در آمدی برانقلاب مشروطه

در اواسط دوره قاجار است که باد بیداری بسوی ایران وایرانی وزیدن می گیرد دریچه هایی از سوی مسافرانی که به اروپا و استانبول و روسیه سفر می کنند بسوی ایران گشوده می شود.

 ایرانیان به خود می آیند وبه صرافت می افتند تا خودرادرآینه روبرویشان که امپراطوری عثمانی و روسیه تزاری و اروپا  وژاپن بود ببینند و بفهمندکه چرا آن ها بجلو رفته اند و اینان نه تنها پیشرفتی نداشته اند که پس رفت هم داشته اند.پس کلید اصلاحات زده می شود.

بعضی براین باورند که اصلاحات از زمان عباس میرزای ولیعهد شروع شده است از شکست هایش در برابر روسیه وخم شدن روی این شکست ها و صدر اعظم هایی مثل قائم مقائم وامیر کبیر , سپهسالار تلاش کردند راه او راادامه دهند.هر چند راه بجایی نبردند.

اصلاحات از بالا

رفرمیسم اشرافی برا این باور بود که راه رفرم از بالاست با اثر گذاشتن روی شاه جوان.اما غافل بودند از این امر که مشکلات پادشاه جوان تنها معرفتی نیست.که بخش زیادی از آن بود و اینان مشتی خنگ وخرفت و پرت از دنیای معاصر بودند اما بخش اعظم این نخواستن ها ریشه در ماهیت پوسیده فئودالیسم ایرانی داشت که حاضر نبود برای توده دردمند قدمی بردارد چرا که براین باور بود رعیت پررو می شود.

پیش قراولان فکری مشروطه

بضاعت فکری ما در این دوران ناچیز بود.واین کم خونی تاریخی بی علت نبود.شکست های پیاپی کشور را در تمامی زمینه هایش ضعیف کرده بود. شکست و تن دادن به اندیشه های عرفانی و صوفیگیری برای قابل تحمل کردن رنج مضاعفی که از غارت و زور اشغال گران بر می خاست اندیشه ایرانی را فلج کرده بود.

تلاش هایی شد در قالب خاطره و سفرنامه و شبنامه و روزنامه هایی که یا توسط ایرانی ها نوشته می شد و یا از استانبول و مصر و هندوستان وباکو می آمد.

 

نظام مفاهیم

مشروطه خواهان در پی آن بودند که بفهمند کجا هستند و نسبت شان با دیگران چیست.

برای این مفاهمه باید با نظام مفاهیم شان که در واقع ظرفیت های اندیشگی شان بودبا تجدد روبرو می شدند.

آن نظام مفاهیم که درواقع ازسنت  بر می خواست چیزی نبودکه قادر باشد آن هارا در فهم دنیای جدید یاری کند .

پس باید بر می گشتند و تکلیف خودشان را با این نظام مفاهیم روشن می کردند.اما مشکل شان

در آن بود که درک روشنی از این نظام مفاهیم نداشتند. تا نخست آن را فهم کنند و بعد آن را به روز کنند.

آن ها  مقلدان گذشته تاریخی خود بودند .تاریخی که برای آن هادر آن چه گذشته بود و آن چه در این دهه ها و سده ها در پس پشت هجوم ها و غارت ها در زیر آوار حسرت ها و حرمان ها گم شده بود آن قدر کژ و کوژ شده بود که امکان شناخت برای آنان نبود .

شناخت چنین تاریخ کهنسال و دفورمیته ای نیاز به ابزاری داشت که در دسترس آنان نبود . اما این بدان معنا نبود که این ابزار وجود ندارد.باید سراغ کسانی می رفتند که توانسته بودند لوحه کورش را که در فتح بابل نوشته شده بود بخوانند و یا اعلامیه سیاسی تبلیغی داریوش را در طاق بستان ترجمه کنند. واین کسی نبود جز غرب فرهنگی.اما لازمه این کار این بود که اینان نسبت خودرا با غرب فرهنگی مساحی کنند.واین خود معضل دیگری بود.

 کسی که قادر نبود نسبت خودش را با گذشته اش تعیین کند چگونه می توانست نسبت خودش را با فرهنگ غرب پیدا کند.

روشن نبودن آن چه که در برهه های حساس بر تاریخ این مرزو بوم ،آدم ها و باور ها و اندیشه های شان گذشته بود یک وجه این داستان بود وجه دیگرش آن بود که به این ندانستن خود تا حدود زیادی واقف نبودند و آن هایی هم که واقف بودند این وقوفش شان یک فهم محدود و قاصری بود.پس با مشکلی پارادوکسیکال روبرو بودند.تا خودشان و تاریخ شان و نظام مفاهیم

 شان را به روز کنند.به  روز کردن یعنی فهم و از آن خود کردن وبازسازی تاریخ در اکنون.

این نا آگاهی به گذشته تاریخی وقادرنبودن به این امر که تاریخ گذشته خودرا به روز بازسازی کنند نخستین  پیامدش این بود که آنان قادر نبودند به دنیای مدرن بی کم وکاست وارد شوند.

پس راهی نبود جز آن که کار به تقلید کشیده شود.وتقلید یعنی درست شدن چیزی بدلی وبدل کسی رابه جایی نمی رساند.

نخستین تماس ما با دنیای جدید

شاید بتوان گفت که نخستین تماس ما با دنیای جدید نبرد چالدران بود.سی هزار جنگجوی قزلباش در یک سو وصد هزار ینی چری در یک سوی دیگر.جنگی بزرگ که به زعم بعضی از مورخین جنگ  تمامی جنگ ها بود.

در آن جنگ روشن شد که فهم تاریخی ما از دنیای جدید تا کجاست . وهمین فهم ناقص بود که به قدم های  بعدی ما سمت و سو می داد.

در این نبرد که جنگ شاه اسماعیل صفوی بود با سلطان سلیم عثمانی ،ایرانیان برای نخستین بار در معرکه ای وارد می شدند که سرنوشت جنگ را سلاح آتشین تعیین می کرد .

 اما این استراتژی مدرن که توپخانه در رأس آن قرار می گرفت از فهم فرماندهان نظامی قزلباش خارج بود .آن که با شوشکه  وگرز و تبرزین به جنگ می رفت شعور نظامیش نباید چیزی بالاتر از دست افزارش باشد.با این همه از آن جایی که فرماندهان قزلباش از شعور نظامی در حد خود بی بهره نبودند به شاه اساعیل پیشنهاد کردند تا قبل از آرایش نظامی گرفتن سپاه عثمانی یورش برند و کار را یکسره کنند. اما تصمیم این جنگ در دست  جوانی حدوداً سی ساله بود که خودش را مرشد کامل می دانست یعنی عقل کل.

 پاسخ شاه اسماعیل میزان شعور و نسبت فهم ما را با دنیای جدید نشان می دهد.شاه اسماعیل در جواب فرماندهانی که معتقد به شبیخون بودند  گفت :شما فکر کرده اید ما راهزنیم  مابه حول وقوه الهی وارد جنگ می شویم اگر خدا بخواهد پیروزمی شویم  واگر تقدیر برشکست ما باشد از تقدیر الهی گریزی نخواهیم داشت.. این آدم با این فهم تاریخیش تبریز سنی را با سی هزار کشته از جمله مادر خودش شیعه کرده بود تا سپری ایدئولوژیک بسازد در برابرعثمانی توسعه طلب سنی وغافل بود که این کار چه تبعاتی می تواند برای آینده این مرز وبوم داشته باشد.

باید روی این نکته خم شد که بعد از شکست ما در منطقه  چالدران از سپاه عثمانی زعمای قوم ما چه کردند. نهایت فکرشان این بود که ماهم باید توپخانه داشته باشیم و برادران شرلی به همین منظور به ایران آمدند که حاصلی نداشت. غافل بودند که سلاح مدرن در ذیل جامعه مدرن قرار می گیرد .وباید بجای ساختن کارخانه توپ سازی به فکر مدرسه ودانشگاه باشند وکارخانه آدم سازی را فعال کنند. آدمی که جهان مدرن را با مفاهیم مدرن می فهمد.

با همین فرمان ودرجه نافهمی از مناسبات جدید آمدیم تا دوران قاجار و بار دیگر برخورد با دنیای جدید آن هم از دروازه جنگ .وآن نافهمی هایی که بیشتر به طنزی تلخ شبیه بود تا تاریخی برای اندیشیدن.

در گیر و دار جنگ ایران و روس که با تهدید روحانیت به حکم جهاد به عباس میرزای ولیعهد تحمیل شد خاقان ابن خاقان فتح علیشاه در راس اموربودو بجای اعلان موقعیت جنگی و کانالیزه کردن تمامی امکانات در خدمت جنگ در اندرونی با لشگری از زنان حرمسرا مشغول سرسره بازی بود ووقتی به اوخبر شکست های پیاپی ولیعهد را دادند دستور داد تا شمشیر خاقانی را از قورخانه شاهی بیرون بیاورند و در حالی که غضب کرده بود روبه درباریان کرد و گفت :اگر من این قبضه شمشیر را از نیام برکشم چه اتفاقی می افتد و همه گفتند تمامی کفار روس بدرک واصل می شوند و  گفت پس همین الان شمشیر را از غلاف بیرون می کشم . ابلهان درباری روی دست وپای او افتادند که به زن وبچه کفار رحم کنید آن ها گناهی نکرده اند تا هلاک شوند.

یا زمانی که درنبرد های بعدی با سپاه روس شکست ها آوار بر سر سربازان ایرانی شد علت را جویا شدوفهمید روس ها برتری توپخانه ای دارند دستور دادتا هاون سازان و حلبی سازان توپخانه ای درست کنند تا پطرزبورگ را از تهران بزنند ووقتی ساخته شد و دستور آتش داد سلاح ساخته شده منفجر شد وهمه را تار ومار کرد، به خاقان گفتند این توپ که در ایران این همه را کشت ببین در پطرز بورگ چند هزار نفرکشته شده اند .

تنها در بین این جماعت نادان عباس میرزای ولیعهد بود که در پی چاره بود و می خواست راز ناکامی ایران و پیروزی روس ها را بفهمد پس دستور داد تا با ترجمه کتاب هایی تاریخی پی به راز پیشرفت اروپایی ها ببرد.

اما کار خراب تر از آن بود که با ترجمه چند کتاب پی به فلاکت تاریخی خود ببرند .هرچند با مرگ نا بهنگام عباس میرزا این تلاش های نیز ابتر ماند.

علت چه بود

بر ما معلوم نیست که در ذهن عباس میرزای ولیعهد چه می گذشت و علت در جا زدن و پس رفتن تاریخی ما را چه می دید .اما در دوره های بعد اندیشمندان دیگری که پیش قراولان فکری مشروطه بودند  به این نتیجه رسیدند که عامل انحطاط حمله اعراب بوده است .

اما ما بعد از آمدن تازیان حمله مغول را داریم و بعد جنگ های داخلی و حمله های مداوم اقوام کوچنده با مردم شهر نشین . و بالاتر از همه اینها آمدن تازیان خود علت مشکلی دیگری بود ؛فروپاشی دولت ساسانی از درون .

این فرو پاشی و این بسترتاریخی بود که اعرابی که در پیرامون مدائن زندگی شان از طریق راهزنی می گذشت فهمیدند که از جبروت ساسانیان چیزی جز یک اسم باقی نمانده است و کافی است ضربه ای فرود بیاید و این غول بیمار نقش زمین شود.هم اینان بودند که به عمر خلیفه دوم مسلمین نوشتند کار ساسانیان روبه پایان است وگرنه اعراب بادیه جرئت نمی کردند به امپراطوری معظم ساسانی تعرض کنند.

باید همین جا روی این نکته خم شد که چرا امپراطوری ساسانی راه زوال در پیش گرفت.اشکال کار در کجا بود .؟

اگرعامل فروپاشی و زوال در داخل بود  وعامل خارجی تنها بربستر آن عامل داخلی می توانست بعنوان کاتالیزور عمل کند این عوامل چه بودند واز کجا سر بیرون آوردند.

مهم درک دیالکتیک عوامل داخلی و خارجی بود و هست.اما ما تا فهم این عوامل فرسنگ ها فاصله داشتیم و داریم.

تقلیل مفاهیم

در انقلاب مشروطه عمل از نظر جلو افتاده بود.ذهن ابزار لازم و چُستی و چالاکی لازم را نداشت تا خودرا به عین برساند.

از همان آغاز مفاهیم جدید را در قالب های قدیم ریختند تا به نتایج درست برسند اما نرسیدند و رسیدنی هم نبود.

در مورد این کار چند دیدگاه بود:

یک دیدگاه بر آن بود : برای آن که جناح راست سنت از انقلاب و تبعات اش هراس نکند رهبران انقلاب ناچار شدند  مفاهیم جدید را در قالب های کهنه بریزند.وچاره ای دیگر نداشتند.کاری که در دوران معاصر اصلاح طلبان دینی پرچم دارآنند.

نگاهی دیگر این تقلیل مفاهیم و این ریختن مفاهیم نو در قالب های کهنه را بی ارتباط با مراعات جناح راست سنت می دانست وبراین باور بود که رهبران مشروطه همان کاری را با مفاهیم تجدد کردند که پیشینیان با مفاهیم فلسفه یونان کردند همان اندازه ای از تفکر یونانی گرفتند که نیاز داشتند. آنان می خواستند باور های دین شان را لباس فلسفه بپو شانند وبا گرفتن بخش هایی از فلسفه یونان پوشاندند.همین اتفاق در مشروطه افتاد . .تقلیل مفاهیم و تهی کردن مفاهیم نو از مضمون به واقع آبکی کردن آن مفاهیم بود تا جایی که قالب های کهنه آن ها که همان سنت بود دست نخورده بماند.

دیدگاه سوم بر آن بود که رهبران فکری انقلاب می خواستند به مفاهیم نو دست پیدا کنند اما قادر به این کار نبودند پس مفاهیم نو را بار قالب های کهنه کردند.

حاصل کار تغییر ظاهر بود که مدرنیزاسیون می گویند.پس ردا و قبا جایش را به کت و شلوار داد وزنان از زیر مقنعه و روبنده بیرون‌آمدند و کلاه لگنی بر سر گذاشتند به این خیال که با تشبه به اروپایی ها مدرن شده اند.

اما مدرنیته مدرنیزاسیون نبود .ظاهر مدرن با باطن مدرن یکی نبود.

دنیای مدرن با قالب های ذهنی کهنه آن گونه فهم می شد که ابتر بود.و دیدیم که تا آخر هم ابتر ماند و خروجی نهایی اش حکومت بناپارتی رضا شاهی بود نه یک حکومت بورژوا دموکرات.

زوال اندیشه وچرایی آن

اما پرسشی که بمیان می آید این است چراما قادر نشدیم به فهم مفاهیم نو دست پیدا کنیم و با برپایی نهاد هایی ماندگار مشروطه را که حکومت قانون بود به حکومتی قانونی ودموکرات تبدیل کنیم.

کجای کار ما اشکال داشت.؟

عده ای بر این باورند که باید بر گشت و به گسست های تاریخی خود نگاه کنیم ببینیم در کجا ما دچار فرودی تاریخی شدیم که قادر به ایستادن نبودیم ونتوانستیم به آسانی وارد دوران جدید شویم.این عده خاستگاه این افول تاریخی را ارجاع می دهند به حمله  به مغول.

در حمله مغول چه اتفاقی افتاد؟

در حمله تازیان شیرازه امور از هم گسیخت اما ساخت اقتصادی و نیروهای تولیدی ضربه جدی ندید اعراب بادیه قبیله به قبیله آمدند و در شهر های ایران جا گیر شدند و تبدیل شدند به بزرگ زمین داران .روند تولید خدشه چندانی نخورد .عقل معاش عرب به او می گفت بهتر است این سیستم زمین داری به همین شکل حفظ شود تا آن ها بتوانند سهم و مالیات بیشتری بگیرند اما اقوام وحشی مغول به ماندن فکر نمی کردند، زدن و کشتن و سوزاندن و بردن.

پس ساخت در کلیتش ضربه ای جدی خورد . نیروهای تولیدی که کارگران و دهقانان،  صنعتگران شهر وروستا بودند یا کشته شدند یا بعنوان برده و اسیر راهی چین شدند تا به خاقان بزرگ خدمت کنند.

اندیشه متحجری که بعنوان روبنای خلافت عمل می کرد در دوران مغول تبدیل شد به صوفیگری.مقاومت در عین و ذهن در دوران گذشته جای خودرا داد به تسلیم محض و

وا گذاشتن دنیا به غیر.و غرق شدن در اندیشه هایی که راه رهایی را در بی نیازی از عالم واقع می جست .

با رفتن مغولان تا آمدن دولت بزرگ صفویان برآمدن ها همه ناچیز بود اما برخاستن به معنی اقتصادی و فرهنگی اش نبود.تنها در دوران صفویه بود که امیدی برای برخاستن جوانه زد .

اما حکومت قزلباشان  از نظر ذهنی بی پایه تر از آن بود که بتواند مقدرات تاریخی و جهانی را دریابد و بفهمد در جهان کنونی جایگاه ایران چیست و چه باید کرد .

عاقبت فئودالیسمی با روبنای مذهبی و استبدادی بر آمدن شاه سلطان حسین بود و نفهمی تاریخیش از وضعیت ایران و جهان و بلاخره کار به ادبار کشید و حکومت بدست ایالتی ازایالت های خودی سقوط کرد و افغان ها زمام کار را دردست گرفتند.

بعد دوران استعمار است که نقش بازی می کند در این برنخاستن با ابزاری وتمهیداتی که آن ها در اختیار داشتند و می توانستند از آن ها استفاده کنند.

انقلابی بدون رنسانس

ساخت مرده و بدون تغییرجامعه قادر نبود در آستانه این تحول تاریخی که ضرورتش احساس می شد پیشاهنگان فکری این تحول را بدنیا بیاورد.وهمه توان فکری مشروطه خلاصه می شد در کسانی که در روزنامه ها مقاله می نوشتند. اینان نیز درک روشنی از مشروطه و آن چه

قرار بود اتفاق بیفتد نداشتند واگر هم داشتند در حد نازلی بود .یک سوی این تحولات روحانیت ایران ونجف بود از طباطبایی گرفته تا نایینی وآخوند خراسانی که  هرچند با انقلاب همراهی می کردند امااینان نیز درک روشنی از سیر تحولات نداشتند.وبدرستی نمی دانستند مشروطه چیست .فقط در این حد آگاه بودند که در دوران غیبت و حکومت جابر یک حکومت قانون مدار و مشروطه تضاد چندانی بامذهب ندارد.

شکست انقلاب مشروطه

انقلاب علیرغم پایمردی تبریز و سوسیال دموکرات های ایرانی و قفقازی هر چند در بعد سیاسی به پیروزی رسید اما در بعد اجتماعیش با سازش بخش بالایی بورژوازی با اشرافیت فئودال شکست خورد . این شکست دلائلی چند وجهی داشت:

گفته می شود یکی از دلایل این شکست بی توجهی به مبانی بود.مبانی که باید از نقد سنت بیرون می آمد. که لازمه اش تعیین تکلیف کردن انقلاب با گذشته تاریخی خود بود .

در این معنا جنبش بنیه چندانی نداشت. نظریه پردازان جنبش در حد انگشت شماری بودند مثل طالبوف،مستشارلدوله نویسنده کتاب یک کلمه،میرزا فضل علی تبریزی ،زین العابدین مراغه ای

وچند نفری دیگر مثل ملکم خان بودند.اینان نیز نه درک روشنی از مبانی مشروطه داشتند و نه درک روشنی از مبانی سنت.به چیز هایی رسیده بودند اما این حد از آگاهی برای تدوین مبانی انقلاب کافی نبود.

انقلاب قادر نبود مفاهیم خود را خلق کند و در قالب آن مفاهیم نو خودش را باز تعریف کند.برعکس آن چه که گرفته بود از مبادی اندیشه غرب در قالب های ذهنی و کهنه خود ریخته بود که تقلیل مفاهیم بود .و چیز دندان گیری در عاقبت امر بدست نمی آمد. واین بدان خاطر بود که با گذشته خود که سنت بود نتوانسته بود تعیین تکلیف کند.

مشکل پارا دوکسیکال  تاریخ معاصرچه بود؟

دودیدگاه:

دیدگاه نخست :شکاف بین سنت و تجدد

دیدگاه دوم: شکاف بین آزادیخواهی و استبداد

شکاف واقعی در تاریخ معاصر شکاف آزادی و استبداد بود.شکاف سنت و تجدد ذیل این شکاف قابل فهم  وتوضیح بود.

خواسته های نخستین انقلاب مشروطه حکومت قانون ، تاسیس عدالت خانه و مشروط کردن سلطنت بود در راه رسیدن به این سه خواسته بود که پای سنت بمیان آمد و به تبع آن تجدد مطرح شد .

در وهله نخست درک مشروطه خواهان از آزادی نازل بود واین عیب پیش قراولان مشروطه نبود . در همه جای دنیا کم وبیش این گونه بوده است .اما با رفتن به جلو درک و عمق نسبت به آزادی تغییر می کند .مشکل در آن بود که با روی کار آمدن دولت های بی کفایت کار به کودتا کشیده شد و انقلاب با یک سقط تاریخی مواجه شد.

اما نباید از یاد برد که روی کارآمدن دولت های بی کفایت علت نبود معلول بود معلول ضعف تاریخی بورژوازی در ساخت اقتصادی بود .

از همان آغاز بورژوازی صنعتی نقش چندانی در ساخت اقتصادی و سیاسی جامعه نداشت ومدعی سهیم شدن در قدرت سیاسی و تسهیل امور به نفع خود نبود بلکه بخش تجاری بورژوازی پیشقراول انقلاب بود و این بخش از آن جایی که با سازش با بخش بالایی قدرت به مشروطه اش می رسید سازش کرد .این سازش باعث شد دولت هایی بر سر کار بیایند که میوه تلخ این سازش بودند کسانی که فهم ، اراده وانگیزه  لازم را برای تغییر بنیادی جامعه نداشتند. وآن قدر در تمشیت امور تعلل کردند تا جامعه خسته و نا امید از انقلاب تن به کودتا داد تا کارها در دست قزاقان به نتیجه برسد .

دلایل روی کار آمدن رضا شاه

گفته می شود دلایلی که زعمای قوم تن دادند به روی کار آمدن رضا شاه این گونه بود:

خلاء قدرت ودر معرض تهدید قرار گرفتن  تمامیت ارضی کشور

برقراری امنیت

 ایجاد دیوانسالا ری متمرکز و کارآمد

انقلاب در پی بر قراری حکومت قانون وتاسیس عدالت خانه و مشروط کردن سلطنت بود .واز پی بر پا کردن چنین بنایی می اندیشید به آزادی و رفاه اقتصادی هم می رسد .اما به این اهداف نرسید بماند آن حداقل امنیتی هم که قبل از پیروزی انقلاب  داشت  از بین رفته بود پس عطای آزادی و حکومت قانون را به لقای امنیت بخشید و به اجماع کلی رسید که امنیت را با آزادی و حکومت قانون عوض کند و این کار با کمک دولت فخیمه  انجام شد وکودتای سید ضیا و رضاخان میر پنج کلید خورد.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate