نقد چپ از ادعا تا واقعیت

سید جواد طباطبایی در کتاب گفتوگوهایش براین ادعاست که ذهن ایرانی سیاست زده است و او سیاسی نیست بلکه کار او پژوهش در اندیشه سیاسی است.

در ممالک راقیه رسم بر این است که هر کسی راست می گوید تا زمانی که عکس آن ثابت شود. پس ما می پذیریم که سید جواد طباطبایی راست می گویداما ببینیم دربخشی از گفتگویش با مهرنامه تحت عنوان تاریخ  نویسی جز با تکیه بر آگاهی ملی امکانپذیر نیست در مورد فرقه دموکرات آذربایجان چه می گوید

«در شب بیست وسوم آذر ماه سال ۱۳۲۴متولد شدم، شبی که فرقه دموکرات با پشتیبانی ارتش روسیه تبریز را اشغال کرد و قصد داشت آذربایجان را از ایران جدا کند.

اما به هر حال تجزیه طلبی فرقه امری نیست که بتوان آن را به مسامحه برگزار کرد. برای من وحدت سرزمینی ایران همیشه یک اصل غیر قابل بحث بوده است.

اقدامات پیشه وری و طرفدارانش در راستای جدا شدن آذربایجان از ایران بود.»

با این درجه  قطعیت صحبت کردن نشان از بی اطلاعی از تاریخ  است. تاریخ این گونه نیست که طباطبایی می گوید.

اشغال معنای مشخصی دارد مردم تبریز شهری را که در آن زندگی می کنند اشغال نمی کنند. کنترل شهر را از دست نیروهای دولتی خارج می کنند .واین با اشغال یکی نیست . مگر این که داستان را از سوی نظام حاکم ببینیم که هیچ حقی را برای مردم آن سامان قائل نبود.

داستان فرقه دموکرات را در کتاب فرقه دموکرات وفراز و فرودش به تفصیل نشان داده ام.

نه فرقه ونه شوروی در پی تجزیه آذربایجان نبودند.

اگر جز این بود فرقه تن نمی داد به مذاکره بی حاصل با روباه مکاری بنام قوام و با اعلام استقلال ووصل شدن به آذربایجان جنوبی کار رابرای رژیم تهران مشکل می کرد . فرقه تن داد به پذیرفتن حداقل هایی که یک رژیم نه چندان ملی می توانست بدهد اما دودوزه بازان تهران نشین دفع الوقت کردند تا فرقه راسر ببرند.

وقتی آدمی در قد وقواره طباطبایی می آید و صحبت از اشغال و تجزیه می کند این اوج بی خبری او از تاریخ است .

ما ازراست نوستالژیک می گذریم که جنایتش را در مورد سرکوب فرقه در زرورق وطن پرستی هنوز که هنوز است می پیچاند و بخورد تاریخ می دهد. اما از آدمی که خودرا پژوهش گر سیر تحولات در اندیشه سیاسی می داند انتظار داریم تاریخ را همانطور روایت کند که بوده است .این کمترین در کتاب فرقه دموکرات نشان داده ام که تجزیه طلبی تا چه حد با واقعیت نزدیک بوده است .اما دادن حکم در یکی دوخط در مورد بخش حساسی از تاریخ بیشتر به ژورنالیسم منحط دوران پهلوی دوم نزدیک است تا پژوهشی در فلسفه اندیشه سیاسی.

ادامه دهیم

طباطبایی در مصاحبه اش بافرخنده مدرس( نشریه تلاش) در میانه های بحث می گوید:

۱-گروه های چپ و مذهبی تجدد ستیز بودند

۲-جامعه شناسی ابتدایی و مارکسیسم مبتذل ذهن روشنفکر ایرانی را فلج کرده است

۳-بخش بزرگی از روشنفکری غیرچپ نیز مرعوب ایدئولوژی مارکسیستی ماند و هرگز نتوانست به نوآوری های تجددخواهانة جنبش مشروطه خواهی التفاتی جدی از خود نشان دهد

۴-اجازه بدهید دربارة تفسیر مارکسیستی مشروطیت ایران به یک نکتة دیگر نیز اشاره کنم. تا دهه های اخیر، نه تنها در تاریخ نویسی جنبش مشروطه خواهی در ایران، بلکه در تاریخ نویسی بسیاری از انقلا ب های دیگر نیز تحلیل مارکسیستی یا مارکسیست مآب رواج کامل داشت. به عنوان مثال، تا چهار دهه پیش، بیشترین تاریخ نویسان انقلا ب فرانسه مارکسیستها یا کسانی بودند که دریافتی مارکسیستی از انقلا ب داشتند و رایج ترین تفسیر انقلا ب فرانسه نیز مارکسیستی یا سوسیالیستی بود، اما از زمانی که نخست، برخی از تاریخ نویسان انگلیسی، و سپس، فرانسوی، تفسیرهای نویی از انقلا ب فرانسه عرضه کردند، دریافت از حوادث و پی آمدهای انقلا ب فرانسه دستخوش دگرگونی عمده ای شد و نوعی بازگشت به تفسیری که آلکسی دوتوکویل در آغاز نیمة دوم سدة نوزدهم بسط داده بود، صورت گرفت. در ایران، بویژه در قلمرو تاریخ اندیشه، به استثنای فریدون آدمیت، بیشتر کسانی دربارة جنبش مشروطه خواهی ایران تحقیق کرده اند، مارکسیست بودند. از این رو، من تصور می کنم که باید، با توجه به منابع تازه ای که در سال های اخیر به دست آمده و یا منتشر شده است، پژوهش های جدیدی صورت گیرد بویژه این که زمان بسیاری از توهم ها گذشته است.»

ضد تجدد خواهی چپ ها از چه روست و کجاست که با نیروهای مذهبی در یک کفه قرار می گیرند. معلوم نیست.

این که تا کنون تاریخ تمامی انقلاب ها را چپ ها نوشته اند مگر جرم است اشکال کار در کجاست .واین که آقای دوتوکوویل آمده است و دست به کشفی تاریخی زده است چیست .

و تحقیقات آدمیت کجایش با تفسیر چپ ها مغایرت دارد نامعلوم است.

اما بلااشکال است که  دیگران و دیگرتران هم بیایند و تحلیل خودرا از انقلاب فرانسه  یا مشروطه بدهند چه جای نفی وانکار کسانی که پیشتر دست به این کار زده اند.

اما در مورد مرعوب بودن جریانات دیگر توسط اندیشه چپ کجاست و چه ارتباطی به چپ دارد.

واما چگونه ودر کجا مارکسیسم مبتذل ایرانی ذهن روشنفکر ایرانی را فلج کرده است.واین که چون مبتذل است فلج کرده است یا نه چون بطور کل مارکسیسم است.؟

تکلیف ما با مارکسیسم مبتذل که مدام در دهان آدم هایی مثل جواد طباطبایی غرغره می شود روشن نیست که یعنی چه.

ببینیم ابتذال به چه معناست:

ابتذال از ریشه ی بذل کردن می آید یعنی توجه به چیزی که در ذات خود، ارزشی ندارد.

از مصادیق آن چیزهای سطحی و دم‌دستی است مضامین  کلیشه‌ای، امور سطحی ونخ‌نما، چیزهایی که با احساسات ما بازی کند و شعورمان را به بازی بگیرد

ابتذال همواره دو سر دارد؛ آن ها که آن را تولید می‌کنند و آن ها که آن‌ را مصرف می‌کنند. تا زمانی که تقاضا برای ابتذال وجود دارد، عرضه ی آن در دنیا ادامه خواهد داشت

برای مقابله با ابتذال تنها راه؛ تربیت کردن سلیقه‌ی جامعه باشد

خب باید نمونه ای از مارکسیسم غیر مبتذل ومبتذل ارائه شود تا خواننده بداند داستان این ابتذال چیست؛در واقع اصل وبدل کار کجاست ویا بطور کل برآن بود که اندیشه مارکسیستی مبتذل است واین گونه حرف زدن برای  موجودی که مدام پز کارش را می دهد که مدت چهاردهه است که  دارد روی تاریخ تحول اندیشه در ایران  وجهان مطالعه می کند خود نوعی ابتذال است. که اندیشه ای جهانی را فله ای مبتذل بداند . باید نشان دهد که چرا  اندیشه مارکسیستی مبتذل است و یا چرا آن چه که درایران بعنوان مارکسیسم تبلیغ می شود مبتذل است .کار برای ژورنالیسم منحط کار ساده ای ست .حرف زدن به سبک و سیاق آدم های بی فرهنگ کار ساده ایست .فحش دادن  را هر آشغالی در هر کجای دنیا بلد است.اما دیگر نمی توان خودرا منزه تر از روشنفکر و سیاسی کار و تاریخ دان و جامعه شناس نشان داد.

این بدان معنا می ماند که ما بگوئیم فیلسوفی مبتذل .اگر کسی فیلسوف است که نمی تواند مبتذل باشد .ما تنها می توانیم با نقد آراء او نشان دهیم ما به اصول موضوعه ای دیگر باور داریم.

نکته دوم این که جریانات غیر مارکسیسم انقلاب مشروطه وتجدد خواهی اش را فهم نکردند چه ارتباطی با مارکسیست ها دارد امری ست که باید نشان داده شود .با سند و مدرک و این تجددی که فهم نشد باید نخست به میدان بیاید و بعد نشان داد که چشمان کور عده ای آن را ندیده است و بعد دنبال مقصر گشت . تا کنون هیچ جریان غیر مارکسیست مدعی نشده است که چپ ها اورا گول زده اند.

این که در ایران و در اروپا چپ ها بوده اند که تاریخ را نوشته اند و مدتی است که ورق برگشته است این نیز از آن ادعا های بی اساس است که ادبیات سیاسی غرب آن را تایید نمی کند و به فرض محال این نمی تواند جرمی باشد . نوشتن تاریخ عرصه بازی ست که هر کسی می تواند به آن دست بزند .امتناعی وجود ندارد.

واین هم که حالا همه دارند نظریات دوتوکویل را حلوا حلوا می کنند نیز حرف درستی نیست .

ادامه دهیم

«در آن دوره کمابیش همه چپ بودند.البته باید بگویم من تا وقتی در ایران بودم، چیزی درباره ایدئولوژی چپ نمی دانستم و تمایلی هم  نداشتم.

 تحصیلا ت سنتی مانع از آن بود که ایدئولوژی بسیار سطحی چپ را جدی بگیرم. می توانم گویم، تا زمانی که در ایران بودم، صدرایی و تا حدی هگلی بودم»

پوپر در جایی می گوید پانزده ساله بوم که مارکسیسم و فروید و آدلر را رد کردم.

بنظرمی رسد که آدم های بزرگ دروغ هایشان هم بزرگ است. واین حرف پوپر اگر منباب مزاح نباشد تهی از هر واقعیتی است.

طباطبایی سال ۵۶ از ایران برای تحصیل به فرانسه می رود .وبه گفته خودش تا این تاریخ چیزی در مورد ایدئولوژی چپ نمی داندو تمایلی هم به دانستن در خود نمی بیند .

تا اینجای کار بلااشکال است. در دنیای خودش سیر می کرده است .وباز بقول خودش صدرایی و هگلی بوده است..این هم بلا مانع است اما ناگهان می گوید تحصیلات سنتی من مانع از آن بود که ایدئولوژی بسیار سطحی چپ را جدی بگیرم.

خب پرسشی که به ذهن می آید این است فارغ التحصیل حقوقی  که از اندیشه چپ چیزی نمی داند وتمایلی هم بدانستن نداشته است چگونه خوابنما می شود که اندیشه چپ بسیار سطحی  ست. این همه معرفت چگونه در یک آدم بی خبر از دنیای مارکسیسم غلیان می کند مگر فرض کنیم که آین آدم مادرزاد ضد چپ بوده است .

مثل معروفی است که می گوید : مرگ خوب است برای همسایه

طباطبایی در جواب قوچانی در نشریه مهر نامه  که می گوید :«بعضی ها معتقدند شما درصدد بازتولید سلطنت وباز تولید گفتمان روحانیت هستید.می گوید :حرف مفت که مالیات ندارد.

وباز در جواب استادی که به دانشجویش می گوید :طباطبایی مزخرف می گوید .پاسخ می

دهد مگر می شود با چند هزار صفحه در یک جمله تصفیه حساب کرد؟ با کمال تأسف بسیاری از اظهارنظرها در این مایه هاست، یعنی بیمایه است.باید بی حب و بغض تحلیل کرد .»

اما طباطبایی وقتی به اندیشه مارکسیسم می رسد با مبتذل بودن مارکسیسم واین که مارکس  فلان مسئله را نمی فهمید از این اندیشه می گذرد .

ادامه دهیم

احمد بستانی در حین مصاحبه اش با طباطبایی از قول علی میرسپاسی و در نقد طباطبایی می گوید:میر سپاسی می گوید با یک نظریه فلسفی نمی توان کل تاریخ ایران را توضیح داد.ببینیم طباطبایی که مدام مارا از برخورد سیاسی و احساسی بر حذر می دارد از موضع یک پژوهشگری که بیش از چهل سال است دارد فکر می کند چگونه است .نگاه کنیم؛

میرسپاسی جامعه شناس ؛ و البته فعال سیاسی ؛است و وقتی به عنوان جامعه شناس و فعال سیاسی وارد مباحث نظری غیر جامعه شناسی می شود، جدی نیست. به عنوان مارکسیست سابق نیز هم چنان فکر می کند آدم باید مرجع تقلیدی داشته باشد. اگر نشد ایران را با مارکس توضیح داد، خوب ریچارد رورتی دم دست هست، و البته اگر رورتی نبود، یا به کار نیامد، می رویم سراغ مایکل والتسر .

 همان وقت رورتی که در ویرجینیا ادعا می کرد که گویا دموکراسی بر حقیقت تقدم دارد، جورج بوش دوم نشان داد نه چنین نیست. با دموکراسی مقدم بر حقیقت می توان بر سر سیصد میلیون امریکایی کلاه گذاشت و وارد عراق شد .

آن چه من از میرسپاسی خوانده ام، هیچ دقتی در آن ها وجود ندارد و تصور می کنم بیشتر از آن که خوانده باشد، مشهوراتی را شنیده تکرار می کند یا احتمالاً برخی کتاب ها را ورقی زده

است .تاریخ نویسان ما هم معمولا در آکسفورد، نیویورک، فرانکفورت و پاریس اقامت دارند و برخی حتی فارسی را درست نمی توانند بخوانند.

 من درست نمی فهمم که کسی که تخصصی در جامعه شناسی ایران چهار پنج دهه اخیر دارد، با چه جرأتی درباره دوره پیچیده ای مثل سلجوقیان یا صفویان اظهار نظر می کند.

 اگر منظورمان از تاریخ ایران آغاز فعالیت چریک های فدایی یا فلا ن و بهمان باشد، بدیهی است با کمی جامعه شناسی سطحی و اندکی رورتی؛ اگر کم آمد با چاشنی اندکی والتسر هضم نشده ؛می توان بالا خره چند مقاله درباره آن نوشت .

این ها به درد اتاق فکر در لندن و نیویورک می خورد که نه اتاق است نه فکری در آن وجود دارد.

باید با بقایای فکر چریکی تسویه حساب کنیم. اگرچه اندیشه چریکی مرده، اما روح اندیشه چریکی هم چنان بر بسیاری از ساحت زندگی ایرانی ؛ حتی اگر در نیویورک و سانفرانسیسکو باشد، شاید بهتر باشد بگویم به ویژه اگر در نیویورک وسانفرانسیسکو باشد حکومت می کند.

بگذارید کمی درباره این نکته توضیح بدهم؛نظریه ستیزی هنوز در قلب فکر چریکی احمد زاده

ها و پرویز پویان ها می تپد.

  فکر چریکی ؛ اعم از عرفی یا دینی ؛با این خردگرایی موافق نیست.»

ببینیم اصل داستان چیست؛میر سپاسی می گوید با یک نظریه نمی توان کل تاریخ ایران را توضیح داد.پاسخش روشن است . می شود توضیح داد و توضیح داستان.

اما این که این آدم فعال سیاسی است و قبلاً چریک بوده است و حالا در اتاق فکر درنیویورک دارد کار می کند. و مقلد رورتی است و رورتی نظریاتی چنین و چنان داشته است و در آخر این که باید با تفکر چریکی تسویه حساب کرد و نظریه ستیزی در قلب احمد زاده ها و پویان ها که منظور وابسته کردن میر سپاسی به چریک هاست می طپد نه تنها در حوزه نقد سیاسی جایی ندارد بلکه در حوزه پرونده سازی سیاسی امنیتی است که برای ما مسبوق به سابقه است .

ادامه دهیم

پور جوادی و طباطبایی در پولمیک شان درمورد سنت اینجا و آن جا ،بجا و نابجا مشتی هم حواله چانه چپ ها می کنند نگاه کنیم؛

 ۱-سنتمداری های گروه هایی از روحانیون، از سویی، و سنت مداری پیکار و فداییان و حزب توده، از سوی دیگر. این مجموعه، در جایی به هم پیوستند و ملتقای آن همان تجدد ستیزی بود.

۲-این بنیادگرایی چیست؟ به نظر من بنیادگرایی اتخاذ و قبول سنت گرایی به وسیله شرقی ها است که در عمل برای اجرا کردن آن از حرکت تهاجمی مارکسیستی استفاده می کنند. یعنی در عمل آمیزه ای از سنت گرایی ومارکسیسم -لنینیسم در میان شرقی هاست.»

وقتی برای ادعای هر گفته ای نیازی به سند و مدرک نیست.وقتی در مقابل هر ادعایی مورد اتهام بلندگو وحقی برای پاسخ گویی وجود ندارد.هر حرف و هر ادعای سخیفی گفته می شود .حالا این آدم می تواند استاد دانشگاه و عضو انجمن شاهنشاهی فلسفه هم باشد.وگفته شود بنیاد گرایی در حرف مارکسیسم -لنینیسم در عمل.

 ۳-نوعی از سنتگرایی پیوندهایی با نوعی مارکسیسم مبتذل شرقی دارد، در تجددستیزی و توسل به قهر برای نفی دنیای جدید.»

این پیوند ها کجاست؟ذکر یکی دونمونه کافی ست.

مارکسیسم خود فرزند تجدد و دنیای مدرن است تجدد ستیزی اش در کجاست.

در کجا مارکسیسم به قهر متوسل شده است بر علیه دنیای جدید.

مارکسیسم نقد سرمایه است .نقد استثماراست نه تجدد ودنیای جدید مگر آن که ما بیائیم و در ذهن خود دنیای سرمایه و استثمار زحمت کشان را تجدد معنا کنیم.

 ۴-بدیهی است سنتمداری بی ضرر و بی خاصیت هم وجود دارد، اما وجه خطرناک آن دریافتی است که گروه دیگر سنتمداران؛ که سخت تحت تأثیر مارکسیسم مبتذل بودند، از سنخ آل احمد و شریعتی ؛دریافتی از سنتمداری عرضه کردند که لاجرم می توانست در درون نظام

ایدئولوژیکی ترور جا خوش کند و متازستاز دهد.»

جلال آل احمد کجای کارش تحت تاثیر مارکسیسم بود آن هم به زعم طباطبایی مبتذل اش. وشریعتی هم ایضاً.

اندیشه های شریعتی ملغمه ای بود از همه چیز برای به روز کردن مذهب.این سوء استفاده از بخش هایی از اندیشه مارکسیستی ربطی به مارکسیسم ندارد.

۴-دردهه سی و چهل در خود ایران و کشورهای اسلا می مساله مبارزه با تمدن جدید غربی چندان مطرح نبود. سنت گرایی هم مطرح نبود. همه دینشان را داشتند و زندگیشان را هم

 داشتند ولی وقتی شما می خواهید مبارزه کنید و ایدئولوژیی که پشت این مبارزه است، سنت گرایی و مبارزه با بدعت های جدید است، آنگاه شیوه های مارکسیستی هم اختیار می شود.»

وقتی درکی روشنی از مبارزه در دهه چهل نداشته باشی.وقتی در آن روزگار در انجمن فلسفه و پشت کتاب های فلسفه به خواب رفته باشی وندانی در پیرامونت چه می گذرد راه دیگری نداری جز آن که همه چیز را با همه چیز قاطی کنی تا به یک تحلیلی برسی.

در یک جامعه طبقاتی ودرحال گذار ،آن هم گذاری آمرانه و استبدادی ،آن هم استبدادی شرقی

گروه هایی که هر کدام خاستگاهی متفاوت دارند به میدان می آیند و برای مبارزه با فروپاشی اقتصاد وزندگی شان مبارزه می کنند و برای این مبارزه ابزاری را بکار می گیرند.

این ادعا که سنتگرایان از شیوه های مارکسیست استفاده کردند جدا از راست و دروغش چه ارتباطی با مارکسیسم دارد.

خلاصه کنیم

وقتی بحث در قد وقواره دو استاد دانشگاه  آن هم با کلی ادعا و چند کتابی در چنته بعنوان کردیت کاری در این حد نازل است.

 ووقتی آدمی فلسفه خوانده که محضر آلتوسر را درک کرده است و سال های بسیاری را در دیار فرنگ تحصیل کرده است در بحثی که هیچ ارتباطی به مارکسیسم ندارد با کینه ای کور آستین بالا می زند و عربده می کشد باید فهمید که ما در کجای کاریم و تا رسیدن به دوران نقد به معنای درستش از چه وادیه هایی باید عبور کنیم.

جامعه فرهنگی ما از هردوسویش ؛چه راست وچه چپ باید زیر باران قدم بزند .باید عینک کبود تلخی تاریخی اش را بر دارد وبه جهان همان گونه که هست نگاه کند تا به فهم حقیقت برسد.حقیقتی که می تواند کام ما را تلخ یا شیرین کند.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate