“مرگ بر ستمگر؛ چه شاه باشه، چه رهبر ” 

دوستان چپی ما، با شوق و ذوق شعار مرگ بر ستمگر را تکرار، و بعضا بنر آن را به اهتزار در می آورند. اما جز سازمان مجاهدین (من کمترین بغض و کینه ای نسبت به مجاهدین نداشته و ندارم.) خلق، چه کسی میتواند تا این درجه سطحی و حق به جانب و یکطرفه قضاوت کند، که فقط شیخ و شاه را مشمول اعتراض خود به ستمگری بخواند؟ آیا رییس جمهور و رییس پارلمان و نخست وزیر و حتا رهبر یک سازمان، نمیتواند ستمگر باشد؟ آیا برای چپی ها که در نقل قول از مارکس و لنین استادند، شرم آور نیست که چنین شعاری را تکرار کنند؟ مارکسیستها دارای کوهی از ادبیات انقلابی بقدمت ۱۷۴ سال، از سال مانیفست تا کنون هستند؛ اما، امروز آن هم در اروپا و امریکای شمالی که حداقل آزادند شعارهای رادیکال و انقلابی خود را بیان کنند، شعارشان مرگ بر ستمگر است!   

          اولین ایراد این شعار این است که ستمگر را نفی می کند و نه خود ستم را، و عمل و فعل ستمگری را! کجاست آن برخورد سنتا چپی که ریشه ای به مسایل و معضلات جامعه میپرداخت؟ این درست که چپی ها کمونیست نبوده و نیستند اما بدلیل همان مارکسیست خواندن خود، لابد باید بجای ستمگر که ممکن است شاه یا شیخ یا رییس مائو و یا رفیق استالین باشد، عمل ستم و ستمگری را نفی کنند. دومین ایراد این شعار این است که ریشه ستم و ستمگری را واگذار کرده و فقط به ستمگر، که بر متن یک شرایط معین به ستم دست زده است، مشغول می شود. قرار بود یک چپی خواهان برانداختن ریشه ستم، یعنی سیستم استثمارگر سرمایه داری باشد؛ و نه اینکه فرد ستمگر و نماینده ستمگری را نفی کند! این بماند که مبارزه با سرمایه داری از راه شعار و مرگ خواستن برای طرفداران سرمایه داری میسر نمی شود، بلکه نیاز به یک حرکت و جنبش اجتماعی ضد سرمایه داری دارد، که توانسته باشد در یک پروسه و در یک جامعه معین هژمونی رهایی بخش ضد استثمارگری خود را به جامعه و مردمان آن نه فقط تفهیم و قبولانده بلکه نهادینه کرده باشد. یکی دیگر از ایرادات این شعار خامی سیاسی در عدم درک شرایط تاریخی (یعنی زمان و مکان و فاعل مشخص) آن است. شعار سیاسی و انقلابی شعاری است که علیه حاکمیت فی الحال موجود داده بشود، و نه علیه طرفداران حکومتی که چهل و چند سال قبل سرنگون شده است. این نقصان سیاسی از کسی که وارث ۱۷۴ سال ادبیات انقلابی و خود را مارکسیست می داند، نابخشودنی است.   

        یک دلیل از میان دلایل متعددی که چپی ها را در کنار مجاهدین قرار داده است، منهای تعلق هر دوی آنها به دو جناح  چپ و راست از یک جنبش (ملی-مذهبی در ایران)؛ کینه و نفرت مشترک هر دو گروه، یعنی هم مجاهدین و هم چپی ها، بطورشخصی و سازمانی از رژیم پهلوی است. رژیم ستمگر و سرکوبگر پهلوی رهبران و فعالین هر دو گروه را دستگیر و اعدام و سرکوب کرده است؛ و البته با انقلاب ۵۷ مجازات و سرنگون شده است. اما هم مجاهدین و هم چپی ها، امروز هنوز در نوعی خونخواهی مشترک از پهلوی ها، بسر برده و این شعار را برای تخلیه روحی و روانی خود تکرار میکنند. لذا ایراد دیگر این شعار غیر سیاسی بودن آن، و بی ربطی آن به طرفداران رژیم پهلوی در امروز است. منهای معدود افرادی که از نسل قبل از انقلاب ۵۷ هستند؛ اکثریت مطلق حامیان پادشاهی و سلطنت مشروطه افرادی هستند مابین ۱۸ تا ۵۸ ساله که کمترین ربطی به جنایات دولت محمد رضا شاه ندارند. در نتیجه، انتقام گذشته و گذشته گان را از آینده و آینده گان گرفتن به بهانه وراثت سیاسی؛ فقط میتواند کار یک سکت مذهبی و یا یک محفل سیاسی ضد اجتماعی باشد. چپی ها با چنین شعار کاملا غیر سیاسی و نامربوطی، بار دیگر خود را رسوای جامعه ساخته و بار دیگر باعث بدنامی مارکسیسم میشوند.   

         در بیان استدلال و منطقی جلوه دادن این شعار مدعی هستند که این شعار از داخل آمده و جنبش دانشجویی آن را طرح کرده است. اولا جنبش دانشجویی یک جنبش بزرگ است، که ده ها خط سیاسی در آن نفوذ دارند و صدها شعار را مطرح کرده اند؛ صرف طرح آن توسط دانشجویان، دلیل بر حقانیت سیاسی و کارکرد عملی آن نمی تواند باشد. دوما، در میان دانشجویان خطوط ملی-مذهبی و چپ خط-امامی هم موجود است؛ اقتباس شعار از دانشجویان بدون دقت در معنا و مفهوم وکارکرد عینی آن، از سوی چپی ها ادامه همان خطاهای پیشینی است که اقتصاد جمهوری اسلامی را لیبرالی نامیدند و تلاش برای اثبات خصولتی و سپاهی بودن اقتصاد جمهوری اسلامی توسط کمونیستها را به سخره گرفتند.     

           استدلال دیگر دوستان چپ در تکرار شعار «مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر»؛ طرح یک شعار در اعتراضات خیابانی چند سال اخیر تحت عنوان «رضا شاه؛ روحت شاد» است. منهای اینکه شعار رضا شاه در مقیاسی بسیار معدود و در چندین اعتراض محدود بیان شد؛ در واقع شعاری علیه جمهوری اسلامی و شخص خامنه ای بود، و نه در تایید بازگشت سلطنت. چپی ها مفهوم ضد «آخوندی» شعار رضا شاه را نگرفتند؛ اما ادعای پادشاهی خواهان مبنی بر اینکه جامعه ما را می طلبد را پذیرفتند و به مقابله اش رفتند. این یک خطای سیاسی دو سویه و مهلک است، چون هم میل سیاسی شعاردهندگان را منحرف کرده است؛ و هم نوک تیز حمله را از جمهوری اسلامی برداشته و روی سلطنتی ها گذاشته است.

          باری چپی ها اخیرا با گرفتن نیرو از کمونیستها بر موضع زیانبخش خود بیشتر پای فشردند و آن را تا کشمکش خیابانی در اعتراضات خارج کشوری پیش بردند. بنظر من اگر خط سیاسی لنین که توسط حمید تقوایی تکرار شد: «تمام سلاح ها بطرف دشمن خودی» نبود؛ در انقلاب جاری کمونیستها دست را به راستها باخته بودند. اما در مخالفت با این خط سیاسی، چندین کادر برجسته کمونیست به چپ ها با تز «جنگ آلترناتیوها» پیوستند. اکنون چپی ها خود را به پلاتفرم «جنگ آلترناتیوها» مسلح میدانند و «معتقدند» که باید هم علیه راستهای در قدرت (جمهوری اسلامی) ، و هم همزمان، علیه راستهای بیرون از قدرت (دموکراتها، مشروطه طلبها، پادشاهی خواه ها، فدرالیست طلبها، لیبرالها، و مجاهدین) بود. این استدلال که چپ و راست سیاسی نماینده دو طبقه متخاصم اجتماعی هستند، و لذا همواره در کشمکش و سازش ناپذیرند؛ بشدت دگماتیک و ایدیولوژیک است. صد البته جامعه سرمایه داری طبقاتی است، و منافع طبقاتی در تضاد آشکار و پنهان است؛ و این تضاد آشتی ناپذیر، ناگزیر خود را در روبنا و رویکردهای سیاسی نشان خواهد داد. اما اشتباهی که چپ ها همیشه و در همه جوامع تکرار کرده اند، و اینجا هم بازهم تکرار میکنند، جابجایی و عوضی گرفتن ماهیت اقتصادی-اجتماعی تضاد طبقاتی، با خود نیروهای فردی و سازمانی متعلق به آن طبقات است. به همین دلیل هم همیشه نیروهایی را که فقط ادعای نمایندگی طبقات استثمارشده را داشته اند را، با خود آن طبقات اشتباه گرفته اند؛ بعنوان مثال، ناسیونالیستهای مدعی نماینده مردمان تحت ستم را بعنوان خود مردمان تحت ستم پذیرفته، و بجای لغو مناسبات اقتصادی-اجتماعی ستم و ستمگری مدافع دادن اختیار مردمان تحت ستم به نمایندگان آنها بوده اند.       

            در پایان، اینکه پادشاهی خواهان و سلطنت طلبها و مشروطه خواهان، در واقع از لحاظ سیاسی چیزی جز پیروان اعتقادی جریانات سیاسی خود نیستند، و توان تجزیه و تحلیل حتا همان «منافع ملی» ای که مدعی آن هستند- ندارند، آشکار است. بر این رعایای سیاسی، که عاجزانه حق شهروندی برابر خود را نفی و خود را در حد یک عدد عضو در قلمرو مالک و صاحب اختیار خود، تنزل و تحقیر می کنند- حرجی نیست؛ اما بر چپی که وارث کوهی از ادبیات رادیکال و انقلابی و تجربه چندین انقلاب بزرگ است، حقیقا تاسف آور است که نتواند مابین تضاد طبقاتی اجتماعا درجریان و اختلاف سیاسی احزاب و سازمانها و افراد تفاوت قایل شود. وبعلاوه در کوران یک انقلاب عظیم خود را مشغول به جنگ شعارها و پرچمها ببیند.

اقبال نظرگاهی

۲۵ دسامبر ۲۰۲۲

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate