شمی صلواتی

دل شکسته

«دل شکسته» پریشانتر از هر زمان می بینم سخت رنجدیده ی، [ رفاقتها مثل قدیم نیست حرف هیچ کس، امروز سند نیست…» ای دوست دل شکسته ی من، من دیدم احساسات  چون بال پرنده در اوج پرواز سوخت. و مهربانی ها دل به سنگ سپردن زیبائی ها شکستند و-  دل به خاک دادن و دفن شدند… ای دوست دل شکسته ...

ادامه مطلب »

در ایام نوجوانی

در ایام نوجوانی من مرگ خدا را  در خواب و بیداری دیدم   زمانی که!  خمینی را بر مدار آسمان – رقصانیدن و سایه‌ی، نگاه‌ها را بسوی ماه چرخاندن «عکس امام در ماه ست» در آن شب،     آسمان سیاه و شهر تاریک بود   و من جسد متعفن خدا را می دیدم            که ...

ادامه مطلب »

تقدیم به شکسته دلان

«تقدیم به شکسته دلان» *به هر کسی که سلامی دادیم به خیالش محتاج دعایم غافل از اینکه ما مطربیم در پی احیای مجلس ذوق                                                     *** *به من نگو رفیق-  رفقایی زیادی  در زندگی بودندو- ...

ادامه مطلب »

نوروز و دل پریشان من

*نوروز و-  «دل پریشان من» نوروز برای من خاطره‌ست، برعکس دیگران !   معنای خاصی از زندگی ست. *یاد آور «سنندج سرخ» اتحاد و همدلی مردم از جان گذشته همراه با فتوای آیت‌الله خمینی با خیابان‌های غلیتده در خون از جنایات حزب‌اللهی‌ها… *نوروز برای من يادآور گردان شوان و- آشنايان نزدیک خیلی نزدیک. نزدیکتر از خورشید و ماه *نوروز برای ...

ادامه مطلب »

نازنین دوست

نازنین دوست(!) با تو سخن می گویم از چیزهای که در کلام نیست و نه در نوشتن «قابل رؤیت» از خندیدن که این روزها گم است از شادابی که در میدان تیر، به دارش آویختند و درخت جهالت را به جایش کاشتند تا مردم حماقت را بپذیرند و به هیچ بودن خود ایمان بیاورند اینگونه که  امروز  جهل بر مسند ...

ادامه مطلب »

بلاخره

«بلاخره»  منم روزی  زیباترین شعرم را برای محو جنگها…             خواهم سرود . شعری لطیف و آرام،  مثل چشمه در دل کوه- تا پیام زندگی‌ باشد *غافل از اینکه  مرد باران ديده‌ام دود جنگ آسمان دلم را همراه با باران غم، سیل شد و-           به عمق دریا می‌رود. با اين ...

ادامه مطلب »

رواننویس ساده ای ست

رواننویس ساده ای ست تمامی اندوختۀ دیروز من، که وجودم را با آن تصویر میکنم و می آویزم بر »سردر« کوچۀ تنهایی دل اولین کتاب شعرم «رویاهای من» در ۲۵۰ صفحه منتشر شد. *ساده مینویسم و کوتاه به دور از الفهایی که نشان از خود بیگانگی دارد به نظر من هنر به معنای احساسات انسانی است. فکر میکنم انسان خالق ...

ادامه مطلب »

انسانم! 

« انسانم! یعنی سعیم بر انسانی فکر کردن است. سکوت در مرام من نیست ای دوست قلبم من با ارمنی هاست… خودم را با ارمنی ها قره باغ همدرد می ببینم متاثر و آزرده از جنایت دولت آذربایجان در حق ارمنی ها… دفاع از جنایات دولت آذربایجان و اردوغان  با جنبش  ژینا «مهسا» امینی در تناقض است. جنبش ژینا «مهسا» ...

ادامه مطلب »

متنفرم از جنگ

بارها درد زندگی را با پوست و استخوان لمس کردم بارها پیش آمده که آسمان دلم تاریک و زخمی، با ذهنی آشفته، بسوی مرگی ناخواسته، اما با تمام دیوانگی هایم «قلم و گفتارم» در تلاش برای ریشه کن کردن ستم طبقاتی بودم و هستم. چند روز پیش رفیقی عاقلتر از من، برایم نوشت:  “مبارزه طبقاتی با احساسات لطیف و ناز ...

ادامه مطلب »

نوروز ! 

نوروز ! *سروده نوروزی امسال من پر از بی قراری و دلتنگی ست قبل از اینکه دلی را بیازارد می‌سپارم ش به باد تا ببرد به باغ عاطفه ها ! آنجائی که می کشد سر پرنده خوشبختی و عشق را حرمتی ست. * اینک شما بگین! از کدام خوشبختی باید نوشت. وقتی که در کوچه های شهر  ناتوان مردمانی غلتیده ...

ادامه مطلب »

اعتصاب-انقلاب

《اعتصاب-انقلاب》 دوباره دل به دریا می زنم و- با شعار  آتشین، چون انقلابیون جوان از رنج کار در شهر پر خروش  فریاد !     هزاران خفته بخون         برای تغییر این زندگی           می نویسم ” اعتصاب ، انقلاب “ * بیمارم همچون جزمیان پیر پراز زخمهای  عفونی         ...

ادامه مطلب »

توماج صالحی

توماج صالحی  خواننده‌ رب مورد علاقه من است. شجاع است و شجاعتش هم قابل تحسین ! کارگری هوشیار ، مردی مبارزه و برابری طلب، هنرمندی معترض که در برابر  جهل و جنایت می ایستاد در صف مبارزه  با  اين جوان بودند  غرور آفرین است.. باید نوشت هنرمندی ماندگار در ذهن و قلب آدمهاست. کارگری آگاه و جسور آشنا به دردها ...

ادامه مطلب »

از پا نیفتادم هنوز

 علیرغم  درد پیری ٫ توانی برای دفاع از ارزشهای انسانی  دارم هنوز از پا نیافتدم!  هنوز من همان کمونیست سابقم آبدید شده  در کوره های سرخ «با رنج و درد  کار و زندان…» باور کنید چرخشی در کار نیست. از پانیافتدم! هنوز اگر صدایم رسا نیست اگر قلم بی رنگ و خوانا نیست چون  هنوز  در این دنیای وارونه با ...

ادامه مطلب »

نه،  شاعر نیستم 

نه، شاعر نیستم من فقط واژه ها را،  در دشتهای بیکران عشق آنجا که گلهای زیبای چون  فرزادها《هزاران  مهسا و حدیث دارد》 ….می یابم نه،  من شاعرنیستم هر چند فانوس ضعیف در این شب تارم با احادیثی در سینه گر چه غریبم، [عواطفم، احساسم، انسانم  من زخمهای کهنه بر تن دارم، و شبها را با کابوس وحشت بیدارم گریخته از ...

ادامه مطلب »

قلبم زنانه می زند پر

قلبم زنانه می زند پر، برای مبارزین شهرم،  رهبران انقلاب امروز….» من اگر شکل و شمایلی زمختی دارم  از شوق سواران زن در میدان نبرد با ستمگران،  زنانه اشک می ریزم….»  برای مبارزین شهرم،  که در نبردی نابرابر با مردان نیزه بدست جان باختند  با لکنت زبان در دام دلی شکسته آرام و بی صدا رویاهای دخترم را در دفتر ...

ادامه مطلب »

سنندج سرخ  را نباید تنها گذاشت

«سنندج سرخ  را نباید تنها گذاشت» دلتنگ ونگران شهر و زادگاهم هستم  امشب دلتنگ سنندج سرخ آنجا که به صدها انسان برابری طلب در آن جانباختند دلتنگ همکلاسهای که هر یک به درد تلخی جان باختند، دلتنگ شهری که در آن بدنیا آمدم، و در آن خودم را شناختم، بعنوان شاهد!! “با دیدن سنگ فرش‌های خونین، و جسدهای افتاده بر ...

ادامه مطلب »

تنها انتخاب ما انقلاب است

«تنها انتخاب ما انقلاب است» در جامعه‌ی که دین حاکم است. انسان بودن و انسانیت یک واژه بیگانه ست من یک بی دینم اما تنها بی دینی کافی نیست  باید خبر رسانی کرد و گفت ونوشت زندانی دهه شصتم سالخورده و عصا بدست، اما نباید بچه های نوجوان  را که در کف خیابانها، در این مبارزه ی نابرابر! تنها گذاشت، ...

ادامه مطلب »

ای مزدور بیگانه با خویش

«ای مزدور بیگانه با خویش» ما مردمان این دیار! زخمهای چرکین بر تن داریم- با خاطرات تلخ رنجها…. سالهاست تفنگ به دست، با ما مردم، تو می جنگید! ای بیگانه با خویش که وقت باز گشت به خویشتن خویش است تفنگت را زمین بگذار، آنوقت ما مردم تو را بدور از گذشته‌ی پر از خطا و بی رحمی، آزاده خواهند ...

ادامه مطلب »

اولین‌ گامهای شفاف بسوی انقلاب

«اولین‌ گامهای شفاف بسوی انقلاب» *غریبه؟ شقایقی سوخته، با قلبی آغشته به خون! در سرزمین عجایب در اوج دل شکستگی جان باخت……» زنان در سرزمین ما، در دام رنجند اسیر مردهای احمقی هستند که از خود بیگانه و غرق در خرافات ند. زنانی که غریبانه در خشونت‌های خانه گی، قربانی می شوند تعدادشان کم نیست.. « قربانیان قتل‌های ناموسی» امروز ...

ادامه مطلب »

نگاهم اسیر باغی ست

که در آن رودخانه ها بی صدا و گلها بی بویند درختانش بی شاخ و برگ خود را به باد سپرده اند چشمه ها کور، در باغ ما گل و بلبل نیست گنجشکها سالهاست بار سفر بستند خارها خود نمائی می کنند و مارها در هجوم بلعیدند ٭٭٭٭٭ ٭من کیم! و این دشت پر از وحشت و خطا کجاست که ...

ادامه مطلب »

Google Translate