انتظار در شعر نیما

 ترا من چشم در راهم

اگر بپذیریم که نیما در لحظه سرودن این شعر به برادر گمشده اش لادبُن می اندیشیده است پس لازم است قبل از آن که این شعر را باز خوانی کنیم و برای فهم بیشتر این شعر و برای نزدیک تر شدن هر چه بیشتر به احساس نیما  ببینیم لادبُن که بود.  

لادبُن اسفندیاری

لادبُن برادر کوچک نیما بود ودر سال ۱۲۸۰خورشیدی در یوش بدنیا آمد. بهمراه برادرش نیما برای ادامه تحصیل از یوش به تهران رفت ،به مدرسه عالی سن لویی که معلمینش  فرانسوی هابودند.

بدرستی معلوم نیست چه زمانی نام خودرا به لادبُن تغییر داد،بمعنای بوته گل ،اما می دانیم که نیما در سال ۱۳۰۰خورشیدی نام خودرا از علی به نیما تغییر داد.

از نخستین اعضاء حزب عدالت بود . وبا شروع نهضت جنگل به همراه حزب عدالت که حالا حزب کمونیست شده بود به نهضت جنگل پیوست .روزنامه ایران سرخ ارگان کمیساریای دولت انقلابی جمهوری گیلان از جمله کار های اوست .نیما نیز مدتی با این روزنامه همکاری می کرد .

با شکست انقلاب گیلان به شوروی رفت .و مدتی بعد به ایران باز گشت و کتاب «علل عمومی بحران اقتصادی دنیا»را نوشت .

تا سال ۱۳۱۰ در رابطه با حزب کمونیست ایران فعالیت می کرد و بیشتر زمان ها مخفی بود . مدتی نیز بعد از رفتن عبدالحسین حسابی رابط دکتر ارانی با حزب کمونیست بود .

 بعداز تصویب قانون سیاه ۱۳۱۰و ممنوع شدن هر گونه تبلیغ و فعالیت کمونیستی لادبُن برای همیشه از ایران رفت.

بعد از مرگ لنین و به قدرت رسیدن استالین برای یکی کردن حکومت استالین بکمک بریا دست به تصفیه مخالفینش از هرسنخ زد . واین تصفیه گریبان رهبران تبعیدی حزب کمونیست ایران را گرفت . و بجز یکی همه مشمول تصفیه شدند .لادبُن در در بین سال های۲۰۱۳۱۶ به شهادت رسید .

نامه های نیما به لادبُن

در مجموع  نیما شانزده نامه به لادبُن نوشته است .

نامه نخست: سال ۱۳۰۱

«مکتوب دو دوست یا دو برادر سرگذشت آن ها است که باید مثل یک سرگذشت از وضع زندگان، حالات باطنی، چگونگی و گذران و اتفاقات تازه ای که برای شخص رخ می دهد حکایت کند.

این چطور می شود عزیزم. شاید از کمی فرصت و خستگی خیال است یا حوصله نداری که این طور مکتوب خود را در چند خط کوتاه تمام می کنی

و بعد نیما در دو موردبه لادبُن هشدار می دهد؛ آدم ها و روس ها:

«تاریخ گذشته را باز کن یخبندان سیبری، تاریکی زندان ها، را که نصیب مردمان مهم آن سرزمین شده است بخوان، هنوز «ساتکف» ناله می زند و «استویسکی» گریه می کند. که این دو باید دو تن از قهرمانان رومان های روسی باشند.

«به مردم اعتماد نکن و درباره آن ها بدگمان باش. این وسیله ای است که ترا از شر آن ها محفوظ می دارد. … احتیاط کن، به خویش و آشنا اطمینان نکن که غالباً همین نوع اطمینان های ساده شخص را دچار مخاطره و ضرر کلی می گرداند

این هشدارهای نیما در مورد سرزمین روسیه و آدم ها مربوط به سال ۱۳۰۱است و تا تصفیه های دوران استالین حدوداً ده سال فاصله هست. بدرستی معلوم نیست نیما چه علائمی دیده بود که دست به چنین پیشگویی بزرگ می زند و لادبُن را از آدم های کج سلیقه برحذر می دارد. و به او زندان های تاریک و اردوگاه های سرد سیبری را نشان می دهد و می گویدبه کسی اعتماد نکن».

نامه دوم  سال۱۳۰۱

این نامه پاسخ به نامه لادبُن است. ما در آینه نیما داریم لادبُن را می بینیم. نیما از «احساس گرم» لادبن یاد می کند و کتابی را که نوشته است «دین و اجتماع» اما در کشور شوراها امکانی برای چاپ آن ندارد.

نیما دراین نامه به ما خبر می دهد که لادبُن به او توصیه می کند به عضویت حزب کمونیست درآید. حزبی که نیما و لادبُن هر دو از آن به خاطر مسائل امنیتی به عنوان «جمعیت» یاد می کنند؛ نگاه کنیم:

«چندین بار است از روی محبتی که به برادرت داری می نویسی به تمامی تسلیم جمعیت شو»

«… چه کنم عزیزم من رفیق لنین نیستم. کارل مارکس نیستم که چنین روح من در یک مرحله کوچک منتهی شود»

 

 

نامه پنجم، ۲۵ مهر۱۳۰۳

در این نامه از حسرت لادبُن برای چند قطر اشک آگاه می شویم و باز هم پیش از این نیما که از گریه های بسیار او خبر می دهد.

و باز هم مطلع می شویم که لادبُن شعر هم می گوید. و شعرهایش را برای نیما می فرستد اما متأسفانه نیما رونوشتی از این شعرها را به یادگار نمی گذارد. و تنها از قلم متین او حرف می زند

نامه دهم، ۲۸ مرداد ۱۳۰۸

لادبُن عکس خانه خود را در کریمه برای نیما می فرستد. و از او می خواهد او را از زندگانی ادبی اش مطلع کند.

در پایان نامه مطلع می شویم که لادبُن کارهایی که نمی دانیم در چه زمینه ای ست که احتمالاً باید سیاسی باشد در روسیه به دست چاپ داده است. و نیما میخواهد که برای او بفرستد. متأسفانه نیما نامی از این کتاب ها نمی برد. و در آثار به جا مانده از حزب کمونیست تنها از نام یک کتاب خبر داده است.

نامه یازدهم، ۷ ابان ۱۳۰۸

نیما به رشت می رود به محله آنجرا تا ساختمانی را که لادبُن در بالکن آن می نشسته است و مقالات و روزنامه را می نوشته است مشاهده کند.

روزنامه و روزنامه هایی که مربوط بود به حزب کمونیست و در دوران جمهوری گیلان منتشر می شد. شوربختانه آن روزنامه ها موجود نیست

نامه دوازدهم، ۲۹ فروردین ۱۳۰۹

لادبُن در کریمه و مسکو است. در دو محلی که نیما نامه اش را به آن آدرس ها فرستاده است و اما نرسیده است. سالهای ۱۹۳۰ اوج قدرت استالین و بریاست و روزگار تصفیه های استالینی است.

نامه سیزدهم،۲۰ مهر ۱۳۰۹

«بعد از دو سال، دو ملاقات خیلی کوتاه» دست می دهد. این ملاقات کجا و کی دست داده است. نیما به ما چیزی نمی گوید. آیا لادبُن به ایران آمده است. یا نیما به داغستان رفته است. در این روزگار لادبُن ممنوع الورود به ایران است. و سرکوب اعضای کمونیست توسط پلیس رضاشاهی به شدت ادامه دارد.

سرکوب حزب گسترش می یابد و به فعالین کارگری می رسد. پیشه وری در این روزگار لیدر حزب در داخل کشور است. که به همراه بقیه دستگیر و زندانی می شود و همگی در زندان می مانند تا دیکتاتور برده  شود. همان هایی که آوردند، همان ها هم بردند

نامه پانزدهم،۱۳فروردین ۱۳۱۰

نامه لادبُن می رسد و نیما در پاسخ از او می خواهد که کتاب «علل اجتماعی ادبیات معاصر غرب» و رباعیاتش را که در بادکوبه نوشته است برای او بفرستد.

ودیگر بی خبری وانتظار.

ترا من چشم در راهم،شباهنگام

ضمیر تو در این جا خطاب به کیست.این کیست که شاعر چشم براه اوست.

واین انتظار چه زمانی گریبان شاعر را می گیرد.

چرا شب ها شاعر چشم براه آمدن کسی ست .کسی که او را دوست می دارد. مشتاق دیدن اوست و از نبودنش رنج می کشد.

شب و شباهنگام در چه ساحتی انتظار را معنا دار می کند . آیا شباهنگام بمعنی پایان روز و نبودن روشنایی خورشید است . آیا بمعنای تنهایی آدمی ست. آیا بمعنای حکومت سیاهی و غلبه تاریکی بر روشنایی ست.

چرا شاعر می اندیشد کسی را که اومنتظرش هست شب می تواند بیاید.

که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی

مصراع نخست مصراع موقوف است یعنی این که بدون خواندن مصرع بعدی مصرع نخست قابل فهم نیست

این دو مصرع باید این گونه خوانده شوند:شب هنگام که سایه ها در شاخ تلاجن رنگ سیاه می گیرند من چشم انتظار توام .

شاخه های تلاجن این درختچه کوهی باقدی کوتاه حدود یک متر  وگل هایی برنگ زرد و بنفش در این جا چه بار معنایی دارد. چرا باید سایه ها در شاخه های این درختچه تنهای کوهستان گم شوند تا معنا پیدا کنند و ما به عمق سیاهی پی ببریم

چرا این سیاهی نمی تواند در شاخه درختان دیگری عینیت سیاهی را بما نشان بدهند.

در این شاخه ها چه رمز و رازی نهفته است که سایه ها می توانند رنگ سیاهی  بگیرند.

این سایه ها در ضمیر جمع اشاره به چه کسی یا کسانی ست .این سایه ها از کجا آمده اند وبه کجا می روند و در کوهستان چه می کنند.

سایه ها در پشت و یا در کنار این درختچه کوهی چه می کنند . آیا انتظار کسی را می کشند.آیا قرار است کسی از آن سوی کوه بدیدار آن ها بیاید .

وز آن دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛

این دلخستگان چه کسانی هستند .چرا دل عده ای خسته است.خستگی و دل خستگی بچه معناست.این دلخستگان چرا اندوهگین اند. اندوهشان از چه روست .چرا این اندوه اندوهی درست و حسابی ست .این اندوه با اندوه های دیگر چه تفاوتی دارد که شاعر از آن با واژه راست اندوه یاد می کند. براستی چه زمانی آدمی با تمامی وجودش اندوهگین است .

شاعر دارد از کدام اندوه با ما حرف می زند.آیا مراد شاعر از این اندوه برای برادرگمشده اش لادبُن است یا برای تمامی برادران گم شده اش در اردوگاه های مرگ سیبری یا هراردوگاهی دیگرست .

تو را من چشم در راهم

چرا شاعر تاکید دارد به ضمیر تو که چشم انتظار اوست . چرا شاعر این قدر بر چشم انتظاری خود پافشاری می کند.این تو توی فردی ست یا تویی ست که همه آدم ها در روزگار تنهایی کسی را انتظار می کشند که امید آمدنش هست

شباهنگام، در آن دم که بر جا دره  ها چون مرده ماران خفتگانند؛

چرا این بی قراری شب و شب هنگام به سراغ شاعر می آید. چرا شب تنهایی آدمی را صد چندان می کند. در این سیاهی و تنهایی و دل تنگی چه رازی نهفته است .

دره ها چرا در شب به مارها شبیه اند و چرا مرده ماران. چرا ماری که خودرا به مرده گی زده است.

چرا شب ها دره ها می خوابند یا خودرا بخواب می زنند. این دره ها در روشنایی روز چه می کنند آیا چون ماران بی قراری می کنند و در میان کوه ها گم می شوند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

چرا نیلوفربرای سروکوهی دام می گذارد . مگر قرار است سرو جایی برود که نیلوفر از رفتن او ممانعت می کند.

نیلوفر به پای سرو کوهی می پیچد تا او را از رفتن باز دارد یا به پای او  می پیچد تا خودرا از عمق دره بالا بکشد و بر بالای دره ها و کوهستان ها بر تارک سرو کوهی بنشیند.

چرا پیچیدن نیلوفر بپای سروکوهی دام است.

چرا سرو کوهی می خواهد بدانسوی کوه ها برود ونمی تواند.چرا بهانه نتوانستن ش را نیلوفر می داند.این نیلوفر کیست و چیست که مانعی برای رفتن سرو کوهی ست.چرا سرو کوهی دوست دارد برود در آن سوی جنگل و کوهستان .چه چیزی یا چه کسی انتظار اورا می کشد.

گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛

چرا شاعر شک می کند که آن کسی که او آن را انتظار می کشد او را از یاد برده است.اما چرا این پرسش با تردید روبروست.مگر شاعر می داند که عشقش ،دوستش ،رفیقش ،و برادرش اگر با نامه ای از او یاد نمی کند بخاطر این نیست که او رااز یاد برده است بلکه بدان سبب است کسی یا چیزی یا حادثه ای او را در خود گرفته است .اورا اسیر خود کرده است  و او را از نوشتن وگفتن باز داشته است .

 تو را من چشم در راهم

چرا او هنوز چشم براه است. آیا امکان بازگشت می بیند .آیا هنوز امیدش را به تمامی از دست نداده است . آیا هنوز می پندارد برادرش و برادرانش در آن سوی جنگل در سیاه چال های شب هنوز زنده اند و دارند بسوی نور فریاد می کشند و دیر نیست که صبح بیاید و شب برود و اسیران به خانه باز گردند.

نیمه گمشده آدمی

شعر با انتظاری شیرین آغاز می شود و با اندوهی عمیق به پایان می رسد .

شاعر از نیمه گمشده خویش سخن می گوید ونمی داند که این نیمه هنوز به یاد او هست یانه.گذشت زمان ،گرفتاری های روزگار ،مشغله ها و دلمشغولی ها و آوار غم ها و مصیبت ها می تواند آدمی را دچار نسیان کند و آدمی از فرط دلتنگی نیمه گم شده خودرا از یاد ببرد.اما این فراموشی عمر کوتاهی دارد.

آدمی همیشه منتظر کسی هست که بیاید

آدمی همیشه خدا دلش برای کسی تنگ می شود .

 آدمی همیشه می پندارد که کسی باید باشد و نیست و جای خالیش در دست و دلش چون داغی جگر سوز او را کلافه می کند.

آدمی همیشه خدا بدنبال نیمه گمشده خویش هست .

و فرقی نمی کند چه هست و که هست .

می تواند مردی یا زنی باشد.

 می تواند کوچه ای یا شهری باشد .

می تواند مادری یا همسری باشد.

 می تواند فرزندی یا پدری باشد.

می تواند رفیق شب ها و روز های خوش ونا خوشی آدمی باشد .

 می تواند برادر یا رفیق یا همسری باشد ؛که تو نمی دانی کجاست و چه می کند .و تنها می توانی بگویی و بپرسی از خودت، از روزگارت ،از درهای بسته، از آینه های در دار و بگویی دلتنگ توام ؛ کجایی وچه می کنی

دلتنگی های آدمی را پایانی نیست.  

.

 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate