نگاهی به شعر کاوه یا اسکندر؛از مهدی اخوان ثالث

موجها خوابیده اند ، آرام و رام

طبل طوفان از نوا افتاده است

چشمه های شعله ور خشکیده اند

آبها از آسیاب افتاده است

در مزار آباد شهر بی تپش

وای جغدی هم نمی آید به گوش

دردمندان بی خروش و بی فغان

خشمناکان بی فغان و بی خروش

آهها در سینه ها گم کرده راه

مرغکان سرشان به زیر بالها

در سکوت جاودان مدفون شده است 

هر چه غوغا بود و قیل و قالها

آبها از آسیا افتاده است

دارها برچیده ، خونها شسته اند

جای رنج و خشم و عصیان بوته ها

پشکبن های پلیدی رسته اند

مشتهای آسمان کوب قوی 

وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست

یا نهان سیلی زنان یا آشکار

کاسه ی پست گداییها شده ست

خانه خالی بود و خوان بی آب و نان

و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود

این شب است ، آری ، شبی بس هولناک

لیک پشت تپه هم روزی نبود

باز ما ماندیم و شهر بی تپش 

و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست

گاه می گویم فغانی بر کشم 

باز میبینم صدایم کوته است

باز می بینم که پشت میله ها 

مادرم استاده ، با چشمان تر

ناله اش گم گشته در فریادها

گویدم گویی که من لالم ، تو کر

آخر انگشتی کند چون خامه ای 

دست دیگر را به سان نامه ای

گویدم بنویس و راحت شو به رمز

تو عجب دیوانه و خود کامه ای

من سری بالا زنم چون ماکیان

از پس نوشیدن هر جرعه آب

مادرم جنباند از افسوس سر

هر چه از آن گوید ، این بیند جواب

گوید آخرپیرهاتان نیزهم

گویمش اما جوانان مانده اند

گویدم اینها دروغند و فریب

گویم آنها بس به گوشم خوانده ام

گوید اما خواهرت ، طفلت ، زنت؟

من نهم دندان غفلت بر جگر

چشم هم اینجا دم از کوری زند

گوش کز حرف نخستین بود کر

گاه رفتن گویدم نومیدوار

وآخرین حرفش که : این جهل است و لج

قلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرود

و آخرین حرفم ستون است و فرج

می شود چشمش پر از اشک و به خویش

می دهد امید دیدار مرا

من به اشکش خیره از این سوی و باز

دزد مسکین بُرده سیگار مرا

آبها از آسیا افتاده ، لیک 

باز ما ماندیم و خوان این و آن 

میهمان باده و افیون و بنگ 

از عطای دشمنان و دوستان 

آبها از آسیا افتاده ، لیک

باز ما ماندیم و عدل ایزدی 

وآنچه گویی گویدم هر شب زنم

باز هم مست و تهی دست آمدی؟

آن که در خونش طلا بود و شرف

شانه ای بالا تکاند و جام زد

چتر پولادین و نا پیدا به دست

رو به ساحلهای دیگر گام زد

در شگفت از این غبار بی سوار

خشمگین ، ما نا شریفان مانده ایم

آبها از آسیاافتاده ، لیک
باز ما با موج و توفان مانده ایم

هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بد بخت و خوار و بی نصیب
ز آن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟

باز می گویند : فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود 

ساختمان شعر

شعر در اوزان نیمایی و به شکل چهار پاره سروده شده است 

معنی لغات و اصطلاحات   

آب از آسیاب افتادن: بمعنی باز گشت همه چیز بروال معمول 

چشمه های شعله ور :کنایه از نهضت های مردمی ست

شهر بی تپش ،شهر بی جنب و جوش 

مزارآباد:قبرستان

دردمندان:مبارزین

پشکبن:علفی هرزه و خودرو وبی حاصل

گفتار و گرگ و روبه:ماموران حکومتی

ماکیان:مرغ خانگی را گویند ولی اینجا مراد بوقلمون است که هنگام آب خوردن سرش را بالا می گیرد .

آن که در خونش طلا بود و شرف:منظور مبارزین گذشته است 

عناصر تشکیل دهنده شعر

زندانی 

مادر 

خائنین 

عافیت طلبان  

چند پرسش

۱چرا این شعر؛ شعر حسرت است 

۲چرا شاعر امیدی به برخاستن نادر یا کاوه ندارد 

 ۳چرا دورنمای مبارزه در نزد شاعر تیره و تار است 

 ۴چرا اخوان نادر را با کاوه عوض می کند 

۵چرا شاعر فکر می کند فریب خورده است 

۶چرا شاعر فکر می کند شهر تسیلم شده است

۷آیا شاعر در شکست جنبش غلو نمی کند  

۸آیا شرایط آن گونه است که شاعر می گوید 

 ۹آیا یاس شاعر به شکاکیت مطلق نمی رسد 

۱۰چرا شاعر به این درک می رسد 

۱۱چرا شاعر بی اعتماد و خشمگین است 

۱۲چرا شاعر دچار آشفتگی انتخاب است

تاریخ سرایش شعر

این شعر در سال ۱۳۳۵ سروده شده است  سه سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد. پس مقدمتاً باید بر گردیم به دوران کودتا و پسا کودتا.

کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲

از این داستان می گذریم که آنچه در ۲۸ مردادسال ۳۲ در ایران اتفاق افتاد کودتا بود یا نبود با تعریف کودتا در دیکشنری های سیاسی می خواند یا نه. آیا محمد رضا پهلوی حق داشت نخست وزیرش را در نبود مجلس عزل کند یا نه .این ها همه فرع داستان است .

با تبعید رضا شاه و وارد شدن ایران به جنگی ناخواسته که ورودی اجتناب ناپذیر بود نیروهای سرکوب شده سیاسی بمیدان آمدند تا کشور را بسوی توسعه رهنمون کنند.

شعار های اصلی انقلاب مشروطه هم چنان روی میز بود و مدرنیته آمرانه حکومت بناپارتی رضا شاه نتواسته بود ایران را وارد ریل توسعه سیاسی کند.در توسعه اقتصادی  قدم هایی بر داشته شده بود

بحران جنگ و فقر و فاقه مردم مسئله نفت را روی میز گذاشت .ایران تقاضای وام از امریکا کرد  وامریکا راه را نشان داد که بجای وام بروید حق تان را از نفت تان که در شکم انگلیس خالی می شود بگیرید

امریکا در پی آن بود که با افزایش سهم ایران از ۲۰ در صد به ۵۰ در صد انگلیس را در بازار جهانی نفت بجایی برساند که او در عربستان بود؛ امریکا در شرکتش با عربستان ۵۰۵۰ عمل می کرد . پس پای ملیون بمیان آمد و مصدق نخست وزیر شد و نفت ملی شد . واین جا پایان کار بود از سوی امریکا و شاه و دربار و متنفذین داخلی ،اما برای نیروی های ملی این گونه نبود نفت و ملی شدن آن عجین بود با گفتمان دموکراسی و عدالت اجتماعی که حزب توده پرچمدار آن بود پس کار با توافق امریکا و انگلیس و شاه  دربار و سران ارتش و فئودال های مجلس شورا و سنا به کودتا یا قیام ملی کشیده شد تا به ملی شدن و گفتمان آزادی و عدالت پایان بدهند و دادند وبا دادن سهم امریکا و شاه و دربار حزب توده و جبهه ملی سرکوب شدند و آب ها از آسیاب افتاد و از دل بازجویان فرمانداری نظامی ساواک برآ مد و نفس ها را در سینه خفه کردند. در چنین فضایی اخوان بعنوان یک هوادار  نهضت ملی شعر نادر یا اسکندر را سرود.

نادر که بود

خوانش نخستین شعر نادر یا اسکندر بود اما اخوان بعداً نادر را با کاوه عوض می کند که این جابجایی معنا دارد .

 نادر در اوج آشوب و غوغای بر آمدن افغان ها پا بمیدان می گذارد و گردنکشان داخلی را سر جای خود می نشاند وبه قدرت های همجوار که چشم طمع به خاک ایران را دارند با تیغ برنده اش هشدار می دهدکه طمعی به این خاک نداشته باشند و در کل نادر یک سرداری ملی ست که ایران را ازآشوب و تجزیه نجات می دهد.

کاوه اما از جنس دیگری ست . آهنگری ست که بر علیه ظلم پادشاهی ستمگر پرچم اعتراض بلند می کند و در قیامی مردمی شاه ستمگر را سرنگون می کند هر چند قدرت را به فریدون می دهد که او نیز از تخمه شاهی ست .

اسکندر که بود

اسکندر سرداری از خطه اسپارت در همسایگی یونان بود که پدر خودش را کشت وبه قدرت رسید نخست یونان را از آن خود کرد و بعد راهی جنگ با داریوش سوم آخرین پادشاه هخامنشی شد اورا شکست داد و راهی شوش و استخر شد و کاخ بزرگ هخامنشی را به آتش کشید. اسکندر سردار بزرگی بود.فتوحات بسیاری داشت.اما حاصل کارش جز ویرانی چیزی نبود

یک پرسش

چرا اخوان نمی توان از ٍدوالیسم ناجی و ویرانگر خارج شود و بیک انقلاب مردمی فکر کند .چرا مردم در کانتکست تاریخی او جایی ندارند.

چرا وقتی ناامید از ظهور یک ناجی می شود به آنارشی می غلطد و رفتن شاه را با ویرانی و اشغال ایران هم می خواهد.

از یاد نبریم که اخوان بعنوان یک مصدقی با گرایشات ملی بشکل غریزی می فهمد که نقش تاریخی بورژوازی ملی در تحولات بعدی بپایان رسیده است و از آن جا که نمی خواهد یا نمی داند طبقه عاملی هست که رسالت تاریخی به گور سپردن نظام طبقاتی را دارد ،ذهنش یاری نمی کند به گزینه دیگری فکر کند؛یا نادر یا اسکندر .

رسالت تاریخی بورژوازی ملی

شکست انقلاب مشروطه و به سازش کشیده شدن بخش تجاری و بالایی بورژوازی با اشراف و فئودالیسم نشان داد که بورژوازی ملی از چه کم خونی تاریخی رنج می برد . در بر آمدن حکومت بناپارتی رضا شاه بخشی از وظایف بورژوازی ملی بدوش رضا شاه فئودالبورژوای حاکم افتاد و به سرانجام خود رسید و آن مدرنیته ای که به زعم عده ای آمرانه بود حاصل همین رسالت بود

در جریان نفت بورژوازی ملی با رهبری کاریزماتیکش بمیدان آمد و زور تاریخی خود را زد و کودتا حاصل این تلاش نافرجام بود از کودتا ببعد بخشی از رسالت تاریخی بورژوازی ملی به دوش حکومت کمپرادور افتاد و بخشی از وظایف تاریخی اش را خرده بورژازی بعهده گرفت

مادر در این شعر

چرا مادر او را به نوشتن توبه نامه و بیرون آمدن از زندان دعوت می کند و وقتی قبول نمی کند می گوید پس همسر و خواهرانت چه می شوند.

چرا مادر او را به مقاومت و ننوشتن توبه نامه دعوت نمی کند.آیا چنین تصویری از مادران بعد از کودتا وهن مقام زن یا مادر نیست.

به جرئت می توان گفت مادران و همسران بعد از هر شکستی تنها کسانی اند که چراغ مبارزه را روشن نگاه داشته و می دارند.اما به سبک و سیاق خود ،با حفظ خانواده

شاید بتوان گفت نگاه مادران  به شکست یک نگاه سفید یا سیاه نیست بلکه خاکستری ست.

یک مادر در فردای هر شکستی به حفظ جان فرزند و خانواده خود فکر می کند . دنبال راهی می گردد که این دو را با کمترین هزینه حفظ کند . پس دست از فرزند خود نمی شوید .صف بلند منتظرین پشت دیوار های بلند زندان ها را پر می کند . تحقیر می شود و دشنام می خورد اما عقب نمی نشیند و از حکومت کودتا با سرسختی تمام می خواهد از فرزندش به او خبر بدهد.پس رودر روی حکومت کودتا قرار می گیرد . جنبش مادران و همسران دادخواه خود چراغ کوچکی ست که روشن می شود تا جنبش ادامه یابد.

مادران در این حرکت دیدی پراگماتیستی دارند نه آرمانی و رادیکال .

 از دید یک مادر که شاید درک روشنی از چند و چون مبارزه نداشته باشد در روزگار شکست باید با کمترین هزینه عقب نشینی کرد .پس پر بیراه نیست که به شرط حکومت کودتا گردن می نهد و فکر می کند در این مرحله نوشتن توبه نامه بلااشکال است.

داستان توبه نامه

بعد از کودتا حکومت دست به دستگیری های فله ای زد وبرای این که بداند چه کسی سیاسی ست و چه کسی نیست شرط آزادی را نوشتن توبه نامه گذاشت.رهبری حزب توده که هواداران و اعضایش اکثریت دستگیر شدگان را تشکیل می داد مثل همیشه غافل بود، نتوانست بفهمد که پلیس با این کار دنبال حزبی هاست . پس رهنمود داده شد که توبه نامه ننویسند و پلیس به آسانی پی برد که حزبی ها چه کسانی هستند و فشار را بر آن ها گذاشت تا اسرار تشکیلات را لو بدهند

حزب زمانی دست از این تاکتیک اشتباه کشید که دیر شده بود پس رهنمود داد توبه نامه بنویسند و بیرون بیایند و این کار بی موقع ضربه جدی به حیثیت حزب و جنبش زد .

خیانت رهبران

در یک جامعه برآمده از بیست سال دیکتاتوری و برداشتن فشار پلیس سیاسی نیروی عظیمی آزاد می شود .آدم ها مختلفی با انگیزه های متفاوتی وارد میدان سیاست می شوند بدان باور که دوران آزادی فرا رسیده است .

غافل از آن که این دوران عقب نشینی ارتجاع دوران فرا رسیدن آزادی نیست ،دورانی ست که ارتجاع در حال آماده کردن خود برای باز پس گرفتن سنگر های از دست داده است .

پس عده ای برای نان و عده ای برای مقام و عده ای از جهت ماجراجویی به میدان سیاست می آیند. و در کنار اینان عده ای نیز آرمانخواه و دلسوز مردمند که برای بهروزی مردم خود پرچم مبارزه را بالا می برند.

این دسته آخر نیز که انقلابیون راستین اند خود چند دسته اند. عده ای می دانند چرا آمده اند و این آمدن چه هزینه ای دارد پس تا به آخر بر پیمان خود با مردم و انقلاب می ایستند. عده ای دیگر از این امر و تبعات آن آگاه نیستند و یا کمی آگاهند.و از کم وکیف هزینه های مبارزه درک روشنی ندارند اما حاضرند تا میزانی بهای مبارزه را بدهند.

 اما در جوامع پیرامونی که نیرو های حاکم هیچگونه شرکت مردم درامور سیاسی را بر نمی تابند جرم سیاسی وکار سیاسی عاقبت نامعلومی دارد . واین بر می گردد به تعریف نشدن  جرم سیاسی در این جوامع.

 در جوامع پیرامونی روشن نیست کسی که روزنامه می خواند یا می فروشد یا سمپات مالی ویا امکاناتی یک گروه سیاسی ست در صورت دستگیری چه هزینه ای باید بپردازد .

وقتی قرار بر سرکوب می شود هوادار روزنامه خوان یا روزنامه فروش همانجایی قرار می گیرد که عضو یا کادر حزبی قرار می گیرد و ناگهان یک هوادار ساده که جرمش خواندن یا فروش نشریه بوده است با حبسی سنگین یا مرگ روبرو می شود.

 بریدن های ناگهانی و فله ای ناشی از پانیکی ست که با اولین ضربه به بدنه نیروهای سمپات واردمی شود.

شکنجه جسمانی با شلاق و آتش سیگار و آویزان کردن وزنه از بیضه ها و سپردن زندانی بدست خرس کاری که در فرمانداری نظامی با توده ای ها می شد چه واکنشی در توده هوادار نشریه خوان و نشریه فروش ایجاد می کند

ناگفته پیداست که بریدن رهبران درجه اول حزب و جریانات سیاسی در کانتکست دیگری باید بررسی شود

در دوران شکست و عقب نشینی از آن جایی که عمر مبارزه سیاسی بیش از ۱۱ سال نبود؛ از مهر ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲ جنبش انقلابی نتوانست نیروهای خود را سانتریفیوژ کند و با تشخیص توانایی ها و ضعف های نیرو ها آن ها را در جای مناسب سازماندهی کند . این نتوانستن ها در روز های پسا کودتا خود را با ضعف ها و تسلیم های وحشتناک نشان داد .   

شعر چه می گوید

کودتا شد تا گورستانی سوت و کور فراهم شود و شد تا دیگر آهی از سینه بیرون نیاید و مردمانش زنده به گور باشند

 نبرد نافرجام بود و به پایان رسیده بود .مبارزان را به دار کشیده بودند و سنگفرش خیابان ها را شسته و آب ها از آسیاب افتاده بود .

آنانی که روزی با مشت های گره کرده چشم درچشم آسمان می ایستادند تا بر تقدیر مقدر خود خط بطلان بکشند دست از نبرد کشیده اند و بر در ارباب بی مروت دنیا با گردنی شکسته نانی طلب می کنند. امواج خروشان مردم از خروش باز ایستاده بود و طوفان خیابان ها وآتش فشان جوشان مردم خاموش شده بود

روز روشن مردم شب تاری شده بود که در پی خود سحری نداشت وتاریکی همه جارا فرا گرفته بود .

صداها در گلو شکسته شده بود بگونه ای که کوتاهی و تنهایی هر صدا می گفت بهتر است که خاموش باشد.

 و این گورستان ببرکت حبس و دربند کشیدن جامعه میسر شده بود.

صف بلند اسیران با خود و تاریخ حکایت ها داشت .از یاران نیمه راه ،از رهبران بزدل و زبون اما اگر مثل همیشه تاریخ فروافتادنی هست بر خاستن و قامت استواری هم هست . اگر ضعف و زبونی هست دلاوری و جوانمردی و ایستادن بر سر پیمان هم هست . این دیالکتیک مبارزه بود .

آنانی که دلخوش داشته اند به عفو ملوکانه راه بجایی نبردند از زندانی کوچکتر به زندانی بزرگ تر رفتند .در روزگاری که حقیقت آزاد نیست آزادی خود فریبی بیش نیست

آنانی که خود روزگاری بر بدی می شوریدند اکنون در مقابل بدی شانه بالا می انداختند وبا چتری آهنین مواظب بودند خیس نشوند .عافیت جویان راه ساحل سلامت را در پیش گرفته بودند

در چنین زمانه ای نجات دهنده ای از راه نمی رسد و رد و غباری که در جاده ها برپاست فریب و سرابی بیش نیست .

امیدی به نجات دهنده ای نیست کاوه یا نادری برای نجات نمی آید و ایکاش اسکندری بیاید و همه چیز را نابود کند .

نکته پایانی

واقعیت داستان به تمامی آن گونه نبود که اخوان می دید.بخشی از داستان را می دید و درست هم می دید اما این رویه کار بود.از دل این شکست نسلی در حال بر آمدن بود که با کد هایی جدید به اخلاق و سیاست می نگریست و بر آن بود که کاری بکند کارستان و سکوت گورستانی کودتا را بر هم بزند و زد

پیشاهنگان جنبش انقلابی از سال ۴۲ ببعد با درک و بینشی نو با پشت سر گذاشتن حزب توده و جبهه ملی راهی دیگر بر گزیدند و فصلی نو در جنبش انقلابی رقم زدند .

سازمان پیشتاز جزنی که می رفت از یک سازمان مخفی بیک سازمانی چریکی عملیاتی شود سرآغاز جدیدی در بر آمدن نسل جدید انقلابی بود.

کودتا در بُعد سیاسی پیروز شد اما در بُعد اخلاقی و مشروعیت شکست خورد .سقوط شاه از فردای صبح کودتای ۲۸مرداد کلید خورد مردم شاه را بخاطر کودتا تا روز آخر نبخشیدند .

 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate