بابک؛نماد شجاعت و پایداری

بخش نخست

خرمدینان که بودند

خرمدینان بازماندگان مزدکیان بودند که از تیغ تیز اردشیر ساسانی نجات یافته بودند ودراقصاء نقاط کشور خودرا گم و گور کرده بودند و قرن دوم زمان بر آمدن آن ها بود.

به دو گروه تقسیم می شدند:

جاویدانیه که پیروان جاویدان پسر شهرک بودند 

بابکیان که پیروان بابک بودند

اصول عقاید

از خرمدینان آثار مکتوبی در دست نیست که علت آن را در سرکوب تام وتمام حکومت های مذهبی و محو آثار مکتوب آن ها باید جست  واگر چیزی باقی مانده است نقد هایی ست که تاریخ نگاران متعصب در رد آن ها نوشته اند .

اما در سه چیز نمی توان شک کرد :نخست باور به تناسخ و دوم باور به اشتراکی بودن برخی چیز ها و سوم دشمنی تام و تمام با تازیان.

بنظر می رسد که تفکراتشان بر می گشت به جوامع اشتراکی نخستین که مزدک نیز تلاش داشت جامعه طبقاتی ساسانی را به آن روزگار بر گرداند .

از نقد های کسانی چون خواجه نظام الملک در سیاست نامه اش و کتاب «نقد العلم و العما او تلبیس ابلیس» از ابوالفرج بن الجوزی می گذریم نوشته هایی مغرضانه توام با رذالتی طبقاتی واتهاماتی رذیلانه چون اشتراکی بودن زنان.

نکته مهم در باره جنبش بابک و دیگر جنبش های از این دست باید گفت این نهضت ها رهائی بخش بودند نه طبقاتی و هدف آن ها رهایی از قید و ستم تازیان بود.وصبغه دینی آن ها که عمدتاً مزدکی یا زرتشتی بود ومربوط به این امر بود که در آن روزگار حرکت های ضد اشغال رنگی دینی داشت و جز این ممکن نبود چون حکومت یک حکومت دینی بود و اندیشه رهایی بخش هنوز بدانجا نرسیده بود که لباس مذهب را از تن خود بیرون بیاورد

در جهان کهن هم تسخیر سرزمین های دیگران رنگ دینی داشت اما تفاوتش با جهان میانه در آن بود که کشورگشایان نخستین یا خدا یا نیمه خدا یا پیغمبرخدا بودند .امادر روزگار میانه کشور گشایی صبغه دینی و ادعا بر ابلاغ امربود.

جاویدان پسر شهرک

جاویدان رهبر خرمدینان در منطقه آذربایجان بود.و پیش از او خرمدینان نیزدر جای جای منطقه پراکنده بودند وهر زمان فرصت و قدرت می یافتند دست به شورش می زدند.

مولف مجمل فصیحی نخستین خروج خرمیان رادر اصفهان  در سال ۱۶۲ هجری ذکر می کند.

وسپس به فاصله ۳۰ سال در سال ۱۹۲ ما با جنبش خرمدینان آذربایجان روبروئیم  .

در فاصله سال های ۲۰۱۱۹۲ جاویدان بن شهرک پیشوای خرمدینان بود.

خانواده بابک

مطهر بن طاهر مقدسی در کتاب البدءوالتاریخ (چاپ پاریس ج۳)مادر بابک را زنی از روستا های آذربایجان و پدرش را مردی از نبطیان سواد بنام عبدالله می داند که روغن فروشی مدائنی بود

بابک در شکم مادرش بود که پدرش کشته شد .

نوجوان بود که بکار چوپانی مشغول شد .در حوالی محل زندگی آن ها خرمدینان می زیستند در دو طایفه یکی به پیشوایی جاویدان و دیگری به پیشوایی عمران.

جاویدان در سفر هایش بابک را دید و از او خوشش آمد پس او را باخود برد و بکارگماشت . در این بین بین جاویدان وعمران جنگی در گرفت و جاویدان کشته شد

دربرآمدن بابک زن جاویدان نقش مهمی داشت که اعلام کرد روح جاویدان در بابک حلول کرده است و جاویدان قبل از مرگ او را بریاست بر گزیده است . بدین گونه بابک در راس خرمدینان قرار گرفت.

بابک در این زمان محل استقرار خود را در قسمت شمالی کوهستان سبلان در منطقه غیر قابل عبوری بنام بذ قرار داد. این منطقه از جنوب به اردبیل و از شرق بدریای خزر و از شمال به دشت مغان و از غرب به جلفا و مرند کنونی می رسید .

بر آمدن بابک 

طبری سال ۲۰۱ را سال بر آمدن بابک می داند .از همین سال جنگ بابک با حاکمان عرب در این منطقه آغاز می شود در این زمان مامون خلیفه عباسی بر سر قدرت بود

در سال ۲۰۴ یحیی بن معاذ به جنگ بابک آمد  وشکست خورد

در سال ۲۰۵مامون عیسی بن محمد بن ابی خالد را حاکم ارمنستان کرد و به جنگ بابک فرستاد .

در سال ۲۰۶ عیسی مامور جنگ بابک شد و بابک را شکست داد 

در سال ۲۰۸علی بن صدقه معروف بزریق مامور جنگ با بابک شد 

در سال ۲۰۹احمد بن جنید اسکافی به جنک بابک رفت و اسیر شد

در سال ۲۱۱محمد بن حمیدی طوسی مامور جنگ با بابک شد 

این جنگ تا سال ۲۱۲ طول کشید و در مجموع شش حرب بزرگ کردند و در پایان  حمیدی طوسی کشته شد 

در سال ۲۱۴عبدالله بن طاهر مامور جنگ با بابک شد واو علی بن هشام را بجنگ بابک فرستاد

در سال  ۲۱۷ ابن طیفور  طاهر بن ابراهیم رامامور جنگ با بابک کرد 

در سال ۲۱۸ بگفته ابن الاثیر بسیاری از مردم جبال و همدان و اصفهان وماسبذان خرمی شدند و برهبری علی مزدک لشکری آراستند و معتصم ،اسحق بن ابراهیم بن مصعب را به جنگ آن ها فرستاد و ابراهیم ۶۰ هزار نفر از آنان را کشت.

در سال ۲۲۰ معتصم افشین را مامور جنگ با بابک می کند.

افشین که بود

در سال ۲۰۷ مامون حکمرانی خراسان را به طلحه پسر طاهر ذوالیمین داد و احمد بن ابی خالد پیشکار خراسان شد. احمد به ماورالنهر رفت وبا حاکم آن دیار که افشین خوانده می شد بنام کاوس پسر سارخره جنگ کرد خیدر بن کاوس پدر افشین بود و او را با دو پسرش خیدر و فضل برده کرد و ببغداد برد.

طلحه حاکم خراسان ۳ میلیون درم به احمد بخاطر این پیروزیش بخشید .

کاوس در بغداد مُرد و دو پسرش نزد مامون ماندند واز نزدیکان خلیفه شدند.

اشغال و غارت

مامون طلحه پسر طاهر را حاکم خراسان و احمدبن ابی خالد را به پیشکاری خراسان منصوب می کند و احمد برای غارت سرزمین های آن سوی آموی رود با سپاهی گران راهی ماوراء النهر می شود. سمرقند وبخارا و سرزمین های دیگر با جنگ گشوده می شود .

 عده ای کشته وتعدادی بسیار برده واموال مردم به تاراج برده می شود . این پیروزی بحدی مهم بود که طلحه حاکم خراسان سه میلیون درم به احمد دست خوش می دهد. به چه منظور ؟

بخاطر وسعت یافتن سرزمین خراسان و این بدان معناست که خراج بیشتر ،جزیه بیشتر و مالیات بیشتر و زمین های بیشتر برای عرب اشغالگر.

واین در حالی ست که اینان خود را نماینده خلیفه مسلمین ومبشران دینی می دانند. اما این غارت و چپاول ودست اندازی به اموال مردم جز اشغال و غارت چه معنایی دارد.

ارتباط بابک با افشین و مازیار

در مورد رابطه افشین ،بابک و مازیار داستان هایی هست که با واقعیت های تاریخی هم خوانی ندارد و بیشتر ساخته اذهان مردمانی ست که در فکر رهایی از یوغ تازیان بودند.

افشین شاهزاده ای بغایت اپورتونیسم بود و تمامی کنش هایش به نزدیکی با بابک و مازیار از دریچه رفتن هرچه بیشتر و بالاتر از پلکان قدرت بود .

جنگ قدرت

برای درک عملکرد افشین لازم است نگاهی بکنیم به جنگ قدرت درون بغداد.

در آن روز گار خاندان طاهریان در دربار خلیفه نفوذی بسیار داشتند وبین آن ها و ترکان و در راس آن ها اشناس ترک رقابتی جدی بود و در این میان افشین در حال بندی بازی بین این دوطرف و تضعیف یکی از طرف های درگیر بود .

پس مدام در حال فتنه  انگیزی بود . در سال ۲۱۷ به تحریک او منکجور اسروشنی در آذربایجان قیام کرد که در گیر و کشته شد .

رابطه او با مازیار و بابک جز این فرصت طلبی های بیش نبوده است وبه بازجویی مازیار در زیر شکنجه نمی توان اعتماد کرد که بین او و بابک و افشین پیمانی بود تا خلافت عربان را از بُن براندازند وبه خانواده ساسانیان بدهند .

افشین تلاشش این بود که از قیام ها و سرکوب قیام ها بسود خویش بهره ببرد و اگر در تمام کردن کار بابک تلاش کرد بدین خاطر بود که معتصم تصمیم گرفت از طاهریان خراسان برای سرکوب بابک کمک بگیرد.

مازیادر در سال ۲۲۵ کشته شد و با همین بهانه افشین  به قتل رسید

کشوری بنام ایران

چه در کشتن استادسیس توسط سپهبد طبرستان که به او پناه برده بود و چه در زمانی دورتر کشتن یزدگرد توسط ماهوی سوری  و فرستادن سر او برای عمر در مدینه و چه در سرکوب مازیار توسط خانواده طاهریان خراسان و چه در دستگیری بابک توسط افشین شاهزاده ای از ماورالنهر مسئله ای بنام ایران و میهن و هم میهن ومیهن پرستی چیزی به چشم نمی خورد .بدان خاطر که این مقولات مقولاتی جدید و معاصرند و مربوطند به دوران بر آمدن سرمایه داری و دیگر این که در آن روزگار برای خانواده های بزرگ ایرانی بدر بردن خود وخانواده شان اهمیت داشت تا سرنوشت شهر ها و اقوام وملل دیگر .

هنوز از درک قبیله ای شاهزادگان و سپهبدان فراتر نرفته بودند.

داستان بابک،افشین و معتصم

گویند بابک به حصار افشین بود به هفت ماه .وافشین از شاهزادگان اشروسنه در بالای آموی رود یا ماوراءالنهر بودمنطقه ای کوهستانی بین سمرقند و خوجنده  بود که به اسیری به بغداد برده شده بود و نام اصلیش خیدر بن کیکاوس بود در درگاه خلیفه معتصم چاکری می کرد .و خلیفه معتصم  هفتمین خلیفه عباسی بود و عباسیان از نوادگان عباس عموی رسول بودند که داعیه حکومت داشتند .هوادارانشان جامه سیاه می پوشیدند و به سیاه جامگان مشهور بودند وآن ها را شیعه بنی عباس می گفتند.

عباسیان پسر عمو های بنی امیه بودند که بر خوان یغمایی که گسترده شده بود به کنار زده شده بودند و پس درپی فرصتی بودند تا خود به تنهایی بر سر سفره غارت ملل بنشینند.

در خفا به نام خلیفه ای بی نام تبلیغ می کردند و داعیانشان را به شهر های اشغال شده می فرستادند تا از بین موالی که ایرانیان ودیگر ملل اسیر بودند نیرو جذب کنند . یکی از این مناطق خراسان بزرگ بود .

خراسان بزرگ بخش شرقی امپراطوری اسلامی به حساب می آمد.که به خاطر موقعیت مناسب جغرافیایی اش محلی عالی برای اسکان عرب های اشغالگر بود .

عرب در این زمان از خراسان  وخراسانیان یا جزیه می گرفت و یا خراج و یا سهم الاربابی از زمین هایی که به قهر از آن خود کرده بود و جز این به بهانه هایی مدام به شهر های آن سوی آموی رود حمله می کردند و با غارت وکشتار اموال مردم را به تاراج می بردند.

پس زمینه برای قیام بر علیه اشغال مهیا بود.این را داعیان بنی عباس بخوبی می دانستند. به همین خاطر وقتی ابراهیم یکی از داعیان ابوالعباس سفاح در زندان  ابومسلم را دید دریافت

که بومسلم فردی مناسب برای رفتن به خراسان است.

ابومسلم با دست خط سفاح بعنوان داعی خراسان به آن دیار رفت. و زمینه قیام را فراهم دید. در این زمان حکومت خراسان در تشتت و جنگ های داخلی بود و بومسلم فرصت یافت تا قیام را سازمان دهد و در روز موعود سیاه جامگان به میدان بیایند و بساط امویان را برچینند.

چون بساط اموی با سر پنجه ایرانیان بر چیده شد .ابوالعباس سفاح که تا آن روز در خفا بود و داعیانش تنها بنام خانواده هاشم تبلیغ می کردند و می گفتند ما رضایت داریم هر کس را که جمع توافق کند کافی ست از خانواده هاشم باشد .اما در روز موعود سفاح بمیدان آمد و خطبه را بنام خود خواند.

سفاح بعد از۴ سال در گذشت و خلافت به منصور برادرش رسید .

 منصور در نخستین سال های خلافت ابومسلم را بخواند و با خدعه بکشت تا کسی که آنان را بقدرت رسانده بود از صحنه قدرت حذف کند.

حذف ابومسلم آغاز شورش ها و قیام ها بود شورش سنباد واستادسیس و نهضت ۱۴ ساله المقنع تا قیام بیست ساله بابک.

ودر این سال ها بابک پنجه در پنجه خلیفه مامون ومعتصم کرد تا سلطه تازیان را براندازد.

ودر آخر خلیفه معتصم متوسل به شاهزاده ای ایرانی شد از اهالی اشروسنه بنام خیدر بن کیکاووس معروف به افشین.

شاهزاده ای در پی نام ونان و برایش آن چه مهم بود راهی بودکه او را بقدرت و ثروت می رساند

در سال ۲۲۰ هجری بود که  قرعه  جنگ پس از شکست سرداران نام آور عرب بدست بابک بنام افشین خورد.

برای افشین این قرعه شانس بزرگی بود .پیروزی بر بابک او را می توانست به قدرت بیشتر و ثروت افسانه ای برساند. از فردای پیروزی می توانست برسرداران ترک که خویشان مادری معتصم بودند و به جاه و حشمتی در دربار خلیفه رسیده بودند بدان حد که می توانستند در روز روشن در بغداد دست دختران عرب را بزور بگیرند و به خانه خود برند پیشی بگیرد و او بشود سردار سوگلی خلیفه وجز این تمامی اموالی بود که از خرمدینان بدست می آورد .

جنگ افشین با بابک سه سال طول کشید. وخلیفه مدام افشین را با درم های بار شده بر شتران و غلامان ترک حمایت می کرد.

در آخر افشین از جنگ هایش با بابک سودی نبرد و قلعه او را در حصار گرفت.بابک برای او خوردنی های بسیار فرستاد وبه او پیغام داد شما میهمان مائید می دانم در این ده روز خوردنی نیافته اید و مارا جز این چیزی بیشتر درسفره نبود . تا شاید فتح بابی باشد برای مذاکره .اما افشین خوردنی ها را پس فرستاد و گفت در سپاه من سی هزار مرد جنگی هست که با امیرالمومنین و سیصد هزار مسلمان دیگر یک دلند واز جنگ با تو باز نگردند مگر بزینهار باز آیی.

بابک درهای حصارهایش را محکم کرد و در آنجا بماند تا چه پیش آید .

افشین بر گرد قلعه لشگر گاه کرد و خندق کند وهمان جا بنشست.

زمان به نفع افشین و به ضرر بابک بود هفت ماه در حصار چیز زیادی برای گذران بابک و نزدیکانش نگذاشته بود.

 پس بابک برای رهایی از حصار چاره ای اندیشید و از افشین خواست برای او از خلیفه زینهار بگیرد .

افشین شادمان شد و حصار بشکست و قاصد ببغداد فرستاد تا با زینهار برای بابک باز گردد.

 چون شب در رسید بابک با  کسان خود از قلعه بیرون شد و راه ارمنستان را در پیش گرفت .

در نزدیکی های ارمنستان در روستایی فرود آمد واز چوپانی گوسفندی بخرید.چوپان او را شناخت و به امیر ارمنستان خبر برد.

امیر ارمنستان سهل بن سنباط بود .و سهل پیش از آمدن بابک به دیار خود نامه ای از افشین داشت که از او خواسته بود در گرفتار کردن بابک یاور او باشد وهزار هزار درم بستاند.(مروج الذهب).

پس سهل با امیرانش برنشست و بدیدار بابک رفت و با او لطف و اکرام بسیار کرد و او را به سرای خویش که کاخ شاهی بود به میهمانی برد.و در نهان به افشین نامه نوشت که صید گریز پای به پای خود به دام آمده است تا رای تو چه باشد .

افشین نوشت او را گرم گیر و در فلان روز به فلان جای برای شکار بیرون ببر و درآنجا سپاه من او را در بند گیرند و به بغداد برند. سهل همان کرد که افشین خواست.

در روز موعود سهل بابک را به بهانه شکار به دامگه برد بی خود وبی سلاح.

و در ظاهر اسباب شکار را بیاراست. تا سواران افشین آماده شکار شوند، که شکار بابک بود. وسگ شکاری نیز خود او بود که پوزه می سائید تا سپاهیان افشین از کمین گاه بیرون آیند و صید بی سلاح را در میان گیرند.

پس کسان افشین از کمینگاه بیرون آمدند و بابک را درگرفتند .

افشین اسراء را با کُند و زنجیر به بند کرد و آهنگ سامرا کرد .

دیگر روز معتصم بر تخت نشست و مردم بغداد را فراخواند تا فتح الفتوح او را ببینند.

 و مردم به صف ایستادبودند از دروازه عامه تا مطیره.

معتصم از مشاورانش خواست بابک را چگونه به نزد او بیاورند که خواری بابک و بزرگی او را جهانیان با دوچشم خویش ببیند وباور کنند .

جملگی گفتند با فیل .پس فیلی را حاضر کردند و بابک را با لباسی زیبا و کلاهی از سمور از سرای افشین به سوی دارالعامه به حرکت در آوردند.

در راه رنود و اوباش و ارذال را بیاوردند تا بابک را دشنام گویند و سنگ بزنند. بابک دشنام شنید و سنگ خورد و هیچ نگفت.تا به دروازه عامه رسیدند به نزدیک معتصم.

بابک در آن جا برادرش را دید به بند .به نزدیکی نگهبانان معتصم.پس برادرش گفت :ای بابک کاری کردی به تمامی عمر که کس نکرد .واشارتش به بیست و چند سال جنگ دلیرانه با سپاه خلیفه بود.

اکنون صبری کن که دیگری نکرده باشد.(شذرات الذهب ج ۲ص۵۱).

بابک نگاهی به مهر به برادر کرد و گفت :خواهی دید که صبر چگونه کنم

معتصم دژخیم را بخواند،نام او نود نود بود .پس اورا فرمان داد تا هر دودست بابک قطع کند .نود نود سر برخاک مذلت سائید و چنان کرد .

نخست دست راستش را بریدند.بابک دست دیگر در خون زد و در روی خود مالید به حوصله تمام.وبی اعتنا به هیاهوی رنود و تکبیر اوباش و اراذل .

صورتش به تمامی گلگون شد .معتصم به تعجب از تخت خود بر خاست .می خواست بداند این کار بابک از چه روست .پس به بابک نزدیک شد و پرسید :این چه عمل است؟ 

بابک گفت :در این کار حکمتی ست .تو هر دو دست وهر دو پای من ببری وخون من به تمامی از رگ هایم بیرون بیاید و گونه آدمیان از خون سرخ باشد چون خون به تمامی از رگ ها برود روی آدمی زرد شود .من روی خویش با خون خود سرخ کردم تا چون خون من به تمامی از تنم بیرون برود رویم زرد نشود تا ظریفان روزگار و فرومایگانی که قلم به مزد در عرصه تاریخ نان می خورند برای آیندگان ننویسند از ترس مرگ رویش زرد شد.

پس معتصم به نود نود گفت دست دیگر ببر و همینطور پای چپ وپای راست .

بابک نگاه کرد و هیچ نگفت و دم بر نیاورد

پس معتصم فرمان داد او را در جانب شرقی بغداد میان دوجسر بردار کنند .(سیاست نامه ص۱۷۶).     

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate