نقدی بر حق ملل در تعیین سرنوشت خویش

شماره ۵۳ ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت

”تاکنون هميشه انسانها به ساختن عقايد نادرستی دربارۀ خود، دربارۀ آن چه که هستند و آن چه بايد باشند، پرداخته اند. آنها روابط خود را مطابق با عقايدشان دربارۀ خدا، دربارۀ انسان عادی و غيره تنظيم کرده اند. بيائيد عليه اين حکومت مفاهيم طغيان کنيم”. کارل مارکس

کارل پوپر هم میگوید: ”با چوبهای پوسیده نمیشه قایق و کشتی ساخت، و با افکار پوسیده هم نمیشه زندگی و جامعه را ساخت”.

دوره زیر سوال بردن جان انسانها به خاطر اعتقادات به پایان رسیده؛ زمان زیر سوال بردن اعتقادات به خاطر جان انسان هاست

حق ملل در تعیین سرنوشت خویش عقیده ای سیاسی و طرحی پوسیده است که باعث جان صدها هزار نفر شده و خواهد شد؛ پس باید آن را کنار گذاشت و روابط انسانی فرد و جامعه را بر مبنای دیگری در سیاست تعریف کرد، و آن مبنا سوسیالیسم است.    

                  ناسیونالیسم غالب و دولت حاکمش در ایران و منطقه، با قدرت سیاسی و نظامی و فرهنگی ای که دارند؛ چنان سرکوب و تبعیض و سانسوری را بر مردم و جامعه تحمیل کرده اند که نقد حق ملل در تعیین سرنوشت خویش نه فقط فرصت طرح پیدا نمی کند بلکه بشدت هم محکوم میشود. در طرف مقابل، ناسیونالیسم مغلوب و احزاب و محافل مبلغ حق ملل در تعیین سرنوشت خویش هم هر نقد و انتقادی را همراهی با دولتهای حاکم فرض می گیرند و با توهین و تهمت و تهدید روبرو می سازند. ناسیونالیسم مغلوب به وجود ستم ملی/قومی نیاز دارد تا حقانیت خود را برای مردم توجیه نماید؛ اما این ناسیونالیسم به اصطلاح حق طلب، نه فقط واکنش و عکسلعملی به ناسیونالیسم در قدرت است، بلکه وابسته به آن و محصول آن است. این دو ناسیونالیسم، یکی در قدرت و دیگری خواهان سهمی از قدرت، همزمان به تولید و بازتولید و تقویت یکدیگر مشغولند تا حقانیت و مشروعیت خود را به مردم القا نمایند. آنچه باید مورد توجه و دقت باشد این است که این دو نوع ناسیونالیسم ظرفیت و پتانسیل این را دارند که با هم کل جامعه ایران را وارد بحران همه جانبه ای کرده و انقلاب پیش روی سوسیالیستی در ایران را بخون بکشند. کمونیستها وظیفه دارند از این سناریوی خونین، با پلاتفرم آزادی و برابری همه جانبه برای همه، جلوگیری نمایند. امروز ناسیونالیسم همان نقشی را بازی می کند که اسلام در سال ۵۷ بازی کرد، شعارهای مردم پسند و اعمال جنایتکارانه وجه مشترک این دو ایدئولوژی سیاسی است.

              قبل از اینکه این نقد مورد توجه (حمایت بماند) مدافعین آلترناتیو سوسیالیستی قرار گیرد، مورد نفرت چپ ناسیونالیست و دموکراتهای ناسیونالیست قرار گرفت؛ تا ثابت کنند هم چپ بودنشان برای فریب مردم است و هم دموکرات بودنش رنگ و ماسک بر چهره خاک پرستی است. نقد حق ملل در تعیین سرنوشت خویش بمنظور تاکید مجددی بر آلترناتیو کارگری است و در واقع انتظار این است که مورد حمایت سوسیالیست ها و کمونیستها باشد؛ اما دگماتیسم و ایدئولوژی گرایی چنان این رفقا را کور کرده است که دقیقن برعکس بر تز حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و لنینی بودن آن بدون هیچ استدلال سیاسی که به مسایل گرهی امروز جامعه ایران مربوط باشد، اصرار هم دارند. حمله چپی ها و دموکراتها به من، بجای پاسخ منطقی به نقد من، و چسبیدن سوسیالیست ها به لنین در حقانیت طرح حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، ثابت کرد که اینها خواهان شنیدن حقیقت نیستند؛ چون با اعتقادات و باورهای رسوب کرده در ذهن و روانشان خوانایی نداشته و از نظر روانی باعث وحشت و آزار و بی پناهیشان می شود. این نکته هم ناگفته نماند که حق ملل در تعیین سرنوشت خویش از دو سو مورد مخالفت قرار میگیرد: مخالفت ارتجاعی طبقه حاکمه و مخالفت پیشرو طبقه کارگر؛ قرار دادن این دو در کنار هم و شوونیست خوانده من، یکی از حقه بازیهای همیشگی ناسیونالیستها بوده و می باشد. 

                حق ملل در تعیین سرنوشت خویش طرحی ناسیونالیستی و درچهارچوب نظام سرمایه داری است. طرحی است علیه سوسیالیسم خواهی و راه حل سوسیالیستی. حق ملل راه نیست بیراهه رفتن و گرفتارکردن جامعه در گرداب ذهنیات ناسیونالیستی با اهداف سیاسی ضد اجتماعی است. همانطور که حکومت اسلامی گرفتار کردن جامعه بود در مالیخولیای ذهنی اسلامیون با اهداف سیاسی ضد اجتماعی بود. ناسیونالیسم علم نیست اعتقاد است؛ فرد می تواند معتقد باشد که متعلق به ملت یا قوم یا هیچکدام است؛ همانطور که مسلمان بودن و یهودی بودن فقط یک اعتقاد است و بیرون از آن ذهنیت، هیچ عینیت واقعی ندارد. فرد می تواند معتقد باشد ملت دولت را ساخته است، اما تاریخ ثابت می کند که این دولتهای طبقه حاکمه بودند که ملت را بوجود آوردند؛ همانطور که مذهبیها معتقدند که خدا بشر را خلق کرد، اما استدلالات علمی و منطقی ثابت می کنند که برعکس، این انسان بود که خدا را خلق کرد. لذا ما در واقع معتقد شده ایم، که فارس و ترک و کرد هستیم، چون این تقسیم بندی به نرم سیاسی و عادت عمومی تبدیل شده است؛ برایش تبلیغ شده و کارشناسها تربیت کرده اند تا این تصور را به عنوان حقیقتی خدشه ناپذیر تلقین کنند. هرگاه متوجه شویم که همه انسان هستیم، که مشترکات همه جانبه و جهان شمولی داریم، به آسانی می توانیم بپذیریم که فرد انسانی هستیم، و نه عددی از یک جمع خیالی و تصوری بنام ملت که باید برایش بکشیم و کشته شویم. اما درواقع آنچه همه ما را در یک ردیف قرار داده است همسرنوشتی- یعنی زندگی مملو از مررارت امروز ماست. وطن و میهن جغرافیایی ما، شهر و محیطی بوده است که در آن رشد و پرورش یافته ایم و نه سراسر جغرافیایی که استان و منطقه و ایالت و کشورش می نامند. در مقابل سوسیالیسم علم است؛ علم تاسیس یک جامعه انسانی. بنا به تعریف ایدئولوژی ناسیونالیسم، جامعه ایران می تواند یک ملت، یا ۵ ملت، یا ۱۰ یا ۲۰ یا ۳۰ ملت داشته باشد؛ بستگی به نوع ناسیونالیسم دارد. ناسیونالیسم تمامیت ارضی طلب- ایران را یک ملت می داند و قوانین بین المللی هم از آن حمایت می کنند. ناسیونالیسم قومی در ایران ۵ و گاهی ۱۰ و حتا ۲۰ ملت را تعریف یا کشف کرده اند. ترسیم مرز و دیوار میان این مردمان به ظاهر متفاوت، نه لازم و نه ممکن است؛ اما هنر ناسیونالیسم در ترسیم چنین مرزهایی است. مرزکشی میان ساکنان یک جامعه به بهانه رفع ستم و حق طلبی صورت میگیرد. ناسیونالیستها ابتدا مردم را برحسب زبانشان تقسیم و سپس مدعی میشوند سرنوشت هر یک از این مردم جداست و از سرنوشت کل مردم ایران هم جداتر است. گویا مسئله و درد و معضلات اجتماعی برحسب نوع زبان و جغرافیای محل زندگی متفاوت است و هرکدام باید توسط هم-زبانهای خودشان مدیریت شوند. خواست حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یا خواست جدایی، خواست احزاب ناسیونالیست است و نه خواست مردم و راه حلی اجتماعی و مطلوب برای مسایل جامعه تحت ستم. اینجا بحث بر سر انکار وجود ملت و یا اثبات عدم وجود ملت نیست. همانطور که گفتم ناسیونالیسم اعتقاد است و لذا هر ناسیونالیستی میتواند معتقد باشد که ملت وجود دارد و او عضو یکی از ملتها است. او حتا می تواند برای اثبات ادعایش بگوید سازمان ملل وجود دارد پس ملتها وجود دارند. بله سازمان ملل حقیقی و حقوقی است یعنی در نتیجه یک قرارداد حقیقت قانونی پیدا کرده است. نه ملت و نه سازمان ملل واقعیت عینی نیستند و موجودیت اجتماعیشان را نمی شود اثبات کرد؛ همانطور که شما صبح میتوانید عرب باشید و ظهر مدعی کرد بودن و عصر خود را ترک بنامی و شب به فارس تغییر ملیت بدهی. اما اگر در برگه هویتتان یک ملیت مثلن ارمنی ثبت بشود؛ شما منهای هر ادعایی که بکنید ارمنی خواهید بود. اما ناسیونالیستها در این حق طلبی ملی و افتخارات ملیتی هدفی جز استفاده از نارضایتیهای مردم از حکومت حاکم برای رسیدن خود به قدرت و ثروت ندارند. از زاویه طبقه کارگر اما، نماینده واقعی رفع ستم، قدرت مردم در شوراهایشان است. و تا آنجا که به حق طلبی ناسیونالیستها برمی گردد، این حق طلبی بسیار محدود است؛ کمونیستها خواهان حق و حقوق بسیار وسیعتری برای مردم هستند: از آزادی بیان تا لغو برده گی مزدی، از لغو نابرابریها تا خوشبختی همگانی. حقوق فردی و جمعی در سوسیالیسم متحقق میشود و نه در دولت ملی.

             امروز بحث عدم کارایی و مطلوبیت حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، با این ارزیابی شروع می شود که شکست سیاسی و اقتصادی سرمایه داری در ایران مسجل شده، و امکان برقراری سوسیالیسم در چشم انداز قرار دارد. چپ ها و ناسیونالیستها همگی با حمایت از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش به بورژوازی محلی فرصت می دهند تا در مقیاس محلی بار دیگر به نجات سرمایه داری همت کنند، و بنام حکومت ملی خودمان و فدرالیسم، طبقه کارگر را وادار به کار ارزان، و مردم را وادار به صرفه جویی اقتصادی نمانید؛ و به این ترتیب این سیستم بی رمق و در حال زوال بازار آزادی که بر دوش کالایی کردن انسان و جان انسان و زندگی انسان و حیوانات و طبیعت و برده گی مزدی و فلاکت عمومی استوار است را بازسازی نمایند.  

             تاریخن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، در تقابل میان جنبش های استقلال طلب علیه استعمار و امپریالیسم معنی داشته و به اصطلاح نقش مثبت بازی کرده است. مانند استقلال مستعمرات استعمارگران اروپایی در آسیا و آفریقا؛ مثلن استقلال هند از بریتانیا. و لذا مورد تایید مارکس و لنین بوده است چون جنبه مترقی داشته اند. حق ملل در تعیین سرنوشت خویش مورد تایید لنین در عصر استعمار و امپریالیسم بوده و نه اذلی و ابدی. بله امروز هنوز امپریالیسم زنده است، اما حق ملل خود به تحکیم حاکمیت سرمایه داری و البته از نوع ملی آن منتهی میشود. برای طبقه کارگر سرمایه داری ملی و امپریالیستی هردو استثمارگرند و به بهانه بد بودن یکی به دیگری پناه نمی برد؛ بلکه خود راسا دست بقدرت می برد. لذا پاسخ طبقه کارگر به ستم ملی/قومی حاکمیت شورایی (از نوع غیرمتمرکز = کمونهای شهری) است. چپ ملی با فریبکاری قصد دارد بگوید دفاع از حق ملل از اصول مارکسیسم و لنینیسم است و کسی حق نقد آن را ندارد؛ در حالیکه در ۶۰-۷۰ ساله اخیر جنبشهای ناسیونالیستی و استقلال طلب هیچ وجه مترقی قابل حمایت نداشته اند. یعنی کسب استقلالشان نه به آزادی انجامیده و نه به برابری برای مردم. لذا جنبش کارگری نمی تواند از جنبشی حمایت کند که نه خواستار رهایی طبقه کارگر از قید و بند و استثمار است، نه حتا به برابری زن و مرد و حقوق حقه اقشار مختلف جامعه بها می دهد. ناسیونالیست ها از پافشاری بر حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، هدفشان نه نجات ملت بلکه استفاده از ملت برای کسب مشروعیت سیاسی در تصرف قدرت دولتی است. دولتی که نه با دخالت و تایید اکثریت مردم، بلکه با ادعای نمایندگی آنها تشکیل می شود، و در عمل نماینده سیاسی و اقتصادی یک اقلیت کوچک بوده- والبته با لباس فرهنگی بتن کردن خود را شبیه اکثریت مردم کرده است. بنابراین آه و فغان ناسیونالیستها بر سر ستم فرهنگی (ستمی که واقعی است و باید ریشه کن شود)، تنها راهی است که این قدرت طلبان بی قدرت را به چشم مردم خودی و خودمانی و حق طلب جلوه می دهد. حال آنکه مردم با دادن این مشروعیت به ناسیونالیستها هم زمان به سیستم سرمایه داری و تحت انقیاد ماندن خودشان هم مشروعیت می دهند. پس در این طرح شر ستمکارانی کم می شود تا میدان برای آمدن اربابان جدیدی خالی شود. در نتیجه طبقه کارگر و زحمتکش با دفاع از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، در واقع از دشمنان طبقاتی خودش حمایت کرده و به حاکمیت سیاسی و اقتصادی آنها بر خود و جامعه مشروعیت داده است. حق ملل در تعیین سرنوشت خویش طرحی در راستای یک پروسه تاریخی است، بر محور ستمگری حکام بر محکومین، و نه حل و رفع آن به معنای خاتمه دادن به آن. یعنی در این طرح با رفع ستم یک حاکم بر یک محکوم، دور تازه ای از تبدیل شدن محکوم دیروزی به حاکم امروزی و ادامه ستم بر کسانی که خودی و همزبان و هم لباس محسوب نمی شوند، ادامه می یابد.‍

            بکار بردن عبارت “حق تعیین سرنوشت؛ بجای حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” ناصادقی و مردم فریبی است؛ چرا که حق تعیین سرنوشت با مخفی کردن واژه ملل؛ که همیشه احزاب سیاسی و یک اقلیت کوچک خود را نماینده آن ملل می دانند؛ فریبکارانه قصد دارد این طرح را بعنوان حق تعیین سرنوشت مردم توسط خود مردم جا بزند. این یک تحریف عامدانه و آشکار است. واقعیت این استکه در حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، این نمایندگان ملت، یعنی احزاب سیاسی هستند که به قدرت دعوت می شوند، خود مردم کاملن و حساب شده از قدرت سیاسی دور نگاه داشته و محروم می شوند. احزاب سیاسی ناسیونالیست موفق بوده اند که با پرچم خوش خط و خالی بنام حق تعیین سرنوشت خویش، جوانان کارگران و زحمتکشان را به صف خود بکشانند، پرچمی که با آن هم توانسته اند دشمنی خودشان را با منافع مردم پنهان کنند؛ و هم در بازی قدرت با آن برای خویش حق قانونی و حیثیت سیاسی کسب کنند؛ و هم چپ غیر کارگری را به تسلیم سیاسی و حمایت از خود قانع کرده اند. این احزاب خود را نماینده ٬ملت خود٬ دانسته و در قلمرو سیاسی/جغرافیای خود حتا به سایر احزاب سیاسی اجازه فعالیت سیاسی نداده اند؛ مانند حزب دموکرات کردستان ایران و حزب کارگران کردستان در ترکیه. نقد و کنارگذاشتن طرحی که احزاب را، بنام ملت و بنمایندگی از ملت، به قدرت سیاسی می رساند، وظیفه هر کمونیستی است. کمونیستها خواهان حاکمیت شورایی، یعنی تعیین سرنوشت مردم توسط خودشان، و نه توسط نمایندگان سیاسی آنها در پارلمانها و احزاب، هستند و به کمتر از آن نباید تسلیم شوند. پشت طرح حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و ادعای سرزمین خودمان، فرهنگ و زبان و تاریخ خودمان، در واقع نفع و ثروت و قدرت برای خودمان، قرار دارد. اما وقتی این خودمان در قدرت سیاسی خود را آشکار میکند معلوم میشود منظور یک اقلیت کوچک است.   

               چپ سنتی شامل استالینیستهای توده ای و اکثریتی، تا مائوئیستها و تروتسکیستها، که جناح چپ جنبش ناسیونالیستی هستند، همواره چوپ زیر بغل جریانات قوم پرست و خاک پرست بوده اند. در تاریخ صد ساله اخیر جهان و ایران، چپ ضد امپریالیست با این شعار به جنبش ناسیونالیستی خدمت کرده، و آن را به مردم فروخته است. (کمونیستهای لنینی همیشه چپ ملی را افشا کرده و در جناح چپ جنبش ناسیونالیستی قرار داشتنشان را اعلام کرده اند؛ اما توده های مردم احزاب چپ را سنتا مدافع حقوق خود پنداشته و به آنها اعتماد کرده اند؛ و با این اعتماد به سیاهی لشکر دشمن خود تبدیل شده اند. بعنوان نمونه در جنگ ایران و عراق در حالیکه توده و اکثریت خود بخشی از ج.ا. بودند، راه کارگر و فدایی و مائوئیست و تروتسکیستها آن را جنگ میهنی ارزیابی کرده، و خواهان بیرون راندن دشمن متجاوزگر بودند.) در نتیجه کمونیستها نمی توانند مانند چپ سنتی از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش دفاع کنند، چون دفاع از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش دفاعی از موضع کارگر و برای منفعت طبقه کارگر نیست، بلکه از موضع بی باوری به امکان تحقق سوسیالیسم است. چپ ناسیونالیست هم، مانند تروتسکیستها، و ناسیونالیسم چپ مانند آپوییست ها، مدعیند که خواهان رفع همه نابرابریها هستند اما برای ملت نه برای کل جامعه. چپی که ملت را بجای جامعه و طبقات اجتماعی مینشاند، ناسیونالیستی فریبکار است و بنام کارگر ضد منافع طبقه کارگر عمل میکند. چراکه بجای رفتن سراغ تحقق سوسیالیسم فعلن نوبت را به رفع ستم ملی میدهد. این چپ ها شکست کمونیسم را باور و سوسیالیسم ممکن است را کنار گذاشته اند. اما بدلیل وجود مبارزه طبقاتی در جامعه صحبت از عدالت و حقوق زن و کارگر را لازم دارند تا به مطالبه ملی خودش برسند. مدافعان طرح حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، حکومت شورایی را خواب و خیال دانسته و در نهایت شوراها را زیر مجموعه حاکمیت احزاب قرار می دهند. برعکس، آلترناتیو سوسیالیستی خواهان حاکمیت شوراها است و هیچ محدودیتی برای شرکت احزاب سیاسی مختلف در این شوراها قائل نیست؛ یعنی احزاب زیر مجموعه شوراها باشند. تروتسکیستها امکان تحقق سوسیالیسم را در یک کشور مردود میدانند و لذا خواهان انقلاب سوسیالیستی همزمان در چند کشور هستند و آن را برای خود انترناسیونالیسم نام نهاده و بآن معتقدند. در تحلیل آنها چون فعلن وقت انقلاب همزمان در چند کشور و لذا انترناسیونالیسم فرا نرسیده پس باید طبقه کارگر به ناسیونالیسم حق طلب کمک کند تا به حقش برسد و سپس در مرحله بعدی و در آینده خود همراه و همزمان با پرولتاریای سایر ملیت ها بطرف انقلاب سوسیالیستی عظیمت کنند؛ (خسته نباشید ناسیونالیستهای سرخ پوش). ورژن دیگر این چپ ملی استدلال میکنند که ملت ها حق دارند برای آزادی خود قیام کنند و آزادی خود را جستجو کنند؛ منتها اگر در این راه هویت طبقاتی را بر هویت ملی ترجیح دادند آنگاه طبقه کارگر باید به یاری آنها بشتابد و خود را در آزادی ملت ها سهیم سازد؛ (خسته نباشید ناسیونالیستهای کلاه قرمزی). چپی که برای حق ملل در تعیین سرنوشت خویش مبارزه می کند و استدلال می کند که اکنون ستم ملی در کردستان و آذربایجان و بلوچستان و خوزستان تبدیل به مانع طبقاتی شده است، ناسیونالیستی است که با عبا و شنل سرخ آمده است، (خسته نباشی حاجی). نوعی دیگر چپ داریم که استدلال می کند چون کارگران خود را کرد و ترک و عرب و فارس می دانند، پس ما هم این را برسمیت شناخته و آنها را به عنوان کرد و ترک و عرب و فارس علیه بورژوازی متحد می کنیم. آین نوع از ناسیونالیستها فراموش میکنند که منهای اینکه فرد کارگر و یا کارگران خودشان را کرد و ترک و عرب و فارس بدانند، آنچه که هیچ ربطی به انتخاب فردی کارگر و کارگران ندارد، آلترناتیو کارگری است. دولت شورایی، آلترناتیو کارگری برای اداره جامعه و رفع تمام ستمها از جمله ستم ملی/قومی است، و نه آلترناتیو بورژوایی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش.

            احزاب مدافع حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، بقای سرمایه داری و لذا تداوم تبعیض و نابرابری و استثمار و فقر و فلاکت را فرض میگیرند. حفظ سیستم سرمایه داری در طرح حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، فرض گرفته می شود، با این بهانه که سرنگونی سرمایه داری به آینده تعلق دارد، رهایی ملی را به موضوع امروز تبدیل کرده و در عمل مانع برقراری سوسیالیسم هستند. با مطالبه حق ملل از دولتهای موجود، این احزاب با طبقه حاکمه هر کشور وارد معامله برای سهم بردن از قدرت سیاسی و کسب امتیاز استثمار طبقه کارگر و کل جامعه میشوند. پذیرش و قبول حق ملل در تعیین سرنوشت خویش بعنوان یک طرح سیاسی، برای آلترناتیو شورایی، می تواند یک تاکتیک موقتی در یک توازون قوای معین در یک جامعه تعریف شده باشد؛ اما در شرایط سیاسی امروز ایران، پذیرش اتوماتیک-وار این شعار چیزی جز قبول استراتژی بقای سرمایه داری و تلاش برای تمکین طبقه کارگر در پذیرش اتوریته و حاکمیت سیاسی طبقه حاکمه نیست. امروز در وضعیت مشخص جامعه ایران، طرح حق ملل نه فقط با سیستم سرمایه داری مسئله ندارد بلکه حتا طرحی برای ابقای آن است. اینکه چپ ناسیونالیست مدافع طرح حق ملل در تعیین سرنوشت خویش است باعث توهم و جذب مردم به این طرح شده- که آن را راهگشا بدانند. 

             حق ملل، پلاتفرمی برای نجات ٬ملل٬ (که اسم رمز طبقه حاکم هرجامعه است)، بوده و ربط زیادی به حق کارگران و زنان و جوانان و آحاد مردم در تعیین سرنوشت خویش نداشته و ندارد. حال آنکه پلاتفرم کارگری هم اکثریت مردم را نمایندگی می کند و هم خود آن اکثریت مردم را در کمونهای شهری خود بر سرنوشت خود حاکم می سازد. باید پرسید حق جدایی، حق استقلال ملی، و حق کشورسازی چه ربطی به حق زن-حق کارگر – حق آزادی بیان و تشکل – حق داشتن رفاه و خوشبختی و آموزش علمی و بهداشت عمومی دارد؟ طبعن کسی که خودش را ملت تعریف می کند باید مدافع این طرح حق ملل باشد. اما کسی که کمونیست و سوسیالیست است یعنی جامعه را طبقاتی می بیند و خودش را شهروند متساوی الحقوق جامعه تعریف می کند، طبعن باید خواهان حاکمیت شوراها باشد. در صد سال گذشته، حق ملل در تعیین سرنوشت خویش همیشه منتهی به حکومت سرمایه داران و نفی حاکمیت شورایی گردیده است.      

          ناسیونالیستها مدعی هستند که حق ملل در تعیین سرنوشت خویش حقی بی چون و چرا و دارای مشروعیت جهانی است؛ همه کشورها و خود سازمان ملل و حقوق بشر آن را قبول دارند. اما از مردم پنهان می کنند که همان سازمان ملل، حق حاکمیت ملی همه کشورها و اعضای خودش را هم قبول دارد، که معنی عملی این حق-حاکمیت-ملی، اجازه داشتن دولت-ملت ها در سرکوب هر نوع جدایی طلبی و استقلال خواهی در قلمرو داخلی مرزهایشان است. و نه فقط این حتا بنام در خطر افتادن امنیت ملی به آنسوی مرزهایشان حمله کنند مانند حمله دولت ترکیه به شمال عراق و شمال سوریه؛ مانند دخالت ترکیه در مسئله قره باغ؛ مانند دخالت پاکستان و ایران و امریکا در افغانستان؛ مانند دخالت ایران و عربستان و ترکیه و امریکا در عراق؛ مانند حمله ناتو به لیبی؛ مانند حمله ائتلاف عربی برهبری عربستان به یمن و حوثی ها؛ مانند دخالت ایران در سوریه و لبنان؛ مانند بحران دو ماه اخیر در روابط ناتو با روسیه بر سر یوکرایین و خطر حمله روسیه به یوکرایین و دهها مثال دیگر. بعلاوه، پذیریش رسمی و بین المللی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش چیزی به حقانیت آن، از موضع منافع مردم و جامعه، اضافه نمی کند. اینکه دولتهای بزرگ و سازمان ملل و قوانین بین المللی (و دانشگاههای مبلغ ایدیولوژی حاکم)، از حق تشکیل دولت برای هر ملتی می گویند. اما این حق فقط وقتی صورت واقع بخود می پذیرد که در خدمت منافع دولتها در رقابت و کشمکش با هم -و البته با تضمین محافظت از نظام سرمایه داری- انجام میگیرد. طبقه کارگر به آلترناتیو کارگری می اندیشد و نه تسلیم راه حل دولت جدید طبقه حاکمه جدید، زیرا تغییر نوع و جنس و رنگ زنجیرهای اسارت/ تفاوت ماهوی در زندگی واقعی اکثریت جامعه ندارد. در نتیجه، در جنگ ناسیونالیسم تمامیت ارضی طلب با حق حاکمیت ملی اش، با ناسیونالیسم ملت-ساز با حق ملل اش، کشتار شهروندان مدنی و ویرانی محل سکونت آنها حکم می راند؛ مانند آنچه که در یوگسلاوی رخ داد. ناسیونالیستها روزانه در شیپور ستم ملی/قومی می دمند؛ از جنوساید و پاکسازی قومی و کشتار ملت خودی حماسه می سازند، تا با تحریک احساست تنفر ملی/قومی بسازند و در نتیجه آن، دست به انتقام بگشایند؛ یعنی در عمل نشان دهند که همزیستی مسالمت آمیز ناممکن است. جنبش ناسیونالیستی نه فقط به این حس تنفر بلکه به کشتارهای انتقام جویانه نیاز دارد، تا ثابت کند که ملت ها نمی توانند با هم زندگی کنند و راه چاره تنها جدایی است. بطور واقعی اما این مردمان محروم و طبقات تحت ستم جامعه هستند که در جنگ و صلح قربانی سیستم سرمایه داری و اقتدار طبقه حاکمه هستند. یوگسلاوی و سودان و پاکستان نمونه های این واقعیت هستند.   

             اما آیا نقد طرح حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، بی پاسخ گذاشتن ستم و مسعله ملی/قومی است؟ این اتهامی است که ناسیونالیستها به کمونیستها می زنند! خیر به هیچ وجه. نفی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، نفی طرح بورژوایی است و نه نفی وجود ستم و یا نفی حق مردم برای خلاصی از آن ستم. پاسخ طبقه کارگر به ستم و مسئله ملی/قومی آلترناتیو سوسیالیستی است. آلترناتیوی که تمام ستمها، که یکی و فقط یکی از آنها ستم قومیتی است، را به یکباره حل و رفع می کند. کمون هر شهر خود مستقیمن تصمیم گیرنده ۸۰ درصد تمام مسایل جامعه خود خواهد بود. لذا حل و رفع تمام نابرابریها و تبعیضات در دست کمون هر شهر قرار میگیرد. شوراهای سراسری فقط در حد ۲۰ درصد امکان دخالت در مسایل محلی شهرها خواهند داشت، و همین میزان حق دخالت در مسایل سراسری و کشوری و بین المللی هم در اختیار کمون های شهری خواهد بود. مدافعین چپ حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، کمونیستها را متهم می کنند که رفع ستم ملی را به برقراری سوسیالیسم منوط می کنند؛ در حالیکه خود این چپ، تمام دیگر ستم های اجتماعی را دلبخواهی زیر مجموعه و منوط به حل ستم و مسعله ملی می داند. برای این چپ، سوسیالیسم خواهی کاملن تحت شعاع ستم ملی قرار دارد؛ و در واقع برای جلب مردم بتنگ آمده از فقر و فلاکت است که از عدالت و رفع ستم بر کارگر و حکومت دموکراتیک حرف میزنند. از زعم خود ما را مرکز گرا میخوانند، حال آنکه ما خواهان همبستگی اجتماعی میان همه مردم هستیم.

                      حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، ابتدا مردم را نه بعنوان شهروندان مساوی و اعضای برابر جامعه، بلکه فارس و ترک و کرد و عرب می بیند؛ در این نگاه فرد غایب و کل مردم در یک قالب، در یک نام و عنوان، از قبل طراحی و مارک زده و ثبت گردیده شده و بدون هیچ اختیاری بسته بندی می شوند. اسم و عنوان و لیبل این بسته را صاحبان آن تعیین میکنند و نه محتویات آن؛ لذا روشن است که مردمی که محتویات ملت/قوم را تشکیل میدهند، بی اختیار و از قبل هویت داده شده و آماده عرضه برای معاملات سیاسی هستند. فردی که نخواهد محدودیت این قالبها و بسته ها و لیبل ها را بپذیرد و خود را از جمع جدا کند؛ بدون هیچ اهمیتی و بعنوان ناچیز و بی فایده زیر پا له می شود. در بازار سیاسی معامله میان طبقات حاکمه، قرار است طرفی که در قدرت است برای هر یک از این ملل حقی قائل شده و به طرف مقابل بدهد. حقی که اینجا دست بدست می شود، حق سلطه گری و فرمانروایی بر مردم است. در این بده بستان حق، خود ملت صاحب حق نمی شود؛ بلکه حق استثمارش از یک طبقه صاحب سرمایه به طبقه صاحب سرمایه که همزبان و هم لباس او است، واگذار می شود. معامله بر سر این محصولات تاریخن بسته بندی شده فقط در راستای نفع و سود صاحبان ملت است؛ خود ملت به یک کالای بی جان و مطیع تقلیل داده شده است. در مقابل این بازار خرید و فروش حق، کمونیستها تلاش می کنند که با سرنگونی جمهوری اسلامی و اعلام دولت شورایی، بجای دادن سرنوشت میلیونها مردم ترک یا کرد یا عرب زبان بدست احزاب خود خوانده/ که گویا صاحبان و نمایندگان آن ملت هستند؛ سرنوشت مردم هر شهر را بدست کمون همان شهر می سپارند. هر حزبی که داعیه دفاع از مردم را دارد، می تواند در شوراها پلاتفرم سیاسیش را طرح و ارائه دهد. احزاب زیر مجموعه شوراها خواهند بود. کمونیستها اجازه نمی دهند که حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، در خدمت نخبگان و نمایندگان خودخوانده سیاسی و احزاب آنها قرار بگیرد؛ چراکه تحقیقن و تاریخن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، باعث دور نگاه داشته شدن مردم از دخالت در تعیین سرنوشت خودشان شده است. پس کمونیستها سرنوشت جامعه را در دست شوراهای کارگری و مردمی می خواهند.

                 حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در واقعیت تاریخی و قانونی خود به معنی حق جدایی است. و این حق جدایی باید در یک رفراندوم تعیین شود، در زمانی که موافقین و مخالفین هر دو توانسته باشند آزادانه مردم را به دلایل انتخاب آری یا نه توجیه کرده باشند. قبل از اینکه آن زمان فرارسد هیچ کمونیست و سوسیالیستی نمی تواند به بهانه حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، از هم اکنون در حال تبلیغ جدایی و استقلال باشد. کمونیستها و سوسیالیستها خواهان اتحاد طبقاتی همه آحاد مردم هستند، و همواره برای این اتحاد تبلیغ می کنند. مبلغین حق ملل، هر چند بار هم به سر مارکس و لنین قسم بخورند در خدمت جنبش ملت سازی ناسیونالیسم هستند؛ و این ملت سازی جز با جنگ و کشتار میسر نیست. اینجاست که یک کمونیست نقاب قرمز از چهره ناسیونالیستها بر می دارد و جایگاه سیاسی و طبقاتی واقعیشان را افشا می کند.   

                 تمام تلاش رهبران جنبش کمونیستی مارکس-انگلس، لنین-حکمت، این بوده است که کارگران متحد شوند و سیستم سرمایه داری را لغو و سیستم – به هرکس به اندازه نیازش و از هرکس به میزان توانش- برقرار کنند. اما چپ ناسیونالیست می گوید، ماخواهان استقلال ایرلند و لنین خواهان جدایی لهستان بوده اند، پس جدایی مردمان ایران به ۴ یا ۸ یا ۱۶ فدرال پاسخ سوسیالیسم به ستم ملی است؛ و یا جدایی آذربایجان و کردستان و عربستان (خوزستان) حق مسلم مردم ترک و کرد و عرب است. این چپ با این ادعا، فقط ناسیونالیسم خودش را برملا و افشا می کند. حق جدایی برای ما کمونیستها قبول است، اما نه با چک سفید از قبل امضا شده، بلکه با امضای مردم طی یک رفراندوم آزاد و قانونی. چپی که از امروز به مردم می گوید: جدایی راه حل مسئله ملی است، رای به جدایی بدهید، دارد به جنبش ناسیونالیستی خدمت می کند. متاسفانه بجز معدودی تمام چپ قرن ۲۰ از این نوع بوده اند: از مائو و هوشی مین، تا کاسترو و چگوارا، و کل چپ ایرانی. امر کمونیستها اتحاد طبقاتی تمام آحاد جامعه زیر پرچم رهایی طبقه کارگر، یعنی سیستم سوسیالیستی و دولت شورایی است. حق ملل در تعیین سرنوشت خویش نه فقط تضاد طبقات اجتماعی و ستم بر طبقه کارگر را برسمیت نمی شناسد، بلکه خود علیه اتحاد و همبستگی اجتماعی عمل کرده، و در عمل طرح تفرقه و جدایی است. اگر کسی متوجه نباشد که در پشت طرح سیاسی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و فدرالیسم -با ادعای دیکتاتور گریزی و تقسیم قدرت- در واقع ایجاد فرصت جدایی قرار دارد؛ و پشت دموکراسی طلبی و حقوق اجتماعی و فرهنگی، منافع سیاسی احزاب برای جذب نیرو و کسب قدرت قرار گرفته؛ و پشت احزاب سیاسی دموکراسی طلب، منافع طبقه حاکمه خوابیده؛ و پشت تمام این بازیهای سیاسی با مردم، حفظ سیستم سرمایه داری نهفته است؛ یا بی سواد سیاسی است و یا خود در آن منافع شریک است.    

                بحث هویتها توسط ناسیونالیستها ساختگی است، هویت قومی و ملی چیزی جز ذهنی گرایی و آگاهی کاذب در خدمت و در راستای اهداف خاص سیاسی نیستند. هویت ملی مانند هویت دینی، یک انتخاب قلبی و یک تصور ذهنی است، در عینی ترین تحلیل محصول تاریخ از خود بیگانگی اجتماعی بشر است؛ و لذا موقتی و اجباری است. شناخت ما از این موقتی بودن یا پدیده بودن، و اجباری یا تحمیلی بودن آن کمک می کند تا ما بتوانیم از بیرون به خود واقعی و طبیعیمان، هم بعنوان فرد و هم جامعه، بنگریم و هویتهای کاذب را دریابیم. شناخت تاریخی و ماتریالیسم تاریخی کمک میکنند بفهمیم هویت فرهنگی، محصول تاریخ اجتماعی است؛ پس زبان مادری -علارغم اهمیتش- نباید به هویت ذاتی، تغییر ناپذیر، ابدی، و لذا مقدس تبدیل گردیده و در سیاست معنا و تعمیم و ادغام گردد، همانطور که مذهب نباید. ظاهرن هویت جنسی طبیعی و اصیل است، اما فمنیسم نمی تواند یک تئوری سیاسی برای اداره جامعه باشد؛ هویت طبقاتی هم نمی تواند باشد، زیرا تحمیلی سیستم سرمایه، علیه کار است و باید منسوخ گردد. تقبل این هویتها، قبول اذلی گرایی، ذاتی دانستن تفاوتها، و انحراف از استقرار جامعه ای آزاد و برابر بر حسب یگانگی نوع بشر است. اما کمونیستها در عین حال، کسی را مجبور به نادیده گرفتن هیچ نوع هویتی نمی کنند؛ تنها کاری که لازم است برای جلوگیری از سرکوبها و تبعیضات صورت بگیرد؛ سیاست زدایی از هویتها است. هرکس می تواند هرچند هویت که علاقه دارد انتخاب کند و بر گردن بیآویزد؛ اما نمی تواند هویت خود را در سیاست اعمال کند. یعنی نمی تواند سیاست را هویتی تعریف کند، و با آن علیه هویتهای دیگران تعیین تکلیف نماید. از نظر اقتصاد-سیاسی هویت ملی شما تعیین کننده این است که شما متعلق به یک جغرافیای معین هستید و باید برای اربابان داخل آن مرزهای معین کار کنید، و سربازی برید، مجانی کار خانگی انجام بدید، و مالیات بپردازید. این بروشنی مغایر با حرمت و کرامت انسان، و شان و آزادی بشر است. با تاسیس هر کشور جدید، اربابان تغییر می کنند و ارباب جدید پدیدار می گردد؛ اما زندگی اکثریت مردم تحت همان سیستم برده گی باقی می ماند. کمااینکه ده ها کشور از امپراتوری عثمانی جدا شدند، اما مردم هیچکدام از این کشورها به آزادی و رهایی نرسیدند؛ مگر طبقه حاکمه آنها. در نتیجه حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، در خدمت هویت سازی ملی است، تا هویت طبقاتی را مخفی و هویت انسانی را منکر شود. آنچه که در قرن بیست شاهد وقوع آن بودیم جهانی شدن و همه گیری سیستم سرمایه داری بود، و لذا تحمیل هویت طبقاتی به نوع بشر و در عین حال شاهد روکش هویت ملی برآن بودیم.  

           همانطور که فمنیسم از حقوق زن می گوید، حق ملل در تعیین سرنوشت خویش هم از حقوق ملت می گوید. اما فمنیسم علی رغم اینکه یک ایدئولوژی سیاسی نیست و فقط خواهان احقاق حقوق زن در چهارچوب نظام سرمایه داری است؛ از زن که یک موجودیت واقعی و عینی اجتماعی است دفاع می کند. برخلاف فمنیسم، ناسیونالیسم یک ایدئولوژی سیاسی و خواهان تصرف قدرت سیاسی و اداره تمام و کمال جامعه است. منتها برخلاف فمنیسم که از یک واقعیت عینی -زن- شروع میکند و مدافع حقوق مشخصی در جهت رفع تبعیض علیه زنان است؛ ناسیونالیسم از یک حقیقت تخیلی و تصوری و قراردادی و غیر عینی (غیر واقعی)، بنام ملت شروع میکند و قبل از اینکه بتواند حقوق مشخصی را طرح کند -چه رسد به اجرا- باید طرف دوم را به امضای قرارداد راضی کند. اینجاست که باردیگر برخلاف فمنیسم که کارش را با مبارزه تدریجی و مدنی و رفرمیستی پی میگیرد؛ ناسیونالیسم کارش را با جنگ و کشتار و جنوساید به پیش میبرد. اگر در قاموس فمنیسم عدم توافق زن و شوهر با حق طلاق رفع و رجوع میشود؛ در قاموس ناسیونالیسم عدم توافق و یا آشتی دو طرف ماجرای حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، طبقات حاکمه هستند و ربطی لازم و کافی به خود مردم و جامعه ای که مدعی نمایندگیش را دارند، ندارند.     

           ما امروز به این آگاهی تاریخی رسیده ایم که بدانیم نیاکان ما قبل از مسلمان شدن زرتشتی و قبل از آن اعتقادات دیگری داشته اند. و صاحب این درک هستیم که بپذیریم خود و یا فرزندانمان می توانند از اسلام خارج و بی دین شوند. اما اغلب ما هنوز به این آگاهی تاریخی نرسیده ایم که ما قبلن ملت نداشتیم و روزی ان را بر ما حقنه کردند تا ما صاحب هویت ملی شویم. هویت ملی لازم آمد چون نظام اجتماعی مبتنی بر سیستم طبقاتی ایدئولوژی سیاسی دیگری می طلبید. خیلی ها معتقدند نژاد و زبان مادری و فرهنگ و اداب و رسوم اجتماعیشان، هزاران سال است که همان است که امروز. این با واقعیات تاریخی توافق ندارد. تعلق به یک ملت خاص محصول یک پروسه از تحول و تبدیل و تغییر تاریخی بوده است، و نه نتیجه یک تاریخ ایستا و ثابت. تاریخ نویسی ناسیونالیستهای همه کشورها ساختگی، سیاستزده، و مملو از تحریف و مغزشویی عامدانه است. بخش اعظم آن باورهای دروغین و هویت سازی افتخار آمیز برای تبدیل عضو جامعه به سرباز سیستم است. سرباز وطن همانقدر از خود بیگانه است که کارگر در تولید سرمایه داری. هیچکدام برای خود و برای دیگران نیستند؛ هردو در خدمت اربابان صاحب قدرتند. ما چه فردی و چه اجتماعی محصول تاریخی پر از جنگ و مهاجرت و مراوده و آمیزش بوده ایم؛ سندش هم در خونمان است. یک آزمایش ساده ثابت می کند که هر ایرانی هم فارس و هم عرب و هم ترک و هم کرد است. چه خوشحال بشود و چه متنفر، خون مردمان مختلف، که به خون هم تشنه بوده اند در هم حل شده است، و امروز با استناد به جدایی زبانی و فرهنگی، خواهان جدایی جغرافیایی و سیاسی و اقتصادی و اداری شدن، بیش از حد مصنوعی و پلاستیکی و تخیلی و غیر واقعی و ضد انسانی است.   

              به همان اندازه که جامعه نیاز به حکومتی ندارد با هویت دینی و مذهبی؛ به حکومتی با هویت ملی و قومی هم احتیاج ندارد. شهروندان منهای دین و مذهب و ملیت و قومیت؛ اگر دارند یا ندارند؛ برابر و بدور از تبعیض می خواهند زندگی کنند. اگر امروز حکومتی با هویت اسلامی شیعه در ایران و با هویت سنی در افغانستان، جامعه را به فلاکت کشانده؛ تاریخ شاهد ده ها بار به فلاکت و ذلالت کشیده شدن جامعه توسط ناسیونالیستها در همه بخشهای جهان بوده است. یک نمونه امروز آن دولت فاشیست ترکیه است. حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در خدمت ملت-سازی، کشور-سازی، و احداث هویتهای جدید است؛ هویتهایی که از نظر روانشناسی اجتماعی به از خود بیگانگی انسان از واقعیت عینی و اجتماعیش می انجامد. به گونه ای که نه کارگر خود را استثمار شده میداند، نه زن خود را بی حقوق، و نه جوان خود را بی آینده؛ هیچکدام خود را شهروندانی مساوی نمی دانند و به رفع اساس نابرابریها نمی اندیشند. بجای این واقعیات عینی تصور کرد و ترک و عرب و بلوچ بوده گی می نشیند، و تلاش تنفرآمیز برای خلاصی از سیادت سیاسی و نظامی و اقتصادی فارس ها قرار داده میشود. تنفری که با ایجاد خشم خواهان انتقام و خون پاشیدن به جامعه است، تا شرایط لازم برای جدایی و رسیدن به حق ملل در تعیین سرنوشت خویش مهیا شود. حاصل تمام این از خودبیگانگی فردی و اجتماعی، خشم و تنفر و کشتار و خونریزی، کسب افتخارات ذهنی و احساسی مانند کشور من، پرچم من، سرود ملی ما، تاریخ ما، ملت و فرهنگ ما، و سرزمین ما است. این هویتهای خیالی و تخیلی، هویت انسانی و اجتماعی فرد ی و جمعی را کنار زده و می کشند.  

              تاکید بر حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، قبل از آنکه چیزی در باره مبارزه برای کسب حقوق مردم باشد، تلاشی است برای بیدار کردن تفاوتهای فرهنگی و تبدیل آن به اختلافات غیر قابل جمع، و لذا مردمانی ناتوان از تحمل یکدیگر و متنفر از هم؛ برای رسیدن به نتیجه از قبل طرح شده ی لزوم جداشدگی میان مردم، و تبدیل این تفاوتهای فرهنگی ناهمساز به ابزاری برای ایجاد اهرم سیاسی و کشمکش سیاسی بر سر قدرت و ثروت است. همانطور که تاکید کردن بر آلترناتیو سوسیالیستی بیدار کردن و آگاهی بخشی طبقاتی بر وجود طبقات اجتماعی-اقتصادی و تناقض و کشمکش غیر قابل آشتی میان این طبقات و لذا میان مردم، و تبدیل آن به اهرم سیاسی برای کسب قدرت آلترناتیو کارگری به منظور لغو استثمار و کار مزدی است. در مقایسه، ناسیونالیسم تنفر را جایگزین تبعیض می کند و سوسیالیسم برابری را. برای ساختن یک ملت از یک قوم، ابتدا ناسیونالیستها تلاش می کنند با ایجاد کینه و تنفر و تهدید به انتقام و دست زدن به تخریب و ترور و تاریخ سازی و جعل واقعیات ثابت کنند مردمان ترک و کرد و لر و عرب و فارس و بلوچ و غیره نمی توانند باهم و در کنار هم و در آشتی و همزیستی زندگی کنند. مدعی می شوند که این ملتها نمیخواهند و نمیتوانند باهم باشند و نیاز هست که میان آنها دیوار و مرز کشید. در این شگرد سیاسی نه فقط زمینه را برای رسیدن خود بقدرت و ثروت را پنهان کرده اند، بلکه کشمکش واقعی طبقاتی را، و دعوای بالایی ها بر سر غارت جامعه را هم، پنهان و خود را در قامت رهبری مبارزات مردم برای نجات از دست ستمگران حاکم و رسیدن به آزادی معرفی می کنند. در این پروژه پوسیده فرد باید بپذیرد که با هم زبانهای خود منافع مشترک و با مردم غیر هم زبان منافع متضاد دارد؛ و لذا تاریخ مشترکی را در جغرافیای مشترکی تجربه کرده و امروز بدلیل داشتن فرهنگی متفاوت انسان متفاوتی است. و چون انسان متفاوتی هستی پس ملت متفاوتی هستی و نیاز به کشور متفاوتی دارید. در حالیکه در دنیای واقعی، تقسیم مردم به اقشار و طبقات متفاوت و بهره وری مردم از سطوح مختلف و متفاوتی از امکانات رفاهی از حق مسکن تا حق چاپ کتاب، و از امکان سفرهای بین المللی تا تحصیلات و کسب ثروت، همه و همه محصول سیستم سرمایه داری و جایگاه فرد در این نظام ضد انسانی نهفته است. ستم ملی/قومی در اساس خود نه بخاطر دشمنی میان ملتها و تفاوتهای فرهنگی و اختلافات عقیده تی و دینی و غیره، بلکه بدلیل روابط و مناسبات استثمارگرانه سیستم سرمایه داری است که به حاکمیت و سلطه یک اقلیت هم در سیاست و اقتصاد و هم در جامعه و فرهنگ می انجامد. خلاصی از تبعیضات و نابرابری ها و بی حقوقی ها منوط و وابسته به لغو آن استثمار و سرنگونی آن سیستم است و نه تغییر زندان و زندانبان. سلطه و تبعیض فرهنگی درواقع نتیجه یک وضعیت تابعی در روابط سرکوبگر و سرکوب شده در سیستم نابرابر سرمایه داری است. سیاستهای سرکوبگرانه فرهنگی که مشقت و ظلمی مهم در حیات هر جامعه است، اما سیاستی نژادپرستانه خاص، و اعمال شده به منظور نابودی و جنوساید فرهنگی -آنطور که ناسیونالیستها ادعا می کنند- نیست. سرکوبگری فرهنگی سیاستی برای بی حقوق کردن یک بخش از جامعه در خدمت فرایند سودآوری سرمایه داری برای صاحبان زر و زور است. حقوق زبانی و موسیقی و ادبیات و لباس و غیره حقوق فرهنگی و از حقوق اولیه مردم است؛ حقوق ملی خواندن آن شگرد و ابزار ناسیونالیستهاست. برای حفاظت از مناسبات سیاسی و اجتماعی سرمایه داری است که اختلافات فرهنگی و تاریخی عمده شده و بجلو صحنه رانده می شوند. طبقه کارگر و اکثریت شهروندان جوامع ایران و افغانستان و ترکیه و عراق توجه کنند که مدافعان حق ملل در تعیین سرنوشت خویش نه فقط با اساس نابرابریها و تبعیضات و سرکوبگریها و ستم های موجود در جامعه، یعنی نظام سرمایه داری مشکلی ندارند؛ بلکه خود در واقع ناجیان این سیستم هستند و وقتی سرمایه داری امروز در کشورهایی مانند ایران و افغانستان و عراق شکست خورده است، ناسیونالیستها بنام حقوق ملی و با طرح حق ملل در تعیین سرنوشت خویش به نجات سرمایه داری برمی خیزند. طبقه کارگر برهبری کمونیستها نباید اجازه دهد این بار توسط بورژوازی هم زبان و هم لباس استثمار شود، باید خود استثمار و اساس نابرابری و تبعیض را لغو نماید.

            حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، همچنین میتواند بعنوان ابزاری در دست دولتهای متخاصم و رقیب بر علیه یکدیگر قرار بگیرد و قرار گرفته است. کمااینکه وقتی بریتانیا خاورمیانه را تقسیم کرد به عمد مردمان همزبان را مابین چند کشور تقسیم کرد: مانند کرد و ترکمن و ارمنی و عرب و بلوچ زبانها و … تا با اعمال فشار و تفرقه بینداز و حکومت کن، سیاستهای بنفع خودش را بر دیگران تحمیل کرده و پیش ببرد. اما امروز ناسیونالیستهای آذربایجان و کردستان و غیره مدعیند فارسها سرزمین ما را اشغال کرده اند؛ با این ادعا آنها حکومت فارسها را استعمارگر و امپریالیست خوانده اند تا بتوانند به کسب مشروعیت حقوقی و سیاسی در دفاع از خود دست یابند. اگرچه غارت حاشیه بنفع مرکز، و استثمار جوامع پیرامونی بنفع جوامع مرکزی و روستا توسط شهر واقعیت عینی استثمار سیستم سرمایه داری است؛ اما این اشغال جغرافیایی یک ملت توسط ملت دیگر در ایران، واقعیت تاریخی نداشته و تاریخ سازی ناسیونالیستی است. بعلاوه، آیا ناسیونالیستهای ترک در ایران می پذیرند که دولت های ترکیه سرزمینهای مردمان موسوم به ارمنی و آشوری و آسوری و یونانی را به زور اشغال کرده اند؟ و آیا ناسیونالیستهای کورد، حق ملل را برای ایزدیها و فیلیها و ترکمنها و زرتشتیها و هورامیها که مردمانی در جوامع کردستان هستند، می پذیرند؟ آیا در دولت فرضی آذربایجان و کردستان این اقوام حق جدایی دارند؟ و چناچه جدا شوند آیا این مردم به آزادی و برابری و خوشبختی میرسند؟ مسلمن خیر؛ تمام تاریخ دویست ساله اخیر بشر ثابت می کند که ملت سازی و جدایی مردم از هم معضلات جامعه را حل نکرده است. روشن است که تغییر زبان حاکم، دردی را از محکوم درمان نمی کند. از طرف دیگر این نژادپرستی است که رابطه حکومتگران بر مردم بر حسب زبان مشترک تعیین شود؛ همانطور که خاک پرستی است که آن رابطه جغرافیایی تعریف شود و ادعا شود کردستان مال کردهاست و آذربایجان مال ترک ها. 

                مدافعین حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، حقوق فردی را قبول نداشته و فرد را همیشه مانند ابزاری قربانی ملت و کشور و منافع و امنیت دروغین ملی میکنند. این مدعیان حق طلبی، در واقع نژاد پرست و خاک پرست هستند. آنها از تغییرات دموگرافیکی می نالند و در آن حق فرد برای انتخاب محل زندگی را برسمیت نمی شناسند. این مسئله پر اهمیت است زیرا تغییرات اقلیمی باعث مهاجرت میلیونی مردم نیمکره جنوبی زمین به نیمکره شمالی و در ایران از نیمه جنوبی و شرقی به نیمه شمالی و غربی خواهد شد. ناسیونالیستها، این مهاجرتها را فارسیزه کردن آذربایجان و کردستان نامیده اند و خواهان پاکسازی خاک مقدس خود از بیگانگان هستند. 

             ارمغان حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، چیزی جز جابجایی و تقسیم قدرت و لذا اقتدار طبقه حاکمه از مرکز-گرا به محلی-گرا و تقسیم اجتماعی اقشار جامعه نیست؛ یعنی برای بالایی ها قدرت را تقسیم می کند، و برای پایینی ها جامعه را. که در هردو حالت طبقه کارگر و زحمتکش زیان خواهند دید. منافع طبقات تحت ستم هر جامعه ای در تغییرات بنیادین و ریشه ای است، که از راه یک انقلاب اجتماعی میسر می شود. بعبارت دیگر آلترناتیو ناسیونالیستی، خود را از دل جنگ ناسیونالیستهای تمامیت ارضی طلب و ملت ساز تحمیل می کند؛ حال آنکه آلترناتیو سوسیالیستی از دل یک انقلاب اجتماعی خود را اثبات می کند. منطقن دعوا بر سر قدرت سیاسی برای اداره جامعه است؛ این قدرت حق مردم و نه نمایندگان ملت است. قدرت مردم از طریق شوراهای مردم و بطور مستقیم اعمال می گردد؛ اما قدرت ملت از طریق نمایندگان خودخوانده ملت، یعنی احزاب سیاسی و پارلمان اعمال می شود. در الگوی پارلمان خواست و نظر و اعمال اراده مردم منتفی و سلب شده، و در حد یک عدد رای تنزل داده شده است.  

                 حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، و رهایی ملی اگر هم معنایی داشته باشند ربطی به رهایی طبقاتی ندارند. کمونیستها نمی توانند بجای رهایی طبقاتی خواهان رهایی ملی باشند، زیرا جامعه اصولن در سلطه طبقاتی قرار دارد، و سلطه ملی/قومی بخشی از ستم طبقاتی است. لذا برخلاف ناسیونالیستها که ستم را فقط در سلطه سیاسی/نظامی خلاصه می کنند؛ سلطه سیاسی روبنای یک سلطه بنیادین دیگر و آن سلطه طبقاتی است. در نتیجه کشمکش وسیعتر-عمومی تر-عمیق تر و رادیکالتر بر سر رهایی یک ملت از ملت دیگر نیست؛ بلکه و اساسا، بر سر رهایی طبقات کارگر و زحمتکش که اکثریت مطلق هر جامعه را تشکیل می دهند، از طبقه کوچک حاکم است. چپی که در نگاه به جامعه ایران یا افغانستان بجای دیدن ستم و شکاف طبقاتی، تنوع و ستم ملی/قومی را می بیند، نمی تواند ناسیونالیست نباشد.       

                   تز پنهان چپ ناسیونالیست چیست، که گویا ما باید از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش دفاع کنیم و اگر دفاع نکنیم کمونیست نما هستیم؟ این تز چیزی نیست جز، یک بحث کهنه که گویا سوسیالیسم در یک کشور ممکن نیست. بنا به این تز، چون هر کشور باید منتظر همسایه اش برای انقلاب سوسیالیستی باشد و بتنهایی نمی تواند سوسیالیسم را اجرا کند، پس سوسیالیسم مال آینده است. در نتیجه، امروز، تعیین سرنوشت مردم در دست ناسیونالیستها قرار داده میشود. ادعا میشود که ما کمونیستها باید با تایید و دفاع از حق ملل، فعلن به ناسیونالیستها کمک کنیم تا سرمایه داری محلی را رشد دهند تا این به گستردگی طبقه کارگر بینجامد، و در اینده طبقه کارگر کرد و ترک و فارس و عرب و بلوچ با هم متحد شوند، که یعنی اتحاد باید آگاهانه باشد. فکاهی بودن این تز روشن است به همین خاطر است که آن را علنن و روشن بیان نمی کنند. پس بر چهره ناسیونالیستی خود نقاب سرخ می زنند؛ در حرف سوسیالیستند و در عمل ناسیونالیست. بعلاوه چون این چپ ناسیونالیست پاسخی به نقد حق ملل در تعیین سرنوشت خویش از موضع آلترناتیو کارگری -یعنی دولت شوراها- ندارد؛ این نقد را کنار مخالفت ناسیونالیسم تمامیت ارضی طلب قرار میدهد، تا بتواند سرکوبش را توجیه کند. در بهترین حالت، وقتی که هیچ چاره ای ندارند، میگویند سوسیالیسم فعلن ممکن نیست؛ طبقه کارگر هنوز شوراهایش را تشکیل نداده؛ دولتهای امپریالیستی اجازه نمیدهند و ما فعلن باید همراه با حماس و حزب الله با امپریالیسم بجنگیم تا تضعیف شود و غیره. اما دروغگویی این ناسیونالیستهای مدعی چپ وقتی عیان می شود که هر وقت فرصت کرده اند از تهمت و اتهام، و از ترور و حمله نظامی به کمونیستها دریغ نکرده اند، تا از آگاهی طبقاتی و مطالبه دولت شورایی جلوگیری کرده، و از تعیین سرنوشت مردم بدست خودشان ممانعت کنند. پس ما را کنار حکومتهای ستمگر و ناسیونالیسم در قدرت قرار می دهند، چون برای ناسیونالیسم غالب جواب دارند و در مقابل آنها از موضع حقانیت و تحت ستم بودگی مردم ظاهر شده و خود را مدافع مردمان قربانی و تحت ستم معرفی میکنند.

             آنچه که مدافعین حق طلب حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، نمی خواهند بفهمند این است که تقسیم بندی مردم یک جامعه به چند ملت در سیاست غلط است؛ و اینکه اگر ستم هست این ستم و تبعیض بر مردم است و نه بر ملت. این عامدانه نفهمیدن به این خاطر است که، چنانچه مردم را تحت ستم معرفی کنند آنگاه، اول مجبور به پذیرش دخالت همین مردم در سرنوشت خود هستند؛ و دوم اینکه، مجبورند بروشنی به انواع و اقسام ستم بر مردم پاسخ دهند. اما ناسیونالیستها این پاسخ را ندارند؛ بعنوان نمونه نمی توانند برابری زن و مرد را اعلام کنند چون جانب اسلامیها را نمی خواهند از دست بدهند، بعلاوه برابری زن و مرد با سودآوری سرمایه منافات دارد. همچنین جریانات و گروه های اسلامی و خود اسلام، متحد همیشگی ناسیونالیستها بوده اند. ستم طبقاتی را نمی توانند حل کنند، چون خود حامی سیستم سرمایه داری و عاملان انباشت سرمایه هستند و غیره. لذا ناسیونالیستها عامدانه ستم های متعدد دولتها بر مردم را با عنوان تغییر داده شده و هدایت شده به مسیر معینی؛ به ستم ملی/قومی محدود و تنزل می دهند. در این عمد خواستار بالا کشیدن خود به پله در دست گرفتن قدرت سیاسی در جامعه -خودی- بنام حق ملل هستند. حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، تمام آحاد جامعه را در یک قالب و بسته بنام کرد و ترک و عرب و فارس مینامد. این نگاه ساختگی و غیر علمی است؛ زیرا هر جامعه ای از طبقات و اقشار و نهادها و جمعیتهای مختلفی تشکیل شده است که جمع همه آنها زیر یک نام و ملت کاملن با زور و اجبار دولتها صورت پذیرفته و می پذیرد. در این تز ضد اجتماعی و ضد سوسیالیستی هم فردیت انسانی و هم واقعیت طبقاتی رد می شود و هم نهادها و ارگانهای مختلف اجتماعی نادیده گرفته میشوند. در این انکار طبقاتی است که کشمکش طبقاتی را حذف و بجای آن کشمکش ملی/قومی قرار داده شده و لذا سیستم سرمایه داری از تعرض مردم در امان میماند. کمونیستها را متهم میکنند که تفاوتهای فرهنگی را نادیده می گیرند، و همه مردم را یکسان میخواهند تا تفاوتهای مردم را برسمیت نشناسند. خیر چنین نیست؛ برعکس ما تفاوتها را قبول داریم، اما نابرابری به بهانه آن تفاوتها را قبول نداریم. ما با ابزار کردن تفاوتهای فرهنگی بمنظور جدایی مردمان یک جامعه مخالفیم. از نظر کمونیستها، مبارزه لازم و ضروری طبقاتی جای خود را به مبارزه نالازم ملی/قومی تحمیلی میدهد. کمونیستها نمی توانند با دفاع از حق ملل، مبارزه طبقاتی را به آینده موکول و سرنوشت امروز جامعه را به امان سرمایه داری و ایدئولوژی ناسیونالیسم بسپارند. بعلاوه در کشمکش ملی/قومی، فرزندان کارگران و زحمتکشان به سربازان جنگهای طبقات حاکمه تبدیل میشوند. در نهایت کشمکش طبقاتی مردمان مزدبگیر را به اتحاد و مبارزه سراسری دعوت میکند؛ و کشمکش ملی/قومی آنها را در مقابل هم و علیه هم می خواهد، و به تفرقه و انشقاق اجتماعی دامن میزند. هرچه جوامع متفرق تر و در تضاد بیشتری باهم باشند، بقای سیستم سرمایه داری تضمین تر و منافع طبقات حاکمه تثبیت تر خواهد بود.

              بحرانی عمیق سرتاپای سیستم سیاسی-اقتصادی-اجتماعی- و فرهنگی موجود سرمایه داری را گرفته است؛ حق ملل یا حق جدایی و استقلال، مسیری تکراری در نرسیدن است. این مسیر توسط دویست کشور و بتعداد چندصد بار آزمایش شده است؛ اما بجز موارد انگشت شماری هیچگاه نتیجه آزادی و خوشبختی برای مردم نداشته است. در بهترین حالت حق ملل در تعیین سرنوشت خویش بنفع یک اقلیت کوچک در موقعیت هیئت حاکمه تمام خواهد شد، و اکثریت عظیم مردم نه فقط نتیجه قابل توجهی نمی گیرند بلکه هزینه جانی و مالی عظیمی را چه در پروسه ملت-سازی و چه در زمان نگاهداری از آن پرداخته و باید بپردازند. بن بست ها و بحران های عظیم و جهانی نیاز به راه حل فوری و تازه و سراسری دارند؛ در نتیجه نیاز بشریت به سوسیالیسم یک ضرورت عینی و آنی است. بتعویق انداختن سوسیالیسم به بهانه حل یک معضل از میان ده ها معضل جامعه، فقط انحرافی فکری و تئوریک نیست، بلکه تلاشی سیاسی در بقای وضع موجود است.

               استثمار و استعماری که در جامعه در جریان است، استثمار طبقه کارگر توسط طبقه حاکمه است. و استعماری که وجود دارد، استعمار طبیعت توسط طبقه استثمارگر است که هر دو استثمار و استعمار ناشی از سیستم سرمایه داری است. مخفی کردن این استثمار کارگران، و نامیدن استعمار طبیعت به غارت میهن ما بوسیله بیگانه، توسط جنبش ناسیونالیستی، در خدمت خود آنها و نه مردم قرار دارد. ناسیونالیستها در تلاش برای رسیدن به طبقه حاکمه جامعه خودی، پول پرستی و مقام پرستی و قدرت پرستی خود را پنهان میکنند، آنها از آزادی ملت خود حرف میزنند. آزادی ملت، همان حق گرفتن قدرت سیاسی توسط طبقه حاکمه آن ملت است، و با این حق سیاسی است که قدرت و ثروت و اختیار سرنوشت مردم اتوماتیک در دست آن طبقه قرار میگیرد. مجموع همه ستمهای امروز حاکم بر جامعه کردستان و یا جامعه آذربایجان متمرکز بر شهروندان است؛ اما ناسیونالیستها ستم را ملی تعریف می کنند، یعنی آن را ستمی از ملت بالادست-فارس به ملت تحت ستم-کرد و ترک و عرب و بلوچ معرفی می کنند. بطور واقعی، آنکه به برده گی کشیده شده آحاد مردم است و نه ملت کرد و ترک. کولبر کشته می شود چون، کارگر بی حقوق و قرار گرفته شده در موقعیت جغرافیایی مرزنشینی است، و نه چون کرد است و فارس بجرم کرد بودن به او شلیک می کند. از ابداعات ناسیونالیسم، الساق هویت سیاسی کورد و تورک و عرب و بلوچ به کارگر و زن و زندانی و کولبر و نفتبر و ژورنالیست و سیاستمدار و حتا کمونیست، بمنظور بالا کشیدن مبارزات آنها است.

            اینکه امروز مدافعین حق ملل در تعیین سرنوشت خویش به وجود دیگر ستمها در جامعه اذعان دارند بخودی خود اثبات حق طلبی آنها برای مردم و بنفع مردم نیست. این ناسیونالیستها حتا در سخن هم اقرار نکرده اند که در اولین فرصت خواهان رفع تمام این ستمها هستند. با یک نوع واقع گرایی فرصت جویانه برای کسب قدرت، به بهانه نجات سرزمین و وطن و مردم خود هستند. وقتی بحث تقسیم قدرت و فدرالیسم را مطرح می کنند این را از بالای سر مردم و بنام مردم می خواهند و نه با مشارکت خود مردم؛ کما اینکه بشدت از تشکیل شوراهای مردم متنفرند و بنام توطئه کمونیستها به شوراها حمله نظامی کرده و می کنند. در مقابل کمونیستها خواهان آلترناتیو سوسیالیستی فوری هستند، و چنانچه در این مسیر شرایط مجبورشان کرد که حق جدایی و استقلال مردمی را بپذیرند، می پذیرند؛ تا ناسیونالیستها نتوانند جنگ و کشتار را بر مردم شهرها بنام کرد-فارس و کرد-ترک و غیره، تحمیل کنند. بنابراین شاهد دو جنبش متفاوت کمونیستی و ناسیونالیستی هستیم با دو دورنما و دو آینده مختلف برای مردم و جامعه. معضل آنجاست که ناسیونالیستها با یک ماسک قرمز و با شعار حق ملل لنین، خود را سوسیالیست جلوه داده اند و با این فرصت طلبی سیاسی موفق بوده اند همواره بخشی از طبقه کارگر و زحمتکش را فریب داده، و جوانان این طبقه را به سرباز جنگهای قدرت طلبانه خود تبدیل کنند.    

             تفکیک ستم ملی از سایر مسائل جامعه مانند مسئله استثمارطبیعت؛ مسئله بی حقوقی زن یا ستم جنسیتی؛ مساله برده گی مزدی؛ مساله مسکن؛ مساله بیکاری؛ مساله کارکودکان؛ مساله کار مجانی زن در خانواده؛ مساله ازدواج کودکان؛ مساله اعتیاد و دزدی و جنایت؛ مساله دخالت مذهب در زندگی مردم؛ مساله آموزش غیر علمی یا ایدئولوژیک؛ و مساله آزادی بیان و تشکل نه فقط عامدانه صورت میگیرد، و ناسیونالیستها نمی خواهند (یعنی از نظر طبقاتی بنفعشان نیست) بآن بپردازند؛ بلکه اصولا به این خاطر است که آلترناتیو حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یا همان حق جدایی، ناتوان از پایخگویی بآنهاست. از نظر علوم اجتماعی و اقتصادی، همه این مسائل بهم متصل و مربوط هستند و جداکردنی نیستند؛ به این معنا که وجود هرکدام بر وجود دیگری تاثیر می گذارد و همگی با هم بتقویت همدیگر علیه فرد و جامعه عمل می کنند. راه حل حق ملل فقط یک راه حل سیاسی برای یک درد است؛ و البته حل این درد تاثیر مثبت بر دیگر مسائل خواهد داشت، اما این تاثیر چشمگیر نبوده و لذا قابل اعتنا نیست. بنابراین با توجه به اینکه مسائل اقتصادی و اجتماعی و حقوقی و فرهنگی و علمی و سیاسی همگی بهم ربط داشته و متصل هستند؛ منفصل کردن آنها نه فقط اتفاقی نیست، بلکه کاملن عامدانه است. بورژوازی محلی که بنام حق ملل در تعیین سرنوشت خویش بسراغ حل مساله ملی می رود، نه خواهان است و نه قادر است به حل دیگر مسایل جامعه بپردازد. این در حالیست که آلترناتیو سوسیالیستی قادر است همه این معضلات را همزمان و با هم، و در یک پروسه زمانی محدود، حل و فصل نماید. با همسطح کردن مردم و جامعه به ستم و نابرابری یک بار و همه جانبه خاتمه دهد. ناسیونالیستها که منافعشان در بقای سیستم سرمایه داریست؛ با بهانه های مختلف مانند سوسیالیسم در یک کشور ممکن نیست، سوسیالیسم شکست خورد، سوسیالیسم مال فرداست و امروز طبقه کارگر آماده نیست، سوسیالیسم اول باید از کشورهای صنعتی آغاز شود، کارگر خودش باید خودش را نجات دهد، سوسیالیسم نیاز به انقلاب همزمان در چندین کشور دارد، و دهها استدلال دیگر با کمونیستها مخالفت می کنند، و سرانجام هم دست به ترور کمونیستها و حمله به شوراها می زنند. تنها جرم کمونیستها این است که می گویند حکومت احزاب، حق تعیین سرنوشت مردم نیست بلکه فرصت سازی طبقه حاکمه برای خود و بنام مردم تحت ستم است. یادمان هست که احمدی نژاد سفیه، هم از حق تعیین سرنوشت ملت فلسطین می گفت و هم از حق جمهوری اسلامی برای دستیابی به ٬انرژی هسته ای٬؛ و امروز در کشمکش میان روسیه و ناتو صحبت از حق انتخاب سرنوشت دولت یوکرایین در پیوستن به ناتو می شود. بنابراین روشن است که این حق، حق دولتهای حاکمه و یا طبقه حاکمه و یا حزب و احزابی است که قصد دارند به حکومت و قدرت حاکمه برسند، و نه حقی برای آحاد مردم و اکثریت مطلق از هر جامعه. و آن چپ های ناسیونالیستی که به لنین استناد می کنند و ما را کمونیست نما می خوانند، باید بدانند که حق تعیین سرنوشت مردمان منتسب به ملیتها در فدراسیون شوروی، نه فقط موضوع ملیتیشان تخفیف پیدا نکرده بود بلکه برعکس برجسته تر هم شده بود و با فروپاشی شوروی هرکدام با عجله برای مطالبه ٬استقلال٬ به خیابان آمدند. لذا ادعای حقوق برابر ملتها هیچ ربطی به حقوق برابر شهروندان ندارد. 

                        یک بازی دو طرفه برد-برد با حق ملل در تعیین سرنوشت خویش از طرف ناسیونالیستهای مرکز گرا و ناسیونالیستهای قومی وجود دارد، و آن اینکه حق ملل از یک طرف تجزیه طلبی و از طرف دیگر حق طلبی نام گرفته است. از نگاه کمونیستی حق ملل هیچکدام از اینها نیست. آن نیرویی که حق ملل را تجزیه کشور می نامد -تمامیت ارضی طلبان- خود مسبب این جدایی است؛ و آن نیرویی که حق ملل را حق طلبی می نامد -قوم گراهای قدرت طلب- حق را برای خودشان می خواهند و نه برای مردم.

                حال تصور بکنید ناسیونالیستها موفق شوند که با پرچم حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، سرنوشت جامعه را بدست بگیرند. اولن اساس نابرابریها یعنی سرمایه داری را حفظ خواهند کرد. دومن در بهترین حالت فقط یکی از ستمهای موجود در جامعه یعنی ستم ملی/قومی را حل خواهند کرد، دیگر ستمها ستم طبقاتی و ستم جنسی و استثمار طبیعت و سرکوب آزادی بیان به قوت خود باقی خواهند ماند. سومن یک جنگ تمام عیار را به جامعه تحمیل خواهند کرد: جنگی خانه بخانه و خیابان بخیابان، میان تمامیت ارضی طلبان با استقلال طلبان. این جنگ می تواند نتایج فجیع و خونینی بدنبال داشته باشد. جنگ بر سر خاک در عین حال ارتجاعی ترین، شرم آورترین، و تحقیرآمیزترین جنگ خواهد بود. جنگ میان افرادی که خود صاحب هیچ زره ای از آن خاک نیستند، فقط برای ارضا شهوت مالکیت خیالیشان، برای ارضا کرامت تحقیر شده خود به آن می پردازند. برده گانی قربانی و سرباز این جنگها خواهند بود که، خود و تمام نسلهای قبلیشان، توسط سیستمهای طبقاتی چپاول و تحقیر شده و به فقر مادی و معنوی محکوم بوده اند. طرح حق ملل منتهی به جنگ میان دو سر چوب ناسیونالیسم خواهد شد، با تعصبات خاک پرستانه ای که دارند و با بی ارزش قلمداد کردن جان شهروندان، هر دو طرف حاضرند هزینه جانی و مالی جبران ناپذیری را به جامعه تحمیل کنند. جنگ را بداخل شهرها و محل زندگی مردم خواهند کشید و نه فقط باعث تخریب و ویرانی، بلکه مردمان منتسب به یکدیگر (دشمن) را قتل عام خواهند کرد. ناسیونالیستها برای کسب قدرت حاضرند دست به جنایاتی بزنند که در عراق و ترکیه و سوریه و یوگسلاوی و سودان شاهد بوده ایم. نتیجه جنگ میان ناسیونالیستها بر سر خاک و قدرت، باعث کینه و نفرت و شکاف میان مردمان یک جامعه شده، و امکان همزیستی را از مردمان فارس و ترک و کرد و عرب و بلوچ زبان می گیرد، و آنگاه تازه شرایط لازم برای جدایی از هم فراهم می گردد. ناسیونالیستها تاریخن حاضر بوده اند چنین بهایی را بپردازند. اما آیا مردم حاضرند این هزینه را بپردازند؟ آیا طبقه کارگر و کمونیستها حاضر خواهند شد قربانی چنین کشمکش نالازمی باشند؟ ناسیونالیستها معتقدند برای زنده نگاه داشتن زبان این جنگ لازمه! آیا واقعن راه دیگری برای رهایی از وضع موجود، و رسیدن به یک جامعه انسانی بدون جنگ و خونریزی نیست؟ البته که هست؛ سوسیالیسم تضمین کننده چنین آلترناتیوی است. امروز تلاش برای برپایی سوسیالیسم، تلاش برای عبور انقلابی از جمهوری اسلامی با کمترین هزینه، و استقرار دولت شورایی با تضمین آزادی بیان و انتخاب و تصمیم بی قید و شرط تمام احزاب و سازمانها و نهادهای سیاسی و اجتماعی در جریان است. رسیدن به چنین وضعیتی که اراده همگانی و سراسری شوراها هر نوع فرصت را از احزاب و جریانات اسلامی و ناسیونالیستی و جنگ طلب را بگیرد، فقط از مسیر آلترناتیو سوسیالیستی می گذرد، و نه از مسیر حق ملل در تعیین سرنوشت خویش. شاید دشمنی کور ناسیونالیستها با دولت شورایی این باشد که، حکومت شورایی با لغو هرگونه ستمی در واقع ناسیونالیستها را هم بی کار میکند و فرصت حق طلبی مصنوعی را از آنها میگیرد. 

               امروز در عصر سوشیال میدیا که می شود در کلاب هاوس صدای ناسیونالیستها را شنید؛ در فیس بوک افکارشان را خواند؛ و در اینستاگرام و تویتر مشاهده کرد که به چه مشغولند، معلوم می شود که ناسیونالیسم تمامیت ارضی طلب و ناسیونالیسم ملت ساز ضمن مخالفت ثابت با سوسیالیسم، در حال تقویت همدیگرند از راه نزاع باهم. کاراصلی ناسیونالیستها در هر دو سر چوب، ایجاد نفرت و دشمنی میان مردم و خاک پرستی است و نه مبارزه با جمهوری اسلامی. وجود جمهوری اسلامی و ناراضایتی عمیق مردم و بخصوص نسل جوان از این حکومت باعث شده تا هر دو سر چوب ناسیونالیسم موفق به نیروگیری شوند. بخصوص ناسیونالیسم ملت-ساز از حضور جنایتکارانه حکومت اسلامی استفاده کرده و در باغ سبزی را به جوانان نشان داده اند، که گویادر رسیدن به آزادی، تنها مانع بقای ایران و ماندن در چهارچوب ایران است. در مقابل ناسیونالیسم ایرانی هم با شیطان سازی از قوم گرایی و خطر تجزیه، لشکری از خاک پرستان تمامیت ارضی طلب را بخود جذب کرده است. در این تنفرپراکنی، هم نیرو علیه یکدیگر جذب میکنند و هم به قدرت گیری یکدیگر از راه ترساندن جامعه با شیطان سازی از طرف مقابل، کمک می کنند. گویا قرار است مردم جمهوری اسلامی را سرنگون و بعد بسراغ این جریانات خاک پرست آمده و آنها را بر خود حاکم کنند!! این اگرچه منطقی نیست، اما متاسفانه درجه فریبکاری ایدئولوژی ناسیونالیسم که بر خرافات و باور استوار است و نه بر تفکر و اندیشه، آنچنان بالاست که بخش قابل توجهی از مردم را جذب کرده است. ناسیونالیستها با وعده ساختن نروژ و سویس مردم را جذب کرده، اما بعد از سوار شدن بر اریکه حاکمیت، همینی را عملی و اجرا می کنند که ترکیه و آذربایجان و عراق و افغانستان و پاکستان و اقلیم کردستان به مردم عرضه کرده اند: فقر و محرومیت همگانی؛ سرکوب آزادی بیان؛ ستم بر زن و اقلیتها؛ رونق بازار خرافات و غیره. در خاورمیانه مردمان ارمنی، فلسطینی، کرد، دارفوری، افغان، بلوچ، و … مورد ستم و سرکوب و تبعیض و جنوساید بوده و هستند؛ اما راه حل هیچکدام حق ملل نبوده و نیست. راه حل رسیدن به آزادی و برابری است، که فقط نظام سوسیالیستی پرچمدار آن بوده و هست. 

                    یک تناقض آشکار در ماهیت وجودی جنبش ناسیونالیستی این است که درحالیکه ناسیونالیستها خود را مبارز و حق طلب و آزادیخواه تعریف کرده اند، اما بجای حمایت تمام و کمال از کمونیستها و یا آلترناتیو سوسیالیستی، همه جا و همیشه ضد کمونیست بوده و حساسیت ویژه ای به دولت شورایی دارند. این تناقض است، زیرا شورا و سوسیالیسم یعنی حل و فصل ستمهای متعدد بر آحاد مختلف جامعه، و از جمله رفع ستم ملی/قومی. مبارزه پنهان و آشکار ناسیونالیستها علیه دولتهای شورایی و راه حل اساسی تمام ستم ها و تبعیضات اجتماعی ثابت میکند که آزادیخواهی ناسیونالیستها مانند استقلال و آزادی خمینی فقط برای فریب مردم است. و نه فقط این، که حتا باعث شده اند که بخشی از جنبش سوسیالیستی از آلترناتیو کارگری فاصله گرفته و فعلن به آلترناتیو حق ملل ناسیونالیستها بپیوندند خواه از سر همجنبشی با آنها، خواه از سر ناامیدی به برقراری سوسیالیسم، خواه از سر مبارزه ضد امپریالیستی، و خواه از سر تزهای ضد کارگری انقلاب دو مرحله ای و غیره. تمام جنبش چپ قرن بیستم بجز بلشویک ها آلوده به ناسیونالیسم بودند و بجای رهایی کارگر از استثمار، باعث دست بدست شدن قدرت و فرصت استثمار میان انواع مدعیان طبقه حاکمه شدند. 

پایان سخن ایتکه طبقه کارگر خود صاحب آلترناتیو شورایی و سوسیالیسم است؛ حمایت طبقه کارگر و کمونیستها از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش بعنوان آلترناتیو طبقه حاکمه نه فقط غیر موجه که ضد کارگری است. کمونیستها هیچگاه منافعی جدا از منافع طبقه کارگر و اکثریت مردم زحمتکش و محروم نداشته و با سوسیالیسم به نجات کل جامعه می روند. حق ملل در تعیین سرنوشت خویش آلترناتیو ناسیونالیستهاست؛ آنها در کار نجات خاک و میهن و سرزمین هستند. کمونیستها در کار نجات انسان و جامعه هستند. نوع و مسیر مبارزه هم متفاوت است؛ در حالیکه ناسیونالیستها خواهان جنگ مسلحانه از پایین و معامله و سازش از بالا برای سهم بردن از قدرت سیاسی هستند؛ شیوه مبارزه طبقه کارگر مبارزه جمعی و شورایی بصورت اعتصاب و تظاهرات و تحصن و همبستگی اجتماعی و سراسری و قیام و در نهایت وقتی مجبور می شوند مقاومت مسلحانه برای برچیدن سیستم سرمایه داری است. 

اقبال نظرگاهی

ششم فوریه ۲۰۲۲

 

https://www.azadi-b.com/?p=17740

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate