ضرورت انقلاب قهری، درهم کوبیدن دولت حاضر و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریای مسلح

«هم برای ایجاد این آگاهی کمونیستی در مقیاسی وسیع، و هم برای موفقیت خود این امر، تغییر و دگر گونی انسانها در مقیاسی عظیم ضروری است، تغییری که تنها می تواند در جنبش عملی، انقلاب، صورت پذیرد؛ بنابراین، انقلاب نه تنها بدین خاطر ضروری است که طبقه فرمانروا نمی تواند به هیچ طریق دیگری سرنگون شود، بلکه ایضاٌ بدین خاطر ضروری است که طبقه ای که آن را ساقط می سازد، تنها با انقلاب می تواند خود را از شر کثافات قرون رهائی بخشد و برای ایجاد جامعه ای با طرحی نو، شایسته و مناسب گردد.» ص ۶۵– ترجمه تیرداد نیکی- کارل مارکس فردریک انگلس- ایدئولوژی آلمانی،۱۸۴۶

ضرورت انقلاب قهری، درهم کوبیدن دولت حاضر و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریای مسلح

چرا، ما کارگران برای رسیدن به جامعه ی کمونیستی و بی دولت شدن به انقلاب قهری و یک دوره تاریخی و نسبتا طولانی به دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریای مسلح نیازمندیم که از درون پیروزی یک انقلاب قهری متولد می شود و بر سلاح در دست کارگران متکی است و نه به قوانین ؟ چرا، ما کارگران نمی توانیم با تصرف نمودن، در دست گرفتن، تسخیر دولت – قدرت سیاسی – حاضر به اهداف مان جامه عمل بپوشانیم؟ زیرا که دولت کنونی دستگاه بوروکراسی نظامی طبقات استثمارگر و بویژه طبقه سرمایه دار است که به آقا بالاسر، انگل  – غده سرطانی – جامعه تبدیل  شده است! این غده باید به دور انداخته گردد و نیازمند به جراحی  و جراح حاذق است که همان انقلاب قهری پرولتری – کمونیستی طبقه کارگر – است!

این ممکن است، اساس نیاز به انقلاب باشد، تلقی گردد، دولت بورژوا امپریالیست را درهم شکستن، ولی خود طبقه کارگر، که در جامعۀ سرمایه داری و زیر سلطۀ اجتماعی و فرهنگی بورژوازی است، بمثابۀ تنها طبقه تا به آخر انقلابی به فرهنگ فردگرایانه و «کثافات قرون» و سود فردی خواستن و تبعیضات گوناگون بورژوازی آلوده است ( بین طبقه کارگر و طبقات دیگر دیوار چین واقع نشده است.)، نیازمند است که خود را ارتقاء دهد، تمیز و منزه نماید و به انسان نوین و به طبقه ای تبدیل گردد که لایق ساختن و زندگی کردن در جامعۀ کمونیستی، دیگر نه بعنوان یک طبقه استثمار شونده بلکه انسان رها است، انقلاب بهترین و مناسبت ترین محیط و فرصت این تغییر است.
بدون این تغییر و پیمودن این مسیر سخت، خونین و چه بسا طولانی – انقلاب کمونیستی و دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریای مسلح -، نمی توان به جامعۀ طبقاتی بطور کلی، به جامعه سود پرست و خون ریز کنونی، به جنگ بطور کلی که عاقبت اش جز نابودی نسل بشر نیست، پایان داد و به جامعه ای رسید که در آن نیاز به دستگاه سرکوب گر، نیاز به دستگاه دولت ، زندان، شکنجه، اعدام و تیر باران نباشد، زیرا که در آن دیگر سرکوب گری نباشد که باید به زور برافکنده شود، در آن استثمارگر و استثمار شونده نباشد، جامعه ای که تولیدات – محصولات – آن برای شکفتن استعداد های نهفته درون فرد فرد جمعیت آن مصرف گردد و نه در دستان خونآلود یک عده نالازم و بدون نقشی در تولید به نام سرمایه دار و دیگر مرتجعین مانند اولیاء و متمولین مذاهب و ادیان که جز پراکندن اوهام و خرافات کار دیگری بلد نیستند و دولتیان و سیاست مداران، ژنرال ها و ارتشبُد ها و … مکار و حیله گرو قاتل انسان!

باید دانست که برای نابودی جامعۀ طبقاتی سرمایه داری و ایجاد جامعۀ دگرگونه، امکانات مادی ساختن و زیستن در چنین جامعه ای که این شعار را بر سر درب خود حک کرده باشد، «از هرکس به اندازه استعدادش فعالیت مفید و به هرکس به اندازه نیازش از محصول به وفور جامعه داده شود،»، کاملا آماده است.
در همین سطح رشد فن و تکنیک کنونی، و نه حتی شکوفا شدن بدون چرا و چرای آینده، بشر می تواند روزی چند ساعت بیشتر و آنهم زیباترین و پرورش دهنده ترین وبا لذت ترین کارها، اعمال دارای قابلیت آفرینش، کار – فعالیت – کند و کارهای سخت و طاقت فرسا و وقت گیر و کسل کننده را به رُباط ها و هوش مصنوعی واگذارد و باقی وقتش را در فراغت به ماهیگیری، آفرینش آثارعلمی و هنری بگذراند! لحظه ای به این همه خلاقیت انسان بیاندیشید که امروز در ساختن و تولید سلاح های مرگبار مصرف می گردد!
ولی اکنون اکثریت جمعیت با این همه تکنیک و فن پیشرفته « تولید سرمایه داری در حالیکه تکنیک و سازمان پروسه تولید اجتماعی را ترقی میدهد گور کن ثروت ها یعنی زمین و کارگر است.»، کارل مارکس کاپیتال جلد اول، ۱۸۶۷، ترجمه ی ایرج اسکندری، باید بیشتر از هر زمانی نه کار زیبا، کار طاقت فرسا نموده، بلکه از نابود شدن کلی خویش وحشت زده و هراسان باشد!
این ترس و وحشت تخیل نیست بلکه واقعیت انکارناپذیر است، جنگ ها و نسل کشی ها (غزه، اوکراین و…، بیماری های واگیردار قابل پیشگیری و یا با کمترین تلافات و … را ببینید و لحظه ای بیاندیشد که چرا؟ باید چنین باشد!
برای از بین شرایط کنونی اجتماعی، همین امروز، می بایست طبقه کارگر، تنها، طبقه رهائی بخش جامعۀ سرمایه داری امپریالیستی سازمان یابد، متحد گردد و مسلحانه برخیزد. « رهائی طبقه کارگر تنها بدست طبقه کارگر ممکن است»، مارکس و انگلس، مانیفست کمونیست،۱۸۴۸ . تأکید از من است.

لنین که امسال صدمین سال مرگش می باشد که مرگش ضایعۀ جبران ناپذیر برای طبقۀ کارگر تازه انقلاب کرده در روسیه بویژه و بطور کلی طبقۀ کارگر جهانی ایجاد کرد، در این ارتباط عبارات آموزنده و انقلابی و کمونیستی به باور من دارد که کارگران را  به خواندن و اندیشیدن در بارۀ این عبارات دعوت می کنم. این نظرات لنین به عنوان عصاره ی ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی مارکس و انگلس و بویژه در باره ی دولت، به نظد من،است.

لنین از آن جمله دراثر خود به نام انقلاب پرولتری و کائوتسکی مُرتد :

[ « نخستين اصل مسلّم هر انقلاب پيروزمند – که مارکس و انگلس بکرّات خاطر نشان ساخته‌اند – عبارت بوده است از: درهم شکستن ارتش سابق، انحلال آن و تعويض آن با ارتش نوين. طبقه اجتماعى نوين هنگام قيام براى بدست آوردن سلطه هرگز نميتوانست و اکنون هم نميتواند به نحوى ديگرى به اين سلطه نائل آيد و آن را تحکيم نمايد، مگر از اين راه که ارتش سابق را کاملا درهم شکند (خرده بورژواهاى مرتجع يا صرفا ترسو در اين مورد فرياد ميکشند که اين “بى‌نظمى” است): مگر از اين راه که بدون هيچگونه ارتش دوران بس دشوار و بس دردناکى را بگذراند (انقلاب کبير فرانسه هم اين دوران دردناک را گذراند)؛ مگر از اين راه که بتدريج و در جريان يک جنگ داخلى دشوار ارتش نوين، انضباط نوين و سازمان جنگى نوينى براى طبقه نوين بوجود آورد. کائوتسکىِ مورّخ سابقا اين را ميفهميد. کائوتسکىِ مرتد اين را فراموش کرده است.

سوسياليسم با اِعمال قهر نسبت به ملل مخالف است. اين مطلب بلاترديد است. ولى سوسياليسم اصولا با اِعمال قهر بر ضد افراد مخالف است. معهذا بجز آنارشيست‌هاى مسيحى و تولستويست‌ها( تو بخوان چپ طویله اوژیاس شده موجود در سطح جهانی و بویژه ایران و بویژه بویژه خارج کشوری که در لباس های مختلف مانند حزب کمونیست ایران و انواع آن، کمونیست کارگری، سوسیالیسم کارگری، راه کارگری، بازماندگان از سازمان چریک های فدائی خلق و… حمید قربانی) هيچکس از اينجا چنين نتيجه نگرفته است که سوسياليسم با اِعمال قهر انقلابى مخالف است. پس صحبت از “اِعمال قهر” بطور کلى بعنى بدون تحليل شرايطى که اِعمال قهر ارتجاعى را از انقلابى متمايز ميسازد، معنايش تنزل تا مرحله خرده بورژوايى است که از انقلاب دست کشيده باشد يا اينکه معنايش اين است که انسان با توسّل به سفسطه خود و ديگران را فريب دهد.

  دیکتاتوری قدرتیست که مستقیما متکی به اعمال قهری است و بهیچ قانونی وابسته نیست. دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا قدرتیست که با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی بچنگ آمده و پشتیبانی می گردد و قدرتیست که بهیچ قانونی وابسته نیست.

کائوتسکی با دانمشند مآبی دانشمندترین سفیه کابینه نشین یا با چشم و گوش بستگی یک دختر بچه دهساله می پرسد : وقتی اکثریت در دست است چه نیازی به دیکتاتوری وجود دارد؟ ولی مارکس و انگلس توضیح می دهند :

– برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی،

– برای ایجاد رعب و وهراس در دلهای مرتجعین،

– برای حفظ اوتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی،

–  برای اینکه پرولتاریا بتواند دشمنان خویش را قهرا سرکوب نماید. »

ضرورت اساسی دیکتاتوری انقلابی پرولتاریای مسلح برای سرکوب و قطع فعالیت استثمارگران سرمایه دار در جامعه ی بعد از به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی و خلع ید شده از مالکیت بر ابزار تولید است ! لنین در ادامه و  در انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد!
« استثمارگران را می توان در صورت قیام توفیق آمیز در مرکز یا بر آشفتگی ارتش فی الفور درهم شکست. ولی باستثناء موارد بکلی نادر و مخصوص نمی توان استثمارگران را فی الفور نابود نمود. نمی توان از تمام ملاکین و سرمایه داران یک کشور نسبتا بزرگ فی الفور سلب مالکیت کرد. بعلاوه تنها سلب مالکیت بعنوان یک اقدام قضائی یا سیاسی بهیچوجه موضوع را حل نمی کند، زیرا باید ملاکین و سرمایه داران را عملا خلع ساخت و شیوه ادارۀ کارگری فابریکها و املاک را عملا جایگزین آنان نمود. بین استثمارگران، که در جریان نسلهای طولانی هم از لحاظ معلومات و هم از لحاظ ثروتمندی زندگی و هم از لحاظ ورزیدگی – مشخص بوده اند، و استثمار شوندگان، که توده آنان حتی در پیشروترین و دموکراتیک ترین جمهوری های بورژوائی ذلیل و نادان و جاهل و مرعوب و متفرق اند، نمی تواند برابری وجود داشته باشد. استثمارگران تا مدت های مدیدی پس از انقلاب یک سلسله برتریهای عملی عظیمی را ناگزیر حفظ می کنند : پول در دست آنها باقی می ماند ( پول را فی الفور نمی توان از بین برد). مقداری اموال منقول، که غالبا مقدار قابل ملاحظه ایست در دست آنها باقی می ماند، ارتباط آنها، ورزیدگی آنان در امر سازمان دادن و اداره کردن، وقوف آنان بر کلیه « رموز» ( عادات، شیوه ها، وسائل و امکانات) کشورداری، معلومات عالیتر آنان، نزدیکی آنان با کادر عالی فنی ( که بشیوۀ بورژوازی زندگی و فکر می کنند)، ورزیدگی بمراتب بیشتر آنان در امور نظامی ( که موضوع بسیار مهمی است) و غیره و غیره باقی می ماند. اگر استثمارگران فقط در یک کشور شکست خورده اند ( و البته این یک مورد معمولی است زیرا انقلاب همزمان در یک سلسله از کشورها استثناء نادری است)، باز هم از استثمار شوندگان نیرومندترند، زیرا ارتباطات بین المللی استثمارگران دامنۀ عظیمی دارد. اینکه بخشی از استثمار شوندگان از بین کم رشدترین توده های دهقانان میانه حال و پیشه وران و غیره از دنبال استثمارگران می روند و می توانند بروند موضوعی است که تا کنون تمام انقلابها و از آن جمله کمون*۱ آنرا نشان داده است ( زیرا در بین ارتش رئوسای، پرولترها هم بودند، مطلبی که کائوتسکی عملا آنرا ( « فراموش کرده است»). با چنین اوضاع و احوالی این پندار که در یک انقلاب نسبتا عمیق و جدی موضوع را فقط و فقط مناسبات اکثریت با اقلیت حل می کند، بزرگترین کُند ذهنی، سفیهانه ترین خرافات یک لیبرال متعارف، فریب توده ها و مکتوم داشتن یک حقیقت تاریخی عیان از آنانست. این حقیقت تاریخی عبارت از آنستکه در هر انقلاب عمیقی مقاومت طولانی، سرسخت و تا پای جان استثمارگران، که سالها برتریهای عملی زیاد خود را بر استثمار شوندگان حفظ می نمایند، در حکم قانون است و استثمارگران هیچگاه – مگر در تخیلات شیرین کائوتسکی ( تو بخوان آقای محسن حکیمی نویسنده شهیر که به قول همسرش « صدها کتاب و مقاله نوشته و ترجمه کرده است.یا حسن حسام شاعر مسلک، حمید تقوایی پسر سناتور، مدافع انقلاب زنانه و یا شعار انقلاب انسانی و رضا مقدم مدافع امیر حسین موسوی و جنبش سبز و لیبرال ها و امثالهم») کائوتسکی سفیه شیرین زبان – بدون آنکه برتری خود را در نبرد نهائی و تا پای جان و در جریان یک سلسله نبرد بمعرض آزمایش گذارند، تایع تصمیم اکثریت استثمار شوندگان نخواهند شد.

گذار از سرمایه داری به کمونیسم یک دوران تاریخی تام و تمام است. مادامکه این دوران بسر نرسیده است، برای استثمارگران ناگزیر امید اعاده قدرت باقی می ماند و این امید هم به تلاش هائی برای اعادۀ قدرت مبدل می شود. استثمارگران سرنگون شده که انتظار سرنگونی خود را نداشتند، آنرا باور نمی کردند، فکر آنرا هم به مخیله خود خطور نمی دادند، پس از نخستین شکست جدی با انرژی ده بار شدیدتر و با سبعیت و کین و نفرتی صد کرت فزونتر برای عودت « بهشت» از دست رفته، برای خاطر خانواده های خود، که آنسان خوش و راحت می زیستند و اکنون « عوام الناس رذل» اینسان آنها را به خانه خرابی و فقر (یا به کار«ساده»…) محکوم می سازند، به نبرد دست می زنند. و اما از دنبال استثمارگران سرمایه دار، تودۀ وسیع خرده بورژوازی کشیده می شود، که تجربه تاریخی دهها ساله تمام کشورها در باره وی نشان می دهد که چگونه این توده مردد و متزلزل است، امروز از دنبال پرولتاریا می رود و فردا از دشواری های انقلاب می هراسد و از نخستین شکست یا نیمه شکست کارگران دچار سراسیمگی می شود، اعصابش به رعشه می افتد، خود را باین سو و آن سو می زند، ندبه و زاری می کند، از اردوگاهی به اردوگاه دیگر می گریزد… مانند منشویک ها و اس ارهای ما. و با چنین اوضاع و احوالی، در دوران جنگ حاد و تا پای جان،هنگامی که تاریخ مسئله وجود یا عدم وجود امتیازات صدها ساله و هزار ساله را در دستور روز می گذارد، – از اکثریت و اقلیت، از دموکراسی خالص ( دموکراسی برای همه، دموکراسی شورائی، دموکراسی مشارکتی، دموکراسی ملی – خلقی – پارلمانی  – من) ، از عدم لزوم دیکتاتوری و از برابری استثمارگر با استثمار شونده دم می زنند!! چه کند ذهنی بی پایان و چه کوته فکری بی انتهائی برای این کار لازم است! 

ولی دوران دهها ساله سرمایه داری نسبتا « صلح آمیز»، از ۱۹۷۱ تا ۱۹۱۴ ، در داخل احزاب سوسیالیست، که با اپورتونیسم سازگارند از کوته فکری و تنگ نظری و ارتداد یک طویله اوژیاس گرد آورده است …» ص ۲۲ تا ۲۴ .

«علامت ضروری و شرط حتمی دیکتاتوری( دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا – من)  سرکوب قهری استثمارگران بعنوان یک  طبقه و بنا براین نقض « دموکراسی خالص» یعنی نقض برابری و آزادی در مورد این طبقه است.» ص ۲۵، ]

برای همین بود که کارل مارکس در نقدی بر نامه گوتا خیلی صریح از دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریا می نویسد

بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.

اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.”، ترجمۀ سهراب شباهنگ. 

  

سرشت دولت در جامعۀ کمونیستی، بطور کلی میتواند در این عبارت خلاصه شود که دولت در جامعه کمونیستی فار نخست این جامعه، زیرا که در فار دوم یا عالی آن، دیگر دولت زوال یافته و می یابد، به جای دیکتاتوری طبقات استثمار گر، اقلیت ، بر علیه طبقات و طبقه تولید کننده و در جامعه سرمایه داری، دیکتاتوری طبقه سرمایه دار بر علیه طبقه پرولتار و تثبیت کننده و تکمیل کنندۀ  مالکیت خصوصی، دیکتاتوری طبقه کارگر – پرولتارها –  بر علیه طبقات استثمارگر بطور کلی و طبقه سرمایه دار بطور ویژه  و از بین برندۀ مالکیت خصوصی و کار مزدوری و استقرار و تکمیل کننده مالکیت اشتراکی وجامعۀ کمونیستی و آفریدن انسان نوین – انسان کمونیست – است. 

و انگلس در مطلبی در نقد بلانکی می نویسد:

«از آنجا که بلانکى هر انقلاب را همچون حملۀ ضربتى یک اقلیت کوچک می فهمد، به خودى خود این نتیجه گرفته می¬شود که به دنبال پیروزى آن یک دیکتاتورى باید ایجاد گردد، خوب توجه کنید، نه دیکتاتورى تمام طبقه انقلابى،(یعنى) پرولتاریا، بلکه (دیکتاتورى) عده کوچکى که ضربه را وارد آورده¬اند و خودشان قبلاً زیر دیکتاتورى یک یا چند نفر سازمان یافته¬اند.روشن است که بلانکى یک انقلابى متعلق به نسل گذشته است.» به نقل از لنین ، مارکسیسم در بارۀ دولت – وظیفه انقلاب در رابطه با دولت، ۱۹۱۷ ترجمه ی سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر.

و یا
از مقدمۀ انگلس بر جنگ داخلی در فرانسه- نوشتۀ کارل مارکس

«در تلقی فیلسوفان، دولت «تحققِ فکرت» یا ملکوتِ خدا در روی زمین است که بیان فلسفی به خود گرفته است، قلمرویی است که حقیقت و عدالت جاودانه در آن تحقق می یابند یا باید بیابند. و ارجگذاریِ خرافی گونۀ دولت و هر آن چه به دولت مربوط می شود از همین جا سر چشمه می گیرد و ریشه گیری این احساس در وجود همگان به ویژه از آن رو آسان تر میشود که همۀ ما، از همان دوران شیرخوارگی، با این تصور خو می گیریم که همۀ امور و همۀ منافع مشترک جامعه به طور کلی، جز به شیوه ای که تا کنون صورت گرفته، یعنی جز به دست دولت و مراجع اقتداری که نان دولت را می خورند، به صورت دیگری نمی توانند تنظیم و اداره شوند. چندان که مردم گمان می برند حال که توانسته اند اعتقاد به پادشاهی موروثی را کنار بگذارند و به سر جمهوریِ دمکراتیک قسم یاد کنند، گامی به راستی معجزه آسا برداشته اند. در حالی که دولت، در واقعیت امر، چیزی جز ماشین سرکوبِ یک طبقه به دست طبقه ای دیگر نیست و این حقیقتی است در جمهوری دمکراتیک و نظام پادشاهی، هر دو، به یک سان مصداق دارد؛ خلاصه این که،  دولت، در بهترین حالت، شرّی است که پرولتاریا پیروز در پیکار برای به دست آوردن سلطۀ خود، آن را [از گذشته] به ارث می برد، شری که پرولتاریا، درست مانند کمون پاریس، از مضار آن در کوتاه ترین زمان رها نخواهد شد مگر آن گاه که نسل تازه ای از مردم، که در شرایط اجتماعیِ تازه و آزادانه ای به بار آمده اند، چندان توانائی بیابند که بتوانند تمامیِ این زبالۀ بر انباشته ای را که دولت نام دارد بروبند و از پیش پای خود بردارند.

سوسیال دمکراتِ عامی، که اخیرا واژۀ دیکتاتوری پرولتاریا دو باره  به گوش اش خورده، از شنیدنِ آن به وحشتی سلامت بخش دچار شده است. بسیار خوب، آقایان، خیلی مایلید بدانید این دیکتاتوری چه گونه چیزی است؟ نگاهی به کمون پاریس بیندازید، خواهید دید که این همان دیکتاتوری پرولتاریاست. 

لندن، بیستمین سالگرد کمون پاریس

۱۸ مارس ۱۸۹۱ -فردریش انگلس».

مشخص است که این دیکتاتوری طبقاتی انقلابی طبقه کارگر در کلیت خویش است و نه دیکتاتوری نخبه گان طبقه کارگر که در بهترین و حتی توده ای ترین حزب طبقه کارگر متمرکز و متشکل شده باشند، دولت میلیونها، ده ها میلیون و صدها میلیون و یا میلیاردها کارگر است که نه برخود بلکه بر طبقه استثمارگر، امپریالیست، جنگ طلب و نسلکُش حاکم کنونی، یعنی سرمایه دار اعمال سلطه بی چون چرا، اعمال حاکمیت می کند. این چماق طبقه کارگر بر سر طبقه سرمایه داریست که بوسیله ی  انقلاب قهری از مالکیت بر ابزار تولید خلع ید شده است، ولی هنوز زنده و با هزاران حیله، دسیسه، توطئه مایل است که شرایط حاکمیت و غصب و صاحب بودن وسائل تولید خویش با هر گونه وسیله را برگرداند و جامعه را از پیشروی باز دارد و به قهقرا بیشتر از پیش ببرد. یکی از دلائل د سا نشانه های اینکه دولت طبقه کارگر دموکراسی نیست، نیز در همین نکته است که دموکراسی در بهترین ورژن آن « حکومت مردم بر مردم» است و پرولتاریا بر خود حکومت نمی کند، بلکه بر طبقه سرمایه دار سرنگون شده، ولی هنوز زنده حکومت می کند.

این دیکتاتوری طبقاتی انقلابی طبقه کارگر است که در بهترین شکل تا کنونی آن یعنی شوراهای کارگران مسلح خود را نشان داده است. این دولت یاری دهندۀ به همطبقه ای های کارگرش در سطح جهانی است تا موفق به پیروزی انقلاب کمونیستی و درهم شکستن – سرنگونی قهری دولت سرمایه داران و ایجاد دولت خویش در سطح جهانی گردند، زیرا که طبقه کارگر می داند که رسیدن به کمونیسم نه ملی، منطقه ای و قاره ایست بلکه جهانی است، همچنانکه دشمن کمونیسم – کاپیتالیسم – جهانی است.
آری، این دولت طبقاتی که هر چه از موجودیت اش می گذرد از نقش قهر و خود قهر در آن کاسته شده و بر نقش فرهنگی و آموزشی آن افزوده می گردد، فقط زمانی می تواند زوال یابد، زائد گردد که جامعه کمونیستی کاملا بر قرار شده باشد. کار از حالت اجبار به ضرورت زندگی تبدیل شده وفرق کار یدی و فکری، فرق بین روستا و شهر و هر گونه تبعیض و مرز از بین رفته باشد. ماپس دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا، تنها می تواند، بی دولتی باشد، بی دموکراسی و هر گونه سلطه باشد و نه چیز دیگری، مثلا «دیکتاتوری خلق » استالینیستی و یا مزخرفات دیگر! جامعه انسان رها، جامعه بدون دولت و بطور کلی هر گونه سلطه ی طبقاتی است!

«…ولی انقلاب های پرولتری… مدام ازخود انتقاد می کنند، پی در پی حرکت خود را متوقف می سازند و به آنچه انجام یافته به نظر می رسد باز می گردند تا بار دیگر آن را از سر گیرند، خصلت نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاش های اولیه خود را بی رحمانه به باد استهزا می گیرند، دشمن خود را گوئی فقط برای آن بر زمین می کوبند که از زمین نیروی تازه بگیرد و بار دیگر غول آسا علیه آنها قد برافرازد … مارکس، هجدهم برومر»

« بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه “زوال” از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.

بدون مرگ دولت – زوال دولت – رهایی جامعه غیرممکن است و در نهایت نابودی و نیستی جامعه، امری اجتناب ناپذیر است.


کسانی که دیکتاتوری پرولتاریا را با دموکراسی پرولتاریا یکی می گیرند، جانشین می کنند و هنوز مدعی کمونیست بودن هستند، نیاز به و ضرورت انقلاب قهری را پوشیده می دارند و از قهر به اکرا نام می برند و از درهم کوبیدن و داغان کردن دولت بورژوائی صحبت نمی کنند بلکه از بدست گرفتن قدرت سیاسی، تسخیر آن و غیره دم می زنند، دو مسئله اساسی را یا نمی فهمند و یا آگاهانه و بر اساس منافع طبقاتی شان که البته به قول مارکس ” منافع طبقاتی حکم پرده ساتری را دارد که از دیدن واقعیت جلوگیری می کند.” نقل از ذهن، سرپوش می گذارند، ۱- اینکه دولت بطور کلی دیکتاتوری طبقاتی، دستگاه سرکوب یک طبقه بر طبقه دیگر – طبقه حاکم بر طبقه محکوم – است و ۲- از نقش سرکوب گری دیکتاتوری انقلابی پرولتاریای مسلح، وحشتزده شده و می گریزند و ثابت می کنند که خرده بورژوا گریزان از دسیپلین  و روشنفکر فردگرا هستند و نه پرولتار کمونیست! 

به قول انگلس :

مناظره با آنارشيستها

” آيا اين

آقايان هيچگاه انقلاب ديده‌اند؟ انقلاب بدون شک با اتوريته‌ترين چيزهاى ممکنه است. انقلاب عملى است که در آن، بخشى از اهالى بوسيله تفنگ، سرنيزه، توپ، يعنى با وسايل فوق‌العاده با اتوريته‌اى اراده خود را به بخش ديگر تحميل مينمايد و حزب پيروزمند بالضروره مجبور است سيادت خود را بوسيله آن حس رعبى که اسلحه وى در دلهاى مرتجعين ايجاد ميکند حفظ نمايد. اگر کمون پاريس در مقابل بورژوازى به اتوريته مردم مسلح تکيه نمينمود، مگر ممکن بود عمرش از يک روز تجاوز کند؟ و بر عکس آيا ما حق نداريم کمون را بمناسبت اين که از اتوريته خود بسيار کم استفاده کرد سرزنش کنيم؟ بنابراين از دو حال خارج نيست. يا آنتى اتوريتاريست‌ها خودشان هم نميدانند چه ميگويند و در اين صورت فقط توليد آشفته فکرى ميکنند، يا آنکه اين مطلب را ميدانند و در اينصورت به راه پرولتاريا خيانت ميورزند. در هر دو حال آنها فقط به ارتجاع خدمت ميکنند” (ص ٣٩). دولت و انقلاب لنین.

امیرپرویز پویان در اثر خود (خشمگین از امپریالیسم ، ترسان از انقلاب)  که در نقد جلال آل احمد، به عنوان نمایندۀ اقشار خرده بورژوا (میانه) نوشته شده است، می نویسد: “آل احمد، به عنوان یک خرده بورژوای ناراضی- برای دشمنی که نمایندۀ امپریالیست است- در سطحی روشنفکری یک دشمن بالفعل بود، اما در رابطه با انقلاب همواره متحد بالقوۀ این دشمن بود. هر چند به سلطۀ امپریالیسم کینه می ورزید، اما وحشت فراوانش از دیکتاتوری پرولتاریا- دشمن بالقوه ای که لیبرالیسم او، از هیچ چیز به اندازۀ آن نمی ترسید- او را نسبت به دیکتاتوری بورژوازی انعطاف پذیر می ساخت و آل احمد به عنوان خرده بورژوایی که طبقه اش را قربانی این هر دو دیکتاتوری می دید، دست خود را به سوی چیزی دراز کرد که قربانیان غالباّ و به هنگام تنگنا در آن پناهی می جویند. به این ترتیب بود که نویسندۀ ما، که روزگاری ظاهرا کمونیست شده بود، از صف به هم فشردۀ خلایقی که دور خانۀ کعبه طواف می کردند، چنان به وجد آمد و صاحب خانه را چنان ملجاء آرامش بخشی شناخت که علی رغم اندویدوآلیسم، خویش را “خسی” دید که به “میقات” رفته است و نه حتا “کسی” که به “میعاد” رفته است. مذهب- به عنوان بنیان سیاسی فرهنگ ایران- برای آل احمد همچنین یک پشتوانۀ ایدئولوژیک بود. چیزی که برای خرده بورژوازی همۀ ملت های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین در جریان مبارزات انقلابی یک پشتوانه بوده است. در هند، مصر، الجزایر، کنگو و مارتینیک، همه جا خرده بورژوازی سوار بر مرکب “سنت” به میدان کارزار آمده است. زرهی که پشتش را دولا بافته اند، زیرا که در برابر کمونیسم آسیب پذیرتر است تا در برابر امپریالیسم. این سلاح که همچون خود خرده بورژوازی خاصیتی دو گانه دارد، با شعار “احیای فرهنگ بومی به شیوه های نوست” به جنگ امپریالیسم می رود ودر همان زمان دُم خود را بر فرق کمونیست ها که می خواهند فرهنگی نو بنیاد بگذارند، فرود می آورد.»، به نقل از “چپ” در ایران و طبقه کارگر… در مصاحبه با حمید قربانی-

 انسانِ بیوطن  – قسمت ششم


https://eshtrak.wordpress.com/2018/09/17/چپ-در-ایران-و-طبقه-کارگر-در-مصاحبه-با-ح-۶/

باز هم لنین :
« بورژوازی از فئودالیسم سلطنت استبدادی، ماشین بوروکراتیک – نظامی را به عاریت گرفت و ان را کمال بخشید، اپورتونیست ها (بویژه در ۱۹۱۴-۱۹۱۷ ) درآن روئیدند. ( امپریالیسم بمثابه یک عصر در کشورهای پیشرفته در کل قدرت بیش از اندازه ای به این ماشین بخشید) هدف انقلاب پرولتاریائی”داغان کرد”، “خرد کردن” این ماشین و جایگزین کردن آن با خود مدیری کامل از پائین، در محلات و در بالا قدرت مستقیم پرولتاریای مسلح، دیکتاتوری پرولتاریا!»، لنین مارکسیسم در باره دولت– وظایف انقلاب در رابطه با دولت

«کمونها را چگونه می توان متحد کرد، آنها را به یک دیگر پیوند داد؟ آنارشیست ها جواب می دهند از هیچ طریق(الف). بورژوازی می گوید ( و این کار را نیز انجام می دهد) با بوروکراسی و کاست نظامی (ب) مارکسیسم می گوید با اتحاد و تشکل کارگران مسلح ( شورای نمایندگان کارگران ) (ح).

نتیجه گیری اجمالی
(الف) = الغاء دولت ،(ب) همبستگی کردن یا بعبارت دقیق تر تثبیت دولت، ح ) استفاده انقلابی کردن از دولت ( دیکتاتوری پرولتاریا، داغان کردن ماشین قدیمی ، سرکوب کردن مقاومت بورژوازی، متحد کردن و بهم پیوستن کمونهای کاملا دموکراتیک بکمک پرولتارهای مسلح و تمرکز یافته ) بمنظور گذار به الغاء طبقات گذار به کمونیسم که به زوال دولت می انجامد.
علاوه (الف) غیر سیاسی ، (ح) شرکت در مبارزه سیاسی بمنظور آماده شدن برای استفاده انقلابی از دولت.»، همان اثر.

بدون تحزب و اتحاد  طبقه کارگر، بدون انقلاب قهری کمونیستی، بدون دیکتاتوری پرولتارهای مسلح عاقبت جز نابودی نیست، زیرا که خود جامعه ی سرمایه داری مُردنی است و جاودانی نیست، جاودانگی فقط ماده بیشکل را است!

حمید قربانی – انسان بیوطن 

۴ آپریل ۲۰۹۷ سال اسپارتاکوسی*۱!

*۱- سومین و بزرگترین قیام بردگان – قیام بردگان به رهبری اسپارتاکوس- بر علیه دولت روم باستان بود که اگر چه شکست خورد و ۶۰۰۰ جنگجوی برده سابق به همراه خود اسپارتاکوس را بر صلیب کردند، ولی پایه های جبارترین و بزرگترین دولت برده دار باستان را درهم کوبید! هیج از خود پرسیده ایم که چرا؟ نباید، چنین قیامی سرلوحه تاریخ جامعه بشری گردد، ولی به جای آن یا تاریخی که اصلا معلوم نیست که چنین شخصی – عیسی – موجود بوده باشد و یا مرتجعان و ستم کاران دیگر مانند هجرت محمد و یارانش به مدینه و یا… سرلوحه تاریخ قرار گیرد! برای اینکه طبقه حاکمه طبقه استثمارگر است. فرهنگ غالب در جامعه طبقاتی فرهنگ طبقه غالب است. طبقه غالب است که تاریخ می نویسد!

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate