ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت ٣٣

این شماره: وطن و ظرافتها و فریبکاریهای آن

ما، در مکان اسم و رسم داری متولد و پرورش یافته ایم که خاطرات آن هرگز فراموشمان نمی شود و بلکه با تعلق خاطر و نوستالژی خاصی از آن یاد می کنیم. این وطن دوستی یک حس و عاطفه انسانی در همه وجود دارد. حدود و دایره این محل تولد ورشد ونمو برای یک روستایی ده خودش است و برای یک شهری شهر و حومه اطراف آن است. عده ای هم هستند که محدوده وطنشان وسیع تر است و تولد و کودکی و نوجوانی (و به درجه ای جوانی) خود را درچندین شهر (بعضن چندین شهر متعلق به چند کشور) سپری کرده اند و لذا وطن بزرگتر و وطن دوستی جالبتری دارند.  

        باری از آنجا که ما در عصر “دولتهای-ملی” زندگی می کنیم. وطن من و شما با وطن چند میلیون نفر دیگه با هم یکی میشه. در واقع سیاستمداران این کار را می کنند: وطن های زیادی را با هم متحد می کنند و کشورش می نامند. در این سناریوی سیاسی وطن دوستی من و شما بدرد بخور می شود. یعنی اسباب و ابزاری می شود تا من و شما در خدمت گذاری به وطن کارمان بالا بگیرد. در این نمایش ما فقط بازیگریم و نقشی که بازی می کنیم برای خودش قرب و منزلت والایی دارد و “وطن پرستی” خوانده می شود. یعنی وطن ما برای ما “مقدس” می شود و ما زانو می زنیم و این وطن را و “خاک پاکش” را که از “سیم و زر و گوهر” گرانبهاتر است را می بوسیم و روی چشم می گذاریم و همچون “ناموسمان” (مادر و خواهر و همسر و دخترمان) از آن پاسداری می کنیم. البته این پاسداری با نگهبانی کمی متفاوت است و شامل کشتن و کشته شدن هم می شود. و برای اینکه این کشتن ها با انگیزه باشد کارگردان تصمیم می گیرد به قاتلین مدال و درجه بدهد و بزرگترین قاتل (جنایتکار) عنوان قهرمان می گیرد، قهرمان ملی. و برای اینکه کشته شدن ترسناک نباشد عنوان “شهید” به مقتولین داده می شود و نه فقط خاک که روح این شهیدان تا ابد در روح “ملت” ماندگار می ماند. پس چه “افتخاری” بالاتر از قهرمان شدن و ماندگار ماندن؟

       باری کارگردان وطن پرستی فرد نیست اگرچه با یک نماد فردی هم تداعی می شود. این کارگردان ایدئولوژی ناسیونالیسم است و آن نماد “قهرمان ملی” است مانند مصطفا کمال پاشا و رضا خان و استالین و مائو و هیتلر و موسولینی و ژنرال فرانکو و مارشال دوگل و چرچیل و جمال عبدالناصر و قزافی و صدام و حتا کاسترو. این نمادها چه شاه و شاهزاده باشند و چه رئیس جمهوری و رهبر و “پدر” (مانند آتا ترک و آپو) ملت همگی نقش “نماد همبستگی ملی” را ایفا یا بازی می کنند. این نقشها را هم ایدئولوژی سیاسی ناسیونالیسم تعریف کرده و می کند. 

       بحثی که اینجا بسیار مهم است وطن “پرستی” است. این “وطن پرستی” دیگر همان “وطن دوستی” که احساس همگانی است، نیست بلکه پدیده جدیدی است که مخلوق سیاستمداران و در جهت اهداف مشخصی موجودیت پیداکرده است. نکته کلیدی اینجا “تقدیس کردن وطن”، “وطن مقدس” و اعتقاد به کشتن و کشته شدن برای وطن است. این اعتقاد عنصر جدیدی است که ایدئولوژی ناسیونالیسم وارد احساس وطن دوستی مردم کرده و آن را به وطن پرستی “تغییر” داده و “تبدیل” کرده است. ناسیونالیسم وطن را “مادر” می خواند و برای دفاع از آن باید “از جان” گذشت. اصطلاح اسلامی آن هم با لغت “ناموس” بیان می شود: وطن ناموس ماست. یعنی وطن مانند مادر و خواهر و همسر و دختر ماست و دفاع از آن فرض است و کشتن و کشته شدن دیگر انتخاب نیست واجب است. اگر در دوران جنگ وظیفه ماست که برای وطن از جان بگذریم در دوران صلح چه؟ در دوره صلح ما باید بیشتر کار کنیم و کمتر مصرف کنیم تا وطنمان “آباد و سرفراز” گردد. باید به جهانیان و دشمنان ثابت کنیم که وطن ما بهترین در جهان است و ما بهترین مردمان و ملت جهانیم. باید از دولتمان اطاعت کنیم تا دولت ما بتواند بزند توی دهن دولتهای دشمن. بله ما باید ازخودگذشتگی داشته باشیم تا ثابت کنیم که وطن “دوستیم”.

          اگر عمیق تر به وطن و میهن نگاه کنیم می بینیم که سرمایه داری برای بقای خودش وطن “دوستی” را به انحراف برده و از آن وطن “پرستی” ساخته و آن را به یک مکتب سیاسی تبدیل کرده است. لذا میلیون میلیون انسان زحمتکش روزانه قربانی استثمار و بی حقوقی و بی کاری و بسیاری مصائب دیگری که نظام سرمایه داری برجامعه تحمیل کرده -مانند مسئله نظام آموزشی و مسئله زن و مسئله اعتیاد و اختلاس و باندهای مافیایی و تن فروشی وغیره- اما مردم بجای رفع و رجوع این مصائب دل در گرو وطن پرستی و دفاع از “مام میهن” و تبدیل شدن به سرباز دولتها دارند. حال آنکه همه جا چه شهر چه روستا چه افغانستان چه کردستان چه سویس و چه نروژ وطن ماست و ما در همه جا باید برای رهایی کل بشر و نجات کل کره زمین و همیشه برای برپایی یک دنیای انسانی مبارزه کنیم. 

       ایدئولوژی ناسیونالیسم مانند ایدئولوژی مذهبی بار سنگینی از خرافات و اعتقادات کشنده و مسئولیتهای کاذب را بر دوش ما می گذارد که نه فقط انتخابی نیستند بلکه اکثریت شهروندان هر کشوری (با درجات متفاوت) ملزم و مجبور به تبعیت از آنها هستند. شما باید سربازی بروید تا آموزش نظامی ببینید تا در صورت لزوم توسط دولت “ملی” برای دفاع از کشور که همان وطن دیروزی است به جنگ بروی و بکشی و کشته شوی. شما باید اعتقادات ویژه ای داشته باشی واز آنها دفاع کنی: مانند مرزپرستی و پرچم پرستی و سرود ملی و قهرمان ملی و باید افتخار کنی که عضو کشور هستی حتا اگر هیچ نفعی از این وطن دروغین نصیب نبری. نصیب بردن اصلن مطرح نیست تو باید جانت را فدای “خاک پاک میهن” کرده و با افتخار هم این کار را انجام بدهی. اگر از وطن روی برگردانی و حاضر نشوی بکشی و بخواهی “انسانیت بازی” درآوری تو خائنی و مجازات می شوی بخصوص اگر دوران جنگ باشد که در این صورت آن مجازات جوخه مرگ است و این مرگ “شرم آورترین نوع مرگ” است. در دنیای واقع هزاران هزار کمونیست به این “جرم شرم آور” توسط ناسیونالیستها تیرباران شده اند و این در انتظار کمونیستهای همه کشورها است بخصوص در خاورمیانه.

          لذا جهان وطنی را بی وطنی و حتا “وطن فروشی” می نامند و مجازات آن را مرگ قرار داده اند. می خواهم بگویم تعریف سیاسی وطن آنی نیست که اکثریت مطلق مردم در ذهن دارند. بما گفته اند وطن یعنی خانه ات یعنی کوچه و محله و خیابان و شهرت. وطن یعنی مزرعه ای که نانت را از آن برداشت می کنی. وطن یعنی مادرمشترک همه ما. اما اینها تعریف هایی هستند که دل ساده و ذهن تنبل ما دوست داشته بشنود و باورد کند. در سیاست وطن هیچ کدام از این شعرهای زیبا نیست. در سیاست وطن یعنی کشور طبقه ای که صاحب ثروت و مقامات و همه چیز است و حتا “خودما” است. در سیاست وطن یعنی مزرعه ای که اکثریت مردم روی آن کار می کنند و حاصل آن را ارباب می برد. در سیاست وطن قلمرویی است که وقتی مورد تعرض “دشمن” قرار می گیرد، مردم باید برایش بجنگند تا اجازه ندهند اربابشان عوض شود. در سیاست وطن یعنی کارخانه ای که مردم در آن کار می کنند و فقط به اندازه بخور و نمیر مزد می گیرند تا صاحب کارخانه بتواند هم کارخانه دیگری را برای “آبادانی و توسعه ملی” دایر کند و هم سرباز استخدام کند و اسلحه بخرد تا “اشرارو آشوبگران” به کارخانه حمله نکنند و هم پولی برای میلیادر شدن ذخیره کند که اگر فرزندانشان خواستند شهروندی امریکا و کانادا و انگلیس را بخرند و در ویلاهای میلیاردی، این زندگی کوتاه را خوش باشند، امکانش را داشته باشند.  

       ناسیونالیسم ایرانی حتا با معتقدین خودش هم صادق نیست و جنگ های خونین سپاه پاسداران جنایتکاران اسلامی در کردستان و در طول جنگ “مقدس” در دفاع از “میهن اسلامی (ترم اسلامیها برای میهن ایرانی) و جلوگیری از “تعرض به میهن اسلامی و خاک مقدس مملکت اسلامی” را قبول ندارد. ناسیونالیسم ایرانی وانمود می کند که جنگهای “مقدس” جمهوری اسلامی در راستای صدور انقلاب اسلامی و “دفاع از خود” بوده و ربطی به دفاع از وطن و میهن ایرانی نداشته است. گویا چون پرچم شیروخورشید نبوده و جایی کسی خاک ایران را نبوسیده و چون شعارها الله و اکبر بوده پس این وطن-پرستی اسلامی بدرد نمی خورد. گویا وطن پرستی ایرانی فقط زیر شعار “خدا-شاه-میهن” درسته و جنایات جمهوری اسلامی در عراق و سوریه و لبنان و یمن ربطی به “امنیت ملی” ندارد همه در خدمت امنیت و گسترش تشیع بوده است. 

         ایدئولوژی سیاسی ناسیونالیسم مانند ایدئولوژیهای دینی و مذهبی می خواهد افراد جامعه را تحقیر و کوچک کند تا بزیر یک پرچم و ارتش و شاه (ویا رئیس جمهور) متحد شوند و در راه وطن (در دین = خدا) از جان و مال و زندگی و رفاه و خوشبختی و بچه شان بگذرند. فقر و فلاکت و نداری و کارطاقت فرسا و مزد کم و زندگی محقر و سفره خالی را بپذیرند چراکه وطن باید توسعه پیدا کند. باید صنعتی شود و پیشرفت کند و شهروند نه آزادی بخواهد و نه برابری، باید اطاعت کند و کار کند تا “وطن ما” هم ترقی یابد. تسلیم شدن به چنین اعتقاد و سیاستی نه فقط موجب تن دادن به یک زندگی مشقتبار و پر رنج می شود بلکه همچنین باعث از خودبیگانگی همه جانبه ای برای فرد می شود. راه خلاصی از این وضعیت رهایی ذهنی از ایدئولوژی ناسیونالیسم و مبارزه برای تغییر وضع موجودی است که به آن محکوم شده ایم. ما می توانیم و باید دنیای دیگری بسازیم. 

اقبال نظرگاهی

نهم آوریل ۲۰۲۱

eqballn@gmail.com

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate