ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت -۴۸

این شماره: تعیین سرنوشت چه کسانی؟ توسط چه کسانی؟ 

       ناسیونالیسم حاکم (درقدرت)، و در مورد امروز ایران اسلام سیاسی که سوار بر ارابه ناسیونالیسم ایرانی است، چنان سرکوب و تبعیض و سانسور و ستمی نسبت به شهروندان به بهانه های مختلف روا می دارد که معمولن کسی زیانهای ناشی از نقد تز سوخته حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را نمی خرد. ناقد چنین شعارهایی که در قرن بیست با اقبال عمومی مواجه بوده، که امروز هر پوپولیستی زیر آن جمع می شود تا بلکه از آن کلاهی برای خودش فراهم بکند تا سر مردم بگذارد، مورد تندترین اتهامات و توهینها قرار می گیرد. ناسیونالیستهای منتظر قدرت که در این تز و پرچم آینده ای برای خود لحاظ و منظور کرده اند و بخصوص با به تن کردن لباس چپ و گاهگاهی از عدالت اجتماعی گفتن خود را صاحب امتیاز این حق بی اما و اگر لقب داده و بحساب میآرورند فرصت طرح نقد آن را به کسی نمی دهند. فرد نقاد به همه چیز متهم خواهد شد و حملات شخصی رکیکی را باید متحمل شود؛ اما در ورای این گرد و غبارها باید واقعیت را نشانه گرفت و به جامعه هشدار داد. باید برگشت سراغ متن عینی تاریخ-درجریان و جایگاه خطرناک امروزی پدیده های تاریخی در جامعه را بررسی و شناساند. امروز در پایان سال ۱۴۰۰ شمسی نقد و افشای ناسیونالیسم همانقدر اهمیت دارد که اگر اسلام-سیاسی (اسلام حکومتی یا اسلام در حکومت) مورد نقد و رد در سال ۱۳۵۷ قرار می گرفت. همان ظاهر مردمی و عدالت خواهی و اهلی که اسلام در سال ۱۳۵۷ داشت امروز در سال ۱۴۰۰ ناسیونالیسم دارد. ناسیونالیسم تمامیت خواه (یا مدافع تمامیت ارضی) و ناسیونالیسم خویش-خواه (یا ملت ساز یا قومی) با هم و همراه هم در یک بده-بستان متقابل به گسترش نفوذ و محبوبیت و حقانیت و ماهیت یکدیگر کمک می کنند و یکدیگر را توجیه و تقویت می کنند؛ سپس با هم جامعه را و مردم را به قهقرا و بحران و جنگی نالازم و بشدت مخرب خواهند برد. در نتیجه لازم است با کوبیدن بر طبل سوسیالیسم همین امروز مردم را از خطر ناسیونالیسم در حال شکلگیری با خبر و آگاه کرد و با آوردن سوسیالیسم مانع بربریت ناسیونالیستی شد. 

            حق ملل در تعیین سرنوشت خویش شعار قدیمی سوسیالیستها در دفاع از ناسیونالیسم ملل تحت ستم، بدلیل قرار داشتن در موقعیت تحت ستم وغارت استعمارو امپریالیسم جهانی بودند. اما امروز این شعار به کاراترین ابزار ناسیونالیسم علیه آلترناتیو سوسیالیستی و ازقضا برای حفظ سیستم غارتگر سرمایه داری تبدیل شده است. چپی که تفاوت آن مقطع تاریخی با امروز را که یک قرن باهم فاصله دارند را نمی پذیرد، چپ نیست ناسیونالیستی است که نقاب بر چهره دارد و برای فریب مردم آمده است. چپی که کمونیستها را متهم به دفاع از ناسیونالیسم حاکم می کند، فی الحال قرار گرفتن خودش را در رکاب ناسیونالیسم پیشا-قدرت سیاسی (هنوز به قدرت نرسیده) قومی نشان داده است. چنین چپهایی (چپ-ملی) در اولین فرصت بعد از کسب قدرت سیاسی توسط ناسیونالیستها قلع و قمع خواهند شد کمااینکه توده و اکثریت توسط حکومت اسلامی قلع و قمع شدند.    

             اگر کارگر آزاد نمی شود مگر اینکه کل جامعه را آزاد کند، این یعنی پلاتفرم آزادی طبقه کارگر که توسط مارکس و انگلس نوشته شده (مانیفست کمونیست) و توسط کمونیستها در اهتزاز قرار دارد، مخالف تمام ستم ها و تبعیضات و نابرابری ها و سرکوب ها است. این یعنی هر بخش و هر قشری از جامعه که خواهان رسیدن به مطالبات بر حق خود، که در راس همه آنها و در جمعبندی همه آنها آزادی و برابری قرار دارد، پس ناگزیر است به زیر پرچم و پلاتفرم سیاسی طبقه کارگر برود و نه اینکه برعکس خواهان حمایت طبقه کارگر و کمونیستها از پلاتفرم امروزین بورژوایی، حق ملل در تعیین سرنوشت خویش باشند. با خلاصی انسان از برده گی مزدی، و از کالایی شدن خود، و از ازخودبیگانگی اجتماعی خود، راه برای خلاصی از هویت های دینی و قومی و ملی و طبقاتی و غیره مهیا و فراهم می شود، و فرد در مسیر رشد انسانی و ساختن جامعه انسانی قرار می گیرد. هر نوع تز و سیاست و شعاری که در این مسیر ایستگاه هایی برای توقف تعریف بکند، و آزادی و رهایی کل جامعه زیر پلاتفرم کارگری را به آینده موکول کند و امروز را دو دستی تقدیم حق طلبی های سیاسی که سرمایه داری و حکومتش باعث و بانی آن بوده و هست بشود، در واقع در عمل به همین سرمایه داری خدمت کرده است و فقط در تصورش چپ و مدافع کارگر و زحمتکش است.     

              بورژوازی در قرن ۲۱ بیش از همیشه زبان مردم و جامعه را یاد گرفته است و در همان لباس و با همان شعار وارد میدان شده است، اما هدفش بروشنی منافع طبقاتی سرمایه داری است. اگر امروز بورژوازی محروم از چپاول مردم خودش، مدافع حق ملل در تعیین سرنوشت خویش است، چون می خواهد از مردم تاییدیه و مشروعیت بگیرد همانطور که خمینی و حکومت اسلامیش با شعار جمهوری و استقلال و آزادی از مردم مشروعیت گرفت. سوال این است که بعد از حداقل دو قرن حکومت بورژوازی، که هر بار موفق شد طبقه کارگر و زحمتکش را سیاهی لشکر خود قرار دهد، چرا امروز کماکان بعنوان نماینده جامعه از مردم مشروعیت بگیرد؟ چرا خود مردم با شوراهایشان قدرت را تصرف نکنند؟ تفاوت بر سر قدرت طلبی و در قدرت قرار گرفتن افرادی و احزابی و گروه هایی از جامعه نیست، بلکه تفاوت در بقا و فنای یک سیستم ضد انسانی است. اگر طبقات کارگر و زحمتکش و شوراهای محل کار و زندگیشان قدرت را بدست آورند آنگاه می توانند جامعه سوسیالیستی را سازمان بدهند. یعنی می توانند بیکباره فقر و فلاکت را، و بی کاری را، و بی مسکنی را، و بی حقوقی را، و عدم آزادی را، و دیگر مصایب جامعه را حل کنند. اما چنانچه قدرت سیاسی را بنمایندگان بدهند و خود بفرمانبرداری برگردند، نمایندگان نمی توانند چیزی جز ابزار سیستم سرمایه داری باشند، پس جز تلاش برای کسب نفع و سود خود هدف بیشتری نمی توانند داشته باشند، پس نظام سرمایه داری می ماند و بر متن آن تمام مصایب اجتماعی برجا می مانند و در بهترین حالت تخفیف پیدا می کنند. 

           تز حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و راهکار فدرالیسم هر دو راه حل بورژوایی ستم ملی هستند. راه حل طبقه کار برای حل ستم و مسعله ملی یا جدایی و یا برابری شهروندی است. هر نوع راه حلی که به تداوم سیستم سرمایه داری بینجامد بورژوایی و لذا ارتجاعی است. روشن است که مخالفت با تز حق ملل در تعیین سرنوشت خویش به معنی موافقت و یا بی توجهی به ستم ملی/قومی نیست و یا نفی حق تعیین سرنوشت نیست. تمام بحث این است که رفع ستم ملی و حل آن راه حل سوسیالیستی دارد که در آن کل جامعه برهبری طبقه کارگر هم از ستم ملی/قومی و هم از ستم طبقاتی و جنسی و سیاسی و دینی به یکباره خلاص شوند. این راه حل سوسیالیستی بنفع بورژوازی در قدرت و بورژوازی منتظر قدرت نیست و لذا ما را متهم و حتا تهدید جانی می کنند. اگر چپ های ناسیونالیست و نالیسونالیستهای چپ حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را راه حل دموکراتیک مسعله ملی می دانند و از آن به نتیجه فدرالیسم می رسند جای تعجبی نیست. طبقه کارگر باید بداند که این ناسیونالیستها هدفشان فدرالیسم است و نه حکومت شورایی و اوج ارمغانشان برای جامعه فدرالیسم دموکراتیک با زیر بنای سرمایه داری غیر وابسته است و نه سوسیالیسم، چون در واقع بدون اینکه بگویند مخالف سوسیالیسم هستند. اما سرمایه داری قرن ۲۱ هم نمی تواند وابسته نباشد، جمهوری اسلامی امتحانش کرد و نشد. لذا حق ملل، و فدرالیسم، و سرمایه داری تمامن در نقطه مقابل راه حل سوسیالیستی طبقه کارگر برای رفع و حل ستم و مسعله ملی است.    

          ناسیونالیستها کمونیستها را متهم می کنند که با دیدی ایدیولوژیک به آنها برخورد کرده و اتوماتیک آنها را دشمن مردم معرفی می کنند. اما ناسیونالیستها بقا و تداوم سرمایه داری، و لذا استثمار و فقر عمومی، را فرض می گیرند و با هیاهو بر سر حق تعیین سرنوشت خود را بعنوان حق طلب عرضه و به مردم می فروشند. هر جا که کمونیستها مچ ناسیونالیستها را باز می کنند و ثابت می کنند که این سوسیالیسم است که می تواند معضلات گوناگون اقشار مختلف جامعه را حل کند، و ناسیونالیسم در واقع مانعی در مسیر منافع عمومی مردم است، فریاد سوسیالیسم شکست خورد را سر می دهند و ما را به کره شمالی نسبت می دهند. ما نمی گذاریم پنهان کنند که ملی گراها هر وقت فرصت کردند علیه کمونیستها جنایت ها انجام داده اند. اعدام صحرایی کمونیستهای کومه له توسط حزب دموکرات کردستان ایران برهبری عبدالرحمان قاسملو که به دفعات در دهه شصت شمسی تکرار شد نمونه این جنایات است.  

         در حق تعیین سرنوشت ناسیونالیستی، مذهب نه فقط نفی و طرد نمی شود بلکه حتا در دولت هم مشارکت داده می شود. چرا که برای تحمیق و کنترل جامعه، و حفظ نظم کهنه و منسوخ موجود لازم است، مذهب کمک می کند تا از رد و طرد عادات و رسوم و فرهنگ کهنه و اغلب ضد حقوق انسانی جلوگیری شود. این بماند که هر دو ایدیولوژی دینی و ناسیونالیستی ذهنی و اعتقادی هستند و با واقعیت انسان و جامعه انسانی، دنیای مدرن امروزی، و معرفت علمی، خوانایی ندارند، در اصل هردو روبنای واقعیتی عینی بنام سرمایه داری هستند. اما از آنجا که سیستم سرمایه داری و مناسبات آن در تمام ابعادش از تولید و توزیع، تا فرهنگ و سیاستش، نابرابر و تبعیض آمیز است، لذا فرهنگ و آداب و رسوم کهنه، و دین و مذهب، همگی به خدمت این سیستم نابرابر درآمده، همگی زیر پرچم ناسیونالیسم قرار می گیرند و انسان و جامعه بشری را به قهقرا می برند. که تمام این پروسه منحط در آغاز با نام حق ملل در تعیین سرنوشت خویش به خورد مردم می دهند و داده اند. تاریخ سازی ناسیونالیستی بکمک خرافات دینی، و فرهنگ سنتی همراه و همدست می شود با ضدیت دین و مذهب با نقش زن در جامعه و دولت، که نابرابریهای تحمیلی به زن و به جامعه همگی در راستای تداوم و رشد سرمایه داری هستند، لذا روابط همه جانبه این دو پدیده خرافی و ضد انسانی تاریخی و لازم و اثبات شده است.       

          ما را گوشزد می کنند که در نقد ناسیونالیسم افراط می کنیم، فرضن که چنین باشد. آیا افراط در طلبیدن آزادی و برابری برای همه، مشکلی ایجاد می کند؟ آیا بی تخفیف خواهان اجرای سوسیالیسم شدن، ایرادی و زیانی برای جامعه دارد؟ آیا نفی هویت تراشی برای آحاد یک جامعه، دفاع از همبستگی و همزیستی همگانی نیست؟ آیا خواهان مشارکت همگانی در حکومت شورایی، نفی حق تعیین سرنوشت ملل است، یا بازگرداندن حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خودشان به دست خودشان؟ کسی که این مواضع انسانی را افراطی می نامد، در صف مقابل مردم ایستاده است اگرنه از این مواضع حمایت هم می کرد. اینکه ناسیونالیستهای منتظر کسب قدرت، کمونیستها را کنار تمامیت ارضی طلبان راست قرار می دهند، فقط برای فریب خود ومردم است. در دنیای واقعی کسانی در کنار تمامیت ارضی طلبان راست قرار دارند و مردم باید ازشان بترسند، که خود خواهان آوردن ورژن دیگری از سرمایه داری هستند، که گویا باعث توسعه اقتصاد محلی و خودی می شود. بله هرجا سرمایه داری باعث رشد و توسعه اقتصاد خودی شده است، میلیون میلیون طبقه کارگر و زحمتکش را به فقر و فلاکت رانده است، و بعلاوه حق اعتراض را هم از آنها گرفته است. حق طلبان مدافع تز حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، در واقع بدنبال رسیدن به مقام حق تعیین تکلیف جامعه توسط خویش هستند، و با کسب این امکان کاری جز تکرار استثمار و انباشت سرمایه ندارند. اگر طبقه کارگر و زحمتکش بخواهد هم به رفاه برسد، و هم به آزادی، و هم به حق تعیین سرنوشت خویش، آنگاه پرچم سوسیالیسم را بر می افرازد و نه تسلیم سرمایه داری محلی و خودی و رفرم شده بشود.       

             یک دو-قطبی سیاسی در مطالبه این شعار توسط ناسیونالیستهای چپ و چپ های ناسیونالیست هیچوقت مورد بررسی قرار نگرفته است: این جنس از ناسیونالیسم از یک سو خواهان حق جدایی، و استقلال، و منافع ملی، وکمک به توسعه اقتصادی، و ایجاد کار برای طبقه کارگر خودی، هستند و از سوی دیگر مدعی حقوق کارگران و زحمتکشان و زنان و عدالت اجتماعی هستند. این مطالبه دوقطبی که روزی خواهان رفاه کارگران است، و روز دیگر خواهان استقلال و دفاع از میهن مقدس، روزی خواهان عدالت اجتماعی و روز دیگر خواهان توسعه اقتصاد ملی، روزی از حقوق زن صحبت می کند و روزی دیگر پاسبان فرهنگ و رسوم و سنن است، در تناقضی آشکار قرار دارد. این نوع ناسیونالیسم که خود را چپ معرفی کرده است، از ناسیونالیسم راست نه فقط نا صادق تر و خدعه گر تر و فریبکارتر، بلکه حتا نا روشن تر و سردرگم تر و برآشفته تر است. می خواهد همزمان هم کارگر را را به رفاه و خوشبختی برساند و هم جنگ استقلال را رهبری و توسعه اقتصادی کشورش را در لیست جهانی به اثبات برساند. و در تمام مدت به کمونیستها فحش می دهد که چرا خواهان اتحاد و انسجام طبقه کارگر هستند و تقسیم بندی طبقه کارگر به تورک و کورد و فارس را به زیان منافع طبقه کارگر و زحمتکش و کل جامعه می دانند. لطمه ای بزرگ که سوسیالیسم در ایران و جهان خورد، ناشی از نقاب چپ ناسیونالیستها بود. این جنس ازناسیونالیستها از مارکس و لنین و دیگر رهبران جنبش کمونیستی نقل می آورند که جنبش ملی برحق و مترقی است. جالب اینکه در عین رجوع به مارکس و لنین بشدت مخالف حاکمیت شورایی و لغو استثمار هستند. که در واقع یکی از این نقل قولها حق ملل در تعیین سرنوشت خود است.

         امروز در قرن ۲۱ جنبش حق ملل در تعیین سرنوشت خویش دقیقن و بدون چون و چرا به حاکمیت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بورژوازی و سرمایه داری می انجامد، و این بورژوازی خودی نمی تواند اهلی و مترقی باشد. گویا حق تعیین سرنوشت برای رسیدن به آزادی و رفاه و خوشبختی است. اما این چه آزادیخواهی است که با جدایی مردم از همدیگر حاصل می شود، و در قبل از جدایی، و بدون جدایی، حاصل نمی شود؟ می گویند که جامعه تحت ستم، غارت شده و آباد نشده است، این درسته اما نمیگویند توسط کدام طبقه سرکوب و غارت شده، این را پنهان می کنند. می گویند مقصر ملت غالب است، و این دروغی بزرگ و برای پنهان کردن ماهیت طبقاتی خودشان است. این پنهان کردن ها لازم است، تا تلاش خود را برای جانشینی غارتگران بر مردم پوشیده بماند. گویا بورژوازی محلی قصد توسعه و آبادانی دارد اما این به زحمت کمی حقانیت در آن هست، چون سرمایه داری چه در تامین مواد اولیه، و چه در تامین بازار مصرف، و چه در شیوه تولید استثمارگرانه اش، در بحران است و این بحران را ناسیونالیستهای خودمانی نمی توانند حل و فصل کنند. در حالیکه آلترناتیو سوسیالیستی قادر به رفع این بحران و تامین توسعه و رفاه همگانی است.

      ناسیونالیستهای چپ مدعی هستند که چون حق ملل در تعیین سرنوشت خویش پذیرش جهانی پیدا کرده است، لذا میشه بدون جنگ و خونریزی و ویرانی ده ها میلیونی آن را پیش برد. خیر چنین نیست ده ها میلیون نفر در شکل گیری کشورهای جدید جان خود را از دست دادند در حالیکه این حق مورد تایید سازمان ملل هم بود: مانند فاجعه در الجزایر و کنگو و ده ها کشور دیگر. چرا چنین است؟ چون علی رغم پذیرش حق ملل در تعیین سرنوشت خویش توسط سازمان ملل، اما همین سازمان حق قدیمی تر و اساسی تری برای دولتهای عضوش برسمیت شناخته است، و آن حق حاکمیت ملی است. حق حاکمیت ملی یعنی اینکه هر دولتی حق دارد در چهارچوب کشور خودش نگهبان تمامیت ارضی خودش باشد و مخالفینش را سرکوب کند. در نتیجه ناسیونالیسم قومی از حمایت سازمان ملل و حقوق بین المللی برخوردار نیست، و در بیان روشن آن فریبکارانه سخن می گوید. در حقیقت جناح چپ، تنها تفاوتی که با جناح راست جنبش ناسیونالیستی دارند، این است که بهتر می توانند مردم را با اسامی ای همچون حزب کارگران کردستان، و حزب سوسیالیست ایران، حزب دموکراتیک آذربایجان، حزب خلق الاحواز، و راه کارگر، و چریک فدایی خلق، و سازمان زحمتکشان و غیره جوانان طبقه کارگر را فریب دهند و بزیر پرچم ملی، و قومی، و طبقاتی و خاک پرستی خود بکشانند.    

             جمهوری اسلامی با جنایات و ستمی که میکند باعث شده، تا بسیاری از حق طلبان به کج راهه حق تعیین سرنوشت بعنوان راه نجات بنگرند. اگر جمهوری اسلامی، انسان را در سراسر ایران به حضیض ذلت برد و انسانیت را ساقط کرد، پاسخ شهروند حق طلب نمی تواند ناسیونالیسم باشد. ناسیونالیسم قادر نیست شان، و کرامت انسانی، و زندگی در سطح قرن ۲۱، را به افراد و جامعه برگرداند بلکه فقط باعث احساس افتخار و ابهت کاذب می شود. 

             حق ملل درتعیین سرنوشت خویش، امروز در دهه سوم قرن بیست یکم، یک شعار ارتجاعی، ضد کارگری، و تمامن غیر اجتماعی، و غیر علمی است. ارتجاعی است، چون جامعه طبقاتی منحط را نوید می دهد. ضد کارگری است، چون سرمایه داری را حفظ و ابقا می کند. غیر اجتماعی است، چون حامی دین و مذهب و فرهنگ سنتی است. و غیر علمی است، چون واقعیت رشد جامعه بشری بسوی مدنیت و تمدن و رهایی از بربریت سرمایه داری را نمی پذیرد. امروز هیچ برابری طلب و سوسیالیستی، نمی تواند بجای دفاع از حکومت مستقیم خود مردم از طریق شوراهایشان، مدافع تعیین سرنوشت ملل باشد. چرا که در طی دویست سال گذشته تعیین سرنوشت ملت ها، یکی بعد از دیگری همگی، به قدرت یک اقلیت و سلطه بر یک اکثریت از هر جامعه تبدیل شده است. در صد سال گذشته، هر کشوری که مستقل شده، و به اصطلاح حق تعیین سرنوشت کسب کرده، اما وضعیت زندگی اکثریت مردمش تغییری ملموس در حد شان انسان عصر صنعت و تکنولوژی و مدرنیسم پیدا نکرده است.   

             امروز حق ملل درتعیین سرنوشت خویش در ایران یعنی تقسیم یک جامعه فی الحال موجود، به چندین تکه! اما سوال این است که در راستای منافع چه کسانی؟ آیا در درون هر یک از آن تکه ها، باز نمی توان خواهان حق تعیین سرنوشت برای اقلیت ها شد؟ چرا نه؟ پس در عمل این جدال پایان ناپذیر است و به انسجام اجتماعی و همبستگی طبقاتی مردم ضربه زده و می زند. حق تعیین سرنوشت ایرلند و پولند و هند از استعمار انگلستان و روسیه در گذشته، چه ربطی به تقسیم یک کشور صد ساله مثل ایران به ۷/۸ قسمت در امروز دارد؟ در ثانی آیا این تعیین سرنوشت با ۲/۳ هزار کشته میسر و ممکن می شود! که اگر چنین است، بفرمایید! و یا بطور واقعی باید شاهد ۲۰۰/۳۰۰ هزار کشته و ده ها میلیون آواره بود؟ ناسیونالیستهای قومی باید جوابگو باشند، که چه کسانی قرار است هزینه جانی و مالی این جنگ خونین میان ناسیونالیستهای تمامیت ارضی طلب و ناسیونالیستهای ملت-ساز (هر دو خاک پرست) را بدهند؟ 

           ناسیونالیسم یعنی ملی گرایی، و کسی که در قرن ۲۱، شعارش و پرچمش حق ملل در تعیین سرنوشت خویش است، بروشنی دارد مردم را برحسب زبان به خودی و غیر-خودی تقسیم می کند، جامعه را نه مرکب از شهروندان مساوی، بلکه مرکب از ملل می بیند و می داند و برای هر یک از آن ملل حق تعیین سرنوشت می خواهد. اگر این ملی گرایی نیست پس چیست؟ ناسیونالیستها جواب می دهند این حق طلبی است. اما آیا حق را برای مردم می خواهند یا برای ملت ها؟ آیا خواهان اینند که همه شهروند از حقوق مساوی برخوردار باشند، و یا خواهان حق استقلال هستند؟ ناسیونالیستها با فریبکاری می خواهند حق طلبی را برجسته کنند حال آنکه بروشنی حق برابر نمی خواهند (آنچه که مردم می خواهند) بلکه حق حاکمیت می خواهند، و این یعنی خواهان حکومت ملی/محلی خودشان هستند. چه کسی است که با مروری بر تاریخ نداند که این حق طلبی وقتی وارد میدان قدرت می شود، و فرصت پیدا می کند آنگاه تا جنون فاشیستی پیش می رود، و هر نوع مخالف و مخالفتی را در خون غرق می سازد. کدام جنبش ملت سازی است که در میان خون و جنایت و کشتار مردمان متولد نشده باشد؟ از استقلال هند و سپس پاکستان، تا حکومت ملی ایران به رهبری رضا خان میرپنج، تا حکومت ملی ترکیه که منجر به جنوساید سه میلیون ارمنی و آسوری و یونانی شد، تا تولد همین حکومت اقلیم کردستان که حاصل انفال ۱۸۳ هزار نفر و سپس بمباران شیمیایی حلبچه هر دو بدست حکومت بعث عراق و صدام، همگی محصول جنگ و جنایت و کشتار و نابودی بودند.       

              عناصر تشکیل دهنده یک ملت قراردادی و اعتقادی است و نه یک واقعیت ذاتی و عینی: نژاد، زبان، سنت ها و عادات، ارزشها ی اجتماعی و اخلاقی، فرهنگی و تاریخی، همگی آن ظاهر مسلم تاریخی خود را از دست داده اند. هیچ فردی با یک نژاد وجود ندارد، بلکه هر فردی دارای خون مختلط از چندین نژاد است چون در طول تاریخ قبایل و طوایف بشری در هم آمیخته شده اند. زبان مردم هر ده و شهرک و منطقه و ناحیه ای با همسایه خودش متفاوت است، و در همان حال هر زبانی مملو از لغات دیگر زبانها است. بعنوان نمونه زبان کردی ده ها زیر مجموعه دارد، پس آنچنان که ادعا میشود واحد و مشترک نیست، و در عین حال اختلاط زبان کردی با زبانهای همسایه مانند فارسی و ترکی و عربی غیر قابل انکار است. پاکسازی زبان خودی از زبان بیگانه در امروز، علامت پاکسازی قومی در فردای کسب قدرت سیاسی است. همچنین هر جامعه ای، دارای مردمانی با ادیان و مذاهب مختلف و متعدد است، که اگر قرار باشد مانند خمینی و ملاعمر و البغدادی یکی از این ادیان و مذاهب قدرت را بگیرد، واقعیت وحشتناکی را برای پیروان دیگر مذاهب رقم می زند، این در حالی است که مردم متعلق و باورمند به ادیان و مذاهب مختلف هیچ تمایلی به خونریزی یکدیگر را ندارند. سنت ها و عادات هم در میان واحدهای کوچک مشترک هستند، و هرچه جمعیتهای انسانی بزرگتر می شوند این عادات و سنن هم متفاوت می شوند. وانگهی اغلب این سنن بدلیل فرسوده بودن و ناهماهنگی با زندگی بشرامروز، منسوخ و بوسیله مردم کنار گذاشته شده اند. یکی از دلایل تنفر ناسیونالیستها از جوامع مدرن و دشمنی با فرهنگ بیگانه و همراهی و همدوشی با جنبش اسلامی همین کنارگذاشته شدن سنن و عادات فرسوده و فرهنگ اصیل قومی خودمان توسط نسل جوان است. ارزشهای اجتماعی تاریخ مصرف گذشته سنتی و قومی و ملی را مردم کنار گذاشته و ارزشهای مدرن و همه گیر را برگزیده اند. ناسیونالیستها این همه گیری ارزشهای جدید را خطری برای خود می دانند چون ارزشهای جهانی مردمان را بهم نزدیک می کند و آنها را از اطاعت اربابان ملت و خاک پرستی و وطن پرستی دور می سازد. ارزشهای اخلاقی و فرهنگی و تاریخی هم همینطور، یعنی هرکدام که با حق و حقوق فردی انسان امروز نگنجد حاشیه ای و منسوخ می شود. ناسیونالیستها از این حقوق فردی متنفرند، چون آنها می خواهند ارزشهای جمعی قبیله ای و عشایری و قومی را حفظ کنند، تا با آن یک همبستگی اجتماعی کهنه در راستای قومیت شکل بدهند که بتوانند ادعا کنند که ملت آنها از سایر ملت ها متفاوت است، و لذا حکومت جداگانه و محلی و خودی می طلبد. و لذا با این خدعه خود را به ریاست مردم خودی رسانده و ایام چپاول و غارت و استثمار را آغاز کنند. مخالفت کمونیستها با این عناصر تشکیل دهنده ملت این است که منهای اینکه این عناصر اعتقادی است و نه علمی، بعلاوه قرار است در خدمت کدام هدف باشد؟ بنفع چه طبقه ای است؟ آیا غیر از این است تمام این ادعا ها و بهانه ها در خدمت یک اقلیت برای کسب حق غارت جامعه خودی است؟ اگر غیر از این است، پس چرا لغو تمام این ادعاها و برقراری جامعه ای آزاد و برابر مطلوب ناسیونالیستها نیست و بشدت از این طرح و برنامه کمونیستی واهمه و تنفر دارند؟     

            هیچ ناسیونالیستی قبل از قدرت نمی آید رو-راست زبان و فرهنگ و نژاد و سنت و عادات و تاریخ خودش را برتر و بهتر از دیگران اعلام کند. اما همیشه بعد از کسب قدرت دولتی است که ملی گراهای حق طلب دیروزی، تبدیل به مدعیان برتری شده، مخالفین و مردمان همسایه خود را به دشمن در کمین نشسته تبدیل کرده، و میلیارد میلیارد ثروت جامعه را هزینه دفاع ملی و امنیت ملی می کنند. خودپرستی و وطن پرستی از احکام، اصول، و فرهنگ سیاسی ناسیونالیسم است، و هرکس به این وطن پرستی باور نداشته و ایمان نیآورد، بجرم خیانت به میهن مقدس اعدام شده و خواهد شد. بهانه رایج ناسیونالیستها جلوه دادن عقب ماندگی ملت خودشان ناشی از طرح و برنامه توسط ملت بالادست یا صاحب قدرت، واقعیت ندارد. عقب ماندگی مردم و جامعه تحت ستم بدلیل سیستم استثمارگر سرمایه داری است، کما اینکه فقر و فلاکت طبقه کارگر و زحمتکش، و بی حقوقی زنان، و رواج فرهنگ سنتی و مذهبی باز به همین دلیل است. ناسیونالیستها عامدانه آدرس غلط می دهند، آنها نمی گویند عقب ماندگی جامعه محصول غارت و استثمار مردم توسط طبقه حاکمه بوده است، چون نمی خواهند آدرس فردای خودشان را برای مردم افشا کنند، پس فریبکارانه تقصیر را به گردن ملت صاحب قدرت می اندازند تا خودشان را بنمایندگی از ملت بی قدرت معرفی کنند و در فردای پیروزی به طبقه حاکمه ملت خودی تبدیل شوند و جانشین استثمارگران قبلی شوند. لذا فقر و فلاکت، و تحقیر شدگی، و عقب نگاه داشته شدگی، و شکست داده شدگی، همگی توسط طبقه حاکمه و به هدف استثمار و چپاول صورت گرفته است، و نه توسط ملت دشمن. معرفی ملت دشمن بجای طبقه حاکمه، آدرس غلط دادن و خدعه طبقه حاکمه خودی است که هنوز به حاکمیت نرسیده است، اما در تلاش است که برسد، و در این تلاش مردمان محروم را ابزار بالا رفتن خود قرار می دهند.     

           مدافعین حق ملل درتعیین سرنوشت خویش، درک محدود و دلبخواهی و قدیمی خود را جایگزین واقعیات امروز کرده، و حمایتشان را از رشد ناسیونالیسم، زیر توهمات خود پنهان می کنند. بعنوان نمونه مدعی هستند که حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، حق تثبیت شده هر ملتی است و با ناسیونالیسم فرق دارد. گویا ناسیونالیسم وقتی است که به نژاد پرستی آغشته باشد، و خود را بهتر و برتر از دیگران پنداشتن، و خواستار نابودی دیگران شدن ناسیونالیسم است، و خواستار حقوق ملی شدن ناسیونالیسم نیست. حال آنکه از میان ستمها و بی حقوقی های جامعه، یک مورد را انتخاب کردن و حتا اشاره به دیگر ستمهای موجود را به آینده نامعلوم موکول کردن، و فقط خواستار رفع ستم ملی شدن، آن هم از راه دادن سرنوشت یک جامعه به اربابان مدعی آن جامعه عین ناسیونالیسم است. خیلی روشن است که هیچ ناسیونالیستی از ابتدا و ازقبل، اعلام نمی کند که سرزمینهای خودش را از وجود دیگران پاکسازی خواهد کرد. غیر ترک ها یا غیر کردها یا غیر عرب ها یا غیر فارس ها را از وطن مقدس خود بیرون می کند. هیچگاه اعلام نمی کنند که با همسایگانش اختلافات بی پایانی را اختراع خواهند کرد، و جوانان و جامعه را قربانی شکوه و جلال و جبروت و عظمت ملت خودش خواهد کرد. هیچوقت از قبل اعلام نمی کنند که سیاستشان همان هدف وسیله را توجیه می کند است، و لذا هر نوع اعتراض درونی را به دشمن خارجی متصل و سرکوب خواهند کرد، و آزادیهای فردی و اجتماعی را در راه منافع ملی و امنیت ملی لگد کوب کرده و خواهند کرد. اگر فردی یا نهادی یا حزبی بطور ریشه ای و اساسی و اصولی خواهان رفع هر نوع ستمی باشد، از ناسیونالیست حمایت نمی کند بلکه مدافع سوسیالیسم می شود. ناسیونالیسم وقتی است که وجود ستم را بهانه دیوارکشی مابین مردمان یک جامعه قرار می دهند، تا از سر رفع آن ستم خودشان را به قدرت سیاسی برسانند. ناسیونالیستها هیچوقت صحبتی از جنگ ونابودی بقیه نمی کنند تا وقتی به آن قدرت سیاسی برسند که بتوانند، سپس ثروت جامعه را هزینه ارتش و تسلیحات می کنند و جنگ بر سر زمین و آب و مرز تبدیل به دلایلی می شوند تا هم وطنان خود را به کشتار همسایگان مجاب سازند. و در شرایط صلح هم روزانه میلیونها دلار را هزینه ارتش، تسلیحات، نیروهای زمینی و هوایی برای امنیت خود علیه همسایگان و رقبایشان می کنند.       

             اگر کسی نتواند هدف ناسیونالیستها را از روی ۲۰۰ سال تاریخ ناسیونالیسم تشخیص دهد، یک فرصت طلب سیاسی است، و اگر نخواهد هدف آینده جنبشهای ناسیونالیستی را از قبل به مردم گوشزد کند خودش در همان جنبش ناسیونالیستی حضور دارد و در حال تقیه سیاسی است. اگر کسی خودش را و دیگران را به ملل تقسیم کرد ناسیونالیست است، و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش دقیقن همین را فریاد می زند. گویا ملتی که نمی خواهد سایر ملتها را زیر سلطه بگیرد، ناسیونالیست نیست. آیا چپهای هپروتی می فهمند که هر ملتی و یا هر کشوری و یا هر دولت-ملتی چیزی جز زیر سلطه گرفتن اکثریت آحاد جامعه، یعنی طبقه کارگر و زحمتکش خودی نیست؟ یا از افشای این واقعیات هراس دارند، و افشا کننده را شوونیست و ترور می کنند؟ بعنوان نمونه حزب دموکرات کردستان ایران که خواهان حق تعیین سرنوشت است، هرکجا فرصت کرده کمونیستها را اعدام و ترور و سرکوب کرده. گویا ما کمونیستها باید به ملتها حق بدهیم که چگونه زندگی کنند! این واقعن از ذهنی سطحی و کودن تراوش می کند. اگر کسی در دنیای واقعی مانع زندگی ۹۰ درصد آحاد جامعه است، سیستم سرمایه داری و طبقه حاکمه جامعه است. سوسیالیسم و نه حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، راه حل آن اکثریت مطلق است در اینکه انسانی و برابر و آزاد زندگی کنند. اگر ناسیونالیسم چپ همان ناسیونالیست در پوست میش نیست، چرا از این رهایی همگانی دفاع نمی کند. آیا چگونه زندگی کردن یک ملت با ملت دیگر تفاوتی دارد، و یا همگی اسیر سیستم سرمایه داری و تبعیضات متعدد ناشی از آن هستند؟ مرز سازی اجتماعی، و مرز سازی جغرافیایی، عین ناسیونالیسم است و تز حق ملل درتعیین سرنوشت خویش، دقیقن به این جدایی و مرزکشی ها منتهی می شود. 

         کند و کاو در تاریخ، به هدف تاریخ-سازی یکی از عناصر همیشگی پروژه ناسیونالیستها در ملت-سازی بوده است. کشف قدمت تاریخی، کشف متمدن بودن ملت خودی، کشف پیروزیها، و کشف نژاد خالص و از ابتدا شجاع و رزمنده و دشمن کش و با ابهت، و عظمت نیاکان و غنای زبان و فرهنگ خودی، در برابر تاریخ و فرهنگ دیگران، همگی موهومات ساختگی ناسیونالیسم بوده و کماکان ادامه دارد. در این مراجعه به تاریخ هرجا به زیان این ناسیونالیستها باشد، آن تاریخ را دروغ و ساخته دشمنان می دانند: بعنوان نمونه ناسیونالیسم ترک، سه میلیون ارمنی و آسوری و یونانی را در آناتولی قتل عام کرده و سرزمین و خانه و ثروت آنان را بالا کشید، و اکنون برای صد سال منکر چنین جنایتی شده و می شود. اما هرجا یک کوه را، ناسیونالیستهای خاک پرست همسایه خودشان تصاحب کرده،، این کار جنایت فراموش نشده و نابخشودنی نام گرفته و انتقام کشی در راه است. آیا نباید نتیجه گرفت که امروزناسیونالیسم جنبشی خونین و ضد انسانی و ضد تمدن و فرهنگ و مدنیت است، و این خطر را باید جدی گرفت؟         

          آیا ناسیونالیسم نقطه مقابل انترناسیونالیسم است، یا نقطه مقابل آلترناتیو کارگری یعنی سوسیالیسم؟ چپ ناسیونالیست، با طرح انترناسیونالیسم، بعنوان نقطه مقابل ناسیونالیسم نه فقط آلترناتیو سوسیالیستی را خط می زند، بلکه کمونیستها را بعنوان کسانی که در رویا و آرزوی جهانی بدون مرز زندگی می کنند، معرفی می کند، و به این ترتیب واقع گرایی ناسیونالیسم را مخفیانه تایید، و تعریف می کند. از نگاه این چپ، ناسیونالیسم یعنی میهن دوستی و وطن دوستی، اما این درکی کاملن غلط است، چرا که وطن و میهن دوستی یک حس طبیعی است که تقریبن میشه گفت همه کس بطور طبیعی و بدرستی این حس را دارا می باشد، حال آنکه ناسیونالیسم یک ایدیولوژی سیاسی سیستم سرمایه داری، و یک جنبش اجتماعی برای حفظ نظام طبقاتی است. یکی کردن این دو چه از سر بلاهت و چه از سر اشتباه فاجعه بار است، چرا که باعث می شود هر فردی را بطور طبیعی ناسیونالیست دانست. ناسیونالیسم، درواقع وطن پرست نمودن و تبدیل کردن فرد وطن دوست به سرباز جان فدای وطن، و معتقد کردن فرد به خاک پرستی است. اینجا وطن پرستی بمانند مذهبی سیاسی وارد میدان می شود، تا از راه وطن پرستی و خاک پرستی قداست جدیدی ابداع کرده، و جوانان را با پای خود به قتلگاه ببرد. در این وطن پرستی فرد، همراه با دیگرانی که هم عقیده اش هستند، دیواری دور وطن و سرزمین خود تصور می کنند که عبور از آن توسط دیگران تجاوز به ناموس محسوب شده و سزاوار مجازات مرگ است، و هرکس از خودیها که چنین اعتقاد و تصور مذهبی نداشته باشد خاین و وطن فروش و سزاوار مرگ است. در بیرون از این مرزها دشمنان خونی و تاریخی کمین کرده اند که برای کشتن آنها آماده خونریزی هستند، پس باید مسلح بود و آماده دفاع از مام میهن و شرف و ناموس. انترناسیونالیستها نه مردم را براساس زبان و فرهنگ و یا دیگر مشخصه های تاریخی تقسیم می کنند، و نه حاضرند بخاطر مرزهای فی الحال موجود جنگی راه اندازی کنند، تا چه برسد به اینکه بخواهند بنام حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، مرزهای جدیدی را ابداع و احداث نمایند. پس انترناسیونالیستها وطن پرست و یا در واقع خاک پرست نیستند، پس خواهان همزیستی مردم با هم و جهان را خانه همه بشریت می دانند. اما آیا این جهان وطنی، یعنی اینکه کمونیستها منتظر ظهور ناجی بشریت جهانی هستند، و امروز فقط شعر حماسی می سرایند و فلسفه تولید می کنند؟ خیر. کمونیستها در تلاش حاکمیت شورایی و اجرای سوسیالیسم در همان مرز و محدوده ای هستند که بورژوازی به آنها تحمیل کرده است. بنابراین شعار یک کمونیست امروز برقرای سوسیالیسم در همان جامعه محل سکونت خود است، و نه حق ملل در تعیین سرنوشت خویش.       

        در طول تاریخ صد ساله اخیر، شعار حق ملل در تعیین سرنوشت خویش همواره و در میان همه جوامع بشری به سیادت سیاسی و اقتصادی سرمایه داری انجامیده، و ملل آزاد شده در واقع فقط به تشکیل کشور جدید در راستای منافع یک اقلیت کوچک انگل صفت، دیکتاتور منش، دست درخون، و چپاولگر دسترنج اکثریت جامعه و طبقه کارگر و زحمتکش خودی بوده است. در تمام صد سال قرن بیستم به استثنای انقلاب بلشویکی برهبری لنین که فقط چند سال دوام آورد، که سپس با ترور لنین مقهور ناسیونالیسم چپ و چپ ناسیونالیست روسی شد، عصر عصر ناسیونالیسم بوده و در حدود صد و چهل کشوری که در این قرن تشکیل شد، در همه این دولت-ملت ها قدرت سیاسی و اقتصادی در دست طبقه حاکمه و دولتهایشان بوده و کارگر و زحمتکش کماکان استثمار شده و محروم و بیرون از قدرت سیاسی بوده اند. امروز در قرن بیست و یکم، و با وجود ده ها بحران عمیقی که جهان را دربرگرفته، و سرمایه داری و سیادت طبقاتیش خواهان و قادر به حل و فصل آن نیستند، بیش از هر مقطع دیگری در تاریخ بشر امکان و ضرورت سوسیالیسم چه در بعد اقتصادیش، و چه در بعد اجتماعیش، و چه در بعد سیاسی آن یعنی حاکمیت شوراها فراهم شده است. در این جهان بحران زده، باید با تمام توان خواهان سوسیالیسم باشیم و نه برای ۱۴۱ بار مدافع حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و ساختن کشور تازه ای باشیم. در قرن بیستم همیشه و در تمام موارد ناسیونالیستها لباس سرخ پوشیدند و یا پرچم قرمز بالا بردند، تا بتوانند مردم را بفریبند که رهایی و خوشبختی ملت در استقلال و تشکیل کشور خودی است. اما رهایی و رفاه نیآوردند، بلکه طبقه کارگر و زحمتکش همیشه وسیله قرار گرفت و هیچگاه به حق تعیین سرنوشتش نرسید. در تمام ۱۴۰ دولت-ملتی که در قرن بیستم تشکیل و ساخته شد، اگر کسانی به حق رسیدند سرمایه دارها بودند و اگر کسانی سرنوشتشان بازیچه سیاسی و وسیله کلاهبرداران سیاسی قرار گرفت، طبقات زحمتکش و محروم بودند. اگر نگاهی تاریخی به صحنه کشمکش سیاسی سه دهه اخیر داشته باشیم با فروپاشی شوروی این بار نه دولتهای جهان بلکه خود جامعه دو قطبی شد: در یک قطب سرمایه داری هار و احزاب و دولتها و حکومتهایش بیشتر و بیشتر به راست چرخیدند و در قطب مقابل سوسیالیسم محبوب تر شد و احزاب کمونیستی-کارگری متولد شدند و خواهان برپای حکومت شورایی با شعار یا سوسیالیسم یا بربریت هستند. در این میان ناسیونالیستهای قوم گرا با مشاهده حق طلبی عمومی و سراسری مردمان کارگر و زحمتکش بار دیگر متوسل به شعار تاریخ مصرف گذشته حق ملل در تعیین سرنوشت شده اند تا بلکه مبارزه و نارضایتی طبقات فرو دست جامعه را بار دیگر بزیر پرچم سرمایه داری بفریبند. اما موفق نخواهند شد زیرا در عصر میدیای اجتماعی فریبکاری برد ندارد و نهایتن رسوا خواهند شد. 

           البته همین فروپاشی شوروی بستری فراهم کرد تا سرمایه داری پایان کمونیسم، یعنی پایان برابری طلبی را اعلام کند، و فرصتی سیاسی فراهم نماید تا جنبش های ارتجاعی دینی و نژادی و قومی و ملی و پانی و فاشی سربلند کنند. در میان جنبشهای ارتجاعی و وحشی دینی، میتوان به جنبش اسلام-سیاسی با ده ها باند و گروه و دسته جنایتکار و تروریست اشاره کرد. و در میان جنبشهای ارتجاعی و خونخوار قومی و ملی و نژادی، می توان به جنبش پان تورکیستی اشاره کرد که کله آن در ترکیه و دم آن در شمال شرق چین قرار دارد. تنها تفاوت ناسیونالیستها با پان ها در این است که فعلن ناسیونالیستها نژاد پرست نیستند، در حالیکه هر دو خاک پرستند. اما با شروع جنگ و خونریزی میان انواع و اقسام ناسیونالیستهای ترک و کرد و فارس و عرب و بلوچ و ارمنی و آذری این ناسیونالیستها به اصطلاح حق طلب امروز، پا در پوتین نژاد پرستی خواهند کرد و کشتارها راه خواهند انداخت، همانطور که هم-قطارانشان در یوگسلاوی انجام دادند. امروز هنوز این جنبش ناسیونالیستی فرصت طلب، که در ایران به سلاح دین و مذهب هم مجهز است هنوز وارد عمل نشده است. اما فردا چپ ناسیونالیست و ناسیونالیستهای چپ قادر نخواهند بود ترمز جنبش حق ملل در تعیین سرنوشت خویش که امروز افسارش را گویا عقلای جنبش در دست دارند، و مخالف نژاد پرستی و برتری و پاکسازی قومی هستند، همچنان در کف نگاه دارند بلکه بی گمان آن را به جناح ملیتانت خود در مرحله ای که جنگ ناسیونالیستهای رنگارنگ در جریان باشد می بازند. و به این ترتیب جنبشی که امروز از حق طلبی ملل می گوید، راست تر و رادیکال تر شده و به جنگ-ملل منتهی می شود، و در مسیر خود رودخانه خون از مردمان همسایه جاری خواهد ساخت، کمااینکه سی سال پیش جامعه واحد یوگسلاوی، آن را تجربه کرد. ناسیونالیستهای چپ خام اندیشانه مدعی هستند که ناسیونالیسمی که نژاد پرست نباشد و زبان و فرهنگ و مرزهای خودش را بر دیگران تحمیل نکند حق طلب است، و لذا بنا به قانون مقدس حق ملل در تعیین سرنوشت خویش می تواند ملت بسازد، اینها خود را در صف و در اختیار جنبش ناسیونالیستی قرار داده اند. غافل از اینکه جنگ ناسیونالیسها در ایران هنوز شروع نشده، با حمله ناسیونالیسم تمامیت ارضی طلب به ناسیونالیسم ملت ساز و قومی شیپور کشتار و قتل عام مردمان غیر خودی و غیر مسلح مدنی شروع خواهد شد. جنبش ناسیونالیستی حق طلب امروز که قبل از کسب قدرت قرار دارد مانند روح الله خمینی در پاریس همه را صاحب حق می داند، و چون بقدرت برسد همه را بی نصیب از هرگونه حقی مجبور به اطاعت خواهد کرد. ناسیونالیسم حتا بهترین نوعش نمی تواند در راستای منافع اکثریت مردم باشد، بلکه تمامن در خدمت طبقه حاکمه هر جامعه با پرچم وطن پرستی ومدافع شرف و ناموس وطنی قرار خواهد گرفت. آیا این در خدمت طبقه حاکمه قرار گرفتن یک پیش بینی است؟ خیر به هیچ وجه، این یک نتجیه گیری علمی است. چرا چون ناسیونالیسم روبنای سیاسی سیستم سرمایه داری است، و این سیستمی است که فقط با استثمار و بی حقوق کردن کارگران و زنان و جوانان و زحمتکشان می تواند به سود و رشد و پیشرفت خود برسد.  

           خطرناک بودن ناسیونالیسم قبلن بارها و بارها در جهان اثبات شده، از آلمان تا ایالات متحده، از ایتالیا تا ژاپن، از هند تا مکزیکو، در سراسر آفریقا و آسیا و خاورمیانه صدها نمونه وجود دارد که ثابت می کنند جنبش ناسیونالیستی، جنبش سرمایه داری است با روبنای خاک پرستانه و خواهان پاکسازی بیگانگان، و برای رسیدن به منافع خود میلیون میلیون بشر را قربانی کرده است. بنابراین توجیه حق طلبی ناسیونالیسم به این دلیل که تحت ستم بوده است، نه فقط ادعای خود ناسیونالیست هاست، بلکه یک پنهان کاری موذیانه را هم در خود دارد، و آن اینکه این مردم بوده اند که تحت ستم بوده اند و نه ناسیونالیسم.  ناسیونالیستها در واقع تحت ستم بودگی مردم توسط ناسیونالیسم غالب را، ابزار رسیدن خودشان به قدرت می کنند و با پیروزی آنها در موقعیت تحت ستم بودگی مردم توفیر مهمی صورت نخواهد گرفت. بنابراین نتیجه می گیریم که ناسیونالیسم ایدیولوژی سیاسی طبقه حاکمه هر جامعه در کسب قدرت است، و ربطی به آزادیخواهی و برابری طلبی اقشار و طبقات محروم و تحت ستم اجتماعی ندارد. و بلکه از آنجا که ناسیونالیسم چادر سیاه پنهان کردن سیستم سرمایه داری است، دقیقن ضد آزادیخواهی و برابری طلبی برای مردمی است که مدعی است می خواهد آنها را از ستم نجات دهد. چپ ناسیونالیست ساده لوحانه القا می کند که ناسیونالیسم فقط وقتی خطرناک است که نژاد پرست باشد، که بر آداب و رسوم تکیه کند، که بر مذهب تکیه کند، که تاریخ سازی کند و غیره. اما کدام جنبش ناسیونالیستی بدون این عناصر ساختگی و هویتهای کاذب توانسته است مردم را فریب دهد؟ ناسیونالیسم به این عناصرنیاز دارد تا بتواند خودش را از دیگران تفکیک، وسپس نوعی همبستگی میان مردم خودی برحسب زبان و فرهنگ و سرزمین و تاریخ بوجود آورد که اسمش را ملت بنامند. وقتی ملت را ابداع کردند، بعد خود را نماینده و ارباب و صاحب اختیار و فرمانروای آن ملت خوانده، سوار بر اسب قدرت شده و به استثمار مردمانی که فریبشان را خورده اند خواهند پرداخت.   

               ناسیونالیستهای چپ معتقدند که ناسیونالیسم فقط وقتی خطرناک است که خودش را بر دیگران تحمیل کند، و چنانکه تحمیل نکند و ظلم نکند خطرناک نیست، بلکه حق طلب است و باید مورد پشتیبانی طبقه کارگر قرار بگیرد. اما چرا طبقه کارگر که خود مورد بیشترین ظلم و ستم قرار داشته و دارد باید از جنبشی حمایت کند که در بهترین حالت در صدد رفع بخش کوچکی از ستمهای جامعه است، و ازقضا استثمار بر طبقه کارگر را نفی نکرده، و به این بهانه که سوسیالیسم شکست خورده خواهان استمرار سرمایه داری هستند. بنابراین ناسیونالیسم چپ و چپ ناسیونالیست در واقع در حرف چپ و در عمل ناسیونالیست هستند، چون تمام عدالت خواهیشان حرف است و نتیجه عملی کارشان بقای سرمایه داری است. ما کمونیست ها نه مانند ناسیونالیسم تمامیت ارضی طلب نگران تمامیت ارضی هستیم، و نه مانند ناسیونالیسم ملت-ساز مشتاق ساختن  دولت ملی، بلکه ما کمونیستها ابتدا نگران جنگ و جدال ناسیونالیستها، کشتار و ایجاد تفرقه در میان مردم هستیم، و در عین حال مشتاق برپایی جامعه سوسیالیستی. از این میان، اقشار مردم و جامعه باید متوجه راه حل ما شود، و برای رهایی از جنگ و کشتار و فلاکت و سرمایه داری، از هر دو نوع ناسیونالیسمی حذر کرده و به پیشواز سوسیالیسم بروند.  

              مردم و آنانی که مبلغ و مدافع استقلال و حاکمیت ملی هستند، بهتر است بدانند که منافع ملی هیچ ربطی به منافع مردم ندارد، و لذا از خودفریبی و مردم فریبی دست بکشند و برای جنگهای خونین آینده سوخت و مهمات ذخیره نکنند. منافع ملی نه تنها ربطی به منفعت همگانی و رفاه اجتماعی ندارد، بلکه حتا مغایر با آن است. اگر کسی براستی از ستم قومی یا ملی می نالد و خواهان رفع و حل آن است، نمی تواند از ستم بر کارگر و زن و طبیعت غافل باشد. و اگر حل مشکلات و معضلات جامعه را در دستور بگذاریم، آنگاه نه جدایی از دیگران، بلکه دقیقن فقط همکاری با دیگران است که رفع آن مصایب را ممکن و میسر می سازد.  

          حق ملل در تعیین سرنوشت خویش به مقطعی از تاریخ بشر تعلق داشت که هنوز رشد سرمایه داری در جوامع تحت سلطه و غارت استعمار و امپریالیسم جهانی قرار داشت، و استقلال مللی که تحت این سلطه بودند کمک می کرد تا پروسه رشد سرمایه داری و نظم و مدیریت بورژوازی محلی به تولد طبقه کارگر منتهی شود، و لذا شرایط را برای جنبش کمونیستی بطرف سرنگونی سرمایه داری و تحقق سوسیالیسم در فاز/مرحله بعدی مهیا نماید. امروز سرمایه داری و مناسباتش در سراسر جهان به منتهای خود رسیده است و فاز و مرحله رشد سرمایه داری خاتمه پیدا کرده است. به این معنی که دیگر مانعی بر سر راه سرمایه داری برای رشد و توسعه نمانده است که هیچ بلکه سرمایه داری چه در زمان شکوفایی و چه در زمان بحرانهای پی در پی خودش، همواره باعث فلاکت صدها میلیونی بشر شده است. در چنین شرایطی طبقه حاکمه محلی، که توسط طبقه حاکمه مرکزی مظلوم واقع شده، می خواهد بنام دفاع از حقوق ملت محروم و زحمتکش، دوره تازه ای از نظم سرمایه داری را این بار با مدیریت بورژوازی محلی بازسازی نماید. اینجاست که کمونیستها عصر این شعار/پلاتفرم را به انجام/سر رسیده می دانند، و خواهان آنند که طبقه کارگر و زحمتکش از طریق شوراهایش سوسیالیسم را به اجرا بگذارند، و با لغو استثمار هم زنجیرهای خودش را پاره کنند، و هم باز از میان برداشتن اساس نابرابریهای اجتماعی، زمینه آزادی های اجتماعی و برابری همه جانبه همه آحاد جامعه را مهیا سازند. مسلمن در این مبارزه ناسیونالیستها نه فقط کمونیستها را مورد تعرض توهین و اتهام و ناسزا، بلکه آنها را اعدام و ترور کرده و خواهند کرد، چون با لغو کار برده وار و بدون استثمار تمام کاخ خیالات بورژوازی محروم از غارت فرو می ریزد.  

            ما مردم بجای دادن اختیار میلیونی خود به یک گروه ویژه، مدعی، متخصص، نماینده، بالا سر و تکلیف کننده؛ خودمان، در شوراها امروز و آینده را تعیین و تصمیم می گیریم. بجای دادن قیچی حد و حدود آزادی های فردی و اجتماعی به آزمایش شدگان؛ خودمان، آزادی های بی قید و شرط را پاسبانی می کنیم. بجای چشم انتظاری رفع تبعیض و احکام آن از سوی صاحبان جان و مال جامعه؛ خودمان، برابری همه جانبه را به اجرا می گذاریم. بجای آرزوی رفاه از صاحبان سرمایه؛ خودمان، خوشبختی همگانی را تضمین می کنیم. بجای ترس از کشمکشهای بی پایان صاحبان قدرت؛ خودمان، اراده جمعیمان را به کرسی می نشانیم و امنیت همگانی را بر سر کل جامعه می گسترانیم.     

            تز حق ملل در تعیین سرنوشت خویش برخلاف نیمه اول قرن بیستم در راستای استقلال سیاسی و اقتصادی ملل علیه سلطه استعمارگران و امپریالیستها امروز در قرن بیست و یکم تمامن در خدمت نجات سرمایه داری از سقوط اقتصادی و سیاسی، و در حقیقت آلترناتیوی است علیه سوسیالیسم. لذا تمام نیروهایی که خود را آزادیخواه و برابری طلب می نامند، با برافراشتن این پرچم قدیمی که امروز در مقابله با پرچم سوسیالیسم قرار داده شده است، خود را در صف دشمنان جامعه و آلترناتیو طبقه کارگر قرار ندهند. طرح این بحث که مارکس در مورد مسئله ایرلند و یهود فلان گفته، و لنین خودش مدافع استقلال فنلاند بود و غیره، کمترین حقانیتی به این شعار منسوخ شده در دهه سوم قرن ۲۱ نمی دهد. بله جنبشهای آذربایجان و کردستان در مقطع جنگ جهانی دوم با رهبری جعفر پیشه وری و قاضی محمد دموکراتیک و مترقی بوده، اما امروز در مقطع دیگری از تاریخ ایران و جهان قرار داریم که نوبت سوسیالیسم و حکومت مستقیم خود مردم از راه شوراهایشان فرا رسیده، و عصر انقلابات دموکراتیک که همیشه به دیکتاتوری سرمایه داری منتهی می شد خاتمه یافته است.      

             آلترناتیو فدرالی، که امروز در ایران به پاسخ چپ ناسیونالیست و ناسیونالیستهای چپ در رفع ستم ملی تبدیل شده است، در واقع زیر همین پرچم حق ملل در تعیین سرنوشت خویش قرار دارد. طبقه کارگر و زنان و جوانان نه تنها هیچ منفعتی در این راه حل ندارد، بلکه بلعکس این پرچم محروم کردن طبقه کارگر از راه حل اصولیش برای نجات کل جامعه است. قولی که چپ ها به ما کمونیستها می دهند که گویا حکومتهای فدرالی دموکراتیک خواهند بود و زمینه را برای امکان تحقق سوسیالیسم فراهم خواهند کرد، در واقع ناباوری خودشان را به امکان برقراری همین امروز آلترناتیو کارگری را نشان می دهد. این چپ مردد و ناباور انقلاب در حال شکلگیری ایران را دموکراتیک و نه سوسیالیستی می داند و این نه از ناتوانی در ارزیابی جامعه بلکه از منافع مادی و سیاسی این جناح چپ جنبش ملت-سازی ناشی می شود. اگر طبقه کارگر امروز بپذیرد که دموکراسی خواهان بیایند و برایشان فدرالیسم بوجود آورند، فردا همین حکومتهای فدرالی نه تنها شرایط را برای رشد و ترقی طبقه کارگر فراهم نخواهند آورد، بلکه برعکس برای تداوم سلطه سیاسی و اقتصادی خودشان طبقه کارگر را سرکوب خواهند کرد. راه حل اصولی برای حل مسعله ملی جدایی و یا ماندن بعنوان شهروند متساوی الحقوق است، و نه فدرالیسم و استخوان لای زخم باقی گذاشتن و تداوم به سیستم ضد انسانی و ضد اجتماعی سرمایه داری. ما کمونیستها نه از تمامیت ارضی دفاع می کنیم و نه از استقلال خواهی، ما برای ساختن جامعه سوسیالیستی تلاش می کنیم. در مبارزه برای سوسیالیسم ما کمونیستها خواهان اتحاد اجتماعی همه اقشار جامعه هستیم، و هرنوع تقسیم بندی بر اساس هویتهای ثانویه و ساختگی را بزیان جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی طبقه کارگر سراسری می دانیم.     

            اینکه با سرنگونی جمهوری اسلامی سرمایه داری هم سرنگون می شود یک نیاز و ضرورت اجتماعی و سراسری است، و جنانچه تحقق نپذیرد و سرمایه داران بتوانند تحت هر پرچمی و زیر هر نامی، حکومت خود را بازسازی کنند آنگاه نه فقط کمونیستها بلکه آزادی خواهی و برابری طلبی را، و بطور کلی طبقه کارگر و زحمتکش را بار دیگر سرکوب خواهند کرد. امروز در پایان سال ۱۴۰۰ شکست اقتصادی سرمایه داری در ایران برهبری جمهوری اسلامی موقعیت ویژه ای ایجاد کرده که بورژوازی سراسری و محلی را به تکاپویی بی سابقه واداشته تا پتانسیل خودشان را برای بازسازی سرمایه داری اعلام و نشان دهند. این اعلام و نشان دادنها زیر نام دموکراسی، و دموکراتیک، و فدرالیسم، و جمهوری، و لیبرالیسم که همگی شعارهایی دهن پرکن و تهی هستند، صورت می گیرد. طبقه کارگر و زنان و جوانان، نباید اجازه دهند سرمایه داری بار دیگر و این بار زیر نام هویت ملی و زبانی و فرهنگی، مانند سال ۵۸ که زیر نام دین و مذهب بود خود را بازسازی کند.   

            جامعه ایران خیلی وقته وارد مدنیت بورژوایی شده و پاسخ به معضلاتی که سرمایه داری بوجود آورده مدنیت سوسیالیستی است. راه کار حق ملل در تعیین سرنوشت خویش که یک پروژه سیاسی ملت-سازی است، باعث خواهد شد که سرمایه داری بار دیگر و این بار در جامعه ای کوچکتر به استثمار خود ادامه دهد. در حالیکه در جامعه ای بزرگتر مانند ایران شکستش عیان شده و طبقه کارگر در حال سرنگونیش هستند. ناسیونالیستها تلاش دارند که بنام حق ملل این سیستم سرمایه داری را نجات دهند. متعسفانه ناسیونالیستهای چپ گمان می کنند که ایران امروز میان دو بلوک ناسیونالیست سرکوبگر و سرکوب شده تقسیم شده و وظیفه جنبش سوسیالیستی را حمایت از بلوک ستم دیده می دانند. خیر این توهم سیاسی است، و ناشی از بی باوری این طیف به سوسیالیسم است. جامعه ایران همانند تمام دیگر جوامع بشری میان دو آینده ایستاده است: یا سوسیالیسم یا بربریت. اگر کسی و جنبشی حق طلب است، و خواهان رفع ستم و نابرابری و تبعیض، آنگاه باید با افتخار اعلام کند و در عمل به جنبش سوسیالیسم همین امروز می پیوندد.  

                 مسئله قومی/ملی با مسئله زن متفاوت است، شبیه نیستند. هرچه زنان بیشتر به مطالباتشان برسند، جامعه مدرن تر و انسانی تر می شود و میل تاریخ بطرف سوسیالیسم است. اما حل مسئله ملی، اگر به جنبش ناسیونالیستی سپرده شود نه تنها هیچ دستآوردی برای سایر اقشار جامعه ندارد، بلکه حتا مغایر با منافع دیگر اقشار جامعه است. بعنوان نمونه در اقلیم کردستان ستم ملی حل شد، اما مسعله زن در آن حادتر و بدتر شد. شوراهای کارگری سرکوب، و استثمار مانند گذشته ادامه دارد. آزادی بیان و اندیشه توسط جریانات اسلامی محدود شده و ده ها نفر بجرم آزادی بیان ترور شده اند. چرا ما کمونیستها سرنوشت جامعه را بدهیم دست طبقه حاکمه؟ چرا خودمان از طریق شوراها قدرت را نگیریم؟ اگر ناسیونالیستها پیروز شوند ما کمونیستها و شوراهای کارگری و حقوق زن و کودک اولین قربانیان آنها خواهند بود. اما اگر سوسیالیسم پیروز شود ناسیونالیستها به تمام خواستهایشان بجز استثمار می رسند. پس آنها باید از ما حمایت کنند، و نه ما از آنها. حق ملل در تعیین سرنوشت خویش اقشار متعدد و مختلف جامعه را نمایندگی نمی کند. در این حق ملل نه دستمزدهای زیر خط فقر اکثریت مردمان کارگر و کارکن نهفته است، و نه هیچ حق و حقوقی از زنان و کودکان و طبیعت! حق ملل حاوی آزادی بیان و تشکل و انتخاب نیست. حق ملل بی ربط به زندگی روزانه ۹۹ درصد شهروندان جامعه است. حق ملل پرچم اعتراض شهروندان بی حق و محروم جامعه به وضع موجود نیست. حق ملل پلاتفرم گروه هایی است که از قدرت سیاسی محروم بوده، و برای رسیدن به آن قدرت، مردم را پله و وجود ستم ملی را ابزار و بهانه صعود خود قرار داده اند. در این پروسه مردم هیچ انتخابی ندارند، و بطور اتوماتیک متعلق به یکی از دو ملت حاکم و محکوم هستند، و باید هزینه کشمکش و جنگ ناسیونالیستها را بپردازند.

              ناسیونالیسم تمامیت ارضی طلب و ناسیونالیسم ملت-ساز دو روی یک سکه هستند. متعسفانه باید گفت که منهای جنگهایی که این دو ناسیونالیسم با هم خواهند داشت، اما از آنجا که هر دو موافق بقای سرمایه داری هستند، و وجودشان به یکدیگر گره خورده است، لذا با هم علیه حکومت شورایی و سوسیالیسم متحد خواهند شد.

اقبال نظرگاهی

بیست دسامبر ۲۰۲۱

https://www.youtube.com/watch?v=97Ad2Ig7nvg

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate