چپ، و فوبیای انقلاب ۵۷

بررسی و ارزیابی و تجزیه و تحلیل انقلاب ۵۷ مهم، و در این مقطع که انقلاب دیگری در جامعه ایران در حال تکوین و تکامل است، حتما ضروری هم هست. اینکه شکست انقلاب ۵۷ توسط جنایتکاران اسلامی چه فاجعه عظیمی را بر مردم ایران تحمیل کرد اینجا مورد بحث نیست؛ تنها نکته این مقاله این است که وحشت چپ از تکرار سرنوشت انقلاب ۵۷ که امروز خود به عاملی در لطمه و زیان به انقلاب در جریان تبدیل شده است، مورد نقد قرار گیرد. متاسفانه این فوبیا، نه تنها کل چپ سنتی، بلکه بخشی از کمونیستها را هم در بر گرفته است. تحریف تاریخ انقلاب ۵۷ توسط آنان که آن را شکست دادند (جریان اسلامی)، و آنان که از آن شکست خوردند (سلطنت طلبان)، کاملا قابل انتظار است. اما تحریف تاریخ این انقلاب توسط جریانیکه خود در تدارک و شکلگیری و نتیجه آن شرکت داشت و علی القاعده باید منتفع میشد؛ غیر قابل چشم پوشی است. این چپ مدعی و معتقد است که، هژمونی خمینی و جریان اسلامی در اواخر سال ۵۷ بدلیل فریبکاری خمینی و شعار «همه با هم» بود، که باعث شد نیروهای سیاسی همه با او متحد شوند و صف مستقلی را حفظ نکنند و لذا نتوانند مانع شکست انقلاب ۵۷ بشوند. این تحریف واقعیت و سطحی نگری و تفسیر اخلاقی است و بس. آنچه تمکین توده و اکثریت و خیلیهای دیگر به خمینی شد تز «ضد امپریالیستیگری» چپ پرو شوروی آن دوره بود. و آنچه باعث حمایت نیروهای مجاهد و جبهه ملی و نهضت آزادی از خمینی شد؛ نه فریبکاری و خدعه خمینی؛ بلکه اسلام گرایی ضد غربیشان بود. آنچه که از ابتدا خمینی را خمینی کرد دستگاه سلطنت پهلوی در بازگذاشتن تاخت و تازدین و مذهب در جامعه بود؛ و بعلاوه دوز ضد کمونیستی جریان اسلامی که باعث حمایت غرب از خمینی شد. بنابراین تفسیر به مطلوب چپ از شکست انقلاب ۵۷ در واقع درجهت توجیه دشمنی کور با تز «همه بر علیه حکومت اسلامی» در انقلاب امروز است.       

                  در تصویر برداری مکانیکی از انقلاب ۵۷ و مقایسه سطحی آن با انقلاب درجریان؛ شعار «همه با هم» خمینی، با شعار «امروز فقط اتحاد» رضا پهلوی یکی گرفته میشود؛ و هرگونه شعار اتحادی از طرف کمونیستها به معنای زیر شنل خمینی و پهلوی رفتن تلقی میشود. چپ واقعیات عینی اجتماعی را ملاک قضاوت و موضع سیاسی خود قرار نمی دهد، که اگر قرار می داد، آنگاه بر مبنای آن همه انقلابات شامل طبقات مختلف اجتماعی و جنبشهای متعدد و مختلف جامعه و جریانات و احزاب و گروه های متفاوت و متضاد سیاسی بوده، و در واقع هر انقلابی بخاطر بحرکت درآوردن جامعه نوعی همه با همی ناگزیر است. شعار اتحاد، از سی سال پیش توسط مردم معترض به جمهوری اسلامی خطاب به جریانات اپوزیسیون مطرح شد؛ کمونیستها با بازگشت دادن این شعار به جامعه، به مردم و جنبشهای اجتماعی یادآور شدند که، آنهایی که باید با هم متحد شوند خود شما هستید و نه اپوزیسیون رنگارنگ با نمایندگی کردن منافع متضاد اقشار و طبقات اجتماعی. چپ متوجه نیست که در قرن بیست یک همانطور که انقلابات «بهار عربی» ثابت کرد، و همانطور که جنبش ۹۹ درصدیها در غرب نشان داد، اعتراض و انقلاب عمومی و سراسری و اجتماعی است؛ و نه همانند گذشته و مواردی چون انقلاب فقط دهقانان، در چین ۱۹۴۹؛ یا انقلاب فقط کارگران، مانند آنچه که در اکتبر ۱۹۱۷ در پطروگراد رخ داد؛ یا فقط طبقه متوسط، مانند انقلاب استقلال ایالات متحده در ۱۷۷۶ رخ داد؛ یا فقط دانشجویان، مانند آنچه در فرانسه ۱۹۶۸ رخ داد؛ یا فقط جنگ چریک،ی مانند آنچه برهبری کاسترو و چگوارا در کوبا در ۱۹۵۹ رخ داد و غیره. چپ واقعیات امروز یک جامعه معین را ملاک ارزیابی و تبیین و تعیین سیاست قرار نمی دهد، بلکه از اعتقادات سیاسی و تجارب تاریخی خود پیروی می کند. بعلاوه، شعار «همه با هم» خمینی علیه حکومت پهلوی، در واقع شعار همه بزیر رهبری من بود؛ و شعار رضا پهلوی در «امروز فقط اتحاد»، در واقع فراخوانی به نیروهای پادشاهی خواه+سلطنت طلب+ و مشروطه خواه است برای اتحاد و انسجام و عدم پراکندگی و ایجاد یک سنگر راست در برابر جمهوریخواهان و لیبرالها و چپ ها. حال آنکه کمونیستی که از اتحاد می گوید، نه مانند خمینی همه را بفرمان خود میخواند؛ نه منظورش اتحاد همه سازمانهای چپ است، و نه هدفش اتحاد همه اپوزیسیون است، و نه قصد دارد با هیچ نیروی سیاسی دیگری متحد شود. اتحاد طلبی کمونیستها، بر مبنای اتحاد اجتماعی همه جنبشهای اجتماعی و همه نیروهای اجتماعی دخیل در امر انقلاب است؛ منهای اینکه این مردم چه ایدیولوژی فکری و سیاسی داشته باشند، و یا بکدام قشر از طبقه کارگر و زحمتکش تعلق طبقاتی داشته باشند، و خود را با چه عناوینی تعریف و کاتالوریزه کرده باشند. بعنوان مثال، اتحاد جنبش دانشجویی منهای تمام رگه های مختلف آن؛ اتحاد طبقه کارگر، منهای تمام گرایشات مختلف شورایی و اتحادیه ای و سندیکالیستی، و محفلی و صنفی و فردی در آن؛ اتحاد جنبش زنان، منهای هر نوع تعلق چپی یا فمنیستی یا سوسیالیستی یا مطالبه صنفی و جنسیتی و غیر سیاسی در آن، و در نهایت اتحاد همه اقشار و طبقات اجتماعی که به نوعی از انواع خواهان خلاصی از وضعیت فعلی با دورنمای ایجاد جامعه ای بهترند. یک تحلیل گر سیاسی، یا یک تاریخ نگار، و یا حتا یک ژورنالیست، به آسانی میتواند تفاوتهای این انواع مختلف شعار «اتحاد-اتحاد» را از هم تشخیص دهد. اما چپ مغرض؛ چپی که نه از واقعیات درجریان جامعه، بلکه بر مبنای برداشتهای ذهنی و کینه ها و بغضهای سیاسی خود، و در بهترین حالت بر مبنای تجربه تلخ خود و وحشت از شکست در سال ۵۷ تحلیل میکند؛ لاجرم به این نتیجه هم می رسد که در شعار اتحاد خمینی؛ چپ زیان دید پس دیگر نباید از شعار اتحاد دفاع کرد. و در این نتیجه گیری مکانیکی، نه عینیات تاریخی و نه ضروریات انقلاب در جریان؛ و نه خواست سیاسی معین جریانات سیاسی، هیچکدام نه مورد ارزیابی قرار میگیرند، و نه با استدلال منتفی میشوند. گرفتن یک نوع موضعگیری منزه طلبانه و کلاسیک برایشان کافی است، و اینکه سرانجام انقلاب چه میشود، مساله شان نیست؛ چون، بواقع خود را در قامت تاثیر گذار تعیین کننده در پروسه انقلاب درجریان نمی بینند.          

            یک خوانش دیگر چپ، تقسیم شعارها میان جنبشها و جبهه های سیاسی است؛ در این تقسیم بندی شعار اتحاد به رضا پهلوی تعلق دارد، و شعار زن-زندگی-آزادی به فمنیستها و جنبش زنان، و شعار نان کار آزادی به چپ ها، و شعار مرد-میهن-آبادی شعار ناسیونالیستهای ایرانی. تکرار هر کدام از این شعارها توسط هرکس و هرکجا صورت گیرد به معنی پذیرش سیادت آن جبهه سیاسی است. حال آنکه همه این شعارها بدون یک انتخاب سیاسی اثباتی، از سوی مردم علیه حاکمیت فعلی و در نفی آن طرح و تکرار میشوند.     

              فرود دیگر چپ در برخورد به این انقلاب، یک چپ روی کودکانه است. از نظر این چپ، گویا چون در انقلاب ۵۷ هدف سرنگونی شاه بود و شعارهای اثباتی و مطالباتی و ضد سرمایه داری به بعد از سرنگونی موکول شد؛ لذا امروز باید مبارزه برای لغو کارمزدی و علیه سرمایه داری را در اولویت قرار داد، چون تجربه ۵۷ غلط بودن اول سرنگونی سیاسی را ثابت کرده است. این چپ سرنگونی جمهوری اسلامی را مطالبه نیروهای راست، و سرنگونی سرمایه داری را مطالبه جبهه چپ می داند. بر مبنای این درک هرگونه شعار و تلاش و تحلیلی حول و حوش سرنگونی جمهوری اسلامی، کج رفتن از مسیر ضد سرمایه داری چپ و سوسیالیسم، و راست روی سیاسی تلقی میشود. وقتی کمونیستها به چپ ها یادآوری میکنند که سرنگونی سرمایه داری، از مسیر سرنگونی یک حکومت معین در یک جامعه معین ممکن است؛ در بهترین حالت استدلال میکنند که اولا، طبقه کارگر متشکل نیست؛ دوما، حزبش را تشکیل نداده؛ و سوما، برپایی سوسیالیسم در یک کشور ممکن نیست؛ نتیجه اینکه منتظر آمدن آینده باشیم! و امروز را به نیروهای راست و یا حاکمیت موجود بسپاریم؟ آیا این سیاست بنفع وضع موجود نیست؟ آیا این راست روی در پوشش چپ روی نیست؟ 

          چپ درک درستی از ضرورت کسب هژمونی سیاسی، در جریان انقلاب برای تعیین تکلیف قدرت دولتی پس از سرنگونی حکومت فعلی ندارد، و خواهان «رقابت احزاب و نیروهای سیاسی در جریان قیام» و «جنگ آلترناتیوها» مابین جنبشها و احزاب سیاسی مختلف، و برنده شدن در این رقابت و جنگ، و کسب مشروعیت سیاسی از این طریق برای تشکیل دولت آینده است. این ذهنیت سیاسی غلط شعار اتحاد جنبش های اجتماعی را به سطح اتحاد احزاب سیاسی تقلیل+تحریف+و تبلیغ می کند، و کمونیستها را متهم به سازش طبقاتی کرده، و اتهام میزنند که کمونیستها قصد دارند طبقه کارگر را بزیر پرچم راست و رضا پهلوی ببرند همانطور که توده و اکثریت در انقلاب ۵۷ مردم را بزیر پرچم خمینی بردند. این اتهامی بی اساس و ناشی از ضعف تحلیل ماهیت انقلاب و نقش جنبش های اجتماعی، و عدم درک ضرورت تاثیر گذاری سیاسی و کسب هژمونی اجتماعی در جریان انقلاب؛ و هم ناشی از، نه رقابت سیاسی مابین چپ و کمونیستها، بلکه دشمنی کور چپ ها علیه کمونیستهاست.        

                        یکی دیگر از فرودهای فوبیای ۵۷ برای چپ، آلترناتیو سازی غرب است. غرب بعد از اطمینان از انقلاب ۵۷ پروژه جایگزینی حکومت پهلوی را با کنفرانس گوادلوپ و انتخاب خمینی و جریان اسلامیش پیش برد. خمینی ازقبل به پاریس برده شده و تغذیه شده بود، سپس او را سوار خر-بالدار بی بی سی فارسی کرده و به ماه بردند، و سرانجام در معیت روشنفکران ملی-مذهبی سوار بر «پرواز انقلاب» بر سرنوشت انقلاب مردم ایران سوار کردند. این دخالت جنایتکارانه غرب، که در ده ها کشور دیگر هم اجرا شده بود؛ تبدیل شد به اینکه، همه چیز دست قدرتهای بزرگ است. و به این ترتیب، تز و تئوری توطئه را، طرح و تثبیت و باور کردند. حال آنکه امروز ما در دنیای کاملا متفاوتی زندگی می کنیم که نه غرب دیگر توان چنین سناریوسازیهایی دارد، و نه جامعه ایران کمترین شباهتی به گورستان آریامهری سال ۵۷ دارد. نسل جوان امروز نه تنها بدنبال رهبران سنتی و مذهبی و ملی نیست؛ حتا قائل به اطاعت از احزاب سیاسی مدرن و دموکراتیک هم نیست. بحث سر آگاهی جوانان، و یا عدم اطمینان به احزاب سیاسی نیست؛ مساله جوانان امروز، حق دخالت مستقیم در اداره جامعه است. لذا جریان چپ در ناتوانی از فهم تغییرات شگرفی که علی رغم وجود حکومت مرتجع و مادون مدنی اسلامی در جامعه صورت گرفته، و در نسل جوان تبلور یافته است، هنوز گرفتار توطئه غرب است؛ لذا از اینکه غرب و امپریالیسم کماکان فعال مایشاع کشورهای پیرامونی است، مطمئن است. این چپ با جایزه گرفتن هر فردی، و با پشت میکروفن قرار گرفتن هر شخصیتی، فوری بیاد مارگزیده گیش می افتد؛ فریاد می زنند که، شیرین عبادی و مسیح علی نژاد و رضا پهلوی و حامد اسماعیلیون و مریم رجوی را دارند برایمان رهبر انقلاب می کنند. این فوبیای سیاسی، قبل از آنکه فکاهی باشد، تاسف آور و ترحم انگیز است. چپ حقیقتا نحیف و نابالغ و ضعیف و شکننده و ناامید و بی باور بخود است؛ آنقدر که نیاز به حمایت و نگهداری و ترحم دارد.           

           بعد دیگر فوبیای ۵۷ چپ، ترس و واهمه از به سرقت رفتن انقلاب توسط نیروها و احزاب راست است. مردم انقلاب ۵۷ را شکل داده و بهایش را دادند؛ اما روحانیت پرورش یافته در حیات خلوت حکومت شاهنشاه آریامهر ثمره آن را نه فقط چید، که ربود و گرفت. امروز چپ با وحشت به سازمان مجاهدین، به رضا پهلوی، به سلبریتیها و میدیای صاحب نام و وابسته، می نگرد؛ چون در سیمای هر یک از اینان، یک آلترناتیو حی و حاضر و آماده کسب قدرت دولتی می بیند. و این وحشت تا آنجا عمق پیدا کرده که اگر میدیا بگوید این انقلاب است؛ این چپ از انقلاب نامیدن آن حذر می کند. اگر شخصیتهای سیاسی بگویند مبارزه مدنی، اینها می گویند نه این فریب است مبارزه مسلحانه راه است. اگر احزاب راست بگویند اعتصاب سراسری، اینها میگویند نه اعتصاب کسبه بدرد نمی خورد، فقط اعتصاب کارخانه ها قابل قبول است. اگر راستها بگویند شعار زن-زندگی-آزادی مقبول است، اینها متوجه میشوند که آها پس این شعار طبقاتی نیست که مطلوبیت عام و خاص را پیدا کرده. اگر دولتهای غربی به حکومت اسلامی فشار آورند این چپ بجای تایید آن؛ آن را سناریو سازی برای تحمیل آلترناتیو دست ساز قلمداد می کند. گویا اولا غرب یکدست است؛ دولتهای غرب همیشه یک سیاست دارند؛ سیاستمداران و پارلمانتارها همگی یک سیاست واحد دارند؛ و مضاف بر همه غرب بر حسب منافع امپریالیستیش حرف میزند (اقدام که بماند). لذا حقوق بشر گفتنشان دروغه و یا ابزاره برای فریب مردم؛ جایزه دادن، تعیین مهره کردن برای آینده ماست؛ و غیره. منهای اینکه بی گمان بخشی از این ماجرا واقعی است؛ اما چپ، هیچگاه انقلاب مردم را در آن وزن و سطحی نمی بینند که بتواند نه فقط میدیا و شخصیتها و سیاسیون که حتا دولتهای غربی و نهادهای بین المللی را به واکنش مثبت و حمایت وادارد؛ افکار عمومی جوامع غرب بماند.   

             چپ مکتبی و غیر اجتماعی، روانشناسی اجتماعی نمی شناسد و برای افکار عمومی تره خرد نمی کند؛ اعتقادات خود را غایت تاریخ می داند، و منتظر تاریخ است تا رهایی بشر را بشارت دهد. این چپ مذهب زده است؛ یعنی با اعتقاداتش فکر میکند و نگاه می کند و حرف میزند و صف بندی می کند. هرکس هم-اعتقادش نباشد دشمن است و مستوجب دشمنی و کینه و اتهام. این چپ فرد را، و گروه های اجتماعی را، و مردم را، برحسب حرفها و شعارها و اعتقاداتشان به خودی و غیرخودی، یا به انقلابی و غیرانقلابی تقسیم میکند. حال آنکه منهای حرف و شعار و اعتقاد فرد و گروه های اجتماعی، این اکت اجتماعی آنها در کنش و واکنش و در رابطه با قدرت دولتی حاکم است که آنها را در صف انقلاب قرار میدهد یا نمی دهد. این چپ دانش و دریافت و درک و آمادگی خود را معیار قرار داده، و دیگران را با آن وزن و اندازه گیری و محاسبه و قضاوت می کند؛ تفاوتها را نمی بیند؛ ویژگیها را نادیده میگیرد؛ تمایلات مختلف را حذف میکند؛ و استاندارد دلخواه خود را دارد. اگر انقلاب زنانه است، پس همه جا زنان باید به میدان بیایند و اگر در میدان نیستند نه بخاطر موانع مادی و اجتماعی و موقتی نه به خاطر رشد نایکسان و دخالت نیروهای اجتماعی در سیر و پروسه انقلاب در یک جامعه معین بلکه و گویا بخاطر بی اطلاعی و ندانستن و عدم تصمیم و انتخابی دیگر داشتن است. اگر انقلاب درجریان مدرن و غیر دینی است، پس مذهبیون و ملاها و گروه های دینی جایی در آن ندارند، و اعتراضشان به خامنه ای و حکومتش باید حذف و نادیده و ناشنیده گرفته شود و در جهت ضد انقلاب دسته بندی شود. لذا مردم حق ندارند اعتراضات مذهبیون را بعنوان خاکریزی علیه حکومت استفاده کنند، چون این یعنی از شیوخ محلی حمایت کرده اند. در این نگاه رادیکالیسم چپ چریکی بوضوح دیده میشود، که انقلابیگری را همیشه با دست بردن به سلاح معنی کرده است. منفعت مردم در هر زمان و مکان معینی را نه خود مردم که این چپ تشخیص میدهد، و لذا کار سیاسیش عبارت است از تذکر و هدایت و اخطار و کارت زرد و قرمز دادن؛ لذا در نقش داور و نه بازیگر تاریخ وارد میدان میشوند. از نظر این چپ اعتراض و اعتصاب و تحصن و تظاهرات باید توسط کارگران (هرچه کارخانه ای تر بهتر) صورت بپذیرد، تا شایان نام انقلاب بخود بگیرد و گرنه خیزش است، و به طبقات غیر کارگر تعلق دارد، و تحلیل طبقاتی چندانی نمی طلبد. رنسانس و خلاصی برای رفقای چپ نه یک پروسه پیوسته با فراز و نشیبهای خاص هر جامعه، بلکه یک حکم ذهنی و یک تصمیم ارادی و یک تغییر اعتقاد ی ودستوری است؛ (چنین نگاه و درک مکانیکی از پدیده های اجتماعی میتواند به فاجعه سیاسی در صورت در قدرت دولتی قرار گرفتن چنین خط مشی بینجامد). گویا انقلابی، قابل دفاع است که پاکیزه باشد، و هیچ نیروی مرتجعی در آن دخالت نکند. و نه فقط این، بلکه یادآوری کمونیستها به چپ درعدم لزوم تاییدیه از سوی «صاحبان انقلاب راستین» به افراد و گروه هایی که با هر نیتی امروز علیه خامنه ای و حکومت اسلامی هستند؛ متهم به پوپولیسم و حمایت از جریانات مذهبی مانند مولوی عبدالحمید در زاهدان و ملاهای کردستان میشویم.    

           وقتی یادآور میشویم که این درست که رنسانس و خلاصی فرهنگی از گذشته شروع شده و امروز همه گیر و عمومی شده؛ اما هنوز قرار نیست همه فعالین و شرکت کنندگان در این انقلاب ضد دین و ضد روحانیون مذهبی باشند، بلکه در یک پروسه اجتماعی است که این رنسانس به نتیجه نهایی می رسد متهم به مرحله بندی کردن انقلاب و اینکه گویا ما معتقدیم که امروز زود است که وارد آن مرحله و فاز شد می شویم. این دیگر لجبازی چپ علیه کمونیستهاست، اگرنه مرحله بندی انقلاب را امروز در ایران سوسیالیستهای تروتسکیست انجام میدهند؛ که گویا فعلن نوبت انقلاب دموکراتیک است و سوسیالیسم علی رغم درستی اش، بدلیل عدم آمادگی طبقه کارگر هنوز نوبتش نرسیده و فعلا باید منتظر کشورهای دیگر بود وغیره.

         چپ سلبی بودن انقلاب را درک نمی کند، و بر شعارهای فقط ایجابی خود پافشاری می کند. مدعی است مردم باید بدانند چی نمی خوان. مدعی اند که مردم سال ۵۷ می دانستند چی نمیخان اما نمی دانستند چی میخان. این اگر تحریف تاریخ نباشد ساده لوحی در تفسیر تاریخ است. بجای اینکه نخواستنهای جامعه علیه وضع موجود را رهبری کنند با شابلون اعتقادیشان خواستهای مردم را طرح می ریزند. جامعه مورد بحث اینها زنده نیست؛ ویژگیها و حرکتها و تمایلات معین و خاصی ندارد بلکه یک جامعه تاریخی است که قبلا فرمولهای آن بیان و به نتیجه رسیده است. منطق انقلاب با منطق فلسفه نه فقط جداست که متضاد است. منطق انقلاب نفی و تغییر حاکمیت است؛ و اگر شیطان هم علیه حاکمیت یک حرف بزند؛ این مثبته چون منهای اینکه آن یک حرف چقدر غلط و ارتجاعی و فرصت طلبانه و فریبکارانه باشد؛ به دلیل اینکه علیه حاکمیت است و یا یک زره حکومت را زیر سوال میبرد؛ خوب است. خوب است نه به این معنا که خود آن حرف خوب است؛ خوب است چون در جهت حرکت بستر اصلی یعنی نفی وضع موجود قرار دارد. انقلاب همه بخشهای جامعه را بلرزه و حرکت درمیآورد چون خود جامعه را بطرف تغییر حرکت میدهد. اینکه مذهبیون و ملاها خود کمترین جایگاهی در تحقق شعار انقلاب یعنی زن-زندگی-آزادی ندارند کاملا صحیح است؛ اما شما بجای ارزیابی خود مذهبیون لازم است نتیجه و سمت اعتراض آنها یعنی حاکمیت را نگاه کنی. چرا چنین است؟ چون جامعه در وضعیت انقلابی قرار دارد و منطقش؛ منطق تغییر است و نه منطق تفسیر..

آیا تز «همه بر علیه حکومت اسلامی» همان تکرار همه با هم خمینی نیست؟ خیر نیست؛ این تز حرف حسابش اینه که همه اسلحه ها (چه کمونیستها-چه مجاهدین-چه پادشاهی خواه ها- چه مکتب قرآنی و سلفی و بهایی و زرتشتی- همه بدون استثنا) بطرف حاکمیت موجود. حال آنکه تزی که توده و اکثریت با آن خمینی را برهبری خود قبول کردند؛ تز ضد امپریالیست گری آنها بود. آنها مساله شان امپریالیسم بود و نه زندگی مردم؛ تزشان این بود که شاه سگ زنجیری امریکا و امپریالیسم است و همراه با خمینی میتوانند امپریالیسم را در ایران شکست بدهند و لذا قطب شوروی را تقویت کنند. توده و اکثریت با نگاه به تجربه امریکای لاتین و مقوله «الاهیات رهایی بخش» در جریان اسلامی برهبری خمینی هم نوعی رهایی بخشی از امریکا بعنوان پرچمدار امپریالیسم و شاه بعنوان سگ زنجیری امریکا بدست دادند و دیدند. آن تصویر غلطی که از انقلاب ۵۷ در ذهن و خاطر چپ حک شده است عبارت است از تاکتیک خمینی مبنی بر «همه با هم» که در عمل عبارت بود از -همه با من- تاکتیکی که درست کار کرد؛ یعنی همه علیه شاه متحد شدند و مرگ بر شاه همه گیر شد.

              آیا حضور نیروهای ارتجاعی در انقلاب زن-زندگی-آزادی زنگ خطری برای به بیراهه بردن و انقلاب را در مسیر غلط انداختن نیست؟ این نگاه درستی است؛ به اینکه انقلابی در متن جامعه بپیش می رود و نیروهای سیاسی با خط سیاسی و عمل سازمانی خود میتوانند تاثیرات مثبت یا منفی بر آن روند و مردم و نیروهای فعال در آن بگذارند. اما ایراد این نگاه این است که انتخاب مسیر و تعیین مسیر انقلاب را؛ یعنی سمت و سو بخشی به انقلاب را در ید و اختیار و توان این یا آن حزب سیاسی می پندارد؛ بواقع چنین نیست. حداقل در این انقلاب زن-زندگی-آزادی هیچ حزبی و هیچ جریان سیاسی تعیین کننده مسیر انقلاب نیست. مسیر انقلاب را جنبشهای انقلابی در بیست-سی سال زمان ماقبل شروع انقلاب در کنشها و اکتهای اجتماعیشان تعیین کرده اند که صد البته از عوامل متعددی (مانند عامل خارجی) هم تاثیر می گیرد. و اما در مورد مسیر درست و غلط انقلاب! انقلاب سیاسی و بدنبال (بدنبال زمانی و نه بدنبال اجتماعی) و بلافصل آن انقلاب اجتماعی در یک جامعه بر متن داده های تاریخی (اگر نه صد ساله؛ لااقل ۵۰ ساله) آن جامعه حرکت میکند و لذا نمی توان با درست و غلط بودن به ارزیابی آن مسیر پرداخت. بعبارت دیگر هیچ انقلابی مسیر غلط نمی رود بلکه محتمل است به نتیجه غلط منتهی بشود. مسیر انقلابات را تاریخ جوامع تعیین می کنند و نتیجه انقلابات را نیروهای سیاسی دخیل و درگیر در آن. مسولیت کمونیستها در قبال این انقلاب تذکر این یا آن کج روی نیست؛ کمونیستها باید تلاش کنند هژمونی آلترناتیو خود را در مسیر انقلاب در جامعه و برای اقشار و طبقات مردم تامین و کسب کنند. در این صورت است که نتیجه انقلاب بنفع آلترناتیو سوسیالیستی رقم خواهد خورد.

             اگر تز «جنگ آلترناتیوها» غلط است و تز «همه برعلیه حکومت اسلامی» درست است؛ آیا این حمایت از جنبش سلبی جریانات راست نیست همانطور که سکوت و حمایت فداییها و بخشی از چپ در دوران ۵۷ عملا حرکت سلبی اسلامیها و خمینی را تقویت کرد؟

 جنبش سلبی آنها؟ وقتی انقلابی علیه یک حکومت براه می افتد؛ انواع نه ها با بار خفیف و رادیکال در این انقلاب سهیم میشوند. اما اینطور نیست که هر جنبشی از جامعه یک جنبش سلبی جداگانه راه اندازی کند. جنبش سلبی جنبش تمام نه هاست. نه جریانات راست صد البته از نه جریانات چپ محافظه کارانه تر و سطحی تر و کم عمق تر است. جامعه در رابطه با حاکمیت سیاسی و از زاویه جنبش سلبی یک کلیت واحد است و لذا یک ردیه و نفی واحد را در برابر حاکمیت قرار میدهد. کما اینکه در انقلاب علیه حاکمیت هم بهمچنین نقد و پلاتفرم تغییر همه جریانات همزمان قرار دارد. در نتیجه هم در جنبش سلبی و هم در انقلاب برد با آن نیرو-آن حزب- و آن طبقه ای است که نه و نقد خود را بر حرکت سلبی و جنبش سرنگونی مسلط کرده و بعبارتی کسب هژمونی کرده باشد. در مقیاس میکرو فرد میتوانید از زاویه خود و یا گروه خود به جنبش سلبی و انقلاب نگاه کند و بگویید نه من با نه مولانا عبدالحمید متفاوت است زیرا این دو ردیه خالق دو جنبش سلبی متفاوت و متضاد است و یا انقلاب من و انقلاب طبقه من با انقلاب مولانا و طبقه اسلامیون جدا و متضاد است. علی رغم این و در سطح ماکرو جامعه یک حاکمیت دارد و لذا یک انقلاب را و یک جنبش سلبی را در برابر حاکمیت قرار می دهد؛ اگرچه شما در جناح چپ آن جنبش باشید و مولانا در جناح راست آن. نتیجه گیری اینکه «نه» مولانا هم علی رغم سطحی بودن و بی ربط بودن به «نه» رادیکال اکثریت مردم هنوز باعث تقویت جنبش سلبی است و در رد حاکمیت تاثیر مثبت دارد. «نه» ما کمونیستها مهمتر عمیق تر و وسیع تر است و لذا هژمونی جنبش را بدست میآورد و «نه» مولانا و همچنین جنبشهای ناسیونالیستی را در خود حل میکند.

اقبال نظرگاهی ۲۶ دسامبر ۲۰۲۲

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate