میرزا رضای کرمانی , دیالکتیک نقد سلاح و سلاح نقد

این روز ها

این روز ها اصرار عجیبی هست تا بما حالی کنند کسانی که ما روزگاری فکر می کردیم قهرمان بوده اند قهرمان نیستند بماند بلکه نا قهرمانند.

از حمید شوکت در کتاب قوامش  قوام بابا باغی را می کند قهرمان و پسیان و ستارخان و حیدرخان را می کند نا قهرمان و مهدی سمائی گلسرخی و کرامت دانشیان آن دو گرد دلاور را می کند بازی خورده ساواک در یک نمایش پست مدرن  وفاطمه صادقی و امیر حسن چهلتن مصطفی شعاعیان را می کنند یک پاانداز و یک عاشق سینه چاک یک فاحشه که در اوج ناامیدی خودش را به کشتن می دهد و شفیعی کدکنی،اسماعیل خویی را می کند گل سرخی در لجن و شاملو را می کند بادکنکی که با  تبلیغات چپ شاملو شده است  و نیما را می کند متقلبی که با دستکاری در شعرش حق خانلری را خورده است بگیر تا موجوداتی چون ایرج گرگین که گلسرخی را عرق خوری قهار می دانست که عاشق قهرمان شدن بود تا آن روانشناس پرت و بیخبر از دنیا که جهان پهلوان تختی را مردی عنین می دانست که بعلت ضعف جنسی و کم دیده شدن دست به خودکشی زد و همین طور بیا تا هوشنگ ماهرویان و قوچانی و آشغال نویس های مهرنامه و اندیشه پویا که حمید اشرف را می کنند قاتل دانه و جوانه (برادران شایگان )و موجوداتی  از این دست تا علی مرادی مراغه ای که  بازجویی مهم و تاریخی میرزا رضا را می کند مضحکه و تیر بر شقیقه استبداد را می کند پااندازی برای امین السلطان ؛براستی داستان چیست .

می خواستم به ریشه بزنم

نخست نگاه بکنیم به مقاله می خواستم به ریشه بزنم از علی مرادی مراغه ای در سایت تاریخ تحلیلی ایران :

ناصرالدين شاه  در۱۷ ذيقعده ۱۳۱۳هجری در حرم عبدالعظيم، بدست ميرزارضا كرمانى کشته شد

قاتل با غرور و خندان نشسته و به مردم اطراف نگاه می کرد و در دل خود می گفت که بزرگترین خدمت را به مردم کرده و آن ها را آزاد ساخته است! مىگفت

«اى اهل ايران، من به تكليف خود عمل نمودم و درس خود را به شما تعليم كردم، به زودى فراگيريد تكرار كنيد…» (تاريخ بيدارى ايرانيان، ج ۱، ص ۹۶۹۹)

بعدا در بازجویی ها نیز به عمل خود افتخار می کرد و فکر می کرد که بزودی آزاد خواهد شد و به سبب خدمتی که با کشتن شاه، مخصوصا به صدراعظم امین السلطان کرده از حمایت او برخوردار خواهد شد، چون امین السلطان با یکی از زنان شاه ارتباط داشته و شاه خشمگین از این مسئله، تنبیه او را به بعد از برگزاری جشن موکول کرده بود… 

اما برخلاف انتظار قاتل، صدراعظم می خواست هر چه زودتر قاتل را به بالای دار بفرستند تا ارتباط خودش با قاتل به زیر خاک رود

و قاتل همچنان در انتظار کمک صدراعظم برای آزادیش بود و زمانی فهمید که بر سرش کلاه رفته که با دار مواجه شد.(سياست گران دورۀ قاجار، ج ۲، ص ۲۸۷).

جواب هاى ميرزا رضا در بازجویی ها بیشتر مضحك و آميخته به شوخىو طعنه بود

 از قاتل سوال شد اگر دیگرانی مانند وكيل الدوله  به تو ظلم کرده تو چرا شاه شهيد را کشتی و يك مملكت را يتيمكردي؟!.

پاسخ داد: «پادشاهى كه پنجاه سال سلطنت كرده باشد بعد از چندين سال سلطنت، ثمره آن درخت، وكيل الدوله، عزيزالسلطانو اين اراذل و اوباش باشد چنين شجر را بايد قطع كرد و من می خواستم به ریشه بزنم نه به شاخ و برگ…! (تاريخ بيدارى ايرانيانج اول.).

اما آیا میرزا رضا به ریشه ظلم زده بود؟ و آیا ریشه ی ظلم و جهل آنجا بود؟

ریشه ظلم در آن بیرون از تخت و تاج بود یعنی میلیونها مردم و اندیشه و ذهنیاتشان بود که اینک یتیم شده بودند!

 و مگر میتوان ریشه ظلم و جهل را با ششلول از بین  برد؟

 بخاطر همین، وقتی پس از ترور شاه، آن نظم ناصرالدین شاهی فروریخت ایران در دریایی از ناامنی و هرج و مرج غرق شد و مردم تاسف می خوردند به نظم استبدادی ناصری!

و حاجى محمدكاظم ملك التجار بدرستی گفته بود که «مردک تو مگر انوشيروان عادل را پشت دروازۀ شهر سراغ داشتى كه جانشين ناصرالدين شاه شود؟.»(مستوفی، شرح زندگانی منج ۲،ص ۶)

چنین شد که مردم یکی از پرشکوهترین مراسم ترحیم شاه شهیدشان را برگزار کردند 

به نظر می رسد که میرزا رضا به ریشه نزده بود بلکه کاملا به کاهدان زده بود»

فرزندان ناصرالدین شاه و میرزای رضای کرمانی

نخست به چند نکته مهم این مقاله نگاه کنیم :

۱قاتل خندان نشسته بود و به مردم نگاه می کرد

۲فکر می کرد بزودی آزاد می شود و امین السطان صدر اعظم که با یکی از زنان شاه ارتباط داشت از او حمایت می کند 

۳جواب هایش در بازجویی ها مضحک بود.

۴ریشه ظلم در بین میلیون ها مردم بود

آیا باز جویی میرزا رضای کرمانی این گونه است؟ آیا میرزا که گلوله ای بر مغز استبداد شلیک کرده بود و آن هم در حرم حضرت عبدالعظیم  در میان جمعیت زائر و قراولان شاه و در آن جا به سختی مضروب شده بود که گوشش کنده شده بود خندان نشسته بود و نمی دانست در اولین فرصت اورا جلو توپ می گذارند

آیا باز جویی هایش مهمل و خنده دار و غیر واقعی بود ؟این ادعا را تنها کسی می تواند بکند که بازجویی ها رانخوانده باشد .

آیا ریشه ظلم در بین خود مردم بود . آیا می شود ظلم استبداد را با جهل مردم نه توجیه که تبرئه کرد .

براستی این چنین تبیینی از تاریخ راه بکجا می برد.؟

عجیب است که بعد از این همه سال فرزندان سببی و نسبی استبداد نتواسته اند گلوله میرزا را بر شقیقه استبداد از یاد ببرند و هنوز دارند می سوزند و می خواهند آن کار بزرگ را در آن دوران بی خبری تخطئه کنند و تروری را که نطفه اش در محفل استانبول  بسته شد بود به خلاص کردن امین السطان از دست  شاه بخاطر رابطه نا مشروعش با یکی از زنان شاه نسبت دهند و مخدوش کنند.

داستان ترور ناصرالدین شاه بر می گشت به ظلم و ستمی که به میرزا رضا شده بود و این ظلم و ستم امری  رایج در دستگاه استبداد بود اما فرقش در این بود که میرزا به حلقه استانبول وصل بود .

حلقه استانبول

حلقه استانبول حلقه ایرانیان تبعیدی بود که از ظلم وستم قاجار به استانبول پناه برده بودند و  در صدد بیداری مردم ایران بودند.راس این محفل سید جمال الدین اسد آبادی و ناظم الاسلام کرمانی، خبیرالملک و شیخ احمد روحی بودند و هم اینان بودند که سر در راه این ترور گذاشتند و در زیر درخت نسترن کرمانی و خبیرالملک و روحی که توسط عثمانی تحویل ایران داده شده بودند کشته شدند و سرشان را زیر خاکستر کردند تا بتوانند سر پر شده از  کاه آنان را به دارالخلافه منتقل کنند. سلطان عثمانی جمال الدین اسد آبادی را تحویل ایران نداد اما خود او را مسموم کرد .

میرزا رضا وقتی برای چاره اندیشی به استانبول رفت و با سید جمال اسد آبادی و کرمانی و روحی و خبیرالملک ملاقلات کرد خط اصلی کار را گرفت و فهمید که باید تیشه را بریشه درخت استبداد زد پس بر گشت در حالی که از استانبول مصمم به ترور ناصرالدین شاه بود.

در جامعه ای بسته و بخواب رفته از پس قرون و دلمرده و دل شکسته از پس شکست های بی شمار و فرو رفته در عرفانی مخدر و بریده شده از زندگی و غرق شده در اوهام فردی ودلخوش به جهانی آسمانی از پس جهانی زمینی سلاح نقد با همه برندگی تاریخیش بجایی می رسد که دیگر بُراّیی خود را از دست می دهد و کُند و زنگ زده راهی انبار های تاریخی می شود . اینجاست که نقد سلاح به میدان می آید تا توده بخواب رفته را از خوابی مرگبار بیرون بیاورد .

میرزا رضای کرمانی که بود 

پدرش ملا حسین کشاورزی کرمانی و مادرش اهل روستای خنامان از توابع رفسنجان بود. و در سال ۱۲۶۷ هجری بدنیاآمد .

کمی در نزد پدرش علوم آن روزگار را که علوم حوزوی بود فرا گرفت و در کنار پدرش روی زمین کار می کرد .

حاکم کرمان در این روزگار محمد اسماعیل خان وکیل الملک  بود.زمین را از میرزا گرفت و میرزا رضا هم با اندکی سرمایه به یزد مهاجرت کرد و تحصیلات علوم دینی را در این شهر پیگرفت.مدتی بعد به تهران رفت و یک سال و اندی به دست فروشی روی آورد

مدتی در دستگاه حاج محمد حسن امین الضرب به خدمت مشغول شد وحاجی در سال ۱۳۰۱هجری  وی را به شهرستان بم اعزام نمود تا به املاکش رسیدگی کند.

میرزا ضمن فعالیت در بخش کشاورزی تحصیلات طب را به سبک قدیم ادامه داد و در این رشته مهارت هایی نظری و عملی قابل توجهی به دست آورد.

بعلت مخالفتش با زور گویی های حاکم کرمان وکیل الملک مدام در گیر ودار حبس بود .تا قیام شال بافان کرمان صورت گرفت  ویحیی خان کلانتر کرمان کشته شد و میرزا بعلت تحریک شال بافان دستگیر و زندانی شد.

در سال ۱۳۰۴ کرمان را بسوی تهران ترک کرد .

در گیری با کامران میرزا نایب السطنه

در دوران شال فروشی اش کالاهایی را به کامران میرزا نایب السلطنه فرزند ناصر الدین شاه فروخت. وکامران میرزا از دادن پول بعد از دو سال استنکاف کرد و کار به شکایت و کدورت کشید .که تبعاتی بعدی برای او داشت.

زندان قزوین

کامران میرزا پس از تحریم تنباکو فرصت را برای انتقام از میرزا رضا مناسب دید او را به منزل خود دعوت کرد. واز او خواست عقاید خودرا مکتوب کند تا او به عرض شاه برساند.بمحض نوشته شدن مکتوب بساط شکنجه آماده شد تا اورا به حرف بیاورند وهمدستانش را لو بدهد.وبعد از شکنجه بسیار اورا در منزل کامران میرزا زندانی کردند.

 حبس میرزا رضا ۴۵ روز طول کشید. در ابتدای ذیقعده سال ۱۳۰۸ وی، حاج سیاح و بقیه زندانیان را به قزوین انتقال دادند و در عالی قاپوی شهر حبس کردند.

میرزا رضا در حدود بیست ماه در زندان قزوین ماند و بعد از آوردن زندانیان به تهران درسال ۱۳۱۰ همه آزاد شدند مگر میرزا رضا که مدتی دیگر را در تهران محبوس ماند و به شفاعت میرزا زین العابدین امام جمعه تهران آزاد شد بدین شرط  که در ایران نماند.

در زندان بود که مطلع شد دخترش در گذشته است 

رابطه با سید جمال

در سال ۱۳۰۷هجری که سید جمال در منزل امین الضرب اقامت گزید، میرزا رضا کرمانی به ملاقات او رفت و با افکارش آشنا شد. او چنان نسبت به سید جمال علاقه مند شد که از مریدان و محرم اسرارش گردید.

در تبعید سید جمال میرزا آرام ننشست و مختار خان رئیس نظمیه او را دستگیر کرد ،وی را 

به فلک بست. چوب زیادی بر پاهایش زده و روانه زندانش نمود.

دستگیری مجدد

در آن ایام عدهای از معتقدان و شیفتگان سید جمال در تهران حوزهای تشکیل داده بودند و مخفیانه در نشر، تکثیر و توزیع بیانیهها و اعلامیههای سید جمال که از لندن و استانبول به دستشان میرسید، اقدام می کردند. در این جمع علمایی چون شیخ هادی نجم آبادی و آیتالله سید محمد طباطبایی و جمعی از اعیان، شعرا و تجار دیده میشدند، میرزا رضا نیز با این حوزه مخفی رابطهای مؤثر برقرار کرد و در توزیع اعلامیههای مخالف حکومت قاجار کوشید.

همین تلاش ها بار دیگر او را روانه زندان کرد .

حرکت به سوی استانبول

میرزا پس از رهایی از زندان تهران را به قصد ترکیه ترک نمود.ترکیه در این روزگار یکی از کانون های مخالفین تبعیدی بود . میرزا بعلت صدمات زندان چهل روز  در بیمارستان فرانسوی ها بستری شد.

وبعد به نزد سید جمال  رفت  از مصیبت های خود گفت.سید جمال به او گفت: با این ستمها که تو نقل میکنی، چرا انتقام خود را از ستمگران نگرفتی .

میرزا در ۲۶ رجب سال ۱۳۱۳ راهی باد کوبه شد و از راه عشق آباد به مشهد رفت واز آن جا راهی کرمان شد.

در شهر بار فروش از شخص میوه فروشی که برای بادکوبه میوه حمل مینمود، یک پنج لول روسی به انضمام پنج عدد گلوله خرید.

شکار شاه

میرزا دوم شوال ۱۳۱۳ هجری به شهر ری وارد گردید و در یکی از حجرات حرم  اقامت گزید و بر حسب سابقهای که در طب نظری و عملی داشت، به شغل طبابت مشغول شد.

میرزا قصد داشته موقعی که شاه به شمیران برای تفرج می رود کار شاه را تمام کند، امادر بررسی هایش بدین نتیجه رسید این کار منجر به کشتن مردم بیگناه  می شود.

 در تکیه دولت هم یک بار فرصت ترور شاه پیش آمد اماامکان شکست طرح ترور بود.

ناصرالدین شاه خود را برای جشن پنجاه سالگی سلطنت مهیا میکرد، هفدهم ذیقعده سال ۱۳۱۳ مطابق اردیبهشت ۱۲۷۵ش بود، شاه به حرم عبدالعظیم  رفت صدر اعظم و برخی درباریان که همیشه ملازم شاه بودند، آن موقع، از وی فاصله گرفته بودند میرزا رضا خود را به شاه نزدیک کرد و در حالی که میخواست چنین وانمود کند که میخواهد به شاه عریضهای بدهد، اسلحه رولور را که زیر پاکت حاوی عریضه پنهان نموده بود به سوی قلب شاه هدف گرفت .

چون این خبر به استانبول رسید، سید جمال خرسند شد و گفت: «اینک ثابت شد که ملت ایران زنده است و نمیشود از نیروی آنان ناامید شد زیرا ملتی که افرادش خونخواهی نموده و از ستمگر، انتقام میکشند، طبعا روح و جان خود را از دست ندادهاند

کارنامه ناصرالدین شاه

ناصرالدین شاه  چهارمین پادشاه دودمان قاجار بود.و در طول سلطنت  پنجاه ساله خود ۸۳ قرارداد تجاری و سیاسی امضاء نمود که در تمامی آنها دولت و مردم ایران زیان های هنگفتی متحمل گردیدند. تمامی خاک افغانستان، نیمی از استان خراسان، تمامی سیستان و قائنات، مرو، سرخس، مسقط، عمان، یکصد و هفتاد و سه قطعه از جزایر و سواحل خلیج فارس، بسیاری از نواحی بلوچستان، گیلان، مازندران، کردستان، و استرآباد که جزو ایران بود، با سیاست های غلط وی از قلمرو این کشور جدا شد و به همسایگان واگذار گردید.

۶۶ ساله بود که کشته شد در حالی که ۸۵ زن عقدی و صیغه ای داشت.

سر دلبران

روزنامه خاطرات عین السلطنه (جلد يكم ) حدیث اشراف قاجاری از میرزا رضاست که تا حدودی بما نشان می دهد میرزا که بود :

میرزا رضا، به آقاغلامحسین خزانه گفته بود: چهاردفعه مرا بی دلیل حبس کردند. پایم در بند بود و مجروح و هرچه گفتم به آن یکی پایمخلیلیرا ببندید، اعتناء نکردند. عیالم آمد پشت در حبس گفت: “پسرت را آدم های سردار افخم می برند و با او لواط می کنندهمان موقع تصمیم گرفتم این کار را کنم، بلکه ظلم و بیداد کم شود.

محمد حسین میرزا پرسیده بود چرا شاه را کشتی؟ گفته بود:”آه مظلومان“.

به معتمدالدوله گفته بود:اگر من هم نبودم یکی دیگر شاه را می کشد.

به معتضد السلطنه گفته بود:” برو عقب قاپ بازی ات، ترا چه به استنطاق؟ من بدکاری کردم جان خود را فدای اهل وطن کردم؟ مگر بوی فرنگستان به مشام شماها نرسیده؟ این چه بیدادی بود که ایران را احاطه کرده است؟“. معتضد السلطنه گفته بود:”گیرم این را کشتی، شاه بعدی را چه میکنی؟“. گفته بودکه برای آن هم بالاخره یک با غیرت پیدا می شود“.

نحوه اعدام

خیلی دل و زهره داشت. دوبار طناب انداختند و باز پایین کشیدند. بار اول طناب را به گردنش انداختند به قدر نیم ذرع که بالا رفت نقصی در کار بود که پایین آوردندطناب را باز کردند. با این حال خوب نگاه می کرد و خودش را اصلا نباخته بود. موقع جان دادن همینطور شکم و پایش تکان می خورد تا قبض روح شد. من خیلی نزدیک بودم، بعد از اعدام، پرسیدم:” بین دار زدن اول و دوم، چه گفت؟ گفتند:” به میرغضب گفته بود، طناب را همان طور اول محکم کن!”. تمامن، جرات بود.

میرزا رضا در بازجوییهای خود میگفت:

«بروید ممالک خارج را ببینید، این ایرانیان چگونه از شدت بیچارگی از کشورشان گریختهاند و اینجا همچون طفلی سیه روز به روی هم ریختهاند، تازه اگر دیناری به دستشان برسد آن را هم نمایندگان حمایل بند و نشان دار حکومت از دستشان با انواع توطئهها میربایند

از میرزا رضا میپرسند چرا ناصرالدین شاه را کشتی، پاسخ میدهد:

«یک خدمتی به تمام خلایق کرده و ملت و دولت را بیدار کردهام و این تخم را آبیاری کردم و سبز شد. یک درخت خشک بی ثمری را که انواع حیوانات موذی و درنده زیر آن جمع شده بودند، از بیخ انداختم و آن جانورها را متفرق کردم . به بازماندگان توصیه میکنم شما به فکر مردم باشید، ببینید کشورهای دیگر برای سعادت آحاد جامعه چه کردهاند، شما هم این گونه عمل کنید، با آنان مشورت نمایید به قسمی رفتار نمایید که رضایت ملت را بدست آورید آن وقت کارها منظم میشود و ظلم هم از میان میرود.

در جای دیگر خاطر نشان مینماید:

«پادشاهی که پنجاه سال سلطنت کرده باشد و امور را اشتباه به او بگویند و درصدد بررسی و تحقیق برنیاید و ثمره این رفتار وکیل الدوله، عزیز سلطان، امین خاقان و این اراذل و اوباش گردند و همگی بلای جان عموم مسلمین گشته باشند، چنین شجری را باید قطع کرد که دیگر این نوع ثمر را ندهد.

میرزا رضا در جواب به حاج محمد کاظم ملک التجار اظهار داشت:

تیری انداختم که صدایش به گوش مستبدین عالم برسد و آنان را از خواب غفلت بیدار کند.

سیمای صلابت

میرزا به مستنطق خود میرزا ابوتراب خان نظم الدوله می گفت :

من با دیگران یک تفاوت آشکار دارم زیرا غیرتی در وجودم ریشه دوانیده که نمیتواند ظلم و ناروایی را تحمل کند.

محمد حسن میرزا معتضدالسلطنه از پیش خدمتان شاه نزدیکش رفت و پرسید: میرزا رضا، شاه چه گناه داشت که او را کشتی؟ گفت: کدام جرم از این بدتر که مثل تو را به خلوت خود راه دهد و با همه بی ناموسی که در وجودت جمع است به تو مانوس شود

عبدالله مستوفی مینویسد:

او فریاد میزد:

«کارگزاران قاجار گوشت بدن مردم را میکنند و به خورد بازهای شکاری میدهند مبلغی از فلان بی مروت میگیرند و قباله مالکیت جان، مال و ناموس یک شهر را دستش میدهند و اهالی فقیر، اسیر و بیچاره را در زیر تعدیات مجبور مینمایند که مردی، زن منحصر به فرد خود را از اضطرار طلاق دهد و خودشان صد تا صد تا زن میگیرند. حالا که این اتفاق بزرگ به حکم قضا و قدر الهی به دست این بنده خدا جاری گردید بار سنگینی از تمام قلوب برداشته شد، آنان سبک شدند، دلها منتظرند که حاکم بعدی با عدالت و مهربانی برخورد کند و اگر ایشان میخواهد آسایش و گشایشی به ملت عنایت کند باید بنای فرمانروایی را بر انصاف قرار دهد و نام نیکش در صفحه روزگار باقی میماند و اگر ایشان هم، شیوه قبل را پیش گیرد این بار کج به منزل نمیرسد

او مکرر میگفت: شریکی در کارم ندارم و سبب قتل شاه مظلومیت عموم ایرانیان و ستمهایی است که بی جهت خودش و پسرش به من نموده است، من به مردم فهمانیدم که میتوان منشاء ظلم را به خوبی قطع کرد چه رسد به فروعات و شاخ و برگهای آن

هنگامی که سید جمال الدین اسدآبادی عکس به دار آویخته میرزا رضا را در حالی که عدهای پای دارش جمع شده بودند در مجله فرانسوی «ایلوستراسیون» دید، گفت:

«علوا فی الحیات و فی الممات و افزود او را بالاتر از خود قرار دادند تا پستی خویش را به اثبات برسانند

نقد و تخطئه

این گزاره درستی ست که همیشه نمی شود همه چیز را برای همه کس  آن گونه که مطلوب ِ یک دیدگاه معین هست ، جلوه داد و چیزی هم بنام واقعیت تاریخی هست و آن که به دنبال 

حقیقت است . همیشه پر از سئوال است ، اما آن که  نیست ، همیشه پر از جواب است.

واین هم حرف درستی ست که  قهرمانان قدیس نیستند که کسی نتواند آن ها را نقد کند و از نقد آن ها نباید برآشفته شد .

همه قهرمانان قطعاً نقدپذیر هستند و  هیچ انسانی ورای نقدپذیری نیست . همچنانکه هیچ شهروندی بالاتر از قانون نیست ، هیچ قهرمانی هم بالاتر از اینکه نقد بشود  نخواهد بود.

اما نقد با تخطئه و پرده دری یکی نیست.

این که راه و رسم حمید اشرف را نپسندی این در حیطه نقد و حق قانونی هر شهروندی ست اما وقتی می گویی حمید اشرف در فرار از محاصره ساواک برادران شایگان را برای این که دست ساواک نیفتند کشت در حالی که هیچ سند موجه ای نداری این پرده دری ،دروغگویی و قرچه گری ست و ربطی به نقد ندارد .

 این که شعر شاملو را نپسندی حق شهروندی ست و می توان ساعت ها در مورد حافظ شاملو ونظرات شاملو در مورد شاهنامه سخن گفت اما وقتی می گویی شاملو تریاکی بود و شعرش شعر نبود تبلیغات چپ بود و دستور زبان فارسی را بلد نبود تخطئه کردن است نه نقد .

این که علی مرادی مراغه ای بگوید ترور امری غلط ست و راهی به بیداری مردم نمی برد در حطیه نقد است اما وقتی می گوید میرزا رضای کرمانی بعد از کشتن شاه می خندید و بر این باور بود که امین السطان بخاطر رها شدن از انتقام شاه او را نجات می دهد و سطح کار او را بجایی می کشاند که بازجویی تاریخی او را مضحک بمعنای خنده دار و مهمل و غیر واقعی می داندو عامل ترور را بشکل موذیانه ای امین السطان می داند  این پرده دری و قرچه گری ست و هرچه می تواند باشد الا نقد.   

**********

۱قوام در تیررس حادثه؛نوشته حمید شوکت

۲قوام و حمید شوکت در تیررس داوری؛محمود طوقی ،کتابخانه  کوچک سایت لجور

۳مهدی سمائی ؛تاملاتی در باب محاکمه خسرو گلسرخی؛نقد اقتصاد سیاسی

۴پدیده ای بنام امیر حسین فطانت ؛آرشیو اخبار روز  که نقد نظریات مهدی سمائی ست

۵فاطمه صادقی ؛ترکی در جهان سربی ؛نقد اقتصاد سیاسی

۶نامه هایی برای فصل های نیامده ؛کتابخانه کوچک سایت لجور که نقد مقاله فاطمه صادقی ست 

۷امیر حسن چهلتن؛چند اتفاق باورنکرنی ،کتاب داستان

۸داستان مصطفی شعاعیان و پاسبان یونسی و امیر حسن چهلتن؛آرشیو اخبار روز که پاسخ به داستان چهلتن است 

۹شفیعی کدکنی، شعر گلسرخ در رثای اسماعیل خویی

۱۰شفیعی کدکنی شاعر آن سوی دیوار ؛آرشیو سایت آزادی بیان که پاسخ به کد کنی ست

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate