در شرایط کنونی – جنگ طلبی سرمایه- که جامعه انسانی بطور کلی در …

در شرایط کنونی – جنگ طلبی سرمایه- که جامعه انسانی بطور کلی در لبۀ پرتگاه نیستی قرار گرفته، وظیفه اساسی کمونیست ها – در اساس کارگران آگاه-چیست؟
یک فرد و جریان و حزب کمونیست چه وظیفه ی اساسی دارد؟بطور اخص معیار برای کمونیست بودن چیست؟ در یک جمله تلاشگری برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی*۱ – انقلاب زیر و رو کننده ی شرایط موجود اجتماعی و ایجاد شرایط نوین – جامعه ی کمونیستی – است!
آری،
در شرایط کنونی که سرمایه هارشده، در پی نوشیدن خون است و بطور کلی در جنگ طلبانه ترین لحظات عمر ننگین و خونین خویش به سر می برد۲* زیرا آخرین رعشه های مرگ وجودش را فرا گرفته است، وظیفه اساسی کمونیست ها – کارگران آگاه، می تواند این باشد که اولا حزب مخفی و یا نیمه مخفی را موجودیت دهند و دوما تلاش اصلی شان می باید این باشد که طبقه کارگر و فرزندان روشنفکر شان را الف- در حزب سیاسی خویش متحزب و متمرکز نمایند. ب- با کمک تشکلات توده ای طبقاتی طبقه کارگر مانند کمیته های مخفی و حتی اتحادیه و سندیکاهای رادیکال و بویژه و بویژه حزب بعنوان وسیله ای ( مهمترین و اساسی ترین وسیله برای آماده کردن طبقه کارگر برای انقلاب پیروزمند اجتماعی – لنین – پیام بمناسبت چهلمین سال بخون در غلطیدن کموناردهای پاریس – ۱۹۱۱) ، طبقه کارگر و کلیه زحمتکشان را برای تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ طبقاتی – پیروزی انقلاب قهری کمونیستی-،  برای درهم کوبیدن دولت های سرمایه داری امپریالیستی، جنگ را به پایان رسانده و یا تلاش های در نطفه سرمایه داران امپریالیستی اساسا توسط دولت های شان برای شعله ورتر نمودن جنگ خفه نمایند. ج- با موجودیت دادن به دولت مسلح طبقه کارگر که کلیه زحمتکشان را به زیر پرچم کمونیستی خویش گرد آورده باشد، دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریای مسلح – شوراهای مسلح پرولتارها – دولت طبقه کارگر و کلیه زحمتکشان شهر و روستا- ، سیستم سرمایه داری امپریالیستی را بعنوان مسبب، بانی و باعث جنگ ها ، بیماری های واگیر دار قابل درمان و ریشه کنی، با ویرانی محیط زیست و بطور اساسی استثمار طبقه کارگر بعنوان منبع بازتولید و انباشته کردن سرمایه در دستان یک عده انگل، غیر ضرور و زائد به نام سرمایه دار که خود اسیر در چنگال سرمایه است و باید دستوراتش را اجراء نمایند،  لغو نمایند.
تنها و فقط؛
بدین طریق می توان جامعه را از ویران شدن بوسیله جنگ، کشتار و نسل کشی نسل انسان و ویرانی کره زمین که سرمایه۳* توسط دولت های سرمایه داری امپریالیستی در حال تدارک جدی آنست، نجات داد. 
راه دیگری برای خاتمه دادن به جنگ، کشتار، ویرانی نیست، زیرا که جنگ را کاپیتالیسم امپریالیستی موچودیت داده و نه حرص و آز، درنده خوئی سرمایه داران، اگر چه جنگ های جاری – جنگ های امپریالیستی و نیابتی فقط به نفع سرمایه داران است و نه، جنگ طلب بودن دولت مداران و سیاست مداران طبقه سرمایه دار زالو گونه و خونمک .
بنا براین، جنگ را تنها می توان با نابودی سرمایه پایان داد!۴*.
برای رسیدن به این هدف، نخست می بایست از سد دولت سرمایه داران گذشت، این یعنی اینکه می بایست دولت سرمایه داران داغان و منهدم نمود، زیرا که می بینیم که دولت سرمایه داران حتی در زمان یک اعتصاب کارگران با چه وحشیگری رفتار می کند. دولت مسلح را فقط با نیروی مسلح می توان برانداخت *۶.
دولت سرمایه داران این اختاپوس را نمی توان در دست گرفت، نمی توان تسخیر و تصرف کرد و آنرا می بایست درهم کوبید!
این را بیش از همه تجربیات خونین مبارزات طبقاتی طبقه کارگر، تجربه کمون پاریس برای ما به یادگار گذاشت، زیرا که در کمون پاریس بود که کارگران می توانستند دولت سرمایه داران را درهم شکنند، ولی خوش نیتی کارگران آنها را از این کار بازداشت و این یکی از علل بزرگ و اساسی برای شکست کارگران و قتل عام حداقل ۳۰ هزار کارگر و تبعید و زندانی شدن نزدیک به ۵۰ هزار از کموناردهای مرد و زن، کودک و پیر و بیمار و سالم و زخمی گردید.*۵دولت سرمایه داران به هیچ کس رحم نکرد*ُ۷ البته، دولت سرمایه داران در هیچ رحم نکرده و نمی کندُ جنگ ها را به یاد آورید. اکنون کشتار در غزه و اوکراین، تونس و کردستانات، برمه و افغانستان و اعدام ها و کشتار کولبر و سوخت بر در ایران و …

بنا براین،
می بایست برای قانع کردن طبقه کارگر به اینکه نمی توان برای اتمام جنگ، گرسنگی، مرگ و میرهای قابل پیشگیری، بوجود آوردن  رفاه و شادی، مسکن مناسب و شرایط کاری مناسب، دستمزد مناسب، روزکار کمتر و فراغت بیشتر به طبقه سرمایه دار و دولت و سازمانهای طبقه سرمایه دار چه در سطح کشوری و چه بین المللی مانند سازمان ملل متحد، سازمان جهانی کار- وزارت کار جهانی سرمایه داران- و یا هیچ مدافع مالکیت خصوصی در هر لباسی و نام و عنوان هیج اعتمادی داشت، و اینکه تنها طبقه کارگر می تواند، خود و جامعه را رها نماید، تلاش بدون وقفه نمود. « رهاپی طبقه کارگر تنها بدست طبقه کارگر ممکن است» مانیفست حزب کمونیست مارکس و انگلس ۱۸۴۸
این و تنها این، نشانه و معیار کمونیست بودن است!

لنین در سال ۱۹۱۷ در باره دولت و شیوۀ بر خورد بدان چنین می نویسد :
« بورژوازی از فئودالیسم سلطنت استبدادی، ماشین بوروکراتیک – نظامی را به عاریت گرفت و ان را کمال بخشید، اپورتونیست ها (بویژه در ۱۹۱۴-۱۹۱۷ ) درآن روئیدند. ( امپریالیسم بمثابه یک عصر در کشورهای پیشرفته در کل قدرت بیش از اندازه ای به این ماشین بخشید) هدف انقلاب پرولتاریائی”داغان کرد”، “خرد کردن” این ماشین و جایگزین کردن آن با خود مدیری کامل از پائین، در محلات و در بالا قدرت مستقیم پرولتاریای مسلح، دیکتاتوری پرولتاریا!»، لنین مارکسیسم در باره دولت– وظایف انقلاب در رابطه با دولت، ۱۹۱۷، ترجمه سازمان پیکار در راه آزاد طبقه کارگر.

«کمونها را چگونه می توان متحد کرد، آنها را به یک دیگر پیوند داد؟ آنارشیست ها جواب می دهند از هیچ طریق(الف). بورژوازی می گوید ( و این کار را نیز انجام می دهد) با بوروکراسی و کاست نظامی (ب) مارکسیسم می گوید با اتحاد و تشکل کارگران مسلح ( شورای نمایندگان کارگران ) (ح).
نتیجه گیری اجمالی
(الف) = الغاء دولت ،(ب) همبستگی کردن یا بعبارت دقیق تر تثبیت دولت، ح ) استفاده انقلابی کردن از دولت ( دیکتاتوری پرولتاریا، داغان کردن ماشین قدیمی ، سرکوب کردن مقاومت بورژوازی، متحد کردن و بهم پیوستن کمونهای کاملا دموکراتیک بکمک پرولتارهای مسلح و تمرکز یافته ) بمنظور گذار به الغاء طبقات گذار به کمونیسم که به زوال دولت می انجامد.
علاوه (الف) غیر سیاسی ، (ح) شرکت در مبارزه سیاسی بمنظور آماده شدن برای استفاده انقلابی از دولت.»، همان اثر

در بارۀ علل جنگ و چگونگی خاتمه جنگ بطور کلی لنین می نویسد :

وظایف پرولتاریا در انقلاب ما. جلد سوم آثار به فارسی .

ما باید بتوانیم این مطلب را به توده ها توضیح دهیم که شاخص جنبه اجتماعی و سیاسی جنگ «حسن نیت» افراد و دستجات و حتی توده های مردم نبوده ، بلکه وضع طبقه ای است که جنگ می راند، سیاست این طبقه است که جنگ ادامۀ آن می باشد، ارتباطات سرمایه است که نیروی اقتصادی حکم فرمای جامعه معاصر می باشد و بالاخره جنبۀ امپریالیستی سرمایه بین المللی و تایعیت مالی و بانکی و دیپلماتیک روسیه از انگلستان و فرانسه و غیره است. توضیح این نکته از روی لیاقت و به شکل قابل فهم برای توده ها کار آسانی نبوده و انجام آن بدون ارتکاب اشتباه از عهدۀ هیچ یک از ما دفعتا ساخته نیست . »
چگونه می توان به جنگ پایان داد؟
۱۰)به جنگ نمی توان با « سازش» بین سوسیالیست های کشورهای مختلف، با « برآمد» پرولتارهای کلیۀ کشورها و با « اراده» ملت ها و غیره خاتمه داد. عباراتی از این قبیل که سراپای مقالات جراید دفاع طلبی و نیمه دفاع طلب و نیمه انترناسیونالیست و همچنین قطعنامه ها و بیانیه ها و مانیفست های بیشمار و نیز قطعنامه های شورای نمایندگان سربازان و کارگران را پر کرده است؛ چیزی نیست جز آرزومندی های پوچ ساده لوحانه و خیر اندیشانۀ خرده بورژواها. زیان بخش تر از عبارات پردازی هائی نظیر « اشکار ساختن ارادۀ ملت ها نسبت به صلح» و نوبۀ برآمد انقلابی پرولتاریا ( پس از پرولتارهای روس « نوبۀ» پرولتارهای آلمان است) و غیره چیزی نیست. این ها همان شیوۀ لوئی بلان و تخیلات شیرین و بازی با «کارزارهای سیاسی» و عملا همان تکرار داستان کربۀ واسکا است.

جتگ مولود اراده شرارت بار سرمایه داران درنده خو نیست، گرچه بدون شک فقط به نفع آنها انجام می گیرد و فقط بر ثروت آنان می افزاید. جنگ مولود تکامل نیم قرنی سرمایۀ جهانی و میلیاردها رشته و ارتباطات آن است. بدون برانداختن قدرت سرمایه و بدون انتقال قدرت دولتی به طبقۀ دیگر یعنی پرولتاریا، نمی توان از جنگ امپریالیستی بیرون جست و نمی توان یه یک صلح دموکراتیک و غیر تحمیلی نائل آمد. آپریل ۱۹۱۷.

***

حال توجه شما را به نوشته زیر جلب می کنم که اوضاع را نسبتا خوب تفسیر می کند، ولی نه از تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ طبقاتی، نه از درهم کویبدن، داغان کردن دولت جنگ طلب سرمایه داری امپریالیستی و نه از دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریای مسلح چیزی می گوید و انتظار هم دارد جنگ به پایان رسد و سرمایه داری لغو شود و سوسیالیسم – کمونیسم – هم بر قرار گردد! خود هم مدال تنها جریان مارکسسیم انقلابی را بدست آورد.
اما و به نظر من،
این نوع جریانات کمونیست نما یا به گفتۀ لنین سوسیالیسم – کمونیسم – در گفتار و خرده بورژوا و کلان بورژوا و یا اپورتونیست در کردار به این که مارکس فرق اساسی خود را با دیگران در ادامه مبارزه طبقاتی تا دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا، دولت خود الغاء می دانست و لنین بعد از نقل قول گفتۀ مارکس، چنین نوشت۸*، کاری ندارند و آن را نادیده می گیرند و یا سکوت می کنند. اینها را می توان با این ضرب المثل مشهور کرد : « جهنم را با نیات خوش مفروش نموده اند.»، ولی در جهنم بودنش فرقی حاصل نشده و نمی شود!


امروزه فرد، جریان، حزب و تشکلی نمی تواند مدعی کمونیسم، ضد کاپیتالیسم، ضد جنگ و برای نابودی جنگ باشد، مگر اینکه برای نابودی جامعه ی سرمایه داری – کاپیتالیستی- و ایجاد جامعه ی کمونیستی از طریق جنگ طبقاتی و انقلاب قهری کمونیستی و ایجاد دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریای مسلح تلاش نماید و فراخوانش به طبقه کارگر همین باشد!

نوشته ای ازسایت wsws

یانیس واروفاکیس در تور استرالیا: نماینده چپ چپ سرمایه داری اروپایی در جستجوی متحدان سیاسی

اسکار گرنفل@Oscar_Grenfell


https://www.wsws.org/en/articles/2024/03/30/xbdn-m30.html

حمید قربانی – انسان بیوطن
۳۱ مارس ۲۰۹۷ اسپارتاکوسی/۲۰۲۴ میلادی

توضیحات – زیر نویس ها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱*- « بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه “زوال” از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.

بدون مرگ دولت – زوال دولت – رهایی جامعه غیرممکن است و در نهایت نابودی و نیستی جامعه، امری اجتناب ناپذیر است.

۲* – سرانجام جمهورى پارلمانى، در مبارزه خود عليه انقلاب، مجبور شد وسايل قدرت دولتى و تمرکز آن را توأم با اقدامات تضييقى، تقويت بخشد. تمام انقلابها، بجاى درهم شکستن اين ماشين، آن را تکميل کرده‌اند»(تأکيد از ماست). «احزابى که يکى پس از ديگرى در راه سيادت مبارزه ميکردند، بچنگ آوردن اين بناى عظيم دولتى را غنيمت عمده پيروزى خود ميشمردند» (“هژدهم برومر لوئى بناپارت” ص ٩٨-٩٩ چاپ چهارم، هامبورگ ١٩٠٧). منبع دولت و انقلاب لنین. 

«خانواده مقدس» که قبل از «مانیفست کمونیست» نوشته شد، توضیح دادند که ایده «تاریخ» که جدای از مردان و زنان تصور می‌شود، صرفاً یک انتزاع توخالی است:

«تاریخ هیچ کاری نمی‌کند، «هیچ ثروت عظیمی ندارد»، «هیچ جنگی به راه نمی‌اندازد». این انسان، انسان واقعی و زنده است که همه آن کارها را انجام می دهد، مالکیت می کند و می جنگد. «تاریخ»، به‌طور معمول، فردی جدا از هم نیست که از انسان به عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به اهداف خود استفاده کند. تاریخ چیزی نیست جز فعالیت انسان در تعقیب اهدافش.» [۳] آلن وودز ، مبارزه طبقاتی . دولت  

اگر بقول اوژیه (*) پول ” با روئی پر از خون پیسه های طبیعی بدنیا آمده است.” (۲۴۹)، سرمایه در جائی متولد میشود که از سر تا پا و از تمام مساماتش خون و گند بیرون می زند(۲۵۰).

زیر نویس ۲۴۹ – کوارترلی رویوو میگوید: « سرمایه از سر و صدا و دعوا فرار میکند و طبعا ترسوست. این بسیار صحیح است، ولی هنوز تمام حقیقت نیست. سرمایه از نبودن و یا بهره ی کم مانند طبیعت از خلاء متنفر است. با بهره ی مناسب، سرمایه دلیر میشود. اگر ده درصد بهره ی مطمئن وجود داشته باشد میتوان آن را در همه جا بکار برد، با ۲۰ درصد تحرک پیدا میکند، با ۵۰ درصد بطور مثبت جسور میشد، برای ۱۰۰ درصد تمام قوانین انسانی را لگد مال میکند، در برابر ۳۰۰ درصد بهره هیچ جنایتی نیست که وی از ارتکاب آن رویگردان باشد و لو آنکه آن جنایت بقیمت چوبه ی دار تمام شود.»، اگر غوغا و دعوا  بهره آورباشد، وی هر دو آنها را تشویق میکند. شاهد مدعا قاچاق و سودای برده.  ص ۶۸۹، کاپیتال جلد اول، ترجمه ی ایرج اسکندری.

*۳-“قدرت دولتی نوین فقط کمیته ای است که امور مشترک همه طبقه بورژوازی را اداره می نماید.

قانون، اخلاق، مذهب، برای وی ( پرولتاریا – من)چیز دیگری نیست جز تعصب بورژوازی که در پس آنها منافع بورژوازی پنهان شده است.” مانیفست  حزب کمونیست، کارل مارکس فردریش انگلس ، ۱۸۴۸


” وقتی که در جریان حرکت امور، امتیازات طبقاتی از بین رفت و سراسر تولید در دست آحاد جامعه قرار گرفت، قدرت عمومی صبغه ی [جنبه ی] سیاسی خود را از دست خواهد داد. منظور از قدرت سیاسی دقیقا، عبارت است از فقط قدرت سازمان یافتۀ یک طبقه برای ستم روا داشتن بر طبقۀ دیگر. اگر پرولتاریا در طول مبارزۀ خود با بورژوازی، به مقتضای شرایط، مجبور شود خود را به عنوان یک طبقه سازمان دهد، و اگر از طریق انقلاب خود را تبدیل به طبقۀ حاکم کند و از این طریق با نیروی قهریه، شرایط قدیم تولید را بروبد و از میان بردارد، پس در واقع در کنار این شرایط، شرایط لازم ادامه تخاصمات طبقاتی و به طور کلی طبقات را نابود کرده، از این طریق سیادت خود را به عنوان یک طبقه نیز لغو خواهد کرد.” مانیفست حزب کمونیست سال ۱۸۴۸، مارکس و انگلس

*۴- «سرمایه وامپیر خونآشام است که بیشتر عمر کردنش از بیشتر مکیدن خون است.
سرمایه دار سرمایه شخصیت یافته است! طبیعت – مادر کالاست، کارگر پدر کالاست. تولید سرمایه داری در حالیکه تکنیک و سازمان پروسه تولید اجتماعی را ترقی میدهد گور کن ثروت ها یعنی زمین و کارگر است.

ضرورت دولت در جامعه ی مدرن از آنجاست که دستمزد طبقه کارگر در حدی مورد دلخواه طبقه سرمایه دار است، نگه دارد. مارکس کا\یتال جلد اول سال ۱۸۶۷ ترجمه ی فارسی ایرج اسکندری . 

۵*- «مسلم است که اسلحه انتقاد نمیتواند انتقاد اسلحه را جانشین شود.  قهر مادی را باید بوسیله قهر مادی سرنگون کرد وحتی تئوری، هنگامی که توده گیر شد به صورت نیروی مادی در می آید. تئوری هنگامی میتواند توده گیر شود که به عنوان مسأله ای مربوط به انسان [۲]عرضه گردد. و تئوری هنگامی میتواند مسأله ای مربوط به انسان عرضه گردد که رادیکال گردد. رادیکال بودن، یعنی دست به ریشه ی مطلب گذاشتن. اما ریشه انسان خود انسان است.» ص ۷ ۶- گزیدۀ آثار مارکس – انگلس درنقد بر فسلفه حقوق هگل سر سخن انتشارات مزدک
۶*-« نظر به تکامل فوق العاده صنایع بزرگ در عرض بیست وپنج سال اخیر و رشد سازمانهای حزبی طبقه کارگر که با این تکامل صنعتی همراه است ونیز نظر به تجربیات عملی که اولا در انقلاب فوریه و آنگاه به میزان بمیزان بیشتری در کمون پاریس ، یعنی هنگامی که برای نخستین بار مدت دو ماه پرولتاریا حکومت را بدست داشت – حاصل آمد. این برنامه اکنون در برخی از قسمت ها کهنه شده است. بویژه آنکه کمون ثابت کرد که “طبقه کارگر نمیتواند بطور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ای را تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش بکار اندازد.” (رجوع کنید به “جنگ داخلی در فرانسه؛ پیام شورای کل جمعیت بین المللی کارگران، چاپ آلمانی، صفحه ۱۹، که در آنجا این فکر بطور کامل تری شرح و بسط داده شده است.)» مقدمه بر مانیفست حزب کمونیستُ مارکس و انگلس سال ۱۸۷۲

۷*- کارل مارکس:
« برای آن که نمونۀ دیگری، موازی با آن چه تی یر و سگ های هارش انجام دادند، ارائه دهیم، ناچار باید به  دوره  سیلا (Sylla) و حکومتِ سه نفرۀ رُم برگردیم. در آن ایام نیز به همین نمونه از قتل عام توده ها، که با خونسردی به قتل رسانده می شدند، با همین اندازه از بی اعتنایی به سن و جنس قتل عام شوندگان بر می خوریم؛ به همان نظام شکنجۀ زندانیان؛ به همان شیوه های نفی بلد گیرم دراینجا نفی بلد کلِ یک طبقه؛ به همان شیوۀ وحشیانۀ سر درعقب رؤسای شورش گذاشتن و آن ها را یکی یکی از پناهگاه های شان بیرون کشیدن تا مبادا حتی یک نفرشان جان سالم در ببرد؛ به همان شیوه های لو دادن دشمنان سیاسی و خصوصی و به همان اندازه  بی اعتنایی نسبت به قتل عام مردمی که هیچ دستی در مبارزه نداشته اند. تنها یک تفاوت وجود دارد: رُمی ها هنوز مسلسل نداشتند تا گروه گروه مردم را به خاک و خون بیفکنند و مدعی نبودند که ” حکم قانون در دست”، یا کلام قانون برلب، یا با ندای «تمدن» به چنین جنایاتی دست می یازند. پیام شورای مرکزی جمعیت بین المللی کارگران – جنگ داخلی در فرانسه – ترجمه باقر پرهام – نشرسوسیالیستی- ص ۱۵۰

و سپس کارل مارکس در صفحات پایانی اثر خود، وصف جنایات را با دو گزارش پایان می دهد که  توجه شما را به یکی از آنها جلب می کنم. 

« خبر نگار روزنامه ای وابسته به حزب «توری»(Tory) لندن، چنین گزارش داده است:

     در حالی که هنوز صدای تک تیراندازی های پراکنده از دور به گوش می رسدِ؛ در حالی که مجروحان بخت برگشته ای را می بینی که در لا به لای سنگ گورهای پرلاشز۱ به حال خود رها شده اند تا بمیرند؛ در حالی که ۶۰۰۰ شورشی وحشتزده را، در بیم  وهراس از نومیدی، در زیر زمین ها و دهلیزهای گورستان ها، بی پناه و سرگردان می بینیِ؛ در حالی در کوچه ها می بینی بیچارگانی در گروه های بیست نفره به ضرب مسلسل از پا در می آیندِ؛ تماشای کافه های پرازمشتریِ عاشق افسنطین؛ بیلیارد و دومینو در پاریس، خون آدم را به جوش می آورد؛ خون آدم از دیدن دخترانی که در بولوارها می گردند و از شنیدن صدای همهمۀ عیش و عشرتی که از لژهای مخصوص رستوران های آلامد پاریس بر می خیزد تا سکوت شب را بر هم زند، به جوش می آید.»،ص ۱۶۱ُ، پی دی اف – 

*۸- [ کارل مارکس در نامه ای به “ژوزف وایدمایر” به سال ۱۸۵۲می نویسد: « تا آنجا که به من مربوط میشود، هیچ امتیازی به واسطۀ کشف وجود طبقه ها در جامعۀ مدرن، یا کشفِ پیکار میان آنها ازآن ِ من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت، نشان دادن این نکته ها بود:

۱- هستی طبقه ها صرفاً وابسته به مرحلۀ تاریخی ِخاصی در تکامل تولید است۲ – پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری پرولتاریا منجر می شود. 

۳- این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار به انحلال تمامی  طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بود.»


« کسی که فقط مبارزۀ طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست و ممکن است هنوز از چارچوب تفکر بورژوایی و سیاست بورژوایی خارج نشده باشد. محدود ساختن مارکسیسم به آموزش مربوط به مبارزۀ طبقات – به معنای آن است که از سر و ته آن زده شود، مورد تحریف قرارگیرد و به آنجا رسانده شود که برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. مارکسیست فقط آن کسی است که قبول نظریۀ مبارزۀ طبقات را تا قبول نظریۀ دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد. وجه تمایز کاملاً عمیق بین یک خرده بورژوای عادی (و همچنین بورژوازی بزرگ) با یک مارکسیست در همین نکته است. با این سنگ محک است که باید چگونگی درک واقعی و قبول مارکسیسم را آزمود.” لنین، دولت و انقلاب، اوت – سپتامبر ۱۹۱۷.]. 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate