تصفیه حساب طباطبایی و غنی نژاد با چپ

دکتر جواد طباطبایی ودکتر غنی نژاد در مهرنامه شماره ۳۴ در میزگرد لیبرالیسم همان عقل عقلایی است بر آن می شوند که در مورد لیبرالیسم ونقش تاریخی اش بحث کنند.

اما در میانه بحث تصمیم می گیرند با چپ تسویه حسابی حسابی کنند.چرا؟

نگاه کنیم:

۱-چپ ایرانی و روشنفکران آن شرقی اند وبسیاری از مفاهیم دنیای جدید را از پشت شیشه

کبود مفاهیم اخلاقی شرقی می فهمند.

حرف من این است که در شرایطی که اقتصاد دولتی با تکیه بر ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیستی حاکم است بازار طبیعتا به زائده ای از دولت تبدیل می شود و بازار رقابتی شکل نمی گیرد. اما این سرنوشت محتوم ما نیست که تا ابد در چنبره این ایدئولوژی ها گرفتار بمانیم. اتفاقا برای چاره جویی این مشکل ابتدا باید دقیقا بدانیم که در گذشته چگونه این گرفتاری ها برایمان پیش آمده است. به نظر من گرهگاه اصلی شهریور۱۳۲۰ ۰ است. از این زمان به بعد فاجعه اصلی شروع می شود و ایدئولوژی های سوسیالیستی، با هماهنگی کامل با ناسیونالیسم رمانتیک، از لحاظ ذهنی غلبه پیدا می کنند. جالب است بدانیم که حزب توده همچنان که از عنوان آن بر می آید در درجه اول با تکیه بر ایدئولوژی ناسیونالیستی و در ادامه سنت مشروطه خواهی تشکیل شد، اما به تدریج به سمتی رفت که اندیشه های آزادیخواهانه را کاملا کنار گذاشت و اجنبی ستیزی را تحت عنوان مبارزه با امپریالیسم به شعار غالب حزب تبدیل کرد. فضای فکری دهه ۲۰به سمتی رفت که کسی جرات سخن گفتن از لیبرالیسم ،تجارت آزاد یا به اصطلاح

سرمایه داری را پیدا نمی کرد. وقتی صادق هدایت سمپات حزب توده می شود، تکلیف بقیه روشن است. فضا فکری دهه ۲۰به گونه ای بود که اگر کسی جرات می کرد فرضا بگوید ایران تجهیزات و تکنولوژی لازم برای استخراج نفت را ندارد (رزم آرا)، به عنوان مزدور بیگانگان ترور می شد و از هیچ روشنفکر و نخبه سیاسی نه تنها هیچ صدای اعتراضی بلند نمی شد بلکه این کار را تایید هم می کردند.(غنی نژاد)

 ۲-از شهریور ۲۰به این سمت اندیشه های سوسیالیستی بر افکار عمومی اغلب تحصیل کردگان کشور غالب می شود و کار به جایی می رسد که حکومت و در راس آن محمدرضا شاه نیز

گرایشاتی به این اندیشه ها پیدا می کند.۰(غنی نژاد)

۳-البته این مسئله عجیب هم نیست. چرا که سوسیالیسم با عقب ماندگی فکری و تاریخی ما بسیار سازگار است. این که هگل در درس های تاریخ فلسفه خود می گوید سوسیالیسم برازنده مردمان عقب مانده است، جمله حیرت آوری است که اینجا معنی پیدا می کند.(طباطبایی)

 ۴-به این اعتبار بسیاری ازایرانیان مارکسیست هستند، گروهی میدانند که هستند، اما اکثریت مارکسیست های شرمگین هستند. جامعه مدنی هم مفهومی نیست که مارکسیستها ـ که دریافت آنها از «شاپینگ سوسیالیستی» فراتر نمی رود ـ بفهمند. خود مارکس هم این بحث هگل را متوجه نشده بود. بحث جامعه مدنی را در نظریه قدرت حل کرد، اما خود او نظریه قدرت نداشت. البته این بحثی نیست که بشود اینجا باز کرد.(غنی نژاد)

۵-دیدگاه چریکی سیاست جامعه مدنی را به رسمیت نمی شناسد و همه جا هم فاجعه می آفریند. تصور چریکی از قدرت، که سخت عقب مانده و تجددستیز است، آن را امری مابعدالطبیعی میداند که باید نابود شود، اما همه جا به علت جهل به مناسبات قدرت، با به دست آوردن قدرت پایه های آن را استوارتر می کند زیرا با مقاومت جامعه مدنی روبرو می شود. همه نظام های سوسیالیستی ـ و گونه های آن نظام ها ـ اینجا شکست خورده اند. این دریافتی از قدرت است که در آغاز انقلا ب گروه های چپ به همه نیروها و احزاب دیگر نیز القا کردند. شاید زمان آن رسیده باشد که با این افاضات چپ تصفیه حسابی حسابی بکنیم.(غنی نژاد)

۵-چرا فقیهانی که با تفسیر حقوقی خویش از مشروطیت، سهم زیادی در به ثمررسیدن اندیشه مشروطه خواهی در ایران داشتند، در تحولا ت بعدی نتوانستند همین نقش را ادامه دهند و به کمک اصول و فقه از اندیشه آزادیخواهی و مشروطه شدن قدرت در برابر ایدئولوژی اندیشی و بسط تفکرات سوسیالیستی دفاع کنند.؟(سردبیر مهرنامه)

۶-اسلا م با سوسیالیسم سازگار نیست. به هر حال اصول اسلا م درباره مسائلی مانند مالکیت، ثمره کار و… روشن است و نمی توان از آن ها سوسیالیسم درآورد.(طباطبایی)

۷-همان طور که می دانید در فقه ما مالکیت محترم است. اما با این وجود فقه ماسوسیالیزه می شود و از صدر گرفته تا بهشتی و مطهری تحت تاثیر سوسیالیسم قرار گرفتند. علت این امر چیست؟(سردبیر مهرنامه)

شما هیچ فقیه بزرگی را نمی توانید پیدا کنید که از سوسیالیسم دفاع کرده باشد. افرادی که نام بردید در رده اول روحانیت شیعه قرار ندارند. شما می دانید کتابی که آقای مطهری در مورد اقتصاد نوشته است، بعد از انتشار به دلیل شدت تاثیر آراء چپ در آن جمع آوری شد.

در ابتدای گفتگو سخن از عدالت اجتماعی و عدالت حقوقی به میان آمد. این پرسش را نیز می
توان پی گرفت که دنبال کنندگان عدالت اجتماعی در ایران تا چه اندازه با نظریات و تئوریهای آن در اروپا آشنا بودند؟

موسی غنی نژاد: آنچه جان استورات میل در سده نوزدهم میلا دی در اروپا به عنوان عدالت اجتماعی مطرح کرد وقتی وارد ایران شد از لحاظ مفهومی سطح نازلی پیدا کرد و تبدیل به اقتصاد دولتی شد. در ایران وقتی سخن از عدالت اجتماعی به میان می آید به معنای مداخله مستقیم دولت در بازار و ایجاد مزاحمت برای تولیدکنندگان تفسیر می شود.

 روشنفکری چپ زده ما از شهریور بیست به این سو دستگاه فکری ای ساخته است که هر چیزی که از غرب می آید در درون آن می ریزد و معجون فاجعه باری از آن بیرون می آورد. این تنها مربوط به اقتصاد و عدالت اجتماعی نیز نیست، همه جا ما با این پدیده شگفت روبرو هستیم. به عنوان مثال، جای دیگری هم اشاره کرده ام، وقتی اندیشه پوپری در این ماشین شگفت انگیز ریخته میشود و با تفکرات عرفانی در هم می آمیزد از آن طرف آش درهم جوشی به نام تفرج صنع بیرون می آید.

۸-یک بحث دیگر که می توان مطرح کرد نسبت سوسیالیسم با اندیشه دینی است همان طور
که می دانیم برجسته سازی و الگو سازی عدالت در اسلا م و ربط آن با سوسیالیسم توسط علی شریعتی انجام گرفت. از سوی دیگر بروز و ظهور جریان هایی نظیر خداپرستان سوسیالیست این تصور را به وجود آورده است که به هر اندازه که اسلا م از لیبرالیسم دور است، سوسیالیسم به اسلا م نزدیک است. این نزدیکی نیز به سبب برجستگی مفهوم عدالت در آن دو است.(سردبیر مهرنامه).

نظر شما چیست؟

مفهوم عدالت، به عنوان مقوله در علوم اجتماعی، در اسلا م روشن نیست. در نوشته های اهل سنت عدالت ناظر بر یکی از صفات خلیفه و نیز امام جماعت است. یعنی کسی که مرتکب گناه کبیره نشده باشد. در تشیع عدالت به چندان معنا به کار رفته، مانند عدل الهی، عدالت معصومان و… اما عدالت به معنای عدالت اجتماعی یعنی سوسیالیستی که مبتنی

بر تقسیم ثروت باشد تا جایی که من می توانم بفهمم با برخی اصول روشن تشیع سازگار نیست

البته جریان هایی نظیر تفکیک را میتوان شاهد مثال آورد که اجرای قسط را به مثابه اصلی ترین
کار ویژه پیامبران و امام معصوم ارزیابی می کنند و قسط را نیز به عدالت ترجمه می کنند. حتی محمدرضا حکیمی پا را فراتر از این می گذارد ومی گوید تمام دیانت در عدالت و اجرای آن

خلا صه می شود.

 بدیهی است که کسی با عدالت مخالفتی ندارد بلکه مسئله این است که مفهوم دقیق و حدود و ثغور آن چیست؟(طباطبایی)

موسی غنی نژاد: در تعریف ارسطویی عدالت به حق ارجاع می شود. اما چپ ها به حق اعتقادی ندارند و معتقدند دولت باید نقش توزیع ثروت را اجرا کند. هر تصوری از عدالت که مبتنی بر فهوم حق نباشد ناگزیر به تناقض می رسد .

سید جواد طباطبایی: اشاره به بعد حقوقی اینجا بسیار مهم است. چون مسئله عدالت مسئله فلسفه حق است. اشتباه بزرگ مارکس این بود که حقوق را در سیاست طبقاتی حل کرد. چون مارکس فلسفه حقوق نداشت، با ساختمان سوسیالیسم حزب کمونیست شیر بی یال و دمی مانند «مشروعیت یا قانونیت سوسیالیستی» مطرح کند هیچ ربطی به فلسفه حقوق نداشت و در هر موردی سوسیالیستی قانونیت را بلعید.

موسی غنی نژاد: در اندیشه مارکس اقتصاد و حقوق اساسا مفاهیم بورژوایی هستند که با برآمدن جامعه سوسیالیستی موضوعیت خود را از دست میدهند. در جامعه بی طبقه مارکس، سوسیالیسم جایگزین اقتصاد و حقوق میشود. این ادعا پس از انقلا ب اکتبر در شوروی سابق

نیز توسط تئوریسین هایحزبی مطرح می شد، و البته بهانه بسیار خوبی بود برای رژیمی که هیچ حقی برای دگراندیشان قائل نبود. این رویکرد دست جلا دان را برای سرکوب وحشیانه مخالفان باز می کرد بدون اینکه نگران پاسخگویی به حقوق پایمال شده انسان ها باشند. متاسفانه روشنفکران چپزده ایرانی اعتنایی به این مسائل بسیار مهم و حساس ندارند، و تنها چیزی که بلدند تکرار کنند کلیات متافیزیکی در باره استثمار طبقاتی است

۸-ما نباید تعارف داشته باشیم و باید با صراحت گفت که بخش های عمده ای از گروه های چپ و رهبران آن ها جاسوس های ؛ آگاه یا ناآگاه بودند .(طباطبایی)

۹-روش حزب توده از ابتدای تاسیس آن به این شکل بود که به انتقاد هیچ منتقدی پاسخ اصولی نمی داد، بلکه پرونده او را بررسی امنیتی و اطلاعاتی می کرد و یک برچسب مثل امپریالیست، لیبرال و سرمایه دار به او می زد و راه را بر ادامه بحث می بست و خیال خود را راحت می کرد.(غنی نژاد)

جمع بندی کنیم

قبلاً از این که داوری کنیم نخست ببینیم این دو فیلسوف خود خوانده لیبرال چه می گویند:

۱-ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیستی مربوط است به آلمان هیتلری و ربطی به وضعیت ایران در زمان رضا شاه نداردوتبدیل بازار به زائده ای دولتی وشکل نگرفتن آن امری است تاریخی که بر می گردد به زمان صفویه و ساخت عقب مانده ایران و به حزب توده ای که بعد از تبعید رضا شاه متولد می شود بی ارتباط است .

بعد از شهریور ۲۰ گفتمان سوسیالیستی گفتمان غالبی نیست آن هم توسط حرب توده که مدام در معرض هجوم و سرکوب است.

ترور سپهبد رزم آرا توسط فدائیان اسلام در بحبوحه مسئله نفت از سنخ دیگری ست که ربطی به گفتمان چپ ندارد.مگر این که بخواهیم تاریخ را فله ای نگاه کنیم.

۲-طرح اندیشه های عدالت جویانه سوسیالیستی در شهریور ۲۰ ببعد توسط حزب توده و پیروزی های شوروی بر فاشیسم هیتلری امر درستی است  ولی تبدیل آن به گفتمان غالب با اسناد تاریخی نمی خواند.اما این طرح و این غلبه بر علیه منافع چه کسانی بود فئودال ها و سرمایه غارتگر و سرکوب گر.

اما گرایش پیدا کردن محمد رضا پهلوی به سوسیالیسم  از خوشمزگی های راست سنتی است .وارتباطی به حقایق تاریخی ندارد.

۳- طباطبایی از قول هگل می گوید سوسیالیسم بدرد کشور های عقب مانده از لحاظ فکری می خورد.بگذریم که این گفته اگر جعل نباشد در روزگاری ست که هنوز مارکس و مارکسیسم  متولد نشده اند وهگل عمراً بداند که مراد مارکس از سوسیالیسم چیست.اما پرسشی که باید از هگل و طباطبایی پرسید این است ؛کشور های عقب مانده از نظر فکری راه بر آمدنشان چیست.وکشورهای عقب مانده ازنظر فکری یعنی چه؟

۴-این چه ادعای مسخره ای ست که ایرانیان همه مارکسیست اند .یا آگاه یا شرمزده .واین چه ارتباطی دارد به جامعه مدنی که مارکس و مارکسیست ها آنرا نمی فهمند

۵-چه کسی گفته است دیدگاه چریکی جامعه مدنی را برسمیت نمی شناسد .دیدگاه چریکی کجا فاجعه آفریده است ؟چرا درک ما بعدالطبیعی از قدرت دارد؟.کجا پایه های قدرت را استوار کرده است ؟.نظام های سوسیالیستی چه ارتباطی با دیدگاه چریکی دارد.

براستی تمامی این اتهامات در مورد کسانی که حضور ندارند از خوددفاع کنند  از چه روست

۶-بر پایه کدام مستندات تاریخی گفته می شود تفکرات سوسیالیستی بعد از مشروطه همه جا را گرفت و فقیهان باید دخالت می کردند ونکردند.

تاریخ مشروطه تاریخ معاصری است با هزاران اسناد در دسترس.انقلابی در نیمه راه رها شده است و در اثر سازش بخش بالایی بورژوازی و اشرافیت فئودال سر بریده شده است و مهار کشور در دست عده ای نالایق است واندیشه سوسیالیستی در کار نیست.حزب عدالت تنها بعد از بر آمدن رضا خان ودر جریان انقلاب گیلان خودی نشان می دهد و سرکوب می شود .این دوغ و دوشاب کردن تاریخ از چه روست.

۷-این حرف درستی است که اسلام با سوسیالیسم سازگار نیست.اما اگر کسانی مثل  دکترعلی شریعتی تلاش کردند تا نشان بدهند بخش هایی از آن سازگار است چه ارتباطی به چپ ها دارد.وآن هم علت داشت. در واقع پاسخ به رادیکالیسمی بود که در فضای آن روزگار موج می زد.

۸-این که مطهری و بهشتی و دیگران تحت تاثیر گفتمان چپ قرار می گیرند علت دارد.نمی شود پز مبارزه با تبعیض ونابرابری را دشته باشی از عدالت و توزیع عادلانه ثروت حرفی نزنی .حتی اگر به آن باور نداشته باشی. حتی اگر در چارچوب تفکراتت شدنی نباشد.

تبدیل پوپر به آش درهم جوش تفرج صنع که از ابداعات دکتر سروش است چه ارتباطی با روشنفکر چپ زده بعد از شهریور ۱۳۲۰ دارد. مگر این که بخواهیم آش درهم جوشی درست کنیم تا پروژه شیطان سازی مان از چپ کامل شود.

۹-این که عدالت چیست و چرا هر جریانی که می خواهد مبارزه کند نمی تواند از کنار آن بگذرد وهر تعریفی از عدالت در نهایت به عدالت اجتماعی می رسد امر غریبی نیست که حل آن از دوذهن همه چیز دان و فیلسوف لیبرال بر نیاید.انسان درد مند و گرسنه و استثمار شده اگر بدنبال عدالت اجتماعی برای گذران زندگیش نباشد دنبال چه چیزی باشد.وبدی این کاردر کجاست که جزء گناهان نابخشودنی چپ تلقی می شود .گیرم عدالت اجتماعی در متون دینی نباش. نباشد. امر غریبی نیست . اندیشه های سوسیالیستی اندیشه ای معاصر است ومربوط است به بر آمدن طبقه کارگر در اروپای قرن نوزدهم .

۱۰-چه می شود که قرار از کف می رود و طباطبایی به این نتیجه می رسد که اکثریت رهبران وگروه های چپ همه جاسوسند.وتکلیف جاسوس هم که روشن است. اگر چنین است پس این همه بحث در مورد شیطان سازی ایدئولوژیک معنایی دیگر می یابد.

۱۱-اگر کار حزب توده و انگ زدن امنیتی و سیاسی به دیگران غلط بوده است چرا خود در آخر به همان راه می رسید وبحث را رها می کنید وکار را بدست عوامل امنیتی می دهید تا با جاسوس ها برخورد کنند.

پروژه شیطان سازی

تمامی این دوغ و دوشاب کردن ،تمامی این دست بردن در تاریخ ،تمامی این دروغ ها و مغلطه کردن ها از چه روست . این همه نفرت از کدام گنداب تاریخی آب می خورد.

چرا در میانه بحثی که چپ حضور ندارد تا از خوددفاع کند و موضوع بحث اندیشه های لیبرال است یکباره فیلسوفان لیبرالی که حداقل در سطح نظر باید از دموکراسی و حفظ حقوق دیگران دفاع کنند بحث رابه عرصه های امنیتی می کشانند و رهبران چپ همه جاسوس می شوند.این تفکرات فاشیستی چه ارتباط خونی با لیبرالیسم ایرانی دارد.

مشکل کجاست

هیچ جریان فکری و سیاسی از نقد نمی هراسد.آن هم اندیشه چپ که نزدیک به دوقرن است که دارد با دشمنان طبقاتیش دست وپنجه نرم می کند.

آن هم اندیشه ای که هیچ چیز برایش مقدس نیست الانقد همه چیز.وبرایش مارکسیسم بیشتر از آن که یک ایدئولوژی و آئین باشد یک روش و متدولوژی است.چرا باید از نقد هراسی داشته باشد و در آن جا که به خطا می رود با گردنی کشیده بپذیرد و سپاس گذار باشد و خودرا تصحیح کند.

اما نقد آئینی و لوازمی .برای داوری کردن نخست باید به فهم داستان نائل شد. باید مارکسیسم را همان گونه که مارکس می گوید فهمید و بعد نقد کرد.

 اما نقد با دروغ یکی نیست .نقد با مغلطه هم یکی نیست ونقد با درست کردن آش درهم جوشی از هر چیز و هر کجا یکی نیست.نقد نسبت خونی با شارلاتانیسم ندارد.

آراء و نظریات سروش و شریعتی و آل احمد چه ارتباطی دارد با مارکسیسم.

شکل نگرفتن بازار ملی در زمان رضا شاه چه ارتباطی دارد به حزب توده.

تمامی رهبران چپ چه ارتباطی دارند با جاسوسی.

 مشکل موجوداتی مثل دکتر جواد طباطبایی که مدعی است او را باید در رده فیلسوف و محقق نگاه کرد نه روشنفکر و سیاسی کار و جامعه شناس و تاریخ شناس در آن چیزی ست که مدعی می کند هست ولی نیست.آدمی که در شرح حال نوشت خودنوشتش  مدام در حال تلمذ در محضر استادان بزرگ بوده است  و در آخر می رسد به آلتوسرومدعی می شود که درک آلتوسر از هگل دیگر اورا قانع نمی کند واز اوهم گذشته است ومدام پز چند هزار صفحه نوشته هایش را می دهد که شما قبل از این که بمن از گل هم بالاتر بگوئید اول بروید آن چند هزار صفحه را بخوانید و بعد با ساختن یک فرضیه بیایید در برابر فرضیه من بایسیتد وحرف بزنید. چه می شود که یکباره درنقدآراء چپ به جاسوس بودن همه آن ها می رسد و خیال خودش را راحت می کند و کار را می سپارد دست کاردان.

غنی نژاد هم موجودی ست از همین سنخ با یدک کشیدن استاد فلان وبهمان برای کوبیدن ،نه نقد چپ ،دوغ و دوشاب را قاطی می کند تا به زعم خود پنبه چپ را بزند غافل است ازبازی روزگار که پنبه خودرا می زند. کافی ست یکی از دروغ ها و مغلطه هایش آشکار شود .

طباطبایی و غنی نژاد باید بدانند و بیاموزند که از نقد درست کسی آسیب نمی بیند. جامعه روشنفکری به فازی بالاتر کشیده می شود. هیچ اندیشه ای حقیقت مطلق نیست چرا که حقیقت مطلقی وجود ندارد.برای یک پژوهش گر بی طرف تاریخ نسبت به حقیقت پیشاپیش هیچ مقصدی معلوم نیست او بدانجا می رود که حقیقت دست او را می گیرد و با خود می برد.پس چه باک که برای رسیدن به عدالت آن هم عدالتی اجتماعی ،برای بهروزی مردم در این سوی آب ها و آن سوی آب ها تشت رسوایی هر ایسمی از بام جهان بیفتد .مارکسیسم برای بهروزی انسان است نه انسان برای به کرسی نشستن  درستی مارکسیسم.

در قضاوت های تان فروتن ومنصف باشید .هر آدمی در شناخت خود محدودیت هایی دارد .در حد دانش خود تردید کنید جهان بسیار پیچیده تر از آن است که شما همه چیز را بدانید .

باعدم قطعیت به مسائل نگاه کنید شاید در آینده ای نه چندان دور با دیدن شواهدی دیگر به نتایجی دیگر برسید.شاید روزگاری به این نتیجه برسید که برای زیستن در جهانی انسانی لازم است به طبقه خود پشت کنید و مارکسیست بشوید.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate