در باره طرح منسوخ شده “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش”

در باره طرح منسوخ شده حق ملل در تعیین سرنوشت خویش

ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت ۵۴

در میان چپ ایرانی، چپ ناسیونالیست، چپ سنتی و چپ قرن بیستمی شکست خورده، آقای مازیار رازی فرد سربزیر، متین، منطقی، قلم بدست، و پرکار است؛ اما، شخصیت فردی ایشان نباید باعث شود خط ناسیونال-سوسیالیست ایشان پنهان بماند. در حالی تروتسکیسم ایران ضدیت خودش را با جمهوری اسلامی اعلام میکند، که همفکرانش در سایر کشورها، از جمله در کانادا، علنا حامی جنبش اسلام سیاسی مانند حماس و حزب الله علیه دولت اسراییل، و مانند رژیم اسد و جمهوری اسلامی علیه دولت امریکا هستند. آقای رازی و تروتسکیسم ایرانی عقب نمانده است و حامی جنبش ارتجاعی ناسیونالیسم قومی است. بحث ایشان در مقاله حق ملل در تعیین سرنوشت خویش قابل دسترس از سایت آزادی بیان*، سطحی، التقاطی، بی ربط به مبارزات کمونیستی جامعه، فرصت طلبانه، پوپولیستی و مهمتر از همه انحرافی است. انحرافی است چون با رد امکان انقلاب کارگری همین امروز در ایران و امکان تحقق همین امروز سوسیالیسم در ایران، در حقیقت در خدمت بقای جمهوری اسلامی است. برای من این متن نه الزاما در پاسخ به آقای رازی، بلکه در نقد و رد طرح امروز منسوخ شده و ضد آلترناتیو کارگری “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” مطرح است. چرا که به این نتیجه رسیده ام که ناسیونالیسم و بهترین آلترناتیوش (سایر آلترناتیوهای ناسیونالیستی مانند خودمختاری و فدرالیسم و کنفدرالیسم، از این هم خطرناکترند) یعنی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، چیزی جز پرچم خوش خط و خال ناسیونالیسم قومی علیه ناسیونالیسم تمامیت ارضی طلب نیست و این دو شاخه جنبش ناسیونالیستی با هم میتوانند و می روند تا پروژه یوگسلاویزه کردن ایران را به اجرا بگذارند. خود آقای رازی مصداق بارز سیگنال چپ زدن و براست پیچیدن است، زیرا در حرف “مارکسیست انقلابی”، و در عمل ناسیونال سوسیالیست است. و تا آنجا که به کل خط تروتسکیسم در قرن ۲۱ مربوط میشود، تز تروتسکیستها از باب انقلاب-جهانی، بر محور مبارزه با امپریالیسم برهبری امریکا فکوس دارد و لذا علنا و پنهانی از مبارزه حماس و حزب الله و رژیم اسد و خود جمهوری اسلامی علیه امریکا و اسراییل حمایت کرده و میکنند. اما تروتسکیستهای ایرانی که شاخص ترینشان مازیار رازی است، بدلایل روشن نمی توانند حامی این جنبش اسلامی ضد امپریالیستی باشند، لذا انتخاب کرده اند که از حزب کارگران کردستان پ. ک. ک. و سیاستهایش در منطقه (در چهارکشوری که آقای رازی در مقاله اش ردیف کرده است) حمایت کنند، بلکه بتوانند در میان جنبش ناسیونالیستی چپ کردستان چند نفر حامی گرفته، و نفوذی بدست آورند. حمایت ایشان از تز منسوخ شده حق ملل درتعیین سرنوشت خویش در این متن واقعی معنی پیدا میکند. بخصوص آنکه مازیار رازی متوجه تنفر ناسیونالیستهای چپ کردستان از منصور حکمت است، و تلاش کرده است تا با مقابله قرار دادن لنین با حکمت با یک تیر دو نشان بزند. 

             جمله سربرگ مقاله مازیار رازی در سایت آزادی بیان، با جمله دموکراسی بمثابه یک اصل مارکسیستی“، شروع میشود. جواب روشن است، منهای اینکه مارکس و انگلس ۱۵۰ سال پیش دموکراسی را بعنوان کدام مفهوم عینی و اجتماعی بکار برده باشند، در صد سال گذشته دموکراسی و پارلمان و انتخابات نماینده و غیره همگی ابزار و کارکرد جامعه طبقاتی بوده و در خدمت سیستم سرمایه داری عمل کرده است؛ یعنی بر مبنای آن، یک اقلیت در طبقه حاکم نظم استثمارگرانه سرمایه داری را بر یک اکثریت عظیم تحت ستم و استثمار روا داشته و تحقق بخشیده اند. در نتیجه یک کمونیست که ماتریالیستی مقولات را بررسی میکند امروز که نه، ۷۰ سال پیش باید به این نتیجه می رسید که دموکراسی یک اصل جامعه سرمایه داری و در خدمت طبقه حاکمه است. اگر مازیار رازی هنوز به این نتیجه نرسیده است، دلیلش نادانی نیست، بلکه فرصت طلبی سیاسی است. ایشان میدانند که حاکمیت ۲۵۰ ساله سرمایه داری و تزریق تبلیغاتی دموکراسی به جامعه و در سایه حکومتهای سرمایه داری ضد دموکراسی در ایران و منطقه و جهان، امروز ایشان میتوانند با حمایت از دموکراسی پوپولیسم چپش را در میان خیل ناسیونالیستهای قومی پیش ببرد. 

            سپس مازیار رازی در اولین پاراگراف مقاله اش، حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را در کنار حق بیان و سقط جنین قرار داده است. ایراد این کار اینستکه آزادی بیان یک حق فردی و اجتماعی تمام بشریت در همه مکانها و درهمه زمانها است؛ این حق پایه ای و چون و چرا ناپذیر است. در حالیکه حق ملل در تعیین سرنوشت خویش امروز ابزار ناسیونالیسم علیه تحقق سوسیالیسم است؛ آلترناتیویی در مقابل و علیه آلترناتیو کارگری و سوسیالیستی است. 

            تا آنجا که به دموکراتیک نامیدن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش مربوط است، حق دموکراتیک در چهارچوب رژیمهای دموکرات معنا دارد و نه در همه زمانها و همه مکانها بعنوان حقی فردی و اجتماعی. این حق دموکراتیک در دو حالت نقض و لغو میشود، یکی توسط حکومتهای استبدادی و فاشیستی نظیر رژیم جمهوری اسلامی ایران؛ و دوم در رژمهای سوسیالیستی که مردم و جامعه از حقوق بالاتری بنسبت حقوق دموکراتیک برخوردارند. لذا حق طلبی و مشروعیت سیاسی این تز و شعار حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در مقابله با حکومت ارتجاعی و فاشیستی جمهوری اسلامی، نمی تواند و نباید منجر به مشروعیت قایل شدن برای آن در حکومت سوسیالیستی که حکومتی پیشرو و انسانی و همه گیر و آزادی خواه و برابری طلب تر از تمام ادعاهای مفهوم دموکراتیک است، باشد.  

           آقای رازی معتقد است تقدیم کردن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش به احزاب ناسیونالیست، روا و بی مشکل است. نوشته است که “زمانی که حق ملل در تعیین سرنوشت خویش مطرح می گردد، مساله را نمی توان به ماهیت دولتی که ملت خاصی خواهان انتخاب آن است، مربوط کرد. اینکه دولت مستقل مثلا خلق کرد، یک دولت بورژوایی است، مربوط به کسی غیر خود آن ملت، نیست. کمونیست ها باید از این حق دموکراتیک دفاع کرده و نه برای ملل ستمدیده تعیین تکلیف کنند.”

اینجا دوز کمونیسم آقای رازی بخوبی روشن میشود: الف- برای ایشان مهم نیست که کدام حزب و جنبش زیر پرچم حق ملل در تعیین سرنوشت خویشبر سرنوشت یک جامعه سلطه و حاکمیت پیدا میکند، مهم این است ایشان اعتقادش به حق دموکراتیک پاس داشته شده باشد. ب- حاکمیت احزاب و جریانات راست و ارتجاعی و اسلامی و ناسیونالیست و فاشیست را انتخاب ملت خاصی دانسته و تاکید کرده که این حکومتها توسط خود آن مردم خواهان شده، که یعنی مردم خودشان خواهان آن میشوند. ج- همین منها کردن نوع حکومت و پذیرش آن توسط ایشان، بدلیا اینکه ملت خاصی خواهان آن شده اند، تایید کردن و مشروعیت بخشیدن به حکومت خمینی و خامنه ای و جمهوری اسلامی است که مردم در یک رفراندوم دموکراتیک بزعم ایشان، به آن رای داده، انتخاب کرده، و خواهان آن هستند. دال- مازیار رازی خجالت نمی کشد که بعنوان یک کمونیست بگوید، اینکه دولت مستقل مثلا خلق کرد، یک دولت بورژوایی است، مربوط به کسی غیر خود آن ملت، نیست. به این ترتیب این تروتسکیست ایرانی، با یک متد پوپولیستی موضوع هر ملت را به امور داخلی آن ملت مربوط دانسته و کمونیستهای بیرون از آن ملت را از دخالت بنفع کارگران آن ملت برحذر میدارد. یعنی در واقع برای آقای رازی شعار کمونیستی کارگران مرز و ملت ندارند، پوچ؛ کمونیستها، انترناسیونالیستند، هیچ. کمونیسم آقای رازی فقط در چهارچوب ملت خودش مدعی است و کاری به ملت غیر خودی ندارد، میگوید مربوط نمی شود. پ- برای آقای رازی کمونیست فارس اولن فقط باید از حقوق دموکراتیک دفاع کند؛ و دومن، حق تعیین تکلیف برای کارگر کرد و آذری و عرب و بلوچ و گیلک و لر و بختیاری و قشقایی ندارد. ت- تروتسکی صد سال پیش کارش سازماندهی شوراهای کارگری بود؛ و امروز آقای رازی و تروتسکیستهای ایرانی (که بی گمان پیشروتر از تروتسکیستهای مثلا کانادا هستند، که بدون شرم از حماس و حزب الله علیه اسراییل و از اسد و جمهوری اسلامی علیه امریکا حمایت میکنند)، کمونیست فارس” (منصور حکمت) را از تعیین سرنوشت برای ملتهای غیر فارس برحذر داشته، و بورژوایی بودن دولت آن ملت را به خودشان مربوط میداند. این یک نمونه برای اثبات فکاهی بودن کمونیسم نسل قرن ۲۱ تروتسکیستهاست. 

         آقای رازی البته آنقدر وفادار به جنبش دموکراسی خواهی خود هست که با تاکید برحق دموکراتیک بودن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش همرزمانش را در جنبش ناسیونالیسم قومی خشنود سازد. اما این برایش کفایت نمی کند و برای مجاب کردن فرزندان کارگران و زحمتکشان جامعه، مانند هر ناسیونالیست چپی، به پوپولیسم چپ متوسل میشود و با ضمیمه کردن این حق دموکراتیک به برنامه انتقالی کمونیستها همت خودش را بکار میگیرد. در ادامه، منهای اینکه در تخیل ایشان چه مفاهیمی از برنامه انتقالی کمونیستها قرار داشته باشد، آقای رازی خود را به زیر پرچم عبدالله اوجالان کشانده و از سرنگونی دولتهای ضد انقلابی ایران، عراق، ترکیه و سوریه با طرح این حق دموکراتیک، که تلویحا منظورش مردم ساکن کردستان است، نوشته است؛ که گویا تحقق حق ملل در تعیین سرنوشت خویش باعث در معرض سرنگونی قرار گرفتن این چهار دولت میشود. واضح است که تلاش آقای رازی از نزدیکی تاکتیکی یا استراتیژیکی با آپوییسم، جذب نیرو از جامعه کردستان است. غافل از اینکه ناسیونالیسم چپ آقای اوجالان می تواند ناسیونال سوسیالیسم آقای رازی را قورت داده، هضم کند، دفع کند، و تبدیل به ترقه ای بکند در جلب توجه چهار فریب خورده کم دانش و پر اعتقاد از همراهان “کرد” آقای رازی.   

         از شوخیهای بی مزه آقای رازی در این مقاله، که البته محتوای واقعی خط ایشان را هم نمایش میدهد عبارت ستم ملی ریشه طبقاتی دارد و این مطالبه در محور مبارزه طبقاتی نیز قرار دارد“، است. گویا ایشان هنوز نیاز دارد بخودش یادآور شود که چون ستم ملی ریشه طبقاتی دارد، لذا مبارزه ناسیونالیستی ایشان نه در خدمت بورژوازی بیرون از قدرت، بلکه در خدمت مبارزه طبقاتی قرار دارد. اما خود متوجه نشده است که با اقرار به محور مبارزه طبقاتی بودن رفع ستم ملی، مبارزه طبقاتی را به مبارزه ملی فروخته است، و ثابت کرده است که ناسیونالیستی است که با نقاب سرخ برای فریب جوانان کم تجربه و تحت ستم آمده است. آقای رازی مدعی کمونیست، ناخواسته رفع ستم ملی را بجای لغو کار مزدی، محور مبارزه طبقاتی قرار داده و خود را افشا و رسوا کرده است. تنها آقای رازی و تروتسکیستها نیستند که در قرن بیستم بنام کمونیست و سوسیالیست برای حقوق ملی مبارزه کردند از چین مائو، و ویتنام هوشی مینه؛ تا کوبای کاسترو، و السالوادور زاپاتیستها؛ تا جلال طالبانی، و عبدالله اوجالان، تمام استالینیستها و تمام مائوئیستها و تمام تروتسکیستها با همه شاخه های چریکی و ضد امپریالیست و استقلال طلب و رهایی بخش و خودمختاری طلب و حق تعیین سرنوشت طلبشان همه وهمه، خود را کمونیست و مارکسیست و لنینیست و سوسیالیست نامیدند و معرفی کردند. منصور حکمت یک کار ارزنده که کرد بیرون کشیدن کمونیسم کارگری از زیر آوار جنبش خرده بورژوایی ناراضی و ناسیونالیست حق طلب و ضد امپریالیست، شامل سرمایه داری ملی و مترقی و خودمانی و مظلوم و تحت سلطه امپریالیست و سرکوب شده، بود؛ تا بر پایه مارکسی واقعی خود یعنی ضد سرمایه داری بودن خودش بگذارد. 

آقای رازی آورده است که:

یک نکته اساسی را منصور حکمت در مورد بحث‌های لنین نادیده می‌گیرد و آن هم نقش همبستگی و اتحاد پرولتاریا ملت ستمگر و کارگران و دهقانان ملت ستمدیده، در ارتباط با طرح این شعار است. از دیدگاه لنین مبارزه پیشروان انقلابی بر سر حق ملت ستمدیده بیش از هر چیز بسیج کارگری ملت ستمگر را ایجاب می‌کند. هم‌زمان با طرح چنین شعاری کارگران ملت ستمگر باید بیاموزند که پیروزی ملت ستمدیده پیروزی خود آنهاست. آنان آنچه را که کارل مارکس به کارگران انگلستان در مورد آزادی مردم ایرلند گفت در سرلوحه خود قرار می‌دهند: «تا ایرلند در زنجیر است، کارگران انگلستان آزاد نخواهند شد»!(نامه به انگلس ۱۸۷۶)

اعتقادات غیر علمی و خود بافته ی آقای رازی مبنی بر پرولتاریای ملت ستمگر و کارگران و دهقانان ملت ستمدیده“، شاه بیت این خط ناسیونال-سوسیالیست منحط است. گویا و انگارکه در این ستم کارگران ملت ستمگر سهیم هستند و یا سهم و منفعتی برده اند؛ انگار که اول کارگران به یک ملت ستمگر یا ستمدیده تعلق دارند و سپس به طبقه کارگر تعلق دارند. و یا حداقل کارگر ملت ستمگر بدهکار و مدیون کارگر ملت ستمدیده است و باید از نظر سیاسی تخفیفی برایش قایل شود و جالب اینکه آقای رازی که خود را بعنوان پیشرو انقلابی ملت ستمگر معرفی کرده که خواهان جبران مافات است؛ اما بجای پرداخت آن دین و بدهکاری به طبقه کارگر ملت ستمدیده، انتخاب کرده است تا بدهکاریش را تقدیم نمایندگان صالح آن ملت ستمدیده یعنی ناجیان خود خوانده ناسیونالیست بکند. و تازه به روی نقابدار خود نمی آورد که حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، چیزی جز تقدیم سرنوشت طبقه کارگر و دهقان ملت ستمدیده به احزاب ناسیونالیست طبقه حاکم (اما بیرون از قدرت سیاسی) همان ملت نیست. این اگر از سر پوپولیسم چپ آقای رازی و تروتسکیسم قرن ۲۱ نباید، چیزی جز سفاهت و بلاهت نیست.    

          آقای رازی بجای پرداختن به اینکه راه حل مارکسیسم و لنین برای حل مساله ملی چه بوده و چگونه با راه حل حکمت متضاد است، بدلیل ناکامی و ناتوانی از چنین استدلالی مجبور شده است از لنین یک امام بسازد و بگوید ببینید لنین چه گفته و حکمت همان حرف لنین را نمی زند!؟ حتا یک درک سطحی اما منطقی دانشگاهی میتواند تشخیص بدهد که جملات حکمت بعد از ۸۰/۹۰ سال منتج از شرایط مشخص جامعه جهانی و ایران و موقعیت ویژه نیروهای ملی (که امروز تماما در مقابل آلترناتیو کارگری هستند و نه در صف پیشرو نیروهای مادی و انسانی جامعه علیه نظم کهن در دوره لنین.)، استنتاج می گردد. اگر برای ناسیونال-سوسیالیسم آقای رازی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش از اصول مبارزه طبقاتی است، برای جنبش کمونیستی کارگری در دوره لنین، یک اجبار تاکتیکی تحمیلی توسط جنبش ناسیونالیستی و نیروهای بورژوایی روی دست انقلاب کارگری و انقلابیون بلشویک بود. اما خیلی زود رییس جمهور امریکا (ویلسون) در دهه دوم قرن بیست، و سازمان ملل در دهه چهارم قرن بیست، هم این طرح حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را میپذیرند و امروز دیگر حتا احمدی نژاد هم طرفدار حق ملل در تعیین سرنوشت خویش است (سخنرانی در مورد مردم فلسطین). لذا امروز برای جنبش کمونیستی بدلیل آماده شدن شرایط برای تحقق و برقراری سوسیالیسم، این سوسیالیسم است که هم ستم ملی و هم مساله ملی و هم سایر ستمها و تبعیضات اجتماعی را یکجا و بیکباره حل میکند؛ در نتیجه توسل جستن به اجبار تاکتیکی دوره لنین لازم نیست. اما، نظر به اینکه ناسیونال-سوسیالیسم آقای رازی دنبال تحقق همین امروز سوسیالیسم نیست (علیرغم تکرار بی وقفه لغت سوسیالیسم) و آن را آرمانی مربوط به آینده های دور می داند، پس حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را نه اجبار تاکتیکی، بلکه از اصول مبارزه طبقاتی و یک استراتژی موثر برای خود میداند.  

           گویا قبول حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یک استراتژی موثر توسط کارگران ملت ستمگر علیه  دولت سرمایه داری خودشان است. که یعنی آقای رازی با خزیدن بزیر پرچم ناسیونالیسم قومی عبداله اوجالان و طرح کنفدرالیسم دموکراتیک، دارد مبارزه موثری را علیه جمهوری اسلامی و در راستای مبارزه ضد سرمایه داری کارگران فارس (ایران) بپیش میبرد. اما یک کمونیست، بروشنی و قاطعانه برای مبارزه علیه سرمایه داری، اتحاد همه کارگران را فریاد میزند و نه تقسیم آنها به کرد و فارس (و ترکمن و آذری و اعراب و بلوچها) و بعد آغاز خواهان حقوق ملی کارگر کرد شدن برای مبارزه با جمهوری اسلامی. در این معادله جمهوری اسلامی بعدتر قرار میگیرد و خدمت به ناسیونالیسم کردی ابتدا و نقدا صورت میگیرد؛ نتیجه اینکه تروتسکیسم آقای رازی قبل از آنکه علیه جمهوری اسلامی باشد در خدمت ناسیونالیسم قومی و مشخصا ناسیونالیسم کردی و آن هم شاخه عبدالله اوجالانی آن است. 

                لابد آقای رازی باید تشخیص این را داشته باشد که مخالفت با راه حل قدیمی-تاریخی عملا منسوخ شده ی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش می تواند از دو زاویه ارتجاعی و پیشرو، از طرف ارتجاع ناسیونالیسم تمامیت ارضی طلب و همچنین از طرف آلترناتیوی کمونیستی کارگری صورت بپذیرد. یکی کردن هردو اعتراض، و برچسپ شوونیسم زدن به آن، نه یک اشتباه سیاسی و یا نفهمی ادراکی، بلکه یک چراغ سبز به ناسیونالیسم قومی برای همپیمانی و همرزمی علیه آلترناتیو کارگری یعنی سوسیالیسم همین امروز، است. 

                برداشتهای عقب مانده چپ جهان سومی و خط ناسیونال-سوسیالیسم آقای رازی با اعتقادات مذهب گونه آنجا نمایان و اثبات میشود که ایشان می فرمایند: بحث‌های لنین در مورد این شعار، موقتی و لحظه‌ای و یا برای دوره معینی نبوده است، بلشویک‌ها تحقق این شعار را نه‌تنها برای دوره ماقبل از سرنگونی تزار که برای دوره انقلاب سوسیالیستی و حتی پس از آن طرح‌ریزی کرده بودند، زیرا که این فرمول را یک «اصل» و «استراتژی» می‌پنداشتند و نه یک «اجبار تاکتیکی» و «عقب‌نشینی. ایشان با نه الگو برداری و درک متد برخورد به ستم ملی در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه توسط لنین، بلکه با اعتقاد به تکرار همه روندهای آن مدعی میشود که: در واقع، خود انقلاب روسیه در گروِ مبارزه برای حق ملل بر تعیین سرنوشت خود بود. اتحاد ملت‌های تحت ستم با پرولتاریای روسیه تنها راه سرنگونی تزار و برقراری حکومت کارگری بود و این عملی نبود مگر با به رسمیت شناختن حق دمکراتیک ملیت‌های تحت ستم. ” 

منهای غلط بودن این برداشت و اینکه انقلاب روسیه نه محصول اتحاد ملت های تحت ستم با پرولتاریای روسیه“، بلکه محصول اتحاد کارگران و دهقانان و سربازان علیه حکومت تزاری و بعد کرنسکی بود با شعار نان، زمین، صلح بلشویکها. اما فرض کنیم که چنین باشد که آقای رازی دوست دارد. خوب بعد از صد سال چگونه است که همان شرایط عینی و اجتماعی روسیه ۱۹۱۷ با شرایط عینی و اجتماعی ۲۰۲۲ ایران همانند، همسان، عینن، برابر، و یکسان تلقی میشود و آقای رازی نیازی به راه حل مشخص ندارد مگر اینکه همان نسخه را کپی بگیرد و بدست جنبش کارگری ایران بدهد؟!! واقعیت این است که دغدغه آقای رازی نه جنبش کارگری ایران و نه امکان امروزی تحقق سوسیالیسم نیست؛ ایشان بدنبال گرفتن نیرو از جنبش ناسیونالیستی است و برای نایل شدن به این هدف مجبوراست آسمان ریسمان کند که گام امروز سوسیالیسم تحقق حق ملل در تعیین سرنوشت خویش است و غیر از این کفر الحاد و مذموم و انحراف و خیانت به سوسیالیسم است.

آقای رازی آورده اند که لنین گفته: سوسیالیسم پیروزمند بایستی ضرورتاً دمکراسی کامل را برقرار کند. در نتیجه، نه‌تنها باید مساوات کامل ملل را تحقق دهد، بلکه باید حق ملل ستمدیده را در تعیین سرنوشت خویش، یعنی حق جدایی کامل و آزاد سیاسی آنها را به رسمیت بشناسد.”   

اینجا لنین از برقراری کامل دموکراسی میگوید که حکمت هم همین حکم را دارد و میگوید همه آحاد جامعه شهروند متساوی الحقوق میشوند؛ اما اگر مردمی در یک رفراندوم انتخاب کردند که شهروند متساوی الحقوق نباشند و جدا شوند، این حق را دارند و کمونیسم کارگری از این حق دفاع میکند و آن را برسمیت میشناسد. منتها آقای رازی راه حل حکمت را قبول ندارند و میگوید الا بلا چون لنین گفته حق ملل ستمدیده را در تعیین سرنوشت خویش، حکمت هم باید همین را تکرار کند و اگر تکرار نکند پس خواهان مساوات کامل ملل نیست. یک فرد با یک درک نرمال و غیر مغرضانه میداند که شهروند متساوی الحقوق بسی بالاتر از مساوات کامل ملل است، چرا که انسان و کارگر و بشر قبل از هرچیز فرد است و تساوی حقوقیش در بالاترین حد بنسبت قدرت دواتی شهروندی متساوی الحقوق است و نه عضو ملت بودن و ادعای خرافی مساوات میان آن ملل، که نه معنی دارد و نه کمترین ارمغانی برای حقوق مدنی و اجتماعی و شهروندی و انسانی فرد دارد. آیا تحقق شهروندی متساوی الحقوق برای همه آحاد جامعه توسط حکمت، همان منظور لنین در مورد دموکراسی کامل در تمام سطوح را تامین نمی کند؟ و دادن سرنوشت جامعه به احزاب ناسیونالیست خواهان حق ملل درتعیین سرنوشت خویش، آن دموکراسی کامل را تامین میکند؟ مسلما آقای رازی اگر ناسیونال-سوسیالیست نبود و از موضع طبقه کارگر به راه حل ستم و تبعیض و نابرابری نگاه میگیرد، باید کلاهش را برای حکمت برمیداشت. اما آقای رازی از موضع طبقه کارگر ایران دنبال حل نابرابری ها نیست، ایشان بدنبال پروژه ماجراجویی مسلحانه همراه با احزاب ناسیونالیست درجریان سرنگونی جمهوری اسلامی است.  

اینجاست که آقای رازی، حکمت را متهم به تحریف نظرات لنین میکند. انگارکه نظرات لنین آیه هستند و همان را باید تکرار کرد، در غیر اینصورت میشود تحریف. گویا متد حکمت در سنت لنین نیست و فقط یک ادعاست؛ برعکس، راه حل حکمت -یا شهروند متساوی الحقوق یا جدایی- همان سنت و متد لنین است. وقتی آقای رازی بنفعش نیست که راه حل کمونیستی کارگری لنین و حکمت را بپذیرد، و منافع جنبشیش در ناسیونال-سوسیالیسم ایجاب میکند که بر پروژه مرز و کشور سازی و تفرقه طبقه کارگر تاکید داشته باشد، خط سیاسی مبارزه برای دموکراسی در ایران را زیر نقاب سرخ نقل قول (لغتی و نه مفهومی) از لنین، پنهان و پیچیده است.

در مقطع و پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی، ناسیونال-سوسیالیستها و چپ ناسیونالیست وخود جنبش ناسیونالیستی مسلح در یک جبهه قرار خواهند گرفت و علیه آلترناتیو شورایی کارگری پرچم حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را با رنگ سرخ علم خواهند کرد، هرچه پروسه سرنگونی و خلع سلاح باندهای مسلح حکومت اسلامی طولانی تر شود، ناسیونالیستها با تمام شاخه های خاک پرست و قوم گرا و تمامیت طلب و استقلال خواه و فدرالیست طلب و کنفدرالیسم خواه و چپ و سوسیالیستش میداندارتر خواهند شد و به آلترناتیو سوسیالیستی کمونیسم کارگری شلیک خواهند کرد. آقای رازی از هم اکنون بداند که چوبی در دست جنبش ناسیونالیستی یا بقول خودش حرکتهای مترقی برای زدن کمونیسم بیش نخواهد بود و در اولین جنگ و کشمکش واقعی بین جنبش ناسیونالیستی علیه جنبش شورایی شکسته خواهد شد، و زمین خواهد خورد.  

             همین یک فرمایش آقای رازی کافی است تا اثبات کند که جایگاه واقعی امروز وآینده ایشان و خط رفرمیستیش در صف حکومت شورایی قرار دارد و یا علیه آن. ایشان می فرمایند: در کشور «کثیرالملل» ایران ملل مختلف با فرهنگ و تاریخ و زبان مشترک وجود دارند که حق دمکراتیک آنها توسط کمونیست‌های راستین باید به رسمیت شناخته شود. اما آقای رازی به همین حد بسنده نکرده و در ادامه ساده لوحانه بیشتر و بهتر چهره ناسیونال-سوسیالیست خود را فاش ساخته است: 

سؤال اینست که چنانچه در انقلاب آتی نیز اعراب، ترکمن‌ها، آذری‌ها و بلوچ‌ها خواهان حق دمکراتیک خود از جمله تشکیل مجلس و یا تشکیل دولت مستقل شوند، موضع کمونیست ها در حاکمیت چه خواهد بود؟ دوراه بیشتر وجود ندارد: یا سرکوب آنان تحت عنوان «تجزیه‌طلبان»، همانند موضع ارتجاعی راست گریان، و یا دفاع و مبارزه برای کسب حقوق آنان و پیوند این ملل تحت ستم با کارگران ایران، راه سومی وجود ندارد. سکوت در مقابل این وقایع محتمل به مفهوم تأیید سرکوب آنان است.

 آقای رازی عزیز چناچه در انقلاب در حال شکلگیری ایران، نه اعراب و ترکمن ها و آذری ها و بلوچ ها بلکه ناسیونالیستهای عرب و ترکمن و آذری و بلوچ خواهان تشکیل دولت مستقل خود باشند، موضع کمونیسم کارگری در حاکمیت این خواهد بود که شهروندی متساوی الحقوق همه آحاد مردم را تضمین کند و سپس طی رفراندومی که از مردم منتسب به آن قومیتها/ملیتها پرسیده خواهد شد که آیا میخواهید شهروند متساوی الحقوق جمهوری سوسیالیستی ایران باشید و یا مستقل شوید؟ این رفراندوم همانطور که حکمت گفته باید با نظارت نهادهای بین المللی و بی طرف و حضور آزادانه میدیا صورت بپذیرد؛ سپس نتیجه هرچه بود، به اجرا گذاشته شود. روشن است، که این راه حل لنینی و حکمتی با آن دو راه حل مذکور آقای رازی که از ذهنیتی کاملن ناسیونالیستی و غیرکارگری زایده شده است، متفاوت است. ذهنیت آقای رازی حذف و ندیدن آلترناتیو کمونیستی کارگری و قرار دادن ناسیونالیسم قومی و ناسیونالیسم ملی/مرکزی/تمامیت طلب در مقابله با هم است؛ برای همین به نتیجه ی یا سرکوب یا حق ملل رسیده است، و ناخواسته بند ضد کمونیستی و ضد کارگری و ضد شورایی خط ناسیونال-سوسیالیسم خود را زیر نام مارکسیستهای راستین به آب داده است. 

         نه فقط نگاه، بلکه متد برخورد و نوع فعالیت سیاسی آقای رازی و ۷/۸ نفر همراهانش ناسیونال سوسیالیستی متمایل به فاشیسم است. فاشیستی، چون جامعه و مردم توردرتو و در هم تنیده و همبسته و همسرنوشت ایران را به فارس و غیر فارس، کرد و ترکمن و آذری و اعراب و بلوچ ها و غیره تقسیم بندی کرده و آنها را در برابر و مقابله با هم قرار میدهند. ایشان و خطش خواهان مرزکشی و حصاربندی ناسیونالیستی میان مردم است که مانند جنگ بر سر ایالات شرقی روسی زبان نشین اکرایین و جنگ بر سر قره باغ و جنگهای مردمان یوگسلاوی به فاشیسم ختم خواهد شد. تروتسکیسم امروز، چه در نقد و تفکر، چه بعنوان یک خط سیاسی، پیاده نظام جنبش ناسیونالیستی قومی برای جنگ طلبی و مصاف با ناسیونالیسم عظمت طلب ملی، که هردو خاک پرست و ارتجاعی هستند، برعلیه آلترناتیو حکومت شورایی سوسیالیستی خواهد بود، و لذا فاشیستی است. بعلاوه اگر آپارتاید نژادی غلط بود، که بود؛ امروز هم آپارتاید جنسی غلط است؛ و در آینده آپارتاید زبانی و تقسیم بندی میان مردم برحسب تفاوت زبان و فرهنگ غلط است و هر سه به فاشیسم منتهی شده است و خواهد شد. 

اگر آقای رازی واقعا علاقه مند است بداند که چگونه وحدت زحمتکشان و کارگران ایران تامین میشود؛ لازم است یاد بگیرند که کارگران و زحمتکشان مرز و کشور و وطن و منافع ملی و حقوق ملی ندارند. کارگران و زحمتکشان حقوق انسانی و اجتماعی دارند و باید از طوق لعنت طبقاتی و تقسیم بندیهای نژادی و زبانی و ملی و قومی رهایی یابند. این رهایی با تضمین شهروندی متساوی الحقوق تامین میشود و نه با تقسیم آنها به ملت ها. تیوری سوخته نظریه پرداز تروتسکیست ایرانی تفرقه و جنگ خونین میان انواع و اقسام دسته جات ناسیونال-سوسیالیست فارس و کرد و ترک و آذری و عرب و بلوچ را سبب شده و باعث خون پاشی به انقلاب سوسیالیستی کارگری ایران خواهد شد. و لذا تنها بدرد رضایت ناسیونالیسم قومی و باندها مسلح آن مانند سازمان دست ساخت پژاک و حزب کمونیست کش دموکرات کردستان ایران و گرگهای خاکستری ترک و دیگر باندها قومی و گرایش های فاشیستی ریز و درشت حال و آینده می خورد و بس.  

اقبال نظرگاهی ۱۷ جون ۲۰۲۲

لینک مقاله آقای مازیار رازی https://www.azadi-b.com/?p=22776

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate