جعل تاریخ و جعل ماهیت و اهداف سیاهکل

 جعل تاریخ و جعل ماهیت و اهداف سیاهکل

در خدمت نئولیبرالیسم

 در پیش درآمد نوشتارهای گذشته اشاره شد که: «پنجاهمین سالگرد خیزش سیاهکل»، بهانه ای شد برای وارونه نمایی و دستبرد به ماهیت این خیزش. این دستبرد از دو زاویه، همانند لبه های قیچی آهنبر، برای سرقت از سیاهکل به هم آمدند. از سویی طیف توده ای-اکثریتی- فرصت طلبانه «بزرگداشت سیاهکل» را در دخمه های خود به جشن نشستند تا سیاهکل خونین و سرافراز را بیالایند. در سوی دیگر مهدی کوهستانی نژاد- کارمند سالیداریتی سنتر- بی هیچ ربط و راهی به چریک فدایی و سیاهکل، فرصت را غنمیت شمرد تا توری بیافکند. وی غافل از وجود صدها سند وابستگی خویش به ارگانهای سرمایه از جمله به «ند» در پیشبرد سیاستهای وزارت امور خارجه آمریکا زیر نام «گسترش دمکراسی در جهان» (ند) در حاشیه بزرگداشت سیاهکل سر برون آورد.

آنچه در بخش های پیشین(۱) به اشاره آمد، تنها نشان دادن گوشه ای از اهداف  نهادهای طبقاتی سرمایه زیر نام «سولیداریتی سنتر» و نقش و ماموریت مهدی کوهستانی نژاد در تخریب و به انحراف کشانیدن و حاکمیت رفرمیسم به سود مناسبات حاکم و نئولیبرالیسم در جنبش کارگری بود. در ادامه همین اهداف است که بهانه سیاهکل به کار می آید تا نقابی باشد برای پنهان سازی چهره  خود برای کسانی که شاید او را نشناسند. جعل تاریخ و سیاهکل وظیفه ای برای مهدی کوهستانی است.

با پوزش از خواننده از اینکه نتوانستم از کاربرد واژه ای که نمی پسندم خودداری و غزل حافظ را سانسور کنم بی آنکه ورود افرادی مانند طیف اکثریتی-توده ای و وی را در این عرصه از زبان شاعر شیراز و جهان پاسخی باشد:

«ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست

عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری

تو به تقصیر خود، افتادی از این در محروم

از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری»!

از این روی، خود را وظیفه مند می دانم که از یاد و آرمان رفیق علی اکبر صفایی فراهانی (۱۳۱۸ تهران – ۲۶ اسفند ۱۳۴۹ تهران )، فرمانده خیزش سیاهکل دفاع کنم و وارونه نمایی و سوء استفاده آقای کوهستانی از نام و راه این رفیق جانباخته جنبش کارگری در برابر این دستبرد  بر ملا سازم. 

علی اکبرصفایی فراهانی، زاده سال ۱۳۱۸ در تهران، پس از گذراندن دوره هنرستان صنعتی به عنوان مهندس ذوب فلزات از هنرسرای عالی آموزش یافت. در پیوند با رفقا بیژن جزنی و عباس سورکی است که برای پوشش سیاسی، کارگاه ریخته گری کوچکی را به همراه رفیق خویش، هوشنگ دلخواه برپا می کند. علی اکبر صفایی و هوشنگ دلخواه و سورکی و تنی چند از رفقای خود، در آغاز سازماندهی جنبش نوین مسلحانه بودند. بیژن جزنی و سورکی در ۱۹ دی ماه ۱۳۴۶ هنگام تحویل سلاحی که به وسیله یک توده ای (ناصر آقایان) پیوسته به ساواک تهیه شده بود در اتومبیل عباس سورکی دستگیر می شوند. در پی این دستگیری است که علی اکبر صفایی و بقیه رفقای همراه، مخفی می شوند.

هوشنگ دلخواه در ارتباط با چریک های فدایی دستگیر و زیر شکنجه ساواک و ضربه به سر، به آسیب مغزی و بیماری روانی دچار شده و جان می بازد. رفیق حسن فخاری که در آنزمان نوجوانی ۱۶ ساله بود خاطرات خود را کتاب سایه های همراه (خاطرات دو زندان) و نیز به صورت شفاهی به نگارنده (عباس منصوران) اینگونه بازگو می کند: «مجبور بودم روزها کار و شب ها درس بخوانم. محل کارم کارگاه کوچک و محقری بود شامل دو دهنه تو در تو که در خیابان  ایران مهر، خیابان شهباز، نزدیک میدان فوزیه قرار داشت. علی اکبر صفایی فراهانی و هوشنگ دلخواه آن را مشترکا راه انداخته بودند و بعدها دانستم که آن دو نازنین از اعضاء سازمان چریک های فدایی خلق هستند و … چندماهی از افتتاح کارگاه می گذشت که علی صفایی ناپدید شد و انگار آب شد و در زمین فرو رفت. غیبت اش در روزهای نخست عادی می نمود. اما هرچه زمان می گذشت از علی خبری نمی رسید و همین برایم سئوال برانگیز می شد. هوشنگ در این مورد حرف نمی زد و سکوت او بیشتر کنجکاوم می کرد. به خصوص این که آشکارا از پاسخ دادن به سئوالاتم طفره می رفت. یک بار از روی کنجکاوی به خانه ی علی صفایی رفتم تا شاید او را در خانه بیابم، یا که از مادرش جویای احوالاش شوم. مادرش درِ خانه را تا نیمه باز کرد و همین که فهمید با علی کار دارم از همان لای در گفت: خانه نیست و در را بست. 

یک هفته بعد از غیبت علی، تشییع جنازه تختی بود و خبر کشته شدن تختی در هتل اتلانتیک را روزنامه ها نوشتند: «تختی به خاطر اختلاف خانوادگی در هتل اتلانتیک خودکشی کرده است.»(۲) 

 رفیق علی اکبر صفایی فراهانی در تابستان ۱۳۴۷ به همراه محمد صفاری آشتیانی مخفیانه از راه کارون از ایران خارج می شوند، اما در عراق دستگیر می‌شوند و تا کودتای رژیم عراق، چند ماه را در زندان عراق سپری می‌کنند. سپس از راه سوریه خود را به فلسطین می‌رسانند و به عضویت جبهه ی آزادی‌بخش فلسطین (الفتح) درمی‌آیند. رفیق صفایی با کد انقلابی ابو عباس به فرماندهی یکی از پایگاه‌های الفتح برگزیده می شود و به زودی، به فرماندهی ۱۵۰ پارتیزان و سرانجام به فرماندهی ناحیه ی شمال فلسطین می‌رسد. علی اکبر صفایی فراهانی به همراه صفاری آشتیانی، در تابستان ۱۳۴۸ با آزمون و تجربیاتی ارزنده و با سلاح باز می گردد و خیزش سیاهکل را  به رهبری رفیق حمید اشراف و یاران سازماندهی کرد و برای آغاز یک جنبش مسلحانه به جنگل رفت. 

او در شامگاه ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ به همراه هوشنگ نیری و سماعی برای رهایی نافرجام یکی از همرزمانشان-هادی بنده خدا لنگرودی- به پاسگاه سیاهکل حمله بردند و پس از خلع سلاح پاسگاه به جنگل بازگشتند. هادی بنده خدا لنگرودی پیشتر برای شکنجه به تهران منتقل شده بود. صفایی فراهانی که برای نجات یاران خود به روستا آمده بودند به وسیله ی کدخدا و برخی روستاییان بی خبر دستگیر می شوند و آنان برای پرهیز از زخمی شدن روستائیان، از تیراندازی و دفاع از خود پرهیز می کنند. علی‌اکبر صفایی فراهانی، احمد فرهودی، محمدعلی محدث قندچی، ناصر سیف دلیل صفایی، هادی بنده‌خدا لنگرودی، شعاع‌الدین مشیدی، اسکندر رحیمی، غفور حسن‌پور اصیل، محمدهادی فاضلی، عباس دانش بهزادی، هوشنگ نیری، جلیل انفرادی و اسماعیل معینی عراقی در ۲۶ اسفند به دستور محمدرضا شاه تیرباران شدند.مهدی اسحاقی و محمدرحیم سماعی، دو چریکی بودند که در اول اسفند در جنگل سیاهگل در درگیری جان باختند. صفایی فراهانی در بازجویی به حسینی رئیس زندان و بازجوی ساواک گفته بود:

«شما اشتباه می کنید، ما شکست نخورده ایم. در فردای تیرباران ما پژواک پیروزی سیاهکل در فضای ایران طنین انداز خواهد گشت.

از گروه جنگل،۱۷ نفر آنها دستگیر یا در نبرد بهمن و اسفند ۴۹ جان باختند که ۱۳ نفر از آنان در ۲۷ اسفند تیرباران شدند و ۵ نفر جان به در برده (حمید اشرف، اسکندر صادقی نژاد، محمد صفاری آشتیانی، رحمت پیرونذیری و منوچهر بهایی) باقی ماندند که روز ۱۸ فروردین ۱۳۵۰ سرلشگر فرسیو رئیس دادرسی ارتش را در تهران مجازات کردند. با ادغام بقایای گروه جنگل با بخش دیگری از چریک شهری، به رهبری امیرپرویز پویان، عباس مفتاحی و مسعود احمدزاده، از تهران، مشهد و آذربایجان، چریک های فدایی خلق ایران سازمان یافت.

«آنچه یک انقلابی باید بداند»

کتاب «آنچه یک انقلابی باید بداند» برخلاف ادعای مهدی کوهستانی نه در سالهای پیش، بلکه در تابستان سال ۱۳۴۹ توسطه رفیق صفایی فراهانی نوشته شد.

این تحلیل فشرده، به یکی از مهمترین موضوعات مورد گفتگو و کلیدی جنبش کمونیستی، کمینترن و لنین و سلطانزاده و تا کنون پرداخته است. شاید اگر کمینترن و حزب کمونیست روسی به ویژه پس از جانباختن لنین، تحلیل آوتیس میکائیلیان را به ر سمیت می شناخت و عمل می کرد، رضاخان نماینده «بورژوازی ملی ایران» خوانده نمی شد و مورد پشتیبانی کمینترن و سپس استالین و روسیه قرار نمی گرفت و جنبش کمونیستی و کارگری ما به دست حزب توده و رضاشاه و انگلستان ویران نمی گردید. همین موضع انقلابی را پس از سلطانزاده، نخستین رهبر حزب کمونیست ایران در سال ۱۳۰۰، نزدیک به پنجاه سال بعد، در سال ۱۳۴۹ انقلابیونی همانند علی اکبر صفایی فراهانی، «بورژوازی ملی» را «بورژازی ناکام» می شمارد که در مشروطه شکست تاریخی خورد و کمپرادوریسم به جای آن نشست و تنها کاریکاتوری از آن به جای ماند. رفیق مسعود احمدزاده، همرزم وی و از بنیانگذاران چریک های فدایی خلق ایران نیز، همزمان در سال ۱۳۴۹ در کتاب (مبارزه مسلحانه هم استراتژی، ‌هم تاکتیک)، هم نظر با صفایی فراهانی، «بورژوازی ملی» را موضوعی تاریخ گذشته اعلام می کند و برخلاف ارزیابی اشتباه‌آمیز زنده یاد بیژن جزنی، تمامی بخش های بورژوازی در ایران را ضدانقلاب و دلال و کمپرادور می شمارد. سزاوار بود که رفیق منصور حکمت که در سال ۱۳۵۸ ازآن به نام «افسانه بورژوازی ملی» نام برد، از این  مراجع تاریخی و انقلابی نیز یاد می کرد و می نوشت که اینان بودند که «بورژوازی ملی» را در ایران افسانه خواندند.

به یاد داریم که در سال ۱۸۴۸، مانیفست حزب کمونیست، برای نخستین بار آگاهانه و علمی، افسانه‌ی «بورژازی ملی» و «دولت های ملی و مستقل» و «مترقی» را سپری شده خوانده بود. آوتیس میکائیلیان (آ- سلطانزاده) نخستین دبیرکل حزب کمونیست ایران، ‌نزدیک به یک سده پیش به لنین و کمینترن یاد آور شد و اینگونه ارزیابی کرد:

«ایران به خاطر فقدان سرمایه ‌های بزرگ انباشت شده، نخواهد توانست با اتکاء‌ به نیروی خود صنایع بزرگ سرمایه‌داری را به وجود آورد. به علاوه عدم وجود شرایط مناسب انکشاف سرمایه‌داری، ‌باعث می‌شود سرمایه‌‌های بزرگ انباشت شده در دست بورژوازی تجاری و ربا خوار به کاررفتن – چنانچه قبلاً‌ دیدیم- در صنعت، و به وجود آوردن کارخانجات و تاسیسات جدید متوجه کشاورزی شده و با استفاده از تمامی شیوه‌‌های استثمار عقب مانده،‌ از نو وبال گردن دهقانان می‌شود…» (۳) 

کمونیست انقلابی، سلطانزاده، در دومین کنگره کمینترن (انترناسیونال سوم) در ۲۵ ژانویۀ ۱۹۲۲ در جایگاه عضو هیئت اجراییه ی کمینترن، به نمایند‌گی از حزب کمونیست ایران در انترناسیونال سوم، به نقد بینش غالب در کمینترن در سیاست‌ها و تحلیل اشتباه، باور به «بورژوازی ملی و مترقی» در ایران به رهبری رضا شاه را و مواضع شوروی پرداخته و در حضور لنین، اعلام می کند:

«آنچه تعجب آور است این است که در اتحاد شوروی به مدح و ثنای این «قهرمان ملی» را بگویند در حالی که این «قهرمان ملی» دربست در دست ارتجاع است»(۴) در این نگرش، او به همراه «روی» ‌از هندوستان و نمایندگانی از مکزیک، از انگشت شماران این بینش بودند.
«سرنوشت» کشورهای پیرامونی همانند ایران با ورود سرمایه به مرحله‌ی امپریالیستی، ‌چون «تقدیری» شوم، در آسمان سرمایه نوشته شد. سرمایه ربایی، دلالی و تجاری واپس مانده در کشوری همانند ایران نه می‌خواست و نه می‌توانست نقش مترقی داشته باشد؛ ازهمین روی رضاخان و دولت وی که سر فرمانده دولت چنین سرمایه‌‌داری بودند، نیز، تنها به سوی وابستگی و امنیت سرمایه‌های جهانی روی‌کرد داشتند و خود از جمله کارگزاران چنین مناسباتی بودند. بنابراین در ادامه و در جانشینی وی، بورژوازی دلال- کمپرادور ایران، از هرنوع بورژوازی تجاری و سوداگر دیگر، رذل‌تر و ارتجاعی‌تر است و حکومت اسلامی پی آمد حاکمیت استبدادی چنین مناسباتی. حکومت‌های کمپرادور- دلال‌‌ها، الیگارشی پهلوی و حاکمیت اسلامی سرمایه در حکومت اسلامی، ارگان‌ها و کارگزاران سرمایه‌ جهانی بوده و می‌باشند.

علی اکبر صفایی فراهانی نوشت: «آن چه كه امروز ما بورژوازي كمپرادور مي ناميم ديگر يك جناح از همه بورژوازي ايران نيست بلكه تمام بورژوازي ايران است . بورژوازی ايران در هر سه جنبه بازرگانی، مالي و صنعتي داراي خصوصيات وابستگي به انحصارات جهاني و كليه خصوصيات ضد ملي و غيردمكراتيك است. ديگرنياز نيست كه هربار پس از كلمه بورژوازي ، صفت كمپرادور و يا وابسته را تاكيد كنيم. اين بورژوازي در مقايسه با بورژوازي كشورهاي سرمايه داري در دوره خود موجودي ناقص و بيمار است و هرگز نمي تواند مسيري را كه آنها پيموده اند بپيمايد. اين بورژوازي درست بر خلاف تعريف كلاسيك بورژوازي، مخالف آزادي و طرفدار پر و پا قرص ديكتاتوري و متكي به امپرياليسم است. اين بورژوازي بدون وابستگي مالي و صنعتي به انحصارات جهاني قادر به ادامه زندگي نبوده و هرگز نمي تواند جامعه فعلي ما را از زير سلطه انحصارات جهاني به در آورد، چه رسد به رقابت در بازار هاي منطقه اي و جهاني. اين بورژوازي ماسكي است كه انحصارات جهاني در تسلط به بازار داخلي و رقابت در بازار هاي منطقه اي و بازرگاني جهاني گاه به گاه از آن استفاده مي كنند. دستگاه حاكمه منابع مالي و صنعتي ملي را به  زيان زحمتكشان يعني اكثريت ملت ايران به رايگان پيشكش بورژوازي كرده …»(۵) علی اکبر صفایی در این تحلیل ارزنده می افزاید: «اصلاحات ارضي سرآغاز همه طرح هاي دولتي بود كه حاكميت بورژوازي را تامين كرده و بازار روستا را به روي آن گشود. با همه اينها اين بورژوازي قادر نيست مراحل رشد را تا يك جامعه سرمايه داري توسعه يافته بپيمايد… انحصارات جهاني در كشور ما كه از طريق صدور كالا و سرمايه و غارت صنايع ، مواد خام و ثزوت ملي ما را به مراكز جهاني خود منتقل مي سازد، ثانيا سيستم توليد ناقص كالا و عقب ماندگي صنعتي امكان رقابت با انحصارات غول پيكر جهاني را به بو رژوازي عليل ايران نمي دهد.

قشر بورژوازي ملي در بورژوازي وابسته ايران تحليل رفته و خصوصيات ترقي خواهانه خود را نيز از دست داده است. افكار و ايده ال هاي بورژوازي ملي  به صورت مسخ شده در تحولات اخير ظاهر شده و اعتبار خود را از دست داده است.»

مهدی کوهستانی این تحلیل درخشان را با نقاب نقبی به سیاهکل لاپوشانی می کند و برای حاکمیت بورژوازی و این بار در پی حکومت اسلامی، یک «بورژوازی مستقل» آن هم با دستبرد به آرمان و نگرش سلطانزداده ها و صفایی فراهانی ها تبلیغ می کند. و چنین می نویسد:

«سیاهکل… ولی دل در گرو تدارک یک انقلاب دمکراتیک داشت. استبداد جلوی هر اصلاح سیاسی را گرفته بود و هر خواست پایه ای و اعتراضی با مجازات روبرو می شد. آن جویندگان که برای رسیدن به هدف نه زمان می شناختند و نه مکان و حتی به نیاز معمولی روزانه خود اهمیت نمی دادند… شناسنامه اش در کودتای ۲۸ مرداد سی و دو است٬…. مبارزات دهه بیست نشان داد که نیروی سرکوبگر فقط برای از بین بردن خواست ملی شدن نفت به میدان نیامده بود بلکه برای نابودی مجموعه جنبش چپ و كارگری نقشه راه داشت…» کوهستانی نژاد با این زمینه چینی فرصت طلبانه با لاپوشانی تمامی گفتاوردهای بالا در ناممکن بودن احیا و بازگشت بورژوازی ملی در ایران، و با حذف جملات تکمیلی تحلیل، تنها نیم جمله سر و ته بریده ای از گفتاورد صفایی فراهانی را اینگونه بیان می کند تا صفایی را هم ملی گرا و متوهم نشان دهد:  «قصد داریم که شخصیت ملی خود را همراه تکنولوژی غرب بدست آورده و با قرار گرفتن در صف اول پیشرفت و ترقی به فرهنگ جهان کمک کنیم.»(۶)

مهدی کوهستانی با نقاب سیاهکل می آید تا سندیکای های زرد را سندیکاهای کارگری جلوه دهد و به صرف اینکه  برای پوشش مبارزه پارتیزانی در یکی دو تای از آنها  رفقا اسکندر صادقی نژاد و جلیل انفرادی پوشش گرفته بودند، سندیکالیست جا بزند و بگوید همه برای سندیکا و جنبش سندیکالیستی و رفرمیسی  تلاش می کردند و وانمود سازد که هدف سیاهکل سندیکا بود و تاثیر بر سندیکالیسم.

 مهدی کوهستانی، خون و تلاش و آرمان رزمندگان سیاهکل و چریک ها و کارگران را به معامله می گذارد تا خط ضد کارگری را خود را رنگ دهد.

 در دستبرد به سیاهکل وی، از انقلاب کارگری و خودگردانی و شوراهای کارگری نام و اشاره ای نیست. در این نوشته سوء استفاده از نام چریک هایی است که کارگر بودند  و نه رفرم و سندیکای زرد و رفرمیستی شاه و اسلامی، بلکه حزب کمونیست و انقلاب را  می خواستند. در شرایط آنروز و جدا از نقد و ارزیابی امروزین ما، تئوریسین های این خیزش رفقا: امیرپرویزپویان و مسعود احمدزاده و علی اکبر صفایی فراهانی و حمید اشرف و دیگر پیشتازان، همگی در حاکمیت دو مطلبق استبداد و ترس، با بهره گیری از جنبش چریکی در آمریکای لاتین و چپ نو در فرانسه، ایجاد کانون مقاومت و چریکی را برای خیزش توده ها و فراهم شدن ذهنیت برای برپایی حزب کمونیست کارگران و برای انقلاب سوسیالیستی نوشتند. دستبرد زنندگان به این استراتژی و نگرش سالهای ۱۳۴۰ می ربایند تا با نیرنگ رنگ زرد اتحادیه های دولتی و رفرم  پنهان سازند.

علی اکبر صفایی در کتاب مورد دستبرد مهدی کوهستانی می نویسد: «براي خاتمه دادن به عقب ماندگي امروز و حل مشكلات فردا بايد با قاطعيت راه انقلاب توده اي را برگزيد، راهي كه به دمكراسي مردم و سرانجام به سوسياليسم مي رسد… در اولين مرحله پيروزي انقلاب، بانك ها، معادن و صنايع كلا و سرمايه هاي خارجي به مالكيت دولت در مي آ يد. بخش

خصوصي زير ارشاد دولت قرار گرفته از برنامه دقيق و هماهنگ توسعه صنعتي پيروي مي كند. در اين مرحله دولت …» می بینیم که از ضرورت «انقلاب توده ای» برای گذار به سوسیالیسم سخن گفته می شود. مهدی کوهستانی با

حذف تمامی این تحلیل، با خلاصه کردن صفحه های کتاب ازصفحه ی ۵۶ تا ۶۶ یعنی ده صفحه در ۱۰ سطر، چهره ی انقلابی نوشتار را مخدوش ساخته و به جای آن لیبرالیسم و رفرمیسم گنجانیده است. در برداشت های کوهستانی، انقلاب حذف شده است.

مهدی کوهستانی در حذف دیدگاه انقلابی ید طولایی دارد و این تبیین انقلابی را نیز حذف کرده است 

«حاكميت انقلابي پس از واژگون ساختن رژيم حاضر، تا تصفيه دستگاه هاي اداري و جايگزين ساختن ارتش انقلابي نظر به اين كه تنها راه پايان دادن به مصائب جامعه ما روي آوردن به راه حل هايي است كه به سوسياليسم منجر مي گردد، مبارزان

راستين نمي توانند بيش از اين از پذيرش اساس سوسياليستي براي راه حل هاي خود شانه خالي كنند.

بديهي است كه آن سوسياليسمي مي تواند به مصائب سياسي و اقتصادي و اجتماعي ما خاتمه دهد که از نوع سوسياليسم مسخ شده آقايان ويلسون و … و دوست داران ايراني آن ها نيست. سوسياليسمي است قاطع و انقلابي كه تحت تاثير تعليمات محافل امپرياليستي برندگي و قدرت خود را از دست نداده است. سوسياليسم مسخ شده بورژوازي نه به كار ساختمان نوين جامعه ما مي خورد بلكه برازنده ويترين دانشگاه ها و موضوع قلم فرسائي روشن فكرمآبان است .كه مدافع حاكميت مردم است به حال آماده باش انقلابي ادامه مي يابد.»

دستبرد به سیاهکل، دستبرد به این آموزش هاست، دستبرد به آرمان انقلابیونی است که در سیاهکل خروشید. و اینک با کمونیسم شورایی به انقلابی می نگرد تا سوسیالیسم را با سرنگونی انقلابی و سوسیالیستی حاکمیت و مناسبات سرمایه داری متحقق گرداند. 

عباس منصوران

مارس ۲۰۲۱

زیر نویس‌ها و منابع:

——————————-

۱ –https://www.azadi-b.com/arshiw/?p=3368

2- حسن فخاری، سایه های همراه (خاطرات دو زندان، صص ۱۶-۱۵ نشر آلفابت ماکزیما، سوئد، چاپ نخست ۱۳۷۸(۲۰۰۹).

۳- آ.سلطانزاده، انکشاف اقتصادی ایران و امپریالیسم انگلستان، ترجمه ف. کوشا، فصل ۱۲، ص ۱۶۴. تهران نشر مازیار تهران، ۱۳۸۳.

۴- همان منبع شماره ۳

۵- علی اکبر صفایی -۳-https://www.azadi-b.com/arshiw/?p=3062

5- همان منبع ۴.

۶- علی اکبر صفایی فراهانی، آنچه یک انقلابی باید بداند، ص۵ و ص۵۶ و ۵۷. 

https://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/safaii-farahani-anche-yek-enghelabi-bayad-bedanad.pdf

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate