ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت ۳۰

این شماره: مرزهای قومیتی و مرزهای ملیتی: واقعیت یا قرارداد؟ مرزها را چگونه ساختند؟

مرزهای امروز مانند دیوار چین که برای ایجاد مانع در برابر حمله و تجاوز و تاخت و تاز اقوام گرسنه و خونریز احداث شد نیست. مرزهای امروز جوامع بشری مانند دیوار شهرهای بزرگ برای دفاع از جان و مال ساکنان شهر نیست. مرزهای امروز نامرئی و مخرب و ضد اجتماعی و ضد مردمی هستند. دیوارهایی که ایدئولوژی ناسیونالیسم میان مردمان یک جامعه احداث می کند خطرناک هستند. این مرزها بانی نه فقط جنگهای خونینی شده است بلکه برای دفاع و حفظ آن هزینه های میلیاردی را به مردم غرق در فقر و فلاکت تحمیل کرده است. این مرزها مصنوعی و دست ساز و حافظ منافع یک اقلیت کوچک از هر جامعه است. وجود مرزها تنها و تنها تامین کننده منافع سیاسی طبقه حاکمه است و نه درخدمت زبان و فرهنگ وجامعه وانسانیت. 

           این نگاه که هر فرهنگ متفاوت نشان از قومی متفاوت دارد و فرهنگهای مختلف درواقع یعنی اقوام مختلف و اینکه این فرهنگها در تضاد و تعارض و کشمکش با هم هستند و راهی جز مرزکشی میان آنها نیست یک سوء تعبیر و یک برداشت عامدانه توسط سیاستمداران ناسیونالیست است. نه جنگ تمدن ها و نه جنگ فرهنگ ها و حتا نه جنگ دینی و مذهبی واقعیت ندارند. اینها حقایق برساخته جنبش های سیاسی و شیوه ایجاد تفرقه میان مردم و جامعه توسط طبقه حاکمه کشوری (=ملی) و در سطح بین الملل است. دروغ و ساختگی و غیرعلمی هستند، زیرا اولن پروسه شکلگیری مادی و تاریخی و تداوم تکاملی و میل به تغییرروبه رشد فرهنگ ها را نادیده می گیرد و دومن صرف تفاوت فرهنگی را به تضاد و کشمکش و لذا به مردمانی گریزان از هم و بیگانه (هم فرد و هم جامعه فی الحال از خود بیگانه اند بخاطر سیستم غیر انسانی اقتصادی-اجتماعی) و گریزان ازهم تعبیر می کنند. و هدف از این تعابیر غیر واقعی بسیج نیرو برای احداث مرزهای “ملی” غیرقابل تغییر و لذا به نگاهبان و حافظ فرهنگهای غیر قابل تغییر تبدیل کرده تا خود را به قدرت کشانده و اختیار زندگی و ارزش اضافه تولیدی جامعه را در دست گیرد. پس جنبش ناسیونالیستی نه فقط ارتجاعی و مخالف روند رشد و تغییر بلکه همچنین فریب کار و مغایر با منافع مادی و معنوی اکثریت شهروندان جامعه است. چرا که فرد به ابزار تولید سود و به اسارت صاحبان سرمایه درآمده و فردیت و اراده و شان و کرامت انسانیش را از دست می دهد. در سیاست به یک رای و در جامعه به یک رقم از جمعیت تنزل داده می شود. در نتیجه از فرهنگ و زبان و مذهب جداگانه نباید به نتیجه فرد یا قوم یا مردم جداگانه رسید و جامعه را تقسیم کرد.  

           ناسیونالیستها از تفاوتهای زبانی و فرهنگی به نتیجه مرزکشی میان مردم می رسند و هر گروه زبانی را به یک ملت تبدیل می سازند. سپس با نادیده گرفتن اینکه هر زبان مرکب ازچندین گویش متفاوت است، برای مجموعه مردمی که به یک زبان صحبت می کنند هویت زبانی تعریف می کنند. معلوم نیست چرا این هویت بخشی به مانند خود آن زبان به زیر مجموعه های مختلف آن زبان هم تعلق نمی گیرد؟ و اگر مانند زبان انگلیسی و عربی و ترکی می تواند به چندین ملت تقسیم شود آنگاه چرا زبان کردی چنین نیست؟ مگر نه اینکه زبان کردی به چندین شاخه متفاوت تقسیم می شود که کسی بدرستی متوجه منظور دیگر گویش ها نمی شود؟ پس این هویت کردی را از کجا ساختید؟ ناسیونالیستها آنگاه مجبور می شوند سرزمین و خاک و وطن مشترک را پیش بکشند تا بتوانند هویت ملی را اختراع نمایند. اما جدایی خاک کردستان در بخشهای آناتولی و سوریه و عراق از بخش ایران سابقه چند صد ساله دارد، اکنون چگونه هویت مردم کرمانشاه را با هویت مردم دیاربکر یکی می دانید؟ بعلاوه مگر آن سرزمینی که امروز کردستان شمالی (در ترکیه) نامیده می شود وطن ارمنیها نبود؟ چگونه وطن دیگران را تصرف کرده اید و آن را خاک هویت زای کردی می نامید؟ عین همین استدلال جلوی پای ناسیونالیسم ترکی و عربی هم هست. سرزمین دیگران را با جنایت و خونریزی تصرف کرده اند و به آن وطن می گویند و مدعی هستند که خاک ما هویت ماست. به این ترتیب کارنامه ناسیونالیسم نه فقط از نظر تئوری پوسیده و فرسوده است بلکه هویت ناسیونالیسم خونین و سراسرجنایت است- در همه جای جهان.  

             به این ترتیب زبان را ابزار تفاوت و بعد جدایی مردم قرار داده اند و بعنوان مرز کشی از آن بهره گرفته شده است. ناسیونالیستها این جدایی را تبیین اذلی و ابدی می دانند یعنی شما از نطفه تا خاکستر استخوانهایت (و شاید هم در بهشت و جهنم) همیشه کرد و ترک و فارس و عرب هستی. در این پروژه سیاسی برای ساختن ملت، ناسیونالیستها از مصالح دیگری نیز بهره می برند: از اسکلت سر تا انحای دماغ تا آبا و اجداد و میراث گذشته گان و تا آداب و رسوم و اعتقاد و آیین مشترک همه را بکمک می طلبند تا بلکه ملت سازیشان محکم باشد و از ریزش آسان آن جلوگیری کنند -هرچند در نهایت مجبور می شوند با قتل و جنایت و جنگ از این هویت مشترک دفاع کنند و کرده اند، سابقه خونینی دارند. بعلاوه با تاریخ سازی از این میراث های فرهنگی مقدساتی می سازند که فرد در برابرش باید زانو بزند و خدمتگذار باشد و هروقت لازم شد جانش را فدایی این بت های مقدس بکند. تاریخ تمام “ملت ها” جعلی و معکوس و با بزرگنمایی خوبی ها و کوچک شماری جنایتهایی که کرده اند و قهرمان سازی از وحشی ترین سرداران و رهبران خود و سرانجام با حماسه سرایی دست به جعل یک شناسنامه شیک و تمیز با یک عکس قابل قبول می زنند.

          برای روشن شدن اینکه این مرزهای دست ساز هویت آفرین نیستند تصور کنید که مردم یک جامعه را بر مبنای رنگ پوست و یا مذهب تقسیم بندی کنند و سپس خواهان احداث مرز و دیوار میان مردمی که پوستشان رنگهای متفاوت دارد شده و بعد یکی هویتش سفید پوست باشد و دیگری سیاه پوست یا زرد پوست و هر کدام کشور جداگانه خود را دارا باشند. بعد شما باید وفادار به هویت زرد باشی و چناچه دیدی کسی از سفیدها با فرد زردی رابطه گرفت، آنها را بجرم خیانت بکشی، چون حق نداشته مرزهای مقدس ما را که هویت ما را تعریف می کنند بدون اجازه بشکند. بیگانگی چنین هویتی و چنین مرزهایی با انسان و انسانیت عیان است. این چنین تقسیم بندی مضحکی در جامعه بشری بی سابقه نیست. اما تقسیم مردم یک جامعه بر مبنای زبان هم همین است. زبان را به هویت تبدیل کرده اند تا بدور گروه های مختلف زبانی مرز بکشند و هر اربابی رعایای هم زبان خودش را داشته باشد. این یک پروژه سیاسی برای تقسیم مردم و سرزمینی است که بر روی آن زندگی می کنند میان صاحبان ثروت و سرمایه. مرزها محدوده میان این سرمایه داران را ترسیم می کند و این مرزها را همیشه با جنگ و خونریزی از رعایا و بوسیله رعایا ساخته اند و حفاظت کرده اند. در پایه ای ترین منطق این مرزکشی ها برای تقسیم نیروی کارارزان و کسب سود و سرمایه توسط اقلیت صاحب سرمایه یا بورژوازی هر جامعه رسم شده است. این مرزکشی ها لازم شده تا صاحبان ثروت بنام مردم بتوانند قدرت دولتی را تصاحب کرده و سلطه خود را بر جامعه اعمال و تثبیت کنند. لذا در پس تعلق فرد به گروه زبانی و فرهنگی و قومی و مرزبندی میان اقوام و تبدیل شدن قوم به ملت در واقع رقابت و کشمکش بر سر سودآوری نیروی کار (مردم) و خاک و وطن (منابع طبیعی) قرار دارد. در این ارزیابی کارگر و صاحب سرمایه همان رعیت و صاحب زمین هستند رابطه اقتصادیشان همان است، تنها رابطه اجتماعیشان تغییر کرده است. این است دلیل اصرار سیاستمداران ناسیونالیست بر تفاوت و جدایی مردم بر حسب زبان و فرهنگ و هویت سازیهای مقدس گونه. در دنیای واقعی اما مردمان دوطرف تمام مرزهایی که در صد سال گذشته توسط ناسیونالیسم ساخته شده مردمانی شبیه به هم و هم زبان و هم رنگ و هم مذهب و هم فرهنگ قرار داشته اند. این مرزها همانقدر مصنوعی و زوری و غیر انسانی و ضد اجتماعی هستند که تلاش برای دفاع و بازسازی و شبیه سازی از آنها. همانقدر مضحک هستند که بخواهی کشور بر اساس تعلق دینی و مذهبی بسازی: کشور یهودیها، کشور مسیحی ها، کشور مسلمانها، کشور هندوها و زرتشتیها و بهایی ها. یا کشور شیعه های ۷ امامی و کشور شیعه های ۱۲ امامی. کشور سنی سلفی و کشور سنی وهابی. که البته ساخته اند: به دولتهای کثیف و وحشی ایران و عربستان و اسراییل نگاه کنید. 

            دلیل تاکید و پافشاری ناسیونالیسم بر سنت ها و مردسالاری و آیین و مذاهب و مخالفت با نزدیکی مردم به یکدیگر ناشی از رنگ باختگی مبنای فکری و اجتماعی ناسیونالیسم است. تکنولوژی ارتباطات و فروریزی دیوارهای ساختگی و تمایل نسل جوان بخصوص زنان به معیارها و ارزشهای جهانی باعث دردسر برای ناسیونالیستها شده است. هنر و ادبیات و زبان و سنت و فرهنگ همگی در خدمت تعارض های قومی و شرعیت بخشی و بازتولید مرزهای قومی در خدمت ملیت یا ملت سازی است. این مرزبندیهای فرهنگی و تلاش برای برجسته کردن و بازتولید تعارض و تضاد میان آنها در خدمت مخفی کردن و پوشش دادن به تضادهای اجتماعی میان طبقه صاحب ثروت و قدرت و طبقه محروم از ثروت و قدرت است. ویژگیهای فرهنگی و مرزبندیهای قومیتی متغییرو وابسته به میزان دسترسی مردم به رفاه اقتصادی و مشارکت سیاسی و قدرت جابجایی و گسترش روابط فراقومی-فرامنطقه ای-فراکشوری-فراملی و جهانی دارد. یعنی هرچه ثروت اجتماعی بیشتر زمینه رشد و ترقی و فراروی از چهارچوبهای فرهنگ بومی وسنتی بیشتر خواهد بود و تعامل و اختلاط با بیرون بیشتر و این باعث کم رنگی و شکستگی مرزهای قومیتی می شود. وبلعکس انزوای سیاسی و فقر اقتصادی و محرومیتهای اجتماعی ناشی از عدم آزادی بیان و تشکل و سرکوب و تبعیض دست دردست هم به درخودماندگی و لجاجت و رشد تعصب در ویژگیهای قومیتی می انجامد. جامعه گراها یا سوسیالیستها که کل بشر را انسان و لذا برابر می بینند و خواهان برابریهای مختلف اجتماعی هستند تنها نیرویی هستند که در برابر این تلاش ارتجاعی مقاومت می کنند. به همین سبب است که ناسیونالیستها همواره همه نوع تهمت و افترا و شانتاژی را علیه کمونیستها پرتاب کرده و هرجا فرصت کرده اند از ترور و اعدام و قتل و جنایت علیه کمونیستها کوتاهی نکرده اند. 

            حتا اگر مرزهای قومیتی در جامعه را بپذیریم هنوز معلوم نیست چرا باید این تمایزات را تا حد جدا شدن اقوام از یکدیگر و تشکیل کشورهای متعدد ادامه داد؟ اگر ستم قومیتی بر اقوام توسط ناسیونالیسم غالب صورت می گیرد پس چرا باید مردمان سرکوب شده برای مقابله با ناسیونالیسم سرکوبگر خود به ناسیونالیسم پناه می برند؟ اگر ناسیونالیسم ایدئولوژی خودپرستی و خاک پرستی و خون و خاک و مرز پرستی است پس نمی توان آن را وسیله رهایی از این کثافتهای تاریخی دانست. آیا ناسیونالیسم قومی، امروز حق طلب فردا خود به ابزار سرکوب تبدیل نخواهد شد؟ مگر نه اینکه ناسیونالیسم سرکوبگر ایرانی و عرب و ترک امروز خودش صد سال پیش تحت ستم ملی توسط امپریالیستهای روسیه و بریتانیا و فرانسه و … بودند؟ و آیا ناسیونالیسم قومی کرد و ترک که امروز حق طلب است، فردا خود به سرکوبگر قومیت های کوچکتر در درون کشور کردستان و آذربایجان مانند اورامی ها و ایزدی ها و اهل حق و زازا و کلهر و فیلی ها و شیعه ها تبدیل نخواهد شد؟ مرز را مانند زبان و میهن و پرچم و فرهنگ و تاریخ بخشی از “هویت ملی” قلمداد می کنند در نتیجه ساختن هویت ملی یک تلاش هدفمند و سیاسی است. 

        واقعیتی که ناسیونالیستها از آن گریزانند این است که مرزهای زبانی و فرهنگی و مذهبی و قومی ناپایدار بوده و بخصوص توسط نسل جوان زیر پا گذاشته شده و می شوند. لذا مرزهای جغرافیای سیاسی و “ملی” قرار است این پروسه خروج و دوری را محدود کرده و از آمیختگی نژادی قوم خود ممانعت بعمل آورد و امکان آن را با بستن مرزها و دمیدن بر جدایی فرهنگی و دشمنی تاریخی و نفرت از بیگانه به حداقل برساند.

         روشن است که موافق نبودن با مرزکشی های جدید به معنی توافق داشتن با مرزهای موجود نیست زیرا تمام این مرزها نه فقط مصنوعی و غیر طبیعی هستند بلکه همچنین به منظور تفکیک اجباری یک مردم هم زبان و هم سرنوشت در دو طرف مرزها ساخته شده و نمی تواند مورد پسند هیچ انسان خردمندی باشد. بطور عینی و واقعی هم مرزهای امروز بیشتر کشورهای دنیا مابین مردمان متفاوت برقرار نگشته است بلکه بلعکس میان مردمانی با ۹۹ درصد همانندی و شباهت و همبستگی تاریخی احداث گردیده اند. مرزهای موجود تماما قراردادی و سیاسی هستند و نه واقعی و طبیعی و لذا اجتناب ناپذیر. 

        تقسیم جامعه به گروه های قومی-فرهنگی-زبانی-مذهبی-طبقاتی-شهری و روستایی را باید برچید و نه آنکه بعنوان یک داده عینی و تاریخی پذیرفت و ابقا داشت و بدتر آنکه برمبنای آنها سیاست را تعریف و اجرا کرد که این در عراق و افغانستان انجام شد و به فاجعه انجامیده است. لذا یک سوسیالیست هیچگاه نمی تواند با ایدئولوژی ناسیونالیسم سر آشتی داشته باشد چون جامعه گرایی با حصار و دیوارکشی و تقسیم جامعه تناقض ماهوی دارد.

         وجه اقتصادی و استثماری مرزکشی میان مردم از اساسی ترین دلایل جنبش ناسیونالیستی برای ملت سازی است. مرزهای قومیتی و ستم بر اقوام از سوی ناسیونالیسم غالب هم در خدمت بهره گیری از کارگر ارزان در بازار کار و هم برای جلوگیری از رشد چپ گرایی در جوامعی مانند ایران و ترکیه و عراق و افغانستان بوده است. بعلاوه در خدمت رشد و گسترش حاکمیت فرهنگی و سیاسی ناسیونالیسم غالب بر جوامع منتسب به اقوام بوده است. در سطحی پایه ای تر در خدمت هرم جامعه سرمایه داری با راس یک درصدیها و بطن آن را مردمانی میلیونی و فراموش شده و محروم تشکیل می دهند. گویا اگر فرد و جامعه فقیر و فلاکت زده و در رنج اند بدلیل قومیت و زبان و هویتشان بوده و نه بخاطر تعلق طبقاتیشان. 

        مثال ایالات متحده و کانادا که یک اتحاد تقریبن داوطلبانه را در یک پروسه روتین تاریخی را بنمایش گذاشتند می تواند به درک اتحاد بنفع طرفین اتحاد کمک کند. اگر تقسیم جامعه و سرزمین برمبنای قومی و فرهنگی و زبانی و مذهبی درست بود باید تاریخن -آنجا که اراده بخشی از مردم میسر است- آن را اثبات می کرد و امروز در ایالات متحده شاهد تقسیم ایالات بر مبنای زبانی مهاجران بودیم و آلمانی تبارها/ایتالیایی ها/بلژیکیها/سوئدیها/لهستانیها/یونانیها/روسیها/چینیها/هندیها/سپانیشها و ژاپنیها هر یک ایالت جداگانه خود را داشتند و ما که خیلی دیرتر به آمریکا مهاجرت کرده ایم یا جواب رد می گرفتیم و یا از ایالت هندیها تقاضا می کردیم که با توجه به ریشه مشترک زبانی و پیوند فرهنگی و تاریخی لطفن در گوشه ای از ایالتشان اجازه بدهند ما هم چادر بزنیم. اما چنین نشد و امروز من می توانم در هر گوشه کانادا خانه اجاره کنم و از کسی اجازه نگیرم. جالبه طرف خودش آمده کانادا و تلاش می کند که مابین اقوام در ایران مرزکشی شود. اگر ایالات متحده به ۵۰ کشور تقسیم نشد دلیلش این است که جامعه را نباید و نمی شود و نمی توان بر حسب زبان و فرهنگ و مذهب مرزبندی کرد. دقیقن همین معیار در مورد هر کشور دیگر نیز صادق است. ناسیونالیسم قومی در ایران می کوشد که ستم قومیتی و سیاسی و مذهبی و اقتصادی حکومت های دیکتاتور و جنایتکار مرکزی را بهانه کند و جامعه را برحسب قوم تقسیم بندی کند تا بعد بتواند از قوم ملت بسازد تا خودش را بعنوان طبقه حاکمه صاحب قدرت کرده و سودآوری از کار ارزان را به جیب خود بریزد. این تجربه در طی دو صد سال گذشته دوصد بار تکرار شده و باعث احداث ۲۰۰ کشور شده است. فرصت دادن به اینکه جغرافیای محل تولد ما هویت ما را تعیین کند در واقع فرصت دادن به سیاستمداران ناسیونالیست است که با بدست گرفتن این هویت کاذب ما را به ابزار و وسیله قدرت گیری و حکمرانی و اربابی خود تبدیل کنند. در مثل مناقشه نیست اگر بشر را به درخت تشبیه کنیم و زبان را به میوه – حال چه لزومی دارد که درختان سیب در منطقه ای حصارکشی شده جدا از درخت انگور و گلابی و گردو و انار باشد؟ چرا نمی شود باغها در امتداد هم با انواع و اقسام درختان باشد؟ چرا دارید یک مکان را خانه فارسها و یکی را خانه ترکها و کردها و لرها و عربها و ترکمن ها و تالشیها می کنید؟ یکی را وطن مسلمانان و دیگری را وطن یهودیان و بعدی را به زرتشتیها دادن فاجعه است. ابلهانه است. متمدنانه نیست. انسانی نیست. نهایت استدلال و عقل و منطق پشت این مرزبندیها این است که هر زبانی به مردمان خود یک جهان بینی متفاوت می دهد. فرض کنیم چنین باشد چه ایرادی دارد که یک جامعه واحد اما مرکب از انواع گروه های زبانی باشد که هر کدام جهان بینی خودش را به همه ارائه دهد؟ مگر اداره جامعه و معیار روابط اجتماعی را قانون تعیین می کند یا جهان بینی؟ و اگر اجازه بدهیم جهان بینی قانون را دیکته کند آنگاه می رسیم به اینجا که شریعت اسلام قانون وضع کند که می بینیم چگونه منجر به کودک همسری و تعدد زوجات و بی همسری و دیر همسری و تن فروشی و نوزاد فروشی و دختر فروشی منتهی شده است. بعلاوه با ورود دنیا به عصر اینفورماتیک اکنون بر ما محرز است که تازه ترین نسل بشر بسرعت و بشدت خود را شهروند جهان می بیند و نه متعلق به جهان بینی زبان عربی و ترکی و فارسی و بلوچی و ارمنی و گرجی. این در مورد نقش جغرافیا در تعیین هویت گروهی و قومی صدق می کند. به این معنا که آخرین نسل بشر خود را الزامن متعلق به سرزمین میان دو رود دجله و فرات و سیحون و جیحون و کوه های زاکرس و آلپ و دشت های سیبری و صحرای بزرگ آفریقا نمی داند بلکه خود را انسانی بی حقوق و سرکوب شده و به فلاکت کشیده شده می داند. خود را انسانی می داند محروم از دستاوردهای تکنولوژی روز و یک زندگی مرفه و شاد و مترقی. بنابراین مرزهای جغرافیایی قبل از اینکه حکایت از جداکردن مردمانی با هویت های متفاوت باشد برعکس جداکننده مردمانی با هویت های مشترک و بلکه با سرنوشت مشترک است. 

        بنابرشواهد تاریخی و اثبات علمی و عملی – همه زبانها در حال تغییر و تحول و پالایش و گشایش ناشی از جابجایی بشر بشکل کوچ های اجباری و مهاجرت و مراوده تجاری و مناسبات اجتماعی و روندهای علمی بوده اند. بهمچنین هیچ فرهنگی ایستا و لایتغییر و منزه و بی اشکال نبوده و نیست و لذا مرتبا در حال حذف و اضافه زواید و محاسن هستند. ایضا هیچ اعتقاد و ایمان و عقیده ای اذلی نبوده و لذا همه چیز در پیرامون بشر و با خود بشر در تغییر و تحول بوده اند. گاه نقصان یافته اند و گاه رو به تعالی رفته اند. پس وقتی هیچ هویت- ثانوی ثابت نیست چگونه است که یک هویت معین و مقدس را به یک قوم نسبت داده و در واقع تحمیل می کنند؟

         آنچه که علم مردم شناسی بعنوان پیوند میان افراد و گروه ها مورد بحث قرار می دهد و بعنوان مختصات و مشخصات قومی پذیرفته می شوند اغلب عبارتند از ضرورتهای ناشی از شرایط عینی و مادی تاریخی که در یک پروسه طولانی شکل گرفته و مرتبن در حال تغییر و دگرگونی و فعل و انفعال در جامعه بوده اند. اگر برای بشر قرون ۱۷ و ۱۸ می شد از این خصوصیات و پیوندهای اجتماعی که حدود و ثغور یک قوم را از دیگر اقوام تفکیک می کرد نام برد در قرن ۲۰ این پیوندها در مواجهه و تقابل با رشد مناسبات و مراودات اجتماعی منتج از سیستم جهانی سرمایه داری رنگ باختند و امروز در قرن ۲۱ تاکید بر این پیوندها چیزی جز تایید زنجیرهای فرهنگی کهنه بر دست و پای بشر جهانی شده نیست. بعنوان مثال نگاه تمام فرهنگهای ماقبل سرمایه داری به زن پدر سالارانه و مردسالارانه بود و ترقی خواهی و میل به وارد کردن زنان به بازار کار توسط سرمایه داری این نگاه ضد زن را به چالش کشید و امروز نمی شود با همان نگاه مردسالارانه “فرهنگ بومی و محلی” به زن نگاه کرد چون غیر علمی و غیر انسانی است. 

        اما آیا رد مرزبندی میان مردمان جامعه به معنی ذوب کردن همه مردم در یک زبان-یک فرهنگ-یک کشور و یک دولت مرکزی است؟ خیر به هیچ وجه. کمونیستها طرفدار بیشترین تنوع در زبان و اندیشه و هنر و فرهنگ و تفکر و ایدئولوژی و مکاتب فکری-فلسفی و اعتقادات و مذاهب و رسومات و آداب و رسوم هستند. بحث کمونیستها این است که هیچ دولتی حق نداشته باشد یک زبان و یک فرهنگ و یک مذهب را بر اراده و انتخاب فردی آحاد جامعه تحمیل کند. هر فردی حق داشته باشد یک روز مسلمان باشد روز دیگر هندو و روز بعد بی خدا. هر فردی حق انتخاب میان لباس و موسیقی و زبان و رقصی را داشته باشد و اختیار کنار گذاشتن آنها را هم در دست داشته باشد. بعبارت دیگر دولت حامی هیچ فرهنگی علیه فرهنگ دیگری نباشد. بعبارت دیگر فرهنگ وارد سیاست نباشد و از سیاسی شدن زبان و فرهنگ جلوگیری شود. کمونیستها هیچ پدیده ی اجتماعی-تاریخی را بر دیگری برتری نداده و حامی هیچ زبانی به زیان زبان دیگری نیستند. در عین حال واقعیات موجود را هم می بینیم و بعنوان مثال امروز زبان انگلیسی جهانی شده است و آموزش آن در مدارس از مقطع اول تا پایان دانشگاه باید همواره بخشی جدایی ناپذیر از مواد درسی باشد. و یا آزادی پوشش و بی دینی برای ما از حقوق پایه ای فردی محسوب می شوند و حمایت ما از آنها بخاطر دشمنی با شرعیات اسلامی نیست بلکه بخاطر تایید و تاکید بر اصول و پرنسیبهای انسانی یعنی آزادی انتخاب و اراده فردی است. بقول اشو “آنچه آدمها را در کنار هم نگاه می دارد شباهتهایشان نیست بلکه درک و شعور آنها نسبت به تفاوتهایشان است.”

         فرد نه فرصت و نه اجازه دارد که مرزبندیهای قومیتی را بشکند. نه عبور فیزیکی از مرزهای بین کشوری (=ملی) و نه عبور اجتماعی از تمایزات قومی نه جایز است و نه قانونی بلکه عملی ضد ارزش و خیانت به جمع تلقی می شوند. چرا چون پایه های هویت های ساختگی را سست کرده و زیر سئوال می برد که این کاخهای مشروعیت حاکمان را به لرزه در خواهد آورد. قوم جمع فرد نیست، ملت هم جمع فرد نیست، جامعه هم جمع فرد نیست. جمع فرد و افراد می شود تیم و نهاد و سازمان و در نهایت مردم. قومیت اما مردمانی هستند که در محدودیتهای فرهنگی رنج می برند. ملیت یعنی مردمانی که در مرزهای جغرافیایی ساخته دست سیاستمداران رنج می برند. ملیت یک فرآورده سیاسی ناسالم با بسته بندی خوش رنگ توسط طبقه صاحب قدرت هرجامعه در دو قرن اخیر یعنی در عصر سرمایه داری است. در مقابل ملیت و در تعارض با آن جامعه یعنی خانه ای که همه از هر نوع و جنس و گروهی با هر اختلاف و تفاوتی در آن در کنار هم در چهارچوب قاون زندگی مسلمت آمیز دارند. در نتیجه بشریت واقعیتی قدیمی و موجودیتی عینی است که بستر انسانیت را در جامعه سوسیالیستی سبب می شود.

         مرزکشی قومیتی تنها یک “قوم” را از دیگر اقوام جدا نمی کند بلکه در درون خود قوم هم باعث انزوای فرد می شود و او را در بسته بندی اوریجنال محلی و بومی محفوظ می دارد. قومیت فرد را از حقوق شهروندی جهانشمول محروم می سازد و بسته به وابستگی به طبقه اجتماعیش و تعلق خونیش به چه عشیره و کدام طایفه و خاندان و ایل و بالاخره بسته به جنسیتش از حقوقی متفاوت و متغییر و حداقلی برخوردار می سازد. به این ترتیب مرزبندی قومیتی از دو سو به زیان فرد و مردم است چرا که هم آنها را از افرادی با زبانها و مذاهب و فرهنگهای متفاوت جدا و منزوی می سازد و هم خود این افراد و گروه را از یکدیگر متمایز ساخته و عده ای را بر عده ای دیگر برتری و قدرت می دهد. این در مورد مرزکشی ملیتی هم صادق است: در جامعه تحت اداره و تسلط ناسیونالیسم که همه مردم دارای یک قومیت هستند و امروز به حکم دولت به ملت مشرف شده اند همه شهروندان دارای یک حق مساوی نیستند بلکه بسته به تعلقات اجتماعی و مذهبی و جنسی و اقتصادی و سیاسی مردم به درجات و گروه ها و بخشها و زیرمجموعه های مختلف و متعدد و متفاوتی تقسیم شده و تمایزات چندگانه میان آنها باعث تبعیضات چندگانه شده و حتا برابری حقوقی میان آحاد جامعه ناسیونالیستی متصور نیست. از آنجا که قدرت در دست اقلیتی محدود متمرکز است بتدریج و بسرعت مالکیت و ثروت و برتری و تقدم هم در دست همین اقلیت به حکم اساس نابرابر سیستم و به حکم تبعیضات روتینی که منشع باور ناسیونالیستی است جمع می شوند و در نتیجه نابرابری بر جامعه غالب و تبعیض بر مردمان تا دیروز “خودی” چیره می شوند. از تبعیض در بازار کار و مسکن تا تبعیض در ازدواج و خانواده و جنسیت تا تبعیض در باورهای فکری و مذهبی و سیاسی و حتا زبانی و آموزشی و منطقه ای. اعمال قهر دولتی و بکارگیری زور و سرکوب و سیاست اجبار و خشونت نتیجه لاجرم این تبعیضات خواهد بود. برای به سرانجام رساندن پروسه “ملت سازی” همسانی اجباری و کوچ اجباری و طرد و پاکسازی و ترور سران و رهبران تسلیم نشده همه و همه الزام آور خواهند شد. دقیقن در این عینیت تجربه شده و امتحان پس داده شده است که این پروسه ناسیونالیستی ارتجاعی و ضد مدرنیسم تلقی و تحلیل می شود، و در تضاد با منافع اکثریت هر جامعه از خود اقلیت ها تا جوانان ترقی خواه تا سوسیالیست های برابری خواه قرار می گیرد. 

          در مقابل این تمایزات قومیتی و ملیتی کمونیستها بر ضرورت همبستگی اجتماعی تاکید می کنند. کمونیستها بر عدم سیاسی کردن تمایزات قومیتی پای می فشارند و بر سیاست زدایی از قومیت و رنگ و نژاد و جنسیت و حتا طبقه اجتماعی تاکید می گذارند. “ناسیونالیسم غالب” در تبعیض و سرکوبی که علیه مردم غیر خودی انجام می دهد باعث می شود که بعنوان نمونه زبانهای غیر زبان رسمی اهمیت سیاسی پیدا کنند، یعنی به موضوع اعتراض و به نماد اپوزیسیون تبدیل شوند. پس توسط “ناسیونالیسم مغلوب” این ستم به فرصتی سیاسی تبدیل می شود که خود را به پرچم مبارزه و اعتراض مردمان تحت ستم تبدیل کند. در این فرصت و فریب و کشمکش است که ناسیونالیسم قومی با توسل جستن به “حق زبان مادری” (که صد البته حقی حاشا ناپذیر هر فرد است) در واقع پرچم ارتجاعی و غیر اجتماعی خود را به میان مردم برده و مردم را بر حسب زبانشان تقسیم و سیاست بسیج یک گروه را برعلیه گروه دیگر به اجرا می گذارند و به این ترتیب تضاد و نبرد طبقاتی را به حاشیه به بعد و به آرزو تبدیل می کنند. سیاست فعال را ناسیونالیسم غالب با ستم بر زبانهای رایج در جامعه اعمال می کند و سیاست واکنشی را ناسیونالیسم بیرون از قدرت با پرچم “حق آموزش زبان مادری”، “حق آموزش به زبان مادری” و در کل با “حق تعیین سرنوشت” بالا برده و خود را در موقعیت آلترناتیو به جامعه عرضه می کند. ناسیونالیسم در قدرت که بوسیله نبرد طبقاتی در مضیقه است بر پرچم ناسیونالیسم تحت ستم فوت می کند و آن را باد می زند، پس با هم مبارزه و نبرد و کشمکش طبقاتی را از دسترس جامعه خارج و دور می سازند. در این همکاری ناگفته ناسیونالیسم تشنه قدرت، زبان و مردم تحت ستم را ابزار انسجام قومی کرده و کشمکش طبقاتی موجود در جامعه را به آینده موکول می کند و به این وسیله نیروی عظیم و تعیین کننده طبقه کارگر را بخدمت خود می گیرد.   

        ناسیونالیستها در تبدیل مرزهای قومی به مرزهای ملی به این دروغ و فریب متوسل می شوند که مرزهای قومی قدیمی و ازلی بوده اند و لذا مرزهای ملی ابدی خواهند بود. کار ناسیونالیستها فقط جنبه اخلاقی ندارد بلکه خیلی مهمتر آنها از شکل گیری یک جامعه رنگارنگ و متنوع و گسترده که در آن هرکس از هر نوع و گروهی که باشد ابتدا فرد است و شهروند مساوی و برابر است جلوگیری می کنند. ناسیونالیسم با دیوارکشی و جدایی میان خیابانهای شهر به تبعیض و نابرابری و جدایی مهر می زند و به این ترتیب جامعه بشری را از تکامل مادی و معنوی روتین خود باز می دارد. با این اقدام نه فقط امروز نسل جوان را به بیراهه می برند، و جنگی انحرافی را بر مردم تحمیل می کنند، بلکه آینده جامعه را به یک کشمکش نالازم مجبور می کنند. مرزهای قومی واقعی اند اما ناپایدار و در حال تغییر در حالیکه مرزهای ملی دست سازند و با جنگ و جنایت و معامله و قرارداد بر سر مردم وضع شده و می شوند و سپس برای لایتغییر کردن آنها به امری مقدس نزد ناسیونالیستها تبدیل می شوند و با هزینه های میلیاردی محافظت می شوند. و اینگونه به آنها جلوه ای ازلی و ابدی بخشیده می شود. این است منطق سیاسی مرزهای ملی.

        ناسیونالیستها وانمود می کنند که افراد درون یک گروه قومی با رغبت و اختیار خود را متعلق به یک قوم معین می دانند حال آنکه نسل جوان سعی کرده است خود را از قید و بندها و محدودیتهای قومیتی رها سازد و فرهنگ جهانی به معنی ارزشهای جهانی را دنبال کند. ناسیونالیستها با هر ترفند و فریب و دروغ و فشار و تطمیعی سعی در جلوگیری از این روند داشته و دارند و همبستگی درون-قومیتی را با  پافشاری بر سنت ها و بکمک گرفتن مذهب و جعل تاریخ تقویت کرده اند. به همین دلیل است که ناسیونالیستها پس از کسب قدرت سیاسی به زور و زندان و شکنجه متوسل می شوند تا جوانان خارج شده از محدودیتهای فرهنگ محلی را تحت فشار قرار دهند و با هزینه زیاد و استفاده از میدیا و تلویزیون و نظام آموزشی و بخدمت گیری تحصیلکردگان از فرهنگ بومی و محلی و میراث های کهن پشتیبانی کرده و در مقابل با زر و زور و سرکوب و سانسور از شیوع فرهنگ جهانی و انسانی جلوگیری کرده اند. ناسیونالیستها چاره ای جز دفاع از جنبشهای ارتجاعی و دینی و فرهنگی و تقدس بخشیدن به آنها ندارند زیرا فقط بر بستر یک جامعه سنتی است که ناسیونالیسم همانند مذهب می تواند دوام یابد و با حمایت دولتی رشد کند. هدف هر چه سنتی و مذهبی نگاه داشتن جامعه است تا بهتر بتوانند از رشد آلترناتیو خود یعنی سوسیالیسم جلوگیری کرده و خود را برای زمان طولانی تری در قدرت دولتی نگاه دارند. 

             مسئله زن: بطور واقعی آن “فرهنگ مشترکی” که گویا چسپ درونی و باعث همبستگی درون قومی بوده است مردسالاری است و لذا علیه ۵۰% شهروندان جامعه یعنی زنان است. دومن این فرهنگ سنتی بشدت دینی و مذهب زده است و لذا مورد حمایت بخش بزرگی از مردم نیست. بعلاوه این “فرهنگ سنتی” عقب گرا و مانع تغییر و ترقی است پس نمی تواند مورد حمایت بخش اکثری جوانان باشد. نتیجه اینکه فرهنگ ناسیونالیستی-سنتی مورد حمایت و تایید اکثریت جامعه نیست حتا اگر آن اکثریت خاموش نگاه داشته شده باشند. فرهنگ مشترک مورد ادعای ناسیونالیسم ساختگی و دروغ است. ابزار جداکردن مردمان یک جامعه از همدیگر ابتدا به نام قوم و قومیت و بعد به کام ملت و ملیت است. و لذا غلط است که بر مبنای تفاوتهای صوری و سنتی و پوسیده قومی ابتدا مرزبندی قومیتی انجام داد و سپس آن را به مرزهای سیاسی یعنی به پروژه ملت سازی ناسیونالیستی ارتقا داد.

            خصلتها و تمایزات قومی که توسط ناسیونالیستها مبنای مرزکشی میان جوامع بشری قرار گرفته است در اصل محصول وابستگی تاریخی انسان به محیط زیست خود و عدم ارتباطات و روابط اجتماعی ناشی از محدودیتهای مادی و ممانعتهای حکومتی و فقر مالی بوده است که بشر را در محدودیت فرهنگی و فقر معنوی غرق کرده بود. پس آنچه که بعنوان هویت قومی توسط ناسیونالیسم قومی برجسته و مقدس جلوه داده می شود نه فقط جای افتخار ندارد بلکه ابدن هویتی و انتخابی هیچ مردمی نبوده است برعکس محصول جبرزمانه و جبر مادی و فقط چند درصدی ذوق و خلاقیت انسان بوده است. که صد البته هر میزان از فرهنگ گذشته چه در قالب شعر و منظومه، چه نقاشی و موسیقی، چه لباس و زبان و خوراک و ابزارآلات، همگی پر بها و ارزشمند و بخشی از میراث بشر است. اما تبدیل این میراث به هویت قومی برای بهره برداری در جهت بسیج عمومی و لشکر نظامی و جنگ برای کسب قدرت یک اقلیت بر مردم نه فقط مورد نقد که مورد مخالفت ما کمونیستها قرار خواهد گرفت. در همین راستا امروز در قرن ۲۱ به کمک ارتباطات میدیایی روابط اجتماعی چنان گسترده شده است که باعث رنگ باختگی تمایزات قومی و همبستگی فراقومی و فراکشوری بشر شده است. دیگر خصایص و ویژگیهای قومی از حالت تقدس بیرون آمده و نسل جوان خود را در قید وبند واسارت آنها اسیر نمی کند. به این ترتیب هویت سازی قومی یک تلاش فرصت طلبانه سیاسی هدفمند است و نه یک برآمد علمی از تحقیق و کند و کاو در جوامع بسته بشری. 

          یک پارادوکس و یا چالش آشکار در تبیین ناسیونالیستی از شهروندان جامعه آن است که وقتی در یک پروسه و پروژه سیاسی قوم تبدیل به ملت می شود و آن ملت حصارها و دیوارهایش را بالا می برد و خود را از سایر اقوام جدا می کند آنگاه نوبت به ریزقومیتی ها = عشایر و طوایف و ایل و خاندان و اقلیت های مذهبی و زبانی می رسد که حال از نو شروع به بیان و ابراز و برجسته کردن تمایزات خود کرده و اگر بتوانند برهبری ناسیونالیستها مدعی سهم خواهی در سیاست می شوند. بعنوان مثال زبان کردی دارای ده تا ۱۵ شاخه اصلی و “فرهنگ کردی” دارای ده نوع مختلف و جامعه کردستان دارای ده جور تعلق دینی و مذهبی و سرزمین کردستان دارای چندین اقلیم متفاوت است که اگر قرار باشد کسی از تفاوتها و تمایزات قومی هویت بسازد آنگاه “کردها” دارای ده هویت هستند و نه یک هویت. و این در مورد جامعه ترک زبان و فارس زبان هم ۱۰۰% صدق می کند. فارس بوشهری و فارس بندرعباسی و فارس تهرانی و فارس مشهدی و فارس هراتی و فارس تاجیکی همگی دارای تمایزات قومی خود هستند. ترک زنجانی و تبریزی و ارومیه ای و اردبیلی فقط در جنوب ارس و ۷/۸ تا هم در شمال ارس. آنچه مسلم است و تاریخن اثبات شده است استفاده ابزاری از تمایزات قومی توسط ناسیونالیستهاست و بعد که قدرت سیاسی را کسب کردند شروع به اعمال سیاستهای مرکزگرایانه می کنند تا یک ملت را تبلور ببخشند. و این همان سیاستهایی است که ناسیونالیسم ایرانی بکار بسته و به شوونیست مشهور شده و اتهام طرح جنوساید فرهنگی گرفته است. آیا ناسیونالیسم کردی فردا بسته به اینکه یک فرد زبان مادریش سورانی یا لک یا زازا یا قصری یا هورامی یا بادینی یا مهابادی است کتب درسی مدارس را به ده گویش مختلف چاپ می کند و یا سعی می کند “زبان یه ک گرتو” (زبان متحد) بوجود آورد؟ اگر زبان متحد را تدریس می کند من هورامی حق دارم بگویم شوونیستها شما قصد جنوساید فرهنگی ملت من را دارید یا سرکوب می شوم؟ به این ترتیب روشن است که راهی که ناسیونالیسم ایرانی رفته است و به شوونیست مشهور گشته است پیش پای ناسیونالیسم کردی است و این کشمکشهای قومی و دست ساز و هزینه ساز در انتظار جوامع بعدی کردستان قرار دارد. می توان نتیجه گرفت که این تفاوتها و تمایزات اجتماعی نیست که قوم را بوجود می آورد بلکه نگاه و دخالت ناسیونالیستی به جامعه بشری و استفاده سیاسی از این تفاوتها برای انکار حقوق برابر شهروندی و تدارک یک جامعه طبقاتی جدید است که در آن جامعه جدید برای طبقه فقیر و زحمتکش و کارکن فقط زبان اربابانشان تغییر کرده است. درواقع ناسیونالیستها شهروند متساوی الحقوق را قبول ندارند (چه ناسیونالیسم مرکز گرا و چه ناسیونالیسم قوم گرا) زیرا نمی توانند آن را حتا در قانون متحقق سازند تا چه رسد به سیاست و اقتصاد و رفع تبعیض های اجتماعی. اینجاست که برای طبیعی جلوه دادن و قابل خوردن کردن اقدامات نابرابر و تبعیض آمیز خود سعی می کنند تمایزات و تفاوتهای اجتماعی را اذلی و ابدی جلوه دهند. آنها را دستاوردهای تاریخی و فرهنگ غنی مشترک ملی خود بنامند و با چنگ و دندان از آنها پاسداری کنند. 

         فقط برای روشن شدن موضوع بپرسیم اگر قوم کرد و قوم فارس نمی توانند در یک جامعه همزیستی داشته باشند و هر کدام به کشور مخصوص خود نیاز دارد پس تکلیف لرها چیست؟ آیا آنها می توانند با قوم فارس یا با قوم کرد در یک جامعه زندگی کنند؟ اگر نه پس آنها هم به کشور مستقل خود نیاز دارند. و اگر قوم لر مستقل شود و به ملت شرفیاب شود آنگاه چرا بختیاریها نشوند؟ برای اثبات غیر اصولی و غیر عملی و غیر انسانی بودن راه حلهای ناسیونالیستی بیایید همین فرض را در مورد مذاهب در نظر بگیریم. به این معنا که اگر اسلامیها خواهان خلافت و دولت اسلامی هستند چرا مسیحی ها و یهودیها و زرتشتیها و بهایی ها نباشند؟ و اگر حکومت اسلامی ایران خلافت شیعه است چرا مال ترکیه خلافت سنی نباشد؟ چرا حکومت عربستان وهابی نباشد؟ چرا حکومت کردستان سلفی نباشد؟ چرا حکومت سوریه اسماعیلی نباشد؟ چرا حکومت مازندران علوی نباشد؟ چرا مال لبنان حزب الله ی  و مال فلسطین حماسی نباشد؟ وقتی سیاستمداران تهی از شرف سیاسی و بی مسئولیت در قبال کشت و کشتار مردم مدنی بخواهند با بسیج جوانان و تزریق افیون مذهب و ناسیونالیسم آنها را در جهت اهداف سیاسی خود بحرکت درآورند که قومیت و دین و مذهب را به هویت اجتماعی تبدیل کرده و از آن برای کسب قدرت سیاسی بهره ببرند آنگاه تمام این چراها پاسخ مثبت می گیرند و جوامع ایران و خاورمیانه در خون غرق خواهند شد.

      در دنیای واقعی در اجتماع بشر امروز تفاوتهای طبقاتی از تمایزات قومی میان مردم بسی برجسته تر و تعیین کننده تر و سرنوشت سازتراست خاصه بحران اجتماعی ناشی از نابرابری دامن نصفی از جمعیت هر جامعه، یعنی زنان را گرفته است. و اگر نابرابری اقتصادی را هم اضافه کنیم آن ۵۰ درصد به ۹۵ درصد و با علاوه کردن نابرابری فرهنگی و سیاسی معلوم می شود ۹۹ درصد هر جامعه از نابرابری و بی عدالتی رنج می برد. در چنین اوضاعی است که ناسیونالیسم به کمک سیستم استثمار می شتابد و با برجسته کردن و تاکیدات غیر ضروری بر تفاوتهای قومی فرهنگ را به راس معضلات اجتماعی پرتاب و از احساسات مردمان اسیر فقر و فلاکت همه جانبه استفاده کرده و کشمکش نالازمی را بر جامعه تحمیل و مبارزه طبقاتی را به انحراف و تحلیل می برد. 

        “مرزهای فرهنگی” مابین اقوام و طوایف را ناسیونالیسم تبدیل به مرزهای مقدسی کرد که پا گذاشتن بر آن “غیرقانونی” و مجازات مرگ دارد. مردمان دوسوی مرزهای “ملی” ساخته ناسیونالیستها، دیگر نه مردمانی همسایه با تنوعات فرهنگیشان، بلکه دشمنانی می شوند منتظر فرصت انتقام از یکدیگر، مانند آذریها و ارمنیها در قره داغ امروز و در طی سی سال گذشته. به این ترتیب ناسیونالیسم و مرزهای دست سازش عامل و بانی تبدیل شدن مردم به دشمن یکدیگر می شود، با عمیق کردن تفاوتها و تبدیل آنها به هویت های افتخار آمیز: افتخار به زبان و به لباس و به خاک و به پرچم و به تاریخ (جعلی و ساختگی). و دقیقن اینجاست که ناسیونالیسم با شدت و حدت با نیرنگ و حیله با زور و استبداد از آرمان برابری طلبی و حقوق برابر میان مردمان “متفاوت” جلوگیری می کند. زیرا برابری بشر و متساوی الحقوق شمردن همه آحاد جامعه برای ناسیونالیسم سم است. دقیقن سوسیالیسم برای ناسیونالیستها سم است. نژاد پرستانه بر برتری و ارجحیت مردم “خودی” علیه “بیگانگان و دشمنان” تاکید می گذارند و با تقدس بخشی به خاک و مرز و زبان و میهن خود، مردم را به طعمه و بعد قربانی خود تبدیل می کنند. بدون اغراق جهان بینی ناسیونالیستی دیدن جهان همچون جنگلی است که در آن قوی و خونریز و ظالم پیروز و ضعیف و صلح دوست و مظلوم قربانی و شکست خورده است. اینجاست که ناسیونالیستها همیشه سعی کرده اند تا سلاح و ارتشی مجهز و قوی داشته باشند و از بکاربردن کشنده ترین بمب ها ابایی نداشته و سربازانشان را به آدمکهایی بدون احساس و تفکر برای جنگیدن و خونریزی مهیا ساخته اند. بعنوان دو نمونه یکی برخورد جنایتکارانه پیشمرگان حزب دموکرات کردستان ایران با اسیران جنگی و جسد دختران پیشمرگ گردان ۲۲ ارومیه و گردان کاوه کومه له در دهه ۶۰ شمسی و دوم برخورد وحشیانه و فاشیستی سربازان ارتش اسلامی-ناسیونالیستی اردوغان با اسیران و جسد دختران گریلا پ.ک.ک. در سالهای اخیر. 

          جنبش ناسیونالیستی ارتجاعی و عقب گرا ومذهب زده و سنتی است که از ویژگیهای فرهنگی اصالت سازی می کند و سپس این اصالتهای قومی را در هاله ای از تقدس مذهب گونه می پیچد و مانع تغییر و تکامل روتین پدیده های اجتماعی می شود. هدف ناسیونالیستها تنها قدرت سیاسی برای کسب و حفظ منافع مادی است که بنام منافع ملی بخورد مردم داده شده و می شود. مردم ابزار سودآوری هستند و خود جز دستمزد نصیبی نخواهند برد. فردیت بی معنی و حقوق و آزادی و انتخاب فردی محدود و مردود شمرده می شوند. فرد سرباز بی فکر و اختیار کشوراست و فقط با مرگش ارزش پیدا می کند. فرد در سیاست به یک رای تنزل داده می شود و صاحبان رای به خداوندان تام الاختیار مردم تبدیل می شوند. فرد در خدمت ملت است و ملت در خدمت دولت و دولت در خدمت طبقه حاکمه و طبقه حاکم یک اقلیت کوچک از هر جامعه است که خود را از طریق رای وانتخابات به عنوان نماینده اکثریت جا زده است. حقوق اقلیت های قومی و رنگی و نژادی و مذهبی و زبانی و جنسی و اجتماعی نادیده و مرتبا زیر پا گذاشته می شود نمونه آن حکومتهای امروز ایران و ترکیه و عراق و عربستان و افغانستان. 

        نفرت ناسیونالیستها از کمونیستها تاریخی و عمیق است. کمونیستها نه تنها مرزکشی های اجتماعی را نالازم و کم رنگ می دانند بلکه قصد دارند با اعلام برابری همه جانبه همه انسانها بعنوان شهروندان متساوی الحقوق نه فقط احکام و موازین نابرابر و تبعیض آمیزناسیونالیستها را از بین ببرند بلکه می خواهند از ریشه مبنای نابرابری را -استثمار و بهره کشی فرد از فرد- را هم براندازند. کمونیستها قصد دارند حکومت و دولت و سیاست را از چنگ یک اقلیت “نخبه” درآورده و بدست شوراهای عمومی مردم بسپارند. کمونیستها نه فقط از زبان و فرهنگ و دین و مذهب و آموزش و پرورش سیاست زدایی می کنند بلکه میهن و مرز و پرچم و کشور و زبان و فرهنگ و دین را از تقدس خارج و به موضوعاتی عادی و قابل نقد و تغییر تبدیل می کنند. این عمل کمونیستها را از چشم ناسیونالیستها خائن به وطن و کشور و تاریخ “ملی” و تمامیت ارضی نشان میدهد اما برای کمونیستها نه مرز و خاک و پرچم و زبان که خود انسان مقدس است. کمونیستها انسان و انسانیت را فدای خاک و مرز و کشور و منافع ملی و امنیت ملی و رقابت ملی نمی کنند. 

  این برده بودن و یا رعیت بودن و یا مزدبگیر بودن فرد و مردم است که موجب بقای برده داری و زمین داری و سرمایه داری می شود و لذا صاحب برده و صاحب زمین و صاحب سرمایه را به یک قدرت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی تبدیل می کند. با همین منطق، نپذیرفتن فرد به برده بودن و به رعیت بودن و به کارگر بودن است که صاحبان زر و زور و جامعه را از اریکه قدرت بزیر می کشاند. پذیرش تعلق ملی پذیرش حکومت یک اقلیت کوچک بر جامعه است که به موجب آن کلید اسارت خود را در دست طبقه حاکم قرار می دهد. درعصر جدید تعلق فرد به ملت و تقلیل خودش به یک رای تقدیم اراده سیاسی و امضای مشروعیت سیستم سرمایه داریست. سیستمی که نان فرد در گرو کارش است و اعتراضش را با گلوله جواب می دهند.    

        ناسیونالیسم منتظر قدرت، با تبلیغات و فکوس روی “جنوساید فرهنگی” (ورژن دیگری از تبلیغات جنبش اسلام-سیاسی که مدعی است به فرهنگ غنی و اسلامی “تهاجم فرهنگی” شده است.) سعی دارد تا با وسیله قرا دادن تبعیضات فرهنگی، لشکری از سربازان فریب خورده تشکیل دهد. همین ناسیونالیسم فرصت طلب وقتی در قدرت سهیم می شود ملغمه ای از سنت ها و میراث های عصرارباب رعیتی و مردسالارانه را با فرهنگ ضد زن و ضد آزادی درهم می آمیزد و با تحریف و سانسور تا زندان و اسلحه از آن محافظت می کند. حفظ فرهنگ سنتی و غلظت بخشی به آن با تاکید بر آشتی ناپذیری و ادغام ناپذیری و حتا عدم امکان همزیستی مسالمت آمیز جلوه دادن تفاوتها، برای ناسیونالیستها لازم می شود تا تمایزات قومی را پر رنگ و مرزبندی قومیتی را تثبیت کنند و گام بعدی تبدیل این مرزهای قومیتی به مرزهای سیاسی (= ملی) با زور ارتش و جنگ و دولت و قرارداد است. فشار و تعدی و تبعیض علیه اقلیتهای مذهبی و زبانی و منطقه ای را عامدانه به جایی می رسانند که این اقلیت ها هم سفت و سخت در آن تمایزات اسیر و هویت خود را با این پسوندهای نالازم بر انسان بوده گی بیان دارند. سوسیالیستها مشکلی با تفاوتها ندارند بلکه با سیاسی شدن و تبدیل تمایزات به ابزار تبلیغاتی برای مقاصد سیاسی ناسیونالیستها مخالفند.

         با ورد جامعه بشر به عصرجدید  در دهه های اخیر تمایزات فرهنگی کم رنگ شده اند این واقعیت ناسیونالیستها را به فغان واداشته که فرهنگ خودی و بومی و محلی در حال نابودی است اما در واقع نگران کم رنگ شدن مرزهای قومیتی و درانجام آن بی ارزش شدن مرزهای سیاسی یا ملی خود ساخته هستند. در دنیای واقعی و علی رغم تبعیضاتی که از سوی ناسیونالیسم مرکز گرا اعمال می شود (که باید تمامن برطرف شوند) هیچ فرهنگی در حال نابودی نیست بلکه تغییر می کنند و از وزن آنها کاسته می شود. آنچه بواقع در خطر است پروژه ملت-سازی و دولت-ملی سازی و منافع-ملی و امنیت-ملی و غیره است -که همگی در خدمت سلب اختیار از فرد بعنوان انسان و تبدیل کردنش به ابزار سودآوری سرمایه و نگهبان سیستم سرمایه است- از سوی تکنولوژی و جهان گرایی و رشد جنبش های اجتماعی (ولذا سیاسی) جهان گرا و فرا-ملی است. 

با تصاحب و قبضه ابزارهای قدرت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی همه شریانات دخالتگری را نه فقط بدست می گیرد که همچنین شکل می دهد و تعیین می کند تا کاملن به نفع طبقه خود ازآنها نهایت بهره را بگیرد- از سیستم مالی تا سیستم قضایی و بخصوص سیستم آموزشی. و از آنجا که همین پروسه توسط دیگر دسته جات ناسیونالیست در دیگر جوامع تکرار می شود نهایتا باعث رقابت و درگیری و جنگهای خونین می شود مانند صدها جنگی که در طی دویست سال اخیر رخ داده است و آخرین آن جنگ دولت های ناسیونالیست آذربایجان و ارمنستان بر سر قره داغ بود. و یا در بعد دیگری منتهی به تشکیل سازمان “ملل” شد. و پیروی از قوانین “خود” ساخته بین المللی (ونه جهانی). 

         ابقای نابرابری توسط ناسیونالیسم: ناسیونالیستها در حالی به ظاهر از نابرابریهای قومیتی می نالند که در واقع هویت سیاسی خود را از همین نابرابریها می گیرند و با سیاسی کردن آنها و به دولت کشاندن این نابرابریها برای خود جنبشی تدارک دیده اند که قادر شده است بخشی از جامعه را بنام ادعای “آزادی وطن و میهن و ملی” بفریبد و به خادم طبقه کوچک اجتماعی خود تبدیل کند. حال آنکه هیچ گونه آزادی ای در “رهای ملی” برای مردم وجود نداشته و ندارد. تنها نوع تبعیض است که برای مردم عوض می شود از تبعیض برحسب فرهنگ و زبان و نژاد و طبقه به تبعیض بر حسب فقط طبقه. سیاست تبعیض که توسط حکومت و دولت و نهادهای مختلف آنها علیه مردمان “متمایز” اعمال می شود را نباید به پای عموم مردم نوشت و آن را بهانه تقویت جدایی و بیگانگی اجتماعی قرار داد. این نگاه ناسیونالیستی قومی در جهت و تقویت ناسیونالیسم حاکم است و نفعی برای مردم جامعه ندارد. زیرا قدرت سیاسی و اقتصادی همیشه در دست و در جهت منافع یک اقلیت است و تنها متد موثر برای تغییر اساسی، اتحاد اکثریت مردم “درسطح سراسری” علیه آن اقلیت است و نه مبارزه گروهی و قومی و صنفی و جدا-جدا و مخفی و چریکی و نقطه ای.

نباید فراموش کرد که با ترقی دادن و تکامل سیاسی قومیت به ملیت بطور ماهوی اقلیت سازی تازه ای شکل می گیرد. یعنی در درون ملت جدیدالتاسیس اقلیتهای گوناگون دینی و مذهبی و فرهنگی و زبانی و منطقه ای و عشیره ای و طایفه ای پدیدار گشته و سر بلند می کنند و بسرعت خود را در تقابل با “ملت” در قدرت می یاند. از یک طرف ملت صاحب قدرت میل به همسانی و همبستگی و تمرکز گرایی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی دارد و این باعث تبعیض و ستم و نابرابری و بی حقوقی در میان زیرمجموعه های قومیت که اکنون خود به قومیت ارتقا پیدا کرده اند می شود و از طرف دیگر ایدئولوژی ناسیونالیسم سران و رهبران و صاحبان و تحصیلکردگان و صاحبان سرمایه آن اقلیتها را به جنب و جوش و رقابت با قدرت حاکم کرده و مدعی کسب حقوق حقه خود می شوند.

        تبدیل فرهنگ به هویت و تبدیل مرز و میهن به امور مقدس همگی منجر به این میشود که دولت-ملت مقدس است و قابل چون و چرا توسط افراد نیست. فرد پشیزی ارزش ندارد نزد دولت-ملت و به آسانی قابل جایگزین و حذف می شوند. بعبارتی با برپایی عمارت ملت، فرد سنگ-ریزه ای در این عمارت بیش نیست و اینجاست که شان و کرامت و حرمت انسانی و استقلال فکری و حقوق فردی از دست می رود و فرد از خود بیگانه می شود چون فردیتش را از دست می دهد و نمی تواند آن فردی باشد که هست و می خواهد باشد بلکه یک ابزار زنده در دست دولت-ملی است یعنی کار و تلاش و زندگیش را حتا وقتی نمی خواهد تقدیم دولت و سیستم ضد خودش می کند.  

         دولت-ملی به کشمکشهای اجتماعی پایان نمی دهد بلکه از یکی علیه دیگری بنفع خود استفاده ابزاری می کند تا جامعه را در کشمکشی مهندسی شده مشغول نگاه دارد و به این ترتیب یک تضاد بنیادی و ریشه ای و سرنوشت ساز را به حاشیه/به تعویق/به انحراف و پنهان نگاه دارد و آن کشمکش طبقاتی یعنی شیشه عمر نظام سرمایه داریست. تنها تضادی که دولتمردان ناسیونالیست و صاحبان ثروت و سرمایه از آن وحشت دارند همین تضاد طبقاتی است، در حالیکه با شوق و ذوق به استقبال دیگر تضادها و کشمکشهای اجتماعی و اختلافات بین المللی می شتابند تا از هر حالتی بیشترین نفع و منفعت سیاسی و اقتصادی خود را دنبال کنند. دولت-ملی همچنین از آموزش نسل جوان جامعه بعنوان فرصتی بهره می گیرد و مصنوعات خود را همچون مرز و پرچم و سرود ملی  و زبان رسمی و و دین رسمی و میدیای رسمی و فرهنگ دولتی و تاریخ جعلی را به جامعه تزریق و تحمیل کرده و به ارزش رایج تبدیل می کند تا با مسموم نمودن نسل جوان امنیت آینده خود را تضمین می کند. 

         آنچه که به جنبش ارتجاعی ناسیونالیسم اعتماد بنفس سیاسی داده است تا علی رغم نداشتن هیچ راه حلی برای معضلات بشر حتا مغایرتش با منافع اکثریت هرجامعه هنوز هم بتواند حق به جانب در صحنه سیاسی همه جوامع ظاهر شود موقعیت این جنبش در جهان است. ناسیونالیسم ایدئولوژی غالب در قدرت دولتی در جهان است و این موقعیت ویژه باعث جلب توجه سیاستمداران به فراهم بودن و همواری راه کسب قدرت دولتی برای خود در جوامع بشری است. اگر کسی فکر می کند سازمان “ملل” یک سازمان جهانی برای حمایت از ارزش ها و نیروها و نهادها و جنبش های جهانی است در اشتباه است. این سازمان که اسمش سازمان “ملل” است در واقع سازمان دولت های همه ی کشورها است و نه حتا مردمان این کشورها. در واقع شیوع جهانی آفت سیاسی ناسیونالیسم در جهان در قرن بیستم با یک جنبش حق طلب ضد امپریالیست همراه شد و به متلاشی شدن استعمارگران اروپایی و ژاپن و امپراطوریها و قلمروهای آنها انجامید. آنچه که از استعمار و امپراطوریها برجای ماند تشکیل ده ها کشور جدید بود که نه نشانی از “آزادی” برای مردم درآن بود و نه حقوق انسانی و برابری اجتماعی و رفاه و خوشبختی، تنها دستاورد جابجایی قدرت از غارتگر خارجی به چپاولگر داخلی بود. در این کشورهای جدید اقوام مختلف میان کشورهای مختلف عامدانه تقسیم شدند تا چوب لای زخم جوامع بشری باشند برای کنترل اعتراضات آینده. 

        اگر خود جامعه را مبنای تحقیق و ارزیابی قرار دهیم آنگاه تفاوت ارزشهای رایج در جامعه مرزبندیهای قومیتی را تایید نمی کنند. شاید این رابطه در گذشته هرچه دورتر صادق بوده اما امروز نیست. واقعیت امروز این است که مردمانی که از اقوام و جوامع گوناگون بومی و محلی و سنتی هستند، بسیاری از ارزشهای سنتی را کنارگذاشته و درجای آنها ارزشهای جهانی را قرار داده اند. ناسیونالیستها در تلاش برای ممانعت از تغییر ارزشهای بومی و محلی دست بدامن ادیان و مذاهب می شوند تا بلکه با هر فریب و اجباری که بوده از این پروسه جهان گرایی جلوگیری کنند. آنچه بواقع مرزبندیهای قومیتی را پررنگ جلوه می دهد یک سیاست و آن سیاست ناسیونالیستی است. 

       سخن آخر اینکه مطالعات قوم شناسی علمی نیستند سیاسی هستند. از قدیم در بسیاری از کشورهای غربی مراکزی برای مطالعات قوم شناسی و نژادشناسی احداث شده است که قبل از آنکه هدف این مراکز مطالعه و تحقیق در تاریخ و فرهنگ و جامعه آن اقوام باشد هدف این مراکز تهیه دانش خام برای سیاستمداران کشورهای استعمارگر و امپریالیست بوده است که چگونه بتوانند در امورات این مردم دخالت و نفوذ و بهره برداری کنند. مراکزی مانند ترک شناسی و عرب شناسی و کرد شناسی و ایران شناسی نه در خدمت مردمان منتسب به این اقوام، بلکه در خدمت دولتمداران کشورهای میزبان است. 

اقبال نظرگاهی ۳۱ مارس ۲۰۲۱

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate