ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت ٢٧

ناسیونالیسم چیست؟ 

دو بعد ناسیونالیسم را باید از هم تفکیک کرد: یکی بعد فکری و اعتقادی و ایدئولوژیکی و دیگری بعد عینی و عملی آن است که ابتدا بصورت جنبشی اجتماعی و سپس در هیئت حاکمه سیاسی و صاحبان اقتصاد و سران نظامی خود را نشان می دهد. از یک طرف ناسیونالیسم با تقسیم و جدا کردن مردم جامعه برمبنای زبانها و فرهنگها و نژادها و سرزمینها در واقع ایدئولوژی نفرت پراکنی و جنگ افروزی در جوامع بشری بوده است. ابتدا جدایی زبانی و فرهنگی و جغرافیایی و سپس در یک حکم سیاسی و با اراده و خواست دولتها مردم به “ملت” های متفاوت تبدیل شده اند. و از طرف دیگر ناسیونالیسم عبارت است فلسفه و مشروعیت بخشی به یک اقلیت کوچک چند درصدی که هم مقامات کشوری و هم پست های نظامی و هم صاحبان اقتصادی یک جامعه را در قبضه اختیار خود بگیرند. در واقع بورژوازی هر جامعه با استفاده از ابزار قدرت دولتی و بنام ملت و منافع ملی قدرت حاکمیت را بدست گرفته و جواز غارت ثروتهای طبیعی و استثمار اکثریت مردم( یعنی سیسم سرمایه داری ) را برای خود صادر می کند. در نتیجه ناسیونالیسم ایدئولوژی سیاسی سیستم سرمایه داریست.

ناسیونالیسم چی نیست؟

ناسیونالیسم علاقه به شهر و دیار و حب وطن یا وطن دوستی و دلبستگی به مکان جغرافیایی تولد و محل رشد و نمو نیست. این علایق و دلبستگیها همگی طبیعی و انسانی هستند و در هر فردی وجود دارد. ناسیونالیسم استفاده از این دلبستگیها در رسیدن به یک امر سیاسی است. سیاسی کردن وطن دوستی که تبدیل می شود به وطن پرستی و وطن پرستی بهانه ناسیونالیستها می شود تا بتوانند جوانان را بنام دفاع از وطن به جنگ بفرستند و مردم را به سرکوب واعدام مخالفین خود قانع سازند. ناسیونالیسم تفکر و اندیشه نیست اعتقاد است. اعتقاد به اینکه خون و نژاد بشر متفاوت و متعدد است. اعتقاد به تعلق انسان به سرزمین و اینکه زبان هویت بشر است. ناسیونالیسم اعتقاد دارد خاک از انسان ارزشمندتر است و در کشمکش بر سر خاک باید دشمن را نابود ساخت و باید با افتخار جان فدا کرد. ناسیونالیسم اعتقاد به عظمت دولت بعنوان نماینده ملت و حافظ میهن که از مرزهای سرزمین مقدس پاسداری می کند است. ناسیونالیسم اعتقادات خرافی است که هر کودک با بدنیا آمدن اتوماتیک تعلق قومی و ملی دارد و حتا پس از مرگ هم از او جدا نمی شود. اعتقاد به اینکه فرد بدون ملت یعنی بدون وطن و بدون مسئولیت و بدون التزام و نافرمان واین یعنی فردی خائن و بی شرف که همچون دشمن باید خونش را ریخت. 

ایدئولوژی ناسیونالیسم:

ناسیونالیسم ایدئولوژی دولت-ملت است که ابتدا بشر را به ابزار کسب قدرت تبدیل می کند و با بدست گرفتن دولت خود را دولت-ملی نامیده است. و سپس دولت-ملی خالق ملت می شود. سپس دولت منافع ملی را تبیین کرد ه و برخود نام حاکمیت ملی می نهد. در یک رابطه متقابل میان سیاست و اقتصاد و اجتماع یک سیستم اعتقادی شکل گرفت که تنیدگی اجزا آن درهم و برهم شبکه ای وسیع از تاثیر و تاثر- فعل و انفعال- کنش و واکنش و بلاخره یک مجموعه از قرار دادها و مفاهیم ذهنی و حقوقی بعلاوه نهادها و افراد معین و لازمی همچون ارتش-ملی منجر به واقعیت بخشی یا واقعی جلوه دادن پدیده ای بنام ملت شده است. 

ملت چیست؟

ملت فکت یا واقع نیست بلکه محصول یک پروژه سیاسی است. ملت واقعیت عینی و اجتماعی بیرون از ذهن ناسیونالیستها و قراردادها و مدارک امضا شده نیست. ملت ساخته و پرداخته می شود. از یک گروه از مردم که در یک جغرافیای معین زندگی کرده و می کنند خود مشترکاتی را ترسیم کرده و بر مبنای آن مشترکات مدعی موجودیت یک ملت مجزا و متفاوت از دیگر ملت ها می شود. سپس زبان و هنر و پوشاک و خوراک و اداب و رسوم و سنتها و اعتقادات را جمع می بندد و در فرهنگ ملی خلاصه کرده و بعنوان هویت معین و متفاوت از دیگر مردمان طبقه بندی می کند. ایدئولوژی ناسیونالیسم با تحریف تاریخ یک پیشینه افتخار آمیزمی سازد. امر ملت سازی نه مردم و پرداختن به معضلات اجتماعی و دردهای بشر بلکه کسب قدرت توسط  یک اقلیت و برای  ارباب  شدن در جامعه و بدست گرفتن منابع ثروت است.

نقش روان و روح و حس روانشناسی در اعتقاد ناسیونالیسم:

تعلق داشتن به جایی و متعلق بودن به مکانی و یا در واقع محلی را مکان خود دانستن وجه روانی ناسیونالیسم شمرده میشود. 

در عین حال خود را در مکانی جاودان دانستن + احساس بقا و ماندگاری ابدیت در یک “روح و هویت و فرهنگ جمعی” بنام ملت – که هرگز نمی میرد. احضار و بکمک فراخواندن روح پیشینیان و نیاکان و تصور و تصویر کردن خود برای زندگی ابدی در نسل های آینده با بقای یک ملت وجه دیگری از روانشناسی اجتماعی و یا در واقع بخدمت گرفتن روح و روان جمعی توسط ناسیونالیسم است. 

کاربرد ناسیونالیسم چیست؟

ناسیونالیسم سمبل و پرچم اتحاد یک گروه از مردم هم زبان و هم مکان و هم پیشینه است. این سمبل بر فراز جامعه و مردمش قرار میگیرد و همگی را در یک دیگ خالی می کند تا از مردم و معجونهای ساختگی تلخ و شیرین چنان آشی بپزد که فرد در آن ذوب و خنثا شده است تا ملت بدست آید. معموریت ناسیونالیسم این است که تخاصمات اجتماعی را پنهان و منکر شود. طبقات اجتماعی را به برادری و آشتی “ملی” می خواند و همه را در برابر دشمن منتظر فرصت در پشت دیوارهای مرزی به اتحاد وادار می کند. ناسیونالیسم ایدئولوژی ای است که همراه ادیان که  فقر و غنا را مشیت الهی و لذا طبیعی جلوه می دهند بعلاوه آن را نتیجه تلاش فردی و زیرکی و باهوشی فردی و ارث و میراث خانوادگی و توان پذیرش ریسک و کسب فرصتهای طلایی میداند. ناسیونالیسم تثبیت شده است تا آنانی که طبقات فرودست را به اعتراض و مبارزه و قیام علیه طبقات بالادست فرا میخوانند -یعنی کمونیستها- را به خائنین به ملت و وطن و واجد اشد مجازات یعنی مرگ بدانند. کمونیستها را متهم به تضعیف دولت ملی کرده و آنها را به همدستی با دولتهای رقیب و دشمنان و بیگانگان متهم میکنند تا به این فریب لشکری از خود فقرا را به جنگ کمونیستها -که به ستون پنجم دشمن متهم شده اند- بفرستند. ناسیونالیسم قادر است با بحران سازی خارجی بر تناقضات و مبارزات داخلی نه فقط سرپوش بگذارد بلکه سرکوب خونین را روا بدارند.

فلسفه ناسیونالیسم چیست؟

ریشه و مبنای فلسفی ناسیونالیسم این است که یک انسان نه یک فرد واحد دارای حق و حقوق و کرامت و حیثیت و شان و هویت و آزادی و اختیار بلکه عضوی از یک جمع بزرگتر است ولذا به آن جمع “تعلق” دارد. با این استدلال که یک رشته ویژگیهای همانند و یکسانی آن افراد را بهم پیوند می زند که فرهنگ و تاریخ است. در نتیجه این تعلق و ویژگی جمعی است که هویت فرد را پدید می آورد. ناسیونالیستها از فرد به ملت می رسند و تعلق همه آحاد چندین جامعه با هم را تعلق ملی یا تعلق به ملت واحد می دانند. اما چرا وقتی فرد متعلق است این تعلق به یک عینیت قابل مشاهده و قابل تعریف یعنی جامعه نیست؟ و چرا تعلق همه آحاد بشر به یک موجودیت واحد و قدیمی و تاریخی و جهانی که از هر نظر قابل اثبات است یعنی انسان نیست؟ هویت انسان را می شود از هویت دیگر جانداران تفکیک کرد اما برای تفکیک هویت یک ملت از دیگر ملل باید به رنگ پوست و به زبان و به تاریخ و به دین و فرهنگ و به تحمیلات تاریخی و تخیلات و مفروضات و مجعولات پناه برد که هر یک از اینها مبنای اختلافات و جنگها و جنایات بوده است. فلسفه ناسیونالیسم ایجاد و ابداع هویت ملی در یک تلاش ذهنی اما هدفمند است حال آنکه هویت انسانی موجود و قدیمی و غیر قابل مرگ است. 

ناسیونالیسم و تاریخ

هیچ بخشی از علوم اجتماعی مانند تاریخ مورد تحریف و سواستفاده و بهره برداری رذیلانه توسط ناسیونالیستها قرار نگرفته است. در واقع ناسیونالیستها با تحریف تاریخ و حوادث تاریخی برای خود و مردم کارنامه پیروزی و افتخارات بی پایان و هویت یگانه میتراشند. جنگجویان خونریز تبدیل به قهرمانان ملی و در عوض ارتش های دشمن به خونخواران و وحشیان تاریخ تبدیل می شوند. هدف وسیله را توجیه می کند و لذا در شکست دشمن و تصرف سرزمین و خانه و جان و مال دشمن خود از هیچ جنایتی فروگذاری نکرده و نمی کنند. با استفاده از قدرت شنیعترین اعمال ضد انسانی را دفاع از ملت و مردم خود علیه دشمنان آب و خاک و ناموس جلوه می دهند. تحریف تاریخ همواره نقش اصلی در هویت سازی ملی توسط ناسیونالیستها داشته است= تاریخ نویسی ناسیونالیستی مانند تاریخ نویسی مذهبیون مملو از دروغ و ناحق را بجای حق جلوه دادن و از دشمن دیو ساختن و از خود فرشته ساختن بوده است.

متد ناسیونالیسم چیست؟

برای ناسیونالیستها همیشه هدف وسیله را توجیه و معنی کرده است. همه انواع ناسیونالیسم ها بطور آشکار و پنهان دارای این متد بوده و آن را در چهارچوب واقع گرایی گنجانده اند. لذا در مبارزه و برای کسب قدرت- ناسیونالیستها ازهیچ متد معینی پیروی نمی کنند بلکه کاملن فرصت طلبانه و بسته به موقعیت ها و شرایط از هر وسیله ای برای رسیدن به اهداف خود بهره می جویند. جنگ و خونریزی وکشتارمردم و خانه خرابی وویرانی و ددمنشی رویه تاریخی ناسیونالیستها علیه دشمنانشان بوده است. پیروزی به هر قیمت متد ناسیونالیسم است.

رابطه دولت و ملت چیست؟

می گویند ملت وظیفه دارد در خدمت دولت ملی اش باشد و دولت مسئول است امنیت ملتش را تامین و در برابر دشمنان و بیگانگان از ملت خودش دفاع کند. اما در واقعیت فقط مردم هستند که به انواع مختلف در خدمت دولتهایشان قرار دارند و داستان امنیت سرپوشی برای رقابت نظامی طبقه حاکمه کشورها علیه یکدیگر است. البته افرادی هم ممکن است در یک اعتماد بنفس کاذب به این خشنودی  برسند که کشور دارند و لذا در میان دیگران دارای حامی و مدافع و پشتیبان هستند. با تشکیل هر دولت-ملت ی این توهم برای گروهی از مردم به وجود می آید که اوبعنوان یک فرد تنها نیست و شهروند یک کشور معتبر است و یک قدرت بعنوان حامی و محافظ دارد که از بقای همیشگیش یعنی از هویتش دفاع می کند. اما در واقع این فرد از برده گی برای یک ارباب به رعیتی ارباب جدید در آمده است و بس که اگر کار نکند نان ندارد و به قیمت دادن روزهای زندگیش صاحب چند متر از سرزمین و وطنش می شود. 

دولت ملی

طبقه حاکمه هر کشوری خود را در هیئت دولت ملی ظاهر می سازند. حال چه دیکتاتور مطلق باشد و چه از نوع پارلمانی و یا سلطنت و یا جمهوری و یا دموکراتیک و … اما دولت ملی واقعیت عینی ندارد چرا که تمامی این دولتها هم از نظر کمی دولت اقلیت بوده اند و هم از نظر کیفی منافع کل/اکثریت مردم را نمایندگی نمی کنند. اصولن دولت ملی نمیتواند منافع کل جامعه را نمایندگی کند چون جامعه مرکب از طبقات متضاد المنافع بوده و هست. دولت ملی در واقع دولت اقلیت صاحبان سرمایه و سیستم سرمایه اندوز در عصر سرمایه داری است که چه بصورت مستقیم و چه غیر مستقیم منفعت و حاکمیت اقلیت بر اکثریت هر جامعه را -که توسط دولت-ملت های موجود بصورت نرم جهان سرمایه داری درآمده است- نمایندگی می کند.

امنیت ملی

امنیت دولتها همان امنیت ملی است. حکومتها تداوم قدرت خود را بنام امنیت مردم بکمک ناسیونالیسم جا زده اند. تمام دولتهای جهان بنام امنیت-ملی به جنگ مخالفین خود می روند. ابتدا دولتهای-ملی در سطح بین الملل دراتحادها و پیمانهای متعددی عضو و شریک می شوند و سپس در رقابت با یکدیگر به کسب سود و ثروت می پردازند. اما دولتها این رقابت بازاری را بعنوان تهدید امنیت کشور و مردم توسط دشمنان خارجی جلوه داده و حتا مخالفین داخلی خود را به همین بهانه سرکوب می کنند. لذا وقتی اقشار مردم تحت انواع فشارهای مصنوعی ناشی از حکومت و دولت-ملی سرانجام معترض می شوند دولت نیروهای نظامیش که به قیمت فقیر نگاهداشتن همین مردم فربه و مسلح شده اند را برای سرکوب مردم می فرستد تا امنیت-ملی را حفظ کند و به دشمنان فرصت دخالت ندهند. امنیت-ملی مانند خود دولت-ملی دروغ بزرگی است که ایدئولوژی ناسیونالیسم آن را به باور بخشی از مردم تبدیل کرده است.

منافع ملی

دولت های ملی با ادعای اینکه نماینده ملت های خود هستند منافع ملی را همان منافع کشور و همان منافع دولت می دانند. دولت بجای ملت منافع آنها را نمایندگی و مورد دفاع قرار می دهد. اما در واقعیت و ماهیت خود این دولتها نه حافظ آزادی های اجتماعی و نه ارزشهای انسانی و نه قوانین عادلانه و نه تقسیم ثروت عادلانه هستند بلکه حافظ قدرت و منافع حکومتی خود هستند. منافع اکثریت مردم را بخاطر منافع اقلیت حاکم زیر پا می گذارند. از تعدی و تعرض به مردمان بومی امریکا تا تعرض و سرکوب مردمان آمریکای لاتین و تا غارت امپریالیستی جهان توسط دولتهای ایالات متحده از ابتدا تا کنون هموراه توجیه این جنایات حفظ منافع و امنیت ملی بوده است. تحت نام منافع ملی و اخیرن امنیت ملی جنگها و غارت ها و ترورها صورت گرفته است حال آنکه در واقع همگی در خدمت منافع یک اقلیت کوچک بوده که در علم سیاست به طبقه حاکمه شهرت دارند. این در مورد دیگر دولت-ملت های جهان از اروپاییان استعمارگر تا دولت-کشورهای صنعتی تا دولت-ملتهای هر ۵ قاره جهان و تا امروز حکومتهای اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا صادق است. همگی زیر پلاتفرم منافع ملی هر جنایتی را که در سطح جهان توانسته اند انجام داده اند تا منافع طبقه حاکمه خود را در تضاد با منافع طبقه حاکمه دیگر کشورها را تامین کنند. 

چرا دولت نماینده طبقه حاکم است؟

همه دولتهای ملی با بکار گیری خود مردم در اداره حکومت و دادن حق رای و انتخاب خود را بعنوان نماینده ملت و یا تمام مردم معرفی می کنند. اما در واقع هر دولتی نماینده یک  اقلیت کوچک بر اکثریت همان جامعه است زیرا ثروت های جامعه همواره در اختیار یک اقلیت از هر جامعه است. طبقه اقلیت حاکم بر پشت اکثریت طبقه محکوم و فرمانبر است که می تواند چنان نظمی را برقرار و سازد و محافظت نماید که در آن اکثریت جامعه کارکنند و فقیر بمانند و اقلیتی هر روز بر ثروتشان افزون شود. آن تخیل و نیرو و فریبی که شرایط ذهنی چنین ظلمی را میسر و ممکن می سازد ناسیونالیسم است زیرا از درک طبقاتی بودن جامعه و تعلق طبقاتی فرد جلوگیری می کند. نه فقط حاصل کاربی وقفه مردم در نهایت به جیب یک اقلیت صاحب اختیارمی رود بلکه محدودیت های گوناگون و عدم آزادیهای سیاسی و اجتماعی در خدمت یک قشر کوچک ازحاکان و صاحبان سرنوشت و زندگی مردم  و برای کنترل و تبعیت و فرمانبری تمام مابقی افراد جامعه است. 

مسئولیت تاریخی چیست؟ 

ناسیونالیستهای حاکم بر هر کشور از راه کتب درسی به جوانان آموزش می دهند که در راه خاک و آب و سرزمین مادری و مرزهای کشور پدری بجنگند و با افتخار بمیرند و خون دشمنان را جاری سازند. باید حامی ملتت باشی حامی دین آبا و اجدادی و فرهنگ برتر نیاکانت باشی و درواقع ابزار دولت و کشورباشی. این تاریخ ساخته شده و جعلی حاکمان است. آن مسئولیتی که این حاکمان اجازه نداده اند جوانان بدانند نه مسئولیت فرد در قبال ملت (و در عمل دولت) بلکه مسئولیت اجتماعی است. این درک که چون همه افراد در یک جامعه مشترک زندگی می کنند پس رفاه و امنیت و سرنوشتشان بسته به جامعه است. این حس مسئولیت همگانی که انسان باشند و لذا دیگران را هم انسان ببینند و در قبال همه انسانها مسئول باشند و این مسئولیت چیزی جز دفاع از انسانیت و ایجاد جامعه مرفه برای همه نیست. 

ضدیت ناسیونالیسم با سوسیالیسم به چه علت است؟

ناسیونالیسم در اقتصاد برمنافع اقلیت متکی است حال آنکه سوسیالیسم منافع اکثریت قاطع جامعه را مد نظر دارد. در سیاست ناسیونالیسم حکومت نخبه هاست و سوسیالیسم حکومت اکثریت و حتا تمام آحاد جامعه از طریق شوراهاست. در جامعه ناسیونالیسم طبقه کوچک داراها را در مقابل طبقه بزرگ کارگران و زحمتکشان قرار می دهد و سوسیالیسم خواهان واژگون کردن این نظم است. در فرهنگ ناسیونالیسم مبلغ سنت ها و رسوم گذشته و مدافع دین است و سوسیالیسم مروج فرهنگ جهانی و قوانین انسانی و سلطه علم و اتوماتیک ضد دین است. لذا ضدیت ناسیونالیسم با سوسیالیسم دارای دلایل مهم سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است که بر محور اختلاف منافع اقتصادی شکل گرفته اند. اما ناسیونالیستها هیچگاه واقعیت را به مردم نمی گویند. و دلیل عقب نگاه داشتن مردم و آموزش سنتی و غیر علمی را به گردن دیگران انداخته و خود را همراه مردم جا می زنند. حال آنکه حمایت از سنت ها و اعتقادات کهنه و مذاهب توسط ناسیونالیستها علاوه بر مانع شدن مردم از کسب آگاهیهای عمیق برای فریب مردم و به تمکین در آوردن مردم است. لذا ناسیونالیسم عوام را فریب داده و سوسیالیستها و کمونیستها را بعنوان کسانی که قصد آشتی و دوستی با دشمنان ملت را دارند و چون بی وطنند پس وطن فروشی می کنند از چشم عموم می اندازند. و این تازه مبارزه نرم با سوسیالیستهاست. که البته در تاریخ قرن بیست و بدلیل در بورس بودن سوسیالیسم اغلب خودشان برنگ سوسیالیستها درآورده اند تا عوام فریبیشان تکمیل گردد. اگر فریب دادن مردم به انواع مختلف مبارزه نرم ناسیونالیستها علیه سوسیالیستها بوده مبارزه اصلیشان مبارزه ای همراه با سرکوب خونین در خیابانها و در زندانها بوده است. 

حق و حقوق:

اصولن ناسیونالیسم بر مبنای برحق بودن خودمان در برابر دیگران اعلام موجودیت می کند. حقی که از مردم پایمال شده است را ناسیونالیستهای محروم از قدرت از ناسیونالیستهای حاکم می خواهند اما خودشان هم پس از دستیابی به قدرت سیاسی آن را از مردم دریغ می کنند. ناسیونالیستها که بظاهر برای احقاق حقوق از دست رفته مردم می جنگند وقتی خود در قدرت قرار میگیرند بسیاری از آزادی سیاسی و مدنی را از مردم دریغ می کنند. تنها تفاوتی که هست این است که زبان و لباس ناسیونالیستهای جدید با زبان و لباس ناسیونالیستهای قبلی متفاوت است. اگر آزادی را وارد محاسبه کنیم که دیگر کلن ناسیونالیستهای خودمان عینن مانند ناسیونالیستهای بیگانه آزادیها را کاملن برای خود و نه برای جامعه خواهانند. کمترین و کوچکترین اعتراض را بنام دشمنی با دستاوردهای ملی سرکوب می کنند. آنچه در پایان می ماند فدا شدن جان جوانان برای رسیدن ناسیونالیستهای خودمان بقدرت سیاسی و اقتصادی است. 

مرزهای ملی

برای ناسیونالیسم مرز ناموس است. هر نوع تعدی به مرزها تعدی به ناموس ناسیونالیستهاست و با خون جواب داده می شود. اما مرزها چیزی جز دیوارهای قراردادی میان جوامع بشری نیست که با زور ناسیونالیستهای صاحب قدرت تحمیل شده است. ناسیونالیسم بشر را بر حسب تفاوت زبانشان مرزبندی کرده و برایشان سرزمین تعیین می کند. این سرزمینهای پدری و وطن مادری مقدس هستند که یعنی کسی حق چون و چرا در موردش ندارد. مرزها سرزمین مادری ما را از سرزمین دیگران جدا می کند و یک ناسیونالیست معتقد است که باید با خون و خونریزی از این سرزمین آبا و اجدادی دفاع کرد. یک متر از این سرزمین مال این جوانانی که برایش خون می دهند و خون می ریزند نیست. واقعیت این است که این سرزمین متعلق به حاکمان هر دوره در هر جامعه است و تنها یک افتخار خیالی و فریبکارانه از آن به مردم می رسد و حکومت های ناسیونالیست چنان جوانان را حقیر بار می آورند که به این افتخار خیالی نیاز داشته باشند یعنی بدون آن احساس حقارت داشته باشند. در یک جامعه سالم انسانها با هم زندگی می کنند و تفاوت زبانی مانند تفاوت دینی و مذهبی و مانند تفاوت نژادی و رنگین پوستی نباید مورد اختلاف باشد. اما ناسیونالیسم که از یک لحاظ چیزی جز یک بیماری سیاسی نیست خواهان جامعه سالم نیست بلکه مدعی جامعه خالص و پاک است و برای پاک کردن جامعه از مردمان ناپاک می شوند هیتلر و اردوغان وصدام و نتانیاهو و ده ها جنایتکار دیگر که تاریخ کارنامه هایشان را ثبت کرده است. در واقعیت هیچ سرزمینی متعلق به فقط یک گروه خالص زبانی که ناسیونالیستها آنها را ملت می نامند نیست. در طول تاریخ نه فقط ده ها بار سرزمین ها دست بدست شده اند بلکه خود مردم هم در هم آمیخته و لذا مردمی خالص متعلق به یک طرف و بدور از طرف مقابل وجود ندارد. از این نظر هم که بنگری ملت یک توهم و خیال بیش نیست. 

دموکراسی و ناسیونالیسم:

دموکراسی در ابتدا بعنوان حکومت مردم بر مردم در برابر حکومت شاه و سلطان و فرمانروا و سردار ستمگر و غیر مردمی تعریف شد- اما در عمل هیچگاه حکومت مردمی تحقق عینی نیافت و مردم هیچوقت حکومت خودشان را نه اعمال کردند و نه تجربه کردند. ناسیونالیسم هم مانند دموکراسی بعنوان رهایی ملی خود را تعریف و ارائه داد اما در عمل هیچگاه ناسیونالیستها برای مردم آزادی و رهایی واقعی به ارمغان نیآوردند آنچه واقعن منظور آنها از رهایی بود از کنترل رقیب خارج شدن حکومت بر زیر دستان و چپاول آنها بود. برای مردم اما تنها اسم چپاولگران و زبان و لباسشان فرق کرد. این رهایی دروغین اساس تخیلی بودن ناسیونالیسم را ثابت می کند. 

برابری

درک ناسیونالیستها از برابری تخیلی و صوری است. برابری حقوقی و برابری در برابر قانون. این تمام مژده برابری طلبی ناسیونالیستها است که در عمل ده ها عامل مختلف در این حق برابر دخیل می شوند و هیچگاه فرد عادی با فرد صاحب مال و مکنت که مالیات بیشتری به دولت می دهد حتا در این کانادای سال ۲۰۲۱ هم برابر نیست. لذا برابری واقعی ربط مستقیم به تولید و تقسیم ثروت جامعه میان مردم و لذا قدرت دخالت و نفوذ در دستگاه قضاوت و سیاست دارد که در میان ناسیونالیستها همیشه متعلق به اقلیت حاکم بوده است. هر فرد یک رای تمام آن گل سرسبد فروش دموکراسی به مردم است که هزاران بار ثابت شده است که نه اراده افراد و نه امیال و خواسته های واقعیشان را تداعی نمی کند بلکه میان دو انتخاب بد مردم ناچار می شوند آنکه کمتر بد است را انتخاب کنند. شرایط برابر و فرصت برابر برای آحاد جامعه آن درک تخیلی ای است که دموکراسی طلبها تلاش کرده اند در بهترین حالت ممکن برقراری دموکراسی بخورد مردم بدهند و داده اند. حق رای – مجوز و محمل دور کردن مردم از سیاست توسط ناسیونالیستهاست تا خود بتوانند حکومت را در واقع بطور تمام و کمال در قبضه و اختیار داشته و لذا حق نابرابر و شرایط نابرابر و مالکیت نابرابر و امتیازات نابرابر را بر جامعه و مردم تحمیل کنند. تحمیل استبداد طبقاتی بنام دموکراسی شگرد سیاسی همیشگی ناسیونالیستها بوده است

دموکراسی شورایی:

بعد از فروپاشی شوروی و شکست ناسیونالیستهای چپ که سرمایه داری دولتی را بنام سوسیالیسم تبلیغ می کردند عده ای از چپ ها شعار دوکراسی شورایی را جانشین سوسیالیسم کردند تا به اصطلاح ضعف و کمبود را رفع کنند. اما آشتی دادن سوسیالیسم و دموکراسی مانند آشتی دادن حکومت قانون با اسلام است که در تاریخ ایران بنام مشروطه مشروعه معروفیت داشت که فرصت همیشگی روحانیت بود تا حکومت قانون را به چالش ارتجاعی خود بکشد. اساس حکومت شورایی اقتصاد سوسیالیستی است و اساس حکومت دموکراسی اقتصاد بازار آزاد لذا این دو در اساس بنیان خود متفاوت و جمع ناپذیر هستند. این نوع از چپ دموکراسی را به شرط شورایی ان می خواهند و عملن آنچه که بدست خواهند آورد همان دموکراسی است زیرا در سلطه طبقات به قدرت شرط و شروط همیشه تابعی از توازون قوای طبقاتی بوده و خواهد بود. کار سوسیالیستها نه ترمیم و اصلاح و نقد دموکراسی که برپایی سوسیالیسم است که فقط و فقط کار کمونیستهاست. 

سوسیال دموکراسی:

 برنشتاین و کائوتسکی در مقابل کمونیستهای ارتودوکس نظر بینابینی سوسیالیسم گام به گام یعنی هم سوسیالیسم و هم دموکراسی را مطرح کردند. گرفتن مالیات بیشتر از ثروتمندان و تعدیل ثروتهای اجتماعی و تنظیم رفاه عمومی و آشتی مالکیت فردی با مالکیت دولتی. باید دید چرا و در پاسخ به چه ضرورتی محلی و جهانی-  دموکراتها بفکر سوسیال دموکراسی افتادند. پر مسلم این طرح نه از ذهن مردم داری و آشتی طبقات اجتماعی بلکه بواقع از تبیین مصلحین سیاسی -که از ترس سقوط حکومت به دامن سرمایه داری دولتی نوع بلوک شرق در شمال اروپا- برای فرار از معضل به اجرا گذاشته شد. دموکراسی و سوسیالیسم در تضادند با این استدلال ساده که دموکراسی انسان را بفرد ساکتی که صاحب یک رای و دیگر هیچ است تقلیل می دهد و سوسیالیسم انسان را به فردی صاحب فکر و اندیشه که نظر دارد که مشورت می کند و تصمیم جمعی می گیرد و برای تحقق آمالش حاضر به تلاش و از خودگذشتگی است ارتقا می دهد. سوسیاسپردن اختیار به نمایندگان مردم بطور کامل و عدم دخالت مردم در سیاست است.لیسم خواهان دخالت بردوام شهروندان در اداره امور خود است حال آنکه دموکراسی خواهان 

تفاوت وطن پرستی و وطن دوستی چیست؟

وطن پرستی به سیاست آلوده کردن وطن دوستی توسط ناسیونالیستهاست. وطن دوستی علاقه طبیعی فرد به محل زادگاه و یا محل رشد کردن و دوران کودکی و نوجوانی و جوانی خود را درآن گذراندن است. این احساس و دلبستگی به مکانی که فرد از آن خاطره های تلخ و شیرین دارد کاملن طبیعی و انسانی است. اما وطن پرستی به هیچ وجه این نیست. وطن پرستی یعنی جان دادن اجباری برای خاک و وطن. و تازه این خاک هم اغلب به این وطن پرستها تعلق ندارد. وطن پرستی یعنی به خدمت گرفتن جان مردم برای دفاع از مرز و دولت و کشور و پرچم و سرود و تاریخ. وطن و میهن پرستی استفاده ابزاری ناسیونالیستها از احساسات وطن دوستانه مردم و در نتیجه به ابزار دفاع از میهن تبدیل کردن مردم.

تعصب و ناسیونالیسم:

ناسیونالیسم درعینیت خود نمود یک بیماری سیاسی است که بر پایه تعصب یعنی بیماری فکری بشر عصر بربریت استوار است. لذا تعصب ناسیونالیستی بر بستر جوامع فقر زده و جنگ زده و ویران از ستم و ظلم حکومت جنایتکاران بر مردم و برسیستم ضد انسانی تجارت و پول و استثمار و برده گی مالی استوار است. اما ناسیونالیستها برای حفظ و دفاع از این وضعیت ضد انسانی درس بزرگی را از ادیان اقتباس کرده و علیه مردم بکار بسته اند  و آن تبدیل ارزش های خرافی خود به مقدسات است. برای ناسیونالیستها ملت و کشور و زبان و فرهنگ و مرز و پرچم و سرود ملی و تاریخ مقدسات هستند و یک جماعت فدایی و خونریز در دفاع از این مقدسات تربیت کرده اند تا با تعصب یعنی تعطیلی فکر و اندیشه و چرخاندن شمشیرهایشان از این مقدسات دفاع کنند. 

ناسیونالیستها

دو جور ناسیونالیست داریم: همیشه لازم است احزاب و دولتها و نهادها و رهبران و سیاستمداران ناسیونالیست را از افراد و مردم ناسیونالیست جدا کرد. مردم عمومن تحت تاثیر فرهنگ حاکم یعنی فرهنگ و تبلیغات دولتهایشان ناسیونالیست می شوند و بطور طبیعی خود را به ملت و کشور و فرهنگ و تاریخ قوم معینی متعلق می دانند. همچنین افراد ناسیونالیست بنا به تجارب عینی و محیطی خود ممکن است امروز ناسیونالیست باشند اما امکان اینکه فردا متوجه مخاطرات ناسیونالیسم شده و از آن فاصله بگیرند زیاد است. در نتیجه نباید افراد و عموم مردم را با دولتها و احزاب و سیاستمداران ناسیونالیست یکی گرفت و به این ترتیب مردم و جامعه را دو دستی تحویل ناسیونالیستهای سیاسی کار داد. 

ناسیونالیسم و هدف

ناسیونالیستها فرصت طلب و قدرت پرست و پراگماتیست هستند و در یک کلام برای ناسیونالیستها هدف وسیله را توجیه می کند لذا ناسیونالیسم مخرب و خطرناک است. در حالیکه برای ناسیونالیستها و دولتهای رئالیست شان قدرت وسیله ای بیش برای رسیدن به اهدافشان نیست و روزانه دولتهای غربی و شرقی و اسلامی همه چیز را در خدمت رسیدن به اهدافشان قرار می دهند اما در تبلیغات و سیستم آموزشی شان کمونیستها را متهم به “هدف وسیله را توجیه می کند” می کنند. 

Real-politic واقع گرایی سیاسی

ماکیاولی می گوید “یک پرنس ممکن است مسیحی باشد اما او باید مانند یک پرنس حکمرانی کند” که یعنی این حکومتداری است که ایجاب می کند که جنگ طلب و سرکوبگر و خائن و دروغ گو باشی و نه اعتقادت به مسیحیت که از “عشق به دشمن” دم می زند. معنی عملی آن این است که دولتها مجبورند در پی حفظ و امنیت و اقتدار و نیرومندی خودشان باشند و نه در فکر رفاه و خوشبختی مردم. این واقع گرایی در سیاست امر بدهی هر حکومتگر و دولتمداری است. پس مردمی که اختیار سرنوشت خود را بدست سیاستمداران می گذارند باید بدانند که ملزومات سیاسی و تاریخی و جهانی اغلب فرصتی برای منافع آنها در سیاست باقی نخواهد گذاشت. ریال پولتیک دولتهای ناسیونالیست در مقیاسی بین المللی تعیین تکلیف می شود و نه فقط زندگی ملت در آن لحاظ نمی شود بلکه به هزینه بسیار هنگفتی برای مردم رقم می خورد. اما ناسیونالیسم این توان فریبندگی را دارد که مردم را متقاعد سازد که ساکت بمانند و حتا هزینه جانی و مالی بدهند تا دولتهایشان در رقابت با هم به یک بازی بی سرانجام بپردازند.

بنام حق تعیین سرنوشت ملی و به کام حق حاکمیت ملی

به موجب این حق -حق حاکمیت ملی- دولتها حق دارند در امور داخلی آزاد و مختار باشند و هر نوع سیاستی را در قلمرو خود اعمال نمایند. و در عین حال در سطح بین الملل بتوانند منهای درجه و میزان سیاستهای ضد انسانی اعمال شده در داخل قلمرو سیاسی خود به فعل و انفعال روتین و قانونی خود در سطح بین المللی ادامه دهند. این سیاست حاصل قرار داد صلح در وست فیلیا در سال ۱۶۴۸ بود که به جنگ سی ساله – جنگ استقلال هلند یا جنگ داچ هم شهرت دارد- پایان داد و حق عدم دخالت خارجی در امور داخلی هر حکومت را برسمیت شناخت. این برسمیت شناسی متقابل حکومت ها در عدم دخالت در امور داخلی یکدیگر باعث شده است که جامعه جهانی ناتوان از کمک به مردمی باشد که توسط دولت و حکومت خودی سرکوب می شوند. این حق حاکمیت ملی در عین حال شامل تفکیک ناپذیری قلمرو حاکمیت یا همان تمامیت ارضی هم می شود. این سیستم وست فیلیا توسط قدرتهای اروپایی به نظم جهانی تبدیل شده و از طریق حق حاکمیت ملی به اجرا درآمده است. لذا ناسیونالیستهایی که مدعی اند دولت-ملت در قوانین بین المللی برسمیت شناخته شده و همه جا پذیرفته شده است لازم است بدانند که حق سرکوب آنها توسط دولت-ملت حاکم هم در سطح بین الملل برسمیت شناخته شده است پس یا باید هر دو را برسم ناسیونالیستها بپذیرند و یا مانند سوسیالیستها هر دو را منتفی بدانند.

پلورالیسم سیاسی

پلورالیسم سیاسی هم از دیگر نتایج صلح وست فالیا  در ۱۶۴۸ بود که به موجب این سیاست دولتها پذیرفتند که حق انتخاب ادیان و مذاهب را در درون قلمروهایشان را برای یکدیگر برسمیت بشناسند و برای تغییر دین و مذهب رایج و یا رسمی شده در محدوده جغرافیایی یکدیگر لشکر کشی نکنند. یعنی متفاوت بودن و تعددگرایی یکدیگر را بپذیرند و به جنگ های ناتمام مذهبی خاتمه دهند. سپس در پروسه زمانی بدلیل رشد مبارزات حق طلبانه اجتماعی بسط و گسترش یافت و به پذیرش انواع ایدئولوژی های سیاسی و مکاتب فکری-فلسفی و جنبش های اجتماعی و تعدد احزاب سیاسی و قبول طبقات اجتماعی و .. منجر شد.

اقبال نظرگاهی فبریه ۲۰۲۱

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate