ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت ٢٣

این شماره: ناسیونالیسم ایرانی صد ساله شد

ناسیونالیسم ایرانی با کودتای سوم اسفند ١٢٩٩ شمسی متولد شد اما دوران نطفه ای خودش را در عصر مشروطیت طی کرد. ناسیونالیسم ایرانی همانند دیگر ناسیونالیسم های جهان از پدری اروپایی و مادری محلی نطفه بست. در اواخر عصر قاجار روابط میان مردم ایران با جهان از طرق مختلف گسترش یافت. از تجارت به قلمرو عثمانی و شبه قاره هند تا اعزام دانشجویان ایرانی به اروپا تا شکست های سیاسی و نظامی از استعمار روس و انگلیس تا واگذاری امتیازات متعدد به استعمارگران. گرایشات سیاسی-اجتماعی متعددی در جامعه ایران ظهور کردند که مهمترین آنها گرایش تجدد خواهی و مدرنیسم و قانون گرایی بود. گرایش دوم که پا بپای ظهور طبقه نوکیسه تجار و بازرگانان پا به عرصه گذاشت تمایلات ناسیونالیستی بود. ناسیونالیسم ابتدا بعنوان تفکری وطن پرستانه و در دفاع از حقوق و ثروت “ایرانیان” که توسط “بیگانگان” به یغما می رفت توجه خیلی ها را بخود جلب کرد. در میان شبکه پوسیده روحانیت زمیندار و مفت خور هم عناصری پدیدار شدند که با روحانیت سنتی فاصله داشتند و به درجه ای میل به تجدد و همراهی با مردم علیه حکومت استبدادی داشتند. انقلاب مشروطیت حاصل همکاری و همراهی این سه گروه اجتماعی علیه استبداد سلطنتی قاجارها بود.

انقلاب مشروطیت با دست بالا پیدا کردن روحانیت مرتجع سنتی و زمین دار و ضد غربی دچار ضایعات متعددی شد و سرانجام با پیروزی جریان مستبد و نظامی و نیمه متجدد ناسیونالیسم ایرانی عصر انقلاب مشروطیت در سوم اسفند ۱۲۹۹ پایان یافت.

ناسیونالیسم ایرانی سلطنت گرا با کودتای نظامی بر قاجارها + با سرکوب نظامی بر چپ گراها و با لشکرکشی نظامی و سرکوبگری بر مخالفتهای گوناگون در مناطق مختلف ایران فائق گشت. در حالیکه کارگران آذری و گیلانی و رهبرانشان تحت تاثیر انقلاب اکتبر جنبش چپ ایران را شکل داده و تحزب بخشیدند قشر تحصیلکرده و بازرگان گرایش ناسیونالیسم ایرانی را شکل دادند و برهبری نظامیان به قدرت سیاسی رساندند. روحانیان هم که بشدت نگران از دست دادن زمینها و عایدات بی پایان خود بودند منزجر از چپی ها و نگران از غرب گراها از هیچ تلاشی برای عقب نگاه داشتن جامعه و مردم ایران دریغ نکردند.

با شکست گرایش مدرن گرا و غربی و قانون طلب به دلیل مخالفت درباریان و بخصوص دستگاه روحانیت سرانجام جنبش ناسیونالیسم ایرانی متاثر از اوضاع سیاسی-اقتصادی داخلی و جهانی قدرت سیاسی را در سوم اسفند ۱۲۹۹ گرفت و بر سایر نیروهای سیاسی-اجتماعی پیروز شد. 

اصلاحات رضا خانی قبل از اینکه نشانه راه حل ناسیونالیستها برای معضلات جامعه باشد محصول تاریخ در پایان جنگ جهانی اول در ایران بود که عبارت بودند از ایجاد نظم و امنیت بخصوص رفع خطر جنبش کمونیستی و کشور شوروی از سر هیئت حاکمه ایران + بازسازی و تقویت ارتشی که بتواند جنبش های مرکز کریز را بسرعت سرکوب کند + سروسامان دادن به اقتصاد فلج شده و بلاخره بازسازی دستگاههای دولتی در داخل و گسترش روابط با کشورهای خارجی. در راستای هر یک از این گامها ناسیونالیسم ایرانی خود را مدیون و وابسته و تحت سیطره امپراتوری بریتانیا دید و اجبار اوضاع بین المللی بود.

رضا خان بعنوان شخص- فردی خود ساخته ای بود: از یک سرباز قزاق – که در سال ۱۸۷۹ از پانصد نفر سازماندهی شده بود- به فرماندهی کل قزاق ها رسیده بود اما از نظر نقش تاریخی یک مهره برگزیده بریتانیا بود تا با تشکیل دولتی متمرکز و نظامی جلو نفوذ شوروی و کمونیسم را در ایران بگیرد همان نقش تاریخی که مصطفا کمال پاشا در ترکیه ایفا کرد. در طول سال‌های انقلاب مشروطیت نیروی قزاق وسیله‌ای در دست شاه علیه مردم ایران بود. بعنوان نمونه در سال ۱٢۱٨ (بیست وسوم ژوئن ۱٩٠٨) قوای قزاق تحت فرماندهی لیاخووف مجلس شورای ملی را توپ باران کردند و بسیاری را به دارآویختند که شخص رضاخان درصف اول بود. همچنین بر ضد مشروطه و ستارخان جنگ کرده بود. به این ترتیب رضا خان کاندید جناح نوکیسه و وابسته به انگلیس ناسیونالیسم ایرانی بود و رقیب جناح مترقی و لیبرال و تحصیلکرده و مستقل تر ناسیونالیسم ایرانی که خواهان برچیدن سلطنت و تشکیل حکومت جمهوری بودند. بریتانیا و دستگاه روحانیت مخالف جمهوری بودند چون یک حکومت دیکتاتوری-نظامی بهتر از دخالت و شرکت عموم مردم در سیاست و مملکت داری می توانست منافع آنها را تامین کند. بریتانیا در پی تسلط بر نفت و جلوگیری از نفوذ کمونیستها و روحانیت زمین دار در پی حفظ زمین هایشان و بیضه اسلام عزیز بودند. نفوذ کمونیستها در ایران اول بدلیل تاثیر حزب سوسیال-دموکرات روسیه برکارگران فصلی ایرانی که در باکو کارکرده بودند و دوم بدلیل لغو یک جانبه تمام امتیازات و قرارداد هایی – که دولت تزاری طی صد سال از چنگ قاجارها درآورده بود- از سوی دولت لنین بود. این اوضاع باعث رشد مبارزات ضد استبدادی مردم علیه شاه  و ضد استعماری علیه بریتانیا شده بود. در واقع قرارداد ۱۹۱۹ که بریتانیا بر دولت ایران تحمیل کرد برای حفظ آن سلطه استعماری و منافع جدید نفتی و تضمین تداوم آن در ایران بود.

اما ناسیونالیسم محلی که در شمال در شکل -جنبش جنگل-  + در تبریز بصورت -شیخ محمد خیابانی- به مرام اشتراکی و در کردستان -سماعیل آغا سمکو- و درخوزستان -شیخ خزعل- به قومیت آغشته بودند بعد از سالها تلاش برای اصلاحات و حکومت قانون و طرد بیگانگان سرانجام از ناسیونالیسم ایرانی مورد حمایت و کمک بریتانیا به شکست کشیده شدند.

کودتای اسفند ۱۲۹۹ بدون مقاومت و خونریزی با محاصره ادارات دولتی و دستگیری وزرا و اشراف و سیاستمداران قاجاری توسط رضا خان به تشکیل دولت سید ضیاء طباطبایی انجامید که به کابینه سیاه ملقب شد و در آن رضا خان وزارت جنگ را عهده دار شد. رضا خان موفق شد بر نهضت جنگل از نظر نظامی غلبه کند و به این ترتیب خطری که بریتانیا از کمونیسم داشت را در ایران تضعیف کند و بیشتر مورد عنایت دولت فخیمه قرار بگیرد. با کشته شدن حیدر خان عمو اغلو و میرزا کوچک خان این بار قوای قزاق بسوی خراسان روانه می شوند و محمد تقی خان پسیان را کشته و قیام مردم را سرکوب می کنند. تسلط رضاخان به مناطق بیشتری از ایران در عین حال موجب مصادره کردن زمین های روستاهای زیادی شد و امید ناسیونالیستهای مترقی ایران برای تضعیف خوانین و زمینداران بزرگ به نفع عموم دهقانان و مردم توسط ناسیونالیسم وابسته به انگلیس رضا خان بر باد رفت. بعلاوه در سایه ضعف و ناکارآمدی دولت مرکزی احمد شاه – اداره مناطق مختلفی عملن به دست رضا خان ملقب به سردار سپه می افتد. بدلیل بحران حکومتی شاه سرانجام خود رضا خان را با حفظ سمت وزارت جنگ به نخست وزیری و تشکیل کابینه مامور می کند. رضا خان در پست نخست وزیری اعلام می کند که اصلاحات لازم است و دولت ملی و حکومت مستقل با پشتیبانی مردم هدف اوست. در این مقطع است که شورش شیخ خزعل که بریتانیا برای روز مبادا نگاه داشته بود قربانی دولت ملی رضا خان می شود و چهره مستقلی به او می بخشند. سپس شورش در کردستان برهبری اسماعیل آغا سمیتقو یا سمکو توسط رضا خان سرکوب می شود و دولت او چهره سراسری و ملی بخود می گیرد. نهایتن مجلس ملی و دولت ملی سلسله قاجار را منحل و اداره کشور بدست رضا خان می افتد. کمی بعد رضا خان رسمن پادشاهی خود را البته با تایید مجلس موسسان در ۱۲ دسامبر ۱۹۲۵ =۱۳۰۴ شمسی اعلام می کند. به این ترتیب ناسیونالیسم ایرانی اولین دولت ملی خود را در طی یک پروسه پنج ساله به انجام می رساند و یک دیکتاتوری مصلح را برای پایان دادن به “هرج و مرج” به قدرت می رساند. 

در سطح مجلس ناسیونالیسم ایرانی دارای دو گروه سیاسی دموکراتها (مترقی) و اعتدالیون (محافظه کار) بود. بخش مترقی مجلس (دموکراتها) و دولت اصلاحاتی به اجرا گذاشتند که نه منتج از اراده شخصی رضا شاه بلکه حاصل ضرورت زمانه بود از آن جمله: آموزش عمومی اجباری + احداث خط آهن + خدمت اجباری سربازی + حق رای + تاسیس دانشگاه + تاسیس دادگستری + صدور شناسنامه و برسمیت شناسی حقوق اولیه برای زنان.

رضا شاه تا حدودی دست دراز روحانیت شیعه را در دخالت و نفوذ در دولت کوتاه کرد اما بیشترین هم خود را در از بین بردن چپ ها و روشنفکران مخالف خود اعمال کرد. دیکتاتوری مصلحانه ناسیونالیسم سلطنتی سرانجام در سوم شهریور ۱۳۲۰ با تصمیم دولت بریتانیا خاتمه یافت. البته این تصمیم بریتانیا برای دولت رضا شاه نه ناشی از وابستگی شاه به بریتانیا بلکه ناشی از اوضاع بین المللی بود که در آن دولتهای بریتانیا و فرانسه و ایالات متحده می بایست از راه ایران کمک نظامی به شوروی می رساندند تا متفقین بتوانند آلمان هیتلری را از دو جبهه شرقی و غربی مورد حمله نهایی قرار دهند. این در حالی بود که رضا شاه تمایلات پرو آلمانی پیدا کرده بود و سعی داشت از بریتانیایی که سابقه بدی درنزد ناسیونالیسم ایرانی داشت دوری کند. در دوره بیست ساله زمامداری رضا شاه سرمایه داری در ایران گامهایی برداشت اما نظام کهنه ارباب-رعیتی مگر در موارد معددودی به قدرت خود باقی ماند و صنعت تجارت رشد محدودی را تجربه کرد. این نشان می دهد نه فقط دولت رضا شاه نماینده و برآمده از انقلاب مشروطیت و یا ادامه طبیعی آنبعنوان نماینده طبقه متوسط نبود بلکه حتا با سرکوب باعث شکست ناسیونالیسم ایرانی مترقی تر نوع مشروطه خواه شد.

دیکتاتوری و استبداد رضا شاهی اگرچه میراث دیرینه ای در جامعه ایران داشت اما به بهانه حفظ نظم وامنیت مملکت و اهالی و رفع هرج و مرج- توسط روشنفکران ناسیونالیست در دوره رضا شاه نه فقط توجیه که تبلیغ شد. از یک طرف اعتراضات گوناگون را اغتشاش و هرج و مرج می خواندند و از سویی دیگر نفوذ و رشد کمونیسم در ایران را به عنوان برباد رفتن ایران و بلعیده شدنش توسط شوروی تبلیغ کردند. اینگونه بود که روشنفکران ملی گرا در استقرار رضا شاه نقش خاص خود را داشتند. 

دوره رضا شاه اقتصاد ایران شاهد ترقی بسیار کندی بود و با آنچه ناسیونالیسم ایرانی سلطنت طلب مدعی است خانایی ندارد. نه رشد جمعیت- نه پراکندگی اقتصادی جمعیت (۵۰% دهقان + ۲۵% عشایر دامدار + ۲۵% جمعیت شهری کارگر و کارمند و مشاغل خدماتی و تجاری و نظامی)- و نه افزایش بدهی خارجی – و نه صادرات نمی توانند رشد چشمگیر اقتصادی ایران را اثبات کنند.  

در روابط خارجی – رضا شاه با دادن امتیازات و انعام فراوانی به بریتانیا و ترکیه و عراق و پاکستان روابط خوبی را با همسایگان داشت از جمله دادن آرارات به ترکیه و اروند رود به عراق و بخشی از بلوچستان به پاکستان و حقوق انحصاری متعدد به انگلیسیها. 

بریتانیا نمی توانست سربازانش را در ایران بمدت طولانی برای محافظت از منافع عدیده اش هم اقتصادی و هم سیاسی نگاه دارد هم برایش هزینه مالی و هم هزینه جانی داشت و هم بخاطر جنگ در اروپا خود به نظامیانش نیاز داشت بنابراین رضا خان را برکشیدند تا نیروهای قزاق را به ارتش “ملی” ایران تبدیل کند. ارتشی که از یک طرف نارضایتی های و جنبش های بر حق و مردمی را سرکوب کرد و از طرفی دیگر به هزینه مردم ایران حافظ نظم و امنیت برای سود بری های بریتانیا بود. از جمله منافع سیاسی بریتانیا سرکوب کمونیستها و جلوگیری از نفوذ شوروی در ایران بود. بریتانیا جمهوری گیلان را در راستای سیاست شوروی در تصرف تهران و ایران تبلیغ می کرد و این را ناسیونالیستهای ایرانی باور داشته و خود را مدیون انگلستان علیه شوروی می دانستند.

در داخل قانون شکنی سیاسی جای قانون مداری را گرفت و مخالفان حتا اگر نماینده مجلس بودند دستگیر و زندانی و کشته شدند. مطبوعات تعطیل و آزادی ها بشدت محدود شدند. اجرای قانون اساسی به اراده رضا شاه وابسته بود و اغلب نادیده و یا به میل او بستگی پیدا کرد. لذا مدرنیزاسیون رضا شاه ازیک سو صوری بود و از سوی دیگر فرصت داد تا نظام دادگستری ملهم از اروپا جای قوانین پوسیده شریعت را بگیرد.

ناسیونالیسم ایرانی فارسی را بعنوان زبان رسمی انتخاب کرد و نام کشور را از پرشیا که بیشتر سرزمین پارس ها را تداعی می کرد به ایران تغییر داد که نامی عمومی تر برای در بر گیری دیگر اقوام ایرانی باشد.

در دوره رضا شاه به یمن علم و دانش باستان شناسی اکتشافات مهمی در ایران صورت گرفت که بسرعت موجب تاریخ نویسی مملو از افتخار و ابهت و عظمت توسط ناسیونالیسم گردید و در مقابل تواریخ سایر اقوام پرده پوشی و تحریف و پنهان گردید تا مبادا از عظمت “تاریخ شاهنشاهی” کاسته شود. این افتخارات کذایی و خیالی که توسط اروپاییان و تحصیل کرده گان ناسیونالیست در بوق و کرنا دمیده شد موجب شد تا روحانیت نگران تاریخ جعلی بسیار درخشان اسلامشان شده و احساس خطر بکنند. در این مقطع است که هویت ملی ایرانی توسط ناسیونالیستهای تحصیلکرده طبقات دارا ابداع و قالب سیاسی بخود می گیرد و توسط تحصیلکردگان طبقه ضعیف متوسط تدریس و تبلیغ می شود. 

چپ ها که خود بطور غلیضی به ناسیونالیسم ایرانی آغشته بودند سعی داشتند ضمن مخالفت با استبداد شاهی به بورژوازی ملی کمک کنند و حامی قوانین و اقدامات مترقی باشند. اما چپی بودن و ادعای کمونیستی داشتن خطر بزرگی برای حکومت پرو غربی رضا شاه ایجاد می کرد چون غرب همواره شوروری را دشمن درجه یک خود در سطح جهانی می شناختند لذا تا توانستند حامی جنایتهای رضا شاه علیه جنبش کمونیستی ایران بودند. 

اقبال نظرگاهی

۲۹ فبریه ۲۰۲۱

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate