست می گیرد. این حکومت طی ۱۱ ماه توانست اقدامات مفیدی را برای مردم به ثمر برساند و اعتماد آذربایجانیها را جلب کرد. اما با لشکر کشی ارتش مرکزی/ملی ایران در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ شمسی به تبریز در خون سرکوب شد. این سرکوب جنایتکارانه، امروز با اغراق و تاریخ سازی ناسیونالیسم ترک به یک جنوساید نامگذاری شده است تا با تحریک احساسات جوانان ترک زبان، آنان را به سرباز جنگ با سرکوبگران فارس تبدیل کنند. واقعیت این است که تمام حکومتهای ملی دنیا در تاریخ ۲۵۰ ساله خود همواره اعتراضات و مخالفتهای درونی را سرکوب کرده و کماکان ادامه می دهند. شیون و زاری ناسیونالیستها و فاجعه ملی نامیدن این حوادث تلخ چیزی جز تحریک احساسات مردم برای خام کردن جوانان و فراهم آوردن لشکر برای جنگهای آینده نیست. کمااینکه مدعی هستند که اگر حکومت پهلوی مردم آذربایجان را آسیمیله و از خود بیگانه نکرده بود بطور طبیعی می بایست در نتیجه سقوط دولت پهلوی به دوره پیشه وری و خیابانی برمی گشتند و اعلام استقلال ملی می کردند. در این نکته موضوع مهمی نهفته است: بله حکومت پهلوی سیاست همگون کردن جامعه ایران را داشت و بر مردمان ایران ستم ملی روا داشت و متعسفانه در قیام/انقلاب ۵۷ این ستم رفع نشد و تداوم یافت. و بله درسته حکومت پهلویها تمام فعالیتهای سیاسی چه فردی و چه نهادی و سازمانی و حزبی را ممنوع کرده بود. اما نتیجه گیری ناسیونالیستها مبنی بر لزوم تشکیل دولت-ملی ترک از آن درست نیست. پاسخ به ستم ملی/قومی جدایی و استقلال نیست بلکه رفع آن ستم است، هر چقدر هم وسیع و عمیق باشد. چرا که در آن خوشبختی و رفاه مردم و جامعه نهفته نیست، بلکه بقدرت رسیدن خاک پرستان و قوم پرستان نهفته است. و اکنون جنبش ناسیونالیستی آذربایجان با جناح های چپ و میانه و راست خود همگی در راستای رسیدن به قدرت خودشان در تلاشند و نه رسیدن به آزادی و برابری برای مردم. اگر پرچم جنبش ناسیونالیستی آذربایجان آزادی و برابری برای مردم آذربایجان بود، آنگاه بی گمان خودش را با همین جنبش در سراسر ایران تداعی می کرند. در آن صورت دیگر ناسیونالیستی نبود و سوسیالیستی خوانده می شد. پس دعوا بر سر آینده سیاسی-اقتصادی جامعه ایران بطور کلی است: یک مسیر-راهکار ناسیونالیستهای تورک و کورد و عرب و بلوچ است برای سهیم شدن در قدرت سیاسی و بهره مندی از ثروت است؛ و مسیر دوم- راهکار سوسیالیستی برای کل جامعه ایران است، برای رسیدن به آزادی و برابری برای همه و رفاه و خوشبختی همگانی.  

               ناسیونالیستهای آذربایجان می گویند نجات آذربایجان از اشغال و استعمار دولتهای فارس دلیل دیگری برای استقلال خواهی ماست. در این نظرگاه سرزمینهای آذربایجان به مستعمره فارسها درآمده و در صد سال گذشته آن را غارت کرده اند. بظاهر همینطوره، اما واقعیت این است که این غارت یا دقیق تر استثمار توسط طبقه حاکمه ایران که شامل هم فارس زبان و هم ترک زبان بوده است، صورت گرفته است، و نه توسط عموم فارس ها. ناسیونالیستها این واقعیت را پنهان کرده و می کنند چون از افشا شدن هدف خودشان برای رسیدن به طبقه حاکمه کشور فرضی آذربایجان نگرانند. اینها نمی خواهند مردم آذربایجان متوجه شوند که هدف ناسیونالیستها نه لغو کارمزدی و استثمار و بهره کشی، بلکه ابقا و حمایت از آن است. تنها می خواهند استثمارگران ترک زبان باشند و نه فارس زبان. معلوم نیست چرا طبقه کارگر و بطور کلی زحمتکشان جامعه آذربایجان باید طعمه یک جنگ خونین شوند، تا فقط صاحب کارشان عوض شود. اگر مردم آذربایجان بخواهند جنگی بکنند، چرا حاصل آن جنگ به حکومت شورایی خودشان ختم نشود؟ پس جنگ مردم آذربایجان برهبری طبقه کارگر، نمی تواند علیه هم طبقه حاکمه فارس زبان و هم ترک زبان نباشد، و دقیقن در چنین سنگری است که خود را در کنار کارگران و زحمتکشان همه شهرهای ایران قرار می دهد، و در حاکمیت شوراها مدیریت سیاسی جامعه را بدست می گیرد.  

              دلیل بعدی برای ضرورت استقلال آذربایجان رشد و توسعه اقتصادی عنوان شده است. حقیقتی است که حکومت اسلامی اقتصاد آذربایجان و کل ایران را به نابودی کشانده است، و فقر و فلاکت حاصل از آن همراه با تبعیض و ستم مردمان حاشیه ایران را بیشتر از مردم شهرها تهدید کرده است. اما علت این فاجعه در بی سوادی و نژادپرستی و تنفر از ترک، توسط حاکمان جنایتکار بر ایران نیست. خیر علتش کشمکشها داخلی و خارجی، و هزینه های نظامی حکومت اسلامی است. جمهوری اسلامی از آغاز بقدرت رسیدن بخش اصلی درآمدهایش را صرف تسلیحات و نظامیگری کرده است. و ناسیونالیستهای آذربایجان و کردستان و خود ایران هم، در آینده مانند جمهوری اسلامی، مجبورند بیشتر ثروت جامعه را به خرید جنگ افزار اختصاص دهند تا با هم بجنگند. پس این وسط مردم و جامعه ایران و آذربایجان و کردستان در هردو حالت به فقر و فلاکت کشیده می شوند، چه توسط اسلامیهای امروز و چه توسط ناسیونالیستهای فردا. لذا آلترناتیو استقلال درواقع هیچ نفعی برای جامعه و مردم آذربایجان ندارد، و در عوض آلترناتیو سوسیالیستی که مبتنی برای برابری و رفاه همگانی است، بنفع ۹۹ درصد مردم آذربایجان و ایران است، بدون اینکه لازم باشه جنگی صورت بگیرد تا هزینه ای ایجاد بکند.     

             ناسیونالیستهای چپ آذربایجان مدعی هستند که، مخالفت با استقلال آذربایجان دشمنی با آزادی ترکها است. خیر چنین نیست. اختلافمان در تبیین متفاوت از آزادی است. برای ناسیونالیستها همینکه ترک زبان بر آذربایجان حکومت کند آزادی ترکهاست؛ اما برای کمونیستها آزادی یعنی رهایی از زنجیرهای طبقاتی و حق بیان و انتخاب و تشکل بی قید و شرط برای عموم مردم. درواقع تبیین ناسیونالیسم از آزادی تخیلی و ذهنی و قراردادی است، و تبیین کمونیسم از آزادی عینی و قابل اندازه گیری و برای آحاد مردم است. لذا مخالفت با استقلال مخالفت با راه حل بورژوایی است، و نه مخالفت با آزادی واقعی مردم و جامعه. 

             گویا همه آلترناتیوها امتحان شده اند و شکست خورده اند الا استقلال، که همه مشکلات را حل و فصل و مردم آذربایجان را خوشبخت خواهد کرد؛ این واقعیت ندارد. ایران و آذربایجان هیچوقت تحت اداره حتا یک حکومت دموکراتیک نبوده اند، تا چه برسد به حکومت شورایی. تنها دو نوع حکومت امتحان شده اند، یکی حکومت ناسیونالیسم ایرانی غرب گرا و دیگری حکومت اسلامی ضد غرب. اما استقلال بارها و بارها امتحان شده و اکثریت مطلق مردم را خوشبخت نکرده است. نگاهی به اغلب کشورهای خاورمیانه و جمهوری های جدا شده از شوروی، ثابت می کند که استقلال همیشه بنفع یک اقلیت است. از این ادعاهای دروغین توسط احزاب کردستان عراق هم، دهها سال جریان داشت اما امروز بعد از سی سال حکومت محلی، اکثریت مردم نه آزادی دارند و نه رفاه و خوشبختی.    

            خدعه ناسیونالیسم قومی: کاملن همانند مسلمانان که وقتی کسی از خود قرآن آیه می آورد که در این کلام الله توهین شده به غیر مسلمان در پاسخ می گویند تو داری به قرآن توهین می کنی. وقتی می گویی طبق منابع مورد تایید هم شیعه و هم سنی محمد با کودک ۷ یا ۹ ساله همبستر شده و این خشونت علیه کودک است و باید ممنوع شود می گویند تو به اعتقادات مسلمانها توهین می کنی. وقتی می گویی برده داری در اسلام ممنوع نشده و این با انسانیت در تضاد است می گویند تو از مجوس پول میگیری تا اسلام را خراب کنی. و در برابر دهها فاکت تاریخی دیگر نهایتن می گویند تو ضد مسلمانان هستی. ناسیونالیستهای قومی چه تورک و چه کورد و چه عرب و بلوچ و غیره وقتی می گویی ناسیونالیسم ملت را خلق کرده می گویند تو داری مردم ما را انکار می کنی. وقتی می گویی حق ملل در تعیین سرنوشت به آزادی و رفاه اکثریت مردم بی ربط است می گویند تو حق مردم را پایمال می کنی پس فاشیستی. وقتی می گویی جدا کردن مردم از همدیگر غلط است و مردم در یک جامعه دارند با هم زندگی می کنند می گویند تو داری ملت ما را نفی می کنی پس شوونیستی. وقتی می گویی سرمایه داری راه نیست سوسیالیست راه حل است می گویند تو خواهان تمامیت ارضی هستی. خلاصه در برابر هر دلیلی که قرار می گیرند بجای جواب تورا متهم به ضدیت با ملت خود می کنند. این خدعه اسلامی و ناسیونالیستی را باید افشا کرد.    

               ناسیونالیستهای آذربایجان مدعی هستند که، استقلال به دشمنی مابین ملت ترک و فارس خاتمه می دهد. خود همین عنوان نشان می دهد که، ناسیونالیستها معتقد به دشمنی میان ترک و فارس بوده و هستند. در حالیکه این واقعیت نیست، مردم فارس زبان و ترک زبان با هم دشمنی ندارند. دشمنی واقعی میان دولتهای سرمایه داری در تهران علیه همه مردم ایران بوده و هست. اینکه ستم و استثمار در آذربایجان و کردستان و بلوچستان بیشتر بوده، به دلیل کارکرد نظام سرمایه داری برای تامین کارگر ارزان بوده، و جلوگیری از تدریس زبان مادری به دلیل ایدیولوژی ناسیونالیسم در همه کشورهای جهان بوده تا همه مردم را تبدیل یک ملت واحد نماید. اما ناسیونالیستها، عامدانه این کارکرد سرمایه داری و ناسیونالیسم مرکزگرا را پنهان کرده اند، تا به مردم عادی القا کنند که این ستم ملی ناشی از دشمنی دو ملت است. کمونیستها وظیفه دارند این شارلاتانیسم سیاسی (که البته به درجه  زیادی بازتاب شارلاتانیسم و فاشیسم حکومتهای مرکزی است) را افشا کنند، و جامعه را هوشیار نگاه دارند، تا به ابزار جنگ و دشمنی خودساخته ناسیونالیستها از هر دو جبهه تبدیل نشوند. هر دو بخش ناسیونالیسم هم نوع ایرانی و هم نوع قومی، کمونیستها را به دیگری نسبت می دهند. ناسیونالیسم ملی می گویند هر کس مدافع تمامیت ارضی نباشد پس در کنار تجزیه طلبان است و ناسیونالیسم قومی می گوید یا باید خواهان استقلال من باشی یا کنار شوونیسم ایرانی هستید. این نشان می دهد که هر دو جبهه ناسیونالیسم شارلاتان و فاشیستند، یعنی جز خودشان همه را دشمن می دانند و آماده سرکوب کردن غیر خودیها. دست کم گرفتن این جریان خطرناک می تواند زیانهای جبران ناپذیری به جوامع ایران وارد نماید.  

             از دیگر استدلالات ناسیونالیستهای آذربایجان، مانند تمام ناسیونالیستهای دیگر، ادعای سودمندی استقلال برای مردمان زحمتکش خودی است. این را هیتلر و موسولینی و تمام احزاب ناسیونالیسم گفته اند و می گویند. چراکه فقط با تهیه لشکری برای جنگ و کشتار می توانند خود را به قدرت و ثروت برسانند، و فرزندان زحمتکشان و جوانان بی کار و بی آینده سربازان همه جنگها بوده اند. اما اگر ناسیونالیستها به پیروزی برسند این جوانان در صورت زنده ماندن به برده مزدی اربابان قدرت و ثروت تبدیل خواهند شد، و سیستم استثمار و تبعیض و نابرابری پابرجا خواهد ماند. اما اگر سوسیالیسم به پیروزی برسد ناسیونالیستها به تمام خواستهای برحق، مانند آموزش بزبان مادری و حفظ فرهنگ و … خواهند رسید؛ تنها به استثمار و چپاول نخواهند رسید. لذا ناسیونالیستی که با سوسیالیسم مخالف است، در واقع چون به چپاول و استثمار نمی رسد مخالف سوسیالیسم است، و ادعای مردم پناهی و مردم دوستی ناسیونالیسم همیشه و همه جا به منظور تبدیل آن مردم به سیاهی لشکر قدرت گیری خودش بوده، همان استفاده ای که خمینی از مردم ایران بنام مسلمان و عدل علی برد.    

            یک مقوله که ناسیونالیستها شهامت ابلاغ علنی آن را نداشته و ندارند این است که بر سر تقسیم خاک و کارگر و قدرت و ثروت حاضرند جامعه را وارد جنگی خونین بکنند. مدام از آزادی و رهایی و حق ملل می گویند، در باغ سبزی به مردم نشان می دهند که بعد از کسب قدرت سیاسی توسط آنها همه معضلات حل و فصل خواهد شد. حال آنکه بروشنی به مردم نمی گویند که برای رسیدن به این آزادی که آزادی مردم و جامعه نیست، بلکه آزادی خودشان است، مردم چه هزینه هنگفتی جانی و مالی را باید بپردازند. و آیا آن آزادی ای که ناسیونالیستها توانسته و می توانند بیارند، ارزش آن همه هزینه را دارد یا نه. آیا مردم در قبال آن هزینه ها به دستآوردی هم می رسند؟ اگر اکثریت جامعه در سراسر ایران، و حتا بخصوص در مناطق پیرامنی ایران، کارگر و زحمت کش هستند پس آلترناتیووی مردمی است که این طبقه کارگر را در جامعه و سیاست نمایندگی کند، و آن سوسیالیسم است نه استقلال به بهانه ستم ملی.       

            اگر بخواهیم موضوع را خیلی ساده کنیم: ناسیونالیستها می گویند چون حکومتهای مرکزی ظالم و ستمار بوده اند، پس ما برای رسیدن به حقوق خودمان و رفع آن ظلم و ستم جغرافیای خودمان را جدا می کنیم. آیا با جدا شدن مردم به حقوقشان می رسند؟ آن حقوق کدامها هستند که اگر جدا نشوند به آنها نمی رسند؟ اگر حکومتها جنایت کردند، چرا جامعه را تفکیک می کنید، جامعه چه تقصیری دارد؟ آیا ظلم و ستم فقط ناشی از بدی حاکمان و دولتهایشان بوده است، و یا به دلیل اساس تبعیض و ستم که سیستم سرمایه داریست؟ و آیا با استقلال گرفتن، سرمایه داری یعنی اساس نابرابریها، را لغو می کنید؟ از یک لحاظی می شود گفت که شکست اقتصادی و سیاسی سرمایه داری در ایران مسجل شده، و در چنین بزنگاهی است که بورژوازی محلی/خودی در واقع قصد نجات سرمایه داری در منطقه خودشان را دارند. اینها سوالهایی است که پاسخ به آنها ثابت خواهد کرد که ناسیونالیسم، تمامن علیه منافع طبقه کارگر و آلترناتیو سوسیالیستی است. اینکه ناسیونالیستها به اسم سوسیالیست و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، به جنگ آلترناتیو سوسیالیستی آمده اند، خود علامت محبوبیت آزادی خواهی و برابری طلبی همگانی سوسیالیستی است؛ پس هم ستم ملی/قومی و هم دیگر اشکال ستم طبقاتی و جنسی و غیره را به یک باره حل و فصل کنیم.

اقبال نظرگاهی 

۲۸ دسامبر ۲۰۲۱ 

 

منبع: چرا استقلال می خواهیم مسئله ملی و سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی

www.solgunaz.com

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate