بابک؛نماد شجاعت و پایداری … بخش دوم

دهقانان

معتصم برادر بابک  عبدالله را با ابن شروین طبری نزد اسحق بن ابراهیم ببغداد فرستاد و فرمود که گردن وی رابزنند هم چنان که با بابک کرده بودند.

چون ابن شروین طبری به بردان رسید او را در قصر بردان فرود آورد و عبدالله برادر بابک از ابن شروین پرسید :تواز کجایی ؟گفت از طبرستان .عبدالله گفت:سپاس خدای را که یک تن از دهقانان را بکشتن من گماشت.

بگذریم که این گونه نبود و معتصم خلیفه عباسی دژخیم نود نود و کشنده بابک را همراه او کرده بود که آنگونه عبدالله را بکشد که بابک را کشت.

دهقانان در آن روزگار بمعنای رعیت های وابسته به زمین نبودند.طبقه ای بودند از میان مالکان که صاحبان زمین به حساب می آمدند و در دوران انوشیروان بعد از سرکوب جنبش انقلابی مزدک بروبال گرفته بودند.

اینان تنها صاحبان زمین نبودند بدنه اداری حکومت ساسانی  بودند که بعد از سقوط ساسانیان صدمه چندانی ندیدند و به خدمت اشغالگران تازی در آمدند.

برای اینان بین خلیفه تازی و بابک استقلال طلب، خلیفه ارجح بود چون می توانست به پروسه برداشت ارزش اضافی از رعیت های شان وهم بهره مند شدن از غارت دیگر ملل منتفع شوند .

اینان یا چون ابن شروین در بدنه سپاه تازی بودند و یا چون افشین در راس سپاه و هردو از چاکران تازیان اشغال گر بودند.

البته نباید از یادبرد که اشغال شاید در آن روزگار که آدم ها خودشان را در قبیله شان معنا می کردند نه در میهن شان معنای امروزیش را نداشته است و بردن و تحویل دادن یل بی همتایی چون برادر بابک عیبی برآن متصور نبوده است

جایزه افشین چه بود

بعد از کشته شدن بابک درسال۲۲۳ معتصم پایه افشین را بالا برد و تاج به او بخشید و دو گردن بند طلا  آراسته به مروارید و گوهر و دو بازو بند و بیست هزار هزار درم بدو داد و سرایندگان را فرمان دادتا او را بستایند.(مطهر بن طاهر مقدسی در کتاب ابدء والتاریخ )

مسعودی در مروج الذهب چنین می نویسد:تاجی از رز آراسته به گوهر و اکلیلی که از گوهر تنها در آن یاقوت سرخ و زمرد سبز در زر نشانده بودند به افشین دادند و دو گردن بند باو بخشیدند و معتصم اترجه دختر اشناس را بزنی به حسن بن افشین داد و زفاف کرد و برای او جشنی بپا کرد که در نیکویی و شکوه مانند نداشت ومعتصم در مدح عروس و داماد ابیاتی گفت.

واین در حالی بود که سر بابک را از تن جدا کرده بودند و به بغداد برده بودند و در خراسان گردانده بودند وپیکر بابک را بر چوبی بلند در پایان آبادی سامرا بردار کشیده بودند و برادرش عبدالله را به مدینه السلام (بغداد)برده بودند و اسحق بن ابراهیم امیر آنجا با او همان بکرد که در سرمن رای با بابک کردند .

اما تمامی این جشن ها و خلعت ها رویه کار بود و فرومایگانی چون افشین و حسن بن افشین از کید و مکر عباسیان غافل بودند و دل خوش داشتند به گردنبند ها و بازو بند هایی که بزودی از جنازه های آن ها باز می شد و به خزانه خلیفه بر گشت داده می شد.

سیاست مدارانی بزرگ

عباسیان سیاست مدارانی زیرک بودند .این زیرکی از همان آغاز خودرا نشان داد. نخست بنام خلیفه ای بی نام تبلیغ کردند .این کار دو سود داشت نخست هواداران  خاندان علی را در پشت خود جمع می کردند  و دوم در صورت دستگیری جان سفاح به خطر نمی افتاد .

وبعد در کشتن ابومسلم خود را نشان داد. او را خواستند شمشیر از او گرفتند و کسانی که با شمشیرهای آخته پنهان شده بودن بیرون آمدند و کار اورا یکسره کردند.

در داستان بر آمدن برامکه در زمان هارون و سقوط آ ن ها و بقدرت رسیدن مامون توسط ایرانی ها و خاندان سهل و ولایت عهدی علی موسی الرضا درک استراتژیک آنان از قدرت و حفظ آن خود را نشان داد.

ودر داستان بابک بهمین شکل کمک گرفتن از شاهزداه ای ایرانی و دستگیری بابک و فریب وبه خواب کردن افشین برای حرکت بعدی با دادن جایزه و خلعت و آماده شدن برای حذف در حرکت بعدی.

پایان کار افشین

معتصم افشین رابرکشید واو را به اوج رسانید  وتاج مرصع داد و قبای مرصع کرم فرمود و دوسوار مرصع و ۲۰ هزار هزار درم و وی چون این همه کرامت بدید اصل بد خودرا ظاهر گردانید وخواست که بر معتصم خروج کند و پادشاهی بر ملوک عجم گرداند .

پس او را بگرفتند و بیاویختند واو ختنه نکرده بود و در خانه او بتان یافتند .

(محمد عوفی ،جوامع الحکایات)

مازیار در در سال ۲۲۵ کشته شد و با همین بهانه افشین  به قتل رسید ماه شعبان ۲۲۶ در زندان معتصم مسموم شد.

در سال ۲۲۵ که پیکر مازیار پسر قارن را در جایگاه معروف به کنیسه بابک در شهر سامرا بدار آویختند استخوان های بابک از سال ۲۲۳ هنوز بر سر دار باقی بود

تاریخ و تاریخ نویسان طبقاتی

معروف است که می گویند تاریخ را فاتحان می نویسند اما گفته نمی شود خود نمی نویسند فرومایگانی می نویسند که قلم به مزدند. ودر تمامی طول تاریخ از دیروز تاریخ تا امروز تاریخ که مائیم و از امروز ما تا فردایی که فرزندان ما خوانندگان این تاریخ و تاریخ هایی از این دست اند از این قلم فروشان هستند و بوده اند و خواهند بود تا روزی که تاریخ به مدار عدل و عقل بگردد و پولی و مالی نباشد تا این شجره خبیثه باز تولید شوند و کسی قلم بر صفحه کاغذ نگذارد مگر هدفش روایت صحیح تاریخ باشد.

تاریخ بابک خرمدین دلاور آذربایجان نمونه کوچکی از تاریخ وتاریخ نویسان طبقاتی ست. نگاه کنیم؛

خواجه نظام الملک درسیاست نامه

قاعده مذهب ایشان آنست ؛حلال داشتن خمر و مال زن مردمان

ابوالفرج بن جوزی در کتاب نقد العلم و العمل او تلبیس ابلیس؛خرمیان زنان و محرمات رامباح دانسته و هر ناشدنی را حلال کردند

ابوالمظفر اسفراینی در کتاب التبصر فی الدین وتمییز الفرقه الناجیه عن الفرق الهالکین؛

خرمیان دو دسته بودند:

مزدکیان که همه محرمات را حلال می دانستند و می گفتند همه در دارایی و زن شریکند 

وبابکیان که هر گونه تباهی از باده خواری و سرود سرایی وجز آن می کنند و مردان و زنان در مجالس شان گرد می آیند سپس چراغ ها را خاموش می کنند و هریک از ایشان با زنی که نزد او می نشیند نزدیکی می کند  .

ابن الاثیر ؛بابکیان از فروع مجوسند ومردانشان با مادر و خواهر ودختر نکاح می کنند بهمین جهت ایشان را خرمی گویند.

ابوعلی بلعمی در ترجمه تاریخ طبری؛مذهب بابک مذهب زنادقه بود واندر مسلمانی هرچه حرام بود مثل نبیذ و زنا او حلال کرد و صانع و نبوت را انکار کرد .

می خوردن و زنا کردن و از لواطه و مناهی بر ایشان آسان بود.

تاریخ طبری؛ نژاد بابک از کنیزکی رسوا بود 

خوندمیر در حبیب السیر؛بابک مردی ملحد پیشه بود و دین مزدک داشت و بزعم او اکثر محرمات مثل مباشرت با محارم حلال بود.

مطهر بن طاهر مقدسی در کتاب البداء والتاریخ:مادرش زنی یک چشم بود وتنگدست 

روزی مادرش برای او خوراک می برد بابک خفته بود از بن مویش قطره خونی روان بود 

گویند زن جاودان فریفته او شد 

بابک به پیروان خود شمشیر و خنجر داد وگفت چون هنگام فرا رسد بیرون آیند و مرد و زن وکودک را پاره پاره کنند و بکشند

راهزنان و بی سر و بی پایان و فتنه جویان پیروان آئین های ناستوده برو گرد آمدند

آن ها هزار هزار تن از مرد و زن و کودک رابکشتند که جمع شان ۲۵۵ هزار نفراست .

مسعودی در مروج الذهب؛

سهل بابک را به کاخ خود دعوت کرد و جای خود را به او داد وبرای او خوردنی آورد و با او به خوردن نشست و بابک با درشتی با او گفت :مگر کسی مانند تو با من نان می خورد

سهل به او گفت: ای پسر زن تبه کار تو باید گاو وگوسفند را نگهبانی کنی ترا بچاره گری و کشور داری وکار سیاست و لشکر آرایی چه کار

ابوالفلاح عبدالحی بن عماد حنبلی در کتاب شذرات الذهب :بابک خرمی کافر بود 

میرخوند در روضه الصفا؛ بابک ده جلاد داشت یکی از آن ها بیش از ۲۰ هزار تن را کشته بود عدد مقتولان بابک در معارک و غیر ة به هزار هزار رسید

تاریخ طبری؛ پس عبدالله(برادر بابک قبل از مُثله شدن) را گفتند :چیزی خواهی خورد؟شراب خواست .اورا چهار رطل شراب دادند و تانزدیک بامداد بشراب خوردن نشست.

سیاست نامه خواجه نظام؛اورا جلادان بسیار بود.از یکی از جلادانش پرسیدند تو چند کس کشته ای .گفت :۳۶ هزار مسلمان 

چون چشم معتصم بربابک افتاد گفت :ای سگ چرا در جهان فتنه انگیختی .هیچ جواب نداد.

این سلسله سر دراز دارد از روایت تاریخ و جای تعجب هم نباید باشد تاریخ و تاریخ نویس طبقاتی یعنی این.اما هیچ کدام به این پرسش اساسی پاسخ نمی دهند اگر اینان مشتی فاسد و زنا کارند چگونه ۲۳ سال در برابر سپاه تازی مقاومت کردند و چرا؟

وآیا اینان جز شکم و زیر شکم با خلیفه مسلمین اختلافی ندارند.باید ببینیم خلیفه مسلمین خود از چه جنمی بود.

این داستان را با داستان کمال پادشاهی به پایان می بریم تا ببینیم آنانی که مدام در نوشته های شان از شرابخواری و فساد و زنا و اشتراکی بودن زنان  در آئین بابک انتقاد می کردند خلیفه آن ها و امیرالمومنین آن ها از چه قماشی بود و اینان از او چه نقد و روایتی داشتند تا معلوم شود خود از چه قماشی بودند از خواجه نظام الملک بزرگ فئودال بگیر تا دیگر موجوداتی از این دست.

کمال پادشاهی

داستان کمال پادشاهی  داستان متواتری ست از آن رو ی که هم خواجه نظام الملک در سیاست نامه اش روایت می کند و هم یاقوت حموی درمعجم الادباء  وبه احتمال قریب به یقین با جستجو در دیگر تاریخ ها این داستان با کمی زیاد و کم روایت شده است .پس نخست روایت یاقوت حموی را می بینیم :

یاقوت حموی در احوال ابوعبدالله احمد بن ابراهیم بن اسمعیل بن داود بن حمدون چنین می نویسد:

«حمدون بن اسماعیل ادیبی تازی زبان و از ندیمان معتصم خلیفه هفتم عباسی بود .

حمدون می گوید :روزی معتصم مرا به نزد خود به خواند .نزد او رفتم در یکی از نشیمن گاه های خود بود .در پهلوی او در کوچکی بود .من با او سخن می گفتم در جنبید ودخترکی سفید روی و باریک اندام و زیبا بیرون آمد در دستش پیاله ای بود و بر گردنش دستمالی .معتصم پیاله را گرفت و نوشید و گفت:حمدون بیرون رو .

بیرون رفتم و در دالان سرای ماندم .

پس ساعتی بعد مرا خواند .اندر شدم و با او سخن گفتم.

در دیگر بار جنبید.دخترکی آمد که از زیباترین زنان بود و گندمگون و رنگ باخته بود و در دستش پیاله داشت آن را گرفت و آشامید و گفت بجای خود باز گرد .

پس بیرون رفتم و ساعتی دیگر در آن جا ماندم.

باز مرا خواست و رفتم و با اوسخن گفتم.

در جنبید و سومی که زیباتر بود و پیاله بردست و دستمالی با خود داشت پیدا شد .پیاله را بگرفت و آشامید و گفت بجای خود بازگرد .

بیرون رفتم و ساعتی ماندم وسپس مرا خواند و مرا گفت میدانی چه شد .؟

گفتم :پناه بر خدا هیچ کس نمی داند که دراندرون سرای امیرالمومنین چه می گذرد .

گفت :یکی از آن ها دختر بابک خرمی بود ودیگری دختر مازیار و سومی دختر بِطریق(اسقف) عموریه.

دراین ساعت از ایشان دختری ببردم  واین کمال پادشاهی ست ،حمدون

از یاد نبریم که یاقوت حموی و آن خواجه بزرگ نظام الملک از بابک و زشتی صورت مادرش و اشتراکی بودن زنان در اندیشه بابک به کرات و مرات یاد می کنند .اما وقتی به تجاوز به عنف خلیفه ای فاسد می رسند این فساد و فحشا را کمال پادشاهی می دانند و به این موجود کثیف هم چنان امیرمومنان می گویند.

نا گفته پیداست که این کاخ یکی از کاخ هایی بوده است که برای فسق و فجور خلیفه ساخته شده بود.

دو دیگر داشتن پیاله در دست و دستمال بر گردن یا دست برای ظریفان روزگار معنایی روشن دارد.

آوردن پیاله یعنی دعوت برای نزدیکی و داشتن دستمال نشانه دختر بودن وباکرگی ست.

و منظور از ایشان دختری ببردم یعنی با کرگی شان را از بین بردم

رنگ باختگی هم نشانه ترس و وحشتی ست که اسراء حرم خلیفه داشته اند .

دونکته نیز نا گفته پیداست در این نجیب خانه امیرالمومنین کسانی درآن سوی در مشغول آماده کردن دختران اسیر و برده برای امیرمومنین بوده اند و به شغل شریف پااندازی مشغول بوده ا  ند و دیگر تظاهر به بی خبری حمدون ادیب از آن چه درسرای خلیفه می گذرداز آن حرف هاست

باید خر تشریف داشت که نفهمید آمدن دختران زیبا روی با جام شراب و دستمال و بیرون فرستادن او دوباره و سه باره  چه معنایی دارد.

داستان اسرا و کشته ها 

ابن خلدون و دیگر تاریخ نویسان بر ۷۶۰۰ نفری که بعد از گرفتن قلعه بابک زندانی او بودند تاکید دارند.آیا براستی یک قلعه گنجایش ۷۶۰۰ زندانی آن هم زنان و کودکان نه مردان جنگی را دارد. و در صورت جا داشتن ضرورت آن چیست.و چگونه می شود که سه سال محاصره و بی غذایی را در یک قلعه تاب آورد وبه ۷۶۰۰ زندانی که هیچ ارزش نظامی ندارند غذا داد. مگر بابک و سردارانش که ۲۳ سال در برابر بزرگترین امپراطوری تاب آورده بودند مغز خر خورده بودند که ۷۶۰۰ زندانی را برای هیچ نگه داری کنند.

اما در تمام تاریخ های ذکر شده بر کشته شدن بیش از دویست هزار نفر از مسلمین در جنگ های ۲۳ ساله بابک تاکید دارند و از آن بعنوان جنایت یاد می کنند.اما وقتی به کشته گان خرمیان می رسند و عددهای ۶۰ هزار و ۱۰۰ هزار را سیاهه می کنند رگ انسان دوستی شان به جنبش در نمی آید . که اینان کشاورزان تهی دستی بودند که از خانه ها و مزارع شان در برابر نظامیانی مزدور دفاع می کردند.

تاریخ نویسانی از این دست

سعید نفیسی در بابک دلاور آذربایجان ۳۷  کتاب به زبان تازی و۲۴کتاب به زبان فارسی لیست می کند که میانه خوشی با بابک و نهضت آزادیبخش او ندارند.

و در کنار این سیاهه می توان زندگی بابک را در آثار سعید نفیسی؛بابک دلاور آذربایجان و ذبیح الله صفا؛بابک خرم دینی  و عبدالحسین زرین کوب؛دو قرن سکوت و مرتضی راوندی ،تاریخ تحولات اجتماعی  وعباس اقبال ؛خاندان نوبختی و مجتبی مینوی و صادق هدایت ؛مازیار دنبال کرد.

جدال بر سر چه بود

جدال نه بر سرجمع شدن با خویشاوندان بود که این نوع زناشویی بر می گشت به مرحله ماقبل تمدن نه بر سر اشتراکی بودن و شدن زنان بود که این هم بر می گشت به دوران مادر سالاری قبایل نخستین .جنگ بر سرمال و خاصه بود.چه کسی از ارزش اضافی تولید شده در مناسبات فئودالی بهره ببرد .با نگاهی به خراج های دوره اسلامی این امر روشن تر خواهدشد 

انواع خراج

جزیه:مالیات سرانه ای که غیر مسلمانان که بر سر دین خود مانده بودند می دادند

اموال:که شامل در آمد های نقدی می شد

الطاف:هدیه هایی بود که بمناسبت هایی باید به حاکم و همین طور تا خلیفه داده می شد

الزمه:چیزی که جدا گانه وصول می شد 

ضریبه:بمعنای اخص در آمد بود که معنای خراج می داد مثل عوارض گمرکی و راهداری

جبایات:خراج های پیش بینی ناشده بود و این زمانی بمیان می آمد که حاکم بهر شکلی دچار کمبود مالی می شد 

لوازم :خراج اضافی بود و می توانست بهر بهانه ای گرفته شود 

مقاطعه:ما الاجاره ای بود که سرکرده ای بمناسبت در اختیار گرفتن منطقه ای بعنوان مالیات سرانه یک جا می پرداخت وخود بنا بر میل خود این مالیات را سر شکن می کرد به کل جمعیت البته باضافه سهمی که برای خود در نظر می گرفت.

رسوم:این هم نوعی خراج و مالیات بود به بهانه هایی

توابع:مالیات اضافی بودکه تحصیلداران برای خود می گرفتند

خراج آذربایجان در این سال ها حدود ۷/۵ میلیون درم بوده است .

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate