شاعران درباری؛عنصری و فرخی

شاعران درباری؛عنصری و فرخی

محمود طوقی

رسالت هنر ،رسالت شعر

رسالت هنر و در اینجا و در این جغرافیای سیاسی که جان و جهان و همه چیزش شعر است نمی توان شاعر بود و شاهد روزگار خود نبود و بر کنار دست قدرت نشست و زیاده خواهی و ستم های او را تئوریزه کرد و یا لباس شرعی بر او پوشاند.

اما می توان شعر فروش وشعر ساز بود مثل آهن فروش یانمد مال و از قبل استعداد و هنر خود نان خورد.

هنر اصيل ودر صدرش شعر در این نواحی که بدلایل تاریخی جایی برای هنر نمایی دیگر هنر  ها نبوده است و شعر رسالت دیگر هنر ها را بدوش گرفته است کار و وظيفه شعر شهادت دادن به روزگار خود است .

این حرف درستی ست که در روزگار ماضی تاريخ واقعى ، همان ادبيات است که رسالتش شهادت است به آنچه بر روزگار و مردمانش رفته است و می رود و آن چه که به تاریخ بازگو می شود دروغی ست  که قدرت مسلط به فردا می گوید و خاک در چشم حقیقت می پاشد .

 رسالت هنر و در رأس آن شعر در این حوالی  روایت  روزگارى ست که شعر در آن بال و پر می گیرد و شاعر در آن نفس می کشد و شهادت می دهد به روزگارى معين كه تقدير تاريخى و جغرافيايى بر و بار گرفتن او را در آن زمان و مكان تعیین کرده است ، و شاعر در جایی که بر خشت روزگار افتاده است پاسفت می کند وتا زمانی که نفس می آید و می رود داستانی را روایت می کند که بر مردمانش رفته است .

شاعرهر چیزی که بگوید و بنویسد جز روایت مو بمو از روزگار خودش و مردمانش و صد البته در ناب ترین شکل هنری  هر نامی می توان روی آن گذاشت الا شعر.

حمالی ست که کلمات را برای نان و آبی حمل می کند

تگرار تاریخ

محمود و شاعران درباری ش نه نمونه های اول تاریخند و نه نمونه های آخر تاریخ

این دربارها که از دسترنج مردمان  فقیر بالا رفته است مدام در طول تاریخ با نام و نشان های متفاوت اما با یک سرشت  شکل می گیرند و شکل خواهند گرفت.

محمود سلطانی غازی ست و جزء این فاتحی ست که از اعماق دشت های سترون آسیای میانه آمده است تا همه جهان را از آن خود کند. نسبش به سبکتکین غلامی خریداری شده توسط امیران سامانی می رسد .با باور هایی شمنی و یکباره پریده بدامن خلفای عباسی با سابقه یی بس طولانی در جنایت و سرکوب دیگر خلق ها با شکم های فربه شده  از دسترنج روستائیان خراسانی و پیشه وران نیشابوری .

شانس و بخت مناسب تاریخی و قبایلی وحشی و شمشیر بدست و گرسنه که در پی سرزمینی پر آب و علف برای خود و دام هایشان بودند محمود را آقای خراسان می کند وزیاده خواهی هایش اورا به هندوستان می کشاند تا با غارت معابد هندی و ببردگی کشاندن مردم دشت های دور و نزدیک غزنه را از شهری کوچک به پایتختی جهانی تبدیل کند ،مسجد زیبای عروس الفلک را بسازد وبا سازماندهی روستائیان بی زمین و اراذل و اوباش در سپاهی بنام سپاه غزا  بتواند ۱۷ بار به هندوستان لشکر بکشد.

محمود رفته رفته در می یابد برای توجیح تئوریک سرکوب در داخل و وحشیگری در خارج و برای فریب مردمی که برای او کف می زنند و یا به تحیر به کارهای او نگاه می کنند نیازمند مبلغانی ست که بر کار های او لباسی دیگر بپوشانند.

استبداد برای بقا خود تا دیرگاه نمی تواند با شلاق و سرنیزه حکومت کند .بقاء استبداد نیازمند  رضایتی همگانی ست .که در مجموع به ایندو هژمونی می گویند.

هژمونی دو وجه دارد وجه سخت افزاری و وجه نرم افزاری . روشنفکران ارگانیک بخش نرم افزاری هژمونی اند.و رسالت شان در این است که توده های مردم رامتقاعد کنند خیر همگانی در ادامه این حکومت نهفته است و استبداد شرط لازم و ضروری امنیتی ست که در سایه آن کسب و کار رونق می گیرد.

روشنفکران ارگانیک

روشنفکران ارگانیک که کارشان توجیه وضع موجوداست در روزگار محمود ۴۰۰ شاعر وادیبی بودند که از دسترنج توده های تحت ستم زندگی می کردند و هنر خود را اگر بشود لفظ هنر در مورد تولیدات آن ها بکار برد با قیمت خوب به فئودالجنگاوری بیرحم می فروختند و از این روشنفکران ارگانیک  می توان ازعنصری  و فرخی و دیگرانی از این دست یاد کرد

سلطان محمود عادت داشت که کلیه لشکر کشی های خو درا پوشش مذهبی بدهد؛ غزوه و جهاد ،حمایت از خلیفه عباسی و مبارزه با قرمطیان که منظورش اسماعیلیان و فاطمیان مصر بود.

نام های آشنا

عنصری ،منوچهری فرخی نام های بیگانه ای نیستند.آشنایند . همانطور که محمود غزنوی و دربارش و درباریانش.اینان همه از یک تخم و ترکه اند. از ارزش اضافی و دسترنج دیگران ارتزاق کرده و می کنند و شکم و گردن فربه می کنند.

در طول تاریخ اینان مدام تکثیر و باز تولید می شوند.زاد و ولد اینان همزمان و هم سوست. محمود غزنوی از اعماق تاریخ می آید و دربار غزنوی را بنا می کند و خدم و حشمش گرد می آیند و پابپای این زاد و ولد شاعران درباری تکثیر و تولید می شوند و خواهند شد تا روزی که چرخ استثمار انسان از انسان از کاربیفتد و جهان بر مدار دیگری بچرخد و اینان همه چون بادی در دل صحرا ها گم می شوند . از همانجا که برخاسته اند به خاک می شوند.

شمشیر و قلم

قلم بدستان محمود فئودالجنگاور بزرگ مردانی آماده رزم بودند. پا بپای محمود می رفتند .درست مثل یک سپاهی و لحظه به لحظه این نبرد های ضدانقلابی  را ترسیم می کردند . و با هنر شعرشان همان کاری را می کردند که سربازان غزنوی در میدان جنگ می کردند. اینان روشنفکران تام و تمام ارگانیک بودند.و برای طبقه خود از هیچ کوششی دریغ نمی کردند

حمله به غرشستان

غرشستان در شرق غزنه پایتخت محمود قرار داشت و پادشاه آن جا را شار می گفتند .منطقه ای حاصلخیز و کوهستانی که محصولاتش برنج و کشمش و پوست و خورجین اسب بود و قلعه ای بزرگ داشت که دربش جز بفرمان شاه باز نمی شد .

حکومت در دست ابونصر بود که به پسرش محمد واگذار کرده بود و محمود در سال ۳۸۹ هجری از آنان خواست خطبه بنام او بخوانند .خواندندو خراج گزار شدند .

 در جنگ با هند محمود از آنان کمک خواست تعلل کردند .پس بعد از فتح هند محمود سروقت امیران شار رفت پدر و پسر دستگیر شدند و به غزنی برده شدند و پسر را سخت تازیانه زدند و به زندان بردند و پدر کلیه اموال خودرا به سلطان واگذاشت .حالا ببینیم روایت عنصری و فرخی را از این دست درازی محمود

کنون عجب ترا آن فتح ،فتح غرجستان

که شد به  دولت او مر سپاه او را رام

یکی حصاری کش ناز بر ستاره نمود

زمینش آهن و فولاد و برج گوشه کوه

فرخی

جز آن سبک خرد ،شوربخت سوخته مغز

که غره کرد مر او را بخویشتن شیطان 

به استواری جای و به پایداری کوه

فریفته شد و از راه راست کرد گران

فتح سیستان

به محمود گفتند خلف آخرین امیر باز مانده از خانواده صفاریان با شنیدن خبر مرگ سبکتکین پدر او شادی ها کرده است .پس با لشگری گران  در سال ۳۹۰ هجری بسوی او رفت.ببینیم روایت عنصری از این تجاوز چیست:

  نبرده بود بر آن شهر هیچ دستی

  نه وقت سام نریمان نه وقت رستم زر 

  شد از کفایت تیغش به چهار ماهه درنگ

 خلف گریخته و ملک گشته زیر و زبر

حمله به خوارزم 

حمله به خوارزم که تهی از هر نوع بار مذهبی بود از سوی عنصری بار مذهبی می یابد و تحت عنوان بر خورد با قرامطه چنین می نویسد:

 بکشت دشمن و بر داشت گنج ومال ببرد

 زبهر نصرت دین محمد مختار

  از آن که تربت گرگنج و شهر و بر زن او

  مقام قر مطیان بود و معدن کفار

جنگ در هندوستان

محمود در مجموع ۱۷ بار به هندوستان حمله کرد .حمله او بار مذهبی داشت . برای همین امر و تحت تبلیغات علمای دین توانسته بود از روستائیان بی زمین،  بیکاران شهر و روستا و افراد ماجراجو لشکری سازماندهی کند بنام سپاه غازیان .کار این سپاه چه بود .؟

حمله به روستا ها و معابد هندی و غارت این معابد و ببرده گرفتن مشتی مردم بی دفاع.

از اموال غارت شده بیست در صد سهم پادشاه بود و بقیه بین سپاه غازیان و سپاه محمود که ترک ها بودند تقسیم می شد.جز این سپاه می توانست برای حفظ سرزمین های فتح شده در دارالکفر نامی که مبلغین مذهبی به این مناطق داده بودند رحل اقامت بیفکنند تا کفار سر به شورش بر نیاورند و خراج خودرا بدهند.   

حالا ببینیم عنصری ملک الشعرای محمود این جنگ را چگونه روایت می کند

شنیده یی خبر شاه هندوان جیپال

که بر سپهر برینش همی بود افسر 

فزون ز لشکر او بر فلک ستاره نبود

حجر نبود به روی زمین برو نه مدر

همه سیه دل وآتش حسام و رویین تن

مهیب رو  و بلا فعل و اهریمن پیکر

خدایگان خراسان بدشت پر شاور

به حمله بپراکند جمع آن محشر

جیپال بعد از این شکست خودرا در آتش سوزاند .چون بر اساس عقاید مذهبی ش پادشاهی که از مخالفان دین شکست بخورد مستحق زندگانی نیست.

فتح قلعه بهیم نگر

این قلعه در دست انند پال بود که تحت الحمایه غزنه بود .سلطان از آنان کمک خواست سرباز زدند و در سال ۳۹۸ هجری قلعه که مورد احترام هندوان بود با ثروت بیکران بروی سپاه سلطان گشوده شد محمود آن مال را که از حد و قیاس بیرون بود روانه غزنه کرد عتبی در تاریخ یمینی می نویسد :

۷۰ هزار درم شاهی ،۷۰۰ هزار و ۴۰۰ من آلات زرین ،خانه ای از سیم ناب ۳۰ ذراع درازا و ده گز پهنا ثروتی بود که نصیب محمود شد.

عنصری:

خدای داند که آنجا چه بر گرفت از گنج

ز زر و سیم و سلاح و زجامه و زیور

فزون از آن نبود ریگ در بیابان ها 

جنگ کشمیر

جنگ کشمیر از لونی دیگر بود محمود بدلایل سیاسی رغبتی برای حمله به کشمیر نداشت  .اما فرخی و کسانی که با این حمله می خواستند نان خودرا در غارت ایالت حاصلخیز کشمیر برشته کنند با قصیده ای شاه و دیگران را به حمله تشویق می کردند:                                                                       

 تاروز به شادی بگذاریم که فردا                                                                       

وقت ره غزو آید و هنگام تکاپوی                                                                     

 ما را ره کشمیر همی آرزو آید                                                                 

 ما ز آرزوی خویش نتابیم به یک موی                                                                 

غزو است مرا پیشه و همواره چنین باد                                                               

 تا من بوم از بدعت و از کفر جهان شوی

محمود در سال ۴۰۶هجری روانه کشمیر شد تا بدعت و کفر را در کشمیر برای همیشه از بین ببرد  و بی جایی نرسید .

 در سال ۴۱۲. هجری نیز باز به کشمیر لشگر کشید و با دست خالی بر گشت .

جنگ تانی سر

جنگ تانی سر جنگ بر سر فیل های تانی سر وبتی بزرگ بنام جگر سوام بود.محمود جگر سوام و فیل های بسیاری را به غزنی برد.

عنصری چنین می گوید:

 از آن که جایگه حج هندوان بودی 

  بتی که گفتند این است باش دیو بزرگ

   سرش به غزنی بیفکند بر در میدان

جنگ بر دریای راهب

 در مقابل تریلو جیپال راجای هندی که در آن سوی روخانه موضع گرفته است،  فرخی ضمن روایت مو به موی جنگ عبور پیش قراولان سپاه محمود از رودخانه را چنین ترسیم می کند

  به سر کشان سپه گفت هر که روز شمار 

   ثواب خواهد جستن همی ز ایزد بار 

  به جنگ کافر از این رود بگذریم  بهم 

  که هم بدست شما قهرشان کند قهار 

وسهم محمود ازغارت اموال مردم هند را چنین تصویر می کند؛بیست در صد از اموال غارتی که می شد ۲۰۰ پیل و دو صندوق مروارید شاهوار

ملک ز پنج یک تنها نصیب یافته بود 

دویست پیل و دو صندوق لولوی شاهوار

وچون تریلوجیپال به شهر باری عقب نشینی کرد محمود بدانسوی رفت و راجه از شهر باری بیرون شد .محمود که دستش از راجه هندی کوتاه شده بود شهر باری را ویران کرد

بسوخت شهر و سوی خیمه باز گشت از خشم 

چونره شیری گم کرده زیر پنجه شکار

نبرد در ولایت نندا

در ولایت ننداراجای هندی آماده جنگ شد اما راجه نندا قبل از جنگ از میدان رزم گریخت و ترجیح داد نبرد را بدون مرگ دیگران به پایان ببرد

فرخی در چکامه ای چنین می نویسد:

شب اندر آمد و نندا سپاه را بر داشت

برفت و پیش چنین شه شدن نباشد عار 

شکستن بت بزرگ سومنات

در افسانه های اسلامی بود که بت بزرگ سومنات یکی از سه بت بزرگ مکه بوده است که بعد از فتح مکه توسط کفار آن را از صحنه جنگ بدر می برند و به هندوستان که یکی از دارالکفر ها بود می رسانند .محموداما گوشش بدهکار این افسانه ها نبود، اطلاعات دقیق داشت که درون این بت پر از طلا و جواهراتی ست که مومنین هندی نذر این بت کرده اند.پس هدف روشن بود فتح سومنات و از آن خود کردن گوهر های شاهواری که آویزان و درون این بت بود .

درحمله محمود به سومنات و گشودن بزرگترین معبد هندو و شکستن بت سومنات که درون آن پر از جواهر نفیس بود فرخی می گوید:

خدای حکم چنان کرده بود کان بت را 

زجای بر کند آن شهریار دین پرور

بدان نیت که مر او را به مکه باز برد 

بکند و اینک با ما همی برد همین 

معبد توسط غازیان محمود گشوده شد . بت بزرگ سومنات را محمود شکست.بخشی از بت را به بغداد فرستاد تا با خوشحال کردن خلیفه و نشر دین او را خوشحال کند و به تبع آن برای غارت اموال مردم هند توجیه شرعی بدست بیاورد و بخشی از بت را با خود به غزنی برد تا در پاگرد مسجد غزنی بگذارد تا نماز گزاران برای ادای نماز پنجگانه از روی آن رد شوند .

فرخی می گوید

خبر ندار کامسال پادشاه جهان

بنای کفر فگنده است و کنده از بنیاد

بقاش باد که از تیغ تیز او و بازوی اوست

بنای کفر خراب و بنای دین آباد

برابر یکی از معجزات موسی بود

در آب دریا لشکر کشید شه راد 

کرامتی نبود پیش از این و سلطانی

همه کرامت باشد به هفته یی هفتاد

همه کرامت از ایزد همی رسید به وی

بدانزمان که کم از بیست بود و بزاد

قصیده بلند فتح سومنات محمود را چنان خوش آمد که فرخی را یک پیل وار زر بخشید.

البته عسجدی نیز که یکی از شاعران درباری و از روشنفکران ارگانیک جنگاوران فئودالی بود  در فتح سومنات قصیده ای دارد :

معبد ویران شد و طلا و جواهر بار اشتران شد بسوی غزنین 

قصیده فتح سومنات و شاهنامه فردوسی

محمود برای قصیده پر از مداهنه های خُنَک فرخی به او اندازه یک پیل زر داد اما برای کتاب پر از حکمت حکیم طوس حاضر نشد کیسه ای زر بدهد چرا؟

شکی نیست که حکیم طوس حداقل در چهل بیت محمود را مدح گفته بود:

 چه کودک لب از شیر مادر بشست

 به گهواره محمود گوید نخست

اما این شعر ها گردی بدامن کبریایی حکیم طوس نمی نشاند.در آن روز گار تنها خریدار شعر دربار و شاهان بودند و دوستداران شعر امیران محلی و دهقانان ایرانی بودند.وشاعران و نویسندگان آثار خودرا به اینان تقدیم می کردند و به سخنی دیگر می فروختند تا زندگی کنند.

 رسم بیرحم زمانه بود و گریزی از این کار نبود وگرنه از گرسنگی شاعر می مرد و کار به سرانجام نمی رسید .

فردوسی در شروع کار دهقان میانه حالی بود که زمینی از پدر به ارث برده بود اما در سی سالی که بر او گذشت و او خود بهتر از هرکس می دانست مشغول چه کار بزرگی ست تمامی دارو ندارش را بر پای این کار بزرگ  به داو گذاشت و بجایی رسید که در شروع داستان اسفندیار نوشت:

 مصیبت بود پیری و نیستی

تمامی بیت هایی که در مدح آدمکشی مثل محمود نوشت استخوانی بود که جلو سگی پرتاب کرده بود .برای نجات کاری به عظمت شاهنامه ایرادی به حکیم طوس نبوده و نیست او پیش از این نیز برای نجات این شاهکار بزرگ یک بار دیگراین کار را کرده بود.

اما وقتی فروسی فرومایگی محمود را دید شعر هایی را که در مدح او نوشته بود شست و در ذم او ابیاتی نوشت

گمانم که شه نانوا زاده است 

بجای درم نقره ام داده است 

که این گونه نبود .محمود نانوا زاده نبود .پدرش هرچند تباری غلامی داشت اما خود سپهسالار خراسان و غزنه بود. شاهی بخیل و تنگ چشم نسبت به شاعران هم نبود اما این درجه از تیز هوشی و فراست طبقاتی را داشت که روشنفکر خودی را از غیر خودی بشناسد.نگاه کنیم به شعر عنصری

هزار مثقال اندر ترازوی شعرا

کسی جز او ننهاد اندرین جهان یکسر

به یک عطا سه هزار از گهر به شاعر داد

ویا به شاعری دیلمی در مقابل دوبیت دوبدره زر و دوهزار درم داد.بگونه ای که شاعر در شعری از این همه سخاوت محمود تعجب می کند

حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده می گوید که سلطان سالیانه۴۰۰ هزار دینار به شعرا می داد.ودر جایی دیگر فرخی از کاسه خرجی محمود  می گوید:

از ساز مرا خیمه چو کاشانه مانی

وز فرش مرا خانه چو بتخانه فرخار

در خانه ما زعطایای کف او

زر عزیز،خوارتر از خاک رایگان 

فرخی و عنصری که پابپای سربازان محمود می روند و برای پیروزی محمود از هر چیزی مایه می گذارند وهر فرومایگی و جنایتی را لباسی زیبا می پوشاندند  با فردوسی از یک سنخ و جنس نبودند.فرودسی از جنسی دیگر بود. محمود بعنوان فرماندهی زیرک این حقیقت را بدرستی می فهمید . به همین خاطر برای کشاندن فرودسی به غزنه نه سواری فرستاد و نه شاهی را تهدید کرد آن گونه که رسم محمود بود. ودر آخر هم به او چیزی نداد.

فتح ری

ری در این روزگار در دست خانواده آل زیاربود که شیعه زیدی بودند.پس دیگر جنگ  در دارالکفر کار ساز نبود .پس باید این جنگ و تجاوز فئودالی بگونه ای دیگر تئوریزه می شد.جنگ با قرمطیان که جزء زنادقه بودند. فرقه ای فاسد که برای تخریب بنای دین بوجود آمده بود و برعهده غازیان بود که این بنا ویران شود ؛فرخی چنین می نویسد؛ری را باید بدون هیچ عذر و بهانه ای باید گرفت بخاطر آن که دراین جا منظور غزنه است روزی یکی دو قرمطی می توان کشت اما در ری هزار هزار می توان کشت

 ری را بهانه نیست بباید گرفت

این جا همی یگان و دوگان قرمطی                                                                 

زینان به ری هزار بیابد به یک زمان 

وبعد از فتح ری قصیده فتح را نوشت:                                          

  ملک ری از قرمطیان بستدی                                           

 میل تو اکنون به صفا و مناست 

در داستان منوچهر فلک المعالی از امیران آل زیار در طبرستان و گرگان این فرخی ست که محمود را ترغیب می کند دیار او را بگیرد و او را به دار کشد

مرگ محمود

ودر مرگ محمودکه در دوران سلطنت پر ادبارش برای مردم نجد ایران جز سیه روزی و برای مردم هند جز غارت و کشتار چیزی نداشت . چنین گوید:

  خانه ها بینم پر نوحه و پر بانگ و خروش

  نوحه و بانک و خروشی که کند روح فگار 

  رسته ها بینم پر مردم و در های دکان

 همه بر بسته و بر در زده هریک مسمار

 آه و دردا و دریغا که یکباره تهی بینم از او

  کاخ محمودی و آن خانه پر نقش و نگار

  آه و دردا که کنون قرمطیان شاد شوند

  وای دردا که کنون برهمنان همه هند

 جای سازند بتان را دگر از نو به بهار 

واین همه جزع و فزع بیهوده نیست .خاقانی در یک قصیده به دیگدان های طلا ونقره عنصری اشاره می کند.

********

منابع

سلطنت غزنویان :خلیل الله خلیلی

دیوان فرخی

دیوان عنصری 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate