نگاهی به تئوری امپریالیسم وریشه های توسعه ناموزون

نگاهی به تئوری امپریالیسم وریشه های توسعه ناموزون*

نخست ببینیم کریم پور حمزاوی داستان امپریالیسم و ریشه های توسعه ناموزونش را چگونه می بیند.

گرامشی توسعه را به دوبخش تقسیم می کند:

توسعه موزون 

توسعه ناموزون

واین دونوع توسعه را در گرو انقلاب های موفق یا عقیم می داند

انقلاب های عقیم

انقلاب های موفق مربوط به کشور های متروپل است وانقلاب های عقیم  مختص کشورهای پیرامونی ست که با دخالت قدرت های امپریالیستی به این کشور ها تحمیل می شود وبه توسعه ناموزون ختم می شود .

علت توسعه نیافتگی اقتصادی ایران:

دودیدگاه در این مورد وجود دارد:دیدگاه نخست که نقش عوامل داخلی را عمده می بیند و دیدگاهی دیگر (که دیدگاه نویسنده مقاله است )عامل خارجی را عمده می بیند.

عامل داخلی 

از نظر پور حمزاوی آنانی که نقش فرهنگ ،جهل و ناکارآمدی ،کلنگی بودن جامعه را عامل اصلی می دانند در چاهی افتاده اند که شرق شناسان در جلو پای ما کنده اند . فرجامی ندارد و روشنفکران کمپرادر و بورژوا های ایرانی و نخبگان توسعه گرا مبلغ این نظریه اند.

رد این نظر

اززمان ناصرالدین شاه تلاش هایی برای یافتن راه توسعه شد. ناصرالدین شاه یک بار از پادشاه اطریش و یکبار هم از صدر اعظم آلمان تقاضا کردتا هیئتی بفرستند تا عدم توسعه سیاسی ایران راریشه یابی کنند. که حاصلی نداشت. (فریدون آدمیت ایدئولوژی نهضت مشروطه)

آن روزگار هم عده ای ریشه عقب افتادگی را در شاه وطبقه فاسد می دانستند.ترور شاه توسط میرزا رضای کرمانی در همین راستا بود که فرجام کار آن نبود که آنان می پنداشتند

عامل خارجی

توسعه نیافتگی ایران معلول توسعه نیافتگی در کشورهای پیرامونی در نتیجه توسعه سرمایه داری در مرکز جهانی ست.

ادغام قهرآمیز ایران در سیستم جهانی در اوایل قرن ۱۹ کلید فهم توسعه ناموزون در ایران است 

بیدار شدن ایران

در اوایل قرن نوزده ایران متوجه تغییر در اروپا و روسیه شد.

تا اواسط قرن ۱۹تمامی شاهراه های اقتصادی ایران تحت سطله روس و انگلیس بود.

قرن ۱۹قرن استعماری انگلیس بود  وانگلیس موفق شده بود با تکیه بر تکنولوژی صنعتی خود دیگر ملت ها را دربند بکشد.

نیم قرن سلطه استعمار بر اقتصاد شبه فئودالی

ورشکستگی صنایع دستی و بومی در رقابت با کالای خارجی

قحطی

خرید زمین های پنبه و گندم توسط بازاریان برای کشت خشخاش وتولید تریاک برای بازار جهانی

باعث شد که در اواخر قرن ۱۹ بلوک تاریخی انقلاب مشروطه شکل بگیرد.

این بلوک شامل توده های فقیر شهری و روستایی ،روشنفکرانی که در فرنگ درس خوانده بودند روحانیون و بازاریان بود

انقلاب اما شکست خورد و این شکست معلول دخالت امپریالیسم روس و انگلیس بود .

یک سال بعد از انقلاب ۱۲۸۵مشروطه ایران به دو منطقه بین روس و انگلیس تقسیم شد.کمی بعد مجلس به توپ بسته شد.ودر سال ۱۲۹۰ با تهدید روس و انگلیس مجلس دوم منحل شد.

بر آمدن رضا شاه

قیصر گرایی

قیصر گرایی بر ساخته گرامشی ست وادامه بناپارتیسم مارکس است.بناپارتیسم زمانی متحقق می شود که طبقات اصلی قادر نباشند اعمال اتوریته کنند و جامعه در یک حالت بلاتکیف قرار می گیرد در چنین زمانی ضرورت یک کودتا در دستور کار قرار می گیرد تا نظامیانی که وابسته به دو طبقه اصلی نیستند بیایند و روند توسعه بورژوایی را پیش ببرند.

بناپارتیسم می تواند مترقی یا ارتجاعی باشد .

رضا شاه  نوزاد میمون دوران پسا مشرطه و بناپارتی مترقی بود.

رضا خان بناپارتی توسعه گرا بود که توانست با روی کرد به آلمان بخش مهمی از پروژه توسعه را به پیش ببرد.واین موفقیت ناشی از نیرویی اجتماعی بود که از او حمایت می کرد.

از این منظر رضاخان به عنوان یک پدیده سیاسی و دوران او محصول یک بلوک تاریخی منطبق با نیازهای بومی جامعه بود .

پروژه توسعه گرایی رضاشاه با قدرت نیروهای جهانی متوقف شد .

این روندادامه می یابد تا دوران ملی شدن نفت و تشکیل یک بلوک تاریخی دیگر که کودتا این بلوک تاریخی را از بین می برد .

از کودتا ببعد ما با پس لرزه های پسا کودتا روبروئیم تا برسیم به سال ۵۷.وهم چنان با سیطره توسعه ناموزون و همان جایگاه ایران در اقتصاد جهانی ؛تولید کننده نفت و مصرف کننده اجناس بنجل جهان سرمایه داری دیروز آمریکا و امروز چین.

نقد یک دیدگاه

۱کریم  پورحمزاوی در نخستین حرکتش روی نکته مهم و درستی دست می گذارد رشد سرمایه داری در مرکز مستلزم رشد ناموزون در کشور های پیرامونی ست . این ناشی از توطئه استعمار نیست . لازم و ملزوم یکدیگر بوده اند و خواهند بود . رشد و آقایی آن ها مستلزم عقب ماندگی و فرو پاشی اقتصادی ما بوده است .

۲نکته دوم یکی گرفتن نقش شرق شناسان با روشنفکران ارگانیک و آبشخور روشنفکران ارگانیک از کاسه شرق شناسی استعماری .درمورد نقش شرق شناسان نه به تمامی اما در مجموع می توان قضاوت خوبی نداشت اما تکیه بر عوامل داخلی ربطی به نظر شرق شناسان ندارد. و یکی گرفتن شرق شناسان و اندیشمندان داخلی امری غلط است .ضمن آن که باید به نقش مخرب شرق شناسان توجه کرد .

۳این دیدگاه با عمده کردن نقش استعمار بعنوان عامل خارجی از نقش تاثیر گذار عوامل داخلی چشم می پوشد و با شکستن تمامی کاسه کوزه ها بر سر استعمار در آخر باز می ماند که چه باید کرد و چگونه از این بن بست اقتصاد امپریالیستی و ناموزون خارج شد .

این گزاره درستی ست که در قرن ۱۹ جایگاه ایران در اقتصاد جهانی این گونه تعریف شد که تولید کننده و صادرکننده مواد خام باشد در آن روز گار پنبه و ابریشم و بعد نفت.

در نزد کریم پورحمزاوی طبقات و حکومتگران داخلی وجود خارجی ندارند فرهنگ و اندیشه تاریخی ما به ازای عینی ندارد و هرچه هست استعمار خارجی ست بدون بازو ها ودست های پیدا و ناپیدای خود در داخل بدون کسانی که نفع خودرا در پیوند با سرمایه خارجی دیده و می بینند.

در نزد پور حمزاوی توسعه ناموزون سرنوشت کشور های پیرامونی ست .اما این سر نوشت محتومی برای ایران نبود و نیست .اگر عوامل داخلی می توانستند حکومتی ملی و دموکرات بر قرار کنند امکان آن بود که با فراخواندن همه امکانات جایگاه ایران را با توجه به پول نفت تغییر دهند .

۴در شکست انقلاب مشروطه تنها نقش استعمار عمده نبود. بلوک تاریخی انقلاب به اهداف انقلاب با سازش خیانت کرد .بخش بالایی بورژوازی تجاری با اشراف سازش کرد و انقلاب به بیراهه رفت. و خلع سلاح مجاهدین و گلوله خوردن ستار خان ادامه همین سازش بود .

انقلاب مشروطه دست و بازو داشت اما سر نداشت . بهمین خاطر گرفتار هیولای درون شد. تبریز باید تا فتح تهران از پای نمی نشست و سوسیال دموکراسی و در راس آن اجتماعیون و عامیون باید متحد خود را در جناح رادیکال مشروطه می جستند نه در حزب دموکرات و تقی زاده. از یاد نبریم که در جریان  پارک اتابک و گلوله خوردن ستارخان ،حیدر خان عمواوغلی آن سوی پارک بود نه درون پارک .

نقش استعمار در شکست انقلاب جانبی بود نه اصلی .

۵در آن دوران پسا مشروطه کودتای نظامیان و بناپارتیسم رضاخانی نوزاد نامشروع شرایط شکننده و دخالت استعمار بود اگر استعمار انگلیس مداخله نمی کرد امکان گزینه های دیگری هم بود .امکانی که فرصت می داد نهال نوپای دموکراسی پا بگیرد و در دورانی بعد شکوفه دهد.

رضا خان تنها آلترناتیو ممکن نبود آلترناتیو سردر گمی ملیون و فضولی انگلیس بود .وتجدد نیم بند و آمرانه او  نتوانست پروژه انقلاب  مشروطه را کامل کند این توسعه بناپارتی مترقی نبود ارتجاعی بود چون ریشه دموکراسی مشروطه را زد .

۶این که کمر بند سبز برژینسکی بدور اتحاد جماهیر شوروی با سرکوب چپ و بازکردن فضا برای نیروهای مذهبی همراه بود امری ست که باقرائن و شواهد می خواند. اسناد ساواک در مورد چریک ها نشان می دهد تا آبان ۵۷ ساواک در خیابان ها گشت می زد و چریک شکار می کرد در حالی که کمتراز سه ماه به سقوط شاه مانده بود .

اما چرا نیروهای دموکرات و انقلابی موفق نشدند بلوک تاریخی انقلاب را  تشکیل بدهند این بر می گردد به شدت سر کوب ساواک و توافقاتی که در پشت پرده در جریان بود.

۷ورود نیروهای مذهبی به پروسه تحولات سیاسی جامعه جدا از تسهیلات و رهنمود هایی که امپریالیسم در آستین داشت و بر نامه هایی که برای آینده تدارک می دید بر می گشت به ساخت فرهنگیتاریخی ایران و رادیکالیزه شدن اقشار فرودست و میانه حالی که در اثر تحولات از نظر اقتصادی و فرهنگی آسیب می دیدند و تنها با نقش امپریالیسم در بسیج این نیروها خوانایی تاریخی ندارد

۸اما این گزاره که جامعه ایران قادر به زایش بلوک تاریخی خود نیست با استدلال محکمی همراه نیست و بیشتر به پیشگویی و هشداری شبیه است که تحولات آینده صحت و سقم  آن را نشان خواهد داد.

کلام آخر

پرسش پایانی این است که چگونه می توان از مناسبات توسعه ناموزون خارج شد ؟

حمزاوی راه مشخصی را نشان نمی دهد و تنها توصیه می کند که باید در هر برنامه ای جایگاه ایران در تقسیم کار جهانی لحاظ شود که این حرف درستی ست.

***

امپریالیسم وریشه های توسعه ی ناموزون در ایران کریم پور حمزاوی ،نقد اقتصاد سیاسی

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate