بخوان به نام کمون! 

 بخوان به نام کمون! 

به مناسبت صد و پنجاهمین سالگرد کمون پاریس!

«کارگران پاریس در میان شکست ها و خیانت های طبقه ی حاکم دریافتند که برایشان ساعت آن فرارسیده است که با در دست گرفتن کارهای عمومی وضع را نجات بخشند… آنان پی برده اند که وظیفه ی حتمی و قطعی اشان این است که با در دست گرفتن قدرت و حکومت، مالک سرنوشت خویش شوند.» کمون با این بیانیه ی کمیته مرکزی گارد ملی پاریس، روز ۱۸ مارس ۱۸۷۱ اعلام موجودیت کرد. 

جنگ ارتجاعی بین دو امپراتوری فرانسه و پروس بار دیگر در ۱۵ ژوئیه ۱۸۷۰ شعله ور شده بود، اعلام کمون را به سان یک ضرورت، پیشاروی طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی قرار داد. ارتش لویی ناپلئون (ناپلئون سوم) شکست خورده و دو لشگر صدها هزار نفره ی فرانسه به همراه امپراتور سرمست از سرکوب جنبش کارگری ۱۸۵۰ تسلیم شده بودند. ماه سپتامبر در چهارمین روز خود بود که امپراتوری فرانسه از هم پاشید و جمهوری اعلام شد. پاریس چهارمین ماه محاصره  را پشت سر می گذاشت و بی نانی، گلوی کارگران و تهی دستان را درهم می فشرد. دولت «دفاع ملی»، به رهبری «آدولف تی یر» برای نجات سرمایه داران قدرت را به دست گرفت. کارگران مسلح در «گارد ملی» در برابر محاصره ارتش پروس، نیروی اصلی مقاومت بودند که تا کوچه های پاریس پیش آمده بود. کمیته های بیست گانه ی پاریس، با سازماندهی شورایی از نمایندگان خود، ارگان مقاومت در برابر اشغالگران را سازمان داده بودند. تنها پاریس بود که  باید از فرانسه پاسداری می کرد.” تی یر” در نقش رئیس جمهور سرمایه، دست ها را در برابر پروس بالا برد. پیامش به بیسمارک، صدراعظم پروس، اتحاد برای سرکوب کارگران بود. بیسمارک پاریس را می خواست. امپراتور بناپارت و ارتش اسیرش آزاد شدند تا کمون را سرکوب کنند.

نخستین انقلاب کارگری

در ۱۸ مارس،  “تی یر، به ارتش دستور داد تا سلاح های خود  را به سوی کارگران نشانه روند. او دستور تسخیر توپ‌های «تپه مونتمارتر» که در دست گارد ملی بود را داد.  سربازان نپذیرفتند و به گارد ملی و مقاومت کنندگان شهر پیوستند. ژنرال کلود مارتین لو کنت فرمانده ی پیشین و منفور ارتش، دستور  شلیک به سوی مردم را داد، اما از اسب به زیر افکنده شد و تیرباران گردید.

انقلاب کارگری، پاریس را در نوردید. برای کارگران و کموناردها ضرورت انقلاب و اعلام خودگردانی کمونی نه به آن سبب بود که شرایط عینی و ذهنی برای انقلاب کارگری و سوسیالیسم آماده بود، بلکه به آن سبب بود که «طبقه متوسط» نیز به خیانت گران پیوسته بود. دولت های “تی یر” و “بیسمارک” هراسناک از قیام کارگران و تهی دستان، باید متحد می شدند تا پاریس انقلابی را در هم شکنند. کمون پاریس، همانند تمامی خیزش های اجتماعی از تضاد طبقاتی و ازجنگ برخاست. 

در سپیده دمان روز ۲۸ اسفند سال ۱۲۴۹  كارگران انقلابی در پاریس پس از شش ماه مقاومت در برابر ارتش دو امپراتوری پروس و “خودی”، در محاصره و گرسنگی، با شلیك توپ‌های‌ انقلاب، برپایی‌ نخستین حكومت كارگری‌ در تاریخ بشر را اعلام کردند: زنده باد كمون!

درفش سرخ كمون

كموناردها، زنان و مردان كارگر، پرچم سرخ كمون را بر بلندای‌ پاریس برافراشتند. پرچم كمون، پرچم سرخ آرمان كارگران، نشانه‌ی‌ پیروزی‌ و اراده ی طبقه‌ای‌ بود كه برای‌ نخستین بار در تاریخ بر می خاست تا با لغو مالكیت خصوصی‌ بر ابزار تولید، با اعلام مالكیت اشتراكی‌ و خودگردانی، ریشه‌ی‌ از خود بیگانگی از خویش و از طبیعت خویش بخشكاند. كارگران فرانسوی‌ كه در سال ۱۷۸۹ خیانت‌ها و وعده‌های‌ دروغین “آزادی، برابری‌ و برادری” انقلاب بورژوایی را چشیده و برای پیروزی آن جان‌داده بود و در خیزش کارگری سال ۱۸۴۸در نبرد علیه استثمارگران با ترویج مبارزه طبقاتی و دستیابی به مالکیت سوسیالیستی یك نبرد تاریخی‌ را تجربه كرده بودند، اینك با تمامی‌ گرایش‌های‌ طبقاتی خویش، در سال ۱۸۷۱ خودگردانی كمون را در پاریس برپا می‌داشتند.   

با اعلام حكومت كارگری‌ در پاریس، دین و دینمداران، به همراه سرمایه‌داران، زمینداران، قاتلان و روحانیت و تمامی انگل‌های اجتماعی به  كاخ ها و كلیساهای‌ ورسای‌ خزیدند. به گفته یكی‌ از اعضاء كمون، “پلیس تمام مشتری‌ های‌ محافظه كارش را با خود به ورسای‌ برده است.” ورسای‌، به ستاد مشروعه خواهان، شاه پرستان، مشروطه طلبان، سرمایه داران، ملاكین زمین و پارلمانتاریست ها و جمهوری‌ خواهان تبدیل شده بود. كمون با این آزمون پرفروغ نشان داد كه مدرن ترین ساختارهای حكومتی‌ یعنی‌ جمهوری‌ دموكراتیك و پارلمانتاریسم، در برابر خودگردانی کمونالیته، كهنه و واپس مانده‌اند. تمامی‌ ساختارهای بورژوایی، ابزار‌ مناسباتی‌ بودند كه كمون با برافراشتن پرچم سرخ كارگران برفراز شهرداری‌ پاریس، ناشایستگی آنها را اعلام داشته بود. هرچند که انقلاب کمون به‌صورت یک‌پارچه از آغاز به اراده‌ و فرمان و در اختیار پرولتاریای فرانسه نبود، و عواملی چند از جمله جنگ و هجوم ارتش پروس به فرانسه و نقش بورژوازی حاکم  و حکومت لویی بناپارت، آن را شعله ور ساختند، اما تأثیرپذیری طبقه کارگر و کمون به شرایط و روندهایی بازمی‌گردد که هم درونی بودند و هم بیرونی. وجود دو طبقه اصلی و مناسبات سرمایه‌داری، مادیت های اصلی و درونی بودند که شرایط و عوامل بیرونی بر شتاب آنها کارساز بودند.

ماركس در روزهای پایانی جنگ فرانسه و پروس، نوشت: «در چنین شرایط فوق‌العاده دشواری، طبقه‌ی كارگر فرانسه به‌ جنبش درمی‌آید. هرتلاشی برای برهم زدن حكومت جدید در این بحران كنونی كه دشمن پشت دروازه‌های پاریس است، كاملاً نومیدانه است.» با این همه، مارکس و انگلس و  دیگر کمونیست‌های دست‌‌اندرکار کمون از دور و نزدیک در آن برهه، نه تنها از انقلاب و کمون روی ‌برنتابیدند، بل‌که با همه‌ی توان، با آن همراه شدند. برای پرولتاریا، امکان پیروزی اندک بود، اما انقلاب و مبارزه برای برپایی کمون یک وظیفه تاریخی بود، ‌همانگونه که اسپارتاکوس و برده‌گان انقلابی در روم باستان. کموناردها،‌ بلشویک ها و اسپارتاکیست‌های آلمانی به رهبری روزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت در سال ۱۹۱۹ بودند.

کمون، پیش زمینه ی نبرد طبقاتی در سال ۱۸۴۸ را در آگاهی تاریخی خود داشت. بیست و دو سال پیش از خیزش کمون، نبرد طبقاتی، درشرایطی برای کارگران و توده‌‌های تهی دست، ضرورت یافت. به بیان مارکس: «کارگران دیگر چاره‌ای نداشتند، یا باید از گرسنگی می‌مردند یا تن به‌نبرد می‌سپردند. آنان در روز ۲۲ ژوئن ۱۸۴۸، [به‌این تحریکات] با شورشی جسورانه پاسخ دادند که طی آن نخستین نبرد بزرگ میان دو طبقه اصلی جامعه‌ی بورژوایی درگرفت. این نبردی بود برسر ماندگاری یا نابودی نظم بورژوایی. حجابی که چهره‌ی جمهوری را می‌پوشانید بدین‌سان دریده شد. همه می‌دانند که کارگران، بدون داشتن فرماندهان و برخوردار بودن از نقشه‌ ای هماهنگ، بدون وسایل لازم و در حالی‌که اغلب حتی سلاحی در دست نداشتند، با شجاعت و نبوغی بی‌مانند، به‌مدت ۵ روز تمام ارتش، گارد سیار، گارد ملی مستقر در پاریس و انبوه گارد ملی اعزام شده از ولایات فرانسه را شکست دادند و جلوی همه‌ی این‌ها ایستادند. و همه هم می‌دانند که بورژوازی بیم و هراس‌های مرگ‌بارش را با خشونتی ناشنیده جبران کرد و بیش از ۳ هزار زندانی را از دم تیغ گذراند.»(۱) این خیزش کارگری در پاریس در سال ۱۸۴۸، پیش‌درآمد کمون پاریس بود.

«بورژوازی [فرانسه] از بیم سوسیالیسم، امپراتوری دوم [لویی‌ بناپارت سوم] را پذیرفت، همان‌گونه ‌که پدران‌شان برای پایان دادن به‌انقلاب فرودستان، تسلیم امپراتوری و ناپلئون اول شدند. مقام خدایی که بورژوازی به ناپلئون اول بخشید، در مقابل دو خدمتی‌که او  به‌این ‌بورژوازی کرد، پاداش چندان زیادی نبود.»(۲) 

طبقه‌ی کارگر جهانی بدون چینن خیزش و آزمونی نمی‌توانست و نمی‌تواند به خود رهایی و انقلابی پیروزمند راه بگشاید. کمون، مه بانگ و انفجاری بود که باید کوهی را به راه گشایی بر می داشت  و مواد و ماتریال و سرچشمه‌‌‌‌های انقلاب آینده را فراهم ‌آورد. ماركس و انگلس،‌ از احتمال شکست طبقه‌ی کارگر و کمون، هشدار داده بودند؛ اما زمانی كه خیزش طبقاتی برای خودرهایی، خروشیدن گرفت، با تمامی توان از آن پشتیبانی کردند. اسپارتاکوس و یاران، کراسوس‌ها را در برابر داشتند و سنای روم و اینک، کمون پاریس، تی‌یرها‌ و بیسمارک‌ها را. درست است‌که کمون از طبقه آگاه و سازمانیافته و هماهنگ کارگری و از دانش مبارزه‌ی طبقاتی‌ای که بتواند پیروزی‌ طبقه کارگر را رهبری کند و از آن سازمان کمونیستی پیشاهنگ‌ و تئوری و برنامه‌ عمل خویش، بی‌بهره بود، اما پاسخگویی به یک ضرورت را دریافت و شکوهمندانه از یک مبارزه طبقاتی، ‌درمیان کوهی از آتش گذشت. 

جدال باسرنوشتی که دیگران برای ستمبران رقم زده بودند، و پیروزی بر آن، آرمان بردگان، زنان، کموناردها و کارگران در تمامی تاریخ بردگی طبقاتی از دیرین تا مدرنیسم و امروزین آن بوده است.

خود‌‌ویژگی سازمانی کمون

سازمان كمون، برپایه ی شوراهایی بود كه با شرکت زنان و مردان، برای نخستین بار در تاریخ بشر، به شیوه‌ی برگماری مستقیم برگزیده می‌شدند. در آغاز، پاریس را به ۲۰ «بخش» انتخاباتی تقسیم کردند و هر بخش، کمون خود را داشت. کمون پاریس،‌ کمون‌ِ کمون‌‌ها بود. شورای شوراها با  ۹۲نماینده در بردارنده ی کارگران، فعالان سیاسی، انترناسیونالیست ها، آنارشیست ها، کمونیست ها، سوسیالیست‌ها، ژاکوبنیست ها و نمایندگانی از لایه های میانه و هواداران لوئی اوگوست بلانکی بود. بلانکی در زندان بود که به عنوان رئیس شورا برگزیده شد.

كمون، پارلمانتاریسم را برکنار و کنگره ی شوراهای كارگری را اعلام کرد و بر خلاف جداسازی قوای سه‌گانه قضاییه، مجریه و مقننه‌ی بوروکراتیک و فاسدِ سرمایه‌داری، هر سه قوا ملغی و  با ادغام نوینی در کنگره،‌ ساختار می‌داد. کمون با انحلال ارتش، پلیس و نیروهای نظم سرمایه، با جایگزینی یگان های مسلح زنان و مردان، نخستین گام تاریخی‌ بشری‌ را در ورود به خود گردانی‌ برداشت. شوراهای‌ كمون، در تمامی کانون های کار و زندگی با رای همگانی به وسیله خود فرودستان سازمان یافتند؛ از این‌روی‌، كمون سازمانِ خودگردان کارگران و تهی دستان، به سان ارگان كار، ارگان اجرایی‌ و همزمان، ارگان قانونگزار و دادگر بود. شورای کمون، بودجه‌ی آئین‏های مذهبی را لغو کرد و مركز نیروی‌ جهالت‌، یعنی‌ قدرت كشیش ها را نشانه گرفت و بر آن شد تا كشیش‌ها را از دیرها، به خانه هایشان روانه کرد تا از راه صدقه‌ی‌ مؤمنین و ناآگاهان خود، گذران کنند. تمام بنیاد‌های‌ آموزشی‌ِ در چنگ كلیسا، رایگان به روی‌ حکومت شوندگان گشوده شدند. به جای ریاست‌ در دستگاه‌های اداری، قضایی و آموزشی، آرای عمومی گزینه شدند. در شوراهای کمون، برگماری و برکناری نمایندگان، از پایین و از سوی توده‌های مردم انجام می‌گرفت. دستمزد خدمات نمایندگان شوراها، میانگین همان دستمزدی قرار داده شد که دیگر کارگران دریافت می‌داشتند. بدین‌سان، برای نخستین بار در تاریخ، از رقابت برای دست‌یابی به‌ مقام و جایگاه اداری جلوگیری می‌شد؛ در حالیکه، انتخاب‌شوندگان برای نمایندگیِ مردم، دست و بال‌شان باز نبود و موظف بودند اصولی را رعایت کنند.(۳) 

كمون، رفراندم مستقیم به افراد و نه احزاب را برای‌ نخستین بار در تاریخ، به خدمت مردم در آورد و از ابزار دست طبقه حاكمه‌ی‌ بهره کش رها کرد. کمون اعلام کرد كه دیگر نباید سوم شخص‌ها سرنوشت جامعه و كارگران را رقم زنند! حكومت‌های خود گردان محلی تولید كنندگان، پروژه سازمان سراسری می‌گردیدند كه كمون مجال به پایان رسانیدن آن را نیافت. كمون، همان شكل سیاسی‌ای بود كه رهایی اقتصادی كار را ممكن می‌ساخت. این مهمترین شرط، ویژگی،‌ بالندگی و وظیفه‌ی كمون بود. قدرت سیاسی شورایی سوسیالیستی به‌سان اهرمی كه سلطه اقتصادی و حاكمیت اقتصادی بورژوازی را پایان بخشد و به نگرش ماركس: “هر انسان، مبدل به كارگری تولید كننده می‌شود و كار تولیدی دیگر خصوصیت طبقاتی نخواهد داشت”.

كمون با چنین پروژه‌ای، بر آن بود تا مالكیت طبقاتی سرمایه‌داران را كه كار اجتماعی انبوه تولید كنندكان به عنوان منبع سرمایه، ثروت اندوزی، انباشت و قدرت اقلیت بود را ملغا سازد و مالكیت خصوصی را به مالكیت اشتراكی بگذارد. به گفته ماركس این همان “كمونیسم غیرممكن” بود. 

جنگ میهنی- جنگ انقلابی

کمون پرسش جنگ را پاسخی انقلابی داد: کمون نشان داد که طبقه کارگر و حکومت شوندگان نباید به دام شعارهای «جنگ میهنی» و دفاع طلبی بورژوازی و «دشمن خارجی» تن بسپارند. کمون جنگ ‌ارتجاعی را به جنگ داخلی علیه دشمن اصلی یا طبقه ی استثمارگر و حکومت اش تبدیل کرد. برای نجات ارتش و امپراتوری و حکومت لویی بناپارت و به امپراتوری بیسمارک و مهاجم تن نسپرد و گوشت دم توپ دو امپرتوری پروس و فرانسه نشد. اگر جنگید و اگر به خون غلتید با پرچم رهایی‌بخش پرولتاریا و برای رهایی از بورژوازی «خودی» و «بیرونی» بود.

انترناسیونالیسم
راز بزرگ دیگر كمون، ویژگی انترناسیونالیستی آن است. کمون به نشانه‌ی محکومیت کشورگشایی ناپلئون بناپارت، روز ۱۶ماه مه: ستون واندوم، ‌نماد اسارت دیگر ملت‌ها را واژگون ساخت. این ستون بین سال های ۱۸۰۶ و ۱۸۱۰، به‌«افتخار» پیروزی‌های فرانسه‌ی ناپلئونی در پاریس از برنز آب شده‌ی توپ های به غنیمت گرفته شده از دیگر کشورها در میدان واندم پاریس برپا شد و بر فراز این ستون اشغالگری، تندیس برنزی ناپلئون گذارده شده بود. 

كمون یک پروژه‌ی جهانی بود. كمون یك كارگر آلمانی را برای هماهنگ كننده شورای كار برگزید و هماهنگ كننده‌ی فرماندهی دفاع از پاریس را به شورایی از انترناسیونالیست های لهستانی سپرد. گاریبالدی، رهبر جنبش مردمی ایتالیا را به فرماندهی برگزید و او را «شهروند جهانی» تا در کمون برگمارده شود. از همین روی، كمون اعلام نمود كه “درفش كمون، درفش جمهوری جهانی است”. 

کمون و مفهوم انقلاب

كمون نشان داد كه بدون انقلاب در برابر خشونت سرمایه داران، پیروزی و جایگزینی خودگردانی شورایی غیرممكن است. به بیان مانیفست، نخستین گام و عمل انقلابی كارگران در پاریس، عبارت بود از به كف آوردن قدرت یعنی تسخیر دمكراسی بورژوایی و سرنگونی حکومت. کمون آموخت که ماشین‌ سرکوب و نظامی و تمامی ابزار اداری و بورکراسی بورژوازی را باید در هم شکست و به جای آنها گزینه‌های انقلابی شورایی را سازمان داد.

انگلس در نامه‌ای به کارلو ترزاگی از تورین در ۱۴ ژانویه ۱۸۷۲ نوشت، «به نظر من چنین می آید که از عبارت پردازی مربوط به «اتوریته» و مرکزیت سوء استفاده های زیادی می شود. من چیزی با اتوریته‌تر از یک انقلاب سرغ ندارم و آنگاه که اراده ی خود را به وسیله ی بمبها و  گلوله ها ی تفنگ به دیگران می قبولانند-مانند هر انقلاب- در این صورت به نظر من اتوریته به کار برده می شود.  کمبود اتوریته و مرکزیت بود که منجر به نابودی کمون شد . بعد از پیروزی، هرکاری که مایلید با اتوریته و غیره بکنید، ولی برای مبارزه باید همه ی نیروهایمان را سازمان دهیم و آنها را بر روی نقطه ی حمله واحدی متمرکز کنیم و اگر راجع به اتوریته و  مرکزیت به عنوان دو[عامل] که در هر شرایط ممکنه موضوع های لعنتی هستند سخن گفته شود، آنگاه به نظر من افرادی که چنین سخن  می گویند، یا نمی دانند انقلاب چیست و یا آنکه انقلابیون عبارت پردازی هستند…» .(۴) انگلس در نوشتاری دیگر اعلام کرد: آیا این آقایان تاکنون انقلاب دیده‌اند؟ انقلاب مسلماً اقتدارگرایانه‌ترین چیز ممکن است، عملی است که توسط آن بخشی از مردم اراده‌اش را با تفنگ، سرنیزه و توپ، وسایلی کاملاً مقتدرانه، بر بخش دیگر تحمیل می‌کند. و بخش پیروز اگر نخواهد بیهوده شکست بخورد، باید قدرتش را با وحشتی که سلاح‌هایش در قلب ارتجاعی‌ها به وجود می‌آورد حفظ کند. آیا اگر کمون پاریس، این اقتدار را به کار نمی‌برد، اگر اتوریته مردم مسلح در مقابل بورژوازی وجود نداشت، ممکن بود حتی یک روز هم دوام بیاورد. نباید آن را به خاطر اینکه از این وسیله به اندازه کافی استفاده نکرد، سرزنش کرد.(۵) 

مارکس در ارزیابی خویش از کمون پاریس در کتاب «جنگ داخلی فرانسه» بر سرشت آرای آگاهانه مردم در کمون نوشت: «کمون، تجلی جامعه‌ای است که خودِ توده‌های مردم، قدرت دولتی را به‌سان نیروهای زنده‌ی خویش و نه نیروهایی که آنان را مطیع و مقهور می سازد، دوباره جذب می‌کنند؛ توده‌هایی که به جای نیروی سازمان یافته‌ی سرکوب خود، نیروهای خویش را سازمان می‌دهند؛ کمون، فُرم سیاسی رهایی اجتماعی آنان است و نه نیروی ساختگی جامعه … که از سوی دشمنانشان علیه آنان به کار گرفته می‌شود. این فُرم ساده بود، درست مانند همۀ چیزهای بزرگ».

آزمون و خطاها

اشتباه های بزرگ كمون: ۱- در برابر ابزار سركوب بورژوازی نرمش نشان داد. ۲- به جای حمله به كاخ ورسای و مصادره خزینه بورژوازی، زمان را از دست داد، ۳- بانك ملی، مصادره نشد و بورژوازی فرصت یافت تا از خزانه ی بانك ها، ارتش مزدور خود را برای سرکوب بسیج کند. ۴- كمیته مركزی گارد ملی- كمون، انتخابات را برتری داد، به آن اندیشه كه باید به اقدامات انقلابی خود، چهره‌ی قانونی ببخشد. ۵- شهرهای دیگر فرانسه قیام كردند، اما كمون نتوانست به گسترش خود و به یاری آنان بپردازد. ۷- بورژوازی فرصت یافت شهرهای تنها و جدا از هم و قلب كمون را به توپ ببندد.۸- کمون نتوانست به هنگام، برای مسئله ی زمین و دهقانان، برنامه‌ای پیش‌ِ روی بگذارد و زحمتکشان شهر و روستا را همراه سازد. ۹-  کمون ابزار حیاتی مبارزه و نقش مهم‌: بانک، ثبت و مستغلات، صندوقهای رهن و کارگشائی و غیره را به سادگی از دست داد. ۱۰- به ارتش و فرماندهان و گروگان‏ها فرصت فرار داد. تنها کافی بود به‌آن‌ها بگوید: «کنار بیائید یا بمیرید»‌. ارتش با فرار به ورسای و دیگر مناطق امن، جبهه‌ی خود را سامان داد. ۱۱- کمون با دست گذاردن بر بانک مرکزی با پشتوانه‌ها و ذخیره‌های ارزی، طلا و پول،‌ می‌توانست بورژوازی و نیروهای مزدورش را فلج و تسلیم سازد، اما در مصادره ی صندوق پول بورژوازی بزرگ که در دست داشت، نپرداخت. ۱۲- طبقه کارگر، بیش از همه از «طبقه متوسط» فریب خورد. این لایه های بالایی خرده بورژوایی، با ملغمه ای از شعارهای دمکراسی، جمهوریخواهی، قانونمداری، سوسیالیسم، پارلمانتاریسم و… خود رهایی و خودآگاهی طبقه کارگر و تهی دستان و کمون را پای بند زدند. ۱۳-  کمون در توهم «جنگ میهنی» بورژوازی، سوسیالیسم و انترناسیونالیسم را جدا نساخت.

کمون پاریس و دیکتاتوری پرولتاریا

انگلس در سال ١٨٩١در نفی حاکمیت حزبی نوشت، اخیراً تنگ‌نظران آلمانی، به خاطر جمله دیکتاتوری پرولتاریا دچار وحشت فرح‌بخشی شده‌اند. خیلی خوب آقایان، می‌خواهید بدانید این دیکتاتوری به چه صورت است به کمون پاریس نگاه کنید، آن دیکتاتوری پرولتاریا بود.(۶) 

ﮐﺎرل ﻣﺎرﮐﺲ نیز در «ﻧﻘد ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ گوتا» و لاسالیست‌ها در  سال  ١٨٧۵ با بهره‌گیری از دستاورد کمون نوشت: «بین جامعه‌ی سرمایه داری و جامعه‌ی کمونیستی دوران گذار انقلابی یکمی به دومی دارد، ‌منطبق با این دوران،‌ یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد که دولت آن، چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نمی تواند باشد.»

مارکس در ارزیابی از خیزش کارگری سراسری در اروپا نیز افزود : «اﻳﻦ ﺳﻮﺳﻴﺎﻟﻴﺴﻢ، اﻋﻼن اﻧﻘﻼب ﻣﺪاوم اﺳﺖ، دﻳﮑﺘﺎﺗﻮرﯼ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ ﭘﺮوﻟﺘﺎرﻳﺎ اﺳﺖ ﺑﻤﺜﺎﺑﻪ ﭘﻠﻪ اﯼ ﺿﺮورﯼ ﺑﺮاﯼ ﮔﺬار ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺤﻮ تضادهای ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ ﺑﻄﻮر ﮐﻠﯽ، ﻣﺤﻮ ﮐﻠﻴﻪ رواﺑﻂ ﺗﻮﻟﻴﺪﯼ ﮐﻪ اﻳﻦ اﺧﺘﻼﻓﺎت ﺑﺮ روﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺎﻳﻪ ﻣﯽ ﮔﻴﺮﻧﺪ، ﻣﺤﻮ ﮐﻠﻴﻪ رواﺑﻂ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﺑﺎ اﻳﻦ رواﺑﻂ ﺗﻮﻟﻴﺪی و دﮔﺮﮔﻮﻧﯽ همه ی  اﻓﮑﺎرﯼ ﮐﻪ از اﻳﻦ رواﺑﻂ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺑﺮﻣﯽ‌ﺧﻴﺰﻧﺪ.»(۷).

طبقه کارگر برای نخستین بار در تاریخ، خودگردانی و مناسباتی را سازمان داد كه هرچند تنها ۷۲ روز پایدار ماند، اما همین آزمون نشان داد كه می‌توان آرمان حاکمیت بر سرنوشت خویش و شکوه انسانی را از ایده به فعل در آورد. هدف این انقلاب، هدف جهانی انسان بود. كمون، دورخیزِ كارگران و حکومت شوندگانی بود كه در ۱۹۱۷ در سطحی متكاملتر، بسوی تسخیر مرکز سیاسی امپراتوری پوسیده ی تزاری، برای برقراری مناسبات تراز کمون تولید كنندگان، به خودگردانی شورایی نیانجامید و بر خلاف هشدارهای لنین در واپسین روزها و نامه های او به کنگره که دهها سال پنهان ماندند، در حاکمیت حزبی و کمیته مرکزی و دبیرکلی، در فاجعه به خون نشست. 

آزمون کمون در روژآوا، در سرزمینی که بیش از سه میلیون انسان تهی دست و زحمتکش و ارتش انقلابی زنان و مردان مسلح را در برمی گیرد، در سه کانتون و صدها شورا در محاصره و  زیر حمله بزرگترین ارتش ناتو، به فرماندهی حکومت فاشیست ترکیه و داعشیان بسیج شده از سال ۲۰۱۳ شکوهمندانه مقاومت می کند و نزدیک به ۸ سال است که تلاش دیگری به سوی خودگردانی با ایده هایی انسانی و انقلابی، کمون را به تجربه گذارده است.

ماهیت بورژوازی

تیرباران های دستجمعی کموناردها تا روزهای ژوئن ۱۸۷۱ ادامه داشت. هرگز شمار قربانیان هفته‌ی خونین پیدا نخواهد شد. رئیس دادگستری نظامی تیرباران ۱۷۰۰۰ نفر را پذیرفت. در ۲۸ ماه می آخرین كموناردها را در محله‌ی كارگرنشین بلویل در شرق پاریس دستگیر شدند و همه را قتل عام کردند. کتاب تاریخ کمون پاریس ۱۸۷۱ از لیساگاره که الئانور مارکس (دختر کارل مارکس) تنظیم کننده و مترجم آن است،‌ درپیشگفتار ترجمه‌ی انگلیسی کتاب از سوی الئانور و  نیز گفتاوردی از حضور خودِ لیساگاره در پاریس اینگونه گزارش می دهد:‌

«کافی است که خواننده را به گزارش تایمز از کشتار در مولَن‏ساکه و کلامار (مدت‌ها پیش از ورود ورسائی‌ها به‌پاریس) و گزارش‌های روزنامه‌های انگلیس از کشتارهای دستجمعی ـ‌پس از ورود آن‌ها‌ به ‌پاریس‌ـ رجوع دهم. برای نمونه، چند بریده از آن گزارش‌ها را می‌آورم:

«در انتهای بلوار مالزرب، قتل‌گاه‌هائی برپا شده است. این منظره‌ی جانکاهی است که مردان و زنان را ‌ـ‌از هر سن و در هر وضعیت اجتماعی‌ـ می‌بینیم که دم به‌دم، به‌صف، در این مسیر مرگ‌زا در حرکت‌اند. همین چند دقیقه پیش، یک گروه ۳۰۰ ‌نفری از بلوار گذشت.

در ساتوری، حدود هزار شورشی اسیر، دست به‌ شورش زدند و دست‌بندهای خود را باز کردند. سربازان به‌روی جمعیت آتش گشودند و ۳۰۰ شورشی، گلوله‌باران شدند. در یکی از کاروان‌های اسیران، ژاندارمی که یک زن اسیر را به‌‌ جلو هل می‌داد، برای این‌کار تا آن حد از نوک خنجرش استفاده می‌کرد که خون از تن زن جاری شده بود. آقای گالیفه ستون را ایست داد، ۸۲ اسیر را انتخاب کرد و دستور تیرباران‌ آنها را صادر کرد و سپس، افزون بر  هزار کمونیست بازداشت شده (در اول ژوئن) تیرباران شدند. این‌جا جان انسان آن‌قدر ارزان شده است که آدم را ساده تر از سگ می‏کشند. تیرباران ها هنوز (مدت‌ها پس از توقف نبرد) به ‌مقیاس وسیع ادامه دارد».

 

تایمز، مه ـ ژوئن ۱۸۷۱

«گفته می‌شود که چندصد نفر که به ‌مادلن پناه برده بودند، در این کلیسا، با سرنیزه کشته شده‌اند… یازده واگن مملو از اجساد شورشیان دریک گور دسته‌جمعی در ایسی دفن شدند… به‌هیچ مرد، زن یا کودکی رحم نکردند… هربار، دسته‌های ۵۰ یا ۱۰۰نفری تیرباران می‌شوند».

دیلی نیوز، مه ـ ژوئن ۱۸۷۱

«تیربارانهای دست‌جمعی بی‌هیچ تفاوتی ادامه دارد. اسیران را دسته‌دسته به‌مکان‌هائی می‌برند که در آن‌‌جا جوخه‌های آتش مستقر شده‌اند؛ و از پیش، گودال‌های عمیقی حفر شده اند. در یکی از این گودال‌ها که در یک پادگان  زمان ناپلئون قرار دارد، از دیشب تاکنون ۵۰۰ نفر تیرباران شده‌اند. اسیران به‌سرعت با یک رگبار خلاص می‌شوند و پیکرهایشان را در گودال‌ها تلنبار می‌کنند؛ به‌طوری‌که آن‌ها که با گلوله کشته نشده‌اند، به‌احتمال قوی مرگ بر‌اثر خفگی ‌ـ ‌خیلی زود‌ـ به‌دردشان پایان می‌دهد. دو دادگاه نظامی ویژه ـ‌ بی وقفه هرروز‌ـ حکم تیرباران ۵۰۰ نفر را صادر می‌کنند. هم‌اکنون دو هزار جسد از اطراف پانتئون گرد‌آوری شده اند.»

ارتش پروس و آلمان در شكار كموناردها از ارتش فرانسوی كه در اصل به‌هر كسی كه در تیررسش بود عقب نماند. پرلاشز با دیوارهایش هنوز فریاد گلوله های گذشته از پیکر کموناردها را  فریاد می کشند. دهها هزار تن به زندان و تبعید و آوارگی فرستادند. این جنایات فاشیستی، در مهد برادری و برابری و منشورحقوق بشر سرمایه، ماهیت ضد انسانی مناسبات سرمایه داری و سرمایه داران را به نمایش گذارده است.  

 کمون گزینه‌ای گریز ناپذیر 

طبقه كارگر و تهیدستان حق بی چون و چرای خویش می دانستند تا از خود دفاع كنند، زیرا كه دریافته بودند؛ حقوقی كه از آن دفاع نشود، حقوقی وانهاده و فراموش شده است. خاموشی به آن معناست که تجاوز برای هر متجاوزی مجاز انگاشته می‌شود. كمون نشان داد که نجنگیدن، تنها راهی است كه به پیروزی نمی انجامد. این جنگ و دفاع، پرنسیپی تاریخی بود و حقوقی کسانی که نمی‌خواستند برده و حکومت شونده بمانند. ماركس، بنا به این درك دیالكتیك تاریخی و مبارزه طبقاتی، با آنكه شكست كمون را پیشاپیش یادآور شده بود، به کمون پیوست که “پاریس كارگر با كمون‌اش، به عنوان پیشتاز پر افتخار جامعه نو جاوید خواهد ماند، جانباخته‌گان آن در قلب بزرگ طبقه كارگر جای خواهند داشت، قاتلان آن را تاریخ از هم اكنون چنان به چارمیخ كشیده است كه تمام دعاهای كشیش هایشان هم قادر به نجات آنان نیست.”(۸) 

                                                 
اگر دومین گام طبقه کارگر بسوی خودرهایی در سال ۱۹۱۷ آموزش های كمون را به كار می‌بست و به تكامل می‌رسانید، در کنار دیگر امتیازهایی که انقلاب اکتبر داشت، ‌اما کمون از آن برخوردار نبود، امروزه نه تنها روسیه، بلكه شاید در گستره‌ی جهانی، انسان در اسارت و خواری كنونی گرفتار نبود. در روسیه به ویژه با دوری و بیماری لنین در نتیجه ترور، از همان روزهای پس از كنگره دهم حزب بلشویك (مارس ۱۹۲۱) در نتیجه‌ی برداشت نادرست از آموزش های كمونیستی در ساختار حزب و قدرت سیاسی و نادیده گرفتن خودگردانی شورایی کارگران در روسیه، شكست دومین گام بزرگ خودرهایی طبقه کارگر نیز آزمونی دیگر شد. 

بازگشت به آموزش كمونیسم و بازنگری آزمون های طبقه كارگر به ویژه در این برهه، نخستین شرط رهایی پرولتاریا و انسان های فرودست در اندیشیدن با مغزهای خویش است و زدودن واژگونه تلقین شده‌ی بد آموخته‌گان به جای فلسفه و دانش مبارزه طبقاتی، آزمون کمون و اکتبر،‌ چراغ‌هایی‌اند برای آینده. پرومته‌ها، انقلاب کمون را چون آتشی هستی بخش برای زندگی زمینیان به بهای جان خویش به ارمغان آوردند. کموناردهای‌ جهانی، ققنوس‌هایی‌‌اند، برخاسته از خاکستر ققنوس‌های کمون پاریس. پارادایم کمون،با گذشت یک سده و نیم، یک پارادوکسال یا یک حماسه ی تراژیک که قهرمانانش به فرجام خونبار ش بیش از پیروزی آن می اندیشیدند، یک ضرورت تاریخی بود.

مارس ۲۰۲۱-۰۳-۱۲

زیر نویس های و منابع

۱- مارکس، نبرد طبقاتی در فرانسه (۵۱-۱۸۴۸)، ص ۴۲، ترجمه باقر پرهام،  نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۱.

۲- [تاریخ کمون پاریس ۱۸۷۱؛ لیساگاره- الئانور مارکس].

۳- انگلس، «جنگ داخلی در فرانسه»، مقدمه به‌مناسبت بیستمین سالگرد کمون، سال ۱۸۹۱.  

۴- مجموعه کارهای مارکس وانگلسMEW ٣٣/٣۷۴] [. MEW ۱٨/٣۰٨.

 و سایت انقلابیون کمونیست، ترجمه فارسی، https://www.yumpu.com/en/document/read/36771079/-

5- مجموعه کارهای مارکس وانگلسMEW ٣٣/٣۷۴] [. MEW ۱٨/. 

۶- MEW ۲۲/۱۹۹.

۷- (کارل ﻣﺎرﮐﺲ  ١٨۴٨ ﻣﺒﺎرزﻩ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ در ﻓﺮاﻧﺴﻪ.

۸- ماركس، جنگ داخلی در فرانسه، ۳۰ می ۱۸۷۱.

* برای این نوشتار از کتابهای زیر استفاده برده ام: نبردهای طبقاتی در فرانسه (مارکس)،کمون پاریس ۱۸۷ زیر نظر ا. ژلو بوفسکا، برگردان محمد قاضی، نشر آلفابت ماکزیما-سوئد، مارکس، مبارزه طبقاتی در فرانسه، نشر مرکز، کمون پاریس، تروتسکی نشرخوارمی، ترجمه احمد بیرشک، تاریخ کمون پاریس ۱۸۷۱؛ لیساگاره ، تنظیم و ترجمه انگلیسی الئانور مارکس.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate