پدرش حسن نراقی بود که در زمان رضا شاه لباس روحانیت را از تن بیرون کرد وپدر بزرگش ملا مهدی فاضل نراقی صاحب کتاب جامع السعادت و از تئوریسین های ولایت فقیه بود.
سومین فرزندخانواده بود و در سال ۱۳۰۵ بدنیا آمد.مادرش از خویشاوندان آیت الله کاشانی بود .
بعد از گرفتن دیپلم ابتدا دو سال در دانشگاه تهران به تحصیل حقوق پرداخت و سپس به توصیه پدرش برای ادامه تحصیل راهی سوئیس شد. لیسانس جامعهشناسی اش را از دانشگاه ژنو گرفت و پس از دو سال اقامت در تهران، موفق به اخذ بورس تحصیلی در مقطع دکترا از دانشگاه سوربن فرانسه گردید.
در مدت تحصیل و اقامت در سوئیس به عنوان یکی از عناصر فعال در فعالیتهای کمونیستی شهرت یافت. وی در سال ۱۳۲۸ در فستیوال جوانان کمونیست در بوداپست شرکت کرد و در سال ۱۳۳۰ نیز ریاست هیئت ایرانی شرکتکننده در برلین شرقی را بر عهده داشت. او پس از فراغت از تحصیل، به عنوان کارشناس خاورمیانه و ایران در یونسکو مشغول کار شد و ضمن اعلام انزجار از نظرات و عقاید تودهای و کمونیستی خود، اعلام کرد که ترویج مرام کمونیستی در ایران ممکن نیست و بهترین حکومت در ایران مشروطه سلطنتی است.
در جریان ملی شدن صنعت نفت روابط خود را با آیتالله کاشانی (که از اقوام وی بود) گسترش داد .
از طریق دکتر غلامحسین صدیقی در دانشگاه تهران مشغول به کار شود و همزمان با کمک او و دکتر علیاکبر سیاسی موفق شد مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی را بنیانگذاری نموده و مدت ۱۲ سال مدیریت آن را بر عهده داشته باشد. او که از منسوبان فرح پهلوی بود و با وی نسبت خانوادگی داشت، سالها به عنوان مشاور فرح دیبا فعالیت مینمود. حمایت حکومت پهلوی از او در آن مقطع برای مقابله با افکار چپ بود. او در اواخر رژیم پهلوی هشت نشست خصوصی نیز با محمدرضا شاه پهلوی داشت و به زعم خود او را ارشادفرمود.
ارتباط با سرویس های خارجی
سند محکمی دال بر ارتباط او با سرویس های خارجی در دست نیست .جز دو مورد که یکی را در خاطراتش که خود باز گو می کند و دیگری در اسناد ساواک است که می گوید جریاناتی در غرب اورا حمایت می کنند تا به مقامات بالا نزدیک شود.نگاه کنیم:
۱-من دوستی فرانسوی داشتم به نام پل ماتیو که در حال حاضر سرهنگ بازنشسته ارتش است و در شهر تولن در جنوب فرانسه زندگی میکند. این افسر ارتش فرانسه در زمان جنگ یک کماندوی نهضت مقاومت را در کوههای آلپ فرانسه هدایت میکرد. او از انگلیسیها دلخور بود و تا میتوانست به من اطلاعاتی درباره فعالیت انگلیس در ایران میداد. روزی از او سؤال کردم که به نظر تو انگلیس پس از بسته شدن سفارتخانهاش به چه وسیلهای دستورهایش را به شبکههای ارتباطی خود منتقل میکند. ماتیو گفت: تا پانزده روز دیگر به من جواب خواهد داد. سرِ پانزده روز به من گفت: در هفته دو پرواز از بغداد به تهران وجود دارد و انگلیسیها پیامهایشان را به وسیله کیسه پستی سفارت عراق در تهران به عواملشان میرساندند.
۲-در گزارشی که در سال۱۳۵۲.ش نعمت الله نصیری ریاست ساواک برای خلاصه سوابق برای تعیین وقت ملاقات با او خواسته است آمده است:
روی هم رفته به طوری که از پرونده مشارالیه استنباط میگردد، نامبره فردی است جاه طلب و مقام پرست… و احتمالاً از طرف یکی از کشورهای غربی تقویت و مورد استفاده واقع و سعی میکند به هر ترتیبی که ممکن است ارتباط خود را با مخالفین رژیم شاهنشاهی مستحکمتر نموده.»
نراقی در اسناد ساواک
۱-منبع ساواک در سال ۱۳۳۶ش او را «وابسته به دسته کمونیستهای یهودی» میداند.
۲-در سال ۱۳۳۶ از سوی یونسکو به او ماموریتی داده می شود که باعث حساسیت رکن ۲ ارتش می شود:
حسن نراقی بامراجعه به ادارات دولتی از جمله اداره آمار عمومی به نام یونسکو خواستار بعضی آمارها و مطالعه برخی پروندهها میشود که در نوبه خود قابل توجه میباشد. مراتب از طریق این اداره به عرض تیمسار ریاست سازمان رسید و استدعا گردید که چنانچه در تهران باشد شهربانی گذرنامه او را اخذ و ابطال نمایند و مقرر فرمودند فوری تعیین شود تهران است یا رفته. اگر هنوز تهران است اجازه خروج داده نشود .
۳-در سال۱۳۳۶ش نراقی به ایران می آید و فعالیت خود را در دانشگاه تهران و مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی که تحت مدیریت وی بود از سر می گیرد. در این زمان ساواکِ تازه تأسیس شده،است و به دنبال کامل کردن پرونده رجال سیاسی کشوراست احسان نراقی احضار می شود و در بازجوییش از حزب توده و حزب ایران می گوید:
«در حال حاضر عضویتی در هیچ حزبی ندارم و سابقاً هم عضویت نداشتم لیکن سمپاتی به حزب توده و حزب ایران داشتم. ولی عواملی سبب شد که منجر به تنفر از هر دوگردید.»
نراقی در این بازجویی درخواست ملاقات با یکی از افراد رده بالای ساواک را میکند تا گفتگوی خصوصی با او داشته باشد.نراقی درشرح مفصل خود از ملاقات با حسن پاکروان؛رئیس بعدی ساواک می گوید:
«پاکروان به من پیشنهاد کار در ساواک را داد من نپذیرفتم .»اما در سال ۱۳۸۱ در گفتگو بافصل نامه تاریخ می گوید:
«با صراحت به شما بگویم که پاکروان هر کمکی از من میخواست به او میکردم به پاکروان گفتم: مایل نیستم کارمند تو باشم، ولی از نظر فکری و عملی، هرگونه کمکی از من بخواهی انجام میدهم».
۴- درسال ۱۳۳۸ش.که موضوع امتیاز مجله علوم اجتماعی به نام احسان نراقی مطرح شد . سوابق کمونیستی و تودهای او مورد توجه قرارمی گیرد، حسن پاکروان ضمن حمایت از نراقی می نویسد:سوابقی داشته و بعداً به کلی از حزب کناره گیری کرده است.
۵-مدتی بعداداره دوم ارتش در گزارشی در مورد حضور اعضای حزب توده در دستگاه های دولتی طی گزارشی به مقامات بالاتر چنین مینویسد:
مدتی است که افراد مؤثر حزب سابق توده هر یک به رنگ و لباس جدیدی درآمده و در کلیه دستگاهها نفوذ نموده و اغلب آنها را نیز دستگاههای انتظامی میشناخته و از تقویت آن نیز خودداری نکرده و در بسیاری از مشاغل حساس نفوذ نمودهاند. از جمله دکتر احسان نراقی، رئیس سابق کمیته حزب توده محصلین در اروپا، فعلاً گل سرسبد دانشگاه شده و سالی چند مرتبه به اروپا اعزام شده و کسانی که در اروپا وی رامی شناسند به تشکیلات مملکتی میخندند .
۶-نحوه ارتباط او با ساواک حتی برای کارشناس ساواک نیز مبهم و نامشخص بود. به طوری که در سال ۱۳۴۲ش دریک گزارش چنین نوشته می شود:
مشارالیه پس از احضار و شرفیابی به حضور تیمسار معاونت دوم ساواک، مراتب انزجار خود را از حزب منحله توده ابراز و خود را آماده همکاری با ساواک می داند.
…چنانچه این استنباط صحیح و یاد شده با سپردن تعهد لازم در زمره مأمورین ساواک قرار گرفته باشد معلوم نیست چه وظیفهای دارد. آیا مأمور نفوذی است؟ یا وظیفه او تبلیغ علیه مرام کمونیستی است؟ اگر مأمور نفوذی است نحوه رفتار وی در ژنو با وظیفه او مغایرت دارد…
تبلیغ مشارالیه علیه مرام کمونیستی در کلاسهای دانشگاه؛ چنانچه مأموریت وی تبلیغ علیه کمونیسم باشد، اولاً فوق العاده مورد اعتماد و اطمینان واقع شده، زیرا شنیده میشود که این شخص حتی در آموزشگاه ساواک عهدهدار تدریس یکی از دروس کارمندان ساواک بوده است.
۷- دکتر معینالدین مرجائی از اعضای حزب مردم حدود یک سال بعد در یک گفتگوی خصوصی بیان میدارد:
دکتر نراقی عامل سازمان امنیت و رئیس قسمت اجتماعی سازمان امنیت میباشد. او به سازمان امنیت، طرق محبوبیت و جذب به طرف دستگاه را میآموزد .
۸-همین مطلب را حدود یک سال بعد سرهنگ مولوی رئیس ساواک تهران گزارش میکند:
دکتر احسان نراقی، استاد و سرپرست مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، وابسته به دانشکده ادبیات بوده که زمانی نیز با تیمسار پاکروان در تماس بوده و در دانشکده ساواک نیز تدریس مینموده است.
۹- در سال ۱۳۵۶ش او برای تدریس در دانشکده ساواک انتخاب میشود تا در کلاس «جنگ روانی» تدریس کند .
مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی
این مؤسسه در سال ۱۳۳۷ش در دانشگاه تهران و با بهرهگیری از وجاهت علمی و سیاسی دکتر غلامحسین صدیقی عضو جبهه ملی توسط احسان نراقی تأسیس شد.خود نراقی می گوید :برای پرهیز از انتصاب موسسه به ساواک خودرادر سایه صدیقی قرار دادم.
گفته می شود این موسسه یکی از ابزارهای رژیم توسط نراقی برای تعدیل و وابسته کردن روشنفکران بود.
گفته می شود این مؤسسه ابزاری بود تا دستگاه حاکم و ساواک خواستههای خود را در دانشگاه از طریق آن اعمال کنند .
دکتر معینالدین مرجائی که عضو حزب مردم بود، به تعطیلی کشاندن جلسات منزل دکتر غلامحسین صدیقی و دور کردن او را از مبارزه را به این موسسه نسبت میداد .
باز هم گفته می شود یکی از وظایف مؤسسه مطالعات برقراری ارتباط با مخالفین بود.
همچنین درسال ۱۳۴۷ دریکی از اسناد ساواک گفته می شود که نراقی با کمک شاپور راسخ از اعضای تشکیلات بهائیت، تحت پوشش تحقیقات برای مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی در حال تهیه بیوگرافی رجال سیاسی کشور است و قرار است این تحقیقات به امریکایی ها داه شود.
رهبری گروههای دانشجویی
در سال ۱۳۴۰ش زمانی که دولت دکتر علی امینی با سر و صدا تعدادی از افراد مطرح مانند رشیدیان و فتحالله فرود را دستگیر و مجلس بیستم را منحل کرد، محیطهای دانشجویی متشنج شد. در زمان بزرگداشت سی تیر نراقی برای کنترل دانشجویان دست به اقداماتی زداو با کمک ابوالحسن بنیصدرکه از دانشجویان عضو جبهه ملی بود گروه دانشجویی ضد خشونت را تشکیل دادو با کمک این گروه توانست از درگیری با نیروی انتظامی جلوگیری کند.
حضور احسان نراقی در پاریس و ارتباطش با بنیصدر باعث شد منبع ساواک بنویسد
علی وثوقی در تاریخ ۱۶ / ۱۲ / ۴۸… گفته دست ابوالحسن بنیصدر به تدریج دارد خوانده میشود و چون فعالیتش از وقتی که دکتر احسان نراقی به پاریس آمده بیشتر شده و مثل این که با این فعالیتها میخواهند داخل اتحادیه دانشجویان نفاق بیاندازند.
نراقی از اختلاف انداختن بین گروههای مخالف نیز غافل نبود همان طور که با نزدیک شدن نراقی به اعضای کانون نویسندگان اختلاف آنها بیشتر شد. وی در مورد گروههای خارج از ایران نیز این روش را پی گرفت. به عنوان نمونه در سال ۱۳۴۴ش در سفری که به آمریکا داشت در سخنرانی خود در دانشگاه برکلی با حمله به جبهه ملی گفت :
جبهه ملی بزرگترین ضربه را به روحیه جوانان ایران وارد کرده و دیگر نمیتواند در ایران اقدامی به عمل آورد .
و این در حالی بود که همان زمان رهبری جوانان ایرانی در فرانسه تحت عنوان «جبهه ملی سوم» را به عهده گرفت تا بتواند آنها را نیز کنترل کند.
نراقی وانقلاب
نراقی با نفوذ بین انقلابیون و مقبولیت بینشان در جهت بیخطر کردن و تعدیل آنها میکوشید. با گسترش نارضایتیها در بین عموم مردم، نراقی کوشید با ارائه برنامه های تلویزیونی از مخالفینی استفاده کند که از رفتارهای انقلابی دوری کرده و حالا به اصلاحات امیدوارند .
با گذشت زمان و بیشتر شدن اعتراضات در۲۷ اسفند ماه سال ۱۳۵۶ش نراقی به همراه علیرضا میبدی و حسن شهباز در صحنه تلویزیون ظاهر شد و سعی کرد تا برای مردم از آزادی و عدالت بگوید و این که مردم باید عدالت بخواهند نه آزادی .
نراقی همچنین سعی میکرد نویسندگان و روشنفکران را از متن جامعه دور کند شاید از نیروی انقلاب بکاهد.
سازمان آزادگان متحد
اقدام دیگر نراقی در جلوگیری از انقلاب در آخرین سال حکومت پهلوی تشکیل «سازمان آزادگان متحد» با هدف «حفظ نظام شاهنشاهی» بود.
در روزنامه کیهان مورخ ۲۸ /۳ / ۱۳۵۷ نیز راجعبه این سازمان خبری به چاپ رسیده بود
این سازمان نیز نتوانست جلوی موج انقلاب مردم را بگیرد و با فرار شاه از کشور انقلاب اسلامی پیروز شد.
پس از انقلاب
نراقی جمعاً سه بار دستگیرشد بنظر می رسد که او توانست مسئولان امر را متقاعد کند که در یونسکو و اروپا می تواند برای حکومت مفید باشد.
بهمین خاطر به اروپا رفت و توسط کانال هایی که از قدیم داشت در آن جا مشغول بکار شد .
نراقی در پاریس
نراقی در پاریس بعنوان نماینده غیر رسمی جمهوری اسلامی نقش هایی را بر عهده داشت. . این جا وآن جا لابی می کرد ولی بزرگترین نقشش در رابطه با مجاهدین و ناراضیان اخراج شده با مجاهدین بودکه بعنوان سرپل آن ها رفتار می کرد.
در آن دوران نراقی ۸ کتاب بر علیه مجاهدین نوشت ودر آخر بر علیه ایوبونه رئیس سابق سازمان ضد جاسوسی فرانسه شکایتی به دادگاه برد.
ایوبونه در کتاب واواک در خدمت آیت الله ها حملاتی چند به حکومت ایران و لابی هایش در فرانسه داشت.
نراقی با حمایت دولت احمدی نژاد وکیل گرفت و از ایوبونه به دادگاه شکایت کرد.اما در نهایت کاری به پیش نبرد.
آراء و اندیشه های نراقی
۱-برای نراقی، نزدیک شدنِ به شاه، از اهمیت بسیاری برخوردار بود
اما پس از این که پس از اینکه مجبور به ترک ایران شد و در زمانی که حرکت های مسلحانه در ایران، منجر به دستگیری و اعدام های گسترده شد، منتقد کار های شاه شد.
۲—پس از بازگشت به ایران وگرفتن حکم معاونت وزارت علوم از شاه به چاپلوسی و تملق
روی آورد و چشم بر روی تمام اعدام هایی که آن را به دستور مستقیم شاه می دانست بست.
در سال۱۳۵۵ش، ضمن ارسال کتاب «آنچه خود داشت» برای شاه، می نویسد که این کتاب« با الهام از اندیشه های رهبر خردمند ایران، راه تازه ای که مبتنی بر یک رستاخیز و فرهنگ ملی است، رانشان می دهد. و، اگر توفیقی در این راه به دست آید، با کمال صداقت باید اذعان کنم که آن، مرهون و مدیون محیط بارور و پهنه فکری و معنوی گسترده ای است که منبعث از افکار تابناک و شخصیت بارز شهریار بی همتای ایران است.»
۴-نراقی میکوشید رژیم سلطنتی را به مشروطهخواهی بازگرداند
۵-نراقی به عنوان نوادهی ملااحمد نراقی – پدر نظریهی ولایت فقیه – به پیوند سه مفهوم بنیادین حکومت، دیانت و مشروطیت باور داشت وجدایی دولت از دیانت را به ضرر دولت می دانست .
۶-نراقی محافظهکار بود و با وجود جانبداری و کارگزاری در حکومتی استبدادی و غربگرا برای سنت اهمیت زیادی قائل بود واز آن دفاع می کرد.
۷-منتقدمارکسیسم و سکولاریسم بود
۸- با پروتستانتیسم اسلامی مخالف بود
۹- از علی شریعتی دل خوشی نداشت
۱۰-خصم مجاهدین خلق بود و آنان را مجاهدین مارکس می دانست
۹-بر این باور بود که نه نهاد روحانیت شیعه که بنیادگرایی مجاهدین خلق است که بازار خشونت راهدایت میکند
۱۰-برای دستگاه فقاهت و اجتهاد در برابر چپگرایی و مارکسیسم اسلامی اهمیت قائل بود
۱۱- اعدامهای اول انقلاب را به مجاهدین نسبت می داد ونه خلخالی
۱۲-پیشنهاد داده بود همهی دولت در اختیار روحانیت قرار بگیرد و از میراث شریعتی یکسره تهی شود
۱۳-دشمن آزادیخواهی را چپ می دانست نه شریعت .
۱۴-به سنت پدرانش روحانیت سنتی را بر روشنفکری انقلابی ترجیح می داد
۱۵-در تفکرات مارکسیستی نوعی سلطه استالینی و زودباوری تعجبانگیز و عدم آشنایی با فرهنگ سیاسی مشاهده میکرد
۱۹-در سیاست اصلاحطلب و در دیانت محافظهکاربود. به احیای سنت در برابر تجدد وایستادن شرق در برابر غرب باور داشت.
۲۰- به سنت و روحانیت احترام میگذاشت واز فقیهان حمایت می کرد
۲۱- تا لحظه آخر عمر با مارکسیسم جنگید.
۲۲-هسته اصلی تفکر نراقی همان” بازگشت به خویش ” است که جلال و شریعتی همه چیز را روی این بنا کردند.
۲۳-آرمان غایی او تبدیل نظام سلطه سلطنتی به نظامی دموکراتیک بود.
۲۴-تنها راه نجات ایران را اصلاحات می دانست و با هرگونه حرکت انقلابی مخالف بود
۲۵-آخرین کتاب نراقی با عنوان «پایان یک رویا»، مجموعه نوشتاری علیه کمونیسم – لنینیسم و اتحاد جماهیر شوروی بود.
خلاصه کنیم
می گویند
وقتی در زندان بود می خواست فرزندان اسدالله لاجوردی را به فرانسه برای تحصیل بفرستد .
در زمانی که جامعه به سرعت به سوی مدرنیزم در حرکت بود به مخالفت با “مدرنیزم” و دلبستگی بیش از اندازه به غرب پرداخت.
می گویند غربزدگی را او به جلال آل احمد توصیه کرد.
می گویندمشاور بی دریغ و بی مواجب و گاه بی مزد و منت همه بود از ارتشبد نصیری رئیس ساواک گرفته تا حاج داود رئیس زندان گوهر دشت
گفته می شود در حاج داوود رئیس زندان قزلحصار، حُسن ها کشف کرده بود
گفته می شود جنبش دوم خردادخاتمی را فراتر از چیزی می دانست که در وهم مصلحان قرن بیستم به گنجد، و معتقد بود که این جنبش الگو خواهد شد.
گفته می شود جنبش دوم خرداد و محمد خاتمی تبلور همه آرزوهای او بود
این تمامی محسناتی است که هواداران ریز ودرشتش مثل مسعود بهنود برای او نقل می کنند.
نراقی در تمامی دوران پهلوی دوم در سایه بود.حرف جدی در کل نداشت و در کل جدی گرفته نمی شد اما توانسته بود نقش محلل بین رژیم و مخالفین را از آن خود کند و خودش به این نقش راضی بود وکلاً در قد و قواره همین کارها هم بود .
با ساواک و تیمسار پاکروان معاونت وقت ارتباطاتی داشت در حد مشاوره و پادر میانی در کار های جزئی که برایش در بین روشنفکران کردیت می خرید .
در دانشکاه ساواک هم مدرس بود .
در اواخر دروان شاه هشت جلسه ای با شاه مشاوره داشت اما این مشاوره هایش مثل همیشه بدرد شاه نخورد .
بیشتراز آن که تئوریسین باشد واعظ بود مثل پدر و پدر بزرگش .دچار نوعی بیماری در حرف زدن بودو شهوت کلام داشت ودوست داشت مدام دیگران را نصیحت های آبکی وکشکی کند.
در هیچ زمانی هیچ نسخه شفا بخشی در چنته نداشت. و کلاً نسخه ای شفا بخش برای هیچ طرف؛ نه اپوزیسیون ونه رژيم در آستینش نبود.اما دوست داشت وانمود کند دارد.
بشکل بیمار گونه ای وابسته قدرت بود ونمی توانست از مغناطیس قدرت خارج شود.
برایش مهم نبود در کانون این قدرت کیست .درآن روزگار تیمسار پاکروان معاون ساواک و شاه و در دوران بعد لاجوردی وحاج داوود و بنی صدر و خاتمی و احمدی نژاد .
فاقد پرنسیب بود .پراگماتیسمی بود که بدرد کارچاق کنی می خورد و بیشتر تمایل داشت در حاشیه قدرت برای خودش دستگاهی مستقل داشته باشد.
با تاسیس حزب رستاخیز در سال ۱۳۵۳ از جمله افرادی بود که به این پدیده روی خوش نشان داد و آن را در راستای پیشبرد اهداف رژیم پهلوی مفید ارزیابی کرد. همچنان که در روزنامه آیندگان، مطلبی به نقل از وی به چاپ رسید که اقدام شاه در تأسیس حزب رستاخیز را به فال نیک گرفته بود.
بعد از انقلاب به دلایلی بسیار روی زیاد خوشی به او نشان ندادند با این که او تمایل داشت بر همان صندلی سابقش بنشیند وهمان کارها را که برای رژیم شاه می کرد برای رژیم جدید بکند. اما دوران عوض شده بود و کارگزارانی دیگر با آپشن های دیگردر بورس حکومت بود.
با این همه درخدمت بود و سعی می کرد به سبک وسیاق خودش خدمت گذار باشد اما زیادجدی گرفته نمی شد. در دادگاه ایوبونه هم مدام نامه می نوشت وگله مند نرسیدن پول بود.
اپورتونیستی به تمام معنا بود.نه بخاطر این که ضد چپ و طرف دار سنت بود .در همین کارش هم پرنسیب نداشت.بخاطر آن که دلال مسلک بود.
*********
منابع
ا-ویکی پدیا:احسان نراقی
۲-رجال عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک،احسان نراقی
۳-در پی آن حکایت ها،مجموعه گفتگو های احسان نراقی ،نشر حکایت قلم
۴-احسان نراقی،اقبال ناممکن،نشر علم
۵-نگاهی به زندگینامه و عملکرد احسان نراقی،مرکز بررسی اسناد تاریخی
۶- احسان نراقی همچنان در خدمت قدرت،ایرج مصداقی
۷-به بهانه سالمرگ احسان نراقی ،میر اصغر موسوی
۸-رنگ عوض کردن های نراقی،دانشگاه شیراز
۹-چرا روشنفکران چپ هرگز احسان نراقی را دوست نداشتند؛محمد قوچانی
۱۰- ناگفته هایی از زندگی احسان نراقی،خبر گزاری ایلنا
۱۱- احسان نراقی آن که ملامت کشید و خوش ماند:مسعود بهنود ،ساین بی بی سی