ابتذال نقد ،و نقد ابتذال

«اصول کمونیسم با مغلطه شروع شد و با خلق اسطوره این گونه نشان داد که سیر تاریخ از جوامع نخستین بوده است به برده داری و فئودالیسم و سرمایه داری و دور و دیر نیست که این نظام چون فرماسیون های قبلی جایش را به فرماسیون نو تری بدهد.

 کمونیسم بعنوان یک نظام سرقت می خواهد تا بازار آزاد را تخطئه کند و حقوق بشر را ازبین ببرد.اینان در پی غایتی برای تاریخند غایتی که یوتوپیاست.

کمونیست هاکورحقیقتبودن را از مارکس به ارث برده اند که بهبود وضع چین با سرمایه داری و خروج میلیون ها چینی از فقر را نیز به چیزی نمی گیرند اما اگر دو فقیر در خیابان پکن بیابند همچون مگسان دورش گرد می آیند و جنجال می کنند.

 مغلطه دیگر اینان نگاه به هستی از دریچه تنگ اقتصاد است بدین معنی که اشتباه مارکس را که دموکراسی اقتصادی و تک طبقه بودن جامعه را همچون یوتوپیای بهشت مذهب می پرستید را در جامعه مدرن دنبال می کنند و هر رشد و شکوفایی سیاسی،اجتماعی،فرهنگی،علمی و حقوقی را انکار کرده و آنرا بدون لغو مالکیت  خصوصی به پشیزی نمی گیرند.

جامعه تنها در صورتی رشد خواهد کرد که زیربنایی که مارکس به غلط مناسبات تولیدی اقتصاد تشخیص داده بود نظم منحط کمونیستی به خود بگیرد.

درک غلط مارکس از بردگی و استثمار دشمنی با توسعه اقتصادی و سیاسی جوامع آزاد بود او هرگز نمی فهمید که مناسبات کار و کارگر قابل اصلاح است و نیازی به براندازی کل تاریخ نیست.ایدۀ ناچیز مارکس در دولت(که به ابزار سرکوب طبقه حاکم فرو می کاست) از تحقق اصلاح که روشی خردمندانه بود عاجز بود و از دگماتیسم انقلاب نان می خورد.

برای همین هیچ دستاوردی که ثابت کند رفرم امکان زایش مفهومی نوین را داشته باشد در مخیله تنگ کمونیست ها جاگیر نمی شود.یک مشخصه مهم جزم اندیشان این است که درِ اتاق های مختلف را خود بروی خود قفل کرده کلیدش را می بلعند و یافتن کلید را هم معادل کفر می دانند چنان که در کمونیسم مارکس رفرم،خود کفر به ساحت مقدس اسطورۀ انقلاب است

 اسطوره سفاهت کمونیستی این بینش عقب مانده را جا می اندازد که جمع شدن سرمایه همواره با استثمار حق دیگران رخ داده این بینش مطلقاً شبه دینی و نارواست و بر نتایج دیگر این سرمایه نابینا می ماند.سرمایه به عنوان موتور محرکه بازار می تواند شغل ایجاد کند یعنی کار و کسب ابتدا مگر به سرمایه نیاز ندارد؟وقتی کاری رونق گرفت کارکنان داخل آن نیز سود برده چون صاحب شغل و درآمد شده اند.کارفرما ریسک را پذیرفته سرمایه به گردش در کار آمده فقر برای کارگران کمتر شده.کمونیسم اما هرگز فهم این اصول ساده را به کتاب مقدس انجیل(کاپیتال)نخواهد فروخت.اصول جزمیایمانی وی توسط مارکس صادر شده دیگر نیازی به کار انداختن مغز خود و سنجیدن شرایط جدید ندارد

 آن یکی پرسید اشتر را که هی

از کجا میآیی ای اقبال پی

گفت از حمام گرم کوی تو

گفت خود پیداست از زانوی تو

 بزرگی مارکس در چه بود

بزرگی مارکس یا بطور کل هر اندیشمندی در چیست؟در میزان هواداران است.در میزان سرزمین هایی ست که فتح کرده است  یا به نقشی که در توسعه سیاسی داشته است و به میزانی  که کمک کرده است  به برقراری عدالت.  

  واین که برای انسان کنونی چه حرفی برای گفتن دارد.

البته هرکس با متر خود پارچه را پاره می کند باید دید در پی دوختن چه لباسی هستید

 آیا تز مارکس شکست خورده و مندرس و موزه ای شده است آن گونه که کار پردازان لیبرال سازشان را هر روز کوک می کنند .

  آیا تز او یک تز آرمان شهری و تخیلی بود .

آیا تبیین او از شرایط جامعه غلط بود

آیا او در پی محو ارزش های دموکراتیک؛ حقوق بشر ، جامه مدنی سکولاریسم و نفی مالکیت بود.

آیا او اخلاق را قربانی اهداف خود کرد.

 آیاخیر خواهی ش آزادی و عدالت را به ارمغان نیاورد

آیا مارکس با خلق اسطورۀ انقلاب،اسطورۀ پرولتاریا؛اسطورۀ تاریخ و جبر،اسطوره مناسبات تولید،اسطوره مانوی غیر قابل اصلاح دو گروه متضاد،نقش مهمی در خلق کجراهه ایی داشت که بسیار فریبنده در عین حال بن بست بود و حس کاذب یافتن قانون نهایی جامعه  را می داد.

این تمامی ترانه های هجوی ست که ارکستر جهانی سرمایه از صبح تا شب با آن سازشان را کوک می کنند و مدام فالش می زنند و می خوانند تا گوش ما را پر کنند مارکسیسم و آموزه های مارکس راه بجایی نبرده است و نمی برد

اگر چنین است و آموزه های مارکس موزه ای شده است پس چرا هر روز با شنیدن نام مارکس بدن سرمایه جهانی کهیر می زند وخوابش آشفته می شود.

اگر آموزه هایش آموزه هایی آرمانشهری بوده است و آرمان شهر یعنی یوتوپیا پس چرا مدام کارپردازان نظام سلطه گریبان چاک می دهند .

اما براستی حقیقت ماجرا چیست.؟

این که مارکس پیش بینی می کرد که طبقه کارگر وسیع و وسیعتر می شود وکار بجایی می رسد که طبقه کارگر جز زنجیر هایش چیزی برای از دست دادن ندارد . و در نهایت به انقلاب می رسد. اما این پیش بینی درست از کار در نیامد و بجای طبقه کارگر طبقه متوسط بزرگ و

بزرگ تر شد و به یمن نو آوری و غارت جهان های پیرامونی طبقه کارگر در کشور های متروپل به نان ونوایی رسید امر مکتومی نیست .اما بزرگی و عظمت اندیشه های مارکس و انگلس مگر در پیش بینی های آن هاست .گیرم که چنین باشد که هست. مگر در ماهیت سرمایه و استثمار و طبقه تغییری حاصل شده است. کار بزرگ مارکس و انگلس نقد و برهنه کردن ماهیت سرمایه بود امری که تا آن روز مخفی بود .اما دعوای اصلی چه در آن روزگار در زمان مارکس و چه بعد و بعد تر بر سر درست در آمدن و نیامدن یک یا چید پیش بینی نیست.دعوا بر سر عدالت و مالکیت واستثمار فرد از فرد است .

این جنگی ست که بین یک در صدی ها و ۹۹ در صدی ها پایانی ندارد .وایدئولوگ های یک در صدی می خواهند ۹۹ در صدی ها را قانع کنند که به سهم خود رضایت دهند و مدام به سوی چراغ قسم می خورند که بدتر از مارکس تا کنون خداوند تمامی عالمیان موجودی را خلق نکرده است .

 فرار از جهنم

گفته می شود رهایی و رستگاری تعابیری دینی و ایدئولوژیک اند.

رهایی حرف بی ارزشی است همه در جنگل رهایند اما آزاد نیستند.

سرریموند پوپر فیلسوف لیبرال هم تعبیری دارد که ساخت بهشت ممکن نیست. اینانی که می خواستند بهشت بسازند راه جهنم را آباد کردند. اما پوپر این نکته را فراموش می کند که بما بگوید راه فرار از جهنم سرمایه داری چیست

خیال های واژگونه

این گزاره که شبح کمونیسم چون شبهی شوم جهان را دهه هاست اسیر خود کرده است و تز های میان تهی مارکس در مورد دولت و سرمایه در عمل نا کار آمدی خود را اثبات کرده است اما آکادمیسین های مکتب فرانکفورت و پست مدرن که از پول سرمایه داری فربه شده اند بدنبال ماله کشی از تز های مارکس هستند.  

آیا این گونه است؟

ما با نظام نابسنده ای درگیر و دار هستیم که بیشتر از بازی کنانش نیمکت نشین های حاشیه ای دارد .آنانی که می اندیشند با حلوا حلوا کردن دهانشان شیرین می شود.و از یاد می برند که وظیفه فلسفه و نظریه انتقادی دفاع از فاتحان تاریخ طبقاتی نیست .حالا فرض کن عده ای خوشمزه چو بیندازند که طبقه اسطوره ای بر ساخته توسط چپ هاست  .

آنانی که برای سرمایه و کار آفرینی اش و دست های ناپیدای بازار کف می زنند نمی دانند که استدلال محض از حقیقتی محض بنام سرمایه داری بی گناه ،توهمی بیش نیست  .اگر کسانی در همان بدایت سرمایه به نقد سرمایه رسیدند بخاطر آن بود که حقیقت در شبکه ای درهم تنیده از روابط ، منافع و مواضع بر ساخته می شود .مارکسیسم امری نبود که بذهن مارکس یا انگلس الهام شده باشد .آن حقیقت بود و نفس می کشید و حرف می زد .

تفکر نمی تواند به پیرامون خود بی تفاوت باشد این خاصیت تفکر است .و تفکر انتقادی بدایت سرمایه باید خود را در نثر مکتوب فعالان کارگری خود نشان می داد . که داد وکاپیتال در چنین بستری نوشته شد .

 نباید از یادبرد که تاریخ مارکسیسم چیزی جدا از تاریخ سرمایه داری و نقد آن نیست.

 از دل این  نزدیک و دور شدن  مارکسیسم با سرمایه داری ست که اندیشه نوین شکل می گیرد .

در کشاکش این دو نظریه بر خلاف کسانی که مبارزه طبقاتی را یکی از اسطوره های ساخته شده مارکس تلقی می کنند  عده زیادی متضرر و گروه اقلیتی منتفع شده اند.خب باید دید در این جدال تاریخی و نبرد طبقاتی ما کجای این تاریخ ایستاده ایم و چرا.

 اندیشه انتقادی در این وادی معنا می یابد ،ایستادن در جای درست تاریخ ،برای دفاع از سرکوب شدگان تاریخ .

جهان سلطه در تمامی این دوران ها توپچی و آشپز و فراش و نسق چی خود را داشته است و خواهد داشت . رسم زمانه چنین است که در حاشیه اردوی فاتحان کفتار ها و روباهان و سگان پرسه می زنند،زده اند و خواهند زد برای سیر کردن شکمشان از ته سفره فاتحان.

سپاه در هم شکسته گان تاریخ است که شاعر و تاریخ نویس و رفیق و همراه ندارد و اگر دارد به شمارش انگشتان دست بوده است . اما همراهی در تاریخ  و گفتن و نوشتن در این ساحت که ساحت خاموشان و دل شکستگان وبیصدایان تاریخ بوده است برای شاعر و تاریخ نویس و فیلسوف چه معنی درستی جز این می تواند باشد ،هرچند نان و آبی در این همراهی نیست و نخواهد بود اما چه باک برای آن که برای حقیقت و با حقیقت قلم می زند .نا گفته پیداست که گفتن و نوشتن  در این ساحت برای صاحب قلم و صاحب اندیشه معنایی آزدی بخش دارد .

راه گریز از جهنم

جهان کنونی و جهان های ما قبل و مابعد برای تغییر راه دیگری جز این همراهی سراغ ندارد. برای بزرگ کردن شکاف ها و ترک های دیوار های جهنم راهی جز این نیست و به ذهن اندیشمند و پژوهشگر تاریخ نمی رسد .گیرم که براین باور باشیم که نیروی مادی را جز نیروی مادی نمی توان عقب براند و ما امروز صاحب این نیرو نیستیم.اما برای رسیدن به این عّده و عُدّه باید نوشت و گفت هرچند گوش شنوا کم باشد .

بگذریم از ظریفان روزگار که  تاریخ نمی دانند و نمی خوانند و فکر می کنند که تاریخ یعنی آن چه که فاتحان نوشته اند یا می نویسند و تاریخ بی صدایان یعنی کشک و آب در هاون کوبیدن و خشت بر آب زدن.

و در رد و نفی اندیشه رادیکال خیال می بافند و شیدایی می کنند با این باور که دارند کاری می کنند کارستان و دُر شاهوار بر صفحه سفید کاغذ می نشانند تا بدی را ابدی کنند .اما در کارزار نیک و بد روز گار این حرف های بیهوده باد هواست،گرسنه می داند که باید دیر یا زود راه رستگاری را بیابد و این بنای بر پا شده بر ظلم طبقاتی را از ریشه بر کند

اندیشه میدانی در میدان طبقاتی محک می خورد و نشان می دهد که آدمی از پای نمی نشیند تا روزگار را به سامان کند بدان شکل که یک در صدی ها تا همیشه تاریخ آقای ۹۹ در صدی ها نباشند

تبار شناسی حادثه های تاریخی بما می گوید هیچ نظام و فرماسیونی ابدی نیست هر چند کار بلدان و اندیشه ورزان و قلم بدستان بخواهند با هزار ترفند و شعبده نشان دهند ابدی ست .تنها و تنها انسان است که ابدی ست و ابدی بودنش را در عدالت و برابری می جوید هر چند خوشمزه گان روزگار این را یوتوپیا بنامند و می نامند تا ما برای رسیدن به این آرمانشهر نا امید شویم و تن بدهیم به جهنمی که یک سوی آن بهشت کافران است وسوی دیگر آن جهنم مومنین

جهان کنونی جهان کار آفرینان و نابغه های سرمایه نیست آنان نیز در ساختن این بنا نقش داشته اند اما این بدان معنا نیست که فرض کنیم اهرام ثلاثه تنها با پول و مدیریت فرعون اهرام ثلاثه شده است باید نگاه کنیم و ببینم به هزاران نفری که در طول دهه و سده ها این سنگ های این جامعه طبقاتی را بردوش کشیده اند تا اهرام ثلاثه بشود شاهکار فرعون وجامعه برده داری مصر .

گیرم نیک طبعان روزگار در بوق بکنند که مزد و نانی هم بوده است و حقوق بشر این را تایید می کند و کار به هر شکلش استثمار نیست . استثمار بر ساخته چپی ست که دشمن پول و  سرمایه است.

اما همین بنای کژ و کوژ تاریخی در سایه رنج ها و مبارزات بی امان طبقه رنجبر به این جا رسیده است واین ربطی به اسطوره مبارزات طبقاتی ندارد که برای نفی آن بر ساخته شده است که اگر جز این باشد نشان می دهد که ما تاریخ  را نخوانده ایم و اگر خوانده ایم به دقت  و وسواس نبوده است .

 اما آنکه تاریخ می خواند و آن هم بادقت تمام و با وسواس هرچه بیشتر می داند که هیچ بنا و تاریخ و حکومتی ازلی و ابدی نیست. هرچه هست کار دست و اندیشه انسان است و انسانی که این شتر را بالای بام برده است روزی که دیر نیست این شتر را پائین می آورد.این را می گویند ذات تاریخی پدیده ها . وحضرت مارکس در ماتریالیسم تاریخی ش چیزی بیش از این نگفته است .

بگذریم از رندان روزگار که با هر خوانشی آن هم دلبخواه از تاریخ می خواهند به توده و طبقه حُقنه کنند که  نظام طبقاتی یعنی پایان تاریخ و در طرح و بررسی تاریخ مدام از باروی ستمکاران باران توپ و خمپاره بریزند بر سر ستم کشان تاریخ که به زعم آنان اسطوره ها بی مقداری اند که بر ساخته ذهن بیمار مارکس اند و مدام چوب برپا های گرسنگان بزنند که بی حیایند و از ولی نعمتان خود که کار و نان بر سر سفره شا ن می گذارند طلبکارند که مزدی ناچیز می دهند وغافلند که در بازار آزاد چیزی جز حقوق بشر معاوضه نمی شود و هر کس در ازای کالایی که می گیرد کالایی  یا پولی می دهد گیرم کالای عده ای در این بازار کار بی مقدار کارگران باشد که این مارکس بی وجدان مشتی عمله وفعله را کرده است پرولتاریا وعاملیت تاریخ را داده است بدست اینان .

اینان به دور وبر خود نگاه نمی کنند و می پندارند انشاالله گربه است و این چپ های بد ذاتند که می گردند وازگوشه وکنار خلل و فرجی می یابند و می آورند زیر چشم های نازنین بورژوازی لیبرال و فکر می کنند بورژوازی از جنس عقل محض است وهرچه همه خوبان دارند سرمایه لیبرال دارد پس بجای تولید اندیشه تولید وهم می کنند و بر چشم کم سوی حقیقت در این روزگار وانفسا خاک می پاشند. در حالی که شناخت در روزگار ما بسی فراتر رفته است از سوژه محض دکارت واندیشه انتقادی نمی تواند انتقادی و مدرن باشد مگر آغوش خود را بگشاید بسوی نیروهایی که عاملیت های تاریخی دارند برای تغییر آن هم بکمک فلسفه و تاریخ و هنر .

کار و رسالت هنر و فلسفه ساخت و بر کشیدن ایده هایی اند که باز گشایی کند ساحت مغفول مانده جامعه معاصر را و راه گشایی بکنند برا ی بیرون آمدن انسان از دوزخی که نیروهای سلطه تدارک دیده اند برای از یاد رفته گان تاریخ .

اما نباید از یاد برد که سرمایه چگونه و با گذار از چه گذر گاه های سختی و با چه هزینه هایی به اینجا رسیده است .از دوجنگ بزرگ بگیر تا امروز که اینجائیم وماشین جنگ خود را با گوشت و خون زحمتکشان  راه اندازی کرده است ،سربازان بی جیره و مواجب میهنی که به اندازه کف دستی از آنان نبود .

بیخبران از تاریخ که خواندن تاریخ را با دیدن فیلم های شاهرخ خان اشتباه گرفته اند بوروکرات ها و تکنوکرات های دو قبضه شیک سرمایه را می بینند اما نمی بینند که این انباشت های تاریخی از جیب و سفره چه کسانی بر آمده است و شکم های چه کسانی فربه شده است .و فکر می کنند همیشه تاریخ همین بوده است که اینان می بینند و بهمین خاطراست که مدام به مارکس لعن و نفرین می فرستند که با برکشیدن انقلاب و طبقه دشمنی را بین مردم پایه گذاشته است. دشمنی را می بینند اما پایه های تاریخیش را نمی بینند و از سفر خالی گرسنگان بی خبرند.

اگر به چنین تبار شناسی آگاه بودند می فهمیدند که کار فلسفه و تاریخ و هنر با حقیقت فلسفی و تاریخی و هنری سلطه یست که زندگی را بر زحمتکشان تنگ و تنگ تر می کند و باید اینان کمک کنند که حقیقت به فرجام خود برسد و فرجام حقیقت رهایی و عدالت است

  بازار مکاره سرمایه داری از این ترفند ها و شعبده ها در طبله خود بسیار دارد که گاه و بیگاه از جعبه جادویش بیرون می آورد و ما را بخنده می اندازد آن هم در برند استاد و آکادمیسین های پر طمطراق این دانشگاه و آن دانشگاه .

این نقد ابتذال نیست ابتذال نقد است .جامعه برابر و انسان برابر یوتوپیا نیست . آرمان و رویای انسان معاصر است . آرمان و رویای  آنانی که از جهنم سرمایه راهی برای رستگاری می جویند .

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate