شفیعی کد کنی شاعر این سوی دیوار

شعر آن سوی دیوار مرثیه ای برای اسماعیل خویی است که شفیعی کد کنی بعداز مرگ خویی سروده ست.

شمیمی که از روی برگ گلسرخ

گلی سرخی 

افتاده درجوی

جوی لجن زار

سفر می کند تا درباغ و آن سوی دیوار

به هر لحظه کز برگ گل می شود دور

تبه می کند هستی خویشتن را

ولیکن چه پروا

چنان مست در لذت بخشش است او

که هرگز فرا یاد نارد 

تباهی جان و

تهی دستی خویشتن را 

همان پوید و

جوید او

مستی خویشتن را.

از این می گذریم که شفیعی کد کنی کیست و دیروز چه می کرده است و امروز چه می کند.ودر کوله بارش چه دارد.

نخست باز خوانی می کنیم شعری را که تسامحاً به آن شعر می گوئیم و بیشتر یک نوع تسویه حساب سیاسی ست با شاعری که تمام قد شاعر بود و شاعر ماند و شاعر مرد  .

و بالا و پائین می کنیم تا ببینیم این شاعر دیروز و استاد سال های دور ادبیات پارسی چه می خواهد بگوید.

اما قبل از هر چیز به دونکته اشاره می کنم و می گذرم :نخست گلی سرخی غلط است . صحیح آن گل سرخ است .و دوم جوی لجن زار غلط است . جوی بمعنای نهر و رود کوچک است و به مجرایی که آب را از آن جهت مشروب کردن زمین عبور می دهند نیز جوی می گویند.اما لجن زار بمعنای باتلاق است و زمینی ست  پر گل و لای که پا در آن فرو می رود.

بنظر می رسد شفیعی در نوشتن این شعر بر اعصاب خود کنترل نداشته است.

نکته کلیدی در این شعر اما دیوار است.پس باید ببینیم دیوار چیست و در زندگی آدمیان بچه کار می آید و چه جایگاهی دارد.

پرسش این است آدمیان چرا دور تا دور خود دیوار می کشند . می خواهند از چه چیزی محافظت کنند.؟

دیوار جدا کننده مرزهاست ، مرز آدم ها ، اموالشان وباور های شان مثل دیوار برلین که شرق و غرب عالم را از هم جدا می کرد .

اما باید دید دیوار در این شعر نماد چیست .این دیوار کدام مرز و کدام آدم ها را از هم جدا می کند.به آن خواهیم رسید.

نام شعر اما آن سوی دیوار است.پس شفیعی کد کنی با این سوی دیوار کاری ندارد. چرا؟

مگر این سوی دیوار در تمامی این سال های پر فراز ونشیب خبری نبوده است؟

 همه چیز به وفق مراد شفیعی بوده است .؟بقول حمید طالب زاده خواننده لوس آنجلسی همه چیز آرام است. من چه قدر خوشبختم و آن هم در آن سال ها و این سال ها و آن داستان ها واین داستان ها و اتفاقات حتی سال ۸۸ که استاد راهی امریکا شده است برای کار در یکی از دانشگاه های امریکا.

خب ببینیم در آن سوی دیوار چه خبراست.

داغ ترین خبر فوت اسماعیل خویی شاعر است .پس پژوهش کنیم روایت شفیعی کد کنی را از مرگ خویی شاعر ،دوست سالیان گذشته اش.

شمیمی که از روی برگ گلسرخ

شمیم بمعنای بوی خوش است .عطر و رایحه هم معنا می دهد .

پس بوی خوشی که از روی برگ گلسرخی بر می خیزد.

پرسش این جاست که این گل سرخ کجاست که بوی خوش آن را شاعر احساس می کند.و چگونه از آن سوی دیوار که غرب سیاسی باشد این بوی به این سوی دیوار که شرق سیاسی باشد می رسد

شاعر بما می گوید گل سرخی که در جویی افتاده است .

گلی سرخی 

افتاده درجوی

اما چرا در جوی .؟کدام جوی؟این جوی کجاست که گل سرخی در آن افتاده است .وچرا این گل سرخ از شاخه جدا شده است و در جوی افتاده است.

وچرا گلی سرخی؟  

جوی لجن زار

بگذریم که لجنزار نمی تواند هم لجن زار باشد هم جوی .و فرض می کنیم که در غرب سیاسی جوی ها به لجنزار ها می رسند.

اما چرا این گلسرخ در جوی لجنزار افتاده است .؟آیا در این افتادن و در این مکان بخصوص افتادن کار خود گل سرخ بوده است . یا دست غداری او را از شاخه جدا کرده است و در لجن انداخته است.تحت چه شرایطی جای گلسرخ بجای گلدان های زیبا در سرسرا های بزرگ لجن زار است .

آیا این پرسش نباید ذهن استاد را بیازارد که این گلسرخ که به اعتراف استاد گلسرخ است . گلسرخ نما نیست. روشنفگر نما و شاعر نما و استاد نما و انقلابی نما نیست در لجن زار چه می کند. و آیا گلسرخی که در لجن افتاده است و آوند هایش پر ازلجن شده است هنوز گل سرخ است و این چگونه جایی ست که جای گل های سرخشان لجن زار است

سفر می کند تا درباغ و آن سوی دیوار

چرا کد کنی از لفظ سفر استفاده می کند. سفر چیست و مسافر کیست.؟

 در سفر قصد و غرضی در کار است اما اجباری در کار نیست .مسافر مصلوب الاراده نیست . از ترس جانش به سفر نرفته است بالاجبار هم سفر نکرده است اگر چنین بود نامش مهاجرت یا تبعید بود . وفرق بسیار است بین سفر و مهاجرت و تبعید . پس این گلسرخ به میل خود بدان سوی دیوار رفته است . به چه منظور ؟قصد و غرض اش از این مسافرت چه بوده است .

به هر لحظه کز برگ گل می شود دور

چرا بوی خوش هر لحظه از برگ گلسرخ دور می شود .آیا بوی خوش گلسرخ از خود گلسرخ جدا شدنی ست.آیا با دور شدن بوی خوش از گل سرخ، گلسرخ دیگر گل سرخ نیست .آیا با انتزاع بوی از گل ،گل بودن از ماهیت گل منتزع می شود. آیا اینجا بوی نمودی ست که با رفتن ش ماهیت را با خود به هیچ تبدیل می کند

و دیگر این که چگونه می شود که گلسرخی در لجن غوطه می خورد اما بویش هنوز دل انگیز  وروح نوازاست.

تبه می کند هستی خویشتن را

چرا منتزع شدن بوی گل از گل هستی او را تباه می کند .مگر غرض وجودی گلسرخ بوی خوش نیست. اگر گل بوی خوش نداشته باشد به چه کار دنیا می آید . بوی گل در اینجا ترجمان چه بخشی از وجود خویی شاعر است . آیا شعر او نیست که چون بویی خوش خبر از گلی سرخ می دهد و اگر این بوی و این شعر نباشد شاعر بودن و گل بودن به چه کار جهان می آید .

ولیکن چه پروا

چرا گل پروایی ندارد که این بوی خوش که هر لحظه از او دور می شود هستی اورا بر باد می دهد و او را از گل بون تهی می کند.

چنان مست در لذت بخشش است او

چرا ساطع شدن بوی خوش برای گل و شعر گفتن برای شاعر بخشش تلقی ومعنا می شود.؟

بخششی درکار نیست. گل با بوی خوشش تعین وجودی می یابد و شاعر با شعرش خودش و زندگیش را معنا می کند. شعر برای شاعر و بوی خوش برای گلسرخ پیش از هر شنونده و بوینده ای برای شاعر و گلسرخ معنا دارد که دارد زندگیش و زنده بودنش و مفید فایده بودنش را به نمایش می گذارد

که هرگز فرایاد نارد

چرا شاعر با سرودنش شعرش و گل سرخ با ساطع کردن بوی خوشش هرگز نمی تواند بیاد بیاورد که بوده است و چه شده است .

تباهی جان و

چرا تباهی جان را شاعر و گل سرخ از یاد می برد. مگر تباهی جان امر کوچک و کمی ست .

تهی دستی خویشتن را 

تهی دستی به چه معناست؟چرا شاعر با شعرش و گل با بوی خوش اش و دل انگیزش که ساطع می کند تهی دست می شود .

مگر جز این است که شاعر با شعرش و گل سرخ با بویش شاعر و گل سرخ می شوند .گل بی بوی با سنگ چخماق چه تفاوتی دارد و شاعر بدون شعرش با مرده شور شهر تفاوتش در چیست

همان پوید و

جوید او

مستی خویشتن را.

چرا شاعر و گلسرخ که با شعر و با ساطع کردن بوی خوششان دارند هستی خود را تباه می کنند بخود نمی آیند و هم چنان در پی مستی خویشند.

چه رازی در این مستی برخاسته از بخشش نهفته است که چنین فراموشی زیانباری را بوجود می آورد .

حرف حساب شفیعی کد کنی در این بیانیه ،نه شعر،نسبت به خویی چیست. ؟

آیا خویی با سفری که خود به اختیار یا به اجبار کرده است وبا جدا کردن خود از جامعه خود را تباه کرده است . ؟

با تهی دستی حرف های بیهوده ای زده است که از نظر کدکنی باید پاسخگوی او و دیگران در آن دنیا و این دنیا باشد.

مشکل شفیعی کد کنی  کجاست؟ 

کد کنی شاعری ست خراسانی ومتعلق است به مکتب خراسان .مکتبی که همیشه شاعران بزرگی از خود بیرون داده است .و گرفتاری بزرگ این مکتب ناسیونالیسم قومی ومحلی اش بوده است .خراسانیان خراسان بزرگ را همیشه مرکز ایران دانسته اند و فردوسی را شاعر شاعران و دیگران را ریزه خوار مکتب خراسان.

و جز این شاگرد و مرید و پیرو اخوان ثالث بوده است.روزگاری افتخار جمع بزرگی از خراسانیان این بودکه به سبک وسیاق اخوان شعر می گویند . شفیعی تابه آخر در آن روزگاری که شاعر بود نتوانست از زیر بار سنگین ارثیه اخوان شانه خالی کند و وامدار و شاگرد او باقی ماند.البته همه این ها عیب او نیست.

وجز این ها استاد و پژوهشگر ادبیات فارسی هم بوده است  و در این زمینه کار های خوبی هم کرده است .اما در این سال ها در زمینه هایی که نباید حرف می زده است حرف زده است در مورد تاریخ  و روشنفکران و گروه های سیاسی .زمینه هایی که او در آن جا محلی از اعراب نداشته و ندارد.و به دیگر سخن احترام خودش را دست خودش نگاه نداشته است .نوعی بیماری خود بزرگ بینی خاص ملل شرق. کسی داستان نویس خوبی ست فکر می کند باید در هر زمینه ای اظهار لحیه کند .می خواهد حرف بزند راه می رود

کار درست شفیعی در آن بود که اگر با خویی در تمامی این سال ها کدورت خاطری داشته است که ما از آن بی اطلاعیم  سکوت می کرد و یا در فوت شاعری بزرگ تسلیتی برای اهل ادب و یا خانواده اش می فرستاد، جدا از هر نوع زاویه ای که با این شاعر در زمینه سیاست داشته است.و یا شعر او را در ترازوی نقد و داوری می گذاشت ومی گفت کارنامه خویی در آن سوی دیوار چه بوده است با دلایل متقن و سیاه روی سفید .اما شفیعی خاموش نماند.اعلامیه ای شعر گونه نوشت تا در آخرین ساعات که خویی دارد از بین ما می رود حرف دلش را بزند و با او تسویه حساب کند. تشبیه شاعری بزرگ به گل سرخی در لجن که  آن چنان مست بخشش های بی دلیل خود است که از تباهی و تهی بودن دست هایش بی خبراست با هیچ منطقی جز نفرتی کور وخرج کردن خویی برای مابازای بر صدر نشستن و به به و چه چه های بی محتوی از سوی کسانی معلوم معنای دیگری ندارد

شاید بتوان گفت بُن مایه تفکر شفیعی از غرب و کسانی که در غرب بهر دلیلی زندگی می کنند زندگی در لجن زاری باشدکه آن هارا از ماهیت انسانی خود تهی می کند .البته این غرب ستیزی کور و بی منطق دلایل سیاسی خودش را دارد

اما اگر رفتن به غرب پای گذاشتن در لجنزار است رفتن او به امریکا در شهریور ۸۸ بلا اشکال است؟آن هم با پذیرایی مفصل و حقوق به دلار.

باید از شفیعی پرسید حضرت! شما که در این سوی دیوار بوده اید وبدان سوی دیوار هم رفته اید فتح الفتوح تان کجاست .؟

شفیعی و سیاست

نخست بگویم شفیعی شاعر خوبی ست اما نه در قد و اندازه نیما که اورا تالی خانلری می داند و مدعی ست نیما با پس و پیش کردن تاریخ شعر هایش می خواهد خود را مخترع شعر نو جا بزند. خانلرخان؛ بقول جلال آل احمد در اوج کار هایش که شعر زیبای کلاغ بود شاعری نو قدمایی بود و به شست پای نیما نمی رسید

شفیعی با شاملو هم که بامداد روز گار ما بود قابل قیاس نیست. هر چند استاد اظهار لحیه کرده اند و بزرگی شاملو را از تبلیغات چپ دانسته اند و پیش بینی کره اند که در آینده نسبت به شاملو و شعر هایش داوری سختی خواهد شد و از صد شاملو چهل تایش بیشتر نخواهد ماند.

از این ها می گذریم در شاعر بودن شفیعی کد کنی شکی نیست هر چند شعر های سست و کم مایه هم زیاد دارد که البته عیب او نیست .هر شاعری همیشه در اوج نیست .

اما جز این ها مهم است که یک شاعر در کجای خیابان سیاست قدم می زند و سنگ به شیشه کدام مغازه پرتاب می کند .

بعضی ها شفیعی را با اخوان مراد و استاد او مقایسه کرده اند . که این مقایسه غلطی ست. اخوان در عالم سیاست یک مشهدی ساده دل بود.وبقول گلشیری آنقدر مِن مِن کرد که چیزی بگوید و در آخر هم نگفت.و اگر نامه ای نوشت و یا حرفی زد برای خود نبود و در قد و قواره یک مشهدی ساده دل زد و نمی خواست نانی را به نرخ روز بخورد و یا بر کنار سفره قدرت سبیلی چرب کند.

آن روزگار هم که به این باور رسید که او با داشتن مزدک ومانی  و مزدشتی دانستن خود نیازی به مارکس و لنین ندارد و فکر می کرد به کشف بزرگی رسیده است از ساده دلی اش در عالم سیاست بود .وکسی  بدل نگرفت . خب اخوان بود و شاعر دلسوخته ما بود و ما با شعر های او زندگی کرده بودیم.

اخوان با تمامی ساده دلی اش این زیرکی را داشت که خرقه ملک الشعرایی ش را به خویی ببخشد نه شفیعی یا سرشک.

اما شفیعی در حرف ها و حدیث هایش، در شعر ها و نسخ خطی مکشوفش ،در تصحیح ها و فرهنگ سازی هایش با چشم باز حرکت کرده است و می کند و می داند نانش را دارد در کدام تنور برشته می کند و به چه کسی لگد می زند و به چه کسی نان قرض می دهد.  

خویی و شفیعی

توصیف خویی را از زبان شفیعی خواندیم .حالا ببینیم خویی شاعر از دوست و رفیق سال های قدیمش چه می گوید :

من از جوانی با شفیعی دوست بوده ام و همیشه دوستش داشتم . رابطه ما رابطه برادری بوده و هست.

شفیعی یکی از بهترین شاعران این روز گار استنسل من می توان بخودش ببالد که اگر نسل پیش از ما دکتر خانلری و مجتبی مینوی و بدیع الزمان فروزانفر را داشته است ما هم محمد رضا شفیعی کد کنی را داشته ایم.(گفتگوی محمد تنگستانی با خویی)

و در آخر مغلطه بزرگ بودن

داستان نویس و یا شاعری در زمینه ای مشخص حرفی می زند و در همان زمینه مشخص نقد می شود.ناگهان جنجال می شود که فلانی رمان نویس بزرگی ست،شفیعی کد کنی شاعر و پژوهشگر خوبی ست.این را باید در کنتکست مغلطه ها جستجو کرد

هنر فلان نویسنده در زمینه نوشتن رمان و استادی شفیعی در پژوهش و شعر ربطی به حرف های شان در زمینه سیاست و آدم های دیگر ندارد.

وقتی شفیعی می گوید نیما بعمد تاریخ شعر هایش را پس و پیش کرده است تا حق خانلری را در پیشاهنگیش در شعر نو را انکار کند و یا غرب را به لجن زار و خویی را به گلسرخی افتاده در لجن با دست های تهی تشبیه می کند.این گزاره ها ربطی به شاعر بودن و پژوهشگر بودن او ندارد.این ها برای او حریمی خالی از نقد نمی سازد .

اگر بحث در مورد شاعر بودن و پژوهشگر بودن شفیعی بود این ادعا قابل بررسی بود که او تا چه میزان شاعر و پژوهشگر است اما نقد شفیعی سیاست مدار ربطی به شفیعی شاعر و پژوهشگر ندارد.یک شاعر و یک رمان نویس خوب می تواند حرف های بی ربطی در عالم سیاست بزند و مابازاء آن نقد شود.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate