چرا؟ باید انقلاب خونین نمود! چرا؟ باید دیکتاتوری انقلابی پرولتار داشت؟

چرا؟ باید انقلاب خونین نمود! چرا؟ باید دیکتاتوری انقلابی پرولتار داشت؟ مگر نمی شود، از دولت موجود و دموکراسی آن استفاده کرد؟ دموکراسی را گسترش و تعمیق داد؟ نه، نمی شود!  

دولت به هیچوجه از ازل نبوده است و تا ابد نخواهد بود. دولت در یک زمان مخصوصی در جامعه بشری و برای جواب به ضرورت هائی موجودیت یافته و در یک زمان با ناپدید شدن همان ضرورتها باید ناپدید گردد!

دولت طبقاتی کنونی*۱ دارای آن چنان دستگاه های عریض و طویل استثمارگرانه و ستمکارانه شده است، دچار آن چنان بوروکراسی و دستگاه خفقانی پلیسی و نظامی و خرافی شده است که نمی تواند برای ساختن و برپا داشتنِ یک جامعه انسانی بدون مالکیت خصوصی، یک جامعه بدون طبقات، بدون خرافه مذهب و ناسیونالیسم، بدون استثمار انسان از انسان، یک جامعه کمونیستی با انسان رها، مورد استفاده قرار گیرد و نا علاج باید با انقلاب قهری پرولتاریا درهم شکسته گردد*۲! 

زندگی در جامعه طبقاتی و بویژه جوامعی همچون ایران امروز ثابت کرده است، هر عمل جنایت کارانه ای از دولت جنایت کار سرمایه داران زالو صفت و خونمک برای خفه کردن صدای متعرضین به این سیستم وامپیرگونه که بیشتر عمر کردنش از بیشتر خون مکیدن تأمین می گردد و بویژه دولتی همچون دولت ایران که بارهای بار درنده خوئی خویش در رابطه با زندانیان سیاسی را نشان داده است، بر می آید و در هیچ عمل جنایت کارانه از سوی چنین دولتی نباید، ذره ای شک کرد.  

در گزارش زیر دلیل اساسی حمله از پیش طرح ریزی شده و با برنامه، حمله نیروهای انستانکُش جمهوری اسلامی جلاد و قصاب انسان به زندان اوین ” وحشت و ترس “، ایجاد کردن برای متعرضین در خیابان ذکر شده است.

دولت سرمایه را نمی توان نصحیت کرد، نمی توان او را برای اعمال جنایت کارانه اش، حتی مورد بازخواست قرار داد .و متهم به جنایت که کار هر روزه اش است، نمود، این دولت را تنها و فقط، می توان و بایست درهم شکست، نابود و خُرد کرد، داغون و درهم شکست، بر ویرانه های آن  دولت مسلح کارگران بنا نهاد – دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا – شوراهای مسلح طبقه کارگر – بنا نهد که دولت  اکثریت جامعه – اکثریت تولید کننده و برای سرکوبی اقلیت انگل – طبقه سرمایه دار داخلی و بین المللی است. دولت  لغو کننده ی جامعه طبقاتی بطور کلی و جامعه سرمایه داری بطور اخص است که دولت تغییر جامعه از کاپیتالیسم به کمونیسم است  و برای اولین در تاریخ جامعه ی بشری، دولتی است که درهم شکستنی نیست، بلکه بخواب رفتنی و زوال یافتنی است که خود ، خود را بیمصرف می کند و به زباله دانی تاریخ به جمع دوک نخ ریسی، گاو آهن و نیزه سنگی  و تبر سنگی همراه خدای واقعی جامعه حاضر سرمایه و خدای تخیلی و پوچ  مذاهب و ادیان می پیوندد و این کار را طبقه کارگر سازمان یافته، متحد شده،، آگاه شده ، تحزب یافته و مسلح شده، تنها،  می تواند و بایستی انجام دهد و اگر نه، مرگ و کشت و کشتار ادامه می یابد تا نابودی و نیستی نسل انسان!
در شرایط کنونی، در سراسر جهان و بویژه در مورد ایران،تمامی کوشش و تلاش نمایندگان دولتی و رسانه ای و غیره طبقه حاکم – طبقه سرمایه دار – بر این اساس است که این کار انجام نگیرد، زیرا که با انجام این کار نظام طبقاتی حاضر واژگون می گردد، این نمی تواند، مورد نفرت و بیزاری طبقه استثمارگر نباشد، هر یک به یک زبان و در ظاهر ۱۸۰ درجه متفاوت ، ولی در هدف متحد و آگاهانه ! شبانه و روز می کوشند، مقاله می نویسند، فیلم می سازند، بُت می سازند، بُت می شکنند و …

دولت سرمایه داری دیکتاتوری طبقه سرمایه دار برای سرکوبِ طبقه کارگر چه در داخل مرزهای کشوری و چه بیرون از مرزها و دیکته کردن فرامین و دستوررات طبقه سرمایه دار به طبقه کارگر می باشد! این در مورد هر دولت سرمایه داری صادق است!  این را شما می توانید در هر اعتصاب، اعتراض و تظاهرات  کارگران و زحمتکشان، ستم کشان، نه تنها در تهران و استانبول دیکتاتوران، بلکه در پاریس، نیویورک،، ژهانسبورگ،  برلین و لندن و… دموکراتها، مدافعان حقوق بشر و با منشور و مجسمه آزادی ببینید!

چرائی؟ و سرانجام چنین نظام اجتماعی که به چنین دولتی نیارمند است،چیزی است که به نظر من، در خطوط کلی و اساسی اش مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۸ در مانیفست حزب کمونیست در ۴قسمت آن بیان داشته اند :

توجه شما را به فرازهاپی از این اثر که هنوز هم بخش های اساسی آن به همان تازگی ۱۷۰ سال قبل هست، جلب می کنم! ما طبقه کارگر، مجبور به یادگیری از تجربیات طبقه مان، شکست مکرر و پیروزی لحظه ای آن هستیم تا یک بار برای همیشه پیروز شده و رها گردیم:

« قدرت دولتی نوین فقط کمیته ای است که امور مشترک همه طبقه بورژوازی را اداره می نماید.

قانون، اخلاق، مذهب، برای وی ( پرولتاریا – من)چیز دیگری نیست جز تعصب بورژوازی که در پس آنها منافع بورژوازی پنهان شده است.

مبارزه پرولتاریا بر ضد بورژوازی در آغاز، اگر از لحاظ معنی و مضمون ملی نباشد از لحاظ شکل و صورت ملی است. پرولتاریای هر کشوری طبیعتا در ابتدا امر باید کار را با بورژوازی کشور خود بکسره نماید.

ما ضمن توصیف مراحل کلی رشد و تکامل پرولتاریا آن جنگ داخلی کم و بیش پنهانی درون جامعه موجود را، تا آن نقطه ای که انقلابی آشکار در میگیرد و پرولتاریا، با برانداختن بورژوازی از طریق زور، حاکمیت خویش را پی می افکند، دنبال کرده ایم.

او به همراه نگلس در مانیفست حزب کمونیست هم چنین نوشته است :

نظریات تئوریک کمونیستها بهیچوجه مبتنی بر ایده ها اصول، که یک مصلح جهان کشف و یا اختراع کرده باشد، نیست.

این نظریات فقط عبارت است از بیان کلی مناسبات واقعی مبارزه جاری طبقاتی، و آن جنبش تاریخی که در برابر دیدگان ما، برای از بین بردن حالت کنونی همه چیز موجود* جریان دارد. الغاء مناسبات مالکیتی که تا کنون وجود داشته، چیزی نیست که صرفا مختص کمونیسم باشد.

کلیه مناسبات مالکیت پیوسته دستخوش تغییرات دائمی تاریخی و تبدلات همیشگی تاریخی بوده است.

مثلا انقلاب فرانسه مالکیت فئودالی را ملغی ساخت و مالکیت بورژوازی را جانشین آن نمود.

صفت میمیزه کمونیسم عبارت از الغاء مالکیت بطور کلی نیست، بلکه عبارت است از الغاء مالکیت بورژوازی.

و اما مالکیت خصوصی معاصر بورژوازی، آخرین و کاملترین مظهر آن چنان تولید و تملک محصولی است که بر تضادهای طبقاتی و استثمار فرد از فرد* مبتنی است.

از این لحاظ کمونیستها میتوانند تئوری خود را در یک اصل خلاصه کنند : الغاء مالکیت خصوصی » ، ترجمه از آلمانی – نام مترجم نامشخص .

* – برای از بین بردن حالت کنونی همه چیز موجود. این جمله در بسیاری از ترجمه ها من ندیده ام و حتی در همیت ترجمه

*- در طبع انگلسی ۱۸۸۸ بجای عبارت « استثمار فرد از فرد» نوشته شده است : «استثمار اقلیت از اکثریت » – مترجم.

قدرت حاکمه سیاسی بمعنای خاص کلمه عبارت است از اعمال زور متشکل یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر، هنگامی که پرولتاریا بر ضد بورژوازی ناگزیر بصورت طبقه ای متحد گردد، و از راه یک انقلاب، خویش را به طبقه حاکمه مبدل کند و بعنوان طبقه حاکمه مناسبات کهن تولید را از طریق اعمال جبر ملغی سازد، آنگاه همراه این مناسبات تولیدی شرایط وجود تضاد طبقاتی را نابود کرده و نیز شرایط وجود طبقات بطور کلی* و در عین حال سیادت خود را هم بعنوان یک طبقه از بین می برد.

بجای جامعه کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتیش، اجتماعی از افراد پدید می آید که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است.

کمونیست ها عار دارند که عقاید و نظریات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام می کنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد .

پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید! »

پایان مانیفست حزب کمونیست ۱۸۴۸

برای انجام این وظیفه تاریخی و ستُرگ باز از زبان کارل مارکس، طبقه کارگر نیازمند به داشتن حزب سیاسی اش است. فقط اپورتونیست های خرده بورژوای خادم طبقه سرمایه دار شده طبقه کارگر را از داشتن حزب خویش، صف مستقل خویش و استقلال طبقاتی بر حذر می دارند و شعارهای همه باهمی و همه در یک صف بودن را تبلیغ و ترویج می کنند، ببینید که چگونه به یک باره شعار ” زن زندگی آزادی” را به شعار همگانی تبدیل می کنند و یک کشته ی زن – مهسا امینی – بدست جنایت کاران رژیم جمهوری اسلامی – را عکس اش در تلسکوپ جیمز وب قرار می دهند و همه نیرویشان را بسیج می کنند تا به شیوه های مختلف مبارزه طبقاتی را به حاشیه برانند، حاکمان جامعه ایران با درنده خوئی و کشتارگری و دیگران با باصطلاح مهربانی و از سر انساندوسنی و زنان و کودکان دوستی وامثالهم!

در صورتیکه طالبان و عربستان سعودی و … روزانه همین اعمال جنایت کارانه را انجام می دهند، چرا؟ فرخنده زن افغان در آتش سوزانده شده، پرچم این همه دلسوزان و دایاهای مهربان تر از مادر نشد؟ چرا؟ دولت دوست شان عربستان صدها کودک و بلکه هزاران کودک پسر و دختر را در یمن سوزاند و کسی این چنین داد و فریاد راه نانداخت؟!

۱ – ضرورت وجود حزب پرولتری – حزب طبقه کارگر :

« در آن جایى که هنوز طبقۀ کارگر به درجه‌ى کافى سازمانى دست نیافته، تا بتواند علیه قهر دسته جمعى _ یعنى اقتدار سیاسى طبقات حاکم _ به مبارزه‌اى قاطع بپردازد، در هر حال باید با کار تهییجى پیاپى علیه شیوه‌ى برخورد سیاسى دشمنانۀ طبقات حاکم نسبت به ما، این طبقه را به آن درجه‌ى سازمانى ارتقا داد. در غیر این صورت، طبقۀ کارگر به صورت آلت دست طبقات حاکم باقى خواهد ماند.

(تلخیص‏ از نامه‌ى مارکس‏ به ف. بولت، مورخ بیست و سوم فوریه ۱۸۷۱، به نقل از «کارمزدى و سرمایه»، انتشارات سوسیال، پاریس‏، ۱۹۷۲)

دو :

_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مى‌تواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش‏، در تخالف با همه‌ى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسى‌اش‏ براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ _ با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقه‌ى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس‏ به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مى‌سازد که در جریان مبارزه‌ى طبقه‌ى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند.

(تلخیص‏ از قطعنامه‌ى کنفرانس‏ لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ.)]

ضرورت در هم شکستن دولت موجود : ” بویژه آنکه کمون ثابت کرد که “طبقه کارگر نمیتواند بطور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده را تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش بکار اندازد.” (رجوع کنید به “جنگ داخلی در فرانسه؛ پیام شورای کل جمعیت بین المللی کارگران، چاپ آلمانی، صفحه ۱۹، که در آنجا این فکر بطور کامل تری شرح و بسط داده شده است.)*مقدمه بر دومین چاپ آلمانی – کارل مارکس- فردریک انگلس- ۱۸۷۲- لندن

دیکتاتوری پرولتاریا : « بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.

اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.»، نقدی بر برنامه گوتاء – ۱۸۷۵ ترجمۀ سهراب شباهنگ.

و سرانجام بر نابودی سیستم موجود : « دیالکتیک با صورت قلب شده خود در آلمان مد شد زیرا چنین می نمود که وی قادر بقلب واقعیت است. به نظر بورژوازی و بلند گویان عقیده ای آن طبقه، دیالکتیک در صورت عقلایی خود چیز رسوا و نفرت انگیزی است زیرا بنا بر دیالکتیک درک مثبت آن چه وجود دارد در عین حال متضمن درک نفی و انهدام ضروری آن نیز هست، زیرا دیالکتیک، هر شکل( هر چیز- من حمید) به وجود آمده ای را در حال حرکت و بنا بر این از جنبه ی قابلیت در گذشت آن نیز مورد توجه قرار می دهد، زیرا دیالکتیک حکومت هیچ چیزی را بر خود نمی پذیرد و ذاتا انتقاد کُن و انقلابی است.». پسگفتار بر سرمایه جلد اول سال ۱۸۷۳ – ترجمه ی ایرج اسکندی

رفقای و دوستان کارگر، زنان و مردان تحت استثمار و تحت ستم ، ما راهی نداریم جز اینکه متکی به نیروی خود گردیم و برای درهم شکستن دولت سرمایه داران در هر شکل و نام و ایجاد دولت خویش – دیکتاتوری مسلح – انقلابی – طبقاتی – پرولتاریا – ، سازمان یافته و مسلحانه برخیزیم! راه ما، از جنگی سخت و خونین – جنگ طبقاتی – می گذردهیچ راه میانبری موجود نیست! هیچ دوستی، ما، در میان دولتیان و سیاست مداران طبقه حاکم در هیچ جا و مکانی نداریم!  

انقلاب خونین طبقه کارگر امری ناگزیر است، دولت کنونی را به هیچ شیوه ی دیگری نمی توان از سر راه برداشت و نیز طبقه کارگر نمی تواند خود را از شر فرهنگ و خرافات جامعه طبقاتی خلاص کند، جز با انقلاب و در انقلاب کمونیستی! اگر خواهان رهاپی هستیم

حمید قربانی – انسان بیوطن

۲۱ اکتبر ۲۰۹۵ سال اسپارتاکوسی!

گزارش منتشر شده در سایت یورو نیوز

https://per.euronews.com/2022/10/20/deadly-iran-jail-fire-erupted-as-police-clashed-with-inmates-reuters-report?utm_source=Facebook&utm_medium=Social&fbclid=IwAR3Bze9lfhTDSh83CGlS3Ckklj9JqYKoJp3HWEaiCTEB_lSrIEZ_eQGnWCM

زیر نویس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*۱ – انگلس مقدمه بر جنگ داخلی در فرانسه .
کمون یکسره به این نتیجه رسیده بود که طبقۀ کارگر، پس از دست یافتن به قدرت، نمی تواند جامعه را به کمک همان ماشین دولتیِ گذشته اداره کند؛ این طبقۀ کارگر، برای آنکه سلطۀ طبقاتیِ خودش را که به تازگی به چنگ آورده بود دو باره از دست ندهد، می بایست، از یک سو، آن ماشین سرکوب گذشته را که علیه خود او به کار گرفته شده بود از میان بردارد، ولی، از سوی دیگر تدابیری اتخاذ کند که قدرت تفویض شده به گماشتگان و کارمندانی که خود او برای ادارۀ جامعه مأمور می کرد، همواره و بدون استثناء، پس گرفتنی باشد. خصلت خاص دولتی که پیش از کمون بر جامعه فرمانروائی می کرد چه بود؟ جامعه، ابتدا از راه تقسیم کار ساده، ارگان های ویژه ای را برای تأمین منافع مشترک خود و مراقبت در این زمینه پدید آورده بود. ولی، این اندام های [مراقبت از منافع و مصالح عمومی]، که دولت در رأس آنها قرارداشت، به مرور زمان، با پرداختن به تأمین منافع خاص خودشان، تغییر ماهیت داده، از حالت خدمتگزار جامعه خارج گردیده و به خداوندگاران جامعه تبدیل شده بودند. این تغییر و تحول را، به عنوان مثال، نه فقط در قالب پادشاهیِ موروثی، بل حتی در قالب جمهوری دموکراتیک هم می شود ملاحظه کرد. ونمونه بارزش درست در آمریکای شمالی دیده می شود که « سیاستمدارانِ» هیچ جایِ دنیا به اندازۀ آن جا دار و دسته ای خاص و جدا از مردم و در عین حال قدرتمند را تشکیل نمی دهند. در آمریکای شمالی، هر یک از دو حزب بزرگ! ، که به نوبت جای همدیگر را در دستگاه قدرت می گیرند، توسط کسانی اداره می شود که سیاست برای شان نوعی کسب و کار است و بر سر کرسی های نمایندگی و قانگذاری، چه در دولت های محلی، چه در دولت فدرال، به همه گونه معامله گری تن در می دهند، و ممر معاش شان از جنب و جوش و تبلیغات برای حزب شان می گذرد که پس از پیروزی در انتخابات پاداش این فعالیت را با اعطای مفامات دولت به آنان می پردازند. و همه می دانیم که آمریکائیان از سی سال پیش تا کنون چه قدر کوشیده اند این یوغ سنگین تحمل ناپذیر را از گردن خود بردارند و با وجود تلاش هایی که می کنند تا چه حد در این مرداب فساد بیش از پیش فرو می روند. و درست در همین آمریکاست که می توانیم بهتر از هر جای دیگر ببینیم که چه گونه قدرت دولت موفق می شود که نسبت به جامعه، جامعه ای که در آغاز چیزی جز ابزاری در دستِ آن برای اداره اش نمی بایست باشد، استقلال پیدا گند. در این آمریکا، نه خاندان های سلطنتی هست، نه اشرافیت، نه ارتش دائمی (مگر مشتی از سربازان که مأمور مراقبت از بومیان سرخپوست و مقابله با آنها هستند)، نه دستگاه اداری با مقاماتِ ثابت و حقوقِ بازنشستگی! و با این همه، می بینیم در آن جا دو دار و دستۀ سیاست بازِ معامله گر سودجو هستند که به نوبت جای همدیگر را در دستگاه قدرت می گیرند و دولت را با استفاده از فاسدترین وسائل و برای رسیدن به شرم آورترین مقاصد خاص خود در خدمتِ خود قرار می دهند؛ و ملت نیز، در برابر این دو کارتل بزرگ سیاست باز که گویا به اصطلاح در خدمت وی قرار دارند ولی، در واقع بر وی مسلط اند و غارت اش می کنند، هیچ چاره ای ندارد وتن به قضا داده است.
کمّون برای آن که به همین بلای اجتناب ناپذیر در همۀ نظام های پیشین، یعنی تبدیل شدنِ دولت و اندام های دولتی از خدمتگزاریِ جامعه به خدایگان مسلط بر جامعه، دچار نشود دو وسیلۀ کار آمد را به کار برد. نخست این که گزینش همۀ مقامات در دستگاه های اداری، قضائی و آموزشی را تابع انتخاب بر مبنای آراءعمومی کرد و، در نتیجه، بنا را بر این نهاد که آن مقامات در هر لحظه پس گرفتنی باشند. دوم این که دستمزد خدمات را، از پائین ترین تا بالاترینِ آنها، معادلِ همان دستمزدی قرار داد که دیگر کارگران دریافت می داشتند. بالاترین دستمزدی که کمّون پرداخت ۶۰۰۰ فرانک بود. بدین سان، جلویِ مسابقه برای دستیابی به مقامات و مناصب اداری گرفته می شد ضمن آن که انتخاب شوندگان برای امور نمایندگیِ مردم دست و بالشان باز نبود و مؤظف بودند حدودی را رعایت کنند.
این طرز در هم شکستنِ (پایه های) قدرتِ دولتی به نحوی که تا آن زمان مرسوم بود و نشاندن قدرتی جدید، قدرتی به راستی دموکراتیک، به جای آن موضوعی است که در بخش سوم جنگ داخلی در فرانسه، به تفصیل شرح داده شده است. ولی اشاره ای به این موضوع در این جا لازم بود، زیرا، به ویژه در آلمان، اعتقاد خرافی به دولت از حد فلسفه خارج شده و در وجدان عمومیِ بورژوازی و حتی در وجدان بسیاری از کارگران ریشه دوانیده است. در تلقی فیلسوفان، دولت «تحققِ فکرت» یا ملکوتِ خدا در روی زمین است که بیان فلسفی به خود گرفته است، قلمرویی است که حقیقت و عدالت جاودانه در آن تحقق می یابند یا باید بیابند. و ارجگذاریِ خرافی گونۀ دولت و هر آن چه به دولت مربوط می شود از همین جا سر چشمه می گیرد و ریشه گیری این احساس در وجود همگان به ویژه از آن رو آسان تر میشود که همۀ ما، از همان دوران شیرخوارگی، با این تصور خو می گیریم که همۀ امور و همۀ منافع مشترک جامعه به طور کلی، جز به شیوه ای که تا کنون صورت گرفته، یعنی جز به دست دولت و مراجع اقتداری که نان دولت را می خورند، به صورت دیگری نمی توانند تنظیم و اداره شوند. چندان که مردم گمان می برند حال که توانسته اند اعتقاد به پادشاهی موروثی را کنار بگذارند و به سر جمهوریِ دمکراتیک قسم یاد کنند، گامی به راستی معجزه آسا برداشته اند. در حالی که دولت، در واقعیت امر، چیزی جز ماشین سرکوبِ یک طبقه به دست طبقه ای دیگر نیست و این حقیقتی است در جمهوری دمکراتیک و نظام پادشاهی، هر دو، به یک سان مصداق دارد؛ خلاصه این که، دولت، در بهترین حالت، شرّی است که پرولتاریا پیروز در پیکار برای به دست آوردن سلطۀ خود، آن را [از گذشته] به ارث می برد، شری که پرولتاریا، درست مانند کمون پاریس، از مضار آن در کوتاه ترین زمان رها نخواهد شد مگر آن گاه که نسل تازه ای از مردم، که در شرایط اجتماعیِ تازه و آزادانه ای به بار آمده اند، چندان توانائی بیابند که بتوانند تمامیِ این زبالۀ بر انباشته ای را که دولت نام دارد بروبند و از پیش پای خود بردارند.
سوسیال دمکراتِ عامی، که اخیرا واژۀ دیکتاتوری پرولتاریا دو باره به گوش اش خورده، از شنیدنِ آن به وحشتی سلامت بخش دچار شده است. بسیار خوب، آقایان، خیلی مایلید بدانید این دیکتاتوری چه گونه چیزی است؟ نگاهی به
کمون پاریس بیندازید، خواهید دید که این همان دیکتاتوری پرولتاریاست.
لندن، بیستمین سالگرد کمّون پاریس
۱۸ مارس ۱۸۹۱ – فردریش انگلس.

*۲= در بالا متذکر شديم و بعدا با تفصيل بيشترى نشان خواهيم داد که آموزش مارکس و انگلس درباره ناگزيرى انقلاب قهرى مربوط به دولت بورژوازى است. اين دولت نميتواند از طريق “زوال” جاى خود را به دولت پرولترى (ديکتاتورى پرولتاريا) بدهد و اين عمل طبق قاعده عمومى، فقط از طريق انقلاب قهرى ميتواند انجام پذيرد. ستايشنامه انگلس درباره اين انقلاب که کاملا با بيانات مکرر مارکس مطابقت دارد – (پايان کتاب “فقر فلسفه” و “مانيفست کمونيست” را بياد آوريم که چگونه در آن با سربلندى و آشکارا ناگزيرى انقلاب قهرى اعلام شده است؛ “نقد برنامه گتا”[٢٤١] را در سال ١٨٧٥ بخاطر آوريم که تقريبا ٣٠ سال پس از آن نوشته شده و در آنجا مارکس اپورتونيسم اين برنامه را بيرحمانه ميکوبد) – اين ستايشنامه به هيچ وجه “شيفتگى” و سخن آرايى و يا اقدامى بمنظور مناظره نيست. ضرورت تربيت سيستماتيک توده‌ها بقسمى که با اين نظريه و همانا با اين نظريه انقلاب قهرى مطابقت داشته باشد، همان نکته‌اى است که شالوده تمام آموزش مارکس و انگلس را تشکيل ميدهد. بارزترين نشانه خيانت جريانات فعلا حکمفرماى سوسيال شووينيسم و کائوتسکيسم به آموزش مارکس و انگلس اين است که خواه اين جريان و خواه آن ديگرى اين ترويج و اين تبليغ را فراموش کرده‌اند.

بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه “زوال” از راه ديگرى امکان پذير نيست.

لنین دولت و انقلاب

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate