حزب ما کارگران آگاه حزب تلاشگر برای پیروزی انقلاب قهری کمونیستی

. شعور اجتماعی انسان ها تعیین کننده هستی اجتماعی انسان ها نیست،  برعکس هستی اجتماعی انسان ها تعیین کننده شعور اجتماعی انسانهاست.اقتباس از کارل مارکس – پیشگفتار اقتصاد سیاسی- ۱۸۵۸-۵۹

حزب ما کارگران آگاه حزب تلاشگر برای پیروزی انقلاب قهری کمونیستی، درهم کوبیدن دولت سرمایه داران و ایجاد دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریای مسلح بوسیلۀ پرولتاریای مسلح است!
حزب ما، قادر نیست در بارۀ انقلاب قهری کمونیستی سکوت نماید!
امروزه شناختن دولت به عنوان دستگاه سیادت طبقاتی – ارگان اساسا مسلح طبقه حاکم برای سرکوب طبقه محکوم و انجام انقلاب قهری کمونیستی، یعنی وسیله درهم شکستن دولت سرمایه داری امپریالیستی حاضر، به تنها معیار واقعی و اساسی کمونیست بودن با نبودن تبدیل شده است!

”  دیکتاتوری قدرتیست که مستقیما متکی به اعمال قهری است و بهیچ قانونی وابسته نیست. دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا قدرتیست که با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی بچنگ آمده و پشتیبانی می گردد و قدرتیست که بهیچ قانونی وابسته نیست.” لنین انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد.

  • انقلاب زیباست، جز آن همه چیز بیهوده است– رُزا لوکزامبورگ

  • بدون انقلاب قهر پرولتری– انقلاب قهری کمونیستی – رهائی دست نیافتنی است و مرگ نسل انسان گریزناپذیر!
    « بورژوازی از فئودالیسم سلطنت استبدادی، ماشین بوروکراتیک – نظامی را به عاریت گرفت و ان را کمال بخشید، اپورتونیست ها (بویژه در ۱۹۱۴-۱۹۱۷ ) درآن روئیدند. ( امپریالیسم بمثابه یک عصر در کشورهای پیشرفته در کل قدرت بیش از اندازه ای به این ماشین بخشید) هدف انقلاب پرولتاریائی”داغان کرد”، “خرد کردن” این ماشین و جایگزین کردن آن با خود مدیری کامل از پائین، در محلات و در بالا قدرت مستقیم پرولتاریای مسلح، دیکتاتوری پرولتاریا!»، لنین مارکسیسم در باره دولت– وظایف انقلاب در رابطه با دولت

انقلاب قهری که پیروزی آن بدون سازمان یافتن پرولتاریا و مسلح شدنش امکان ناپذیر است، ضروری ترین و فوری ترین عمل و پراتیک انقلابی کمونیستی است که طرح کردن آن، کوشش و تلاش شبانه روزی کردن برای آماده کردن طبقه کارگر، برای به پیروزی رساندن آن، به معیار واقعی کمونیست بودن و یا خرده بورژوا بودن، جریانات مدعی سوسیالیسم و مخصوصا کمونیسم تبدیل شده است. مدافعان انقلاب قهری کمونیستی کمونیست ها – کارگران آگاه – هستند!

متأسفانه اکثر بالاتفاق جریانات و احزاب مدعی کمونیست بودن امروز از طرح انقلاب قهری، درهم کوبیدن دولت بورژوا امپریالیستی و ایجاد دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریای مسلح خودداری می نمایند و زبان و دست شان از گفتن و نوشتن در باره ی آن  پرهیز گار شده است. آنها مثل مؤمنان مذهبی که از گناه پرهیز می نمایند، حقیقتا دامن پاک شان! را به جرم دفاع از انقلاب قهری کمونیستی نمی آرایند!
اگر چه آنها، با این کار، مرز بین کمونیست ها، آنارشیست ها، اپورتونیست ها، رویزیونیست ها ، رفرمیست ها، صلح طلبان، سازش کاران،  را مخدوش می کنند. به قول این ضرب المثل “آب را کاملا برای گرفتن ماهی از آب گل آلود می کنند. » تا طبقه سرمایه دار راحت تر از پیش ماهی صید نماید بلکه به آنها نیز، یک دُم و یا سر ماهی داده شود!

با این کار آنها کوشش می کنند، چه آگاهانه و نا ناآگاهانه، مارکس، انگلس، لنین و … را به لیبرال هائی تبدیل نمایند که می توانند، مورد دلخواه دولت مداران و سیاست مداران سرمایه هم باشند و دیگر مورد فحاشی، تهمت و اتهام دیکتاتوربودن و غیره قرار نگیرند.  

یه نظر من، خود لنین که امروزه همه جریاناتی که خود را متنسب به او می کنند و حتی دو آتشه ترین باصطلاح پیروان او، جریانات تروتسکیستی – گرایش بین المللی مارکسیستی  – سابق که در صدد ایجاد حزب جهانی باصطلاح انترناسیونال انقلابی کمونیستی است، در برخورد انقلاب به دولت موجود، خود انقلاب با نام واقعی آن – انقلاب قهری کمونیستی -، دولت منتج از چنین انقلابی ، سکوت می کنند، به خوبی از عهده نشان دادن ماهیت شان بر آمده است. لنین در فصل اول کتاب خویش – دولت و انقلاب در باره دولت و شیوه ی برخورد انقلاب و نام انقلاب مورد نیازچنین می نویسد:

«انگلس ضمن ترازبندى تجزيه و تحليل تاريخى خود ميگويد:

«دولت به هيچ وجه نيرويى نيست که از خارج به جامعه تحميل شده باشد. و نيز دولت، بر خلاف ادعاى هگل، “تحقق ايده اخلاق”، “نمودار و تحقق عقل” نيست. دولت، محصول جامعه در پله معينى از تکامل آن است؛ وجود دولت اعترافى است به اين که اين جامعه سردرگم در تضادهاى لاينحلى با خود گرديده و به نيروهاى متقابل آشتى ناپذيرى منشعب شده است که خلاصى از آن در يد قدرتش نيست. و براى اينکه اين نيروهاى متقابل يعنى طبقات داراى منافع متضاد، در جريان مبارزه‌اى بى‌ثمر، يکديگر و خود جامعه را نبلعند، نيرويى لازم آمد که ظاهرا مافوق جامعه قرار گرفته باشد، نيرويى که از شدت تصادمات بکاهد و آن را در چهارچوب “نظم” محدود سازد. همين نيرويى که از درون جامعه بيرون آمده ولى خود را مافوق آن قرار ميدهد و بيش از پيش با آن بيگانه ميشود – دولت است». (ص ١٧٧-١٧٨ چاپ ششم آلمانى).

در اينجا ايده اساسى مارکسيسم در مورد نقش تاريخى و اهميت دولت، با وضوح کامل بيان شده است. دولت محصول و تجلّى آشتى‌ناپذيرى تضادهاى طبقاتى است. دولت در آنجا، در آن زمان و در حدودى پديد ميآيد که تضادهاى طبقاتى در آنجا، آنزمان و در آن حدود بطور ابژکتيف ديگر نميتوانند آشتى‌پذير باشند. و بالعکس: وجود دولت ثابت ميکند که تضادهاى طبقاتى آشتى‌ناپذيرند.

در همين مهمترين و اساسى‌ترين نکته است که تحريف در مارکسيسم آغاز ميشود و در دو جهت عمده جريان مييابد.

از يک سو ايدئولوگهاى بورژوازى و بويژه خرده بورژوازى، که تحت فشار فاکتهاى مسلّم تاريخى ناگزيرند اعتراف کنند دولت فقط جايى وجود دارد که تضادها و مبارزه طبقاتى موجود است، گفته مارکس را طورى “اصلاح ميکنند” که در نتيجه آن دولت ارگان آشتى طبقات ميشود. طبق نظر مارکس، اگر آشتى طبقات ممکن بود دولت نميتوانست نه پديد آيد و نه پايدار بماند. ولى از گفته پروفسورها و پوبليسيستهاى خرده بورژوا و کوته‌بين – که چپ و راست، با حسن نيت، به مارکس استناد ميکنند! – چنين برميآيد که اتفاقا اين دولت است که طبقات را آشتى ميدهد. طبق نظر مارکس دولت ارگان سيادت طبقاتى، ارگان ستمگرى يک طبقه بر طبقه ديگر و حاکى از ايجاد “نظمى” است که اين ستمگرى را، با تعديل تصادمات طبقات، قانونى و استوار ميسازد. طبق نظر سياستمداران خرده بورژوا، نظم همان آشتى طبقات است نه ستمگرى يک طبقه بر طبقه ديگر؛ تعديل تصادمات معنايش آشتى است نه محروم ساختن طبقات ستمکش از وسائل و طرق معين مبارزه براى برانداختن ستمگران.

مثلا در انقلاب سال ١٩١٧، هنگامى که موضوع اهميت و نقش دولت درست با تمام عظمت خود عرض اندام نمود و از نظر عملى بمثابه يک اقدام فورى و ضمنا اقدامى در مقياس توده‌اى مطرح شد، تمام اس‌آرها (سوسياليست-رولوسيونرها) و منشويکها دفعتا و کاملا به سراشيب تئورى خرده بورژوايى “آشتى” طبقات “بوسيله دولت”، درغلطيدند. قطعنامه‌ها و مقالات بيشمار سياستمداران هر دوى اين احزاب، سراپا از اين تئورى خرده بورژوايى و کوته‌بينانه “آشتى” سرشار است. دمکراسى خرده بورژوايى هرگز قادر به درک اين مطلب نيست که دولت ارگان سيادت طبقه معينى است که با قطب مقابل خود (طبقه مخالف) نميتواند آشتى‌پذير باشد. روش نسبت به دولت، يکى از بارزترين نکاتى است که نشان ميدهد اس‌آرها و منشويکهاى ما به هيچ وجه سوسياليست نبوده (چيزى که ما بلشويکها هميشه ثابت کرده‌ايم)، بلکه دمکراتهاى خرده بورژوايى هستند که به جمله‌پردازى‌هاى شبه‌سوسياليستى مشغولند.

از سوى ديگر، تحريف “کائوتسکيستى” مارکسيسم است که بمراتب ظريفتر انجام ميگيرد. از لحاظ “تئورى” نه اين موضوع که دولت ارگان حکمفرمايى طبقاتى است و نه اين که تضاهاى طبقاتى آشتى‌ناپذيرند، نفى نميشود. ولى يک چيز در نظر گرفته نميشود و يا روى آن سايه افکنده ميشود و آن اينکه اگر دولت دولت محصول آشتى ناپذيرى تضادهاى طبقاتى است، اگر دولت نيرويى است که مافوق جامعه قرار دارد و “با جامعه بيش از پيش بيگانه ميشود” پس روشن است که رهايى طبقه ستمکش نه فقط بدون انقلاب قهرى، بلکه بدون امحاء آن دستگاه قدرت دولتى نيز که طبقه حاکم بوجود آورده و اين “بيگانه شدن” با جامعه در آن مجسم گشته محال است. بطورى که در زير خواهيم ديد، اين نتيجه را که از لحاظ تئورى بخودى خود روشن است، مارکس با کمال صراحت و بر اساس تجزيه و تحليل مشخص تاريخى وظايف انقلاب بدست آورده است. و همين نتيجه است که – چنانکه بعدا به تفصيل نشان خواهيم داد – کائوتسکى… “فراموش” و تحريف کرده است.». ببخشید که فاکت طولانی شد، برای ادای مطلب ضروری تشخیص دادم. 

به نظر من، افراد، جریانات و احزابی که:
۱- از انقلاب قهری کمونیستی، جنگ طبقاتی، درهم کوبیدن دولت سرمایه داری امپریالیستی، دیکتاتوری طبقاتی و انقلابی پرولتاریای مسلح که بر سلاح در دستان طبقه کارگر متکی است و نه به قوانین، تأکید نمی ورزند، ۲- کوشش نمی کنند که طبقه کارگر با این استراتژی و سیاست سازماندهی  و تحزب یابد و ۳- از تبدیل جنگ امپریالیستیِ جاری و در حال شعله ورتر شدن – جنگ سرمایه ی امپریالیستی –  به جنگ طبقاتی صحبت نمی کنند، شعار آن را در میان طبقه کارگر بویژه و سایر زحمتکشان در کل، ترویج و تبلیغ نمی کنند، طبقه کارگر را برای آن سازماندهی نمی کنند به هیچ عنوان و تحت هر نامی که باشند، کمونیست انقلابی – مارکسی – انگلسی – لنینی – نیستند!
آنها با صراحت لهجۀ لنین خرده بورژوا و کلان بورژوا هستند:
« کسی که فقط مبارزۀ طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست و ممکن است هنوز از چارچوب تفکر بورژوایی و سیاست بورژوایی خارج نشده باشد. محدود ساختن مارکسیسم به آموزش مربوط به مبارزۀ طبقات – به معنای آن است که از سر و ته آن زده شود، مورد تحریف قرارگیرد و به آنجا رسانده شود که برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. مارکسیست فقط آن کسی است که قبول نظریۀ مبارزۀ طبقات را تا قبول نظریۀ دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد. وجه تمایز کاملاً عمیق بین یک خرده بورژوای عادی (و همچنین بورژوازی بزرگ) با یک مارکسیست در همین نکته است. با این سنگ محک است که باید چگونگی درک واقعی و قبول مارکسیسم را آزمود»  لنین، دولت و انقلاب، اوت – سپتامبر ۱۹۱۷

به نظر من،
راه میانبُر – راه در روئی – نیست یا از انقلاب قهری کمونیستی و دولت برخاسته از آن دفاع می کنیم و آنگاه مورد نفرت طبقه حاکم، این زالوی خون مک همیشگی و حتی تعقیب دولتش قرار می گیریم، ولی در جبهه ی جنگ طبقه کارگر بر علیه طبقه سرمایه دارثابت قدم و مستحکم می مانیم و یا نمی کنیم تا مورد الطاف اش قرار گیریم و دیگر اما، نمی توانیم، مدعی کمونیست باشیم! بسان کرم ساقه و ریشه خور گیاهان به ریشه خوری و جویدن ریشه های انقلاب کمونیستی ادامه حیات ننگین می دهیم! تا مرگ ناگزیر فرا رسد!

کارگران جامعه را دریابید، رهائی جامعه تنها با ارده شما ممکن است!

ایدئولوژی آلمانی – کارل مارکس- فردریک انگلس

کارها به جائی رسیده است که افراد باید مجموعه ی نیروهای مولد موجود را  تصاحب کنند که نه تنھا به خود کنشی دست يابند، که صرفا موجوديت شان را پاسداری کنند. اين تصاحب در مرحله ی اول مشروط است به چيزی که بايد تصاحب شود، نيروھای مولد، که مجموعه ای  تکامل یافته است–فقط در چارچوب مراوده ای جھانروا موجود است  بنابراين حتا فقط به اين لحاظ، اين تصاحب بايد خصلتی جھانروا مطابق با نيروھای مولد و مراوده داشته باشد. تصاحب اين نيروھا خود چيزی بيش از تکامل مطابق با ظرفيت ھای فردی وسایل مادی توليد نيست .تصاحب مجموعه ِای از وسايل توليد به ھمين دليل، عبارت از مجموعه  ای از ظرفيت ھا در خود افراد است .اين تصاحب به اشخاص تصاحب کننده نيز بستگی دارد .تنھا پرولترھای کنونی که از ھر خود کنشی کاملا محروم اند ، در موقعيتی ھستند به يک خود کنشی کامل که ديگر محدود نباشد نايل شوند. اين خود – کنشی شان  عبارت  است از تصاحب نيروھای مولد و تکامل مجموعه ای از ظرفيت ھای متضمن آن. تمامی  تصاحب ھای انقلابی پيشين محدود بوده اند؛ افراد، که خود کنشی شان به سبب  وسيله ی مولدی ابتدايی و مراوده ای محدود مقید بود، اين وسيله ی ابتدايی توليد را تصاحب می کردند و از اين رو صرفا به وضع تازه ای از محدوديت می رسيدند. وسیله ی تولیدشان به تملک شان در می آمد اما خودشان تابع تقسیم کار و وسیله ی تولید خودشان باقی می ماندند. در تمامی تصاحب های تاکنون، توده ای از افراد در خدمت تنها یک وسیله ی تولید می ماند، در تصاحب به دست طبقه ی پرولتاریا، انبوهی از وسائل تولید باید زیر دست هر فرد، و مالکیت همگانی درآید- سررشته ی مراوده ای جهانروای امروزی نمی تواند به دست افراد باشد مگر زیر نظارت همگان. این تصاحب همچنین به روش اجرای آن  بستگی دارد. اجرای آن فقط از طریق اتحادیه ای می تواند صورت گیرد که به سبب خصوصیت خود پرولتاریا می تواند اتحادیه ای جهانی باشد و از راه انقلابی که در آن، از یک سو، قدرت ناشی از شیوه ی تولید و مراوده و سازمان اجتماعی پیشین واژگون می شود و از سوی دیگر سرشتِ جهانروا و انرژی پرولتاریا را که برای حسن اجرای تصاحب لازم است تکامل می دهد و افزون بر این، پرولتاریا خود را از هر چیزی که هنوز از موقعیت پیشین اش در جامعه به او چسبیده است خلاص می کند و…» .

«میرحسین موسوی» و «محمد قراگوزلو» رابطه ای به گستره ی چپِ خرده بورژوائی جهانی.

نقدی بر نظرات دکتر محمد قراگوزلو و چپ خرده بورژوائی – موتا

حمید قربانی انسان بیوطن
۱۷ آپریل ۲۰۹۷ اسپارتاکوسی/۲۰۲۴ میلادی

مطلب زیر را بخوانید. مطلب به انگلیسی است، ولی می توان با استفاده از ترجمه ی اینترنتی – گوگول و غیره، به هر زبانی ترجمه نمود، قابل فهم می شود. 

https://www.marxist.com/canada-secret-rcmp-report-warns-of-coming-revolution-communists-must-get-organized-now.htm

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate