دو روایت از انقلاب ۵۷

 روایت نخست:راست نوستالژیک

این روایت مصاحبه حجت کلاشی ست با بنیاد همایون وبنیاد همایون مربوط است به داریوش همایون آخرین وزیر اطلاعات رژیم شاه

این روایت  بر این باور است که چپ ها و ملی ها واقعه ۲۸ مرداد را از یک تنش و دعوای پارلمانی و درون نظام مشروطه خارج کردند تا با روایتی جعلی از یک کودتا آن را در یک پارادایم انقلابی جاسازی کنند .بر توسعه انجام شده خط بطلان کشیدند تا با نزدیک کردن وضعیت ایران به وضعیت امریکای لاتین ضروت مبارزه مسلحانه را بیرون بیاورند .مبارزه ای که ماهیتی ضد استعماری و رهایی بخش داشت بر علیه رژیمی که کودتایی  وعامل امپریالیسم بود .

وبا قیاس گرفتن آلنده با مصدق کار را بدانجایی کشاندند که هیچ شک و شبهه ای در کودتا بودن ۲۸  مردادباقی نماند.

جزنی در کتاب مسائل جنبش ضد استعماری در سال ۴۶ برای توجیه مبارزه مسلحانه رژیم را کودتایی و عامل امپریالیسم می داند تا بتواند به الگوی کوبا برسد

اینان رضا شاه را به تعطیل کردن مشروطه متهم می کردند در حالی که در آن روزگار اثری از مشروطه نبود .

اینان باید تصویری را به تاریخ ایران تحمیل می کردند  تا از دل آن به انقلابی کمونیستی برسند مثلاً عبدالحسین آگاهی حکیم سبزواری را مخالف مالکیت می داند چون می گفت مالکیت اضافه اعتباری ست .

در این مصاحبه طولانی مصاحبه کننده و مصاحبه گر بر آنند انقلاب برساخته چپ ها بوده است و اینان با جعل و دست کاری در مفاهیم و اذهان مردم جامعه را به انقلاب کشاندند.

روایت دوم:روایتی نه چندان تئوریک

برای درک آنچه در سال ۵۷ اتفاق افتاد بایدبه زمان های بسی دورتر بر گشت و دید پدران نامبردار ما در انقلاب مشروطه چه می خواستند چه جانفشانی هایی کردند و حاصل کارهای شان چه بود .

انقلاب مشروطه انقلاب برای قانون بود نه برابری در مقابل قانون .این نخستین تفاوت انقلاب مشروطه ما  با انقلاب مشروطه در غرب بود .

در غرب قانون بود نوشته یا نانوشته پس خواست مشروطه خواهان آن جا برابری در مقابل قانون بود اما در ممالک محروسه که از روز نخست شاه مالک جان و مال مردم بود و مالکیت محلی از  اعراب نداشت قضیه به شکلی دیگر بود.

به هرروی  نخستین خواست عدالت خانه بود بعد کار به بر پایی مجلس شورا و محدود کردن قدرت شاه کشیده شد.  

این که فرجام آن انقلاب چه بود و چرا شکست خورد بماند برای بعد. اما خواست و شعارها و آرزوهایش در دل ما باقی ماند.

بر آمد رضا خان بعنوان یک حکومت بناپارتی ادامه شکست مشروطه بود

آن سازش بخش بالایی انقلاب با اشراف فئودال و روی کارآمدن دولت های بی کفایت و اخته کردن انقلاب و کشتن باقر خان و دق مرگ کردن ستارخان و سر بریدن حیدر خان و میرزا کوچک خان حاصل آبی بود که از جوی رفته بود وما می خواستی با جانفشانی به جوی بر گردانیم  که نشد و این نشدن هم علت داشت.

اولین حرف مشروطه ویک کلمه مستشار الدوله محدود کرده قدرت پادشاه بود

 اما استبداد کهن ناصرالدین شاهی کجا و استبداد بی پیر رضاخانی با ارتش سراسری و راه آهنی که شرق و غرب ایران را برای حرکت اهرم سرکوب بهم وصل می کرد کجا

الخیر و فی ماوقع

عاقبت کار ارزیابی غلط دیکتاتور بود از بازنده و برنده جنگ که او را راهی تبعید کرد و همانطور که آقا شیخ یعقوب انوار از نمایندگان مجلس و از هواداران قبلی رضا شاه گفت الخیر و فی ماوقع.

پهلوی پسر 

 پدر اگر جربزه ای نظامی داشت پسر اما  از آن اندک جُربزه ی پدر بی نصیب بود.تربیت دایه های سوئیسی از او یک شاه ضعیف النفس ساخته بود تا یک شاهی در قد و قواره پدر و پیشینیان، اما دست های نا پیدای فراماسونری از آستین فروغی بیرون آمد و او را به تخت نشاند.

فروغی علیرغم تحصیلاتش آلوده اشرافیتی بود که  اجازه نمی داد قدمی در راه خیر و صلاح مردم بر دارد . فروغی در پی خیر و صلاح طبقاتی خود بود و این بمعنای ادامه سلطنت بود و با پااندازی او متفقین پذیرفتند تا پسر جانشین پدر شود و پشت جبهه جنگ با آلمان ها آرام باشد

اما بحث اصلی بحث این اسپرم بی لیاقت نبود اشرافیت کهنسال ؛فروغی و قوام و موجوداتی از این دست؛ به کمتر از استبدادی تام و تمام قانع نبود.اشرافیت ما بیشتر از این  فهم وبصیرت نداشت.

شاید بتوان به جرئت گفت در بین تمامی این موجودات علم تنها کسی بود که فراستی اندک داشت و در عین غلام خانه زاد بودن شاه می دانست استبداد باب روز دنیا دیگر نیست و بعد ازمرگ شاه ایران ایرانستان می شود مگر چاره ای اندیشید و این چاره در توان فهم طبقاتی پسر بی لیاقت رضا خان نبود.

داستان نفت که پیش آمد مدتی با نهضت  همراه بود اما دیری نگذشت که کاسه خود را جدا کرد و رفت سراغ کنسرسیوم تا با کودتا بساط ملی شدن نفت  و گفتمان دموکراسی برچیده شود و شد .

وبعد سعی کرد تمامی داستان نفت را بنام خود سند بزند و زد .اما ملی بودن با نمایش ملی بازی کردن یکی نبود

تا داستان اصلاحات ارضی پیش آمد که یک ضروت غیر قابل چشم پوشی بود . ارسنجانی و امینی بمیدان آمدند تا کار را بجلو ببرند اما پسر بیعرضه و بی لیاقت با لوس بازی هرچه تمام تر به امریکا رفت تا دموکرات های احمق را خر فهم کند خود او بهتر از هر کس این کار را جلو می برد . پس لباس چه گوارا را برتن کرد و انقلاب ارضی راه  انداخت .

دیالکتیک هگل که با قدرت مارکس بر پا ایستاده بود در پیرانه سر آفتاب مهتاب زد و دیالکتیک انقلاب شاه و ملت ورد زبان مردم کوچه و بازار شد

مدتی بعد هم که پول نفت به جیب حضرات ریخته شد یابو حضرت را برداشت که یک شبه ره صد ساله برود و با چریک کشی خودرا به تمدن بزرگ برساند و دچار این توهم شد که کورش ثانی هم اوست و جشن های پر خرج و بی حاصل ۲۵۰۰ ساله را بر پا کرد و هیزم به تنور خشم مردم ریخت.

وکم کم به این باور رسید که با اولیا الله در باغی در شمیران ملاقات دارد و حرف  حدیث هایی از این دست و کمر بسته بودن حضرت رضا و ابوالفضل و از این دست شعبده ها غافل از این که دامن زدن به این توهمات در مملکتی که این کار متولی های گردن کلفت دارد بازی کردن با دم شیر است وکمک گفتن از آیات عظام برای مقابله با اندیشه های چپی و بازکردن فضا برای مذهب و ساختن مساجد در دانشگاه ها و بردن معممین در تدوین کتب درسی و کارهایی از این دست وحماقت هایی براین سیاق

وبعد با پول نفت  مدرنیزاسیونی نیم بند که ناغافل کشتی نفت به گل نشست و شروع بحران و ضرورت تغییر ریل اقتصاد به نئولیبرال که از توان دیکتاتور خارج بود و اخته بودن ارتش برای این کودتا کاری که در شیلی شد و موفق هم بود و گشتن به دنبال گزینه ای این کاره و قرعه خورد بنام جریانات سنتی و سپردن کارها به نیرویی خارج از حکومت توسط قدرت های جهانی که فرجامش در گودالوپ بود  وبهترین گزینه که هم تضمین باز بودن شیرهای نفت را می داد و هم کشور را از خطر سرخ ها حفاظت می کرد

کسی که قرار بود با انقلاب دهقانیش پنبه کوبایی شدن ایران را بزند و با سهیم کردن کارگران در سود کارخانه ها حزب توده  را بی آینده کند و باوصل کردن خود به ائمه به چپ و ملیون و مذهبیون رو دست بزند از تاریخ رو دست خورد و نفهمید که دست بالای دست بسیار است و رندان روزگار در این سوی و آن سوی آب ها نشسته اند تا از آب گل آلود ماهی بگیرند

طنز روزگار این جاست که راست نوستالژیک هنوز که هنوز است نفهمیده است از کجا خورده است و چطور شد که  ورق بر گشت و چاقویی که قرار بود دسته خودش را نبرد دسته خودش را برید وآن هایی که تا دیروز پشتیبان تاج وتخت بودند بیکباره بمیدان آمدند و برای تصاحب تاج وتخت یورش بردند .

و وقتی اوضاع  در حال تغییر بود آنقدر از وقایع عقب بودند که نمی دانستند قرار است ضربه از کجا فرود بیاید و کمر رژیم را بشکند و بجای این که فضا را برای نیرو های چپ و دموکرات باز کنند تا آبان سال  ۵۷ ساواک احمق در خیابان ها بدنبال چریک می گشتند و چریک می کشتند و رئیس احمق آن سازمان جنایتکار برای معممین پیغام می فرستاد مواظب باشید کمونیست ها در تظاهرات شما وارد نشوند.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate