بر آمدن صفویه (بخش دوم)

مغولان و قزلباشان

جنایات قزلباشان با جنایات مغولان قابل قیاس نیست.مغولان قومی بدوی بودند اما در بدویت خود پرنسیب هایی داشتند.اگر شهری تسلیم می شد و ایلی را می پذیرفت در امان بود. به زنان و دختران وپسران تجاوز نمی شد دریاسای چنگیز تجاوز به زنان و دختران و پسران با حکم اعدام روبرو بود .مغولان شکم هیچ زنی را پاره نمی کردند. هیچ جنینی را از شکم مادر بیرون نمی آوردند. به قبر ها و مردگان احترام می گذاشتند ودشمنانشان را با شکنجه نمی کشتند و مرده دشمنانشان را نمی خوردند. بی انصافی ست اگر مغولان را با قزلباشان مقایسه کنیم .هرچند قزلباشان از نژاد مغول بودند اما باور دینی شان آن ها را از مغولان جدا می کرد.قزلباشان به هیچ اصول اخلاقی و انسانی باور نداشتند .

تجاوز جنسی در ملاء عام ،کشتن با مورچه و سرخ کردن آدم ها روی آتش در قاموس مغولان نبود

شاه اسماعیل جز خوی جنایت لواط گری قهار بود در سفرنامه ونیزیان به تجاوز به ۱۲ جوان زیبا در یک روز اشاره می شود و بعد این جوانان به امرای سپاه  برای تجاوز سپرده می شدند. (سفرنامه ونیزیان ص۴۲۹)

اخلاق دینی قزلباشان

قزلباشان میگساری را مستحب می دانستند بهمین خاطر در معابر خم های شراب می گذاشتند و مردم را مجبور می کردند بنوشند . به مراسم و مناسک مذهبی بی تفاوت بودند.لواط نیز درنزد آن ها امری پسندیده بود .شاه اسماعیل بعنوان مرشد کامل لواط گری قهار بود  برای اولین بار در تاریخ این نجد فاحشه خانه مردانه و زنانه درتبریز به همت قزلباشان  دائر شد . وتمامی این کارها در پناه نشر دین حق بود.

سلسله مراتب حکومتی

بعداز استقرارشاه اسماعیل در کاخ هشت بهشت تبریز؛حسین بیگ لله شاملو فرمانده کل قوا شد.ذکریا کججی مسئول نظارت بر اموال غارتی شد و او را وزیر دیوان اعلی نامیدند.

ملا شمس لاهیجی مردی مکتبخانه دار از لاهیجان ونخستین معلم شاه اسماعیل  ریاست دستگاه قضا شد.

یک اگر تاریخی

نجد ایران از زیر بار هجوم تازیان و بعد حمله مغول در حال بیرون آمدن بود اگر عمر حکومت حسین بای قرا و یعقوب بایُندر ادامه می یافت و این دو قادر می شدند بر ملوک الطوایفی فائق بیایند .اما از بد شانسی های تاریخی بر آمدن قزلباشان بود.

یک یاد آوری تاریخی

در پاسخ به این پرسش که بر گزیدن شیعه بعنوان سپری ایدئولوژیک در برابر عثمانی سنی کردیتی ست که توسط تاریخنگاران اسلامی و ملی به شاه اسماعیل داده می شود.باد گفت مستندات تاریخ بما می گوید شیعه گری شاه اسماعیل هیچ ارتباطی با عثمانی سنی نداشت . زمانی شیعه بودن ایران مطرح می شود که عثمانی در موقعیتی نبود که با ایران وارد جنگ شود و سیر وقایع نشان می دهد که عثمانی ها تمایلی به گرفتن ایران نداشتند و این امر در نبرد چالدوران دیده می شود.

تسخیر اصفهان

در سال ۸۸۰سپاه قزلباش برای سرکوب الوند بیگ به ارزنجان رفت.الوند بیک ارزنجان را رها کرد و خود را به تبریز رساند و مردم با جشن و سرور از او استقبال کردند.

قزلباشان در ارزنجان دست به تاراج زدند و چون فهمیدند الوند بیگ به تبریز رفته است به تبریز رفتند و او را شکست دادند و بخش وسیعی از تبریز را آتش زدند و مردم را کشتند .الوند بیگ سال بعد در ارزنجان وفات یافت.

جنگ بعدی قزلباش با مراد بیگ در دروازه هزار مرد همدان بود .مراد بیگ شکست خورد وهمدان واصفهان بدست قزلباش افتاد.در اصفهان نیز قزلباش دست به کشتار و آتش زدن کرد ومزارع و باغستان ها را به آتش کشید .

شاه اسماعیل اصفهان را به شوهر خواهرش دور میش خان بخشید و او مردی بنام حسین بنا را بعنوان جانشین خودانتخاب کرد تا خراج اصفهان را برای اوبفرستد .

تصرف پارس و کرمان

جنگ بعدی قزلباشان با مرادبیگ شیراز بود. در سال ۸۸۲ شیراز سقوط کرد و قزلباشان شهر تاریخی و زیبای و مقدس شیراز را به مخروبه ای تبدیل کردند و از جنایت درحق مردم هیچ فرو گذار نکردند .کرمان به قوه قهریه گشوده شد و لار و هرمز و بصره تسلیم شدند 

شاه اسماعیل شیراز را به الیاس بیک ذوالقدر از قبیله دولگادور از اهالی جنوب آناتولی سپرد و کرمان را به حسین بیک لله شاملو از قبیله ای در جنوب اناتولی.

کازرون که حاضر به ترک دین خود نبود ویران شد وکسانی زنده ماندند که توانستند بگریزند.سگ ها و گربه ها هم به اتهام ناصبی بودن کشتار شدند. فیروز آباد و لاغر نیز به سرنوشت کازرون دچار شدند

مردم قم  و کاشان که از تبار عرب های یمنی کوفه و شیعه بودند مقدم سپاه قزلباش را گرامی داشتند و جشن گرفتند.شاه اسماعیل ملای بزرگ کاشان را وزیر دستگاه دینی اش کرد و در دستجات تبرایی مشغول بکار شد

دسته های تبرایی

قدمت این دسته ها به حضور قزلباشان در تبریز می رسید .بعد از فردای قتل عام مردم در مسجد جامع تبریز اراذل و اوباش بهمراه قزلباشان دسته هایی تبر بدست در شهر راه انداختند که بدر خانه های مردم می رفتند و از مردم می خواستند عمر و ابوبکر را دشنام دهند و از آن دو تبرا بجویند . کسانی که امتناع می کردند کشته می شدند و به دختر و پسر و زنانشان تجاوز می شد واموالشان به غارت می رفت. این دسته ها رفته رفته سازمان مشخصی یافتند و در هر شهر سازماندهی شدند وبخش علنی و برهنه سر کوب قزلباشان شدند.

تصرف خوار و سمنان و فیروز وکوه 

خوار و سمنان و فیروزکوه به قهر گشوده شدند و با آن ها آن کردند که با دیگر شهرها کردند. در سمنان و فیروز کوه حسین کیا چلاوی مقاومت کرد و فرمانده قزلباشان را کشت .شاه اسماعیل در سال ۸۸۲ دژ گلخندان را گشود و به گفته غیاث الدین خواندمیر تمامی مردم را از دم تیغ گذراند(حبیب السیرص۴۷۶)وتمامی باغات ومزارع را آتش زد

حسین کیا را بعد از یک ماه ونیم مقاومت از دژ اُستا بیرون آوردند و بگفته حسن روملو(احسن التواریخ ص۷۹) زن و بچه حسین کیا را در جلو چشمانش در آتش انداختند و خودش را برهنه کردند پوستش را باخنجر تراشیدند و شیره مالیدند و مورچه ها را به جانش انداختند تا با عذاب بمیرد . (تاریخ روضه الصفا ص۱۶).

و مردی دیگر از طایفه بایُندریان را از سیخی آهنین گذراندند و بر آتش برشته کردند و به فرمان شاه قزلباشان او را خوردند(خلاصه التواریخ ص۸۳).

روانی بیمار

این اعمال که توسط جمهور تاریخ نویسان عصر صفوی گزارش شده است و بعنوان شاهکار سلطانی که خودرا خدای مجسم می دانست ذکر شده است با دلایل نظامی قابل توجیه نیست . ربطی به گزاره الرعب و بالنصر ندارد(وحشت عامل پیروزی ست). 

تاریخ از هجوم ها و ویرانی های بسیاری خبر می دهد اما این گونه برخورد با مردم تسلیم شده نشان از روان بیماری دارد که دست روزگار شمشیر قدرت را بدستش داده است .

این روان بیمار در فتح شهر طبس این گونه خودرا نشان می دهد.

شاه اسمعیل در یزد بود که پادشاه ترک خراسان؛حسین بایقرا که او نیز شیعه زیدی بود با نامه وهدایایی پیروزی های اورا تبریک گفت .اما شاه اسماعیل از نامه او که او را پادشاه جهان اسلام نخوانده است خوشش نیامد و دستور حمله به خراسان را داد .

در طبس نخستین شهر مرزی خراسان طبق روایت تاریخ نویسان صفوی چنین کردند:بعد از آن که هفت هشت هزار نفر کشته شد و شهر را غازیان غارت کردند ،سورت غضب پادشاه کشور گیر تسکین یافت(جهانگشای خاقان ص ۲۲۰). این ۸۷ هزارنفر سپاهیان سلطان حسین نبودند ،کشاورزان و پیشه وران طبسی بودندکه روح شان خبر نداشت شاه سلطان حسین بای قرا در نامه اش شاه اسماعیل را ولی امر مسلمین جهان خطاب نکرده است .

سلطان حسین بای قرا در این زمان بیمار بود و مدتی بعد در گذشت.

باز گشت به اصفهان

قزلباشان بعد از ویران کردن طبس به اصفهان بازگشتند و دست به غارت و کشتار زدند

کشتار مردم تبر سران

بعد از اصفهان نوبت به مردم تبرسران رسید که شیخ حیدر پدر شاه اسماعیل در آن جا توسط سپاهیان بایُندور کشته شده بود۰قزلباشان به تلافی خون شیخ حیدر به سروقت تبر سران رفتند و جمع کثیری از مردم تبر سران را کشتند .درحالی که مرگ شیخ حیدر ربطی به پیشه وران و کشاورزان تبر سرانی نداشت .(احسن التواریخ ص۳۱).

با مردم رشت هم که تسلیم شده بودند چون دین حق را نپذیرفتند همان شد که با دیگران شد۰(غیاث الدین خواندمیر ص ۴۸۴).

در کردستان بعلت کوهستانی بودن و مقاومت مردم قزلباشان راه بجایی نبردند.

تصرف عراق

در این زمان بغداد تحت حاکمیت باریک بیگ پُرناک از دست نشاندگان مراد بیگ بود.مرادبیگ در عقب نشینی اش از جلو قزلباشان ببغداد رفت اما پُرناک او را حمایت نکرد و مجبور شد به منطقه علاءالدوله از قبیله ترک دولگادور در سرزمین عثمانی برود.ولی پاسخ مساعد نشنید. جنگاوران قبیله برای غارت به قزلباشان پیوسته بودند.

شاه اسماعیل به بستان در قلمرو عثمانی حمله کرد و علاءالدوله تاب پایداری نیافت وعقب نشست و قزلباشان منطقه را غارت و به آتش کشیدند وبعد سروقت مرعش و خربوط رفتند وبعد اخلاط و بدلیس را تصرف و غارت کردند وبعد نوبت به تصرف وغارت و ویران کردن بغداد رسید.

بابناهای تاریخی بغداد آن کردند که با قبرابوحنیفه امام بزرگ حنفیه کردند .آرامگاه او را ویران کردند استخوان هایش را بیرون آوردند. چاهکی ساختند و سگی را در آن انداختند و ۲۵  دینار تبریزی جایزه برای کسی تعیین کردند که در این مکان قضای حاجت کند .

شاه اسماعیل در این زمان ۲۲ ساله بود وخودرا خدای روی زمین می دانست.ونیزیان در خاطراتشان می نویسند؛ که اسماعیل برای قزلباش هم خداست هم پیامبر هم ولی امر و هم شیخ . (سفرنامه ونیزیان ص۳۲۳)

کشته شدن شیبک خان

در این روزگار سغد و خوارزم و گرگان در دست شیبک خان ازبک بود.و خراسان و زابلستان وسیستان در دست سلطان حسین بای قرا بود که هرات پایتختش بود.

 بای قرا در سال ۸۸۵ در گذشت و شیبک خان بر خوارزم وسغد دست یافت و فرغانه را از بابر تیموری گرفت و تا سال ۸۸۷ دامنه متصرفاتش را به دامغان رساند وهمسایه قزلباش ها شد و به شاه اسماعیل اعلان جنگ داد.

بد شانسی های تاریخی

در همین زمان قاسم سلطان پادشاه مغول دشت قبچاق به خوارزم لشکر کشید و هزاره ها نیز شورش کردند.و توان نظامی شیبک خان تحلیل رفت و در جنگ با شاه اسماعیل شکست خورد و کشته شد .

یک مقایسه تاریخی

در کلیه نبرد های کورش با قدرت های بزرگ از آخرین پادشاه مادگرفته تا شاهان آشور کوروش همه را بخشید و به قدرت باز گرداند . نگاه کنیم به بر خورد شاه اسماعیل با جنازه شیبک خان.با شمشیر خون ریز ذوالفقار آسا هر دو دست شیبک خان را قطع کرد و به لفظ گهر بار فرمودند که هر که سر مرا دوست دارد از گوشت دشمن طعمه سازد وبعد دستور داد از سر شیبک خان جام باده ای بسازند تا او در میگساری هایش در سر دشمن خود باده بخورد (جهان گشای خاقان ص۳۸۰).

بعد از خراسان نوبت مرو شد .مرو را سه روز در آتش سوزاندند و از سر کشته گان چندین مناره ساختند.پس نوبت به هرات رسید .هرات دراین زمان یکی از مراکز فرهنگی ایران و پر جمعیت شهر خراسان بود .گورگاه جامی هم در این شهر بود .هرات داوطلبانه تسلیم شد . علما و مردم را در مسجد جامع جمع کردند و از آن ها خواستند از دین خود تبرا کنند و امتناع مردم باعث قتل عام همه شد.

شاه اسماعیل ۴ ماه در هرات بود علامه تفتازانی که بزرگترین فقیه جهان اسلام بود به دستور شاه اسماعیل قطعه قطعه شد و جسدش به آتش کشیده شد  .

کشتار مردم و آتش زدن مدارس و مساجد چند روز ادامه داشت .استخوان های جامی عارف بزرگ را بیرون آوردند و در زیر پای ستوران نهادند.

در سال ۸۹۰ شاه اسماعیل از هرات بیرون رفت و از بلخ تا میهنه و فاریاب و بلخ کشت و آتش زد .

در اوایل اسفندماه به قم رسید و مجلس باده گسترد .                                                                       

جدایی سغد و خوارزم 

بدنبال کشته شدن شیبک خان ظهیر الدین بابر تیموری سمرقند را متصرف شد .بابر پارسی زبان بود و شعر هم می سرود.

عبیدالله برادر زاده شیبک خان بجای عمویش نشست وبه جنگ بابر رفت .بابر شکست خورد و به حصار شادمان در نزدیکی بلخ پناه برد و از شاه اسماعیل کمک خواست.شاه اسماعیل امیر نجم ثانی و حسین بیک لله و بیرام بیک قره مانی را به کمک او فرستاد.

قزلباشان در سال ۸۹۱ از جیحون گذشتند و دژخراز را تسخیر وهمه را کشتند پس به سروقت قلعه قرشی رفتند امیر نجم دستور کشتن همه را داد بابر واسطه شد که همگی رعایای بابر بودند امیر نجم همه را کشت  به پادر میانی میر غیاث الدین  هم وقعی نگذاشت که اینان همه از سادات اند و نپذیرفت که سنی می تواند سید و اولاد پیغمبر  باشد.

بابر با این کشتار به اشتباه خود پی برد و در حمله به دژ غجدوان امیر ثانی راتنها گذاشت. عبیدالله به یاری سپاهیان دژ غجدوان آمد .بایرام بیگ کشته شد امیرنجم دستگیر و کشته شد و حسین بیک لله گریخت.و عبیدالله خان بر بلخ و سراسر خراسان دست یافت.

مردم هرات جشن گرفتند و عبیدالله به مشهد رفت وتاج بر سر گذاشت و خود را پادشاه ایران نامید .

شاه اسماعیل بهار به سمت خراسان حرکت کرد .عبیدالله به ماورالنهر عقب نشست . شاه اسماعیل هزاران تن را از دم تیغ در مشهد گذراند.به هرات رفت و سپاه ازبک را شکست داد و به انتقام خون تبرائیان همه را از دم تیغ گذراند و شهر را آتش زد .در آب غیس نیز همین کار را کرد .پس هرات رابه زینل بیک شاملو و بلخ را به دیو سلطان  روملو سپرد.

اما سراسر سغد و فرغانه و بخشی از سرزمین پارت و گرگان دست عبیدالله خان ماند .

کینه جنایت های قزلباشان در زمان های بعد آن مناطق را به کلی از خاک ایران جدا کرد وزبان پارسی بعنوان زبان دشمنان مردم برای همیشه فراموش شد .

نتایج مرگبار

جنایات قزلباشان و شیعه کردن سرزمین های فتح شده و پاکسازی دینی نتایج مرگباری داشت.سغد و خوارزم و بخش بزرگی از گرگان برای همیشه از ایران جدا شدند و ازبکستان و ترکمنستان کنونی  یکی از این نتایج بود.

جدا شدن پاره غربی آذربایجان و پاره ای از غرب کشور شامل بخش اعظم کردستان و سراسر عراق پیامد آن بر خورد ها بود .

نبرد چالدوران

بر خلاف نظر مجعولی که برآمدن صفویان و شیعه سازی اجباری را سدی برای زیاده خواهی عثمانی سنی تلقی می کنند .این ادعا ها با واقعیات تاریخ هم خوانی ندارد. شیعه سازی اجباری زمانی به سیاست جاری شاه اسماعیل بدل شد که هیچ خطری متوجه استقلال ایران نبود.

در این روزگار سلطان محمد فاتح در گذشته بود و سلطان بایزید دوم بر سر کار بود پادشاهی سالخودره و عارف مسلک که با تخلص عادلی به پارسی شعر می گفت.

بایزید در پاسخ علمایی که از کشتار قزلباشان جان بدر برده بودند و پژواک جنایات قزلباشان در شرق و غرب پیچیده بود و سلطان مصر و شام طی نامه هایی از او برای جلوگیری از کشتار مسلمین کمک می خواستند به این بسنده کرد که:دست دعا و تضرع به درگاه الله بلند می کنیم .(منشات السلاطین فریدون بیک ص۳۶۱).

بایزید کوشید با نصیحت شاه اسماعیل را از سنی کشی باز دارد ولی توفیقی نیافت.حتی در برابر هیاتی از عثمانی بزرگان محبوس دژ اصفهان را در آتش انداختند تا قدرت شاه اسماعیل سفرای سلطان عثمانی ببینند.

نخستین بر خورد ها

سلطان بایزید که می دانست قدرت قزلباشان به ترکان و تاتار هایی ست که از آناتولی می روند ممانعت هایی بعمل آورد . شاه اسماعیل نامه ای نوشت و اعتراض کرد که اینان برای زیارت می آیند و بایزید آنان را از رعایای خود و بدنه ارتش دانست با این حال فرمان به رد ممانعت داد تا شاید شاه اسماعیل سر عقل بیاید

شاه اسماعیل اما سر شیبک  خان را پر از کاه کرد و برای او فرستاد  وبرای سلطان بایزید نوشت این سری ست که تو می پنداشتی هواهای بلندی در سر دارد.ببین امروز پر از کاه است

بایزید او را تکفیر کرد .وشاه اسماعیل به خلیفه هایش دستور داد در آناتولی آماده باشند تا با تکیه به بکتاشی های ارتش عثمانی حکومت عثمانی را سر نگون کنند.

بقدرت رسیدن سلطان سلیم

بایزید چهار پسر داشت که در زمان حیاتش برسر جانشینی اش جنگ در گرفت و در پایان بایزید تن داد به حکومت سلطان سلیم که کوچکترین پسر و به پدر بزرگش سلطان محمد فاتح  در بلند پروازی شباهت داشت . سلطان سلیم ۴۵ ساله بود که در ۸۹۱ شمسی به سلطنت رسید .

شورش شیعیان بکتاشی 

در این زمان در آناتولی دو کانون فتنه بود.نورعلی خلیفه که حاکم ارزنجان بود ودیگر شاهقلی که پسر و جانشین شیخ حسن خلیفه از قاضی عسگر های ارتش عثمانی بود

در سال ۸۹۰ شاهقلی و مریدانش در انتالیه قیام کردند  و دست به کشتار و تخریب زدند ولشکرهای عثمانی را شکست دادند.

خطر که جدی شد صدر اعظم به جنگ شاهقلی رفت ودر این جنگ شاهقلی و وزیر اعظم هر دو کشته شدند.قزلباشان به داخل ایران عقب نشستند و به حضور شاه اسماعیل رسیدند.

 شاه اسماعیل دوتن از رهبران آنان را در دیگ جوشابه افکند و چند تن دیگر را گردن زد .و دستور شورش را به خلیفه های خود در اناتولی داد .در این گیر و دار سلیم بر رقیبانش پیروز شد و پادشاه عثمانی شد .اما شاه اسماعیل پسر  برادر او مراد بیگ را برسمیت می شناخت و شاه عثمانی به حساب می آورد .

مقدمات جنگ چالدوران

سلطان سلیم چون می دانست خان محمد استاجلو و نو رعلی خلیفه دو تن از مریدان شاه اسماعیل فتنه انگیزی می کنند تلاش می کرد با فرستادن نامه آن ها را از فتنه انگیزی بر حذر دارد اما پاسخ او نامه های توهین آمیز و حتی فرستادن لباس زنانه برای او بود .

نورعلی خلیفه متعاقب این نامه ها به توقات حمله کرد و شهر را گرفت و خطبه بنام شاه اسماعیل خواند.توقات دوبار دست بدست شد. اشغال توقات بمعنای اعلام جنگ رسمی به سلطان عثمانی بود.

سلطان سلیم چه کرد

سلطان سلیم نخست بر حریفان داخلی فائق آمد و خیالش از مدعیان راحت شد .بعد به سروقت بکتاشی ها رفت  پس با تدبیری همه بکتاشی ها را شناسایی کرد و حدود ۴۰ هزار بکتاشی را دستگیر و سران فتنه را کشت و بقیه را به منطقه بالکان تبعید کرد .

شاه اسماعیل که از جنگ خراسان بر گشته بود به نور علی خلیفه دستور داد کار سنی های عثمانی را یکسره کند.

سلطان سلیم در اسفند ۸۹۲ در شهر ادرنه با فرماندهان نظامی خود جلسه ای تشکیل داد و آنان را از خطرات قزلباشان آگاه کرد و از فقهای درجه اول کشور فتوای جهاد بر علیه شاه اسماعیل را گرفت.و نامه ای به عبیدالله ازبک نوشت واز او خواست در جنگ با شاه اسماعیل با او متحد شود . ولی عبیدالله در گیر شورش های خوارزم بود 

سلطان سلیم پس از شورای ادرنه در اردیبهشت  ۸۹۳طی نامه ای به شاه اسماعیل اعلام جنگ به او داد و اعلام کرد فقهای اسلام حکم ارتداد و قتل او را داده اند .نامه توسط قلیچ یکی از خلیفه های زندانی برای شاه اسماعیل فرستاده شد .

شاه اسماعیل قلیچ را گردن زد و نامه سلیم را جدی نگرفت . او خودرا مستظهر به حمایت ائمه می دانست و باورش نمی شد کسی جرئت کند به او حمله کند و مطمئن بود قزلباشان اناتولی حساب سلطان سلیم را می رسند .

سلطان سلیم خودرا به سیواس رساند و نامه توهین آمیزی برای شاه اسماعیل فرستاد و او را سرور شرور و سردار اشرار و ضحاک روزگار نامید .

شاه اسماعیل با این که می دانست سپاه عثمانی در حال نزدیک شدن به مرز آذربایجان است باز حمله را جدی نگرفت.و مشغول عیاشی بود.پس نامه ای به سلیم نوشت و به او گفت اکثریت جمعیت آناتولی مرید اویند و او دوست ندارد کاری با او بکند که امیر تیمور با پدر او کرد .پس مشغول عیاشی های خود شد و هیچ کاری نکرد .

سلطان سلیم با ۱۴۰ هزار سوار در خرداد ۸۹۳ به مرز ایران رسید .

شاه اسماعیل در اوهام خود غرق بود و خود را شکست ناپذیر می دانست.

سقوط ارزنجان

سلیم به ارزنجان رسید و نور علی خلیفه و خان محمد استاجلو به داخل ایران عقب نشستند و خود را به مرغزاری در نزدیکی همدان رساندند که شاه در آن جا ییلاق کرده بود.

سلطان سلیم نامه ای دیگر به شاه اسماعیل فرستاد و او را مرد بی غیرتی دانست که باید چارقد و چادر زنانه بر سر کند(اسماعیل حقی اوزون ص۲۸۱)حالا سلطان سلیم در نزدیکی تبریز بود . پس حیله ای اندیشید و قاصدی رابه سوی شاه اسماعیل فرستادکه تمامی فرماندهان ارشد عثمانی از مریدان شاه اسماعیل اند واگر جنگی شروع شود به حمایت او قیام می کنند.

 شاه اسماعیل فریب خورد و دستور جنگ داد.پس فرمان  داد تا کلیه قزلباشان درخوی به او بپیوندند و همراه او به دشت چالدوران بروند .

چالِ دیران کجا بود 

چالِ دیران از توابع شهرستان ماکو در غرب آذربایجان بود . در زمان ساسانیان جزء ارمنستان بود و دراین جا چهارکلیسای باستانی ساخته شده بود.چال دیران بمعنای زمین پست دارای چهار دیر است . این نام رفته رفته به چالدوران معروف شد .

نبرد چالدوران

در پایان روز اول شهریور سلطان سلیم خودرا به چالدران رساند .صبح روز بعد دو لشکر در برابر هم قرار گرفتند؛سپاه عثمانی با سیصد عراده توپ  وبا ده هزار تفنگدار در برابر قزلباشانی مسلح به شمشیر و تیر وکمان که تا دیر وقت مشغول می گساری بودند.

 با امید به امداد های غیبی و طبق معمول شاه اسماعیل با ندیمانش دورتر از میدان نبرد مشغول بازی و شکار بود.از سوی قزلباشان این نبرد اسلام و کفر بود

تاکتیک سلطان سلیم در این جنگ کشاندن قزلباشان در تیررس تیراندازان و توپخانه بود پس به قزلباشان فرصت دادند تا در حمله های جهشی به سپاه عثمانی نزدیک شوند.

نبرد تا ساعتی گذشته از بعد از ظهر بیشتر طول نکشید و قزلباشانی که در تیررس قرار گرفته بودند همه کشته شدند

شاه اسماعیل خودرا درگودالی افگند و خودش را به مردگی زد. جان بدر برده گان به کوهستان زدند. یکی از قزلباشان لباس شاه را پوشید و تسلیم شد و سلطان سلیم که شاه اسماعیل را نمی شناخت او رادربند کرد و فرمان آتش بس داد.

شاه اسماعیل تا دیر گاه در گودال ماند و بعد با اسبی خودرا به درگزین همدان رساند .

آنقدرترسیده بود که این راه را بی وقفه طی کرد. زیرا بیم داشت که سلطان سلیم بر تبریز دست یابد و او را دستگیر کند و می ترسید توسط مردم تبریز کشته شود یا اورا دستگیر و تحویل سلطان سلیم دهند .

او در میان ایرانیان هیچ دوست و مریدی نداشت پس برای روزهای بسیار خود را در غاری پنهان کرد .

این نخستین بار در تاریخ ایران بود که شاهی از دشمن خارجی شکست می خورد و نمی خواست خود را به پایتخت برساند تا از پایتخت در برابر دشمن دفاع کند .

شاه اسماعیل روز های بسیاری در غار ماند و جرات نزدیک شدن به شهر و روستا را نداشت. می ترسید شناخته شود و مردم اورا بکشند

این داستان شکست و فرار و ترس پادشاهی سنگدل و ضد مردم بود که خود را مالک جان و مال وناموس مردم می دانست.

خود را ولی الله می دانست و هزاران نفر را کشته بود واکنون در گوشه غاری پنهان شده بود وبه جان خود ایمن نبود

در این نبرد حسین بیک لله خالق شاه اسماعیل ،خان محمد استاجلو قهرمان سپاه او ،میر عبدالباقی نائب السطنه ، میر سید شریف بالاترین مقام مذهبی و قضایی، و تعداد بی شمار از سران قزلباش کشته شدند

شاید این دست انتقام تاریخ بود که از آستین سلطان سلیم بیرون آمد و کسانی که دست در خون مردم شسته بودند به سزای اعمالشان برسند.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate