قصیده دماوندیه؛نوحه خوانی تاریخی بورژوازی ملی

قصیده دماوندیه؛نوحه خوانی تاریخی بورژوازی ملی

در آمد اول

دماوند در داستان های اساطیری  محل به بندکشیدن ضحاک ماردوش است.

 ضحاک تا قیامت زندانی دماوند است  و روشنشدن آتشفشان، حاصل نعرههای اوست

دماوند جز این نماد سربلندی کشور هم هست. برای همین شاعر از او می خواهد که برای از بین بردن بدی و پلشتی کاری بکند کارستان.

در آمد دوم

دماوندیه یک ظاهر دارد و یک باطن.

ظاهر آن امر مکتومی نیست . کوهی ست پر عظمت که در زنجیر است ودر حالی که سر در دل آسمان دارد  و روزگاری مشت درشت زمین در دهان آسمان بوده است مدت هاست که خاموش و افسرده است و شاعر از او می خواهد انتقام مردم خردمند را از مردمان سفله با بیرون ریختن آتش های درون خود بگیرد .

وجه باطن آن بر می گردد به نمادین بودن این قصیده و باید برای باز کردن این باطن نگاه بکنیم و ببینم بهار کیست و در سال ۱۳۰۱ سال سرایش این شعر شرایط سیاسی جامعه چگونه است که شاعر دماوند را مخاطب قرار می دهد برای رفع نابسامانی هایی که حل آن از قدرت مردم خارج است کاری بکند.

درآمد سوم

ملک الشعرای بهار در سال ۱۲۶۵ هجری خورشیدی در مشهد بدنیا آمد.پدرش در روزگار ناصرالدین شاه شاعر بود.مادرش نیز دستی در شعر و ادبیات داشت.اونیز نخستین شعرش را در ۱۴ سالگی سرود وبهمراه پدرش به مشروطه خواهان پیوست.بیست ساله بود که به انجمن سعادت خراسان راه یافت ودر وصف مشروطه در روزنامه خراسان شعر می سرود

در سال ۱۲۹۳ خورشیدی به نمایندگی مجلس سوم شورای ملی انتخاب شد.

ودرکودتای ۱۲۹۹ برای سه ماه خانهنشین شد.

در مجلس پنجم در صف مخالفان جمهوری رضاخانی قرار گرفت

با کشته شدن کنسول آمریکا در تهران در اواخر تیر ۱۳۰۳، سردارسپه در پایتخت حکومت نظامی برقرارکرد و عدهای را توقیف و روزنامهها را بست.

اقلیت مجلس مدرس و بهار تصمیم به استیضاح رضاخان گرفتند اما هواداران رضا خان در کف خیابان با مضروب کردن نمایندگان مخالف رضا خان کار استیضاح را تمام کردند.

در آبان ۱۳۰۴که داستان انقراض سلطنت قاجار بود بهار به مجلس نرفت و با روی کار آمدن رضا شاه از سیاست کناره گرفت وبه کار ادبی روی آورد.

در ۱۳۰۸برای چند ماه زندانی شد.دیکتاتور نمی توانست مخالف خاموشی چون بهار را تحمل کند. و در سال ۱۳۱۲ به اصفهان تبعید شد. اما در سال ۱۳۱۳ با وساطت محمدعلی فروغی برای شرکت در جشنهای هزاره فردوسی به تهران فراخوانده شد.

با سقوط رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰، روزنامه نوبهار را دوباره منتشر کرد و تاریخ مختصر احزاب سیاسی را در ۱۳۲۲ نگاشت. از ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۶، رئیس کمیسیون ادبی انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی بود و اولین کنگره نویسندگان ایران در ۱۳۲۴ از طرف این انجمن به ریاست او تشکیل شد.

پس از سرکوب نهضت دموکراتیک آذربایجان به قاتل مردم آذربایجان قوام پیوست و این یکی از خبط و خطا های او بود.واین نشان می دهد که پتانسیل انقلابی او به چه میزانی رسیده بود و به عضویت حزب دموکرات قوام که مترسک یک حزب بود در آمد.

در بهمن ۱۳۲۴ وزیر فرهنگ  کابینه قوام شد که عمر کوتاهی داشت.

در ۱۳۲۶ به عنوان نماینده تهران در مجلس پانزدهم انتخاب شد و ریاست فراکسیون حزب دموکرات را به عهده گرفت

در سال ۱۳۲۹ به ریاست جمعیت ایرانی هوادار صلح در آمد .

از این سال تا اردیبهشت ۱۳۳۰که در تهران در گذشت با بیماری سل دست و پنجه نرم کرد و گرفتار بود .

در آمد چهارم

شاعر از همان ابتدا دماوند را خطاب قرار میدهد.چرا؟

و با دماوند بگونه ای سخن می گوید که پنداری دماوند می بیند و می شنود.

شاعر چه حرفی برای گفتن دارد و چرا از دست زمانه خود به فغان آمده است  و دوست می دارد ری زیر و زبر شود.

 در ری چه اتفاقی افتاده است که شاعر از دماوند می خواهد بر سر ری مشت بکوبد و آن را ویران کند . چرا ری مرکز ظلم و جور است.  

چرا دماوند خاموش است . چرا دیگر نمی غرد و خشم خود را نشان نمی دهد.

در آمد پنجم

قصیده دماوندیه سوگواری بورژوازی ملی ست بر اوضاعی که در آن راهی بسوی رستگاری نمی بیند .

شکست انقلاب مشروطه بعنوان انقلاب بورژوا دموکراتیک ایران که می باید بورژوازی را به آقایی برساند و در راس انقلابی ضدفئودالی شعارها و آرمان هایش را متحقق کند و جامعه را از فقر وفاقه بیرون بیاورد ،روستا را با صنعتی کردن کشاورزی آباد کند بخش بزرگی از دهقانان را از کار روی زمین آزاد کند و شهر را بی نیاز از وارات موادغذایی کند و با آزاد کردن دهقانان از زمین  صنعت را از کارگر بی نیاز کند و با صنعتی کردن جامعه توسعه و 

رفاه را به ارمغان بیاورد .

اما حاصل این انقلاب چه بود؟

نخست بخش رادیکال انقلاب سرکوب شد ، با بهانه بازگشت امنیت به جامعه.

 ستارخان و باقرخان به سفر بدون باز گشت به تهران رفتند تا در تبعیدی محترمانه در پارک سنگلج سردار انقلاب با گلوله پلیس یفرم خان زمین گیر شود و باقرخان در شبی سربریده شود و حیدر خان با گروه مدهشش سعی کند آب از جوی رفته را با ترور بهبهانی به جوی باز گرداند و خود در روستای آلیان توسط تفنگچی های میرزا اعدام شود و سر بریده میرزا کوچک خان توسط خالو قربان پیشکش رضاخان میر پنج و ژنرال ایرونساید شود تا امپریالیسم انگلیس موفق شود دور تا دور انقلاب بلشویکی حصار بکشد .

برای بورژوازی ملی حاصل این انقلاب چه بود؟

کودتایی انگلیسی با قزاقی از طبقات پائین جامعه ،نظامی بناپارتی وبی طبقه و بی فرهنگ که قرار بود بیاید و از بالای سر طبقات جامعه را وارد ریل توسعه کند توسعه ای بی فرجام وبدون حضور نمایندگان تاریخی بورژوازی ملی.

این قصیده نوحه خوانی بورژوازی ملی برای آینده است و چون برای خود در آینده نقشی نمی بیند به آنارشیسم می افتد و می خواهد دماوند دهان باز کند و صحنه ای را که او دیگر در آن تاریخاً جایی ندارد زیر و رو کند شاید جهان آن گونه بشود که او می خواهد.

قصیده دماوندیه

ای دیو سپید پای در بند

ای گنبد گیتی ای دماوند

دماوند کیست و چیست  که چون دیو سپید پایش در بند است و چون سقف گنبدی ست که جهان را می پوشاند.این تشبیه دماوند به دیو سپید از چه روست و دیو سپید کیست

دیو سپید   

دیو سپید در اینجا ارتباطی با دیو سپید و داستانش در شاهنامه که کیگاوس را دربند کرد و سپاه ایران را شکست داد ندارد ،مراد بزرگی دماوند است.

داستان دیو سپید شاهنامه 

دیو سپید سرکرده دیوان مازندران است که بخاطر موی سپیدش به این نام خوانده می شد درحالیکه دیو ها معمولا سیاهرنگ اند.

البته برخی بر این باورند که  پارسیان هر سرکش و متمردی را دیو میگفتند. وبنظر می رسد  دیو سفید نام مردی پهلوان بود که کاووس را که به مازندران لشکر کشیده بود با سران سپاهش به وسیله جادو نابینا و در بند کرد و سپاه ایران را در هم شکست. رستم پس از آگاهی از این ماجرا به مازندران شتافت و بعد از گذشتن از هفتخوان که دیو سپید بر سر راه او ایجاد کرده بود به غار دیو سپید رسید. وطی جنگی او را کشت و جگرگاهش را درید و جگر او را برای بیناکردن کاووس و سران سپاه با خود برد وبا چکاندن خون دیو درچشمان کاوس و سپاهش  

 بینایی را به آنان بازگردانید زیرا که تنها خون دیو میتوانست سحر او را باطل کند.

از سیم به سر یکی کله خود

ز آهن به میان یکی کمر بند

در اینجا دماوند به یک جنگجو تشبیه می شود با کلاه خودی از طلا و کمر بندی از آهن

تا چشم بشر نبیندت روی

بنهفته به ابر، چهر دلبند

اما برای این که از چشم بشر دور بماند  چهره خود را درشولایی از  ابر پنهان کرده است .

چرا دماوند دوست ندارد مردم چهره او را ببینند.

تا وارهی از دم ستوران

وین مردم نحس دیومانند

نا از نفس گرم و خسته اسبان و مردم  نحس و شومی که مثل دیوانند در امان باشد.

ما در اینجا با مردم و اسبانی روبرو هستیم که شوم و نحس اند این مردان و این صاحبان اسب چه کسانی هستند.  

با شیر سپهر بسته پیمان

با اختر سعد کرده پیوند

شیر سپهر که خورشید است و اختر سعد هم مشتری ست.اما دماوند هرچند از زمین  دل کنده است و صورت خود را از مردم و سواران پنهان می کند  با خورشید و مشتری سر آشتی و پیوند و دوستی و نزدیکی دارد.

چون گشت زمین ز جور گردون

سرد و سیه و خموش و آوند

زمین از ظلم و بیداد آسمان و روزگار سرد وسیاه خاموش شده است .

این ظلم را چه کسی بر زمین  ومردمانش تحمیل کرده است و چرا ؟

بنواخت ز خشم بر فلک مشت

آن مشت تویی، تو ای دماوند!

زمین از شدت خشم بخاطر ظلمی که بر او رفته است مشت بر دهان فلک می زند.

 ای دماوند این مشت تویی که باید بر دهان فلک زده شود.

تو مشت درشت روزگاری

از گردش قرنها پس افکند

مشت درشت روز گار تو هستی دماوند  که از پس گذشت قرن ها مورد ظلم و جور واقع شده ای .

ای مشت زمین! بر آسمان شو

بر ری بنواز ضربتی چند

تو مشت روز گار ما هستی دماوند؛ آن قدر بالا برو تا به آسمان برسی و بعد بر ری فرود بیا.

اما چرا دماوند باید با مشت شهر ری را نابود کند . ری چگونه جایی ست و نماد چه سرزمینی ست؟

ری نماد تهران است. تهران پایتختی که اکنون زیر چکمه های قزاقان رضا خانی ست .

نی نی، تو نه مشت روزگاری

ای کوه! نیم ز گفته خرسند

نه نه تو مشت درشت روزگار نیستی از این حرفی که زدم پشیمانم.چرا شاعر از این موضع رادیکال عقب نشینی می کند.چرا نباید شهری که نماد بدی و پستی است فرو کوبیده شود .خب اگر نباید در هم کوبیده شود دماوند چه باید بکند 

تو قلب فسردهٔ زمینی

از درد ورم نموده یک چند

به ناگاه مشت درشت روزگار تبدیل می شود به قلب فسرده زمینی که از درد و رنجی که کشیده است متورم شده ست 

شو منفجر ای دل زمانه !

وآن آتش خود نهفته مپسند

تو دل مجروح روزگاری دماوند؛ پس منفجر شو  وآتشی که در درون خود داری بیرون ریز.

چرا شاعر از دماوند می خواهد انتقام او را از روزگار دون پرور بگیرد .چرا خودش آستین بالا نمی زند .چرا رسالت خودش را گردن دماوند می گذارد .

اگر دماوند نماد دیر پایی و ماندگاری  سرزمین ایران است چگونه می تواند ری را نابود کند

چرا شاعر به انقلاب فکر نمی کند چرا فکر نمی کند راه برون رفت از این روزگار سیاه یک انقلاب مردمی ست نه ویرانی ری یا تهران.

 خامش منشین، سخن همی گوی

افسرده مباش، خوش همی خند

چرا شاعر فکر می کند دماوند نماد دیر پایی ملت ایران افسرده و خاموش است و او می خواهد حرف بزند و خوش باشد . سخن گفن دماوند از چه روست و خطاب او کیست .

ای مادر سر سپید! بشنو

این پند سیاه بخت فرزند

بار دیگر شاعر از موضع خود عقب نشینی کمی کند و از قلب شکسته می خواهد نقش مادر موی سپید ایران را بعهده بگیرد و به پند فرزند سیاه بخت خود گوش فرادهد

چرا این فرزند سیاه بخت است .مقصر بدبختی او کیست و پیام او برای نماد پایداری سرزمینی ایران چیست .

بگرای چو اژدهای گرزه

بخروش چو شرزه شیر ارغند

اژدهای گرزه که افعی ست و شرزه شیر ارغند شیر قوی هیکل وخشمکین است .پس از دماوند می خواهدچون افعی بگردد و چون شیر قوی هیکل بخروش در آید .

خب دماوند چون شیری بغرد و چون افعی زهر آگینی بچرخد که چه بشود

ترکیبی ساز بیمماثل

معجونی ساز بیهمانند

چیزهایی را باهم ترکیب کند که نمونه ای نداشته باشد و معجونی بی بدیل فراهم کند .که چه بشود ؟

از آتش آه خلق مظلوم

وز شعلهٔ کیفر خداوند

 از آه خلق مظلوم و از شعله خشم خداوند 

ابری بفرست بر سر ری

بارانش ز هول و بیم و آفند

بر سر ری ابری بفرست که بارانش تولید هراس و وحشت در دل مردم ری بکند .

بشکن در دوزخ و برون ریز

بادافره کفر کافری چند

برای مجازات کافران در دوزخ را بشکند  تا آتش بیرن بریزد که منظورش آتشفشان کردن دماوند است. اما این کافران که تعدادشان زیاد هم نیست که هستند و چه کرده اند

ز آن گونه که بر مدینه عاد

صرصر شرر عدم پراکند

درست مثل بلایی که بر شهر عاد نازل شد ،طوفانی از آتش سخت و سهمگین

بفکن ز پی این اساس تزویر

بگسل ز هم این نژاد و پیوند

ویران کن از اساس شهری را که بر دروغ بنا شده است و نابود کن  این نژاد وسیستمی را که برقرار شده است.

برکن ز بن این بنا، که باید

از ریشه بنای ظلم برکند

از بن و ریشه ویران کن بنای ظلم را. این بنای ظلم در شهر ری کجاست و عاملش کیست 

زین بیخردان سفله بستان

داد دل مردم خردمند

انتقام مردم خردمند را از این نادان ها  و فرومایگان پست بگیر .

 این بی خردان سفله چه کسانی هستند.؟

با نگاهی به دوران بر آمدن رضا خان سردار سپه می توان حدس زد که  منظور بهار چه کسانی ست .

رضا خان و بورژوازی ملی

کودتای ۱۲۹۹ تغییر تاکتیک امپریالیسم انگلیس برای چیدمان جدید منطقه ای بر علیه بلشویک ها بود . قاجار ویرانتر از آن بود که در این تغییر برنامه بتواند نقشی ایفا کند .پس قرعه بنام سید ضیا الدین طباطبایی ژورنالیست  و رضا خان میر پنج فرمانده تیپ قزاق افتاد.

دستگیری اشراف و فئودال های طرفدار انگلیس وبیانیه چپ کودتا وماهیت طبقاتی سید ضیا و رضا خان باعث شد که بخش زیادی از ملیون و حزب کمونیست ایران و شوروی فریب این نمایش قلابی کودتا را بخورند.

حزب کمونیست و لیدر آن سلطانزاده دیری نگذشت که به اشتباه خود پی بردند و به تحلیل درست رسیدند.روس ها اما مثل همیشه با دوزاری کج تا مدت ها بر خط غلط خود تخته گاز رفتند و رضا خان را نماینده بورژوازی ملی ایران به حساب آوردند.  

رضا خان کمی نگذشت که سید ضیا را بکنار زد و خود امور کشور را بدست گرفت و با کمک تکنوکرات ها وبورکرات های حزب تجدد برای بلعیدن تمامی قدرت خیز بر داشت و موفق شد در سال ۱۳۰۴ با فراری دادن احمد شاه و مجلسی فرمایشی قاجار را برای همیشه از صفحه سیاست ایران پاک کند و خود پادشاه ایران بشود و روز بروز بر حلقه استبداد خود بیافزاید.با سرکوب اتحادیه های کارگری و حزب کمونیست بساط چپ هارا برچید و ملیون را از آخرین سنگر هایشان بیرون انداخت و کار بجایی کشید که مخالف خاموشی چون بها را تاب نیاورد او را زندانی و تبعید کرد و بهار برای حفظ جانش مجبور شد چند شعری در مدح رضا شاه بگوید .

دماوندیه بر بستر بر آمدن دیکتاتوری بیست ساله رضا شاه بر خشت روزگار افتاد

  

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate