خاک خسته بود،‌ پیکرهای رزمنده گان و تهی دستان خیزش در سراسر ایران در آفتاب

به مناسبت سالگرد دستیگری رفیق سعید سلطانپور

 برگرفته از کتاب کیمیاگران عشق _چهره های ماندگار، مردان کتاب دوم در ۳۳۴ صفحه نشر ۱۳۹۹- کتاب یکم، چهره های ماندگار، زنان در ۲۱۴ صفحه شامل می شود(

سعید شانه‌ها را ستون می‌‌کرد. سعید همراه با پیشبرد وظایف سازمانی، نمایشنامه‌های «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال» و «مرگ بر امپریالیسم» را در میان کارگران و رنجبران جنوب شهر به نمایش می گذارد. نمایشنامه‌ی عباس آقا کارگر ایران ناسیونال،‌ متن دست‌نوشته‌ای ندارد، و بازیگران آن بیشتر در میان آماتورها و کارگرانی بودند و نمایش به شیوه چکامه‌خوانی (نقالی) اجرا می‌شد و سعید چاوشگر نخست بود. نمایشنامه «مرگ بر امپریالیسم» روی تریلی اجرا می‌شد و به سوی میدان راه آهن در راه جنوب شهر می‌رفت و در گوشه‌ای از تریلی، یک دکل نفت به چشم می‌خورد. 

روی تریلی با کارگران در حالیکه کمیته چی‌ها مسلح را در برابر داشت، می‌خواند:

سهم ما را بدهید

ما؛

در کارخانه‌ها

و معدن‌های تاریک

می سوزیم

ومثل توده‌های نیم‌سوز

از دهان برق و زغال

بیرون می ریزیم

سهم ما گرفتنی‌ست

می دا نیم…….

نمایش نادرشاه در راه بود که مسلسل‌های کمیته‌چی‌های حکومت اسلامی بر سینه‌های انقلاب رگبار شدند.

نمایشنامه ” عباس آقا، کارگر ایران ناسیونال ” از بی‌مانندترین نمایش‌های خیابانی با رویکرد و موضوع کارگری در خیابان‌های جنوب شهر و میان کارگران بود.

نمایشنامه بر پایه‌ی زندگى واقعى كارگر فابریک بود که به آگاهی می‌گرایید و در اول ماه مه ۱۳۵۸ به صحنه آمد و خواست و زبان طبقه‌ کارگر در برابر سرمایه‌داران و حکومت‌ بود. در سعید در بهمن ماه سال ۱۳۵۹ هنگام پخش تراکت، پس از انشعاب اکثریت و اقلیت، به وسیله گشت سپاه دستگیر می شود. با فریاد و فراخوانی رهگذران از دست جانیان گریخته و در میان مردم ناپدید می شود. نخستین میتینگ پس از انشعاب اقلیت از اکثریت که دست در دست حزب توده با حکومت جمهوری اسلامی بزرگترین سازمان چپ خاورمیانه را به پیاده نظام حکومت اسلامی می‌بردند، سعید در تدارک همایش است. در هفدهم بهمن، بناست که خود او چکامه ای در میدان آزادی بخواند. نزدیک به چهل هزار نفر به سوی میدان روانه می شوند. پاسداران در لباس رسمی حمله می آورند و تظاهرات به خون کشیده می‌شود. جهانگیر قلعه میاندوآب، کارگر کمونیست و از کادرهای سازمان چریک‌های فدایی خلق، ربوده می شود و پس از شکنجه با گلوله هایی در دهان و چشم در سردخانه ی پزشک قانونی یافته می شود و سعید چکامه ی ” جهان کمونیست ” را می سراید. جهان کمونیست یکی از حماسی‌ترین چکامه‌‌‌ی تراژیک و غمبار و غنی ادبیات کارگری است.

۷ بهمن ۱۳۵۹ نخستین میتینگ پس از انشعاب «اقلیت» از «اکثریت»، سازمان چریک‌های فدایی خلق را تدارک می‌بیند. نزدیک به چهل هزار نفر به سوی میدان روانه شدند، اما سپاه پاسداران در لباس رسمی و حزب‌الله به آن‌ها حمله کردند. جهانگیر قلعه میاندوآب کارگر کمونیست به‌وسیله سپاه ربوده شد و پس از شکنجه با گلوله‌هایی در دهان و چشم در سردخانه پزشکی قانونی یافته شد. و سعید «جهان کمونیست» را می‌سراید و این آخرین شعر سعید است: 

گلوله‌ای در دهان 

گلوله‌ای در چشم 

در تکه‌های یخ 

در سردخانهٔ پزشک قانونی 

در شعلهٔ منجمد خون می‌تابد 

شعله‌ای در دهان 

شعله‌ای در چشم 

در میتینگ هفدهم بهمن 

در انبوه هواداران و مردم 

در میان پلاکاردها و شعارها 

در گردش تفنگداران جمهوری و گله‌های پاسدار و اوباش 

در قرق چماق و زنجیر و نانچو 

در صدای شلیک‌های ترس و 

دشنام‌های جنون 

در میان پلاکاردها 

انقلاب 

با پیشانی شکسته و خون‌چکان 

می‌خواند 

با صدای درخشان جهان و 

رودخانه‌ها 

و رفیقان جهان 

جهان کمونیست را 

می‌سرایند و 

می‌سرایند 

با دسته گل‌هایی از خون 

بر فراز میتینگ تاریخ 

سعید با مادرش زندگی می کند. سعید اینک در میتینگ‌های کارگری و توده‌ای شرکت می‌جوید،‌ می‌سراید و می‌نویسد. بیست و هفتم فروردین ماه ۱۳۶۰ در جشن عروسی خود به وسیله پاسداران سرمایه بازداشت می شود. در میان میهمانان که به عروسی‌اش آمده بودند، نگران است. در میان همهمه و ترانه، ناگهان پاسداری از پیک مرگ وارد می‌‌شود با درخواست معرفی سعید.. در میان همهمه و ترانه، ناگهان پاسداری از پیک مرگ وارد می‌‌شود با درخواست معرفی سعید. کمیته چی مزدور، سعید می‌یابد، بازوی سعید را گرفته تا او به با خود بکشاند، سعید مقاومت می‌کند، با مقاومت سعید و تنی چند از میهمانان، پاسدار به همراه همقطاران آدمکش خود حکم جلبی از سوی کمیته مرکزی نشان می‌دهد که در آن دستگیری سعید و تنی چند را به اتهام «قاچاق ارز» آمده بود. در این هنگام چندین کمیته چی مسلح وارد می‌شوند. خانه در محاصره کامل، و پاسداران مسلح بر پشت‌‌‌بام‌ها و روی دیوارهای همسایه‌ها و گفتگو با مامورین مرگ بی نتیجه می‌ماند، چند تیر هوایی شلیک می‌شود. سرانجام سعید می پذیرد که برای جلوگیری از خونریزی‌با آ‌نها برود،‌ به آن شرط که سعید برای رفتن به بازداشتگاه، رفتن با پای پیاده به همراه همسرش ‌باشد. عروس و داماد، دست در دست یکدیگر،‌ در خیابان شب، نمایش حماسی دیگری برپا می‌کنند. بازیگران اجازه شرکت در این نمایش تراژیک و زیبای غمبار را نمی‌یابند. باردگر، شلیک و رگبار، ناگهان مردم محله به خیابان می‌آیند تا این نمایشنامه تاریخی را به تماشا باشند. در این هنگام،‌خشونت ذاتی سرمایه و ایدئولوژی اسلامی و زبان حکومت سرمایه، باریدن می‌گیرد. با قنداق تفنگ و مشت و مجروح ساختن عروس و داماد، تا وادارشان سازند که نمایشنامه‌‌ی «عروسی خون» که می رفت تا به یک خیزش و پیوستن توده‌ها به ضد رژیم پایان یابد، به خودرو بکشانند. پاسداران کمیته‌ی «کوی کن» موفق می‌شوند، سعید و همسرش را در جشن عروسی‌‌اشان،‌ بربایند. سعید دوباره به اوین و اینک در بند ۲۰۹ سپاه پاسداران افکنده می‌شود. در آنجا حکم دستگیری اش را به او ابلاغ می‌شود: عضویت در سازمان چریک‌های فدایی خلق. از او می‌خواهند که توبه نامه بنویسد و برای آزادی در مصاحبه‌ای علیه سازمان چریکهای فدایی خلق سخن بگوید. و او تنها زهرخند می‌زند. یک دست به لوله ی شوفاژ و دست دیگر به میله‌های فلزی در سلول بسته بودند، با باز و بسته کردن دمادم در، او را از پای در آورند. بازوانش شکسته می‌شود.

پس از دوماه شکنجه، ‌سرانجام در سپیده دم نخستین روز تیر ماه ۱۳۶۰، ‌در کنار ۳۶ انسان مبارز و آزاده به فتوای اسلامی خمینی در زندان اوین تیرباران می‌شود. بر خاک گلگون تیر در اوین، عقربه‌های خونین قلب پرمهر و سرود و شور سعید،‌ هنوز بر مدار قطب تهی‌دستان و کارگران زمین،‌ بر جاذبه‌ی‌ قانون انقلاب راه می‌کشید. ستمکشان در سرپناه‌های خویش و بوستان می‌دیدند آن «لاله‌ی شکفته‌ی شرقی» را آنگاه که حکومت در بلند‌گوه‌های فریب حوزه و قار قار قاریان قرآن و نماز و چمن دانشگاه زیر سُمّ ستوران اسلامی عربده می‌کشیدند و می‌خوانند که :‌

« زمین سهم برگزیدگان است»‌ و «برده‌ همیشه برده بوده است، این شالوده‌ی خداوندی‌ است.»

سعید خواهان برهم زدن آیه‌های اسارات‌آور بود. ایستادگی انقلابی در برابر حکومت اسلامی را فریاد می‌زد. هشدار می داد که:

«امروز دیگر این‌آزادی‌های را که دست آوردِ انقلاب خونین ما بود نمی‌توان با پند و موعظه و انتقاد بازپس گرفت،‌ زیرا رژیم سرکوبکر،‌ آزادی را به ضرب چوب و چماق و سلاح از ما سلب کرده است. امروز بهای آزادی خون ماست،‌ پس به پا خیزیم!»

یکی از پاسداران پیشین زندان اوین ( که از او تنها به نام ص. ت نام برده شده) هنگام تیرباران سعید سلطانپور می‌گوید: «آیت الله گیلانی روز سی ام خرداد سعید سلطانپور را در یکی از اتاق های زندان اوین «محاکمه» کرد و هنگامی که شنید سلطانپور متولد سبزوار است از او پرسید آیا شما ملاهادی سبزواری را می شناسید؟ که سلطانپور گفت بله. پس از آن آیت الله گیلانی خطاب به سلطانپور گفت آیا حاضرید افکار ملاهادی سبزواری را مطالعه کنید که سلطانپور گفت اگر وقت کنم حتما. پس از آن آیت الله گیلانی بدون آن که سخنی از محکومیت یا حتا اعدام بکند به سلطانپور گفت خب حتما آثار سبزواری را مطالعه کنید. پس از آن سلطانپور به بند بازگشت و فردا با سپیده دم تیرباران شد.»

خاک خسته بود،‌ پیکرهای رزمنده گان و تهی دستان خیزش در سراسر ایران در آفتاب،‌ برشته و تفتان،‌ برخاک افتاده بودند. خرداد سرخ، ‌سحر تیر را در سینه داشت. هنوز فریاد جوانان بی سلاح و برانگیخته «میلیشیای مجاهد»‌ روانه خیابان‌ها شده برای قدرت‌نمایی رهبران مجاهد به هدف شرکت در قدرت سیاسی سرمایه، به فرمان رهبران خویش که به سودای شرکت در حکومت، ‌آنان را برای «اتمام حجت با خمینی»‌ به بیان مسعود رجوی، به کشتارگاه فرستادند و مانند برگ خزان برخاک می‌ریختند به گوش می‌رسید و پیشترها،‌حکومت اسلامی، ‌تدارک کشتار سراسری و سرکوب کارگران و توده‌‌های زیر ستم و نیروهای انقلابی را دیده بود. آن لحظه‌ی مناسب فرا رسیده بود و در سپیده‌ی نخست تیر، ‌در آن گرگ و میش تلخ، پژواکِ انفجار شعر و شور و خیزش، در کنار سی و شش پیکر انسان انقلابی و آزاده به تیر بند حتا نبسته،‌ ایستاده چون سرو با چشمانی خیره به جلادان خمینیسم داعش زای خویش، سرمایه و مذهب‌اش. آخرین شعر سعید در میدان سنجش و کارکرد شعر و منش انقلابی و پیمان، ‌بر سینه فلات،‌ بال می کوبد و بر «دنا» و «دماوند»‌ و «سهند» و «تفتان» و «دراک» تا «آرارات» و اورامان و هر بلندای و فراز و سنگر انقلابی، بازتاب می‌‌یابد. غزال زخمی انقلاب، ‌بر مدار تیر،‌ می چرخد و آخرین قطره‌های جانش را می ‌سراید. چشمی به همراهان که به جویبار خون خویش فرو می‌نشستند،‌ با لبخند و درد و نگاهی بر فراز دیوار اوین، وسرزنش لبخندگونه‌ای به تاریخ ‌و به خاموشان خانه‌ها و کوچه‌های پر زمزمه و خیابان‌های آنروزهای تهی از قیام کارگران و تهی دستان.

سعید سلطانپور در روند رشد و بلوغ آگاهمند خویش، در فراشد فعالیت‌‌های انقلابی،‌ علیه مناسبات خواری آور و ستمبار بورژوایی فرا روئید و در خیابان‌های جنوب‌های جنوب تا شمال و شرق و غرب در میان کارگران جاری گردید و هنوز جاری است.

سعید سلطانپور، کادر انقلابی و آگاه طبقه کارگر،‌ چشم ما بود،‌ سعید را می‌بایست همچنان مردمک چشم‌ حفظ‌ می‌کردیم.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate