محمد رضا فشاهی و رمانتیسم انقلابی

در آمد

مقاله رمانتیسم انقلابی یا اراده گرایی تاریخی نخست در سال ۲۰۰۵ در فصلنامه باران و سپس در سال ۲۰۱۴ در دفتر کانون نویسندگان ایران در تبعید به چاپ رسیده است.

فصلی است از کتاب بحران جهان و بحران رمانتیسم، ژان ژاک روسو و عصر ما که در سال ۱۹۷۷ بنا به دعوت همگانی آکادمی دیژون و به مناسبت دویستمین سالگرد مرگ روسو، توسط فشاهی تحریر گردیده و به آن آکادمی ارسال شده بود.

کتاب بحران جهان و بحران رومانتیسم، در سال ۱۹۷۸ درایران منتشر شد.و در سال ۱۹۸۱ به چاپ دوم رسید.

نخستین پرسشی که به ذهن می رسد این است که چه جای چون وچرا در مورد کتابی که در سال ۱۳۵۶ نوشته شده است و در سال ۱۳۵۷ در ایران چاپ شده است .و حالا که دیگر نه از تاک نشان است ونه تاک نشان .وبیشتر خم شدن روی آن به دلمشغولی تاریخ می خورد تا چیز دیگر.

اما وقتی فشاهی در ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ آن را در نشریه عصر نو باز نشر می کند نشان از آن دارد که او می خواهد نشان دهدکه او هم چنان در بزرگداشت پنجاه سالگی سیاهکل بر این باور است که این حرکت و حرکت هایی از این دست در ایران وامریکای لاتین حرکتی خرده بورژایی بودند که جزتاثیر اندک و خسارتی زیاد حاصلی نداشته است.

هرچند درپیشانی نوشته اش یادی کرده است از ارنستو چه گوارا شهسوار شهسواران که آرام خفته است وبیشتر به تعارف شبیه است تا چیزی دیگر.

برای داوری در مورد نظرات فشاهی باید نخست ببینیم او چه می گوید ونفس به نفس او برویم تا آخر مقاله.

خاستگاه وزادگاه

قبل از آن که به چرایی اندیشه و عمل رمانتیسم انقلابی برسیم باید ببیینم فشاهی خاستگاه و زادگاه این جریان را از کجا می داند.

«نسلی برخاسته از خاکستر جنگ دوم جهانی با دولت هایی بظاهر مستقل و یا وابسته

وحکومت هایی کودتایی وسرکوبگر وجامعه ای بازبروی مصنوعات غربی و بسته بروی هر نوع اندیشه ای تازه.جامعه ای با اقلیتی مرفه و سوداگر و اکثریتی روستایی و افزارمند با طبقه ای وسیع از خرده سوداگر با فرهنگی عقیم.

درمیان این خرده سوداگران نسلی شکل می گیرد که به تباهی مادی و معنوی جامعه پی می برد و در صدد چاره بر می آید .

پس رمانتیک های انقلابی همان خرده بورژوا های انقلابی اند.فشاهی از یاد می برد که پیش از بر آمدن این نسل ما با نسلی رو بروئیم که با همین قلت افزارمندان و کثرت روستا ئیان خودرا حزب طبقه کارگر می داند و این نسل جدا از خاستگاه طبقاتی شان کسانی هستند که در سازمان جوانان این حزب با الفبای مارکسیسم آشنا شده اند .در وابستگی سازمانی جزنی و ظریفی و سورکی سه محفلی که گروه پیشتاز را تشکیل دادند به حزب توده که شکی نیست .چگونه می شود اینان تا دیروز بخشی ازگردان طبقه کارگر و حزبش بوده اند وامروز خرده بورژوا شده اند.

ضعف تئوریک چریک ها

«خرده بورژوازی قادر نبود کل حقیقت جامعه را ببیند.محیط بسته و استبداد زده به او این اجازه را نمی داد.

در چنین جوامعی آدم ها یا در لاک فردی خود فرو می روند و یا چون آتش فشانی منفجر می شوند. ودست به طغیان می زنند.

در این میان عصیان هایی از این دست در امریکای لاتین و کوبا و نظرات آدم هایی چون کاسترو و چه گوارا و رژیس دبره و اندیشه هایی که از چین  به بیرون درز پیدا می کرد به کمک خرده بورژوازی انقلابی آمد و باعث شد مسلح به سلاح شود و تولد خودرا به جامعه اعلام کند .»

ضعف تئوریک یعنی چه ؟مراد مدعیان این ضعف چیست .خواندن ونخواندن آثار کلاسیک مارکسیستی ست یا آگاه نبودن به چند و چون تاریخی جامعه.

در کشور هایی که دانشگاه محل تولید دانش است ما با هزاران کار تحقیقی روبروئیم که کافی ست خوانده و فهمیده شود اما در کشوری که دانشگاهش بیشتر محل تولید کار بدستانی برای چرخاندن یک سیستم مونتاژ است روشن است که جامعه در تمامی لایه هایش ناشناخته ونا مکشوف می ماند واین بر عهده پیشاهنگ سیاسی نیست که برود و کارتحقیقی روی این لایه ها بکند .هرچند در حد وسع وتوان چریک ها کارهای تحقیقی که بخشی از آن در دسترس ماست کرده اند.

ویژه گی این نسل

«این نسل هرچند کم شمار بود  اما نسلی فساد ناپذیر و سرسخت با اراده ای آهنین بود

نسلی بود که تمایل نداشت که همچون خرده سوداگری کشورهای صنعتی و خرده سوداگری بومی تا ابد زیر درخت خشک و عقیم و لال، در انتظار ناجی موهوم ساموئل بکت یعنی در انتظار”گودو” بایستد. نسلی بود که تشنه دریافت علل تباهی و هلاک جامعه بود. »

در این توصیف فشاهی با او هم نظریم که این نسل با کد های اخلاقی دیگری از بستر شکست حزب توده و جبهه ملی برخاسته بود و علت داشت جامعه پس از کودتا دیگر شده بود و با کد های سابق امکان مبارزه وبقاء نبود.

کارنامه این نسل

«حقیقت این است که رمانتیسم انقلابی فرزند خلف و طبیعی زمان و مکان خود بود.

رمانتیسم انقلابی با هدیه خون گران بهای خویش، تکانی ـ هرچند اندک و به دوراز توده ها ـ به جوامع خفته داد.»

در مورد نقش اندکی که فشاهی به آن معترف است باید گفت این گونه نیست. این نقش را در ادبیات آن دوره و بعد وبر آمدن جنبش های کارگری ورادیکال شدن محافل دانشجویی و شکل گرفتن جنبش های هوادار در میان لایه های مختلف باید دید.

 در کشور های توتالیتر سازمان های انقلابی را با تعداد اعضایشان محاسبه نمی کنند این سازمان ها راباید در ارتباط با جنبش های هوادارشان مقیاس کرد.در زمانی که این جنبش ها فرصت پیدا می کنند خودش را نشان بدهند. در سال ۵۸ این جنبش ها در متینگ های فدایی خود رانشان می داد.

خاستگاه اندیشه چریک ها

«۱- رمانتیسیسم بیش از آن که رنگی از جامعه‌سالاری علمی با خود داشته باشد، رنگی از اراده عامه روسو و ژاکوبن ها و روبسپیر دارد.

۲-بیش از آن‌که به جامعه‌سالاری مارکس نزدیک باشد، به جامعه‌سالاری تخیلی توماس مور و رابرت اون، سن سیمون، فوریه، لویی بلان، بابوف و چرنیشفسکی نزدیک است.

۳- بیش از آن که به ماده گرایی جدلی نزدیک باشد، به ماده گرایی مکانیکی نزدیک است.

۴-افکارشان پر است از نظریات نارودنیک ها، “آیین بلانکی”، “هگلیان جوان معاصر” نظیر مارکوزه، تحلیل نادرست رژیس دبره و اندیشه های صادر شده از سرزمین کنفوسیوس و سایر مرام ها است.

 ۵-درک شان از جامعه سالاری ایده ال ها و مساوات قبیله ای بعضی از ادیان در آغاز ظهور آن ها و نوعی جامعه سالاری مبهم و مه گرفته مذهبی بود.»

فشاهی کمونیسم چریک ها را عامیانه و قبیله ای و ماقبل سرمایه می داند و ماتریالیسم آن ها را ماتریالیسمی مکانیکی به حساب می آورد .اما نمونه ای از این درک عامیانه ومکانیکی بما نشان نمی دهد تا باور کنیم او راست می گوید و باز هم بمانمی گوید معیار او در این مقایسه این هست آن نیست کدام حزب یا جریان سیاسی ست .اما تا جایی که ما سراغ داریم احزاب سنتی در منجلاب اپورتونیسم غوطه می خوردند و در تمامی عمرشان برای لحظه ای مارکسیست نبودند.وبعد ها که در خاطراتشان از میزان سوادمارکسیستی شان سخنی به میان آمد جز یک تن بقیه در حد معمول دانش مارکسیستی داشتند آن یک نفرهم آنچه می دانست مارکسیسم کتابی بود نه مارکسیسم پر خون و خلاق.

چند ادعا

فشاهی چند نقد  دیگر هم دارد نگاه کنیم:

۱-چریک ها فقط به شرایط ذهنی نگاه می کردند و نمی دانستند که شرایط عینی انقلاب آماده نیست

۲-نقش عاملیت تاریخی طبقه کارگر را به روشنفکران می دادند

۳- قهرمانان را سازندگان تاریخ می دانستند.

نخست آن که چریک ها شرایط عینی انقلاب را آماده می دیدند و می گفتند شرایط ذهنی آماده نیست .دوم انقلاب را کار توده ها می دانستند و می گفتند اگر موفق نشویم به توده و طبقه وصل شویم نابودمی شویم.وسوم عمل قهرمانی را در روند حوادث مثبت ارزیابی می کردند ولی این بدان معنا نبود که تاریخ را قهرمانان می سازند.

شیوه مبارزه

«روش آن ها در مبارزه عبارت بود از تاکتیک توطئه گری و اقدام دسته ای کوچک با افکار افراطی و نحوه عمل و نظریه مربوطه، عدم اعتماد به توده ها و به لزوم مبارزه ی متشکل و اصولی آن ها، بی توجهی به تناسب نیروها و نقش توده ها و وضع انقلابی و شرایط لازم برای پیروزی، و کار مستمر و صبورانه سیاسی و اصولی و نقش افزارمندان و اهمیت رابطه آن با توده ها.

گروهی از آن ها سپس در پی این تندروی افراطی دست به اعمالی نظیر ربودن هواپیما، حمله مسلحانه به بانک ها و ترور نظامیان و صاحبان امپراتوری های مالی و صنعتی بومی و بین المللی زدند که نه تنها با روح جامعه سالاری مارکس مغایر و مخالف بود و همواره از سوی این مرام طرد شده بود، بلکه سوداگری و نظم موجود به دلیل استفاده تبلیغاتی از این اعمال به نفع خویشتن و معرفی آن به عنوان ماهیت اصلی جامعه سالاری، مشتاقانه اقدام به آن را آرزو می کردند.»

مبارزه مسلحانه برای شکستن بن بست سیاسی و به میدان آوردن توده ها بود. مثال شایع موتور کوچک و موتور بزرگ که معرف همگان است اشاره به همین موضوع دارد و این بی باوری به تشکل و سازماندهی مردم و بمیدان آمدن آن ها نبود. تمامی آن جانفشانی ها برای آن بود که به توده و طبقه نشان دهند می شود مبارزه کرد و باید به خیابان آمد .

واما ترور ها جای زیادی در عملیات چریک ها نداشت و اگر هم نمونه های کمی هست عملیات نمونه خلقی بود که برای نشان دادن حمایت از مبارزه مسالمت آمیز مردم بودکه با خشونت سرکوب شده بود .مصادره چند بانک هم برای تامین مالی گروه بود وراه دیگری برای تامین زندگی گروه نبود .

وتمامی این عملیات بر خلاف نگاه فشاهی در راستای خواسته رژیم برای بستن فضا نبود. فضا از قبل بسته بود و حکومت نیاز به بهانه نداشت .

نداشتن ارتباط با توده

فشاهی در ادامه می گوید رمانتیک ها چون با توده ارتباط نداشتند ضربه پذیر بودند پس بناچاردست به عملیات مسلحانه می زدند که سر کوب می شدند واین ضربات آن ها رادچار پریشانی ایدئولوژیک می کرد و یکشبه مرام ومنش خودرا عوض می کردند.

آیا داستان این گونه است که فشاهی می گوید؛هرگز.

جنبش مبارزه مسلحانه در نبود رابطه پیشاهنگ با توده شکل گرفت .چریک هامی خواستند با شکستن دومطلق سد یاس و ترس توده را بشکنند تا توده به خیابان بیاید و به پیشاهنگ خود ملحق شود.نبود رابطه با پیشاهنگ ربطی به مشی چریکی نداشت .اگر رابطه ای نبود این مختص به چریک ها نبود سیاسی کاران آن روزگار نیز رابطه ای با توده نداشتند و این بر می گشت به سرکوب  ویاس توده و دل کندن از پیشاهنگ بخاطر گذشته سرشار از اشتباه احزاب سنتی.

نکته دیکر کجا ما با پرش های یک شبه مواجه ایم . اگر مرادسازمان مجاهدین است که آن پروسه تغییر ایدئولژی دو سال طول کشید و علت داشت .نه آن گونه که فشاهی روایت می کند و اگر چریک ها در سال ۵۵ ببعد به دیدگاه جزنی نزدیک شدن بخاطر وزن بالای هواداران جزنی و تاکید جزنی بر کار سیاسی بود.

این دوغ و دوشاب کردن ربطی به تحلیل منطقی حوادث ندارد.

نقد های دیگر

«۱-تجربیات نشان می داد که افزارمندان به هر سه شکل مبارزه یعنی مبارزه اقتصادی، فرهنگی و سیاسی توجه می کنند. در حالی که رمانتیک های انقلابی تنها به مبارزه سیاسی اعتقاد داشتند.

۲-درست به عکس آن چه که رمانتیک های انقلابی تصور می کردند،جامعه در مرحله انقلاب بورژوا ـ دموکراتیک بود نه در مرحله انقلاب جامعه‌سالاری.

۳-احزاب کلاسیک و اسلاف بومی را به بهانه حفظ نظریه بقاء با خشونت نفی کردندواشتباهات و شکست های آن ها را بی رحمانه رنگ خیانت زدند.

۴-با نوعی خود بزرگ بینی افراطی و بدون توجه به توشه فرهنگی و تجربی اندک خود که مبتنی بر مطالعه چند رساله کوتاه و دست و پا شکسته از مردم‌سالاران کلاسیک بود، دیگران را متهم به بی فرهنگی می کردند و خویشتن را تنها مفسر و تحلیلگر راستین و علمی جامعه سالاری علمی می دانستند.

۵-مُهری بر دست گرفته بودند و با خشونت و بدون هیچ گونه نرمش و گذشت و فروتنی انقلابی، این مُهر را با عناوین ضدخلقی و ضدانقلابی، تجدیدنظرطلب و خرده‌سوداگر بر پیشانی هر منقد بافرهنگ و باتجربه و مبارزی که از دیدگاه های رمانتیسم انقلابی انتقاد می کردند می کوبیدند.»

چریک ها بر خلاف نظر فشاهی شیوه های دیگر مبازره را رد نمی کردند . فرستادن تیم هایی به کارخانه ها برای کار کارگری و سازماندهی آنان در همین راستا بود ودیگر این که مرحله انقلاب را به گواهی نوشته های شان سوسیالیستی نمی دیدند ودر آخر آن که با خشونت احزاب سنتی را رد نمی کردند و انگ خیانت نمی زدند.احزاب چپ سنتی شکست های سنگینی را بخاطر اپورتونیسم بیکرانشان بر جنبش انقلابی تحمیل کرده بودند . این نظر اکثریت جنبش بود که به عملکرد اینان انگ خیانت می زد .

خود بزرگ بین هم نبودند آنانی که در کنار گود نشسته بودند برای آنانی که در میدان حرف و عمل استخوان خرد می کردند حرفی برای گفتن نداشتند، اپورتونیسم سخنوربا نوشته هایش دردی از درد های جنبش را درمان نمی کرد. نگاه کنیم به کارنامه فکری و عملی این احزاب در فاصله کودتای ۳۲ تا سال ۵۷ چیزی نزدیک به هیچ.

منتقدین نیز از همان قبیله احزاب بلااشکال بودند و حرف تازه ای و راه گشا برای آن روز جنبش نداشتند درست مثل همین نقدی که فشاهی بعد از ۴۳ سال تجدید نشر کرده است بدون هیچ پرسشی بنیادی  و پاسخی راه گشا .

جمع بندی کنیم

حرف حساب فشاهی در مجموع چیست:

رمانتیک های انقلابی خرده بورژوا هایی بودند انقلابی که روح حساسی داشتند و از تباهی جوامع خود که جوامعی مصرفی ووابسته و استبدادی بودند به مرز انفجار رسیده بودند واز آن جا که درک درستی از جامعه خود نداشتند در اندیشه نارودنیک و در عمل بلانکی وار رفتار می کردند.و از آن جا که در جوامعی دهقانی زندگی می کردند رهبری انقلابی را زمانی ازآن دهقانان و زمانی از آن روشنفکران می دانستند.

ارتباط اینان با احزاب انقلابی که سرکوب شده بودند قطع بود و اینان آن احزاب را رفرمیست و سازشکار و ضد انقلاب می دانستند و تنها خودرا مفسران راستین مارکسیسم به حساب می آورند و منتقدین دلسوز رابا انگ خائن از خود می راندند.

حاصل کار اینان دادن تحرک کمی به جامعه وپلیسی کردن هرچه بیشتر سپهر سیاسی کشور بود .واز آن جا که از سوی دهقانان و افزارمندان حمایت نمی شدند هر چه بیشتر در خود فرومی رفتند و دست به اقدامات تروریستی می زدند.

سخن آخر ؛نقد چریک ها

چریک ها آنتی تز احزاب چپ سنتی بودند؛احزاب مرده ای که تنها کالبدی ویران را بدنبال خود می کشیدند. نقد دیالکتیکی چریک ها باز گشت به دامچاله آن احزاب نبود که از همان جا آن ها با اعتراض بیرون‌آمده بودند .

این حقیقت تلخی بود که نه منشعبین به فهم آن رسیدند ونه کسانی که سعی کردند به آن احزاب باز گردندو آت واشغال هایش رابیرون بریزند .

نقد چریک ها حزب کمونیست بود .واین از فهم فشاهی ، و دیگرانی که به دامچاله احزاب سنتی در غلطیدند خارج بود.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate