ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت -۴۷

این شماره: قهرمان ملی

 

مرگ اردشیر زاهدی، مانند آب در لانه مورچه گان ناسیونالیسم ایرانی ریخته شد و سیلی از مورچه گان سیاسی به آن واکنش نشان دادند. میدیای اجتماعی، این واکنشهای خفت بار را به همه سو مخابره کرد. طیف اسلامگراهای حاکم از او به نیکی یاد کردند، چون زاهدی هم بنوبت خودش قاسم سلیمانی را قهرمان ملی نامیده بود. گویا زاهدی، سلیمانی را لقب حر زمانه داده بود. از آن سو، طیف ناسیونالیستهای دور از وطن، زاهدی را خائن و وطن فروش نامیدند؛ چرا که او قاسم سلیمانی را سرباز وطن نامیده و تجلیل کرده بود. ناسیونالیستهای مغبون هم، همزمان زاهدی را ستایش و نکوهش کرده بودند تا عدالت و انصاف آکادمیکشان را بنمایش بگذارند (مانند جناب عباس میلانی).   

               نقل است که زاهدی در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقش داشته؛ او همچنین داماد شاه بوده و از نوکران نزدیک محمدرضا شاه بوده است. گویا زاهدی در مجموع وظایف نوکری خود را بدرستی انجام نمیداده و حتا بنوعی خودش را همتراز و همردیف ولی نعمت خودش می دانسته است. القصه، زاهدی دقیقن قبل از رحلت بطرف خمینی، از خموشی خارج شده و در رسای قاسم سلیمانی سردار ایرانی سخن صرف کرده بود. و نه فقط این، که حتا آخر عمری جرئت بخرج داده بود و دولتمردان امریکا را نیز منتقد شده بود. اما این معرکه گیریهای سر پیری، دلیلی شد تا ناسیونالیستهای دور از وطن فاش سازند که زاهدی به برخی از روحانیون خاص ارادت داشته است.     

             ناسیونالیستهای دور از وطن، که سطحی تر از آن بودند که تشخیص دهند تکریم زاهدی از قاسم سلیمانی دقیقن بدلیل همان وطن پرستی و حس مالیخولیایی ناسیونالیستی بوده است، که خود به آن مبتلا هستند؛ تقلا کردند دلیل علمی یافت کنند و توفیق کشف ابتلای زاهدی به آلزایمر نصیب گشت. عقلای دور از وطن این آلزایمر را ناکافی مستدل شدند و از نقش کاتالیزوری زاهدی گفتند. که یعنی زاهدی با نیت خیر قصد داشت فی مابین جمهوری جبروت اسلامی و دول فخیمیه غرب، نقش میانجیگر بازی نماید. این نیت خیر یعنی، دست دادن با شیطان در جهت منافع ملی. طرفداران سلطنت، اما زیر بار منطق یاران نرفتند و گفتند، زاهدی به خاندان سلطنت خیانت روا دیده است، چرا که با نظام اسلامی همنوایی کرده است. 

             یکی از شخصیتهای هر دو سر طلای ناسیونالیسم ایرانی ژورنالیست معروف، مسعود بهنود، زاهدی را علاقمند به میهن و لایق ستایش می داند. بهنود برای مستدل کردن نطق خود مجبور می شود از انبان روزنامه نگاری الغاطی در شان زاهدی بیرون بدهد، که در مقام بی بی سی فارسی و ایادی آن بزرگ و شامخ جلوه داده نمایند: منضبط، پر مهر، شجاع، و صریح. و در عین حال، و البته از وفادارترین ها به شاه، تا اصحاب دور از وطن هم خشنودی حاصل فرمایند.    

              جناب استاد میلانی در ترغیب خوانندگان و شنوندگانش، به تایید زاهدی پرداخته و از احساس بزرگی، عظمت، شان، و ابهت زاهدی می گوید؛ و سپس برای ترمیم آزردگی شنوندگانش معتقد می شود که: نظریات اخیر زاهدی محصول کهولت و بی اطلاعی بوده، و برای همین بوده که این فرمایشات مایوس کننده بوده است. میلانی در تکریم مقام شامخ زاهدی می گویند، ایشان دارای سعه صدر بوده اند. و نه فقط این، که ایشان همچنین دارای جسارت در بیان عقاید خود بوده است. که یعنی، گویا زاهدی دارای ویژگی منحصر بفرد یا استثنایی، به اسم صراحت لهجه بوده، و در گزارش به شاه هم، آن را رونمایی کرده است. بلاخره جناب میلانی در رسای قهرمان ملی یعنی زاهدی، به گذشته برمی گردد و حقایقی را آشکار می سازد تا حضار یا خوانندگانش را متحیر و مبهوت اسرار نماید و آن: پیوند آیت الله بروجردی و کاشانی با شخص اردشیر زاهدی و پدرش بوده است. بعلاوه خود آقای زاهدی مدتی در منزل آیت الله کاشانی پنهانی مخفی بوده است. نظر به تمایل ناسیونالیسم ایرانی به بزرگنمایی، و رازآلودی افراد و وقایع، و جاذبه نیمه آشکار نیمه پنهان گفتن و شنیدن، جناب استاد دانشگاه، معلوم نمی کند این آدمکها و اوباش الهی اسم واقعیشان چه بوده که به بروجردی و کاشانی و غیره منشور(مشهور) می شدند. برای کوته له های سیاسی ناسیونالیست، زاهدی اگر با آنهاست که قهرمان ملی و مقدس است، و اگر با آنها نیست ابلیس سیاه دخمه طبقات جهنم است. و دقیقن همین تعریف و وصف را هم، برای تروریست اعظم قاسم سلیمانی شاهد هستیم. البته اگر چنین کوتوله ناسیونالیستی استاد دانشگاه باشد، آنگاه شغلش حکم می کند که وقتی این را می گوید آن را هم بگوید. پس زاهدی در ترازوی انصاف و منطق قرار می گیرد و همزمان دو مدال می گیرد: یکی مدال عظما و یکی مدال صغرا.     

              در قاموس ناسیونالیسم، اردشیر زاهدی و پدرش، محمد رضا شاه و پدرش، قاسم سلیمانی و پاسداران هنوز شهید نشده اش، همگی سردار و قهرمان و ناجی و منجی وطن/ایران بوده اند. تاریخ ناسیونالیستی همه ملتها مملو از شخصیت های قهرمانی هستند که اگر قرار باشد شخصیت، اعمال، و کردار واقعیشان برملا شود، نه از تاج نشان ماند و نه از کاخ نشان (نه از تاک نشان بود و نه از تاک ‏نشان). ناسیونالیسم، اعتقاد به بزرگی و عظمت خود، و ایمان به ریزی و هیچی دیگران است. ناسیونالیسم، توهم خود قهرمان بینی، و شیطان سازی از خصم است. ناسیونالیسم، بیماری خودشیفته گی سیاسی، و هیولا پنداری از مخالف است. ناسیونالیسم، وهم عظمت بازی سالهای از دست رفته، و آرزوی عظمت سازی سالهای نیآمده است. ناسیونالیسم، تخیل توانستن و دانستن و برحق بوده گی و رسیدن به مطلوب است.      

             آنچه شخصیتهایی همچون زاهدی را کنار سلیمانی وصدها هزار سوگوارش و خامنه ای و گله ای از آخوند و پاسدار و بسیجی و مقلدان آیت الله ها قرار داد، ناسیونالیسم ایرانی بود. کم نبودند کسانی که بیرون از حوزه سیاسی و جغرافیایی جمهوری اسلامی بودند، اما قاسم سلیمانی را سرباز وطن، و مدافع تمامیت ارضی ایران دانستند و معرفی کردند. حتا کسانی در سطح نویسنده (قدیمی، و خارج کشوری) از قاسم سلیمانی حمایت کرده اند، با همین بهانه حفظ تمامیت ارضی. زاهدی، قاسم سلیمانی را سرباز وطن پرست می نامد و تایید می کند، و این یعنی سلیمانی هر جنایتی در عراق و سوریه کرده است مهم نیست، آنچه مهم است وطن خودمان، ایران محفوظ بماند؛ این است اید ئولوژی ناسیونالیسم. آیا از چنین ایدئولوژی ای که جان صدها هزار نفر برایش ارزشی ندارد، فقط چون غیر هم وطن هستند، انتظاری جز عملکرد فاشیستی داشتن ممکن است؟ دشمن سازی و دشمن تراشی علی خامنه ای، از امریکا و اسراییل و اروپا و کشورهای عربی، روی دیگر سکه ناسیونالیسمی است که از امروز مردم را می ترساند؛ از عربها، که می خواهند خوزستان را بردارند؛ از ترکیه و آذربایجان، که می خواهند آذربایجان را بردارند؛ از جداشدن کردستان، که هدف ایجاد اسراییل دوم است؛ از پاکستان، چشم طمع به بلوچستان دارد؛ از چین، می خواهد دریای عمان را ببلعد؛ از روسیه، می خواهد دریای خزرمان را تصرف کند؛ از عربستان، که خلیجمان را از ما بگیرند. اگر دشمن سازیهای خامنه ای، اقتصاد امروز را به گل نشانده، دشمن تراشیهای ناسیونالیسم ایرانی نمی تواند نتیجه متفاوتی برای فردا داشته باشد. بزرگداشت قاسم سلیمانی توسط  ناسیونالیسم ایرانی بیرون از سیطره جمهوری اسلامی، نشان داد که روند در جریان، مسیری خطرناک را می پیماید. این ناسیونالیسم می تواند در پروسه سرکوب ناسیونالیستهای قومی به فاشیسم منتهی شود. 

تعریف و تمجید اردشیر زاهدی از قاسم سلیمانی، جمع اضداد نیست، خیانت نیست، الزایمر و همنوایی با جمهوری اسلامی نیست؛ در قاموس ناسیونالیسم هر دو سرباز وطن، و مدافع تمامیت ارضی ایران بودند و لذا در مقامی شامخ قرار دارند، چون برای مقدسات جنگیده اند. فقط ایدئولوژی خطرناکی مانند ناسیونالیسم، یا خاک پرستی، و تقدس خاک و تمامیت آن، و خواهان له کردن سر خصم، است که می تواند تروریستی مانند سلیمانی را، به سرباز بزرگ میهن در نزد زاهدی کهنه سرباز، تبدیل کند. این ایدئولوژی می رود تا بر سر خاک و خاک پرستی، خود را برای جنگی خونین با ناسیونالیستهای قومی آماده کند. جامعه ایران محتمل محمل تولد ناسیونال-فاشیسم است.  

 

اقبال نظرگاهی

نهم دسامبر ۲۰۲۱ 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate