گزاره هایی در باب دموکراسی

نخست نگاهی بکنیم به چند پرسش:

دموکراسی چیست

آیا اجماعی برای تعریف آن وجود دارد.

آیا دموکراسی بمعنای حکومت مردم بر مردم است،اگر چنین است چرا ما نشانی از مردم در حکومت ها نمی بینیم.

دموکرات بودن بطور کل چه معنایی دارد.

آیا می شود از دموکراسی گذشت .اگر چنین است چگونه و اگر نیست چرا.

ابهام در ترجمه معنی دموکراسی از چه روست.

عقلانیت دموکراسی از چه روست.

آیا دموکراسی نوعی فن حکومت کردن است

آیا دموکراسی مشروعیت دادت به قدرت است،هر قدرتی و به هر شکل.

دومفهوم

باید دید در پشت دموکراسی کدامیک از این دو مفهوم پنهان شده اند مفهوم اقتصادی یا مفهوم حقوقی.

واین مفهوم اقتصادی که اقتصادی به شیوه سرمایه داری ست چه درکی از انسان و حقوق مردم دارد.

نزد افلاطون دموکراسی قانون اساسی و حکومت مداری بود.از همان آغاز این ابهام در نزد

فلاسفه کلاسیک بوده است.

این مسئله که درهم تنیدگی این دو مفهوم حقوقی از یک سو، واقتصادی از سوی دیگرریشه های عمیقی دارد و تفکیک آن ها از یکدیگر آسان نیست.

این دوگانگی معنایی واقعی از کجا سرچشمه می گیرد؟

سرمایه در شکل های ناهمگونش در این دوران توانسته است با استفاده از شکل حقوقی دموکراسی بعنوان حاکمیت مردم منافع اقتصادی خودرا لباسی حقوقی بپوشاند بگونه ای که بنظر می رسد دموکراسی در این دوران چیزی نیست جز ساماندهی اقتصاد بورژوایی در لباسی مردم سالار.

یک پرسش

آیا دموکراسی کنونی ،آن چه که در خیابان های جهان جاریست قابل پرسش نیست؟

چرا همگان می پذیرند هر انتقادی نسبت به بالا وپائین ساخت اقتصادی وسیاسی بشود اما انتقاد نسبت به دموکراسی را برنمی تابند.

اگر دموکراسی بهترین شیوه حکومت داری است پس بقول میرزا رضای کرمانی این همه مار و کژ دم در زیر این لباس فاخر چه می کنند؟

وچرا دموکراسی امروز تبدیل به یک تابو شده است که نمی شود به آن نزدیک شد.

پرسش نخستین این است چرا حکومت مردم بر مردم تبدیل شده است به صندوق های رای.صندوق هایی که ما می دانیم و می بینیم چگونه درسطح کلان ؛رسانه های وابسته و در سطح خرد کارگزاران حکومتی و حزبی سازماندهی می شوند.

بنظر می رسد که برای رسیدن به این حقیقت که در زیر پوست حکومت ها چه می گذرد راهی نباشد جز آن که این پوسته دروغین و فاخری که نامش دموکراسی است را بکنار بزنیم و بپذیریم که با این اوصافی که در خیابان های جهان می گذرد انسان دردمند معاصرنمی تواند خواهان دموکراسی کنونی باشد.

واقیت جهان کنونی چیست و عناصر میدانی آن کدامند؟

جهان شرق و غرب یعنی چه.؟کشور های مرکز و پیرامونی به چه معناست .؟

 این چه دموکراسی است که در هیئت سرمایه ظاهر می شود واز نفت و سلاح تغذیه می کند و خدایش جنگ و ارزش اضافی است .وچرا از این دموکراسی بهره ای به انسان جهان پیرامونی نمی رسد و اگر هم می رسد گرسنگی و سرکوب و تحقیر است که خروجیش القاعده و بن لادن  و داعش است .

چرا انسان کنونی در گیر دو جهان است . جهانی که هر کدام در دل خود جهان هایی دیگر دارد و هر کدام از این جهان ها برای خود بهشت های زیبا و جهنم های وحشتزا .بهشت هایش

برای صاحبان سرمایه و دوزخش برای تهیدستان است.

این چه دموکراسی ست که انسان را به حکومت خرد رهنمون نمی کند.

چگونه می شود که در پشت این دموکراسی الیگارش مالی و سیاسی پنهان می شود و به این دموکراسی خدشه ای وارد نمی شود وهمچنان دموکراسی است و متصل به صندوق رای است و صندوق رای یعنی حاکمیت مردم.

اما نکته مهم است این است که دولت برآمده از این دموکراسی دارای چه جوهره ایست وقرار است شهروندان خودرا به کدام بهشت یا جهنم هدایت کند.

برندی بنام دموکراسی

کافی ست نگاهی کنیم به خیابان های جهان و ببنیم کار جهان بر دستان کدام موجودات می چرخد.ویکی یک بشماریم و ببنیم خروجی های این صندوق های رای چیست.

آیا با برشمردن این آدم ها پی به بی محتوی شدن دموکراسی نمی بریم  واین که دموکراسی  دالی ست بی مدلول که هر کس می تواند هرچه در آن بریزد و حکومت کند.

آیا نباید از خود بپرسیم که چرا امروز دموکراسی تبدیل به مذهبی شده است که باید همه سر بر محرابش بسایندو خودر ا شیفته این مذهب نوپدید نشان بدهند.مذهبی که در محرابش بتی به نام کالاوقربانی بنام انسان استثمار شده گذاشته شده است.

باید دید وقتی تمامی اجنه ها وشیاطین از دموکراسی حرف می زنند از دموکراسی دیگر چه باقی مانده است.

آیا بی علت است که از فاشیست ترین فاشیست ها تا دیکتاتوری های سیاه همه یک صدا دم از صندوق رای ودموکراسی می زنند که خروجیش یا پوتین وبشار اسد است بعنوان رئیس جمهور های مادم العمر یا عمر البشیرو موجوداتی از این سنخ وقماشند.

این برند جهانی چه خاصیتی دارد که تمامی شیاطین شیطنت های شان را زیر لوای آن انجام می دهند.

اگر دموکراسی بعنوان مردم سالاری و حکومت مردم است پس مردم چه جایی دارند در این دموکراسی ها که پوست از گرده انسان مظلوم می کنند و آتش می زنند.

براستی اشکال کار در جاست ؟

اشکال کار در این جاست که دموکراسی  امروزه رویه کار است . شکل حکومت است نه محتوی آن. شاید در ذهن تدوین کنندگان آغازینش شکل و محتوی با هم تمایز چندانی

نداشته انداما امروز داستان به شکل دیگری ست .باید دید این ابژه چرا از محتوی خالی ست .

کافی ست به خیابان های جهان نگاه کنیم و ببینم البته اگر چشمی برای دیدن داریم و یکایک حکومت ها را لیست کنیم تا روشن شود از این دال بی مدلول چه باقی مانده است و مدام پز چه چیزی را بما می دهند.

دولت ها از یک ناظر بیطرف و یک همانگ کننده امور امروز تبدیل شده اندبه بازیکن اصلی و کارچاق کن همه امور وکنتراتچی همه پروژه ها .وپول همراه با رسانه و پلیس یک جا در دست کسانی است که یکطرف اصلی هر انتخاباتی هستند.

پروسه انتخابات از سویی دیگر تبدیل به مارکتینگی شده است که در دست کارگزاران کار کشته بسته بندی وبه خورد مردم داده می شود مثل هر کالای بنجل دیگری .

انسان آگاه و انتخابات  آگاهانه تبدیل شده است به بمبارانی از تبلیغات که هر بیننده فهمیمی را سر در گم می کند و خروجیش پیشاپیش کسانی اند که صاحبان کارتل ها مالی اند یا از مدیران و سر سپردگان آنهایند.

توده خلع حاکمیت شده در سیاست و اقتصاد با دولتی کار پرداز سرمایه های بزرگ ودر نهایت چیزی از دموکراسی باقی نمی گذارند که لقمه دندان گیری باشد.

بگذریم از دولت هایی یاغی که به همین پوسته بیرونی هم  تن نمی دهند و برهنه و بی شرم بر طبل اقتدار خود می کوبند و مردم را زیر دست وپای خود له می کنند.

البته نباید از یاد برد که این نادیده گرفتن بخش عظیمی از مردم در حاکمیتی که قرار است از مردم باشد در دموکراسی های یونان هم بود .زنان و بردگان و شهروندان دیگر کشور ها جزء آزادگان دولتشهر ها به حساب نمی آمدند.در دموکراسی های معاصر نیز همین منوال است با این فرق که برده داری به شکل قانونیش محلی از اعراب ندارد.

برابری

اگر بپذیریم که شعار نخستین واضعان دموکراسی برابری همه در برابر قانون وبرابری همه در شرکت در پروسه های دموکراتیک جامعه بود.

این برابری امروز تبدیل شده است به هر فرد یک رای آن هم در برابر صندوق رای .صندوقی که پر شدن و خالی شدنش بی اشکال نیست.

باز پس گیری دموکراسی

برای آنانی که به همین ساز و کار در حد تئوری باور دارند راهی نیست که بر خیزند و این پروسه از دست رفته را باز پس گیرند و‌آب از جوی رفته را به جوی باز گردانند.

بنابراین دموکراسی برای معنی دار بودن باید بیش از همیشه به درون تار و پود قدرت رسوخ کند تا به آزادی برسد .

پرسش اصلی این جاست آیا انسان ها آزادی می خواهند؟ آیا انسان ها می خواهند آزاد باشند؟

آخرین چالش معاصر برای آنان که به نقش عمومی باور دارند، شاید جدیترین آن ها نیز باشد. آیا آدمی درپی آن است که خودقانونگذار باشد و حکمرانی توسط خود، خطر قدرت متمرکز و بی حد و حصر را از میان بر دارد .بایدروی این پرسش تامل بیشتری کرد.

مشکل اساسی

مارکوزه مشکل اصلی را در خود انسان می بیند وبر این باور است که  این انسان ها هستند که باید برای حفاظت از آزادی آموزش ببینند و به میدان بیایند.

اگر انسان ها نخواهند مسئولیت آزادی را برعهده بگیرند و به منظور چنین آزادی آموزش ندیده باشند.نباید امید داشت که صاحبان زور و سرمایه آزادی را در طبقی بگذارند و بدر خانه ها بیاورند.

خطری پیش روی

فاشیسم اکثریت خطری ست که باید روی آن بیشتر خم شد.

 در جوامعی که مردم درک روشنی از زندگی در یک جامعه دموکراتیک ندارند و کشور در دست دموکراسی های قلابی گذران می کند و در پشت پرده کارتل های نفتی و تسلیحاتی همه کاره امورندو حق شهروندی به هیچ گرفته می شودحکومت هایی توسط مردم و صندوق های رای روی کار می آیند  که فرایند نهایی شان فاشیسم با ظاهری دموکراتیک است.

انسان آزاد و آزادی انسانی

صحنه میدانی جهان همین است که می بینیم.بین خواستن و توانستن فاصله بسیاراست. کشاکش بین این دموکراسی نیمه جان و دموکراسی واقعی و یا به تعبیر کسانی از دست رفته صحنه اصلی نبرد برای دموکراسی است.

یا باید مثل عده ای تن بدهیم به آن چیزی که هست و مدام در این پروسه های کاذب شرکت کنیم بدان امید که بتوانیم آب از دست رفته را به جوی باز گردانیم و یا بدنبال بدیلی باشیم که بتواند از انسان آزاد و آزادی انسانی محافظت کند امری که در آغاز هدف ابداع دموکراسی بود .

عده ای براین باورند که دموراسی واقعی یک رویایی است اخلاقی که لازم است برای آن مبارزه کرد ولی نباید امید داشت بدان رسید .اما حقیقت آدمی در این است که برای رویا نمی تواند تا ابد مبارزه کند. آدمی باید بتواند به رویا هایش لباس واقعیت بپوشاند وباید روی این تحقق اندیشه ای دیگر کند .

نیاز به دموکراسی

پرسش این است که جهان کنونی با این عناصر میدانیش چه نیازی به نمایش پر هزینه  دموکراسی دارد.

آیا بهتر نیست عطای این عروس پر هزینه را به لقایش ببخشد وخیال خود و تماشاچیان این بازی پر هزینه را راحت کند.باید روی این پرسش بیشتر خم شد .

گرامشی در بحث اعمال هژمونیش روی نکته مهمی تاکید می کند و نشان می دهد که دولت های معاصر اعمال هژمونی شان تنها با شلاق و سرنیزه نیست . یک بخش از آن است اما تمامیش نیست بلکه بخش اعظم آن بر قانع کردن مردم استوار است . این جاست که پای روشنفکران ارگانیک به میدان می آید تا در یک پروسه پیچیده مردم را در ابعاد میلیونیش متقاعد کنند آن چه که عمل می شود و آنانی که در بالا دست نشسته اند کسانی اند که بخیر وصلاح عمومی رفتار می کنند. نیاز به دموکراسی و نمایشات اش در این بخش از اعمال هژمونی نهفته است .

برای برقرار ماندن سوخت وساز سرمایه وابدی شدن پروسه رشد و توسعه و بدست آوردن ارزش اضافی بیشتر باید یک تمکین همگانی وجود داشته باشد. باید توده و طبقه قانع باشند که اینانی که بر بالا دست آن ها قانون می سازند و آن قانون ها را اجرایی می کنند کسانی اند که خود انتخاب کرده اند.

دورکردن مردم از امر سیاست

برای آماده کردن یک جامعه آرام که به انتخابات وکالتی تن می دهند و هرچهار سال پای صندوق های رأی می روند  وچند روزی در میتینگ های انتخاباتی بعنوان سیاهی لشگر شرکت می کنند و بعد از انداختن رای های شان پی کارشان می روند شرط نخست زدودن واقعیت امر سیاسی از ذهن جامعه است. بایدهر چه بیشتر جامعه را از این امر دور کرد و در گیرودار هزار مشکل اقتصادی و تبلیغات و مشغله های دروغین به او فهماند که کار جامعه امر سیاست نیست.سیاست را باید به سیاست بازان واگذاشت. دموکراسی بورژوالیبرال این روز ها بر این ریل شکل می گیرد و صندوق های رای را پر می کند و تا نشان دهد صندوق رأی یعنی  دموکراسی . و آن چه از این صندوق ها بیرون می آید نمایندگان واقعی مردمند که حق دارند مدت چهار سال در سرنوشت مردم دست ببرند.

مشروعیت رأی

اما براستی مشروعیت آراء به چیست .؟ چه فاکتور هایی نشان می دهد آرای به صندوق ریخته شده بواقع آرایی اند که نشان از انتخابی آگاهانه دارد. ؟

اما پرسشی که آدمی را آزار می دهد وکسی نیست تا پاسخی برایش بیابد این است که چراکسی بدنبال رأی آگاهانه مردم نیست.

پاسخ روشن است اگر روزی تمامی مردم به آگاهی برسند و به آن درجه رشد و بلوغ وخود آگاهی برسندکه بدانند نماینده راستین آن ها کیست خروجی این صندوق ها مشتی اجنه ودوالپانخواهند بود.

دال و مدلول دموکراسی

اگر قرار باشد دموکراسی  از دنیای اشباح بیرون بیاید و از یک شبح به موجودی پراز خون واحساس تبدیل شود ما با چه امری مواجهیم.

 دموکراسی سازماندهی رقابت مسالمت آمیز است  به قصد ساخت یک جامعه دموکراتیک با این پیش فرض که آزادی های سیاسی وجود دارد. آزادی هایی که بدون آن ها رقابتی در کارنیست.

پس باید خیلی مسخره باشد که در نبود آزادی های سیاسی ما دم از دموکراسی و حکومت دموکراتیک بزنیم.اما در صحنه میدانی در خیابان های جهان ما با ده ها حکومت دموکراتیک روبرئیم که نه آزادی های سیاسی پیش فرض رقابت های شان است و نه رقابتی وجود دارد واگر هم وجود دارد یا نمایش رقابت است یا رقابتی درون گروهی و درون خانوادگی.

رابطه دموکراسی وسرمایه داری

رابطه دموکراسی با سرمایه داری غیرقابل انکار است .اما مهم است که مشخص کنیم زمینه های تاریخی این نزدیکی کجاست ودر چه زمینه هایی از آن متمایز است .

دموکراسی از شکم سرمایه داری روی خشت افتاد اما بدان معنا نیست که این مادر هزار زا تنها دلبسته این فرزند باشد.

فاشیسم و دیکتاتوری ونظام های توتالیتر نیز از شکم همین مادر بروی خشت دنیا افتاده اند.سرمایه داری زنی هر جایی است که تنها و تنها به سود بیشتر و لذت بیشتر فکر می کند .مهم نیست شب را در آغوش کدام بی بته ای سر می کند .مهم آن است که حساب های بانکی اش فربه و فربه تر شود.

به همین خاطراست که می بینیم در چهار گوشه جهان نظام هایی سربر می آورند که ناف شان بسته است به کار مزدی و ارزش اضافی است اما زندگی شان از طریق چاقوکشی می گذرد .

سرمایه خودش را پای بند دموکراسی نکرده ونمی کند ودر آن جایی این فرزند تنی را جلو می فرستد که اوضاع پس است و با جنبش قدرتمند روبروست وسرکوب جواب نمی دهد.

دموکراسی هم عرض سرمایه داری نیست با این که از دل همین مناسبات بیرون آمده است. اما ساز و کارش به شکلی است که در اکثریت موارد نمایندگان بورژوازی را به پارلمان واردمی کند ولی بدین معنا نیست که از این ساز و کار زحمتکشان نمی توانند سود ببرند.

همین خطر است که صاحبان سرمایه تلاش می کنند پروسه انتخابات را به کالا تبدیل کنند . و یا چیزی هم عرض کالا تا بشود آن را در معرض تبلیغ و خرید و فروش قرار داد.

حقیقت اعداد

اشکال سپردن همه چیز به صندوق رای و یکی گرفتن عدالت و حقیقت با شمارش آراء در این است که اعداد به ما نمی گویند که در پشت این اعداد آگاهی تا چه حد موجود بوده است وآیا این اعداد نشاندهنده آگاهی به برنامه واقعی نه ادعایی این منتخبین  هم هست یا نه.

شاید این امری اجتناب ناپذیر باشد و باید تن داد به حقانیت اعداد اما باید پژوهش کرد که آدم ها تحت چه شرایطی و با چه میزان آگاهی رای خودرا به صندوق ریخته اند.

دولت در کشور های پیرامونی

دولت مخصوصاً در کشور های پیرامونی مدام در پی گسترش خود است .چه با ملی کردن صنایع و بانک ها که درواقع به تصرف در آوردن این نهاد ها توسط دولت است  وچه با در دست گرفتن اقتصاد خارجی و به تبع آن اقتصاد داخلی و تبدیل خود از یک دولت بوروکراتیک به یک  سرمایه داری بوروکرات .

پس هر آن آماده است مثل مارپیتون جامعه را ببلعد و در آن صورت دیگر آزادی های دموکراتیک معنایی نخواهد داشت.

نهاد های محافظ

در یک جامعه دموکراتیک که می خواهد مسائل خودرا از طریق خرد جمعی و رجوع به آرای عمومی حل کند باید نهاد هایی باشند در بالای تمامی پروسه ها که نظارت کنند به روند طبیعی قضایا و در صورت پیدا شدن خلل و فرجی پاسداری کند از حقوق آحاد جامعه که می تواند مورد تعرض قرار گیرد .

نهاد های ناظر بر اجرای بی تنازل قانون اساسی و نهاد های ناظر بر حل دموکراتیک مسائل در این راستا شکل می گیرند تا در صورت تنازع بین جناح های مختلف سیاسی همه به این نهاد ها بعنوان فصل الخطاب همه مسائل رجوع کنند و گردن بگذارند به حکم این نهاد ها که حافظان قانون اساسی و حقوق مصرح مردمند.

در یک جامعه ای که نهاد های حافظ قانون اساسی حی و حاضرند نیازی به حل مسائل در کف خیابان وقشون کشی نیست . این حق برای همه محفوظ است که به این نهاد ها مراجعه کنند و ادعای خودرا دال بر نادرستی انتخابات ارائه بدهند.

ضرورت قهرمانی

در یک جامعه که مشکلات از طریق پروسه های دموکراتیک حل می شود نیازی به قهرمانی و عمل قهرمانی نیست. جامعه نیازمند آگاه شدن و بر خاستن برای احقاق حق خود از طریق نهاد های قانونی است.

اما در جوامعی که عدالت در دستان پر قدرت صاحبان زور گرفتار می شود و نهادی برای دادرسی نیست و توده و طبقه نیز به حقوقی که از دست رفته آگاه نیست عمل قهرمانی ضروت پیدا می کند تا جامعه به حقوق خود دست یابد .جامعه ای که گردن می نهد به از دست رفتن حقوق خود جامعه ای بی اخلاق می شود.

مغلوبان بزرگ مبارزات رهایی نشان از جامعه ای هستند بی قانون.قانونی که اگر بود نیازی نبود تا اینان با تکیه بر عمل قهرمانی عدالت از دست رفته را به جامعه باز گردانند.

نیروی فضلیت وقهرمانی در چنین جوامعی تنها موفق می شود شکاف اخلاقی جامعه را پر کند اما شکاف سیاسی از خون ها رنگین می شود.

فضای بحث

دموکراسی و انتخابات ضمن آن که باعث می شود اقتدار سیاسی تقسیم شود یک فضای مناسبی هم برای بحث و بروی صحنه آمدن نسبی مسائل را باعث شود .فضایی برای بحث و جدل آماده شود.

بنابر این گسترش آزادی های فردی متصل است به بودن یک فضای عمومی برای بحث  اگر این فضا بسته شود نمایندگی سیاسی به مضحکه تبدیل می شود.

دموکراسی بی واسطه

نمایندگی و تفویض اختیار اجتناب ناپذیر است، مگر با تصور شرایط زمانی و مکانی یک دموکراسی بی واسطه به معنای دقیق آن که امکان تجمع دائمی مردم را فراهم آورد.مثلاً در یک اعتصاب یا یک حرکت محدود.

 در گستره ای به ابعاد یک کشور ممکن نیست که تمامی مردم یک کشور مدام جمع شوند ودر مورد هرامری شور نمایند.

درباره ی نسبیت تعداد

تعداد هیچ ربطی به حقیقت ندارد. تعداد هرگز ارزش اثبات ندارد. امر اکثریتی می تواند به واسطه ی قرارداد یک مجادله را خاتمه دهد ولی راه فرجام خواهی همیشه باز خواهد ماند: فرجامخواهی اقلیت امروز علیه اکثریت امروز، فرجام خواهی آینده علیه حال،فرجام خواهی،

مشروعیت علیه قانونیت، فرجام خواهی اخلا ق علیه حقوق.

با پذیرش دموکراسی و صندوق رای بعنوان فصل الخطاب اگر همه چیز طبق قوانین مصوبه باشد و کسی دست در رای گیری و شمارش نبرد تن دادن به اکثریت آراء تنها راهی ست که می ماند و این حق برای اقلیت هست تا صحت نظرات خودرا تا انتخاب بعدی به اثبات برساند.و مردم را متقاعد به برتری خود کند.

مارکس ودموکراسی

مارکس هیچ گاه  نگاه تحقیرآمیزی نسبت به آزادی های دموکراتیک که آن ها را صوری ارزیابی می کرد نداشت. وآن را فرمی میان تهی وفاقد تاثیرگذاری نمی دانست. تنها بر محدودیت های تاریخی آن ها تاکید داشت .

شکی نیست که رهایی سیاسی وبه رسمیت شناختن حقوق شهروندی یک پیشرفت بزرگ است اما قطعاً فرم غایی رهایی کل بشر نیست،

 دغدغه ی اصلی نسبت میان رهایی سیاسی با رهایی بشر یا نسبت میان دموکراسی سیاسی با دموکراسی اجتماعی است

مدل چینی

سرمایه داری ضرورتاً ملازم دموکراسی نیست.در سرمایه داری های نخستین هم دموکراسی بعداً در صحن جامعه ظاهر شده است وسرمایه داری نخست با دیکتاتوری وحشیانه و استثماری بیرحم شروع کرده است.

حالا چین یک مشکل حل ناشده روی دست دموکراسی است .سرمایه داری در حال رشد و توسعه بدون این که به دموکراسی نگاهی داشته باشد.

در این جا پرسشی بمیان می آید که دموکراسی امری ست که توسط مبارزه طبقات به سرمایه داری تحمیل شد یا خود نیاز به این ساز و کار برای بقا داشت .تمامی مواردی که مانیفست کمونیست روی آن ها انگشت می گذارد.

بنابراین چیز غریبی در چین امروزی وجود ندارد: چیزی که در آن جا رخ می دهد تنها تکرار گذشته ی فراموش شده سرمایه داری ست .

هر چند منتقدین بورژوا لیبرال براین باورند که اگر چین به فرایند دموکراسی نزدیک می شد روند توسعه در انجا سرعت بیشتری می گرفت.

بی اهمیت شدن مفهوم دموکراسی

وقتی برابری، عدالت و آزادی از سوی دشمنان مردم در معرض تهدیدقرار می گیرد دموکراسی معنای دیگری می یابد.

دموکراسی این روزها از یک سو تبدیل شده است به عصای جادو در دست قدرتمندان واز سویی دیگر ابزاری برای رسیدن به منافعی مشترک.

ملغمه ای که هر کس سعی می کند در آن چیزی از اخلاق گرفته تا سیاست وتمدن بجوید.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate