جستارهایی در باب انسان و جامعه(قسمت نهم)

جستارهایی در باب انسان و جامعه

قسمت نهم
۷۱
تجدد و مدرنیته
از همان آغاز که ما با غرب و فرهنگش تماس گرفتیم ،چه در جنگ ها و چه در سفر های مان به دیار فرنگ ، پدران نامبردار ما دچار یک خطای استراتژیک شدند.واین خطا علت داشت.
ما فاقد آن بنیه لازم علمی و فلسفی بودیم که پی به کنه تحولات غرب ببریم.
پس از غرب و غربی شدن پوسته آن را گرفتیم و از فهم کنه اش غافل شدیم وتجدد را با مدرنیته یکی گرفتیم.
تجدد ومدرنیته يکي نيستند. تجدد یا مدرنیزاسیون در واقع چيزي جز الگوبرداريِ از ظواهر فرهنگ غرب و انتقال و به کاربردنش نبود ونیست .
مدرنیزاسیون نو شدن و نوکردن در ظاهر وعمدتاً پوشاک ،خانه و تفریحات وغذا بود که فرا گرفتنش امری سهل و ساده بود .
اما مدرنیته که باطن تحولات غرب بود از سنخ دیگری بود.که ما از همان روزگار نخستین از آن غافل بودیم وغافل ماندیم که علت داشت .
۷۳
دیالوگ چیست
چرا ما در دوران معاصر دیالوگ بمعنای حقیقی ش نداریم و در گذشته هم نداشته ایم و آداب و قواعد آن را بلد نیستیم.
بلد نبودن آئین دیالوگ در ذیل بودن دیالوگ قرار می گیرد پس بلد نبودن راه و روش آن عیب ما نیست. چیزی نخست باید باشد تا ما در مورد کم و کیفش صحبت کنیم.
اما نباید از یاد برد که پیش شرط دیالوگ فضای باز سیاسی ست وپیش شرط این فضا داشتن موضوع بغرنجی برای اندیشیدن است.
وقتی مسئله ای برای اندیشیدن نیست. وقتی تمامی امور بدیهیات و مسلماتی ست که ما همه آن ها را ناخوانده می دانیم.دیالوگ بمعنای تبادل اندیشه چه معنایی دارد و چگونه باید شکل بگیرد.
۷۴
قانون کارما
آیا قانون کارما یا قانون باز خورد اعمال در جهان انسانی مبنایی عینی دارد .؟
آیا بنای جهان بر تصادف صرف است و این قانون محلی از اعراب ندارد؟
آیا می توان بنا را براین بگذاریم که در ذات واقعیت موجود، مستقل از انسان گرایش هایی وجود دارد که حاصل این گرایش ها این قانون است؟
ساختار روانی انسان بر بنیاد ساختار مغز فیزیولوژیک پستانداران اجتماعی وانتقال تجارب نسل های قبلی از طریق آداب و سنن و زبان و تربیت شکل می گیرد.
از آن جا که تداوم یک موجود پستاندار اجتماعی در گرو حفظ جامعه است پس می توان انتظار داشت که هم در مغز پستانداران اجتماعی وهم در شکل گیری انسان در اجتماع و هم در سنن و آداب به ارث رسیده به هرنسل مکانیسم هایی برای حفظ اجتماع وجود داشته باشد.
در ساختار روانی انسان می توان تصور نمود که مکانیسم هایی وجود دارد که به اغراض ضد اجتماعی پاسخ منفی می دهد وشخص را تنبیه می کند ودر وجه دیگر به او پاداش می دهد.
تجارب فردی به این برداشت پاسخ مثبت می دهد اما مکانیسم های آن را از نظر علمی نمی توان به این سادگی اثبات کرد.
آیا می توان بیماری های روانی و بیماری های روان تنی سایکوسوماتیک و بیماری های سیستم ایمنی وسرطان ها را به نوعی به بازخورد های درونی ناشی از قانون کارما ارتباط داد؟
زندگی بعضی کسان که بعداز فشارها یی به راهی مخالف ایده های اولیه خود رفتند عبرت آموز است.
این افراد به خاطر استعدادها وضریب هوش بالای خود در رسیدن به اهداف بعدی خود کاملاً موفق بودند واکنون در رده موفق ترین افراد در رشته های کاری خود هستند و از ثروت وافر نیز برخوردارند.
اما در درون خود آدم های خوشبختی نیستند وانگار که چیزی از درون دارد آن ها را می جود و آن هارا به شکلی تنبیه و آزار می دهد.
تظاهر به خوشبختی می کنند ودم از موفقیت وآسایش می زنند اما همین اظهار خوشبختی ناشی از احساس کمبودها در درون است.
قانون کارما در هندوئیسم و بودائیسم
قانون کارما یکی از مفاهیم اساسی هندوئیزم وبودائیسم است.
این قانون می گوید :کردار هرانسان بر کیفیت این زندگی و زندگی های بعدی او اثر دارد.رفتار خوب کارمای خوب می سازد .ورفتار بد کارمای بد .
بسیاری از افراد که به بیماری های سخت دچار شده اند اعتقاد دارند که در گذشته مرتکب اشتباهی شده اند و بیماری امروز شان عقوبت آن گناه است .و فکر می کنند گرفتار کارما شده اند.
وحتی ناتوانی های جسمی و روحی را نتیجه کارمایی از زندگی قبلی خود می دانند که به تناسخ باور دارند.
در هندوئیسم روح انسان در دایره ای از زندگی های مکرر بنام سامسارا گرفتار است و تا زمانی که از هوای نفسانی خود دست نکشد در این دایره گرفتار است و وقتی از خواسته هایش رها شود به روح مطلق تبدیل می شود و به موکشا می رسد.
موکشا یعنی رستگاری و رها شدن از چرخه حیات.پس باید کارمای خوب تولید کرد تا در حیات بعدی در زندگی بهتری بدنیا بیائیم.
قانون کارما کنترل سامسارا را به دست دارد.
بودیسم که شاخه ای از هندوئیسم است بر این باور است که کارمای ذخیره شده در یک روح به زندگی بعدی انتقال می یابد.
باید از بخش های غیر علمی کارما در اندیشه هندوئیسم و بودیسم گذشت.زندگی امروزی ما هیچ ربطی به کارمای قبلی ما در جسم قبلی ما ندارد بدنیا آمدن در یک جامعه طبقاتی تبعات خودش را دارد و بر می گردد به جایگاه خانوادگی ما در این ساخت اقتصادی و سهمی که از ارزش اضافی بر آمده از این جامعه نصیب ما می شود
بیماری های جسمی و نقض های مادرزادی نیز ایضاً به هم چنین و علم ژنتیک و علم پزشکی توضیح گر آن است و ربطی به هیچ کارمایی ندارد و پادافره هیچ گناهی نیست.این ها بخش هایی از کارماست که باید از آن گذشت و سامسارا بعنوان دایره ای که انسان در آن گرفتار است جامعه طبقاتی ست و موکشا بعنوان رهایی انسان نیز رها شدن انسان از قید وبند همین جامعه و رسیدن به سوسیالیسم است .
کارما در زبان سانسکریت بمعنای کردار و عمل است ،بودا آن را بمعنای انگیزه ونیت بکار می برد.و می گفت عمل انسانی باید با مهربانی ،هم دردی و سخاوت همراه باشدوانسان باید از خشم و بیرحمی و طمع ورزی دوری کند.
با این تبیین از کارما ما می توانیم همراهی نشان دهیم.
رفتار با انگیزه های مثبت باعث رفتار با انگیزه های مثبت در آینده خواهد شد.هر کاری
بذر رفتار بعدی می شود ویک عادت رادر آدمی شکل می دهد.
عادات خوب در ما ریشه می دواند ومارا به انسانی خوب تبدیل می کند انسانی که بدیگران آسیب نمی رساندومهربانی همدری و سخاوت انگیزه کنش های اوست و از خشم و بیرحمی و طمع دوری می کند.
۷۵
بردگی فکری
بردگی فکری از جنس بردگی جسمی نیست که با زنجیر و پابند آهنی خود را نشان دهد.
بردگی فکری بردگی ایده هاست . ایده هایی که با زنجیر هایی ناپیدا بر قشر خاکستری مغز خودش را وصل می کند و حلقه حلقه چون تاری از عنکبوت مغز و روح و روان آدمی را در خود می گیرد.
حلقه ها و زنجیرهای پیدا با گذشت زمان فرسوده می شوند و با ضربه محکمی در هم می شکنند و امکان رهایی هست .اما زنجیر ایده ها و باورها راگذشت زمان و ضربه در هم نمی شکند ومرور زمان آن را محکم تر می کند بشکلی که دیگر تشخیص درستی و خطایی باورها از کف می رود .
۷۶
عورت مکشوف خلیفه مقتدر
مقتدر هژدهمین خلیفه عباسی بود.
اگر کشته شدن متوکل دهمین خلیفه عباسی شروع اضمحلال خلافت عباسی باشد.
مرگ مقتدر هژدهمین خلیفه عباسی اوج سقوط این شجره خبیثه بود .
حمزه مورخ تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیا از مرگ مقتدرچنین می گوید :از سال ۳۰۸ آشفتگی ها با شورش مردم بر علیه گرانی آغاز شد .شورش هاتوسط سپاه خلیفه سرکوب شد و با مرگ عده ای پایان یافت.
در سال ۳۰۹ منصور حلاج به اتهام نزدیکی با شورشیان به دار آویخته شد.
در سال ۳۲۰ سربازان بر خلیفه شوریدند واورا که خود را خلیفه رسول الله می خواند با نام خلیفه ابلیس کشتند .سرش را از تنش جدا کردند وجسد او را لخت و عور در کوچه ها انداختند بگونه ای که عورتش مکشوف بود.
هیمه فروشی که از آن منطقه می گذشت حُزمه (بسته )خاری بر او انداخت تا عورتش پوشیده باشد.
خلیفه هنگام مرگ ۸۰ میلیون دینار در وجوه فاسد صرف کرده بود.
تاریخ محل عبرت است و حکمت.
۷۷
شیخ شهاب الدین سهروردی؛دلالی اپورتونیست
سلطان محمد خوارزمشاه در فتح غزنی اسناد معتبری از توطئه خلیفه بدست آورد و با توسل به این اسناد نام خلیفه را از خطبه برداشت وتمامی شورش های هوادار خلیفه را سرکوب کرد و آهنگ بغداد کرد . خلیفه در سال ۶۱۴هجری شیخ بزرگ شهاب الدین سهرورد ی را بعنوان سفیر خود راهی پایتخت خوارزمشاهیان کرد .
نسوی از این ملاقات چنین روایتی می کند:
سلطان شیخ شهاب الدین را بسیار محترم داشت و اکرام فرمود .شیخ چون بار یافت گفت: سنت این داعی چنان است که پیش از ادای پیغام از باب تیمن و تبرک حدیثی از پیغمبر با زخوانم .سلطان اجازت فرمود و به علامت احترام به زانو نشست.
شیخ حدیثی خواند که مضمون آن بر حذر داشتن سلطان از آزار خاندان عباس بود . و برای قانع کردن سلطان خطبه ای در فضایل بنی عباس و جلالت و قدر خلافت و مراتب زهد و تقوا که بدان متصف اند خواند .
سلطان گفت ؛من گرچه تُرکم و عربی کم می دانم لیکن معنای حدیثی را که خواندی فهمیدم . من کسی را از خاندان عباس نیازردم و قصد سوئی در باره آن خاندان ندارم
اما خبر دارم که جمعی از افراد همین خاندان در زندان امیرالمؤمنین به حبس ابد گرفتارند. بهتربود که شیخ این حدیث را برای امیرالمؤمنین می خواند و به گوش او می رساند (سیره ،ص ۵۱)
خوارزمشاه به مترجم گفت :به شیخ بگو کسی با این او صاف که بر شمردی در بغداد نیست من خود آنجا می آیم وکسی را که دارای این اوصاف باشد به خلافت بر می دارم.
سلطان محمد با درکی درست از خلیفه فاسد عباسی اپورتونیسم و دلالی شیخ بزرگ را برای فردی فاسد نقش بر آب می کند.وشیخ بزرگ دست خالی به بغداد باز می گردد.
تاریخ محل عبرت است و حکمت.
۷۸
نقش نهادها
گرامشی نقش نهادها و آداب ورسوم واعتقادات برای سلطه براذهان را به منظور ادامه حاکمیت موجود در جامعه را تحت عنوان هژمونی برجسته می کند ونقش آن را نسبت به زیربنای مادی اجتماع در یک موقعیت تاریخی غالب می داند با این تفسیر که تا هنگامی این هژمونی ادامه داشته وبتواند طبقات واقشار اجتماعی را در یک بلوک تاریخی متحد کند آن زیربنا حفظ می شود.
در بررسی تاریخ معاصر ایران سلطه مذهب شیعه بر اذهان اکثریت مردم غیر قابل انکار است.
نهادها و آداب و رسوم و اعتقادات مذهبی ضامن ادامه این سلطه در تاریخ معاصر ایران تا مقطع کنونی بوده است.
تا تحولات سال ۵۷به اهمیت این امر توجه لازم نشد.وبعد از آن هم بجای تمرکز و پژوهش این امر نقش قدرت های خارجی برای سفت کردن کمر بند سبز بدور بلوک روسیه بمیان کشیده شد
فاصله گرفتن توده های پائینی جامعه از باورهای خود امری ساه و سهل نیست.ونیازمند یک پروسه تاریخی درازمدت است پروسه ای لبالب از مبارزه طبقاتی .
مذهب شیعه از دیر باز و بالخصوص از دوران صفویه چنان با هزاران رشته های مرئي و نامرئی در زندگی مردم نفوذ کرده است که بهیچ وجه با نفوذ مسیحیت قابل مقایسه نیست .
در متن این منظومه از اعتقادات هر پرسشی به سد مقدساتی می خورد که در اذهان به صورت سدی غیر قابل نفوذ در آمده اند.
ناپرسایی وامتناع تفکر در جامعه در ارتباطی تنگاتنگ با این اعتقادات است اعتقاداتی که صرفاً نمی توان به روبنای زیر بنای مناسبات مادی جامعه فروکاست.
۷۹
امتناع تفکر
در نظام فکری که برای هر پرسشی پاسخی آماده دارد و هر پرسشی به سدی از مقدسات بر می خورد ماندن در این چار چوب فکری یعنی امتناع از تفکر.
اشتباه ما و غربی ها در این بود که در دهه چهل وپنجاه با عمده کردن مدرنیته ظاهری قلم بطلان بر باور های مردم می کشیدیم و برای این باور ها در تحولات بعدی نقشی قائل نبودیم. در حالی که چنین نبود و سیر تحولات سخت جانی و کار ساز بودن این باورها را نشان داد.
۸۰
عامل ذهنی
تورات (عهد عتیق )یک جامعه شبانی قبیله ای را تصویر می کند که موسی پیامبر در پی متحد ساختن این قبایل وپی ریزی قوانین برای متحد ساختن آن ها است.این امر در موارد دیگر که قبایلی بدوی و در روزگار شبانی طی طریق می کردند صادق است.
این قبایل در روزگار خود با هم رقابت هایی داشتند که دارای زمینه هایی مادی بود و تصویر ذهنی این رقابت در کتب آئینی شان به شکل نکوهش از هم منعکس می شد.
این تصاویر ذهنی بر زمینه رقابت های قبیله ای رفته رفته به عاملی تبدیل شد که مسیر حوادث مهمی رادر روزگار بعدی رقم زد وهم چنان می زند.و عواقب نا گواری را بر مردمی که نسبتی با آن رقابت های دور ندارند تحمیل می کند.
این امر نشان می دهد که عامل ذهنی استقلالی نسبی دارد و می تواند نقش مهمی در شکل گیری حوادث تاریخی داشته باشد .
امتناع تفکر در چنین شرایط مصداق می یابد .
۸۱
سیاستی پاک ومنزه
سیاست در دنیای امروز شاکله ای آلوده به دروغ و فریب دارد .
وبنظر می رسد در شرایط کنونی سیاستی پاک ومنزه و عاری از رذایل غیر اخلاقی در افق به چشم نمی آید و دست نایافتنی ست.
اما این امر بمعنای آن نیست که قابل تحقق نیست.این تحقق توسط افراد و نهاد هایی می تواند لباس واقعیت بپوشد که با عمل اجتماعی و سیاسی خود الگویی از سیاست ورزی انسانی و عاری از فریب و خدعه و مبتنی بر صداقت و فداکاری را شکل دهند و آرمان های انسانی را با زندگی عملی خود به دیگران نشان دهند.و نشان دهند که بدنبال قدرت با این شیوه ها نیستند.
هر چند این گونه سیاست ورزی با رنج و محرومیت های بسیاری همراه خواهد بود.اما نیازکنونی انسان معاصر به این گونه سیاست ورزی براین رنج ها و محرومیت ها غلبه می کند.
۸۲
عامل ذهنی و شرایط عینی
معروف است که می گویند:انسان ها دست به عمل می زننداما نه بدانگونه که خود می خواهند یا آرزو می کنند بلکه در شرایطی که خود در ایجاد آن دخالتی نداشته اند وماترک تاریخی پدران آن هاست.
استقرار طولانی یک حکومت برخاسته از شرایط عینی ست و این دیر پایی را تنها نمی توان با عوامل رو بنایی و ذهنی توضیح داد.
توضیح شرایط ذهنی زمانی کار ساز است که این عوامل بر بستر شرایط عینی لحاظ شود .
آنانی که با عمده کردن نقش عامل ذهنی وندیدن شرایط عینی مدام در نقد جریانات سیاسی وروشنفکری طومار می نویسند راه به سوی واقعیت نمی برند.
۸۳
پیش زمینه های فکری
برای بررسی کنش های سازمان ها و احزاب سیاسی در بر خورد با نظام حاکم باید پیش زمینه های فکری آن ها را در نظر گرفت ونقد درست باید از نقد این پیش زمینه ها شروع شود.
یک گروه با این پیش فرض حرکت می کند که نوک پیکان تکامل جامعه است و بخاطر مبارزه گذشته اش و آسیب هایی که در این راه کشیده است صاحب اصلی انقلاب است و اگر امروز صاحبخانه در خانه اش نیست بدین خاطر است که دیگرانی با کمک دیگر تران به زور و فریب این خانه را اشغال کرده اند.
پیش فرض گروهی دیگر تقسیم جهان به دو اردوگاه خیر وشر بود ؛اردوگاه خیر سوسیالیسم و اردوگاه شر سرمایه داری.
پس هر عملی در ترازوی این دو اردوگاه سنجیده می شد؛تقویت یا تضعیف. در حالی که در دور ونزدیک این نگاه به سنگ محک خورده بود و آسیب های جدی به دیگران زده بود.
گروهی دیگر با این پیش فرض حرکت می کرد که با اراده گرایی و عمل انقلابی در جمعی محدود می تواند سمت وسوی حرکت تاریخ را بدست بگیرد و از روی مراحل تاریخی جهش کند و شرایط حاکم را ناشی از فریب توده ها توسط مشتی افراد رذل می دانست و به نوستالژی گذشته دلخوش بود.
تقلیل دادن نقد گروه ها به برخورد های احساسی و رفتن به سوی بررسی خصلت های شخصی رهبران وتمرکز روی راحت طلبی و مقاومت یا تسلیم ،نقد اصولی را به بیراهه می برد.
۸۴
فاصله بین النسلی
در چند دهه گذشته تغییرات شگرفی در بافت عینی جامعه و کانتکست ذهنی نسل نو به وجود آمده است .
این تغییرات فاصله نسل قبل وبعد را به دره ای هول تبدیل کرده است.
نسل گذشته تا کنون نتوانسته است زبان مشترکی با نسل بعد از خود بیابد و با این زبان تجربیات خود را به این نسل منتقل کند .تا آن ها بدانند که راه کدام است و بیراه کدام و اگر می خواهند راه بیفتندنسل گذشته چه راه هایی را هموار کرده است و بن بست ها کدام است .
این بی هم زبانی و این گنگی رابطه دامن همه را گرفته است به شکلی که بیشتر خانواده ها نتوانسته اند زبان مشترکی با فرزندان خود بیابند . و فرزندانشان به راهی می روند که با راه های رفته آن ها هزاران فرسنگ تفاوت دارد .کم نیستند پدرانی که فرزندانشان تفکراتی صدر در صد مخالف آن ها دارند.
۸۵
ذکریای رازی و میرزا یوسف خان مستشار الدوله
می گویند زکریای رازی که عقایدی ماتریالیستی داشت وابایی هم نداشت که در رد خرافات حرف هایی بزند و چیز هایی بنویسد بدستور علما آن قدر با کتاب هایش بر سرش زدند تا شیرازه کتاب از هم بپاشد .اما زودتر از شیرازه کتاب شیرزاه اعصاب چشم های او از هم پاشید تا دست از او بداشتند.
همین داستان در مورد میرزا یوسف خان مستشار الدوله نویسنده رساله یک کلمه اتفاق افتاد.
یوسف خان نویسنده رساله یک کلمه که در باره ضروت قانون حرف هایی نوشته بود . دستگیر شد و او را با دستبند و پابند به قزوین تبعید و زندانی کردند و کتاب یک کلمه را آنقدر بر سرش کوبیدند که بینایی اش را از دست داد.
پیام کوبیدن کتاب بر سر جماعت روشن اندیش این بوده که بقیه حساب کار دستشان بیاید.
۸۶
دلیل اقتصادی حمله مغول به ایران*
استاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی حمله مغول به ایران را باز کردن جاده استراتژیک ابریشم می داند . نگاه کنیم :
سلطان محمدخوارزمشاه باکشتن سیصدتاجِرشرِق دوردست،وضبط کالا ی آن ها،مرغی راکه تخم زرین می کردُکشت و خورد.
چین ومغولستان،آشفتگی را که سرمایۀ اصلی آن ها را از میان می بُرد، برنتافتند. پس کار به جنگ کشیده شد.
سقوط خوارزمشاه، باز هم تکلیف را تعیین نکرد، زیرا هنوز اسماعیلیه بر قلعه های این راه تسلط داشتند و هیچ کاروانی از آن جاده ها عبور نمی کرد، مگر آن که مورد دستبرد فدائیان اسماعیلی قرار می گرفت. بهانۀ اصلی به دست ثروتمندان و روحانیون شهرها افتاده بود که از سپاه مغول برای تعیین تکلیف اسماعیلیه دعوت کنند،وبالنتیجه سی سال بعدازنخستین موِج حملۀمغول،موج دوم آن به سرداری هولا کوخان،صرفًابه قصِدقلع وقمع اسماعیلیه گذشت وبه سقوِط بغداد و قتل مستعصم خلیفه منجر شد.(۱۴ صفر۶۵۶هجری)
سپاه مغول در تمام طول راه ابریشم، از اترار، تا انطاکیه عنان باز نگرفت. قلعه های بزرگ «استراتژیکی – اقتصادی» طول راه ابریشم، از غزه و حلب و همدان و الموت و طبرک و مهماندوست ورباط و شرف الدین ، دنباله آن ،یکی پس از دیگری سقوط کرد و کلاً پایگاه سپاه
مغول شد، تا کاروان های ابریشم، در کمال اطمینان بتوانند در سایۀ دیوارِ چین بار گیرند و در آفتاب ساحل اسکندرون بار بگشایند .
بنظر می رسد که حکام احمق همیشه از درک وقایعی که در پیش است غافلند و با حماقت های خود مدام کشور را در گیر آسیب هایی غیر قابل جبران می کنند .
همین اشتباه را رضا شاه در جنگ دوم جهانی کرد و غافل بود که قدرت های بزرگ در این لحظات حساس از ایران چه می خواهند و ایران از این نیاز قدرت های جهانی چگونه می تواند سود ببرد.او نیز چون سلطان خوارزم ایران را به کام شیران گرسنه برد و راه تبعید را در پیش گرفت.
*اژدهای هفت سر ،نشر علم سال ۱۳۹۰
۸۷
نقد حزب توده
در مورد حزب توده حرف وحدیث بسیار است.نخست نگاه کنیم به دو یاد داشت از سوی دوستداران و منتقدین حزب:
۱-«با نگاهی به نقد هایی که بر خاطرات عمویی شده است می بینیم عده ای هنوز در دام بافته های ذهنی و قدیمی خودند . وبا تعجب می بینیم که بدون زدن یک سوزن به خود با میخ طویله به جان دیگران افتاده اند.
و چنان تفسیری از رقیب خود می دهند که باید در دهه های بعد دادگاه مجددی تشکیل داد و به جرم جاسوسی خارجی وداخلی دوباره ارواح راازگور احضار کرد و دوباره اعدام ویا حبس کرد.
این افرادکدام یک تا به حال به نقد اساسی خود نشسته اند و تصمیمات فاجعه بار خود وعواقب آن برای نسل ما را ارزیابی کرده اند.
همه آن ها که سپاه خودرا بدون آموزش کافی وبدون تجهیزات مناسب به میدانی نا برابر فرستادند و در واقع آن هارا به مسلخ بردند حالا مدام برای آن ها مرثیه می خوانند و مخالفین خودرا نفرین می کنند و بارمسئولیت رهبری خودرا زیر سایه فداکاری و ایثار رفتگان پنهان می کنند.
۲-پیرمرد را(منظورم عمویی ست) بادش می کنند و سرکارش گذاشته اند تا شاید بادی بدمد بر پرچم از اعتبار افتاده حزب توده .
در این خاطرات غث وسمین بسیار است یک نمونه اش مربوط است به محمد رضا سعادتی عمویی می گوید: سعادتی بمن گفت که اشتباه کردیم باید راستش را در مورد اسناد می گفتم. عمویی زمان را گم کرده است ونمی داند که سعادتی سال پنجاه و هشت دستگیرشده بود و او دسترسی به زندان او نداشت مگر رفته باشد اوین بند صدو بیست و پنج و با او ملاقات کرده باشد که این از محالات است.
در نهایت می خواهم بگویم علم کردن حزب توده خیلی مشکوک در این برهه از زمان است هرچند که تاثیری بر جنبش عدالت خواهی نخواهد گذاشت ولی طبق روال گذشته ضربه هائی از این هوچی گری ها خواهیم دید یکی از موارد مشکوک سخنان آقای ابراهامیان در هشتاد سالگی ای حزب است که مهر تایید بر گذشته آن می زند .
ما هم به این بند بازی ها نگاه می کنیم تا بازهم چهره هایی مانند عباس شهریاری و پرتوی نمایان شوند.»
کرده ها و ناکرده های حزب توده مربوط به گذشته تاریخ است و خواندن نوشته هایی له یا برعلیه حزب توده وقت تلف کردن است.
حزب توده آن بود که بود .آن کرد که دیدیم و آن شد که باید می شد.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate