ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت – ۴۶

این شماره: ناسیونالیسم “تمامیت-خواه” و ناسیونالیسم “ملت-ساز” چالش امروزو فردای طبقه کارگر ایران

           سئوال این نیست که بقای تمامیت ارضی ایران یا تجزیه ایران؛ سئوال این است که حفظ تمامیت ایران ویا تجزیه ایران، توسط کی و چگونه و برای چه هدفی؟ ناسیونالیستها چه در صف مدافعین تمامیت ارضی باشند و چه در صف تجزیه، همیشه و همواره، نماینده طبقه حاکمه جامعه بوده و هستند و خواهند بود، و لذا منافع طبقه حاکمه یعنی منافع یک درصدی ها را نمایندگی می کنند. منافع اکثریت عظیم مردم و جامعه و کارگر و زحمتکش سوسیالیسم است. یک کمونیست، نه از تمامیت ارضی دفاع می کند و نه از تجزیه، بلکه همواره از لغو استثمار و کار برده گی و رفع تبعیضها، درنتیجه از برابری همه جانبه، و خوشبختی همگانی، و لذا از حکومت سوسیالیستی دفاع می کند. روشن است در دنیای سرمایه داری زده امروز جهان، پیروزی سوسیالیسم در یک جامعه کوچک با امکانات و جمعیتی محدود اگر هم میسر باشد به نتایج درخشانی نمی انجامد، لذا هرچه جوامع بزرگتر و جمعیت بیشتری به سوسیالیسم بپیوندند بهتر است. معنای این واقعیت این نیست که کمونیستها انقلاب را صادر می کنند، خیر. همانطور که آزادی تقسیم پذیر نیست انقلاب هم صادرکردنی نیست. بعنوان یک اصل کمونیستی، کمونیستها با جدایی و تقسیم یک جامعه موجود موافق نیستند، حتا وقتی این جامعه موجود از دردها و مشقات و تبعیضات و آلام فراوان رنج می برد. سوسیالیسم و حاکمیت شورایی این قابلیت را دارد، که یک به یک معضلات مادی و فرهنگی و حقوقی آن جامعه را حل کند. لذا با حل و رفع تبعیضات و موانعی که افراد و اجتماعات مختلف و متفاوت یک جامعه را، از هم دور کرده و موجب تفکیک و پریشانی شده است، می شود اتحاد آن جامعه را تضمین کرد و تداوم بخشید. یک جامعه سوسیالیستی می تواند آزادی و برابری بی قید و شرط و همه جانبه همه آحادش را، علارغم هر نوع تنوعی که داشته باشد، تضمین کند. به این دلیل است که کمونیستها وقتی با تبعیض و ستم زبانی و فرهنگی و اقتصادی و حقوقی روبرو می شوند، رفع ستم و اجحاف را طرح می کنند. چپی که فوری بسراغ حق ملل در تعیین سرنوشت می رود یا ناسیونالیست چپ است و یا یک چپ ناسیونالیست، در هر دو حالت ضد منافع عمومی طبقه کارگر، و دیگر آحاد جامعه بوده و نمی تواند مورد حمایت کمونیستها باشد. کمونیستها خواهان تعیین سرنوشت خود مردم هستند که همانا از طریق شوراها تامین و تضمین می شود.   

             یک شگرد سیاسی همه ناسیونالیستها بزرگنمایی دشمن، دشمن تراشی، و دشمن سازی است تا با آرایش جنگی بخود گرفتن، جوانان مردم را تحریک و بزیر فرمان خود بخط کنند. در این شگرد، بنام دفاع از مام میهن و ناموس ملت، ثروت جامعه را بجیب می زنند. زیرنام دفاع از منافع ملی در برابر غارتگران خارجی، خود به چپاول مردم مشغول می شوند. در واقع بورژوازی محلی، با شیطان سازی از بورژوازی غیر خودی، خودش را حامی مردم نشان داده و خودش را بنرخ دوست و صاحب خانه به مردم می فروشد. این در حالی است که خودش هم غارتگر است، فقط با زبان و لباس خودی و محلی و آشنا به غارت آمده است. بنابراین در کشمکش میان بورژوازی مرکزی و محلی، بورژوازی مرکزی با بزرگ نمایی خطر تجزیه خودش را حافظ منافع سراسری مردم، انسجام اجتماعی، و مدافع کشور و ملت جا زده، وجه چپاولگری خود را از نظر مردم مخفی نگاه داشته، و بر مردم حاکم می شود، مانند آنچه خمینی و حزب جمهوری اسلامی در ده سال اول حکومتش با جنگ کرد. و بورژوازی قومی، و یا ملت ساز، با شیطان سازی از تمامیت ارضی طلبان، و فاشیست و شوونیست خواندن آنها، خودش را دموکرات، حق طلب، آزادیخواه، و خواهان رفع ستم و تبعیض جا می زند. در این سناریو، تمایل و خواست قدرت طلبی و رسیدن به مقام صاحبان جامعه خودی را پنهان و مخفی نگاه می دارند. ناسیونالیست قومگرا به محض به قدرت رسیدن دقیقن جانشین همان عملکرد بورژوازی قبلی می شود. مانند حاکمیت حزب دموکرات بارزانی بر مردم اقلیم کردستان، و ادامه همان سیستم ضد کارگر، ضد زن، چپاولگر، و بی مسئولیتی که رژیم حزب بعث داشت، که “مردم کرد زبان” یا “جامعه کردستان” با تلاشی طولانی و به قیمت صدها هزار قربانی از شرش خلاص شدند. ناسیونالیست قوم گرا، تا زمانی حق طلب است که هنوز به قدرت نرسیده باشد، لذا ستم ملی و رفع ستم ملی را ابزار جلب و جذب جوانان، و وسیله حقانیت جلوه دادن خودش می کند، اما به محض رسیدن به قدرت، با انجام اصلاحاتی سطحی اساس سیستم استثمار و تبعیض و سرکوب جامعه را محفوظ و حق طلبیش به سلطه جویی، مقام پرستی، و ثروت پرستی تبدیل می شود.  

                 ایدئولوژی سیاسی ناسیونالیسم، مانند ایدئولوژی دینی، بدون صرف هزینه ای، فقط با دست بردن به احساسات، و غلغلق تعصبات بشر تاریخ زده و عقب نگاه داشته شده، روزانه در حال سربازگیری و تربیت جنگجو برای جنگ آینده، و تحمیل آن به جوامع ایران است. می گویم جوامع، نه یک جامعه، برای اینکه ناسیونالیسمهای رنگارنگ در حال تفکیک و خصلت نشانی و ویژه پروری در میان مردم ایران هستند، و به درجه ای مردم را با بسته بندی زبانی و جغرافیایی و فرهنگی قالب زده اند. در قاموس ناسیونالیسم، تنها کافی است که زبان شما متفاوت از زبان همسایه و همکار و حتا همسرت باشد، آنگاه تو به یک ملت و او به ملت دیگری تعلق دارد. ایدئولوژی ناسیونالیسم جامعه ایران را برحسب مناطق مختلف آن، بنام ملت تورک و ملت کورد و ملت عرب و ملت بلوچ و حتا ملت لور و ملت تالشی و ملت ترکمن و غیره قالب زده و تعریف می کند. و چون در این تقسیم بندی و تفکیک با دولت-ملت حاکم همسو و هم عقیده است، متعسفانه موفق به فریب مردم این جوامع می شود.  

                 ناسیونالیست ها هدفی جز تقسیم قدرت سیاسی و اقتصادی میان طبقات حاکمه جامعه ایران ندارند. بورژوازی ترک و کرد و لر و بلوچ و عرب در چپاول و استثمار طبقه کارگر و زحمتکشان و زنان و کودکان، در مقایسه با بورژوازی فارس زبان کم آورده اند، لذا تلاش دارند تا با کسب قدرت سیاسی این زیان و خسارت در چپاول را، جبران کنند. بنام تحت ستم بودگی، و سرکوب فرهنگ شدگی از طبقه حاکمه ایرانی سهم طلب میکنند. تمام داستان حق طلبی این جماعت این است که، بورژوازی ایرانی سهم اینها را از قدرت سیاسی و چپاول اقتصادی نداده است. بورژوازی ملی هم تلاش دارد، تا حد ممکن آنها را دور از قدرت نگاه دارد، و یا با امتیازات کوچک و حداقلی راضی نماید. در این کشمکش و شاخ بشاخ شدن متعسفانه این جوانان و فرزندان کارگران و زحمتکشان هستند که زیر پا له می شوند. تاریخن این سرنوشت سیاسی و اقتصادی طبقه کارگر و زحمتکش بوده است که همواره بدور از دخالت مردم، توسط طبقه حاکمه تعیین تکلیف شده ومی شود.  

               تاریخ بشر در دویست سال گذشته (عصر عروج سرمایه داری ۱۸۲۰-۲۰۲۰) شاهد عروج و ظهور صدها جنبش مرتجع ناسیونالیستی بوده است. ملی گرایی و بیگانه ستیزی در ابتدا در آمریکا متولد شد. آنجا که ۱۳ مستعمره بریتانیا دیگر حاضر به باج دهی و پرداخت گمرک نبودند و می خواستند روی پای خودشان به ایستند. یعنی ثروت ناشی از غارت زمین، مردمان بومی، کار بردگان و کارگران و زنان را خودشان مستقلن به جیب بزنند، و اجازه ندهند بورژوازی بریتانیا بخشی از آن را بنام بالاسر ازشان بگیرد. این مستقلن به جیب زدن، در قاموس سیاسی-ناسیونالیستی اسمش شد استقلال طلبی. و آن اجازه ندادن به بورژوازی انگلستان، اسمش شد آزادی خواهی و دفاع از امنیت ملی خودمان در برابر بیگانگان و دشمنان وطن. این کارگر خودم، برده خودم، جیب خودم، اسمش شد وطن پرستی و منافع ملی. سپس در اروپا طبقه بورژوازی با مقابله با سیستم فئودالی و زمینداری-بزرگ و نظام شاهی، و در نهایت در جوامع آسیایی و آفریقایی علیه استعمارگران و امپریالیستها، ناسیونالیسم نقش رهایی گونه ای بازی کرد. البته این رهایی ملی تنها دستآوردش بنفع بورژوازی محلی بود و کمترین دستآوردی برای عموم مردم و طبقه کارگر و حقوق زنان و کودکان نداشت. از اوایل قرن بیستم ناسیونالیسم راهی جز افراط برای دستیابی به اهدافش ندید و با کشتارها و جنوسایدها و جنگ افروزی های متعدد ده ها میلیون نفر را بکام مرگ، و جهان را در آتش، و اقتصاد را در بحران، و بشریت را در فلاکت فرو برد. بعنوان مثال تولد ناسیونالیسم ترک در خون سه میلیون ارمنی و آسوری و یونانی رخ داد، برای پاکسازی آناتولی از وجود بیگانگان و آزاد سازی وطن ترکان جوان. اما از ۱۳ مستعمره امریکایی تا انقلاب بورژوایی فرانسه، و از بیداری ملی پرنس نشینهای آلمانی تا روسیه و عثمانی، و از ناسیونالیسم حق طلب و ضد بیگانگان شرق و جنوب آسیا تا ایران و مصر و آرژانتین، هرکجا ناسیونالیسم رشد کرده حامی و بانی رشد سرمایه داری و لذا استثمار بشر و قانونی کردن انواع تبعیض ها و نابرابری ها بوده است.        

                  امروز در آغاز دهه سوم قرن بیست ویکم جهان شاهد فاز تازه ای از به صحنه آمدن مجدد ایدئولوژی سیاسی ناسیونالیسم است. این فرصت تازه را نئولیبرالیسم و رئال پلوتیک به این جنبش ارتجاعی و خونین داده است. ابتدا برای نجات سرمایه داری از تعرض سیاسی طبقه کارگر، بورژوازی ایران راضی شد تا بخش ارتجاعی-مذهبی خودش را تحمل کند. امروز بورژوازی ایران به سیستم تازه ای از مدیریت سیاسی نیاز دارد تا سرمایه داری ایران را از تعرض روحانیت وحشی اسلامی نجات دهد، و بار دیگر به صف ملل جهان برگرداند. لذا بورژوازی ایران را ناسیونالیسم-تمامیت خواه رهبری می کند. منهای احزاب و سازمانها، جناح ها و دسته جات و گروهای مختلف آن، ناسیونالیسم ایرانی خواهان تمامیت ارضی ایران و یک دولت مقتدر است. بورژوازی ایران نمی تواند هیچ بخشی از محدوده کنونیش را از دست بدهد چون تضعیف می شود پس به یک دولت مقتدر نیازمند است تا مخالفینش را سرکوب و خود را به سطح رقابت با سایر ملل برساند. ناسیونالیسم قومی یا ملت ساز، که اصرار دارد که مردمی که یک زبان مشترک و یک سرزمین مشترک داشته باشند ملت هستند، و هر ملتی حق داشتن دولت خودش را دارد، تلاش دارد تا سیستم سیاسی فدرالیسم را به ناسیونالیسم مرکزگرا بقبولاند. در چنین تلاشی است که با تهدید -اگر حقمان داده نشود جدا می شویم- ناسیونالیسم تمامیت ارضی طلب را بچالش کشیده است.  ناسیونالیستهای کشوری یا ملی یا مرکزگرا می دانند که داستان بر سر تقسیم قدرت و ثروت است و ادعای حق طلبی اینها چیزی جز سهم خواهی نیست، پس تا می تواند سهم دهی را بتعویق انداخته و سرکوب می کند. بخشی از مردم متعسفانه از بازی دو روی سکه طبقه حاکمه، ناسیونالیسم مرکزی/ محلی یا ملی/ قومی، غافل و فریب بازی آنها را خورده و می خورند. این فریب خورده گی ناشی از نداشتن آگاهی طبقاتی است. آن آگاهی ای که بتواند در ورای شعارها، پرچم ها، ادعاها، تبلیغات و ایدئولوژی خاک و فرهنگ و تاریخ و قوم و ملت پرستی، منافع متضاد طبقات اجتماعی را ببیند، و دعوا بر سر استثمارکار و غارت زمین و منابع و تقسیم قدرت میان صاحبان و اربابان را تفکیک و تشخیص دهد. و بداند که خود می تواند هردو جناح بورژوازی را کنار بزند و مستقلن سرنوشت خود و کل جامعه را از طریق شوراهایش تعیین کند. لذا امروز که بورژوازی اسلامی سرمایه داری ایران را به ورطه شکست رسانده است و بورژوازیهای بیرون از قدرت را به صرافت بازگشت به قدرت سیاسی و نجات سرمایه داری انداخته است، طبقه کارگر ایران لازم است متحدانه به میدان بیاید وپلاتفرم سیاسی حکومت شورایی و لغو استثماررا فریاد بزند. طبقه کارگر اگر امروز نتواند و یا نخواهد، راه حل خود را برای نجات جامعه و مدیریت جامعه به کل مردم ایران عرضه کند احتمال آن می رود تا بورژوازی مرکز گرا و مرکز گریز، چه در حالت جنگ و چه در شرایط آشتی، مردم و جامعه را قربانی کنند و یک دوره و مقطع سیاسی جدید از حاکمیت سرمایه داری و لذا نابرابری و تبعیض و سرکوب و آزادی کشی را به جامعه تحمیل کنند. مردم جوامع ایران نباید فریب ناسیونالیسم تمامیت ارضی طلب را بخورند که گویا می خواهد نروژ و انگلستان و بلژیک و سوئد را سرمشق خود قرار دهد. و نباید فریب ناسیونالیسم ملت ساز را بخورند، که گویا قصد دارد با رهایی از سیطره ایران و ایرانی و “فارس” (آنطور که قوم گراها می گویند)، فدرالیسم آلمان و سویس و کانادا و امریکا را به ارمغان بیآورند. بورژوازی جز در تلاش کسب سود و سرمایه و به برده گی کشاندن کارگر و زن و کودک، و بی حقوقی و تبعیض مردم نبوده و نیست. هیچکدام از ملتهایی که به اصطلاح آزاد شده اند و کشور خود را تشکیل داده اند، به هیچ وضعیتی بهتر از قبل نرسیده اند. از کشورهایی که از شوروی جدا شدند تا آنهایی که از تقسیم یوگسلاوی پدید آمدند، تا همین حکومت اقلیم کردستان که پس از ۷۰ سال جنگ و خونریزی برای کسب حقوق ملی، سرانجام در اوایل دهه ۱۹۹۰ صاحب قدرت و صندلی سیاسی شدند، اما مانند تمام جوامع سرمایه داری این قدرت و ثروت در دست یک درصدیها است، و نودونه درصدیها مانند ایام دولت حزب بعث عراق، فقیر و فلاکت زده و بی حقوق و در نابرابری و سرکوب بسر می برند.    

              اساس و بنیان سیاستهای ناسیونالیستی همان تز کهنه “هدف وسیله را توجیه می کند” است. بی پرنسیپی، دروغ گویی، جعل تاریخ، سفسطه گری، اتهام و توهین و تعرض شخصی و زیر پا گذاشتن تمام اصول انسانی از جمله ترور مخالفین، شیوه رایج این جنبش خطرناک ناسیونالیستی علیه مخالفین و در واقع علیه کمونیستها و طبقه کارگر و جنبشهای اجتماعی آزادیخواه و برابری طلب است. برای جنبش ناسیونالیستی همه چیز ابزار یا وسیله است: خاک و سرزمین و تاریخ و فرهنگ و عرف و رسوم و زبان و موسیقی و لباس و اسامی خاص و عام و پرچم و مرز، هرچه که دم دست باشد بعنوان ابزار مورد بهره برداری قرار می گیرد تا اعضای جامعه را فریب داده و مغزشویی کنند و به سرباز جان فدا و پیش-مرگ و داوطلب جنبش خود تبدیل کنند. و تمام این ابزارها بعلاوه جان جوانان وسیله قرار می گیرند تا این آقایان به اهداف خود در قدرت و مقام، یعنی ثروت و شهرت برسند. جنبشی که در صورت پیروزی تمام ارکان استثمارگرانه و ضدانسانی فعلی را حفظ، و با تغییر آرایش جدید، بورژوازی محلی و خودی را بجای بورژوازی سراسری و بیگانه قرار داده، و دور تازه ای از استثمار و تبعیض و سرکوب را به جامعه خودی تحمیل می کند.    

               ناسیونالیستها از بدترین تا بهترینشان، نه می توانند و نه می خواهند دموکراسی بیآورند، چرا چون، بنفع این طبقه اقتصادی و اجتماعی نیست که به طبقه کارگر حق اعتصاب و تشکل آزاد بدهد، که اعلام کند زن و مرد برابرند و قوانین شرعی ملغا، که مانع سواستفاده از منابع طبیعی و زمین شوند. چون بنفع ناسیونالیستها نیست که ثروت جامعه را در خدمت خوشبختی مردم قرار دهند، بلکه باید با آن از دولتهای بانفوذ بین المللی تسلیحات نظامی بخرند و بازار مصرف را برروی محصولات آنها باز نگاه دارند، پس دلیل حمایت علنی و پنهانی این دولتهای بزرگ از ناسیونالیستها همین است.     

               همانند دین و مذهب، ملیت- قومیت و نژاد طوقی است که با بدنیا آمدنمان بر گردنمان آویزان می کنند. تمام عمرت از حلقه های این زنجیر اسارت روانی،عاطفی، احساسی و فکری و در واقع زنجیر سیاسی-اقتصادی و اجتماعی باید دفاع کنی، حتا مجبوری برایشان بکشی و کشته شوی. قرار نیست کسی آنها را برای تو انتخاب کرده باشد، و یا خودت حق انتخابشان را داشته باشی، اینها هویت اذلی و ابدی تو هستند و با آنها بدنیا می آیی، با آنها و در دفاع از آنها هم خواهی مرد. پس تو نه حق طرد و ردشان داری، و نه حق تغییر و تعویضشان. اعدام و ترور هدیه هرکس است که بخواهد دست به رد و نفی هریک از هویتها بزند. خیانت جرم کسی است که بخواهد از این هویتها شانه خالی کند. تو باید کار کنی و سرباز محافظ این وطن (طبقه حاکمه) باشی. این حکم و تحکم و استبداد و جبر تاریخی است. اما در مقابل، بشرتحت ستم به درازای تاریخ علیه این بندگی و بردگی اعتراض داشته و قیام کرده. اگرچه دویست سال است که ما کمونیستها را اعدام و تیرباران می کنند، اما قادر نشده و نیستند جلو آمدن بهار و خورشید و رشد جوانه ها را بگیرند. چون ما جوانه ها ریشه در عمق جامعه داریم، و انسانیت بذری است که همیشه فریاد زده می شود. سوسیالیسم نه فقط ممکن که ضروریست، چراکه هر روز بیشتر از دیروز بربریت سرمایه داری و ایدئولوژی ناسیونالیستیش، رئال پلتیکش، نئولیبرالیسم و مذاهبش جامعه بشری را غرق فلاکت و استثمار و خفقان می سازند. بدون سوسیالیسم، بدون امید سوسیالیسم برای طبقه کارگر و زحمتکش و بدون خطر سوسیالیسم برای طبقه استثمارگر و حاکم، بربریت موجود هر بار با عنوان و لقب و شکل و پروژه و رنگ و روکش و ماسک تازه ای برمی گردد، و هربار ما را و جامعه را و انسانیت را استثمار، و در صورت اعتراض و نافرمانی در خون غرق می سازد.        

                 طبقه کارگر می داند که جز با همبستگی سراسری راه نجاتی از بورژوازی ملی ندارد، و جز با تحقق آزادی و برابری سراسری هیچ بخشی از طبقه کارگر نمی تواند رها شود و نجات یابد. طبقه کارگر هیچ توهمی به صاحبان کار هم-زبان و هم-شهری وهم-سرنوشت ندارد. سرنوشت ما در دست بورژوازی همیشه استثمار و بی حقوقی بوده و خواهد بود، چه بورژوازی مرکز-گرا و چه بورژوازی خود-گرا یا مرکز-گریز. طبقه کارگر ایران می داند اگر پلاتفرم سیاسی خود را روی میز سیاست الترناتیو جامعه قرار ندهد، بورژوازی در هیچ اسمی و با هیچ ادعایی او را نمایندگی نخواهد کرد. طبقه کارگر ایران با تمام بخشها و تنوعات و گرایشاتش می داند که اگر سوسیالیسم بقدرت برسد ناسیونالیستها به تمام خواستهایشان، بجز امتیاز استثمار کار و زمین خواهند رسید، اما اگر ناسیونالیستها بقدرت برسند، طبقه کارگر و زحمتکش و کمونیستها اولین قربانیانشان و آزادی بیان و تشکل دومین قربانی آنان خواهد بود، حقوق زنان و کودکان و طبیعت، در نوبتهای بعدی سلاخی قرار خواهند داشت، چون سیر رشد سرمایه داری چنین اقتضا کرده و خواهد کرد. پس ناسیونالیست خوب نداریم همانطور که بورژوازی خوب نداریم، چون استثمار و بی حقوقی ضد انسانی و سرکوب آزادی جنایت است. 

اقبال نظرگاهی

ششم دسامبر ۲۰۲۱

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate