این نوشتار به ضرورت حزب کمونیست، افسانه ناسیونالیسم، و بازتاب و واکنشهای به آن میپردازد. از آنجا که رهبری بینش راست در کومه له در رادیو دیالوگ (روز ۲۱ ژانویه ۲۰۲۱) خط رسمی حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان حزب (کومه له) را از اراُئه ندادن یک صفحه آ۴ پیرامون برنامه و استراتژی متهم کرده است، در میان صدها صفحه درونی و بیرونی، این نوشتار ۴ سال پیش را بار دیگر بدون کوچکترین ویرایشی به گواهی می آوریم:
«بخش نخست این نوشتار با فراز زیر به پایان بردیم:
در این شرایط مبارزه طبقاتی نیز، یا ناسیونال رفرمیستها (در صورت جدی بودن)، سرنوشت کارگران را درکردستان برای اسارت و بازتولید بردگی در دست میگیرند، یا کمونیسم بهسان دانش و شرط رهایی جامعه از نابودی و اسارت، دخالتگر مبارزه طبقاتی میشود. یا سوسیالیسم یا بربریت. دستآورد اولی، رهایی، پیآمد دومی فلاکت و اسارت است….
ضرورت حزب کمونیست و حزب یک ضرورت
بنای حزب کمونیست ایران در شهریور ماه سال ۱۳۶۱ با دیرکردی تاریخی، پاسخی ضروری بود تا سازمان سیاسی پیشاهنگی برآید که وسیلهای شایسته و طبیعی راه رهایی و مبارزه کارگران باشد. این ساختار سیاسی، یک ضرورت حیاتی بود برای مبارزه طبقاتی در راه دست یابی به تمامی خواستهای صنفی و سیاسی کارگران و ابزار سازمانیابی و رهبری سازماندهی انقلاب سوسیالیستی و پیروزی طبقه کارگر.
بخشی از رهبری وقت کومهله، پیش از ۱۳شهریور ماه سال ۱۳۶۱ و اعلام حزب کمونیست ایران این ضرورت را در سال ۵۸ دریافته بود،. شماره نخست «شورش»، ارگان سیاسی سازمان انقلابی زحمتکشان ایران (کومهله)، در آبان ماه ۱۳۵۸به روشنی بیانگر ماهیت و نخستین اهداف کمونیستی، و سراسری کومهلهای است که به سوسیالیسم مینگرد. در بخشی از این نشریه چنین می آورد:
«… تئوری انقلابی بیان فشردهی تجربهی جنبش تودهها از دیدگاه جهان بینی طبقه کارگر است. محال است بدون شرکت در پراتیک جنبش بتوانیم به این تئوری انقلابی دست پیدا کنیم. اما شرکت در جنبش هم به تنهایی ما را به تئوری انقلابی نمیرساند. اندوختن تجارب اگر به جمعبندی و ارتقاء آن تا مرحله تئوری نرسد، نمیتواند به چراغ راهنمای جنبش تبدیل شود… ما فکر میکنیم امکان آن را داریم با تحلیلهای خودمان از شرایط مشخص در راه کشف تئوری انقلاب ایران، نقش مثبتی ایفا کنیم.»() «شورش» سپس با نقل قولی از کتاب «دولت و انقلاب لنین» نتیجه می گیرد:«مارکس از تمام جریان تاریخ سوسیالیسم و مبارزه سیاسی چنین استنتاج نمود که دولت باید محو گردد و شکل انتقالی در جریان این محو شدن (یعنی گذار از دولت به سوی جامعه بدون دولت) عبارت خواهد بود از«پرولتاریای متشکل به صورت طبقهی حاکم»…. کمون- آنچنان شکلی است که انقلاب پرولتاریا آن را «سرانجام کشف کرده است.» ( لنین دولت و انقلاب مجموعه آثار [منتخب آثار] یک جلدی، ص ۵۳۷)
این یک شناخت و دریافت محلی و منطقهای نیست، یک بیان طبقاتی، سراسری و انترناسیونالیستی است. مهم نیست نویسنده یا نویسندگان آن در فرایند مبارزاتی به چه جانبی از طبقات اجتماعی روی کردند، و اینک کجایند ، میتواند «استرووه»، «کائوتسکی» باشد یا لنین، مهم دیدگاه و تئوری نهفته در این دیدگاه است. کمون، یک پروژه جهانی کارگران بود، در پاریس آفریده شد و به اندیشه نشست و مادیت یافت و در خون فروبرده شد. اما اندیشه، آزمون و راه و درفش سرخ کمون جاودانه ماند تا آزمونی برای خودرهایی طبقه کارگر باشد. این تجربه، در اکتبر به آزمونی نوین در آمد، شکست خورد، اما مبارزه و امید و انقلاب و ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی سربه نیست نشد. هیچ کمونیستی محلی و لوکالی نمیاندیشد.
خصوصیات حزب کمونیست کارگران
حزب طبقه کارگر بعنوان ضرورت اساسی و تاریخی پیوند ارگانیک جنبش آگاهانه سوسیالیستی با جنبش مبارزاتی کارگران بهسان پیدایش والاترین سازمانیابی و آگاهی طبقاتی برای سازماندهی انقلابی و حاکمیت کارگری است. دراین میان، کمونیستهای سازمانیافته در حزب کمونیست دارای ۴ ویژگی و تمایز با دیگر احزاب کارگری و غیرکارگری هستند:
۱- تفاوت کمونیستهای سازمانیافته در حزب کمونیست، از دیگر حزبهای کارگری در مبارزه سراسری و منافع مشترک تمام پرولتاریا است.
۲- کمونیستهای سازمانیافته در حزب کمونیست در روند گوناگون مبارزه طبقه کارگربا بورژوازی خودی، همه جا منافع سراسری جنبش را نمایندگی می کنند.
۳- حزب کمونیست، در سپهر دیدگاهی و تئوریک، نسبت به دیگربخشهای عظیم پرولتاریا، از روند و سیر جنبش پرولتری و پیآمدهای آن درک و دریافت روشنتری دارند.
۴- کمونیستهای سازمانیافته در حزب کمونیست در میدان عمل، پیشروترین، صادقترین و قاطع ترین و سازشناپذیرترین بخش طبقه کارگر هستند.
نقد سوسیالیسم پوپولیستی
نقد و مرزبندی با سوسیالیسم غیر کارگری یا سوسیالیسم خلقی/پوپولیستی لوکالیستها و یا قرن بیست و یکمی نوع چاوزی در ونزوئلا و بولیوی (در بهترین حالت)، و یا ادعاهای آغازین اتحادیه میهنی کردستان عراق، گوران با هر گویش، یک ضرورت است. از همین روی، نقد طبقاتی و رادیکال، همراه و همراستاست با مبارزه طبقاتی پرولتاریا و حزب کمونیست. به همین سبب و ضرورت بود که مارکس و انگلس در مبارزه علیه انواع سوسیالیسمهای غیر کارگری، مانیفست ومنشور حزب کمونیست را پایه بنیادگزاری حزب کمونیست قرار دادند. این مرزبندی و نقد طبقاتی انواع دیگر سوسیالیسمها و «جنبشها» و ضرورت سازمانیابی آگاهی و سازمان سیاسی و سراسری پرولتاریا به ویژه اکنون که به ضرورت حیاتی رهبری سراسری حزب کمونیست و طبقه کارگر بر این مبارزهها روبرو هستیم، بیش از همیشه درک میشود. در چنین شرایطی، که خیزشها اجتماعی در شمار مبارزههای زنان، دانشجویان، ملل زیر ستم، پشتیبانی از حق تعیین سرنوشت ووو را که در بهترین حالت سرشت خرده بورژوایی و بورژوایی دارند ونه دگرگونی سوسیالیستی مناسبات طبقاتی، و در اینجا و آنجا با پرچم «جامعهی مدنی »، «مخالفتهای مدنی»، «نافرمانیهای مدنی»، «حقوق بشر»، جنبشهای «رهایی بخش» نمایان میشوند، ضرورت این مبارزه و نقد و مرزبندی و تلاش برای برقراری هژمونی نظری و پراتیک و سازمانی کارگری و حزب کمونیست صدچندان میشود. این رهبری طبقه کارگر است که میتواند تمامی این خیزشها و خواستهای خردهبورژوازی و لایههای اجتماعی غیرکارگری و ملیتها را رهبری کند و ضمانت اجرایی بیابد، درغیر اینصورت، بورژوازی رهبری آنها را به عهده میگیرد.
به بیان و آموزش منشور رهایی طبقه کارگر، مانیفست کمونیست، کمونیستها برای سازمانیابی طبقه و شتاب بخشیدن انقلاب به رهبری طبقه کارگر، تسخیر قدرت سیاسی و درهم شکستن ماشین نظامی و اداری بورژوازی و برقراری سوسیالیسم و جامعهی کمونیستی مبارزه میکنند، زیرا با چنین روند و رویکردی است که نجات جامعه و تمامی حکومت شوندگان از ستم و فلاکت، در گرو رهایی طبقه کارگر بوده و به آن گره خورده است.
« دمکرات (خرده بورژوازی- داخل پرانتز از نگارنده) آنگونه موجودی است که از شرمآورترین شکستها مثل زمانی که وارد مبارزه میشد پاک و منزه بیرون میآید، با اعتقادی تازه به اینکه باید پیروز شد و آن هم نه از این روی که وی و حزباش میبایست از دیدگاه سابق خود دست بکشند، بلکه برعکس، از آن جهت که شرایط باید برای پیروزی آماده گردد.»( مارکس ۱۸ برومر لویی بناپارت، ۶۸، ترجمه باقر پرهام، نشر مرکز ۱۳۷۷ چاپ نخست، تهران).
این بینش از آسمان نمیآید، فرموله کننده این دیدگاه خواب نما نشده است، ذهنیتی است بر آمده از مادیتی میدانی و زمینی، جاری در جامعه طبقاتی و طبقات اجتماعی. مارکس به درستی چگونگی این دریافت را شکافته است:
« از این تصور هم که گویا تمامی نمایندگان دمکراتیک (خرده بورژوازی)، از دکانداران، یا شیفته دکانداران هستند باید بر کنار بود، چون ممکن است فرهنگ و موقعیت شخصی آنان فرسنگ ها با این گروه ( خرده بورژوازی) فاصله داشته باشد. خصوصیت خرده بورژوازی این نمایندگان از اینجاست که ذهنیت آنان نیز محدود به همان حدودی است که خرده بورژوازی در زندگی واقعی بدانها بر می خورد و قادر به فرا رفتن از آنها نیست و در نتیجه آنها در تئوری به همان مسائل و راه حل هایی می رسند که منفعت مادی و موقعیت – اجتماعی خرده بورژوازی در عمل متوجه شان است. این است خطوط کلی رابطه ی که میان نمایندگان سیاسی و ادبی یک طبقه و خود آن طبقه وجود دارد.» (مارکس ۱۸ برومر… ص ۶۲)
این آموزش درخشان سال ۱۸۵۰ مارکس در ۱۸ برومر است که گویا با لوکالیستهای ناسیونال رفرمیست ما – که به ویژه د راینروزها در آکسیونها و تربیونها، خود را با بیشاز پیش با رنگ و پرچم سرخ هم معرفی می کنند- روبرو است تا چنین خطابیهای بیافریند.
قطعنامه پیشنهادی مارکس و انگلس برای سازمانیابی سازمان سیاسی طبقه کارگر، در کنگره پنجم انترناسیونال اول، در ۲ سپتامبر ۱۸۷۲ و تصویب آن، در مبارزه علیه انواع سوسیالیسم خرده بورژوازی و بورژوازی در درون جنبش کارگری، در شمار باکونیستها، پرودونیستها و اوئونیست [آنارکو سندیکالیستها]، ووو گویی از همین ضرورت سرچشمه می گرفت.
مارکس و ضرورت حزب کمونیست سراسری
به پیشنهاد مارکس، ضرورت ایجاد حزب سیاسی طبقه کارگر به مجمع عمومی داده شد. این پیشنهاد، با ۲۹ رای موافق در برابر ۵ رای مخالف و ۹ رای ممتنع به تصویب رسید.
قطعنامهی ضرورت حزب سراسری و کمونیست در کنگره ۵ انترناسیونال اول، چنین مینویسد:
« پرولتاریا در مبارزه خود علیه نیروی متحد طبقات دارا، فقط می تواند با سازمان دادن نیروهای خود در یک حزب سیاسی مستقل، بهسان طبقه عمل کرده و علیه تمامی احزابی که طبقات دارا در آن متشکل شده اند عمل نماید، این سازمان سیاسی پرولتاریا به مانند یک حزب سیاسی برای دست یافتن به پیروزی انقلاب اجتماعی و بالاتر از همه برای رسیدن به هدف نهایی خود، یعنی الغاء همه طبقات ضروری است.»
در نبود حزب سیاسی کمونیست، طبقه کارگر به اسب تروا و زایدهی بورژوازی تبدیل شده و سرانجامی جز بردگی همانند ۱۳ میلیون کارگر متشکل در اتحادیه همبستگی به رهبری لخ والسا در لهستان سالهای ۱۹۸۰، و کارگران اسیر حزب کارگر بریتانیا، حزب سوسیالست فرانسه و آلمان، و انواع سوسیال دمکراتها و اتحادیههای سراسری اسارتبارشان، کارگران محصور شده در اتحاد چپ کارگری برزیل و قیام سال ۵۷ و کارگران و تهی دستان در اقلیم کردستان و عراق و سوریه، ووو، تنها از خود بیگانه میشوند و از خود «منفرد» و با بورژوازی دمساز می شوند.
تاريخ مبارزات طبقاتی از آن هنگام که پرولتاريا به ياری فلسفهی خويش، در عمل پا به عرصهی کارزار طبقاتی نهاد، تجربههای بسياری را شاهد می آورد که چگونه روشنفکران طبقات و لایههای غير پرولتری و میانی با پوشش سوسیالیسم و درگفتار با مانيفست ومنشورکمونيستی وسوسياليستی،اما در کردار ضد کمونیستی، پديدار گرديدهاند. کمونیسم اما، بررسی تاريخ واقعی آنها و پراتيک افراد را ملاک و معيار شناخت میشناسد و نه آنچه که آنها در بارهی خويش می گويند و می نويسند. دانش مبارزه طبقاتی میآموزاند که برای پی بردن به ماهيت مبارزه حزبی بهجای پرداختن به آنچه افراد واحزاب در باره خود میگويند، بايد به تاريخ واقعی و پراتيک آنان پرداخت . بايد موضع گيری آنان را در آن هنگام که منافع طبقاتی گروهبندیهای اجتماعی به ميان میآيد، مورد داوری قرار داد و آنراملاک شناخت وابستگی و ماهيت طبقاتی گروهبندی های سياسی دانست. بهويژه، ماهيتها، در هنگامی که تضادهای طبقاتی شدت میگيرند و گرايشهای گوناگون در برابر هم صف آرايی میکنند تا از منافع طبقاتی خويش دفاع کنندد و سهم طبقاتی خود را محافظت کنند، نمايان میشوند.
نابودی مالکیت خصوصی، نابودی مالکیت شخصی نیست و سوسیالیسم، هیچ کس را از برخورداری از فرآوردههای جامعه محروم نمیسازد، بلکه امکان دارا شدن فرآوردهی کار دیگران از هرکسی گرفته میشود و جامعه اجازه نمیدهد که فردی دست آورد کار دیگران را به مالکیت شخصی وفردی ِخود در آورد.
شناخت ضرورت و ضرورت شناخت – حزب کمونیست
حزب یا سازمان سیاسی منطقهگرا (لوکالیست) در ایران، اگر دگرگونخواه است، اگر میخواهد روی کاغذ و در فضای مجازی نماند، یا باید با کارگران و زحمتکشان کرد، بلوچ، ترک، عرب، فارس و ترکمن و همه اقوام همراه باشد، که باز ضرورت تحزب گرایی سراسری سال ۵۸، با نیازی دهها بار سنگین تر و حیاتیتر، جلوهگرمیشود؛ یا نه، در پی خواستهای منطقهای، فدرالیسم و خودمختاری است و به رفرمهایی در چارچوب نظم موجود چشم دوخته و به اجبار باید همانند «حزب دمکرات کردستان ایران» و عراق عمل کند. که باز به ناچار باید با حزبهای محلی و منطقهای هم استراتژی خود، همراه شود. این حزب و یا سازمان سیاسی، بدون همراهی با نیروهای انقلاب و با رویکرد انقلابی به طبقه کارگر، یا با رویکرد «ملی» یا «سوسیال دمکراتیسم» منطقهای، ارتجاعی بایستی و ناچار است با نیروهای مشابه خود همراه شود و پشتوانه گیرد. در هردو رویکرد، باید از همبستگی دیگر بخشهای ایران و حتا منطقه برخوردار باشد و گرنه با یورشی ساده از سوی حکومت مرکزی، تنها مانده، و نه تنها خود در ایزولگی نابود میگردد، بلکه منطقه نیز در تنهایی به خاک وخون کشانیده میشود. این نیرو ناچار است با بلوچ و عرب خوزستان و آذربایجانی و ترکمن ووو آنچنان پیوندی داشته باشد که در صورت لشگرکشی حکومت مرکزی، از همبستگی آنها برخوردار باشد و همزمان با پراکنده سازی ارتش سرکوبگر در سایر بخشها درگیرشان سازد.
تجربه «خودمختاری» های سال۲۵ -۱۳۲۴ فرقه دمکرات آذربایجان (به رهبری پیشهوری) و دمکرات کردستان به رهبری قاضی محمد که با ایجاد قحطی و بلوا در سراسر ایران، غارت شهرها به ویژه جنوب ایران به دست خانهای لر و قشقایی که به نام سالهای «نهضتی» شناخته شده، آن خودمختاریها هنوز یکساله نشده، بدون پشتوانه سراسری و با سازش روسیه شوروی به رهبری استالین با دیگر متفقین جنگ جهانی دوم به خاک و خون کشانیده شدند. به هر روی، گرایش لوکالیست، ناگزیر است که برای مبارزه در برابر حکومت مرکزی در شرایط و مناسبات طبقاتی حاکم و بهناچار برای ماندگاری با سازمانهای محلی و یا گروهبندیهای سیاسی دیگر ملیتهای درون ایران، هم پیمان بشود. به کردستان ایران بنگریم: در کردستان، چنین حزبها و گروهبندیهای سیاسی چگونه ماهیتی، کارنامهای، و رویکرد و سیاست طبقاتی و استراتژیی دارند! با آن همه پلاتفرم و ادعاهای آغازین، اکنون قبلهگاه آنها کجاست و متحدین و دوستاناشان چه در منطقه، چه در سراسر ایران و چه در سطح جهانی کدامهایند؟ دربلوچستان جز با عربستان و پاکستان و قطر و شیخنشینها و در آذربایجان جز به شوونیسم و گرگهای خاکستری و پان ترکیسم و حکومت ترکیه به چه نیروها و جهان بینی دخیل بسته و یا وابستهاند؟ بگذریم که همانند حزب دمکرات و برخیجداشدگان از کومهله چشم امید به باندهای«اصلاح طلب» حکومت مرکزی دارند.
حزب و نیرو و گرایش لوکالیست به فرض با پسوند سوسیالیست، و سرخ، یک حزب رفرمیست و سرانجام بورژوایی خواهد بود. چنین نیروهایی از هدف نهایی سوسیالیسم بازمانده و مبارزهای پوپولیستی را دنبال میکنند. آنان به لیبرالیسم بورژوایی گرویده و با شرایط حاکم گره میخورند و همخوان میشوند. آنان با گرفتن سهمی از رانتهای سیاسی و اقتصادی از بورژوازی بزرگ، با آنان و به شرایط حاکم دمساز میشوند و سرانجام به سرکوب جنبش کارگری کمونیستی میپردازند. از گرایشهای خردی که به نام کومهله خوانده میشوند بگذریم، حزب دمکرات کردستان ایران از آغاز بنیانگزاری برههی قاضی محمد، نمونه بارز و عینی چنین نیروهایی است. این سرانجام رادیکالترین نیروهایی است که حتا با جانبازیها و مبارزههای دهها و صدها ساله، مانند ایرلند و ارتش آزادیبخش آن، ساندنیستها در نیکاراگوئه، و همهگونههای ارتشهای «رهایی بخش» و «ملی» و «مستقل» از اندونزی گرفته تا الجزایر، ونزوئلا و آفریقای جنوبی و کردستان عراق و برزیل با حزب چپ کارگری آن به پشتوانه دهها میلیون کارگر اسیر در اتحادیههای صنفی، به رهبری لولا ووو با درفش و شعار آزادی و استقلال برآمدند و برای جهان سرمایه، کارگزار شدند و اسارت جامعه را بازتولید کردند.
آزادی و استقلال و سوسیالیسم مفهومهای بزرگیاند که پشت آنها بزرگترین جنایتها، انجام گرفته است. در اینجاست که یا انترناسیونالیسم یا گلوبالیزاسیونیسم؛ یا طبقه کارگر جهانی و انقلاب و یا ادغام در دنیای سرمایه و کارگزارجهانی سرمایه شدن.
با چه شرایطی روبرو هستیم؟
با هیولایی به نام حکومت اسلامی روبرو هستیم. با یک حکومت طبقاتی و ایدئولوژیک که هر آینه می تواند به سلاح هسته ای مسلح شود، با باندهای حکومتی مافیایی، با هزاران امامزاده و حسینیه و حوزه و مسجد و پایگاه بسیج نظامی بسیج جهالت و مرگ، با نظامیان تروریستی حزبالله و حشد الشعبیها وبسیجهای تروریستی درسراسر جهان، با بلوکهای جهانی «اروآسیا» به رهبری روسیه و «بریکس» (برزیل، روسیه، هندوستان، چین و آفریقای جنوبی) و سازمان همکاری شانگهای، ایالات متحده و غرب هم سرنوشت و همراه است. از بزرگترین سرچشمههای نفت و گاز جهان برخوردار است، با تجربهی ۴۰ سال جنگ و سرکوب و مبارزه طبقاتی به سود سرمایه، و با اراده سرکوب و نیروی سرکوب. برخوردار از نیروی ویرانگر مذهبی، و مهمتر از همه از هم گسیختن جامعه وتخریب و سلطهی رذالت ها و منکوب کردن پرنسیپها و فضیلتهای انسانی، در شرایطی که همین حکومت هیولایی، با اقتصادی ورشکسته و دلال، غرق در بحران سیاسی و اقتصادی، رکود و کسری کلان بودجه و تکیه بر نفت در نوسان و تبخیر، بدون مشروعیت و پایه تودهای و تنها تکیه بر سلاح و آسیب پذیر و آسیب دیده از بحران عمیق سرمایه جهانی و روبرو با اختلافهای شدید باندهای حکومتی. حکومت و مناسباتی بسیار آسیب پذیر، غرق در فساد و از هر مشخصهی منفی در آخرین ردههای معیارهای جهانی در کنار سومالی و بیافرا ووو قرار دارد، نا امن برای سرمایه و سرمایهگذاری، غرق در فساد حکومتی، نا امنی اجتماعی، بی ثباتی سیاسی، وجود قدرتهای چندگانه سپاه ، دولت و بیت رهبری ووو و بی ثباتی دولتی، وجود مافیای باندهای حکومتی، در کشوری که یک زندان بزرگ سیاسی است و با قتلهای حکومتی («اعدام») تروریسم، ووو در جهان سرمایه داری گرفتار آمده است. بالاتر از همه با طبقه کارگر افزون بر ۴۰ میلیونی و نوجوانان و جوانانی هرآینه آماده انفجار ۴۰ میلیونی، با زنان زیر ستمی که نزدیک به سی میلیون آنها بیکار هستند، با افزون بر دو میلیون دست فروش، افزون بر ۳۰۰ هزار کولهبر درکردستان وهزاران هزار دربلوچستان و کرانههای خلیج فارس، با چندین میلیون فارغالتحصیل بیکار، با اعتصاب و اعتراضهای پراکنده و شبانه روزی کارگران در سراسر ایران، با رشدِ کمی و کیفی طبقه کارگر، دستبه گریبان با رشد بی مانند جنبش و با رشد نسبی آگاهی طبقاتی کارگرانی که رویکرد به سازمانیابی دارند. این حکومت با نارضایتی تودهای افزون بر ۷۰ میلیونی آماده اعتراض روبروست.
بیماری سکتاریسم
کمونیستها و گرایشهای سوسیالیستی، اتمیزه و پراکنده بودند و هستند و نه تنها در جنبش سوسیالیستی، بلکه در جنبش کارگری هم انشقاق و پراکندگیآفریده شد. همانند یک بیماری مزمن، ذهنیت جداسری به ذهنیت پیوند، چیرگی دارد. سکتاریسم بیمار، چون زخمی کهنه و فردگرایی دگم، بازدارنده عمل و حضور و درک ضرورت شدهاند. پایان دادن به سکتاریسم و شناخت ضرورت یک حزب سراسری، یک شناخت طبقاتی بود. ضرورتی برای پاسخگویی به یک ستاد رهبری پیکار طبقاتی. مگر میشود بدون ستاد رهبری و پیشاهنگ طبقه کارگر، بدون همبستگی طبقاتی، بدون پیوند سراسری، بدون سازمانیابی طبقه کارگر، به پیروزی رسید!؟ طبقه کارگر ایران وظیفه دارد تا تکیه گاه سرمایه جهانی، تکیه گاه ارتجاع و مذهب و داعش را در ایران، ویران سازد و بنایی ساختار دهد، تا تکیهگاه کارگران و تهی دستان جهان باشد.
مگر تضاد و مبارزهی ما با حکومت سرمایه، سیاسی است، و یا برای سهمی از اقتصاد و زمین و قدرت سیاسی مبارزه میکنیم؟! هرگز! مبارزه ما طبقاتی است. طبقه در برابر طبقه! در برابر طبقهای که متحد است، حکومت دارد، و از ارتش و سلاح و پول برخوردار است و با همهی دستگاههای حکومتی، و متحدین جهانی بدون درنگ، با تمامی نیرو از حاکمیت اقتصادی و سیاسیاش دفاع میکند. به یاد داشته باشیم، که از حکومتی به نام «جمهوری اسلامی» سخن میگوییم که کارنامه جنایت و دنائت ۴۰ سالهاش را در پیش روی داریم، حکومتی که برای حفظ حکومت اسد، و بقا خویش، سوریهی ویران را به نیابت روسیه و به کمک حزبالله آفریده است. چه سازمانی میتواند، مبارزه در برابر چنین حکومتی را به پیش ببرد؟ سازمانی محلی، در محاصره، با خواستهای تمامخلقی در بهترین حالتکه در شرایط توازن نیرو میتواند، با حکومتهایی همانند صدام، یا ترکیه و اکنون در سوریه را به شرط ایمن ماندن حکومت مرکزی و مناسبات حاکم سازش کند؛ زیرا که سازش، و مبادله ماهیت چنین نیروهایی است.
سوسیالیسم و ریشه اعتبار و اعتماد
اگر سازمان کردستان حزب کمونیست ایران – کومهله در چارچوبهی کردستان بسنده و کارآ و فراخواندهنده است و برخوردار از اعتبار و اعتماد، نشانهی چیست؟ کمونیسم و سوسیالیسم را از برنامه، هویت، تبلیغ و ترویج و سازماندهی و تاریخچهی آن بردارید، تا آشکار شود آیا بازهم از همان اعتبار و اعتماد برخوردار میشود؟ اعلام انحلال، با هر توجیهی. از همین زاویه است که گرایشهای انحرافی و بورژوایی جدا شده هنوز هم خود را کومهله می نامند. زیرا نام کومهله با کمونیسم وپرچم سرخ و انقلاب سوسیالیستی، به سان یک ضرورت طبقاتی آفریده شد و دارای پایگاه تودهای، اعتبار و استقبال میلیونی است.
اگر در این شرایط حسابمان را با نگرشهای انحرافی روشن نسازیم، فردا بسیار دیر خواهد بود. خرده اختلافها باید روشن شوند. در فضای دیالوگ، یعنی گفت و گو، بدون زدن انگ و نشانه به افراد، باید نگرش و دیدگاهها روشن شوند و به داوری گذارده شوند. باید، در فضایی سازنده و دور از هراس، به بیان دیدگاهها پرداخت، آنگاه به نقد دیدگاه انحرافی برآمد.
دوخط مشی، دو رویکرد، دو نگرش
بهراستی مگر بدون تئوری انقلابی، هیچ جنبش انقلابی می تواند وجود داشته باشد! آیا نظریهای ورای تئوری انقلابی طبقه کارگر سراغ دارید!؟ لوکالیستها، چه تئوری انقلابی در دست دارند؟ اگر همان تئوری انقلابی طبقه کارگر، یعنی همان مانیفست حزب کمونیست که چکیده آن تئوری است، سودشان در جداسازی طبقهکارگر کردستان ایران از طبقهکارگر ایران چیست؟
اگر چنین است، تفاوت آنها با بوندیستهای لهستانی چیست؟ سرانجام آن لوکالیستها را میدانیم. کسانی که حزب سوسیالیست منطقهای را به جای حزب کمونیست سراسری، میجویند، حتا با باوری صادقانه و حتا بدون توجه به سرانجام انواع «کومهله»هایی که با جنجال دو سه دفتر «سوسیالیستی»را بیرون دادند، این دوستان ناچار باید حزب «سوسیالیست» یا «کمونیست کردستان» یا سازمانی سیاسی عوامفریبانهی محلی برپا کنند. به ناچار باید دارای تئوری باشند. تئوریاشان چیست و از کجا میآید؟ تئوری در خلاء نیست، در جامعه است، بر مبنای مناسبات است، به یکی از طبقات اصلی همین جهان و جامعهی طبقاتی تکیه دارد. از آنجا که پرولتری نیست، کمونیستی نیز نیست، بدون شک بورژوایی است، ناسیونالیستی خواهد بودکه ۲۰۰ سال دستکم دیر بیدراشده است و اکنون باید به ناچار در آغوش بلوکهای سرمایهداری بازی کند. سرانجامِ آنان، سرفرد آوردن در برابر حرکتها و خواستهای خودبخودیسم و عموم خلقی است. این را دیالکتیک میگوید. این گرایش «ملی» و یا «مستقل» هم نیست حتی با فریادها، بیرقهای سرخ و نام کومهله و سوگندهای ناسیونالیستی، نه ناسیونالیستی است و نه ملی و نه حتا محلی. به حزب دمکرات کردستان عراق و ایران بنگرید! اینگونه گرایشهای سیاسی، بیشتر از زاویه تشکیلاتی جدا میشوند، با شتاب، طبقاتی میشوند و به درون سیستم و روابط و مناسبات بورژوازی جهانی شیرجه میروند. سرانجام رهبران احزاب کردی درمنطقه بایستی آینه عبرت باشد. این نگرش از آنجا که به طبقه کارگر انقلابی و کمونیسم و حزب کمونیست سراسری و انترناسیونالیسم کارگری جدایی میخواهد، با بورژوازی سراسری، همزی میشوند، و به ناچار و خواهی نخواهی، به حکومتهای منطقه، به بورژوازی جهانی و به بلوک و قدرتی مانند چین و روسیه و یا اروپا و ایالات متحده آمریکا ریسمان میبندند. این گرایش، روانشناسانه، دچار ناامیدی و خستگی، آینده را تاریک و راه را سخت میبیند. به بازاندیشی و مینیمالیسم منطقهای امید میبندد. به حزبهای سیاسی کردی در کردستان عراق و ترکیه و سوریه و همین ایران بنگرید! توهم پارلمانتاریستها، «حزب دمکراتیک خلق» در ترکیه، مگر جز بیراههی یک سازمان سیاسی لیبرال است که در بازی پارلمانتاریستی نوعثمانیسم در ترکیه، کارگران و زحمتکشان را به توهم گرفت و اسیر شد!
اگر حزب کمونیست ایران با جنبش کارگری با همین نسبت امروزین هم، گره نخورده بود، مانند بسیاری از حزب ها و گروههای سیاسی به حاشیه رانده شده بود و شاید نامی از آن بود و یا باید خود را به قدرتی به بهایی کم می فروخت. گرایشهای ناسیونالیستی و نیروهای در قدرت بارها دراقلیم به ویژه تلاش کردهاند که حزب را ازهمین پایه کارگری و از همین رابطه و همین برنامه و رویکردی که دارد جدا سازند.
کمونیسم، علم شرایط رهایی پرولتاریا است، جنبش کارگری علیه بورژوازی نیز تعریف میشود. این کمونیسم زنده است. به جنبش کارگری در فرانسه، بنگریم. در مبارزهای سه ماه در خیابان، که شبانه روز میرزمد، در برابر تمامی دسیسههای اتحادیهها، در برابر نیروهای سرکوب، به جنبش کارگری در یونان، ترکیه، سراسر ایران بنگریم، چرا تمامی تلاشها و اعتراضها ناکام ماندهاند؟ به شرایط بحرانی بورژوازی جهانی، به رشد آگاهی و آزمونهای طبقه کارگر در ایران بنگریم. به این جنبشها که هر آینه سیاسی میشوند بنگریم، به ویژه در ایران که با هر اعتراض و خواستی، نیروهای مسلح را در برابر خود می بیند، و در می یابد ماهیت حکومت و دولت و ضرورت دستیابی و سازماندهی خود تا با اقدامی همانند و مستقیم برای سرنوشت خود مبارزه کند، بنگریم.
تنها ناسیونالیستها و سوسیال دمکراتها هستند که به نام سوسیالیسم خود را میشناسانند، و در چارچوب تنگ ناسیون و ملت و خاک خویش میمانند و برتری طلب و تا فاشیسم فرو میغلتند. نگرش کمونیستها، اندیشهای جهانی است. خانه کمونیستها و کارگران، جهان است، جهان سوسیال دمکراتها و ناسیونالیستها خانهی آنان است (با ایدهای برگرفته شده از گل سرخ انقلاب کارگری، روزا لوکزامبورگ)
تنها این جهان بینی و تئوری و دانش رهایی بخش پرولتاریایی است که میتواند انسان، و ملتها و حکومتشوندگان را با سرنگونی سوسیالیستی مناسبات و حاکمیت سرمایهداری به رهاییبرساند و تضمینی باشد برای رهایی خلقهای زیر ستم.
عباس منصوران ۱۰ اکتبر ۲۰۱۷