" /> ديدگاه ها: February 2019 Archives

« January 2019 | Main | March 2019 »

February 28, 2019

مبارزات ما ابزار رونق کسب و کار فعالان حقوق بشر است!

آشکار آشکارست حقوق بشری های کنونی از افشاگری های ما و از موقعیت هایی که در نتیجه مبارزه آفریده ایم و تلفات سنگین هم داده ایم برای خود و دیگر اشخاص خانواده همراه شان بهره برداری می کنند. اکثرن از هوادران پیشین حکومت اند؛ بسا هنوز هم جز هواداران انقلاب اسلامی هستند. هنگامی که رژیم به سرکوب مردم معترض و آزادی خواهان در استان های جنوب و غرب کشور و سپس دیگر شهرها دست زده بود، هم چون مدافعان حرم از مواضع سیاسی رهبر جمهوری اسلامی آیت ا… «خمینی» پشتیبانی می کردند.

مدافعان حرم به شناسایی و شناساندن شخصیت های مخالف حکومت به برادران پاسدار مستقر در دادستانی مشغول بودند؛ آن هنگام که «خمینی» گفت: بگیرید و بکوشیدشان. زندانیان سیاسی ایران در دهه خونین شصت خورشیدی از سوی نهادهای بین المللی پشتیبانی نشدند؛ چشم ها بر جنایات درون زندان ها و وقایع خشونت بار در جامعه بسته بودند. ۴۰ سال سخنی از حقوق بشر بر زبان کسی نیامد. مسوولان جمهوری اسلامی از بی پشتیبان بودن هر زندانی سیاسی مخالف همگون با ما در جهت متلاشی و نابود کردن آنها بهره برداری کردند.

از سال هایی می نویسم که خودمان بودیم؛ و سازمان های “عفو بین الملل و شوراهای عالی حقوق بشری” برای ما کاری نکردند. و چنانچه در دهه پیش کمیسیون های حقوق بشر در ایران طرف دارانی داشته اند؛ جرات نفس کشیدن نداشتند؛ تا دکانی باز کرده باشند.  ترس از شرایط سخت حاکم و نداشتن انگیزه دفاع از باورها و شعارهای شان در هیچ کجا حضور فیزیکی پیدا نمی کردند. آهسته رفتند و آهسته آمدند و از آنها صحبت و سخنی شنیده نمی شد؛ همچون سخنرانان و طرف داران حقوق بشری کنونی در خارج از کشور نبودند که در تلویزیون ها و مجالس یک ساعت یک ساعت سخن می گویند و البته دریغ از یک جمله مفید برای شنونده.

گوش های ما که فعالان سیاسی- اجتماعی هستیم اسامی را نشنیده بود و از چگونگی فعالیت های این دو سازمان آگاهی در دست نبود؛ چه رسد بر این که حضورشان را در بی طرفی احساس کرده باشیم. اما اکنون گزارش های دو سازمان گفته شده بر اساس افشاگری ها و گزارش های تنظیم شده ما مبنی بر چگونگی اتفاقات درون زندان ها و چگونگی رفتارهای دادستانی جمهوری اسلامی تهیه می شوند. با زحمت مسیر را هموار کرده ایم تا کسانی که روزها راحت خورده اند و و شب ها آسوده خوابیده و از مدافعان حرم بوده اند؛ نمره مثبت و منفی به دیگران بدهند. گویی سختی کشیده ایم برای این ها، این دست از آدم ها که نه ما را می شناسند و نه ما با آنها آشنا بوده ایم.

سال های تولانی ست در ادامه راهی که رفتیم به افشای رفتارها و سیاست های رژیم پرداخته ایم و برای پایان دادن به شکنج و زندان  شرایط بد حاکم بر زندان ها را بازگو کرده ایم.

فعالان کنونی حقوق بشر با پذیرفتن و پیشنهاد کردن پروژه و جایزه در خارج از کشور سرگرم اند و جوایز مشروط اهدا می کنند. این در حالی ست که کمیساریای عالی شورای امنیت سازمان ملل متحد و دیگر سازمان های حقوق بشری گزارش های رسمی خود را منتشر می کنند بر پایه آنچه بر ما گذشته است؛ نه با بچه بازی چند تن که هنوز به بلوغ سیاسی نرسیده اند. و اساسن دغدغه آنها در جامعه، دست یابی مردم به “آزادی” نیست. و متاسفانه  رابط ها با شرط و شروط جایزه پیشنهاد می دهند.

آیا جوایز پیشنهادی بخاطر پاداش و قدردانی از زحمات پیشین شخص ست یا برای خریدن آینده کاندید؛ جایزه چند هزار یورویی و یا چند سد هزار …؟ به کسی چه مربوط است که برنامه آینده زندگی شخص کاندید چیست و در آینده چه می خواهد که انجام بدهد؟

“مگر در آن هنگام که کسانی داوطلبانه و بدون چشم داشت مبارزه می کردند و با تلاش اقدامات شایانی انجام دادند تا سرانجام جمهوری اسلامی را کمی به عقب هل داده اند؛ مبارزات آنها مشروط بوده ست و یا صورتحسابی بابت آن ها نزد کسی فرستاده اند؟ صورتحساب برای تحمل روزهایی که انفرادی بوده اند و یا در اتاق شکنجه؟ یا صورتحساب روزها و شب هایی که بی خوابی کشیده اند و سال هایی که جهت افشاگری و پژوهش هزینه کرده اند؟”

نکته دیگر صلاحیت نداشتن برخی است که رابط این سازمان ها و آژانس ها هستند؛ برای نویسنده گزیدن و اعتماد داشتن به چنین شخصیت هایی تعجب برانگیز است. اینها کجا و اعتبار  سپردن مسوولیت ارتباط با برنده یا کاندیدایی … کجا که نمره قبولی و ردی بدهند!

حقوق بشری های کنونی از افشاگری های ما و از موقعیت هایی که در سطح بین الملل آفریده ایم برای خود و دیگر اشخاص خانواده شان بهره برداری می کنند. اینها که چند تن هستند؛ سال هاست حقوق ما را می دزدند و در واقع با موقعیتی که برای خود ساخته اند به  بی عدالتی ها دامن زده و تبعیض اعمال می کنند. واقعیت توجیه اقداماتی ست که مصداق خیانت شده اند؛ در این صورت از جمهوری اسلامی چه انتظاری باید داشت؟

فراموش نمی کنیم همان ها هستند که در ایران هم در کنار رژیم سرکوب گر اسلامی ایستادند و با ما نبودند.

 نسل کنونی و پشتیبان های پیدا و پنهان آنها هر چه که دارند و نانی که می خورند از مبارزات و جانفشانی های نسل ماست؛ بیش از این خیانت نه! معرفی و رسوا خواهید شد.

بی ریا به انتشار خاطرات پرداختیم. با از ”خودگذشتگی، پایداری و استقامت،“ شرایط حاکم بر زندان و دردهای پدید آمده از شکنجه را تجربه کرده و سبب تغییر شرایط امروز در جامعه گشته ایم.

هم شلاق خورده ایم، هم مشت و لگد. گریختن را تحمل کرده ایم و با همه این احوال دغدغه های آزادی خواهانه ی ما هنوز پایانی نیافته است و اکنون با ”شجاعت و تحمل سختی های بودن در گریختن“ به افشای جنایات درون زندان ها پرداخته و در دسترس همگان نند تا کاری انجام بگیرد برای متوقف شدن اعمال شکنجه و اجرای احکام اعدام؛ نه برای کسب درآمد (جایزه مشروط)، شهرت و با تایید و همراهی در این نوع رفتارها بی عدالتی را گستده تر بکنند.

اگر این گزارش ها نباشند با چه چیز رژیم جمهوری اسلامی محکوم می شود؟

 انکار ناپذیر است که۴۰ سال حقوق ما پای مال شده است. حقوق ما را می دزدند و می دهند به طیف طرف دار حکومت اصلاح طلب ها، اعتدال گرایان، ملی- مذهبی ها و کسانی که به حسن روحانی رای می دهند و یا به آنها که برهنه در خیابان شانزالیزه رژه می روند و در محوطه باز موزه ها به اجرای سیرک می پردازند. میثاق ها و رابط هایی که ”حقوق ما“ را پای مال می کنند؛ خیانت به ما کرده اند؛ از جمهوری اسلامی چه انتظاری باید داشت؟

ما مبارزه و افشاگری کردیم تا مردم و جهانیان بدانند بر نسل انقلاب چه گذشت نه این که ابزار اعتبار و بالا بردن رونق کسب و کار فعالان حقوق بشر یک مشت خاین بشویم.

۲۵ فوریه  ۲۰۱۹

خشونت نسبت به زنان، مقصر کیست؟

در گوگل عبارت خشونت نسبت به زن را جستجو کنید تا با یک ماتریال عظیم در باره آمارهای مختلف از خشونت نسبت به زنان روبرو شوید. از تجاوز و ایذاء جنسی تا کتک زدن و ضرب و جرح و قتل زنان. کمپین های وسیع برای مقابله و ریشه کن کردن خشونت علیه زنان از طرف سازمانها و نهادهای مختلف سازمانیافته است. همه می گویند که می خواهند این خشونت را پایان دهند، سند تصویب میکنند؛ تاریخ برای پایان دادن به آن اعلام می کنند؛ اما خشونت نسبت به زنان نه تنها کاهش نیافته که بیشتر شده است. آیا این حیرت آور نیست؟ پس تلاش های نهادهای بین المللی از جمله سازمان ملل به چه منجر شده است؟

جنگ یک عامل مهم و تعیین کننده در افزایش و تشدید خشونت، بویژه تجاوز نسبت به زنان است. در کشورهای آفریقایی که به یمن برقراری نظم نوین جهانی، اکنون دو دهه است در سناریوی سیاه جنگ و ویرانی دست و پا می زنند، تجاوز افزایش نجومی یافته است. کنگو یک نمونه وحشتناک استفاده از اسلحه تجاوز در جنگ است. در عراق طی ده سال جنگ آمریکا علیه این کشور آزار و اذیت جنسی زنان و تجاوز افزایش یافته است؛ در آفریقای جنوبی که فقر و بیکاری بیداد می کند، تجاوز بشدت زیاد است. در هند تجاوزهای دستجمعی علیه زنان یک امر عادی است. دو سه سال پیش شاهد بودیم که چگونه حمله، ضرب و جرح و تجاوز گروهی به یک زن جوان ۲۳ ساله که منجر به مرگ او شد، به یک جنبش اعتراضی وسیع در این کشور دامن زد. اما این جنبش که با همبستگی بین المللی وسیعی مواجه شد نتوانست از میزان تجاوز بکاهد. جامعه هند که "بزرگترین دموکراسی جهان" نام گرفته است، جامعه ای است مبتنی بر تبعیض وحشیانه، بی عدالتی، نابرابری، فقر و فلاکت وسیع، استثمار شدید سرمایه، یکی از نمونه های برجسته جامعه ای که فاصله فقیر و غنی در آن انسان را مشمئز می کند.

فحشاء پدیده ای کهن است. اما در جامعه مدرن امروز بصورت یک صنعت پر درآمد و بسیار خشن درآمده است. علاوه بر زنانی که بعلت فقر به تن فروشی روی می آورند، زنانی که بخاطر حاکمیت سنتهای عقب مانده مذهبی بدلایل ناموسی مجبور به فرار از خانه و به فحشاء کشیده می شوند، اکنون قاچاق زنان و کودکان و بردگی جنسی به یک پدیده وسیع بدل شده است. باندهای قاچاق زنان و کودکان را دست و پا بسته، همچون مواد مخدر از کشوری به کشوری دیگر قاچاق می کنند. هر از چندگاهی در روزنامه ها و رسانه ها خبر کشف یک باند قاچاق انسان برای فروش تن شان در بازار فحشاء روبرو می شویم. در برخی کشورهای خلیج بازار برده فروشی برقرار است و دختران جوانی که از کشورهای همسایه به این کشورها برده شده اند در ملاء عام بفروش می رسند.

این واقعیت دنیای امروز در قرن ۲۱ است. نه تنها خشونت نسبت به زنان کاهش نیافته است، بلکه با اتکاء به تکنولوژی و بازار مدرن وحشیانه تر نیز شده است. ریشه این خشونت در کجاست؟ چرا چنین خشونت عنان گسیخته ای علیه زنان انجام می گیرد؟ آیا این پدیده منحصر به کشورهای آفریقایی، هند و یا کشورهایی با موقعیت اجتماعی - اقتصادی مشابه است؟ و بالاخره برای مقابله با خشونت علیه زنان چه باید کرد؟

خشونت بر مبنای جنسیت
یک حقیقت جوامع امروز به رسمیت شناختن وجود خشونت نسبت به زنان است. تعیین یک روز بعنوان روز جهانی مبارزه علیه خشونت نسبت به زنان که در تمام دنیا برسمیت شناخته شده، خود بهترین گواه وجود این پدیده مزمن و شنیع در همه جا و تلاش برای ریشه کن کردن آنست. اما همانطور که در بالا اشاره کردیم، از آنروزی که چنین روزی اعلام و برسمیت شناخته شده است، ذره ای از میزان و شدت خشونت نسبت به زنان کاهش نیافته است. اولین سوالی که باید به آن پرداخت چنین است: آیا این خشونت یک پدیده "مردانه" است؟ این آن سوالی است که بعضا بدون هیچگونه تردید و نقدی پاسخ مثبت می گیرد. نظر رایج و عامیانه بر خشن بودن ذاتی مردان، بدلایل بیولوژیک و هورمونی و اگر نه "لطیف" بودن زنان، غیر خشن بودن آنها حکم می دهد. این افسانه ای بیش نیست. چرا؟

مگر نه اینکه هر دقیقه تعدادی زن مورد تجاوز مردان قرار می گیرند؟ مگر نه اینکه خشونت درون خانواده، کتک زدن زن توسط شوهر یک امر عادی در سراسر جهان است؟ پس چگونه ادعا می کنیم که تز "خشونت ذاتی" مردان، بی پایه و یک افسانه است؟ این فاکت ها درست و واقعی است. اما اولا این تمام حقایق در مورد خشونت اعمال شده درون چهارچوب خانواده و در سطح اجتماع نیست؛ ثانیا خشونتی که از جانب مرد علیه زن اعمال می شود را نمی توان یک امر ذاتی نامید، یعنی با عوامل بیولوژیک توضیح داد. مقوله خشونت بطور کلی و خشونت علیه زنان بطور خاص یک پدیده اجتماعی است، کمااینکه با تغییرات فاکتورهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تغییر کرده و می کند.

بیولوژی یا اجتماع
زنان فقط قربانی خشونت مردان نیستند. زنان بسیاری مورد خشونت زنان قرار می گیرند. بطور نمونه، کتک زدن کودک، چه دختر و چه پسر، حتی بعضا تا حد شکنجه، عموما توسط مادر انجام میشود. حتی بطرق مختلف اعلام شده است که پدر بیشتر فرزند پسر را تنبیه بدنی می کند، در حالیکه دختر توسط مادر تنبیه بدنی می شود. در بسیاری جوامع، بویژه جوامعی که از نظر مناسبات اجتماعی عقب مانده تر هستند؛ در مناسبات عشیرتی، روستایی و غیره، مادر شوهر یک عامل مهم خشونت نسبت به زن است. کتک زدن، فحاشی، حتی قتل عروس توسط مادر شوهر پدیده ای شناخته شده در جوامعی مانند هند است. در ایران در بخش سنتی تر جامعه عموما مادر شوهر سمبل یک قدرت استبدادی است. بطور کلی فامیل شوهر یک نهاد خشونت و تحقیر زن در چنین جوامعی است. خواهران شوهر نقش مهمی در اذیت و آزار جسمی و روانی زن دارند. خشونت لفظی و آزار و اذیت جاری ها نسبت بهم یک نمونه دیگر خشونت زنان نسبت بیکدیگر است. هوو در جوامع اسلام زده مقوله ای ترس آور و نفرت انگیز است. معمولا هوو ها بطرق مختلف، از جمله مانیپولاسیون شوهر نسبت بیکدیگر خشونت اعمال می کنند. "زن بابا" مقوله دیگری است که در چنین جوامعی با زجر و خشونت تداعی می شود. خشونت وحشیانه "زن بابا" نسبت به فرزندان شوهر در جوامع عقب مانده تر امری عادی محسوب می شود.

مهاجرت دختران نوجوان و زنان از برخی کشورهای فقیرتر بطور مثال از کشورهای آسیای جنوب شرقی، فیلیپین و غیره به کشورهای  عربستان سعودی، شیخ نشین ها، هنگ کنگ و حتی در مقطعی به ایران بعنوان مستخدم چندین دهه است که جریان دارد. این زنان بخت برگشته عموما مورد خشونت بسیار قرار می گیرند. کار شدید، شبانه روزی و بلا انقطاع، فحاشی، کتک خوردن و تجاوز سرنوشت بسیاری از آنها را رقم می زند. بغیر از تجاوز که کار مردان "محترم" خانواده است و از طرف "خانم" های خانه نادیده گرفته می شود، بقیه موارد خشونت عمدتا از طرف "خانم" خانه نسبت به مستخدم بی پناه اعمال می شود.

در فحشای سازمانیافته، فاحشه خانه ها و غیره، زنان نقش فعالی در اعمال فشار و زور به زنان تن فروش ایفاء می کنند. هم اکنون در برخی کشورهای اروپایی خانه هایی برای پناه دادن مردانی که مورد خشونت زنانشان قرار می گیرند ایجاد شده و مساله خشونت خانوادگی دیگر فقط از خشونت مرد نسبت به زن حکایت ندارد. بویژه در سنین بالاتر مردان نه چندان معدودی از طرف همسرانشان تحت خشونت لفظی و بدنی هستند. و بالاخره، علیرغم تصور عمومی فمینیستی که برای کاهش خشونت در جامعه خواهان بقدرت رسیدن زنان در حاکمیت جامعه هستند، تجربه تاکنونی نشان داده است که هرگاه زنان در مقام حکومتی قرار گرفته اند در خشونت و ارتشاء دست کمی از مردان نداشته اند. از کاترین کبیر در روسیه تا ملکه آنتوانت در فرانسه، از مارگارت تاچر در انگلستان تا ایندیرا گاندی در هند، همگی بعنوان نمونه های برابری مرد و زن نام برده می شوند!

آیا این تلاشی برای از مهلکه در بردن مردان و باین اعتبار یک حرکت مردسالارانه و زن ستیزانه نیست؟ خیر، مطلقا خیر. این تلاشی است برای نشان دادن ریشهُ واقعی ستم و سرکوب بر زنان. این واقعیت که زنان طی یک تاریخ طولانی مورد سرکوب و ستم بوده اند، سندی بر خشن بودن مردان نیست. این مناسبات اجتماعی است که خشونت را در جامعه تولید و بازتولید می کند و مردان را به ابزاری برای اعمال خشونت بر زنان بدل می سازد. کمااینکه همانگونه که در بالا اشاره شد زنان نیز به ابزار خشونت نسبت به زنان دیگر بدل می شوند. در عین حال شاهدیم که به درجه ای که جوامع رشد یافته اند، جنبش های اجتماعی وسیع شده اند، جنبش آزادی زن گسترش یافته است، مردان بیشتر و بیشتری به کمپ مبارزه با بیحقوقی زن و خشونت نسبت به زن روی آور می شوند. همین نمونه اخیر در هند که شاهد شکل گیری یک جنبش عظیم علیه تجاوز و خشونت نسبت به زنان بوده ایم، مردان بسیاری در این جنبش شرکت فعال دارشتند. در ایران مردان بسیاری فعالین جنبش حقوق زن هستند.

جامعه ای که ارکانش بر خشونت نهاده شده است، بطور روزمره خشونت را باشکال مختلف درون خود تولید و بازتولید می کند. نظام سرمایه داری که بر خلع ید از بخش وسیعی از جامعه بنا گذاشته شده، بخش وسیعی که برای گذران زندگی شان باید نیروی کار خود را به اقلیتی که تمام وسایل تولید و مبادله را در اختیار دارد بفروش رسانند؛ در جامعه ای که سود و فقط سود نقطه محرکه آنست؛ در جامعه ای که برای حفظ این مناسبات نابرابر و سرکوبگرانه زندان و دادگاه ساخته شده و یک پلیس و ارتش منظم سازمان داده است؛ در جامعه ای که سرمایه داران حکم می رانند و به راحتی از یک روز به روز دیگر یک خانواده را از خانه اش بیرون می اندازند و نان شب شان را قطع می کنند؛ در جامعه ای که حرمت انسان با کلفتی کیف پولش تعیین می شود؛ در جامعه ای که دزدان و ریاکاران همه کاره و مردم شریف و زحمتکش هیچ کاره اند؛ در چنین جامعه ای وجود خشونت امری طبیعی است.

این مناسبات برای ادامه حیات و توجیه خویش نیاز به یک ایدئولوژی نیز دارد. یک ایدئولوژی که وجود این مناسبات و نتایج آنرا طبیعی و ازلی ابدی جلوه دهد؛ یک ایدئولوژی که حداکثر در نقد مناسبات، انسان را به تلاش برای اصلاحاتی در آن و کارهای خیرخواهانه سوق دهد. ایدئولوژی حاکم در هر جامعه ابزاری مهم در توضیح و توجیه مناسبات نابرابر، سرکوب و خشونت در جامعه است. یک عنصر اصلی و مهم این ایدئولوژی مذهب است. و کیست که نداند تمام مذاهب تابعیت زن از مرد را تبلیغ و ترویج می کنند. زن خدمتکار و تحت حاکمیت مرد باید باشد. این حکم کلیه مذاهب است و صرفا به اسلام، یهودیت و مسیحیت محدود نمی شود؛ چنانچه دیدیم امام ها و ملاهای نوع هندی پس از واقعه وحشتناک تجاوز گروهی و قتل آن دختر جوان، حکم بر این دادند که دختر اگر نه بیشتر به اندازه ۶ مرد مهاجم مقصر بوده است. فشار مذهب آنچنان زیاد است که پدر دختر مجبور از دفاع از دخترش شده است.

مبارزه علیه خشونت نسبت به زنان بخشی از مبارزه برای ایجاد جامعه ای بری از خشونت، آزاد، برابر و مرفه است. باید علیه این خشونت شنیع جنگید؛ باید نسبت به ریشه این خشونت آگاهی ایجاد کرد؛ باید نشان داد که چرا قول و قرارهای دولتها، سازمان ملل، اروپای واحد و امثالهم پوچ و بیحاصل اند؛ چرا علیرغم قولهای آنها و تصویب اسناد مختلف ما با رشد خشونت نسبت به زنان روبرو هستیم و چگونه این حکومت ها و نهاد ها خود در این افزایش آن نقش دارند؛ باید نشان دهیم که برای ریشه کن کردن دائمی خشونت نسبت به زنان باید این نظام وارونه را واژگون کرد و دنیا را بر قاعده اش بر زمین گذاشت. ایجاد یک جامعه آزاد، برابر و مرفه بر ویرانه های این نظام نابرابر و سرکوبگر تنها راه خلاصی از خشونت نسبت به زنان است. *

 

افزایش حداقل دستمزد کارگران، نیازی حیاتی ست!

افزایش حداقل دستمزد کارگران، نیازی حیاتی ست!


نگاهی به شرایط کار و زندگی کارگران در زیر سلطه رژیم ضدکارگری جمهوری اسلامی به عینه نشان می دهد که بورژوازی ایران با تحمیل دستمزد های ناچیز و عدم پرداخت به موقع همین دستمزد های نازل، بخش بزرگی از کارگران را در شرایط فقر و فلاکت مطلق قرار داده است. یکی از دلایل اساسی وقوع هزاران اعتصاب و اعتراض قهر آمیز کارگری در سال 97 و یا رواج جنبش سمبولیک "پهن کردن سفره های خالی" در مقابل نهادهای دولتی را، همین واقعیت تشکیل داده است. دلیل چنین عکس العملی نیز واضح است و با در دست داشتن یک تصویر صحیح از واقعیت عینی شرایط زندگی کارگران و زحمتکشان به راحتی می توان به چرایی این امر پی برد. ما می دانیم که با احتساب خط فقر در سال 1397 که بسته به تخمین منابع مختلف، در آمد زیر 4 تا 5 میلیون تومان در ماه برآورد شده، حقوق کارگران در سال جاری حداقل 3 برابر در زیر خط فقر قرار داشته است. یعنی اکثریت کارگران اجبارا در زیر خط فقر گذران می کنند. تداوم این شرایط، جان کارگران زحمتکش و خانواده های محروم و گرسنۀ آنها را به لبشان رسانده است.

جدا از اینکه بورژوازی دندان گرد ایران، از پرداخت دستمزد کارگران در موعد های مشخص خود سر باز می زند و گاه ماه ها حقوق کارگران پرداخت نمی شود، خودِ سطح حقوق کارگران هم بسیار نازل تعیین می شود و به هیچ وجه پاسخگوی تامین حداقل نیازمندی های زندگی آنها نمی باشد. در جمهوری اسلامی "شورای عالی کار" هر سال در اسفند ماه، درباره حداقل دستمزد کارگران تصمیم می گیرد. به همین دلیل هم، هر ساله در ماه های بهمن و اسفند شاهد بحث هائی هستیم که در باره افزایش حداقل دستمزد با توجه به "نرخ تورم" و "سبد معیشت خانواده" کارگر، در مطبوعات رژیم طرح می شوند. البته تجربه چهل سال سلطه سرکوبگرانه جمهوری اسلامی به آشکاری نشان داده که همواره "شورای عالی کار" بدون توجه به چنین بحث هائی و بدون توجه به نیاز های واقعی کارگران و میزان واقعی نرخ تورم، چندر غازی به دستمزد کارگران اضافه می کند و این رقم همواره کمتر از میزانی است که بر مبنای معیار های تعیین شده در قانون کار جمهوری اسلامی می بایست، حداقل دستمزد کارگران بر آن مبنا تعیین شود. برای نمونه با اینکه "کمیته دستمزد شورای عالی کار" در سال 1397 هزینه های یک خانواده کارگری را ۲ میلیون و ۶۷۰ هزار تومان محاسبه کرده بود، اما سرانجام شورای عالی کار حداقل دستمزد کارگران را برای این سال، ماهی یک میلیون و ۱۱۵ هزار تومان تعیین نمود، یعنی با معیارهای خود گردانندگان کمیته دستمزد شورای عالی کار جمهوری اسلامی، چیزی حدود یک میلیون و پانصد هزار تومان کمتر از مبلغ هزینه های یک خانواده کارگری. به این ترتیب حداقل دستمزد سال 97 حتی با معیارهای "کمیته دستمزد شورای عالی کار" که ماهیت ضد کارگری آن بر کسی پوشیده نیست، هم انطباق نداشت و ندارد.

واضح است که نتیجۀ مرگبار حداقل دستمزد تعیین شده برای کارگران، حتی اگر کارفرمایان آن را بپردازند - که قاعدتا نمی پردازند - قرار دادن شمار روزافزونی از کارگران در مرداب فقر و فلاکت می باشد.

واقعیت ها و نتایج هولناک تعیین دستمزد بسیار پائین تر از خط فقر برای کارگران در سال 1397 چنان آشکار است که خود کارگزاران جمهوری اسلامی نیز به آن اعتراف می کنند. برای نمونه بنا بر اظهارات رسول خضری عضو کمیسیون اجتماعی مجلس جمهوری اسلامی، حدود 85 درصد از مردم ایران زیر "خط فقر" زندگی می کنند. همین مهرۀ حکومت می افزاید که از زمان آغاز به کار دولت دوازدهم روحانی در سال 96، شعار "از بین بردن فقر مطلق" که در آن سال 12 درصد بود، نه تنها متحقق نشد و رقم آن حتی کاهش نیافت، بلکه در سال جاری و به موازات تغییرات فاحش نرخ ارز، این پدیده "رشد" کرد و هم اکنون حدود "50 درصد" جمعیت کشور در مواجهه با فقر مطلق قرار دارند. این اعترافات با در نظر گرفتن "سبد معیشت خانواده" که از سوی برخی نهادهای جمهوری اسلامی رقم 6 میلیون تومان در ماه اعلام شده و مقایسه آن با رقم حداقل دستمزد، به خوبی نشان می دهند که کارگران مولد ثروت در جامعۀ ایران، چه شرایط زندگی دشوار و طاقت فرسائی را از سر می گذرانند.
جای تردید نیست که فقر و فلاکت خانواده کارگری و گرسنگی کشیدن های دردناک کارگران و خانواده آنها، خشم و نفرت کارگران را نسبت به وضع ظالمانه حاکم بر می انگیزد، خشم و نفرتی که با زندان، شکنجه، اعدام و سرکوب وحشیانه کارگران معترض از سوی دیکتاتوری حاکم، پاسخ می گیرد. اما، چه آن شرایط اسفناک معیشت و چه سرکوبی که جهت حفظ این شرایط دهشتناک از سوی جمهوری اسلامی اعمال می شود، یک راه بیشتر در مقابل کارگران برای رهائی از این اوضاع باقی نمی گذارد، آن هم مبارزه هر چه قاطعانه تر در اشکال مختلف با هدف سرنگونی این رژیم استثمارگر و جنایت کار. مبارزه ای که ضرورت برپایی یک نیروی مسلح کارگری – مردمی برای مقابله با نیروی سرکوب دشمن و تلاش برای ایجاد و تقویت گروه های سیاسی- نظامی برای سرنگونی جمهوری اسلامی و نابودی نظم استثمارگرانه حاکم را در چشم انداز فعالیتهای کارگران مبارز و آگاه ما قرار می دهد. چشم اندازی که بارها در شعارهای جمعی کارگران بپاخاسته نظیر "بجنگ تا بجنگیم" و "آتش جواب آتش"، در جریان قیام ها و شورش های آنها متجلی شده است.

همه واقعیات چهل سال سلطه جمهوری اسلامی نشان داده اند که تا زمانی که این رژیم سفاک بر قدرت است، وضعیت زندگی کارگران هم بهبود نخواهد یافت، به همین دلیل هم پیش شرط رهائی کارگران، مبارزه برای سرنگونی این رژیم دار و شکنجه می باشد. این همان واقعیت اجتناب ناپذیری است که در اعتراضات و تظاهرات های خیابانی یک سال اخیر به اشکال مختلف از سوی همه توده های بپاخاسته فریاد زده شده است.

در باب "طرح مدیریت" عبدالله مهتدی برای کردستان

عبدالله مهتدی اخیرا در برنامه  سخنرانی (شنبه ١٦ دی ماه ١٣٩٧ در کلن آلمان) درباره استراتژی حزب کومه له یا  طرح مدیریت" در کردستان به چند مساله و فاکت اشاره کرده است که من به یکی دو فاکت از  طرح مدیریت" مورد نظر مهتدی اشاره ای میکنم.   

مهتدی از موضع «مردم کُرد» استراتژی مورد نظرش را بیان میکند. در صحبتهایش بارها میگوید ما "کُرد"ها. موضع قومی و قوم دوستی بودن نظریه غالب بر صحبتهای عبدالله مهتدی است. انگار او بدون هویت قومی نمیتواند انسان باشد، نمیتواند سیاستمدار و فعال باشد، به زعم او این کُرد و قومی بودن او است که تعین میکند در قبال شرایط سیاسی و متحول کنونی چه موضعی بگیرد!

عبدالله مهتدی  "نگران" از هم پاشیدن شیرازه جامعه است و میگوید با کدام استراتژی یا "طرح مدیریت" میتواند در مقابل ازهم پاشیدن شیرازه جامعه کردستان با تحولات زیرو رو کننده، جلوگیری کرد. او میگوید؛ آیا نیرویی هست که تا استقرار اولین مجلس  کنترل اوضاع را در دست داشته باشد. و او با طرح مجلس مورد نظرش (حتما چیزی شبیه مجلس اقلیم کردستان) زیرکانه میگوید هر کس بخواهد یا نخواهد او طرفدار این مجلس است. مهتدی میگوید دوره گذار را باید مدیریت کرد و برای این منظور به تهدید مسلح بودن احزاب و مردم اشاره میکند و خطر تخریب اماکن عمومی، مدارس و بانک ها و ادارات دولتی و نیروهای سپاه و ارتش توسط مردم ناراصی را پیش میکشد و نگران این است که با تحولات زیرو رو کننده مردم شهر را تخریب کنند و دولت مرکزی هم دخالت کند و شرایط سرکوب هم درست شود. مهتدی خواهان ایجاد ستاد نیروی پیشمرگ زیر نظارت مشترک احزاب است.

سناریو(از هم گسیختگی شیرازه جامعه) یکی از احتمالات در آینده اوضاع سیاسی در کردستان ایران است. مهتدی مردم را به از هم پاشیدن شیرازه جامعه متهم میکند،  اما ما میگوییم؛  وجود سازمانهای باند سیاهی امثال حزب کومه له خود فاکتور و احتمال شرایط سناریوی سیاه و از هم پاشیدن جامعه است. عملکرد و رفتار حزب کومه له از بدو تاسیس تا کنون هشداری است برای مردم در کردستان که نیروهای باند سیاهی امثال حزب مهتدی خطر جدی هستند. حزب مهتدی در چند سال گذشته با رفتارهای غیر متمدنانه و باند سیاهی تلاش کرده که با تشکیل انواع ائتلافهای طرفدار راه حل های امپریالیستی و در مماشات با باندهای سناریو سیاهی امثال سازگارها و خه بات و پمپئو و سپاه پاسداران و نیروهای حکومت اسلامی بعنوان سازمانی خطرناک و سناریو سیاهی در صف باشد. پرونده این حزب و تلاشهایشان برای حذف فیزیکی مخالفین، پرونده سناریو سیاهی اینها را قطور و سیاه کرده است.

مردم کردستان خوب میدانند که با تحولات زیرو رو کننده، با شروع پروسه سرنگونی در هماهنگی با مبارزات سراسری با دولت و ارگانهای اداری و سرکوبگرش چه رفتارهای مناسبی را بدست گیرند. کردستان ایران زمین بکری برای آزمون های باند سیاهی امثال مهتدی نیست. کردستان ایران زمین بکری برای استقرار و آزمون باندهای ناسیونالیست و احزاب قومی در اقلیم کردستان نیست. مردم کردستان بیش از ٤ دهه است که با سرخ بودنشان با شعارهای رادیکال و سوسیالیستی شان، با روز جهانی زن، با مراسمهای روز کارگر و با فستیوال کودکان، با اعتصابات عمومی، با اعتصابات شکوهمند معلمان در ابعاد وسیع، شناخته شده هستند. کردستان ایران میدان مذاکره و بند وبست احزاب مسلح نیست. مردم در کردستان ایران تجربه اداره شوراها، اداره محلات و شهرها را با سازماندهی از پایین در میان مردم و در شکل «بنکه های محلات» را دارند. تزهای باند سیاهی مهتدی نسخه ای است برای جنگ قومی و جنگ تقسیم قدرت و سیستم فدرالیسم.

پر واضح است؛ ((برآمد جنبش انقلابی و چشم انداز سقوط جمهوری اسلامی تقابل میان چپ و راست در سراسر ایران را قطبی­تر و برجسته­تر از گذشته میکند. در کردستان این رویاروئی عیان­تر و متحزب­تر از سایر مناطق است. اما در عین حال کردستان بخاطر وجود ستم ملی، سابقه مبارزه مسلحانه، متحزب بودن جامعه و وضعیت و تحرکات احزاب و نیروهای ناسیونالیست کرد در منطقه، و بخصوص فعالیت و نفوذ اجتماعی احزاب و نیروهای چپ دارای موقعیت ویژه و متفاوتی از سایر مناطق ایران است. در کردستان هم چپ اجتماعی و هم چپ سازمانیافته و متحزب یک نیروی قوی و تعیین کننده است.  

ناسیونالیسم کرد که اساسا بخاطر تجربه عراق رسواتر از گذشته شده است تلاش میکند از طریق بلوک بندی­ها و بندوبستهای منطقه ای با نیروها و دولتهای ارتجاعی و اتکا به نیروی نظامی موقعیتی پیدا کند. ناسیونالیسم کرد آینده خود را در یارکشی و صفبندیهای منطقه ای میجوید و امیدوار است در سناریوهای موزائیکی قومی- مذهبی جائی در قدرت سیاسی در کردستان و یا در ایران پیدا کند. این سناریو به معنی ادامه محرومیت و بیحقوقی مردم و دامن زدن به تفرقه و تبعیضات ملی- قومی- مذهبی، این بار تحت عنوان ناسیونالیسم و ملی­گرائی و قوم­پرستی است. فدرالیسم که از جانب نیروهای ناسیونالیست کرد نه تنها   قوم­پرستی و تفرقه­افکنی های قومی- ملی را پایان و حتی تخفیف نخواهد داد بلکه عملا به تشدید و نهادینه کردن قوم­گرائی و دامن زدن به تفرقه ملی میان مردم کردستان با سایر مناطق ایران منجر خواهد شد.))«بخشهایی از بیانیه حزب کمونیست کارگری در مورد  ویژگیهای سیاسی کردستان ایران»

از نطر ما اعمال حاکمیت در سطوح مختلف، از سطح محلی تا سراسری باید توسط شوراهای خود مردم انجام شود که همه هم به مثابه قانونگذار و هم مجری قانون عمل میکنند. اعمال قدرت شوراها بویژه در کردستان یک عامل تعیین کننده درمقابله با نیروهای راست و ناسیونالیست و تلاشهای آنان برای آلترناتیوسازی از بالای سر مردم خواهد بود.    (( و  از آنجا که رژیمهای سرکوبگر، حقوق و آزادیهای اولیه مردم کردستان را با لشکر کشی و زور و سرکوب پایمال می کنند، مردم حق دارند برای دفاع از خود دست به اسلحه ببرند و ازحقوق، حرمت و کرامت انسانی خود در مقابل هر نیروی سرکوبگری دفاع نمایند. حق دارند مسلح شوند و نیروی مسلح سازماندهی شده تحت هدایت نهادها و شوراهای مردمی را سازمان دهند. «بند ٩ از  بیانیه کنفرانس نیروهای چپ و کمونیست در کردستان».))

٦ اسفند ١٣٩٧

٢٥ فوریه ٢٠١٩

ایسکرا ۹۷۷

 

 

 

 

کمونیست ها، شناخت از ماهیت دولت، انقلاب قهری کمونیستی و دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان !

کمونیست ها، شناخت از ماهیت دولت، انقلاب قهری کمونیستی و دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان !
عدم شناخت تاریخی - ماتریالیستی ازماهیتِ دولت- در جامعه ی طبقاتی و چگونگی اضمحلال آن، مشکل و انحراف اساسی "پاشنه آشیل" اوضاع کنونی برای کمونیست ها - پرولتر های آگاه است و میباشد! بدون این درک قدم از قدم نمی توان برداشت. دولت به عنون یک دستگاه ضروری، لازم  و نیز سرکوب گر، فقط در جوامع طبقاتی و متکی بر مالکیت شخصی و حتی مالکیت دولتی استثمارگرانه، موجودیت دارد. دولت اساسا دیکتاتوری طبقه حاکم برعلیه طبقه محکوم است. دولت اساسا این وظیفه را از طریق نیروهای سازمان یافته و مسلح، نیز دستگاه مذهب وزندان و زندان بان، امروزه  بویژه نیروهای لباس شخصی مسلح و ایجاد گروه های تروریستی - جوخه های مرگ  را هم اضافه نمایید، اجرا می کند.
 دولت طبقاتی تقریبا تمام امکانات مادی و معنوی جامعه را در دستان خود متمرکز می کند و با آن ها انسان های مورد علاقه طبقات استثمارگر یعنی انسان  تر سو، خرافی، آدم های بی باور به نیروی خویش، طبقه ی کارگری که برای خود اساسا نقش تولید کننده  و نه اساسا نقش سازندگی که در واقع هست یا حاکم بر سرنوشت خویش که باید باشد،  برسمیت بشناسد، ساخته و هر روز از نوع تولید می کند. دولت از خیل وسیع زحمتکشان، انسان های – آدم های-  اسارت پذیرفته، خرفت شده ساخته  می سازد  و هر روز از نوع تولید و یا باصطلاح  باز آموزی می کند، پس دولت فقط نیروی سرکوب کننده جسمی نیست که آنرا در شکل گروه های نظامی سازمان داده است، بلکه دولت نیروی سرکوب کننده ی معنوی نیز هست و این را از طریق دستگاه های آموزشی، پرورشی، مدیا یعنی رادیو و تلویزیون و اینترنت و روزنامه  نشریه و کتُب خرافه پراکن(دانشگاه و آموزش اسلامی در ایران امروز)، مذهب یعنی مسجد، کلیسا، کنیسه، تمپل، خیل وسیع مرتجعان، به نام ملا،  آیته الله، امام نمازه جماعت، اسقُف، کشیش،  پاپ، همپنین خاخام، تمپل دار و... پیش می برد.
 بنا براین، انقلابی واقعی  نه دروغین سازمان، حزب، گروه و کسی است که طبقه محکوم در عصر ما، طبقه ی کارگر را به سلاحی مجهز نماید که قادر گردد و پاسخگوی همین نیروی سازمان یافته و مسلح در اساس و غیر مسلح باشد، بتواند، این نیروی مسلح را تار و مار کند و بر جای آن، نیروی مسلح طبقۀ کارگر و سایر زحمتکشان آگاه به منافع طبقاتی خویش را بنشاند تا در یک پروسۀ زمانی با لغو شرایط اجتماعی کنونی، یعنی نابودی سرمایه داریِ اساسا متکی بر مالکیت خصوصی، بر کار مزدوری، تغییر خود نیروی انقلابی یعنی توده ی طبقه ی کارگر، تبدیل او به انسان نوین، انسان آزاد اندیش و آزاد پیشه، طبقه کارگر  و توده ههای زحمتکش یعنی به زبان دیگر ۹۹ درصد جمعیت جامعه و اکنون در جامعه ی محکوم و اسیر در دست یک عده مفتخور و خرافات به عاریه گرفته از اعصار و ساخته ی دستِ طبقه ی سرمایه دار مانند مذهب، خانواده، دموکراسی، پارلمانتاریسم، قانون مداری، ناسیونالیسم – ملیت گرایی -  دارای زندان و  زندانبان، جامعه هوراکش برای جلاد، محو جامعه ای که در آن، استثمار انسان از انسان نهادینه شده است، به نالازم بودن دولت بمثابه ی نیروی اساسا سرکوبگر ارتقاء یافته و با اضمحلال آن به آزادی و رهایی انسان و انسانیت جامه عمل بپوشاند. جز این، هیچ تئوری و هیچ پراتیک انقلابی یعنی رهایی بخش موجود نیست، فقط یاوه و سرگرم کننده و تخدیر کننده و در نهایت بی عملی است که نابودی انسان و چه بسا، همه موجودات زنده روی کره زمین  سرانجام آنست! یعنی انقلابی واقعی کس و سازمانی است که امروزه کوشش می کند که طبقه ی کارگر دراساس و سایر زحمتکشان  را برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری  کمونیستی و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا، در شکل شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان آماده و مجهز به سلاح معنوی و مادی نماید!
آماده شو رفیق، سازمان یاب رفیق، مسلح شو رفیق، تفنگ بدست آر رفیق، دشمن مسلح است، دشمن سازمان یافته است، فصل خاکستری و تیره را پایان ده رفیق، این اوضاع واژگونه را، واژگون کن، بهم بریز رفیق،  افق روشن را پذیرا باش رفیق، رفیقان متحزب شوید، در بگشایید، خیابان ها را خون، خون کودک کار، گرفته است. در بگشایید به روی نسیم بهاری رفیقان! فریادتان باید که با غرش مسلسل هایتان درهم آمیزد، رفیقان – کارگران – کمونیستان!
چریک فدایی خلق امیر پرویز پویان : « از مارکسیسم صحبت کردن خوب است، به مارکسیسم عمل کردن سخت است!»، کار، نشریه سازمان چریک های فدایی خلق ایران – خرداد ۱۳۵۸. رنگ آمیزی از من است.
مثال معروف و تاریخی مبنی براینکه"تمام راه ها به روم ختم می گردند"!، هست. اکنون نیز، تمام تحلیل های باصطلاح کمونیست ها به سکوت در باره ماهیت دولت بمثابه ی دیکتاتوری، دستگاه و ابزار سرکوب طبقه ی حاکم بر علیه طبقه ی محکوم، در عصر ما، دیکتاتوری طبقّ ی سرمایه دار برعلیه طبقّ ی کارگر و سایر زحمتکشان تحت ستم و استثمار وسکوت و یا رد دیکتاتوری پرولتاریا، تنها دولت دوران گذار جامعه از سرمایه داری به کمونیسم و بنا براین، به حفظ و نگه داری، دولت  طبقاتی سرمایه داری امپریالیستی -  دولت کنونی - ختم میگردند! چرا؟
آیا بدین علت نیست که باصطلاح کمونیست ها از باور به  مبارزه ی طبقاتی همواره جاری و دائم طبقات متضادالمنافع و بنا براین، از برسمیت  شناختن دولت در جامعۀ طبقاتی، بمثابۀ دیکتاتوری طبقه ی حاکم  برعلیه طبقه ی محکوم، لذا از فعالیت برای ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای کارگران سازمان یافته مسلح - دست شسته اند؟  زیرا که نه از نظر پایگاه طبقاتی و  نه سیاسی و موضع طبقاتی به طبقه ی کارگر ربطی ندارند، این احزاب و سازمانها،  این  را با سکوت و پشتیبانی خود از سیاست های ریاضت کشانه اقتصادی، جنگ طلبانه دولت های فخیمه و بزرگ امپریالیستی و ارتجاعی که میلیون ها کارگر و زحمتکش  را کشته اند، بارها نشان داده اند،  بنا براین، متأسفانه، رام  و باصطلاح غیرخشونت طلب؟ دمکرات – سوسیال دمکرات – دموکراسی طلب – لیبرال منش –  و مدافع آزادی های سیاسی و فعالیت  بدون قید و شرط سیاسی برای همۀ طبقات شده اند! برای این است که کارگران را نسبت به سازمان های جهانی طبقه ی سرمایه دار مانند سازمان باصطلاح ملل متحد و سازمان های وابسته بدان مانند سازمان جهانی کار، سازمان مدافع حقوق بشر و میثاق و قراردادهای تصویب شده توسط چنین ارگانی که بر آن ۵ دولت سرمایه داری بزرگ حاکم هستند که امروزه تمامی جنگ ها، کشتارهای دسته جمعی یا با تصویب آن و با با سکوت آن رُخ میدهند، متوهم میکنند  و حتی از خود جنگ های امپریالیستی در اطراف  واکناف جهان  به دفاع برخاسته و بر میخیزند، ولی برای پرولتاریا موعظه ی مبارزات غیر قهری و غیرمسلحانه میکنند! حتی دیگر خیلی به ندرت از بکار گیری زور و جبر، توسط کارگران و زحمتکشان گیر کرده در تور محاصره و در زیر باتوم پلیس های دهان کف کرده و منگ شده حرف میزنند!
این سازمان ها، در حرف و برنامه  و موضع گیری هایشان، در پراتیک روزمرۀ شان،  نشان داده اند، اپورتونیست، نوکرمنش و پول و گیرنده ی کمک و  امکانات مالی از دولت های امپریالیستی جهانی و منطقه ای و حتی جمهوری اسلامی هستند. به قول معروف "نعمت خورده کفران نعمت نمیکند"!

اما، به باور من، برای ما کارگران و زحمتکشان، داشتن درک و شناخت ماتریالیستی – دیالکتیکی یعنی مارکسیستی – کمونیستی - ازماهیت دولت طبقاتی و راه رسیدن به اضمحلال آن، تعیین کننده و باصطلاح معروف  پاشنه آشیل اوضاع کنونی میباشد! این شناخت، ما را قادر میسازد که از گوشت دم توپ شدن سرمایه داران و متوهمان به احزاب و سازمان های رنگ وارنگ و حتی به نام ما و کمونیست، ولی در عمل مدافع اعمال و منافع سرمایه داران نجات یابیم و نبرد طبقاتی را در پیش گیریم که نجات مان از نابودی بوسیلۀ سرمایه داران در همین است و نه چیز دیگری!
برای این کار، ما نیازمند به حزب سیاسی – حزب کارگران آگاه – حزب مخفی - هستیم! زیرا که طبقۀ سرمایه دار و حاکم همه ابزارها را در دست گرفته است، زیرا که فرهنگ جامعۀ طبقاتی، فرهنگ طبه ی حاکمه هست، زیرا که بین ما و سایر طبقات و اقشار دیوارچینی کشیده نشده است، زیرا که با فقر و فاقه ی موجود، ما، مساعدتر ازهرطبقه ی دیگری، برای قبول و به زیر ممیز رفتن فرهنگ حاکم، یعنی قبول رسوم و عادات هزاران ساله، یعنی پذیرش سموم اید ئولوژی های طبقاتی طبقات استثمارگر مانند فاشیسم، نازیسم، ناسیونالیسم و... هستیم. اینکه فکر می کنیم  که با داشتن حق رأی دادن، قله کوه را تسخیر کرده ایم، در صورتی که در عمل، این حق یعنی تعویض و یا تثبیت اعضای طبقه ی سرکوب گر، به عنوان نماینده گان مجالس بورژواژی، نخست وزیر و رئیس جمهور، یعنی سرکوب گران طبقاتی درهر۴ سال برایِ ماست! البته، این در جوامع باصطلاح دموکراسی هست، در جامعه ای مثل ایران، این هم نیست، زیرا که برای کاندیدا شدن نخست باید ارگان دیگری که مرتجعان و یا آگاهان طبقۀ سرمایه دار برآن صدارت دارند، تایید شان نماید!
کارل مارکس نامه به واید مایر : « تا آنجا که به من مربوط می شود، هیچ امتیازی به واسطۀ کشف وجود طبقه ها در جامعۀ مدرن، یا کشف پیکار میان آنها از آن ِ من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت نشان دادن این نکته ها بود:
۱ )هستی ِ طبقه ها صرفاً وابسته به مرحلۀ تاریخی ِ خاصی در تکامل تولید است.۲) پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری ِ پرولتاریا منجر می شود.۳) این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار به انحلال تمامی ِ طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بود.» - ۱۸۵۲ میلادی.*۱

کمونیست ها – کارگران آگاه اساسا- در مبارزه ای شرکت نمی کنند، مگر اینکه آنها را ، برای انجام وظیفۀ اصلی یعنی واژگونی نظام طبقاتی سرمایه داری عصر خویش- سرمایه داری امپریالیستی عصر ما –  که بر جهان حاکم است و عصر ادغام ارگانیک سرمایه ها و درهم تنیدن آن هاست، قوی و آماده کند، یعنی کل طبقه کارگر و سایر زحمتکشان جامعه ، برای درهم شکستن دولت های موجود و ایجاد دولت کارگران – دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان -  تقویت و آماده کند.  حزب کارگران آگاه، انقلابی- حزب مخفی را طبقه کارگر اساسا، برای این لازم دارد و وجودش ضروری و لازم است. تمامی مبارزات تئوریک - سیاسی، اقتصادی - سیاسی و نظامی کمونیست ها  در این راستا معنی و مفهوم پیدا می کنند. کمونیست ها نه تنها بلکه
اصولا نباید در مبارزات بین جناحین طبقه ی سرمایه دار امپریالیستی و مرتجعین حکم تسمه نقاله و یا  نقش تعویض این جناح حاکم و با آن جناح مغلوب را پیدا کنند و اصولا به نیروی
"رژیم چنج" ها  تبدیل گردند. نمونه این رژیم چنج ها را در سطح جهانی، منطقه ای و خود ایران معاصر،  داشته ایم.
رژیم شاهنشاهی بر انداخته شد و رژیم ددمنش تر جمهوری اسلامی جانشین شد، نصیب ما، سرکوب بیشتر، اعدامی و تیرباران بیشتر، شکنجه و تجاوز بیشتر،  فقر و فاقه بیشتر، استثمار بیشتر ما و سود بیشتر برای سرمایه داران شد. کارتون خواب و قبر خواب نداشتیم، آنهم به وفور حالا در مدینه النبی داریم.  کمونیست ها وظیفه ارتقاء و ادامه مبارزه ی طبقاتی طبقۀ کارگر تا دیکتاتوری پرولتاریا و اضمحلال دولت که با لغو شرایط موجود اجتماعی همراه است را، بر گردن دارند.  کمونیست ها وظیفه ندارند که روزی برای خصوصی کردن مالکیت بر ابزار تولید و روز دیگر بر عکس بر ضد خصوصی کردن آن بلند شده و کارگران را  دنبال نخود سیاه دولتی کردن به وسط خیابان بفرستند و آنها را در مقابل گلوله های مزدوران دولتی قرار دهند که در هر دو مورد همان دولت سرمایه داران است.
طبقه ی کارگر در شرایط حاضر – شرایط حاکمیت جهانی سرمایه -  تنها و تنها  یک جنگ دارد که باید آنرا به پیروزی برساند و آن جنگ طبقاتی خود و زحمتکشان متحد خویش از یک سوی و سوی مقابل طبقه سرمایه دار و دولتش چه داخلی و چه خارجی است. کمونیست ها – پرولترهای آگاه  به محض قوی شدن، لحظه ای در درهم کوبیدن اوضاع کنونی شک بخود راه نمی دهند، زیرا که این وضعیت را نه تنها برای خود مضر و خطرناک می دانند، بلکه ادامه آنرا عامل و باعث اساسی نیستی و نابودی بشریت می دانند!
این را کارل مارکس و فردریک انگلس چنین بیان نموده اند: «حقیقت این است که کمونیست ها به محض آن که بتوانند، در سرنگون کردن سلطۀ بورژواها تردیدی به خود راه نخواهند داد.» ایدئولوژی آلمانی- مارکس، انگلس-۱۸۴۵.»

لنین :
« مسئله اصلی مورد بحث کائوتسکی در رساله اش، مسئلۀ مضمون انقلاب پرولتری یعنی دیکتاتوری پرولتاریست. این مسئله ایست دارای بزرگترین اهمیت برای کلیه کشورها، بویژه  برای کشورهای پیشرو، بویژه برای کشورهای متحارب و بویژه در حال حاضر، بدون مبالغه می توان گفت که این مسئله عمده ترین مسئله تمام مبارزۀ طبقاتی پرولتاریاست. بدین جهت لازمست روی آن مکث گردد.». لنین - انقلاب پرولتری و کائوتسکی مُرتد
لنین در بخش دوم این اثر، ابتدا خیلی ساده سئوالی را « آیا بین استثمار شونده و استثمارگر میتواند برابری وجود داشته باشد؟»، مُسلم است که جواب لنین به عنوان شاگرد ساعی کارل مارکس به این سؤال نه باشد. لنین البته، اینکه باید درهنگام بحث در باره انقلاب پرولتاریایی  آن هم با شخصی همچون کائوتسکی مارکسیست و دانشمند، کائوتسکی "پاپ سوسیالیست ها»، کائوتسکی پیشوای انترناسیونال پرولتری که قرار بود، انقلاب قهری پرولتاریا و آن هم نه در سطح یک کشور، بلکه  در سطح جهان برای پایان دادن به جامعه و مبارزه ی طبقاتی پایان دهد که قرار بود سدی باشد در مقابل نفوذ اپورتونیسم برنشتاینی  و دفاع کارل مارکس از« بین جامعه سرمایه داری و کمونیستی دوران تبدیل انقلابی جامعه اول به جامعه دوم قرار دارد متناسب با این دوران یک دوران انقلابی سیاسی نیز وجود دارد و دولت این دوران چیز دیگری جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نمی تواند باشد» را، پیگیری کند، از چنین مسائلی صحبت نماید، « وحشتناک»، ولی اجتناب ناپذیر می بیند. 
  اما لنین در بخش دیگر اثر خویش، بازسؤال قبلی خویش را، مبنی بر: آیا برابری بین استثمارکنندگان و استثمار شوندگان می تواند، وجود داشته باشد؟ را تکرار می کند و جواب منفی خود را بدان می دهد و سپس از جانب کائوتسکی دانشمند،[ تو بخوان  ما از چپ باصطلاح کمونیست، کمونیست کارگری، سوسیالیست کارگری و انقلابی! در اپوزیسیون دولت سرمایه داران بیرحم و هارشده در ایران و دارای رهبرانی که آثار کلاسیک ها را نه مانند امثال من، از ترجمه های دست چندمی که زهر اپورتونیسم مترجمان حزب توده ایران، این باصطلاح پیروان صادق (راه رشد غیر سرمایه داری و شکست سرمایه داران را، نه با مبارزه ی حاد و قهری طبقاتی،بلکه با مسابقه اقتصادی میسر نمایند، خوانده باشند، بلکه در دانشگاه های معتبرغربی و از زبان اصلی و یا حداکثر زبان دوم خوانده اند و حتی "در افزوده دارند" )]،  طرح و از زبان مارکس و انگلس، جواب می دهد.

« کائوتسکی با دانشمند مآبی سفیه کابینه نشین یا با چشم  و گوش بستگی یک دختر بچه دهساله می پرسد: وقتی که اکثریت در دست است چه نیازی به دیکتاتوری وجود دارد؟ مارکس و انگلس توضیح می دهند:
- برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی،
- برای ایجاد رعب و هراس در دلهای مرتجعین،
- برای حفظ اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی، ( به جای مردم مسلح، درست است که از مردم زحمتکش یا  کارگر مسلح و یا کارگر و زحمتکش مسلح صحبت شود. من حمید قربانی).
- برای اینکه پرولتاریا بتواند دشمنان خویش را قهرا سرکوب نماید. »، لنین در ادامه می نویسد: »
- ... و با چنین اوضاع و احوالی، در دوران جنگ حاد و تا پای جان، هنگامی که تاریخ مسئله وجود یا عدم امتیازات صدها ساله و هزار ساله را در دستور روز می گذارد،- از اکثریت و اقلیت، از دموکراسی خالص، از عدم لزوم دیکتاتوری و از برابری استثمارگر با استثمار شونده دم می زنند!! چه کند ذهنی بی پایان و چه کوته فکری بی انتهایی برای اینکار لازم است!
- ولی دوران ده ها ساله سرمایه داری نسبتا «صلح آمیز»، از ۱۸۷۱ تا ۱۹۱۴، در داخل احزاب سوسیالیست، که با اپورتونیسم  سازگارند از کوته فکری و تنگ نظری و ارتداد یک طویله اوژیاس گرد آورده است...»
بازهم  لنین می نویسد: «
- علامت ضروری دیکتاتوری پرولتاریا و شرط حتمی دیکتاتوری سرکوب قهری استثمارگران  بعنوان یک طبقه و بنا براین نقض «دموکراسی خالص» یعنی نقض برابری و آزادی در مورد این طبقه است.
کائوتسکی در بارۀ هر چه خواسته باشید، در باره ی هر چه که برای لیبرال ها و دموکرات های بورژوا پذیرفتنی است و از دایرۀ اندیشه های آنان خارج نیست، سخن گفته، بجز نکته عمده یعنی بجز این نکته که پرولتاریا بدون در هم شکستن مقاومت بورژوازی، بدون سرکوب قهری مخالفین خود نمی تواند پیروز گردد و هر جا که « سرکوب قهری» در میان باشد و «آزادی » نباشد، البته، دموکراسی هم نیست.
- کائوتسکی این نکته را نفهمیده است.  پایان بخش سوم».

بنا براین،
چرا؟ باصطلاح کمونیست های ایرانی هم در داخل و خارج ازکشور، از طرح دیکتاتوری پرولتاریا و دفاع از آن، هراس دارند؟ یا درباره آن سکوت  کرده و می کنند  و به جای آن به  شعارهای بورژوایی و خرده بورژوایی مانند : آزادی، برابری، حکومت کارگری، دموکراسی شورایی، دموکراسی مشارکتی (باکی  و کدام طبقات؟)، عدالت و آزادی برای همه و ... پناه میبرند؟  و چرا، با این حال خود را پیرو کارل مارکس، فردریک انگلس و بویژه لنین خطاب می کنند؟ آیا اینها پشت پرچم  سرخ کمونیسم پنهان  نشده اند؟ آیا اینها، همان ها نیستند که لنین در جای دیگر "زیر پرچم دروغین" . رزا لوکزامبورگ « سوسیال دمکراسی آلمان لاشه متعفن شده ...) نامیده است؟ آیا من، بناحق، اینها را همان «طویله اوژیاس نامیده ام؟ و یا نه؟ حق داشته ام!
 کمونیست هایی که قرار بوده و هست که از گفتن عقاید و باورهای خویش ابا و عار نداشته باشند، که جز تبلیغ و ترویج مبارزه طبقاتی، ادامه آن تا دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران یا کارگران و زحمتکشان در اساس نبوده و نیست، ولی باصطلاح کمونیستهای ما، بدرستی گفته باشم، خرده بورژاها و مزدوران سرمایه داران امپریالیست و مرتجعی که از یک طرف از دوران انقلاب کارگران حرف می زنند و مزورانه خود را به آنها می چسبانند و آنها را به سیبل در مقابل تیرهای زهرآگین و گلوله های سربی دشمن طبقاتی – رژیم ددمنشی همچون جمهوری اسلامی- تبدیل می کنند و از طرف دیگر از خصلت اساسی این انقلاب که مسلحانه است که قهری است و از دولت آلترناتیو آن، یعنی دیکتاتوری پرولتاریا یا اصولا حرف نمی زنند و بر علیه آن قلم فرسائی می کنند و خود را دوست دولت های امپریالیست و مزدوران منطقه ای آنها خطاب کرده و به خود می نازند*۲ و یا خیلی گذرا و آنرا سر و ته بریده نُشخوار می کنند.
در سراسرعمر هم انقلابی و بخصوص نکبت بار سیستم اجتماعی کنونی یعنی سرمایه داری که جامعه ایست ، نه پایان دهنده استثمار انسان از انسان و بنا براین  نتوانسته و نمی تواند بری از طبقات اجتماعی و مبارزه  بین طبقات بوده باشد، بلکه در هر دو مورد و بویژه  بویژه در عصر تبدیل سرمایه داری عادی که در آن رقابت آزاد بین سرمایه ها و سرمایه داران جنبه غالب بود به سرمایه داری امپریالیستی که رقابت انحصاری، غالب شدن سرمایه مالی، پایان تقسیم جهان و شروع باز تقسیم مناطق اشغالی و سازش با ارتجاعی ترین نیروهای تاریخی – اجتماعی  کلا واپسگرایی و جنگ طلبی، بعلت رشد تضادهای ذاتی درون سیستمی بر آن غالب است، تعمیق داده و افزایش داده است،  دو مشخصه اصلی کارگران کمونیست، انقلابی و آگاه که اساسا کمونیسم یعنی جامعه آلترناتیو « کمونیسم حرکت طبقۀ کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است. مارکس و انگلس – ایدئولوژی آلمانی »، را از سایر نگرش های درون طبقۀ کارگر و مخصوصا، نیروهای دیگر اجتماعی مانند نیروهای ماقبل سرمایه داری و متعلقین به اقشار مختلف خرده بورژوائی و دیگر ناراضیان از سرمایه داری امپریالیستی، جدا می کند و خط فاصل شان می باشد. ۱- باورمند بودن به مبارزه بین طبقات و ادامه آن تا دیکتاتوری پرولتاریا بعنوان آخرین دولت، به عنوان نیروی سرکوب گر طبقاتی  تنها دولتِ تبدیل جامعه بشری از سرمایه داری – جامعه طبقاتی- به کمونیسم – جامعه بدون طبقات – باشد؛ ۲- اینکه وسیله ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا یعنی انقلاب قهری کمونیستی پرولتری و نیز مهمترین، اساسی ترین و بنا بر این، ضروری ترین و لازمترین وسیله آماده کننده ی طبقه کارگر برای به پیروزی رساندن انقلاب اجتماعی – کمونیستی - یعنی حزب سیاسی پرولتاریا  که حزبی اساسا در عصرما، مخصوصا در جوامعی همچون ایران مخفی و غیر علنی است، را باور داشته باشد و تمامی تلاش و کوشش خود را معطوف به این امور نماید. این دو خصیصه هستند که باور عملی بدان ها، کمونیست ها و مخصوصا کمونیست های مارکسی یعنی کارگران آگاه را از ناکمونیست ها جدا می کند.
لنین در این باره با توجه به تعریف کارل مارکس از خویش، چنین بیان می کند: «مارکسيست فقط آن‌کسی است که قبول نظريه مبارزه طبقات را تا قبول نظريه ديکتاتورى پرولتاريا بسط دهد. وجه تمايز کاملاً عميق بين يک خرده‌بورژوای عادى(و همچنين بورژوازى بزرگ) با يک مارکسيست در همين نکته است. با اين سنگ محک است که بايد چگونگى درک واقعى و قبول مارکسيسم را آزمود و شگفت نيست که وقتى تاريخ اروپا طبقه کارگر را ازلحاظ عملى با اين مسئله روبرو نمود نه تنها تمام اپورتونیست ها و رفرمیستها بلکه تمام « کائوتسکیست ها ( یعنی کسانی که بین رفرمیسم و مارکسیسم در نوسان اند)، کوته بینان ناچیز و دمکرات های خرده بورژایی از آب در آمدند که دیکتاتوری پرولتاریا را نفی می کنند.» ( دولت و انقلاب – ولادیمیر لنین).
   به باور من، برای اینکه، این ها، اکثرا کارگر نیستند و فرزندان تحصیلکرده و مارکس خوانده طبقات بالا و دارای امتیازات مادی و طبقاتی و نفوذی و باصطلاح زهر پوشیده شده در لابلای زرورق آلوده به عسل هستند و یا کارگران فریب خورده و کودن شده و به دنباله روان کوته فکر و بزدلِ  فریب کاران و حیله گران طبقات استثمارگر و نمایندگان آنها و بویژه طبقۀ سرمایه دار و مرتجع- تبدیل شده اند.
دوست گرامی من، بهزاد مالکی، طی مقاله ی وزین و تحلیلی خوبی،در باره ونزوئلا که این روزها واقعا توجه ها را به خود جلب کرده است، زیرا که از طرف سرمایه داران امپریالیست بطور کلی و بویژه سرمایه داران امپریالیست قاره آمریکا  و نیز اروپا و با سر پرستی دولت فاشیست ایالات متحده آمریکا تهدید جدی می شود که جان میلیون های کارگر و زحمتکش در خطر جدی نابودی قرار گرفته است، به مسائل درست و بسیاری پرداخته است، جز به آلترناتیو واقعی یعنی انقلاب قهری کمونیستی کارگران و دیکتاتوری طبقاتی و انقلابی پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران یا کارگران و زحمتکشان - !
البته، این فقط در باره ونزوئلا  نیست که چپ غیر مارکسی- لنینی یعنی بی باور به  نیروی طبقه ی کارگر و انقلاب قهری اش گرفتار آن است، بلکه بطریق اولی درباره جهان است که هر چند مدتی، سر از یک کشور، منطقه و قاره  سر در می آورد که این بار در ونزوئلا دوست دارد، بخت نگون بخت خویش را  دوباره و دوباره امتحان کند.
به باور من، این نوع تحلیل ها که از جانب نحله های مختلف چپ ارائه می گردند، دارای یک انحراف اصلی و اساسی اند. این تحلیل ها و نویسندگان و مروجین آنها، از شناختن بی اما و اگر دولت طبقاتی، در جوامع طبقاتی که اساسا منشاء دولت و ضرورت وجودی اش، همین جوامع هستند نه جای دیگری، به عنوان دیکتاتوری طبقاتی سر باز زده و بنا بر این، انقلاب قهری کمونیستی کارگران و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا را ضروری و لازم نمی بینند و بنا براین و به طریق اولی خود را از مهمترین  و اساسی ترین وسیله برای آماده کردن کارگران برای پیروزی انقلاب اجتماعی،  حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست  و جنگ ناگزیر طبقاتی- درهم شکستن دولت های کنونی و موجودیت دادن به دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان – دولت دوران گذار جامعه از سرمایه داری به کمونیسم ، خود را بی نیاز می بینند و بدین جهت با تمام سایه روشن های موجود و حتی رادیکالیسم؟ خود، باز هم کارگران و زحمتکشان را  در توهم "دموکراسی آزادی و عدالت"  و از این طریق به رهایی رسیدن نگاه می دارند که این خود به ادامه و تداوم  وضعیت موجود یعنی سرمایه داری هار امپریالیستی انجامیده و  می انجامد!  رهایی پرولتاریا و جامعه، یعنی هدف ادعایی، دوستان و رفقا، نه اکنون، بلکه تا ابد میّسر نمی شود، بلکه مرگ بشریت را حاصل دارد، زیرا که نظام طبقاتی بطور کلی و بویژه سرمایه داری که روزی موجودیت یافته، روزی هم می میرد. این قانون دیالکتیک مادی است که توسط کارل مارکس کشف شده است.
برای  نقد و رد این نوع نگرش های خرده بورژوائی و سوسیال دمکراسی، لازم است به تجربه این صد سال اخیر و مخصوصا این دو دهه جنبش کارگری و مبارزه طبقاتی اشاره نمود و یاد آوری کرد که دوستان، رفقا،  اگر کمونیست مارکسیست هستید، (بدون قبول مبارزه ی طبقاتی و ادامه آن تا دیکتاتوری پرولتاریا، کسی نمی تواند مدعی کمونیست مارکسی باشد. - برداشتی از گفته لنین در دولت و انقلاب )، امروزه دیگر نه تنها کمونیست نیست بلکه خائن و همکار جنایت کاران حاکم است. بنا براین،  اگر به دیدگاه بلشویکی  و تئورسیین اصلی این خط فکری در جنبش کمونیستی طبقه ی کارگر یعنی لنین می اندیشید، باید که بپذیرید : 
«« بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.»
آری، بدون در هم شکستن دولت های کنونی، بدون  مرگ - زوال دولت، رهایی جامعه غیرممکن است و در نهایت نابودی و نیستی جامعه، امری اجتناب ناپذیر است.  کارگر و کسی که  ادامه مبارزه طبقاتی را تا جنگ طبقاتی  و پیروزی انقلاب قهری پرولتاریا و ایجاد دولت پرولتاریا به عنوان آخرین دولت جوامع طبقاتی که به محو طبقات و خود کارگر به عنوان یک طبقه ی ویژه می شود را، قبول نداشته باشد، کارگر و انسان کمونیست، کارگر انقلابی، کسی که برای رهایی خود و جامعه ی انسانی می کوشد، نیست و محکوم به زندگی برده وار در جامعه ی استثمارگر و مرگزای کنونی است.

طبقه ی کارگر نمی تواند، دستگاه حاضر و آماده دولت کنونی را در دست گیرد و از آن برای رسیدن به اهداف و مقاصد خویش استفاده نماید، بلکه باید آنرا درهم شکند و دولت – دیکتاتوری پرولتاریا -  را بنیاد نهد. این تجربه ی تدوین یافته ی توسط کارل  مارکس از شکست خونین کمون پاریس است . مقدمه بر مانی فست کمونیستی به زبان آلمانی – سال ۱۸۷۳ و بویژه جنگ داخلی در فرانسه – سومین بیانیه انترناسیونال بین المللی، نوشته ی کارل مارکس.
 دیکتاتوری پرولتاریا – دولت کارگران سلاح بدست است – دولتی است، نه برای بسط دمکراسی و آزادی و عدالت برای همه، بلکه دولت برای سرکوب و لغو و محدودیت گذاشتن بر فعالیت طبقه ی سرمایه دار خلع ید شده از مالکیت بر ابزار تولید، ولی زنده است –  منبع، دولت و انقلاب – لنین-
 طبقه ی کارگر تنها بدین وسیله است که  توانا  می گردد و می تواند در یک پروسه با لغو مالکیت خصوصی  سرمایه دارانه و یا دولتی و ایجاد مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید و صرف محصولات جامعه، برای شکفتن استعدادهای نهفته در اندرون آحاد افراد زنده جامعه بشری، تغییر خود یعنی زدودن فرهنگ، رسومات و رسوبات باقی مانده از قرون متمادی زیست در جامعه طبقاتی، تبدیل شدن به انسان نوین ، انسان لایق زیست در جامعه کمونیستی،  قادر به رهایی خویش و جامعه گردد که این رهایی هم نه کشوری، منطقه ای و حتی قاره ای، بلکه جهانی هست.
این مسیر ناگزیری است که به باور من، توسط کارل مارکس، فردریک انگلس  و شاکردان وفادار آنها و مخصوصا لنین، تئوریزه گردیده،  مبارزه طبقاتی این صد ساله اخیر و اوضاع کنونی طبقه ی کارگر هم آنرا تایید می کندد.
بنا براین،  باید برای همیشه ایده  غیر طبقاتی بودن هر عمل و نظر  و بویژه دولت در جامعه ی، عدالت اجتماعی هپروتی، ناکجاآیادی  و دموکراسی طلبی سوسیال دمکراسی – کائوتسکیستی – را کنار گذاشت و به ایده دولت دیکتاتوری طبقاتی است، دولت دیکتاتوری طبقه ی حاکمه است  که با نابودی جامعه طبقاتی  مضمحل می گردد و انسان آزاد پا به عرصه گیتی می نهد، باور عمیقی آورد و برای آن کوشش نمود.  پرولتاریا را به عنوان آخرین و اکنون تنها طبقه ی واقعا انقلابی، به عنوان نیروی اساسی پیروزی آن برسمیت شناخت و برای آماده کردنش تلاش و کوشش نمود!
۱*- جریانات، احزاب سیاسی و حتی افرادی که کارگران - پرولتاریا را نسبت به فهم و درک ماهیت دولت، در جوامع طبقاتی، نه به مثابه ی دموکراسی بد و یا خوب، گسترش و بسط یافته و نیافته و فردی مانده، سکولار و یا مذهبی و سلطنتی، پارلمانی و امثالهم، بلکه به مثابه ی دیکتاتوری طبقاتی - دیکتاتوری طبقه ی حاکمه بر علیه طبقه ی محکوم و امروزه دیکتاتوری طبقه ی سرمایه دار برعلیه طبقه ی کارگر و سایر استثمار شده گان و ستم کشان جامعه ی خود و در سطح جهان، آگاه نه می کنند و بنا براین از مبارزه ی طبقاتی کارگران، جنگ طبقاتی کارگران، برای نابودی دولت کنونی و  برای ایجاد دیکتاتوری طبقه ی کارگر دفاع نه می کنند و بدین علت، در عمل و نظر، در پراکتیک و تئوری، خائن نسبت به منافع طبقه ی کارگر و هم راستای جنایت کاران حاکم یعنی طبقه ی سرمایه دار و قدرت مدارهای کنونی میباشند. کارل مارکس ایده ی دولت به مثابه ی ارگان سرکوب طبقاتی را به نظر من، بیش از هر آثار دیگری در جنگ داخلی در فرانسه تشریح کرده و نتیجه گیری اش را با چنین کلماتی بیان می کند. طبقه ی کارگر نه می تواند، دستگاه دولت کنونی  و حی و حاضر را در دست گرفته و از آن، برای رسیدن به اهداف خویش استفاده کند، بلکه آن را باید درهم کوبد، درهم شکند و بر ویرانه های آن، دولت نوین – دیکتاتوری خود به مثابه ی یک طبقه و نه نخبه گان حزبی و غیر حزبی اش – دستگاه زور سازمان یافته خود را بنا نهد!

کارگران متحد شده و سازمان یابید،  مسلحانه برعلیه اوضاع موجود، این آشفته بازار - سرمایه داری امپریالیستی و دولت آن بر خیزید! دولت قدیم -  دولت موجود را درهم شکسته و با دولت خویش - شوراهای مسلح کارگران و زحمت کشان جانشین کنید. این است، کنه و جوهر آموزش کارل مارکس و فردریک انگلس، لنین و سایر آموزگاران ما، کارگران و زحمتکشان!

https://eshtrak.wordpress.com/2019/02/27/%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%DB%8C%D8%A7%D9%81%D8%AA%D9%87-%D9%88-%D9%85%D8%B3%D9%84%D8%AD%D8%8C-%D8%A7%DB%8C/?fbclid=IwAR2Tz0Bv5ivM7J5iQPjEEd5csFsc-W0LsfS2hrsG7G1oP2qK3X7wfiPX7b0

*۲- « سخنرانی منصور حکمت، درانجمن مارکس در لندن به سال ۲۰۰۱، به نام  آیا پیروزى کمونیسم در ایران ممکن است؟ : "خویشاوندى با غرب ( جامعۀ سرمایه داری امپریالیستی – من – حمید قربانی) به نظر من در عمیق ترین سطح، رابطه ما را با جهان آن دوره تعیین میکند. و کارهایى را در حیطۀ اختیارات حزب کمونیست کارگرى قرار میدهد که چینى‌ها و کشورهاى متفرقه‌اى که در آن چپها سر کار آمدند، نمیتوانستند بکنند (چرا، نمی توانستند؟ - من) و آن اینست که در کشور را به روی غرب باز کند و خودش را در امتداد مدنیت غربى و نقد غربى به جهان، با یک جهان نگرى غربى مطرح می کند و در نتیجه منهاى اختلاف سیاسى روزمره با دولتهاى غربى که ممکن است پیش بیاید و یا پیش نیاید، به یک صلح عمیقترى با مردم اروپاى غربى و آمریکا برسد."».امروزه با توجه به چنین آموزشی است که حتی لیدرهای حزب کمونیست کارگری ایران مانند کاظم نیکخواه از رژیم چنج ترامپی در ایران به دفاع  بر می خیزد و دیگران نیز با چنین حزبی می خواهند که سوسیالیسم را در ایران پیاده نمایند.

 شما را به خواندن و اندشیدن در باره نوشته ی زیر از بهزاد مالکی در باره ی حوادث نگران کننده ی ونزوئلا، دعوت می کنم. اما قبل از خود نوشته در کلیت آن، به  پاراگراف هایی از متن و نتیجه گیری های رفیق بهزاد مالکی، توجه شما را مبذول می دارم.  تمام رنگ آمیزی ها از من است. البته، به باور من، این نوع برداشت ها یعنی دولت را طبقاتی نه دیدن و برخورد این چنینی به مسئله ی ونزوئلا، تنها مختص به این رفیق و جریانات ایرانی نیست، بلکه جهانی است. برای این منظور و بیشتر آشنایی ، من  نشانی اینترنتی دو لینک دیگر را هم  داده ام.
حمید قربانی – سال ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی

[ « رهبری الیگارشی محلی و امپریالیسم آمریكا كه تقریباً همۀ رسانه های خبری و قدرت مالی را در اختیار داشتند با تمام قوا بر ضد اصلاحات او به پا خاستند و در این راه از پراكندن اتهامات واهی مبنی بر برقراری سانسور و دیكتاتوری جهت ترساندن لایه های میانی و سازماندهی تظاهرات و اعتصابات تا متوقف كردن تولید (لاک اوت ۶۶روزه) و خرابكاری در تولید و توزیع نفت با در اختیار گرفتن كمپانی بزرگ نفت ونزوئلا ((PDVSA برای محروم كردن دولت از منابع مالی و سرانجام علیه او خودداری نكردند. سالهای اولیۀ حکومت چاوز با گسترش ابتکار های توده ای همراه بود . حتی این شورش خود انگیختۀ مردم بود که در اولین کودتای ضد چاوز، او را از دست نظامیان نجات داد. دولت چاوز زیر این فشار توده ای به چپ کشیده می شد. گام هایی كه اینجا و آنجا در زمینۀ تعمیق دموكراسی و رفرم های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی برداشته می شد، اگر چه هنوز در چارچوب مناسبات موجود قرار داشت، اما فقط و فقط به مدد شور و احساسات برانگیخته و حضور پرقدرت جوانان، كارگران، دهقانان فقیر و بخشی از طبقات متوسط در صحنه امكان پذیر گشته بود. این تجربه باز به خوبی نشان می دهد كه مبارزه برای آزادی و دموكراسی از مبارزه برای بهبود شرایط زندگی كارگران و زحمتكشان و مبارزه برای كسب استقلال از قدرت های امپریالیستی جدائی ناپذیر است و جدا كردن هركدام از این عرصه ها در مبارزۀ جاری، بی اعتنائی به همۀ آنها خواهد بود. ونزوئلایی ها این راه را به تدریج تجربه می کردند. كه برای رهایی، راهی جز مبارزه و سازماندهی و تحمیل اراده شان بر قدرت های مالی و سیاسی، وجود ندارد. در زمینه ی سیاسی، حق عزل نمایندگان (واجد قدرت عزل) و گسترش دموكراسی مشاركتی با تأسیس واحدهای تعاونی و خودگردان و سهیم كردن كارگران، دهقانان و حقوق بگیران در اداره و كنترل بسیاری از واحدهای تولیدی و طبقاتی به ابتكار دولت یا خود مردم، گام هایی برای گذر از كادرهای تعریف شده بود. در خیلی از موارد، جنبش خودجوش كارگران برای راه اندازی صنایع و كارخانه های متوقف شده و جنبش دهقانان برای تقسیم زمین و انجمن های زحمتكشان
برای توزیع مواد غذائی و یافتن مسكن و حتی انجمن های فرهنگی برای دسترسی به اطلاعات آزاد از طریق تأسیس رادیو و تلویزیون های محلی، دولت چاوز را مجبور كرده به اقدامات خویش در زمینۀ تعمیق دموكراسی و رفاه مردم سرعت بخشد. نمونۀ آن اشغال كارخانۀ ومپال است كه پس از حدود چند ماه مبارزۀ مداوم كارگران با كارفرمایان برای راه اندازی تولید، بالاخره به مصادرۀ كارخانه در سپتامبر ۲۰۰۴ توسط دولت و راه اندازی مجدد آن زیر نظر كمیتۀ كارخانه، مركب از نمایندگان كارگران (اكثریت) و دولت منجر شد. همچنین كارخانه صنایع عطر و كارخانۀ نساجی فنیكس و (ایناواخر سی. ان. و ) صنایع تولید والو، ونزوئلایی ها همچنین دریافته اند كه نه تنها در عرصۀ داخلی بلكه در صحنۀ بین المللی هم باید به جست و جوی متحدین پابرجایی برآیند تا محاصره و فشار قدرت های امپریالیستی به ویژه آمریكا را درهم بشكنند.»

« ما در سطور بالا به خوبی نشان دادیم که از میان سه نیروی دست اندرکار در مبارزات جاری ونزوئلا، یعنی دولت چاویست و اپوزیسیون بورژوائی و جنبش مستقل کارگران و زحمتکشان و سازمانهای چپ و کمونیست طرفدار آن، ما به طور قطعی ازاین نیروی سوم دفاع می کنیم. دفاع مشروط از اقدامات دولت تا جائی است که به بسط دموکراسی توده ای و مبارزه با فساد و کاستن از درد و رنج کارگران و زحمتکشان و دفاع از خلق های تحت ستم و مبارزۀ واقعی با تجاوزات نیروهای امپریالیستی می پردازد. به عنوان نمونه، در زمینۀ سیاست خارجی، پاره ای از مواضع دولت چاوز و نزدیکی های آن با دولتهای ارتجاعی مثل ایران به ویژه دولت احمدی نژاد به بهانۀ مبارزۀ به اصطلاح ضد امپریالیستی، حکایت کهنه ای از کج فهمی از رابطۀ مبارزۀ ضد امپریالیستی و آزادی و دموکراسی است.  ما نیز چون نیروهای مترقی و کمونیست ونزوئلا در جای خود این سیاست اپورتونیستی چاوز را رد و افشاء نمودیم. (نگ: بیانیۀ جریان مارکسیست انقلابی (ونزوئلا)- اندیشه و پیکار »

« ریشه های داخلی بحران را باید در ایده های التقاطی و ناقص- در استراتژی برنامه های اقتصادی و تعویض مداوم کادرهای اجرائی و مدیریتی، جستجو کرد که امکان ادامه کاری را از دولت می گرقت. به عنوان مثال می توان از ملی شدن های پراکنده ای یاد کرد که از یک نقشۀ سراسری و مداوم برخوردار نبودند. زیر فشار کارگران و یا رها شدن کارخانه ها، اینجا و آنجا ملی شدن هائی انجام می شد و یا ادارۀ واحدهای تولیدی به دست تعاونی هائی سپرده می شد که در نبود یک نقشۀ سراسری و  سرمایه گذاری های لازم وعدم مهارتهای لازم، به تعطیلی کشانده می شدند. از سوی دیگر باز به همین دلایل، عدم سرمایه گذاری در شبکۀ راه ها و جاده ها و کادرسازی برای ادارۀ صنایع، ادامه کاری در خیلی از بخشهای اقتصادی دچار اختلال شده است. اشتباه دیگر استراتژیک چاوز و جانشین او این بود.
که همچون دولتهای پیشین، روی درآمدهای نفتی حسابی انحصاری باز کردند. تقاضای نفت، توسط دو مشتری مهم ونزوئلا، آمریکا و چین در سالهای اخیر رو به کاهش نهاده که علت آن استخراج وسیع نفت در خاک آمریکا و کاهش رشد اقتصادی چین می باشد. افول اقتصادی ونزوئلا در سال 2009 آغاز شد که به رکودی در2010منجر گردید. در سال 1999 در بحران ونزوئلا، این کشور تورمی صد درصدی را با رشد یک درصدی تجربه کرد. ولی در سال 2004 رشد 18 در صدی ونزوئلا تغییر جهتی را نشان داد که تا 2009 ادامه یافت. تا سال 2012 آخرین سال حکومت چاوز درآمد نفتی به 93 میلیارد دلار رسید. در مقابل هزینه های طرح های اجتماعی از درآمد نفتی – 2.7 در 2004 و 30 میلیارد دلار در سال2011 رسید. شروع کمبود درآمدها با استقراض خارجی و بالا نگاهداشتن  مصنوعی ارزش پول همراه شد. شرکت ملی نفت ونزوئلا با دو بازپرداخت مهم روبروست. 20 میلیارد دلار بدهی دولتی و 5 میلیارد بدهی برای بازپرداخت اوراق قرضه. در این آشفته بازار، بخشی از درآمدهای نفتی که می بایستی صرف خرید واردات و یا ساختن زیرساخت ها شود، به جیب مقامات دولتی می رفت. نمونۀ کامیونهای مواد غذائی یارانه ای که در بازارهای کلمبیا فروخته می شوند و دوباره از طریق دلالها با قیمت گزاف به ونزوئلا وارد می شوند، گویای فسادی نهادینه شده است. برای بقای این چنین اقتصادی، بازار سیاه به امری ضروری تبدیل شده است. کنترل دولتی قیمت ها با وجود این بازار سیاه و تولید کنندگانی که از عرضۀ کالاهای اساسی به بازار خودداری می کنند، تأثیر چندانی بر رشد قیمتها و تورم ندارد. این مردم ونزوئلا و فقط این مردم حق دخالت و تعیین سرنوشتشان را دارند. کارگران و زحمتکشانی که به دولتهای چاویست دل بسته بودند و بسیاری از آنها الان آن را بدرستی رها کرده اند، باید بدانند و ما از دهان بسیاری از پیشروان آنها شنیده ایم که راه رهائی وحدت و تشکل این طبقه و برپائی سازمانهای توده ای مستقل برای مبارزه با تمام بدیل های بورژوائی و دخالت امپریالیست های حامی آنهاست. در هیج جای دنیا این دخالتها، دموکراسی، آزادی و عدالت اجتماعی به ارمغان نیاورده است. برعکس این دخالت ها، جنگ و کشتار وسیع مردم و غارت منابع حیاتی را دربر داشته است. برای دیدن آن لازم نیست خیلی به عقب باز گردیم. کافی است وضعیت عراق، افغانستان، لیبی، سوریه و اوضاع خطرناک خاورمیانه را در مد نظر آوریم تا به صحت این نظر واقف شویم.»].
لینک اینترنتی نوشتار دوست مان بهزاد مالکی – سایت آذرخش
http://webcache.googleusercontent.com/search?q=cache:http://www.aazarakhsh.org/
۲- سابقه تاریخی آمریکا در تغییر رژیم ها- جیمز \تراس، برگردان آمادور نویدی
https://amadornavidi.wordpress.com/2019/02/26/سابقه-تاریخی-آمریکا-در-تغییر-رژیم-ها-جی/
Haiti: imperialist aggression against Bolivarian Revolution sparks mass movement
http://www.marxist.com/haiti-imperialist-aggression-against-bolivarian-revolution-sparks-mass-movement.htm


February 27, 2019

مارکسیستها و مسئله زنان

مارکسیستها و مسئله زنان

پیش از آنکه بخوانید :

 

نشریه حاضر با توجه به نیاز جنبش جوانان ایران به برخورد به مسئله زن در اجتماع نشر می یابد. ناگفته پیداست که این نشریه نمی تواند جوابگوی این مشکل باشد، بلکه تنها راهنمائیست برای شروع مطالعه این مسئله توسط جوانان علاقمند به مبارزه اجتماعی و مارکسیسم و برخورد آن به مسئله زن علی الخصوص.

چاپ نخست کتاب حاضر در سال 1357 منتشر شده است و حاوی ترجمه هائی از کلاسیکرهای مارکسیسم می باشد. قسمت اعظم کتاب را نوشته های الکساندرا کولونتای اشغال کرده بود ولی به علت ضعیف بودن ترجمه آثار کولونتای و ذکر نشدن منبع آنها، مجبور به حذف قسمت مربوط به مقالات کولونتای شدیم. سرسخن ویراستار نیز مربوط به چاپ اول می باشد که با تغییرات جزئی در کتاب حاضر آورده شده است.

این نشریه به خاطره شیر زنانی تقدیم می شود که در صف اول مبارزه انقلابی برای سرنگونی سرمایه داری استبدادی و استقرار سوسیالیسم مبارزه کرده اند!

 

 

سرسخن ویراستار

 

نکاتی چند پیرامون مسئله زن و مبارزه برای رهائی او در ایران

 

 

نزدیک به صد سال از پیدایش نخستین شراره های رهائی زنان ایران در دوران معاصر می گذرد. طی این صد سال، با پیشرفت زمان و انکشاف جامعه ایران، از یکسو، و رشد جنبش آزادی خواهی و انقلابی – کارگری ایران از سوی دیگر، شرکت زنان نیز در حرکت اجتماعی افزونتر و غنی تر گشته است. بیش از صد سال پیش شاعره بزرگ سده نوزدهم ایران، قره العین، که زن دانشمندی بود (و گام زدنش در راه بابیگری از اهمیتش نمی کاهد) در نیمه سده نوزدهم که ظلمت بی دانشی و سیاهی استبداد قاجار جامعه ایران را در کام خود فرو برده بود، این شیر زن بپا خواست و علیه مظالم دوگانه ای که به زن ایرانی وارد می شد پرچم مبارزه بر کف گرفت و سرانجام جان خویش را نیز در همین راه نهاد.

از آن پس، شرکت زنان در مبارزه اجتماعی فزونی یافته، تا امروز که شیر زنان دیگری دوش به دوش برادران خود در همه جبهه ها علیه امپریالیسم و سرمایه داری بومی ایران می جنگند و پرچم انقلاب را که با خونابه انگشتان دختران قالیباف نیز خونین شده بود گلگونتر می سازند. نخستین بار شرکت دستجمعی زنان در مبارزه اجتماعی به هنگام قیام تنباکو صورت گرفت. سپس این شرکت با رشد خود جنبش در مشروطیت گسترش یافت. اگر عده ای از زنان ایران (طبقه متوسط ، بورژوازی تجاری و روشنفکران وابسته به آن) به برخی اقدامات چون ارسال تلگراف به ملکه آلمان برای جلب حمایت او از جنبش مشروطه خواهی دست زدند[1]، در عوض عده دیگری نیز که قطعاً از نظر طبقاتی وضع مشابهی با دسته بالا نداشتند، اسلحه به کف در کنار مجاهدین مشروطیت جنگیدند و خود را فدای پیروزی بر استبداد قاجار ساختند. پاولوویچ، مورخ و ایرانشناس بلشویک می نویسد:

«در نهضت مشروطه ایران، زنان ایران نیز شرکت داشتند. عکس یک دسته 60 نفری از زنان چادر به سر ایرانی تفنگ به دست اکنون در اختیار ماست. اینها یکی از محافظین سنگرهای تبریز بودند. جریده حبل المتین می نویسد در یکی از زد و خوردهای بین اردوی انقلابی معروف ستارخان با لشکریان شاه، بین کشته شدگان انقلابیون، جنازه 20 زن مشروطه طلب در لباس مردانه پیدا شده است. در میتینگ مربوط به مبارزه مشروطیت ایران، زنان ایرانی به تعداد زیادی شرکت داشتند.»[2]

همچنین شوستر آمریکائی که پس از تشکیل مجلس دوم شورا مسئولیت اداره امور مالی ایران را به عهده داشت، و در کتاب خود به نام «اختناق ایران» پس از ستایش فداکاری و از جان گذشتگی زنان ایران می نویسد که روزی عده کثیری از زنان تهیدست طی یک تظاهرات در مقابل اداره او، خواستار پرداخت حقوق شوهرانشان بودند که توسط خود او قطع گردیده بود. او در همین کتابش ثبت می کند که هنگامی که زمزمه تهدید قانون اساسی و مجلس دوم به گوش می رسید، سیصد نفر از زنان (مادر، خواهر و دختر) چادر به سر در مقابل مجلس حاضر شدند و خواستار دیدار رئیس مجلس گشتند. در ملاقات با رئیس مجلس، طپانچه های خود را از زیر چادر بیرون کشیده، اعلام داشتند در صورتی که نمایندگان قانون اساسی را محترم نشمرده، به زیر تهدیدات خارجی تسلیم شوند، ایشان تکلیف نمایندگان را روشن خواهند کرد.[3]

باید یادآور شد که جانفشانی و دلاوری زن ایرانی امری تازه و مختص به تاریخ معاصر نیست. مثلا «داراب نامه» از دختری یاد می کند که در عین شجاعت و بی باکی، به فنون جنگی نیز آشنائی داشت و در راه نیل به هدف خویش از کشتن دشمن ابا نداشت.[4] فردوسی مانند بسیاری از شعرای ایران این شجاعت و شهامت را ستوده، ولی نباید فراموش کرد که برخورد شاعرانی چون فردوسی، ملهم از دید فرهنگی زمان خود، نسبت به زنان دوگانه بود و از آنان به بدی نیز یاد کرده اند و هم طراز مردشان نخوانده اند. فردوسی می سراید:

به گیتی بجز پارسا زن مجوی              زن بد کنش خواری آرد به رو

یا

زنانرا همین بس بود یک هنر              نشینند و زایند شیران نر

یا

زنان را ستائی سگان را ستای             که یک سگ به از صد زن پارسای

یا

زنان را از آن نام ناید بلند                  که پیوسته در خوردن و خفتنند

همین برخورد نابرابر را نسبت به زنان در دیگر آثار ادبی ایران می بینیم:

زنان در آفرینش ناتمامند                   ازیرا خویش کام و زشت نامند

ویس و رامین

یا

زنان نازک دلند و سست رأیند            بهر خو چون برآریشان، برآیند

ویس و رامین

یا ناصر خسرو می سراید:

زنان چون ناقصان عقل و دینند          چرا مردان ره آنان گزینند

یا اسدی می گوید:

زن ارچند با چیز و آبروی               نگیرد دلش خرمی جز بشوی

ولی این عدم تساوی زنان نه از میل فردوسی و دیگر شاعران سرچشمه می گرفت و نه از بد طینتی مردان، چنانچه هواداران بورژوای جنبش زنان، به منظور منحرف ساختن جنبش از دشمن اصلی، یعنی سرمایه داری و مالکیت خصوصی، وانمود می سازند. نابرابری زن در جوامع پدر سالاری ناشی از شیوه تولید و روابط مالکیتی است که طی اعصار مرد را در خانواده برتر و زن را پست تر گردانده است، زیرا استقلال اقتصادی زن را از او ربوده است. در ایران باستان در دوران هخامنشی مقام زن بلندتر از دوران اشکانی بود؛ و هر چه جامعه «پیشتر» رفت، از قدرت زن در خانواده و اجتماع کاسته شد، یعنی هر چه استقلال اقتصادیش کمتر گشت، تسلط مردان بر ایشان بیشتر شد. با این همه به نظر می رسد که مقام زن در ایران پیش از اسلام، در درون هر طبقه و کاست، از نابرابری کمتری متأثر بوده تا پس از اسلام. تا پیش از اسلام زنان اشراف در سیاست دخالت می کردند[5]، اما در مورد طبقات پائین و زحمتکش، زنان از آزادی نسبی بیشتری برخوردار بودند، زیرا ناچار از آمد و شد برای کار بودند. ولی در اسلام مقام زن دقیقاً با مرد نابرابر است.[6] بر طبق قوانین اسلام، «مردان باید بر زنان مسلط باشند زیرا خداوند بعضی از انسانها را بر بعضی دیگر برتری بخشیده است، و نیز از آن روی که مردان از اموال خویش [برای زنان] خرج می کنند؛ زنان شایسته آنند که مطیع و به حفظ الهی در نهان خویشتندار هستند؛ و زنانی که از نافرمانیشان بیم دارید باید نصیحتشان کنید و در خوابگاهها از آنان دوری کنید و آنان را بزنید ...»(قرآن، سوره 4، آیه 34)

در عین حال باید گفت که مذهب اسلام برای اوضاع و احوال انکشاف اجتماعی اعراب باده نشین بسیار هم مترقی و متناسب با نیازمندیهای اجتماعی آنروز آنان بود (اینرا هم باید افزود که در مجموع حمله مسلمانان به ایران گامی به پیش بود و جامعه کاستی ساسانیان را که بسیار ظالمانه بود در هم کوفت!) لکن آنچه ارتجاعی است عبارتست از کوشش برای تحمیل آن اصول به اوضاع و احوال انکشاف یافته امروز، مانند ایران. تلاش برای اجرای قوانین اسلام در ایران امروز، یعنی ایرانی که حکومت وحشی و بیرحم سرمایه بر آن حکمفرماست، نمی تواند نه از فساد اجتماعی جلوگیرد و نه حکومت سرمایه داران را سرنگون سازد. حکومت وحشی و افسارگسیخته سرمایه، به حکم قوانین انکشاف تاریخ خود را مسلط کرده، هر چه را که بتواند در خدمت خویش می گیرد، مطیع می سازد، تغییر شکل می دهد، و هر آنچه را که سد راه خویش تشخیص دهد، از میان برمی دارد. چنین است انعکاس عملکرد سرمایه در زمینه مقام زن در جامعه کنونی ایران و کوشش برای آزادی زن را نیز باید از همین زاویه دید، و لذا تلاش برای سرکوب جنسی زیر عنوان نجات جامعه از فساد، آن هم از طریق توسل به قهر مادی یا معنوی – مذهبی – نه تنها نمی تواند نتایج ثمربخشی داشته باشد بلکه عواقب اجتماعی وخیمی نیز به دنبال خواهد آورد. اگر چه ناتوانی جنسی و امراض روحی و جسمی ناشی از محرومیت جنسی سابقه بسیار قدیمی در ایران دارد[7]، لکن با توسعه فرهنگ امپریالیستی در این کشور، همراه با انکشاف سرمایه داری استبدادی وحشی، این نوع بیماریها افزایش می یابند، و خواهند یافت، مگر آنکه از طریق علمی و در چارچوب آزادی جنسی منطبق با برنامه پرولتاریائی و حکومت سوسیالیستی وی با آن روبرو گردیم. عده ای برآنند که فحشا محصول ورود فرنگیهاست؛ این نظر از بیخ و بن نادرست است. تاریخ غازانی می نویسد:«همواره در شهرهای بزرگ زنان فاحشه را در پهلوی مساجد و خانقاهات و خانه های هر کس می نشاندند.» در عین حال این نیز درست است که با رسوخ هر چه بیشتر سرمایه داری در ایران فحشا افزایش یافته است و زنان نیز مانند هر محصول اجتماعی به کالا بدل گشته اند؛ علت آن نیز تعمیم تولید و مبادله کالائی در سراسر جامعه، افزایش نسبی محرومیت جنسی جوانان، نارضائی و هوسبازی مردان مزدوج، و در عین حال، ازدیاد فقر و فاقه در جامعه و به ویژه در میان زنان است. پس باید ریشه اجتماعی این درد را با آتش انقلاب سوزاند، و این امر میسر نمی گردد مگر از راه سرنگونی سیستم سرمایه داری در ایران. بورژوازی می کوشد حل مسئله زن در اجتماع را، همچون مشکل جنسی، از طریق رفرم، و آن هم در تناسب با نیازمندیهای خویش از نظر نیروی کار قابل استثمار میسر سازد. از نظر مارکسیستها انقلابی، حل قطعی مسئله زنان تنها با حل مسئله سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم میسر است.

اقداماتی که تاکنون در ایران صورت گرفته است، درست همین امر را ثابت می کند. پیش از این اشاره رفت که زنان در جنبش تنباکو و نهضت مشروطیت شرکت فعال جستند. شواهدی هست که زنان در جنبش جنگلیها به رهبری میرزا کوچک نیز شرکت جستند.[8] درست در همین دوران یعنی به هنگام جریان انقلاب گیلان (1297) بود که روشنک نوعدوست نخستین گروه زنان مترقی را در کنار مدرسه دخترانه سعادت رشت تشکیل داد، و سپس بسال 1299 (1921) انجمن پیک سعادت را پایه گذارد. او همانند پروین اعتصامی از فارغ التحصیلان مدرسه آمریکائی دختران در تهران بود. پیش از او نخستین روزنامه زنان به نام «دانش» در سال 1288، یعنی پس از پیروزی بر محمدعلیشاه، منتشر شده بود. طی سالهای 1920، زنان بورژوای ایران، انجمنهای مختلف و روزنامه های متعددی برای دفاع از حقوق بورژوائی زن تأسیس کردند. و از آن جمله بودند مجله «عالم نسوان»، مجله «بانوان»(به مدیریت شهناز آزاد)، «زبان زنان»(به مدیریت صدیقه دولت آبادی)، «جهان زنان»(مشهد، به مدیریت فرخ دین پارسا)، «پیک سعادت نسوان»(رشت)، «دختران ایران»(شیراز، به مدیریت زندخت شیرازی)، و «نامه بانوان» و انجمن بیداری نسوان (تهران 1315) و انجمن نسوان (قزوین 1315). اینها همه اقدامات زنان بورژوا بودند. ولی عده ای که، همچون روضه خوانهای قدیم، عادت به مدح و ثنا دارند و تاریخ همه چیز را از انقلاب اکتبر و حزب کمونیست ایران شروع می کنند (چرا که خود را وارثین این «متاع ها» می دانند!)، مثلا ایراندخت ابراهیمی[9] پس از ذکر برخی از سازمانهای نامبرده در بالا در مقاله خود، می نویسد در پیدایش این سازمانهای نامبرده حزب کمونیست ایران «غیرمستقیم» دخیل بوده و در آنها «فراکسیون حزبی داشت». اگر چه نباید از اثرات معنوی انقلاب اکتبر در حیات اجتماعی ایران غافل ماند، اما نمی توان حرکت اجتماعی زنان بورژوای ایران را که از مناسبات سرمایه داری در حال انکشاف ایران نشأت می گرفت، به حساب حزب کمونیست ایران و غیره نوشت، به ویژه اینکه اینها، و حتی انجمن پیک سعادت رشت، انجمنهایی بورژوائی بودند و نشانه ای از تفکر پرولتری در کار آنها دیده نمی شود، امری که خود ایراندخت ابراهیمی تحت عنوان برخی «نواقص» بدان اعتراف دارد که می نویسد در آنها «نواقصی موجود بوده است». و این «نواقص» سازمانهائی که در این مرحله، سالهای 1920، رهبرانشان عبارت بودند از «زنان ترقیخواه و تحصیل کرده و مجهز به تعلیمات سیاسی و نظریه مارکسیستی - لنینیستی[!]» و رهبری سیاسی شان «برعهده حزب طبقه کارگر، حزب کمونیست ایران بود» کدامند؟ موافق نظر همین نویسنده، این «نواقص» عبارت بودند از اینکه این «سازمانها در اطراف خود فقط زنان باسواد [بخوانید بورژوا و اشرافی!] را جلب کرده و با زنان کارگر، بافنده و دهقان و غیره رابطه ای نداشتند.» (تکیه از ماست). این اظهارات بی مسئولیت ناشی از تفکر قالبی و مدیحه سرا، نه تنها با واقعیت انطباقی ندارد، بلکه حتی توهین به انقلاب اکتبر و حزب کمونیست ایران نیز هست. این چه سازمان سیاسی زنان است که رهبری آن مارکسیست لنینیست است و تحت هدایت حزب کمونیست نیز هست، ولی به قول خود ایراندخت ابراهیمی با زنان زحمتکش کاری ندارد؟ افزون بر این، مقاله رفیق سلطانزاده در مورد جنبش زنان در ایران (جلد چهارم اسناد جنبش کمونیستی ایران که در همین مجلد نیز تجدید چاپ می شود) هر گونه شکی را در این مورد مرتفع می سازد. او می نویسد «این جنبش [زنان متعلق به] محافل توانگر را دربرمی گیرد. عناصر پرولتری در حال حاضر در آن شرکتی ندارند.» ادعای ابراهیمی در تضاد آشکار با سخن سلطانزاده است!

از این منش تفکر بیش از این هم نمی توان انتظار داشت. نماینده دیگری از همین مکتب فکری در یک کنفرانس بین المللی که در سال 1970 در برلن (آلمان دمکراتیک) برگزار شد، طی یک سخنرانی درباره «مبارزه برای تساوی حقوق زنان در ایران»[10]، اظهار داشت که زنان ایران پس از سالها نبرد بالاخره در مارس 1964 «حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را به دست آوردند» و می افزاید که در مجلس گذشته «8 زن نماینده و 4 سناتور بودند». وی در آخر اعلام می کند که «وضع خانوادگی و اجتماعی زنان ایرانی از بسیاری لحاظ اساساً به سود آنان تغییر یافته است». اینست درک این تفکر از آزادی زن و بهبود وضع او!

آری، رژیم پهلوی در برخی زمینه ها در وضع تغییر ایجاد کرد، ولی نه به سود زنان. رژیم پهلوی موقعیت زن را در اجتماع تغییر نداده و نمی توانست هم بدهد؛ این کار یک رژیم پرولتری است. بسیاری قوانین «مترقی» در ایران به تصویب رسیده اند، ولی این قوانین، همانند بسیاری دیگر از قوانین، هرگز رنگ اجرا را به خود ندیده اند، و تنها وسیله زینت بین المللی رژیم های دیکتاتوری هستند. نباید فراموش کرد که اولین اقدام در راه «آزادی» زنان بنا بر منطق پهلوی، در دوران رضاخان آغاز شد که با بوق و کرنا آنرا تبلیغ کردند. از سال 1314 به بعد مأموران دولتی «تشویق» می شدند که از زنان خود کشف حجاب کنند؛ افسران ارتش حق نداشتند با زنان حجاب دار در ملاء عام هویدا شوند. در هشتم ژانویه 1938 رضاخان در جشن یک مدرسه دخترانه کشف حجاب را رسماً اعلام داشت. از آن پس مغازه ها حق نداشتند به زنان حجاب دار چیزی بفروشند و چنین زنانی مجاز نبودند به وسایل نقلیه عمومی سوار شوند (این «آزادی» است یا کشتن آن؟) رضاخان خطاب به دختران گفت:«اکنون که به جامعه وارد شده اید، باید بدانید وظیفه شما اینست که برای کشورتان [بخوانید سرمایه داران] کار کنید». رضاخان فراموش می کرد(!) که زنان و دختران زحمتکش ایران قرنها بود که از طریق شرکت در تولید، به اجتماع وارد شده بودند – چه در مزرعه و در کارگاه ریسندگی یا قالیبافی. حال، با رشد سرمایه داری در حال انکشاف و افزایش تعداد کارخانجات در ایران نیروی کار ارزان بیشتری لازم بود و این نیرو باید از میان زنان «عاطل» بسیج می شد. ولی حجاب در این راه مانعی بود که باید از میان برداشته می شد. ولی این نحوه استبدادی از بین بردن حجاب که ناشی از انکشاف ناموزون و وحشی سرمایه داری در ایران بود، در واقع از نظر اجتماعی اثری منفی در اقشار شهرنشین باقی گذاشت و کشف حجاب را با فساد اجتماعی زنان یکسان ساخت، تفکری که هنوز در میان بسیاری از زنان شهرنشین رواج دارد ناشی از همین ضربه روانیست که حکومت استبدادی پهلوی به جنبش آزادی زنان وارد ساخت. مضافاً اینکه حجاب پدیده ای شهری بود و زنان زحمتکش چه در ایلات و چه در روستاها، حجابی نداشتند، زیرا که در تولید شرکت داشتند، و همین امر نیز تا حدی از عدم استقلال اقتصادی آنان می کاست، امری که در میان زنان شهری، بورژوا، خرده بورژوا و حتی اشرافی، صحت نداشت.

حاصل این نوع آزادی اجتماعی که رژیم پهلوی به زنان «اعطا» کرده است چیست؟ در اینست که زنان بورژوا طلاق را با آزادی یکسان بدانند. ایران، علیرغم قوانین سخت طلاق و موقعیت نابرابر زن نسبت به شوهر، از نظر تعداد طلاق در سال، در جهان مقام چهارم را داراست. این به چه معنی است؟ تعداد روزافزون طلاق در جامعه ای مانند ایران درست ناشی از عدم آزادیست. در چنین کشوری با سرکوبی جنسی بیرحمانه ای که در آن رواج دارد، دختران را چشم و گوش بسته به شوهر می دهند، یعنی بدون رضایتشان و بخاطر محاسبات مالی و غیره. و شوهر نیز زن را که به عنوان خانه دار یا کدبانو گرفته و نه همسر، همچنان به هوسبازی ادامه می دهد تا جائیکه ازدواج به طلاق کشانده می شود، و در این هنگام زنان احساس «آزادی» می کنند! طبق یک تحقیق آماری از طرف دانشگاه تهران، علت اصلی طلاق در میان اغنیا «هوسبازی» مردان و زنان شناخته شده، در حالیکه در میان زحمتکشان ناتوانی مالی مرد و بیسوادی زنان.[11] همپا با این، فحشا از یکسو و «بی وفائی» زنان از سوی دیگر تشدید شده است و این همه ناشی از انکشاف سرمایه داری، و وخامت استثنائی آن حاصل نوع وحشی و افسارگسیخته این انکشاف در ایران است. الغای خانواده که بورژوازی به کمونیستها نسبت می دهد، در همین جا در جامعه بورژوائی ایران آغاز و تشدید می گردد، و نه در جامعه کمونیستی. در واقع «آزادی» ای که رژیم پهلوی «اهدا» کرد آزادی استثمار زنان توسط سرمایه داری است و نه آزادی راستینی که جامعه کمونیستی برای کل جامعه، و از جمله زنان نیز دربر خواهد داشت.

ستمی که در جامعه ماقبل سرمایه داری به زنان می شد، هنوز هم امروز در قالب دیگری ادامه دارد. و تفکر ستمگرانه نسبت به زن در جامعه ایران متأسفانه تنها به بورژواها اختصاص ندارد، و در محافل «مترقی» ایرانی نیز، که هنوز ملهم از تفکر بورژوائی یا حتی پیش از آن هستند، این ستم نا آگاهانه یا عوامفریبانه اعمال می شود. مثلا دانشجویان «مترقی» پسر به محض ورود یک دختر به جمعشان، می کوشند «مقامی» در اداره امور به این دختر واگذار کنند تا ماهیت «مترقی» خویش را بر زنان ثابت کرده باشند! این عوامفریبی در مورد «اهدای» آزادی است و نه کسب آن. در دوران تشکیل حزب توده نیز، این مردان بودند که پایه سازمان زنان را (اگر چه توسط زنان یا دختران خود) ریختند و آنرا رهبری سیاسی می کردند. باید عمیقاً فهمید که آزادی زنان میسر نخواهد شد مگر از طریق شرکت آگاهانه خود زنان در مبارزه برای واژگونی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم و شرکت زنان در اقتصاد بزرگ سوسیالیستی و حکومت پرولتری. نکته دیگری که در میان «روشنفکران مترقی» ملاحظه می شود، برخورد ظاهراً پارسا منشانه، ولی در واقع ریاکارانه نشان نسبت به دختران است.اینان تحت این بهانه که زن وسیله عشرت نیست (که حرفی است درست)، هر کوشش برای آمیزش آزاد جنسی بین دختران و پسران را نادرست (بگوئیم حرام!) می شمارند و آنرا تقبیح می کنند. به راستی اینان چنانکه حافظ سروده است، پارسایانی هستند که «چون به خلوت می روند      آنکار دیگر می کنند»! این روش متأثر از تزویر بورژوائی ضدانقلابی است و کمکی به حل مسئله زن در اجتماع امروز ایران نمی کند. نکاتی را که فروغ راد و آذر عاصی[12] در جزوه «ستم کشیدگی زن»(ستم کشی درست است) در ایران در مورد اپوزیسیون مترقی متذکر شده‌اند، به سختی می توان منکر شد. به هر حال، همانگونه که طبقه کارگر در مجموع نمی تواند آزادی خود را به همت روشنفکران انقلابی کسب کند، زنان نیز نمی توانند متوقع باشند که آزادیشان توسط مردان «مترقی» تحصیل گردد. از سوی دیگر، حمله به «مرد» با دید بورژوائی حاکم در محافل جنبش زنان در جوامع سرمایه داری پیشرفته صنعتی نیز سد راه زنان است و تلاشی است برای انحراف جنبش از حمله به دشمن اصلی یعنی سرمایه داری. آزادی زن تنها از طریق شرکت زنان در مبارزه انقلابی علیه سرمایه داری میسر خواهد شد. سرمایه داری با پرولتریزه کردن هر چه بیشتر زنان در جامعه ایران، خود این پیش نشان تاریخی را فراهم آورده است و شرکت زنان ایران بطور روزافزون در مبارزه انقلابی در ایران نیز نوید همین آزادیست. شرکت زنان در مبارزه امروز بخاطر تشویق برادر یا به تقلید از پدر یا به تشویق عموی مترقی نیست، و از بیخ و بن با آنچه در زمان حزب توده می گذشت تفاوت دارد. دختران امروز از طریق گردشهای دسته جمعی فرمایشی حزبی به مبارزه جلب نمی شوند. شرکت آنان در مبارزه انقلابی جنبه عمیقاً اجتماعی دارد که از تضاد عمیق زحمتکشان ایران، و زنان ایران نیز، با سرمایه داری آب می خورد و تا این تضاد هست و تشدید می یابد، این مبارزه هم خواهد بود، و شدت خواهد یافت تا ریشه سرمایه داری را چه در مناسبات تولیدی و چه در تفکر اجتماعی از بیخ و بن بکند و کمونیسم، یعنی جامعه کمونیستی، جامعه بدون ستم، چه ستم طبقاتی و چه ستم جنسی را جانشین آن سازد.

 

 

توضیحات

 

1- این تلگراف در 8 سپتامبر 1908 به ملکه آلمان ویکتوریا ارسال شد: علیاحضرت ملکه آگوستا ویکتوریا، قصر جدید [پوتسدام]، کمیته زنان ایرانی در قسطنطنیه به نام خواهران خود در ایران آن علیاحضرت را فرامی خواند تا به نام زنان و بشریت لطف کرده با اعمال نفوذ بزرگوارانه خویش در دفاع از خواهران ما به پایان دادن جنایت و خونریزی وصف ناپذیر در ایران و ظلم علیه خواهران ما توسط نیروهای شاه، اقدام کنند. علیاحضرتا! تشکرات بی پایان چاکران خود را بپذیرید. رئیس کمیته عالیه، زهره.

Martin, B.G.

German-Persian Diplomatic Relations, 1873-1912, London, 1959, P.155

2- پاولوویچ – تریا – ایرانسکی، انقلاب مشروطیت ایران، ترجمه هوشیار، تهران 1330، ص 51 – 52

3- شوستر، اختناق در ایران، ص 98 – 191

4- راوندی م. تاریخ اجتماعی ایران – تهران 1341، جلد دوم، ص 392

5- راوندی، جلد اول، ص 430

6- همانجا، ص 373

7- راوندی، جلد سوم، بخش آخر این جلد حاوی اطلاعات مفیدی در این زمینه است.

8- بنا بر قول یک منبع بلشویک: در اواسط سال 1918، یک فرانسوی در یکی از بنادر بحر خزر پیاده می شد، و در روی پل کشتی با یک دختر جوان ایرانی برخوردی داشت. دختر جوان به او گفت:«جنگ ملت ها پایان یافته است؛ اکنون جنگ طبقات سخت در جریان است. من نمی توانستم در میان برادرانم سرباز شوم، لکن اکنون برای انقلاب مبارزه خواهم کرد، و به ارتش میرزا کوچک جنگلی خواهم پیوست.»

9- ایراندخت ابراهیمی، در انقلاب اکتبر و ایران، انتشارات حزب توده ایران، ص 24 – 318

10-

Alami, schahnas, der kampf um die gleichberechtigung der frau in iran, in nationalismus, und socialismus im befreiungskampf der voelker asiens und afrikas, akademie verlag, Berlin, 1970 p 121

11- ایران آلماناک

12- انتشارات فانوس، نیویورک 1351، ص 37 – 40

افزون بر اینها، از کتاب زیر نیز می توان برای شناخت مسئله زن در ایران، بمثابه منبع، استفاده برد:

صادق هدایت، نیرنگستان

محمود کتیرائی، از خشت تا خشت

رضا آراسته ،

Education and social awakening in iran, Leiden, 1969

Man and society in iran, Leiden, 1970

 

 

کمونیسم و خانواده

 

الغای خانواده! حتی تندترین رادیکال ها از این پیشنهاد پلید کمونیستها برآشفته می شوند.

خانواده کنونی، خانواده بورژوائی بر چه اساسی استوار است؟ بر اساس سرمایه، و بر اساس نفع خصوصی. این خانواده در انکشاف یافته ترین شکل خود تنها در میان بورژوازی وجود دارد. ولی بی خانوادگی عملی در میان پرولترها و فحشای عمومی مکمل آنست.

خانواده بورژوائی طبیعتاً با از میان رفتن این مکمل خود از بین می رود و زوال هر دو با زوال سرمایه توأم است.

ما را سرزنش می کنید که می خواهیم به استثمار والدین از اطفال خود خاتمه دهیم؟ ما به این جنایت اعتراف می کنیم.

ولی شما می گوئید که وقتی ما بجای تربیت خانگی تربیت اجتماعی را برقرار می سازیم، گرامی ترین مناسباتی را که برای انسان وجود دارد از میان می بریم.

اما مگر تعیین کننده پرورش خود شما جامعه نیست؟ مگر تعیین کننده این پرورش آن مناسبات اجتماعی که در درون آن به کار پرورش مشغولید و نیز دخالت مستقیم یا غیرمستقیم جامعه از طریق مدرسه و غیره نیست؟ کمونیستها تأثیر جامعه در پرورش را از خود اختراع نمی کنند، آنها تنها خصلت آنرا تغییر می دهند و کار پرورش را از زیر تأثیر نفوذ طبقه حاکمه بیرون می کشند.

هر اندازه که در سایه رشد صنایع بزرگ پیوندهای خانوادگی در محیط پرولتاریا بیشتر از هم می گسلد و هر اندازه که کودکان بیشتر به کالای ساده و افزار کار مبدل می گردند، به همان اندازه یاوه سرائی های بورژوازی درباره خانواده و پرورش و روابط محبت آمیز والدین و اطفال بیشتر ایجاد نفرت می کند.

بورژوازی یکصدا بانگ می زند: آخر شما کمونیستها می خواهید اشتراک زن را عملی کنید!

بورژوا زن خود را تنها یک افزار تولید می داند. وی می شنود که افزارهای تولید باید مورد بهره برداری همگانی قرار گیرند، لذا بدیهی است که نمی تواند طور دیگری فکر کند جز اینکه همان سرنوشت شامل زنان هم خواهد شد.

وی حتی نمی تواند حدس بزند که اتفاقاً صحبت بر سر آنست که این وضع زنان، یعنی صرفاً ابزار تولید بودن آنان، باید از میان برود.

افزون بر این، چیزی مسخره تر از وحشت اخلاقی بورژواهای ما از این اشتراک رسمی زنها، که به کمونیستها نسبت می دهند، نیست. لازم نیست کمونیستها اشتراک زن را عملی کنند، این اشتراک تقریباً همیشه وجود داشته است.

زناشوئی بورژوائی در واقع همان اشتراک زنان است. حداکثر ایرادی که ممکن بود به کمونیستها وارد آورد این است که می خواهند اشتراک ریاکارانه و پنهانی زنان را رسمی و آشکار کنند. ولی بدیهی است که با نابود شدن مناسبات تولیدی کنونی، آن اشتراک زنان که از این مناسبات ناشی شده، یعنی فحشاء رسمی و غیر رسمی نیز از میان خواهد رفت.

 

مارکس و انگلس – مانیفست حزب کمونیست

 

کار زنان

 

تا آن حد که ماشینیسم نیروی عضلانی را زائد می سازد، خود به وسیله ای برای استفاده از کار کارگرانی تبدیل می شود که نیروی عضلانی ندارند یا از لحاظ تحول جسمانی نارسند، ولی اعضای بدن آنها دارای نرمش بیشتری است. به همین جهت کار زنان و کودکان نخستین شعار استفاده سرمایه داری از ماشین بود. بدین گونه از راه فراخواندن همه اعضای خانواده کارگری، بدون تفاوت جنسی و سنی، به زیر پرچم فرمانروائی مستقیم سرمایه، ماشین، این وسیله نیرومند جانشین کار و کارگر، فوراً تبدیل به وسیله ای برای افزایش عده کارگران مزدور می گردد. کار اجباری به نفع سرمایه داران، نه تنها جای بازیهای کودکانه را غصب نمود، بلکه به کار آزادی نیز که در محیط خانه و در درون مرزهای سنتی برای خود خانواده، انجام می گرفت دست انداخت.

ارزش نیروی کار نه تنها از روی زمان کاری که برای معاش انفرادی یک کارگر بزرگسال لازم است، معین می شود، بلکه منوط به زمان کاری نیز هست که برای نگهداری خانواده کارگر ضروری است. با فروریختن تمام اعضای خانواده کارگری به بازار کار، ماشین ارزش نیروی کار مرد را به مجموع خانواده اش تقسیم می کند. بنابراین ماشین از ارزش نیروی کار کارگر می کاهد. ممکن است که مثلا خریداری 4 نیروی کار متعلق به افراد یک خانواده بیشتر از نیروی کار رئیس خانواده، که سابقاً مورد خریداری قرار می گرفت، تمام شود ولی اکنون چهار روزانه کار بجای یک روزانه کار قرار دارد و لذا قیمت آن به نسبت افزایش اضافه کار چهار نفر بر اضافه کار یک نفر تنزل می کند. اکنون، برای آنکه خانواده بتواند زندگی کند، چهار نفر نه تنها باید کار کنند بلکه باید به سرمایه اضافه کار تحویل دهند. از این راه است که ماشین از آغاز امر، با افزایش مصالح انسانی بهره کشی، میدان استثمار سرمایه و در عین حال درجه بهره کشی را توسعه می دهد.

 

مارکس – سرمایه (جلد نخست)

 

استثمار زنان شوهردار

 

آقای E که کارخانه دار است، به استحضار می رساند که برای دستگاههای خودکار بافندگی خویش منحصراً زنها را استخدام می کند. وی زنان شوهردار را ترجیح می دهد، به ویژه آنانی را که در خانه خانواده ای دارند که از حیث معیشت به آنان وابسته اند، زیرا چنانکه وی می گفت اینان دقیق تر و مطیع تر از زنان مجرد هستند و مجبورند که نیروهای خود را تا سرحد امکان بکار برند تا بتوانند وسایل ضروری زندگی را تأمین نمایند. بدین طریق آن خصایل، آن صفات خاصی که ویژه خوی زنانه است به زیان او برمی گردد و همه آن حجب و نازنینی که در نهاد اوست وسیله بردگی و آزارش می شود.

 

مارکس – سرمایه (جلد نخست)

 

استثمار پسران و دختران

 

قانونگزاری کارخانه ای که نظم و ترتیبی برای کار در کارخانه ها، مانوفاکتورها و غیره مقرر نمود در آغاز کار فقط به صورت مداخله ای در مورد حق بهره کشی سرمایه به نظر آمد. ولی بعکس تصویب هر گونه مقرراتی در مورد آنچه کار خانگی خوانده می شد بلافاصله به منزله تعرضی مستقیم به قدرت پدری patria potestas تلقی گردید، یعنی اگر بخواهیم آنرا به زبان جدید تعبیر کنیم باید بگوئیم تجاوزی نسبت به اختیارات والدین اطفال شمرده شد، و پارلمان پر از عاطفه انگلستان مدتها چنین وانمود می کرد که از اتخاذ تصمیم در این مورد احتراز دارد. ولی سرانجام حکم واقعیات وی را به قبول این نکته واداشت که صنعت بزرگ با برهم زدن پایه اقتصادی زندگی خاندانی قدیم و کار خانگی منطبق با آن، مناسبات خانوادگی کهن را نیز فرو می ریزد. حق کودک می بایستی اعلام می گردید. در نتیجه گیری گزارش سال 1866 کمیسیون کار کودکان چنین گفته شده است:«بدبختانه از مجموع شهادتهائی که داده شده است چنین بر می آید که کودکان هر دو جنس بیش از همه علیه اولیاء خودند». سیستم بهره کشی برون از اندازه از کار کودکان بطور عموم و کار خانگی بالاخص از آن جهت پایدار مانده است «که اولیاء اطفال نسبت به فرزندان خردسال و لطیف خویش قدرتی خود سرانه و شوم اعمال می کنند، بدون آنکه هیچگونه قید و بندی مانع آنان باشد ... پدران و مادران اطفال نباید دارای چنان قدرت مطلقی باشند که بتوانند فرزندان خود را مبدل به ماشینهائی نمایند که همه هفته فلان یا بهمان مقدار دستمزد به آنها تحویل دهند ... کودکان و جوانان حق دارند که از حمایت قانونگزار در برابر سوء استفاده ای که از اختیار والدین می شود و نیروی جسمانی آنان را نابهنگام می کشد و آنها را در زمینه زندگی اخلاقی و فکری تنزل می دهد، برخوردار گردند».

ولی این سوء استفاده از اختیار والدین نیست که بهره کشی مستقیم یا غیرمستقیم نیروی نارس کار را به وسیله سرمایه به وجود آورده است بلکه به عکس شیوه استثمار سرمایه داریست که با از بین بردن پایه اقتصادی قدرت پدری، موجب سوء استفاده از این اختیار گردیده است. هر چند که انحلال زندگی خانوادگی قدیم در درون سیستم سرمایه داری وحشتناک و چندش آور جلوه کند، معذالک این نکته مسلم است که صنعت بزرگ با نقش قاطعی که به زنان، جوانان و کودکان هر دو جنس در پروسه سازمان یافته تولید اجتماعی در خارج از محیط زندگی خانوادگی تفویض می کند، پایه اقتصادی نوینی برای شکل عالیتر خانواده و مناسبات بین دو جنس به وجود می آورد. بدیهی است که مطلق انگاشتن شکل ژرمانو مسیحی خانواده همانقدر غیرمنطقی و باطل است که تصور مطلقیت درباره شکل باستانی رومی و یونانی یا شکل شرقی خانواده، یعنی اشکالی که به نوبه خود سلسله ای از انکشاف تاریخی را تشکیل می دهند. و نیز این نکته محقق است که در شکل خود رو و خشن سرمایه داری، یعنی در شکلی که کارگر برای پروسه تولید است و نه پروسه تولید در خدمت کارگر، ترکیب پرسنلی کار جمعی از افراد هر دو جنس و از هر طبقه سنی، سرچشمه زهرآلود فساد و بنده پروری است، معذالک، در صورتی که شرایط مساعد فراهم آید، همین پدیده سنی بعکس باید مبدل به سرچشمه فیاضی از انکشاف انسان منشانه گردد.

 

مارکس – سرمایه (جلد نخست)

 

مرگ ناشی از اضافه کار

 

در آخرین هفته های ماه ژوئن سال 1863 کلیه روزنامه های لندن خبری تحت عنوان هیجان انگیز « death from simple over work »(مرگ تنها در اثر زیاده کاری) منتشر ساختند. این خبر مربوط بود به مرگ دختر مد دوزی به نام مری آن واکلی Mary Anne Walkley ، که 20 ساله بود و در یکی از محترمترین سالنهای مد کار می کرد. سالن مزبور به وسیله خانمی که نام دلربای الیز Elise داشت اداره می شد. داستان کهنه ای که بارها نقل قول شده بود از نو کشف می شد. این دختر بطور متوسط روزی 16 ساعت و نیم کار می کرد ولی به هنگام فصل، اغلب تا 30 ساعت متوالی به کار اشتغال داشت. و «نیروی کار» فرسوده او را گاه بگاه به وسیله جرعه های شری، پورتو و قهوه به حال سیال نگاه می داشتند. و این جریان درست در بحبوحه فصل به وقوع پیوست. لازم بود که وی با شتاب هر چه تمامتر لباسهای جشن لیدی های نجیب زاده را برای بالی که به افتخار پرنسس تازه وارد ولز داده می شد، آماده نماید. مری آن واکلی 26 ساعت و نیم بدون انقطاع با 60 دختر کار کرده بود. سی نفر از این دختران در اطاقی که به زحمت دارای یک سوم از هوای لازم برای استنشاق بود کار می کردند و شبها هر دو نفر از آنها در یک تختخواب، در یکی از این زاغه های متعفن می خوابیدند که هر یک از خوابگاهها فقط به وسیله تخته از یکدیگر مجزی شده بود و اینجا یکی از بهترین سالنهای مد لندن بشمار می رفت. مری آن واکلی روز جمعه بیمار شد و روز یکشنبه درگذشت، بدون اینکه قبلا آخرین لباسی که در دست داشت آماده کرده باشد، امری که موجب شگفتی خانم الیز گردید. دکتر کیز Keys هنگامی به بالین بیمار خوانده شد که کار از کار گذشته بود، او در برابر Coroner’s Jury (هیئت تحقیق درباره علت مرگ) با کلمات خشکی چنین شهادت داد:«مری آن واکلی در نتیجه آن مرده است که ساعات طولانی در کارگاهی کار کرده که بیش از حد کارگر داشته و در اطاقی خوابیده که بیش از اندازه تنگ بوده و هوای کافی نداشته است». هیئت تحقیق برای آنکه از لحاظ آداب دانی درس خوبی به پزشک داده باشد متقابلا چنین اعلام نمود: «مرحومه در نتیجه سکته قلبی درگذشته است ولی بیم آن می رود که مرگ وی در نتیجه کار طاقت فرسا در کارگاهی که بیش از حد کارگر داشته و غیره، تسریع شده باشد». روزنامه مورنینگ استار Morning Star ارگان کوبدن Cobden و برایت Bright ، سردمداران تجارت آزاد، فریاد برمی آورد که:«بردگان سفید پوست تا دم گور کار می کنند و بی سر و صدا نابود می شوند و می میرند».

 

مارکس – سرمایه (جلد نخست)

 

کار ارزان

 

قبل از اینکه کار زنان و کودکان کمتر از ده سال در معادن ممنوع گردد، سرمایه داران استخدام زنان و دختران عریان، غالباً در کنار مردان را، که تا آن زمان طبق موازین اخلاقی شان، به ویژه طبق دفاتر حسابشان، مجاز شمرده می شد، در نظر داشتند؛ این تنها پس از تصویب قانون [منع استخدام زنان و کودکان در معادن] بود که به ماشین آلات روی آوردند. یانکی ها یک ماشین سنگ خردکنی اختراع کرده اند. انگلیسیها از آن استفاده نمی کنند زیرا «مفلوک» (Wretch) – لفظ معمول اقتصاد سیاسی انگلستان برای کارگر کشاورزی که اینکار را انجام می دهد – آن بخش چنان کوچکی از کار خود را بمثابه مزد دریافت می کند که [بکار گرفتن] ماشین مخارج تولید را برای سرمایه دار بالا می برد.

در انگلستان زنان هنوز گاهگاهی بجای اسب برای کشیدن قایق در کانال بکار گرفته می شوند، زیرا کار لازم برای تولید اسب یا ماشین مقدار دقیق دانسته ایست، در حالیکه مقدار لازم برای نگهداری یک زن از اضافه جمعیت مادون هر محاسبه ایست.

از اینجا می توان دید که رهائی زن و برابری وی مادامی که زن از کار مولد اجتماعی برکنار است و بکار خصوصی خانگی محدود است، میسر نیست و نخواهد بود. رهائی زن تنها هنگامی میسر خواهد بود که زن بتواند در سطحی وسیع و اجتماعی در تولید شرکت جوید و کار خانگی تنها جزء ناچیزی از وقت او را بگیرد. و تنها اکنون این امر از طریق صنعت بزرگ مدرن که نه فقط استخدام کار زنان را در رشته های وسیعی ممکن می سازد بلکه به نحوی مثبت خواستار آن است، میسر گشته است، در حالیکه از طریق تغییر روزافزون کار خصوصی خانگی به سوی پایان دادن آن گرایش می یابد.

مردی که تا امروز عملا در منزل حاکمیت داشت، آخرین سد حاکمیت مطلق اش فرو ریخته است ...

 

مارکس – سرمایه (جلد نخست)

 

تولید و خانواده

 

موافق ماتریالیسم تاریخی، عنصر تعیین کننده در تاریخ در آخرین تحلیل عبارت است از تولید و تجدید تولید حیات فوری. حال، این خود از دو گونه است؛ از یکسو تولید وسایل معاش، وسایلی که در خدمت پوشاک، مسکن و خوراک و ابزاری که برای این هدف لازمند؛ از سوی دیگر تولید خود ابناع بشر، یعنی تولید مثل.

نهادهای اجتماعی که تحت آن انسانهای یک دوره معین تاریخی و یک کشور معین می زییند، متأثر از این دو گونه تولید اند: از طریق مرحله انکشافی که از یکسو کار و از دگرسوی خانواده در آن قرار دارد.

 

مارکس – سرمایه (جلد نخست)

 

خانواده و انکشاف جامعه

 

هر چه کار کمتر انکشاف یافته باشد، مجموع محصولات آن و در نتیجه ثروت جامعه، محدودتر است و سلطه نظم اجتماعی متکی به روابط خونی هر چه بیشتر. در عین حال، در این سازمان اجتماعی متکی بر روابط خونی، کارآئی کار کم و بیش انکشاف می یابد، و همراه آن مالکیت خصوصی و مبادله، نابرابری ثروت و استثمار نیروی کار دیگری، و از آن طریق اساس خصومت طبقاتی ... جامعه کهن که بر روابط خونی تکیه داشت، در نزاع طبقات اجتماعی که تازه انکشاف یافته اند، منفجر می شود؛ و جای خود را به جامعه ای نوین متمرکز در حکومت می بخشد که واحدهای درجه دوم آن دیگر اجتماعات متکی به خون نیست، بلکه متکی است به واحدهای جمعیتی، جامعه ای که سیستم خانوادگی در آن تماماً زیر سلطه مالکیت قرار دارد، و در آن اکنون خصومت طبقاتی و مبارزه طبقاتی، که محتوی تاریخ تاکنون ثبت شده را تشکیل می دهد، آزادانه انکشاف می یابد.

 

انگلس – منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت

 

فوریه و آزادی زن

 

وقتی بورژوازی و پیغمبران پرشور پیش از انقلاب و چاپلوسان نفع طلب بعد از انقلاب سخن می گویند فوریه مچشان را می گیرد. از فقر مادی و معنوی عالم بورژوائی بیرحمانه پرده بر می دارد و آن را در برابر وعده های فریبنده فیلسوفان قرن روشنائی می گذارد که سخن از جامعه ای می گفتند که در آن فقط عقل حکمفرما است و از تمدنی که خوشبختی عام را به همراه خواهد داشت و از کمال یافتن بی حد انسان. و نیز این وعده ها را در برابر کلمات رنگارنگ ایدئولوگهای معاصر خود قرار می دهد، او ثابت می کند که چطور پرطمطراق ترین جمله پردازیها همیشه مربوط به رقت انگیزترین حقایق هستند و طنز و کنایه برنده خود را بر این شکست جبران ناپذیر عبارات فرومی ریزد. فوریه فقط یک منتقد نیست، طبع شادش از او یک طنزنویس ساخته است، یکی از بزرگترین طنزنویسان تاریخ. سودجوئی دیوانه واری را که بعد از انقلاب رشد می کند و طرز فکر دکانداری را در همه تجارت آن عصر، با مهارت تمام طراحی می کند، و از این کار حظ فراوان می برد. و از آن استادانه تر انتقاد اوست از اشکالی که روابط جنسی و موقعیت زن در جامعه بورژوائی به خود گرفته است. او اولین کسی است که این حقیقت را بیان کرد که در یک جامعه معین، درجه آزادی زنان مقیاس طبیعی آزادی عمومی است.

 

انگلس – آنتی دورینگ

 

جامعه کمونیستی و اشتراک زنان

 

پرسش – نظم جامعه کمونیستی چه تأثیری بر خانواده خواهد گذاشت؟

پاسخ – نظم جامعه کمونیستی مناسبات زن و مرد را به مسئله ای صرفاً شخصی که تنها به افراد مورد بحث مربوط خواهد شد، بدل خواهد کرد و دخالت جامعه را در آن غیرممکن خواهد ساخت. این امر انجام پذیر است، زیرا مالکیت خصوصی ملغی می گردد و کودکان بطور اشتراکی پرورش داده خواهند شد و بدین وسیله دو پایه اساسی ازدواج هایی که تاکنون مرسوم بوده است یعنی وابستگی زن به شوهر و فرزندان به پدر و مادر، که به مالکیت خصوصی مقید بوده اند، منهدم می گردد. این پاسخی است به تنگ نظران اخلاق پرست (فیلیستینها) علیه اشتراک زنان در جامعه کمونیستی. اشتراک زنان رابطه ایست که به جامعه بورژوائی تعلق دارد و امروز به شکل کاملش در فحشا تظاهر می کند. لیکن ریشه فحشا در مالکیت خصوصی است و همراه آن نیز سرنگون خواهد شد. بنابراین اجتماع کمونیستی نه تنها اشتراک زنان را برقرار نمی سازد، بلکه به آن پایان می دهد.

 

انگلس – اصول کمونیسم

 

چگونه بورژوازی به جنگ فحشا می رود؟

 

پنجمین کنگرۀ بین المللی برعلیه فحشاء

 

پنجمین کنگره بین المللی برای مبارزه علیه برده داری سفید در لندن اخیراً به پایان رسید.

داچس ها، کنتس ها، کشیش ها، اسقف ها، خاخام ها و رؤسای پلیس و انواع و اقسام خیّرین بورژوا در این کنگره حضور بهم رسانیدند. چه جشنها و پذیرائیهای رسمی مجلل که برگزار شد! و چه سخنرانی های جدی دربارۀ مضرات و رسوایی های فحشاء ایراد شد!

اما وسایل مبارزاتی که نمایندگان شیک و آراستۀ بورژوا به کنگره پیشنهاد کردند چه بود؟ عمدتاً دو روش: پلیس و مذهب. چنین به نظر می آمد که این دو مطمئن ترین و مؤثرترین وسایل برای مبارزه علیه فحشاء هستند. موافق گزارش خبرنگار لایپزیگر فولکس تساتیونگ[1] در لندن، یک نماینده انگلیسی به این مباهات می کرد که لایحه‌ای برای تنبیه بدنی جاکشان به پارلمان ارائه داده است. ملاحظه کنید که این قهرمان مدرن «متمدن» مبارزه علیه فحشاء از چه قماش می باشد!

یک خانم کانادائی اشتیاق شدیدی به نظارت پلیس و زنان پلیس بر زنان «منحرف» ابراز کرد، اما در جائی که مسئلۀ افزایش دستمزدها مطرح بود، او اظهار داشت که زنان کارگر سزاوار مزد بیشتری نیستند.

یک کشیش آلمانی به ماتریالیسم معاصر که طبق گفتۀ او در میان مردم نفوذ کرده و به گسترش عشق آزاد  کمک می نمود، ناسزا گفت.

هنگامی که نمایندهۀ اتریشی، گرتنر Gertner خواست به ریشه های اجتماعی فحشا یعنی نیاز و فقر خانواده‌های طبقۀ کارگر، استثمار کار کودکان، وضع غیرقابل تحمل مسکن و غیره بپردازد، فریادهای مخالفت آمیز او را مجبور به سکوت ساخت!

اما در میان نمایندگان داستانهای آموزنده و عالی دربارۀ شخصیتهای عالی مقام نقل می شد. برای مثال، زمانی که ملکۀ آلمان از زایشگاهی در برلین دیدن می کند، حلقه در انگشتان مادران کودکان «نامشروع» می کنند تا این بانوی عالی مقام از دیدن منظرۀ مادران ازدواج نکرده ناراحت نشود!

بر این پایه می توان داوری کرد که چه دو روئی تهوع آور بورژوائی در کنگره‌های بورژوا – اشرافی حکمفرماست.

آکروبات بازهای صحنۀ بشردوستی و مدافعین پلیس در این نمایش مسخرۀ فقر و نیاز جمع می شوند تا «برعلیه فحشاء مبارزه کنند»، فحشائی که دقیقاً توسط اشرافیت و بورژوازی حمایت می شود.

 

رابوچایا پراودا، شمارۀ 1

13 ژوئیۀ 1913

کلیات آثار لنین، جلد 19

 

توضیحات

 

1- Leipziger Volkszeitung ارگان جناح چپ حزب سوسیال دمکرات آلمان بود که به صورت روزانه از 1894 تا 1933 منتشر می شد. برای چند سال توسط فرانز مرینگ و روزا لوکزامبورگ تنظیم می شد. از 1917 تا 1922 ارگان «مستقل های» آلمانی بود، و از 1922 به بعد ارگان جناح راست گردید.

 

 

زنان و انقلاب

 

هیچ حزب دمکراتی در جهان یا در هیچ یک از جمهوریهای پیشرفته بورژوائی نیست که طی دهها سال در این رابطه [رابطه زنان] یک صدم آنچه را که ما ظرف یک سال حکومت خود کرده ایم، انجام داده باشد. ما حقیقتاً نگذاشته ایم که کوچکترین چیزی از این قوانین شرم آور مربوط به نابرابری حقوق زنان، موانع در راه طلاق و رسوم حقیری که مشایع اینها هستند، عدم شناسائی فرزندانی که خارج از ازدواج متولد می شوند، جستجوی اصل و نسب و غیره دوام بیاورند. قوانینی که به تعداد زیادی در کشورهای سرمایه داری وجود دارند و مایه شرم سرمایه داری و بورژوازی اند. و ما هزار بار حق داریم به آنچه در این زمینه کرده ایم ببالیم ...

[اما] زنان علیرغم همه قوانین رهائی بخش همچنان بمثابه برده خانگی باقی مانده اند، زیرا اقتصاد خانگی و کوچک با حفظ او در آشپزخانه و اطاق بچه ها و مجبور ساختن او به صرف نیرویش در وظایف بسیار غیرمولد، اعصاب خردکن، خمارکننده و تضعیف کننده روح، او را سرکوب می کند، خفه می سازد و تحقیر و تحمیق می نماید.

آزادی راستین زنان، کمونیسم راستین تنها هنگامی آغاز می شود که مبارزه توده ها، به رهبری پرولتاریای قدرتمند، علیه این اقتصاد کوچک خانگی آغاز گردد، یا به عبارت دقیق تر، به هنگام دگرسانی آن به اقتصاد بزرگ سوسیالیستی.

 

لنین – ابتکار عظیم

 

انقلاب و زنان

 

مراد بلشویسم و انقلاب اکتبر روسیه جلب همان ستمدیده ترین افراد مردم در تحت رژیم سرمایه داری به سیاست است. آنان به وسیله سرمایه داران در حکومت سلطنتی و همچنین جمهوری دمکراتیک بورژوائی، ستم دیده، فریب خورده و غارت شده‌اند. تا زمانی که مالکیت خصوصی بر زمین و کارخانه ها وجود داشت این ستم و این فریب و غارت ثمرۀ کار مردم به وسیلۀ سرمایه داران غیرقابل اجتناب بود ...

اما بدون جلب زنان به سیاست شما نمی توانید توده‌ها را به سیاست جلب کنید. زیرا نیمۀ مؤنث نسل بشری تحت رژیم سرمایه داری بطور مضاعف ستم می برد. زنان کارگر و دهقان به وسیلۀ سرمایه ستم می بینند اما بالاتر از همه حتی در دمکراتیک ترین جمهوری بورژوائی آنان اولا از بعضی حقوق به دلیل نابرابری قانونی با مردان محرومند، ثانیاً – و این مسئلۀ اصلی است – آنان در «انقیاد خانه» بوده و به صورت «بردگان خانگی» باقی می مانند، زیرا کار پر زحمت و بسیار پست و کمرشکن و تحمیق کنندۀ آشپزخانه و خانواده را متحمل می شوند.

 

لنین – پیام به مناسبت روز جهانی زن

چهارم مارس 1921

 

جنبش بورژوائی زنان و مبارزه طبقاتی

 

... تمام زنان بدون تمایز موقعیت اجتماعی، در وضع کنونی خود که زیر سلطه و فرمان مرد قرار دارند در این نافعند که این اوضاع و احوال زنان از طریق رفرم و تغییر قوانین دگرگون گردند. بخش اعظم زنان شدیداً خواستار این هستند که این وضع کلا تغییر یابد. بدینسان است که بردگی مزدور که تحت آن قسمت اعظم آنان به ناله و زاری کشانده شده، و بردگی جنسی که با اوضاع و احوال مالکیت و صنعت قریباً مربوط است، از بین خواهند رفت.

زنانی که در جنبش بورژوائی زنان متعهدند، ضرورت چنین تغییر ریشه ای را درک نمی کنند. اینان که تحت تأثیر موقعیت ممتاز خویش در جامعه هستند به جنبش پرولتری زنان و آمال متفاوت آن به این دید می نگرند که خطرناک و نابخردانه است و باید با آن از در مقابله درآیند. بدینسان است که تفاوت طبقاتی که خلیجی بین کارگر و سرمایه دار پدید می آورد، اثرات خود را در جنبش زنان نیز باقی می گذارد و هر چه که وضع وخیمتر گردد، اثرات آن بیشتر می گردد.

 

ببل – زن و سوسیالیسم

 

تاریخ زنان، تاریخ سرکوبی زنان است

 

میان زن و کارگر یک چیز مشترک است: هر دو سرکوب شده اند. شکل این سرکوبی در زمانها و کشورهای مختلف دچار تغییراتی شده ولی سرکوبی باقی مانده است. در طول تاریخ، ستمدیدگان اغلب از سرکوبی خود آگاه بودند و این آگاهی سبب شد که بعضی تغییرات و بهبودیها در موقعیتشان پدید آید، ولی نتوانستند ماهیت واقعی این سرکوبی را بشناسند، چه در مورد زنان و چه در مورد کارگران این شناخت فقط در زمان ما حاصل شده است.

قبل از اینکه برای پایان دادن به یک وضع ناعادلانه جنبشی شروع شود که امید پیروزی داشته باشد، می بایست ماهیت واقعی جامعه و قوانینی که پایه توسعه اش بوده اند شناخته شوند. اهمیت و وسعت چنین جنبشی بستگی به آگاهی طبقات محروم دارد و آزادی حرکتی که از آن برخوردارند.

از این دو نقطه نظر، زن از کارگر عقب است و این هم به دلیل آداب و تربیت است و هم به دلیل آزادی که او را داده اند. از طرفی شرایطی که در یک سلسله نسلهای طولانی بجا می ماند بالاخره تبدیل به عادت می شود: توارث و تربیت سبب می شود که این شرایط به نظر هر دو طرف «طبیعی» بیاید. از اینجاست که امروز نیز زنان عقب ماندگی شرایطشان را به عنوان یک چیز بدیهی می پذیرند. با زحمت زیاد باید قانعشان کرد که شرایطشان درخور آنها نیست و باید بکوشند تا در جامعه افرادی با حقوق مساوی مردان و از همه نظر برابر آنان بشوند.

با اینکه شباهتهای زیادی میان موقعیت زن و موقعیت کارگر وجود دارد ولی یک اختلاف اساسی هست: زن اولین موجود انسانی بود که مورد بهره برداری واقع شد. پیش از اینکه برده وجود داشته باشد زن برده بوده است.

منشأ هر وابستگی اجتماعی، وابستگی اقتصادی طرف سرکوب شده به طرف سرکوب کننده است. از زمانهای بسیار دور زن در چنین موقعیتی بوده است: این را تاریخ توسعه جامعه انسانی به ما می آموزد.

 

ببل – زن و سوسیالیسم

 

 

موقعیت زن ایرانی *

 

 

در میان کشورهای اسلامی، ایران را می توان از لحاظ استثمار و انقیاد زنان در مقام نخست به شمار آورد. موافق فرامین پیغمبر [اسلام]، هر مرد مؤمن می تواند تا «چهار زن مشروع» [عقدی] و بنابر میلش تعدادی زن نامشروع [صیغه] اختیار کند.

شاهزادگان و زمینداران توانگر و غیره چون پیروان وفادار اسلام از این قوانین حداکثر استفاده را برده اند و نادر نبوده اند مواردی که تعداد زنان شاهزاده یا سلطانی به 100، 200 یا حتی سیصد بالغ گشته است. اما هنگامی که به دنبال انکشاف مناسبات سرمایه داری محصولات کشاورزی در بازار ارزش معینی یافتند و تجملات – به سبک اروپائی – امکانات مالی کلانی را می طلبید، بی حاصلی [نگهداری] گله ای از زنان خود را بر زمیندار ایرانی آشکار ساخت.

نتایج بحران اقتصادی گسترش یابنده پس از جنگ [جهانی اول]، به ویژه برای طبقات متوسط ، مانع از آن شد که از حق تعدد زوجات استفاده گردد. برای اهالی زحمتکش ایران حتی یک زن نیز جزو تجملات به حساب می آمد. این امر به آنجا انجامیده است که در ایران فحشاء کمتر از کشورهای اروپائی شکوفان نباشد. در این رابطه ، به سختی می توان تهران امروزی [1301] را از پایتخت های اروپائی عقب دانست. طبیعتاً استثمار و انقیاد زنان، همزمان با این گسترش می یابد. در شهرهای تهران و تبریز – اگر نخواسته باشیم از توانگران سخنی به میان آوریم – غالباً با خانواده های متوسط الحالی برمی خوریم که در مقابل پرداخت چند قران دو یا سه خدمتکار استخدام می کنند. هیئت خدمتکاران یکی از زمینداران بزرگ در تهران به 400 تن بالغ می شود که نیمی از آنان از زنان اند. در کشتزارهای برنج، تنباکو و غیره زنان روزانه 12 ساعت کار می کنند و در مقابل آن دستمزد محنت بار و ناچیزی دریافت می دارند.

در زمینه های سیاسی – حقوقی موقعیت زن باز هم وخیمتر است. بنابر مقررات حاکم، وی تقریباً برده شوهر است که می تواند در هر لحظه ای که بخواهد او را از خانه بیرون راند. لکن قوانین مقدس اسلام مانع از آن می شود که زن ایرانی شوهرش را بدون رضایت وی ترک گوید. این مخلوق بدبخت دیگر اجازه ندارد با صورت ناپوشیده به جهان نظر افکند، زیرا طبق قوانین حاکم وی از این سن به بعد می تواند به عقد درآید. نپوشیدن نقاب [روبند] مستوجب جرایم نظمیه است. تنها در پایتخت است که مقررات در این رابطه به اشد به مورد اجرا گذاشته نمی شوند.

در ایران آموزش زنان نیز از سطحی عالی برخوردار نیست. به استثنای پایتخت، به ندرت مدرسه دخترانه خوبی می توان یافت. دختران تا سن ده یا یازده سالگی به مدارس مذهبی [مکتب] می روند و در آنجا به همان سبک مرسوم هزار ساله به قرائت و آموختن قرآن می پردازند.

دختران این مدارس را زمانی ترک می گویند که هنوز کاملا بی سوادند. تنها در تهران و دو سه شهر دیگر است که چند دبستان نسبتاً خوب برای دختران موجود است. مدارس میسیونهای [مذهبی] فرانسوی و آمریکائی که در بسیاری از شهرهای بزرگ یافت می شوند، به مراتب بهتر اند. در این مدارس جوانان دست کم دروس زبانهای فرانسه و انگلیسی را با هم در کلاسهای مختلط می آموزند. بسیاری از زنان که به این مدارس رفته اند، نمی توانند با بردگی که به ایشان تحمیل شده است، سازگاری داشته باشند. زنان تهران به منظور مجتمع ساختن خود و سایر زنان ناراضی، چندین بار از دولت خواسته اند که در راه خروج بی حجاب آنان سنگ اندازی نشود. مع الوصف دولت فئودال – مرتجع با تکیه به ممنوعیت [صادره از جانب] علمای اسلامی سرسختانه این تقاضا را رد می کنند. به این امر هم اکتفا نشده است؛ در پائیز گذشته مجله نسبتاً محبوب زنان  «عالم زنان» را که غالباً زنان پیشرو تهران تنظیم و منتشر می ساختند، توقیف کرد. جالب است که در توقیف این مجله اتحادیه اجتماعیون اسلامی که می خواهند سوسیالیسم را بنابر اصول قرآن محمدی تحقق بخشند، دست داشت. پس از مدتی، زنان بار دیگر هفته نامه تازه ای به نام «لسان زنان» منتشر ساختند که به شکرانه تغییر کابینه فعلا برقرار است. نشریات مشابهی در شهرستانها منتشر می شود.[1] ولی همه آنها تحت پیگرد دائمی مقامات دولتی قرار دارند. این جنبش [زنان متعلق به] محافل توانگر را دربر می گیرد. عناصر پرولتری در حال حاضر در آن شرکتی ندارند.

رهائی نهائی زنان ایران از هر گونه بردگی را تنها انقلاب پرولتری جهانی میسر خواهد ساخت.

 

سلطانزاده

(ترجمه میم شین از آلمانی)

 

توضیحات

 

1- مقصود رفیق سلطانزاده «پیک سعادت» رشت است که خانم روشنک نوع دوست مؤسس مدرسه سعادت رشت منتشر می ساخت و «زنان ایران» خانم صدیقه دولت آبادی در اصفهان، و نیز «زنان ایران» منتشره توسط خانم شهناز آزاد است که در اثر حمله به دولت در نشریه خود حتی به زندان افکنده شد.

* منبع : “Die stellung der persischen Frau”, Inprekorr, No. 78. 27 Mai 1922; seite 591

مذاکره جهانخواران با آدمخواران ؟! این است سرنوشتِ اشغالِ نظامی و رژیم چنج به سبک امریکا

  مذاکره جهانخواران با آدمخواران ؟! این است سرنوشتِ اشغالِ نظامی و رژیم چنج به سبک امریکا

قابل توجه اپوزیسیون راست ایران - در حاشیه دور جدید مذاکرات هیاتهای امریکا و طالبان در قطر

 

 

حدود هیجده سال است که امریکا به دنبال و به بهانه حمله تروریستی 11 سپتامبر 2001 توسط بنیادگرایان اسلامی (عمدتا عربستانی) که نهادهای امنیتی ایالات متحده آنها را وابسته به القاعده معرفی کردند ( یعنی شبکه ای که به وسیله سازمان سیا و کمک عربستان و پاکستان ... برای دخالت در جهاد اسلامی افغنستان ایجاد شده بود) مشغول یک جنگ فرسایشی ویرانگر چه در افغانستان و چه در سایر مناطق بحرانی خاورمیانه است. جنگی که سبب تلف شدن جان صدها هزار انسان و آواره گی میلیونها نفر شده است و به اعتراف دونالد ترامپ تا کنون حدود هزار میلیارد دلار برای امریکا و مالیات دهندگان این کشور خرج برداشته است.

در سال 2001 جورج بوش پسر به بهانه حضور بن لادن ( رهبر شبکه القاعده و داماد ملا عمر رهبر حکومت طالبان در افغانستان) فرمان حمله به این کشور را صادر کرد. در پی این تهاجم تمام عیار، حکومت قرون وسطایی طالبان سقوط کرد و جایش را جناحی از جهادیون اسلامی گرفتند که با امریکا و متحدینش دوستی و وابستگی عمیق داشتند. جمهوری اسلامی افغانستان با یک قانون اساسی مبتنی بر شریعت اسلامی بوجود آمد که البته تفاسیر ملایمتری نسبت به طالبان از "اسلام عزیز" داشت. این پیروزی البته موقت بود و دیری نگذشت که جنبش ارتجاعی طالبان در هر نقطه ای از کشور با شعار: مقابله با اشغال خارجی امریکا و ناتو و مقابله با دولت دست نشانده آنها مجددا رو به گسترش نهاد. به طوریکه به غیر از پایتخت کابل و چند شهر بزرگ دیگر،عملا طالبان کنترل بخش اعظم کشور را در دست گرفت. ضمن اینکه در خود کابل نیز هفته ای نبوده که با عملیات تروریستی انتحاری ضربات مهلکی بر رژیم افغانستان و البته زنان و مردم غیر نظامی بیگناه این کشور وارد نکند.

امریکا که هیچگاه نخواسته از تجربه شکست خفت بار خود در جنگ ویتنام و کلا منطقه هندوچین، شکست عملیات مزدورانش در خلیج خوکها در کوبا، کودتاهای نظامی پی در پی در امریکای لاتین و نیز تجربه حضور نظامی اتحاد شوروی در افغانستان و شکست آنها در برابر جهادیون درس بگیرد، مجددا تصمیم گرفت آزموده را بیازماید. نه تنها سال 2001 به افغانستان لشگرکشی نمود بلکه در سال 2003 نیز ابتدا به بهانه دروغین ارتباط دولت عراق با القاعده و سپس به دلیل دروغین وجود سلاحهای کشتار جمعی در عراق، به خاک این کشور نیز حمله کرد و موجبات سقوط رژیم صدام حسین را فراهم نمود. حاصل این اشغال نظامی، عمدتا دو چیز بود: تحویل بخش عمده عراق به بنیادگرایان اسلامی شیعی ایران و متحدین آنها در عراق و نیز ایجاد زمینه برای رشد مجدد القاعده و سپس ازاد کردن ابوبکر البغدادی از زندان برای رفتن به سوریه جهت ایجاد خلافت اسلامی داعش.

در لیبی هم که دیدیم دخالت نظامی فرانسه و انگلیس و امریکا برای سقوط معمر قذافی سبب از هم پاشیدگی کامل این کشور و حتی احیای برده داری در آن شده است. در لیبی یکپارچه و تقریبا مرفه، اکنون در هر منطقه اش یک باند اسلامی و مافیایی حکومت میکند و دولت مرکزی عملا وجود خارجی ندارد.

در یمن با چراغ سبز امریکا و کمکهای نظامی و اطلاعاتی آن، ائتلاف عربستان – امارات ... جز فاجعه حاصلی نداشته است. آنها تا این لحظه نتوانسته اند از پس حوثی های تحت حمایت رژیم شیعی ایران برآیند. یمن به عرصه ای برای جنگ نیابتی دو نیروی ارتجاعی عمده منطقه یعنی رژیم ایران و عربستان تبدیل شده است و جنایت و قحطی و وبا در آن بیداد میکند.

در سوریه جنبش مردمی دمکراتیک این کشور علیه دیکتاتوری بشار اسد خیلی زود با دخالت وحوش اسلامی و دول مرتجع منطقه ( ایران، عربستان، قطر، ترکیه، لبنان) و قدرتهای امپریالیستی امریکایی و اروپایی و روسی ، بدل به یک باتلاق تمام عیار شده است. تنها دستاورد مثبت در این کشور ویران شده اینبوده که توانستند تا حدود زیادی داعش را شکست دهند که آن نیز بدون جانفشانی مردم روژاوا ( کردستان سوریه) امکان پذیر نبوده است.

حاصل همه این دخالتها و هزینه یک تریلیون دلاری آن برای امریکا این بوده که تصمیم بگیرد نیروهای خود را در عراق به حداقل برساند، از سوریه خارج شود و فقط به حفظ 200 نظامی بسنده کند، در یمن از ضرورت صلح با حوثی ها صحبت کند و اکنون با پذیرش کامل شکست از طالبان در افغانستان بدون حضور دولت کابل مشغول سازش و مذاکره برای "صلح" در این کشور است.

جالب اینجاست دولت امریکا که فلسطینی ها را به خاطر اعتراض به هفتاد سال جنایت و اشغال نظامی رژیم اسرائیل، تروریست خطاب میکند و بمباران هوایی و زمینی رژیم صهیونیستی را به خاطر سنگ پرانی فلسطینی ها حق مشروع اسرائیل میداند براحتی آب خوردن دارد با نیرویی مذاکره و سازش میکند و از ضرورت حضور طالبان در دولت آشتی ملی افغانستان سخن میراند که به طور روزانه جان زنان و کودکان و مردم زجر کشیده افغان را در میادین شهرها با عملیات کور انتحاری میگیرد، هر جا دستشان به مردم متعلق به اقلیت شیعه هزاره برسد سر از تن شان جدا میکند و در مناطق تحت کنترلش رسما سنگسار را اجرا نموده و زنان و دختران را از اموزش عمومی محروم میکند و حجاب کفن گونه ای بنام بورقا را بر زنان و دختران تحمیل میکند که بدون همراهی مردان خانواده حق پا گذاشتن به بیرون از منزل را ندارند!!

طالبان حدود چند سال است که علیرغم همه این جنایات رسما و با تائید دولت امریکا دارای دفتر سیاسی در دوحه پایتخت قطر بوده است. هیاتهای طالبان به طور علنی و بی هیچ مزاحمتی مشغول رفت و آمد به ایران و پاکستان و روسیه و کشورهای عربی جنوب خلیج فارس هستند. در کنار قطر و پاکستان گزارشات متعددی درباره رابطه و کمکهای رژیم ایران به طالبان منتشر شده است. این مسئله و نیز شکست نظامی اشغالگران خارجی به رهبری امریکا سبب شده که طالبان از موضع قدرت حتی حاضر به مذاکره با دولت اشرف غنی در کابل نشود و فقط مذاکره با ارباب این رژیم پوشالی را برسمیت می شناسد.

بدین ترتیب یکبار دیگر مدلل می شود که رهایی مردم زجرکشیده یک سرزمین تنها با اراده انقلابی آنها و بدست خود آنها متحقق می شود و با کودتا و جنگ و اشغال نظامی و تحریم اقتصادی نمیتوان به این هدف نائل گردید. از اینرو اپوزیسیون دست راستی پروامریکایی ایران و چپ های واداده ای که مبارزه ضد امپریالیستی را در کنار مبارزه برای سرنگونی رژیم های ارتجاعی نظیر رژیم اسلامی ایران به محاق تعطیل سپرده اند و حتی با تحقیر، آنرا مشخصه "چپ سنتی " میدانند باید از باتلاق خاورمیانه و دو دهه حضور جنگی امریکا در منطقه درس بگیرند که چیزی جز فاجعه در پی نداشته است. رهایی مردمان افغانستان و ایران و کل خاورمیانه و جهان تنها بدست کارگران و زحمتکشان و انقلاب اجتماعی آنها قابل تحقق است نه از طریق سیاستهای امپریالیستی و یا کمک گیری از رژیمهای مرتجع منطقه .

این میتواند و باید پرنسیپ "صدای سوم" صدای واقعی چپ خاورمیانه باشد. صدایی که نه تنها با همه امپریالیستها از امریکا و روسیه و ... مرزبندی دارد بلکه با رژیمهای مرتجع و جنایتکار منطقه مثل ایران و عربستان و ترکیه و اسرائیل و اسلام سیاسی ( اعم از شیعه و سنی) و نظام غارتگرانه سرمایه داری مرزبندی دارد و بی غل و غش از استقلال، آزادی، سکولاریسم، برابری، عدالت اجتماعی و دمکراسی واقعی حمایت میکند. هر راهی جز این تنها فاجعه را بازتولید میکند!

 

27 فوریه 2019        

نعشگانی که خُمار ماندند!

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com 


در نشست ویژه واتیکان ۱۹۰ اسقف و نمایندگان ارشد کلیساهای کاتولیک از سراسر دنیا شرکت داشتند. همه در انتظار صحبت‌های پایانی نشست چهار روزه پاپ فرانسیس بودند . و بالاخره پاپ گفت کشیش‌هایی که به خاطر رضایت خدا بچه کرده‌اند اضافه حقوق و پاداش دریافت میکنند !


گربه اشرافی «کارل لاگرفلد» بخشی از ثروت 300 میلیون دلاری این طراح مد را به ارث می برد...گربه مربوطه طی مصاحبه ایی هی مئو مئو کرد و به فقر در کره زمین اعتراض داشت وگفت آدما دارین میمیرن اونوقت به من پول میدید ؟ اسکولید دیگه مئومئومئو...

ونزوئلا : آمریکا می‌گوید مادورو به سقوط نزدیک می‌شود...


وزیر ارتباطات حکومت اسلامی ایران: برای حفظ خانواده مطابق قانون اساسی اسلامی باید به زنان تحمل کتک خوردن بیاموزیم...


جان بولتون برگزاری رفراندوم قانون اساسی کوبا را سرپوشی بر خفقان و استبداد حاکم بر این کشور خواند...


سابقه امر : رائول کاسترو و باراک اوباما، رهبران کوبا و آمریکا برای اولین بار پس از حدود شصت سال در پاناما با یکدیگر دیدار و گفتگو کردند. در این دیدار کاخ سفید گفت آمریکا هرگز ادعا نکرده که بی نقص بوده ... اما ادعا می کنیم که آماده تغییر دیگران هستیم.” رییس جمهور آمریکا از آمادگی این کشور برای بازگشایی سفارتخانه اش در هاوانا خبر داده اما کاسترو تصریح کرده که دو کشور برای عادی سازی روابط خود می بایست صبور باشند.


همان زمان که دیدارتاریخی بعد از 60 سال انجام شد یعنی کوبا هم با اصل تغییر و نظم نوین اقتصادی موافقت کرده است ، الان هم که غرب با رفراندم مخالفت کرده منظورش سرعت تغییر است ...


اول قابل توجل حکومت اسلامی ایران و دوم قابل توجل آنها که کوبای بعد از فروپاشی شوروی را مدینه فاضله میدیدند و هیچ درکی از بافت زنجیر عمو نداشتند و ندارند ...


در تحولات کلان خاورمیانه و در ایران یک بیک بنگی در راه است ، اگر این بیک بنگ در ایران اجتماعی باشد ، سیاست متعارف هم به تبع آن راه باز میکند و اگر انفجاری مصنوعی سیاسی باشد باز هم راههای انحرافی بیشتر در انتظار جامعه ایرانی است .

 

حکایت موجودات فرازمینی و فوق هوشمند ، افسانه ای در آسمان نشانده شد ، تا در زمین راحتر کار کنند . مواقعی هالیوود از کاخ سفید الهام میگیرد و مواقعی کاخ سفید از هالیوود ... افسانه های آسمانی در روی زمین اتفاق میافتد . گوساله نگاهت به آسمان و اراده خداوند موهوم نباشد ، جلوی چشمت همه چیز در حال رقم خوردن است . وقتی درک نمیکنی آنها میل دارند روی جهل تو سوار بشوند و بمانند !

تولد ققنوس در دانشگاه واشینگتن یک اتفاق نیست مثل فرشگرد ... هر تولدی ابتدا محصول یک رابطه ملموس است و بعد از تولد مولود میشود تشخیص داد که کجا و چطور اتصالی برقرار شده که منجر به تولد مولود مربوطه شده است . پدیده های سیاسی مثل ققنوس یک نظفه یا لقاح مصنوعی ثابت در کاخ سفید هستند که هر وقت نیاز باشد بدون نیاز به رابطه فیزیکی یه چیزی خلق میشود .


بشار اسد در سفری اعلام‌نشده به ایران با آیت‌الله خامنه‌ای دیدار کرد.

محمد جواد ظریف وزیرخارجه سپاه پاسداران استعفا کرد

 کاخ سفید : ظریف و روحانی ویترین مافیای فاسد دینی هستند؛ خامنه‌ای تصمیم‌گیرنده نهایی است...


این نکته پنهانی حداقل برای کاخ سفید نبود و اعتراف به این بازی کوتوله ها در شرایط امروز ربطی به صداقت یا واقع بینی ندارد . کاخ سفید 40 سال همین بازی را رسمییت داده ، مانع فروپاشی حکومت ولایت فقیه شده و نگذاشته آب تو دل حاکمان اسلامی ایران تکان بخورد . ولی حالا معلوم میشود که طرفین نمیخواهند مطابق میل هم بازی کنند . توهم طالبان را حالا حاکمان ایران زده اند .


حکایت انسان در میلیاردها سال پیش از کف اقیانوس شروع شد . خلق اولین آمیب در اثر انبوهی انفعالات شیمیایی و فیزیکی ...

میلیاردها سال گذشت تا انسان امروزی ، مراحل زندگی اجتماعی را آغاز کرد ...

هزاران سال طول کشید تا به سال 1357 رسیدیم...

بعد از 40 سال رسیدیم به گزارش اشپیگل ... گزارشی که خیلی ها را نعشه کرد...

در ادامه اشپیگل پیام تبریک فرانک والتر اشتاینمایر رئیس‌جمهور آلمان به حکومت اسلامی ایران در چهلمین سالگرد خلق منحوسش ...

آنها که با گزارش اشپیگل نعشه شده بودند حالا به خماری رسیده بودند و اصلا حال و حوصله اعتراض نداشتند ...

در ادامه اسد با خامنه ای یهویی ملاقات میکنه و بدین ترتیب تبریک دولت آلمان ( غرب ) را رسما جواب میده...

در ادامه ظریف استعفاء میدهد و زهر ملاقات اسد با خامنه ای رو کمی میگیرن ، تا به بازی ادامه دهند...

حق با رئیس جمهور آلمان نیست که گفته بود که تمام این رقص های موجود درعرف دیپلماتیک بین حاکمان نرمال است ...ولی حرفش درست است...

من مردنی هستم ، تصویب FATF را به خاطر بسپار...

هموطنِ نعشه ، شاد باش و شاد زی ... تمام قسمتهای این بازی مسخره در یک کلوپ معنا دارد .

 

27.02.2019
اسماعیل هوشیار

انقلاب کارگران سازمان یافته و مسلح، ایجاد دیکتاتوری مسلح پرولتاریا، تنها راه حل و رهایی بخش است!

انقلاب کارگران سازمان یافته و مسلح، ایجاد دیکتاتوری مسلح پرولتاریا، تنها راه حل و رهایی بخش است!

فشارهای اقتصادی، فقر، استثمار بیش از حد کارگران و زحمتکشان در سطح جهانی از یک طرف و افزوده شدن صدها هزار میلیاردی هر ساله بر ثروت یک درصدی های سرمایه دار مفت خوار و زالو صفت از طرف دیگر که اکنون 64 نفر شان بر بیش از 50 درصد از سرمایه و ثروت جهان حاکم هستند و نیز دیدن فساد و رشوه خواری های صد ها هزار میلیون دلاری، یورویی، ریالی و روبلی و ینی و... اعضای طبقۀ حاکمه و دولتیان برگزیده اش، از طرف دیگر، در جهان امروز، باعث شده اند که روزانه میلیون ها کارگر و زحمتکش زن و مرد و فرزندان دانش آموز و دانشجوی آنها، به خیابانها به ریزند، اعتصاب نموده و تظاهرات و اعتراش نمایند و با نیروهای سرکوب گر پلیسی و لباس شخصی محلی و جهانی درگیر شوند. این ها از این حکایت می کنند که از نظر عینی و بطور واقعی شرایط برای انقلاب زیر و روکننده اجتماعی بوسیله کارگران و زحمتکشان سازمان یافته، آگاه و مسلح آماده است، زیرا که کارگران و زحمتکشان با مبارزات نه فقط در ایران و هائیتی و هند و آفریقای جنوبی و... بلکه در خود کشورهای پیشرفته مانند فرانسه، بلژیک، ایالات متحده آمریکا وغیره و مقاومت و حمله متقابل که حتی به برخوردهای قهرآمیز و مسلحانه هم کشیده می شود، اثبات کرده و می کنند که آماده هر نوع فداکاری هستند. اما، انقلاب زیر و رو کننده اجتماعی کارگران و زحمتکشان، در جهان و در شرایط کنونی به پیروزی نمی رسد، مگر اینکه توسط یک نیروی انقلابی و حزب سیاسی با استراتژی انقلاب مسلحانه کمونیستی که جز حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیستی نیست، رهبری مبارزات طبقاتی جاری را نه فقط در سطح کشوری و حتی منطقه ای، بلکه جهانی بدست گیرد و طبقۀ کارگر هم، متأسفانه در سطح کشوری و هم در سطح منطقه ای و جهانی فاقد چنین حزبی است. چنین حزبی هم فقط بوسیله خود کارگران آگاه و فرزندان روشنفکر آن ها یعنی دانشجویان و نویسندگان اساسا، موجودیت می یابد و با شرکت در مبارزات جاری و روزمره و با تقبل هزینه های مالی و جانی، خیلی زود می تواند، در شرایط موجود که طبقه ی کارگر و زحمتکشان به مبارزۀ مرگ و زندگی برخاسته اند و فریاد دیگر بس است، ما از این زندگی بیزاریم سر می دهند که سرمایه داران را لرزش مرگ می گیراند و حتی سینه شان را در مقابل پلیس های قوی هیکل و کم عقل مسلح و مجهر و آماده شلیک ، باز می کنند و فریاد می کشند که ما را بکشید، زیرا که ما دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم. برای ما، فقط جان ما مانده است، آنرا نیز شما بگیرید. رجوع به کارگر زن فرانسه در خیابان های پاریس- جنبش مشهور به جلیقه زردها. آری، زمین زیر پای سرمایه داری امپریالیست و سگ های زنجیری شان یعنی دولتیان پفیوس و قاتل واقعا داغ شده است، هیزم انباشته شده و باروت آماده اشتعال است، فقط کبریت زن و فتیله زن شعله افروز لازم دارد! که شعله کشد و همه چیز موجود را به سوزاند و بر ویرانه های آن بنای جدیدی در افکند که هیچ شباهتی به بنای موجود ، جز دراسم بنا، ندارد! ساخته شدن این بنای اجتماعی - جامعۀ کمونیستی با مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید بطور ویژه از مسیر انقلاب سرخ با بودن این همه نیروی سازمان یافته و مسلح، یعنی انقلاب قهری کمونیستی و پیروزی آن، ایجاد دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریا - شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان یا شکل دیگری از این دیکتاتوری می گذرد. این مسیر هر چند خونین است و اما تنها مسیر واقعی برای رهایی است و به قول کار مارکس "کسی که برای پیروزی می جنگد، با دشمن روی هزینه جنگ بحث نمی کند! و باز او بود که سال ها قبل از این گفته، در نتیجه گیری اثرش در رابطه با نقد پرودن به نام فقر فلسفه، نوشت: [« در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفورم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:

« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. »، (ژرژ ساند ) (1)]

امروزه رفقای کارگر و زحمتکش مرد و زن، ما، راه و چاره ای نداریم، جز برگزیدن مبارزه و نبرد غیر خشونت آمیز و بویژه خشونت آمیز طبقاتی بر علیه سرمایه داران و دولت های شان و ارتقاء آن به یک انقلاب سرخ پیروزمند که با درهم شکستن دولت موجود، این چماق سرمایه داران که هر لحظه بر سرمان کوبیده می شود، ایجاد دولت مسلح خود و سرکوب کردن مقاومت بورژواهای خلع مالکیت شده از ابزار تولید، ولی زنده داخلی و گسترش انقلاب قهری کمونیستی به سطح جهانی، لغو شرایط موجود اجتماعی یعنی لغو و محو مالکیت سرمایه دارانه، چه در شکل خصوصی و یا دولتی و بر قرار مالکیت اجتماعی - کمونیستی!

به باور من، در این مسیر جان را باید فدا کرد وامیر پرویز پویان ها و رفقایش، فریاد کشید: مرگ بر سرمایه، مرگ بر امپریالیسم و سگ های زنجیری اش، پیروز باد انقلاب مسلحانه، زنده باد کمونیسم!

http://www.marxist.com/haiti-imperialist-aggression-against-bolivarian-revolution-sparks-mass-movement.htm

سالیاد فاجعه خوجالی

سالیاد فاجعه خوجالی

در شب ۲۵ منتهی به ۲۶ فوریه سال ١۹۹۲، شهر خوجالی جمهوری آذربایجان با حمله تروریسم بین‌المللی مواجه گردید. این شهر قبل از حمله ۲۷۵٠٠ نفر جمعیت داشت.

در نتیجه این حمله شبانه، ۶١٣ نفر، از جمله، ۶٣ کودک، ١٠۶ زن، ۷٠ نفر پیر کشته شد، ۸ خانواده بطور کامل محو گردید، ۲۵ کودک هر دو والدین و ١٣٠ کودک دیگر نیز یکی از والدین خود را از دست داد. ۴۸۷ نفر دیگر، از جمله آنها ۷۶ کودک به تیر زهرآگین مهاجمان مجروح گردیدند. ١۲۷۵ نفر به اسارت برده شد. از سرنوشت ۱۵٠ نفر از اسرا، از جمله ۶۸ زن و ۲۶ کودک تاکنون هیچ اطلاعی در دست نیست...

این است خلاصه ماوقع و شرح مختصر فاجعه انسانی شب ۲۵ فوریه در شهر خوجالی آذربایجان، که واقعیت آن را هیچ کس، هیچ نهاد، هیچ دولتی در داخل یا خارج تا کنون مورد تردید قرار نداده است.

اما، ذکر مصیبت بدون توضیح و شناحت علت وقوع آن، بدون شناسایی و معرفی آمران و عاملان آن، نه تنها مشکلی را حل نمی‌کند، حتی باعث تداوم و استمرار فاجعه در ابعادی بسیار گسترده‌تر نیز می‌گردد. همانگونه که در جهان پسااتحاد شوروی شاهدیم.

در مدت قریب سه و نیم دهه گذشته جریان سلطه، مبلغان و رسانه‌های جمعی آن در ارتباط با فجایع رخ‌داده در محدوده اتحاد شوروی بدون ارائه هیچ دلیل، سند، مدرک یا نشانه‌ای بلاوقفه بر طبل اتهام علیه  دولت، نیروهای انتظامی و ارتش این کشور می‌کوبند و در غیاب اتحاد شوروی و پس از مثله کردن آن، سعی می‌کنند روسیه را به همین ترتیب مقصر همه گناهان قلمداد نمایند. اما دادگاه تاریخ بسیار سریع تناقض یاوه‌‌های آنها را ثابت کرد و نشان داد که هیچ عقل سلیمی نمی‌تواند بپذیرد که چرا اتحاد شوروی ناگهان صمیمت، دوستی، برادری، همپیوندی صدها خلق ساکن خود را، حاصل مبارزه متحدانه و مشترک همه آنها را به کینه و دشمنی و نفاق بین همان خلقها، بین خلقهای تاریخا همسایه فرارویانید؛ به جنگهای قومی- قبیله‌ای میان ملتها و خلق‌ها دامن زد؟! امروز هر کسی که به چنین اراجیف و جعلیات جریان مسلط باور کند، بی‌تردید یا ابله و ناقص‌العقل است یا مغرضی است که در زیر علم دشمنان بشریت سینه می‌زند!

فاجعه خوجالی نه فقط فاجعه خلق آذربایجان، بلکه، یکی دیگر از هولناکترین فجایع ضدبشری منجر به مثله کردن و محو اتحاد شوروی از نقشه سیاسی جهان در سایر جمهوری‌های سابقا متحد بود، که از سوی همان مراکز قدرت طراحی و فرماندهی شد؛ همان مراکزی که از بدو پیدایش برای تأمین و تضمین منافع نامشروع خود، همواره بر مبنای سیاست «تفرقه بیانداز، حکومن کن» حرکت می‌کنند؛ همان مراکز قدرت که بیش از تمامی بمبهای متفقین در جنگ جهانی اول بر سر مردم کامبوج بمب ریختند و سپس، به یاری دروغهای رسانه‌ای خمرهای سرخ را متهم نمودند؛ مراکز قدرتی که میلیونها نفر از خلقهای کره و ویتنام را بخاک و خون کشیدند؛ در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم فرمان بمباران اتمی شهرهای هیروشیما و ناکازاکی ژاپن را صادر کردند؛ همان مراکز قدرت که در غیاب اتحاد شوروی، در اقصاء نقاط جهان دهها میلون انسان را قتل‌عام نموده‌اند؛ آلبانی بی‌دفاع و کل اروپای شرقی را به اشغال و تحت سیطره خود درآوردند؛ یوگسلاوی را تکه- پاره کردند؛ سودان، بزرگترین کشور آفریقایی را دو پاره نمودند؛ کشور لیبی را بکلی ویران و بعنوان یک کشور بکلی حذف کردند؛ به اشغال تقریبا ۲٠ ساله افغانستان همچنان ادامه می‌دهند؛ عراق را به اشغال درآوردند، ویران کردند؛ در سوریه سنگ روی سنگ باقی نگذاشته‌اند؛ یمن را محاصره کرده، خلق آن را یا در اثر گرسنگی دادن یا در زیر بمباران‌های جنون‌آمیز بطور روزمره کشتار می‌کنند؛ همان مراکز قدرت که همین امروز برای تبدیل کردن ونزوئلا به کره، کاموج، ویتنام یا سوریه جدید از دست زدن به هیچ دسیسه و توطئه‌ای ابا ندارند؛ همان مراکز قدرت که با کوبیدن بر طبل تفاوتهای دینی- مذهبی، جنگ‌های همه بر علیه همه به راه می‌اندازند؛ کشورها را به هرج و مرج و آشوب می‌کشند تا چند صباح دیگری بموجویت نحس خود ادامه دهد و... و بالاخره، همان مراکز سلطه‌گر که بشریت جهان را بکلی از امنیت و آرامش محروم ساخته‌اند.

طراحان، فرماندهان و آمران فاجعه خوجالی و دیگر فجایع هولناک‌تر از آن در گوشه- گوشه جهان در واشینگتن، لندن، پاریس، تل‌آویو و سایر مراکز فرماندهی جنگ نشسته‌اند. برای آنها اجرای طرح‌ها و تأمین منافع‌شان مهم است نه نام و عنوان مجری طرحهایشان!

 

یاد قربانیان فاجعه خوجالی و همه قربانیان طرحها و منافع امپریالیستی گرامی!

نابود باد جنگ!

زنده باد ضلح!

برقرار باد دوستی، برادری و برابری همه ملتها و خلق جهان!

ا. م. شیری

۶ اسفند- حوت ۱٣۹۷

https://eb1384.wordpress.com/2019/02/26/

ققنوس پرکنده جناب پهلوى


 

”طرح بازسازي ايران در روزهاي پس از سرنگوني احتمالي جمهوري اسلامي“ توسط رضا پهلوي، در واشنگتون کليد خورد. سناريوي ققنوس قرار است محملي براي جمع شدن ”دانشمندان و متخصصان ايراني“ با هدايت شخص رضا پهلوي باشد. قرار است ”دانش متخصصان ايراني براي بازسازي ايران“ هدفي باشد که نهايتا ايران را به آبهاي آزاد برساند.

 ۱- در مملکتي مثل ايران که استبداد حاکم است و تحزب سياسي ممنوع است، همه چيز سياسي ميشود. از دانشمند و سينماگر و شاعر و ورزشکار و خواننده انتظار ميرود که موضعي ضد استبدادي و ضد رژيمي داشته باشند و افکار مترقيانه به نمايش بگذارند؛ دانشمند و هنرمند با معيارهاي سياسي سنجيده ميشوند. رديف کردن متخصص و شاعر و کشتي گير و اقتصاددان ... توسط آقاي پهلوي به عنوان مقامات عاليه ”ققنوس“، قسمتي از پاسخ ايشان به همين انتظارات و توقعات است. چنين پديده اي در دمکراسي هاي غربي که تحزب و سياست جا افتاده است به ندرت ديده ميشود. کسي کاري به نظرات سياسي فلان متخصص و رقاص و سينماگر ندارد. اينها هرکدام نظرات خودشان را دارند و در سياست مداخله نميکنند و اگر هم بکنند تاثير زيادي ندارند و در حاشيه قرار ميگيرند. دقيقا بخاطر وجود استبداد در ايران و عدم امکان بروز عقايد سياسي و فعل و انفعال حزبي است که خود جناب پهلوي نيز با امکاناتي که در اختيار دارد و در اختيارش ميگذارند، امکان بروز يافته است. اگر حاکميت استبداد بر فضاي جامعه ايران رخت بر بندد و جايگاه سياست و تحزب روشن شود و اهميت لازم را در زندگي اجتماعي کسب کند، اکتوري مثل رضا پهلوي نيز بي موضوع ميشود. در دنياي سياست، و تا زماني که استبداد در ايران حاکم است اين ققنوس بازي ها و تخصص بازي ها از جانب اپوزيسيون راست به سرکردگي رضا پهلوي ادامه خواهد داشت. بورژوازي ايران محصول يک قرن حاکميت دو رژيم استبدادي است و به وجود خفقان زنده است.

 ۲- ققنوس جناب پهلوي، به اميد يک انقلاب مخملي در آشيانه نشسته است. دست بدست شدن قدرت در بالا بدون دخالت  محرومين و حفظ دستگاه سرکوب دولت در ايران به کمک دول غربي نهايت سياست اپوزيسيون راست است. کسي که بعد از خيزش هاي ديماه و عروج کارگران هفت تپه و فولاد  فورا به درگاه ترامپ پناه ميبرد و از دول غرب ميخواهد که در اوضاع ايران دخالت جدي تر و نقش موثرتري ايفا کنند، دارد وحشت خود را از موجي که عليه بساط حاکميت سرمايه داري در ايران براه افتاده است، ابراز ميکند. آنچه امروز اپوزيسيون راست پرو غرب از جمهوري خواه تا سلطنت طلب و شخص رضا پهلوي را سر يک سفره در کنار داعشهايي چون مجاهدين و نيروهاي قومي و فاشيست مانند سازمان زحمتکشان و الاحواز، چيده است و به هراس انداخته است، جمهوري اسلامي نيست. عروج آرمان سوسياليستي محرومين، از خيزش هاي ديماه ۹۶ تا به امروز است. ادعانامه سوسياليستي طبقه کارگر عليه بساط دولت و ارتش و ارکانهاي حاکميت سرمايه داري در ايران است. کيفر خواستي که نه تنها سينه دولت و قوانين مذهبي کريه حاکم بر روبناي سياست در ايران، بلکه عمق زيربنا را، آنجايکه توليد و بازتوليد سرمايه صورت ميگيرد نيز نشانه رفته است. طبقه کارگر ايران ميرود که به طبقه اي براي خود تبديل شود. دارد اشکال دولت آتي را از پايين و شورايي روي دوش جامعه اي که به کمتر از آزادي و برابري تن نميدهد، ترسيم ميکند.  از زاويه طبقه ما، تاريخ مصرف بورژوازي به ته رسيده است. همه اشکال و جناحهاي بورژوازي ايران  در  ايجاد دنيايي مملو از استبداد، فقر و فحشاء و استثمار ذي نفع اند؛ چه شاه، چه شيخ! تاريخ تاريخ است و اين را به ثبوت رسانده است. رفاه و آزادي و امنيت و خوشبختي، تنها از عهده طبقه اي ساخته است که منفعتي در بقاء استثمار انسان توسط انسان ندارد. ققنوس آقاي پهلوي، سناريوي حفظ و بقاء اين اصل انکار ناپذير بورژوازي است. بنابراين از منظر ايشان سرنگوني جمهوري اسلامي، حکايت ”ماهي را نميخواهي از دم اش بگير“ است. امروز سکه سرنوشت جمهوري اسلامي و ققنوس آقاي پهلوي به يک ميزان، اسير عروج آلترناتيو  سوسياليستي طبقه کارگر است. نزد شبحي که سيماي سياسي ايران را دستخوش تحول کرده است، ”شير“ و ”خطي“ در کار نيست؛  امروز همانقدر که آقاي خامنه اي نگران شورش محرومين است به همان مقدار هم آقاي پهلوي نگران قيام محکومين است؛ همانقدر که خامنه اي و وزارت اطلاعات و دولت روحاني خود را در مقابل امثال اسماعيل بخشي ها و سپيده قليان ها خيس کرده اند، به همان مقدار نيز جناب پهلوي از  انقلاب کارگري  لرز کرده است. شبح سوسياليسم طبقه کارگر تا هم اکنون آنقدر ستون براي جمهوري اسلامي و  ققنوس جناب پهلوي دست و پا کرده که ساختن عمارتي روي آنهمه ”دانشمند و متخصص ايراني“ - چه در داخل و چه در خارج - از محالات است؛ سوسياليسم  و انقلاب کارگري خصلت وال دارد. وال تمام درياست و دريا نيست؛ دريايي نيست که مرزبند مسير وال باشد. سعي نکنيد که عرصه را بر وال تنگ کنيد!

 

فقط ما میتوانیم!


 

گرانی و راه کار دولت

اخیرا مقامات و مسئولین جمهوری اسلامی در برخورد به مسئله گرانی و کمبود ها و همچنین حذف شدن اقلام پایه ای از سفره معیشت مردم ایران که ازجمله مرغ و تخم مرغ و نان "کمبود آرد" گوشت و میوه، مباحثی را مطرح کرده اند برای مثال:

 "مکارم شیرازی: استفاده از سبزیجات را بهتر از استفاده از گوشت حیوانات برشمرد و معده را مرکز بیماریها دانست و افزود: در اخبار شنیده شد که یک‌ چهارم مردم ایران اضافه ‌وزن دارند که این موضوع بیشتر به‌خاطر غذاهای اضافی است و باید غذاها را کاهش داد و بیشتر آنها را بجویم." و یا اینکه "رئیس اتاق اصناف میگوید: از مردم می‌خواهم از گرانی استقبال نکنند، در هیچ جای دنیا مردم برای خرید کالایی که بی دلیل گران شده به سمت فروشگاه‌ها هجوم نمی‌برند و مردم با کنترل خرید خود، به ثبات و کاهش قیمت در بازار کمک کنند. " ( خط تاکید ها از من)  دیدن این دست موارد که در این مدت به وفور دیده میشود، فقط به سخره گرفتن شعور بخش وسیعی از مردم و محرومین در جامعه است.

دولت اینبار به سیاست مهندسی افکار عمومی با اتکا به تمام دستگاه تبلیغی و رسانه ای اش روی آورده و به زعم خود میخواهد زاویه دید مردم را تغییر دهد و آدرس اشتباهی مسئول و مسبب وضعیت فلاکت بار را به مردم معرفی کنند و در ادامه خود مردم را نیز مسئول حل بحران کند.

تا دیروز مسئولین "گرگهای میش نما" حکومت سرمایه در ایران، از بیم غلیان خشم توده عظیم مردم در دی ماه، به میدان آمده و فقر و فلاکت تحمیل شده به جامعه را به گردن محتکران انداختند و وعده مبارزه دولت با محتکرین نامعلوم و مجهوالاهویه را می دادند. اما به سرعت دریافتند معترضین جامعه شعور آنان را به سخره گرفته و با این صحنه سازی های دروغین حتی خودشان را هم نمی توانند فریب دهند. دریافتند از منظر بخش عظیمی از مردم همگی آنان از سرمایه دار و کارفرما تا رئیس و رٶسا و وزرا و فقهای مفتخور، مسبب فقر و فلاکت و فهقرا کشاندن زندگی بخش عظیمی از محرومین جامعه ایران اند.  دیگر خطا را به گردن احتکارگران نمی اندازند و توپ را مستقیم به زمین اکثریت مردم پاس میدهند. همان گونه که در بالا نقل قول شان را آوردم مسئله را بسیار "ساده" کرده و گرانی را اینگونه ریشه کن کرده اند که: اگر سرمایه دار و صاحب کالا می خواهد جنس اش را گران بفروشد مردم مختارند که مایحتاج زندگیشان را نخرند و نخورند، تا بلکه آن اجناس ارزان شوند!

شارلاتان بازی از این بیشتر سراغ دارید؟ این کالاها: آب، مرغ، تخم مرغ، گوشت، آرد و نان، میوه هستند. قرار است مردم خود مسئول تحریم خود شوند و ایم مواد لازمه زندگیشان را حذفشان کنند. دولت هم در این میان مطلقا مسئولیتی به عهده ندارد چون به پیروی از فتوای حرام دانستن غذای گران، مردم خود مسئول تحریم خود می شوند و به خواست و میل خود و برای "مبارزه با گرانی و گرانفروشان" این اقلام را از سفره خانواده شان حذف میکنند.

انتظار دارند مردم سنگ بخورند و طاقت بیاورند تا بلکه از این ستون تا آن ستون فرجی برای سرمایه داری ایران باز شود و رونق و ارزانی بیاید! چهل سال از گرده چندین نسل از نیروی مولد و کارگر جامعه و کار ارزان سود جسته اند. زمانی که سرمایه سود میداد خبری از ارزانتر شدن یا رایگان شدن مواد خوراکی و مایحتاج و اقلام پایه ای مورد نیاز مردم نبود و نخواهد بود، امروز اما در شرایطی که سودآوری سرمایه با مشکلاتی روبرو شده در اوج گستاخی تلاش میکنند به نام "مبارزه با گرانی" مردم را محکوم به گرسنگی کشیدن کنند.

بله ماجرا بسیار ساده است: امروز در بن بست و فلج سیاست اقتصادی و بحران ناکارآمدی نظم سرمایه داری شان و در گل گیر کردن آن، مردم را به سیاست "روزه اقتصادی" تشویق میکنند. نسخه تحمیل فقر و گرسنگی و با شکم گرسنه خوابیدن محرومین جامعه و فرزندانشان آن هم از طرف خودشان و به اصطلاح با "انتخاب آزادانه" خودشان را پیچیده و مطرح میکنند.

با شعار دروغین و ریاکارانه  "علیه گرانی" می خواهند پز به فکر مردم و محرومین بودن را بگیرند و تیغ حمله را از خود دور کنند و طرحی ریاکارانه ی را با شیادی محض به خورد جامعه بدهند.

جنبه دیگر این طرح کثیف و شرم آور شان این است که برای گرانفروش هم، که در دنیای واقعی خوشان هستند، پرونده سفید باز میکنند. ظاهرا کسی قرار نیست پاسخگو باشد. ظاهرا مسئولین حذف نان از سفره مردم خطایی انجام نداده اند و آنها حق دارند گران بفروشند! و برعکس این مردم هستند که نباید بخرند و بخورند. با یک موعظه شیادانه مسئولیت مبارزه با گرانی، مسئولیت مبارزه با تورم، مسئولیت تامین معیشت مردم و ..... را از هیئت حاکمه به مردم میسپارند.

 امروز دیگر مردم میدانند که تمام این حضرات و وزرا و فقها و حکومت مطبوعشان از اصلی ترین و کلیدی ترین نیروهای مافیای چپاول ثروت در آن جامعه هستند و بازیگران اصلی ایجاد فقر و فلاکت و گرانی هستند.

برای مردم حنای حربه های زبونانه و بی شرمانه این حکام رنگ باخته تر از آن است که بشود با آن حتی یک بچه را فریب داد تا چه‌ رسد به اینکه قادر باشد نوک تیز حمله مردم به مسببین را تغییر مسیر دهند و بخواهند حکم مرگ حاکمیت از طرف مردم را از گردن برهانند.

جواب مردم این بوده و هست که دعواهای بورژوازی هیچ ربطی به اکثریت مردم ایران ندارد.  مردم میگویند با هر بازی که می خواهید سر خود دربیاورید اما کیفیت زندگی ما در این زمان ِ به قول شما سخت باید معادل کیفت زندگی سران مملکت و  سرمایه دارن و کارفرماها و رئیس و روئسا باشد. مردم میدانند مسئول گرانی و حمله به سفره زندگیشان کیست و فریب خطابه و رساله را نمی خورند. کارگران هفت تپه جواب این پاس دادن مسئولیت را مدتها پیش دادند.: "اگر نمیتوانید جامعه را اداره کنید، اگر نمیتوانید اقتصاد راه سروسامان بدهید، اگر نمیتوانید معیشت و رفاه اکثریت جامعه را تامین کنید، ما طبقه کارگر مسئولیت اینها را به عهده میگیریم! ما طبقه کارگر آماده بدست گرفتن قدرت و حاکمیت ایم. ما طبقه کارگر آماده ایم با شوراهای مستقل خود جامعه را اداره کنیم و حکومت کنیم. آن زمان دیگر اقلیتی مفتخور و انگل بر ما حکومت نمیکنند". این جواب طبقه کارگر به نمایندگان سرمایه در حاکمیت است!
 

مردم!

جمهوری اسلامی به خوبی فهمیده است که با گرو گرفتن نان ما و فرزندانمان و تحمیل گرسنگی هرچه بیشتر، مرگ اش را نزدیکتر میکند. اقلام نایاب امروز از سفر هیچ کدام از این حضرات حذف نشده و قرار هم نیست کمر به حذف آن ببندند تا که بخواهند نسخه خود تحریمی را به ما بفروشند. سرمایه داری ایران کابوس مرگش را در دی ماه با خروش اکثریت محروم جامعه دیده و مزه کرده است، به خوبی واقف است که ضرب شست اتحاد و اعتراض ما نه تنها افسارگسیختگی شان را مهار میکند بلکه قدرت زیرورو کردن حاکمیت شان را هم داریم.

قدرت ما به عنوان نیرویی که میتواند میخی بر تابوت گرانی و فقر و فلاکت و سیاه روزی بکوبد همین امروز در جای جای ایران درصحنه هست. باید بار دیگر به جمهوری اسلامی بفهمانیم که با وعده "انشاالله ارزانی می شود" و "خود تحریمی" نمی تواند جواب شکم گرسنه خود و خانواده و فرزندانمان را بدهد. باید به آنها بفهمانیم که حتی یک روز هم انتظار را نخواهیم پذیرفت. باید بدانند که با گرو گرفتن معیشت ما مرگ خود را نزدیکتر میکنند.

باید "نه" بزرگ دیگری را این بار به طرح بیشرمانه و گستاخانه "خودتحریمی" شان بدهیم. نیروی تجمع و اعتراض و اتحاد و همبستگی طبقاتی ما تنها راه رهایی از یوغ استنثمارگری و به بردگی گرفته شدنمان است.

باید نشان دهیم ما هم به مثابه یک طبقه، طرح رهایی جامعه و شکل سازمان یابی توده ای خود را داریم. هیچ انسانی در جامعه ما، اعم از کارگر و معلم و دانشجو و زن و مرد و کودک نباید شب گرسنه سر بر بالین نهد و اگر کسی کمر به گرو گرفتن نان سفره خانواده بزرگ و همصدای ما زحمتکشان و مولدین جامعه ببندد و به چپاول نیروی کارمان بسنده نکرده حال قصد نان بچه ها و جانمان را هم بکند باید بداند که، همه متحدانه به میدان میاییم و باید منتظر مشت قدرتمندمان به لیچارگوئی اش باشد و نمی توانند با هیچ طرح احمقانه و بهانه ای جان در ببرند.

باید اعلام کنیم "این ما هستیم که میتوانیم رفاه، سعادت و آسایش را برای اکثریت جامعه به ارمغان بیاوریم"! و برای آن دست به کار شویم. نه جمهوری اسلامی و نه هیچ بخشی از بورژوازی جوابی به بن بست اقتصادی امروز ندارند. خلاصی از این بن بست، خلاصی از سیستمی که بانی فقر و فلاکت امروز است فقط و فقط در توان ما است. 


۲۴ فوریه ۲۰۱۹  برابر با   ۵ اسفند ۱۳۹۷

 

نرخ دستمزد - ١٣٩٨

كارگر بعنوان یك طبقه، قوه كارش را به چه قیمتی باید بفروشد؟ پاسخ این سوال موضوع مجادله كارگر و كارفرما در حداقل دو قرن گذشته بوده است. هیچ فرمول جادوئی برای تعیین دستمزد كارگر وجود ندارد، آنچه كه هست توازن قواست، به میزانی كه كارگر بتواند قدرت خود را متحقق كنند، او میتواند نرخ دستمزدی در انطباق از یك زندگی شرافتمندانه از صاحب سرمایه مطالبه كند. در این راستا دستاوردهائی وجود دارند كه پائین تر اشاره میكنم.حداقل دستمزد فرمول بورژوا برای تعیین نرخ دستمزد است. الگوی حداقل دستمزد متاسفانه حتی از طرف بخش قابل ملاحظه ای از فعالین كارگری سوسیالیست بعنوان فرمول غائی تعیین دستمزد پذیرفته شده است. لازم است قدری در مورد نفس مقوله حداقل دستمزد مكث كرد.

 

حداقل دستمزد به دستمزدی اطلاق میشود كه مزدبگیر بتواند بكمك آن هزینه معیشت، یعنی حداقل امكانات زیستی خود را تامین كند. حداقل دستمزد  ارزش مبادله قوه كار است كه مترادف با هزینه معیشت است. چگونه میتوان هزینه معیشت را اندازه گیری كرد؟ جمشید هادیان  میگوید: «قوه کار هم مثل هر کالای دیگری ارزشش معادل مدت زمانی است که صرف تولید آن شده، و لاغیر، یعنی ارزش قوه کار در تئوری همین "معیشت" است. اما مارکس بهیچوجه نمی گوید "حق کارگر" در عالم واقع هم همین "معیشت" است، همین زندگی حداقلی است. مارکس تعیین سطح دستمزد یا همان سطح زندگی (به انگلیسی استاندارد زندگی) کارگر، یعنی تعیین سهم طبقه کارگر از ثروت جامعه را تابع قدرت مبارزاتی طبقه کارگر می داند - سهمی که می تواند، و باید، تا تصاحب کل ثروت جامعه بالا برود.»

 

خط حداقل دستمزد را چرا و كجا باید كشید؟ كارگر هیچ دلیلی برای كشیدن چنین خطی ندارد. او طبعا مانند هر انسان دیگری مایل به یك زندگی مرفه است. اما صاحب سرمایه در كشیدن خط حداقل دستمزد برای كارگر ذینفع است. اگر دست او بود ترجیح میداد حداقل دستمزد به صفر نزدیك شود. اما كارفرما ناچار است حداقل هزینه بازتولید قوه كار را بپردازد در غیر اینصورت نیروی كاری برایش باقی نمیماند كه آنرا در پروسه تولید كالا استثمار كند. حال چگونه نرخ حداقل دستمزد را میتوان تعیین كرد؟ اگرمعیارعلم دریك سطح نسبتا آبستره ای باشد، بازسازی فیزیكی بدن میتواند از طریق تامین كالری،  پروتئین و ویتامینهای لازم برای بدن بانجام برسد. میزان لازم مواد فوق هم میتواند از طریق مرغوبترین و در نتیجه گرانترین میوه جات و سبزیجات و گوشت تامین شوند، هم میتوان با یك لیوان آب شكر و چند نخود لوبیا سر و ته قضیه را هم آورد. نمایندگان كارگر ممكن است استدلال بیاورند كه مسئله فقط تامین كالری بدن نیست بلكه باید مواظب قند خون و چربی بدن و نمك و كلا سلامت درازمدت كارگر هم بود. این نمایندگان به پشتوانه استدلال خود لیستی از ارزانترین موادغذائی ممكن را ــ بجای یك لیوان آب شكر و نخود لوبیای سرمایه دارــ در سبد معیشت كارگر بگذارند. سوال اما این است: چرا اولا هیچ كس از تعداد مورد نیاز كالریها و پروتئینهای لازم برای بدن سرمایه دار حرف نمیزند؟ ثانیا چرا بدن كارگر باید از طریق ارزانترین مواد غذائی بازسازی شود؟ چرا كارگر باید از تازه ترین مواد غذائی ارگانیك و سایر مواد مرغوب و با كیفیت غذائی در سبد زندگی اش محروم شود و به حداقل ها دریك سبد معیشتیرضایت دهد؟ اگر مواد غذائی مرغوب برای مصرف انسانند، بعبارت دیگر چرا باید فرض گرفت كه كارگر انسان نیست؟ استدلال بالا سخت نیست اما استدلال هیچگاه در مبارزه برای خواست افزایش دستمزد كارا و كافی نیست. به این برمیگردم.

 

هادیان ادامه میدهد:«بین "وسیله معیشت" و "وسیله زندگی" که من گفته ام (و معادل دقیق آلمانی مارکس هم هست) یک دنیا اختلاف هست. [برای درك اختلاف] فقط از خود سوال کنید چرا ما هیچوقت از "معیشت" سرمایه دار حرف نمی زنیم؟ چرا کارگر باید "معیشت" داشته باشد و سرمایه دار "زندگی"؟ وقتی ما کلمه "معیشت"، که منطور از آن چیزی یک کم بیشتر از زندگی بخور نمیر است، را بکار می بریم داریم می گوییم من کارگر و خانواده ام رفتن لب دریا نمی خواهیم، تعطیلات خارج کشور نمی خواهیم، من بچه ام لازم نیست برود دانشگاه ، من و خانواده ام لازم نیست هر کدام مان یک کامپیوتر داشته باشیم، ما به فرهنگ احتیاج ندارم، من و خانواده ام به ... احتیاج نداریم، فقط شکممان سیر شود و سقفی بالای سرمان باشد و لباسی هم به تن داشته باشیم، برایمان کافیست. جالب اینجاست که از لحاظ تئوریک - سیاسی (یا همان اقتصاد سیاسی) هم "معیشت" چیزی بوده که اقتصاددانان مدافع سرمایه داری بکار می برده اند، و هنوز می برند، چون بطور واقعی حق کارگر را فقط همین می دانند که بتواند فردا دوباره بیاید سر کار، و بچه (یعنی کارگر اینده) هم تولید کند.»

 

بمحض اینكه فصل مجادله برای تعیین دستمزد در ایران آغاز میشود، چپ و راست چرتكه بدست میگیرند تا نشان دهند قیمت "واقعی" حداقل دستمزد چیست. كارفرما و دولت با خساست و تشكلات صنفی كارگری و بعضا تشكلات سیاسی سوسیالیستی با دست و دلبازی مشغول محاسبه معادله یكسانی برای تعیین حداقل دستمزد میشوند. این دعوا بدون برو و برگرد بنفع دولت و كارفرما خاتمه می یابد چرا كه كارگر از همان ابتدا با پرچم سفید حداقل خواهی وارد مذاكره شده است. حداقل دستمزد، ابزار كارفرما و دولت برای تعیین نرخ مزد كارگر است. ابزاری برای حفظ و دفاع از منافع كارگر نیست. با بدست گرفتن پرچم حداقل دستمزد، كارگر با ابزار كارفرما وارد میز مذاكره با كارفرما میشود! در كانادا، دولتهای استانی بریتیش كلمبیا و انتاریو مبتكر افزایش حداقل دستمزد شده اند تا سرمایه داران را نجات دهند! چطور؟ حداقل معیشت خصوصا هزینه مسكن در این دو استان بقدری با حداقل دستمزد نامتناسب شده است كه مهاجرت كارگران از این دو استان و خصوصا دوشهر ونكور و تورنتو به شهرهای دیگر آغاز شده است. اگر حداقل دستمزد را امروز افزایش ندهند، كه در حال حاضر هیچ تك سرمایه ای انگیزه ای برای افزایش آن ندارد، بازار كار بزودی با كمبود قوه كار مواجه میشود و در آنصورت افزایش قیمت قوه كار قطعا بسیار بالاتر از نرخ افزایشی خواهد شد كه امروز این دو دولت پیشنهاد كرده اند. پس دولت بعنوان ابزاری كه منافع كل طبقه سرمایه دار را در نظر میگیرد با افزایش حداقل دستمزد، دست به اقدام پیشگیرانه ای جهت حفظ منافع سرمایه دار زده است.

 

تعیین دستمزد در گوشه و كنار دنیا

در هیچیك از كشورهای اسكاندیناوی (ایسلند، فنلاند، سوئد، نروژ و دانمارك)، آلمان (كه البته اخیرا با دخالت دولت قصد اجرای حداقل دستمزد را دارد)، ایتالیا و سوئیس كه كارگر در آنها بالاترین سطح دستمزد در جهان  را دریافت میكند و در كنار آن دارای بالاترین امكانات رفاهیست، مقوله ای بنام حداقل دستمزد وجود ندارد. در اتریش حداقل دستمزد تنها برای كارگرانی كه متشكل نیستند تعیین میشود. آنچه در این كشورها وجود دارد توافق بر سر دستمزد است. قانونا كسی نمیتواند كارفرما را در این كشورها از پرداخت دستمزد بسیار پائین باز بدارد. اما چرا كارفرما اینكار را نمیكند؟ چون كارگر متشكل است و حق و حقوقی را تثبیت كرده است. از طرف دیگر حداقل دستمزد در قطر (كه اخبار استثمار وحشیانه كارگر  بخاطر نرخ مرگ و میر ١٢٠٠ نفره حوادث كاری درساخت ورزشگاههای المپیك سر زبانها افتاده است)، یمن، سومالی، اتیوپی، اوگاندا، مالدیواس و سودان جنوبی نیز وجود ندارد، كشورهائی كه استثمار و بی حقوقی كارگر سر به فلك میزند چرا كه كارگر از حق تشكل بی بهره است. در مصر تنها كارگران دولتی شامل حداقل دستمزد میشوند. در بنگلادش حداقل دستمزد در هر رشته صنعتی متفاوت است. با وجود برسمیت شناسی حداقل دستمزد، نرخ آن در كشورهای هائیتی ٢٥ سنت در ساعت، در گرجستان ٥ سنت، در گامبیا ١٣ سنت، در قرقیزستان ٨ سنت است، یعنی نرخهای رسما بیگاری. در هند، چین، كانادا و آمریكا نرخ حداقل دستمزد در هر استان یا ایالت متفاوت است. 

 

نهایتا نرخ فروش قوه كار با معیار حداقل دستمزد توسط خریدار قوه كار تحمیل میشود، نه كارگر. برای كارگر هر گونه پیشروی در عرصه تعیین نرخ دستمزد مستلزم درجاتی از تشكل است. تشكل رمز قدرت كارگر است. فقط كارگر متشكل كه در ظرفیت یك طبقه ظاهر میشود میتواند سطح مزد را "بالا"، در سطح وسائل زندگی، نگه دارد.  كارگر در ایران میتواند مانند كارگر متشكل در اسكاندیناوی مبنای مذاكراتش را نه حداقل معیشت كه یك زندگی شرافتمندانه قرار دهد. چرا كارگر باید مجبور باشد تعداد كالری ها و پروتئین هائ روزانه اش را بشمارد تا میزان هزینه حداقل خوراك كم كیفیت را تعیین كند؟ چرا كارگر باید قیمت اتاقكی به ابعاد یك سلول زندان را بعنوان مسكن انتخاب كند؟ كجای اینها قانون طبیعت است؟ مشكل اصلی كارگر در تعیین نرخ دستمزد، تشكل است، نه استدلال برای اثبات مبلغ لازم برای تامین هزینه كالاهای بنجل مصرفی روزانه اش.

 

چهل سال در ایران

با یك نگاه تاریخی به جدال بر سر تعیین دستمزد در ایران، شاید بتوان نقطه یا نقاط ضعف آنرا یافت. در ایران، حداقل دستمزد ماهانه در سال 1357، پیش از قیام بهمن و با بروز رسانی نرخ تورم و برابری دلار، 243 دلار آمریكائی بود. حداقل دستمزد ماهانه، بلافاصله پس از انقلاب در ابتدای سال 1358، بصرف فشار انقلاب بهمن، كه به تشكیل شوراهای كارگی منجر شد، به 469 دلار افزایش پیدا كرد، تقریبا دو برابر شد. این افزایش بزرگترین جهش دستمزد كارگر در طول تاریخ سرمایه داری در ایران بود و هیچ ربطی به تعیین میزان حداقل معیشت نداشت بلكه حاصل خواست كارگران برای یك زندگی شرافتمندانه بود. تفاوت آنسال با سال قبل در اینبود كه كارگران توانستند با ابزار شوراهای كارگری خواستشان را به كارفرما و دولت تحمیل كنند. اما این دستاورد همزمان با سركوب انقلاب پس گرفته شد طوریكه حداقل دستمزد در سال جاری، 1397 یعنی سی و نه سال پس از افزایش تاریخی سال 58، به  83  دلار كاهش یافته است. بعبارت دیگر قدرت خرید امروز كارگر كمتر از نزدیك به یك ششم قدرت خرید او در سال 58 است. این درجه كاهش نرخ دستمزد یعنی فقر و فلاكت كارگر. حال عدم پرداخت همین میزان دستمزد را هم به معادله بالا بیافزایید، آنموقع اعتراضات دیماه سال گذشته تا كنون غیر قابل اجتناب جلوه میكند. اگر قرار باشد دستمزد ماهانه كارگر را بریال و در مقایسه با قدرت خرید او در سال 58 محاسبه كنیم، مزد او باید به 6 میلیون و سیصد هزار تومان در سال 1397 میرسید. برای سال 1398، دستمزد پایه ای كارگر لازم است به 7 میلیون تومان برسد تا قدرت خرید او برابر با قدرت خریدش در سال 1358 باشد.

 

وقتی اقلام لازم برای محاسبه دستمزد شامل هزینه مسكن در كلان شهرها، مخارج اتومبیل و یا تردد عمومی، هزینه های آموزشی و نگهداری كودكان، هزینه های تفریحی، الكترونیكی و . . . كه بعضا در سال پنجاه و هفت جزو اقلام زندگی نبودند را جمع بزنیم، سطح زندگی كارگر نسبت به سال ٥٧ به یك سوم كاهش یافته است. بیجهت نیست كه نوستالژی "زمان خوب شاه" در میان برخی از كارگران رایج شده است. اما باید یادآوری كرد كه انقلاب ٥٧ سطح دستمزد را دو برابر كرد! دستاورد بلافاصله انقلاب ۵٧ برای كارگران، افزایش دستمزد نبود، تشكیل شوراهای مستقل كارگری بود. حداقل دستمزد به یمن وجود چنین تشكلاتی در سال 58 جهش بیسابقه ای كرد، دو برابر شد. در مقابل، سركوب انقلاب ٥٧ تنها به كشتارهای دستجمعی دهه ٦٠ خلاصه نمیشود بلكه شامل سركوب اعتراضات، بازداشت و اعدام رهبران كارگری، متلاشی كردن تشكلات موجود و ممنوعیت تشكلات و شوراهای كارگری هم شد. مابازا سركوب قرون وسطائی دهه ٦٠ كاهش شدید دستمزد كارگر بود. بموازات ممنوعیت حق تشكل و اعتصاب، حقوق كارگر را از سال ٦٠ تا ٦٨، یعنی درست بموازات سركوبهای سیاسی دهه شصت، منجمد كردند در حالی كه نرخ تورم در آن فاصلۀ زمانی بطور متوسط سالانه بالای بیست درصد بود. بعبارت دیگر با منجمد كردن حقوق كارگر، نه تنها افزایش دستمزد سال ٥٨ را پس گرفتند كه سطح دستمزد را به كمتر از آنچه در دوران "طاغوت" بود كاهش دادند! قابل ذكر است كه تورم یكی از اشكال متداول كاهش نرخ دستمزد است. عكس این قضیه صادق نیست، یعنی افزایش دستمزد باعث تورم نمیشود بلكه نرخ سود را كاهش میدهد. سرمایه دار به كمك دولت با ایجاد تورم ــ كه از كانال افازیش حجم پول ممكن است ــ نرخ دستمزد را كاهش میدهد. دولتها به دلایل متنوعی با افزایش حجم پول باعث ایجاد تورم میشوند كه در هر صورت باعث كاهش نرخ دستمزد میشود

 

علاوه بر ممنوعیت حق تشكل و اعتصاب برای كارگر، علاوه بر سركوب مستقیم و آشكار كارگران و تشكلات مستقل كارگری، علاوه بر سیاست پولی و ایجاد تورم برای پائین نگه داشتن نرخ دستمزد تا سطح تحت الفظی بردگی، عامل دیگر پایین نگه داشتن دستمزد كارگر در ایران پدیده بیكاری بوده است. اگر بیكاری را از دید بازار بعنوان افزایش عرضه قوه كار در نظر بگیریم، این پدیده باعث چند نرخی شدن قوه كار شده است. بیكاران در ابعاد وسیعی به نرخ نازلتری از حداقل دستمزد به حتی طرحهای بیگاری مانند "كارورزی" رضایت میدهند كه این بنوبه خود نرخ عمومی حداقل دستمزد تمام شاغلین را پائین میاورد. به همین دلیل كارگر حتی به عقب افتادن پرداخت دستمزدش تن میدهد. در هرصورت جاده صاف كن سقوط دستمزد كارگر، حذف شوراهای كارگری یا همان تشكلات مستقل كارگری و ممنوعیت حق تشكل و اعتصاب او بود.

 

جمعبندی

عامل اصلی و حیاتی در افزایش بی سابقه دستمزد كارگر در سال 1358 وجود تشكلات مستقل كارگری و مشخصا شوراهای كارگری بود كه در سرتاسر ایران به یمن انقلاب 57 شایع و تشكیل شده بود. این دستاورد تنها با حذف سركوب كارگران و رهبران شوراهای كارگری و در ادامه با ممنوعیت حق تشكل و اعتصاب باز پس گرفته شد. از هنگام سركوب سراسری كارگران تا امروز قدرت خرید كارگر با در نظر گرفتن افزایش صوری و ریالی حداقل دستمزد، حتی یك قِران بالا نرفته است كه هیچ، سالانه بطور متوسط 2.1 درصد كاهش یافته است. قدرت خرید كارگر در سال 1397 یك ششم قدرت خرید او در سال 1358 است. این نسخه فقر و فلاكت كارگر اولا پاسخ صنفی ندارد. قداره بندانی كه امر خود را به شیشه كردن خون كارگر بهر قیمتی تعیین كرده اند، در میز مذاكرات حداقل دستمزد سخاوتمند نمیشوند. 38 سال تجربه مذاكرات برای افزایش حداقل دستمز گواه این واقعیت است. لازم است تكرار كرد كه حداقل دستمزد در طی 38 سال گذشته بطور متوسط هر سال بیش از 2 درصد كاهش یافته است. راه حال نهائی و قطعی، خلاصی از كل دم و دستگاه حكومتی سرمایه در ایران است، باید جمهوری اسلامی را از سر راه جارو كرد و حكومتی بر جای آن نهاد كه لغو كارمزدی قانون اساسی اش باشد، سازماندهی تولید نه برای سود كه برای مصرف باشد، هدفش رفاه جامعه باشد. اما در مبارزات امروز، اسفند ماه 1397، بر سر افزایش حداقل دستمزد چه باید كرد؟ همانطور كه در بالا مفصلا نشان داده شد، معضل افزایش حداقل دستمزد تشكیلات مستقل كارگری است. معضل كارگر در مبارزه برای افزایش دستمزد قانع كردن كارفرما و دولت به حداقل وسائل معیشتی نیست. معضل چگونگی تحمیل افزایش نرخ دستمزد به كارفرماست. برای تحمیل افزایش دستمزد باید ابزار متناسب داشت، باید قدرت اجرائی داشت. كارگر میتواند و باید تمام قدرت را بدست  بگیرد، كارگر لازم است در جهت كسب قدرت سیاسی قدم بردارد. ابزاری كه بتواند قدرت كارگر را نمایندگی كند و آنرا در سطح توده ای اجرا كند، شوراهای مستقل كارگری است. فعالین كارگری لازم است علاوه بر شركت در مبارزات اسفندماه برای افزایش حداقل دستمزد، هدف خود را ایجاد چنین تشكلاتی قرار دهند. این میتواند آغازی برای شكل گیری یك قدرت دوگانه باشد. با توجه به اعتراضات و روحیه تعرضی كارگران طی یكسال گذشته، رسیدن به چنین هدفی كاملا ممكن است.

******

 

زیر نویس

========                                                       

[١] محاسبات

 

١) حداقل دستمزد سال 1357  به ریال: ٦٣٠٠

نرخ دلار در سال 1357 به ریال: ١٠٠

دستمزد در سال 1357 به دلار: 243

(پس از محاسبه تورم دلار، 63 دلار در سال 1978 برابر با 243 دلار در سال 2019 است)

٢) حداقل دستمزد سال 1358  به ریال: ١٧٠١٠

نرخ دلار در سال 1358 به ریال: ١٤٠

نرخ دستمزد در سال 1358 به دلار: 467

(پس از محاسبه تورم، 121 دلار و پنجاه سنت در سال 1978 برابر با 469 دلار و شش سنت در سال 2019 است)

٣) حداقل دستمزد در سال 1397 به تومان: مجرد و بدون محاسبه مزایا ماهانه یكملیون و یكصد ویازده هزار 1111000

نرخ دلار در پنجم اسفندماه 1397 در بازار آزاد تهران به تومان: 13450

حداقل دستمزد كارگر مجرد در سال 1397 به دلار : 83

 

منابع

* محاسبه دلار بر حسب تورم

* قیمت دلار در بازار آزاد ایران در ٣٩ سال گذشته

* لیست حداقل دستمزد در دهه های گذشته

* حداقل دستمزد سال1397

* نرخ تورم در ایران در دهه های گذشته

 

عروج و افول هیولایی به‌نام «داعش» و سرنوشت اسرای خارجی آن!

bahram.rehmani@gmail.com

 

صبح جمعه سوم اسفند - بیست و دوم فوریه، نیروهای دموکراتیک سوریه‌(ق.س.د) بالغ بر 40 کامیون از ساکنان منطقه از جمله زنان و کودکان را از مناطق تحت اشغال داعش نجات داده و آنان را به مناطق امن انتقال دادند.

آخرین محلی که داعش در اختیار دارد، شهر کوچکی است به نام باغوز که در کرانه شرقی رود فرات و در نزدیکی مرز سوریه و عراق قرار دارد.

شبه‌نظامیان داعش و اعضای خانواده‌هایشان از مناطق تحت تسلط این گروه در شرق سوریه می‌گریزند در حالی‌که صدها زن و کودک همراه آنان در شرایط ناگواری هستند.

به گزارش منابع خبری، صدها مرد، زن و کودک که بعضی از آنان زخمی و بیمار هستند، منطقه‌ای به وسعت حدود پنجاه کیلومتر مربع را که آخرین منطقه تحت تسلط آنان در شرق سوریه بود ترک کردند. فراریان، خسته و با کمبود غذا و دارو مواجه هستند.

هم‌چنین گروه‌هایی از فراریان داعش به روستای باغوز وارد می‌شوند و خود را به نیروهای دموکراتیک سوریه، تسلیم می‌کنند.

نیروهای سوریه دموکراتیک با صدور بیانیه‌ای اعلام کرد که کردها در شمال سوریه داعشی‌های اسیر شده را آزاد نخواهند کرد و کشورهای آن‌ها برای بازگردانیدن این داعشی‌ها اقدام کنند.

در این بیانیه آمده است: وجود 800 تروریست داعشی اسیر شده و 1500 نفر از کودکان و 700 نفر از زنان داعشی‌ها به‌مثابه بمب زمان‌دار هستند و ممکن است در هر حمله‌ای بگریزند.

نیروهای سوریه دموکراتیک اعلام کردند: کردها به تنهایی نمی‌توانند مسئولیت آن‌ها را تحمل کنند و ما زندان‌های کافی برای این تروریست‌های داعش نداریم، به‌ویژه که تعداد داعشی‌ها اسیر شده و خانواده‌های آن‌ها رو به افزایش است و همه‌روزه ده‌ها نفر دیگر به اسارت در می‌آیند.

نیروهای دموکراتیک سوریه، از این‌که در صورت حمله ترکیه، داعشی‌های بازداشت شده فرار کنند، ابراز نگرانی کرده‌اند.

 

 

خبرهای متناقضی در رسانه‌ها از «باغوز»، آخرین سنگر داعش منتشر شده است. یک فرمانده نیروهای دموکراتیک سوریه به صدای آمریکا گفت: «طی چند روز گذشته، بارها به آن‌ها پیشنهاد کردیم تا تسلیم شوند. اما آن ها نمی خواهند به این شکل آن جا را ترک کنند.»

این فرمانده محلی می‌گوید که اگر جنگجویان داعش از طرف ما پیشنهادی شامل خروج امن دریافت نکنند، تا نفر آخر خواهند جنگید. آن‌ها می‌خواهند به بیابانی در عراق بروند؛ اما در خواست شان رد شده است.

بیش از سیصد عضو داعش در روستای باغوز، آخرین سنگرگاه داعش در سوریه، در میان صدها غیرنظامی ساکن روستا سنگر گرفته‌اند و به غیرنظامیان اجازه خروج نمی‌دهند.

سخنگوی نیروهای دموکراتیک سوریه می‌گوید که هدف‌شان خارج کردن حداکثر غیرنظامیان از باغوز پیش از شدت گرفتن درگیری‌ها است.

دیگر مقام‌های محلی می‌گویند که مذاکراتی برای آزادی صدها گروگان و بازداشتی نیروهای دموکراتیک سوریه در باغوز در جریان است.

نیروهای سوریه دمکراتیک قبل از حمله به بازماندگان داعش که در منطقه الباغوز سنگر گرفته‌اند ضمن اتخاذ اقدامات ضروری برای اجبار آن‌ها به تسلیم شدن، از روز سه‌شنبه هفته گذشته تلاش کردند تا غیرنظامیان را از آخرین منطقه حضور داعش در شرق سوریه خارج کنند.

پیش‌تر مصطفی بالی مدیر مرکز اطلاع‌رسانی نیروهای سوریه دمکراتیک در روز جمعه به رویترز گفته بود که نیروهای سوریه دمکراتیک مجددا تلاش کرده‌اند تا غیرنظامیانی را که تعداد آن‌ها بیش از 3000 تن تخمین زده می‌شود را از منطقه الباغوز خارج سازند.

مدیر مرکز اطلاع‌رسانی نیروهای سوریه دمکراتیک، هم‌چنین گفت: «اگر موفق به اخراج کامل غیرنظامیان شویم در هر لحظه تصمیم حمله به الباغوز را اتخاذ خواهیم کرد و تروریست‌ها را مجبور به تسلیم شدن خواهیم کرد.»

شایان ذکر است دیدبان حقوق بشر سوریه روز پنج‌شنبه اعلام کرد بیش از 400 تن از عناصر گروه داعش با نپذیرفتن گزینه‌ خروج از الباغوز در آخرین استحکامات داعش در این منطقه سنگر گرفته‌اند و همراه با تعدادی از غیر نظامیان و افرادی از خانواده‌هایشان حاضر به خروج از این منطقه نشدند.

دیدبان حقوق بشر سوریه افزود صدها تن از افراد مانده در مناطق تحت کنترل گروه داعش روز پنج‌شنبه توانسته‌اند از طریق مزارع میان منطقه الباغوز و کرانه‌های شرقی رود فرات که داعش در آن‌ها سنگر گرفته است، خارج شوند.

بنا به گزارش دیدبان حقوق بشر سوریه، از تعداد نزدیک به 500 شخصی که از الباغوز خارج شده‌اند تعدادی از رهبران و«فرماندهان» خارجی و غربی‌ عضو داعش به چشم می‌خورند که مراحل تفتیش آن‌ها از سوی مراکز نیروهای سوریه دمکراتیک انجام شده است .

هم‌چنین پیش‌بینی می‌شود غیرنظامیان و خانواده‌های تعدادی از عناصر داعشی که طی این گروه از الباغوز خارج شده‌اند به اردوگاه‌های حومه جنوب شرق استان الحسکه منتقل شوند.

لازم به یادآوری است بیش از 2000 تن از غیرنظامیانی که پیش‌تر از روستای الباغوز به وسیله‌ کامیون‌هایی از این منطقه خارج شده‌اند.

در هفت سال گذشته و پس از شکست «بهار عربی» در لیبی، الجزایر، تونس، مصر و سوریه، داعش، به یکی از قدرتمندترین نیروهای مذهبی تبدیل شد که به‌سرعت مناطق مهمی از سوریه و عراق به اشغال خود درآورد و پس از تسخیر رقه در سوریه و موصل در عراق، البغدادی ریس این گروه «خلافت اسلامی» اعلام کرد.

اگر عروج داعش با استقبال برخی دولت‌های غربی، دولت ترکیه و... مواجه شد اما شکست و افول آن از سال 2014 با حمله‌اش به کوبانی آغاز شد و سنگرهای آن یکی پس از دیگری به‌دست نیروهای دموکراتیک سوریه به‌ویژه یگان‌های زن و مرد مدافع خلق روژآوا تسخیر شد.

البته شکست داعش، مهم است اما دولت‌های هیولاتر از داعش در جهان، حکومت‌هایی هم‌چون حکومت اسلامی ایران، حکومت عربستان، حکومت ترکیه و جریاناتی مانند القاعده، اخوان‌المسلمین، طالبان، جبهه النصره و...

 

کاروانی با صدها زن و مرد غیرنظامی و کودکان روز چهارشنبه یکم اسفند، آخرین مقر گروه داعش در سوریه را ترک کردند. خبرنگاران آسوشیتدپرس که اطراف باغوز، دهکده‌ای نزدیکی مرز عراق، مستقر شده‌اند، می‌گویند که طی این هفته دست‌کم 17 کامیون مردم را از آخرین مقری که داعش در کناره رود فرات هنوز در اختیار دارد، خارج کرده‌اند.

مصطفی بالی، سخن‌گوی نیروهای دموکراتیک سوریه، تایید کرده که این کامیون‌ها حامل غیرنظامیانی هستند که از قلمرو تحت تسلط داعش می‌گریزند.

آسوشیتدپرس نوشته که اما به این راحتی نمی‌توان گفت که آیا شبه‌نظامیان داعش نیز همراه غیرنظامیان سوار کامیون‌ها شده‌اند یا نه. در عین حال تخمین زده می‌شود که حدود 300 نفر از اعضای داعش هم‌چنان آخرین سنگر خود را حفظ کرده باشند.

مصطفی بالی، روز سه‌شنبه گفت که اگر اعضای داعش خود را تسلیم نکنند، عملیات نظامی برای بیرون راندن آن‌ها از منطقه آغاز می‌شود. وی سپس تاکید کرد که چنین عملیاتی متعاقب آن صورت می‌گیرد که شهروندان غیرنظامی از شبه‌نظامیان تفکیک شوند.

یکی از فرماندهان نیروهای دموکراتیک سوریه نیز گفته، باقی‌مانده داعشی‌ها که هم‌چنان مقاومت می‌کنند به‌شدت مجروح یا مریض شده‌اند.

به این ترتیب، گروه «خلافت اسلامی» که در سال‌های اخیر بخش‌های گسترده‌ای از سوریه و عراق را تحت تسلط خود درآورده بود، اکنون تنها محدوده بسیار کوچکی را در اختیار دارد و آن‌گونه که نیروهای دموکراتیک سوریه وعده داده‌اند، به زودی آن را از دست خواهد داد. بنابراین، محاصره تبه‌کاران داعش توسط نیروهای سوریه دمکراتیک در مرحله پایانی کارزار تندباد جزیر هم‌چنان تنگ‌تر می‌شود. مبارزان روز جمعه در عملیاتی ویژه صدها غیرنظامی را از چنگ تبه‌کاران نجات دادند.

هم‌چنین در برخی گزارشات آمده است که نیروهای دمکراتیک سوریە آخرین سنگرهای داعش در باغوز را تصرف کردند. خبرنگار خبرگزاری فرانسه که در پایگاه نیروهای دموکراتیک در نزدیکی باغوز حضور دارد، گزارش کرده «گروهی از مردان با صورت‌های پوشیده و زنان با نقاب شهر را ترک می‌کنند. در کامیون‌ها کودکان و ازجمله چند دختربچه دیده می‌شوند.»

خبرگزاری فرانس پرس، شامگاه جمعه 22 فوریه گزارش داد 30 کامیون حامل زنان و کودکان با همراهی نیروهای سوریه دمکراتیک از آخرین منطقه تحت کنترل گروه داعش در باغوز واقع در شرق سوریه خارج شدند.

شاهدان عینی گزارش داده‌اند، زنان با پوشش نقاب‌دار سیاه و نیز کودکانی از رده‌های سنی مختلف به همراهی تعدادی از مردان که صورت‌های خود را با چفیه پوشیده‌اند سوار بر این کامیون‌ها از منطقه باغوز خارج شدند.

هم‌چنین شاهدان عینی به خبرنگار «العربیه» گفته‌اند که غیرنظامیان خارج شده از منطقه باغوز تاکید کردند که داعش هم‌چنان گروهی از غیرنظامیان را به‌عنوان سپر انسانی به گروگان گرفته است.

 

 

هم‌زمان با سقوط آخرین سنگرهای داعش در سوریه، بحث بر سر سرنوشت داعشی‌های اروپایی که توسط نیروهای دموکراتیک سوریه اسیر شده‌اند، بالا گرفته است.

​​​​​​​خودمدیریتی شمال سوریه‌(روژاو)، با هدف محاکمه کردن اعضای خارجی داعش که توسط نیروهای مدافع خلق «ی.پ.گ» و یگان‌های مدافع زنان «ی.پ.ژ» و نیروهای دموکراتیک سوریه «ق.س.د» دستگیر شده‌اند، ده‌ها بار از کشورهای اروپایی خواسته‌اند شهروندان خود را تحویل بگیرند. هر کدام از سران کشورهای اروپایی، توجیهات مختلفی می‌تراشند تا از تحویل آن‌ها خودداری کنند.

نیروهای سوریه دموکراتیک، با اعلام این‌که 970 اسیر داعشی از 48 ملیت مختلف دارند، هشدار دادند، در صورتی که ارتش ترکیه به مناطق شمال سوریه حمله کند، صدها اسیر داعشی و خانواده‌هایشان از اردوگاه‌های شمال سوریه فرار خواهند کرد.

یک مسئول عالی رتبه در نیروهای سوریه دموکراتیک‌(قسد)، تعداد داعشی‌هایی که توسط این نیروها بازداشت شده‌اند را 2622 تن از جمله 584 زن و 1248 کودک اعلام کرد و گفت: این داعشی‌ها در اردوگاه‌هایی در شمال سوریه تحت مراقبت شدید قرار دارند.

به نوشته روزنامه فرامنطقه‌ای القدس العربی، این مسئول نیروهای «قسد» اظهار کرد، در صورت حمله ارتش ترکیه به شمال سوریه ما نگران هستیم که کارها از کنترل‌مان خارج شده و این داعشی‌ها به سازمان‌های ‌خود و یا به دیگر کشورها فرار کنند.

این منبع که نخواست نامش فاش شود، افزود: ما 970 اسیر داعشی غیر سوری از 48 ملیت مختلف از جمله آمریکا، فرانسه، انگلیس، بلژیک، چچن، کشورهای اتحاد شوروی و نیز صدها داعشی از ملیت‌های عربی و تعدادی دو رگه داریم، هم‌چنین 10 داعشی را در اسارت داریم که در برخی کشورها دست به عملیات زده‌اند و اکنون از چهره‌های تحت تعقیب بین‌المللی هستند.

منبع یاد شده در ادامه گفت: ما در مورد کودکان داعشی‌ها مشکل داریم، در مواردی زن داعشی با چند داعشی ازدواج کرده که به دلیل طلاق یا کشته شدن همسر داعشی‌اش با یک داعشی دیگر با ملیتی متفاوت ازدواج کرده و از آن‌ها کودکانی دارد، ما زنان داعشی داریم که سه کودک از پدرهای مختلف با ملیت‌های مختلف دارند و این مشکل حقوقی بین‌المللی ایجاد کرده، سخت‌تر آنکه هیچ یک از کشورهایی که این داعشی‌ها به آن‌جا تعلق دارند، آن‌ها را نمی‌پذیرند و تنها برخی جمهوری‌های سابق شوروی تعدادی از کودکان و زنانی که سرپرست آنها در جنگ کشته شده‌اند را بازگرداند.

در همین حال یک فرمانده نظامی در نیروهای سپر فرات وابسته به ارتش ترکیه نیروهای قسد را به دست داشتن در فرار هزاران داعشی و خانواده‌های آن‌ها از شمال و شرق سوریه به سمت مناطق تحت کنترل نیروهای سپر فرات در جرابلس و عزاز در حومه شرقی حلب متهم کرد.

این فرمانده تاکید کرد: صدها داعشی توسط نیروهای ما بازداشت شدند، آن‌ها از ملیت‌های سوری و دیگر ملیت‌ها بودند و اعتراف کردند که هزاران دلار و برخی به ویژه فرماندهان آن‌ها صدها هزار دلار پرداخت کرده‌اند و نیروهای قسد آن‌ها را از طریق شبکه‌های قاچاق فراری داده‌اند و آن‌ها به مناطق سپر فرات رسیده و در ایست‌های بازرسی این نیروها در شمال شهر منبج و یا در داخل مناطق سپر فرات بازداشت شدند.

 

روز سه‌شنبه 30 بهمن -19  فوریه، خبرگزاری آلمان در باره اسرای داعش، نوشت که کردهای سوریه پیشنهاد کرده‌اند دادگاهی از سوی سازمان ملل متحد برای محاکمه اسیران خارجی گروه تروریستی «دولت اسلامی»‌(داعش) در خاک سوریه برگزار شود.

مصطفی بالی، سخنگوی نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF)، در این باره گفت که تاکنون کشورهای محل تولد و زندگی اسیران خارجی داعش نسبت به پیشنهاد کردها برای خروج اتباع خود از زندان‌های کردهای سوریه واکنش نشان نداده‌اند.

هم‌چنین به‌گفته سخنگوی نیروهای دموکراتیک در شمال سوریه امکانی برای محاکمه اسیران داعش وجود ندارد. بالی خاطرنشان کرد که دادگاهی تحت نظر سازمان ملل متحد برای محاکمه اسیران داعش می‌تواند راه حلی باشد که خواست همه را برآورده کند.

 

مقامات روژآوا، بارهای از دولت‌های اروپایی خواسته‌اند که شهروندان داعشی اسیر خود را تحویل بگیرند اما تاکنون هیچ دولت اروپایی این مسئله را نپذیرفته است. تا که دونالد ترامپ رییس جمهوری آمریکا در 2 پیام توییتری پی‌ در پی از انگلیس، فرانسه، آلمان و دیگر متحدان اروپاییِ خود خواسته بود فکری به حال 800  تبعه داعشی که به دست نیروهای آمریکایی اسیر شده‌‌اند، بکنند چرا که در غیر این صورت آن‌ها را آزاد خواهد کرد!

او در یکی از این توییت‎ها مدعی شد: آمریکا نمی‌خواهد شاهد نفوذ این داعشی‌ها در اروپا باشد چرا که به هرحال بعد از شکست، نخستین مقصد آن‌ها اروپا خواهد بود. نوبت دیگران است که قدم پیش گذاشته و کاری را که از عهده‌اش برمی‎آیند به‌عهده بگیرند.

 

در آلمان پذیرش اعضای اسیر شده داعش با آرای متفاوت و بحث‌های زیادی روبه‌رو شده است. وزیر خارجه آلمان محاکمه اسیران داعش بنا به درخواست رییس جمهوری آمریکا را مشروط اعلام کرد. به‌گزارش خبرگزاری آلمان، «هایکو ماس» وزیر خارجه آلمان در واکنش به سخنان «دونالد ترامپ» مبنی بر محاکمه اسیران داعش در کشورهای اروپایی اظهار داشت: محاکمه اسیران داعش در کشورهای اروپایی مشروط به حضور آن‌ها در خاک آن کشور است.

او در ادامه افزود: بازداشت اسیران داعش از منظر حقوقی نیاز به در اختیار داشتن مدارک و اطلاعات کافی است و تا زمانی که این اطلاعات در اختیار نباشد نمی توان هیچ‌گونه اقدامی انجام داد. 

وزیر خارجه آلمان در عین حال، اظهار داشت: افرادی‌(عناصر داعش) که به‌لحاظ حقوقی به‌عنوان شهروند آلمان شناخته می‌شوند، می‌توانند به خاک این کشور بازگردند.

ماس با تاکید بر محرز شدن دلایل حقوقی و قانونی خاطرنشان کرد: آلمان، فرانسه و انگلیس باید در خصوص کشف حقایق همکاری‌های بیش‌تری با یکدیگر داشته باشند.

هربرت رویل، وزیر امور داخلی ایالت نوردراین‌وستفالن، در این باره گفت: «ما باید جنگجویان اسیر آلمانی داعش را بپذیریم و راهی برای دور زدن مسئله نداریم.» او گفت که نه آلمان و نه ایالت نوردراین‌وستفالن هیچ‌کدام نمی‌توانند از زیر این بار شانه خالی کند.

هربرت رویل گفت به این جهت عاقلانه این است که از هم اکنون خود را برای پذیرش این اسیران آماده و زمینه‌های لازم برا رای عملی کردن این اقدام فراهم کنیم.

وزیر داخلی ایالت نوردراین‌وستفالن گفت که اگر جنگجویان داعش تبعه آلمان باشند هیچ گزینه دیگری به غیر از پذیرش آن‌ها وجود ندارد.

امید نوری‌پور‌، نماینده ایرانی‌تبار پارلمان آلمان و عضو فراکسیون حزب سبزها، گفت که به‌طور کلی با بازگرداندن اسیران آلمانی داعش به خاک این کشور موافق است. او گفت: «قوانین کیفری آلمان امکانات زیادی را برای محاکمه این جنگجویان خطرناک فراهم می‌کند.» به‌گفته نوری‌پور اما پذیرش این اسیران باید درست سازماندهی شود.

آرمین شوستر، کارشناس امور داخلی حزب دموکرات مسیحی آلمان نیز در این باره گفت که آلمان برای بازگرداندن اسیران آلمانی داعش به جمع‌آوری اسناد و شواهد لازم برای محاکمه آن‌ها نیاز دارد. به گفته او آلمان باید بداند که علیه این اسیران خطرناک در کشور دیگری نیز اعلام جرم شده است یا نه و بنابراین باید هر پرونده به‌طور جداگانه بررسی شود.

بر اساس اطلاعات منتشر شده در رسانه‌های آلمان سرویس اطلاعاتی این کشور پیش از این نیز شواهد و اسناد زیادی را درباره اعضای آلمانی گروه تروریستی داعش جمع‌آوری کرده و در اختیار سازمان امنیت کشور قرار داده است.

 

در این مورد وزیر دادگستری سوئیس «کارین کیلر شوتر» اعلام کرد، «برای من اصلی‌ترین موضوع امنیت خلق سوریه و نیروهای امنیتی است. نظر ما این است در جاهایی که زندانی هستند، محاکمه شوند.»

وی هم‌چنین گفت: «بازگرداندن کسانی که با خواست خود به جنگ در سوریه و عراق رفته‌اند، سوئیس را با خطر مواجه خواهد کرد. آیا می‌توانیم آن‌ها را در محل دستگیری‌شان محاکمه کنیم؟ مدارک را جمع‌آوری کنیم و یک پروسه‌ عادی را انجام دهیم؟ خیلی دشوار است در چنین شرایطی دادگاه‌های سوئیس رخدادهایی را که در سوریه روی داده است، دادگاهی کنند.»

بر اساس مرکز خبرگزاری سوئیس، 93 سوئیسی وارد صفوف داعش شده‌اند. از این تعداد، 79 تن به سوریه و عراق رفته‌اند. 27 تن آن‌ها کشته شده و 16 تن هم به سویس بازگشته‌اند.

 

بلژیک اعلام کرد که تروریست‌های داعش باید در سوریه باقی مانده و در صورت امکان همان‌جا محاکمه شوند. چارلز میشل نخست‌وزیر بلژیک در واکنش به سخنان دونالد ترامپ مبنی بر این‌که «کشورهای اروپایی اعضای زندانی گروه تروریستی داعش را تحویل بگیرند»، گفت: جنگجویان خارجی باید در سوریه باقی بمانند و درصورت امکان همان‌جا محاکمه شوند.

نخست‌وزیر بلژیک با بیان این‌که در قبال جنگجویان خارجی رویکرد بین‌المللی داشته باشیم، اعلام کرد: ایجاد یک دادگاه ویژه برای افراد مذکور نیز یک گزینه است.

 

وزیر دادگستری فرانسه در واکنش به هشدار ترامپ، از نحوه پذیرش اتباع داعشی خود خبر داد. به‌گزارش یورونیوز، نیکول بلوبه وزیر دادگستری فرانسه در واکنش به هشدار دونالد ترامپ رییس جمهوری آمریکا در خصوص لزوم بازگرداندن اتباع داعشیِ متحدان اروپایی این کشور، اعلام کرد: پاریس درباره بازگشت اتباع فرانسوی عضو داعش به‌شکل «موردی» عمل خواهد کرد.

وزیر دادگستری فرانسه در این خصوص گفت: پس از خروج آمریکا از سوریه با شرایط ژئوپلیتیکی جدیدی روبه‌رو هستیم. فرانسه به دستورات دیگران عمل نمی‌ کند. سیاست خود را تغییر نمی‌ دهد و مثل گذشته، زمانی که جنگجویان راه بازگشت را در پیش گرفتند، آن‌ها فقط به این صورت محاکمه می‌کند.

 

وزیر خارجه اتریش، در حاشیه نشست وزرای خارجه اتحادیه اروپا در بروکسل مخالفت وین با پذیرش داعشی‌ها را اعلام کرد. به‌گزارش خبرگزاری آلمان، «کارین کنایسل» وزیر خارجه اتریش که به‌منظور شرکت در نشست وزرای خارجه اتحادیه اروپا در بروکسل به‌سر می‌برد در سخنانی با اشاره به درخواست اخیر رییس جمهوری آمریکا مبنی بر پذیرش اعضای داعش از سوی کشورهای اروپایی اظهار داشت: اتریش نیز مانند برخی دیگر از کشورهای اروپایی با اعطای تابعیت اروپایی به اعضای داعش مخالف است.

او با بیان این‌که داعشی‌ها خطرناک ترین افراد جهان هستند، افزود: استقبال از تروریست‌ها کاملا اشتباه و غیر منطقی است.

 

نخست وزیر دانمارک در واکنش به هشدار اخیر «ترامپ»، اعلام کرد: داعشی‌ها را به کشورمان بازنمی‌گردانیم. به گزارش خبرگزاری DPA، نخست وزیر دانمارک در واکنش به هشدار دونالد ترامپ، در خصوص لزوم بازگرداندن اتباع داعشیِ متحدان اروپایی این کشور اعلام کرد: کپنهاگ داعشی‌ها را بازپس نمی‌گیرد.

لارس لوکه راسموسن، در این خصوص گفت: ما درباره خطرناک‌ترین افراد در جهان حرف می‌زنیم. ما نمی‌توانیم آن‌ها را بازگردانیم. او در ادامه افزود: سخنان ترامپ در این خصوص نابه هنگام است.

 

بریتانیا برای نخستین بار در تاریخ خود، از زنی که به‌همراه گروه داعش در سوریه جنگید، سلب تابعیت کرد. این نخستین بار است که تصمیم برای سلب تابعیت در بریتانیا عملی می‌شود؛ تصمیمی که از زمان اعلام آن، منجر به بحث و جدل‌های گسترده‌ای در این کشور شده است.

ساجد جاوید وزیر کشور بریتانیا که خود مسلمان پاکستانی تبار است، فرمان سلب تابعیت از شامیما بیگم 19 ساله را صادر کرد.

شامیما بیگم سال 2015، از شرق لندن به سوریه گریخته و به گروه داعش پیوسته بود. سلب تابعیت بدان معنی است که این زن دیگر نمی‌تواند به بریتانیا بازگردد.

شامیما بیگم پس از آن‌که به‌طور علنی تمایل خود را برای بازگشت به بریتانیا اعلام کرد، تصمیمی که پس از به دنیا آوردن نوزادش گرفته شد، به یکی از موضعات داغ در شبکه‌های اجتماعی بریتانیایی تبدیل شد. او هم‌چنین از شهروندان بریتانیایی خواست هم‌دردی کرده و از درخواستش برای بازگشت به بریتانیا، حمایت کنند.

 

 

روزنامه محلی «مترو» صادره در لندن شامگاه سه‌شنبه 19 فوریه به نقل از تسنیم آکونجی وکیل مدافع شامیما گزارش داد که «خانواده شامیما به دلیل تصمیم وزیر کشور بسیار سرخورده هستند.» این تصمیم در نامه‌ای رسمی به خانواده ابلاع شد.

اکونجی گفت: «خانواده سرخورده است و به دلیل تصمیم وزیر کشور برای صدور فرمان سلب تابعیت شامیما، احساس ناامیدی بزرگی می‌کند. ما از همه راه‌های قانونی تلاش می‌کنیم این تصمیم را لغو کنیم.»

اکونجی ادامه داد: «شامیما با یکی از جنگجویان داعش ازدواج کرد اما اکنون به شدت شوکه شده زیرا در نهایت او یک شهروند بریتانیایی است.»

 

مارگوت والستروم، وزیر امور خارجه سوئد، گفته است: جنگجویان سوئدی داعش نباید روی کمک کنسولی سوئد حساب کنند. به‌گفته مارگوت والستروم، وزیر امورخارجه، دولت سوئد در حال حاضر مشغول بررسی موضوع بازگشت و محاکمه‌ کسانی است که از سوئد برای شرکت در اقدامات نظامی داعش رفته‌اند.

والستروم در این زمینه گفت که سوئد پیش‌تر جدی‌ترین توصیه‌ها را برای خودداری از پیوستن به داعش کرده بود و حالا کسانی که برخلاف این توصیه‌ها عمل کرده‌اند نمی‌توانند خواستار کمک‌های کنسولی سوئد باشند.

مارگوت والستروم، اما به یک نکته استثنایی نیز اشاره کرد و گفت میان کسانی که در جنگ شرکت کرده‌اند و کودکان آن‌ها در این زمینه باید تفاوت قائل شد و این موضوع در حال حاضر مورد بررسی است که چه اقدامی در این مورد می‌توان به‌عمل آورد.

مارگوت والستروم گفت: میان کسانی که در جنگ شرکت کرده‌اند و کودکان آن‌ها در این زمینه باید تفاوت قائل شد.

 

وزیر دادگستری و امور مهاجرت سوئد، موُرگان یوهانسوُن خواستار محاکمه‌ جهادگران سوئدی در یک دادگاه بین‌المللی است. او شب گذشته در گفتگویی با بخش خبر تلویزیون سوئد‌، با اشاره به دادگاه‌هایی که پیش از این برای نمونه در آفریقا برای قتل‌عام در روآندا و در اروپا برای جنگ یوگسلاوی تشکیل شده، گفت دادگاهی نیز برای رسیدگی به جرایم افرادی که برای پیوستن به گروه تروریستی داعش به سوریه و عراق رفته‌اند، در خود محل تشکیل شود.

 

استفان لوون، نخست‌وزیر سوئد، به صراحت گفته است مخالف بازگرداندن این افراد به سوئد است. استفان لوون در جریان نشست سران اتحادیه اروپا و رهبران کشورهای عضو اتحادیه‌ عرب در شرم‌الشیخ مصر به صراحت اعلام کرد سوئد در سال 2011 شهروندان خود را از سفر به سوریه و عراق و پیوستن به گروه‌های تروریستی منع کرد و اینک حاضر نیست کسانی را که به این توصیه بی‌توجهی کردند، دوباره بپذیرد.

استفان لوون، 25 فوریه به‌خبرگزاری سوئد گفته است در مورد فرزندان و خانواده‌ این افراد هنوز پاسخ روشنی ندارد، اما درمورد شهروندی آن‌ها تاکید کرده است نمی‌توان با توجه به قوانین بین‌المللی، شهروندی آن‌ها را لغو کرد. پیش از این رییس پلیس یوتبوری خواستار لغو شهروندی این افراد شده بود.

 

پنج‌شنبه 2 اسفند 1397، «نیروهای دموکراتیک سوریه» 150 تروریست داعش را که در اسارت خود داشتند، به ارتش عراق تحویل دادند. شبکه خبری «السومریه» با انتشار ویدئویی از العبیدی گزارش داد که مسئولان عراقی 150 عنصر داعش را از «نیروهای دموکراتیک سوریه»‌(قسد) تحویل گرفتند. السومریه تاکید کرد که این مسئله پس از هماهنگی با سرویس اطلاعاتی این کشور و فرماندهی عملیات «الجزیره» صورت گرفته است.

العبیدی هم اعلام کرد که این افراد در اسارت نیروهای دموکراتیک قرار داشتند و بیش‌تر آنان مجرم و تحت تعقیب دادگستری عراق بوده‌اند. به‌گفته العبیدی، عناصر داعش دست به قتل و شکنجه می‌زدند و از سال 2014 با ارتش و مردم عراق می‌جنگیدند. او با تاکید بر اینکه در میان این افراد هیچ شخص عراقی اسیر یا ربوده شده‌ای حضور ندارد، تصریح کرد که هم اکنون عناصر داعش در اختیار ارتش عراق قرار دارند.

 

سفیر روسیه در «دوشنبه» با بیان این که بنابر اعلام برخی منابع در مناطق شمالی افغانستان 2500 تا 3 هزار داعشی حضور دارد، گفت: تاجیکستان توان مقابله با هر گونه تهدید و چالش در مرزها را دارد.

روز دوشنبه، «ایگور لیاکین فرولوف» سفیر روسیه در «دوشنبه» در نشستی مطبوعاتی در مورد تجمع نیروهای داعش در شمال افغانستان گفت: به لطف وجود مرزبانان تاجیک مرزها آرام است.

فرولوف گفت: بنابر برخی اطلاعات در مناطق شمالی افغانستان 2500 تا 3 هزار داعشی حضور دارند.

او در ادامه همسایگی با این سازمان‌ها را خطرناک خوانده و افزود: لذا باید آماده پاسخ مناسب به هرگونه چالش و تهدیدی بود.

فرولوف ادامه داد: بخش عمده این افراد در درگیری‌های مسلحانه در سوریه شرکت و اکنون به افغانستان کوچ کردند.

او افزود: از آن‌جا که وضعیت در افغانستان بی ثبات و قدرت مرکزی در آن وجود ندارد نیروهای تروریستی به این منطقه کوچ کردند.

 

در حالی که ترامپ رییس جمهوری آمریکا، از دولت‌های اروپایی درخواست کرده که اسرای خود را پس بگیرند اما مایک پمپئو وزیر خارجه آمریکا، دستور داده که به «هدی مثنی» اجازه بازگشت داده نشود.

بر اساس اعلام خبرگزاری یورونیوز، مایک پمپئو وزیر خارجه آمریکا با صدور بیانیه‌‌ای در این‌باره اعلام کرد: هدی مثنی یک آمریکایی نیست. او هیچ مبنای قانونی برای سفر به آمریکا ندارد. او نه پاسپورت آمریکایی دارد و نه حق درخواست پاسپورت آمریکایی را دارد و نه ویزای ورود به ایالات متحده را. ما هم‌چنان به شهروندان‌مان هشدار می‌دهیم که به سوریه سفر نکنند.

به گزارش بی‌بی‌سی، «هدی مثنی» دختری است که 4 سال پیش از آلاباما آمریکا به سوریه رفت. این در حالی است که خانواده مثنی می‌‌گویند دخترشان متولد آمریکا است و باید به همراه فرزند 18 ماهه خود اجازه بازگشت به این کشور داشته باشد.

دونالد ترامپ، رییس‌جمهوری آمریکا، می‌گوید اجازه نمی‌دهد زنی که زاده ایالات متحده است و به گروه «حکومت اسلامی» در سوریه پیوسته است، به آمریکا بازگردد، چرا که او دیگر شهروند این کشور نیست.

وکیل این زن اظهارات آقای ترامپ را رد کرده‌ است.

مایک پومپئو، وزیر خارجه آمریکا، اول اسفندماه گفت «هدی موثانا» که در حال حاضر همراه فرزند خردسالش در یک اردوگاه پناه‌جویان در سوریه به‌سر می‌برد، هیچ مدرک قانونی برای اثبات ادعایش در زمینه شهروندی آمریکا را ندارد.

او گفته است «او هیچ مدرک قانونی ندارد، نه گذرنامه آمریکایی دارد، نه حق آن‌که گذرنامه دریافت کند و نه روادید سفر به ایالات متحده را دارد.»

 

موثانا 24 سال دارد و زاده نیوجرسی، در شمال شرق ایالات متحده است.

ترامپ گفته که او دستور داده‌ است هدی موثانا اجازه بازگشت به کشور را نداشته باشد: «من از مایک پومپئو، وزیر خارجه، خواستم ‌(تا مانع بازگشت او شود) و او هم کاملا با من هم‌عقیده بود که نباید اجازه داد هدی موثانا به کشور بازگردد».

از سوی دیگر حسن شبلی، وکیل موثانا، گفته است این زن که در آمریکا زاده شده، ساکن آلاباما بود، و پیش از آن‌که در سال 2014 به گروه حکومت اسلامی بپیوندد، از گذرنامه قانونی برخوردار بود.

به گقته شبلی، این زن 24 ساله از گروه داعش بریده و قصد دارد به زادگاهش بازگردد تا جایی برای مراقبت و بزرگ کردن پسر خود داشته باشد، و هر آن‌چه از نظر قانونی در انتظارش هست را می‌پذیرد.

حسن شبلی افزوده است پدر موثانا که یک دیپلمات یمنی بود ماه‌ها پیش از تولد دخترش، از مقام خود کناره‌‌گیری کرده بود؛ بنا بر قوانین، فرزندان دیپلمات‌ها خودبه‌خود از حق شهروندی برخوردار نمی‌شوند.

شبلی می‌گوید: «وقتی کسی قانون را می‌شکند، ما یک سازوکار قضائی داریم تا با قانون‌شکنی برخورد کنیم و قانون‌شکنان را پاسخ‌گو، و این تمام آن‌چیزی‌ست که او (موثانا) خواستار آن شده‌ است».

الب مرتبط

«یاسر عبدالعزیز اگومی» اهل فاس عربستان و معاون ابو بتار المصری امیر داعش در جبهه کوبانی که در جریان درگیری‌های کوبانی به اسارت درآمده در بازجویی‌ها اظهار داشته است: «... کمک‌های نظامی و لجستیکی از ترکیه دریافت می‌کنیم؛ کسانی که در کوبانی دست به قتل‌عام زده‌اند مستقیم از ترکیه وارد کوبانی شدند. مجروهان جنگی ما در ترکیه مداوا می‌شوند...»

مهم‌ترین اعترافات یاسین عبدالعزیز در مورد حمله به کوبانی است. این عضو سابق داعش در این ارتباط گفته که «در حمله به کوبانی ابوبتار المصری نقشه حمله به کوبانی و تاکتیک‌های آن را از روی فیلم ویدیویی برای ما تشریح کرد. ما در مجموعه 6 گروه 12 نفره ودر کل 82 نفر بودیم. «ابوبتار المصری» هم جزء گروه حمله‌کننده بود. مطابق برنامه گروه اول، مرکز ایست و بازرسی جنوب شهر کوبانی را تحت کنترل در آورد. گروه دوم که تحت فرماندهی المصری بود، با استفاده از خودروی بمبگذاری شده‌(انتحاری) به دروازه مرزی «راشد پنار» حمله کرد. پس از انفجار و تسخیر دروازه مرزی، گروه دوم در آن دروازه مستقر شد. گروه سوم مسیر شرقی کوبانی به‌سمت شهرستان تل ابیض را تحت کنترل در آورد. گروه چهارم هم به تپه پشتنور حمله کرد که هدف اصلی عملیات بود. گروه پنجم و ششم هم وارد شهر شدند. ما در سطح شهر پراکنده و در برخی از نقاط مستقر شدیم. پس از تسخیر شهر و عملیاتی شدن نقشه، دو گروه از سرین و جرابلس به عنوان نیروی کمکی آمدند. یک گروه کوچک‌تر هم به‌همراه مهمات از ترکیه به ما ملحق شدند. این گروه از نقطه مرزی‌(تپه کانی کوردان واقع در شرق شهر کوبانی) وارد شده و کانی کوردان را تصرف کردند. هدف ما این بود که شهر را تصرف کنیم، راه‌های مواصلاتی شهر را تحت کنترل درآورده واز خروج مردم شهر جلوگیری نماییم. حضور  مردم در شهر، از مداخله جنگنده‌ها و بمباران هوایی جلوگیری می‌کرد. اما نقشه مورد نظر مطابق میل ما عملی نشد و علیه ما اقداماتی صورت گرفت.‌‌(در برخی مناطق با مقاومت روبه‌رو شدیم) ما هم در خیابان‌ها و کوچه‌های شهر پراکنده شدیم و هرکس اعم از نظامی و غیر نظامی که در مقابل ما ظاهر شد، کشتیم. در آموزش‌های عقیدتی و کلاس‌هایی که آیات قرآن را برای ما تدریس می‌کردند به ما می‌گفتند: «وقتی کافران را دیدید، سرشان را ببرید. غیر نظامیانی هم که به «ی.ک.پ» کمک می‌کنند از نظر ما کافر هستند و کشتار آن‌ها حلال است... .» به‌همین دلیل و برای انتقام از مردم کوبانی که به ی.پ.گ کمک کردند، همه آنان را قتل‌عام کردیم.

یاسین عبدالعزیز در مورد کشورهای حامی داعش اظهار داشته است که اغلب کمک‌ها از عربستان سعودی و ترکیه برای ما ارسال می‌شد. کمک‌هایی از قبیل پوشاک پتو، از عربستان سعودی می‌آمد و کمک‌های غذایی و نیازهای روزمره هم از ترکیه به دست‌مان می‌رسید.

یاسین عبدالعزیز، در مورد مشتریان نفت داعش نیز گفته است که ما نفت را به ترکیه می‌فروختیم که در قبال نفت، کمک‌های لجستیکی از ترکیه دریافت می‌کردیم و مجروحان بد حال را به ترکیه اعزام می‌کردیم. برخی از دوستان مجروح را می‌شناسم که در استانبول مداوا شدند. افرادی هم که زخم آن‌ها سطحی بود به موصل منتقل می‌شدند.

گروه داعش ظرف دو هفته دو روزنامه‌نگار آمریکایی را که در سال 2013 در سوریه ربوده بود، اعدام کرد. دستگاه‌های امنیتی آمریکا صحت ویدیوهای اعدام این دو روزنامه‌نگار را تایید کردند.

بنیامین آیگون، عکاس خبری ترک‌تبار که اواخر ماه نوامبر توسط شبه نظامیان دولت اسلامی اسیر و به مدت 40 روز توسط آن‌ها نگه داشته بود، اولین و تنها خبرنگاری است که تجربه سخت خود را علنی کرده است.

 

 

سخنان ایگون در ژانویه 2014، به‌مدت پنج روز در روزنامه ملیت منتشر شد. وی نگاهی نادر و متفاوت به دنیای تیره و تار دولت اسلامی می‌اندازد. مقالاتی که حضور تعداد زیادی ترک در این گروه را افشا کرد و تهدیدی که این افراد می‌توانند برای خود ترکیه ایجاد کنند خودنمایی کرد. اعضای دولت اسلامی مکررا به این خبرنگار می‌گفتند که «ترکیه (مقصد‍‍) بعدی است.» با این حال این مقالات زیاد مورد توجه قرار نگرفت.

آیگون روز 25 نوامبر 2014، برای تهیه گزارشی از قتل‌عام در یک سری از روستاهای ترکمن‌نشین توسط داعش از مرز خارج شد. وی در حالی که خود را آماده مصاحبه با شبه‌نظامیان داعش می‌کرد به‌همراه یکی از فرماندهان ارتش آزاد سوریه در روستای سالکین که نزدیک به استان هاتای ترکیه است توسط آن‌ها محاصره شد. روزهای ابتدایی اسارت وی مانند آن چیزی است که پیتر شریر، عکاس خبری آمریکایی که بین جبهه النصره و احرار الشام دست به دست شده بود تعریف می‌کرد.

آیگون تقریبا تمام مدت چشم‌بند بر چشم داشت و دست و پاهایش بسته شده بود. وی هم به مانند شریر از سلولی به سلول دیگر منتقل می‌شد. جنگجویانی که لباس سیاه رنگ، شلوارهای جیب‌دار به تن داشتند روز بعد وی را مورد بازجویی قرار دادند. شکنجه‌گرانش بر سرش فریاد می‌زدند، «مسلمانی؟ سنی؟ علوی؟ نماز بخوان. همه پسووردهایت را به ما بده. این زن‌ها در فیس‌بوک تو چه کسانی هستند؟ شراب می‌نوشی؟ برای چه کسی کار می‌کنی؟ چند تا اسم به ما بده. اسم واقعی تو چیست؟» آیگون می‌گوید، «مدت زیادی ادامه دادم، دیگر نمی‌تواستم؛ آن 40 روز برای من مانند 40 سال گذشت.» طبق گفته ایگون داعش شبکه قدرتمندی در ترکیه دارد.

وی ادامه داد: «ما را مجبور کردند که وضو بگیرم و هر روز 5 بار نماز بخوانیم. من حقیقتا نمی‌دانستم چگونه نماز بخوانم اما هیثم توپالکا‌(فرمانده ارتش آزاده که به‌همراه وی اسیر شده بود) به من یاد داد که چه کاری انجام دهم. این تنها باری بود که چشمان و دستان مرا باز کردند.»

آن‌ها به من هشدار دادند، «اگر مسلمان باشی دلیلی ندارد که بترسی؛ اما اگر دروغ بگویی تو را خواهیم کشت.»

آیگون و توپالکا روز هفدهم اسارت از هم جدا شدند. آیگون به خانه امن دیگری منتقل شد که پر از ترک بود. «با خودم گفتم مرا می‌کشند.» این مانند نوری است که بر طرز فکر جنگجویان داعش افکنده می‌شود. و هم‌چنین نشان دهند پیچیدگی رابطه آیگون با آن‌هاست. آیگون به اسیر کنندگانش چهره انسانی می‌دهد؛ اما آگاه است که این کار ممکن است مخصوصا کسانی را که عزیزان‌شان هنوز اسیر داعش هستند را ناراحت کند. اما تاکید می‌کند که «هیچ دستور کاری در این باره ندارد.» از سبعیت نیروهای داعش پرسیدم. جواب وی این بود: «جنایات آمریکایی‌ها در گوانتاناموی عراق چه؟ ما باید شرایطی که منجر به این می‌شود که این افراد چنین راهی را انتخاب کنند را درک کنیم.»

خلاصه روزهایی که آیگون در تیپ ترک تبارهای داعشی گذراند این چنین است:

«اکثر مبارزین ترک‌هایی از ترکیه و آلمان بودند. چهره آن‌ها پوشانده شده بود. تنها می‌شد چشم‌هایشان را دید. از صداهایشان کاملا مشخص بود که جوان هستند. بعضی از آن‌ها فارغ‌التحصیل دانشگاه بودند. همه کاری که آن‌ها انجام می‌داند جنگیدن و نماز خواندن بود. آن‌ها می‌گفتند با این دعا به میدان نبرد می‌روند که شهید شوند. این چیزی بود که برایش زنده بودند؛ مردن به‌عنوان یک شهید و تاسیس یک دولت اسلامی که تمام شهروندان در آن مطابق قوانین کتاب‌(قرآن) زندگی کنند. از من پرسیدند که آیا می‌خواهم عامل انتحاری شوم یا به همراه‌شان به میدان نبرد بروم. آن‌ها یک قرآن به زبان ترکی و یک کتاب در مورد جهاد به من دادند. در آن‌جا خبری از آواز خواندن، سوت زدن، زنان و سیگار نبود... به من گفته شد که یک قاضی (حقوق‌دان اسلامی) پرونده مرا مورد بازبینی قرار می‌دهد. یکی از آن‌ها به من گفت که کشتار من انتقام برادرانش است که در زندان‌های ترکیه پوسیدند. من از نظر روحی و جسمی ویران بودم.»

آیگون گفت: «یک شب سرد بود که دو مرد وارد سلول من شدند. یکی از آن‌ها نزدیک من نشست و شروع به صحبت کرد. به من گفت که می‌داند بر من چه می‌گذرد. وی برای 10 سال به‌همراه القاعده در افغانستان جنگیده بود و در آن‌جا برای 6 ماه در یکی از پایگاه‌های آمریکایی‌ها به مدت 6 ماه زندانی و شکنجه شده بود. به من گفت که وی را «دائی» صدا کنم. می‌گفت که ترکیه از اسلام منحرف شده است. دستبد مرا باز کرد و برایم چایی آورد. به‌صورت معمولی با هم صحبت کردیم، خیلی مهربان بود. گفت که از  موقعیت من بسیار ناراحت شده است چرا که می‌داند من آدم خوبی است و این‌که به بقیه گفته است تا با من به خوبی رفتار کنند. یکی از مبارزین برای من عسل و موز آورد. از من پرسید که آیا می‌خواهم گفتگوهایم با زنان در فیس‌بوک را پاک کند. برایم جوراب اضافه آورد تا بتوانم خودم را گرم نگه دارم. وی حتی صورت مرا نوازش کرد.»

اما روزهای «خوب» آیگون عمر زیادی نداشتند.

تقریبا سی‌امین روزی بود که آن‌جا بودم. دائی به من گفت که قاضی حکم به اعدام من داده است چرا که برای روزنامه‌ای کار می‌کنم که علیه منافع مسلمین فعالیت می‌کند. وی خیلی ناراحت بود. به من گفت اگر تصمیم با وی بود مرا عفو می‌کرد. دائی می‌گفت که من مسلمان خوبی هستم. برای این‌که مرا از تیرباران نجات دهد گلوی مرا با چاقو خواهد برید. از ترس فلج شده بودم. دنبال راهی بودم که با گلوله بمیرم به جای این‌که سرم را ببرند. با خودم فکر کردم تنها راه این است که وانمود کنم قصد فرار دارم.»

روزی که قرار بود آیگون اعدام شود هیچ‌کدام از جنگجویان پیدایشان نمی‌شود؛ حتی وی را برای وضو و نماز هم نمی‌برند.

«آیا مرا رها کرده اند تا از گرسنگی بمیرم؟ آیا همه آن‌ها در جنگ کشته شده‌اند؟ این سکوت غیر قابل تحمل بود.»

این سکوت نهایتا با صدای یک گربه شکست.

«گربه‌ای نزدیک در میو میو می‌کرد. تنها چیزی که می‌خواستم این بود که بتوانم آن گربه را نوازش کنم و آن را در آغوش بگیرم.»

جنگجویان حدود سه روز بعد برگشتند. با شبه‌نظامیان رقیب جنگیده بودند. «یکی از آن‌ها از من پرسید که آیا می‌خواهم دائی را ببینم. من گفتم بله. مرا به اتاقی بردند که بمب‌هایشان را در آن‌جا می‌ساختند. دائی روی زمین در دریایی از خون دراز کشیده بود. برای اولین بار صورتش را دیدم. جای یک گلوله روی پیشانی‌اش بود؛ مرده بود. از من خواستند که بوی خون وی را استشمام کنم. آن‌ها می‌گفتند که خون شهید بوی خوبی می‌دهد. کنارش زانو زدم. خونش را بوئیدم و بر محاسنش دست کشیدم. ویران شده بودم. تنها دوستم مرده بود. آن‌ها جایشان را عوض کردم. حالا دیگر مرا خواهند کشت.»

آیگون می‌گوید هنوز مشخص نیست که آیا داعش درخواست پول برای استرداد وی کرده بود یا خیر. نیروهای احرار الشام در نهایت وی را از چنگ داعش نجات داده و تحویل مقامات ترک دادند. اما پیش از آن وی را دادگاهی کردند. ولی قاضی آن‌ها رای به «بی‌گناهی» آیگون داد.

 

بلال اردوغان پسر رجب طیب اردوغان رییس جمهوری ترکیه، رابطه بسیار نزدیکی با سران داعش داشت به‌طوری که در برخی رسانه‌ها، عکس‌های او با داعشی‌ها منتشر شده است. در واقع از یک نظر می‌توان گفت اردوغان با تهدیدهای مداوم روژآوا و اشغال کانتون عفرین، انتقام داعش را از یگان‌های مدافع خلق روژآوا و مردم روژآوا می‌گیرد!

 

 

داعش گروهی با اندیشه‌های سلفی - جهادی است که ریشه در برداشت‌هایش از دین و مذهب دارد. ریشه شکل‌گیری این گروه به «جماعت التوحید و الجهاد» بازمی‌گردد؛ این جریان با طی فرازو‌نشیب‌هایی درطول سالیان اخیر، با توجه به بی‌ثباتی عراق و بحران سوریه فرصت احیا پیدا کرد و در آوریل 2013 با نام «دولت اسلامی در عراق و شام» که به‌صورت مختصر «داعش» خوانده می‌شود اعلام موجودیت کرد. 

این گروه پس از تصرف مناطق گسترده‌ای از عراق و سوریه، با اعلام خلافت اسلامی، «ابوبکر البغدادی» رهبر این گروه را به‌عنوان خلیفه مسلمانان معرفی کرد و نام گروه خویش را به «دولت اسلامی» تغییر داد.

این گروه چند سال است که فعالیت‌های خشونت‌بار خود را نخست در عراق آغاز کرده و سپس تا سوریه گسترش داده است. اعضای این گروه از سال 2015 حملات خود را تا شمال آفریقا، شرق آسیا، اروپا، و حتی آمریکا نیز توسعه داده‌اند. 

کارشناسان امور تروریسم درباره اسرار افول ناگهانی این گروه تروریستی و پنهان شدنش از انظار و هم‌چنین کاستن توانایی‌های نظامی‌اش بحث می‌کنند در حالی که قبلا گزارش‌های نظامی غربی حاکی از آن بود که نزدیک به 35 هزار نیروی مبارزه دارد و افرادی در بیش از 100 کشور جهان به آن گرایش دارند و می گفتند که حدود 15 سال برای شکست آن زمان لازم است، پرسش های متعددی را مطرح می کنند.

این احتمال وجود دارد که صدها نفر از داعشی‌ها به عفرین رفته و به نیروهای تحت کنترل ارتش و پلیس مخفی ترکیه پیوسته‌اند. و یا به گروه تروریستی اسلامی جبهه النصره. 

با وجود این برخی استراتژیست‌های نظامی دلایلی مطرح می‌کنند که ابوبکر البغدادی دستور داده نیروهایش به مناطقی انتقال یابند که مورد نظرش بوده اما تا کنون این دلایل، تنها در حد تحلیل و برداشت‌های محدودی است و هیچ سند برای اثبات این تحلیل‌ها را در دسترس نیست.

برخی مراجع آگاه عراقی که از افتضاح سقوط موصل در سال 2014 اطلاع دارند می‌گویند که پیروزی داعش ربطی به ناکامی یا آن‌چه فروپاشی دولت وقت عراق می‌گویند، نداشت، به اعتقاد آن‌ها عقب‌نشینی نیروهای نظامی عراقی در برابر چند صد تروریست توطئه‌ای بود تا درباره قدرت این شبکه تروریستی بزرگ‌نمایی شود تا داعش به قبله جهادی‌های جهان تبدیل شود. این مراجع در ادامه می‌افزایند، آن افتضاح بزرگ آسیب چندانی به نظام عراق که نوری مالکی، نخست وزیر و در راس آن بود وارد نکرد، کما این که می‌بینیم مالکی هم‌چنان بخشی مهم از نظام سیاسی فعلی عراق است.

فرمانده عملیات نینوا در رعاق، ادعا کرده است که 25 هزار تروریست داعشی در جریان عملیات آزادسازی موصل به هلاکت رسیدند.

به‌گزارش پارس تودی؛ «عبدالامیر یارالله» فرمانده عملیات نینوا با اشاره به هلاکت بیش از 25 هزار تروریست داعشی در مدت حدود 9 ماه در جریان عملیات آزادسازی موصل گفت: نیروهای عراقی بیش از چهارصد عامل انفجاری تروریست‌ها را در این شهر هدف قرار دادند و بیش از یک‌هزار و دویست دستگاه خودرو بمب‌گذاری شده را منهدم کردند.

«عبدالامیر یارالله» با اشاره به سرنگونی 130 هواپیمای بدون سرنشین داعش در عملیات نیروهای عراقی افزود: بیش از صد هزار نیرو شامل ارتش، پلیس مرکزی، سازمان مبارزه با تروریسم و بسیج مردمی در عملیات آزادسازی موصل شرکت داشتند.

حیدر البعادی نخست وزیر عراق، 10 ژوئیه سال گذشته، آزادسازی کامل موصل از اشغال داعش را رسما اعلام کرد. گروه تروریستی داعش 10 ژوئن 2014 شهر موصل، مرکز استان نینوا را اشغال کرد.

 

برخی از کارشناسان بین‌المللی امور تروریسم بر این عقیده‌اند که داعش نقطه تقاطعی بود که سازمان‌های امنیتی غربی و منطقه‌ای روی آن سرمایه‌گذاری کردند تا به این ترتیب با استفاده از داعش مشکلات منطقه را طولانی‌تر کنند. به اعتقاد آن‌ها، پایان کار داعش در موصل و رقه و به زودی در سایر نقاط سوریه، به این معناست که شاید تاریخ مصرف داعش برای آن‌ها تمام شده است. اما این مسئله مانع از آن نمی‌شود که برخی دولت‌های جهانی و منطقه‌ای، به اسم مبارزه با «تروریسم»، به فکر راه‌انداختن جنگ دیگری در خاورمیانه باشند!

به اعتقاد این تحلیل‌گران، بستن راه تروریسم و جنگ امکان‌پذیر نیست مگر این که بساط تروریسم دولتی برچیده شود. در واقع داعش جانشین شبکه القاعده شد تا بر تمامی میدان‌های نبرد مستولی شود و از تروریسم و وحشی‌گری چیزی کم نگذاشت و حتی دامنه عملیات خود را به قلب اروپا رساند و جان بی‌گناهان بسیاری را گرفت.

 

 

یکی از قدرت‌های مهم داعش، سیستم وسیع و گسترده تبلیغاتی آن بود. حدود 50 رسانه صوتی و تصویری داعش، جنگی را به راه انداختند که کم‌تر قدرتی در منطقه و شاید جهان قدرت نفوذ آن در قشر هدفش را دارد. جذب بیش از 10 هزار نیرو از کشورهای آفریقایی، در دوره‌ای که کم‌تر از یک سال از غروج گروه تروریستی داعش می‌گذشت، خود گواهی بر قدرت ارائه داعش، به‌عنوان خلافت اسلامی، توسط رسانه‌های این گروه است.

با افزایش سرعت خبر‌رسانی در جهان، رسانه‌ها راهبردی‌ترین و قوی‌ترین سلاح هر قدرتی هستند. از این‌رو، رسانه‌های داعش را می‌توان پرقدرت ترین سلاح این گروه نامید.

جذب چند ده هزار نیروی خارجی از دورترین کشورهای جهان، کار ساده‌ای نیست. چرا سال‌ها فعالیت القاعده، مهاجران مستعد خارجی به داعش پیوستند نه القاعده؟!

رسانه‌های داعش و به‌خصوص «الاعماق» از پیچیدگی‌های خاصی برخوردار است، این رسانه‌ها ترکیب بسیار جذابی از آن‌چه یک رسانه جهانی و یک کانال شخصی هست را ارائه داده‌اند. شاید مهم‌ترین دلیل تاثیرگذاری ویدیوهای داعش، ارائه چیزی فراتر از تصویر و صوت از جایگاه فردی افراد در یک جامعه است.

یکی از فراریان تونسی داعش، در توصیف چگونگی پیوستن به داعش گفته است: «زمانی که پیروزی‌های داعش در ویدیوهای منتشره که هم‌زمان با اعلام خلافت این گروه بود را می‌دیدم، در حیاط خانه مان با ویدیو بالا و پایین می‌پریدم و با نیروهای داعش فریاد شادی می‌کشیدم.»

نکته جالب این است که رسانه‌های داعش حتی در دوران افول نیز هم‌چنان فعالند، آن هم در حالی که بسیاری از مناطق و مراکز خبری آن‌ها در موصل و رقه از بین رفته است.

این حجم عدم تاثیرپذیری شاخه رسانه‌ای داعش از شاخه نظامی آن است که شاید مرکز تدوین محتوای داعش در خارج از مناطق این گروه قرار دارد. هرچند به‌گفته برخی منابع، پایتخت رسانه‌ای داعش در شهر المیادین است که از جنگ‌ها به دور بوده است)

با افول شاخه نظامی داعش، شاخه رسانه‌ای آن تغییر استراتژی داده و هم‌زمان با خروج از مناطق رسمی داعش و مخفی شدن در مناطق حکومتی سوریه و عراق، به طرفدارانش روش اجرای چنین استراتژی را آموزش می‌دهند: «ادامه حیات» و «مقاومت حداکثری» اکنون این سیاست در دستور کار رسانه‌های داعش قرار دارد.

مقاومت حداکثری، از ضروریات داعش برای مقابله با سقوط مناطق این گروه است. نکته دیگری که در این راستا زیاد به چشم می‌خورد، حضور نیروهای خارجی در محتوای تولید شده است که می‌توان آن را واکنش رسانه داعش، به تسلیم نیروهای خارجی داعش به طرف مقابل و امید به برگرداندن آن‌ها به کشورهای خود باشد.

برای بررسی‌ها، خبر از ادامه حیات داعش، استراتژی نسبتا جدید رسانه‌های داعش می‌دهند. این متحوا که در واکنش به افول روز افزون داعش است، بر دو نکته تاکید دارد. 1- آموزش‌های عقیدتی نسل جوان به‌خصوص کودکان و نوجوان برای عدم از بین رفتن تفکر 2- آموزش نحوه ادامه رعب و وحشت به‌عنوان بزرگ‌ترین سلاح تروریسم...

برای مثال از آموزش به نوجوانان و کودکان، در ویدیویی پیرمردی از اهالی استان الخیر‌(منطقه عمومی دیرالزور) را نشان می‌دهد که کودکانی یتیم را در خانه‌اش بزرگ می‌کند و هم‌زمان به آن‌ها آموزش‌های عقیدتی و نظامی می‌دهد!

نکته‌ای جالب در این کلیپ، نشان دادن هر آن‌چه است که برای آموزش کودکی داعشی لازم است: ذبح گوسفند، تک تیراندازی، راندن خودرو، گوش دادن به حرف‌های ریش سفیدان و البته نکته بسیار جالب! بازی کردن در پارکی که در آن دختران بدون حجاب دیده می‌شوند. قبلا دیده نشده بود که داعش در کلیپ‌های خود، از دختران بدون حجاب استفاده کند!

 

 

به این ترتیب، بسیاری از کشورهای اروپایی هنوز تصمیم مشخصی در مورد بازگشت نفرات داعش نگرفته‌اند و یا هم‌چنان مخالف آن هستند. به گزارش کمیسیون اروپایی، بین سال‌های 2011 تا 2016 در مجموع 42 هزار نفر به داعش پیوسته‌اند که نزدیک به پنج هزار نفر از آن‌ها شهروندان اروپایی هستند.

بنا بر آماری که «موسسه بین‌المللی مطالعات در مورد خشونت‌های سیاسی و افراطی‌گری» در سال 2015 منتشر کرده بود بیش از صد نفر از شهروندان آمریکا، به صف داعش پیوسته‌اند.

یک مقام امنیتی عراقی که نخواسته نامش افشا شود به خبرگزاری آسوشیتدپرس گفته است که نیروهای دموکراتیک سوریه تاکنون بیش از 20 هزار نفر از داعشی‌ها و خانواده‌های آنان که تابعیت عراقی دارند را به اسارت گرفته است. قرار است این اشخاص با کاروان‌هایی از شمال سوریه به عراق منتقل شوند.

اکنون بقایای گروه دولت اسلامی‌(داعش) باریکه‌ای در شرق فرات را هنوز در تصرف خود دارد. نیروهای دموکراتیک سوریه اعلام کردند که ستیزه‌جویان داعش در حوالی «باغوز» صدها غیر نظامی را از پناهگاه‌های خود بیرون آورده‌اند. به این ترتیب، آخرین مرحله عملیات نیروهای دموکراتیک سوریه، کند شد.

کوتاه سخن آن‌که داعش هرچند به لحاظ نظامی و فیزیکی هرگز نمی‌تواند مانند سابق خطری ایجاد کند اما وقتی حکومت‌هایی هم‌چون حکومت‌های ایران، ترکیه، عربستان و...، در حاکمیت هستند صدها برابر از تفکر داعش بدتر و خطرناک‌ترند!

 

سه‌شنبه هفتم اسفند 1397 - بیست و ششم فوریه 2019

حراج سال سوسیالیسم قرن ٢١ : قفسه های خالی !

حراج سال سوسیالیسم قرن ٢١ : قفسه های خالی !

 

بشتابید ! سوسیالیسم قرن بیست و یک حراج کرد ، قفسه های خالی ! فرصت "استثنایی" را از دست ندهید ، هر جور و با هر وسیله ای که میتوانید خود را به مرز و کشورهای همجوار برسانید ، زیرا که سوسیالیسم قرن 21 قفسه هایش خالی و  قادر به تامین نیازمندی های روزانه ، هفتگی ، ماهانه و سالانه شهروندان  نیست ! چرا که سوسیالیسم قرن 21 بولیواری مواد خوراکی برای خوردن در قفسه ها ندارد ! زیرا که سوسیالیسم  قرن بیست و یک  همانند رفقای سوسیالیسم قرن بیست ، شغل شریف و حرفه ی دیگری  جز  بدنام کردن کمونیسم و سوسیالیسم ، جز  رم دادن شهروندان از سوسیالیسم و کمونیسم ندارند ! کوروش مدرسی چندان هم بیمورد نمیگوید که اسم سوسیالیسم که بیاری آدم ها رم میکنند ! فکر میکنم منظورش همین نوع "سوسیالیسم ها" بوده باشد ، اون از رمیده های سوسیالیسم قرن بیست که داستانش را میدانید ، اینهم از رمیده های  سوسیالیسم قرن بیست و یک ! حی و حاضر ! رمیده ها از ونزوئلا و گزیده ها در برزیل " با چوب و چماق " و کشورهای همجوار !

سوسیالیسم با قفسه های خالی یا کاپیتالیسم با قفسه های پر ! کدامیک ؟ هر شهروند عادی عضو جامعه که دل و دماغ اش را با اشعار توخالی و بی مصرف مشغول نکرده باشد ، برای اینکه چیزی باشد که بتواند مصرف کند تا زنده بماند بیدرنگ خواهد گفت : باشه ! کاپیتالیسم باشد ، اما قفسه ها پر ! که اگر جیب اش و دست اش رسید بتواند بردارد !

کاپیتالیسم آلترناتیو سوسیالیسم با قفسه های خالی است .

سوسیالیسم قرن بیست و یک بولیواری با قفسه های خالی نه تنها شهروندان خودش را از  نوع " سوسیالیسم " اش فراری میدهد ( رم دادن ) ، بلکه ما  سوسیالیستها و کمونیستهای ایرانی را هم از این "نوع" سوسیالیسم فراری میدهد ( رم کردن ) ! طبعآ دلیل رم کردن سوسیالیستها و کمونیستهای ایران ( نه همه )  از سوسیالیسم بولیواری قرن بیست و یک با دلایل شهروندان خود ونزوئلا فرق دارد ، ما هم دلایل رم کردن خودمان را از این نوع "سوسیالیسم" به عرض مقامات محترم مربوطه آمریکای لاتین "انقلابی" ، به عرض کوبا ، ونزوئلا ، بولیوی ، نیکاراگوئه و .. میرسانیم . ما بقول معروف بیگناهیم ، ما مسبب این روند رمیدن نیستیم !

آغاز روند رمیدن !         

تا پیش از رفتن رژیم سلطنتی در ایران ، فکر میکنم هر آنکسی که خود را با هر تعبیر و تفسیری  ، چپ ، سوسیالیست و کمونیست تعریف میکرد ، بی چون و چرا خود را دوستدار سینه چاک آمریکای لاتین "انقلابی" و پرچمدار ش کوبا و فیدل و چه گوارا میدانست ، حال با هر انتقادی ، با آمدن حکومت اسلامی ، و از همان نکبت الیومی که حکومت اسلامی  پشت فرمان کاپیتال جامعه نشست ، فرمان راند و فاجعه آفرید ، یواش ، یواش مناسبات " عاطفی " این چپ ، سوسیالیست و کمونیست با آمریکای لاتین "عزیز" ، با کوبا و اقمار لاتینی اش تغییر میکند ، عواطف ما هم همراه با تغییر شرایط دچار تغییرات اساسی میشود و دیگر مثل سابق سینه چاک ، کردیت سیاسی به بچه های کوه و جنگل  داده نمیشود .

 

این بی اعتباری سیاسی  از همان زمانی آغاز میشود که پاپا فیدل "خاک بر سر" ، عزیز دُر دونه ضد امپریالیستها گفت :

" امام تنها رهبر دینی است که به تغییر انسانی جهان می اندیشد ، ... اسلام تنها دینی است که جهاد و شهادت و مبارزه با نابرابری و ظلم را به عنوان یک عمل دینی قبول دارد . " ( از سخنان گهربار پاپا فیدل )

این را گفت و بعد هم عملآ رفت سر قبر خمینی " قصاب اواخر قرن بیست " ، امام عزیز اش دسته گل گذاشت و با چکمه های نظامی کثیف اش جفت پا از روی اجساد خوابیده ابدی در خاوران ها عبور کرد ! اشتباه مردان بزرگ ! مردان بزرگ وقتی اشتباه ، اهانت ، افتضاح میکنند ، افتضاح و اهانت و اشتباه شان به همان بزرگی " شان شان " میماند ، و دیگر نمیتواند خرد و ریز و ناچیز باشد !  

از همان زمانی که دختر و پسر چه گوارا ، آلیدا و کامیلو برای حضور و حمایت از برنامه سازماندهی شده از سوی بسیج " چه مثل چمران " شرکت  کردند ! (  از سر این اشتباه بزرگ آلیدا و کامیلو بخاطر اینکه مقام حکومتی نیستند میگذریم ، اما کاسترو و چاوز "خاک بر سر" ، اورتگا و مورالس خیر و هرگز ! ) 

از همان زمانی که رهبر معظم سوسیال کاتولیسم بولیواری قرن بیست و یک ، چاوز "خاک بر سر" رفت به تهران و با برادران بسیجی اش " به سلامتی کشتار کمونیستها و دیگران ، به سلامتی شلاق بر گرده کارگران ، به سلامتی شکنجه کارگران ، به سلامتی ممنوعیت فعالیت سوسیالیستی و کمونیستی در ایران " آش نذری بهم زد !

از همان زمانی که دانیل اورتگا و  اوا مورالس یکی پس از دیگری به حضور مقامات معظم حکومت ، به حضور مبارک حجج اسلام و آیات نظام رسیدند و دست این و آن مقام  نظام  شکنجه و کشتار و انحطاط جامعه را محکم فشار دادند .

دکتر پروفسور گوگل عکس دیدار این روسای  انقلابی "سوسیالیستهای قرن !"  ، با سران حکومت اسلامی را در آرشیو دارد – اینجا جای نمایش عکس و گالری عکس نیست - از همه "جالب تر" عکس دسته گل پاپا فیدل بر گور خمینی و راهپیمایی ضد امپریالیستی با اولاد خمینی در خیابانی در هاوانا ! علاقمندان میتوانند مراجعه کنند ، مراجعه کنند که این ما نبودیم که از آنها کنده و رمیده شدیم ، مراجعه کنند که ما جرمی مرتکب نشده ایم ، بلکه اینان  " سوسیالیسم قرن 21 با قفسه های خالی " خود با گفتارشان ، با اعمال شان ، با حمایت های بیدریغ شان از این حکومت آغازگر  این روند رمیدن بودند .

وظیفه انترناسیونالیستی !

اکنون سکانداران سوسیالیسم قرن بیست و یک در ونزوئلا با یک بحران همه جانبه دست و پنجه نرم میکنند ، همش هم دروغ ها و پروپاگاندای غرب و بورژوازی نیست ، بیش از هر وقت دیگری احتیاج به حمایت انترناسیونالیستی  دارند ، و طبعآ سئوال بر پیشانی هر کمونیست و سوسیالیست ایرانی !

دیگران را نمیدانم و از طرف آنها نمیتوانم سخن بگویم ، من یکی "با علم به اینکه کسی نیستیم ، عددی نیستیم" از سکانداران این نوع سوسیالیسم در ونزوئلا ، کوبا ، نیکارگوئه ، بولیوی حمایت نمی کنم ، قلب و قلم و قدم  اجازه نمیدهد که از آنها حمایت کنم ، دلایل در بالا به عرض مقامات محترمه انقلابی سوسیالیستهای قرن رسید !

من بروم  پرشور یا کم شور از آنها حمایت کنم ، تا بعد آنها بروند در کنفرانس کشورهای اسلامی شرکت کنند ! تا بعد آنها بروند با برادران بسیجی در تهران آش نذری بهم بزنند ! تا بعد آنها بروند دسته گل بر گور خمینی بگذارند و با فرزندان امام در هاوانا ضد امپریالیستی تظاهرات کنند ! تا بعد آنها بروند انترناسیونالیستی با اردوغان و حکومت اسلامی و حماس و حزب الله وحدت کنند ! نه ! و هزار با نه !

 در انترناسیونال "سوسیالیسم" لاتینی هیچگاه کارگران و زحمتکشان ایران ، سوسیالیسها و کمونیستهای ایران جایگاهی نداشته اند ، مطلقآ ! حالا چرا ما باید جایگاه ویژه ای برای آنها قائل بشویم ؟

 دوستان و متحدین اینان کسان دیگری هستند ، انترناسیونال سوسیالیسم قرن بیست و بیست و یک - بجز دوره کوتاهی – هیچگاه انترناسیونال پرولتری نبوده ، انترناسیونال بودند ، اما انترناسیونال بین دولت ها ، پرزیدنت ها و وزرا ، یا بهتر انترناسیونال بورژواها و زمامداران ! سوسیالیسم لاتینی قرن بیست و یک حق دارد که با حکومت اسلامی و اردوغان و ... انترناسیونال بسازد ، معلوم است که از طبقه کارگر ایران ، با چهار پنج ماه حقوق نگرفته ، چیز بدرد بخوری نصیب اش نمیشود ! معلوم است که از کمونیست و سوسیالیست ایرانی تحت شدیدترین فشارها چیزی " دندان گیر " عاید اش نمیشود !

روشن استکه سوسیالیست و کمونیست ایرانی از خودش آغاز میکند ، سوسیالیست و کمونیست اروپایی و دیگر کشورها که تیغ حکومت اسلامی به تن اش نخورده حتمآ مواضع دیگری در رابطه با بحران در ونزوئلا  اختیار میکند .

هر سوسیالیست و کمونیست ایرانی قلب و قلم و قدم اش باید بنابه همان شعار خروجی مانیسفت "پرولترهای همه کشورها متحد شوید" در خدمت کارگران و زحمتکشان و محرومین ونزوئلایی باشد ، ما هیچ بدهی و تعهدی نسبت به دولتها ، نسبت به سکانداران سوسیالیسم قرن بیست و یک در ونزوئلا ، نسبت به  کسانی که باعث میشوند شهروندان از کمونیسم ، از سوسیالیسم رم کنند ، نداریم – برعکس طلبکار هم هستیم - و این فردا شامل حال کوبا و نیکاراگوئه و بولیوی نیز میشود .

با اینهمه امروز یا فردا ، سکانداران سوسیالیسم قرن بیست و یک در ونزوئلا بیایند هر جور و با هر زبان "دیپلماتیکی" که خود میدانند از کارگران و زحمتکشان ایران ، از همه کسانی که عزیزشان را حکومت اسلامی به قتل رساند ، از همه  سوسیالیستها و کمونیستهای ایران بخاطر آن افتضاحات گذشته ، بخاطر حمایت های بیدریغ شان از حکومت اسلامی عذر خواهی کنند – بعید است چنین شهامت اخلاقی – ما هم در نظر مان تجدید نظر میکنیم ، و از فردا سیل پیامهای انترناسیونالیستی پرولتری ، کمونیستی به سویشان روان میکنیم تا دست کم پشتگرم آنها باشد ، از فردا آب رمیده از جوی دوباره به جوی باز خواهد گشت .          

 

اژدر امیری . 26.02.2019

            

زیر عبا و عمامه ولائی ها، چه ها پنهان نیست؟

زیر عبا و عمامه ولائی ها، چه ها پنهان نیست؟
در جنگ میان مافیاهای قاچاق ولائی و باندهای روحانی و دیگران... که پیوسته بر سر قدرت و ثروت باهم درستیز ویرانگرند، همزمان می بینیم مردم دست و شکم خالی از نبود امنیت اعتراض بخاطر نارسائی های آب و نان و گوشت و کار فریادشان به فلک رسیده، و عده ای نابکار نیز در این هیر و ویر به گوشت خر و سگ فروشی ِناگزیر برای گذران زندگی زن و بچه های شان روآورده اند. در این بیدادگاه مذهبی و بیدادرسی های ضدبشری، رهبر آسمانی کشور همچنان در اوج رومانتیزم می لولد و بفکر تشخیص مصلحت نظام الهی اش نشسته و برای نابودی کامل هستی مردم و کشورمانف خودسرانه تصمیم های مطلق می گیرد. و نام خودکامگی فقیه هانه اش را هم اهداف حسینی و فاطمی می نهد. او چندروز پیش در بیانیه 40 ساله شدن استبدادمذهبی چنین گفت که: انقلاب اسلامی همواره دارای انعطاف بوده و آماده ی  تصحیح خطاهای خویش است، امّا تجدیدنظرپذیر و اهل انفعال ( بخوان پاسخگوئی) به مصیبت های مطلق "دین دولتی" نیست؛ وی نگفت که خطاها کدامند و مصادرش کیانند! جز خودکامگی او و ساختار تمامیتگرای مذهبی؟
همین امروز رئیس جمهوری اش روحانی هم در جمع مدیران بانکی کشور می گوید: از بلاتکلیف ماندن دو لایحه باقیمانده از لوایح چهارگانه مرتبط با FATF انتقاد کرد و تأکید کرد که "اگر رابطه کشورمان با گروه اقدام مالی قطع شود، فعالیت بانکی‌ مان در سطح دنیا با مشکل مواجه می‌شود". و همزمان گفته: نمی‌شود کشور را بدست 10 الی 20 نفر داده و بگوییم تابع تصمیمات شما هستیم". او همچنین ادامه داده که  "عده ‌ای می‌خواهند دور کشور دیوار بکشند." و از دیگرسو وزیرخارجه مستعفی ظریف در ارتباط با استعفایش گفته: ( دعواهای جناحی و حزبی را "سم مهلک" سیاست خارجی خود خوانده و تکرارکرده که حمله "خودی‌ها" به سیاست‌ خارجی دولت حسن روحانی، مردم را نسبت به آینده "نا امید" می‌کند.) اینهم از دو سرکرده و ترفندهای آنها که هنوز نمی خواهد بپذیرد دین حق دخالت در دولت را ندارد و نباید هم داشته باشد. چون کارگران و توده ها بنام خدا بر دهان شان کوبیده می شود و آنان امکان کنترل دله دزدی ها، جنایت ها، دشمنی افکنی و چنگ های مذهبی و...را  بسان این چهل سال مسدودمی شود و ندارند.
ما از سیاست و اقتصاد و دیپلماسی این نظام گروهی مذهبی چندانکه لازم آگاهی همگانی و روشن باشد هرگز نداشته و نداریم. چراکه همه امور زندگی مردم و سیاست و اقتصاد کشور یکجا در زیر عمامه و عبای سران آخوندی پنهانی ست و بیشتر بشکل باندی و مافیائی در میان خود، امورها را رتق و فتق مذهبی مافیائی کرده به پیش برده و می برند. جنگ رهبر با روسای جمهوریش برکسی پوشیده نیست. البته دولتی هست، همچنانکه مجلس و دیگر قوا! اما جای گمان بی هوده ندارد که در این چهل سال کارگران و مردم نتوانسته و نمی توانند در رد و تأیید مصالح مستقل خویش هم دخالت کنند؛ چه رسد به حکومت! چون رهبر یگانه مصدر امور ریز و درشت هست، زیرا بر اساس فقه او بیش از همه دانای کبیر و دست و دل پاک مطلق و مقدس دارد. بنابرین هربار با بالاگرفتن جنگ قدرت و ثروت میان این و آن گروه، این تنها کارگران و مردم بیکار و ندارند که کباب جهنم آنها شده و همچنان می شوند. ولی شگفت انگیزاست که توده ها تاکنون نتوانسته و نمی توانند این دشمن واقعی خود را بشناسند و برابرشان بایستند و خود را یاری داده و از جهنم واقعی ملائی مکلائی خویش را نجات دهند. این بسیار دردناک است هنگامی که ما فساد و غارت و قساوت و بهشت نشینی این قوم پلید را در سراسر ایران می بینیم ولی همچنان بخاطر رضای خدا و ترس از عقوبت او این تبهکاران آدمخوار را برمی تابیم.
همینک نیز بهانه های مقاومت در برابر اسلام ستیزی های رهبر، روحانی و ظریف و دیگرانِ هموند علیه گروه ویژه اقدام مالی که آنها با رعایت احتیاط در معامله‌ با ایران بوده، و تنها اقدامات محدودکننده ای علیه تهران اتخاذ کرده و بارها نیز همین "مرحله تعلیق" را به تعویق انداخته اند همگی نشان می دهد که مافیای رهبری و باندهای مخالفانش در رژیم پی سود و قاچاق و سرکردگی گروه خویشند و می دانند که اگر دو لایحه باقی‌ مانده (پالرمو و سی اف تی) تصویب شود اهرم کار رژیم در برپائی و تداوم جنگ مذهبی اش در منطقه را لااقل کند و سخت تر خواهدکرد و ادامه کاری رژیم ضدبشری با شیوه های پیشین سست خواهدشد. پس چرا باید بدان تن دهند؟ مگرنه این رژیم و کارکردهایش نباید چه در برابر جهانیان، چه آگاهی و قضاوت کارگران بجان آمده و مردم فریبخورده قرارگیرد که هرگز هم قرارنداشته است؟! آیا این بی شرمی نیست که " تنها "در سیستان و بلوچستان بیش از 50 هزار کودک بخاطر نداری پدارانشان از درس خواندن وامانده اند؟ و همزمان "آقای ولی فقیه مطلق" مصلحت می داند که در لبنان، سوریه، عراق و حوثی یمن جای پا داشته و تلاش کرده و نیروی مالی بگذارد و از همینرو در آنجاها به ایجاد ( آبادانی اسلامی و خیرخواهانه) بپردازد و یا چنین که می بینیم در منطقه تدارک و تهیه( جنگ مذهبی) کند!؟ و در کنار آن گرسنگی، بیکاری، خواری و نداری کارگران کشور برایش جز کشک نیست. و اگر هم اعتراضی شود که هزارها هست، پیشروان کارگری، زنان، معلمان، دانشجویان را رژیم به سیخ می کشد و همچنانکه دیدیم آنان را وادار به شوهای تلویزیونی علیه خویش می کند و نام این کارهایش را هم مصلحت الهی می گذارد.
کارگران، زحمتکشان، زنان، معلمان، حقوق بگیران دولتی خصوصی، دانشجویان، نیروهای مترقی، نوعدوستان آگاه و ملیت ها و اقوام و اتنیک های سرکوبشده با این بساط خودرای، دشمنی افکن، تمامیتگرا، بشدت غارتگر، انگل و فاسد دشمنی سازش ناپذیردارند و دیریست می خواهند با شیوه های مسالمتجویانه و همگانی، و همگامی های طبقاتی، رژیم را وادار به شنیدن دردهای خود کنند و تاکنون نتوانسته اند؛ و رژیم بسیاری را تنها بخاطر دادخواهی زیر شکنجه، زندان و خطر مرگ در کمین های هولناک قرارداده است. چاره چیست؟ جز قیام و مبارزه یکپارچه؟ و در این بازی مرگ و زندگی با بساط ولایت و چماق اتمی دین دولتی می بینیم، مشتی فرصتجو بنام فرشگرد و امروز ققنوس بدور رضا پهلوی گردآمده و برای فردا طرح ریخته و قصد حکومت در نبعید را در سر دارند. رضا پهلوی حتی شور مسخرگی اش را درآورده و نگران فروپاچی ارزش ها و رهبانیت اسلام می باشد! و نیروهای نیروهای چپ و کمونیست وفادار به کارگران و توده ها هم همچنان پراکنده اند و در دریغا در غارهای خویش مشغول جنگ ایدئولوژیک علیه هم می باشند. و این نوستالوژی دردآور و ترادژی هراسناک جز شاهکار تاریخ شاهی و شیخی تاکنونی نبوده و نیست که رضا پهلوی و مجاهدین و... را به پابوسی ترامپ کشانده است. چاره ما فراروئی و گذر کامل از ساختارهای فردی مذهبی تاکنونی می باشد. ما نیاز به خرد مشورتی، طبقاتی و جمعی داریم وگرنه بارهای بار دوباره از زیر عبا و عمامه و تاج شاهی شگفتزده خواهیم شد.
بهنام چنگائی هفتم اسفند 1397  

February 26, 2019

خامنه ای و بشار اسد!


خامنه ای و بشار اسد!

استعفای امروز ظریف از وزیری امورخارجه٬ که بدنبال ملاقات امروز بشار اسد با خامنه ای و روحانی صورت گرفت٬ بیانگر یک دست تر شدن جمهوری اسلامی بر سر سرمایه گذاری کامل هست و نیست سیاسی و اقتصادی خود٬ بر کیس سوریه و عراق و موقعیت ایران در منطقه است! البته با حساب باز کردن بر روی قدرت بسته نگاه داشتن دریچه اختناق و دستگیری و حبس و سرکوب سازمان دهندگان اعتراضات!

این سیاست٬ تیغ دولبه است!

کیس سوریه٬ بی تردید میدان مانور مهمی در استفاده از شکاف های بین المللی و منطقه ای٬ برای دستگاه حاکمیت٬ در استفاده از میلیتاریسم و دیپلماسی و .. برای فرار از فروپاشی٬ به رهبری خامنه ای٬ است.

اما تا جایی که به طبقه کارگر و محکومین و محرومین در ایران باز میگردد٬ انزجار و اعتراض و فریاد های عمومی در اعتراض به فقر و فلاکت و هزینه های میلیتاریستی جمهوری اسلامی در منطقه٬ اعتراض به بیکاری و بیکارسازی های افسار گسیخته٬ بی مسیولیتی و فساد افسار گسیخته و سیستماتیک حاکم٬ که حتی یک روز هم خاموش نمانده است از یک طرف!

و از طرف دیگری بی تاثیری دستگیری و زندان و "مستند سازی" های کثیف زیر شکنجه٬ در خاموش کردن و خاموش و ساکت نگاه داشتن طبقه کارگر و محرومین!

همه و همه بیانگر قطبی تر شدن٬ حاد تر شدن٬ و بحرانی ترین شدن رابطه حاکمین و محکومین در ایران است.

در این شرایط٬ طبقه کارگر٬ سازماندهندگان و رهبران عملی این طبقه٬ باید شرایط جدید را درک کنند و خود را برای رویارویی های جدی تر و گسترده تر٬ آماده کنند.

ثریا شهابی
۶ اسفند ۱۳۹۷
۲۵ فوریه ۲۰۱۹

February 25, 2019

یادداشت ها (١)

یادداشت ها (١)

۲۳ فوریه‏،

ملا بختیار و خط قرمز و عصر روشنگری .

ملا بختیار یکی از رهبران اتحادیه میهنی کردستان عراق وهمدست جمهوری اسلامی ایران که روزگاری داعیۀ چپ بودن داشته و اکنون به دین خود برگشته و "خدا، پیغمبر و قران" را خط قرمز میداند ، در یک سخنرانی که به زبان کوردی است ، روشنگری را که جنبشی فکری و فلسفی در تاریخ تفکرغرب بود که از میانه‌های سدهٔ هفدهم آغاز شد و تا پایان سدهٔ هجدهم ادامه داشت ، تنها جریان مثبت میداند و مارکس و مارکسیسم را غیر روشنگر ارزیابی میکند .

غافل از اینکه عصر روشنگری و مارکسیسم دو جریان مجزا در روند تاریخ اند و اکنون عصر روشنگری نیست .

عصر روشنگری جنبشی در علم و فلسفه و در تقابل با جهان‌بینی قرون وسطایی بود. اهداف اصلی متفکران روشنگری آزادی، پیشرفت، دلیل، مدارا، و پایان دادن به سوء استفاده از کلیسا و دولت بود و مارکسیسم در ادامۀ عصر روشنگری تفکر و جنبش سیاسی و اجتماعی است که بر پایۀ فلسفه و اقتصاد سیاسی و سوسیالیسم علمی بنا شده است . طبقات و مبارزۀ طبقاتی ، دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیسم و جامعۀ کمونیستی مبنای آنرا تشکیل میدهد .

۲۲ فوریه ‏‏ ·

عجب نظامی ! عجب کارگری !

جامعۀ سرمایه داری ، ماشین خوب و انسان بد !

بشریت تا این اواخر ظرفهای غذایش را با مرارت و سختی هر روز با دست شسته و امروز ماشین ظرف شویی وسیله ای بسیار راحت است .ماشین ظرف شویی با قیمت 400 اورو خریدم و بعد از چندی چون شلنگ آن زیر پایۀ ماشین گیر کرده بود خوب کار نمیکرد . از طرف شرکت کارگری آمد و بلافاصله ایراد کار را متوجه شد و برطرف کرد . اما چون دید کار زود جابجا شد ، لابد طرحی تو کله اش هم جابجا شد ! گفت میخواهد شیر آب را هم نگاهی کند . گفتم شیر آب درست است و خوب کار میکند . لازم نیست . گوش نداد و مشغول شد .

دو ساعت طول داد . در کف آشپزخانه یک لا دراز میکشید و مشغول بود .مثل افعی از گلوش صدا در میآمد و خود را پیچ و تاب میداد . شکم گنده ای داشت که حکایت از خوردن و لم دادنش میکرد . مرتب به زمانه فحش میداد و عرق میریخت . دیدنش با آن حال و وضع انسان را متنفر میکرد . فکر میکردم عجب کارگری ! در کمال تعجب دیدم چگونه آن افعی تنبل استادانه با کمپیوترش ور میرود . داشت حساب کار را مینوشت .بعد از طرف شرکت مبلغی که باید بابت این کار میدادم ، آمد . 260 اورو . ندادم و نمیدم . به مدت بسیار کوتاهی و بعد از دو نامۀ دیگرشان پرداختی 380 اورو شد !

عجب نظامی ! عجب کارگری !

۲۱ فوریه‏، ·

اخلاق حاکم بر جامعه .

شدت وغظلت اخلاقیات و فرهنگ اخلاقی موجود در ایران و حاکم بر ذهن و زندگی انسانها وحشتناک و باور نکردنی است . میلیون نفر با این فرهنگ زندگی خود و خانوادۀ شان تباه شده و میشود . این فرهنگ ارتجاعی هنوز بر جامعه غالب است .

چپ ایران به مثابه جریانی برآمده از این جامعه از این آفت بی نصیب نبوده و این چپ بیشتر از این که سیاسی باشد ، اخلاقی است .

۱۹ فوریه‏، ‏ ·

سانسور ، سانسور است .

آثار سیاسی و ادبی دنیا مملو از واژه هاست . در آثار جدلی لنین واژه هایی بکار برده شده که دیدگاه موجود اخلاقیون آنرا نه هضم میکند و نه میپذیرد . ماکسیم گورکی البته به غلط مارسل پروست را فاحشۀ بورژوازی میداند و لنین کائوتسکی را مرتد و میدانیم مرتد واژه ای مذهبی است .

دنیای محدود فکری و متکی به روش اخلاق نه قابلیت درگیر شدن با مسائل را دارد و نه توان در افتادن با مصائب را . ما نباید خود سانسوری کنیم . وقتی ادارۀ نگارش فلان و بهمان حذف واژه ها را صادر میکند با حذف صادره از طرف اخلاقیون هیچ فرق ماهوی ندارد . سانسور ، سانسور است .

۱۸ فوریه‏·

داشتن مقداری سواد ...

" شکستش را جشن نگیرید ،

شما ای مردان .

چرا که هر چند آن حرامزاده ، مرده است ،

اما آن روسپی که او را بار آورده ،

دوباره میل به جفت‌گیری دارد ." برتولت برشت

چند سال پیش در فیسبوک پستی گذاشتم که درعنوان آن واژۀ "کودکانه" را هم داشت . چند نفری بسیار آزرده شده و مرا سخت سرزنش کردند که این توهین به کودک و معصومیت اوست . از یکی از آنان که خیلی داعیۀ تئوریک بودن دارد پرسیدم که کتابی از لنین بنام "چپ روی ، بیماری کودکی" را دیده است ؟

در پستی که در مورد رضا پهلوی آورده ام ، طرفداران سینه چاک سلطنت و غیر آنها الم شنگه ای راه انداختند که استفاده از واژۀ "حرام زاده" حرام است و توهین به زن و مادر است و ... و مضمون اصلی پست به فراموشی سپرده شد .

اظهار نظر کردن درست است و لازم است . اما داشتن مقداری سواد هم برای بعضی ها لازم است .

۱۸ فوریه‏،·

اگر برشت با این شعرش گیر اخلاقیون میفتاد ، سنگسارش نمیکردند .

" شکستش را جشن نگیرید ،

شما ای مردان .

چرا که هر چند آن حرامزاده ، مرده است ،

اما آن روسپی که او را بار آورده ،

دوباره میل به جفت‌گیری دارد ." برتولت برشت

۴ فوریه‏ ·

بوروکرات و لمپن پرولتاریا

بوروکرات و لمپن پرولتاریا بالا و پائین رده بندی طبقاتی نظام کاپیتالیستی را تشکیل میدهند .

هر دو قشر انگل اند و تجسم سیستم گندیده و ضد بشری سرمایه داری را به نمایش میگذارند . منافع طبقاتیشان حکم میکند که بر جان و مال مردم پای بگذارند .

یکی مودب است و دیگری بد فرهنگ .

هر دو از یک قماشند و از یک کاسۀ لجن زار نوشیده اند .

یکی با پنبه سر میبرد و دیگری با قمه .

۲۸ ژانویه‏ ·

سازمان زحمتکشان و

موضع و تفکر سیاسی کومه له .

مخالف افشاء گری بجا و درست منصور حکمت از جریان ناسیونالیستی درون کومه له و شخص مهتدی و پناه دادن این جریان و سکوت در مقابل توطئه ها و اعمالشان و به رسمیت شناختن و پای مذاکره با آن از جانب کومه له و شخص ابراهیم علیزاده یک اشتباه نیست . یک تفکر سیاسی است .

بهروز شادیمقدم

25.2.2019

شباهت سياست ویران سازی و تاريخ زدایی , بين عملکرد فاتحان نو مسلمان ایران و حاکمین جمهوری اسلامی

شباهت سياست ویران سازی و تاريخ زدایی

بين عملکرد فاتحان نو مسلمان ایران و حاکمین جمهوری اسلامی

قصد نوشتن اين مختصر توضيح چگونگی اين واقعيت است که اگر چه درباره ی حمله ی اعراب نو مسلمان به ایران و آن چه که واقعاً بر اثر آن «فتوحات» بر سر ایرانیان آمد، گاهی بين نوشته های برخی از تاریخ نگاران معاصر ایرانی که پس از انقلاب 57 دست به قلم برده اند، تفاوت ها و حتی تضادهایی وجود دارد اما اغلب آنها در یک مورد - و آن هم بی اهمیت جلوه دادن فاجعه ای که ما ايرانيان تا هم اکنون نیز تاوان اش را می پردازیم - با هم شباهت هایی مهم دارند.

به عبارت ديگر، در نزد این دسته از تاریخ نگاران، دلایل پیروزی اعراب و شکست ایرانی ها، ابعاد ویرانی ها و کتاب سوزان ها، طول مدت مقاومت ایرانیان تا پذیرفتن دین اسلام، آن هم به زور یا به دلخواه، کاملا با مستندهایی که حتی تاریخ نگاران و نویسندگان عرب از آن دوران ها نوشته اند تفاوت دارد.

در نتيجه می توان پرسيد که چرا و چگونه، از پس انقلاب اسلامی 57، تاريخ نگاری معاصر ايران به قلب آنچه هایی پرداخته است که پيشينيان عرب و ايرانی و حتی اروپایی در مورد آنها متفق القول بوده اند؟

در واقع من، به عنوان یک علاقمند به فرهنگ و تاریخ ایران، با مطالعه ی بخشی از این نوشته های جديد به این نتیجه رسیده ام که تاریخ نگاران ایرانی معاصردر برداشت های خود از وقایعی که در ارتباط با حمله ی اعراب نومسلمان بر سر ایران آمده انصاف و بی نظری را رعایت نکرده اند. بعبارت ديگر، در برداشت های این گروه از تاریخ نویسان ایرانی به شکلی روشن اشغالگران عرب از بسیاری از عملیات مخرب شان مبری شده و کوشش بعمل آمده است تا از آن ها – به ويژه با تأکيد بر «عدالت خواه» بودن مذهب شان - چهره ای موجه ساخته شود.

در پی کوشش برای دريافت چرایی اين تغيير جهت 189 درجه ای، این مساله روشن می شود که فعالان رشته های تاریخ نگاری یا باستانشناسی ایران ، چه داخل ایران باشند و چه در خارج (حتی اگر نخواهند که در ایران پست و مقامی داشته باشند) ناچارند برای تحقیق و جمع آوری سندهایی که نیاز دارند مرتب با دانشگاه ها، پژوهشکده ها، و سازمان های مختلف میراث فرهنگی داخل کشور در تماس باشند و به ایران رفت و آمد کنند. و طی اين تماس ها متوجه سياست های فرهنگی حکومت اسلامی و خط قرمزهای ناشی از آن می شوند. حال، از آنجا که در طول 40 سال اخير این سازمان ها به شدت تحت تاثیر قوانین کاملا مذهبی و اسلام سیاسی قرار داشته اند، این افراد یا باید از نظر کاری با ایران قطع رابطه کنند و یا از خط قرمز هایی که جمهوری اسلامی دارد رد نشوند - که در آن صورت نمی توانند صداقت و انصاف یک پژوهشگر را داشته باشند.

اگر چنين نباشد می توان پرسيد که چگونه ممکن است، ناگهان پس از انقلاب اسلامی، برداشت برخی تاریخ نگاران، به ويژه آنان که که درباره ی دوره ی ساسانیان گفته و نوشته اند، با نوع برداشت تاریخ نگاران قبل از انقلاب تفاوت می کند؟ آن هم در حالی که منابع هر دوی این افراد تقریبا یکی بوده است.

واقعيت فاجعه بارتر اينکه اکنون، به مناسبت های مختلف، رسانه های خارج کشور، به ويژه رسانه های دولتی کشورهای مختلف و یا رسانه هایی که بودجه هایشان از کشورهای عربی یا بازماندگان برخی از سران حکومتی ایران تأمین می شود، فقط عقاید و نظریات این دسته از «تاریخ نگاران» و «پژوهشگران» تحريف گر بعد از انقلاب اسلامی را منعکس می کنند؛ یعنی درست از نوع همان مطالبی را که چهل سال است در داخل ایران و به وسیله ی حکومت اسلامی مسلط بر سرزمین مان تولید و تبلیغ می شوند.

البته اين امر - بخصوص در تاريخ ايران اسلامی شده - بی سابقه نيست و در عهد حاکمان اسلامی، هم از آغاز، اين روش مرسوم بوده است. بطوری که در اين رابطه می توان ديد که به راستی بین روش های حکومتی در دوران خلفای اموی و خلفای عباسی و حکومت جمهوری اسلامی از يکسو، و بین گروه های مردمان آن زمان و مردمان امروز در مقابله یا سازش با جمهوری اسلامی شباهت های شگرفی وجود دارد.

در اين مورد اشاره به يک اظهار نظر کافی به نظر می رسد، غلامحسین صدیقی، پدر جامعه شناسی و تحليل های جامعه شناختی تاريخ ایران، در کتاب «جنبش های دینی ایرانیان در قرن دوم و سوم هجری»، می نویسد:

«در این وقت سه دسته مردم موجود بود:

«- دسته‌ای که به دلخواه و ایمان کامل تعالیم اسلامی را پذیرفته و به دین اسلام گرویده بودند؛ که غالباً از طرفداران خاندان علی ابن ابی طالب بودند. این دسته از عدم شرایع و تعالیم دینی ناخشنود بودند.

«- دسته ی دیگر، که به سبب فرار از جزیه و خراج و تحصیل اعتبار و آسایش، خود را مسلمان نشان می‌دادند و در واقع نه به دین پیشین بودند و نه به دین تازه. این دسته آنگونه که انتظار داشتند با آن ها رفتار نمی شد. عرب با ایشان با سروری و بزرگی رفتار می کردند و از امتیازاتی که خود داشتند ایشان را بی نصیب می گذاشتند و این امر سبب نارضایی شان بود.

«ـ بخشی دیگر نیز همچنان به دین نیاکان خود مانده بودند. این دسته پیوسته منتظر فرصت برای خلاصی و رهایی از حکم غالبان بودند.»

در آن دوران همه ی داشته های ایران را ابتدا ویران کردند و یا اگر به دردشان خورد آن را به نام اسلامی تغییر دادند. ابتدا کتاب های دانشگاه گندی شاپور را یا سوزاندند و یا ایرانیان را وادار کردند که آن ها را به عربی و به نام آن ها ترجمه کند، و سپس الگوی گندی شاپور را با کمک پزشکان ایرانی در عراق ساختند و همزمان با رها کردن دانشگاه گندی شاپور به حال خود به گسترش دانشگاه اسلامی عراق شان که تا چند قرن با پزشکان و متخصصین ایرانی اداره می شد مشغول شدند.

بر قنات ها و سدهایی که از زمان هخامنشیان و ساسانیان ساخته شده بود (و هنوز پس از 2500 سال قابل استفاده است)، نام های اسلامی دادند، علم ریاضیات و نجوم را که در ایران باستان آغاز شده بود را به خود نسبت دادند، آتشکده ها را خالی از آتش کردند و یا به مسجدی تبدیل کردند و یا نام «امامزاده» ای واقعی یا قلابی را بر آن نهادند.

و تأمل انگیز است که در چهل سال گذشته نیز از اینگونه عملیات فراوان دیده شده است يعنی همانگونه که پس از حمله ی اعراب خلافت اسلامی با تصاحب داشته های علمی و فرهنگی ایرانیان و تحریف تاریخ گذشته ی آن ها جان گرفت «جمهوری اسلامی» نیز از یک سو با ویران کردن بازمانده های میراث فرهنگی ایران کوشيده است وظایف ویران سازی خلفای اسلامی را به اتمام برساند و، از سوی ديگر، با اعمال «جزیه های قرن بیست و یکمی» جماعتی را وادار سازد تا خشونت و فساد و فجایع دوران خلفای اسلامی را پاک سازی کرده و تمیز جلوه دهند.

در واقع، این روش یک رفتار و سياست فرهنگی و تخصصی حکومت های ایدئولوژیک مذهبی ست: تصاحب داشته های مادی گذشتگان و تبديل و قلب ارزش های ملی و غیر مذهبی مردمانی که بر آن ها حکومت می کنند به آنچه به درد استقرار و استمرار حکومت خودشان می خورد.

برگرفته از «آوای تبعید ـ شماره 9»

فوریه 2019

دو زمین

دو زمین

پیرامون نامه‌ی اسماعیل بخشی درباره‌ی شکنجه و واکنش‌ها به آن

"شک دارم به ترانه‌ای که زندانی و زندانبان همزبان زمزمه می‌کنند"[1]

سرودهایی هست که تنها کارگران می‌توانند همزبان بخوانند، مانند این:

«برخیز ای داغ لعنت خورده دنیای فقر و بندگی

جوشیده خاطر ما را برده به جنگ مرگ و زندگی

باید از ریشه براندازیم کهنه جهان جور و بند

وآنگه نوین جهانی سازیم هیچ بودگان هرچیز گردند...»

این ترانه با مضمون و تاریخ خود نشان می‌دهد که ترانه‌ی طبقه‌ی کارگر است و با کلمات میان پرولتاریا و بورژوازی مرز می‌کشد.

ترانه‌هایی هم هست که بورژوازی اگر لازم باشد با کمال میل در کنار کارگران زمزمه‌شان می‌کند. مانند این یکی:

همراه شو عزیز

همراه شو عزیز

کین درد مشترک

هرگز جدا جدا

درمان نمی‌شود...

 این یکی بالعکس هم با کلمات و هم با تاریخش تلاش می‌کند تا صف این دو طبقه را با هم مخلوط کند، به ظاهر همه را با هم همراه کند و در کنار هم بنشاند و البته روشن است که در عصر حکمرانی سرمایه، همراهی کارگر و سرمایه‌دار به معنی تبعیت کارگر از سرمایه‌دار است.

به همین ترتیب شعارهایی وجود دارد که خطِ میان طبقه‌ی کارگر و بورژوازی و جدال آشتی‌ناپذیر میان این دو را پررنگ می‌کند و نیز شعارهایی که بر این خط خاک می‌پاشد و تعارض‌های جعلی و انحرافی را عمده می‌کند.

در کنار بسیاری چیزهای دیگر، خواسته‌ها و اعتراض‌ها را هم به همین ترتیب می‌توان دسته‌بندی کرد: بعضی خواست‌ها مرز میان طبقه‌ی کارگر و بورژوازی را پررنگ‌تر و صف مستقل طبقه‌ی کارگر را تقویت می‌کنند و در مقابل بعضی خواست‌ها نیز هستند که صف متحد و مستقل کارگران را در هم می‌ریزند و کارگران را به دنباله‌روی از خواست‌های این جناح و آن جناح بورژوازی می‌کشانند.

این دوگانه که در پدیده‌های مختلف خود را نشان می‌دهد بازتاب همان نبرد آشتی‌ناپذیری است که میان کار و سرمایه جریان دارد. از سویی فراز و فرود تلاش‌های طبقه‌ی کارگر برای ساختن صف مستقل خود در جریان است و از سوی دیگر تلاش مداوم نظم سرمایه‌داری برای سرکوب کردن و به انحراف کشیدن این تلاش‌ها.

در روزهایی که گذشت، رسانه‌های حرفه‌ای و ژورنالیست‌های اتوکشیده (در العربیه و ایران اینترنشنال، بی‌بی‌سی و صدای امریکا و ...)، مترسک‌های سیاسی بورژوازی در این‌ور و آن‌ور آب، علی مطهری، سلطنت‌طلب‌ها،‌ اصلاح‌طلب‌ها، براندازهای مصمم و آشتی‌ناپذیر، "چپ‌"‌های مُدِ‌روز و مردمی، همه و همه، پس از انتشار نامه‌ی اسماعیل بخشی درباره‌ی شکنجه در مدت بازداشت به تب و تاب افتادند و نطق‌شان باز شد، ابراز نگرانی کردند و "یکصدا علیه شکنجه" وارد میدان شدند. آن‌ها اگر چه همه‌ی شعر را بلد نیستند و ناچارند گاهی صرفاً لب بزنند و گاهی هم سکوت کنند، اما درباره‌ی "حق شهروندی"، "شکنجه"، "نقض حقوق بشر"، "آزادی بیان‌" و از این دست موارد چند بیتی بلدند که به وقت خود با صدای بلند می‌خوانند.

هر کس که خود را در جبهه‌ی کارگران ببیند و جریان اعتراضات و اعتصاب اخیر در هفت‌تپه و فولاد اهواز و مجادلات و مباحثات درباره‌ی آن از مجلس تا رسانه‌های داخلی و خارجی را دنبال کرده باشد می‌تواند تصدیق کند که این توجه و همدلی ناگهانی برخلاف رویه‌ی روزهای اعتصاب است. واضح است که کارگزاران بورژوازی و سخنگویان امپریالیسم نه امروز و نه هرگز در مبارزه‌ی میان کار و سرمایه در جبهه‌ی کارگران نمی‌ایستند. رویکرد آن‌ها تغییر نکرده بلکه موضوع بحث عوض شده است. اگر تا پیش از این بحث بر سر خصوصی‌سازی و مالکیت کارخانه، حق کارگران برای تأسیس تشکل مستقل، حقوق معوقه چند ماهه و وخامت عمومی وضعیت معیشتی کارگران بود، حالا بحث از قانون اساسی، حقوق بشر، حق شهروندی، کنوانسیون‌های منع شکنجه و این قبیل چیزهاست. در این بحث جدید آن‌ها تا دلتان بخواهد حرف دارند. در این زمین آن‌ها میزبان هستند، فرصت را از دست نمی‌دهند و از امتیاز میزبانی خود به خوبی استفاده می‌کنند.

اساساً چنین اتحاد فراگیری در جبهه‌ی بورژوازی تنها در مقابل صف طبقه‌ی کارگر می‌تواند شکل بگیرد. بله، بوق‌های تبلیغاتی امپریالیسم در این ماجرا از یک کارگر حمایت می‌کنند و کارگزاران دولتی بورژوازی از "رسیدگی" به شکایت یک کارگر (طبیعتاً در چارچوب رویه‌های معمول حقوقی) استقبال می‌کنند، تا مبارزه‌ی هزاران کارگر برای خواسته‌ای طبقاتی را استحاله کنند. مبارزه‌ی اقتصادی کارگران هفت‌تپه و فولاد از گلوی آن‌ها پایین نمی‌رود، اما شکایت یک «شهروند» از بدرفتاری یا شکنجه را می‌توانند به راحتی هضم کنند.

برای آن‌ها تمام تاریخ صد ساله‌ی اخیر (و با تاکید بیشتر چهل سال اخیر) تاریخ مبارزه‌ی استبداد و دموکراسی است. هر جنگ و جدلی که در این قالب جا بگیرد از نظر آن‌ها تعیین‌کننده و اساسی است -نمونه‌ی عالی چنین جدالی همان اعتراضات پس از انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ است که جنبش سبز نام گرفته- و هر مبارزه‌ای که در این قالب جا نگیرد باید به قواره‌ی آن بُرش بخورد.

تاریخ چهل‌ساله‌ی اخیر ایران برای آن‌ها زنجیره‌ای از حوادث و وقایع بزرگ و کوچکی است که همه در این چارچوب می‌گنجند، از استعفای دولت بازرگان تا حذف منتظری، از ریاست جمهوری رفسنجانی تا دوم خرداد ۷۶، از آن‌جا تا انتخابات ۸۴ و سپس اعتراض به نتایج انتخابات ۸۸ و تا امروز. روشن است که هر جناح و گرایشی از نیروهای سیاسی بورژوازی روایتِ خود را از این وقایع دارد، اما همه‌ی آن‌ها بر سرِ نظم و توالی این زنجیره توافق دارند.

وقایعی مانند کشتار کارگران معدن مس خاتون‌آباد در سال ۸۲ یا سرکوب اعتصاب سندیکای شرکت واحد در سال ۸۴ و هزاران اعتراض و اعتصاب طبقه‌ی کارگر در این زنجیره‌ی حوادث جایی ندارد، چرا که هر اعتصاب کارگری مستقیم یا غیرمستقیم به آن تضاد ریشه‌ای، به مبارزه‌ی کار علیه سرمایه اشاره می‌کند و نظم ساختگی این زنجیره را بر هم می‌زند. در نتیجه اعتراضات کارگران تنها به شکلی و تا جایی منعکس می‌شود که بتوان آن را به شکلی قابل قبول به این رشته‌ وقایع الصاق کرد و آن را به عنوان اهرمی علیه بورژوازی رقیب به کار برد.

پس از انتشار نامه‌ی اسماعیل بخشی، سیل رنجنامه‌نویسی و خاطره‌گویی از شکنجه از چپ و راست روان شد تا مبارزه و اعتصاب کارگران و سرکوب آن به مسئله‌ی شکنجه‌ فروکاسته شود. صدها نفر روی صحنه حاضر شدند[2] تا هر کدام به سهم خود یادآوری کنند که این «برخوردها تازگی ندارد» و این مورد هم ادامه‌ی همان روندهای قبلی است، که نهایتاً یعنی مسئله‌ی هفت‌تپه و فولاد همان مسئله‌ی تیرماه 78 و جنبش سبز و ... است. محضِ آزمونی ساده، می‌توانیم وقت یکی از این داغ‌دیدگان شکنجه را بگیریم و از او بپرسیم که نظرش درباره‌ی اعتراضات و مطالبات جاری کارگران هفت‌تپه و فولاد و ... چیست، آیا اصلاً نظری دارد؟ ‌و اگر دارد، چیزی متفاوت از همان داستان‌های تکراری در مورد خصولتی‌سازی و فساد و ناکارآمدی است یا خیر.

به لطف این کمپین مبارزه با شکنجه، از این پس هفت‌تپه در خاطره‌ی این رسانه‌ها و مخاطبانش نه با اعتراض به حقوق معوقه و خصوصی‌سازی بلکه با شکنجه و نقضِ حق شهروندی و نقضِ حقوق بشر ثبت خواهد شد و این خاطره در آن زنجیره‌ی دروغین تقابل استبداد و دموکراسی به آسانی جا می‌گیرد. مبادا که در ذهن طبقه‌ی کارگر نیز چنین ثبت شود.

به خاطر داریم که همین چند وقت پیش وقتی اعتصاب هفت‌تپه در اعتراض به خصوصی‌سازی در جریان بود، رسانه‌ها و کارشناسان کل طبقه‌ی حاکم (از فارس‌نیوز تا بی‌بی‌سی و صدای امریکا) چگونه مجبور شدند بدون پرده‌پوشی موضع طبقاتی خود را در قبال خواسته‌ی لغو خصوصی‌سازی شرکت اعلام کنند.

خبرنگار «ضدسرمایه‌داری» فارس‌نیوز نوشت: «دور برگردان مالکیت یعنی چی؟ چرا باید آنچه یکبار مالکیتش تغییر کرده است، مجدد دولتی شود؟ منطق این درخواست چیست که به تجمعات رسیده است؟ برداشت اولیه این بود که نسبت به فرآیند واگذاری شرکت اعتراضاتی وجود دارد. استدلال معترضین چیست؟ یکم. خریداران کم سن و سال بودند. دوم. واگذاری بدون هماهنگی با مسولان محلی بوده و امام جمعه و نماینده شهر مخالفت داشتند. سوم اینکه خریدار شرکت نالایق و ناکارامد است. یا... نیاز به توضیح نیست که هیچ کدام از استدلال ها، اعتبار لازم را برای فسخ یک معامله ندارد. حتا ناکارآمدی خریدار با فرض صحت، دلیلی برای بازگشت به دولت نیست.»[3]

و یک کارشناس «مسائل سیاسی» در بی‌بی‌سی فارسی گفت: «خصوصی‌سازی را به صورت کلی نمی‌شود شکست‌خورده تلقی کرد. این یک تجربه‌ی خاص است... این پروسه و فرایند [خصوصی‌سازی] ایرادهای متعددی داشته و به اصطلاح این تجربه‌ی خاص‌ را منتها نمی‌شود به اصل خصوصی‌سازی تعمیم داد. به هر حال این شرکت موقعی که دولتی بود هم بحران داشت... افراد نالایقی شرکت را در دست گرفته‌اند... ناکارآمدی دولت... خصوصی‌سازی در مسیر درستی انجام نشده... خودمونی‌سازی... خصولتی... ولی راهکارش باز این نیست که این‌ها در دست دولت باشند. دولت نشان داده که هم در ایران و هم در تجارب جهانی کارفرمای خوبی نیست و تاجر خوبی هم نیست...»[4]

قریب به سی سال درباره‌ی رونق و رفاهی که اقتصاد آزاد و خصوصی‌سازی یا «واگذاری امور به مردم» در پی می‌آورد گفتند و نوشتند. سرمایه‌دار را تحت نام «کارآفرین» و «تولید‌کننده» تقدیس کردند و به کارگران وعده دادند که اگر آزاد‌سازی اقتصاد یا همان «واگذاری امور به مردم» خوب پیش برود، معیشت و رفاه آن‌ها هم تأمین خواهد شد.

 حالا این آموزه که به مدت سی سال بر پرچم بورژوازی (از سلطنت‌طلب تا اصولگرا) حک شده بود، زیر سؤال می‌رفت. عواقب فاجعه‌بار این نسخه‌ی شفا‌بخش بر معیشت و زندگی کارگران، به واسطه‌ی مبارزه و اعتصاب پیگیرانه‌ی آن‌ها، در مقابل چشم همگان قرار گرفته بود و این زنگ خطر ورشکستگی سیاسی بورژوازی را به صدا درمی‌آورد. به هر دری زدند، از دروغ «خصولتی سازی» تا نقش فساد و ناکارآمدی و تحریم‌ها آویزان شدند تا این فریب را باورپذیر کنند که مشکل در سیاست‌ها و عملکردهای این دولت و آن دولت است و نه در بنیادهای نظم سرمایه‌داری و باز وعده دادند که اگر چنین و چنان بشود کارها رو به راه خواهد شد.

آنچه در صحنه‌ی اعتصاب هفت‌تپه گذشت چکیده‌ی چرخه‌ی بی‌پایان استثمار و سرکوب طبقه‌ی کارگر در جامعه‌ی بورژوایی است. در این صحنه دو نقش در کارند: کارگر و سرمایه‌دار. و نبرد میان این دو نقش همان نبرد راستینی است که سرگذشت و سرنوشت بشر را رقم زده و خواهد زد. مادامی که نبرد کارگران در این صحنه در جریان است، آن‌ها در زمین خودی و علیه دشمن واقعی‌شان می‌جنگند. در این زمین است که طبقه‌ی کارگر می‌تواند با ابزار و سلاح مختص به خود بجنگد. تنها در این زمین است که افشای فریب‌های سرمایه‌داری و عقب راندن آن به موضع تدافعی امکان‌پذیر است.[5] تنها در مبارزه‌ی میان کار و سرمایه است که میراث، تاریخ، ادبیات، سنت و تجربیات جهانی مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر به یاری‌اش می‌آید.

به همین سبب است که در حین مبارزه‌ای مانند اعتصاب هفت‌تپه، دست و زبان تبلیغاتچی‌های بورژوازی بسته است. درباره‌ی اصل موضوع یعنی مطالبات مختلف کارگران از حقوق معوقه تا مسئله‌ی مالکیت کارخانه و نحوه‌ی اداره‌ی تولید سکوت می‌کنند و در عوض تلاش می‌کنند تا کارگران را به زمین دیگری بکشانند، زمین مبارزه‌ای که برای کارگران بیگانه است.

با جعل مفهوم خصولتی‌سازی و برجسته کردن نقش فساد تلاش می‌کنند تا نیروی کارگران رزمنده را علیه بورژوازی رقیب به کار بگیرند و نقد ریشه‌ای طبقه‌ی کارگر به مناسبات سرمایه‌داری را منحرف کنند. حال آنکه خصوصی یا دولتی، بی‌فساد یا با فساد استثمار پابرجاست و در این دعوا زندگی و هستی کارگران اگر متشکل و هوشیار نباشند بازیچه‌ی دست جناح‌های بورژوازی خواهد شد.

همین‌ها هستند که از بین همه‌ی شعارهایی که کارگران سر می‌دهند، شعارهایی مثل «فلسطین، سوریه عامل بدبختیه» یا «دشمن ما همينجاست، دروغ میگن آمریکاست»[6] را دستچین می‌کنند تا در آتش دشمنی موهوم میان زحمتکشان منطقه بدمند، امریکا و شرکایش را که تا گردن در خون مردم منطقه و جهان فرو رفته‌اند تطهیر کنند و از اعتراضات کارگران قبایی برای سیاست‌های تجاوزکارانه‌ی آن‌ها بدوزند. و نیز تلاش می‌کنند اعتراضات و اعتصابات کارگران را به هر نحوی با سرنگونی‌طلبی چپ و راست پیوند بزنند تا پروژه‌ی فشار حداکثری بر حکومت ایران را به نیروی طبقه‌ی کارگر به پیش ببرند، در حالی که در امروز و فردای خاورمیانه، هیچ سیاست پرولتری بدون همبستگی طبقه‌ی کارگر همه‌ی کشورها و بدون ایستادگی در مقابل مداخلات امپریالیستی امکان‌پذیر نیست. هر نوع اعلام حضور سیاست پرولتری به طور قطع با تهاجمی به مراتب شدید‌تر و وحشیانه‌تر از آنچه امروز از سوی امپریالیسم در جریان است مواجه خواهد بود و در مقابل چاره‌ای جز دفاع از خود نخواهد داشت[7]، به ونزوئلا نگاه کنید.

در این فقره‌ی آخر (عادی‌سازی دخالت امپریالیستی درون جنبش طبقه‌ی کارگر) چپِ سرنگونی‌طلب به طرز جالب توجهی مشغول جهد و جهاد است، مقدمه‌ای برای یک جهاد واقعی همانند آنچه هیلاری کلینتون و شرکا در سوریه ترتیب دادند. نحوه‌ی مواجهه‌ی چپ با اعتصاب‌های هفت‌تپه و فولاد و پیامدهای آن خود می‌تواند موضوع بحث و نوشته‌ای دیگر باشد، اما مسئولیت سیاسی ایجاب می‌کند که هر چند مختصر به آن بپردازیم.

رسوخ ایده‌ی جامعه‌ی مدنی به درون چپ و وسوسه‌ی جایگزینی مبارزه‌ی طبقاتی با مبارزه‌ی مدنی، میراثِ دورانِ افول سوسیالیسم در انتهای قرن بیستم است. بخش عمده‌ی چپ این تناقض را تصریحاً یا تلویحاً به سود جامعه‌ی مدنی حل و فصل و صندلی‌های جناح چپ بورژوازی را برای خود رزرو کرده است. از «حزب چپ»ی که خیال دارد نماینده‌ سوسیال‌دموکراسی در جمهوریِ سکولارِ ایرانِ آینده باشد تا به اصطلاح کمونیسمی که برایش مبارزه با مذهب از مبارزه‌ی طبقاتی اهمیت بسیار بیشتری دارد و الغای استثمار حتی جزء 10 اقدام فوری انقلابیش هم نیست[8]، در جبهه‌ی بزرگ اپوزیسیونِ چپِ بورژوایی جای می‌گیرند: چپی که قواعد و ضوابط سیاست بورژوایی را پذیرفته، کارگزارِ استراتژی‌های گوناگون اپوزیسیون بورژوایی و دنباله‌روی هر تحرکی است که راه به استحاله یا سرنگونی جمهوری اسلامی می‌برد.

 بخش کوچکتری از چپ اما به واسطه‌ی مرزبندی (هر چند مبهم و نامتعین) با ایده‌ی سرنگونی‌طلبی و آگاهی از خطراتِ مداخلاتِ امپریالیستی برای امر مبارزه‌ی طبقاتی هنوز به چنین انحطاطی درنغلتیده است. حل تناقضِ پیش‌گفته به نفعِ گرایش به کمونیسم پرولتریِ درونِ این بخش از چپ می‌تواند سرنوشت متفاوتی برای آن رقم بزند و این امری مربوط به آینده و وابسته به تحولات عینی پیش روست.

خلاصه آن که این رسانه‌ها و سخنگویان بورژوازی تلاش می‌کنند تا طبقه‌ی کارگر را از زمین مبارزه‌ی طبقاتی به زمین مبارزه‌ی مدنی بکشانند، زمینی که از آن بورژوازی است و قواعد مبارزه در آن را او تعیین می‌کند. در این زمین خطر تفرقه و چنددستگی هر لحظه صف کارگران را تهدید می‌کند. سلاح‌ها و سنت و تجربیات طبقه‌ی کارگر در این‌جا یا کارکردی ندارند و یا علیه خود او به کار می‌روند. در این صحنه، کارگران نه در نقش یک طبقه، یک جمع با منافع مادی مشترک، که در نقش شهروندان منفرد وارد می‌شوند.

نامه‌ی اسماعیل بخشی درباره‌ی شکنجه در مدت بازداشت خروج از زمین مبارزه‌ی طبقاتی و وارد شدن در باتلاق مبارزه‌ی مدنی است. بخشی در نامه‌اش در مقام یک شهروند و بابت نقض حقوق شهروندی و زیر پا گذاشتن حقوق بشر، اخلاق و انسانیت شکایت می‌کند. در نامه‌ی او اشاره‌ای به رنج روزمره‌ای که در زندگی کارگران جریان دارد، به مبارزه‌ی سرسختانه‌ی آن‌ها و به توطئه‌ی جاری برای علم کردن شورای اسلامی کار نشده است. نامه‌ی بخشی می‌تواند امضای هر کسی را که مدتی بازداشت شده و تحت بازجویی قرار گرفته پای خود داشته باشد و به همین علت می‌توان گفت که از جانب یک شهروند و نه یک رهبر کارگری نوشته شده است. این نامه از جنس آن سرودهایی نیست که تنها کارگران می‌توانند بخوانند و به همین علت هم همه‌ی آن‌ها که نام بردیم از آن استقبال کرده‌اند. درباره‌ی محتوای نامه به چند نکته می‌توان اشاره کرد:

۱. شکنجه در مدت بازداشت یکی از شکل‌های سرکوب طبقه‌ی کارگر توسط بورژوازی است. این سرکوب در سطوح و حیطه‌های مختلف جامعه‌ی بورژوایی به اشکال گوناگون در جریان است و بنیادی‌ترین شکل خود را در اجبار کارگر به فروش نیروی کار خود می‌یابد. کارگری که نیروی کار خود را نفروشد محکوم به رنج و گرسنگی است و کارگری که نیروی کار خود را می‌فروشد شاید از گرسنگی رها شود اما رنجِ فرساینده‌ی زندگی هر روز با او خواهد بود.

۲. سرکوب طبقه‌ی کارگر مانند هر امر دیگری که به رابطه‌ی کار و سرمایه‌ مرتبط است الزاماً خصلتی طبقاتی دارد. بازداشت، شکنجه، اخراج و حبس کارگران هر چند با همان لوازم و ابزار مادی و حقوقی انجام می‌شود که برای سرکوب دیگر محکومان به کار می‌رود، اما واجد ضرورتی بنیادی و حیاتی برای نظم سرمایه‌داری است. یک دولت بورژوایی شاید بتواند روزی سرکوب این یا آن گروه هویت‌طلب یا اقلیت را کنار بگذارد اما هرگز نمی‌تواند از سرکوب مبارزه‌ی طبقاتی دست بکشد،چرا که مبارزه‌ی کارگران بنیادِ نظم طبقاتی را تهدید می‌کند. پس تا مناسبات طبقاتی برقرار است سرکوب طبقاتی نیز در کار خواهد بود.

۳. اما پذیرش این امر که سرکوب طبقه‌ی کارگر ریشه در استثمار دارد ابداً به این معنی نیست که مبارزه با شکل‌های مختلف سرکوب طبقه‌ی کارگر (از جمله شکنجه) غیرضروری و زائد است. به عکس، طبقه‌ی کارگر نمی‌تواند مبارزه‌ با استثمار را به پیش بَرَد بدون این که همزمان با سرکوب و اقدامات پلیسی بورژوازی مقابله کند. روحیه‌ی تسلیم و رضا با مبارزه‌ی مرگ و زندگی‌ای که طبقه‌ی کارگر درگیر آن است نسبتی ندارد، اما خود این مبارزه علیه سرکوب باید در پیوند با مبارزه‌ی طبقاتی و به شیوه‌ای طبقاتی پی گرفته شود. به شیوه‌ای پی گرفته شود که در صف این مبارزه برای عناصر سیاسی و تبلیغاتی بورژوایی و امپریالیستی که هیچ نسبتی با منافع طبقه‌ی کارگر ندارند جا باز نکند، با آن سطحی از رادیکالیسم پرولتری که بورژوازی را ناچار کند در مقام طبقه‌ی حاکم از بنیان‌های نظام اجتماعی موجود دفاع کند و به او فرصت ندهد تا در مقام مصلح یا منتقد یا دادخواه، راهبر یا هدایت‌گر اعتراضات کارگران شود.

لبّ مطلب این است که بورژوازی برای حفظ و حراست از سلطه‌ی طبقاتی خود می‌بایست همواره اصل وجود مناسبات طبقاتی را انکار کند. بورژوازی تلاش می‌کند تا در چشم کارگران نه به عنوان طبقه‌ی حاکم، که به عنوان نماینده‌ی مصالح و منافع عمومی کلّ جامعه جلوه کند. در مقابل طبقه‌ی کارگر می‌تواند و می‌بایست در هر تقابلی بر موضعی پافشاری کند که این فریب را افشا می‌کند و بورژوازی را به موضع حاکم و مدافع کلیت مناسبات موجود برگرداند.

***

آن دو نقل قول از فارس‌نیوز و بی‌بی‌سی را در ذهن بیاوریم. دو سخنگو از دو جناح رقیب بورژوازی در مواجهه با خواستِ کارگران هفت‌تپه به پایه‌های مادی مشترک خود برمی‌گردند و از دور دست دوستی می‌دهند. برای هر دوی آن‌ها «خصوصی‌سازی» سیاستی اساساً صحیح و برگشت‌ناپذیر است. در نتیجه، اگر از تعارفات دمکراتیک صرفنظر کنیم، مخالفت با خصوصی‌سازی باید با انواع ابزارها سرکوب شود: سرکوب سیاسی-تبلیغاتی و سرکوب پلیسی[9]. پس باید از خود بپرسیم چگونه ممکن است که یکی از این جناح‌ها به سرکوبی که خود تجویز کرده معترض شود و به دادخواهی کارگران برخیزد؟ فریب همین‌جا نهفته است.

بدون نشان دادن رابطه‌ی میان خصوصی‌سازی، حقوق معوقه و بی‌تشکلی کارگران هفت‌تپه با سرکوب پلیسی آن‌ها، اعتراض به شکنجه از مضمون پرولتری خالی می‌شود. چنین اعتراضی در حکم پاره‌سنگی است در دست یک جناح بورژوازی که در میانه‌ی دعوا آن را به سمت جناح دیگر پرتاب می‌کند. اکنون تا حدی روشن می‌شود که جای خالی رنج و مبارزه‌ی جمعی کارگران هفت‌تپه در نامه‌ی اسماعیل بخشی، چگونه آن نامه را به بازیچه‌ی دستِ بورژوازی اصلاح‌طلب و برانداز بدل می‌کند[10].

 مبارزه‌ی پرولتری با شکنجه و سرکوب دقیقاً باید از همین فریب پرده بردارد و نمایندگان هزار رنگ بورژوازی را مجبور کند تا درباره‌ی سرکوب پلیسی کارگران با همان صراحتی سخن بگویند که از خصوصی‌سازی، سرکوب معیشتی و استثمار روز‌افزون کارگران به نام توسعه و رونق اقتصادی دفاع می‌کنند. مبارزه‌ی پرولتری با شکنجه تنها با اشاره به تمام ابعاد سرکوبی که بورژوازی بر علیه پرولتاریا اعمال می‌کند امکان‌پذیر خواهد شد.

کارل مارکس، آموزگار پرولتاریا، درباره‌ی تفاوت انقلاب‌های بورژوایی و پرولتری نوشت:

«انقلاب‌های بورژوایی ... با سرعت تمام از یک کامیابی به کامیابی دیگر می‌رسند... اما این همه دوامی ندارد و طولی نمی‌کشد که این شور و شوق‌ها به نقطه‌ی اوج خود می‌رسد. و جامعه به دورانی طولانی از پشیمانی در حالتی فرو می‌رود که هنوز فرصت نیافته است کامیابی‌های دوره‌ی توفان و التهابش را با آرامش و سنجیدگی جذب و هضم کند.

انقلاب‌های پرولتری برعکس ... هماره در حال انتقاد از خویش‌اند، لحظه به لحظه از حرکت بازمی‌ایستند تا به چیزی که به نظر می‌رسد انجام یافته است دوباره بپردازند و تلاش را از سر گیرند، به نخستین دودلی‌ها و ناتوانایی‌ها و ناکامی‌ها در نخستین کوشش‌های خویش بی‌رحمانه می‌خندند، رقیب را به زمین نمی‌زنند مگر برای فرصت دادن به وی تا نیرویی تازه از خاک برگیرد و به صورتی دهشتناک‌تر از پیش رویاروی‌شان قد علم کند...»[11]

بر همه‌ی کوشندگان طبقه‌ی کارگر واجب است که هر لحظه از حرکت بازایستند و به آنچه پیش از آن انجام داده‌اند دوباره بنگرند. انتقاد از خود جزئی از خود مبارزه‌ی انقلابی جنبش‌های پرولتری است، مبارزه‌ای ضروری برای استحکام صف مستقل طبقه‌ی کارگر و تصفیه‌ی جنبش آن از همه‌ی خصلت‌ها و گرایش‌های ضدپرولتری و بورژوایی.

جلال اعتماد‌زاده

بهمن 97

 

[1]        از حسین پناهی

[2] در یکی از مضحک‌ترین نمونه‌ها، یکی از معترضین به حجاب اجباری ۶ دقیقه از وقت آنتن «گران‌قیمت» بی‌بی‌سی فارسی را گرفت تا از «شکنجه‌ی روانی» بعد از بازداشتش بگوید که شامل ضبط گواهی‌نامه‌ی رانندگی و تجدید دادگاه طلاق او بود.

[3]        http://fna.ir/bpp52c­ غلط‌های نوشتاری نقل قول همگی مربوط به منبع است.

[4]        http://www.bbc.com/persian/tv-and-radio-46257905

[5]        می‌گویم «امکان‌پذیر» چرا که حتی در این زمین نیز پیروزی طبقه‌ی کارگر تضمین شده نیست و اتخاذ استراتژی و تاکتیک اشتباه می‌تواند مبارزه را به انحراف و شکست بکشاند. درباره‌ی استراتژی‌ و تاکتیک‌های جنبش کارگری این نوشته خواندنی‌است: «مبارزات کارگران: استراتژی‌ها و تاکتیک‌ها»، خسرو خاکبین.

[6]        سخنگوی وزارت خارجه‌ی امریکا در واکنش به اعتراضات کارگران هفت‌تپه در یک توییت نوشته بود: «در دموکراسی‌های واقعی کارگرانی را که برای حقوق و دستمزد خود به اعتراضات مسالمت آمیز دست می‌زنند دستگیر نمی‌کنند». او البته نگفت که آیا چنین دموکراسی واقعی‌ای هرگز هیچ‌کجای جهان وجود داشته یا خیر، اما ما می‌دانیم که دولت‌ها نه به دو دسته‌ی «دموکراسی‌های واقعی» و «دموکراسی‌های دروغین» که به دو دسته‌ی «دیکتاتوری‌های بورژوایی» و «دیکتاتوری‌های پرولتری» تقسیم می‌شوند. در خود ایالات متحده اعتصاب در بعضی از بخش‌های عمومی از جمله در مدارس دولتی غیرقانونی است. همین‌طور هر گونه اعتصاب که مورد تأیید و حمایت یک اتحادیه نباشد غیرقانونی است و اعتصاب‌های غیرقانونی در مواردی به اخراج اعتصاب‌کنندگان منجر شده است و این موارد مربوط به سال‌های بعد از ۱۹۷۰ است. پیش از آن تاریخ هم ایالات متحده مانند هر جای دیگری از جهان صحنه‌ی‌های خونینی از سرکوب اعتصاب‌کنندگان توسط بورژوازی را شاهد بوده است. معروف‌ترین این سرکوب‌ها، کشتار «هی‌مارکت» در ماه می سال ۱۸۸۶ و در جریان اعتصاب کارگران در شهر شیکاگوست. اول ماه می به یاد این روز خونین به عنوان روز جهانی کارگر انتخاب شد.

[7] حزب کمونیست کارگری (که نه کمونیست است و نه کارگری) در خرداد 93 برنامه‌ای تحت عنوان «وقتی قدرت دست ما باشد» منتشر کرده. «حککا» در این برنامه اقداماتی را شرح می‌دهد که این حزب در صورتی که پس از سرنگونی جمهوری اسلامی قدرت در دستش باشد انجام خواهد داد. بند یازدهم این برنامه نوید می‌دهد که:«تاسیسات اتمی را برمیچینیم و سلاح های کشتار جمعی را نابود میکنیم. رابطه با دنیای غرب را گسترش میدهیم ...». جلوتر (در بندهای 14 و 16) معلوم می‌شود که حککا می‌خواهد استثمار را هم ممنوع کند و «شوراهای مردم» را تشکیل بدهد. از این بگذریم که حککا کدام سلاح کشتار جمعی را در ایران کشف کرده که بازرسان و آژانس‌های بین‌المللی هنوز نتوانسته‌اند کشف کنند. برچیدن تأسیسات اتمی هم افتخاری ندارد و این بر پیشانی دولت اعتدال حک شده است. از تعریف کژ و کوژ سرمایه‌داری و «شوراهای مردم» هم که بگذریم، اصلِ مسئله اینجاست که حککا وعده‌ی یک کشور شوراها را می‌دهد که با غرب روابط گسترده‌ای دارد. پس حککا درست پیش از آن که «کوبانی» این‌قدر گُل کند همان ایده‌ها را در سر داشته. افسوس که شناگران ماهر همیشه آبی پیدا نمی‌کنند.

[8] رجوع کنید به «وقتی قدرت دست ما باشد». می‌توان انتظار داشت که وقتی سیاهه‌ی خواسته‌های جنبش‌هایِ مدنیِ رنگ و وارنگ مقداری بلندتر شود، بند مربوط به الغای استثمار و سایر موارد مزاحم دیگر بدون سر‌و‌صدا از انتهای برنامه بیرون گذاشته شوند. تا آن زمان هم هم بورژوازی می‌تواند آسوده‌خاطر باشد که حککا تا کار مذهب را یکسره نکند به سراغ الغای استثمار نخواهد آمد.

[9] این مسئله که خودِ خواسته‌ی لغو خصوصی‌سازی شرکت یا اداره‌ی شورایی آن در لحظه‌ی کنونی به پیشبرد مبارزه‌ی طبقاتی کمک می‌کند یا خیر، موضوع بحثی دیگر است. به اعتقاد من در اینباره ملاحظات چند‌وجهیِ نویسنده‌ی مقاله‌ی «مبارزات کارگران: استراتژی‌ها و تاکتیک‌ها» روشنگر است. همچنین بدیلی که وی در مقابل اداره‌ی شورایی طرح می‌کند یعنی سندیکای مستقل، با الزامات و محدودیت‌های کنونی مبارزه‌ی طبقاتی متناسب است. ناگفته پیداست که پاسخ آن دو سخنگوی بورژوازی در قبال خواستی چون تأسیس سندیکای مستقل کارگری هم چیزی جز سرکوب نخواهد بود، تاریخِ همه‌ی دولت‌های‌ بورژوازی ایران گواهی می‌دهد.

[10] حتی یک سرکوب خونبار با خصلتی کاملاً سیاسی مانند اعدام‌های تابستان و پاییز 67 نیز می‌تواند با جدا شدن از زمینه‌ی تاریخی و سیاسی خود به دستمایه‌ی چنین بازی کثیفی بدل شود. نمایشِ پر سر‌و‌صدا و شرم‌آوری که «ایران تریبونال» نام گرفت شاهد این مدعاست.

[11] کارل مارکس، هیجدهم برومر لوئی بناپارت، ص 17

February 24, 2019

سایت گویا نیوز !



 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

نخستین نشست خبری پروژه ققنوس روز جمعه در دانشگاه جرج واشنگتن با سخنان رضا پهلوی پسر شاه سابق ایران برگزار شد . در این نشست رضا پهلوی که خودش را وارث و ولیعهد برای ایران میداند یکی از هدف‌های این پروژه را استفاده از دانش متخصصان ایرانی برای بازسازی خودش در سیاست ذکر کرد . رضا پهلوی و خانواده اش در مفت خوری سوابق درخشانی دارد .


رضا پهلوی که از طرف کاخ سفید شاهزاده لقب گرفته است ابراز امیدواری کردکه همه خایه مالان ایرانی به این طرح مفت خوری بپیوندند...

پروژه ققنوس یک پروژه " سیاسی علمی تخمی " است که از گروه‌های مختلف علمی ، سیاسی و تخمی تشکیل شده است . دکتر الهیار کنگرلو دانشمند بخش نوروبیولوژی و فیزیک مغناطیسی دانشگاه کلمبیا و مؤسسه روانپزشکی نیویورک مدیریت علمی پروژه ققنوس را بر عهده دارد . وتمامی مخارج این پروژه سیاسی را کاخ سفید به عهده دارد . در بخش تخمی آن هم مداحانی هستند که برای گذشته اشگ میریزند...


در این قسمت با هم بخش تخمی پروژه ای سیاسی را آنالیز میکنیم ...


چگونگی ضربه ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ و کشته شدن موسی خیابانی...


یک مثنوی جدید توسط یک ابلهی عقب مانده ایی منتشر شد در کنار آنالیز جهانی فوتبال و عملکرد اف بی ای و جوایز اسکار و دهه فجر و راهیان نور و راندمان مافیا و قیمت گوشت بز و باقی وقایع کهکشان راه شیری این بار کشف کرد که ضربه نظامی سیاسی نوزدهم بهمن 1360 تقصیر خودشان بود .


طولانی بودنش مثل قصه حسین کرد شبستری است ، تیترش را در بازار صفی علی شاه دیدم در میان اجناس قدیمی و اوراقی مثل تارزان زنگ زده و آدامس جویده شده و ...نیازی به ادامه نبود .


دکه ای به نام گویا داریم ... زمانی که خرمگس قصه ما تصمیم گرفته بود وزوز کنان در فلک سیاسی رهبری اپوزسیون را به دست گیرد ، ابتدا از همین دکه گویا شروع شد با همراهی اسکولانه خودنویس . و اینجوری خرمگس قصه آن شد که حالا میبینیم .


کلاس دوم دبستان حکایت تصمیم کبری را داشتیم و حالا رسیدیم به گویا ... در داستان تصمیم کبری همان زمان بی خبر ماندیم ولی در تصمیم گویا از همان ابتدا معلوم بود خبری نیست به جز تیترهای جاکشی سیاسی ...


راسش دقیق نمیداتم صاحب دکه گویا کیست ؟ فقط میدانم در کار دکه و فروش آدامس و پفک ... کمی با تجربه است و کمی تا حدودی هم شش و هشت میزند...


ما مجموعا یک تاریخ داریم و یک تجربه که در رفتارهای سیاسی تاریخ تکرار نمیشود . پس آنچه اتفاق افتاد تکرار نمیشود و همین تاریخ تجربه ای است که در زمان خودش اجتناب ناپذیر بود و نتیجه اش میوه شیرینی نیست تاریخ یعنی آنچه گذشت ، تجربه به چگونگی آن تاریخ ربط دارد و تمامی این مجموعه بعد از اتفاق فقط به درد ثبت شدن میخورد ... اگر کسی دنبال مقصر برای وقایع 40 سال پیش میگردد حتما از خودش و پدرش و اجداد میمونش در بالای درخت شروع کند .


جنگ جهانی دوم دیگر تکرار نمیشود ولی حالا عمده آنالیزها دنبال این نیست که مقصر هیتلر بود و یا مقصر فقط هیتلر ... الان ذره بین ها که برای آنالیز میگذارند روی آن تاریخ و اتفاق نامیمون ...زمان و مکان و شرایط اقتصادی تمامی اروپا و شرایط اجتماعی آلمان و خلاصه یک مجموعه عظیمی از وقایع را در کنار هم میگذارند و به ظهور هیتلر میرسند و فقط با همین نگاه علمی در جنگهای جهانی فرضی بعدی ، شما شاهد هیتلری دیگر نخواهید بود .

برسد به دست آن جاکش گویایی که مثل عقب مانده های ریقو دنبال مقصر برای اتفاقات 40 سال پیش میگردد و آن رسانه قرمساقی که به این تیترهای انحرافی انعکاس میدهد .
 

محمد توسلی، دبیر کل نهضت آزادی، در نامه ای از توی قبر مشترکش با خمینی نوشته که سیاست کنونی آمریکا و تحریم علیه حکومت اسلامی ایران خیلی بد است.نهضت آزادی ایران پس از تحول سیاسی 1357 در کنار جبهه ملی دولت موقت اسلامی را تشکیل داد و از جمله گروهایی بود که برای سفت شدن جاپای خمینی خیلی زحمت کشید . اما پس از آن توسط خمینی به حاشیه رانده شد و نهضت مشغول مالاندن تخم عظما شد و حالش را میبرد . نهضت خواهان اجرای توافق‌های بین‌المللی با حکومت اسلامی شده و مافیای ولایت فقیه را "ضامن صلح و امنیت جهان" دانسته است.

چی بگم ننه ؟


اتحاد دمکراتيک آذربايجان - بيرليک، جنبش جمهوريخوهان دموکرات و لائيک ايران، حزب تضامن دمکراتيک اهواز، حزب دمکرات کردستان ايران، حزب دمکرات کردستان، حزب کومه له کردستان ايران، حزب مردم بلوچستان، سازمان اتحاد فدائيان خلق ايران، شورای موقت سوسياليستهای چپ ايران و کومه له زحمتکشان کردستان ، در جلسه‌ای در شهر هانوفر آلمان با عنوان "همبستگی برای آزادی و برابری در ایران" اعلام موجودیت کرده‌ است.


این ائتلاف با 20 شرکت کننده و درود به روح پرفتوح امام خمینی آغاز به کار کرد و به زودی شاید سهامش صعود کند ، ائتلاف از گروه‌های چپگرا و گروه‌های متمرکز بر حقوق اقوام مختلف در ایران تشکیل شده است. ائتلاف میگوید حتما سرنگون میکند...

چی بگم بابا ؟


بعضی چه تلاشی میکنند تا ثابت کنند پوتین و خامنه ای و اسد از ترامپ بهترند ... کاخ سفید البته انبوهی اشکال اساسی دارد ولی در مقایسه با پوتین و خامنه ای و اسد...صد رحمت به کاخ سفید . اینقدر هم برای خنثی کردن اثرات نشادر خودتان را به درودیوار نکشید . به قول قدیمها اگر صد سال از بی گوشتی بمیرم ، کلاغ از پشت قبرستون نگیرم .
زیر عبای خامنه ای و خایه مالی پوتین ارزانی خودتان !
 
 
 
 


23.02.2019
اسماعیل هوشیار

صدا و سیما جمهوری اسلامی ننگ مردم ایران است

صدا و سیما جمهوری اسلامی ننگ مردم ایران است


صدا و سیما چند روز پیش زن و شوهری را به استودیو دعوت کرده بود که داستان زندگی مشترک خود را با لبخند در برابر دروبین شرح میدادند. هدف از پخش چنین برنامه ای از طرف صدا و سیما عادی جلوه دادن این کار زشت ،و جنایت آمیز برای تثبیت قوانین شرعی در دین اسلام کپک زده بود. هدفش از این نمایش مضحک سر کوب ، تحقیر و تمکین کردن زنان به فرهنگ مرد سالاری ، بردگی و زانو زدن در مقابل قوانین ضد بشری و قرون وسطایی قران میباشد. برنامه صدا وسیما با بیشرمی و وقاحت در باره زنی بود که بیست وهفت بار به دلیل کتک خوردن از همسرش درخواست طلاق داده است اما همچنان با خفت و خواری در زندگی مشترک با او مانده است .هدف از این بحث عادی سازی خشونت علیه زنان می باشد

در طول این چهل سال حکومت مافیای فاسد و ضد زن بزرگترین تبعیض ،توهین و بی حقوقی مطلق را نسبت به زنان ایران روا داشته است .چهل سال است زن و مرد را در محیط کار ، کارخانه و ادارات و اموزش پرورش از هم جدا کرده است . چهل سال است که بر پا کردن جشنهای مختلط در تمام نقاط ایران با مشکلات به اصطلاح امنیتی و سرکوب روبرو است . چهل سال است ورود زنان به استادیونم ها ممنوع است.چهل سال است اگر بخواهید مراسم جشن عروسی برگزارشود بایستی گروه حراست ،این سربازان به جا مانده امام زمان مجوز جشن عروسی را بدهند.دلیل گرفتن مجوز کنترل عروسی توسط گروه حراست است که مبادا زن و مرد با هم برقصند و باعث زمین لرزه بشود. چهل سال است حاکمان جمهوری اسلامی با این دین کپک زده زنان ایران را کنترل میکنن .


چهل سال است زنان به وسیله خواهران زینب ، گروه منکرات ، نیروی انتظامی ،اطلاعات سپاه پاسداران ، سربازان اتش به اختیارزیر نظر خامنه ای جلاد، کنترل می شوند . چهل سال است به کودکان با حکم شرع و شریعت کثیفشان به اسم ازدواج مورد تجاوز قرار میگیرند چهل سال است که با زور ، زندان ،اعدام و اسید پاشیدن حجاب را به زنان ایران تحمیل کرده اند .چهل سال است برزگترین ظلم رادر حق زنان ایران به وسیله این نمایندگان خدا روی سر زمین اجرا کرده اند .در هیچ گوشه ای از دنیا شاهد چنین جنایتی در حق زنان شرافتند و ازادیخواه نمیبینید مگر در کشورهای اسلامی و عقب افتاده و یا همپالکی جمهوری اسلامی.


سران حکومت جمهوری اسلامی به خوبی در یافته اند که با وجود این همه جنایت در طول این چهل سال هنوز هم نتوانسته اند و نمیتوانند زنان ارادیخواه و برابری طلب را تسلیم قوانین پوسیده و قرون وسطای خودشان کنند .چهل سال است زنان در ایران شجاعانه و با تحمل همه گونه خسارات جانی و مالی را به جان خریده اند و تسلیم قوانین کثیف اسلام نشده اند. آنها برای به دست اوردن حقوق کامل برابری زن ومرد کوتاه نیامده و پا به پای مردان برای به زیر کشیدن حکومت جمهوری ضد بشری تلاش و مبارزه میکنند.


نقش و دخالت زنان در مبارزه بر حق کارگران فولاد اهواز و کارگران هفت تپه ، مبارزه ملعلمان ،پرستاران ، بازنشستگان ، دانشجویان ازادیخواه و برابری طلب ،دختران انقلاب، زنان کمونیست در تبعید و زندانی و هزاران نمونه دیگر در سراسر ایران بیان گر این است که زنان دیگر زیر با ر قوانین دروغین شرع و شریعت جمهوری اسلام نمیروند و یاوگویهای امام جمعه های مرتجع و انگل را قبول ندارند.


مردم دیگربرای تبلیغات صدا و سیما جمهوری اسلامی و این نوع شعبده بازی ها ارزشی قایل نیستند و این چرندیات را به تمسخر میگیرند . در هر جامعه ای که زن و مرد در تمامی قوانین اجتماعی ،سیاسی و فرهنگی در پراتیک مساوی نباشند ان نظام حاکم را باید به زباله دان تاریخ انداخت .دوران نابرابری و تبعیض، مرد سالاری و دخالت در زندگی خصوصی انسانها تمام شده است. زن ناموس ،شرف و ابرو هیچ مرد مرتجعی نسیت .هر نوع کشتن، ،زور گفتن و کتکاری زن توسط مردان باید گزارش داده شود. فریاد بزنید زن برده نیست . زن با مرد هیچ فرقی ندارد. تبعیض بس است .فریاد


بزنید سن قانونی یعنی هجده سال به بالا. هر کسی خودش صاحب تن خودش است ربطی به پدر، مادر ،برادر،عمو و دایی ندارد . فراخوان من این است که کارگران پیشرو ،کمونیستها ،زنان وانسانهای شرافتمند ان جامعه برای سرنگونی جمهوری اسلامی با اتحاد و قدرت خود به میدان بیایند و این حکومت مافیایی ،دزد و ضد بشری را به زیر بکشید

زنده باد برابری زن و مرد


زنده باد سوسیالیزم

24.2.2019 ابراهیم اتمانی

ققنوس اسم رمز کرکس!!

حزب رستاخیز جواب نداد، انجمن پادشاهی جواب نداد، مشروطه خواهان خط مقدم جواب نداد، حزب مشروطه ایران جواب نداد، شورای ملی ایران جواب نداد، مرز پرگوهر جواب نداد، فرشگرد جواب نداد، اما شاهزاده رضا پهلوی مفتخر است که از خاکستر همه آنها ققنوس را برای بازسازی ایران به پرواز درآورد. این پروژه جدید قرار است زیر نقاب دوری از سیاست، فقط دغدغه علمی داشته باشد.

شاهزاده به کمک دکتر فیزیک الهیار کنگرانی در امریکا شماری عمدتا مجذوب نظام موروثی و انگلی پادشاهی که دارای مدرک دکترا یا فوق لیسانس میباشند را گرد آورده است تا "محصولات صرفا علمی" خود را برای بازسازی ایران عزیز که در شرف نابودیست ارائه کنند. هر یک از این افراد سرپرستی یک بخش را به عهده دارند و قول داده اند که به شیوه ای علمی و با پرهیز از گرایشات سیاسی ، فقط اندیشه های ناب تولید کنند!؟

در اولین کنفرانس اعلام موجودیت ققنوس که همزمان با تولد جورج واشنگتن ( اولین رئیس جمهور امریکا و بزرگترین زمین دار و برده دار زمان خود) در پایتخت امریکا ( تنها ناجی عالم بشریت!! ) برگزار شد این حضرات "غیرسیاسی" تا توانستند به اقتصادیات سوسیالیستی فحش دادند و همزمان به تمجید از ابتکار نبوغ آسای رضا پهلوی دوم ( تنها مدعی تاج و تخت در ایران) پرداختند. اما اگر از این شوخی بی مزه غیرسیاسی بگذریم پرسش اساسی همانا این است که این اتاق فکر - این دولت علمی در تبعید - بازسازی ایران را در همین رژیم استبدادی - سرمایه داری جمهوری اسلامی میخواهد به پیش ببرد و یا بعد از سرنگونی این رژیم؟ در این رابطه هر یک از حضرات دارای دکترا و فوق لیسانس حرفهای گوناگونی میزدند. عده ای میگفتند کشور دارد از دست میرود و بنابراین ما ا زهر فرد و یا نهادی که بخواهد از تولیدات علمی ما بهره ببرد استقبال می کنیم. خوب فورا این پرسش ساده مطرح می شود که آیا این نوع کمکهای علمی سبب تداوم و تقویت حاکمیت رژیم اسلامی نمی شود ؟ عده ای اما معتقد بودند لازمه تحقق پروژه های علمی وجود فضای باز سیاسی است. خوب، فورا این پرسش مطرح می شود که پس الویت روز برای نجات کشور ایران نه ارایه طرحهای بازسازی برای تقویت این رژیم، بلکه کمک به سرنگونی جمهوری اسلامی از طریق یک انقلاب مردمی است. و وقتی برخی خبرنگاران حاضر در محل کنفرانس، همین پرسش ساده را طرح کردند بالافاصله گردانندگان ققنوس پاسخ دادند : نه نه ما فقط یک اندیشکده علمی هستیم و کاری به سیاست و استراتژی سیاسی نداریم .

اما اگر هیچکس نداند ما میدانیم که شاهزاده میانسال که چهل سال منتظر بازگشت به کاخ نیاوران بوده است بیخود نمی آید وقت خود را صرف پروژه ای صرفا علمی کند که میخواهند طرح های بازسازی به داخل کشور - از جمله رژیم ایارن - صادر کنند؟!

نه! نباید ساده باشیم. این پروژه بنام فعالیت علمی دارد مقدمات یک دولت یا کابینه در تبعید را کلید میزند. اینها میخواهند چیزی آماده و حاضر داشته باشند تا اگر به کمک انقلاب مردم و یا حمله امریکا و متحدینش، رژیم ایران سرنگون شد از مجاهدین خلق که هم رئیس جمهور و هم دولت در تبعید دارند عقب نمانند.

بدین ترتیب مشخص می شود که این پروژه به اصطلاح علمی، قبل از آنکه به پرنده افسانه ای: ققنوس شبیه باشد که بعد از سوختن، از خاکسترش دوباره متولد می شود و پرواز رهایی بخش خود را آغاز میکند، بیشتر به کرکس شبیه خواهد بود که از حاصل شکار دیگران به شیوه ای لاشخورانه بهره میبرد و میخواهد حاصل زحمت انقلابی مردم ایران و در راس آنها طبقه کارگر را مال خود کند.

مردم ایران ضروری است در جریان تدارک انقلاب نوین خویش با درسگیری از انقلاب نافرجام ۵۷ مواظب کرکس ها باشند که با نقاب ققنوس به میدان آمده اند.

24 فوریه 2019

به مناسبت روز جهانی زبان مادری

جلد اول کتاب «الف و ب» کردى، تألیف کمیسیون مرکزى آموزش و پرورش کومه له.

بلشویکها جهت تدریس زبان مادرى در مدارس شوروی سابق «در روز ٢۶ دسامبر سال ١٩١٩ سندى به امضاى لنین رسید. که مطابق آن همۀ کسانى که بین ٨ تا۵٠ سال داشته مى بایستى به زبان مادرى خویش یا به زبان روسى خواندن و نوشتن را فرا بگیرند. طبق این قانون بیسوادانى که بکار اشتغال داشته روزانه به مدت ٢ساعت با دریافت مزد تمام وقت مى بایستى در کلاسهاى سواد آموزى شرکت کنند. از آنجایى که براى آموزش توده هاى عظیم مردم معلم به قدر کافى وجود نداشت، بسیارى از روشنفکران و جوانان بصورت گروه هاى فرهنگى سوسیالیستى به نهضت سواد آموزى مى پیوستند. ماکسیم گورکى نویسنده برجسته شوروى، عضو کمیسیون «لیکبز» بود و تحت نظر او کتابهاى زیادى براى نوسوادان انتشار یافت. برای مبارزه با بی سوادی در جریان دومین کنگره سرتاسری شوراها در شوروی تصمیم گرفته شد تا فرا رسیدن سالروز دهمین سال بنیان گذاری دولت شوروی، بیسوادی در میان گروه سنی ١۵- ٣۵ ساله از بین برود. بدینسان بالغ بر ٨ میلیون نفر می بایستی باسواد می شدند. با توجه به حجم بالای مشمولین این طرح که می بایست سواد فرامی گرفتند برای تامین مکان آموزش تمام اماکن دولتی و عمومی چون کلیساها، باشگاه ها، کارخانه ها و حتی خانه های شخصی در اختیار مراکز آموزشی قرار گرفت. درنتیجه این مبارزه بی وقفه تا سال ١٩٣۴بیش از٩٠ درصد مردم شوروی قادر بودند به زبان بومی خویش بخوانند و بنویسند. در دهه نخست برقراری دولت شوروی، برای بیش از ۴٨ زبان، خط نگارش ابداع کردند تا ضمن جلوگیری از نابودی فرهنگهای بومی، بی سوادی از چهره ملل شوروی زدوده شود و این خدمتی است که بى گمان باید آن را مدیون انقلاب دانست.»

معلمان انقلابی و آزادیخواه در صفوف کو مه له، به تبعیت از این ایده انقلابی بلشویکها ،جهت تدریس زبان مادرى در مدارس کردستان در تأریخ ٩ مرداد سال ۵٩ طى اقدامى انقلابى جهت هماهنگ کردن مبارزات معلمان کردستان در برابر سیستم ارتجاعى حاکم بر آموزش و پرورش، و به منظور باز گشایی آن بخش از مدارس شهرها و روستاهایى که هنوز به اشغال نیروهای رژیم اسلامی در نیامده بود، با صدور بیانیه اى تحت عنوان «جمعیت مستقل معلمان مبارز کردستان ایران» اعلام موجودیت کردند.

کو مه له با الگو برداری از این پروسه انقلابی و علمی بلشویک ها، تدریس زبان کردى در مدارس بوکان توسط معلمان مدارس این شهر در بطن جنبش انقلابی مردم مبارز کردستان علیه استبداد مذهبی حاکم بر ایران را طرح و اجرا کرد.

یکى از خصوصیات نوین مدارس بوکان تدریس زبان کردى درهمه سطوح آموزشى بود. براى این منظور«جمعیت مستقل معلمان مبارز کردستان» در سال ۵۹ و بویژه طى سه ماهه تابستان بابرگزارى دوره هاى فشرده، معلمان را با تدریس زبان کردى و بکار گرفتن کتاب "ئه لف و بى" و لوحه هاى آمادگى مخصوص باتوجه به فرهنگ جنبش انقلابی مردم مبارز کردستان تهیه و چاپ گردیده، آشنا نموده است.

مدارس بوکان که در فضاى دمکراتیک جنبش انقلابى مردم کردستان با ابتکار و برنامۀ «جمعیت دمکراتیک. . » دایر گشته اند، از طرز ادارۀ ویژه اى برخوردارند. مدیرت مدارس شورائى و انتخابى است/ نظاف و سایر خدمات از سوى معلمان و دانش آموزان داوطلبانه انجام می گیرد و فعالیت و بحث سیاسى آزاد است.» شوراى دانش آموزان در ادارۀ امور مدرسه دخالت دارد و جوى دمکراتیک و پر از نشاط انقلابى بر مدارس حکمفرما میباشد.»(برگرفته از خبرنامه کو مه له)

کلام آخر: در بند ۵ از فصل سوم «برنامه کومه له براى حاکمیت مردم کردستان» برسرنوشت خود بویژه در عرصه آموزش و پرورش این برنامه قید شده است که «زبان کردى در مدارس و دانشگاه هاى کردستان تدریس و در ادارات دولتى و مٶسسات فرهنگى و هنرى و رسانه هاى جمعى بکارگرفته شود.»

نمونه اى از «کارنامه مدارس جنبش انقلابی مردم کردستان» در شهر بوکان.

٢٤/٢/٢٠١٩

براهنی ومانیفست شعرپست -نیمایی

براهنی ومانیفست شعرپست -نیمایی

چند نکته

۱-خطاب به پروانه ها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم را براهنی در سال ۱۳۷۴ در نشر مرکز به چاپ رسانده است .بخش اول کتاب شعر های براهنی است در فاصله سال های۷۳-۶۸و بعد مانیفست اوست.

۲-براهنی در ۶۲ صفحه نیما و شاملو را نقد می کند و در ۱۰ صفحه به توضیح نظراتش خودش می نشیند درست آن بود که بار اصلی کار روی نظرات خودش قرار می رفت تا نقد دیگران .

در آمد

برای رسیدن به مانیفست براهنی باید نخست روی نکات مهمی که او بعنوان درآمد بمیان می کشد کمی مکث کنیم:

۱-جدی گرفتن شعر یعنی جدی گرفتن ابزار و تمهیدات

۲-کسی که شعر را بیان مطلب بداند نخواهد دانست شاعر چه می گوید

۳-شاعری از اجرای شعر سرچشمه می گیرد و اجرای شعر تمهیدات بیان شاعر را مطرح می کند ونه بیان مطلب

۴-شعر سلطان بنامنازع اجرای زبانی در خدمت هیچ چیز جز خودش نیست.

۵-نیما می گوید :اصل معناست .شعر را باید از موسیقی جدا کرد

۶-نیما می گوید اگر فرم نباشد هیچ چیز نیست.

۷- مشکل نیما در این است که فکر می کند معنا چیزی جدا از فرم است

۸- حل بحران شعر امروز از کانال حل بحران شعر نیما و شاملو می گذرد

۹-شاعر باید یک حوزه خلاقه راازجا بکندودر حوزه های دیگراز طریق بهم زدن قوانین جمله خطی،زمان خطی،مکان خطی آن رادرحال جابجاشدن ،زمان به زمان شدن ،فضا به فضا شدن به صورت پرتابی بروزدهد.نیما از این بخش مدرنیسم بی اطلاع بود.

۱۰-وظیفه شاعر بیان خود زبان بوده است . دلیل لذت بردن ما از شعر حافظ این است .که بین ما واو چیز مشترکی وجود دارد.حافظ به موضوع مشترک هویت و ابزار اصلی هستی شناسی ما  یعنی زبان  شکل لذت بخش آن را داده است

۱۱-نیما بدنبال شعر وصفی و روایی بود

۱۲-مدرنیسم مخالف باز سازی کرونولوژی تاریخی است .حتی مخالف باز سازی تاریخی است .برای مدرن جدی فرا روی از کرونولوژی وبردن یک زمان دردرون زمان های دیگر یک اصل اساسی است.

۱۳-شاملو شعرش را دراختیار فریاد اجتماعی قرار داد.در بسیاری از اشعارش مضمون را بوسیله شعر منتقل می کند

۱۴-هدف شعر ایجاد تاثیر زیبا شناختی است .

۱۵-انتقال معنی متعلق است به متن . به همین دلیل «آی آدم های نیما »و«پیغام» شاملو نثر است .

۱۶- وظیفه شاعر آن است که راز ترکیب زیبا شناختی کلمات را ملکه ذهن کند

۱۷- شاملو دنبال شعر ارگانیک بود .

وقتی قرار است از بین مترادف ها یکا یک کلمات،آن کلمه انتخاب شود که صامت ها و مصوت هایش هماهنگی و هم خوانی و تعادل یا تضاد و ناهمخوانی داشته باشد و مراداز این هاایجاد «مجموعه آوایی» و یا تناسب آوایی کلمات باشد ما با فرم ار گانیک سرو کار داریم .

۱۸-پنج شعر انتخاب شده از نیما،شاملو،فروغ،سپهری،رویایی د رخدمت معنا هستند

۱۹-هشت نمونه شعربراهنی اساس آن بر تجاوز از قواعد دستوری و نحوی است برای ایجاد بیان مستقل شاعرانه

۲۰ -در شعر های شاملو ما با زیبایی نوشته روبروئیم در حالی که ما با خود عمل نوشتن کار داریم

۲۱- در شعر های شاملو زبان در خدمت آگاهی اجتماعی است .عمل نوشتن در خدمت چیزی است خارج از خود نوشتن .در حالی که باید همه چیز در خدمت نوشتن دربیاید تا عمل نوشتن اتفاق بیفتد

۲۲-در زبان فارسی جا های پنهانی وجود دارد که دستور و نحو جرات رفتن به آنجا را ندارد. تنها شعری که به نوشته ،به صورت عمل نوشتن نگاه کند شجاع می شود و با نور شجاعت ،تاریکی را بیرون می کشد. زیبایی واقعی نوشته در بیرون کشیدن این جا های مخفی است .

نیما و شاملو 

براهنی بر این باور است که شعر نو دچار بحران است . واین بحران ریشه در شعر نیما و شاملو دارد .علت هم آن است که شعر این دو یا وصفی است یا روایی. ودر اکثر موارد زبان در خدمت معناست .در حالی که شاعر باید در خدمت شعرش باشد. وهدف شعر اثر زیبا شناختی کلمات است .

وظیفه شاعر

براهنی بر این باور است که وظیفه شاعر بیان خود زبان است و علت این که ما از شعر حافظ لذت می بریم ،مشترک بودن زبانی است که حافظ به آن شکل لذت بخشی داده است .

دو گزاره غلط

وظیفه شاعر و علت لذت بردن ما از شعر های حافظ دو گزاره ای است که جای چون و چرای بسیار دارد .

ما پیش از حافظ و بعد از حافظ صد ها شاعر داریم که از شعر های آن ها باندازه شعر های حافظ لذت نمی بریم .

رودکی ،کسائی مروزی،فرخی ،منوچهری هم هستند اما حافظ نیستند . ما با تمامی اینها زبان مشتر ک داریم .اما حافظ نمی شوند .چرا؟چون ما با حافظ درد مشترک داریم .حافظ از جهل و خرافات و تعصب می نالد و آرزوی آزادی و تساهل  می کند. که ما داریم .ما خودرا در آینه شعر حافظ می یابیم.بدان خاطر که شعر حافظ در خدمت معناست .معنایی که درد مشترک ما از قرن هشتم ببعد است . و گرنه چرا ما از شعر شعرای دوره صفویه و قاجار لذت نمی بریم مگر به زبان ترکی یا روسی شعر سروده اند .

اما کمی خم بشویم روی وظیفه شاعر.

بیان زبان یعنی چه؟

ما حرف می زنیم که حرف بزنیم یا حرف می زنیم تا با دیگران ارتباط بگیریم . زبان مگر جز این است که وسیله ارتباط ما با هستی است .

ما با دیگران چگونه ارتباط می گیریم و شادی ها و غم ها ،امید ها و یأس ها ،دانسته وها و نادانسته های خودرا با دیگران قسمت می کنیم.؟

مگر شاعر می خواهد جادو کند .یا شاعر موجودی فرا زمینی است .آدمی است مثل دیگران که گرسنه و تشنه می شود .می ترسد، غمگین و شاد می شود .وواکنشی انسانی مقابل تمامی حادثه ها دارد.اما این واکنش و باز خورد این حوادث در ذهن و روح او شکل ویژه ای دارد که ما به آن شعر می گوئیم .اما جدااز آن که او با کلمات چه می کند.وصفی است یا روایی، ارگانیک است یا غیر ارگانیک ،مدرن است یا پست مدرن ، اما دارد از چیزی سخن می گوید که یا با آن موافق است یا مخالف .ممکن است ما را دعوت کند که به زیبایی یک گل نگاه کنیم مثل سپهری یا به باران ؛حمید مصدق یا به  نی زن؛نیمایا اعتراض دارد؛شاملو یا ناامید است؛اخوان .

و در همه این حالات دارد رابطه خودش را با خودش یا با محیط اش توضیح می دهد.

این درست است که شعر باید شعریتش را حفظ کند .آنچه که وصف می شود یا روایت می شود شعر باشد .نثر نباشد ،نقاشی و خط و سینما نباشد اما این بدان معنا نیست که شاعر در خدمت کلمات است و حق ندارد امید ،یاس ،غم و شادی خودرا نشان دهد.

شعر برای که و برای چه

شاعر کیست و شعر چیست ؟

شعر یک محصول فرهنگی است چیزی مثل دیگر فرآورده های تولیدی که ساخته و پرداخته بشر است و به منظوری.

درست است که کفش نیست تا آن را پوشید یا جوراب و لباس ویا چتر و کلاه .اما در کالا بودن آن نمی توان شک کرد .چیزی است ساخته ذهن بشر و اگر تا امروز ما به این تولید ادامه داده ایم بخاطر تقاضا و مصرف آن بوده است و گرنه شاعر که مغز خر نخورده است بنشیند با رنج بسیار شعر بگوید اما بلامصرف باشد .

پس کالایی است که بازار مصرف دارد . تعدادمصرف کننده اش مهم نیست دراین تولید فرهنگی .مهم قابل مصرف بودن ان است .

نگاه کنیم و داستان را از سوی مصرف کنند این کالای فرهنگی ببینیم .

یک خواننده برای خواندن یک شعر باید هزینه کند هم مالی و هم زمانی .نخستین سئوال این است که چرا باید وقت گذاشت و پول داد برای خواندن یک شعر .مطلوبیت این کار در مطلوبیت کالایی است که خریده می شود. خواننده می خواهد در یک شعر خودرا بیابد .یا می خواهد بداند شاعر چگونه جهان را می بیند و در این دیدن خودرا سهیم کند.

تمامی وظیفه شاعر در خدمت زبان در آمدن نیست .که زبان بدون انسان چه معنایی دارد .زبان حاصل یک رابطه اجتماعی بوده  وخواهد بود .کلمه برای شاعر چه شیئ بلاوسطه باشد چه با واسطه برای بیان چیزی است و این می شود معنا.

شاعر بیمار اسکیزو فرن نیست که مشتی کلمات را پشت سر هم ردیف کند که چه بشود.مگر جز این است که شاعر یا دارد با خودش حرف می زند؛حدیث نفس یا بادیگران؛زمین ،آسمان،طبیعت،اجتماع،حکومت یا معشوق و یا وطن .

مسئله در شعر بر خلاف تصور براهنی زمان خطی یا مکان خطی نیست.زمان در زمان یا مکان در مکان  یا زمان ها و مکان های مدوریا بی زمانی و بی مکانی مطلق.بهرو شاعر در این لابیرنت پیچاپیچ زمان ها و مکان ها انسان است و دارد چیزی می گوید با خودش یا با دیگران و کلمه معنا دارد و پشت آن چه به صراحت و چه استعاره چیزی یا چیز هایی خوابیده است.

مانیفست براهنی

مطلب را یک بار دیگر مرور کنیم :

۱-جا های پنهانی که هیچ کس تا کنون بدانجا نرفته است

۲-تنها شاعری که به نوشته فکر می کندجرئت و شهامت رفتن بدانجا را دارد

۳-زیبایی واقعی در آن منطقه پر خطر است

۴-و حالا این اتفاق افتاده است .واقعه ای که در حافظه،دستور،شعر ،فرهنگ ،هنر و عرفان ایرانی بیاد ندارد.و حاصل این واقعه بزرگ یک شعر است و اضافه شدن ضمیر مفعولی اول شخص به چند فعل است«از هوش می »براهنی.

حال این شعر را بدون آن که بگوئیم از آن کیست برای یک آدم شعر شناس با حداقل شعور متعارف بخوانیم و بپرسیم آنچه که شنیده است چیست؟

نگاه کنیم دو سطر پایانی که علی القاعده اوج شعر باید باشد

«افتادنی که مرا می افتدهنگامه منی که می افتدمعشوق جان به بهار آغشته منی ،منی ،منی که مرا می افتد

ومی روم از هوش می      منی     اگر تو مرا    تو شانه بزن زانو!    منی     از هوش می      و»

حالا این را مقایسه کنیم با شعری که براهنی از شاملو بعنوان دلیل آورده است:

 

هنگام آن است که دندان های ترا

در بوسه ای طولانی

چون شیری گرم

بنوشم

آیا در این بوسه طولانی خواننده شریک شاعر نیست ؟حالا برگردیم به شعر براهنی و ببینیم چه احساسی داریم و برویم به سراغ ترکیب کلمات ،معنای شعرو از خود بپرسیم این شعر چه بود؛عاشقانه بود یا روایی ،یا ارگانیک ،یا وصفی.

ببینیم براهنی چه می گوید:

 «نَحرم کنند اگر همه می بینند که تو نگاه گلوگاه پنهان منی»

شاعری که آن ضمیر اول شخص مفعولی را به آخر فعل می چسباند به دیدن معنای دیگر می دهددیگر در اینجا معشوق از ترکیب چند ابژه زیبای خارجی تشکیل نشده ،گلو گاهی که معشوق را می خواندو آن «میم »که به آخر فعل به آن صورت می چسبد به درون گلوگاه هم، دیدن را نسبت می دهد.گلوگاه آن نگاه را نداشته باشد،نمی تواندبخواند. «تو»آن «نگاه گلوگاه پنهانی »شاعر است .نَفَسِ عشق در شعر شاملو،آن شعر بسیار خوب «شیر و دندان »بیرونی است . این جا نَفَس درونی است . اگر نَحر کنند آن نگاه پنهانی را می بینند. عشق قلمرو دیگری پیدا کرده است .»

مشکل براهنی در این است که می خواهدهم نظریه پرداز شعر پُست نیمایی باشد و هم شاعری پُست

 نیمایی  .

اگر براهنی به ترسیم خط آینده شعر پُست نیمایی می پرداخت و اجرای آن را به عهده دیگران می گذاشت تا حدود زیادی نظریات او قابل تعمق بود .درست مثل این است که دانشمندی بیاید برای حل بحران انرژی بگوید:می توان از ماشین هایی با سوخت آب استفاده کرد .این نظر جدا از عملی بودنش قابل تعمق است و کسی نمی تواند این دانشمند را بخاطر عملی نبودن نظریاتش مذمت کند.

براهنی می گوید :باید به جاهای پنهان زبان فارسی رفت . باید زمان ها را بهم زد یا مکان در مکان شد. یا دستور ونحو را بهم ریخت.باید ضمیر اول شخص مفعولی را به آخر فعل اضافه کرد و در یک کلام راه برون رفت از بن بست شعر نیمایی و شاملویی یعنی این و شعر آینده شعر وصفی،ارگانیک و روایی نیست .تا این جا ما می توانیم با براهنی همراه باشیم نه هم رای.اما وقتی نمونه شعر آینده را می آورد دیگر نه همراهیم ونه هم رای .

«نَحرم کنند اگر همه می بینند که تو نگاه گلوگاه پنهان منی»

نه دیدن متفاوتی  به ما می دهد،نه عشق متفاوتی و نه نَفَسی.نقد شاملو این شعر نیست .

ادامه دهیم

«مسئله این است که چگونه شعر از طریق جابجا سازی بوجود می آید .برای این کار لازم است وظایف آحاد دستوری جمله ،جابجا شوندسطر سوم از آن هشت سطر مثال این جا بجا سازی قرار گرفته است :

«اسبی شبیه سبز که از یک ستاره به آن سرسرا سکوت سرازیر ساز »

تنها در یک شعر می تواند یک اسم شبیه یک صفت از یک فضای ذهنی دیگری بشود «اسب»فضا می سازد ،«شبیه»هم یک فضای دیگر، وقتی که  این سه کلمه کنار هم گذاشته می شود فضا های اطراف آن ها از خود آن ها اهمیت بیشتری پیدا می کند .بافت کلمات از خود کلمات اهمیت بیشتری دارد.«سبز»،«سین»،

و «ز»های دیگر را تداعی می کنند .جمله فاقد فعل رسمی است و به همین دلیل«سکوت»،«سرریز»،«ساز» تک تک یا باهم بی آن که فعل باشندنقش فعل را بازی می کنندولی چون فعل نیستندجمله بی فعل می ماند .چیزی که بی فعل بماندفاقد زمان فعلی هم می ماند در نتیجه سطر تعلیق صوتی و زبانی و غیر دستوری و غیر نحوی شعر پیدا می کند . شعر درفضای اطراف کلمات،در بی وزنی و در جهانی فاقدقدرت جاذبه زمینی در فضایی بی پایان سیر می کند .زیبایی درونی از آن بی معنایی آن بوجود آمده است .لذت هنری هر گونه حالت «هرمنوتیکی»و معنی بخشی را از آن گرفته است. مخاطب این شعر لذت است.»

براهنی می گوید:

-این شعر فاقد فعل رسمی است

-فاقدزمان فعلی است

-فاقد معناست

که همه این ها درست است. و ناگهان نتیجه می گیردکه زیبایی درونی از آن بی معنایی بوجود می آید و لذت هنری هرگونه معنا بخشی را از آن می گیرد و مخاطب این شعر لذت است.

این حرف ها یعنی چه؟چگونه از بی معنایی زیبایی بیرون می آید.؟چند کلمه بی ارتباط در کنار هم چگونه لذت بخش است ؟وقتی ارتباطی در میان نیست تاثیر و تاثر چگونه شدنی است .؟

خواننده باید ابتدا با شعر ارتباط بگیرد . اگر براهنی می گفت:

اسب سبز

که از آن ستاره آمدی

به آن سرسرا

سکوت سرازیر ساز

این می شد مبنایی تا خواننده به اسب سبزی فکر کندکه از ستاره ای دور آمده است و قرار است به سر سرای سکوت سرازیر کند .و در این فضا و فضا های اطراف آن فکر کند.برای برگرداندن زبان به خود آن گونه که براهنی می اندیشد باید راه دیگری جست و گرنه با ردیف کردن کلماتی معلق در ابهام و گسست، زبان هزار سال دیگر بخودش بر نمی گردد .

حل بحران شعر نیمایی و شاملویی با حذف فعل و فاعل نیست و اگر مخاطب فقط لذت باشد که یکی از اهداف شعر می تواند لذت باشد از اسبی شبیه سبز لذتی گریبان کسی را نمی گیردمگر آن که قرار باشد لذت را هم بگونه ای دیگر معنا کرد .و یا همراه ده سطر شعر ۵۰ صفحه شرح ماجرا مکتوب کرد که اسب یعنی چه ،شبیه  سبز یعنی چه.چرا فاعل نیست .چرا بی زمانی و بی مکانی است .

ادامه دهیم:

«کلمات را جنس به جنس بکنید،از آن ها سلب جنسیت بظاهر ذاتی آن جنسیت بکنیدو آن ها را بسوی جنسیت دیگر برانید .و برای آن ها دستوری از جنس دیگر بنویسیدکه جدا از جنسیت دستور زبان ویا «پارودی»و مسخره آن جنسیت دستوری است . آن وقت زبان از توصیف ،از تقلیددست بر می دارد از دکارتیسم دست می کشد ،دستور را بعنوان فراروایت پشت سر می گذاردو هر شعر دستور جدیدی برای شعر گفتن و نوشتن آن شعر می شود ».

آنالیز کنیم این بخش را:

-کلمات را جنس به جنس کنید

-از کلمات سلب جنسیت کنید

-برای کلمات دستور دیگری بنویسید

آن وقت چه اتفاقی می افتد؟زبان از توصیف و تقلید دست می کشد .دکارتیسم را پشت سر می گذاردو هر شعر دستور جدیدی برای شعر گفتن می شود .پس ما بازای هر شعر یک دستور داریم .و تکلیف خواننده برای فهم و درک آن شعر با کرام الکاتبین است.و حاصل تمامی این جنس به جنس کردن و سلب جنسیت کردن و دستور جدید نوشتن بشود چه ؟چیزی شبیه «اسبی شبیه سبز».

براهنی اگراز زاویه دیگری مسئله را طرح می کرد راه حل بهتری می یافت.

پرسش این است چرا یک خواننده یک شعررا می خواندوبدنبال چیست .؟

بگذریم از این مسئله که شعر نو شعر عوام نیست شعر الیت هاست .بهمین خاطر یک کتاب شعر از مرز دو هزار تیراژ نمی گذرد .فرض کنیم آن طور که براهنی می گوید خواننده دیگر بدنبال معنا نیست از شعر های وصفی و روایی هم خسته شده است .بدنبال لذت است. اما گام نخست رسیدن به لذت چیست ؟.درک متقابل از شعر است .چگونه؟

اگر قرار باشدکه مدا کلمات سلب جنسیت شونداز جنسی به جنس دیگر نقل مکان کنندو مدام تابع دستوری جدید باشند این رابطه چگونه برقرار می شود برای نمونه جز ۸ نمونه براهنی ما هم ۳ نمونه بیاوریم ؛

۱-از شعر پس از دیدار

شب   برف ها را   با برگ ها     با آفتاب        با هم خوردیم        یادت هست ؟

۲-از شعر مهربانی

ریز بنفشه های آقای زندگانی سرسبز احترام بر انگیز را یک یک برشمردم

۳-از شعر بهار

ریشم را تراشیدم

سبیلم به رنگ کوه قدیمی است

واشک ششهایم از چشم هایم بیرون می ریزد

ادامه دهیم

«آن چشم ها،فضای سینه من -بودا-را-دید؟یادت هست ؟

براهنی در توضیح این شعر می گوید؛بین آن چشم ها و یادت هست فاصله ای داریم که رسیدن چشم ها به یادت هست را عقب می اندازدهمین عقب اندازی خیلی چیز های دیگررا عقب می اندازد.

از سویی دیگر چشم ها فضای سینه من بودا را دیدمی شود که خواننده از آن حافظه ای نداردپس در یاد مخاطب نمی ماند.یک جمله استفهامی بعنوان معنای ظاهری «چشم ها»ولی در واقع جابجا کننده چشم ها درون یک جمله استفهامی دیگر قرار گیرد.سئوال در سئوال سطر شعر را به درون زبان می راند.»

 

یک سطر شعر یک صفحه توضیح برای فهم خواننده که فرجام نهایی آن چه خواهد بود و ناگهان همین یک سطر کلید بسیاری از راز های شعر پست مدرن می شود :

۱- شعر بزرگترین اتفاقی است که برای زبان می افتد .یعنی زبان بعنوان زبان برای زبان مطرح می شود

۲-ذهن زبان از ارجاع به بیرون و تکرار و تقلید بیرون از ابژه قرار دادن چیز های دیگر دست می کشد .و صرفاً به بیان مکانیسم هایی می پردازد که حافظه زبان انگاراز آن ها  پاک شده است .

۳-در اینجا زبان چند شکلی می شود و چند زبانی می شود یک شعر را یک شاعرنمی گویدبلکه شاعر ها می گویند

۴-زبان می شود منبع و ریشه لذت »

 

براهنی در توضیح شعر بعدی اش«بریک گلیم خدارا خواهم برد»

به احکامی دیگر می رسد:

-حافظه زبان اعتیادی باید مختل شود

-جنونی که به زبان دست می دهد عین سلامت است

-از کالایی شدن زبان ،از شيئی شدن زبان،از کشیده شدن زبان بسوی فحشای زیبایی ظاهری آن باید ممانعت کرد

شعر هرگز بدنبال آفریدن معنا نیست.توهمات معنا شناختی در ذات شعر است»

 

آدمی متحیر می شود که براهنی چگونه از یک سطر شعر این آراء را استنتاج می کند.گزاره ای شدیداً

نا  شاعرانه وبی معنا .

«بریک گلیم خدا را خواب ندیده است خدا خوابش برده است».و خواننده نمی فهمد چرا .؟چون با شیی شدن زبان  و زیبایی ظاهری زبان که یک نوع فاحشگی است باید مبارزه کرد.

اگر شعر دنبال معنا نیست.پس دنبال چیست.؟

این که شعر بزرگترین اتفاقی است که برای زبان می افتد یعنی چه؟زبان بعنوان زبان بچه کار انسان می آید .آیا ما بسوی بازی با کلمات کشیده نمی شویم و در هزار توی واژه هایی بی معنا گم نمی شویم .؟

زبان در زندگی انسان چه نقشی دارد.انسان چرا احساس کرد باید حرف بزند .و زبان حاصل چه بود؟آیا ذهن زبان نیاز به ارجاع به بیرون و اُبژه ندارد.پس مفاهیم چگونه بوجود می آیند.مگر زبان چیزی جز مفاهیم است و مفاهیم چیزی نیست جز انتزاع ذهن از مابازا خارجی یعنی اُبژه.

وبراستی کشف و شهود شاعر در زبان چیست ؟جز آنست که با مفاهیمی قابل فهم که ما بازاء خارجی دارد یا لااقل خواننده با عرقریزان روح می فهمد که بلاخره مابازاء خارجی آن چیست توضیح بدهد،وصف کند،بیان کند،روایت کند وموقعیت انسان را بطور کلی و یا نشان بدهد موقعیت شاعر را در جایی که ایستاده است و دارد هستی را در کلیت یادر جزئیتش می نگرد. واگر این وصف یا روایت یک پدیده ،یک حادثه یا یک زیبایی نباشدچه خواهد بود .آیا مصرف کننده یا خواننده این شعر کسی جز انسان است

ادامه دهیم:

 

«ببین !آری ببین تو مرا ببین تا ته ببین !اگر تو مرا نبینی من هم نمی بینمَمَ

با وسعت نگاه برگشته به درون،به درون برگشته،تا ته ببین،تو شانه بزن زانو!

تو اگر مرا نخوابانی من هم نمی خوابانمم نمی بینمم      اگر تومرا    حالابیا شانه بزن زانو»

این ابداع واژه و بهم ریختن هندسه کلمات چه معنایی دارد؟چگونه به زیبایی زبان می افزاید؟چگونه به لذت منتهی می شود .از معنا داربودنش می گذریم .آیا این شعر و شاعر نیاز به فهم و رابطه با خواننده خود ندارد.

ببینیم خود براهنی چه ارزیابی از این شعر دارد:

«زبان را زیرو روکردن،تا ته دیدن،دراین صورت نگاه وسعت پیدا می کند و می شود نگاهی برگشته به درون….

در شعری از این دست بعضی جملات را یک شاعر می گویدبعضی جملات را شاعری دیگر،شعری که چند شاعرآن را می گوید.چرا که منطق های نحوی مختلف و متضاد درآن دیده می شود….حالابیا تو شانه بزن زانو…چنین جمله ای فقط در زبان وجود خارجی دارد …اما دراین شعر نیما که می گوید:

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر

بپای سرو کوهی دام

نیما طبیعت را مهمتر از زبان می داند….زبان در دو سطر آخر شعر سرپیچی از مطلق های دستوری،نحوی و معنا شناختی و طبیعت گرایی وواقعیت گرایی و ارجاع پذیری ورویت پذیری و توصیف پذیری را به اوج می رساند…. با پایان دادن شعر به حرف «و»با فتحه ،زبان را به آغاز خاستگاه صوتی و کتابتی آن می رساند ….این شعر بطور کلی از سنت کلاسیک از سنت نیمایی و از سنت قبل از خود بریده و از طریغ خود آفرینی به جلو پرتاب شده است »

ادامه هیم:

 

یکی به سینه فشرد عکس کهنه ای از صورت تورا تا ته باغ               گریست

و های های شبیه من

هزار سال

هله م

هله

هه ه

در شعر«هَه ه»در ترکیب سه زبان ،بویژه اصوات زبان شعر ساخته شده است.سه شاعر با تداخل در یکدیگر برای گفتن شعر شرکت کرده اندهر شاعر بمنزله یک راوی است…سطر اول ترکیب جدید اوزان مختلف است و نحو های مختلف…بعد چهار سطر کوتاه آورده می شود

در شعر نیما زبان وسیله وصف طبیعت و وسیله ارائه روایت است . در شعر شاملو زبان وسیله بیان خود برای طبیعت بیرونی و خود درونی بود…ولی سال ها ممارست بما یاد داده است که به زبان به صورت پدیده ای نگاه کنیم که اولاوسیله نیست و ثانیاًدر هر نوبت که ما از آن برای شعر استفاده می کنیم آن به درون خود بر می گردد و چیز غیر قابل پیش بینی که تمامی قوانین را باید بهم بزندحتی قوانین سنتی خودرا دستور و نحو سنتی خودرا تا زبانیت خودرا بعنوان تجاوز ناپذیر ترین اصل شاعری حفظ و بسوی آینده پرتاب کند .

چگونه می توان باور کرد که در شعر نیما و شاملو زبان وسیله است و در شعر

هزار سال

هَلَه مْ

هَلَه

هَ هْ

زبان به زبانیت خودبر گشته است و دیگر وسیله نیست.

این حکم با این مصداق خارجی ،آن نقشه و این ساختمان وآن نقد از نیما و شاملو قانع کنند نیست . 

 

چی بودیم، چی شدیم - جمعبندی یك تجریه

دو روز پیش دولت اولترا راست "داگ فورد" در استان اونتاریوی كانادا یكی از اعضای پارلمانیش را به این دلیل كه او در یك اظهار نظر علنی بصورت ضمنی به والدین فرزندانی كه دچار آتیسم هستند توهین كرده بود، برای همیشه از سمتش معلق كرد. امروزه روز دو اصل برای سیاسی کارهای حرفه ایِ دم و دستگاه دولتیِ لیبرالیسم غربی جا افتاده است: اول اینكه باید در سیاست پوست كلفت باشید و دوم اینكه حق ندارید به كسی حمله شخصی كنید. اگر مرتكب چنین خطائی شدید انتظار این است كه بلافاصله عذر خواهی كنید. در غیر اینصورت حزب متبوعتان شما را از سمتتان بركنار یا از حزبش اخراج میكند. این استاندارد کارِ سیاسی بورژوائی در غرب حتی توسط حزب اولترا راست اونتاریو رعایت میشود.

چه در غرب و چه در ایران استانداردهائی كه حرمت انسانی را برسمیت شناخته و رعایت کنند نتیجه دستاوردهای مبارزاتی كارگران است كه حال بصورت قانون یا عرف دركل جامعه متداول شده اند. طبیعی است كه ما انتظاری از یك حداقل استاندارد از نژاد پرست آریائی و سلطنت طلب و قوم پرست و ناسیونالیستهای رنگارنگ در احترام به انسانها نداریم. كمترین برخورد آنها به منتقد سیاسی تهدید كردن جان او است.

همزمان و بلافاصله پس از انقلاب 57 یعنی همزمان با همیاری عمومی در سطح جامعه و بالا رفتن سطح احترام متقابل در كل جامعه، استانداردهای سیاست در طیف سوسیالیستی ایران توسط آنچه كه به حزب كمونیست كارگری ایران(حککا) منتهی شد مرتب بالا میرفت. از مطالعه مستقیم ماركس و كاربرد متد ماركس در تحیلهای سیاسی گرفته تا فاصله گرفتن از سنتهای رایج و ریشه دواندۀ اسلامی در چپ. اینكه هویت شخصی فعالین سوسیالیست برسمیت شناخته شود، پای مقالات امضا بگذارند و استقلال فكری اعضا ترغیب شود. اینكه اطاعت و پیروی كور از بالا مذموم شناخته شود و اینکه حرمت انسانها تحت هیچ عنوانی زیر پا گذاشته نشود.

آن روزها كجا و امروز كجا! حككا هنوز هم استاندارد ساز است، منتهی با یك تفاوت "كوچك": حککای امروز با یک تغییر جهت 180 درجه ای استانداردها را تنزل میدهد. نه صرفا در سطح محتوای مباحث سیاسی و تئوریك بلكه در سطح فرم و ظاهر نیز استانداردها سقوط کرده است. پیروی از رهبر تشویق میشود، سوت حمله شخصی به منتقد سیاسی توسط رهبری زده میشود، بی حرمتی به انسان توجیه میشود.

سوسیالیستها، خصوصا كسانیكه با سنت كمونیسم كارگری رشد كرده اند، لازم نیست به این استاندارد نازل -- که در زیر نمونه هائی از آن را ملاحظه میکنید-- تن دهند. مضمون سیاسی چنین نُرمی را باید جداگانه زیر ذره بین برد. علی الحساب لازم است زیر پا گذاشتن حرمت انسانها از طریق حملات شخصی، كه نازل تر از استاندارد حزب دست راستی كنسرواتیو اونتاریو در برخورد به دیگران است، تقبیح شود.

ضمیمه: نقل قولهای زیر بجز آخرین مورد، تماما در عکس العمل به نقدهائی بیان شده است که اخیرا توسط تعدای از منفردین یا متحزبین گرایش کمونیسم کارگری از جمله نگارنده، جمشید هادیان وسیاوش دانشور به سخنرانی حمید تقوائی تحت عنوان "ایران به کجا میرود؟" در فضای مجازی منتشر شده بودند. حتی حامیان نقدهای فوق از جمله آذر ماجدی مورد حمله لفظی و شخصی مدافعین حککا قرار گرفتند.

۞۞۞

حمید تقوائی: این جماعت که ضدیت با حزب کمونیست کارگری به هویتشان تبدیل شده [است]

حمیدِ سایه خطاب به سیاوش دانشور: «تو و آذر[ماجدی] و خیلی از رفقایی که از حزب کمونیست کارگری جدا شده اند مشکل لایک پیدا کرده اند. هرچند وقت یکبار لایک بدنتون کم میشه و شروع میکنید به حزب و مخصوصا حمید چند تا فحش نثار میکنید».

نسان نودینیان: نوشته حمید سایه توهین نیست. شما اگر اینها را ننویسید شغلی برایتان نمیماند. جواب نوشته آقای سیاوش دانشور همین است که حمید سایه نوشته نه کم نه زیاد!

شاهو پیرخضرائیان: متاسفانه چنین است که گفتی نسان عزیز.

هژار علیپور: کار و پیشه تان شده تعرض و لجن پراکنی به حزب. طیف انگشت شماری که جز عقده گشایی چیز دیگری برای بازار گرمی و مطرح شدن در انبان ندارند.

سعید مدانلو: نیاز به مراجعه به پزشک روانکاو و ترمیم روحی روانی [دارند]

ایرج آبشار: مشكل 4ـ5 تاشون بی برو برگرد مشكل روانی است.

: پدیده صالحی نیا و حمید قربانی دارد شیوع پیدا می کند

سیروان قادری: عده ای فقط نق زده اند، نه توانسته اند در جایی متشکل شوند و نه توان ایجاد تشکل داشته اند

: در فیسبوک مثل ترولها به احزاب کمونیست گیر می دهند

بابك یزدی: زنده باد نق زن ها. آنهایی که افتخار می کنند که به هیج‌حزب و گروهی وابسته نیستند! از افتخارات شاه ساخته و خمینی و طرفدارانش ادامه داده

مجید فرجیان: هر از چند گاه تعدادی مدعی میشوند و به فکر می افتند که کسی هستند و یا باید سعی کنند لابد کسی شوند هم سلفیهایشان نتنها سرشان به سنگ خورد بلکه آب رفتند,بخار شدند, و خودشان رو منزوی کردند و در بهترین حالت نوشتن زندگینامه شون

بابك یزدی: اکثر دوستانی که نقد می کنند و یا به نظر من غر می زنند افرادی هستند که خود کم‌کار ترین و بی عملترین این عرصه بوده اند

حمید سایه: این احساس قوی مورد توجه قرار گرفتن خیلی مواقع جلوی دید منطقی را میگیرد

منصور تركاشوند:

1. این رسم فرصت طلبانه را کی به شما منتقل کرده است ؟ این رسم تخریبی کیهان شریعتمداری است

2. این اسمش نقد نیست،صرفا تخلیه ای عقده‌های بیمقدار شخصیست

3. ...بجای تلاش برای تخریب حزب کمونیست کارگری کمی جسور[باشید]

4. اما چون مثلا نقدهای دوستان صرفا از سر نفرت و فاقد هر نوع صداقت و حقیقت است، پایین پستهایشان میشود ماوای دشمنان بی مقدار

5. برداشتهای شما پر از نفرت از کمونیزم بطور کلیست ،برای خودتان خوب است بدرد جامعه نمی خورد.

6. چقدر شبیه صدا و سیمای جمهوری اسلامی موضع می گیرید؟

حمید تقوائی در جواب شکوه جمشید هادیان از توهین ها (تابستان قبل): «وقتی در جلسه می گویی حزب دارد بطرف یک سازش طبقاتی با بورژوازی می رود باید انتظار این چیزها را هم داشته باشی! رفقا از حزب شان دفاع می کنند.»

وظیفه ما

 وظیفه ما: تسریع ساختن جنبشی برای انقلاب کمونیستی، آماده‌سازی زمینه، آماده‌سازی مردم از طریق ساختن هسته‌های ۳ تا ۵ نفره برای بوجود آوردن و آماده‌سازی پیشاهنگ(حزب)!

 

رفیق باب آواکیان صحیح می‌گوید که «مردم تحت ستمی که قادر و یا تمایلی به مقابله با واقعیت(ضرورت) همان‌طور که واقعا هست ندارند، محکوم‌اند که به بردگی گرفته‌شده و تحت ستم باقی بمانند ».

 روشن است که رفیق آواکیان معتقد نیست که مردم تحت ستم فرودست به‌خودی‌خود قادر به درک و مقابله با واقعیت با رویکرد علمی هستند. سؤال اساسی که در برابر کمونیست‌های انقلابی به‌ویژه کمونیست‌های معتقد به سنتز نوین کمونیسم قرار دارد این است که:  کدام نیرو باید ستم‌کشانی که از بی‌عدالتی‌های نظام سرمایه‌داری  در ایران بیشترین رنج را می‌برند  به آن‌چنان سطح درک و شناخت برساند که بتوانند با انقلاب کمونیستی به‌طور فعال همکاری کنند و سازمان‌دهی شوند و خود نیز به آن‌چنان رشد فکری برسند که بخشی از سازمان‌دهندگان این انقلاب و رهاکنندگان بشریت شوند!؟  پیروزی بر دشمن غدار و جانی توسط انقلاب کمونیستی و حزب کمونیست انقلابی پیشتاز صورت خواهد گرفت. انقلاب کمونیستی خودبه‌خودی به وقوع نخواهد پیوست بلکه مبتنی بر فعالیت ارادی و آگاهانه انسان‌ها هست.  رفیق باب آواکیان با سنتز نوین کمونیسم و درک غنی‌شده از "چه باید کرد" لنین بروی نکته‌ی حیاتی دست می‌گذارد، او می‌گوید:

«همان‌گونه که لنین با تحلیل عملی در "چه باید کرد" بر آن تأکید نمود و آن را به‌عنوان نکته محوری و مرکزی فعالیت کمونیستی مطرح نمود، آگاهی کمونیستی که دربرگیرنده یک بینش و رویکرد علمی است نمی‌تواند "خودبه‌خودی" تکوین یابد، بلکه باید از بیرون از عرصه تجربه مستقیم و فوری پرولتاریا و توده‌های فروست تحت ستم استثمار به آنان عرضه شود. به همین خاطر است که انقلاب کمونیستی باید از یک حزب پیشتاز سازمان‌یافته برخوردار باشد. حزب متشکل از افرادی که از بخش‌های مختلف جامعه برخاسته‌اند و دیدگاه کمونیستی را اتخاذ کرده‌اند.»       

اما یکی از مشکلات توده‌های فرودست که به‌شدت به انقلاب کمونیستی برای رهایی واقعی نیاز دارند این است که آن‌ها شناخت علمی از اوضاعی که در آن به سر می‌برند ندارند و علیرغم اینکه به‌طور نسبی مذهب و اسلامی که حاکمان جمهوری اسلامی آنرا نمایندگی می‌کنند را به زیر سؤال برده‌اند اما کماکان توهمات ضد علمی مذهبی شدیدی دارند و بسیاری می‌گویند "اسلام  جمهوری اسلامی دروغین است و اسلامی واقعی نیست!" و با چنین توهمی منتظرند دست‌غیبی ظهور کند و قال‌قضیه را بکند! این نشان می‌دهد که کمونیست‌ها چقدر باید فعالیت و تلاش پیگیرِ آگاهانه نمایند، با ایده‌های ناصحیح غیرعلمی توده‌های تحت ستم مبارزه کنند تا میلیون‌ها نفرشان را با متحول کردن افکار و ایده‌هایشان به فعالین آگاه جنبش کمونیستی تبدیل نمایند. این وظیفه  در پرتو اوضاع کنونی اساس فعالیت ما را باید تشکیل دهد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.


 وضعیت معیشتی در ایران به درجه‌ی احتراق‌آمیز و انفجاری رسیده است. گرانی و تورم بیداد می‌کند بطوریکه حتی اقشار میانی و متوسط که قبلاً دستشان به دهانشان می‌رسید و همچنان می‌رسد، سطح  درآمدشان مانند سال‌های قبل نیست و از اوضاع و "قول‌های" دولت کلید‌داری که به آن رأی دادند هم به‌طور نسبی ناراضی‌اند. اما مهم‌ترین تأثیر وضعیت حاد و انفجاری تورم و گرانی کنونی بر  قشر تحتانی فرودست جامعه که ستون اصلی انقلاب را تشکیل می‌دهد و در‌آمدش زیر خطر فقر است می‌باشد. قشر تحتانی که بیشترین صدمه را از گرانی و تورم و بیکاری دیده است و قادر به تأمین مواد اساسی سبد غذایی همچون انواع گوشت(چه قرمز  چه سفید)، شیر، پنیر، تخم‌مرغ، نان، سبزی و حبوبات،  پوشاک و مسکن و داروهای اساسی که گران شده‌اند، برای خانواده‌اش برای ادامه زندگی که لایق یک انسان باشد نیست. مبارزات زنان ظرف چهل سال گذشته علیه حجاب اجباری و مبارزه علیه تقلیل نقش زنان به ماشین تولید نوزاد که سنگرش از چارچوب خانه و آشپزخانه در جمهوری اسلامی مردسالار نباید فراتر رود، تظاهرات سراسری دی‌ماه سال ۱۳۹۶ و  همچنین  تظاهرات و اعتصابات کارگران، معلمین، پرستاران، دانشجویان رانندگان کامیون و کارگران شهرداری، مبارزات اقلیت‌های ملی و همچنین مذهبی ظرف چهل سال گذشته و به‌ویژه در سراسر سال ۱۳۹۷ نشان می‌دهد که تعداد زیادی از مردم در جنبش‌های  عدالت‌جویانه در ایران علیه ستم و خشونت و زندان و شکنجه شدن، مبارزه علیه  گرفتن اعترافات دروغین اجباری فعالین مدنی و اجتماعی از طرف وزارت اطلاعات و شکنجه‌گران و سایر شیوه‌هایی علیه مقامات و "قوانین بازی" قدرت سیاسی جمهوری اسلامی حاکم ایستاده‌اند و در جهت رفتن به رسیدن به نقطه عطف در حال گذار است؛  در چنین اوضاعی اسفناکی معیشتی که قشر تحتانی جامعه به‌طور روزمره با آن دست‌وپنجه نرم می‌کند و بدترین جهنم نصیبشان شده است، با عدم آزادی، سرکوب دائمی و زندان و شکنجه و اعترافات اجباری روبرویند و یک نیروی جدی مصمم پیشاهنگ که بتواند ضرورت را به آزادی از طریق یک تغییر رادیکال ایجاد کند وجود ندارد. حزب کمونیست انقلابی در ایران علیرغم اینکه برخی نیروهای خارجه‌ کشور نشین با رویکرد غیرعلمی و خرده‌بورژوازی مدعی نماینده حزب بودن هستند وجود ندارد. اگر قرار بود با چنان رویکردی غیر‌علمی حتی از سوی کسانیکه مدعی طرفداری از سنتز نوین بودن هستند، حزبی بوجود بیاید تاکنون چنین حزبی بوجود می‌‌آمد و می‌توانست در اوضاع دخالت درخور نسبی داشته باشد. بدون گسست از گذشته دگم(همچون تقلیل مائوئیسم  به جنگ خلق ظرف بیست سال گذشته! و بدون نقد رادیکال در مورد آن سکوت نمودن و با دوپهلو گویی آنرا "به کنار نهادن" و  هم آنرا به کنار نگذاشتن!) و تکرار مکررات و تغییر ریل دادن  سنتز نوین کارایی ندارد، چون رویکردشان نه علمی است و نه با واقعیت عینی جامعه مطابقت دارد. کار به‌جایی رسیده است که این خارجه‌نشینان مدعی حزب بودن به زمانیکه لنین در خارج کشور بود استناد می‌کنند! اما آنچه لنین در روسیه تزاری نمود با رویکرد این دسته فرق اساسی دارد. لنین زمانی که در روسیه بود هسته‌های سرخ بلشویک که پایه حزب روسیه بودند را ساخت و بعد طبق قرار و اصول صادره از طرف کمیته مرکزی حزب سوسیالیست روسیه به خاطر اینکه لنین مورد تعقیب پلیس سیاسی تزار بود و دیگر هیچ گزینه‌ای مگر به  خارج کشور رفتن در مقابلشان نبود به خارج کشور رفت. لنین دائماً با تشکیلات داخل کشور حزب از طریق نمایندگانی که کمیته مرکزی حزب به خارج کشور می‌فرستاد در تماس دائم بود و از اوضاع عینی و نه صرفاً از طریق خواندن اخبار روزنامه‌ها زمان تزار اطلاع می‌یافت و آنرا سنتز می‌نمود. این اوضاع حزب سوسیالیست و بلشویکی لنین که به‌طور پیگیر تئوری انقلابی و ستاد حزب پیشتاز روسیه را تقویت و بیش‌ازپیش منظم و آبدیده نمود هیچ سنخیتی با کسانیکه در خارج کشور بدون هیچ تشکیلاتی اولیه‌ای اعلام "حزب" نمودند ندارد. واقعیت این است که شوربختانه شیرازه تشکیلاتی سازمان‌ها و گروها در دهه شصت با یورش مأموران وزارت اطلاعات و کمیته ضد اطاعات سپاه پاسداران و دستگیری  و اعدام کادرهای باتجربه سازمان‌ها و گروها  از هم پاشید. وانگهی لنین و کمیته مرکزی تحت رهبری‌اش سر و مرکز اتاق فکری بدنه‌ای بود که در یک فرایند پیچیده حزب را از طریق یک نشریه مخفی(ایسکرا) با اتکا به رویکرد علمی و تعیین وظایفی که ریشه در ضرورت حاکم بر جهان امپریالیستی و تأثیرش بر اوضاع داخلی روسیه تزاری داشت، در میان بلشویک‌ها را باز در یک فرایند پیچیده از یک نیروی خُرد و کوچک(تعداد کم)  به نیرویی نسبتاً کلان(تعداد زیاد) تبدیل‌شدن نهادینه و  سراسری نمود!  

 

طرح این مسائل بالا ما را به این نکته می‌رساند که  به یک‌کلام وضعیت جنبش کمونیستی اسفناک است؛ در یک‌طرف الگو‌برداری دگم با رویکرد و متدلوژی غیرعلمی و با اتکا به ماتریالیسم مکانیکی و بدون داشتن یک تحلیل مشخص از اوضاع مشخص کار گروهی حتی مدعیان طرفدار سنتز نوین در خارج کشور شده است، در قطب دیگر اصلاح‌طلبی(رفرم در چارچوب نظام سرمایه‌داری تحت حاکمیت سران جمهوری اسلامی)، اکونومیسم و دنباله‌روی از جنبش توده‌ای به‌ویژه جنبش کارگری سندیکالیستی و خواست‌های ملموس فوری‌اش(منافع ملموس و کوتاه‌مدت که با منافع اساسی و درازمدت پرولتاریا در تضاد است) به یک‌روند نرم در میان دیگر گروه‌ها و سازمان‌هایی که ادعای کمونیست بودن(در حرف دارند اما عملاً به راه اصلاح‌طلبی و رفرم این نظام با استفاده از واژه‌های "چپ" و سوسیالیسم خرده‌بورژوازی رفته‌اند) رادارند تبدیل گشته است. آنچه در دستور روز این مدعیان کمونیست قرار ندارد انقلاب کمونیستی است، هرچند شعار" کار نان آزادی حکومت شورایی" سر می‌دهند، اما هیچ تلاشی واقعی با رویکرد علمی و ارائه یک سنتز نوین از تاریخ جنبش جهانی کمونیستی ندارند و برای تشکیل حزب پیشتاز گام واقعی که با ضرورت عینی مطابقت داشته باشد فعالیتی نمی‌کنند و نمی‌توانند و قادر نیستند راهکاری برای برون‌رفت و گسست از گذشته ارائه دهند! برای همین به روایت‌پردازی‌ و الگوبرداری دگم، جمع‌بندی غیرعلمی و ناصحیح از تاریخ انقلاب کمونیستی و به‌طور مشخص از انقلاب کمونیستی شوروی به رهبری لنین می‌نمایند، اکتفا می‌کنند و این فرجامی جز اتلاف وقت و در جا زدن و به پس‌مانده گذشته تبدیل‌شدن که به بیراهه منتهی می‌شود، نیست. هر دو طرف این جریانات به سدی در مقابل ایجاد حزب کمونیست انقلابی و پیشتاز در ایران تبدیل گشته‌اند. و  این سد از طرف نسل نوین کمونیست انقلابی و به‌ویژه نسل جوان طرفدار سنتز نوین کمونیسم باب آواکیان باید با گسست از رویکرد و متدلوژی ماتریالیسم مکانیکی غالب بر خط سیاسی چنان جریاناتی  شکسته شود و راه برای ایجاد حزب کمونیست انقلابی در داخل ایران  با اتکا به رویکرد و متدولوژی ماتریالیسم دیالکتیک که توسط رفیق آواکیان تبیین و سنتز شده است، هموار گردد. در چنین وضعیت حاکم بر جنبش کمونیستی در فقدان و نبود حزب پیشتاز خطر اینکه یک طبقه ستمگر و استثمارگر دیگر از این اوضاع دهشتناک با دخالت امپریالیسم آمریکا روی کار آید زیاد است. خطر کودتا را هم نباید دست‌کم گرفت! مثل آنچه در هم‌اکنون ونزوئلا از طریق یک کودتای خزنده به رهبری امپریالیسم آمریکا در جریان است و یا یک کودتای از درون همین نظام ضد بشری جمهوری اسلامی. اجلاس(نشست) ورشو ارتجاع منطقه این سگان زنجیری نظام سرمایه‌داری-امپریالیستی جهانی را تحت رهبری امپریالیسم آمریکا و دولت فاشیست ترامپ-پنس که پدرخوانده آن نظام جهانی است را برای مقابله با جمهوری اسلامی متحد کرده است. مسئله رژیم چنج در ایران در دستور روز امپریالیسم آمریکا و سگان زنجیری منطقه قرار دارد. قبلاً رفقای «گروه کمونیست‌های انقلابی سنتز نوین کمونیسم در ایران» تحلیل مشخصی تحت عنوان «اوضاع کنونی، آرایش نیروهای دشمن و  وظایف ما!»۱ در ۱ دی‌ماه ۱۳۹۷ نموده‌اند، و جا دارد رفقا نسل جوان کمونیست به‌ویژه رفقای جوان طرفدار سنتز نوین کمونیسم باب آواکیان یک‌بار دیگر آن‌ها با دقت بخوانند.

 وظیفه ما در اوضاع کنونی این است که ما طرفداران سنتز نوین کمونیسم و نسل نوین کمونیست انقلابی که به دنبال تنها و یگانه آلترناتیو  برای رهایی واقی‌اند کار ساختن هسته‌های ۳ تا ۵ نفره را تسریع کنیم. این هسته‌ها پایه‌های ایجاد حزب پیشتاز در درون ایران و نه در خارج کشور هستند.  

همان‌گونه که رفقای حزب کمونیست انقلابی آمریکا به‌طور صحیح گفته‌اند :

«درحالی‌که بسیاری از مردم در مخالفت با جنایات این نظام اقدامات مثبت انجام می‌دهند، ما باید همه‌چیز - هر برنامه سیاسی و هر نیروی سازمان‌یافته در جامعه را ارزیابی کنیم، هر نوع فرهنگ، ارزش‌ها و شیوه‌های برخورد به افراد را بر اساس ارتباط آن با انقلابی که نیاز داریم برای پایان دادن به تمام ظلم و ستم را در نظر بگیریم. ما باید هر زمان که می‌توانیم با مردم متحد شویم و هر زمان که نیاز است ​​با آن‌ها مبارزه کنیم تا انقلاب را پیش ببریم(منظور مبارزه با افکار ناصحیح آن‌ها هست).

درحالی‌که در انتظار(در کمین نشستن) شرایط لازم برای پیروزی انقلاب هستیم، باید آنرا تسریع کنیم. »

تسریع ساختن جنبشی برای انقلاب کمونیستی را با انتظار کشیدن برای زمانی که وضعیت انقلابی بوجود می‌‌آید، آماده‌سازی زمینه(میدان مبارزه)، آماده‌سازی مردم و  از طریق ساختن هسته‌های ۳ تا ۵ نفره برای بوجود آوردن و آماده‌سازی پیشاهنگ(حزب)!

 

آماده‌سازی پیشاهنگ(حزب)، آماده شدن برای زمانی که میلیون‌ها نفر می‌توانند برای انقلاب رهبری شوند، آماده کردن زمینه برای انقلاب» را باید در دستور  روز رفقا قرار داد.

باید فکر و ذکر رفقا را دائماً به این موضع سوق داد که با آن دست‌وپنجه نرم کنند و کار سازمان‌دهی ساختن هسته‌های سرخ را با رعیت اصول پنهان‌کاری با رویکرد علمی به‌پیش ببرند. ما نیاز داریم که چنین کنیم، توجه رفقا را جلب کنیم و   رفقا را از مجذوب شدن و تن دادن به شرایط حاکم که ابدی نیست  و از کم‌کاری برحذر نماییم.

قطبی شدن جامعه با ناکارآمدی  دولت روحانی به‌عنوان سخنگوی نظام جمهوری اسلامی که قادر به حل تضادهای حاد اجتماعی نیست به حادتر شدن آن تضادها پا می‌دهد. این نظام ضد بشری قادر به حل این معضلات نیست. روی این مسئله که  این نظام را نمی‌توان اصلاح کرد و قادر به حل معضلات اجتماعی ازجمله وضعیت معیشتی مردم فرودست نیست باید بیش از گذشته در میان فرودستان قشر تحتانی جامعه تأکید کرد  و به افشاگری پرداخت.

ما نیاز داریم که از اصلی که  رفقای حزب کمونیست انقلابی آمریکا به ما آموختند برای پیروزی نهایی بر دشمن پیروی کنیم که:

«ما برای انقلاب باید باقدرت سیاسی حاکم مبارزه کنیم و مردم را دگرگون‌ کنیم، در برابر بی‌عدالتی‌ها و جنایات این نظام اعتراض و مقاومت نماییم و مردم را برای تقابل و از بین بردن این نظام متعفن و روش‌های تفکرش با خود همراه کنیم و به چشم‌انداز و ارزش و استراتژی و برنامه انقلاب مسلح نماییم، نیروهای این انقلاب را بسازیم و تلاش‌های قدرت حاکم را برای شکست انقلاب و رهبری آن شکست دهیم. بسیاری از مردم که با هر "تکان شدید" در جامعه- هر بحران، هر بی‌عدالتی جدیدی که بوجود می‌آید و آنرا به چالش می‌گیرند و در مقابلش مقاومت می‌کنند همان‌هایی هستند که قبلاً معمولاً آنرا قبول می‌نمودند، و ما باید آنرا بقاپیم و از آن برای پیشبرد انقلاب و گسترش نیروهای سازمان‌یافته‌اش استفاده کنیم. ما باید درحرکت قدرت حاکم برای ایزوله کردن، "احاطه کردن"، بی‌رحمی کردن، زندانی کردن انبوه توده‌ها و کشتار سرکوبگرانه جمعی افرادی که سخت‌ترین زندگی را تحت این نظام و بیشترین نیاز به این انقلاب را دارند، مخالفت و اختلال ایجاد کنیم. ما باید با هر موجی از پس موج دیگر مخالفت مؤثر در حال افزایش مردمی که در مقابل این نظام بپا می‌خیزند، آن‌ها را "محاصره" کنیم.»

 

این کار همان‌گونه که قبلاً بارها مورد تأکید ما طرفداران سنتز نوین کمونیسم رفیق باب آواکیان قرار گرفت ممکن نیست مگر:

« جنبش کمونیستی برای رهبری این انقلاب هیچ گزینه‌ی دیگری ندارد اگر بخواهد در آن نقش ظفرمندانه پیشگام را بازی کند، باید به عقب‌ماندگی‌های سیاسی-تشکیلاتی خود پایان دهد.

پیشگام آینده یا پس‌مانده گذشته!

این وظیفه جنبش کمونیست است که کمبودهای جدی خویش را تصحیح نماید و رفقای کمونیست تلاش خویش را برای به وجود آوردن هزاران هسته‌ سرخ به خاطر تشکل دهی و رهبری مبارزات توده‌های فرودست را مضاعف و چند برابر کنند. هسته‌های سرخ کمونیستی که با توده‌های فرودست پیوند خورده باشند و به تشکل دادنشان بپردازند و با تلفیق تئوری انقلابی منبعث از سنتز علمی واقعیت عینی در یک فرایند مشخص بر مبنای اتحاد-مبارزه- وحدت در یک مبارزه اصولی وحدت‌طلبانه بدون سازش در پرنسیپ‌ها و اصول منتج شده از شرایط مشخص مبارزه طبقاتی شرایط تشکیل حزب کمونیست انقلابی ایران را فراهم نمایند و آنرا در کوران مبارزه به یک پیشاهنگ مجرب واقعی تبدیل نمایند. هزاران هسته‌ای که نطفه‌های اولیه برای ایجاد حزب کمونیست انقلابی در ایران پیشتاز آینده هستند. »۲

 

سرنگونی نظام سرمایه‌داری و توتالیتاریسم(تمامیت‌خواه) مستبد مذهبی جمهوری اسلامی هم ممکن و هم ضروری است!

انقلاب کمونیستی و نه چیزی کمتر از آن!

پیش به‌سوی ایجاد هزاران هسته‌ی سرخ کمونیستی در میان همه اقشار و طبقات که در جبهه انقلاب قرار دارند!

 

برهان عظیمی

۴ اسفند ۱۳۹۷

 

 

 

پاورقی:

۱-  برای خواندن «اوضاع کنونی، آرایش نیروهای دشمن و  وظایف ما!» به لینک زیر در تلگرام مراجعه شود:

https://t.me/New_Communism/1302

 

۲- برای خواندن کلیه این تحلیل تحت عنوان « «ده روزی که ایران را به لرزه در آورد!» کندوکاوی درباره علل خیزش به‌حق فرودستان در دی‌ماه ۱۳۹۶و چه باید کرد و چه نباید کردها!»   به لینک زیر در تلگرام مراجعه کنید:

https://t.me/New_Communism/1306

بمناسب روز جهانی زبان مادری , چگونه من لال شدم؟

بمناسب روز جهانی زبان مادری

چگونه من لال شدم؟

روز دوم اسفند- حوت هر سال با تصویب سازمان ملل متحد از سال ۲٠٠٠ به این سو بنام روز جهانی زبان مادری نامگذاری شده و در اغلب کشورهای جهان جشن گرفته میشود.

زبان مادری بعنوان یکی از اساسیترین مؤلفههای هویت ملی شناخته میشود. برای اضمحلال و نابودی یک ملت، خلق یا قوم، قبل از همه، محو و اضمحلال زبان مادری آن کفایت میکند.

بگواهی تاریخ جهان، نظامهای بردهداری، فئودالی (ارباب- رعیتی) و سرمایهداری از ابتدای پیدایش تا کنون از هیچ کوششی برای نابودی زبان مادری، ادبیات، فرهنگ، تاریخ، آداب و سنن باستانی ملتها و خلقها و اقوام دریغ نکردهاند.

این رویه از شروع دوره استعمار، بویژه، پس از رشد سرمایهداری به مرحله امپریالیستی خود، با شدت و حدت بیسابقهای به اجرا در آمد. ممالک استعمارگر و امپریالیستی به نسلکشی و نابودسازی صدها ملت، خلق و قوم جهان دست زدند. در ادامه و تکمیل قتلعام و نسلکشی بومیان در سرزمینهای آمریکا، کانادا، استرالیا و دیگر سرزمینهای اشغالی بواسطه استعمارگران و امپریالیستها، خلق یا قوم موسوم به تاسمانی آخرین قربانی سیاست نسلکشی کامل بود که استعمار انگلیس به اجرا گذاشت. استعمار انگلیس کلیه تاسمانیاییها را باستثای ١۲ نفر قتلعام نمود و این عده را فقط برای نمونه زنده باقی گذاشت. اما، آخرین نفر آنها نیز برغم کوششهای پزشکان برای نجات و حفظ او، در آغاز دهه دوم قرن بیست و یکم در لندن جان سپرد.

  استعمارگران و امپریالیستها علاوه بر قتلعام و نسلکشی کامل شمار زیادی از ملتها و خلقهای جهان، زبان مادری، ادبیات، تاریخ، فرهنگ و سنن باستانی صدها ملت و خلق دیگر را بطور کامل از بین بردند. بگونهای که امروز اکثریت کشورهای قاره آفریقا زبانهای فرانسوی، بلژیکی یا انگلیسی را بعنوان زبان رسمی کشور پذیرفتهاند. در کشورها آمریکای جنوبی و لاتین نیز به همین ترتیب، زبان اسپانیایی و بعضا، پرتقالی زبان رسمی شمرده میشود. در استرالیا، زلاند نو، کانادا و برخی مستعمرات سابق دیگر نیز که هزاران کیلومتر از انگلستان فاصله دارند، زبان انگلستانی بمثابه زبان رسمی رایج است. فاجعه تحمیل زبان انگلیسی به ایالات متحده آمریکا و کانادا (بخشا فرانسوی نیز) به پیکاوی و بررسی جداگانه نیاز دارد.

فاجعه اضمحلال زبان، ادبیات و فرهنگ اقلیتهای ملی و قومی در کشورهای کثیرالملله تاریخا استبدادی مانند ایران دست کمی از ممالک استعماززده ندارد. تاریخ ایران «جشنهای کتابسوزان» رژیم وابسته پهلوی در دهه ۲٠ شمسی در آذربایجان را بخوبی بیاد دارد. هنوز دود کتابهای سوخته در آسمان ایران جولان میکند. شمار زیادی از شاهدان عینی آن «جشنهای» کذایی هنوز در قید حیاتند (عمرشان دراز باد!). در آن دوره و در دوره حاکمیت جمهوری اسلامی نیز پانایرانیستها و شونیستها ایران مداوم برای انکار تنوع زبانی و ملی در ایران تلاش میکنند و در بهترین حالت، زبانهای ملی اقلیتهای ایران، از جمله، زبان ترکی آذری را لهجهای از زبان رسمی (فارسی) تعریف میکنند، حال آنکه نمیفهمند و یا عامدانه نمیخواهند بفهمند که مثلا ریشه و مفهوم واژه «دور» ترکی (= بایست، برخیز) با «دور» فارسی زمین تا آسمان فاصله و تفاوت دارد و این دو زبان، در دو خانواده زبانی جداگانه التصاقی و  ناپیوسته طبقهبندی میشوند. آنها از نظریه «دروغ حقیقت است» پیروی میکنند.

در جمهوری اسلامی ایران نیز اگر چه اصل ١۵ قانون اساسی مصوب سال ١٣۵۸ تنوع زبانی و ملی در کشور را برسمیت شناخته است، اما در طول چهل سال گذشته، حاکمیت جمهوری اسلامی ایران هنوز از اجرای این اصل قانون اساسی سر باز میزند و هر آنکه را که خواستار اجرای قانون اساسی باشد، به اتهام نخنمای جداییطلبی سرکوب میکند.

اجرای پیوسته سیاست آسمیلاسیون و اضمحلال اقلیتهای ملی توسط حاکمیتهای ایران تا کنون آسیبها و خسارتهای جبرانناپذیری به همه خلقهای کشور وارد آورده است. ذکر فاجعه لال کردن اجباری خود من و دهها میلیون «من» دیگر عبرتآموز است. چگونگی لال کردنم را بخوبی بیاد دارم و از تأثیرات مخرب آن هنوز رها نشدهام. خلاصه ماجرا از این قرار است:

در سالهای آخر دهه سی خورشیدی در کلاس اول دبستان تربیت ثبتنامم کردند. چند وقتی کزکرده در روی نیکمت کلاس هاج و واج به دهان معلم نگاه میکردم: «دارا- آذر. آب- بابا. بابا آب داد. بابا نان داد...». مدتی بعد، معلم و بزرگترها به ما تفهیم کردند که ترکی حرف زدن در مدرسه و حتی در خارج از مدرسه قدغن است. برای اجرای این دستور مدیر دبستان (آقای غلامرضا خیریزاده) کارتهایی درست کرده بود که روی آن نوشته شده بود: «ترکی حرف زدن موجب دو ریال جریمه نقدی است» و این کارتها را در هر کلاس در اختیار چهار- پنج دانشآموز گذاشته بودند و آنها نیز که «چشم و گوش مدیر» نامیده میشدند، در ساعات تنفس، در خارج از مدرسه و حتی در راه، هر کسی را که تنها نبود یا تنها راه نمیرفت، موذیانه زیر نظر میگرفتند تا با نشان دادن همان کارت، فرد را دو ریال جریمه کنند. وقوع چنین فاجعه اضمحلال زبان ملی اگر برای خیلیها گوش باشد و یا از این و آن شنیده باشند، برای من واقعیت عینی تلخی است که یاد آن بمانند همان روزها مرا آزار میدهد.

در مواجه با این رویکرد مدیریت دبستان، من اجبارا لال شدم به چند دلیل: نخست اینکه نه فقط من، حتی در خانواده هیچ کس کمترین آشنایی به زبان فارسی نداشت؛ دوم این که به علت فقر مفرط توان پرداخت جریمه (هنگفت آن زمان) را نداشتم؛ علت سوم و اساسی این بود که از همان اوان طفولیت، بطور عریزی یا سرشتی، از خبرچینی، تجسس و خوشخدمتی بشدت بیزار و متنفر بودم.

به این ترتیب، من لال شدم و تا پایان تحصیلات ابتدایی و متوسطه با اینکه همیشه شاگرد ممتاز بودم، کلاس درس برای من به شکنجهگاه روحی و روانی تبدیل گردید. برای امتناع از رفتن به پای تختهسیاه و تحویل دروس شفاهی، همواره یک وسیله داشتم: گریههای آرام و اشکریزی. مخصوصا در ساعات درس انشاء به چنان حالتی دچار میشدم که انگار همین دقیقه قلبم از طپش باز خواهد ایستاد.

بمنظور باز هم روشنتر کردن ابعاد فاجعه آسمیلاسیون و اضمحلال اقلیتهای ملی در حاکمیتهای پادشاهی و اسلامی ایران، ویدئوی مصاحبه یکی از رسانههای رسمی کشور با چند شهروند ترک را باضافه ذکر یکی از صدها خاطره تلخ دیگر خود را به همین یادداشت ضمیمه میکنم. بخشی از همین ویدئو را پیاده کردهام(١). زبان مصاحب در این ویدئو که بشدت و بطور مستمر از رسانههای رسمی دامن زده میشود، نه فارسی است و نه ترکی. بلکه، یک گویش ابتر است که در صورت تداوم، به فاجعه اضمحلال زبانهای مادری همه خلقهای ایران، از جمله، زبان ترکی آذری ختم خواهد شد.

و اما یکی دیگر از صدها خاطره ناگوار اضمحلال زبان مادری: اوایل قرن حاضر میلادی، که اتحاد شوروی چندی پیش مثله شده بود، برای خرید دیسک کامپیوتر وارد مغازهای در باکو شدم. در بدو ورود، کلنجار رفتن یک مشتری و فروشنده توجهم را جلب نمود. خریدار چند بار تکرار کرد: «چند تا از آن جدیدترین دیسکهای موسیقی ترکی منه وئر»(به من بده، بقیه روشن است). چون فروشنده چیزی از گفتههای خریدار نمیفهمید، دیسکهای مختلف به او نشان می داد... مداخله کردم و خواست خریدار را به زبان ترکی آدری به فروشنده بیان نمودم. در این حین، خریدار که یک ترک ایرانی بود و فهمید من هم ایرانی هستم، تبسمی کرد و با همان «زبان ترکی!» خطاب به من گفت: «بابا، روسها کاری کردهاند که اینها زبان خودشان را هم نمیفهمند»! به طعنه پاسخ دادم: آره پدر جان، شما صحیح میفرمائید. اگر «روسها زبان، ادبیات، فرهنگ، آداب و سنن تاریخی خلقهای اتحاد شوروی را مضمحل نکرده بودند، فهم عبارت «چند تا از آن جدیدترین دیسکهای موسیقی ترکی منه وئر»، برای یک شهروند جمهوری آذربایجان مشکل نمیشد!

به هر صورت، واقعیت عیان و آشکار این است که من، تنها قربانی این فاجعه نبوده و نیستم. فاجعه اضمحلال زبان و ادبیات مادری، بواقع زندگی، رشد و تکامل چندین نسل از دهها میلیون اقلیتهای ملی ایران را تا کنون تحت تأثیر قرار داده، کشور را از رشد و شکوفایی نبوغها و استعدادها محروم نموده است که هنوز هم کمافیالسابق ادامه دارد.

 با این تفاصیل، پس از گذشت قریب ۶٠ سال از معلولیت اجباری خود، همواره به فکر یافتن پاسخ این سؤال هستم: اگر من و میلیونها «من» دیگر در جوار زبان رسمی کشور، بزبان مادری خود تحصیل میکردند، آیا میهن ما به گمراهی و ظلالت امروزی گرفتار میشد؟ پاسخ من قطعا منفی است.

کوشش برای احیاء و تجدید حیات زبان مادری و تلاش و مبارزه در راه رسمی کردن تحصیل به زبان مادری اقلیتهای ملی از ابتدایی تا عالی، یک وظیفه انسانی و ملی است.

٣ اسفند- حوت ١٣۹۷

https://eb1384.wordpress.com/2019/02/23/

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(١)- بخشی از متن پیاده شده ویدئوی پیوستی:

«حدودا ایکی ایل دی که بئردا بئ قطع بیرویه درختان هر بیننده نی آزار وئریرو. هر کس ده ائوز دیدگاهی نان باخیر.

بیزیم استانیمیزدا او جوری که بررسلیق اولونور و همشهری لریمیز ده دییلر، خوی دا چوختر بو اتفاق توشور. بو نگران کننده دی. آیری شهرلرده بئ شدت نن، بئ حجم لرنن چوخ گزارش الونمور.

... گئچن هفته اوئی که ظاهرا بیز گؤرؤخ دادستانی آذربایجان شرقی ورود ائلیب ... پیشگیری...

بیر عده کارخانلار که سورادان چئخئبلار، ایندی آغاجن نسلینی ائله بئله گئتسه، کسه جک لر. ایندی گئده سن چؤللره، دره لر ده بیر دنه ده آغاج قومویوبلار قالا.

کشاورزین مسم آیری بیر درآمدی اولمور، مجبور اولور آغاجی کسیر ساتیر کی مسم درآمدین یئر به یئر اله سین.

چمن یارپاقئن، تحت تأثیر پیگیری لری نهادهای متولی ائله بیلیردیلر کی بو مسئلۀ برش درختان هامئسی شخصی دی، افراد ائوز آغجلارئن کسیللر و در  نتیجه بیز ورود ائلیه بیلممئرخ.

یقینا آینده نچندان دوردا بیز بحران بیماری ریوی شهرستان خوی اولاجایئخ.

مثلا بیر دنه قلمه آغاجی تئز بئنی برای اینکه پولا تبدیل اولا، تئز کسیللر و جایگزین اولمور.

بیر تعدادئن قطرلاری پنجاه سانتی دان آزدی، که البته بئلار جوان آغاجدئلار.

...».

بقیه این فاجعه تحمیلی را لطفا، در ویدئوی پیوستی ملاحظه فرمائید!

حزب طبقه کارگر صلیب سرخ نیست

حزب طبقه کارگر صلیب سرخ نیست!

در حاشیه گفتگویی طولانی با یک رفیق سابق

این روزها بحثهای داغی بین اپوزیسون ایرانی ، بخصوص طیف چپ براه افتاده است در مورد مبارز بودن و سیاسی بودن مسیح علینژاد ؟؟!! این بحث بیشتر از آن زاویه مطرح میشود که یک نوع چراغ سبز نشان دادن به بورژوازی جهانی است تا آنهارا در بازی سیاسی پیش رو شرکت دهد.
این دینامیسم مبارزه طبقاتی ـاجتماعی است که در تند پیچهای مبارزه طبقاتی و رو در رویی طبقه کارگر و سرمایه ، ماهیت و هویت احزاب بیشتر روشن میشود. اینکه چه نقش و نگاری در برنامه و نوشته هایشان نشان میدهند با آنچه که در عمل میکنند فرق دارد. به محض اینکه جنبش کارگری راه می افتد برایش نسخه میپیچند و در همین رابطه هرچه مبارزات کارگری عمیق تر میشود بیشتر این احزاب غربیل و به حاشیه رانده میشوند، زیرا ماهیت و هدف طبقاتی شان با مبارزات موجود کارگران و مردم زحمتکش بیشتر به تعارض کشده می شود. در همین رابطه حاکمیت فاشیست در ایران در تقابل با مبارزات کارگری و اعتراضات اجتماعی مردم زحمتکش از همه درندگی و توحش خود استفاده میکند و با تمام تلاش میخواهد هر حرکت اعتراضی کارگری را در نطفه خفه کند. بخصوص ما شاهد برخورد رژیم اسلامی در یکسال اخیر هستیم و نشان داده است چه ظرفیت بالایی از جنایتکاری و فاشیست بودن دارد. در همان حال دولتهای سرمایه داری برای زدن افسار به دهن حاکمیت فاشیست در ایران از ترفندهای مختلفی استفاده میکنند و هر دوره یک نمایش روحوضی بکار میگیرند تا خاک به چشم جامعه و مبارزه کارگران بپاشند. زیرا همه دولتهای سرمایه داری در سرکار آوردن و سرکار نگهداشتن فاشیسم اسلامی در ایران نقش داشته اند و برای نگهداریش و در بردنش از زیر تیغ مبارزه طبقه کارگر تلاش جدی میکنند.
سرمایه داری جهانی یک دوره تلاش کرد با راه انداختن دوم خردادی رژیم را اهلی کنند. یکدوره تلاش کردند با هو و جنجال جنبش سبز و بالماسکه میر حسین موسوی و آخوند کروبی رژیم را رام کنند. حالا هم ملیجکی مثل مسیح علینژاد (که پرونده روشنی از همکاری و همسویی با خاتمی طیف اصلاح طلب ، مجاهدین و رضا پهلوی دارد در پایان با وزیر امورخارجه آمریکا لبخند میزنند) راه انداخته اند تا از صف اپوزیسون ایرانی یار گیری کنند و مثل لولو سر خرمن رژیم تهران را بترسانند. چون فکر میکنند مسیح علینژاد اولا زن است و یک دختر بورژوا مخالف حجاب. ثانیا جوان است و میتواند حداقل در صف اپوزیسون خوراکی باشد تا بین آنها شکاف بیاندازد. ثالثا آلترناتیوی است که آمریکا به کسانی مجاهدین و سلطنت طلب نشان دهد که بجنبید و آنرا رو دست بگیرید.
در این میان این نمایش آمریکا آب توی سوراخ مورچه طرفداران طبقه کارگر هم انداخته و آنها را بجای بحث در مورد نحوه مبارزه طبقاتی و متشکل کردن طبقه کارگر و سمت وسو دادن به مبارزه حی و حاضر طبقه کارگر مشغول حجاب و لبخند ملیجکی مثل مسیح علینژاد کرده است.
در یک بحثی نسبتا طولانی با یکی از رفقای سابق، به این سوال برخورد کردم که اگر زن بورژوایی برای لغو حجاب مبارزه کند شما ازش دفاع میکنید؟
جواب دادم این سوال شما مثل قضیه کشیدن عکس مار از طرف یک شیاد و نوشتن کلمه مار از طرف یک باسواد است. گفتم ؛ من بعنوان فعال مبارزه طبقه کارگر میتوانم بگویم این زن بورژوا که نمیخواهد حجاب سرکند باید بیایید از کارگران زندانی و مادر اسماعیل بخشی که مزدوران رژیم آنرا از خانه اش دزدیده اند دفاع کند تا حجاب سرش نکنند. چون من معتقدم فقط مبارزه طبقه کارگر است که میتواند جامعه فاسد سرمایه داری را با تمام فرهنگ و سازمانش به زیر بکشد. نه بی حجابی اون خانم بورژوا.
دوست سابق پرسید یعنی تو بعنوان یک انسان از او دفاع نمیکنید؟ در جواب گفتم من فعال جنبش کارگری هستم من نه فعال صلیب سرخم نه فعال پزشکان بدون مرزو در هیچ سازمان حقوق بشری هم فعال نیستم. آنها میتوانند کار خودشان را بکنند من نمیروم در زمینی که آنها میسازند بازی کنم. قطعا مبارزه کارگران در این دوره نتیجه داده و همین حالا رژیم را به عقب نشانده امروز در ایران زیاد در خیابانها به حجاب بند نمیکنند. گفتم رفیق سابق هر طبقه ای در مبارزه خود هدف و منافع خودرا تعقیب میکند.
مسله انسانیت یک مسله طبقاتی است یک مسله درخود و فردی نیست. بقول مارکس؛ در مبارزه طبقاتی منافع فرد مطرح نیست بلکه لغو استثمار ونابودی تسلط بازار بر زندگی جامعه مطرح است. (نقل بمعنی هیجدهم برومر۱۸۴۸ کارل مارکس)
اما مثل اینکه برای عده ای مثل این رفیق سابق کلمه انسانیت و دفاع از انسانیت چراغ سبز به کمپ بورژوازی است و ارزش مصرفش این است که با کلمه انسانیت تلاش میکنند بورژوازی ازش شان نا امید نشود.

گفتم عزیز ؛ به جامعه اروپا نگاه کنید خیلی از آزادیهای فردی و اجتماعی برسمیت شناخته شده (آنهم در سایه مبارزات صد ساله اخیر کارگران در اروپا) اما استثمار، تحمیل بی حقوقی به کارگر و مردم فقیر برجای خود باقی است. هر روزه هزاران کارگر در محیط کار ناقص و مریض میشوند، اعتیاد و فحشا و انواع امراض اجتماعی بیداد میکند. هر چند قوانین شسته و رفته هم علیه همه بی حقوقی ها در اروپا وجود دارد.
بقول زنده یاد منصور حکمت : تنها سوسیالیسم است که حرمت را به انسان بر میگرداند. نه وقت صرف کردن در دور بر اینکه یک خانم بورژوا بی حجاب باشد.
کسانی که پلاتفرم خودرا دور بر حجاب بورژوا ها قرار میدهند هدفشان این است که بورژوا ها فکر کنند ما چقدر مودب و بهداشتی هستیم، حتی از استثمارگران خودم هم دفاع میکنیم. برای رسیدن به آسایش بشر باید اول از همه و با تمام توان بر اتحاد و همبستگی مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان جامعه تمرکز کنیم. سرمایه داری برای به انحراف بردن انرژی و اهداف طبقه کارگر و ایجاد شکاف در بین هواداران طبقه کارگر ترفند های زیادی بکار برده و میبرد. با مطرح کردن مسله ملی ، جنسیتی، با مطرح کردن مسله محیط زیست (که سرمایه داری بزرگترین خرابکار محیط زیست است) نیروی مبارز و هواداران کارگران و زحمتکشان را به بیراهه میبرند.
بورژوازی هر وقت به تنگنا می افتد مسله انسان بودن را پیش میکشد برای اینکه مارا خام کند. مثلا همین الان رژیم اسلامی از سلطنت طلب های فاسد میهن پرست تر شده ، تمام اعوان و انصار بیت رهبری هر آروقی میزنند نام وطن بر زبانشان جاری میشود و ادعا میکنند در ایران حتی رهبر هم با رای مستقیم مردم انتخاب میشود و آخوند روحانی در ۲۲ بهمن امسال ایران را آزادترین کشور دنیا خواند و گفت حتی رهبر هم با رای مردم انتخاب میشود. بنا براین برای من سوسیالیست جواب دادن به سوال شما این است که این زن بورژوا اگر میخواهد حجاب سر نکند باید در صف مبارزات کارگران و مردم زحمتکش باشد و آنرا تقویت کند. کار ما کمونیستها در وهله اول سازمان دادن همطبقه ای هایمان است. ما صلیب سرخ نیستیم. حزب طبقه کارگر جمع فعالین صلیب سرخ نیست. ما علیه تمام نابرابری ها در جامعه ایستاده ایم تا همه انسانها از قید استثماروفاشیسم سرمایه داری آزاد شوند.
با امید به اتحاد و پیروزی طبقه کارگر
زنده باد سوسیالیسم.

ملاحظاتی در باره وابستگی ایران به امپریالیسم(بخش اول)

به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 234 ، دی ماه 1397


توضیح: نوشته زیر متن پیاده شده گفتگو هائی است که در جلسات آموزشی و تشکیلاتی سازمان طرح شده و سپس به لطف رفقائی ، به صورت نوشتاری در آمده است.  متن های پیاده شده پس از تصحیح و در صورت نیاز درج زیرنویس هائی با اضافه کردن یک مقدمه برای انتشار آماده شده است.  به امید این که این بحثها در درک وابستگی نظام اقتصادی و رژیمهای سیاسی حافظ آن در ایران به امپریالیستها ، کمک کننده باشند.

فریبرز سنجری

بخش اول

ملاحظاتی در باره وابستگی ایران به امپریالیسم

 

مقدمه

رفقا!

موضوع بحثی که قراره در این جلسه در باره اش به بحث بپردازیم ، در رابطه با وابستگی جامعه ایران به امپریالیسم و تاریخ این وابستگی می باشد. اهمیت درک این موضوع  تا آنجاست که هیچ کس نمی تواند در تجزیه و تحلیل شرایط جامعه ایران نظر درست و روشنی ارائه دهد مگر اینکه این وابستگی به امپریالیسم را شناخته و بر نقش امپریالیسم در سیر رویداد ها در ایران اشراف داشته باشد. 

از بعد از شکست انقلاب مشروطیت با کودتای سوم اسفند 1299 رضان خان میرپنج (پهلوی) و تسلط کامل امپریالیسم انگلیس بر تمام شئونات اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی ایران به تدریج وضعیتی در ایران شکل گرفت که وابستگی به امپریالیسم مشخصه اصلی آن می باشد و به همین دلیل هم تضاد بین خلقهای ما با امپریالیسم به صورت تضاد اصلی در جامعه ایران در آمده است.  درست عدم توجه و درک این واقعیت از طرف اغلب نیروهای سیاسی ایران در فاصله طولانی ای که از کودتای انگلیسی 1299 می گذرد، سرنوشت ناکارآمد آنها را رقم زده است. برای نمونه ، همه شاهد بودیم که بعد از قدرت گیری جمهوری اسلامی نیرو های سیاسی ای که به این امر بی توجه بودند در تحلیل ماهیت قدرت دولتی جانشین رژیم سلطنت چه زیگزاگ هائی زدند و چه مواضع نادرستی اتخاذ کردند. خوب بدون توجه به ماهیت وابسته به امپریالیسم رژیم های سیاسی  در ایران بعد از کودتای 1299 چگونه می شد نقشی آگاهانه در انقلاب ایفا نمود؟  بی دلیل نبود که رفیق مسعود احمدزاده تئوریسین چریکهای فدائی خلق  گفته و نوشته است که: "در حقیقت تبیین هرگونه تغییر و تحولی در جامعه بدون آنکه به تضاد اصلی نظام موجود، یعنی تضاد بین خلق و سلطه امپریالیستی توجه شود ، تبدیل به یک چیز پوچ و مُهمَل میگردد و مسئله سلطه امپریالیسم را باید به طور ارگانیک و به مثابه زمینه ی هر گونه تحلیل و تبیین در نظر گرفت نه چون یک عامل خارجی که به هر حال نقشی دارد".  به باور ما درست عدم توجه به نقش امپریالیسم در صحنه سیاسی و اقتصادی ایران است که تحلیل های یک سری از نیرو ها را بقول رفیق مسعود "به یک چیز پوچ و مهمل" تبدیل کرده است. از سوی دیگر می دانیم  که لنین آموزگار بزرگ کارگران تاکید داشت که: "مساله اساسی هر انقلاب موضوع قدرت حاکمه است. بدون توضیح این مساله نمی توان از هیچگونه شرکت آگاهانه در انقلاب و به طریق اولی از رهبری بر آن صحبت کرد."  خوب در شرایطی که قدرت حاکمه در ایران وابسته به امپریالیسم است نیروی سیاسی ای که این واقعیت را درک نکند به راستی چگونه قادر خواهد بود در امر انقلاب شرکتی آگاهانه داشته باشد؟  چرا راه دور برویم تنها نگاهی به تحلیل ها و سرنوشت نیرو های سیاسی در دوران حیات جمهوری اسلامی خود گواهی است بر این واقعیت. در حالیکه بر عکس درست توجه به همین واقعیت است که به چریکهای فدائی خلق امکان داده که تحلیل های واقعی و درستی از سیر رویداد ها در ایران داشته باشند. این یک واقعیت است که در نزدیک به چهل سال گذشته جمهوری اسلامی ضمن شعار دادن علیه امپریالیسم و آتش زدن پرچم آمریکا سیاستهای امپریالیسم را در ایران و منطقه پیش برده است و امپریالیسم آمریکا هم با اعمال تحریم های گوناگون و تبلیغات دروغین خود را مخالف سیاستهای جمهوری اسلامی جا زده است.  این مکاری، قدرت مانور و فریبکاری بزرگی به هر دو طرف داده  و به آنها کمک کرده که مردم را گیج کنند و به تحلیل های نادرست و انحرافی در زمینه ماهیت قدرت دولتی در ایران دامن بزنند.  شاهدیم که چنان تحلیل هایی چگونه در هر بزنگاهی خودشان را با برجستگی نشان می دهند. برای نمونه همین امروز با خروج دولت ایالات متحده آمریکا از برجام ، عده ای بدون توجه به وابستگی جمهوری اسلامی به امپریالیسم و کنکاش در باره دلائل واقعی این سیاست، این امر را به حساب عدم وابستگی جمهوری اسلامی به امپریالیسم گذاشته و برخی از آنها بر طبل سیاست "رژیم چنج" می کوبند و برای تغییر جمهوری اسلامی به دست دولت ایالات متحده آمریکا روز شماری می کنند. چنین واقعیت هائی تعمق بر روی چگونگی و چرائی وابستگی نظم ظالمانه حاکم بر ایران و همچنین  رژیم های حافظ این نظم به امپریالیسم را اهمیتی مضاعف می بخشد و این بحث در پاسخ به این ضرورت هم مطرح شده و اهمیت یافته است.

کودتای رضا شاه سر آغاز نو مستعمره شدن ایران

تلاش قدرتهای استعماری برای نفوذ در ایران به دوره صفویه بر می گردد. اما از آنجا که در اواخر قرن نوزدهم سرمایه داری اروپا کم کم وارد فاز امپریالیستی خود می شود و این واقعیت همزمان است با دوران سلطنت قاجار در ایران برای جلوگیری از طولانی شدن این بحث ها موضوع را از همین دوره شروع می کنم.

در طی قرن نوزدهم درحالی که در اروپا مرحله رقابت آزاد در حیات سرمایه داری به اوج تکامل خود رسیده بود، با رشد تمرکز در تولید و ایجاد انحصارها، امپریالیسم به عنوان مرحله بالای رشد سرمايه داری شکل گرفت. شکل گیری و رشد امپریالیسم، به اشغالگری مستعمراتی ابعاد هرچه وسیع تری بخشید. در آن زمان ایران، زیر سلطه سیستم فرتوت و گندیده فئودالی دست و پا می زد و حاکمیت استبدادی سلطنت قاجار جلوی رشد و تکامل جامعه را گرفته بود. در چنین شرایطی امپریالیستها به شکل های مختلف سعی در نفوذ در ایران را داشتند.  آنها شاهان قاجار را مجبور می کردند که با به حراج گذاشتن منابع و ثروتهای ملی و استقلال کشور به اشکال مختلف جاده صاف کن رشد سلطه استعمار در ایران گردند. یکی از مکانیسم های نفوذ امپریالیستها در ایران اعطای وام به دولت ایران بود. شاهان قاجار وام های دریافتی را صرف عیش و نوش و سفرهای فرنگ خود می کردند که تنها نتیجه اش گسترش فقر و فلاکت توده ها بود.

در آن سالها در میان کشورهای سرمايه داری، انگلستان قدرت فائقه بود که او را "کارگاه تمام جهان" می نامیدند. سالهای 1860 تا 1880 سالهای تشدید فوق العاده سیاست اشغالگری های مستعمراتی برای این کشور بود. در چنین پروسه ای انگلستان در خيلی از بخش های جهان از آفريقا گرفته تا آمريکای لاتين نفوذ خود را وسيعا گسترش داد. در همين پروسه بود که  هندوستان را کاملأ بلعید و جهت بلعیدن ایران به رقابت با روسیه و دیگر قدرت های جهانی پرداخت.

در اواخر قرن نوزدهم سرمايه داری رقابت آزاد به سرمايه داری انحصاری يعنی امپرياليسم تبدیل شد و می دانيم که امپریالیسم چيزی نیست جز به قول لنين "سيستم جهانی ستمگری مستعمراتی مشتی کشورهای پيشرو به اکثریت عظیمی از سکنه روی زمين و اختناق مالی آنان".

در اين سالها و در آغاز قرن بيستم، ايران همواره آماج حمله امپریالیست های مختلف جهت مستعمره شدن بود. اما به دلیل تضادها و توازن قوای موجود بين امپریالیست های ذینفع از یک سو و مبارزات ضد امپریالیستی و ضد فئودالی مردم از سوی ديگر، اين کشور به مستعمره کامل تبدیل نشد و به صورت يک نیمه مستعمره باقی ماند. در این زمان در سطح جهان رقابتی شدید بین انگلستان، روسیه و آلمان و فرانسه و... جریان داشت که بعدها به جنگ جهانی اول منجر شد. در جریان این رقابت ها در سالهای 1907 روسیه و انگلستان با بستن قراردادی مبادرت به تقسیم ایران به مناطق نفوذ خود نمودند که البته به دلیل مبارزات مردم و انقلاب مشروطه (1284-1288برابر با 1906-1911) این قرارداد کارایی خود را از دست داد و با انقلاب اکتبر در روسیه (1917) و پایان دادن به نفوذ امپریالیسم روسیه در ایران، اوضاع اساسأ تغییر کرد. یکی از اولین کارهای دولت شوروی بعد از انقلاب اکتبر(1917) الغاء و افشای قراردادهای روسیه تزاری با امپریالیسم انگلستان در رابطه با ایران از جمله قرارداد استعماری 1907 بود.  

به دنبال انقلاب اکتبر که در بطن جنگ جهانی اول رخ داد و به دنبال شکست کامل آلمان در این جنگ جهانی، انگلستان خود را در ایران بی رقیب احساس کرد و برای مستعمره نمودن کامل ایران دست به تلاش هائی زد. به طور برجسته، امپریالیسم انگلیس از طریق عواملش همچون وثوق الدوله (میرزا حسن‌خان) که در آن زمان نخست وزیر ایران بود تلاش نمود تا با بستن قراردادی که به قرارداد 1919 معروف شد ایران را عملأ "تحت الحمایه" خود در آورد. بر اساس این قرارداد تمامی مسائل کشوری و لشکری ایران زیر نظر مستشاران انگلیسی و با مجوز آنان پیش می رفت. بعد ها روشن شد که انگلستان به خاطر انعقاد این قرارداد 400 هزارتومان به وثوق الدوله و وزیرانش رشوه پرداخت کرده است که در آن زمان پول کلانی بود.  در رابطه با اسارت بار بودن این قرارداد تنها کافی است به گزارش وزیر امور خارجه انگلستان به کابینه این کشور اشاره کنم.  لُرد کرزی وزیر امور خارجه وقت انگلستان در گزارشی که در نهم اوت 1919 نوشته شده است می گوید "یک سال پیش موقعی که در میدان جنگ طالع ما به طرف پیروزی ها رفت یک نفر سیاستمدار ایرانی به نام وثوق الدوله که طرفدار منافع انگلیس است رئیس وزرا شد. ما به وزیر مختار خود در تهران دستور دادیم قراردادی با دولت ایران منعقد سازد تا منافع انگلستان در آن خطه عالم محفوظ بماند و ضمنأ ایران هم که دچار ضعف علاج ناپذیر است و لایق ایستادن بر سرپای خود نمی باشد، کمک هایی دریافت دارد. "این سخنان بیشرمانه که به درستی ماهیت قرارداد 1919 را آشکار می کند در همان حال افشاگر ریاکاری های حاکم بر تبليغات سیاست مداران استعمارگر نیز هست. سیاستمدارانی که در تبلیغات رسمی مدعی احترام به "استقلال و تمامیت ارضی ایران" بودند اما در عمل در جهت مستعمره کردن آن گام بر می داشتند.

اعتراضات و مبارزات مردم که به خصوص تحت تأثير انقلاب اکتبر وسعت بیشتری یافته  و چشم انداز روشنی پیدا کرده بودند، قرارداد 1919 را با شکست مواجه ساخت. در آن زمان در ایران مبارزات مردمی هر روز اوج تازه ای می گرفت. به چند نمونه اشاره می کنم.

قیام مردم شیراز در 1918 علیه پلیس جنوب که دست ساخت انگلیس بود و محاصره نیروهای انگلیس، قیام شیخ محمد خیابانی (17 آوریل 1920) و قیام کلنل پسیان در خراسان 1300 (1921) و سرانجام مبارزات میرزا کوچک خان و حزب کمونيست ايران که در جریان آن در مقطعی انقلابیون ایران ضمن ميتينگی در رشت اعلام "جمهوری شورائی سوسیالیستی" نمودند.

امپریالیسم انگلیس برای مقابله با این جنبش ها و اجرای عملی قرارداد 1919 ، به تاکتیک جدیدی دست زد که تا آن زمان کم سابقه و ناشناخته بود. آنها با سازمان دادن کودتایی به وسیله سید ضياءالدین طباطبایی (1) و رضا خان میرپنج در سال 1299 برابر با 1920 ميلادی تلاش نمودند قدرت مرکزی قدرتمندی در ارتباط با سیاستهای استعماری خود در ایران ايجاد کنند. به وسیله این کودتا و پس از تحولاتی که به نخست وزیری رضا خان و سپس سلطنت پهلوی منجر شد ، عملأ يک قدرت مرکزی کاملأ وابسته اما در ظاهر مستقل در کشور به وجود آمد که مجری حلقه به گوش سیاست های امپریالیسم انگلیس بود.

توجه به نکته فوق از این زاویه مهم است که اساسأ شکل سلطه امپریالسم انگلیس در ایران در دوران رضا شاه از اولین تجربه های سلطه امپریالیسم در آن شکل در سطح جهان است که از آن به عنوان استعمار نو یاد می شود و کشور تحت سلطه، نومستعمره خوانده می شود.  این شکل از تحت سلطه قرار دادن یک کشور بعدها پس از جنگ جهانی دوم در اکثر کشورهای تحت سلطه امپریالیستها به کار گرفته شده است. تعارض ظاهری شکل و محتوی ویژگی اصلی استعمار نو می باشد که حکومت رضا خان درست همين واقعیت را به نمايش می گذاشت. چون در حالی که قدرت حاصل از کودتای سال 1299 تا بن دندان وابسته به امپریالیسم انگلیس بود اما ظاهری مستقل داشت، امری که خیلی ها را در آن زمان در شناخت حکومت رضا شاه به اشتباه انداخت. تا آنجا که حتی بخشی از چپ های آن زمان و عده ای از مسئولين دولت تازه به قدرت رسيده شوروی تا مدتها رضا شاه را نيروی ملی و نماينده بورژوازی ملی ارزيابی می کردند.

در حالی که در کشورهای مستعمره حضور نيروهای استعمارگر و امپرياليستی کاملأ آشکار و عيان است، در اين شکل از سلطه امپرياليستی، تمام تلاش امپرياليسم اين است که سلطه خود را در پوشش دولت های به اصطلاح مستقل و به وسیله آنها اعمال کند تا احساسات ملی و مبارزات مردمی علیه خود را برنيانگيزد. به همین خاطر هم برای این که حکومت رضا شاه به عنوان قدرت مرکزی برای سرکوب مبارزات مردمی احتیاجی به نیرو های انگلستان نداشته باشد، ارتشی از نیروهای ایرانی توسط کارشناسان انگلیس به وجود آمد و در اختیار رضا شاه قرار داده شد. در شرایطی که با در اختیار گرفتن و کنترل قدرت مرکزی توسط انگلیس دیگر اجرای قرار داد 1919بی معنی بود، رضا شاه جهت فریب مردم از همان ابتدای کار الغای قرارداد 1919 را اعلام کرد تا به خود، وجهه و نمائی ملی بدهد. رضا خان حتی در ابتدا با تبليغ جمهوری خواهی تلاش کرد برای خود وجهه ای ملی دست و پا کند، امری که در آغار بی تاثیر هم نبود.

شاید بد نباشد در اینجا اشاره کنم که دولت های ظاهرأ مستقل اما وابسته به عنوان شکلی از سلطه امپرياليستی، پدیده ای ست که با توجه به تجربیات آن سالها در کتاب امپریالیسم لنین نيز مورد اشاره قرار گرفته است. در اين کتاب در این باره گفته شده که "صفت مشخصه این دوران تنها وجود دو گروه اصلی از کشورها یعنی گروه کشورهای مستعمره دار و گروه مستعمرات نیست، بلکه وجود شکل های گوناگونی از کشورهای وابسته نیز هست که در صورت ظاهر استقلال سیاسی دارند ولی عملأ در دام وابستگی مالی و دیپلماتیک هستند."

به واقع کودتای سید ضياء و رضا خان عليرغم هارت و پورت های اولیه و از جمله الغای قرارداد 1919 جلوه بارزی از این واقعیت بود که سلطه امپریالیستی منافع خود را در این می دید که با دادن ظاهر مستقل به دولت ایران، سیاست هایش از طریق چنین قدرتی پیش برده شود تا کمتر حساسیت داخلی و خارجی ایجاد نماید. به خصوص که دولت بر آمده از انقلاب اکتبر ضمن الغای تمامی قراردادهای اسارت بار روسیه تزاری در باره ايران مخالف حضور مستقیم انگلستان در مرزهای خود بود و اين امر در قرارداد دوستی دولت شوروی با دولت ايران به تاريخ 1921 (1300) مورد تاکيد قرار گرفته بود.

جدا از تمامی اسناد و فاکت های تاریخی که در این فاصله در تائید وابستگی رژیم رضا شاه به انگلیس منتشر شده است خود این واقعیت که استقرار يک قدرت مرکزی بورژوائی پس از کودتای 1299 در شرايطی رخ داد که شیوه مسلط تولید فئودالی بود و اين قدرت مرکزی بورژوائی هم در جهت تغيير آن هيچ اقدامی نکرد ، تائيدی است بر این امر که این قدرت مرکزی بورژوایی انعکاس قدرت طبقات بورژوازی داخلی نبود؛ چرا که اگر بود اصولا می بایست در اولین قدم دشمن دیرینه خود یعنی فئودالیسم را از بین ببرد.  در حالی که آن قدرت مرکزی انعکاس قدرت بورژوازی امپریالیستی بود و به واقع یک قدرت خارجی که امپریالیسم انگلیس نام داشت به وسیله قدرت مرکزی بورژوائی که در ایران به وجود آورد ، سلطه خود را در تمام شئونات جامعه اعمال و گسترش داد. خود اين واقعيت که چند سال قبل از اين کودتا، انقلاب بورژوا دمکراتيک مشروطه به دلیل نفوذ و دسیسه های قدرتهای امپریالیستی و ضعف بورژوازی داخلی در مقابل آنها به سازش و شکست کشيده شده بود، نشان می داد که بورژوازی ايران به خصوص در مقابل قدرت امپرياليسم که با فئودالها متحد شده بود و به این ترتیب پایگاه چشمگیری در داخل کشور برای خود دست و پا کرده بود امکان نیافته بود آن قدر رشد و گسترش یابد که بتواند با استفاده از قدرت اقتصادی خود فئودالها را کنار زده و قدرت سیاسی را قبضه نماید. به واقع عدم رشد صنايع و تجارت داخلی به دلیل حضور رقبای قدرتمند پیش گفته در بازار به بورژوازی ملی این امکان را نداده بود که با استفاده از قدرت اقتصادی خود قدرت سیاسی را با موفقيت قبضه نماید.  توجه به این واقعیت نیز بیانگر آن است که منشاء اصلی قدرت مرکزی بورژوائی ای که با به سلطنت رسیدن رضا خان میرپنج در ایران به وجود آمد نه بورژوازی بومی ایران بلکه امپرياليسم بود که قصد داشت با هويت مستقل دادن به مزدوران خود راه پيشبرد سياست هايش را تسهيل نمايد. به همين دليل هم بود که پس از کودتای انگلیسی 1299خيلی زود سيد ضياء که وابستگی اش به انگلستان امر روشنی بود کنار زده شد و رضا خان که عنصری ناشناخته تر بود جايش را پر نمود.

بر اساس آنچه گفته شد، کودتای سيد ضياء و رضا خان ميرپنج و در تداوم آن قدرت گیری رضا خان يک سياست فريبکارانه نواستعماری بود جهت حفظ و گسترش سلطه امپرياليسم انگلستان در ايران. این واقعیت تجربه تازه ای بود و مردم ما برای اولين بار شاهدچنين پديده ای بودند. جالب است اشاره کنم که اين فريبکاری البته از چشم برخی از کمونيستهای ايران پوشيده نماند. برای نمونه در مقاله "سياست امپرياليسم انگليس در ايران معاصر و راه ترقی در ايران" مندرج در نشريه ستاره سرخ ارگان کميته مرکزی فرقه کمونيست ايران سال اول شماره يک و دو در اين زمينه نوشته شده است که: "چون سيد ضياء، آنگلو فيل معروفی بود بزودی منفور شده وظايفی را که به عهده گرفته بود نتوانست انجام دهد. بدين جهت انگليس تصميم گرفت رضا خان را که تا آن وقت شخصيتش بر هيچ کس معلوم نبود جانشين او نمايد". در اين مقاله تاکيد شده که "امپرياليسم انگليس از رضا خان خيلی توقع ها داشت که مهم آن سرکوبی نهضت انقلابی بود که در آن وقت در تمام ايران دامن کشيده بود و ديگر استحکام تدريجی نفوذ اقتصادی و سياسی انگليس يعنی عملا اجرای قرارداد 1919". (2)

این واقعیتی است که امپریالیسم انگلیس از حکومت رضا شاه انتظار سرکوب جنبش خلق و آماده کردن شرایط جهت بسط سلطه خود را داشت. به خصوص که در آن زمان به دنبال شکست انقلاب مشروطيت و ناتوانی اش در تحقق مطالبات مردم، در هر گوشه ايران مبارزات آزاديخواهانه اوج گرفته بود. دیدیم که رضا شاه توسط ارتش انگلیس ساخته ای که در اختیارش قرار گرفته بود با چه قساوتی خواست امپریالیسم انگلیس را اجرا نمود. او قبل از هر چیز به قلع و قمع جنبش های ضدامپریالیستی پرداخت و با اعمال یک دیکتاتوری سیاه و با زور سرنیزه در جهت نابودی همه دستاوردهای انقلاب مشروطيت بر آمد و  صدای هر آزادیخواهی ای را خفه ساخت و به اين ترتيب شرایط را برای غارت ثروت های ایران و به ویژه منابع نفتی اش برای امپریالیسم انگلیس کاملأ مهیا نمود.

رضا شاه با کشیدن راه آهن از جنوب به شمال، امکان انتقال راحت نیروهای انگلیس به مرز شوروی را نيز فراهم ساخت. اهميت کشیده شدن اين راه آهن تا مرز شوروی که در جهت منافع امپریالیسم انگلیس به منظور مقابله با انقلاب اکتبر  بود را وقتی بهتر می توانیم درک کنیم که بدانیم این برنامه بدون هيچگونه اعتراضی از سوی قدرت های بزرگ غرب پیش رفت. در حالی که طرح احداث راه آهن بغداد که در ارتباط با شوروی نبود، با مخالفت خیلی از قدرتهای بزرگ مواجه شد. در این مورد لنین در کتاب "امپریالیسم بمثابه بالا ترین مرحله سرمایه داری" خود تذکر می دهد که خیلی از قدرتها مخالف آن بودند چرا که به "تصادمات و جنگ" منجر می شد.

در اواخر دوره رضا شاه یعنی سالهایی که جهان به سوی جنگ جهانی دوم می رفت به دلیل رشد امپریالیسم آلمان در سطح جهانی و از آنجا که در دوران امپریالیسم، این قدرت سرمایه و نيروی نظامی منتج از آن است که مناطق نفوذ امپریالیستی را تعیین می کند ، آلمانها خواستار نفوذ در ایران شدند و امپریالیسم انگلیس خود را مجبور دید که به این خواست تن بدهد. این امر انعکاسی بود از رقابتها و بده و بستان های امپریالیسم انگلیس و آلمان در سطح جهانی. ولی متاسفانه کسانی بدون توجه به وابستگی رژیم ایران به امپریالیسم انگلیس در آن مقطع، تحلیل های نادرستی از این واقعیت به دست دادند. تحليل هائی که مدعی بودندکه گویا رضا شاه مستقل از انگلیس و بر خلاف میل این امپریالیسم تصمیم گرفت به سوی آلمان برود و به تدریج آلمان را جایگزین انگلیس کند. چنین ديدگاه نادرستی نسبت به رابطه امپریالیستها با رژیم های دست نشانده شان هنوز هم اينجا و آنجا شنيده می شود و بیانگر آن است که صاحبان چنان دیدگاهی قادر به درک رابطه ارباب و نوکری در کشورهای تحت سلطه نیستند.  برخی تحلیل ها مدعی بودند که چون رابطه رضا شاه با انگلیس رابطه ارباب و نوکری بود و رضا شاه چنين رابطه ای با آلمان نداشت پس می توانست همچون يک شاه وارد معامله با آلمان شود و به همين دليل هم رضا شاه امپرياليسم آلمان را ترجیح داد. این تحلیل نیز با عدم درک سطح وابستگی رضا شاه به امپرياليسم انگلستان – که در آن زمان قدرت برتر جهان بود - متوجه این امر نبود که این نوکر نیست که ارباب را انتخاب می کند بلکه برعکس این ارباب است که نوکر را به خدمت گرفته و سپس هدایت و کنترل می نماید. در عمل هم دیدیم که وقتی که مصالح امپریالیسم انگلیس در جریان جنگ جهانی دوم ایجاب کرد، انگلیسی ها رضا شاه را با خفت و خواری تمام به جزیره موریس تبعید کردند و فرزندش را به جای او بر تخت شاهی نشاندند. توجه به همین مورد با توجه به تحلیل هایی که قادر به درک وابستگی رژيم های مزدور حاکم نيستند از اهميت بسياری برخوردار است. با چنان دیدگاه نادرست بود که در سالهای دهه 50 نظری در حین اذعان به وابستگی رژیم شاه به امپریالیستها، چهره مستقل برای شاه قائل شده و مطرح می کرد که گویا شاه بین امپریالیستها مانور می دهد.  همين امروز هم شاهديم که چگونه برخی تحليل ها ضمن گوادالوپ، گوادالوپ کردن و اذعان به روی کار آورده شدن جمهوری اسلامی توسط امپریالیستها قادر به درک وابستگی جمهوری اسلامی به امپرياليسم نيستند. به واقع وقتی که ما وابستگی رژیمی به امپریالیسم را نشان دادیم و پذیرفتیم که این رژیم با اتکاء و قدرت امپریالیسم روی کار آمده دیگر نمی توان از قدرت مستقل مزدوری سخن گفت که امپریالیسم سیاست های خود را از طریق او پیش می برد.

اگر آنچه تاکنون گفته شد را خلاصه کنم باید بگویم که دوران رضا شاه با توجه به سلطه کامل امپریالیسم انگلیس بر جامعه ایران، یکی از سیاه ترین دوران های تاریخ ایران است که در شکل گیری آينده کشور و فقر و فلاکت و اسارت ایران تا به امروز از نقش تعيين کننده ای برخوردار است.  در این دوره است که ایران کاملأ زیر سلطه امپریالیسم قرار می گیرد. بنابراین برای درک چگونگی استقرار سلطه امپریالیسم در ایران و تکامل بعدی آن باید حتمأ دوره رضا شاه را به درستی شناخت.  در این دوران است که امپریالیست ها با استقرار یک قدرت مرکزی بورژوایی، فئودالیسم را بیش از پیش از مواضع قدرت سياسی بیرون می اندازند و آن را به فئودالیسم وابسته تبدیل می نمایند. طبقه فئودال با تفويض قدرت سیاسی خود به امپریالیسم در تلاش بود تا حداقل قدرت اقتصادی خود را حفظ کند و امپریالیسم هم تا زمانی که این شیوه تولید با منافع اش تعارض جدی نداشت به حفظ آن پرداخت ولی بعدها با توسل به اصلاحات ارضی سال 1341 این لاشه فرتوت را به خاک سپرد.  به این ترتیب با تاکید باید گفت که با کودتای رضا خان تمامی تضادهای جامعه ما تحت الشعاع یک تضاد قرار گرفت که تضاد خلق و امپریالیسم می باشد. بر این اساس دیگر نمی توان امپریالیسم را در ایران عاملی خارجی دانست بلکه باید آن را همچون عاملی داخلی که در هر پروسه ای اعمال نفوذ می کند مورد بررسی قرار داد. عاملی که بدون نابودی سلطه او مردم ایران به آزادی و دمکراسی و رهائی از ظلم و ستم دست نمی یابند.

(ادامه دارد)

زیر نویس ها:

  • برای درک حد سرسپردگی سید ضیاءالدین طباطبایی به انگلستان تنها کافی است توجه نمود که در زمان مذاکرات مربوط به انعقاد قرارداد 1919 که در ییلاق "پس قلعه" تهران انجام می شد ، در حالیکه وزیر خارجه (علی قلی خان انصاری مشاورالممالک) را به این جلسات راه نداده بودند اما سید ضیاء که در آن زمان "مدیر روزنامه رعد و رابط اصلی بین سفارت بریتانیا و نخست وزیر (وثوق الدوله) بود، در تمام مراحل مذاکرات و در تمامی حلسات محرمانه شرکت" داشت.

 

  • در اين مقاله همچنين تاکيد شده که: "اين مقصد را رضا خان از دو راه می توانست بدست آورد. از طرفی از راه ايجاد قشون "ملی"  و از طرف ديگر از راه ابراز دائمی احساسات "دوستی" نسبت به اتحاد جماهير شوروی و جلب توجه عناصر مترقی نسبت به خود و حاضر نمودن آنها برای همکاری با او.  برای نيل بدين مقصود خود را جمهوری طلب نشان داده و در نتيجه دو روئی ماهرانه موجبات فريب دستجات منور الفکر را فراهم آورده بود. در باطن اما اين کلمات راجع به "دوستی"و "جمهوری طلبی" عملا حرف پوچ و بی معنی بوده و در حقيقت نفوذ انگليس زياد گرديد. اين دو روئی ماهرانه تا پائيز سال 1304 مداومت داشت. در اين وقت رضا خان به کمک انگليس موسسات انقلابی را از ميان برده و نقاب جمهوری طلبی را از روی برداشته به تخت شاهنشاهی رسيد." (صفحه 24 و 25 کتاب ستاره سرخ - ارگان مرکزی فرقه کمونیست ایران - به کوشش حميد احمدی). 

February 23, 2019

اعتصاب عموى سياسى

اعتصاب عموى سياسى

http://www.azadi-b.com/G/file/Etesabe.Omoumi.pdf

متهم کیست؟ زنان: قربانیان بیدفاع ناموسپرستی، رشد فرهنگ ناسیونالیستی و مذهبی

متهم کیست؟
زنان: قربانیان بیدفاع ناموسپرستی، رشد فرهنگ ناسیونالیستی و مذهبی


در چند هفته اخیر موجی از کشتن دختران و زنان در کردستان سرتیتر اخبارمیدیای اجتماعی را پرنموده است. از مهاباد، تا سنندج و دیوانداره زنان در مقابل چشمان خانواده و یا رهگذران در کوچه و خیابان در خون خود غرق میشوند. جنایاتی که در جنوب ایران، در سیستان و بلوچستان، تهران، کوره پزخانه های تاکستان، همه ی جای ایران هرروزه در حال اتفاق افتادن است.
قتل و ناموسپرستی نه پدیده ای جدید است و نه فقط در کردستان اتفاق می افتد. در سراسر ایران هر روز ده ها زن به عناوین مختلف قربانی "ناموس و شرف" میشوند. حتی دخترانی که مورد تجاوز قرار میگیرند به دست عزیزانشان به قتل میرسند.
قاتل عمدتا عزیزان و بستگان این دختران یا زنان است. پدری و برادر، همسری است که از زیر فشار افکار عقب مانده ی بستگان و فامیل و همسایه قرار گرفته اند ویا یا مردی که حکم قتل همسر و یا مادر فرزندانش را خود به اجرا در می آورد. اما چگونه است که پدری و یا برادری ویا همسری اینچنین کمر به قتل عزیزش و دخترنازینش می بندد. دختری که هنوز کودک است، دختری که با هزار مشقت و بدبختی بزرگش کرده است و ساعتها در هنگام مریضی بربالنیش بیخوابی کشید و یا مردی که روزی عاشقانه همسرش را میپرستید؟ این قاتلین کیانند؟ آیا عجیب نیست که مردی در مقابل چشمان وحشت زده کودکانش زنش را تکه تکه میکند؟ کناهگار کیست؟
قاتلین این دختران کودک و زنان عزیزانی هستند که روزی به جانشان قربانیان خود قسم میخورند. حاضربودند برای تامین زندگیشان تن به هرکاری بدهند.
اکثریت این قاتل کسانی هستند که در عمرشان مرتکب کوچکترین جرمی نشده است. انسانهای زحمتکشی بوده اند که تمام تلاششان برای تامین زندگیشان بوده است. این قاتلین را هر روز و هر ساعت ما درکنار خود داریم.
در تمام جوامع دنیا امروز متاسفانه خشونت و قتل زنان یک پدیده اجتماعی است. زنان در همه جا بدست دوست پسر، همسر، برادر و یا پدر خود کشته میشوند. اما ناموسپرستی یک پدیده بسیار نادر است که بویژه در آسیا و خاورمیانه و شمال آفریقا هنوز اتفاق می افتاد.
درجوامعی که جنبش برابری زنان توانسته است موفقیتهایی بدست بیاورد طبعا تاحدی زیادی به مقابله با سنت های عقب مانده و بی حقوقی زنان پرداختند. اما این به این معنا نیست که زنان دیگر مورد ضرب و شتم قرار نمیگیرند و یا به قتل نمیرسند. در سوئد، کانادا و نروژ که در ردیف بالاترین و مدرنترین کشورها در امر برابری زن و مرد قرار دارند، اما هنوز تقریبا هر هفته یک زن در سوئد بقتل میرسد و هزاران زن سالانه به مراکز حمایت زنان برای فرار از دست آزار نزدیکانشان مراجعه میکنند.
در کردستان جنبش برابری طلب در چهل سال حکومت اسلامی توانسته است تا حدی دستاوردهای و سنت های خود را نگهدارد. تا حدی زنان توانسته اند علیرغم موانعی مانند مرد سالاری و سنت های عقب مانده دستاوردهایی داشته اند.
سوال این است که چرا در سالهای اخیر عواملی در پررنگ شدن زن ستیزی در کردستان نقش داشته اند.
کردستان جامعه ای بشدت متحزب است. این تحزب در گرایش چپ هم به وضوح خود را نشان میدهد. صدها دختر و زن جوان در کردستان بزرگترین سنت شکنی تاریخ را کردند و به صفوف مبارزه رادیکال و مبارزه ی مسلحانه در صفوف کومه له کمونیست دوران انقلاب روی آوردند. این اتفاق نه تنها در شهرها بلکه در دهات دور افتاده هم افتاد. دختران جوان برای آزادی همراه پیشمرگان شبانه دهات را ترک میکردند. رهبران کارگری و فعالین اجتماعی و سیاسی توانسته اند مدتها حمایت از زنان و کودکان را به امر همگانی تبدیل کنند. اهمیت دادن به محیط زیست و تبلیغ و گسترش آگاهی یک از فعالیت های مهمی است که توانسته است مردم را در حفظ محیط زیست علیرغم همه ی موانع دخیل نماید. اعدام زندانیان سیاسی با عکس العمل جامعه روبرو میشود و مردم آشکارا انزجار خود را نشان میدهند.
بهمین لحاظ کردستان یک اهمیت ویژه برای جمهوری اسلامی و نیروهای دست راستی مثل جریانات ناسیونالیست و مذهبی مثل سلفی ها دارد. هجوم جمهوری اسلامی حضور نامیمونش را در کردستان با قتل و عام آزادیخواهان شروع کرد و تا کنون هم ادامه داده است. پس با تربیت و گسیل خیل عظیمی از آخوندهای عقب مانده میخواهد هر آنچه که آزادیخواهی هست را پاک کند و قوانین مذهبی و سنت های ارتجاعی را در میان مردم بیش از بیش جایگزین کند. محدودشدن و حتی کم کاری کمونیست ها و صف آزادیخواهان درکردستان در این عرصه حساس مبارزاتی راه را برای گرایشات ناسیونالیستی و سلفی ها در سالهای اخیر همواره نموده و عقب نشینی های معینی را به مردم آزادیخواه در کردستان تحمیل کرده است. ناسیونالیسم کرد که با تشکیل دولت فدرال کرد در کردستان عراق جان تازه ای گرفت، تحت لوای کارهای فرهنگی و هنری نه تنها دست به زنده کردن عقب مانده ترین سنت ها زده است، بلکه تحت عنوان فرهنگ خودی به ابداع سنت های عقب مانده جدید اقدام کرده است. کدهای هنری این دوره پراز تصاویر زنانی است که بعنوان "نگهبانان تاریخ تبارشان و هویت کوردها را پاسداری کردن" احترام به خانواده " فرهنگی است که اصالتش به رخ تاریخ کشیده میشود" و به صف این یاوه گوئی ها "شرف زن ، شرف کرد" است سلفی ها مرتجع را هم اضافه کنید. معلوم است که زنان باید کشته شوند وقتی که از خط قرمز "مام وطن و خانواده" عبور میکنند. معلوم است زنان را باید قربانی ادامه ی این وضعیت دید.
انگشت اتهام را در وهله ی اول باید بطرف نظم موجود سرمایه داری و جمهوری اسلامی دراز کرد بعنوان بانی و مسبب زن ستیزی و ناموسپرستی و در صندلی های اتهام باید آنهایی را قرار داد که شرفشان به بند ناف زنان گره خورده و هرجایی که زنان این سنت ها را زیرپا له میکنند ، به آن پشت میکنند و حاضر نیستند بردگی جنسی را بپذیرند چاقو و طناب دار را به دست عزیزانشان میدهند که به زندگیشان خاتمه دهند تا "شرف خانواده و ملت غیور" را نگهدارند.
زن ستیزی و ناموس پرستی و قتل ناموسی تنها زمانی خاتمه می یابد که نظم موجود سرمایه و تبعیض بر اساس جنسیت و مذهب و ملیت و نژاد پایان یابد. برای این امر مبارزه ای در جامعه ی ایران در حال پیشبردن است. تنها با بلند کردن پرچم آزادی و برابری و آزادی بیقید و شرط میتوان راه را برای پایان دادن به این جنایات هموار کرد.
***

مبارزۀ کارگران، نتیجه دار است! کارگران متحد و باورمند به خود، سازمان یافته و مسلح پیروز می شوند!

مبارزۀ کارگران، نتیجه دار است! کارگران متحد و باورمند به خود، سازمان یافته و مسلح پیروز می شوند!

 

مبارزه طولانی مدت کارگران یک کارخانه در بنگلادش، برای برسمیت شناختن اتحادیه و داشتن حق قرار داد دسته جمعی به نتیجه رسید.

بر طبق اطلاعیه اتحادیه ی  بین المللی کارگران(IUF ) بعد از 160 روز مبارزه سخت کارگران کارخانه قاضی  و پشتیبانی هم طبقه ای هایشان در منطقه و جهان، روز 17 فوریه، نمایندگان کارگران و کارفرمای این کارخانه هلندی، توافق کردند که کارگران از حق داشتن اتحادیه و بستن قرار داد دسته جمعی سالانه برخوردار شوند. اکنون نمایندگان کارگران با تشکراز پشتیبانی همه آنهایی که از مبارزه شان پشتیبانی نموده اند، خود را آماده برای بستن اولین قرار داد دسته جمعی شان می کنند.

به باور من، کارگران می توانند و قادرند که به استثمار انسان ازانسان هم پایان دهند. برای این کار!

  • - نیازمند به رسمیت شناخت نقش شان در تولید جامعه سرمایه داری که اساسی و تعیین کننده می باشد، هستند. بدون طبقۀ کارگر تولید کالایی انجام نمی گیرد. خود سرمایه کار مرده کارگران هست.

 

  • باور به نیروی طبقاتی خویش آورده  از تکیه کردن به نیروها و سازمان ها و احزاب و مخصوصا دولت های کنونی – دولت سرمایه داران- پرهیز نمایند و طبقه سرمایه دار و دولت های موجود را  در کلیت خود به عنوان دشمن طبقاتی خود برسمیت بشناسند.

 

  • نیروی طبقاتی خود را در تشکلات خود ساخته و متکی بر نیروی طبقاتی شان مانند اتحادیه ها و سندیکاها بویژه حزب سیاسی شان سازمان و متحد نمایند.

 

  • کارگران بر این نکته باید وقوف یابند، مهمترین، اساسی ترین و ضروری ترین تشکل شان، برای رسیدن به هدف طبقاتی شان یعنی لغو استثمار انسان از انسان، حزب سیاسی – حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست است. بدون داشتن چنین حزبی،  کارگران در مقابل نیروهای سازمان یافته و مسلح طبقۀ  سرمایه دار یعنی دستگاه دولت که نه تنها شامل نیروی مسلح  سرکوب گر فیزیکی است، بلکه شامل کلیه ارگانهای موچود مانند دستکاه مذهب، آموزش و پرورش، مجالس قانونگذار و اصولا فرهنگ حاکم بر جامعه کنونی، فرهنگ طبقۀ سرمایه دار است،  نمی توانند مقاومت کرده و این نیروهای سرکوب گر را به عقب نشینی و اضمحلال به کشانند. بدون درهم شکستن این نیروی سرکوب گر و مجهز به سلاح های مرگبار فیزیکی و روانی که کارگران در هر اعتصاب و مبارزه بر علیه سرمایه داران، آن ها را در برابر خویش می بینند، پیروزی غیر ممکن است و سازمان سیاسی کارگران  - حزب کارگران آکاه، می تواند، به عنوان بهترین وسیله، کارگران را به عنوان یک طبقه برای این کار آماده نماید.

 

  • موجودیت دادن به حزب کارگران آگاه و توده ای کردن آن بعنی جلب اکثریت طبقه ی کارگر و تشکل یافتن شان در حزب، در شرایط کنونی و در اغلب جوامع موجود که سرمایه داری درهم تنیده و ادغام شدۀ  جهانی – امپریالیستی – بر آنها حاکم است، نیازمند یک مبارزه مخفی و غیر علنی است. نیاز به چنین مبارزه ای و موجودیت دادن به تشکلات برای پیشبرد آن،  که بهترین آنها، با توجه به تجربیات مبارزۀ   طبقاتی کمیته های مخفی و سرخ کارخانه و محل زندگی کارگران است، خاصه در کشورهایی همچون بنگلادش، ایران، ترکیه، برزیل و... یک نیاز واقعی است که از چگونگی مقابله نیروهای دولتی  با کارگران و موجود بودن سازمان های پلیس مخفی و امنیتی دولت های سرمایه داری  سرجشمه می گیرد.

 

  • ما کارگران نمی توانیم، به پیروزی برسیم، مگر اینکه، دولت کنونی را درهم شکنیم. دولت کنونی متکی بر نیروهای مسلح است. پیروزی بر آن، تنها با یک مبارزه ی همه جانبه و سازمان یافته و مسلحانه مقدور می باشد که به آن پیروزی جنگ طبقاتی یا پیروزی انقلاب قهری کمونیستی کارگران می گویند.

7- ما کارگران باید بدانیم و آگاه باشیم که مبارزات روز مره، مثل همین مبارزه کارگران یک کارخانه در بنگلادش، هم ضروری اند و هم لازمند و لازم بودن آنها، بیشتر از هر مسئله دیگری، مهمتر از اینکه به این مبارزات برای رسیدن به خواست و مطالبات روزمره مان، مهترین آنها دستمزد، پایین آوردن روز کار، محیط امن کاری و گذراندن قوانین برای جلوگیری کردن از استثمار بی حد و حصر و توهین به شخصیت ما و...  که تشکل های اقتصادی و سیاسی را لازم دارند، اما، قوف بر نیروی طبقاتی ماست، جلب اعتماد و اتحاد ما به خودماست.  اما و اما، نجات ما، نابودی استثمار انسان از انسان، انسان برسمیت شناخته شدن ما، نابودی جامعه طبقاتی و طبقات و اساسا خود ما به عنوان طبقۀ کارگر بدون مالکیت بر ابزار تولیدمان که حاصل کار ماست، در پیروزی انقلاب مسلحانه ما و درهم شکستن دولت های موجود و ایجاد دیکتاتوری ماست.

 

به یک عبارت دیگر، پیروزی ما، کارگران ممکن است و اما در یک پروسه نبرد و جنگ طبقاتی یعنی به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی مان، برچیدن سلطه ی طبقاتی سرمایه داران – دولت های کنونی، ایجاد دولت کارگران مسلح، دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران و متحدین آنها یعنی زحمتکشان شهر و روستا - لغو شرایط موجود اجتماعی یعنی از بین بردن مالکیت خصوصی – دولتی -  سرمایه دارانه بر ابزار تولید، موجودیت دادن به مالکیت دسته جمعی بر آنها. اینها ممکن هستند، در صورتی که خود را متحد، سازمان و مسلح کنیم!

لینک  متن به انگلیسی اطلاعیه

www.iuf.org/w/?q=node/6607

 

حمید قربانی- سال ۲۰۲۹ اسپارتاکوسی!

 

 

 

چهلمین سالگرد فرمان حجاب اجباری، شورش زنان و چالش‌ها و منازعات پا برجا!

چهلمین سالگرد فرمان حجاب اجباری، شورش زنان

و چالشها و منازعات پا برجا!

 

جمعه 26 بهمن در شرق تهران جوانان در حمایت از دو دختر که به‌دلیل «بدحجابی» بازداشت شده بودند، به خودروی گشت ارشاد (گشتِ اخلاق!) حمله برده، درب آن را از جا کنده، شیشه‌های مرسدس پلیس را خُرد کرده و دختران را آزاد می‌کنند. نیروی انتظامی برای متفرق کردن مردم عصبانی تیر هوایی شلیک می‌کند و...

 

این نبردی است که از چهل سال پیش آغاز شده و ادامه دارد

در سال 1357 یک ماه از روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی نگذشته بود که در 16 اسفند (7 مارس) نظراتِ خمینی در مورد اجباری بودن حجاب در مطبوعات منتشر شد: «نظر امام در بارۀ حجاب زنان: کار کردن زنان در ادارات ممنوع نیست، اما باید با حجاب اسلامی باشد»1 و «امام خمینی: زن‌ها باید با حجاب به وزارت‌خانه‌ها بروند».2

حتا پیش از اعلام رسمی نظرات خمینی در این مورد (قبل از جایگزینی حکومت اسلامی با حکومت سلطنتی و در جریان مبارزات ضدشاهی)، وقایعی پیش آمد که به نگرانی زنان نسبت به این‌که چه آینده‌ای در انتظارشان است، دامن زده بود. به‌طور مثال در 25 دی ماه 57 روزنامه آیندگان خبر از تهدید زنان بی‌حجاب به اسیدپاشی و چاقو زدن توسط اوباش متحجر که بعدها نام حزب‌الله به‌خود گرفتند، داده بود. یا در 30 دی ماه، همین روزنامه از قول خمینی اعلام کرده بود: «پوشیدن لباس‌های خلاف عفت، ممنوع خواهد بود».3

اعلام رسمی نظرات خمینی که بر راس قدرت سیاسی اسلام‌گرایان نشسته و اکثریتِ جامعۀ متوهم نگاهش به او بود، در آن روز - 16 اسفند 57 - به نگرانی و خشمِ زنان جامعۀ شهری ابعاد تازه‌ای داد. بسیاری از زنان آگاهانه دریافتند که این‌بار صرفا با جمعی بی‌مغز روبه‌رو نیستند که آن‌ها را در میانۀ مبارزه علیه رژیم شاهی، به‌خاطر بی‌حجابی، تهدید به اسیدپاشی می کنند؛ بلکه با قدرت سیاسی و رهبرِ مرتجع‌اش و قوانینِ حکومتی روبه‌رویند که قرارست چگونه زیستن را برای آن‌ها طبق قرآن و شرع و احادیث 1400 سال پیش، تعیین کند.

با انتشار موضع خمینی، جنون‌زده‌ها و شعبان بی‌مخ‌های اسلامی از همان شب فرمان را گرفتند و ضرب و شتم و توهین و تحقیر زنان را آغازکردند. در بحبوحۀ اوضاع انقلابی آن زمان و در برابرِ این فرمانِ واپسگرا، واقعه‌ای رخ داد تاریخی. هزاران هزار زن در روز 17 اسفند (8 مارس) به خیابان آمدند و با شعارِ «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم»، این فرمانِ ارتجاعی را به‌چالش گرفتند. این شورشِ انقلابی به «شورش پنج روزه زنان» معروف شده است. در مقابل این شورش، خمینی ناچارا فرمان خود را پس گرفت تا برای نبردی که آغاز شده بود و 4 دهه است ادامه دارد، سازمان‌یافته‌تر و با برنامه‌تر، عمل کند.

فرمانِ خمینی در مورد حجاب اجباری به‌وضوح روشن می‌کرد که برنامۀ اسلام‌گرایان به قدرت رسیده نه‌تنها برای زنان که برای کل جامعه، چیست: تئوکراسی آمیخته با نظم و نظامِ سرمایه‌داری حاکم است و از این به بعد حکومت اسلامی و قوانین شریعت حکومت خواهد کرد؛ و اولین گام برای اجرای این قوانین، تقویت زنجیرهای روابط پدرسالارانه و ضد زن است. در واقع قانونِ اجباری شدن حجاب نمادِ کل برنامه‌ای بود که اسلام‌گرایان به قدرت رسیده برای جامعه داشتند.

شورش زنان علیه فرمان حجاب اجباری، اولین چالش انقلابی/اجتماعی بود در برابر رژیم سرمایه‌دار/دین‌مدار تازه مستقر شده. شعارِ «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم» فشرده و بیانِ یک قضاوتِ تاریخی و هشداردهنده در مورد فاجعۀ بزرگی بود که با به‌قدرت رسیدن رژیم جمهوری اسلامی بر تمام جامعه تحمیل می‌شد. تاریخ، درستی این قضاوت را ثابت کرد. هیچ جنبش خودجوشِ دیگر در آن زمان، در هیچ نقطه‌ای از کشور، چنین حکم همگانی را صادر نکرد.

جنبش کمونیستی که در سطح بین‌المللی و کمونیست‌های ایران تاریخا برجسته‌ترین نقش را در بیداری و شکوفائی جنبش رهایی زنان ایفا کرده و پیشروترین نیرو در این زمینه بوده‌اند، در آن زمان و در این زمینه بد عمل کردند. کمونیست‌ها ناتوان از درکِ عللِ شکست انقلابات کمونیستی در شوروی و چین و به‌دلیلِ اشکالات متدولوژیک و خطی قادر نشدند ظرفیتِ انقلابی نیروی زنان را به‌عنوان نیرویی تعیین‌کننده برای از میان بردنِ نظامِ استثمار و ستم، درک کنند. نتوانستند در پسِ پشتِ فرمانِ حجاب، به بند کشیدن کل جامعه را ببینند و نتیجتا اولین چالش سیاسی و ایدئولوژیک و اجتماعی بزرگ جمهوری اسلامی را بی‌پاسخ گذاشتند. فرمانِ خمینی و شورش چندین روزۀ زنان درمقابله با آن، فرصتی بود تا کمونیست‌ها کارزار ایدئولوژیک جهت نقد دین به راه انداخته و خواستِ به حقِ جدایی دین از دولت در کل جامعه طرح شود و این خواست در پیوند با مبارزات قشرهای دیگر مردم برای رهایی از استثمار و ستم قرار گیرد. کمونیست‌ها رابطۀ میان مساله زنان با ایدئولوژی و برنامۀ کمونیستی را در جهت از میان بردن نظمِ جهان کهنه ستم و استثمار و بنای جهان نوین، ندیدند. رابطه میانِ مسالۀ زنان با رشد فرهنگ کمونیستی در احزاب خود را ندیدند. خدمات عظیمی که جنبش رهایی زنان می‌توانست به رشد آگاهی و فرهنگ کمونیستی در میان توده‌های زحمتکش کند را ندیدند. امروز هم بسیاری از کسانی که خود را کمونیست می‌نامند، این رابطه را درست نمی‌فهمند.

در نشریۀ آتش نوشتیم: «کمونیست‌ها می‌بایست پرچم‌دار مبارزه علیه این تهاجم ارتجاعی می‌شدند و به مقاومت زنان علیه حجاب اجباری به‌عنوان جبهه نبردی تعیین‌کننده علیه جمهوری اسلامی نگاه می‌کردند. کمونیست‌ها باید درک می‌کردند که به وجود آوردنِ یک قطب کمونیستی و آزادیخواهی در جامعه از همان ابتدا به مبارزه علیه ستم بر زنان (و در مرکز آن علیه حجاب اجباری) و مبارزه علیه ادغام دین و دولت گره خورده است. هر دوِ این‌ها باید به موضوع فکری و تبلیغ و ترویج در جنبش دانشجویی، در جنبش کارگری، در جنبش‌های ملیِ ملل تحت ستم که به پا خاسته بودند، در جنبش‌های دهقانی که با خواست زمین سربلند کرده بودند و سایر قشرهای مردم تبدیل می‌شد. اما چنین نشد. و چرا نشد؟ دلایل زیادی داشت اما در مرکز آن شیوۀ نگرش یا روش و رویکرد غیرعلمی در شناخت از واقعیت‌های جامعه و ضرورت و امکان تغییر انقلابی آن در سمتی که به ریشه‌کن کردن ستم و استثمار منجر شود، قرار داشت.»4

چهل سال پس از به حاکمیت رسیدن رژیم جمهوری اسلامی، همین موضوع که چرا کمونیست‌ها در ایران نتوانستند در این زمینه درست عمل کنند، و اصلا اهمیتِ مبارزه با حجابِ اجباری در چیست، هنوز که هنوز است یک موضوع مورد مجادله در میانِ نیروهای منتسب به چپ و فعالینِ درون جنبش زنان است. این عجیب نیست. این مجادلات در جوهر خودش اختلافی است میانِ افراد و گروه‌هایی که به‌طور عینی منافع طبقاتی متضاد را نمایندگی می‌کنند و درموردِ عللِ واقعی «معضل چیست و راه حل چیست؟»، نزاع دارند.  

چهار دهه مبارزات زنان به شکل‌های مختلف (فکری وعملی) در جامعه جریان داشته. خیزشِ فرودستان در دی ماه سال 96 و حرکت «دخترانِ خیابانِ انقلاب» علیه حجابِ اجباری، سوالات مربوط به «مساله زنان» و راه‌کارهای طبقاتی و اجتماعی متفاوت را از نو حادتر کرد و نشان داد که چالش‌ها و منازعات طبقاتی، هم‌چنان ادامه دارد. امری که تا زمانی که طبقات و نظام‌های طبقاتی موجودند، ناگزیر است. در این میان عده‌ای به «آزادی‌های یواشکی» دل بستند و تبدیل به هوچی‌گرایانِ وابسته به «مراحمِ» امپریالیسم آمریکا شدند. بسیاری از مردم آگاهی و شناختی از ماهیتِ حاکمانِ فاشیست کنونی در آمریکا به رهبری ترامپ/پنس ندارند و نمی‌دانند که این‌ها خود از ضد زن‌ترین موجودات هستند و تلاش می‌کنند همان بلایی را بر سرِ زنان در آمریکا بیاورند که جمهوری اسلامی بر سر مردم ما آورده است. حال به جای روایتِ اسلامی با روایتِ توراتی/انجیلی. در برابرِ این‌ها میلیون‌ها زن تا کنون در آمریکا به خیابان آمده‌اند.عده‌ای به «کمپین»های آبکی و «چانه‌زنی از بالا» و کمک‌خواهی از امام‌زاده‌ها و آخوندهای در قدرت دل بستند.عده‌ای در برابر حرکتِ رادیکالِ «دختران خیابانِ انقلاب» هراسان دست به قلم شدند، به‌وضوح در برابر این حرکت موضع گرفتند و عملا هم جهت با مرتجعین حاکم قرار گرفتند.5 عده‌ای که خود را طرفدار طبقۀ کارگر می‌دانند، به دلیل آبروباختگی تفکرات اکونومیستی که به‌شدت با نگاهِ پدرسالارانه و مردسالارانه در هم آمیخته است، این بار کمتر علنی ولی در محافلِ خود از نو بحثِ این‌که تاکید و تمرکز بر روی مبارزه با حجاب اجباری غلط است چون «مساله زنانِ طبقۀ کارگر» نیست و «راست‌ها» از این مساله بهره‌برداری می‌کنند را پیش کشیدند و در میان زنانِ مبارز «دلهره» انداختند که مبادا با امپریالیسم آمریکا و حامیانِ شاهی و رنگارنگِ آن، همسو شوند. در پاسخ به این‌ها باید گفت: کارگری آگاه است که ستم بر زنان و برجسته‌ترین شکلِ بروز آن یعنی حجاب اجباری را زشت و غیر قابل تحمل می‌داند و در مبارزات خود فریاد زنان علیه حجاب و هر شکلی از ستم را بلند می‌کند. کارگری آگاه است که می‌داند کارگر مرد هم به زن ستم می‌کند و کارگر زن به‌علت زن بودن تحت استثمار شدیدتر قرار می‌گیرد. کارگری آگاه است که می‌داند تمام زنان جامعه توسط یک رشته قواعد و افکار اجتماعی و سیاسی به موقعیتِ درجه دوم در جامعه رانده می‌شوند و کلیت این رشته قواعد و افکار یک نظم اجتماعی است به نام روابطِ پدرسالاری و مردسالاری. کارگری آگاه است که می‌داند روابطِ مردسالاری و پدرسالاری که تمام زنان جامعه تحت ستم آن هستند، به زیربنای اقتصادی سرمایه‌داری که مبتنی بر استثمار کارگر است خدمت می‌کند. کارگری آگاه است که می‌داند نابرابری میان زن و مرد کمک به تحکیم نظامِ طبقاتی است. کارگری انقلابی و آگاه است که می‌داند اگر مبارزه برای رهایی زنان و شکل‌های متنوع ستم بر زن به جایگاه درجه دوم یا تبعی رانده شود، انقلاب کمونیستی‌ای در کار نخواهد بود.

امروز با بحران چند جانبه‌ای که جمهوری اسلامی را فرا گرفته و با سربلند کردن مبارزات قشرهای مختلف مردم و فعال شدن گسلِ ستم بر زن، اهمیت به پیش کشیدن مساله ستم بر زنان و راه رهایی از هر زمان عاجل‌تر شده است. جنبش‌های گوناگون مردمی، کارگری، دانشجویی، معلمین، بازنشستگان، فعالین محیط زیست و... که برای خواسته‌های عادلانه به خیابان می‌آیند باید در مبارزات خود پرچمِ لغو فوری حجاب اجباری و همۀ قوانین ضد زن جمهوری اسلامی را بلند کرده و به‌مثابۀ جنبش‌های قدرتمندتری در برابر جمهوری اسلامی قد علم کنند. شاهرگ‌های حیاتی رژیم را هدف قرار بدهند و به شکل‌گیری جنبش‌هایی با هدف انقلاب اجتماعی، خدمت کنند.

رهایی انسان از جهنم جامعۀ طبقاتی و رهایی جهانی/تاریخی کامل زن از قید ستم، کاملا به یکدیگر وابسته‌اند و هر دو با رسیدن جامعۀ بشری به کمونیسم که در آن نه از روابط سنتی مالکیت اثری است و نه از افکار سنتی، متحقق خواهند شد. اما برای دستیابی به آن جامعه باید از همین امروز برای کسب آزادی و برابری مبارزه کنیم. این وظیفۀ ما کمونیست‌ها است که در جنبش زنان ارزش‌های کمونیستی را ترویج کنیم زیرا مبارزه برای آزادی و برابری، آن افقی نیست که بتواند حصارهای جهان کنونی و جامعۀ ما که بر اساسِ روابط استثماری و مبادلۀ کالائی سازمان‌یافته، بشکافد و رهایی کامل زنان را متحقق کند. ستم بر زن در چارچوب نظام سرمایه‌داری (چه اسلامی و چه سکولار) هرگز از بین نخواهد رفت. پس، مبارزه برای آزادی و برابری باید با افق کمونیستی پیش رود تا بتواند تبدیل به یورشی همه‌جانبه علیه کلیتِ نظام سرمایه‌داری حاکم بر جهان و ایران شود و برای همیشه ریشه‌های ستم بر زن را بخشکاند.

 

زنجیرها را بگسلید، خشم زنان را بهعنوان نیروی قدرتمندی در خدمت به انقلاب رها کنید!

چهل سال حجاب اجباری بس است!

 

آتش

 

پانوشت‌ها:

  1. روزنامه اطلاعات – چهارشنبه 16 اسفند 1357
  2. روزنامه کیهان – چهارشنبه 16 اسفند 1357
  3. برای دریافت واقعیت‌های مستند در این زمینه رجوع کنید به کتاب «خیزش زنان ایران در اسفند 1357 (دفتر نخست) تولدی دیگر. مهناز متین/ ناصر مهاجر. این کتاب یک واقعه‌نگار با ارزش از آن روزها و مواضع نیروهای سیاسی مختلف است.
  4. نشریه آتش – شماره 76 - «کمونیسم انقلابی و مساله رهایی زنان- اهمیت تاریخی فرمان حجاب اجباری و شورش زنان علیه آن». اسفند 1396
  5. نگاه کنید به مطلبی از نوشین احمدی خراسانی با عنوان «چرا حرکت دختران خیابان انقلاب گسترش پیدا نکرد» در سایتِ www.peykeiran.com

 

به نقل از نشريه آتش88 – اسفند 97

 n-atash.blogspot.com

atash1917@gmail.com

February 22, 2019

چه کسی مریم را به قتل رساند؟

عصر روز چهارشنبه 24 بهمن 97 آخرین ساعات زندگی مریم بود. مریم 15 سال داشت و در شهر ایلام زندگی می‌کرد. پس از ابتلا به آنفولانزا بدن ضعیفش طاقت نیاورد و مُرد. او از بدو تولد نارسایی قلبی داشت و نیازمند درمان و عمل جراحی بود. اما قاتل مریم، نه آنفولانزا بلکه فقر و روابطِ پدرسالارانۀ حاکم بر خانواده و جامعه است. خانواده او از یک‌سو توان مالی درمان او را نداشت و از سوی دیگر اسیر روابط و سنت‌های مرتجع ضد زن بود. آن‌ها باور نداشتند که زندگی دخترشان هم مانند زندگی پسرانشان اهمیت دارد و برای حفظ آن تلاش زیادی نکردند چون فکر می‌کردند دختری که روزی باید ازدواج کند «و مالِ دیگری شود»، اگر به مریض بودن مشهور باشد امکان ازدواج و «خوشبخت شدن» را از دست می‌دهد. مریم (با وجود بیماری و مشکلات خودش) مانند بسیاری از دختران آن سرزمین در طول زندگیش وظیفه داشت به‌عنوان دختر خانواده، کنیز و کلفت برادرهایش باشد و ریز و درشت فرمایشات‌شان را اجرا کند. از شستن جوراب و لباس‌هایشان گرفته تا اجازه گرفتن برای رفتن به مدرسه و تحمل توهین‌ها و تحقیرها و حتی کتک‌هایشان. این نقش قرار بود در زندگی زناشویی هم برای او ادامه داشته باشد. مریم مُرد بدون این‌که معنای زندگی یا شادی را درک کند. مریم مُرد اما مریم‌های بیشماری هنوز در سراسر دنیا هر روز و همیشه قربانی این روابط وحشیانه و غیرانسانی می‌شوند و مریم‌هایی هنوز به‌دنیا نیامده، باید انتظار چنین سرنوشتی را داشته باشند.

روز ۲۱ بهمن ماه ۱۳۹٧، یک زن سنندجی به نام «ل. حسین پناهی» توسط همسر خود که گویا پسرعموی وي نیز بوده است بعد از ضرب و شتم با ضربات چاقو به‌قتل رسید. به‌گفته حاضرانی که از نزدیک شاهد این صحنه بوده‌اند قاتل با چاقویی در دست مانع از دخالت مردم شد و فریادزنان گفته بود «زن خودم است و هر بلایی دلم بخواهد سرش می‌آورم». گویا این زن چند سال پیش به‌دلیل اختلافاتی که داشته‌اند از شوهرش طلاق گرفته و مدتی بعد به اصرار خانواده و اطرافیان دوباره با او ازدواج کرده بود. اکنون نیز با ضربات چاقوی او راهی گورستان شد.

چندی پیش یک دختر نوجوان۱۶ ساله دیواندره‌ا‌ی به نام «ه.خواهشي» به‌شدت ازسوی پدرش مورد ضرب و شتم قرار گرفت و به کما رفت و کمی بعد در بیمارستان جان خود را از دست داد. جرمش یک چت عاشقانه بود! پدرش، چت او را می‌بیند و به جانش می‌افتد و او را می‌کُشد.

فقط به این «ل» و «ه» ها توجه کنیم! قربانی آن چنان بی ارزش و هیچ است که حتا نام ندارد! چون زن است.

این اوضاع را با آرمان‌ها و شرایط زنانی مقایسه کنیم که چهل سال است علیه دولت دینی و قوانین عقب ماندۀ شرعی و عرفی ضد زن و روابطی که این چنین دخترانِ جامعۀ ما را به کام مرگ روانه می کند، مبارزه و مقاومت می کنند و رویای رهایی را در سر می پرورانند.

روابطِ متکی بر اصلِ «مقدسِ» مالکیت خصوصی و استثمار بر بستری از روابط تبعیض و ستم بنا شده و عمل می‌کند که ستم بر زن و فرودستی زنان یکی از مهم‌ترین نقاط اتکا و محورهای آن است. چنین سیستمی، زنان را هیچ‌ به‌حساب می آورد و هرگز برای آنان ارزش انسانی قائل نیست. زنان فقط کالایی شایسته ستم و استثمار و تجاوز و قتل هستند. تحقیر، مردسالاری، ستم جنسیتی و انقیاد زنان از بنیان‌های این سیستم ضد زن است. ویژگی خاص جمهوری اسلامی این است که ستم بر زن را در پیوند با دین و قوانین و اخلاقیات شریعت، تشدید کرد. از همان ابتدا جمهوری اسلامی با حمله به زنان خواستار نظم اجتماعی و ایدئولوژیکی بود که دین و اخلاقیات و قوانین آن را بسط و گسترش دهد. زنِ مطلوب از نظر دین، زنی کاملا فرمانبدار و مادر و همسری از خود گذشته است که از خود و از بدن خود بیزار است. دولت دینی و قانون شرع، مالکیت مرد بر زن  و بدن او و قتل و کتک زدنش را تضمین می‌کند. شورش زنان علیه بردگی تحمیلی از سوی بنیادگرایان اسلامی در ایران نیروی مهمی برای سرنگونی جمهوری اسلامی است.   

اجازه و فرمان قتل ناموسی ازسوی قوانین شرعی و قدر ت سیاسی حامی آن صادر می‌شود. زن، مایملک تمام مردهای اطرافش و تمام مردهای جامعه است و هر گونه که بخواهند می‌توانند با او رفتار کنند. شوهری که فریاد می‌زند: «زن خودم است و هر بلایی دلم بخواهد سرش می‌آورم» می‌داند از حمایت دولتی و قوانین آن برخوردار است.  

روابطِ پدرسالارانه و مردسالارانه همچنین با سرکوب روابطی مانند روابط عاشقانه همراه است که در تضاد و چالش با روابط جنسیتی سنتی بوده‌اند. این روابط با نامِ «ناموس» و «غیرت»، دستور قلع و قمع و قتل هرگونه روابط خارج از آن چهارچوب روابطِ جنسیتیِ غیرسنتی را صادر می‌کند.

آیا باید کماکان چنین شرایطی را تحمل کرد؟ آیا شرایطی متفاوت و دنیایی متفاوت ممکن است؟ دو گزینه پیش رو داریم یا با این وضع بسازیم و نسل‌های آینده را به سرنوشتی مشابه یا بدتر محکوم کنیم و یا برای این‌که مریم ها و مریم‌های بیشتری این چنین تاسف‌بار قربانی نشوند، انقلاب کنیم.

مبارزۀ جدی علیه این ستم‌گری‌های هولناک و همه تجلی‌های آن حیاتی است. اما برای آن‌که نهایتا همه این‌ها را محو کرده و به جامعه‌ای برسیم که این ستم را نه فقط در یک کشور بلکه در میان کل بشریت پشت سر گذاشته  باشد، آن گاه ضروری است مبارزات امروز خود را به افقِ دست یابی به چنان جامعه ای پیوند بزنیم که در آن همراه با روابطِ سنتی مالکیت، ایده های سنتی برخاسته از آن محو و نابود شده و خانواده سنتی پدرسالار از بین رفته و روابط بین مردم، از جمله روابط عاشقانه، داوطلبانه و بدون ستم گری و تبعیض و تحقیر خواهد بود.

 

 

به نقل از نشريه آتش88 – اسفند 97

 n-atash.blogspot.com

atash1917@gmail.com

 

تن‌فروشی «واقعیت زندگی» یا تحقیر و ستم؟

اخیرا یکی از خوانندگان نشریه آتش به چند نکته مندرج در مقاله «رضا شاه و تشکیل دولت متمرکز نیمه‌مستعمراتی در ایران» آتش شماره 86 اشاره کرده و بحث مهمی را باز کرده. یک نکته او این بود که آیا  به هر حال احداث شهر نو به‌عنوان محله‌ای خاص تحت نظارت دولت و حمایت از تن‌فروشان و کنترل بهداشتی امر مثبتی نبود؟ و نکته مهمتر بحثش این بود که از آن‌جا‌ که مردان نیاز شدید جنسی دارند و در هر صورت جلوی تن‌فروشی را نمی‌توان گرفت و اگر تن‌فروشی را ممنوع اعلام کنیم زیرزمینی خواهد شد و آن زمان دلالان با دست بازتری از تن‌فروشان بهره‌برداری می‌کنند، ممنوعیت قانونی خرید و فروش سکس نبایست وجود داشته باشد و به‌جای این کار بایستی مراکزی برای ارائه خدمات جنسی وجود داشته باشد چون به نفع تن‌فروشان خواهد بود در آن صورت کسی نمی‌تواند به آن‌ها زور بگوید.

به جز استدلالات این دوست، نظرات دیگری هم در چند دهه درباره لزوم وجود مراکز تن‌فروشی وجود داشته است. مثلا در اوایل حکومت جمهوری اسلامی زمانی که حکومت به شهر نو حمله کرد و بخشی از آن را آتش زد گفته می‌شود که محمود طالقانی با این کار مخالفت کرده و گفته بود هر مسجدی به یک توالت نیاز دارد که نظری غیر انسانی و وقیحانه بود.

تن‌فروشی یعنی ارائه سکس در ازای دریافت پول. ما معتقدیم که خرید و فروش سکس در جامعه آینده سوسیالیستی بایستی از میان برداشته شود. باید از طریق قانون و همچنین فرهنگ‌سازی و از میان بردن ریشه‌های اصلی تن‌فروشی یعنی فقر و نابرابری و اعتیاد و بینش مردسالارانه، به این رویه که در جوامع طبقاتی از برده‌داری گرفته تا سرمایه‌داری وجود داشته، خاتمه دهیم.

در ایدئولوژی بورژوایی تن‌فروشی به‌عنوان یک رویه غیر اخلاقی مردود شمرده نمی‌شود و تئوریسین‌های مختلف بورژوازی سعی می‌کنند آن را توجیه کنند. در کنار درک رایج که گویا نمی‌توان تن‌فروشی را از میان برد «چون در طول تاریخ یک شغل بوده» یک توجیه دیگر این است که اگر تن‌فروشی زنان وجود نداشته باشد نرخ تجاوز به زنان افزایش پیدا می‌کند چون مردان نمی‌توانند غریزه جنسی خودشان را کنترل کنند. این یک استدلال غلط و غیر علمی است. درست بر عکس است. هر جا که پورنوگرافی یا به عبارت دیگر تن‌فروشی تصویری و اشکال دیگر آن وجود داشته نرخ توهین و تحقیر و تجاوز زنان نیز بیشتر بوده است. به‌طور مثال در هند تن‌فروشی آزاد است اما نرخ تجاوز و به همراه آن شکنجه و کشتن زنان رو به افزایش است. همین‌طور در آمریکا و کلمبیا و برزیل.

در بسیاری از کشورهای سرمایه‌داری تن‌فروشی ممنوع است اما با چند تبصره  و وجود فساد مالی در نیروهای پلیس به‌راحتی نه‌تنها تن‌فروشی آزاد است بلکه اشکال بسیار خشونت‌آمیز آن مانند نگهداری این ستم‌دیدگان در اماکنی خاص به شکل زندان نیز به پیش برده می‌شود. به‌طور مثال در لندن پایتخت انگلستان.

سردرگمی در مورد تن‌فروشی در ایران بسیار زیاد است به‌خصوص این‌که در ایران ظاهرا قانونا ممنوع است اما شکل اسلامی آن یعنی صیغه آزاد است. صیغه یک ساعته و یک ماهه و...  چیزی نیست جز فحشای اسلامی.

در جمهوری اسلامی و ما قبل آن رژیم پهلوی و در اکثر جوامع سرمایه‌داری زمانی به معضل تن‌فروشی پرداخته می‌شود که عواقب بزرگی مانند بیماری‌های مقاربتی و دیگر بیماری‌های مهلک مانند ایدز رشد پیدا کرده باشد و یا چنان ابعاد علنی پیدا کند که باعث دردسر برای حاکمان و «آبروی» نداشته آنان شود. حاکمان ایران دقیقا به‌خاطر این که اخلاقیات سرمایه‌داری و عقبۀ برده‌داری در تک‌تک سلول‌هایشان نفوذ کرده هیچ‌گاه نمی‌خواستند و نمی‌خواهند تن‌فروشی را از میان ببرند.

البته دین اسلام نوعی اخلاقیات را پیش می‌گذارد، مثلا حفظ و تکریم خانواده و تقبیح زنا. اما هیچ‌گاه ستم جنسیتی و مردسالاری را محکوم نمی‌کند که هیچ با انواع فریبکاری‌ها ستم بر زن را تقویت نیز می‌کند. شرع  و قانون حکومت اسلامی در اکثر مواقع جنایت و ستم بر زن در خانواده را تایید می‌کند. مثلا مرد حق دارد که خارج از ازدواج دائم هر چند تا که دلش خواست زن صیغه‌ای داشته باشد. ولی اگر زنی وارد رابطه خارج از ازدواج شد علاوه بر دولت، شوهر، برادر، حتی عمو حق دارند او را مجازات کنند.  

جامعه عموما به تن فروشان که جزو ستمدیده‌ترین انسان‌ها هستند به‌عنوان موجوداتی پلید نگاه می‌کند. در حالی که به‌واقع پلید دنیایی است که در آن میلیون‌ها زن و دختر جوان هر روز قاچاق می‌شوند و به تن‌فروشی کشانده می‌شوند، مثل کالا خرید و فروش می‌شوند، زندگی‌شان در تحقیر و تبعیت جنسی معوج و بیمارگونه می‌شود و در نتیجۀ بیرحمی و خشونت جوانمرگ می‌شوند. چیزی که به‌واقع پلید است این باور است که مردان می‌توانند حق تحقیر و استفاده جنسی از زنان را بخرند، یعنی در‌واقع می‌توانند انسانیت زنان را بخرند و اسمش را بگذارند «واقعیتِ زندگی».

حال برمی‌گردیم به موضوع اصلی یعنی آیا دولت انقلابی باید تن‌فروشی را قانونا ممنوع اعلام کند و برای از میان بردن ریشه های آن اقدام کند؟ حتما این‌طور است. بایستی به‌جای راه حل بورژواییِ ایجاد مراکزی برای تن‌فروشان، مراکزی برای مراقبت و ایجاد کار برای آن‌‌ها درست کرد و موسساتی برای رسیدگی و حمایت از آسیب‌های اجتماعی و مبارزه با گروه‌های تبهکار که زنان را وادار به تن فروشی می‌کنند ایجاد بشود.

باب آواکیان در کتاب «موعظه بر منبر استخوان‌ها: ما هم اخلاقیات لازم داریم اما نه اخلاقیات سنتی» نوشت:

«یکی از جوانب تعیین‌کنندۀ اصول کمونیستی، هدفِ غلبه بر کلیۀ نابرابری‌ها بین مرد و زن و بین مردمان و ملیت‌های مختلف است. در نظرگاه و متدولوژی کمونیستی به وضوح مشخص است که ستم بر زنان به‌طور جدایی‌ناپذیری با تقسیم جامعه به طبقات و استثمار و ستمی که هزاران سال به همراه داشته گره خورده است و محو این استثمار و ستم و خودِ تفاوت‌های طبقاتی به‌طور جدایی‌ناپذیری با رهایی زنان گره خورده است. به‌عبارت دیگر، رهایی زنان بخش حیاتیِ «چهار کلیت» است* و همه جوانب روابط جنسی و خانوادگی باید بر اساس این‌که چگونه با این رهایی ارتباط می‌یابند بررسی شوند. اخلاقیات کمونیستی آن چیزهایی را تشویق می‌کند که مبارزه برای این رهایی را به پیش می‌برند و با همه چیزهایی که به هر شکلی زنان را بی‌منزلت کرده و ستمدیدگیِ آن‌ها را تحکیم می‌کند به مخالفت برمی‌خیزد. این، هم شامل انحطاط جنسی دوره "پایان امپراطوری" است و هم "اخلاقیات سنتی"، هم تحقیر به شیوۀ پورنوگرافی و هم تحقیر به شیوۀ انجیلی.»

این جهانی است که می‌شود آرزویش کرد و برایش جنگید، این اخلاقیات را می‌توان از هم‌اکنون به عمل درآورد و ترویج کرد.

 

کاوه اردلان

 

 * «چهار کلیت» اشاره‌ای است به گفته مارکس در اثر «مبارزه طبقاتی در فرانسه 50-1848» که می گوید: دیکتاتوری پرولتاریا گذاری ضروری است به محو کلیۀ تفاوت‌های طبقاتی (یا تفاوت‌های طبقاتی به‌طور کلی)، به محو کلیۀ روابط تولیدی که تفاوت‌های طبقاتی بر آن‌ها استوارند، به محو کلیۀ روابط اجتماعی که بر این روابط تولیدی منطبق‌اند و به دگرگون کردن تمامی ایده‌هایی که بر این روابط اجتماعی منطبق‌اند.

 

 

 

به نقل از نشريه آتش88 – اسفند 97

 n-atash.blogspot.com

atash1917@gmail.com

 

 

 

موج جدیدی از دستگیری فعالین کارگری، معلمان، محیط زیست تا تهدید و احضار فوتبالیست‌ها!

bahram.rehmani@gmail.com

 

حکومت اسلامی ایران در این چهل سال حاکمیت خود اثبات کرده است که به‌معنای واقعی حکومت دزدان و تبه‌کاران است. در این چهار دهه، حکومت اسلامی نگذاشته آب خوش از گلوی اکثریت مردم ایران پایین برود. این حکومت، حتی شادی خشک و خالی را نیز از مردم ایران گرفته است. در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، حتی برگزاری جشن تولد، فارغ‌التحصیلی، مهمانی، کنسرت و... جرم است. در صورتی که برگزار‌کنندگان و شرکت‌کنندگان این نوع برنامه‌ها دستگیر شوند دست‌کم جریمه شده و شلاق خواهند خورد.

هر کسی به سران و مقامات و نهادهای این حکومت اعتراض و انتقاد کند از نظر قوه قضاییه و وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، جرم بزرگی مرتکب شده و باید دستگیر و زندانی و شکنجه شود.

در حالی که زندانی‌های حکومت اسلامی پر از فعالین جنبش کارگری، زنان، دانشجویان، معلمان، بازنشستگان، فعالین محیط زیست، فعالین آزادی زبان‌ها مادری خلق‌های تحت ستم، روزنامه‌نگاران، نویسندگان، هنرمندان، دراویش، بهائیان و... است دزدان و تبه‌کاران حکومتی، در کاخ‌ها و ویلاهای آن‌چنانی زندگی می‌کنند و غرق ثروت و قدرت و خوش‌گذرانی هستند.

هم اکنون اسماعیل بخشی، اسمائیل عبدی، محمود بهشتی لنگرودی، محمد حبیبی، سعید شیرزاد، پیام شکیبا، مجید اسدی، زینب جلالیان، آرش صادقی، سهیل عربی، بهنام ابراهیم‌زاده، مازیار سیدی، اسمائیل بخشی، امیر امیرقلی، امیر حسین محمدی فرد، ساناز الهیاری، سپیده قلیان، جعفر عظیم‌زاده، پروین محمدی، زینب جلالیان، نرگس محمدی، آتنا دائمی، نسرین ستوده ، مراد طاهباز، سام رجبی، امیرحسین خالقی، هومن جوکار، سپیده کاشانی، نیلوفر بیانی، طاهر قدیریان، عبدالرضا کوهپایه، شاهو فرجی، آرمان وفایی، ایرج رحیم‌زادە، ذکریا نقشبندی و … در زندان هستند.

 

در ماه‌های اخیر با عمیق‌شدن بحران‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، تبه‌کاران حکومت اسلامی به همدیگر چنگ و دندان نشان می‌دهند و صحنه سیاسی ایران شاهد اختلافات گسترده‌ای بر سر پیوستن حکومت اسلامی ایران به کنوانسیون مقابله با تامین مالی تروریسم سازمان ملل بوده است. امامان جمعه، چهره‌های حکومتی از جمله فرماندهان سپاه و جمعی از نمایندگان مجلس که در صحن علنی طوماری علیه این کنوانسیون امضاء کردند، از مهم‌ترین مخالفان کنوانسیون مقابله با تامین مالی تروریسم هستند.

در این‌جا فقط به گوشه کوچکی از دزدی‌های سران و مقامات «متدین شیعه»، اتفاقا از زبان خود مقامات عالی‌رتبه حکومتی اشاره می‌کنیم.

ظریف در گفت‌و‌گویی ویدئویی با وب‌سایت خبرآنلاین در ایران، گفت در ایران «خیلی‌ها از پول‌شویی منفعت می‌برند» و «آن‌جاهایی که هزاران میلیارد پول‌شویی انجام می‌دهند حتما آن‌قدر توان مالی دارند که ده‌ها یا صدها میلیارد هزینه تبلیغات و فضاسازی در کشور» علیه قوانین ضدپول‌شویی ایجاد کنند.

وزیر امور خارجه ایران گفت: «فضایی درست کردند کسانی که یک قلم معامله شان ممکن است 30 هزار میلیاد تومان در آن منفعت جا‌به‌جا شود. کل بودجه وزارت خارجه را هزینه یک قلم تبلیغات و فضاسازی‌شان می کنند».

او افزود: «مجموع بودجه دلاری و ریالی وزارت امور خارجه 1100 میلیارد تومان است یعنی کم‌تر از بودجه برخی دستگاه‌های فرهنگی که با ارگان‌های قدرتمند کشور ارتباط دارند و ما نمی‌توانیم با آن فضاسازی مقابله کنیم.»

محمدجواد ظریف وزیر امور خارجه حکومت اسلامی، اخیرا اقرار کرده که پول‌شویی گسترده در ایران یک واقعیت است و هشدار داد که دلیل فضاسازی‌هایی که علیه مصوبه‌های ضدپول‌شویی می‌شود «منافع اقتصادی» افراد است.

صادق لاریجانی، رییس قوه قضاییه حکومت اسلامی، اظهارات محمد جواد ظریف، مبنی بر وجود پول‌شویی گسترده در این کشور را «فرو کردن خنجر به قلب نظام» دانسته و خواهان آن شده است که مقامات «سخنان مجمل و دوپهلویی بر زبان نیاورند که موجب سوء‌استفاده دشمنان شود.»

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران‌(ایسنا)، گفت: «اگر پول‌شویی عظیمی در کشور وجود دارد چرا آن را به قوه اطلاع نداده‌اید؛ این موضوع نیز مانند بحث واردات غیرقانونی خودروها است که بعد از چندماه به اطلاع قوه قضاییه رسید.»

صادق لاریجانی گفت در شرایطی که آمریکا به اروپا می‌گوید اگر سه ماه با واشنگتن همکاری کند جمهوری اسلامی فرو خواهد پاشید، «همگی باید در یک مسیر و تحت رهبری‌های داهیانه مقام معظم رهبری حرکت کنیم تا بتوانیم کشور را از بند مشکلات برهانیم.»

او افزود: «مسئولان نباید سخنانی به زبان بیاورند که مانند خنجر به قلب نظام فرو برود.»

به گزارش خبرگزاری ایسنا، مرتضی سرمدی، قائم مقام وزیر امور خارجه ایران نیز گفت در سال بین 10 تا 15 میلیارد دلار کالای قاچاق وارد کشور می‌شود که به‌گفته او، قسمت عمده این مبلغ با پول‌شویی وارد سیستم مالی کشور می‌شود.

قائم مقام وزیر امور خارجه ایران تاکید کرد: «ارقام پول‌شویی در کشور گسترده است و مبارزه با آن نیازمند عزم ملی و بر خورد شجاعانه و قاطع با عاملین اصلی این پدیده مخرب در اقتصاد کشور است.»

هم‌زمان، حمید بعیدی‌نژاد، سفیر ایران در بریتانیا، در شبکه توییتر نوشت که مقامات جمهوری اسلامی سال‌هاست که اطلاعات دقیقی درباره «میزان پول‌شویی سودهای غیرقانونی» دارند.

پول‌شویی، فرایندی است که در آن پول حاصل از اقدامات غیرقانونی تبدیل به پول یا ثروتی شود که در ظاهر از راه‌های قانونی به دست ‌آمده است و به این طریق رد فساد از پول شسته شده و سپس وارد اقتصاد می‌شود.

ابراز مخالفت‌ها با کنوانسیون مقابله با تامین مالی تروریسم سازمان ملل، پس از اظهارات آیت‌الله علی خامنه‌ای، سردمدار دزدان و تبه‌کاران حکومت اسلامی ایران، در مخالفت با این کنوانسیون، تشدید شد.

خامنه‌ای به‌دنبال جنجال در مجلس شورای اسلامی و اعتراضات به متن این کنوانسیون با مخالفت با این کنوانسیون ابتدا از نمایندگان خواست آن را تصویب نکنند و یک طرح ملی را جایگزین کنند. اما چند هفته بعد دفتر او اعلام کرد که با تغییر دیدگاه رهبر، نمایندگان می‌توانند به وظیفه خود عمل کنند و هر طور که لازم می‌دانند تصمیم بگیرند.

پس از اعلام این موضوع از سوی علی لاریجانی، رییس مجلس شورای اسلامی، نمایندگان لایحه دولت برای پیوستن به این کنوانسیون را تصویب کرده اما شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام هنوز آن را تایید نکرده‌اند. در یکی از تازه‌ترین اظهارنظرهای مخالف، علی شیرازی، نماینده آیت‌الله خامنه‌ای در نیروی قدس سپاه پاسداران از شورای نگهبان خواسته که این مصوبه را رد کند.

پیوستن ایران به این کنوانسیون یکی از توصیه‌های گروه ویژه اقدام مالی برای خروج قطعی ایران از فهرست سیاه این سازمان است که زمینه همکاری بین‌المللی بانکی ایران را فراهم می‌کند. گروه ویژه اقدام مالی بر قوانین مالی کشورها با هدف سلامت تبادلات بانکی نظارت می‌کند.

این نهاد ایران و کره شمالی را پرمخاطره ترین کشورها از نظر سلامت تبادلات مالی عنوان کرده است.

پول‌شویی، به این دلیل انجام می‌گیرد که منبع واقعی پول نامشخص باقی بماند. فرار مالیاتی هم می‌تواند دلیل دیگری برای آن باشد. پول‌شویی در واقع یک عمل مجرمانه است که یک برای رد گم کردن درآمد حاصل از جرم بزرگ‌تری انجام می‌شود.

عمدتا کسانی هستند که از قاچاق مواد مخدر، اختلاس، رشوه و سایر راه‌های غیرقانونی کسب درآمد کرده‌اند و به‌دنبال حذف رد آن هستند. یعنی فرماندهان سپاه، مدیران وزارت اطلاعات، مقامات بالای سه قوه، نمایندگان مجلس، هسته مرکزی بیت رهبری، فرماندهان نظامی و انتظامی، بسیج، امام جمعه‌ها، شهردارها و فرماندارها، بانک‌داران، سهام‌داران، صاحبان شرکت‌ها و... سخت مشغول ثروت‌اندوزی از طریق قاچاق کالا، مواد مخدر، سلاح و اختلاس‌گر، رانت‌خوار و غیره، هستند!

 

روابط عمومی دفتر حسن روحانی، رییس جمهور حکومت اسلامی ایران، با صدور اطلاعیه‌ای اظهارات نصرالله پژمانفر نماینده مردم مشهد درباره دستور آقای روحانی برای تخصیص 1000 میلیارد تومان به سهامداران و مال‌باختگان شاندیز را تکذیب کرد.

به‌گزارش ایسنا، دفترحسن روحانی با انتشار اطلاعیه‌ای آورده است: «آقای روحانی هیچ دستوری مبنی بر تخصیص اعتبار یا وجهی به سهام‌داران یا مال‌باختگان پدیده شاندیز صادر نکرده‌اند.»

در پی اظهارات نماینده مشهد درباره دستور اختصاص یک هزار میلیارد تومان برای پرداخت سهام‌داران شرکت پدیده شاندیز به دستور حسن روحانی، رییس جمهور ایران، علی مطهری نائب رییس مجلس نیز این موضوع را تایید کرد.

هم‌زمان علی مطهری نایب رییس مجلس شورای اسلامی در گفتگو با فارس، با اشاره به تکذیبیه رییس دفتر رییس جمهور درباره دستور حسن روحانی برای اختصاص یک هزار میلیارد تومان برای جبران خسارت سهامداران موسسه پدیده شاندیز، اظهار داشت: رییس دفتر رییس جمهور این موضوع را تکذیب کرده است در حالی که بنده این نامه را دیده‌ام و چنین نامه‌ای وجود دارد. او افزود: نامه‌ای که حاکی از دستور آقای رییس جمهور برای تخصیص یک هزار میلیارد تومان برای پرداخت به سهام‌داران شرکت پدیده شاندیز است را دیده‌ام.وی افزود: این نامه از دفتر رییس جمهور برای معاونین اقتصادی رییس جمهور ارسال شده و گفته‌اند که رییس جمهور چنین دستوری داده است، بنابراین چنین دستوری وجود دارد و مستند است

شرکت پدیده شاندیز از اواسط دهه 1380، برای توسعه پروژه‌های ساختمانی در شاندیز، در نزدیکی مشهد، آغاز به کار کرد و با فروش سهام به جذب سرمایه پرداخت. قیمت سهام پدیده شاندیز، که راسا توسط خود شرکت فروخته می‌شد ظرف چند سال چند برابر شد.

این شرکت از دو سال پیش با اتهاماتی در زمینه تغییر کاربری اراضی و چگونگی معاملات سهامش روبرو شد که انبوهی ازسهام‌داران را به فروش سهام ترغیب کرد. با توجه به شمار بالای این سهامداران برای آن‌ها حواله‌های چند ماهه صادر شده اما برخی سهام‌داران هنوز نتوانسته‌اند حواله‌ها را نقد کنند.

شرکت پدیده 110 هزار سپرده گذار دارد.

 

حسن نوروزی نماینده رباط کریم در مجلس شورای اسلامی در تذکری به روحانی گفته: خواهشمند هستیم درباره واگذاری کیش به دولت چین تجدیدنظر کنید. این در حالی‌ست که چندی پیش خبری در فضای مجازی مبنی بر اجاره دادن 25 ساله جزیره کیش به چینی‌ها منتشر شده بود.

معاون اقتصادی و سرمایه‌گذاری سازمان منطقه آزاد کیش در واکنش به سخنان نماینده رباط کریم، واگذاری جزيره کیش به چینی‌ها را تكذيب كرده و گفته است: البته از هرگونه سرمایه‌گذاری خارجی در جزیره کیش استقبال می کنیم.

یک هیات بلندپایه حکومت اسلامی به چین سفر کرده است تا با مقام‌های رسمی این کشور دیدار کند. این دیدار تنها چند روز پیش از سفر ولیعهد عربستان به چین صورت گرفته است.

جواد ظریف پس از ورود به پکن و در دیدار با همتای چینی خود بر اهمیت این کشور برای حکومت اسلامی تاکید کرد و گفت: مشارکت جامع استراتژیک بین دو کشور مد نظر ماست. ما یکی از مهم‌ترین روابط خود را با چین داریم.

علی لاریجانی، رییس‌مجلس شورای اسلامی نیز پیش از ترک تهران در جمع خبرنگاران گفت: ایران و چین روابط نزدیک و دوستانه باهم دارند و در مسایل بین‌المللی نیز حامی یکدیگر محسوب می‌شوند.

وزیر امور خارجه چین هم گفته است: می‌خواهم از این فرصت استفاده کنم و به‌همراه دوست قدیمی‌ام‌(محمد جواد ظریف) بر اطمینان استراتژیک عمیق بین دو کشور و هم‌چنین مشارکت دو‌جانبه برای پیشرفت تاکید کنم.

در همین حال در تهران اعلام شد که شناورهای چینی دوباره مجوز صید ماهی سواحل جنوبی ایران را می‌گیرند. به نوشته روزنامه ايران، مدیر اداره دریایی سازمان محیط زیست هرمزگان گفته است: در آخرین جلسه شیلاتی‌ها و جهاد کشاورزی‌ها در وزارت کشور قرار شد تا با یک سری تمهیدات مجوز دوباره‌ای برای صید «فانوس ماهیان» به کشتی‌های چینی داده شود.

به گفته صیادان بومی، بررسی مخازن کشتی‌های چینی نشان می‌دهد که آن‌ها علاوه بر فانوس ماهیان و یال اسبی‌ها، ماهیان دیگری را هم صید کرده‌اند که مجاز به صید آن‌ها نبودند. در میان مخازن آن‌ها هم ماهی کف‌زی وجود داشت و هم ماهی میان‌زی. کف زی‌ها را تنها می‌شود با کف روبی بستر دریا صید کرد. این درحالی است که کشتی‌های چینی طبق قرارداد تا عمق 200 متری می‌توانند صید کنند اما با صید ترال کف و بستر را کاملا جارو می‌کنند.

خود این نمونه‌ها به‌خوبی نشان می‌دهند که سران حکومت اسلامی، منابع جامعه را به حراج گذاشته‌اند.

 

هم‌چنین به سه نمونه از زندان و تهدید تازه اشاره می‌کنیم.

پنج‌شنبه 2 اسفند 1397، رسانه‌ها اعلام کردند که اداره اطلاعات شوش از خانواده‌های بخشی و قلیان خواست اطلاع‌رسانی نکنند.

اداره اطلاعات شوش با احضار خانواده‌های اسماعیل بخشی، از نمایندگان کارگران نیشکر هفت‌تپه، و سپیده قلیان، فعال مدنی، از آن‌ها خواست در مورد این نماینده کارگری و روزنامه‌نگار آزاد زندانی، اطلاع‌رسانی نکنند.

بر اساس گزارش‌ها، احضار خانواده‌های بخشی و قلیان به‌صورت تلفنی انجام شد و ماموران اداره اطلاعات شوش ضمن تهدید آن‌ها، ترغیب‌شان کردند که در مورد آن‌ها سکوت کنند.

پیش از این کانال مستقل کارگران هفت‌تپه اعلام کرده بود که وزارت اطلاعات در حال تهیه اعترافات تلویزیونی اجباری دیگری از اسماعیل بخشی و سپیده قلیان است.

بخشی و خانم قلیان که در آبان ماه بازداشت شدند، پس از آزادی اعلام کردند که تحت شکنجه مجبور به اعترافات تلویزیونی شده‌اند. در مقابل، ارگان‌های امنیتی و قضایی و مقام‌های حکومت اسلامی با استناد به گزارش وزارت اطلاعات که بخشی از آن شکایت کرده ‌است، موضوع شکنجه را تکذیب کردند. پس از آن، این دو تن روز سی‌ام دی ماه و با شکایت وزیر اطلاعات بازداشت شدند.

 

خانواده و تعدادی از بستگان اسماعیل بخشی و جمعی از کارگران شرکت نیشکر هفت‌تپه روز چهارشنبه 20 فوریه نیز مقابل دادگستری شوش تجمع کردند. آنان از روز دوشنبه هفته جاری این کار را آغاز کرده‌اند.

تصاویری از تجمع خانواده و تعدادی از بستگان اسماعیل بخشی، نماینده کارگران و عضو سندیکای کارگری شرکت نیشکر هفت تپه در فضای مجازی منتشر شد. تجمع‌کنندگان با در درست داشتن پلاکارد و دست نوشته مقابل دادگستری شوش حضور یافتند. آن‌ها خواستار آزادی این کارگر در بند شدند. در بین تجمع‌کنندگان، دختر خردسال بخشی نیز حاضر بود. این کودک روی کاغذی که در دست داشت نوشته بود: «پدرم اسماعیل را آزاد کنید.»

 

 

تجمع‌کنندگان با در دست داشتن دست‌نوشته‌‌هایی مبنی بر آزادی اسماعیل بخشی، به ادامه بازداشت وی اعتراض کردند.

گفتنی است، اسماعیل بخشی شامگاه یک‌شنبه 20 ژانویه 2019، با فضاسازی رسانه‌ای تلوزیون ایران علیه وی و سپیده قلیان در برنامه‌ای به‌نام «طراحی سوخته» بار دیگر دستگیر و به مکان نامعلومی منتقل شد. پیش از وی صبح روز یک‌شنبه 20 ژانویه 2019، سپیده قلیان فعال کارگری، پس از انتشار توییتی که در آن به پخش مستند صداوسیمای ایران علیه خود اعتراض کرده و آن را اعتراف‌گیری زیر شکنجه خوانده بود، بار دیگر بازداشت شد. از سرنوشت وی نیز هنوز اطلاعی در دست نیست.

در پی حمله ماموران دادستانی شوش به خانه اسماعیل بخشی، مادر این فعال کارگری بازداشت شده است. این خبر را کانال تلگرام کارگران هفت تپه اعلام کرده است.

براساس این گزارش، امروز یک‌شنبه 28 بهمن -17 فوریه، ماموران دادستانی شوش به خانه اسماعیل بخشی حمله کردند. ماموران مادر اسماعیل بخشی را بازداشت کردند اما او به‌خاطر وخامت وضعیت جسمی به بیمارستان منتقل شد.

 

نمونه دیگر، در ادامه دور جدید بگیر و ببندهای فعالین کارگری، سه‌شنبه 9 بهمن 97، جعفر عظیم‌زاده دبیر اتحادیه آزاد کارگران ایران و پروین محمدی نایب رییس این تشکل توسط ماموران کلانتری فردیس کرج بازداشت شدند. ماموران در هنگام بازداشت، وسایل شخصی از جمله لپ تاپ و گوشی‌های موبایل آن‌ها را ضبط کرده و با خود برده‌اند. جعفر عظیم‌زاده قبلا  در ژوئن 2016 بعد از دوماه اعتصاب غذا که همراه با اسماعیل عبدی، عضو هئیت مدیره کانون صنفی معلمان، در اعتراض به احکام امنیتی دادگاه دست زده بودند، به‌طور موقت از زندان آزاد شد.

 

 

کانال تلگرامی اتحادیه آزاد کارگران ایران، اطلاع داد که بنا به مصاحبه مطبوعاتی آقای محمدعلی جداری فروغی‌(وکیل پروین محمدی)، پیرو جلسه دیروز در شعبه 11 دادیاری دادسرای پردیس کرج، ابتدا برای پروین محمدی قرار بازداشت موقت یک ماهه و بعد از ارائه توضیحات، قرار وثیقه 300 میلیونی صادر شد که امروز صبح پس از ارجاع پرونده از شعبه 11 به شعبه 12، مجددا قرار بازداشت یک ماهه صادر و پیرو آن، پروین محمدی به زندان شهید کچوئی کرج منتقل شد.

امروز پنج شنبه دوم اسفند ماه، پروین محمد فعال کارگری دستگیر شده بعداز گذشت 23 روز با خانواده اش ملاقات کرد.

 

نمونه سوم، احضار وریا غفوری هافبک ملی پوش استقلال برای ادای پاره‌ای از توضیحات به حراست وزارت ورزش احضار شد. به گزارش «ورزش سه»، علت احضار غفوری استوری‌های او در اینستاگرام بوده است.

روز دوشنبه 29 بهمن 1397، وریا غفوری، فوتبالیست کرد، به‌دلیل نوشته‌اش علیه سخنان محمد جواد ظریف، به حراست فدراسیون فوتبال احضار شده است.

ظریف گفته بود «به دفاع از مردم فلسطین افتخار می‌کند» و افزوده بود «امروز همه ما زیر فشار هستیم»، اما علی کریمی در اینستاگرام خود در واکنش به این سخنان نوشته بود که «آقاى دکتر کدوم (ما) تحت فشارند؟ (ما) ما یا (ما) شما دقیقا؟»

وریا غفوری هم خطاب به ظریف نوشته بود: «شما تحت فشار نیستید، در واقع مردم معمولی تحت فشار هستند.»

این ماجرا واکنش‌های زیادی را در فضای مجازی برانگیخت و موج گسترده‌ای در حمایت از علی کریمی و وریا غفوری به راه افتاده است. وی پس از آن نیز از نوشته خود دفاع کرد و گفت که برخی از مسئولان با سخنان خود «به درد و زخم مردم نمک می‌پاشند.»

 

 

در واکنش به این انتقادها، آیت‌الله علی خامنه‌ای چند روز پیش گفت «برخی از کسانی که از امنیت کشور استفاده می‌کنند و کار و ورزش خود را انجام می‌دهند و بعد نمکدان می‌شکنند، بدانند امنیت از این راه به‌دست می‌آید.» اما پس از مدتی، این جملات در خبرگزاری‌ها تغییر کرد و از جمله کلمه «ورزش» از آن حذف شد.

ساعاتی پس از سخنان خامنه‌ای رهبر حکومت اسلامی علیه ورزشکاران منتقد، رسانه‌های ایران خبر دادند که وریا غفوری، به دلیل موضع‌گیری علیه سخنان محمدجواد ظریف درباره حمایت از فلسطین، به حراست فدراسیون فوتبال احضار شده است.

رسانەهای حکومتی، درباره احضار وریا غفوری به حراست ورزش، اعلام کردەاند جلسە اول بودە، احتمال دارد طی جلسات دیگری نیز احضار و مورد بازجویی  قرار خواهد گرفت.

احضار وریا غفوری پس از آن می‌آید کە طی روزهای گذشتە خبرنگار صدا و سیمای ایران در تبریز از وی پرسید «بە‌تازگی شما وارد سیاست شدەاید و آیا شما از عواقب این‌گونە سخنان نمی‌ترسید؟»

 

 

غفوری در جواب این خبرنگار اعلام کرد کە «با این سخنان به درد و زخم مردم نمک می‌پاشند» و این یک حقیقت است چرا باید بترسم.

وریا غفوری، مدافع ملی‌پوش تیم فوتبال استقلال، روز چهارشنبه تاکید کرد که به بیان دغدغه‌های اجتماعی خود ادامه خواهد داد.

غفوری هم‌چنین به این پرسش که گفته شده‌است نباید پستی در ایستاگرام یا شبکه‌های اجتماعی بگذارد، پاسخ داد: «در این صورت، دیگر آزادی بیانی وجود ندارد. هر کسی می‌تواند فعالیت خود را در چهارچوب قانون داشته باشد.»

ظهر روز 29/11/1397، سایت وزارت خانه ورزش مصاحبه‌ای به نقل از بیژن ذوالفقارنسب مربی سابق تیم ملی منتشر کرده که در آن از ورزشکاران خواسته شده است تا در مورد مسائل سیاسی، اظهارنظر احساسی نکنند.

بی‌تردید هر ورزشکار و هنرمند و روشنفکری که در کنار مردم جامعه‌اش قرار بگیرد با خشم حاکمان مواجه می‌گردد. اما آن‌ها از جایگاه مهم مردمی برخوردار می‌گردند.

 

به این ترتیب، زندان‌های مختلف در شهرهای ایران، این روزها شاهد موج جدیدی از ورود زندانی‌هایی است که هیچ جرمی مرتکب نشده‌اند، «جرم‌« آن‌ها دفاع از حقوق خود، مردم آزاده، کارگران، بیکاران و محرومان و مردم تحت ستم است. به‌عبارت دیگر، این روزها که فقر و گرانی غوغا می‌کند از نظر مسئولان حکومتی، فقط کسانی «مجرم» هستند که به دادخواهی برخاسته اند و از حق انسان‌ها برای زندگی دفاع کنند. آن‌هم در شرایطی که روز‌به‌روز آمارهای کودک خیابانی، کارتن‌خوابی، جنین‌فروشی، کلیه‌فروشی، فقر، بیکاری و گرسنگی در حال افزایش است. در روزهایی که استثمارگران، غارت‌گران اموال عمومی، اختلاس‌گران، گیرندگان حقوق‌های نجومی، سخت مشغول معامله ارز و سکه و ثروت‌ندوزی و خارج کردن ثروت‌های بادآورده خود از کشور هستند.

در چنین شرایطی، همه شواهد نشان می‌دهند که جنبش‌های آزادی‌خواهانه، برابری‌طلبانه، حق‌طلبانه و عدالت‌جویانه در ایران در حال رشد و گسترش است. جنبش کارگری علیه تبعیض، نابرابری، سرکوب و فقر در کل جامعه، جنبش زنان علیه آپارتاید جنسی و برای رسیدن به آزادی و برابری، جنبش جوانان و دانشجویان در مدارس و دانشگاه‌ها، کانون نویسندگان ایران علیه سانسور و اختناق، معلمان، پرستاران، بازنشستگان، مال‌باختگان، جنبش‌های اجتماعی علیه تخریب محیط زیست، هم‌جنس‌گرایان بر علیه تبعیض و تحقیر و جنبش‌های مترقی خلق‌های تحت ستم که علیه تبعیضات و ستم ملی مبارزه می‌کنند، در طی چهار دهه گذشته در تمام این عرصه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، مبارزات گسترده‌ای را  سازمان‌دهی و برگزار کرده‌اند.

اکنون در سال‌گرد انقلاب 1357، صدای انقلاب دیگری بر علیه سرکوبگران این انقلاب، یعنی  حکومت اسلامی به گوش می‌رسد. انقلابی که در راه است انقلابی‌ست برای آزادی، برابری، رفاه عمومی و عدالت اجتماعی. انقلابی که سال‌هاست اهداف خود را صریح و شفاف تبلیغ و ترویج و در سطح وسیعی اعلام کرده است.

 

پنج‌شنبه دوم اسفند 1397 – بیست و یکم فوریه 2019

آلوده کردن گردشگری ایران با «ایدئولوژی جمهوری اسلامی»

آلوده کردن گردشگری ایران با «ایدئولوژی جمهوری اسلامی»

چندین سال است که جمهوری اسلامی به هر دری می زند نمی تواند به وضعیت آشفته و ورشکسته ی امر گردشگری (توريسم) در ايران سر و سامانی دهد.

البته این «به هر دری زدن» شبیه تلاش هایی نیست که کشورهای مختلف برای بالا بردن تعداد توریست به سرزمین شان دارند؛ یعنی توجه به حفظ میراث فرهنگی و تاریخی شان، مرمت اصولی بناهای تاریخی، برنامه هایی برای شاد بودن و راحت بودن گردشگران، دادن احساس امنیت و آزادی به آنها، و عرصه ی آن چه که یک توریست را علاقمند به دیدن سرزمینی تاریخی چون ایران می کند.

حتی کشورهایی با قوانین سخت اسلامی همچون عربستان، که امور گردشگری شان بر بنیاد مذهب شان می گردد، و یا کشورهایی کمونیستی همچون کوبا، که مردمان خودشان از بسیاری از امکانات و آزادی ها محرومند، سعی می کنند تا برخی از نکاتی را که در دنیای امروز برای جلب توریست شناخته شده است رعایت کنند.

اين در حالی است که سران جمهوری اسلامی اصرار دارند که گردشگری ایران را هم به «ایدئولوژی جمهوری اسلامی» آلوده کنند. در نتيجه ی اين تلاش است که می بینيم، در همه ی سال های گذشته، حکومت هر برنامه ای برای بالابردن تعداد گردشگران به ایران تدارک دیده با شکست مواجه شده است؛ از برنامهء به اصطلاح «گردشگری اسلامی» گرفته (که در واقع قصدش تبلیغ اسلام سياسی و صدور انقلاب است) تا «گردشگری حلال» (که به معنی تبلیغ خوردن غذاهای حلال است از طريق ارائه ی اين نوع عذا در هواپیماها و هتل ها)، و نيز تبلیغ حجاب اسلامی و حتی ساختن لباس شنای اسلامی و مطرح کردن اصطلاح «گردشگری سلامت» که مخصوص کسانی تدارک دیده شده که به دلايل گوناگون و عجيبی به ايران می روند همچون «خريد آزاد اعضای بدن »، یا برای جراحی های مخصوص تغییر جنسیت، و جراحی های دیگر پلاستیک (از جراحی های ترمیم بکارت گرفته تا تغییر اندازه های آلت تناسلی مردان؛ و البته در کنارش «فروش سکس شرعی یا صیغه».

رؤسای سازمان میراث فرهنگی اين حکومت هم، در کنار این تمهيدات مرتب در تبلیغات گردشگری شان در نشریات مختلف اروپایی و آمریکایی پز فرهنگ و تاریخ ایران را می دهند؛ يعنی همان فرهنگ و تاریخی که چهل سال است به طور سیستماتیک دست به ویران کردن آن زده اند. همچنين اين سازمان در ارتباط با گردشگران خارجی مرتباً آمار دروغ  منتشر کرده است؛ آمارهایی که با استاندارد آمارهای جهانی نمی خواند، زیرا گردشگران داخلی را که به دیدار آثار تاریخی خودشان می روند جزو گردشگرانی می گذارند که به ایران می آیند. 

آنها، در عين حال، کنفرانس ها و همایش های عریض و طویل «جهانی» گردشگری راه می اندازند؛ کنفرانس هایی که جز سه چهار کشور در آن شرکت نمی کنند. از تازه ترین این نوع اقدامات برگزاری «نمایشگاه بین المللی گردشگری تهران» در محل «نمایشگاه های بین المللی» است که همزمان با سالگرد انقلاب برگزار شد و مثل همه ی این نوع «برنامه های بین المللی» تنها چند کشور يعنی چین و پاکستان و افغانستان در آن شرکت کردند. *

طبق گزارش های خبرگزاری های خودشان:

ـ «قرار بود که در این نمایشگاه همایشی تشکیل شود تا به نقش تکنولوژی های نوین ارتباطی و دیجیتالی در تحولات گردشگری افغانستان و ایران بپردازد؛ که به دلیل اینکه هیچ یک از مسئولان و یا آژانس ‌داران طرف ایرانی در این مراسم حضور پیدا نکرد، صحبت ها بیشتر در خصوص ویزاها و مشکلات افغانستان در مواجهه با گردشگری ایران گذشت».

ـ «گران بودن ویزای ایران و مشکلات سفر در ایران موجب شده افغانستانی ها کشورهای دیگری، از جمله هند و تاجیکستان و ازبکستان، را برای سفر ترجیح دهند. حتی آژانس ها نیز برای گرفتن ویزای سلامت برای افغانستانی ها با این حرف مواجه می شوند که ما به گردشگر افغانستانی نیاز نداریم و گردشگر عراقی بیشتر و بهتر هزینه می کند.»

و چینی ها هم وعده کمک به رفت و آمد گردشگران به دو کشور ایران و چین داده اند که حتما، زیر پوشش توریسم، قرار است عملیات دیگری را برای بیشتر چاپیدن بیشتر مردم ایران تدارک ببینند.

بدينسان روشن است که تا کار گردشگری بر اين مدار می گردد ایران ما - که از نظر داشتن آثار تاریخی و طبیعی جزو چند کشور اول جهان است - از نظر درآمد گردشگری در رده ی آخرین کشورها قرار گیرد.

21 فوریه 2019  

* نمایشگاه بین المللی گردشگری تهران


نگاهی به ببانیه اخیررضاپهلوی به مناسبت چهلمین سالگردانقلاب

نگاهی به ببانیه اخیررضاپهلوی به مناسبت چهلمین سالگردانقلاب:

«هویت ایرانی» به مثابه برابرنهاد«هویت دینی» به چه معناست؟

مقدمه: این که انقلاب نیمه تمام مانده مشروطیت برای به پایان بردن نظام مطلقه پادشاهی، بدنبال آب گرفتارسراب شد و با تراژدی عروج یک مدعی واپسگراترتاریخی همراه گشت، بی تردید یک طنزتلخ تاریخی است که ریشه ها و علل خود را دارد که هم چنان لازم است مردم ایران و فعالان و صاحب نظران حول دلایل ورودبه این فاجعه و چگونگی رهائی از آن بدون آن که بدام فاجعه جدیدی بیفتند، تأمل و گفتگو نمایند. اما در همین راستا هدف این نوشته درنگ بر نقش «گفتمان ها» در وقوع چنان رخدادهای نابهنگام و تراژیک از یکسو و تا حدی نحوه شکل گیری این گفتمان ها از سوی دیگر است و در همین رابطه تلاش شده است که با بازخوانی تجربه انقلاب بهمن، تقابل و کنتراستی بین برخی تحولات و بازیگران آن دوره با برخی تحولات و بازیگران امروزی برقرارکند. اگرچه تمرکزاصلی بر بیانیه اخیرسلطنت طلبان* است، اما در اصل هدف نوشته فراتر از این یا آن بازیگرمشخص است.

 

پیام رضاپهلوی به مناسبت چلهمین سالگردانقلاب بهمن در عین حال پرده برداری از گفتمانی بود با ادبیات و رنگ و بوی تازه و ناسیونالیستی که لازم است در پرتوتجربه انقلاب بهمن و تحولات امروزین جهان موردنقدو واکاوی قرارگیرند. هر انقلابی قبل از هر چیز برآمدی است فراگیرعلیه وضعیت موجود و مشخصا در هم شکستن ساختارها و مناسبات قدرتی که مانع رشد و شکوفائی جامعه است و بهمین دلیل در مرتبه نخست با وجه منفی خود علیه سیستم حاکم شناسائی می شود. بویژه در کشورهای استبدادزده که مشخصه اصلی اشان صلب و غیرمنعطف بودن انباشت قدرت و فقدان آزادی و امکان بحث و گفتگو و بطریق اولی کنشگری مستقل است، وجه منفی انقلاب ها برجسته تر هم می شود. البته مشخصه منفیت به معنای فقدان وجوه اثباتی و ایجابی در آن نیست و اساسا بدون شکل گرفتن چشم اندازی کما بیش مقبول و فراگیر (مستقل از آن که تا چه حدواقعی وعلمی یا آعشته به ناکجاآباد و وهمناک باشد) امکان در هم شکستن کامل سیستم به صرف تکیه بر وجه منفی وجود ندارد. اما نکته مهم آن است که در جوامع بسته و دوقطبی شده حول استبداد و ضداستبداد، عموما این گونه تصورها نسبت به نظام جایگزین گنگ و وهمناک است و بسته به شرایط داخلی و نقش عوامل جهانی و این که کدام گفتمان و رویکرداجتماعی دست بالا را داشته باشد، سرنوشت انقلاب رقم می خورد. شرایطی که منجر به انقلاب بهمن شد، بسیار وهمناک و تب آلود بود که موجب خطای باصره و توهم گسترده ای در انگاره های عمومی شد. هرچه فاصله بین وجه منفی و وجه ایجابی کمتر باشد و فرایندانقلاب به شکل موزون تر و با ریتم و شتابی مناسب حرکت کند، بهمان اندازه یک انقلاب با خطای باصره و ریسک کمتری مواجه خواهد شد. اگر بفرض انقلاب ایران در مراحل تکوین پرتب و تاب و شتابناک خود اندکی با شیب آهسته تر به پیش می رفت، به همان اندازه دست خمینی و روحانیت قبل از تصرف قدرت بیشتر رو می شد و مانع از چیرگی بلامنازع گفتمان «هویت دینی و حکومت اسلامی» بردیگر سویه های موجود در انقلاب می گشت. بطورکلی انقلاب ها بسته به میزان بلوغ و پختگی اشان می توانند به موازات وجه منفی، یعنی آن نیروی محرکه ای که از عدم تحمل ناپذیرشدن وضعیت حاکم بری می خیزد، دارای جنبه های ایجابی هم (سنتز) باشند. اما مهم است بدانیم که وقوع یک انقلاب سراسری در جوامعی با نیروها و گرایش های مختلف بدون اجماعی که عمدتا حول وجه سلبی و در ضدیت با قدرت مستقر و درهم شکستن مناسبات و ساختارهای قدرت مسلط شکل می گیرد ممکن نیست. انقلاب بهمن ۵۷ در وجه سلبی و منفیت خود عمدتا یک انقلاب ضداستبدادی- سلطنتی بود ( این که چگونه انقلاب بهمن از درون و تناقضاتش شکست خورد و خودحجاب خویشتن شد موضوع دیگری است که باید جداگانه به آن پرداخت).

در این بحث تمرکز بطورعمده بر وجه منفی ضدسلطنتی انقلاب بهمن است آن است که وقوع آن برای میراث داران نظام موروثی و مشخصا فرزندشاه سابق به مثابه نمادآن در طی دوره پساانقلاب به معنی دست و پنجه نرم کردن با نوعی بحران هویت و تلاش برای یافتن مکان سیاسی مشخص و تعریف شده ای برای خود بود. اگر ادعاکنیم که چندین دهه سپری شده صرف جدال با چنین بحران و یافتن جایگاهی مشخص و تعریف شده برای نمادنظام موروثی شده است سخنی به گزاف نگفته ایم: از سوگندخوردن به ولیعهدی تا پس گرفتن آن با این ادعا که آن را به «انتخاب مردم» واگذار می کند. وعده ای نسیه و سرخرمن با هدف تخطئه آن چه که به نقد مردم ایران در فقدان آزادی انتخاب، با یک انقلاب ضدسلطنتی با قیام و سرنگون کردن آن به سرانجامش رساندند)، از کناره نشینی تا هم آهنگ کنندگی و تا رهبری و تا تلاش های مکرر و ناکام برای شکل دادن به تشکیلاتی در خور برای آن و تا امروز که به عنوان یک مدعی تمام عیار به میدان آمده است. چنین رجعتی نیازمندنشستن گردوغبارفراموشی بر«حافظه تاریخی» مردم بویژه نسل های جوان و آشکارشدن فساد و ناکارآمدی حکومت اسلامی بود. اکنون بیلان خروجی فاجعه باراستبدادحکومت اسلامی درعرصه های گوناگون چنان انزجار و دافعه گسترده ای بوجودآورده است که نمای استبدادمطلقه دوره شاه با همه مصائب و بحران هایش، هم چون تماشای نمائی از دوردست، و بنا به مصداق «از طلاگشتن پشیمان گشته ایم مرحمت فرموده ما را مس کنید!» رنگ ببازد. البته عارضه حرکت در منطقه کور- در نقاط کورتاریخی- نشانه خوبی نیست و ملتی که تاریخ و تجارب گذشته خود را فراموش کند، چه بسا با تکرارخطاها تاوان سنگینی را پس بدهد. بروزچنین عارضه ای در شرایطی که هنوز چشم اندازی روشن و الهام بخش و فراگیر از آینده و میسرپیشروی شکل نگرفته باشد، می تواند موجب احیاءتوهم بسوی ناکجاآبادی در گذشته شود، عارضه ای که انقلاب بهمن هم دچارآن شد. گرچه مقایسه گذشته و حال بخودی خودپدیده ای غیرطبیعی و منفی نیست و حتی می تواند فرصتی باشد برای نقد و بررسی تطبیقی گذشته و حال برای گشودن راهی برای پیشروی مطمئن به سوی آینده. اما آن چه که می تواند در این میان غیرطبیعی باشد این است که یک جامعه بجای بهره گرفتن از داشته های دیروز و امروزش اسیرحسرت و وسوسه گذشته و سراب گون آن شود. در حالی که در واقعیت امر هیچ گذشته ای را نمی توان به روزکرد مگر آن که فاجعه ای جدید آفرید. در اصل فاجعه«انقلاب اسلامی» که باید بین آن و کلیت انقلاب و مطالبات جامعه ( به مثابه بستری با رؤیاهای متفاوت و بل متضاد) تمایز قائل شد خود نتیجه احیاء و به روزکردن «سراب» گذشته بود.

 

بنظر می رسد رضاپهلوی (و یا بیانیه نویس او) تلاش وافری بکارگرفته است تا نشان دهد که موفق به کشف اکسیرهویت گم کرده خود شده و چهلمین سالگردانقلاب بهمن را فرصت مغتنمی شمرده است برای پرده برداری از آن. و عجیب هم نیست که دست یابی به چنان اکسیرحیات بخشی تا آن حد او را از خود بیخودنموده است که عنان از کف نهاده و بانک «یافتم یافتم» سردهد!. براستی در این کشف و شهودبشارت آمیز و رو به کهن بوم چه چیز تازه و بکری یافت می شود؟ یا که همان کالای کهنه و آشنائی است که با رنگ و لعاب تازه ای بسته بندی شده و روانه بازارسیاست گشته است؟. نگاهی به کل بیانیه نشانگرآن است که بیش از آن که خوداین کالا تازگی داشته باشد نوع بسته بندی و بخصوص شرایط تازه ای که این کالا در آن عرضه می شود تازگی دارد. می دانیم که در طی یک دوسال اخیر تغییرات مهمی در اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی داخل کشور بویژه شکاف بین حاکمیت و جامعه، و نیز وضعیت بین المللی صورت گرفته یا درحال صورت گرفتن است که فرصتی برای ظهوروبروزاین گونه هویت یابی ها و دوپینگ های سیاسی فراهم ساخته است. محتوای بیانیه ملقمه و برساخته ای است وام گرفته از برخی واژگان با بارمعنائی و احساسی معطوف به «دوران طلائی گذشته». البته این نوع واژگان ( بفرض صحت همه آن ها ) تا وقتی که مربوط به تشریح و توضیح واقعیت های تاریخی باشند به خودی بی آزارند، اما وقتی به عنوان قطعات ساختن یک «گفتمان» برای امروز احضار و مونتاژ می شوند و با غازه ای غلیظ بر چهره بروی صحنه می آیند، که از فرط غلظت تهی و شعاری می شوند، آنگاه این پرسش مطرح می گردد که تنظیم کنندگان بیانیه به دنبال چه چیزی هستند که برای دوپینگ سیاسی خود به بازتولیدناکجاآباد گذشته متوسل شده اند؟.

زمانی شاه سابق در اوج اقتدارخود اعلام داشت: «کورش آسوده بخواب که ما بیداریم!» اما چنان که افتاد و دیدیم آن «بیداری»، نبود مگر بیداری نهادهای امنیتی وسرکوب و بکارگیری مشت آهنین برای کنترل و ساکت کردن جامعه ای که نسبت به نابالغ انگاشته شدن خود و پای افزاری که به پاهایش بسته بودند معترض بود. خشمگین به دستگاهی که در آن اطاعت بندگان از خدایگانی که مقدراست زندگی و سرنوشتش به دست او بود. بهرصورت نادیده گرفتن مطالباتی که به سرعت انباشته می شدند، هم چون انباشت آب رودخانه ای خروشان در ورای یک سدبدون روزن، سرانجامی جز سرریزشدن و انفجارنداشت که چنان هم شد. بی شگ اگر گذشتگان بخواهند هم چون زامبی ها و مردگان متحرک واردعرصه زیست عمومی بشوند و بر زندگان حکم برانند، همان گونه که اسلام توسط اسلام خواهان از گور بیرون کشیده شد و ورودش به عرصه عمومی آغازفاجعه گشت که هنوزهم نتوانسته ایم از شرش خلاص شویم؛ حتم بدانیم که تداوم چنین چرخه ای حکایت گرجامعه پریشان احوالی خواهد بود که هنوز هم درس های لازم از فاجعه را فرانگرفته است که در توهم خروج از یک فاجعه به استقبال فاجعه ای دیگر و از یک ناجی به گل نشسته به یک ناجی پیشتر به گل نشسته می رود. آیا حرکت در دورباطل تقدیری است که بر پیشانی امان حک شده و رهائی از آن ناممکن است؟. اگر از منظربیانیه نویسان به جهان بنگریم چنین است. رویکردآن ها فقط ابراز حسرت به گذشته (نوستالژیک) و سوگ از دست دادن آن نیست، بلکه بازگشت به آن را به ایدئولوژی، راهبرد و منشورسیاسی خود برای رهائی جامعه تبدیل کرده است. فاناتیسم ارجاع به گذشته با همه تفاوت های شکلی و طعم و بویش که خود را در مقام برابرنهاد نظام حاکم نشانده است، آن بندناف مشترکی است که نظام کنونی و نظام مدنظرآن ها را بهم مرتبط می سازد. گوئی که پیوند و پیمان دیرینه و ناگسستنی شیخ و شاه- به مثابه نماددونهادکهن- به گونه ای است که وقتی یکی از آن ها آماج مردم قرار می گیرد و از اوج به حضیض می افتد، هرکدام از آن ها محکوم به بازتولیدشرایط رشدآن دیگری است. تلاش برای بازگشت به عرصه عمومی از طریق برساختن هویتی چون « من ایرانیم و نشانم ایرانی و....» ، نیست مگر یک دوپینگ سیاسی که سوخت و فرصت ظهوروعروجش را مدیون دو عامل داخلی و خارجی است: در وجه داخلی «هویت ایرانی و حکومت ایرانی» هم چون برابرنهادی در مقابل برساخته «هویت دینی و حکومت اسلامی» شکست خورده قرارمی گیرد و در وجه خارجی از ظهوریک پوپولیسم راست شبه فاشیستی و اقتدارگرا تغذیه می کند. بخصوص از حمایت بیدریغ محافظه کارترین و راست ترین جناح های سرمایه داری درآمریکا. چنان که می دانیم در آمریکا هم چون دژاصلی سرمایه داری بحران زده عروج ترامپ به عنوان نماینده راست ترین و محافظه کارترین جناح های سرمایه دارای‌ مترادف بود با عروج شعارهائی چون عظمت را به آمریکا باز می گردانیم و دیوارکشی و خارجی ستیزی و استفاده ابزاری از احساسات و ارزش ها و سنت های بجامانده در برخی مناطق آمریکا و نیز نارضایتی های برانگیخته شده اقتصادی و رویکردهای ضدمحیط زیست.

یک باردیگر درونمایه اصلی اکسیر«یافتم یافتم» را مرورکنیم: «دوستان! دوستان! من ایرانی هستم! با گفتمانی ایرانی برای حکومتی ایرانی!. اهل راستی و دشمن تاریکی، با درفش کاویانی، نشانمان ایرانی و....»!. ادعا می شود که در این واژه گان «جادوئی» هویت گمگشته و به یغمارفته امان را دوباره به چنگ آورده ایم!. گوئی بازیافت هویت به تاراج رفته هم چون یک حس شهودی و آگاهی غریزی یا ماقبل تجربی، از جنس فره ایزدی در زیرپوست بیانیه نویسان به خلجان در آمده است. انصاف داشته باشیم! آیا می توان دیگران را از لذت چنین مکاشفه بزرگی با خبرنکرد؟!. البته از حق هم نبایدگذشت که برای بازیافت این هویت گم شده راهی صعب و طولانی پیموده شده است: از اعلام آمادگی برای خلبانی در خدمت نیروی هوائی حکومت اسلامی (فرقه تبه کار) در دوره جنگ ایران و عراق [ زیادهم سخت نگیریم! هرچه که باشد در آن زمان افرادمتنفذی چون داریوش همایون این نظریه را پرداخته بودند که برای حفظ کیان کشور حتی حاضرند در کنارحکومت اسلامی قرارگیرند و طبعا فضای گفتمانی رضاپهلوی هم متاثر از همان رویکردها بود] و تا نوسان بین گرایش های موجود در صفوف سلطنت طلبان از مشروطه تا مطلقه و تا رسیدن به مرحله زیست دوگانه هم سلطنت و هم جمهوری، با این پشتوانه که گویا ژنی از جمهوری خواهی در دودمان پهلوی هم وجودداشته است. مگر نه این که زمانی پدربزرگش بنا به مصلحت زمانه در مسیرعروج به قدرت و یافتن سکوئی برای پرش به آن مدتی ادعای جمهوری خواهی کرد؟. بهرحال هرچه که بود اعلام آمادگی برای ایفاءنقش در هردو سناریو در شرایطی صورت گرفت که گمان می رفت قاطبه مردم ایران بهر دلیل بازگشت سلطنت را که قبلا سرنگونش کرده اند برنتابند. بدین طریق به «جمهوری خواهان» هم اطمینان خاطر داده می شد که جدال بین آن ها و نظام موروثی بلاموضوع است و بهتراست زیاد پاپی آن نشوند و او حاضراست نقش «پدرانه ای» برای هر دو طیف بازی کند و حتی مدعی شد که گویا شماربیشتری از کارکنان دفترش را این نوع «جمهوری خواهان » تشکیل می دهند. بهرحال این دوره هم با بالا و پائین شدن اوضاع سیاسی و رقابت ها  سپری شد و این گونه حباب های سیاسی هم یکی پس از دیگری تخلیه شدند. سرانجام زمان تعین بخشیدن به هویت سیاسی در شرایط تازه فرا می رسد:

ترکیبی از «ناسیونالیسم ایرانی» با تمثالی از هاله نور برگردچهره و با طعم فره ایزدی. اکنون هاله نور چنان پر رنگ شده است که تقریبا کل قاب را در برگرفته است. از نشستن میان دوصندلی و رهبری دو سناریوی پیش گفته خبری نیست و به همان میزان بر عیارگفتمان سلطنت و نظام موروثی به عنوان نظام بدیل افزوده شده است. در چنین جایگاهی دیگر معارض و شریک و رقیب تحمل نمی شود. احیاءنوستالوژی و تحمیل آن بر واقعیت ها از واقع بینی پیشی گرفته است. حالا دیگر هویت ایرانی و حکومت ایرانی و نظام موروثی هم چون نمادآن در این کهن بوم  درخشش بیشتری پیداکرده است. در حقیقت حضورنافذ و اعمال رهبری با تکیه صرف به نماد و حضوری نمادین پایش می لنگید و شکاف بین آن ها باید پر می شد. صلابت رهبری در دوره گذار بویژه برای ساختن آینده از آن گونه که مدنظراست تعیین کننده است. البته چنین صلابتی نیازمندرهبربلامنازع و تشکیلات و حامیانی سرسپرده و «گفتمانی منسجم» است. در غیاب آن ها بود که جماعتی از غیب، از خیل جوانان نوسلطنت طب و جویای نام ( با ادعای نمایندگی از نسل جوان) از گردراه رسیدند و ظاهرا موفق به کاری شدند که دیگران به هر دلیل نتوانسته بودند. آن ها گرچه خود زمانی حامی و مدافع نظام کنونی بودند و اینک اما ظاهرا سرخورده و خشمگین از آن، شیفته و دلتنگ خاطره ها و اسطوره های کهن و مجذوب برساختی از معجون باستانگرائی و مولودگرائی برآن شدند که با پرکردن شکاف بین نماد و محتوا-رهبری نمادین و واقعی- به خلأ آلترناتیو پاسخ بدهند و بقول خودشان با گذاشتن تاجی برسردموکراسی (ظاهرا دموکراسی تاجدار بر وزن دموکراسی عمامه دار)، به نهادپادشاهی و به گفتمان «هویت ایرانی و حکومت ایرانی» هم چون برابرنهاد «هویت دینی و حکومت دینی» معنا و جان تازه ای بخشند. حالا دیگر او شخصیتی بیطرف بر فرازدیگرگرایش ها-لااقل برای دوره گذار- نیست، بلکه اینک خود به عنوان یک مدعی در برابرآن ها ظاهرشده است. اکنون او پا بر دوش کسانی می گذارد که می پندارند بدون تکیه برفره ایزدی و طواف حول شکوه و عظمت دیرین، ایران ایرانستان می شود. برای آن ها «دموکراسی» بدون تاجی برسر زیبنده سرزمین کاوه ها نیست. اکنون دیگر می توان راحت تر و بدون لکنت زبان و ابهام گوئی پیرامون عملکردشاه سابق بویژه در سال های آخردهه ای که منحر به انقلاب بهمن شد سخن گفت. در داوری های تا کنونی کلا دو رویکرد وجود داشته است: رویکردی وقوع انقلاب و سقوط نظام سلطنتی را بیشتر به دلیل رفتارسیاسی شاه در نگشودن به موقع فضای بازسیاسی می دانست و دیگری علت آن را تردیدها و عدم توسل به مشت آهنین. حالا دیگر این دومی است که دست بالا را پیداکرده است.

 

با همه این ها، این پرسش هم چنان مطرح است که آیا این گفتمان دارای آن ظرفیت و انسجام و مابازاء اجتماعی لازم و پایدار برای بسیج عمومی هست یا آن که دچارهمان سرنوشتی خواهدشد که دیگرتلاش های حباب گونه خارج از کشور در طی این سال ها و در مواقعی که رژیم دستخوش بحران می شد؟.

با توجه به شرایط نامتعین و متناقض حاکم بر جهان از یکسو و اثرگذاری های مهم آن بر تحولات و روندهای داخل کشور از سوی دیگر، بسادگی نمی توان برای این نوع سؤالات پاسخ روشن و قاطعی یافت. یک فاکتورمهم  در پاسخ باین سؤال را درجه بلوغ و آگاهی و آمادگی جامعه برای گذار از این گردنه بزرگ و خطیر تشکیل می دهد و این که تا چه اندازه از آزمون های گذشته بویژه انقلاب بهمن تجربه اندوخته باشد و تا چه میزان از آن ها در انقلاب نوین خود بهره بگیرد. با این همه می توان گفت که با در نظرگرفتن کم و کیف اعتراضات و کنشگری های موجود و برجسته شدن نسبی مطالباتی که مطرح می شود، وجودجامعه ای متکثر، نقش شبکه های اجتماعی در درهم شکستن اتوریته تبلیغاتی رژیم  و آگاهی های در دسترس و افزایش امکان سازمان یابی های خارج از کنترل حاکمیت، بعیدبنظر می رسد که جامعه امروزایران باردیگر، تن به عروج رهبران بی بدیل، بلارقیب و دارای نفوذفراگیر و به یک گفتمان غیرقابل انتقاد بدهد، حتی با عروج چنین عناصری بعیداست که آن ها بتوانند ثبات ونفوذکلام و جایگاه قاطعی داشته باشند. پاسخ های مشخص تر را البته بدلیل متغیربودن اوضاع و احوال داخلی و جهانی و وجودجریان ها و بازیگران متضاد، باید به ارزیابی مشخص تر از فرایندسیرتحولات و رویدادها موکول کرد. از همین رو بهتراست به جای پیشگوئی و الگوبرداری از مدل انقلاب بهمن و البته درس گیری از آن، به آرایش گفتمان ها که در حال شکل گیری هستند و با شتابی بیش از پیش شکل خواهند گرفت و در اینجا مشخصا به ماهیت و محتوا و درجه انسجام گفتمان موردبحث این نوشته و پی آمدهای آن در صورتی که قادر به گسترش پایگاه اجتماعی خود گردد پرداخت. نقدا یکی از درس های مهمی که از انقلاب بهمن آموخته ایم این است که بیرون رفتن «دیو» الزاما به معنای ورود«فرشته» نخواهد بود و بهمین دلیل نمی توان با چشمان بسته و رویاهای ناکجاآبادی به استقبال آینده رفت. طبعا چنان تجربه ای شاخک های جامعه را حساس تر کرده است.

 

گفتمان ناکجاآبادی!

 الف- در وهله نخست گفتمان ایرانی و حکومت ایرانی عکس العملی است در برابرناکجاآبادگفمان دینی و حکومت دینی و خود نیز به همان اندازه از همان گونه ناکجاآبادی!. بهمان اندازه کلی وانتزاعی وتهی از عینیت و معنای مشخص که اگر بفرض به همذات پنداری جامعه با آن منجر شود، محتوا و معنای واقعی اش را آن کسی تعیین خواهد که سواربرموج شده است. همانطور که محتوای اسلام و یا حکومت عدلی را که خمینی از آن دم می زد، قدم به قدم و پا به پای تحکیم قدرت معنا کردند. هدف از تولید وارائه این گونه شعارهای کلی و نوستالوژیک را علی العموم به صف کردن سیاهی لشکری دنباله رو و مطیع یک رهبرکاریزما و فرهمند صورت می گیرد. بیانیه پراست از این گونه استعاره ها، بشارت ها و واژگان توخالی و دهان پرکنی چون نور، دشمن تاریکی، عشق و مهر به ایران و کین به ایران ستیزان، اصالت، رستاخیز، موعودگرائی و نظایرآن. اگر در نظربگیریم که این قبیل شعارهای «احساس برانگیز» و توخالی از همان گونه شعارهای مبتذل و میان تهی است که در انقلاب بهمن، بخش وسیعی از مردم را به زیرجادوی تمثال مقدس خمینی و به پشت بام ها و خیابان ها کشاند تا تصویراو را در ماه مشاهده کنند سخن گزافی نگفته ایم. از همین رو چنین شعارهائی اگر بفرض توسط جامعه جدی گرفته شوند حاصلی جز پائین آمدن مجددیک رهبرکاریزما از ماه با هاله ای از نور برگردچهره و نهادن پا بر دوش امت حاضر در صحنه نخواهد داشت.

بیانیه چنان از سروری ایران دوران تجارت در پیچ و خم راه های ابریشم و احیاءعصرطلائی و کهن سخن می گوید که خمینی و حواریون او از مدینه فاضله اسلام ناب محمدی سخن می گفتند. پس تا جائی که به انگیزه خودآن ها برمی گردد تشکیل سیاهی لشکری از جوانان سرخورده و خشمگین از نظام کنونی برای بازگرداندن نظام گذشته و قدرت و منزلت و ثروت از دست رفته انگیزه اصلی را تشکیل می دهد. گرچه باید افزود بدلیل تمرکزاین گفتمان به نمادها تا محتوا، حتی می تواند پیشاپیش توسط آن رژیم و یا باندی از آن که در مصادره کردن تبحر دارد، اگر که برای بقائش مفید تشخیص بدهد، مصادره شود. چنان که زمانی احمدی نژاد با طرح مکتب ایرانی بجای مکتب اسلامی و زانوزدن در برابرتندیس کورش و نام گذاری روزی بنام آن و...، قصدمصادره کردن «هویت ایرانی» با ایجادمعجونی از ترکیب اسلام و ناسیونالیسم را داشت. براین اساس الزاما مرزگذرناپذیری بین «حکومت ایرانی» و «حکومت اسلامی» وجود ندارد

نسخه برداری از نظام حاکم!

ب- این نوع گفتمان متبنی برمفاهم انتزاعی و کلی که بجای واژگان دینی با واژگان غیردینی آذین بندی می شود، فی الواقع نوعی کپیه برداری از نظامی است که مدعی مبارزه علیه آن است و لاجرم علیرغم تغییرنمادها در اصل حافظ همان مناسبات قدرتی خواهد بود که موجوداست. چنین گفتمانی اگر بتواند پایش را بر روی زمین بگذارد بیش از هرچیز دستمایه یک استبدادمطلقه، ولو با طعمی تازه و از نوع باستانی اش خواهدشد. اگر مقابله با یک سیستم معطوف به ریشه ها نباشد و صرفا منازعه حول جابجائی قدرت و تعویض حکمران باشد، الگوهای رفتاری اش با رژیمی که با آن مبارزه می کند قرابت پیدا می کند. همانطور که به عنوان مثال سازمان مجاهدین در ضدیت با حکومت اسلامی، با همه خشم و نفرتی که نثارآن می کرد، نسخه دومی از آن را در خود بازتولید کرد که در آن مسعودرجوی  المثنای خمینی بوده است.

 

ج- توصیف خود به عنوان برابرنهادحکومت اسلامی به چه معناست؟

بیانیه نویسان به عنوان بخشی از اپوزیسیون خود را با کل جامعه معادل گرفته اند و با چنین معادل گرفتنی است که خود و گفتمانشان را آنتی تز یا برابرنهاد«حکومت اسلامی» می کنند. این نوع صورت بندی های دستکاری شده از دیالتیک در تناسب با قامت و مقاصدخویش، هیچ ربطی به دیالتیکی ندارد که در تاریخ فلسفه و نیز در ادبیات چپ مطرح شده است که در آن کشاکش و ستیزبورژوازی و طبقه حاکم و طبقه کارگرکه  اکثریت عظیم تحت استثمارجامعه را تشکیل می دهند به عنوان نهادو برابرنهاد تعریف شده اند و سنتز ( یا هم نهاد) آن هم در حکم تغییرکیفی جامعه موجود با مناسباتی ماهیتا نوین در همه حوزه ای اقتصادی و اجتماعی است. این که یک نیرو جریان سیاسی و یک گفتمان از گفتمان های موجود در صفوف جامعه بخواهد به گونه ای خودخوانده، خود و گفتمان خود را هم ارزجامعه قراردهد و به انکارسایرگفتمان ها و نیرو ها و جریان های موجود در جامعه به پردازد، سوای درک مخدوش و آشفته اش از رابطه نهاد وبرنها و هم نهاد، تنها رویکردتمامیت خواهانه خود را به نمایش می گذارد. این همان رویکردی است که هم حکومت اسلامی با تمامیت خواهی خود و هم سازمان مجاهدین به عنوان «تنها سازمان بدیل» هرکدام به نوبه خود تجسم برجسته آن هستند و هیچ قرابتی هم با دموکراسی و یک جامعه متکثر و وجودطبقات و منافع و گفتمان های متعدد درون جامعه ندارد.

 

نگاه نخبه گرا!

جالب است بیانیه ای که به مناسبات انقلاب بهمن ۵۷ یعنی به مناسبت رخدادی صادر می شود که بطورطبیعی با حضورگسترده و تقریبا سراسری مردم با گرایش های مختلف معنا می یابد و قاعدتا باید مخاطب جامعه باشد، اما شاهدیم که مخاطب اصلی آن را نخبگان و فرهیختگان تشکیل می دهند!. بگذریم از این که مراد از این نخبگان هم لابد آن لایه اندک و کوچکی هستند که دل در گروبازگشت نظام گذشته دارند و طبعا نمی توانند شامل حال جمهوری خواهان باشند و بویژه در مورد چپ ها، تحت عنوان «ارتجاع سرخ» از هم اکنون با کشیدن خط و نشان برای آن ها، چه بسا در لیست سیاه قرارگرفته اند. با این همه چنین خطابی نشان از جایگاه رفیع«نخبگان وفرهیختگان» دل سپرده در نظام هرمی آن ها دارد.

 

مصادره جنبش!

یکی از دلایل برآمدبا سویه تمامیت خواهانه توسط این جریان، از توهمشان نسبت به خیزش دیماه سرچشمه می گیرد. آن ها با شنیدن برخی شعارها در برخی تظاهرات که به شکل کنایه آمیزی له نظام گذشته داده شد، و از میان نسل در حال گذار که بخشا با گزینش بین بد و بدتر کنشگری می کرده است، از جمله آنانی که با «خیانت روحانی به وعده هایش» سرخورده شدند، نه فقط آن شعارهای کنایه آمیز و آن جمعیت را به سود خود مصادره کرده اند، بلکه کل خیزش ها را به حساب حمایت از خود واریز نموده اند، و حال آن که می دانیم در همان خیزش ها شعارهائی چون نان مسکن آزادی و البته شعارهای رادیکال و مهم مطالباتی با رنگ و بوی ضدسرمایه داری هم داده شد که اصلا ربطی به سوداها و ماهیت طبقاتی این ها نداشت و بسیاری هم بخاطر همین شعارها دستگیر و به انواع محرومیت ها و نیز زندان های طولانی محکوم شدند. از سوی دیگرمی دانیم که خیزش دیماه تداوم خود را با موج های گسترده ای از اعتراض ها و جنبش های مطالباتی-سیاسی مشخص بازتکثیرکرد که عموما با شعارها و سویه های رادیکال و ضدسرمایه داری در میان کارگران و معلمان و دانشجویان و ... دنبال شده است و از قضا شاهدیم که رژیم اسلامی نیز مثل سلف خویش-رژیم سابق- چپ ها و رادیکال ها و فعالین اعتراضات را آماج اصلی تهاجم خود قرارداده است و هم چون ساواک آن دوره، وزارت اطلاعات این رژیم هم به دستگیری فعالان کارگری و چپ ها و بعضا به شوهای تلویزیونی روی آورده است. البته غرض این نوشته انکاروجودگرایشی به نظام گذشته در میان جوانان و بخش های از جامعه نیست. اما این که کل جنبش را به مصادره خویش در آوریم، زنگ خطری است برای بازتولیدوضع موجود در صفوف مدعیان مبارزه علیه آن و دامن زدن به توهمی که می تواند به کل جنبش ضداستبدادی-مذهبی و مطالباتی مردم و سرنگون کردن آن آسیب برساند.

  

تقابل گفتمانی با یک جامعه متکثر و دارای اتنیک های گوناگون!

جامعه متنوع و کثیرالوجوه ایران را با هرعبارتی که توصیف کنیم، چه به عنوان کشوری کثیرالمله و یا ملتی کثیرالوجوه و مرکب از جوامع گوناگون، یا جامعه ای شامل اتنیک ها و اقلیت های گوناگون و بطورکی وجودجوامع گوناگون قومی-ملی، مذهبی و غیرمذهبی و زبانی و فرهنگی، در یک جامعه پلورال و بشدت رنگین کمان که سالیان درازاست که در سرزمینی بنام ایران ( صرفنظر از آن که خوداین جغرافیای زیستی در طول زمان دستخوش تغییرات زیادی شده است) بطورمشترک زندگی و همزیستی کرده اند. طبیعی است که با چنین وضعی اگر گفتمانی بخواهد قرائتی تنگ و یک جانبه و بشدت یکدست و یک رنگ از این رنگین کمان ارائه دهد، و باین طریق خواسته و ناخواسته دنبال سروری و قیادت یک بخش از جمعیت بر بخش های دیگر باشد، کاری جز تحریک روحیه  ناسیونالیستی از یکسو و دامن زدن به شکاف ها و گسل های موجود در یک جامعه سرشار از انواع گرایش های گوناگون و هویت خواهانه انجام نمی دهد.

آن هم در کشوری که سرکوب و رویکرد یک حکومت مرکزی تمامیت خواه در طی چندین دهه، موجب فعال شدن این گونه گسل ها شده است. البته این رویکرد را نیز باید مصداق دیگری دانست از آن نوع صورت بندی تضادهای جامعه که بر طبق آن یک جریانی بطورخودخوانده خویشتن را معادل کل جامعه جامعه و برابرنهادحاکمیت تعریف می کند.

 

تحریف تاریخ!

برای گرایش هائی که  با رویکردی تمامیت خواهانه برآمد می کنند تحریف تاریخ و قرائتی معیوب از آن بخشی جدانشدنی از هویت سازی های جعلی را تشکیل می دهد. چنان که بیانیه وقتی از تاریخ معاصرما صحبت می کند، آن را صرفا به «جدال و جنگ سیاسی مکاتب مارکسیستی و مذهبی و جهان سومی و ائتلاف و اختلاط های آن ها» منتسب می کند. در این گونه روایت تاریخی، از قضا طرف اصلی(تزی) که عملکردخود سهم مهمی نه فقط در وقوع انقلاب بطورکلی که هم چنین در فعال شدن رسوبات کهن و تحمیل فرادستی روحانیت به انقلاب داشت، غایب است!. حتی اگر کسی که از تاریخ گذشته هیچ اطلاعی هم نداشته باشد، با دقت به چنین روایتی، با کمال تعجب متوجه خواهد شد که در این روایت هیچ سخنی و مطلقا هیچ سخنی پیرامون دستگاه حاکمیت آن زمان و شخص شاه که قدرت مطلقه را در دستان خود متمرکزکرده بود که سبب سازیک جنبش گسترده ضداستبدادی شد، در میان نیست. یا در این روایت هیچ سخنی از کودتای ۲۸ مرداد که از قضا نقش مهمی در ایجادبسترمناسب برای برآمداسلام سیاسی داشت، و با همکاری سیا و سازمان جاسوسی انگلیس و با همکاری در بار و روحانیت صورت گرفت نیست. هم چنان که از همکاری طولانی روحانیون و یاران و پیروان خمینی از بهشتی و باهنر و گلزاده غفوری و مطهری و حدادعادل و...  به عنوان مشاوران وزارت فرهنگ وآموزش زمان شاه و مؤلف کتاب های دینی مدارس آن زمان و نیز تأسیس انواع  مدارس دینی از دبستان تا دبیرستان و تا مؤسسات و مدارس آموزش طلاب، و همکاری با امثال مطهری ها و نصرها و حدادعادل ها در آکادمی فلسفی بانوفرح و امثال آن ها چیزی گفته نمی شود. و همه این ها در حالی است که لبه تیز سرکوب متوجه چپ ها بود و زندان ها مملو از طیف های گوناگون چپ و روشنفکران ترقی خواه بودند و اعدام و شکنجه هم حدی نمی شناخت. در این تاریخ نویسی هم چنین اشاره ای به بندوبست و مذاکرات بین آمریکا و ارتش و حامیان شاه و نمایندگان خمینی برای انتقال قدرت به خمینی و یاران او که خواهان حکومت اسلامی بودند  نیست. آن چه که آن ها را با هراختلافی بهم نزدیک می کرد ضدیتشان با چپ و احساس خطرمشترکی بود که منافعشان را تهدید می کرد. در وقایع تاریخی آن روزها آمده است که سرتیب مقدم و پرویزثابتی مقام معروف امنیتی آن دوره، شبی که منتظری در خانه مطهری برای عزیمت به پاریس و دیداربا خمینی آماده می شد، با عجله واردشدند و از منتظری که مهم ترین شاگرد و حامی مورداعتمادخمینی محسوب می شد خواستند که در دیدارش با او پیام آن ها را در موردنقش چپ ها در اعتراضات و خطری که از جانب آن ها متوجه آن هاست به اطلاع خمینی برساند. بی شک این گونه پیام رسانی ها که بعضا در آن ها مبالغه هم می شد، بخشی از چانه زنی ها و سازش هائی بود که در پشت پرده برای انتقال قدرت به روحانیت که از قضا در آن زمان با ملی مذهبی ها و نیزبخش هائی از لیبرال ها در ائتلاف بودند جریان داشت. آن چه که برای آن ها مهم بود این بود که مبادا چپ ها بتوانند در انتقال قدرت پس از شاه نقشی داشته باشند. آن ها برای اینکار بخوبی از حساسیت دیرینه روحانیون به چپ ها بهره برداری می کردند. در واقع برخلاف ادعاها و تحریف های عامدانه و معیوب این جریان علیه چپ ها، روحانیت از دیرباز و از همان زمان قبل از کودتای ۲۸ مرداد با چپ در گیربود و با دربارحول آن آشکار و پنهان ائتلاف داشتند. هم چنان که روحانیون با سفارت آمریکا وسیا و انگلیس داشتند و حتی پول به حسابشان ( از جمله به کاشانی) واریز می شد. جایزه ای که شاه به ناصرمکارم بخاطرنگارش کتاب فیلسوف نماها داد تنها یک نمونه کوچک از آن است.  خودمرتضی مطهری همواره علیه چپ ها می نوشت و سخنرانی می کرد. سروش با توصیه او و امثال او و بهشتی ها علیه چپ ها جزوه می نوشت و مقبولیتش در نزدخمینی هم مدیون آن ها بود. در این بیانیه پیرامون انقلاب بهمن از یکه تازی و استبدادمطلقه شاه کوچک ترین اثری نیست تا لااقل حتی خوانندگان خوش باوربیانیه هم بتوانند بپذیرند وقتی آن ها این چنین از بازگشت گذشته دفاع می کنند لااقل در سخن منظورشان آن استبدادمطلقه نیست. حالا که این روزها بحث ها و روایت های آن دوره داغ است،‌ بخصوص برای آگاهی نسل های جدید، درنگ بر سخن مسؤل سفارت اسرائیل در آن دوره که رابطه ویژه ای با شاه و ساواک داشت و آموزش و خدمات ارزنده ای به آن ها ارائه می کرد، و در آرشیوبی بی سی هم موجوداست، شنیدنی است. او نقل می کند که چگونه سپهبدربیعی فرمانده نیروی هوائی از او می خواهد که شمه ای وضعیت حساس و خطیری را که در خیابان ها جریان داشت به سمع شاه برساند. سفیر از او می پرسد پس آن صندلی های چیده شده کنارشاه برای تیمسارها برای چیست؟. پاسخ سپهبدشنیدنی است وقتی که او را شیرفهم می کند که در نزدشاه کسی جرئت بیان چیزی جز «بله قربان! اطاعت می کنم!» را ندارد! یا چنان که اردشیر زاهدی آخرین سفیرشاه در آمریکا، کسی که به شاه نزدیک بود، وقتی برای انتقال آخرین گفتگوئی که با مقامات آمریکائی ها و حامل مواضع و پیام آن ها به شاه بود و شاه هم سخت در انتظارشنیدن آن ها بود، نقل می کند وقتی داشت با عجله به دیداراو می شتافت، چگونه «شهبانوفرح» خواهان صحبت با او پیش از دیداربا شاه می شود و با وجودعجله اردشیرزاهدی برای دیداربا شاه، فرح به هرنحوی شده خود را به او می رساند و از او می خواهد که در گزارش خود به شاه رعایت روحیه او را بکند، چون که وی نگران خودکشی شاه است. در مملکتی که مقدرات همه امورهم در دستان چنین پادشاه پریشان احوالی متمرکزبود، هیچ کس جرأت نمی کرد حتی در مقابل یک جسدسیاسی و یک جامعه در حال غلیان کوچکترین سخن و نظر و انتقادی بزبان آورد!. هم او در اوج قدرت و در قامت ژاندارم آمریکا در منطقه و با پول نفت می توانست حتی سلاح هائی را که هنوز ارتش آمریکا تحویل نگرفته است بخرد، حتی تحمل احزاب نمایشی و دست ساخت خودش را هم نداشت. آیا می توان در موردتاریخ انقلاب بهمن سخن گفت و از این گونه وقایع عبرت آموز درسی نیاموخت و کوچکترین اشاره ای به آن ها نکرد؟ بین انکار و قصابی تاریخ با ساختن چنان تاریخی- اگر آبی برای شناکردن یافت شود، فاصله زیادی نیست!

 

عیاراستقلال خواهی!

گرچه امروزه در بورس سیاست، ظاهرا استقلال ارج و منزلت خود را از دست داده است و کسی مثل ترامپ بدون پرده پوشی، دولت های دست نشانده را نوکران حلقه به گوشی می خواند که اگر دوهفته ولتان بکنیم سرنگون می شوید!. همین واقعیت به درجاتی، هم در موردشاه سابق وهم پهلوی اول صدق می کرد. چنان که وقتی با دولت آن زمان آلمان برخلاف میل آن ها مراوده برقرارکرد، روانه تبعیدگاه شد. همین ماجرا در موردپهلوی دوم هم وقتی که متوجه شد به دلیل نارضایتی و خشم گسترده جامعه علیه او، آن گونه که باید موردحمایت بیدریغ آن ها نیست، ناگزیر به ترک ایران شد ( چنین خروجی قبل از ۲۸ مرداد هم به دلیل فشارهای داخلی صورت گرفته بود ). با این وجود بازهم شاهدیم که تکیه به قدرت های بزرگ و دخیل بستن به حمایت و کمک های همه جانبه آن ها برای عروج به قدرت، اعم از مالی و سیاسی و امنیتی و...، آن هم از سوی ارتجاعی ترین دولت آمریکا، برای این نوع جریان ها حرف اول را می زند. ناگفته نماند که در کشاکش بین رژیم و دولت آمریکا، عملا مردم ایران هم با تحریم های همه جانبه ای که تر وخشک را با هم می سوزاند و با هدف سوزاندن جنگل برای شکارخرس صورت می گیرد، موردمجازات قرارمی گیرند و این نوع باصطلاح اپوزیسیون نیز حامی و مشوق آن است. بدیهی است که با چنین «استقلالی» با ادعای دفاع از مردم یک پارادوکس کامل است و با اشک تمساح نمی توان آن را پوشاند.

 

گفتمان ها چه کارکردی دارند؟

سخن پایانی: قاعدتا تاریخ از گذشته رو به آینده خوانده می شود. وارونه خوانی تاریخ منجر به فاجعه ای شد که جامعه ایران گرفتارآن شد و تا هم اکنون هم قادر به رهائی از آن نشده است. این که باردیگر جریانی بخواهد رهائی و رستگاری را در ناکجاآبادگذشته و سرهم بندی کردن گفتمانی باستانگرا جستجوکند، ما را به آن جا می رساند که در اقتباسی مضحک از نظام موجود، صرفا به فکرتعویض نمادها باشیم: بجای مدینه فاضله و تمدن اسلامی، تمدن ایران باستان، بجای هویت و گفتمان دینی، هویت و گفتمان ایرانی، بجای حکومت دینی حکومت ایرانی، بجای حکومت توسط اقلیتی اقتدارگرا از نوع ولایت آسمانی حکومتی از نوع ولایت موروثی را علم کنیم.  

 

اگر آن گونه که فوکو نشان داده است بپذیریم که گفتمان ها کلمات و واژگانی خنثی و بی خاصیت نیستند، بلکه برای آن ابداع می شوند که به مناسبات قدرت و نظام های اجتماعی-طبقاتی شکل بدهند و از طریق مقولات و مفاهیم و گفتارهای نهادینه شده ( و از جمله بشکل ایدئولوژی)  چه بسا بر اذهان و جهت گیری های یک یا چندین نسل و یا یک دوره تاریخی تاثیرگذار باشند، آن گاه به اهمیت گفتمان های بدیل، ضدهژمونیک و ضدقدرت برای مقابله مؤثر با این گونه گفتمان ها بویژه آن نوع گفتمان هائی که از نهادینه کردن سراب گذشته برای فرافکنی و سرکوب مطالبات و خواست های واقعی جامعه و دادن شکل تازه ای به همان به مناسبات بهره کشانه واقف می شویم.

در تجربه انقلاب بهمن و فرایندی که منجر به آن شد، واژه ای که از قفسه تاریخ بیرون کشیده شد و هم چون یک مقوله و واژه جادويی ساخته و پرداخته شد و توانست نقش کانونی در پیکربندی عناصرگفتمانی متعلق به نیروهای واپسگرا پیداکند، «اسلام» بود که بنا به دلائلی خارج از گنجایش این نوشته، علیرغم ماهیت ناسازه  و ناکجاآبادی خویش توانست در فرایندقطبی شدن جامعه حول استبدادحاکم توجه بخش بزرگی از جامعه را بسوی خود جلب کند و با ایجادنوعی همذات انگاری کاذب بین مطالبات واقعی جامعه (چون آزادی و دموکراسی و پیشرفت و استقلال و عدالت اجتماعی و...) و این واژه «جادوئی»، هم چون چتری «چتری» برفرازجنبش ضداستبدادی عمل کند. بطوری که هرکس ( از آن اکثریت متوهم) از ظن خود شد یارآن، و شد آن چه که نمی بایست می شد!.

فرایندانبساط و انقباض قدرت در انقلاب!

انقلابات که اساسا با حضور و اعمال قدرت و نقش آفرینی مستقیم مردم برای درهم شکستن ساختارهای قدرت مترادف هست، معمولا پس از پیروزی و نیل به مقصوداولیه بلافاصله  توسط نیروها و گفتمان های فرادست با فرایندقبض مواجه می شود. آن ها وظیفه مردم را تمام یافته تلقی کرده و با مصادره کردن آن تلاش مجدانه ای را برای نهادینه کرن قدرت انبساط یافته شروع می کنند. ویژگی اصلی این گونه گفتمان ها سلسه مراتبی کردن قدرت برای حفظ ساختارها و نهادهای سیستم و جاکردن قدرت از بدنه جامعه و انباشت آن هم چون یک قدرت مسلط و بیگانه و سرکوبگر با هدف حفظ و تحکیم مناسبات مبتنی بر سلطه و بهره کشی است. این کار بویژه در دوره های انقلابی عموما از طریق برساختن هویت های کاذب و انتزاعی، موهوم و ناکجاآبادی برای به محاق بردن مطالبات بنیادی و خلع ید از هویت های واقعی و پیشرو و متنوع جامعه ( و افرادجامعه) صورت می گیرد.

اکنون که پارادایم واپسگرایانه اسلام سیاسی از نوع ولایت مآبش که چهل سال پیش با قراردادن استبدادفقیه هم چون برابرنهاداستبدادشاهی به قدرت رسید و با انحطاط کامل خود به مرحله فروپاشی نزدیک شده است؛ بازهم شاهدعروج این نوع گفتمان سازی های موهوم و ناکجاآبادی هستیم. تلاش آن است که این بار بجای جادوی «هویت دینی» جادوی «هویت ایرانی» را هم چون اسب تروائی برای بازگرداندن همان نظام سرنگون شده بکارگیرند. بدیهی است همانطور که واژه مبهم و ناکجاآبادی «اسلام» و ارجاعش به مدینه فاضله و انواع وعده هایش طوماری بازنشده بود که بتدریج و به موازات تثبیت قدرت باز می شد و از مفادآن پرده برداری می شد. که  در مرکزآن روحانیت ( با انبانی از احکام فقه و شریعت موریانه خورده ) و رکن ولایت مطلقه فقیه به عنوان جانشین امام غائب و برابرنهادنظام استبدادی سلطنت قرارداشت.

اما مسأله اصلی در این بحث نه خودمذهب و واژه تاریخا موجوداسلام، بلکه بیرون کشیدن آن از قفسه تاریخ و برساختن گفتمانی بود از نوعی مناسبات قدرت و نظامی که خمینی و روحانیت حامی اش، در انتقام از انقلاب نیمه تمام مشروطیت و احیاء مشروعیت بدنبال آن بودند. در موردبرساختی از «هویت ایرانی» هم مسأله مهم نه خودواژه تاریخا موجود«ایران» به عنوان خانه و زیستگاه مشترک ساکنان رنگین کمان آن که از دیرباز در آن زیست کرده اند، واژه و مفهومی که بخودی خود نمی تواند دارای بارمنفی باشد، بلکه ساخته و پرداخته کردن گفتمانی است که از آن هم چون اسب تروا برای  سودای بازگرداندن قدرت از کف رفته و احیاء مجددنظامی که توسط یک انقلاب درهم شکسته شد، بهره گرفته می شود.

از همین رو برساخته ای با برچسب «هویت ایرانی و حکومت ایرانی» و گفتمانی باستانی-ناسیونالیستی نه فقط هیچ ربطی به واژه و مفهوم ایران هم چون سرزمین و خانه مشترک مردمان ساکن آن ندارد، بلکه تبدیل آن به چماقی علیه برقراری آن گونه مناسبات دموکراتیکی است که این مردم برای آن مبارزه می کنند، و سودا و هدف اصلی از موعودگرائی و رستاخیزمدنظرشان هم جز بازگردان نظام گذشته نیست. اما همانطور که تجارب تاریخی به ما آموخته اند و فیگورسیاسی سلطنت طلبان هم، اعم از بسط روحیه تمامیت خواهی و یا دخیل بستنشان به ارتجاعی ترین جناح های بورژوازی جهانی مؤیدآن است، چنین رجعتی حتی اگر شدنی هم باشد بدون توسل به مشت آهنین بخصوص توسط جریانی که در یک انقلاب ضدسلطنتی سرنگون شده باشد، ناممکن خواهد بود. اما فراتر از آن حتی هوس ظاهرشدن بر روی صحنه با ادعای تنها بدیل رژیم و دل بستن به یک الاکلنگ سیاسی و یک شوخی تاریخی، چنان که در رفتارآن ها مشاهده می کنیم و ردپای آن در همین بیانیه هم دیده می شود، بیش از آن که با یک چهره بزک شده همراه باشد برعکس با نشان دادن مشت و درونمایه تمامیت خواهانه و ضددموکراتیک همراه است!.

تقی روزبه   ۲۲.۰۲.۲۰۱۹

 

 

منابع:

*-بیانیه رضاپهلوی به مناسبت  چهل سالگی انقلاب

https://news.gooya.com/2019/02/post-23222.php

 

*- رضاپهلوی و ابتذال گفتمانی!

https://www.tribunezamaneh.com/archives/165566

 

*-شوخی تاریخ!

https://www.tribunezamaneh.com/archives/169687

 

*-انتشاراسنادکودتای ۲۸ مرداد: فرصتی تازه برای زنده کردن و زنده نگهداشتن حافظه تاریخی

http://iranglobal.info/node/61240

*- به بهانه انتشاراسنادکودتای ۲۸ مرداد و سه نکته ناقابل:

https://www.azadi-b.com/arshiw/?p=63689#more-63689

 

*-منشوری که به بازارنیامده و رشکست شد

https://www.azadi-b.com/arshiw/?p=35939#more-35939

درباره خط سیاسی خسرو گلسرخی

این یادداشتی برای ثبت است در غیر اینصورت تاریخ انقضای پدیده سیاسی ای كه گلسرخی به آن تعلق داشت بسر آمده است، جمهوری اسلامی در آستانه سقوط است.

هدف این یادداشت قضاوت كردن  یك زندانی سیاسی دوره شاه نیست بلکه نقدی بر خط سیاسی اوست. بدیهی است كه دفاع از آزادی بیقید و شرط بیان و فعالیت سیاسی، که نویسنده خود را به آن متعهد میداند، در تضاد مستقیم با پدیده ای بنام زندانی سیاسی قرار میگیرد. همچنین، باید توجه داشت كه خواست آزادی بیقید و شرط زندانی سیاسی و آزادی بیان و فعالیت سیاسی  مترادف با حمایت از قهرمانان جنبشهای ارتجاعی که به زندانهای شاه افتادند نیست. من پشیزی ارزش برای مقاومت نواب صفوی قائل نیستم. برایم یك ذره اهمیت ندارد كه خمینی در مقابل شاه سر فرود آورد یا نیاورد. برایم اصلا مهم نیست كه خلخالی در زندان شاه كوتاه آمد یا نیامد یا لاجوردی چه غلطی در زندان شاه كرد، که آیا رفسنجانی مرتجع در زندان شاه روی حرفش ایستاد یا نایستاد.  برای من "مجاهدت" طالقانی در زندان هیچ اهمینی ندارد. خیر، وظیفه منِ حمایت از آرمانهای زندانی سیاسی یا قهرمانان جنبشهای ارتجاعی در زندانهای شاه و جمهوری اسلامی نیست بلکه من مخالفت با پدیده زندانی سیاسی و همچنین شكنجه و آزار زندانیان تحت هر عنوانی هستم. از این سطح كه گذشت هر جنبشی قهرمانان خود را گرامی میدارد و بزرگ میکند. من نیز تنها برای قهرمانان جنبش سوسیالیستی که خود را به آن متعلق میدانم هورا میكشم.

دوستی در فیس بوک نوشته بود «چپ برجسته ضد دیکتاتوری، خسروگلسرخی».

من چپی كه در بالا به گلسرخی نسبت داده شده را بمعنای سوسیالیستی آن نمیفهمم بلکه ادعا میکنم گلسرخی حتی به یک "چپ عام" در آندوره تعلق نداشت. نماینده چپ دهه 50 جنبش چریكی پرو شوروی و استالینیست یا همان گرایش ناسیونال رفرمیست بود. تعلق گلسرخی به چپ را لازم است ثابت و نه اعلان کرد. بقول ماركس « هیچکس را بر مبنای آنچه خود دربارۀ خویش می‌گوید قضاوت نمی‌کنند»، بر همین اساس ادعای "من مارکسیست- لنینست هستم" حتی در سطحی ترین بیان آن ادعائی بیش نیست.

گلسرخی گفت:«ان الحیاه عقیده والجهاد. سخنم را با گفته‌ای از مولا حسین، شهید بزرگ خلق‌های خاورمیانه آغاز می‌کنم. من که یک مارکسیست لنینیست هستم، برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم...از اسلام سخنم را آغاز کردم. اسلام حقیقی در ایران همواره دین خود را به جنبش‌های رهایی‌بخش ایران پرداخته است. سید عبداله بهبهانی‌ها، شیخ محمد خیابانی‌ها، نمودار صادق این جنبش‌ها هستند. و امروز نیز اسلام حقیقی دین خود را به جنبش‌های آزادی‌بخش ملی ایران ادا می‌کند.» (تاکید از من)

 

ادامه میدهد: «هنگامی که مارکس می گوید: «در یک جامعه طبقاتی، ثروت در سویی انباشته می‌شود و فقر و گرسنگی و فلاکت در سوی دیگر، در حالی که مولد ثروت طبقه محروم است» و مولا علی می‌گوید: «قصری بر پا نمی‌شود، مگر آنکه هزاران نفر فقیر گردند»[گلسرخی برای اینكه به علی باج بدهد، ماركس را تا سطح حامی " طبقه محروم"، نه طبقه كارگر، تقلیل میدهد. این ابدا ملانقطی نیست. یا گلسرخی مارکس را در همان ابتدائی ترین مفاهیم نفهمیده است که بسیار بعید است یا بعمد دست به تحریف زده است. برای خمینی نیز "طبقه محروم" همان "طبقه مستضعف" بود]، نزدیکی‌های بسیاری وجود دارد. چنین است که می‌توان در تاریخ، از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان فارسی‌ها و ابوذر غفاری‌ها. زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف، برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگاه، قشون، حکومت، قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را که خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند، راه مولا حسین است.»(کروشه از من)

 

گلسرخی، ماركسیست كه تعارف است، به باور من به جنبش ملی – اسلامی  تعلق داشت. او تحت فشار چپِ پرو شوروی عنوان "ماركسیست ـ لنینیست" را با خود یدک میکشید. عكس این قضیه صادق نیست. گلسرخی چپی نبود كه تحت فشار اسلامیون به صحرای كربلا زده باشد چرا که در دهه 50 گرایش اسلامی در حاشیه و چپ پرو شوروی در متن اپوزیسیون قرار داشتند. خسرو گلسرخی نماینده خط ملی – اسلامی بود. خط سیاسی گلسرخی الان 40 سال است كه در ایران حکمرانی میکند. اگر خط او، نه لزوما شخص گلسرخی، را دنبال كنیم-- و تا آنجا که به مشاهیر ادبی - هنری این خط برمیگردد-- به محمود دولت آبادی، كسرائی، ابتهاج و مسعود كیمیائی میرسیم.

مدعیان «چپ برجسته ضد دیکتاتوری، خسروگلسرخی» لازم است نشان دهند منظور گلسرخی از «اسلام حقیقی در ایران همواره دین خود را به جنبش‌های رهایی‌بخش پرداخته است» چیزی بجز اسلام سیاسی حاکم در ایران، جمهوری اسلامی، بوده است.

 

هیچ پولی کثیف نیست !



hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

سپاه پاسداران : دعوای اصلی در سال آینده با براندازان است...

روستای اجدادی ما از قدیم همیشه یک ارباب داشت و یک کدخدا ، من نمفهمیدم که این 2 چگونه و از چه تاریخی شکل گرفتند ؟ و تفاوتها چیست و چرا باید دهکده بین این 2 تقسیم شود ؟ تنها چیزی که مشخص بود همیشه بین این 2 مالک اصلی دهکده ، اختلاف و دعواهای خونین وجود داشت . مردم هم هرکس به دلایلی یکی را انتخاب کرده بود و رسما چماقدارش شده بود .

ما بزرگتر که شدیم همین وضع ادامه داشت تا اینکه شبی خبر آوردند فردا خودتان را برای دعوای بزرگ و سالیانه خونین بین کدخدا و ارباب آماده کنید...ما هم قرار بود برویم خواستگاری ، ضمن اینکه اساسا روحیه خشنونت طلبی نداشتم . آخرای شب خودم را آهسته به خانه کدخدا رساندم تا شاید کدخدا را با صحبت متقاعد کنم از دعوای سالیانه چشم پوشی کند .

درخانه کدخدا نیمه باز یود و صدای جشن و سرور میآمد ، چراغهای روشن حیاط و بساطی رنگین در وسط حیاط ... با دیدن صحنه پشمام ریخت ، کدخدا و ارباب در میان قهقهه و دود قلیان و کباب و تریاک داشتند خودشان را میخاراندند ، در حالی که من فکر میکردم مشغول آماده شدن دعوای خونین و سالیانه فردا هستند.

سوال را با تعجب مطرح کردم که اگر فردا دعوا هست پس این بساط چیست ؟

ارباب با خنده جواب داد ، دعوا و چماق همیشه هست ولی نه بین ما...برای شماها !!


اشپیگل : اعضای سازمان مجاهدین خلق در حومه آلبانی کشتار را تمرین می‌کنند ...


اشپیگل یک هفته‌نامهٔ معتبر خبری در آلمان است که در شهر هامبورگ منتشر می‌شود. اشپیگل میداند که آلمان هم همراه با بقیه غرب هیچ سازی مفتی کوک نمیکند . خودشان به صراحت در بالاترین سطح دولتی یک بار گفتند هیچ پولی کثیف نیست ... بنابراین الان مهم نیست حرف اشپیگل درست است یا غلط و اصلا اشپیگل چه نمیداند و چه میداند ؟

از تاریخ ترورهایی دولتی توسط حکومت اسلامی در غرب و داخل ایران و نثار دسته های گل به اشخاص مجری ترور...میکونوس و بقیه اروپا نمیگذریم .

در نگاه شخصی و غیرسیاسی اگر قرار باشد ایدئولوژیک نگاه یا قضاوت کرد برای من فرقی نمیکند مریم رجوی باشد یا دختر رفسنجانی یا نوه شاه یا صدر اعضم آلمان یا دختر ترامپ ... فقط زن باشد . اما به جز این ایدئولوژی ، آنوقت روسری مریم رجوی با چادر دختر رفسنجانی قطعا برابر نیست ، صدر اعظم آلمان با دختر ترامپ هم یکی نیست .

خشونت را تعریف کنید در کجا و چگونه بد است و یا خوب است ؟ بافت جغرافیایی و فرهنگی چه نقشی دارد ؟ جنگهای رایج و بقیه حملات دولتی مثل جنگ عراق و افغانستان و لیبی ... چه وزنی از خشنوت را دارند ؟


آیا اعمال به قول مدیا تروریستی ، یک حرکتی از سرشکم سیری و بازی و تفریح است تا حوصله کسی سر نرود ؟


سیستم سیاسی حاکم کجای قضیه نشسته است ؟ مثلا استفاده از زندان و طناب دار و گلوله و اعدام و هرشکلی از سرکوب برای جامعه ، حق سیستم سیاسی باشد و عکس العمل قربانی فقط اسمش تروریسم باشد ؟ نمیدانم چرا فکر میکنن در قرن 21 با اسکول طرفن ؟


هرنوع حرکتی از طرف هر نیرویی....یک عکس العمل طبیعی است در مقابل عملکرد مشخص سیاسی و اقتصادی سیستم سیاسی حاکم ...پس برای رفتن به ریشه تروریسم از سیستم سیاسی حاکم شروع میکنیم ... قبل از محکوم کردن هر نوع عکس العمل خشونت باری ، نگاهی بکنید که چرا وقایع اتفاق میافتد؟


انسانها عمدتا و غریزتا خودکشی را انتخاب نمیکنند . همه جانداران زندگی را دوست دارند ولی اگر قرار باشد فقط عذاب بکشند آنوقت هر انتخاب بد و خشونت باری قابل سرزنش نیست .


در دنیایی هستیم که انواع ماموران هرشکلی از معذوریت را انتخاب میکنند ... چون هیچ پولی کثیف نیست.


نتیجه : اگر و هر زمانی تب محکوم کردن داشتید از سیستم حاکم سیاسی و دولتها شروع کنید ، گوساله ها...

نمیفهمم ، چه فرقی بین کمونیست شرق و کمونیست غرب یا شمال جنوب هست ؟ ما یک کاپیتال مارکس داریم که بعد از چند بار روخوانی به درجه اجتهاد میرسیم و کمونیست میشویم ...این کجایش شرقی و غربی دارد ؟

اختربا ناامیدی گفت : فرهنگ ...

باز هم نفهمیدم و اختر این بار تکه ای گچ به دست راستم داد و تکه ای ذغال به دست چپم ... و گفت این را میفهمی ؟ گفتم اره که میفهمم خنگ که نیستم ...

برق امید در چشمان اختر دیده شد و در ادامه از فرهنگ گفت که طی این سالها و شراکت در انبوهی اعتراضات معمولی خیابان ، آیا تا به حال دیده ایی که یک کمونیست اروپایی به حریف دست راستی و مرتجع خودش فحاشی کند و عربده بزند ؟ حداکثرش در میتینگهای خودشان شعارهای خودشان را میدهند ، و بعد در کنار هم و با هم شراب مینوشند ، فرهنگ یعنی همین ...

کمونیست شرقی فرهنگ مدارا ندارد اصلا بلد نیست ، دستش برسد حریف دست راستی ومرتجع خودش را راحت سرمیبرد ، فحش میدهد ، مثل کودکان پا به زمین میکوبد و دوست دارد شیشه های هر خانه ای را بشکند....

فرهنگ یعنی این . فردی که سالها در فرهنگی متوسط رشد کرده و از نظر اقتصادی و اجتماعی ذهنش در همان محدوده و ارزشها شکل گرفته ، ناگهان و به هردلیلی از آن محیط مادری خودش ، وارد محیط و جغرافی جدید در همان طبقه متوسط میشود ..نمیتواند هضم کند و بفهمد . خراب میکند . 40 سال معده اش با ماست و آب دوغ خیار هماهنگ و تنطیم بوده است . ناگهان بعد از 40 سال یک روز فسنجان و یا هرغذایی مقوی وارد میشود و حال طرف بد میشود . چون معده مربوطه توان و ظرفییت آن اندازه آنالیز را ندارد .

طبقه اقتصادی هر 2 محل و جغرافیا متوسط است مثلا تهران و ژنو ، هرات و اروپا ... ولی آن کجا و این کجا ... طبقه متوسط وقتی از محیط و فرهنگ خودش جبرا یا اختیاری جدا میشود یا باید بتواند در غرب و محیط جدید ریل عوض کند و یا نمیتواند و با همان فرهنگ متوسط شرقی تُنبک میزند .

یک بورژوای پولدارهم درجغرافیای مختلف نمیتواند رفتارمشابهی داشته باشد . بورژوای ایرانی ممکن است پول زیاد داشته باشد ولی فرهنگ بورژوا را ندارد . به غرب که میرسد با همان پول زیاد خانه و ماشین و طلا میخرد ولی فرهنگ را نمیتواند بخرد . فرهنگش به طبقات زیرین محیط جدید هم نمیسابد چه برسد درکش کند .

اینجا فرهنگش موجود است برای فهمیدن ... ممکن است عمدا چشم ببندند برای ندیدن . ولی فرق میکند . مثل کسی که واقعا خواب است و کسی که خودش را به خواب زده باشد .


21.02.2019
اسماعیل هوشیار

February 21, 2019

شما که پیرو مرام کمونیستی نیستید؟

"شما که پیرو مرام کمونیستی نیستید؟"

محسن رفیق دوست، ریئس بنیان مستضعفان،  دریک مصاحبه تلویزیونی درپاسخ مصاحبه کننده که ازاو میپرسد که آیا رفیق دوست با حقوق ۱۹ میلیون تومانی یک کارمند در بنیاد مستضعفان موافق هست میگوید بله و دلیلش هم آنست که این شخص کار با ارزشی را انجام میدهد. مصاحبه کننده میپرسد "آن کارگری که درمعدن کار میکنه، زن و بچه اش را هم نمیبینه، جونش هم درخطره مگر کار آن با ارزش نیست؟" رفیق دوست در جواب میگوید: "شما که پیرو مرام کمونیستی نیستید؟" او بعدا تلاش میکند که توضیح دهد که مرام کمونیستی چیست. او میگوید "اونی که میگه به اندازه نیازت...". دراینجا مصاحبه کننده که ظاهرا متوجه میشود رفیق دوست دارد کار را خراب  میکند وسط حرفش میدود و بحث را عوض میکند. اما رفیق دوست چرا جواب سوال مصاحبه کننده را با سوال درباره "مرام کمونیستی" میدهد؟ واضح است که او متوجه شده که مصاحبه کننده مقایسه نامناسبی انجام داده، و معضل کارگر معدن با کار شاق و حقوق ناچیز را با کارمند ۱۹ میلیونی مقایسه کرده و این نوع مقایسه ها برای سرمایه داران خطرناک است. ظاهر رفیق دوست فکر کرده است که برای در رفتن از مهلکه به نفرت سرمایه داران از کمونیسم پناه ببرد اما متوجه نیست که اتفاقا در جامعه ماجرا برعکس است و کمونیسم محبوب است و سرمایه داری مورد تنفر مردم است و مردم هر روز علیه مشقات و تبعیض این نظم ضد انسانی در اعتراضاتشان حرف میزنند. بطور واقعی وقتی این سوال و جوابها را در متن اوضاع و احوال سیاسی ایران بخصوص در متن اعتصابات شکوهمند هفت تپه و گروه فولاد اهواز بررسی میکنیم  کل این نمایش مبتدل تلویزیونی چیزی بجز نشانه ای از ترس و وحشت سران رژیم منجمله رفیق دوست از عروج جنبش کارگری و حق خواهی کارگران نیست.

واقعا جالب است، مصاحبه کننده دارد ارزش کار کارگر معدن را با ارزش کار کارمند بنیاد مستضعفان مقایسه میکند که رفیق دوست یکدفعه بیاد مرام کمونیستی و آن شعار معروف کمونیستی که میگوید "از هرکسی بنا به استعدادش و به هرکس به اندازه نیازش" می افتد. چرا اینطور است؟ به این دلیل ساده که او بطور غریزی ارتباط لاینفک حق خواهی کارگران و مرام کمونیستی را میفهمد. او با مورد سوال قرار دادن "مرام کمونیستی" در اصل دارد به کارگران هشدارمیدهد که پایتان را از گلیمتان بیرون نگذارید و  حرف و یا شعاری ندهید که بوی شعارهای کمونیستی بدهد. تو گویی او هنگام سوال مصاحبه کننده صدای کارگرانی را میشنود که از خیابان مجاور دارند بسمت اداره او هجوم میآورند و شعار میدهند "حقوق های نجومی فلاکت عمومی". او هم دارد به آنها میگوید که حواستان باشد که شعارهای شما شعارهای کمونیستی است.

اما واقعیت این است که نه به سخره گرفتن "مرام کمونیستی" و نه به زندان انداختن و شکنجه و اعدام کارگران مبارز نمیتواند از روی آوری کارگران  به مرام کمونیستی ممانعت بعمل آورد. چرا که مرام کمونیستی محصول مبارزه کارگران و پرچم کارگران درمبارزه بر علیه نظام سرمایه داری است.  بعبارتی دیگر مبارزه کارگری و مرام کمونیستی همزاد و هم تاریخ همدیگرند. بیجهت نیست هر جای دنیا که یک مبارزه  کارگری بر علیه نظام سرمایه داری هست درصف مقدم این مبارزه کارگران کمونیست هستند.

در پایان باید گفت که رفیق دوست و دیگر سران رژیم با شوخی، به سخره گرفتن مرام کمونیستی و یا اعتراف به نفوذ "چپ های نو" و "مارکسیست-لنینیست" ها درمیان کارگران در اصل دارند به همدیگر گوشزد میکنند که غول طبقه کارگر بیدارشده و این بار با پرچم خودش یعنی پرچم کمونیستی دارد به میدان میآید و این امری خطرناک است. اما باید به این جناتیکاتان گفت که دیر بفکر نجات خود افتاده اید. نه فقط جامعه در ابعاد میلیونی برای سرنگونی حکومت اسلامی دارد آماده میشود بلکه  هر روز تعداد هرچه بیشتری از مردم محروم و کارگران  با مرام کمونیستی آشنا میشوند و به آن روی میاورند. از این ببعد منتظر باشید که رهبران اجتماعی و کارگری هر چه بیشتتری با سربلندی اعلام کنند که کمونیست هستند. آنموقع است که شوخی مبتذل رفیق دوست و امثالهم به ضجه های مرگشان تبدیل خواهد شد. به امید آنروز.

محمد کاظمی ۱۸ فوریه ۲۰۱۹ مطابق با ۲۹ بهمن ۱۳۹۷

شهرزاد مجاب پشت عينک (چامسکی) و (امیر حسنپور)

شهرزاد مجاب پشت عينک (چامسکی) و (امیر حسنپور)

 

در ماه‌ دسامبر 2018 مقاله‌ای تحت عنوان (ناسیونالیسم کرد و امپریالیسم) به‌ قلم خانم شهرزاد مجاب را در سایت {آزادی بیان (www.azadi-b.com) } مطالعه‌ نمودم که‌ بر اساس دیدگاه‌ افراد زیر:

1 – (چامسکی) زبان‌شناس سرشناس و منتقد روابط خارجی آمریکا.

2 – (امیر حسن‌پور) نویسنده‌ کتاب (بر فراز موج نوین کمونیسم)

آماده‌ گشته‌ است، به‌ قسمتی از آن بنگریم:

{ناسیونالیسم کرد و امپریالیسم،

مدتی است که در رسانه‌ها بحث‌های گوناگونی در مورد ارتباط نیروهای اپوزیسیون ایران با آمریکا در جریان است. در میان این گفتگوها و تبادل نظرها توجهم به موضع آقای عبدالله مهتدی، رهبر کومه‌له، جلب شد که در آخرین دیدارش با مایک پومپئو (وزیر امور خارجه آمریکا) و جان بولتن (مشاورامنیت ملی آمریکا) تاکید کرده‌ که کومه‌‌له ایشان و کردها دوست و متحد آمریکا و اسرائیل هستند. ...... زبان کردی را آموختم تا بتوانم به مردم و فرهنگ مبارزاتی این جنبش ملی مهم نزدیک‌تر شوم و بیاموزم. از یار و رفیق زندگیم، امیر حسن‌پور، آموختم که باید با سلاح «نقد بی‌رحمانه»مارکس به مبارزه‌ی فکری علیه ناسیونالیسم رفت.

امیر می‌نویسد: ....... کردستان از جمله مناطق خاورمیانه است که در آتش این جنگ می‌سوزد. نیروهای مسلح کرد، هم در عراق و هم در سوریه، بخش مهمی از ارتش نیابتی آمریکا را تامین می‌کنند. سه دهه مبارزه مسلحانه ناسیونالیست‌های کرد علیه بغداد، کردستان عراق را با اتکا به جنگ آمریکا علیه صدام حسین به حکومتی نیمه مستقل تبدیل کرد،‌ و اکنون پایگاه اقتصادی و نظامی آمریکا، اسرائیل و قدرت ‌های ناتو است. ناسیونالیسم کرد و جنبش ملی کردستان نشان‌ داده ‌اند که، مانند سایر جنبش‌های ملی، بخشی از سیاست و ایدئولوژی سرمایه‌ داری هستند و در نهایت ناگزیر تبدیل به پیچ و مهره‌ های نظم جهانی امپریالیستی می‌شوند. ...... عدم وجود «رهبری انقلابی» بود که کردستان عراق را «اسرائیل شمالی» کرد، «پیشمرگه، که در جنبش ملی سمبل مبارزه برای رهایی توده‌های مردم به شمار می‌رفت، به «ارتش نیابتی آمریکا» تبدیل شد (همانجا، ص ۱۹).

 

چامسکی، زبان‌شناس سرشناس و منتقد روابط خارجی آمریکا، مخصوصا در خاورمیانه،در مورد جنبش ضدجنگ فوریه ۲۰۰۳ (یک ماه قبل از حمله نظامی آمریکا به بغداد در مارس) گفت که این اولین جنبش بین‌المللی میلیونی ضد جنگی ست که هنوز جنگ شروع نشده به پا خاسته. احزاب حاکم در کردستان عراق پشت به این جنبش و حمایت بین‌المللی کردند و به پیشواز ارتش آمریکا برای اشغال عراق شتافتند، اشغالی که نه تنها نابودی عراق را به دنبال داشت بلکه تمام رژیم های ارتجاعی منطقه، از جمله جمهوری اسلامی را تقویت کرد و باعث رشد تصاعدی و وحشتناک نیروهای اسلام گرا مانند داعش شد و بالاخره باید گفت، نقطه عطفی تاریخی را در زمینۀ ویرانگری، جنگ‌های نامحدود، خشونت‌های لجام‌گسیخته علیه زنان، آوارگی و فقر و محرومیت ثبت کرد. شهرزاد مجاب استاد مطالعات زنان و آموزش، دانشگاه تورنتو}.

 

گویا خانم مجاب مقاله‌ را در رابطه‌ با‌ دیدار عبدالله‌ مهتدی با دو نفر از مقامات امریکایی نوشته‌اند، اگر چنین میبود دخالت فردی چون من که‌ هیچگونه‌ وابستگی با آقا مهتدی ندارم، چرا؟! ولی زمانیکه‌ نوشته‌ تحت عنوان {ناسیونالیسم (کرد) و امپریالیسم} آماده‌ میگردد و با جمله‌ء جعلی (کردستان عراق – اسرائیل شمالی) مزین میشود، هر(خواننده‌ای)‌ میتواند راجع به‌ آن فکر کند.

 

اجازه‌ دهید در حد یک نوشته‌ کوتاه‌ انترنتی به‌ دیدگاه‌ افراد زیر بپردازم: 

1 - {(چامسکی) زبان‌شناس سرشناس و منتقد روابط خارجی آمریکا}.

2 - {(امیر حسنپور) نویسنده‌ کتاب (بر فراز موج نوین کمونیسم)}.

3 – {(شهرزاد مجاب) استاد مطالعات زنان و آموزش، دانشگاه تورنتو.

 

چامسکی: (این اولین جنبش بین‌المللی میلیونی ضد جنگی ست که هنوز جنگ شروع نشده به پا خاسته. احزاب حاکم در کردستان عراق پشت به این جنبش و حمایت بین‌المللی کردند و به پیشواز ارتش آمریکا برای اشغال عراق شتافتند).

 

در رابطه‌ با آن قسمت از گفته‌های ایشان لازم است مقداری به‌ گذشته‌ برگردیم.

در سالهای (1970 تا 1975) در عراق مذاکراتی میان (دولت عراق) و (جنبش کردستان) در جریان بود، مردم کردستان انتظار داشتند دولت عراق به‌ حقوق آنها احترام بگذارد. اما صدام حسین به‌ نمایندگی دولت عراق در الجزائیر کلیه‌ حق و حقوقی ملت کرد را زیر پا نهاد و با دولت ایران به‌ نمایندگی محمدرضا پهلوی شاه‌ آن زمان ایران وارد معامله‌ گردید و توافقنامه‌ای را امضاء نمودند.

بعد در (راستای توافقنامه الجزائیر) دولت عراق سیاست (تبعید، تعریب و ترحیل و...) را در کردستان پیاده‌ کرد و {علاو بر آنها سوره‌ (انفال) قران} را نیز اجرا نمود و چهارهزار (4000) روستای کردستان را با خاک یکسان کرد و صدوهشتادودوهزار(182000) نفر زن و بچه‌ و پیر و جوان از ملت کرد یا سلاح معمولی و (شیمایی) از بین برد. در پایان این مطلب از (سرنوشت یک خانوادهء انفال شده‌) را مطلع خواهید شد.

 

سرنوشت توافقنامه‌ الجزائیر:

برای همه‌ ما روش است که‌ دو عامل سبب جنگ هشت سالهء‌ ایران و عراق بود:

1 - صدور انقلاب اسلامی از سیاستهای دولت ایران با شعار (راه‌ قدس از کربلا میگذرد).

2 - قبل از شروع جنگ رهبری دولت عراق در برابر (دوربین تلویزیون رسمی دولت عراق) توافقنامه‌ الجزائیر را پاره‌ کرد و اعلام نمود:

در سال (1975) دولت عراق در موقعیت ضعیفی قرار داشت که‌ آن امتیازات را به‌ ایران داد و ما اکنون آنرا (باطل) اعلام میدارم!

 

جنگ ایران و عراق - عراق و ایران

جنگ شروع شد و پس از هشت سال با تلفات جانی یک ملیون نفری و نابودی شهر و روستاهای منطقه‌ و اقتصاد ویران برای طرفین جنگ و ( درآمد سرشار برای دولتهای تولیدکننده‌ اسلحه‌ و خرید نفت به‌ قیمت (5) پنج دولار) با پیروزی دولت عراق به‌ پایان میرسد. دولت عراق برای تامین هزینه‌ آن جنگ مبلغ هنگفتی از دولتهای کویت و عربستان قرض کرده‌ بود.‌ بعد از خاتمه‌ جنگ دولت عراق در {نامه‌ای که‌ تا آنجا به‌ خاطر دارم توسط (عزت دوری) از رهبران حزب بعث و رهبری دولت عراق در (تلویزیون رسمی دولت عراق)} قرائت گردید، طبق آن نامه‌ دولتهای کویت و عربستان میبایست از قرضهای خویش چشمپوشی نمایند، علاوه‌ برآن باید در بازسازی عراق بعد از جنگ شرکت نمایند و سهم خۆیش را بپردازند!}.

دولت عراق که‌ جنگ هشت ساله‌ را به‌ پیروزی خویش میدانست، سرمست و مغرور بود. در راستای قدرتطلبی به‌ کویت حمله‌ کرد و آنرا ضمیمه‌ خاک عراق نمود و بعنوان استان نوزدهم (19) عراق استاندار برایش تعین کرد و کلییه‌ امکانات دولتیی دولت کویت را منحل اعلام نمود. لشکرکشی عراق به‌ کویت و منحل نمودن سیستم دولتی کویت در مناسبات جهانی و باره‌گاه‌ قدرتمندان سیاسی جهان محکوم گردید و از دولت عراق خواستند از کویت خارج شود، در راستای بیرون رفتن ارتش عراق از کویت هیئتهای گوناگون منطقه‌ای و جهانی به‌ عراق میرفتند و از دولت عراق خواهش میکردند که‌ از کویت خارج شود، اما دولت عراق با منحل نمودن پاسپورت کویتی، تعویض شماره‌ ماشین، تغیردادن نام ادارات و خیابان و.... بر حکم خویش که‌ کویت بخشی از عراق است، جواب میداد.

 

خدایان زمینی زمین که‌ (عراق و کویت و...) را ساخته‌اند، اجازه‌ دخالت به‌ کسی نداده‌ و نمیدهند، برای (تنبیهه‌ نمودن دولت عراق) ائتلاف بین الملی تشکیل گردید و دولت عراق را با نیرو نظامی از کویت بیرون کردند. در بایگانی انترنتی یوتوب (YouTube) میشود به‌ (صحنه‌های‌ آن جنگ) نگریست! جنگ سال (۲۰۰۳) هم که‌ آقای چامسکی به‌ آن اشاره‌ دارند ادامه‌ همان (تنبیهه‌) دولت عراق بود تا صدامهای دیگر عراق و منطقه‌ متوجه‌ باشند و در کار خدایان دخالت ننمایند!

آقای چامسکی که‌ اشاره‌ به‌ جنبش ضد جنگ مینمایند و ملت کرد و احزاب کردستان را به‌ دلیل اینکه‌ از دولت عراق در {(برابر امریکا و انیگلیس و...) دفاع نکرده‌اند مقصر و تاوانبار میداند، از این مسئله‌ اطلاع دارند که‌ بسیاری از مردم امریکا و ... دارای (اسلحه‌) میباشند، چرا از آنها نخواستند تا مسلحانه‌ در خود امریکا و... بر (علیه‌ جنگ) وارد عمل شوند و (فقط با اشغال نمودن) چند منطقه‌ نظامی و اقتصادی امریکا... سیاست جنگی آنها را به‌ بنبست برساند}. چرا چنین حرکتی را رهبری نکردند؟!

 

بنگریم به‌ قسمت دیگر از دیدگاه‌ چامسکی که‌ میگوید:

(اشغالی که نه تنها نابودی عراق را به دنبال داشت بلکه تمام رژیم های ارتجاعی منطقه، از جمله جمهوری اسلامی را تقویت کرد و باعث رشد تصاعدی و وحشتناک نیروهای اسلام گرا مانند داعش شد و بالاخره باید گفت، نقطه عطفی تاریخی را در زمینۀ ویرانگری، جنگ‌های نامحدود، خشونت‌های لجام‌گسیخته علیه زنان، آوارگی و فقر و محرومیت ثبت کرد).

 

آقای چامسکی بدنبال لشکرکشی امریکا و... به‌ عراق نگران رشد جریانهای اسلامی میباشند. این دیگاه‌ برای ایشان که‌ "اهل خاورمیانه‌‌ نیستند و دسترسی به‌ رسانها‌ی خبری در چهل سال گذشته‌ نداشته‌ و هیچگونه‌ اطلاعی از وضعیت جهان ندارند"، میشود گفت جای تعجب نیست. اما برای خانم مجاب که‌ بیانات ایشان را مهم دانسته‌ و در نوشته‌ خویش درج مینمایند، جای بسی تعجب است! جریانهای اسلامی در جهان و خاورمیانه‌ که‌ دسته‌دسته‌ انسان را گولله‌باران میکنند یا گردن میزنند یا خود را به‌ بمب تبدیل میکنند و در زمان اجراء (گولله‌بارانها و گردنزدنها و انتحاریها) که‌ با صدای بلند میگویند: (الله‌ اکبر)، حاصل {انقلاب اسلامی مردم ایران است که‌ در سال (1357= 1979) با موج مهیب و پرقدرت (الله‌ اکبر) کاخ پادشاهی منهدم کردند و حکومت اسلامی را برقرار نمودند و سپس فتوای جهاد ملت کرد توسط آیت الله‌ خمینی صادر گردید و دسته‌، دسته‌ در کردستان مردم را گولله‌باران میکردند} رشد کرده‌ و میکنند! نه‌ بعد از لشکرکشی امریکا و... به‌ عراق! تقویت جریانهای دینی در خاورمیانه‌ توسط دولت اسلامی ایران بهترین نمونه‌ است برای بیپایه‌ بودن گفته‌ء آقای چامسکی و .... .

**

امیر حسنپور

خانم مجاب نوشته‌اند: امیر می‌نویسد: کردستان از جمله مناطق خاورمیانه است که در آتش این جنگ می‌سوزد. نیروهای مسلح کرد، هم در عراق و هم در سوریه، بخش مهمی از ارتش نیابتی آمریکا را تامین می‌کنند. سه دهه مبارزه مسلحانه ناسیونالیست‌های کرد علیه بغداد، کردستان عراق را با اتکا به جنگ آمریکا علیه صدام حسین به حکومتی نیمه مستقل تبدیل کرد،‌ و اکنون پایگاه اقتصادی و نظامی آمریکا، اسرائیل و قدرت ‌های ناتو است. ناسیونالیسم کرد و جنبش ملی کردستان نشان‌ داده‌اند که، مانند سایر جنبش‌های ملی، بخشی از سیاست و ایدئولوژی سرمایه‌ داری هستند و در نهایت ناگزیر تبدیل به پیچ و مهره‌ های نظم جهانی امپریالیستی می‌شوند. ...... عدم وجود «رهبری انقلابی» بود که کردستان عراق را «اسرائیل شمالی» کرد، «پیشمرگه، که در جنبش ملی سمبل مبارزه برای رهایی توده‌های مردم به شمار می‌رفت، به «ارتش نیابتی آمریکا» تبدیل شد (همانجا، ص ۱۹).

 

جهت اطلاع: جملهء‌ (کردستان عراق را «اسرائیل شمالی» کرد) در نوشته‌ خانم مجاب آنقدر با متن آن متناقض بود،‌ مرا وادار نمود که‌ کتاب (بر فراز موج نوین کمونیسم) مطاله‌ نمایم، بعد متوجه‌ شدم که‌ در آن کتاب (360) صفحه‌ای چنین جمله‌ای وجود ندارد. در ضمن مطالب را در آن دیدم که‌ میشود بعنوان (سئوال) طرح کرد و درخواست جواب نمود! اما بدلیل اینکه‌ آقای (امیر حسنپور) در قید حیات نیستند، از پرداختن به‌ نظرات ایشان در کل کتاب و چند سطر فوق هم چشمپوشی مینمایم.

**

(شهرزاد مجاب)

آقای عبدالله‌ مهتدی با افرادی از رهبری امریکا ملاقات داشته‌ و مطالبی را بیان نموده‌اند، خانم مجاب آنرا به‌ (ملت کرد) نسبت داده‌ و نوشته‌ء (ناسیونالیسم کرد و امپریالیسم) را پیرامون آن منتشر مینمایند.

اگر خانم مجاب حاکمیت قبلی و کنونی ایران را در نظر بگیرند، هم در زمان پهلوی و هم دوران کنونی که‌ اسلامی میباشد، (ناسیونالیسم فارس) در حاکمیت بوده‌ و هست. مخالفین سیاسی دولت اسلامی ایران از (سلطنت طلب) و (اصلاح طلب) و (دین طلبء سازمان مجاهدین خلق ایران) جملگی ناسیولیست فارس میباشند که‌ سالها است برای ملاقات با رهبران امریکا در رسانه‌های امریکایی مانند رادیو و تلویزیون حضور دارند، همچنین برای دیدار با آنها در دلانهای "کاخ سفید" صف میبند و از آنها درخواست میکنند تا در سمینار و کنفرانس و متینگهاشان حضور یابند با امکاناتی که‌ در اختیار دارند آنها کمک نمایند. علاوه‌ بر آنهای که‌ بعنوان اپوزسیون در اروپا و امریکا و... چنین درخواستی از مقامات امریکای و دولت امریکا دارند، در خود ایران در تهران و ... هم  با شعار:

اوباما، اوباما!

با اوناید یا (باما)؟

وفاداری خویش را نسبت به‌ دولت امریکا، اعلام میدارند و درخواست کمک میکنند.

با توجه‌ به‌ نمونه‌های فوق باید مقالات متعدی تحت عنوان:

{(ناسیونالیسم فارس و امپریالیسم) بمانند (ناسیونالیسم کرد و امپریالیسم) منتشر کرده‌ باشند.

 

در اینجا و در رابطه‌ با {(دولت امریکا) و امپریالیسم} به‌ قسمتی از زندگینامه‌ء آقای (امیر حسنپور) که‌ شاید به‌ زندگی خانم مجاب هم ارتباط داشته‌ باشد، بنگریم:

{با وقوع انقلاب ۱۳۵۷ ایران تحصیل خود را نیمه کاره رها کرد و به ایران بازگشت و به عنوان عضوی از «اتحادیه کمونیست‌ها» در کردستان ایران به فعالیت سیاسی پرداخت. اما با گسترش دامنه فشار و سرکوب سیاسی در سال‌های ابتدایی دهه شصت در ایران و به ویژه کردستان به ناچار از ایران گریخت و به همراه همسر و فرزندش به آمریکا بازگشت و به ادامه تحصیل پرداخت. منبع (ویکی پدیا)}.

 

با توجه‌ به‌ جملهء‌: (به ناچار از ایران گریخت) و به همراه (همسر و فرزندش به آمریکا) بازگشت.

اگر بگویم این (سفر) نمیتواند (سفر تحصیلی) باشد، بلکه‌ پناه‌ بردن به‌‌ (دولت امریکا) است، گمان نمیکنم مسئله‌ نادرستی را بیان کرده‌ باشم. انتخاب امریکا بعنوان مکانی امن از طرف آقای {امیر حسنپور عضو «اتحادیه کمونیست‌ها»ایران و همسرشان} یک حرکت سیاسی بوده‌ که‌‌ ثمره‌ آن تائید (دولت امریکا) میباشد. پس با این انتخاب سیاسی حاسیت خانم مجاب به‌ مصاحبه‌ عبدالله‌ مهتدی با مقامات امریکای و امپریالیسم منتفی و بحثی گمراه‌ کننده‌ هست و مسئله‌ دیگری را مد نظر دارند، که‌ چنین است.

 

(کردستان عراق «اسرائیل شمالی»)

خانم مجاب در مقاله‌ء (ناسیونالیسم کرد و امپریالیسم) از کتاب {(بر فراز موج نوین کمونیسم) امیر حسنپور} استفاده‌ نموده‌ و جمله‌ء زیر را از صحفه‌ (19) آن کتاب نقل میکند:

عدم وجود «رهبری انقلابی» بود که کردستان عراق را «اسرائیل شمالی» کرد.

در آن کتاب (360) صحفه‌ای جمله‌ء (کردستان عراق «اسرائیل شمالی») وجود ندارد!

 

تشبیه‌کردن تمام (کردستان) یا قسمتی از آن به‌ (اسرائیل) از چند جهت قابل فکر کردند، میباشد

1 – جنبه‌ دینی و اعتقادات دینی دارد که‌ همان تضاد بین یهودی و اسلام را تشدید مینماید و ....

2 - ایده‌ و افکار {ضد انسانی، ضد آزادی، ضد ملت کرد است که‌ توسط اشغالگران کردستان و حاکمانی چون (آیت الله‌ خمینی، خامنه‌ای، رفسنجانی، خالخالی، بنیصدر... و اپوزسیوننماهایشان در اروپا و...) – ‌همچنین (اردوغانهای ترکیه‌، اسدهای سوریه‌ و صدامهای قبلی و کنونی عراق)} میباشد.

 

3 - تشبیه‌ کردن (کردستان) به‌ (اسرائیل) همه‌ میدانیم که‌ دولت اسرائیل مدتها مناطق وسیعی از سرزمین عربی مانند سحرای سینا در مصر، بلندهای گولان در سوریه‌ را اشغال کرده‌ بود، علاو بر آنها فلسطینیها زیاد را آواره‌ کرده‌، سبرا و شتیلا را در کارنامه‌ دارد، نیروگاه‌ اتمی عراق  و سوریه‌ را با خاک یکسان نمود، اسرائیل دارای قدرت نظامی آن چنانی میباشد که‌ کلییه‌ دولتهای عربی در برابر او به‌ زانو در آمده‌اند، اسرائیل در محافل سیاسی جهانی از شرق و غرب پشتیبانی میشود.

ملت کرد کدام یک از آنها را انجام داده‌ و کدام دولت و سیستم سیاسی جهانی از او پشتبانی میکند،

خانم مجاب با همان دید خصمانه‌ رهبران ایران، عراق، ترکیه‌ و سوریه‌ به‌ ملت تحت ستم کرد مینگرد، با یک تفاوت، افراد و دسته‌های فوق نظرات خویش را بطور مستقیم و صریح بیان میدارند، ولی خانم مجاب چهرهء‌ خویش را پشت عینک (چامسکی و حسنپور) مخفی نموده‌ و جمله‌ء (کردستان عراق «اسرائیل شمالی») میسازد و آنرا با ‌نام فردی که‌ در (قید حیات) نیستند، بیان میدارند و برای اینکه‌ خواننده‌ را هم گمراه‌ کند زیر نام:

{(شهرزاد مجاب) استاد مطالعات زنان و آموزش، دانشگاه تورنتو} منتشر مینمایند.

این "استاد دانشگاه‌" هنوز اینرا نمیداند که‌ اسمهای دکتر، مهندس، تیمسار، سفیر، وزیر و گزیر و... لقب کاری هستند و فقط در محیط کاری از آنها استفاده‌ میشود یا زمانی که‌ از طرف (کارفرما ماموریتی به‌ فردی محول میگردد) از لقب کاری استفاده‌ میگردد.

**

سرنوشت یک (خانواده‌ انفال گشته‌) توسط دولت عراق‌

 

سند شماره‌ (14)

به‌ نام خدا

رئیسجمهور معظم جناب صدام حسین خداوند شما را محفوظ نماید!

سلامی را تقدیم مینمایم سلام یک رفیق مبارز و مانند یک هموطن صادق، به‌ نام عدالت بعثهیا از باره‌گاه‌ شما تمنا میکنم این درخواست مرا برآورده‌ نماید، چون بدلیل آن زندگیم شب و روز گریه‌ و ناله‌ میباشد، اکنون من بجز شما کسی را نیافتم که‌ بتواند مرا یاری و کمک نماید.

رئیس محترم تقاضا دارم با دید ترحم به‌ من نگاه‌ فرمائید و به‌ سرنوشتم بنگرید، من که‌ با نام (عاصى مصطفى احمد) این نامه‌ امضاء نموده‌ام متولد سال (1955) میباشم و سرباز احتیاط بودم، در جنگ اول قادسیه‌ صدام که‌ با موفقیت پایان یافت شترکت داشتم، بعد در روز (27/2/1982) اسیر گشتم. در روز  (24/8/1990) از اسیری برگشتم و خاک وطن را بوسیدم و در برابر تیمسار پیروزمند صدام حسین زانو زدم و آرزو داشتم هرچه‌ زودتر بدیدار همسرم شاد و بچه‌هایم در آغوش گیرم و آنها هم با دیدن من غرق در شادی شوند. ولی با منظره‌ اسفبار و غمگین روبرو شدم، خانه‌ام ویران گشته‌ بود و همسر و بچه‌هایم را نیافتم، نمیدانم چگونه‌ این حالت وحشتناک را با چه‌ زبانی بیان دارم. مردم محل مرا از این مسئله‌ مطلع کردند که‌ همسر و بچه‌هایت در اختیار نیروهای انفا میباشند، حال از شما تمنا دارم برای یافتند آنها مرا کمک فرمائید.

با احترام وافر

سرباز احتیاط عاصى مصطفى احمد

4/10/1990

**

منبع کتاب کردی (توونی مه‌رگ) ص (35)

**

جواب به‌ نامه و درخواست عاصى مصطفى احمد از طرف دولت عراق‌

سند شماره‌ (15)

به‌ نام خداوند غفور و رحیم

جمهوری عراق – دفتر ریاستی

آقای عاصی مصطفی احمد

شماره‌ / ش . ع / ب / ع / 11565

استان سلیمانی / بخش چمچمال

تاریخ 10 / ربیعی دوم / 1411

محل بیکس / مسجد حاجی ابراهیم

29/10/199 میلادی

موضوح در تاریخ 4/10/1990 زن و بچه‌هایت در عملیات انفال

در منطقه‌ شمال سربنیست گشته‌اند.

با احترام سعدون علوان مصلح

ع / دفتر ریاستی

 

منبع قبلی ص (36).

**

این سرنوشت یک کرد میباشد، یک کرد عادی نه،‌ یک کرد که‌ سرباز دولت عراق بوده‌ و مدت هشت سال در اسارت دولت ایران بوده‌، در زندان دولت ایران در حالت دوری از زن و بچه‌هایش بسر برده‌‌، توهین و بیحرمتی سرباز، افسر، پاسدار و زندانبانان ایرانی چشیده‌، ولی دولت عراق آنها به‌ خاطر اینکه‌ این فرد (کرد) بوده‌ در نظر نگرفته‌ و در جواب به‌ (عاصی مصطفی احمد) بیچاره‌ میگوید و مینویسد:

(زن و بچه‌هایت در عملیات انفال در منطقه‌ شمال سربنیست گشته‌اند).

با این وضعیت (فلاکتبار و شوم ملت کرد) و (درنده‌ای دولت عراق) سرکار خانم شهرزاد مجاب و جناب آقای چامسکی میفرمایند چرا کردها از حکومت عراق در برابر امریکا دفاع نکرده ‌است؟

چه‌ انسانهای آگاه‌ و انساندوستی در جهان وجود دارد!

سه‌عی سه‌قزی

20/2/2019

sai.saqzi@gmail.com

مروری کوتاه به چند مقاله کائوتسکی (بخش سوم)

مروری کوتاه به چند مقاله کائوتسکی

بخش سوم

۶

اشتراکی کردن از دو دیدگاه

این مقاله که در سال ۱۹۲۹ نوشته شده است به این مطلب مهم می‎پردازد که هر اشتراکی کردن به معنای تحقق سوسیالیسم نیست. نگاه کنیم به فاکت‎های مهم این مقاله:

۱-در نزد ما اجتماعی کردن تولید برابر دولتی کردن آن نیست.

۲-مهم‎ترین و تعیین‏ کننده‎ترین شرکت‎های بزرگ سرمایه‎داری قطعاً باید در مالکیت دولت باشد.

۳-اما هر دولتی کردن اقدامی سوسیالیستی نیست.

۴-آن‎جا که دستگاه دولت ابزار در دستان اقلیتی است که اکثریت عظیم خلق را با قهر سرکوب می‎کند هرگونه ماهیت دولتی بر ابزار تولید به معنای تقویت استبداد چنین اقلیتی و بردگی اکثریت توده ‏های شاغل خواهد بود.

۵-دولتی کردن توسط دولتی  با چنین سرشتی به ضد اجتماعی کردن که هدف ماست می‎انجامد.

۶-اجتماعی کردن تنها در یک کشور دمکراتیک شدنی است.

۷-دولتی کردن تنها در چنین کشوری با اهداف نهایی سوسیالیسم در انطباق است.

 

نکتهای مهم

بحثی که در آن روزگار در بین سوسیال دمکراسی روسیه و دیگر کشورها در جریان بود خلع ید ابزار تولید از سرمایه ‏داران بود.

کائوتسکی به درستی بر این نکته مهم انگشت می‎گذارد که دولتی کردن کارخانه ‏های بزرگ درست است که در برنامه سوسیال دمکرات‏ها است. اما این اقدام زمانی در راستای اهداف سوسیالیستی  است که آن دولت، دولتی دمکراتیک باشد. اما دولتی کردن در کشوری که دولت ابزار سرکوب اقلیتی بر علیه اکثریتی عظیم است این دولتی کردن عملی است ضداجتماعی، و هیچ سنخیتی با سوسیالیستی کردن جامعه ندارد.

به راستی آنچه در شوروی در حال وقوع بود، دولتی کردن سرمایه بود. نه اجتماعی کردن ابزار تولید، نمی‏ شود با حذف مردم در تصمیم‏ گیری ‏ها، مدیریت و نظارت بر تولید، وسایل تولید را اجتماعی کرد.

اگر چنین است که رهبران یک کشور نوکران ملت‏ اند. که به راستی چنین است، نمی‏ شود نوکران ولی‎نعمتان خود را به غُل و زنجیر بکشند و آن‎وقت دم از سوسیالیسم بزند. سوسیالیسم منهای انسان یعنی سرمایه ‏داری دولتی با قهری برهنه.

۷

برنامه پنج ساله

این مقاله در سال ۱۹۳۱ در برلین منتشر شده است.

برنامه پنج ساله اقتصادی شوروی زمانی شروع شده است که محاکمه هشت مهندس ارشد در نوامبر سال ۱۹۳۰ جریان دارد.

این برنامه قرار است به پیش‎بینی‏ های انجام شده در تولیدات صنعتی و کشاورزی برسد.

کائوتسکی به درستی پیش ‏بینی می‎کند که این محاکمه قلابی که تحت شکنجه‎های وحشیانه اعترافاتی از متهمین گرفته بود در واقع محملی است برای شکست برنامه و شکستن کاسه کوزه ‏ها بر سر دشمن فرضی.

کائوتسکی به درستی ارزیابی می‎کند جامعه برای توسعه خود نیاز دارد به کارگران متخصص و روشنفکرانی که حاضراند فداکارانه به جامعه خود خدمت کنند.

اما در سیستمی که به انسان به ‏عنوان مهمترین جزء عوامل تولید به دیده تحقیر نگاه می‎کند و روشنفکران را هم‎سنگ بورژوازی و دشمن سوسیالیسم می‎داند قادر نخواهد بود به توسعه‎ای فراگیر و عمیق دست یابد.

کائوتسکی در این مقاله دست به یک پیش‏گویی تاریخی می‎زند، فروپاشی نزدیک شوروی این پیش‏گویی تاریخاً پیش‎گویی درستی است اما نه به آن سرعتی که کائوتسکی به آن باور داشت. باید بیش از۵۰ سال می‎گذشت تا آوار واقعیات بر سراستالینیسم فرو ریزد. و استبداد سوسیالیستی را به بایگانی تاریخ بسپارد.

 

۸

تفاوت‏های سوسیال دمکراسی و کمونیست‏ها

این مقاله در سال ۱۹۳۲ در برلین منتشر شده است. کائوتسکی راه مقابله با فاشیسم هیتلری را وحدت جنبش چپ در تمامیت‏ اش می‎داند. اما بر این عقیده است که کمونیست‎ها، سوسیال دمکرات‎ها را بزرگ‏ترین دشمن خود می‎دانند و حاضراند با فاشیسم هیتلری بر علیه سوسیال دمکرات‏ها متحد شوند.

تا انقلاب ۱۹۱۷ و به قدرت رسیدن بلشویک‏ها در روسیه، تمامی احزاب چپ در میان احزاب سوسیال دمکرات تلقی می‎شدند. اما بعد از انقلاب اکتبر بلشویک‏ها در مرزبندی با احزاب اروپایی خود را کمونیست نامیدند.و از آن تاریخ به بعد سوسیال دمکرات نوعی توهین تلقی می‎شد.

 

نخستین اختلاف

کائوتسکی سعی می‎کند اختلافات تئوریک خود را با بلشویک‏ها توضیح دهد:

۱-نخستین اختلاف عینی با دیگران بر سر مسئله تشکیلات حزب بود. لنین به تشکیلات مخفی، با رهبری قدرتمند که قدرت او نامحدود بود باور داشت که بر یک انضباط آهنین اعضا استوار بود. در حالی‏که دیگران به حزبی باور داشتند که براساس دمکراسی شکل گرفته باشد کائوتسکی این تیپ تشکیلات را خاص کشورهایی می‎داند که حزب مخفی است و هدف حزب نه ارتقای عمل و بلوغ پرولتاریا بلکه تصرف قدرت سیاسی از طریق یک شبیخون است پس بالطبع نظامی‎گری جای مبارزه طبقاتی را می‎گیرد.

این اختلاف از سال۱۹۰۴ پیش آمد و لنین در اثر خود به نام یک گام به پیش دو گام به پس گفت: «بوروکراسی در برابر دمکراسی، آری این است اصل تشکیلاتی سوسیال دمکراسی انقلابی در برابر اصل تشکیلاتی اپورتونیستی (صفحه ۱۵۱.

این مسئله در همان زمان نیز مورد مخالفت رزا لوگزامبورگ از رهبران سوسیال دمکراسی آلمان قرار گرفت لذا دو انتقاد بر این نگرش وارد کرد:

الف) نخست تمرکزی با اصل تبعیت کورکورانه سازمان‏های حزبی از یک قدرت مرکزی

ب) مرزبندی خشن هستۀ مرکزی تشکیلات با محیط زیست انقلابی که او را فراگرفته است.

هر دو از اصول تشکیلاتی توطئه‎گرانه بلانکیست‎ها است و ربطی به جنبش سوسیال دمکراسی کارگری ندارد رزا لوگزامبورگ نیز این امر را مغایر رشد و اعتلای فکری کارگران می‎دانست. چرا که مستقل اندیشیدن استقلال عمل پرولتاریا مهم‏تر از تصرف قدرت توسط او بود.

کائوتسکی مضرات دیگری برای این گونه تشکیلات برمی‎شمرد.

۱-حذف رفقای باشخصیت و مستقل‎اندیش درون حزب توسط رهبری حزب

۲-اخراج افراد مستقل و دچار شدن حزب به فقر فکری

۳-غیرممکن شدن مبارزه مشترک تمامی کسانی که می‎خواهند در مبارزه طبقاتی سهیم باشند.

۴-انشعاب در جنبش کارگری که ذاتی و سرشت این تیپ احزاب است.

 

یک نکته مهم

۱-پُرواضع بود که سوسیال دمکرات‏های اروپایی که اتحادیه کمونیست‏ها و بین ‏الملل اول را در حضور مارکس و انگلس درک کرده بودند و تاریخاً نیز از یک دمکراسی نسبی برخوردار بودند نمی‏ توانستند با تشکیلاتی مخفی، حرفه‎ای منضبط با انضباطی آهنین موافقت کنند. این یک نکته

۲-نکته دوم سوسیال دمکرات‏های روسیه و درواقع آسیایی بودند که تاریخاً از هیچ حقوقی برخوردار نبودند و کوچک‏ترین حرکت برعلیه حکومت می‎توانست با مرگ و نابودی خانواده‎های آن‎ها همراه باشد. پس تشیکلات در نظر اینان چیزی بود خاص آتمسفر کشور خود. تا این‏جا می‏ شود حق را به لنین داد.

مبارزه در کشورهای آسیایی که درواقع مبارزه مرگ و زندگی است راهی جز سازمانی مخفی و با انضباطی آهنین ندارد. که به درستی آن‏گونه که رزا لوگزامبورگ در نقد لنین می‎گوید از اصول تشکیلاتی بلانکیست‎ها است.

۳-حزب لنین هرچند بر اصل مرکزیت استوار بود. اما به دمکراسی حزبی و جریان انتقاد از پایین به بالا باور داشت. لااقل در اصول این گونه بود. به همین خاطر به مرکزیت دمکراتیک یا (سانترالیسم دمکراتیک) معروف بود. انتقاد و انتقاد از خود مبارزه ایدئولوژیک درون حزبی، برگزاری پلنوم‏های محدود وسیع و کنفرانس و کنگره نیز از مبانی بود که می‎توانست حزب را از دیکتاتوری پالوده سازد.

حزب لنین آن‏طور که نشان داد در کسب قدرت سیاسی موفق بود. به همین خاطر به شکل الگو در آمد برای احزاب دیگر بخصوص احزاب آسیایی. اما اشکال از آن‎جا پیدا شد که این فرم از تشکیلات نتوانست با آن مکانیزم‎هایی که در تئوری برای آن در نظر گرفته شده بود از دیکتاتوری مرکز برعلیه بدنه حزب جلوگیری کند. نتوانست با انتقاد و انتقاد از خود خود را پالوده کند. نتوانست با برگزاری پلنوم، کنفرانس و کنگره، نظر تمامی حزب را متحقق کند در یک کلام رهبری حزب، اراده معطوف به قدرت تمامی حزب نبود. و یک نوع سلطنت حزبی، جانشین جمهوریت حزبی را گرفت.

بگذریم در کشورهایی که این احزاب به قدرت رسیدند، این نوع تشکیلات اهرمی برای سرکوب تمامی جامعه شد. و نه تنها نتوانست دمکراسی را برای جامعه و حتی نتوانست دمکراسی را در درون خود متحقق کند.

این‏جا است که متوجه می‎شویم برخورد رزا لوگزامبورگ و کائوتسکی و دیگر سوسیال دمکرات‏های اروپایی با لنین درست بوده است.

 

اختلاف دوم با دیکتاتوری دولتی

هرگاه لنین و بلشویک‏ها به اتحاد با دیگر احزاب سوسیالیست تن می‎دادند. و نتایج مجلس مؤسسان را می‎پذیرفتند، مجلسی که با ۳۶ میلیون رأی تشکیل شده بود ۴ میلیون بورژوازی، ۱ میلیون حزب بلشویک و۲۳ میلیون احزاب سوسیالیست، نه روسیه به جنگ داخلی کشیده می‎شود و نه حکومت مجبور بود دست به ترور مخالفین بزند و به راحتی می‎توانست به اهداف انقلاب دست یابد.

اما بلشویک‏ها که حاضر نبودند با دیگران در قدرت سهیم شوند با انهدام مجلس مؤسسان روسیه را به جنگ داخلی کشاندند و بعد از آن مجبور شدند دست به سرکوب گسترده مخالفین خود بزنند و حاکمیتی دیکتاتوری را بر جامعه حاکم کنند.

این دومین اختلاف بلشویک‏ها با سوسیال دمکرات‏ها بود.

 

اختلاف سوم: احزاب قمر

بلشویک‏ها در مقابل بین‎الملل دوم، بین‎الملل سوم را درست کردند. هرچقدر بین ‏الملل اول و دوم به صورت دمکراتیک سازمان داده شده بود. بین ‏الملل سوم خصلتی دیکتاتورمآبانه داشت.

بین ‏الملل سوم تلاش کرد احزابی را تشکیل دهد که کورکورانه در خدمت فرامین مسکو باشند این کار احزاب کمونیست را به ماجراجویی کشاند و آن‎ها را تا حد مرگ متعصب کرد.

کائوتسکی در پایان نتیجه می‎گیرد که بزرگ‏ترین مانعی که باعث می‎شود در قدرت‎گریزی فاشیسم کمونیست‏ها و سوسیال دمکرات‏ها متحداً فعالیت کنند نه اختلافات تئوریک بلکه دیکتاتوری با تمامی نتایج آن است.

چند نکته 

۱-نتایج حزب لنینی را خود بعینه دیدیم. حزب کمونیست ایران و بعدها حزب توده.

 حزب کمونیست ایران که مدت زیادی تاب نیاورد و تمامی رهبران آن به دست استالین کشته شدند. اما حزب توده در عمر چند دهه‎اش نشان داد که حزب به آن سیاق یعنی چه. که کوچک‎ترین اندیشه مخالف را تاب نمی ‏آورد و هر نظر مخالفی یا خفه می‎شود یا منجر به انشعاب می‎گردد.

۲-از بین ‏الملل سوم هم که سازمان‏دهی احزاب قمر مورد نظر مسکو بود ما خود زخم‏های بسیاری به تن داریم از شکست انقلاب گیلان بگیر تا شکست جنبش دمکراتیک آذربایجان در سال۱۳۲۴ تا جریان نفت شوروی و ملی شدن نفت و تا به آخر و آن فضاحت‏ ها که ذکر آن باعث  کدورت خاطر است.

بین ‏الملل سوم زهر تلخی در جام پرولتاریای جهان بود. که حاصلش جز شکست و حرمان چیزی نبود.

 

۹

جبهۀ واحد

این مقاله در سال ۱۹۳۵ نوشته شده است و بررسی شده است که چرا امکان همکاری میان کمونیست‏ها و سوسیال ـ دمکرات‏ها نیست.

کائوتسکی ابتدا به مرزبندی نظر خود با اتو باوُئر در مورد اجتناب بودن یا نبودن دیکتاتوری در روسیه می‏پردازد. بهانه او نقدی است که اتو باوُئر بر کتاب «استالین» نوشته بوریس سوادین نوشته است.

باوئر در این نقد به سه دلیل دیکتاتوری را در روسیه اجتناب‏ ناپذیر می‏ داند:

۱-جنگ داخلی که سبب پیدایش دیکتاتوری بوروکراتیک نظامی شد.

۲-فقر توده‎ها

۳-بنای نوین که خود موجب فقر بیشتر شد.

باوئر بر این باور است که در دوران تردید همگانی تنها دیکتاتوری یک فرد است که می‏تواند نقش ناجی بازی کند و مشکلات را از پیش پای بردارد.

اما کائوتسکی ضمن موافق بودن تا میانه راه با اتو باوئر می‏ گوید شرایط ویژه دیکتاتوری بلشویک را ممکن کرد و ممکن بودن با اجتناب‎ناپذیر بودن یکی نیست.

برای لنین ممکن بود که بعد از پیروزی و با دیگر سوسیالیست‎ها و رعایت دمکراسی جامعه را از جنگ داخلی و فقر برهاند و به سرمنزل مقصود برساند. اما لنین به اتحاد با دیگر سوسیالیست‏ها باور نداشت.

در واقع انقلاب بعد از دسامبر ۱۹۱۷ بر سر یک دو راهی بود:

۱-جبهۀ واحد سوسیالیستی

۲-حکومت استبدادی مطلقه

و لنین شق دوم را برگزید.

 

اختلاف دوم

اما اختلاف کائوتسکی با اتو باوئر بر سر اجتناب‏ ناپذیر بودن یا نبودن دیکتاتوری نیست بلکه بر سر پذیرش دیکتاتوری هم هست. اتو باوئر می‏ گوید: سوسیالیسم، دیکتاتوری پرولتاریا را در دوران گذار می‏ پذیرد تا طبقات را از میان بردارد و به این وسیله نظمی اجتماعی به وجود آورد که در آن تحقق آزادی به‎طور دائمی ممکن شود. در حالی‏که مارکس سه عامل را به‏ عنوان پیش‎شرط برای تحقق سوسیالیسم قائل بود:

۱-رشد بالای اقتصادی

۲-آزادی‏های گسترده

۳-جنبش کارگری قدرتمند

آزادی برخلاف تصور اتو باوئر نه به‎عنوان هدف سوسیالیسم که پیش ‏شرط تحقق سوسیالیسم است.

 

یک نکته تاریخی

کائوتسکی فراموش می‏ کند بگوید آزادی پیش ‏شرط تحقق هر نوع رشد و شکوفایی اقتصادی و فرهنگی در هر جامعه‏ ای است. چه سرمایه ‏داری، و چه سوسیالیستی. کدام کشور سرمایه ‏داری بدون آزادی توانسته است به یک توسعه پایدار برسد. ممکن است چند خیابان و سد و بیمارستان ساخته شده باشد. اما این توسعۀ اقتصادی آن هم با هزار نقض و فساد و غارت اموال مردم در فرجام نهایی در یک شورش کور باد هوا خواهد شد.

 

اختلاف سوم

اتو باوئر بر این باور است که بین دو بین ‏الملل (بین ‏الملل سوسیالیستی و بین ‏الملل کمونیستی) اشتراک منافع و اشتراک هدف وجود دارد، ایجاد جامعۀ بی‏ طبقه پس امکان وحدت و همکاری این دو بین ‏الملل در یک جبهه وجود دارد.

باوئر فراموش می ‏کند که امکان همکاری بین‏ الملل با بافت دمکراتیک با بین ‏الملل با بافت دیکتاتوری وجود ندارد.

برای اربابان کنونی روسیه کمونیسم همان چیزی است که پان اسلاویسم برای تزارها بود. قضاوت در مورد اربابان روسیه نه تصور خود آن‎ها از خودشان یا ادعاهای‎شان بلکه باید به کردار و رفتار آن‎ها توجه کرد.

میوه‎های حاکمیت بلشویکی، طبقات جدیدی‏ اند که جانشین طبقات قدیمی شده است یک اشرافیت جدید. طبقات قدیم از بین رفت. اما این به معنای از بین رفتن طبقات نیست. طبقات جدید به ‏وجود آمدند.

معلوم است که بین اقتصاد انحصاری نظامی دولت شوروی با اقتصاد خصوصی سرمایه‏ داری تفاوت است. لیکن تفاوت این دو با هدف آزادی طبقه کارگر از هر گونه استثمار و بردگی بیشتر نیست.

 

یک نکته مهم

سال‎ها بعد در ایران نیز خلیل ملکی از اعضای ۵۳ نفر و از رهبران بعدی حزب توده بدین نتیجه می ‏رسد که انترناسیونالیسم پرولتری از دید رهبران مسکو چیزی جز پان‎اسلاویسم نیست و این رابطه هیچ نسبتی با همبستگی جهانی کارگران ندارد.

کائوتسکی این مقاله را در سالی نوشته است (۱۳۱۴) که ملکی در ۵۳ نفر در حال احیای حزبی است که با اندیشه‎های کائوتسکی فرسنگ‎ها فاصله دارد. و این نشان می‏ دهد که در آن روزگار اندیشه ‏های کائوتسکی برای رهبران چپ در ایران از جمله دکتر ارانی ناشناخته و یا مردود بوده است. بسیار زمان باید تا پخته شود خامی.

 

یک نکته دیگر

در تمامی این مجموعه صحبت از دشمنی کمونیسم با دمکراسی می‏ شود. لازم بود که مترجم از همان ابتدا این مسئله را روشن کند که منظور کائوتسکی از کمونیست‏ها همان بلشویک‎ها و رهبران مسکو است. و ربطی به مرام کمونیسم و کمونیسم مارکس ندارد. البته در چند جایی کائوتسکی خود اشاره می‏ کند که از سال ۱۹۱۸ به بعد بلشویک‎ها خود را کمونیست نامیدند و دیگران را سوسیال دمکرات. اما لازم بود از همان ابتدا این مرزبندی انجام شود. چرا که کائوتسکی خود را مارکسیست می‏ داند. مارکسیستی که به اصول مارکس وفادار است و بلشویک‎ها را مارکسیست نمی‎داند.

February 20, 2019

نئولیبرالیسم به مثابه بالاترین مرحله نئوکلنیالیسم

نئولیبرالیسم به مثابه بالاترین مرحله نئوکلنیالیسم
بیژن سهیلی نیا
http://militaant.com/?p=9576
فایل پی دی اف در تلگرام مارکسیسم انقلابی
t.me/MarxistEnghelabi/1734

پاسخ به سخنان رحمان حسین زاده در انتقاد به سخنان حمید تقوایی

من فکر میکنم در مورد اینکه حکک وحمید تقوایی راست شده وطرفدار آلترناتیو غربی وسلطنت طلب شده واین روزها هم طرفدار خط سیاسی شیرین عبادی ومسیح علینزاد شده را اصلا نبا یست پاسخ داد. اینها شبیه همان اتهامات چپ سنتی است که میگفت منصور حکمت اسراییلی وطرفدار حکومت آمریکا وساواکی است. جامعه وچپ جامعه جواب درخور را به آن دادند واینبار هم همین جامعه وطبقه کارگر همین امروز دارد جواب میدهد......
.اما متد برخورد به جنبش انقلابی وانقلاب باید چگونه باشد را میتوان رویش بحث کرد..
.انقلاب اجتماعی همانطور که از نامش پیدا است به خصوص در مراحل اولیه یک جنبش همگانی است. بقول لنین بالایی دیگر نمیتوانند مثل گذشته حکومت کنند وپایینی ها هم نمیخواهند... در نتیجه یک جنبشی همگانی میرود که نظام حاکم را به چالش بگیرد وبزیر بکشد.
در انقلاب 57 اینطور بود در انقلاب 1917 روسیه اینطور بود. در انقلاب کبیر فرانسه اینطور بود وتقریبا در تمام انقلابات این چنین است یک اکثریت قریب به اتفاق که مثلا 99% دیگر ادامه حکومت بنفعشان نیست ومیروند تا حکومت را بزیر بکشند وبه خیابان میایند واز هر شعار وامکانات موجود که دارند حکومت را به چالش میگیرند. در انقلاب 57 مردم به خیابان ریختند وبا شعار مرگ بر شاه وبعدها درود برخمینی وارد کارزار سرنگونی حکومت شاه شدند..وظیفه کمونیستها این است که در هر جنبش انقلابی وانقلاب مهر خودرا به این جنبش بزنند وخواسته های طبقه کارگر را به خواسته های همه مردم جامعه تبدبل کنند ودر نهایت جامعه ودولت را شورایی وسوسیالیستی کنند......
.در همین جنبش دی ماه ایران مردم در خیابانها شعار رضا شاه روحت شاد را دادند..از نظر حکمتیستها طبقه کارگر وکمونیستها باید با این جنبش سلطنتی وراست ورضا خانی وداع بگویند وخانه نشینی وعزلت پیشه کنند. چون مثلا جنبش ظاهرا در دست رضا شاه دوم افتاده..
.واقعیت این است که همانطور که قبلا اشاره کردم این یک جنبش همگانی است برای سرنگونی حکومت ووظیفه طبقه کارگر وکمونیستها این است که وسیعا از این جنبش دفاع کنند وآنرا رادیکالیزه کنند .نیروهای راست وارتجاع را افشا ومنزوی کنند. در جنبش انقلابی 88 هم همینطور بود..یک جنبش سرنگونی طلبی وهمگانی بود که موسوی وانتخابات حکومت را بهانه قرار داده بود که بصورت میلیونی در خیابان بیاید. ومیرفت تا حکومت را سرنگون کند ( بنا به اذعان خود حکومتی ها) وظیفه کمونیستها این بود که از مردم بپاخاسته دفاع کنند.
اما حکمتیستها به رهبری کورش مدرسی تصمیم گرفتند مردمی را که به اصطلاخ "خر" شده بودند را به خانه هایشان برگردانند..

.از نظر حکمتیستها از روز اول انقلاب وجنبش انقلابی ،حتما باید این جنبش به شرط چاقو کارگری وکمونیستی باشد وگرنه این دوستان در آن شرکت نمیکنند. واز این لحاظ همیشه مثل امروز پاک ومنزه باقی میمانند. 
والبته مواظب هم هستند که حمید تقوایی وحکک خیلی بطرف راست نروند وهمواره بعنوان داور وسط چپ وراست اخطار صادر میکنند

د

ضعفهای دیگران و رسالت شما

ضعفهای دیگران و رسالت شما

 

در جواب به مصوبه‌ای از انترناسیونال اول در باره تحزب کارگران، که نویسنده آن کارل مارکس است*، یکی از دوستان فیسبوکی من ضعفهای حزب کمونیست کارگری را برشمرده است. باید اذعان کنم که حزب کمونیست کارگری ضعف زیادی دارد. اگر نداشت امروز دنیا دست امثال ترامپ و پوتین و خامنه ای نبود. اگر نداشت امروز کارگر را به خاطر اعتراض به عدم پرداخت دستمزدش زندانی نمی‌کردند؛ زن صرف زن بودن موقعیت دست دوم در جامعه نداشت. و کلی اگرهای دیگر.

این را بارها گفته‌ام که یک آدم کمونیست را با تحزب می‌شناسند. کسی شاید آرمانخواه و برابری طلب باشد، که خوشبختانه چنین آدمهایی اصلا هم کم نیستند، اما برای تغییر دنیا فرد باید کار سیاسی متشکل و متحزب بکند. یک آدم کمونیست که قصد تغییر دنیا را دارد، متوجه این موضوع هست که کار متحزب کردن مستلزم محدودیتهای زیادی است. بعضا با یکسری از آزادیهای لیبرالی فردی در تناقض قرار می‌گیرد. این اما یک شرط و یکی از مهمترین شروط متحزب بودن است. بالاخره برای تغییر دنیا باید دوندگی کرد. به قول عامیانه شیرینی و شکلات که پخش نمی کنند.

 

چه رسالتی برای خود قائل هستید؟

برگردیم به هدف پست آن ترجمه از مارکس. گفتم که یک فرد کمونیست اول متحزب است. من عضو حزب کمونیست کارگری هستم و به وجود این حزب و عضویتم در آن افتخار میکنم. من یک امر اجتماعی دارم و برای این امر ابزاری انتخاب کرده‌ام و این حزب ابزار بسیار مهم و اصلی این امر اجتماعی است. کسی که کمونیست است و در جواب مصوبه انترناسیونال اول اشکالات و ضعفهای احزاب دیگر را برمی‌شمارد، دارد به ما می‌گوید که برای تغییر دنیا رسالتی برای خود تعیین نکرده است. امری اجتماعی ندارد! احزاب دیگر هر نوع اشکالی هم داشته باشند، یک فرد کمونیست باید جواب این موضوع را برای خود و مخاطبینش روشن کند که برای سئوالات مهمتر از گزک گرفتن و گیر دادن به احزاب دیگر، برای کم کردن درد و آلام در این جامعه چه برنامه‌ای دارد؟ برای تغییر دنیا چه رسالتی برای خودش تعریف کرده است؟ اگر چنین نکند حرفهایش را مفت هم نمی‌خرند.

 

تصویری جالب از خود بر جای بگذارید

در این مدتی که کار سیاسی کرده‌ام، در احزابی که عضو آن بوده‌ام آدم‌های زیادی را در کنار خود دیده و آدم‌های زیادی را هم  بدرقه کرده‌ام. برای رفتن هیچکدام از آن رفقا تأسف نمی‌خورم. بر این امر واقفم که کار سیاسی و متحزب کردن کاری پرهزینه، سخت، و بالاخره یک امر کاملا شخصی است و من به تصمیم شخصی رفقایم احترامی عمیق قائل هستم. چه در زمان همحزبی بودن و چه زمانی که این رفقا تصمیم گرفتند بروند، با هم بحث سیاسی کردیم و بعضا با زبانی تند و گزنده سیاسی با هم حرف زدیم. اما بدترین تصویری که فرد می‌تواند از خود برجای بگذارد و در ذهن جامعه با آن تداعی شود، سعید صالحی نیا و یا رضا مقدم دوم بودن است. که انگار به این دنیا پا گذاشته است که حزب کمونیست کارگری را با هر ابزاری که پیدا کرد بزند و داغان کند! یک فرد کمونیست مبارزه سیاسی می کند و شمشیر نقدش را هم نه تنها کنار نمی‌گذارد، بلکه دائم صیقلش می دهد. اما اگر هدف و رسالت خود را تخریب، متلک پراندن و "گزک گرفتن" از احزاب دیگر و افراد حزبی تعریف کرده باشد؛ متأسفم برای آن دوست!

 

***

* قطعنامه درباره ايجاد احزاب طبقه كارگر

 

انجمن بين المللي كارگران٬ ١٨٧٢ (انترناسيونال اول)

عليه قدرت متشكل طبقات دارا٬ طبقه كارگر جز با متشكل شدن در حزب سياسي خود٬ كه متمايز از احزاب تاكنوني كه توسط طبقات دارا ايجاد شده‌اند و بايد بر عليه آنها باشد٬ نميتواند بعنوان يك طبقه ظاهر شود.

اين متشكل شدن طبقه كارگر در يك حزب سياسي براي تضمين پيروزي در انقلاب اجتماعي و نتيجه نهايي و الغاء طبقات٬ حياتي است.

تركيب نيروهائي كه طبقه كارگر تا همينجا با مبارزه اقتصادي اش بر آنها تأثير گذاشته٬ بايد در عين حال اهرمي باشد در مبارزه طبقه كارگر بر عليه قدرت سياسي مالكين و سرمايه‌داران.

مالكين زمين و سرمايه هميشه امتيازات سياسي‌شان را براي دفاع از تداوم بخشيدن به انحصارات اقتصاديشان و در اسارت نگه داشتن كارگران به كار خواهند گرفت. بنابراين تصرف قدرت سياسي وظيفه اصلي طبقه كارگر شده است.

(نویسنده قطعنامه فوق کارل مارکس است)

جمعبندی تجمع های اعتراضی معلمان و بازنشسته ها در کردستان

در 25 بهمن صدها نفر از معلمان و بازنشسته ها با برپایی تجمع های اعتراضی و با شکوه در تعدادی از شهرها در سطح سراسری در اورومیه، کرمانشاه، اصفهان و...و در کردستان در سنندح، سقز و مریوان، بفراخوان معلمان و بازنشسته ها  دست به تجمع اعتراضی زدند.

در مریوان قطعنامه معلمان و بازنشسته ها در میتینگ 25 بهمن بیان خواستهایی است که در چند سال گذشته بکرات و بشیوه های مختلف، اعلام شده است.  معلمان و بازنشسته های مریوان در قطعنامه پایانی اعلام کرده اند برای پیگیری خواستهایشان به تجمع و اعتراض ادامه میدهند. آنها بار دیگر اعتراضشان را به  حقوق های پایین و غیر استاندارد در سطح زندگی انسانی را اعلام کردند. علیه فشارهای امنیتی و دستگیری معلمان اعتراض کردند. و خواهان یکسان شدن حقوق شاغلین و بازنشسته ها، حقوق معلم باید تا سطح بالای خط فقر افزایش پیداکند، آموزش رایگان و با استاندارد بالا باید تامین شود، باید فرهنگیان از خق تشکلیابی برخوردار باشند، باید همه معلمین زندانی آزاد شوند، تامین بیمه کارآمد برای فرهنگیان و بازنشسته ها، بودجه کافی برای نوسازی و ایمن سازی مدارس باید در نظر گرفته شود؛ شدند.  

در کرمانشاه  تجمع اعتراضی معلمان و بازنشسته ها با  شعارهای کوبنده برای آزادی معلمان زندانی و  برای تحصیل رایگان و برای زندگی انسانی جلوه ای نوین از مبارزه را به نمایش گذاشت. شعارهای معلم زندانی آزاد باید گردد، تا حق خود نگیریم از پا نمی نشینیم،  کارگر، معلم، دانشجو اتحاد اتحاد، شاغل، بازنشسته اتحاد اتحاد، آموزش رایگان حق مردم ایران، تشکل ، تجمع حق مسلم ماست و... خود نمایانگر توجه بخش های زیادی از جامعه به  پیشروی هایی است که کارگران و معلمان علیه حاکمیت سرمایه علیه دستگیری و زندانی کردن فعالین تجریه کرده است. 

در چند سال گذشته تجمع های اعتراضی معلمان و همگام شدن آنها با اعتراضات سراسری ادامه داشته است. معلمان در کردستان بشکل پیگیری خواستهای سراسری و رادیکال معلمان را به پرچم اعتراض و مبارزه برای دستیابی به حقوق های مکفی در سطح زندگی انسانی و بالابردن استاندارد و امکانات مناسب در محیط مدارس و آمورزش و پرورش تبدیل کرده اند.

 

مروری کوتاه بر تجمعات اعتراضی معلمان در سال 97

بفراخوان شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران تجمع سراسری در روز ۲۰ اریبهشت 97 برگزار شد. معلمان در تهران در مقابل سازمان برنامه و بودجه و در مشهد، بجنورد، کرمانشاه، شیراز، اصفهان، خرم آباد، الیگودرز، بوشهر، تبریز، نورآباد ممسنی، سقز، زیویه (سقز)، مریوان، قروه، دیواندره، اراک، قزوین، ساری، شهرضا، سنندج، خمینی شهر و تعدادی از شهرهای دیگر در مقابل ساختمان آموزش و پرورش دست به تجمع زدند. معلمان پلاکاردهای متعددی حاوی خواست ها و اعتراضشان در دست داشتند، شعار دادند و بر خواست های عادلانه خود تاکید کردند.

تجمعات سراسری معلمان با خواستهای عمیقا انسانی افق ادامه مبارزه دی ماه 96 را بار دیگر در اردیبهشت، مهر و آبان و بهمن ماه  97 و اینبار با تاکید بیشتر علیه فقر و آزادی تشکل به جامعه دیکته کرد.

معلمان افزایش حقوق و دستمزد تا بالاترین سطح خط فقر برای دستیابی به زندگی انسانی را میخواهند. بیمه درمانی تکمیلی، علیه خصوصی سازی مدارس و پایین بودن استاندارهای تحصیلی و مجهز شدن به تکنولوژی نوین آموزشی، تشکلیابی مستقل و برداشتن موانع برای تشکل های صنفی، معلمان و بازنشسته ها را اعلام کرده اند؛ معلمان به فضای امنیتی حاکم بر فعالین کارگران و معلمین و فعالین زیست محیطی اعتراض کرده اند و خواهان آزادی معلمان زندانی محمود بهشتی، اسماعیل عبدی و مختار اسدی  شده اند و خواهان بر گرداندن معلمان تبعیدی و اخراجی  به مدرسه و تدریس در مدارس شده اند. به تبعیض نسبت به معلمان حق التدریسی آزاد و مربیان پیش دبستانی اعتراض داشته اند و خواهان تضمین امنیت شغلی آنها شده اند. اینها بخشهایی مهم از خواست معلمان در سطح سراسری بودند. خواستهایی رادیکال از تامین برخورداری از یک زندگی انسانی تا آزادی تشکلیابی و آزادی معلمان زندانی!

معلمان در کردستان در اعتصابات دو روزه 22 و 23 مهر و 22 و 23 آبان ماه در ابعادی گسترده شرکت کردند. از فراخوان شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران در سطح سراسری استقبال وسیعی کردند. در چندین شهر ده ها مدرسه در اعتصاب شرکت کردند و جلوه های باشکوهی از اعتصابات گسترده را به نمایش گذاشتند.

مردم کردستان در فضایی رادیکال و صمیمانه از اعتصابات معلمان در 20 اردیبهشت، 22 و 23 مهرو آبان و25 بهمن  ماه 97 بگرمی استقبال کردند.

 

ایسکرا ۹۷۶  

جمهوری اسلامی , پازل چرا ماند و چگونه بماند!

جمهوری  اسلامی

 پازل  چرا  ماند  و  چگونه  بماند!

آیت‌الله علی خامنه‌ای که حدود سی سال از  چهاردهه گذشته رهبری حکومت ایران را  برعهده داشته گفته است که  جمهوری  اسلامی به  مرزبندی با  رقیبان و  دشمنان خود به شدت حساس است، "با خطوط اصلی خود هرگز بی‌مبالاتی نمی‌کند و برایش مهم است که چرا بماند و چگونه بماند."

 

از  اظهارات خامنه ای در مورد مراسم چهل سالگی  جمهوری  اسلامی ایران.


 سخنان مقام معظم،  علیرغم ظاهر ارعاب آمیز آن رو به  جامعه، اساسا رو به درون  حاکمیت دارد. این  فراخوانی است رو به  خودشان برای  ایجاد  اعتماد به نفس،  و بخصوص و مهمتر ایجاد نوعی  آمادگی در صفوف جناح ها و  باندها و  دستجات قدرت در  جمهوری  اسلامی، برای  امتحان کردن راه های جدید برای “ماندن”!

 موضوع  برگزاری دهه چهل  حاکمیت  جمهوری  اسلامی از زبان مقام معظم “ماندن” و “چگونه ماندن” است! گرفتن انگشت نشانه به پشت سر و “انداختن باد به غبغب”  افتخار چگونه ماندن چهل ساله  گذشته،‌  تبلیغاتی است باز رو به  خودشان و قرار است این  تبلیغات نور امید را در دل  دستگاه  حاکمیت زنده نگاه دارد. وگرنه  یادآوری گذشته "ماندن" و "چگونه ماندن" شان رو به مردم، تنها و تنها به نفرت و  انزجار بیشتر از  امروزشان، دامن میزند.

 اینکه از چه دریچه و زاویه ای  برایشان مهم بود “بمانند” و راه “چگونه ماندن” از چه طریقی  برویشان باز شد، موضوع این نوشته نیست. با این وجود پایین تر کوتاه به آن  خواهیم  پرداخت *!

 اینجا به امروز و “چرا ماندن ها” و “چگونه ماندن ها” از منظر مقام معظم،  بپردازیم. 

  بیانیه و خط دهی های مقام معظم٬  که قرار بود در مراسم  سالگرد چهل سالگی  جمهوری  اسلامی،  نوری در  انتهای تونل بی  آیندگی حکومت شان  بتاباند، قادر نشد بر تونل تداوم حیات گذشته و بقا به شکل گذشته حتی یک چراغ موشی روشن کند. اما چگونه  ماندن، و برای بقا با چه کسی، با چه “رقیب” و “دشمنی”   جنگیدن،  مهمترین سوال مراسم  چهلمین  سالگرد  جمهوری  اسلامی پسا  دیماه،  است.

 مقام معظم و کل  دستگاه  حاکمیت،  امروز زیر فشار خیزش  محرومین و  متعاقب آن کارگر صنعتی در هفت تپه و  فولاد،  و در ایران “پسا دیماه” ،  ناچار شده است که  اعتراف کند که  “خط و نشان کشیدن” ها و خط قرمز “دشمنان” و “رقبا”، در آنسوی  مرزها٬ در حقیقت رو به “دشمن داخلی” دارد! جایی که   میلیونها نفر از  محرومین و طبقه  کارگری که  آگاهانه قد علم کرده و اعلام  میکند که “دشمن ما داخلی” است،  متقابلا  حاکمیت هم از زبان مقام معظم، اعلام میکند که “دشمن شان داخلی” است! گواه این  اعتراف،  رفتاری است که با  اعتصاب و  اعتراض طبقه  کارگر،  محرومین و  حامیان شان می کنند! مگر نه اینکه رهبر  کارگری  اعتصاب برای حقوق معوقه و همه  حامیان و یاران اش، پیر و جوان و زن و مرد، را  بعنوان “دشمنان داخلی” ،   گروگان ساکت نگاه داشتن  پایین،  به اسارت گرفته اند! ناچار به  اعتراف شده اند که معلوم است  “دشمنان داخلی” است  که عبارت است از، کارگر و رهبر  کارگری و فعال چپ و  کمونیست و  سوسیالیست، و هر کسی است که برای عدالت و آزادی  مبارزه میکند.

 چرا  بمانند و چگونه  بمانند، امروز و در  چهلمین سال بقا  جمهوری  اسلامی، پس از شکست کامل  ایدئولوژیک  ارتجاع  اسلامی در  ایران، و پس از خلع سلاح شدن توسط جنبش  محرومین،  مهمترین موضوع روز شان است. با  محرومینی که برای  ابتدایی ترین خواست  انسانی شان قد علم کرد ندو اعلام  کردند،  بیهوده  میگویند تقصیر دشمن خارجی است و “دشمن اش داخلی است” دیگر نمی توان با “مرگ بر  آمریکا” و “مرگ بر  اسرائیل” و “زنده باد اسلام” و “ٱزاد سازی قدس”  میلیونها نفر از  شهروندان در ایران را، سرکوب کرد! 

 امروز از  افراطی ترین  تا  “لیبرال ترین” مهره های  حاکمیت شان هم اذعان  میکنند که جامعه ایران نه تنها  کمترین  شباهتی به جامعه  آرمانی  اسلامی  ارتجاع ضد زن و ضد شادی  ندارد، که در تعرض به ارزش های  ضدبشری حجاب و  قوانین و  مقرارت  اسلامی،   افراطی ترین طغیان های  اجتماعی -  فرهنگی تاریخ معاصر را تجربه میکند. از فایزه  رفسنجانی  بخوانید که در مورد  جمهوری  اسلامی اش  میگوید "از  دیدگاه من  فروپاشی  محتوایی اتفاق  افتاده است و تنها  فروپاشی ظاهری و  فیزیکی اتفاق  نیفتاده است" .

 با کنار رفتن همه پرده های فریب  و  ریاکاری های  تاریخی،   مقابله شفاف و روشن با  محکومین و  چگونگی آن ، مشغله روز خامنه ای و کل  دستگاه  حاکمیت است!

 میلیتاریسم و جنگ و خطر “دشمن خارجی”، برای ساکت نگاه داشتن “دشمن داخلی”، که همه جناح ها، از  کابینه تا مجلس و وزارت  اطلاعات و  دستگاه زندان ها و بیت رهبری و ..تاریخا علم کرده  بودند٬ امروز برگه سوخته ای از تاریخ حیات  جمهوری  اسلامی اند.  این برگه٬  امروز بسرعت جای خود را به  اعتراف جمعی شان داده است ٬  که “دشمن شان داخلی” است و عبارت است از: طبقه  کارگری که  مهر سکوت را  شکسته،  رهبرانش، یاران و  متحدین اش، چپ و  سوسیالیست و  کمونیست است،. در مقابل این "دشمن داخلی" تنها و تنها راه "ماندن" و "چگونه ماندن”٬ چه  میتواند باشد! این مشغله روز مقام معظم در  سالگرد چهل سالگی شان  است. کنار زدن اسلام و  اسلامیت٬ جلو آوردن ایران و  ایرانیت٬ برای حفظ نظام!

 تا این بار به امید تکیه زدن به عظمت ایران و  ایرانی، شیفت از دشمن، “دشمن اسلام” است به دشمن، “دشمن ایران” است، به  امید  باریدن باران “رحمت” و برکت  میلیتاریستی از  پاکستان یا  عربستان یا ..  بتوانند راه چگونه  ماندن، شان را در غلبه بر این  “دشمن داخلی”،  بیابند. حتی اگر در این راه، بخشی از خود را  قربانی کنند، در مقابل راست عظمت طلب و  ناسیونالیسم  ایرانی و  دستجات قوم پرست و ملی و مذهبی و …  کوتاه  بیایند، به شرطی که  بتوانند نظام  سرمایه را از خطر تعرض طبقه کارگر محفوظ نگاه  دارند، آماده  هرگونه عقب  نشینی، یا بقول مقام معظم “انعطاف” و “تصیح” و.. حتی “گوادالوپی” از درون هستند!

 سمت و سوی دشمن، امروز و پس از چهل سال، روشن است. از همیشه روشن تر است.  “چرا  بمانند” سوال طبقه شان است! پاسخ روشن است! در صف  بورژوازی که  بتواند از  جمهوری  اسلامی عبور کند، از سلطنت طلب تا  مشروطه خواه، از “رژیم چینج” هایی که امروز شانسی  ندارند، نزدیک ترین  کاندید٬   جریانی جز  دستجات درون  حکومتی خود  جمهوری  اسلامی ایران نیست!

 همان “چرا آمدنی”  که چهل سال قبل به قدرت شان  رساند، تا  بعنوان تنها  کاندید موجود  به نجات نظام  سرمایه پس از سلطنت همت کنند،  امیدوارشان کرده است که  امروز با عبور از خود‌، عبور از  جمهوری  اسلامی، حکومت  بورژوایی دیگری را، شاید به مراتب سیاه تر از گذشته خود، بر نظام  سرمایه حاکم کنند! تا نظام حفظ شود!

 سوال این است که آیا طبقه  کارگری که پس از خیزش دیماه از هفت تپه و  فولاد، بپا  خواست، با  مطالبات برحق خود کل نظام را ، در بعد  اقتصادی، سیاسی و قضایی به چالش کشید، فرصت و امکان  امتحان “چگونه” مانده امروز را به  دشمنان  طبقاتی که، چشم در چشم او را مورد تعرض قرار داده است،  میدهد؟.

 همه چیز گواه این است که، خامنه ای  آرزوهایش را  نشخوار میکند! توازن قوا امروز به سادگی چنین  امکانی برای بقا به  جمهوری  اسلامی ایران ر ا نمی دهد. راه کار جدید  ماندن، از زاویه ماندن  جمهوری  اسلامی یا بخشی از آن،  سناریوی قومی، ملی و  مذهبی،‌ تفرقه و شکاف مذهبی و ملی و  داستانی سیاه تر از گذشته شان است.   جمهوری  اسلامی  در راه  آزمودن “راه های جدید”  ماندن،  میتواند سیر  فروپاشی خود را با  فروپاشی جامعه و تبدیل ایران به میدان انواع  دستجات قومی و مذهبی و ..  همراه کند. بی راه حلی  اقتصاد  کاپیتالیستی، بخصوص در ایران  انقلاب خیز،  آرزوهای مقام معظم را بسرعت  میتواند به  کابوسی تبدیل کند.

 طبقه  کارگر،  کارگران  رادیکال  سوسیالیست، چپ و  کمونیسم در ایران و حزب آن،  میتواند برای همیشه نجات از  جمهوری  اسلامی را با نجات از  ناامنی و فقر و  اختناق و  سرکوب، و تامین رفاه و آزادی و  امنیت، توام کنند.

 *  چرا  ماندند و چگونه  ماندند! برای نجات نظام از خطر قدرت گیری طبقه  کارگر، چپ و  کمونیسم و  سوسیالیسم، در مدار  کمربند سبز  اسلامی و  ضد  کمونیستی دور  “اتحاد  جماهیر شوروی”، دوران جنگ سرد،‌ به قدرت پرتاب شدند! چگونه  ماندند! خرداد شصت، جنگ ایران و عراق، فرمان حمله به  کردستان و “جنگ با کفار”٬ راه  اندازی  هالوکاست  اسلامی و تحمیل  آپارتاید جنسی و سرکوب  سیستماتیک نیمی از  جامعه، زنان٬  و دمیدن در شیپور  ارتجاع  اسلامی در ایران و راه  اندازی  دستجات  تروریستی  اسلامی در منطقه و در سراسر جهان!  در این زمینه به صفحه حزب  حکمتیست - خط رسمی،  در مورد  انقلاب ۵۷، رجوع کنید.


۱۸ فوریه   ۲۰۱۹

حضور بحث انگیز نماینده المان در جشن سفارت ایران و بی واکنشی ایرانیان مخالف

 حضور بحث انگیز
نماینده المان در جشن سفارت ایران
و بی واکنشی ایرانیان مخالف

نیلز آنن، سیاستمدار آلمانی از حزب سوسیال دموکرات‌های این کشور و وزیر مشاور در امور خارجی، به سفارت ایران در برلین دعوت می‌شود و با پذیرش دعوت, در مراسمی که در این سفارت برپا بوده، شرکت می‌کند.
حضور وزیر مشاور المان در جشن چهل سالگی نظام اخوندی در سفارت ایران در المان انتقادهای زبادی را متوجه این سیاستمدار, حزب سوسیال دمکرات المان و وزارت امور خارجه المان کرده است.
به گفته خبرگزاری دویچه وله «نیلز انن» ضمن دفاع از این کار خود, سیاست امریکا در قبال ایران را نیز نقد کرده است.
مسئله وقتی پیچیده می‌شود که مشخص می شود  این مناسبت, مراسم جشن  بزرگداشت چهلمین سال حاکمیت ارتجاع اخوندی است.
بر سر حضور این سیاستمدار المانی در سفارت ایران بحث های فراوانی وجود دارد ولی متاسفانه از سوی مخالفان ایرانی کمترین واکنشی نسبت به این مسئله به چشم می خورد.
بی شک سیاستمدار المانی حزب سوسیال دمکرات موافق حکومتی نیست که چهل  سال در ایران مسئول کشتار, شکنجه و اختناق است, لیکن منتقدان این را نیز مطرح می کنند که حضور همین سیاستمدار در جشن سالگرد استفرار جمهوری اسلامی در ایران ایا خلاف این مسئله را نشان نمیدهد؟ منتقدان می پرسند چرا وزیر مشاور در روابط خارجی المان باید در چنین مراسمی شرکت کند؟
انن در مصاحبه با دویچه وله از کار خود دفاع می کند و می گوید: «ما با تهران در حال گفتگو هستیم و این سیاست ماست.» او ضمن انتقاد به رویکردها و فشارهای امریکا می افزاید:«ما زیر فشارها هم با ایران در مورد سیاستهای منطقه ای اش و حمایتش ار گروههای تروریستی که در جهت نابودی اسرائیل فعالیت می کنند گفتگو می کنیم. ما نیاز داریم که مجاری گفتگو با تهران را باز نگه داریم. استراتژی فشار حداکثری امریکا (علیه ایران) برای من قانع کننده نیست و نیازی نمی بینم که از اقدام خود (شرکت در جشن سفارت ایران) ندامت کنم.»
امریکا از این حضور ناخشنود است, این ناخشنودی را می توان در گفتگوی ریچارد گرنل سفیر امریکا در المان در مصاجبه اش با شبکه خبری فاکس نیوز به وضوح مشاهده کردکه می گوید: «نیاز به برقراری دیالوگ را نباید با شرکت در مراسمی که در ان چهل سال خشونت را به جشن می نشینند, در هم امیخت.»
انتقادات به حضور این وزیرالمانی تنها از بیرون المان نبوده است بلکه بیژن جیرسرایی سخنگوی روابط خارجی فراکسیون حزب دمکراتهای ازاد المان در مجلس این کشور در گفتگو با دویچه وله می گوید: «مشکلی با این مسئله که دولت المان با سفیر ایران در این کشور دیدار داشته باشد ندارد, اما این جا موضوع بر سر حضور در مراسمی یا به عبارتی پارتی بمناسبت چهلمین سال پیروزی انقلاب اسلامی است.»
بیژن جیر سرایی در ادامه این حرکت را “کج سلیقگی“ و “فراموش کردن تاریخ“ می نامد و می افزاید:« نیلز انن به اندازه کافی امکانات دیگر برای برقراری گفتگو و دیالوگ با ایران در اختیار دارد.»
سخنگوی روابط خارجی فراکسیون دموکرات‌های آزاد آلمان ادامه می‌دهد: «نباید فراموش کنیم که در چنین مراسمی مرتبا شعارهای ضد آمریکایی و ضد اسراییلی سر داده می‌شود.» جیرسرایی معتقد است حضور یک سیاستمدار آلمانی در چنین فضایی "پیامی ناخوشایند" خواهد فرستاد.
فعالان حقوق بشری هم از این دیدار انتقاد می کنند, کریستیان تسیمرمان ناشر مجله (نورافکن حقوق بشری) در مصاحبه ای با دویچه وله در حاشیه تظاهرات اپوزیسیون ایرانی در ورشو لهستان گفت: « دولت المان ظاهرا تصمیم خودش را گرفته است که کماکان دستان به خون اغشته نمایندگان رژیم ایران را بفشارد.»
متاسفانه از همه بی واکنش تر طبق معمول خود ایرانیان هستند از اپوزیسیون هم که بگذریم در المان شمار قابل توجهی از ایرانیان زندگی می کنند که درصدی از انان را افراد سیاسی فعال تشکیل میدهند.
ای کاش همانطور که در مقطع انتخابات ریاست جمهوری بسیاری ایرانیان در مقابل سفارت جمهوری اسلامی در صف های طولانی می ایستادند تا به اخوند روحانی رای بدهند, اکنون نیز این قدر عرق ملی میداشتند که به این نماینده المانی و حرب  سوسیال دمکرات المان نامه اعتراضی می نوشتند و می گفتند که ما از رفتن شما به سفارت جمهوری اسلامی وشرکت در جشن سالگرد حاکمیت جمهوری اسلامی نا خشنود و سرخورده هستیم. انوقت به ان نماینده وحزب متبوعش و دولت المان و دیگران در اروپا این پیام روشن و واضح داده می شد که ما ایرانیان خواهان ازادی و دمکراسی در کشورمان می باشیم و از سیاست مماشات دولت المان و دیگر دولتهای اروپایی با اخوندهای حنابتکار نا خرسند هستیم, انوقت انها قطعا حساب کار خودشان را می کردند و می فهمیدند که بسیاری از شهروندان ایرانی تبار مقیم کشورشان که حق رای نیز دارند از برقراری چنین روابطی نا خشنود اند.
ما ایرانی ها معمولا مسائل را بسیار پیچیده می کنیم, بسیار از میهن و میهن پرستی می گوئیم و شعار میدهیم ولی از انجام  ساده ترین و بی خطر ترین کار در دفاع از مردممان که دست و پایشان در داخل بسته  است سرباز می زنیم.
نیروهای اپوزیسیون نیز می توانستند یا برگزاری یک کمپین ایرانیان مقیم المان و اروپا را به نوشتن نامه های اعتراضی تشویق کنند. این یک کار حداقل است که با مختصر وقت و انرژی قابل انجام است و هیچ هزینه و ریسک و خطری هم برای کسی ندارد.

کاوه ال حمودی   
Kaveh179@gmail.com 

گزک دست دشمنان طبقه کارگر ندهیم!

جعفرعظیم زاده و پروین محمدی دو هفته است که بازداشت شده اند و از آنان، بخصوص از پروین محمدی، خبری در دست نیست. این دو و تشکیلاتی که خود در پی ریزی و تشکیل آن نقش موثری داشتند  که به اسم اتحادیه آزاد کارگران مشهور است نقش موثری در انعکاس سریع و وسیع اخبار کارگری داشتند و این تشکل کارگری در مبارزات کارگران سهم مهمی داشته است.  فعالیتهائی از قبیل جلوگیری از اصلاح قانون کار، مبارزه برای تعیین حداقل دستمزد توسط خود کارگران، و مبارزه علیه امنیتی کردن مبارزات فعالین کارگری، و این آخری كه با اعتصاب غذای جعفر عظیم زاده  همراه بود موجب شد که توجه جامعه و جهانیان به این گونه پرونده سازیها علیه همه زندانیان سیاسی جلب شود و در همین راستا ما شاهد اتحاد فعالین کارگری و معلمان در سطح وسیعی بودیم. این دو فعال كارگری شایسته بیشترین حمایتها در این زمان بخصوص که در بند شکنجه گران اسیر هستند می باشند. متاسفانه در این چند ماه اخیر فعالین زیادی در رابطه با مبارزات کارگری بازداشت و زیر شکنجه هستند، بخصوص اسماعیل بخشی و سپیده قلیان و لازم است تمرکز شدیدی برای آزادی این عزیزان صورت گیرد.
اما در کمال تاسف شاهد بودیم سندیکای كارگران هفت تپه گویی نگران است چیزی را از دست بدهد درست در زمانی که پروین محمدی و جعفر عظیم زاده در بازداشت هستند وقت را غنیمت شمرده و تصمیم گرفته است در مقابل "خود بزرگ بینی" جعفر عظیم زاده و در قبال "کارشکنی" و "سخن پراكنی" اتحایه آزاد درباره اعتراضات نیشكر هفت تپه "سكوت" خود را بشكند که از نظر ایشان یک تشکل چند نفری است که نه کارگری است و نه اتحادیه! جدا از محتوای این انتقادها، آیا انصافا اكنون زمان مناسبی برای طرح این انتقادات است كه این دو نفر در زندانند و حتی كسی از وضعیتشان خبری ندارد و امكانی هم برای پاسخگوئی ندارند؟ چه اتفاقی افتاده است كه چند هفته بعد از دستگیری جعفر عظیم زاده دوستان نویسنده نامه سندیكای هفت تپه بفكر این افتاده اند كه گویا عظیم زاده از بالا برخورد میكند و اسم رئیس روی خود گذاشته و اتحادیه طوری سخن پراكنی میكند كه انگار رهبر عملی اعتراضات است و غیره؟ دلیل این آزردگی خاطر این دوستان واقعا برای من معلوم نیست.
من از دوستان سندیكا و كسانی كه مطلب مذكور را نوشته اند سوال میكنم كه این چه طرز برخوردی است که دستاوردهای جنبش کارگری تحت عنوان" تشکل چند نفری" نفی میشود؟ "تشکل چند نفره" چرا باید جزو ادبیاتی باشد که ما کارگران استفاده کنیم؟ مگر "چند نفر" که در تشکیلاتی جمع میشوند حق ندارند اظهار نظر کنند و فعالیت عملی کنند؟ مگر در این کشور تشکیلات ساختن آزاد است که این گونه تعداد اعضای آن معیار قضاوت شده است؟ و دیگر اینکه برای دوستان ما در سندیکای هفت تپه واقعا كارگری بودن اتحادیه آزاد زیر سوال است؟ این بی انصافیها برای چیست و از کجا منشا میگیرد؟
سندیکای هفت تپه در این خطابیه به حساب خود برای اینکه مثلا ضربه آخر را زده باشد عنوان کرده اند: "جنبش کارگری ایران تجارب زیادی از اینگونه افراد و تشکل ها را درتاریخ خود دارد. آقای اسانلو و همچنین ترابیان – ها – نمونه های اخیری هستند که به نام کارگر و به کام خود همیشه سنگ کارگران را به سینه میزنند." من خیلی مایلم بدانم از کجا به این تشخیص رسیدند که نهایتا عظیم زاده میشود اسانلو و ترابیان؟ مگر اسانلو تا وقتی این سوی خط بود (با تمام نقدی که به جنبش سندیکائی هست) مگر کم فعالیت کرد، مگر کم ازخودش مایه گذاشت؟ اسانلو و کسانی مثل ایشان در یك مقطعی به این تشخیص و انتخاب سیاسی رسیدند که جای دیگری میتوانند خواسته هایشان را  پیگیری کنند، اگر انتقادی هست که هست باید متوجه نقد خط سیاسی باشد که اکنون دارند پیگیری میکنند. این شیوه برخورد که کوبیدن شخصیت فرد است نه خط سیاسی یک شخص معین متاسفانه مختص دوستان ما در سندیکای هفت تپه هم نیست، این ظاهرا یک اپیدمی است که قبلا هم شاهد آن بوده ایم.
در ابتدای خطابیه سندیکای هفت تپه به درست یادآور شدند: "باور ما این است که جنبش کارگری ایران به مانند جنبش کارگری در سطح جهانی حامیان و مدافعان خود را دارد و باید به این سنت خوب و پسندیده بالید. ما هم بعنوان سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه ازدیگر کارگران حمایت کرده و خود را از نظر طبقاتی بخش‌جدایی ناپذیری از این مبارزه سراسری دانسته و می دانیم."  و در ادامه باز هم به درست تاکید کردند: "در عین حال عمیقا باور داریم که مبارزه کارگران در محل کار، بدون داشتن رهبران عملی ، امکان پذیرنیست." و گویا این تاکید آخری برای دوستان بهانه ای شده است که فعالیت اتحادیه آزاد کارگران را تخطئه کنند. این متاسفانه خلاف تاکید خود ایشان است که سنت حمایت کارگران از همدیگر سنتی است که باید بدان بالید. این سنت البته یکی از ضرورترین ابزارهای مبارزه کارگران است. سلاح کارگران اتحاد است که شعار اصلی و اساسی جنبش کارگری "کارگران جهان متحد شوید" است. و خطابیه "از سندیکای کارگران  نیشکرهفت تپه، خطاب به مدافعان و حامیان جنبش کارگری در ایران" اصلا در این جهت نیست و چیزی نیست که من کارگر به آن ببالم. در راستای اتحاد عملی با کارگران نیست، در خدمت حمایت از کارگر زندانی نیست. در این زمانه که با تلاش فعالین كارگری در تشکیلاتهای موجود جنبش کارگری و کارگر به عنوان رهبر مبارزات مردمی مطرح شده است این گونه بحث ها جز تشتت ثمر دیگری ندارد. رفقایمان در زندان زیر شکنجه و بازجویی بی شرمانه عمال سرمایه هستند و این بیش از هر چیز اهمیت حیاتی در حال حاضر دارد كه گزک دست دشمنان طبقه کارگر ندهیم.
در انتها لازم است اشاره كنم كه در هفته گذشته پیمان شجیراتی از فعالین کارگری گروه ملی فولاد اهواز یادداشتی در گروههای تلگرامی منتشر کرده  که در انتقاد به همین نوشته سندیكای هفت تپه است و به نکاتی درستی اشاره کرده بود و واقعا به قول ایشان خطابیه سندیکای هفت تپه جای تعمق دارد. او تاكید میكند كه "باید بدانیم که دستگیری جعفر عظیم زاده، پروین محمدی، علی نجاتی، اسماعیل بخشی،  و همه این دستگیری ها تعرض به همه ما کارگران است و باید قاطعانه علیه آن بایستیم. انتظار اینست که همه تشکلهای کارگری، همه فعالین کارگری با هم و در کنار هم متحدانه بیانیه دهند و این دستگیریها و این تعرضات را محکوم کرده و مقابل آن قد علم نمایند نه اینکه با کوبیدن سایر مبارزان کارگری موجب خوشنودی صف کارفرمایان و سرمایه داران شد و اینگونه به نظر برسد که در صف مبارزه انشقاق و پراکندگی ایجاد شده است."
این رفیق كارگر فولاد اهواز كه در جریان مبارزات و اعتراضات هفت تپه و فولاد بطور عملی اهمیت و تاثیرات بسیار مهم همبستگی كارگری و همكاریهای هفت تپه و گروه ملی فولاد و نقش تشكلها و فعالین كارگری را دیده بود یك نكته عملی مهمی را استنتاج كرده و میگوید: "ما امروز میتوانیم حول خواست های واحدی چون آزادی همه کارگران و معلمان زندانی و همه زندانیان مدنی، پایان دادن به دستگیری ها و امنیتی کردن مبارزات و لغو احکام زندان امنیتی برای تمامی فعالین صنفی و سیاسی، افزایش حقوقها در گام اول به بالای خط فقر ۶ میلیونی ، تحصیل رایگان برای فرزندانمان، درمان رایگان برای همه و تسهیلات برای داشتن مسکن و حق تشکل، حق اعتصاب و حق تجمع صف خودمان را متحد تر کنیم. برای اینکار میتوانیم مبتکر انتشار بیانیه های مشترکی باشیم که همه این خواستها را در بر بگیرد و محکم و قدرتمند بگوییم اخراج، فشار، بازداشت، زندان و شکنجه ممنوع.
تمرکز ما باید بر روی اوضاع خطیر امروز و نقش متحدانه مان باشد و بحثهایی از نوعی که اشاره شد را مطلقا باید کنار گذاشت."*

February 19, 2019

نگاهی به توطئه‌های مستمر آمریکا در ونزوئلا

نگاهی به توطئه‌های مستمر آمریکا در ونزوئلا

 دونالد ترامپ که برغم سه ملیون رأی کمتر از رقیب انتخاباتی حود- هیلاری کلینتون- از سوی هیأت حاکمه آمریکا (دولت در سایه) به مقام ریاست جمهوری امپراطوری ایالات متحده گمارده شد، در دوره باصطلاح کارزار انتخاباتی بر این نکته تأکید داشت که «آمریکا بعد از این دولت هیچ کشوری را ساقط نخواهد کرد...» و زمانی که همین معنی را عینا در مراسم تحلیف خود نیز تکرار کرد، خیل غربگرایان کج‌اندیش و دلدادگان دموکراسی آمریکایی با شور و شوق وصف‌ناپذیر فریادها برآوردند: «مژدگانی که گربه تائب شد...»(۱) و با تشدید «کار» و تبلیغات خود به شرح و بسط تغییر ماهیت و خصلت امپریالیسم دست زدند. اما مدت زیادی طول نکشید، که گماشته دولت در سایه اوج وقاحت خود و اربابانش را بطور عیان نشان داد و آب بسیار ناپاکی به دست دوستداران خونخوارترین امپراطوری تاریخ ریخت.

ترامپ با اظهارات عوامفریبانه و با تخلفات بعدی از وعده خود به چهار واقعیت اذعان کرد: نخست این که رژیم آمریکا تا کنون دولتهای زیادی را ساقط کرده است؛ دوم، امپریالیسم پدیده‌ای نیست که ماهیت و خصلت آن قابل تغییر باشد، مگر با نابودی آن؛ سوم، نشان داد که امپریالیسم نمی‌تواند به هیچ اصول و موازین انسانی و بین‌المللی پایبند باشد. حتی به منشور سازمان ملل متحد که خود یکی از مؤّسسان آن بوده؛ چهارم، اظهارت او چیزی نیست جز تکرار دروغگویی‌ها و حقه‌بازی‌های مکرر همه اسلاف خود و در کل تاریخ بشری!

ترامپ پس از نقل مکان به کاخ سفید، اظهارات عوامفریبانه انتخاباتی خود را بکلی فراموش کرد و با بی‌اعتنایی کامل به همه ارزشهای انسانی، حق حاکمیت ملی کشورها و تمامی موازین و مقررات بین‌المللی مصرحه در منشور سازمان ملل متحد، قبل از همه، جمهوری دموکراتیک خلق کره و کل جمعیت آن را به پاک کردن از صفحه زمین تهدید نمود و از رهبر این کشور خواست «به خلق و کشور خود رحم کند». اما وقتی که سمبه را پر زور دید، پس از چند بار پشتک- واروهای ابلهانه، به دیدار رهبر جمهوری دموکراتیک خلق کره در سنگاپور رفت.

پس از مشت مهلک جمهوری دموکراتیک خلق کره بر دهان یاوه‌گویان دولت در سایه، ترامپ ایران را مورد تهدید قرار داد و با لغو یکجانبه «برجام» در بهار سال گذشته، سخت‌ترین تحریمها علیه میهن ما را اعلام و هدف نهایی خود را «تغییر رژیم ایران» اعلام نمود.

ترامپ سردمدار فعلی خونخوار‌ترین امپراطوری تاریخ در ارتباط با جنگ امپریالیستی بر ضد سوریه نیز اوج وقاحت خود را نشان داد. رژیم آمریکا که از ۸ سال  پیش جنگ استعماری علیه سوریه را با همدستی نوچه‌های منطقه‌ایی و اروپایی‌اش به دست بخشی‌هایی از نیروهای ناتو و تروریستهای دست‌آموز خود آغاز کرد و در تمام این مدت نیروهایی آمریکایی تحت بهانه مبارزه با تروریسم، بخشهای وسیعی از خاک سوریه را به اشغال درآورد و بطور مستمر یگانهای ارتش، شهروندان غیرنظامی و زیرساختهای سوریه را هدف بمباران‌های جنون‌آمیز خود قرار داد، شهر رقه سوریه و موصل را عراق را بطور کامل ویران نمود، ناگهان ترامپ ادعا کرد آمریکا به داعش پیروز شده، بنا براین، نیروهای آمریکایی را بزودی از سوریه خارج می‌کند. اما ساعاتی طول نکشید تف سربالای خود را قورت داد و اراجیفی مانند «از سوریه خارج نمی‌شویم؛ طی زمان‌بندی خارج می‌شویم؛ اگر از  سوریه خارج بشویم بمعنی پیروزی روسیه و ایران خواهد بود» و اراجیف بسیاری از این قبیل بر زبان راند.

اظهارات و اقدامات ترامپ در رابطه با ونزوئلا نیز نه تازگی دارد و نه یک نمونه منحصر بفرد است. تاریخ نزدیک هنوز فراموش نکرده است که سلف او، باراک اوباما با شعار «ما تغییر می‌دهیم»، «ما می‌توانیم» به کاخ سفید آمد و وعده کرد در نخستین اقدام، پایگاه گوانتانامو را خواهد بست و به جنگ افغانستان پایان خواهد داد. اما در مدت ۸ سال حضور در رأس دولت رژیم تروریستی آمریکا نه پایگاه گوانتانامو را تعطیل کرد و نه اینکه به جنگ افغانستان خاتمه نداد، حتی ٣٠ هزار نظامی دیگر به کشور بی‌دفاع افغانستان اعزام کرد.

تلاش امپراطوری آمریکا به انجام کودتای دوم بر علیه کشور مستقل ونزوئلا در ۲۶ ژانویه و برسمیت شناختن خوان گوایدو (۲) بعنوان رئیس جمهور این کشور، یکی دیگر از این حقه‌بازی‌های تاریخی- خصلتی امپراطوری جهل و جنایت بود. رژیم آمریکا بموازات مداخلات مستمر در امور داخلی ونزوئلا، در سال ۲٠٠۲ نیز به کودتای ضد دولتی در این کشور بولیواری دست زد، اما، در اثر هشیاری و پایداری خلق و ارتش ونزوئلا و مقاومت دلیرانه فرمانده هوگو چاوز پوزه عموسام بخاک مالیده شد.

دست زدن به کودتا، اقدام به تحریم، محاصره اقتصادی و تحمیل گرسنگی و مجازات عمومی، قتل‌عام و نسل‌کشی ملتها و خلقها، برافروختن آتش جنگهای خانمانسوز توسط کشورهای قوی بر علیه کشورهای کوچک و عقب نگه‌داشته شده بمثابه مصداق روشن جنایت علیه بشریت، تعیین حاکم و فرماندار برای مستعمرات به درازای تاریخ تقسیم جوامع انسانی به طبقات فرادست و فرودست قدمت دارد و همه از خصلت و ماهیت نظامهای حاکم در ممالک مسلط، بویژه رژیمهای امپریالیستی ناشی می‌شود که بر اساس یک سناریوی واحد، اما به اشکال مختلف و متفاوت به اجرا درمی‌آید. همان سناریوی تاریخی استعماری- امپریالیستی که طی سی سال اخیر در کلیه کشورهای اروپای شرقی، در یوگسلاوی، لیبی،سوریه و شماری از جمهوریهای سابقا متحد شوروی مانند اوکراین، گرجستان، مولداوی به روی صحنه آمد.

این روش از آغاز دوره استعمار از سوی کشورهای استعمارگر به خشن‌ترین شکل به اجرا گذاشته شد و با دگرگونی ظاهری و تبدیل آن به استعمارنو به حد اعلای خود رسید، که تا کنون ادامه دارد. تاریخ ایران قحطی بزرگ سالهای ١۲۹۶- ١۲۹۸ را بروشنی به یاد دارد. در طی همین سالها رژیم انگل‌ستان با مصادره گسترده غلات و مواد غذایی ایران برای تغذیه حیوانات دو پای خود، ممانعت از وارد کردن مواد غدایی و عدم پرداخت درآمدهای نفتی کشور ما باعث مرگ تقریبا نیمی از جمعیت ایران گردید.

در تاریخ نزدیکتر، فاشیسم آلمان در جنگ جهانی دوم کل اروپا و بخش‌های گسترده‌ای از دیگر قاره‌های جهان را به ویرانه بدل نمود و موجب کشتار دهها میلیون انسان گردید. فاشیسم سرمایه‌داری بدنبال ویران کردن و اشغال هر کشور، برای آن فرماندار تعیین می‌کرد. مثلا، پس از اشغال لهستان، آلمان فاشیستی آن کشور را فرمانداری پنجم خود اعلام نمود و در سال ١۹٣۹ هانس فرانک را به فرمانداری آن گمارد. یا در اقدام دیگر، شهر لنینگراد اتحاد شوروی را از زمین و دریا و هوا هدف حملات خود قرار داد، آن را به مدت ۸۷۲ محاصره کرد. بطوری که بیش از نیمی از جمعیت این شهر را فقط با ایجاد قحطی مواد غذایی به کام مرگ فرستاد.

امپریالیسم آمریکا نیز از ابتدای وجود به این روش جنایت علیه بشریت وفادار بوده و در تهاجم سال ۲٠٠٣ به عراق نیز آن را ثابت کرد. رژیمهای آنگلوساکسونی بعد از اشغال عراق و ساقط کردن دولت قانونی آن، ابتدا پل بریمر و سپس، یک افغانی خائن بنام زالمای خلیل‌زاد را به عنوان حاکم عراق اشغالی منصوب کردند و امروز نیز کوشش می‌کند خوان گوایدو را بعنوان حاکم ونزوئلا تعیین ‌نماید.

همچنین، عراق سالهای ١۹۹٠تا ۲٠٠٣ نمونه مشابه قتل عام جمعیت ایران در تاریخ معاصر است. طی همین سالها در اثر تحریم و محاصره اقتصادی آمریکا بیش از ۶٠٠ هزار کودک عراقی کشته شد. یمن امروز نیز به همین ترتیب، با هجوم و محاصره مالیخولیایی امپریالیسم آمریکا دست به گریبان است. در نتیجه محاصره اقتصادی و حملات گسترده دیسنی‌لندهای آمریکا به سردمداری عربستان سعودی دهها هزار کودک یمنی به شهادت رسیده، شمع وجود ۸٠ هزار کودک دیگر یمنی نیز در اثر سوءتغذیه و نبود دارو در حال خاموش شدن است.   

اگر در دوره استعمار کهن ممالک استعمارگر مانند انگل‌ستان، آلمان، اسپانیا، ایتالیا، بلژیک، پرتقال، فرانسه، هلند و غیره برای تسهیل و تشدید غارت مستعمرات، حاکمان و فرمانداران آنها را از میان شهروند خود می‌گماشتند، پس از شروع دوره مبارزات ضد استعماری و موفقیتهای نسبی آنها، استعمارگران بناچار روش نوینی در پیش گرفته، حاکمان و فرمانداران مستعمرات را از میان سلفه‌گان و خائنان همان سرزمین‌ها برمی‌گزیدند. بگونه‌ای که به تعبیر شهید خسرو گلسرخی، استعمار را به شکل «احمد آقای آجان» در آوردند.

آمپراطوری آمریکا برای انجام کودتای ضد دولتی در ونزوئلا و به آشوب کشیدن این کشور بولیواری، از یک سو این کشور مستقل را تحت تحریم و محاصره اقتصادی قرار می‌دهد، از سوی دیگر، در تلاش است با ارسال مجموعا ۹ تریلی حامل «کمکهای بشردوستان»، گویا کمبودهای تصنعی خلق ونزوئلا را تأمین نماید. در همین رابطه، کریستوف هارنیش، مسئول صلیب سرخ در کلمبیا، ادعای ایالات متحده برای ارسال کمک‌های بشردوستانه به ونزوئلا را «دلقک‌بازی» نامید و اعلام کرد سازمان متبوعش در آن مشارکت نخواهد کرد. وی به‌صراحت اعلام کرد: «ما هیچ مداخله‌ای در آنچه ربطی به کمک‌های بشردوستانه ندارد، نخواهیم داشت»(٣). باضافه این، نمونه‌های مشابه تاریخی نیز پشت پرده حقه‌بازی امپریالیسم آمریکا را روشن می‌سازد: پائیز خونین سال ١۹۵۶مجارستان را آمریکا در سال ١۹۴۹ طراحی کرد. در طی مدت هفت سال، بموازات مداخلات مستمر در این کشور، محموله‌های عظیم سلاح و مهمات جنگی را تحت پوشش «کمکهای بشردوستانه» با صدها کامیون دارای نشان و پرچم صلیب سرخ جهانی به این کشور وارد کرد و بالاخره، آن جنایت تاریخی مجارستان را بنام خود ثبت نمود. در بهار سال ١۹۶۸ در چکوسلاواکی نیز حادثه خونین موسوم به «بهار پراگ» را به همین ترتیب سازماندهی کرد.

البته، قصد یادداشت حاضر بر شماری و فهرست کردن تاریخ سرتاسر جنایت و خونخواری امپراطوری آمریکا نیست. هدف از اشاره گذرا به برخی حوادث تاریخی فقط روشن کردن پاسخ مختصر این پرسش بود، که چرا آمریکا به تهاجمات و مداخلات گسترده خود در سالهای اخیر شدت بخشیده و کف بر دهان بر کشورهای مختلف، از جمله، به ونزوئلا می‌تازد؟ 

واضح است که امپراطوری آمریکا امروزه در بدترین شرایط اقتصادی- مالی قرار دارد. بدهی داخلی آن از مرز ۲۲ تریلیون دلار گذشته است. علاوه بر بدهی داخلی، تمام دلارهای سرگردان در خارج از مرزهای ایالات متحده نیز بدهی خارجی آن کشور جعلی محسوب می‌شوند. با این حساب، پرداخت آن‌ها بطور کلی غیرممکن است. به سبب همین مشکلات اقتصادی- مالی غیرقابل حل، سیاستگزاران امپریالیسم آمریکا بمثابه خشن‌ترین رژیم تروریستی تاریخ مجبور شده‌اند سیاست «از این ستون تا آن ستون فرجی» را اتخاذ نمایند. بنا بر این، گیجی متمادی سیاستگزاران آمریکا، وعده‌های پوچ و نعره‌های مداخله‌گرانه آنها بر علیه ونزوئلا و هر کشور دیگر، از جمله ایران، جمهوری دموکراتیک خلق کره، چین، سوریه، روسیه، یمن و غیره نه از موضع قدرت، بلکه، از موضع صعف شدید است و ناشی از بیم فروپاشی امپراطوری. موقعیت جهانی آمریکا بشدت آسیب دیده و دیگر قادر نیست با کاربست دکترین مونرو آمریکای لاتین را به حیاط خلوت خود تبدیل نموده و اروپای نگران را همچنان به مثابه مستعمره امپراطوری حفظ نماید.

نکته مهمی دیگری که در ارتباط با مداخلات جنون‌آمیز امپریالیسم آمریکا و متحدانش در ونزوئلا و یا هر کشور دیگر باید همواره مد نظر قرار داده شود، این است که توأم با رد و تقبیح مداخلات امپریالیستی- استعماری، کمترین اشاره به ضعف‌ها، کمبودها و نواقص کشور مورد حمله، در واقع، بمعنی توجیه مداخلات امپریالیسم و کند کردن نوک پیکان مقابله با امپریایسم محسوب می‌شود. چه که همه مشکلات همین کشورها در وهله نخست، معلول یغماگریها و مداخلات مستمر امپریالیسم جهانی بسردمداری آمریکا و حاکمیت طولانی سرمایه‌داری وابسته در آنها بوده، که خود آن نیز به تحلیل و بررسی جداگانه نیاز دارد. در چنین مواردی، جواب امپریالیسم جهانی بسردمداری امپراطوری آمریکا فقط دو جمله مختصر و قاطع باید باشد: یانکی گورت را گم کن! هیچ کس و هیچ قانونی نمی‌تواند تو را بعنوان قیم خلقهای جهان تعیین کند و نکرده است!

با همه این اوضاف و با توجه به آسیب دیدگی شدید موقعیت جهانی آمریکا و صف‌آرایی مجموعه کشورها و نیروهای صلحدوست و مترقی جهان، موفقیت کودتای آمریکا و متحدانش در ونزوئلا کاملا بعید بنظر می‌رسد. همانطور که نیکولاس مادورو، رئیس جمهور ونزوئلای بولیواری نیز اقدام آمریکا به کودتا در این کشور را بدرستی دیوانگی نامید و کودتا نظامی در این کشور را شکست‌خورده‌ و تمام شده خواند(۴).

ا. م. شیری

  ٣۰ بهمن- دلو ۱٣۹۷

https://eb1384.wordpress.com/2019/02/19/

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

١ــ اشاره است به حکایت «موش و گربه» عبید زاکانی:

https://ganjoor.net/obeyd/moosh-gorbe/

۲ــ سفرای ونزوئلا در ایران و روسیه در مصاحبه با رسانه‌های ایران و روسیه هر دو این موضوع را مورد تأکید قرار دا‌دند که خوان گوایدو مأمور سازمان سیا است و دوره کارآموزی خود را در صربستان گذرانده است.

٣ و ۴ــ کانال تلگرامی «دستها ار ونزوئلا کوتاه»:

https://web.telegram.org/#/im?p=@Bolivari

 

تعریف انقلاب، ماهیت انقلاب

تعریف انقلاب، ماهیت انقلاب


این تعریف از انقلاب به مخالفت با انقلاب مشروعیت میدهد: «هر زمان در پایتخت یک کشور چند صد هزار نفر- طبق آمار ویکی پدیا از چهارصد تا هشتصد هزار نفر در هقته اول دسامبر و پنجاه تا دویست هزار نفر در راهپیمائی ها- علیه دولت حاکم بخیابان بیایند، میدان اصلی شهر را تصرف کنند، تحت حمله پلیس و تک تیراندازها بیش از هشتاد کشته بدهند و عقب ننشینند، و بالاخره باعث سقوط دولت و فرار رئیس جمهور بشوند، و بعد هم دولت موقت ناگزیر شود بمیدان رجوع کند و اعتبارش را از مردم بگیرد، من آن تحول را انقلاب مینامم.» (حمید تقوائی)


بنا به تعریف بالا نه تنها آنچه در اوکراین بلکه آنچه در سوریه، لیبی، قرقیزستان، یمن و همچنین در كشورهای بلوك شرق سابق در آخرین ماههای دهۂ هشتاد میلادی در چکسلواکی، رومانی، لهستان، آلمان شرقی، روسیه و... همچنین ایران 1357، اتفاق افتاد انقلابند. حال اگر به مردم انقلاب كرده در کشورهای بالا حق میدهیم که انقلاب كنند چرا به مردم عاصی امروز در همان کشورها حق نمیدهیم که گله کنند "كاش انقلاب نمیشد، انقلاب ما را بیچاره كرد". ما در اینجا بواقع با یک دو قطبی کاذب روبروهستیم. یكی، تقوائی، كه  نفس انقلاب را مثبت میداند، دیگری، مردم، كه در قضاوت از نتیجۂ انقلاب به این استنتاج میرسند که نفس انقلاب مذموم است. در هر دو مورد عنصر عینی انقلاب با قدر مطلق گرفتن از اصفات خوب و بد آن بكنار گذاشته شده است.


چرا ماركس تعریفی از انقلاب بدست نداد، آیا سوادش را نداشت یا انقلاب را تجربه نكرده بود؟ چرا او حكم كلی انقلاب "خوب یا بد"  است را صادر نکرد؟ ماركس نه تنها در مورد انقلاب، بلكه به جرات هیچیك از مفاهیم كلیدی سیاسی و اجتماعی را تعریف نكرد. او هیچگاه انسان را تعریف نكرد، مختصاتش را در ریزترین شكل بدست داد اما انسان را در شكل انتزاعی آن هیچگاه تعریف نكرد، ذات انسان را تعریف نكرد. هیچگاه نگفت انسان ذاتا خوب است. در دستگاه فكری ماركس، پراتیك انسان، انسان را میسازد و تعریف میكند، تاریخ را میسازد، تاریخی كه اول بشکلی تراژیك و سپس بشكلی كمدی خود را تكرار میكند. نقش انقلابات در ساختن تاریخ مستثنا از قاعده بالا نیست. تا آنجا كه من میدانم ماركس هیچگاه انقلاب را "خوب  و بد" نکرده است بلکه گفته است در مرحله ای از رشد نیروهای مولده انقلاب میشود. او قضاوت اخلاقی از انقلاب نداشت. ما بعنوان کمونیستها در انقلابات شركت میكنیم و سعی میكنیم  تاثیر مثبتی در نتایج آن، در بثمر رسیدنشان داشته باشیم، اگر شانس اش را بدست بیاوریم هدایتش كنیم و سوسیالیسم را برقرار كنیم.


ممكن است در یك ارزیابی عمومی بتوان ادعا کرد بشریت از سدۀ گذشته تا كنون در عصر انقلابات ضد سرمایه داری بسر میبرد. این حكم كلی را چگونه میتوان در یك تحرك توده ای خاص نشان داد؟ آیا در، بقول تقوائی، شرکت چند صد هزار نفر در یك حرکت اعتراضی در روز چهارشنبه علیه قدرت سیاسی حاکم که منجر به کشته شدن 80 نفرشان میشود میتوان انقلاب ضد سرمایه داری را یافت؟ یا باید منتظر نتیجه انقلاب بمانیم، آیا سرمایه داری واقعا لغو میشود یا خیر؟ هر جور كه به این پدیده نگاه میكنم میبینم حق با ماركس بود! ملاك ماركس از انقلاب ضد سرمایه داری تعداد خاصی از شرکت کنندگان در اعتراض عمومی نبود. اگر بود، او مانند تقوائی، بسادگی میتوانست به یك فرمول ساده ریاضی برسد، مثلا "هنگامیكه 10 درصد به بالای جمعیت در یك كشور دست به اعتراضات بزنند ... انقلاب ضد سرمایه داری آغاز شده است". او نگفت چه تعداد باید كشته شوند، چه تعداد باید مسلح شوند، چگونه باید حكومت را ساقط كرد. او بلو پرینتی از انقلاب نداد اگر چه در انقلابات 1848 شركت كرده بود و در هدایت كمون پاریس نقش داشت. بعدها لنین با جمعنبدی از مشاهدات خود در روسیه به یك فرمول عمومی در خصلت نمائی از شرایط انقلابی رسید. اگر لنین با تعریف حمید تقوائی از انقلاب همنظر بود، قاعدتا نباید كاخ زمستانی را تصرف میكرد، و حال که کرد نباید تصرف قدرت سیاسی را انقلاب مینماید و ... حال برگردیم سر حكمی که انقلابات عصر حاضر را با فرض تعریف تقوائی از انقلاب، انقلاباتی ذاتا ضد سرمایه داری قلمداد میکند. انقلابات مخملی دهه 90 بلوك شرق با کدام معیار ضد سرمایه داری بودند؟ کجای "انقلاب قرقیزستان" ضد سرمایه داری بود؟ "انقلابات" اوكراین و ونزوئلا دقیقا چگونه ماهیت ضد سرمایه داری پیدا کردند؟


با اتکا به متدولوژی ماركس، صرف تعداد جمعیت معترض و یا جمعیت در امتزاج با ضدیت با قدرت سیاسی حاکم چیزی از ماهیت ضد سرمایه داری یك تحرك توده ای بما نمیگوید. چگونه میتوان ماهیت تحرك توده ای را ارزیابی كرد؟ وقتی انسان شالوده یک پدیده را تشکیل میدهد، ماهیت آن پدیده را باید در خود انسان، در عملکرد انسان در آن پدیده جستجو کرد. اگر قرار باشد ماهیت یك تحرك توده ای ضد سرمایه داری باشد، این ماهیت را تنها با نقش و جایگاه گرایش سوسیالیستی كارگری در حداقل بخشی از شرکت کنندگان آن تحرک میتوان نشان داد. با این وصف حتی اگر چهارصد هزار ونزوئلائی در كاراكاس در یك روز چهارشنبه علیه حكومت سرمایه داری مادورو دست به اعتراض بزنند و 80 نفرشان كشته شوند، مادام كه هیچیک از آنها پرچم ضدیت با سرمایه داری را بلند نکنند (که بر عکس، زیر بیرق جناح دیگری از سرمایه داران برای به حاکمیت رساندن آن جناح علیه قدرت سیاسی جاری دست باعتراض بزنند، یعنی مادام كه گرایش ضد سرمایه داری در این تحرك غایب است) ما با یك انقلاب ضد سرمایه داری روبرو نیستیم. ممکن است با یك تحرك، بخوان یک انقلاب تراژیك توده ای روبرو باشیم. توجه داشته باشید که من در اینجا ادعا نمیکنم كسی كه در ونزوئلا این تراژدی را مشاهده میكند -- مادام كه نقش مشاهده گر را بازی میکند -- سوسیالیست كارگری است. خیر نیست. با محفوظ نگه داشتن خط فاصل بلانکیسم از کمونیسم کارگری، او لازم است بعنوان یك عنصر فعال نقش خود را در این تحرک توده ای بازی كند و بجای مفسر عامل تغییر باشد.


آیا در اوكراین و سوریه و لیبی و قرقیزستان و یمن انقلابی رخ داد؟ آیا تحرك توده ای 88 در ایران انقلاب بود؟ برای یك فعال كمونیست سوال این نیست، این رد گم كردن است. برای او سوال این است: جنبش سوسیالیستی كارگری در كجای آن تحركات توده ای قرار داشت؟

با نگاهی به مقاله «گپی خودمانی در مورد انقلاب ۵٧»

با نگاهی به مقاله «گپی خودمانی در مورد انقلاب ۵٧»

این روزها که همه جا صحبت از وقایع حول و حوش بهمن 57 است و رفتن شاه و آمدن خمینی، بلند ترین صداها را البته از مرتجعین می شنویم. جمهوری اسلامی طبیعتا برای خودش هورا می کشد و با آمار و ارقام دستکاری شده و یا خارج از متن می خواهد ثابت کند که وضع از زمان شاه خیلی بهتر شده؛ سلطنت طلبان و «برانداز»های پروامپریالیست هم به اشکال مختلف و با کمک رسانه های گوناگون با نقش تصاویری غیرواقعی و خارج از زمان و مکان می خواهند بگویند قبلا بهتر بود و بی خود انقلاب شد. چه این ها و چه آن ها می کوشند گذشته را در خدمت حال و آینده بگیرند. یکی می خواهد رژیمش را حفظ کند، یکی می خواهد آلترناتیو ارتجاعی خودش را (که شمایلش خیلی هم روشن نیست) جا بیندازد.

این جا صدای کمونیست هاست که به زحمت شنیده می شود. ولی درگیر شدن با این نظراتی که از جانب چپ شنیده می شود مهم است. کلنجار فکری بین افراد و جریاناتی که آن موقع خواستند راهی به جز آن چه شد بروند اهمیت دارد و به خلاصی از شر این نظام ظلم و سود کمک می کند.

در میان نوشته های مختلفی که در این زمینه نوشته شده چشمم به مقاله ای خورد از امید بهرنگ تحت عنوان «گپی خودمانی در مورد انقلاب 57». بهرنگ می گوید می خواهد از درک اشتباهات گذشته کمونیست ها به اجتناب از تکرار فاجعه در آینده برسد و مشخصا روی جنبش نوین کمونیستی انگشت می گذارد. به درستی. چرا که باید حساب جنبش نوین کمونیستی را از آن چه در فرهنگ عامه به عنوان کمونیست شناخته شده است (یعنی حزب توده و اکثریت) که کارشان در دوره انقلاب هیچ نبود جز توجیه جمهوری اسلامی و مقابله با «چپ روی» های کمونیست ها و حتی همکاری با جمهوری اسلامی در سرکوب کمونیست ها و انقلابیون جدا کرد. این ها (یعنی توده و اکثریت) در کمک به سرکوب کسانی که منظورشان از مبارزه با شاه و امپریالیسم ایجاد دنیایی متفاوت از آن چه شد بود، چه در زمینه گفتمان سازی و چه در زمینه عملی در حمله به زنان، حمله به مردم کردستان و سرکوب کمونیست ها همدست جمهوری اسلامی بودند. این را هم تاکید کنم که تحلیل طبقاتی از این نیروها مهم است و اصولا درک رابطه خط با طبقه و حرکت آن مهم است؛ بخصوص برای سر و سامان دادن به این جنبش بحران زده و تکه تکه که دائما از همان 57 برای وحدت تلاش می کند و نمی تواند به درستی دلیل عدم موفقیتش را جمعبندی کند. این مشکلی است که گریبانگیر نسل جوان این جنبش هم شده است. ولی منظور از این نوشته، پرداختن به نکته دیگری است.

بهرنگ جمعبندی از شکست را عملا به درک (در واقع عدم درک) کمونیست ها از ماهیت خمینی و نقشه هایش محدود می کند. عدم درک آن چه جریان داشت (از جمله نقش خمینی – که به نظرم به آن حساب شدگی که بهرنگ می نماید نبود) مشکلی بود که نمایندگان فکری همه اقشار جامعه گرفتارش بودند؛ در حرکت همه شان تاثیر داشت و در نتیجه نهایی موثر بود. ولی دلیل اصلی عملکرد غیرموثر کمونیست ها (جنبش نوین کمونیستی) بحرانی بود که این جنبش را در سراسر جهان فراگرفته بود، به چپ ایران محدود نمی شد و از 57 هم شروع نشده بود. حتی رشد نیروهای اسلامی و پایه گرفتنشان را هم نمی توان جدا از خلاء ایدئولوژیک ناشی از عقب گردهای کمونیسم بررسی کرد.

انگشت گذاشتن بر جنبش نوین کمونیستی از این زاویه اهمیت دارد که این جنبش (و گروه ها و احزاب منتسب به آن در سراسر دنیا) زمانی که حزب شوروی بالکل انقلاب را کنار گذاشت و امکان همزیستی مسالمت آمیز با امپریالیست ها را طرح کرد و فراخوان گذار مسالمت آمیز از سرمایه داری به سوسیالیسم را داد تسلیم قدرت و پرستیژ آن نشدند و دانستند که نه می شود با امپریالیست ها همزیستی کرد و نه می شود با تعارف و من بمیرم تو بمیری از شر سرمایه داری (و ساختار مرگبارش) خلاص شد. کمونیست های چین مهمترین بخش این انشعاب تاریخی در جنبش کمونیستی بودند و در ادامه این انشعاب و مبارزه (و در تلاش برای درک بهتر از ساختار سوسیالیسم و چگونگی مبارزه با تکرار تجربه شوروی یعنی بازگشت دوباره سرمایه داری تحت نام و پوشش کمونیسم) با تئوری و عمل انقلاب فرهنگی، درک بشریت از تضادها و ملزومات حرکت به سوی جامعه کمونیستی را بالا بردند. همه این تلاش ها و مبارزات هر چند در چین متمرکز بود ولی جهانی بود. رشدش، تاثیرات پیروزی هایش، تاثیرات اشتباهاتش، و شکستش.

سال 57، وقتی مردم ایران در خیابان بودند، بیش از دو سال از مرگ مائوتسه دون می گذشت. و بیش از دو سال بود که نمایندگان سرمایه داری در چین کودتا کرده بودند، رهبری حزب را به دست گرفته بودند و رهبران انقلاب فرهنگی و یاران مائو را دستگیر کرده بودند. این مسئله باعث گیجی بسیاری از کمونیست ها شده بود. ناروشنی انقلابیون دنیا (و حتی در خود چین) از آن چه در جریان بود و بهت شکست همه را به لحاظ فکری خلع سلاح کرده بود و حیله گری و تبلیغات بورژوازی چین هم چیزی را که بعدا اسمش را بحران جنبش کمونیستی گذاشتیم تشدید کرد. این را هم بگویم که آن موقع هنوز هیچکس نه در چین و نه در سطح دنیا به طور عمیق از انقلاب فرهنگی جمعبندی نکرده بود.

این بیش از هر چیز یک بحران ایدئولوژیک / فکری بود. به این معنی که کمونیست ها اساسا امیدشان به امکان پیروزی بر سوسیالیسم و مشخصا به نقش خودشان در تحقق این پیروزی را از دست دادند. این مسئله لزوما به این شکل به زبان نمی آمد ولی شکل های بروز مشخصی داشت. دور شدن بسیاری جریانات طرفدار چین از مائو و بی اهمیت دانستن انقلاب چین و بطور مشخص انقلاب فرهنگی به معنی عدم توجه به تضادهای ساختمان سوسیالیسم بود (گویا دیگر قرار نیست جامعه را عمیقا تغییر دهیم).

امید بهرنگ، استراتژی قدرت خمینی را از منظر ایدئولوژیک بررسی می کند ولی در بررسی «اشتباهات» کمونیست ها ایدئولوژی یا بهتر است بگوئیم تزلزل ایدئولوژیک را ندیده می گیرد، از روی چند مرحله  می پرد و در بررسی علل شکست درک غلط از پدیده خمینی را محور بحث قرار می دهد.

وقتی که بحران انقلابی 57 فرا رسید، حملات ضد کمونیستی در ایران مدت ها بود که جریان داشت. این حملات به ندرت وضوح داشت و طبق معمول همیشه با سایه روشن های متفاوت و به مقتضای اقشار مختلف سرو می شد. برای یک عده «این ها می خواهند زنانتان را اشتراکی کنند» کارکرد داشت؛ برای عده ای دیگر «مداد و خودکارتان هم اشتراکی میشود»...؛ برای روشنفکرترها و جوانانی که هزاران هزارشان به امید ایجاد جامعه ای متفاوت به صحنه آمده بودند تبلیغات ضد کمونیستی ضد مائوئیستی حزب توده فرموله می شد؛ برای دیگران سابقه انحرافات و خطاها و خرابکاری های حزب توده ابزاری شده بود برای محکوم کردن «کمونیسم و کمونیست ها»؛ تاریخ معاصر ایران از انقلاب مشروطه تا کودتای 28 مرداد تحریف می شد تا ناسیونالیست ها و رفرمیست ها تطهیر شوند و تقصیرها در کارنامه چپ و انقلابیون نوشته شود؛ و نتیجه همه این ها نهایتا این می شد که ارتجاع از مرکز حمله کنار می رفت. بورژوازی بین المللی، دادگاه فرمایشی رهبران انقلابی چین که سه سال بعد از دستگیری شان شروع شد (سه سالی که سرمایه داری چین برای سرکوب از یک طرف و آماده کردن افکار عمومی چین علیه انقلابیون لازم داشت) در سراسر جهان و البته در ایران پخش کرد تا به جهانیان اعلام کند انقلاب کمونیستی چین هم شکست خورده است. خلاصه این که زرادخانه های تبلیغاتی در همه سطوح و از جانب نمایندگان تمام طبقات و اقشار غیر انقلابی و ارتجاعی علیه کمونیست ها و با تمام قدرت مشغول کار بود.

ولی جنبه مهم این نبرد ایدئولوژیک (یا شاید بهتر بگوئیم نبرد بین دو دنیا) بحران فکری نظری خود کمونیست ها بود. و هیچ چیز مرگ آورتر از عدم اعتقاد به توانایی خود نیست (که نه مسئله ای شخصی بلکه مسئله اعتماد به امکان ایجاد جامعه ای نوین، اعتماد به توانایی علم کمونیسم در حل معضلات پیش پای یک انقلاب واقعی است). پایه اصلی رویکرد کمونیست ها به خیزش مردمی و بحران سیاسی 57 و وقایع پس از آن (که هر چیز بود جز انقلاب) را نمی توان از این بحران فکری جدا کرد. اشکال مختلف دنباله روی از جریان خودبخودی (چه به شکل امید بستن به شورش مردم در خیابان، چه به شکل امید بستن به اعتصابات و مبارزات کارگری، چه به شکل امید بستن به مبارزات حتی مسلحانه کردستان، و چه به شکل امید بستن به بیرون آمدن یک راه حل جادویی از درون مبارزات طبقات گوناگون  به جز پرولتاریا) عمدتا نتیجه این بحران فکری بود. و اینجا یک پرانتز هم باز کنم که بر خلاف برخی جمعبندی های امروزی مشکل این نبود که به کارگران اهمیت ندادیم و ضد امپریالیست بودیم. واقعیت این است که درک مان از کارکرد امپریالیسم غلط بود. و از آن طرف،  همه ما هم اکونومیست بودیم و هم کارگر پرست. تمام کارخانه های کوچک و بزرگ ایران و بسیاری از محلات کارگری / زحمتکشی پر از فعالین گروه های مختلف چپ بود که تمرکز خود را آن جا گذاشتند. منتهی وقتی استراتژی برای کسب قدرت در کار نیست، مهم نیست کجا کار می کنی. هر قدر هم تلاش کنی آخرش اکونومیست و دنباله رو می شوی.

این را هم بگویم که منظورم از ایدئولوژی، اعتقاد کور مذهبی به یک ایده و یا یک سلسله دستورالعمل ها نیست. مسئله درک این مسئله است که جامعه بشری قانونمندی هایی دارد قابل شناخت، که جامعه طبقاتی (و بالطبع سرمایه داری) ازلی نبوده و ابدی بودنش هم ضرورتی ندارد. و بالاخره اینکه، با اتکا به پایه های این شناخت می توان راه خروج از ظلمات دنیای سرمایه داری امپریالیستی را ترسیم کرد.

همانطور که گفتم در مقطع 57 (پایان دهه 1970) هنوز هیچ کس نتوانسته بود عمیقا از تجربه سوسیالیسم در چین و شکست آن درست جمعبندی کند، هیچکس با یک دید انقلابی به منظور جمعبندی از گذشته به تئوری ها و تجربه انقلابات قرن نگاه نکرده بود. (بسیاری از نقدها، اگر هم نکات قابل فکری داشت، اساسا انحلال طلبانه و تسلیم طلبانه بود). و تلاش هایی هم که از برخی جوانب و به طور مشخص از جانب آواکیان و آر سی پی انجام می شد هنوز در اول کار بود.

خیلی ها در همان اوایل ناتوانی کمونیست ها در تاثیرگذاری جدی بر سیر وقایع را به پای جوانی افراد و یا پیچیدگی اوضاع می گذاشتند، ولی تاریخ نشانمان داده که وقتی صحبت از رهبری جریانات می شود رابطه مستقیم (و یا حتی غیرمستقیمی) بین سن و بی خاصیتی و کم تاثیری سیاسی موجود نیست. شرایط برای انقلاب کردن هم هیچگاه غیر پیچیده نیست. راه انقلاب همواره با درک تضادهای (پیچیدۀ) مقابل پا و پیدا کردن راه حل برای تغییر موازنه قوا است که ترسیم و هموار می شود.

عدم درک صحیح  از کارکرد سرمایه داری و امپریالیسم (و گسست از ایده های غلط غالب بر جنبش از جمله عدم توانایی سرمایه داری در عصر امپریالیسم در زمینه رشد نیروهای مولده یا همان درک «نه می خواهد و نه می تواند»، درک نادرست و مکانیکی از رابطه ملل تحت سلطه و قدرت های امپریالیستی به تحلیل های نادرست طبقاتی و جدا دیدن مبارزه با ارتجاع از مبارزه با امپریالیسم انجامید. و جنبش کمونیستی در آن زمان دستمایه تئوریک چنین شناختی را نداشت. (جنبش در این زمینه شدیدا تحت نفوذ گرایشات اکونومیستی کمینترن و استالین از یک طرف و گرایشات ناسیونالیستی کمونیست های چینی از طرف دیگر بود و چندین سال بعد بود که با کتاب آمریکا در سراشیبو با اتکا به مارکس و لنین، پایه های درک بهتر از این رابطه گذاشته شد.

اگر مسئولیت انقلاب را به دوش خود نبینیم و نفهمیم که هیچ کس به جز کمونیست ها نمی تواند برنامه و نقشه ای پیروزمند برای انقلاب ارائه دهد (هر چند که اتحاد با بخش  های وسیعی از مردم و مبارزاتشان حتما بخشی از این برنامه و نقشه است)، تحلیل از نمایندگان سیاسی طبقات و از روندهای سیاسی و غیره حتی اگر هم درست باشد، راه به جایی نمی برد.

این حقیقتی است که در سال 88 شاهدش بودیم. کل جمعبندی از عملکرد اتحادیه کمونیست ها در انقلاب 57 عملا به این محدود می شد که تحلیل از خمینی غلط بود و نباید دنبالش می افتادیم و باید مردم را از شر فریب (مذهبی) نجات می دادیم. در سال 88 هم که بخش وسیعی از جوانان شهر نشین به خیابان ها آماده بودند و ارائه یک برنامه و نقشه عمل انقلابی، امکان شکستن صف سبزها و پیشروی کمونیست ها را می داد، به افشاگری از «خطر عمده سبز» از یک طرف و تمجید جنبش توده ها بسنده شد. (سال 96 که حتی همین هم نشد!) و این ورژن کمدیِِ تراژدی کرنش به خودرویی اتحادیه در مقطع 57 بود. تاکید کنم که وقتی از برنامه و نقشه عمل انقلابی حرف می زنم،  منظور یک برنامه 300 صفحه ای برای آینده ای که هیچ راهی برای رسیدن به آن تصویر نمی شود و قرار هم نیست از روی کاغذ تکان بخورد، نیست.

وظیفه انقلابی ما صرفا تحلیل درست کردن و ارائه آن به توده ها نیست. تحلیل های ما باید به کار ریختن برنامه های عملی / سیاسی و تلاش برای سازماندهی توده ها حول آن برنامه ها به منظور پیشروی بیاید (و همه در جهت یک استراتژی انقلابی برای کسب قدرت).  تحلیل هایمان هر چند هم درست باشد، اگر در چارچوب یک استراتژی کسب قدرت و مشخص تبلور عملی پیدا نکند، در سطح روزنامه نگارانه باقی می ماند. حتی اگر قدرت انتشار این تحلیل ها از طرف ما از «من و تو» و «صدای آمریکا» و جمهوری اسلامی و ترامپ هم بیشتر باشد که نیست، باز هم مساله این است که نیرو و حرکت مردم با دیدن تحلیل خوب نیست که آزاد می شود. ما به صرف افشاگری از ماهیت و برنامه های ارتجاع و ایدئولوژی اش نمی توانیم مانع فریب مردم بشویم. مردم تمایل دارند فریب بخورند، به قول لنین تقلا می کنند زیر پرچم بورژوازی بروند. این را هم در انتخابات های سراسر جهان می بینیم و هم در هزار و یک نمونه دیگر (از جمله مبارزات بخش هایی از جنبش کارگری برای خودگردانی در سطح کارخانه).     

به نظر من مفهومی که باید تغییر کند، تسلیم به خودرویی و انتظار تغییرات آسمانی را کشیدن است. باید گفتمان الهام گرفته از سنتز نوین باب آواکیان را جایگزین گفتمان ها و درک های دگماتیستی و انحلال طلبانه سابق کرد و با تکیه به درس های نهفته در آن، راه مشخص تغییر را ترسیم کرد.

 

سپیده همراز

 

نشانی وبلاگ: enghelabenovin.blogspot.com

 

کشف کشتارگاه گاوهای بیمار در لهستان و گوشت‌های آلوده لهستانی در سوئد!

bahram.rehmani@gmail.com

سیستم سرمایه‌داری تنها و تنها به فکر کسب سود است. برای این سیستم و صاحبان سرمایه فرقی نمی‌کند که از فروش اسلحه و راه‌انداختن جنگ و کشتار و ویرانی پول به‌دست بیاورند و یا از فروش گوشت‌های آلوده و خطرناک به شهروندان!
در شب 14 و 15 ژانویه 2019، ماموران لهستانی با کشف هشت راس گاو بیمار تصمیم به کشتن هر چه سریع‌تر آن‌ها گرفتند تا از بیماری و درد خلاص شوند. در این بازرسی، یک دلال حیوان که به ترابری نامناسب گله‌های دامی اشتغال داشته و کارکنان کشتارگاه که مسئول تامین وضعیت مناسب این دام‌ها هستند، شناسایی شدند.
بازرسان لهستان، دستور گرفته‌اند تا تمامی کشتارگاه‌ها را در این منطقه بررسی کرده و هر خریدار یا فروشنده گوشت دام‌های بیمار را شناسایی کنند.
پلیس لهستان، هم‌چنین در حال بررسی فیلم منتشر شده از کشتارگاهی است که به قاچاق غیرقانونی گاوهای بیمار مظنون بوده و این فیلم به‌صورت مخفیانه تهیه شده است.
رییس اداره دامپزشکی لهستان در این خصوص، اعلام کرده فیلم‌هایی که شبکه «تی‌وی‌ان 24» لهستان پخش کرده نشان می‌دهد این کشتارگاه فعالیت‌های غیرقانونی مانند کشتار دام‌ها را تعمدی در شب انجام می‌دهد تا از هر گونه نظارت رسمی بر آن جلوگیری کند.
در این فیلم‌ها، گاوهای بیمار به‌وضوح مشخص بوده و کارکنان کشتارگاه در حال سلاخی لاشه‌ها دیده می‌شوند. اما این‌که سرنوشت این گوشت‌های آلوده چه می‌شود، هنوز معلوم نیست.
این افشاگری برای اتحادیه اروپا زنگ‌خطری جدی است چرا که رسوایی فروش گوشت آلوده اسب در سال 2013 میلادی نیز موجب آشفتگی در بازار گوشت اتحادیه اروپا شده بود. این رسوایی به‌دنبال تلاش مقامات اروپا برای کشف گوشت‌های مشکوک، موجب فراخوانی برای بازگرداندن تمامی محصولات گوشتی شد.
بنابر گزارش بی‌بی‌سی، اداره آمار اروپا، یورواستات لهستان را هفتمین صادرکننده بزرگ گوشت گاو به اتحادیه اروپا اعلام کرده است. لهستان حدود 560،000 تن گوشت در سال تولید می‌کند که 85 درصد آن به کشورهای دیگر صادر می‌شود.

روزنامه سوئدی Dagens Nyheter، 5 فوریه 2019 ، خبر داد که بیش از 80 مدرسه و مهد کودک در استکهلم، ممکن است گوشت لهستانی دریافت کرده باشند.
در کل، 239 کیلو گوشت به سوئد از کشتارگاه لهستانی Elkopol، که مظنون به داشتن حیوانات کشتار شده و بدون کنترل دامپزشکان وارد بازار است.
Kleins Kitchen، یکی از بزرگ‌ترین تامین کنندگان مواد غذایی در مدارس استکهلم، گوشت را از از کشتارگاه لهستانی خریداری کرده و در چندین مدرسه پخش کرده است.
جنی نیلسون، وزیر کشاورزی سوئد، اظهار داشت که عمیقا درباره اخبار مربوط به گوشت لهستانی نگران است:
- این نقض بسیار جدی قانون غذایی است و کاملا غیرقابل قبول است! براساس اطلاعات، شرکت لهستانی به عمد حیوانات مریض را کشته و گوشت را که مطابق با قوانین موجود بررسی نشده است، به‌فروش رسانده است.

انجمن موسوم به «ال-214» فرانسه، در اواسط سال 1396 با دوربین مخفی تصاویر دردناک و وحشتناکی از یک کشتارگاه در فرانسه منتشر کرده است. این انجمن می‌گوید که در همه کشتارگاه‌ها در فرانسه وضعیت همین است. لیز پدرسون، خبرنگار یورونیوز در این گزارش از سلاخ‌خانه‌ای در لیون در شهر لیون فرانسه، این پرسش را مطرح می کند که آیا خشونت در ذات کشتارگاه است؟
پس از ویدئوهایی که گروه کوچک حمایت از حقوق حیوانات موسوم به «ال-214» در فرانسه درباره کشتار خشن حیوانات در فرانسه منتشر کرده، مقامات تعدادی از کشتارگاه‌ها را تعطیل کردند و پارلمان هم تصمیم گرفت دربراه آن تحقیق کند.
این ویدئو باعث شوکه شدن عده زیادی از جمله پرورش‌دهندگان دام شده است. فیلیپ نوتن، از نسل سوم کشاورزان ارگانیک در منطقه لوآر فرانسه است. او در کشتارگاهی که دامهایش کشته می‌شوند، سهام‌دار جزء است.
از او می‌پرسیم که از فرستادن این حیوانات به کشتارگاه چه احساسی دارد؟ وی می‌گوید: «هر حیوانی که به کشتارگاه فرستاده می‌شود، برای ما بیش‌تر از یک هزار یورو درآمد دارد، برای ما حکم پولی را دارد که برای زندگی به آن نیاز داریم. پس از همان اول که به دنیا می‌آید، می‌دانیم که در آخر سر از کشتارگاه در می‌آورد. اما می‌خواهیم که در بهترین شرایط، و با کم‌ترین استرس به آن‌جا برود. وقتی در برخی از گزارش‌ها و تصاویر می‌بینم که چه‌طور با حیوان بدرفتاری می‌شود، احساس بدی به من دست می‌دهد.»
روزانه میلیون ها حیوان پرورشی در سراسر جهان برای مصرف انسان کشته می شود. انجمن «ال-214» که در شهر لیون فرانسه است می‌گوید این کشتار حیوانات به شیوه‌ای بی‌رحمانه صورت می‌گیرد.
برای این‌که بیش‌تر درباره روش‌های ذبح حیوانات و وضعیت دام در کشتارگاه بدانیم به سراغ کسانی می‌رویم که به‌طور مستقیم در این سازوکارها نقش دارند. ورود به کشتارگاه کار ساده‌ای نیست اما ما سعی کردیم مدیر کشتارگاه «کوربا» در لیون فرانسه را راضی کنیم که درها را به روی ما باز کند و به ما نشان دهد آن‌جا چه می‌گذرد.
سالانه شش هزار تن گوشت از کشتارگاه «کوربا» در لیون که طبق معیارهای فرانسه و اروپا، کشتارگاه متوسطی است، خارج می‌شود. کار سلاخی حوالی پنج و شش صبح شروع می‌شود. حیوانات یک روز قبل به سلاخ خانه آورده می‌شوند و قبل از کشته شدن، حداکثر 12 ساعت در طویله مخصوص نگه داشته می‌شوند. در این‌جا به آن‌ها فقط آب داده می‌شود و از غذا خبری نیست.
ژان لوک دوپره، مدیر این کشتارگاه درباره شیوه کشتن حیوانات توضیح می‌دهد: «برای گاو و گوساله از ابزاری استفاده می‌کنیم که به آن «ماتادور» می‌گوییم؛ ماتادور کپسول هوای فشرده‌ای است که خنجری را با سرعت زیاد به جمجمه حیوان می‌زند. جمجمه سوراخ می‌شود و حیوان فورا می‌میرد. این ابزار همیشه درست عمل نمی‌کند، بستگی به این دارد که حیوان تکان بخورد یا نه، هم‌چنین بستگی به آن دارد که چه‌طور از آن استفاده شود. اگر هم بدرستی کار نکند، دوباره انجام می‌دهیم.»
اما نمی‌توان معلوم کرد در چند درصد موارد ابزار سلاخی درست عمل نمی‌کند و به همین دلیل هم مسئله مرگ فوری حیوان بحث برانگیز است. در مورد ذبح حلال طبق شعائر دین اسلام یا یهود در ویدئوی دوربین مخفی انجمن «ال-214» می‌توان دید حیوان فورا کشته نمی‌شود. طرفداران حقوق حیوانات می‌گویند که در این نحوه کشتن، حیوان متحمل رنج و عذاب بیش از حد می‌شود.
کشتار حیوان طبق آداب و رسوم و موازین شرعی رد فرانسه در حال افزایش است. اما از آن‌جایی که هیچ الزام قانونی وجود ندارد که نحوه کشتار حیوان روی بسته‌های گوشت درج شود، نمی‌توان به آمار و ارقام دقیق دسترسی داشت.
در کشتارگاه «کوربا» هم 60 درصد حیوانات ذبح می‌شوند. ژان لوک دوپره، مدیر کشتارگاه می‌گوید: «برای اجرای شعائر ذبح اسلامی یا کشتن حلال طبق دین یهود، اساسا همین روش به کار برده می‌شود؛ گرچه تفاوت های کوچکی وجود دارد. حیوان درون تله می‌رود و چند دریچه بسته می‌شود که مانع از حرکت حیوان است بعد دریچه باز می‌شود و ذبح کننده با بریدن گلوی حیوان خونش را می‌ریزد. حیوان دست‌کم 45 ثانیه در تله می‌ماند تا بیهوش شود. بعد بدنش از تله بیرون می‌افتد و در حالی‌که بیرون کشیده می‌شود، بقیه خونش از جسم خارج می‌شود.»
از نظر کاترین رمی، جامعه‌شناس مرکز ملی پژوهش‌های علمی فرانسه، کشتار حیوانات همیشه با خشونت همراه بوده اما صنعتی شدن این فرایند وضعیت را بدتر می‌کند.
وی می‌گوید: «در فرایند کشتارِ صنعتی، زندگی فراموش می‌شود. فکر می‌کنیم می‌شود حیوان را شیئی پنداشت، مثل هر شیئی دیگر در خط تولید. در روز مردم صد بار دویست بار، سیصد بار خون حیوانات را می‌ریزند که تاثیر خیلی زیاد و قوی دارد و خشونت را ده برابر می‌کند.»
از نظر فیلیپ نوتن، پرورش‌دهنده دام، دام‌پروری صنعتی و کشتار صنعتی نه تنها بر وضعیت نگه‌داری حیوانات اثر سوء می‌گذارد، بلکه مصرف‌کننده گوشت این حیوانات را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد؛ چون بدرفتاری با حیوان کیفیت گوشت را خراب می‌کند. وی می‌گوید: «حیوانی که استرس ندارد در گوشتش هم مواد سمی تولید نمی‌شود. برعکس، حیواناتی که با آن‌ها بد رفتاری می‌شود، کیفیت گوشت‌شان تغییر می‌کند. مثلاً حیواناتی را می‌بینید که آن‌ها را با چوب زده‌اند و جای ضربه هم مانده است. وقتی ما گوشت‌مان را آماده می‌کنیم اگر جایی کبود شده باشد گوشت را دور می‌اندازیم، این جور گوشت‌ها جزء ضایعات است.»
اما مواد غذای ارگانیک و گوشت ارگانیک که در فرایند تولید آن از مواد شیمیایی استفاده نشده باشد، به‌خصوص خیلی گران‌تر از تولیدات صنایع غذایی است. آیا مصرف‌کننده حاضر است این هزینه اضافی را بپردازد؟
فیلیپ نوتن در این‌باره می‌گوید: «آیا مصرف‌کننده وضعیتی را که در آن هر هفته جنجالی بر سر مواد غذایی بر پا شود تحمل می‌کند؟ هر چند وقت یک‌بار جنجال و رسوایی جدیدی درباره بهداشتی بودن غذاها در صنایع غذایی پیش می‌آید. آیا کاربرد کلمه صنعت برای چیزهایی که می‌خوریم درست است؟ هیچ‌گاه نمی‌بایست کلمه صنعت برای موجودات زنده به کار برده می‌شد. این کلمه برای قراضه آهن است، برای فولاد، برای خودرو!»

در آمریکا سالانه بیش از 300 هزار نفر در اثر مصرف غذاهای فست فود از دنیا می‌روند؟ شخصیت دلقک مک دونالد بیش از 90 درصد کودکان زیر 9 سال را جذب رستوران‌های این شرکت می‌کند؟ آیا غذاهای مک دونالد چگون تهیه می‌شود؟
شرکت مک دونالد دارای بزرگ‌ترین فروشگاه‌های زنجیره‌ای فست فود در سراسر دنیا است. این شرکت با فعالیت در 119 کشور روزانه دارای 68 میلیون مشتری است. تاریخ آغاز به کار این شرکت به 1940 باز می‌گردد، وقتی که برادران ریچارد و موریس مک دونالد در کالیفرنیا اولین رستوران خود را راه‌اندازی کردند.
تصمیم آن‌ها به استفاده از «سیستم خدمات رسانی سریع» در سال 1948 پایه و اساس شکل‌گیری رستوران‌های فست فود در آینده را رقم زد. البته این سیستم دو دهه پیش از این توسط رستوران زنجیره‌ای وایت کسل‌(white castle) مورد استفاده قرار می‌گرفت اما عرضه غذا در زمانی کوتاه با مک‌دونالد شناخته شد.
دفتر مرکزی این شرکت در ایالت ایلینویس ایالات متحده واقع شده است. بر اساس آمار موسسه اینتر‌برند در سال 2011 مک‌دونالد با ارزش سهامی معادل 593/35 میلیون دلار و 6 درصد رشد نسبت به سال 2010 به‌عنوان ششمین برند تجاری برتر در دنیا شناخته شد.
در سال 1961، مک‌دونالد برای اولین‌بار نام و لوگوی تجاری خود که به‌شکل قوس‌های طلایی‌((Golden Arches بود و به‌نوعی سمبل حرف «ام» به‌شمار می‌رفت را ثبت کرد. به‌عقیده کارشناسان شکل خاص و ترکیب رنگ زرد و قرمز استفاده شده در لوگوی مک‌دونالد خود یکی از دلایل جذب کودکان به‌سمت این رستوران است.
برادران مک‌دونالد اولین شعبه رستوران‌های زنجیره‌ای خود را با کمک ری کراک‌(Ray Kroc) در اوریل 1955 در ایالت ایلینویس آمریکا افتتاح کردند و این آغازی بود برای گسترش رستوران‌های زنجیره‌ای مک‌دونالد در سراسر دنیا. البته کراک و برادران مک‌دونالد برای توسعه فعالیت تجاری خود همواره با یکدیگر مشکل داشتند، اما از نقش کراک در موفقیت این نام تجاری در دنیا نمی‌توان به‌سادگی گذشت.
مک‌دونالد دارای بیش از 31 هزار شعبه و یک و نیم میلیون کارمند در سراسر دنیاست. این شرکت که به‌عنوان نماد کاپیتالیسم آمریکایی در جهان شناخته می‌شود با صرف هزینه‌های سنگین تبلیغاتی در صدد حفظ موقعیت خود به‌عنوان رتبه اول در حوزه مواد غذایی است.
تمرکز و موفقیت این شرکت در امر تبلیغات را از آن‌جا می‌توان درک کرد که بر اساس تحقیقی در سال 2004 عکس دلقک رونالد مک‌دونالد در میان کودکان شناخته شده‌تر از تصویر مسیح یا جورج بوش بود.
البته این شرکت دارای برند‌های دیگری مانندPiles café نیز است. این شرکت با توجه به تعداد زیاد مشتریان خود، برای کسب سود بیش‌تر و با تقلید از استار‌باکس‌(Starbucks) به معرفی کافی‌شاپ مک‌کافی‌(McCafe) پرداخت.
اولین شعبه مک‌کافی در 1993 در ملبورن استرالیا افتتاح شد. با گذشت زمان بسیاری از رستوران‌های مک‌دونالد با تقلید از شعبه ملبورن به افتتاح کافی‌شاپ مک‌کافی در درون رستوران کردند و برخی از آن‌ها با 60 درصد فروش بیشتر نیز مواجه شدند. در حال حاضر بیش از 600 شعبه مک‌کافی در سراسر دنیا مشغول فعالیت می‌باشند.
این شرکت برای افزایش مشتریان خود به ایده‌های بسیاری مانند ایجاد فضای بازی برای کودکان در کنار رستوران و یا تغییر دکوراسیون دست زد. مک‌دونالد از مدل تجاری جالبی استفاده می‌کند. این شرکت با خرید و افتتاح رستوران‌های خود در نقاط مهم شهرها به نوعی در حوزه املاک نیز فعال می‌باشد. البته این سیاست با توجه به متفاوت بودن شرایط در کشورهای مختلف تغییر می‌کند.
با وجود این‌که مک‌دونالد به‌عنوان یکی از شرکت‌های بزرگ و به ظاهر موفق دنیا شناخته می‌شود اما تعداد افرادی که نسبت به نوع فعالیت‌ها و محصولات این شرکت انتقاد دارند کم نیست. توسعه شرکتها و محصولات‌شان در سطح جهانی اگرچه سود زیادی را برای صاحبان این نوع شرک‌ها همراه دارد اما از طرف دیگر داشتن مشتریان و مخطبان بیشتر مسلما انتظارات زیادی را نیز به همراه دارد، مساله‌ای که عمدتا تحت تاثیر سود مالی قرار گرفته و زیاد به آن توجه نمی‌شود و همین موضوع باعث بوجود آمدن و گاها تشدید انتقادات از این شرکت‌ها می‌شود. شرکت مک‌دونالد نیز از این قاعده مستثنی نیست.
پس از توسعه مک‌دونالد در سطح جهانی، رفته‌رفته برخی مسائل و مشکلات اخلاقی شهرت این شرکت را تحت تاثیر قرار داد و رفته رفته به تعداد معترضان ضد مک‌دونالد افزود. معترضین حتی روز 16 اکتبر را «روز ضد مک‌دونالد» نام‌گذاری کردند. این اعتراضات آن‌جا خود را نشان داد که در شورش‌های ضد سرمایه‌داری در انگلیس، رستوران‌های مک‌دونالد اولین جایی بود که مورد حمله قرار گرفت. البته بیش‌ترین آسیبی که به شهرت مک‌دونالد وارد شد در خصوص دادگاه مک‌لیبل‌(McLibel) بود. در این پرونده شرکت مک‌دونالد از فعالانی که به توزیع دست‌نوشته‌هایی با موضوع «مشکل مک‌دونالد چیست» کرده بودند شکایت کرد و انتظار داشت که دادگاه به‌سرعت حکمی سنگین برای متهمان صادر کند. در عوض این پرونده نزدیک به دو سال و نیم در جریان بود و به یکی از طولانی‌ترین پرونده‌های تاریخ قضایی انگلیس تبدیل شد.
یکی از بیش‌ترین انتقاداتی که مک‌دونالد طی 30 سال اخیر با آن مواجه بوده مربوط به غذایی است که در رستوران‌های آن به مشتریان عرضه می‌شود. منتقدین معتقدند که غذاهای عرضه شده در مک‌دونالد یکی از عوامل اصلی شیوع چاقی در میان مردم آمریکا و دیگر کشورهای پیشرفته است. مطالعات پزشکی نشان می‌دهد که میزان افزایش وزن در میان افراد انگلیسی بیش از دیگر کشورهای اروپا در حال بالا رفتن است و یک پنجم از مردم انگلیس به شکل خطرناکی از افزایش وزن رنج می‌برند.‌(و این در حالی است که مک‌دونالد در انگلیس دارای بیش از 1200 شعبه است.)
میزان مرگ و میر ناشی از چاقی مفرط در آمریکا بیش از 300 هزار نفر در سال است که درصد بالایی از چاقی افراد ناشی از مصرف غذاهای فست‌فود است. حال این‌که میزان مرگ‌و‌میر ناشی از مصرف سیگار در همین کشور حدود 400 هزار نفر است. این‌جاست که سهم و نقش مک‌دونالد به عنوان بزرگ‌ترین رستوران فست‌فود در آمریکا و جهان نمود بیش‌تری پیدا می‌کند. پس از بررسی ارزش غذایی محصولات مک‌دونالد مشخص شد که غذایی مانند بیگ مک (Big Mac ) و یا مرغ سرخ کرده دارای 910 کالری، 46 گرم چربی (که 13 گرم آن چربی اشباع شده است) می‌باشد و این بدان معناست که این شرکت استانداردهای رژیم غذایی آمریکا را رعایت نمی‌کند. علاوه بر چاقی مفرط، دیابت، فشار خون، بیماری‌های قلبی و سرطان نتایج استفاده از چربی زیاد، شکر و نمک است.‌(موادی که به‌شکل یک‌جا و به میزان بالا در محصولات مک‌دونالد وجود دارند.)
تاثیر استفاده‌ از رژیم غذایی مک‌دونالد در فیلم انتقادی مورگان اسپورلاگ (Morgan Spurlock) به‌وضوح دیده می‌شود، جایی که او چیزی جز مک‌دونالد را در وعده‌های غذایی خود استفاده نمی‌کند و در نتیجه با 11 کیلو اضافه وزن، افزایش 60 واحدی کلسترول و از دست دادن کبد خود مواجه می‌شود. وی دچار سردرد و افسدگی شده و در نهایت به مصرف مک‌دونالد اعتیاد پیدا می‌کند.
تاثیر استفاده از محصولات مک‌دونالد برای کودکان نیز بسیار خطرناک است، حال این‌که این شرکت با تحت تاثیر قرار دادن کودکان از طریق تبلیغات تلوزیونی، وسایل بازی کودکان و از همه مهم‌تر استفاده از شخصیت دلقک رونالد مک‌دونالد هر ماه حدود 90 درصد کودکان بین 3 تا 9 سال را جذب رستوران‌های خود می‌کند.
جبهه دیگری از اعتراضات از سوی افرادی است که معتقدند که حیوانات نیز همانند انسان‌ها موجود زنده بوده و شایسته احترام. مک‌دونالد به دلیل نحوه رفتار با حیوانات قبل از کشتن به‌شدت مورد انتقاد قرار گرفته است. این شرکت بزرگ‌ترین ترویج‌کننده غذاهای گوشتی و بزرگ‌ترین مصرف‌کننده گوشت گاو، دومین مصرف‌کننده گوشت مرغ در دنیا برای محصولات خود می‌باشد. هجمه انتقادات مربوط به نحوه برخورد با حیوانات در محل‌های نگه‌داری و کشتارگاه‌های مک‌دونالد است. بر اساس مطالب ارائه شده در دادگاه مک‌لیبل، در مرغ‌داری‌های مک‌دونالد در فضایی کم‌تر از یک متر و بدون نور تعداد زیادی از این حیوانات نگه‌داری می‌شود که نتیجه آن 44 درصد ناهنجاری و مشکلات دیگر بهداشتی برای این حیوانات است. در محل‌های دیگر نگه‌داری حیوانات متعلق به مک‌دونالد نیز همین شیوه رفتار اعمال می‌شود. علاوه بر شرایط نگه‌داری، مک‌دونالد برای نحوه کشتن حیوانات در کشتارگاه‌ها نیز با هجمه انتقادات مواجه شده است.
یکی دیگر از مواردی که باعث افزایش اعتراض مخالفان مک‌دونالد شده است مربوط به یکی از غذاهای عرضه شده در این رستوران به‌نامFoie Gras است.
این غذای گران‌قیمت که علاوه بر مک‌دونالد در رستوران‌هایKFC نیز عرضه می‌شود از جگر پرندگان تهیه می شود. برای تهیه این غذا، جگر پرنده باید از چربی زیاد و حجم بالایی برخوردار باشد و از آن‌جا که در حالت طبیعی امکان وقوع این امر وجود ندارد، حجم بالایی از غذای چرب و دارای روغن بالا به وسیله دستگاه و به زور به پرنده خورانده می‌شود.
سپس پرنده در قفسی کوچک بدون حرکت قرار داده می‌شود تا چربی بیش‌تری در بدن او ایجاد شود. این شیوه رفتار با حیوانات که به شکل بیرحمانه‌ای صورت می‌گیرد اعتراضات بسیاری را در پی داشته است.
طی یک نظرسنجی از سوی وال استریت ژورنال، 53 درصد از مردم به‌دلیل مسائل و مشکلات محیطی مربوط به محصول یا تولید‌کننده از خرید آن محصول امتناع می‌کنند. جدی‌ترین نگرانی محیطی نسبت به مک‌دونالد این است که این شرکت برای ایجاد یک چراگاه وسیع در برزیل به تخریب جنگل‌های بارانی آن منطقه اقدام کرده است. این اقدام نه تنها موجب از بین رفتن منابع طبیعی می‌شود، بلکه بر گرم شدن کره زمین نیز تاثیرگذار است، زیرا جنگل‌های بارانی نقش مهمی در مکانیزم جذب دی اکسد کربن هوا دارند.
مک‌دونالد همچنین سالانه از میلیون‌ها تن بسته‌بندی استفاده می‌کند که تنها برای چند دقیقه مورد استفاده قرار می‌گیرند. به‌طور معمول بسته‌بندی‌های پلی‌استر مورد استفاده برای محصولات مک‌دونالد موجب از بین رفتن گازهای لایه ازن می‌شود. انتقاد دیگری که از این شرکت می‌شود مربوط به تولید میزان بالای زباله آن است. هر رستوران مک‌دونالد در آمریکا روزانه به‌طور متوسط نزدیک به 110 کیلوگرم زباله تولید می‌کند که با توجه به تولید 410 کیلوگرمی زباله از طرف مراکز توزیع منطقه‌ای شرکت، تعداد زیاد شعبه‌های این شرکت در سراسر دنیا و هزینه بالای از بین بردن این میزان زباله به اهمیت بالای این موضوع می‌توان پی برد.
یکی دیگر از انتقاداتی که همواره مک‌دونالد با آن مواجه بوده مربوط به شرایط کار و سیاست‌های این شرکت در قبال کارمندانش است. این شرکت دارای بیش از یک و نیم میلیون نفر کارمند در سراسر دنیاست که بیش از نیمی از آن‌ها افراد زیر 21 سال هستند. سیاست شرکت در استخدام افرادی با این محدوده سنی به این معناست که بیش از نیمی از کارکنان مک‌دونالد از حداقل حقوق برخوردار هستند. وارد شدن عبارت McJOB در سال 2003 در فرهنگ لغت وبستر که به‌معنی نوعی از کار با حقوق پایین است نیز بیان‌گر این موضوع است.
یکی دیگر از مشکلاتی که کارکنان این شرکت با آن مواجه هستند کار در شرایط نامناسب، تبیض نژادی، بالا بودن غیر قانونی ساعت کار و پایین بودن شرایط بهداشتی و ایمنی در محیط کار است. البته به‌دلیل عدم وجود اتحادیه‌های کارگری در درون مک‌دونالد، اقدامی در خصوص تغییر شرایط کارکنان این شرکت صورت نگرفته است. بر اساس نظریه سهام‌داران میلتون فریمن، نیازها و انتظارات کارکنان به اندازه انتظارات مشتریان از اهمیت بالایی برخوردار است.
اریک اسکلوسر (Eric Schlosser) در کتاب خود با نام ملت «وابسته به فست‌فود» که در سال 2001 به چاپ رسید به انتقاد از سیاست‌های بازاریابی مک‌دونالد پرداخت. به‌عقیده وی، این شرکت با ایجاد سیاست‌های بازریابی به تقلید از شرکت والت دیزنی و ایجاد شخصیت‌هایی مانند دلقک رونالد مک‌دونالد و همراهش برای جذب بازار کودکان تمرکز ویژه‌ای کرده است. به‌عقیده کارشناسان بازاریابی این اقدام نه تنها موجب جذب کودکان، بلکه خانواده‌های آن‌ها نیز می‌شود. از همه مهم‌تر این تاکتیک موجب حفظ محبوبیت این برند در دوره بزرگسالی و ایجاد نوعی حس نوستالژی در میان افراد خواهد بود.
به‌عقیده اسکلوسر، مک‌دونالد با نفوذ در میان مدارس از طریق اسپانسرشیپ موفق به کاهش مالیات‌های خود شده است. بر اساس منابع وی 80 درصد کتاب‌هایی که از سوی فرد یا موسسه‌ای مورد حمایت مالی قرار می‌گیرند حاوی مطالبی به سود حمایت‌کننده کتاب هستند و مسلما مک‌دونالد نیز از این قاعده مستثنی نیست.
به‌عقیده نویسنده بی احترامی به حامیان مالی در مدارس با مجازات همراه خواهد بود. یکی از این موارد مربوط به دانش‌آموزی به‌نام مایک کامرون بود که به دلیل پوشیدن لباسی به رنگ آبی‌(که نماد شرکت پپسی، رقیب کوکاکولا است) در روز کوکاکولا‌(Coke Day) و هماهنگ نبودن با لباس مشکی و قرمز دیگر دانش‌آموزان، از تحصیل معلق شد.
با توجه به انتقادات موجود و تلاش‌های مک‌دونالد در جهت رفع کمبودها و بهبود شیوه عملکرد‌(بر اساس ادعای مدیران شرکت) واضح است که سیاست‌های اخلاقی این شرکت تنها در حد شعار بوده و اقدامی تاثیرگذار در جهت تغییر و بهبود شرایط از سوی شرکت صورت نکرفته است. بیش‌تر تلاش‌ها حالت توصیفی داشته و بر اساس اهداف آینده ترسیم شده است و نه آن‌چه تا کنون انجام شده است. به‌عبارت ساده‌تر، تلاش‌های این شرکت بیش‌تر در جهت امیدوار نگه داشتن مردم به بهبود شرایط در آینده است تا مطمئن ساختن آن‌ها.

نتیجه تحقیقاتی که در سال 2010، توسط «گزارش مشتری‌ها» منتشر شد، نشان می‌دهد 62 درصد از مرغ و جوجه‌های کبابی آلوده به باکتری کمپیلاباکتر است و 14 درصد نیز باکتری سالمونلا دارند. تعداد مرغ‌هایی که به باکتری‌های دیر مرگ آلوده هستند، نسبت به 6 سال پیش 30 درصد افزایش یافته است.
تحقیقاتی که در آمریکا صورت گرفته است، نشان می‌دهد بیش از 53 درصد از همبرگرهای گوشت باکتری کلوستریدیوم پرفرینجنز، 30 درصد استافیلوکوکوس و 12 درصد، لیستریا دارند.
بوقلمون یکی از آلوده‌ترین پرنده های خوراکی است. آزمایشات نشان داده اند، گوشت بوقلمون شامل یکی از باکتری‌های لیستریا، کمپیلاباکتر، کلوستریدیوم یا هر سه آن‌ها به‌طور یک‌جا است.
صدف‌های خوراکی حاوی ویروس‌هایی هم‌چون کمپیلاباکتر و ویبریو ولنیفیکوس هستند. تحقیقاتی که روی صدف‌های خوراکی انجام شده، نشان داده است 9 درصد صدف‌ها به باکتری سالمونلا آلوده هستند.
مرغ یا تخم مرغ، کدام آلوده‌تر است؟ مسلما تخم مرغ. تخم مرغ به‌طور سالانه منجر به بیماری بیش از 660 هزار نفر و مرگ 300 نفر می‌شود.
تحقیقات نشان داده حدود 5/3 درصد از طالبی‌ها حاوی باکتری‌های سالمونلا و شیگلا هستند. شیگلا، جزو باکتری‌هایی است که از فردی به فرد دیگر منتقل می‌شود.
هلو این میوه خوشمزه و زیبا یک هفته پیش از برداشت، ضدعفونی می‌شود تا لکه‌دار نشود. وقتی این میوه وارد بازار می‌شود، حداقل 9 ماده آفت‌کش روی پوست آن وجود دارد.
کاهویی که داخل ساندویچ همبرگر شما وجود دارد بیش‌تر از خود همبرگر می‌تواند به بدن شما آسیب برساند. تحقیقات نشان داده، سالادهای کاهوی از پیش آماده شده حدود 40 درصد حاوی باکتری کولیفورم هستند.
غذاهای سرد آماده در ردیف پرخطرترین غذاها قرار دارند. سازمان جهانی تغذیه و سلامت اعلام کرده این غذاها منبع باکتری‌هایی هم‌چون لیستریا هستند. قرار گرفتن آن‌ها در یخچال نیز می‌تواند باقی مواد غذایی را نیز آلوده کند.
جوانه‌های سبز از هر نوعی که باشند - گندم و ماش - حاوی مقدار زیادی فیتونوترینتز هستند. تحقیقات نشان داده است، جوانه گیاهانی هم‌چون بروکلی حتی موجب سرطان معده نیز می‌شوند. متاسفانه، جوانه‌ها برای رشد به محیط گرم و مرطوب نیاز دارند و این محیط برای رشد باکتری‌هایی هم‌چون لیستریا، سالمونلا و ای-کولی بسیار مناسب است.

درباره «فواید» گوشت خواری زیاد شنیده‌ایم که اغلب توسط صنایع گوشت تبلیغ می‌گردد. اما این که چه‌قدر باید از آن بهره ببریم و چه‌قدر باید از آن دوری کنیم، هنوز برای خیلی‌ها روشن نیست.
انسان‌ها برای سلامتی خود و نابودی حیوانات و محیط زیست، باید از این گوشت‌خواری، دست‌کم گوشت‌خواری مفرط دست بردارند. عدم گوشت‌خواری دو جنبه دارد: یکی جنبه شخصی و دیگری جنبه اجتماعی. این دو جنبه را می‌توان هم از لحاظ بهداشتی و هم روانی و اخلاقی مورد مطالعه قرار داد.
طبیعت همه چیز را به‌صورت متعادل در اختیار ما قرار داده و گیاه‌خواری می‌تواند بشر را از این همه صدمات جسمی و تخریب محیط زیست مصون سازد.
طرفداران حقوق حیوانات عقیده دارند به گاوها هورمون و آنتی بیوتیک می‌دهند و برای سلامتی انسان خطرناک هستند.
تاثیرات اجتماعی گوشت‌خواری بسیار مهم و حیاتی است. زمین و منابع غذایی زمین چنین ظرفیتی را ندارند که بتوانند این همه گوشت تولید کنند. این سیستم غذایی که اکنون رایج و متداول است، قابل دوام نیست و در عین حال خطرناک است.
تاثیرات زیست محیطی دامداری‌های مدرن بسیار مخرب است. بحث تامین علوفه و خوراک این دام‌ها هم هست. ما امروزه با صنعت عظیم گوشتی و در مقیاس وسیع‌تر صنایع حیوانی مواجهیم. صنایع زیادی تا به حال به کره زمین آسیب زده‌اند. تا حدودی به آسیب‌های کارخانه‌ها، از تولید گازهای گلخانه‌ای گرفته تا آلاینده‌های جوی آشنا هستیم. می‌دانیم که باید جلوی سوخت‌های فسیلی گرفته شود.
می‌دانیم باید جلوی نابودی و تخریب جنگل‌ها را گرفت. این حرف‌ها امروز در همه جای دنیا شنیده می‌شود و رسانه‌ها هم گاهی به آن‌ها می‌پردازند. اما در مورد صنایع حیوانی کم‌تر اطلاع‌رسانی شده است. چرا که صاحبان این صنایع، به طرق مختلف جلوی اطلاع‌رسانی را می‌گیرند. با این وجود، باز هم بحث‌های جدی در این زمینه راه افتاده است. مثلا همین آسیبی که از ناحیه فضولات دام‌ها به لایه ازن زده می‌شود.
آبیاری مراتع به چه اندازه آب نیاز دارد. بعد هم کودی که باید خاک این مراتع را با آن تقویت کرد. بحث دست‌کاری‌های ژنتیکی در تولید علوفه هم هست. وقتی شما از دید کلان انتقادی به این صنایع بنگرید، متوجه خواهید شد که تداوم این روش بار سنگین و طاقت‌فرسایی را بر دوش منابع آب و خاک گذاشته و بسیار خطرناک است بنابراین حتما باید جایی باید جلویش گرفته شود. در غیر این صورت نسل‌های آینده انسانی با مشککلات عدیده‌ای مواجه خواهند شد.
امروزه از دید پزشکی، بعضی‌ها بر این عقیده‌اند که یکی از جدی‌ترین مشکل انسان معاصر، چاقی اوست که نه تنها سلامت او را به خطر انداخته، بلکه تبدیل به یک «معضل» شده، چنان که بازتاب آن را در اقتصاد و فرهنگ و بهداشت و اجتماع هم می‌توان ملاحظه کرد.
همه این‌ها نشان می‌دهند که ما جنبه‌های شخصی و عمومی این شیوه گوشت‌خواری را که امروزه رایج شده باید جدی بگیریم. نکته مهمی که باید به آن توجه کنیم، این است که گوشت‌خواری امروزی‌ها با گوشت‌خواری قدیمی‌ها تفاوت دارد.
اولا قدیم‌ها این قدر هرمون به خورد حیونات نمی‌دانند و آن‌ها تقریبا از علوفه طبیعی تغذیه می‌کردند. به‌علاوه چندین نسل پیش اعتقاد داشتند که نباید هر روز گوشت خورد و حتی اگر یک وعده گوشت می‌خوردند، در وعده بعد سعی می‌کردند غذای بدون گوشت بخورند. تازه مقدار گوشتی هم که در غذاهای گوشتی قدیم می‌ریختند به مراتب کم‌تر بود. مثلا در آبگوشت چند گرمی گوشت می‌ریختند و تعادل آن را با سیب زمینی و حبوبات و سبزیجات برقرار می‌کردند.
در خورش‌های سنتی ما هم گوشت خیلی کم ریخته می‌شد. چند تکه گوشت و باقی‌اش حبوبات و سبزیجات و دیگر مواد غذایی بود. اما امروزه تعادل در غذاهای ما به هم خورده است. شما به کباب‌هایی که امروزه در رستوران‌ها می‌فروشند، توجه کنید. هیچ وقت مردم، به خصوص مردم عادی، به روش امروز کباب نمی‌خوردند و غذای عمده‌شان گوشت خالص نبود.
شما وارد هر رستورانی بشوید، در صدر لیست غذاهای آن‌ها کباب است و کباب ...؛ و انواع کباب ها. کباب شیشلیک، کباب ممتاز، کباب بلغاری، کباب سلطانی، کباب مخصوص و ...
غذاهای سریع الطبخ یا «فست فود»، «استیک»، «همبرگر»، روست بیف و غیره.
به علاوه روغن‌هایی که معلوم نیست مواد اولیه و محتویات آن چیست به وفور در غذاهای روزانه ما حضور دارند.
این‌ها همه روی روش غذایی ما و آشپزی ما تاثیر گذاشته‌اند. در قدیم غذای غالب ما نان بود. حالا وقتی بشر به خوردن این همه گوشت و کباب و استیک و همبرگز و غیره تمایل پیدا کرده است، چاره‌ای نیست جز این که تولید گوشت را مکانیزه شود و به طرف صنعتی‌شدن بروید. باید گاوداری‌ها، مرغداری‌ها و دامداری‌های پیشرفته و مکانیزه‌ای ساخت که بتوانند گوشت انبوه تولید کنند. این صنایع نسبت مستقیم دارند با الگوی مصرف ما؛ الگویی که برای بدن ضررهای فراوان دارد. بیش‌تر بیماری‌های شایع زاییده همین الگوی مصرف است. پیش هر پزشکی بروید، اولین چیزی که می‌پرسد درباره همین الگوی مصرف است و اولین رژیم غذایی که می‌دهد، اجتناب از این همه گوشت خوردن است. پزشکان عموما توصیه می‌کنند که گوشت کم بخورید یا نخورید. برای چه؟ برای این که اغلب بیماری‌های جدید و سرطان‌ها از همین مصرف بی‌رویه گوشت پدید می‌آید.
بی‌تردید صنایع گوشتی باعث تغییر الگوی مصرف شده است. سود این الگوی مصرف به جیب صاحبان صنایع و فروشندگان انواع گوشت‌ها و یا به‌گفته صاحبان صنایع گوشت «مواد پروتئینی» می‌رود؛ اما مردم موظفند هزینه‌های این صنایع را تامین کنند؛ هزینه‌هایی که هم اشخاص باید محتمل شوند و هم جامعه و وحشتناک‌تر از همه آسیبی است که این الگوی مصرف بر محیط زیست وارد می‌سازد. چه مساحتی از زمین را باید به کشت علوفه اختصاص دهند.
کشاورزی مدرن امروز به خدمت صنایع گوشتی درآمده است. یعنی کشاورز کار می‌کند تا محصولش را به دامداری‌ها بفروشد. بعد صنایع جانبی دیگری هم در کارند. مثلا حمل و نقل هم باید در خدمت صنایع گوشتی قرار بگیرد و علوفه را به دامداری‌ها ببرد و دام‌ها را به کشتارگاه و از آن‌جا گوشت‌ها به فروشگاه‌ها.
سپس صنعت بسته‌بندی و گرافیک و بازاریابی و فروش و تبلیغات ... وقتی ابعاد وسیع این صنایع را در نظر بگیرید و از آن طرف زیان‌های ناشی از این نوع مصرف را مشاهده کردید، به این نتیجه می‌رسید که ادامه این روند نه تنها به زیان انسان و جامعه انسانی است، بلکه عملا در آینده ممکن نیست. شما نمی‌توانید مصرف گوشت و سپس تولید را به‌طور مداوم افزایش دهید و این همه منابع آب و خاک را صرف این تولیدات روز افزون کنید. یک جایی این چرخه باید متوقف شود و خواهد شد.
شرکت‌های دام‌داری، گاهی توجیه‌شان این است که اگر غذاهای گوشتی با چربی کم‌تر و به‌صورت مناسب پخته شوند، نقش چندانی در بالابردن خطر ابتلا به بیماری‌های قلبی-عروقی و سرطان‌های گوناگون ندارند. البته در این زمینه، برخی تحقیقات نشان می‌دهند مصرف زیاد محصولات حیوانی خطر برخی سرطان‌ها را افزایش می‌دهد در مقابل عده‌ای معتقدند که شواهد کافی حتی در مورد مضر بودن چربی اشباع وجود ندارد و اصولا هر نوع چربی طبیعی سالم است و فقط چربی مصنوعی (چربی ترانس یا روغن جامد) مضر است.
بنابراین با این‌که کاهش مصرف گوشت هم برای سلامتی هم برای حفظ کره زمین سودمند است، توقف گوشت‌خواری، تنها عملی‌ترین راه ممکن برای حفظ محیط زیست زمین نیست، چرا که نظام کشاورزی هم باید متحول شود.
افزایش مصرف سبزیجات، میوه، حبوبات و مغزدانه‌ها بهترین روش تغذیه برای گیاه‌خواران باشد. هم‌چنین مصرف متناسب مواد غذایی گیاهی مختلف و متنوع، ضامن سلامت کسانی است که گیاه‌خواری را به‌عنوان سبک زندگی خود در پیش گرفته‌اند.
تعادل و توازن در مصرف مواد غذایی و پرهیز از مواد مضر مانند چربی اشباع شده و قند و هم‌چنین ورزش می‌تواند سلامت و عمر طولانی را برای افراد با رژیم‌های غذایی گوناگون به ارمغان بیاورد.

متاسفانه گوشت قرمز یکی از منابع اصلی و ضروری غذای انسان محسوب می‌شود. میزان مصرف آن در نقاط مختلف جهان متفاوت است و پیش‌بینی می‌شود این تفاوت تا سال 2050 افزایش یابد.
بنا بر‌ گزارشات سازمان ملل متحد پیش‌بینی شده‌است که به علت تغییرات در رژیم غذایی مردم جهان تا سال 2050، مصرف گوشت جهان از 280 به 500 میلیون تن افزایش یابد و به‌طور تقریبی با رشد ۲ برابری همراه باشد.
در حال حاضر کشورهای توسعه‌یافته مصرف‌کننده 40 درصد ازگوشت تولیدی در جهان می‌باشند.
بنا بر گزارشات سازمان ملل متحد، این رقم تا سال 2050 به علت رشد جمعیت و تغییر در رژیم غذایی مردم این منطقه به 30 درصد کاهش پیدا خواهد کرد.
از میان انواع گوشت سفید، گوشت خوک و گوشت گاو مورد بررسی در این گزارش، بیش‌ترین مصرف گوشت کشورهای توسعه‌یافته مربوط به گوشت خوک می‌باشد که پیش‌بینی می‌شود این رتبه تا سال 2050 به گوشت سفید داده شود.
اما در کشورهای در حال توسعه، میزان مصرف گوشت متفاوت با کشورهای توسعه‌یافته می‌باشد و با رشد مواجه خواهد بود.
بیشترین مصرف گوشت کشورهای در حال توسعه در حالت کنونی به گوشت خوک تعلق دارد که تا سال 2050 به گوشت سفید تغییر خواهد کرد. به علت افزایش مصرف گوشت بیش‌تر در رژیم غذایی مردم کشورهای در حال توسعه، امید می‌رود که تغذیه جمعیت دچار سوء‌تغذیه نیز تحت تاثیر قرار گیرد، اما این امر نیازمند افزایش محصول زمین‌های کشاورزی می‌باشد.
اگر روند فعلی کشاورزی تا سال 2050 ادامه یابد، زمین‌های کشاورزی تنها با رشد 20 درصد همراه خواهند بود که همین رشد با استفاده دو برابری از کود و سم برای کشاورزی تخمین زده می‌شود.
برای تامین غذای گرسنگان جهان و هم‌چنین پیش‌گیری از رشد بیشتر سوء‌تغذیه و گرسنگی در جهان، لازم است تا بوم‌شناسان کشاورزی مناطقی را که در حال رشد مصرف گوشت در سطح جهانی هستند، شناسایی کنند. در اینفوگرافی‌های زیر میزان کنونی مصرف گوشت و تغییرات آن تا سال 2050 قابل مشاهده می‌باشد.
بنا بر آمار سال 2013، کشورهای لوکزامبورگ، آمریکا، استرالیا، نیوزیلند و اسپانیا رتبه‌های اول تا پنجم مصرف گوشت را در جهان دارا هستند.
لوکزامبورگ با مصرف 136 کیلوگرم در رتبه نخست و هند با مصرف 3 کیلوگرم در رتبه 177 و آخر این رتبه‌بندی قرار دارد.
هم‌چنین بنا براین گزارش، مصرف متوسط گوشت مردم ایران برابر با 41 الی 43 کیلوگرم می‌باشد که این مقدار از میزان متوسط جهانی نیز کم‌تر است.

پرفسور والتر ویلت، از دانشکده بهداشت عمومی دانشگاه هاروارد، سرپرست تیمی است که تغذیه ده‌ها هزار نفر را برای چندین سال تحت نظر داشته‌اند.
هنگامی که در کافه تریای دانشگاه هاروارد با بی‌خیالی سرگرم خوردن یک استیک بزرگ بودم پرفسور ویلت به من گفت: «ما متوجه شدیم که خطر مرگ و میر ناشی بیماری‌های قلب و عروق و نیز سرطان در کسانی که مقدار زیادی گوشت قرمز مصرف می‌کنند، بیش‌تر است.
«مصرف گوشت قرمز و مرگ و میر» عنوان یکی از بررسی‌هایی است که پرفسور ویلت مشترکا انجام داده و در نشریه «آرشیوهای طب داخلی» چاپ شده است. در این بررسی او تخمین می‌زند که مصرف منظم مقدار کمی از گوشت قرمز فرآوری نشده‌(85 گرم) خطر مرگ را 13 درصد افزایش می دهد، در حالی که خوردن مقدار مشابهی گوشت فرآوری شده‌(سوسیس یا دو ورقه ژامبون) خطر مرگ را تا 20 درصد افزایش می‌دهد.

بوعلی سینا، بر این عقیده بود که دستگاه گوارشی انسان برای گوشت خواری ساخته نشده است. جالب است بدانید که سینا تنها فیلسوف و پزشک بزرگ ایرانی نیست که ما را از گوشت خواری نهی میکند. نجم الدین رازی در مرصادالعباد آورده است: «از گوشت بسیار احتراز کنید.»
داستان ابوعلی سینا و قصابِ پرخور را شنیده‌اید؟ همان قصابی که به خاطر افراط در گوشتخواری و چربی‌خواری سکته کرد و بوعلی سینا چند دقیقه قبل از اینکه دفن شود قلبش را به کار انداخت و او را به زندگی برگرداند. بوعلی سینا، پزشک شهیر ایرانی یکی از اولین «آدم‌معروف»‌هایی است که به خاطر صحت و سلامتی، «گیاهخواری» را انتخاب کرد و آن را تبلیغ هم می‌کرد. شاید به خاطر مشاهدات و تجربه‌هایی مثل ماجرای قصاب این تصمیم را گرفته بود.
تعریف انواع گیاه‌خواری البته کمی متفاوت است، بعضی‌ها گوشت و فرآورده‌های لبنی نمی‌خورند، بعضی‌ها از مصرف محصولات لبنی و تخم‌مرغ اجتناب می‌کنند و بعضی نیمه‌گیاه‌خوار هستند، یعنی مرغ و غذاهای دریایی و گاهی گوشت قرمز مصرف می‌کنند. جالب است که رژیم گیاه‌خواری بیش‌تر مورد توجه جوانان است در حالی که اگر آن‌ها گوشت را از رژیم غذایی خود حذف کنند و به جای آن سیب‌زمینی سرخ کرده، ‌چیپس و نوشابه را جایگزین کنند رژیم غذایی چندان سالمی نخواهند داشت.
البته مصرف زیاد سبزیجات و انواع میوه‌ که در رژیم غذایی گیاه‌خواری شایع است برای سلامتی بسیار سودمند است، علت آن هم به وجود انواع ویتامین‌ها، مواد معدنی،‌ مواد ضدسرطان گیاهی و فیبرهای گیاهی برمی‌گردد.
براساس یک مطالعه انجام شده، رژیم غذایی مبتنی بر گیاه‌خواری خطر سکته قلبی و مغزی را برای افرادی که بیماری‌های قلب و عروق دارند کاهش می‌دهد.
حمله قلبی و سکته مغزی یکی از اصلی‌ترین علل مرگ به‌شمار می‌روند، اما تحقیقات انجام شده نشان می‌دهد افرادی که گیاه‌خوار هستند کلسترول کم‌تری دارند.بسته شدن رگ‌های قلب علت اصلی مشکلات قلبی است اما پژوهش‌گران می‌گویند خطر این بیماری‌ها با خوردن غذاهایی که فاقد مواد حیوانی است کاهش می‌یابد.

صادق هدایت نویسنده معروف ایرانی، در جوانی گیاه خوار شد و کتابی در فواید گیاه‌خواری نیز نوشت. او تا پایان عمر گیاه خوار باقی ماند. بزرگ علوی در این باره می‌نویسد: «یک بار دیدم که در کافه لاله زار یک نان گوشتی را که به زبان روسی بولکی می‌گفتند، به این قصد که لای آن شیرینی است، گاز زد و ناگهان چشم‌هایش سرخ شد، عرق به پیشانی اش نشست و داشت قی می‌کرد که دستمالی از جیبش بیرون آورد و لقمه نجویده را در آن تف کرد.»
برد پیت بازیگر معروف هالیوود، زندگی عجیبی را پشت سر گذاشته است اما شاید جالب است بدانید برد پیت زمانی در یک رستوران فست فود کار می‌کرده و گیاه‌خوار است.
پیت در مورد این‌که چرا سال ها گوشت می‌خورده و ناگهان این کار را ترک کرده، می‌گوید: «سال‌هاست که می‌خواهم گیاه‌خوار باشم اما نتوانستم. من روزگاری در یک فست فود کار می‌کردم و آن‌جا با بوی بد گوشت سرخ کرده روبرو می‌شدم و با خودم فکر می‌کردم چه‌طور می توان این چیزها را خورد. بعد در سفری به آفریقا با شکار حیوانات آشنا شدم و دیدم با چه خشونتی حیوانات را می‌کشند. البته این چیزها حتما در آمریکا هم هست، اما دیوارها اجازه نمی‌دهند ما آن‌ها را ببینیم. در نتیجه، همیشه با خودم فکر می‌کردم به جای گوشت چه می‌توانم بخورم تا این‌که دیدم چه فضایی برای خوردن چیزهای دیگر فراهم است.»

یکی از جالب‌ترین افرادی که می‌توان در میان گیاه‌خوارها پیدا کرد، لئوناردو داوینچی است. او گفته است: «من از ابتدای دوران کودکی از خوردن گوشت امتناع کردم چون به‌نظرم این کار جنایت است. روزی فرا خواهد رسید که مردم به قتل یک حیوان همان‌گونه نگاه خواهند کرد که امروزه به قتل یک انسان. زمانی فرا خواهد رسید که ما خوردن حیوانات را با همان دید قضاوت خواهیم کرد که امروز خوردن هم نوع خود، آدم‌خواری را.»
داویننچی، هم‌چنین گفته است: «اگر بشر آزادی می‌خواهد، چرا پرنده‌ها و حیوانات را در قفس زندانی می‌کند؟ به راستی که بشر پادشاه حیوانات است، چرا که بی‌رحمی او سرآمد همه آن‌هاست. ما از مرگ دیگران زندگی می‌کنیم. ما گورستان‌های متحرک هستیم.» یا «روزی جهان به آزمایش روی حیوانات همان‌طور نگاه خواهد کرد که امروز به آزمایش روی انسان‌ها.»
آلبرت اینشتین می‌گفت:
- غذاهای گیاهی تاثیر به‌سزایی بر خلق ما می‌گذارند. اگر تمام دنیا به گیاه‌خواری رو آورد، سرنوشت نوع بشر می‌تواند تغییر کند.
- اگر کسی آرزو دارد به پرهیزکاری برسد، اولین ریاضت او باید خودداری از آزار حیوانات باشد.

تازه در این جهان نابرابر، همه دست‌شان به گوشت نمی‌رسد و نمی‌توانند به این شکل مصرف کنند. بنابراین اگر از جنبه ایجاد عدالت اجتماعی، به این مسئله نگاه کنیم موظفیم الگوی مصرف برای نادارها و داراها را تغییر دهیم و یک‌سان کنیم. مردم آمریکا در گوشت‌خواری معروفند و صاحبان صنایع گوشت می‌کوشند درصد گوشت‌خوارها را افزایش بدهند و تا می‌توانند تولید را بالا ببرند. اصلا خاصیت صنایع و بازاری که این صنایع ایجاد می‌کنند، همین است.
بالا بردن کمیت به هر قیمتی؛ و پایین آوردن قیمت، منجر به تغییر کیفیت و بی‌خاصیت کردن غذاها می‌شود. در گذشته اهمیت غذا به حجم و شکل آن نبود. مردم به تاثیرات روحی و روانی آن و به ارزش کیفی آن خیلی توجه می‌کردند اما اکنون چنین نیست!

کشتار حیوانات در کشتارگاه‌ها نه تنها هولناک و تکان‌دهنده است، بلکه دامن کسانی را هم که از گوشت آن‌ها تغذیه می‌کنند، می‌گیرد. می‌گویند خوک مقاوم‌ترین حیوان است در برابر مرگ. برای این که مقاومتش را از بین ببرند، او را از بلندی پرت می‌کنند تا گردنش بشکند و بعد او را ذبح می‌کنند. بقیه حیوانات هم به فجیع‌ترین وضع کشته می‌شوند. کاملا مکانیزه و کارخانه‌ای به مسلخ‌شان می‌برند و سرشان را می‌برند. ماهی‌ها را با برق یا مواد منفجره می‌کشند. طبیعی است که این نحوه کشتن فرق اساسی دارد با ذبح سنتی.
روان‌شناسان بر این باورند مرغ نسبت به جوجه‌هایش خیلی شبیه انسان است. یعنی از جان و دل مایه می‌گذارد که جوجه‌هایش را زیر بال و پر خود بگیرد اما کاری که در مرغداری می‌کنند، بسیار رقت‌انگیز و هولناک است. برای این که مرغ‌ها بیش‌تر تخم کنند، آن‌ها را عصبی می‌کنند و با نور مصنوعی فریب‌شان می‌دهند تا کم‌تر بخوابند و بیش‌تر بخورند و پروار شوند و تخم بگذارند. خیلی وضع فجیعی است.
متاسفانه آدمیزاد به هر دلیلی فکر می‌کند حیوانات مایملک او هستند و قبلا شاید حقوقی برای حیوانات قائل بودند اما امروز برخی انسان‌‌ها نه برای حیوانات، نه برای محیط زیست و نه برای جز خود، هیچ حق و حقوقی قائل نیستند. برای همین خودشان را برای انجام هر کاری مجاز می‌شمرند.
حیوانات حقوقی دارند. آن‌ها دارای حیات یا نفس حیوانی‌اند و همین هم به آن‌ها حق می‌دهد. همین که حیوان حیات دارد و جان دارد، حق هم دارد و انسان نمی‌تواند این حق را از آن‌ها بگیرد. حتی اگر انسان در شرایطی، مثلا در قحطی و گرسنگی، برای تداوم حیاتش مجاز باشد که در حد رفع نیاز و سد جوع از گوشت حیوانات بخورد، باز باید تا آن‌جا که ممکن است به‌حیوان ظلم نکند. در خود طبیعت هم حیوانات به یکدیگر بیهوده ضرر نمی‌رسانند. نمی‌کنند. حیوانات شکارچی برای تنوع و تفریح شکار نمی‌کنند. و تازه انسان باید رحمی نسبت به حیوانات داشته باشد که از آن حیوان انتظار آن نمی‌رود.
امروزه همین رژیم غذایی هم به وضعیت بحرانی رسیده و قابل تداوم نیست. در واقع اگر رژیم غذایی را به گیاه‌خواری تبدیل کنیم، بهتر می‌توانیم این هشت میلیارد را سیر کنیم و هم مواظب محیط زیست باشیم.
هشت میلیارد جمعیت جهان، احتیاج به چه میزان صنایع حیوانی دارد؟ آیا زمین خواهد توانست خوراک دام‌ها را تامین کند؟ آیا فضولات این دام‌ها تبدیل به‌یک خطر جدی که محیط زیست را تهدید می‌کند، خواهد شد؟ حرص و ولع انسان برای گوشت‌خواری اگر مهار نشود، آینده وخیمی در انتظار بشریت خواهد بود.
اگر انسان‌ها رژیم غذایی خود را تغییر ندهند و حرص گوشت‌خواری را در خود مهار نکنند، نه تنها سلامت فردی خویش را به‌خطر خواهند افکند، بلکه خواهند دید که حیات انسان و حیات زمینی را که تامین‌کننده غذای انسان و مسکن و زندگی آن است، به‌سمت فاجعه‌ای هولناک سوق خواهند داد.
انتخاب گیاه‌خواری نه تنها نوعی رژیم غذایی، بلکه نوع آرامش‌بخشی از سبک زندگی است که افراد زیادی به دنبال تغییر رژیم غذایی و سبک زندگی خود هستند. با توجه به تحقیقات گسترده‌‎ای که درباره معایب رژیم‌های گوشت‌خواری و مزایای گیاه‌خواری صورت گرفته، بی‌گمان رژیمهای گیاه‌خواری را با درنظر گرفتن اصول سلامت، می‌توان به‌عنوان سبک زندگی بهتر، شاداب‌تر و مناسبی برای تمام عمر انتخاب کرد!

سه‌شنبه سی‌ام بهمن 1397 – نوزدهم فوریه 2019

February 18, 2019

مشروعت زن کشی در مالکیت و ایدئولوژی اسلامی

مشروعت زن کشی در مالکیت و ایدئولوژی اسلامی

این روزها بار دیگرخبری هولناک از کشتار زنان و این بار از کشتن"لیلا حسین پناهی" روز پنجشنبه ۲۱ بهمن 1397 در پارک کودک سنندج در برابر چشمان تماشاچیان مبهوت، به دست  مردی که خود را همسر و مالک زن اعلام کرده و روز جمعه ۲۲ بهمن "سوما صلواتی" در سرپناه خویش در خیابان نبوت سنندج با طناب آویزان شده که مرگ او را خودکشی خوانده اند، خشم و انزجار آفریده است. کردستان از سویی پیشتاز مبارزه با فرهنگ مبارزاتی درخشان، در پی این جنایت توجه برانگیز شد و خود به اندیشه نشست. این جنایت علیه تمامی زنان و بشریت، متاسفانه نه برای نخستین بار یا تنها در کردستان و نه آخرین بار، بلکه ریشه در تاریخ طبقات و دین هایی دارد که همیشه پشتوانه طبقه حاکمه بوده اند. کشتار و شکنجه و خشونت، یعنی سرکوب زنان در سراسر ایران بخشی از فرهنگ حاکم و برخوردار ازپشتوانه قانون شرع و مناسبات حاکم است. کشتار زنان به دست مردان خانواده، به پشتوانه فرمان ها و احکام مذهبی و طبقاتی و مالکیت، مشروعیت می یابد.

با ورود جامعه و مناسبات طبقاتی و مالکیت، مردسالاری نیز به فرهنگ حاکم درآمد و مرد، خویش را مالک دارایی و ابزار تولید نامیده شد. با ورود جامعه به مناسبات برده داری، زن نیز یکی از ابزار اصلی تولید و ضمانت بقا دارایی و قانون ارث خانواده ی مرد سالار به شمار آمد. از همین روی، امروزه 70درصد (بیش از 700 میلیون زن) بیش از یک  میلیارد انسانی که در جهان، زیر خط فقر مطلق به فلاکت نشانیده شده اند را زنان تشکیل می دهند. دوام و حاکمیت این روند، از برده داری، ارباب و رعیتی و سرمایه داری، ریشه در دوام مناسبات طبقاتی دارد. در این مناسبات در تمامی امورها و شئون و تولید، زنان غیروابسته به طبقه حاکمه، زیر سلطه طبقاتی و در مالکیت مردان هستند. به همین سبب است که زنان طبقه حکومت گر اسلامی از نظر طبقاتی و باورمندی به قرآن برای  محافظت از سلطه خویش، از این آیات و احکام ضد بشری دفاع می کنند. بنا به تزریق دین های ابراهیمی به هدف زیر سلطه ماندن و مشروعیت بخشی به زن کشی، در افسانه حوا، زن به دو جرم باید  مکافات ازلی تا ابدی ببیند:1) به میوه دانش و درخت جاودانگی نزدیک شدن و 2) نافرمانی به مالک (خدا- مرد) خویش. حکومت اسلامی با این قوانین و پشتوانه ایدئولوژیک، زنان را در تمامی عمر گناهکار و محکوم به کیفر وخواری می شمارد.

 در ایران و تمام سرزمین های زیر سلطه سرمایه و اسلام، زن ستیزی (=Misogyny میسوجنی)، ستمی مضاعف، طبقاتی و سنتی است. اجباری بودن حجاب اسلامی و ستم برزنان در خانواده مردسالار(هسته حکومت طبقاتی) ونیز به فرمان قرآن، یک ضرورت حکومت اسلامی است و  تا بقاء حاکمیت اسلام سیاسی، غیرقابل لغو است. برای رفع این جنایت ها باید به حاکمیت، سوره ها وآیات و روایات و شرع  پایان داد. این خوش پنداری و توهم است که می توان «دیدگاه آیت الله ها و حوزه ها ولایت فقیه را تغییر داد». و این ناشدنی است، زیرا که قوانین و ستون بندی حکومت اسلامی برپایه قرآنی استوار است که سلطه مردان و ستم  بر زنان را فرمان داده است.

«... از زنان هر چه شما را پسند افتد، دو دو و سه سه و چهار چهار به نکاح [استفاده جنسی] در آوريد و اگربيم آن داريد که به عدالت رفتار نکنيد تنها يک زن بگيريد يا هر چه مالک آن شويد اين راهی بهتر است تا مرتکب ستم نگرديد (سوره نساء آیه 3) و

«مردان ، از آن جهت که خدا بعضی را بر بعضی برتری داده است و از آن جهت که (مردان) از مال خود نفقه می دهند، بر زنان تسلط دارند پس زنان شايسته ، فرمانبردارند و در غيبت شوی عفيفند و فرمان خدای را نگاه می دارند وآن زنان را که از نافرمانيشان بيم داريد ، اندرز دهيد و از خوابگاهشان دوری کنيد و بزنيدشان اگر فرمانبرداری کردند، از آن پس ديگر راه بيدادپيش مگيريد و خدا بلند پايه و بزرگ است». (سوره نساء آیه 34)

و «از زنان شما آنان که مرتکب فحشاء میشوند، از چهار تن از خودتان بر ضد آنها شهادت بخواهید. اگر شهادت دادند آنها را درخانه محبوس کنید تا مرگشان فرا رسد یا خدا راهی در پیش پایشان نهد. (سوره النساء (4) آیه 15)

آیه های بالا و دهها آیه های همانند، و هزاران کتاب، روایت و حدیث اسلامی از قول محمد و جانشینان و شریعتمداران وی، نه تنها زن را به کالایی برای یک مرد، مشروعیت ماورایی و قرآنی می دهد، بلکه  زن را از هر گونه حقی محروم شمرده و ستم بر زنان، بردگی و زن کشی را فرمان می دهند.

حکومت اسلامی درنخستین روز به قدرت رسیدن، پایه های حکومت طبقاتی و اسلامی  خویش را با سرکوب زنان بنا نهاد. از همین روی، زنان به سان نیمی از جامعه، محروم از حقوق حتا حقوق بشری- طبقاتی، به سان یک واکنش طبیعی و برای دفاع از عزت نفس و حقوق پایه ای خویش پیوسته در صف نخست مبارزه، زیرستم، شکنجه و کشتار و زندان قرار داشته اند. اگر تا کنون هزاران زن در زندان های سراسر ایران در دهه شصت تا کنون به اعدام و سگنسار و دار و شکنجه محکوم شده و جانباخته اند، ریشه در آنتاگونیسم اسلامی به پدیده ای به نام زن دارد. اگر زنان در زندان قرچک ورامین به آتش کشیده می شوند، اگر سپیده قُلیانی ها هم اکنون در دخمه ای از زندان های حکومتی به جرم دفاع از کارگران هفت تپه به شکنجه نشسته اند، اگر فعالین محیط زیست،  نیلوفر بیانی ها و سپیده کاشانی ها در بیدادگاه حکومتی با اتهام فساد فی الارض محاکمه می شوند، اگر نیلوفر بیانی که نزدیک به یک پسال «بازداشت موقت» را گذرانده در هر دو جلسه دادگاه اعلام می کند که شکنجه شده و اعترافاتش زیر شکنجه صورت گرفته و فریاد می زند: «اگر شما رو هم مثل من به آمپول زدن تهدید می‌کردند، اعتراف می‌کردید»! اگرآتنا دائمی ها و گلرخ ابراهیمی ها، نرگس محمدی ها ووو را سالها به بند کشیده و ماهها اعتصاب غذا کرده و همچنان استوار و پایدارند، اگر زینب جلالیان ها افزون بر ده سال به سیاهی زندان نشانیده و بینایی خود را از دست می دهند، آگر صدها هزار زن به خیابان ها پرتاب شده، آواره و سرگردان وکارتن خواب شده، اگر شلاق و کابل و داروهای روانگردان برگرده و جسم و جان زنان در زندانهای حکومت اسلامی به فرمان تعزیر، مشروعیت دارند تا زنان سرناسپار را به فرمان آورند ... همه  و همه ریشه در مناسبات، سنت، دین و فرهنگی دارند که مالکیت بر ابزار تولید را قانونی الهی و مقدس اعلام کرده و زن را به سان نیروی مولده و ابزاری می شمارد که به پشتوانه قرآن، بقاء مالکیت و دارایی و مناسبات طبقاتی را تضمین می کند. راز و رمز قتل های «ناموسی»، «دفاع از شرف خانواده» ریشه در این مناسبات و باورها و سنت ها دارند.

هرگونه محکومیت شماری این جنایاتها،هرگونه پشتیبانی و امضاء  و تومارنویسی و چشم دوختن به ارگان های سرمایه داری جهانی  به امید و توهم مراعات حقوق بشر و غیره، با همه ی تلاش ها و حسن نیت ها، بدون آگاهی و شناخت از مکانیزمهای این ستم تاریخی طبقاتی، بدون کارزار و پیکار و مبارزه سازمانیافته و مستقیم برای سرنگونی انقلابی سوسیالیستی حکومت اسلامی راه به جایی نخواهد برد.

15 فوریه 2019

فیگارو از وازلین طوسی راضی است !



 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 
محمد بن سلمان پادشاه عربستان یکشنبه شب ۲۸ بهمن وارد پاکستان شد و مورد استقبال عمران خان، نخست‌وزیر پاکستان قرار گرفت. به گزارش خبرگزاری «رویترز»، مراسم استقبال با فرش قرمز در یک فرودگاه نظامی نزدیک اسلام‌آباد صورت گرفت. به گزارش خبرگزاری «آسوشیتدپرس»، ولیعهد سعودی قراردادهایی به ارزش ۲۰ میلیارد دلار برای سرمایه‌گذاری در پاکستان امضا می‌کند.نخست وزیر پاکستان گفت اینجا وطن دوم بن سلمان است.
 

حکومت اسلامی ایران پاکستان را در کنار عربستان و امارات متحده به حمایت از گروه جیش‌العدل متهم می‌کنند. به گفته آنها،‌ اسلام‌آباد از محل استقرار جیش‌العدل در خاک پاکستان آگاه است. همزمان تنش‌ها بین پاکستان و ایران و هند بالا گرفته است. ولایت فقیه که حسابی عصبانی بود با عجله نوشت : در دیدار با خانم سوشما سواراج وزیر امور خارجه هند که توقف کوتاهی در تهران داشت ، حدود 100 تن فلفل تند سرمایه گذاری شد...

 
روزنامه راستگرای فیگارو نوشته که آمریکا تصمیم گرفته پس از گذشت ٤٠سال از تحول سیاسی 1357 در ایران ائتلافی علیه حکومت اسلامی در ایران تشکیل دهد. به نوشته این روزنامه، بنا بر اعلام رسمی، هدف از تشکیل کنفرانس ورشو یافتن راهی جهت نگه داشتن ولایت فقیه در ایران و مالاندن بیشتر در مردم ایران است ، اما اختلاف نظرات مهمی سرراه وجود دارد ...
فدریکا موگرینی، نماینده عالیرتبه اتحادیه اروپا، از پذیرش دعوت به شرکت در این کنفرانس امتناع و روسیه آن را بایکوت کرده است . بخشهای مهمی در زمین سیاست معتقدند باید در روشهای سیاسی هنوز از وازلین طوسی استفاده کرد که البته آمریکا نظرش این نیست . کشورهای آفریقایی پول بلیط هواپیما ندارند برای شرکت در کنفرانس که بدهند ...
 
کنفرانس ورشو نشستی بود درباره موضوع‌هایی مثل ایران، یمن، سوریه و همچنین طرح صلح بین اسرائیل و فلسطینیان. ... آیا آمریکا با نشست ورشو توانست به اهداف از پیش اعلام شده خود دست یابد؟ شکست و پیروزی در یک اقدام بین المللی شاخص و معیارهایی دارد. آیا اگر هدف اصلی آمریکا نمایش قدرت و رسانه‌ای کردن تهدیدی کاذب از طرف حکومت اسلامی ایران هم بوده باشد تا بازی در خاورمیانه را ادامه دهد ... می‌شود گفت آمریکا در نشست ورشو به هدف رسیده است؟

جواب : بله رسیده است جاکش قرمساق

.....................................

این هم جدیدترین سروده من

در ورشو خبری تیز میکرد
در تهران خبرها فرق میکرد
ورشو همان گوادلوپ نیست
و کلا یک با یک برابر نیست
وقتی جاکشهای گوساله در میهن تی وی لواشک بین هم تقسیم میکردند ...

..................................

جواد ظریف تایید کرد که حوزه علمیه در دو تلاش خود برای پرتاب ماهواره شکست خورده است و ایالات متحده را مسئول شکست دانست ...

شورای امنیت هم مجددا طی بیانیه ایی تصریح کرد و گفت: «پاکستان باید نسبت به جنایتی که علیه سپاه پاسداران جیگر طلا صورت گرفته پاسخگو باشد. افرادی که دست به این اقدام تروریستی زدند، تحت حمایت نیروهای امنیتی خود سر پاکستانی هستند و اگر اسلام اباد آنها را مجازات نکند در آینده نزدیک اقدامات جبرانی ما انجام خواهد شد.»

مرگ بر ضد ولایت فقیه ... شورای امنیت ...

چپ یا راست سنتی یا مجاهدین و بقیه...همه اشکالاتی دارند و کسی بدون خطا نیست . ولی در کنار هر ضعفی سینه زدن و غش کردن برای هیئت مصداقی منگول دیگر ضعف نیست بلاهت مطلق سیاسی است . من خودم با جریان مجاهدین انبوهی اختلافات دارم ولی درکنار القاب کمونیستی رایج در موضوع ضدیت کور لاجوردی گونه با مجاهدین ، برای ولایت فقیه حاکم دست نمیزنم ... کمونیستهای بازمانده از قرن پیش تلاش کنند کمی سیاسی شوند .


یادآوری کنم "دوزخ در ابتذال برزخی ها" یک تیتر قدیمی است مربوط به فیلمی مزخرف در ستایش جنگ ایران و عراق ... فیلمی که در تمام زمینه ها مزخرف مطلق بود ولی تیترش در هر زمانی برای من کاربرد داشت پس در ذهنم ماندگار شد .

من نمیخواهم یا دوست ندارم در رابطه عاطفی کالا ببینم یا دیده بشم در صفحه دوستی خواندم...
به نظرمن جامعه باید از این فصل بگذرد . من و تو و اون فقط بد شانسیم که در همین مرحله باید نفس بکشیم .


این شکل از سرخوردگی در روابط عاطفی ریشه های اجتماعی و روانشناسی دارد . فروید زمانی تلاش کرد کاری عمیق کند که در نیمه راه باز ماند چون میدانست جامعه تشکیل شده از آدمهایی که ابتدا باید عمیقا روانشاسی شوند تا برای گذر از مراحل مختلف اجتماعی مجبور به صرف زمانی زیاد نباشد با حداقل تخریب اجتماعی ... تنهایی عاطفی فراگیر شده و با هر تحولی در جامعه و اقتصاد رابطه مستقیم دارد .


به نظر من این مرحله گذار است ، انگار تازه از زیراقیانوس رسیده به سطح و نوکش دیده میشود . زندگی نامه فروغ را میخواندم مربوط به نیم قرن پیش...که روابط عاطفی اش بارها دچارتنش شد و یا خیلی های دیگر از قدیم...تمامی واکنش های فردی در جامعه به ساختار سیاسی و اقتصادی ربط مستقیم دارد . مثل بقیه تحولات ریزو درشت این معضل تنهایی هم باید پروسه اش بگذرد . در جوامع موسوم به سوم مثل ایران و افغانستان این پدیده تنهایی خیلی ابتدایی و چشم گیر است . در غرب خیلی شیکتر است ، ولی هست ، جنس تنهایی در هر جغرافیایی یکی است . مادر بزرگم همیشه میگفت : عزایی که عمومی شد عروسیه ننه جان...

ارنست همينگوی هم گفته : بزرگترين ستايشگران زندگی و شادی خود در تنهایی جان داده اند...
 
 
 


17.02.2019
اسماعیل هوشیار
 

February 17, 2019

در دفاع از یک تاریخ

26 بهمن روز کومه له مناسبتی را پیش آورد تا باردیگر تاریخ چهل ساله این جریان را مرور کنیم. کومه له یک جریان اجتماعی است و بایستی به مثابه یک پدیده اجتماعی مورد تحلیل قرار گیرد. یک پدیده اجتماعی بدون اشکال نمی تواند به پیش رود، تفاوت در این است که از اشکالات و اشتباهات برای مبارزه امروز درس بگیریم. روند فکری هر جریان اجتماعی از این مسیر عبور می کند و تکامل می یابد. بنا به موقعیت کومه له در جنبش کردستان و جنبش کمونیستی، این جریان از گوشه ها و نقطه نگاه های گوناگون مورد بررسی قرار می گیرد. گهگاهی از طرف راست و گهگاهی از طرف چپ جامعه مورد نقد و انتقاد قرار می گیرد. این امر نشان از سرزندگی و موقعیت کومه له در جامعه دارد.

سرنوشت کومه له به مثابه جریانی که تاریخا ستون مستحکم حزب کمونیست ایران بوده و هست، به درست به حزب کمونیست ایران نسبت داده می شود. تشکیل حزب کمونیست ایران افق سیاسی و نظری کومه له را گام به گام روشن تر نمود، تشکیل حزب کمونیست ایران، کومه له را از پوپولیسم سیاسی و نظری (دنباله روی از توده ها) به حزب پیشاهنگ توده ها مبدل نمود. اما این تاثیرات دوطرفه بوده است. کومه له نیز در مقابل پایه اجتماعی به کمونیسم ایران بخشید، ، کمونیسم ایران را از یک فرقه و جریان فکری به یک روند اجتماعی تبدیل کرد.

گاهی از طرف به اصطلاح چپ مورد انتقاد قرار می گیریم که گویا کومه له مائوئیست بوده است. این جریانات کومه له را به دلیل اینکه در این شرایط مبارزه مسلحانه را در دستور کار خود قرار نمی دهد، به مبارزه اکونومیستی متهم می کنند. این درست است که کومه له دیرزمانی تحت تاثیر افکار مائوئیستی بود، اما این امر تنها به کومه له محدود نمی شد. بیشتر احزاب چپ در دهه چهل و پنجاه یا تحت تاثیر افکار چریکی مائو و چه گوارا بودند یا شوری. درک این مطلب در شرایط تاریخی مشخصی میسر است که کومه له و جریانات چپ در آن قرار داشتند. این بخش از چپ فراموش می کند که در آن زمان نیز و قبل از تشکیل حزب کمونیست ایران، کومه له به شکلی منتقدانه به تجربه "سوسیالیسم موجود" می نگریست. برای درک این امر می توانید به سخنرانی رفیق فواد در سال 58 یا 57 (تاریخ دقیق را به یاد ندارم) در مهاباد گوش دهید. در آنجا رفیق فواد انتقادات خود را به شکلی که در آن زمان قابل درک بود، علنا اعلام می کند. بنابراین کومه له دارای فکر و منش انقلابی بود. همین منش و غریزه انقلابی کومه له را به سازمانی تبدیل نمود که پایگاه اجتماعی اش تا کنون پابرجاست. وگرنه زیاد بودند سازمان هایی که تظاهرات های صدها هزار نفری در تهران به راه می انداختند (حزب توده و چریک های فدایی خلق) و ما سرنوشت تراژیک آن ها را در پابوسی خمینی و رژیم تازه به دوران رسیده دیدیم و امروز احزابی بی ریشه بیش نیستند. کاک فواد یکی از کسانی بود که در کنگره اول کومه له جامعه کردستان را جامعه ای سرمایه داری تحلیل کرد و در مقابل کسانی که آن را هنوز فئودالی تلقی می نمودند و بر نظریه مائوئیستی تکیه می کردند، نظریه تازه ای را مطرح نمود. بنابر این زمینه های فکری و سیاسی تشکیل حزب کمونیست ایران به مدتها قبل از تشکیل حزب برمی گردد. این تصویر ابتدایی تفکر رهبران حزب کمونیست ایران بود که در روند تکاملی خود به تشکیل حزب کمونیست ایران منجر شد. به بیانی دیگر، بنیاد فکری و سیاسی کومه له سبب شد که رهبران آن برای تشکیل حزب کمونیست ایران گام بردارد و در نهایت آن را نیز متحقق کرد.

برخلاف نظر بعضی از منتقدان منصور حکمت اکونومیست نبود. منصور حکمت را بایستی بمانند هر رهبر سیاسی دیگری تاریخا تحلیل نمود، همانطور که لنین پلخانف و کائوتسکی را بدین گونه تحلیل کرد. منصور حکمت درس های انقلاب 57 ایران را تیوریزه کرد. تفاوت رفیق فواد مصطفی سلطانی و منصور حکمت به این امر برمی گردد که رفیق فواد از رهبران عملی جنبش کمونیستی بود و رفیق منصور حکمت تئوریسین آن بود. متاسفانه مرگ رفیق فواد به وی اجازه نداد تا نظاره گر تحقق اصولی باشد که در مهاباد مطرح کرد. لیکن تاثیرات سیاست و فکر انقلابی وی بعد از سال ها نیز بر صفوف کومه له حاکم بوده و هنوز هم هست. ما ایدالیست نیستم و نمی توانیم پیشگویی کنیم که کاک فواد دقیقا چه سیاستی را درپیش می گرفت. اما می توانیم به راحتی از اصول فکری حاکم بر سخنرانی ها و نوشته هایش شکل خام رویدادهای بعدی را که شرایط تاریخی و مرگ به وی اجازه تکامل آن را نداد، ببینیم. مضافا اینکه اکثریت قریب به اتفاق رهبران کومه له در آن زمان بر ضرورت تشکیل حزب تاکید کردند و برای تشکیل آن تلاش و جانفشانی نمودند. رفیق دکتر جعفر شفیعی و صدیق کمانگر از نمونه های این انسان های برجسته و کمونیستی بودند که برای تشکیل و تحزب یابی جانفشانی نمودند. اگر امروز کسانی پیدا شده اند و توبه نامه خود را از این دوران امضا کرده اند، به گرایش فکری و تعلق سیاسی امروز آن ها برمی گردد. آن ها بدین شیوه در تلاش اند تاریخ را تحریف کنند تا بر این اساس سیاست های امروزشان را در پیش ببرند که 180 درجه در مقابل پرنسیپ های تاکنونی کومه له است.

از این طرف انتقاد می شود که گویا عقب نشینی کومه له از مبارزه مسلحانه به نظرات منصور حکمت برمی گشت. واقعیت این است که منصور حکمت چندین سال به امر مبارزه مسلحانه در کردستان خدمت نمود. این گونه منتقدان منصور حکمت دلایل عینی پدیده اجتماعی مورد نظر را از یاد می برند و به دلایل ذهنی و من درآوردی خودشان می چسپند. بعد از پایان جنگ ایران و عراق موانع عینی و عملی زیادی سر راه مبارزه مسلحانه پیدا شد. کومه له در طول جنگ ایران و عراق همواره در صدد بود خود را از این جنگ ارتجاعی دور نگه دارد. کما اینکه برای نیل به این هدف تلفات و قربانی های زیادی نیز متحمل شد. دوما! اوضاع اجتماعی و سیاسی در کردستان اولویت های دیگری را در فعالیت مبارزاتی کومه له در کردستان قرار داد. رادیکال بودن و کمونیست بودن به صرف مبارزه مسلحانه برمی گردد. مبارزه سیاسی تنها یک شیوه و ظرف مبارزه است و یک انقلابی کمونیست این ظرف را برای تقویت مبارزه توده ای و طبقاتی طبقه کارگر به کار می گیرد. کافی است به فعالیت های مسلحانه احزاب ناسیونالیست و ماجراجو در کردستان در چند سال اخیر نگاهی بیاندازید. سوال این است که به غیر از ضرر و زیان به مبارزه برحق مردم کردستان چه خدمتی به آن کرده اند؟ آن ها با فرستادن یک یا دو تیم به کردستان نه تنها هیچ تاثیری در توازن قوای موجود ایفا نمی کنند، بلکه برعکس دست رژیم را در سرکوب مردم کردستان باز می گذارند. درک این مطلب سخت نیست اگر نگاهی به رویدادهای چند سال اخیر در کردستان بیاندازیم.

این طیف از منتقدین منصور حکمت را به اکونومیسم متهم می سازند. چون وی بر ضرورت تاکید بر مبارزه علنی تاکید کرده بود. بر همگان روشن است که مبارزه طبقاتی شیوه های گوناگونی به خود می گیرد. این امر را نیز ما اختراع نکردیم، بلکه خود از مبارزه عینی و موجود در جامعه نشات می گیرد. مدت ها قبل از ما بلشویک ها از این شکل از مبارزه بهترین استفاده را کردند، بدون این که در بلوک اکونومیستی قرار گیرند. در این مورد "چه باید کرد" لنین درس های فراوانی برای مبارزه امروز کمونیست ها دارد. این به اصطلاح "چپ" ها فراموش می کنند که اگر لنین خرده کار و اپورتونیسم راست را تقبیح می کرد، "تروریست" ها (نه به معنای منفی و امروزی کلمه، بلکه جریاناتی مانند اس آرها که مبارزه مسلحانه را تنها را سرنگونی رژیم تزاری می دانستند) مورد انتقاد شدید قرار می داد و بر ضرورت تقویت مبارزه توده ای در کارگاه ها و کارخانه ها تاکید می کرد. تنها شرط لنین برای پیشبرد مبارزات اقتصادی گره زدن این مبارزات به مبارزه سوسیالیستی حزب پیشاهنگ بود. تلفیق کار علنی و مخفی یکی از شیوه های مبارزه کمونیستی تاکنون بوده و هست. احزابی که نتوانند کار علنی و مخفی را با هم تلفیق کنند، از یکی از شیوه های مبارزه طبقه کارگر محروم می شوند. مگر لنین در همان جا یادآور نمی شود که در زیر استبدادی ترین دولت ها شیوه هایی از کار علنی ممکن است. مگر سوسیال دمکرات های  آلمان را بدین دلیل ستایش نمی کند که از آزادی های سیاسی موجود استفاده جستند. مگر همین بولشویک ها از کار علنی بهره نجستند و حتی در پارلمان دوما شرکت نکردند.

اگر امروز ما بر دست آوردهای کمونیستی چند دهه گذشته می بالیم، این امر تنها در نتیجه جانفشانی و تلاش خستگی ناپذیر رهبران کمونیست این جریان بدست آمده است. تاریخ به ما نشان می دهد که هر جا رهبران کومه له از این پرنسیب ها پشت کرده اند، به مبارزه طبقاتی توده های کارگر و زحمتکش نیز پشت کرده اند. اگر امروز جریانات موسوم به "زحمتکشان" به آمریکا، اصلاح طلبان حکومتی و سلطنت طلبان امید بسته اند، به این امر برمی گردد که آن ها به مبارزه سوسیالیستی و انقلابی در کردستان پشت کرده اند. پرنسیپ های کمونیستی کومه له محصول مبارزه خستگی ناپذیر رهبرانی همچون فواد مصطفی سلطانی، منصور حکمت و دیگر رهبران آنزمان کومه له و حزب کمونیست ایران است. این سنت را بایستی با چنگ و دندان از اصول سازشکارانه و بورژوایی حفظ نمود.

جا دارد در 26 بهمن سالروز علنی شدن کومه له جا دارد بار دیگر بر سیاست های رادیکال و کمونیستی کومه له تاکید کنیم. تنها ضامن تقویت کومه له به مثابه یک جریان سوسیالیستی در جنبش کردستان، تحکیم حزب کمونیست ایران در سطح سراسری است. حزب کمونیست ایران و کومه له دو بخش جدایی ناپذیر یک جنبش سیاسی و اجتماعی واحد هستند. پایداری کومه له بر آرمان های سوسیالیستی و کمونیستی بنیانگذاران آن، تا کنون در سیاست ها و جهت گیری های رادیکال و کمونیستی کومه له انعکاس یافته است. با شکل گیری حزب کمونیست ایران این سیاست ها تکامل پیدا کرد. سلامت سیاسی کومه له تاریخا در این مسیر میسر شده است. بر همین اساس جا دارد امروز و در 26 بهمن سالروز علنی شدن کومه له گفته تاریخی رفیق کبیر "فواد مصطفی سلطانی" و صدیق کمانگر یادآور شویم: "روزیکه خورشید تابناک حزب کمونیست ایران طلوع می کند روز رستاخیز زحمتکشان را نوید مید و آن روز روز آب شدن برف های ستم است. رفقا! خورشید را بجنبانید.!" (فواد مصطفی سلطانی 1358) "رفقای کارگر این حزب شماست، فتحش کنید!" (صدیق کمانگر، 1368)

 

 

کنفرانس ورشو شکست برتری آمریکا بر جهان و ورشکستگی اپوزیسیون پرو آمریکایی!


bahram.rehmani@gmail.com

کنفرانس ورشو با مشارکت نمایندگان حدود 60 کشور جهان چهارشنبه 24 بهمن - 13 فوریه آغاز شد. در روز نخست نمایندگان کشورها با یکدیگر دیدار کردند و در روز دوم سخنرانی‌های اصلی کنفرانس برگزار شد.
از 60 کشوری که به این اجلاس دعوت شدند فقط نیمی از کشورها در سطح وزیر خارجه حضور داشتند. عراق و لبنان از شرکت در این اجلاس انصراف دادند. اتحادیه اروپا هم نماینده رسمی به این کنفرانس نفرستاد.
پیش از آغاز کنفرانس ورشو، بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل یکی از هدف‌های کنفرانس را ایجاد اتحاد بین اسرائیل و کشورهای عربی برای جنگ با حکومت ایران عنوان کرد. این پیام در صفحه توئیتر نتانیاهو منتشر شد اما ساعتی بعد اصلاح شد و به جای آن نوشته شد هدف، اتحاد بین اسرائیل و کشورهای عربی برای «پیکار» علیه حکومت اسلامی ایران است.

 

شامگاه پنج‌شنبه 25 بهمن - 14 فوریه، کنفرانس دو روزه ورشو با موضوع «صلح و امنیت در خاورمیانه» پایان یافت. مایک پمپئو، وزیر امور خارجه آمریکا و یاسک چاپوتوویتز، وزیر امور خارجه لهستان در کنفرانس خیری پایان نشست ورشو شرکت کردند.
در این کنفرانس پمپئو «تهدید» ایران را موجب نزدیکی اسرائیل و کشورهای عربی دانست و گفت: «فشارها و تحریم‌ها علیه ایران باید افزایش یابد تا ایران بخشی از گفت‌وگوها و راه‌حل‌ها باشد و نه مشکل.» او افزود در طول این گردهمایی «تمامی شرکت‌کنندگان ایران را تهدید جدی برای منطقه دانستند و کشوری نبود که در پشتیبانی از ایران سخن بگوید.»
وزیر خارجه آمریکا، هم‌چنین گفت: «نمی‌توان درباره اوضاع سوریه، حوثی‌های یمن، حزب‌الله لبنان و گروه‌های شیعه در منطقه حرف زد و از نقش و نفوذ مخرب ایران سخن نگفت.»
با وجود این تاکیدهای وزیر خارجه آمریکا، در بیانیه پایانی کنفرانس از حکومت اسلامی اسم برده نشده است. این مسئله نه به این عنوان که حکومت اسلامی خوب است، بلکه رقبای آمریکا نمی‌خواهند زیر چتر این ابرقدرت بروند و می‌خواهند موضع مستقل خود را بر علیه حکومت اسلامی داشته باشند.
وزیر امور خارجه لهستان نیز در این کنفرانس خبری اعلام کرد که همراه با کشورهای اروپایی، لهستان نیز به توافق هسته‌ای با ‌ایران پایبند است. یاسک چاپوتوویتز ساز و کار مالی اروپا برای ادامه مبادلات تجاری با ایران را نمادین خواند و گفت شرکت‌های بزرگ عقب نشسته‌اند و حفظ ساز و کار مالی در سطح دارو و غذا مثبت است.
وزیر امور خارجه لهستان نیز هم‌نظری شرکت‌کنندگان نشست ورشو در مورد تهدید ایران در خاورمیانه را غافلگیرکننده خواند و گفت: «بسیاری از کشورها رفتار ایران را مخرب می‌دانند و لهستان هم از این دیدگاه که ایران رفتارهای ثبات‌زدایی دارد، مستثنی نیست.»
کنفرانس ورشو شکست برتری آمریکا بر جهان و ورشکستگی اپوزیسیون ایرانی پرو آمریکایی به نمایش گذاشت!

سازمان مجاهدین خلق ایران
رودی جولیانی، شهردار پیشین نیویورک و یکی از وکلای شخصی رییس جمهوری آمریکا، چهارشنبه 24 بهمن با سخنرانی در تجمع حامیان «مجاهدین خلق» در حاشیه همایش «ترویج آینده‌ای از صلح و امنیت در خاورمیانه» در ورشو گفت «تغییر حکومت دیکتاتوری مذهبی در ایران لازمه صلح و ثبات در این منطقه است.»
جولیانی با گفتن این‌که به دعوت سازمان مجاهدین و «بدون هماهنگی» با دولت آمریکا در این تجمع سخنرانی می‌کند و «نمی‌داند که آیا آقای ترامپ از حضور امروز او در ورشو باخبر است یا نه»، ادعا کرد که وقوع «تغییرات بنیادین» در ایران پیش شرط برقراری ثبات در خاورمیانه است.
رودی جولیانی که از زمان حملات یازده سپتامبر آمریکا در مقام شهرداری نیویورک معروف شد، در سال‌های گذشته با مریم رجوی دیدار کرده و در تجمع‌های دیگر «شورای ملی مقاومت» نیز حضور یافته و سخنرانی کرده است.
سخنرانی چهارشنبه جولیانی در تجمع طرفداران مجاهدین در حالی است که برخی از رقیبان و مخالفان سیاسی‌اش در آمریکا ادعاهایی تایید نشده در خصوص دریافت پول از مجاهدین برای حضور در این تجمع‌ها منتشر کرده‌اند.
به ادعای تایمز مالی، جولیانی که به‌مدت 11 سال سازمان مجاهدین را نمایندگی کرده بود، برای دو سخنرانی سال گذشته خود برای این سازمان از آن‌ها پول گرفت.
تایمز مالی، نوشت که حضور جولیانی در ورشو ناگهانی بوده و برخی مقامات رسمی لهستان را که در تلاش برای ایجاد بیش‌ترین تفاهم در خصوص مسائل منطقه‌ای بودند، «خشمگین» کرد، مقامات رسمی لهستان این ادعا را تایید نکردند.
شماری از چهره‌های بین‌المللی، از جمله احمد غزالی، نخست وزیر اسبق الجزایر، که در گردهمایی‌های پیشین «شورای ملی مقاومت» در فرانسه سخنرانی کرده بودند، در تجمع چهارشنبه ورشو حضور داشته و در حمایت از این جریان سخنرانی کرد.
شعارهای «مسعود رهبر ماست» در حالی بر سر دست حامیان «شورای ملی مقاومت» بود که سال‌های طولانی است رجوی در ملاء‌عام دیده نشده و یک مقام ارشد پیشین سعودی نیز مریم رجوی را «بیوه مرحوم رجوی» نامید.
آمریکا در سال 2012 که هیلاری کلینتون در دولت دموکرات باراک اوباما وزیر خارجه بود، از جمله در پی درخواست‌های زیاد چهره‌های سرشناس در آمریکا، نام مجاهدین خلق را از فهرست تروریستی خارج کرد.
ناگفته نماند که در آخرین انتخابات محلی اسپانیا، حزبی در ایالت ال‌اندلس یک موفقیت غیرقابل پیش‌بینی به دست آورد، به خاطر دریافت کمک مالی از سازمان مجاهدین خلق زیر ذره‌بین دستگاه مالیاتی این کشور اروپایی قرار گرفته است. مجلس سنای اسپانیا نیز به درخواست «حزب خلق»، حزبی که تا چند ماه پیش رهبری دولت مرکزی را در دست داشت، تحقیق در این رابطه را در دستور کار خود قرار داده است.
این اولین بار نیست که رسانه‌های اسپانیا به حمایت مالی سازمان مجاهدین از راستگرایان اسپانیایی اشاره می‌کنند. پیش‌تر کیهان لندن نیز در گزارشی در رابطه با حمایت سازمان مجاهدین بهVOX اشاره کرده بود. در هفته‌های اخیر جزئیات بیش‌تری از پول‌هایی که سازمان مجاهدین خلق به این حزب واریز کرده‌ منتشر شده است.
حزب VOX که نام آن از زبان لاتین به معنی «رای» گرفته شده و در سال 2013 تاسیس شد از جمله برای یک ایجاد یک حکومت مرکزی قوی تلاش می‌کند.
بنابر اطلاعاتی که رسانه‌های اسپانیایی به دست آورده‌اند،VOX  در جریان انتخابات پارلمان اروپا در سال 2014 میلادی حدود 800 هزار یورو از سازمان مجاهدین خلق کمک مالی دریافت کرده است. از آن‌جا که در اسپانیا شخصیت‌های حقیقی نمی‌توانند به هیچ سازمان سیاسی بیش از 50 هزار یورو کمک مالی کنند، سازمان مجاهدین از طریق 146 نفر از اعضا و هوادارانش در 15 کشور از جمله آلمان، ایتالیا، سوئیس، کانادا و آمریکا کمک‌های مالی خود را به صندوق این حزب واریز کرده است.
البته دریافت کمک از افراد غیراسپانیایی از نظر قانونی در اسپانیا جرم به حساب نمی‌آید، ولی دادگاه حسابرسی اسپانیا می‌گوید این حزب هرگز کمک‌هایی را که از سازمان مجاهدین دریافت کرده در گزارش‌های مالی خود منظور نکرده است. یکی از سخن‌گویان دادگاه حسابرسی اسپانیا به کیهان لندن می‌گوید «ما در بررسی بیلان‌هایی که این حزب رسما برای ما ارسال کرده اثری از این 146 کمک مالی که از سوی هواداران یک سازمان ایرانی به صندوق حزب واریز شده پیدا نکردیم.» البته رهبران VOX دریافت کمک از سازمان مجاهدین خلق را منکر نمی‌شوند و می‌گویند 500 هزار یورو از این سازمان کمک مالی دریافت کرده‌اند. برخی از رسانه‌های اسپانیایی حدس می‌زنند که حجم این حمایت مالی بیش از ۸۰۰ هزار یورویی بوده که از طریق قانونی به حساب VOX وارد شده است.
کمک‌های مالی سازمان مجاهدین خلق، بنا بر آنچه روزنامه پرتیراژ «ال‌پائیس» می‌نویسد، 80 درصد از کل بودجه‌ای که این حزب برای انتخابات پارلمان اروپا در سال ۲۰۱۴ خرج کرده را تامین کرده است. البته VOX در آن انتخابات تنها 56/1 درصد آرا را به دست آورد و نتوانست حتی یک نماینده هم راهی پارلمان اروپا کند. آلخو ویدال کوادراس، کاندیدای اصلی VOX در انتخابات سال 2014، که تا قبل از این انتخابات به نمایندگی از «حزب خلق» صاحب کرسی در پارلمان اروپا بود، حلقه ارتباط راستگرایان با سازمان مجاهدین خلق است. این سیاست‌مدار اسپانیایی از سال 2000 میلادی که برای اولین بار راهی پارلمان اروپا شد، همکاری خود با سازمان مجاهدین خلق را آغاز کرده است.
آلخو ویدال کوادراس در گفتگو با روزنامه اینترنتی «Estrella Digital» می‌گوید «در بدو ورود به پارلمان اروپا به دعوت نماینده‌ای از حزب سوسیالیست پرتغال برای اولین بار با نمایندگان مجاهدین خلق در بروکسل ملاقات کردم و پس از مطالعه مدارکی که آن‌ها در اختیارم قرار دادند، حمایت از فعالیت‌هایشان را آغاز کردم.» این همکاری، به‌گفته آلخو ویدال کوادراس «تا امروز ادامه دارد.»
با خروج آلخو ویدال کوادراس از «حزب خلق» و مشارکت او در راه‌اندازی حزب VOX، کمک‌های‌ مالی مجاهدین راهی این حزب تازه‌تاسیس شد. سانتیاگو آباسکال، رهبر VOX که در همین رابطه در یک برنامه رادیویی حضور پیدا کرده بود می‌گوید «مجاهدین به خاطر حمایت‌های آلخو ویدال کوادراس در گذشته تصمیم به کمک مالی به حزب ما گرفتند، و این کمک در روز روشن انجام گرفته و ما در هیچ طرح و پروژه مشکوکی شریک نیستیم.»
مارتا گونزالس، یکی از سخنگویان «حزب خلق» به کیهان لندن می‌گوید «اگرچه دریافت کمک از شهروندان غیراسپانیایی از نظر قانونی اشکالی ندارد، ولی نمی‌توان به این‌گونه کمک‌ها مشکوک نبود. ما از مجلس سنا خواستیم که در رابطه با حمایت سازمانی که در گذشته نامش در فهرست گروه‌های تروریستی قرار داشته، از یک حزب سیاسی اسپانیایی تحقیقاتی را آغاز کند، زیرا این امر از نظر ما قابل قبول نیست و مشکوک به‌نظر می‌آید. برای ما این پرسش مطرح است که یک گروه سیاسی غیراسپانیایی برای تحقق کدام منافع از یک حزب اسپانیایی که حتی در پارلمان مرکزی نماینده‌ای هم ندارد باید حمایت مالی کند.»

سلطنت‌طلبان
شماری از حامیان رضا پهلوی نیز در نخستین روز از کنفرانس ورشو با برگزاری یک تجمع و در حالی که پرچم شیر و خورشید نشان و عکس رضا پهلوی را در دست داشتند، در نزدیکی ساختمان محل اجلاس تظاهرات کردند.
بر گردن هواداران ولیعهد پیشین ایران شال یا دستمال‌های فیروزه‌ای رنگ دیده می‌شد؛ رضا پهلوی به تازگی گفته بود این رنگ را دوست دارد.
در کنار عکس‌های رضا پهلوی نوشته شده بود: «رای ما تنها رضا پهلوی»؛ «رضا پهلوی برای آزادی در ایران.» در کنار برخی تصاویر او نوشته شده بود «رضا پهلوی، پادشاه ایران.»
اندکی بعد از آن‌که آمریکا از قصد خود برای برگزاری کنفرانس ورشو خبر داد، رضا پهلوی در بیانیه‌ای با اشاره به «تحریکات و دخالت‌های غیر ضروری» ایران در خاورمیانه، هشدار داد که تداوم این وضعیت، ممکن است امکان یک درگیری نظامی با ایران را به مذاکرات ورشو بکشاند.

از سوی دیگر، اجلاس سه‌جانبه سران روسیه، ایران و ترکیه در سوچی‌(روسیه) برگزار شد. ادامه آتش‌بس در ادلب، تاسیس کمیته قانون اساسی سوریه و خروج آمریکا از شمال سوریه سه محور بحث این نشست بودند. شاید سران این سه کشور، این کنفرانس را بدون اعلام علنی، به‌عنوان آلترنایو کنفرانس ورشو برگزار کردند!
سال گذشته، گروهی به نام «فرشگرد» تشکیل شد و رضا پهلوی بلافاصله در فیس‌بوک خود از آن‌ حمایت کرد.
در بیانیه این گروه، حکومت اسلامی اصلاح‌ناپذیر معرفی شده و از تشکیل یک نظام لیبرال دموکراسی سکولار در ایران حمایت شده است.
فرشگرد خود را شبکه‌ای از فعالان جوان و سکولار اپوزیسیون خارج از کشور معرفی کرده و با ذکر نام، از رضا پهلوی حمایت کرده است.
امضاء‌کنندگان این بیانیه گفته‌اند که آماده همکاری و هم‌اندیشی با مخالفان سیاسی در داخل و خارج برای سرنگونی حکومت اسلامی در راستای منافع ملی ایران هستند.
آن‌ها هم‌چنین سیاست خارجی «غرب‌ستیز، آمریکاستیز، و اسرائیل‌ستیز» را به زیان «منافع ملی ایران» توصیف کرده‌اند.
بیانیه اعلام موجودیت فَرشگَرد با امضای 40 نفر در خارج از ایران انتشار یافته و امیریحیی آیت‌اللهی، علی اشتری، امیرحسین اعتمادی، نیما راشدان، سلمان سیما، دامون گلریز، یوحنا نجدی، و بهزاد مهرانی، از جمله امضاء‌کنندگان آن هستند. برخی از این افراد سابقه فعالیت در وزارت اطلاعات حکومت ایران و یا وابسته به جناح اصلاح‌طلب حکومت اسلامی و سلطنت‌طلب هستند.
رضا پهلوی که در 7 سالگی از سوی پدرش ولیعهد نامیده شد در 21 سالگی‌(1359) پس از مرگ پدر خود را «شاهنشاه» ایران نامید. او در سال 2012، در مصاحبه با روزنامه فوکوس‌(Focus) تمایل قلبی‌اش را برای پادشاه شدن در کشور بر زبان آورد. او سازمانی به نام «شورای ملی ایران» به‌وجود آورد و خود را سخنگوی آن نامید. اما سه سال پس از آن، از این گروه جدا شد. در این مدت دو سازمان «جنبش آذربایجان برای دموکراسی و یکپارچگی ایران» و «سازمان دموکراتیک پارسان» از شورا کنار‌ه‌گیری کرده‌اند و علت آن را کمبود درایت رضا پهلوی در ایجاد «اتحاد میان اقوام و برتری‌طلبی، مرکزیت گرایی و هژمونی خاندان پهلوی» اعلام کرده‌اند.
در سال‌های گذشته برخی از روزنامه‌نگاران آمریکایی، رضا پهلوی را به همکاری با سازمان سیا و دریافت کمک مالی از این سازمان متهم کرده‌اند.
واقعیت این است که کارنامه و مواضع سیاسی رضا پهلوی به شدن مبهم است. همکاری با سازمان سیا و دریافت دستمزد و کمک مالی از این سازمان جاسوسی و بد نام، بخش سیاه کارنامه رضا پهلوی است. به علاوه پدر او هنگام خروج از ایران حدود 45 میلیارد دلار از اموال جامعه ایران را با خود به خارج آورد. به علاوه زمین هایی در اسپانیا، آمریکا و... داشت. بی تردید پس از مرگ محمدرضا پهلوی در مصر، همه این اموال او به رضا پهلوی و مادر فرح رسید.
پس از روی کار آمدن دونالد ترامپ، رفت و آمد رضا پهلوی با مقامات آمریکایی شده گرفته است و مرتب تریبون در اختیار او قرار داده می‌شود تا تبلیغات سیاسی خود را در سطح وسیعی به گوش مردم برساند. رضا پهلوی از یک سو از مبارزات مسالمت‌آمیز دم می‌زند و از سوی دیگر، چشم به کاخ سفید دوخته و به کودتای احتمالی ارتش و سپاه پاسداران علیه حکومت اسلامی دل بسته است.

البته چند سال پیش نوری‌زاده سلسله گته‌و‌گوهایی را با فردی به‌نام «محمد رضا مدحی تازه کند» و یا همان «سردارمدحی» انجام داد و اعلام کرد که سردار نیروهای زیادی در درون سپاه پاسداران دارد که طرح کودتا دارند. برای اولین‌بار «علیرضا نوری‌زاده» او  را از روی خط تلفن به تلویزیون آورد و اظهار داشت ایشان همان «محقق» است که سال‌ها وی با او در ارتباط بود. سرانجام گروه‌های از ناسیونالیست‌های کرد و غیره و سطنت‌طلبان با حضور این سردار، دولت در تبعید تشکیل دادند اما در یک روز روشن‌(جولای 2008)، سردار سوار هواپیما شد و اسناد دولت در تبعید را با خود به ایران برد و در تلویزیون حکومت اسلامی، اپوزیسیون راست را دست انداخت. 
محمد رضا مدحی گاهی خود را کارشناس مسائل سیاسی ایران و «دکترمدحی» و هم‌چنین «دبیرکل جنبش جمع یاران» می‌نامید. صدای او به‌سرعت شبکه‌های اینترنتی و رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور مانند «صدای آمریکا»، «رادیو زمانه»، «رادیو فردا»، «سایت خودنویس» و... شنیده شد. هم‌چنین «سایت بالاترین»، به‌طور ویژه اقدام به پخش آگهی و تبلیغ وبلاگ او به‌نام «بایکوت» کرد در حالی که از هرگونه نقد و بررسی و بیان صدای مخالفی نسبت به او جلوگیری به‌عمل می‌آورد.
او هم‌چنین با همراهی کسانی هم‌چون «مهرداد خوانساری»، «امیر حسین جهانشاهی» «محسن مخملباف» و... «دولت در تبعید» راه انداختند.
محمد رضا مدحی به‌همراه دیگر همکار خود به‌نام «احسان سلطانی» که معاون و نقش بازوی رسانه‌ای و تبلیغاتی او را در فضای سیاسی و رسانه‌ای و سایبری داشته اپوزیسیون راست ایران را مضحکه رسانه‌های حکومت اسلامی ایران کردند.
محمدرضا مدحی، همواره در میان کشورهای بانکوک و دوبی و پاریس و پراگ و غیره در رفت و آمد بود. حتی گفته شد که او پس از سفر به عربستان سعودی، از آن‌جا راهی آمریکا شده تا با خانم کلینتون و سایر مقامات وزارت امور خارجه آمریکا دیدار کند. هر چند بعدها گفته شد که این مسئله تنها در حد حزف و تبلیع بوده است.
در اردیبهشت ماه 1390، رسانه‌ها اعلام کردند که تلویزیون جمهوری اسلامی فیلمی را به نمایش گذاشته که می‌گوید نشان‌دهنده نفوذ وزارت اطلاعات در میان مخالفان و فعالین خارج از کشور است.
در این فیلم «محمدرضا مدحی» مدعی شد که با برخی ایرانیان خارج از کشور مخالف جمهوری اسلامی ملاقات کرده و با مقام‌های مهم آمریکا و فرانسه هم دیدار داشته است. در این فیلم که در آستانه سال‌گرد دهمین انتخابات ریاست جمهوری، روز 22 خرداد 90 در ایران به نمایش درآمد، محمدرضا مدحی مدعی است با ایرانیانی ارتباط داشته که با حمایت آمریکا، فرانسه، بریتانیا و اسراییل، قصد تشکیل دولت در تبعید را داشتند، اما وزارت اطلاعات ایران برنامه آن‌ها را کشف و خراب کرده است.
 از سوی دیگر در حالی که خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی «ایرنا» مدحی را فریب‌خورده سازمان سیا نامید که مامورین وزارت اطلاعات او را نجات داده‌اند، در حالی که خبرگزاری «فارس» وابسته به سپاه پاسداران، این شخص را مرتبط با وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی معرفی کرد.
علیرضا نوری‌زاده، روزنامه‌نگار مقیم لندن، به رادیو زمانه در مورد دیدارها و گفت‌وگوهایش با محمدرضا مدحی و واکنش‌اش به این فیلم را چنین توجیه کرد: «... من در فیلمی که نشان داده شد احساس می‌کردم آقای مدحی خودش نبود. برای این که من آقای مدحی را از نزدیک دیده‌ام. حتی شاهد مشکلات و مصائب بیماری ایشان بودم؛ مصائبی که ایشان به علت شیمیایی شدن متحمل شده است. آن لحظه‌ای که ایشان دچار رعشه می‌شد و می‌بایست آمپول کورتون به خودش می‌زد. یا روزی 90 قرص می‌خورد و این چیزها پنهانی نیست. در برنامه‌های من به دفعات ایشان راجع به این موضوع صحبت کرد که ناچارم روزی 90 قرص بخورم و من می‌دیدم که ایشان در برابر من چه تعداد قرص را یک‌جا می‌بلعید.
در شرایطی که من او را دیدم- البته می‌توانم اشتباه کنم و ممکن است آقای مدحی آمده بیرون و بعد به خاطر تهدیدهایی که شده به ایران رفته است- او بارها گفت که همسر اول، مادر و دخترش چندین نوبت مورد تهدید قرار گرفتند. این حرف‌ها را درد دل می‌کرد و می‌گفت. همه این‌ها می‌تواند مؤثر شده باشد که ایشان برود ایران و با آن‌ها همکاری کند.»
به‌گفته نوری‌زاده، مدحی اول با امیرفرشاد ابراهیمی در تماس بود. امیرفرشاد ابراهیمی، که جزو بچه‌های انصار حزب‌اله بود و بعد خارج شده، رفته بود تایلند و با مدحی، که او هم با یکی از همسرانش به آن‌جا رفته بود، دیدار کرده بود. ایشان با خودش کیسه‌ای داشت که معتقد بود صدها هزار دلار سنگ قیمتی در آن است و آن را همیشه با خودش اینور و آنور می‌برد. در همین حال می‌گفت ناچاراست از این و آن پول بگیرد، برای که بتواند زندگی کند.»
نوری‌زاده ادامه می‌دهد: «ایشان رفت با آقای جهانشاهی در موج سبز همکاری کرد. اولا این کنفرانسی که نشان می‌دهند، کنفرانسی بود که آقای «هنری‌له‌وی» در پاریس برگزار کرد و من به اتفاق آقایان مخملباف، حسن شرفی، حاج عبداله مهتدی، حسین بر و دوستان دیگر به دعوت آقای«له وی» در آن کنفرانس شرکت کردیم. در آن کنفرانس ما راجع به آزادی و جنبش سبز و مبارزات ملت ایران صحبت کردیم. بسیار کنفرانس خوبی بود و اصلا آقای مدحی‌ نامی در آن‌جا وجود نداشت که این‌قدر وزارت اطلاعات روی این کنفرانس مانور داده.
روزی که من به دعوت خانم فرنگیس حبیبی پاریس آمده بودم و در آن‌جا سخنرانی داشتم، به من اطلاع دادند که آقای مدحی مصاحبه مطبوعاتی دارد. وقتی رفتم، ایشان در میان دو محافظ آمد بیرون، با من سلام و علیکی کرد و به‌سرعت هم رفت. فقط پرسیدم موضوع چیست؟ آن‌جا به من گفته شد ایشان پیوسته‌اند به موج سبز و مسئول امور سپاه پاسداران شدند یا یک چنین چیزی. از آن به بعد من دیگر با آقای مدحی تماسی نداشتم. چون ظاهرا به‌خاطر کار حزبی که آن‌جا می‌کرد، نباید دیگر با ما در تماس می‌بود. این آخرین موضوعی بود که من شنیدم. البته یک‌بارهم ایشان به من زنگ زد و گفت آمادگی دارد که از خط قرمزها عبور کنند و علیه آقای خامنه‌ای حرف بزنند که من استقبال نکردم و ماجرا متوقف شد.»
برخی از روزنامه‌نگاران به مدحی لقب «الماس فریب» داده‌اند.

چهارمین دور نشست سه جانبه ولادیمیر پوتین، حسن روحانی و رجب طیب اردوغان، روسای جمهوری روسیه، ایران و ترکیه، روز پنج‌شنبه 25 بهمن - 14 فوریه در سوچی برگزار شد. در مقایسه با دوره‌های پیشین این بار مذاکرات دو جانبه هم بین سران این کشورها انجام گرفت.
در پایان نشست سه‌جانبه بیانیه‌ای نیز منتشر شد که در آن از خروج آمریکا از شمال سوریه استقبال شده است. هر سه کشور ادعا کردند که درگیری‌های سوریه هیچ راه‌‌حل نظامی ندارد در راستای قطع‌نامه 2254 شورای امنیت سازمان ملل می‌توان به آن پایان داد. در حالی که هر سه کشور مستقیما در جنگ داحلی سوریه می‌جنگند. روسیه و ایران در دفاع از حکومت بشار اسد می‌جنگند و ترکیه هم بر علیه حکومت بشار اسد در کنار گروه‌های تروریستی می‌جنگد. ارتش ترکیه، حتی بتا گروه‌های تروریستی کانون عفرین در روژآوا را اشغال کرده است و روزی نیست که علیه روژآوا و مردم کرد ترکیه و مخالفین خود اعلان جنگ نکند. بنابراین، هیچ کس باور ندارد که حکومت‌های جنگ‌طلب و آدم‌کش طرفدار صلح و دوستی و امنیت باشند. موافقت بر سر راه‌اندازی کمیته قانون اساسی هم یکی از بندهای این بیانیه بود.
در هر صورت ظاهرا به‌نظر می‌رسد نشست‌های سوچی سه کشور را به هم نزدیک‌تر کرده است. برای مثال، طبق گزارش خبرگزاری‌ها، پوتین و اردوغان سال گذشته بیش از هر چیز در رابطه با مسائل سوریه هفت بار دیدار مستقیم و 18 بار گفت‌و‌گوی تلفنی داشتند. در واقع پوتین از اردوغان به‌عنوان ابزار، به‌ویژه علیه آمریکا استفاده می‌کند.
ایجاد منطقه عاری از سلاح و آتش‌بس در ادلب نتیجه این دیدارها بود. حفظ آتش‌بس در ادلب به ویژه برای ترکیه و تاسیس کمیته قانون اساسی برای روسیه اهمیت دارد. حال  حکومت اسلامی ایران، گفته است که نقش فعال‌تری را برعهده بگیرد و بین ترکیه و سوریه میانجی‌گری کند.
 
حسن روحانی در سخنرانی خود در نشست سوچی با اشاره به نگرانی‌ ترکیه نسبت به فعالیت نیروهای‌های کرد در سوریه گفت: «جمهوری اسلامی ایران هم‌چون گذشته آماده است، در کنار دوستان روس، به ایفای نقش خود در زمینه تسهیل دوستی بین سوریه و ترکیه اقدام نماید.»
روحانی، همکاری ترکیه با دولت سوریه و استقرار و حضور نیروهای سوری در مرزهای بین‌المللی سوریه را «پایدارترین راه» برای رفع نگرانی‌های ترکیه خوانده و تاکید کرد: «هر اقدامی که بدون هماهنگی و همکاری دو طرف پیشنهاد شود، جز به پیچیده‌تر شدن اوضاع منجر نخواهد شد.»
اخیرا خبرهایی هم در ارتباط با اختلاف ایران و روسیه بر سر سوریه منتشر شده است. سرگئی ریابکف، معاون وزیر امور خارجه روسیه، گفت که روسیه را نمی‌توان متحد ایران در سوریه نامید و این کشور به امنیت اسرائیل تعهد کاملی دارد و ایران نیز از آن اطلاع دارد.
برخی مقامات حکومت اسلامی ایران هم روسیه را متهم کردند که سامانه پدافندهای اس‌300 روسیه در زمان حملات اسرائیل به سوریه «غیرفعال» بوده است.
رسانه‌های ترکیه هم‌زمان با نشست سوچی در روسیه، از درک ایران و روسیه از «کریدور امن ملاحظات ترکیه» نوشتند. اما آیا ایران و روسیه با حضور ترکیه در شمال سوریه موافقت خواهند کرد؟ در حالی که به‌نظر می‌رسد حکومت‌های ایران و روسیه نیز همانند آمریکا چندان خواهان حضور نظامی ترکیه در شمال سوریه نیستند.

برخی از تحلیل‌گران کنفرانس ورشو را با دو نمونه تاریخی دیگر، یعنی «کنفرانس گوادلوپ» و «نشست آزور» مقایسه کرده‌اند. کنفرانس گوادلوپ، چند ماه پیش از سرنگونی حاکمیت سلطنت در ایران و نشست دوم پیش‌زمینه‌ای برای حمله به عراق و سرنگونی حکومت صدام حسین بود.
 کنفرانس گوادلوپ در روزهای 4 ـ 7 ژانویه 1979 - 14 – 17 دی 1357، با حضور رهبران چهار قدرت اصلی بلوک غرب‌(آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان غربی) در جزیره گوادلوپ برگزار شد و یکی از موضوعات اصلی آن بررسی وضعیت بحرانی ایران در آن زمان بود.
در این جلسه، جیمی کارتر رییس‌جمهور آمریکا، جیمز کالاهان نخست‌وزیر بریتانیا، هلموت اشمیت صدراعظم آلمان غربی والری ژیسکار دستن رییس‌جمهور فرانسه حضور داشته‌اند. در این جلسه همگی مطمئن بودند که سرنگونی محمدرضا پهلوی شاه ایران حتمی است اما در مورد نتایج و مذاکرات دیگر این نشست روایت‌های متفاوت و متناقضی مطرح است.
به‌گفته منوچهر گنجی، وزیر آموزش و پرورش در دوران شاه ژیسکار دستن در این جلسه گفته بود که «بهتر است شاه هر چه سریع‌تر ایران را ترک کند.» جیمی کارتر بعدها در خاطراتش نوشت که دیگر رهبران حاضر در نشست نیز متفق‌القول بوده‌اند که شاه باید در سریعترین زمان ممکن از ایران خارج شود.
 

در حالی که شرایط امروز با شرایط آن دوره بسیار متفاوت است و اکنون آمریکا، انگلستان، آلمان و فرانسه، جایگاه و توافق نسبی آن دوره نسبت به همدیگر را ندارند و به‌علاوه، آن‌ها رقبای قدرتمندی هم‌چون چین و روسیه را نیز در مقابل خود دارند. در هر صورت بی‌تردید کنفرانس ورشو، بیش از پیش در ایزوله کردن حکومت اسلامی، موثر است.

به‌نظرم کنفرانس ورشو، قبل از همه به‌نفع نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل تمام شد. چرا که اولا رابطه او با سران کشورهای عربی بهبود یافت و مستقمیا مذاکره کردند؛ دوما قرار است به زودی انتخابات اسرائیل آغاز شود که این موفقیت نتانیاهو در کنفرانس ورشو موقعیت او را در مقابل رقبایش تقویت کرد.
به‌علاوه آمریکا نیز توانست لهستان این کشور اتحادیه اروپا را به‌سوی خود بکشاند و به اختلاف درون اتحادیه اروپا دامن بزند. هم‌چنین مباحث اصلی کنفرانس علیه حکومت اسلامی بود و شرکت‌کنندگان از موضع خودشان علیه این حکومت موضع گرفتند بدون این که با آمریکا هم گام شوند.
به‌نظرم کنفرانس ورشو، دو مسئله و یا دو واقعه مهم را به‌نمایش گذاشت: 1- دیگر آقایی سیاسی آمریکا بر جهان فرو ریخته است. رویای ترامپیسم همان رویاهای ورشکسته امپراتوری‌ها و حکومت‌هایی‌ست که همواره به‌فکر کشورگشایی، تجاوز نظامی، جنگ و کشتار در راه کسب سود و سرمایه و قدرت بودند تقریبا به پایان رسیده است. دیگر جهان کنونی یک قطبی دوران جنگ سرد وجود ندارد و جهان چند قطبی شده است.
2- در میان اپوزیسیون مذهبی و پان ایرانیستی، دو جریان، یعنی مجاهدین و سلطنت‌طلبان با هم مسابقه گذاشتند تا هم‌جهتی سیاسی خود را با دولت‌های شرکت‌کننده کنفرانس ورشو به‌ویژه آمریکا، اسرائیل، عربستان و... نشان دهند و رسما و علنا بگویند که در رقابت آن‌ها با حکومت اسلامی ایران آماده هر اقدامی هستند. برای مثال، این جریانات با تحریم اقتصادی ایران توسط آمریکا موافقند؛ اگر آمریکا و متحدانش به ایران حمله نظامی کنند حاضرند به پیاده نظام آن‌ها تبدیل شوند و... همان‌طور که اپوزیسیون راست عراق، افغانستان و لیبی در حمله به این کشورها و نابودی زیرساخت‌های این جوامع و کشتار مردم بی‌گناه و بی‌دفاع، به پیاده نظام آمریکا و سایر اشغال‌گران تبدیل شدند و با حمایت متجاوزان و اشغال‌گران، حکومت‌هایی به‌وجود آوردند که بدتر از حکومت‌های سابق طالبان، صدام و قذافی هستند. هم اکنون جنگ داخلی و تروریسم و بی‌حقوقی مطلق زیست و زندگی مردم این کشورها را هدف قرار داده و روزی نیست که تروریسم دولتی و غیردولتی از مردم این کشورها قربانی نگیرند.
لیبی تکه پاره شده است و هر بخش آن، در کنترل یکی از گروه‌های تروریستی مسلح مذهبی مانند داعش و یا نظامیان است. تانکرهای نفت‌کش اروپایی در آب‌های آزاد نزدیک لیبی‌(به دلیل این که قانونا نمی‌توانند از این گروه‌ها نفت بخرند) صف بسته‌اند تا نفت ارزان لیبی را بخرند و سودهای کلانی به جیب بزنند.
مدت‌هاست که جریان‌های مختلف راست اپوزیسیون، در ماه‌ها و هفته‌های اخیر با شرکت در نشست‌های مخفی و علنی در آمریکا و با ابتکار برخی مراکز قدرت در صدد رسیدن به یک توافق کلی در جهت آلترناتیوسازی برای حکومت اسلامی ایران هستند. ولی آن‌چه واضح است این است که وزیر امور خارجه آمریکا و سایر سران هیات حاکمه آمریکا، از فرد تا سازمان ایرانی دیدار می‌کنند و عکس می‌گیرند‌ که در راس همه آن‌ها، جریانات ناسیونالیست کرد، سلطنت‌طلب و سازمان مجاهدین خلق قرار دارند. اما آمریکا هنوز موفق نشده است آن‌ها را در یک صف واحد قرار دهد. شاید هم دلیلش این است که هیات حاکمه آمریکا هنوز هم امیدوار است سران حکومت اسلامی را به سر میز مذاکره بکشاند و به همین دلیل، همواره سران کاخ سفید اعلام می‌کنند که به‌دنبال سرنگونی حکومت اسلامی نیستند و تنها خواهان آنند که حکومت اسلامی قوانین بازی آن‌ها را رعایت کند. بنابراین، اگر سران آمریکا با سران حکومت اسلامی و یا با بخشی از حاکمیت جمهوری اسلامی به توافق برسند سر این جریانات و افراد ایرانی که وارد سناریوهای آمریکا شده‌اند بی‌کلاه خواهد ماند.
در این میان مریم رجوی و رضا پهلوی، اولی با پز رییس جمهوری و دومی با پز پادشاهی سخت مشغول رقابت با همدیگر هستند و مرتب با مقامات آمریکایی و... دیدار می‌کنند تا در نزدها آن‌ها، جایگاه محکمی برای خود دست و پا کنند.
رهبری مجاهدین خلق به‌خصوص طی چهار دهه گذشته، از درک تغییر و تحولات در جهان امروز و بازسازی فکری خود بازمانده‌اند و هم‌چنان در شرایط زندگی اردوگاهی، کیش شخصیت، فرماندهی مطلق و فرمان‌برداری کورکورانه را تبلیغ می‌کند. مجاهدین خلق، حتی از افکار عمومی مردم داخل ایران و تحولات اپوزیسیون خارج از ایران، بسیار عقب مانده‌اند. آن‌ها، گاهی شدیدتر از حکومت اسلامی، بر نماز و روزه و سینه‌زنی و افکار و آرای ارتجاعی مذهبی و مردسالاری تاکید می‌ورزند. مریم رجوی با آن حجاب اسلامی و حدود بیش از سه دهه زندگی در فرانسه، با مردان دست نمی‌دهد و به تبع آن مردان مجاهد با زنان مجاهد نه دست می‌دهند و نه در یک‌جا می‌نشینند. حدود سه دهه است که خانواده‌های مجاهدین با دستور رهبری سازمان‌شان از هم جدا شده‌اند و زن و مرد و فرزندان آن‌ها جدا از همدیگر زندگی می‌کنند طبیعتا این خانواده‌ها، از مشکلات روحی و روانی شدیدی رنج می‌برند.
رضا پهلوی وارث آخرین شاه ایران که هم اکنون ساکن آمریکاست، اخیرا در گفت‌و‌گویی با رادیو، هم چون گذشته به نقش مردم، بلکه پررنگ‌تر به نقش ارتش و سپاه پاسداران در تحولات آتی ایران تاکید کرده است. رادیو فردا، از جمله از او این سئوال را کرده است: «اتفاقا راجع به این من سئوالی دارم. دعوتی که شما از نیروهای مسلح برای پیوستن به مردم در جهت تغییر حکومت می‌کنید، شامل بدنه نیروهای مسلح می‌شود یا دعوت‌تان فرماندهان را هم در بر می‌گیرد؟»
جواب: هر کدام از این‌ها چه بهتر که در رده‌های بالا بیش‌تر هم باشند. ولی نهایتا به این سناریو پی می‌برم که یکی از راه‌کارهای موفق بودن با کم‌ترین هزینه جانی و مادی برای مردم، زمانی است که به دور از خشونت و درگیری و برخورد خشونت‌آمیز باشد که دور باطلی از انتقام‌جویی و خون‌ریزی است که هیچ نتیجه‌ای ندارد نهایتا. و این تبدیل به فرآیندی شود که نظام بداند ایده‌ای عبث است با سرکوب - مثل بشار اسد در سوریه، به‌عنوان آخرین تیر در ترکش-، از همین نیروها در مقابله با مردم استفاده کند.»
بنابراین، رضا پهلوی خوب می‌داند که بازگشت سلطنت به ایران، غیرممکن است و تجارب تاریخی عدم بازگشت سیستم پادشاهی به یوگسلاوی، یونان، افغانستان و غیره نشان داده است که می‌شود با سرکوب و سانسور و زور جلو پیشرفت جامعه را گرفت اما نمی‌شود تاریخ را به عقب برگرداند. دیگر سده‌ها و ده‌هاست که دوران امپراتوری‌ها و شاهان به پایان رسیده است. اگر در چند کشورجهان، هنوز هم سیستم پادشاهی وجود دارد مانند سوئد، پادشاه هیچ کاره است و حق دخالت در سیاست‌های کشور را ندارد. بنابراین، نگاه رضا پهلوی به ارتش و سپاه و کودتا و جنگ از این زاویه که شاید از این طریق به‌قدرت برسد.
از طرفی، حکومت اسلامی ایران در این چهاردهه حاکمیت خونین خود و با سیاست‌ها و عملکردهای غیرانسانی و وحشیانه مذهبی‌اش، سبب شده است که اکثریت مردم ایران و در پیشاپیش همه جوانان به نقد مذهب برسند و از آن دوری کنند. اخبار و گزارشات و بررسی‌ها نشان می‌دهند که جوانان ایرانی بیش از پیش به‌سوی گرایشات سکولار، چپ، سوسیالیست، کمونیست تا آنارشیست و حتی برخی نیز به شیطان‌پرستی روی آورده‌اند. یا مذهب‌شان را تغییر داده‌اند. بنابراین، اگر حکومت اسلامی با نیروی متحد مردمی سرنگون شود جایی برای مجاهدین خلق و جایی برای بازگشت سلطنت به جامعه ایران باقی نخواهد ماند. مردم ایران هم حکومت سلطنتی و هم حکومت اسلامی را تجربه کرده‌اند و خاطرات بسیار تلخی نیز از این دو گرایش مذهبی و ملی دارند. در نتیجه انتخاب کنونی آن‌ها، راه سوم و احتمالا خومدیریتی شورایی و دموکراسی مستقیم است تا آزادی‌های وسیع فردی و جمعی و رفاه و عدالت اجتماعی به معنای واقعی تضمین گردد. جنبش و خیزش دی ماه سال گذشته، هم تمرینی بود برای سرنگونی حکومت اسلامی و هم راه رهایی از سرکوب و سانسور، زندان و شکنجه، اعدام و ترور، تبعیض و استثمار!

یکی از مهم‌ترین و شکوفاترین فرازهای این جنبش عظیم، خیزش دی ماه سال 1396 بود. خیزشی که در بیش از صد شهر ایران، پیام صریح خود را به گوش جهانیان رساندند که حکومت اسلامی را با هر شکل و شمایل و جناح‌هایش نمی‌پذیرند. لمل اپوزیسیون راست به‌خصوص سلطنت‌طلب‌ها و مجاهدین خلق و ناسیونالیست‌های تحت ستم و لیبرال‌های جمهوری‌خواه و غیره درک نکردند. آن‌ها درک نکردند که خیزش دی ماه سال گذشته، خط بطلانی بر روی هر جریان مذهبی در قدرت و اپزیسیون و هر جریان ناسیونالیست و لیبرال کشید و فریاد آزادی و تعیین حق سرنوشت خویش به دست خویش را به گوش هر گوش ناشوایی نیز رساند.
پیام صریح شرکت‌کنندگان این خیزش عظیم اعتراض علیه حکومت اسلایم و همه جناح‌های آن که اکثریت آن‌ها نیروی جوان هستند و در حکومت اسلامی متولد شده‌اند و هیچ خاطره‌ای زنده‌ای از حکومت شاه و انقلاب و احزاب و سازمان‌های اپوزیسیون ندارند تنها و تنها تشنه آزادی هستند و بس! آن‌ها هیچ آقابالاسری نمی‌خواهند جز آزادسی، برابری، رفاه و عدالت اجتماعی. این نیروی جسور و بالنده و پرقدرت و پر انرژی جوان، همه توانایی‌ها و سواد و قدرت سازمان‌دهی و هم توانایی مدیریت را یک جا دارند. بنابراین این خیزش علیه حاکمان در قدرت و اپوزیسیون راست بود. خیزشی که با اعتصاب کارگران نیشکر هفت‌تپه، گروه فولاد اهواز، معلمان، زنان، دانشجویان، رانندگان، مال باختگان، بازنشستگان و...
جنبش‌های اجتماعی ایران هم‌چون جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویی، نویسندگان و هنرمندان و روزنامه‌نگاران پیشرو و مترقی به‌ویژه کانون نویسندگان ایران و بخش عمده نیروهای چپ و برابری‌طلب و سوسیالیست از همان روزهای نخست به قدرت رسیدن حکومت جهل و جنایت اسلامی، به مقابله با این حکومت برخاستند. مبارزه چهل ساله‌ای که با همه ضعف و قدرت‌اش و فراز و نشیب‌ها و افت‌خیزهایش، پیگیرانه تا به امروز ادامه یافته و پایه‌های حکومت اسلامی را به‌شدت تکان داده‌اند.
نهایتا کنفرانس ورشو، نه کنفرانس مردم و نیروهای آزادی‌خواه، برابری‌طلب، ضدجنگ، ضدفاشیسم و ضداستثمار و کار مزدی در جهان، بلکه کنفرانس دولت‌هایی‌ است که به لحاظ سرکوب جنبش‌های اجتماعی و استثمار شدید نیروی کار، نه تنها با حکومت اسلامی تضادی ندارند، بلکه کاملا و هم‌جهت و هم‌نظر هستند. اما خصلت و ماهیت سیستم سرمایه‌‌‌داری و حکومت‌های‌ حامی و حافظ این سیستم، در آن است که همواره با همدیگر رقابت داشته باشند و قدرت‌مندان ضعفا را لت و پار کنند. آن‌ها بر سر تقسیم جهان و حفظ قدرت خود با همدیگر رقابت دارند و در عین حال، تا آن‌جایی که به مخالفان طبقاتی و سیستم آن‌ها برمی گردد دست به دست هم می‌دهند تا آن‌ها را سرکوب کنند.
در نتیجه ما کارگران با گرایشات مختلف درونی خود مانند سندیکا و شورا، آزدی‌خواهان، برابری‌طلبان، فمینیست‌‌ها، آنارشیست‌ها، سوسیالیست‌ها و کمونیست‌هایی که همواره علیه ستم و تبعیض و نابرابری و استثمار سیستم سرمایه‌داری مبارزه می‌کنیم چنین کنفرانس‌هایی را برای اکثریت شهروندان جهان و جامعه ایران، مضر ارزیابی می‌کنیم و در جهبه سیاسی و جنگی هیچ‌کدام از آن‌ها قرار نمی‌گیریم و نظر و سیاست و مبارزه مستقل خودمان را پیش می‌بریم.

بحث را کوتاه کنیم. جامعه ایران آبستن تحولات عدیده‌ای است. همه گزینه‌های مثبت و منفی در مقابل جامعه ایران قرار دارد. حکومت اسلامی، حکومت وحشت و ترور است که تاریخ مصرف آن نه برای اکثریت شهروندان جامعه ایران، بلکه حتی برای رقبای منطقه‌ای و جهانی‌اش نیز به پایان رسیده است. اکنون کارد به استخوان مردم آزاده ایران رسیده و درد سوزناک و غیرقابل تحملی دارد. در چنین شرایطی، دو گزینه کلان در مقابله جامعه ما قرار دارد: 1- چشم دوختن به سیاست آمریکا و متحدان آن که حکومت اسلامی را با محاصره اقتصادی و حمله نظامی و یا راه‌انداختن جنگ داخلی و غیره از پا درآورند و باز هم گروه دیگری از اپوزیسون راست «ملی، مذهبی و فاشیستی» را روی کار بیاورند و مانند عراق و افغانستان باز هم حکومت اسلامی با رنگ دیگری تداوم پیدا کند. یا مانند لیبی معلوم نباشد که چه گروهی بر آن جامعه حاکم است؛ یا سناریوهای سوریه و یوگسلاوی سابق را در ایران تکرار کنند؟ 2- حضور فعال در مبارزه پیگیر جنبش‌های سیاسی - اجتماعی ایران و تقویت آن‌ها در داخل و خارج کشور است تا با یک انقلاب سیاسی‌-‌اجتماعی حکومت اسلامی سرنگون گردد و در همه زمینه‌ها برپایی یک جامعه نوین آزاد، برابر، مرفه، عادلانه و انسانی در ایران فراهم شود!
یک‌شنبه بیست و هشتم بهمن 1397 – هفدهم فوریه 2019

جامعۀ ایران از زبانِ مقامات و دولت‏مردان

ارائۀ تصویرِ جامعۀ ایران کارِ سختی نیست. همه چیز رو است. کارتن و قبر خوابی، کودکان کار و خیابانی، اعتیادِ جوانان و نداری، بیکاری فارغ التحصیلان، گرانی اقلام اولیۀ زندگی و دارو، اخراج پی در پی کارگران و عدم پرداخت حقوق چندین ماهۀ آنان توسط صاحبان تولیدی و کارفرمایان، دست‏فروشی و روی آوری محرومان به کارهای کاذب، حایشه نشینی و تمرکزِ میلیاردیِ ثروت‏های عمومی توسط سران و مقامات نظام و غیره، نمادِ جامعه ای‏ست که سران رژیم جمهوری اسلامی، بنیادش نموده اند.

درد و مشکلات و نابسامانی‏های اقتصادی - اجتماعی در ایران، یکی دو تا نیست و سر به فلک کشیده است. برسمیت شناختن آزادی‏های ابتدائی و بگیر و بندهای کارگران، جوانان و قربانیان نظام، روزبروز و آن‏هم در ابعادی گسترده، بر فضای سیاسی - اجتماعی جامعه سایه انداخته است. قول و قرارهای نااستوار به ضرورت‏های زندگیِ میلیون‏ها انسانِ دردمند، هم‏چنین تصویر سازی‏های سراسر کذب توسط سران و مقامات نظام، ایران را به مسیرِ ناخواستۀ افکارِ سازندگان اصلی آن سوق داده است. آن‏قدر ریاکاری، دروغ‏گوئی، سانسور و اختناق و از این‏دست موارد بالاست که سران و مقامات نظام، قادر به کتمان و یا انکار آن‏ها نیستند. به طور مثال و بعضاً از آنان می‏گویند:

 

«با سانسور و فیلتر نمی توان جلوی سئوال مردم را گرفت!» - روحانی -.

«در ایران زندانیان سیاسی نداریم». - صادق لاریجانی -.

«ایران امروز آزادترین کشور در خاورمیانه است و فاصله فقیر و غنی در آن به شدت کاهش یافته است». - اسحاق جهانگیری -.

«مرکز پژوهش‌های مجلس ایران از رشد دست‌کم یازده درصدی مرز فقر در شهرستان تهران در تابستان سال نود و هفت خبر داد».

«پول شویی گسترده در این کشور یک واقعیت است» و «دلیل فضاسازی‏هایی که علیه مصوبه های ضد پول شویی می‏شود منافع اقتصادی افراد است». - ظریف -.

«از فساد موجود در کشور ناراحتیم». - جهانگیری -.

«با آسیب شناسی چهار دهه انقلاب، باید برای پاسخگویی به مشکلات مردم برنامه ریزی گردد». - عارف -.

«باید پذیرفت که پس از گذشت چهل سال از پیروزی انقلاب، شاهد مشکلات ناباورانه ای در اقتصاد، فرهنگ، سیاست، و ناهنجاری های اجتماعی هستیم». - محمد سالاری عضو شورای شهر تهران -.

«بیشتر بچه ها صبحانه نخورده می آیند مدرسه؛ گرسنه، بی حال. اگر کنار حیاط هر مدرسه یک تنور باشد، بچه ها به عشق نان تازه می آیند و نان می خورند و جان می گیرند». - آذر مبارکی -.

«روا نیست که بعد از چهل سال هنوز بخشی از مردم زیر خط فقر باشند» - مجید انصاری -.

«سپاه واحدهائی از افغان های مهاجر را آموزش و سازمان داده و به جنگ سوریه اعرام کرده است». - رحیم صفوی فرمانده سابق کل سپاه و فرمانده کنونی اتاق موشکی و مشاور عالی رهبر جمهوری اسلامی

«هفتاد و شش تن طلا از کشور خارج شده»- رسول خضری نماینده پیرانشهر و سردشت و عضو کمیسیون اجتماعی مجلس -.

«اگر مردم مرغ نخورند چه می شود» - مکارم شیرازی - .

«مشکلات مردم به خاطر کمبود ایمان است نه کمبود اقتصادی. مردم بخاطر‫ کمبود ایمان زباله گردى شده اند، نه گرسنگى» - علیرضا عبادی امام جمعه بیرجند -.

«صریحا می‌گویم آنچه تاکنون شده با آنچه باید می‌شده و بشود، دارای فاصله‌‌ ای ژرف است» - خامنه ای -.

 

البته موارد فوق از زمره تک نمونه هاست و به تعبیر دیگر باید گفت که، "مشت نمونه خروار است". سردمداران رژیم جمهوری اسلامی حاکمیت شانرا، با بالا رفتن از در و دیوار و از شانه های مردم، چهل ساله کرده اند و در همان‏حال و بعضاً از آنان و بعد از قورت دادن ثروت‏های نجومی جامعه، به فکرِ پاسُخ‏گوئیِ مصائب اجتماعی، بی نانی و فقر کودکان افتاده اند!!. درست است و نیازی نیست که مردم، مرغ و گوشت بخورند! اگر مرغ و گوشت نخورند، چه می‏شود!!. در عوض ایمان‏شان دو چندان و یا صد چندان خواهد شد و "خیر" بیشتری، در "آخرت" خواهند بُرد.

براستی که نمی‏توان و در حقیقت نمی‏شود، حد و میزانِ دریدگی و بی‏شرمیِ سران و مقامات نظامِ جمهوری اسلامی را اندازه گرفت. سر مست از غارتِ مردم و انبان از بالا کشیدن اموال مملکت شده اند و وقیحانه دارند، دلیل زباله گردی و گرسنگی مردم را به کمبور "دین" و "ایمان"شان توضیح می‏دهند! مملکت را بر سرِ کارگران و زحمت‏کشان و والدین‏شان خراب کرده اند و روز بروز، بر لشکر بیکاران افزوده اند و اسحاق جهانگیری می‏گوید اوضاع بهتر شده و فاصلۀ فقیر و غنی کاهش یافته است! کدام را باید باور کرد، حرف جهانگیری و یا مرکز پژوهش‌های مجلس ایران که دارد از رشد یازده درصدی آن در سال نود و هفت می‏گوید؟

 

مشکلات در زیر سلطۀ جهنمی نظام جمهوری اسلامی هزاران و هزاران است. بیکاری و اعتیاد چهرۀ جامعه را در غم و ماتم فرو بُرده است؛ تعرض به کارگران ثانیه ای و طلبِ دست‏مزدهای معوقه، به یکی از معضلاتِ مهم و روزمرۀ آنان تبدیل شده است؛ کودکان از فرطِ نداری والدین شان، از رفتن به سر کلاس‏ها باز مانده اند و هزاران تن دیگر در خیابان‏های ناامن ایران، به کودکان کار تبدیل شده اند؛ شمارش کارتن خواب‏ها و بی‏خانمان‏ها روبه بالاست و در همان‏عین، باور دولت‏مردان بر آن است که فاصلۀ ندار و دارا کم شده است!! معلوم نیست که چگونه می‏توان - و یا این‏که می‏شود - جایگاه «آنچه باید می‌شده و بشود، دارای فاصله‌‌ ای ژرف است» را در کاهش فاصلۀ فقیر و غنی در جامعۀ ایران توضیح داد.

آن‏قدر اوضاع وخیم و درب و داغان است؛ آن‏قدر فقر، فاصله های طبقاتی عمیق و آن‏قدر بی کفایتی‏ها و سهل انگاری‏ها بالاست که "رهبر" نظام هم بدان‏ها "معترف" است. براستی سئوال این است‏که مقصر اصلی اوضاعِ کنونی چه کسان و یا نظامی‏ست؟ چه کسان، نهادها و یا دولت‏هایی زمینۀ تعرض به مردم و بالاکشیدن‏ها را فراهم می‏سازند و چه کسان و یا سیستمی مدافع دزدی‏های کلان و عدم پرداخت مالیات‏ها از جانب شرکت‏ها، کمپانی‏ها و سرمایه داران است که یک قلم آن دارد از جانب وزیر امور خارجۀ ایران و آن‏هم تحت عنوان پول‏شوئی و منافع اقتصادی عده ای خاص اعلام می‏شود؟ روشن است که دلیل مصائب اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و هم‏چنین ریزشِ ارزش‏های انسانی، اجتماعی و خانوادگی بر عهدۀ سیستم و مناسبات سرمایه داری و همۀ مدافعین آن هم‏چون خامنه ای، روحانی، ظریف و دیگر دم و دستگاه های محافظ طبقۀ وابستۀ سرمایه داری در ایران است. آری، سیستم‏های کنونی دنیا و از جمله مناسبات حاکم بر جامعۀ ایران در خدمت به پاسُخ‏گوییِ نیازهای میلیون‏ها انسان رنج‏دیده نیست، سیستم و مناسبات حاکم بر جامعه، سیستم و مناسبات بالائی‏هاست و ربطی به سیستم و مناسباتِ دلبخواۀ پائینی‏ها ندارد. دلیل اوضاعِ وخیم جامعه و زندگی در هم ریختۀ مردم، از سرِ سیاست و از برکت نظامی‏ست که پایۀ گذار آن در دُوران اعتراضات مردمیِ چهل سال قبل، نویدِ تقسیم پول نفت و زندگی برابر در درون جامعه را سر داده بود؛ نظامی که آزادی‏های نیم بند - دُوران قیام - را به بندِ کامل کشاند؛ خلق‏ها را بطور وحشیانه بمباران، توپ باران و قتل عام کرد؛ جان هزاران زندانی سیاسی، کمونیست، مبارز و قربانیان نظام امپریالیستی را گرفت تا امنیت سرمایه داران محفوظ بماند. سردمداران نظام بیش از سیصد هزار زندانی سیاسی را در نوبت‏های مختلف، به دار کشیده اند و تیرباران نموده اند و هزاران تن دیگر، به جرم‏های آزادیخواهی در درون سیاهچال‏های نظام در حبس اند و لاریجانی رئیس قوۀ قضائیه، دارد از «نبود زندانی سیاسی» در ایران صحبت می‏کند. کارگر را به جرم طرح مطالبات اش در ملاعام به شلاق می‏بندند؛ رهبران شانرا دستگیر، شکنجه و با اجرای طرح‏های سخیف و سوخته، مورد تحقیر و توهین قرار می‏دهند، آنوقت جهانگیری معاون رئیس جمهور "مجبوب" و "معتدل" نظام، دارد جامعۀ ایران را بعنوان "آزادترین" کشور به دنیای بیرونی معرفی می‏کند. کشور "آزاد"ی که، دادِ رئیس اش را در آورده است و می‏گوید «با سانسور و فیلتر نمی‏توان جلوی سئوال مردم را گرفت».

 

حقیقتاً این نظام و آن‏هم بهمراهِ تمامی دولت‏ها و جناح‏های اش، جائی برای سئوالِ مردم باقی نگذاشته اند. مردم دهه هاست که پاسُخِ سئوالات خود را از سردمداران و از دولت‏های رنگارنگ و "کلید"داران آن گرفته اند. دستگیری و شکنجه، ضرب و شتم و لت و پار نمودن کارگران و دیگر زحمت‏کشان در خیابان‏ها و میادین تولیدی، از زمره پاسُخ‏های سردمداران نظام در چهل سالۀ اخیر - نسبت به طرح سئوالاتِ و درخواست‏های کارگران، زحمت‏کشان و دیگر قربانیان نظام امپریالیستی - بوده است. از منظر میلیون‏ها کارگر و توده، این نظام فاقد اعتبار و حقانیت است و عمیقاً بر این باورند که همۀ مقامات و سران متفاوت آن، سوار بر قطار و واگن واحدند و کمترین قرابتی با آرمانِ کارگران، زحمت‏کشان، زنان و دیگر توده های ستم‏دیده ندارند. جانیان بشریت و زیاده خواهان، اقتصادِ مملکت را تماماً در دستان خود قبضه نموده اند و هر یک از آنان، پول‏های کلانی را به جیب زده اند و هم‏چنان فکر ذکرشان سر کیسه کردن مردم است. این نظام به هیچ صراطی مستقیم نیست. حرف حساب و محترم شمردن به حقوق پایه ای دردمندان و تقسیم ثروت جامعه با پائینی‏ها، سرش نمی‏شود. عادت و تکیه گاهِ سیاسی اش، دروغ و ریا، چپاول، غارت و تعرض به معیشت مردمی است. همۀ دم و دستگاه های نظام، از مجریه، مقننه و قضائی گرفته تا دیگر نهادها و ارگان‏های جهل و خرافات، در پی طولانی‏تر نمودن عمرِ نظام استثمارگرند. همۀ آنان دروغ می‏گویند و وظیفه و کار روزمرۀ شان، رفعِ مصائب اجتماعی و نداری مردم و بی نانی کودکان نیست. آمده اند تا نانِ مردم را، از سرِ سفره های‏شان بدزند و کودکان را به کودکان کار و خیابانی تبدیل سازنند. دین و ایمان شان، در خدمت به پنهان نمودن دزدی‏ها و غارت اموال عمومی و بدنباله اشاعۀ جهل و خرافات در درون جامعه است. خشت شانرا این‏گونه پی ریختند و لحظه ای حاضر به پس کشیدن از سیاستِ چپاول، زراندوزی و سرکوب بیش از اینِ جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای نیستند.

 

در بستر چنین واقعیات و بنابه وجود هزاران ادلۀ روشن است که می‏توان گفت سردمداران رژیم جمهوری اسلامی بناحق اند و می‏بایست بمانند صدها عناصر وابسته به سرمایه و رژیم‏های ضد انسانی و سرکوب‏گر به تاریخ سپُرده شوند. ناگویا نیست که ماندگاریِ یک ثانیه ای آنان، برابر با ازیاد بی نانیِ کودکان، به حبس کشیدن صدای بحق کارگران، زحمت‏کشان و میلیون‏ها انسان دردمند می‏باشد. با نظامِ جمهوری اسلامی، با هیچ منطق و زبانی نمی‏توان کنار آمد؛ به این دلیل که یگانه منطق و زبان اش زور و سرکوب است. بنابراین باور به دیالوگ و یا تقاضای درخواست مطالبۀ اولیه از سران و مقامات نظام، برابر با اتلاف انرژی و مهمتر از آن برابر با افزایش خسران‏های مالی و جانیِ بیش از پیش است. تنها یک راه در مقابل جامعۀ ایران قرار دارد و آن‏هم انتخاب روش‏های مقابله ای و در هم کوبنده از جانب مدافعین منافع طبقۀ کارگر و زحمت‏کش است. آزادی و تحققِ حقوق میلیون‏ها انسان ستم‏دیده و کودکان، در چنین مسیری قابل تضمین و اجراست.

 

17 فوریه 2019

28 بهمن 1397

همه قاتلین قاشیقچی را بشناسیم (قسمت سوم‎)

روز شوم قبل از قتل قاشیقچی و معرفی همه قاتلین

همچنانکه در قسمتهای قبلی گفته شد دولت اردوغان برای بازپرداخت بدهی های ناشی از عملکرد بد اقتصادی و بلند پروازیهای وی و دامادش در طی چند دوره حاکمیت گذشته در بحران کامل اقتصادی قرار گرفته بود.یک ماه قبل از ماجرای این قتل مرموز ارزش لیر ترکیه چهل درصد نزول کرده بود .بهره های بدهی های بانکی دولت ترکیه بخاطر عدم بازپرداخت بموفع اصل و فرع بهره ها همچنان روند صعودی مییافت. بانکهای جهانی و خصوصا اروپایی که با سرمایه های میلیاردی عربستان اداره میگشتند از تمدید قراردادهای حمایت مالی خود با دولت اردوغان خود داری میکردند.دولت عربستان و خانواده ال سعود مجالی برای انتقامگیری از اردوغان یافته بود.در ماجرای جنگ اقتصادی و سیاسی عربستان با امارات متحده عربی و حاکمان انجا ؛اردوغان جانب رقبای عربستان را گرفته بود و مانع از پیروزی نقشه های ال سعود گشته بود.

در داخل ترکیه نیز بحران اقتصادی ناشی از سو؛ مدیریت اقتصادی مشهود بود.بدهی های میلیاردی اکثرمردم به دولت و وام هایی که از بانکها توسط مردم گرفته شده بود باز پس داده نمیشد.دولت اردوغان با انجام پروژه های عظیم اقتصادی همه کشور را به شرکتهای چند ملیتی وسرمایه داران و بانکهای خارجی فروفته بود.در طی این واسطه گری ال اردوغان درامدهای میلیاردی کسب کردند.در دوران حاکمیت اردوغان و حزب حاکم اک پارتی سیاستهای جنگ افروزانه در ترکیه و منطقه خرجهای هنگفتی برای دولت به ارمغان اورده بود.سیاست فروش زمین و سپس اسمان ترکیه که به اقتصاد بتون شهرت یافته بود به بن بست رسیده بود. برجهای فراوانی که در تمامی شهرهای کلان توسط شرکتهای ساختمانی وابسته به خانواده اردوغان ساخته شده بود بفروش نمیرفت .رکود عظیمی سراسر ترکیه را فرا گرفته بود.سیاست بتونی اردوغان در فروش ترکیه با ورشکستگی کاملی مواجه شده بود. تحریمهای پنهان عربی برهبری عربستان علیه خرید مسکن و عدم سرمایه گذاری در ترکیه اجرا میگشت.با توجه به این بحرانها اپوزسیون قدرت گرفته بود در این میان نیروهای ماسون حاکم جهانی بخاطر افول قدرت اردوغان و تک رویها و ماجراجوییهای وی با حمایتهای اشکار خود از اپوزسیون تمایل خود را برای تغییر ارام رژیم اعلام میکردند .سیاستهای سرکوبگرانه رژیم با شدتی تمام اجرا میگشت ملیونها انسان بخاطر اتهام های واهی تحت تعقیب و یا اخراج و یا دستگیری قرار گرفته بودند.صدها هزار نفر از مخالفین اردوغان در تمامی نهادهای دموکراتیک از جمله احزاب قانونی و مدیران و فعالین حقوق بشری و هزاران روزنامه نگار و نویسنده دستگیر گشته بودند.در طی اجرای سناریو کودتای ساختگی برهبری و هدایت شخص اردوغان کودتای واقعی که با حمایت غرب و حتی خود امریکا قرار بود به انجام برسد در نطفه شکست خورد.نیروهای امنیتی اردوغان با نفوذ در شبکه های کودتا تنها بخش کوچکی از ان را روشن کردند .این بخش کوچک براحتی سرکوب شد و اردوغان از وقوع کوتای واقعی جلوگیری کرد.

(در این رابطه مقاله های من در همین سایت ؛ کودتای اردوغان علیه کودتاگران و اهداف پشت پرده ان دو ساعت بعد از اجرای کودتا انتشار یافته بود توصیه میکنم خوانندگان گرامی بخوانند.)

در چنین دوران وحشتناک و پر از بحران که احتمال شکست اردوغان در انتخابات اینده میرفت فرشته نجاتی بنام جمال قاشیقچی برای نجات اردوغان بکار گرفته شد.

ترکیه از طریق ارتباط و همکاریهای ضد اطلاعاتی خود با سیا خبر احتمال قتل و یا ربودن شخص قاشیقچی را کسب کرده بود .قاشیقچی در امریکا برای ثبت ازدواج با نامزد ترک خود که تازه با وی اشنا گشته بود به سفارت عربستان در واشینگتن مراجعه مینماید.در این دیدار سفیر عربستان به وی توصیه میکند برای جلوگیری ازاتلاف وقت ؛ ایشان با نامزد ترک خود به کنسولگری و یا سفارت عربستان در ترکیه مراجعه نماید.سفیر خاطر نشان میکند که در این مدت مدارک لازم تجرد وی از عربستان به سفارت و یا کنسولگری در ترکیه ارسال خواهد و شخصا به وی تعهد در این مورد میدهد.قاشیقچی که بعد از کسب مدارک تجرد خود و برای ثبت ازدواج خود در صدد گرفتن جشن عروسی در ترکیه بود با این پیشنهاد موافقت مینماید.نامزد ترک وی نیز از این برنامه استقبال میکند. تعیین وقت دیدار وی در کنسولگری استانبول معین میشود زیرا نامزد وی و اکثر خانواده وی در استانبول زندگی میکردند.سفیر عربستان بعد از این دیدار سریعا با نهادهای اطلاعاتی و شخص ولیعهد تماس گرفته و از ماجرای گفتگوی خود با قاشیقچی و نحوه بدام انداختن وی و تعیین دیدار و زمان ملاقات وی در استانیول را به انها گزارش میدهد.شخص ولیعهد برای بدام انداختن دشمن دیرین خود شخص دوم وزارت اطلاعات را برای هماهنگی های لازم سرپرست تیم عملیات قتل قاشیقچی مینماید.

در این میان نامزد ترک قاشیقچی نیز این خبر و تعیین وقت دیدار قاشیقچی با کنسول و تعیین وقت عروسی را به خانواده خود اطلاع میدهد.بعد از کسب اطلاع میت ترکیه و اطمینان کامل از چنین پروژه ای انها نیز دست بکار میگردند.پروژه ضد اطلاعاتی میت ترکیه اغاز میگردد.در طی تماس مستقیم میت با خانواده ؛ رضایت پدر نامزد قاشیقچی (که از افسران بازنشسته میت است) کسب میگردد.میت ترکیه مامورعالی رتبه ای را در قالب برادر ناتنی نامزد قاشیقچی را مامور هماهنگی و ایجاد ارتباط با شخص قاشیقچی مینماید.نام مستعار امنیتی وی اورهان فرمانده و سرپرست تیم رفیق راننده من است . اورهان در طی دو سفر در لندن با قاشیقچی قبل از سفر وی به ترکیه دیدار میکند.هدف از این دیدارها ایجاد رابطه صمیمی و خانوادگی و کسب اعتماد قاشیقچی و معرفی کردن یاسین اوکتای سخنگوی حزب اک پارتی و یکی از نزدیکان شخص اردوغان با وی بود.هر دو سازمان اطلاعات و امنیت ترکیه (میت) و عربستان از ماجرای توطئه علیه قاشیقچی درست بعد از دیدار وی با سفیر عربستان در واشینگتن اطلاع داشتند.عملیات ربایش و یا قتل در خاک امریکا باعث بخطر افتادن موقعیت امریکا میگشت بنابر این احتمالا به توصیه سازمان سیا اجرای این عملیات در ترکیه محول شد . درست بیست و هشت روز قبل از قتل قاشیقچی دو سازمان در دو کشور برای هماهنگی و شروع عملیات زمان کافی داشتند

بدعوت اورهان در قالب برادر ناتنی قاشیقچی وی در استانبول قاشیقچی در منزل وی سکونت مینمود تا مقدمات جشن عروسی وی چیده گردد.در دومین سفر اورهان به لندن برای دیدار قاشیقچی یاسین اوکتای وی را همراهی میکند .یاسین اوکتای بعنوان یک فرد که شیفته نوشته ها و مقالات قاشیقچیست معرفی میگردد.یاسین از دشمنی دیرین خود با خانواده ال سعود سخن میراند و اینچنین رفاقت و صمیمیت این دو دو قبل از سفر وی به استانبول شروع میگردد.یاسین در لندن بمدت ده روز ارتباط و دیدارهای زیادی با وی انجام میدهد.یاسین موقعیت شغلی خود و ارتباط نزدیک خود با شخص اردوغان را با وی در میان میگذارد.یاسین حتی قرار دیدار و یا حتی شرکت اردوغان در مراسم عروسی وی را مطرح میکند .قاشیقچی نیز از چنین ارتباطی خشنود میگردد. بعد از برپایی صمیمیت و دوستی و رابطه فامیلی و درست در اولین روز ورود قاشیقچی به ترکیه در مهمانی خانوادگی که برای وی در منزل یاسین اوکتای ترتیب داده شده بود خبر احتمالی توطئه ربودن وی توسط دولت عربستان در داخل کنسولگری را به قاشیقچی اعلام میکنند .یاسین اوکتای این بار بصورت جدی از برنامه ضد اطلاعاتی و حمایت دولت ترکیه در صورت اعلام همکاری قاشیقچی با انها را مطرح مینماید.دوستی و صمیمیت ایجاد گشته و جدید باعث گشت تا انها پیشنهاد همکاری قاشیقچی با سازمان امنیت ترکیه را برای بازی ضد اطلاعاتی با وی مطرح کنند.ماجراجو بودن قاشیقچی خطر در پیش را قبول میکرد اما اگاهی وی از قدرت و شقاوت سازمان مخوف اطلاعات عربستان مانع از ان میگردد که پیشنهاد برادر ناتنی و سخنگوی حزب حاکم (یاسین اوکتای) را برای بازی ضد اطلاعاتی و اجرای نقش قربانی را در همان روز قبول نماید.بگفته رفیق من در فردای ورود قاشیقچی به استانبول و یک روز قبل ازرفتنش به قتلگاه بارها توسط برادر ناتنی و حتی خانواده جدیدش برای شرکت در این بازی ضد اطلاعاتی توجیه میگردد.وبعدا در تماس مستقیم با شخص اردوغان اقناع میگردد. قاشیقچی یک روز قبل از قتلش بدعوت یاسین اوکتای در هتل شرایطون استانبول با شخص اردوغان در تماس مستقیم و زنده ویدئویی و گفتگوی ده دقیقه ای با وی را انجام میدهد.قاشیقچی بعد از این ارتباط و تضمین گرفتن حمایت بی چون و چرای شخص وی و دولت ترکیه برای ازاد کردن وی از دام سفارت با این نقشه موافقت مینماید.شاهد زنده این ماجرا شخص رفیق راننده من است که شخصا ثانیه هایی از این گفتگو را در حین رفت و امدش درون اتاق هتل بچشم خود دیده است.بعد از این دیدار بدستور اردوغان عملیات ضد اطلاعاتی با حضور و با نقش افرینی شخص قاشیقچی اغاز میگردد.در همان شب در هتل شرایتون تیم عملیات ویژه ای تشکیل شده و برنامه عملیاتی را تنظیم مینمایند.

بر اساس این نقشه که رفیق راننده من جزو یکی از اجرا کنندگان جزء ان بود .دو گیت (میکروفون)کوچک بصورت تزریقی در نیم تنه بالا و پایینی بدن وی جا سازی میکنند.ساعت مچی و پیشرفته نیز که دستگاه شنود و حتی قابلیت فیلم برداری را نیز داشت به وی تحویل داده میگردد.میکروفونها و این ساعت الکترونیکی و پیشرفته تا لحظه شروع دیدار مقام کنسول در اتاق کار وی فیلم و صداهای ضبط شده را به مقر عملیاتی یعنی به ون پلیس که در صد و پنجاه متری ساختمان مقر عملیاتی پلیس و گارد ویژه بود ارسال میکرد.این ساعت مچی درست بعد از ورود قاشیقچی به کنسولگری توسط دو نفر که یکی از انها بلند پایه ترین فرد وزارت عربستان بود و تصویر انها و کنسول و کارمندانی که از وی پذیرایی کردند را به ون پلیس مقر عملیاتی ارسال کرده بود از مچ دست وی باز میگردد.ماجرای این ساعت مچی و ویدئوهای ارسالی ان بعدها توسط یاسین اوکتای در برنامه های شوهای خبری بعد از قتل بارها برای تهدید عربستان بیان میگردد. دو میکروفون دیگر تا سلاخی کامل و حتی بعد از مرگ وی صداهای اطراف جسد وی و گفتگوهای درون سفارت را به بیرون پخش میکرد.میکروفون اول در سومین روز و میکروفون دوم تا چهارمین روز ورود وی به کنسولگری کار میکرد.

صبح روز اغاز عملیات

قاشیقچی صبح روز عملیات بعد از استراحت کوتاه در هتل شرایتون بهمراه اورهان رهبر تیم توسط رفیق راننده من بدیدار نامزد خود برده میشود.بعد از دیدار کوتاه اورهان ؛ قاشیقچی را برای انجام بعضی از توضیحات و مرور وتمرینهای عملیات وی را از خودرو بطرف ون پلیس میبرد و نامزد وی در خودرو به انتظار بازگشت وی میماند.در مقر عملیاتی برای خاطر جمعی از بازی خوب نقش ها و خود قاشیقچی نیروهای گارد ویژه اخرین تمرینها را با وی انجام میدهند.بر طبق برنامه دهها تن از نیروهای گارد ویژه مستقر در نزدیکی ون برای کسب اطمینان قاشیقچی به وی نشان داده میشوند.بر اساس نقشه و برنامه چیده شده این نیروها میبایست در صورت بازگو کردن کلمه رمز از درون کنسولگری توسط قاشیقچی بدستور دادستان کل کشور و شخص رییس جمهور برای نجات وی بزور وارد سفارت شده و وی را نجات میدادند.

میکروفونهای نصب شده در بدن وی و ساعت مچی مدرن برای اخرین بار امتحان میگرند سپس قاشیقچی بعد از توضیحات لازم بهمراه نامزد خود با پای پیاده بطرف سفارت میروند.بگفته رفیق من در خودرو شخص قاشیقچی علی رغم همه تضمینات میت ترکیه از دلشوره عجیبی به نامزدش گله و شکایت میکند .قاشیقچی قبل از ورود به کنسولگری متن کوتاه نوشته شده ای را به دو زبان عربی و انگلیسی را که شب گذشته نگاشته بود را به نامزد خود میدهد.این متن میبایست بعد از فراری دادن گارد ویژه و میت ترکیه توسط وی به خبرنگاران و خبر گزاریها ارسال میگشت.پوشش ضبط ویدئویی قبل از برنامه قتل نیز در سرتاسر مناطق اطراف سفارت که قبلا نصب شده بودند شروع به رصد و ضبط تمامی حرکات و رفت و امد ها را میکنند.در جلوی کنسولگری نامزد وی از او جدا میگردد و در ضلع غربی کنسولگری در کافه ای منتظر بیرون امدن و یا بیرون اورده شدن وی میشود.

قاشیقچی با اطمینان خاطر به ساعت مچی و میکروفونها و گارد ویژه و همسر اینده ویاسین اوکتای و اورهان و شخص رییس جمهور و تمامی وعده های داده شده برای نجات وی با قدم های استوار وارد کنسولگری میگردد.دربان سفارت بعد از ورود وی با لبخندی ملیح و تعظیمی کوتاه به وی خبر ورود قربانی به قتلگاه را به داخل اعلام میدارد.

رفیق راننده من برادر ناتنی اورهان و رهبر گارد ویژه را که تا نزدیکی سفارت همراهی میکردند به محل اصلی عملیات یعنی ون استتار شده پلیس باز میگرداند.بعد از اعلام ورود قاشیقچی به کنسولگری بدستور رهبر عملیات گارد ویژه همه مامورین دون پایه و و از جمله خود راننده از محل بزور دور میگردند.رفیق راننده من با اصرار اعلام میدارد که فرمانده وی اعلام کرده است تا پایان عملیات منتظر وی باید بماند و بعد از عملیات نجات میبایست قاشیقچی و نامزد وی را به محل امنی که در نظر گرفته شده است ببرد.اصرار وی در ماندن محوطه بی نتیجه میماند بعد از تماس مستقیم بیسیمی با فرمانده به وی اعلام میدارند که خودرو را به مقر اصلی ساختمان میت برده و منتظر تماسهای بعدی و ماموریتهای جدید بماند.رفیق راننده من دقیقا در این زمان بخاطر نبوغ ویژه اش از جریان کل ماجرا اگاه میگردد.وی ساعتها در ان محوطه از رابطین و دوستان و رفقای همکار خود در محوطه پرس و جو میکند تا اینکه یکی از همکاران قدیمی و رفیق همکارش ساعنها بعد خبر قتل و سلاخی قاشیقچی را به اطلاع وی میرساند.قربانی دیگری به لیست هزاران نفر دیگر که در سناریوهای حفظ قدرت اردوغان به قتلگاه برده شده است اضافه میگردد.

لازم به ذکر است که تنها در ماجرای کودتای ساختگی اردوغان بیش از صدها کشته و زخمی قربانی حفظ قدرت اردوغان میگردند.رفیق من از ان روز به بعد مصمم به فرار و افشاگری میشود.بگفته وی یک فردی میبایست جلوی این قاتل حاکم را بگیرد تا این همه جنایت را بشکل زننده اجرایی نسازد.اما او باور نمیکند که همه حاکمان جهان بسان اردوغان قاتلین بیرحمی هستند که برای حفظ قدرت دست به هر جنایتی میزنند.یکی با ماسک متمد نانه و زیر انواع ماسکهای دموکرات نشان و دیگری بسان اردوغان وپوتین وترامپ و اسد و خامنه ای و...با بیشرمی تمام بدون هیچ ترسی این جنایتها را انجام داده و میکنند.

پایان قسمت سوم

باریش نصیریان

یک گام به پیش دو گام به پس (جوابیه ای به نوشته رفیق شورش کریمی)

یک گام به پیش دو گام به پس

جوابیه ای به نوشته رفیق شورش کریمی تحت عنوان "ملاحظاتی پیرامون کنفرانس نیروهای چپ و کمونیست در کردستان"

روز یک شنبه ۲۷ ژوئیه ۲۰۱۹، کنفرانس مشترک نیروهای چپ و کمونیست در کردستان، با شعار سرنگونی جمهوری اسلامی و آلترناتیوی سوسیالیسی در کردستان، دَر شهر کلن آلمان برگزار گردید و با انتشار بیانیه ای مشترک به نشست خود پایان داد . بدنبال سخنان سخنرانان این نشست، شماری از حاضرین در مورد کنفرانس و بیانیه صادره اظهار نظر کردند. یکی از کسانی که در این مورد اظهار نظر کرد، رفیق شورش کریمی بود که در مورد بیانیه صادره ابراز نگرانی کرد. در این باره من نامه ای درون تشکیلاتی را رو به اعضاء حزب کمونیست ایران و خصوصا ر.شورش انتشار دادم تا از نگرانی های این رفیق کاسته و ایشان را متوجه جوانب مثبت چتر مشترک و بیانیه صادره بکنم و حتی از رفیق شورش رفیقانه درخواست کردم که "برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان" را مطالعه کرده تا متوجه ضرورت چنین نشستها و بیانیه آن شود. اما متاسفانه رفیق شورش بر تصمیم خود و نگرانی خویش پافشاری کرده و در این رابطه نوشته ای را در سطح علنی، در سایتها خصوصا سایت پیام و صفحه فیس بوکی خود، انتشار داده اند و به همین دلیل وظیفه خود دانستم تا جوابیه ای کوتاه را بر نوشته ایشان بنویسم.

من ماندە ام کە کجای بیانیه ایراد داشت که رفیق شورش را نگران کرده است؟ آیا رفیق شورش نگران از دست دادن هم پیمانی با احزاب بورژوا ناسیونالیست از جمله حزب دموکرات، خبات و به ویژه هر دو سازمان زحمتکشان است؟ رفیق شورش چرا نگران تخریب این روابط است؟! و سئوال آخر اینکه مگر تشکیلات ما چه روابطی غیر از روابط تاکنونی که خطوط آن در قطعنامه ها و مصوبات کنگره های کومه له - سازمان کردستان حزب کمونیست ایران مشخص شده اند، با این احزاب دارد؟ 

ر.شورش در نوشته خود اظهار داشته اند: اگر به متن این بیانیه که منتشر شده است، توجه کنید. متوجه می شوید که جوهر اصلی تشکیل دهنده آن فقط اعلام مواضع است. البته که اعلام مواضع در کلیت خویش مشکل نیست و باید هم بیان شود، ولی مسئله این است که، با هدفی که مشخص کرده ایم سازگار نیست. هدف از ایجاد قطب چپ در کردستان بستر سازی و آماده کردن تمام احزاب، نیروها، نهادها و شخصیت های مستقلِ چپ کردستان است، برای اتحاد عمل در زمینه سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و استقرار حاکمیت شورایی. نیروهایی چپ و کمونیست در کردستان فقط احزاب و سازمان های نیستند که پای این بیانیه را امضاء کرده اند. اغراق نکرده ام اگر بگوییم هزاران انسان کمونیست در کردستان و خارج کشور هستند که در هیچ حزبی عضو نیستند. و بر این اساس یکی از اولویت های قطب چپ باید جمع کردن این نیروی عظیم و بالقوه باشد تا هم جریان مبارزه را تقویت کرد و هم در هر تغییر و تحول ناگهانی به نیروی بالفعل در آید. اگر این روحیه که گویا این احزاب محور تمام عالم هستند، مسلط باشد به هدفی که تعیین کرده ایم نخواهیم رسید، زیرا باز هم سکتاریسم حزبی امکان رشد می یابد و در آینده اختلافات تشدید شده و شاهد دور شدن جریانات چپ از هم خواهیم بود. مبنا برای ما مشخصا باید تقویت، رشد و تکامل جنبش چپ و کمونیستی باشد، نه تاکتیکی برای نشان دادن وجود احزاب. بر این اساس اگر ما بپذیریم که هدف جنبش و تکامل آن است نمیتوان نیروهای منفرد چپ که به هر دلیلی در احزاب موجود عضویت ندارند، را نادیده گرفت. (تاکید ازمن است)

اینجاست باید بگویم اگر ر.شورش یکبار برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان را مطالعه می کرد، متوجه می شدند که روح حاکم بر این بیانیه اگر نگویم صد در صد ولی با اطمینان می توانم بگویم که اکثریت متونش از برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان گرفته شده است. ایشان یا برنامه را مطالعه نکرده اند یا با آن مشکل دارند. در هر صورت باید به ایشان یاد آوری کنم که این برنامه در کنگره های کومه له با قاطعیت آراء توصیب شده است.

اما در مورد پیویستن نیروهای چپ و کمونیست به این چتر مشترک، باید بگویم که اساسا هدف و برنامه این کنفرانس و نشست ها تشویق و جذب تمامی احزاب، سازمانها و افراد چپ و کمونیست است. اما چه حزب و یا کسانی چپ هستند و در این چارچوب جای می گیرند؟ با توجه به اینکه ما نمی توانیم دستگاه سنجش کمونیست بودن افراد را بکار ببریم و چون قرار هم نیست به قول بسیاری دیگر از دوستان، هرکس که خود را چپ می داند می تواند به زیر این چتر مشترک بیاید، لذا انتشار بیانیه ایی که از دید طبقاتی ضامن حقوق و خواسته های طبقه کارگر و زحمتکش کردستان باشد و ضمانتهای اجرایی حاکمیت شورایی را به روشنی و درستی در آن مشخص کند را ( همین حقوق و خواستها در "برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان" نیز به دقت و با جزئیات آمده اند ) می توان مبنا قرار داد. در این صورت اگر فردی یا سازمانی خود و استراتژی اش را با اساس و روح این بیانیه همخوان دید می تواند به آن ملحق شود.

بسیاری از سازمان ها، احزاب و افراد هستند که خود را چپ می دانند. حزب دمکرات نسبت به سازمان خبات خود را چپ می داند، و سازمانهای تروریستی زحمتکشان خود را نسبت به دمکراتها چپ می دانند، آیا اینها می توانند به این پروژه ی مورد نظر بپیوندند؟

در سطحی دیگر مثلاً احمدی نژاد خود را نسبت به جناح محافظه کار رژیم چپ می داند، چاوزیست ها خود را چپ می دانند، و احزاب رفرمیستی و سندیکالیستی زیادی در اروپا وجود دارند که هیچ ربطی به طبقه کارگر ندارند و خود را چپ می دانند، آیا کمونیست ها می توانند با اینها زیر یک چتر گرد آیند؟

در جایی دیگر ر.شورش می نویسند: این بیانیه نباید به احزاب ناسیونالیست در کردستان این امکان را بدهد که به مردم بگویند اولویت نیروهای چپ تقابل با آنهاست و نه جمهوری اسلامی. و گویا مبارزه با جمهوری اسلامی برای آنها در کردستان در حاشیه قرار گرفته است. واضح است که اگر کسی با جستجوی میزان به کار بردن کلمات و تفسیر  مهندسی عبارات آنرا بررسی کند، به این نتیجه نمی رسد، در کنفرانس اشاره کردم که به نوعی احساس می کنم که، روح بیانیه سعی می کند، مناسبات کومه له  با دیگر احزاب موجود در کردستان را تخریب کند. رابطه ای که به شیوه ای اصولی و دور اندیشانه در قطعنامه ای که در کنگره 15 کومه له تصویب شد و در کنگره های 16 و 17 به روز شد، تنظیم شده است. (تاکید ازمن است)

من دلیل نگرانی این رفیق را نمی فهمم، کجای بیانیه بر ضد حزب خاصی نوشته شده است؟ اما مثل اینکه این رفیق هنوز مبارزه طبقاتی و این که هر حزبی کدام طبقه را نمایندگی می کند را به درستی درک نکرده است! باید به این رفیق تذکر داد که این بیانیه از سوی احزاب چپ و کمونیست نوشته شده که نمایندگی منافع طبقه کارگر را برعهده دارند. یکی از آنها سازمان کردستان حزب کمونیست ایران یعنی کومه له است. وظیفه این احزاب دفاع از طبقه کارگر است نه راضی نگه داشتن احزاب بورژوا ناسیونالیست. حال اگر حزبی از جمله ( کومه له _ سازمان کردستان حزب کمونیست ایران) تشخیص داد که در مقطعی مشخص و موقت و با این احزاب همکاری موردی داشته باشد و یا بر اساس فرهنگ دیالوگ و به رسمیت شناختن حق آزادی بیان با این احزاب روابطی دیپلماتیک برقرار کند، نباید مبارزه اصلی و طبقاتی خود را بدست فراموشی بسپارد و آنها را هم پیمان استراتژیک خود بداند.

اگر رفیق شورش نگران وضعیت آینده کردستان یا تشکیلات کومه له است و می خواهد جلوی جنگ دوباره این احزاب را بگیرد، باید جهت اطلاع و یادآوری رفیق شورش بگویم که جنگ بین کومه له و دمکرات از سوی آنها به ما تحمیل شد و علی رغم تمامی تلاشهای کومه له جهت جلوگیری از این جنگ، آنها در کنگره خود جنگ علیه کومه له را تصویب کردند، و علی رغم تمامی تلاش کومه له جهت کمیته حقیقت یاب و روشنگری در مورد جنایتهای حزب دمکرات، این حزب به هیچ قراری پایبند نبود. اگر رفیق شورش یادش رفته که زمانی قاسملو گفت، با یک قابلمه دلمه تمامی پیشمرگان کومه له سیر می شوند و حزب دموکرات می تواند همانطور مقر پیکار در بوکان را بست، در عرض یک هفته بساط کومه له را برچیند، ولی مردم کردستان آن حرف ها را به خوبی به یاد دارند. اگر رفیق شورش قتل عام رفقای گردان 22 ارومیه، تجاوز به جنازه رفیق پیشمرگ کومه له و قتل عام اورامانات توسط حزب دمکرات و حمله نظامی به اردوگاه های کومه له و ریختن طرح ترور فعالین کمونیست و اعضاء حزب کمونیست کارگری را توسط سازمانهای تروریستی زحمتکشان فراموش کرده، ولی مردم کردستان و دیگر انسانهای آزادیخواه این جنایتها را فراموش نخواهند کرد و برای همیشه در تاریخ ثبت شده است.

تا زمانی که جامعه طبقاتی وجود دارد، تا زمانی که طبقه کارگر استثمار میشود، و تا زمانی که انواع و اقسام نابرابریهایی که ریشه در مناسبات طبقاتی دارند وجود داشته باشند، مبارزه توده های کارگر و نیروهای چپ کمونیست با صاحبان پول و سرمایه و طبقات حاکمه و نمایندگانشان ادامه خواهد داشت، حال این نمایندگان چه اسمی را یدک بکشند مهم نیست. در آخر باید به شما و هر کس دیگری خاطر نشان کرد که سرنگونی جمهوری اسلامی یکی از اهداف ما کمونیستها ست ولی هدف نهایی ما نیست. هدف نهایی ما از بین بردن تمامی مناسبتهای دنیای سرمایه داری و رسیدن به سوسیالیسم و یک زندگی آزاد و برابر، بدون هر نوع ستمی. حال هرکس در این راه ما را یاری کرد دوست ما و هرکس برضد ما ایستاد دشمن ماست.

بهترین راه حل برای تکرار نشدن جنگ بین کمونیستها و جریانات بورژوا ناسیونالیست نه روابط دو طرفه یا امضای بیانیه مشترک و نه هم پیمانی با آنها، بلکه تشکیل شوراها و حاکمیت مردمیست که ضامن ثبات، آرامش و آسایش فردا روز کردستان است. اگر مردم خودشان حاکمیت را در دست داشته باشند و برای خود و آینده خود، خودشان تصمیم بگیرند، اجازه نخواهند داد هیچ حزب و سازمانی امنیت و آسایش کردستان را به خطر اندازد.

رفیق شورش در جایی دیگر می نویسند: یکی دیگر از مسائلی که به دلیل کمبود وقت متاسفانه سریع به آن اشاره کردم، بحران عدم اعتماد در بین نیروهای امضاء کننده بیانیه و طیف اعضاء و هواداران آنها در سطوح مختلف است. تا کنون دو کنفرانس یا سمینار در این زمینه، یکی در یوتوبوری سوئد و دیگری در کلن آلمان برگزار شده است. تعداد شرکت کنندگان در این دو کنفرانس بسیار کمتر از حتی اعضاء و دوست داران کومه له و حزب کمونیست ایران در آلمان و در یوتبوری بود. چرا چنین است؟ کم نیستند کسانی که با ناباوری به این تلاشها نگاه می کنند. (تاکید ازمن است)

اینکه ر. شورش نگران عدم اعتماد در بین طرفین هستش، کاملا قابل درک است و من آن را از احساس مسئولیت ایشان و نگرانی از ادامه کاری این نشست ها می بینم. ولی باید خاطر نشان کرد که باید از یک جایی شروع کرد و قرار نیست که از همان اول همه چیز بر وفق مراد باشد. ما انسانهای سیاسی هستیم و می دانیم که شرط موفقیت در هر کاری استقامت و تلاش بی وقفه هستش و نباید زود نا امید شد. وجود تعداد شرکت کنندگان نیز شاید در وهله اول به نظر کم جلوه کند، اما در صورت ادامه کاری و با دید مثبت به قضیه نگاه کردن و امید به آینده ای بهتر برای طبقه کارگر، ضامن موفقیت ما چه در این قدمهای اول و چه در مراحل بعدی خواهد بود.

در نهایت باید بگویم که اگر تلاش برای جمع کردن نیروهای چپ و کمونیست زیر یک چتر مشترک گامی است به جلو در جهت احقاق حقوق طبقه کارگر، نا امیدی ر.شورش به این نشست ها و توهم وی به احزاب بورژوا ناسیونالیست دو گام به عقب است.

{هنگامیکه از مبارزه با اپورتونیسم سخن گفته می شود، هرگز نباید ویژگی های مشخصه تمام اپورتونیسم معاصر یعنی عدم صراحت و ابهام و جنبه های غیر قابل درک آنرا در کلیه رشته ها فراموش کرد. اپورتونیسم بنابر ماهیت خود، همیشه از طرح صریح و روشن مسئله پرهیز می کند. همیشه در جستجوی نقطه ی نهایی قواست و مانند مار بین نظریاتی که یکی ناسخ دیگری است می پیچد و می کوشد هم با این و هم با آن دیگری "موافق باشد"  و اختلاف نظرهای خود را به اصطلاحات جزیی  و ابراز شک و تردید و تمایلات خیرخواهانه و بی زیان و مانند  اینها منجر سازد.} ( لنین- یک گام به پیش دو گام به پس )

ئاسو سهامی

16 فوریه 2019

پا ورقی:

بنا به گفته ر. شورش قرار است که خودمان را برای حاکمیت آماده کنیم. این رفیق ما هنوز نمی داند که طی چهل سال مبارزه کومه له - سازمان کردستان حزب کمونیست ایران بر علیه رژیم جمهوری اسلامی، یکبار نیز ما ادعا نکرده ایم، و خواستار این نبوده ایم که بر مردم کردستان حاکمیت کنیم. استراتژی و تمامی تلاش ما، حاکمیت طبقه کارگر و مردم بر خود از طریق شوراهای مردمیست و برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان گامی مهم در جهت استراتژی حزب کمونیست ایران با هدف پایان دادن به حاکمیت سیاسی و اقتصادی طبقه سرمایه دار و ایجاد یک جامعه سوسیالیستی است.

جهت اطلاع رفیق شورش قسمتی از برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان در مورد احزاب و نیروهای بورژوازی به صورت زیر است:

« احزاب و نیروهای بوژوازی موجود در کردستان از هم اکنون تلاش می کنند تصویر خودشان را از پیروزی جنبش کردستان به افکار عمومی القا کنند و می خواهند استقرار یک حکومت فدراتیو مبتنی بر سیستم پارلمانی را به عنوان مکانیسم دخالت مردم در امور سیاسی و اداره جامعه و محتوای پیروزی به مردم تحمیل کنند.

ارائه یک تصویر روشن از معنای واقعی پیروزی جنبش انقلابی کردستان، چگونگی شرکت مستقیم توده های مردم کردستان در حاکمیت سیاسی و اداره جامعه و چگونگی تحقق خواستها و مطالباتشان مبرمیت پیدا کرده است و تبدیل کردن معنی و مفهوم واقعی پیروزی به شعور عمومی تودهای مردم ستمدیده کردستان از پیش شرط های پیروزی جنبش انقلابی کردستان می باشد. »

 

 

February 16, 2019

سخنى با كارگران و مردم آزاديخواه ايران

سخنى با كارگران و مردم آزاديخواه ايران
طبقه کارگر ایران در انقلاب ۵۷ نمایندگی نشد و تمام تلاش های پراكنده و غیر متشکل ما نه منجر به تثبیت یکسری اصلاحات در شرایط کار و زیست کارگران و مردم زحمتکش بلکه به اهرمى تبديل شد براى جابجایی قدرت از خاندان پهلوی به خاندان خمینی. در فضای نسبتاً باز سیاسی که در جریان آن انقلاب و حتی تا دو سال بعد از قیام بهمن ماه وجود داشت، اگر چه ما نتوانستیم خود را متشکل کنیم و خواسته‌های خود را زیر یک تشکیلات واحد پیگیری کنیم، ولى توانستیم مشروعیت نظام سرمایه‌داری را در افكار و انظار عمومی بی اعتبار کنیم، طوری که حکومت تازه بقدرت رسیده سرمایه داران، نه تنها جرأت نکرد خود را آشکارا مدافع نظام طبقاتی بنامد و معرفی کند بلکه خود را حکومت مستضعفان نامید، بر دست کارگر بوسه زد و خدا را هم کارگر معرفی کرد.

اکنون، ۴۰ سال بعد از انقلاب بصرقت رفته ۵۷, انقلاب دیگری در ایران شروع شده است. اينبار موقعیت و شرایط ما در مقايسه با آنچه که در در سال ۵۷ داشتیم تفاوتهای اساسی كرده است. تفاوتهایی که دلالت بر قدرت طبقه ما و توان و امکان طبقه کارگر در رهبری انقلاب جاری، بدست گرفتن قدرت سياسى و ايجاد بهبودهاى اساسى در زندگى كارگران و اكثريت عظيم جامعه دارد. ما در این چهل سال، با وجود شرایط سخت و طاقت فرساى اقتصادی و سرکوب های وحشیانه از طرف حکومت اسلامی سرمایه داران، برای ساختن این نقطه قدرتها تلاش کرده ایم و موفقيتهايى را بدست آورده و تثبيت كرده ايم. اگر ما، در انقلاب ۵۷، رهبران كاردان و شناخته شده در سطح جامعه نداشتيم، امروز اين چهره ها را داريم. اگر در انقلاب ۵۷ ما امكان ظاهر شدن بشكل يك طبقه را نداشتيم، امروز طبقه كارگر در قامت رهبر انقلاب و مدعى قدرت و مدعى اداره جامعه ظهور كرده است. ا گر در انقلاب ۵۷ هيچ ما نتوانستيم حزبى را شكل بدهيم كه طبقه ما را در سياست نمايندگى كند، امروز چنين حزبى شكل گرفته است. حزب كمونيست كارگرى با افتخار پرچم نمايندگى طبقه كارگر را برافراشته و در تلاش شبانه روزى براى تحقق جامعه اى آزاد و برابر و انسانى است كه در آن به تقسيم جامعه به طبقات و به استثمار انسان از انسان پايان داده خواهد شد. اينبار امكان و احتمال پيروزى ما وجود دارد بشرطى كه از اين امكان به نحو احسن استفاده كنيم. بكار گيرى رهنود هاى حزب كمونيست كارگرى از طرف همه فعالان و رهبران جنبش كارگرى و همينطور فعالان و رهبران ساير جنبش هاى حق طلبانه اجتماعى شانس پيروزى ما را بدرجات زيادى بالا ميبرد. دريچه قدرت در ايران بروى طبقه ما باز است. ما ميتوانيم با بدست گرفتن قدرت سياسى و با به اجرا گذاشتن يكسرى اقدامت فورى جهت پايان دادن به فقر و نابرابرى جامعه را براى يك تحول عظيم اجتماعى جهت پايان دادن به استثمار و پايان دادن به تقسيم طبقاتى رهنمون شويم.
ما كارگران متشكل در حزب كمونيست كارگرى از همه كارگران و همه مردمى كه خواهان آزادى و برابرى در آن جامعه هستند ميخواهيم كه به حزب كمونيست كارگرى ملحق شوند. همچنين از ديگر كمونيستهايى، كه هنوز به امكان پيروزى طبقه كارگر در انقلاب جارى در شك بسر ميبرند، ميخواهيم كه ترس بى جهت از ”باز گشت حكومت شاه‟ را از سر بيرون كنند، و براى حكمتر كردن سد در مقابل دسيسمه هاى رنگارنگ بورژوازى به حزب كمونيست كارگرى بپيوندند.
زنده باد آزادى!
زنده باد برابرى!
زنده باد حكومت كارگرى!
زنده باد حزب كمونيست كارگرى!

جليل جليلى، لندن ۱۵فوريه ۲۰۱۹

جوک سال فَرشگَردی و رژیم چنج!

جوک سال فَرشگَردی  و رژیم چنج!

سازمان دست راستی فرشگرد، شامل اصلاح طلبان سابق که به قطار سلطنت پریده اند، کوشیده اند اسماعیل بخشی، رهبر رادیکال کارگری، را مصادره کنند! اخیرا پوستری از طرف این جریان "رژیم چنجی" ضد انقلابی تهیه شده است که عکس اسماعیل بخشی را بر یک متن فیروزه ای (که قرار است رنگ جدید سلطنت خیالی باشد) چاپ کرده اند و بر روی آن نوشته اند: "اسماعیل بخشیمونُ پس بدین! یار فرشگردیمونُ پس بدین!" به این پوستر باید بعنوان جوک سال جایزه داد. فرشگرد و بخشی؟! اینها حتی در یک دنیای خیالی هم کنار هم نمی توانند قرار بگیرند. این یک تلاش عاجزانه و کمدی - تراژیک بیش نیست. اما این پوستر، پشت ظاهر مضحکش، حقایق مهمی را درباره جامعۀ ایران و تغییرات عمیقی که بویژه طی یکسال اخیر از سر گذرانده، بیان می کند.

یکی از دست راستی ترین، مرتجع ترین، و فاسد ترین جریانات سیاسی در دنیا؛ جریانی که بخشی از یک نظام سرکوبگر و جنایتکار بوده و حالا دارد برای سر کار آوردن یک نظام جنایتکار و فاسد دیگر تلاش می کند؛ قصد دارد یک رهبر کارگری رادیکال را مصادره کند! کارگری که علیه فقر و فلاکت و استثمار، برای برابری و رفاه و حاکمیت شورا و کنترل کارگری مبارزه می کند و به همین خاطر به اسارت افتاده و وحشیانه شکنجه شده است. سناریویی از نوع قصۀ سیندرلا!

آنچنان به قدرت و قلدری عادت دارند؛ آنچنان مردم و کارگر را هیچکاره فرض می کنند؛ آنچنان به قدر قدرتی اربابشان در کاخ سفید متوهم اند که فکر می کنند با یک پوستر می توانند جامعه را فریب دهند. اما همین تلاش در عین حال عجز آنها را نیز به نمایش می گذارد؛ جامعه آنچنان از نظر سیاسی – اجتماعی قطبی شده است؛ جامعه آنچنان از نظر سیاسی پخته شده است؛ چپ و کمونیسم، علیرغم قلع و قمع و کشتارها، آنچنان در جامعه جا دارند و با خواستها و امیال مردم کارگر و زحمتکش، آزادیخواه و برابری طلب عجین شده اند که اینها می دانند به آسانی نمی توانند پروژه آلترناتیو سازی ضد انقلابیشان را پیاده کنند. می دانند که برای بقدرت رسیدن و حفظ قدرت سرمایه، استثمار و سرکوب به یک "رژیم چنج" تمام عیار نیاز دارند؛ از نوع عراقی – سوری! اما در مسیر تا رسیدن به این پروژه سیاه باید خود و مردم را سرگرم کنند. در کنار عکس گرفتن ها با حواریون کاخ سفید، ساختن پوسترهای خیالی از نوع فیلم های والت دیسنی کارهایی است که به آن مشغولند.

برای اولین بار طبقۀ کارگر در راس جامعه قرار گرفته و به روشنی امیال و خواستهای جامعه را نمایندگی می کند؛ برای اولین بار چشمان جامعه، از کودک ده ساله تا سالمندی که آرزوهایش در شکست انقلاب ۵۷ به خون نشست، به رهبران کارگری دوخته شده است. طبقۀ کارگر و رهبران رادیکالش به نقطه امید مردم بدل شده اند. نه رنگ سبز، نه بنفش و نه فیروزه ای راه بجایی نمی برند؛ رنگ سرخ به رنگ جنبش آزادیخواهانۀ مردم و طبقۀ کارگر بدل شده است.

ضد انقلاب این تحولات رادیکال را می بیند و دل نگران است. از اینرو است که برای رژیم چنج به کاخ سفید دخیل بسته است و التماس می کند. از شازاده و فرشگرد تا فرقۀ سیاه مجاهد و ناسیونالیست های قوم پرست و تمام جنایتکاران اسلامی دو خردادی به قبلۀ کاخ سفید نماز می گذارند و یکصدا شعار می دهند: "رژیم چنج، رژیم چنج، تنها نجات ارتجاع!"

اما ایران ۱۳۹۷ با ایران ۱۳۵۷ تفاوت های بسیار دارد. این جامعه یک انقلاب شکست خورده و خونین را پشت سر گذاشته است؛ آلترناتیو سازی آمریکا و غرب را یکبار تجربه کرده و بلایی که بر سرش نازل شده را با گوشت و پوست لمس کرده است. طی انقلاب ۵۷ و پس از آن یک کمونیسم نوین و رادیکال متولد شد، رشد کرد و به یک قدرت مهم در مقابل حکومت بدل شده است. کمونیسمی که علیرغم قربانی های بسیار، همواره از منافع مردم کارگر و زحمتکش، از آزادی و برابری و رفاه همگانی دفاع کرده است. بیخود نیست تا اعتراضی در گوشه ای به میدان می آید، دایناسورهای اسلامی یاد کمونیسم می افتند. یادشان نرفته که چگونه بود و نبودشان توسط کمونیست ها مورد تهدید قرار گرفته بود. هنوز برای دستگیری و شکنجۀ کارگر مبارز او را بعنوان کمونیست به جامعه معرفی می کنند؛ خوب می دانند که دشمن اصلی کل نظامشان کمونیسم است. اما شعور آنرا ندارند که درک کنند با الصاق کمونیست به کارگر و انسان مبارز فقط او را نزد مردم محبوب تر و محترم تر می کنند. کمونیست های انقلابی و رادیکال از لحظۀ تولد این نظام ننگین تا به امروز بی امان مبارزه کرده اند. تمام بورژوازی وطنی و جهانی با رسانه هایشان علیه کمونیست ها صف آرایی می کنند.

در چنین جامعه ای نمی توان به آسانی یک نظام ضد انقلابی و ضد انسانی دیگر را علم کرد؛ نمیتوان رژیم سابقی و اصلاح طلب حکومتی شریک در اعدام و استثمار را بدنبال سقوط جمهوری اسلامی سر کار آورد. یک سال است که طرح پشت طرح می آورند و بلافاصله بایگانیش می کنند. رفراندوم را طرح کردند و دو هفته بیشتر طول نکشید که با تمسخر و استیضاح روبرو شد و بایگانی گردید. چند سال بر طبل فدرالیسم کوبیدند و اکنون بالاجبار تا اطلاع ثانوی بایگانیش کرده اند. سکولار دموکراسی را علم کردند، آنرا نیز افشاء کردیم و اکنون فقط نجواهایی در رثای آن می شنویم. شورای ملی درست کردند، منحلش کردند. چهره پس از چهره علم کردند و جایزه بارانشان کردند، سپس حاشیه ای شان کردند و چهره جدیدی را وارد بازار نمودند. میلیون ها دلار هزینۀ آلترناتیو سازی شان کرده اند. چند رسانۀ دولتی و غیردولتی را در اختیار این پروژه و چهره های ساخته و پرداخته شان گذاشته اند؛ اما هنوز در خم یک کوچه اند! هنوز دارند تست می کنند. کنفرانس ورشو آس جدید شان است. ورشو قرار است گوادولوپ ۹۷بشود. اما حتی جرئت نمی کنند این را رسما اعلام کنند.

رژیم چنج نسخۀ ویرانی جامعه است. لازم نیست راه دور برویم؛ در همسایگی ایران در همان خاورمیانه باندازۀ کافی نمونه موجود است. ما قاطعانه علیه هر سیاست آلترناتیو سازی دست راستی و سیاست رژیم چنجی خواهیم ایستاد. مردم را برای مقابله با این سیاست ها بسیج خواهیم نمود. مردم و طبقۀ کارگر متشکل در شوراها بهترین راه مقابله با این سیاست ها و پلتیک های دست راستی است.

***

پهلوی ها؛ غیر مستقل، قانون شکن و ضد حقوق بشر بودند

پهلوی ها؛ غیر مستقل، قانون شکن و ضد حقوق بشر بودند

پرونده ی خونین و جنایتکارانه ی دیکتاتوری پهلوی ها هنوز باز است. تاریخ این را گواهی می دهد. فهرست بلند بالای روشنفکران و کنشگران سیاسی که از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ تا ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ به فرمان پهلوی ها کشته اند، این جنایات خونین را گواهی می دهد. ترور میرزاده عشقی، محمد کیوان قزوینی ( واعظ قزوینی)، سید حسن مدرس، تیمورتاش، نصرت الدوله فیروز و شمار بسیاری دیگردر زمان دیکتاتوری رضا خان و فهرست هزاران هزار زندانی سیاسی در درازای ۵۷ سال سلطنت پهلوی ها گواه جنایات ضد بشری و خیانت پهلوی به ملت ایران است. اگر پهلوی ها راه را بر آزادی خواهی و رشد استعدادها در ایران نمی بستند هم ملت ایران به بزرگی و سربلندی دست می یافت و هم سلطنت و افتخار برای آنان در تاریخ برجای می ماند.

اردشیر جی ریپورتر و شاپور ریپورتر؛ کارگردان های کودتاهای سوم اسفند ۱۲۹۹ و بیست و هشت مرداد ۱۳۳۲

با نوشتن نام رضا سواد کوهی و یا آقا رضا من قصد اهانت به او را ندارم بلکه او را در تراز یک شهروند با آبرو و شریف می گذارم. رضا سواد کوهی در جنگ با دشمنان ایران و از راه دلیری و میهن دوستی به سرداری و پادشاهی نرسید. اردشیر جی ریپوتر جاسوس انگلیسی و سرکرده ی زرتشتیان، رضا سواد کوهی را که سواد فارسی هم نداشت، آموزش داد و به ژنرال آیرونساید فرمانده نیروهای انگلیس در شمال ایران معرفی کرد و آیرونساید نیز رضا سواد کوهی  را برای فرمانبرداری مناسب دید و او را به فرماندهی دیویزیون قزاق گمارد. رضا سواد کوهی حتا خان و خان زاده هم نبود و ایل و تبار مشهور و مهمی هم نداشت. لقب های؛ "خان" و "سردار سپه" و "رضاشاه کبیر" را روزنامه های مزدور، دستگاه تبلیغاتی حکومت پهلوی ها و مردم عامی به رضا سواد کوهی دادند. حتا نام خانوادگی پهلوی را او از نویسنده و تاریخ نویس میهن دوست ما؛ محمود پهلوی به زور گرفته و خود را رضا پهلوی نامیده است. محمود پهلوی پس از آن که نام خانوادگی اش به زور از او گرفته شد، نام خانوادگی دیگری نپذیرفت و خود را محمود محمود نامید.

آنچه در زمان دیکتاتوری پهلوی ها به نام اصلاحات و مدرنیته انجام گرفته است برای آن بود که سرمایه داران غربی مایل نبودند که ایران به دامان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بیفتد. همه می دانیم که ایران با شوروی ۲۶۴۳ کیلومتر مرز مشترک داشت. با افزایش فقر و بدبختی احتمال این که ایران هم با انقلاب سوسیالیستی به بلوک کشورهای کمونیستی بپیوند بسیار زیاد بود، ناچار کشورهای سرمایه داری غربی با سرمایه گذاری های سودآور به اصلاحات و مدرنیته در ایران کمک می کردند. با سقوط حکومت اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد، ستاره ی بخت پهلوی ها هم افول کرد.

پس از اردشیر جی ریپوتر پسرش شاپور ریپورتر جاسوس انگلیسی تا پایان سلطنت محمدرضا پهلوی با دربار و شاه و فرح روابط نزدیک داشت و از  دوستان نزدیک و شبانه روزی آن ها بود. او کارگردان اصلی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. به گواهی تاریخ، ریپورترها بخشندگان تاج و تخت به پهلوی ها بودند. سلطنت پهلوی با زور سرنیزه و دسیسه های جاسوسی به ملت ایران تحمیل شد. رضا فرزند محمد رضا اگر بخواهد یک شهروند ایرانی باشد، برابر ماده اول و دوم اعلامیه ی حقوق بشر نمی تواند هیچ امتیازی بر دیگر شهروندان ایرانی داشته باشد. در ماده دوم اعلامیه جهانی حقوق بشر چنین آمده است:  

"همه انسان‌ها بی هیچ تمایزی از هر سان که باشند، اعم از نژاد، رنگ، جنسیت، زبان، مذهب، عقاید سیاسی یا هر عقیدهٔ دیگری، خاستگاه اجتماعی و ملی، [وضعیت] دارایی، [محل] تولد یا در هر جایگاهی که باشند، سزاوار تمامی حقوق و آزادیهای مطرح در این «اعلامیه»اند. به علاوه، میان انسان‌ها بر اساس جایگاه سیاسی، قلمرو قضایی و وضعیت بین‌المللی مملکت یا سرزمینی که فرد به آن متعلق است، فارغ از اینکه سرزمین وی مستقل، تحت قیمومت، غیرخودمختار یا تحت هرگونه محدودیت در حق حاکمیت خود باشد، هیچ تمایزی وجود ندارد."

 

نفر سمت راست شاپور ریپوتر کارگردان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در دادگاه نظامی دکتر مصدق

این عکس در میان اسناد شخصی او پیدا شده که به خط خود در زیر آن نوشته است:

Mission Accomplished ( مأموریت به پایان رسید)

 

رضا پهلوی نمی تواند به بهانه ی آن که پدر و پدربزرگش دیکتاتورهای دست نشانده در ایران بودند ادعای تاج و تخت ایران را داشته باشد. مردم ایران در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در آرزوی یک جمهوری مردمی و آزاد، ناشی از انتخابات مردم بودند که گرفتار یک حکومت الهی شدند. تاریخ به عقب باز نمی گردد؛ نه سلطنت دیگر می تواند به ایران باز گردد و نه "جمهوری اسلامی" دوام خواهد یافت.

اگر نوزاد نیمه جان یا یخ زده ی عباسعلی داداش بک را چاروادار به خواهش مادر آن کودک در سال ۱۲۵۶ در گردنه ی گدوک به خاک سپرده بود، امروز دیگر رضا پهلوی وجود نداشت تا در آروزی به قدرت رسیدن بتواند مانند پدر بزرگ و پدرش با بیگانگان درباره ی آینده ی ملت ایران وارد چانه زنی و معامله بشود. و اما اگرِ یک دیگر، این که اگر آخرین دیکتاتور پهلوی پیش از فرار خود از ایران دست از دشمنی با مردم بر می داشت و انتخابات آزاد را در ایران تضمین می کرد و ایران را به دست یک نخست وزیر انتخاب شده از سوی مردم می سپرد هرگز ایران به این سیاه روزی و بیچارگی دچار نمی شد. سقوط دولت بختیار از آن روی انجام گرفت که در اوج خشم توده های مردم، محمد رضا پهلوی او را به نخست وزیری گمارد. شاپور بختیار گرچه شخصیتی ملی بشمار می رفت اما چون برگزیده شاه بود او نیز به همراه حکومت پهلوی سقوط کرد.

شگفت آن که محمد رضا پهلوی در پیامی که در پانزدهم آبان ۱۳۵۷ به ملت ایران می دهد به خطا های خود و نیز ظلم و فساد اعتراف می کند و انقلاب ایران را مورد تأئید قرار می دهد. او می گوید:« ... بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند خود را تکرار می کنم و متعهد می شوم که خطاهای گذشته و بی قانونی و ظلم و فساد دیگر تکرار نشده، بلکه خطاها از هر جهت جبران نیز گردد. متعهد می شوم که پس از برقراری نظم و آرامش در اسرع وقت یک دولت ملی برای آزادی های اساسی و اجرای انتخابات آزاد تعیین شود تا قانون اساسی که خون بهای انقلاب مشروطیت آست بصورت کامل به مرحله ی اجرا درآید، « من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم.». متن کامل سخنان محمد رضا پهلوی در پانزدهم آبان  ۱۳۵۷ را می توانید در لینک زیر بشنوید:

 https://www.youtube.com/watch?v=dGKq-TVjNaM

در پیام پانزدهم آبان محمدرضا پهلوی تمام ابعاد ورشکستگی ۵۷ سال دیکتاتوری پهلوی ها دیده می شود. او که هرگز قانون سلطنت مشروطه را محترم نداشته است اعتراف به « خطاهای گذشته و بی قانونی و ظلم و فساد» می کند و « ... بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند خود را تکرار ...» و متعهد می شود که خطاهای گذشته را از هر جهت جبران کند. اما شوربختانه هفتاد و یک روز پس از این پیام و این سوگند، باز هم برای چندهزارمین بار سوگند خود را زیر پا می گذارد و مانند پدرش بی آن که احساس مسئولیت کند از ایران فرار می کند و کشور ایران را به جهنم جمهوری اسلامی سرنگون می کند.

رضا، فرزند محمدرضا دیکتاتور پیشین ایران که رضا پهلوی نامیده می شود، در ۱۸ بهمن در بیانیه ی خود به مناسبت  چهل سالگی انقلاب بهمن برای ایران اشک تمساح می ریزد و سخنان میهن دوستانه و دهان پرکن می زند.  او در بیانیه خود، انقلاب ۵۷  را دوبار "گزینه ۵۷" یک بار " آوردگاه ۵۷" و یک بار "بحران ۵۷" می نامد. او نسبت به مردم ایران و انقلاب مردم ایران که ۵۷ سال با زور سرنیزه ی قزاق ها و ارتش نوین محمد رضا پهلوی به تعویق افتاده بود احساس مساعدی ندارد. تا روزی که ایرانی ها به آزادی و استقلال نرسند در دنباله ی انقلاب مشروطیت و انقلاب ۲۲ بهمن ۵۷  انقلاب های دیگری در راه است، خواه کسی بپسندد یا نپسندد. این آقا رضا بر خلاف آقا محمد رضا از به کار بردن واژه انقلاب پرهیز می کند. بیانیه چنین آغاز می شود: « هم میهنان، فرهیختگان و نخبگان سیاسی ایران، از قرنطینه شدن و حصر ایران چهل سال گذشت. چهل سال خیانت در دیانت و دستبرد در امانت و جعل در هویت و تخریب در اعتماد گذشت. چهل سال تقلیل مدنیت فرمایشی و نمایشی به مزدوری بدویت و چهل سال ذبح مصالح ملت برای مصلحت نظام نیز گذشت ...»

 اگر پیام ۱۵ آبان ۱۳۵۷ پدر رضا پهلوی را در کنار این بیانیه بگذاریم، می بینیم که محمدرضا پهلوی با روشنی از "انقلاب ملت ایران" نام می برد و می گوید: «... شما ملت ایران علیه ظلم و فساد بپا خواستید. انقلاب ملت ایران نمیتواند مورد تایید من بعنوان پادشاه ایران و بعنوان یک فرد ایرانی نباشد...» او در سخنانش به خطاها، بی قانونی، فساد، ظلم و عدم آزادی یعنی "حصر" مردم ایران، نه "حصر ایران" در درازای ۵۷ سال دیکتاتوری پهلوی ها اعتراف می کند. این ایران نبوده که در درازای ۵۷ حصر و زندانی شده بلکه محمد رضا شاه گفت «... شما ملت ایران علیه ظلم و فساد بپا خواستید... » اما رضا پهلوی از انقلاب ۵۷ نام نمی برد بلکه آن را "بحران ۵۷" می نامد. اگر ما به جای "چهل سال" ها، در بیانیه رضا پهلوی ۵۷ سال بگذاریم می بینیم حکومت اسلامی گرچه در ظلم و فساد و خیانت به ملت ایران از نظر کیفیت بیداد کرده است اما زبانم لال و امیدوارم که هرگز چنین نشود، باز هم هنوز از حکومت پهلوی ها ۱۷ سال کم می آورد. گرچه آخوندها ملت ما را به راستی در تاریخ در مقایسه با آن ۱۷ سال بیش از ۱۴۰۰ به عقب رانده اند.

رضا پهلوی درباره ی "بحران ۵۷" قلم فرسایی و آن را نکوهش می کند در حالی که پدرش در پیام به ملت ایران در ۱۵ آبان ۵۷  آن را به گردن می گیرد و به آن اعتراف می کند و متعهد می شود که دیگر تکرار نشود. در بیانیه ی رضا پهلوی جز مشتی شعار پوچ و تهی از راستی، چیز دیگری دیده نمی شود. او خود را میراث دار تاج و تخت پهلوی می داند که نه تاج و تخت اش و نه نام پهلوی هیچ کدامش اصیل نیست. اگر او خود را به نام خانوادگی مادرش "رضا دیبا" بنامد اصیل تر و شایسته تر است تا نام پهلوی که به ننگ جاسوسی و دیکتاتوری آلوده است. در آن صورت او را می توان یک شهروند ایرانی دانست که هیچ امتیازی به دیگر شهروندان ندارد اگرچه با دارایی هایی که به یغما برده است بدهکار مردم ایران نیز هست. رضا فرزند محمدرضا، در بیانیه اش برنامه ای و رهنمودی برای آینده ایران ندارد. از نقش خود به عنوان یک شهروند ایرانی که یک رای دارد و نه بیشتر، چیزی نمی گوید. از ۵۷ سال ستم و بی قانونی پدر و پدربزرگش چیزی نمی گوید. اعترافات پدرش را در پیام ۱۵ آبان ۱۳۵۷ ندیده می گیرد. از حقوق شهروندی برابر ایرانیان، از انتخابات، از مجلس مؤسسان، از قانون، از جمهوری، از لائیسیته و از چگونگی نقش خود در آینده ایران سخنی به میان نمی آورد. او نمی گوید چگونه می خواهد خطاهای پدرش و پدر بزرگش را جبران کند. او نمی گوید چگونه می خواهد دارایی هایی که پدرش و پدر بزرگ و مادر و دیگر افراد خانواده اش از ایران به یغما برده اند پس بدهد. در نوشته ی او آمده است: « ... چهل سال خیانت در دیانت و دستبرد در امانت و جعل در هویت و تخریب در اعتماد ...» اگر این چهل سال را به پنجاه و هفت سال خیانت و فساد و دزدی پهلوی ها بیفراییم می شود ۹۷ سال خیانت ...» این نکبت و بدبختی های چهل ساله هم از انبان خیانت ها و جنایت های  ۵۷ ساله ی پهلوی ها بیرون آمده است.

 

منوچهر تقوی بیات

استکهلم ـ بیست و پنجم بهمن ماه ۱۳۹۷ خورشیدی برابر با ۱۴ فوریه ۲۰۱۹ میلادی

 

امنیت و صلح جهانی !

امنیت و صلح جهانی !
hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

شورای امنیت سازمان ملل متحد حمله انتحاری در استان سیستان و بلوچستان را محکوم کرده و آن را "بزدلانه و شنیع" نامیده است.. این شورا با انتشار بیانیه ای با حکومت اسلامی ولایت فقیه ابراز همدردی کرد. در حمله انتحاری چهارشنبه ۲۴ بهمن 1397 که همزمان با نشست ورشو ،انجام شد ... ۲۷ پاسدار کشته و ۱۳ نفر زخمی شدند. جیش‌العدل مسئولیت حمله را بر عهده گرفت.

حالا چرا شورای امنیت از ولی فقیه بیشتر عصبانی است ؟؟؟


در بیانیه شورای امنیت که روز والنتاین پنجشنبه منتشر شد ، نوشته شده : تروریسم، در همه انواع و شکل هایش از جدی ترین تهدیدات برای صلح و امنیت بین المللی است."شورا به قتل عامهای حکومت اسلامی در داخل ایران و انفجارات تروریستی در اقصی نقاط دنیا توسط سپاه و تروریسم موجود در جوهر ولایت فقیه اشاره ای نکرد ولی گفت این سرکوبهای حکومتی اسمش تروریسم نیست بهتر است فراموش کنیم نسل جدید چیزی نمیداند. شورا بلعیدین عراق و کلیه جنگهای دولتی را هم تروریسم نمیداند و معتقد است الان باید عاشقانه مدال افتحار داد و گرفت...


نشست «امنیت و آینده صلح خاورمیانه» در ورشو برگزار شد. علاوه بر خامنه ای و حسن روحانی که به این نشست دعوت نشده بودند برخی کشورها در سطحی پایین‌تر از وزیران خارجه در این نشست شرکت داشتند، سخنگوی سایت تیف توضیحاتی داد...


روز گذشته والنتاین بود و پرزیدنت اکبر مرا دعوت کرد به یک جایی متفاوت از ورشو و من رفتم . خوب بود . نوشیدیم و سفری هم دور دنیا از هند و آفریقا و تا افغانستان و مارکو... خسته که شدیم مست و ملنگ رفتیم خانه ...


اینکه چرا اکبر والنتاین را با جنسی مونث جشن نگرفت ... بماند . اکبر در زندگی شخصی فرازونشیب زیادی داشته و با تجربه است . حالا کمی سرخورده شده و میگوید خسته است . در تبادل افکار با هم نقاط مشترک زیادی داریم و البته اختلاف نظر هم هست ...

آن روز معنی سرخوردگی در روابط عاطفی را کمی بهتر حس میکردم اکبر همیشه از این قسمت زیاد حرف میزد و من همیشه شنونده یودم . دیروز دیگر شنونده نبودم خودم روضه میخواندم تا شاید اشگ اکبر در آید...ولی اکبر فقط میخندید ...


با تعجب گفتم کجای من خنده دار است ؟ گفت تو خنده دارنیستی هر چند خیلی ها تو را در نگاه اول اسکول و ابله میبینند ... ولی من اشکالات و کمبودها را بهتر میدانم . تو فقط در روابط عاطفی کم تجربه ایی...رابطه ایی که فقط روی تلفن 2 هفته دوام آورد پایانش دردآور نیست . خوشحال باش و بگذار بقیه تو را اسکول نگاه کنند . عاشقی همیشه خوب است و ابله کسانی هستند که عاشقی را با تجارت یکی میدانند .


بعد یا قبل از تجارت ، کنارخیابان ، نیمه شب و کورسوی چراغ و تخت خالی و هوسهای شبانه و نیازهای روزانه...مجموعا 3 حالت تجربی در روابط جدی داریم .

-ما میخواهیم یا میپسندیم ، طرف مقابل نمیخواهد
-طرف مقابل میخواهد ما نمیپسندیم
-هر 2 طرف تمایل یا سیگنالهای مشترک عاطفی دارند ولی مسیر اجرایی آن عملی نیست

نتیجه نهایی در هر 3 حالت یکی است ... دوزخ در ابتذال روابط برزخی ها

خامنه‌ای : انقلاب اسلامی آماده‌ تصحیح خطاهای خویش است، اما قابل تجدیدنظر نیست...


لیستی سمبلیک از خطاها : کشتار از پشت بام علوی شروع شد و دیگر پایان نگرفت و هنوز ادامه دارد ...

جنگ احمقانه ایران و عراق که یک میلیارد دلار خسارت با کشته و زخمی شدن میلیونها انسان ... میخواستند انقلاب تخمی اسلامی صادر کنند جاکشهای مسلمان . مقصر اول شروع جنگ همین سیستم ولایت فقیه بود...

کشتاردسته جمعی زندانیان سیاسی

ترور مخالفان در خارج ایران

قتلهای موسوم به زنجیره ایی و کشتار مخالفان در داخل ایران

قتلهای فعالان محیط زیست

سرکوبهای خونین هر اعتراضی...کهریزک ، تجاوزات اسلامی

قانون اساسی با پایه های جنایت اسلامی شریعت ، تجاوز شرعی به دختران کودک

آمار میلیونی اعتیاد و فحشاء ، خط فقر ، کودکان خیابانی و بقیه آمارهای موجود...

تمام آرمان و ارزشهای آن سیستم اسلامی ولایت فقیه همین چیزهاست که 40 سال است مستمر ادامه دارد و خامنه ای معتقد است قابل تجدید نظر نیست ... شورای امنیت هم کردیت میکشد !

و بالاخره کاربری هم نوشته بود منظور خامنه ای از تصحیح خطاها فقط این میماند که چرا از مخالفان کم کشتیم ! تا شورای امنیت بیشتر خوشش میاید !


اسماعیل هوشیار
15.02.2019

مدنیت تضادمند غربی!


مدنیت تضادمند غربی!


جریانات، احزاب و افرادی به نام کمونیسم، از "مدنیت غربی" با شیفتگی عجیب و باورنکردنی صحبت می کنند. اما، نمی گویند: این درست که مدنیت غربی اسپینوزا، هگل، مارکس، انگلس، گرامشی، شاپرها و دهها هزار از جان گذشته دیگر را پرورش داده و می دهد، اما، همین مدیت غربی زادگاه هیتلرها، موسی لینی ها، فرانکوها، جورج بوش ها، تاچرها، تونی بلرها و ده ها جنایت کار دیگر مانند سرکوزی ها، بارک اوباماها و بمب ریزان بر سر مردم زجر کشیده عراق، افغانستان، لیبی، مالی و... نیز هست! زیرا که آنها وظیفه ای " مقدس"دارند. آنها با چنین نغز گویی کوشش کنند که جامعه طبقاتی هارشده و جنگ طلب عصرما، یعنی سرمایه داری امپریالیستی را پنهان نمایند و منافع کاملا متضاد طبقات اجتماعی و مبارزه و جنگ طبقاتی ناشی از همین منافع طبقاتی که جلوی چشم شان جاری است را، در لابلای کلمات و جملات همچون زهر در لابلای زرورق آلوده به عسل بپوشانند تا مقبول همان سرمایه دارانی شوند که تا کنون نزدیک شاید نه به اغراق، بلکه به درستی و راستی یک میلیارد انسان کشته اند و اکنون همان ها هستند که هستی نه تنها بشر، بلکه هر موجود زنده روی کره زمین را، بطور جدی تهدید می کنند. آن ها به باور من، همان "زیر پرچم دروغین" اند که لنین افشای شان می کرد واز طرف کمونیست های واقعی سگ بوسه زن بر چکمه های خونین ژنرال ها نامیده شده اند. باید به آن ها گفت که لازم نیست که شما تاریخ را بخوانید که مدعی هستید، آن را ازبرید، یا به صفحه تلویزیون تان نگاه کنید تا ببینید که چطور بمب ۱۰ تنی روی خانه های گاهگلی ریخته می شود و... تا شرم کنید، البته، اگر شرمی باقی مانده باشد! بلکه شنبه ای در خیابانهای پاریس و یا... گشتی به زنید تا با چشمان از حدقه بیرون آمده تان به بینید که چطور گلوله پلیس بر چشم کارگر می نشیند تا درک کنید "مدنیت غربی- حککایی و..." به چه معنی است!


از کارل مارکس شبیه به این عبارت را هم خوانده ام که : گاهی مواقع منافع طبقاتی و مادی افراد همچون پرده ساتری عمل می کند که آنها را از دیدن واقعیات اطراف شان، محروم می کند!


حمید قربانی- ۲۰۲۹ سال اسپارتاکوسی

لایحه بودجه ٩٨، حکم قتل تدریجی کارگران


لایحه بودجه ٩٨، حکم قتل تدریجی کارگران

بر هیچ کس پوشیده نیست که با سقوط حدوداً 80 درصدی ارزش پول ملی در سال 97 و تورم افسار گسیخه موجود، قدرت خرید کارگران در معرض یکی از شدیدترین چالش ها قرار گرفته و شدیداً افول نمود. به گزارش خبرگزاری ایلنا، با شرایط جدید، قدرت خرید کارگران حداقل 90 درصد کاهش یافت. تا جائی که حتی دبیر اجرایی خانه کارگر استان کرمانشاه که نهادی رژیم ساز بوده و در خدمتگزاری اش به جمهوری اسلامی شکی وجود ندارد، رسما اعتراف کرد که: حقوقی که امروز کارگران دریافت می‌کنند، کفاف بیشتر از ۱۰ روز زندگی یک خانوار چهار نفره را نمی‌دهد. اما برغم این واقعیات روشن و غیر قابل انکار، با ارائه لایحه بودجه سال 98 از سوی دولت به مجلس شورای اسلامی و شروع اظهار نظر های موافقین و مخالفین این لایحه خیلی زود روشن شد که این لایحه پیام آور تشدید افلاس و ورشکستگی حیات و معاش میلیونها تن از کارگران ایران در سال آینده می باشد؛ چرا که دولت روحانی در بودجه سال 98، خود تصمیم گرفته که حقوق ها تنها در محدوده 20 درصد افزایش یابد! در راستای همین سیاست، روز پنجشنبه ۱۳ دی ماه، محمد باقر نوبخت رئیس سازمان برنامه و بودجه در دیدار با اعضای کمیسیون عمران مجلس رسما خواست که در سال آینده حقوق کارکنان دولت و بازنشستگان بیش از ۲۰ درصد افزایش پیدا نکند. به این ترتیب افزایش 20 درصدی حقوق کارگران و بازنشستگان و حقوق بگیران، در شرایطی که فاصله دستمزد ها با سبد هزینه خانواده کارگری از یک شکاف بزرگ خبر می دهد؛ بروشنی نشان می دهد که دولت روحانی تصمیم گرفته است که در سال آینده هم دستمزد کارگران را بر اساس هزینه های واقعی زندگی آنها تعیین نکند. در نتیجه، در سال آینده نیز زندگی خانواده های کارگری نه تنها همچنان زیر خط فقر باقی خواهد ماند، بلکه با شدت بیشتری در فقر و فلاکت سقوط خواهد کرد. در واقع، دولت روحانی با تصمیم ضدکارگری خود، میلیونها تن از کارگران جان به لب رسیده و خانواده های رنجدیده آنها را محکوم به مرگ تدریجی در قعر فقر و محرومیت کرده است. جالب است که این تصمیم در شرایطی اتخاذ شده که مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی به تازگی گزارشی را درباره برآورد خط فقر که در آن تاکید شده که: "خط فقر مطلق برای یک خانوار چهار نفره در شهرستان تهران ۳۰۰ هزار تومان افزایش یافته است"، منتشر کرده. بنابراین افزایش احتمالی 20 درصد حقوق کارگران که با توجه به ماهیت جمهوری اسلامی اصلا روشن نیست در عمل به چه شکلی پیاده شود، تنها بیانگر آن است که شرایط اسفناک معیشتی کارگران در حال حاضر در سال آینده در ابعادی توصیف ناپذیر سقوط خواهد کرد.


در سال 97 بنا به تصمیم شورای عالی کار حداقل دستمزد ماهانه کارگران یک میلیون و ۱۱۵ هزار تومان تعیین شده بود، در حالی که خود کمیته دستمزد شورای عالی کار، سبد معیشت کارگران را چهار میلیون و ۸۰۰ هزار تومان اعلام کرده است. جای تردید نیست که این شکاف تنها با خون و پوست و گوشت کارگران پر خواهد شد و تنها فجایعی از فقر و فلاکت خانواده کارگری و گرسنگی کشیدنهای پایان ناپذیر آنها، مرگ زودرس بر اثر بیماری، کار کودکان و چشم پوشی اجباری آنها از تحصیل و درد ها و رنجها هائی که روح کودکان را خرد و جسمشان را نابود می کند، ابعاد باز هم بیشتری خواهد یافت. چند شغله شدن کارگران، تن دادن به اضافه کاری های رنج آور، اجبار به تن فروشی و اعتیاد و خود زنی، همه و همه در ابعادی گسترده تر نتیجه آن شرایط دهشتناکی است که بورژوازی وابسته به امپریالیسم ایران به کمک رژیم حافظش جمهوری اسلامی، برای ستمدیدگان شکل داده است و با زور زندان و شکنجه و اعدام و سرکوب وحشیانه معترضین، از چنین شرایط غارتگرانه و فاجعه بار حفاظت می کند.


زندگی در زیر خط فقر در شرایطی که بورژوازی دندان گرد، حتی از پرداخت حقوق های پذیرفته شده نیز سرباز می زند و ماهها کارگران را بدون دستمزد و بدون پذیرش هیچ مسئولیتی به حال خود رها می کند، با روشنی تمام نشان می دهد که بورژوازی حاکم و رژیِم حافظش حتی از تامین حداقل زندگی کارگران نیز ناتوانند و به قول مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست، این خود نشانه ایست از اینکه "جامعه نمی تواند بيش از اين تحت سيطرۀ بورژوازى به سر بَرَد" و الزامات ادامه حيات بورژوازى انگل صفت ديگر با "حيات جامعه سازگار نيست".


تحت چنین شرایطی ست که بورژوازی حاکم با کمک رژیم مدافعش، با تاکید بر عدم افزایش متناسب دستمزد کارگران در لایحه بودجه سال آتی در حقیقت فرمان قتل عام طبقه کارگر ایران به صورت تدریجی را صادر کرده است، لایحه بودجه سال 98 سند دیگری ست که به کارگران نشان می دهد که باید بدور از همه تلاش های مذبوحانه رژیم برای انداختن مبارزات کارگران به مجاری قانونی و رفرمیستی، بکوشند نیروی مبارزاتی خود را برای نابودی این انگل های زالو صفت صرف نموده و با به آتش کشیدن بساط ظلم و ستم آنها، رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی را به زباله دان تاریخ انداخته و طرحی نو در اندازند.

February 15, 2019

سرنگونی نظام پدرسالاری جمهوری اسلامی گام فوری در راه رهايی زنان

سرنگونی نظام پدرسالاری جمهوری اسلامی گام فوری در راه رهايی زنان

http://www.azadi-b.com/G/file/jazayeri.Campaign.pdf

مروری کوتاه بر چند مقاله کائوتسکی (بخش دوم)

مروری کوتاه بر چند مقاله کائوتسکی (بخش دوم)

یادنامه لنین

نامه‎ای درباره لنین در سال ۱۹۲۴ نوشته شده است. آن هم با تقاضای مسئولین ایسگرا تا با درج آن نشان دهند که لنین آن‎قدر بزرگ بود که دشمنان طبقه کارگر نیز به بزرگی او معترف‎اند.

پس کائوتسکی این یادنامه را در قالب یک نامه می‎نویسد تا روشن شود این نامه داوطلبانه نبوده است. در این نامه دو نکته وجود دارد. نکته نخست آن‎که کائوتسکی لنین را با بیسمارک صدراعظم آهنین پروس مقایسه می‎کند. نه با مارکس و انگلس. و این تفاوت بسیار است بین یک سیاستمدار بزرگ بودن تا یک مارکسیست بزرگ بودن.

اما در آن نکته‎ای آموزنده وجود دارد که کائوتسکی خود از آن بدین‎گونه یاد می‎کند:

«در مورد زندگان همیشه در آن هنگام که در برابر ما قرار دارند داوری می‎کنیم. علیه لنین نیز تا هنگامی که زنده بود باید شدیداً مبارزه می‏ کردیم زیرا او از سال ۱۹۱۷ امر پرولتاریا را شدید به فساد کشانید. اما هنگامی که به لنین مرده برخورد می‎کنیم باید مجموعه زندگانی یک انسان را در نظر گیریم. و از آن جمله مبارزه خستگی‎ناپذیر او را علیه تزاریسم و کوشش پر از زحمت و فداکاری او را در امر متشکل کردن و روشنگری پرولتاریای روس مورد توجه قرار دهیم که در این ارتباط لنین در کنار دیگر بزرگانی چون پلخانف، اکسلر و مارتف قرار داشت.»

متأسفانه در چپ ایران از ابتدا تا انتها با آدم‎ها به گونه‎ای سفید سفید و سیاه سیاه برخورد شد. و تا به آخر معلوم نشد که حسن و قبح آدم‎ها در این جنبش چه بوده است.

و تمامی این‎ها به‎خاطر آن بود و هست که ما در نقد تاریخی خود منصف نیستیم.

در جایی نوشته‎ام که شکوه فرهنگ در گروه گلسرخی و کامبخش در گروه حزب توده و ۵۳ نفر در آرمان‎خواهی‎های‎شان شکی نیست. اگر ما با آن‎ها اختلافی داریم و یا به آن‎ها نقدی وارد می‎کنیم در حوزه عملکردها است. اما عده‎ای برآشفته‎اند که نه این‎ها مادرزاد خائن و اپورتونیست بوده‎اند.

برای کائوتسکی لنین مرده به تاریخ تعلق دارد و در حوزه تاریخ که به درستی از حوزه سیاست جدا است. لنین در کلیت‎اش بررسی می‎شود و بدون آن‎که لنین زنده او را خائن و مرتد و یهودا خطاب می‎کرده است. پس به تلاش‎های بی ‏وقفه او در سال‎های قبل از انقلاب اکتبر ارج می‎نهد و با تفکیک لنین انقلابی از لنین حاکم بر روسیه به انصاف در مورد او داوری می‎کند.

اما ما چه می‎کنیم. به یک باره تمامی کارنامه یک فرد را سیاه می‎کنیم و او را  در ردیف لعنت‎شدگان می‎گذاریم

 

۳

تروریسم و کمونیسم

این مقاله در دسامبر ۱۹۱۹ در وین نوشته شده است و به سرکوب روشنفکران در روسیه پرداخته است.

نام مقاله خالی از اشکال نیست. لااقل امروز ما از تروریسم چیز دیگری می‎فهمیم. شاید سرکوب روشنفکران و کمونیسم تیتر بهتری بود.

به هرروی، کائوتسکی در اوج آمارهای اقتصادی و ادعاهای پر از لاف و گزاف بلشویک ‏ها به یک نکته مهم اشاره می‎کند. نکته‎ای که تمامی حکومت‎های دسپوت از درک آن عاجزند و آن نقش انسان آزاد است در رشد و شکوفایی تولید.

دیکتاتورها از نیروها و عوامل و ابزار تولید ماشین‎ها و ابزار و معادن و کارخانه‎ها و چاه‎های نفت را می‎فهمند. و از یاد می‎برند که انسان به ‏عنوان جزئی از نیروهای تولیدی اهمیتی غیرقابل انکار در میان عوامل تولید را دارد.

اگر رشد عوامل تولید پیش ‏شرط تحقق سوسیالیسم و حتی شکوفایی سرمایه‏ داری است که بدون شک چنین است نمی‏ توان به یک شکوفایی اقتصادی پایدار دست یافت منهای نقش بی ‏بدیل انسان.

روسیه به شکل تاریخی نتوانست روشنفکران طراز اول خودش را در حد و پایه اروپا درست کند، علت آن استبداد تزاریسم بود. اما آنچه که ساخته شده بود در جنگ جهانی اول تعداد زیادی از آن به کام مرگ رفتند. آنچه ماند گرفتار استالینیسم شد. عده ‏ای تیرباران شدند، عده‎ای دیگر در اردوگاه‎های کار اجباری پیر شدند و دسته ‏ای دیگر تبدیل به روشنفکران اخته‎ای شدند که رژیم حاکم آن‎ها را تاب بیاورد و عده‎ای بی ‏شمار گریختند.

کائوتسکی به درستی نقش روشنفکران و انسان را به‎طور کلی در ساخت اقتصادی و فرهنگی جامعه پیش ‏بینی می‎کند. و هشدار می‎دهد که شکوفایی اقتصادی در هر رژیمی چه سوسیالیستی و چه سرمایه‏ داری بدون شرکت آگاهانه، فعالانه، داوطلبانه و آزادانه انسان میسر نیست.

اگر انسان اساس سوسیالیسم باشد که هست و اگر فرجام نهایی سوسیالیسم آزادی انسان باشد که به درستی چنین هست. چگونه می‎توان این مقدمه و متن و مؤخره سوسیالیسم را سرکوب کرد به بند و انقیاد کشد و آن وقت مدعی سوسیالیسم و اقتصاد سوسیالیستی شد.

 

 

۴

آموزشهای تجربه اکتبر

این مقاله در سال۱۹۲۵ منتشر شده است درست در زمانی که تروتسکی مغضوب شده است و از حزب اخراج شده است.

در این مقاله کائوتسکی به مقالات و نوشته ‏های تروتسکی رجوع می‎کند و می‎گوید: آنچه در روسیه اتفاق افتاد طی آن حزب بلشویک به قدرت رسید خاص روسیه بود. و نه انقلاب بلکه کودتایی بود که حاوی درس‏ هایی است برخلاف درس ‏هایی که تروتسکی به آن باور دارد.

تروتسکی می‎نویسد در مقطع انقلاب اکتبر، جز او و لنین کسی دیگر به قیام باور نداشت و تمامی رهبران بلشویک قیام را زودرس می‎دانستند.

کائوتسکی انقلاب اکتبر را کودتایی می‎داند که نه توسط طبقه کارگر که بنا به قول تروتسکی آن استعداد را نداشت تا بتواند قدرت دولتی را نگاه دارد بلکه توسط حزب کمونیست صورت گرفت حزبی که در آن لنین و تروتسکی همه کاره بودند.

در این‏جا کائوتسکی به نکته مهمی اشاره می‎کند. و آن کسب قدرت سیاسی است کائوتسکی این نظر تروتسکی را رد می‎کند که می‎گوید: مسئله مرکزی سوسیالیسم عبارت از تصرف قدرت است. بلکه بر این باور است که در این کسب قدرت که دقیقاً مسئله مهمی در سوسیالیسم است به سه نکته باید توجه داشت:

۱- ابزار،

۲- اهداف

۳- شرایط

کائوتسکی می‎نویسد: کسانی که دارای بینش اقتصادی‎اند نمی‎توانند آزمایش اکتبر را امری موفق بدانند. البته این امر با موفقیت نظامی قرین بود.

 

چند نکته اساسی

برای حزب کمونیست و یا هر حزب دیگری، کسب قدرت سیاسی یک مقوله اساسی است حزب با یک انجمن خیریه تفاوت دارد. برای تحقق شعارهای‎شان باید قدرت سیاسی را به دست بیاورد. تا این‎جا کائوتسکی با لنین و تروتسکی اختلافی ندارد. اما باید دید آیا حزب کمونیست تحت چه شرایطی و با چه ابزاری و با چه هدفی می‎خواهد این قدرت را قبضه کند.

آنچه روند قضایا بعد از انقلاب اکتبر به ما نشان می‎دهد بنظر می رسد طبقه کارگر روسیه توانایی قبضه کردن قدرت سیاسی را برای تحقق سوسیالیسم نداشت. اگر در دستور کار حزب اهداف یک انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک قرار می‎گرفت، این کسب قدرت کارساز بود، اما کسب قدرت برای تحقق سوسیالیسم کارساز نبود.

 

۵

پرولتاریا در روسیه

این مقاله در سال ۱۹۲۵ در وین منتشر شده است. و در واقع بحثی است بین کائوتسکی و عده‎ای دیگر از سوسیال دمکرات‎های اروپایی که علیرغم سرکوب بلشویک‎ها، حزب کمونیست روسیه را حزبی سوسیالیستی ـ پرولتری و انقلابی می‎دانند.

کائوتسکی در پاسخ اتوباوئر از رهبران سوسیال دمکرات اتریش که در کنگره مارسی می‎گوید: «بدون تردید بلشویک‏ها که از سعی بخشی از پرولتاریای روسیه پشتیبانی می‎شوند حزبی را تشکیل می‎دهند که بی‏ تردید انقلابی، و بی‏ هیچ شبهه‎ای سوسیالیستی است.

به نکته‎ای مهم اشاره می‎کند و می‎نویسد: «اصولاً خصلت پرولتاریایی و سوسیالیستی یک حزب یا یک تشکیلات نه توسط تعداد اعضای آن، بلکه با عملکردی که در مبارزه طبقاتی دارد تعیین می‎شود.»

 

یک نکته

همین بحث، درست عین همین معضل در جنبش سوسیال دمکراسی ایران بوده است از سال‏های ۱۳۲۰ به بعد و بعدها از سال‎های ۱۳۳۲ به بعد و حتی در سال‏های ۱۳۵۷ به بعد یعنی مقطع سقوط دیکتاتوری رضاشاه، کودتای ۲۸مرداد و قیام بهمن ۱۳۵۷.

 ماهیت حزب توده مورد بحث در بین جنش چپ ایران بوده است حزب توده در سال‏های ۳۲-۱۳۲۰ خود را حزب طبقه کارگر ایران می‎دانست. به خاطر آن‏که خود را مارکسیست می‎خواند و از سوی شوروی و حزب کمونیست شوروی مورد تأیید بود.

از سال ۱۳۳۲ به بعد و فروپاشی تام و تمام حزب، جریانی که در رأس آن بیژن جزنی بود و بعدها این باور به سازمان چریک‏های فدایی خلق هم راه یافت. حزب توده در فاصله سال‏های۳۲ـ۱۳۲۰ حزب طبقه کارگر و کمونیست می‎دانست و از سال‏های کودتا به بعد به خاطر نبود رابطه ارگانیک حزب با طبقه کارگر، حزب طبقه کارگر نمی ‏دانست. درواقع مسئله رابطه و تعداد عضویت را مطرح می‎کرد.

اما در مقابل این نظر، کسانی چون مسعود احمدزاده و مصطفی شعاعیان بودند که درست با همین نگاه کائوتسکی به حزب بودن یا نبودن یک جریان و حزب توده می‎اندیشیدند. و نه تعداد اعضا و نه رابطه ارگانیک با طبقه کارگر را بلکه خصلت پرولتاریایی و سوسیالیستی یک حزب را منوط می‎دانستند به عملکرد آن حزب در مبارزه طبقاتی.

نگاه کنیم به نامه شماره ۲ شعاعیان به سازمان چریک‏های فدایی خلق.

این نامه در پاسخ به بیانیه سازمان در رابطه با حزب توده که حزب توده را تا قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، حزب طبقه کارگر اعلام کرده بود.

 

یک یادآوری

ناگفته پیدا است که این نظر در سال۱۳۵۴، نظر تام و تمام چریک‏ ها نبود. مسعود احمدزاده در کتاب هم استراتژی و هم تاکتکیک‎اش، حزب توده را تنها کاریکاتوری از یک حزب مارکسیست - لنینیست می‎دانست که کارش به زیر تیغ بردن عناصر فداکار مارکسیست بود. پس این نظر، و دیدگاه، جزنی‏ ها است که در سال ۱۳۵۵ در سازمان اکثریت شده ‏اند.

شعاعیان در این نامه می‎پرسد: ضوابط یک حزب کارگری چیست. آیا صرف ادعای یک حزب کافی است. یا ایدئولوژی حاکم بر حزب تعیین‎کننده این موضع است و بعد می‎پرسد آیا این ایدئولوژی مارکسیسم هست یا نه و دوباره می‎پرسد چگونه می‎شود فهمید مرام یک حزب، کارگری است و خود پاسخ می‎دهد افزار شناخت ما پهنه مبارزه طبقاتی است.

 

باز گردیم به بحث اصلی

کائوتسکی به آمار اعضای حزب در سال ۱۹۲۵ مراجعه می‎کند که تعداد اعضای حزب را ۸۰۰ هزار نفر اعلام می‎کند. که از این تعداد۳۰۰ هزار نفر آن کارگراند و یعنی چیزی در حدود ۳ درصد از کارگران عضو حزب‏ اند. و این در حالی است که عضویت در حزب کمونیست امتیازات زیادی برای کارگران دارد. پس۹۷ درصد از کارگران در حزب کمونیست عضویت ندارند.

اما با این همه می‎پذیرد که دلیلی ندارد با همین تعداد هم بلشویک ‏ها نتوانند ادعا کنند که حزبی سوسیالیستی و کارگری نیستند پس برمی‏ گردد به عملکرد حزب در مبارزه طبقاتی و می‎نویسد بلشویک ‏ها به محض رسیدن به قدرت با سرکوب اپوزیسیونی که در میان توده کارگران در حال رشد بود خود را مجبور دید به شیوه‎های ترور متوسل شود.

پس با سرکوب مخالفین خود از دیکتاتوری پرولتاریا به دیکتاتوری بر پرولتاریا رسید.

پس برای بلشویسم خصلتی پرولتری، انقلابی و سوسیالیستی دیگر قایل نیست.

کائوتسکی در ادامه این مقاله در در پاسخ به زیگموند کونفی از رهبران سوسیال دمکرات مجارستان که مخالفت کشورهای سرمایه ‏داری را با شوروی دلیل سوسیالیست بودن آن می‎آورد می‎نویسد: این تناقضات به هیچ وجه با تضاد سرمایه‎داری و سوسیالیسم ربطی ندارد. سر منشأ آن‎ها افکار ناسیونالیستی است. تضادی که امروز بین روسیه و دیگر قدرت‎ها وجود دارد از همان نوع تضادی است که میان دیگر کشورهای سرمایه‏ داری موجود است.

بلشویسم پس از آن‎که به قدرت رسید به ضد آن چیزی بدل شد که در مبارزه با تزاریسم خواستار آن بود. درست مثل مسیحیت که در آغاز جنبشی پرولتاریایی، انقلابی و در نوع خود جنبشی سوسیالیستی بود. اما وقتی در امپراتوری روم به نیرومندترین دستگاه بدل شد سرشت سازمانی او دگرگون شد و کلیسایی که برای رهایی توده به وجود آمده بود به ابزار سرکوب و استثمار بدل گردید.

 

خلاصه کلام

خلاصه کلام کائوتسکی این است که بلشویک‏ها پس از رسیدن به قدرت، تغییر ماهیت داده ‏اند و از حزبی سوسیالیستی و انقلابی به دولتی سرمایه ‏داری و ضدانقلابی بدل شدند. واقعیت قضیه آن است که ما حزب طبقه نداریم. می‎توانیم مدعی باشیم که ما حزب طبقه هستیم اما به راستی در واقعیت عینی چنین نخواهد بود. نخست آن‎که تمامی حزب به عضویت حزب در نمی ‏آید، دوم آن‎که طبقه از لایه‏ های مختلف تشکیل شده است و هر لایه‏ ای می‎تواند تمایلات و آرمان‏های خود را در حزبی متبلور ببینند.

اما آنچه ما داریم در عالم واقع سازمان‏های پیشاهنگ داریم. پیشاهنگ به مثابه آگاه‏ترین فداکارترین عناصر طبقه، که در تحلیل نهایی می‎توانند مدعی باشند از آرمان‏ های تاریخی یک طبقه در کلیت‎اش حمایت می‎کنند.

با این تعریف حزب بلشویک تا سال ۱۹۱۷ هم از نظر ارگانیک و هم از نظر برنامه و شعارها نمایندگی می‎کرد بخش‎هایی از طبقه کارگر صنعتی روسیه را و با ایدئولوژی مارکسیسم در مبارزات اقتصادی، اجتماعی روسیه شرکت فعال داشت. پس می‎توان گفت یکی از گردان‎ها و احزاب کارگری روسیه بوده است.

اما بعد از انقلاب ۱۹۱۷ و تبدیل شدن به حزب حاکم و وارد شدن به جنگ خارجی و داخلی رفته رفته از آرمان‎های طبقه کارگر فاصله گرفت. و طبقه‎ای ویژه را در روسیه به‎وجود آورد که متشکل بود از بورکرات‎های حزبی و دولتی که به قبل سرکوب و استثمار بقیه جامعه می‎توانست سفره خود را رنگین کند. حزب بلشویک رفته رفته از حزب کارگری سوسیالیستی فاصله گرفت و به حزبی دولتی که به نوعی سرمایه‏ داری را حمایت می‎کرد تبدیل شد.

چهل سال بعد از ناکامی در برآورده شدن خواستها و آرزوهای مردم، و مردمی که همچنان در پی تحقق آرزوهایشان هستند

چهل سال بعد از ناکامی در برآورده شدن خواستها و آرزوهای مردم، و مردمی که همچنان در پی تحقق آرزوهایشان هستند.

چهل سال پیش در سال 57 با خیزش محرومان، حاشیه نشینان، کارگران و زحمتکشان و آزادیخواهان و برابری طلبان، یکی از مستبدترین حکومت های قرن بیستم سرنگون شد.

حکومتی که برای اکثریت مردم کارگر و زحمتکش جامعه، دنیایی پر از فقر و نداری و محرومیت از ابتدایی ترین نیازهایی زندگی از معیشت گرفته تا بهداشت، درمان، تحصیل و مسکن و غیره ساخته بود و در کنار استثمار و بهره کشی حداکثری از کارگران، فضایی مملو از وحشت و ارعاب و خفقان بر فضای سیاسی جامعه حاکم کرده بود. حکومتی که سایه‌ وحشتناک و مخوف ساواک را در سراسر جامعه گسترانده بود و هر ذره از آزادیخواهی و اعتراض به فقر و فلاکت معیشتی را با مشت آهنین این سازمان ضد بشری و وحشیش پاسخ می داد.

روز 22 بهمن 57 آخرین مراکز نظامی رژیم شاه به دست مردم انقلابی و عاصی از فقر و نداری و تشنه آزادی، تسخیر گردید و پایان عمر یک حکومت مستبد، ضد آزادی و ضد رفاه و خوشبختی مردم اعلام گردید و مردم رها شده از اختناق مسرور و سرشار از امید، دختران و پسران و زنان و مردان با امید به ساختن دنیایی شاد و مرفه به همیاری بی سابقه ای پرداختند. کارگران در برخی کارخانه ها برای اداره امور، شوراهای خود برپا کردند و مدیریت کارخانه را به دست گرفتند. تقریبا همه قید و بندهای سیاسی و اجتماعی از میان رفته بود.

اما این فضای سرشار از شادی، صمیمیت و همکاری و امید به ساختن دنیایی فارغ از فقر، گرسنگی، اختناق و وحشت از  سرکوب، زندان، شکنجه و اعدام مدت زیادی دوام نیافت و یورش برای بازپس گیری دستاوردهای بعد از سرنگونی رژیم گذشته آغاز شد .

به شوراهای کارگران حمله شد و رهبران و نمایندگان کارگران در شوراها بازداشت، زندانی یا فراری داده شدند. آزادیخواهان و برابری طلبان بازداشت و تارومار شدند و آزادی های سیاسی و اجتماعی و حق تسلط بر امور تولید در کارخانه ها سلب گردید و بعد از آن، همه چیز دگرگون و تصویر جامعه به کلی عوض گردید. فضای آزاد تبدیل به بگیر و ببند شد، هر صدای آزادیخواهانه و برابری طلبانه و حق طلبانه شدیدا سرکوب گردید و هر تلاشی برای تشکلیابی، وحدت و انسجام جمعی و توده ای با سرکوب خشن و شکنجه و زندان پاسخ داده شد که روند آن تا امروز که نزدیک به چهل سال از شروع آن می گذرد، همچنان ادامه دارد.

چهل سال است که حاکمیت با شدیدترین و قرون وسطایی ترین سرکوب ها در تلاش و تقلای به سکوت واداشتن کارگران، معلمان، مزدبگیران محروم، زنان، دانشجویان، جوانان و همه مردم به تنگ آمده از فقر و تنگدستی و تشنه آزادی، برابری و مساوات است.

 اما این اتفاق نیافتاد و هیچ زمانی نبوده که مبارزه و اعتراض برای اعاده حقوق غصب شده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در بخش های مختلف جامعه به روش های گوناگون در جریان نبوده باشد.


‍ طبقه کارگر به عنوان جدی ترین و منسجم ترین بخش اکثریت مردم جامعه در امر مبارزه برای کسب حقوق انسانی در این چهار دهه نقش اساسی و بنیادی داشته و در ادامه مبارزه و تعمیق و جهت دهی و رو به اعتلا سوق دادن اعتراضات عمومی تاثیر گذاشته و به عنوان یک محور قدرتمند در مرکز مبارزات، ثابت و سترگ ایستاده است. خیزش های متعدد طی چهل سال گذشته که آخرین، قدرتمندترین و بنیان کن ترینش خیزش دی سال 96 بود، برآمد دوره های مختلف مبارزات توده ای حول طبقه کارگر بوده اند.

 طی یک سال گذشته با جلوتر آمدن و قدرتمندتر شدن صف مبارزات ناشی از تغییر توازن قوای به دست آمده در جریان خیزش 96، فضای اعتراضی جامعه کاملا قطبی و متفاوت با گذشته گردیده است . ظهور دختران انقلاب، اعتصابات سراسری رانندگان، معلمان، تجمعات بازنشستگان، اعتصابات کارگری از جمله کارگران هفت تپه و فولاد خوزستان که با حضور و حمایت گسترده تر بخش های  مختلف جامعه مواجه شد و قدرتمندتر از گذشته عرض اندام کرد و در ادامه با سراسری شدن خواست رفاه و آزادی و اداره شورایی، افق و دورنمای مبارزات کارگران و دیگر بخشهای معترض را به روشنی نمایان ساخت. اینها همه یادآور خواستهای کارگران، زنان، جوانان و همه انسان های آزادیخواه و برابری طلب دوران انقلاب 57 هستند که امروز بعد از چهل سال  همچنان جسورانه مطالبه می گردند و به طور بی سابقه ای امسال 22 بهمن روز سالگرد انقلاب 57 نیز به روز اعتراض به شرایط فلاکتبار توده مردم تبدیل شد. در سالروزی که آخرین میخ بر تابوت حکومت شاه کوبیده شد، با نمایش اعتراضی مردم تهران با نشستن بر سر سفره های خالی و با بالا بردن پلاکاردهایی در اعتراض به تورم، بیکاری، گرانی و به تعطیلی کشاندن مراکز کارگری در کرمانشاه و تبریز، این روز هم به تقویم مبارزات کارگران و محرومان برای تحقق مطالبات از چهل سال پیش بر روی زمین مانده افزوده شد.

 فقر، بیکاری و گرانی همچنان بیداد می کند و زندگی ها را تباه و نابود می کند و در برابر آن، مبارزات کارگران و اکثریت مردم تا تغییر شرایط غیر انسانی موجود با قدرت روز افزون ادامه خواهد داشت.

جوانمیر مرادی

25/11/1397

@anjomanbfk

www.anjomanbfk.blogfa.com

آماده سازی کودکان ایران برای نفرت پراکنی و جنگ طلبی

آماده سازی کودکان ایران برای نفرت پراکنی و جنگ طلبی

امسال مراسم سالگرد انقلاب اسلامی، به گواهی عکس ها و ویدئوهای آزاد، و حتی عکس هایی که در سایت های دولتی (و پس از گذشتن از فیلترها و دستکاری های متداول این حکومت) منتشر شده، کمرنگ تر از همیشه بود. از این تصاویر به روشنی می شد دید که با همه ی هزینه هایی که برای راهپیمایی چهلمین سال فاجعه ی انقلاب اسلامی از جیب مردمان فقیر ایران صرف شده، و با وجود شرکت اجباری (مستقیم و غیرمستقیم) کارمندان دولتی و خانواده ی کارمندان سازمان های وابسته به دولت و حکومت، تعداد بسیار کمی در اين راهیپمایی دولتی شرکت کرده بودند؛ تا جایی که تعداد پلاکارت های رنگارنگ چندین متری در برخی از خیابان ها و شهرها بیشتر از تعداد راهپیمایان بود.

  اما امسال چیزی که بیش از سال های قبل در عکس های مربوط به راهپیمایی های سالگرد انقلاب اسلامی به چشم می خورد، و به شدت تکان دهنده بود، حضور کودکان دبستانی و سال های اول دبیرستان بود؛ کودکانی که نه خودشان توان آمدن به  راهپیمایی را داشتند و نه درک معنا يا اهمیت کلماتی را که همه مشوق «مرگ» و ستیز  و جنگ بودند و بر پلاکارت ها نوشته و به دست شان داده بودند؛ کودکانی که چه از نظر قوانین بین المللی حمایت از کودکان و چه از نظر  اخلاق و روش های آموزشی و  روانی نبایستی اجازه ی حضور در تظاهراتی را پیدا می کردند که هیچ ربطی به حضور آن ها نداشت.

          در واقع شستشوی مغزی این کودکان، و حتی از مدرسه بیرون کشیدن شان و ودار کردن شان به حضور در حرکت های کاملا سیاسی و خشن، یک نوع «بهره کشی از کودکان» به حساب می آید. شرکت بچه ها در این نوع مراسم، چه از طریق پدر و مادرهایی ناآگاه باشد و چه از سوی حکومتی که جز نفرت و شکنجه و مرگ چیزی در بساطش پیدا نمی شود عملی ست که تنها به زیان کودکان که سازندگان آینده ی یک سرزمین هستند تمام می شود.

          البته روشن است که بچه ها می توانند همراه خانواده هایشان در مراسم و جشن ها و شادمانی ها، شرکت کنند؛ مراسمی چون نوروز و دیگر مراسم ملی و حتی مذهبی که در آن از اندوه و به سر و سینه زدن و آموزش خشونت و جنگ طلبی و نفرت پراکنی خبری نیست.

          اما به راستی چگونه در قرن بیست و یکم پدر و مادرهایی پیدا می شوند که بچه هایشان را این گونه آماده رفتن به قربانگاه هایی می کنند که حکومت هایی چون حکومت ایران چهل سال است برای ایران و دیگر کشورها ساخته اند. آنها چگونه فراموش می کنند که هزاران هزار کودکی را که به وسیله انقلابیون مسلمان به جبهه های جنگ ایران و عراق (و احتمالا به جنگ های دیگری در عراق و لبنان و سوریه و غیره) کشانده شدند ابتدا همین گونه آماده ی «ايثار!» می شدند؛ کودکانی که پدر و مادرهایشان حتی نتوانستند به پیکر بی جان شان دسترسی داشته باشند.

          فراموش نباید کرد که هر کلام خشونت بار، و هر شعار «مرگ بر»، و هر خشم کوری که در ذهن بچه ها تزريق می شود به طور مستقیم بر زندگی و بود و نبود آن ها اثر خواهد گذاشت.

14 فوریه 2019

February 14, 2019

مرگ ستون جلادی دادستانی «محمد مهرآیین»

مرگ ستون جلادی دادستانی «محمد مهرآیین»

«محمد مهرآیین» از دیگر جلادهای زندان بدنام «اوین» در ۸ بهمن ۱۳۹۷خورشیدی مُرد. 

محمد مهرآیین به اسامی داوودی، محمد جودو و محمد مـوتوری مشهور است. 

با انتشار  و آگاهی از خبر مرگ شکنجه گر زندان اوین خاطرات او را دست گرفتم تا بدانم آن چه در زندان بر زندانیان روا می داشت تا چه اندازه تحت تاثیر فشار شکنجه توسط ساواکی ها در زندان بوده و چه اندازه تحت تاثیر ایدیولوژی سرکوبگرانه مسلمانان بوده است. 

محمد مهرآیین با نام شناسنامه ای محمد داوودآبادی به‌سال 1318 خورشیدی در شهرستان محلات زاده‌ شد. در کـودکی زمانی که ۷ سال داشت به‌همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد که این مهاجرت‌ سرآغاز زندگی جـدیدی برای‌ او‌ بود و موجب شـد تـا دسترسی نزدیکی به کانون‌های فعال مذهبی ــ سیاسی بیابد؛ سپس به ‌فراخور حال و توانایی‌هایش با گروه های مختلف مبارز و سیاسی ارتباط بگیرد و فعالیت‌هایی را صورت دهد. پدرش به عنوان سرایدار دبیرستان مـروی مـشغول بـه کار شد و خانواده نیز در آنجا ساکن شدند و محمد هـم در دبستان «انتصاریه» واقع در کوچه «حاجی‌ها»ی محله مروی تحصیلات ابتدایی را آغاز کرد‌. در‌ این‌ دبستان بود که با «مصطفی چمران» (۱) آشنا می شود.

کودکیش در فقر و تنگدستی می گذرد و با مرگ پدر مجبور می شود برای کمک به خانواده در نوجوانی مدرسه را ترک کند و در حجره ای به کار بپردازد تا کمک احوال خانواده باشد. 

مهرآیین در سال ۴۴ خورشیدی به یادگیری فنون و ورزش های رزمـی روی می آورد و در‌ دو‌ رشته کاراته و جودو به مقام‌ استادی‌ می رسد و از آن زمان به نام «محمد جودو» نیز معروف می شود. وی به‌دلیل داشتن‌ قدرت بدنی و مهارت در ورزش‌های رزمی چـون جودو و کاراته، کلاس‌های رزمی و آمادگی دفاعی را برای تعدادی از گروه‌ها چون: حزب‌اللّه، مؤتلفه اسلامی و سازمان مجاهدین خلق برگزار می کرد. و آموخته‌های خود را در ارتباط با افراد و گروههای مبارز حزب اللّه، مؤتلفه اسلامی بـه کار بست و آموزش رزمی علی اکبر نبوی نوری، محمد مفیدی، باقر عباسی، جواد منصوری، احمد احمد، عزت اللّه‌ شـاهی، «عـلیرضا سپاسی آشتیانی»(۲) و سعید صفار می داده است. 

او موتورسوار با مهارتی بود و کارهایش را با موتور انجام می داد از همین روی به «محمد موتوری» نیز شناخته می شد. 

مهرآیین از طریق عـلی اکـبر نبوی نوری در سال ۱۳۴۸ بـه سـازمان مجاهدین خلق پیوند خورد و با وحید افراخته، محسن خاموشی، علیرضا زمردیان و... با نام های مستعارشان آشنا شد. مـحمد حـنیف نژاد رهبر سازمان مجاهدین در یک سرکشی از خانه آموزشی از محمد جودو (نام مصطلح مهرآئین در سازمان) خواست که به عضویت سازمان که هنوز اسمی بر خود نداشت درآید. از آن پس وی به زندگی مخفی روی آورد.

 گروگان‌گیری شهرام پسر‌ اشرف‌ پهلوی از جمله عملیات‌هایی است که مهرآیین در آن نقش اصلی را بـه ‌عهده داشت. اکبر نوری، حسین قاضی و حسین آلادپوش جزء تـیم بـودند. سیدی کاشانی مسلسل چی و فرمانده بود. قرار بود که تعدادی از زندانیان مجاهد بـه اضـافه تعدادی از بچه های مارکسیست و از مـؤتلفه را کـه اسـم شان را در لیستی نوشته بـودند بـا شهرام معامله کنند. که موفق نمی شوند. 

در همین ارتباط محسن بـدیع زادگان از بنیان گذاران مجاهدین و سایرین پس از شکست عملیات گروگان گیری شناسایی و دستگیر می شوند.

مهرآیین در خاطرات خود می نویسد: مرکزیت دستگیر و متلاشی شده سازمان در استراتژی جدید خـود از آن جا که می دانست حنیف نژاد، بدیع زادگان و مشکین فام به طور قطع حکم اعدام خواهند گرفت، تصمیم می‌گیرند که خود مسئولیت عملیات گروگان‌گیری و تعدادی دیگر از عملیات ها را قبول نموده و با اعتراف به برخی کـرده ها و نـاکرده ها، دیگران را از مهلکه مرگ رهایی دهند.

آقای حنیف نژاد چون در صحنه حضور داشت و عملیات را دیده بود خودش را به عنوان عمل کننده اصلی یعنی من جا زد. یک روز هم او را به یکی از خانه های امـن سـاواک بردند. از بین تمام کسانی که در آن روز گروگان گیری وارد عمل شدیم حسین قاضی و سیدی کاشانی نیز به ‌‌عنوان یاری‌دهندگان‌ اجرای طرح معرفی شدند و من، علی‌اکـبر نـبوی نوری و حسین آلادپوش از این قـضیه‌ دور‌ نـگه داشته شدیم. مرا که آزاد می‌کردند، منوچهری و تهرانی بازجویان ساواک صدایم کردند و گـفتند: "مـحمد، داری مـی روی اما بدان که ما همه قضایا و اصل وقایع را می دانیم." 

گفتم: "اصل چـه قـضیه ای را؟!“  

گفتند: "ما می دانیم که تو در جریان گروگانگیری والاگهر شهرام نقش اساسی داشتی.” 

گفتم: "اگر می دانستید، قـاعدتاً مـن باید اعدام می شدم.”

گفتند: “زمانی ما این مطلب را فهمیدیم که کار از کـار گـذشته بود. خیلی دیر شده بود و کسانی مـثل مـشکین فام، بـدیع زادگان و حنیف نژاد به خاطر آن اعدام شده بودند، و اگـر مـا این قضیه را رو می کردیم، آن وقت خودمان زیر سؤال می رفتیم و ساواک در چشم شاه ضعیف جـلوه مـی کرد و ما خود به خاطر سـهل انگاری مـجازات می‌شدیم. بـرو کـه شـانس آوردی و ما تمام ردپاها را در پرونده پاک کردیم.”

پرسـیدم: “چـطور شما این قضیه را فهمیدید؟”

گفتند: "وقتی وحید افراخته در سال ۵۴ دستگیر شد نـه ایـن موضوع بلکه قضایای زیادی را مثل قـتل مجید شریف واقفی را بـرای مـا روشن کرد و خیلی ها را هم لو داد.”

وی در بخشی دیگر از خاطراتش از هم سلول شدن با زنده یاد «بیژن هیرمندپور» نوشته است. وی می گوید: پس شکنجه فراوان مرا به سلولی بردند که پس از چند روز یک زندانی نابینای مارکسیست از بقایای گـروه «سـیاهکل» را به همان سلول می برند.

در ادامه می نویسد: نگهبان در سلول را باز کرد و زندانی دیگری را به داخل هل داد و بعد به چشمهایش اشاره کرد که یعنی نابیناست، هوایش را داشته باشد. از من خواست که کمکش کنم دسـتشویی بـبرمش و اذیتش نـکنم. او «بیژن هیرمندپور»(۳) از تئوریسین های گروه سیاهکل بود. او تقریباً مدت زندانش سرآمده بود و این بازجویی آخرش بود. او نـابینا بود و خیلی نامطمئن به من، فکر می کرد که من با او در یک سلول هستم تا وی را تخلیه اطلاعاتی کـنم. چـند روز طول کشید تا به من اعتماد کند با این که خیلی سعی می کردم بـه او کـمک کـنم، به حمام، به دستشویی می بردم و برمی گرداندمش، اما او کم لطفی می کرد و هروقت من به نماز می ایستادم، شـروع به مسخره کردن می کرد و سوره هایی را که من می خواندم، او برعکس می خواند، مسخره می کرد و بـشکن می زد، خب نابینا بـود و نـمی توانستم بزنمش، حرف هم حالیش نبود. می گفتم: "بیژن! این کارها را نکن، تو مارکسیستی و من مسلمان، اما این دلیل نمی شود که تو به اعتقادات من توهین کنی. تو برای من محترمی، اعتقاداتت هـم محترم است و کاری هم ندارم که مارکس و لنین چه گفته اند، پس تو هم حریم مرا نگهدار. من نمی توانم به تو جسارت کنم، پس خودت را نگهدار"؛ اما او به کارش ادامه می داد و من مـجبور بـودم تحمل کنم و بردباری به خرج دهم.

محمد جودو در زندان اوین برخورد می کند با حسینی شکنجه‌گر ساواک. و از تشکیل دادگاه خود نیز می گوید: از وکیل مدافع برخوردار بودم و وکیلم خطاب به قاضی با طرح این نکته که در پرونده اش ذکر شده که مسلسلی هم داشته است…"، دردسر درست می کرد؛ که من یک دفعه جا خوردم، رنگم پرید و گفتم "این حرف دیگر از کجا آمد؟!"، رئیس دادگاه داشـت چرت می زد و حواسش نبود. 

مقایسه دادگاه وی با دادگاه های تشکیل شده در جمهوری اسلامی. در برخی از دادگاهای تشکیل شده در جمهوری اسلامی متهم به جای فرصت دفاع از خود و تفهیم اتهام از سوی قاضی پرونده تهدید به شکنجه می شوند و این نویسنده را در دادگاه شلاق زده اند. 

اما دسـتگیری دوم وی مربوط بود به پرونده عظیمی کتاب فروش که قبلا مهرآیین در زیرزمین یا انبار کتاب فروشی وی کلاس آموزش جودو و دفاع شخصی برگزار کرده بود.

از دیگر نکات تامل برانگیز خاطرات مـهرآیین ست که در یادمان های خود بیشتر آزردگی ها را ناشی از تحقیرهای روحی و روانی می داند، این که به شخصیت افراد توسط آدم هایی بی شخصیت توهین می‌شد و این که دید انسانی در میان ایشان وجـود نـداشت و..

معمولاً نگهبان در اتاق را باز می کرد و می‌گفت "بروید از پایین.”

سرانجام «محمد مهرآیین» از دیگر جلادهای زندان بدنام «اوین» در ۸ بهمن ۱۳۹۷خورشیدی مُرد. 

با آگاهی از انتشار خبر مرگ شکنجه گر زندان اوین خاطرات او را دست گرفتم تا بدانم آن چه در زندان بر زندانیان روا می داشت تا چه اندازه تحت تاثیر فشار شکنجه توسط ساواکی ها در زندان بوده و چه اندازه تحت تاثیر ایدیولوژی سرکوبگرانه مسلمانان بوده است.  

وی در خاطراتش به گونه ای از زندان های تحت اداره ساواک می گوید که گویا در زندان های جمهوری اسلامی به جای بکارگیری شکنجه، میان متهمان نقل و نبات تقسیم می کردند و اتفاقات هم گون و رفتارهای غمگنانه و تحقیر آمیز ساواکی ها و شکنجه گران در زندان هایی که از بازجویان آن جا بوده است صورت نمی گیرد.     

در واقع  آمار بالای زندانیان، اختناق و سرکوب گسترده  و حاکم بر جامعه را آشکار و بازگو می گوید. می بینیم که گزارش های مختلفی تا کنون منتشر شده اند که در آن ها از بکار گیری شکنجه در زندان ها سخن می رود. اعمال شکنجه های روانی و فیزیکی توسط مسوولان زندان ها امر معمولی شده است و تا کنون مواردی مشاهده شده که جان خود را زیر شکنجه از دست داده اند. شکنج و زجر متهمان در زندان های پس از انقلاب به مراتب بیشتر و سخت تر از اعمال شکنجه در زندان های پیش از انقلاب هستند. زندان های دهه شصت از هر نظر با زندان های پیش از این دهه و پس از آن متفاوت هستند. 

پس از انشعاب در سازمان مجاهدین و منحل گشتن عملی این سازمان گرایش مهرآیین به سمت موتلفه بیش از پیش می شود. و رفته رفته به جرگه علاقه مندان خمینی می پیوندد و به همراه استادکار خویش (لولاچیان) مـحل کـار خود را به مرکز پخش اعلامیه های تبدیل کردند. 

او در طول مبارزات خود در پیش از انقلاب ۱۳۵۷، سه‌ بار دستگیر، بازجویی و به‌شدت شکنجه شد و تا سال 1356‌ در‌ زندان به‌سر برد. 

با سقوط سلطنت پهلوی و روی کار آمدن حزب ا… او نیز از شخصیت های حزب الهی و از مهرهای کلیدی نظام در ماندگاری حکومت اسلامی می شود. و با آغاز جنگ میان ایران و عراق محمدرضا و ناصر مهرآیین دو فرزند وی در جبهه های جـنگ کشته می شوند. 

مهرآیین پس از تاسیس جمهوری اسلامی در عرصه های مختلف حضور داشت و مناصب مختلفی را عهده دار بوده است که می توان نام برد از: مدیرکل خدمات عمومی مجلس شورای اسلامی، مدیریت کل پشتیبانی سپاه پاسداران، مدیرکل تربیت‌بدنی بنیاد جانبازان و... در مشاغل دیگری همچون فعال شدن در دادستانی جمهوری اسلامی. 

پس از آن سال ها رییس فدراسیون های جدو، کاراته و تکواندو ایران بوده است. و ورزش کاران و دوست داران ورزش از پیشینه جنایت آمیز محمد مهرآیین هرگز آگاهی نداشته اند. و از جمله اسراری ست که برملا نشده است. 

محمد مهرآیین که خود از سربازجویان شعبه های بازپرسی زندان اوین در دهه شصت بود بهتر از هر کسی می دانست که در آن سال ها بازجویان شعب مختلف در صدور حکم اعدام و اعمال شکنجه بر متهمان با یکدیگر کورس گذاشته بودند. وی سربازجوی شعبه ۷ دادستانی مستقر در زندان اوین بود به اتفاق ۳ بازجوی دیگر پرونده مجاهدان پس از بازداشت، از آغاز بازجویی، شکنجه و تا تشکیل دادگاه را در اختیار داشتند. پرونده متهمان رده بالا و دانشجویان مجاهد در این شعبه رسیدگی می شد. همان گونه که شعبه ۶ دادستانی سخت ترین شعبه بازجویی از چپ های مخالف می بود (اقلیت و خط ۳) ؛ شعبه ۷ سخت ترین شعبه بازپرسی ویژه مذهبی ها بود. (۴)

یک سال پس از قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ بازجویان زندان اوین که وابسته به وزارت اطلاعات بودند با برنامه ریزی سعید حجاریان مدیرکل وزارت اطلاعات استعفا کردند؛ و معلوم نیست که محمد مهرآیین هم زمان با استعفای بازجویان و شکنجه گران اطلاعات از زندان اوین دل می کند یا پس از قتل عام ها که زندان ها را خالی از وجود متهمان  به پروندهای سیاسی کرده بودند. دادستان تهران دژخیم «اسداله لاجوردی» وی را بخاطر جنایاتی که انجام می داد؛ ستون دادستانی نامیده بود. ستون برپا نگاهداشتن سرکوب و اعدام نوجوانان و جوانانی که در سرنگونی رژیم پیشین حضور داشته و سهیم بودند. 

مهرآیین به اقرار خودش زندگی خویش را مدیون حنیف نژاد رهبر مجاهدین است اما با روی کار آمدن چنان کردند که ساواک نکرده بود.

 از بیژن هیرمندپور سخن گفته اما نمی گوید پس از انقلاب چنانچه از کشور نمی گریخت و در ایران مانده بود و به دستشان گرفتار می آمد با او چه می کردند!

در این بخش نام می برم از چند تن از هم سلولی هایم که به دست مهرآیین در شعبه بازپرسی در سال ۶۰ شدیدترین شکنج ها را تحمل کردند و اکنون در میان مانیستند و در همان روزها اعدام شدند. 

ناهید تهرانی، از فعالان دانشجویی مجاهدین بود که پس از تحمل شکنجه های سخت در اردیبهشت ۱۳۶۱حکم اعدام او را اجرا کردند. با وی از سال ۵۹ پیش از زندان آشنا شده بودم. من مدتی در خوابگاهی اقامت داشتم که وی نماینده دانشجویان در آنجا بود. خوابگاه شماره ۴ واقع در خیابان صبای شمالی، تهران. 

سرور مشهدی استرآبادی، از بخش دانشجویی مجاهدین بود که در سال ۶۳ بازداشت و در شعبه ۷ تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفته بود و آثار زخم های شکنجه بر کف پاهایش مشهود بودند. در پاییز ۱۳۶۴ هنگامی که از انفرادی های زندان گوهردشت خارج شده بودم مرا منتقل کردند به بند ۱ فرعی که ۲ سلول داشت؛ در آنجا با سرور آشنا شدم. گرایش به راست در وی دیده می شد؛ و علیه ما چپ ها می زد؛ با این حال جستار کنونی من هدف دیگری را دنبال می کند و بر آن نیستم تا به آنها بپردازم. او در قتل عام زندانیان سیاسی تابستان ۶۷ اعدام گردید. 

پروین پرتوی، در پاییز ۱۳۶۰ دستگیر شده بود و در زمستان اعدام گردیده است. خواهر نوجوانش ثریا ۱۵ ساله بود و در مهر شصت اعدام شده بود. و نسرین خواهر دیگرش در زیر شکنجه کلیه هایش از کار افتاده بودند و زیر شکنجه بازجویان قصی القلب شعبه جان باخته بود. 

هر گاه نام پروین را بخاطر می آورم نه اعترافات تلویزیونی و … . 

من دوباره و چند باره چهره اش را می بینم که بشدت شکنجه شده است؛ پاهای آبسه کرده و چشمان چال افتاده و سیاهرنگ. آن گونه که می گفت: وی را در خانه ای تیمی دستگیر و به زندان اوین منتقل کرده بودند. هنگامی که ماموران به آدرس اقامت او رفته بودند تا بازداشتش کنند؛ سیانور زیر زبانش را جویده بود و  بازجویان تیم همراه دیده بودند؛ سریع آمپول خنثی کردن سیانور را به وی تزریق می کنند و بیهوش می شود و هیچ چیز را دیگر متوجه نمی شود تا این که چشم باز می کند در بهداری زندان اوین. و در آن هنگام بازجویی و شکنجه آغاز می شود. او بشدت شلاق خورده بود و سرانجام اعدام شد. 

منیژه البرزی، از دیگر متهمان شعبه ۷ بود که در دی ماه ۶۰ دستگیر شده بود. هنگامی که منیژه را به بند آوردند و به جمع ما در سلول افزودند با وی آشنا گشتم؛ پاهایش شکنجه شده بودند، نمی توانست راحت راه برود. لاغر اندام و کوتاهتر از من بود چند روزی نگذشته بود که از دوستان یکدیگر شدیم. و یادم نمی رود ۱۹ بهمن را که ما برای دیدن جنازه رهبران مجاهدین که بر روی برف ها کنار هم آرمیده در محوطه باز زندان اوین بودند، رفتیم. 

راحله که سرپاسدار بود هیجان زده و شتابان به بند آمد در حالی که از شادی سر از پا نمی شناخت گروهی از زندانیان را برگزید تا همراهش بروند. در میان ما که حدود ۱۱۵ زندانی بودیم نگاهی به منیژه کرد و گفت: تو بیا. و سپس چرخی زد و رو به من کرد و گفت: تو هم بیا.  

ما چادر بر سر گذاشتیم و چشم بندهای مان را بر پبشانی بستیم و دست در دست هم دیگر از بند خارج شدیم. واقعه ای سخت و سنگین بود. 

چند ماه پس از آن روز من در بند تنبیهی در زندان قزلحصار بودم و با منتقل شدن یکی دیگر از هم بندیان پیشین در زندان اوین به بند تنبیهی، از اعدام منیژه آگاه شدم.

بر اساس اطلاعات درج شده در اسناد مانده بر جای از زندان ها، منیژه را در نخستین روز از تیرماه ۱۳۶۱ به جوخه اعدام سپرده اند. 

فوریه ۲۰۱۹

پی نویس و منابع:

صاحب عکس محمد مهرآیین از شکنجه گران اصلی زندان اوین.

خاطرات برداشت شده از باشگاه خبرنگاران پویا، و در فصلنامه مطالعات تاریخی، بهار 138۳ توسط محسن کاظمی به‌نگارش درآمده است.

۱- مصطفی چمران (۱۳۱۰ تهران تا ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ دهلاویه) معروف به دکتر چمران و شهید چمران، فیزیک دان، سیاستمدار (عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران)، وزیر دفاع در دولت مهدی بازرگان و دولت موقت شورای انقلاب از همراهان موسی صدر در تشکیل جنبش امل (لبنان)، نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی، از فرماندهان ایران در جنگ ایران و عراق و بنیان‌گذار ستاد جنگ های نامنظم. در جریان جنگ ایران و عراق بود.

وی در دانشگاه تهران تحصیلات خود را در رشته الکترومکانیک به پایان برد. سپس برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و درجه دکتری در فیزیک پلاسما کسب کرد. پس از گذراندن آموزش‌های نظامی درمصر، به لبنان رفت و به همراه موسی صدر، در تشکیل جنبش امل نقش مؤثری داشت و از فرماندهان آن بود. چمران در زمان تحصیل در دانشگاه تهران، در درس ترمودینامیک، شاگرد مهدی بازرگان بود. آشنایی او با بازرگان، عامل مهمی در ورود او به عرصه سیاست به‌شمار می‌رود. وی در دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد در سازمان نهضت مقاومت ملی که زیر نظر افرادی چون مهدی بازرگان، سیدرضا زنجانی و سیدمحمود طالقانی اداره می‌شد، فعالیت می‌کرد. در زمان تحصیل در خارج از ایران، او به همراه ابراهیم یزدی، علی شریعتی و قطب زاده شاخه خارج از کشوری نهضت آزادی و همچنین انجمن اسلامی دانشجویان ایران در آمریکا را تأسیس کرد. پس از انقلاب ۵۷ ، او به ایران بازگشت و در دولت بازرگان، مدتی وزارت دفاع را برعهده داشت. او به عنوان یکی از اعضای نهضت آزادی، در دوره نخست مجلس شورای اسلامی از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد.

در جریان جنگ ایران و عراق، وی یکی از فرماندهان ایران بود. چمران با شروع جنگ، به اهواز رفت و ستاد جنگ‌های نامنظم را بنیان‌گذاری کرد. از دیگر کارهای مهم وی ایجاد هماهنگی بین نیروهای ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. مصطفی چمران در ۳۱ خرداد ماه ۱۳۶۰ در مسیر دهلاویه- سوسنگرد بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پشت سرش کشته شد. منبع ویکی پدیا

۲- علی رضا سپاسی آشتیانی از مبارزانی بود که با مجاهدین مبارزه را آغاز کرد و هم زمان با تغییر ایدیولوژی در سازمان مجاهدین که وجود خارجی نداشت دیگر به بخش مارکسیستی پیوست. سپاسی آشتیانی هم راه کادر مرکزی پیکار در جمهوری نکبت اسلامی دستگیر شد و شنیده می شود تحت شکنجه جان باخته است. 

۳- بیژن هیرمندپور از رهبران یک محفل مارکسیستی بود که مبارزه مسلحانه توسط چریک های فدایی خلق را تسریع کرد. وی سال پیش در پاریس درگذشت. 

۴- برخی از متهمان ۱۶ آذر و دیگر چپ ها نیز در شعبه ۶ تحت بازپرسی قرار گرفته اند. 

 

تعیین دستمزد حق مسلم کارگران

به نظر باید ماه آخر سال را ماه اشک تمساح ریختن برای کارگر نام گذاری کرد! همه آنهائی که در تمام طول سال قاتق نان‌شان عرق و خون کارگر است خیلی همت کنند یادشان می‌آید معیشت کارگر به اندازه یک بخور و نمیر نیست. طرف عضو تشکیلاتی است که نام آن تشکیلات تداعی کننده سرکوب کارگران است و در خدمت کارآفرینان محترم روزش را به شب میرساند، تازه یادش آمده در جهان سوم "... کارگران مقروض به دنیا می‌آیند، زندگی می‌کنند و می‌میرند." این فقط یک نمونه است از مزدوری که در خدمت جمهوری اسلامی سرمایه است  که به نام کارگر اما به کام کارفرما عمل میکند.
"میرعلی شیرافکن (عضو هیات مدیره کانون عالی شوراهای اسلامی کار) میگوید دستمزد "باید جوری محاسبه و تعیین شود که کارگر از یک زندگی بخور و نمیر برخوردار شود." ایشان "از طریق روش چانه‌زنی در جلسات شورای عالی کار" در پی این هستند که "مسئولان به خودشان بیایند" و حداقل ها را در نظر بگیرند. منت سر من کارگر گذاشتند که در یکی از این جلسات افزایش حق مسکن از ۶۰ هزار تومان به صد هزار تومان را تصویب کردند! البته مسئولان هنوز به خودشان نیامدند و تصویب نکردند!
ایشان با همان شم مزدوری برای طبقه استثمارگر، حواس‌شان هست تا از "خط دانش اقتصادی" خارج نشوند، برای همین "کل توان اقتصادی را نیز در نظر میگیرند" و بر مبنای خط تبهکاری که نام اقتصادی اش خط فقر است مرحمت نمودند و گفتند: "باید خط فقر ۳ میلیون تومانی در محاسبه دستمزد سال آینده لحاظ شود و دستمزد مورد محاسبه به خط فقر نزدیک باشد." اینکه میگویند به خط فقر نزدیک باشد (حتی به اندازه خط فقر هم در نظر ایشان زیادی است) اساس محاسبه شان این است که یک کارگر باید حداقل در یکماه به اندازه دو ماه کار کند و این تنها با اضافه کاری ممکن میشود که "کار اضافی"  را برای سرمایه دار تضمین میکند و برای کارگر فرسودگی بیشتر. لازم نیست اشاره کنیم که در همین سال جاری با توجه به اینکه تولید در سطح وسیعی عملا متوقف شده است و در نتیجه اولین اتفاقی که افتاده لغو اضافه کاریها است و با توجه به وزش باد و جنبیدن شاخه سال آینده سال بسیار بدتری از بابت اشتغال کارگران است و بیکاری وسیع تری رقم خواهد خورد. از همین اکنون مشخص است با توجه به عملکرد تاکنونی شورای عالی کار در سالهای گذشته، امسال هم میزان افزایش دستمزدی که برای کارگران در نظر دارند به خط فقر کذایی مورد اشاره میرعلی شیرافکن نمیرسد.
اما کی گفته و برای چه باید محاسبه دستمزد بر مبنای خط فقر باشد؟ چه کسی خط فقررا محاسبه میکند؟ کارشناسان و مکتب رفته هائی که نان شان وابسته به کرَم ارباب سرمایه است! یکی عاقل اندر سفیه، چشم را تنگ میکند و به پشتوانه سابقه مدیریتی (بخوانید سابقه غارت یا به قول خودشان رانت خواری) از زاویه مثلا دیدن واقعیات اساسا تعیین حداقل دستمزد را درست نمی داند. دیگری که موی در مکتب استثمار سفید کرده است افزایش دستمزدها را سبب اخراج کارگران و تعطیل شدن کارگاهها میداند. آن دیگری مدعی است افزایش حقوق موجب تورم است و نقدینگی را افزایش میدهد. فی الجمله با تمام وجود، برای صاحبان کالا حق مقدسی برای تعیین قیمت فروش کالا و اینکه هر وقت میل داشت بفروشد قبول دارند. اما اساسی ترین کالای جامعه کنونی یعنی نیروی کار ظاهرا بی سَر و صاحب است. دارنده آن داخل آدم حساب نمی شود که بخواهد قیمت آن را حساب کند. "چه معنی دارد که کارگر برای صاحب کار تعیین تکلیف کند!" بالاخره این همه دم و دستگاه قانون گذاری و امنیتی و پلیسی برای این ساخته شده اند که تضمین کنند قیمت این کالای معین از یک حد معین که صاحب کار تعیین میکند فراتر نرود.
حقیقت این است که "تعیین حداقل دستمزد" هم حقی است که در اثر فشار جنبش کارگری به قانون کار جمهوری اسلامی تحمیل شده است. بارها خیز برداشتند که یک جورهائی این بند را حذف کنند. و چون نتوانستند پایان هر سال نمایش مسخره سه جانبه گرایی راه می اندازند. ریاکارترین مزدوران سرمایه به نام کارگر، سنگ سرمایه دار را به سینه می زنند. نه در ایران و نه در هیچ جای دیگردنیا تعیین دستمزد صرفا با مذاکره به سرانجام نرسیده است. در اروپا هم که کارگران دارای تشکیلاتی هستند به پشتوانه اعتصابات و اعتراضات کارگران سعی می کنند میزان دستمزد را به کارفرمایان و دولت تحمیل کنند. در ایران نیز در یک مبارزه خونین وسهمگین کارگران توانستند "حق اعتصاب" را عملا به دولت و کارفرمایان تحمیل کنند و حق تعیین دستمزد را نیز باید از سوی کارگر را عملا به طبقه سرمایه دار و دولت متبوعش تحمیل کرد. همه مزدوران سرمایه به صف میشوند که هر جور شده تعیین دستمزد کارگر را در یک دایره بسیار تنگ و قبیحی به نام سه جانبه گرایی محدود کنند که در هر سه گوشه آن نمایندگان استثمارگران قرار دارند.
 تنها امری که جمهوری اسلامی بعد از سرکوب وحشیانه در آن استاد بی چون چراست ریاکاری و اشک تمساح ریختن است. اگر یک زمانی این شارلاتان بازیها میتوانست بخشی را فریب دهد اما اکنون این امر هم به ضد خود تبدیل شده است. حنای جمهوری اسلامی در همه زمینه ها دیگر رنگی ندارد. تعیین دستمزد حقی است مهم به همان اندازه حق اعتصاب، این حقی است که متعلق به کارگر است. واضح است که دست یافتن کارگران به حق تعیین دستمزد و عملی شدن آن در گرو متشکل شدن کارگران و اعمال قدرت طبقاتی کارگر است.*

جهان مدرن و متافیزیک ـ کارل مارکس یا مارتین هایدگر؟

جهان مدرن و متافیزیک ـ کارل مارکس یا مارتین هایدگر؟

http://www.azadi-b.com/G/file/Jahan_m_m_ff.pdf

آیا برای مردم ونزوئلا انتخاب دیگری باقی مانده است؟!

ونزوئلا یکی از بحرانهای بزرگ تاریخ معاصر خود را سپری می کند. پروژۀ «سوسیالیسم قرن 21» که ویراژ به چپ هوگو چاوز را بعد از کودتای نافرجام 2002 و رفراندوم خلع ید 2004 رقم می زد، شکست خورده است. مردم ونزوئلا در برابر انتخابی تاریخی قرارگرفته اند. آنها در منگنۀ بین دو راه حلی قرار گرفته اند که یکی «مرده ریگ» جنبش بولیواری است که زیر فشار سیاستهای غلط دولت و وزن بوروکراسی و گسترش فساد اداری، از نفس افتاده و قادر نیست مثل سابق حکومت کند. از سوی دیگر اپوزیسیونی بورژوائی و هار که تشنۀ بازستاندن امتیازهائی است که دولت چاوز و «انقلاب بولیواری» از آن گرفته است و رؤیای بازگشت به دوران "طلائی" قبل از 1999 را در سر می پروراند که در آن با کمک انحصارات آمریکائی، و زیر نظارت نهادهای بین المللی سرمایه داری، ونزوئلا را به عرصه ای برای چپاول منابع طبیعی و نیروی کار ارزان تبدیل کرده بود.

رها شدن از این منگنه در گرو برآمد راه حل سومی است که هم اکنون، جوانه هایش را می بینیم. این جوانه ها در میان جنبش مستقل کارگری اعم از سندیکاها و کمیته های کارخانه ها و محلات و در میان توده هائی که هواداری از دولت «مادورو» را رها کرده و از پیوستن به اپوزیسیون بورژوائی، امتناع نموده اند و یا سازمانها ی چپ و کمونیستی که به گرد یک ائتلاف ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داری گرد آمده اند، قابل مشاهده اند. از 26 درصدی که دولت در آخرین انتخابات پارلمانی از دست داد - حدود 2 میلیون رأی - فقط 5 درصد نصیب اپوزیسیون گردید. تعداد آرای باطله 10 برابر بود که نشانۀ اعتراض توده ای به دو جناح متقابل است. پیروزی تاریخی هوگو چاوز، نتیجۀ چهاردهه سیاستهای غارتگرانه و نئولیبرالی سرمایه داری زیر سلطه این کشوربود که ونزوئلا را در یک بحران عمیق اقتصادی - سیاسی فرو برده بود. ۸ نوامبر ۱۹۹۸جنبش مردمی و میهنی كه حول چاوز گرد آمده بودند در انتخابات قوۀ مقننه ومحلی، با بیش از ۵۰ درصد آرا پیروز گردید. در 6 دسامبر ۱۹۹۸ چاوز با   ۵۶ درصد آرا در انتخابات ریاست جمهوری به این مقام دست یافتت. ونزوئلا برخلاف كشورهای آمریکای جنوبی، دیكتاتوری های سیاه سال های ٧۰ - ۱۹۶۰ را به خود ندید - هرچند بین سال های 1948 تا 1958 دیکتاتوری نظامی بر ونزوئلا حاکم بود - و از این رو نیازی به «گذار دموكراتیک» نداشت. اما جنبش های اجتماعی مختلفی كه از سال های ۸۰ در این كشور پدید آمده اند به طور مستمر خواستار «اصلاحاتی» در ساختار دولتی برای رسیدن به یک دموكراسی عمیق تر و كامل تر بوده اند. این خواست توده ای نتوانست در وجود حكومت های گوناگونی كه در دهه های 70 تا 90 به روی كار آمده اند جوابی مناسب بیابد. به ویژه در دوره دوم ریاست جمهوری کارلوس آندره پرز که در سال ۱۹۸۹ شروع و در سال ۱۹۹۳ پایان یافت که همراه با اتهام های فساد مالی و اداری بود. ریاست جمهوری پرز در نهایت با حکم دیوان عالی ونزوئلا پایان یافت و به خاطر سوء مدیریت میلیون ها دلار دارایی های عمومی به ۲۸ ماه زندان محکوم شد. در دوران اصلاحات نولیبرالی كارلوس آندری پرز، غرش شورش در امریکای لاتین، که از دیرباز نابغه های مکتب شیکاگو درآن مشغول کار هستند، به گوش می رسید. در کاراکاس  درسال ١٩٨٩، یک برنامه تعدیل ساختاری طراحی شده توسط صندوق بین المللی پول، موجب شورش مشهور «کاراکازو» شد. سرکوب موجب مرگ بیش از ٣٠٠٠ نفر گردید. سه سال بعد، بازهم در ونزوئلا، دو اقدام پی درپی کودتا برای سرنگون کردن قدرت حاکم انجام شد. یکی از آنها توسط چاوز، این سرگرد سابق هدایت شده بود.«در ونزوئلا، سرهنگ دوم پیشین چاوز توانست روی حمایت بخش بزرگی از نیروهای مسلح، که خاستگاه افسران آن از طبقات بالا نبود - یک استثنا درمنطقه - نیز حساب کند. «انقلاب» اعلام شده او در زمان انتخابات بیشتر ناشی از این زمینه ویژه بود تا داشتن یک برنامه سیاسی که در آن زمان رنگ و بوی چندانی نداشت. طبق نظر خود چاوز، نوعی انتقاد از «سرمایه داری وحشی» که از راه سوم « تونی بلر» الهام گرفته شده بود. هیچ چیز نشانگر این نبود که مسیری که چاوز طی کرد او را به چنین شهرتی برساند. هنگام نخستین کارزار انتخابات ریاست جمهوری اش در سال ١٩٩٨، یک تحلیلگر ونزوئلایی حتی اطمینان می داد که:«پیش از رای گیری آینده او فراموش خواهد شد». درآن زمان، نامزد محافظه کار [ریاست جمهوری] «ایرن سایز» توجهی که نخبگان کشور به مطالبات مردمی داشتند را به شیوه خود نشان می دهد. در کمتر از ٢٠ سال، کاراکاس بیشترین حد انقباض اقتصادی در منطقه را ثبت کرده و میزان فقر از هفده درصد به نزدیک به ٥٠ درصد جهش یافته بود. در چنین شرائطی، برنامه خانم «سایز» رقیب انتخاباتی چاوز که تداوم بود، علاقه کسی را جلب نمی کرد. چاوز برنده انتخابات شد. برای بسیاری این یک شگفتی بود. در این زمان، در مکزیک، «کارلوس سالیناس» (١٩٩٤-١٩٨٨) بیش از ١١٠ موسسه دولتی را [با خصوصی سازی] از سر باز کرده بود. در برزیل، «فرناندو هنریکه کاردوزو» (٢٠٠٢-١٩٩٤) آگاهانه فرش قرمز زیر پای سرمایه های خارجی می گسترد و در آرژانتین صندوق بین المللی پول در وجود «کارلوس منم»(١٩٩٩-١٩٨٩) «شاگرد» خوبی را یافته بود که به پیشبرد همۀ انتظارهایش پاسخ مثبت می داد. کارزار انتخاباتی ونزوئلا درست زمانی آغازشد که دومین نشست [قاره] امریکا، در ١٨ و ١٩ آوریل ١٩٩٨ در سانتیاگو شیلی،.برگزار شد. تصمیم ایجاد یک بازار [مشترک] از آلاسکا تا «تیرادل فوئگو» (منطقه مبادلات آزاد [ قاره] امریکا) تا سال ٢٠٠٥، حاصل این نشست بود.» (به نقل از لوموند دیپلماتیک فارسی آوریل 2013- آنچه چاوز به چپ یاد آوری کرد) نخستین دولت چاوز - برای مدتی کوتاه - خانم «ماریتزا ایزاگوییره» را درسمت وزیر دارائی، که او از زمان دولت نئولیبرال «رافائل کالدرا» عهده دار بود نگهداشت. درمورد نخستین برنامه اش، او غالبا به این بسنده کرد که برخی از اقدامات معمول درسال های دهه های ١٩٦٠ و ١٩٧٠ در زمینه های آموزش و بهداشت رایگان را به کار گیرد. «در فردای نخستین انتخاب شدنش، رییس جمهور برگزیده، صبح را در استودیو شبکه تلویزیونی ثروتمندترین فرد کشور، آقای «گوستاوو سیسنروس» گذراند تا سرمایه گذاران را آسوده خاطر کند. بورس کاراکاس در ٢ روز جهشی ٤٠ درصدی داشت. در سال ٢٠٠١، «خطوط کلی طرح توسعه اقتصادی و اجتماعی ملی، ٢٠٠١ و ٢٠٠٧» پیش بینی می کرد که: «یک طبقۀ کارفرمای نوظهور بوجود آید» و «فضایی از اعتماد برای سرمایه گذاران خارجی در کشور» تامین می کند. چهار سال بعد در پی یک ویراژ به چپ این سند به فراموشی سپرده شد و چاوز اعلام کرد که کشورش در پی یک"سوسیالیزم قرن بیست و یکمی" است.»

اما برخلاف رویۀ رایج، چاوز هراسی نداشت که برای پیشبرد اصلاحات خویش مستقیماً به مردم و نهادهای مردمی رو آورد. مسأله ای که لقب «پوپولیست» را برای او تا به آخر به ارمغان گذاشت. «قانون اساسی جدید که درسال ١٩٩٩ به تصویب رسید، مقرر می داشت که برنامه های اجتماعی نه از دفاتر وزارتی، بلکه با مشارکت فعال عامه مردم به اجرا گذاشته شوند. بی تردید این پروژه بیش از ایدئولوژی رییس جمهوری ونزوئلا موجب ناراحتی شدید نخبگان شد زیرا آنها به سرعت دریافتند که این تغییر جهت سیاسی ایده آل دموکراتیک موجب تضعیف کنترل آنان بر حکومت و درآمد نفت می شود. بقیه رویداد ها شناخته شده اند: کودتا، فلج شدن صنعت نفت بوسیله کارکنان عالی رتبه و تکنیسین ها، تحریم انتخابات و غیره، رفتار اپوزیسیون فزون بر این که مصالحه ناپذیری یک بورژوازی مصمم به رد کمترین واگذاری امتیاز را می نمایاند و نشانگر مصالحه ناپذیری آن بود، این اثر متناقض را نیز داشت که روند عملکرد چاوز(چاویست) را تند و تیز تر می کرد. چنان که «گریگوری ویلپر» توضیح می دهد: «هر اقدام - به ثمر نرسیده - اپوزیسیون برای سرنگونی چاوز به بازتر کردن دست و بال او منجر شد و به او امکان داد سیاست های بی پرواتری را به اجرا بگذارد » (لوموند دیپلماتیک آوریل 2013)

رهبری الیگارشی محلی و امپریالیسم آمریكا كه تقریباً همۀ رسانه های خبری و قدرت مالی را در
اختیار داشتند با تمام قوا بر ضد اصلاحات او به پا خاستند و در این راه از پراكندن اتهامات واهی
مبنی بر برقراری سانسور و دیكتاتوری جهت ترساندن لایه های میانی و سازماندهی تظاهرات و
اعتصابات تا متوقف كردن تولید (لاک اوت ۶۶روزه) و خرابكاری در تولید و توزیع نفت با در اختیار گرفتن كمپانی بزرگ نفت ونزوئلا ((PDVSA برای محروم كردن دولت از منابع مالی و
سرانجام علیه او خودداری نكردند. سالهای اولیۀ حکومت چاوز با گسترش ابتکار های توده ای همراه بود . حتی این شورش خود انگیختۀ مردم بود که در اولین کودتای ضد چاوز، او را از دست نظامیان نجات داد. دولت چاوز زیر این فشار توده ای به چپ کشیده می شد. گام هایی كه اینجا و آنجا در زمینۀ تعمیق دموكراسی و رفرم های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی برداشته می شد، اگر چه هنوز در چارچوب مناسبات موجود قرار داشت، اما فقط و فقط به مدد شور و احساسات برانگیخته و حضور پرقدرت جوانان، كارگران، دهقانان فقیر و بخشی از طبقات متوسط در صحنه امكان پذیر گشته بود. این تجربه باز به خوبی نشان می دهد كه مبارزه برای آزادی و دموكراسی از مبارزه برای بهبود شرایط زندگی كارگران و زحمتكشان و مبارزه برای كسب استقلال از قدرت های امپریالیستی جدائی ناپذیر است و جدا كردن هركدام از این عرصه ها در مبارزۀ  جاری، بی اعتنائی به همۀ آنها خواهد بود. ونزوئلایی ها این راه را به تدریج تجربه می کردند. كه برای رهایی، راهی جز مبارزه و سازماندهی و تحمیل اراده شان برقدرت های مالی و سیاسی، وجود ندارد. در زمینه ی سیاسی، حق عزل نمایندگان (واجد قدرت عزل) و گسترش دموكراسی مشاركتی با تأسیس واحدهای تعاونی و خودگردان و سهیم كردن كارگران، دهقانان و حقوق بگیران در اداره و كنترل بسیاری از واحدهای تولیدی و طبقاتی به ابتكار دولت یا خود مردم، گام هایی برای گذر از كادرهای تعریف شده بود. در خیلی از موارد، جنبش خودجوش كارگران برای راه اندازی صنایع و كارخانه های متوقف شده و جنبش دهقانان برای تقسیم زمین و انجمن های زحمتكشان برای توزیع مواد غذائی و یافتن مسكن و حتی انجمن های فرهنگی برای دسترسی به اطلاعات آزاد از طریق تأسیس رادیو و تلویزیون های محلی، دولت چاوز را مجبور كرده به اقدامات خویش در زمینۀ تعمیق دموكراسی و رفاه مردم سرعت بخشد. نمونۀ  آن اشغال كارخانۀ ومپال است كه پس از حدود چند ماه مبارزۀ مداوم كارگران با كارفرمایان برای راه اندازی تولید، بالاخره به مصادرۀ كارخانه در سپتامبر       ۲۰۰۴ توسط دولت و راه اندازی مجدد آن زیر نظر كمیتۀ كارخانه، مركب از نمایندگان كارگران (اكثریت) و دولت منجر شد. همچنین كارخانه  صنایع عطر و كارخانۀ نساجی فنیكس و (ایناواخر سی. ان. و ) صنایع تولید والو، ونزوئلایی ها همچنین دریافته اند كه نه تنها در عرصۀ داخلی بلكه در صحنۀ بین المللی هم باید به جست و جوی متحدین پابرجایی برآیند تا محاصره و فشارقدرت های امپریالیستی به ویژه آمریكا را درهم بشكنند.

25 آوریل ۱۹۹۹در رفراندومی تشكیل مجلس مؤسسان به تصویب عمومی رسید. 25 ژوئیۀ ۱۹۹۹انتخابات برای تشكیل این مجلس انجام گردید. 15دسامبر ۱۹۹۹قانون اساسی ناشی از این مجلس به وسیلۀ یک رفراندوم به تصویب مردم رسید و جمهوری ونزوئلا به (جمهوری بولیواریایی1 ونزوئلا) تغییر نام داد 30  ژوئیۀ 2000 با تصویب قانون اساسی جدید، چاوز دوباره به ریاست جمهوری انتخاب گردید. می بینیم که راهنمای عمل سیاسی و اقتصادیِ چاوز و چاویسم بر دوپایۀ ناسیونالیسم با چاشنی قوی ضد آمریکائی و سوسیال - دموکراسی استوار بود. اما عامل سومی که به ویژه بعد از کودتای 2002 و رفراندم خلع ید 2004 در سیاست ونزوئلا وارد عمل شد، جنبش مستقل کارگری در وجود سندیکاهای سرخ و کمیته های عمل زحمتکشان شهری و روستائی بود. که گردش به چپ چاوز و دولت او را تسریع کرد. عاملی که امروز هم اگر وارد عمل شود می تواند مقاومتی را علیه آلترناتیو های ارتجاعی سازمان دهد. بدنبال خرابکاری های اقتصادی در صنعت نفت (لاک اوت 66 روزه) و برخی کارخانه ها و رها کردن و تعطیلی برخی دیگر، «جنبش اشغال و کنترل کارگری» و مسأله ملی کردن مؤسساتی که به حال خود رها شده بود، در دستور کار جنبش کارگری قرار گرفت و دولت مجبور شد که از این اقدامات حمایت کند. همین امر در کشور همسایۀ ونزوئلا یعنی بولیوی از طریق «کنفدراسیون کارگری بولیوی» (COB)- که در جنبش مردمی ژوئن 2005 علیه «کارلوس مزا» شرکت کرده و موجبات سقوط او را فراهم کرده بود، صادق است. «اوو مرالس » رهبر بومی حزب چپ گرای –     MAS- که با انتخابات ماه ژوئن 2005 بروی کار آمد، یادآور انتخاب چاوز است.

کارگران انقلابی و پیشروئی که در جنبش ایجاد سندیکا های مستقل و کمیته های کارخانه و اشغال کارخانه های رها شده شرکت داشتند با تجربه خویش در یافتند که پیروزی کارگران و زحمتکشان ونزوئلا، بولیوی، برزیل در گروی اتحاد وعمل خود کارگران است. از ۲۷تا ۲۹اكتبر۲۰۰۵متجاوزاز ۴۰۰نمایندۀ كارگری از ۲۳۵مؤسسۀ اشغال شده و 20سندیكای ملی در نخستین گردهمآیی مؤسسات تحت كنترل كارگری آمریكای لاتین در كاراكاس شركت كردند تا به بحث و تبادل نظر و تجربه پرداخته و نتایج سیاسی مبارزاتشان را جمع بندی نمایند.

در بارۀ شكلی كه مالكیت كارخانه های تحت اشغال باید به خود بگیرد بحث و گفتگوی زیادی
درگرفت كه در آن رفقای برزیلی كه در كارخانه های تحت كنترل اداری كارگران كار می كنند بر شكل ملی كردن این كارخانه ها زیر كنترل مزد بگیران اصرار داشتند. سرژ گولارد همآهنگ كنندۀ شورای متحده ی كارگران برزیل ، در این مورد نظری قطعی داشت: «ما با ایده ی "اقتصاد تعاونی" مخالفیم. زیرا معنای آن این است كه ما كارگران را به سرمایه داران بدل كنیم و موجبات تضعیف طبقۀ  كارگر را فراهم نماییم. كارگران در بازی رقابت سرمایه داری فقط می توانند به سایر مؤسسات تولیدی لطمه بزنند. ما خواستار ملی كردن كارخانه ها تحت كنترل كارگری هستیم تا شرایط ایجاد كادر اداری جدیدی فراهم بیاید». وی اضافه كرد كه این مبارزه فقط دركادر "ملی كردن بانک ها و مؤسسات چند ملیتی معنا دارد تا قادر به نقشه مند كردن اقتصاد در جهت تأمین منافع عمومی گردد و با قاطعیت نتیجه گرفت همان طور كه نمی توان سوسیالیسم را در یک كشوربنا كرد به طریق اولی در یک مؤسسه هم نمی توان آن را به اجرا درآورد!« (ازگزارش گردهمآیی نمایندگان کارگری آمریکای لاتین به قلم ژرژ مارتین دبیر انجمنی  بنام "دستها از ونزوئلا کوتاه!" که در نشریه ی ریپوست دسامبر ۲۰۰۵ ـ ژانویه ۲۰۰۶ منتشر شده است)

برای مثال ما شاهد بودیم كه در ونزوئلا همزمان با رشد جنبش سیاسی، سندیكاهای زرد وابسته به كارفرمایان با رهبران بوروكرات و فاسد جارو شده و جای آنها را سندیكاهای انقلابی مانند اتحاد ملی كارگران ( (UNTكه كنفدراسیون جدید كارگری است گرفتند. سندیكاهای كارگری كه در شرایط آرام، اساسا وظیفۀ دفاع از حقوق كارگران و مذاكره با دولت و كارفرمایان را به پیش می برند با رشد جنبش عمومی و سیاسی و بالا گرفتن تب انقلابی به نقش آفرینان فعال جنبش سیاسی و انقلابی تبدیل می شوند. ما از زبان رهبران آنها چون "ارلاندو چیرینو" (همآهنگ كنندۀ سراسری اتحاد ملی كارگران) و یا خاییم سولار رهبر COB و یا سرژ گولارد همآهنگ كنندۀ شورای متحدۀ كارگران برزیل شعارها و تزهایی را می شنویم كه كاملا سیاسی و انقلابی ست و اصلی ترین خواست های كارگران را در جهت نابودی قطعی سرمایه داری و امپریالیسم بیان می دارد. دستاوردهائی که در این دوره بدست آمد و جمع بندی پیشروان کارگری ، جای هیج شکی را باقی نمی گذارد که این رهبران به مخاطرات راهی که در آن قدم گذاشته بودند واقف بوده و از این بابت دچار توهم نشده بودند. به  ندای آنان گوش فرا دهیم. در باره ی بحثی كه چاوز در مورد "سوسیالیسم قرن 21"ایراد كرد سرژ گولارد گفت: «نقلاب ونزوئلا به نحوی اعجاب انگیز تزهای ماركسیست ها را تأیید می كند. این انقلاب با مبارزه علیه سلطۀ امپریالیسم و كسب استقلال ملی شروع شد، اما بعد از آن كه طبقۀ كارگر با مبارزه اش علیه خرابكاری كارفرمایان در صنایع نفت وارد صحنه گردید انقلاب به جلو رانده شد. به همین ترتیب، ملی كردن مجتمع صنعتی ـ نفتی "ونه پال" در ۱۹ژانویه ۲۰۰۵گامی دیگر در این راستا بود. در حال حاضراین انقلاب كه با مبارزه علیه امپریالیسم آغاز شده یا به سمت سوسیالیسم پیش می رود یا برچیده می شود و له خواهد شد. سؤالی كه در این مرحله مطرح است ملی كردن بانک ها و شركت های بین المللی ست كه فقط به دست كارگران امكان پذیر است«. "ارلاندو چیرینو" همآهنگ كنندۀ )UNTاتحاد ملی كارگران) در سطح ملی شرایطی را كه درآنها اشغال كارخانه ها انجام شده بدین صورت تشریح می كند: «شرایط كنونی بیان تباهی و فساد سرمایه داری ست كه راهی جز تشدید استثمار و مقررات زدایی و بازگذاشتن دست سرمایه دار در تنظیم شرایط كار و قابلیت انعطاف آن ندارد. سرمایه داری دیگر آن نقش مترقی را كه در گذشته داشت دارانیست!«. مجموعۀ این جریانات بدون تضاد و مشكلات نمی گذرد. در ونزوئلا به ویژه، اغلب كارگرانی كه در جنبش اشغال كارخانه ها درگیر شده اند فاقد تجربۀ سندیكایی و مبارزاتی هستند و در این راه دچار مشكلات فراوانی می شوند. اما برای ارلاندو چیرینو مسأله ی اصلی نجات عنصر كار و اشتغال در میان است. وظیفه ی سندیكا «ارائه ی آگاهی به جنبش خود به خودی ست با هدف نهایی دسترسی به اجتماعی كردن تولید.» مانند نمایندگان كمپانی ملی الكتریسته ی ونزوئلا CADAFEكه تحت كنترل و اداره كارگری ست،  "چیرینو" معتقد است كه كنترل كارگری گامی مترقی و سازنده است و تنها وسیلۀ مغلوب كردن بوروكراسی و فساد است كه انقلاب بولیواری ونزوئلا را تهدید می كند«. این گردهمآیی خصلتی صریح ضد امپریالیستی داشت. حضور نمایندگان سازمان مركزی كارگران بولیوی ) (COBو انقلابیون سنتی معادن و كارگران بولیوی در این اجتماع چشمگیر بود.خاییم سولار دبیر COBاظهار داشت كه انقلاب بولیوی در معرض تهدید و دخالت خارجی و بین المللی ست. همان طور كه ایجاد پایگاه نظامی آمریكا در پاراگوئه نزدیک مرز بولیوی در منطقۀ Chaco از آن خبر می دهد. اوضاع هائیتی نیز در این اجتماع مورد بحث قرار گرفت." خولیوتوررا" از برزیل به روشنی اظهار داشت «نیروهای برزیلی در هائیتی در خدمت امپراتوری [ایالات متحده] قرار دارند». در بیانیه نهایی، سندیكاهای حاضر در این اجلاس، خواستار خروج ایالات متحده از عراق، افغانستان و هائیتی شدند. همچنین مخالفت شدیدی با )ALCAقرارداد تبادل آزاد تجاری با ایالات متحده) صورت گرفت."ریكاردو موررا" از سندیكای PIT-CNT در كشور اوروگوئه گفت: انتگراسیون یا ادغام واقعی بر پایۀ مناسبات بازرگانی وجود ندارد، بلكه با تكیه بر طبقۀ كارگر، این انقلابی ترین طبقۀ اجتماعی ست كه ادغام واقعی امكان پذیر است. سرانجام پس از سه روز بحث و مذاكره، ۵۰۰ نفر از نمایندگان سندیكاهای مستقل و نمایندگان رسمی دولت ونزوئلا برای میتینگ پایانی جمع شدند. شور و هیجان همه جا به چشم می خورد. كارگران با مشتهای فشرده شعار می دادند: «ماییم كارگران بدون كارفرما». این شعار در جنبش كارخانه های اشغالی آرژانتین همه گیر شد. نتایج كمیسیون های متعدد كاری قرائت شد و مورد تصویب قرار گرفت. سند مشتركی را كه "تعهد كاراكاس" نامیده می شد یكی از رهبران كارگری قرائت كرد و با هلهله ی حضارتصویب گردید. كارگران كارخانه های تحت كنترل كارگری بیانیۀ سیاسی مستقلی ارائه دادند كه با این كلمات بر اهمیت این دیدار تأكید داشت: «ما در اینجا گرد آمده ایم تا به پیشبرد جنبش خویش مدد رسانیم، از آن دفاع كنیم، به همیاری متقابل و تحكیم مبارزه با دشمن مشترک یعنی سرمایه داری بپردازیم كه بذر جنگ و فقر را در سراسر جهان می پاشد». این بیانیه همچنین از حق اشغال كارخانه ها دفاع كرده در آن آمده بود: «سرمایه داران، رباخواران، مؤسسات بین المللی و چند ملیتی مسئول ورشكستگی مؤسسات تولیدی هستند. هر كارخانه ای كه بسته می شود قبرستانی برای اشتغال و كارخواهد بود. بنابراین، كارگران در شهر و روستا، حق اشغال كارخانه ها و زمین ها را دارند تا از اشتغال خویش دفاع كنند«. این بیانیه همچنین به توضیح هدف ها و خصوصیات این جنبش پرداخته می گوید: «ما خواهان پیشرفت به سوی اقتصادی هستیم كه كاملا زیر كنترل كارگران قرار گیرد تا بتواند در جهت تأمین منافع عمومی، اقتصادی نقشه مند برقرار كند. جنبش ما ضد امپریالیستی، ضد سرمایه داری ست. جنبش كارگران سازمان یافته علیه مالكیت بزرگ خصوصی وسایل تولیدی كه از آن در جهت جنگ و بهره كشی و سركوب مردم استفاده می شود«. این بیانیه جنبش را از خطراتی كه در كمینش نشسته برحذر می دارد: «سرمایه داران و نهادهای بین المللی آنها ما را به دادگاه های خویش می كشانند و سعی در لگد مال كردن ما دارند. آنها سعی دارند با كشاندن كارگران به همكاری های طبقاتی، ما را تضعیف كنند و می كوشند در آنان این توهم را ایجاد كنند كه ادغام فردی كارگران در سیستم سرمایه داری امكان پذیر است. برای مقاومت در برابر این تهدید، ما باید به ایجاد شبكه ای از كارخانه های اشغال شده تحت كنترل كارگری به وجود آوریم. از این لحظه به بعد، ما متحداً مانند یک فرد در مقابل هر كشور و حكومتی كه بخواهد به ما حمله كند یا كارخانه های تحت كنترل كارگری را ببندد به پا خواهیم خاست«. این بیانیه با این عبارات به پایان می رسد: «آنها زمین ما را می دزدند، ما آن را اشغال میكنیم. آنها جنگ برپا می كنند و مردمان را به نابودی می كشانند، ما از صلح دفاع می كنیم و از حاكمیت و پیوند خلق ها دفاع می كنیم. آنها به جدایی و اختلاف دامن می زنند و ما از وحدت دفاع می كنیم، زیرا ما طبقۀ كارگریم و حال و آینده ی بشریت ایم. ما همگان را به ادامه و گسترش این مبارزه دعوت میكنیم. ما در سال آینده دوباره گرد هم خواهیم آمد تا به تحكیم وحدت و مبارزه ی جمعی مان همراه با مردم و طبقۀ كارگر بر ضد دشمن مشتركمان بپردازیم. ما پیروز خواهیم شد«. این دیدار، تاریخ جنبش سندیكایی آمریكای لاتین را رقم می زند. سندیکالیست پاراگوئه ای" ریكاردو موررا" گفته است: «ما نشان دادیم كه كارگران قادرند كارخانه ها را اداره كنند و این نشانه ی آن است كه ما قادر به اداره ی جامعه هم هستیم»«.( بر گرفته از گزارش ژرژ مارتین ). البته ملاحظه می کنیم که در این جنبش، کمبود فعالیتهای سازمانها و احزاب سیاسی چپ و کمونیست به روشنی به چشم می آید. حزب سوسیالیست حاکم با قدرت دولتی پرده بر فعالیت های این احزاب می کشاند.

مقاومت دولت های متمایل به چپ در آمریکای لاتین با پیوندها و همکاری های ونروئلا، کوبا، برزیل، آرژانتین و اروگوئه وارد فاز نوینی گردید که برای اولین بار چشم اندازهای دیگری را در مقابل مردم این منطقه گشود. برای مقاومت در مقابل همسایۀ شمالی، به متحدین طبیعی خویش در جنوب رو آورده ــ «بدیل بولیواری برای اتحاد آمریكای لاتین» در تقابل با پروژه مبادله ی آزاد تحت ریاست ایالات متحده، كه نخستین بار در كنفرانس هاوانا با دولت كوبا به امضا رسید ــ ابزاری مهم در این راستا به شمار می رفت. در وهله ی اول دولت كوبا با فرستادن ۱۵هزار پزشک به طرح بزرگ بهداشتی ونزوئلا به نام «در درون محلات» كمک كرد. ونزوئلا هم با ارسال ۸۰ هزار بشكه نفت با قیمت ترجیحی به یاری صنایع بحران زده ی كوبا شتافت. در ادامه ی آن ونزوئلا در ۲۶ فقره طرح كمک های متقابل از انرژی گرفته تا طرح های نظامی با دولت لولا در برزیل به ALBAقدرت جدیدی داد. این پروژه در صدد بود كه به آرژانتین و اوروگوئه نیز گسترش یابد. ونزوئلا با دو پروژه «تلویزیون جنوب» و «نفت جنوب» در صدد بود كه انحصار اطلاعات و انرژی را از دست كمپانی های پرقدرت خارجی در آمریكای لاتین خارج ساخته و در زمینه ی انرژی با اتحاد كمپانی های نفتی ـ دولت ِ  آرژانتین، بولیوی، برزیل، اكوادور با ونزوئلا، مسأله ی كمبود انرژی را در سایر كشورهای آمریكای لاتین برطرف سازد. در فوریه ۲۰۰۴در كنفرانس گروه ۱۵كشور آمریكای لاتین ایده ی یک تلویزیون قاره ای توسط چاوز ارائه گردید. هدف، مبارزه با انحصار اطلاعات در دست همسایۀ شمالی، مبارزه با ارزش ها و اطلاعات رسانه های آمریكایی و مدل مصرفی آن است كه از واقعیت های زندگی مردم ونزوئلا و آمریكای لاتین بدور است و آشكارا به ابزاری برای تسلط بدل گردیده است. در داخل ونزوئلا بر پایۀ اصل حق ارتباط گیری برای هر شهروند ونزوئلا،(رسانه های مردمی) تلویزیون و رادیو كه اغلب در زمان گذشته به صورت مخفی كار می كردند، صورتی رسمی یافته و اولین كانال تلویزیونی از این نوع توسط چاوز افتتاح گردید. ویدئو، فیلم، ارائه ی خبر و ساختن تصویر توسط كارگران، دهقانان و زحمتكشان شهری به قول مدیر تلویزیون VIVE TVیک موفقیت واقعی برای دموكراسی مشاركتی بود. دولت، اپراتورهای كابل و ماهواره ای را مجبور كرد تا ۱۵درصد از برنامه های پیشنهادی شان را به رایگان در اختیار رسانه های مردمی قرار دهند.

ما در اینجا با ذکر دستاوردهای« انقلاب بولیواری» به ویژه در دوران اولیه آن قصد نداریم که بر روی خطاهای این جنبش و رهبران آن، چاوز یا جانشین او مادورو، خط قرمز بکشیم. مواضع و عملکرد نیروهای درگیر در 20 سال گذشته، به ما کمک می کند که ماهیت درگیری های اخیر را بهتر دریابیم. ما در سطور بالا به خوبی نشان دادیم که از میان سه نیروی دست اندرکار در مبارزات جاری ونزوئلا، یعنی دولت چاویست و اپوزیسیون بورژوائی و جنبش مستقل کارگران و زحمتکشان و سازمانهای چپ و کمونیست طرفدار آن، ما به طور قطعی ازاین نیروی سوم دفاع می کنیم. دفاع مشروط از اقدامات دولت تا جائی است که به بسط دموکراسی توده ای و مبارزه با فساد و کاستن از درد و رنج کارگران و زحمتکشان و دفاع از خلق های تحت ستم و مبارزۀ واقعی با تجاوزات نیروهای امپریالیستی می پردازد. به عنوان نمونه، در زمینۀ سیاست خارجی، پاره ای از مواضع دولت چاوز و نزدیکی های آن با دولتهای ارتجاعی مثل ایران به ویژه دولت احمدی نژاد به بهانۀ مبارزۀ به اصطلاح ضد امپریالیستی، حکایت کهنه ای از کج فهمی از رابطۀ مبارزۀ ضد امپریالیستی و آزادی و دموکراسی است. ما  نیز چون نیروهای مترقی و کمونیست ونزوئلا در جای خود این سیاست اپورتونیستی چاوز را رد و افشاء نمودیم. (نگ: بیانیۀ جریان مارکسیست انقلابی (ونزوئلا)- اندیشه و پیکار

محدودیت های رشد اقتصادی در ونزوئلا مانند بسیاری دیگر از کشورهای پیرامونی، به شدت به صادرات مواد خام و معدنی وابسته است و به تبع آن ارزش پول ملی آن اغلب بالا گرفته می شود و روند اقتصادی کشور را تابع نوسانات قیمت محصولات صادراتی می کند. فروش نفت در ونزوئلا 91.6 درصد کل صادرات، 60 در صد درآمد های بودجه ای و 12 درصد از تولید نا خالص ملی را به خود اختصاص داده است. در وهلۀ اول دولت چاوز با تغییر قانون اساسی و ملی کردن صنعت نفت به سیاست باز تقسیم ثروت اجتماعی پرداخت و درآمد بالای نفت در آن سالها به دولت او اجازه داد که در زمینۀ آموزش و بهداشت و مسکن و کاهش فقر اقدامات چشمگیری انجام دهد. و درصد افراد فقیر را از 50 درصد در 1999 به 25.4 در صد در سال 2012 برساند. در زمینۀ ساختاری دولت چاوز نتوانست به مدل رانتی وابسته به درآمد نفت پایان دهد و وابستگی به درآمد نفت را کاهش دهد. واردات مواد غذائی و مصرفی نسبت به تولیدات داخلی افزایش یافت و برقراری سه نوع نرخ ارز و سوء استفاده هائی که به ناگزیر توسط بخش خصوصی و بازار سیاه و دست اندرکاران دولتی از آن می کنند، زمینه های بحران امروزی را فراهم کرد که به آن بازخواهیم گشت. مدل اقتصادی سرمایه داری با دخالت های اینجا و آنجای دولتی بدون شرکت فعال کارکنان تولیدی و خدماتی و کنترل از پائین، هرج و مرج اقتصادی – اجتماعی کنونی را رقم زده است. به ویژه که بخش قدرتمند اقتصاد لیبرالی دست نخورده باقی مانده و میدانِ أنواع سوء استفاده های اقتصادی و اجتماعی برای آن باز ماند. ضربه هائی که اینجا و آنجا به ویژه در دهۀ اول "انقلاب" بر آن وارد آمد، با فروکش کردن نهادهای اداره و کنترل کارگری و توده ای و بوروکراتیزه شدن نهادهای اجرائی – دولتی و محلی، مجال سازماندهی دوبارۀ این اپوزیسیون بورژوائی را فراهم آورد. کاستی های این سیستم با مرگ رهبر کاریزما و روی کارامدن «مادورو» رو به افزایش گذاشت. بار بدهی خارجی از 37 میلیارد دلار در سال 1998 به مبلغ تخمینی 123 میلیارد دلار در سال 2016 رسیده است و مسألۀ تأمین باز پرداخت آنها، مشکلی بزرگ برای دولت گردیده است. تقلب های ارزی، قاچاق واردات، سفته بازی، فرار سرمایه ها، احتکار و فروش مجدد و قاچاق کالاهای یارانه ای در خارج کشور، سقوط قیمت نفت از ماه ژوئن 2014، بحرانی را دامن زد که مشخصه های اصلی اش، تورم افسار گسیخته و کمبود مواد غذائی و داروئی است که مثل همیشه، اثزات مخربش بیشتر دامن مزد بگیرها و مردم تهیدست را می گیرد. با کسری بودجۀ دو رقمی و افت تولید ناخالص داخلی،  دست دولت برای راه حل های فوری بسته شده است.

عوامل طبیعی مثل خشکسالی که مشکلات مربوط به تأمین انرژی را که 70 درصد آن به منابع آبی وابسته است، بوجود آورده که خاموشی های مکرر از نتایج بارز آنست.عامل مهمی که در این بحران نباید فراموش کرد، استراتژی تخریب گرانۀ نهادهای خارجی است. جنبش دانشجوئی به ویژه در مناطق تحت نفوذ دست راستی ها، از کمک های لجستیکی و مالی موقوفۀ ملی برای دموکراسی «national endowment for democracy» و سازمان توسعه بین المللی آمریکا-«usaid» برخوردار است. این امر به این جنبش اجازه می داد که قبل از جا انداختن خود در بافت محلی، به تعرض دست بزند. در شورش فوریه 2014دانشجوئی، 47 نفر کشته شدند که اغلب آنان از طرفداران دولت بودند. انحصارات داخلی مانند شرکت غول آسای مواد غذائی – پولار- نیز سیاست و اقتصاد ونزوئلا را هدف گرفته اند. مرزهای کلمبیا یکی از مراکز فعال قاچاق ارز و کالا و جاسوسی در ونزوئلاست. دخالتهای مراکز مافیائی مستقر در این مناطق در تعیین ارزش نرخ ارز و مبادله، تمام بازار معاملات را در ونزوئلا متأثر می کند. تا جائی که نرخ دلار تا 300 درصد نسبت به ارزش واقعی اش بالا برده شده است. پر واضح است که این مسأله چه تأثیر مهمی در بالابردن نرخ تورم دارد که خود زیر فشار کمبودهای واقعی و مصنوعی و چاپ اسکناس برای تأمین کسری های بودجۀ دولتی، رشدی بسیار بالا یافته بود. اقدامات دیررسی چون دادن امتیازات بیشتر به شهرداری ها برای بالا بردن ظرفیت های تولید داخلی برای کم کردن وابستگی به واردات و یا باز کردن پای انحصارات چند ملیتی برای استخراج و صادرات مواد معدنی- ذغال سنگ- طلا- الماس- کبالت و یا مرمر به همین منظور نتوانسته دولت را از مخمصۀ بحران خارج کند. نگاه خوش بینانۀ دولت بولیواری به درآمدهای ارزی حاصل از نفت، موجب غفلت و بی توجهی به سرمایه گذاری در سایر حوزه ها شده است. برعکس دولت ونزوئلا در پی این خوش بینی کاذب، سرمایه گذاری عظیم و دراز مدتی را در کمربند نفتی «اورینکو» برای استخراج نفت سنگین انجام داده است که سرمایه های زیادی را حبس کرده که هنوز به بار ننشسته است. این سرمایه های به تله افتاده باعث بدهی های سنگین دولتی شده است.

روند برزیلی شدن اوضاع ونزوئلا، زنگ خطری است که اغلب کشورهای آمریکای لاتین را تهدید می کند. در زمان «لولا» رئیس جمهور سابق برزیل، به ویژه در دوران اول زمامداری اواصلاحات مهمی در جهت ایجاد اشتغال، بهبود وضغ کارگران و تا حدی دهقانان و حقوق سیاسی مردم به عمل آمد. اما این اصلاحات، در چهارچوب مناسبات سرمایه داری، نمی توانست به عمق برود. نه لولا و نه حزب حاکم چپ میا نۀ او نیز این هدف را نداشتند. ادارۀ بوروکراتیک جامعۀ سرمایه داری، لاجرم بوروکراسی دولتی و حزبی را به فساد می کشاند. تجربۀ تمام کشورهای سرمایه داری معاصر گواه بارز این امرند. حزب لولا هم از این قاعده برکنار نماند و در نتیجۀ وخامت اوضاع اقتصادی- اجتماعی مردم، او و جانشینانش پایه های مردمی خود را از دست دادند. ضمن اینکه در این مدت سرمایه داران و زمینداران برزیل و سران نظامی و وابستگان آنها نه تنها چاق و چله شدند بلکه احزاب و دارودسته های خود را هم تقویت کردند و سلاح های ایدئولوژیک خود را صیقل دادند و حمایت احزاب و مطبوعات و دولتهای امپریالیستی را نیز با خود همراه کردند. کودتای  پارلمانی اپوزیسیون حزب کار و خارج کردن لولا و سپس پروسۀ خلع ید «دیلما روسف» رهبر چپ گرای برزیل به روی کار آمدن یکی از فاسدترین شخصیتهای برزیل،«میشل تمر» منجر شد و سرانجام راه برای روی کارآمدن دولت دست راستی افراطی چون « بولسونارو-Jair Bolsonaro» باز گردید.

در ونزوئلا جنبشی تماماً ارتجاعی در چند قدمی قدرت ایستاده است که با بسیج توده ها و استفاده از نارضایتی آنها از سیاست های «مادورو» به کمک همۀ دستگاه های مطبوعاتی- ایدئولوژیک و دولتی امپریالیسم غرب، قدرتی دوگانه ایجاد کرده است. در ونزوئلا هم با پیروزی اپوزیسیون در انتخابات پارلمانی 2015- کوشش مشابه ای برای خلع ید «مادورو» شروع شد. رفراندم نمادین اپوزیسیون و بدل آن یعنی انتخابات زودرس مجلس مؤسسان توسط دولت این اقدام اپوزیسیون را موقتاً خنثی ساخته و توازن قوائی ایجاد کرده که آیندۀ آن نا روشن است. برنامۀ اپوزیسیون اگر به قدرت برسد روی دیگر سکۀ و نسخه ای آشناست. یعنی خصوصی سازی صنایع نفت و سایر بخش های دولتی- ریاضت اقتصادی- لغو حمایتهای اجتماعی برای پائین آوردن هزینه های نیروی کار- اخذ وام از منابع خارجی در ازای اجرای طرحهای نو لیبرالی و ....«هیأت ائتلاف دموکراتیک» مهمترین ائتلاف اپوزیسیون از سه سازمان تشکیل می شود. حزب قدیمی اقدام دموکراتیک - «AD»- حزب نخست عدالت «PJ» و حزب ارادۀ مردم «VP» برهبری لئو پولدو لوپز که برفعالیت های خیابانی و دخالت خارجی تأکید دارد. خوان گوایدو- رئیس مجلس ملی - سیاستمداری دست راستی از «حزب ارادۀ مردم» است که طرفدارانش به خشونت و درگیری های خیابانی و ضرب و شتم مخالفانشان معروف هستند. بنا بر گزارش آسوشید پرس، گوایدو پیش از اعلام خود خوانده اش به عنوان رئیس جمهور موقت ونزوئلا، مخفیانه به واشنکتن، برزیل و کلمبیا سفر کرده بود. او برای این ادعای خود، یعنی ریاست جمهوری، هیج وجهۀ قانونی ندارد. مادورو در آخرین انتخابات ریاست جمهوری – 2018- با 68 درصد آرا و 41.5 در صد شرکت کننده، با همان معیارهائی که در دموکراسی های بورژوائی غرب معمول است، انتخاب شده است. در برابر او دو کاندیدای راست گرا قرار داشتند و 16 حزب در انتخابات شرکت داشته و دو حزب افراطی راست آن را تحریم کردند. سال گذشته 200 ناطر بین المللی از جمله جیمی کارتر رئیس جمهور اسبق امریکا به صحت این انتخابات گواهی دادند. در انتخابات مجلس ملی در دسامبر 2015- 74 درصد از واجدین در آن شرکت کردند. مخالفان دولت از 167 کرسی مجلس 99 کرسی را بدست آوردند. حزب حاکم تنها 47 کرسی بدست آورد. این امر نشانۀ بارزی از افت محبوبیت چاویستهاست. درصد بالائی از طرفداران چاوز راه خود را از صندوق های رأی کج کردند. با مقایسه دوران چاوز می توان دید که آرای حزب حاکم از 2012 تا 2018 به نصف کاهش یافته است. اما این بحران مشروعیت به هیج وجه دخالت کشورهای غربی و خرابکاری های اقتصادی- سیاسی  اپوزیسیون را توجیه نمی کند. آخرین اخبار در مورد ونزوئلا این نگرانی را تشدید می کند. گوایدو در آخرین مصاحبه اش اظهار داشته است که: «حاضرم اجازه دهم ارتش آمریکا وارد خاک ونزوئلا بشود.»

خبرگزاری رویترز به نقل از یک مقام بلندپایه آمریکا می‌گوید این کشور تماس‌های مستقیمی با ارتش ونزوئلا برقرار کرده است. هدف از این تماس‌ها، پایان دادن به حمایت ارتش از نیکولاس مادورو، رئیس‌ جمهوری ونزوئلا است.این مقام بلندپایه کاخ سفید که نامش فاش نشده همچنین گفته است کاخ سفید درصدد اعمال تحریم‌های جدیدتری علیه آقای مادورو است. آمریکا می‌خواهد با افزایش فشارها به رئیس‌جمهوری ونزوئلا او را وادار به ترک پستش کند.

بحران ونزوئلا با دخالت و موضع گیری قدرتهای جهانی و منطقه ای، خصلتی بین المللی یافته است. آمریکا و عمدۀ کشورهای اروپائی چون فرانسه و آلمان و متحدان منطقه ای آن، برزیل و آرژانتین و اکثر کشورهای عضو« لیما»... به طرفداری از اپوزیسیون از یک سو و روسیه و چین و کوبا و ایران و سوریه و ترکیه و...در سمت حکومت  از سوی دیگر، توازن قدرتی را بوجود آورده اند که آینده اش روشن نیست. به نقل از رویترز، اکثر کشورهای عضو بلوک منطقه‌ای لیما متشکل از کشورهای آمریکای لاتین روز چهارشنبه حمایت خود را از خوان گوایدو رهبر مخالفان ونزوئلا اعلام کرده و وی را به عنوان رئیس جمهور موقت ونزوئلا به رسمیت شناخته‌اند، 11کشور از 14 عضو گروه لیما با انتشار بیانیه‌ای اعلام کردند که از آغاز انتقال سیاسی قدرت در ونزوئلا به منظور برگزاری انتخابات جدید در سریع ترین زمان ممکن حمایت می کنند. این در شرایطی است که مکزیک و بولیوی حمایت خود را از نیکولاس مادورو رئیس جمهور قانونی ونزوئلا اعلام کرده‌اند. پیش از این دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا رسما اعلام کرده است که گوایدو را به عنوان رئیس جمهور قانونی و مشروع ونزوئلا به رسمیت می شناسد. اما او و مورالس رئیس جمهور بولیوی همبستگی خود را با مردم ونزوئلا ابراز داشته و گفته است که ونزوئلا با یک حمله امپریالیستی روبرو شده است. خسوس رامیرز کوواس سخنگوی رئیس جمهور مکزیک نیز تاکید کرده است که مکزیک همچنان مادورو را به عنوان رئیس جمهور ونزوئلا به رسمیت می شناسد.

 چین و روسیه دوعضودائمی شورای امنیت سازمان ملل و آفریقای جنوبی و گینۀ استوائی دوعضو غیر دائم آن، قطع نامۀ پیشنهادی آمریکا را مبنی بر پذیرش «خوان گوایدو»- رئیس مجلس ملی ونزوئلا، به عنوان "دولت قانونی"  وتو کرده آن را دخالت در امور داخلی کشور دیگری دانستند. سوژه مورد دعوا، سرمایه گذاری ها و منافع سرشار و حوزۀ نفوذی است که این قدرتها از هر طرف در این منطقه دارا می باشند. ولی مثل همیشه امپریالیست های غربی چون گرگ هائی در لباس میش، دخالتهای وحشیانۀ خود را در این کشور زیر لوای "حقوق بشر و دفاع از دموکراسی" می پوشانند. از سال 1999 تا به امروز نزدیک به 20 انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری و خلع ید و مجلس مؤسسان در ونزوئلا برگزارشده است. همگی اینها تحت نظارت ارگانهای بین المللی بوده است و طبق معیارهای همین دموکراسی های بورژوائی تا کنون از تقلب های مهم گزارشی ندادند. برعکس درستی همۀ آنها را تأئید کرده اند. اپوزیسیون در آخرین انتخابات پارلمانی برنده شد و 3/2 نمایندگان مجلس را در اختیار دارد «گوایدو» از کرسی همین مجلس به ریاست آن رسیده است. مطبوعات و رسانه های عمومی به جز موارد استثنائی و در این اواخر همیشه آزاد بوده اند و یکی از حربه های مخالفان چاویستها برای اعتراضات و مخالفت خوانی های آنها باقی مانده است. به گفتۀ مؤسسه لاتینوبارومترو«Latino Barometro» میزان رضامندی شهروندهای ونزوئلائی از روند دموکراسی در کشور در سال 1998 حدود 35 درصد کمتر از 37 درصد در سطح آمریکای لاتین بوده است. در 2007 این رقم به 59 درصد و تا حدود 7 سال پیش به 80 درصد رسید و علیرغم کاهش آن در سال 2018 بازهم این ضریب از رقم متوسط منطقه بالاتر است.

حمایت ارتش از دولت که تا حدودی از عناصر مخالف، بعد از کودتای شکست خورده دورۀ چاوز  تصفیه شده و وجود باندهای مسلح غیردولتی در دو طرف معادلۀ قدرت در ونزوئلا، اوضاع خطرناکی را بوجود آورده است. جنگی داخلی، برای مردم ونزوئلا و تمامی آمریکای لاتین، فاجعه بار است. حمله به پادگان نطامی والنسیا در روز ششم اوت نشانۀ خطرناکی است. از طرف دیگر در آمریکا محافل قدرت و به خصوص دولت "دونالد ترامپ" به نظر می رسد شکیبایی خود را برای تحمل نقش کاراکاس در تامین انرژی کشورهایی چون کوبا و نیکاراگوئه به عنوان دشمنان امپریالیسم آمریکا از دست داده اند و از طرف دیگر منابع انرژی بزرگ در ونزوئلا در طرح استراتژیک هژمونی واشینگتن بر حوزه انرژی جهان، این کشور را در مرکز ثقل توجه جهت تغییر وضعیت آن قرار داده است. شکست شبه کودتای حمله به پادگان والنسیا که هم زمان با انتشار ویدئوی عده ای نظامی و شبه نظامی جهت اقدامات مسلحانه بود، از آنجا که توان تغییر معادله در خصوص سرنگونی دولت مادورو را ندارد می تواند موجب شکاف در بخش اپوزیسیون در آشفته بازار کنونی ونزوئلا هم بشود. هم چنین طبق قاعده اجتماعی این تصویر چرخه خشونت و رفتن به سوی منازعات مسلحانه از آنجا که پایگاه حامیان اپوزیسیون در طبقه متوسط و بخش الیگارشی سرمایه داری این کشور می باشد کفه ترازو را به نفع دولت چاوزیست که حامیانش را در طبقات نابرخوردار و کارگری دارد، سنگین می کند روند عقب راندن حکومتهای نظامی در شیلی- آرژانتین- گواتمالا- وسایر کشورهای آمریکای لاتین در سالهای اخیر و روی کار آمدن حکومتهای چپ و میانه روی سوسیال دموکرات در برزیل (لولا)- آرژانتین – (کریشنر)- بولیوی –(مورالس)- اکوادور –(کورئا)-  این امید را بوجود آورده بود که کارگران و زحمتکشان این قاره و نیروهای پیشرو و چپ بتوانند دوباره جان بگیرند و ساختارهای دموکراتیک و توده ای را بازسازی کنند. قدرت گیری دوبارۀ نظامیان و نیروهای فاشیستی آنچنان که شاهد آن هستیم، می تواند، دستاوردهای دموکراتیک و سازمان های سندیکائی و چپ را در این کشورها به خطر اندازد.

با بالا گرفتن بحران در ونزوئلا، دو گرایش «حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا» که یکی بر تمرکز گرائی و مدیریت متمرکز دولتی تأکید داشت و دیگری بر مدیریت کارگری و ومدیریت دولتی بخشهای ملی شده، دچار تشتت گردیدند و نارضایتی بخش های کارگری و چپ جنبش چاویستی، ریزش انتخاباتی چاوز را رقم زد و برای اولین بار در 2007 به شکست طرح تغییر قانون اساسی او منجر شد.

ریشه های داخلی بحران را باید در ایده های التقاطی و ناقص- در استراتژی برنامه های اقتصادی و تعویض مداوم کادرهای اجرائی و مدیریتی، جستجو کرد که امکان ادامه کاری را از دولت می گرقت. به عنوان مثال می توان از ملی شدن های پراکنده ای یاد کرد که از یک نقشۀ سراسری و مداوم برخوردار نبودند. زیر فشار کارگران و یا رها شدن کارخانه ها، اینجا و آنجا ملی شدن هائی انجام می شد و یا ادارۀ واحدهای تولیدی به دست تعاونی هائی سپرده می شد که در نبود یک نقشۀ سراسری و  سرمایه گذاری های لازم وعدم مهارتهای لازم، به تعطیلی کشانده می شدند. از سوی دیگر باز به همین دلایل، عدم سرمایه گذاری در شبکۀ راه ها و چاده ها و کادرسازی برای ادارۀ صنایع، ادامه کاری در خیلی از بخشهای اقتصادی دچار اختلال شده است. اشتباه دیگر استراتژیک چاوز و جانشین او این بود که همچون دولتهای پیشین، روی درآمدهای نفتی حسابی انحصاری باز کردند. تقاضای نفت، توسط دو مشتری مهم ونزوئلا، آمریکا و چین در سالهای اخیر رو به کاهش نهاده که علت آن استخراج وسیع نفت در خاک آمریکا و کاهش رشد اقتصادی چین می باشد. افول اقتصادی ونزوئلا در سال 2009 آغاز شد که به رکودی در2010منجر گردید. در سال 1999 در بحران ونزوئلا، این کشور تورمی صد درصدی را با رشد یک درصدی تجربه کرد. ولی در سال 2004 رشد 18 در صدی ونزوئلا تغییر جهتی را نشان داد که تا 2009 ادامه یافت. تا سال 2012 آخرین سال حکومت چاوز درآمد نفتی به 93 میلیارد دلار رسید. در مقابل هزینه های طرح های اجتماعی از درآمد نفتی – 2.7 در 2004 و 30 میلیارد دلار در سال2011 رسید. شروع کمبود درآمدها با استقراض خارجی و بالا نگاهداشتن  مصنوعی ارزش پول همراه شد. شرکت ملی نفت ونزوئلا با دو بازپرداخت مهم روبروست. 20 میلیارد دلار بدهی دولتی و 5 میلیارد بدهی برای بازپرداخت اوراق قرضه. در این آشفته بازار، بخشی از درآمدهای نفتی که می بایستی صرف خرید واردات و یا ساختن زیرساخت ها شود، به جیب مقامات دولتی می رفت. نمونۀ کامیونهای مواد عذائی یارانه ای که در بازارهای کلمبیا فروخته می شوند و دوباره از طریق دلالها با قیمت گزاف به ونزوئلا وارد می شوند، گویای فسادی نهادینه شده است. برای بقای این چنین اقتصادی، بازار سیاه به امری ضروری تبدیل شده است. کنترل دولتی قیمت ها با وجود این بازار سیاه و تولید کنندگانی که از عرضۀ کالاهای اساسی به بازار خودداری می کنند، تأثیر چندانی بر رشد قیمتها و تورم ندارد. این مردم ونزوئلا و فقط این مردم حق دخالت و تعیین سرنوشتشان را دارند. کارگران و زحمتکشانی که به دولتهای چاویست دل بسته بودند و بسیاری از آنها الان آن را بدرستی رها کرده اند، باید بدانند و ما از دهان بسیاری از پیشروان آنها شنیده ایم که راه رهائی وحدت و تشکل این طبقه و برپائی سازمانهای توده ای مستقل برای مبارزه با تمام بدیل های بورژوائی و دخالت امپریالیست های حامی آنهاست. در هیج جای دنیا این دخالتها، دموکراسی، آزادی و عدالت اجتماعی به ارمغان نیاورده است. برعکس این دخالت ها، جنگ و کشتار وسیع مردم و غارت منابع حیاتی را دربر داشته است. برای دیدن آن لازم نیست خیلی به عقب باز گردیم. کافی است وضعیت عراق، افغانستان، لیبی، سوریه و اوضاع خطرناک خاورمیانه را در مد نظر آوریم تا به صحت این نظر واقف شویم.

پا نوشت:

  • (مأخوذ از نام سردار مشهور و آزاد كنندۀ آمریكای لاتین، سیمون بولیوار ـ ۱۸۳۰ـ ۱۷۸۳كه ونزوئلا، كلمبیا، اكواتور، پرو و بولیوی را از یوغ استعمار اسپانیا خارج ساخته و در كنگره ای در پاناما در ۱۸۲۶سعی در متحد كردن این كشورها داشت. در همین مرحله، سیمون بولیوار نسبت به طمع ایالات متحدۀ آمریكا به ثروت های آمریكای لاتین كه فاقد اتحاد بودند هشدار می داد و ضرورت پی ریزی مبارزه ی جدیدی را برای استقلال آمریكای لاتین از خطر تسلط این غول شمالی خاطر نشان می ساخت(.-

 سایر منابع:

  • «نخستینگردهمآیی مؤسسات تحت کنترل کارگری آمریکای لاتین «چاوز و اعلام مصادره های جدیداز نشریۀ ریپوست La Riposteدسامبر ،۲۰۰۵ژانویه ۲۰۰۶ترجمۀ بهزاد مالكی- منتشر شده درنشریۀ آرش شمارۀ 94
  • بیانیۀ جریان مارکسیست انقلابی (ونزوئلا)- در پاسخ به اظهارات اخیر هوگو چاوز و پیام تبریک او به احمدی نژاد- 22 ژوئن 2009- منتشر شده در نشریۀ اینترنتی اندیشه و پیکار
  • »دموکراسی مشارکتی» در ونزوئلای «بولیواری «نوشته ی مارگریتا لوپز مایا،لوموند دیپلوماتیک، ژوئن ۲۰۰۵ترجمۀ بهزاد مالكی
  • ونزوئلا پس از چاوز- گفت و گوی نیولفت ریویو با جولیا بکستون- نقد اقتصاد سیاسی- ترجمۀ مهیار نیازی و سارا یوسف پور-آبانماه 1395
  • بحران ونزوئلا بر لبه تیغ جنگ و صلح - اردشیر زارعی قنواتی- منتشر شده در اخبار روز
  • تشکیل جبهه ضدامپریالیستی و ضد فاشیستی خلق در ونزوئلا - تار نگاشت عدالت 
  • لوموند دیپلماتیک آوریل 2013

 

 

 

February 13, 2019

رویای براندازی "هوشمندانه" رضا پهلوی و چهلمین سال انقلاب ٥٧

 این روزها و به بهانه گذشت چهل سال از انقلاب ٥٧ ایران همه جریانات و احزاب و شخصیتها از راست تا چپ در مورد آن انقلاب به سخن آمده اند. هر کس بر اساس منافع جنبش خود له و علیه آن انقلاب سخن میگوید و تلاش میکند به بهانه آن اتفاق تاریخی امیال و آرزوهای امروز   خود را به جامعه عرضه کند. در این میدان سه جنبش بطور برجسته و روشن  قابل رویت هستند و بقیه با هر فاصله ای در حواشی این سه جنبش خودنمایی میکنند. این سه جریان یکی حاکمیت و روسای جمهوری اسلامی، دیگری راست پرو غرب ایران و سرانجام کمونیستها هستند. در این نوشته اساسا به پیام رضا پهلوی به مردم ایران در مناسبت گذشت چهل سال از انقلاب ٥٧ و رویای براندازی "هوشمندانه" او خواهم پرداخت. اینجا نشان خواهم داد که رضا پهلوی و جنبش ملی اسلامی ایران و جمهوری اسلامی به عنوان هسته اصلی و متمرکز آن چگونه هر دو در یک صف علیه مردمی که به امید رفاه و آزادی  به میدان آمدند و انقلاب ٥٧ را ممکن کردند ایستاده اند.

پیام رضا پهلوی علیه انقلاب ٥٧ و تلاش برای معرفی کردن جمهوری اسلای به نام نتیجه آن انقلاب و از این کانال حمله به مارکسیتها که گویا در کنار جنبش اسلامی به عنوان "دو جریانی که انقلاب ٥٧ را ممکن کردند"!!، همراه با تحریکات ناسیونالیستی و کوبیدن بر طبل ایرانیت، فرهنگ "والای ایرانی" و تقدس آن، و بلند کردن اهمیت "نیروی ملی" برای براندازی "هوشمندانه" جمهوری اسلامی،  هیچکدام امر جدید و دور از انتظاری نیست. آنچه در این پیام و جست و خیزهای این دوره رضا پهلوی برجسته است، نگرانی عمیق و قابل فهم او از سرنگونی جمهوری اسلامی از کانال یک انقلاب توده ای است.

مسلم اینکه از جریانی که توسط مردم ایران در دل یک انقلاب توده ای به حاکمیتش پایان داده اند، جرایانی که رضا پهلوی را به عنوان وارث تاج و تخت حکومت سرنگون شده پدری، به میدان آمده، نمیتوان توقع دفاع از آن انقلاب  و بیان حقایق آن تاریخ داشت. تاریخ انقلاب ٥٧ از زبان رضا پهلوی به همان اندازه از حقیقت نزدیک است که از زبان روسای جمهوری اسلامی. آنچه در پیام رضا پهلوی و کل تلاش اخیر او نهفته است، ترس از تکرار یک انقلاب توده ای دیگر و بی کلاه ماندن سر جنبش راست پرو غرب در فردای سرنگونی جمهوری است. کل تلاش این مدت رضا پهلوی و همراهان او، درخواست کمک از دول بزرگ غربی و بحث انتخابات آزاد و رفراندم و...، بحث براندازی "هوشمنادانه" مسستر در پیام اخیر او، همراه با تلاش مزبوحانه و ریاکاری تمام او در معرفی جمهوری اسلامی به عنوان نتیجه انقلاب ٥٧، همگی بیان ترس جنبش راست پرو غرب از بیداری محکومین و خطر انقلاب آنها علیه حاکمیت است.

ارتجاع اسلامی و طرفداران رژیم پهلوی و شخص رضا پهلوی، جمهوری اسلامی را نتیجه انقلاب ٥٧ میادنند و آن انقلاب را اسلامی معرفی میکنند. دلیل این همسویی روش است. اولی با این کار چهل سال است تلاش میکند، برای جمهوری اسلامی مشروعیت بخرد و دومی با علم به نفرت اکثریت بالایی از مردم ایران از جمهوری اسلامی و ترس و نگرانی از سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی از کانال انقلاب طبقه کارگر و صف محرومین، تلاش میکند نفس انقلاب محکومین علیه حاکمین را از چشم جامعه بیندازد. انقلاب یعنی "جمهوری اسلامی"، یعنی "خشونت"، یعنی "جنگ و خونریزی"، یعنی "نکبت و فقر و استبداد" و...، همه واژه هایی ضد انقلابیون بورژوا در جمهوری اسلامی، در صف اپوزیسیون راست او و در صف همه جریاناتی است که از انقلاب پایین، انقلاب کارگران، انقلاب استثمار شدگان علیه اقلیتی مفت خور و سرمایه دار میترسند.

آقای پهلوی میداند که مردم ایران علیه استبداد حاکم در دوره پادشاهی خاندان او، علیه فقر و محرومیت، در دفاع از حق آزادی و حق زندگی انسانی برای اکثریتی بزرگ از مردم ایران و در دفاع از حرمت و کرامت انسانی که زیر چکمه های استبداد شاهنشاهی له لورده شده بود، به میدان آمدند و به عمر رژیم پهلوی خاتمه دادند. ایشان میدانند این حقایق و ترس از قدرتگیری پایین در دل انقلاب ٥٧، کل ارتجاع از حاکمین تا جریان اسلامی در اپوزیسیون و دول امپریالیستی را به فکر انداخت تا انقلاب ٥٧ را سد کنند. انتخاب ارتجاع اسلامی قبل از هر کس و هر مردم ناآگاهی، نتیجه توافق بخشی از حاکمیت در دوره پهلوی و روسای آنها، با غرب و مشخصا آمریکا و نمایندگان جریان اسلامی بود. این اتفاق زمانی افتاد که غرب و بخشی از بورژوازی ایران به این نتیجه رسیده بود که رژیم پهلوی در مقابل مردم معترض تاب مقاومت ندارد و ادامه آن اوضاع و فضای حاکم بر تحرکات کارگری و توده ای و عمیق شدن خواست و مطالبات مردم علیه استثمار و استبداد، دخالت و حضور کمونیستها و سیمای عدالتخواهانه اعتراضات مردم ایران، ممکن است شانس انقلابی چپ را بالا ببرد و کل حاکمیت بورژوایی ایران به خطر افتد. رفتن غرب پشت خمینی و ارتجاع اسلامی، از آن جهت بود که این راتجاع را به عنوان ضد کمونیستی ترین جریان تاریخ بهترین گزینه علیه خطر کمونیست میدانستند.

رضا پهلوی میداند که بعد از این توافق و تلاش برای دست بدست کردن قدرت از بالا و انتخاب جریان اسلامی از جانب غرب علیه فضای چپ جامعه ایران، خمینی از همه رسانه های بزرگ جهان در خود غرب به عنوان "رهبر انقلاب ایران" سر برآورد. از قیام ٥٧ تا خرداد ٦٠ فضای جامعه ایران میدان جدال انقلابیون آن دوره، طبقه کارگر و در راس آن کارگران نفت، زنان، اقشار مختلف مردم، مردم کردستان و.. برای دفاع از دستاوردهای خود در آن انقلاب، علیه ارتجاع اسلامی بود که تلاش کرد با حفظ نیروی سرکوب رژیم پهلوی و ساواک و کل ماشین دولتی، پایان انقلاب را اعلام و مردم را به خانه ها بفرستد. خرداد ٦٠ مقطعی است که با کشار وسیع و جنایات همه جانبه، میخ جمهوری اسلامی کوبیده شد و شکست انقلاب ٥٧ مسجل شد.

رضا پهلوی از انقلاب ٥٧ درس گرفته است. این حقیقت است که او را به جست و خیز علیه انقلاب انداخته است. تلاش او و صف وسیعی از اپوزیسیون بورژوایی تا بخشی از مهرهای حاکمیت که خطر سرنگونی را با همه وجود حس میکنند و در فکر راهی برای نجات نفس حاکمیت بورژوازی ایران است، در تلاشند قدرت از بالا و بدونن دخالت مردم ایران و خصوصا طبقه کارگر ایران، دست بدست شود، چیزی که رضا پهلوی آنرا "براندازی هوشمندانه" نام گذاشته است.

براندازی "هوشمندانه" رضا پهلوی و اعلام اینکه جمهوری اسلامی نتیجه انقلاب ٥٧ بود، دو رویه یک سکه اند. این ماجرا زمانی برجسته شده است و راست پرو غرب را نگران کرده است، که تحولات این دوره مهر یک عدالتخواهی کارگری و سوسیالیستی را خورده است. این ماجرا بیش از هر چیز "شاهزاده" را با کابوسی روزانه مواجه کرده است. امروز ایشان و خیل وسیع از احزاب و گروهها و شخصیتهای راست از ناسیونالیست ایرانی تا فرقه های قومی و مذهبی در اپوزیسیون را به فکر راهی علیه مردمی انداخته است که از دیماه بانگ عدالتخواهی خود و حق طلبی پایین را به همه جا رسانده است. رضا پهلوی و بسیاری از جریانات راست، دوره ای تلاش کردند موج اعتراضات دیماه را در جهتی سوق دهند که بتوانند آنرا در خدمت اهداف خود کنترل کنند. اما اعتراضات کارگری اخیر، به اهتزاز درآمدن پرچم عدالتخواهی طبقه کارگر ایران علیه سرمایه داری، علیه بردگی اکثریت و حاکمیت مشتی انگل پولدار از اسلامی تا "سکولار" و ...، امثال رضا پهلوی و همراهان او را بیش از پیش نگران کرده است. پیامهای اولیه ایشان به مردم ایران و کارگر پناهی ریاکارانه  رضا پهلوی در دل اتفاقات دیماه، امروز و با تحولات اخیر و میداندار شدن کارگران و رهبران صالح و هوشیار آنها، چرت آقای پهلوی را هم پاره کرده است. ایشان ماسک "دمکرات و آزادیخواهی" خود را کنار گذاشته و در قامت یک راست افراطی و یک ناسیونالیست تا مغز استخوان عقب ماند، با علم کردن "افتخارات" و عرق  "ملی" علیه انقلاب و انقلابیگیری پایین به میدان آمده است.

آقای پهلوی باید بداند، طبقه کارگر ایران و ما کمونیستها همراه مردم آزادیخواه این جامعه نیز از تجربه انقلاب ٥٧ درس گرفته ایم. ما آن نیروی واقعی هستیم که انقلاب ٥٧ را ممکن کردیم. مردم ایران توسط ارتجاع اسلامی عقب رانده شدند و انقلاب ٥٧ را به کمک همه دستگاه سرکوب به ارث رفته از خاندان پهلوی، در دل یک کشتار خونین، شکست دادند. در فردای آن ماجرا بیشترین کشار از کمونیستها بود. اما امروز ما و نسل بعدی انقلابیون ٥٧ در میدانند و همه جا پرچم یک آزادیخواهی سوسیالیستی و یک عدالتخواهی کارگری را بلند کرده اند. اگر انقلاب ٥٧ یک درس بزرگ برای ما داشته است، ضرورت اتحاد طبقه کارگر حول یک افق رهای بخش سوسیالیستی برای نجات کل بشریت در جامعه است. در چنین شرایطی افق رضا پهلوی ها برای دست بدست کردن قدرت از بالا، تنها در شرایط یک جنگ داخلی، دخالت دول مرتجع امپریالیستی و عوامل آنها و خون پاشیدن به جامعه و سرکوب خونین ما ممکن است. ما تلاش میکنیم با همه توان و با اتحاد صف وسیع و میلیونی طبقه کارگر و مردم آزادیخواه ایران، با فراهم کردن امکان دخالت همه جانبه استثمار شدگان در سرنوشت جامعه، با سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی، جامعه را از همه تندپیچهای این دوره عبور دهیم و زندگی برابر و مرفه را با دستان خود تامین کنیم.

 

آمریکا ، ورشو ، منطق ، حسن روحانی !


 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 

با نزدیک شدن نشست ورشو طیفی از چپها عصبانی هستند و از حالا چپ کرده اند ، عده ایی خوشحالند و چند نفری هم به قول ناصرخسرو ...

چون نیک نگه کرد و پر خویش بر او دید...
 

مایک پومپئو قلمبه نژاد ، وزیر خارجه آمریکا گفت: «چندین هفته برای کنفرانس ورشو برنامه‌ریزی کرده‌ایم. بیش از شصت کشور جهان در این کنفرانس حضور دارند و ما درباره آینده خاورمیانه، توسعه، رفاه و سعادت آن و نیز مقابله مشترک با تروریسم گفت‌وگو می‌کنیم . اتحادیه اروپا از قدرت کافی سیاسی برای تاثیر بر خاورمیانه برخوردار نیست و باید با آمریکا همراه باشد تا بتوانیم با موفقییت کون ملاهای ایرانی بگذاریم وحالش را ببریم...الان وقتش است .
 

وزیر خارجه لهستان هم گفت «اروپا و ایالات متحده درباره خاورمیانه دیدگاه مشترکی دارند و در واقع مثل 2 سر میمانند در یک بدن . تنها برخی راه‌حل‌های آنها متفاوت است از جمله درباره توافق هسته‌ای با حکومت اسلامی ایران که اروپا آن را بسیار ارزشمند می‌داند، اما آمریکا دیدگاه دیگری دارد».اروپا همزمان به منافع تاکتیکی و تیغ زدن حاکمان مسلمان ایرانی هم علاقه دارد و آمریکا فقط به استراتژی خاورمیانه بزرگ فکر میکند ... اروپا مثل گدا آویزان است و آمریکا نیازی ندارد چپش پر است ... اروپا استفاده از وازلین طوسی را هنوز لازم میداند و آمریکا معتقد است فصل استفاده از وازلین تمام است ...


حسن روحانی رئیس جمهور خامنه ای هم گفت : ما آزادی احزاب، رسانه و بیان داریم و انقلاب ۵۷ نظام مشروعیت سیاسی را در کشور تغییر داد، پیش از این ۴۰ سال مشروعیت قدرت این گونه بود که فردی فرزند پدری باشد که از فلان قبیله و یا فلان طایفه باشد که بتواند شاه شود و بعد از او فرزندانش شاه کشور شوند ... رویه‌ای که با هیچ منطق شرعی، اخلاقی و دموکراتیک مطابق نبود ...

در حکومت اسلامی ما رهبر شورای نگهبان را انتخاب می‌کند...شورای نگهبان خبرگان را.... خبرگان رهبر را.... رهبر که انتخاب شد، حالا رهبر شورای نگهبان را انتخاب می‌کند و 40 سال است داریم با همین منطق و به نام جمهوری سواری میگیریم . فقط ما خوبیم ، مرگ بر ضد ولایت فقیه.
 

مشاور امنیت ملی کاخ سفید در یک پیام ویدئویی رهبر حکومت اسلامی ایران را مسئول ایجاد ترس و وحشت برای مردم و جهان دانست و گفت که دیگر زمان زیادی جهت جشن گرفتن سالگرد انقلاب برای او باقی نمانده است.


 دونالد ترامپ هم در توئیتر خود نوشت: ۴۰ سال فساد. ۴۰ سال سرکوب. ۴۰ سال ترور. رژیم ایران فقط موجب چهل سال شکست شده است. مردم ایران که مدتها است رنج برده‌اند، شایسته آینده روشن‌تری هستند.


این حکومت سرکوب و ترور و فساد توسط خودشان در 1357 بنیان گذاشته شد و 40 سال حمایت شد و هنوز هم کردیت غرب را دارد . چهل سال مطابق منافع غرب در خاورمیانه نفس کشید کردیت سیاسی غرب را داشت . بازی های مختلف در زمانهای مختلف قابل آنالیز است . از قضیه مک فارلین تا الان ... آینده روشن را زمانی مردم ایران لایق هستند که به طور نسبی بدانند و درک کنند در زمین سیاست چه در حال وقوع است . در غیر این صورت آینده روشنی در کار نیست غرب مثل همیشه بازی و مهندسی خودش را دارد و مردم وسیله ای بیش نیستند که با مدیای جهانی کنترل میشوند .
 

نقش مدیای جهانی چیست ؟ هیچی . مشتی روشنفکر کور و کر و استاد و دانشگاهی آورده میشوند و روضه و سفره دفاع از دموکراسی میاندازد و در تمامی زوایای تحول 1357 وارد میشود ، از نقش شاه تا خمینی تا جامعه....به جز اصل قضیه یعنی مهندسی غرب ، که اگر آن نبود خمینی از نجف به پاریس و تهران و ماه نمیرسید . حتی ناآگاهی و جهل مردم را نسبت به روند وقایع درست باز نمیکند تا تجربه ایی برای آینده گان شود و انگار فقط حقوق میگیرد تا مسیرهای فرعی را مهم نشان دهد . در همین روند شما شاهد خلق یک شبه خیلی چیزها هستید . از مسیح علینژاد تا رضا پهلوی تا تمام کسانی که استعداد مفت خوری را در زمین سیاست دارند .


همین چند ماه پیش بود که کاخ سفید به صراحت گفت حکومت اسلامی ایران به 40 سالگی نمیرسد ...
حالا میگوید این آخرین بار است که جشن تولد میگیرد...
فردا میگویند یه جشن دیگه بگیرن مشکلی نیست...

بد جور مشکوک میزنن جاکشها...

 
 

13.02.2019
اسماعیل هوشیار

تداوم تاریخ تغییر از ۵۷ تاکنون

"اگر تاریخ داستان تغییر است، آنگاه تاریخ واقعی تاریخ شکست نخوردگان است. تاریخ جنبش و مردمی است که همچنان تغییر میخواهند و برای تغییر تلاش میکنند. .... در تاریخ واقعی، اما، انقلاب ۵۷ جنبشی برای آزادی و رفاه بود که در هم کوبیده شد." منصور حکمت
این روزها به بهانه چهلمین سالگرد انقلاب ۵۷ بازار تفاسیر و خاطرات در رسانه های بورژوازی داغ داغ است. چهل سال توحش را چگونه باید گرامی داشت؟ تاریخ مسموم را چگونه باید به خورد مردم داد؟ چهل سال سرکوب را چگونه میتوان به سرکوب شده قبولاند؟ در یک کلام اگر بخواهید همه این تفاسیر و خاطرات را جمع بندی کنید به این ختم میشود که "خود کرده را تدبیر نیست!" 
تریبون تماما در اختیار دو جناح سرکوب کننده آن انقلاب است که یکی در خدمت شاه سرمایه بود و دیگر در خدمت شیخ سرمایه. میگویند به خمینی گفتند که آنچه میکنی خلاف حرفهایت در فرانسه است فرمود: خدعه کردم! از اولین رئیس جمهور اسلامی پرسیدند نقش شما در فرانسه چه بود؟ گفته عقل! او که فکر میکند شاهکار کرده در نقل خاطراتش مدعی است آنچه خمینی در فرانسه میگفت به او آموختیم که مبادا آبروی خودش و ما را یکجا ببرد و بدین سان معلوم است نه شخص خمینی که کل جریان خدعه و نیرنگ بوده. خدعه اما تمام نشده و تا هنگامی که چرخه استثمار تداوم دارد باید استمرار داشته باشد، نمی تواند تمام شود. اساس سیاست بورژوازی بر نیرنگ استوار است. به قولی هیچ رذلی نیست که نخواهد فرشته جلوه کند. خمینی یک شخص نیست یک جریان است. این جریان یک جنبش ضد انسانی تمام عیار است. او تمام توانش را در اختیار جنبش سیاه اسلامی گذاشت تا مردم به خیابان آمده را با سازمان دهی کردن سپاه و اطلاعات و کل دولت سرکوب کند، و اکنون گویی قصه هزار و یک شب را دارد تعریف میکند با راز آمیزی و گفتن بعضی چیزها و نگفتن بسیاری چیزها روایتی که بدست میدهد این است که مردم لیاقت چیزی بیشتر از این را نداشتند.
اما اگر تاریخ، داستان تغییر است که چنین است روایت از آن انقلاب باید روایت تلاشی باشد از جنبشی که برای آزادی و رفاه بود. تلاشی که در هم کوبیده شد اما نتوانستند خاموشش کنند. این همه نه به خاطر اینکه خمیر مایه مردم ایران از جنس خاصی است بلکه به خاطر این است که پرچم جنبش آزادیخواهی وبرابری طلبی در ایران به کوشش بسیاری در اهتزاز ماند. کافی است که به بیانیه های اپوزیسیون راست این حکومت توجه کنیم تا هرچه بیشتر تلاش آزادیخواهی و برابرطلبی برجسته شود که در توان چه جنبشی است. جریان راست فقط در پی عظمت طلبی دروغین ۲۵۰۰ سال پیش هستند. در بیانیه ها و در عمل سیاسی شان یک کلام و یک قدم نمی توانید بیابید که بر این اساس باشد که دردی از مردم را دوا کند بلکه توجه شان به این است که "ایران، مبادا ایرانستان شود" که همه همت شان این است "منافع ملی ایران" تامین شود که این منافع به تجربه تلخ تاریخ بورژوازی در صد و بیست سال گذشته منافع اقلیتی استثمارگر است که به قیمت خون توده های زحمتکش تامین شده است.
منافع مردم در مبارزه برای تغییر نظامی است که اساس و پایه اش بر خشونت بی حد و حصر استثمار اکثریت نود و نه درصدی جامعه بنا شده است. کوششی که یک دم خاموش نشده است. اما دشمان مردم بسیار سعی کردند این مبارزه دیده نشود و برجسته نشود. مردم از سر شکم سیری خودشان را جلو گلوله نمی اندازند بلکه برای رهایی یافتن از دغدغه نان و در نتیجه یافتن خود به عنوان یک انسان دست به مبارزه میزنند. علم جامعه شناسی بورژوازی بسیار سعی دارد بقبولاند که جامعه دارالمجانین است که اگر مردم مهار نشوند کار دست خودشان میدهند اما در واقع مردم برای این دست به حرکت های اعتراضی (که برجسته ترین شکل اعتراض، انقلاب است) میزنند که کار دست شان دادند که تمام زندگی شان شده رنج و محنت و تحقیر. کوشش برای تغییر از اینجا سرچشمه میگیرد و تا وقتی نظام جامعه بر خشونت طبقاتی استوار است تلاش برای تغییر آن نیز وجود دارد. جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی که فقط در کمونیسم معنی پیدا میکند پاسخی برای امر تغییر در تاریخ بشری است که امروز در تداوم انقلاب ۵۷ در ایران با تمام قدرت وجود دارد.*

کارگران و حاکمیت راست بر دنیای امروز

حاکمیت احزاب دست راستی در برخی كشورها و همچنین تصویب قوانین ضدکارگری، آنجا که احزاب دست راستی سنتی هم سر کار نیستند، و مهمتر از آن سکوت نهادهای سنتا مترقی در قبال سیاستهای ارتجاعی، گوشه ای از تصویر زشت سرمایه داری در دنیای امروز را بما نشان میدهد. این نظام از یكسو درگیر و اسیر بحرانی مزمن و علاج ناپذیر است و از سوی دیگر این واقعیت را میبینیم كه سرمایه داری امروز دیگر بجز ارتجاع و بربریت چیزی در چنته ندارد.

اما ابراز "ترس" رسانه و ژورنالیستهای لیبرال از اینکه دنیا در دوره‌ای که ترامپیسم یکه تازه میدان شده است، نکته مهمی را از منظر جامعه پنهان می‌کند: آیا ترامپیسم، برگزیت و "احساسات" بیگانه ستیزی رعدی در آسمان بی ابر است؟ این دنیا که همیشه دست ترامپ و ویکتور اوربن در مجارستان، اردغان در ترکیه و امثال میشل تمر رئیس جمهور دست راستی فعلی در برزیل نبود. همین یکی دو سال پیش امثال اوباما، کلینتون، بلر، لولا و دیلما روسوف در حکومت بودند که جملگی از نور چشمی‌های لیبرالیسم هستند. چگونه است که دنیا تحت حاکمیت اینها راه را برای ترامپ و اوربن و مری لوپن‌ها هموار می کند؟! کسی شعار خارجی ستیزی "کارهای بریتانیا برای بریتانیائی‌ها"ی گوردن براون، نخست وزیر وقت بریتانیا از حزب لیبر را از یا نبرده است. هر کسی که برای توضیح شرایط امروز صرفا ترامپ و برگزیت را نشان می دهد و درباره اوباما و کلینتون و بلر سکوت می کند، یا فریب خورده است یا به چشم مردم خاك میپاشد.

 

راست قدرقدرت نیست

اگرچه تحرک جناح راست سرمایه داری امروز زیاد جلب توجه میكند اما راست قدر قدرت نیست. در نگاه اول و گذرا، شاید چنین به نظر برسد که امثال ترامپ و پوتین دنیا را قبضه کرده و بر همه چیز کنترل دارند و دنیا بر وفق مراد مرتجع‌ترین بخش سرمایه‌داری می‌چرخد. اما با کنار زدن پرده نازک سانسور - که خصلت رسانه‌های اصلی است و اکنون بازارشان با همه‌گیر شدن مدیای اجتماعی کساد شده است – می‌توان به آسانی رادیکالیسم توده‌های معترض و بخصوص جنبش کارگری را دید که چگونه عرصه را چنان بر بورژوازی تنگ کرده که "خطر دوباره سوسیالیسم" ورد زبانشان شده است. اما اشاره به یک نکته ضروری است و آن هم اینکه جناح راست بورژوازی اکنون لیبرالها و سوسیال دمکراتها را متحد خود در همه عرصه ها می بیند. مثلا حزب سوسیال دمکرات یونان در مقابله با سریزا همدست دست راستی ترین احزاب یونان شد. ترامپ اکنون لیبرالها را در کانادا با یک اشاره انگشت به انجام هر کاری می‌کشاند. پوتین بخش دیگری از لیبرالها و سوسیال دمکراتها، بخصوص ضدامپریالیستهای سنتی را به همراه دارد. نمونه ها بسیار زیادند، اما نکته این است که در برابر این "خطر سوسیالیسم" و خطر رادیکالیزه شدن اعتراضات کارگری، همه جناحهای بورژوازی اکنون زیر شنل ترامپیسم ناخن می جوند.

 

دنیای امروز و اتحادیه‌های کارگری

این یادداشت قصد ندارد که وارد نقش همه جانبه اتحادیه‌های کارگری در دنیای امروز بشود؛ اما تا آنجا که به موقعیت كنونی دنیای امروز برمی‌گردد، باید به نقش سیاستهای حاکم بر اتحادیه‌های کارگری و چپ لیبرالی که دائم ابراز احساس "ترس" از این موقعیت را برجسته میكند اشاره کنیم. گرچه خط رسمی فدراسیون کار آمریکا حمایت از کاندیداتوری ریاست جمهوری هیلاری کلینتون بود – که در سیاستش کمتر مرتجع از ترامپ نیست – اما بخش قابل چشمگیری از اتحادیه‌های کارگری از سیاستهای پروتکشینیستی ترامپ و شعار "کارهای آمریکائی برای آمریکائی‌ها" حمایت کردند. در اروپا هم همینطور، بخش قابل توجهی از اتحادیه‌های کارگری بریتانیا در کمپ "بله" رفراندوم برگزیت قرار داشتند که کنه آن مخالفت با "هجوم نیروی کار خارجی" به بریتانیا بود. کارل رولاندس در سایت "سوشال یوروپ" در مطلبی تحت عنوان "کارگران خارجی و بیگانه هراسی در جنبش کارگری بریتانیا" اشارات مهم و بجایی به این موضوع می کند. بخش زیادی از اتحادیه‌های کارگری در کشمکشهای دو سه سال پیش یونان، جانب سیاستهای حزب سوسیال دمکرات یونان را گرفتند. وضعیت در دیگر کشورهای اروپائی هم بر همین منوال است.

 

موقعیت جنبش رادیکال کارگری

در چند سال گذشته و بخصوص از زمان انقلابات مصر و تونس، در خود غرب شاهد سر برآوردن یک جنبش رادیکال کارگری هستیم که در کنار اتحادیه ها و فدراسیون های کارگری مشغول سازمان دادن کارگران و سازمان دادن اعتراضات رادیکال خیابانی هستند. اعتراضات رادیکال در ویسکانسن آمریکا، جنبش اشغال در آمریکا و بسیاری از کشورهای اروپای غربی و بخصوص رادیکالترین شکل آن در اوکلند، اعتراضات جلیقه زردها در فرانسه، اعتراضات "میدان آفتاب" در اسپانیا و غیره و غیره، همه از این نوع اعتراضات هستند که در قریب به اتفاق آنها اتحادیه‌های کارگری یا شرکت نداشته‌اند و یا مانند نمونه ویسکانسن کارشکنی کرده‌اند. (به مطلب "انقلابی در مقیاسی کوچکتر" مندرج در "کارگر کمونیست" شماره ۱۴۶ رجوع کنید.)

برای عبور از این موقعیت، نهادهای مترقی و از جمله اتحادیه‌های کارگری که سنتا در قطب ترقیخواهی قرار داشته‌اند، باید سیاستهای رادیکال و برابری طلبانه‌ای اتخاذ کنند. رهبری و سیاستهای اصلی اتحادیه‌های کارگری، همیشه بازتاب سیاستهای احزاب سوسیال دمکرات و لیبرال در کشورهای غربی در جنبش کارگری هستند. منتها فشار رادیکالیسم جنبش کارگری و فعالین چپ درون اتحادیه ها و نهادهای کارگری، در موارد بسیار زیادی باعث شده است که این نهادها بعضا از سیاستهای ارتجاعی احزاب لیبرال و سوسیال دمکرات فاصله بگیرند. در دوره کنونی این فشار و این رادیکالیسم بسیار تضعیف شده؛ اما شورشها و اعتراضات خیابانی چند سال گذشته، مانند اعتراضات وسیع در یونان و اعتراضات جلیقه زردها در فرانسه و تعدادی از کشورهای دیگر اروپائی، می تواند به یک برگشت لازم منجر بشود.

 

در خاتمه

آنچه که می‌خواهم در این یادداشت برجسته بماند، نقش بخش باصطلاح "چپ" بورژوازی در هموار کردن حاکمیت راست و مرتجع‌ترین جناح‌های هیأت حاکمه است. جنبش کارگری فعالانه به این وضعیت اعتراض کرده، اما آن بخش از بورژازی که لباس "میانه‌رو و معتدل" بر تن کرده، همواره خواسته است که اعتراض خود را در به قدرت رساندن آنها خلاصه کنیم. آنچه که ما را باید به فکر فروبرد، وضعیتی است که بر ما تحمیل کرده‌اند که در ایجاد آن هیچگونه نقشی نداشته‌ایم. از سوی دیگر باید باین مهم تاكید كرد كه تنها راه مقابله جدی و موثر با تعرض امروز بورژوازی, متحد و متحزب شدن گرایش رادیكال جنبش كارگری است كه باید برای سوسیالیسم و عقب راندن بربریت نقشش را ایفا كند.*

۱۰ فوریه ۲۰۱۹

نقد چهل سال تجربه کمرشکن حکومتی بنام دین

نقد چهل سال تجربه کمرشکن حکومتی بنام دین

(امروز 22 بهمن 1397)

قبل از هر چیز بیاییم عهد ببنديم ، دیگران را رقیب ندانیم و آنان را متهم به ناكردهايی نکنیم .

هر چند مي دانيم مبارزه با ستم سخت است, بیاییم عهد ببندیم که آب به آسیاب پیشبرد توطئه های دشمنان مشترکمان نریزیم . مگر نشنيده ايد ,طلا كه از خود پاك (عدم خيانت)است چه منتش به خاك است ,؟؟ انتقادات را صميمانه بپذيريم و به سوء تفاهمات (بازی با توپ دشمن درزمین خود) جواب ندهيم .

با توجه به واقعيتهاي عيني و گریز ناپذیر کنونی و ذهنيت بدون دگرگونی بخش عظیمی از نيروهاي مختلف درعرصه سياسي و بالاخص مردم شریف و بی گناه ایران که همواره تحت حاکمیت استبداد مذهبی از روز نخست بوده و هستند . با وجود داشتن یک تجربه تلخ 40 ساله از عمر رژيم نظامی و مافیای حاكم کنونی و در آستانه برگزاری کنفرانسهای علنی و غیر علنی از جنس گوادلوپ( در ادامه به استناداتی از کتاب شخص شاه و یا ماموران مرتبط و نزدیکان خمینی اشاره خواهد شد) هستیم .

مخاطب نگارنده مشخصا ، فعالان سیاسی عرصه مبارزه با این حکومت دینی که قطعا به دنبال بر جای گذاشتن نام نیکی از خود با فدا کردن بهترینهای زندگیشان بصورت آگاهانه ، در تاریخ سیاسی ایران و منطقه خاورمیانه هستند .

کتب مورد استناد این تحقیق ؛

كتاب پاسخ به تاریخ ، آخرین کتاب محمد رضا پهلوی ، در بخشی زير عنوان ماموريت شگفت انگيز ژنرال هايزر

نوشته هاي آنتوني پارسونز سفير وقت انگليس در ايران

ابراهيم يزدي در كتابي به نام ’’آخرين تلاشها در آخرين روزها ’

ياداشتهاي ژنرال هايزر در در روز 12 فروردين

رهنمودهاي برژنسکی رئيس و تئوريسين كميسيون سه جانبه سال 1352 به ابتكار چيس منهتن بانك ، متعلق به راكفلر که با شركت مهمترين نمايندگان سرمايه داري اروپاي غربي , ژاپن و آمريكا تشكيل شد .

 

پیشکش صادقانه میکنم این بررسی تاریخی را تنها و تنها ، برای کمتر کردن بهای سنگین ازادی و عدالتی که مردم بیگناه از جان و مالشان پرداخت میکنند . تقدیم میکنم اين بررسی تاریخی را، قبل از هر پند و موعظه اي ويا نسخه پيچي متداول در بين عده اي از سياسي بازها ، كه شايد تجربه موج سواري حاکمان کنونی در سال 1357 تحريكشان كرده و هر چند وقت يكبار دست در آستين نموده و طرح و برنامه اي را مثلا برای آزادی ایران ارائه ميدهند.

در ادامه خطاب به حاکمان كشورهاي قدرتمند در صحنه بين المللي , از آنان كه تجربه و يد طولائي در استعمار و بهره كشي از كشورهاي ضعيف داشته و دارند ، تا آنانكه اخيرا به فكر اين موضوع يعني ، پيدا كردن مستعمره افتاده اند . آیا فعالان سیاسی داخل و خارج از کشور مشخصا ایران و رهبران کشورهای قدرتمند دنیا بعد از مدیریت کنفرانسهایی مانند گوادلوپ ، تجربیات حاکمیتی که به نام اسلام بر منطقه جغرافیایی ایران بصورت بلایی خانمانسوز نازل شد ، درسهای کمرشکنی در رابطه با انسان و انسانیت گرفته اند ؟

نیروهای سیاسی فعال در عرصه مبارزه که آگاهانه از فدایی کردن جان و مالشان در مبارزه با بنیادگرایی دریغ نکرده اند و بهمچنین حاکمان کشورهایی که فرق نميكند ريز و درشتشان ، مقصود نگارنده عاملانی که با هر رنگ ولباس ایدئولوژیکی تا مدافع حقوق بشری است. (از آنان که در بوجود آمدن جنگ شیعه و سنی که به دلائل و زنگ خطر شروع این جنگ را نگارنده با فاکتهای مشخص قبلا به صدا در آورده بودم ، اما؛ متاسفانه منافع مختلف سیاسی و اقتصادی نگذاشته و نمیگذارد بشنوند و باید مجددا تکرار کرد و گفت . هرچند که میگویند« کو گوش شنوا؟ » اما برای ثبت در تاریخ سیاسی منطقه بلا زده که مهر ننگ تاریخ بر پیشانیمان نخورد باید تکرار کرد و تکرار کرد تا به تکرار تاریخ مجبوریا بهتر است بگویم مجبورمان نکنند !!)

در ادامه ، شرح مفقود شدن خمینی در 12فروردین ،حد فاصل بهشت زهرا و مدرسه علوی از زبان ژنرال چهار ستاره ناتو، کسی که مسئول هماهنگی ها با سران سه قوه رژیم شاهنشاهی ، در به قدرت رسیدن خمینی و برقرارشدن جمهوری اسلامی در ایران بود .

بخشی از متون مورد استناد این تحقیق و بررسی بجهت اهمیت موضوع ، باز نشرش بجهت اهمیت موضوع است . زیرا با توجه به ضرورت اوضاع کنونی که سرفصل مهمی را میماند وبالاخص، مغلطه کاریهای که اکنون در بازار سیاسیکارهای فعال مرتبط با افکار عمومی جامعه بیرونی و درونی کشور ایران که دراین « ایام گذر» برپا شده و میشود لذا، بجهت مستند بودن هرچه بیشتر این بررسی ، مجبور به باز نشر شده ام .

سئوال مشخص نگارنده قبل از وارد شدن به بررسی ، اين است ؛ کسانی که در آستانه برگزاری کنفرانسهایی از جنس گوادلوپ بصورت علنی و غیر علنی هستند ، در چه مقطعي و چگونه و به چه طريقي ’’ رعايت كَردن حق و حقوق معقول و منطقي مردم ودر يك كلام «حقوق انساني» مردم ايران و منطقه مصیبت زده درگیر جنگ شیعه و سنی , كه البته مهمترين و اساسي ترين اين حقوق در اعلاميه جهاني حقوق بشر آمده است را به صورت قوائد الزام آور حقوقي خواهند پذيرفت و ضمن رعايت و احترام به اين حقوق انساني , روزي بر آن گردن خواهند نهاد؟

درهمین ابتدا تنها خواست این حقیر سراپا تقصیر(نیمه جانی که جان بیرون برده از ستم) بعنوان فعال سیاسی حقوق بشری این است ، َولاغیر؛

1/ آزادی تمام احزاب و تشکلات سیاسی اجتماعی و صنفی

2/ آزادی تمام احزاب و تشکلات سیاسی اجتماعی و صنفی

و باز هم 3/ آزادی تمام احزاب و تشکلات سیاسی اجتماعی و صنفی

 

در روزگاري كه دستگاههاي عريض و طويل تبلیغاتی ارتجاع و صاحبان سود و سرمایه ، هرآنچه را خواسته اند براي مردم مقدس كرده و هر آنچه در راستاي منافعشان نبوده یا به تاراج برده و یا به تباهي و نابودي كشانده اند . البته در تاریخ هم کم نداريم همانگونه که در کتب تاريخی خوانده ايم ، روزي نقشه شوم پينوشه ونيكسون ، و زماني ديگر فرانكو , در وقت ديگر سوهارتو ، در زمان دیگر در 28مرداد سال 1332 برکناری دکتر محمد مصدق ( خواهان حداقلهای حقوق انسانی ممکن )دركشور ايران , زماني شاه بر كنار شده و در زمان و وقت ديگر ،خميني حاكم شده را همين دستگاههاي غول پيكر تبليغاتي قهرمانان بزرگ آزاديبخشي و دموكراسي خواهي ميناميدند . در زمان ديگر بعد از سرنگونيشان و اتمام تاريخ مصرفشان ، به عنوان ظالم و ناقض حقوق بشر ياد كرده وآنچنان هم كه ديده ايم ، براي بعضي از آنان دادگاه رسيدگي به جنايات جنگي هم ترتيب داده اند . نتيجه اي كه از بيان اين مطلب ميخواهم بگيرم اين است كه، قدرتمندان و صاحبان سرمایه در کنار یک اقلیت خائن داخلی در یک کشور ،با فريب افكار عمومي و به بازي گرفتن سرنوشت ملتها آنگونه كه در راستاي منافشان بوده اقدام كرده اند و ميكنند.

حال با هم به بررسی درسهای کمرشکن از انقلاب 1357 به استناد به اعترافات و یا کتب منتشر شده از رهبران و یا دست اندرکاران مستقیم و غیر مستقیم آن میپردازم ؛

ابتدا شرح مفقود شدن خمینی در 12فروردین ،حد فاصل بهشت زهرا و مدرسه علوی از زبان ژنرال چهار ستاره ناتو، کسی که مسئول هماهنگی ها با سران سه قوه رژیم شاهنشاهی ، در به قدرت رسیدن خمینی و برقرارشدن جمهوری اسلامی در ایران بود .

««وقتي داشتم با تلفن صحبت ميكردم و باید گزارش مفقود شدن را میدادم ، پيامي بدستم دادند كه آ. خ پيدا شده است ويكي از مقامات مربوط به آ,خ با دستور خود ايشان محل اقامتش را در منزل يكي از دوستانشان به من اعلام نموده است ,پيام را براي آقاي دونكن معاون وقت وزير خواندم…..»»پایان نقل قول.

به عنوان نگارنده این مطلب و باتوجه به عدم دسترسی کافی به مدارک و منابع قابل استناد در این غربت، با اين يادداشت سعي کرده ام کاملا منصفانه و بدون پیش داوری انقلاب 1357 مردم ایران را به بررسي بنشینم . هدف از این بررسی با توجه به مدارک موجود از گذشته نچندان دور ، ابتدا این است که ،درس وتجربه اي بگيريم و ثانیا در دنیای آمال و آرزوهای گذشته، بدون دخالت اندیشه مستقیم خودمان در تعیین سرنوشتمان ،زندگي نكنيم . مگر نه اين است كه ما آينده مان را بر روي اعمال گذشته مان ميسازيم ؟ در طول اين يادداشت به عنوان یک حقوقدان در تبعید کوشیده ام به برخی علل و چگونگی وقوع انقلاب بهمن 57 ، همچنین چگونگي شكل گيري ، پیشرفت و به نتیجه رسیدن آن در ادامه توطئه هاي مخفي که البته تاکنون افشا گردیده و…… بااستناد به كتابهاي دست اندرکاران ، توطئه گران و ناظرانی که به واقع نقش شريك دزد و رفيق قافله داشتند ،هماناني كه به زيبائي لقب’’ تاجران سياسي كه دستمايه تجارتشان خون ستمدیگان و مبارزان راه رهائي است را گرفتند ،خواهم پرداخت. شايد اين تجارب ره توشه راهمان در این دوران برزخی و حساس کنونی برای برنامه ریزی منسجم و همه جانبه برای آينده باشد ..

ژانويه هر سال در این غربت برابراست با بهمن ماه در وطن اسیرمان که اکنون فقر و فلاکت برای مردم ،در کنار ناامنی سیاسی و اقتصادی و همچنین ،ناهنجاریهای مختلف اجتماعی که تبدیل به بخشی از زندگی روزمره مردم تبدیل شده است . اکنون میخواهیم فقط وفقط ، گوشه كوچكي از چگونگی این انقلاب در تاريخ 22بهمن سال 1357 را ، با توجه به محدودیت وقت و حوصله این نوشته، كه در اين روزها اتفاق افتاده است را به بررسی کوتاهی بنشینیم. شايد بسياري روز12 بهمن را به خاطر ورود خميني به ايران به ياد دارند, اما كمتر كسي خبر دارد كه در اين روز بعد از سخنراني بهشت زهرا ،خمینی ناپديد ميشود . اربابانی از طرف قدرتمندان کشورهای غربی ، كه مسئوليت حفاظت وامنيت ايشان را به عهده دارند و حتي شخص اول حکومت سلطنتی ،یعني شاه مملكت در آن زمان ، تا مدتها از ورود واستقرارشان در تهران بي اطلاع بوده ’’,البته بنا بر نوشته هاي خودشاه در کتاب پاسخ به تاریخ ، كه در ادامه خواهد آمد’’ هراسان در پي يافتن خميني در تهران برمي آيند . ژنرال هايزر معاون سرفرماندهي پيمان آتلانتيك شمالي يعني ناتو ,به استناد نوشته هاي آنتوني پارسونز سفير وقت انگليس در ايران ,ژنرال فوق الذكر ’’ در تاريخ 14 دي ماه 1357 دفتر كار خود را در اشتونگارت آلمان مخفيانه به سوي تهران ترك كرد و…..’’اولین وظیفه و ماموريتش اين بود كه ،خميني به سلامت به تهران برسد . ثانیا حفاظت با كنترل لازم را برایی زنده ماندن و استقرار در جای مشخص را تامين كند “”وحال بخوانيم از زبان خود شخص ژنرال هايزر چهار ستاره كه در كتاب خاطراتش در روز 12 فروردين اين گونه آرايش نظا مي جهت ورود و استقرار و …..خميني را براي بعد از نشستن هواپيماي ایربایس پاريس ـ تهران ترتيب داده بود ’’ بختيار آخرين نخست وزير شاه به سپهبد مقدم رئيس ساواك و سپهبد رحيمي فرماندار نظامي تهران و همچنين به رئيس شهرباني كل كشور دستور داده بود كه اقدامات امنيتي لازم را هنگام ورود آ.خ به موقع اجرا بگذارندو سپهبد ربيعي فرمانده نيروي هوائي شاه ماموريت امنيت پرواز و همچنين امور داخلي فرودگاه مهرآباد را عهده دار بود ’’’’ژنرال هايزر در ياداشتهاي خود در روز 12 فروردين نوشته است ’’در مورد موضع بي نهايت تندي كه آ.خ در سخنراني هايش در فرودگاه و بهشت زهرا گرفته بود بحث كرديم و چون نام شخص و كشور خاصي را نبرده بود تندي سخنانش را تقصير خودش ندانستيم بلكه مراعات جو انقلابي و جوشان جامعه دانستیم .

“ژنرال هایزر در ادامه تشریح سایر وظایفش میگوید “”بعد از سخنراني بهشت زهرا ، هلي كوپترهاي حامل ايشان بر خلاف قرار از قبل تعيين شده و انتقال به محل مشخص شده، او را به يك بيمارستان بنا به اصرار خودش مي برند, كه يك اتومبيل او را به محل نامعلومي منتقل ميكند . اما من (ژنرال هایزر ) مي بايستي گزارش خود را به واشينگتن ميدادم ,اما وزير نبود و لذا با معاون وزير دونكن و رئيس ستاد صحبت كردم و حداكثر سعي خود را براي ارائه گزارش فعاليتهاي روز 12 فروردین به عمل آوردم ….. بالاخره با تاكيد بر اين مطلب كه در حال حاضر نمي دانم ايشان كجاست اما انتظار داريم فردا روز آرامي باشد و….. وقتي داشتم با تلفن صحبت ميكردم پيامي بدستم دادند كه خميني پيدا شده است ويكي از مقامات مربوط به آ,خ با دستور خود ايشان محل اقامتش را در منزل يكي از دوستانشان به من اعلام نموده است ,پيام را براي آقاي دونكن معاون وقت وزير خواندم، بعد از اين پيام كه به فال نيك گرفتيم ,گوشي را گذاشتم

و اما من به عنوان نگارنده این تاریخ مهم میخواهم در بودن این ژنرال در ایران مطمئن شوم .در راستاي بررسی ، صحت و اطمینان از اظهارات فوق الذکر ژنرال هایزر ، وبطور کلی ، مسئولیت ژنرال هايزر در ايران در ايام بهمن 57 ، شخص شاه هم در آخرين كتاب خود پاسخ به تاریخ ، زير عنوان ماموريت شگفت انگيز ژنرال هايزر مينويسد ’’در اوائل بهمن خبر حيرت انگيزي به من گزارش شد كه ژنرال هايزر چند روزي است در تهران اقامت دارد و……….’’

آنچه تا كنون از روابط و و دسيسه هاي پشت پرده براي دليل وجود ژنرال هايزر كه در آن مقطع به ايران ميايد, افشاگري قابل استناد در بعد وسيع و مشخص صورت نگرفته و تنها در حد گفته هاي اولين وزير خارجه دولت موقت مهندس بازرگان ، يعني ابراهيم يزدي در كتابي به نام ’’آخرين تلاشها در آخرين روزها ’’’است كه در صفحات 90 تا 96 مقدار كوتاهي از ملاقاتهاي فرستادگان جيمي كارتر رئيس جمهوري وقت آمريكا با خميني در نوفل لوشاتو فرانسه را با توجه به جنگهاي قدرت و شکاف انکار ناپذیر در حاكميت کنونی ايران , افشاء نموده است . با هم خلاصه اي از آن را مرور ميكنيم,كه البته با توجه به روش حكومت جمهوری اسلامي در نسل کشی و آزادی کشی ، از ابتدا تا كنون ابراهمی یزدی و رهبرانش همواره رعايت مصلحت امنیت نظام ولائی را نموده اند, اما از جمله اين توافقات البته افشا شده عبارتند از :

1 ـ’’ رابطه مخفي ميان خميني و زمامداران آمريكا .

2 ـ’’ كنترل اوضاع براي جلوگيري از وقوع قيام وانقلاب در ايران .

3 ـ’’عدم حضور انقلابيون مردمي در شوراي انقلاب ’’

4 ـ ” تعهد سپردن وزارتخانه هاي دفاع ,خارجه,ونفت به افراد مورد نظر آمريكا ’’

5 ـ دست نخوردن ساختار ارتش ’’

6 ـ ” ادامه صدور نفت به غرب ’’

7 ـ ” بيرون بردن شاه توسط آمريكا و تعهد عدم رخداد كودتا و قسمت يا بهتر است بگوئيم تعهد مربوط به اين بحث ما يعني وجود يك ژنرال سه ستاره آمريكا ئئ در ايران براي انجام تعهد تسهيلات لازم به خميني بر اي ورود و استقرار بدون خطر ش در ايران ’’’

لذا شما عزيزان ايراني كه دل در گرو رهائي از هر قيد وبند ارتجائي برای یک ایران مستقل داريد ،ميتوانيد پيامدهاي شوم اين بند و بستها را در آينه تمام قد رژیم مافیایی خون آشام نظامی حاکم کنونی يعني : فقر, اعتياد ،گرانی بيكاري , بيخانماني, فحشا وهزاران ناهنجاري ديگر كه به كرات در مقالات و سخنرانيها ي مختلف در گوشه و كنار و حتي مقدار ناچيزي از اين ناهنجاريها در نشريات داخل كشور البته بدون ريشه يابي و اشاره به علاج اين جهنم سآخته دست آخوند هاي حاكم , پرداخته شده است , را ميبينيم و يا ميشنويم

اين يادداشت را قبل از هر پند و موعظه اي ويا نسخه پيچي متداول در بين عده اي از سياسي بازها كه شايد تجربه موج سواري حاکمان کنونی در سال 57 تحريكشان كرده و هر چند وقت يكبار دست در آستين نموده و طرح و برنامه اي را مثلا برای آزادی ایران ارائه ميدهند.

با توجه به واقعيتهاي عيني و ذهني نيروهاي مختلف سياسي و مردم ، با وجود داشتن یک تجربه تلخ 40 ساله از عمر نکبت بار رژيم نظامی و مافیای حاكم کنونی، آيا كشورهاي قدرتمند در صحنه بين المللي , از آنان كه يد طولائي در استعمار و بهره كشي از كشورهاي ضعيف داشته و دارند تا آنانكه اخيرا به فكر اين موضوع يعني پيدا كردن مستعمره افتاده اند. فرق نميكند ريز و درشتشان و از هر رنگ ولباسي , سئوال من اين است كه ، در چه مقطعي و چگونه و به چه طريقي ’’ رعايت كردن حق و حقوق معقول و منطقي مردم ودر يك كلام حقوق انساني مردم ايران , كه البته مهمترين و اساسي ترين اين حقوق در اعلاميه جهاني حقوق بشر آمده است را به صورت قوائد الزام آور حقوقي خواهند پذيرفت و ضمن رعايت و احترام به اين حقوق انساني , روزي بر آن گردن خواهند نهاد؟

علت پرداختن به سئوال فوق الذكر دقيقا به جهت پايمال شدن يكي از حقوق مادرزادي كه در همه موارد و جنبه هايش رابطه اي تنگاتنگ با ساير حقوق انساني دارد و اين حق چيزي نيست جز حق دفاع مشروع و حق تعيين سرنوشت . در سالها و حتي ماههای اخير به شكلهاي متفاوت با تغییر و تحولاتی در سطح منطقه برخورد داشته ایم و حتي پيش زمينه اي در بعضي كشورها براي ادامه ظلم وستم زير عكس و حكومتی جدید مانند دموکراسی غربی و با نامي به ظاهر مترقي و مردمي بوده ، هست و خواهد بود. با يك مثال باز هم در رابطه با كشورمان ايران موضوع را بازتر كنيم وكمي از وقت اين ايام بهمن را به مرور گذشته بپردازيم زيرا سارقان انقلابها همواره از عدم وجود ويا عدم آگاهي ، تاکید میکنم به عدم آگاهی مردم و پيشتازان راه رهائي سوء استفاده كرده اند .اين مثال بر ميگردد به زمان شروع لرزان و سپس سرنگوني رژيم شاه كه در امتداد رئيس جمهور شدن جيمي كارتر درآمريكا با شعار حقوق بشر در سال 1355 بود. قابل ذكر اينكه اين شعار وسياست بر اساس منافع شخصي و يا صرفا يك شعار انتخاباتي براي رئيس جمهور شدن, يك شبه اختراع نگرديده بود، بلكه اين سياست از مهمترين رهنمودهاي كميسيون سه جانبه اي بود که از سال 1352 به ابتكار چيس منهتن بانك ، متعلق به راكفلر که با شركت مهمترين نمايندگان سرمايه داري اروپاي غربي , ژاپن و آمريكا تشكيل شد .

اين كميسيون سه جانبه چگونگي مقابله با بحرانها ئي كه پس از شكست آمريكا در ويتنام و تحريمهاي نفتي اعراب كه همان تاثير ات اتفاقات بين المللي بر روي ساير كشورهاست و دامنگير سرمايه داري جهاني شده بود ارائه كردند . شخصي به نام برژينسكي كه با توجه به افشاگريها و آمدن نامش در كتابها و مقالات ،معرف حضور اكثر عزيزان محقق هست ,رئيس و تئوريسين كميسيون فوق الذكر ،قطعا اين را دريافته بود كه تلاش آشكار ستمدیگان و بیشماران و از جان گذشتگي شان در راه رهائي و كسب حقوق انسانی خود، وضعيت انفجاري پيش آورده است . لذا بايد کشورهای صاحب سرمایه ، كوشش خود را بر روي به راه انداختن تحول با برنامه مشخص ،با توجه به جوانب مختلف ،سياسي ،اجتمائي ، فرهنگي واقتصادي ، كه اوضاع به قول آنها از مسير آشوب و هرج ومرج ،به مسير انتقال منظم قدرت يعني همان اوضاع عادي مورد نظرشان براي ادامه برخورداري از منافع سرمايه داري جهاني باشد, و لذا سياست حقوق بشر كارتر در راستاي پيشبرد همين خط بود كه بايد در كشورهاي زير نظر آمريكا از جمله ايران به اجرائ درآيد . بدين سبب بود رژيم شاه پس از انتخابات آمريكا و پيروزي كارتر با شعار حقوق بشر رژيم شاه از مقابله خشن با نيروهاي سياسي و فعال آن زمان دست كشيد و آنچنان كه خيلي ها از همسن وسالهاي ما به ياد دارند , قفل زندانهاي سياسي را به استناد خاطرات اطرافیان نزدیکمان و بسیاری از عزیزان در بند آن زمان ،براي بازديد نمايندگان صليب سرخ باز كردند.

نمود عيني اين طرح و برنامه ها ي پشت پرده همانگونه كه عده اي از خوانندگان عزيز اين يادداشت به ياد دارند و در كتب مختلف آمده است ، از جمله در كتاب “اعترافات ژنرال” نوشته ارتشبد قرباغي رييس ستاد مشترك ، اينگونه به موضوع پرداخته شده ’’همزمان با انتخاب آقاي كارتر از حزب دموكرات آمريكا و اعلان سياست حقوق بشر به عنوان سر لوحه سياست بين المللي آمريكا , تغييراتي در سياست شاه و دولت هويدا نخست وزير وقت ظاهر گرديد, بدين ترتيب مخالفان در گوشه و كنار جلساتي براي شعر خواني و انتقاد از دولت تشكيل دادند ,تا اينكه اين تقيير سياست در تاريخ 15 مرداد 1356 با استفاي هويدا بعد از 12 سال نخست وزيري و تشكيل دولت جمشيد آموزگار وضع علني تري به خود گرفت و از طرف دولت سياستي به نام ايجاد فضاي باز سياسي و دادن آزادي تدريجي به مردم شروع شد .

حال كه ملت ايران با داشتن تجربه انقلاب 1357 و گذشت 40 سال از عمر خونبار مافیای حاکم ، اکنون که كمر همت بسته است تا با اتكا به نيروهاي دلسوز خودش بينديشد و تاريخ را بسازد ، بايسته و ضروري است دستگاههاي ارتباط جمعي و خبر رساني ، دقيق و مطمئن براي ارتباط ميان مردم را از اينكه هست بيشتر افزايش دهند . با توجه به گسترش سايتهاي اينترنتي و كانالهاي مختلف تلويزيوني ، کنشکران و مبارزان دلسوز بايد فعالتر شوند و اطلاعات دقيق و مطمئن را به عنوان ابزار ازادیخواهی در اختيار مردم بگذراند . قطعا مردم با تجربه و آ گاه ايران حاميان راه رهائي خويش را از گمراه كنندگانش در اين راه، تشخيص خواهند داد . زيرا كه داور بيطرف در نهایت ، مسلما و بدون تردید تنها وجدان بيدار مردم زیر ستم است .

بیائیم با تاريخ مبارزات ستمديدگان دنيا ازجنبه هاي مثبت و منفي سرگذشتشان درس بگيريم و منصفانه قضاوت كنيم .آنگونه که چگونه همواره دو جبهه بيشتر وجود نداشته است . يكي جبهه مردم ستمدیده و بیشماران و ديگري جبهه ضد مردم و غارتگران ,در اولين جبهه يعني جبهه ستم دیدگان ،خاطرات و تاريخي در دفاع از حقوق انساني با منتها درجه فداكاري و مبارزات پيگير و جانانه به چشم ميخورد كه مردم رنج كشيده به همراه پشروان راستين خود براي آزادي و عدالت در سخترين شرائط ، سنگين ترين بها را آگاهانه و در نهايت اشتياق به رهائي ، نثار نموده اند.

در جبهه ضد مردم كه همانا دژخيمان و ستمگران جاي دارند ، یعنی آناني كه هرآنچه حقوق ذاتي انسانهاست را در راستاي منافع و كسب قدرت بيشتر لگد مال ميكنند و بخاطر ترس معقول و منطقي كه از نتیجه اعمال نكبت بارشان برای مجازات دارند و همچنين ادامه هر چه بيشتر حاكميت ننگينشان خود را در پشت اسكورتهاي آنچناني و سيستم امنيتي خود ساخته شان پنهان ميكنند .

در مقابل در صف مبارزان راه رهائي زندگي سرشار از عشق و اميد به آينده جریان داشته و دارد و رهائي مردم از بندهاي رنگارنگ استعمار و ارتجاع در موقعيت كنوني که سرفصل مهمی در زندگي و عمر خويش را داوطلبانه و آگاهانه پيشكش آزادي سرزميني ميكنند كه در آن هيچ سدي نبايد مانع رشد شخصيت سياسي و اجتماعي مردمش باشد . در يك كلام انتخاب راه مبارزه براي ازادي و عدالت زماني در وجود كسي تبديل به تصميم و عقيده اي راسخ گردد تازه انسان از اين نقطه است كه احساس زنده بودن ميكند و از روزمرگي و احساس پوچي و در نهايت از هدر دادن عمر خلاص مي شود.

 

از استاد ارجمندي در دانشكده حقوق رهنمودي را بياد دارم و چون مستقيما به سئوال مطرح شده در بالا مربوط ميشود برايتان به جهت اهمیت نکته مهمی که برای این دوران در آن است نقل ميكنم . البته چون اين استاد در ايران هستند و ممكن است خطري تهديدشان كند از ذكر نامش معذورم . اميدوارم در فرداي رهائي ايران زنده باشيم تا حضورا كسب دانش و مرور این خاطرات را بكنيم ,ايشان ميگفتند ’’مبارزه و كوشش در راه شناساندن يك حق و گرفتنش كه مورد تجاوز واقع ميگردد ,جلب افكار عمومي وجمع كردن متحدين جهت مطلع كردن مردم در مورد آن حق مورد تجاوز واقع شده , يك امر خاص است كه اگر در اين امر موفق باشيم و توانسته باشيم اين حق خود را به بهترين شكل بشناسانيم ,ديگر موضوع تبديل به يك امر مسجل ميگردد,و در پي آن ميتوان اميدوار بود به پيدايش يك قاعده حقوقي مسلم در مورد آن حق شد.

در رابطه با موضوع مطرح شده فوق الذکر ، و بيان يك نظريه حقوقي از قول يكي از اساتيد حقوق ، نظر خاص وقابل استنادي را که در اين خصوص ميتوانم با توجه واقعيت هاي موجود در صحنه جهاني , با توجه به خصيصه تنوع و غير متمركز و شكل پذيري حقوق در سطح بين المللي روی آن تاکید کنم . به احتمال قريب به يقيين حق طلبي و مبارزه در راه دستيابي به به حقوق انسانی غير قابل اجتناب خواهد بود . دليل روشن این مقوله کوشش و مبارزه و موفقيتهاي نسبي بعضي از سازمانها و نيروهاي مردمي وآزاديخواه ، در سطح بين المللي و آن هم در بعضي از كشورهاي توسعه يافته و در حال توسعه ، كه اين چيزي نيست بجز زحمت و فعاليت شبانه روزي انسانهاي آگاه و مسئوليت پذير در يك مبارزه جدي ميان حاكمان قدرتمند از یکطرف و آزاديخواهان در سطح داخلي و خارجي از طرف دیگر است. اما باید متذکر شد که، رسیدن و قبولاندن به اجبار رعایت حقوق انسانی در پذيرش و احترام به این حقوق انسانها در دنياي كنوني چندان دور از دسترس نبوده و نيست . همانگونه كه حق تعيين سرنوشت مردم، آنچنان در مجامع عمومي به رسميت شناخته شده است ، که از طرف صاحبان قدرت و افکار عمومی بین المللی ديگر قابل چشم پوشي نيست . اين حق در اصل21 اعلاميه جهاني حقوق بشر در بند سومش به صراحت بيان شده است كه خلاصه آن بدين شرح است ’’ اساس ومنشا حكومت ، اراده مردم است و اين اراده از طريق رائ گيري ….عمومي ,مساوي , رائ مخفي و آزادي رائ ….’’ با استناد به اين حقوق شناخته شده و زحمات طاقت فرساي مبارزان در افشاگري جنايات ملايان بود كه در همين امسال شاهد محكوميت رژيم جمهوري اسلامي به خاطر نقض سيستماتيك حقوق بشربوديم . آنچه به عقل من نگارنده این مطلب با توجه شواهد موجود ميرسد ، مسئله فقر در كشورهاي فقیرجهان سومي و به قولي در حال توسعه و دگرگونيهاي نظامهاي سياسي متداول در دنيای عرب ,منجر به آگاهي فكري توده هاي فقير ، گرسنه و تشنه آزادي ، از وجود اين همه تبعيض در زندگي واقعی شان ميشود.

انقلابی که در سال 1357 در ایران را نمیتوان امداد غیبی دانست که بوقوع پیوست ، بلکه چکیده رشد و آگاهی مردمی بود که رهبران سازمانهای سیاسی پیشرو و مبارزانش در زندانها بودند(تا 30 دی ، یعنی تنها 22روز قبل از انقلاب 1357) و عموم به خیابان آمده ، تا شش ماه قبل از آن در دانشگاهها و مدراس رژیم قبل درس خوانده بودیم . البته در کنار توده عوام ، بخشی ازمردم هم بودندکه به صورت زیر زمینی کتابهای به قول خودمان جلد سفید را همراه با ترس و دلهره از عواقب ، مطالعه کرده بودند . برنامه ریزی اگر توسط صاحبان سرمایه طرح ریزی شد ، قطعا بر اساس فرهنگ خرافی و عدم آگاهی سیاسی موجود در ایران ،نسخه پیچی شده بود و یک شبه مردم را به پای رادیو بی بی سی و صدای آمریکا برای شنیدن پیام خمینی از عراق و فرانسه ننشاندند . بنابراین به عنوان یک تبعیدی بعد از 40 سال گذشتن از آن دوران کلمه اشتباه بودن انقلاب 1357را در رابطه با انقلاب قبول ندارم . زیرا که ستمدیگان ایران که در عقب ماندگی سیاسی و فرهنگی بودند همواره روشنفکرانش را دستگیر و زندان و اعدام میکردند . از طرف دیگر نمونه عقب ماندگی فرهنگی را به عنوان مثال، از سینما میتوان آورد که سراسر فیلم، متاسفانه خرافی ترین پیام را به تماشاچی ارائه میداد. در آنجائی که جاهل فیلم در پایان فیلم یکی از زنان قربانی فقر را از فاحشه خانه به زیارت میبرد و در آنجا آب پاکی روی سر او میریخت و همه ما یک کف مرتب هم برای قهرمان فیلم میزدیم . بقول دوستی خمینی غریبه نبود که یکشبه بر ایران و ایرانی نازل شود ، یک نفر از جنس خود ما بود که توسط حکومت قبل محترمانه بدون آنکه خطری باشد تبعید و محبوب شد و بموقع بمانند تیری در زمان مناسب ، با توجه به موقعیت سیاسی و فرهنگی آن زمان ایران به قلب ملت ایران شلیک شد .

اما در حال حاضر ،تفاوت کیفی این زمان کنونی كه ما در آن نفس میکشیم ،ساكنان كشورهائي مثل ايران ،با اين گستردگي وسائل ارتباط جمعي و در عصري كه تکنولوژی مخابراتی مرزها را بی مهابا در هم ميشکند ، لذا بر اثر آگاهي از تحولات منطقه ای و بین المللی در کشورهایی مانند تونس ، لیبی و مصر که علیرغم به قدرت رسیدن هر کس با هر تفکری در کنار تحولات سوریه و یا ونزوئلا به عنوان دوستان شماره یک رژیم ایران که نتیجه دیکتاتوری و سرکوب حاکمان این کشورها در حال از هم فروپاشی هستند . همچنین ثروت ،رفاه ،پیشرفت و آسايش نسبي ساير ملل پیشرفته دنیا و ديدن ولمس كردن فقر وفلاكت زائيده حكومت قرون وسطائي در مملكت خودشان ,قطعا به فكر تقيير و دگرگوني وضع موجود افتاده و مي افتند . لذا وظیفه مهم من و ما ست تا با مسلح شدن به سلاح آگاهی و حق طلبي ، بنابر جبر تاریخ که خوشبختی یک سفر است و نه یک مقصد ، پا در ميدان مبارزه و رودرروئي با فشارهاي سياسي ،نظامی و اجتماعي حاصل از نظام ديكتاتور ي حاكم بر خود ، بیشتر بگذرایم .همانگونه كه بارها در ایران مانند سال 1388 و یا دی ماه 1396 شاهدش بوده و يا در قالب اعتراضات زنان و دانشجویان و کارگران شنيده ايم .

اولین نتيجه ای که از اعتراضات و اعتصابها ميگيريم این است که ؛ موضوع حق و حقوق انساني در سطح بين المللي بسط و گسترش پيدا كرده است . دومین نتیجه اش ، مبارزه پیگیر و شبانه روز مردم در کوچه و خیابان با اهداف و آلترناتيوهاي مشخص که همانا عدم تمکین از قوانین قرون وسطی است ، همگي نمايانگر اين حقيقت است كه افق پيروزي را به روشني ميتوان ديد.

اما دشمنان آزادي مردم یعنی سرمایه داری افسار گسیخته كه منافعشان را در خطر ميبينند به مانند دخالتشان در کشورهای منطقه ساكت نخواهند نشست.از يك طرف بايد منتظر توطئه هايشان برای قالب کردن اپوزسیون مورد نظر خودشان بمانند 1357 ،يكي پس از ديگري بود . از طرف ديگر شاهد به تاراج دادن سرمايه هاي ملي مردم قبل از سرنگونی دیکتاتورها از جمله از طريق انعقاد قراردادهاي آنچناني براي رسيدن به بعضي هداف سياسي در سطح بين المللي است . البته اين قراردادها با هيچ معيارحقوقي در دنیای کنونی قابل ارزشيابي نيست ، زيرا زماني يك قرارداد ارزش حقوقي دارد كه، طرفين صلاحيت انعقاد آن قرارداد را داشته باشند و زماني كه يكي از طرفين مال غير را بدون اجازه صاحب مال واگذار ميكند چگونه و با چه قاعده حقوقي خواهيم توانست اين قراردادها را کلا عقد و قرارداد بناميم؟

قاعده حقوقي در عقود مختلف در حوزه داخلي و خارجي داراي تعريف مشخص و تاحد زيادي ثابت است ،كه خوب است همگي آن را مد نظر داشته و در ذهن داشته باشيم . دانستن و اشراف نسبی به این قاعده ها داشتن، سبب میشود که به نام حق و حقوق, هر آنچه را ميخواهند حق قانوني جلوه ندهند . قاعده حقوقي حكمي فراگير و الزام آور است وباهدف برقراري نظم وامنيت واستقرار عدالت ، در بعد داخلي كشورها ،حاكم بر زندگي اجتماعي انسانها در داخل يك محدوده جغرافيائي كه نظارت بر اجراي دقيق آن از طر ف حكومت وقت تضمين ميشود . قراردادهای کنونی مافیای حاکم بر ایران هم از این قاعده بدور نیست که در سطح بين المللي ، قواعدی حاكم بر روابط مختلف كشورها است كه اجراي آن قواعد حقوقي شناخته شده بر عهده همه كشورهاست. لذا قرادادهای منعقده نظام کنونی ایران فاقد هر گونه وجاهت حقوقی برای بعد از سرنگونی آن دارد .

مسئله نظم و امنیت جهانی که اکنون به اجبار تبدیل به مهمترین مسئله روز شده است و یک حاکمیت نمیتواند جامعه جهانی را نادیده بگیرد و زماني يك كشور در سطح بين المللي به دليل زير پا گذاشتن حقوق فردي و اجتماعي محكوم ميشود ، بواسطه مقرراتی است که در قالب كنوانسيونها و معاهدات بين المللي كشورهاي امضائ كننده ، متعهد به رعايت آن حقوق ميشوند . بدینسان اين بن بستهاي داخلي و خارجي است كه حاكماني مثل مافیای جمهوري اسلامي با توطئه هاي مختلف خارجي و داخلي سعي در مقابله و سركوب خيزشها و جلوگيري از سازماندهی و تشکیلات ، برای سيل هاي خروشان مردم كه نشانگر آتش خشم آنان عليه نظام ديكتاتور و ظالم است روي مي آورند.

یادمان باشد ، اگر چه 40 سال است که از انقلاب بهمن میگذرد اما و صد اما ، همواره تا سزنگونی این نظام مافیایی نظامی سیاسی ، باید در رابطه با آن انقلاب تحلیل مشخص در کنار ریشه یابی سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی و اقتصادی مشخص تر بشود .

مشخصا به نظر نگارنده باید انواع و اقسام توطئه ها و نيرنگهاي مختلف از ابتداي روي كار آمدن حاكميت مافیائی موجود در ايران باید آسیب شناسی دقیق بشود . بنابر اعترافات خودشان در مورد ادامه جنگ با عراق که از فردای به رهبری رسیدن خمینی در ساز صدور انقلاب دمیده شد، از تناقض گویی پاسداری بنام محسن رضایی در مورد یک عملیات جنگ تا یکی از رهبران این رژیم یعنی اکبر هاشمی رفسنجاني که ميگويد ’’بعد از فتح خرمشهر ادامه جنگ را مصلحت نظام ايجاب ميكرد ’’حال با همين يك مورد كه صرفا براي ادامه حكومت لرزانشان بوده چه تعداد از جوانان دو كشور در تنور خانمانسوز جنگ ريخته شدند . يادمان هست هر صداي حق طلبي را در گلو به بهانه جنگ خفه میكردند ؟ از كشتار بيرحمانه جوانان در طي سالهاي 60 تا 67 تا همین لحضه نگارش این مطلب و تا زمان سرنگونی …… توطئه اصلاحات و رفورم آخوند خاتمي ،تجربياتي كه توده مردم هماناني كه ظلم و ستم حاكميت ديكتاتور را با گوشت و پوستشان لمس كرده اند و سنگين ترين بها را هم براي مقابله با وضعيت جانكاه حاكم بر وطنشان پرداخته اند . ملت ايران عده اي از با استعدادترين ,رشيدترين , باشرفترين و در يك كلام گلهاي سرسبد خود را با رقمي نزديك به 120 هزار, فداي راه رهائيش نموده است . حال در جامعه ايران 120 هزار خواهر , برادر , پدر , مادر ,رفيق و همرزم و در خيلي از موارد فرزندان وهمسران قتل عام شدگان ,يقينا دست از آرمانهاي كه اين عزيزانشان در راهش كه همانا عدالت و آزادي است وجانشان را فدا كرده اند نخواهند كشيد و با همگي مردم در زنجير ايران در اين راه مقدس تا سر منزل مقصود كه همانا عدالت و آزادي است همراه خواهند بود.

مردم ايران در طي سال هاي اخير ثابت نموده اند كه توانسته اند ،خطرناك ترين توطئه ها و دسيسه چينيها را ناكام گذارند و هر بار استوار تر و متحد تر با نيروهاي پيشرو خويش آماده براي خنثي كردن توطئه هاي ديگر ميباشد .قابل ذكر اينكه هر كدام از توطئه هاي رژيم حامل درسهاي آگاهي بخشي براي طبقات و قشرهاي مختلف مردم يعني كارگران ،كشاورزان ,معلمان , پرستاران ,دانشجويان و دانش آموزان قهرمان و آزاديخواه بوده است و خواهد بود.

مردم آگاه ایران قطعا با ادامه و برقرار بودن اين وضعيت اسفبار ، ازهر کوششی در راه رهائي كوتاهي نخواهند كرد و بر همین اساس اين قاعده بيانگر آن است كه ،ميتوانيم اميد و اطمينان داشته باشيم مردم رنجكشيده ايران در هيچ يك از نمايشات انتخاباتي در پیش روی رژيم شركت نخواهند كرد . از آنجا که همواره نتايج انتخابات نمايشي را مصلحت نظام تعيين ميكند و نه مصلحت يا انتخاب ستمدیگان رنجكشيده ايران خواهد بود . از آنجا که مردم به درجه ای از بصيرت و آگاهي به قیمت سنگین زندان, شكنجه , حلق آويز تيرباران , يتيم , بيوه , تبعيدو سرانجام ترور در تبعيد شدن در طول این 40 سال رسیده اند ،لذا تا زماني كه به دست خود در دادگاهي به محاكمه عادلانه و مجازات عاملين اين همه جنابت و بيعدالتي نپردازد هيچ شركت اختياري در نمايشات و خيمه شب بازيهاي رژيم ملاها بواقع معنی نخواهد داشت.

افشاء هر چه بيشتر توطئه ها ي كثيف و مزورانه با قدرتهاي بزرگ- از همه رنگ فرق نمي كند ,در سطح داخلي و بين المللي و در ندفه خفه كردن اين بند و بستها ي پشت پرده از از نوع 40 سال قبل ، از وظايف مبرم و اساسي همگي انسانهاي آگاه و مسئول ومبارز است . بیائیم یک بار برای همیشه با هر عقيده و مرام و مسلكي ، از آنجا که ميدانيم دشمن در پي خراب كردن همه ماست و این دشمن به خوبی تشخیص داده است ، زيرا از نیروی آگاه مبارزو معترض به ستم ، بعنوان پیک رهایی و عدالت ميترسد.

پس بيائيد مجددا عهد ببنديم ، همديگر را متهم به يك ناكردهايی, هر چند مي دانيم مبارزه سخت است, نكنيم و آب به آسیاب پیشبرد توطئه های دشمنان مشترکمان نریزیم .مگر نشنيده ايد ,طلا كه از خود پاك (عدم خيانت)است چه منتش به خاك است ,؟؟ انتقادات را صميمانه بپذيريم و سو تفاهمات را جواب ندهيم ,مگر نه اين است كه دشمن مان مشترك است ؟؟.

رژيم هيچ گونه اميدي به بقائ و ماندگاري از طريق راه حلهاي داخلي ندارد و آخرين آلترناتيوش را به نام اصلاحات و دولت نظامی احمدی نژادی مصرف نمود . دشمن مشترکمان هر آنچه توانست از اين راه بر عمرش افزود .درحال حاضر رژيم به دنبال راه نجاتي از طرف كشورهاي قدرتمند دنياست ,زيرا كه اين راه حل با توجه به خصلت ذاتي سرمايه داري يعني غارت وچپاول همواره در دسترس رژيم هاي ديكتاتوري بوده است . باید پذیرفت تاریخ انقلاب بهمن 1357را نمیتوان به عقب برگردان ، بلکه ما به عنوان انسان متفکر تنها میتوانیم از آن درس گرفته باشیم . همراهان و مبارزان راه عدالت ، اينجاست كه شما انقلابيون با هوشياري صد چندان، با هر عقيده و مرامي البته بجز ارتجاعي و استعماري ، همراه و هم دوش يكديگر ,از تنيده شدن هر ريسماني براي نجات رژيم ملاها جلو گيري كنیم و در ابعاد گسترده دست به افشائ آن بزنیم.

در بايان ضمن آگاهي به دشواري راه ، ولي اميد و اطمينان به تنها نبودن ، در راه آزادي و عدالت ، ياري آگاهان و استادان فن را ميطلبیم.



یــدی جدیدی لــرستانی

22 بهمن1397 برابر با 11 فوریه 2019

* بخشی از متون مورد استناد تحقیق و بررسی فوق الذکر ، باز نشرش بجهت اهمیت موضوع است . زیرا با توجه به ضرورت اوضاع کنونی که سرفصل مهمی را میماند وبالاخص، مغلطه کاریهای که اکنون در بازار سیاسیکارهای فعال مرتبط با افکار عمومی جامعه بیرونی و درونی کشور ایران که دراین « ایام گذر» برپا شده و میشود . لذا بجهت مستند بودن هرچه بیشتر این بررسی فوق الذکر ، مجبور به باز نشر شده ام .

 

به یاد هوشنگ عیسی بیگلو و کوچی ۵ ساله

به یاد هوشنگ عیسی بیگلو و کوچی ۵ ساله

نوشتار زیر اینک بدون هیچ ویرایشی همانگونه که بود به یاد رفیق هوشنگ عیسی بیگلو، یکسال پیش از آنکه تنهایمان بگذارد تقدیم می شود. رفیق هوشنگ به سختی و مهربانانه که درخواستهای پی درپی ام را دیگر تاب نیاورد، سرانجام  با آن سرشت مهربانش  اجازه داد که این نوشتار منتشر شود. دو ماه پیش از درگذشت غمبارش در تبعید، پس از نزدیک 14 سال تلا ش درخواست که یادهایش را بنویسد که تاریخی سرشمار بود از تجربه و آموزش سرانجام  به نوشتن پرداخته بود و بخشی از آن را  در نوامبر 2014 دراستکهلم برایم خواند و بنا شد بنویسد و تاریخی شفاهی شود. آخرین شب سال 2014 چشم برهم نهاد با دغدغه های همیشگی برای رفقایش و زندگی و سوسیالیسم، که بی پشتوانه امان گذاشت.

عباس منصوران/ژانویه 2019

 هوشنگ عیسی بیگلو‌، نماد آزادیخواهی، مقاومت و منش انسانی

ياد بعضي نفرات
روشنم مي‌دارد:
...

قوتم مي‌بخشد
ره مي اندازد
و اجاق کهن سرد سرايم
گرم مي آيد   از گرمي عالي دمشان
نام بعضي نفرات
رزق روحم شده است
وقت هر دلتنگي
سويشان دارم دست
جرأتم ميبخشد
روشنم مي‌دارد»[[i]]

 هوشنگ عیسی بیگلو، از نفراتِ اکسیرِ نیمای یوش است. نمونه‌ای از والایی و شرافت انسانی. تمامی زندانیان دهه‌ی ۵۰ اینک زنده در تبعید و در درون ایران، چه در حکومت چه در برابر حاکمیت، می شناسندش، و می‌شناسیم‌ اش. بسیاری هنوز اکنون که به سویش دارند دست،‌ به نیکی می‌شناسندش و از او شور و امید می‌‌یابند. حتی شکنجه‌گرانی که بر قدرت سیاسی مناسبات حاکم نشسته، شکنجه اش می‌کردند،‌ در روزهای سرنگونی شاه‌ از وی یاری خواستند، زیرا که منش انسانی وی را در زیر شکنجه و زندان تجربه کرده بودند.

در روزهای سرنگونی شاه‌ رسولی،‌ بازجوی ساواک، خواهان دیدار با وی و تنی چند ازمبارزین از جمله  سیامک لطف‌الهی که هوشنگ وی را «شوالیه» ‌می نامد، ‌می‌شود. هوشنگ وی را در دی ماه ۵۷، می‌پذیرد مشروط به اینکه محرمانه بماند، زیرا که ممکن است در راه از سوی مردم خشمگین از  ساواک، «لینچ» شود. مادر هوشنگ با شنیدن نام رسولی خشمگین می شود و می‌گوید: شکنجه گر را میزبان باشیم، او بیاید جلو چشم ما بنشیند! پاسخ کوتاه عیسی بیگلو به مادر مهربان این است: « این مرد اکنون شمشیر از دستش افتاده، با امید می‌آید، باید با افتاده‌ای همانند او هم  با ارزش‌های خودمان رفتار کنیم». میهمانی آن روز و نیز برای چندمین بار با خانواده رسولی انجام می‌‌گیرد تا آنکه ناپدید می شود. رسولی آنقدر تجربه و درک داشت که عیسی بیگلو را بشناسد و به او اعتماد کند، زیرا که منش انسانی وی را در زیر شکنجه و زندان تجربه کرده بودند.

 

عیسی بیگلو، از سال‌‌ ۴۸ در هنگام بازگشت از به خاکسپاری جلال آل احمد با مصطفی شعاعیان پیوند می یابد. این آشنایی تا همراستایی با گروه، فراهم آوردن امکانات  مالی و مخفی گاه برای فعالیت مبارزاتی گروه از جمله مرضیه احمدی اسکویی و شعاعیان ادامه می یابد. ضربه‌ها و کشتار ساواک تا سال ۵۳ شتاب می‌گیرد. در ۲۹ مردادماه ۱۳۵۳ همراه با همسرهمیشه یار و همراه فنلاندی‌اش،‌ مادر همسر و زنده یاد پسر خاله‌اش فتحعلی پناهیان به‌سوی تبریز است که در قزوین دستگیر می‌شود، شبانه با سه خودرو ساواک به تهران بازگردانده می‌شود و در «کمیته‌ مشترک» تا سه بامداد شکنجه می‌شود و بازجویی. حسین زاده هنگام شکنجه و بازجویی می‌گفت: «ما شما را ده سال‌ است که می‌شناسیم. بروید حرف‌ها را بزنید و برگردید در پی زندگی اتان!» «مقام امنیتی» را تشخیص می‌دهد، همان پرویز ثابتی که در شکنجه و بازجویی حضور دارد. منوچهری از جمله بر سر و صورت و شلاق بر کمر وی مسئولیت دارد.

عیسی‌بیگلو می‌شنود که می‌‌گویند «آقا می‌خواهد که بیاوریدش!» همان «مقام امنیتی» که  مدعی است با زندانیان گفتگو می‌کرد- عیسی بیگلو را با دست و پای مجروح و شکسته، بلوز روی سر، با همسر و مادر همسرش روبرو می کنند... «مقام امنیتی» به همسرش می‌گوید، او دراختیار شماست تنها بگویید برود چیزهایی که از وی خواسته شده بنویسد و سپس همراه شما برود! عیسی بیگلو پاسخ آن لحظه را به یاد نمی‌آورد، این را می‌شنود که همان «مرد آرام امنیتی»، فریاد می‌زند: این ... را ببرید آنچنان بزنید تا له بشود... شکنجه‌هایی که بر‌ عیسی بیگلو وارد شد به راستی خارج از تحمل انسان است، شانه چپش را می شکنند، زیر آپولو مجروح می‌شود و دستش شکسته می‌شود. ناخن‌‌های پاها و دستانش سیاه و کنده می‌شوند، پاها و دست‌ها، صورت و سینه زیر مشت و شلاق مجروح و تا پای مرگ. در بهداری از مرگ می‌رهد. هیفده ماه تا بیدادگاه نظامی، بیشتر در انفرادی و زیرشکنجه. بیش و پیش از همه، از او مخفی گاه و قرار  شعاعیان را می خواهند.

 سال ۵۴ در کمیته مشترک، اعظم السادات طالقانی،‌ دختر آیت الله طالقانی در همسایگی سلول اوست.  در راه شکنجه گاه،او را در لباس زندان نامناسب می‌بیند، عیسی بیگلو ‌زیر‌ِ بلوزی که روی سردارد، فریاد می زند، با «ناموس ما اینگونه رفتار می‌کنید!» و بلوز خود را روی اعظم  طالقانی می افکند. دست سنگینی را بر شانه احساس می کند. رسولی و حسینی پشت سرش برای شکنجه گاه با اوست.

در زندان آنچنان سازش ناپذیربود و استوار، که در برابرش حسینی آدمخوار در حالیکه  سخنت تریم شکنجه‌ها را بر وی وارد می‌آورد، و همانگونه که شیوه این جانوران است، همیشه با اشک تمساح خود را بی خبر و با دوسه دشنام برآنکس که چنین  «بی‌رحمی» کرده!‌ در حضور وی، از دشنام و شکنجه به زندانیان خودداری می‌کرد. شکنجه ‌گران، ‌وی  را «آقای وکیل» یا «هوشنگ‌خان»‌  می‌نامیدند، که برای عیسی بیگلو آزار دهنده بود. ۱۷ ماه در «کمیته‌ی کشتار» می‌ماند. سرانجام در «دادگاه نظامی»، به اتهام شرکت در «دسته اشرار مسلح» و «شرکت در جمعیتی با مرام اشتراکی»، از میان آن «دسته» و «جمعیت»، تنها عیسی‌بیگلو نشسته است، ‌بی آنکه بتوانند مبارز یا سلاحی به میان آورند. به اعدام محکوم می‌شود وسپس به حبس ابد.

 تهرانی شکنجه گر، در سال ۵۴ بازجو و شکنجه گر اوست، از وی می خواهد که  موضوع  ۵۰ هزار تومان پول به گروه شعاعیان را «روشن» کند، و این پولی است ضروری که هوشنگ برای گروه فراهم می‌آورد تا از مصادره غیر ضروری و پرهزینه‌ی بانک جلوگیری شود و مصطفی می‌پذیرد.

 هوشنگ به تهرانی پاسخ می ‌دهد، «دوستی دارم به نام مرضیه اسکویی که برای دندانپزشکی به پنجاه هزار ریال  نیاز داشت و به وی دادم. عیسی بیگلو وانمود می‌کند که نمی‌داند مرضیه اسکویی چند ماه پیش به دست حکومت، کشته شده است و پنجاه هزار تومان را پنجاه هزار ریال وانمود می‌کند.

حسینی، کتف چپش را می شکند و می‌گوید «بگو آخ تا تمام کنیم!» و  پاسخ هوشنگ این است: تو یک خوک مخنّس هستی! کتف چپش را می‌شکنند،‌ تا پای مرگ شکنجه و به بهداری منتقل می شود.

در سال ۵۶ است که برای چندمین بار به کمیته مشترک و شکنجه کشیده می‌شود و این بار نیز با  دستان و پاهای مجروح از کابل. حسینی چهره‌ی درنده ساواک که در بهمن ماه ۵۷، خود کشی کرد، پس از این شکنجه، به تزویر اما به تسلیم در برابرش می‌نشیند و اشک تمساح می‌ریزد که «من ترا مثل فرزندم دوست دارم.» و دستانش را می‌بوسد. دژخیم، در برابر چشمان نافذ عیسی بیگلو نمی‌تواند به چشمان وی بنگرد- جنایتکاران نمی‌توانند به چشمان دیگران بنگرند- خمینی را به یاد آوریم- پس سر به زمین می‌افکند و هوشنگ با تیزبینی یک عقاب زخمی، تنها نگاهش می‌کند. حسینی اعتراف می کند که در تمامی این دوران بیشترین شکنجه ها به دست او انجام می گرفته  و شرمنده است!

در سال‌های پنجاه،‌ دفتر وکالت هوشنگ عیسی بیگلو، ‌وکیل  انقلابی، محمل گروه است و مرضیه احمدی اسکویی پیک رزمندگان می‌شود. در سال ۵۲، نادر شایگان، حسن رومینا و نادر عطایی به دست ساواک کشته، برخی نیز دستگیر شدند. در خرداد ۱۳۵۲ شعاعیان به همراه بقایای اعضای «جبهه دموکراتیک خلق» ازجمله،‌ مادر شایگان‌ها و فرزندان خردسالش ناصر و ارژنگ- «دانه» و «جوانه»- نامی که حمید اشرف دلاور، بر آنها نهاده بود- مرضیه احمدی اسکویی، صبا بیژن‌زاده و صدیقه صرافت ووو به چریک‌‌های فدایی خلق می‌پیوندند.

 

در۲۶اردیبهشت سال ۱۳۵۵ نیروهای سرکوبگر و ویژه سرمایه‌، یکی از پایگاه‌های محفی سازمان چریک‌ها  را به محاصره گرفت و با رگبار مسلسل تمامی افراد از جمله ناصر و ارژنگ ۱۲ و ۱۳ ساله را از پای در می‌آورند. لادن آل‌آقا، فرهادصدیقی پاشاکی، مهوش حاتمی، احمد رضا قنبر پور از جمله این جانباختگان هستند و تنها حمید اشرف، از این سلاخی ساواک زنده جان به در می‌برد.[[ii]]

روزششم اردیبهشت۱۳۵۳، مرضیه احمدی اسکویی نیز ساعت ۱۰ صبح، با شنود فرستنده‌های ساواک در پایگاه چریک‌ها، از محاصره رزمنده انقلابی، شیرین فضیلت کلام، آگاه می‌شود. برای هشدار، ‌آگاهانه و با شجاعت راهی منطقه می‌شود، از حلقه محاصره ساواک می‌گذرد، اما با رگبار مسلسل حکومت به خون می‌غلتد. آدمکشان ساواک به رهبری پرویز ثابتی‌ها، آنچنان از  پیکر به خون کشیده زن انقلابی،‌ مرضیه احمدی اسکویی، وحشت داشتند که جسد بی‌جانش را از دور به رگبار گلوله بستند وسپس طناب پیچ کردند و بردند. آدمکشان شاه، برای اطیمنان از شاهکار خویش، پیکر خونین وی را در زندان به همرزم آن زمانش، صدیقه صرافت، نشان دادند.

 

ابوالحسن، مادر، ناصر و ارژنگ

 

مصطفی شعاعیان (رفیق سرخ)، در این برهه آثار برجسته‌ای در زمینه نقد و تحلیل می‌آفریند و از جمله با حمید مومنی، کادر تئوریک چریک‌های فدایی  دیالوگ‌های نظری ارزنده‌ای را به پیش می‌برد. سرانجام به هنگام آماده‌سازی مجموعه نوشته‌هایش برای نشر در خارج کشور، در ساعت ۶ صبح ۱۶ بهمن ۱۳۵۴در خیابان استخر  شناسایی و به محاصره درمی‌آید. مصطفی شعاعیان، در این رویارویی مسلحانه و نابرابر، همراه با فشردن دندان بر کپسول سیانور، ساواک را از شکنجه و دست یابی به رازهای نهانش  محروم می‌سازد.

 

هوشنگ عیسی بیگلو از تبار چنین پیوند و بُردار‌ چنین کارزاری است. هنگامی که ساواک به رهبری آن «مقام امنیتی» متجاوز- ‌پرویز ثابتی جنایتکار- رزمنده فرهیخته، مصطفی شعاعیان[[iii]] را از پای در می‌آورد،‌ عیسی بیگلو در زندان است. بسیاری از زندانیان، در زندان از مشکلات و  مسایل حقوقی و دفاع از خویش از عیسی‌بیگلو یاری می جویند. وی هر لحظه زخم های شکنجه‌شدگان را مرحم می‌نهد، در کنارشان می‌نشیند و پیوند همبستگی می‌سراید. 

 

در پی قیام سال ۵۷ و آزادی زندانیان سیاسی به دست قیام گران، عیسی بیگلو با شکرالله پاکنژاد همراه است و در تلاش تا از حقوق حکومت شوندگان،‌ زیر حاکمیت استبداد فاشیستی جدید، دفاع کند. از تهران تا خوزستان در آمد و شد است. می‌شنود که نسیم خاکسار نویسنده و شاعر، در اهواز دستگیر و هرآینه در خطرمرگ است، به اهواز می شتابد، با قاصعیت خود ویژه و هوشمندی ‌ستودنی‌اش، خاکسار را از مرگ می‌رهاند.

روز چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۵۸، در دفترش در تهران است که پیامی مشکوک می‌شنود که حزب‌الله، به دفتر هدایت الله متین دفتری حمله ور شده‌ است. با پای شکسته و چوب زیر بغل راه می‌افتد، کارگر شریف دفتر (آقا مهدی) می‌گوید من می روم. منشی دفتر نیز با خواهش از وی می‌خواند که «نرود و خود را به مهلکه نیافکند». دوبار به دفتر زنگ می‌زند و پاسخی نمی‌شنود. خودرویی در خیابان او را به دفتر می‌رساند و در آنجا می‌بیند همه چیز آرام است. می‌شنود که هنگام خروج متین دفتری در فرودگاه برای شرکت در جلسه‌ای در خارج، محمد منتظری و کمیته‌چیان اسلامی، وی را مدتی از رفتن باز داشته ‌بودند. به دفتر خویش زنگ می زند «که همه چیز آرام است و دارم برمی‌گردم». به چهار راه کاخ می‌رسد، پشت چراغ قرمز، پیکانی ایستاده است و راننده اشاره می‌کند که سوار شود. جلو خالی است و سه نفر در ردیف عقب. سوار می‌شود،  چیزی نمی‌گذرد که با ضربه‌ای سنگین بر شانه راست و گردن بیهوش می شود. ساعت نزدیک به ۴ غروب است. چشم که می‌گشاید، ساعتی بزرگ در برابر و دو مرد با روپوش سفید و سرایدار که با شادی می‌گوید: «به خیر گذشته، شما در خانه هستید، اینها از اورژانس هستند،‌ همسایه‌‌امان آقای «س» شما را  بیهوش و خون آلود در نزدیک خانه در کف خیابان یافتند و لباس هایت خون آلود و خار و خاشاکی بود. با اورژانس تماس گرفتند.»

در بدن عیسی بیگلو، از ناف تا سینه ۱۵ تا ۱۶ بریدگی عمیق ایجاد شده است،‌ و روی دست‌‌ها تا ساعد و آرنج بریدگی‌های سخت. برای فردا، با زنده یاد، شکرالله پاکنژاد دیداری دارد و نیز زنده یاد علی صدرایی نجفی اشکوری، از یاران قدیمی پاکنژاد برادر برزگ «حسین اقدامی» که هردو به دست جمهوری اسلامی کشته شدند،‌ باید ببیند. پیام می‌دهد که نمی‌توانم بیایم، پافشاری می‌‌کنند و سبب را می‌جویند. در آن شب، ‌سرانجام،‌ شکرالله پاکنژاد و دیگران  با خبرنگاران وارد  می شوند.

 روز پنج‌شنبه ۲۴ خرداد روزنامه کیهان با عکسی از هوشنگ عیسی بیگلو این ترور را بازتاب می‌دهد. روزنامه‌ها از جمله روزنامه‌ آیندگان نیز از ربایش و شکنجه عیسی بیگلو نوشتند و جامعه وکلا از جمله به قلم علی شاهنده،‌ وکیل رادیکال و سازش ناپذیر، از حکومت اسلامی درخواست پی‌گیری و توضیح می‌شود.

 

عیسی بیگلو، ارزش گذار پرنسیپ‌های اکسیر انسانی است، همان اصول ۷ گانه‌ای که حکومت اسلامی با زیر پاگذاردن آنها به حکومت نشسته است- برای شتافتن و استقبال از این خطر، آگاهانه از این روی پافشار دارد که ارزش‌گذار یک ارزش انسانی باشد. در سال ۱۳۵۳،‌ هنگامی که در زندان، زیر شکنجه با مرگ و افتخار دست  به گریبان است، به دستور ساواک برکنار وی را از کانون وکلا و  وکالت، به کانون و ارگان‌‌های حقوقی صادر می شود. در میان  دیگراعضا تصمیم گیرنده، تنها یک نفر آن هم انسان شریف، هدایت‌الله متین دفتری است که از دادن رای به برکناری عیسی بیگلو در آن شرایط حاکمیت خوفناک ساواک، خود داری می کند. هوشنگ در سال ۵۸ این را به یاد دارد.

 

 

پس از گذشت افزون بر سی سال، در سال  ۲۰۰۸ برای نخستین بار ناصر مهاجر  در کتاب دو مجلدی «گریز ناگزیر»[[iv]]، در گفتگو با علی شاهنده شماره می‌‌خورد.

 

سال ۵۸، عیسی بیگلو به همراه همسر همیشه یاورش از فنلاند برای درمان به اروپا می‌آید،  دو سال کارگر ساختمان در فنلاند است، سپس در سال ۸۳ به فرانسه می‌آید، ده ماهی بدون روادید و غیرقانونی در آنجا مستقر می‌شود تا در کنار رفقایش از جمله غلامحسین ساعدی (گوهر مراد)، مادر سعیدی و یاران دیگر، به یاری پناهجویان سیاسی بشتابد، او به انتقال و استقرار پناهجویان سیاسی و افشای ماهیت حکومت اسلامی می‌‌پردازد. 

ترور عیسی بیگلو، ‌درست ۴ ماه پس از قیام بهمن، هشداری جدی بود به نیروهای سیاسی، به هرآنکس که نمی‌خواست با فاشیسم همراه شود، این هشدارها جدی گرفته نشد. هشدار به کارگران، به کوشندگان راه سوسیالیسم، و نیروهای مردمی و سازش ناپذیر بود. ترورهای وحشیانه در راه بود. تروریسم حکومتی در خوزستان، در ترکمن صحرا، ترور مختوم‌ها و هزاران انسان دیگر، از همان روزهای نخست سرنگونی شاه تا اکنون،‌ چون رود خون، پایه‌های بر دار استوارِ حکومت اسلامی، مشی محوری حکومت طبقاتی بورژوازی دلال و اوباشان جناح- باندها بوده است.

کشتار دهه‌ی شصت که به ویژه با این پیام  شتاب گرفت، یک ضرورت حکومتی بود، همانگونه که کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷. جارچی«گفتگوی تمدن‌ها» خاتمی و دیگر همقطاران حکومتی‌اش با آن همه پیشینه جنایت از بهمن ۵۷ تا دوم خرداد ۷۴ ، و در تمامی دهه ۷۰ و ۸۰، که جای و وظیفه ‌را به احمدی نژاد سپرد، کشتار‌های زنجیره‌ای سیاسی، ‌پوینده‌ها، مجید شریف‌ها، مختاری‌ها، امیرعلایی‌ها ووو همچنان ماشین ترور و کشتار هایی هزار هزار، را در دستور کار داشتند. به هدف بقاء حکومت و دولت قاتل. اتاق‌های فکر حکومتی، پروژه‌ی دوم‌خرداد، تروریسم دولتی را تجویز و به دست «خودسران» حکومتی سازمان دادند.

اینک پس از ترور خرداد ۵۸، در بهمن ۹۱، با شلیکی دیگر، تیری پرتاب می‌شود. آمران همان‌هایند، اما عاملین، واپس ماندگان کودنی‌اند، همانند عرفان قانعی فرد.

ترور فیزیکی آن روز، با ترور شخصیتی امروز، فصل‌های یک تراژدی و راه کار حکومت ترور است. نمی بایست بی تفاوت از کنارشان گذر کرد و شانه در برابرش ننهاد. هم اکنون نیز.

عرفان قانعی فرد در وبلاگ «راز پرده‌‌ نهان» اداره این سایت را زیر نام «جان شیفته» به پیش می‌برد. در همین رسانه‌ که آرشیو نوشته‌های شخصی وی است، در نوشتاری زیر عنوان: «هویت واقعی شخصی موسوم به «همنشین بهار» در فضای اینترنت» همنشین بهار را هوشنگ عیسی بیگلو معرفی می‌کند.[[v]]

 

در وبلاگ «اقیانوس آرام» نیز قانعی فرد می‌توان پی‌یافت.

عرفان قانعی فرد، کارگزار دون وزارت اطلاعات می‌تواند و شاید که ادعا کند که او در این ترور شخصیت دو چهره‌ی ارزشمند جامعه، همنشین بهار و عیسی بیگلو دست نداشته است. اما، پذیرفتنی نیست که دستگاه اطلاعاتی و امنیتی حکومت سرمایه‌داری دلال، ازماهیت دو انسان والا و شناخته شده‌ای همانند عیسی بیگلو و همنشین بهار بی خبر باشد!

از دیگر سوی، چنین بپنداریم که عنصری بی ربط به وزارت اطلاات اما از راه بلاهت، با کینه از مجاهدین، با پریشان‌‌گویی چنین مهره‌ای را به میان افکنده باشد  و هدف، به زعم وی «زدن» همنشین بهار و یا عیسی بیگلو باشد. در ماهیت موضوع تفاوتی ندارد، ترور شخصیتی، ایجاد گرفتاری و آشفتگی در میان فعالین سیاسی، تاکتیک‌های شناخته شده‌ای‌است، به ویژه با اعلام روزهای اخیر اعلام سرپاسدار غلامرضا جلالی، رئیس سازمان "پدافند غیرعامل ایران"، "ایران نخستین ارتش سایبری خود را راه‌اندازی می‌کند".،‌ ارتشی که زیر رهبری آیت‌الله خامنه‌ای،  سپاه سرکوب را به فاشیسمی تمام عیار تبدیل می‌کند.

 

سرافرازانه عیسی بیگلو  را انسانی والا به رفاقت، می‌شناسم.

 همنشین بهار را نیز انسانی شریف، دوست نادید‌ه‌ای که با نوشته های ایشان به ویژه زندان مرا به ستایش می‌انگیزد و غمبار. کارهای خستگی ناپذیر همنشین بهار، ستایش برانگیز است و گنجینه‌ای برای کاوش حقیقت.

 عرفان قانعی فرد که در چند سال گذشته ماموریت یافته است تا در پروژه مشترک ساواک شاه به رهبری ثابتی و وزارت اطلاعات حکومت اسلامی،‌ در این کارزار جبهه‌ای علیه نیروها و چهره‌ها‌ی مبارز و ارزش‌‌ها اجتماعی طبقاتی  بگشاید.

رسانه‌هایی چون صدای آمریکا، تلویزیون اندیشه و رادیو زمانه در این کارزار تروریستی تریبون‌می‌شوند.

 

این پروژه، به هر هدف و ذهنیتی، استمراری است از  تروریسم دولتی، خواه به دست آدم‌کشانی مانند پرویز ثابتی، سعید امامی، «نادری»، قانعی فرد،‌ امیرفطانت‌های پریشان و درمانده، که بی هویت در جستجوی هویتی، هرچند همسخن و با بالاپوش جلادان. 

 

 

 ۲۷ ژانویه ۲۰۱۳

عباس منصوران

a.mansouran@gmail.com

 

[i]  نیما یوشیج.

[ii]  نامه سرگشاده مادر شایگان، به خلقهای  ایران، http://pz.rawa.org/68/68mother.htm در پیوند با کتابهای منشتر شده از سوی وزرات اطلاعات حکومت اسلامی به مسئولیت «نادری».  کشته شدن ارژنگ و ناصر به دست ساواک را خود شکنجه گران ساواک در سال ۵۲ در هنگام شکنجه مادر شایگان اعتراف می کنند. در همان سالهای پنجاه زمزمه درون ساواک، خاموش ماند، زیر که ساواک با آن همه جنایت، نمی‌توانست از شایعه ساختگی خویش دفاع کند. هنوز حمید اشرف‌ و چریک‌ها و رزمندگان زنده بودند. ماهرویان‌ها و انوش‌ صالحی‌ها از شنیدن نام شان اعتبار می‌یافتند. در حکومت اسلامی است که سمبیوزها و دوزیستیان حکومتی نیز به نوا آمده‌اند.‌‌ درپی انتشار کتاب وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، عناصری همانند هوشنگ ماهرویان در سالهای اخیر، انوش صالحی (کتاب مصطفی شعاعیان و رمانتیسم انقلابی)، مزدور جنایتکار ساواک امیر فتانت، عرفان قانعی فرد، کارگزار منفور وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، پرویز ثابتی جنایتکار، بر این شایعه ساواک  شیپور چی شده‌اند. در سندی که از ساواک شیراز  به دست آوردیم، نویسنده این نوشتار، به یاد دارد که آلبومی ضخیم از عکس و مشخصات تمامی افراد سیاسی  زیر پی گرد، یا کشته شده در درگیری‌های مسلحانه به دست آمد که در باره ناصر و ارژنگ نوشته شده بود، [«مسلح به نارنجک و سیانور،‌«معدوم»] .

 

[iii]   از جمله نیروهای «جبهه دموکراتیک خلق» یا گروه شعاعیان:  نادر شایگان، حسن رومینا و نادر عطایی  هستند که به دست ساواک به مسلسل بسته شدند، و تنی چند دستگیر. در خرداد ماه ۱۳۵۲ شعاعیان به همراه مرضیه احمدی اسکویی، صبا بیژن‌زاده و صدیقه صرافت به چریک‌های فدایی خلق می پیوندند.

 

[iv]  ناصر مهاجر و دیگران، نشرنقطه، چاپ مرتضوی، ۲۰۰۸.

[v]  http://kurdtabnak.blogfa.com/post/355

http://pocean.blogfa.com/post-213.aspx

https://www.youtube.com/watch?v=Mx-fqWQ-f50

 

به یاد هوشنگ عیسی بیگلو و کوچی 5 ساله

نوشتار زیر اینک بدون هیچ ویرایشی همانگونه که بود به یاد رفیق هوشنگ عیسی بیگلو، یکسال پیش از آنکه تنهایمان بگذارد تقدیم می شود. رفیق هوشنگ به سختی و مهربانانه که درخواستهای پی درپی ام را دیگر تاب نیاورد، سرانجام  با آن سرشت مهربانش  اجازه داد که این نوشتار منتشر شود. دو ماه پیش از درگذشت غمبارش در تبعید، پس از نزدیک 14 سال تلا ش درخواست که یادهایش را بنویسد که تاریخی سرشمار بود از تجربه و آموزش سرانجام  به نوشتن پرداخته بود و بخشی از آن را  در نوامبر 2014 دراستکهلم برایم خواند و بنا شد بنویسد و تاریخی شفاهی شود. آخرین شب سال 2014 چشم برهم نهاد با دغدغه های همیشگی برای رفقایش و زندگی و سوسیالیسم، که بی پشتوانه امان گذاشت.

عباس منصوران/ژانویه 2019

 هوشنگ عیسی بیگلو‌، نماد آزادیخواهی، مقاومت و منش انسانی

ياد بعضي نفرات
روشنم مي‌دارد:
...

قوتم مي‌بخشد
ره مي اندازد
و اجاق کهن سرد سرايم
گرم مي آيد   از گرمي عالي دمشان
نام بعضي نفرات
رزق روحم شده است
وقت هر دلتنگي
سويشان دارم دست
جرأتم ميبخشد
روشنم مي‌دارد»[[i]]

 هوشنگ عیسی بیگلو، از نفراتِ اکسیرِ نیمای یوش است. نمونه‌ای از والایی و شرافت انسانی. تمامی زندانیان دهه‌ی ۵۰ اینک زنده در تبعید و در درون ایران، چه در حکومت چه در برابر حاکمیت، می شناسندش، و می‌شناسیم‌ اش. بسیاری هنوز اکنون که به سویش دارند دست،‌ به نیکی می‌شناسندش و از او شور و امید می‌‌یابند. حتی شکنجه‌گرانی که بر قدرت سیاسی مناسبات حاکم نشسته، شکنجه اش می‌کردند،‌ در روزهای سرنگونی شاه‌ از وی یاری خواستند، زیرا که منش انسانی وی را در زیر شکنجه و زندان تجربه کرده بودند.

در روزهای سرنگونی شاه‌ رسولی،‌ بازجوی ساواک، خواهان دیدار با وی و تنی چند ازمبارزین از جمله  سیامک لطف‌الهی که هوشنگ وی را «شوالیه» ‌می نامد، ‌می‌شود. هوشنگ وی را در دی ماه ۵۷، می‌پذیرد مشروط به اینکه محرمانه بماند، زیرا که ممکن است در راه از سوی مردم خشمگین از  ساواک، «لینچ» شود. مادر هوشنگ با شنیدن نام رسولی خشمگین می شود و می‌گوید: شکنجه گر را میزبان باشیم، او بیاید جلو چشم ما بنشیند! پاسخ کوتاه عیسی بیگلو به مادر مهربان این است: « این مرد اکنون شمشیر از دستش افتاده، با امید می‌آید، باید با افتاده‌ای همانند او هم  با ارزش‌های خودمان رفتار کنیم». میهمانی آن روز و نیز برای چندمین بار با خانواده رسولی انجام می‌‌گیرد تا آنکه ناپدید می شود. رسولی آنقدر تجربه و درک داشت که عیسی بیگلو را بشناسد و به او اعتماد کند، زیرا که منش انسانی وی را در زیر شکنجه و زندان تجربه کرده بودند.

 

عیسی بیگلو، از سال‌‌ ۴۸ در هنگام بازگشت از به خاکسپاری جلال آل احمد با مصطفی شعاعیان پیوند می یابد. این آشنایی تا همراستایی با گروه، فراهم آوردن امکانات  مالی و مخفی گاه برای فعالیت مبارزاتی گروه از جمله مرضیه احمدی اسکویی و شعاعیان ادامه می یابد. ضربه‌ها و کشتار ساواک تا سال ۵۳ شتاب می‌گیرد. در ۲۹ مردادماه ۱۳۵۳ همراه با همسرهمیشه یار و همراه فنلاندی‌اش،‌ مادر همسر و زنده یاد پسر خاله‌اش فتحعلی پناهیان به‌سوی تبریز است که در قزوین دستگیر می‌شود، شبانه با سه خودرو ساواک به تهران بازگردانده می‌شود و در «کمیته‌ مشترک» تا سه بامداد شکنجه می‌شود و بازجویی. حسین زاده هنگام شکنجه و بازجویی می‌گفت: «ما شما را ده سال‌ است که می‌شناسیم. بروید حرف‌ها را بزنید و برگردید در پی زندگی اتان!» «مقام امنیتی» را تشخیص می‌دهد، همان پرویز ثابتی که در شکنجه و بازجویی حضور دارد. منوچهری از جمله بر سر و صورت و شلاق بر کمر وی مسئولیت دارد.

عیسی‌بیگلو می‌شنود که می‌‌گویند «آقا می‌خواهد که بیاوریدش!» همان «مقام امنیتی» که  مدعی است با زندانیان گفتگو می‌کرد- عیسی بیگلو را با دست و پای مجروح و شکسته، بلوز روی سر، با همسر و مادر همسرش روبرو می کنند... «مقام امنیتی» به همسرش می‌گوید، او دراختیار شماست تنها بگویید برود چیزهایی که از وی خواسته شده بنویسد و سپس همراه شما برود! عیسی بیگلو پاسخ آن لحظه را به یاد نمی‌آورد، این را می‌شنود که همان «مرد آرام امنیتی»، فریاد می‌زند: این ... را ببرید آنچنان بزنید تا له بشود... شکنجه‌هایی که بر‌ عیسی بیگلو وارد شد به راستی خارج از تحمل انسان است، شانه چپش را می شکنند، زیر آپولو مجروح می‌شود و دستش شکسته می‌شود. ناخن‌‌های پاها و دستانش سیاه و کنده می‌شوند، پاها و دست‌ها، صورت و سینه زیر مشت و شلاق مجروح و تا پای مرگ. در بهداری از مرگ می‌رهد. هیفده ماه تا بیدادگاه نظامی، بیشتر در انفرادی و زیرشکنجه. بیش و پیش از همه، از او مخفی گاه و قرار  شعاعیان را می خواهند.

 سال ۵۴ در کمیته مشترک، اعظم السادات طالقانی،‌ دختر آیت الله طالقانی در همسایگی سلول اوست.  در راه شکنجه گاه،او را در لباس زندان نامناسب می‌بیند، عیسی بیگلو ‌زیر‌ِ بلوزی که روی سردارد، فریاد می زند، با «ناموس ما اینگونه رفتار می‌کنید!» و بلوز خود را روی اعظم  طالقانی می افکند. دست سنگینی را بر شانه احساس می کند. رسولی و حسینی پشت سرش برای شکنجه گاه با اوست.

در زندان آنچنان سازش ناپذیربود و استوار، که در برابرش حسینی آدمخوار در حالیکه  سخنت تریم شکنجه‌ها را بر وی وارد می‌آورد، و همانگونه که شیوه این جانوران است، همیشه با اشک تمساح خود را بی خبر و با دوسه دشنام برآنکس که چنین  «بی‌رحمی» کرده!‌ در حضور وی، از دشنام و شکنجه به زندانیان خودداری می‌کرد. شکنجه ‌گران، ‌وی  را «آقای وکیل» یا «هوشنگ‌خان»‌  می‌نامیدند، که برای عیسی بیگلو آزار دهنده بود. ۱۷ ماه در «کمیته‌ی کشتار» می‌ماند. سرانجام در «دادگاه نظامی»، به اتهام شرکت در «دسته اشرار مسلح» و «شرکت در جمعیتی با مرام اشتراکی»، از میان آن «دسته» و «جمعیت»، تنها عیسی‌بیگلو نشسته است، ‌بی آنکه بتوانند مبارز یا سلاحی به میان آورند. به اعدام محکوم می‌شود وسپس به حبس ابد.

 تهرانی شکنجه گر، در سال ۵۴ بازجو و شکنجه گر اوست، از وی می خواهد که  موضوع  ۵۰ هزار تومان پول به گروه شعاعیان را «روشن» کند، و این پولی است ضروری که هوشنگ برای گروه فراهم می‌آورد تا از مصادره غیر ضروری و پرهزینه‌ی بانک جلوگیری شود و مصطفی می‌پذیرد.

 هوشنگ به تهرانی پاسخ می ‌دهد، «دوستی دارم به نام مرضیه اسکویی که برای دندانپزشکی به پنجاه هزار ریال  نیاز داشت و به وی دادم. عیسی بیگلو وانمود می‌کند که نمی‌داند مرضیه اسکویی چند ماه پیش به دست حکومت، کشته شده است و پنجاه هزار تومان را پنجاه هزار ریال وانمود می‌کند.

حسینی، کتف چپش را می شکند و می‌گوید «بگو آخ تا تمام کنیم!» و  پاسخ هوشنگ این است: تو یک خوک مخنّس هستی! کتف چپش را می‌شکنند،‌ تا پای مرگ شکنجه و به بهداری منتقل می شود.

در سال ۵۶ است که برای چندمین بار به کمیته مشترک و شکنجه کشیده می‌شود و این بار نیز با  دستان و پاهای مجروح از کابل. حسینی چهره‌ی درنده ساواک که در بهمن ماه ۵۷، خود کشی کرد، پس از این شکنجه، به تزویر اما به تسلیم در برابرش می‌نشیند و اشک تمساح می‌ریزد که «من ترا مثل فرزندم دوست دارم.» و دستانش را می‌بوسد. دژخیم، در برابر چشمان نافذ عیسی بیگلو نمی‌تواند به چشمان وی بنگرد- جنایتکاران نمی‌توانند به چشمان دیگران بنگرند- خمینی را به یاد آوریم- پس سر به زمین می‌افکند و هوشنگ با تیزبینی یک عقاب زخمی، تنها نگاهش می‌کند. حسینی اعتراف می کند که در تمامی این دوران بیشترین شکنجه ها به دست او انجام می گرفته  و شرمنده است!

در سال‌های پنجاه،‌ دفتر وکالت هوشنگ عیسی بیگلو، ‌وکیل  انقلابی، محمل گروه است و مرضیه احمدی اسکویی پیک رزمندگان می‌شود. در سال ۵۲، نادر شایگان، حسن رومینا و نادر عطایی به دست ساواک کشته، برخی نیز دستگیر شدند. در خرداد ۱۳۵۲ شعاعیان به همراه بقایای اعضای «جبهه دموکراتیک خلق» ازجمله،‌ مادر شایگان‌ها و فرزندان خردسالش ناصر و ارژنگ- «دانه» و «جوانه»- نامی که حمید اشرف دلاور، بر آنها نهاده بود- مرضیه احمدی اسکویی، صبا بیژن‌زاده و صدیقه صرافت ووو به چریک‌‌های فدایی خلق می‌پیوندند.

 

در۲۶اردیبهشت سال ۱۳۵۵ نیروهای سرکوبگر و ویژه سرمایه‌، یکی از پایگاه‌های محفی سازمان چریک‌ها  را به محاصره گرفت و با رگبار مسلسل تمامی افراد از جمله ناصر و ارژنگ ۱۲ و ۱۳ ساله را از پای در می‌آورند. لادن آل‌آقا، فرهادصدیقی پاشاکی، مهوش حاتمی، احمد رضا قنبر پور از جمله این جانباختگان هستند و تنها حمید اشرف، از این سلاخی ساواک زنده جان به در می‌برد.[[ii]]

روزششم اردیبهشت۱۳۵۳، مرضیه احمدی اسکویی نیز ساعت ۱۰ صبح، با شنود فرستنده‌های ساواک در پایگاه چریک‌ها، از محاصره رزمنده انقلابی، شیرین فضیلت کلام، آگاه می‌شود. برای هشدار، ‌آگاهانه و با شجاعت راهی منطقه می‌شود، از حلقه محاصره ساواک می‌گذرد، اما با رگبار مسلسل حکومت به خون می‌غلتد. آدمکشان ساواک به رهبری پرویز ثابتی‌ها، آنچنان از  پیکر به خون کشیده زن انقلابی،‌ مرضیه احمدی اسکویی، وحشت داشتند که جسد بی‌جانش را از دور به رگبار گلوله بستند وسپس طناب پیچ کردند و بردند. آدمکشان شاه، برای اطیمنان از شاهکار خویش، پیکر خونین وی را در زندان به همرزم آن زمانش، صدیقه صرافت، نشان دادند.

 

ابوالحسن، مادر، ناصر و ارژنگ

 

مصطفی شعاعیان (رفیق سرخ)، در این برهه آثار برجسته‌ای در زمینه نقد و تحلیل می‌آفریند و از جمله با حمید مومنی، کادر تئوریک چریک‌های فدایی  دیالوگ‌های نظری ارزنده‌ای را به پیش می‌برد. سرانجام به هنگام آماده‌سازی مجموعه نوشته‌هایش برای نشر در خارج کشور، در ساعت ۶ صبح ۱۶ بهمن ۱۳۵۴در خیابان استخر  شناسایی و به محاصره درمی‌آید. مصطفی شعاعیان، در این رویارویی مسلحانه و نابرابر، همراه با فشردن دندان بر کپسول سیانور، ساواک را از شکنجه و دست یابی به رازهای نهانش  محروم می‌سازد.

 

هوشنگ عیسی بیگلو از تبار چنین پیوند و بُردار‌ چنین کارزاری است. هنگامی که ساواک به رهبری آن «مقام امنیتی» متجاوز- ‌پرویز ثابتی جنایتکار- رزمنده فرهیخته، مصطفی شعاعیان[[iii]] را از پای در می‌آورد،‌ عیسی بیگلو در زندان است. بسیاری از زندانیان، در زندان از مشکلات و  مسایل حقوقی و دفاع از خویش از عیسی‌بیگلو یاری می جویند. وی هر لحظه زخم های شکنجه‌شدگان را مرحم می‌نهد، در کنارشان می‌نشیند و پیوند همبستگی می‌سراید. 

 

در پی قیام سال ۵۷ و آزادی زندانیان سیاسی به دست قیام گران، عیسی بیگلو با شکرالله پاکنژاد همراه است و در تلاش تا از حقوق حکومت شوندگان،‌ زیر حاکمیت استبداد فاشیستی جدید، دفاع کند. از تهران تا خوزستان در آمد و شد است. می‌شنود که نسیم خاکسار نویسنده و شاعر، در اهواز دستگیر و هرآینه در خطرمرگ است، به اهواز می شتابد، با قاصعیت خود ویژه و هوشمندی ‌ستودنی‌اش، خاکسار را از مرگ می‌رهاند.

روز چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۵۸، در دفترش در تهران است که پیامی مشکوک می‌شنود که حزب‌الله، به دفتر هدایت الله متین دفتری حمله ور شده‌ است. با پای شکسته و چوب زیر بغل راه می‌افتد، کارگر شریف دفتر (آقا مهدی) می‌گوید من می روم. منشی دفتر نیز با خواهش از وی می‌خواند که «نرود و خود را به مهلکه نیافکند». دوبار به دفتر زنگ می‌زند و پاسخی نمی‌شنود. خودرویی در خیابان او را به دفتر می‌رساند و در آنجا می‌بیند همه چیز آرام است. می‌شنود که هنگام خروج متین دفتری در فرودگاه برای شرکت در جلسه‌ای در خارج، محمد منتظری و کمیته‌چیان اسلامی، وی را مدتی از رفتن باز داشته ‌بودند. به دفتر خویش زنگ می زند «که همه چیز آرام است و دارم برمی‌گردم». به چهار راه کاخ می‌رسد، پشت چراغ قرمز، پیکانی ایستاده است و راننده اشاره می‌کند که سوار شود. جلو خالی است و سه نفر در ردیف عقب. سوار می‌شود،  چیزی نمی‌گذرد که با ضربه‌ای سنگین بر شانه راست و گردن بیهوش می شود. ساعت نزدیک به ۴ غروب است. چشم که می‌گشاید، ساعتی بزرگ در برابر و دو مرد با روپوش سفید و سرایدار که با شادی می‌گوید: «به خیر گذشته، شما در خانه هستید، اینها از اورژانس هستند،‌ همسایه‌‌امان آقای «س» شما را  بیهوش و خون آلود در نزدیک خانه در کف خیابان یافتند و لباس هایت خون آلود و خار و خاشاکی بود. با اورژانس تماس گرفتند.»

در بدن عیسی بیگلو، از ناف تا سینه ۱۵ تا ۱۶ بریدگی عمیق ایجاد شده است،‌ و روی دست‌‌ها تا ساعد و آرنج بریدگی‌های سخت. برای فردا، با زنده یاد، شکرالله پاکنژاد دیداری دارد و نیز زنده یاد علی صدرایی نجفی اشکوری، از یاران قدیمی پاکنژاد برادر برزگ «حسین اقدامی» که هردو به دست جمهوری اسلامی کشته شدند،‌ باید ببیند. پیام می‌دهد که نمی‌توانم بیایم، پافشاری می‌‌کنند و سبب را می‌جویند. در آن شب، ‌سرانجام،‌ شکرالله پاکنژاد و دیگران  با خبرنگاران وارد  می شوند.

 روز پنج‌شنبه ۲۴ خرداد روزنامه کیهان با عکسی از هوشنگ عیسی بیگلو این ترور را بازتاب می‌دهد. روزنامه‌ها از جمله روزنامه‌ آیندگان نیز از ربایش و شکنجه عیسی بیگلو نوشتند و جامعه وکلا از جمله به قلم علی شاهنده،‌ وکیل رادیکال و سازش ناپذیر، از حکومت اسلامی درخواست پی‌گیری و توضیح می‌شود.

 

عیسی بیگلو، ارزش گذار پرنسیپ‌های اکسیر انسانی است، همان اصول ۷ گانه‌ای که حکومت اسلامی با زیر پاگذاردن آنها به حکومت نشسته است- برای شتافتن و استقبال از این خطر، آگاهانه از این روی پافشار دارد که ارزش‌گذار یک ارزش انسانی باشد. در سال ۱۳۵۳،‌ هنگامی که در زندان، زیر شکنجه با مرگ و افتخار دست  به گریبان است، به دستور ساواک برکنار وی را از کانون وکلا و  وکالت، به کانون و ارگان‌‌های حقوقی صادر می شود. در میان  دیگراعضا تصمیم گیرنده، تنها یک نفر آن هم انسان شریف، هدایت‌الله متین دفتری است که از دادن رای به برکناری عیسی بیگلو در آن شرایط حاکمیت خوفناک ساواک، خود داری می کند. هوشنگ در سال ۵۸ این را به یاد دارد.

 

 

پس از گذشت افزون بر سی سال، در سال  ۲۰۰۸ برای نخستین بار ناصر مهاجر  در کتاب دو مجلدی «گریز ناگزیر»[[iv]]، در گفتگو با علی شاهنده شماره می‌‌خورد.

 

سال ۵۸، عیسی بیگلو به همراه همسر همیشه یاورش از فنلاند برای درمان به اروپا می‌آید،  دو سال کارگر ساختمان در فنلاند است، سپس در سال ۸۳ به فرانسه می‌آید، ده ماهی بدون روادید و غیرقانونی در آنجا مستقر می‌شود تا در کنار رفقایش از جمله غلامحسین ساعدی (گوهر مراد)، مادر سعیدی و یاران دیگر، به یاری پناهجویان سیاسی بشتابد، او به انتقال و استقرار پناهجویان سیاسی و افشای ماهیت حکومت اسلامی می‌‌پردازد. 

ترور عیسی بیگلو، ‌درست ۴ ماه پس از قیام بهمن، هشداری جدی بود به نیروهای سیاسی، به هرآنکس که نمی‌خواست با فاشیسم همراه شود، این هشدارها جدی گرفته نشد. هشدار به کارگران، به کوشندگان راه سوسیالیسم، و نیروهای مردمی و سازش ناپذیر بود. ترورهای وحشیانه در راه بود. تروریسم حکومتی در خوزستان، در ترکمن صحرا، ترور مختوم‌ها و هزاران انسان دیگر، از همان روزهای نخست سرنگونی شاه تا اکنون،‌ چون رود خون، پایه‌های بر دار استوارِ حکومت اسلامی، مشی محوری حکومت طبقاتی بورژوازی دلال و اوباشان جناح- باندها بوده است.

کشتار دهه‌ی شصت که به ویژه با این پیام  شتاب گرفت، یک ضرورت حکومتی بود، همانگونه که کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷. جارچی«گفتگوی تمدن‌ها» خاتمی و دیگر همقطاران حکومتی‌اش با آن همه پیشینه جنایت از بهمن ۵۷ تا دوم خرداد ۷۴ ، و در تمامی دهه ۷۰ و ۸۰، که جای و وظیفه ‌را به احمدی نژاد سپرد، کشتار‌های زنجیره‌ای سیاسی، ‌پوینده‌ها، مجید شریف‌ها، مختاری‌ها، امیرعلایی‌ها ووو همچنان ماشین ترور و کشتار هایی هزار هزار، را در دستور کار داشتند. به هدف بقاء حکومت و دولت قاتل. اتاق‌های فکر حکومتی، پروژه‌ی دوم‌خرداد، تروریسم دولتی را تجویز و به دست «خودسران» حکومتی سازمان دادند.

اینک پس از ترور خرداد ۵۸، در بهمن ۹۱، با شلیکی دیگر، تیری پرتاب می‌شود. آمران همان‌هایند، اما عاملین، واپس ماندگان کودنی‌اند، همانند عرفان قانعی فرد.

ترور فیزیکی آن روز، با ترور شخصیتی امروز، فصل‌های یک تراژدی و راه کار حکومت ترور است. نمی بایست بی تفاوت از کنارشان گذر کرد و شانه در برابرش ننهاد. هم اکنون نیز.

عرفان قانعی فرد در وبلاگ «راز پرده‌‌ نهان» اداره این سایت را زیر نام «جان شیفته» به پیش می‌برد. در همین رسانه‌ که آرشیو نوشته‌های شخصی وی است، در نوشتاری زیر عنوان: «هویت واقعی شخصی موسوم به «همنشین بهار» در فضای اینترنت» همنشین بهار را هوشنگ عیسی بیگلو معرفی می‌کند.[[v]]

 

در وبلاگ «اقیانوس آرام» نیز قانعی فرد می‌توان پی‌یافت.

عرفان قانعی فرد، کارگزار دون وزارت اطلاعات می‌تواند و شاید که ادعا کند که او در این ترور شخصیت دو چهره‌ی ارزشمند جامعه، همنشین بهار و عیسی بیگلو دست نداشته است. اما، پذیرفتنی نیست که دستگاه اطلاعاتی و امنیتی حکومت سرمایه‌داری دلال، ازماهیت دو انسان والا و شناخته شده‌ای همانند عیسی بیگلو و همنشین بهار بی خبر باشد!

از دیگر سوی، چنین بپنداریم که عنصری بی ربط به وزارت اطلاات اما از راه بلاهت، با کینه از مجاهدین، با پریشان‌‌گویی چنین مهره‌ای را به میان افکنده باشد  و هدف، به زعم وی «زدن» همنشین بهار و یا عیسی بیگلو باشد. در ماهیت موضوع تفاوتی ندارد، ترور شخصیتی، ایجاد گرفتاری و آشفتگی در میان فعالین سیاسی، تاکتیک‌های شناخته شده‌ای‌است، به ویژه با اعلام روزهای اخیر اعلام سرپاسدار غلامرضا جلالی، رئیس سازمان "پدافند غیرعامل ایران"، "ایران نخستین ارتش سایبری خود را راه‌اندازی می‌کند".،‌ ارتشی که زیر رهبری آیت‌الله خامنه‌ای،  سپاه سرکوب را به فاشیسمی تمام عیار تبدیل می‌کند.

 

سرافرازانه عیسی بیگلو  را انسانی والا به رفاقت، می‌شناسم.

 همنشین بهار را نیز انسانی شریف، دوست نادید‌ه‌ای که با نوشته های ایشان به ویژه زندان مرا به ستایش می‌انگیزد و غمبار. کارهای خستگی ناپذیر همنشین بهار، ستایش برانگیز است و گنجینه‌ای برای کاوش حقیقت.

 عرفان قانعی فرد که در چند سال گذشته ماموریت یافته است تا در پروژه مشترک ساواک شاه به رهبری ثابتی و وزارت اطلاعات حکومت اسلامی،‌ در این کارزار جبهه‌ای علیه نیروها و چهره‌ها‌ی مبارز و ارزش‌‌ها اجتماعی طبقاتی  بگشاید.

رسانه‌هایی چون صدای آمریکا، تلویزیون اندیشه و رادیو زمانه در این کارزار تروریستی تریبون‌می‌شوند.

 

این پروژه، به هر هدف و ذهنیتی، استمراری است از  تروریسم دولتی، خواه به دست آدم‌کشانی مانند پرویز ثابتی، سعید امامی، «نادری»، قانعی فرد،‌ امیرفطانت‌های پریشان و درمانده، که بی هویت در جستجوی هویتی، هرچند همسخن و با بالاپوش جلادان. 

 

 

 ۲۷ ژانویه ۲۰۱۳

عباس منصوران

a.mansouran@gmail.com

 

[i]  نیما یوشیج.

[ii]  نامه سرگشاده مادر شایگان، به خلقهای  ایران، http://pz.rawa.org/68/68mother.htm در پیوند با کتابهای منشتر شده از سوی وزرات اطلاعات حکومت اسلامی به مسئولیت «نادری».  کشته شدن ارژنگ و ناصر به دست ساواک را خود شکنجه گران ساواک در سال ۵۲ در هنگام شکنجه مادر شایگان اعتراف می کنند. در همان سالهای پنجاه زمزمه درون ساواک، خاموش ماند، زیر که ساواک با آن همه جنایت، نمی‌توانست از شایعه ساختگی خویش دفاع کند. هنوز حمید اشرف‌ و چریک‌ها و رزمندگان زنده بودند. ماهرویان‌ها و انوش‌ صالحی‌ها از شنیدن نام شان اعتبار می‌یافتند. در حکومت اسلامی است که سمبیوزها و دوزیستیان حکومتی نیز به نوا آمده‌اند.‌‌ درپی انتشار کتاب وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، عناصری همانند هوشنگ ماهرویان در سالهای اخیر، انوش صالحی (کتاب مصطفی شعاعیان و رمانتیسم انقلابی)، مزدور جنایتکار ساواک امیر فتانت، عرفان قانعی فرد، کارگزار منفور وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، پرویز ثابتی جنایتکار، بر این شایعه ساواک  شیپور چی شده‌اند. در سندی که از ساواک شیراز  به دست آوردیم، نویسنده این نوشتار، به یاد دارد که آلبومی ضخیم از عکس و مشخصات تمامی افراد سیاسی  زیر پی گرد، یا کشته شده در درگیری‌های مسلحانه به دست آمد که در باره ناصر و ارژنگ نوشته شده بود، [«مسلح به نارنجک و سیانور،‌«معدوم»] .

 

[iii]   از جمله نیروهای «جبهه دموکراتیک خلق» یا گروه شعاعیان:  نادر شایگان، حسن رومینا و نادر عطایی  هستند که به دست ساواک به مسلسل بسته شدند، و تنی چند دستگیر. در خرداد ماه ۱۳۵۲ شعاعیان به همراه مرضیه احمدی اسکویی، صبا بیژن‌زاده و صدیقه صرافت به چریک‌های فدایی خلق می پیوندند.

 

[iv]  ناصر مهاجر و دیگران، نشرنقطه، چاپ مرتضوی، ۲۰۰۸.

[v]  http://kurdtabnak.blogfa.com/post/355

http://pocean.blogfa.com/post-213.aspx

https://www.youtube.com/watch?v=Mx-fqWQ-f50

در حسرت ديدار با پمبئو

در حسرت ديدار با پمبئو
 چند كلمه در مورد مصاحبه كيان آذر با مصطفي صابر تحت عنوان از نگاه چپ، حقيقتا اين مصاحبه مي بايست اسمش از نگاه راست مي بود نه چپ.

قبل از هر چيز من شخصا چند سال است هيچ مقاله اي از مصطفي صاير را نخوانده ام و هيچ برنامه تلويزيوني اش را هم نگاه نكرده ام . در جريان جنبش ارتجاعي ٨٨ دو شو تلويزيوني مصطفي تحت عنوان روز شمار انقلاب را نگاه كردم ديگر براي من كافي بود تا بي ربطي نظرات مصطفي صابر به كمونيسم و كارگر ثابت شود،
 در شرايطي كه جامعه ايران در آستانه يك انفجار اجتماعي عظيمي قرار گرفته است ، در شرايطي كه طبقه كارگر ايران ، زنان، جوانان ، معلمان، بازنشستگان هر روز در گوشه اي از ايران رژيم اسلامي را به چالش ميكشند ، در شرايطي كه خطر قدرت گيري چپ در جامعه ايران غرب و احزاب بورژوايي را به تكاپو انداخته است . در شرايطي كه راست پرو غرب با همكاري آمريكا براي بدست گرفتن قدرت در ايران بعد از جمهوري اسلامي و ممانعت از شكل گيري يك قطب چپ  دارد آلترناتيو خود را در معرض جامعه قرار ميدهد، در شرايطي كه رژيم جنايتكار ترامپ كه از دشمني اش با چپ و هر نوع آزاديخواهي از هيچ تلاشي دريغ نمي كند ، مهرها و رهبران اردوي راست را يكي  پس از ديگري ملاقات مي كنند و با آنها عكس مي گيرند و آنها را متحد ميكنند. در شرايطي كه احزاب قومي و ناسيوناليست كرد وعده اسكورت رضا پهلوي تا شهر بانه را ميدهند. مصطفي صابر يكي از كادرهاي بالاي حزب كمونيست كارگري در يك شو تلويزيوني تحت عنوان از نگاه چپ به ملاقات مسيح علي نژاد با پمبئو پرداخته است . مصطفي در اين شو تلويزيرني نه تنها از ملاقات مسيح علي نژاد دفاع مي كند بلكه افشاگري از راست پرو  غرب ، احزاب اپوزيسيون راست را  قرار گرفتن در كنار جمهوري اسلامي و شريعتمداري ميداند. صابر ميگويد چپي كه از اپوزيسيون راست رضا پهلوي ، مجاهدين، احزاب قومي كرد  حزب دمكرات و سازمان عبدالله مهتدي كه هنوز صندلي در قدرت ندارد طرح ترور كمونيست ها را دارد و حزب مصطفي صابر هم عليه آنها اطلاعيه داده است ، و آلترناتيو  آنها افشا گري ميكند چپ سنتي است ، عقب افتاده است و در كنار جمهوري اسلامي قرار مي گيرند،چونكه آنها هم اپوزيسيون جمهوري اسلامي هستند فعلا سرنگوني جمهوري اسلامي  مهم است . او در ادامه مي گويد حزب كمونيست كارگري حزبي مدرن امروزي است و به همين خاطر اپوزيسيون اپوزيسيون نميشود ، درست عين حميد تقوايي كه نمي خواست با موسوي و كروبي كشتي بگيرد. موضوع مصطفي صابر  كاملا موضوع راست و پروغربي است . ربطي به كمونيسم و كارگر ندارد. هر كسي حتي چپ هم نباشد متوجه اين هست كه قطب راست و  چپ جامعه نمايندگي جنبش خود و اهداف خود  و پرچم و افق خود را ميكنند، اتخاد احزاب راست و ملاقات با روساي دولت آمريكا براي شكل دادن به يك آلترناتيو راست است .به مصطفي صابر بايد فهماند كه راست جامعه سرسوزني سرسازش با كارگر و منفعت كارگر ندارد، و در تقابل آشكار با چپ و هر نوع آزديخواهي است . تجربه كردستان عراق را داريم. احزاب ناسيوناليست كرد در ايران بودند ، مردم معترض رژيم عراق را از شهرهاي كردستان بيرون كردند و دهها شورا و ارگان رهبري كننده درست كردند ، منصور حكمت در نوشته تخطئه انقلاب عبدالله مهتدي مي گويد كه چونكه مردم كردستان عراق و در راس آنها طبقه كارگر اهداف خود را از هژمني آمريكا جدا نكرد احزاب ناسيوناليست كرد صاحب قدرت شدند، در ايران هم پيشروي چپ در گرو افشاگري  و  پس زدن هر نوع آلترناتيو طبقات  ديگر است.
منصور حكمت در اين باره در إنترناسيونال هفتگي شماره ٦٦
 ١٩ مرداد ١٣٨٠ مي گويد

 همه فعاليت حزب کمونيست کارگرى معطوف به جداکردن مردم ايران از هر آلترناتيو و خط مشى بورژوايى و سوق دادن آنها به يک موضع چپ و انقلابى در تحولات سياسى جارى ايران است. شاخص پيشروى چپ در برابر راست در جنبش اعتراضى عليه رژيم اسلامى، بالا رفتن انتظارات مردم و نپذيرفتن نقطه سازشهايى است که هيات حاکمه و اپوزيسيون بورژوايى قدم به قدم جلوى مردم قرار ميدهند. دوم خرداد يکى از اينها بود. مردم نهايتا تن ندادند. جنبش ملى اسلامى احتمالا هنوز چند فرمول ديگر براى همزيستى مردم با يک رژيم اسلامى اصلاح شده در آستين دارد. اينها را بايد يک به يک منزوى کرد. اپوزيسيون بورژوايى بيرون حکومت در مقطعى وارد صحنه خواهد شد تا نقطه نعادلهاى جديدى که متضمن حفظ شالوده قدرت طبقاتى اش است را بعنوان پيروزى جنبش مردم جا بزند. ما بايد مدام مردم را به فراتر رفتن از اين چهارچوبها فرا بخوانيم. ما بايد بعنوان سخنگويان و مناديان "نه" بزرگ مردم به کليت استبداد و استثمار و تبعيض و ارتجاع در صحنه سياسى ايران ظاهر بشويم.
جالب است مصطفي صابر براي توجيهه راست روي هايش از منصور حكمت هم اسم مي برد، درست بر خلاف منصور حكمت كاري به اهداف و آلترناتيوهاي ديگر ندارد ميخواهد آنها را راديكال كند،
 به نظر من اين شو تلويزيوني و دفاع مصطفي صابر از مسيح علي نژاد و هذيان گويي او عليه چپ ، به خطر انداختن جوانان در خيابان هاي سنندج و پخش شعار نويسي در دنياي مجازي خريدن مقبوليت پيش اين اردو ي راست است ، ميخواهد بگويد متمدن هستند ، امروزي هستند ، مثل بقيه چپ ها تقابلي با غرب و اردوي راست ندارند . و نفوذ هم دارند، مصطفي صابر در حسرت ملاقات با پمبئو است ، خودش را شايسته تر از مسيح علي نژاد براي اين ملاقات مي داند،

ضدیت ایدئولوژیک اسلامیسم و ناسیونالیسم با مارکسیسم

ضدیت ایدئولوژیک اسلامیسم و ناسیونالیسم با مارکسیسم

 

داستان مسیح علینژاد و رضا پهلوی و کمدی تاریخ

 

این روزها دو موضوع در میان ایرانیان و احتمالا فارسی زبانان داغ شده است. چهلمین سال حاکمیت جمهوری اسلامی و داستان ترامپ و تقلاهایش برای آلترناتیو سازی. اینکه منهم مثل شما میخواهم به این مسائل بپردازم دلیل عمده اش نه خود این دو موضوع بلکه نوع نگاه مخالف و موافق به این دو موضوع است.

 

پس اجازه بدهید از همان اول دلایل و مخالفت و موافقت این دو موضوع را از زبان موافقان و مخالفانش بیان کنم تا معلوم بشود چرا من به این مسائل میپردازم.

 

ابتدا در مورد حاکمیت چهل ساله جمهوری اسلامی: حاکمیت چهل ساله یک باند مافیایی آدمکش که نسل جدیدی از سرمایه داران ایران را شکل داده اند چنان وقیحانه و ضد انسانی عمل کرده است که روی رژیم دیکتاتوری شاه و رضا شاه را سفید کرده است. نسل کشی و غارت اموال مردم، تجاوز و دزدی، فساد و دروغ و هر آنچه مایه شرمساری بشر متمدن است اینها مجری و مدافعش بوده اند. اینها داعشیسم دوران پیغمبر اسلام و علی و عمر و حسین و ..... را از همان سال 57 احیا کردند و به اجرا گذاشتند. بعد از پا گرفتن این داعشیسم بود که موج اسلامگرایی در دنیا وارد فاز جدیدی شد و از اقسا نقاط جهان بویژه کشورهای اسلام زده این جنبش مرده سر از قبر بیرون آورد و به جان جامعه افتاد.

در تمام این مراحل مهندسی این نبش قبر و تقویت این جنبش افسارش در دست طبقات دارا بویژه حاکمان آمریکا بوده است. اما هنگامیکه متوجه شدند این جنبش افسار پاره کرده و هیچ خدایی را بنده نیست به فکر مهار کردنش افتاده اند و این دوره مهار کردن و پایان عمر جنبش اسلامی چند سالی است آغاز شده است و سیاست ترامپ و آلترناتیو سازی بورژوازی را باید در این چهار چوب دید و ارزیابی کرد.

فرمولبندی و ادبیات بورژوازی راست ایران به تبع این فضای بین المللی متحول شده است. آنها امروز نه مدافع موسوی و خاتمی و رفراندوم و .... بلکه خواهان جای گزینی خود با این حاکمان فعلی هستند. به همین دلیل میگویند:

این حاکمیت و چهل سال تبهکاری حاکمان فعلی ناشی از ناسپاسی مردم ایران نسبت به رژیم قبلی بود!

میگویند مردم اشتباه کردند و ایران را از راه تمدن منحرف کردند! میگویند اکنون برای جبران مافات باید از رضا خان و تاج و تخت پهلوی اعاده حیثیت بشود. میگویند برای این هدف ترامپ و مشاورینش باید فضا را فراتر از ایران ببینند و دیده اند. میگویند اینها اسلام را خراب کرده اند اگر نه خود اسلام خوب است.

و....

ترامپ هم در ادامه رویکرد خود بعد از خروج از برجام و تحریم، مشغول سازمان دادن کنفرانس ورشو و دادن اطمینان به متحدین خود در منطقه و نشان دادن چشم اسفندیار به حاکمان جمهوری اسلامی است. در همین راستا در حال جمع و جور کردن افراد و جریانات مورد نظرش برای رقم زدن آینده ایران است. با این سیاست یا جمهوری اسلامی خودش را جمع میکند و دست از دخالت در کشورهای منطقه میکشد مانند کره شمالی تسلیم سیاست ترامپ میشود یا همه این اقدامات را برای شکست جمهوری اسلامی و جایگزین کردن آن بکار خواهد گرفت.

 

یکی از راه حلهای ترامپ در محدوده ایران این است که تعداد هر چه بیشتری از "نخبگان" دور وارث تاج و تخت حلقه بزنند تا گذشته را زنده کنند و آینده را آنطور که ترامپ و وارث نرینه شاه میخواهند بسازند. از این "نخبگان" قبلا فرشگردیها ساخته شدند و بعدا اسماعیل نوری علا ، عبدالله مهتدی، احمد باطبی و مسیح علینژاد به این صف پیوستند. البته منتظران پیوستن به این صف کم نیستند از دوم خردادی امروز تا اصولگرای دیروز و تا خیل دکتر و مهندس و اقتصاد دان و ژورنالیست و کارشناس و.... نگاه میکنند تا ببینند داستان چقدر جدی است.

 

کل این صف با هزار اختلاف و تفاوت نظر اما یک جا متحد هستند و مثل هم فکر میکنند. نباید اجازه داد چپ و کمونیسم آینده سیاسی ایران را رقم بزند. ضدیتشان با کمونیسم و مارکسیسم از همین وحدت نظرشان در ضدیت با کمونیسم ناشی میشود. آنها خوب متوجه شده اند اگر بخواهند مدافعی مانند ترامپ داشته باشند باید راسیست و ضد کمونیست و مدافع بازار آزاد باشند. تجربه تاریخی هم نشان داده است که آمریکا متحد دیرین خود یعنی شاه را کنار گذاشت تا اسلامیها و خمینی بیایند مانع چپ و کمونیسم بشوند. بنابر این ضد کمونیست بودن و تقابل با آلترناتیو کمونیستی خمیر مایه و چسب درونی همه اینها است. چه آنهایی که محجبه آمدند و کشف حجاب کردند و چهارشنبه های سفید راه انداختند، چه آنهایی که خود را سکولار و جمهوری خواه و دمکرات میدانستند و اکنون زیر قبا و شنل شاهانه میخواهند صندلی رزرو داشته باشند، چه آنهایی که ضد فارس و قومپرست بودند و اکنون به دنبال گدایی حق ملت خودی از نماینده ملت بالا دست هستند. چه آنهایی که اتیکت دانشجوی مبارز را حمل میکردند و چه آنهایی که ژورنالیست بی طرف تشریف داشتند، چه آنهایی که به کسب دانش و علم تعهد امضا کرده بودند و چه آنهایی که تاریخ نگار بودند و.... همگی از ترس کمونیسم خیز برداشته اند که در صف شاه الهی ها جایی برای خود رزرو کنند.

 

با همه این اوصاف سازمان مجاهدین خلق را همچنان در ترشی نگهداشته اند که برای هر مکانی و هر ماموریتی لازم باشد بکار گیرند. اگر جمهوری اسلامی کوتاه نیاید همین نیروهایی که چشم به بالا دوخته اند میتوانند به مردم یا به پایین متوسل میشوند تا داستان نوع برگشتن خمینی را یک بار دیگر به شکل کمدی اجرا کنند. اگر باز هم نشد نوبت سازمان مجاهدین خواهد رسید و به عنوان یک باند سناریو سیاهی او را مسلح و بکار خواهند گرفت.

بنا بر این با کمی دقت و ارزیابی از تحولات کنونی سیاست جریانات راست ایران و حمایت ترامپ از آنها قرار است سه مرحله یا سه راه حل را تدارک ببیند. ابتدا تلاش برای تسلیم کردن جمهوری اسلامی که بعد از تسلیم شدن آثاری از این نوع حکومت نمیتواند پا بر جا بماند. مرحله دوم چشم دوختن به اعتراضات مردم برای تدارک تکرار کمدی تاریخ، این بار تاج به جای عمامه وارد شود . سوم بکار گرفتن سازمان مجاهدین و تدارک جنگ قومی و.... در ایران.

 

اما جریانات راست ایرانی همگی از یک گنجینه تاریخ مصرف گذشته نوش جان کرده و فکر میکنند دوره خمینی که از پاریس به تهران پرواز کرد در حال تکرار است. این بار البته میخواهند به جای عبا وعمامه، تاج و تخت را از نوادگان لویی شانزدهم قرض بگیرند و همراه بوئینگ اختصاصی به تهران بروند. این نستالژی تکرار تاریخ به شکل کمدی برای جوانان سطحی نگر و راست افراطی فرشگردی هنوز قابل درک است. آدم میگوید اینها هنوز متوجه نیستند که مکانیسم جامعه چگونه عمل میکند. اما برای افراد میانسالی مانند رضا پهلوی و پیرمردی مانند نوری علا و عبدالله مهتدی فقط میتوان گفت یک پرونده شکست و افتضاح دیگری به پرونده های قبلیشان اضافه میشود. اکنون تنها برگ برنده همه اینها برای معامله نه درجه ضدیدت و اختلافشان با جمهوری اسلامی یا تعلقشان به حقوق بشر و تمدن و غرب و... بلکه ضدیتشان با کمونیسم است.

 

متاسفانه کم نیستند چپهایی که روند تحولات سیاسی را به همین شکل میبینند اما فقط تفاوتشان این است که نه همراه بلکه در مقابل صف راستهای مورد بحث هستند.

همینجا بگویم سگ این نوع چپ سنتی به هزار شاه و ژورنالیست و دکتر و مهندس آن راست افراطی که از حالا کمونیست کشی را تبلیغ میکند می ارزد. اینها اگر تحلیلشان سنتی و کهنه است اما شرافت دارند. پرنسیب دارند. خود را کمونیست و ضد آمریکا و ضد امپریالیست و ضد جمهوری اسلامی تعریف میکنند. اما علیه مردم و علیه صف آزادیخواهی و چپ کمونیستی نیستند. خطری هم نیستند که آدم فکر کند میتوانند نقش حزب توده و چریک اکثریت را در حمایت از خمینی تکرار کنند. کسی که این تفاوت را نبیند در نقد به کاهدان میزند.

 

اجازه بدهید همینجا در یک پاورقی اشاره ای به مسیح علینژاد داشته باشم. او از یک خانم محجبه دوم خردادی و مدافع خاتمی و.... به یک شاهپرست و مدافع دمکراسی و بازار آزاد پرو ترامپی تبدیل شده است. معلوم است این تحول برای علینژاد یک تحول کیفی از اسلامیسم به ترامپیسم با پوشش ناسیونالیسم ایرانی است. بلاخره از صف سبز و سیاه اسلام به صف آبی پهلویچی مهاجرت کرده است. خوب این یک تفاوت است از صف ضد آمریکایی گری اسلامی به صف مدافعان آمریکا و ترامپ رفته است. اگر شما انتظار بیشتری از او دارید اشتباه از شما است نه او. او از جمله افراد با شهامت اصلاح طلبان است اگر روند کمی جدی تر بشود فرخ نگهدار و مهاجرانی و حجاریان هم پا ورچین پاورچین همین راه را خواهند رفت. معلوم است که مسیح علینژاد پیشقراول این صف است.

 

کسی که نقدش به مسیح علینژاد این است که دیروز اسلامی و محجبه بوده بنظرم نقدی عقب مانده از او دارد چون امروز خودش آن گذشته را نقد کرده است. اگر کسی نقدش این است که او عامل وزارت اطلاعات است بنظر میرسد توان جمهوری اسلامی را زیاده از واقعیت نشان میدهد. اگر کسی نقدش به مسیح این است که به بالا نگاه میکند و انتظار از او مطرح میکند که به توده های پایین متکی بشود زیادی متوهم و از سیاست پرت است. چون او با این سیاست به پایین و حتی به کارگر هم اتکا کند همان لجنی را میخواهد بسازد که بورژوازی راست دنبال آن است.

اگر کسی به پایگاه اجتماعی او نگاه میکند کم یا زیاد است از تحولات عکس میگیرد نه تحلیل و این سطحی نگری صرف و بی خاصیت است. اگر کسی میخواهد او را رادیکال و قابل دفاع کند خودش متوهم است نه این خانم. زیرا او جایگاه سیاست و طبقات و جنبشها را فهمیده است انتخاب کرده است. این نوع نقد از افرادی هستند که خود را عمدتا چپ میدانند اما در حقیقت تحلیل و توقعشان عقب تر از افراد عادی جامعه است.

فعالین و مردم پیشرو ایران بسیار واقعیتر و زمینی تر مسائل را میبینند و راست و پوست کنده میگویند اینهم به صف راستهای پرو ترامپ پیوسته که آینده ایران را به شکلی رقم بزنند که ترامپ میخواهد. مهم نیست چه میگوید و چقدر پایگاه دارد یا به پایین و بالا نگاه میکند یا نمیکند. مهم این است هر وزنی داشته باشد و به هر جا اتکا کند همان لجنزار را میخواهد در ایران اجرا کند که کسی مثل پهلوی و ترامپ میخواهند. مهم نیست گذشته چه بوده و امروز چرا به این سمت رفته. مهم این است جایی که قرار گرفته است صف ضد آزادی و صف ضد کمونیستها برای تقویت آلترناتیو راست است که میخواهد با رضا پهلوی یا بدون او آینده ایران را آنطور که بورژوازی ایران لازم دارد رقم بزند.

 

در این میان چپ چقدر توان عملی و نه ادعا از خود نشان میدهد و چقدر مسائل سیاسی را واقعا آنطور که هست درست تبیین میکند و پوزیسیون درستی میگیرد بسیار مهم و تعیین کننده است. اما جنبش کارگری و توقعات جامعه ایران و امکانات رسانه ای که هر فرد امروز خودش یک رسانه است، توان این نیروهای راست را بسیار محدود کرده و با به میدان آمدن رهبرانی مانند اسماعیل عبدی، و اسماعیل بخشی و جعفر عظیم زاده، پروین محمدی و صدها و هزاران رهبر کارگری دیگر که هنوز جامعه با چهره ها و توانائیهای آنها آشنایی کامل ندارد شانس چپ و کمونیسم بسیار بیشتر است. ما امروز در ایران با یک واقعیت اجتماعی و قدرتمند کارگری مواجه هستیم که ضد سرامایه و مدافع اداره شورایی جامعه است. شانس نیروها و احزاب چپ و کمونیست اینجا رقم میخورد که با سیاستی درست و هشیارانه توان و ظرفیت پیروز شدن بر جمهوری اسلامی و حاشیه ای کردن جنبش راست ناسیونالیست را بتواند هدایت کند. هر کس حتی یک نیروی کوچک هشیار و با درایت اگر بتواند از این فضای سیاسی و موقعیت فراهم شده خوب استفاده کند میتواند یک نیروی قدرتمند و تعیین کنند برای آینده سیاسی ایران بسازد.

آسنگران

February 12, 2019

فقط و تنها، خاصه در این شرایط : انقلاب قهری کمونیستی کارگران رهگشاست و نه چیز دیگر!

حمید تقوایی این بچه سناتور زمان شاه،در پلنوم  حزب کمونیست کارگری ایران ، در شهر تورنتوی کانادا  سخنرانی  ای نموده است  که هر کس که کمی از سیاست و مخصوصا سیاست پرولتری کمونیستی، اندکی آگاه داشته باشد، به باور من، درک می کند که این سخنرانی نه دفاع از منافع کارگران در ایران و نه حتی در جهت سرنگونی جمهوری اسلامی ددمنش  در ایران است، بلکه درست درجهت عکس است. مثلا در رابطه با منافع طبقه ی کارگر که  اساسا، گره خورده است با 1- حزبیت انقلابی و کمونیستی یعنی تحزب یافتن طبقه ی کارگر در حزبی که طبقه را برای به انجام رساندن و پیروز کردن انقلاب قهری و کمونیستی کارگران مسلح است، هیچ نمی گوید به غیر از یک سری کلیات تجریدی که کمونیسم یا سوسیالیسم خوب است، در جامعه سوسیالیستی حقوق اقتصادی افراد هم مورد حمایت است و غیره، چیزی در رابطه با چگونگی به پیبروزی رساندن  انقلاب که جز انقلاب سرخ، انقلاب قهرآمیز چیزی نمی گوید و 2 - اینکه در رابطه با دولت آلترناتیو یعنی دیکتاتوری پرولتاریا نیز خاموش است و 3- در رابطه با مبارزات جاری و باصطلاح رهبران عملی مانند اسماعیل بخشی همان چرندیات  و دروغ ها ی دادگاه های ظالمانه رژیم را تکرار کند و ا و را به نوعی به حزب خود می چسباند که این  را می توان به گرا دادن تشبیه نمود و  نه چیز دیگری. 4-  در رابطه با نقد از سیاست این سال ها حاکم بر حزبش که کارگران را کاملا از حزب اخراج کردن بوده است، دفاع از یورش های نیروهای نظامی پیمان ناتو به کشورهای مختلف بوده است که از جمله به لیبی و به ویرانه تبدیل نمودن و تحویل مزدوران دادند که حمید تقوایی  با وقاحت ورود سربازان ناتو یعنی نیروهای نظامی قاتل و کشتارگر دولت های سرمایه داری امپریالیستی را به پایتخت این کشور، بعد از کشتار 70 هزار نفر و ویرانی تمامی زیر بنای جامعه و حتی رحم نکردن به کانال آب شیرین را، پیروزی انقلاب مردم لیبی نامید و به مردم لیبی تبریک گفت، سکوت مرگ می گیرد و  در عوض حمله می کند به نیروهای کمونیست و انقلابی و همه کسانی را  که جهان را  بطور واقعی تحت سلطه ی سرمایه داری امپریالیستی می بینند و ایران سرمایه داری را جز همین سیستم، ادغام شده در آن می دانند و بر علیه سرمایه جهانی ، در عصر سرمایه امپریالیستی که به قول لنین دوران فاسد شدگی، پوسیدگی و هار شدن  سرمایه داری و دولت هایش است.  بنا براین این سخنرانی را می توان و باید از جهات مختلف مورد بررسی و نقد ویرانگر و افشاء کننده مارکسیستی  کمونیستی قرار داد و گوینده را بر جای واقعی اش یعنی اپورتونیسم آگاهانه، یعنی جنایت، یعنی خیانت آشکار به طبقه ی کارگر که راهی جز پیروزی انقلاب قهری کمونیستی و درهم شکستن دولت کنونی و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا برای رهایی اش ندارد، نشاند تا هیچ  کس و هیچ حتی فریب خورده ی فرصت طلبی در داخل مخصوصا جرئت نکند در میان کارگران از چنین سیاستمداران ماکیاولیست و سرمایه پسند حرف زن  و احرایی این چنین فاشیست دوست را نکند، بدون اینکه از طرف همکارانش مورد تمسخر قرار گیرد. من در مطلب زیر، کوشش کرده ام که از زاویه انقلاب قهری کمونیستی که ضرورت  و لزومیت آن بر هیچ کارگر آگاهی پوشیده نیست، به این سخنرانی برخورد، هر چند ناقص نمایم، باشد که کارگران آگاه و باورمندان واقعی به آنها، از زوایای مختلف به این سخنرانی ها و رهبران خائن شده و خائن بوده برخورد نمایند و بر هوشیاری کارگران تحت استثمار روزافزون و نکبت سرمایه داری بطور کلی و مخصوصا در ایران تحت سیاست ارتجاعی و دیکتاتوری منش که واقعا لازم و ضرورت دارد، بیافزایند که رهایی کارگران در آگاهی در عمل و برای عمل طبقاتی و سازمان یافتن و تسلیح طبقاتی خود کارگران است، زیرا که فقط و تنها کارگران نیروی انقلابی تا به آخر  و رهایی بخش خویش و جامعه اند و می توانند باشند که روشنفکران به قول گرامشی به "آخور طبقاتی خویش بر می گردند"!

 

 

فقط و تنها، خاصه در این شرایط :  انقلاب قهری کمونیستی کارگران رهگشاست و نه چیز دیگر!

 

به باور من، در شرایط کنونی که همه متوجه شده اند، انقلاب ضد سرمایه داری  در ایران بطور واقعی در راه است و این را در سخنان خامنه ای و روحانی و همه از پوزیسیون و اپوزیسیون رژیم  می توان شنید، خواند و تماشا کرد، از انقلاب بوسیله ی طبقه ی کارگر صحبت کردن، بدون اینکه بگویی که این انقلاب چگونه ؟،  چطور می تواند به پیروزی رسد؟  آیا بدون قهر اصولا از پیروزی انقلاب اجتماعی کارگران اصلا می تواند سخنی در میان باشد تا مثلا سوسیالیسم انسانی و یا کمونیسم و یا رهایی جامعه را در برداشته باشد، شالارتانیسم سیاسی به معنای واقعی کلمه است.

مارکس و انگلس و لنین و دیگر کمونیست ها و کارگران آگاه، سال ها رنج کشیدند و  تمام تلاش شان این بوده است که به کل طبقه ی کارگر و جامعه  بگویند که در دنیای کنونی که طبقه سرمایه دار حاکم است و دولت بطور آشکار دیکتاتوری طبقه ی سرمایه دار بر علیه طبقه ی کارگر است، نمی توان به رهایی رسید، مگر اینکه نخست انقلاب قهری مسلحانه، انقلاب همراه با اعمال زور و جبر را به پیروزی رساند و دیکتاتوری طبقاتی – انقلابی – طبقه ی کارگر یعنی کارگران سلاح بدست را برقرار کرد.

توجه شما، رفقای کارگر و زحمتکش را  به سخنانی از کارل مارکس و انگلس و لنین، در این رابطه جلب می کنم.   

کارل مارکس :  « طبقۀ کارگر در سیر تکاملی خود، سازمانی را جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد ساخت که فاقد طبقات و اختلافات آن ها است و دیگر در واقع قهر سیاسی ای وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی در درون جامعه بورژوائی است. در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است مبارزه ای است که عالی ترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است.

در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که بر اساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است، به تضاد بی رحمانه ای که نتیجه غائی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟

نباید گفته شود که جنبش اجتماعی در برگیرنده جنبش سیاسی نیست. هیچ جنبش سیاسی ای وجود نداشته است که در عین حال یک جنبش اجتماعی نیز نبوده باشد.

در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفورم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:

« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. »

(ژرژ ساند ) (1)

»

این سخنان کارل مارکس بعد از کمون پاریس نیستند که کلا اعلام کرد که باید دولت کنونی را در هم شکست حتی قبل و بعد ازانقلاب ۱۸۴۸ هم دراروپا نیستند که در مانیفست کمونیستی از بکار بردن زور و جبر سخن گفت بلکه در سال ۱۸۴۷ و در نقد یک اقتصادان آنارشیست به نام پرودن  هستند.

آقای حمید تقوائی بعد از کمون پاریس و انقلاب اکتبر و نیز در هم کوبیدن شوراهای کارگران درآلمان و ده ها و بلکه صدها جنایت دولت های سرمایه داران و مخصوصا درعصر امپریالیسم یعنی عصر ما که فقط دو تا از آنها یعنی جنگ اول و دوم جهانی می باشند که سرمایه داران فاشیست و دمکرات، برای باز تقسیم جهان به راه انداختند و ۷۰ میلیون انسان را کشتند، و بعد از دوره کردن آثار کارل مارکس، انگلس و بویژه  لنین که : - بدون انقلاب قهری تعویض دولت بورژایی با دولت پرولتاریایی ممکن نیست، مرگ دولت دیکتاتوری پرولتاریا و بطور هر گونه دولتی جز ار راه زوال امکان پذیر نیست! –  مارکس که نوشته است : دولت دوران گذار جامعه جز دیکتاتوری پرولتاریا نیست  -  قدر دانی انگلس از نقش قهر در تاریخ :  - لنین : - نقش انقلابی قهر در تاریخ ❗️

« درباره این که قوه  قهريه  در تاریخ  نقش دیگری  نیز  ایفا می کند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابی است، درباره این که قوه ی قهریه، بنا به گفته مارکس، برای هر جامعه کهنه‌ ای که آبستن جامعه نوین است، به منزله ماما است، درباره این که قوه قهريه آنچنان سلاحی است که جنبش اجتماعی بوسیله آن راه خود را هموار می سازد و شکلهای سیاسی  متحجر و مرده را در هم میشکند - درباره هیچیک از اینها آقای دورینگ سخنی نمیگوید. فقط با آه و ناله این احتمال را می دهد که برای  برانداختن سیادت استثمارگران، شاید قوه قهریه لازم آید - واقعا که جای تأسف است! زیرا هرگونه بکار بردن قوه قهریه بنا به گفته ایشان، موجب فساد اخلاقی کسانی است که آن را بکار می برند و این مطالب علیرغم آن اعتلای اخلاقی و مسلکی شگرفی گفته می شود که هر انقلاب پیروزمندانه‌ ای با خود به همراه می آورد!» آنتی دورینگ به نقل از دولت انقلاب لنین-

 در سخنرانی مشعشعانه خویش، در باره   اوضاع سیاسی ایران که در آن صحبت از سوسیالیسم – محو کار مزدوری – محو بردگی مزدی –  می کند و خود را در ماورای چپ و کمونیست؟ قرار می دهد، آنهم در جامعه ای مثل ایران که دارای نیروهای مخوف و سرکوب گر تا دندان مسلح است که باید به قول خود حمید تقوایی، این رژیم را سرنگون کرد تا به این ها رسید، ولی حمید تقوایی از انقلاب و پیروزی و بدون سخن گفتن از انقلاب قهری کمونیستی و بر قراری دیکتاتوری پرولتاریا با غرور یک بورژوا سخن می گوید.

ولی حمید تقوایی، این مدافع دیروزی جنبش سبز، جنگ امپریالیست ها ی سرمایه دار بر علیه لیبی،  مدافع و انقلاب خواندن جنبش نازیست – فاشیست های اوکراین و نیز مدافع سرسخت سکولاریسم و انقلاب انسانی را، باید اول به همین جرائم و جنایت ها به محاکمه کشید و دوم این دیگر، نه کرنسکی نخست وزیر ضد انقلاب  ضد کمونیست  روسیه  نه چیان کایشک ضد انقلاب  چینی و یا کائوتسکی مرتد، لاشه متعفن سال های ۱۹۱۲ تا ۱۹۲۰ و بعد از آن است، این خود منصور حکمت است که پیروزی کمونیسم را با دوستی با جامعه غرب سرمایه سالار و انسانکُش، بعد از جنگ های اول و دوم جهانی، چنگ کره و ویتنام، کشتار کمونیست ها در اندونزی، جنگ تحمیلی بر کارگران و زحمتکشان در کنگو برزاویل که تا همین امروز ادامه دارد و تا سال ۲۰۱۶ بیش از ۱۱ میلیون کشته، افغانستان و...  و بیرو ن راننده  کارگران از حزبش و نام گذاری حککا به  حزب جامعه، حزب شخصیت ها، حزب کودکان، حزب زنان، حزب منصور حکمت  میسر می دانست.

آری، این همان عابر بی گناه است که می خواست کفر دیگر بگوید و ناف حزبش را از طبقه کارگر ببرد، ولی در یک شرایط دیگر  که طبقه ی کارگر در میدان است و سکولارهایی که می بایست با آنها حمید تقوائی ها قدرت سیاسی را می گرفتند، به سکوت مرگبار و با به طرفداری از خود ، درست مثل خود حمید تقوایی کشانده است، سخن می گوید.

در باره حمید تقوایی باید نوشت : - گاهی موقع منافع مادی ایجاب می کند که اشکال هندسی هم تغییر شکل دهند، مثلث متوازی الاضلاع  بر عکس متوازی الاضلاع مثلث گردد -ولی این در واقعیت اینکه، مثلث مثلث است  متوازی الاضلاع متوازی الاضلاع هست، تغییری نمی دهد.  حمید تقوائی نیز، تغییری نکرده است و اما به رسم گدایان دوره گرد، برای روزگار گذراندن  به جنیش ها خود را می چسباند!

 

آقای حمید تقوایی بدان و آگاه باش که با این سخنان دیگر شما و امثال شما با هر لباسی که بپوشید که البته لباس تان هم مشخص کننده است و هر نامی بر خود نهید، با احتمال قوی به یقین، نمی توانید، کارگران را بفربید و آنها از فکر و اندیشه تسلیح طبقاتی و عمل آگاهانه و انقلابی و انقلاب قهری کمونیستی بر گردانید و به طبقه سرمایه دار، یعنی آبا و اجداد طبقاتی خویش خدمت نمایید!

 

به امید موجودیت یافتن حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست و آماده کردن کل طبقه کارگر و سایر زحمتکشان برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی، درهم شکستن دولت سرمایه داران در ایران – دولت جمهوری اسلامی ایران، ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان و بر قرار کمونیسم – جامعه بدون طبقات، بدون دولت، بدون زندان و شکنجه و اعدام، جامعه بدون مالکیت خصوصی و کار مزدوری، جامعه ای که در اثری از استثمار انسان بوسیله انسان نیست یعنی جامعه با مالکیت اجتماعی  - آحاد جامعه بر همه چیز و مخصوصا بر ابزار تولید! 

 

انقلاب آری، ولی انقلاب سرخ کارگران و زحمتکشان!

 

حمید قربانی سال ۲۰۲۹ اسپارتاکوسی

 

لینک سخنرانی

سخنرانی حمید تقوائی: ایران به کجا می رود؟- سیر تحولات ایران در یک سال گذشته- ۹ فوریه ۲۰۱۹

 ررسی چپ  راست .

https://www.youtube.com/watch?v=x9kB6yxBkZE

 

سیاهکل؛ ضرورت بازخوانی یک هویت جمعی

سیاهکل؛ ضرورت بازخوانی یک هویت جمعی
 
صحبت کردن در مورد سیاهکل هم آسان است و هم سخت. آسان به این خاطر که در شرح یک رویداد تاریخی، اینکه در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ چه اتفاقی افتاد، می‌توان چند دقیقه نطق کرد، چند پاراگراف نوشت، چند شعر گفت و آن را همانند هر رویداد تاریخی دیگر به تاریخ سپرد و می‌دانید که مردم ما در فراموشی تاریخی در دنیا یکه‌اند، اگر خیلی پیگیر باشیم به یک سالگرد اکتفا می‌کنیم و ۱۹ بهمن هر سال "سر اومد زمستون" می‌خوانیم، شعر می‌خوانیم و یکی هم مثل من می‌آید چند سطر می‌‌نویسد تمام می‌شود.نمی‌گویم این‌ها بد است، اما پرداختن به آن آسان است، مشکل اینجا است که سیاهکل به این آسانی نیست. سخت است چون سیاهکل فقط یک تاریخ نیست، یک رویدادی در گذشته نیست، سوگواری برای کشته‌شدگان و جان‌باختگان آن نیست. سیاهکل یک هویت است. از این لحاظ است که صحبت کردن در مورد آن سخت می‌شود. به خصوص زمانی که این هویت چه به صورت خودآگاه و چه ناخودآگاه بر روی شانه‌هایمان حمل می‌شود
و برای هر انسانی سخت‌ترین کار روایت از خود و صحبت کردن از خودش است. این هویت تنها یک هویت سازمانی نیست هر چند که سیاهکل منشاء بنیان‌گذاری سازمان چریک‌های فدایی خلق بود- هویت فردی نیست، هویت قومی و ملی نیست، سیاهکل یک هویت تاریخی است که لحظات بسیاری در تندپیچ‌های پیش رو یقه ما را می‌چسبد، به ما هشدار می‌دهد که هیچ ناممکنی ناممکن نیست. از این لحاظ ۱۹ بهمن متعلق به تمام جریاناتی است که به مبارزه طبقاتی برای سرنگونی سرمایه‌داری باور دارند. سیاهکل ضربه‌پذیری رژیم ستم‌شاهی را ممکن کرد، به بخش وسیعی از ستمدیدگان جسارت و اعتماد به نفس داد، نه به تاریخش پشت کرد و نه مجیزگو و بله قربان اشتباهات تاریخی اجدادش شد. سیاهکل یک حفره عمیق در حرکت دیالکتیکی و تاریخی این سرزمین است، یک حلقه واصل است، یک اهرم و محور اصلی است و اگر نباشد، بسیاری از ناممکن‌ها ممکن نمی‌شد. 
سیاهکل را نباید به تلاش مسلحانه چریکی فرو کاست، نباید به تفسیر تزهای رژی دبره محدود کرد، نباید آن را در اختلاف چپ اردوگاهی و چپ چریکی خلاصه کرد. سیاهکل تلاش تاریخی است که از مشروطه‌اش تا کودتای ۲۸ مردادش مدام سرخوردگی را تجربه کرده، مدام سرکوب شده، رودست خورده، کلاه سرش رفته و در جاهایی بازی داده شده است. ابدا منظورم این نیست که بخواهم تلاش چندین ساله آزادیخواهان و سوسیالیست‌ها را قبل از سیاهکل کمرنگ کنم و از وزن آن فروبکاهم، اما آنچه که ماحصل این تلاش‌ها بود، مجموعه‌ای از این شکست‌ها بوده است. سیاهکل یک پیروزی تاریخی است و مشخصات این پیروزی تاریخی را نمی‌توان با کلیشه‌های پیش پا افتاده‌ای چون تعداد تلفات و فتح چریکی یک شهر مقایسه کرد. سیاهکل پیروزی است چون بدون کوچک‌ترین حمایتی از طرف دول خارجی، بدون مجلات رنگین و یا پول و پله‌ای بعد از ۱۹ بهمن به دوردست‌ترین روستاها در ایران نفوذ کرد. با شرایط امروز باورش برای نسل امروز سخت خواهد بود که چگونه در دنیای بدون رسانه در تعریف امروزی، رسانه های اجتماعی و مجازی و پروپاگاندای ثانیه‌ایی، رویدادی به این شکل در کشوری که هیچ کدام از این مشخصات و امکانات امروزی را نداشت نفوذ می‌کند. این تاثیر عظیم است که سیاهکل را از هویت سازمانی‌اش جدا کرده و آن را متعلق به هر کارگر، هر زن و مرد ستمدیده، هر ستمکشی می‌کند که در پروسه مبارزه طبقاتی سرخورده می‌شود و یا با سرکوب تطمیع خواهد شد. برای من سیاهکل اینگونه معنا می‌شود، بی کم و کاست و بدون هیچ پرده‌ای.
 
در پایان یادی می‌کنم از پانزده ستاره سرخ و پر فروز سیاهکل، ستارگانی که از دل‌شان هزاران ستاره دیگر در آسمان رویید.
 
زنده باد سوسیالیسم
پاینده باد مبارزات حق‌طلبانه کارگران در ایران و جهان
 
مینو همیلی
 

چرا باید در مقابل تعرض ارتجاع در ونزوئلا ایستاد؟

یادداشت های جنبش کارگری:

چرا باید در مقابل تعرض ارتجاع در ونزوئلا ایستاد؟

 

ظهور خوان گوایدو رئیس مجلس ونزوئلا به عنوان رئیس جمهور خود خوانده در برابر نیکولاس مادورو رئیس جمهور قانونی آن کشور چیزی جز اعلان تعرض تمام عیار اپوزیسیون بورژوایی علیه جنبش و حکومت چاویستی نیست. تعرضی که از فردای روی کار آمدن هوگو چاوز در 1998 شروع شد و در دو دهه گذشته بی وقفه به اشکال مختلف جریان داشته و اکنون با حمایت برخی دول دست راستی امریکای لاتین و اوباشی نظیر ترامپ و بولسونارو به رهبری امریکا با اعلان هدف سرنگونی دولت مادورو وارد مرحله جدیدی شده است.

 

این تعرضی تماما ارتجاعی است که توسط نیروهایی یکسره ارتجاعی، نه فقط علیه یک رئیس دولت و یا یک رژیم سیاسی، بلکه علیه نفس حق طلبی و تلاش توده های محروم و تحت ستم برای یک زندگی انسانی است. فراتر از اینها، این تعرضی علیه هر گونه ادعای برابری طلبی راستین و آزادیخواهی حقیقی، و علیه هر گونه اعایی از سوسیالسم و علیه انسانیت و هر چیز انسانی است.

 

این تعرض ارتجاعی اما  ماهیت خود را در پس اعتراض دروغین به «فروپاشی اقتصاد توسط مادرو» و «دیکتاتوری مادرو» و اشک تمساح برای «فاجعه انسانی» پنهان نموده و به نام «انسانیت» در تدارک بخون کشیدن انسانیت در ونزوئلاست.

 

اگر کسی مثلا برای تبانی اپوزیسیون بورژوایی شیلی و ژنرالهای گروه پینوشه با سیای امریکا در سرنگونی سالوادور آلنده ذره ای حقانیت قایل نیست، و اگر کسی برای جنگ ده ساله کنتراهای ریگان برای سرنگونی ساندنیست ها ذره ای حقانیت قایل نیست، اکنون نیز  نباید  برای تعرض کنونی همین ارتجاع در ونزوئلا ذره ای حقانیت قایل شود. به همین ترتیب اگر نقد کسی به سوسیالیسم آلنده مانع حمایت از آن و مخالفت صریح و بی اما و اگر وی با تعرض ارتجاعی پینوشه و سیا نبود، و اگر نقد او به سوسیالیسم ساندنیست ها مانع حمایت از آن و مخالفت صریح و بی اما و اگر وی با تعرض ارتجاعی کنتراها و ریگان نبود، اکنون نیز نباید نقدش به سوسیالیسم چاویستی مانع حمایت از آن و مقابله بی اما و اگر با تعرض ارتجاعی کنونی شود. چرا؟

 

برای پاسخ لازم است که از منظر منافع طبقه کارگر به ادعاهای این ارتجاع علیه حکومت مادورو، به ماهیت و موقعیت خود حکومت، به موضع اصولی در این شرایط، و به راه برون رفت از آن پرداخت.

 

از ادعای «فروپاشی اقتصاد توسط مادورو» شروع کنیم. این واقعیت است که اقتصاد ونزوئلا به رکود شدیدی دچار شده و برخی نیز آنرا با "رکود بزرگ" دهه بیست امریکا مقایسه می کنند. رکودی که با گسترش تورم و بیکاری و کمبود ارزاق اتفاقا بیشترین بار مشقت آن بر دوش طبقه کارگر و زحمتکشان وارد شده است. اما مساله اینست که اپوزیسیون بورژوایی علل اصلی بحران و رکود اقتصادی کنونی را پنهان و صرفا به دستاویزی برای سرنگونی حکومتی که با جهتگیری سیاسی آن مخالف است بدل نموده است.

بحران اقتصادی حاضر در ونزوئلا یکی از بحرانهای نظام سرمایه داری است که از نیمه اول دهه 1980 به همراه بحران بزرگ و مزمن نظام سرمایه داری جهان آغاز شد و بهمراه بحرانهای سیاسی متعدد تاکنون دوبار به اوج خود رسیده است: یکبار در نیمه اول دهه 1990 و یک بار در حال حاضر.

 

از پس از پایان جنگ جهانی دوم تا اوایل دهه هشتاد میلادی ونزوئلا مانند بسیار از کشورهای سرمایه داری از رشد و رونق نسبی برخوردار بود. با آغاز بحران جهانی سرمایه داری از اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد که با اعلام شکست دولت رفاه و اقتصاد کینزی و آغاز سیاست های ریاضت کشی اقتصادی ریگانیستی و تاچریستی همراه بود، نظام سرمایه داری ونزوئلا نیز وارد بحران شد که با افت و خیزهایی تاکنون ادامه دارد. پاسخ نظام سرمایه داری به بحرانهایش در همه نقاط همانا اعمال ریاضت کشی اقتصادی شامل انجماد و کاهش دستمزدها و بیکار سازی ها و افزایش زمان و شدت کار شاغلین  و قطع خدمات اجتماعی و لغو قوانین حمایتی و خصوصی سازی ها و تعرض به سطح معاش طبقه کارگر بود. سیاستی که توسط صندوق بین المللی پول و بانک جهانی به همه جا دیکته می شد و به نام "نئولیبرالیسم" شهرت یافت.

 

این سیاست که تماما ضد کارگری و ضد انسانی بود و عواقب اش در همه جا چیزی جز انباشت بی سابقه ثروت سرمایه داران  بر ویرانی و تباهی زندگی کارگران و زحمتکشان نبود به ونزوئلا نیز اعمال شد. لذا پس از پس از دو سه دهه رفاه حداقلی و نسبی پس از جنگ جهانی دوم، ونزوئلا نیز وارد دوره رشد شتابان فقر و بیکاری و گرانی و تشدید نابرابری ها و افزایش فاصله طبقاتی و مصائب اجتمایی شد که نهایتا به شورش بزرگ کاراکاس پایتخت ونزوئلا در فوریه 1989 انجامید که به «کاراکزو» یعنی درهم کوبیده شدن کاراکاس شهرت یافت. سرکوب خونین این شورش اگر چه آرامش صوری را به پایتخت باز گرداند اما هیچ تاثیری در روند فزاینده عمق و گسترش بحران اقتصادی نداشت، بحرانی که پنج سال بعد در 1994 با فروپاشی سیستم بانکی ونزوئلا و اعلام ورشکستگی نزدیک به پنجاه بانک بزرگ و کوچک کل اقتصاد را به رکود کشاند.

 

قابل توجه است که اگر این دوره از بحران ونزوئلا را با شورش «کاراکزو» 89 و «بحران بانکی» 94 علامت گذاری کنیم آنگاه می بینیم که بحران و رکود نظام سرمایه داری ونزوئلا که امروز شاهد تداوم آن هستیم تقریبا از سه دهه پیش و حداقل 9 سال و یا 4 سال پیش از پیدایش چیزی به نام «جنبش چاویستی» و پیش از اولین دوره انتخاب هوگو چاوز به ریاست جمهوری در دسامبر  1998  و بر اساس تناقضات خود نظام سرمایه داری  شکل گرفت و جامعه را به فلج کشاند. لذا این رکود و فلج اقتصادی در عین حال نشانده شکست سیاست های ریاضت کشی اقتصادی و یا نئولیبرالی  صندوق بین المللی پول و بانک جهای بود.

 

بنابراین و در حقیقت پیداش جنبش چاویستی و محبوبیت یافتن  و هژمونیک شدن آن در بین زحمتکشان پاسخی کوبنده به یک ونیم دهه اعمال بیرحمانه «نئولیبرالیسم» و ریاضت کشی اقتصادی و بی کفایتی این سیاست در کاهش بحران و عامل اصلی افزایش رنج و مشقت توده های کارگر و زحمتکش بود. این توده تحت ستم بواسطه و از طرق جنبش چاویستی به این سیاست ویرانگر و شکست خورده که چیزی جز واریز نمودن بار بحران سرمایه داری بر دوش آنان نبود پاسخ منفی دادند و برای بهبود زندگی شان به میدان آمدند.

به گواه بسیاری از ناظران چپ و راست، در دوره 14 ساله حکومت هوگو چاوز، از دسامبر 1998 تا مارچ 2013 که در نفی و تقابل آشکار با سیاست نئولیبرال قبلی بود، ونزوئلا شاهد رشد اقتصادی و به نفع کارگران و زحمتکشان و بهبود زندگی آنان بوده است. به عنوان مثال «مرکز تحقیقات اقتصادی و سیاست گذاری»  (CEPR)  در واشنگتن گزارشی از 11 شاخص مهم اقتصادی شامل: رشد اقتصادی سالانه، رشد جداگانه بخش خصوصی و بخش عمومی، تورم، بیکار، فقر و فقر مطلق، ضریب جینی، خدمات اجتماعی، آموزش عمومی، آموزش عالی، تغذیه کودک، و بازنشستگی، ارایه می کند که همه آنها در دوره چاوز بطور قابل توجهی نسبت به قبل بهبود یافتند.

 

می دانیم که ایجاد همین سطح از بهبود زندگی پایین جامعه توسط جنبش چاویستی که «انقلاب بولیوار» و یا «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» نامیده شد، اگر چه نسبت به قبل بهتر است و نسبت به یک زندگی انسانی خیلی کم است، در همین نظام سرمایه داری موجود در ونزوئلا که گفته می شود هنوز بیش از هفتاد درصد اقتصاد آن متعلق به بخش خصوصی و بازار است و بدون ایجاد تغییرات بنیادی در اقتصاد و سیاست آن انجام شد، و لذا تمام محدودیت ها و فشارهای این نظام را برخود دارد. مبارزه اپوزیسیون بورژوایی که از همان روز نخست روی کار آمدن چاوز آغاز شد و بطرز سبعانه ای تاکنون ادامه دارد تنها به دلیل همین چرخش جهتگیری سیاست اقتصادی از سمت تامین حداکثری منافع اقلیت بالای جامعه به سمت تامین حداقلی منافع اکثریت پایین جامعه بود.

 

از این نظر نیکولاس مادورو کار خاصی با اقتصاد ونزوئلا نکرده است. او تنها بر حفظ و تداوم خط و مشی اقتصادی ضد نئولیبرالی چاوز پافشاری می کند. با این تفاوت که در دوره مادرو کاهش قیمت و درآمد نفت  و اعتصاب سیاسی سرمایه خصوصی که بخش مهمی از اقتصادی ونزوئلا را در اختیار دارد بهمراه تحریم های اقتصادی امریکا که از دولت اوباما شروع شد و اکنون دیگر به سرقت و غارت اموال ونزوئلا در خارج انجامیده، تنگنا های سختی را بر دولت وی وارد نموده و امکاناتش را برای پیگیری سیاست تاکنونی بشدت تضعیف نموده است. وضعیتی که با افزایش مجدد فقر و بیکاری و گرانی و کمبود ارزاق و تشدید مصائب توده های کارگر و زحمتکش، نارضایتی برحق بخش هایی از آنان را عیله دولت برانگیخته است.

 

اگر فردا مادورو سیاست های صندوق بین المللی پول را اتخاذ کند و آنطور که امریکا می خواهد و دندان خون بارش را تیز نموده، شرکت ملی نفت ونزوئلا  (PDVAS)  را  خصوصی و به بازار بورس و شرکت های چند ملیتی واگذار کند فورا شاهد پذیرایی مجلل کاخ سفید و فرش قرمز کنگره امریکا برای وی و تبدیل معجزه آسای مادورو از هیولای کنونی به فرشته نجات سرمایه خواهیم بود. لذا اینجا بیش از هر چیز توجه به محتوای اقتصادی تعرض ارتجاعی کنونی علیه دولت مادورو و جنبش چاویستی است که نشان می دهد این جنگی بی امان برای بازگشت و اعمال وحشیانه سیاست نئولیبرالی و تعرض تباه کننده به زندگی توده های کارگر و زحمتکش است.

 

ادعای دیگر اپوزیسیون بورژوایی مبنی بر «دیکتاتوری مادورو» به همان اندازه ادعای «فروپاشی اقتصاد توسط مادرو» پوچ و منحط است. تا آنجا که به تبیین بورژوایی دمکراسی بر می گردد جنبش چاویستی، و دولت مادورو به عنوان ادامه دهنده آن، از هر نظر سرآمد دول دمکراتیک سرمایه داری هستند. همه انتخابات ها و رفراندم های دوره چاویستی دموکراتیک و سالم و  شفاف و با نظارت و تایید مراجع معتبر غیر ونزوئلایی برگزار شده اند. در این جامعه بیشترین آزادیهای سیاسی و اجتماعی برای همه اقشار و طبقات موجود است. ساختار سیاسی و مکانیزم های انتخاباتی امکان حضور احزاب سیاسی کوچک بر اساس میزان سهم شان از آرای عمومی را در پارلمان و دیگر نهادهای انتخابی ممکن نموده است. ونزوئلا جامعه ایست که در قانون اساسی و عمل حکومت  آن مجازات اعدام وجود ندارد. و بالاخره اپوزیسیون  بورژوایی نیز در تمام دو دهه حکومت چاویستی از وسیعترین آزادیها برای پیشبرد اهدافش که رسما و علنا سرنگونی حکومت است برخوردار بوده است. لازم به یادآوری است برخی از روش های مبارزاتی این اپوزیسیون که تاکنون ازطرف حکومت چاویستی تحمل شده اند نظیر مواردی شامل استفاده از اسلحه در تظاهرات های مسالمت آمیز و قانونی، نقض قانون اساسی، ترور فعالین چاویستی در محلات، طرح ترور مسئولین حکومتی، طرح کودتا، و دعوت آشکار از مداخله حکومت خارجی، در همه دول دمکراتیک سرمایه داری به عنوان بالاترین جرایم تلقی شده و مجازات های سنگین به همراه دارد، و در خود امریکا با مجازات اعدام مواجه می شوند.

 

قابل توجه است که این درجه از دمکراتیسم در جنبش چاویستی یک تاکتیک دوره ای و یا مانوری سیاسی نیست و در سیستم اعتقادی آن نهادینه است. چاویسم به "دمکراتیک سوسیالیسم" که به معنای ساختن سوسیالیسم از طریق دمکراتیک، یعنی از طریق همین دمکراسی بورژوایی و نه از طریق انقلاب و یا مبارزه مسلحانه، معتقد است. و اتفاقا همین توهم به دمکراسی بوژوایی به پاشنه آشیل آرمانهای انسانی آن بدل شده است.

 

جنبش چاویستی اما به دمکراسی بورژوایی محدود نماند و با استفاده از قدرت دولتی بدست آمده به شکل گیری و توسعه دمکراسی مشارکتی توده های کارگران و زحمتکشان در محله و کارخانه و اداره و روستا یاری رساند که در قالب هزاران کمون و شوراهای کمونها و تعاونی های کارگری و مدیریت کارگری در برخی مراکز تولیدی به بخشی از جنبش چاویستی بدل شدند. این دمکراسی مشارکتی اگر چه با دمکراسی مستقیم شورایی قانون گذار و مجری قانون فاصله زیادی دارد اما در همان حال به عنوان ظرف تسهیل کننده فشار توده های کارگر و زحمتکش از پایین بر هسته اصلی قدرت برای تامین منافع شان مهم و موثر و بسیار با ارزش اند.

 

بنابراین هر دو ادعای اپوزیسیون بورژوایی یعنی «فروپاشی اقتصاد توسط مادورو» و «دیکتاتوری مادورو» یکسره پوچ و سالوسانه اند و به همان اندازه ادعای وجود «سلاح های کشتار جمعی» برای برپایی جنگ خانمانسور علیه عراق دروغین و ساختگی اند. این ادعاها که توسط حامیان خارجی اپوزیسیون از امریکا و کانادا و برزیل تا انگلیس و فرانسه و آلمان به رذیلانه ترین شیوه های ممکن در بوق شده اند پوششی هستند عوافریبانه برای جنایت بزرگ در حال وقوع که توسط رسانه های همین دولت ها به خورد مردم جهان داده می شود. جنایتی که با هدف برچیدن سنگرهای مقاومت زحمتکشان و ستمکشان در برابر وحشیانه ترین شرایط استثمار و بردگی آنان، و نابود ساختن آرمانهای برابری طلبانه و آزادیخواهانه آنان و امید بزرگشان برای رهایی، و برای بازگردانندن سلطه خونین ارتجاع در ونزوئلا در شرف تکوین است. جنایتی که می رود تا بر ویرانه های ونزوئلای به پاخاسته و حق طلب، توازن قوای قاره ای در امریکای مرکزی و لاتین را بر عیله موج ترقی خواه و چپگرایی را که طی دوسه دهه اخیر پس از یکدوره سلطه دیکتاتوری های امریکایی سربلند کرد تغییر دهد.

 

از اینرو لازم است این تعرض ارتجاعی را که بطور فزاینده بسمت جنگ افروزی و ویرانی  زندگی موجود کارگران و زحمتکشان پیش می رود توسط  نیروی های مترقی و چپ و جنبش های مستقل کارگری صریحا محکوم شود. این محکومیت اما باید جانبدارانه و در دفاع از کارگران و زحمتکشان و دولت چاویستی انجام گیرد.

 

چرا موضع ما در بحران کنونی ونزوئلا باید جانبدارانه باشد؟ پاسخ سراست و روشن است. باید تصمیم گرفت که جدال بین دولت چاویستی از یک سو، و اپوزیسیون بورژایی و کشورهای سرمایه داری حامی این اپوزیسیون از سوی دیگر، جدالی ارتجاعی بین دو نیروی ارتجاعی است، یا نه، این جدال از سوی اپوزیسیون و حامیان آن ارتجاعی است، و از سوی دولت چاویستی حق طلبانه و آزادیخواهانه است. به عنوان مثال تقابل بین جمهوری اسلامی و دولت امریکا و حامیان ایرانی آن تقابلی تماما ارتجاعی و بین دو نیروی ارتجاعی برای منافعی یکسره ارتجاعی است که موضع سوسیالیستی باید پرقدرت علیه هر دو باشد، و ضمن افشای بی امان ماهیت اهداف تباه کننده و ضد انسانی امریکا و حامیان سلطنت طلب و دستی راستی ایرانی آن که اکنون با بحران ونزوئلا برای مداخله امریکا در ایران به وجد آمده اند، تمرکز خود را بر سرنگونی جمهوری اسلامی و بقدرت رسیدن طبقه کارگر در ایران قرار دهد. اما در موارد شیلی و نیکاراگوا که بالاتر اشاره شد نیروهای امریکا و پینوشه و کنتراها ارتجاعی و ضد انسانی بودند، و در مقابل شان نیروهای آلنده و ساندنیست ها حق طلبانه و آزدیخواهانه بودند و سیاست سوسیالیستی می باید در دفاع از آلنده و ساندنیست ها و در محکومیت صف امریکا و پینوشه و کنتراها باشد.

 

در مورد ونزوئلا نشان دادیم که عمل کرد تاکنونی جنبش چاویستی که با حفظ نظام سرمایه داری در جریان  است به لحاظ اقتصادی و سیاسی مترقی و به نفع طبقه کارگر می باشد. ادعای خود این جنبش اما بسیار فراتر ازعمل کرد تاکنونی اش و رسیدن به سوسیالیسم است. اگر چه درک چاویسم از سوسیالیسم و راه رسیدن به آن با درک مارکس و انگلس و لنین زیاد فاصله دارد، اما آنچه که خصلت نمای جنبه سوسیالیستی آنست همانا عملکرد تاکنونی اقتصادی اش بر علیه نئولیبرالیسم و تامین آزادیهای سیاسی و اجتماعی است که شرایط مساعدی را برای توانمندسازی و رشد خودآگاهی  و سازماندهی طبقاتی  و مستقل طبقه کارگر ونزوئلا فراهم نموده است. جنبه مهمی که همواره توسط مارکسیست های زیادی در ونزوئلا و جهان مورد حمایت قرار گرفته و برای اصلاح و رشد آن صمیمانه تلاش نموده اند.

 

بنابراین آیا جانبداری ما از جنبش و دولت چاویستی به ایجاد توهم به این دولت در بین کارگران به عنوان یک دولت کارگری و به اینکه گویا سوسیالیسم همین است که چاویسم مدعی است منجر نمی شود؟ در پاسخ باید گفت که بله ممکن است به ایجاد چنین توهمی منجر شود چنانچه ما حقایق را از کارگران پنهان کنیم.  طبقه کارگر ونزوئلا می تواند و نیاز دارد با تدوین یک استراتژی که تامین کننده منافع فوری آن و تسهیل کننده شرایط پیشروی اش بسوی رهایی قطعی  از نظام سرمایه داری و برقراری حکومت کارگری باشد سیاست مستقل طبقاتی خود را راسا وارد صحنه کلان سیاست کند. طبقه کارگر ناچار نیست و نباید حضور و مداخله سیاسی خود را به از طریق چاویسم محدود کند. امروز جامعه ونزوئلا با توجه به انکشاف عمیق و گسترده مبارزه طبقاتی بر بنیاد تضاد کار و سرمایه بیش از هر زمان نیازمند این استراتژی طبقاتی است.

 

از اینرو این استراتژی لازم دارد که: اول، در برابر صف ارتجاعی اپوزیسیون بورژوایی و کل طبقه سرمایه دار و حامیان بین المللی آن و مخاطرات تهدید کننده شان مبارزه و مقاومت مستقل طبقاتی خود را  شکل دهد. دوم، جدال کنونی در ونزوئلا را به مثابه نبرد کار و سرمایه و بحران حاضر را به مثابه بحران نظام سرمایه داری ونزوئلا درک کند که پاسخ آن از منظر منافع طبقه کارگر تنها سوسیالیسم است، و  هوشمندانه به دام تبیین تضاد خلق و امپریالیسم نیفتاد که به تشدید تمایلات ناسیونالیستی و تضعیف صف مستقل طبقاتی اش و نهایتا حفظ و تحکیم نظام سرمایه داری منجر خواهد شد. سوم، جنبش و دولت چاویستی را تا زمانی که بر محورهای اقتصادی و سیاسی ضد نئولیبرالی تاکنونی اش متعهد است، نه به عنوان دشمن و نه به عنوان جایگزین مبارزه مستقل خودش، بلکه به عنوان متحد خود بویژه در نبرد با صف ارتجاع مقابل  در نظر بگیرد. چهارم،  مبارزات ضروری و جاری اقتصادی کارگری علیه دولت را به دلیل مبارزه با صف ارتجاع تضعیف و تخطئه و تعطیل نکند و به این واقف باشد که تداوم پیگیرانه مبارزات اقتصادی با ممانعت از تضعیف بیشتر معاش طبقه کارگر به بهبود آن نیز یاری می رساند، و هم فشار این مبارزه از پایین احتمال چرخش به راست دولت چاویستی را کاهش می دهد، و هم به صف ارتجاع نشان می دهد که حتی در صورت موفقیت شان علیه دولت با صف قدرتمند مستقل و مطالباتی طبقه کارگر مواجه خواهند بود. پنجم، چنانچه امکان مصالحه بین دولت چاویستی و اوپوزیسیون که از اطراف مختلف برای آن تلاش می شود محتمل شود، طبقه کارگر خواستار این باشد که پیش از هر توافق و اتنخابات و تغییر دولتی همه طرفین با منشور حقوق اقتصادی و سیاسی کارگران که تضمین کننده رفاه اقتصادی و آزادیهای اساسی است و از طرف نمایندگان مستقل آنان ارایه می شود موافقت کنند.

 

طبقه کارگر و ونزوئلا از امکانات لازم فکری و کادری و سازمانی به اندازه ای برخوردار است که بتواند با جمع کردن نیروهای خود و تدوین استراتژی طبقاتی اش و ایجاد صف مستقل پرولتاریایی راسا وارد صحنه سیاست شود و مهر خود را بر سیر تحولات جاری بکوبد.

 

امیر پیام

22 بهمن 1397

11 فوریه 2019

amirpayam.wordpress.com

 

*******************************************************

بستر امید در جهانِ بیم ، فلاکت و تبعیض


دو دهه آغازین قرن بیست­ویکم حاکی از یکه تازی حاکمیت سرمایه­داری به­ویژه در حوزه بورس­های مالی و بانک­هاست. انباشت دارایی نجومی ثروتمندان بدون وقفه نرخ صعودی یافته است. دانش علمی، مدیریتی و سلاح­های مدرن نظامی و سرکوبگر، قدرت بدون رقیبی برای ادامه سلطه ستمگرانه ابرپولداران فراهم نموده است. به گزارش بانک کردیت سوییس یک درصد از ثروتمندان جهان بیشتر از نیمی از دارایی­های جهان را در اختیار دارند. به معنایی دیگر مجموع سرمایه بیش از سه میلیارد نفر در جهان کمتر از تنها یک درصد ثروت میلیونرهای جهان است. هیچگاه در تاریخ کره خاکی تفاوت بین فقرا و ثروتمندان جهان تا به این اندازه نرسیده است.

آکسفام، که گروه غیردولتی مبارزه با فقر، نابرابری و گرسنگی است با انتشار گزارشی در حاشیه اجلاس داووس در ۲۰۱۷ اعلام کرد که ۸۲درصد ثروت جهان در اختیار تنها یک درصد از جمعیت کره زمین است. این موسسه می‌گوید دارایی ثروتمندان جهان سال گذشته میلادی ۱۲درصد بیشتر شده است و هم­زمان نیمه فقیر جمعیت جهان ۱۱ درصد فقیرتر شده است.

بر اساس این گزارش، شمار میلیاردهای جهان از زمان بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ تا کنون تقریبأ دوبرابر شده است. از سوی دیگر هر سال شمار کسانی که موفق ‌‌شده‌اند خود را از فقر مطلق نجات دهند، کمتر و کمتر شده است. گزارش آکسفام نشان می‌د‌هد که دولت‌های تمام کشورهای جهان به کنسرن‌ها و سرمایه‌داران امتیازات مالی می‌دهند. اما در فاصله سال‌های ۱۹۷۰ تا ۲۰۱۳ میلادی مالیات بر ارزش افزوده در کشورهای ثروتمند جهان از ۶۲ درصد به ۳۸ درصد کاهش یافته است. فاصله یک درصدی ها از طبقه کار و مزدبگیر بسیار وحشتناک شده است .مسئله درخور اهمیت، نه تمایز میان افراد جامعه بشری بلکه تفاوت های طبقاتی وعوامل تولید هستند .

برای مارکس نیز، نه چگونه توزیع کردن درآمدها بین افراد بلکه رهایی جامعه از تسلط بازار بود.
برابری، تنها از طریق غیرکالایی کردن و مردم سالارانه ساختن اموال عمومی نظیر خدمات درمانی، آموزش، حمل ونقل، انرژی و غیره میسر است. دنیایی که با سوسیالیستی کردن و تضمین دسترسی تمامی مردمان به عناصر مهم زندگی ما، وابستگی به بازار و بنابراین به سازوکاری که منشاء نابرابری­هاست را کاهش خواهد داد.

رویکرد ما به وضعیت جامعه متحول کنونی با تکیه به درک مارکس از آلمانِ ۱۸۴۳ که در نقد مقدمه فلسفه حق هگل  بیان کرده است روشن­تر می­شود:" وظیفه­ی تاریخ تعیین حقیقت این جهان خواهد بود. همین که نقاب از چهره­ی شکل مقدس ازخودبیگانگی انسان برداشته شد، وظیفه­ی فوری فلسفه، فلسفه­ای که در خدمت تاریخ است­، برملا ساختن از خود بیگانگی­، در اشکال غیرمقدس آن است. بدین سان نقد ملکوت به نقد زمین، نقد مذهب به نقد حقوق نقد الهیات به نقد سیاست بدل می­شود.....تاریخ آلمان به جنبشی می­بالد که هیچ خلقی در سپهر تاریخی­، نه پیش از این آن را تجربه کرده است و نه از این پس بدان اقتداء خواهد کرد .ما در ارتجاع توده­های مدرن شریک بوده­ایم بی آن که در انقلابشان سهیم باشیم .ما عقب نگه داشته شده­ایم، نخست از آن رو که خلق­های دیگر دل به دریای انقلاب زدند و دوم از آن جهت که توده­های دیگر به ضدانقلاب دچار آمدند .بار اول از آن رو که حاکمان ما از ضدانقلاب نمی­هراسیدند. ما به سرکردگی راهبران روحانی مان تنها یک بار در جمع آزادی حضور یافتیم، در روز تدفین آن ."

این نقدی است که کم و بیش توسط نظریه­پردازان سوسیالیست همچنان ادامه دارد. اما جان کلام مارکس در ادامه چنین است: "مسئله بر سر تصویرکردن فشار خفه کننده و متقابل همه­ی سپهرهای اجتماعی بر یکدیگر است .تصویر یک آشفته حالی همگانی و دست و پا بسته تصویر محدودیتی که همانقدر که خود را به رسمیت می­شناسد، درباره خویش در اشتباه است .تصویر اوضاعی که در پوسته یک سیستم دولتی محصور شده است. سیستم دولتی­ای که با اتکاء به حفظ همه بردگی­ها زنده است و خود چیزی نیست مگر بندگی در دولت .نقدی که با چنین محتوایی درگیر می­شود، نقدی است که با آن پنجه در پنجه افکنده است. ... آدمی باید با افزودن آگاهی نسبت به فشار موجود، بر خود این فشار، آن را سنگین­تر کند. باید با افشای ننگ، آن را ننگین­تر سازد. آدمی باید به خلق، هراس از خویش را بیاموزد تا به او گستاخی و جسارت بخشد. از این طریق است که یک نیاز انکارناپذیر ملت آلمان برآورده می­شود و نیازهای خلق­ها به خودیِ خود دلیل نهایی ارضاء آن­هاست."

مارکس بعد از تحلیل از دشواری­های درونی کشور آلمان و مقایسه آن با فرانسه که از گذرگاه­های عقب­ماندگی مورد نظرش عبور کرده است. رابطه صنعت و به طورکلی جهان ثروت با جهان سیاست که مورد کنکاش این نوشته است را یکی از مسائل عمده عصر جدید (زمان خود) دانسته است .

گردش به راست در روند جهان کنونی نیز واقعیتی است که اکثریت انسان­های بنده مزد را گریبانگیر کرده است.         پیش­زمینه آن در خاورمیانه از سال ۱۹۷۹ با اسلام سیاسی و نظامی­گری قدرت یافت. گسترش بنیادگرایان در افغانستان بعد از حمله شوروی ، قدرت­گیری وهابیت در عربستان، دیکتاتوری ضیاءالحق در پاکستان و استقرار ولایت مطلقه شیعی در ایران از عواقب آنند.

پیش­زمینه این رشد ارتجاعی در گزارش فرشاد مومنی از اوضاع معیشتی مردم ایران پیش از انقلاب به نوشته چهار تحلیل­گر معتبر چنین است: "از نظر معیشت «فِرِد هالیدِی» در کتاب دیکتاتوری و سرمایه‌داری در ایران به گزارش‌های رسمی بانک مرکزی و مرکز آمار ایران استناد می‌کند. او می‌گوید تنها در تهران در فاصله سال‌های ١٣٣٩ تا ١٣٥٢ یعنی پیش از شوک نفتی – چرا که بسیاری گمان می‌کنند انقلاب محصول خطاها در دوران شوک نفتی است. – اجاره‌خانه ١٥ برابر شد. او توضیح می‌دهد قیمت اجاره‌ خانه در سال ١٣٥٣ نسبت به ١٣٥٢ باز هم ٢٠٠درصد رشد کرد؛ در سال ١٣٥٤ هم نسبت به سال پیش از خود صددرصد رشد را تجربه کرد. نکته جالب دیگر درباره معیشت مردم با استناد به داده‌های سرشماری سال ١٣٤٥ و ١٣٥٥ خانم «نیکی کدی» در کتاب ریشه‌های انقلاب ایران است که آن هم برای آنهایی که می‌خواهند با انصاف درباره چرایی سقوط حکومت پهلوی‌ها داوری کنند، مفید است. او یادآوری می‌کند که در فاصله سرشماری ١٣٤٥ تا ١٣٥٥ خانوار نرمال در ایران شش نفر بود؛ به گفته او درصد خانوارهایی که تنها یک اتاق داشتند (یعنی یک خانواده شش‌نفره، تنها یک اتاق برای زندگي دارد) از ٣٦ درصد در سال ١٣٤٥ به ٤٣ درصد در سال ١٣٥٥ افزایش پیدا کرده است.

«آبراهامیان» در کتاب ایران بین دو انقلاب، با استناد به داده‌های همان دو سرشماری، نکته دیگری را مطرح می‌کند. به گفته او در سال ١٣٥٥ می‌توان از داده‌های سرشماری، چهار مشخصه اجتماعی درخوراعتنا را دریافت. نخستین مشخصه جهش چشمگیر نرخ مرگ‌ومیر کودکان است؛ تصور شاه این بود که ایران به سوی دروازه‌های تمدن بزرگ حرکت می‌کند، اما واقعیت‌هایی که در سرشماری‌ها مشاهده می‌شود، عقب‌رانده‌شدن است. دومین ویژگی به روایت آبراهامیان این است که در سال ١٣٥٥ ایران، میان کشورهای منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا از نظر نسبت تخت‌های بیمارستانی به جمعیت، رتبه آخر را داشته است. به گمان من کافی است تنها اسامی کشورهایی را که در این مناطق قرار دارند، جلوی چشممان بیاوریم؛ کشورهایی که سال ١٣٥٥ از عقب‌مانده‌ترین کشورهای جهان بوده‌اند، ایران در آن سال میان آنها از نظر سلامت چنین جایگاهی داشته است. محور دیگری که آبراهامیان ذکر می‌کند، این است که در سال ١٣٥٥، ٦٨ درصد بزرگسالان ایران به‌کلی بی‌سواد بوده‌اند. نکته چهارمی هم که آبراهامیان مطرح می‌کند، این است که از کل کودکان لازم‌التعلیم (یعنی در سنین آموزش) تنها ٤٠ درصد آنها می‌توانستند دوره ابتدایی را به پایان برسانند. همه اینها نشان می‌دهد که برای بررسی کیفیت زندگی در زمان پهلوی باید به این شواهد نگریست. نکته بسیار جالب دیگر را «جان فوران» در کتاب مقاومت شکننده مطرح کرده است. فوران یکی از مطرح‌ترین ایران‌شناسان معاصر جهان است. به گمان او تا سال ١٣٥٢ بیش از ٦٤ درصد کل جمعیت شهرنشین ایران، دچار سوءتغذیه بوده‌اند؛ این وضع در جامعه روستایی به‌مراتب بدتر بود و ٤٢ درصد جمعیت روستایی در همان سال وضعیت تغذیه بسیار بدی داشته‌اند. به گفته او حتی در سال ١٣٥٦ هم ایران همین وضع را داشته است. به گمان من با بررسی این مشخصه‌های رفاهی در آن وزن جمعیتی می‌توان بسیار واقع‌بینانه به موضوع معیشت مردم در آن زمان پرداخت." نگارنده خود ، آنچه خانم نیکی کدی روایت می­کند (زندگی خانواده شش نفره در یک اتاق در تهران) را زندگی کردم.

وضعیت جامعه امروز ایران نیز با بحران­های معیشتی زیر خط فقر، کمبود آب، ادامه سیاست­های توسعه­طلبانه نظامی و موشکی در منطقه، استبداد مطلقه در مدیریت اداره کشور، سرکوب اعتراض­های مطالبه­محور و تغییرخواه، تشدید شده است. برگردیم به تحلیل مارکس و رهنمودی که برای معضل فقر و فلاکت موجود بیان داشته است: "سلاح نقد به هر رو نمی­تواند جای انتقاد با اسلحه را بگیرد. قدرت مادی باید با نیروی مادی سرنگون شود. اما نظریه نیز زمانی به نیروی مادی تبدیل می­شود که توده­ها را فرا گیرد. یک نظریه زمانی تودها را فرا خواهد گرفت که بر دل آن­ها نشیند و زمانی بر دل توده­ها خواهد نشست که رادیکال شود. رادیکال بودن یعنی پی به ریشه بردن. برای انسان اما ریشه چیزی نیست جز خود انسان. . . . اما به نظر می­رسد که مشکلی عمده بر سر راه انقلاب رادیکال آلمان وجود دارد. چرا که انقلاب به عنصری کنش­پذیر به پایه­ای مادی نیاز دارد . نظریه تا آنجا می­تواند توسط تودها تحقق یابد که تحقق خواست­هایشان باشد . . . آیا نیازهای نظری، نیازهای عملی بلافصل خواهند بود ؟

تنها کافی نیست که اندیشه به سوی تحقق خویش تلاش کند بلکه خود واقعیت نیز باید درتلاش بسوی اندیشه باشد. 
آلمان اما همزمان با ملل متجدد، از مراحل بینابینی آزادی سیاسی گذار نکرده است. از نظر عملی، آلمان حتی به آن مراحلی که در حیطه نظری پشت سر گذاشته نیز نرسیده است، پس چگونه می­تواند با یک پشتک وارو زدن نه تنها از فراز موانعی که بر سر راه خویش دارد بگذرد، بلکه به طور همزمان موانع پیش پای ملل متجدد را، که به راستی باید به مثابه رهایی از موانع خویش آن ها را نیز بپذیرد و به سمت آن­ها بکوشد، پشت سر بگذارد؟

یک انقلاب رادیکال فقط می­تواند انقلابی با خواست­های رادیکال باشد، به نظر می­رسد که پیش­شرط و زمینه چنین انقلابی وجود ندارد. . . . همانگونه که فلسفه سلاح مادی خود را در پرولتاریا می­یابد، پرولتاریا نیز سلاح معنوی خود را در فلسفه می­یابد و به محضی که آذرخش فکر، عمیقا در زمین پر از ابتکار توده­ها اثر گذارد. رهایی آلمان­ها به صورت موجوداتی انسانی روی خواهد داد ." (از ترجمه رضاسلحشور، مرتضی محیط)

اما نرخ بهره­کشی شدید حاکمان ستمگر در دنیای امروز، بیش از پیش سلب مالکیت شده­گان را به میدان آورده است.
اعتراض جیلقه زردها در یازدهمین هفته تداوم دارد ، دویست میلیون معترض هندی به خیابان­ها آمدند، اعتصاب در اردن و تونس، اعتراض معلمان در امریکا، اعتراضات صدها هزار ونزوئلایی برای گشایش تنگنای معیشت چند ساله به فاز دوقطبی شدن جامعه دامن زده است. اعتصاب گروه ملی صنعتی فولاد اهواز و نیشکر هفت تپه و ده­ها کارخانه و کارگاه دیگر در ایران ادامه دارد. شاخصی در علم اقتصاد وجود دارد به نام خط فلاکت. به صورت ساده می­شود گفت که از ترکیب نرخ تورم و نرخ بیکاری به دست می­آید. اما به نظر می­رسد برای توصیف وضعیت نیروی کار در ایران، باید جایی را بسیار پایین­تر از خط فلاکت پیدا کرد. بدین نحوه بستر امید و اراده­مندی در نفی سیستم جهانی توان تازه­ای می­گیرد. اگر نیروهای تحول­خواه که منفعت مادی و آرمانی آنان با طبقه کار و حقوق بگیران جامعه ایران گره خورده بود، در دهه شصت سرکوبی خونین شدند، چون مردم به هر دلیل غایب بودند اما دی­ماه سال ۹۶ اقشار معترض هرچند کم شمار، ولی با خواست رفتن نظام حاکم بالاخره به صحنه آمدند. هر چند در ماه بهمن همین سال نیز اعتراضات کارگران هپکو اراک آغاز شده بود. نیامدن نیروی انبوه معترضان برای پیگیری مطالبات مصادره شده کارگری، همان "نقد سلاحی" است که مارکس بر آن تاکید دارد.

روند دهه­ها و خصوصا ماه‌های اخیر نشان داده است که دولت و سرمایه‌داری ایران، هیچ راه‌حلی برای مشکلات معیشتی طبقه‌ی کارگر ندارند و این مشکلات روز‌ به‌ روز در حال فزون‌تر شدن هستند. و چرخه‌ی تولید کند و سخت و با بحران روبرو شده است. کارگران به میدان آمده­اند تا از موجودیت خویش در مقابل ستمِ سرمایه دفاع کنند. مبارزات تازه، فرصت تازه‌ای را ایجاد خواهد کرد تا تشکل مستقل کارگری به طریق نظام‌مندتر در کارخانه­ها تشکیل یا بازسازی شود تا در مقابل هجوم تعرض دولتیان و سرمایه‌داران خصوصی که جایگزین مالکیت دولتی می­شوند، توانایی ایستادگی بیشتری برای دفاع از خواسته‌های به‌حق کارگران داشته باشد. طرح شعارهایی که هنوز زمینه­های مادی آن مهیا نگردیده بجای آن که بتواند گره­گشای مبارزات کارگران باشد به دلیل زودرس بودن آن، ضربه­پذیری مبارزۀ کارگران را تسهیل می­کند و احیانا مبارزه کارگران را به انحراف کشیده یا به مانعی در مسیر مبارزۀ کارگران تبدیل می­شود. پیوند نزدیک و ارگانیک مبارزۀ سیاسی طبقۀ کارگر با مبارزه برای کنترل و ادارۀ کارگری البته یک اصل خدشه­ناپذیر است. کسانی که از کنترل کارگری یا ادارۀ شورایی و غیره سخن می­گویند اما ضرورت مبارزۀ سیاسی کارگران را برجسته نمی­کنند و گام­های عملی در این راه برنمی­دارند و شورا را تا حد «سازمان صنفی کارگری» پایین می­آورند یا کنترل و ادارۀ کارگری و شورایی را در شرایط سلطۀ اقتصادی و سیاسی سرمایه­داری ممکن می­دانند به رغم هر نیت خوبی که ممکن است داشته باشند ممکن است کمکی به کارگران نکنند. راه درست پیدا کردن مبارزه بسیار دشوار و نیاز به حوصله جمعی دارد.

مسئله عمده جامعه ما عدم حضور میلیونی مردم در میدان مبازره طبقاتی است. منتقدین ، مخالفان، معترضان، مبارزان و سوسیالیست­های کارگری در سطوح مختلف آنچه در توان داشتند به نمایندگی از طبقات و اقشار مختلف، هرچند با کاستی­هایی، طی چهار دهه عرضه کرده­اند. گذر از چهل سال تبعیض و نابرابری و نابودی ثمره کار و تلاش کارگران و حقوق بگیران ایران همت و مبارزه­ای وسیع را ضروری کرده بود که با همت و تنوع خلاقیت مبارزاتی تشکل­های اندک، تا کنون فراهم آمده است.

جبهه تحول­خواهی با اعتراض و اعتصاب صدهاهزار که خواهان مطالبات شهروندی­اند، گسترش جهشی پیدا می­کند.
در روند جنبش انبوه مردمی است که چالش­های درونی اپوزیسیون سمت و سویی ثمربخش می­یابد تا جایی­که خصلت­های کنشگران آزادی­خواه و برابری­طلب شفاف و صیقل خواهد یافت. آنگاه چشیدن طعم دستاورد تغییر برای رهایی، عدالت، مدیریت همگانی و تدارک اداره شورایی امکان­پذیر می­گردد. جنبش عمومی و کارگری انبوهی از مسائل همچون: آسیب شناسی­ها و برنامه­ریزی تئوریک، فرهنگی، هنری و انتقال تجربه راهبردی مبارزات کارگری و پیشبرد امر مهم و  توانفرسای "جایگزینی" پیش رو دارد که انتظار همت­های خستگی­ناپذیر و صداقت­پیشه را می­کشند که در راست آزمایی زندگی اجتماعی خود شرافتمند بوده باشند. مهیا نبودن بدنه مردمی حرکت ضد استبدادی و مطالباتی در اندازه و نیرویی که حکومتگران را از سرکوب و فساد باز دارد، معضل اصلی جامعه بحران­زده ماست. به­رغم ترس و دلهره­ای که حکومت ایران در میان مخالفان خود ایجاد کرده و دهه­هاست با انواع شکنجه و اعتراف­گیری برنامه­ریزی می­کند، اما نیروهای پیشتاز وظایف خود را کم و بیش همچنان انجام می­دهند. گزارش سازمان عفو بین‌الملل در روز ۲۴ ژانویه ۲۰۱۹ (۴بهمن ۹۷) که "چهره جدیدی از میزان سرکوب‌های مقامات ایران" را نشان داده است، گواه سطح بالایی از تلاش اپوزیسیون ایران است این سازمان به دستگیری بیش از ۷ هزار معترض از جمله دانشجویان، روزنامه‌نگاران و فعالان رسانه‌ای و محیط زیست، کارگران و مدافعان حقوق بشر، وکلا و مدافعان حقوق زنان، فعالان حقوق اقلیت‌ها و اتحادیه‌های صنفی و کارگری در سال ۲۰۱۸ اشاره کرده است. عفو بین­الملل ۲۰۱۸ را  سالی شرم‌آور برای جمهوری اسلامی‌ خوانده است و از قول فیلیپ لوتر، مدیر تحقیقات خاورمیانه و شمال آفریقای این سازمان نوشته است: «تاریخ سال ۲۰۱۸ را به عنوان سال ننگ جمهوری اسلامی ایران ثبت خواهد کرد. در این سال، مقام‌های ایرانی سعی کردند با لگد‌مال کردن بیش از پیش حق آزادی بیان، تشکل و تجمع مسالمت‌آمیز و انجام دستگیری‌های گسترده، هر گونه صدا‌ی اعتراضی را در لحظه‌ بروز خفه کنند.» گزارش سازمان عفو بین‌الملل همچنین به بحران‌های کارگری در سال ۲۰۱۸ در ایران اشاره کرده که در نتیجه بحران‌های شدید اقتصادی بروز کرد و به اعتصاب‌های وسیع انجامید. این شرایط نامناسب، هزاران کارگر معترض را به خیابان‌ها کشاند. درخواست آن­ها از دولت، حمایت و بهبود شرایط کار بوده است. تاخیر و پرداخت نشدن دستمزد متناسب با تورم، افزایش هزینه‌های زندگی و ناتوانی اقتصادی زمینه‌های  تظاهرات سراسری این کارگران شد. مقامات ایران در واکنش به این درخواست‌ها دست­کم ۴۶۷ کارگر از جمله معلمان، رانندگان کامیون و کارگران کارخانه را دستگیر کردند. تعدادی از این معترضان نیز برای بازجویی احضار و بازداشت شده و بسیاری نیز مورد شکنجه و بدرفتاری قرار گرفتند. عفو بین­الملل می­نویسد ده‌ها نفر از این معترضان نیز به زندان محکوم شدند. دادگاه­های ایران همچنین علیه ۳۸ فعال کارگری واکنش نشان داده و در مجموع آنها را به تحمل ۳۰۰۰ ضربه شلاق محکوم کردند.

تاکید نوشته بر "حضور بدنه جامعه" ضرورت خلاصی از وضعیت اسفبار جهان امروز ماست.

رویدادهای ونزوئلا در طی چند سال و مهاجرت میلیونی مردم در ۲۰۱۸ بوده است که اپوزیسیون را قوام بخشیده است. 

بیانیه خوان گوایدو رئیس ۳۵ ساله پارلمان در میان صدها هزار معترضی صادر شد که روز سوم بهمن علیه سیاست‌های دولت نیکلاس مادورو به خیابان‌ها آمدند و خواستار برکناری‌اش شدند. ونزوئلا از بحران اقتصادی که از سال ۲۰۱۵ ادامه دارد رنج می‌برد. میلیون‌ها نفر ناچارند بین فرار و گرسنگی یکی را انتخاب کنند. در نهایت انبوهه خلق می­تواند دولتی خودکامه که ماندگاری برای شش سال دیگر در انتخابات اخیر را تدارک دیده است، مجبور به کناره­گیری کند.  

حرکت گوایدو علیه مادورو، دو هفته بعد از بی‌توجهی مادورو به مخالفت‌های بین‌المللی و سوگند او برای یک دوره شش ساله دیگر ریاست‌جمهوری رخ داد. ریاست‌جمهوری او به خاطر ممنوعیت رقبا و مخالفانش برای شرکت در این انتخابات نامشروع قلمداد می‌شود. توازن نیروها با پشیبانی نظامیان از مادورو رئیس جمهور را حضور صدها هزار نفری در خیابان تغییر خواهد داد. خوان گوایدو رهبر اپوزیسیون ونزوئلا چهارشنبه ۲۳ ژانویه به گزارش خبرگزاری «آسوشیتدپرس» در برابر صدها هزار معترض سخنرانی می‌کرد و خواهان برگزاری انتخابات آزاد و برکناری نیکولاس مادورو رئیس‌جمهوری فعلی شد. گوایدو در حضور صدها هزار تن از حامیانش دست راستش را بالا برد و به شکلی نمادین سوگند ریاست‌جمهوری خواند. او گفت که ریاست‌جمهوری حق او است و حالا مقام ریاست‌جمهوری موقت را تا زمان برگزاری انتخابات جدید بر عهده می‌گیرد. 23ژانویه روزی نمادین در تاریخ ونزوئلاست، زیرا در این روز در سال ۱۹۵۸ مارکوس پرز خیمنز، آخرین دیکتاتور این کشور سرنگون شد. آرون تاوس، به ترجمه‌ی مریم فرهمند ، می­نویسد:

"تلاش‌های دولت چاوز از 2007 که می‌خواست از طریق دولتی‌کردن یا سلب ‌مالکیت، یا با افزایش تأسیس بنیادهای تعاونی، ظرفیت تولیدی را در بخش‌های کلیدی صنعت و کشاورزی بالا ببرد، همواره به‌خاطر رشوه‌خواری، ناکارآمدی اداری و مقاومتِ کارکنان دولتی، ناموفق باقی ماند. (Becker 2013; Ellner 2013; Azzellini 2010) آن بنگاه‌های دولتی‌ای هم که به دلیل سیاستی جانبدارانه محدود شده‌ بودند، هنوز هم مقدار زیادی بدهکارند و سود‌آور نیستند. در ضمن در تمامی سال‌های گذشته هیچ‌گونه پیشرفت واقعی‌ای در جهت شکل‌گیریِ آلترناتیوی همبسته، متکی بر یک مدل (نمونه‌ی) خودگران اقتصادی به‌وجود نیامده است تا بتواند در آینده جایگزین سودآوریِ سرمایه شود. کمون‌ها و شرکت‌های تعاونی‌‌ای که چاوز به‌عنوان آلترناتیوی برای این جایگزینی درنظر گرفته بود، نه می‌توانند آن بخش لازم از مایحتاج ضروری جامعه را تولید کنند، و نه قادرند روند صنعتی شدن از پایین را به حرکت درآورند
این امر نشان می‌دهد که بحران اقتصادی در ونزوئلا به سادگی به‌وسیله‌ی مدل‌های توضیحیِ تاکنونی، مبتنی بر تئوری‌های پول‌پایه یا کینزی قابل تجزیه و تحلیل نیست. برعکس، این بحران هم دلایل ساختاری دارد و هم علل ناشی از سیکل‌های اقتصادی. این‌ها از یک طرف محصول قانون‌مندی‌های اقتصادی‌اند و از طرف دیگر نتیجه‌ی کنش‌های آگاهانه‌ با انگیزه‌های سیاسی و سیاستِ نادرست دولتی. باید اذعان داشت که بر پایه‌ی ساختار موجود، تلاش برای منفعت فردی، چه از سوی تاجران در بازار سیاه، چه سرمایه‌دارانِ بزرگ یا کارمندان رشوه‌خوار دولتی، ساختارهای جدیدی بوجود می‌آورد که موانع تعیین‌کننده‌ای بر سر راه سیاست تقسیم ثروت و فرآیند گسترش دمکراسیِ «انقلاب بولیواری» ایجاد می‌کنند.

نهایتا بعد از شکست [مادورو] در انتخابات، صدای اعتراضات انتقادی در میان چپ‌ها هم بلندتر شد. تاکنون آشکارترین انتقادات از سوی جریان تروتسکیِ «Marea Socialistica» (سوسیالیست‌های مارئا) عنوان شده است که خود را به مثابه‌ آلترناتیو سیاسی جدیدی مطرح می‌کند. این جنبش، به عنوان یکی از اعضای سابق ائتلاف انتخاباتی چاویستی، در سال گذشته از دولت جدا شد و حتی به‌طورعلنی خواهان برکناری ریاست جمهور مادورو است. آماج مبارزه‌ی سیاسی این جنبش، هم برعلیه اپوزیسیون راست است و هم برعلیه گروه از نو متشکل شده‌ای به نام «بورژوازیِ بولی» که جزء دستگاه بوروکراسی دولتی هستند. هدف این جریان پیش از هرچیز احیای دمکراتیک و مشارکت‌طلبانه‌ی جنبشی مردمی و انتقادی است که بتواند تحول انقلابی کشور را به سوی آلترناتیوی سوسیالیستی از پایین به سرانجام رساند (María/Romero 2016) "

گونزالو گومز، یک منتقد چپ‌گرای انشعاب کرده از حزب حاکم سوسیالیست ونزوئلا، می‌گوید: 
«در مورد حکومت باید بر پایه سیاست مشخصش قضاوت کرد، نه گفتمانش یا خاستگاهش. مادورو در عمل یک سیاست ضدانقلابی پیش می‌برد که زیر یک پوشش کلامیِ چپ، ضد امپریالیستی و ضد بورژوازی اِعمال می‌شود. حکومت، سرکوب را بر گفت‌وگو ترجیح می‌دهد"

البته هر جامعه­ای تحلیل مشخص خود را دارد و چنان که محمدرضا نیکفر در مقاله بحران مشروعیت –  ونزوئلا و ایران نیز آورده است: "ایران با ونزوئلا سه فرق اساسی دارد: ۱. حکومت ایران هنوز در قیاس با حکومت ونزوئلا کارآ است؛         ۲. بحران در ایران هنوز به درجه بحران مشروعیت نرسیده است؛ ۳. وقتی به این درجه برسد تغییر واقعی آنجایی است که هم دامنگیر رژیم یعنی سامان سروری شود هم سرنگونی سروران شاخص را هدف قرار دهد.. . . اینان در مورد ناکارآمدی نظام غلو می‌کنند. انتقاد از این زاویه به آنان دادن امتیاز به حکومت نیست؛ دعوت به واقع‌بینی سیاسی است. چرخ‌های حکومت ایران هنوز می‌چرخد، حکومت می‌تواند اِعمال اراده کند و فشار تحریمی بیشتر هم که شود دست­کم در چشم‌انداز یکی دو ساله باز می‌تواند از تبدیل بحران اقتصادی به بحران فروپاشی جلوگیری کند." 
اشاره کنم طی یک سال گذشته نرخ دلار رسمی با وزن ۲۰ درصد از معاملات ارزی، حدود ۱۴درصد بوده است. از آن سو قیمت دلار آزاد، با وزن ۸۰ درصدی طی یک سال، بیش از ۱/۵ برابر افزایش پیدا کرده است. با این حساب حتی اگر میانگین وزنی مبنای محاسبه قرار گیرد، قیمت برابری دلار در ایران در فاصله دی ۱۳۹۶ تا دی ۱۳۹۷ بیش از ۱۲۲ درصد برآورد می‌شود. با در نظر گرفتن این عدد در رده‌بندی The Spectator Index، ایران نه یازدهمین، بلکه بعد از ونزوئلا دومین کشوری است که بیش‌ترین سقوط ارزش پول ملی را در طول یک سال تجربه کرده است.  نتیجه آن که وجه تشابه بیشتر کشورها در امر تغییر همانا مادیت یافتن پیوستگی خواست مشترک انبوه مردم است که قدرت تکان سیاسی و اجتماعی را فراهم می­آورد.

نکته مهم قطبی شدن طبقات و قشرها در جوامع است که رای آوردن ترامپ و همتایش در برزیل و همراه نشدن اقشار متوسط با کارگران در اعتصابات اخیر ایران و پشتیبانی بخش­های بزرگی از مردم با اپوزیسیون قانونی ونزوئلا و کم­شمار بودن جلیقه زردها در فرانسه، از نمونه­های آن است. 

توده­های خواهان تحول در ریشه­ها در برابر آن بخش از مردم که طرفدار بهبود گام به گام با حفظ ثبات از عواقب بدتر شدن زندگی روزمره هستند، بیش از هر چیز معضل جدی برای نیروی مساوات­طلب و آزادی­خواه سوسیالیست زمانه ماست.  که ضرورت پاسخ به آن مبارزه و هزینه سنگین را می­طلبد.

چهل سالگی انقلاب ایران!

bahram.rehmani@gmail.com

 

انقلاب در لغت به‌عنوان تغییراتی بنیادین خوانده می‌شود. در طول تاریخ بشریت انقلاب‌های مختلفی در کشورهای مختلف روی داده است که هر کدام از آن‌ها به‌نوبه خود در تغییر دادن سرنوشت زندگی انسان‌ها شریک بودند.

تاریخ جهان پر از فراز و نشیب و تغییر و تحول است. اتفاقاتی که در کشورها افتاده است، انقلاب‌هایی که به وقوع پیوسته است، جنگ‌هایی که منجر به کشته شدن هزاران نفر شده است، انقلاب عظیم تکنولوژیکی، همگی تاریخ را شکل داده‌اند. عبارت تاریخ تکرار می‌شود را ممکن است بارها شنیده باشید. این جمله عین واقعیت است. در کشورهای توسعه‌یافته و نیافته بسیاری از سیاست‌مداران و حکومت‌هایی که برای کشور تصمیم می‌گیرند، تنها به فکر بقای حاکمیت مطلق خود هستند. چرا که تاریخ آزمایشگاهی به درازای حیات بشر بر روی این کره خاکی است. آزمایشگاهی که در آن انسان‌ها با تمام پیچیدگی‌هایشان در بوته آزمایش گذاشته شده‌اند. جامعه ما نیز تاریخ پر از التهاب و وقایع مختلف داشته است. سقوط پادشاهان،  انقلا‌ب‌ها‌ و جنگ‌ها‌ و… همگی وقایعی بوده‌اند که بر جامعه ما و اقتصاد و سیاست‌اش تاثیر گذاشته‌اند.

پدیده انقلاب قدمتی طولانی دارد و به‌همین صورت تحلیل چرایی و چگونگی وقوع آن نیز از زمان‌های گذشته به‌ویژه از نیمه دوم قرن 19 میلادی وجود داشته است. به‌این‌ترتیب مجموعه‌ای از نظریات گوناگون درباره وقوع این پدیده بیان شده است.

به‌این ترتیب، نظریه‌هایی مختلفی درباره انقلاب مطرح است. مشهورترین نظریه درباره انقلاب را کارل مارکس داده است: «مارکس انقلاب را تغییر از یک مرحله تاریخی به مرحله دیگر می­‌داند که ناشی از تغییر در شیوه تولید است. به‌عبارت‌دیگر، به عقیده مارکس، انقلاب زمانی به وقوع می­‌پیوندد که نیروهای تولیدی به‌حدی از رشد برسند و توسعه پیدا کنند. مراحل فوق به نظر او عبارت‌اند از: کمون اولیه، برده‌­داری، فئودالی، سرمایه­‌داری، سوسیالیسم و کمونیسم. به‌نظر مارکس در کشورهای فئودالی باید انقلاب بورژوازی و در کشورهای سرمایه‌­داری پیشرفته انقلاب سوسیالیستی به وقوع بپیوندد. در نظریه مارکس خودبیگانگی و آگاهی طبقاتی دو مرحله لازم برای وقوع انقلاب هستند.»

با توجه به اهمیت انقلاب 1357 مردم ایران، در این مقاله به وقایع انقلاب و چهل سالگی آن می‌پردازیم تا بیبنیم چگونه حکومت اسلامی این انقلاب عظیم سیاسی - اجتماعی را از مسیر واقعی انقلابیش منحرف کرد و به چه روزی دچار کرد؟

***

 

محمد رضا پهلوی، آخرین شاه ایران، پس از ناکامی در مهار اعتراض‌ها در 26 دی ماه 1357 برای همیشه ایران را ترک کرد و در سال 1359 به‌دلیل ابتلا به سرطان در کشور مصر درگذشت.

خمینی در 12 بهمن 1357، از فرانسه وارد شد و با استقبال پرطرفداران خود و مردم متوهم مواجه شد. در 22 بهمن 1357، با تسلیم شدن بقایای نیروی نظامی و امنیتی حکومت پهلوی، پس از نبردی خونین که چند روز به‌طول انجامیده بود، تاریخ 2500 سال شاهنشاهی در ایران برای همیشه بسته شد و حکومتی جدید برآمده از سرکوب خونین انقلاب مردم و دستاوردهای آن، به روی کار آمد.

ارزیابی سازمان امنیتی آمریکا‌‌(سیا)، در مرداد 1357 این بود که ایران در وضع انقلابی یا ماقبل انقلابی قرار ندارد. هم‌چنین این سازمان در 6 مهر 1357 اعلام کرد که انتظار می‌رود شاه تا 10 سال دیگر به‌طور فعال زمام قدرت را در دست داشته باشد.‌‌‌(جمعی از نویسندگان با ویراستاری علمی دکتر مصطفی ملکوتیان، انقلاب اسلامی و چرایی و چگونگی آن، نهاد رهبر معظم انقلاب در دانشگاه‌ها، قم، 1379، پانزدهم، پاورقی صص 151 و 152)

در فاصله سال‌های 1357 تا 1372 خورشیدی، تنها 982 عنوان کتاب در ارتباط با موضوع انقلاب ایران در داخل و خارج از کشور به زبان فارسی و 12 عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد و دکتری، نگارش یافته است.16 این درحالی است که در همین زمان، 597 عنوان کتاب و 74 عنوان پایان‌نامه کارشناسی ارشد و دکتری در ارتباط با موضوع انقلاب اسلامی ایران به زبان‌های لاتین در اروپا و آمریکا انتشار یافته است.‌(محسن آرمین با همکاری افسر رزازی‌فر، کتاب‌شناسی انقلاب ایران، 1372-1357، مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه‌ها، تهران، 1377، صص 21 تا 110)

از بین 163 پایان‌نامه به زبان انگلیسی در موضوعات روابط بین‌الملل، ایران و انقلاب اسلامی که تاکنون منتشر شده است، 14 پایان‌نامه مستقیما به تاریخ پرداخته شده است. این پایان نامه‌ها غالبا در آمریکا نگاشته شده18 که شاید یکی از نشانه‌ها و علل شکل گیری مراکز تاریخ ایران و تاریخ انقلاب پژوهی و تاریخ شفاهی ایران در آمریکا بوده باشد. نکته جالب توجه این‌که، از این فهرست، هیچ عنوانی در خصوص تاریخ شفاهی، مربوط به موضوع انقلاب اسلامی، به چشم نمی‌خورد. گرچه این امر از آنجا ناشی می‌شود که، مقوله تاریخ نگاری بر اساس تاریخ شفاهی و تولیدات تاریخ شفاهی درباره ایران و انقلاب اسلامی، به سال‌های پس از این آمارگیری باز می‌گردد اما این امر خود حکایت از رویکرد دیرهنگام محققان داخلی و خارجی به مقوله تاریخ شفاهی به طور عام و تاریخ شفاهی ایران و انقلاب اسلامی به‌طور خاص می‌باشد.

انقلاب ایران، همان‌گونه که در عرصه پژوهش‌های اسنادی، انقلابی به‌وجود آورد در عرصه خاطره‌نگاری و پیدایش یا تکامل و رواج تاریخ شفاهی در داخل و خارج از ایران نقش عمده و اساسی داشت. ماهیت انقلاب مردمی و هم‌چنین هم زمان بودن آن با حضور اغلب عناصر اصلی این حرکت اصیل اسلامی این امکان را داد تا خاطرات شفاهی به شکل بی‌سابقه‌ای مورد توجه قرار گیرد. هم‌زمان ضرورت تدوین مجموعه‌هایی تاریخی براساس خاطرات شفاهی هم احساس شد. در نتیجه نزدیکی این دو یعنی اسناد و تاریخ شفاهی گونه‌ای تکامل یافته‌تری از پژوهش‌های به عرصه آمده است. خاطرات منتشرشده‌ شخصیت‌ها را نمونه‌های مناسبی از نوع تاریخ نگاری روایی باید دانست.‌(درآمدی بر تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی؛ درhttp://www.oralhistory.ir/enshow.php)

در تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی برخلاف دوره‌های گذشته، تاریخ شفاهی و مواد سمعی و بصری نقش عمده‌ای دارد اما به دلیل وفور و نیز قرائت‌های متفاوت از انقلاب ناگزیر باید نخست آن‌ها را نقد و بررسی کرد و سپس به‌عنوان ماده قابل اطمینان در تاریخ‌نگاری از آن‌ها سود جست.

بدین ترتیب، انقلاب بهمن 1357، نه تنها موازنه‌های سیاسی در خاورمیانه و جهان را بر هم زد، بلکه بستر و زمینه نظریه‌پردازی و تحلیل‌های تاریخی و جامعه شناسی از سوی خیل عظیمی از محققان داخلی و خارجی را نیز فراهم ساخت. تداوم این جریان، موضع گیری‌های جدیدی را سبب شد و علاوه بر محققان و محافل علمی، شخصیت‌های درگیر در انقلاب در هر دو جبهه مدافع و مخالف را به تلاش و تکاپو برای تشریح و تبیین آن واداشت. فعال شدن مراکز اسنادی و موسسات مطالعاتی، در داخل و خارج از ایران، در عرصه‌های مختلف تاریخ نگاری؛ مهم‌ترین نتیجه این جریان بوده است.

 

 

پس از گذشت چهل سال از انقلاب و حاکمیت خونین حکومت اسلامی، جامعه ایران در معرض انواع و اقسام خطرات مختلف و هم‌چنین این حکومت به‌معنای واقعی در بن‌بست گیر کرده است. آن‌چه که اکنون اکنون در ایران می‌گذرد، نبرد بر سر مرگ و زندگی هم برای حاکمیت و هم برای اکثریت مردم ایران است. مجموعه ارزش‌ها موضوع این نبرد هستند. نبردی همه‌جانبه و نارضایتی عمومی و خیزش به‌خاطر بحران‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی.

انقلاب 1357 ایران، یک واقعه تاریخی مهم و مردمی بود و تجزیه و تحلیل آن برای فهم مسائل روز اهمیت اساسی دارد. زیرا آن‌چه امروز در ایران می‌گذرد ادامه وقایع قدیم است که یک فراز آن انقلاب 40 سال پیش است. به‌نظر من، اندیشه بر انقلاب ایران، کمک مهمی می‌کند به فهم رویدادهای کنونی جامعه ایران و منطقه و چگونگی برون‌رفت از بحران‌ها.

من هم مثل بسیاری از هم‌سن‌هایم در انقلاب 1357 ایران، فعالانه شرکت داشتم وقایع آن روزها عزیز و امیدبخش و مثبت ارزیابی می‌کنم. اما با تجارب امروز و نقد برخی سیاست‌ها و عمکردهای آن دوره خود و نیروهای چپ و کمونیست. بر این عقیده‌ام که انقلاب به‌طور کلی، جوابی برای حل بحران‌های نظم موجود و تغییر آن‌هاست. اما انقلاب 57 مردم ایران، گرفتار یک حکومت ارتجاعی و وحشی و قرون وسطایی شد. در همان سال‌های نخست انقلاب، خاطرات تلخ و شیرین و هم‌چنین بیم و امید زیادی درباره روند این انقلاب داشتیم. این سه سال و ادامه آن دهه نخست حاکمیت جمهوری اسلامی از یک‌سو و نیروهای واقعی انقلابی مخالف حکومت جدید اسلامی از سوی دیگر، در مقابل هم صف‌آرایی کرده بودند. در واقع یک جنگ نابرابر توسط حاکمیت جدید به جنبش‌ها و نیروهای انقلابی و چپ آن دوره تحمیل شده بود.

 

اگر فاصله زمانی نزدیک به یک قرن گذشته را در نظر بگیریم که مبدا آن آستانه انقلاب مشروطیت باشد، می‌توانیم در برابر قدرت مرکزی و این‌که چه باید کرد، دو موضع متفاوت را می‌بینیم: حفظ حاکمیت به هر بهایی و عبور از آن به هر بهایی. جامعه ما در این یک قرن، سه دوره کوتاه و نسبی آزادی و فضای باز سیاسی را تجربه کرده است.

عمر دستاوردهای انقلاب مشروطیت، بسیار کوتاه بود و با کودتای رضاخان میرپنج این دست‌آوردهای نسبی بر باد رفت. دوره دوم، در پایان جنگ جهانی دوم، متفقین رضاه شاه را به‌خاطر همکاری با هیتلر، از سلطنت خلع کردند و پسر محمدرضا را به‌جای آن به تخت سلطنت رساندند این دوره نیز، با کودتای 28 مرداد 1332، بسته شد. دوره سوم با پیروزی انقلاب 57 آغاز شد و امید بزرگی در نزد اکثریت مردم آزاده و رنج‌دیده ایران پدید آورد و این دوره نیز حدود سه سال با جنگ و گریز پایان پذیرفت. حاکمیت جدید سرکوب و سانسور، جنگ و کشتار، ترور و اعدام، خفقان بی‌سابقه‌ای را بر جامعه ایران تحمیل کرد و مسیر انقلاب را تغییر داد، مسیری پر فراز و نشیب و خطرناک که تا به امروز ادامه دارد. اگر مسیر دو دوره قبلی حرکتی به‌سوی سکولاریسم و مدرنیسم بود اما بر عکس دوره اخیر، مسیری به‌سوی ارتجاع مذهبی و واپس گرایی در پیش گرفت!

کسانی که در انقلاب 57 حضور داشتند و یا جوانب مختلف این انقلاب را موشکافی کرده‌اند به خوبی می‌دانند که تا ماه‌های آخر انقلاب نام چندانی از شعارهای مذهبی و خمینی بنود. در رویدادهای آغازین حرکت‌های اعتصابی، خیزش مردم شهرها، نامه‌های سرگشاده، گردهمایی‌های مخالفان، فرهنگیان، جنبش دانشجویی و...، نامی از خمینی و اسلام غیر از گروه‌های کوچک مذهبی در میان نبود. ابتدا با تحرکاتی در حوزه علمیه قم، نام خمینی به رسانه‌ها کشیده شد، اما هنوز تا نیمه سال 1357، رهبری بر جریان عمومی انقلاب روشن نیست. هنگامی قطعی می‌شود که خمینی وارد ایران شده است.

 

 

در ایران پس از انقلاب، «روح سرمایه‌داری» در کالبد مذهبی سربرآورد. رهبری خمینی، نخست در همان ماه‌های آخر حکومت شاه و در کنفرانس گوادولوپ از سوی دولت‌های آمریکا، آلمان، فرانسه و انگلیس پذیرفته شد. رابطین خمینی با مقامات این کشورها، قطب‌زاده، یزدی و بنی‌صدر بودند. کسانی که در آمریکا و اروپا زندگی می‌کردند و شاید هم خمینی از طریق این نمایندگان خود، بده و بستان‌هایی هم با دول غربی بسته بود. در نتیجه شاه به دستور سران این دول، پیش از سرنگونی حکومتش ایران را ترک کرد و طرفدارانش را تنها گذاشت. ژنرال هویزر آمریکایی نیز به تهران آمد تا فرماندهان ارتش، نیروی هوایی، دریایی و سایر نیروهای نظامی و انتظامی را قانع کند که دست به کودتا نزنند.

پرده‌های ایدئولوژیک مذهبی در عرصه سیاسی ایران در حال پاره شدن هستند و حاشیه‌تر می‌گردد. اسلامیسم تنها یک ایدئولوژی افراطی نیست، چنان‌که فاشیسم هم صرفا یک ایدئولوژی افراطی نبوده است. هر دو ایدئولوژی چه افراطی و چه غیرافراطی، پایه‌‌های سرمایه‌داری حاکمیت خود را بر روی تبعیض، سرکوب، سانسور، مردسالاری، زندان، شکنجه، اعدام، ترور و استثمار بنا می‌کنند.

نبرد کنونی مردم با حکومت اسلامی، تنها به فلاکت وسیع برنمی‌گردد که تنها از زاویه بحران اقتصادی توضیح داده شود. نبردی عمومی پنهان یا آشکار بر علیه سانسور، اختناق، سرکوب حقوق کودکان، سرکوب سیتماتیک زنان، مردسالاری، بی‌حقوقی کارگران، فرهنگیان، نویسندگان، روزنامه‌نگاران، هنرمندان، دانش‌جویان، جوانان، بازنشستگان، اقلیت‌ها مذهبی، ممنوعیت زبان‌های مادری و ستم ملی فزاینده، بیکاری، فقر، گرانی، زندان، شکنجه، اعدام، ترور، تخریب فرهنگ جهان‌شمول، تخریب محیط زیست، مال‌باختگی، محرومیت و فقر و...، در جریان است.

اکنون حرکت اسلامیسم ایرانی در همه عرصه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بسیار کند شده و تاریخ مصرف آن رو به پایان است. اما هنوز به تمامی ته نکشیده است. در نتیجه ایدئولوژِی‌های ارتجاعی می‌توانند ترکیب تازه‌ای ایجاد کنند. در آن ترکیب‌ها، چهره‌ها تغییر می‌کنند اما سیاست‌ها و سنت‌ها باقی می‌مانند. بنابراین اگر جامعه و نیروهای پیشرو آن، کمی کوتاهی کنند ایدئولوژی شکل و بیان دیگری می‌یابد و شاید هم در پرتو یک جریان دیگر قرار بگیرد تا برای یک دوره در امان بماند. شاید بدن فلج شود اما مغز از کار نمی‌افتد و فکرش را انتقال می‌دهد.

جامعه ایران در چهل سال گذشته، زیر و رو شده است. شهرنشینی‌‌ و مدرنیسم در ایران دیگر به تهران و تبریز و اصفهان و آبادان و شیراز محدود نیست. در این دهه‌های اخیر و به‌ویژه در طی دهه هشتاد فرم زیستی مردمان همه جای ایران دستخوش دگرگونی شده است. اگر دهه هفتاد دانشگاه آزاد پای جوانان شهرهای مختلف را به همه شهرستان‌های کوچک باز کرد. زندگی آپارتمانی و قابلیت تحرک خودرویی، در هم‌زمانی با اتصال جهانی به اینترنت و رواج گوشی‌های هوشمند، نحوه زیست مردم را به‌کلی دگرگون کرده است.

اگر حدود پنجاه سال پیش تنها تهران و چند شهر بزرگ دیگر میزبان محافل و شبکه‌هایی از کنشگران اجتماعی و سیاسی با ایده‌هایی نو و سنت‌شکن بود، که در میان اکثریت مردم روستایی و سنتی سراسر ایران به‌چشم می‌آمد، امروزه دیگر چنین نیست. دی‌ماه بروز انفجاری این دگرگونی سریع بود. دگرگونی‌ای که خواب بر حکومت اسلامی حرام کرده است. چرا که این حکومت، به‌عنوان نیرویی سرکوبگر، با انقلاب مردم مستقر شده و متکی بر احساسات و عواطف مذهبی مردم عوام است و با مردم شهری و‌ مدرن ایران چون اشغال‌گرانی رفتار کرده که در هر بزنگاهی، قادر به بسیج ایدئولوژیک نیروهای سنتی و ارتجاعی از شهرستان‌ها و روستاها بود. از دی‌ماه سال گذشته، حکومت اسلامی در کلیت خود، دریافت که حتی پایگاه سابق سنتی – مذهبی خود را نیز ندارد.

 

 

پس از انقلاب 1357 مردم ایران حکومت اسلامی و عملکرد قشر روحانیت که از دوران قدیم در دستگاه حکومت و یا در کنار آن دفتر و دستک خود را داشتند تجربه کردند و به‌معنای واقعی از عبور از شاه را با عبور از شیخ کامل‌تر کردند‌، کشمکش قدیمی که از انقلاب مشروطیت اوج گرفته تا به امروز ادامه یافته است. اکثریت مردم ایران از سال 1356 وارد یک دوره تاریخی شده‌اند که هدف نهایی آن برچیدن بساط خونین حکومت مطلقه اسلامی است. به‌عبارت دیگر، خیزش دی ماه سال 96 در بیش از 120 شهر ایران، با شعار «اصول‌گرا اطلاح‌طلب تمومه ماجرا!»، تمرینی بزرگ و سراسری در جهت سرنگونی حکومت اسلامی بود. این تمرین بسیار موفق بود و تاثیر آن را تا به امروز در اعتصاب پیگیر کارگران نیشکر هفته تپه و مواضع نماینده جسور آن‌ها اسماعیل بخشی، کارگران گروه فولاد اهواز و شعارهای کوبنده آن‌ها، اعتراض رانندگان کامیون، معلمان، بازنشستگان، دانشجویان، کانون نویسندگان ایران، مال باختگان، کسبه محروم بازار و غیره را تجربه کردیم. پیام معترضین دی ماه سال 96، بسیار صریح و روشن بود: عزم و اراده کرده‌ایم حکومت اسلامی را با انقلاب سیاسی - اجتماعی خود برداریم و آینده را بر اساس تجربه انقلاب 57 و انقلاب جاری و نقد کلیه اشکالات و کمبودهای آن‌ها بسازیم.

انقلاب 57 ایران بر حق بود و انقلاب آتی نیز بر حق است. انقلاب را نه به زور می‌توان به جامعه تحمیل کرد و نه قدرتی می‌تواند مانع حرکت موج خروشان انقلاب شود. انقلاب رخدادی غیرقابل برنامه‌ریزی دقیق است. درست به همین سبب، انقلاب یک واقعه سیاسی‌ است و نه ایدئولوژیک. انقلاب فریاد آزادی‌خواهی، برابری‌طلبی و عدالت‌جویی است بنابراین در انقلاب‌های تاکنونی آن احزاب و گرایشاتی که پس از انقلاب به قدرت رسیدند و آزادی‌ها فردی و جمعی، رسانه‌ها و احزاب رقیب خود را به بهانه سرکوب ضدانقلاب، به زنجیر کشیدند عملا انقلاب مردم را به مسلخ بردند و قربانی کردند.

تجربه دولت‌گرایی، یعنی تمرکز بر قدرت سیاسی، باعث شد تاکنون به ضرر جامعه‌گرایی تمام شود. جامعه‌گرایی آن بینش و منشی است که مبنا و معنای اصیل سوسیالیسم علمی مارکس بوده است.

هدف انقلاب، غیر از توانمندسازی کل جامعه، برای اداره جامعه و برآورد کردن نیازهای واقعی مردم و تامین امنیت آن‌ها از نطر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است نه تحمیل ایدئولوژی یک حزب و یا چند سازمان و حزب به کل جامعه است. باید آن روش و منش سیاسی را در پیش گرفت و طوری قدرت را در جامعه تقسیم کرد که هرکس مدافع انقلاب باشد و نه این که قوانین و سیاست‌ها از بالا توسط یک سازمان منسجم و آهنین دولتی دیکته شود و هر کس به آن تن درنداد به‌عنوان ضدانقلاب سرکوب گردد. قوانین و اصل مدیریت جامعه باید از پایین و توسط شواها و مجامع عمومی و انواع و اقسام تشکل‌های دموکراتیک مردمی مورد بحث و بررسی قرار گیرند و مصوبه گردند که تصمیمات و مصوبات آن بتواند توسط یک شورای هماهنگ کننده سراسری مورد نظارت قرار گیرد. بنابراین، ما در این‌جا به حکومت و دولت و غیره که خود را مافوق و عقل سلیم جامعه بداند، نیاز نداریم. اساس انقلاب تلاش برای تبدیل امر خصوصی از حاکمیت گرفته تا اقتصادی به امر عمومی و برقراری یک سیستم ازاد و برابر و انسانی و مرفه است. جامعه‌ای که نه به کس و جریانی امتیاز و قدرت ویژه دهد و نه کسی، کس دیگری را استثمار ‌کنند.

به‌این ترتیب، نگاه دولت‌محور، تاکنون باعث شده است این گمان در میان عموم مردم و نیروی انقلابی و سوسیالیستی و غیره این اندیشه شکل بگیرد که با سرنگونی حکومت اسلامی، سرنوشت و مسیر سعادت مردم نه به دست خویش، بلکه به‌دست حزبی و یا احزابی که سر به زنگاه قدرت سیاسی را تسخیر می‌کند رقم زده خواهد شد. اساسا چنین تفکری نقش ترمز کننده در برابر انقلاب دارد نه هموار‌کننده مسیر حرکت آن. انقلاب ارم جنبش‌های سیاسی – اجتماعی است و مدیریت جامعه هم با آن‌هاست و احزاب و سازمان‌های سیاسی نیز می‌توانند در این جنبش‌ها و تشکل‌های مردمی جای خود را بیایند و فعالیت کنند.

رزا لوکزامبورگ، اقتصاددان لهستانی و یکی از رهبران سرشناس کمونیست‌های آلمان است که در انترناسیونال دوم حضور داشت و قبل از پیروزی انقلاب روسیه، طرفدار بلشویک‌ها بود و رابطه سیاسی خوبی هم با خود لنین داشت. اما پس پیروزی انقلاب و به قدرت رسیدن بلشویک‌ها با حذف احزاب و سازمان‌ها دیگر و سرکوب آزادی‌های فردی و جمعی و تعطیلی رسانه‌ها، به‌یکی از منتقدین جدی حکومت جدید شوروی و خود لنین تبدیل شد. به‌همین دلیل نیز از آن تاریخ تاکنون رزا از ادبیات بسیاری از نیروهای که خود را سوسیالیست و کمونیست می‌نامند، حتی آن‌هایی که پرو روس هم نبودند تقریبا حذف شده است. چرا که او یکی از منتقدین حاکمیت بلشویک‌ها و عملکردهای آن ها بود. رزا در 15 ژانویه 1919 در برلین و در فضای انقلابی پس از جنگ جهانی اول، توسط ‌نظامیان هوادار حزب حاکم سوسیال دموکرات کشته شد تنها 47 ساله داست. جسد او، همراه با وزنه‌هایی سنگین، درون یک کانال آب انداخته شد.

لوکزامبورگ در مقاله‌اش تحت عنوان «انقلاب روسیه» نوشت: «(معیار) آزادی، همیشه و منحصرا، آزادی برای فرد دگراندیش است.» او تاکید داشت که تنها معیار قضاوت درباره نیکویی یک جامعه، میزان حراست از حقوق اساسیِ طرد‌شده‌ترین و به حاشیه رانده ‌شده‌ترین افراد آن جامعه است.‌(ریچارد هورتون - فرزانه جلالی‌فر، 18 بهمن 1397، زمانه)

 

 

خیزش دی‌ماه آزمون برای انقلاب آتی بود. به معنای واقعی مردم دیدند که بی‌شمارند، قادر به فلج کردن سیستم هستند و نیز این‌که می توانند پرچم این حکومت را با همه جناح‌هایش به زیر کشیدند. از دی‌ماه به بعد حکومت اسلامی، با زور و نگرانی دایمی به حاکمیت خونین ادامه می‌دهد. این خیزش جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویی، نویسندگان و هنرمندان مترقی، وکلا، خواست آزادی زبان‌های مادری خلق های تحت ستم سراسر ایران، دغدغه محیط زیستی، رهایی جنسیتی و … در سطح وسیعی تقویت کرد و راه تاره‌ای در مقابل آن‌ها گشود.

خیزش دی ماه، صرفا شورش گرسنگان و محرمان جامعه ما نبود، شورش نیروی جوانان و بخش آگاه همه اقشار و گرایشات مختلف رادیکال جامعه ایران که حکومت اسلامی را نمی‌خواهند و تشنه آزادی‌اند. این شورش کارگران، دانشگاهیان، بازنشستگان، کارمندان، سربازان و... بود. شورشی که خواست‌ها و مطالبات انباشته شده و سرکوب شده حدود چهل ساله مردم ایران را به نمایش گذاشت.

میلیون‌ها مردم که درگیر کار و تلاش‌اند و در کارگاه‌های کوچک و بزرگ، کارخانه‌ها، بیمارستان‌ها، ادارات، سربازخانه‌ها، مدرسه‌ها، دانشگاه‌ها و سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی، به تولید و خلاقیت مشغول به کارند؛ نیروی عظیمی که پایه قدرتمندی‌ست برای شکل‌دادن به آینده روشن. آینده‌ای که جنبش‌های سیاسی – اجتماعی، نیروهای رادیکال سیاسی چپ، آزادی‌خواه، برابری‌طلب، حامیان جنبش شورایی، سندیکالیست‌ها، سوسیالیست‌ها، کمونیست‌ها، آنارشیست‌ها، فمینیست‌ها، محیط زیستی‌ها، وکلا و ... در آن نقش تعیین کننده‌ای خواهند داشت.

 

شیخ حسن روحانی در سخن‌رانی امروز خود، بی‌شرمانه یک مشت دروغ به زبان آورد و بار دیگر ریاکاری و دروغ‌گویی حکومت‌شان را در نزد افکار عمومی مردم ایران و جهان به نمایش گذاشت. حسن روحانی رییس جمهور حکومت اسلامی، در سخن‌رانی ۲۲ بهمن به مناسبت چهلمین سال‌گرد انقلاب 57 در میدان آزادی، ادعا کرد: «خدای بزرگ را سپاس می‌گویم که ملت بزرگ ایران را چهل سال پیش، از استبداد و استعمار و وابستگی‌ها رهانید و این ملت توانستند نظام جمهوری اسلامی را در این سرزمین استقلال بخشند.»

روحانی بدون اشاره مستقیم به ابراز نگرانی اروپا از توسعه برنامه موشکی ایران، هم‌چنان بر طبل نظامی‌گری کوبید و گفت: «امروز همه دنیا بدانند که قدرت جمهوری اسلامی ایران به مراتب از روزهای جنگ و دفاع مقدس بیش‌تر است. در رژیم گذشته پنج درصد سلاح و مهمات نیروهای مسلح ایرانی و 95 درصد مابقی آن خارجی بود، امروز 85 درصد تجهیزات، مهمات و نیازهای نظامی به دست دلاوران خودمان ساخته می‌شود...»

او ادعا کرد در کشورمان آزادی احزاب، رسانه و بیان داریم. و «رهبر» را مردم انتخاب کرده‌اند و...

همه آیت‌الله‌های ریز و درشت حکومت اسلامی که استادهای حسن روحانی هستند کسب و کارشان دایمی‌شان تحویل دروغ و ریا و ارتجاع به جامعه است.

 

یک عضو مجلس خبرگان ایران اعلام کرد که ایران با این‌که فرمول ساخت بمب اتمی را دارد اما آن را نمی‌سازد زیرا هیچ‌گاه قصد نداشته از سلاح‌های کشتار جمعی استفاده کند ولی داشتن انرژی هسته‌ای را برای خود حیاتی می‌داند.

بر اساس گزارش خبرگزاری ایرنا، یک‌شنبه 10 فوریه 2019، احمد خاتمی، در بقاع امامزادگان یاسر و ناصر طرقبه گفت: «رهبری، اغتشاشات در سال آینده را پیش‌بینی کرده است. دشمن می‌خواهد کسانی که در فشار گرانی هستند به کف خیابان بریزند و ضدانقلاب سوار بر این موج شود.»

او ادامه داد: «دشمن می‌خواهد از شرایط سخت مردم سوءاستفاده کند. اکنون زمان نفس‌های آخر ضدانقلاب فرا رسیده است.»

 

محسن قرائتی رییس ستاد اقامه نماز و از نزدیکان علی خامنه‌ای رهبر حکومت اسلامی، می‌گوید که آیه‌ای در قرآن درباره راه‌پیمایی وجود دارد.

به‌گزارش رسانه‌های ایران قرائتی یک‌شنبه 10 فوریه یک روز پیش از راه‌پیمایی حکومتی سال‌روز پیروزی انقلاب ایران گفت: «عمل صالح خیلی توی قرآن آمده، عمل صالح چیست؟ مقدسین می‌‌‌‌‌گویند عمل صالح غسل جمعه، ناخن گرفتن، صدقه، نماز شب است. از این عبادت‌هایی كه كار به كسی ندارد، ما همه این‌ها را قبول داریم تمام این مستحبات شخصی و فردی و عبادی را قبول داریم اما یک عمل صالح را خدا دست روی آن گذاشته و آن راه‌پیمایی است.»

 

علاوه بر این نوع خونمایی‌ها، برخی آیت‌الله نیز گاهی به علمکردهای غیرانسانی حکومت‌شان اقرار می‌کنند. مکارم شیرازی، با انتقاد از سیستم بانکی ایران، آن را باعث بیچارگی مردم دانست. او اعلام کرد که بانک‌های ایران، به نام قرض‌الحسنه، رباخواری آشکار می‌کنند.

بر اساس گزارش خبرگزاری ایسنا، یک‌شنبه 10 فوریه 2019، مکارم شیرازی در مدرسه امیرالمومنین گفت: «الان در شرایط سختی هستیم و با توجه به این‌که در آستانه عید نوروز قرار داریم عده‌ای از مردم شرایط بسیار سختی دارند و باید به آن‌ها کمک کرد.»

 

قائم مقام رییس حوزه‌های علمیه ایران با بیان این که این کشور در شرایط سختی است و مردم در تنگنا هستند از مسئولان خواست تا این شرایط را درک کنند و بدانند که اکنون زمان مدیریت در شرایط عادی نیست.

بر اساس گزارش خبرگزاری مهر، دوشنبه 11 فوریه 2019، حبیب‌الله غفوری، در جمع راه‌پیمایان 22 بهمن یزد، گفت: «مردم استحقاق زندگی آرام و رفاه بیش‌تر را دارند بنابراین از مسئولان انتظار می‌رود با مدیریت جهادی که از فرماندهان دوران جنگ دیده‌ایم، کشور را اداره کنند و آن‌ها نیز درک کنند که کشور در شرایط عادی نیست بنابراین تلاش و جدیت بیش‌تری برای رفع مشکلات مردم داشته باشند.»

 

هر روز ابعاد گسترده‌تر فساد مالی و اقتصادی در حکومت اسلامی ایران برملا می‌شود. این سوءاستفاده‌های مالی به‌ویژه در طول چهل سال گذشته در همه دوره‌های حکومت اسلامی وجود داشت. اما ابتدا بر روی این دزدی‌های خود سرپوش می‌گذاشتند اما به‌ویژه در دو دهه اخیر، ابعاد فساد در حکومت اسلامی به حدی گسترده شده است که مسئولین و مقامات نیز گاهی مجبورند به آن‌ها اقرار کنند ویا در این مرود دادگاه‌‌های نمایشی نیز برگزار کنند.

محمود احمدی‌‌نژاد کابینه‌ دولت خود را ساده‌ زیست، پاک‌دست و خادم مردم می‌نامید. علی خامنه‌ای نیز همواره دولت‌ احمد‌ی‌نژاد را خدمت‌گرار می‌نامید و از آن حمایت می‌کرد. با پایان دولت احمدی‌نژاد زوایای فساد حاکم بر کشور به‌تدریج برملا شد، به گونه‌ای که احمد توکلی، کارشناس اقتصادی وقت مجلس گفته که حکومت اسلامی به مرحله فساد سیستماتیک رسیده است.

احمد توکلی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، «فساد» را تهدیدی برای بقای جمهوری اسلامی دانست و گفت: «‌نظام جمهوری اسلامی به‌خاطر جایگاه خاصی که دارد، نماد یک حکومت اسلامی است و چنان‌چه با شکست مواجه شود به اسلام هم ضربه وارد می‌شود.»

توکلی که شامگاه دوشنبه 17 دی -هفتم ژانویه در شاهرود سمنان سخن می‌گفت، با اشاره به نقش فساد در افزایش نابرابری و ضربه زدن به تولید ملی، گفت: «فساد پایه حکومت را سست کرده و ناکارآمد می‌کند.»

این عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام از سوی دیگر با اشاره به این‌که «امروز هیچ تهدید سختی نظام را تهدید نمی‌کند»، هشدار داد: «فساد و شیوع آن ممکن است نظام را تهدید و با خطر مواجه کند.»

او هم‌چنین افزود: «قرار بود مناطق آزاد سکوی صادرات شوند اما اکنون تونل واردات شده و برخلاف اقتصاد مقاومتی کار می‌کنند.»

احمد توکلی که رییس «سازمان دیده‌بان شفافیت و عدالت» نیز هست، از نخستین عناصر حکومتی است که وجود «فساد سیستماتیک» در ایران را تایید می‌کند. این عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، اول دی‌ماه گذشته نیز گفته بود که در 500 پرونده ‌مربوط به پول‌شویی در ایران ظرف 10 سال گذشته «حتی یک نفر» هم مجازات نشده است.

این چهره سرشناس اصول‌گرا، 11 مهرماه گذشته نیز مهم‌ترین عامل فساد در ایران را نقض «شایسته‌سالاری» و «توزیع فامیلی قدرت» عنوان کرده و گفته بود که در 40 سال گذشته قدرت در کشور در اختیار عده‌ای «بی‌سواد، پررو و هم‌قومی» بوده است. توکلی، البته در اقرار بر فراگیری فساد در حکومت اسلامی ایران تنها نیست. امیر خجسته، رییس فراکسیون مبارزه با مفاسد اقتصادی مجلس ایران نیز دهم آبان‌ماه گذشته از وجود فساد «در همه وزارت‌خانه‌ها» خبر داده بود.

اسحاق جهانگیری نیز اواخر مردادماه گذشته ضمن تایید وجود فساد فراگیر در ایران گفته بود که «فساد به برخی مسئولان بالای کشور» رسیده است. اندک‌زمانی پیش از معاون اول رییس جمهوری اسلامی ایران نیز هدایت‌الله خادمی، نماینده مجلس شورای اسلامی، با اشاره به استیصال مردم در برابر فقر گفته بود: «در 40 سال گذشته حدود 200 خانواده سرنوشت این کشور را به گروگان گرفته‌اند و از این وزارت‌خانه به آن وزارت‌خانه می‌روند.»

هدایت‌الله خادمی، نماینده مجلس شورای اسلامی، روز یک‌شنبه 7 مرداد-29 ژوئیه، در نطق میان‌دستور جلسه علنی مجلس شورای اسلامی، با انتقاد شدید از اوضاع وخیم اقتصادی و وضعیت معیشتی مردم، از جمله گفت: «بی‌لیاقتی، ناکارآمدی و سستی دولت‌ها در این سال‌ها مانند رنج‌نامه‌ای است که هر روز بر مشکلات مردم افزوده است. وضعیتی ایجاد شده که مردم این دوران توان تحلیل آن را ندارند. هر روز شاهد بیشتر شدن مشکلات هستیم، اما نه اراده‌ای برای حل آن وجود دارد و نه توانی.»

خادمی با اشاره به این‌که «کشور دچار اختلاس و فساد شده»، پرسیده است: «چرا کشورهای دیگر فساد را کنترل کرده‌اند، اما ما نمی‌توانیم؟» او سپس اذعان کرده است که: «فساد اقتصادی مانند موریانه به تار و پود این کشور و مسئولین زده است. پذیرفته‌ایم که کشوری فاسد و ناکارآمد هستیم.»

نماینده ایذه و باغ‌ملک در مجلس با حمله تند به سیاست‌های اقتصادی و عمرانی دولت‌های مختلف حکومت اسلامی، مسئولان دولتی را خطاب قرار داده و افزوده است: «مردم ایران را بدبخت کرده‌اید. احترام و اعتماد به نفس آن‌ها را گرفته‌اید. از فقر و بیچارگی نمی‌دانند چه کنند. برای تامین هزینه زندگی به فروش اعضای بدن از جمله کلیه روی آورده‌اند. با کشوری که یک درصد جمعیت جهان و هشت درصد منابع جهان را دارد ببینید چه کرده‌اید.»

هدایت‌الله خادمی در بخش دیگری از اظهارات خود «اکثر دولت‌مردان 30 سال گذشته» ایران را به «ظلم» به مردم، «خیانت» به اعتماد آنان و «نابود کردن جوانان» کشور متهم کرد و گفت که این دولت‌مردان «اگر ذره‌ای وجدان و غیرت داشتند، به دلیل این همه ناکارآمدی، ظلم و خیانت به جوانان خودشان را حلق‌آویز می‌کردند.»

خادمی سپس ضمن حمله به مسئولانی که به گفته او شعار «مرگ بر آمریکا سر می‌دهند»، اما فرزندان‌شان در آمریکا هستند، اتهامی سنگین را متوجه این دسته از مقام‌های حکومت اسلامی کرد و گفت: «تاریخ گواه می‌دهد، شاید برخی دولت‌مردان ماموریت داشتند خلاف منافع ایران اقدام کنند.»

این نماینده مجلس با انتقاد از نحوه تشکیل دولت در ایران و تبدیل شدن مجلس به «حیات خلوت دولت»، تاریخ 40 ساله دولت‌ها و مجلس‌های جمهوری اسلامی را زیر سئوال برد و گفت: «با این دولت و مجالسی که ساخته‌اید، هرگز توسعه و پیشرفت را نخواهید دید.»

خادمی ادامه داد: «50 نفر از اختلاس‌گران و دزدان دولتی را محاکمه و به اشد مجازات برسانیم. دولت‌مردانی که ظرف 30 سال گذشته این کشور را به این روز انداخته‌اند برکنار شوند و اموال آن‌ها که از کشور برداشته‌اند به خزانه بازگردانده شود.»

 

افزایش سرسام‌آور قیمت ارز در هفته‌ها و ماه‌های گذشته، سقوط ارزش ریال و در پی آن کاهش شدید قدرت خرید مردم را به‌همراه داشته است. برخی سایت‌ها و خبرگزاری‌های ایران از فروش دلار به قیمت 12 هزار تومان در بازار آزاد ایران خبر داده‌اند.

قربانیان اصلی سقوط پول ملی در درجه اول مزدبگیران، کارگران و قشرهای کم‌درآمد هستند. خبرگزاری ایلنا روز دوشنبه 8 مرداد، گزارش داده بود که حداقل دستمزد کارگران در ایران «دست‌کم دو میلیون و 800 هزار تومان» کم‌تر از «سبد معیشت»، یعنی رقمی است که برای گذران زندگی به آن نیاز دارند.

علی خدایی، عضو کارگری شورای عالی کار، چند روز پیش از «کاهش بیش از 48 درصدی قدرت خرید دستمزد» خبر داده و گفته بود: «کارفرمایان و دولتی‌ها این واقعیت را پذیرفته‌اند، اما برای حل این مشکل، هیچ راهکاری در چنته ندارند.»

در هفته های اخیر، قیمت‌ها در ایران رشدی جهشی داشته و برای نمونه قیمت لوازم خانگی ایرانی 40 درصد و قیمت گوشت قرمز بیش از 80 درصد افزایش یافته است. خبرهایی که ایلنا از آن به‌عنوان «رگبار مصیبت» برای مزدبگیران نام می‌برد: «مصیبت بی‌امان فقر و استیصال؛ آن‌هم در دولتی که وعده داده بود از معیشت مردم صیانت می‌کند.»

فرامرز توفیقی، رییس کمیته مزد کانون عالی شوراها، درباره وضع معیشتی کارگران گفته است: «بقای طبقه کارگر در خطر است؛ اوضاع از «نامساعد» و حتی «وخیم» هم رد شده؛ برای توصیفش هیچ واژه‌ای پیدا نمی‌کنم.»

این نماینده حکومت در عرصه کارگری، با اشاره به «کاهش 72 درصدی قدرت خرید کارگران»، گفته است: «اعلام می‌کنند 32 درصد لبنیات گران شده؛ 85 درصد افزایش قیمت گوشت قرمز داشته‌ایم؛ بیش از 50 درصد افزایش قیمت گوشت مرغ؛ بیش از صد در صد افزایش نرخِ گوشت سفید ماهی؛ بیش از 30 درصد افزایش قیمت میوه؛ در بخش مسکن بیش از 140 درصد افزایش هزینه داشته‌ایم؛ در ارتباطات 53 درصد افزایش  داشته‌ایم؛ شما  سر این طناب را بگیرید و همین‌طور جلو بروید...»

بانک مرکزی ایران، طی اطلاعیه‌ای تحولات اخیر مرتبط با بازار ارز و سکه را «غیرعادی» و بی‌تناسب با «واقعیات اقتصادی و توان ارزی کشور» خوانده و آن را ناشی از «توطئه دشمنان کشور و در راستای ایجاد التهاب در اقتصاد و سلب آرامش روانی از مردم» دانسته بود.

به‌این ترتیب، کم‌تر کسی در بروز و گسترش بی‌سابقه فساد در ایران طی سه یا چهار دهه اخیر تردید داشته باشد. نه تنها نهادهای جهانی ایران را در رده کشورهای بسیار فاسد قرار داده‌اند، بلکه دست‌کم گاه به گاه، حتی دست اندرکاران حکومتی نیز که در بالا اشاره کردیم به این واقعیت اقرارمی‌کنند.

پرونده‌های فساد اقتصادی حکومت هر روز قطورتر می‌شوند. ماهی نیست که اخبار فساد، تخلف و اقدام‌های «غیرقانونی» مسئولان، مدیران و نزدیکان آن‌ها منتشر نشود. اما فساد گسترده در حکومت اسلامی به چه دلیل است و ریشه در چه دارد؟

ایران در سال گذشته با امتیازی حدود 30، رتبه 130 را در میان 180 کشور جهان داشت. ایران جزو کشورهایی است که فساد در آن گسترده است و شفافیت در آن کم است.

وقتی پرونده‌های فساد علیه حسین فریدون، برادر رییس‌جمهور مطرح شد و قصد رسیدگی به این موضوع را داشتند، روحانی تهدید کرد و به‌نوعی اعلام جنگ قدرت در ساختار سیاسی کرده بود.

در پرونده بابک زنجانی هم روشن گردید که جنگی بین وزارت اطلاعات ایران و سازمان اطلاعات سپاه در جریان بود که هر کدام از این‌ها در پشت‌پرده این پرونده شریک بودند و می‌خواستند این پرونده را در کنترل بگیرند و یک جنگی بین این دو نهاد امنیتی شکل گرفته بود.

 

سرانجام حسن روحانی، رییس جمهور و صادق لاریجانی، رییس قوه قضاییه حکومت اسلامی نیز با هم وارد جدل لفظی شدند. صادق لاریجانی منتقد رفتار دولت در پرونده حقوق نجومی بود و تعمیم حقوق‌های نجومی به سایر قوا را نادرست می‌دانست. در ماجرای حساب‌های قوه قضاییه به شدت از روحانی انتقاد کرده که بحث وجود حساب‌های شخصی، تهمت به رییس قوه قضاییه است و او چنین تهمتی را پیگیری نکرده و صرفا حواسش به لغو سخن‌رانی علی مطهری بوده است.

او هم‌چنین از تذکرهای مکرر روحانی درباره سرنوشت پول‌های بابک زنجانی ناراحت شده و تلویحا گفته دولت علاقه‌ای به پیگیری سرنوشت پول‌ها نداشته و بخشی از پول‌ها هم به ادعای بابک زنجانی به ستاد انتخاباتی حسن روحانی پرداخت شده است. لاریجانی، هم‌چنین دولت روحانی را متهم به انجام فعالیت‌های غیرقانونی امنیتی و انتقال تجهیزات خاص به نهاد ریاست جمهوری کرده است.

به‌گزارش خبرنگار حوزه پارلمان خبرگزاری امنیتی «تسنیم»،  محمود صادقی نماینده تهران، روز یک‌شنبه 14 مرداد 1397، در صحن علنی مجلس و در سئوال از وزیر اقتصاد، به ایجاد شکاف و بی‌اعتمادی بین مردم و مسئولین اشاره کرد و گفت: «یکی از عوامل این بی‌اعتمادی، عدم شفافیت بین دستگاه‌ها است. علی‌رغم تصویب قانون‌های مختلف از جمله قانون ارتقاء سلامت اداری و قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات، دستگاه‌های حاکمیتی از اجرای این قوانین، استنکاف می‌کنند.»

او با بیان این‌که مبنای قانونی و شرعی افتتاح حساب‌های سپرده توسط قوه قضائیه چیست، اظهار داشت: اصل 53 قانون اساسی می‌گوید کلیه دریافت‌های دولت، در حساب خزانه‌داری کل متمرکز می‌شود و همه پرداخت‌ها در حدود اعتبارات مصوب به موجب قانون انجام می‌شود.»

صادقی ادامه داد: «یک زمانی مطابق شرع می‌گفتیم اخذ سود از حساب‌هایی که متعلق به خود افراد است حرام، ربا و جنگ با خداست، اما اکنون قوه قضاییه اموال متعلق به مردم را سپرده‌گذاری کرده و از آن‌ها سود دریافت می‌کند و آن را صرف مسکن و مزایای قضات می‌کند.

صادقی با بیان این‌که همه داد می‌زنیم که چرا قوه قضاییه با متخلفین برخورد نمی‌کند، اظهار داشت: «آیا قاضی‌ای که مال مردم را به خورد او می‌دهند، می‌تواند با فساد مبارزه کند؟ برای قضات و قوه قضاییه احترام قائل هستم اما چرا موازین شرعی رعایت نمی‌شود.»

صادقی با بیان این‌که «اکنون چند حساب به نام شخص رییس محترم قوه قضاییه وجود دارد»، اظهار داشت: «متاسفانه ماموران سازمان بازرسی را بابت بازرسی از این حساب‌ها، بازداشت کردند.»

او افزود: «در این حساب‌ها حدود 200 میلیارد تومان پول وجود دارد که به نام ایشان است. نمی‌خواهم نسبتی بدهم و بگویم رییس‌ محترم قوه قضاییه، از این حساب‌ها استفاده شخصی کرده است، بلکه سخن من این است که شفاف شود.»

صادق لاریجانی، رییس قوه قضاییه ایران متهم شده که دارای 63 حساب بانکی شخصی است که در آن وثیقه‌های نقدی مردم بدون اطلاع آنان واریز می‌شود. بر اساس گزارش‌هایی که در این زمینه منتشر شد، سود ماهانه این حساب‌های شخصی، دست‌کم 1200 میلیارد تومان است که در اختیار رییس قوه قضاییه قرار می‌گیرد.

اگر چه رییس قوه قضاییه اخبار در این زمینه را رد کرده، اما علی مطهری نائب رییس مجلس، درباره برخورد قضایی با محمود صادقی، در نامه‌ای سرگشاده نوشت: «مشکل اصلی قوه قضاییه این است که خود را به هیچ‌کس پاسخ‌گو نمی‌داند.»

 

در عرصه سیاسی و سرکوب مردم نیز کارنامه حکومت اسلامی ایران سیاه و سیاه است. ایران از کشورهایی است که بیش‌ترین آمار اعدام در جهان را دارند. حکومت اسلامی ایران، حتی کودکان را نیز اعدام می‌کند. گزارشگران بدون مرز و نهادهای مشابه وضعیت آزادی بیان و مطبوعات در ایران جزو بدترین کشورها طبقه‌بندی می‌کنند.

زندانیان سیاسی و حتی بسیاری از زندانیان غیرسیاسی هم در شرایطی حتی بدتر و غیرانسانی‌تر نگه‌داری می‌شوند. صادق خلخالی به جز مقام‌های اولیه حکومت اسلامی، بسیاری از مخالفان حکومت را اعدام کرد، از جمله در دادگاه‌هایی صحرایی در کردستان و ترکمن صحرا و...

نام سازمان امنیت شاه، ساواک، با شکنجه و وحشت گره خورده بود، تا جایی که یک نویسنده آمریکایی گفته بود این سازمان در شکنجه زندانیان «روش‌های روم باستان، اسپانیای قرون وسطی، و همین طور آشوویتس و سایگون را به حد اعلی رسانده.»

اما حکومت اسلامی، این وضعیت را بسیار وخیم‌تر کرد. در 17 اسفند 1357، کم‌تر از یک ماه بعد از پیروزی انقلاب، خمینی در یک سخن‌رانی گفته بود «قلم‌ها بشکنید و دهان ها ببندید و... او به اعدام مخالفت تاکید کرده بود. در سال‌های پس از آن، و خصوصا طی دهه شصت خورشیدی، شدت شکنجه و اعدام در زندان های حکومت اسلامی، به‌جایی رسید که آیت‌الله حسینعلی منتظری نایب امام در نامه‌ای خطاب به آیت‌الله خمینی نوشت: «جنایات اطلاعات شما و زندان‌های شما روی شاه و ساواک را سفید کرده است.»

 

 

بحث را خلاصه کنیم انقلاب پیش روی جامعه ایران، گسترش پهنه عمل و تجربه است و جامعه پویش و هوای تازه‌ای خواهد یافت. انقلاب سیاسی - اجتماعی، اکثریت شهروندان وارد صحنه سیاسی می‌کند و در مدت کوتاهی آن‌ها را با همدیگر متحد و همبسته می‌کند. کدورت‌ها و خصومت‌های سابق خیلی سریع جای خود را به صمیمیت و رفاقت می‌دهند به‌طوری که پس از پیروزی انقلاب نیز نه میدان مبارزه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را ترک می‌کنند و نه سلاح‌هایشان را به کسی تحویل می‌دهند، بلکه اداره و مدیریت جامعه را از طریق انواع و اقسام تشکل‌های خود و شوراهایشان به‌عهده می‌گیرند، در زندان‌های سیاسی را برای همیشه می‌بندند تا چه برسد انسان‌ها را زندانی و شکنجه و یا اعدام کنند، به آزادی‌های فردی و جمعی و رسانه‌ها و آزادی بیان و اندیشه و تشکل احترام ویژه‌ای می‌گذارند و دموکراسی مستقیم را در جامعه بر قرار می‌کنند و آزادی و برابری و رفاه عمومی را به‌معنی واقعی پاس می‌دارند!

بیست و دوم بهمن 1397 – یازدهم فوریه 2019

مهم‌ترین و اساسی‌ترین نکته در جمع‌بندی از ۲۲ بهمن و انقلاب ۱۳۵۷ چیست؟

مهم‌ترین و اساسی‌ترین نکته در جمع‌بندی از ۲۲ بهمن و انقلاب ۱۳۵۷ چیست؟

 

آن زمان كه بنهادم سر به‌پای آزادی

دست خود ز جان شستم از برای آزادی...
"


مبارزه مسلحانه و ازخودگذشتگی انقلابیون کمونیست و غیر کمونیست برای سرنگونی رژیم آمریکایی شاه و تسخیر زندان اوین و آزادی کلیه زندانیان سیاسی.


در ۲۲ بهمن ۵۷... هنگامی‌که باند ارتجاع خمینی ویارانش مشغول زد و بندهای پنهانی با امپریالیست‌ها و ارتش برای سرکوب انقلاب، به دست گرفتن قدرت سیاسی و پر کردن هرم قدرت ناشی از خلأ به وجود آمده در پی فروپاشی رژیم شاه بودند... کمونیست‌ها در میدان مبارزه طبقاتی پس از تسخیر پادگان‌ها، مراکز ارتش آمریکایی شاه، خود و مردم را مسلح نمودند و به مراکز ساواک و زندان‌ها مسلحانه یورش بردند...

‏ ‏

در سال ۱۳۵۷ انقلابی ناتمام در ایران صورت گرفت رژیم شاه ساقط شد ... جمهوری اسلامی ضدانقلاب، انقلاب را به بیراهه و عقبگرد هدایت کرد. 

 

انقلاب سقط‌جنین شد!

 
ضدانقلاب جمهوری اسلامی حلقه‌زده به دور خمینی با کمک نظام سرمایه داری-امپریالیستی جهانی انقلاب را خفه کرد.* اما تمام این مشکل اصلی نیست! مشکل دیدگاه محدود و غیرعلمی(علم کمونیسم) حاکم بر نیروهای کمونیستی فعال و درگیر در آن انقلاب بود. و این اساسی‌ترین نکته در شکست انقلاب و پیروزی ضدانقلاب است.

 

یکی از حیاتی‌ترین جمع‌بندی‌های قیام ۵۷ این است که:

 

اگرچه توده‌های تحت ستم و استثمار از هر قشر و طبقه درون خلقی( و نه ضد خلقی و ضدانقلابی همچون دارو دسته‌ی که به دور خمینی متحد شده بودند!) برای سرنگونی رژیم شاه و قطع روابط اقتصادی- سیاسی، نظامی و فرهنگی با امپریالیسم جهانی به رهبری امریکا به گرد هم متحد شدند، اما بر تفاوت‌های دیدگاه‌های سیاسی مختلفی که از منافع طبقاتی خاص(درون خلقی) هر یک از آن طبقات نشئت می‌گرفت چشم‌بسته شد و پنهان شد! 

شوربختانه حتی کمونیست‌های انقلابی(و در کل جنبش کمونیستی ایران در آن دوران) از مبارزه اصولی بر سر اختلافات طبقاتی بر مبنای فرایند علم کمونیسم انقلابی مبارزه-اتحاد-مبارزه طفره رفتند! 

 

 

برخلاف جمع‌بندی‌های پوپولیستی و سطحی، اساسی‌ترین مشکل کمونیست‌ها این نبود که گویا "به خمینی و دارو دسته‌اش توهم داشتند و آن را نماینده خرده‌بورژوازی سنتی می‌دیدند"، هرچند که خود این توهم از تحلیل غیرعلمی و غیر کمونیستی که به صورت گرایش راست مقبول داستن تئوری ضد انقلابی سه جهان-که هیچ ارتباطی با نظرات مائو‌تسه‌دون نداشت بلکه تئوریسن آن رهروان را سرمایه‌داری در چین همچون دانگ سیائو پینگ بود- در سازمان‌هایی که خود را طرفدار مائو‌تسه‌دون می‌دیدند(‌از جمله اتحادیه کمونیستهای ایران به رهبری سیامک زعیم که خود طرفدار این تئوری بود) ناشی می‌شد. دیدگاه ماتریالیسم مکانیکی(متافیزیکی) غالب بر نیروهای کمونیست ایران  بود که اساس تحلیل‌های ناصحیح و غیرعملی کمونیسمی را تشکیل می‌داد.   

 

 

در سال ۵۷ کمونیست‌ها به‌عنوان نمایندگان پرولتاریای کمونیست انقلابی مبارزه اصولی بر سر اختلافات طبقاتی را از همان ابتدا که اولین تظاهرات برای سرنگونی رژیم آمریکایی شاه راه افتاد به خاطر گرایش شدید آپورتونیسم راست غالب بر خط غالب سیاسی‌شان فدای "همه باهم" برای سرنگونی شاه نمودند و بر اتحاد همه‌جانبه دنباله روانه پافشاری نمودند و شفاف نمودن مرزبندی‌ها در اختلافات سیاسی طبقاتی را تحت نام "اتحاد و همبستگی برای سرنگونی شاه" را فراموش نموده و به کنار گذاشتند. به‌این‌ترتیب زیر پروبال بورژوازی ضدانقلابی حلقه‌زده به دور خمینی رفتند!



این به آن مفهوم است که کمونیست‌های انقلابی ایران خیال رهبری جنبش توده‌های زحمتکش تحت ستم و استثمار را نداشتند، خواهان کسب قدرت سیاسی نبودند و رهبری انقلاب ۱۳۵۷ و کسب قدرت سیاسی را به طبقه دیگر ( گروه اجتماعی ارتجاعی خمینی ویارانش)  واگذار نمودند. 

 

به لحاظ فلسفی پدیدار گشتن چنان گرایش راستی ناشی از  درک ماتریالیسم مکانیکی غالب بر جنبش کمونیستی ایران در دهه ۵۰ شمسی بود تا زمان به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی و بعدازآن همچنان ادامه داشت و کماکان همچنان از آن بابت در رنج هست.

 

عدم وجود یک حزب پیشتاز کمونیست انقلابی و تشدد در صفوف کمونیست‌های انقلابی که هر یک تنها به فکر تبلیغ و ترویج تشکیلات و خط سیاسی خویش به جای بوجود آوردن حزب کمونیست، بودند و متاسفانه همدیگر را برنمی تابیدند، نیز یکی از مهمترین عوامل شکست انقلاب ۱۳۵۷ بود.


زمانی که کوچک‌ترین فرصتی به بورژوازی برای تسخیر قدرت سیاسی داده شود نتیجه‌اش این می‌شود که نیروی خود را تثبیت کند و هر چه ارتجاعی‌تر، قدرتمندتر و خونین‌تر انقلاب و نیروهای انقلابی را سرکوب نماید. 

کدام نیرو چنین فرصتی را اعطا نمود؟!

رفقا بیایید با خودمان صادق باشیم.


برهان عظیمی

 

 ۲۰ بهمن ۱۳۹۳

 

 

پاورقی

 

* در ۴ تا ۷ ژانویه ۱۹۷۹ مصارف با ۱۴ تا ۱۷ دی‌ماه ۱۳۵۷ نشست گوادلوپ(اجلاس گوادلوپ( برگزار شد.

گوادلوپ مجمع‌الجزایری است در غرب اقیانوس اطلس در دریای کارائیب و در شمال دومانیکا که از شهرستان‌های فرادریایی امپریالیسم فرانسه  است.

نشست گوادلوپ جلسه‌ای بود که میان رؤسای دولت ۴ قدرت اصلی بلوک غرب (آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان غربی) در جزیره گوادلوپ برگزار شد و یکی از موضوعات اصلی آن بررسی وضعیت بحرانی ایران در آن دوران که مصادف با آخرین روزهای پیش از انقلاب ۱۳۵۷بود. 

والري ژيسكار دستن رئیس‌جمهور فرانسه از سران دولت‌هاي آمريكا(جیمی کارتر رئیس‌جمهور وقت آمریکا)، انگلستان(جیمز کالاهان نخست‌وزیر) و آلمان(هلموت اشمیت صدراعظم آلمان غربی) درخواست كرد به گوادلوپ سفر كنند تا به‌طور غیررسمی راجع به بحران‌های بين‌المللي با يكديگر به بحث و تبادل‌نظر بپردازند.

در این جلسه ژیسکار دستن این نظریه را مطرح کرده بود که «بهتر است شاه هر چه سریع‌تر ایران را ترک کند» و جیمی کارتر بعدها در خاطراتش نوشته بود که او در آن جلسه حمایت بسیار کمی از شاه از رؤسای ۳ دولت دیگر مشاهده کرده و همگی آن‌ها متفق‌القول بوده‌اند که شاه باید در سریع‌ترین زمان ممکن از ایران خارج شود.  ویلیام شوکراس هم از خاطرات روزالین کارتر نقل می‌کند که اشمیت و کالاهان در این جلسه بر موقعیت بسیار ضعیف شاه تأکید داشته‌اند.

ژیسکار دستن در مصاحبه با روزنامه توس در سال ۱۳۷۷ گفته بود که «تنها کشوری که در این جلسه زنگ خاتمهٔ حکومت شاه را به صدا درآورد نمایندهٔ آمریکا(جیمی کارتر رئیس‌جمهور آن زمان آمریکا) بود و معتقد بود «وقت تغییر رژیم ایران است» به‌طوری‌که همهٔ ما متحیر و متعجب شدیم. چون تا آنجا که ما مطلع بودیم آمریکا پشتیبان حکومت پهلوی بود…» به گفتهٔ او جیمی کارتر در این جلسه اصرار داشت که «هیچ امیدی به بقای حکومت شاه نیست و او از این حکومت حمایت نخواهد کرد و احتمال برقراری یک حکومت‌نظامی را می‌داد و نخست‌وزیر انگلیس نیز با کارتر در مورد لزوم خروج شاه از ایران هم‌عقیده بود ولی او و هلموت اشمیت به یک تحول صلح‌آمیز امید داشته و از نظریه آمریکایی‌ها غافلگیر شده بودند.

در این نشست جایگزینی و تعویض گروه بنیادگرای مذهبی حلقه‌زده به دور خمینی به‌جای حکومت پهلوی به‌عنوان تنها گزینه ارتجاعی که می‌توانست منافع نظام جهانی سرمایه‌داری-امپریالیستی را تأمین کند، در مقابل جنبش توده‌ای که جهت‌گیری‌اش توسط کمونیست‌ها روزبه‌روز رادیکال‌تر می‌شد، کلید خورد. جلسات محرمانه با خمینی از طریق مشاورینش همچون ابراهیم یزدی و صادق قطب‌زاده برای انتقال قدرت به خمینی گذاشته شد، و پس از تصمیم سران قدرت‌های بزرگ امپریالیستی در گوادلوپ کلیه رسانه‌های خبری امپریالیستی ازجمله بی‌بی‌سی خمینی را به‌عنوان رهبر انقلاب تبلیغ و ترویج نمودند. 

۷ دی ۱۳۵۷ خمینی به ایران بازگشت. اما ۹ روز بعد شاهپور بختیار که از طرف شاه و قدرت‌های بزرگ امپریالیستی در ۱۶ دی ۱۳۵۷ برای کنترل بحران خلع قدرت سیاسی به مدت ۳۷ روز (تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷) به نخست‌وزیری رسید، اولین گام قدرت‌های امپریالیستی برای انتقال قدرت به خمینی بود. در ۲۶ دی‌ماه ۱۳۵۷ پس از زدو‌بندهای پنهان قدرت‌های امپریالیستی بزرگ با خمینی و یارانش  و ارتش، محمدرضا شاه از ایران فرار کرد.  کمتر از یک ماه در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ با شروع حمله مراکز ارتش، ساواک و مسلح کردن مردم فرودست از طرف نیروهای کمونیستی رژیم شاه سرنگون شد. آغاز مبارزه مسلحانه در همان ابتدا از سوی خمینی،دولت موقت(بازرگان) و شورای انقلاب منتخب او مورد مخالفت قرار گرفت، و خمینی و بازرگان دستور پایان مبارزه مسلحانه صادر نمودند و از مردمی که مسلح بودند خواستند که سلاح‌های خود را به زمین گذارند و به "کمیته‌های انقلاب" و مساجد تحویل دهند.


به‌این‌ترتیب مبارزه‌ی مسلحانه که آغازشده بود به خاطر ادامه آن و وحشتشان از ادامه انقلاب گرسنگان فرودستی که در انقلاب ازخودگذشتگی‌ها و رشادت‌ها نشان داده بودند، را در نطفه خفه نمودند. وحشت حکومت جمهوری اسلامی به‌عنوان یک نیروی ضدانقلاب ارتجاعی بقول مهدی بازرگان به‌عنوان اولین نخست‌وزیر دولت موقت که از ۱۵ بهمن ۱۳۵۷ به‌حکم خمینی تشکیل شد، از "سیلی بود" که به‌جای باران می‌توانست از تثبیت قدرت حکومت جمهوری اسلامی جلوگیری نماید. او گفت که "ما به‌جای باران شاهد آغاز سیلی شدیم که ما را غافلگیر کرد و انتظارش را نداشتیم." درواقع اشاره او به مبارزه مسلحانه‌ای بود که شالوده حکومت پهلوی را در هم شکست و به‌عنوان نقطه‌ی عطف در به اوج رسیدن اوضاع انقلابی مانعی جدی بر سر راه کنترل پیشروی انقلاب فرودستان گرسنه به رهبری کمونیست‌های انقلابی بود.  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                     

ویدئوکلیپی از تسخیر زندان اوین توسط مردم در سال ۱۳۵۷- در یوتیوب
Iran - Feb 1979 - people storm the Notorious Evin prison and release all political prisoners.. 

https://www.youtube.com/watch?v=U4OjV15-ZB4

 

 

 

عدم درک عمیق ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی حاکم بر جنبش کمونیستی و عدم درک رویکرد علمی مارکسیسمی به‌ ضرورت(واقعیت عینی)  و تغییر رادیکال آن به آزادی!   به مناسبت انقلاب بهمن ۵۷... بدون کسب قدرت سیاسی، همه‌چیز سراب است." مائو تسه دون

February 11, 2019

حجاب و سازمان مجاهدین

جمهوری اسلامی با اختلاس‌های نجومی، دزدی، فساد، سلب آزادی‌های سیاسی و اجتماعی از آحاد جامعه و درنتیجه اشاعه‌ی فزاینده‌ی فقر و اعتیاد و فحشا، چنان عرصه را بر زحمتکشان و اقشار تحت ستم در کشور تنگ کرده که هرگونه توهمی نسبت به کل این نظام در ایران فروریخته است. روزی نیست که صدای رسای اعتراضات برحق ستم‌دیده‌گان ایران از ده‌ها شهر و روستا شنیده نشود. اعتراضات کارگران، زنان، کامیون‌داران، معلمان، دانشجویان، پرستارها، مال‌باختگان و ... روزبه‌روز گسترده‌تر و منسجم‌تر می‌گردد. حمایت اقشار مختلف از اعتراضات یک‌دیگر که در موج تازه‌ی اعتراضات بارها اتفاق افتاده است، نشانی است از رشد جنبش‌های اعتراضی و قدم مهمی است برای سرنگونی رژیم.

در شرایط عینی موجود در جامعه که از مبارزات وسیع مردم تحت ستم شکل‌گرفته و نشانگر تضاد آشتی‌ناپذیر توده‌های ستم‌دیده با رژیم است، همه از سرنگونی جمهوری اسلامی حرف می‌زنند؛ اما بحث اصلی این است که اگر ما به دنبال تغییرات بنیادین در زمینه‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جامعه هستیم، برای ایجاد زمینه‌ی چنین تغییراتی لازم است که در گام اول رژیم به دست توده‌های آگاه مردم و با یک رهبری انقلابی به زیر کشیده شود. هدف این نیست که یک حکومت برود و حکومت دیگری بر همان سیستم ستم و استثمار تکیه زند یعنی همان اتفاقی که در سال 57 افتاد. ضدانقلاب جمهوری اسلامی بر همان سیستم ستم و استثمار محمدرضا شاه تکیه زد و آن را عمق بخشید. این اتفاقی است که در عراق، مصر و لیبی بعد از سرنگونی صدام، مبارک و قذافی افتاد و در خلأ سازمان‌یابی انقلابی توده‌های آگاه، بار دیگر رژیم‌های دیکتاتور و مرتجع وابسته به امپریالیست، با القابی دیگر بر همان سیستم دست‌نخورده‌ی گذشته حاکمیت خود را بنا ساختند.

شرایط عینی ایران اوضاعی را به وجود آورده است که همه‌ی نیروهای طبقاتی ارتجاعی ازجمله مجاهدین بر حجم تبلیغات خود برای «تغییر» رژیم افزوده‌اند. این سازمان خواستار تغییر رژیم است اما می‌خواهد با اتکا و دخالت امپریالیست‌های آمریکایی و دیگر قدرت‌های جهانی این امر اتفاق بیفتد.

خشونت و سرکوب زنان طی 40 سال حکومت جمهوری اسلامی در ایران، از اولین و اساسی‌ترین عملکردهایی است که با آن، این رژیم تعریف می‌شود و اجباری کردن حجاب اولین قدم تاریخی در عملی کردن این سرکوب بوده است. رژیم تازه به قدرت رسیده‌ی ایران، بلافاصله بعد از قبضه‌ی قدرت، با فرمان حجاب اجباری، شمشیرها را علیه زنان از رو بسته و وقیحانه پرچم خود را برای اعلام جای‌گاه فرودست زنان به اهتزاز درآورد. آنان برای کالا خواندن زنان و لزوم کنترل و تملک‌شان توسط مردان، چنان بی‌صبرانه عمل کردند که خشم هزاران زن را در روزهای اول بعد از «انقلاب» برانگیختند و اولین تظاهرات عظیم چندروزه در اعتراض به عملکرد این رژیم از طرف زنان شکل گرفت و به‌ناچار، تاکتیکی و کوتاه‌مدت از این فرمان تعرضی، عقب نشستند.

مصادره‌کننده‌گانِ انقلاب سال 57 بعد از تثبیت پایه‌های حکومت زن‌ستیز خود، بار دیگر فرمان حجاب اجباری را صادر کرده و این بار با قوای قهریه‌ی انتظامی سفت‌وسخت از آن حراست کردند. برخورد پاسیو و عدم‌حمایت نیروهای انقلابی در قبال مبارزات زنان در سال 57 علیه اجباری شدن حجاب و هم‌چنین در مقابله با یورش مجدد جمهوری اسلامی به ‌حقِ آزادیِ پوشش، از خطاهای آشکار این نیروها بود و عموماً از تمرکز یک سویه‌ی آن‌ها به روی مبارزه‌ی طبقاتی و توهم آنان نسبت به «ضدامپریالیست» بودن رژیم خمینی و کم‌بها دادن به خواسته‌های جنبش زنان نشئت می‌گرفت؛ امری که بعدها مورد نقد قرار گرفت و بسیاری از این نیروها هم به اشکال مختلف این نقد را پذیرفته‌اند.

طی 40 سال گذشته مبارزه‌ی زنان علیه اشکال مختلف ستم و تبعیض و خشونت در سطح جامعه و خانه ـ که یا به‌حکم مستقیم قانون به آنان تحمیل‌شده و یا با حمایت سیاست‌های زن‌ستیزانه‌ی حکومتی متحمل شده‌اند ـ همواره ادامه داشته است. از این میان حجاب اجباری که بدون استثنا بر همه‌ی زنان از سنین کودکی تحمیل‌شده و هر حضور و هر نقش اجتماعی آنان را متأثر ساخته، در سطحی بسیار وسیع‌تر از سایر اشکال خشونت، مورد مناقشه بوده است. گشت‌های مختلف انتظامی و نیروهای ویژه برای کنترل پوشش زنان با بودجه‌های عظیم تأسیس شده تا صدای اعتراض زنان را خاموش سازند. زنان اما هرروز محکم‌تر و پرصلابت‌تر از دیروز ایستادند و با «بدحجابی» و بی‌حجابی به‌فرمان بی‌چون‌وچرای حکومتی، دهن‌کجی کرده از حق آزادی پوشش خود دفاع کردند. در اوج تازه‌ی اعتراضات پدیده «دختران خیابان انقلاب» بود که شکل گرفت و به‌سرعت تکثیر شد. این‌بار ولی نیروهایی که خود را اپوزیسیون جمهوری اسلامی می‌خواندند دیگر نمی‌توانستند ساکت بمانند. حتا راست‌ترین نیروها به‌سرعت در حمایت از این پدیده موضع‌گیری کردند که مبادا از قافله عقب بمانند.

سازمان مجاهدین، تحت عنوان «150 سال مبارزه‌ی زن ایرانی برای آزادی و برابری» لیستی از مبارزاتِ قبل و بعد از «انقلابِ» زنان را آورده‌اند. در این لیست که به ترتیب تقدم تاریخی آمده و از مشارکت زنان در انقلاب مشروطه آغاز می‌شود در چهارمین بند به شرکت گسترده‌ی زنان در انقلاب ضدسلطنتی سال ۱۳۵۷ اشاره می‌کند و سپس بلافاصله به افشای سیاست‌های ارتجاعی خمینی طی سال‌های ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰ می‌پردازد. روشن است که برای سازمان مجاهدین مبارزه‌ی زنان بعد از به قدرت رسیدن رژیم خمینی تا قبل از سال 58 اصولاً مطرح نیست و از این‌که سخنی در رابطه با تظاهرات عظیم زنان در اسفند 57 علیه حجاب اجباری بگویند احتراز می‌کنند. این برخورد نشانگر نگرش این سازمان به تحمیل حجاب به زنان و حقانیت مبارزه علیه آن است؛ و جالب است که با اوج گرفتن مبارزاتِ ضد حجاب در ایران و طرح اعتراضات عظیم زنان در اسفند 57، حالا این سازمان ادعا می‌کند که در آن تظاهرات شرکت کرده و وظیفه‌ی محافظت از زنان را به عهده گرفته است!

از «سازمان مجاهدین خلق» که جریانی با ایدئولوژی اسلامی است نه‌تنها نمی‌توان انتظار داشت که با ریشه و محتوای زن‌ستیزانه‌ی حجاب که زن را به کالایی تملک‌پذیر فرو می‌کاهد، مخالفتی داشته باشد، بلکه روشن است که بر اساس آموزه‌های اسلامی و به شهادت لباسِ فرمِ رهبر و کلیه‌ی اعضای آن، خود حامی و مبلغ بسته‌بندی کالایی به نام زن، برای تحویل بی‌نقص و دست‌نخورده‌ی آن به شوهر هستند؛ اما آن‌ها هم لازم بود در مقابل موج جدید و وسیع اعتراضاتِ ضد حجاب در ایران موضعِ «حمایتی» گرفته و از این پشم کلاهی در اثبات «حقانیت دمکراتیک» خود ببافند. جالب است که گروهی با ایدئولوژی اسلامی و رعایت حجاب توسط رهبر و اعضا، بخواهد مبارزات زنان پیش‌رویِ ایران علیه حجاب که سمبل کالا و قابل تملک بودن است را مصادره کرده و ادعای رهبری آنان در فردای ایران را داشته باشد. در کنفرانس‌ها و نمایش‌هایِ تبلیغی این سازمان نه‌تنها حجاب بر سر رهبر و اعضایش است و این علامت مشخصه‌ی این سازمان با ایدئولوژی اسلامی است، بلکه در برنامه‌های‌شان حتا تفکیک جنسیتی هم به‌وضوح قابل‌مشاهده است. مردان این سازمان در یک‌طرف و زنان در طرف دیگر می‌نشینند؛ درست همان کاری که رژیم جمهوری اسلامی در دانشگاه‌ها و سایر اماکن عمومی به زنان و مردان ایران تحمیل کرد. حجاب در این سازمان که بر پایه‌ی دین و شریعت اسلامی است هیچ تفاوتی با جمهوری اسلامی ندارد. مریم رجوی تنها با تقبیح «اجباری» بودن حجاب، تلاش می‌کند که صف خود را از جمهوری اسلامی جدا نشان دهد و این جریان خائن، مرتجع و پروامپریالیستی را به‌عنوان آلترناتیو حکومتی، بعد از سرنگونی رژیم کنونی در ایران به خورد مردم ایران دهد.

سازمان مجاهدین که اعضای زن آن از رهبری تا بدنه با حفظ حجاب، همان تفکر و پیامی را منتقل می‌کنند که زنان حکومتی جمهوری اسلامی طی 40 سال گذشته در نگاه کالایی خود به زن و جای‌گاه فرودستش منتقل کرده‌اند، حتا زمانی که از این مبارزات حمایت می‌کند، یکی از عکس‌های «دختران خیابان انقلاب» را در هیچ‌یک از خروجی‌های خود درج نکرده است. ظاهراً این تصاویر همان‌قدر که لرزه بر اندام جمهوری اسلامی می‌اندازد، برای «سازمان مجاهدین خلق» هم ناخوشایند بوده و عبور از خط قرمزهای‌شان محسوب می‌شود. داستان‌های بسیاری در مورد روابط به‌شدت جنسیتی در کمپ‌های «سازمان مجاهدین خلق» گزارش می‌شود که نگاه ارتجاعی این جریان را به مسئله‌ی زن نشان می‌دهد. برای مثال تعیین ساعات متفاوت برای زنان و مردان برای مراجعه به تنها پمپ‌بنزین کمپ، درجه‌ای از تفکیک جنسیتی را نشان می‌دهد که حتا هنوز به عقل جمهوری اسلامی هم نرسیده است!

در این میان اما شاهد حمایت آمریکا و سایر امپریالیست‌ها از اعتراضات مردم هم هستیم که قطعاً نه از سر دلسوزی برای مردم ایران بلکه باهدفِ باز کردن جای پای خود در حکومت بعدی و در رقابت با سایر جهان‌خواران امپریالیست است. هنوز فراموش نکرده‌ایم که بوش برای توجیه حمله به افغانستان و حضور نظامی درازمدت خود، مبارزه با طالبان برای تأمین آزادی زنان را بهانه کرده بود و شاهدیم که حاصل این حمله و حضور نظامی آمریکا امروز وضعیت اسفناک زنان و مذاکره با طالبان، این نیروی ارتجاعی و به‌غایت ضد زن، برای تقسیم دوستانه‌ی قدرت است.

سازمان مجاهدین که مدت‌هاست به پیشینه‌ی رادیکال و ضد امپریالیستی بنیان‌گذاران خود خیانت کرده، برای گرفتنِ قدرت بعد از سرنگونی رژیم، حاضر به تن دادن به هر دریوزگی است. این سازمان خود را به مرتجع‌ترین و راست‌ترین جناح‌های حکومت آمریکا آویخته و برای مقبول واقع‌شدن و اثبات سرسپرده‌گی خود به آنان، از هیچ خوش‌رقصی کوتاهی نمی‌کند. مجاهدین برای این‌که خود را آلترناتیوِ مناسب حکومت فعلیِ ایران معرفی کند، همواره اتکا به بالایی‌ها داشته و با افتخار از حضور جنایت‌کارترین عناصر امپریالیستی در نشست‌های خود یاد می‌کند. تنها نگاهی به چند نمونه از روابط متقابل مجاهدین با جانیان امپریالیست که دست‌شان به خون میلیون‌ها نفر از زحمت‌کشان جهان آلوده است، می‌تواند جای‌گاه فعلی این سازمان را در صف دوستان و دشمنان مردم ایران آشکار سازد.

«در نشست سالانه‌ی سازمان مجاهدین خلق که در 30 ژوئن 2018 در پاریس برگزار شد، ده‌ها مقام سیاسی و نظامی سابق و تعدادی از مقام‌های فعلی کشورهای غربی شرکت داشتند. ازجمله، رودی جولیانی وکیل دونالد ترامپ رئیس‌جمهور آمریکا، سازمان مجاهدین خلق را «یک آلترناتیو قوی» برای جمهوری اسلامی ایران معرفی کرد که می‌تواند دموکراسی را محقق کند» ... «این سیاست‌مدار حزب جمهوری‌خواه آمریکا، ابراز امیدواری کرد که مریم رجوی به‌عنوان شخص اول حکومت ایران جانشین آیت‌الله خامنه‌ای شود. وی افزود: «این اتفاق خواهد افتاد و سال آینده ما این گردهمایی را در تهران خواهیم داشت.» جان بولتون، مشاور امنیت ملی دونالد ترامپ که از اردیبهشت‌ماه گذشته به این سمت منصوب‌شده، از حامیان معروف سازمان مجاهدین خلق در واشنگتن است.» (به نقل از بی‌بی‌سی فارسی 30 ژوئن 2018)

«در نشست 2 سال پیش سازمان مجاهدین هم که در روز شنبه ٩ ژوئیه 2016 در حومه پاریس برگزار شد، چندین شخصیت‌ سیاسی خارجی حضور یافتند. فیلیپ کراولی، سخنگوی پیشین وزارت خارجۀ آمریکا، هوارد دین رئیس پیشین حزب دموکرات آمریکا و خانم راما یاد که طی دورۀ کوتاهی در زمان ریاست جمهوری نیکلا سارکوزی مسئولیت امور مربوط به حقوق بشر فرانسه را به عهده داشت و شاهزاده ترکی فیصل از این جمله بودند.»

«جان کری، در گفتگویی با «تلویزیون اسکای‌نیوز»، گفته است: اجازه بدهید در این‌جا خبرهای خوبی را اعلام کنم زیرا که ما داریم از شرایط سختی عبور می‌کنیم. به دلیل درگیری‌ها‌ (در سوریه و عراق) چالش‌هایی وجود دارد که خبرهای خوبی نیستند اما بسیار مهم است که اعلام کنیم که ما یک دستاورد انسانی طی هفته‌های گذشته داشتیم و من صبح در ژنو بودم و روز جمعه ۲۸۰ تن از اپوزیسیون ایران از مجاهدین خلق از کمپ لیبرتی در عراق خارج شدند و این بعد از یک ابتکار عمل دیپلماتیک آمریکا صورت گرفت تا جانِ بیش از 3000 تن از اعضای سازمان مجاهدین خلق را که در عراق در خطر بود، تضمین کنیم. کمپ آن‌ها در آن‌جا، بارها موردحمله قرار گرفت و برخی زخمی و برخی کشته شدند. لذا دست‌به‌کار شدیم. ما طی ده سال گذشته این چالش را می‌شناختیم. من از زمانی که عضو کنگره بودم وارد این موضوع شدم و در اولین سالی‌(که وزیر خارجه شدم) یکی از مهم‌ترین دستیارانم و کسی را که مورد اعتمادم بود برای کمک به مجاهدین خلق اختصاص دادم تا از عراق خارج شوند. بعد از پیشروی کمی که طی چند ماه داشتیم، من خودم به تیرانا رفتم و با دولت و رئیس‌جمهور آلبانی درباره انتقال بقیه مجاهدین خلق که در کمپ لیبرتی بودند صحبت کردم.»

روشن است که امپریالیسم آمریکا روی سازمان مجاهدین به‌عنوان یکی از آلترناتیوهای حکومت بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی سرمایه‌گذاری کرده است. این امر که به‌تنهایی برای هر جریان مدعی انقلابی و مردمی بودن، می‌تواند بزرگ‌ترین لکه‌ی ننگ و باعث سرافکنده‌گی باشد برای جریان مرتجع و وابسته‌ای مثل مجاهدین نقطه‌ی اتکا و افتخار بوده و از آن با مباهات یاد می‌کنند.

مریم رجوی در برنامه‌ی ده ماده‌ای خود از حق آزادی انتخاب پوشش زنان و سایر حقوق دمکراتیک دم می‌زند و می‌خواهد یک‌بار دیگر حکومتی که اسلام و قرآن را پایه‌ی حکومت خود قرار داده است و خود را یک «حکومت دمکراتیک اسلامی» می‌خواند به‌عنوان حکومتی حامی حقوق توده‌ها و آزادی‌های فردی معرفی کند. او در مصاحبه‌ای که در روز ۱۱ خرداد ۱۳۹۵ با رادیو فرانس‌کولتور، انجام داد اعلام کرد که: «قرآن تصریح می‌كند مردم از هر جنسی چه زن و چه مرد باهم برابرند؛ و تفاوتی بین آن‌ها وجود ندارد. درحالی‌که آخوندها زن‌ستیزی را در قانون‌شان به ثبت داده‌اند، اما زنان ایران همواره در برابر رژیم ملایان مقاومت کرده‌اند.»

مریم رجوی فراموش کرده که اگر مردم ایران تا قبل از حکومت جمهوری اسلامی توهمی نسبت به این‌گونه تفاسیر از قرآن داشتند حالا بعد از 40 سال تحمل جنایات و فجایع و زن‌ستیزی‌های این حکومت که با شلاق اسلام و به استناد مفاد قرآن بر گرده‌ی زنان و اقشار ستم‌دیده‌ی جامعه فرود آمده، دیگر گول این دروغ‌ها را نمی‌خورند. او چگونه می‌تواند نص صریح قرآن که در آیه‌ی 223 از سوره‌ی بقره، زن را کشتزار مرد می‌نامد توجیه کند. آیه‌ی ۳۴ سوره‌ی نساء که به مردان، کتک زدن زن نافرمان را توصیه می‌کند را می‌خواهد در چه زرورقی بپیچد که با افکار زن قرن بیست و یکم قابل‌فهم باشد. سهم زن از ارث را که صراحتاً در آیه‌ی 11 سوره‌ی نساء نصف مردان تعیین‌شده را چگونه توجیه می‌کند؛ و صدها آیه‌ی دیگر که از بی‌اعتباری شهادت زن تا نداشتن حقی در حضانت فرزند، از حق مرد برای کشتن همسر و فرزند تا خیانت به زن و ازدواج‌های مکرر دائم و موقت، از حق طلاق تا انتخاب محل زنده‌گی و محروم کردن زن از اشتغال و حتا دیدار خانواده‌ی خود، توسط شوهر... را صریحاً مقرر کرده، توجیه کند. در بهترین حالت مریم رجوی هم همان توجیهاتی را می‌تواند بیاورد که جمهوری اسلامی با 40 سال تجربه‌ی حکومتی و با استفاده از بهترین «مغزهای متفکر ایدئولوگ اسلامی» تابه‌حال آورده است و در جامعه‌ی ‌ایده‌آلِ خود با همان شلاقی گرده‌ی زنان را می‌نوازد که در این سال‌ها جمهوری اسلامی نواخت.

نمی‌شود هم خود را رهبری مسلمان و تابع قرآن نامید و هم ادای دمکرات و حامی حق زن بودن را درآورد. نمی‌توان روسری این سمبل کالا بودن زن را به سر کرد، تفکیک جنسیتی در کمپ‌های مجاهدین را به منتها درجه اعمال کرد، از قرآن به‌عنوان مظهر برابری سخن گفت و درعین‌حال قوانین جمهوری اسلامی را که از متن قرآن آمده نقد و رد کرد. مجاهدین تلاش می‌کنند با قرائت «نوینی» از قرآن، به مخاطبین خود بقبولانند که می‌توان در حکومتی اسلامی از برابری و آزادی‌های دمکراتیک سخن گفت و زنان را رها ساخت؛ حال‌آن‌که پایه‌های اسلام بر برده‌گی زن و جنس دوم بودن او بنا نهاده شده و با هیچ قرائت مدرنی از قرآن و اسلام نمی‌توان این جای‌گاه را تغییر داد و آیات زن‌ستیز قرآن را پنهان نمود.

حکومتی که مجاهدین برای مردم ایران تدارک دیده‌اند، جهنمی است در تداوم حکومت جمهوری اسلامی. حکومتی به‌غایت مرتجع و زن‌ستیز که ازیک‌طرف بر پایه‌ی ایدئولوژی پوسیده و قرون‌وسطایی اسلام برنامه‌ریزی ‌شده و از جانب دیگر از ابتدا به اتکا و حمایت بزرگ‌ترین دشمنان مردم یعنی امپریالیست‌ها و بیش از همه امپریالیسم آمریکا طراحی‌شده است. حکومتی که به‌عنوانِ نماینده‌ی بلافصل آمریکا، بی‌چون‌وچرا حامی جنگ‌افروزی‌های امپریالیستی در منطقه و مجری سیاست‌های خانمان‌ برانداز بانک جهانی در کشور خواهد بود.

این سوال مطرح است که چرا سازمان مجاهدین حتا در حرف با اساس حکومت مرتجع فعلی ایران مشکلی ندارد و خصومت و افشاگری‌های خود را نه نسبت به سیاست‌های کلان این رژیم، نه نسبت به سرسپرده‌گی و تبعیت از سیاست‌های اقتصادی بانک جهانی که زحمت‌کشان جامعه را به فلاکت کشانده و ... بلکه نسبت به فلان آخوند یا بهمان پاسدار ابراز می‌دارد. عنوان یکی از مقالات مریم رجوی «هشدار! به زن‌ستیزان عمامه‌دار!» است. آیا روسری مریم رجوی کمتر از عمامه‌ی آخوندها نشان از تفکری زن‌ستیزانه دارد؛ از آن گذشته مگر زن‌ستیزی تنها به عمامه‌داران خلاصه می‌شود. بسیاری از قوانین ضد زن در قانون اساسی جمهوری اسلامی همان قوانینی هستند که از رژیم بدون عمامه‌ی شاه، به ارث رسیده و هم‌چنان مورداستفاده قرار می‌گیرد. مگر در کشورهای غربی با رهبرانی بدون عمامه، سکسیسم، تجارت سکس، پورنوگرافی و ... که از پایه‌های سیستم سرمایه‌داری است، اعمال زن‌ستیزی به میلیون‌ها زن نیست. با این تیترهای به‌ظاهر «حامی زنان» و دست نبردن به ریشه‌های زن‌ستیزی، شاید بتوان برخی اعضا و هواداران ناآگاه مجاهدین را چند صباحی قانع کرد اما برای میلیون‌ها زن ستم‌دیده در جهان که با اشکال مختلف زن‌ستیزی سرکوب‌شده‌اند، دیگر نمی‌توان دم خروس افکار ارتجاعی و امپریالیستی را مخفی ساخت.

زحمت‌کشان ایران که زیر تیغ سرکوبِ وحشیانه‌ی این رژیم زنده‌گی می‌کنند، خیلی وقت است که خواهان نابودی کل رژیم جمهوری اسلامی بوده و جسورانه پایان کار طیف‌های مختلف حاکمیت را رسماً اعلام کرده‌اند و با شعار «اصلاح‌طلب، اصولگرا، دیگه تموم ماجرا» سرنگونیِ انقلابیِ کل نظام را چاره‌ی کار می‌دانند. سرنگونی انقلابی کل نظام به مفهوم رفتن جمهوری اسلامی و آمدن یک جمهوری اسلامی دیگر که این بار نشان رهبرش نه عمامه بلکه روسری باشد نیست. سرنگونی انقلابی کل نظام با نابودی زیربنایی سیستم اقتصادی/نظامی موجود و قانون و فرهنگ ارتجاعی‌اش ممکن می‌شود. سازمان مجاهدین که به دنبال کسب قدرت سیاسی و نشستن بر اریکه‌ی قدرت با حفظ پایه‌های همان نظام پوسیده و وابسته‌ی فعلی است، در ایران هیچ پایه‌ی مردمی ندارند و بی‌پایه‌گی شعارهایش برای مردم ایران کاملاً روشن است. نیرویی که نه به اتکای توده‌ها بلکه به اتکای قدرت‌های امپریالیستی جهانی قرار است سکان قدرت را در کشور به دست گیرد نه می‌خواهد و نه می‌تواند تغییری در موقعیت فرودست زن که برای تداوم سیستم اقتصاد سرمایه‌داری و نهادینه کردن نابرابری در سطح جهان حیاتی است، به وجود آورد. سازمانی که بر پایه همان تفکر و سیاست‌های نظام مرتجع فعلی در ایران، به زن و جای‌گاه فرودست او نگاه کرده و درعین‌حال به عوام‌فریبی پرداخته و تلاش می‌کند با «شعارهای حقوق بشری» خود را موجه جلوه دهد، نه برنامه‌ای برای رهایی زنان می‌تواند داشته باشد و نه جایی در آینده‌ی سیاسی ایران. ª

 

برگرفته از نشریه هشت مارس شماره 46

 

 

چند کلمه در وصف چپ سنتی به یاد انقلاب ۵٧

چند کلمه در وصف چپ سنتی به یاد انقلاب ۵٧

 

انقلاب 57 مردم ایران را جمهوری اسلامی بخون کشید و شکست داد. این حکومت اسلامی بود که با اعدام صد هزار زندانی سیاسی – حمله نظامی به کردستان و ترکمن صحرا و سرکوب روزانه اعتراضات مردم طی دو سال انقلاب 57 را بشکست کشید و حکومت اسلامی را استقرار داد. چپ نقش قابل ملاحظه ای در انقلاب 57 و در کل مبارزه علیه حکومت سلطنتی داشت بهمین خاطر هم قربانی زیادی داد. اما این چپ بخاطر ضد امپریالیست گری حکومت اسلامی حامی آن شد. اکثریت چپ های ایران همراه خمینی شدند تا علیه امپریالیسم بجنگند و به اردوگاه سوسیالیستیشان خدمت کنند. اقلیتی هم از این چپ ها همکاری نکردند و در عین حال بی عرضه گی خود را در تسلیم کردن قدرت سیاسی به رژیم اسلامی بنمایش گذاشتند. گروه های کوچکی هم مانند وحدت کمونیستی – پیکار – کومه له و سازمان سهند سنگر کومونیسم را حفظ کردند و علیه حکومت اسلامی بودند اما توان اجتماعی محدودی داشتند که آنها را از دست بردن بقدرت محروم می ساخت. در نتیجه انقلابی که با خون فداییان و مجاهدین و کمونیستهای زندان و کارگران نفت و مردم آزادیخواه حکومت سلطنتی را بزیر کشیده بود به کام فاشیستهای مسلمان فرو رفت. چپی ها در مقاطع متعدد دیگری همجنسی خودشان را با حکومت اسلامی بنمایش گذاشتند. بعنوان مثال در جنگ هشت ساله موضع دفاع از میهن را داشتند. در کشمکش با آمریکا جانب حکومت اسلامی بودند و وقتی آخوند اصلاح طلب ظهور کرد قافله چپ سنتی بار دیگر افسارش را به دست اصلاح طلبان داد.

باری کمونیسم ایران از زیر آوار جنایات اسلامی به همت تلاشهای تئوری و عملی منصور حکمت و یارانش سر برآورد و جنبشی پایه گذاشت که هدفش برقراری برابری نه فقط حقوقی بلکه اجتماعی و اقتصادی نیز هست و آزادیخواهیش نه فقط برای خودیها بلکه برای همه است و خوشبختی و رفاه را نه فقط برای گروهی بلکه برای تمام شهروندان برابر جامعه میخواست و برای بیان روشن تفاوت این جنبش را کمونیسم کارگری و چپ ماقبل خود را چپ سنتی نام نهاد و این نه فقط برای چپ ایران بلکه برای چپ جهانی صادق است.

چپ سنتی جهانی هنوز هم در رکاب جمهوری اسلامی و دولت اسد و حزب الله لبنان و جنبش حماس علیه امپریالیسم میجنگد و چپ سنتی ایرانی که فجایع و جنایات جمهوری اسلامی و نقد کمونیستی کارگری آن را از جمهوری اسلامی بدور کرده است و عملن قادر نیست در ایران از جمهوری اسلامی دفاع کند اما با مواضعی مشعشع اینجا و آنجا لبه نقدش بیشتر رو به کمونیسم کارگری است تا "مبارزه" با جمهوری اسلامی. این مقاله نظری است به جغرافیای سیاسی چپ - اینکه کجا ایستاده است و به کدام جبهه و صف و سنگر نزدیک تر است. اما آنچه باعث اشاره مجدد به نقش چپ ها در انقلاب 57 شد موضع این چپها در قبال تحولات روز ونزوئلاست.

برای شناخت چپ سنتی اینجا چند خصلت و خصیصه و ویژگی خونی آنها را مرور میکنیم:

بلوک شرق: چپ سنتی بلوک شرق را "سوسیالیسم دولتی" و لذا قابل دفاع سخت همراه با انتقاد نرم میداند. "سرمایه داری دولتی" نامیدن بلوک شرق توسط کمونیسم کارگری برای این چپ خطایی نابخشودنی و مستوجب توهین و اتهام و شانتاژ ابدی است. سرمایه داری دولتی چاوزیسم در ونزوئلا که باعث آواره گی ملیونی و فلاکت عمومی و فساد اقتصادی بی حدو حصری شده که نهایتن مورد اعتراض برحق مردم ونزوئلا قرار گرفته است توسط این چپ سنتی سوسیالیسم نامگذاری شده و محکوم نکردن اعتراضات مردم را حمایت از گایدو و امپریالیسم مینامند. بعضی حتا در نقش کاریکاتور استالین ظاهر شدند و نوشتند "باید سر مخالفین مادورو را به دیوار کوبید و گردنشان را شکست". از نظرگاه اقتصاد سیاسی مادورو و گایدو هر دو مدافع سرمایه داریند یکی نوع دولتی و دیگری نوع بازار آزاد. پیروزی هرکدام از این دو پیروزی سرمایه داریست و بزیان طبقه کار ونزوئلاست. اعانه دادنهای دولت مادورو این دولت را سوسیالیستی نمیکند کمااینکه یارانه دادنهای احمدی نژاد جمهوری اسلامی را سوسیالیستی نمیکند. اما صرف کمک دولتی به مردمی که ده برابر زیر خط فقر باید "زندگی" کنند در ایران و ونزوئلا مورد تایید و خشنودی و حمایت چپ سنتی جهانی است. چپ سنتی نمی فهمد که انسان گوسفند نیست که نیاز به نگهداری شدن توسط دولت داشته باشد بلکه صاحب اراده و فکر و خلاقیت و توانایی است و دولت معضف است برایش کار و شرایط رشد و شکوفایی ایجاد کند.

امپریالیسم:  امپریالیسم کلید واژه و قطب نمای سیاسی چپ سنتی است. هر کس که ضد امپریالیست باشد این چپ در رکابش قرار میگیرد. خمینی و حزب الله – حماس و اسد و امروز مادورو. برای این چپ همیشه امپریالیسم نشانه است خمینی و اسد و مادورو بهانه است. حال آنکه امپریالیسم سرجای خودش است و این چپ در واقع با خمینی و اسد و مادورو همراهی کرده است و بس. برای چپ سنتی در واقع هدف وسیله را توجیه میکند. هدف چپی ها ضدیت با امپریالیسم جهانخوار است و وسیله هر چه باشد مهم نیست از اسلام سیاسی خمینی تا سرمایه داری دولتی مادورو فرقی ندارد. تعیین تکلیف با دولتهای آمریکا و غرب وظیفه مردم و طبقه کارگر و کمونیستهای آمریکا و غرب است و صد البته وظیفه کمونیستی ماست که آنها را حمایت و اگر بتوانیم کمک کنیم. وظیفه طبقه کارگر ایران نیست که مرگ بر آمریکا بگوید و علیه امپریالیسم به خامنه ای بپیوندد. 

طبقه کارگر ایران چه میگوید؟ شعار "دشمن ما همینجاست دروغ میگن آمریکاست" پاسخ طبقه کارگر ایران نه فقط به جمهوری اسلامی بلکه همچنین به چپ سنتی است. فلاکت جامعه ایران به این دلیل نیست که "کالاها به دلیل تحریم یافت نمی شوند" (استدلال روحانی که چپ ازش قبول کرده) بلکه به این دلیل است که مردم قادر به خرید آنها نیستند. بله تحریم محکوم است اما راز وضعیت مردم نه تحریمها بلکه دستمزد پایین و اختلاس و احتکار است. سرمایه داری هار اسلامی با فساد اقتصادی و اداری و سیاسیش عامل اصلی فلاکت جامعه ایران است. کارگر – اکثریت مردم ایران – زندگی می کنند که کار کنند. کاری که دستمزد چندین برابر زیر خط فقر (با ستاندارد پایین ایران) را کارفرما نمی پردازد. این سرمایه داری هار و درنده که در فلسفه فاشیستیش برده داری روا و مشروع است. صد سال بعد از فروش نفت هنوز سطح زندگی مردم ایران بمراتب پایین تر از سطح زندگی مردم ترکیه است که این درآمد سرشار نفتی را نداشته است. در نتیجه طبقه کارگر بنمایندگی از اکثریت مطلق مردم ایران اعلام کرد دشمن ما همینجاست 0جمهوری اسلامی) دروغ میگن آمریکاست.

چرا آنتی امپریالیست گری ربطی به کمونیسم ندارد: کمونیسم جنبش برقراری برابری همه جانبه در جامعه است و برای تحقق این مهم عزم در برچیدن نظام سرمایه داری دارد. آنتی امپریالیسم جنبش جهانی ناسیونالیسم است علیه تاخت و تازهای جهانی سرمایه داری. درونمایه اصلی جنبش ضد امپریالیستی دفاع از خود در برابری هجوم خارجی سرمایه داریست. این خود درجهان و در اصل ناسیونالیسم های رنگارنگ است و در فرع  و در خاورمیانه جنبش اسلام سیاسی است. طی قرن 19 و 20 سرمایه داری جهانی دست به غارت و چپاول مردمان بیشماری در جهان زد و پدیده امپریالیسم را شکل داد. مردمان غارت شده هم همواره به مقابله با امپریالیسم به شیوه های مختلفی دست زدند تا اینکه در اواسط قرن بیست ناسیونالیسم پرچمدار مبارزه با امپریالیسم شد. در نیمه دوم قرن 20 مشخصن و بروشنی دو نیرو در برابر هم صف آرایی کردند ناسیونالیسم و امپریالیسم اما هر دو نیرو در اساس دو شاخه سرمایه داری بودند که یکی مهاجم و غارتگر بود و دیگری تدافعی و غارت شده. نبرد این دو نیرو ده ها ملیون مردم را در جنگ کره - در جنگ داخلی چین - در جنگ استقلای هند – در جنگ تجزیه هند. در جنگهای استقلال قاره آفریقا – بخصوص در کنگو و الجزایر و سومالی و .. و همچنین در قاره آمریکای لاتین بخصوص در شیلی و نیکاراگوا و مکزیک و ... به کام مرگ فرو برد و صدها ملیون مردم را به فلاکت کشاند. اینکه سرمایه داری دولتی شوروی و سرمایه داری چین ضد امپریالیست بودند و در برابر امپریالیسم جهانی از جنبشهای استقلال طلب در جهان دفاع میکردند معنی واقعیش این نبود که سرمایه داری را سرنگون کنند. واقعیات تاریخی در یک تحلیل ماتریالیستی علمی با صدها فاکت ثابت میکند که در کشمکش بلوک های شرق و غرب و در حمایت بلوک شرق از جنبشهای ضد امپریالیستی کشمکش میان دو بخش سرمایه داری در جریان بود که پیروزی بلوک شرق یا ناسیونالیسم ستمدیده کمترین ربطی به پیروزی طبقه کارگر بر طبقه سرمایه دار نه در محل نه در یک کشور نه در یک منطقه و قاره و نه در سطح جهان نداشت. ناسیونالیسم "ملتهای" استقلال طلب با پیروزی بر امپریالیسم جهانی بر استقرار و تداوم سرمایه داری کوشیدند و دمار از روزگار طبقه کارگر و جامعه خودی برآوردند. اگر از نظرگاه کلی نگاه کنیم ده ها ملیون نفر جانشان را دادند و صدها ملیون نفر در وحشت و جنگ و بی خانمانی و فلاکت غرق شدند تا سرمایه داری مهاجم و غارتگر جهانی جای خودش را به سرمایه داری ملی و خودی بدهد و تازه این بماند که همان امپریالیسم بظاهر شکست خورده در لباس و نقش دیگری امروزبه غارتگریهایش ادامه میدهد. نتیجه اینکه کار کمونیستها مبارزه با سرمایه داریست. مبارزه با سرمایه داری هیچ محدودیتی را نمی پذیرد اما پایین کشیدن سرمایه داری می باید در جایی یا نقطه ای و کشوری معین انجام پذیرد و نه در شمشیر چرخانی برای سرمایه داری امپریالیستی که در عمل به فروش مبارزات مردم – جامعه و طبقه کارگر به سرمایه داری ملی منجر میشود. نمونه انقلاب 57 یکی از این سنگرها بود که چپ هپروتی بجای پایین کشیدن سرمایه داری و نجات جامعه کمر به مبارزه با امپریالیسم بست و جامعه را به سرمایه داری البته خودی اسلامی تحویل داد.

چرا مبارزه آنتی امپریالیستی به نفع امپریالیسم است: امپریالیسم موفق بوده است که مبارزات ضد امپریالیستی را بنفع خودش هدایت کند. آغاز این هدایتگری جنبشهای ضد امپریالیستی بنفع امپریالیسم از مقطع شکست آمریکا در جنگ ویتنام شروع شد. آمریکا با شکست در جنگ خونین ویتنام دیگر هیچگاه وارد جنگی رودررو و تمام عیار با هیچ دولت و کشوری نشده است. بجای آن آمریکا اوضاع کلی چه سیاسی و چه اقتصادی را در دست خود حفظ و نیروهای مختلف را چه محلی و کشوری چه منطقه ای و قاره ای و چه بین المللی را بجان هم انداخته و خود را در سود حاصل از جنگ و در پیروزی طرف موفق سهیم میکند. لذا چه طالبان حاکم باشد چه دولت آشتی ملی افغانستان برای آمریکا ثروت تولید میکند. ایران برای سرمایه داری جهانی ثروت تولید میکند چه حکومت شاه چه حکومت اسلامی و چه حکومت فرض محال مجاهدین و فداییان. عراق صدام عراق جلال طالبانی. کردستان زیر دست حکومت بغداد و کردستان حکومت اقلیم. سوریه اسد و سوریه داعش. ترکیه اردوغانی و ترکیه ژنرالها. لبنان حریریها و حزبالله. فلسطین عرفاتی و فلسطین حماسی و بلاخره چه ونزوئلای مادورو چه ونزوئلای گایدو. چپ سنتی همواره و همیشه در رکاب یک طرف از کشمکشها مجاهدت و جان فدایی کرده از ایران تا امروز در ونزوئلا و در تمام این میادین نبرد امپریالیسم ضعیف تر نشده که هیچ قوی تر هم شده. چپ سنتی از درک این مهم ناتوان است و بجای آن از فرمول دشمن (جمهوری اسلامی – اسد – حزبالله – حماس و امروز مادورو) دشمن (امپریالیسم) من دوست من است استفاده میکند. این فرمول ناسیونالیستی است و نمی تواند برای طبقه کارگر صادق باشد. چپ سنتی نخواهد توانست دوستی خودش را به طبقه کارگر با دشمنیش با دشمن طبقه کارگر ثابت کند. امپریالیسم (آمریکا و غرب - فعلن این بماند که روسیه و چین هم امپریالیستند) موفق شده است دشمن (جمهوری اسلامی – اسد – حزب الله و حماس مادورو) دوست (شاه و مجاهدین و سلطنت طلبها و داعش و اسراییل و گایدو) خود را بخدمت بگیرد. برای روشن تر شدن ماجرا اینجا لازم است چند نمونه اشاره شود: 1. هر چه جمهوری اسلامی در عراق و سوریه و لبنان و یمن پیشروی داشته بیشتر دیگر کشورهای خاورمیانه را به اسراییل و آمریکا نزدیک کرده. 2. هر چه بیشتر جنبش فلسطین از ناسیونالیسم آشتی طلب به اسلامی آشتی ناپذیر میل کرده آمریکا و اسراییل خود را نزد مردم خود و در سطح جهان موجه تر دیده اند و بعلاوه بدتر سرکوب کرده اند. 3. هر چه چپ جهانی بیشتر با امپریالیسم "مبارزه" کرده بیشتر به دامن خمینی و اسد و حماس و مادورو غلطیده و لذا سر از حمایت از سرمایه داری درآورده. نتیجه اینکه جمهوری اسلامی به آسانی میتواند نشان دهد که دشمن (چپ سنتی) دشمن (امپریالیسم) من دوست من است. و چپ سنتی اگر صداقت سیاسی داشته باشد باید اقرار کند که دشمن (جمهوری اسلامی) دشمن (آمریکا و غرب) من دوسمن است. شواهد متعدد تاریخی نشان میدهند که ضد امپریالیست گری بازی در میدان امپریالیسم است.

فاشیسم اسلامی: اگر فاشیسم تاریخن سرمایه داری در فاز سوپر دیکتاتوری بود امروز جمهوری اسلامی حی و حاضر همان است. اگر فاشیسم تاریخن مافوق قانون بود امروز جمهوری اسلامی یعنی اینکه قانون آن است که من میگویم و عمل کردن به آن به تمایل من بستگی دارد و اگر زیر پایش گذاشتم به احدی مربوط نیست عین فاشیسم است. آپارتاید جنسی و نژادی که جمهوری اسلامی هر دو را دارد عین فاشیسم است. برتری دین دار بر بی دین و تازه دین دار باید مسلمان باشد نه هیچ دین دیگری و بعد شیعه باشد نه سنی و 12 امامی باشد نه بقیه شاخه ها و معتقد به ولایت فقیه باشد و نه بقیه و مطیع یک ولی فقیه مشخص باشد و نه بقیه این عین فاشیسم است. چپ سنتی نه فقط جمهوری اسلامی را یک حکومت فاشیستی نمی داند بلکه حتا چهل سال است منتظر است این رژیم تمامیت خواه آقل شود و خودش خودش را اصلاح کند.

حزب سازی: چپ سنتی معتقد است حزب طبقه کارگر را خود طبقه کارگر باید بسازد. و لذا ساختن حزب را به آینده نامعلومی محول میکند. وقتی کمونیسم کارگری به این چپ یاآوری میکند که ساختن حزب را به آینده موکول کردن یعنی دادن امروز به سرمایه داری بجای فهم اشتباه خود کمونیست کارگری را به هرچه در انبان دارد متهم میکند تا مغزش را قانع کند که حزب را ما نمی توانیم بسازیم بلکه کارگران باید بسازند. جالب اینکه این کارگر باید حتمن داخل ایران باشد با خروج از مرز مهم نیست تا ابد کارگر باشی صلاحیت "برای کارگران تعیین تکلیف کردن" را از دست میدهی. در دنیای واقعی نه فقط حزب سازی - بلکه گرفتن قدرت سیاسی را هم - هر یک روز که به هر دلیلی به آینده محول کنی معنای سیاسی آن این است که امروز را به طبقه سرمایه داری حاکم بخشیده ای و این همان تز مرتجعترینهای دنیا یعنی: درزبان انگلیسی و (Let it be)

در زبان فرانسوی است. (Laisses-faire)   

مسئله زن: چپ سنتی فائل به مسئله زن در ایران نیست. این چپ با ادعای ما طبقاتی نگاه می کنیم زنان را به دو طبقه زحمتکشان و مرفهین تقسیم میکند و اعتراض به حجاب بعنوان مثال را موضوع زنان مرفه و اعتراض کارگران زن همدوش با کارگران مرد را اعتراض قابل دفاع زنان میداند. نفهمیده و نمی فهمد که مبارزه طبقاتی به معنی مبارزه مکانیکی و فقط اقتصادی طبقه کارگر با طبقه سرمایه دار نیست بلکه یک مبارزه اجتماعی است که میتواند ابعاد مختلفی به خود بگیرد. کشمکش سر حجاب یک مبارزه سیاسی و اجتماعی است و نتیجه آن میتواند نفی ارزشها و پایه های یک حکومت سوپر سرمایه داری باشد و همچنین از آنجا که نصف جامعه را زنان تشکیل میدهند مبارزه بر سر حجاب مسئله کل جامعه است و نه فقط زنان مرفه و بالا شهری. این چپ مستضعف هیچگاه خودش را در مقام پاسخگویی به معضلات عدیده جامعه ندیده و همواره برتقسیم دو صف زحمتکشان و ظالمین و استثمارگران کوبیده است. سر پیچهای متعدد یقه کمونیستهایی را گرفته اند و گفته اند شما چون مرد هستی نمی توانی احساس زن بودن داشته باشی و لذا فاقد صلاحیت نظر دهی در این موارد هستی. برای نمونه سر موضوع سقط جنین. چپ سنتی نمی فهمد که طبقه کارگر فقط یک طبقه اقتصادی مکانیکی نیست بلکه در اصل و اساسن یک طبقه اجتماعی است که دارای فعل و انفعالات دینامیکی در جامعه است. تقلیل دادن طبقه کارگر به اقتصاد تز و تلاش نئولیبرالیسم و سرمایه داری است که بوسیله چپ سنتی پذیرفته شده است.

ستم ملی: چپ سنتی ایرانی سی سال از دموکراتها در کردستان علیه کمونیستها حمایت کردند و تنها وقتی ناسیونالیستها قبله آشتی با جمهوری اسلامی را به قبله آمریکا تغییر دادند حاضر شدند دست از حمایت از ناسیونالیستها به بهانه ستم ملی بکشند. چپ سنتی "ملت" تحت ستم هپروتی تر و بی منطق تر از همتایان مرکزی خود است. این چپ تمایل و علاقه خودویژه و مفرطی به مبارزه مسلحانه دارد. وقتی انتقادش کنی که این مبارزه سرانجام ندارد زوزه "فارسها آمدن مبارزه ما را نابود کردند" سر میدهند. وقتی جلو چشمش بیاری که مبارزه ات جز کشتن و کشته شدن فرزندان طبقه زحمتکش و کارگر یک جامعه نیست. اعلام میکند که نوکران و حامیان حکومت ستمگر را باید کشت. وقتی نتیجه پیروزی فرضی مبارزه اش را حاکمیت احزاب بورژوایی برایش روشن میکنی زوزه میزند که "فارسها نمی توانند درد ما را بفهمند و از نگاه ملت بالا دست مسائل را میبینند". علت واقعی انحطاط این چپ زیستن در خلع یا تخیل فرهنگی است. نه در جامعه اولیه خود هستند که ببینند درک درد به اینکه چه زبانی داری و به کدام "ملت" الساق شده ای ندارد. که ستم بر اکثریت مطلق جامعه است. که مسئله زن بزرگتر از مسئله کرداست و نه در جامعه امروزشان آنقدر دخیل و جذب اند که بفهمند انسان انسان است و نه فکر نه فرهنگ نه خوبی و بدی نه آزادی و نه حقوق انسان مرز جغرافیایی نمی شناسد.

 

نتیجه گیری: با آغاز انقلاب جامعه (مینویسم جامعه چون در هر جامعه ای ده ها جنبش و تمایل سیاسی و نیروی اجتماعی حضور همیشگی و فعال دارند) ایران علیه جمهوری اسلامی بعید نیست چپ سنتی نقش منفی بازی کند. چپ سنتی از نظر فلسفی ایده آلیست و از نظر تحلیل سیاسی مکانیکی است هر آنچه را که ببیند می اندیشد و هر آنچه را که می اندیشد میبیند. در انقلاب پیش رو این چپ بی پرنسیب می تواند خطاهای جبران ناپذیری را علیه مردم رقم بزند. در اعتراضات امروزو فردای جامعه ایران احزاب و جریانات سیاسی نیروهای خودشان را در خیابانها و در شعارها و در گفتن ها و نوشتن ها و مصاحبه ها و توئیترها باز خواهند شناخت و اتفاقن این تنها کمونیستها هستند که نمی توانند به آسانی خودشان را معرفی کنند و لذا ممکن است بجای شعار تمام قدرت به شوراها فرضن شعار دهد نان – کار- آزادی بدهند. آنچه اینجا نکته من است این است که "شاهزاده" نمی گوید آن بخشی که خواهان نان – کار – آزادی است ربطی بما ندارد و اتفاقن برعکس از آن حمایت میکند تا امر خودش را پیش ببرد اما چپ هپروت با دیدن یک عکس از رضا خان و دو شعار رضا خان روحت شاد تظاهرات را تخطعه خواهد کرد و آن را دو دستی تسلیم "شاهزاده" خواهد کرد. مهمتر اینکه حمایت آمریکا از سلطنت طلب و مجاهد و سازمانهایی چون زحمتکشانها و الاحواز و دموکراتهای کردستان و آذربایجان و بلوچستان تظاهرات علیه جمهوری اسلامی را آمریکایی مهر خواهد زد و علیه آن می ایستد و عملن و نه اعلام شده مدافع جمهوری اسلامی و تمامیت ارضی میهن جبهه خواهد گرفت. اینجاست که افشای این چپ ضرورت دارد.

اقبال نظرگاهی هشتم فبریه 2019  eqballn@gmail.com

چهل سالگی بلاهت !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

 رضا پهلوی بمناسبت چهلمین سالگرد تحول سیاسی 1357 بیانیه ای صادر کرد با متنی فراخور مفت خورهای فرشگرد...


 نوستالژی ، عهد باستان و " بازسازی کهن‌ترین چهارراه تمدنی تاریخ" "ایرانستان" درفش کاویانی ، نسل نو ، رفراندم ، برادران پاسدار ، جدال با اهریمن ...

بیانیه رضا پهلوی شامل کلماتی در بالا...به درد بازی اسم وفامیل هم نمیخورد رضا پهلوی نه سرمایه است و نه ملی ... درکنارچهارمیلیاردی که زمان ترک ایران خانواده پهلوی چپو کردند ، این اواخر با واسطه علیرضا نوری زاده پول تو جیبی هم از عربستان میگرفتند . نهاد انگلی و مفت خوری سلطنت را ، تا زمانی که رضا پهلوی برای خودش و در ذهن خودش تعیین تکلیف جدی نکند رضا پهلوی هیچی نیست ، سرمایه ملی ...؟؟؟ بیخود شلنگ آب را نبندید به نافش که ظرفییت ندارد و میترکد .

رضا پهلوی میخواهد سلطنت کند و یا میخواهد سیاست کند ؟ ... هرچی مردم خواستند که نشد حرف ... تو چی میخوای ؟

بعد از این مرحله و تعیین تکلیف تاریخی ، آنوقت انواع بیانیه را میشود نگاه نقادانه سیاسی کرد و یا مثل الان اصلا نگاه سیاسی نکرد.

گفت‌و‌گو با شیرین عبادی و ایرج مصداقی درباره پرونده فاش‌شده داده‌های دستگاه قضائی ایران در رادیو زمانه...فکر کردن با هالو طرفن َ

خواهرشیرین عبادی که جای خود دارد ، خدای عبادی هم باشد وقتی با مصداقی هم کاسه شد ، میشود جاکش سیاسی...


دن بویلند در واشنگتن پست : ما باید به حکومت اسلامی ایران در خاورمیانه مهرپایان بزنیم و مهم نیست رئیس جمهور در کاخ سفید چه کسی باشد.


نماینده خامنه ای (فلاحت پیشه) در گفتگو با ایلنا : بعد از 22 بهمن باید شرایط مذاکره با آمریکا را فراهم کنیم ...


فرمانده سپاه پاسداران : کلید موشکی دست دولت نیست ، دولت پروستات عظما را تا همیشه توی مشتش نگه دارد...


یعنی خاک تو سر کسانی که این موش و گربه بازی کودکانه را از ابتدا جدی گرفته بودند ...
 


تفکرات عقیدتی ، مرام سیاسی ، احزاب سیاسی ، ایسمهای رایج...هیچکدام هویت انسان را توضیح نمیدهد ، شکل نمیدهد ، تعریف نمیکند .هویت انسانی یک جوهر مستقل از هر ایسمی است . در سیستم نازیسم هم افرادی مثبت پیدا میشدند و در سیستم کمونیست هم استالین بی فرهنگ کوه نشین جنایتکار کم ندیدیم . در سیستمهای دینی هم حتما افرادی مثبت پیدا میشوند که این مثبت بودن ربطی به تفکرات هپروتی و خدایشان ندارد . دقیقا جوهرذاتی انسان است که به شکلی قانونمند در ادیان آسمانی کمتر دیده میشود و یا نمیتواند فعال باشد ، و بالاخره اینکه قضاوت من از انسان مستقل ربطی به هیچ ایسم یا هویتی کاذبی ندارد تا زمانی که حضرتش خودش را دست بیاندازد چه در زمین و چه آسمان ، فرقی نمیکند، نمیانده خدا ، نماینده زمین ، کارگر ، کمونیست ، برزگر ، توحید ، و بقیه ماجرا...

 ایسهای موجود در بستر اجتماعی ، سیاسی یا اقتصادی جای مکث بیشتری دارد . اگر مثلا ملاک انواع روابط من ایسمها میبودند که حالا بالای درخت فندق مفتی میخوردم و مثل اجداد خدابیامرزمان جیغ میکشیدم . تجربه نشان داده که ایسهای رایج نمیتواند در قبال مسایل رفاهی و مسایل یک جامعه تعیین کننده باشد باشد و اگر هم ردپایی تاریخی تجربه شده ، قطعا بار منفی و ضد انسانی داشته است .
 


حکومت اسلامی در تهران چهلمین سالگرد به قدرت رسیدن خودش را در شرایطی جشن می گیرد که معمولا در این شرایط پوکیده و فاجعه بار اقتصادی باید عزا گرفت . غرب سالها پیش بعد از بلعیدن عراق به صراحت بیان کرد استراتژی جنگهای نظامی برای بقیه تحولات در دستور کارش نیست . در جنگ اقتصادی هم دست بالا را دارد.


11.02.2019
اسماعیل هوشیار

گپی خودمانی در مورد انقلاب ۵٧ , از کشف الاسرار تا ولایت فقیه!

گپی خودمانی در مورد انقلاب ۵٧

از کشف الاسرار تا ولایت فقیه!

 

به یاد رفیق جان باخته سیامک زعیم که در زندان اوین سرود:

 

آن تبه كرده چو در رفت همه شاد نمود

اين تبه كار چو آمد همه شادي به ربود

گل به گلزار فراوان و ولي پرپر بود

اين يكي آمد و پرپرشدگان هم فرسود

پرچم دين زد و پس چاوشي مرگ سرود

از بر گور فرو آمد و بر گور افزود

لشكر آراست ز ناداني و پستي و جمود

تاخت آورد به آگاهي و هشياري، زود

ناله اي گفت كه طاعون مگر اين خاك ربود

گفتم اسلام نمود آنچه كه طاعون ننمود

 

چهل سال از انقلاب 1357 گذشت. آخرین، سریع ترین و متناقض ترین انقلاب قرن بیستم!  انقلابی که انقلاب نبود، قیامی که قیام نبود. (1) از همان ابتدا تناقضی میان خیزش انقلابی اصیل و مردمی با رهبری ارتجاعی موجود بود؛ رهبری که  به مرور کنترل و مهار خیزش را کاملاً در دست گرفت و به سرکوب آن پرداخت.علیرغم تلاش‌ها و جان‌فشانی های عظیم، به لحاظ تاریخی، این انقلاب دستاورد مهمی برای مردم ایران و جهان ببار نیاورد. این بار لوکوموتیو تاریخ در جهت عکس حرکت کرد و قهقرایی ببار آورد که هنوز مردم ایران، خاورمیانه و جهان از آن در رنجند. پیروزی بنیادگرایان دینی در ایران بشارت دهنده "عصر تاریکی ها" در سراسر جهان شد. رِژیمی جایگزین رژیم سلطنتی شد که نه تنها در اعمال جنایت، سبعیت و بربریت از سلطنت هیچ کم نداشت بلکه روی آن را در پیشگاه تاریخ سفید کرد. این عقب گرد تاریخی به الگویی برای تمامی فاشیست های مذهبی در گوشه و کنار جهان از آمریکا تا سودان، سومالی، عراق و سوریه بدل شد.

انقلاب 57 دستاورد نداشت اما درس داشت. درس‌های عمیقی که مدام باید بر آن‌ها تأکید شود. در هیچ انقلابی، مردم تا این درجه قربانی فریب و خود فریبی و جهل و نادانی خویش نشدند. این است اساسی ترین درسی که باید مدام بازگو شود. به قول لنین: "مادام که افراد نیاموزند در پس هر یک از وعده ها، اظهارات، عبارات اخلاقی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی، منافع طبقات مختلف را جست و جو کنند، در سیاست، همواره قربانی ساده لوح فریب و خودفریبی بوده و خواهند بود و همواره از طرف مدافعان نظم کهن گول خواهند خورد."

قصد این نوشتار تحلیل از دلایل "فریب و خودفریبی مردم" و روند و مسیری که انقلاب 57  طی کرد، نیست. (2) بلکه طرح پرسشی دردناک تر است. چرا انقلابی ترین، پیشروترین و آگاه ترین بخش جامعه  یعنی جنبش نوین کمونیستی (3)  نتوانست مانع "فریب و خودفریبی مردم" شود؟ چرا کمونیست‌ها – قبل از انقلاب 57 - قادر به تشخیص ماهیت ارتجاعی جریان سیاسی خمینی نشدند و درنتیجه خطر را درنیافتند و به درجات گوناگون خود نیز "قربانی فریب و خودفریبی" گشتند. این نوشتار دنبال پاسخ یک بار برای همیشه، کامل و نهائی نیست؛ بلکه عمدتاً در جستجوی نقد ایده ها،  متدها و تئوری هایی است که به دلیل نادرستی شان موجب شکستی سهمگین شدند. کمتر کمونیست انقلابی است که بار سنگین این شکست را تا به امروز حس نکرده باشد. جنبش کمونیستی ایران نیازمند مفهوم سازی نوین در ارتباط با  انقلاب 1357 است. باید با مفاهیم و ابزارهای تحلیلی صحیح تر، همه جانبه تر و کامل تر سراغ واقعیات تاریخی رفت. نیاز به گسستی در زمینه مفاهیم تاکنون بکار گرفته شده در ارتباط با این انقلاب است. به ویژه آنکه طی چهل سال گذشته به ‌اندازه کافی مواد و مصالحی فراهم شده که بتوان با تکیه بدانها )و تکیه بر درسهای تاریخی – جهانی گرفته شده از موج اول انقلاب های پرولتری "1976 – 1848" ) از انقلاب 57 مفهوم سازی متفاوتی کرد.

 

اندر احوالات هیچ!

 

خمینی هنگام بازگشت به ایران به خبرنگاری که از احساسش پرسیده بود، پاسخ داد: "هیچ". (4) همگان از این پاسخ شوکه شدند. نخستین بار در تاریخ بود که "رهبر یک انقلاب" چنین زشت و بی پروا برخورد می کرد. خمینی نه نسبت به دیدار مردم بپاخاسته شوری از خود نشان داد، نه نسبت به ورودش به "وطن" و "میهن" که سالیان از آن دور مانده بود، ابراز شعفی کرد. این "هیچ" بار معنایی خاص داشت. در پس این "هیچ" بی رحمی سندگدلانه ای نهفته بود. خمینی با گفتن "هیچ"، تباهی قلبی را نشان داد که فقط برای شریعت می تپید. او آمده بود تا انتقام اعدام شیخ فضل الله نوری را از  تاریخ و مردم ایران بگیرد.  

سیر اوضاع و سرعت حوادث به گونه ای رقم خورد که کسی مفهوم "هیچ" را پی نگرفت. اکثریت مردم خود را فریب دادند و گفتند انشاالله گربه است. روشنفکران و به ویژه رهبران سازمان های کمونیستی معنای ایدئولوژیک – سیاسی  این "هیچ" را در نیافتند. امروزه به درستی همه بازیگران سیاسی آن دوره به خود انتقاد می کنند که به خمینی اهمیت چندانی نمی دادند و به طور کلی با افکار خمینی آشنایی نداشتند.

در جنبش چپ به جز بیژن جزنی که در نوشتاری اشاره ای کوتاه به او می کند، سند قابل توجهی در این زمینه موجود نیست. (5) جزنی خمینی را جناح اقلیت کاست روحانی می داند که به دلیل بقایای کشمکش بورژوازی وابسته با فئودالیسم در مقابل دستگاه حاکمِ قرارگرفته و علاوه بر منابع و مصالح قشری از انگیزه های ضد استعماری نیز برخوردار است. با وجود آنکه سازمان مجاهدین خلق ( م ل) نسبت به دیگر گروه های سیاسی به لحاظ تجربی شناخت بیشتری از خمینی و برخوردهای ارتجاعی او داشتند و نسبت به دیگر گروهای سیاسی بیشتر درگیر نقد ایدئولوژی اسلامی بودند، با کم محلی از کنار خمینی گذشتند. مجاهدین (م ل) بین اسلام خمینی با اسلام مراجع درباری و اسلام مهندس بازرگان تفاوت قائل شدند و او را ایدئولوگ و نماینده منافع خرده بورژوازی متوسط و پائین بازار و کاسبکار و پیشه ور شهری و بخشی از خرده مالکان آگاه دهات و شهرک های روستایی و بخش مترقی روحانیت وابسته به این اقشار دانستند. (6)  

واقعیت این است که تحلیل های جدی تر از ماهیت طبقاتی خمینی عملاً به بعد از 22 بهمن 1357 موکول شد. اگرچه مطالعه افکار و آثار خمینی بسیار مهم بود اما مشکل فقط مطالعه آثاری چون کتاب "ولایت فقیه" نبود. به جرئت می توان گفت که حتی اگر کمونیست‌ها آن را می خواندند لزوماً آن گونه که امروز فهمیده می شود، آن را درک نمی کردند و واقعیات را آن طور که ما امروز می بینیم، مشاهده نمی کردند. مطالعه هر اثری مشکلات خاص خود را داراست. تشخیص لابلای خطوط هر متنی آسان نیست. نیاز به دستگاه مفهومی و ابزارهای تحلیلی درست است. تفکر غالب بر بسیاری از گروه های سیاسی چپ این بود که به دلیل رشد سرمایه داری در ایران برقراری حکومت مذهبی میسر نیست. در بهترین حالت خمینی را به لحاظ تاریخی پدیده ای نابهنگام توصیف می کردند که نماینده خرده بورژوازی مرفه سنتی است و توان آن را ندارد که به نیازهای ماشین دولتی و سیستم سرمایه داری پاسخ دهد. (7) از نظر سیاسی نیز اغلب کمونیست‌ها خطر چندانی از جانب خمینی حس نمی کردند. (8) همه نیروهای چپ نگران نیروهای سیاسی طبقاتی دیگر مانند بورژوازی لیبرال یا فرماندهان ارتش  یا قدرت های امپریالیستی و توطئه چینی های مستقیم و غیر مستقیم آن‌ها بودند. خطراتی که به نوبه خود در آن شرایط مشخص به درجات متفاوت، واقعی بودند.

امروزه بحث در مورد ماهیت طبقاتی جریان خمینی شاید بلا موضوع باشد. معما چو حل گشت آسان شود. به ویژه پس از به قدرت رسیدن خمینی و اعمالی که بنیادگرایان دینی در ارتباط با سرکوب انقلاب و کنترل جامعه صورت دادند به راحتی می توان حکم داد که آنان مدافع منافع چه طبقه ای و کدام روابط اقتصادی اجتماعی معین بوده و هستند. بلایی که آنان بر سر جامعه آوردند آیینه تمام نمای افق و اهداف طبقاتی شان بود. با نگاه امروزی می توان گفت که خمینی بخشی از طبقات بورژوا - ملاک حاکم بوده که در دوره اصلاحات ارضی از قدرت رانده شد و به جبهه مخالفت با شاه پیوست. او جریانی را بنیان نهاد که توانست پا به پای رشد سرمایه داری و تناقضات ساختاری ناشی از آن پایه طبقاتی و پایه اجتماعی خود را گسترش دهد و با قشرهای جدیدتری از بورژوازی خود را همراه و هماهنگ و همنوا کند و در جریان بحران انقلابی 57 آنان را زیر پرچم ایدئولوژیک – سیاسی خود متحد کند. (9)  

در جریان انقلاب 1357 حقیقت فوق برملا نشد. متد بررسی و تجزیه و تحلیل اغلب کمونیست‌ها دچار نواقص جدی بود و مانع از آن می شد که به درستی به ماهیت طبقاتی نیروهای گوناگون حاضر در صحنه سیاسی پی برند. روش  و معیار تیز و روشن و صحیحی موجود نبود تا بتوان با تکیه بدان با قطعیت حکم داد فلان  گروه یا جریان یا حزب سیاسی چه طبقه ای را نمایندگی می کند. این هم واقعیت دارد که صحنه مبارزه طبقاتی همواره پیچیده است. از این منظر، تحلیل طبقاتی از نیروهای سیاسی دشواری های خود را داراست. هیچ فرد، جریان یا حزب سیاسی کارت شناسایی در دست نمی گیرد یا بر پیشانی خود حک نمی کند که نماینده چه طبقه ای است. آن هم در دوره ای که طبقه کارگر اصلی ترین طبقه جامعه بدل شده و همگان سعی می کنند خود را به نوعی مدافع یا نماینده توده های کارکن و زحمتکش نشان دهند. فراموش نکنیم که خمینی نیزهمواره خود را مدافع و نماینده مستضعفان جامعه می دانست و از کوخ نشینان در برابر کاخ نشینان دفاع می کرد.

شاید اگر کسی قبل از انقلاب 57، توجه عمیق تر و دقیق تری به مفاهیم ایدئولوژیک سیاسی تولید شده توسط خمینی می کرد، می توانست دریابد که قصد خمینی استفاده از دین برای تکمیل و کارآمدتر کردن دولت بوده نه براندازی آن. (10) آنچه مانع از رویت این مسئله شد این بود که خمینی از مقطعی خواهان برانداختن رژیم شاه شد. این برخورد او گیجی سیاسی ببار آورد چرا که اغلب مردم، براندازی سلطنت را مترادف با برانداختن دولت می دانستند. اغلب مردم و حتی نیروهای چپ تفاوتی میان حکومت و دولت نمی گذاشتند. آنان عمیقاً درک نکرده بودند که دولت بورژوائی تاریخا می تواند رخت های متفاوت به تن کند و حکومت اشکال مختلفی (چون سلطنتی، دینی، فاشیستی، بورژوا دمکراتیک و سوسیال دمکراتیک) به خود گیرد. خمینی با خواست عمومی مردم مبنی بر براندازی سلطنت، همراهی کرد. برای بسیاری قابل باور نبود که خمینی می خواهد تاج را کنار زند و خود بر تخت نشیند. ارتباط تاریخی میان عمامه و منبر با تاج و تخت از نظرها پنهان مانده بود. روشن نبود که خمینی به واقع خواهان براندازی چه چیزی است و چه چیزی را  می خواهد جایگزین کند. شوربختانه تا قبل از 22 بهمن 1357 به این مصاف سیاسی نظری کسی پاسخ صحیح نداد.

پاسخگویی به مصاف فوق نیازمند از سطح به عمق رفتن و از  ظاهر به باطن گذر کردن بود. ضرورت داشت مفاهیم و ابزار تحلیلی درستی  بکار گرفته شود تا رازهای نهان خمینی آشکار شود. باید در درجه اول ایدئولوژی، خمینی مورد کالبد شکافی قرار می گرفت. زیرا ایدئولوژی زیربنای، هر برنامه و نقشه سیاسی است. به ویژه زمانی که فضای سیاسی مه آلود است و دروغ و فریب همه جا را فراگرفته و سردرگمی و گیجی سیاسی بیداد می کند و نقش بازیگران سیاسی در پرده ای از ابهام قرار گرفته، تنها با بررسی ایدئولوژی‌ها می توان نقش های واقعی و اهداف راستین نیروهای طبقاتی متفاوت را سنجید. بررسی ایدئولوژی همانند به کار گیری اسکنری (پویشگر) با رزولوشن بالاست که با استفاده از آن می توان با دقت لایه ها و وجوه مختلف نیروهای طبقاتی گوناگون را شناسایی، تفکیک و تجزیه و تحلیل کرد. حتی زمانی که به هر دلیلی مطالبات و سیاست‌ها یک نیروی سیاسی به طور کامل تدوین نشده، (یا آگاهانه پنهان نگه داشته می شود) با بررسی ایدئولوژی می توان نشان داد که قصد واقعی آن نیرو چیست و چگونه می خواهد امور و مشکلات جامعه را "حل" کند. خمینی در اوج عوامفربیی ها، سیاست بازی ها و دودوزه بازیهایش هرگز ایدئولوژی خود را پنهان نکرد و البته نمی توانست هم پنهان کند. گریز از ایدئولوژی ممکن نیست. زیرا ایدئولوژی همانند هوایی است که اجتناب ناپذیر تنفس می شود. (11)

با بررسی ایدئولوژی خمینی (که آمال و آرزوهایش را فشرده می کرد) می شد هم جایگاه طبقاتی اش را تشخیص داد هم سمت حرکتش را نشان داد. و بر همگان عیان کرد که او چگونه به دنیا می نگرد و طالب چه نوع زندگی است؛ نماینده چه طبقه ای هست، هدفش چیست و مقصدش کجاست. خمینی قبل از انقلاب در آثاری چون "کشف الاسرار" و به ویژه کتاب "ولایت فقیه" ایدئولوژی  و برنامه سیاسی خود را فرموله و مدون کرد. با مطالعه این دو کتاب حداقل می شد فهمید که خمینی از چه چیزی رنج می بُرد؟ با چه چیزی احساساتش جریحه دار می شد؟ مدافع کدام ارزشهای اجتماعی بود؟ و از چه نوع اخلاقیاتی دفاع می کرد؟ چگونه به مشکلات جامعه نگاه می کرد و سمت چه کسان یا امری را می گرفت؟

حتی با نگاهی گذرا به این دو کتاب، می شد دریافت که چرا خمینی هنگام ورود به کشور "هیچ" احساس خاصی نداشت. او می خواست ایدئولوژی اش را به شکل افراطی به رخ همگان کشد. البته این "هیچ"، تهی از بار سیاسی نبود. او نه برای قدرت مردم اهمیتی قائل بود، نه می خواست ذره ای احساسات "ملی" از خود نشان دهد. زیرا مسئله اش قدرت گیری اسلام و طرفداری از امت اسلامی بود. او برای حق تعیین سرنوشت مردم و رهایی از سلطه امپریالیسم پشیزی ارزش قائل نبود. پیشاپیش حواریونش (امثال یزدی و بهشتی) منافع مردم را در مذاکرات پنهانی با قدرت‌های غربی تاخت زده بودند. آنان با هدایت شخص خمینی به امپریالیست‌ها تعهد دادند که ستون فقرات ساختار دولت کهنه (به ویژه ارتش شاهنشاهی) را حفظ کنند، تولید و فروش نفت به بازار جهانی را تضمین کنند و نهایت تلاش را برای مهار انقلاب و سرکوب کمونیست‌ها و دیگر انقلابیون بکار برند. در مقابل امپریالیست‌های غربی نیز در اوج جنگ سرد، قبل از آنکه بحران انقلابی عمق بیشتری یابد و برای ممانعت از باز شدن دست شوروی به عنوان رقیب امپریالیستی در ایران سریعاً راه را برای پرواز خمینی به سوی قدرت باز کردند. امپریالیست ها نیز مجبور شدند از میان گزینه های مختلف، گزینه ای را انتخاب کنند که لزوماً با آن موافقت کامل نداشتند. (12)

 

از کشف الاسرار تا ولایت فقیه!

 

خمینی به عنوان یک روحانی همواره پیرو ایدئولوژی اسلامی بود. به لحاظ تاریخی این ایدئولوژی در خود (به معنای آموزه های قرآن  و سنت های پیامبر) از کاراکتر ماقبل سرمایه دارانه برخوردار است. خصلت طبقاتی – جنسیتی آن کاملاً منطبق بر روابط برده داری و فئودالی است. اسلام از زمانی که با قدرت شمشیر در ایران توسعه یافت، به ایدئولوژی طبقات حاکمِ  و به ابزاری مؤثر در خدمت تداوم استثمار و ستم بدل شد.

درست است که در دوره های مختلف ما با برداشت های گوناگون از این ایدئولوژی در میان طبقات حاکمِ  ایران روبرو بوده ایم. حتی در مقاطعی طبقات تهیدست و دیگر ستمدیدگان با استفاده از همین ایدئولوژی علیه حاکمان بپاخاستند و تفسیرهای جدیدی از  آن ارائه دادند. اما این امر موجب تغییری در خصلت طبقاتی (به معنای دفاع بی چون چرا از مالکیت خصوصی) و پدرسالارانه (به معنای دفاع بی چون چرا از فرودستی زن) این ایدئولوژی نشد و نمی توانست بشود. دین اسلام مانند دیگر ادیان به خاطر این دو خصیصه اساسی به راحتی می توانست در دوره های مختلف تاریخی خود را با نظام های طبقاتی استثمارگرایانه تطبیق دهد. این راز ماندگاری اسلام (و دیگر ادیان) بوده و هست. از این زاویه هر شکلی از ایدئولوژی دینی مانع رهایی کسانی می شود که به قصد پیشبرد مبارزه بدان دست می یازند. زیرا به دلیل فصل مشترکی که با ایدئولوژی طبقات حاکم  دارد نتیجه ای جز شکست، نیمه راه ایستادن یا سازش با حاکمان ببار نخواهد آورد.

اما زمانی که ایدئولوژی کهنه ای به روز می شود، سردرگمی نیز می تواند آغاز شود. به ویژه اگر این روز آمد کردن به ابزاری برای پیشبرد مبارزه علیه قدرت حاکم بدل شود، قضیه پیچیده تر خواهد شد. همواره نیاز به تحلیل طبقاتی مشخص از این روزآمد کردن هاست. اینکه  چرا و چگونه یک ایدئولوژی کهنه به روز می شود و این کار در چه مقطعی از تحولات سیاسی جامعه و جهان  صورت می گیرد ربط این به روز شدن با تغییرات در ساختار اقتصادی و اجتماعی چیست؟  چرا و چگونه و تحت چه شرایطی این امر مورد اقبال بخش های از مردم قرار می گیرد؟ جملگی سوالاتی بودند که باید در مقطع انقلاب پاسخ می گرفتند.

قصد خمینی از انتشار کتاب‌هایی چون "کشف الاسرار" و به ویژه "ولایت فقیه" احیا و بازسازی ایدئولوژی اسلامی و ارائه یک برنامه سیاسی برای اداره جامعه بود. از این زاویه در آن مقطع، مطالعه چنین متونی صد چندان ضرورت داشت.

اما همان گونه که در ابتدا نوشتار آمده خواندن هر متنی دشواری های خود را داراست. تنها از طریق خواندن متن   (text)  بر متن (context) می شد مفاهیم آن را به درستی درک کرد. می بایست زمینه و بستر تاریخی، اقتصادی-اجتماعی در نظر گرفته می شد تا ماهیت و محتوی این دو کتاب آشکار می شد. خمینی این دو کتاب را در دو مقطع زمانی متفاوت نگاشت، هر یک به نوبه خود زمانه ای که خمینی در آن می زیست را بازتاب می دهند. با نشاندن مفاهیم بکار رفته در این دو کتاب در چارچوب تاریخی مشخص می شد خصلت حقیقی و نقش ارتجاعی خمینی تشخیص داده شود. به قول باب آواکیان "همه گفته ها از صافی روابط تولیدی موجود و روبنای منطبق بر آن عبور می کند." (13) باید گفته های خمینی از "صافی روابط تولیدی و روبنای منطبق بر آن" گذر داده می شد. تا زمانی که اهمیت این "صافی" و حتی چگونگی گذر دادن از این  "صافی"  فراگرفته نشود، نمی توان در سیاست مانع "فریب و خودفریبی" شد.

خمینی کتاب "کشف الاسرار" را در دوره جوانی و در سال 1323 پس از مرگ رضا شاه نوشت. کتابی که سرشار از عقاید و افکار ارتجاعی محض و تاریک اندیشی مطلق است. در این کتاب خمینی مخالفتی با سلطنت ندارد و به نوعی از آن دفاع می کند. مدافع پان اسلامیسم است و از اتحاد جهان اسلام سخن می راند؛ بشدت ضد فرهنگ غربی است؛ نژاد پرست است و سیاهان را خوار می شمارد؛ مدافع سرسخت اخلاقیات سنتی دینی و اعمال شان در رابطه با زنان است؛ هیستری ضد سنی دارد و با سرسختی از امامت شیعه دفاع می کند. او خواهان خفه کردن همه صداهایی است که اسلام را نقد می کنند. او در کتاب تأکید می کند که روحانیون باید حافظ قانون باشند و برای این کار باید بر قوه مقننه و مجریه نظارت داشته باشند. او در آن زمان پیشنهاد می دهد که دایره تبلیغات اسلامی در ادارات، ارتش و رادیو ایجاد شود. (امری که از فردای 22 بهمن عملی شد.) او مدافع سرسخت مالکیت خصوصی و فردی است و آن را پایه دین و جامعه می داند. افزون بر این خمینی در کتاب "کشف الاسرار" تلاش می کند ایده های معینی  برای گردانندن امور اقتصادی از طریق جمع آوری مالیات های مذهبی ارائه دهد. با توجه به نظام ارباب و رعیتی حاکم بر روستاهای ایران، افکار و ایده های اقتصادی‌اش منطبق بر روابط  فئودالی و نیمه فئودالی است که بر ایران آن زمان غالب بود. برای مثال خمینی در آن کتاب به طور کلی با قانون ثبت املاک مخالفت می کند. این رضا شاه بود که قانون ثبت املاک را به تصویب رسانده بود. رضا شاه از این طریق املاک زیادی را به نفع خود غصب کرد حتی تولیت آستان قدس رضوی را در دست گرفت. او  تلاش کرده بود دیگر زمین‌های وقفی را که هنوز منبع اصلی ارتزاق روحانیون بود را نیز تا حدی قانونمند کند و تحت کنترل دولت در آورد. خمینی این قانون را در تضاد با موقعیت و آتوریته نهاد روحانیت در جامعه می دانست.

اما کتاب "ولایت فقیه" حال و هوای دیگری دارد. خمینی این کتاب را در سال 1348 به رشته تحریر در آورد. از نقطه نظر مبانی ایدئولوژیک (ضدیت با استعمار و از منظر ضدیت با فرهنگ غربی این بار تحت عنوان غرب‌زدگی،  پان اسلامیسم، اخلاقیات ستنی و ارتجاعی به ویژه نسبت به زنان و ...) تفاوت چندانی بین این کتاب و "کشف الاسرار" موجود نیست. اما هدف سیاسی "ولایت فقیه" کیفیتا متفاوت است. خمینی این بار تلاش دارد برنامه ای برای کسب فدرت سیاسی توسط نهاد روحانیت ارائه دهد. او تمامی آیات و احادیث شرعی را بکار می گیرد تا "نظریه ای" برای برقراری حکومت اسلامی ببافد. او در ابتدا به مقابله با کسانی می پردازد که می گفتند اسلام احکام سیاسی و نحوه اداره حکومتی ندارد مخاطب عمده کتابش نهاد روحانیت است. او  با این کتاب می خواهد روحانیون را قانع کند که باید اداره حکومت را به دست گیرند. بر همین راستا تلاش می کند ثابت کند که با احکام اسلامی می توان معضلات سیاسی اقتصادی اجتماعی جامعه را پاسخ داد. علاوه بر این او بر تفاوت میان حکومت اسلامی با دیگر اشکال حکومتی تأکید می کند و خواهان در هم آمیزی سه قوه مقننه، مجریه و قضاییه تحت رهبری ولی مسلمین و پیروی از قوانین و احکام اسلامی است. او با برجسته کردن نقش قوه قضاییه اسلامی با قطعیت و وضوح از قصاص، سنگسار و شلاق زدن دفاع می کند. (14)

خمینی برای نخستین بار در قرن بیستم نظریه مدونی برای درهم آمیزی دین و دولت ارائه می دهد. او در بخش آخر کتابش نقشه راهی برای اجرای برنامه هایش ارائه می دهد که مهم ترین اش اصلاح نهاد روحانیت و ساختار حوزه و نحوه تبلیغات اسلامی است. او پایه اجتماعی خود را تهییج می کند تا با اعتماد به نفس بیشتر و روحیه تعرضی به میدان آیند و راه را برای برقراری حکومت اسلامی باز کنند.

از نظر ترسیم استراتژی سیاسی نیز "ولایت فقیه" با "کشف الاسرار" متفاوت است. این بار خمینی از رژیم سلطنتی قطع امید می کند. خمینی در اوج مخالفت های قبلی خود ( به ویژه در سال‌های 42 – 1341)  همواره شاه را نصیحت می کرد و هیچگاه خواهان سرنگونی شاه نبود. تغییر موضع خمینی بر بستر تحولات مهمی که در دهه چهل شمسی در ایران (و همچنین جهان)  اتفاق افتاد قابل فهم است. تا آنجا که به نهاد دین و روحانیت بر می گردد، با به اجرا گذاشتن مراحل مختلف اصلاحات ارضی، منافع این قشر به کلی زیر ضرب رفت و از آتوریته شان در جامعه به طور جدی کاسته شد. خمینی زمانی سخنرانی های خود در مورد ولایت فقیه را در نجف ایراد کرد که یک سال و اندی پیش (مهرماه 1347) لوایح تازه ای مبنی بر پیشبرد مرحله سوم اصلاحات ارضی به مجلس ارائه شد. لوایحی که سرانجام با جرح و تعدیلاتی تصویب شد. یک جز مهم این لوایح مربوط به زمین های وقفی بود که تاریخا تحت کنترل نهاد روحانیت قرار داشت. البته پروسه تصاحب زمین های وقفی به ویژه وقف خاص (از طریق نظامیان) یا افراد شخصی (تحت عنوان تبدیل به احسن زمین های کشاورزی) از مدت‌ها قبل آغاز گشته بود، اما در سال 1350 است که این فرآیند شامل موقوفات عام نیز می شود. این ضربه آخر به امید های خمینی مبنی بر کنار آمدن با نظام سلطنتی بود. تقریباً همان مقطع است که خمینی به مناسبت برگزاری جشن های 2500 ساله برای نخستین بار در اعلامیه ای سیاسی (خطاب به کنفدراسیون دانشجوئی) مدعی شد که اسلام در اساس با سلطنت مخالف است.

البته مؤلفه‌های سیاسی دیگری نیز عمل می کرد. رشد جنبش کمونیستی، گسترش جنبش‌های ملی و آزادیبخش در سراسر جهان، رو آمدن ضعف‌های امپریالیسم آمریکا در جنگ ویتنام، به طور مشخص رادیکالیزه شدن جو سیاسی در ایران و ظهور جنبش مسلحانه چریکی، نیز در موضع گیری تند خمینی نسبت به سلطنت بی‌تأثیر نبود. او اگر این  موضع گیری را اتخاذ نمی کرد، از نظر سیاسی منفرد می شد.

تفاوت دیگری نیز از زاویه احکام اقتصادی میان "کشف الاسرار" با "ولایت فقیه" موجود است. در "ولایت فقیه"، خمینی اصراری ندارد که از مالکیت فئودالی بر زمین دفاع کند. دغدغه اش کلیت روابط اقتصادی حاکم بر جامعه است. به زبان خود از نفت، صنعت، سلطه اقتصادی قدرت‌های غربی و .... سخن می راند. مسئله اش برقراری نوعی از حکومت است که بتواند کلیت نظام اقتصادی را بچرخاند. او دنبال ترجمان آخوندی سرمایه داری بوروکراتیک است. این بار "بورژوایی تر" از قبل فکر می کند. این امر نیز متأثر از رشد مناسبات سرمایه دارانه در جامعه است. برای مثال دیگر مانند قبل با دادن حق رأی به زنان مخالفت نمی کند. (هر چند بعدها از ابزار شنیع تر و ارتجاعی تری به نام حجاب اجباری به عبارتی صحیح تر یونیفرم اسلامی استفاده می کند تا به طور رسمی و قانونی زنان را به شهروند درجه دوم تقلیل دهد. امری که به ایدئولوژی اش بار فاشیستی بیشتری بخشید.)

همراهی ایدئولوژی اسلامی با ماهیت فئودالی – نیمه فئودالی با روابط سرمایه دارانه شاید متناقض به نظر رسد. اما تاریخ جوامع سرشار از تناقض ها میان زیربنای اقتصادی با روبنای سیاسی است. در عین حال نباید از نظر دور داشت که خمینی توانست به حداکثر از توسعه سرمایه دارانه برای ترویج ایدئولوژی خود سود جوید و در عین حال بیشتر از قبل ایدئولوژی خود را با روابط سرمایه دارانه تطبیق دهد. در واقع رشد روابط سرمایه دارانه پس از اصلاحات ارضی در ایران به او این شانس را داد که  ایدئولوژی دینی را در جامعه تعمیم بخشد. عمومیت یافتن گسترده مناسبات کالایی پس از اصلاحات ارضی بستر و زمینه مناسبی برای عمومیت یافتن شکل خاصی از دین فراهم آورد. به این معنا که برای نخستین بار امکان آن فراهم شد که برداشتی نسبتاً واحد (به معنایی مدرن) از دین اسلام در سراسر کشور (به غیر از مناطق سنی نشین) شکل گیرد و در زمینه آداب و مناسک و آئین های دینی در نواحی گوناگون به درجات تعیین کننده ای یکسان سازی صورت گیرد. در اثر کارکردهای متناقض توسعه سرمایه داری راه برای گسترش اسلام سیاسی (بنیادگرایی اسلامی) بیش از قبل گشوده شد. البته بدون در نظر گرفتن تحولات جهانی در دهه چهل و پنجاه شمسی و نتایج مخربی که اصلاحات ارضی ببار آورد، نمی توان مقبولیت اسلام سیاسی در ایران را در میان بخشی از اهالی توضیح داد. (امری که بحث جداگانه می طلبد.)

عروج خمینی همراه شد با شکل گیری قشر نوینی از بورژوازی ایران که انحصار باند دربار مانع از رشد و قدرت آنان می شد. خمینی با هشیاری از اوایل دهه 50 و به ویژه در دوره بحران انقلابی 57 امیال این قشر را نیز دریافت و آن‌ها را با خود همراه کرد. درست است که هدف اصلی اش تقویت و تحکیم نهاد روحانیت در دولت بود. اما او با توجه به منافع نیروهایی که پتانسیل گرد آمدن حول او را داشتند، برنامه حکومتی خود را ارائه داد. به این معنا بنیاد گرایی اسلامی پدیده ای نابهنگام و برخاسته از اعماق تاریخ نبود بلکه حاصل نوعی خاصی از توسعه سرمایه داری و تناقضاتش بوده که نظام سرمایه داری - امپریالیستی جهانی محرکش بود. به این معنا بنیادگرایی خمینی را باید پدیده ای مدرن محسوب کرد. این بار روبنای پیشاسرمایه داری – با خاستگاه تاریخا معین - به جلو صحنه آمد تا هم مانع ضربات بیشتر به دستگاه دولتی شود و هم به شکل کارآمدتر و شیوه فاشیستی تر نظام سرمایه داری را بچرخاند.  این هم واقعیتی است که با دست یافتن بنیادگرایان به قدرت سیاسی، ایدئولوژی اسلامی هر چه بیشتر و بیشتر به نقابی برای پوشاندن  حرص و آز و فساد یک قشر انگلی تازه به دوران رسیده بدل شد.  

زمانی مارکس در تحلیل از لوئی بناپارت (15) گفت او همواره مدافع "نظم، مالکیت، مذهب و خانواده" بود، دفاعش از این "چند کلمه" بود که او را  کاندید مناسبی برای چرخاندن دولت ارتجاعی کرد. خمینی نیز "ولایت فقیه" را فرموله کرد تا بهتر از قبل بتواند از "نظم، مالکیت، مذهب و خانواده" دفاع کند و به مدت چهل سال جامعه ای را توسط دین و سرمایه به گروگان گیرد.

*****

بخش بعدی این نوشتار به نقد برخی متدها و مفاهیم تئوریکی اختصاص دارد که مانع از درک صحیح از ظهور پدیده ای به نام خمینی شد. در بخش بعدی مشخصاً به تحلیل های تقلیل گرایانه رایج در آن دوره در زمینه هایی چون رابطه طبقه با نمایندگان سیاسی؛ رابطه میان زیربنا و روبنا؛ رابطه میان پایه طبقاتی با پایه اجتماعی و رابطه بنیاد گرایی اسلامی با امپریالیسم، پرداخته خواهد شد.

 

منابع و توضیحات:

1 – متأسفانه در  مورد  قیام 22 بهمن 1357،  ارزیابی ها غلو آمیزی در جنبش چپ موجود است که واقعیت ندارد. برای  آشنایی با اینکه واقعاً در 22 بهمن چه گذشت به کتاب "پرده قلمکار انقلاب ایران و پرونده قتل یک ملت" - اثر ژاله احمدی، 1396 رجوع شود. با خواندن این تحقیق مستند و زنده، خواننده در می یابد که ابعاد درگیری نظامی در آن روز چه در تهران و به ویژه اغلب شهرستان‌ها بسیار محدود بوده است. به دلیل سازشی که  میان دار و دسته خمینی با امپریالیست‌ها و سران ارتش  صورت گرفته بود. پیشاپیش اغلب پادگان‌های تهران از نیروی نظامی تخلیه شده بودند و مقاومت چندانی از سوی ارتش صورت نگرفت. درگیری های محدود و مصادره سلاح‌های برخی پادگان‌ها که علیرغم میل و فرمان خمینی صورت گرفت، بهیچوجه نشانه درهم شکستن ارتش به عنوان ستون فقرات دولت ارتجاعی نبود. عملاً این "قیام" وسیله ای شد برای القای حس پیروزی به مردم، امری که غیر واقعی بود. به نظر می رسد امپریالیست‌ها توانستند با اتخاذ این روش یعنی "حس پیروزی قلابی دادن به مردم " بسیاری از خیزش‌های مردمی را سر بزنگاه های تاریخی خنثی و دولت های وابسته به خویش را حفظ کنند. برکناری حسنی مبارک و "پیروزی" انقلاب مصر آخرین نمونه آن است.

 

2 – در زمینه جمعبندی از انقلاب 57، رجوع شود به آثار و مقالات متعددی که در نشریه حقیقت دوره دوم ارگان اتحادیه کمونیست‌های ایران (سربداران) و حقیقت دوره سوم ارگان حزب کمونیست ایران (مارکسیست- لنینیست – مائوئیست) منتشر شده است.

 

3 – جنبش نوین کمونیستی اشاره به سازمان‌ها و گروه‌هایی دارد که در دهه 40 شمسی در مرزبندی با رفرمیسم حزب توده پا به حیات گذاشتند و با رویزیونیسم خروشچفی مرزبندی داشتند و به درجات مختلف تحت تأثیر پلمیک های حزب کمونیست چین تحت رهبری مائو علیه حزب کمونیست شوروی قرار داشتند.

این روزها توسط رسانه های داخلی و خارجی ایده ها، سیاست ها و رفتار حزب توده در جریان انقلاب 57 به عموم چپ ها تعمیم داده می شود. این تحریف آشکار تاریخ است. حزب توده در جریان انقلاب 57 نقشی کاملاً ارتجاعی ایفا کرد. این حزب به سهم خویش نقش مهمی در برجسته کردن خمینی به عنوان "رهبر انقلاب" داشت. عوامل حزب توده در روزنامه کیهان گام به گام خمینی را از مرجع تقلید، به مرجع تقلید شیعیان جهان، از رهبر به امام ارتقا دادند. در این زمینه نیز کتاب "پرده قلمکار انقلاب ایران و پرونده قتل یک ملت" - اثر ژاله احمدی، 1396 حاوی اطلاعات ارزنده ای است.

 

4 – فضاحت بار این بود که پس از نشستن هواپیما، دغدغه خمینی این بود که برادر بزرگش که برای خوشامدگوئی به وی داخل هواپیما آمده بود، هنگام خروج از هواپیما جلوتر از او حرکت کند تا به اخلاقیات سنتی پدرسالارانه اسلامی خدشه ای وارد نشود. کمیته استقبال از خمینی مجبور شد به شکلی سر و ته قضیه را به هم آورد. امری که موجب شد خمینی با تأخیر قدم بر پلکان هواپیما بگذارد.

فضاحت بارتر از آن، مقاله ای است که امسال عطاالله مهاجرانی وزیر فرهنگ و ارشاد دوران خاتمی  درباره مفهوم "هیچ" خمینی نوشت. (این مقاله در سایت خبری جماران قابل دسترس است.) مهاجرانی پاسخ "هیچ" را به روحیه عرفانی خمینی منتسب کرد. او مدعی شد که خمینی می خواست بگوید من در مقابل مردم "هیچ" هستم. البته مهاجرانی فراموش می کند که بگوید خمینی چند ساعت بعد در بهشت زهرا گفت "من دولت تعیین می کنم." و این "من" خودش بود که فرمان مرگ هزاران زندانی سیاسی در سال 1367 را صادر کرد. لابد مهاجران زمانی که در دفاع از فتوای قتل سلمان رشدی توسط  خمینی کتاب نوشت و سلمان رشدی را حرامزاده خواند یا زمانی که شخصاً برای سرکوب دانشجویان انقلابی شیراز و بستن دانشگاه، در "انقلاب فرهنگی" شرکت کرد، (واقعه ای که به زخمی شدن 500 نفر و کشته شدن دانشجویی به نام نسرین رحیمی منجر شد)  سرشار از روحیات عرفانی "خمینی گونه" بود.

 

5 - رجوع شود به جزوه "مارکسیسم اسلامی یا اسلام مارکسیستی". این اثر در اواخر سال 1351 نگاشته شد اما به دلایلی انتشار خارجی نیافت. این نوشتار جز معدود آثاری است که قبل از انقلاب در مورد ایدئولوژی اسلامی و رابطه مارکسیسم با اسلام نگاشته شد. به نوعی این اثر، تفکر و متد غالب مارکسیست‌های ایرانی در مورد اسلام را بازتاب می دهد و خواننده را بیشتر با نقاط قوت و ضعف جنبش چپ در این زمینه آشنا می کند. برخی از این ضعف بعدها اکثریت سازمان چریک های فدایی خلق ایران را به ورطه سقوط کشاند.  

 

6 – رجوع شود به جزوه درونی که سازمان مجاهدین خلق که در سال 1352 در نقد ایدئولوژی اسلامی نگاشته اند. این اثر به جزوه سبز معروف است.

 

7 – تئوری "نابهنگامی حکومت اسلامی" هنوز توسط بخش‌هایی از چپ – به ویژه جریانات منتسب به کمونیسم کارگری - تکرار می شود. در سال 1365 در مقالاتی که در تحلیل از پان اسلامیسم در شماره های مختلف نشریه کمونیست، ارگان حزب کمونیست ایران نگاشته شد، پان اسلامیسم در تضاد با قانونیت و نظم معمولی بورژوازی و سد راه انباشت و مخل نظم تولید تصویر شد.  

 

8 – در سال 57 در آبان ماه 1357 در شماره 23 نشریه حقیقت ارگان اتحادیه کمونیست‌های ایران، مقاله ای تحت عنوان "مارکسیست‌ها، نیروهای مذهبی و معضلات جنبش" در افشای رفتار انحصار طلبانه و ضد کمونیستی جریانات مذهبی و شخص خمینی نگاشته شد. این مقاله، جز معدود نوشتارهایی است که قبل از انقلاب از سوی کمونیست ها در انتقاد از خمینی نوشته شد. اما این انتقاد در چارچوب انتقاد از خمینی به عنوان فردی مترقی صورت می گیرد. مقاله هشدار می دهد که این رفتارهای "انحصار طلبانه" موجب تفرقه میان مردم و مخدوش کردن مرز میان دمکراتیسم و لیبرالیسم می شود. مقاله فوق فاقد تحلیل طبقاتی مشخص، درست و دقیق از رفتارهای "انحصار طلبانه و ضد کمونیستی" خمینی است.

 

9 – در زمینه تحلیل از ماهیت طبقاتی خمینی به جزوه "با سلاح نقد – جمع‌بندی از گذشته اتحادیه کمونیست های ایران" – سال 1365، و مقاله بسیار مهم باب آواکیان به نام "علل رشد بنیادگرایی دینی در جهان" رجوع شود. هر دو این مقالات در سایت حزب کمونیست ایران ( م ل م) قابل دسترس اند.

 

10 - برای نخستین بار مارکس در اثر سه گانه اش در بررسی از مبارزه طبقاتی در فرانسه، به طرز درخشان و به شیوه ای علمی و مستدل نشان داد که معیار و محک اصلی برای تشخیص جایگاه طبقاتی نیروهای سیاسی برخورد به دولت حاکم است: آیا خواهان اصلاح و تکمیل ماشین دولتی هستند یا خواهان براندازی تام و تمام آن. مشکلات روزمره جامعه عینی اند و قابل رویت. تمایزات طبقاتی، انواع و اقسام تبعیضات و ستم های اجتماعی مانند ستم بر زن، ستم ملی، ستم مذهبی، نارضایتی روشنفکران و دگر اندیشان، فقدان آزادی های سیاسی و انحصار قدرتمندان بر رسانه ها و غیره را می توان به راحتی حس کرد. اما مشکل اصلی تری که معمولاً پنهان می ماند وجود آتوریته یا نهادی به نام دولت بورژوائی است که از کلیت روابط تولیدی استثمارگرایانه، روابط اجتماعی ستمگرانه و ایده های سنتی مدافع این روابط دفاع می کند. دولت یا ساختار سیاسی که خود برخاسته از این روابط و بازتاب آن بوده و وظیفه اصلی اش حفاظت، تقویت و تولید و بازتولید این روابط است. از این رو تمامی مشکلات روزمره جامعه گره می خورد به وجود ماشین دولتی که به شیوه ای قهری سلطه طبقه حاکم را بر اقشار و طبقات محکوم جامعه اعمال می کند. کلیه کسانی که مخالف انقلاب به عنوان تنها راه حل پایه ای تغییر نظام سرمایه داری هستند، غالباً چشم بر این واقعیت بزرگ می بندند. برای آشنایی با یک نمونه از این تنگ نظری تاریخی و کوته بینی سیاسی می توان به اظهارات محمد رضا نیکفر در برنامه رادیویی پرگار به مناسبت چهلمین سالگرد انقلاب 57 با موضوعی به نام "اندیشه هایی در مورد انقلاب" رجوع کرد.

 

11- ایدئولوژی  به عنوان شکلی از آگاهی اجتماعی (که اساساً در برگیرنده ارزش‌ها، اخلاقیات و احساسات انسان‌ها است) به شکل فشرده ای تخاصم اساسی هر عصری را بازتاب می دهد. با بررسی ایدئولوژی به راحتی می توان نشان داد که پیروان آن‌ها از چه نقطه ای به جهان و آینده چهان می نگرند و نسبت به تخاصم اصلی طبقاتی جامعه کدام سمت را گرفته اند. در دنیای واقع گریزی از این تخاصم طبقاتی نیست؛ تخاصمی که ماهیت و خصلت دیگر تخاصمات اجتماعی (جنسیتی، نژادی و ملیتی) را نیز تعیین می کند.

 

12 – البته امپریالیست های آمریکایی در جریان سازمان دادن کودتای خونین اندونزی درسال 1965، به پتانسیل ارتجاعی ایدئولوژی اسلامی و خصلت هار ضد کمونیستی آن پی برده بودند. صدها هزار نفر از طرفداران حزب کمونیست اندونزی به جرم لامذهبی و نماز نخواندن قتل عام شدند. بی جهت نبود که هنگام طراحی استراتژی "کمر بند سبز" علیه شوروی به فکر استفاده موثر از اسلام افتادند.    

 

13 - به نقل از مقاله "وضع کنونی "ضرورت ابدی" نیست" – باب آواکیان، مارس 2010 . 

 

14 – پایه ای ترین تز خمینی برای اثبات ولایت فقیه این است: "پیامبر خلیفه تعیین کرد تا قوانین را اجرا کند. قوانین مجری می خواهد و بدون خلیفه یعنی مجری اجرای قوانین، رسالت ناتمام می ماند. رسول خدا خود قوانین را اجرا می کرد، دست سارق را قطع می کرد، حد می زد، رجم می کرد. سفیر به قبایل می فرستاد. اعتقاد به ضرورت تشکیل ولایت برای اجرای قوانین جز باور به ولایت است."

 

15- پس از تحولات انقلابی 1848 در فرانسه، شخصی به نام لوئی بناپارت از طریق کودتایی قدرت را به دست گرفت. او روابط و رفتار متناقضی با  بورژوازی، با لومپن پرولتاریا، با دهقانان و کارگران، با نیروی مسلح ، با بخش اداری دولت داشت. رفتار متناقض او با اقشار و طبقات مختلف باعث ابهامات و گیجی زیادی در میان سوسیالیست‌های آن زمان شد. مارکس برای رفع این سردرگمی کتابی به نام "هجدهم برومر، لوئی بناپارت" را نوشت. این کتاب از زاویه تحلیل از جایگاه دولت در جامعه و رابطه اش با طبقات، رابطه طبقات با نمایندگان سیاسی و بطور کلی قانونمندی های حاکم بر مبارزه طبقاتی یک اثر کلاسیک محسوب می شود.

 

February 10, 2019

کبوتران کباب شده پرسش و دهان باز افکار عمومی!

کبوتران کباب شده پرسش و دهان باز افکار عمومی!

 

در سایت روزنه ، آزادی بیان ، مبارزان کمونیست و دیگر سایتها به مقاله ای از یاشار سهندی بر میخوریم که یادداشت اش را " آگاهی ، مبارزه و مبارزه آگاهانه " با نقل قولی از مقاله عادل مشایخی شروع میکند ، که ایشون هم به نقل از الکس کالینیکوس همین نقل قول "مارکس به ..." را در انتهای مقاله اش "نکاتی در باره سرمایه داری در ایران" آورده است ! خود مقاله عادل مشایخی نیز در سایت راه کارکر " هیئت اجرایی " برای دهان باز افکار عمومی منتشر شده است . یاشار هم متاسفانه و با وجود نقد درست اش به این جماعت قبول کرده که متن ذکر شده همانطور که "از سوی کارشناس مطالعات سیاسی اقتصادی" آمده از نامه مارکس به برونو باوئر است ! 

نه در انتها بلکه در همین ابتدا به اطلاع " فارغ التحصیل مقطع کارشناسی ارشد رشته فلسفه دانشگاه شهید بهشتی و کارشناس موسسه مطالعات سیاسی اقتصادی پرسش " حضرت عادل مشایخی و دهان باز عوام میرساند که ، درست است ، نامه از مارکس است ، اما نه به برونو باوئر ! هگلی جوان است ، اما برونو باوئر نیست ! نامه ایست از " M an R " ، از حرف اول نام مارکس و روگه ، یا کامل تر از کارل مارکس به آرنولد روگه ! این نامه بهمراه دو نامه دیگر با همین تیتر   M an Rدر مجموع آثار مارکس و انگلس ، جلد یک انتشارات دیتز آمده است . که اخذ شده از سالنامه دویچ – فرانسوی ، سالنامه ای که در آغاز فعالیت فکری مارکس با مشارکت آرنولد روگه منتشر میشد (فقط یک شماره ) !

برای فارغ التحصیل مقطع کارشناسی ارشد رشته فلسفه و کارشناس موسسه مطالعات سیاسی اقتصادی پرسش اصلن خوبیت ندارد نامه مارکس به روگه را به نامه مارکس به برونو باوئر جا بزند ، حال عوام این اشتباه را بکند ، خب لابد درس نخونده و مقطع کارشناسی آنهم کارشناسی ارشد فلسفه را ندیده ، زیاد به دل گرفته نمی شود ! اما به آدمی با یه تریلی عنوان چه باید گفت !

 

اما مختصر در باره خود نامه : مارکس در آغاز نامه اظهار خوشحالی میکند از اینکه روگه تصمیم قطعی گرفته است که مروری به افکار گذشته اش بیندازد و  معطوف اقدامات جدیدی رو به جلو شود . و بعد به اطلاع روگه میرساند که در آخر این ماه (سپتامبر) در پاریس خواهد بود ، زیرا در دویچلند (آلمان) فضای بازی برای فعالیت آزاد اش را نمی بیند .

و در نامه از این صحبت میکند که " در دویچلند (آلمان)همه چیز را با زور و خشونت  gewaltsam سرکوب میکنند "

و در ادامه از بسی بزرگتر از موانع بیرونی که بنظر میرسد از مشکلات درونی سخن میگویند ، مشکل را چنین بیان میکند :

" زیرا حتی اگر جای هیچگونه شک و تردیدی درباره " از کجا Woher " نباشد ، بهمان اندازه و بیشترین اغتشاش درباره " به کجا Wohin " میباشد که حکومت می کند ." (هوشیاری جوان 25 را ساله ببینید ، حیرت انگیز است !)

از کجا و به کجا ؟ در همین نامه و چه با شکوه سعی میکند مختصر و کوتاه  به کجا را از منظر خودش برای روگه روشن کند .

متاسفانه و بدبختانه و به دلایل خاصی امروزه ، هم درباره  "ازکجا" جای شک و تردید فراوان و هم اغتشاش عظیمی در باره "به کجا" با سنگینی بیشتری ، بیشتر از آنزمانی که مارکس این نامه را مینوشت حکومت میکند !   

به تاریخ نامه سپتامبر 1843 خوب دقت کنید ، هنوز دویچه ایدئولوگی بهمراه دوست وفادارش انگلس  نوشته نشده است ، هنوز با انگلس " پدر سوخته ، هیچی نفهم ، بیسواد ، دترمینیست ، آپریوریست " آشنا نشده  است ، و هنوز دیگر آثار با شکوهتر منتشر نشده اند ، جوان 25 ساله در مورد فیلسوفان میگوید که  تا به امروز فیلسوفان راه حل همه معماها را روی کرسی خطابه اشان قرار میدادند ، و جهان احمقانه افکار عمومی dumme exoterischer Welt تنها و بدین منظور "چاک" دهانش را باز میگذاشت تا کبوتران کباب شده دانش مطلق  absolute Wissenschaft  در دهانش پرواز کنند . و از این سخن میگوید که ساختمان آینده و کار آنرا یکسره کردن برای همه دوران ها موضوع ما نیست .     

و در همین نامه است که به روگه میگوید :

" گذشته از این ما میخواهیم در دوران خودمان تأثیر گذار باشیم ... " 

و بر دو چیز در عصر کنونی دویچلند(آلمان) تأکید میکند که باید موضوع نقد باشند ، امری که موسسه مطالعات سیاسی اقتصادی پرسش هیچ  علاقه ای به این دو موضوع مورد بحث در نامه ندارد و به عمد به یاد نمی آورد !

" یکبار مذهب و بعد پولیتیک "

از همین نامه است که این جمله " عقلانیت همیشه وجود داشته ، تنها نه همیشه به شکل عقلانی . " به سر زبان خیلی ها انداخته میشود تا با تکرار اش برای عموم قیافه عقلانی بگیرند !

 

منطق هم همیشه وجود داشته ، تنها نه به شکلی که موسسه  مطالعات سیاسی اقتصادی پرسش و جناب عادل مشایخی و سایر کارشناسان پرسش تلاش میکنند قیافه منطقی برای عوام بگیرند ! و از منطق سرمایه سخن بگویند !

عقلانیت منطقی که منطق عقلانی اش " کلیه فعالیت های این سایت طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران میباشد " (زیر نویس پائین صفحه پرسش با کادر آبی رنگ )! معلوم است که نه عقلانیتی درش هست و نه منطقی ، و یا جور دیگر و درست تر عقلانیت و منطق هست ، اما عقلانیت و منطق حکومت اسلامی ست که اینهم از پیش معلوم است که چیست ! منطق و عقلانیت بزن و بگیر و ببند و بکوب و بکش !

منطقی که به کارشناس و کارشناسان پرسش میگوید پنج شنبه ها سر قبر مارکس ( پذیرایی با خرما و حلوا شکری ) حاضر شوند و برای دیگران درسگفتار " مارکس و ... " ، " ترجمه ویراست 1867 فصل نخست سرمایه .. " ، " نکاتی در باره سرمایه داری در ایران " ، بگذارند  ، و روز جمعه بروند از محضر امام جمعه تهران درسگفتار بشنوند !

منطق و عقلانیتی که به کارشناسان و مارکس شناسان ایرانی میگوید پنجشنبه ها "سرمایه" ترجمه کنند ، و جمعه ها در وزارت ارشاد اسلامی ، سرمایه ارشادی شده به بازار عرضه کنند !

پنج شنبه های مارکسی ! و جمعه های ارشادی !

خلاصه منطق بدی نیست ! اوضاع بر وفق مراد مراد فرهاد پور و مریدش عادل مشایخی ، حسن مرتضوی ، دکتر محمد مالجو و ... میچرخد ، گر چه نه کاملن ! البته که یه انتقاداتی "منطقی" هم هست !

حال به خود نقل قول اول مقاله یاشار سهندی و آخر مقاله عادل مشایخی بپردازیم ، البته نه از آنجایی که مشایخی شروع میکند ، بلکه از چهار خط بالاتر :

 

" بنابراین هیچ مانعی سر راه ما نیست ، که نقدمان را به نقد سیاست ، به سهم حزبی در سیاست ، بنابراین به مبارزات واقعی گره بزنیم و با آنان(این مبارزات واقعی. م) هویت مان را شناسایی کنیم . بعد ما جهانی دکترینر (منظور سیستم پردازانی چون اتین کابه و ... " سفر به ایکاری " میباشد . م ) با یک پرنسیپ  جدید را در مقابل (جهان .م) قرار نمی دهیم که : حقیقت همینجاست ، همینجا زانو بزن ! ما در توسعه جهان ، پرنسیپ های جدید را از پرنسیپ های خود جهان بیرون میکشیم ، ما به جهان نمیگوئیم : دست از مبارزات ات بردار ، اینها چیزهای احمقانه ای هستند ؛ ما میخواهیم به تو شعار واقعی مبارزه را فریاد زنیم ، ما تنها به جهان نشان میدهیم ، چرا جهان واقعآ مبارزه میکند ، و آگاهی  چیزی است ، چیزی که جهان باید از آن خود کند ، حتی اگر جهان نیز نخواهد . " ( متن اصلی به زبان دویچ (آلمانی)در زیر نوشته تا هرکس به این زبان آشنایی دارد ترجمه مطلوب خودش را داشته باشد .)

 

بدیهی است که موانع زیادی سر راه کارشناس و کارشناسان موسسه مطالعات سیاسی اقتصادی پرسش وجود دارد که نقدشان را به نقد سیاست ، به مبارزات واقعی گره بزنند ، زیرا  " کلیه فعالیت های این سایت طبق قوانین جمهوری اسلامی میباشد " !

موضوعات مورد بحث و درسگفتارهای موسسه مطالعات سیاسی اقتصادی پرسش ، حکم همان گفته مارکس " کبوتران کباب شده دانش مطلق " برای دهان باز جهان احمقانه افکار عمومی را دارد ! در نامه M به R  !    

 

اژدر امیری .  10.02.2019

 

متن به زبان اصلی :

Es hindert uns also nichts , unsre Kritik an die Kritik der Politik , an die Parteinahme in der  Politik , also an wirkliche Kämpfe anzuknüpfen und mit ihnen zu identifizieren . Wir treten dann nicht Welt doktrinär mit einem neuen Prinzip entgegen : Hier ist die Wahrheit , hier knie nieder ! wir entwickeln der Welt aus den Prinzipien der Welt neue Prinzipien . Wir sagen ihr nicht : Laß  ab von deinem Kämpfen , sie sind dummes Zeug ; wir wollen dir die wahre Parole des Kampfes zuschreien . Wir zeigen ihr nur , warum sie eigentlich Kämpft , und Bewußtsein ist eine Sache , die sie sich aneignen muß , wenn sie auch nicht will .

دفاع بی پروای صادق زیباکلام از "حق طبیعی حکومت آخوندها بر مردم" همچنان ادامه دارد‎

دفاع بی پروای دکتر صادق زیباکلام از حق طبیعی روحانیون برای حکومت کردنا

مناظره صادق زیبا کلام، نادر زاهدی و عبدالستار دوشوکی درباره چهلمین سالگرد انقلاب در ایران

لینک به ویدئو

 https://iranintl.com/%D9%88%DB%8C%D8%AF%DB%8C%D9%88/%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B8%D8%B1%D9%87-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82-%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%8C-%D9%86%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D8%A7%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D9%88-%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%D9%88%D8%B4%D9%88%DA%A9%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DA%86%D9%87%D9%84%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D9%84%DA%AF%D8%B1%D8%AF-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86

در مورد این تحلیل و ادعا که "آخوندها انقلاب را دزدیدند",صادق زیبا کلام می گوید این تحلیل و ادعا سطحی و کودکانه و خنده دار  و "دایی جان ناپلئونی" است (دقیقه  12:20). او مدعی می شود که بطور طبیعی روحانیون توانستند بعنوان یک جریان اجتماعی قدرت را به دست بیارند.

 


بطور طبیعی یعنی عادی و بدون حذف و سرکوب دیگران. یعنی بدون زندان و شکنجه و اعدام.  اگر قدرت روحانیون یک قدرت طبیعی بود پس چرا خمینی همه قلم ها را شکست و احزاب را ممنوع کرد و سرکوب و شکنجه و کشتارهای وحشتناک براه انداخت؟ قبضه کردن قدرت از طریق حذف غیرخودی, و لوله تفنگ و چوبه دار و شکنجه و خفقان و زندان و ستمگری گسترده و کشتار بیرحمانه زندانیان, طبیعی نیست, که نیست!

متاسفم آقای زیبا کلام! که جنابعالی حتی الفبای ابتدایی علوم سیاسی و اجتماعی را درک نمی کنید و اینگونه ادعای فضل و کرامات سیاسی دارید ... . . . . . .

این هم از استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران که بیشتر وقت خود را در رادیوتلویزیونها برونمرزی می گذراند و از آنها جایزه حقوقی بشری و "آزادی قلم" دریافت می کند.

دوشوکی

 


https://iranintl.com/%D9%88%DB%8C%D8%AF%DB%8C%D9%88/%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B8%D8%B1%D9%87-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82-%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%8C-%D9%86%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D8%A7%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D9%88-%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%D9%88%D8%B4%D9%88%DA%A9%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DA%86%D9%87%D9%84%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D9%84%DA%AF%D8%B1%D8%AF-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86

مروری کوتاه بر چند مقاله کائوتسکی (بخش اول)

مروری کوتاه بر چند مقاله کائوتسکی

بخش اول

 

چند نکته

۱-کتاب کارل کائوتسکی علیه لنینیسم مجموعه مقاله ‏هایی است  که توسط منوچهر صادقی ترجمه شده است و توسط نشر اختران در سال۱۳۸۳ در ۱۶۵۰نسخه به چاپ رسیده است.

۲-این کتاب در سال ۱۹۸۱ توسط پترلوپه در آلمان انتشار یافته است.

۳-تاریخ نشر مقالات از سال ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۸ است.

 

۱- ذکر چند نکته ضروری

برای ما که با مارکسیسم از کانال سوسیال ـ دمکرات‏های قفقازی آشنا شدیم نام کائوتسکی بعد از انقلاب اکتبر بدون کوچک‏ترین تردیدی، نام مرتدی را به ذهن تداعی می‎کرد که در صفوف جنبش کارگری نفوذ کرده است تا مارکسیسم انقلابی را به سوسیالیستی بی‏رمق، دلخواه بورژوازی تبدیل کند.

و در مقابل نام کائوتسکی، نام لنین همیشه قرار داشته است که چون پیامبرو قدیسی بی‏ خطا وخورشیدی بی‏ غروب می‎درخشید.

اختلاف بین لنین و کائوتسکی درواقع اختلاف بین دو نحله و برداشت از مارکسیسم بود برداشتی اروپایی و غربی که نماینده آن کائوتسکی بود و برداشتی آسیایی که نماینده آن لنین و بعدها استالین و حزب بلشویک اتحاد شوروی و احزاب اقمار اوبود.

 

۲- ما کجا بودیم

نخستین تماس ما با کائوتسکی نامه‎ای است که محفل تئوریک تبریز در آغاز انقلاب مشروطه به کائوتسکی می‏ نویسد و در مورد ماهیت انقلاب مشروطه از کائوتسکی استفسار می‏ کنند. در آن زمان در محفل تبریز دو نگاه به انقلاب مشروطه بود:

۱-نگاه نخست انقلاب مشروطه را از آن‎جایی که برعلیه استعمار و استبداد بود مترقی می ‏دانست و بر این باور بود که سوسیال دمکرات‏های ایران در آن باید فعالانه شرکت کنند.

۲-نگاه دوم بر این باور بود که سمت و سوی ضدغربی انقلاب از آن‎جا که برعلیه سرمایه خارجی است و سرمایه خارجی در این مرحله باعث انکشاف سرمایه ‏داری در ایران می‏ شود نهضتی است ارتجاعی و سوسیال دمکرات ‏های ایران در آن نباید شرکت کنند.

کائوتسکی در پاسخ نامه حوزه تبریز نوشت که مبارزه مردم ایران برعلیه استعمار و استبداد سمت و سوی ترقی‏خواهانه را دارد و کمونیست‏ ها باید در آن فعالانه شرکت کنند و به آن سمت و سوی انقلابی‎تر بدهند.

سند دیگری دال بر این‎که از این زمان به بعد سوسیال دمکرات‏های ایرانی تماس با کائوتسکی داشته ‏اند وجود ندارد. و هرچه هست تماس با سوسیال دمکرات‏های قفقازی و روسی است که همگی تمایل به اندیشه‏ های لنین دارند.

 

۱

 

دیکتاتوری پرولتاریا

کائوتسکی این مقاله را در ۱۹۱۸ در وین نوشته است که مجموعاً در ۳۳ فاکت مهم خلاصه می‎شود. اما ابتدا ببینیم کائوتسکی چه می‎گوید. و بعد داوری کنیم که این گفته‎ها در گذار از پروسه ‏های اجتماعی تا چه حد با واقعیت همخوانی داشته است. و حق با کدام بوده است لنین یا کائوتسکی.

 

۱-تناقض موجود بین دو گرایش سوسیالیستی، نتیجه حسادت‏ های کوچک شخصی نیست بلکه نتیجه تضاد در اساس شیوه ‏های این دو گرایش است:

الف) شیوه دمکراسی

 ب) شیوه دیکتاتوری

۲-سوسیالیسم هدف نهایی ما نیست بلکه هدف از میان برداشت هر گونه استثمار و ستم است که علیه یک طبقه، یک حزب، یک جنسیت و یک نژاد اعمال می‏ شود.

۱-تفاوت میان دمکراسی و سوسیالیسم در این نیست که یکی وسیله و دیگری مقصود است، هر دو وسایل برای دستیابی به یک مقصدند.

۲-سوسیالیسم در حکم وسیله رهایی پرولتاریا بدون دمکراسی قابل تصور نیست.

۳-در یک مناسبات تکامل نیافته، یک اقتصاد کمونیستی می‏ تواند اساس استبداد را تشکیل دهد.

۴-سوسیالیسم بدون دمکراسی قابل تصور نیست در نزد ما سوسیالیسم مدرن صرفاً به معنای سازمان‎دهی اجتماعی تولید نیست بلکه سازمان‏دهی دمکراتیک جامعه را نیز دربر می‏ گیرد.

۵-سوسیالیسم بدون دمکراسی شدنی نیست اما دمکراسی بدون سوسیالیسم شدنی است.

۶-ضرورت پشتیبان پرولتاریا از دمکراسی با چنگ و دندان است و اگر مخالفانش درصدد باشند تا حقوق خلق را با کاربرد قهر نابود کنند او با دفاع قاطعانه آنان را از لحاظ سیاسی سرنگون نماید.

۷-هرگاه دریک جامعه دمکراتیک  پرولتاریا از نظر کمی زیاد و نیرومند شود  و بتواند قدرت سیاسی را با استفاده از آزادی‏ های موجود فتح کند در آن صورت دیکتاتوری سرمایه‏ داری مشکل خواهد توانست ابزار ضروری را برای سرکوب قهرآمیز دمکراسی فراهم آورد.

۸-ارزش دمکراسی محدود به تأثیری نیست که می‎تواند بر روی اشکال انتقال قدرت به پرولتاریا داشته باشد اهمیت ویژه ‏ای در این دوران در این است که بتواند بر روند بلوغ پرولتاریا تأثیر کند:

الف: اشکال انتقال قدرت به پرولتاریا

 ب:روند بلوغ پرولتاریا

۹-دمکراسی پیش‎شرط مبارزه طبقاتی پرولتاریا به مثابه مبارزه ‏های توده‎ای است.

۱۰-یک سازمان مخفی نمی‏ تواند سازمانی دمکراتیک باشد.

۱۱-دمکراسی برای به وجود آوردن شیوه تولید سوسیالیستی مبنا و ضرورت را تشکیل می‎داد تنها تحت تأثیر دمکراسی است که پرولتاریا می‎تواند به بلوغی دست یابد که برای عملی ساختن سوسیالیسم به آن نیاز است.

۱۲-متأسفانه مارکس به توصیف مفصل این نکته نپرداخت تا روشن شود که او از دیکتاتوری پرولتاریا چه درکی دارد.

۱۳-مارکس با به‎کار بردن این اصطلاح نه شکل حکومتی بلکه وصفی را در نظر داشت که ضرورتاً می‎تواند در هر مکانی به وجود آید که پرولتاریا قدرت سیاسی را فتح کرده است.

۱۴-دمکراسی گذرا مسالمت‏ آمیز را تضمین نمی‎کند لیکن تحقق یک چنین گذاری بدون دمکراسی غیرممکن است.

۱۵-مارکس کمون پاریس را دیکتاتوری پرولتاریا می‎دانست که برآیند مبارزه تولیدکنندگان علیه طبقه تصاحب‎ گر و سرانجام آن شکل سیاسی بود که در چارچوب آن رهایی اقتصادی کار می‎توانست عملی گردد.

۱۶-کمون از شوراهای شهری تشکیل می‎شد که نمایندگان آن از مناطق مختلف پاریس از طریق حق رأی همگانی انتحاب شده بودند.

۱۷-مارکس دائماً از حق رأی همگانی مجموعه خلق و نه از حق رأی ویژه برای طبقه ‏ای ممتاز سخن می‎گوید.

۱۸-آن‏ها دیکتاتوری به مقوله یک وضع را با دیکتاتوری به مقوله شکل حکومتی یکی می‎گیرند.

۱۹-مارکس و انگلس در مانیفست می‎گویند: تمامی جنبش‎های کنونی به جنبش اقلیت‏ ها و یا جنبش‎های در خدمت منافع اقلیت ‏ها بوده‎اند جنبش پرولتاریا جنبش مستقل اکثریتی عظیم در خدمت منافع اکثریت عظیم است.

۲۰-رژیمی که از حمایت توده‎ها برخوردار است از قهر نه برای نابودی بلکه در حمایت از دمکراسی استفاده خواهد کرد.

۲۱-تولید سوسیالیستی را نمی‏ توان بدون روشنفکران و یا حتی علیه آن‎ها کاملاً تحقق بخشید.

۲۲-دیکتاتوری پرولتاریا یعنی حاکمیت پرولتاریا بر پایه دمکراسی

۲۳-سوسیالیست‎های روسیه در مقطع انقلاب:

الف: اس.آرها که منافع دهقانان را نماینگی می‎کردند.

ب: منشویک‎ها که منافع پرولتاریا صنعتی رانمایندگی می کردند. بر این باور بودند که براساس شرایط روسیه انقلاب دمکراتیک قابل تحقق است.

 ج: بلشویک‎ها که نمایندگان پرولتاریای صنعتی بودند. انقلاب را سوسیالیستی می ‏دانستند.

۲۴-انقلاب بلشویک‏ها بر این پیش‏فرض بنا شده بود که این انقلاب سرآغاز انقلاب در اروپا است. انقلاب اروپا موجب پیدایش و استحکام سوسیالیسم می‎شد و کمک می‎کند تا موانع روسیه عقب ‏مانده از پیش پای انقلاب برداشته شود.

۲۵-آن‎ها باید در دوران فقر و اضمحلال برای همه رفاه بیاورند.

۲۶-برای غلبه به محدودیت‎ها به قهر برهنه متوسل شدند.

۲۷-به این ترتیب برقراری دیکتاتوری به جای دمکراسی امری اجتناب ‏ناپذیر بود.

۲۸-در مجلس مؤسسان بلشویک ‏ها در اقلیت قرار گرفتند پس ستیزه با مجلس مؤسسان اجتناب‏ ناپذیر بود.

۲۹-لنین با طرح این مسئله که شوراها یگانه تشکیلات دیکتاتوری پرولتاریا است تمامی مردمی که در شوراها حضور نداشتند از داشتن هر گونه حقوق سیاسی دور شدند.

۳۰-کمی بعد حزب سوسیال رولوسیون و منشویک‎ها  از شوراها اخراج شدند.

۳۱-در اصل ۴۳قانون اساسی گروه‎هایی که می‎تواند به انقلاب سوسیالیستی لطمه وارد کند سلب حقوق کردند.

۳۲-به این ترتیب تمامی اپوزیسیون از عرصه بیرون رانده شدند.

۳۳-اگر مجلس مؤسسان دمکراسی را تثبیت می‎کرد تمامی آن دستاوردهایی که پرولتاریای صنعتی می‎توانست از طریق دمکراسی به دست بیاورد تثبیت می‎شد.

 

 

ریشه‎های تئوریک قضیه

اشکال از بیان مارکس در سال ۱۸۵۰ شروع می‏ شود آن‎جا که مارکس می‏ گوید در گذار از سرمایه‎داری به سوسیالیسم، دیکتاتوری پرولتاریا امری است اجتناب‏ ناپذیر.

از این بیان دو برداشت می‏ شود. عده‎ای چون لنین دیکتاتوری را یک شکل حکومتی گرفتند به دلایلی که خواهد آمد و عده‎ای دیگر چون کائوتسکی آن‎را یک وضعیت در نظر گرفتند و با استناد به نوشته ‏های بعدی مارکس و انگلس که کمون پاریس را دیکتاتوری پرولتاریا می ‏دانستند. دیکتاتوری پرولتاریا را جنبش همگانی و رأی همگان برای آزادی کار تلقی کردند.

کائوتسکی برای کشیده شدن لنین و حکومت بلشویک‏ ها به دیکتاتوری و اعلام دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان شکل حکومت طبقه کارگر چند دلیل می ‏آورد:

۱-نخست آن‎که شرایط عقب مانده اقتصادی روسیه آماده یک انقلاب سوسیالیستی نبود. و همان طور که منشویک‏ ها می‏ گفتند روسیه باید وارد فاز انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک می‏ شد تا در یک دمکراسی تمام عیار بورژوازی، طبقه کارگر و صنعت رشد می‏ کرد و در نهایت به انقلاب سوسیالیستی می ‏رسیدند.

۲-بلشویک‎ها انقلاب سوسیالیستی را منوط کردند به انقلاب در اروپا. و بر این باور بودند که کلید انقلاب سوسیالیستی در روسیه زده شده است و طولی نمی‎کشد که انقلاب جهانی سراسر اروپا را فرا می‏ گیرد. و سوسیالیسم اروپایی به کمک سوسیالیسم روسی می‏ آید و کمک می‏ کند تا بر عقب ماندگی‎های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی نایل آید. امری که متحقق نشد و بلشویک ‏ها را تنها رها کرد.

۳-درگیر شدن و وارد شدن به یک جنگ داخلی و محاصره امپریالیستی در حالی‏که ارتش در اختیار بلشویک‏ ها نبود.

۴-برآورده نشدن خواست‏ های مردم و پوچ درآمدن شعار بلشویک ‏ها رفاه همگانی آن هم در کشوری جنگ زده در فقر و فاقه و قحطی.

۵-انحصارطلبی بلشویک ‏ها

این مجموعه شرایط بلشویک‏ ها را سوق می‏ داد به این درک که دیکتاتوری پرولتاریا نه یک وضع بلکه یک شکل حکومتی برای پرولتاریا است.

 

درک غلط از دمکراسی

از همان آغاز در میان سوسیال دمکرات‏ها نسبت به دمکراسی دو برخورد می‏ شد:

۱-عده‎ای دمکراسی را یک مقولۀ بورژوایی می ‏دانستند و بر این باور بودند که دمکراسی بورژوایی نوعی فریب توده‎ها است برای پوشاندن دیکتاتوری. پس چندان روی خوش به آن نشان نمی‎دادند.

۲-اما عده‎ای دیگر چون کائوتسکی بر این باور بودند که تنها راه گذار، انقلاب نیست و طبقه کارگر اگر به آن حد از رشد کمی و کیفی برسد که اکثریت مادی و معنوی جامعه را شامل شود می‏ تواند با استفاده از دمکراسی بورژوایی به قدرت برسد و بورژوایی را مجبور به تمکین قدرت خود کند و اگر بورژوازی قواعد بازی را رعایت نکند و دست به سلاح برد، طبقه کارگر می‏ تواند با توسل به قهر او را منکوب کند و به همگان نشان دهد این بورژوازی است که دمکراسی را رعایت نمی‏ کند.

کائوتسکی دمکراسی را نه فقط شرط ضرور بلوغ و رشد پرولتاریا می ‏داند. بلکه طبقه کارگر را برای به قدرت رسیدن نیز بی‏ نیاز از دمکراسی نمی‎داند و بر این باور است که سوسیالیسم بدون دمکراسی شدنی نیست. و تحقق سوسیالیسم یعنی سازمان‎دهی دمکراتیک تولیدی جامعه.

و درواقع دمکراسی را شرط ضرور انتقال قدرت به پرولتاریا و بلوغ پرولتاریا می ‏داند.

 

یک کج‎فهمی تاریخی

بیان گذرای مارکس در مورد دیکتاتوری پرولتاریا و نپرداختن مفصل و همه جانبه به آن که تا حدودی قابل قبول است. زمینه مساعدی بود که سوسیال دمکرات ‏های آسیایی را دچار نوعی کج فهمی تاریخی کند.

برای مارکس در آن روزگار بسیاری از مقولات از اهمیت مبرمی برخوردار نبود چرا که مسئله مبرم جنبش کارگری نبود. و درواقع بایستی جنبش کارگری در پراتیک روزمره ‏اش با آن برخورد می‎کرد تا رهبران فکری آن درکی عینی از آن مقولات بیابند و راه برون رفت جامعه از بحران را بیابند.

تصرف قدرت سیاسی برای سوسیال دمکرات‏های روسی همان‏قدر غیرمنتظره بود که برای دیگر سوسیال دمکرات‏ها در دیگر کشورها.

بلشویک ‎ها که با سوسیالیست‏های انقلابی (نمایندگان دهقانان) و منشویک‎ها (نمایندگان بخشی از پرولتاریای صنعتی) به قدرت رسیده بودند. در اولین چالش سیاسی که مجلس مؤسسان بود، نتوانست رأی رقبا را تاب بیاورد و با انحلال مجلس مؤسسان سعی در حذف شرکای سابق خود کرد. اما این نخستین اشتباه بلشویک‎ها نبود. نخستین اشتباه بلشویک‏ها ارزیابی مرحلۀ انقلاب بود. انقلابی سوسیالیستی در کشورهای عقب مانده با پرولتاریای صنعتی ضعیف و صنعتی ویران شده در جنگ جهانی اول (۱۸ـ۱۹۱۴).

اگر بلشویک‎ها آن‎گونه که منشویک‎ها به آن استناد داشتند کائوتسکی نیز بر این باور است تن به تحقق شعارهای انقلابی بورژوا ـ دمکراتیک می ‏دادند. و با شرکت دادن دیگر احزاب در یک دمکراسی همه جانبه، کشور جنگ‎زده روسیه را به جلو می‏ بردند بدون شک سرنوشت روسیه و به جرأت می‏توان گفت سرنوشت جهان به گونه‎ای دیگر رقم می‏ خورد که امروز خورده است.

اما مسیر وقایع از جنگ داخلی و محاصره خارجی گرفته تا مقاومت مردم در احزاب رقیب بلشویک‎ها را سوق داد به سوی حذف غیرخودی‏ ها در وهله نخست، از کارگزاران حکومت تزاری گرفته تا بورژواها و ملاک‎ها و بعد خرده ملاکین و خرده‎بورژواها و روشنفکران تا برسد به احزاب همراه‏شان اس.آرها و منشویک‎ها و در نهایت خودی‏ ها تا برسد به حکومت فردی یک نفر در رأس حزب.

 

دیکتاتوری حزب نه طبقه

کائوتسکی در این‏جا بحث جالبی می‏ کند. و می‏ گوید طبقه نمی‎تواند حکومت کند بلکه سیادت می‏ کند. از سویی دیگر یک حزب نمی‎تواند نماینده یک طبقه باشد. این شدنی نیست، چرا که یک طبقه از لایه‎های مختلفی تشکیل شده است و احزاب مختلفی می‏ توانند این لایه ‏ها را نمایندگی کنند.

پس می‏ توان از دیکتاتوری یک حزب بر دیگر احزاب در یک طبقه و دیگر احزاب در طبقات دیگر صحبت کرد.

اما دیکتاتوری منوط به این مرحله نمی‎شود در خود آن حزب که نماینده بخشی از یک طبقه هست جناح چپ و راست و میانه وجود دارد. که هر کدام می‏ توانند بیایند تمایلات تاریخی و طبقاتی، آن طبقه باشند. پس یک جناح در صدد حذف دیگر جناح‎ها برمی‎آید. پس می‏شود دیکتاتوری یک جناح حزب بر علیه دیگر جناح‎های حزب و از آن‎جا دیکتاتوری بر دیگر احزاب در طبقه کارگر. و از آن دیکتاتوری بر احزاب دهقانی و خرده‎بورژوازی.

اما باز هم این پروسه در همین جا متوقف نمی‎شود. در همان جناح هم درگیری‏های جناحی وجود دارد پس در تحلیل نهایی یک نفر غلبه می‏ کند بر دیگر رقبا. و این پروسه ‏ای است که در شوروی اتفاق می ‏افتد و برآیند نهایی آن استالین است.

 

باز گردیم

باز گردیم به بحث اصلی. بلشویک‎ها برای حکومت خود مبنایی تئوریک از گفته‎های مارکس بیرون آوردند و دیکتاتوری پرولتاریا را نه به‎عنوان یک وضعیت گذرا بلکه به‎عنوان شکل حکومتی طبقه کارگر برای تحقق سوسیالیسم اعلام داشتند و این خود سرآغاز یک بدفهمی دیگر شد برای سوسیال دمکرات‎هایی که در قدرت نبودند. و در کشورهایی سرمایه‎داری زندگی می‏ کردند.

از این‎جا به بعد دمکراسی یک مقوله‎ای صددرصد بورژوایی شد. کاری نداشت جز فریب طبقه کارگر و سوسیال دمکرات‎ها وظیفه خود نمی‎دانستنداز آن دفاع کنند و حدومرز آن‎را پاس بدارند. در حالی‏که رشد طبقه کارگر، شکل‎گیری احزاب طبقه کارگر بدون دمکراسی راه به جایی نخواهد برد.

خداحافظ روژاوا؟! فصل مشترک اردوغان و اسد

صرفنظر از اینکه پروژه‌ی روژاوا را چه بدانیم: پروژه‌ای سوسیالیستی[1]، «آنارشیستی»[2]، یک پروژه‌ی «ناب» ناسیونالیستی،[3] باز تولید روابط و مناسبات عشیرتی به شکل دیگری[4]، وجود آن در سطح واقعی توانسته است حداقل مبین «حل» مسئله‌ی کردها در سوریه باشد و تحت شرایط معینی می‌تواند کمکی به حل مسئله‌ای در سطح منطقه بکند که باید سوژه‌های تاریخ دیروز حل می‌کردند، اما به واسطه‌ی تناسب قوا در سطوح مختلف در گذشته حل نشده است و در ساخت‌های سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیک باقیمانده است. حل این مسئله در غیاب سوژه اصلی تاریخی‌اش را سوژه‌ای دیگر، این بار اتحاد دموکراتیک کردستان (منبعد پیدpyd ) در یک جنگ نیابتی، و در پی برآمد یک جنبش دفاعی توده‌ای بر عهده گرفته است. از این جنبش دفاعی اولیه‌ی خودانگیخته‌ی توده‌ای به معنای اخص با توجه به اینکه هسته‌ی یک دولت (ارتش، پلیس، سازمان اداری و غیره) در روژاوا شکل گرفته است و عملیات نظامی خارج از کردستان سوریه این ارتش، دیگر نمی‌توان حرف زد. به این اعتبار بهتر است از اقلیمی حرف زد که در آن «دولت» خودمختار کرد به رهبری پید شکل گرفته است و فقط به این دستاورد جنبش پرداخت.

با اجرای تصمیم به خروج آمریکا از سوریه که ترامپ در آپریل سال گذشته آن را اعلام کرد،[5] کردهای سوریه در وضعیت نامطلوبی قرار گرفته‌اند و امکان ادامه‌ی وجود روژاوا به عنوان یک پروژه و این دولت زیر سئوال رفته است.

آیا جنبش کردهای سوریه‌ را باید ادامه جنبش کردها در مناطق دیگر ارزیابی کرد و برای آنان همان سرنوشتی را پیش بینی کرد که در سایر کشورها پیش آمده است؟ بله و خیر! جواب بسته آن است که «ادامه» را چگونه تاویل بکنیم و سیاست‌های آتی رهبران کرد سوریه چه باشند.

خروج آمریکا و انفراد پید: با پایان حضور آمریکا می‌توان گفت: پید در سطح سوریه منفرد و روژاوا در محاصره می‌شود! علل متناقض این انفراد: ۱) محلی بودن پید در سطح سوریه ۲) شعار «نه اسد، نه اپوزیسیون» (در بخش آخر به این شعار پرداخته خواهد شد.) ۳) علاوه بر شعار فوق، مواضع رهبران پید در مورد قبول بازگشت ارتش سوریه به کردستان[6] امکان توافق و اتحاد بین این جریان و سایر جریانات سوری را در گذشته و امروز گرفته است. ۴) وفاداری به استراتژی دیرین حزب کارگران کردستان ترکیه (منبعد پکک) بر علیه دولت ترکیه (که مانع تعمیق روابط با آمریکا و تحقق راه حل آمریکائی می‌شد.) و یکی از دلائل محاصره‌ی امروز را می‌توان در آن دید. ۵) بدل شدن پید به آلترناتیوی در مقابل راه حل غربی مسئله‌ی کردستان یعنی بارزانی و جریانات بورژوازی کرد عراقی و بیشتر شدن رقابت بین جریانات مختلف. نتیجه این امر: عدم امکان اتحادی کردی در سطح منطقه در وضعیت فعلی است که بر می‌گردد به رایج نبودن تولید دموکراتیک اجماع بر سر مسائل مشترک در سطح فرهنگی که در عین حال عدم امکان حل مبارزه بر سر رهبری در سطح کردهای منطقه و قرار دادن خواست قدرت-سلطه یک حزب و فرد بر فراز منافع ملی معنا می‌دهد. این امر به نوبه‌ی خود در نهایت برمی‌گردد به گرایشات طبقاتی و استراتژی‌های اجتماعی و سیاسی-نظامی متفاوت.[7] درگیری‌های دو حزب دموکرات و جبهه‌ی میهنی در عراق در سال‌های ۹۰ یا درگیری پید و نیروهای وابسته به حزب دمکرات عراق (و همکاری با ترکیه) در جریان جنگ نیابتی سوریه را به عنوان نمونه می‌توان نام برد.

 

در روند آتی امکان آن وجود دارد که روژاوا به شکل فعلی‌اش از دست برود، اگر چنین بشود، دلایل اصلی آن را همین ایزولاسیون باید دانست که محصول سیاست‌های متناقض پیدند.

خروج آمریکا از سوریه: علیرغم اینکه گفته می‌شود، در هلسینکی بین ترامپ و پوتین معامله‌ای بر سر سوریه صورت گرفته است[8] و احتمال دارد خروج نیروهای آمریکا از سوریه بر مبنای این معامله صورت گرفته باشد، و به این اعتبار ممکن است قطعی باشد، تا زمانی که بحران سوریه حل نشده باشد و سوریه توسط غرب (اروپا و بخش‌های دیگر هیئت حاکمه‌ی آمریکا که ترامپ نمایندگی نمی‌کند) به عنوان حوزه‌ی نفوذ روسیه در این دوره به طور قطعی پذیرفته نشود، احتمال بازگشت آمریکا هست، می‌توان بر اساس گزارش‌های موجود گفت که حداقل در این دوره آمریکا از بازی مستقیم در سوریه صرفنظر کرده است.

 نتایج و دلائل حرکت آمریکا کاملا روشنند: ۱) عدم وجود چشم‌انداز موفقیت برای استراتژی نئوکلونیال تغییر رژیم پیرامونی اسد حداقل در این دوره.[9] ۲) خروج نسبی ایران از سوریه ۳) ضرورت تمرکز بر استراتژی نئوکلونیال «تغییر رژیم» در ایران و اصلی کردن آن (که در پرتو عمده تلقی شدن آن می‌توان امکان تحقق «معامله‌ی قرن» به حداکثر رساند).[10] دلائل حاشیه‌ای ۴) هزینه‌ی گزافی که این حضور برای آمریکا دارد.[11] ۵) رفع خطر درگیری روزمره رو در رو با روسیه یا بروز سوءتفاهم با نتایج غیر قابل پیش‌بینی. این حرکت دو نتیجه ممکن بلافصل دارد: ۱) امکان «ترمیم» اتحاد استراتژیک ترکیه و آمریکا ۲) تغییر وزن ترکیه در سوریه و به این اعتبار تغییر نقش این کشور در آستانه.[12]

با توجه به خروج آمریکا و رها کردن «متحد» پیشین در اینجا می‌توان از زاویه‌ی معینی تکرار تجربه‌های جنبش کرد در کشورهای دیگر و استفاده‌ی ابزاری از کردها (مثل استفاده‌ی ایران از بارزانی پدر) را دید و از این زاویه می‌توان تجربه‌ی کردهای سوریه را نیز ادامه و تکرار جنبش کردها در سایر کشورها تلقی کرد. گویا توده‌ی کرد با اتکا به فهم‌روزمره (گرامشی) با گفتن یک «خیانت» دیگر (این بار آمریکا) مثل سایر موارد می‌خواهند از آن عبور کنند، بدون اینکه بپرسند[13]: آیا کسی که به او «خیانت» می‌شود، خودش امکان «خیانت» را فراهم نیاورده است؟ یا سهم او در فراهم آوردن این امکان چیست؟ فهم این مسئله منجمله در گرو فهم تفاوت بین «اتحاد» و «استفاده‌ی ابزاری» یک نیرو از دیگری نهفته است.

انتخاب‌های پید در شرایط فعلی: خروج آمریکا دور جدیدی در جنگ نیابتی سوریه ایجاد کرده است. به نظر می‌رسد آمریکا دست ترکیه را در حمله به کردستان نسبتا «باز» گذاشته است که نتیجه‌ی آن قرار گرفتن پید در مقابل دو رژیم ترکیه و اسد است.

پید در شرایط فعلی انتخاب‌های زیادی ندارد: ۱) قرار گرفتن در کنار رژیم اسد، ۲) جنگ در دو جبهه ۳) تجدید نظر در شعار «نه اسد، نه اپوزیسیون»، گرفتن زمان برای تغییر بنیادی در استراتژی‌اش، سراسری شدن در سوریه و بدل شدن به یک حزب سوری.  

دومی کمتر یک انتخاب است، بیشتر می‌توان گفت ممکن است به پید تحمیل بشود. این امر منوط به همکاری کامل اسد و اردوغان است که امکان آن با توجه به گفته‌های رابرت فورد سفیر سابق آمریکا در سوریه ممکن است. [14] باید اضافه نمود، همانطور که در زیر نشان داده خواهد شد در انتخاب اول نیز امکان و رد پای دومی را می‌توان دید.

انتخاب اول: بر اساس گزارش‌های موجود، گفتگوهایی که چند سال است بین رژیم اسد و سازمان‌های کرد منجمله پید به اشکال مختلف جریان داشتند، بالاخره با نوشتن یک قانون اساسی برای سوریه در ژانویه ۲۰۱۷ توسط روسیه و دعوت کردها به مذاکره کم و بیش علنی شدند.[15] اعلام تصمیم خروج آمریکا در مارس سال گذشته و توقف حمایت مالی از کردها موجب شد پید گفتگوئی با رژیم با میانجی‌گری روسیه در دمشق شروع بکند، که بواسطه‌ی فاصله‌ی زیاد بین خواست‌های پید و آنچه اسد می‌پذیرفت، ناموفق بود.

در این راستا موضوع اصلی مورد بحث عبارت بود از: نقش پید در پی جنگ و نحوه‌ی اداره‌ی روژاوا (با حفظ رژیم اسد) [16] یا به عبارت دیگر حل مسئله‌ی ملی.[17] در این مذاکرات پید خواهان تجدید نظر در قانون اساسی و پذیرفتن خودمختاری است، حال آنکه رژیم اسد فقط حاضر به پذیرش برخی از حقوق جزئی کردها بوده است.[18]

اولین نتیجه‌ی خروج آمریکا را برای پید می‌توان چنین جمعبندی کرد: اگر دیروز پید از موضع قدرت در این مذاکرات شرکت داشته است، امروز می‌باید از موضع ضعف مذاکره بکند. این امر موجب شد تا در پی انتقادات و اعتراضات، به خصوص در مورد ضعیف شدن موضع کردها در مذاکره با رژیم[19] ترامپ اعلام کند: نیروهای آمریکائی به تدریج از سوریه خارج خواهند شد تا موضع کردها در مذاکرات با اسد ضعیف نشود و راه استفاده‌ی ابزاری مجدد از آنان را نبندد.

در این میان پیشنهاد یک فضای امن مطرح شد که با بوجود آوردن آن در مرزهای سوریه خواست ترکیه به طور کامل برآورده نمی‌شود، چرا که حذف دولت خود مختار کرد (که خواست اصلی ترکیه) است، در این راه حل دیده نمی‌شود. امکان اجرای این راه حل بسته به اینکه توافقی بین نیروهای درگیر بر سر نحوه‌ی اداره‌ی این نواحی صورت بگیرد، بسیار زیاد است. برای اجرای آن موضع اسد (ایضا روسیه و ایران) اهمیت می‌یابد. کردها پیشتر با گفتن اینکه کنترل مرزها را در اختیار دولت اسد قرار می‌دهند تا خلاء ناشی از خروج نیروهای آمریکائی پر شود، با چنین طرحی، اگر چه نه با ابعاد آن، به طور ضمنی تمایل نشان داده‌اند[20]و با کنترل آن توسط ترکیه مخالفت کرده‌اند.

اما احتمالا این راه حل چیز بیشتری جز زمان برای کردها به ارمغان نمی آورد، اگر اتفاق ویژه‌ای در این فاصله نیافتد. این را اسد نیز احتمالا می‌داند.

بدین ترتیب صرفنظر از جدی بودن یا نبودن تهدیدات و اجرای طرح فوق، آیا عقب افتادن حمله‌ی ترکیه موضع اسد را ضعیف می‌کند؟ خیر! اگر بپذیریم که ترکیه وجود دولتی خودمختار آن هم تحت رهبری پید (حزب برادر پکک) را به هیچ رو نمی‌پذیرد.

با در نظر گرفتن اینکه رژیم اسد (به تنهائی) حتی از خودش نمی‌تواند دفاع بکند و تصمیمات او یا سیاست‌های او تابع وضعیت (تناسب قوای بین‌المللی بلاواسطه) و نظر دیگران است، باید به نیروهای دیگر خارجی دخیل در سوریه نگریست.

منظر ترکیه: کردها یا ترکیه؟ این سئوال در طول جنگ نیابتی در سوریه بارها توسط ترکیه برای آمریکا به طور ضمنی و صریح مطرح شده است و امروز حداقل جواب «موقت» اما صریح آمریکا به آن داده شد.

محاصره‌ی اقتصادی قطر توسط متحدین آمریکا، کودتا بر علیه اخوان‌المسلمین در مصر، انتقال سفارت آمریکا به اورشلیم، طرح معامله‌ی قرن و بالفعل بودن راه حل اسرائیلی مسئله‌ی فلسطین، و از این‌ها مهمتر کودتای نافرجام در ترکیه که حداقل جهت کودتاچیان غربی بود (و منجر به نزدیکی ترکیه به روسیه شد)، مسلح کردن پید توسط آمریکا که همان پکک تلقی می‌شود و اصولا شکل فعلی حکومت ترکیه را زیر سئوال می‌برد و غیره موجب شدند ترکیه از غرب یک قدم فاصله بگیرد و در سیاست سوریه‌ای خود تجدید نظر بکند و در صدد پاسخ قطعی به سئوال پید یا اسد بر بیآید و نابودی پید را هدف اصلی خود قرار بدهد.

برای حل مسئله‌ی قطعی و ایده‌آل کرد از نظر ترکیه دو راه مطرحند:

راه حل اول: ۱) کردستان در اختیار رژیم اسد قرار بگیرد ۲) کردها خلع سلاح بشوند و ۳) ترکیه از غرب کشور با گرفتن تضمین‌های کافی (از مجرای مذاکرات صلح) برای سایر اهدافش خارج می‌شود.

راه حل دوم: ۱) ترکیه کردستان یا بخشی از آن را اشغال بکند، ۲) کردها را خلع سلاح و سپس ۳) با رژیم اسد بر سر خروج از سوریه وارد مذاکره بشود.

بعید به نظر می‌رسد که یکی از این دو که برای ترکیه، اسد و ایران در حل مسئله‌ی کردها ایده‌آلند، به شکل ساده‌ی بالا قابل اجرا باشند.

شواهد و روند وقایع نشان می‌دهند که احتمال اقدام ترکیه برای قتل عام کردها و اشغال کردستان زیاد است (راه حل دوم)، و درگیری‌ای که به لحاظ نظامی بی‌فرجام است (عمدتا بین کردها و ترکیه و عواملش همچون در عفرین) شروع شود که برای هر دو طرف، دولت ترکیه و کردها نتایج فاجعه بار خواهد داشت. این اقدام را احتمالا روسیه تائید می‌کند، اگر کردها به توافق با اسد نرسند (راه اول).

با این اقدام یا شاید نشانه‌های این اقدام دوباره مذاکره بین کردها و اسد شروع می‌شود، نتیجه‌ی این مذاکرات می‌تواند دعوت کردها از اسد، بدون جنگ به کردستان در مقابل امتیازات جزئی باشد. (این بازگشت، شروع راه حل اول خواهد بود.) بنابراین معنای عملی حمله‌ی ترکیه به منجیب (که ترکیه در مورد آن با آمریکا سال گذشته معامله کرده است[21])  فشار به کردها برای پذیرش شرایط اسد است.

غربی‌ها و استراتژی نئوکلونیال «تغییر رژیم» در سوریه: غرب مدت‌هاست به این نتیجه رسیده است استراتژی «تغییر رژیم» سوریه در دوره‌ی فعلی با توجه به تناسب قوا بدون یک یورش همه جانبه و دخالت نظامی مستقیم (پیشنهاد اولیه‌ی ترکیه) میسر نیست و سوریه را از دست رفته تلقی می‌کنند. با این همه فقط سعی دارد مهمترین دستآورد خود یعنی تقلیل خطر سوریه برای اسرائیل که به آن با ویران کردن (شدن) سوریه رسیده است، را با خروج نیروهای ایرانی از سوریه تکمیل کند (و موانع سوری «معامله‌ی قرن» را از میان بردارد).

باید گفت غرب در راستای خروج ایران موفقیت نسبی کسب کرده است، اگر حرف ترامپ را که ایران دارد از سوریه خارج می‌شود، را باور بکنیم،[22] که با توجه به گفته‌های اخیر نتان یاهو می‌توان باور کرد، با توجه به اینکه او نیز اشاره به انتقال نیروهای ایران به عراق دارد.

مشکل فرانسوی‌ها با سیاست سوریه‌ای ترامپ و خروج از سوریه، علیرغم سخنوری ماکرون در رابطه با داعش و حمایت از متحدین (در اینجا کردها)، ارزیابی از موقعیت ایران است. به زعم فرانسوی‌ها و «ستاد امنیت ملی» ترامپ ماندن در سوریه به فشار بیشتر بر ایران در چارچوب استراتژی خاورمیانه‌ای (تغییر رژیم) غرب منجر می‌شود تا خروج از سوریه.[23]

کردهای سوریه در «پایان» دخالت‌های مستقیم نظامی آمریکا دیگر محلی در استراتژی غرب ندارند، مگر اینکه اتفاق ویژه‌ای بیافتد و آنان به عنوان ابزار بتوانند نقشی در آن ایفاء بکنند، و کردها نیز اجازه بدهند از آنها استفاده‌ی ابزاری بشود. بنابراین آینده‌ی آنان مسئله‌ی بلاواسطه‌ی غرب نیست و بنابراین امکان دخالت موثر غرب در رابطه با مسئله‌ی کرد بسیار ناچیز است.

ایران و سوریه: در واقع ایران به مهمترین هدفش در سوریه رسیده است: رژیم اسد از نظر ایران بواسطه‌ی تناسب قوای فعلی ماندنی است. در اینکه گفته می‌شود جنگ سوریه جنگ بر سر لوله‌های نفت و گاز است، اگر چه کل مسئله را توضیح نمی‌دهد، اما هسته‌ای از حقیقت نهفته است، البته نه معنای اکونومیستی آن یا به عبارت دیگر نه به خاطر منافع اقتصادی بلاواسطه شرکت‌ها و دولت‌های ذینفع و یا به خاطر کشیدن لوله‌ی گاز خود ایران یا منافع روسیه در عدم رسیدن گاز قطر به اروپا از این طریق، بلکه به این دلیل که در صورت وجود این لوله‌ها از اهمیت تنگه‌ی هرمز کاسته می‌شود و بدین ترتیب امکان بالقوه‌ی جنگ و حمله گسترده و همه جانبه به ایران می‌توانست بالفعل شود. باید توجه داشت که حدود ۴۰٪ از نفت از تنگه‌ی هرمز عبور می‌کند. تسلط ایران بر تنگه‌ی هرمز در واقع امکان حمله‌ی آمریکا را، اگر نگوئیم از بین برده، بسیار کاهش داده است. اسد، صرفنظر از همجواری با اسرائیل، علیرغم کم اهمیت شدن آن در پی جنگ نیابتی و نابودی بخشی از ظرفیت این کشور، در واقع با جلوگیری از عبور لوله‌های نفت و گاز قطر (و سایر کشورهای عربی) از سوریه مانع از آن نیز شده است که از اهمیت استراتژیک تنگه‌ی هرمز کم بشود و به این اعتبار یک مانع جدی در مقابل یکی از اشکال تغییر رژیم سخت (جنگ) رژیم جمهوری اسلامی شده است.

با توجه به اینکه کردها هیچگاه به طور جدی در مقابل اسد قرار نگرفته‌اند و آن را، و بنابراین استراتژی رژیم جمهوری اسلامی را به خطر نیافکنده‌اند، اثرات خواست‌های کردها و رسیدن به این خواست فقط تا آنجا اهمیت دارد که دستاوردهای کردهای سوریه بتواند موجب تقویت جنبش کردهای ایران بشود. در این رابطه وزن و حساسیت کردستان سوریه با توجه به موقعیت جغرافیائی آن برای ترکیه و ایران متفاوت است. اکنون که رژیم اسد به نظر ماندنی می‌آید، و به نظر می‌رسد ترکیه نیز آن را پذیرفته است، دو رژیم ترکیه و ایران می‌توانند در سئوال مربوط به کردستان متحد عمل بکنند. ما گوشه‌هائی از اتحاد عمل ترکیه و ایران در قبال مسئله‌ی کرد و سرکوب خواست کردستان مستقل را به هنگام برگزاری رفراندوم نابهنگام در کردستان عراق توسط بارزانی دیده‌ایم. روحانی نیز در سفر اخیرش به ترکیه مهر تائید بر سیاست سرکوب پید و پکک زده است.[24] نه فقط این همسوئی یا همپیمانی در سرکوب بلکه در عمل ایران به خاطر تحریم‌ها قادر هم نیست، با سیاست‌های ترکیه مخالفت جدی بکند.

ایران با توجه به تحریم‌ها و نیازش به ترکیه، تا زمانی که ترکیه در تحریم‌های ایران به آمریکا نپیوسته است و جلوی دور زدن تحریم‌ها را نگیرد، مجبور است در مقابل ترکیه موضعی دوستانه و ملایم اتخاذ کند.

ایران با توجه به تحریم‌ها همین وضعیت را در مقابل روسیه نیز پیدا کرده است. یعنی به خاطر دور زدن تحریم‌ها، صرفنظر از مسائل دیگر، نیاز به روسیه دارد. به این اعتبار علیرغم مخالفت با طرح روسیه در باره‌ی کردها، نمی‌‌تواند با روسیه بر سر مسئله‌ی کردها وارد درگیری بشود و می‌باید خواستش را از طریق ترکیه و اسد پیش ببرد. این امر بواسطه‌ی خروج نظامی ایران از سوریه تشدید می‌شود. بنابراین می‌توان گفت در مورد کردها ایران نیروئی نیست که بتواند تاثیری جدی بر روند وقایع بگذارد، و کاری نمی‌تواند بکند، جز حمایت از موضع اسد.

رژیم اسد: هیچ دلیلی در دست نیست که بر اساس آن بتوان توضیح داد چرا باید رژیم اسد از کردها در مقابل ترکیه دفاع بکند. به خصوص با توجه به اینکه کم و بیش همه‌ی نیروهای اصلی درگیر، حتی پومپئو[25]، او را به عنوان حداقل جزئی از راه حل مسئله‌ی سوریه پذیرفته‌اند. بر عکس برای عدم دفاع از آنان اسد دلائل بسیار دارد. می توان گفت: اگر اسد امروز همان کاری را نمی‌کند که در سال ۱۹۹۹ با پکک و یا با مردم کرد در ۲۰۰۴ کرده است، ناشی از ضعف نظامی او است. اگر امروز به اتحاد به کردها روی خوش نشان داده است و می‌دهد، مسئله‌اش گسترش پایه‌های حکومت و استفاده‌ی ابزاری از کردها برای سرکوب نیروهای دیگر و در صورت لزوم در استفاده از آنان در مقابل ترکیه است، اگر ترکیه قصد ماندن در سوریه داشته باشد. از گفتگوی کردها با روسیه نیز می‌توان چنین استنباط کرد که آنان نیز می‌توانند چنین رلی را بپذیرند. [26]

سوریه حتی با حرکت اولیه خشونت بار ترکیه که منجر به دعوت کردها از او به کردستان به عنوان مدافع تمامیت ارضی بشود، نه تنها مخالفتی ندارد، بلکه می‌تواند به آن به عنوان هدیه‌ی ترکیه بنگرد. در ابتدا بازگشت اسد به کردستان دسترسی به منابع از دست رفته‌ی اقتصادی (به خصوص نفت و گاز) معنی می‌دهد.

با بررسی نقش اقتصادی مناطقی که تحت کنترل نیروهای آمریکائی‌ها-پید قرار دارند می‌توان حدود اهمیت مسئله را برای اسد دید. مناطق تحت نفوذ آمریکا-پید حدود یک سوم خاک سوریه را در بر می‌گیرند. این بخش از سوریه نه فقط ۶۰٪ زمین‌های حاصلخیزترین کشاورزی و پر آب‌ترین بخش سوریه است بلکه از سه سدی که در آن قرار دارند ۷۰٪ برق سوریه تامین می‌شود. به علاوه در این بخش (الحسک، رقه و دیرالزور) ۹۵٪ منابع نفت و گاز سوریه یافت می‌شوند. بزرگترین میدان نفتی سوریه العُمر و تاسیسات گاز کونوکو[27] نیز در این بخش قرار دارند. در تاسیسات کونوکو روزانه ۵۰ میلیون فوت مکعب گاز (سالانه 1825۰ میلیون فوت مکعب) می‌توان تولید کرد.

اگر در این روند اسد به این منابع دست بیابد و کنترل کامل آنان را در دست بگیرد بخشی از مشکلات اقتصادی‌اش حل می‌شوند، و بسته به میزان کنترل از میزان علاقه روسیه به کردها نیز کاسته می‌شود. بنابراین خروج آمریکائی‌ها و حمله‌ی اولیه‌ی ترکیه را  باید در راستای تثبیت اسد و سلطه‌ی مجدد او بر سوریه تاویل کرد. چرا که ۱) ممکن است او به کردستان بدون جنگ در اثر «اتحاد» با کردها باز گردد ۲) به منابع اقتصادی دوباره دست می‌یابد. ۳) از کردها می‌تواند برای سرکوب بقیه‌ی نیروها استفاده نظامی بکند. ۴) از کردها به عنوان برگی برای فشار به ترکیه برای خروج از بخشی از خاک سوریه (در صورت لزوم) فشار بیآورد یا خلع سلاح کردها را در نهایت وجه مصالحه‌ی تمامیت ارضی سوریه بکند.

اگر به نقشه‌ی جنگی سوریه نگاه بکنیم، مشاهده می‌کنیم[28] دو منطقه‌ی بزرگ زیر نفوذ اسد نیست: کردستان و بخشی که ترکیه و عواملش اشغال کرده‌اند. در حالیکه اسد در این لحظه نیرو و توان لازم را ندارد با کردها یا ترکیه مستقیما در گیر بشود، مجبور است که به سیاست روسیه، ترکیه و ایران تن بدهد و بگذارد همانطور که داعش را عمدتا دیگران از بین بردند، این بار نیز بگذارد ترکیه حداقل سرکوب کردها را شروع بکند و در صورت کرنش کردها به کردستان باز گردد. با توجه به انفراد کردها در این رابطه کافی است که «هیچ» یک از شروط کردها را نپذیرد و به هیچ کنفرانس صلحی پا نگذارد.

در اینجا وجه اشتراک و افتراق رژیم اسد و اردوغان به روشنی دیده می‌شود. اسد و ترکیه می‌توانند وارد یک معامله بشوند، سرکوب کردها (و خلع سلاح آنان) و پایان پروژه‌ی روژاوا در مقابل سلفی‌های متحد اردوغان. در صورتیکه معامله‌ای صورت گرفته باشد خطرناکترین و سیاهترین آینده را می‌توان برای کردها پیش‌بینی کرد.

روسیه: برای روسیه درست مثل آمریکا خود کردها و حقوق آنان فی‌نفسه بی‌اهمیت‌اند! مسئله منطقه‌ی نفوذ برای هر دو مطرح است. نباید تفاوتی بین این دو گذاشت. روسیه و آمریکا و رقابت این دو بر سر نفوذ در بین کردها، در واقع رقابت بر سر داشتن یک اهرم فشار و استفاده‌ی ابزاری از آنان در چهار کشور است که با آن می‌توانند در سیاست این کشورها دخالت بکنند. در این راستا باید سیاست روسیه و آمریکا را در قبال کردها را نیز فهمید.

علاوه بر نقش کردها به عنوان اهرم فشار بر رژیم‌های حاکم بر این چهار کشور، امروز که روسیه برای فشار به رژیم اسد برای پیشبرد سیاست‌هایش نیازی ندارد، در اتحاد رژیم اسد با کردها ساده‌ترین راه دسترسی عملی به منافع اقتصادی‌اش را می‌بیند. دسترسی به منابع اقتصادی فوق‌الذکر و بهره‌برداری از آنان در هر راه حل دیگری (منجمله تجزیه‌ی سوریه) برای روسیه مشکل یا حتی غیر ممکن می‌شود و می‌باید به منطقه‌ی نفوذ سیاسی و پایگاه‌های نظامی اکتفا بکند. در این حالت موافقت‌نامه‌ی ژانویه‌ی ۲۰۱۸ روسیه و اسد که بر اساس آن انحصار تولید نفت و گاز را در اختیار روسیه قرار می‌گیرد[29]، بی ارزش خواهد بود.

در صورت اتحاد با پید با اسد، نه فقط رژیم سوریه بهتر حفظ می‌شود، بلکه بهره‌برداری از منابع فوق را نیز تضمین می‌شود. راه اول حل مسئله‌ از منظر ترکیه، احتمالا بهترین راه حل برای روسیه خواهد بود. رد پای این راه حل را در طرح پوتین در سخنرانی‌اش در سازمان ملل ۲۰۱۵ حتی می‌توان دید که پیشنهاد اتحاد رژیم اسد و کردها را برای سرکوب داعش و غیره می‌کند.[30]

اما اگر چه روسیه از خروج آمریکا ابراز خوشحالی نموده است (چرا که خروج آمریکا را به معنای تثبیت خود در سوریه فرض می‌کند) اما دغدغه‌ی دیگری پیدا کرده است. با خروج آمریکا تناسب قوا در کنفرانس آستانه به هم خورده است. روسیه که در آستانه نیروی مسلط است، در این وضعیت نخواهد توانست به سادگی از موضع خویش (برای مثال طرح سوریه‌ی فدرال دفاع کند، اگر فرض کنیم در این مورد جدی است). صرفنظر از اسد و ایران[31] نیروی درگیر دیگر ترکیه این طرح را رد خواهد کرد. در این رابطه ایران احتمالا به خاطر تحریم‌ها دفاع از موضعش را در مقابل روسیه به ترکیه واگذار می‌کند. اینکه روسیه بتواند وجود روژاوا و دولت خودمختار را به ترکیه تحمیل بکند، نزدیک به صفر است، مگر با تقلیل روژاوا به چیزی که به هیچ رو تناسبی با خواست‌های کردها ندارد. میزان آنچه که کردها در مذاکره با اسد می‌توانند کسب کنند، بستگی به میزان علاقه‌ای دارد که روسیه به داشتن یک اهرم در ترکیه دارد.

کردها:  در هر حال، چه ترکیه شمال سوریه و کردستان را اشغال بکند، و چه اسد، آینده‌ی تیره‌ای برای روژاوا می‌توان پیش‌بینی کرد. این آینده‌ی تیره معنائی جز خداحافظی با پروژه‌ی روژاوا به عنوان یک حکومت خودمختار ندارد. حداقل باید با شکل موجود آن خداحافظی کرد و انتظار تلاش نیروهای حاکم برای خلع سلاح کردها را داشت. در این دو حالت روژاوا، چون گذشته، قطعا نمی‌تواند به عنوان پشت جبهه‌ی پکک مورد استفاده قرار بگیرد که تاثیر بسیاری بر عدم توافق پید با ترکیه داشته است.

اگر ترکیه موفق به اشغال کردستان بشود، نه فقط خودمختاری، امان سازماندهی دولت به شکل مورد نظرش را از دست می‌دهد و نمی تواند به عنوان پشت جبهه‌ی پکک عمل کند، بلکه «خلع» سلاح خواهد شد، در صورتیکه اسد دست بالا را پیدا کند، باز در نهایت «خلع» سلاح خواهد شد، و نمی‌تواند به عنوان پشت جبهه‌ی پکک عمل کند، در بهترین حالت فقط نوعی «خودمختاری» عمدتا فرهنگی دریافت خواهد که ابعاد آن روشن نخواهند بود.

در عین حال هر اتحادی بین رژیم اسد و کردها صورت بگیرد، شکاف موجود بین سایر گروه‌های سیاسی-اجتماعی‌ در سوریه که در کنار رژیم اسد در طول جنگ نبوده‌اند، چه به لحاظ نظامی و چه به لحاظ سیاسی-اجتماعی و کردها قطعی می‌شود. تبلیغاتی که بر علیه پکک (پید) می‌شد که متحد رژیم اسدند، با پیوستن پید به رژیم از شکل تبلیغ خارج می‌شود و صورت واقعیت به خود می‌گیرد، و امکان بوجود آمدن هر گونه اتحادی بین کردها و سایر گروه‌ها برای مدتی طولانی از دست می‌رود. این نتیجه نه برای امروز، که در روند اتفاقات نیروهای خارجی دست بالا را دارند، بلکه برای دور بعد مبارزات اجتماعی در سوریه اهمیت دارد.

پید، اگر سرکوب نشود و مجبور به بازگشت به کوهستان (تنها دوست واقعی کردها) نگردد، به خصوص در پی تحولات جاری باید تصمیم استراتژیک بگیرد: مويد رژیم سرکوبگر اسد باشد یا در مقابل آن قرار گیرد؟ هر دو میسرند. پید اما نمی‌تواند، بدون درگیری درونی (و به احتمال زیاد شکاف در آن) به راست یا چپ برود. میزان شکاف برمی‌گردد به میزان حل مسئله‌ی کرد، آزادی‌های اجتماعی کردها تحت رژیم اسد، و شرایط اقتصادی در این روند و مطرح شدن خواست‌های فرودستان که به این حزب پیوسته‌اند در مقابل واقعیت، یعنی رژیم نئولیبرال اسد[32] و نتایج سیاست‌های آن در روند بازسازی.

 

پایان پروژه‌ی روژاوا به عنوان یک پدیده‌ی کردی به عنوان آلترناتیو؟

با جنگ سوریه مفهوم «سوری شدن یا کردن»  به ادبیات سیاسی افزوده شد که دلالت بر ۱) دخالت امپریالیستی کشورهای مرکز در یکی از حلقات پیرامونی سرمایه‌داری بین‌المللی عمدتا از طریق نیروهای محلی ۲) توحش لجام گسیخته‌ی یک رژیم (مثل اسد)، ۳) غیبت سازمان‌یافته و مستقل فرودستان یا یک بلوک تاریخی (گرامشی)، دارد.

رژیم‌های حاکم همواره تجسم بربریت بوده‌ و هستند و امپریالیست‌ها همواره نیروهائی مثل سلفی و کنترا (در نیکاراگوئه) را سازمان می‌دهند. این دو را باید به عنوان داده و امور واقع پذیرفت. مشکل اصلی عدم وجود مستقل و سازمان‌یافته فرودستان و در غیاب این سازمان حل نیروهای پراکنده‌ی این جنبش در نیروهای ارتجائی یا پیوستن به آنان است (مثل مورد سوریه).

پید نیز، همچون سایر نیروهای موجود در سوریه، تلاش برای بوجود آوردن یک جریان متمایز و مستقل اجتماعی در سطح سوریه و تلاش برای منفرد کردن نیروهای ضد انقلاب غالب و مغلوب نکرد.

با توجه به این «اشتباه» غیر قابل بخشش نیروهای سوری بود و هست (اگر بتوان اصولا از اشتباه حرف زد) که فرودستان، اگر اصولا حرفی برای گفتن داشتند، که با توجه به (شعارهای اولیه در درعا و غیره) داشتند، به اشکال مختلف منجمله مهاجرت به پس رانده و یا در پرتو سرکوب وحشیانه‌ی رژیم، اختلافات ملی، مذهبی و غیره بدل به زائده‌ی نیروهای بورژاامپریالیستی غالب و مغلوب در سوریه شدند به قسمی که حتی امروز نیز نقشی در آتیه‌ی سوریه ندارند. بیشتر به کمدی می‌برد که سرنوشت مردم سوریه منجمله کردها (که ظاهرا ساکنین یک کشور مستقلند) در هلسینکی (ترامپ-پوتین)، آستانه و یا در ژنو رقم می‌خورد. انسان به یاد توافق تراژیک کلونیال سایکس-پیکو می‌افتد.

بررسی شعار پید «نه اسد، نه اپوزیسیون»: اپوزیسیون در این شعار فقط شامل نیروهائی نمی‌شود که جنگ نیابتی را روی زمین سازمان دادند (مثل سلفی و غیره). گوینده‌ی شعار حتی نمی‌خواهد، اگر اپوزیسیون مستقل و دموکراتیکی نیز وجود داشته است یا دارد، با آن کاری داشته باشد. بر فرض پذیرش واقعی بودن بخش اول شعار پید که مورد منازعه نیز هست و باید به آن با توجه به مواضع پید مثل «آماده‌ایم به ارتش منظم سوریه بپیوندیم»[33] شک داشت، از این شعار نتیجه می‌شود که برای پید سرنوشت سوریه علی‌السویه است و یا فاجعه در سوریه ربطی به آنان ندارد. اگر به خصوص توجه کنیم که پید به پیروی از اوجلان و پکک گفته است نمی‌خواهد کشوری مستقل ایجاد بکند و جزئی از سوریه باقی می‌ماند،[34] عدم انسجام  consistence استراتژی پید نیز دیده می‌شود. آیا می‌توانند بخشی از سرنشینان یک کشتی بگویند، علی‌السویه است کشتی به کجا می‌رود؟ طبعا خیر. صرفنظر از مسائل دیگر بر اساس همین یک شعار سهم پید/پکک (قربانی) در سوری شدن/کردن (جنایت)، یا عدم شکل‌گیری نیروی مستقل سوم، یا بلوک فرودستان (بلوک تاریخی) به روشنی دیده می‌شود.[35]

پید می‌توانست برای مثال شعاری نظیر «نه اسد، نه ارتجاع»: مطرح کند. با توجه به اینکه هر نفی‌ای متضمن اثبات است و بالعکس (هگل-اسپینوزا)، در این شعار نفی اول (اسد) متضمن اثبات تمام نیروهای مخالف اسد است و نفی ارتجاع متضمن اثبات سایر نیروها یعنی اثبات خواست مردم سوریه در مجموع (منجمله کردها) است. با چنین شعاری راه را برای اتحاد با نیروهای دیگر باز می‌ماند که حقوق کردها را می‌پذیرند و در عین حال خواهان سرنگونی اسدند و یا هر تحول دموکراتیکی بدون اسدند. در واقع اگر قرار است از راه سوم حرف زد این یک راه سوم ممکن و واقعی است و نه راه سوم پید که به طور ضمنی جنگ نیابتی‌ای را تائید می‌کند که باز لوگزامبورگ، اگر زنده بود، فریاد می‌کرد: «این جنگ ما نیست.»

نتیجه‌ی آنچه پید سعی کرده است به عنوان راه سوم عرضه کند، با رجوع به آنچه در سوریه اتفاق افتاده است، یعنی در وضع امروز، نهایتا نیز دیده می‌شود: نفی اپوزیسیون. امروز دیده می‌شود پید «مجبور» شده است در صورتیکه بخواهد «مانع» کشتار توسط ترکیه بشود، «باید» با اسد کنار بیاید و اگر به اسد بپیوندد باید با روژاوا (که ادعا می‌شود پروژه‌ی انسانی منحصر به فرد و نوین است[36]) خداحافظی بکند و یا در مقابل دو رژیم سرکوبگر قرار گیرد.

این وضعیت نشان می‌دهد پید به «حل» مسئله‌ی ملی که به طور سنتی و به بیانی سنتی تضاد اصلی[37] به زعم پکک ارزیابی می‌شد، نیز نرسیده است. حل این تضاد از مجرای حداقل شکلگیری رژیمی  «دموکراتیک» میسر است یا تحت شرایطی با پیوستن به یک نیروی امپریالیستی مثل آمریکا (مورد بارزانی) با وجود یک دولت ضعیف مرکزی (عراق)، اما نه چون پید با بینابین ایستادن و یا پیوستن به نیروهای بورژواامپریالیستی با انتظار ترجیح داده شدن بر دولت ترکیه (یک دولت عضو ناتو) و تازه اگر گزارش‌هائی که از روژاوا می‌رسند، صحت داشته باشند، که احتمالا بخشی از آنان صحت دارند[38] با اتوپی‌هائی که با خواست‌های سرمایه‌داری بین‌المللی (صندوق بین‌المللی پول) خوانائی کامل ندارد.

اگر سازماندهی روژاوا (به شکلی که هست محلی از اعراب دارد) و «وفاداری به رخداد»[39]، مفهومی میان‌تهی نیست، باید پید به طرف مردم سوریه می‌رفت و جزئی از بلوک آزادی-عدالت‌خواهان مستقل در سراسر سوریه می‌شد یا به سازماندهی آن می‌پرداخت. از پید در شرایط فعلی نمی‌توان انتظار چرخشی به سمت سوری شدن داشت، از پید در آینده یا حداقل بخشی از آن در پی دخالت‌های رژیم ترکیه یا اسد (و یا هر دو) در روژاوا و از بین رفتن شکل فعلی آن شاید. تا آن روز راه درازی در پیش است.

[1] https://socialistproject.ca/2018/01/afrin-and-rojava-revolution/

[2] سعید صالحی نیا، "کانتونھای "کردستان سوریه آزمایشگاه آنارشیزم کوردی!

http://www.tipf.info/kantonaha,sori.htm

و یا جوزف تاد و سهند ستاری، فروپاشی دولت و افق پس از آن

https://meidaan.com/archive/11685  

یا آرش اسدی در

https://pecritique.com/2015/10/03/%D8%B1%D9%88%DA%98%D8%A2%D9%88%D8%A7-%D9%87%D9%88%DB%8C%D8%AA%E2%80%8C%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D9%82%D9%88%D9%85%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%DB%8C%D8%A7-%D8%AC%D8%B3%D8%AA%E2%80%8C%D9%88/

یا نازنین و یامین

http://militaant.com/?p=7501

[3] حتی هستند جریاناتی که آن را یک پروژه امپریالیستی ارزیابی کرده‌اند. رجوع شود به «شورش های دی۹۶ - دولت پس از انقلاب و جنگ سوریه» مجله‌ی تحلیلی اکنون. نویسنده نامعلوم. این نوشته صرفنظر از سخنوری ظاهرا رادیکال پیشنهاد انتخاب اسد را در جنگ نیابتی می‌کند. با استدلالی اگر چه قدری متفاوت، در ردیف احزاب استالینیست اروپائی مثل DKP در آلمان قرار می‌گیرد که تمام مخالفان اسد را امپریالیستی ارزیابی می‌کند.

[4]  نگاهی طبقاتی و مارکسیستی به‌‌حال و آینده‌ی کردستان سوری، عباس فرد

http://www.refaghat.org/index.php/political/middle-east/119-kurdistan-marxist-review

[5] https://canadafreepress.com/article/pros-and-cons-of-trumps-decision-to-pull-out-of-syria

[6] علیرغم در گیری‌های پراکنده، در سال‌های اول جنگ رژیم اسد و کردها از رودرروئی با یکدیگر اجتناب می‌کردند. بر اساس ترجمه‌ی گوگل از گفتار صالح مسلم (عربی) در سایت «اخبار روژاوا»: «آماده‌ایم به ارتش منظم سوریه بپیوندیم» با توجه به چنین گفته‌هائی می‌باید معنای واقعی «نه اسد، نه اپوزیسیون» را مورد تامل قرار داد.

 https://rojavanews.com/arabic/index.php/ku/item/6229-rojavanews                              

[7]  در اثر زیر اگر چه در مورد توضیحات مویدی که در مورد  مواضع پکک داده شده‌اند، باید به غایت محتاط بود و با تردید به آنان نگریست، با این همه مواضع حزب دموکرات کردستان (بارزانی) و مواضع رسمی پکک را در مقابل هم قرار داده است. این مقایسه می‌تواند سودمند باشد.

http://links.org.au/node/4112

[8] https://www.aljazeera.com/indepth/opinion/helsinki-summit-syria-180717132946181.html

و یا

https://www.atlanticcouncil.org/blogs/syriasource/can-anything-be-salvaged  

[9] از نشانه‌های این امر می‌توان پذیرش رژیم اسد را توسط نیروهای مرتجع عرب منطقه و تلاش برای باز گرداندن سوریه به اتحادیه‌ی عرب دانست که در سال ۲۰۱۱ همین کشورها عضویت آن را معلق کردند. پومپئو نیز گفته است که اسد را جزئی از روند صلح قلمداد می‌کند. اسد دعوت را به اتحادیه‌ی عرب را بنا بر صفحه‌ی زیر رد کرده است.

https://sputniknews.com/middleeast/201901171071565527-arab-league-summit/

[10]  با بر جسته کردن ایران به عنوان دشمن اصلی  که بر اساس دریافت‌ رایج عامیانه از اصلی، عمده و فرعی، این امکان فراهم می‌یابد تا با دشمن دیگر بر علیه دشمن اصلی متحد شد و دیگر کاری به کار دشمن فرعی (و بنابراین به «معامله‌ی قرن») نداشت. با این امر احتمال اجرای «معامله‌ی قرن» به حداکثر می‌رسد. سفر اخیر پومپئو به کشورهای مختلف نیز در همین راستا بوده است.

[11] اگر چه هزینه‌ها بسیار گزافند و ممکن است برای شخص ترامپ نیز نقش مهمی ایفاء بکنند ولی با توجه به ابعاد مخارج نظامی آمریکا هزینه را نباید به عنوان دلیل اصلی پذیرفت. درمورد هزینه‌های آمریکا رجوع شود به:

https://docs.house.gov/meetings/FA/FA13/20180206/106832/HHRG-115-FA13-Wstate-FordR-20180206.pdf

[12]https://www.cidob.org/en/publications
/publication_series/notes_internacionals/n1_196/russia_iran_and_turkey_a_common_strategy_in_syria

[13]  گفتار زن در زیر: «به کردها همواره خیانت شده است. همواره هر کس با ما همکاری کرده است، با خیانت همکاری را تمام کرده است ... ما دیگر به هیچ کس اعتماد نمی‌کنیم.» (ترجمه آزاد)

 https://www.youtube.com/watch?v=TC9bGAHM9ts

[14]  سفیر سابق آمریکا در سوریه، الجزایر، قائم مقام سفیر در عراق و بحرین  و غیره در سخنرانی و بحث زیر این همکاری را پیش بینی می‌کند. دقیقه‌ی ۶۵ به بعد.

https://www.youtube.com/watch?v=CkflpOgTHwg

[15] http://www.rudaw.net/english/middleeast/syria/240220173

[16] https://www.crisisgroup.org/middle-east-north-africa/eastern-mediterranean/syria/b066-avoiding-free-all-syrias-north-east

[17] Prospects for a Deal to Stabilise Syria’s North East, Crisis Group Middle East Report N°190, 5 September 2018.

[18]  رجوع شود به: زیرنویس پیشین.

[19] رجوع شود به: زیرنویس ۱۶.

[20] https://uk.reuters.com/article/uk-mideast-crisis-syria-kurds/syrian-kurds-aim-to-secure-political-deal-with-assad-government-regardless-of-u-s-pull-out-senior-kurdish-official-idUKKCN1OY1E7?rpc=401&

[21] https://www.aljazeera.com/news/2019/01/manbij-attack-calls-turkey-cooperation-syria-190117104601190.html

[22] https://www.whitehouse.gov/briefings-statements/remarks-president-trump-cabinet-meeting-12/

[23] مخالفین خروج آمریکا از سوریه (منجمله ماکرون)، وجود نیروهای آمریکایی را در آمریکا آن را برای فشار بیشتر بر ایران ضروری می‌دانستند.

https://www.crisisgroup.org/middle-east-north-africa/eastern-mediterranean/syria/b066-avoiding-free-all-syrias-north-east

[24] http://www.bbc.com/persian/iran-46633872

[25]  https://news.am/eng/news/490145.html

[26] https://uk.reuters.com/article/uk-mideast-crisis-syria-kurds/syrian-kurds-aim-to-secure-political-deal-with-assad-government-regardless-of-u-s-pull-out-senior-kurdish-official-idUKKCN1OY1E7?rpc=401&

[27] http://interfaxenergy.com/gasdaily/article/27836/is-loss-of-conoco-plant-reframes-syrian-gas-options

[28] https://syria.liveuamap.com/

[29] https://oilprice.com/Energy/Energy-General/Russia-Is-Taking-Over-Syrias-Oil-And-Gas.html

[30] https://www.washingtonpost.com/news/worldviews/wp/2015/09/28/read-putins-u-n-general-assembly-speech/?utm_term=.7ca0441f48b6

همچنین

https://www.cidob.org/en/publications/pu
blication_series/notes_internacionals/n1_196/russia_iran_and_turkey_a_common_strategy_in_syria

[31] http://www.eurasiareview.com/05012019-turkey-treads-a-fine-line-in-syria-analysis/

 

[32]  رژیم اسد، پدر و پسر، در سیاست‌های اقتصادی و توسعه پس از به شکست انجامیدن سیاست توسعه‌ی جایگزینی واردات که به نیمه‌ی اول سال‌های ۸۰ برمی‌گردد، به سیاست توسعه‌ی تعدیل ساختاری صندوق بین‌المللی پول (که نسخه‌ی نئولیبرالی و امپریالیستی توسعه است) روی آوردند.  سرعت اجرای این سیاست در دوران بشار بیشتر شد. به جرات می‌توان گفت، یکی از دلائل اعتراضات مردمی و شروع بهار سوریه همین سیاست‌ها بودند. در پی جنگ نمی‌توان انتظار تغییری در سیاست‌های اقتصادی نئولیبرال ضد مردمی در خطوط کلی و تغییری در الگوی مشخص استثمار در سوریه داشت.

[33]  این گفته یکی از رهبران پید در سال ۲۰۱۵ است، طبعا باید توجه داشت که پیوستن به اسد بدون قید و شرط نبوده است. اسد می‌بایست در مقابل خودمختاری کردستان را می‌پذیرفته است.

[34]  برای مثال رجوع شود به:

http://www.kurdwatch.org/html/en/interview5.html

[35]  در همین راستا می‌باید رابطه‌ی خیانت شده و خیانتکار را نیز دید یا به عبارت دیگر در واقع پید با عدم روی آوردن و تلاش برای ایجاد بلوک مستقل فرودستان امکان خیانت را فراهم آورده است.

[36]  رجوع شود بەرجەوەندار، شماره یک.

[37]  رجوع شود نوشته‌ی نازنین و یامین در زیر:

http://militaant.com/?p=7501

[38]  بر اساس گزارش‌های موجود (منابع مستقل از یکدیگر و مختلف) می‌توان پذیرفت که در تعاونی‌ها و در سطوح پائین تصمیم‌گیری‌ها مردم شرکت دارند، همین گزارش‌ها اشاره دارند به روابط توتالیتاریستی در پید و این امر که تمام مقامات را در سطوح دیگر بورکراسی و فعالیت‌های اجتماعی تعیین می‌کند.

[39]  رجوع شود به آناهیتا حسینی، بەرجەوەندار، شماره‌ی یک، روح یک وضعیت بی رو ح. در بالا به نوشته‌های انتقادی در مورد پید و روژاوا اشاره شد. به این مجموعه می‌توان به عنوان اثری موید و غیر انتقادی رجوع کرد. در مورد نظرات موید دیگر می‌توان به آثاری که در زیرنویس‌های مقالات بالا و این مجموعه ذکر شده‌اند، رجوع کرد.

جواب به مقالۀ : درسهای گرانبهای یک انقلاب شکست خورده

جواب به مقالۀ

درسهای گرانبهای یک انقلاب شکست خورده

نویسندۀ گرامی مقاله، آقای آرش کمانگر

 

سياست دوگانه ( دابل استاندارد) رژيم پهلوى در زمينه سركوب مخالفين سياسى. بدين معنا كه اين رژيم و مشاورين سيا و موسادى‌اش‏ از آنجا كه خطر كمونيسم _آن هم در همسایگی اتحاد شوروى_ را خطر عمده تلقى مى‌كرد، همه توش‏ و توان خود را صرف سركوب جنبش‏ چپ و يا سازمان چريكى مجاهدين خلق ( كه آن را ماركسيست اسلامى مى‌پنداشت )  نمود در همان حال تا حدودى برخلاف حكومت رضاشاه، امتيازات زيادى به مذهب و روحانيون داد و يا در سركوب آن‌ها از خشونت كم‌ترى استفاده مى‌كرد ، به اين بهانه كه مراجع تقليد و روحانيون طراز اول مى‌توانند با تحريك احساسات شيعى مردم، آ‌نها را به خيابان‌ها بكشانند.

*( این نظر، از نیمه به یک جریان سیاسی نگریسته است. چرا که  کشتار عظیم 1342 در فیضیۀ قم و تبعید خمینی به عراق دو روز بعد از آن سخنرانی را به خاطر نیاورده است.

زندانیان مذهبی نیز در کنارزندانیان مارکسیست در زندان ها بودند. مثلا آیت اله منتظری هم بند رهبر کنونی حزب تودۀ ایران خاوری بوده است .

در این مقاله تز کمر بند سبز به دور زمین توسط نظریه پردازان امپریالیسم و تحمیل حاکمیت های مذهبی به مناطق نفتخیز آورده نشده است. تاسیس اخوان المسلمین در قاهره توسط انگلیس 1928 ، تاسیس القاعده در افغانستان ت1976 توسط آمریکا و 1992 تاسیس طالبان توسط آمریکا ، عربستان

 سعودی و پاکستان ، در پاکستان را نیز در نظر نداشته است. و همین از قلم افتادگی ها سبب شده که

شاه را دارای تصمیم "و آن هم از نوع دابل استاندارد! " فرض کند.  در حالی که حضور شاه،اعمال

 و فرارش همه به فرمان امپر یالیسم آمریکا بوده است . اهمیت این مطالب در این است که جهت گیری حال  را میسر می سازد. برای ایجاد هر تغییری مهمترین عامل، شناخت دقیق علل مصائب است . و گر نه، تکرار مصائب ناگزیر است.

در روز 17 شهریور شاه مردم را در میدان ژاله از زمین وهوا به رگبار بست، ولی تصمیم امپریالیست ها در گوادولوپ، راه مقاومت را بر شاه بست. درست است که زندان ها ی ایران مملو از انقلابیون چپ ایران بودند ولی طراح  و بسیج کنندۀ این انقلاب چپ ها نبودند. 11 گروه مذهبیون متحد به رهبری خمینی از طریق مساجد بخشی از مردم را به خیابان ها آوردند و بخش عظیم دیگر نیز که ناراضی بودند بدون هیچ نوع وابستگی به آنان پیوستند. ولی رهبری و تشکل و شعار ها ی تظاهرات با مذهبیون بود. اگر چه اعتصابات کارگران نفت در همراهی با مردم رنگ چپ داشت. همانطوری که گرفتن کلانتری ها.

 در این چند ماه گذشته که اعتراضات کارگری به دلیل عدم پرداخت حقوق به آنان اوج گرفته ، چند ملا گفته اند که ما برای اسلام انقلاب کردیم و این انقلاب اقتصادی نبوده. این کاملا درست آن ها برای اسلام انقلاب کردند . و نوع اسلام از نوع اخوان المسلمینی انگلیسی بوده است.

نه... این انقلاب شکست نخورده است. به آمالش که اسلامی کردن جامعه بوده رسیده است.

سیستم روبنایی سیاسی سه قوه توسط ملایان و یا وابستگان شعبه های مختلف دایرۀ اخوان المسلمین اداره می شوند و زیربنای این حاکمیت منافاتی با برنامه های نئولیبرایستی و خصوصی سازی و رانت خواری امپریالیستی ندارد. و صدور انقلاب برای گسترش سلطۀ انگلیس زیر نقاب اسلام شیعی  در خاور میانه و جهان فعال است. و مقابله با آمریکا به هیچ وجه معنای ضد امپریالیستی بودن ندارد و یک رقابت شدید نیابتی است. وقت آن است که با اصل و ماهیت این انقلاب صادقانه روبرو شد.

در تاریخ ایران همواره آمده است که به دستور ناصرالدین شاه ، در حمام فین کاشان رگ هر دو دست امیر کبیر را زدند. و حال آنکه مهد اولیاء مادر ناصرالدین شاه، فرمان سفیر انگلیس را به ناصرالدین شاه ابلاغ کرده ، اگر می خواهید در سلطنت بمانید،  امیر کبیر باید کشته شود. این جا ناصرالین شاه را جز مجری اوامر انگلیس دیدن ، انگلیس را در پشت پرده نگاه داشتن است.

هر قدر امپریالیست ها در سایه قرار بگیرند، راحت تر به فتنه های خود ادامه می دهند.

وحشت و فرار از رویارویی سینه به سینه با دشمنان اصلی مردم ایران ، باعث ادامۀ مظلومیت ملت

ایران و دور نگه داشتن دستش از آزادی راستین در تاسیس و استیلای حاکمیت خود است.  *

براى شروع بحث ضرورى مى‌بينم به دو مجادله و ابهام در زمينه برخورد با وقايع عظيم سال‌هاى ۵۶ تا ۵۷ ايران اشاره كنم. اولين ادعا اين استكه آن وقايع صرفا شورش‏ و قيام بودند و نبايد اصطلاح "انقلاب" را كه به معناى دگرگونى بنيادى و ساختارشكنانه است به آن اتلاق نمود. من با اين ارزيابى مخالفم. نه از اينرو كه انقلاب به مفهوم تغييرات ريشه‌اى و بنيادى نيست، بلكه بدين خاطر كه اولا مجادله مذكور مسئله پيروزى را شرط حياتى انقلابى دانستن يك جنبش‏ عظیم ارزيابى مى‌كند، ثانيا تفاوت حركات اعتراضى معمولى را با جوشش‏هاى عظيم و فراگير انقلابى تشخيص‏ نمى‌دهد. شرط انقلاب پنداشتن يك جنبش‏ توده‌اى در مقطع زمانى معينى، تنها و تنها قرار دادن خواست‌ها و اهداف بنيادى و ساختارشكنانه در برابر خود است، اينكه اين جنبش‏ و اهداف به پيروزى نائل آيند يا نه، صحبت ديگرى است و ابدا تاثيرى روى انقلاب يا انقلابى خطاب كردن جوشش‏ و قيام توده‌اى ندارد. اين اهداف ريشه‌اى البته به دو دسته تقسيم مى‌شوند: يعنى انقلابات در شرايط حاضر به يك معنا مى‌توانند به دو كاتاگورى بزرگ تقسیم شوند: انقلابات سياسى و انقلابات اجتماعى.

* ( انقلاب : زیرو رویی طبقات است. رژیم بورژوازی وابسته به آمریکا در ایران جایش با رژیم خردۀ بورژوازی وابسته به انگلیس راحت با شعار- ارتش برادر ماست - خمینی رهبر ماست  -عوض شد. و این خرده بورژوا به سرعت طبقۀ اشراف خود را با طراحی  رفسنجانی،با واگذاری اموال ملی به قشر سپاه پاسداران شکل داده است. و " روش تولید " تجارت آزاد رانت خواری و پشت کردن به تولیدات داخلی بوده است. و روبنا شستشوی مغزی و بردن به عصر حجر.  حال چرا باید تصور کرد که پیروز نشده . مگر رهبری انقلاب سوسیالیست بوده که شکست خورده است ؟ ملای انگلیسی با نشستن بر تخت رهبری و دراختیار گرفتن  5 قوای مسلح و ...  پیروز این انقلاب است.  درک این واقعیت مسلم ، درک اهمیت نقش رهبری در انقلاب است. و اپوزیسیون خواهان تغییرات بنیادی اقتصادی، راهی بجز احراز رهبری ندارد. و این اعتراضات گستردۀ بدون تشکیلات واحد، هرگز نمی تواند راهگشا باشد.

اپوزیسیون مدافع طبقۀ کارگر، هر قدر ازبر خورد سینه به سینه با دشمن اصلی ( امپریالیسم) در اولین گام طفره رود ، همانقدر احراز قدرت را به تأخیر خواهد انداخت. نمی توان هم حرمت امپریالیسم را نگه داشت و هم از طبقۀ کارگر دفاع کرد! این یک دابل استاندارد واقعی است. و ما شاهد آن به شیوه های مختلف در اکثر مقالات خود چپ خوانده ها هستیم . مثلا اگر ملای انگلیسی با آمریکا دشمن می کند ، پس اگر از دشمنی با آمریکا حذر شود، انقلابی محسوب می گردد!

یا برای حرمت به آمریکا، حاکمیت های روسیه و چین را هم همطراز آمریکای صهیونیستی جنگ افروز گذاشتن. این دابل استانداردهای گذشت ناپذیر هستند که در همه جا نشانۀ وابستگی پنهانی به آمریکا و شرکاست.

راه دوری نیست ، به تمام مقالات راجع به ونزوئلا رجوع کنید. به راحتی وابستگان به آمریکا را پیدا خواهید کرد. خوان گایدو یک قهرمان مدافع مردم ونزوئلا نیست.  نوکر دست پروردۀ آمریکاست که بعد از سال ها پرورش، حال در اوج تحریم ها و فتنه های همه جانبه آمریکا به پیش رانده شده تا جاده صاف کن ورود و حاکمیت آمریکا بر معادن ونزوئلا باشد. و اروپا هم او را تأیید کرده است. همانطوری که خمینی را تأیید کرد و به او مسکن و منبر و رسانه داد. )*

 انقلاب سياسى انقلابى است كه صرفا سرنگونى رژيم حاكم و تغيير روبناى سياسى را از طريق جنبش‏هاى فراقانونى مردم دنبال مى‌كند كه البته میتوانند به قهر و خشونت كشيده شوند و يا به مسالمت برگزار گردند. در انقلابات صرفا سياسى، فرماسيون اجتماعى_اقتصادى حاكم بر جامعه، دست ‌نخورده باقى مى‌مانند و در سازوكارهاى آن تغييرات اساسى صورت نمى‌گيرد.

اما انقلاب اجتماعى يا جنبشى كه اهداف فراگير اجتماعى در پيش‏ روى خود داشته باشد به انقلابى گفته مى‌شود كه علاوه بر واژگونى رژيم سياسى حاكم در صدد تغيير سيستم اجتماعى_اقتصادى نيز برمى‌آيد و يا اهدافى پيش‏ خود مى‌گذارد كه علاوه بر تغيير قدرت سياسى حاكم، ناگزير از در هم شكستن مناسبات اقتصادى موجود است. به همين خاطر در چنين انقلابى برخلاف انقلاب صرفا سياسى، هژمونى طبقاتى بر حاكميت نيز تغيير اساسى مى‌كند. حال آن كه در انقلاب سياسى، جابجايى تنها در چارچوب خود قشربندى‌هاى طبقه مسلط اقتصادى _ مثلا بورژوازى در دوران معاصر - تحقق مى‌پذيرد.

پس‏ ما حق داريم كه نه تنها جنبش‏هاى مردم كشورمان را در سال ۵۷ انقلاب بناميم، بلكه حتى محق هستیم آنرا انقلاب اجتماعى بپنداريم و نه انقلاب صرفا سياسى. چرا كه اكثريت مردم ايران _يعنى كارگران و تهى‌دستان شهر و روستا_ در جريان آن انقلاب ، صرفا خواهان سرنگونى شاه و تغيير نظام سلطنتى به نظام جمهورى مبتنى بر آزادى‌هاى سياسى نبودند، بلكه علاوه بر آن، خواهان استقلال، عدالت اجتماعى، پايان دادن به نابرابرى‌هاى طبقاتى بودند. به همين خاطر با سقوط رژيم شاه و برخلاف ميل حكام تازه به قدرت رسيده، شروع به تعرض‏ به منافع طبقات بورژوازى و ملاكين بزرگ نمودند. مصادره زمين‌ها و تقسيم و يا كشت شورايى آنها، كنترل شورایی کارگران بر كارخانجات، مصادره مساكن سرمايه‌داران فرارى توسط بى‌خانمان‌ها و... جملگى از وزن بالاى مطالبات طبقاتى و اجتماعى زحمتكشان ايران در انقلاب ۵۷ حكايت دارند. بنابراين نبايد به صرف جايگزين شدن يك رژيم ارتجاعى بر رژيم پهلوى، از اهميت انقلاب و مطالبات مردم كشورمان بكاهيم.

*( یا برو و رموز رهبری آموز     یا دیگران بر تو رهبری کنند

خانۀ کارگر ضد کارگر، در آغاز انقلاب تأسیس شده است. انحصارطلبی و سرکوب چپ ها گروه به گروه از فعالیت های همان یک سال اول انقلاب است. آیا عدم شناخت ماهیت اصلی ملا  فقط 40 سال مردم را به عقب برده است؟ یا سموم این تفکرات تزریقی ، قرن ها مخ ایرانیان و مردم ممالک این انقلاب صادر شده را چون موریانه خواهد خورد؟ و این انتخاب اجباری نتیجۀ سلطۀ آمریکا و انگلیس بوده است.) *

به تاريخ ايران و جهان نیز كه نگاه مى‌كنيم به وفور شاهد انقلابات شكست‌ خورده‌اى هستيم كه هيچ كس‏ در انقلاب ناميدن آن‌ها شك نداشته اسو ت. مثلا انقلاب 1905_1907 روسيه يا انقلاب مشروطه ايران كه علیرغم تحميل برخى اصلاحات بر رژيم قاجارى نظير قانون اساسى و مجلس‏ نيم‌بند، نتوانست همچون انقلابات بورژوايى قاره اروپا، اولا نظام ارباب رعيتى را با نظام سرمايه‌دارى جایگزین کند و ثانيا دموكراسى بورژوايى ( را خواه در كسوت يك جمهورى همچون فرانسه و خواه در كسوت يك سلطنت واقعا مشروطه نظير انگلیس) متحقق كند، از اين رو نيمه‌كاره دچار هزيمت شد با اين همه كسى در انقلاب پنداشتن آن وقايع ( اعم از چپ يا راست ) شكى ندارد.

مجادله دوم كه از سوى برخى روشنفكران طرح مى‌شود اين است كه انقلاب ۵۷ يك انقلاب اسلامى بود. البته چهل سال است كه هم حاكمان جمهورى اسلامى و هم حاكمان دول غربى و رسانه‌هاى تحت كنترل آن‌ها در جهان، از جنبش‏ عظيم توده‌اى سال‌هاى ۵۶ تا ۵۷ به عنوان « انقلاب اسلامى »  كه هدفى جز استقرار « بنيادگرايى مذهبى » نداشت ياد مى‌كنند. در پاسخ بايد گفت كه اكثريت مردم با اهداف بزرگى چون پايان دادن به نيم قرن استبداد خاندان پهلوى، برچيدن نظام موروثی ۲۵۰۰ ساله و نشاندن يك حكومت انتخابى به جاى آن، لغو سانسور و خفقان، آزادى كليه زندانيان سياسى، آزادى احزاب، پايان دادن به سلطه امپرياليسم و امريكا بر حيات سياسى اقتصادی ايران، استقرار عدالت اجتماعى و غيره دست به انقلاب زدند، اينكه در ميانه اين عزم تاريخى و انسانى، بخشی از اپوزيسيون ارتجاعى يعنى اسلامگرايان تحت امر خمينى، رهبرى انقلاب را به دست گرفتند و خود را موافق صورى اهداف عمده توده‌ها نشان دادند، موضوع ديگرى‌ست كه بايد آن را جداگانه مورد تحليل قرار داد وگرنه حتى شمارى از خود مقامات رژيم اسلامى نيز باور ندارند كه انقلاب از همان روزها و ماه‌هاى اول با هدف استقرار جمهورى اسلامى و ولايت فقهاى شعيه شروع شده بود. *( آنانی که باور ندارند ، آنانی هستند که میان خودی ها بور خورده اند. خودی ها که نوکرانی سرسپردۀ انگلیس هستند بخوبی بر اهداف فراماسیون انگلیس واقف هستند. انگلیس از شیعه برای سلطه بر مناطق نفت خیز بهره می گیرد. و شیوهای دیکتاتوری شدید خود را از طریق سیستم های آموزشی خود "اخوان المسلمین و ... " به آنان می آموزد. اینان به نام دین و خدا، خون مردم را در شیشه می کنند. و با شعار های این انقلاب شکوهمند، نه شرقی – نه غربی- جمهوری اسلامی!! یا که : استقلال -آزادی- جمهوری اسلامی!!  ما همه سرباز توایم خمینی- گوش بفرمان توایم خمینی، مردم را فریب داده و از آنان سوء استفاده برای اهداف خود کرده اند.

حال بعد از طرح اين دو مجادله و ابهام به اين مسئله كليدى بپردازيم كه عوامل شكست انقلاب ۵۷ چه بودند؟ البته در همين حوزه يك مجادله سوم نيز خودنمايى مى‌كند كه مخالف شكست خوردن انقلاب است. اين عده به چند دسته تقسيم مى‌شوند: نخست خود جمهورى اسلامى و هم‌پالگى‌هاى آن در ايران و جهان ( و البته تا حدودى دول و رسانه‌هاى غربى ) كه معتقد به پيروزى انقلاب هستند، از ديدگاه اين حضرات هدف انقلاب استقرار جمهورى اسلامى بود كه آن نيز تحقق پذيرفت و چهل سال از تداوم آن ميگذرد. دوم افراد و نيروهايى در طيف اپوزيسيون و يا معترض كه تئورى " تداوم امقلاب " را طرح مى کردند كه البته امروزه به شدت به تدافع افتاده‌اند و قادر به دفاع مستدل از نگرش خود نيستند. خود اين طيف به دو دسته تقسيم مى‌شوند: نخست جرياناتى كه در سال‌هاى ۵۷ تا ۶۲ طرح " شكوفاسازى جمهورى اسلامى " را در برابر خود نهاده بودند نظير حزب توده، تروتسكيست‌ها و فدائيان اكثريت كه خواهان تداوم انقلاب از طريق دفاع از " خط امام " و براى برچيدن نفوذ " ليبرال‌ها" و " حجتيه‌اى‌ها "  در حكومت " انقلابى و ضدامپرياليستى " *( ضعیف در شناخت از ملا !) * مشابه همين سياست ( ولى بالعكس‏ ) از سوى مجاهدين خلق و جريانات مائوئيست ( تا قبل از عزل بنى‌صدر) پى گرفته شد كه همچون دسته اول معتقد به وجود دو پايه خوب و بد در جمهورى اسلامى بودند، منتهى از ديد ايشان جناح خوب، جناح اقليت رژيم يعنى نهاد رياست جمهورى بنى‌صدر ( که او را نماينده بورژوازى ملى ايران میپنداشتند ) بود كه بايد جناح بد يعنى حزب جمهورى اسلامى و شركاء را مغلوب مى‌كرد. هنوز هم این در غالب های مختلف در جریان است. سعی در  ترور دکتر حسین فاطمی از یاران مصدق که ناکام ماند یکی از ترور های دۀ سی توسط فدائیان اسلام  بوده است.

در تائید نظریه شکست انقلاب ۵۷ میتوان به این دلایل اشاره کرد: نخست اینکه  از دل آن انقلاب، رژيم ارتجاعى جديدى سر برآورد *(  20 اسفند 1324 احمد کسروی نویسندۀ نامدار ایران به امر روح اله خمینی و توسط نواب صفوی و دوبرادر امامی ترور وسلاخی شده است. تمام ترورهای ده های 20-30 به دست فدائیان اسلام شاخۀ ایرانی اخوان المسلمین صورت گرفته است. و ولایت فقیه یعنی سلطۀ انگلیس از طریق بیت رهبری. و کودتای 88 هم کودتای انگلیسی علیه گرایشات آمریکایی بوده است. و چندین بار هم به روحانی در تظاهرات ملایان در فیضیۀ التیماتوم داده شده است . تغییری ایجاد نشده و ترور از سال 24 بر ایران حاکم است. و ایران دارای حکومتی مذهبی از نوع دیکتاتوری استعماری است.)* مبتنى بر توهم و حمايت اكثريت مردم ايران بود. يعنى انقلاب منجر به شكل‌گيرى يك حكومت  مردمی نشد. دوم اينكه بخش‏ عمده اهداف اجتماعى انقلاب بهمن در رژيم نوپا نه تنها متحقق نشد بلكه بر كميت و كيفيت معضلات افزوده گرديد. سوم اينكه شما موقعى مى‌توانيد از " تداوم " چند و چندين ساله يك انقلاب سخن بگوييد كه اولا نوعى قدرت دوگانه در جامعه وجود داشو ته باشد ( مثلا در حوزه‌ها و يا مناطقى بخشى از قدرت در دست انقلابيون و بخشى در دست مرتجعين باشد) ثانيا موقعيت انقلابى علیرغم استقرار يك رژيم نوپا در جامعه تداوم داشته باشد. حال آن كه مى‌دانيم اين دو پارامتر فقط در كردستان وجود داشت *( کردستان نمونۀ واقعی سوء استفادۀ صهیونیسم امپریالیسم از مظلومیت خلق هاست. با دامن زدن به ناسیونالیزم، بیش از نیم قرن است که  کرد ها را بازی داده است. کرد ها بجای مبارزه برای سوسیالیسم  در هر کشوری که هستند ، برای طرح کردستان بزرگ آمریکا می رزمند.)*  و تز تداوم انقلاب فقط در همان منطقه جغرافيايى صدق مى‌كرد.  *(  همه توسط چمران و خلخالی قتل عام شدند و حالا در ترکیه و سوریه خطر تهددشان می کند)* در اكثريت بزرگى از كشور موقعيت انقلابى بهمن ۵۷ تداوم نيافت و بخش‏ بزرگى از مردم علیرغم بى‌جواب ماندن مطالبات اقتصادى و سياسى‌شان به رژيم خمينى توهم و سمپاتى داشتند و اساسا با تكيه بر همين پايه توده‌اى بود كه سران رژيم توانستند از پس‏ مخالفين متشكل خويش‏ يكى پس از دیگری برآيند.

با ايمن پارانتز بزرگ برگرديم به موضوع اصلى مورد بحث و آن چگونگى*(  پیروزی)* شكست انقلاب بهمن میباشد.

به طور خلاصه عوامل زير را مى‌توان برشمرد:

۱- غياب يك آلترناتيو چپ و حقیقتا برابری طلب و  آزادیخواه كه بتواند همزمان بر مطالبات اساسى چون: استقلال، آزادى، عدالت اجتماعى، خودحكومتى شورایی مردم، حق تعيين سرنوشت ملل، حاكميت كارگران و زحمتكشان، برابرى كامل زن و مرد، دولت سكولار و غيرايدئولوژيك و اهدافى از اين دست بكوبد.

خود اين غيبت محصول چندين علت ديگر بود كه مى‌توان از ميان آن‌ها به عواملى نظير مبتنى بر ادغام دولت و ايدئولوژى ( و آن هم صرفا تفسيرى خاص از ايدئولوژى ) تفاوت چندانى با بلوک شرق فروریخته نمى‌داشت و بنابراين شكل‌دهى به يكى از  انواع رژيم‌هاى به‌ اصطلاح سوسياليستى و در عمل استالينيستى و بوروكراتيك قرن بيستم، حاصل آن مى‌بود.

۲-  سياست دوگانه ( دابل استاندارد) رژيم پهلوى در زمينه سركوب مخالفين سياسى. بدين معنا كه اين رژيم و مشاورين سيا و موسادى‌اش‏ از آنجا كه خطر كمونيسم _آن هم در همسایگی اتحاد شوروى_ را خطر عمده تلقى مى‌كرد، همه ت، وش‏ و توان خود را صرف سركوب جنبش‏ چپ و يا سازمان چريكى مجاهدين خلق ( كه آن را ماركسيست اسلامى مى‌پنداشت )  نمود در همان حال تا حدودى برخلاف حكومت رضاشاه، امتيازات زيادى به مذهب و روحانيون داد و يا در سركوب آن‌ها از خشونت كم‌ترى استفاده مى‌كرد ، به اين بهانه كه مراجع تقليد و روحانيون طراز اول مى‌توانند با تحريك احساسات شيعى مردم، آ‌نها را به خيابان‌ها بكشانند. رژيم محمدرضا شاه حتى به مدت سیزده سال به آخوندها حقوق هم مى‌داد. به‌علاوه مدرنيسم کاذب شاه نيز تا حدودى زياد صورى، اشرافى و تجملى بود و هدفى جهت تضعيف مذهب و جا انداختن مفاهيم سكولاريستى براى خود قايل نبود. بالعكس‏ از ماهيت ضدمذهبى ماركسيست‌ها در نزد عوام براى كوبيدن و تخطئه آن‌ها استفاده مى‌كرد.

۳ -  سازماندهى و تشكل طبيعى و گسترده ملايان در مقطعى كه انقلاب مردم در غياب يك آلترناتيو ترقى‌خواه و چپ شكل گرفت یکی از نقاط قوت آنها بود. روحانيون با لشگر ده‌ها هزار نفرى تبليغى و سازمان‌گرانه خود كه از هزاران مسجد و مكان مذهبى به عنوان ستاد حزبى بهره مى‌جستند و به علاوه با قاطعيتى كه گرايش‏ خمينى در زمينه سرنگونى شاه از خود نشان داد و طبعا سواستفاده از اعتقادات و ريشه‌هاى مذهبى بخش‏هاى بزرگى از مردم، توانست رهبرى انقلاب را خيلى راحت به دست آورد.

۴-  حمايت گسترده و يك طرفه دول و رسانه‌هاى غربى از آلترناتيو" اسلامی" خمينى براى جلوگيرى از عروج يك آلترناتيو "سرخ" ، عامل مهم ديگرى بود كه محافل امپرياليستى را متقاعد كرد كه وقتى رژيم شاه را ديگر نمى‌توانند نجات دهند، بهتر است به شر كمتر رضايت دهند اخراج خمينى از عراق و ورود او به فرانسه، يك پوشش‏ خبرى بى‌همتا براى او و هم‌پالگى‌هايش‏ مهيا نمود. حال آن كه در آن موقع اكثر فعالين چپ و سکولار يا در زندان بودند و يا اگر بيرون بودند، تريبونى براى بيان نظرات خود و ابزارى براى سازماندهى جنبش‏ نداشتند. *( نشست گوادلوپ تصیم بر رفتن شاه و آمدن خمینی گرفته بود و شعار ارتش برادر ماست- خمینی رهبر ماست  ... شعار این سازش پنهان بود.)*

۵- تسليم بى‌چون و چراى بخش‏ اعظم نيروهاى سياسى به هژمونى خمينى و محول كردن همه بحث‌ها و اختلافات به بعد از سرنگونى شاه ( سیاست همه با هم ) و بنابراين شكل ندادن به آگاهى و اراده مستقل مردم، يعنى به دور از هيچ چالش  جدى، عرصه حياتى رهبرى را به خمينى‌گرايان محول كردند.

۷ -  سنت ديرپاى استبداد در ايران و فقدان آگاهى و تربيت دموكراتيك و آزادى‌خواهانه و مبتنى بر مدنيت و مدرنيته كه سبب مى‌شد نه تنها توده‌ها بلكه به‌اصطلاح روشنفكران و پيشروان نيز درك درستى از اهميت نفس‏ كشيدن در يك جامعه آزاد نداشته باشند، بالعكس‏ خود مبشر يكى از انواع استبدادى حكومتگرى بودند. بنابراين جامعه‌اى كه سنت آزادى‌خواهى و اخلاقيات دموكراتيك در آن نازل باشد، حكم ژله‌اى دارد كه توسط اين يا آن پيشوا، قهرمان، رهبر و حزب مى‌تواند به هر شكلى درآيد.

بنابراین درسگیری از تجارب آن انقلاب نافرجام بیش از هر زمان اهمیت دارد

*( نتیجه : نیاز ما به

شناخت از طرح و توطئه های امپریالیسم صهیونیسم جهانی برای دستیابی به ثروت طبیعی ملل

شناخت از روش امپریالیسم در بهره گیری از مذاهب به عنوان اهرم به نفع اهداف خود

شناخت از روابط امپریالیست ها با نفوذی ها یشان در تمام احزاب و سازمان ها و مذاهب . و شناخت سازمان ها و تشکیلات های امپریالیستی بنام چپ در اروپا و دوری از نظریات آنان.

شناخت از روابط امپریالیستها با سازمانهای غیردولتی و حقوق بشر وسوء استفاده ازآنان به نفع خود

شناخت از دمکراسی امپریالیستی،( دیکتاتوری پنهان) ، با پنبه سر بریدن در ممالک خویش و توسط

سازمان جهنمی ناتو برای غارت منابع کشورهای جنوب و توسل به حیله ها برای عقب نگه داشتن ملل.  گماشتن دیکتاتورها برای کشورهای جنوب از میان  نوکران خود.

شناخت از سوء استفادۀ امپریالیسم از ناسیونالیسم برای خرد و تضعیف کردن ممالک و سلطه بر آنان.

جنبش چپ ایران تا زمانی که مواضع خود را با امپریالیسم مشخص نکرده است ، قادر به هیچ کمکی به مردم ایران نخواهد بود. و اگر به بهانۀ مبارزۀ رژیم ملا با آمریکا، جنایات آمریکا در جهان را نادیده انگارد و به هر دلیلی از مبارزه علیه آن سر باز زند ، هرگز قادر به اتحاد با هم ، و بسیج مردم ایران

 نخواهد شد.

هم طراز هم قرار دادن روسیه و چین با امپریالیست های جنگ افروز ، کمک به امپریالیست ها و بار ننگ آنان را سبک کردن محسوب می شود.

فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (با تمام کاستی ها) بزرگترین تراژدی تاریخ بشر است.

همچنانکه همکاری متفقین ، استالین و چرچیل ، همکاری علیه فاشیسم بود و آنان نه تنها وجه اشتراکی با هم نداشتند بلکه دشمنان هم نیز بودند. با هار شدن صهیونیسم امپریالیسم آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم تا به امروز، همکاری تمام نیروها علیه آن ضروری می نماید .

امپریالیست ها برای غارت ملل و اسارت آنان در ظلمات

روشنفکران آنان را سلاخی می کنند.

 

womens-power.farah-notash.com

www.farah-notash.com

Women’s Power

 

 

«من انقلاب نکردم»!

 

در ایران «برائت جستن از انقلاب ِ ٥٧» به امری رایج و روزمره تبدیل شده است. در صف های طولانی ِ خرید ِ نیازهای روزانه مثل ِ نان و گوشت، یا داخل ِ اتوبوس و مترو و تاکسی، یا در پارک ها و هر صف و تجمعی که عده ای شهروند ِ پیر و جوان در آن حضور دارند، جوان ها پیرها را به محاکمه می کشند که « چرا انقلاب کردید؟». منظور از این محاکمه ی عطف ِ به رویداد ی ادامه دار این است که: این شما جوانان ِ چهل سال قبل بودید که با انقلاب تان این رژیم را آوردید و چنین شرایطی را که ما جوان های امروز باید بیکار باشیم ، باید نانخور ِ شما باشیم ، باید فقر و گرسنگی بکشیم و اگر به چنین حاکمیت و شرایطی اعتراض کنیم باید شلاق بخوریم و به زندان برویم، وخیلی بایدهای دیگر  که از بدو تولد ناخواسته به ما تحمیل شده را تحمل نماییم. پیرهای شرمگین در جواب چاره ای ندارند جز آن که بگویند: « من انقلاب نکردم»، یا: « من از همان اول با این انقلاب مخالف بودم»، یا: « من هیچوقت انقلابی نبودم» و نظیر ِ این ها که همه در بیان ِ بیزاری از رژیمی است که خود را انقلابی و محصول ِ انقلاب می داند.

بگذریم از این که دادن ِ عنوان ِ انقلاب به رویداد ِ 1357 تاریخن و از نظرگاه ِ مارکسیستی و ماتریالیسم ِ تاریخی نادرست ، و آن را باید آنچنان که واقعن بود خیزشی همه گانی علیه ِ استبداد ِ شاهنشاهی نامید و نه انقلابی طبقاتی و دوران ساز ، اما بحث از انکار ِ مشارکت در آن رویداد ِ سیاسی با هدف ِ مشخص ِ به حاشیه رانده شده اش، توضیح ِ واقعگرایانه ای از دلایلی را می طلبد که نشان دهد چرا چهل سال بعد از خیزشی عمومی که هیچ کس حتا مخالفان ِ آن نمی توانستند نسبت به آنچه شب ها بغل ِ گوش شان، و روزها در کوچه و خیابان های شهرشان می گذشت و هزاران نفر در آن شرکت می کردند بی تفاوت باشد، حتا اگر آن اکثریت ِ کممی( عددی) امروز از کرده ی خود پشیمان باشند.

توضیحی که انکار نکند حتا روز و شبی که رادیو بی بی سی اعلام کرد امشب تصویر ِ « رهبر ِ انقلاب» در ماه دیده می شود کم تر کسی بود که برای مشاهده ی تصویر به پشت ِ بام ِ خانه نرود!

چهل سال از آن روزها و شب های « مرده باد» و «زنده باد» گویان در پشت ِ بام ها وخیابان ها گذشته است، و اگر نخواهیم سرمان را زیر ِ برف ِ گذشت ِ زمان کنیم ومنکر ِ واقعیت شویم، باید بپذیریم ما اکنون در جایگاهی هستیم که می توانیم در باره ی دلایل ِ شرکت کردن یا نکردن در آن خیزش و انتظاراتی که از آن می رفت یا نمی رفت سخن بگوییم.

به طور ِ کلی می توان اگرنه تعداد و جمعیت ِ دقیق ِ حضور یافته و حضور نیافته در راه پیمایی ها و تظاهرات های چند ماهه ی نیمه ی دوم ِ سال ِ 1357 ، اما دلایل ِ ایجابی یا سلبی ِ حضور یافته گان و حضور نیافته گان یا به بیان ِ واضح تر موافقان و مخالفان ِ « انقلاب» را به طور ِ دقیق دسته بندی و از آن دلایل نتیجه گیری ِ منطقی نمود.

نخست، ببینیم چه کسانی امروز می توانند ادعا کنند با آن خیزش ِ به حرکت در آورنده ی عموم طبقاتی ِ ضد ِ استبدادی موافق نبوده و در هیچ راه پیمایی و تظاهراتی شرکت نکردند: تنها شاهدوستان و سلطنت خواهان و به خصوص وابسته گان و گماشته گان ِ سیاسی و نظامی ِ رژیم ِ سابق می توانند چنین ادعایی داشته باشند که در آن روزها در « انقلابی» که متعلق به آنها نبوده و بلکه علیه منافع و موجودیت ِ سیاسی شان بوده شرکت نداشته و اساسن خواهان ِ براندازی ِ رژیم نبوده اند. اینان کسانی هستند که اگر زنده باشند، امروز می توانند « سرفرازانه» به آنان که در راه پیمایی های آن روزها شعار ِ جمهوری خواهی می دادند طعنه بزنند- و می زنند!- که دیدید هم ما و هم شما زنده ماندیم و نتیجه ی آن « ناسپاسی به شاهنشاه » را دیدیم! غافل از آن که « سرفرازی » ِ امروز ِ آنان  نتیجه ی سرکوب ِ اصلی ترین مطالبه ی خیزش ِ جمهوری خواهانه ی 57 یعنی آزادی های  بی قید و شرط ِ سیاسی است که در رژیم ِ مورد ِ علاقه ی آنان نیز وجود نداشت. در واقع، این حکومت ِ نابه جا و  نابه هنگام ِ اسلامی بود که با فریب دادن ِ روستاییان کلاه ِ دوطبقه ی عمامه و کلاه نمدی ِ روحانیت و روستاییان را بر سر ِ شهروندان ِ دموکراسیخواه گذاشت و با چوب و چماق ِ روستاییان ِ فریب خورده دموکراسیخواهی را به حاشیه فرستاد و دموکراسیخواهان را سرکوب نمود.

دوم، جمعیتی بزرگ و میلیونی از شهرنشینان و حاشیه نشینان ِ شهرها  که با هدفی مشترک که در شعار ِ مرگ بر شاه بیان می شد، بدون تمایز ِ طبقاتی و در واقع با اتحاد ِ عمل ِ ناگفته و نا نوشته و خود به خودی ِ طبقاتی که از بطن ِ خود ِ هدف یعنی برافتادن ِ استبداد ِ شاهی بر می خاست و بر زبان می آمد. به طوری که هیچ طبقه ای در آن برهه ی تعیین کننده نمی توانست بر آن اتحاد ِ عمل اعمال و اعلام ِ سرکردگی نماید، چرا که اتحاد ِ ضد سلطنتی را وحدت ِ مطالباتی و ضد استبدادی ِ شهروندان به مثابه ِ پیشتازان ِ خیزش تضمین و تامین می کرد. اگر چه چنین اتحاد ِ عملی بنا بر سرشت ِ ناهمگون اش موقتی، گذرا و محکوم به تجزیه بود. اتحاد ِ عملی که زیاد به طول نیانجامید و با استقرار ِ حاکمیت ِ اسلامی در 22 بهمن و با آمدن ِ دار و دسته ها و فرقه های در ابتدا همنظر و همسو با روحانیت ِ تجددستیز، دو گرایش ِ انحصارطلب و تمامیت خواه ِ یکی حاکم و یکی در کمین ِ قدرت رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. از این مرحله به بعد بود که آن اتحاد ِ عمل ِ عموم طبقاتی از هم پاشیده شد و نیروی واحد ِ ضد ِ سلطنتی و ضد ِ استبدادی با فشار از بالای حاکمیت و پوپولیسم ِ فرقه سالاران جای اش را به دو اردوگاه ِ مجزا با دو پلاتفرم ِ سیاسی ِ متفاوت ِ دارای سرکردگی و خواهان ِ سرکردگی داد، و در نتیجه هدف ِ آغازین ِ خیزش یعنی دموکراسی نیز با دو جبر ِ پوپولیسم ِ راست ِ حکومتی و پوپولیسم ِ موسوم به چپ ِ ضد حکومتی- و هردو ضد ِ تجدد- به بایگانی ِ مطالبات ِ  معوقه ی تاریخی ِ جامعه برگشت داده شد.

پوپولیسم( خلق گرایی،مردم گرایی، توده گرایی) ِ فراطبقاتی گرایشی است عقب مانده از دوران و واپس نگر که درجامعه های عقب مانده و حاکمیت های استبدادی و درنبود ِ آزادی ِ آگاهی رسانی و فعالیت ِ آزادانه ی احزاب و سازمان های سیاسی بسیار فعال است، و خصوصن درجامعه های اسلامی این پوپولیسم به صورت ِ امت گرایی همراه با پوپولیسم ِ چپ ِ مکمل ِ آن ظاهر می شود. هردو نمونه ی آن را ما از1320 به بعد و به ویژه پس از سرنگونی ِ رژیم ِ شاه شاهد هستیم. پوپولیسمی که می توان آن را پوپولیسم ِ اسلامی- ایرانی نامید و در دو گرایش ِ سیاسی ِ راست ِ مذهبی و چپ ِ شبه مذهبی با تشکیلات ِ سلسله مراتبی ِ مستبدانه ی از بالا به پایین و تبعیت ِ کورکورانه ی پایین از بالا مشاهده نمود. این پوپولیسم اگرچه همیشه اما بالاخص در بزنگاه های تاریخی مانند ِ خیزش ِ 57 بسیار فعال تر از همیشه می شود و  خود را منجی ِ امت، خلق ، توده های محروم جا می زند. چنین پوپولیسمی در تاریخ از سده ی نوزدهم تاکنون با نام و عنوان های مختلفی چون بوناپارتیسم، نارودنیسم ، و بلشویسم وجود داشته است. این شباهت را ما به خصوص در جهت گیری های سیاسی ِ همسویانه ی جمهوری ِ اسلامی و «اپوزیسیون» ِ به اصطلاح چپ ِ آن در مسایل ِ بین المللی مانند ِ دشمنی با اروپای غربی و آمریکا از یک سو، و جانبداری ِ رفیقانه از روسیه ، چین، کره شمالی، کوبا و ونزوئلا از سوی دیگر به خوبی ملاحظه می کنیم. حتا این شباهت را در ظاهر و فرم ِ پوشش ِ ظاهرن ساده زیستانه ای که آن هم نشان از ضدیت ِ واپسگرایانه ی مشترک شان با تمدن و تجدد دارد می توان دید. مهم تر از اینها، انکار ِ لجوجانه ی قوانین ِ عام ِ تکامل ِ اجتماعی یعنی اعتقاد به انقلاب در جایی که پیش شرط های تولیدی- مناسباتی اش موجود نیست مانند ِ ایران، ونفی ِ انقلاب در جایی که تمام ِ پیش شرط های تاریخی ِ تولیدی- مناسباتی اش موجود است مانند ِ اروپای غربی و آمریکا که همه دلالت بر بی اعتقادی ِ مشترک ِ این دو گرایش ِ ایدئولوژیک سیاسی به تکامل ِ جامعه ی انسانی به مثابه ِ وحدتی همبسته و همراستا در روند ِ تکامل ِ تاریخ دارند.

به این نکته ی بسیار مهم و خصلت شناسانه در پیوند با موضوع ِ محوری ِ مقاله یعنی هدف کانونی ِ خیزش هم باید توجه داشت که وقتی مارکسیست ها می گویند خیزش به هدف اش دست نیافت منظورشان این است که با قدرت گیری ِ اسلام گرایان جامعه به دموکراسی و آزادی های سیاسی ِ مطلوب اش دست پیدا نکرد، اما وقتی فرقه گرایان ِ پوپولیست می گویند انقلاب ناکام شد یا شکست خورد منظورشان این است که رویدادها به گونه ای پیش نرفت که دار و دسته ی آنها قدرت را- به نام ِ مردم( زحمت کشان) و به کام ِ خود- تصاحب نماید.

با اینهمه، این وحدت ِ نظر و همسویی ِ ایدئولوژیک- سیاسی ِ ضد ِ تجدد وضد تکامل موجب نشد که بعد از به بایگانی فرستادن ِ مطالبه ی اصلی ِ خیزش امت گرایان ِ مذهبی ِ حاکم شده بر مقدرات ِ جامعه  توده گرایان ِ شبه مذهبی یا همان پوپولیست های چپ را که همصدا با حاکمیت ِ شمشیر از روبسته ی هل من مبارز طلب دموکراسیخواهان را جاده صاف کن ِ امپریالیسم می نامیدند- در حالی که خود جاده صاف کن ِ استبداد ِ مذهبی شدند- را از دم ِ تیغ ِ اسلامیت ِ انحصارطلب ِ تمامیت خواه نگذراند و یا آواره ی همان کشورهایی نکند که مدام علیه دموکراسی شان شعار می دادند.

چهل سال از خیزش ِ مطالبه محوری می گذرد که دموکراسی ِ تاریخی- دورانی در صدر ِ مطالبات اش بود- مرگ بر دیکتاتور یعنی زنده باد دموکراسی-. مطالبه ای که اگر سرکوب نمی شد هم آنان که به دموکراسی ِ غربی و مزایای اقتصادی ِ آن پناه بردند و هم آنان که زیر ِ حاکمیت ِ استبداد ِ بازسازی شده ماندند به شرط ِ احترام ِ خارج رفته گان به خواست ِ داخل ماندگان و دست برداشتن از شعارهای ضد ِ تاریخی و ضد ِ تکاملی ِ پوپولیستی شان می توانستند با گذار از چرخه ی استبداد که همچنان آماج ِ اعتراضات و تظاهرات ِ میلیونی ِ شهروندان ِ دموکراسیخواه ِ امروز هم هست آن شرایطی را به وجود آورند که جامعه را آماده ی بر آمدن ِ سوسیالیسم ِ چشم انداز ِ بشریت و انسان ِ ایرانی از بطن ِ تولید و مناسبات ِ پیشرفته اش کنند. شرطی که با شناختی که از فرقه گرایان و دگماتیسم ِ حاکم برتفکر ِ آنها و تعصب شان بر باقی ماندن بر این تفکر ِ جزم گرا داریم چنان احتمالی را منتفی می سازد. امروز، چهل سال از حاکمیت ِ مطلق ِ ناجمهوری ِ اسلامی می گذرد و حاکمان هنوز همان حاکمان ِ چهل سال قبل هستند که همه پیر و بر لب ِ گوراند، و استبداد یعنی همین. یعنی انحصار طلبی و تمامیت خواهی ِ یک باند ِ حد ِ اکثر سه- چهار هزار نفره . یعنی حکومت ِ مادام العمر ِ دارو دسته ای مسلح که خود و حاکمیت شان تا پیر نشوند و به گورستان ِ تاریخ سپرده نشوند دست از قدرقدرتی و فعال مایشایی بر نمی دارند، و این یعنی اینکه استبداد جز با اسلحه و سرکوب و کشتار قادر نیست حتا یک روز دوام بیاورد. این چنین حکومتی است که امروز آماج ِ نفرت و اعتراضات و تظاهرات ِ دموکراسیخواهانی است که می خواهند حکومتی را انتخاب کنند که در آن هیچ حکومت کننده ای و از جمله خود ِ حاکمیت بر آن سرکردگی و مالکیت ِ مادام العمر نداشته باشد.

جوانان ِ امروز هم به جای سرزنش ِ پیران که چرا چهل سال قبل انقلاب کردید، باید بکوشند آنچنان نظم و نظام ِ دموکراتیکی در این جامعه ی تاکنون محروم از آزادی های سیاسی  به وجود بیاورند که در آن خصوصن برابری ِ بی قید وشرط ِ زن و مرد بر قرار باشد. برابری ِ بی قید و شرط ِ واقعن عملی یی که پیش شرط ِ دیگر آزادی های سیاسی و اجتماعی و تضمین کننده ی بقای آن است. برابری یی که صوری و ظاهری نباشد که به صرف ِ نشستن ِ زن در کنار ِ رهبر ِ مرد مدعی ِ برابری ِ شآن و جایگاه ِ زن شود، بلکه به عنوان ِ نماد و نمونه تا برگزاری ِ انتخابات ِ آزاد برای تعیین رییس ِ جمهوری و پارلمان، یک زن مانند ِ نسرین ستوده، یا نرگس محمدی یا سپیده قلیان را به عنوان ِ رییس جمهوری موقت، و به تعداد ِ مساوی زن و مرد در کابینه ودولت ِ موقت حضور داشته باشند تا بدین وسیله تابوی مذهبی و شبه مذهبی ِ مردسالارانه ی ضد ِ زن که زنان را شایسته ی رهبری ِ حزب و حکومت نمی دانند برای همیشه در ایران شکسته شود. – البته نه زنی که به اعتبار ِ توصیه یا وصیت ِ « مرد ِ مرده اش»! پیشاپیش خود را رییس ِ جمهوری آینده می داند و در واقع به اعتبار ِ نام و رهبری ِ همسر ِ مردش چنین عنوانی را کسب نموده باشد-. ساز و کار ِ دموکراتیکی که به طور ِ روزمره و درونزا خود را استحکام بخشد و دموکراسی و برابری ِ بی قید و شرط را در همه ی عرصه های زندگی ِ سیاسی و اجتماعی نهادینه کند به گونه ای که ضرورت ِ جهش به سوسیالیسم و کمونیسم از درون ِ خود ِ کرد و کارها و ساز و کارهای جامعه بجوشد و راه ِ خود را قانونمندانه و قاطعانه به نیروی پیشتازترین عنصر ِ انسانی ِ نیروهای مولده ی پیشرفته اش پرولتاریا  باز کند .

 

استقلال مسیح علینژاد و بلوک پرو امریکایی !

استقلال مسیح علینژاد و بلوک پرو امریکایی !

ملاقات مسیح علینژاد با پمپئو وزیر امور خارجه آمریکا در متن اوضاع سیاسی کنونی بحث های زیادی به راه انداخته است. اگر بخواهیم مستقیم و فشرده به بحث بپردازیم به نظرم به این سوالات باید پاسخ بدهیم. آیا آمریکا اپوزیسیون پرو آمریکایی در ایران دارد؟ این اپوزیسیون چه مختصات و مشخصاتی دارد؟ آیا در متن اوضاع سیاسی کنونی آمریکا دست به کار تقویت  بلوک سیاسی پرو آمریکایی و به طور عمومی راست از زاویه منافع آمریکا نیست؟ آیا این اپوزیسیون شخصیت های حقیقی مشخصی دارد و چه مولفه هایی برای تشخیص آنها وجود دارد؟ آیا دیدار با مقامات یک کشور سرمایه داری مجاز است؟ و بالاخره شخصیت های مستقل و مسیح علینژاد در این میان چه جایگاه و نقشی دارند؟

 

همه می دانیم که در یکی دو دهه ی اخیر اختلافات منطقه ای جمهوری اسلامی با آمریکا و متحدانش بالا گرفته است و جنگ های نیابتی بسیاری در عراق، سوریه، فلسطین، یمن و افغانستان وجود داشته است که در بسیاری از موارد جمهوری اسلامی و آمریکا سرشاخ بوده اند. اما فراتر از جنگ های نیابتی تحریم های اقتصادی جمهوری اسلامی و تلاش جمهوری اسلامی برای بالا بردن توان موشکی است که خود را نشان می دهد.

 

طی چند سال گذشته بحران اقتصادی به شدت افزایش یافته و کارگران و بیشتر مردم چند برابر به زیر خط فقر رانده شدند. ارزش پول ایران چند برابر کاهش یافت و بیکاری افزایش یافت. بحران اقتصادی به موازات تحولات سیاسی بسیاری همراه بود که صحنه ی سیاسی ایران را دگرگون کرد. جنبش وسیع توده ای دی ماه نود و شش، افزایش اعتراضات و اعتصابات کارگری، گذر از اصلاح طلبان حکومتی، گذر از اسلام سیاسی، مطرح شدن شعار نان کار آزادی اداره ی شورایی و سر دادن آن توسط بسیاری از کارگران، دانشجویان بازنشستگان، معلمان و فعالین زنان و به راه افتادن موج اعتراض علیه شکنجه از جمله تحولات بزرگ در عرصه ی سیاسی ایران بودند. در چنین شرایطی که موقعیت جمهوری اسلامی متزلزل است و آینده ای مبهم دارد، مسله ی آلترناتیو های موجود اهمیت بیشتری میابند. اتاق فکر آمریکا که تمام تحولات ذکر شده را به دقت رصد می کند و کارشناسان زیادی دارد تحولات در ایران را با توجه به پراکندگی و ضعف اپوزیسیون راست و آمریکایی و تقویت جناح چپ کارگری از زاویه منافع آمریکا خطرناک می دانند. در این رابطه آمریکا کنفرانسی را در لهستان تدارک دیده است که از جهات زیادی با کنفرانس گوادالوپ مشابه است و به طور عمومی تلاش دارد تا اپوزیسیون راست و آمریکایی را سروسامان دهد و آن را در جامعه بیشتر مقبول اذهان عمومی کند.

 

دیدار ها و مصاحبه ها و دعوت به همکاری و تشدید فعالیت های تبلیغی رسانه های آمریکا و غرب همه در این رابطه است. هر چند کنفرانس گوادالوپ سرنوشت آینده ی سیاسی ایران در جریان انقلاب 57 را رقم زد اما اکنون شرایط بسیار متفاوت است. فعالین و رهبران جنبش کارگری ایران عموما بر منافع خود آگاهند و هر چه بیشتر از جناح راست و لیبرال فاصله گرفته اند. جنبش دانشجویی بافراز و نشیب های بسیار به متحد جنبش کارگری تبدیل شده و دیگر کارگران و زحمتکشان مثل بازنشستگان و معلمان نیز همینطور. همه ی آنها با شعار استراتژیک نان کار آزادی اداره ی شورایی منسجم شده و در مقابل سرمایه داری صف کشیده اند مختصات آنها دیگر فقط ضد رژیمی بودن و یا مطالبات محدود نیست بلکه ضد سرمایه داری بودن است. بر این مبنا گذشت زمان نه فقط به نفع جمهوری اسلامی نیست بلکه به نفع آمریکا و غرب نیز نیست و لذا باید دست به اقدامات بیشتری و تغییر مسیر تحولات سیاسی بزنند.

 

دیدار مقامات رده بالای آمریکا با افراد اپوزیسیون ایران سرعت گرفته است. در گذشته جریاناتی مثل مجاهدین و سلطنت طلبان معمولا تنها می توانستند با مقامات دست سوم آمریکا دیدار کنند. سناتورهای سابق، بازنشستگان حکومتی و افرادی با مسئولیت های پایین. اما اکنون نه تنها دیدارها شتاب گرفته است بلکه در سطح بالا و رسمی انجام می شود تا مقبولیت و مشروعیت بیابند. دیدار وزیر امور خارجه آمریکا با مسیح علینژاد دیدار باطبی با مشاور ترامپ و دیدار ولیعهد پهلوی با مقامات دست بالا حکایت از این دارد که اپوزیسیون پرو آمریکایی دست پاچه در تدارک تقویت جناح راست در مقابل جناح چپ جامعه است.

 

دیدار با مقامات یک دولت و یا یک گروه قدرتمند از زوایای مختلفی می تواند صورت گیرد. گاه کارگران نیز با دولت و کارفرما بر سر دستمزد و یا هر چیز دیگر بر سر میز مذاکره می نشینند. کارگران نیشکر هفت تپه در موجی از اعتصابات و اعتراضات مذاکره نیز می کردند و یا در جریان افشای شکنجه اسماعیل بخشی حاضر به حضور در کمیسیون مجلس برای دفاع از ادعایش بود. یک دولت انقلابی نیز ممکن است برای آتش بس یا صلح با دشمن بر سر میز مذاکره بنشینند. مثل بلشویک ها در کنفرانس صلح برسک لیتوفسک. اما دیدار های اپوزیسیون راست ایران با آمریکا برای جلب پشتیبانی آمریکا از آنها، کمک مالی گرفتن، استفاده از امکانات رسانه ای آنها و در نهایت کمک برای به قدرت رسیدن آنها است. این نوع دیدارها که کارگران و سوسیالیست ها با دشمنانشان انجام می دهند از زمین تا آسمان با دیدارهای حمایتی در جبهه سرمایه داری متفاوت است. در واقع آنها یک رابطه ی متقابل دارند. آمریکا در تلاش برای تثبیت منافع آینده ی خود در ایران است و اپوزیسیون راست که هر روز بیشتر پرو آمریکایی می شود و در تلاش برای جلب حمایت آمریکا برای به قدرت رسیدن است. دیدارهای مسیح علینژاد با پمپئو، شاهزاده پهلوی، کانزولیزا رایس و ... نیز در این رابطه است. این دیدارها معنای سیاسی دارند و تحرکات در اپوزیسیون پرو آمریکایی را نشان می دهد. حتی اگر فرض کنیم مسیح علینژاد، اسانلو، باطبی، شاهزاده پهلوی و ... افرادی مستقل هستند- که به هیچ وجه چنین نیست-  در پاسخ به این سوال که افراد مستقل چه نقشی در عرصه ی سیاسی دارند و آیا هر یک با موضعگیری و عملکردهای خود یک گرایش سیاسی را تقویت یا تضعیف نمی کنند؟ ما می توانیم ده ها و حتی صدها مورد را بررسی کنیم اما همه ی آنها در جهت گیری های اجتماعی با هر موقعیتی به نسبت نقش داشته اند. افرادی مستقلی چون علی اشرف درویشیان و شاملو را در نظر بگیریم. به هر شکل آنها هر چند خط و ربط سیاسی خاصی نداشتند اما در سطح عمومی جناح چپ و مردمی را تقویت می کردند. عبدالکریم سروش و فرخ نگهدار هم با پیشینه های متفاوت سال های زیادی است فعالین و روشنفکرانی به اصطلاح مستقل هستند. اما این استقلال مانع این نیست که سمت و سوی سیاسی آنها را نادیده بگیریم که چگونه آب به آسیاب سرمایه داری می ریزند. لیبرالیسم ایران نیز شخصیت های مستقل بسیاری دارد که در سمت و سوی سیاسی اپوزیسیون راست را تقویت می کنند. استقلال یک مقوله ی انتزاعی نیست و هیچ انسانی با این استقلال ما ورا طبقاتی نمی شود. اکنون ما به دنبال این نیستیم که بدانیم ایا مسیح علینژاد از آمریکاییان پول می گیرد یا نه و یا چقدر از بابت فعالیت حقوق بشری درآمد دارد و ... بلکه جایگاه سیاسی او، روابطش و منفعتش او را  در اپوزیسیون راست آمریکایی قرار داده است.

 

نه فقط به این دلیل که امثال مسیح علینژاد فکر می کنند آمریکا کشوری آزاد و دمکراتیک است و می تواند ناجی ملت ها باشد و الگویی است برای دیگر مردم جهان و در افغانستان، عراق، سوریه صلح و رفاه و آسایش آورده است! و با طالبان در تلاش برای صلح است و نه امپریالیسمی که فقط سه میلیون نفر را در ویتنام کشت و دهها جنگ به پا کرد و بمب اتمی بر سر مردم هیروشیما و ناکازاکی انداخت وی را محکوم می کنیم، بلکه در انتخاب راه حل های خروج از بحران در جامعه ی ما افراد و احزاب دسته بندی می شوند. مسیح علینژاد در تقاضا برای اعمال تحریم های بیشتر بر سپاه و دستگاه های امنیتی و صدا و سیما که هم اکنون همه ی آنها انجام می شود حرف جدیدی نزده بلکه این بیان انتخاب راه حل آمریکایی است که یکی از شیوه های رایج آن تحریم دولت های مخالفش است. و یا تقاضا از آمریکا برای اینکه انتخابات آزاد برگزار کند و در واقع با کنار زدن رژیم توسط آمریکا و یا کمک آمریکا این کار انجام شود، راه حل آمریکایی را پذیرفته است. جدا از اینکه ما می دانیم تحریم دولت ها بیش از همه بر مردم آن کشور فشار وارد می کند و نه حاکمان مولتی میلیاردر، بلکه در انتخاب این راه حل ها است که مسیح علینژاد در بلوک آمریکایی قرار می گیرد.  انتخاب راه حل از پایین بوسیله ی اعتصابات اعتراضات و در نهایت انقلاب کارگری، تحول از پایین را رقم میزند که در تقابل کامل با راه حل آمریکایی و راست است. آنها خواهان تحول از بالا به کمک پایینی ها هستند ما خواهان تحول از پایین با کنار زدن بالایی ها توسط انقلاب هستیم. تحریم، اصلاحات، حمله نظامی و انتخابات فرمایشی پارلمانی در یک سمت قرار دارند و در سمت دیگر اعتصابات کارگری، تظاهرات توده ای، انقلاب، حکومت شوراهای کارگری و مردمی قرار دارند. اینها انتخاب راه حل های مختلفی است. انتخاب نان کار آزادی اداره ی شورایی در مقابل راه حل پرو آمریکایی است و مسیح علینژاد به عنوان یک شخصیت سیاسی راه حل آمریکایی را انتخاب کرده است. تلاش همه ی افرادی امثال مسیح علینژاد این است که جنبش توده ای را به سکوی پرش نیروهای پرو آمریکایی و راست برای کسب قدرت تبدیل کنند.

 

ضروری است نسبت به تحرکات جناح پرو آمریکایی به خصوص در شرایط کنونی حساس باشیم و عکس العمل سریع و صریح نشان دهیم. افشای اپوزیسیون راست و نقش آمریکا در این میان و توضیح ساده ی آن به توده ها از اهمیتی دو چندان در شرایط بحران کنونی برخوردار است. راه حل بحران از بالا یا پایین، موضوع این است.

 

 

مثله کردن جنسی زنان، جنایت مشترک سنت و مذهب!

مثله کردن جنسی زنان، جنایت مشترک سنت و مذهب!

به مناسبم 6 فوریه، "روز جهانی مبارزه با ختنه زنان"

جنایتی در ابعاد بسیار بزرگ!

آمارها تکاندهنده هستند. اما آمارها همیشه هم گمراه کننده هم هستند و هم بی احساس!

آمارها میتوانند یک جنایت بزرگ را به اعداد و ارقامی خالی از هر گونه احساس تبدیل کنند. خود این یک خطر بزرگ برای مقابله با آن جنایت است!

بر طبق آمارهای رسمی جهانی، 200 میلیون زن در جهان ختنه شده اند. هر سال 3 میلیون به این جمعیت قربانیان اضافه میشوند. تا 15 سال پیش فقط در مصر ۹۷ درصد زنان متاهل ختنه شده بودند! هر 10 ثانیه یک  کودک دختر مثله جنسی میشود.

یک لحظه تصور کنید. فقط در فاصله یک مکالمه تلفنی ده  دقیقه ای شما با همسرتان 60  کودک را مثله جنسی میکنند!

200 میلیون زن؟  یعنی طبق آمار خود دولتها تاکنون تقریبا نصف جمعیت 28 کشور کل اتحادیه اروپا مثله جنسی شده اند!

ابعاد جغرافیایی این جنایت فقط محدود به شمال و شرق افریقا، خاورمیانه و آسیای جنوب شرقی نیست.

بر طبق خبرگزاری فرانسه فقط در آلمان شمار زنان ختنه شده به ۵۸ هزار نفر رسیده است و ۱۳ هزار دختر نوجوان نیز در معرض خطر ختنه قرار دارند! در انگلستان حداقل 170 هزار زن و دختر ختنه شده ند و 65 هزار دختر زیر 13 سال در معرض خطرند!

این یک قتل عام جنسی است!

سنت یا مذهب؟ کدام مسبب اصلی است؟

هر دو. هم سنت و هم مذهب. هر دو دست در دست هم. وکلای مدافع مذاهب توحیدی یهودیت و مسیحیت و اسلام باد در غبغب میاندازند که ختنه زنان مساله ای مربوط به سنت است و دست مذاهب از این جنایت مبراست. این ادعا پوچ است. چرا؟

اولا خیلی از سنتها خود حاصل خرافه هستند و خرافه در هر شکلش محتوای مذهبی دارد.

برای مثال: سنت ناقص سازی جنسی زنان برمیگردد به 200 سال پیش از میلاد مسیح که منطقه وسیعی در اطراف دره  نیل در مصر را در برمیگرفت. در یک مراسم سنتی تحت نام "مناسک گذر" (گذر از دختر به زن) اندام جنسی زنان را مثله میکردند.

خرافه پشت این سنت چه بود؟ این بود که گویا "ارواح خدایان" و انسانها دو جنسی هستند و باید از این ملغمه دو جنسی بودن رها شد و برای این کار باید بخشی از اندام جنسی زن را که ظاهرا نشانه ای از نریت است برید تا زن به یک زن کامل تبدیل شود. زن زن شود. در میان اسیران چنین خرافه ای در مصر هنوز هم زنانی که ختنه نشده اند زن کامل محسوب نمیشوند. در کردستان، در میان خانواده هایی که قربانی این خرافه هستند، نباید از دست زن ختنه نشده غذا گرفت چون پاک نشده است!

بر طبق خرافه ای دیگر اندام جنسی زن کثیف است و ختنه اتفاقی است که زن را از این بخش کثیف جسمش رها میکند. مثلا درسیرالئون این باور خرافی وجود دارد که اگر سر نوزاد هنگام تولد با بخش معینی از اندام جنسی زن تماس داشته باشد نوزاد حتما خواهد مرد! بریدن آن بخش نوزاد را از مرگ نجات میدهد!

تصور دیگری وجود دارد که اندام جنسی زن منشاء شور و لذت جنسی است، امکانی برای سهیم شدن زن در لذت جنسی است، و لابد این خود زمینه ای برای همطراز کردن زن با مرد است که عملا "سنت" نابرابری زن و مرد در یک جامعه مردسالار را میشکند.

در خیلی از این مثالها ما با خرافه هایی مواجه هستیم که با خرافه های مذهبی تفاوتی ندارند اگر چه قبلتر از عروج مذاهب شکل گرفته اند.

بی دلیل نیست که سنت مثله کردن جنسی زنان جاهایی بیشتر رواج دارد که مذهب نقش بیشتری دارد. بی دلیل نیست که این سنت در بخشهایی از شمال آفریقا و خاورمیانه و کشورهای آسیای جنوب شرقی که در آنها یکی از مذاهب سه گانه یهودیت، مسیحیت و اسلام حضور فعال دارند رایجتر است.

مثله کردن جنسی زنان هر ریشه ای در تاریخ داشته باشد، مذهب به آن میدان داده است. عجیب نیست که این جنایت در جوامع مذهب زده، در جوامع و خانواده های مذهب زده، در جوامعی که به یمن فعال بودن مذهب ارزش و منزلت زنان زیر پا له میشود و جنسیت زن و  نیازها و تمایلات طبیعی جنسی زن تحقیر و سرکوب میشود، رواج بیشتری دارد.

در ناحیه‌ای در جنوب نیجریه در میان پنج گروه جمعیتی "سنت" ختنه کردن زنان رایج است. مذهب غالب در یکی از آن‌ها اسلام است؛ در دو تای دیگر مسیحیت است و در میان دو گروه دیگر هم مذاهب سنتی بومی رایج است.

اسلام و مثله کردن اندام جنسی زنان:

اگر حتی هیچ حدیثی از پیامبر اسلام و امامان و پیشوایان و مجتهدین اسلامی سنی و شیعی وجود نداشت، همین که بخش مهمی از این  جنایت در کشورهای اسلام زده عملی میشود به اندازه کافی نشان میدهد که فضای اسلامی مناسبترین فضا برای مثله کردن جنسی زنان است.

اما در هر دو شاخه اسلام به اندازه کافی حدیث و فتوا وجود دارد که این جنایت علیه زنان را تشویق کرده اند. 

احمد حنبل یکی از پیشوایان شاخه های چهارگانه اهل سنت این جنایت را "مکرومه" (عمل نجیب) اعلام کرده است.

در شاخه شافعی اهل سنت که پیشوایشان محمد ادریس شافعی است این جنایت واجب اعلام شده است!

شاخه شیعی اسلام ریاکارانه آستین خونینش را از این جنایت مبرا میداند چون ظاهرا قران این جنایت را تایید نکرده است! اما حدیثهای مربوط به محمد پیامبر اسلام که مدعی است احکام جنون آمیز قران بر او وحی شده است به اندازه کافی نقش اسلام در رواج این جنایت در محیطهای اسلام زده را توضیح نمیدهد؟

بر طبق یک حدیت مشهور، "محمد به زنی در مدینه که ام‌عطیه‌اش می‌خواندند و زنان را ختنه می‌کرد گفت که ام‌عطیه هنگامی که زنی را ختنه می‌کنی از اندام وی بسیار مبر تا روی او روشن‌تر باشد و نزد شوی دوست‌تر باشد"! اسلامیهای شارلاتانی که به هر دری میزنند تا اسلام و قران  و محمد را از این جنایت تاریخی علیه زنان مبرا کنند در این مورد چه میگویند؟

البته فقط دست محمد در کار نیست.

بر طبق حدیثی از علی امام اول شیعیان "ختنه مردان واجب است، ولی ختنه زنان توصیه می‌شود".

بر طبق حدیتی از رضا امام هشتم شیعیان "ختنه کردن سنت واجبی است بر مردان که باید آن‌را انجام دهند و بر زنان نیز عرفی قابل احترام است".

بر طبق حدیثی از جعفر صادق امام ششم شیعیان: "ختنه دختر عرفی پسندیده است ولی از سنت نبوده و چیز واجبی نیست و چه چیزی بالاتر از عرف پسندیده است".

معلوم میشود که سنت ختنه زنان هر تاریخی داشته باشد، پایه گذاران اسلام، از شاخه سنی تا شاخه شیعی اش این سنت خونین را رو هوا گرفته و به خدمت گرفته اند چون با آموزه هایشان علیه جنس زن خوانایی داشته است.

راه مقابله با این جنایت:

اگر مسببین این جنایت سنت و مذهب هستند و سنت و مذهب در پناه دولتها کارشان را پیش میبرند، پس موثرترین راه مقابله هم باید مبارزه ای آگاهگرانه علیه سنت و مذهب و در عین حال مبارزه ای سیاسی علیه دولتها و قوانینشان باشد.

آموزش و آگاهگری:

هر چقدر سنت و مذهب و خرافه در جامعه تضعیف شوند همانقدر خود جامعه در مقابل این تعرض به زندگی و حرمت نصف آن جامعه یعنی زنان می ایستد و مقابله میکند.  

هر چقدر تعداد بیشتری در هر جامعه ای خرافه زدایی شوند، همانقدر دست طبقات حاکم، دست سیاستمداران فاسد، دست سنتها و پیشوایان و مراجع و آیت الله ها در توجیه جنایت علیه زنان بسته تر خواهد بود. جنایتی در ابعاد مثله سازی جنسی زنان در یک جامعه آگاه با زنان و مردان آگاه و رها از خرافه های سنتی و مذهبی نمیتواند جایی داشته باشد.

مبارزه سیاسی و تغییر قوانین:

آگاهگری کافی نیست. موانع دیگری وجود دارند که باید برداشته شوند. این موانع طبقات حاکم ودولتهای فاسدشان هستند. قدرتهای سیاسی هستند که نه تنها با قوانین روشن علیه ختنه، زنان را از این تعرض به جسم و روحشان مصون نمیدارند بلکه خودشان بخشی از مساله هستند. منظورم همه حکومتهای مذهبی و همه حکومتهایی هستند که به خاخامها و کشیشها و علما و مجتهدینشان باج ریش میدهند.

برای چنین دولتهایی ختنه زنان هم میتواند مثل همه اعمال ضد زن در خدمت تحقیر و کنترل زنان و از این طریق کل جامعه قرار گیرد. مبارزه با این دولتها و قوانینشان بخشی از حل مساله است.

منظورم این است که کارآگاهگرانه و فرهنگی باید به مثابه بخشی از یک مبارزه همه جانبه در نظر گرفته شود که وجه دیگرش مبارزه سیاسی است. مبارزه برای تغییر حکومتهایی که چنین جنایاتی در پناهشان انجام میگیرد.

اما حکومتها هر روز زیر و رو نمیشوند. در این صورت این سئوال پیش میاید که آیا باید تا لحظه چنین تغییری دست روی دست گذاشت؟ هیچ امیدی برای رها کردن دختران و زنان از این تعرض به جسم و روحشان پیش از تعیین تکلیف سیاسی جامعه با حکومتها نیست؟

در عالم سیاست، هر تغییری محصول توازن قواست. تغییر از قدرت ناشی میشود.  هر چقدر جنبش برای پایان دادن به این جنایت در هر کشور و در سطح جهانی نیروی بیشتری پشت خود جمع کند، همانقدر بیشتر میتوان ابعاد این جنایت را همین امروز محدود و محدودتر کرد و نهایتا به این تراژدی انسانی پایان داد.

21 بهمن 1397 –10 فوریه 2019

قتل جمال قاشیقچی و حقایق پشت پرده قسمت دوم‎

قتل جمال قاشیقچی و حقایق پشت پرده قسمت دوم‎


شروع عملیات قتل
دو روز پیش از اجرای برنامه سناریو قتل جمال از لندن به استانبول میاید.قاشیقچی توسط برادر ناتنی و نامزدش از ماجرای توطعه ربودنش اگاه میگردد.نامزد وی جمال را با بلند پایه ترین فرد حزب عدالت و توسعه یعنی سخنگوی حزب اشنا میکند.این شخص بعدها رابط مستقیم وی و خود اردوغان میگردد.در طی تماسهای مستقیم و بسیار محرمانه با اردوغان به جمال قاشیقچی اعلام میدارند که تیم عربستان برای ربودن وی از عربستان به ترکیه اعزام گشته است.اردوغان ؛میت ترکیه و سخنگوی حزب توسعه و عدالت همگی از ماجرای قتل وی اگاه بودند و با کتمان این حقیقت از جمال قاشیقچی تنها خطر ربودن وی وبردن به عربستان را به وی اعلام میدارند.تیم عربستانی همگی از قاتلین زبردست و شکنجه گران زبده وزارت اطلاعات عربستان بودند.اردوغان و میت بخوبی میدانستند که این تیم زبده نه برای ربودن بلکه قتل احتمالی وی انتخاب و اعزام گشتند.تیم تعقیب میت ترکیه گروههای تیم را در سه مرحله ورود با جت شخصی و با دو پرواز دیگر با پاسپورتهای جعلی در قالب توریست ساده در تیم های دو نفره تحت نظر میگیرد.بدل مشابه جمال قاشیقچی هم بهمراه تیم مزبور وارد استانبول میگردد.ده نفر از زبده ترین شکنجه گران و دست راست وزیر اطلاعات عربستان رهبر این تیم با جت شخصی اختصاص داده شده به این عنلیات یک روز قبل وارد استانبول ترکیه میگردند.این تیم در منزل کنسول عربستان در استانبول اسکان داده میشوند.تیم های دونفره دیگر در فتل های مختلف با نام های جعلی در طی پنج روز گذشته در تاریخها و پروازهای مختلف وارد استانبول میگردند.میت ترکیه عملیات تعقیب هر یک از انان را بخوبی اسکن کرده و شناسایی کاملی انجام داده بودند.همگی این افراد در صبح روز واقعه بصورت جداگانه وارد کمسولگری و منازل اطراف ان میگردند.جمال قاشیقچی شخصیت ماجراجویی داشت و بخاطر شغل روزنامه نگاری عاشق این ماجرا میگردد.انتفام گیری شخصی از ولیعهد عربستان و خصومتی که مابین این دو بود از ماجرای قتل دوست پسر دیانا اغاز گشته بود.وزیر اطلاعات و خانواده ال سعود نقش ویژه ای در مسکوت کردن واقعیتهای قتل دیانا و دوست پسر ان در تصادف ساختگی داشتند.دولت بریتانیا برای این همکاری مشترک مبالغ هنگفتی به بخشی از خانواده ال سعود داده بودند.قاشقچی در پی افشاگریهای ناقصش بخشی از واقعیتهای پشت پرده این قتل و همکاری مشترک سازمانهای اطلاعاتی عربستانی و بریتانیایی و فرانسوی پرده بر میدارد.این اقدام قاشیقچی تخم کینه علیه وی را شعله ور میسازد یعد از بقدرت رسیدن ولیعهد فعلی وی شخصا در پی انتقامجویی از قاشیقچی بر میاید.او در اولین فرصت دستور بدام انداختن وی و قتل وی را صادر مینماید.ماجرای نامزدی وی و نیاز وی به مدارک مجردی برای ثبت ازدواج بهترین فرصت برای عربستانیها میگردد.راننده اختصاص داده شده از طرف میت بهمراه برادر ناتنی نامزد جمال قاشیقچی در تمامی دیدارهای مخفی وی با مسعولین بلند پایه میت و سخنگوی حزب عدالت و توسعه حضور داشتند.اطلاعات مزبور توسط ان راننده دو روز بعد از قتل وی به من رسید.با انکه وی اکنون در المان تقاضای پناهندگی سیاسی کرده اما از ذکر نام وی فعلا خودداری میکنم. رابطه دوستی شخص من با وی باعث گشت وجدان بیدار وی تنها به من اعتماد نماید.وی اکیدا توصیه کرده بود که خبر مربوط و افشاگریهای من میبایست توسط شخص دیگری صورت بگیرد چون میت ترکیه از ماجرای دوستی دیرین ما اگاه بوده و در پی تعقیب نام من وی افشا میگردد.ان زمان بدلیل این خطر از رفیقم بهرام رحمانی درخواست کردم کمی به این موضوع بپردازد و بعدا در صورت رضایت دوست ترک من مصاحبه مفصلی با وی را تنظیم کرده و به افشاگریهای گسترده دست بزنند.متاسفانه این برنامه بدلیل بودن من در ترکیه و عدم امنیت رفیقم تا اکنون به تعویق افتاد.سه روز پیش ایشان اجازه انتشار این حقایق تلخ را از زبان و قلم من را صادر کرد.وجدان بیدار این فرد با بخطر انداختن جان خود و فامیلش من را به حیرت انداخت اما وی بیان کرد که احتمال دستگیری وی در ماجرای تصفیه هواداران گولن در وزارت اطلاعات ترکیه (میت) میرفت و دیر یا زود وی افشا میگشت و کمترین جزای وی اخراج از سازمان بود.سکوت وی از ماجرای قتل عمدی جمال قاشیقچی نمیتوانست ادامه پیدا کند .وی با فریاد از ماجرای قتل عمدی جمال قاشیقچی و تحریف موضوع سخن میگوید.وی بارها اعلام کرده بود بدلیل شراکتش در این بازی کقیف خواب و خوراک ندارد و باید دست به افشاگری بزند.در روزها و یا هفته های اینده ترتیب مصاحبه وی با یکی از کانالهای رفقای انارشیستم در فرانسه داده خواهد شد.حال ماجرای این قتل از زبان وی بازگو میگردد.وی یک روز بعد از ورود جمال قاشیقچی به استانبول از طرف میت ماموریت رانندگی وی ونامزد وی و برادر ناتنی او میگردد.در پی دیدارهای مکرر وی در هتل شرایتون استانبول با سخنگوی حزب عدالت و توسعه وی شاهد تماس مستقیم تلفنی اردوغان با شخص قاشیقچی بوده است.در این تماسها شخص اردوغان در کمال اطمینان اعتماد قاشیقچی به تیم نجات وی را بیان میکند.چگونگی اعتماد جمال قاشیقچی به سران بیشرف حاکم در ترکیه بدون دادن اعتماد شخص اردوعان میسر نبود رفیقم ادعا میکند که جمال قاشیقچی در اولین پروسه بعد از اگاه کردن وی به ماجرای ربودن وی و اعزامش به عربستان خواهان افشاگری بدون خطر بدون ورود به کنسولگری میکند.وی بارها به نامزد و برادرش و بعدها به سخنگوی حزب عدالت و توسعه اعلام میکند که انها عربستانیها را و شقاوت انها را نمیشناسند و خطر جانی وی را تهدید میکند.سخنگوی حزب بعد از مشورت با رهبران میت اقدام به تماس مستقیم تلفنی و دادن ضمانت از زبان وی میکند .بعد از دادن این ضمانت از طرف شخص اول مملکت یعنی سلطان اردوغان جمال قاشیقچی اعلام همکاری میکند.به گفنه رفیق راننده من جمال قاشیقچی حتی ساعتها قبل از ورودش متن مصاحبه تلویزیونی خود را نوشته و بدست همسر اینده خود میدهد.(بیچاره جمال زهی خیال باطل)در برنامه نجات وی از طرف گارد ویژه پلیس که به وی نشان داده شد قرار بود جمال سیگنالی شفاهی کلمه رمز را برای شروع عملیات بیان کند.این کلمه رمز در صداهای ظبط شده که توسط ترکیه به جهان ارسال شد با انکه سانسور شده بود بارها شنیده شده است و مفهوم این کلمه که بارها با فریاد و التماس در زمان سلاخی وی بیان شده بود توسط سی ان ان اشاره شده است.سازمان سیا و شخص ترامپ برای روشن کردن حقیقت از نامزد وی دعوت میکند که به امریکا برود.اما نامزد وی حتی گفتگو با کانالهای تلویزیونی خارجی سر باز میزند.وی بعدها در یک کانال پنگوعنی ترکیه با نمایشی مسخره تنها مصاحبه خود با رسانه ها را انجام داده و بعدها به نقطه نامعلومی انتقال داده شد.تیم نجات جمال قاشیقچی در پی قرار و مدارها با وی در محوطه بیرون کنسولگری عربستان منتظر دادن اشاره مستقیم توسط دو میکروفون کار گذاشته شده در بدن وی میماندند و در صورت نیاز حتی بزور وارد محیط کنسولگری میگشتند.یک ساعت قبل از عملیات جمال قاشیقچی قربانی با خیالی باطل برای کنترل دوباره میکروفونها وتمرین دوباره برنامه در ون اختصاص داده شده گارد ویژه نزدیک کمسولگری حاضر میگردد.درست در این ساعتها همه تیم قتل از خانه سفیر و هتلهای مختلف وارد سفارت میگردند.پلیس ترکیه همه انها را زیر نظر دارد.ویدعو های منتشر شده بعد از قتل یکی یکی انها را شناسایی و افشا میکند.بدل شخص قاشیقچی جزو اولین افراد وارد شده به سفارت است.وی ابدارچی وزارت اطلاعات عربستان در ریاض صرفا بخاطر شباهتش به جمال به ترکیه اورده میشود.بعدها وی در لیست اعدامیهای عربستان بعنوان مجرمین خود سرقرار گرفته و اعدام میشود
ادامه دارد
باریش نصیریان
پایان قسمت دوم

 

بازیگران زبون فیلم تبلیغاتی کنفرانس ورشو و ما

آمریکا همواره در تمام مداخله گریهای هژمونی طلبانه پسا جنگ جهانی دوم تا بامروز خود، که رقمش بالغ بر70 مورد است، سعی کرده است توجیهات مردم پسندی برای علت دخالتگریهایش در جوامع دیگر بهم ببافد. این توجیهات دو وجه سلبی و اثباتی دارند. وجه انتقادی یا سلبی پروپاگاند آمریکا عمدتا تبلیغ مبارزه با "دیکتاتوری" است. مفهومی گنگ و قابل تفسیر. اسامی دیگر و متداولی که مترادف با دیکتاتوری بکار میبرند اقتدارگرائی و توتالیتاریسم ــ تمامیت خواهی ــ است. توجه کنید که دستگاه پروپاگاند آمریکائی از کاربرد لغت "استبداد" و مشتقات آن که قاعدتا بهترین توصیف برای نقد محدود آنها به نقض حقوق مدنی است، پرهیز میکنند اما عمدا لفظ قابل تفسیر دیکتاتوری را بکار میبرند چون بخوبی میدانند که دیکتاتوری، خصوصا بدون موصوف، هیچ ربط مستقیمی با استبداد ندارد. دومین کاتگوری انتقادی دمکراسی غربی - اینجا مشخصا آمریکا -- در مقابل دولتهائی که با آنها سرشاخ میشود، تبلیغ نقض حقوق بشر است. نازکی قطر حقوق بشر آمریکائی را میتوان با اشاره به این فاکت که آمریکا بیشترین تعداد زندانی در جهان دارد را نشان داد.

وجه اثباتی توجیهات مردم رنگ کن هیئت حاکمه آمریکا ادعای برقراری دمکراسی و "آزادی" است. خب لابد حکومتهای شیلی پس از کودتای پینوشه، ویتنام پیش از پیروزی ویت کنگها، کامبوج قبل از پولپوت، عراقِ صدام و عراقِ امروز، افغانستان از 1980 تا بامروز، لیبی و سوریه بعد از 2011، مصرِ مبارک و مورسی و السیسی، کودتای 28 مرداد در ایران، اندونزیِ سوهارتو و... نمونه های عینی دمکراسی و آزادی صادراتی آمریکاست.

دستگاه تبلیغاتی آمریکا مجموعه ای بسیار پیچیده و پیشرفته و از نظر ابعاد غول آسا است. وقتی رئوس کار دم و دستگاه سیاسی آمریکا مشخص شد، باید آنها وسیعا تبلیغ شوند تا افکار عمومی را شکل دهند. خب این دم و دستگاه برای تبلیغات هنرپیشه لازم دارد. هنرپیشگانی که مانند بازیگران تبلیغ پودر لباسشوئی باید از مشاهیر انتخاب شوند، مشاهیری که بر خلاف هنرپیشگان پودر لباسشوئی که ممکن است هیچگاه از پودر تبلیغ شده استفاده نکنند، از ته دل با هیئت حاکمه آمریکا هم نظر باشند. کسانیکه نقش زبون تبلیغ سیاستهائی را بعهده بگیرند که برای قیچی کردن مبارزات بر حق زحمتکشان در ایران است. چنین بازیگرانی خواه ناخواه آلت دستان حقیری برای سیاستهای دستگاه حاكمه در غرب یا مشخصا آمریكا هستند چرا که هیچ اراده ای در امری که مبلغش هستند ندارند. به آنها امر میشود کجا و چه موقع در مقابل چه دوربینی و با چه کسی ظاهر شوند.

علت توضیح واضحاتِ بالا این بود که یادآور شوم تمام علم کتل آتی آمریکا در ورشو عکس العملی به تحرک کارگران در ایران است. آفیش تبلیغاتی كنفرانس ورشو عكسهای مقامات سطح بالای دولت ترامپ با این و آن بازیچۀ یكبار مصرفی است كه توسط دستگاههای تبلیغاتی غرب به شهره ای رسیده اند. ضمن اینکه نقد آمریکا و افشاگری بازیگران ذلیل این مضحکه امری لازم است، باید توجه داشت که ما نباید به صرف نقد و افشاگری قناعت کنیم. ظاهر شدن در قالب اپوزیسیون مجموعه بالا بطور غیر مستقیم به آنها مشروعیت میدهد، مشروعیت در توانائی و قدر قدرتی شان و اینکه گویا اینها بازیگران اصلی پیکار طبقاتی در ایران بر سر قدرت سیاسی اند.

ما با کار اثباتی مان باید اینها را از صحنه معادلات و سرتیتر خبرها خارج کنیم. ما با اعتصابات، اعتراضات خیابانی و فراخوان به حکومت شورائی به صدر اخبار میرسیم و کاخ سفید (و کرملین) را به تکاپو برای جانشین سازی وا دار میکنیم.

February 09, 2019

قتل مرموز قاشیقچی و حقایق آن

قتل مرموز قاشیقچی و حقایق ان‎

 

دو روز بعد از فتل قاشیکچی روزنامه نگار منتقد رزیم منفور عربستان از حقیقت ماجرا اگاه گشتم.یک ماه قبل از ان زمان برای دیدار خاانواده ام و انجام بعضی دیدارهای تشکیلاتی با رفقای هم رزمم به استانبول امده بودم و در فرودگاه با انکه ممنوع الورود بودم با وساطت سفیر ترکیه در نروژ و با امضای رسمی و تعهد رسمی و کتبی مبنی بر عدم فعالیت سیاسی و روزنامه نگاری اجازه ورود مشروط من را به ترکیه صادر کردند. در ماجرای قتل قاشیکچی رژیم ترکیه بسان خصلت همیشگی پزه ونگی (فرمساقی) این فرد را قربانی برنامه سیاسی ومالی و انتفامجویی اردوغان از ولیعهد عربستان کرد.منافع مادی و سیاسی که اردوغان از ماجرای همدستی فتل قاشیفچی کسب کرد بیشمارند.دو ماه فبل از اجرایی شدن این قتل عربستان و بانکهای امریکا و اروپایی برای بزانو در اوردن اردوغان در پروسه های بانکی پروسه عظیمی را برای بیارزش کردن لیر ترکیه اغاز کرده بودند.دولت اردوغان که از لحاظ مالی در حالت ورشکستگی کامل بود میبایست تن به فشارهای وارده از طرف بانکها که همگی در کنترل نهادهای مالی عربستان بودند میداد.ارزش لیر ترکیه نزدیک به 40 درصد سقوط کرده بود.احتمال ورشکستگی کامل رژیم سلطان اردوغان فاتح که رویای برپایی دوباره سلطنت عقمانی را در سر میپروراند قطعی بود.وزیر خارجه و خود اردوغان بارها از خیانت عربستان و نهادهای مالی شکایت خود را ابراز کرده بودند .افزایش بهره بانکی بسبب تعلیق باز پرداخت وام های هنگفت نزول خواران بانکی که مستقیما از طرف عربستان کنترل میگشتند موقعیت ترکیه را در ورطه خطرناکی فرار داده بود.ادامه چنین وضعیتی بنفع ترکیه نبود و میبایست راه چاره ای برای برطرف کردن چنین خطری ایجاد میگشت.در چنین دورانی قاشیقچی ماجراجو با دختری از ترکیه بصورت تصادفی(!!) اشنا میگردد.برادر ناتنی نامزد سابق قاشیقچی بصورت تصادفی کارمند رسمی وزارت اطلاعات ترکیه (میت) بودند.وصلت این دو فرد در امریکا صورت نمیگیرد(!!) در سفارت عربستان در امریکا برای کسب مدارک لازم برای ازدواج ابن دو سفارت عربستان در ترکیه پیشنهاد میگردد و چرا این دو نامزد عاشق! برای ثبت ازدواج خود به سفارت عربستان در امریکا مراجعه میکنند اما با جواب منفی مواجه میگردند.؟ برنامه اتی که برای قاشیقچی در نظر گرفته شد دقیقا این زمان با همکاری سیا و اطلاع رسمی میت ترکیه اغاز گشت.سیا و سازمان اطلاعات عربستان ترکیه را برای اجرای سناریو خود انتخاب میکنند.زمان سفر و مراجعت وی مشخص میگردد.برادر ناتنی نامزد قاشیقچی تمامی برنامه این دو نامزد عاشق تصادفی ! را به اطلاع میت ترکیه و شخص اردوغان قرار میدهد. سازمان سیا نیز بصورت همیشگی در این قتل های سازمان یافته ترکیه را ترجیح داده بود و بهترین گزینه ادم ربایی در کشوری است که براحتی میتوان سیاستمداران ان را خرید و فروش کرد.کشوری با سیاستمداران قرمساق و اکثر مردمانی که روزگارشان از قرمساقی درامد کسب مینمایند.کشوری که قزمساقی نفت و گاز و سلاح و ماشین و ابزار و همه چیز را میکند .کشور پزه ونگها نام گداری کردم.کثافت ترین نوع پزه ونگی سیاستمداران ترک مثل اردوغان بیشرف و همه وزرا و نحست وزیران سابق در طی یک قرن اخیر پزه ونگی سیاسی بوده و هست.در طی یک قرن اخیر همه مخالفین رژِیمهای منطقه خصوصا ایزان به ترکیه پناه اورده و توسط قزمساقهای حاکم ترک بقیمت نازلی بفروش زفتند یا بقتل رسیدند یا دزدیده شده و به کشور مبدا فرستاده و اعدام گشتند.اتاتورک اغلزگر این سیاست قزمساقی را در زمان حکومت پیشه وری اغاز کرد (وی با بازگرداندن هشت تن از وزرا و مسعولین سیاسی حکون ترکیه و ده نفر از یاران قاضی محمد به ایران باعث اعدام همگی انان گشت) همه حاکمان بعد از وی بسان وی این سیاست قرمساقی سیاسی را پیشه خود ساختند.قرمساقی نفت و گاز و توریست و مواد مخدر و نروریست و پول شویی و همکاری با مافیای جهانی و ماسونیستها ترکیه را نا امن ترین کشور ها از لحاظ حقوق بشر و نهادهای دمکراتیک ساخت.اپوزسیون و پوزسیون حکومتها همیشه در این خصلت پزه ونگی (فرمساقی) حکومتی با هم همکاری های تنگاتنگی داشته و دارند.به باور من و تجربه شناخت از مردمان این سرزمین پزه ونگی جزو کوولتور و فرهنگ این مردمان گشته است.حتی در این مورد جک ی ساخنه ام که بیان ان پر بیراه نخواهد بود.مردمان ترکیه زمانی که مشروب مبخورند *شرفه* میگویند یا بعبارتی دیگر بشرافت مینوشند.در نگاه اول میتوان این را با ارزش ترین سلامتیها دانست شرافت قیمتی ترین داشته انسانیست و نوشیدن به نام شرافت اهمیت ان را در کولتور این مردمان میشناساند.اما مثل دیگران گمراه نشوید.داشتن شرافت و ارزوی داشتن و کسب ان چون (سلامتی ایرانیها و اروپایی ها ) و ساغلیق (اذریها)و عشق (امریکای لاتین) دوستی و با وفایی (روسیه) ...... تنها ارزوییست که در زمان سر خوشی بیان میگردد.شرافت الماس نایابیست که اندک شماری در این سرزمین ان را کسب کردند و هنگام مستی ارزوی کسب ان را بر زبان میرانند.
بسیاری از رفقایم شاید از این اظهار نظر من خشمگین گردند اما حد اقل سه رفیقم در این سرزمین بدستور رژِیم منفور حاکم در ایران و همکاری تنگاتنگ حاکمان بیشرف ترک کشته شدند . پلیس ترکیه پرونده قتل انان را با رشوه های کلان حکومتی بست.بیشرفترین پلیس در جهان و سیاستمداران در این سرزمین زاده و پرورده میشوند.اخرین انها اردوغان نیست و نخواهد بود.حقایق مربوط به قتل قاشیقچی را به رهبر اپوزسیون حزب جمهوریت خالق پارتیسی و تعدادی بیشمار ار همکاران ژورنالیست نمای خودم فرستادم حتی کپی ان را به محرم اینجه نامزد سابق و رقیب اردوغان و اوغور دوندار ژورنالیست معروف و پسرش که در المان بود نیز فرستادم .دهها ژورنالیست دیگر را که با من به شرافت و رفاقت بارها نوشیده بودند نیز فرستاده شد .جواب هر کدام از انها سکوت شرمگینانه که ناشی از نبود شرافت انسانیشان میگشت بود.
در دومین روز مرگ قاشیقچی با بخطر انداختن موقعیت خودم به رفیق خود در استکهلم و با رعایت موارد امنیتی بنام بهرام رحمانی حقیقت ماجرا را بصورت فشرده و مختصر در چت انترنتی بیان کرده و به امید اینکه ایشان بتوانند من را از شرم سکوت این جنایت رهایی ببخشند گذشت که افسوس این چنین نشد. رفیق رحمانی بدون اشاره به اطلاعات مختصر و محدود و شاید بظن ایشان نامعتبر بنده مقاله شبیه همه مقاله های دیگر خود را نوشته و انتشار دادند.
در قسمت بعدی به کل ماجرای قتل و دست اندرکاران این قتل اشاره کافی با مستندات کامل خواهم کرد.
پایان قسمت اول

باریش نقیریان

جنبش مردم در ایران

جنبش مردم در ایران

معضل عمدهِ اجتماعی در برابر مردم ایران وجود نظام مستبدِ مذهبی است که از پیشرفتِ واقعی در تمامی عرصه های زندگی برای توده ها جلوگیری میکند. اینکه بسیاری از فعالان سیاسیِ مخالفِ رژیم، زوایایِ گوناگون از سیاستهای حکومت جمهوری اسلامی را به چالش میکشند، مفید است. اما مسئلهِ حیاتی اینجا این است که چرا عمومِ مردم به حرکت هایِ گستردهِ میلیونی در سراسر کشور به شورشِ ویران گرانه علیه کلیت نظام در راستایِ دمکراسی و عدالت دست نمیزنند. بنظر میرسد نبود این پدیدهِ اجتماعی اساسی ترین گرهِ سیاسی در ایران میباشد.

در میان فعالانِ اپوزیسیون، ده ها گروه و سازمان لیبرال و چپ، بنوعی در راستایی هدفِ مزبور تلاش میورزند. اما بعد از چهل سال مبارزه هنوز یک حرکتِ اساسی در این رابطه صورت نگرفته است. دو دلیل عمده در این رابطه دخیل هستند. یکی نبود سازمانیافتگی بخش بزرگی از جریانات مترقی و مستقل از قدرتهای خارجی در جبهه ای متحد که دارای پلاتفرمی متشکل از اساسیترین اهداف آزادیخواهانه و عدالتجویانه باشد و دیگر عدمِ وجودِ آمادگیِ سیاسی در میان جمعیتِ قابل ملاحظه ای از مردم برای روی آوریِ به مرحلهِ قیامِ توده ای میباشد.....

   در رابطه با شکل نگرفتنِ اتحادی از یک اپوزیسیونِ قدرتمند، بغیر از وجودِ عناصری حاکی از ناهنجاریهایِ شخصی، اساسِ مسئله در بینش فلسفی و اجتماعی خوابیده است. بویژه در میان اکثرِ گروه های چپ معتقد به سوسیالیسم، نگاه به مبارزات طبقاتی دچار اشکال است که از همکاری با سایر گروه های دمکرات، اما غیر چپ جلوگیری میکند. اگر منظور از مبارزات طبقاتی تلاش در راستای تقویت جنبش کارگری و محرومان و در واقع گرفتن حقوق بیشتر اجتماعی از طبقه سرمایه دار با هدف پایان دادن به نظام سرمایه داری است، در آنصورت گستره ای از فعالیتهایِ اجتماعی و سیاسی در پیش رو میباشد. به این معنی که نه فقط ضروری است از مطالبات دمکراتیکِ حقوق بشری و مدنی مانندِ آزادیهای دمکراتیک و حق تشکلیابی در عرصه های کارگری و مردمی دفاع گردد بلکه همچنین در در حیطهِ سیاسی نیز مهم است که به فرازهای ابتدائی سیاسی و از جمله آزادی انتخابات و فعالیت حزبی که به آن نوعی جمهوری گفته میشود، اهمیت جدی داده شود.

سالها است که بخشی از جنبش چپ با تاسی به برخی داده هایِ سنتی مارکسیتی و آنارشیستی، با مقید نمودن خود به ساختارهایِ آرمانی مثلِ نظام شورائی و یا حکومت تک حزبیِ مارکسیستی، ضرورتِ وجودِ زمان و فضای معینی برای دوران گذار را نادیده میگیرند. البته آنها برای این جهان بغرنج و پیچیده که چگونه جامعه، بلافاصله به الگویِ مناسب تبدیل گردد نیز پاسخِ منطقی و قانع کننده در پیش رو ندارند. واقعیت این است که یک همچون ایده ای عملی نمیگردد و تحولات کنونی در یونان، ونزئولا، کوبا و بلیوی نشان میدهد که نیل به مناسبات غیر طبقاتی و غیر هیرارشی به بسیاری عوامل عینی و ذهنی بستگی پیدا میکند. مهمترین آنها مسئله معیشت و وجودِ تنوعِ بیشمارِ اندیشهِ اجتماعی در زندگیِ امروزی است. با توجه به وضعیت کنونی در زندگی بشری، تبدیلِ روابطِ کالائیِ به مناسباتِ اقتصادی و اجتماعیِ غیر سرمایه داری به دورانی مملو از تجربیات و تصحیحاتِ فکری و عملی در مقابل مردمانی است که میباید اکثرا به سوسیالیسم معتقد گردند.

امروزه در ایران، اکثریت توده ها و از جمله کارگران و تهی دستان عمدتا خواستار وضعیت خوب اقتصادی و اجتماعی هستند و در آن راستا، نیاز به آزادیهایی دمکراتیک را لمس میکنند. واقعیت این است که تنها یک اقلیت بسیار ناچیز است که آگاهانه معضل اصلی را علاوه بر وجود استبدادِ سیاسی و فسادِ اقتصادی، همچنین در تداوم مناسبات کارمزدی میبیند و در واقع مسدله این است که در میان مطالباتِ اکثریتِ مردم، اندیشه هایِ روشنِ سوسیالیستی بندرت دیده میشود. برای مثال، در مبارزات اخیر کارگران و معلمان در ایران و از جمله در میان کارگران هفت تپه و فولادِ اهواز علاوه بر خواسته هایِ اقتصادی، چندین مورد صنفی که با اقتصاد سیاسی در ارتباط است مانند حق تشکل یابیٍ اتحادیه و ضرورت برای باز پس دادن واحد های اقتصادی به نهاد های دولتی، دیده میشد. در بیانیه (29 فروردین 1397) به مناسبت روز کارگر از سوی تشکلهای مستقل کارگری، عمدتا در مخالفت با "خصوصی سازی یا اختصاصی سازی" و اعتراض به وجودِ "دستمزدهای چهاربرابر زیر خط فقر..و از هم گسیختگیِ" اقتصاد نوشته میشود. در بیانیهِ سندیکای کارگران فلزکار مکانیک ایران (اول بهمن 1397)، مطالبات اصلی "آزادیِ زندانیان سیاسی" و آزادی تشکل و اجنماعات و نفی شکنجه است.  طبیعی است که این نوع مطالبات در چارچوب سرمایه داری که حکومت دخالت بیشتری در اقتصاد داشته باشد، هم یافت میگردند. در واقع میتوان گفت که خواسته ای مشخص سوسیالیستی مانند اجتماعی و تعاونی کردن واحد های اقتصادی هنوز بوضوح مطرح نیست.

با این وجود، با توجه به توازن قوا و واقعیت سیاسی در شرایط امروزِ ایران، مهم است که در کنار شکل گیری یک اپوزیسیونِ قدرتمند، ارزیابی انتقادی و راه حل های ممکن ارائه گردند. در رابطه با اقتصادِ ورشکسته، فاسد و غیر شفاف که دستخوش مشکلاتی مانندِ رانت و ویژه خواری و افسار گسیختگی واردات بوده، تحت سلطهِ الیگارشیِ نظامی-امنیتی سرمایه داری و تجاری-دلالی میباشد و هیچ گونه زمینه برایِ ارتقائ منافعِ طبقات کارگری و زحمتکش  فراهم نمیباشد، مناسب است که راهکارهای عملی در رابطه با موضوعات مشحص ارائه گردند. به این معنی که علاوه بر افشاگری از سیاستهای ارتجاعی حاکم و دفاع از خواسته های دمکراتیک کارگران و توده های مردم و البته شعار یرای ضرورت برکناری نظام حکومتی، مناسب است که برای نیازهایِ حیاتیِ مردم حتی در وضعیت کنونی راهکارهای مشخصی معرفی گردند. برای مثال، با توجه به اینکه اکثریت قاطع مردم در فقر و محرومیت بسر میبرند، یکی از سیاستهایِ حیاتیِ مقطعی میتواند تخصیص بخشی از درآمدِ نفت، بطورِ عادلانه به فقیرترین بخش از جمعیت باشد. یکی دیگر از خواسته ها میباید واگزاریِ واحد های افنصادیِ ورشکسته و بدونِ صاحب به تعاونی های کارگری باشد. البته انجام این گونه برنامه ها، بخودیِ خود سوسیالیستی نیستند اما دارایِ ارزشهایِ معنوی و دمکراتیکِ انسانی میباشند. استقرارِ مبانیِ ساختارِ سوسیالیسم (غالب شدنِ مالکیت اجنماعی و کنترلِ کارگری در جامعه) مرهونِ انجام انقلاب دمکراتیک با سمتگیری سوسیالیستی در تعدادِ معینی از جوامع میباشد که توضیح در این مورد به نوشته دیگری تعلق میگیرد.

نکنه اصلی در اینجا این است که مبارزه برای سوسیالیسم به عوامل بسیاری بستگی دارد که فاکتور زمان و آمادگیِ ذهنی در میانِ بخش قابل ملاحظه ای از مردم، مهمترین آنها میباشد. در ایران، برای جنبش سوسیالیستی، وظیفهِ اولیه تلاش برای پیروزی اتقلاب دمکراتیک و احقاقِ مسئولیتِ جریاناتِ دمکراتِ رادیکال در مقامات اداری جامعه مبیباشد. انجامِ این حرکتِ لازم در گروِ تشکیل یک جبههِ دمکراتیک مردمی به مثابه یک اپوزیسیون قدرتمند است که در صورت سرنگونیِ نظام، قادر باشد که برای شکل گیریِ مناسبات دمکراتیک جهتِ دخالت جنبشهایِ دمکراتیک و سوسیالیستی برایِ سازندگیِ جامعه قاطعانه عمل نماید. هم اکنون در کشورهای پیشرفته و نسبتا دمکراتیک، جنبشهای مردمی توانسته اند که مطالبات عدالتجویانه (و نه هنوز عنیقا سوسیالیستی) را تحت استفاده از پوشش های گوناگون اجنماعی به میان بکشند. برایِ مثال، جنبش جلیقه زرد هایِ فرانسه، در نشست سراسری خود در اواخر ژانویه، با اتحاذ شعار "زنده باد قدرت خلق، برای خلق، توسط خلق" خواسته هایی مانند "افزلیش فوری ذستمزد ها، افزایش استاندرهای اجتمناعی، کمک های اجتماعی و بازنشستگی، حق بدون چون و چرا برای داشتن مسکن، تامین های پزشکی و آمورشی" و ضرورتِ ایجادِ تغییر در ساختارِ سیاسی و از جمله استفاده از مکانیسمِ همه پرسی و در عوض "پایان بحشیدن به امتیازهای نمایندگان" را عنوان نمود.

 توسل به طرح این گونه مطالباتِ مترقی در اغلب کشورهای اروپا و در سطح محدودی در امریکا نشاندهندهِ این است که در این کشورهای نسبتا دمکراتیک که با توجه به وجود آزادیهای مدنی جنبش چپ قادر به فعالیت است، معضل ذهنی یعنی نبود آگاهی سوسیالیستی در میان بخش قابل ملاحظه ای از مردم، جکم میکند که استراتژی حرکت به سوی جامعه تهی از ستم و استثمار از مسیر استفاده از دمکراسی احقاق گردد. در ایران پیروزی انقلاب دمکراتیک با ساختار سیاسی جمهوریِ مبتنی بر ارزشهای حقوق بشر قدم اول به سوی مناسباتِ اجتماعیِ انسانی تر میباشد. این هدف بسیار مهم به سازمان یافتگی جبههِ دمکراتیک مردمی حول اساسی ترین ارزشهای مترقیِ مردمی جهتِ راهبری انقلاب، نیازمند است.     

فرامرز دادور

9 قوریه 2019

چهل سال پس از قیام بهمن , در چهلمین سال تولد جنبش آزادی زن

 چهل سال پس از قیام بهمن

در چهلمین سال تولد جنبش آزادی زن

از قیام ۲۲ بهمن تا ۸ مارس که زنان در اعتراض به فرمان خمینی بر اجباری کردن حجاب اسلامی به خیابان ها آمدند فقط سه هفته طول کشید. قیام در طرح آلترناتیو سازی دولتهای غربی برای جانشینی رژیم سلطنت با یک رژیم اسلامی قرار نداشت. قرار بود ارتش به دست بوسی خمینی برود و دو نظام در "صلح و صفا" دست بدست شوند. قیام محصول جنبش آزادیخواهانه و چپ و کمونیستی بود. قیام رهبران ارتجاع اسلامی و امپریالیستی را غافلگیر کرد. قیام در عین حال جامعه را قطبی تر و بخشی را انقلابی تر، رادیکال تر، جسورتر و حق بجانب تر نمود. قیام هشداری بود به ضد انقلاب که حکومت شان در  تحلیل نهایی نیازمند سرازیر کردن رودهای خون است. آزاد کردن زندانیان سیاسی بر دوش انقلابیون همچون قهرمانان محبوب مردم،  برنامه های توافق شده را مختل کرد. برای ضد انقلاب اسلامی روشن شد که دولت بازرگان فقط می تواند یک پاسخ کوتاه مدت انتقالی باشد. حتی اگر در ابتدا نقشۀ تبدیل قم به واتیکان و خمینی به پاپ برای طراحان ضد انقلاب می توانست یک روایت واقعی باشد؛ بدنبال شکل گیری قیام بدست آزادیخواهان و کمونیست ها این روایت باید بلافاصله بایگانی می شد. بدنبال تلاش برای محکم کردن پایه های نظام اسلامی، زنان اولین هدف بودند. اسلام در طول تاریخ و در زندگی روزمره با بردگی زن، حجاب و آپارتاید جنسی تداعی شده و می شود. لذا اولین یورش سیاسی – ایدئولوژیک می بایست به زنان باشد.

از اینرو بود که روز ۸ مارس، روز جهانی آزادی زن، یک روز تاریخا کمونیستی، بعنوان روز یورش در نظر گرفته شد. سازمان های چپ و زنان فعال کمونیست با شور و هیجان باستقبال اولین ۸ مارس در آزادی می رفتند. حداقل ۶ مراسم مختلف ۸ مارس برای این روز در تهران سازماندهی شده بود. پوسترهای ۸ مارس در گوشه و کنار به درخت و دیوار کوبیده شده بود. رژیم اسلامی که هنوز رسما به جمهوری اسلامی بدل نشده بود، زنگ های خطر ۸ مارس را شنید. روز ۱۷ اسفند برابر با ۸ مارس ۵۷ در اخبار ساعت ۶ صبح رادیو فرمان خمینی اعلام شد: زنان کارکن در مشاغل دولتی باید حجاب بر سر کنند. و باین ترتیب بود که این روز در تاریخ نه تنها ایران بلکه در تاریخ جنبش حق زن جهانی ثبت شد. هزاران زن زیر بارش برف شدید به خیابان آمدند؛ دانشگاه تهران نقطه اجتماع چپ ها و کمونیست ها، محل فروش کتاب های جلد سفید، بحث های داغ درباره محتوای انقلاب، سوسیالیسم، مارکسیسم، بورژوازی ملی و دولت ملی ... به نقطه نهایی این راهپیمایی بدل شد. حزب الله که هنوز بطور رسمی شکل نگرفته بود به زنان معترض گلوله های برف همراه با سنگ پرتاب می کردند؛ زهرا خانم یکی از محصولات دفاعی – تعرضی رژیم به این تظاهرات زنان برای آزادی بود.

تظاهرات زنان در اعتراض به فرمان اجباری شدن حجاب اسلامی شکل گرفت؛ اما به این خواست محدود نماند. چهل سال پیش زنان در ایران فریاد زدند: "حقوق زن نه شرقی، نه غربی، جهانی است!" این موضع پیشرو یک دهه بعد در غرب نیز زیر سوال رفت؛ مقولۀ ارتجاعی "نسبیت فرهنگی" به یمن تفوق گفتمان پست مدرنیستی و فعالیت های زیرکانۀ جمهوری اسلامی به گفتمان حاکم در جنبش فمینیستی و دموکراسی طلبانه بدل شد. ما فعالین جنبش آزادی زن در غرب نیز در مقابل جنبش اسلامی که در موضع دفاعی "نسبیت فرهنگی" به تعرضات خود ادامه می داد، ایستادیم.

دور اول مبارزه علیه حجاب و تبعیض حدود یک هفته بطول انجامید؛ تحصن در دادگستری یک لحظۀ مهم دیگر این رویداد تاریخی بود. میتینگ در زمین چمن دانشگاه تهران که زنان جوان و دختران نوجوان با شور و هیجان برای آزادی و برابری شعار می دادند، بالاخره دولت را به عقب نشینی وادار کرد. حمله بعدی چند ماه بعد توسط بنی صدر انجام گرفت.  میتینگ ها، نشریات زنان، فعالیت های سازمان های زنان، که همگی چپ بودند، تا سی خرداد ۶۰ ادامه داشت. یک کنفرانس بزرگ توسط سازمان های زنان در زمستان 59 در دانشکده پلی تکنیک سازمان یافت که با حمله حزب الله مواجه شد.  

جنبش آزادی زن در ایران پس از سرکوب خونین دهۀ شصت زیر زمینی شد؛ لیکن تقابل های فردی زنان برای حق انسانی خود هیچگاه خاموش نشد. شلاق، زندان، اعدام و سنگسار نتوانست خواست و نیاز زنان جوانی که وارد زندگی اجتماعی می شدند را خفه کند. نسل جوان، زن و مرد، به صفوف مبارزه برای آزادی زن و تساوی زن و مرد پیوستند. پاسخ به این جنبش جوان، مدرن و آزادیخواه که سر کوتاه آمدن نداشت یکی از مبانی تشکیل جنبش ملی –اسلامی دو خرداد و اصلاح طلبی حکومتی است. و مصاف جنبش آزادی زن با حکومت اسلامی از یک سو و تلاش های مذبوحانۀ اصلاح طلبان حکومتی که از سال ۷۶ تحت نام دو خرداد تولدشان بطور رسمی اعلام شد تا کنون به اشکال مختلف ادامه یافته است.

اصلاح طلبی حکومتی و جنبش آزادی زن

نقش اصلاح طلبان حکومتی، که رهبرانشان از سردمداران سرکوب انقلاب در سالهای اولیه و جنایتکاران و شکنجه گران دهه شصت بودند، نه آنگونه که تلاش می شد جلوه داده شود: اصلاح رژیم، بلکه عقب نشاندن جنبش های اجتماعی ای بود که خود را سازمان می دادند و برای بدست آوردن حقوق و آزادیهای مدنی و سیاسی بمیدان می آمدند. هدف این جنبش حفظ جمهوری اسلامی بود. یکی از جنبش های اصلی که می بایست عقب نشانده می شد، جنبش حق زن بود. جنبش آزادی زن از همان ابتدای شکل گیری رژیم اسلامی بعنوان آنتی تز آن متولد شده بود؛ خصومت جنبش آزادی زن با جمهوری اسلامی سازش ناپذیر است. آزادی زن و جمهوری اسلامی قادر به همزیستی نبوده و نیستند. در پاسخ به این معضل پایه ای، جنبش "کنشگران حوزۀ زنان" ملی – اسلامی ها شگل گرفت. جنبشی که تمام همّ و غمّش کند کردن تحرکات جنبش آزادی زن و به عقب کشیدن آن بوده است. دست انداز ایجاد کردن در مقابل جنبش آزادی زن، مهمترین هدف این جنبش است. انداختن این جنبش در راه های انحرافی و بیحاصل کارنامه این جنبش ارتجاعی است؛ از جمله تحرکات پر سر و صدای آنها، عزیمت به مجلس اسلامی و استغاثه برای ممانعت از لغو اصلاحیه "قانون حمایت خانواده" شاه به تعدد ذوجات؛ (دریافت اجازه همسر اول برای اختیار کردن همسر دوم) دریافت دیۀ برابر برای زن و مرد، تعیین روز ملی زنان بجای روز جهانی زن،  ۸ مارس، کمپین انتخاباتی برای خاتمی، رفسنجانی، موسوی و روحانی است. الحق و والنصاف که کارنامۀ با شکوهی است!

رهبر سازی دولت های غربی

باید توجه داشت که جنبش آزادی زن تنها با تهاجمات و توطئه های اصلاح طلبان حکومتی و ضد انقلاب وطنی روبرو نیست؛ در سطح بین المللی، دولت های غربی با کمک نهادهای حقوق بشری، جایزۀ نوبل، سازمان ملل و رسانه های متبوع خود دائما در حال ستاره سازی، رهبر سازی و لانسه کردن این جنبش ارتجاعی هستند. اعطای جایزۀ نوبل به شیرین عبادی بعنوان مدافع حقوق زن در "دنیای اسلام" اولین اقدام پر سر و صدای غرب بود. رسانه های فارسی زبان این دولت ها عملا به سخنگوی این جریان بدل شده اند. و بالاخره در چند سال اخیر یک زن دو خردادی، نوچه خاتمی را بعنوان "رهبر" زنان علم کرده اند.

چهره های دو خردادی و جنبش اصلاح طلب حکومتی سبز گروه گروه به خارج آمده اند و بساط و دکانشان را در غرب پهن کرده اند. با یک حرکت برنامه ریزی شده دولتهای غربی افرادی از این باند را دستچین کرده اند و با اعطای جایزه، در اختیار گذاشتن پلاتفرم های سازمان ملل، عفو بین الملل، سازمان های حقوق بشری و غیره آنها را لانسه کرده اند؛ در رابطه با جنبش آزادی زن قرعه به نام مسیح علینژاد افتاد؛ این نوچه خاتمی و از کارگزاران رژیم به انگلستان اعزام شد. این خانم محجبه بعد از مدت کوتاهی کلاه را جانشین چارقد کرد؛ بعد که جنبش آزادی زن پیشروی های بیشتری کسب نمود و وضعیت جمهوری اسلامی لرزان تر شد، کشف حجاب کرد.  طی ۴ سال گذشته جایزه ای نبوده که به او نداده باشند؛ رسانه های خود را در اختیارش قرار داده اند؛ رسانه های بستر اصلی از جمله سی ان ان، تلویزیون فرانسه و قس علیهذا با او بعنوان "رهبر و نماینده جنبش آزادی زن" در ایران مصاحبه کرده اند. اخیرا حتی نشریه وُگ (Vogue) نشریه مد طبقات بالا عکس بزرگ او را چاپ کرده است!

اگر پیش از این هدف غرب حفظ رژیم اسلامی با تغییراتی بود؛ طی یک سال اخیر که جنبش توده ای مردم و جنبش کارگری به میدان آمده اند، آلترناتیو سازی راست ضد انقلابی هدف این تحرکات است. و در هر دو فاز این تحرکات در هماهنگی با اصلاح طلبان حکومتی و با همیاری آنها انجام گرفته است. چند سالی است که هر از چند گاهی کنفرانسی با شرکت دست راستی های اسلامی، اکثریتی- توده ای و رژیم سابقی تشکیل می شود تا به یک سازمان و برنامۀ مشترک دست یابند؛ هر بار هم به جان هم میافتند و روز از نو و روزی از نو. طی سال اخیر عنوان این کنفرانس ها از "اصلاح" رژیم اسلامی به "گذار مسالمت آمیز" از جمهوری اسلامی تغییر یافته است؛ اما شرکت کنندگان همان دست راستی های سابق اند. رهبر سازی یک بخش مهم آلترناتیو سازی ضد انقلابی است. چهره های دستچین شدۀ غرب مورد تست و آزمایش قرار گرفته اند و بالاخره بنظر می رسد که قرعه بنام عده ای خورده است. فینالیست های رهبری غرب گمارده برای زیارت کاخ سفید صف کشیده اند؛ یکی پس از دیگری عکس هایشان با پمپئو و پنس را منتشر می کنند و انتخاب شان برای شرکت در طرح "رژیم چنج" آمریکایی را جشن می گیرند. در "حوزه زنان" قرعه بنام نوچۀ خاتمی، مسیح علینژاد، افتاده است؛ عکس با پمپئو، این انتخاب را رسما اعلام کرد.

پروندۀ جنبش اصلاح طلب حکومتی برای ما کمونیست های کارگری روشن بوده است؛ اهدافشان را بارها و بارها افشاء کرده ایم؛ هشدار داده ایم؛ و اکنون این عکس برای ما صرفا مهر تائیدی بر فعالیت هایمان در این عرصه است. ما با تمام قوا در مقابل هر نوع آلترناتیو سازی دست راستی خواهیم ایستاد. جامعه نیز هشیار تر از آنست که بتوان توطئۀ سال ۵۷ را به آسانی تکرار کرد. برای همین است که یکسال است حرارت آب را تست می کنند؛ این پا و آن پا می کنند؛ سازمان های مختلف می سازند؛ اما هنوز موفق نشده اند که یک آلترناتیو شکل دهند. ورود طبقۀ کارگر با قدرت و رادیکالیسم به میدان مبارزه، کارشان را صد بار سخت تر کرده است. افشای بی امان طرح های ضد انقلابی دولت های غربی و نیروی ضد انقلاب وطنی، آماده سازی مردم و طبقۀ کارگر برای مقابله با هر طرح آلترناتیو سازی ضد انقلابی، تلاش برای سازماندهی شورایی مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی در دستور کار ماست.

این ضمنا هشداری است به نیروهایی که "آزادی های یواشکی" و "چهارشنبه های سفید" را در بوق کردند؛ دفاع از این مهره دست راستی اصلاح طلبان حکومتی را با آزادیخواهی و برابری طلبی در تناقض نیافتند؛ و اکنون با عکس علینژاد و پمپئو به هچل افتاده اند. باید پرسید آیا حاضرند رسما اعلام کنند که اشتباه کرده اند و بالاخره یکبار برای همیشه سرشان را مثل کبک در برف نکنند و بکوشند که اعتماد جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی را بخود جلب نمایند؟ این سوالی است که بالای سر آنها قرار دارد. وقتی غرب پروژه رژیم چنجش را عملا براه اندازد دیگر دیر خواهد بود.

***

 

کومەله مانند يک جنبش اجتماعى(مطلب به زبان کردى)

کۆمەڵە وەک بزوتنەوەیەکی کۆمەڵایەتی
( بۆ پێشوازی لە ٢٦ ی ڕێبەندان رۆژی کۆمەڵە)
سەعید ئەمانی
  کۆمەڵە لەو رۆژەوە کار و چالاکیەکانی ئاشکرا کردوە و وەک هێزێکی چەپ و کومونیست و لایەنگری مافەکانی توێژی زۆر لێکراوی کۆمەڵگا هاتۆتە گۆڕەپانی خەبات و تێکۆشانەوە، وەک قەڵایەکی قایم و پتەو بۆتە جێگای هیوای ئەو جەماوەرە و ورەی پێداون تا لە بەرانبەر هەرچەشنە زوڵم و زۆرداریەک دا بە متمانە بەخۆییەوە بوەستنەوە.
  کۆمەڵە لە ساڵی ١٩٦٩ لە لایەن کۆمەڵێک لە هەڵسوڕاوانی سیاسی چەپ و کۆمونیستەوە، کە لە زانکۆکانی ئێراندا دەیانخوێند، پێکهاتوە.
  ئەم ئینسانە تێکۆشەرانە سەرەڕای هەر کەموکوڕیەک لە کار و بیرکردنەوە و دەرکی سیاسیاندا هەبوو بێت، لە گۆڕەپانی کردەوەدا لەنێو جەماوەری خەڵکی کرێکار و زەحمەتکێش، لە کارخانەکان، لە نێوشار و تێکەڵ بوون لەگەڵ خەڵکی زەحمەتکێشی ئاواییەکاندا سەلماندیان کە شێلگیر، دڵسۆز، بوێر و ڕاستگۆ ترین تێکۆشەرانی سیاسی ڕێبازێکن کە سڕینەوەی هەموو جۆرە ستمێکی وەک چەوساندنەوەی کرێکاران بەدەستی سەرمایەداران، زەحمەتکێشانی ئاواییەکان بەدەستی دەرەبەگەکان و کاربەدەستان و مەئمورانی گەندەڵی ڕژیمی پاشایەتی، چەوسانەوەی ژنان بەدەست زولمی کۆمەڵگا، بنەماڵە و یاسا و ڕێسای کۆن و داڕزیوی کولتوری دواکەتوانە و پیاوسالاری مەوجودەوە، داکۆکی کردن لە مافی نەتەوایەتی، ئازادی گەلان بۆ دیاری کردنی چارەنووسیان بە دەستی خۆیان و دژایەتی کردن لەگەڵ هەموو چەشنە ستمێک بەرانبەر بە کەمینە نەتەوایەتی، ئاینی و ئەتنیکیەکانیان کردۆتە بەرنامەی کاری خۆیان.
  کۆمەڵە ڕێبەری باڵی چەپی بزوتنەوەی شۆڕشگێرانەی خەڵکی کوردستان بووە بۆ خەباتێکی وشیارانە و ئامانجدار لە پێناو ڕیکخستن و وشیار کردنەوەی کرێکاران سەبارەت بە مافە سینفی، سیاسی و چینایەتیەکانیان و ئاگادار کرنەوەیان سەبارەت بە گرنگی یەکگرتوویی و هاو خەباتی لەگەڵ چینی کرێکاری سەرتاسەری ئێران و هاوچینەکانیان لە ئاستی دنیادا، بۆ لە گوڕنانی نیزامی چەوسێنەری سەرماداری و بنیاد نان و دامەزراندنی کۆمەڵگایەکی ئازاد، یەکسان و بێ ستەم و چەسانەوە. لە پێناو وشیار کردنەوەی ژناندا خەباتی کردوە و ئەوانی بە مافەکانیان ئاشنا کردوە و تێیگەیاندون کە تا چ ئاستێک ژێر دەستە و چەوساوەن و کۆیلەی نیزامی پاڵپشتی پیاوسالاری و سەرکوتگەرن. بانگهێشتی کردون بۆنێو گوڕەپانی خەبات و ڕێکیخستون و وەک پێشمەرگە لە ڕیزەکانی تەشکیلاتیدا هاوشانی پیاوان جێی کردونەوەتە، سەرمەشق و ئۆلگوی ژنێکی لە ستەم یاغی و جێی ڕێز و پشتیوانی باقی ژنانی هاوچارەنووسیان لە کۆمەڵگادا و تۆوی هیوایان لە دڵی بە هەزاران کچ و ژندا چاندوە و ئەوانیش بوێرانە لە دژی زوڵم و ستەم ڕاساون.
  جوتیاران و زەحمەتکێشانی دێهاتەکانی لە یەکێتی جوتیاران و شوڕاکانی ئاواییدا ڕیکخستوە، وشیاری کردونەتە و ورەی وەبەرناون بۆ دیفاع لە مافەکانیان و بەرەنگار بوونەوەی زوڵم و زۆرداری ئاغا و دەرەبەگ و خاوەن مڵکە کەورەکان، زەوی ئاغاکانی دەست بەسەردا گرتوە لە بەینی گوند نشینە هەژارەکاندا دابەشی کردون و پارێزگاریشی لێکردون.
  مەزهەبی وەک بە شێک لە ئامرازی دەستی دەسەڵات داران و کۆنە پەرستەکان بۆ خەڵەتاندنی خەڵکی چەوساوە و ژێردەستە ناساندوە و بەگژ ئەو دەستە و تاقمە کۆنەپەرستانەدا چۆتەوە کە ویستویانە وەک مۆتەکە هەروا بەسەر شانی خەڵکەوە بن و لە بەرهەمی ڕەنجی شانی ئەوان بەهەشتێک لەم دنیایەدا بۆخۆیان دروست بکەن و تێیدا پەروار بن، و ئەوانیش بە هیوای بەهەشتی ئاخیرەت لە خۆشیەکانی ئەم دنیایە بێزار و بێگانە بکەن.
   بەخەڵکی وت مەزهەب ئەمرێکی شەخسی و تاکە کەسیە و نابێ لە دەسەڵاتدا دەخاڵەت بکات. پێی وتن هەموو کەسێک ئازادە هەر مەزهەب و ئاینێک ئیختیار بکات، یان هیچ مەزهەبێکی نەبێ. کەمینە ئاینی و نەتەوەییەکانی دڵنیا کردوە کە دەتوانن لەژێر دەسەڵاتی هێزی پێشمەرگە و حەوزەی نفوزی خۆیدا بە ئازادی بژین و خاونی مافی یەکسان بن لە باری کۆمەڵایەتی و سیاسیەوە لەگەڵ باقی دانیشتوان.
  جاڕی ئازادی بێشەرت و مەرجی سیاسی، ڕێکخراو بوون، ڕادەربڕین، رۆژنامەگەری، چالاکی سیاسی و مەدەنی دا لە چوارچێوە و حەزەی فەعالیەتی خۆیدا و هەزینەی قورسی بۆ داکۆکی کردن لێی تەحەمول کرد.
  وەک هێزێکی خاوەن نفوز و موتەعەهد بەرپەسانە بەرەو رووی هەموو پێشهاتەکان دەبۆوە و لە ڕوانگەی بەرژەوەندی خەڵکی کرێکار و زەحمەتکێش و بزوتنەوەی شۆڕشگێرانەی خەڵکی کوردستان و بزوتنەوەی ئازادی خوازی سەرتاسەریەوە هەڵوێستی دەگرت. باوەڕی بە چالاکی سەربەخۆی ئەحزاب هەبووە و هیچ هێزێکی بە زیادی نەدەزانی لە گۆڕەپانەکەدا و لەبیری لادانی فیزیکی هیچ لایەنێکدا نەبووە. بە متمانە بەخۆیی تەواوەوە بەرەنگاری پیلانەکانیان بۆتەوە، و لە هێندێک بواردا لەگەڵیان چۆتە هاوکاری و هاوهەڵوێستیەوە. لەسەر بەرژەوەندی خەڵکی کرێکار و زەحمەتکێش بە قازانجی ڕێکخراوەکەی خۆی سازشی نەدەکرد و وێرای بەشداری شێلگیرانە لە خەبات و بەرەنگاری چەکدارانەدا، بەشداری وتووێژی لەگەڵ ڕژیمیش کردوە، کاتێک هاوسەنگی هێز ئیجازەی داوە، لە هەیئەتی نوێنەرایتی خەڵکی کورد دا.
  لایەنگری مافەکانی منداڵان بووە و تا ئەو جێگایەی بۆی کراوە هانی کۆمەڵگا، بنەماڵەکان و خەڵکی مافخوازی داوە پارێزگاری لە مافی منداڵان بکەن و لە هەوڵی بەدی هێنانی دنیایەکی ئارام، پڕ لە ڕێفاه، ئاسودە و سالم دا بن بۆ داهاتوی منداڵان.
  پارێزگاری لە ژینگە کردوە و بەردەوام بەگژ تێگدەرانی ژینگەدا چۆتەوە و بەرنامە وێرانگەرەکانی نیزامی سەرمایەداری، کە لە پێناو بەرژەوەندی دەسەڵات داران و تاقمێک سەرمایەداردا، لەهەوڵی وێرانکردنی ژینگەدا بوون لە قاو داوە.
  بە خەڵکی وتووە ئامانجی نیهایی کۆمەڵە لەبەر یەک هەڵتەکاندنی نیزامی سەرمایەداری و دامەزراندنی دنیایەکی یەکسان و بە دوور لە هەر چەشنە چەوسانەوەیەک، واتە بنیادنانی کۆمەڵگایەکی سۆسیالیستیە. لەبەر ئەوەی ئەم ڕێکخراوەیە بەکردەوە، هەوڵی بۆ سڕینەوەی هەنگاو بەهەنگاوی سەرجەم زوڵم و زۆرداری، دەستەبەر کردنی مافە پێشێل کراوەکانی بەشێکی بەرینی دانیشتوانی کۆمەڵگای داوە، زۆرینەی زۆری خەڵک متمانەیان پێکردوە و وێڕای پشتگیری و پشتیوانی لێکردنی، خەباتی خۆشیان لە ڕێزەکانی کۆمەڵەدا، بۆ دەستەبەر کردنی ئامانجەکانی درێژە پێداوە. تەنانەت بەشی مامناوەند و وردە بۆرژوازی شاری و بازاڕیەکان لە کوردستانی ئێران بەپێر بانگەوازەکانیەوە هاتون کاتێک مانگرتنی گشتی ڕاگەیاندوە و شان بەشانی خەڵکی کرێکار و زەحمەتکێش بەشداری مانگرتنەکان بوون. ئەم ڕوانگە سۆسیالیستیە بۆتە رووگەی ئاواتی لاوانی کچ و کوڕی ئەم کۆمەڵگایە و دەستەبەر بوونی خەونەکانیان لە ڕێبازەکەیدا بینیوەتەوە، و وەک پێشمەرگە و هەڵسوڕاوی سیاسی و چینایەتی پێیەوە پەیویست بوون.
  ئەم جەریانە کە ڕێکخراوێک بووە بە ئامانج و بەرنامەی سەرتاسەریەوە، لەپێناو یەکخستنی خەباتی یەکگراتوانەی هێزە چەپ و کۆمونیستەکانی ئێران، بەشداری لە پێکهێنانی حیزبی کومونیستی ئێران دا کردوە و بۆتە یەکێک لە کۆڵکە سەرەکیەکانی. تا ئەو جێگایەی بۆی کراوە لەپێناو بەهێزی کردنی خەبات و بزوتنەوەی سەتاسەریدا، بەتایبەت بەهێز کردنی بزوتنەوەی کرێکاری لە ئاستی ئێران دا هەوڵیداوە و هەزینەی بۆ داوە.
  پاڵپشتیەکی هەست پێکراوی لە بزوتنەوەی ڕەوای خەڵکی کورد لە هەرچوار پارەچەی کوردستان کردوە و وێڕای ڕێنمایی بەجێ، ڕەخنەشی ئاڕاستە کردون، و بەلاڕێدا چوون و مەترسی سیاست و هەڵوێستە نەگونجاوەکانیشیانی خستونەتە بەرچاو. دیفاعی شێلگیرانەی لە خەباتی گەلانی بندەست، بە تایبەت خەڵکی فەلەستین و بزوتنەوەکەی کردوە و خوازیاری چارەسەر کردنیان بووە بەشیوەیەک لە بەرژەوەندی ئەو گەلانەدا بێت.
  ئەم ڕێکراوەوەیە کە سەرەتا نەمامێک بوو، لە ڕەوتی گەشە و هەڵدانی دا بوو بە دارێک بنج و ڕیشەی سەرتاسەری کۆمەڵگای کوردستانی ئێرانی داگرت. سایەی ئەم دارە ببووە جێگای دڵنیایی و حەسانەوەی خەڵکی زۆرلێکراو و ماندو بەدەست زوڵمی زۆداران و چەرمەسەریەکانی ژیانەوە. هەرچەند جارە جارە تەوری جیا بوونەوەکان هەندێک پەلو پۆی هەڵپاچیوە، بەڵام پەیکەر و ڕێشەی پتەو لە جێگای خۆیان ماونەتەوە و زۆری نەبردوە خەڵفی تازەی دەرکردۆتەوە و جێگای برینەکانی سارێژ کردۆتەوە. تەنانەت ئەو هۆرانەی لەخۆشی چێ کرابوون نەیانتوانی درز بخەنە جەستەی و بەر بە گەشەکردنی بگرێت.
  کۆمەڵە بەم تایبەت مەندیانەوە بۆتە بزوتنەوەیەکی کۆمەڵاتی، جێگای هیوا، متمانە و خۆشەویستی خەڵکی بەرینی کرێکار و زەحمەتکێش لە کوردستان و ئێران و دەستەبەر بوونی مافەکانیان لە ئاوێنەی بەرنامە و ڕێباز و هەوڵ و تێکۆشانیدا دەبینن. با گشتمان، شێلگیر تر لە ڕابردو، لەپێناو پەرەدان بە ڕێکخراوە جەماوەریەکانی کرێکاران و خەڵکی ئازادی خواز، ڕێزەکانی خەباتمان پتەوتر بکەین و پشت گەرم بە هێزی لەبن نەهاتوی خەڵکی خەباتکار و ئازادی خواز هەنگاو بەرەو روخاندنی شۆڕشگێرانەی ڕژیمی سەرمایەداری کۆماری ئیسلامی بنێین و ڕێنوێنی کۆمەڵگا بین بەرەو دامەزراندنی دەسەڵاتی جەماوەری.
 
 

از خصومت بین کمونیست‌ها و آنارشیست‌ها چه طبقه‌ای سود می‌برد!


bahram.rehmani@gmail.com

کمونیسم و آنارشیسم تاریخ مشترکی دارند و کمابیش یک جنبش سیاسی محسوب می‌شوند و به‌همین دلیل، مواضع مشترکی زیادی دارند. گرچه اختلافاتی بین نیز بین این دو گرایش تاریخی، به‌ویژه مقوله «دولت» بشر وجود دارد.
اما سئوال این است که، از «خصومت بین کمونیست و آنارشست چه طبقه‌ای سود می‌برد!» به‌نظرم جواب ساده است: کاپیتالیسم!
 

مارکس، باکونین را یک ایده‌آلیست احساساتی می‌دانست. باکونین، مارکس را یک آدم خودخواه و یک انقلابی نامید. ولی باکونین از دانش وسیع مارکس به تعجب آمد. هشت سال بعد از آشنایی آن دو، جنبش کمونیستی و جنبش انارشیستی از هم جدا شدند. باکونین در جدل خود با مارکس، او را مخالف خود نمی‌دانست، بلکه مارکس را یک مبارز صادق ولی تکنوکرات می‌نامید.
در تاریخ فرهنگ غرب تاکنون، ادیبان و هنرمندان بی‌شماری باکونین را در آثار خود مطرح نموده‌اند؛ از آن‌جمله تورگنیف، گوگول، داستایوسکی، چرنیشفسکی، بلینسکی، یوسف کنراد، ریکاردا هاوخ، والتر بنیامین، ریچارد واگنر، انسنبرگر و غیره.
باکونین در زمان دانشجویی غیر از محفل هگلی‌های چپ، به کلاس درس وردر و شلینگ می‌رفت. او در پاریس غیر از مارکس، با پرودن و ویکتور هوگو نیز آشنا شد. وی با اشاره به مارکس می‌گفت که هدف  یک انترناسیونال باید یک سوسیالیسم آزادی‌بخش باشد و نه یک سوسیالیسم اتوریته.
خانم ریکاردا هاوخ در کتاب بیوگرافی باکونین و با اشاره به مارکس نوشت که هدف یکی از آن دو، یک زندگی طبیعی انسانی، و هدف دیگری یک سازمان‌دهی تولید و پخش کالا بود.
در دائرت المعارف‌های استالینیستی، باکونین را یک انقلابی خرده بورژوایی نامیده‌اند که در انقلاب شهرهای پراگ و درسدن در سال 1848 شرکت نموده بود.
غیر از فرانسه، در نیمه اول قرن 19، لهستان، روسیه، ایتالیا، و اسپانیا نیز دچار انقلاب شده بودند، در پاریس سنگرهای خیابانی بخشی از معماری شهر گردیدند. شعار آزادی برای هر گروهی تعریف خاصی داشت. در آلمان بعضی سالنامه‌ها به سبب درج مقالات باکونین، ممنوع شدند. بعدها گورباچف در رابطه با نامه‌های باکونین از تبعیدگاهش در روسیه تزاری گفته بود که آنان شاه‌کار درک یک انسان زنده به‌گور در زمان اسارت هستند.
باکونین را بعضی از هم‌عصرانش در هر زمینه‌ای، انسانی افراطی توصیف می‌کنند مخصوصا در تنفرش از حاکمیت سیاسی ارتجاع  روز آن‌زمان.
امروز اشاره می‌شود که زندگی او از سفر، فرار، مبارزه، مقاومت، تبلیغ، افشاگری و زندان تشکیل شده بود. او در روسیه و در اروپا دوبار به حکم اعدام محکوم شد ولی توانست فرار نماید. در یک تظاهرات در شمال ایتالیا او مجبور شد که در لباس یک روحانی مسیحی از تعقیب پلیس فرار کند.
باکونین سرانجام در سال 1876 در درمانگاه خصوصی یک پزشک آشنا در سوئیس درگذشت. در شوروی بعد از انقلاب اکتبر در سال 1919، هنرمندان آوانگارد مجسمه‌ای از او را در مسکو برقرار کردند ولی بعد از چند سال بلشویک‌ها آن را به‌کنار زدند.
گرچه باکونین خالق هزاران نامه، مقاله، اعلامیه، شب‌نامه و غیره است، او ولی در زمان حیات فقط یک کتاب نوشت. وی در بستر مرگ افسوس می‌خورد که چرا وقت کافی نیافت تا در باره آنارشیسم و اخلاق نیز کتابی بنویسد. غالب آثار ناتمام او در پایان عمر و در سوئیس نوشته شده‌اند؛ از آن‌جمله پیرامون ارتجاع در آلمان، جواب یک انترناسیونال به مارنینی، و کتاب دولت‌گرایی و آنارشیسم، که روی جنبش نارودنیک‌های روسیه اثر مهمی گذاشت.
میشائیل باکونین میان سال‌های 1814 تا 1876، زندگی کرد. پدرش از اشراف خرد روسیه بود که با محافل لیبرال تماس داشت و سیستم مالک‌الرعیتی را در روستاهای خود لغو نموده بود. باکونین غیر از علاقه به موسیقی و ریاضیات به پرسش‌های فلسفی و ادبیات کشورهای فرانسه، آلمان و لهستان نیز علاقمند بود. او در سال‌های نوجوانی سال‌ها در مسکو به تدریس خانگی و ترجمه آثار گوته، هگل و فیشته پرداخته بود. باکونین در سال 1840 میلادی به آلمان رفت تا به تحصیل فلسفه آلمانی بپردازد ولی در آن‌جا یک زندگی مبارزه اجتماعی را آغاز نمود که حدود 40 سال طول کشید .
***
واژه «آنارشی» ریشه یونانی دارد و از واژه «آنارکیا -  Anarkia» به‌معنای مخالف با قدرت یا بدون حاکمیت می‌آید و تا پیش از 1840، که پیر ژوزف پرودن۲ آن را برای نام‌گذاری اجتماعی و سیاسی خود برگزید. بحث پرودن این بود که سازمان‌یافتگی بدون وجود حکومت هم مطلوب است و هم ممکن. در سیر اندیشه‌های سیاسی، آنارشیسم را می‌شود خواست نهایی سوسیالیسم دید.
از نظر تاریخی، آنارشیسم نه تنها برآمده از شکاف عمیق میان محرومان و تهی‌دستان و ثروتمندان در همه جوامع، و علت مبارزه‌ تهی‌دستان برای دست‌یابی به سهم خود از دارایی مشترک بود، بلکه پاسخ به پرسش اساسی «اشتباه چه بود؟» به‌حساب می‌آمد که پس از پیامدهای انقلاب فرانسه مطرح شد.
آنارشیست‌ها و پیشگامان آن‌ها با نیروهای سیاسی چپ و سوسیالیست اختلاف داشتند. آن‌ها تصریح می‌کردند طبقه جدید سیاست‌مداران، که اولویت‌شان همانا بر پایی دوباره حکومت مقتدر و متمرکز بود، قطعا به کارگران و دهقانان خیانت کردند؛ کارگران و دهقانانی که پس از قرن‌ها این فرصت را یافته بودند که بهره‌کشی و خودکامگی را پایان دهند. پس از پیروزی هر قیام انقلابی، که معمولا مردم عادی جورش را می‌کشیدند، حاکمان جدید در به کارگیری خشونت و وحشت، پلیس مخفی، و ارتش دائم و حرفه‌ای، به‌منظور حفظ سیطره خود، لحظه‌ای درنگ نمی‌کردند.
در نظر آنارشیست‌ها حکومت خود دشمن به حساب می‌آید. اما آن‌ها در همه انقلاب‌های قرن‌های نوزدهم و بیستم و در مبارزه امروزه علیه کاپیتالیسم حضور فعالی داشتند و دارند.
گرایش عمده مکتب آنارشیسم در طول بیش از یک قرن آنارکو کمونیسم بوده است. این جریان معتقد است اجتماعات محلی، که دیگر انجمن‌ها حول اهداف مشترک متعددی متحد شده‌اند، باید مالکیت زمین، منابع طبیعی و وسایل تولید را مشترکا در دست گیرند. این گرایش با سوسیالیسم دولتی متفاوت و با ایجاد هر گونه قدرت مرکزی در تضاد است.
تاکید آنارکوسندیکالیسم بر کارگران صنعتی تشکل یافته است که می‌توانند، از طریق «اعتصاب عمومی اجتماع»‌، از سرمایه‌داران سلب مالکیت کنند و بدین ترتیب صنایع و اداره امور آن را در دست بگیرند .
معمولا، تاریخ آنارشیسم را با چهار متفکر و نویسنده‌ بزرگ می‌شناسد. اولین آن‌ها ویلیام گادوین‌(1836-1756) بود که در کتاب خود با عنوان پرسش‌هایی راجع به عدالت سیاسی، چاپ 1793، موضع آنارشیسم را در برابر دولت، قانون، مالکیت، و نهادهای حکومتی شرح داد. گادوین همسر مری وولستنکرافت و پدر مری شلی بود؛ او هم وارث سنت مخالف با کلیسای انگلستان و هم میراث‌دار فیلسوفان فرانسوی به‌حساب می‌آمد. این کتاب او را به‌شدت مشهور ساخت، ولی اندکی بعد در فضای سیاسی اوایل قرن نوزدهم با خصومت و بی‌اعتنایی مواجه شد، و با این‌که مخفیانه در محافل رادیکال خوانده می‌شد، در دهه 1890 بود که جنبش آنارشیستی دوباره به آن اهمیت داد.
دومین این پیشاهنگان پیر ژوزف پرودن‌(1865-1809) نام داشت. پرودن، که مبلغ سیاسی بود، اولین کسی است که خود را آنارشیسم نامید. او در سال 1840 با نوشتن مقاله‌ای به‌نام «مالکیت دزدی است» مشهور گردید. اما او هم‌چنان معتقد بود که «مالکیت آزادی است». پرودون هیچ تناقضی میان این دو شعار نمی‌دید، زیرا به گمان او واضح بود که اولی درباره‌ زمین‌داران و سرمایه‌دارانی است که مالکیت آن‌ها حاصل غصب و استثمار است، و حکومت، قوانین مالکیت، پلیس و ارتش آن را برایشان حفظ می‌کند؛ حال آن‌که شعار دومی درباره خانواده‌ دهقان یا پیشه‌ور است که داشتن مسکن، زمین برای کشاورزی، و وسایل حرفه خود حقی مسلم و طبیعی می‌باشد. اما این به معنی اجازه حق مالکیت یا تسلط بر خانه، زمین، و وسایل امرار معاش دیگران نیست. به پرودرون انتقاد می‌شد که بازمانده‌ دنیای دهقانان و پیشه‌وران ساده در اجتماع‌های کوچک است، اما او همیشه آماده بود با برشمردن اصول اتحادیه‌ای موفق به این انتقاد پاسخ دهد.
سومین چهره‌ برجسته آنارشیسم کلاسیک انقلابی روس میخائیل باکونین‌‌(1876-1814) است، که به حق به سبب منظره‌اش با مارکس در بین‌الملل اول در دهه‌ 1870 مشهور شد. باکونین می‌گفت: «آزادی بدون سوسیالیسم بی‌عدالتی و امتیاز انحصاری است، اما سوسیالیسم بدون آزادی برده‌داری و وحشی گری است.»
آخرین این متفکران مهم اشراف زاده‌ای به‌نام پیتر کروپوتکین‌(1921-1842) باز هم اهل روسیه بود. شهرت اصلی او به سبب کارهایش در مقام جغرافی‌دان و مجموعه کتاب‌ها و جزواتی بود که در آن‌ها می‌کوشید پایه‌های علمی آنارشیسم را روشن سازد.» غلبه بر نان‌»(1892) کتابچه‌ای درباره‌ خودسازماندهی در جامعه‌ پس از انقلاب بود و «یاری به یکدیگ»‌‌(1902) را برای مقابله با برداشت‌های غلط از داروینیسم نوشت که سرمایه‌داری رقابتی را توجیه می‌کرد. کروپوتکین در کتاب خود، بر اساس مشاهده‌ علمی جمع‌های حیوانی و اجتماعات انسانی، ثابت می‌کند که رقابت درون گونه‌ای اهمیت بسیار کم‌تری از همکاری به‌مثابه‌ پیش شرطی برای بقا دارد.
«مزرعه، کارخانه و کارگاه»‌(1899) رساله‌ی کروپوتکین درباره‌ انسانی ساختن کار و محیط آن، از راه یکی سازی کشاورزی و صنعت، کار فکری و بدنی، وآموزش ذهنی و عملی بود. آثار او، که بیش ازدیگر نویسندگان آنارشیست در سراسر جهان خوانده می‌شد، آنارشیسم را با عقاید جدید بوم‌شناسی اجتماعی و تجربه‌های روزمره پیوند می‌داد.
***

    

جدا از هر نظر موافق و مخالق بین کمونیسم و آنارشیسم، این دو گرایش، سرنوشت و تاریخ مشترکی دارند. شاید نتوان این تاریخ را به اندازه تاریخ بشر، توضیح داد، دست‌کم از انترناسیونال اول تا به امروز و با اتکا به اسناد تاریخی می‌توانیم این دو گرایش و اختلافات و اشتراکات آن‌ها مورد بحث و بررسی قرار دهیم.
همه شواهد تاریخی نشان می‌دهند که این دو گرایش در بسیاری از زمینه‌های طبقاتی طبقه کارگر، بحث‌ها و تدوین‌ها و مبارزات مشترک تاریخی دارند به‌عنوان مثال، حضور مشترک کمونیست‌ها و آنارشیست‌ها در حرکت بین‌الملل مشترک به نام «انترناسیونال اول.»
کارل لندوئر که از مورخان بزرگ سوسیالیست است، در کتاب سوسیالیسم اروپایی: تاریخچه‌ای از اندیشه‌ها و جنبش‌ها‌(1959) می‌نویسد: «مطمئنا بین آنارشیسم فردگرا و آنارشیسم جمع‌گرا یا کمونیستی تفاوتی هست؛ باکونین خود را یک آنارشیست کمونیست می‌دانست، اما آنارشیست‌های کمونیست هم اعمال زور جامعه بر فرد
را تصدیق نمی‌کنند. تفاوت آن‌ها با فردگرایان در این است که معتقدند بشر، اگر از بند زور و اجبار رها شود، به روابط داوطلبانه از نوع کمونیستی‌اش روی خواهد آورد، در صورتی که طرف دیگر معتقد است انسان آزاد درجه‌ بالایی از انزوا را ترجیح خواهد داد. آنارشیست‌های کمونیست حق مالکیت خصوصی را که توسط قدرت دولت برپاست رد می‌کنند. آنارشیست‌های فردگرا متمایل به‌حفظ مالکیت خصوصی به‌عنوان شرط ضروری استقلال فردی هستند بی‌آن‌که روشن پاسخ دهند درغیاب پلیس و دادگاه چه‌طور می‌توان مالکیت را حفظ کرد.»
عقاید سیاسی به همین سرعت که در قرن بیست و یکم اقیانوس را می‌پیماید در قرن هجدهم آن را می‌پیمود، و انقلاب آمریکا و انقلاب فرانسه را گریزناپذیر می‌ساخت. جفرسون، پین، و فرانکلین در هر دو این انقلاب‌ها نقش داشتند و در همین حال، ویلیام گادوین در اثر خود، پرسش‌هایی راحع به عدالت سیاسی، موضوع آنارشیسم را در مبانی آن مطرح کرده است.
آنارشیسم در انقلاب‌های اروپای 1848، دوباره ظهور کرد. در سال بعد، پس از ناکامی انقلاب در درسدن، باکونین زندانی و محکوم به‌مرگ شد، و یک سال بعد به اتریشی‌ها تحویلش دادند، دوباره محکوم شد، و یک سال پس از آن، این‌بار، به روس‌ها تحویل داده شد. شش سال را در دز پتر و پل در سنت پترزبورگ گذراند و بعد به سیبری تبعید شد، که سرانجام از آن‌جا گریخت و از راه ژاپن به لندن، سان فرانسیسکو و نیویورک سفر کرد. پس از جنگ فرانسه‌-پروس در 1870، عقاید فدرالیستی پرودون در شکل‌گیری کمون زود گذر پاریس و «مانیفست خطاب به مردم فرانسه» در آوریل 1881 موثر بود. این مانیفست تاکید می‌کرد:‌
خودگردانی کامل این کمون به همه‌ محله‌های پاریس گسترش یافته است و همه از حقوق کامل برخوردار شده‌اند و هر مرد فرانسوی، شهروند عادی یا کارگر، از قابلیت‌های خود بهره کاملی گرفته است. تنها عاملی که کمون خودگردان را محدود می‌کند خودگردانی هم‌سان سایر کمونته‌هایی است که به این پیمان پایبندند؛ پیوند آن‌ها آزادی فرانسه را تضمین می‌کند.
برخی از نظریه‌پردازان، منشاء آرمان‌های آنارشیستی را در قیام‌های بردگان در دوران باستان، شورش‌های دهقانی در اروپای قرون وسطی، اهداف جنبش «دیگرها» در انقلاب دهه‌ 1640 انگلستان، انقلاب‌های 1879 و 1848 فرانسه، و کمون پاریس در 1871 جست‌وجو می‌کردند. در قرن بیستم، آنارشیسم در انقلاب 1911 مکزیک، انقلاب 1917 روسیه، و از همه برجسته‌تر در انقلاب اسپانیا، که در پی آن شورشی نظامی پدید آمد که جنگ داخلی 1936-1939 را تسریع کرد، نقش داشت.
گوستاولانداور، آنارشیست آلمانی، این‌گونه توضیح داده است:
«حکومت چیزی نیست که انقلاب آن را از میان ببرد، بلکه وضعیت یا رابطه‌ای بین انسان‌ها و شیوه‌ای از رفتار آدمی است؛ با ایجاد روابطی جدید و با رفتاری دیگر می‌توان آن را از میان برد.»
در واقع، آنارشیسم برگشت‌پذیری طولانی دارد. هیچ جامعه‌ای در اروپا، آمریکای لاتین و آسیا نیست که نشریه، تبلیغ‌گر، جرگه پیروان، فعال زندانی و جان‌باخته آنارشیست نداشته باشد.
انتشارات آنارشیست‌ها در آلمان پس از هیتلر، در ایتالیا پس از موسولینی، در اسپانیا پیش از فرانکو، در پرتقال پس از سالازار، در آرژانتین پس از ژنرال‌ها، و در روسیه پس از هفتاد سال سرکوب وحشیانه، دوباره فعال شد. برای آنارشیست‌ها این نشانه آن بود که آرمان جامعه‌ای خودسامان، بر پایه‌ همکاری داوطلبانه و نه اعمال زور، سرکوب‌ناپذیر است.
در انقلاب‌های مهم قرن بیستم، ویژگی‌های آنارشیستی دیده می‌شد، اما در همه‌ این انقلاب‌ها، آنارشیست‌ها و سایر انقلابیون قربانی حاکمان جدید شدند. در مکزیک، ریکاردو فلورس ماگون و برادرانش در 1900 چاپ روزنامه‌ای آنارکوسندیکالیستی با نام «رجنراسیون» را آغاز کردند و به مخالفت با دیکتاتوری پورفیریو دیاز پرداختند؛ این روزنامه به آن سوی مرز یعنی کالیفرنیا هم، در زمانی که چاپ چنین آثاری بسیار دشوار بود، راه پیدا کرد. با سقوط دیاز، ماگون با دهقان انقلابی املیانو زاپاتا در ایالت مورالس در جنوب ارتباط برقرار کرد و با تلاش زمین‌داران بزرگ برای تسخیر زمین‌های کشاورزان فرودست به مبارزه پرداخت. می‌گویند ماگون با خواندن و بحث کردن درباره غلبه بر نان اثر کروپاتکین به زاپاتا سواد آموخت. زاپاتا را در 1919 به دام انداختند و او را از پای در آوردند، در حالی که ماگون در ایالت متحده زندانی شد و در سال 1923 در زندان لیون ورث به‌قتل رسید. عجیب آن‌که،‌ از هردوی این‌ها در موزه مردان مشهور مکزیکوسیتی تجلیل می‌شود. این دوره، EZLN‌(ارتش آزادی بخش ملی زاپاتیستا) در مکزیک و MST‌(جنبش روستائیان بدون زمین) در برزیل تجسم امروزی مبارزه‌ زاپاتا به‌حساب می‌آیند. در هر دوی این جنبش‌ها، دهقانان سلب مالکیت شده برای کنترل اشتراکی زمین‌هایی که الیگارشی مزرعه‌داران بزرگ تصاحب کرده‌اند مبارزه می‌کنند.
آنارشیسم نظریه سیاسی و اجتماعی است که با وجود تحمل ضربات تاریخی زیاد، همواره نو مانده و در کشورهای مختلف سر برآورده است.
در سال 1962، «جورج وودکاک» کتابی 470 صفحه‌ای به‌نام «آنارشیسم» نوشت که انتشارات پنگوئن آن را پیوسته چاپ و منتشر کرده است؛ این کتاب به‌زبان‌های زیادی ترجمه شده است و شاید پرخواننده‌ترین کتاب در این موضوع در جهان باشد.
وودکاک تا زمان مرگش در سال 1995، چندین پی‌نوشت برای روز آمد کردن کتاب به آن افزود.
در 1992، پیترمارشال کتابی در بیش از 700 صفحه به‌نام مطالبه‌ «امر ناممکن: تاریخ انارشیسم»‌(انتشارات هارپرکالینز) نگاشت که به‌نظر می‌رسد در فروش جهانی از کتاب قبلی پیشی گرفته است. چاپ این کتاب وودکاک را آسوده خاطر کرد: او نوشت، «حالا کتابی هست که، وقتی از من می‌پرسند چه موقع می‌خواهم کتاب آنارشیسم خود را روز آمد سازم، خوانندگان را به آن ارجاع می‌دهیم. » من هم، همانند دیگر خوانندگان، از توانایی پیتر مارشال در ساده‌سازی مفاهیم پیچیده و کندوکاوش در زوایای ناشناخته‌ تاریخ آنارشیسم بسیار سپاسگزارم.
برای دهه‌ها، وقتی در جست‌و‌جوی عقیده یا واقعیتی بودم، به نیکلاس والتر تلفن می‌زدم؛ او در سال 2000 در گذشت. جزوه کوچک و پاکیزه‌ او به‌نام «درباره‌ آنارشیسم» بخشی از گنجینه جهانی آثار آنارشیستی محسوب می‌شود؛ این اثر هنوز در مخازن کتاب فروشی انتشارات فریدم موجود است. کاری که من انجام داده‌ام گلچین کردن بوده است: صرفا کوششی برای آشنایی خواننده با عقاید آنارشیستی با تعداد محدودی از کلمات و ارجاع او به منابع بیش‌تر...
کتاب آنارشیسم «وارد کامل»، یکی از کتاب‌های جالب و خواندنی است.
«کالین وارد‌»، متولد 1924 در شهر وانستید‌ واقع در استان اسکس‌ بریتانیاست. وی بین سال‌های 1947 تا 1960، سردبیری روزنامه‌ آنارشیستی فریدم‌ را به‌عهده داشت. در سال 1961، ماهنامه‌ای آنارشیستی با نام آنارشی‌ پایه‌گذاری کرد و تا سال 1970، سردبیر آن مجله بود. کالین وارد زمانی که در ارتش بریتانیا در زمان جنگ جهانی دوم خدمت می‌کرد به آنارشیسم روی آورد. او که مشترک نشریه‌ آنارشیستی گزارش جنگ‌ در 1945، از محل خدمت خود به لندن فراخوانده شد تا در دادگاه سردبیران این نشریه شهادت دهد؛ آن‌ها متهم بودند با چاپ مقاله‌ای سربازان را به ترک انجام وظیفه تشویق کرده‌اند. کالین وارد به‌شدت علیه این اتهام صحبت کرد، گرچه، سرانجام، نویسندگان به حبس محکوم شدند. او، در سال‌های دهه 1950، با جدیت در فعالیت‌های آنارشیستی پرداخت. در 1971، به مقام کارشناس آموزشی انجمن برنامه‌ریزی‌های شهری‌-‌‌استانی بریتانیا برگزیده شد. کالین وارد آثار بسیاری در حوزه آموزشی، معماری و برنامه‌ریزی شهری تالیف کرده است. مهم‌ترین اثر او به‌نام کودکان در شهر‌‌‌(1978 درباره کپدکان خیابانی است.
از دیگر آثار او می‌توان به آنارشی در عمل‌‌(1973) و مسکن رویکردی آنارشیستی‌‌‌(1976) اشاره کرد. عقاید آنارشیستی کالین وارد مبنی بر این نظریه است: تمامی اشکال سازمان‌های اجتماعی سلطه‌جو و قدرت‌گرا باید از میان بروند و جای آن‌ها را سازمان‌هایی خودگردان و غیرسلسله مراتبی بگیرند. در 2001، دانشگاه انجلیا راسکین‌ به آقای «وارد» نشان دکترای افتخاری اعطا کرد.

در انقلاب 1917 روسیه، شعارهای آنارشیستی نظیر «نان و آزادی» و «قدرت از آن شوراها» در قدرت‌گیری بلشویک‌ها نقش داشت، ولی واقعیت روزمره در حکومت جدید با آن شعارها تفاوت بسیاری پیدا کرد. قهرمان آنارشیست این انقلاب، دهقان اکراینی به‌نام نستور ماخنو، برنامه‌ مصادره زمین برای دهقانان و دفاع از آنان در برابر بلشویک‌ها و روس‌های سفید را سازمان‌دهی می‌کرد. اما گلدمن و الکساندر برکمن، که از ایالات متحده اخراج شده بودند، و کروپاتکین،‌ که مجبور شده بود چهل سال در خارج از روسیه زندگی کند، از جمله تبعیدیانی بودند که به روسیه برگشتند. کروپاتکین دو نامه‌ انقلابی خطاب به لنین نوشت و در نامه‌ای خطاب به کارگران اروپای غربی درس‌های انقلاب روسیه را شرح داد. مراسم خاک‌سپاری او در 1921 آخرین دفعه‌ای شد که آنارشیست‌ها آزاد بودند؛ بعد از آن و تا سال 1956 که آرام‌آرام از بند آزاد شدند، در اردوگاه‌های استالینی زندانی بودند.

گلد من و برکمن کوشیدند پس از ترک روسیه، واقعیت را در روسیه‌ لنینی آشکار کنند، اما، دریافتند چپ سیاسی در غرب پیام آن‌ها را «ضد انقلابی» تلقی می‌کند و مردود می‌شمارد. چپ سیاسی مشابه چنین برنامه‌ای را درباره‌ آنارشیست‌هایی در پیش گرفت که برای افشای حقایق اتحاد شوری کوششی مستمر می‌کردند؛ این در حالی بود که نفو‌ذی‌های استالینیستی یک‌پارچگی تعداد بسیار زیادی از سازمان‌های کارگری در غرب را به‌هم زده بودند.
سنت آنارشیستی ایتالیا با اقامت باکونین در آن‌جا آغاز شد، تا جانشین دیگر چون گاریبالدی و ماتسینی شود که ناسیونالیسم‌شان را باکونین به‌سبب اعتقاد به فدرالیسم و خودگردانی اشتراکی در مخالفت با خود می‌دید. این دوره از زندگی باکونین صرف مجادله با مارکس شد. دوست او اریکو مالاتسلا، که در دوره‌ موسولینی در بازداشت خانگی در گذشت، جریاناتی از آموزه‌های آنارشیستی در ایتالیا و آمریکای لاتین به راه انداخت که تا به امروز به‌شکل مبارزه، و چاپ کتاب و نشریه نمود چشم‌گیری دارد.
در شرق دور، عادت فرستادن جوانان خانواده‌های متمکن به اروپا برای تکمیل تحصیلات زنجیره‌ای از دانشجویان انقلابی به دنبال آورد که با خود پیام‌های آنارشیستی کروپاتکین در کتاب‌های عقیدتی اش چون غلبه بر نان، یاری به یکدیگر، و به ویژه مزرعه، کارخانه و کارگاه از پاریس به چین می آوردند. بسیاری ازچرخش‌ها و دگرگونی ها در سیاست حزب کمونیست چین در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ ارتباطی آشکار با برنامه‌های کروپاتکین داشت، گرچه البته، نهایت بی‌اعتنایی به رنج انسان‌ها به این برنامه‌های سیاسی تحمیل شده بود. رمان‌نویس مشهور پاچین‌(لی پای کان)اما گلدمن را مادر معنوی خود می‌دانست و نام مستعار خویش را با وام گرفتن بخش‌های از اسم باکونین و کروپاتکین ساخته بود. نیازی به یادآوری نیست که اوبارها مجبور به گذراندن دوره‌های «بازآموزی» شد، و در ۱۹۸۹، اورا به علت حمایت از تظاهرکنندگان میدان تیان آن من در سن ۸۴ سالگی بازداشت کردند.
اما کشوری که آنارشیسم درآن ریشه‌های عمیق داشت اسپانیا کشوری بود که در دهه‌ 1930 هم اتحادیه کارگری آنارکوسندیکالیست فراگیری به‌نام CNT‌‌(کنفدراسیون ملی کارگران) در آن وجود داشت و هم گروه آنارشیستی با نام FAI‌(فدراسیون آنارشیستی ایبریا) در آن فعال بود که متناوب از زندگی زیرزمینی در می‌آمدند و حضوری علنی می‌یافتند. انقلاب یازده جولای 1936 در اسپانیا اختلاف عمیق دیگری را نمایان می‌سازد که بین روایت آنارشیست‌ها از اوضاع و دریافت و توصیف دیگر جریان‌های مؤثر در این رویدادها وجود دارد.
در 18 جولای 1936، دولت جبهه‌ خلق سه بار در طول روز جلسه تشکیل داد تا در باره‌ چگونگی مقابله با شورش ژنرال‌ها در مراکش بحث کند؛ این شورش به سمت سرزمین‌های اصلی اسپانیا در حال پیشروی بود و غالبا نتیجه‌ این جلسات این بود که مقاومت بیهوده است. در این حین در بسیاری از شهرها و مناطق، نه تنها اسلحه پادگان‌ها مصادره و نگهبانان بازداشت شده بودند، بلکه اعضای CNT کنترل کارخانه‌ها، حمل و نقل، و زمین را در دست گرفته بودند. روز بعد، نه تنها جنگ ضد شورش فرانکو شروع شد، بلکه انقلاب مردمی آغاز گشت.
در 1936، کارگران CNT و FAI سیستم‌های حمل و نقل بارسلونا را در اختیار گرفتند و خدمات آن را به مردم گسترش دادند.
شورش فرانکو با کمک تسلیحاتی، نیروی نظامی، هواپیماهای بمب‌افکن ایتالیای موسولینی و آلمان نازی همراه بود، اما پیمان عدم مداخله، که دولت‌های بریتانیا و فرانسه آن را تایید کرده بودند، کمک نظامی اتحاد شوروی به نیروهای ضد فاشیست را -‌که به قیمت ذخایر طلای اسپانیا تمام شده بود‌- محدود می‌کرد. آن‌ها جریمه سنگین‌تری را به‌سبب کمک شوری می‌پرداختند. سیاست خارجی استالین خواستار طرد انقلاب اسپانیا به سود ایده «جبهه خلق» بود.
در آوریل 1939، جنگ در اسپانیا، با به‌جای گذاشتن تعداد بسیار زیادی کشته، به پایانی غم‌انگیز رسید. در اوت همان سال، استالین و هیتلر پیمان عدم تخاصم امضاء کردند و در سپتامبر جنگ جهانی دوم آغاز شد. حکومت فرانکو تا پایان مرگ این دیکتاتور در 1975 ادامه یافت. شکست مخالفان منجر به انتقام‌گیری وسیع از کسانی شد که جرات کرده بودند با فرانکو مخالفت کنند. اعدام‌ها بی‌شمار و بازداشتگاه‌ها مملو از زندانی بود. میلیون‌ها اسپانیایی در تبعید روزگار سپری می‌کردند. از دیدگاه آنارشیست‌ها، اسپانیا محل رویدادهای شگفت بود. از نظر اشتراکی کردن کشاورزی و صنعت، اسپانیا مثالی زنده و شوق برانگیز از نظریه‌های کروپاتکین درباره‌ مصادره و کنترل بدست کارگران بود. در قسمت‌هایی از کشور که واحدهای نظامی طرفدار فرانکو اشغال نکرده بودند، کارگران زمین‌های گسترده‌ای را مصادره کردند. اسپانیا عمدتا سرزمین کشاورزی بود که در آن 67 درصد زمین‌ها در تملک 2 درصد زمین داران قرار داشت. در همان زمان بسیاری از ملک‌های کوچک نمی‌توانستند نان حتی یک خانواده را تامین کنند. جرالد برنان، در کتاب کلاسیک خود هزارتوی اسپانیا، توضیح داده بود که «تنها راه‌حل منطقی برای نواحی وسیع اسپانیا اشتراکی کردن آن است.»
در 1936 ، تخمین زده می‌شد در مناطقی که در اشغال نیروهای فرانکو قرار نداشت، حدود سه میلون مرد و زن و کودک در کمون‌های اشتراکی زندگی می‌کردند. ناظران از اشتراکی کردن کارخانه‌ها در کاتالونیا و ار نو سامان خدمات عمومی مانند حمل و نقل ، تلفن، گاز، برق در بارسلپنا گزارش‌های یک‌سان ارائه دادند.
زبان‌شناس آمریکایی نوام چامسکی به‌یاد می‌آورد که در زمان نوجوانی‌اش در نیویورک مطالبی راجع به این دست‌آوردها در نشریه آنارشیستی به زبان یدیش با نام فریه‌آربترشتیم می‌خوانده است. گزارشی در ذهن او مانده است درباره دهکده‌ای گرفتار فقر در اسپانیا به‌نام ممبریلا که هشت هزار نفر در کلبه‌های فقیرانه این روستا «بدون روزنامه، سینما، کافه یا کتاب‌خانه» زندگی می‌کردند. اما روستاییان در غذا، پوشاک و ابزار با هم شریک بودند. «این گرچه، نه اجتماعی ساختن ثروت که اجتماعی ساختن فقر بود... ممبریلا شاید فقیرترین دهکده‌ اسپانیا باشد اما عادلانه‌ترین آن‌ها هم هست.» چامسکی شرح می‌دهد:
روایت‌هایی از این دست، با نگرانی‌هایی که راجع به روابط انسانی و آرمان جامعه عادلانه دارد، در نظر روشن‌فکران امروزی عجیب جلوه می‌کند، و بنابراین آن را مایه تمسخر قرار می‌دهند، و یا ساده‌لوحانه و ابتدایی می‌خوانند یا به‌گونه‌ای دیگر غیرعقلانی می‌دانند. فقط هنگامی که چنین قضاوت‌های نسنجیده‌ای کنار گذاشته شود تاریخ‌نگاران خواهند توانست به‌مطالعه جدی این جنبش مردمی بپردازند که جمهوری اسپانیا را در یکی از مهم‌ترین انقلاب‌های اجتماعی که تاریخ به‌خود دیده دگرگون ساخته است.
شعار «زمین متعلق به توست. روی آن کار کن» روی قطاری در کاتالونیا، در 1936 نوشته شده بود.
اما اکنون پژوهش‌های مهمی صورت گرفته است و چامسکی بر اهمیت آن‌ها و درس‌های آن برای آینده تاکید می‌کند، زیرا چنان که که او می‌گوید:
چیزهایی که به‌شخصه مرا جذب آنارشیسم می‌کند گرایش‌هایی در آن است که می‌کوشد مشکلات جامعه‌های صنعتی با سازمان‌دهی پیچیده را در چهارچوب سازمان‌ها و ساختارهای آزاد حل کند.
تجربه اسپانیا با معیارهای او دیگر اتفاق نیفتاد، اما رویداد 1936 نظراتش را کاملا تایید می‌کند. به این دستاوردها در رسانه‌های خبری اروپای غربی، به‌جز نشریات آنارشیستی و چپ افراط‌گرای غیرکمونیستی، توجه چندانی نشد، و زمانی که جورج اورول، پس از بازگشت از اسپانیا، کوشید با کتاب خود ادای احترام به کاتالونیا در 1937 توطئه سکوت در این باره را بشکند تنها سیصد نسخه از این کتاب فروش رفت و بقیه تا سال 1940 در کتاب‌فروشی‌های آنارشیستی خاک خورد. دهه‌ها بعد، فیلم زمین و آزادی کن لوچ با استقبال پرشوری در اسپانیا مواجه شد، چون بخش مهم از جنگ داخلی را، که تاکنون در خود اسپانیا هم ناشناخته مانده بود ، به نمایش در آورد.

        

اگر بخواهیم خارج از اروپا با سازمان‌های آنارشیستی قدرتمند آشنا شویم نمونه آنارشیست‌های مصر، نمونه خوبی است. به‌خصوص این سازمان در دوره سرنگونی حسنی مبارک و مرسی بسیار فعال بود.
رسانه‌های بزرگ از جمله بی. بی. سی. گزارش دادند که روز 24 ژانویه 2013 برابر با 5 بهمن 1391، تظاهرکنندگانی که لباس سیاه پوشیده بودند در خیابان‌های قاهره و اسکندریه به‌مناسبت دومین سال‌گرد انقلاب مصر راه‌پیمایی کردند. بی.‌بی.‌سی. چند روز بعد گزارش دیگری از حضور گسترده آنارشیست‌ها در خیابان‌های مصر منتشر نمود. هر چند این رسانه و دیگر منابع خبری فقط از اواخر ژانویه از جنبش «بلوک سیاه» گزارش‌هایی منتشر نمودند، اما اعضای این گروه در سرنگونی حکومت حسنی مبارک نیز نقش داشتند و اکنون برضد اسلام‌گرایان و حکومت محمد مرسی از پیش‌تازان مبارزه هستند. رسانه‌های مصری آنارشیست‌های «بلوک سیاه» را یک جریان تروریست می‌نامند، اما آنان مانند هم‌فکران خود در جهان خواهان آزادی، نابودی نظام سرمایه‌داری، دولت و دین هستند. آنارشیست‌های «بلوک سیاه» می‌گویند که نه فقط برضد انقلاب مصر نیستند، بلکه برای مبارزه با جنایات اخوان‌المسلمین و حکومت آنان به‌میدان آمده‌اند.
گروه‌های آنارشیست در زمان حکومت حسنی مبارک زیر پوشش هواداران تیم های فوتبال فعالیت می‌کردند. آن‌ها بدون پرچم و پارچه نوشته‌های آنارشیستی فعالانه در اعتراضاتی که به سرنگونی حکومت مبارک انجامید شرکت داشتند، اما از ماه ژانویه 2013 با نشان‌های مشخص خود در جنبش مردمی تلاش می‌کنند. آنارشیست‌ها در مصر به‌سرعت در میان جوانان، زنان و کارگران هواخواه پیدا می‌کنند، چرا که مردم مصر نیز مانند نقاط دیگر جهان به تشکلات سنتی چپ‌ها که بر اساس نظام‌های حزبی بوروکراتیک با سلسله مراتب هرمی و رهبری متمرکز اداره می‌شوند اعتماد نمی‌کنند و می‌خواهند در تشکلات خودگردان و خود مدیریتی گرد هم آیند.
در پس آن‌چه رسانه‌ها و برخی از فعالان آن، بلوک سیاه و گاهی بلوک سیاه قاهره نامیدند یک تشکل آنارشیستی به‌نام «جنبش سوسیالیستی لیبرتارین» قرار دارد که در اوج انقلاب مصر روز 2 خرداد 1390 اعلام موجودیت نمود. این گروه پس از سرنگونی حکومت حسنی مبارک اعلام کرد که خیابان‌ها را در اختیار اخوان‌المسلمین نمی‌گذارد و به مبارزه ادامه می‌دهد. آنارشیست‌های عضو جنبش سوسیالیستی لیبرتارین اعلام کردند که خواهان جامعه‌ای بدون طبقه هستند که در آن اثری از دولت و نظام سرمایه‌داری نباشد. اما حکومت اسلامی مصر به ریاست جمهوری یک عضو اخوان‌المسلمین با سرکوب به آنان پاسخ داد و تعدادی از آنارشیست را دستگیر و زندانی کرد.
روز 4 بهمن 1391، نیروهای پلیس وارد دادگاه اسکندریه شدند و ناگهان حاضران را ضرب و جرح نموده و عده‌ای را دستگیر کردند. چهار تن از 31 نفری که دستگیر شدند آنارشیست بودند که نام آنان محمد عزالدین، امیر اسد، محمد البردی و حسین محمد است. حکومت این چهار نفر را متهم به‌تخریب اموال عمومی با استفاده از خشونت نمود. دستگیری آنارشیست‌ها اتفاقی نبود. آنان دستگیر شدند چرا که با شرکت در جنبش کارگری و جنبش محله‌ها علیه اخوان‌المسلمین مبارزه می‌کنند. البته نیروهای پلیس در طی ماه‌های پس از ریاست جمهوری محمد مرسی، به خشونت‌های خود علیه مردم و نیروهای آنارشیست افزودند. نیروهای پلیس مخفی و باندهای اسلامی فعالان سیاسی را تهدید می‌کردند و آنان را به اشکال مختلف آزار می‌دادند. تلویزیون دولتی مصر، گزارشی علیه آنارشیست‌ها پخش کرد که در آن گفته شد: «این یک گروه خارجی‌ست و ناظران می‌گویند که موساد اسرائیل آن را در اختیار دارد.»
با به قدرت رسیدن اخوان‌المسلمین تغییراتی را که مردم مصر انتظار داشتند به‌دنبال نداشت. دولت اسلامی به کمک ارتش مصر به‌دنبال استقرار یک حکومت خودکامه دیگری بود. این حکومت می‌خواست هرگونه صدای مخالفی را خفه کند، به همین جهت به تشکلات مخالفان حمله می‌کرد، انجمن‌های دفاع از حقوق بشر را سرکوب و حقوق زنان را بیش از پیش پایمال می‌کرد.
اواخر ماه ژانویه 2013، دو حزب افراطی اسلامی که جهاد و جمعیت اسلامی نام دارند اعلام کردند که باید با اعضای بلوک سیاه با توجه به دستورات قرآن در رابطه با اراذل و اوباش برخورد شود. این اسلام‌گرایان گفتند که آنارشیست ها باید کشته شوند تا به سزای اعمال‌شان برسند. یک مفتی به‌نام عبدلاخرحامد گفت قرآن دستور داده است باید کسانی را که مفسد فی‌الارض هستند به‌قتل رساند یا دست و پایشان را قطع نمود. او از محمد مرسی خواست تا چنین حکمی را صادر نماید. محمد سامره از سازمان جهاد، ادعا کرد که اعضای بلوک سیاه از خارج کشور پول می‌گیرند و باید کشته شوند. او هم‌چنین خواهان دستگیری اعضای جبهه نجات ملی شد که یکی از اعضای آن محمد البرادعی است.
یاسر عبدالکافی یکی از اعضای جنبش سوسیالیستی لیبرتارین در مصر است. او که یک گرافی‌ست 43 ساله است در دانشگاه هنرهای زیبای اسکندریه کار می‌کند. او پیش از انقلاب عضو حزب کمونیست مصر بود. وی در چندین برنامه فرهنگی برای مناطق فقیر مصر شرکت کرده است. یاسر به‌فعالیت با سازمان‌‌های کارگری برای دفاع از حق اعتصاب و بر ضد بیکارسازی ادامه می‌دهد.
یاسر می‌گوید که نیروهای سیاسی و اجتماعی مصر را می‌توان در دو بخش بزرگ دسته‌بندی کرد. بخش اول اتحادی‌ست از نظامیان و سرمایه‌داران. در این گروه ژنرال‌های ارتش قرار دارند که ثروت‌شان بین 44 تا 50 میلیارد یورو برآورد می‌شود. این دارایی در شرکت‌ها و نهادهایی‌ست که متعلق به ارتش است. بخشی از این ثروت زمین‌های وسیع کشاورزی و دارایی‌های غیرمنقول هستند. بخش دیگر دارایی ارتش مصر بودجه آن است که سری ست و حتی دولت حق کنترل آن را ندارد. درجه‌داران شهربانی و کارمندان بلندپایه دادگستری را می‌توان در همین گروه قرار داد.
گروه دیگر این اتحاد نظامیان و سرمایه‌داران اخوان‌المسلمین و تمام نیروهای دسته راستی سلفی هستند که خواهان یک نظم اقتصادی سرمایه‌داری وحشی‌اند. رهبران اخوان‌المسلمین و سلفی‌ها هم‌چنین از منابع مالی کشورهای خلیج فارس بهره‌مند هستند. پارلمان مصر دارای اکثریتی از اخوان‌المسلمین و سلفی‌هاست.
به جز ارتشیان و اسلام‌گرایان کسان دیگری در گروه اول نیروهای سیاسی مصر وجود دارند که دیگر سرمایه دارانی هستند که در صحنه بین‌المللی فعال‌اند. آنان هواخواه بی‌قید و شرط اقتصاد جهانی شده بازار هستند و از دهه آخر حکومت حسنی مبارک به‌وجود آمده اند. پسر حسنی یعنی جمال مبارک از جمله این سرمایه‌داران است. اینان موفق شده‌اند تا یک لابی فوق لیبرالی و نومحافظه کار ایجاد نمایند. کمال الجنزوری‌(نخست وزیر مصر از 2 دسامبر 2011 تا 2 اوت 2012) یکی از نمایندگان این گروه است که در سال‌های 1990، مسئولیت خصوصی‌سازی‌ها را بر عهده داشت.
نیروهای سیاسی بخش دومی که در مصر حضور دارند انقلابیانی هستند که علیه حکومت نظامیان و اسلام‌گرایان مبارزه می‌کنند. در این گروه جنبش‌های مختلف سیاسی وجود دارند که متعلق به اقشار متوسط جامعه و بورژوازی هستند. برخی از فعالان آن‌ها از جامعه مدنی می‌آیند. برنامه این جنبش‌ها به اندازه‌ای تهی‌ست که توانایی پاسخ‌گویی به مطالبات طبقات توده‌ای را ندارد. نیروهای این جنبش خود را در منطق خبره‌گرایی و اصلاح‌طلبی زندانی کرده‌اند به‌گونه‌ای که فقط به اعتراض قانونی پای‌بند هستند. برای مثال، آنان حتی پرتاب سنگ را به پلیس محکوم می‌کنند.
نیروهای دیگر این گروه انقلابیان مستقل و نیروهای مردمی غیرسیاسی هستند. اینان هسته اصلی اعتراضات رادیکال را تشکیل می‌دهند. هر چند این گروه شهامت مبارزه را دارد اما هنوز دارای استراتژی و اهداف سیاسی روشن نیست. با این حال چنین واقعیتی به این معنا نیست که این نیروها دارای آگاهی سیاسی نیستند. فعالیت‌های این نیروها در زد و خوردهای شهری خلاصه می‌گردد بدون این که دارای یک پویایی سیاسی درازمدت باشند.
یاسر عبدالکافی، در مورد اهداف جنبش سوسیالیستی لیبرتارین می‌گوید که تبلیغات این سازمان در میان مردم برای تحقق مطالبات در جهت گسترش دمکراسی، آزادی و عدالت اجتماعی‌ست که می‌توانند در کوتاه‌مدت عملی گردند. اما این گروه آنارشیستی دارای اهداف دراز‌مدت هم هست که چیزی به‌جز استقرار یک جامعه سوسیالیستی لیبرتارین نیست، جامعه‌ای که در تضاد با نظرات اصلاح‌طلبان و نخبه‌گرایان بورژوا قرار دارد.
یاسر می‌گوید که ابزار تبلیغاتی آنارشیست‌های متشکل در جنبش سوسیالیستی لیبرتارین عبارت از: اینترنت و شبکه‌های اجتماعی، انتشار متون مختلف در نشریه گروه که هنوز مرتب منتشر نمی‌شود، شعارنویسی روی دیوارها، شرکت در تظاهرات با پرچم‌ها و شعارهای گروه و برپایی جلسات بحث عمومی. او می‌افزاید که اکثر فعالان جنبش سوسیالیستی لیبرتارین خارج از قاهره زندگی می‌کنند و بیش‌تر از اسکندریه و شهرهای دلتای رودخانه نیل می‌آیند. یاسر اضافه می‌کند که آنارشیست‌های جنبش سوسیالیستی لیبرتارین فعالیت خود را در محافل کارگری صنعتی اسکندریه و شهرهای دلتای رودخانه نیل متمرکز کرده‌اند.
یاسر در رابطه با تشکل‌یابی کارگری می‌گوید که این مسئله در مصر بسیار پیچیده است. اتحادیه‌های کارگری قدیمی دولتی با توجه به بوروکراسی و فسادی که داشتند نفوذ خود را از دست داده‌اند اما کماکان وجود دارند. هر چند فدراسیون اتحادیه‌ای مصر (ETUF)‌در ژانویه 2011 منحل شد اما دوباره با یک فرمان دولتی احیاء گردید. اکنون فدراسیون اتحادیه‌های مصر (FETU)‌نیز که در میدان تحریر بینان‌گذاری شد وجود دارد، اما این فدراسیون نیز مانند نسخه دولتی خود دارای یک سلسله مراتب هرمی‌ست.
یاسر می‌گوید که کارگران زن و مرد در مصر عادت کرده‌اند که خارج از چارچوب‌های اتحادیه‌ای خود را سازمان‌دهی نمایند. برای مثال کارگران راه‌آهن که بسیار مبارز، متشکل و متحد هستند بدون اتحادیه‌های رسمی از حقوق خود دفاع می‌کنند و از این موضوع بسیار خشنود هستند.
آنارشیست‌های جنبش سوسیالیستی لیبرتارین تلاش می‌کنند تا با گروه‌های کارگری مستقل از تشکلات اتحادیه‌ای ارتباط برقرار نمایند چرا که پلیس اغلب به اتحادیه‌های رسمی نفوذ کرده است یا آن ها در بهترین حالت در کنترل و زیر نفوذ سازمان‌های کمونیستی مستبد‌(مارکسیست - لنینیست‌ها و تروتسکیست‌ها) هستند.
یاسر می‌گوید که بیکاران دارای جنبش مختص به‌خود نیستند. او می‌افزاید که مقامات دولتی هنوز بیکاری را به‌عنوان یک وضعیت نمی‌پذیرند و آماری در رابطه با بیکاران وجود ندارد.
یاسر عبدالکافی در مورد نقش زنان در انقلاب مصر می‌گوید که آنان از همان روزهای اول در انقلاب نقشی برجسته داشتند، هر چند به‌صورت پراکنده در آن شرکت کردند. زنان به تعداد زیاد به خیابان‌ها آمدند و برای مثال در زد و خوردهای شدید روز 28٨ ژانویه 2011 - 8 بهمن 1389، شرکت کردند. زنان هم‌چنین در انتظامات تظاهرات میدان تحریر شرکت فعال داشتند و به زخمیان کمک‌رسانی می‌کردند. تعرض شدیدی علیه تظاهرات زنان در روز 8 مارس 2011 صورت گرفت. نظامیان فردای آن روز به‌تحصن زنان در میدان تحریر حمله کردند و 18 زن را دستگیر نمودند. همان‌گونه که سازمان عفو بین‌الملل اعلام کرد نظامیان این زنان را پیش از دستگیری لخت کردند تا آنان را بازرسی نمایند. مقامات حکومتی این واقعیت را پنهان کردند، اما زمانی که یک زن مبارز به‌نام سمیرا احمد شکایتی را تحویل داد، همه چیز برملاء شد. به هر حال نظامیان اغلب زنان را در تظاهرات آماج حملات خود کرده‌اند، همان‌گونه که چند ویدئو و عکس این موضوع را از زد و خوردهای خیابان محمد محمود در ماه نوامبر نشان می دهد. اما زنان آرام ننشستند و هر بار چندین تظاهرات فمینیستی و ضدنظامی‌گری برپا کرده و خواهان برابری شدند.
یاسر عبدالکافی خواهان همبستگی بین‌المللی و پشتیبانی از آنارشیست‌ها در مصر است. او می‌گوید که آنارشیست‌های مصر می‌خواهند فعالانه در بحث‌های سازمان‌های بزرگ آنارشیست و لیبرتارین که دارای یک پیشینه تاریخی هستند، شرکت کنند. آنارشیست‌های مصر می‌خواهند تجربیات خود را در اختیار دیگران بگذارند تا بتوان پیوندهای جنبش آنارشیستی جهانی را محکم‌تر نمود.
پشتیبانی از آنارشیست‌ها در مصر، از مدتی پیش آغاز شده است. گروه‌های مختلف آنارشیست در سراسر جهان با انتشار اطلاعیه‌هایی از جنبش مردمی در مصر و آنارشیست‌های آن حمایت کرده‌اند. از جمله: فدراسیون کمونیست‌های آنارشیست‌(ایتالیا)، سازمان سوسالیست لیبرتر‌(سوئیس)، جنبش همبستگی کارگری‌(ایرلند)، جبهه آنارشیستی‌-کمونیستی زابالزا‌(آفریقای جنوبی)، کنفدراسیون اتحادیه‌ای همبستگی کارگری‌(اسپانیا)، گروه لیبرتارین راه آزادی‌(کلمبیا)، مرکز تحقیقات لیبرتارین و آموزش مردمی‌(کلمبیا)، انستیتو علوم اقتصادی و خودگردانی‌(اسپانیا)، فدراسیون کمونیست لیبرتارین‌(شیلی)، نشریه سیاسی و اجتماعی‌(شیلی)، گروه آنارشیستی‌-‌کمونیستی ملبورن‌(استرالیا)، نبرد مشترک‌-‌فدراسیون کمونیستی لیبرتارین‌(ایالات متحده آمریکا)، اتحادیه سوسیالیستی لیبرتارین‌(پرو)، رزم مشترک‌(کانادا)، کنفدراسیون عمومی کار‌(اسپانیا)، هماهنگی گروه‌های آنارشیستی‌(فرانسه)، سوسیالیست‌های لیبرتارین‌(دانمارک)، نیروی مقاومت‌(نروژ)، خودگردانی و همبستگی میامی‌(ایالات متحده آمریکا)، اتحاد کمونیستی لیبرتارین‌(کانادا)، آلترناتیو لیبرتر‌(فرانسه).
*این گزارش و مصاحبه با استفاده از منابع زیر در روزهای 24 و 25 اسفند 1391-‌15 مارس 2013، منتشر شده بود: (www.bbc.co.uk   -  www.anarkismo.net)

  

موری بوکچین Murray Bookchin‌(2006-1921)، بنیان‌گذار کمونالیسم است. یک دهه پس از مرگ بوکچین، اسم او بر سر زبان‌ها افتاد: از نیویورک تایمز‌ گرفته تا فاینانشال تایمز‌ ، مقالاتی را به وی و نظریاتش اختصاص دادند. تایمز لندن او را «مهم‌ترین متفکر آنارشیست آمریکالی شمالی، در بیش از یک ربعِ قرن»‌ خواند؛ آن‌هم در شرایطی که او از دهه‌ها پیش، از آنارشیسم گسسته بود.‌‌ در واقع راه یافتن نام بوکچین به رسانه‌های موسوم به «جریان اصلی»، آن‌هم تحت عنوان یک «اکوآنارشیست انقلابی»، بحث‌برانگیز و قابل تامل است.
در دهه 90 میلادی، بوکچین تلاش‌های مشترکی را با برنی ساندرز Bernie Sanders، کاندید انتخابات ریاست جمهوری آمریکا سازمان داد. آن‌ها مشترکا کوشیدند تا نیروی سیاسی مطرحی سازمان دهند اما موفقیتی حاصل نکردند. حضور پررنگ برنی ساندرز در فضای سیاسی آمریکا و نزدیکی‌های او با بوکچین، بار دیگر بحث کمونالیسم را پیش کشید.
کمونالیسم به‌عنوان یک مکتب نظری، بدیلی در برابر سوسیالیسم مارکسی نیست. اما طبیعی ست که هم کمونیست ها و هم آنارشیست ها نقدهای معینی به همدیگر دارند اما ابدا دشمن هم نیستند. آن‌ها در اعتصاب‌ها و اعتراض‌ها و انقلاب‌ها دوش به دوش هم علیه کاپیتالیسم و حکومت‌ها حرکت کرده‌اند و هنوز هم می‌کنند. به علاوه هم بین کمونیست‌ها و هم آنارشیست‌ها گرایشات مختلفی وجود دارد.
خانواده روسی موری، پس از شکست انقلاب 1905 به برونکسBronx  - در نزدیکی نیویورک مهاجرت کرد. موری در سال 1921 به‌دنیا آمد و زیرنظر مادر بزرگش که از انقلابیون روس و از فعالین «حزب سوسیالیست انقلابی»‌ بود، بزرگ شد. تحت تاثیر مادر بزرگ بود که موری به‌شدت به انقلاب اکتبر و تفکرات سوسیالیستی علاقمند شد. ده ساله بود که مادر بزرگش فوت کرد. پس از مدتی پدر، خانواده را ترک‌گفت و موری به‌همراه مادر روزگار سختی را سپری‌ نمود. وی تحت سرپرستی و آموزش‌های بخش جوانان حزب کمونیست بود که موری برای رودرویی با تلاطمات زندگی آماده گردید.
موری در نوجوانی نشریات حزب را می‌فروخت و در میتینگ‌های اعتراضی شرکت می‌نمود. در 18 سالگی به‌خاطر انتقاد علنی از استالین از حزب اخراج شد. پس از خاتمه دبیرستان، به‌عنوان کارگر ریخته‌گر شروع به‌کار کرد و به‌فعالیت سندیکایی رو آورد.
«من در سال 1930 در سن 9 سالگی به جنبش کودکان کمونیست پیوستم و از آن‌جا وارد لیگ کمونیست‌های جوان شدم.‌(1936) جنگ داخلی اسپانیا باعث شد که از این جریان فاصله بگیرم. البته من پیش‌تر از کمونیست‌ها یا دقیق‌تر بگویم استالینیست‌ها جدا شده بودم.‌(1935) اما جنگ داخلیِ اسپانیا و اشتیاق کمک به مردمانی که علیه فاشیسم می‌جنگیدند مرا به پیوستن به لیگ کمونیست‌های جوان ترغیب کرد تا بتوانم در این مبارزه به‌گونه‌ای موثر شرکت کنم... در 1939 اخراج شدم.‌
پس از مدتی، موری به‌همراه بسیاری دیگر، از حزب کمونیست‌ها دور شد و به تروتسکیست‌ها و «حزب کارگران سوسیالیست» پیوست. آن‌جا بود که با جوزف وبر -Josef Weber  مهاجر آلمانی، آشنا شد. اما دیری نگذشت که از این حزب هم اخراج شد! و عملا از تروتسکیسم گسست.
«من آموختم که (تروتسکیستها) هیچ تفاوتی با استالینیستها ندارند. آن‌ها مرا اخراج کردند و این راهی است که مارکسیست-لنینیست‌ها در برخورد با مخالفان خود اتخاذ می‌کنند.‌
مدتی بعد موری به همراه جوزف، مجله «مسایل معاصر» Contemporary Issues  را منتشر کرد. این نشریه گرایش سوسیالیستی-هومانیستی داشت و آمریکا و شوروی را تواما به‌نقد میکشید. کمی بعدتر بوکچین به آنارشیسم روی کرد و نظریاتش را علیه تمرکزگرایی، هیرارشی، اقتدار و دولت مدون نمود.
«از آن‌زمان به بعد -یعنی از دهه 50- با تاکید بر عدم تمرکزگرایی، به آنارشیست‌ها پیوستم. به‌علاوه، قدم مهمی برای پل‌زدن بین فلسفه اجتماعی و اکولوژی برداشتم. نتیجه این کار، یک سری کتاب بود که در سال 1952 پیرامون تکامل رویکرد آنارکواکولوژی منتشر کردم.‌
بخشی از یادداشت‌های این دوره او در کتاب «آنارشیسم پساکمیابی»‌ چاپ شدند. چند سال بعد بوکچین کتاب «آنارشیست‌های اسپانیایی»‌‌‌ نوشت. گویا «شبح آنارکوسندیکالیسم»‌22 سرآغازِ تردید وی نسبت به آنارشیسم بود. مدتی بعد از انتشار این کتاب٬ بوکچین از آنارشیسم گسست. به‌گفته همسر بوکچین‌(جانت بیئلJanet Biehl ) از سال 1995 به بعد بوکچین خود را آنارشیست نمیدانست و این را با دوستان نزدیک‌اش در میان گذاشته‌ بود. او در سال 1999 این مسئله را در یک سخن‌رانی اظهار کرد و در سال 2002 عملا آن را مکتوب نمود.‌
بی‌تردید بوکچین جزو اولین سوسیالیست‌هایی دوران خود بود که به مسئله محیط‌زیست توجه نمود. وی در مقاله «مشکل افزوده‌های شیمیایی در موادغذایی»‌ که با نام مستعار L. Herber منتشرکرد و نیز در کتاب «محیط زیست مصنوعی ما»‌ نسبت به تغییرات آب‌و‌هوایی هشدار داد و بحران زیست محیطی را «گورکن کاپیتالیسم» خواند. او اظهار داشت که رشد و توسعه جامعه انسانی، در سال‌های پس از جنگ‌های جهانی اول و دوم، به قیمت تخریب وسیع محیط‌ زیست تمام شده ‌است. بوکچین در سال 1965 «بحران‌های شهرهای ما»‌ را نوشت و در آن‌جا استدلال کرد که بدون یک تغییر بنیادین اجتماعی، نمی‌توان به حل مسئله محیط ‌‌‌زیست نایل شد.
مقالات «اکولوژی و اندیشه انقلابی»‌ و «به‌سوی یک تکنولوژی رهایی‌بخش»‌ بسیار مورد توجه روشنفکران و آکادمیک‌ها قرارگرفتند.
در سال 1975 بوکچین «انستیتوی اکولوژی اجتماعی»‌ را به‌همراه دان چوردکف - Dan Chordokoff  بنانهاد. تا حال حدود 300 نفر از اکتیویست‌های محیط زیست و فعالین سیاسی-‌اجتماعی از این انستیتو فارغ‌التحصیل شده‌اند.
بوکچین در سال 1982 کتاب «اکولوژی آزادی، پاگیری و فروپاشی هیرارشی»‌ را منتشر کرد و در اواخر دهه 80 و اوایل دهه 90 میلادی انرژی‌اش را صرف نظریه شهرگردانی کنفدراتیو نمود که نتیجه‌اش دو کتاب «از شهرنشینی به شهرها‌ و «شهرنشینی بدون شهر»‌ بودند. کتاب «انقلاب بعدی»‌(۲۰۱۵) دربرگیرنده مجموعه‌ مقالات بوکچین است که به خودگردانی شهری و ایده کنفدرالیسم تخصیص دارد.
آخرین اثر بوکچین «انقلاب سوم» - The Third Revolution، نام دارد که یک اثر تاریخیِ چهارجلدی است که به بررسی خیزش‌های تاریخی -در کشورهای غربی- از منظر مخالفت‌‌شان با سلطه و اتوریته می‌پردازد. بوکچین در سال 2006 در انزوای سیاسی درگذشت.
از نقطه‌نظر سیاسی زندگی موری بوکچین را می‌توان به سه دوره «مارکسیست» یعنی از اوان نوجوانی تا 1958، «آنارشیست» از 1958 تا 1995 و سبزِ چپ‌(کمونالیست) از سال 1995 به بعد، تقسیم کرد.
«اکولوژی اجتماعی به‌صراحت بیان میکند که جامعه انسانی، فی‌البداهه «ظهور» نکرده؛ و زندگی اجتماعی، الزاما در یک جدال خصمانه و بیامان با طبیعت قرار نداشته ‌است. پیدایش جامعه یک واقعیت طبیعی است که ریشه در بیولوژی اجتماعیشدن انسان دارد… اکولوژی اجتماعی سعی دارد … نشان دهد که طبیعت چگونه به‌تدریج به جامعه بدل شد… رابطه متقابل طبیعت و جامعه … (آشکار میکند) که تفکر… مغز و سیستم عصبی ما … تنها محصول تکامل طبیعی نیستند… حتی خصوصیترین خصایصمان، همانقدر محصول تکامل طبیعی هستند که محصول تکامل اجتماعیاند… به هررو اکولوژی اجتماعی… علاوه بر تلاش برای توضیح چگونگی رشد تدریجی جامعه از درون طبیعت، کوشش می‌کند توضیح دهد که چگونه جامعه دست‌خوش تمایز و پیچیدگی گردید. به این منظور، اکولوژی اجتماعی باید نقاط انفصال و تقابل طبیعت و جامعه را که در روند تکامل اجتماعی پدیدار شد پیدا کرده و برایش توضیحاتی فراهم آورد… بنابراین مسئله این نیست که تکامل اجتماعی در تقابل با تکامل طبیعی قرار دارد یا نه. مسئله این است که چگونه تکامل اجتماعی را در چارچوب تکامل طبیعی بفهمیم....»‌‌
«شاید بنیانیترین پیام اکولوژی اجتماعی این باشد که ایده چیرگی بر طبیعت، از سلطه انسان بر انسان ریشه گرفته است.»‌
این جملات -که مبانی فکری- فلسفی- ایدئولوژیک بوکچین و کمونالیست‌ها را تشکیل می‌دهند- به‌شدت تحت تاثیر جملات مارکس هستند:
«کار پیش از هر چیز فرایندی بین انسان و طبیعت است، فرایندی که انسان در آن به‌واسطه اعمال خویش سوختوساز خود را با طبیعت تنظیم و کنترل میکند. وی با مواد طبیعی چون نیرویی طبیعی روبرو میشود. او قوای طبیعی پیکر خود، بازوها و پاها، مغز و دستان خود را به حرکت درمیآورد تا مواد طبیعی را در شکلی سازگار با نیازهایش تصاحب کند. درحالیکه انسان از طریق این حرکت بر طبیعت خارجی اثرمیگذارد و آن را تغییر میدهد، همزمان طبیعتِ خود را نیز تغییر میدهد. وی توانمندیهایی را که دراین طبیعت نهفته است تکامل میبخشد و این نیروها را تابع قدرت مطلق خویش می‌کند...»‌
تفاوتی که بین نقل‌قول بوکچین و مارکس دیده‌می‌شود، حذف «کار» هدفمند از رابطه دیالکتیکی انسان - طبیعت - جامعه است. یعنی کم‌توجهی به بهره‌کشی طبقاتی و تحلیل طبقاتی.
بوکچین در اکولوژی اجتماعی، پیشنهاد ‌کرده است تا جوامع خودگردان کوچک در محلات و مناطق کوچک شهری تاسیس شوند تا شهروندان بتوانند: 1) جمعی بکارند و انرژی موردنیازشان را از طریق منابع غیرفسیلی و سبز تامین ‌کنند؛ 2) همه تصمیمات مربوط به‌محدوده زیستشان را بر اساس اصول اخلاق و از طریق دموکراسی مستقیم اتخاذ کنند.‌(بدور از دخالت بازار، دولت و. …)
بوکچین این جوامع را «جوامع عُقلایی اکولوژیک» نامید که توسط نهادهایی به‌نام «فرم‌های آزادی» Forms of Freedom هدایت می‌شوند. به‌گفته جانت بیئل، هدف از انتخاب این نام آن بود که این نهادها راه رسیدن به آزادی را هموار می‌کنند. به‌علاوه این نهادها حلقه رابط میان مناطق خودگردان با مراکز و ارگان‌های دولتی بوده و صلاحیت تصمیم‌گیری پیرامون چگونگی فعالیت‌های مجتمع‌های صنعتی و تجاری را - در محدوده زیست‌شان - دارند. هدف درازمدت شهرگردانی دموکراتیک و سبز، آن است که به‌مرور اختیارات را از دست دولت مرکزی خارج نموده و جایگزین آن شود.
با همین چشم‌انداز بود که در دهه 80 میلادی، بوکچین طرح همبستگی و همکاری این واحدهای کوچک و مستقل را داد و این نهاد جدید را «کنفدرالیسم» نامید. برنامه تاسیس کنفدرالیسم‌(یا قدرتِ سیاسی آلترناتیو)، «شهرگردانی رهاییبخش» Libertarian Municipalism نام گرفت که بعدها به کمونالیسم Communalism تغییر نام داد.
به‌عقیده بوکچین این پروژه یک راه‌حل عقلایی، عملی، قانونی و صلح‌آمیز برای کوتاه‌کردن دست سرمایه از زندگی انسان، جامعه و طبیعت است. به‌بیان دقیق‌تر، مالکیت ‌جمعی، اقتصاد تعاونی، برنامهریزی مشارکتی، دموکراسی مستقیم، خودمدیریتی و خودگردانی، میتوانند نه تنها پاسخگوی نیازهای فردی و اجتماعی شوند، بلکه می‌توانند متضمن آزادی، امنیت و صلح شوند.
در ابتدا این طرح، با استقبال آنارشیست‌ها مواجه شد؛ چرا که مبلغ عدم تمرکزگرایی و امحای دولت بودند. اما خیلی زود آنارشیست‌ها از حلقه طرفداران بوکچین خارج شدند؛ چرا که موافق ایجاد «فرم‌های آزادی» نبودند. در واقع آنارشیست‌ها به این دلیل که تئوری بوکچین به رای و خواست اکثریت ارجحیت می‌دهد و نسبت به خواست و آرای اقلیت بی‌توجه است، از وی گسست‌اند.
به‌ادعای جانت بیئل، «این طرح با استقبال چپ ها نیز روبه‌رو نشد؛ چون‌که سرشان مشغول ستایش مائو، هوشی مین٬، فیدل کاسترو و ساندنیست‌ها بود.»‌
در سال 1999، بعد از برگذاری دومین کنفرانس بینالمللی «شهرگردانی رهاییبخش» ایده انتشار جزوه «کمونالیسم به‌عنوان یک آلترناتیو»‌63 به‌میان آمد. در این‌جا تاکید ویژه بوکچین بر طبیعت و فردیت است.
«هیچ جامعهای بدون داشتن یک سیاست زیست محیطی‌(اکولوژیک) به آزادی دست نخواهد یافت… ما همانقدر محتاج انسانی کردن طبیعت هستیم که محتاج طبیعی کردن انسان هستیم.»‌
بوکچین خاطرنشان کرد که مشکلات زیست ‌محیطی بدون تغییرات اجتماعی لاینحل باقی خواهند ماند؛ تعالی و تکامل انسان و اعتلایِ زندگی اجتماعی و حفظ و حراست از محیط زیست ازهم جداناشدنی هستند.‌
«از خشونت بیزارم. من احترام فوقالعاده، نه تنها برای حیات انسان بلکه برای حیات حیوانات … قایلم. باور دارم که این سرنوشت ما به‌مثابه انسان است که به طبیعت-آگاهی و خودآگاهی برسیم، روابط عاشقانه طولانی داشته باشیم، در توازن و هماهنگی -‌نه تنها با یکدیگر‌- بلکه با کلیت جهان طبیعی برسیم.»‌
با همین درک است که در نگرش کمونالیستی، ارزش هم‌سانی به «تاریخ تکامل اندیشه» و «تاریخ حیاتِ جامعه انسانی» و «علم تکامل انواع و طبیعت» داده‌ می‌شود.
در آموزه‌های بوکچین بر فردیت و «آزادی‌های فردی» تاکید شده است:
«هرجا مردم از حقوق فردی‌شان دفاع می‌کنند، من کنارشان می‌ایستم؛ بی‌توجه به‌نوع خواستهشان برای سازمان‌دهی اقتصاد یا چگونگی حاکمیت مردم. این امر برای من بسیار اهمیت دادر.»‌
بوکچین و کمونالیسم -‌تا کمی پیش از مرگ بوکچین- ناشناخته ماندند تا آن‌که دستگیری عبدالله اوجالان و آشنایی وی با آثار بوکچین در رسانه‌ها منعکس شد.
طرفداران اوجالان، از نزدیکی نظری وی با بوکچین بهره‌ جسته و کانتون‌های خودگردان را روژآوا به یک «جنبش اکوآنارشیستی» مرتبط کردند. اوجالان نظریه‌های بوکچین را با اوضاع خاورمیانه منطبق کرده و تزها و تئوری‌های خود را نیز به آن افزوده است.
بحث خودگردانی کارخانه حتی در دوره انقلاب ایران هم مطرح بود. برای نمونه به مقاله خودگردانی، در شماره‌های 1 و 2 و 3 کتاب جمعه منتشر شده است. این بحث زیر عناوین «سوسیالیسم بازار» و «خودمدیریتی کارگری» هم در ادبیات سیاسی آورده شده است.
اصول بنیادی اعتقادات آنارشیست‌ها این است که انسان اصولا موجودی اجتماعی است و بایستی فارغ از قید و بندهای حکومت، آزادانه در امر تولید و فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی شرکت کند. بدین ترتیب، آنارشیسم بر خلاف تصور عامه و برداشتی که معمولا از این واژه و حامیان آن در نزد برخی رواج دارد، مکتب هرج و مرج‌طلبی و بی‌نظمی نیست و در نهایت به گونه‌ای نظم و ترتیب داوطلبانه و آزاد معتقد است.
آن‌ها با اشاره به سیر حوادث تاریخ بشر، به‌درستی بر این عقیده‌اند که همیشه حکومت‌ها منشا ظلم و ستم بوده‌اند و در عین حال همیشه با محدود کردن آزادی‌های فردی باعث ایجاد عدم تعادل در اجتماع شده و می‌شوند و لاجرم بایستی از میان بروند. به‌نظر آنارشیست‌ها، جامعه بدون داشتن نیروهای مسلح، دادگاه، زندان و قوانین مدون بهتر می‌تواند زندگی کند.

   

در پایان تاکید کنم که در میان آنارشیست‌ها مانند سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها گرایشات مختلفی وجود دارد. برای مثال کمونیسم روسی با کمونیسم مارکسی زمین تا آسمان تفاوت دارد. آنارشیست‌ها کمونیست‌ها واقعی، ریشه در جنبش کارگری دارند و انترناسیونالیست هستند و جهان‌شمول فکر می‌کنند. در نتیجه اگر ما گرایشی می‌بینیم که به‌نام آنارشیست سخن می‌گوید در عین تفکر ناسیونالیستی، مردسالاری و پرخاشگری و غلو کننده دارد کم‌ترین ربطی به آنارشیسم ندارد.
در واقع، آنارشیسم تاریخ مباراتی طولانی دارد. هیچ جامعه‌ای در اروپا، آمریکای لاتین و آسیا و هند و چین نیست که شبکه سازمانی، نشریه، مبلغ، و فعال زندانی و جان‌باخته آنارشیست نداشته باشد. انتشارات آنارشیست‌ها در آلمان پس از هیتلر، در ایتالیا پس از موسولینی، در اسپانیا پیش از فرانکو، در پرتقال پس از سالازار، در آرژانتین پس از ژنرال‌ها، و در روسیه پس از هفتاد سال سرکوب وحشیانه دوباره پدیدار شد. برای آنارشیست‌ها این نشانه آن بود که آرمان جامعه‌ای خودسامان، بر پایه‌ همکاری داوطلبانه و نه اعمال زور، سرکوب‌ناپذیر است. این به گفته آن‌ها آرمانی انسانی در سراسر جهان است. اکنون آنارشیسم در جامعه ایران نیز در حال رشد و گسترش است. رگه‌های آن را در خیزش دی ماه سال گذشته دیدیم.
نهایتا امروز کمونیست‌ها و آنارشیست‌ها در همه عرصه‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در کنار هم هستند در اعتصاب کارگران، در اعتراض‌ها خیابان‌ها و انقلاب ها و... در کنار هم هستند. این مسئله ارداه‌گرایانه نیست، بلکه یک واقعیت تاریخ است. اختلاف بین آنارشیست‌ها و کمونیست‌ها بر سر دولت - ملت یک واقعیت غیرقابل انکار است. اما این اختلاف نباید مانع همبستگی مبارزاتی این دو گرایش درون طبقه کارگر و جامعه باشد.
من به‌نوبه خودم به‌مثابه کسی که به مارکس و سوسیالیسم علمی که مارکس بنیان‌گذار آن است باور عمیق دارم سال‌هاست که در این جهت در سخنرانی‌ها، مصاحبه‌ها، مقالات و دیدارهایم تاکید کرده‌ام و پس از این جدی‌تر تاکید خواهم کرد. زیرا عیمقا بر این باورم که ضرورت مبارزه کنونی ما علیه سرمایه‌داری و حکومت اسلامی حامی سرمایه، ایجاب می‌کند که رفقای کمونیست و آنارشیست‌ام در یک صف قرار گیرند و در عین حال در فضایی رفیقانه و صمیمانه بر سر اختلافات‌شان جدل و بحث کنند. اختلاف‌نظر حتی در بین اعضا و کادرهای یک حزب سیاسی نیز یک واقعیت غیرقابل انکار است. به‌نظرم اختلاف سیاسی بین نیروهای مدافع طبقه کارگر و مخالف طبقه سرمایه‌دار، امری طبیعی و اجتناب‌ناپذیر است. پس ضرورت دارد که نه تنها کمونیست‌ها و آنارشیست و سوسیالیست‌ها، بلکه حتی گرایشات رادیکال دیگر سیاسی هم‌چون سندیکالیست‌ها، فمینیست‌ها، آزادی‌خواهان، دموکراسی‌طلبان، عدالت جویان، نیروهای ضدجنگ، ضدفاشیست، ضددیکتاتوری، فعالین حقوق کودک، فعالین محیط زیست، فعالین آزادی زبان‌های مادری خلق‌های تحت ستم و غیره با هم در حال تبادل نظر و سازمان‌دهی حرکت های مشترک علیه ستم و استثمار سرمایه‌داری و حکومت‌های حامی سرمایه‌داری باشند و نشان دهند خود این نیروها، به‌معنای واقعی خواهان تحقق یک جامعه آزاد، برابر، عادلانه و انسانی هستند!
بدین ترتیب، تفسیر کمونیستی و آنارشیستی از متفکران معاصر می‌تواند با نوشته‌های این دو گرایش و یا جنبش سیاسی دو سده‌ اخیر درهم‌آمیزد و راه رسیدن به آینده‌ای بهتر و زیاتر و دل‌پیرتر از زمانه‌ای که در آن به‌سر می‌بریم را نشان دهد.
شنبه بیستم بهمن 1397 - نهم فوریه 2019


برخی چند منبع آنارشیسم به زبان فارسی:
1- آشوری، داریوش؛ دانش‌نامه سیاسی، تهران، مروارید، 1373، چاپ سوم، ص40.
2- گریفیتس، مارتین؛ دانش‌نامه روابط بین‌الملل و سیاست جهان، علیرضا طیب، تهران، نی، 1388، چاپ اول، ص62.
3- حلبی، علی‌اصغر؛ اندیشه‌های سیاسی قرن بیستم، تهران، اساطیر، 1375، چاپ اول، ص84.
4- رحیمی، مصطفی؛ آنارشیسم، مجله اطلاعات سیاسی- اقتصادی، خرداد و تیر 1380، شماره 166-165، ص87-86.
5- ارون، هانری؛ آنارشیسم، علی‌اصغر شمیم، تهران، موسسه مطبوعاتی فریدون علمی، بی‌تا، ص20.
6- بوریس، لیبسون؛ انقلابیگری خرده‌بورژوایی (آنارشیسم، تروتسکیسم، مائوئیسم)، ترجمه حزب توده، تهران، رگبار، بی‌تا، ص10.
7- باتامور، تام؛ جامعه‌شناسی سیاسی، منوچهر صبوری کاشانی، تهران، کیهان، 1378، چاپ چهارم،‌ ص122.
8- آرتور، لنینگ؛ آنارشیسم، سید مهدی حسینی، کیهان فرهنگی، سال پنجم، تیر 1367، شماره 52، ص20.
9- مانند وودکاک در: وودکاک، جورج؛ آنارشیسم، هرمز عبداللهی، تهران، معین، 1368، چاپ اول، ص317-316.
10- وارد، کالین، آنارشیسم، مترجم: محمودرضا عبدالهی

قرائت دیگری از حکمت: جنبش در مقابل امر جنبش

قرائت دیگری از حکمت: جنبش در مقابل امر جنبش

«ما در جنبشهای برای رفع تبعیض ذینفعیم. نه فقط ذینفعیم، خودمان را مهره اصلی آن میدانیم. یک چیز متمایز کننده ما در این قضیه این است که ما برای اصلاحات احتیاجی به تبدیل شدن به  شاگرد شوفر طبقات دیگر در آن جنبش نداریم. خود جنبش کمونیسم کارگری میتواند مستقلاً  پرچم تحولات اصلاح‌گرانه‌ای را در جامعه بلند کند. لازم نیست وقتی شما میخواهید زنان آزاد شوند بشوید مؤتلف جنبش فمینیستی، وقتی میخواهيد مسأله ملی حل شود بشوید مؤتلف جنبش ملی، وقتی مسأله حقوق مدنی هست بروید پشت پرچم دمکراسی لیبرالی و فقط نیروی خودت را قرض بدهى. خود مبارزه برای آزادی مدنی، برای آزادی بیان، آزادی تشکل، آزادی مذهب، آزادی پوشش، هر چیزی امر قائم به ذات این جنبش است. چون ما هیچوقت این دو تا را از هم تفکیک نکرده‌ایم، چون در سطح اجتماعی قابل تفکیک نیست.»

منصور حکمت، مبانی كمونیسم كارگری - سمینار دوم (تاكیدات از من)

 


ملغمه ای از كج فهمی و برداشت دلبخواهی از منصور حکمت منجر به مواضعی شده است که در تحلیل نهائی مابازای عملی آن کولی دادن به ــ شاگرد شوفری ــ طبقات دیگر بوده است. حکمت بین جنبش و امر جنبش تفاوت قائل میشود. برای او جنبش اصلاح طلبانه قائم بذات نیست بلکه امر اصلاحات قائم بذات است. او همچنین جنبشهای متفاوت مدنی كه حول اموری مانند آزادی بیان، آزادی تشكل، آزادی مذهب و آزادی پوشش بوجود آمده اند را قائم بذات نمیداند بلكه امر آزادی تشكل و بیان و مذهب و پوشش را قائم بذات میداند. با این فرض است كه نتیجه میگیرد کمونیسم کارگری لازم است با اسم و رسم و پرچم خود همان امور را بعنوان مطالبات جنبش کمونیستی کارگری علم و برایشان بجنگند. بعنوان نمونه، جنبش کمونیستی کارگری خواهان رفع حجاب و همچنین آزادی پوشش برای زنان است. برای رسیدن به چنین مطالبه ای لازم نیست در "جنبش زنان" حل شد. عین همین استدلال را میتوان در مورد خواست آزادی بیان یعنی مبارزه علیه اختناق و استبداد، خواست برابری حقوقی همه آحاد جامعه صرفنظر از محل تولد یا همان مبارزه علیه نژادپرستی و مشابه آنها بسط داد.

 


اما قرائت دیگری از او مدعیست که حکمت معتقد بود جنبش زنان قائم بذات است، نه امر برابری زن و مرد! نتیجۀ عملی چنین قرائتی كار را به جائی رساند كه خواست مبارزه علیه حجاب را تنها از "درون جنبش زنان" ممكن میداند. جنبشی که ظاهرا فراطبقاتی است و بهمین دلیل برای ورود به آن یا باید هویت کمونیستی کارگری را کنار گذاشت و بعنوان قربانی، یعنی زن، در آن حرف زد یا اگر هم با پرچم کمونیست کارگری وارد آن بشویم لاجرم مابقی اعضای این جنبش "خودی" تلقی میشوند چرا که همه با هم به یک جنبش قائم بذات تعلق داریم. این درک اشتباه خود را در مقابل "آزادیهای یواشکی" خلع سلاح میكند و مشاهده كرده ایم كه هورای آنها چه عواقب مضری بدنبال داشته است. این دید بجای بازبینی از برداشت خود، به بازبینی علینژاد پرداخت و معتقد بود كه او پیشرفت كرده است و به "ما" رسیده است!

 


بنظر من حکمت لازم بود تاکید بیشتری بر تفکیک جنبش از امر جنبش میکرد. مضمون صحبت او در بالا چنین تفكیكی را قائل شده است اما  متدی که این مضمون را بر آن سوار كرده است بروشنی توضیح داده نشده است. همین امر باعث شده است كه بخشی دچار سو تفاهم شوند و بخشی دیگر برداشتهای دلبخواه خود از جنبش اجتماعی را به نام "نظر حكمت" تبلیغ كنند.

 

February 08, 2019

اسیر، و در همانحال نگهبان"دوره" ۲ساله

اسیر، و در همانحال نگهبان"دوره" ۲ساله

 

آقای سامی روشن(ع. روشنتوده)، پا برهنه به تاریخ زندگی سیاسی من پریده است. نوشته اش را در نقد عصبی اش به نوشته من “در جستجوی حقیقت” که در برابر ادعاهای او در نوشته “درجستجوی عدالت” بود،  با این عبارات آغاز کرده است:

 

“ایرج فرزاد بار دیگر زبان نیشدار و زهرآگین معمول خود را به قصد آزار رساندن بکار انداخته است”.

(باورهای مشترک” در گذشته پرافتخار، سامی روشن)

 

من میفهمم چرا او نقد من را “زهرآگین” توصیف کرده است. و خوشبختانه در این جوابیه، صریح روشن کرده است کدام نکات از نوشته من او را “آزار” داده است. بحث این است که گذشته من و ماجرای “دیدگاه یک و دو” هر چه بوده باشد، ایشان در آن تاریخ رهگذر هم نیست. او آزار دیده است چرا که تلاش او را برای معرفی خویش به عنوان صاحب تاریخ گذشته کومه له و بخشی از زندگی سیاسی ام، خنثی کردم. او نوشته است:

 

” وی دوست ندارد به تصویری که از خود و نقشی که در این تاریخ برای خویش قائل است و به نوعی در پیوستگی دیگاه هایش درگذشته با جریانی که هم اکنون خود را با آن تداعی میکند یعنی جریان و گرایش کمونیسم کارگری لطمه و خدشه ای وارد شود و یا در تعارض با آن قرار داشته باشد”(همانجا)

 

من مستقیم از خودم و سعید یزدیان و از مباحث کنگره دو کومه له، نقل قول آوردم، که حتی اگر من و سعید یزدیان تا لحظه رفتن پشت تربیون در کنگره دوم، “رسما” مدافع دیدگاه یک بوده ایم، با شروع سخنانمان، از آنها فاصله خود را نشان داده بودیم. مدافع سوم همان تزها، ساعد وطندوست، نه تنها قبلا دو سطر ننوشته بود، بلکه در تمام روزهای کنگره دو، حتی یکبار نوبت نگرفت، سخنرانی پیش کش، که “ملاحظه ای” طرح کند. احتمالا آقای روشنتوده نوشته “از کنگره اول تا کنگره دوم کومه له” نوشته شعیب زکریائی را خوانده است. آیا وجدانا به همین سادگی این حکم را در مورد شعیب زکریائی هم صادق میداند؟ یعنی شرافتا اعتقاد دارد که شعیب زکریائی برای “خود شرینی” نزد  منصور حکمت و اتحاد مبارزان کمونیست، به مرزبندی با دیدگاه یک روی آورد؟ عبدالله مهتدی چه؟ که دستکم تا کنگره موسس حزب کمونیست ایران، از مدافعان خط مارکسیسم انقلابی بود؟ رفتار  این مدعیان سابقه و پیشینه “پیشمرگایه تی” و “زندانی سیاسی”؛ واقعا “خاله زنکی” است یا بحث سیاسی و تفکر و تعقل؟

 

سوال این است که چه اتفاقی افتاده است که عابر بی خبر تاریخ آن دوره ها و جدالها، در مقام صاحب و مفسر ظاهر شده است؟ من در نوشته ام جلو این کلک زدن به تاریخ و مفت خوری سیاسی را گرفتم. علت “آزار” دیدن ایشان همین است.

 

نوشته است:

 

“ایرج فرزاد برای تصویر این عقب ماندگیها  بدنبال جمع آوری فاکت و مستند به همه جا سر میکشد و در این پروسه در بی اعتبار نشان دادن کارا کترهای اصلی جریان کومه له سنگ تمام میگذارد. به چند نمونه از برخورد ایشان به فواد نگاه کنید. او فواد را در زندان “طفلکی معصوم” قلمداد میکند که در زندان تهران بخاطر اشتباهاتش منزوی بوده است . یا در جائی ودر نوشته ای دیگر افکار وی را “سوسیالیسم دهقانی وتخیلی” معرفی میکند.”

(همانجا)

 

بازهم در باره فواد

 

من، و نه سامی روشن، که در زمان مورد اشاره هوادار خط چریکهای فدائیان خلق بود و بخاطر گشت سیاسی با اعضائی از “کومه له رنجدران” کردستان عراق، که حالا دیگر روشن شده است از نظر “دیدگاهی”، به سکتها و طلبه های کردی شباهت داشتند تا هر اندیشه انقلابی و پیشرو، دستگیر میشود، از دوستان بسیار نزدیک و “دیرین” فواد بودم. در باره فواد، و پس از جان باختن او، “کومه له” دو اطلاعیه دارد که هر دو را، “آنها که باد میکارند، توفان درو خواهند کرد” و “به یاد کاک فواد”، من نوشته ام. من در طول سالها همواره کوشیده بودم که تصویر فواد همان باشد که بود و همان باشد که من دوست داشتم باشد. اما، متاسفانه دوست هم مرام آقای روشنتوده، آقای ساعد وطندوست، با انتشار خودسرانه و خیره سرانه صورتجلسات کنگره اول، که با هیچ معیاری قابل انتشار نبود، و من بابت حفظ و نگهداری آنها، هرگز خودم را نبخشیده ام، تمامی افراد زنده کنگره مذکور را بجز خود وطندوست، وادار به نشان دادن عکس العمل کرد. من هم یکی از آنها بودم. آقای وطندوست با آن بی پرنسیپی، “معصومیت” فواد و رهبری  کومه له وقت را شکست. هیچ راهی باقی نماند تا در برابر مباحث آن انقلاب فرهنگی، که من همواره سعی کردم، از دید جامعه پنهان بماند، هر کس از حرمت و حیثیت خود دفاع کند. جناب سامی روشن، اینجا هم پا برهنه به وسط ماجرا پریده است و در قالب سالوسانه و ذهنیت “دره به گی”، خود را در لابلای دوستان دیرین فواد چپانده است. معلوم است گرفتن مچ یک پرسوناژ تقلبی و بی ربط به؛ و بی خبر از آن مناسبات و آن تاریخ، باید “گزنده” باشد. اشتباه میکنید برادر! با همسوئی کنونی با تنها مدافع “سرسخت” مباحث نازل و “ضد انسانی” کنگره یک کذائی، نمیتوانید تاریخ زندگی ما را مُلاخور کنید. تصور میکنم با انتقاداتی که به تصمیمات و ارزیابیهای آن نشست مُخرًب نوشته ام، احتمالا متوجه شده اید که من آن سی و چند روز جلسات کنگره کذائی کومه له را یکی از سیاه ترین صفحات تاریخ زندگی سیاسی خود، و همه شرکت کنندگان، بجز آقای وطندوست، میدانم. میخواهید در انزوای تاکنونی از حتی همه طیفهای “کومه له”، امتیاز کنگره اول را برای خود مصادره و به نام خود ثبت کنید، مبارکتان باد.

 

یک نکته حساس تاریخی

 

ع. روشنتوده چنین نوشته است:

 

“اما نکته ای در نوشته اخیرش مرا بسیار متعجب ساخت؛ انتقاد و ایرادش به سیاستهای رهبری حکا و کومه له در قبال دولت عراق و اتحادیه میهنی است که گویا نتیجه این سیاستها ی غلط موجب تلفات وهزینه های زیادی برای حزب ما گردیده است. این اتهامات  سخیف را از جانب کسی که  هر چند برای مدت کوتاه یکی از اعضای مرکزیت بوده باشد برای اولین بار است که می بینم ومیشنوم؛   سئوال این است که آیا ایرج فرزاد چنین نظر و برخورد غیر مسئولانه ای را قبلأ با لیدر خود یعنی منصور حکمت مطرح کرده است ؟ اگر جواب مثبت است چه توضیحی را از وی شنیده است؟ چرا که در طول تمام آ ن دوره ها  م. حکمت که در میان چند نفراول انگشت شمار حزب ما بوده است  نه تنها از جزئیات سیاستهای ما در قبال عراق واتحادیه میهنی مطلع بلکه مستقیمأ دخیل بوده است”

( همانجا)

 

هرکس “متعجب” شده باشد، شما دیگر نمیبایست متعجب آنهم از نوع “سخت” آن باشید. چرا که در ماجرای فاجعه گردان شوان، شما یکی از مسئولان اعزام آنها به منطقه “بیاره” بودید. سوال کرده است که آیا من این مساله را با “لیدر خود” منصور حکمت، مطرح کرده بودم؟ آقای روشن اما، یک نکته را عمدا به فراموشی سپرده و خود را به تجاهل زده است. نوشته بودم که با روایات امثال حمه حاجی محمود و نوشیروان مصطفی، سالها پس از جنگ خلیج، حقایق فجایح گردان شوان و بمباران بوتی، تازه روشن شده اند. در مورد گردان شوان این نه من و نه منصور حکمت نیستیم که باید مساله را روشن کنیم. به احتمال زیاد آقای روشن همانوقتها دلیل تصمیم خود و بخشی از رهبری وقت     کومه له را برای اعزام گردان شوان به “بیاره” و در طرح مخفی شده از همان گردان شوان، یعنی طرح مشترک اتحادیه میهنی و اطلاعات سپاه پاسداران برای “آزادی حلبجه” میدانست. این اوست که باید به تاریخ پاسخ بدهد. پاسخ بدهند که چگونه بدور از چشم “منصور حکمت” و  تماما پنهان از بدنه تشکیلات کومه له و حتی بخشی از کمیته مرکزی کومه له و رهبری حزب کمونیست ایران، با “لیدر” و “منتور” واقعی خویش، جناب “مام جلال”، بند و بست کرده بودند و به “توافق” رسیده بودند؟ جلال طالبانی و نوشیروان مصطفی که درست در آن مقطع، در پی توافق با اطلاعات سپاه پاسداران و “قیاده موقت”، مقر و ستاد سپاه پاسداران را در “یاخسه مه ر”، در خاک کردستان عراق و در نزدیکی مقر و اردوگاهای “اپوزیسیون کرد ایران” در راستای اجراء طرح “آزادسازی حلبجه” و تدارک عملیات “انفجار پالایشگاه نفت کرکوک”، دایر کرده بودند؟

 

بعلاوه، جناب روشن، تا زمانی که از عضویت در حزب کمونیست و کومه له استعفا نداده بود، بخوبی میداند که رهبری کومه له نسبت به پیشنهادات و هشدارهای منصور حکمت نسبت به یک لاابالیگری سیاسی نسبت به "مام جلال" و خط او، که با انتقال ارگانهای رهبری به عمق خاک عراق زیانبار تر؛ و با نزدیک شدن ختم جنگ ایران و عراق، دیگر بسیار خطرناکتر و مرگبار تر شد، شانه بالا میانداخت. ادامه حضور در “جغرافیای کردستان”، و رو کردن ریشه کومه له دیرین در "جنبش کردستان"، با تحرکاتی که اتحادیه میهنی و خط جلال طالبانی پس از شکست "مذاکرات" با دولت بعث و "یافتن" متحدان جدید" در سپاه پاسداران و "آشتی" با قیاده موقت، برای "آزاد سازی" کردستان عراق که نقطه شروع آن عملیات مشترک ائتلاف مذکور برای "آزادی حلبجه" بود؛  از آن پس نقطه اصلی فاصله گرفتن از کمونیسم بطور کلی؛ و مقدمات تدارک وداع با کومه له کمونیست، بطور اخص، بود. منصور حکمت محترم و مسئول و رفیقانه، که همواره در سقوط آزاد آن رسوبات ناسیونالیستی، زیر رهبری کومه له تور پهن میکرد، صمیمانه پیشنهاد کرد که هرچه زودتر از انتقال بازهم بیشتر ارگانهای رهبری و حزبی به عمق خاک عراق و تحت سیطره رژیم عراق و “قاطی شدن” علنی با نیروهای اتحادیه میهنی، جلوگیری شود و در مقابل، این رهبری مثل رهبری هر جنبش انقلابی و ضد استعماری، به “اروپا” منتقل شود. در برابر این پیشنهاد، گفتند که این “آش بتال” است! با وجود این آقای سامی روشن حتی نمیتواند برای این دوره از خود قهرمان بسازد. چه، او دیگر مقدمات “رفتن” را چیده و در تغییر و تحولات بعدی، جائی چه در مجادلات و درگیریها بین “چپ” و یا “راست” و ادامه تعرض راست در پروژه بعدی “بازسازی” کومه له نداشت. شاید همین پیشینه فقدان “سنوات خدمت” است که آقای سامی روشن را در طیف “کومه له” به یک مولوکول آزاد تبدیل کرده است. 

 

کبوتری از کلاه روشن، پَر میکشد:

 

نوشته است:

“کسی که مقوله ملت را انکار کند، مبارزه برای رفع ستم ملی را نادیده بگیرد، حق تعیین سرنوشت تا حد جدائی واستقلال را قبول نداشته باشد…”(همانجا)

 

این دیگر تماما به بحث دیدگاه یک و دو و آویزان شدن به فواد و “زبان نیشدار” بی ربط است. سامی روشن میتوانست، خونسرد و متین و سیاسی، بدون دستبرد به تاریخ زندگی دیگران، و بدون دستکاری و تاریخ گذشته خود و سرقت زندگی سیاسی دیگران، بگوید که او “مقوله ملت” و بویژه “اصیل ترین” نوع آن یعنی “ملت کرد” را انکار نمیکند. میتوانست مستقل از اینکه تاریخ زندگی من و او و فواد و دیگران چگونه بوده است، امروز بگوید او قائل به “حق تعیین سرنوشت کردها تا حد جدائی” است. چه، او که خود را ناشیانه کارشناس و صاحب مُهر و امضاء دوره دو ساله کومه له “قدیم” قالب کرده است، لابد باید بداند که در ایام کومه له مورد قبول او، یعنی از فاصله اوائل سال ۱۳۵۸ تا مقطع کنگره دوم کومه له در بهار سال ۱۳۶۰، در هیچ سندی موضع کومه له این نبوده است که از “حق تعیین سرنوشت تا حد جدائی” دفاع کند. پای امضاء طرحهای هشت ماده ای و ۲۶ ماده ای “خودمختاری” بوده است، اما تلاش برای چپاندن آرمان “کردستان مستقل” در همراهی های ریاکارانه با فواد و “کومه له” آن ایام، مسخره است و زدن به کاهدان. و چه صمیمانه تر بود اگر آقای سامی روشن، بدون پیچ و تاب دادن بخود و بدون عملیات دون کیشوتی “های جک” تاریخ، و قهرمان سازی در بیغوله ها و خرابه های ایام سپری شده، خود را و آرمانش را روی میز میگذاشت.

 

یک سوال:

 

آقای روشن که در ردای دروغین مدافع کومه له دو سال مورد اشاره ظاهر شده است، میتواند “روشن” کند که چرا در هیچ کمپین “بازسازی” “کومه له قدیم” ، چه به روایت سازمان زحمتکشانی ها، یا بگفته او، کومه له “حکا” و یا تلاشها از سوی انشعابات “روند سوسیالیستی” و همه مجاهدت های این سی ساله “طیف کومه له” شریک نبوده است؟ بالاخره “کنار گذاشتن” او و منزوی شدن مُحًرکان او در پشت صحنه از انواع سناریوها برای بازسازیهای کومه له کردستانی، او را به این نتیجه نرسانده است که کل داستان بازسازی، آنهم طبق مدل کومه له بین دوران دو ساله ۵۸ تا ۶۰، به تخت سینه رویاهای ممنوعه برخورد کرده است؟ از خود نمی پرسند چرا انسانهای تحصیلکرده و سالها زیسته در اروپا، در طلسم یک توقع خرافی اسیر؛ و مشاعرشان قفل کرده است؟ متوجه نشده است در طیف راست و  اولترا راست و فالانژهای بی چشم و روتر بازسازی کومه له صد درصد کرد و کردستانی، زیر پای عافیت طلبانی که حاضر نشده اند “پیه” مجاهدت در راه آن “وظیفه تاریخی” را بخود بمالند، فرش قرمز پهن نمیکنند؟

 

یک سوال دیگر:

 

آیا از نظر آقای روشن، کسانی از جنس دوست همراه، که عضو رهبری سازمانی دیگر در کشوری دیگر هستند و حقوق بازنشستتگی را سالهاست از رهبری اتحادیه میهنی در “کردستان عراق” دریافت میکنند، از نظر پرنسیپی، مجاز اند برای سرنوشت سازمان دیگری در کشور دیگری تصمیم بگیرند؟ هرچه باشد، در حال حاضر ما “کشور کردستان” را نداریم تا فرض کنیم که دوست ایشان عضو حزبی مثلا در “جنوب” کشور فرضی است. این چشم بندی که عضو رهبری و حقوق و مستمری بگیر یک سازمان در کشور عراق برای سرنوشت سازمان سیاسی دیگری درایران، تعیین تکلیف کند، فقط در یک سیاست به روال عشیره ای و ذهنیت “بگ” زادگی قابل تصور است. من  شخصا به این دلیل هم باشد، دوست ندارم در کردستانی که این نوع آدمها با چنین ذهنیت عقب مانده از مدنیت و حق شهروندی، قصد دارند “مستقل”اش کنند، شهروند که هیچ، حتی پناهنده سیاسی باشم. امیدوارم ابتکار مبارزه برای “حل مساله کرد” در ایران، بدست فعالین و احزاب مترقی و پیشرو و امروزی، بیافتد. خوشبختانه، درجه رشد و تکامل مناسبات اجتماعی و اقتصادی در کردستان ایران و نفوذ اجتماعی سیاستهای پیشرو و مدرن در میان شهروندان کردستان ایران، و نیز کارنامه واقعی راه حل عشایری و خانخانی “آزاد سازی کردها” در کردستان عراق، در پناه ویران کردن و بمباران شیرازه مدنی جامعه عراق طی دو جنگ جنایتکارانه، جائی برای تحقق آرمان آقای روشن طبق سناریو برادران در آنسوی مرز، باقی نگذاشته است.

 

تصور میکنم اسارت ذهنی و عاطفی به دنیائی که شهروندان و ساکنانش بجز “کرد و کردستان” و “حق تعیین سرنوشت کردها”، تازه آنهم با فرض انجماد شهروند کرد زبان در ذهنیت دوران تمدن “هلال زاگرس” در قرنها پیش، هیچ مشغله دیگری ندارند، راز حسرتهای امثال سامی روشن را فاش میکند. اما از من کاری ساخته نیست، اینها اسیر توهمات و خرافات خود ساخته خویش و در همان حال نگهبان آن اند. دعوت به تعقل و فرارفتن از رسوبات ایام فئودالی و دوران اقتصاد طبیعی، مراجعه دادن به تاریخ جهانِ بیرون از خاک و جغرافیای کردستان، توجه دادن به دنیای علم و دانش و هنر و ادبیات پیشرو و جهانی، این طلسم شدگان در افسون خاک و ملت را تکان نمیدهد. این افسون چنان کارساز است که حتی خود آنان را متوجه نمیکند که در یک دایره منزوی، خود نیز مطرود و منزوی مانده اند.

 

۷ فوریه ۲۰۱۹

iraj.farzad@gmail.com

 

معضل حجاب و کفچرانی یک مرتجع ضد زن

 معضل حجاب و کفچرانی یک مرتجع ضد زن

علی مطهری، این نماینده ضد زن گفت: "با حجاب اختیاری مخالفم چون به برهنگی خواهد رسید" علی مطهری  این  آخوند زاده مرتجع و  نماینده جهالت و ستم مجلس رژیم اسلامی، گفت علت اینکه با حجاب اختیاری مخالف هستم این است که این وضع کنونی پایانی ندارد و در  نهایت به برهنگی خواهد رسید !.  با بی شرمی و پر رویی، بجای تامل و تعمق حول سیاست ضد انسانی حجاب که موقعیت نظامش را نیز  با مخاطڕه روبرو کرده است، همچنان سر گرم زدن شیپور از سر گشادش است و میگوید: "لبته امروز حجاب به معنای واقعی کلمه نیز در جامعه وجود ندارد و در کل کشور وضعیت حجاب قابل قبول است".

 

باید به این عوامفریب و دزد نیز گفت که آیا در طول چهل  سال حکومت حجاب جمهوری اسلامی میتوانید به زنان ایران نشان بدهید یک روز و یک ساعت "حجاب اختیاری " که شما با بی شرمی و دروغ دم میزنید و گویا وجود داشته است، چه زمانی وجود داشته است؟.اگر حجاب اختیاری بوده است، گروه نهی از منکرات و خواهران مزدور زینب  و امثال شما مفت خوران برای چه نیاز اجتماعی درست شده اند ؟ و این همه هزینه خرج این  دم و دستگاه مزدوران میشود بخاطڕ چیست؟ باید از مطهری و سران جمهوری اسلامی پرسید اگر حجاب اختیاری وجود دارد، زنانی که بعد از اعتراضات دی ما ه سال ٩٦ به اسم دختران انقلاب شکل گرفت و حجاب های خود را دور انداختند چرا دستگیر و زندانی کردید ؟ هنوز هم تعدادی از انها در حبس و زندان به سر میبرند .باید از مطهری جلاد پرسید اگر راست میگوید چرا زنان و دختران بی حجاب وآرایش کرده را به دستور شما و سران حکومت جمهوری اسلامی به رویشان اسید پاسیده میشود؟

 

در جای دیگر مطهری ادامه میدهید به خاطر این مخالفم چون به برهنگی خواهد رسید  . باید از این  عناصر و اخوندهای کثیف پرسید مگر خود شما از جنس زن به دنیا نیامده اید ؟ آنرا نجس و زشت تصویر میکنید؟  شما بروید چشمهای و مغزهای بیمار اسلامیتان را درست کنید تا با دیدن "برهنگی زن" دم و لوچتان کچ و کوله نشود؟ مردمی که انسانیت بفهمند از برهنگی زن احساس سر افکندگی و حقارت و گناه نمیکنند!، شما اول باید بروید انسان شوید! تا نگاه انسانی هم به زن داسته باشید جناب مطهری!. شرمتان باد ای جنایتکاران ضد زن!  بس کنید این همه تحقیر و بی حرمتی و بی حقوقی به زنان را! حکومت عدل الهی تان چهل سال است بزرگترین جنایت و وقیحانه ترین بر خورد در حق زنان ایران انجام می دهد که در هیچ گوشه این  دنیای کثیف سرمایه داری  هم چنین جنایتی کمتر پیدا  میشود.

 

باید در جواب به این اوباشان گفت  شما حق ندارید در مورد زنان ایران تصمیم بگیرید و دخالت بی مورد کنید .به شما چه مربوط است من چه میپوشم و چطور ارایش میکنم و با کی رابطه دارم. این امر خصوصی من است، به هیچ کس ربط ندارد .به من چه تو حکومت اسلامی را قبول دارید  ومن قبول ندارم ،من انسان هستم و تو نیستی، یک بار شانس دارم زندگی کنم  در این دنیا شما چرا حق آزاد زیستن را از من میگیرید، ما زنان  و مردان آزادیخواه ایران اجازه نمیدهیم بیش از این در سرنوشت ما و زندگی خصوصی ما دخالت کنید ، ما شما جنایتاکار تاریخ و ضد زن را سرنگون میکنیم! 

 

 چهل سال است اینها با زور دارند حکومت میکنند و الان متوجه شده اند موقعیتشان خوب نیست. به خصوص  تجربه کرده اند که زنان و کارگران و فرهنگیان و دانشجویان مترقی  برای مذهب و حکومت اسلامی تره خورد نمیکنند. به همین خاطر است شب و روز مشغول  عوافریبی و نقشه کشیدن برای سرکوب و به بیراه بردن مبارزه زنان و کارگران و معلمان و جوانان آزادیخواه هستند . مطهری دروغگو خوب میداند  که جنبش کارگری امروز از هر زمان اگاه تر و متحد تر پا به میدان گذاشته است و خواب و خوراک را از از نظامشان تلخ کرده است.  وحشت شما از این بیداری است که خود را ناچار میبینید شروع به تعقیب و بازداشت و "اعتراف گیری" زیر شکنجه  رهبران کارگران و معلمان و زنان، فعالین محیط زیست ، دانشجویان ، بازنشستگان و مال باختگان وکرسنگان و محرومان جامعه، کنید. ترس واقعی شما از دولتهای امریکا و اروپا و " بیگانگان" نیست!، چون خود شما دست نشانده همین دولتها  و "بیگانگان بودید و هستند. ترس شما از همین بیداری و گسترش صف متحد سوسیالیستی  از راه گسترش اعتراض و مبارزه زنان و کارگران علیه  مذهب و حجاب، بی حقوقی، فقر، فساد، استثمار و علیه کلیت نظام فاسد اسلامی تان میباشد.

 مرگ بر حکومت شرع و شریعت اسلام! 

زنده باد برابری زن و مرد!

منبع: شماره ٨٦ نشریه سوسیالیسم امروز

٢٠ بهمن ١٣٩٧

٩ فوریه ٢٠١٩

 

خط ترامپ و خامنه ای جز، ضدبشریند؟

خط ترامپ و خامنه ای جز، ضدبشریند؟

آیا چنین نیست؟ در نقد دیدگاه من از آن دو، ترامپ و خامنه ای بعنوان دو فرد با همه نگرش های برتریجویانه و بازتاب های فاشیستی شان، سوژه ی مقاله نیستند، آنها تنها الگو و سرکرده ی دو ساختار ضدبشریند که هرکدام دم و دستگاه پهن و پلید خویش را دارد و در رأس حکومت های به اصطلاح جهانی شان علیه هستی انسان و محیط زیست همه ی جنبدگان ویرانگرانه نشسته اند. پیرامون پاسخ به این پرسش، در چهارچوب داده های تاکنونی و سنتی اگرچه فراوانند، ولی همگی جز جانبدارانه و یا گمراه کننده نیستند. ترامپ یا خامنه ای هرگز نمی تواند با دیکته "یکه تازی" گروهی شان بیاری دگرگونی زندگی پریشان جامعه رنگینِ نوع بشر و آرامش بخشی به زمانه ی آشفته و نابسامان یاری داده، و یا در راه ساختن فردائی انسانمدار که بتواند درخواست کلان اجتماعی و تامین منافع طبقاتی کارگران، سرکوبشدگان، تهیدستان و تحمیق زدگان را برآوردکند درنمی آیند. زیرا: نظام بهره کشی"ترامپ ها"از تلاش کارگران و زحمتکشان، و نادانسازی آنان در جهان بیاری "خامنه ای ها" بهره می برد و قرنهاست که آن "دو" جهانی را بهم سرمابه بهم پیوندزده، و آنان توانسته اند دوستانه با حفظ قدرت سیاسی اقتصادی خویش بر دست و پا و خرد انسان کارورز دشمنانه، زنجیر بسته و این خیانت " ضدانسانی" چه بنام خدا و یا دمکراسی بورژوائی را بی پروا پایدارکنند.

خامنه ای ـ ترامپ جز پشتگرمی دو ساختار ضدبشری (امپریالیسم ـ فناتیسم) نیستند که هریک پایه ای از ساختارهای یکسویه جهانی در برابر چندسویگی اتنیک ها و ملت ها می باشند که هرکدام بنوعی تاکنون مادر جنگ ها و نسل کشی ها و ویرانگری ها بوده و جز ترمز پیشروی تاریخ را در دست نداشته و ندارند؛ دو پدیده ی متعارض و متناقض که از یکطرف در ظاهر مخالف همند، ولی در عمل پشتیبان روابط سرمایه سالاریند، و ایدئولوژی حکومت شیعی مشروعیت بساط بی شرمانه ی چپاول آنها از مسلمان را رسمیت داده است. ترفند حکومت خدا و دام دمکراسی یکسویه، مبنای دو ساختار شگرف و پیچیده ای ست که هردو الگو، قرن ها در همیاری دوجانبه یاور هم بوده و جان بدربرده اند، و اگرچه منافع آشکارشان جدا از نان و آب مردم بوده، ولی تاکنون توانسته اند توده های بیکار و گرسنه را پی سروری خویش بچرخانند و در بزنگاه های تاریخ همیشه پشتیبان همدیگر باشند و مانده اند. در عمل هم جز دارای مواضع ضدبشری مشترکی علیه 99% ها چه در ایران و آمریکا نمی باشند. چون هردو ساختار بنحوی که لازم بقای شان باشد در برابر خردجمعی و استقلال طبقاتی انسان کاروز آگاهانه و سازش ناپذیرایستاده و مانع فراروئی ها توان سیاسی اقتصادی، و بهبود زندگی کارگران و اراده خودمدیریتی طبقاتی آنها بوده و هستند.

ما در این راستا، چالش مشابه و ضدبشری راسیسم و صهیونیسم نتانیاهو را داریم، که او و ارتش هارش با زور و قلدری و کمک امپریالیسم آمریکا و یاران او توانسته سرزمین فلسطینیان را گرفته و پیوسته آنان را بخاطر دادخواهی بسان هیلتر که علیه یهودی بود در هولاکاست نسل کشی کرده و شگفتا وی از تجربه فاشیسم نیاموخته است. با تفکر کهنه شاهان پهلوی خودکامه و دعاوی پسرش روبروئیم، که او نیز بسان مذهبی ها توان آینده نگری و فراروئی از سنت گذشته ندارد و چندش برانگیزانه تر می خواهد شیخ را بیاری همین مردم بیکار و گرسنه که پدرش را فراری دادند، کنارزده و خود شاه شود. فریبکاری رمرمیسم مذهبی موسوی کروبی را هم داریم، که اصلاحگرائی آنها تنها از استبداد خامنه ای خسته است؛ و بی کم و کاست همچنان می خواهند پشتیبان اسلام سیاسی خمینی و قانون اساسی او باشند و نه برای جدائی دین از دولت، و کنارزدن مذهب رسمی در برابر بیدادگری استبدادمذهبی که آن، ذاتی هر دین و مذهب و ایدئولوژی ست! خانواده فاسد سعودی و باندهای داعش و القاعده و... در برابر فرقه گرائی و جنگ مذهبی خامنه ای، حزب الله های شیعه را هم داریم که این دشمنی مذهبی برتریجوئی سنت تاریخی"سنی و شیعی"می باشد که آنان توانسته بنام اسلام کل منطقه و جهان را بسود سرمایه، و همچنین سرکردگی مذاهب خویش برابرهم گذارده، به تولید سلاح های مرگبار رونق داده و به ایجاد پایگاه های بیشتر میلتاریزه ناتو در خاورمیانه یاری بی دریغ کنند. و همه ی این راهبردها و راهکارهای ضدبشری جز پشتوانه ای ایده آل برای اهداف سرمایه سالاری و ملیتاریسم بسود بالائی ها در داخل کشورها، منطقه و جهان نبوده و به ویرانی جهان بدبخت اسلامی و محیط زیست نینجامیده است. آیا امروز نباید در برابر این حقایق کنونی و تاریخی این ضدبشران ایستاد و آگاهانه مبارزه مشترک کرد.

کسی نیست صادقانه نداند که در طول تاریخ، ساختار ترامپ پرور جز با شعار فاشیستی ( اول آمریکا ) بمیدان نیامده و همیشه این نظام ضدبشری جز به ژندارمی جهانی کوتاه نیامده و از همینرو در سراسر جهان پی بهانه های دخالتگری و ستیزجوئی با نیروهای مترقی مردمی چپ و کمونیست بوده و هست و برای او یافتن راه های دخالت در فردای ایران و جهان، مهمتر از آن ساختن جا پای محکم در ایران و خاورمیانه نفتی بسیار مهم هست. ترامپ به ظاهر می گوید ولایتمداری کشور او را تهدید می کند؛ او هم دست به تحریم سیاسی اقتصادی کشور ما می زند، و دود بیکاری و گرسنگی و زورگوئی اش نه به چشمان ملا و مکلاها که بخون و جان کارگران و توده های بجان آمده میرود. از دیگرسو نظام خامنه ای خودکامه هم با پول نان و نوای مردم ما در عراق، سوریه، لبنان، یمن و چه جاها دیگر که باورش نمی رود چه جاهطلبی و تبهکارهای که برای بقای ولایتش نمی کند تا سروری بساط شیعی در برابر سنی را بقیمت فقر 70% کارگران و توده ها را بیشتر و مرگبارترکند. خوب پرسش! هدف هردو در این میانه چیست، علیه کیست و بسود کدام ساختارهاست؟ جز تباهی منافع اجتماعی و ویرانسازی زندگی کارگران و پائینی ها و کشور که نامش این خیانت ها جز جنایت ضدبشری نیست. نکته ی مهم و پایه در این است که آیا این دو ساختار در طول تاریخ، جز این بوده اند که می بینیم؟ بی گمان نه! پس چرا بخشی از افراد و جریان ها پس از 40 سال جنایت و خیانت دین دولتی به توده ها همچنان مدافع خامنه ای ـ رفرمیسم مذهبی اند و یا با شکست سه انقلاب دمکراتیک ما توسط ساختار ضدبشری آمریکا، مدافع دخالت ترامپ در امروز و فردای ما می باشند؟ در حالیکه هردو ( فناتیسم و امپریالیسم ) به گواهی تاریخ مردم و کشور ما را به رودرروئی خونین باهم کشانده و سپس بهتر دارائی های ما غارت کرده اند. براستی دوست و دشمن ما کیست؟ چرا رضا پهلوی، مریم رجوی و دیگر طیف های فریبکار و ناسیونالیست در صف یاری جستن از ترامپ، نتانیاهو و فامیل سعودی انگل و...می باشند؟ و خنده دارتر از همه خوش و بش مسیح علی نژاد با رضا پهلوی و سپس بنام مردم و بدنبال یاری جستن از مایک پامپئوست؟ دشمنان اراده اجتماعی و اداره طبقاتی نشان می دهند که از گذشته خونین و سیاه شیخ و شاه و تمامیتگرائی آنها در هموندی با امپریالیسم آمریکا نیاموخته اند. و از فراروئی بسوی افق تازه و یافتن ساختاری مردمی، کارگری، غیرمتمرکز و ای بسا فدرالی می ترستد. هرکدام و جریان های شان پی هر فرصتی چگونه بی شرمانه حاضراست خاک در چشمان تاریخ و توده ها کند و بتواند با کاسه لیسی و در تدارک حکومت آتی گوی خواری را برباید و مدافع زورمداری ها و ناباوری ها به استقلال مبارزه ی طبقاتی کارگران و زحمتکشان باشد.
 
بهنام چنگائی 18 بهمن 1397 


شکست «انقلاب اسلامی»، نه فقط «جمهوری اسلامی»

شکست «انقلاب اسلامی»، نه فقط «جمهوری اسلامی»

            هر سال، همزمان با سالگرد انقلاب اسلامی 57، نظرات مختلفی در ارتباط با این واقعه گفته و نوشته می شده است؛ از اظهار نظر مردم عادی و هیجان زده ای که «تقصير» انقلاب را تنها به گردن روشنفکران می انداختند تا تحلیل های جامعه شناسانه و سیاسی نويسندگانی که این انقلاب را حاصل «عملکرد شاه»، یا «خودجوشی مردم برای آزادی و عدالت»، یا «مبارزه با امپریالیسم»، یا «توطئه اروپایی ها برای کوتاه کردن نفوذ آمریکا در ایران»، یا «راه حل غرب برای چنگ انداختن بر منابع طبیعی ایران»، و یا «بوجود آوردن کمربندی سبز در مقابل شوروی که هنوز در قدرت بود» و مسایلی از این قبیل می دانستند. اما امسال به جای هر بحثی درباره ی دلایل بوجود آمدن این انقلاب، سخن از شکست آن است.

          این روزها، در چهلمین سالگرد انقلاب، جمله ی «چهل سال شکست» - نه تنها از زبان بیشتر ایرانیان در سراسر جهان بلکه از زبان برخی از تحلیل گران و سیاستمداران غیرایرانی نیز - شنیده می شود. اکنون دیگر، جز مسئولین و وابستگان نظام، کمتر کسی از چگونگی برآمدن انقلاب و یا امکان تغییرات و اصلاح آن سخن می گوید؛ وابستگانی که - در توجيه این «چهل سال شکست» - ضمن بهره برداری های مزورانه از نمودارهای فرهنگ ایرانی، مثل خورشید و روشنایی، از اصطلاح زشت «چل چلی» برای چهل سالگی انقلاب ضد ایرانی خود و «پیر نشدن» اين هیولای هراس انگیز در حالِ فرو افتادن می گویند.*

          البته پذيرفتن شکست يک «حکومت  مذهبی»، که هنوز می تواند برخی از مردمان ساده را از خدا و پیامبر و امام بترساند، و هنوز بر گرده ی سرزمینی ثروتمند نشسته، و هنوز تا بن دندان مسلح است ؛ عقل و هوشیاری می خواهد؛ و این عقل و هوشیاری را باید مدیون دو چیز بود: يکی وجود مردمانی آگاه که در سرزمین ایران، چهل سال رنج کشیده ، شکنجه شده ، و عده زيادی از آنان کشته شده اند اما در مقابل بی خردی سرکوبگر سر خم نکرده اند و ديگری وجود نیروی رسانه های اجتماعی قوی و گسترده ی عصر انقلاب ارتباطات که خوشبختانه انسان امروز دو سه دهه است به  آن مجهز شده و به راحتی نمی شود حقایقی را از دید آن پنهان کرد.

          اما نکته ای در این میان برای من، و می دانم بسیارانی چون من، هنوز کاملاً روشن نیست: آیا همه ی آن هایی که اشاره به «چهل سال شکست» می کنند منظورشان از شکست خوردنِ پدیده ای به نام «جمهوری اسلامی» است یا شکست مادر اين حکومت که «انقلاب اسلامی» نام دارد؟ چرا که دیده ام برخی از «نواندیشان مذهبی» نيز از «چهل سال شکست» گفته و خواهان جدایی مذهب از حکومت شده اند. همچنين دیده ام برخی از آن ها - که خود در پيدايش انقلاب اسلامی سهيم بوده اند - نیز خواهان جدایی مذهب از حکومت شده و برخی شان «رندانه» خواسته اند تا عملکرد نهاد واقعاً موجود «جمهوری اسلامی» را از مفهوم انتزاعی «انقلاب اسلامی» جدا کرده و بگویند که «انقلاب اسلامی» امری درست و به جا انجام شده اما از جاده اصلی خارج شده است ، و آن چه شکست خورده همين حکومتی است که با نام «جمهوری اسلامی» چهل سال است بر ايران تسلط دارد. آنها، در راستای جا انداختن اين «گزاره»، آنچنان همه چیزِ قبل از انقلاب را بدتر و زشت تر از پس از انقلاب جلوه می دهند که گویی غیر مستقیم بگویند: « اگر از ابتدا مذهب را از حکومت جدا می کردند انقلاب اسلامی می توانست و هنوز هم می تواند فرزندی بهتر از "جمهوری اسلامی" داشته باشد!»

          رفتار و گفتار این ها «صاحب نظران!» ما ایرانیان را که در طول چهل سال شاهد آن بوده ایم که هر چه بر سرمان آمده درست ناشی از همین «انقلاب اسلامی» بوده به شدت نگران می کند؛ چرا که ما ديگر بر اين واقعيت قطعی آگاهيم که هر فرزند برون آمده از بطن این هیولا، حتی اگر نام مستعارش «جدایی مذهب از حکومت» باشد جز بدبختی و عقب ماندگی با خود نخواهد آورد. اکنون ديگر خوب می دانیم که در واقع این انقلاب اسلامی بود که - زیر شعار «اسلامیت به جای ایرانیت» و «امت بجای ملت» - همه ی جهان بينی و قوانین خود را از انديشه های ماورای قرون وسطایی که قابليت به روز شدن را ندارند الهام گرفت و با تکیه بر آن یک سرزمین زیبا و آباد را ویران و زندگی میلیون ها انسان را تبدیل به کابوسی هولناک کرد.

ما اکنون دريافته ايم که اين «پرده پوشان فريب کار»، همانگونه که برای مان «حقوق بشر اسلامی» و «فمنیسم اسلامی» و «دمکراسی اسلامی» و «علوم انسانی اسلامی» و... ..و... ساختند،  به راحتی و با وقاحت می خواهند سکولاريسم اسلامی» هم بسازند و دیوانه وار و «چل چلی کنان» سالهایی دیگر زندگی میلیون ها انسان را به تباهی و عقب ماندگی بکشانند.

          این روزها، در سالروز «مصیبت بزرگ»، بايد حواس مان باشد و مدام تکرار کنیم که این شکست «شکست انقلاب اسلامی» ست؛ انقلابی که همه ی فرزندانش، به هر شکل و شمایلی که باشند، نه هیچ ربطی با تاريخ و فرهنگ ايرانی ما دارند و نه هیچ مناسبتی با فرهنگ پیشرفته امروز جهانی؛ فرهنگی انسانی که بر پايه ی «سکولاریسم»، «دمکراسی» و «اعلامیه ی جهانی حقوق بشر» بنا شده و تنها انسان را مختار و قادر به رقم زدن سرنوشت خویش می داند. 

هفتم فوریه 2019 ـ بهمن 57

* اجرای دولتی موسیقی در فرودگاه به مناسبت چهل سالگی انقلاب اسلامی


کنفرانس ورشو و فرصت های در دسترس (٢)

کنفرانس ورشو و فرصت های در دسترس (٢)
وزارتخارجه امریکا در بیانیه ای در صفحه فیس بوک این وزارتخانه از برگزاری نشست بین المللی در سطح وزرای امور خارجه در لهستان خبر داد, این نشست بین المللی قرار است در 13 و 14فوریه (24 و 25 بهمن ماه) در ورشو برگزار شود.
در این بیانیه گفته شده است که موضوع این نشست بین المللی صلح و امنیت در  خاورمیانه می باشد. هدف از این نشست به گفته بیانیه وزارتخارجه امریکا گفتگو در  باره بحران های جاری منطقه خاورمیانه و همچنین تلاش های بین المللی برای  پرداختن به این بحرانهاست.
در حقیقت اولین بار است که اجلاس بین المللی برای بحث در باره مشکلات و بحرانهای خاورمیانه برگزار می گردد و کشورهای منطقه و کشورهای خارج از منطقه فرصت بحث وتبادل نظر در این باره خواهند داشت.
در باره اهداف این کنفرانس نقل قول های متفاوتی وجود دارد ولی همه بر این گفته متفندکه در هر حال این کنفرانس برای مقابله و تصمیم گیری برسر جاه طلبی ها و دخالت های اخوندها در منطقه برگزار می گردد.
مایک پمپئو وزیر خارجه امریکا در 11 ژانویه در مصاحبه با فاکس نیوز اهداف این اجلاس را این طور بیان کرده است که یکی از اهداف مهم کنفرانس ورشو حصول اطمینان از این مسئله است که ایران بعنوان عامل بی ثبات کننده در منطقه خاورمیانه نقش افرینی نکند.
جاناتان کوهن معاون نماینده امریکا در سازمان ملل توضیح داد که هدف از این نشست  نشان دادن چهره اهریمنی از ایران نیست, بلکه هدف پیشبرد صلح و ثبات در خاورمیانه می باشد. وی تاکید کرد که توافق اتمی با ایران و مضوعات مربوط به ان در برنامه بحث های این نشست نخواهد بود.
وزیرخارجه فرانسه می گوید در صورت نتیجه بخش نبودن مذاکرات با ایران در باره برنامه موشکهای بالستیک, تحریم های جدیدی علیه این کشور اعمال خواهد شد. به احتمال زیاد سپاه پاسداران و دست اندر کاران برنامه موشکی هدف تحریم ها قرار خواهند گرفت.
به گزارش فاکس نیوز ظریف در جواب تهدیدات فرانسه پس از اعلام اینکه در صورت ادامه تولید موشک بالستیک, فرانسه روی جمهوری اسلامی ایران تحریم های شدیدی را اعمال میکند گفت: در صورت اعمال تحریم از سوی فرانسه ما هم قدرت دفاعی خود را افزایش و گسترش خواهیم داد.
بهرام قاسمی سخنگوی وزارت خارجه ایران هشدار میدهد که هر گونه تحریم جدید از سوی کشورهای اروپایی, منجر به تجدیدنظر ایران در نحوه تعاملات خود با این کشورها خواهد شد.
شکی نیست که در اجلاس ورشو موضوع بلندپروازی های موشکی رژیم ایران و مداخله های جنگ افروزانه ان مورد بحث قرار خواهد گرفت و امریکا بی شک در کمین چنین فرصت مغتنمی خواهد بود تا حداکثر استفاده را از ان در جهت جدا کردن اروپا از جمهوری اسلامی بکند, زیرا فعالیت های موشک های بالستیکی جمهوری اسلامی یک نگرانی بین المللی است, لذا این مسئله می تواند یکی از عواملی باشد که اروپایی ها را در موضعگیری در قبال تنش های میان ایران و امریکا بیشتر به ایالات متحده امریکا نزدیک کند. این امر جدای از هارت و پورت های تبلیغاتی معمول رژیم اخوندی باعث می گردد که ملاها احساس کنند که بر لبه تیز شمشیر راه می روند.  
از سوی دیگر مقامات امریکایی بسیار در باره حمایت ازمردم ایران گفته اند, لیکن هیچ گونه اقدام عملی در حمایت از مردم ایران تا کنون از سوی امریکا دیده نشده است.
به اعتقاد من کشورها و قدرت ها هیچ گاه پارامتری را در نظر نمی گیرند و وارد محاسبات خود نمی کنند, مگر این که در باره تاثیر ان اطمینان داشته باشند.
اپوزیسیون ایرانی نیز برای این که در محاسبات قدرت ها وارد شود, باید علائمی ار قدرت از خود بارز کند. باید جدای از شعار و ورای ادعا چیزی را روی دایره بریزد که از جنس قدرت باشد. علامت قدرت این نیست که یک حزب و یک جریان قوی و گسترده داشته باشیم. مهمترین علامت قدرت اپوزیسیون به نظر من در انسجام و در تنوع و رنگارنگی ان است. چنین اپوزیسیونی از یک سو تنوعش بازتاب کننده جامعه سرامیگی ایران است و از سوی دیگر بمعنی داشتن قدرت و توان بسیج اجتماعی و توده ای و مقبولیت اجتماعی است. چنین اپوزیسیونی قطعا قدرت به خیابان اوردن مردم و توان راه اندازی اعتصابات گسترده خواهد داشت, این ها پارامترهای قدرت هستند.   
همزمان نیز می توان با اقدامات حداقلی از قبیل بسیج نیروهای خارج کشور برای تحصن و تظاهرات در طول برگزاری اجلاس ورشو در لهستان با برگزاری کنفرانس های افشا کننده در رابطه با:
-  افشای جزئیات پروژه موشک های بالستیک.
-  افشای دخالت های رژیم در امور کشورهای منطقه و اقدام به تاسیس هسته های خفته شورش و اشوب در کشورهای مختلف منطقه.
-  افشای جنگ های نیابتی رژیم در منطقه بوسیله احزاب دست نشانده.
-  افشای تروریسم رژیم در خارج.
-  افشای شکنجه و نقض حقوق بشر در زندانها.
-  افشای قتل عام زندانیان سیاسی.
قطعا با چنین رویکری می توان بر روی روند و تصمیم گیری این کنفرانس تاثیر گذاشت.

 کاوه ال حمودی
Kaveh179@gmail.com

نماینده مدنی !

نماینده مدنی !


 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 

پایان داعش توسط کاخ سفید هفته دیگر اعلام میشود ...


حسن روحانی : آمریکا توبه نصوح کند قبول میکنیم...

دونالد ترامپ :واشینگتن چشم‌های خود را در برابر نظامی که شعار مرگ بر آمریکا سر می‌دهد، نخواهد بست...


پمپئو : اتحادی مانند ناتو در خاورمیانه و در مقابل جمهوری اسلامی ایران تشکیل می‌دهیم...

خامنه ای گفت : احساس بشود که به جای نظام ریاستی مثلا نظام پارلمانی مطلوب است ، هیچ اشکالی ندارد؛ نظام اسلامی می‌تواند این خط هندسی را به این خط دیگر هندسی تبدیل کند؛ تفاوتی نمی‌کند و 40 سال دیگر بدون نرم کننده بچپاند ...

یک روز بعد از دیدار مسیح علینژاد با وزیر خارجه ، احمد باطبی با معاون رئیس‌جمهوری آمریکاملاقات کرد ، احتمالا هفته بعد هم ترامپ با یکی دیگر ملاقات میکند . مثلا در حال خط بستن هستند...اتفاقا کارخوبی میکنند از همین خط ریقوی سیاسی به راحتی میشود سیاست غرب را تشریح کرد که مشغول بازی خودش است و هیچ جدیت سیاسی در دستور کار ندارد !

احمد باطبی از فعالان دانشجویی در ایران بود که اکنون ساکن آمریکا است.به نوشته العربیه باطبی در این دیدار درخصوص لزوم تطهیر رسانه‌های فارسی زبان از آلودگی جمهوری اسلامی، حمایت عملی از آزادی‌خواهان و تعیین تکلیف لابی حکومت ایران در آمریکا و آقازاده‌های دوپاسپورتی صحبت کرد...دیدار فعالان ایرانی با مقام‌های آمریکایی هم‌زمان با تشدید فشار واشینگتن به تهران از راه تحریم‌ها برگزار می‌شود. به گفته مقام‌های آمریکایی هدف از این فشارها تغییر رفتار حکومت ایران است.با همین فشارها خامنه ای دستور اصلاح ساختار نظام را داد...

مسیح علینژاد و باطبی و بقیه در زندگی شخصی افراد خوب یا بدی هستند ؟ نمیدانم ، شخصییت مثبتی دارند نمیدانم و درمورد هیچکس به خودم اجازه نمیدهم زندگی شخصی افراد را قضاوت کنم چه ترامپ چه مسیح و چه خامنه ایی ...اما خط سیاسی موضوع مشخصی است که تا همیشه میگویم .غلط یا درست نظر من است و اجازه بی اجازه ...


اینکه مسیح علینژاد و بقیه دیزاین صحنه با هر پروسه ایی از گذشته ، امروز در صدای آمریکا برعلیه حکومت اسلامی حرف میزند مثبت است...


اینکه مسیح علینژاد و باطبی و بقیه نمیدانند یا نمیخواهد بدانند که کاخ سفید فقط خط سیاسی خودش را میخواهد پیش ببرد ... منفی است
 کاخ سفید به قول چرچیل نه دوست دائمی دارد و نه دشمن دائمی ....فقط منافع دائمی دارد .

 


وقتی صحنه را برایت اینطور میچینند که هرگونه مخالفت یا مبارزه باحکومت اسلامی ایران قهرمانش یا پرچمدارش و سقفش میشود اصلاح طلبان همان سیستم ، یعنی بقیه دنبال مسیح علینژاد اگر باشند شیتیل و تربیون و دست خر هست ، در حالی که مردم زیر فشار فقر کمرشان خم شده ، زندانها پر است ، و غرب همچنان مشغول بازی دیپلماتیک است ...


  نشانه های قوی بودن و شجاعت در فرهنگ لغت تاریخ انسان و ایران چیزهای دیگری است . در زمین سیاست پیوند سوسک حمام ، با نانوتکنولوژی فوق پیشرفته شاید یک شکل خنده داری داشته باشد ولی عملا کار نمیکند . برای پیوند موفق پدیده ها با هم و کاراآمدی بعدش ، حتما باید اجزاء مربوطه هم وزن باشند ...البته خانم مسیح علینژاد در دیدار با وزیرخارجه تصریح کرد نماینده مدنی مردم است ... نمیدانم مدنییت سیاسی شده و یا سیاست مدنی ؟ فقط میدانم مدنییت مترادف با گوسفند هم هست...

 

مجبتی واحدی هم در حاشیه دیدار مسیح با قلمبو ، سوال کرده ، ثابت کنید زیانی که کاخ سفید به ایران وارد کرد ، از زیان حکوت اسلامی ایران طی 40 سال به ایران وارد کرد بیشتر است ... به قول فیلم صمد آقا : چی چی رو ثابت کنم مگه کوری نمیبینی این شکم 4 وجب اومده جلو ! یعنی 1357 خمینی با شتر رسول الله وارد ایران نشد !

 

من به عنوان تنها سلامت سیاسی کهکشان راه شیری و مهدی اصلانی ماله کش من که بیشترین حجم از روشنگری در مورد جانیان دهه‌ی ۶۰ را داشته‌ایم ... و فقط ما خوب میدهیم در «میهن تی‌وی» مفتی میدهیم ...

..............................


گرگ ومیش هوا بود با بارانی آهسته ، در ایستگاه اتوبوس حدود 20 نفر منتظر بودند ، پیرمرد رسید و مثل همیشه ابتدا دستگاه فروش بلیط را چک کرد تا اگر پول خردی جامانده باشد بردارد ، بعد پاکتهای جامانده روی نیمکتها را چک کرد و دست آخر رفت سراغ سطل زباله و با چراغ قوه آنجا را هم چک کرد .

اینجا اروپاست ، برعکس حکومت اسلامی ایران و خاورمیانه ، کسی برای لقمه نان این کارها را نمیکند ، پس پیرمرد دلیل دیگری باید داشته باشد ، نوعی سرگرمی بی خرج ، دنبال هویت خودش بود ؟ نوعی بیماری بود ؟ واقعا نمیدانم...

اما رفتار پیرمرد اوج غم نبود .اوج غم آنجا بود که هیچکس از مسافران منتظر در ایستگاه پیرمرد را ندید .همه مشغول بازی و حرف با گوشی تلفن بودند ، وقتی در اروپای سبز هیچ میلی برای دانستن نیست ، پس نفهمیدن بازی های سیاسی هم در خاورمیانه و هرجای دیگری عجیب نیست ،همین فردا ترامپ با سروش هم ملاقات و تاجی به سر رضا پهلوی بگذارد ، حداکثر شعور مخاطب میشود اینکه با مقادیری کلمات سبز و سرخ و تئوری بی خاصییت رنگی خودش را باد بزند و با افقهای ذهنی خودش مشغول ساخت و ساز باشد .

چه مرحله غمناکی را انسان در حال عبور است ...
 

 

07.02.2019
اسماعیل هوشیار

به میمنت روز سیاهکل

به میمنت روز سیاهکل

۱۹ بهمن روز اعلام موجودیت سازمان چریکهای فدایی خلق ایران‍ بر تمامی رزمندگان در جبهه رهایی کارگران و زحمتکشان، بر همه فدائیان باورمند به آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی، به دوستی،  برادری و برابری خلقها خجسته باد!

جنبش فدایی در مدت کمتر از یک دهه بعد از بنیانگذاری خود توسط قهرمانان «آفتاب‌کاران جنگل»، توانست نقش عظیمی در ترویج و شکل‌گیری روحیه انقلابی در میان انقلابیون کشور ایفا نماید.

فراموش نمی‌کنیم که در تمامی روزهای مبارزه برای سرنگونی رژیم دست‌نشانده پهلوی چریک فدایی به سمبل و نماد مبارزه و پایداری بدل شده بود. پژواک چریک فدایی در تمامی کوچه‌ها و خیابانهای شهرها و روستاهای کشور ‌پیچیده بود. بگونه‌ای که رغبت، احترام و محبت عمومی را نسبت به چریک فدایی برانگیخته بود. شعار «فدایی، فدایی، تو افتخار مایی» در سرتاسر کشور طنین‌انداز شده بود...

در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب، زمانیکه روحانیت به سردمداری هاشمی رفسنجانی برای ربودن انقلاب با ژنرال هویزر آمریکا در پشت درهای بسته مذاکره می‌کرد، سهم چریکهای فدایی در امر دعوت به ادامه روند اوج گرفته انقلاب و در هم شکستن مقاومت نیروهای وفادار به رژیم پهلوی کم‌نظیر بود. استمدادطلبی‌های هیجان‌زده از رادیو – تلویزیون‌های کشور از چریکهای فدایی برای دفع حملات نیروهای وابسته به رژیم منحوس پهلوی هنوز در گوش‌های ملت ایران طنین‌انداز است و از حافظه نسلهای انقلاب پاک نشده است.

با این حال، انقلاب شکوهمند مردم ایران بواسطه روحانیت شعیه  و با کمک و همدستی عوامل ساواک و پلیس امنیتی رژیم پهلوی که از ۲۶ دیماه طبق برنامه قبلی و بسیار حساب شده به مساجد و تکایا روی آوردند و بعدها نقش پر رنگی در جلب و سازماندهی لات و لومپن‌ها (شعبان بی‌مخ‌های آن دوره) در کمیته‌های انقلاب ایفاء کردند، مصادره به مطلوب گردید و حاکمیت جدید برآمده از انقلاب بهمن، بلافاصله به سرکوب و قلع و قمع همه نیروهای انقلابی، در رأس آنها به سرکوبی بی‌امان فدائیان- نیروی اصلی درهم‌شکننده مقاومت نیروهای مسلح رژیم سابق همت گماشت.

البته، فدائیان از حاکمیت جمهوری اسلامی ایران توقع بیش از این نیز نمی‌توانستند داشته باشند، همچنانکه از رژیم پهلوی نداشتند. چرا که هر دوی آنها در خدمت سرمایه و مدافع منافع نامشروع سارقان ثروتهای ملی بوده و هستند...

یاد و نام عزیز بینانگذاران جنبش فدای و همه رفقای بخون درغلتیده فدایی در هر دو رژیم پهلوی و اسلامی گرامی باد!

روز ۱۹ بهمن بر همه فدائیان وفادار و باورمند به اهداف و آرمانهای والای فدایی، به همه انقلابیون میهن خجسته باد!

ننگ و نفرین بازماندگان و پیروان فدائیان شهید نسبت به مدافعان سرمایه مستدام باد!

پیروز باد مبارزه فدائیان و همه رزمندگان در جبهه نبرد کار بر علیه سرمایه!

ا. م. شیری

۱۹ بهمن ۱٣۹۷

https://eb1384.wordpress.com/2019/02/08/

سرمایه داری و آستانه انفجار

سرمایه داری و آستانه انفجار

فقط جنبش شورائی سراسری ضد کار مزدی طبقه کارگر است که ناقوس مرگ سرمایه داری را به صدا در می آورد، اما سرمایه داری می تواند در غیاب این جنبش هم، دچار انفجار شود و سکنه کارگر کره زمین را در لابلای آوار حاصل این انفجار مدفون سازد. آنچه امکان رخ دادن دارد نه یکی از این دو چشم انداز که هر دو حالت آن است. به داده های آماری زیر نگاه کنیم. داده هائی که در همه رسانه های سرمایه داری و شبکه های خبری متنوع دنیا به اندازه کافی موجودند، حتی تریبون های عظیم و غول پیکر راست ترین و هارترین بخش بورژوازی بین المللی ساعت ها پیرامون آن بحث کرده اند، بر همین اساس قصد ما از آوردن آنها نیز قطعا افشاء جنایات بورژوازی به کمک این ارقام و اطلاعات نیست. هدف نه تکرار ملال آور گفته ها، که پرداختن به پاره ای ناگفته ها، یا به بیان درست تر، کمتر گفته شده ها است. قبل از هر چیز داده ها را مرور کنیم. 

  • ثروت 26 نفر برابر با کل دارائی سه میلیارد و هشتصد میلیون نفر از جمعیت روز جهان است.
  • دارائی «میلیاردرها»! فقط در طول سال گذشته بیش از 900 میلیارد دلار افزایش داشته است.
  • سه میلیارد از ساکنان فعلی کره زمین درآمد روزنه ای کمتر از پنج و نیم دلار امریکا دارند.
  • اگر سرمایه داران بزرگ فقط یک درصد بیشتر مالیات پرداخت کنند 262 میلیون کودک بازمانده از تحصیل امکان سوادآموزی می یابند و سه و سه دهم میلیون گرسنه از مرگ زودهنگام نجات پیدا می کنند.
  • ارزش یک درصد سرمایه های «جف بزوس» مدیر مؤسسه آمازون معادل کل بودجه سالانه کشور اتیوپی با 105 میلیون نفر جمعیت است.
  • فقط در سال 2018 میلادی سرمایه طبقه سرمایه دار جهان 12 درصد افزون گردیده است و همزمان توده کارگر دنیا 11% فقیرتر و گرسنه تر شده اند.
  • دولت های تمامی کشورهای جهان هر سال مبالغ انبوهی به سرمایه داران و صاحبان کنسرن های عظیم مالی و صنعتی کمک می دهند.
  • در فاصله میان 1970 تا 2013 میلادی مالیات بر ارزش اضافی یا سود سالانه سرمایه داران در کشورهای پیشرفته تر دنیا از 62% به 38% تنزل یافته است.
  • در حالی که سرمایه داران با سرعت سیر نور سرمایه های خود را افزایش می دهند نیمه فقیر جهان مستمرا در حال سقوط است.
  • در خیلی از کشورها و به طور مثال انگلستان و برزیل 10 درصد از فقیرترین و کم درآمدترین آحاد جامعه بیشترین درصد مالیات ها را پرداخت می کنند.

همه این ارقام توسط مؤسسه آکسفام تهیه و منتشر شده است. مؤسسه ای که 77 سال پیش در انگلیس، عظیم ترین قطب قدرت سرمایه جهانی آن روز، در یکی از مراکز مهم دانشگاهی، با برنامه ریزی بخشی از بورژوازی به وجود آمد تا جزئی ولو نه چندان معنی دار، از چرخه اندیشه، پژوهش، هشدار و چاره گری سرمایه داری برای درک زمینه های اقتصادی، اجتماعی انفجارهای احتمالی، مخاطرات سرکش و همیشه در حال بروز جنبش کارگری و پیش بینی های لازم برای رفع این مخاطرات باشد. آکسفام هر سال این گزارش را آماده و ارائه می کند. انتشار آن هم، مطابق معمول و دقیقا همان گونه که جزئی از انتظار، هدف و برنامه ریزی بورژوازی است بحث ها، های و هوی ها و داد و فریادهای بسیار زیادی را برپا می سازد. موضوع گفتگوی مختصر ما در این جا نیز دقیقا بررسی بنمایه همین جار و جنجال ها است. گرد و خاک های انبوهی که راه می افتند تا زیر پوشش «انتقاد»!! و «افشاگری»!! ریشه واقعی کل سیه روزی های بشریت کارگر و فرودست را از انظار مخفی سازند. سر و صداهای ظاهرا انتقادآمیز لزوما همگون و عین هم نیستند، بالعکس طیف وسیعی از راست ترین ها، به طور مثال بانیان همین آکسفام، نظریه پردازانی چون «پیکتی»، شیفتگان آتشین مزاج اصلاح و انسانی کردن سرمایه داری!! حتی اولترا راست هایی مانند گردانندگان «اکونومیست» تا احزاب چپ مدعی «ضدیت با سرمایه داری» و سرنگونی طلب را در بر می گیرد. تکلیف راست ها مستقل از تمایزاتشان روشن است. آنها با دنیائی از عشق به ماندگارسازی نظام بردگی مزدی و احساس مسؤلیت عمیق برای بقای این نظام، به بهای راه اندازی هر روزه هولوکاست ها، در کران تا کران جهان، علیه توده های کارگر، بر بام منابر وعظ جلوس می کنند و اشک تمساح می ریزند که: [وجود این همه گرسنه خیلی خوش یمن نیست. تعمیق هر روزه و هر ساله شکاف طبقاتی هم کمی بد است زیرا نارضائی می آفریند، نارضایتی هم شورش زا است. اگر این وضع ادامه یابد ثبات و امنیت به خطر می افتد، ثروتمندان باید قلبی رئوف داشته باشند، عاقبت نگری هم بالاخره لازم است] و سلسله طویلی از این معرکه گیری ها و مواعظ که تجلی هویت این طیف بورژوازی است. آنها رسم رسالت به جای می آورند،  به مهندسی افکار انسان ها و شستشوی مغزی کارگران جهان می پردازند، به سرمایه داران، دولتمردان سرمایه و حاکمان نظام بردگی مزدی هشدار می دهند که ضمن تلاش صد در صد لازم و بسیار قابل تکریم، برای افزایش هر چه کهکشانی تر سودها و سرمایه ها، نسبت به خطر طغیان توده های عاصی کارگر هم غافل نباشند.

واکنش ها و انتقادات طیف مدعی «ضدیت» با سرمایه و سرنگونی طلب شمایلی متفاوت دارد. در اینجا ظاهر داستان دغدغه بقای سرمایه داری یا آرایش و پیرایش این نظام نیست! حتی سخن از صدور یک کیفرخواست است! ادعانامه ای با این مضمون که سرمایه استثمار می کند، بانی و باعث وجود طبقات و شکاف طبقاتی است. این شکاف را مستمرا عمق می بخشد، در این راستا گرسنگی و فلاکت و فقر و آوارگی و کارتن خوابی می آفریند و از این روی باید سرنگون گردد. حرف هایی که کاملا درست هستند و نمای بیرونی رادیکال هم دارند!! اما هیچ گاه به سراغ بنیاد واقعی فاجعه نمی روند، استثمارگری سرمایه یا نقش سرمایه داری در تعمیق شکاف طبقاتی، زایش فقر و گرسنگی و فساد و تباهی و تبعیضات جنسی و آلودگی های زیست محیطی و کار کودک را تقبیح می کنند، ولی به هسته اصلی، به کانون سرشتی یا «بیگ بنگ» حقیقی کل فاجعه ها نمی پردازند.

استثمار درشکلهای تولیدی ماقبل سرمایه داری، در بردگی و سرواژ یا فئودالیسم هم وجود داشته است. در آن نظام ها هم طبقه ای طبقه دیگر را به شدت استثمار می کرده است و لاجرم شکاف طبقاتی همراه با فقر و فلاکت و گرسنگی بیداد می نموده است. آنچه در گزارش آکسفام برخلاف هدف، جهتگیری و محتوای رسالت بانیان مؤسسه و همزمان بر خلاف برداشت ها و انگاره های طیف چپ نمای مدعی ضدیت با سرمایه موج می زند، به هیچ وجه مجرد استثمارگری، تبعیض آفرینی و فلاکت زائی سرمایه داری نیست. چیزی که باید چشم هر کارگری را خیره و قدرت تشخیص او را میخکوب خود سازد، نه مجرد تعمیق سالانه شکاف میان طبقات بلکه ماهیت و شاخص هویتی رابطه اجتماعی معینی است که بدون تعمیق لحظه، به لحظه این شکاف و بدون آفرینش  کل فجایع ضدانسانی مستولی در دنیا امکان بقا ندارد. بحث بر سر رابطه اجتماعی و مناسباتی است که آوار تمامی این درندگی ها و سبعیت ها و بشرستیزی بر سر چندین میلیارد نفوس طبقه کارگر جهانی، شرط حتمی و جدائی ناپذیر تداوم هستی آنست. از درون داده های آماری آکسفام و کوه ارقام مشابه باید این واقعیت را کاوید و این کاوش را سلاح کارساز پیکار طبقاتی برای در هم کوبیدن و تغییر بنیادی این واقعیت کریه کرد. از سطر نخست داده ها شروع کنیم. «ثروت 26 نفر برابربا کل دارائی سه میلیارد و هشتصد میلیون نفر ازجمعیت روز دنیااست» چرا؟ و چگونه چنین چیزی رخ داده است؟ آیا آنسان که خیل وسیع منتقدین راست و مصلح یا ناقدان چپ نمای مدعی مبارزه برای کمونیسم می گویند! با وجود رابطه خرید و فروش نیروی کار، می توان از وقوع چنین رخدادی جلوگیری به عمل آورد؟! فقط وقیح ترین و شیادترین مزدوران نظام بردگی مزدی می توانند به این پرسش پاسخ مثبت دهند. رمز پنهان پشت این ارقام آن نیست که ثروت 26 نفر با کل دار و ندار 3800000000 سکنه زمین برابری می کند، رمز عظیم این گزاره آماری آنست که در شکل تولیدی تاریخا معینی به نام سرمایه داری، شیوه تولید مبتنی بر کارمزدوری یا رابطه خرید و فروش نیروی کار قریب 4 میلیارد انسان هرچه کار و تولید کرده اند، از دستشان خارج و یکراست سرمایه گردیده است. اینکه مالکان این سرمایه یا سرمایه ها 26 نفرند 26000 نفرند یا 260000 یا بیشتر به هیچ وجه، هیچ تغییری در اساس وجود فاجعه پدید نمی آرد. راز نهان تک، تک ارقام و داده های بالا حدیث وجود نظام هویتا اختاپوسی، انسان، ستیز و ماوراء ارتجاعی است که در سیطره موجودیتش، میلیاردها کارگر با همه توان کار می کنند، جهان موجود را از حاصل تولیدات خود مالامال می کنند، هر چه را که تا آخرین لحظه تقویم تاریخ، به فکر بشر رسیده است خلق می نمایند، اما نتیجه کل این کار و تولید برای آنان صرفا فقر، گرسنگی، آوارگی، فلاکت، بی بهداشتی، بی داروئی، آلودگیهای دهشت زای زیست محیطی، محرومیت از آب سالم آشامیدنی، از دست دادن هوای تنفسی مورد نیاز، فحشاء، اعتیاد و تمامی اشکال سیه روزی شناخته شده تاریخ زندگی انسان است. راز وحشتزای این ارقام آنست که کل سکنه کره خاکی اسیر شیوه تولید، مناسبات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی یا رابطه اجتماعی تاریخا معینی هستند که به حکم ماهیت و بنمایه وجودی خود، هر سال تریلیون ها دلار بر سرمایه طبقه سرمایه دار می افزاید و همزمان میلیاردها انسان کارگر را به ورطه فقر و گرسنگی و کارتن خوابی و بی داروئی و اعتیادِ بسیار عمیق تر و مرگ آورتر فرو می غلطاند. شیوه تولید، مناسبات اقتصادی و رابطه اجتماعی معینی که بر اساس اقتضای هستی اش، یک سرمایه دار چنان حجم عظیمی از حاصل استثمار میلیاردها کارگر را سرمایه و باز هم سرمایه خود می سازد که میزان سرمایه روزش از کل بودجه سالانه یک کشور دارای 105 میلیون جمعیت افزون تر می گردد و در نظر آرید که اگر حجم سرمایه این سرمایه دار را با کل هست و نیست 80 میلیون کارگر اتیوپی مقایسه کنیم نسبت مذکور نه 100 برابر که هزاران برابر می گردد.

به گوشه دیگری از گزارشات آماری، اما این بار نه منتشر شده از سوی «آکسفام» بلکه منابع معتبر دیگر نظر اندازیم. داده هایی که فرایند افزایش محصول اجتماعی سالانه کار و تولید طبقه کارگر جهانی یا به تعبیر اقتصاد سیاسی بورژوازی «تولید ناخالص داخلی» در سطح جهانی را، در فاصله میان 1960 تا سال 2017 پیش روی ما قرار می دهد.   

سال

محصول اجتماعی سالانه (دلار امریکا)

سال

محصول اجتماعی سالانه (دلار امریکا)

1960

11 202 000 000 000

1965

14 609 000 000 000

1970

19 074 000 000 000

1975

23 037 000 000 000

1980

27 819 000 000 000

1985

31 619 000 000 000

1990

37 825 000 000 000

1995

42 224 000 000 000

2000

50 030 000 000 000

2005

58 129 000 000 000

2010

65 957 000 000 000

2015

75 733 000 000 000

2017

80 078 000 000 000

2018

84 836 000 000 000

منبع: https://www.ekonomifakta.se/Fakta/Ekonomi/Tillvaxt/BNP---internationellt

ارزش کار و تولید طبقه کارگر جهانی که در سال 1960 حدود 11000 میلیارد دلار  بوده است در 1970 از رقم نوزده هزار میلیارد بالاتر رفته است. این رقم در 1980 به نزدیک 28 هزار میلیارد و در سال 1990 به حدود 38 هزار میلیارد افزایش یافته است. در سال 2000 میلادی از 50 هزار میلیارد عبور نموده است. سال 2010 به رقم 66000 میلیارد رسیده است و بالاخره در 2018 تا مرز 85 هزار میلیارد دلار صعود کرده است. فقط در فاصله میان 2017 تا 2018، در طول یک سال، شاهد افزایشی حدود 4000 میلیارد دلار در ارزش محصول اجتماعی سالانه کار و تولید کارگران جهان بوده ایم. در همین فاصله زمانی نسبت شمار کارگران زیر آوار فقر، گرسنگی، آوارگی، ویرانه خوابی،  بیکاری و مرگ و میر ناشی از گرسنگی و نداری، به کل توده کارگر یا کل سکنه زمین به گونه ای چشمگیر افزایش داشته است!! در طول همین دوره روند وخامت وضعیت معاش، دارو و درمان، مسکن و حداقل امکانات زندگی کارگران در همه جای جهنم سرمایه داری شتابناک تر و تندتر بوده است و چیزی به نام امنیت اشتغال در وسیع ترین سطح محو گردیده است. با همه اینها در اینجا نیز نکته اساسی سیر صعودی 8 برابری ارزش کار و تولید چند میلیارد کارگر در یک دوره زمانی 58 ساله و سیر بسیار پرشتاب و آمیخته افزایش فقر، فلاکت و سیه روزی های تولید کنندگان این کوهسار عظیم ارزش ها یا محصول اجتماعی کار و تولید نیست. بالعکس اساس بحث همان گونه که پیش تر گفته شد، وجود شیوه تولید، مناسبات اقتصادی یا رابطه اجتماعی معینی است که همپیوندی ذاتی، همگنی اندرونی و گریزناپذیری افزایش کهکشانی محصول کار و تولید انسان ها در یک سوی و گسترش بی مهار و نامحدود گرسنگی، بی خانمانی، کارتن خوابی آن ها و محرومیتشان از ابتدائی ترین حقوق انسانی یا کمترین آزادی های سیاسی و مدنی جزء لایتجزای ماهیت و هستی آن است. سخن بر سر این نظام، این رابطه اجتماعی، رابطه خرید وفروش نیروی کار، رابطه کار مزدی یا نظام سرمایه داری است. سرمایه نمی تواند که چنین نباشد و برای اینکه جهان چنین نباشد، برای امحاء کل این جنایات، بربریت ها، سبعیت ها و انسان ستیزی ها فقط یک راه وجود دارد و آن راه امحاء کامل و ریشه ای سرمایه داری است.

چرا سرمایه داری چنین است و چرا نمی تواند یا محال است که چنین نباشد. این پرسشی است که پاسخ آن برای هر کارگر بسیار حیاتی و بنیادی است.

تولید سرمایه داری در بنمایه هستی خود تولید سرمایه است. هدف تولید، هدف کار، اساسا سرمایه و افزایش بی انتهای سرمایه می باشد. تأمین این هدف قهرا نیازمند قربانی شدن بدون قید و شرط انسان، معیشت و رفاه و آزادی و حقوق و اختیار و اراده و کل هستی یا اساس زنده بودن و نبودن انسان، در آستان خلق، توسعه و انباشت بدون هیچ مرز و محدوده سرمایه می باشد. برای اینکه سرمایه تولید شود یا هدف شیوه تولید سرمایه داری محقق گردد، هیچ چاره ای نیست سوای آنکه فعالیت هدفمند انسان برای تولید ارزش های مصرفی مورد نیاز خویش یا آماده سازی طبیعت برای رفع احتیاجات انسانی خود، از بیخ و دگرگون و باژگون شود. این کاری است که سرمایه انجام می دهد. پروسه کار با تعریف نخست یعنی مجموعه ای از فعالیت ها، دخالت در طبیعت و تغییر آن به منظور تأمین مایحتاج معیشتی، رفاه متعالی جسمی و تعالی نامحدود فکری و معنوی، به گفته مارکس شرط عمومی مبادله بین انسان و طبیعت یا شرط ابدی زندگی بشر است. سرمایه این روند را وارونه و اسیر ماهیتی متضاد می سازد. محصول کار را به جای آنکه وسیله رفع حوائج مادی و شالوده شکوفائی نامتناهی فکری، اخلاقی و فرهنگی انسان باشد نیروی قاهر، فعال مایشاء، مسلط و حاکم بر سرنوشت کل کار و تولید و زندگی او می کند. با پیدایش سرمایه دیگر انسان تولید کننده و کارگر یا کلا انسان یکراست و با کل وجود به مرتبه یک شیئی، یک جزء بی اراده، زبون و مفلوک از چرخه تولید سرمایه، یک مهره مورد نیاز ارزش افزائی سرمایه سقوط می کند، از انسان بودن واقعی خود به معنای موجودی صاحب اراده آزاد، رشد آزاد، اندیشه آزاد و دارای توان دخالتگری آزاد در طبیعت یا تعیین سرنوشت هستی خود به طور کامل ساقط می گردد. میلیارد، میلیارد به ورطه گرسنگی، بیکاری، فلاکت، ذلت، فقر و نداری، بی بهداشتی، آلودگی های زیست محیطی، جنگ، کارتن خوابی، آوارگی، بی داروئی، محرومیت از هر میزان آزادی و حقوق انسانی فرو می غلطند، عده ای هم صاحب دنیای بیکران سرمایه ها، ثروتها، قدرت ها، رفاه، شوکت، عزت، موقعیت، حاکمیت و همه چیز می شوند. نکته اساسی یا در واقع هسته کل رخدادها این است که کل اینها را فقط سرمایه است که تعیین می کند و تصمیم می گیرد. سرمایه است که صاحب خود را سرمایه دار می سازد، فردی از طبقه سرمایه دار می کند، طبقه سرمایه دار را پدید می آرد، مالکیت سرمایه دارانه را خلق و وارد تاریخ می نماید. سرمایه است که به عنوان یک رابطه اجتماعی قانونگذار می شود و تک تک نیازهای خود برای تولید سود یا افزایش و خودگستری خود را لباس قانون، نظم اجتماعی، حقوق، مدنیت، فرهنگ، اخلاق، مذهب، ایدئولوژی، سیاست، دیپلوماسی، صلح، جنگ یا هر چیز دیگر می پوشاند. سرمایه با ظهور، گسترش و تسلط خود، نقش و عظمت و قدرت قهر یا فعال مایشائی همان نیرویی را پیدا می کند که بشر بر پایه وهم، خیال، جهل، خرافه و بی دانشی آن را «خدا» می نامد. تفاوت های بنیادی در اینجا آنست که خدا اولا وجود ندارد و صرفا مولود وهم و جهل انسان است، ثانیا به همان دلیلی وهم بودنش فاقد هر نوع قدرت است، ثالثا با این مشخصات، هیچ تأثیری هم بر سرنوشت زندگی بشر نمی تواند داشته باشد، اما سرمایه در تعارض با این شاخص ها، خدائی کاملا مادی و تعیین کننده سیر تا پیاز یا تمامی پیچ و خم ها و تار و پودهای حیات اجتماعی انسانها است. سرمایه، قانون است، دولت است، نظم اجتماعی است، قراردادهای مدنی است، حاکمیت است، اعتقاد و ایدئولوژی و آیین است. خداپرستی واقعی روز کل مؤمنان به ادیان و شرایع موجود دنیا است، به این دلیل روشن که همه شریعت ها و مذاهب روز عالم ساز و کار بقای سرمایه داری و تحمیل منویات سرمایه بر توده های کارگر جهان می باشند. کل این ها، این باورها، روابط، فراساختارها، ارگان های نظم سیاسی و حقوقی، همه و همه فرا روئیده های سرمایه به عنوان یک رابطه اجتماعی هستند و نقش اجزاء غیرقابل تفکیک چرخه تولید سرمایه را بازی می کنند.

مکان، موضوعیت و معنای هستی انسان درمحاسبات سرمایه چیزی است که اشاره شد. دراین محاسبات یا منظر، بشریت کارگر تنها و تنها به این دلیل حق خورد و خوراک و پوشاک یا کومه مسکونی و محلی برای بیتوته دارد که زنده بماند و سرمایه تولید کند، به محض آنکه نیاز سرمایه به نیروی کار کارگر منتفی شود، اساس زنده ماندن یا حق حیات کارگر هم منتفی است. درست همان گونه که وقتی صاحب سرمایه محتاج خرید دستگاه تراش، ماشین فرز، اره برقی، وسیله ایاب و ذهاب، ترانسفورموتور، لاستیک اتوموبیل یا نوع اینها نیست بود و نبود این ابزار و مواد و مهره ها برایش فاقد هر نوع موضوعیت است. کار کارگر متعلق به سرمایه دار است. محصول کار تمام و کمال به سرمایه دار تعلق دارد. ششدانگ شعور و فکر و مشغله مالک سرمایه روی این محور متمرکز است که از حداقل نیروی کار کارگر حداکثر سرمایه را تولید کند. پروسه کار، فرایند ارتباط اشیایی است که سرمایه دار خریده است، کارگر هم یکی از این اشیاء است و این فرایند باید بیشترین میزان ممکن سرمایه را به بار آرد. کل دانش های بشری در جهان بینی سرمایه معنی، اعتبار، جهتگیری، نقش و رسالت خود را دقیقا در همین جا پیدا می کنند. علم در روایت سرمایه مجموعه فعالیت های آموزشی، اکتشافی و پژوهشی است که نیازهای تولید هر چه انبوه تر و کهکشانی تر سرمایه را پاسخ گوید، تا زمانی که سرمایه نیازمند این فعالیت ها است دبستان، دبیرستان، دانشگاه، انستیتوهای تحقیقی و سایر مراکز علمی هم جواز تأسیس و مجوز توسعه پیدا می کنند. به محض آنکه دامنه این احتیاج کاهش یابد، روند برچیدن مدرسه ها و کل مؤسساتی که تا دیروز مقدس ترین اماکن بودند آغاز می شود و با سرعت سیر نور پیش می رود. سرمایه نه مشتی شیئی که یک رابطه اجتماعی است. تولید سرمایه برای بقای موجودیت و گسترش خود به همان گونه که محتاج خرید نیروی کار کارگر، تملک کار و محصول کار کارگر است، نیازمند انکشاف و بسط اجتماعی خود در قالب قانون و سیاست و جامعه مدنی و دولت و حاکمیت و اخلاق و فرهنگ و ایدئولوژی هم هست. وقتی از رابطه اجتماعی بودن سرمایه صحبت می کنیم همه این ها به صورت یک کل انداموار، مکمل همدیگر، با نیاز قهری و جبری به هم، همگن و ارگانیک یکدیگر برآورد می گردند. در جامعه سرمایه داری افکار مسلط، ایدئولوژی حاکم، ارزش های اجتماعی چیره، ملاکهای فائق شناخت، تعریف مستولی حق و آزادی و اعمال اراده، همگی تولیدات سرمایه، ساز و برگ های سرمایه برای تحمیل خود بر طبقه کارگر، سلاح دست سرمایه برای بقای خود و به معنای واقعی و دقیق کلام، خود سرمایه در هیأت قرارها و نهادهای اجتماعی آن هستند. درست بر همین اساس تعابیری از قبیل اینکه «دولت مدافع منافع سرمایه داران است» «قانون در خدمت طبقه سرمایه دار است» «سیاست را سرمایه داران تعیین می کنند»، «ارتش، پلیس یا بیدادگاهها همه گوش به فرمان طبقه حاکم هستند» گزاره هایی نادرست و از جنس نقد رفرمیستی سرمایه داری هستند. در نظام بردگی مزدی این نهادها و سیستم ها حافظ یا مدافع و خدمتگزار سرمایه نیستند، خود سرمایه اند، اجزاء انداموار سرمایه به مثابه یک رابطه اجتماعی می باشند.

به ارقام و داده ها باز گردیم. معضل میلیاردها کارگر دنیا بر خلاف آنچه از سوی طیف گسترده محافل راست و چپ جنجال می شود، به هیچ وجه آن نیست که درآمدها نابرابرند، شکاف طبقاتی عمیق است. تراکم ثروت در یک طرف و توسعه فقر در طرف دیگر بیداد می کند. دارائی 26 نفر با کل دار و ندار چهار میلیارد انسان برابری می کند. مشکل درموجودیت، تسلط و حاکمیت شیوه تولید یا رابطه اجتماعی معینی است که تا هست، کار و حاصل کار بیش از 5 میلیارد سکنه کارگر روی زمین را یکراست و به تمام و کمال از دست آن ها خارج و سرمایه طبقه سرمایه دار می سازد. ریشه کل فاجعه ها و سرچشمه تمامی سونامی های وحشت و دهشت چیره بر جهان و تاریخ اینجا است که هر چه این میلیاردها  کارگر کار و تولید می کنند، سرمایه می شود، قدرت، دولت، قانون، پارلمان، فرهنگ، دستگاههای سرکوب فیزیکی و فکری و نهادهای حکمرانی سرمایه می شود، نظم مدنی، حقوقی، ارتش، پلیس، سپاه، اطلاعات، امنیت، زرادخانه های اتمی، جنگ، زندان، بیدادگاه، شکنجه گاه و میدان تیر نسخه پیچی سرمایه می گردد. راه اندازی های و هوی حول شکاف طبقاتی و تعمیق این شکاف یا همترازی ثروت 26 نفر با هست و نیست 4 میلیارد آدم، نه حدیث بدبختی های بشر روز که فقط و فقط انداختن پرده پولادین بر ریشه واقعی این مصیبت ها و سیه روزی ها است. آنچه باید نابود شود نه عمق زیاد شکاف های طبقاتی و وسعت عظیم نابرابری های اجتماعی که مناسبات اقتصادی و رابطه اجتماعی بانی و باعث سرمایه شدن حاصل کار و تولید انسان ها است.  

در طول سال ها و دهه های اخیر، شاهد عروج خیزش ها و جنبش هایی بوده ایم که اولا زمینه های واقعی رویش و طغیان آن ها سوای فشار دهشتناک استثمار سرمایه داری و گرسنگی، نداری و نارضائی مولود سرمایه هیچ چیز دیگر نبوده است، ثانیا ابراز وجود و میدان داری آن ها، گستره ای بسیارعظیم، گاه سراسری یا حتی شبه بین المللی پیدا کرده است. ثالثا آرایش صوری چپ داشته اند. این جنبش ها همه این شاخص ها را با خود حمل کرده اند، اما کل دار و ندار انتظار یا صدر و ذیل آتشفشان اعتراضشان ازنقد بغایت مصلحانه، عمیقا رفرمیستی و بسیار زبونانه آثار و تبعات وجود کار مزدی یا بدبختی های کاملا طبیعی و قهری موجودیت سرمایه داری فراتر نرفته است. خیزش هایی از نوع ضد گلوبالیزاسیون، نود و نه درصدی ها، سیاتل، جنوا، گوتنبرگ، وال استریت، اخیرا جلیقه زردها در فرانسه و شمار زیادی از آکسیون های اعتراضی ببین المللی که علی العموم با بیرق پیکار علیه تعمیق شکاف طبقاتی، رشد فزاینده ثروت در یک سو و گرسنگی و فقر در سوی دیگر، ضدیت با آلودگی های زیست محیطی یا جنگ، خیابان های تمامی شهرهای بزرگ دنیا را میدان نمایش قدرت و کانون سر دادن فریاد خویش ساخته اند. شرکت کنندگان در بسیاری از این کارزارها و خیزش ها خود را مخالف سرمایه داری خوانده اند!! و به زعم خود شعار ضد سرمایه داری سر داده اند!! اما لام تا کاف آنچه پنداشته اند، اندیشیده اند، بر زبان آورده اند، فرمول بندی نموده اند، راه چاره قلمداد کرده اند و بالاخره انجام داده اند در راستای برائت سرمایه داری، تطهیر سرمایه، فرار از کارزارعلیه سرمایه و هموارسازی راه بقای نظام بردگی مزدی بوده است. رفرمیسم کارش این است و همه این جنبش ها به دلیل بنمایه رفرمیستی راهبرد مستولی بر خود فقط این نقش را بازی نموده اند.

نه مجرد انباشتن صفحات کتابها، روزنامه ها و شبکه های اجتماعی از تعمیق فزاینده شکاف طبقاتی و بیکاری و گرسنگی و آوارگی توده های کارگر هیچ کمکی به افزایش آگاهی طبقاتی یا ارتقاء شناخت آنها از سرمایه داری است، نه ساختن  سندیکا، حزب و اتحادیه هیچ گامی در سازمانیابی قدرت پیکار طبقاتی کارگران و تسطیح راه برای تحقق مطالبات اولیه معیشتی، رفاهی و حقوق اولیه انسانی آنها است و نه با رژیم ستیزی و سرنگونی طلبی فراطبقاتی می توان آستانه نابودی سرمایه داری را کوبید. رفرمیسم تاریخا همین ها را بدیل مبارزه طبقاتی توده های کارگر کرده است. اما کارگران دنیا هیچ چاره ای ندارند جز آنکه دست بر ریشه گذارند. مبارزه طبقاتی صرفا آنجا میدان می گشاید و چهره می افرازد که ریشه ها آماج تعرض قرار می گیرند. ریشه کل ستم کشی ها، بی حقوقی ها، تبعیضات، مفاسد، محرومیت ها، جنایات و سیه روزی ها در وجود سرمایه است. دست بر ریشه نهادن یعنی اینکه در کلیه عرصه ها، در مبارزه برای افزایش مزد، بهبود شرایط کار، علیه بیکاری، مبارزه برای دارو و درمان، آموزش، بهداشت،  ضد آلودگی های زیست محیطی، تبعیضات بشرستیزانه جنسی و قومی، کار کودکان یا هر حوزه دیگر یکراست شریان هستی سرمایه را هدف گرفت. این کار عمیقا و قطعا ممکن است. یک مرز اساسی و هویتی میان جنبش واقعی ضد سرمایه داری طبقه کارگر با رفرمیسم راست اتحادیه ای و چپ کمونیسم نمای بورژوایی، میان رویکرد لغو کار مزدی پرولتاریا در یک سوی و احزاب لنینی دست به کار جایگزینی شکلی از سرمایه داری با شکل دیگر هم دقیقا در همین جا، در ممکن دیدن و ندیدن جنگ جاری توده های کارگر در کلیه حوزه های زندگی اجتماعی علیه اساس موجودیت سرمایه داری است. این موضوعی است که فعالان ضد سرمایه داری در طول 30 سال اخیر، روزمره و  مستمر پیرامون آن بحث کرده اند، گفته اند، نوشته اند و هر چه توانسته اند انجام داده اند. کلیه شواهد موجود، از جمله همین داده ها و ارقامی که در اینجا آمد با صدای بلند فریاد می زنند که سرمایه داری دروازه یک انفجار عظیم را دق الباب می کند. شیوه تولید و رابطه اجتماعی معینی که هدف، غایت و رمز هستی آن آفرینش سرمایه است. به حکم ماهیت خود، کل حاصل کار و تولید میلیاردها کارگر را به سرمایه و نظم اقتصادی، سیاسی، حقوقی، پلیسی، نظامی، امنیتی، مدنی، فرهنگی، فکری، ایدئولوژیک، اخلاقی و اجتماعی فرا جوشیده از سرمایه، نیاز بقای سرمایه و پاسدار ماندگاری سرمایه داری می سازد. رابطه اجتماعی و مناسباتی که به هیچ وجه و مطلقا نمی تواند جز این باشد. هر کلام در مورد آرایش و اصلاح آن فریبکاری محض و گمراهه پردازی بشرستیزانه است. این شیوه تولید سالیان متمادی و دهه های متوالی است که به اندازه کافی سد واقعی بقای خود گردیده است. کران تا کران کره زمین را از سرمایه آکنده است. هر چه بشر در طول چندین قرن آفریده است سرمایه ساخته است. سرمایه ای که برای ادامه هستی و خودافزائی نیازمند اقیانوس های متلاطم اضافه ارزش ها و سودها است. سود و اضافه ارزشی که طبقه کارگر جهانی دیگر قادر به تولید آن نمی باشد. سرمایه با قهر اقتصادی، سیاسی، فکری، پلیسی، نظامی و همه اشکال دیگر قهر، آخرین لقمه های نان فرزندان این میلیاردها کارگر، دارو و درمان، آب آشامیدنی، هوای تنفسی و همه چیز نسلهای این طبقه را تسلیم جوخه سلاخی می کند تا شاید چرخ هستی اش بچرخد و امروز را به فردا رساند، اما باز هم نمی چرخد. این وضع بشریت عصر را بر سر عظیم ترین و سرنوشت سازترین دوراهی تاریخ قرار داده است. راه نخست آنست که ما توده های کارگر دست بر ریشه گذاریم، به سنگر واقعی پیکار طبقاتی باز گردیم. هر مطالبه روز خود، هر اعتراض خویش علیه هر جنایت سرمایه، جدال علیه هر تعرض سرمایه به خورد و خوراک و معیشت و «حقوق اجتماعی»!! و «آزادی های سیاسی»!! و محیط زیست را، رژیم ستیزی، سرنگونی طلبی، کارزار علیه تبعیضات جنسیتی یا هرشکل تقابل با مناسبات مسلط را سنگری توفنده برای جنگ علیه هستی سرمایه داری سازیم. درهمه این سنگرها نظم اقتصادی سرمایه را آماج تعرض گیریم، چرخه ارزش افزائی سرمایه را به ورطه اخلال اندازیم، نظم سیاسی و مدنی و اجتماعی و فرهنگی سرمایه را مختل کنیم، برای این کار باید قاطع، استوار و متفق، بساط حزب سازی، سندیکاآفرینی، پارلمانتاریسم، آویختن به قانون و صندوق رأی را جمع کنیم و برای همیشه به بایگانی تاریخ بسپاریم. باید یک جنبش سراسری شورائی ضد بردگی مزدی راه اندازیم. جنبشی که تجلی قدرت سازمان یافته طبقاتی ما، سلاح اعمال این قدرت علیه سرمایه، نیروی مستقر درکلیه عرصه های کارزار، سلسله جنبان پویه سرنگونی و محو سرمایه داری، استخوان بندی واقعی جامعه آتی عاری از کار مزدی و طبقات و دولت باشد. راه دوم، راه تن دادن به استیصال، فروماندگی و بلعیده شدن در کام امواج سهمگین انفجارهای پی در پی و لحظه به لحظه سرمایه داری است. انفجارها و آتشفشانهایی که مدام و مستمر از ژرفنای گسل همیشه فعال و همواره خروشان پویه افت نرخ سود سرمایه جهانی بر می خیزد، طبقه کارگر جهانی راهی سومی در پیش ندارد.

ما توده کارگر ایران در طول یکی دو سال اخیر گامهای مؤثری برای نزدیک شدن به نقطه آغاز راه اول برداشته ایم. این واقعیتی است که باید آن را جدی گرفت. رشته ای از پیوند درون جوش طبقاتی، همصدایی طبقاتی، همپیوندی و همبستگی طبقاتی در میان ما شروع به نضج، تکوین و بالندگی کرده است. نطفه های اولیه یک صف آرائی طبقاتی ضد سرمایه داری در پروسه رخدادهای روز جنبش ما در حال بالیدن است. برای نخستین بار در تاریخ، خود ما توده کارگر نیروی واقعی محرک و سلسله جنبان همه این رویدادها هستیم. این روند باید تعمیق یابد، خیز خودپوی طبقاتی ما باید ببالد، چراغ نقد رادیکال طبقاتی افروزد، سلاح جنگ ضد سرمایه داری بر دوش گیرد، دورنمای محو کار مزدوری پیش روی قرار دهد. باید یک جنبش سراسری شورائی سرمایه ستیز شود. آنچه در این دو سال انجام گرفته است ما را به نقطه آغاز این راه نزدیک و بسیار نزدیک کرده است. باید آماده جنگ واقعی گردید.           

ناصر پایدار

بهنمن 1397         

دوستان و دشمنان مردم


دوستان و دشمنان مردم

 

معجونی از خرافات، تعصب و نفرت؛ خرافات اسلامی، تعصب قومی_آذری و نفرت از فارس و کرد و ارمنی تحت عنوان فرهنگ آذری پخته می‌شود تا در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی، از آن بعنوان ابزاری برای سازمان دادن یک صف مرتجع و فاشيست در مقابل ترقی خواهی، آزادی خواهی و برابری طلبی استفاده شود. لابراتوارها و مكانهاى توليد اين معجون استفراغ آور گردهمايى ها و تجمعاتى تحت عنوانهايى مثل بررسى تاريخ آذربايجان و يا كندوكاو در زبان و فرهنگ آذرى و يا كانالهاى تلويزيونى مثل گوناز تى وى است. این یک جنبش ناسیونالیستی و فاشیستی است. جنبشی که تاريخ ”دان‟ هاى تقلبی اش تاریخ ده هزار ساله برایش می‌تراشند، قصیده سرایانش اشعار کینه و نفرت تولید می‌کنند، نوازندگان و خوانندگانش حسرت تزریق جامعه میکنند، قلم بدستانش حقایق را وارونه مینویسند و سیاستمدارانش از وحدت ترکان و ایجاد امپراتوری بزرگ ترک داد سخن می‌گویند. جامعه ایده‌آل این جماعت جامعه ای است که در آن زنها در خانه آشپزی میکنند و مردان در قهوه‌خانه‌ها نشسته و به ساز عاشق ها گوش میکنند. قهرمان معاصر این جماعت مرحوم ملاحسنی، مرجع تقلید شان شریعتمداری، سیاستمدار نامی شان نادر قاضی پور، شومن تلویزیونی شان احمد اوبالی، شاعران و سربازان شان بچه پاسدارها و بچه بسیجی ها هستند. تولید دسته جمعی این جماعت فرهنگ عقب مانده ای است که جایی در میان مردم مترقی ندارد. ولی این جماعت مثل ویروس‌های پراکنده‌ای هستند که در شرایط مناسب می‌توانند سم خود را بر جامعه بریزند. اینها علاوه بر داشتن یک پتانسیل مسموم کننده،row خود محصول یک جامعه آفت زده هستند؛ جامعه ای که بمدت ۴ دهه زیر حکومت فاشیستی چون حکومت اسلامی سرمایه‌دارن اداره شده و از کوچکترین و اولیه ترین حقوق انسانی محروم شده است. این جماعت همزاد خود جمهوری اسلامی هستند که با انگشت گذاشتن به برخی از جنبه‌های ستم ملی، از جمله محرومیت مردم ترک زبان از حق تحصیل بزبان مادری در آذربایجان و انکار کردن و پوشاندن علتهای واقعی وجود و ادامه این ستم ها، تلاش می‌کنند به چشم مردم آذربایجان خاک بپاشند و آنها را از پیوستن به صفوف اعتراضات سراسری علیه جمهوری اسلامی باز بدارند. اگر تبعیض قائل شدن و اختلاف انداختن بین مردم یکی از شیوه های حکومت فاشیست اسلامی بوده است، این ناسیونالیست ها با تکرار همان رفتار و با تلاش برای ایجاد بدبینی و نفرت از فارس زبانها و کرد زبانها در آذربایجان، نوک اعتراضات مردم علیه جمهوری اسلامی ایران را منحرف کرده و با تبدیل آن به اعتراض علیه فارس و کرد، آب به آسیاب جمهوری اسلامی می‌ریزند. اینها، خواسته یا ناخواسته، به ادامه حیات جمهوری اسلامی و از این طریق حتی به دوام ستم ملی کمک می‌کنند. و بهمین دلیل اینها نه دوستان مردم بلکه دشمنان مردم هستند.

 

جليل جليلى

لندن ۷ فوريه ۲۰۱۹

جدال طبقه کارگر برای رهایی و "مدافعین" دروغین آن

بدنبال مبارزات اخیر کارگری در ایران، خواست  "دولتی کردن"  مشخصا در هفت تپه و فولاد اهواز، در ابعاد وسیع و در سطح جامعه مطرح شده است. بسیاری در له و علیه این خواسته، اظهار نظر کرده اند، اظهاراتی که خود بازتابی از انتظارات و آمال و امیال اظهار نظر کنندگان را نشان می دهد، و بعضا ربطی به خواسته مطرح امروز در مبارزات کارگران ندارد.  "دولتی" یا حتی خصوصی یا خصولتی سازی، به پرچمی تبدیل شده است که همه جا، در میدیای رسمی و غیر رسمی، در جهت پیشبرد اهداف گوناگون ابراز می شود،  به همین دلیل لازم است که در مقابل جنبش های طبقات دیگر، و افشای دیدگاه های بورژوایی در این عرصه، بر حفظ استقلال منافع طبقه کارگر تاکید کرد. برخورد به جایگاه خواست  "دولتی کردن"  در مقابل جمهوری اسلامی، آنهم در دوره ای که روزمره جمهوری اسلامی به چالش کشیده می شود، برای جنبش کارگری، امروز اهمیتی دو چندان دارد.
 

خصوصی سازی در غرب

پس از جنگ جهانی دوم و از بین رفتن بخش وسیعی از سرمایه ها، نیاز به سرمایه گذاری با درجه ای از برنامه ریزی برای سازمان دادن گردش جدید سرمایه ها، از یکطرف و همچنین ارائه پاسخ به خواست های مردمی که خواهان یک دوره بهبود پس از این جنگ بودند، سرمایه گذاری های دولتی و دولت های رفاه در غرب، بمثابه یک مدل از اقتصاد و نُرم در همه جا و وبویژه در کشورهای اروپایی رایج شدند. مسلما این مدل از اقتصاد، خود متاثر از رشد سوسیال دمکراسی در غرب و تبیین سرمایه داری دولتی از سوسیالیسم، در دنیای پس از انقلاب اکتبر بود. امری که شاید باید، جداگانه و با جزئیات، در فرصتی دیگر، به آن پرداخت. اما بهرحال، با بروز بحران وسیع پس از یکدوره رونق سرمایه، در نیمه دهه  ۷۰، باری دیگر، هجوم به سطح معیشت طبقه کارگر برای برون رفتن از این بحران در دستور کار بورژوازی قرار گرفت.  هجومی که با هدف پس گرفتن دستآوردهای جنبش کارگری، و کاهش خدمات اجتماعی که جنبش کارگری به بورژوازی تحمیل کرده بودند اینبار تحت نام مدل  "بازار آزاد"  مطرح شد. مارگرات تاچر، از پیشتازان اجرای این طرح بود. خصوصی سازی ها در بریتانیا در صنایع متعدد از خودرو سازی و گاز و برق و قطار و ترابری گرفته تا تلفن و بخش هایی از خدمات شهرداری ها، همه و همه یکی پس از دیگری به اجرا در آمد.

 در خصوصی سازی ها در بریتانیا، بخش خصوصی همان شرکت ها و کارتل های بزرگی بودند که سرمایه های سابقا دولتی را، در اختیار گرفتند. در دنیای "بازار آزاد"، روابط کارگر و کارفرما، بر مبنا و با معیارهای رقابت و بازار، تعیین می شود. پروسه ای که دولت اساسا نقش تنظیم کننده ای را بعهده دارد تا دست بورژوازی را برای استثمار، براساس همان قانون جنگل بازار آزاد، باز و بازتر کند. این پروسه ای بود که به بیکارسازی های میلیونی، پایان دادن به بسیاری از خدمات اجتماعی در بریتانیا انجامید، و تاثیرات اجتماعی دراز مدتی را در کل جامعه دامن زد.  سرمایه داری با تحمیل شکست های متعددی به طبقه کارگر و مردمی که به مقابله با این حمله برخواسته بودند، بار بحران این نظام را به دوش طبقه کارگر انداخت، و مدلی ارائه شد که دیگر کشورهای متروپل هم آنرا برگزیدند.

 با فروریختن دیوار برلین، "بازار آزاد" بعنوان  "پیروزی بر شرق"، پیروزی بازار آزاد بر سرمایه داری دولتی، به مد روز تبدیل شد. مشخصا در غرب، از همان دوره اواخر قرن گذشته، همه جا مبارزه علیه خصوصی سازی، با مبارزه علیه سیاست  "بازار آزاد"  تلفیق شد، مبارزه ای که کماکان امروز هم با همان تصویر به داده ای در مبارزات کارگری تبدیل شده است.
 

خصوصی سازی در ایران

در کشورهای غیر متروپل اما خصوصی سازی ها به همین شکل پیش نمیرود. بورژوازی امپریالیستی سرمایه خود را به این کشورها صادر می کرده و می کند، تا بتواند نرخ سودی فراتر از آنچه در کشورهای متروپل میسر است را تصاحب کند. در غیر اینصورت، سرمایه امپریالیستی نیازی به صدور سرمایه ندارد. اما برای دستیابی به درجه  بالاتری از سودآوری، سرمایه امپریالیستی نیازمند کاهش هزینه های خود برای این سرمایه گذاری است. از یکطرف نیازمند تامین بخشی از این هزینه توسط کشوری که سرمایه به آن صادر می شود است و از طرفی دیگر، سطح پایینی از دستمزد کارگر را تا بتواند در کل به سود بیشتر دست یابد. 

بر این اساس، دولت کشوری که سرمایه به آن صادر می شود، نقش و وظیفه خاصی برعهده دارد. یک نقش دولت این است که نه تنها بمثابه ابزار اعمال قدرت بورژوازی حاکم علی العموم، بلکه بطور ویژه باید پائین  نگاه داشتن سطح دستمزد کارگر را تضمین کند. امری که نیازمند وجود یک دیکتاتوری تمام عیاری است تا هرگونه اعتراض به وضع موجود را، هرگونه اعتراض نه الزما سیاسی که حتی برای بالابردن دستمزد را به شدت سرکوب کند. سرکوب به این معنی بخشی از خصلت دولت در کشوری نظیر ایران است. به همین دلیل ممنوعیت حق اعتصاب و تشکل، ممنوعیت فعالیت احزاب سیاسی و تبدیل هر مبارزه اقتصادی به جدال میان طبقه کارگر و دولت، بخشی از ماهیت هر دولت بورژوایی در کشوری مانند ایران است.  نقش دیگر دولت، تامین هزینه زیربناهای مناسب است که به کاهش مخارج سرمایه امپریالیستی بیانجامد. بدین ترتیب بخشی از این هزینه ها، نه بر اساس نیاز مردم و جامعه، که بر اساس نیازهای سرمایه امپریالیستی، در سطح جهان، تقسیم کار و نیازهای مقطعی صادر کنندگان سرمایه های امپریالیستی تعیین می شود. بنابراین، باری دیگر، وجود یک رابطه حداقل غیر خصمانه بین این دولتها، منجمله ایران، و دولت های صادر کننده سرمایه، پیش شرط یا یکی از شروط مهم تضمین سرمایه گذاری در این کشورها و صدور سرمایه به آنها است. برای نمونه بورژوازی ایران که سنتا در تقسیم بازار های جهانی در حیطه نفوذ آمریکا قرار دارد به همین ترتیب نیازمند رابطه ای دوستانه با آمریکا است.از آنجا که تصمیم گیری حول اینکه چه زیربناهایی و یا در چه زمینه هایی دولت دست به سرمایه گذاری می زند، بر اساس همان نیازهای صادر کننده سرمایه امپریالیستی تعیین می شود، کل سیستم تولیدی، تولیدات هر یک از این کشورها، و کارکرد دولت با تنظیمات مورد نیاز سرمایه امپریالیستی رقم می خورد. بی دلیل نیست که مثلا تولید کفش در ویتنام و یا قهوه در برزیل انجام می گیرد، نه در ایران و نه بر اساس خواست بورژوازی در ایران. در یک چنین رابطه ای که از بالا و نه بازار داخلی و مکانیزم تولید و رقابت در سیستم سرمایه داری، صورت می پذیرد. علاوه بر این تصمیم گیری ها و برنامه ریزی ها نیز، باید توسط خود دولت قابل اجرا باشند. در این کشورها  این دولت است که سرمایه لازم برای ساختن این زیربناها را دارد و به همین دلیل در این کشورها، دولت سرمایه گذار اصلی و بزرگترین کارفرما است.

 در ایران نیز، چه در دوران پهلوی و چه جمهوری اسلامی، دولت بزرگترین و اصلی ترین سرمایه گذار است و بخش اعظم نیروی کار را در استخدام خود دارد. این دولت است که قادر به تامین هزینه سنگین و سرمایه گذاری برای زیربناهای لازم را دارد، تا سرمایه های صادر شده، بتوانند با مخارج کمتر، بیشترین سود را تامین کنند. برای نمونه، مخارج جاده سازی در ایتالیا بخشی از مخارج شرکت های خودروسازی است که همین امروز صاحب بسیاری از بزرگراه های این کشور هستند. اما، در ایران، پروژه های عمرانی، جاده سازی، اسکله سازی و غیره مستقیما توسط دولت اجرا می شود، تا سرمایه گذاران بدون پرداخت هزینه این زیر بناها، در نفت، خودروسازی و .... سرمایه گذاری کنند و بتواند سود بیشتری بابت هر واحد سرمایه، دریافت کند. خصلت انگلی سرمایه های امپریالیستی، در همین پروسه تصاحب سود فوق العاده و یا مافوق سود (در مقایسه با کشور متروپل)  تولید شده در کشورهایی چون ایران، است.  مضافا اینکه، برای نمونه در ایران، که در عرصه تقسیم کار جهانی از مراکز نیروی کار ارزان است، این باز دولت ایران است که هزینه های لازم برای حضور کارگر ماهر در بازار کار را تامین می کند. 

بدین ترتیب، این دولت در ایران، و نه بخش خصوصی است که می تواند پیشبرد و ساختن و تامین زیربنا های مورد نیاز سرمایه جهانی را عملی سازد. امری که بر اساس همین اصول پایه ای کارکرد سرمایه جهانی، خصوصی سازی ها در ایران را از پایه و اساس با آنچه در کشورهای متروپل انجام گرفته است، کاملا متفاوت می کند. در عمل نیز، پروژه های گوناگون خصوصی سازی در ایران، از بازسازی های دوره رفسنجانی گرفته تا خصوصی سازی های دوره احمدی نژاد و حتی روحانی، همگی تنها بخش کوچکی از سرمایه های اصلی در ایران را شامل شده اند. پروژه هایی خصوصی سازی در ایران اما، خود ریشه در عکس العمل های جناحی و سهم خواهی و پاسخ های سیاسی در خود ایران دارد و باید از همین زاویه به آن نگاه کرد. 

در غرب، خصوصی سازی، لیبرالیزه کردن و سیاست نئولیبرالیستی به معنای حمله به کارگران در سطح وسیع بود، بدین شکل که سرمایه خصوصی تولید را بر اساس نیاز بازار، و از طریق کاهش تعداد کارگران و تحمیل درجه استثمار بیشتر، به پیش میبرد و در عین حال با کاهش خدمات اجتماعی و واگذار کردن هر چه بیشتر این خدمات به بازار آزاد، سهمیه کارگر از کل ثروت تولید شده در جامعه را کم و کمتر میکند. در ایران اما، الحاق  "سیاست نئولیبرالی" به احمدی نژاد و روحانی، تنها کاریکاتوری است که توسط سخنگویان وطنی تازه به دوران رسیده، آنهم در دوره حکومت جمهوری اسلامی، ارائه میشود. اینها انتقادات نمایندگان بورژوازی"لیبرال" عقب افتاده امروز ادامه انتقاد پیش کسوتان شان چون بازرگان و شرکا در نهضت آزادی، در دوره حکومت پهلوی، است. این بخش از بورژوازی که از سهم کم خود از کل سودی که در ایران تولید می شود ناراضی و گله مند است،  شکوه از این دارد که چرا در این خصوصی سازی ها، حکومت به  "خودی ها" و "آقازاده ها" روی آورده است و خواهان سهمی از این دزدی ثروت های عظیم، است.  این بخش از بورژوازی آنقدر بی جرات و ناتوان است که از کنار به جمهوری اسلامی  "درس عبرت" می دهد. جناب آقای زیبا کلام و شرکا، "اساتید دانشگاهی" ادعا دارند این پروسه و نوع خصوصی سازی ها است که امروز جنبش کارگری در مقابل آن قد علم کرده است! و اگر نماینده محترم،‌ روحانی و دولتش،  "عقل داشتند"جلوی این حیف و میل ها را می گرفتند.
 

واقعیت چیست و اعتراض کارگر به چیست!

بر خلاف ادعاهای این دنکیشوت های بورژوا، سیاست خصوصی سازی ها در ایران از یک طرف، ناشی از  ویژگی هیئت حاکمه در ایران، ساختار خود جمهوری اسلامی و ائتلاف های جناح های درونی آن است. خصوصی سازی هایی که در ایران انجام گرفته مهر همین جناح بندی ها را برخود دارد و بیش از هر چیز نشانگر عملکرد سیاسی و نزاع های جناحی، سهم خواهی و تقابل با  "عدم تمرکز قدرت"، است.  البته  شکی نیست که خصوصی سازی در همین حد نیز، با به جیب زدن و تصاحب میلیاردها دلار بخشی عجین شده با فساد درون جمهوری اسلامی حاکم در ایران است. فسادی که تنها گوشه هایی از آن، در دزدی های این و آن سیاست مدار و آقا زاده  و غیره، به رسانه ها راه پیدا می کنند.

اما از طرف دیگر، خصوصی سازی ها،‌ هرچند در بخش کوچکی از کل سرمایه، متاثر از سیاست های کلان ایران است، که خود تحت تاثیر شرایط دنیای امروز در بعدی جهانی حاکم، رقم میخورد. امروز در دوره ای هستیم حجم کلان سرمایه جهانی با قرن بیست قابل مقایسه نیست، امروز کشورهای متعددی از اروپای شرقی گرفته تا آمریکای لاتین و آسیا و افریقا، همگی بدنبال جذب سرمایه گذاری های امپریالیستی اند. در چنین شرایطی‌ سرمایه گذاری در ایران، در خاورمیانه بحرانی و متلاطم، کشوری تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، تنها به یمن وجود کارگر ماهر،‌ ارزان (یعنی دستمزد ناچیز و تحمیل فقر)، سرکوب شدید، بیحقوقی کامل طبقه کارگر و استبداد مطلق شانس عملی شدن دارد. چنین حکومتی، چون دوره رژیم پهلوی، بخش کوچکی از ثروت تولید شده در ایران را در میان هم پالگی ها و آقازاده های خود، سرشکن می کند و بخش اعظم آن، در مرکز حکومت متمرکز است و به مخارج مورد نیاز جمهوری اسلامی، برای نمونه در جهت کسب امتیاز بیشتر از غرب و گسترش نفوذ خود در منطقه در تقابل با دیگر رقبای منطقه ای، به کار گرفته میشود.

بازتاب این نا امنی و ناروشنی رابطه با غرب و مشخصا آمریکا، فشارها و تحریم های گوناگون که بی افقی کامل جمهوری اسلامی در ارائه هرگونه بهبود اقتصادی را بهمراه داشته، خود یک عامل اصلی در ورشکستگی و بن بست سیاست ها و برنامه های تولیدی جمهوری اسلامی است. در طی دو دهه اخیر، همه می دانند که اکثر  خصوصی سازی ها، به معنای انتقال آنها به نهادهای دولتی و شبه دولتی بوده است (نهادهایی که خود در کنترل دولت و یا مثلا سپاه هستند). خصوصی سازی ها، در ایران، به این اعتبار، نه ناشی از سیاست های  "نئولیبرالی" روحانی، بلکه ادامه بی افقی قدیمی تر بورژوازی در ایران است. سیاستی که نقد کردن اموال و املاک مراکز تولیدی را، بجای سازماندهی تولید،‌ آنهم به گونه ای کاملا آگاهانه، اتخاذ کرده است.  خصوصی سازی در ایران، مترادف با غیر دولتی کردن و سازماندهی تولید نیست، بلکه تبدیل هرچه سریعتر اموال این مراکز به پول نقد است.  سیاستی که به یمن سرکوب و استبداد حاکم با بیکاری و بی خانمان کردن، عدم پرداخت دستمزدها، سرقت صندوق های بیمه و در یک کلام، نابودی روزمره کارگران این مراکز، همراه بوده است.  

در این میان و در مقابله با این شرایط سیاست رفرمیست ها‌ خود را در  "دولتی کردن"  فرموله کرده است. این رفرمیستهای بورژوایی بهبود شرایط اقتصادی، بهبود شرایط زندگی را بویژه برای طبقه کارگر به گسترش سرمایه گذاری دولتی، "دولتی کردن" گره زده و مسبب وضعیت نابسامان، فلج و بن بست اقتصادی سیستم حاکم را نه نظام سیاسی- اقتصادی حاکم، نه حاکمیت، که سرمایه خصوصی معرفی میکنند. 

این همان نیرویی است که از دولت بورژوازی در ایران انتظار دارد تا از حیف و میلها جلوگیری کرده،‌ سرمایه گذاری را در ایران مستقیما توسط دولت، یعنی سرمایه داری دولتی، پیش ببرد. این همان نیرویی است که مشکلات طبقه کارگر در ایران را از یکطرف در  "بی لیاقتی"  مدیران و از طرف دیگر، در تمرکز قدرت در دست یک جناح از سرمایه، در دست سپاه و بیت رهبری، مربوط می کند. از نظر سیاسی هم این  نیروهای رفرمیستی در میان طبقه کارگر با اشاعه توهم در مورد امکان محدود کردن حیطه اعمال اختیار رهبر، حتی در زمان انتخابات ریاست جمهوری برای روحانی صلوات می فرستاد.  رفرمیست هایی که مخالفت با ولایت فقیه، محور فعالیت هایشان است، و پرچم دولتی کردن را بمثابه سرمایه داری دولتی و قالب کردن آن را بجای سوسیالیسم، بلند می کنند. 

از نقطه نظر کارگر آگاه، مسلم است که کارفرما چه سرمایه خصوصی باشد، چه سرمایه دولتی، بیانگر هیچ تغییری در ماهیت این نظام و سنگ بنای آن، یعنی سیستم کارمزدی، نمی دهد. اما، این تنها یک اصل و معیار آگاهی طبقاتی است. 

برخلاف تلاش رفرمیستهای وطنی در زدن مهر خود به اعتراض طبقه کارگر امروز، خواست مطرح شده  "دولتی کردن"  بیانگر درجه رشد و عدالتخواهی کارگر آگاه در ایران است. برخلاف رفرمیستهای بورژوایی، خواست دولتی کردن از طرف طبقه کارگر، نه دفاع از سرمایه داری دولتی، بلکه خواستی است که بمراتب عمیق تر،‌زمینی تر و پیشرو تر از این افاضات ضد کارگری! خواست دولتی کردن در حقیقت اعلام کیفر خواست طبقه ای است که اعلام می دارد، نه مدیران (چه خصوصی و چه دولتی)، نه سازمان های ریز و درشت و اصناف دست ساز جمهوری اسلامی، بلکه کل حاکمیت، بمثابه یک ارگان و حکومت، مسئول پاسخگویی به شرایط امروز کارگر و مردم در ایران میداند. این دولت است که باید زندگی و درآمد کارگر را تضمین کند. این دولت است که باید راه اندازی تولید در جامعه را تضمین کند. این خواست یعنی اگر می گویند تحریم است و پول و سرمایه موجود نیست، پس چگونه دزدی های کلان یکی پس از دیگری رو می شود.  اگر پول و سرمایه برای تامین امنیت شغلی و زندگی کارگر و مردم وجود ندارد، پس چگونه است که کسی از این مجلس نشینان، از سران حکومتی، از سپاه، بسیج و حوزه علمیه و هزاران دست اندرکان دیگر حکومتی، نه بیکار می شود و نه شبی را خود و یا خانواده اش گرسنه صبح نمی کند. اگر امکانات نیست، پس چگونه سرمایه گذاری و نیروهای گوناگون مستشاران نظامی در رقابت های منطقه ای می توانند تامین شوند، چگونه؟  اگر پول و ثروت و امکانات رفاهی نیست چرا برای همه نیست و هر آنچه هست در کیسه حکومت تقسیم شده؟ نباید سر کارگر از رفاه و امکانات رفاهی  بی کلاه بماند و دولت وطیفه تامین زندگی طبقه کارگر را به عهده دارد. خواست دولتی کردن از طرف طبقه کارگر در تقابل کامل با همه رقابتها و نق زدنهای رفرمیستهای طرفدار سرمایه داری دولتی است. 

خواست دولتی کردن، در عین حال بیان کیفر خواست طبقه ای است که "همدلی"، "همدردی" شیادانه "نمایندگان کارگری" و بخشهایی از حاکمیت، و یا اظهار ندامت  تعدادی از مسئولین و اعلام ورشکستگی سیاست های کلان دولت در رابطه با خصوصی سازی ها قانعش نمیکند و به خانه نمیفرستدش. پرچمی است که اعلام بازخواست از حاکمیت، شفاف سازی و محاکمه علنی تمامی دست اندرکارانی است که در پروسه خصوصی سازی ها، جیب های خود و اطرافیان خود را پر کردند  و فقر و ناامنی و بی مسکنی را به میلیون ها نفر، تحمیل کردند. این کیفر خواست طبقه ای است که به "جرم"  پایان دادن به وضعیت، به "جرم" خواست دریافت به موقع کارمزد ناچیزش، سرکوب میشود. طبقه کارگر رسما دولت را مسئول تمامی این جرایم علیه کارگر، معرفی می کند. 

امروز این خواست، بیان و اعلام این است که حکومت، با تمامی جناح ها و ائتلافاتش، چه اصلاح طلب و چه اصولگرا، معتدل یا دلواپس و غیره، همگی و همگی در قامت کل جمهوری اسلامی، در رابطه با موقعیت امروز کارگران، یکسان مسئول هستند. این آن چالش عظیمی است که امروز، بیش از هر دوره ای در این  ۴۰ سال، روشن و صریح در سطح جامعه مطرح شده است. صدای این کیفر خواست را دیگر نمی توانند خاموش کنند. این غولی است که از شیشه بیرون آمده، و این دولت است که امروز با وجود تمامی دستگاه های تبلیغاتی و سرکوبش، با تمامی قدرت سازمان های نظامی و امنیتی اش، از پاسخ دادن به آن عاجز است و به روشنی میداند دیگر زندان و شکنجه، کارآیی سابق را در عقب زدن این اعتراض میلیونی، در خواباندن آتشی که برپا شده، در عقب راندن طبقه ای که با پرچم رادیکال و چپ خود کل بورژوازی را به جنگ میلطبد، ندارد. ترس حکومت از گسترش طنین این ناقوس متحدانه طبقه کارگر ایران، برای عملی کردن این کیفر خواست از کل جمهوری اسلامی است!

ملاحضاتی پیرامون کنفرانس نیروهای چپ و کمونیست در کردستان

ملاحضاتی پیرامون کنفرانس نیروهای چپ و کمونیست در کردستان

۷ بهمن ۱۳۹۷ برابر با ۲۷ ژانویه، چهار حزب و جریان سیاسی کردستان از جمله کمیته کردستان حزب کمونیست کارگری ایران، روند سوسیالیستی کومه له، کمیته کردستان حزب کمونیست کارگری ایران- حکمتیست و کومه له- سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، در یک کنفرانس که در شهر کلن آلمان برگزار شد، شرکت کردنند و به پیرو آن بیانیه ایی مشترک نیز منتشر گردید.

در این کنفرانس نمایندگان احزاب هر کدام 15دقیقه فرصت داشتند تا نقطه نظرات احزاب متبوعه شان را بیان کنند. در ادامه این کنفرانس به شرکت کنندگان نیز هر کدام 3-4 دقیقه فرصت داده شد، تا نظرات خویش را اعلام کنند. من هم در بخش دوم کنفرانس که نوبت ابراز نظرات شرکت کنندگان بود، تقاضای نوبت کردم. به دلیل وقت کمی که در اختیار داشتم، موفق نشدم نظرات خویش را به صورت کامل بیان کنم . جهت روشن تر شدن آنچه که تنها توانستم عناوین آنرا بیان کنم نوشته حاضر را ضروری دیدم:

پیش از هر چیزی باید اعلام کنم که، در این کنفرانس بحث های مفیدی صورت گرفت که می تواند زمینه را برای اتحاد عمل های پایدار در آینده مهیا کند. بحث، تبادل نظر و دیالوگ به شرطی که در پیوند با واقعیات و پراتیک اجتماعی باشد، می تواند راهگشایی بسیاری از مسائل پیشارو  بشود. از اینرو برای جلوگیری از هر گونه برداشت نادرستی تاکید می کنم که من با تلاش برای همگرائی نیروهای چپ در کردستان مخالفتی ندارم. کلیات بیانیه مشترک کنفرانس کلن را نیز تائید می کنم . اما فکر می کنم می توانست بهتر و موثرتر نوشته شود. بعضی از جدلهائی که بر سر این یا آن فرمولبندی صورت گرفته است و از میزان تاثیر و کارآئی این سند کاسته است را  ناشی از فضای غیر سیاسی  موجود در بیانیه می دانم.

1- بیانیه به شیوه ایی کلیشه ایی تهیه شده است و روح تبلیغی و تهیجی لازم که هم آموزنده باشد و هم متقاعد کننده و بتواند توجه جامعه را به خود معطوف کند در آن کمرنگ است.

اگر به متن این بیانیه که منتشر شده است، توجه کنید. متوجه می شوید که جوهر اصلی تشکیل دهنده آن فقط اعلام مواضع است. البته که اعلام مواضع در کلیت خویش مشکل نیست و باید هم بیان شود، ولی مسئله این است که، با هدفی که مشخص کرده ایم سازگار نیست. هدف از ایجاد قطب چپ در کردستان بستر سازی و آماده کردن تمام احزاب، نیروها، نهادها و شخصیت های مستقلِ چپ کردستان است، برای اتحاد عمل در زمینه سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و استقرار حاکمیت شورایی. نیروهایی چپ و کمونیست در کردستان فقط احزاب و سازمان های نیستند که پای این بیانیه را امضاء کرده اند. اغراق نکرده ام اگر بگوییم هزاران انسان کمونیست در کردستان و خارج کشور هستند که در هیچ حزبی عضو نیستند. و بر این اساس یکی از اولویت های قطب چپ باید جمع کردن این نیروی عظیم و بالقوه باشد تا هم جریان مبارزه را تقویت کرد و هم در هر تغییر و تحول ناگهانی به نیروی بالفعل در آید. اگر این روحیه که گویا این احزاب محور تمام عالم هستند، مسلط باشد به هدفی که تعیین کرده ایم نخواهیم رسید، زیرا باز هم سکتاریسم حزبی امکان رشد می یابد و در آینده اختلافات تشدید شده و شاهد دور شدن جریانات چپ از هم خواهیم بود. مبنا برای ما مشخصا باید تقویت، رشد و تکامل جنبش چپ و کمونیستی باشد، نه تاکتیکی برای نشان دادن وجود احزاب. بر این اساس اگر ما بپذیریم که هدف جنبش و تکامل آن است نمیتوان نیروهای منفرد چپ که به هر دلیلی در احزاب موجود عضویت ندارند، را نادیده گرفت.

محور این بیانیه بهتر بود که، اولویت های جامعه باشد، و جامعه را مخاطب قرار دهد. فراخوانی باشد به پیوستن تمام انسانهای که به نوعی بر ضد رژیم دیکتاتور و سرکوبگر جمهوری اسلامی مبارزه می کنند و خواهان آزادی و عدالت اجتماعی اند. می توانستیم همراه با اعلام مواضع فراخوان دهیم که، ما نیروهای چپ و کمونیست در کردستان برای تغییر این جامعه عمیقا سرکوب شده، خشونت آمیز، ناعادلانه و غیرقابل تحمل جمع شده ایم، و علیه این وضعیت غیر قابل تحمل مبارزه می کنیم. ما علیه ناامنی اجتماعی و فلاکتی هستیم که نمود آن را در قامت یک کولبری که در پی لقمه ای نان شرافتمندانه مورد اصابت گلوله صاحبان قدرت و سرمایه قرار می گیرد، می بینیم. ما خواهان زندگی بهتر و مرفه برای بستگانمان، خانواده و جامعه مان هستیم. دارایی و سرمایه چند درصد از سران و مسئولان حکومتی، نهادهای نظامی و شبه نظامی به اندازه کل دارای و سرمایه اکثریت جامعه است، این قابل پذیرش نیست. به این نابرابری و دیکتاتوری باید پایان داد. ما نیروها و جریان های چپ و کمونیست اعلام می کنیم که مخالف هر گونه دخالت قدرت های خارجی در سرنوشت و آینده ایران و کردستان، مخالف هرگونه تصمیم و اعمال زور از بالایی سر مردم هستیم.  از مطالبات بر حق مردم پشتیبانی می کنیم.

هدف ما باید به ترتیب جمع آوری، دیالوگ، سازماندهی، عمل و پیشروی جنبش در ابعاد توده ای باشد. برای این منظور و رسیدن به دستاوردهای عملی اعلام مواضع کافی نیست. اگر هیاهوهای زودگذر و شادمانی های بی مورد جای خود را به کار روتین و خشت روی خشت گذاشتن ندهد، بعد از مدتی این فضا رنگ می بازد و جای خود را به ناامیدی و انزوا میدهد. منظورم من در کنفرانس دقیقا بیان همین مسئله بود که باید از هر اقدامی دستاوردی به دست آید که ملزومات پیشروی بعدی را فراهم آورد. برای این منظور باید روحیات سکتاریستی و غیر مسئولانه که دورانش به سر آمده را به کناری نهاد و مبارزه جمعی، متشکل و منضبط جنبشی را جایگزین کرد. و در این راه سعی کنیم تمام ظرفیتهای  چپ در کردستان را که یک نیروی اجتماعی است ،  فعال کنیم.

 

2- تقابل با جریانات ناسیونالیست در کردستان،

این بیانیه نباید به احزاب ناسیونالیست در کردستان این امکان را بدهد که به مردم بگویند اولویت نیروهای چپ تقابل با آنهاست و نه جمهوری اسلامی. و گویا مبارزه با جمهوری اسلامی برای آنها در کردستان در حاشیه قرار گرفته است. واضح است که اگر کسی با جستجوی میزان به کار بردن کلمات و تفسیر  مهندسی عبارات آنرا بررسی کند، به این نتیجه نمی رسد، اما یک خواننده معمولی که هوادار جریانهای امضاء کننده نباشد، می تواند چنین احساسی داشته باشد. اما ما بیانیه را برای کارشناسان عبارات و جملات پیچیده حقوقی و سیاسی ننوشته ایم، ما بیانیه نوشته ایم که توجه جامعه را به همگرائی نیروهای چپ و سوسیالیست جلب کنیم.  اما این بیانیه آنچنان اسیر "فرمول بندی" و اعلام مواضع و در نتیجه ضعیف شدن آن از نظر سیاسی شده است و با تکرار غیر ضروری این مفهوم در چند بند،عملا و به طور خود به خودی مجال چنین یرداشتی را می دهد.

در کنفرانس اشاره کردم که به نوعی احساس می کنم که، روح بیانیه سعی می کند، مناسبات کومه له  با دیگر احزاب موجود در کردستان را تخریب کند. رابطه ای که به شیوه ای اصولی و دور اندیشانه در قطعنامه ای که در کنگره 15 کومه له تصویب شد و در کنگره های 16 و 17 به روز شد، تنظیم شده است. این قطعنامه سند جامع و درخشانی است که جای خود دارد به سیاست عمومی همه نیروهای امضاء کننده بیانیه نیز تبدیل شود.* علاوه بر این تهیه کننده گان بیانیه از فرط نگرانی از کم رنگ شدن موضع گیری در مورد  ناسیونالیسم کرد در کردستان، به سادگی رشد جریانهای مذهبی مخالف رژیم در کردستان را فراموش کرده اند و حتی یک جمله در مورد آن ننوشته اند. 

3- ضرورت به رسمیت شناختن بحران عدم اعتماد و جستجوی راه کار حل آن

یکی دیگر از مسائلی که به دلیل کمبود وقت متاسفانه سریع به آن اشاره کردم، بحران عدم اعتماد در بین نیروهای امضاء کننده بیانیه و طیف اعضاء و هواداران آنها در سطوح مختلف است. تا کنون دو کنفرانس یا سمینار در این زمینه، یکی در یوتوبوری سوئد و دیگری در کلن آلمان برگزار شده است. تعداد شرکت کنندگان در این دو کنفرانس بسیار کمتر از حتی اعضاء و دوست داران کومه له و حزب کمونیست ایران در آلمان و در یوتبوری بود. چرا چنین است؟ کم نیستند کسانی که با ناباوری به این تلاشها نگاه می کنند. این موقعیت دقیقا ناشی از شکافهائی است که بوجود آمده است و باید به فکر پر کردن آنها بود. این نوشته جای بیان آنها و پیشینه آنها نیست، اما رهبری این جریانها باید آنرا به رسمیت بشناسند و قبل از اینکه به وارد کردن کلمات و عبارات در متن بیاندیشند و نگران خدشه دار شدن موضع گیریهای سنتی خود باشند، در فکر در پیش گرفتن راه کار واقعی برای التیام بخشیدن به نگرانی ها باشند. من نه تنها چنین تلاشی را متاسفانه مشاهده نمی کنم، بلکه آنچه در عمل مشخص شاهد آن هستیم جمع و جور کردن یک نهاد فورمال و غیر موثر است که با پیدا شدن اولین مانع به لرزه در می افتد.

در یکی دو جلسه مشترک با این رفقا به سهم خود این نکته را توضیح داده ام که بحران عدم اعتماد را باید برسمیت بشناسیم، عدم اعتمادی که در تحت تاثیر انشعابات گوناگون، موضع گیری های نارفیقانه، نا مسئولانه و به دور از حقیقت نسبت به یکدیگر، که معمولا خوراک چپ نمایی های درون محفلی ست، به وجود آمده است. بعضی از وقایع، حرکات و اتهامات  بی پایه و اساس سیاسی چنان انسان های چپ، کمونیست و دلسوز این جامعه را آزرده خاطر کرده است که به سادگی فراموش نمی شوند. برای رفع بحران عدم اعتماد و موفقیت در این زمینه لازم است اقدامات مثبت و مداومی را پیگیری کرد. برای رفع این مانع و موانع دیگر باید زمینه را برای شرکت و دخالت انسانهای بیشتری در این تلاش فراهم کرد. موانع را به رسمیت بشناسیم و سعی کنیم برای عبور از آنها پروژه داشته باشیم. و این مانند هر کار دیگری میسر نخواهد بود مگر در جریان مبارزات آتی و آنهم از طریق اتحاد عمل مشترک، متحدانه و پیگیر از سوی جریانات و احزاب موجود در قطب چپ. زمانی که در رویدادهای پیش رو با حفظ استقلال تشکیلاتی ، شاهد اتحاد عمل مشترک و تاثیرات عینی آن در پیشبرد مبارزه برای سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی باشیم. در چنین صورتی فضای بی اعتمادی جای خود را به اعتماد، همکاری و روحیه کار مشترک خواهد داد.

‏07‏/02‏/2019

 

*ضمیمه:

خطوط عمده سیاست کومه له

در مورد همکاری و تنظیم مناسبات با احزاب سیاسی در کردستان

مصوب کنگره 17 کومه له

تیرماه 1396

ژوئیه 2017

مقدمه:

جامعه کردستان تحت حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی علاوه بر بیحقوقیهای سیاسی و اجتماعی که عموم مردم ایران با آن دست به گریبان هستند، در عین حال از ستمگری ملی رنج میبرد. مردم کردستان نه تنها بر اساس سیاستهای عملی، بلکه حتی بهطور رسمی و در قوانین این رژیم بهعنوان شهروندان درجه دوم در جامعهی ایران محسوب میشوند. هر گونه مقاومت و اعتراضی علیه تبعیض و نابرابری و مطالبه حق تعیین سرنوشت، تحت لوای دفاع از تمامیت ارضی ایران به شدیدترین شیوه سرکوب میشود.طی ٣٨ سال گذشته سیاستهای شوونیستی و عظمت طلبانه رژیم جمهوری اسلامی، وسیلهای برای اعمال شدیدترین دیکتاتوری و سرکوب بر علیه مردم کردستان بودەاند. این سیاست های غیرانسانی حتی از جانب اپوزیسیون بورژوائی رژیم در سطح سراسری نیز تقویت و برای آن تبلیغ میشود.
اما جامعهی کردستان در عین حال جامعەای طبقاتی است. اگر چه بخشهای مختلف جامعه به درجات مختلف از وجود ستم ملی رنج میبرند، اما در همان حال در مبارزە برای رفع این ستم، منافع اجتماعی ، اقتصادی طبقاتی متفاوتی دارند. به همین دلیل جامعهی کردستان، از یک سو به بستری برای حضور و گسترش گرایش ناسیونالیستی تبدیل شده است و از سوی دیگر زمینه و امکان اجتماعی رشد جریان سوسیالیستی و کارگری در این جامعه را بوجود آمده است. در نتیجه این تحولات ، احزاب و سازمانهای سیاسی مختلف با اهداف و استراتژی سیاسی متفاوت، شکل گرفتەاند. در این شرایط تداوم مبارزه سیاسی بر علیه دولت مرکزی که همواره از پشتیبانی اکثریت قاطع مردم کردستان برخوردار بوده است، کردستان را به یک جامعه به درجه زیادی تحزب یافته تبدیل نموده است. 
بر بستر این اوضاع دولت مرکزی همواره ابزارهای مختلفی را برای سرکوب و به انحراف کشاندن مقاومت و مبارزه مردم کردستان بهطور همزمان به کار گرفته است. اگر از یکطرف به سرکوب مستقیم از طریق لشکرکشی، اعمال خشونت و قهر عریان، بازداشت، شکنجه، زندان و اعدام، گسترش اعتیاد به مواد مخدر، ایجاد اختلافات مذهبی ودامن زدن به سلفی گری وایجاد دسته جات مسلح سلفی روی آورده، از طرف دیگر با بهرهبرداری از شکافها و اختلافات موجود در بین احزاب سیاسی فعال در کردستان، دامن زدن به روحیهی انتظار در میان مردم کردستان و بهره برداری ازجریانات لیبرال واصلاح طلبان حکومتی کرد، با یاری گرفتن از حربهی مذاکرات یکجانبه با برخی از احزاب و جریانهای سیاسی و همچنین تلاش برای از محتوی خالی کردن خواستها و مطالبات مردم کردستان، و محدود کردن این خواستها در چهارچوب تنگ مطالبات فرهنگی از هیچ تلاشی برای به شکست کشاندن جنبش حق طلبانه و انقلابی مردم کردستان دریغ نکرده است.

کومهله که پرچم مطالبات کارگران و مردم زحمتکش و زنان ستمدیده و جنبش سوسیالیستی را برافراشته است، بنا به مسئولیتی که در قبال جنبش انقلابی مردم کردستان بر عهده دارد و در پاسخ اصولی به تمایلات وحدت طلبانه مردم کردستان و به منظور بکار گرفتن همه ظرفیتهای اعتراضی موجود در جامعه بر علیه دولت مرکزی، بهمنظور هموار نمودن راه رفع ستم ملی بر مردم کردستان، کاهش ابعاد مصیبتهای ناشی از مبارزه بر علیه این ستمگری، محدود کردن امکان توطئهگریهای رژیم جمهوری اسلامی در میان احزاب و جریانهای سیاسی مسلح در کردستان، تأمین همکاری نیروهای سیاسی کردستان در برابر رژیم جمهوری اسلامی، و در سطحی دیگر گسترش همکاری میان فعالین جنبشهای اجتماعی در مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی، سیاستهای زیر را در دستور کار خود قرار میدهد:

اول، ایجاد فضای دیالوگ و گفتگو؛ تقویت روحیه نقد و روشنگری در میان احزاب سیاسی و در جامعه به منظور پیشبرد مبارزه سیاسی مسالمت آمیز مابین نیروهای فعال در کردستان. 

دوم، اجتناب از رویاروئی های مسلحانه؛ لازم و ضروری است که همه نیروهای سیاست فعال در کردستان به روشنی و بطور اکید به سیاست عدم استفاده ‌از اسلحه در پیشبرد اختلافات سیاسی متعهد شوند و پایبندی بدون چون و چرای خود به این امر را به جامعه کردستان اعلام نمایند.

سوم، احترام به حقوق و آزادیهای دموکراتیک مردم؛ احزاب و نیروهای سیاسی پایبندی خود را به اصل آزادی بدون قید و شرط فعالیت سیاسی در کردستان بعنوان یکی از ارکان مبارزه مسالمت آمیز سیاسی اعلام کنند؛

چهارم، اجتناب از هرگونه ارتباط جداگانەبا رژیم؛ مذاکره با حکومت مرکزی در ارتباط با حقوق و خواستهای مردم کردستان، امری منحصر به هیچ حزب و یا سازمانی نیست. لازم است هرگونه ارتباط جداگانه با دولت مرکزی منع گردد. چنانچه در شرایط خاص و معینی مذاکره و گفتگو با دولت ضرورت سیاسی پیدا کرد، اصل توافق همگانی در مورد قبول و یا رد مذاکره به رسمیت شناخته شود و در صورت انجام چنین مذاکره ای، مکانیسم و روش کلی پیشبرد آن مورد توافق عمومی باشد.
پنجم، برسمیت شناختن اصل حاکمیت مردم؛ حاکمیت و اداره جامعه در کردستان امر بدون چون و چرای مردم از طریق ارگانهای منتخب آنان است و احزاب سیاسی مجاز نیستند مستقل از رأی و ارادهی مستقیم مردم، حاکمیت را در هیچ سطحی مابین خود تقسیم کنند.

ششم، همکاری نیروهای سیاسی در هر سطحی که انجام بگیرد، لازم است در راستای منافع عمومی کارگران و مردم ستمدیده در سطح ایران و منطقه ‌بوده ‌و در جهت تقویت مبارزات جمعی و مستقیم آنها علیه جمهوری اسلامی و حکومتهای سرکوبگر مردم کشورهای منطقه انجام بگیرد.


موانع موجود بر سر راه پیشبرد این سیاست:

اگر چه احزاب سیاسی برنامه های متفاوتی در پاسخ به ستمگری ملی در کردستان دارند، با اینحال متفاوت بودن برنامه آنها در این مورد، به خودی خود مانعی در راه همکاری بر علیه جمهوری اسلامی ایجاد نمیکند، اما استراتژی سیاسی متفاوت و در واقع مسیر متفاوتی که آنها برای تحقق برنامه خود در پیش گرفتهاند، نه تنهاشکل گرفتن اتحاد عمل پایدار و یا قرار گرفتن در زیر چتر یک پلاتفرم سیاسی واحد با این احزاب را با موانعی جدی و غیر قابل عبور روبرو خواهد کرد، بلکه همکاریهای موردی را نیز مشروط می سازد. از جمله این موانع می توان به موارد زیر اشاره کرد:


اول، تمایز در انتخاب همپیمانان سراسری در سطح ایران؛ احزاب سیاسی فعال در کردستان هر یک میکوشند تا در انطباق با استراتژی سیاسی و پایگاه طبقاتی خود همپیمانانشان را در سطح سراسری انتخاب کنند. گاه انتخابها آنچنان ناهمگون است که پیشبرد امر همکاری احزاب سیاسی در کردستان را به شدت دشوار و گاهی حتی غیرممکن می سازد. همپیمانی با اصلاحطلبان حکومتی و یا نیروهای شوونیست اپوزیسیون ایرانی، مانند سلطنت طلبان ویا همپیمانی با سازمان مجاهدین خلق ایران که خواهان برپایی یک جمهوری اسلامی دیگر در ایران است و همگی آنها باحق تعیین سرنوشت مردم کرد دشمنی می ورزند، از آن جمله هستند.
دوم، در پیش گرفتن سیاست اتکاء به دخالت قدرتهای امپریالیستی؛ دخالت ابرقدرتها و میدان دادن به دخالت دولتهای منطقه که هرکدام به دنبال منافع ویژۀ خود هستند، وارد شدن به ائتلافهای ارتجاعی در سطح منطقه، از جمله مخاطراتی است که جنبش حق طلبانه مردم کردستان را تهدید می کند. این سیاست به جای اتکاءبه نیروی مستقیم مردم، بذر خوش باوری به دخالت قدرتهای خارجی را می کارد و حالت انتظار و دست روی دست گذاشتن را ترویج و دامن میزند، دخالتهائی که در هیچ نقطه ای از جهان به آزادی و زندگی بهتر منجر نشده که هیچ، به کشتار، ویرانی و دربدری منجر شده است. امروزه نمونه این واقعیت بسیار تلخ در افعانستان، عراق، لیبی و سوریه مشهود است.این دخالتگری ها تا هم اکنون به جنبش حق طلبانه مردم در کردستان عراق و سوریه زیان رسانده است.
سوم، اختلاف بر سراز سرگیری مبارزه مسلحانه؛ اگر چه مبارزه مسلحانه بر علیه رژیمی که با تمام قوا و با اتکا به زور اسلحه و سرکوب حقوق اولیه این مردم را پایمال می کند، حق مشروع مردم کردستان است، اما از سر گرفتن این عرصه از فعالیت بدون توجه به فاکتورهای سیاسی و نظامی دخیل در اتخاذ این تاکتیک مشخص مبارزاتی و بدون فراهم شدن ملزومات پیشبرد آن به منافع جنبش حق طلبانه مردم کردستان لطمه می زند. اتخاذ این سیاست بدون توجه به فراهم شدن پیش شرطهای آن، نظر به تلفاتی که به دنبال خواهد داشت برای رژیم جمهوری اسلامی این فرصت را فراهم می کند که "قدرقدرتی" خود را به نمایش بگذارد و با تشدید فضای امنیتی و پلیسی، شرایط را برای تداوم و پیشروی جنبشهای اعتراضی در داخل شهرهای کردستان دشوارتر نماید. اتحاذ این سیاست نه تنها به اعتبار تاریخی و بر حق بودن مبارزه مسلحانه لطمه می زند، بلکه عوارض و پیامدهای این سیاست در شرایط کنونی دامنگیر جنبش حق طلبانه مردم کردستان و همه نیروهای سیاسی خواهد شد و زمینه و امکان همکاری این نیروها را تضعیف می کند.

چهارم، انشعابها و جدائیها در درون احزاب سیاسی به بروز "بحران اعتماد" در میان این نیروها منجر شده است؛ بخشی از این جدائیها ناشی از اختلافات سیاسی است که تعمیق آنها در یک مسیر طبیعی سرانجام به جدائی منجر میشود. بخشی دیگر نه در نتیجهی وجود اختلافات سیاسی و حتی تاکتیکی مهم و متمایز، بلکه ناشی از کشمکشهای درون تشکیلاتی هستند. در هر دو حالت یک چنین پیشینهای، و رویدادهائی که در مقطع جدائی ها بوقوع پیوسته اند خود به مانعی بر سر راه هماهنگی و کار مشترک تبدیل شدهاند. در سالهای اخیر این امر به صورت یکی از موانع شکل گیری همکاری ها درآمده است.

چند مورد معین جهت همکاری در جهت تحقق این استراتژی

  • همکاری در جهت جلب پشتیبانی مادی و معنوی احزاب مترقی، سازمانهای کارگری، مردم آزادیخواه و گروهها و سازمانهای بشردوست در سراسر جهان از جنبش حق طلبانه مردم کردستان.
  • همکاری در زمینههای اطلاعاتی و امنیتی بمنظور خنثی کردن توطئههای جمهوری اسلامی بر علیه احزاب سیاسی در کردستان. 
  • همکاری و ایجاد هماهنگی برای خنثی کردن فشارهای احتمالی دولت مرکزی عراق و هماهنگی در مناسبات رسمی و دیپلماتیک با حکومت اقلیم کردستان. 
    • همکاریهای فنی و تکنیکی در خدمت کاراتر نمودن دستگاههای رسانه ای و کمکرسانی و ایجاد تسهیلات در زمینههای گوناگون دیگر.
  • اتخاذ موضع مشترک (از طریق بیانیهی مشترک و یا عمل مشترک) در ارتباط با رویدادهای سیاسی مهم و فراخوان لازم در مواردی که ضرورت سیاسی مهمی آنرا ایجاب میکند.


همکاری با هدف تقویت حرکت های اجتماعی در داخل کشور


بیحقوقیهای اقتصادی،سیاسی و اجتماعی، سیاستهای تبعیض آمیز دولت مرکزی نسبت به مردم کردستان در موارد مختلف، بی افقی جوانان و محروم نگهداشتن آنان از حقوق ابتدایی انسانی و اجتماعی، تبعیض و ستم بر زنان و آثار زیانبار آن بر کل جامعه، بگیر و ببند مبارزان سیاسی، سیاست گسترش مواد مخدر، تخریب محیط زیست، ماجراجویی ها و مداخله گری های رژیم اسلامی در کشورهای منطقه که به زیان مردم تمام شده است، اینها همگی طیف وسیعی از اقشار مختلف مردم کردستان را در برابر دولت مرکزی قرار داده است. همکاری عملی فعالین مبارزات علنی در جهت پیشبرد مبارزهی مردم کردستان علیه رژیم جمهوری اسلامی در داخل کشور جنبه مهمی از سیاست هماهنگی و همکاری ما را تشکیل میدهد. اما تأکید بر ضرورت این همکاریها بیش از آنکه به موضوع تبلیغات رسانه ای تبدیل گردد، لازم است به درک مشترک فعالان سیاسی در داخل تبدیل شود و بازتاب خود را در گسترش اعتراضات مردم علیه رژیم اسلامی نشان دهد. ما در همه جا خواهیم کوشید با در پیش گرفتن یک سیاست متحد کننده در خدمت قدرتمند نمودن چنین مبارزهای بر علیه جمهوری اسلامی، امر پیروزی هر حرکت و اعتراض معینی را تسهیل کنیم. پیشنهادات سازنده در زمینه کاراتر کردن این سیاست مورد توجه قرار خواهد گرفت و حداکثر انعطاف ممکن نشان داده میشود تا چنین اتحاد عملهائی در محل صورت بگیرند.

 

 

نقدی بر بیانیه رضا پهلوی در چهل ‌سالگی حصر ایران

نقدی بر بیانیه رضا پهلوی در چهل ‌سالگی حصر ایران

شاهزاده رضا پهلوی بمناسبت چهلمین سالگرد انقلاب بیانیه ای تحت عنوان چهل‌سالگی حصر ایران صادر کرده اند که بر خلاف بیانیه های گذشته ایشان, در برخی از متون انشای "فرشگردی" در آن هویداست. این بیانیه با  قدری گرایش احساسات نوستالژیک باستانگرایانه ایرانی بمثابه تنها نوش داروی موجود در بازار آشفته امروز با نگاهی فرشگردانه یا "عقب گردانه" ممکن است به تعبیری نسل نو را در مقابل نسل های دیگر قرار دهد. این موضع نامالوف (حداقل برای نگارنده) و به نوعی گسل برانگیز از شخصیتی که خود را همواره  فراتر از تقسیم بندی های سیاسی و جناحی و نسلی معرفی می کند, قابل درک نیست. ناسلامتی اگر قرار بر تقسیم بندی های نسلی و سنی باشد, خود ایشان نیز هماننده نگارنده به نسل ماقبل انقلاب تعلق دارند. اگر منظورشان پویایی فکری و آینده نگری است, که در این صورت باید گفت "ای بسا کافر که از صدها مسلمان پاک تر".

ایشان می نویسند "و به راستی که هر بحرانی معلول یک انتخاب است. بحران بقایی که امروز با آن روبرو هستیم معلول انتخابی است که انحطاط اندیشه و سیاست در آوردگاه ۵۷ در پی داشت. ضرورت امروز ما معلول همان انتخاب است. انتخابی که نسل نو در کنار اکثریت مطلق ایران ۹۷ کمترین نقشی در آن نداشت". در مورد معلول با ایشان کاملا موافق هستم. اما باید اشاره ای نیز به  "عامل"  انحطاط اندیشه و سیاست در آوردگاه ۵۷ داشت. قبل از انقلاب کنترل مطلق آموزش و فرهنگ جامعه و ابزار تولید اندیشه و عنان  حیطه سیاست در اختیار چه کسی بود که با تلنگر یک آخوند بدانگونه به انحطاط و تباهی کشیده شد؟  حتی خود شخص اول مملکت خطاب به ملت بپاخاسته گفتند که "شما ملت ایران علیه ظلم و فساد بپا خواستید" و انقلاب را تائید کردند و گفتند که "من نیز پیام  انقلاب شما را شنیدم"؛ و با اشاره به ظلم و بی قانونی و فساد قول دادند که آنها دیگر تکرار نخواهند شد. حال چگونه می توان آن صدا را انکار کرد و انحطاط نامید؟

شاهزاده به گونه ای از نسل نو سخن می گویند که گویا اگر ماشین زمان چهل سال به عقب برگردد, این نسل نو با در دست داشتن داده ها و اطلاعات آن زمان ( و نه تجربه و آگاهی چهل سال بعد) اشتباهات "آن نسل نو" را تکرار نمی کرد. بعقیده من اینگونه نیست. جوانان و نوجوانان (نسل نو زمان خویش) و بخصوص دانش جویان که عصاره فکری و علمی جامعه بودند, در خط مقدم انقلاب قرار داشتند. آنها محصول محیط آموزشی و فرهنگ نظام گذشته بودند. اگر به آنها بمثابه "قربانی" و معلول انحطاط اندیشه و سیاست بنگریم, نمی توانیم از این سوال بدیهی و اجتناب ناپذیر فرار کنیم که عامل یا عوامل آن انحطاط اندیشه و سیاست چه کس و یا کسانی بودند. بلی! آیت الله خمینی قلم ها را شکست و مخالفان را به زندان انداخت و احزاب را ممنوع کرد و دستور داد حزب فقط حزب الله باشد و الاغیر! این دستور برای ما نسل نو یا نسل جوان در آن زمان حالت دژاووء (deja vu) یا آشناپنداری چند سال پیشتر از آن را تداعی می کرد که حزب فقط "رستاخیز" باشد و الاغیر!.

نکته دیگری که درک آن برای من مشکل است این است که چطور هزاران نسل قدیمی طرفدار انقلاب که در دهه اول انقلاب و بخصوص در سال ٦٧ اعدام شدند, از جمله خود نگارنده که در اسفند ماه ٥٧  بر علیه حاکمان جدید تظاهرات کردیم و در فروردین ٥٨ صندوق های رفراندوم کذایی را به آتش کشیدیم؛ اکنون جزو نسل قدیمی و معلول انحطاط اندیشه هستیم. اما کس یا کسانی از میان چهل نفر که بعد از چهل سال همانند ژنرال های خودخوانده دستور آماده باش و "عقبگرد" می دهند؛ و حتی بعد از قتل عام وحشتناک سال ٦٧  از آیت الله خمینی تعریف و تمجید می کردند که شواهد آن موجود است؛ جزو نسل پویا هستند که از اشتباه گذشتگان مبرا می باشد؟

بر خلاف درک نگارنده از منش همیشگی شاهزاده گرامی که همواره سعی می کردند از تهییج احساسات باستانگرایی و گذشته گرایی بپرهیزند, اما  بیانیه, در پاراگراف به پاراگرف خویش اشاره به نستالژی بازگشت به عهد باستان و " بازسازی کهن‌ترین چهارراه تمدنی تاریخ" دارد. و اینکه با اشاره به مولفه نامفهوم "روان‌پارگی ناشی از اختلال هویتی" انتخاب این مسئولیت را فقط بر دوش نسل نو می داند و بس!

ایشان سپس به مقوله "ایرانستان" اشاره می کند و اینکه شرایط فعلی با "ایرانستان" فاصله چندانی ندارد. مشخص نیست که منظور شاهزاده از "ایرانستان" چیست؟ زیرا مسئولین نظام گذشته نیز می گفتند اگر آن نظام سقوط کند, ایران "ایرانستان" خواهد شد؛ که نشد. مسئولین نظام فعلی نیز بارها تاکید کرده اند که اگر این نظام سقوط کند, ایران "ایرانستان" خواهد شد؛ که نخواهد شد. بیانیه علاوه بر دعوت بقیه در زیر درفش کاویانی نسل نو,  مجددا تاکید می کند که فروپاشی هدایت شده رژیم جمهوری اسلامی جزو مسوولیت‌های خطیر سیاستمداران ملی‌اندیش و کنشگران نسل نو است.

با توجه به احترامی که برای شاهزاده قائلم و ایشان را یک سرمایه ملی می دانم , نگارنده می توانست این نقد را بصورت خصوصی برای شاهزاده ارسال کند. اما از آنجایی که این نوشتار به هیچ وجه نقد شخصیت فرهیخته و جایگاه ایشان نیست, بلکه نقد "یک بینش سیاسی نو" است که توسط فرشگردی ها تبلیغ شده است و اینکه به درون متن ادبیات سیاسی شاهزاده ره یافته است. بنابراین نیکوتر آن است که با حفظ احترام و علاقه همیشگی به شاهزاده و جایگاه ایشان, این گفتمان نقدگونه در فضای عمومی انعکاس بیابد. زیرا با اتکاء به تجربه شخصی این را می توانم با قاطعیت بگویم که ناآزمودگی و "جوان" بودن نه عین فضیلت است و نه مصداق معرفت. بسیاری از همین جوانان فرشگردی کمتر از ده سال پیش (آن هم بعد از تجربه تلخ سی ساله جمهوری اسلامی) در جنبش سبز و در کنار میلیون ها جوان دیگر برای بازگشت به "دوران طلایی امام" (بخوان دهه شصت) ادعای فضل و کرامات فراوان داشتند. در ضمن همه آن موتورسواران چماق بدست حزب اللهی که بیرحمانه تظاهر کنندگان را سرگوب می کردند همگی جوان و از نسل نو بودند. لذا نمی توان عملکرد آنها را به همه نسل جوان تعمیم داد,

نگارنده برای جنبش فرشگرد, علیرغم کاستی های آن, احترام قائلم. همانگونه که برای همه مبارزین صرفنظر از سن و جنسیت و قومیت و دین و مذهب و ایدئولوژی و غیره احترام قائلم. انتقاد همیشگی نگارنده علاوه بر احتراز از گذشته گرایی افراطی, بر روی این نکته بوده که نباید گسل و انشقاق جدیدی در بین اپوزیسیون و ملت ایران بوجود آورد. به اندازه کافی گسل و شکاف در بین اپوزیسیون وجود دارد, گسل های جناحی, سیاسی, ایدئولوژیکی, جمهوریخواهی, مشروطه خواهی, چپ, راست, ملی, قومی و غیره. بوجود آوردن یک شکاف دیگر بر مبنای نسل یا سن, نه تنها کمکی به همگرایی و انسجام ملی نمی کند, که برعکس باعث پراکندگی و فراپاشی بیشتر می شود که در نهایت به نفع جمهوری اسلامی است. باید بپذیریم که گر حکم شود که مست گیرند/ در شهر هر آنکه هست گیرند. بر این مبنا اساس نقد فعلی نگارنده این است که نباید اجازه داد یک شکاف جدید دیگر در بین اپوزیسیون بوجود بیاید. شکاف نسلی! تعمیق و تولید گسل و شکاف در بین مخالفان, شگرد نظام جمهوری اسلامی است. شاهزاده همواره نقش خود را فراتر از همه گسل ها و شکاف های موجود  و در راستای ایجاد اتحاد و همدلی همه ایرانیان تعریف کرده اند.شوربختانه حداقل برخی از نکات مستتر در بیانیه اخیر شاهزاده, از این منظر,  برای نگارنده قدری نامانوس بود.

 

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

جمعه ١٩ بهمن ١٣٩٧

doshoki@gmail.com

 

 

February 07, 2019

در انتظار گوادالوپ دوم

درست زمانیکه جامعه به تقابل کارگران، معلمان، دانشجویان با جمهوری اسلامی چشم دوخته و پروژه اعتراف گیری زیر شکنجه و تعرض شکنجه شدگان از اسماعیل بخشی و سپیده قلیان تا زندانیان سیاسی ده سال پیش از مهمترین مسائل روی میز حاکمین و محکومین بود، درست زمانیکه جنبش برای رفاه و آزادی راه خود را بجلو روشن   و روشن تر میکرد، نیروهای راست پروغرب با تمرکز روی کنفرانس ورشو و هیاهوی "کنفرانس گوادولوپ دوم"، "خطر حمله نظامی"، " دفاع از تمامیت ارضی" و ....، جنبش "سهم من کو" را راه اندختند. جنبشی که سهم خود را از "گوادالوپ دوم" و طرح های ارتجاعی ترامپ و متحدین منطقه ای اش برای ایفای نقش در سناریوی "رژیم چینج" و "انقلاب مخملی" احتمالی طلب میکند.

درست زمانیکه بخشی و قلیان بعد از آزادی و به محض بیرون آمدن از زیر بار سنگین شکنجه، دادخواست خود را علیه حاکمیت با صدای رسا اعلام میکند، زمانیکه صدها زندانی سیاسی شکنجه شده ادعانامه خود علیه دستگاه سرکوب و شکنجه را به دنیا اعلام میکنند، نیروهای راستی که تا دیروز سنگ آزادی سیاسی و ...   "اتحاد"  و  "همبستگی   و   ائتلاف   همگانی   و   ملی"  و  ...  را   به   سینه   میزدند،   دچار   عارضه   سکوت   مزمن   و   متحدانه   ای   شده   اند. نه   خبری   از   پیام   های   حمایتی   و   محکوم   کردن   های آقای   پهلوی   است،   نه   از   مشروطه   خواه   و   نه   سکولار   دمکرات   ذره   ای   حمایت   از شکنجه شدگان و مخالفین رادیکال جمهوری اسلامی به   بیرون   تراوش   شده   است!  بخصوص   در   مقطعی   که   عجله و   سرعت   تولیدات   سیاسی   آلترناتیوی   این   طیف،   امروز   بیش   از   هر   زمانی   در   تاریخ   فعالیتشان است. ناظرین   حق   دارند   از   خود   سوال   کنند،   که   چرا؟ پشت   این   سکوت   چه   خوابیده   است؟   و   حق   دارند   قضاوت   کنند   که   پشت   این   سکوت،   گفتنی   های   سرشاری   نهفته   است.

پاسخ   روشن   است! شکنجه   و   اعتراف   گیری   زیر   شکنجه   و   توطئه   در   زندان   های   سیاسی   ایران،   تنها   و   تنها   منحصر   به   جمهوری   اسلامی   ایران   نیست،   هرچند   که   جمهوری   اسلامی   ایران   در   این   عرصه   گوی   سبقت   را   از   فاشیست   ترین   فاشیست   های   جهانی   هم   ربوده   باشد! پاسخ   روشن   است!  چرا که این داخواست و ادعانامه فقط علیه رژیم فعلی نیست، چرا که همگان و طرفداران رژیم سابق بهتر از هر کسی میدانند دستگاه سرکوب فعلی، زندان اوین، شکنجه و اعدام مخالفین سیاسی به نام "دفاع از امنیت ملی" میراث رژیم پهلوی است که به جمهوری اسلامی رسیده است. میدانند  بدون استفاده از "تجربه شکنجه گران زبده" ساواک دستگاه سرکوب نمیتوانست در همان دهه شصت موج اعتراف گیری و نمایشهای تلویزیونی را به راه بیندازد. طرفداران رژیم سلطنت بهتر از هر کسی میدانند ادعانامه شکنجه شدگان امروز به گذشته هم برمیگردد و دامن قبله گاهشان را هم میگیرد. ظاهرا سکوت در مقابل این ادعانامه بهترین تاکتیک است! 

تا همین جا اما   سکوت   این   صف   در   یکی   از   گره گاههای   مبارزاتی   این   طبقه،   یعنی   علیه   زندان   و   شکنجه   و  "اعتراف   بگیری   های   ساختگی   و   اجباری"  تنها   و   تنها   موجب   شرمندگی   این   صف   و   آگاهی   طبقه   کارگر   است   در   تشخیص   دوستان   راسیتن   و   دروغین   خود. اما این سکوت تنها "ابراز وجود" این طیف در چند هفته گذشته نبوده. ابراز وجود "الترناتیو" این طیف در مقابل جنبش رو به رشد، چپ و رادیکال طبقه کارگر و مردم محروم قابل تامل است.

درست زمانیکه هشدار گسترش سرکوبها حتی دول فخیمه غرب و مراجع بین المللی را به حرف آورده است، نیروهای   راست   در   اپوزیسیون که تا دیروز برای عقب نماندن از غافله با کارگران هفت تپه و فولاد عکس می گرفتند، کنفرانس ورشو را علم میکنند تا اعتراض کارگر را در ذهن جامعه حاشیه ای کنند، همان تاکتیکی که رقبایشان در قدرت در پیش گرفتند. تفاوت شاید در این است که جمهوری اسلامی به راحتی راست در اپوزیسیون نمیتواند خود را به ندیدن و نشنیدن بزند و باید در مقابل فشار طبقه کارگر هر از گاهی به حرف بیاید. 

و بالاخره درست زمانیکه خواست شوراهای مستقل کارگری، دانشجویی، معلمان و ... خواستی توده ای و وسیع میشود، زمانیکه اکثریت محروم و در راس آن طبقه کارگر برای به زیر کشیدن حاکمیت سیاه اسلامی به قدرت و بدست خود به میدان آمده اند، زمانیکه مردم به قدرت خود در به زیر کشیدن جمهوری اسلامی باور پیدا کرده و از هر امکانی برای تقابل با آن استفاده میکنند، زمانیکه طبقه کارگر و آلترناتیو سوسیالیستی آن بعنوان نیرو و آلترناتیو قابل اعتماد و قابل دسترس در ابعاد وسیع مطرح میشود، نیروهای راست فریاد میزنند "بدون حمایت دول غربی تغییری ممکن نیست" و جنبش "سهم من از گوادالوپ دوم چیست" را راه می اندازند!  

قطبی شدن فضای سیاسی در جامعه، حضور طبقه کارگر بعنوان نماینده اکثریت مردم در جنگ برای آزادی و رفاه و به زیر کشیدن جمهوری اسلامی نه فقط زنگ خطری برای حاکمیت که برای کل نیروهای بورژوازی بود.

هر درجه از رادیکال شدن فضا، هر درجه از ابراز وجود طبقه کارگر با آلترناتیو و پاسخ سوسیالیستی خود، هر درجه از حمایت بخشهای دیگر جامعه از این طبقه و پاسخهای آن، بورژوازی را وادار به پاسخ ها و توطئه های جدید علیه این رادیکالیسم و در راس آن طبقه کارگر میکند. با تبدیل شدن طبقه کارگر با آلترناتیو سوسیالیستی خود به یک وزنه مهم و آلترناتیو قابل دسترس، بورژوازی پوزیسیون و اپوزیسیون در تقابل با این صف دست به تجدید آرایش خود زد. صفبندهای جدید، فاصله از متحدین قبلی و یارگیری های جدید میان مخالفین و .... چه در درون و چه بیرون حکومت با یک هدف صورت میگیرد: نجات دادن سیستم از تعرض رادیکال و سوسیالیستی طبقه کارگر و مردم محروم! راست امروز در اوج بی افقی، مستاصل از تقابل با این جنبش، مشغول تجدید آرایش و تشکیل بلوکهای جدید است. یکی از این بلوکها پرو گوادالوپی ها هستند!

سه جریان در این بلوک، "حزب سکولار دمکرات ایرانیان"، "شورای مهستان جنبش سکولار دموکراسی ایران"  و "حزب مشروطه ایران (لیبرال - دموکرات)"، در فراخوان سهم خواهی خود در "گوادالوپ دوم" میگویند:  

"حال از خود بپرسيم که چرا جای نمايندگان اپوزیسیون اين حکومت خونريز، که مدعی اصلی آنند، در اين کنفرانس بين المللی خالی است؛ نمايندگانی که بتوانند با پافشاری به منافع ملی ایران راه های کم هزينه و قابل اعتمادی را برای پايان دادن به رژيم آشوبگر اسلامی نشان دهند؟ مگر اين کشور و ملت ما نيست که سرنوشت اش روی ميز تصميم گيری های خطیر قرار گرفته است؟ مگر نه اينکه سال ها است ما مدعی آن بوده ايم که می خواهيم ايران يکپارچه ای برای ايرانیان با حقوق برابر بسازيم و حکومتی پيشرو برقرار کنيم؟" (فراخوان برای واکنش نسبت به کنفرانس ورشو) (تاکید از من)

اشتباه نکنید این نیروها، بخصوص   حزب سوسیال دمکرات، که پروژه اتحاد نیروهای سکولار دمکراتشان مفتخرانه به لبیک به سلطنت و شخص رضا پهلوی منتهی شد،   اعتراضی به دخالت امریکا و سایر دول ارتجاعی ندارند. برعکس امروز که قدرتگیری چپ و کمونیسم خطری جدی و ویرانگری برای کل بورژوازی است نیار به کنفرانس گوادالوپ دوم با همان اهداف کنفرانس اول، یعنی حفظ   نظام   اقتصادی   و   بخش   بزرگی   از   نظام   سیاسی   از   طریق تقابل با این کمونیسم که امروز بیش از هر زمانی به آلترناتیو آگاهانه طبقه کارگر در ایران تبدیل شده است، را بیش از بیش حس میکنند. تلاش این سه جریان برای حضور در این کنفرانس و آژیتاسیونهایشان که "سهم من از گوادالوپ دوم کو" ناشی از این احساس خظر مشترک و تقابل مشترک با آن است.

برای نیروهای راست در اپوزیسیون، که آینده شان به تشدید کشمکش میان امریکا و جمهوری اسلامی گره خورده، نیروهایی که از جنبش رادیکال و انقلابی طبقه کارگر و مردم محروم بیش از جمهوری اسلامی نفرت و هراس دارند، کنفرانس ورشو نوری بود در انتهای تونل تاریک جنبش شان!  واقعیت   این   است   که،   مستقل   از   هرگونه   داعیه   ترقیخواهانه   و   آزادیخواهانه   و"  ابراز   نگرانی" ها   از   نحوه   دخالت   قدرت   های   جهانی،   کنفرانس ورشو امید بازگشت به پروژه "رژیم چینج" و "انقلاب مخملی" را در دل بخشی از آنان زنده کرده است. امید به تشدید تخاصمات، و مهمتر از آن تلاش برای تشدید تخاصمات، در کنار فشار به هیئت حاکمه امریکا برای رقابت با نیروهای قومی و مذهبی چون مجاهدین و نیروهای قومی کرد و ترک و بلوچ،  داستان زندگی و تلاش برای بقا و ادامه حیات امروز به فردای این نیروها است.

برخلاف این طیف از قافله عقب مانده، رضا پهلوی زود متوجه شد که سناریوی "انقلاب مخملی" و "رژیم چینج" از دستور امریکا خارج شده و به همین دلیل پرونده چلبی شدن خود را بست. رضا پهلوی متوجه شد که در پروژه قومی و مذهبی کردن خاورمیانه  نیروهای قومی و مذهبی افراطی از نوع مجاهد و باند زحمتکشان و .... شانس بیشتری برای به بازی گرفته شدن در آینده سیاه ایران دارند. به همین دلیل در مقابل انواع مشروطه طلبان و سلطنت طلبان  عملا فاشیستهای فرشگرد را بعنوان جریان حزبی خود انتخاب کرد.

به همین دلیل "شاهزاده" به فشار متحدین جدید، و البته از زمانه عقبی چون آقای نوری علا، در محکوم کردن تقاضای کمک مالی شخصیتهای راست از امریکا تن نداد. برای "شاهزاده" شعارهای رفراندم و دمکراسی و انتخابات آزاد و احترام به رای مردم و آزادی و .... همان کاربردی را دارد که برای نیروهای قومی متشکل در "شورای دمکراسی خواهان" ! پشت این شعارها، برای همگی از باند زحمتکشان تا فرشگرد و اقای پهلوی اعلام آمادگی برای سوریه ای کردن ایران و تشکیل ارتش آزاد ایران خوابیده است.

بیانیه رضا پهلوی و هشدار "خطر حمله نظامی" آنهم در شرایطی که حتی کودن ترین ششلولبندهای امریکا به مخاطرات راه اندازی جنگی دیگر در خاورمیانه واقفند، هیاهوی "دفاع از تمامیت ارضی" در دوره ای که سناریوی فدارلیسم قومی، مورد قبول "شاهزاده"!، روی میز غرب نیست، جواب او به متوهمین در جنبش "سهم من کو" و گوادالوپی های دوم است.

واقعیت این است که جنبش "سهم من کو" و "گوادالوپی های دوم" دیر به فکر آلترناتیو شدن، آنهم از طریق لبیک به "شاهزاده"، افتاده اند. اینها بیهوده روی کنفرانس ورشو حساب بازکرده و کفش و کلاه کردند که در این سناریوی ارتجاعی دست بدست کردن قدرت حذف نشوند. دوستان! نه کنفرانس گوادالوپی در کار است و نه "شاهزاده" به شما نیازی دارد.

گوادالوپ اگر درسی برای طبقه کارگر و مردم در ایران داشت، این بود که دخالت قدرتهای بین المللی در تحولات در ایران نتیجه ای جز دست بدست کردن قدرت از یک ارتجاع به ارتجاع دیگری و سد کردن دخالت مردم در تعیین آینده خود، ندارد. طبقه کارگر به صحنه آمده، طبقه کارگری که تجربه انقلاب ۵۷ را با خود دارد در مقابل بازگشت به گذشته و نه سناریوی قومی کردن کردن مبارزه امروز و آینده خود با قدرت تمام می ایستد. طبقه کارگر و کمونیستهای آن به حق به نیروهایی که به امید "گوادالوپ دوم" نشسته اند بعنوان مهره های سناریوهای ارتجاعی در جبهه مقابل خود، نگاه میکنند. در جبهه دشمنان این طبقه و آزادی، رفاه و سعادت آن!

 

۳۰ ژانویه ۲۰۱۹

تأملی بر مواضع اتخاذ شده دربیانیه شماره ٩ «چهار سازمان و حزب جمهوریخواه»،

تأملی بر مواضع اتخاذ شده دربیانیه شماره ٩ «چهار سازمان و حزب جمهوریخواه»، تحت عنوان:

«ایجاد جمهوری متکی بر آرای آزاد آحاد مردم ایران، نیاز مبرم ملی است ـ ما مخالف آلترناتیو سازی از سوی قدرت های خارجی هستیم »!

  

قبل از پرداختن به اظهار نظر در باره مواضع اتخاذ شده در بیانیه ی ، شماره ٩ «چهار سازمان و حزب جمهوریخواه» ، ضروری دانستم بخاطرروشن شدن این موضوع که من بر پایه چه موضع و باور های سیاسی و پایبند بودن به کدام یک از ارزشهای دمکراتیک و ملی  به نقد  و اظهار نظر آن «بیانیه» پرداخته ام؛ مختصرأ به رئوس بعضی از «ارزشهای هویتی» سازمانی که من در آن عضو هستم (سازمان سوسیالیست های ایران ـ سوسیالیست های طرفدار راه مصدق) اشاره می کنم.

ـــ سازمان سوسیالیست ایران، سازمانی جمهوریخواه می باشد.

ـــ ما سوسیالیستهای مصدقی، انقلاب بهمن ١٣٥٧ را، «انقلابی شکوهمند» می دانیم.

اگرچه بعد از پیروزی انقلاب، رهبر انقلاب بر خلاف قولهائیکه در هنگام اقامتش در فرانسه و پس از برگشت به ایران، در بهشت زهرا به ملت ایران داده بودند، و صریحآ در آن گفتار بیان داشتند:

«...چه حق داشتند ملت در آن زمان، سرنوشت ما را در اين زمان معين كنند... چه حقی آنها داشتند كه برای ما سرنوشت معين كنند هر كسي سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟ مگر آن اشخاصی كه درصد سال پيش از اين، هشتاد سال پيش از اين بودند، می توانند سرنوشت يك ملتی را كه بعدها وجود پيدا كنند، آنها تعيين بكنند؟... حق شرعی و حق قانونی و حق بشری ما اين است كه سرنوشت مان دست خودمان باشد، آيا حق اين ملت اين است كه يك قبرستان شهيد برای ما درست بكنند، در تهران، يك قبرستان هم در جاهای ديگر....» (١)، مواضعی که مورد استقبال بخش بسیار بزرگی از ملت، از جمله آزادیخوان و مخالفین با استبداد و دیکتاتوری قرار گرفت.

اما ایشان پس از پیروزی انقلاب وکسب قدرت به آن قولها ووعده هائی که طی اظهارات خود به ایرانیان داده بودند، پشت کرده و«نظام ولایت فقیه» را بر وطنمان ایران حاکم کردند.

 برای شعارهائی همچون:  «زیر بار ستم نمی‌کنیم زندگی، جان فدا می‌کنیم در ره آزادگی» ، «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» ...(٢)  که قبل از پیروزی انقلاب در تظاهرات علیه رژیم شاه، از سوی تظاهرکنندگان مطرح شده بود، و در واقع یکی از خواست های محوری انقلاب بهمن بود، کوچکترین ارزشی قائل نشدند. حتی، بازداشت، زندان، شکنجه، اعدام ...در دوران حیات حضرت آیت الله خمینی  ــ رهبر انقلاب ــ  بحدی شدت یافته بود که سبب اعتراض آیت الله العظمی حسنعلی منتظری ــ قائم مقام رهبری ــ ، که یکی ازنزدیکترین مقامات روحانی به آیت الله خمینی بود، شد. در آن رابطه است که آیت الله منتظری خطاب به آقایان «ابراهیم رئیسی، معاون وقت دادستان، حسینعلی نیری، حاکم شرع وقت و مصطفی پورمحمدی، نماینده وقت وزارت اطلاعات در زندان اوین در زمان اعدام های سال ۱۳۶۷ »، افرادی که به "هیات مرگ" معروف شدند، بیان می کنند که : «شما جنایتکار هستید». (٣ ) ــ در حالیکه اگرایشان درباره آن «جنایات »، سکوت اختیار کرده بودند، می‌توانستند بعد از درگذشت آیت الله خمینی به بالاترین مقام حکومتی ایران برسندــ .!!

 سیاست و عملکرد  آیت الله خمینی رهبر انقلاب ــ که همچنین یک مجتهد مذهب شیعه ١٢ امامی بودند ــ ، بعد از پیروزی انقلاب ، بیانگر این واقعیت تلخ است که آن «حضرت»، از مبارزه علیه رژیم شاه، فقط کسب قدرت سیاسی را هدف داشتند و نه متحقق کردن قولهائی که در هنگام اقامت در پاریس و در بهشت زهرا (در تاریخ ١٢ بهمن ماه ) در مبارزه با آن رژیم، ،به ملت ایران داده بودند.

مگر ایشان در سخنرانی بهشت زهرا، اظهار نداشتند: « هر كسي سرنوشتش با خودش است».  اما پس از کسب قدرت دولتی، عکس آن اظهارات را اجرا کردند.با توجه به این واقعیات است که  عده از ایرانیان و بخش بزرگی از نیروهای سیاسی مخالف نظام ولایت فقیه، بر این نظرند که آیت الله خمینی در باره اهدفش به ملت ایران دروغ گفتند و سر آزادیخواهان و نیروهای مخالف با استبداد و دیکتاتوری کلاه گذاشتند.!!

به خاطر توجیه تغییر مواضع یک مرجع تقلید بعد از پیروزی انقلاب، موضوع «خدعه»  مطرح شد و از آن طریق کوشش شد تا برای آن عملکرد ناشایست و آن اظهارات دروغ، کلاه شرعی بسازند.!!

ــ ما سوسیالیست های مصدقی، دوران مبارزه علیه رژیم  محمدرضاشاه پهلوی، رژیم سرکوبگری که در رابطه با کودتای سازمانهای جاسوسی ایالات متحده آمریکا، و انگلیس (بریتانیا) به مدت ٢۵ سال به ملت ایران تحمیل شده بود و در اثر انقلاب بهمن ماه ١٣۵٧  سرنگون شد را ؛ با دوران سیاسی بعد از پیروزی انقلاب بهمن ماه ١٣۵٧ که در اثر تغییر مواضع ساسی آیت الله خمینی رهبر انقلاب و توطئه «روحانیون شیعه دولتی» و نیروهای معروف به «خط امام» ...شکل گرفت و در نتیجه تمام دست آوردهای انقلاب را پایمال کرد و «نظام ولایت فقیه»را بر ایران  حاکم نمود، دومرحله ی کاملاً متفاوت سیاسی تلقی می کنیم. و بر پایه همین تقسیم بندی و تفکیک آن دو مرحله از یکدیگراست که ما، انقلاب بهمن ماه ١٣۵٧ را «انقلابی شکوهمند» می دانیم.

ــ  یکی دیگر از ارزشهای هویت سیاسی ما دفاع بدون چون و چرا از آزادی بیان، قلم، اندیشه،  آزادی فعالیت سازمانها، احزاب و سندیکاها...می باشد، ارزشهائی که باید شامل حقوق تمام ایرانیان صرفنظر از وابستگی قومی، نژادی، مذهبی،جنسیت، سیاسی، آنها باشد.

ــ یکی دیگر از ارزشهای هویت سیاسی ما، قبول «حاکیت قانون» می باشد.

 ــ یکی دیگر از ارزشهای هویت سیاسی ما، قبول «نظام دمکراسی»، نظامی که بر پایه فعالیت احزاب سیاسی رقیب و محترم شمردن اصل «کثرت گرائی»، شکل گرفته باشد.

ـــ یکی دیگر از ارزشها هویت سیاسی ما، دفاع از خواست «حاکمیت ملت(فولکس سوورنیتت)»، می باشد.  یعنی ملت ایران با برگذاری انتخابات آزاد و دمکراتیک حق انتخاب نمایندگان واقعی خود را داشته باشد، خواستی که بهیچوجه با وجود «نظام ولایت فقیه»، «شورای نگهبان» و«نظارت استصوابی»، نمی تواند کاملاً متحقق گردد.

ـــ یکی دیگر از ارزشهای هویت سیاسی ما ، دفاع از «استقلال و حاکمیت ملی( اشتات سوورنیتت)» می باشد. ارزشی که برپایه دفاع از استقلال و دفاع از حقوق ملت ایران در مبارزه و مقابله با نفوذ استعمارگران سبب شکل گرفتن نظرات «ملیگرائی» و «طیف ملیون» شد.

 با توجه به این واقعیت تلخ که در آن زمان ، همچون امروز بخشی از فعالین سیاسی ایران مدافع منافع و خواست دولتهای  بیگانه و استعمار گر، عمل کردند و می کنند و کوچکترین ارزشی برای «استقلال ایران» قائل نمی شدند و نیستند. چنا ن عناصر و نیروها در آن زمان در افکار عمومی به «روسو فیل»، «آنگلوفیل»، «آمریکا فیل»... معروف بودند.!

ـــ دفاع از تمامیت ارضی ایران و مخالفت با تجزیه طلبی یکی دیگر از ارزشهای هویت  سیاسی سارمان ما سوسیالیستهای مصدقی می باشد.

همچنین «سازمان سوسیالیستهای ایران ـ سوسیالیستهای  طرفدار راه مصدق» بر این نظر است که نیروهای سیاسی ایران بر پایه نظرات، خواست ها و اهدافشان شامل چندین طیف سیاسی متضاد می باشند.

هر یک از آن طیف های سیاسی خود نیز در رابطه با چگونگی برداشت فعالین و طرفدارانشان  از مسائل سیاسی  و اجتماعی  دربر گیرنده گروه ها و سازمانهائی می باشند که بسیاری از فعالین و رهبران آن گروه ها با یکدیگر خصومت شخصی دارند. در واقع بر هریک از آن طیف های سیاسی  پراکندگی و سردرگمی حاکم است.

ــ بنظر من، فعالیتهائی که در جهت همسو کردن نیروهای هر یک از این طیف های سیاسی، انجام گیرد. صرفنظر از اینکه با آن طیف سیاسی موافق و یا مخالف باشیم، باید چنان کوششهائی را ،  امری مثبت برای آن «طیف سیاسی» ، ارزیابی کرد.

اگر نیروهای چنان طیف سیاسی به تحزب و رقابت سیاسی نیروهای دگراندیش در جامعه اعتقاد داشته باشد، چنان کوششهائی همچنین  کمک به شکل گرفتن پلورالیسم سیاسی و کثرت گرائی می باشد.

ــ اگرچه ما سوسیالیستهای مصدقی از «حقوق دمکراتیک» تمام شهروندان ایران و در واقع از «حقوق دگر اندیشان» در بهرمند شدن آنان  از آزادی بیان، قلم، اندیشه، حق فعالیت سیاسی... ــ بشرط اینکه فعالیت آنان علیه حقوق بشر و تبلیغ به نفع نژاد پرستی، وابستگی به استعمارگران جهانی وعلیه استقلال و تمامیت ارضی کشور نباشد ــ ، دفاع می کنیم.

اما، بنظر ما، دفاع از حقوق شهروندی  و دفاع از حقوق دمکراتیک دگر اندیش، بهیچوجه به معنای دفاع از محتوی نظرات و عقاید نیروهای دگر اندیش نیست.!! موضوع سیاسی  که برخی از فعالین و گروهای طرفدار یک «کاسه کردن» تمام نیروهای مخالف نظام ولایت فقیه بر این واقعیت توجه نداشته و بر این اصل مهم ، سرپوش می گذارند.

ــ اسناد تاریخی  بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند بهمن ١٣۵٧، بیانگر این واقعیت تلخ می باشند که  بخش  بزرگی از نیروهای طیف چپ، همسو با نیروهای ارتجاعی مذهبی، با علم کردن «مبارزات طبقاتی» ــ بدون اینکه به این واقعیت توجه داشته باشند که در دوران استبداد و دیکتاتوری ، اگرچه در جامعه طبقات متضاد وجود دارد، ولی آن وضع استبدادی بهیچوجه اجازه  نداده تا  مردم جامعه از جمله کارگران و دیگر زحمتکشان جامعه به جایگاه طبقاتی خود پی برند و آگاهانه به مبارزات طبقاتی  دامن زنند ــ به شعارهائی همچون «مرگ بر لیبرالیسم»، «مرگ بر بورژوازی»، ناخواسته، بعنوان نیروهای کمکی هیئت حاکمه سرکوبگر  جمهوری اسلامی ، عمر «بهار آزادی» را کوتاه کردند. بدون اینکه به این واقعیت توجه داشته باشند، که «نظام دمکراسی»، برپایه محترم شمردن «حقوق بشر» و رقابت احزاب با یکیگرشکل می گیرد و نه نابود کردن و طرد نیروهای دگراندیش، از جامعه.!!

 البته ضروریست در رابطه با دوران کوتاه معروف به «بهار آزادی»، اشاره کرد ، که آن وضع سیاسی، همچنین در این رابطه بود که هیئت حاکمه برهبری آیت الله خمینی، هنوز خود را کاملاً تثبیت نکرده بود.!!

با توجه به توضیحاتی که اشاره رفت، سازمان سوسیالیست ایران که یک تشکیلات «سوسیال دمکراسی» می باشد و در واقع باید خود را بخشی از «طیف چپ» ایران محسوب دارد.  ولی بخاطر پایبند بودن اعضای سازمان به «ارزشهای هویتی» که اشاره رفت، ارزشهائیکه بسیاری از فعالین و سازمانها و احزاب «طیف چپ» با آن مخالفند، خود را بخشی ازطیف «ملیون مصدقی» ، محسوب می دارد و نه بخشی از «طیف چپ».!

در همین رابطه ضروریست همچنین یادآورگردد، بخشی از فعالین و گروههای سیاسی داخل و خارج از کشور، که خود را طرفدار «نهضت ملی»  و «راه مصدق» محسوب میدارند، متأسفانه کمتر به ارزشهائی که «هویت سیاسی»  نهضت ملی و راه مصدق را تشکیل می دهند توجه می نمایند و حتی خود را پایبند به چنان ارزشهائی می دانند. موضوعی که یکی از علل پراکندگی در طیف «ملیون مصدقی» شده است. بنظر من، چنین افردی با توجه به ارزشهای هویتی تشکیل دهنده «راه مصدق»، بغلط خود را «مصدقی» می نامند و با «ماسکی» که بر چهره خود دارند، هویت واقعی خود را کتمان می کنند.!!

ــ اشاره به ارزشها و مطالبی که اشاره رفت، به این معنا نباید تلقی شود که نظام دمکراسی خالی از اشتباه و کمبود می باشد. بنظر من نیروهای طرفدار نظام دمکراسی بخاطر دفاع از چنان «نظامی»، بهیچوجه نباید به کمبودها و نقائصی که  آن «نظام» با خود بهمراه دارد، سرپوش بگذارند و در آنباره سکوت اختیار کنند.

ولی باید قبول کرد که در مقطع کنونی جامعه بشری، آلترناتیو بهتری ازپایبند بودن به ارزشهای نظام دمکراسی وجود ندارد.اگر چنین نیست، برای من روشن نیست، که چرا بخش بزرگی از صاحبنطران سیاسی، بخصوص فعالین و طرفداران طیف چپ ایران، بعنوان پناهنده سیاسی به کشورهائی که «نظام دمکراسی» بر آنها حاکم است، پناه برده ومی برند. ــ نظامی که آنرا بعنوان «دمکراسی بورژوازی» می نامند وعلیه چنان نظامی  تبلیغ کرده و می کنند. و در فعایتهای سیاسی خود بر این واقعیت سرپوش می گذارند، که چنین نظامی در آن جوامع، نتیجه مبارزات بسیار طولانی مردم آن جوامع، ازجمله کارگران و دیگر زحمتکشان و حتی بخش بزرگی  از بورژوازی آن دیار بوده و کوشش ندارند، تا چنین وضعیت و مناسبات اجتماعی  روزی بر وطنمان ایران حاکم شود ــ .!!

 

 ــ با توجه به اظهاراتی که اشاره رفت، و توجه به ارزشهای «هویت سیاسی» سازمان  ما (سازمان سوسیالیستهای ایران، سوسیالیستهای طرفدار راه مصدق)، دقیقاً روشن شد که ما بر پایه ارزشهای هویت سیاسی خود، بهیچوجه طرفدار «یک کاسه» کردن  نیروهای سیاسی طرفدار آزادی بیان، قلم ، اندیشه، فعالیت احزاب ...،استقلال ، حاکمیت ملت، حاکمیت قانون، نظام دمکراسی و مدافعین تمامیت ارضی...با نیروهای مخالف  و حتی دشمنان چنان ارزشهائی با یکدیگر، نیستیم.!!

 

*********

 

در تاریخ ١٨ دی ١٣٩٧برابر با ۷ ژانویه  ۲۰۱۹ بیانیه ای تحت عنوان:

«ایجاد جمهوری متکی بر آرای آزاد آحاد مردم ایران، نیاز مبرم ملی است ـ ما مخالف آلترناتیو سازی از سوی قدرت های خارجی هستیم »، از سوی «چهار سازمان و حزب جمهوریخواه» بنام های:

«اتحاد جمهوری‌خواهان ایران ــ

 حزب چپ ایران(فدائیان خلق) ــ

سازمان‌های جبهه ملی ایران در خارج از کشور ــ

همبستگی جمهوری‌خواهان ایران»،

 منتشر شد.(۴)

 ضروریست خاطر نشان کرد، برای اولین بار نبود که آن «چهار سازمان و حزب جمهوریخواه»، مشترکاً  بیانیه ای صادرکرده بودند. آن طور که آرشیو سایت «ایران آزاد» (سایت سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور).( ۵) نشان می دهد ، آن «چهار سازمان و حزب جمهوریخواه » تا کنون در باره مسائل مختلف سیاسی ـ اجتماعی، مشترکاً ١٠ بیانیه منتشر کرده اند.  و درآن بیانیه ها برپایه توافق بین آن چهار تشکل، مواضعی علیه سیاست و عملکرد، رژیم «ولایت فقیه» حاکم بر وطنمان ایران و دفاع از حقوق دمکراتیک ایرانیان اتخاذ کرده اند. اولین بیانیه مشترک آنها در تاریخ ۵ خرداد ۱۳۹۷ – ۲۶ مه  ۲۰۱۸  تحت عنوان:

 «برای حل بحران بر سر برجام، نه به تحریم و تهدید، آری به دیپلماسی!»منتشر شده است.(۶)

در واقع بیانیه مورد بحث، بیانیه شماره ٩ آن «چهار سازمان و حزب جمهوریخواه» می باشد؛ که  درآن، به محتوی بعضی از ارزشهای محوری هویت سیاسی  مشترک  آن ۴ تشکل سیاسی اشاره رفته و از آن طریق برای خوانندگان بیانیه روشن کرده اند ، که اگر نظام «ولایت فقیه» حاکم بر وطنمان ایران، خود را «نظام جمهوری» می نامد، در حقیقت ، نظامی استبدادی است؛ چونکه ارزشهای تشکیل دهنده اش کوچکترین قرابتی با ارزش های «نظام جمهوری» در کشورهای اروپائی که مدافع «نظام دمکراسی» هستند، ندارد.

با توجه به ارزش های تشکیل دهنده «نظام دمکراسی» ، یعنی آزادی بیان، قلم، اندیشه ...، قبول اصل فردیت و محترم شمردن «حق دگر اندیش»، وجود کثرت گرائی، و محترم شمردن رقابت بین احزاب و برگذاری انتخابات آزاد و مقایسه آن، با ضد ارزشهای تشکیل دهنده نظام «ولایت فقیه» و«نطارت استصوابی»، دقیقاً روشن می شود که مواضع اتخاذ شده آن« ۴ سازمان و حزب» ، همسوئی کامل با مواضع دیگر فعالین و گروه سیاسی آزادیخواه و دمکرات وطنمان ایران در رابطه با این موضوع مشخص دارد.

همچنین  در آن بیانیه، صریحاً با برگشت  نظام پادشاهی ، «نظامی» که در اثر انقلاب شکوهمند بخش بسیار بزرگی از ملت ایران در بهمن ١٣۵٧ سرنگون شد، به مخالفت برخاسته  و بدرستی در آن بیانیه علیه « آلترناتیو سازی از سوی قدرت های خارجی» ــ یعنی، مخالفت با اهداف شوم مورد نظر پرزیدنت ترامپ رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا، و عناصر ارتجاعی و هژمونی طلبی همچون مایک پمپئو(وزیر امور خارجه ایالات متحده آمریکا) و جان بولتون(مشاور امنیت ملی دولت پرزیدنت دونالد ترامپ) ومتحدینی همچون دولت اشغالگر و جنگ طلب اسرائیل و دولت قرون وسطائی عربستان سعودی... قاطعانه اعلام موضع  نموده؛ و تغییر رژیم و هر نوع تغییراتی در وطنمان ایران را، از حقوق مردم ایران تلقی نموده، مواضعی که بنظرما «سوسیالیستهای مصدقی»، مواضعی صحیح و دمکراتیک می باشد.

بهیچوجه نباید از خاطر بدور داشت که بخش بسیار بزرگی از سلطنت طلبان، کوچکترین ارزشی برای حاکمیت ملت و استقلال ایران و نظام دمکراسی و در آن رابطه محترم شمردن «حقوق دگراندیش»... قائل نبوده ونیستند، و در واقع تحقق کودتائی همچون کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ را روز شماری می کنند.

عده ای از فعالین سیاسی مخالف نظام «ولایت فقیه»، که طرفدار همکاری با آقای رضا پهلوی هستند، چنین بیان می کنند که آقای رضا پهلوی در سیاستها سرکوبگرانه و مواضع ارتجاعی پدرش شرکت نداشته، اظهاراتی که واقعیت دارد. ولی این هموطنان محترم به این موضوع توجه ندارند، که چنان اظهاراتی  اشاره به یکطرف «سکه» است. ولی با بیان چنان نظراتی ، بر این واقعیت سر پوش می گذارند که هر «سکه» ای دوطرف دارد. آقای رضاپهلوی تا کنون بهیچوجه درباره عملکردها و تصمیمات غیر قانونی که بر خلاف اصول قانون اساسی مشروطه بود، پایمال شدن حقوق بشر و پایمال شدن حقوق ملت مستتر در قانون اساسی مشروطه، زندان، شکنحه و اعدام دگراندیشان و جنایات دوران پادشاهان پهلوی، کودتای سوم اسفند ١٢٩٩ و کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ و در واقع وابستگی رضاشاه و محمد رضاشاه به دولت های استعمارگر انگلیس و آمریکا، که بیانگرطرف دیگر سکه مورد نظر باید باشد، کوچکترین موضعی اعلام نکرده است.

آیا پایمال شدن حقوق بشر و جنایات علیه نیروهای دگر اندیش پس از به قدرت رسیدن ملاها، در وطنمان ایران شروع شد؟ و در دوران پادشاهان پهلوی از زندان، شکنجه و اعدام نیروهای سیاسی  دگر اندیشان خبری نبود.؟! (٧)

محمد رضاشاه پهلوی وسلطنت طلبان در باره  فاجعه ٢٨ مرداد ١٣٣٢ چنین تبلیغ کرده و می کنند، که سرنگونی دولت دکتر مصدق، در اثر کودتا نبود، بلکه «قیام ملت» علیه آن دولت بود. اگر چنین بوده است، روشن نیست که چرا و بچه دلیل پرزیدنت کلینتون(٨) ، پرزیدنت اوباما(٩) و بسیاری دیگر از شخصیتهای سیاسی و دولتی ایالات متحده آمریکا از جمله خانم مادلین آلبرایت ، جان کری،... بخاطر کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ علیه دولت قانونی و ملی دکتر مصدق، از ملت ایران معذرت خواستند. و سیاستمداران آمریکائی همچون برنی سندرز، مارتین اومالی ...شرکت «سیا» در کودتا علیه دولت دکترمصدق را محکوم کردند. اظهارات و مواضع سیاسی ای که تا کنون مورد توجه سلطنت طلبان، بخصوص آقای رضا پهلوی، قرار نگرفته است.

 روشن نیست که چه پاسخی آقای رضا پهلوی و سلطنت طلبان در باره اظهارات محمد رضا شاه پهلوی ، پادشاه سابق ایران که در کتاب «پاسخ به تاریخ » نوشته است، دارند.؟

محمد رضاشاه پهلوی در آن کتاب نوشته است:

«ماموریت شگفت انگیز ژنرال هایزر

در اوایل بهمن ماه [ ١٣۵٧ ـ توضیح از منصور بیات زاده] خبری حیرت انگیر به من گزارش شد که ژنرال هایزر چند روزی است در تهران اقامت دارد. من درهفته های اخیر از هیچ چیز تعجب نمی کردم. ولی ژنرال هایزر شخصیت کوچکی نبود. وی در مقام معاونت فرماندهی کل نیروهای پیمان آتلانتیک شمالی چند بار به تهران آمده و هر بار از من تقاضای ملاقات می کرد.

مسافرتهای ژنرال هایزر به ایران جنبه تشریفاتی نداشت و او برای دیدار با فرمانده قوای مسلح ایران که یکی از کشورهای عضو پیمان مرکزی بود، به ایران می آمد.

... بالاخره من یکبار ژنرال هایزر را به اتفاق سفیر آمریکا، آقای سالیوان ملاقات کردم. تنها چیزی که مورد علاقه هردوی آنها بود دانستن روز و ساعت حرکت من از ایران بود.».(١٠)

آیا چنان اوامر و دستوری از سوی «ژنرال هویزر و آقای سالیوان» بخاطر کسب نفوذ سیاسی دولت استعمار گر ایالات متحده  آمریکا در رابطه با کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ در رژیم شاه نبوده است؟ اگر پاسخ آقای رضا پهلوی و سلطنت طلبان در اینباره منفی است، پس باید توضیح دهند و روشن کنند که  برپایه کدام اصول قانون اساسی مشروطه ایران و یا قوانین بین المللی، ژنرال هویزر آمریکائی و آقای ویلیام سالیوان سفیر آمریکا  در ایران، چنان حقوقی  را برای خود قائل شده اند که به پادشاه ایران امر کنند که ایران را ترک کند.!!

متأسفانه، برخی از فعالین سیاسی خارج از کشور که برخی از آنان از نیروهای وابسته به «طیف چپ» می باشند و خود راجمهوریخواه  می دانند، و حتی تعدادی چند از افرادی که خود را از «طیف ملیون» و «ملیون مصدقی » می دانند، بخاطر مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی و در واقع کسب قدرت، به تبلیغ همکاری با آقای رضا پهلوی و طرفداران  نظام پادشاهی پرداخته اند. برخی از این فعالین سیاسی ، کسانی هستند که در دوران جوانی در رابطه با کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ و پایمال شدن حقوق قانونی ملت، مستتر در قانون اساسی مشروطه از سوی رژیم محمد رضا شاه پهلوی، در جهت سرنگونی آن رژیم «وابسته به امپریالیست» ، به مبارزه پرداختند. حتی به مبارزه قهرآمیز و مسلحانه دست زدند و یا از چنان شیوه مبارز اتی، حمایت می کردند. در واقع اگر قصد  روی آوردن به تحریف تاریخ نباشیم، باید اذعان کنیم که این افراد، از مبارزینی هستند که  در پیروزی انقلاب شکوهمند بهمن ماه سال ١٣۵٧ ، نقش داشته اند.

پس از پیروزی انقلاب بهمن ١٣۵٧ و سرنگونی رژیم شاه، صدها هزار ایرانی در روز ١۴ اسفند ١٣۵٧ (٢٣ روز پس از پیروزی انقلاب بهمن)، که مصادف بود با  دوازدهمین سالگرد درگذشت رهبر نهضت ملی ایران،  برای خواندن  فاتحه و زیارت مزار دکتر مصدق و یا اینکه ، درود های خود را نثار رهبر نهضت ملی ایران بنمایند، به احمد آباد ساوجبلاغ مسافرت می کنند.(١١) در آن تجمع  بزرک مرحوم آیت الله سید محمود طالقانی ، سخنرانی تاریخی خود را درباره سیاست و عملکرد دکتر مصدق بیان می کند ودر گفتارش همچنین از «پوست خربزه»  که در دیداراش با آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی بیان کرده بود، یاد می نماید. (١٢) گفتاری که می توان از آن تتیحه گرفت که بعضی از روحانیون  مذهب شیعه در سرنگونی دولت دکتر مصدق سهیم بوده اند.

اما، آیت الله خمینی کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ و سرنگونی دولت ملی و قانونی دکتر مصدق را، «سیلی اسلام بر دکتر محمد مصدق» می نامد. (١٣)

دکترمهدی حائری یزدی ــ فیلسوف و فقیه شیعه ایرانی ــ ، فرزند شیخ عبدالکریم حائری یزدی (مؤسس حوزه علمیه قم) ، در خاطرات شفاهی که به کوشش حبیب الله لاجوردی ، مدیر تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد نشر یافته است. بیان کرده، که  آیت الله خمینی درمقطع تاریخی کودتای  ٢٨ مرداد ١٣٣٢ از نزدیکان به  آیت الله سید محمد بهبهانی ، آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی و گروه فدائیان اسلام  بوده است.

اسناد تاریخی بیانگر این واقعیت می باشند که آیت الله سید محمد بهبهانی ، آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی و گروه فدائیان اسلام در آن مقطع تاریخی که منجر به کودتای سازمانهای جاسوسی آمریکا و انگلیس شد،از مخالفین و دشمنان دولت دکتر مصدق بودند و نقش تعیین کننده ای  در کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ علیه دولت دکتر مصدق ایفا کردند.

درآن رابطه باید باشد که آیت الله خمینی، سیاست و عملکرد آن بخش از روحانیون و فدانیان اسلام که در سرنگونی  دولت دکتر مصدق هم دخالت داشتند را، بنام «سیلی اسلام بر دکتر محمد مصدق» تفسیر کرده اند.

آیت الله  خمینی بخاطر پیشبرد نظرات و عقاید سیاسی اش ، همیشه سعی کرده تا نظرات سیاسی خود را، بنام «اسلام» مطرح کند. به عبارت دیگر یک نوع خود اسلام پنداری.

 ایشان در تلگرافی که به تاریخ ١٧ مهر١٣۴١ به شاه می فرستد، با حق رأی به زنان در انجمن های ایالتی و ولایتی که دولت اسدالله علم در نظرداشت انجام دهد، شدیداً اعتراض می کنند و آن عمل را مخالف با«اسلام» تلقی می نمایند.

متن تلگراف آیت الله خمینی به شاه به تاریخ ١٧ مهر١٣۴١ به شرح زیر است:

« بسم الله الرحمن الرحیم

حضور مبارک اعلیحضرت همایونی

پس از اهداء تحیت و دعا به طوری که در روزنامه ها منتشر شده است دولت در انجمن های ایالتی و ولایتی، اسلام را در رأی دهندگان و منتخبین شرط نکرده و به زن ها حق رأی  داده است و این امرموجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین است. بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین و آرامش قلوب است. مستدعی است امر فرمایند مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامه های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگوئی ملت مسلمان شود. الداعی روح الله الموسوی » . (١۴).

اما  در همان مقطع تاریخی که عده ای از روحانیون مذهب شیعه با کودتاچیان در امرسرنگونی دولت ملی و قانونی دکتر مصدق همکاری کردند. اتفاقاً یک آیت الله  دیگر بنام سید رضا زنجانی، که از طرفداران «دکترمصدق» بود، یعنی طرفدار آزادی و استقلال و حاکمیت ملت و مخالف با نفوذ دولتهای استعمار گر ایالات متحده آمریکا و انگلیس (بریتانیا) در وطنمان ایران، در شکل دادن به امر«مقاومت » ، و مبارزه علیه رژیم کودتا، پیشقدم می شود .

در آن رابطه بودکه، «نهضت مقاومت ملی ایران» برهبری  آیت الله سید رضا زنجانی با کمک عده ای از طرفداران دکتر مصدق، بطور مخفیانه  شکل می گیرد و نشریه «راه مصدق» را بطور مخفیانه منتشر می کند و اعلام می دارد که «مبارزه ادامه دارد».

با توجه به توضیخاتی که اشاره رفت، مبارزه علیه رژیم سرگوبگر جمهوری اسلامی، اگر هدفش تحقق «نظام دمکراسی» و در آن رابطه محترم شمردن حقوق دمکراتیک دگر اندیشان باشد. حتماً باید به این واقعیت توجه کند که  ارزشهای تشکیل دهنده چنان «نظامی»، تنها نباید در برگزاری انتخابات آزاد خلاصه شود، بلکه ارزشهائی  همچون آزادی بیان، قلم، اندیشه، آزادی مطبوعات، تجمعات و آزاد بودن فعالیتهای حزبی و سندیکائی ... از ارزشهای پایه ای و محوری آن باشد. همچنین حفظ استقلال و نه وابستگی به دولتهای استعمارگر، همچون ایالات متحده آمریکا و متحدینشان ، یکی دیگر از خواست ها و اهداف محوری آن مبارزه باید باشد.

نیروهائی که خود را «دمکرات و آزادیخواه» فرض می کنند، حتماً باید مدافع رقابت بین نظرات و عقاید دگر اندیش باشند. یعنی اصل تحزب و کثرت گرائی را قبول داشته و آن ارزشها را تبلیغ کنند.

برای من روشن نیست که برپایه کدام یک از ارزشهای «نظام دمکراسی »، مخالفت با همکاری و همسو شدن با آقای رضا پهلوی و سلطنت طلبان در مبارزه با جمهوری اسلامی، سیاست و عملکردی  «غیر دمکراتیک» می باشد.!!

در حالیکه، درکشورهائی که نظام دمکراسی حاکم است، احزاب مختلف سیاسی وجود دارند، که حتی برخی از آن احزاب بهیچوجه حاضر بهمکاری با بعضی از احزاب  آن جوامع نیستند. برای مثال، در کشور های فرانسه ، آلمان و یا در مجلس اروپا، بسیاری از احزاب وابسته به طیف های مختلف سیاسی آن کشورها  و مجلس اروپا، بهیچوجه با احزاب نژاد پرست، رادیکال راستگرا و چپ رادیکال و طرفدارقهر ...، حاضر بهمکاری نیستند. موضوعی که مورد تائید بخش بسیار بزرگی از شهروندان آن جوامع می باشد.!

 با توجه به توضیحاتی  که اشاره رفت، باید روشن باشد که با کمک و همسوئی افراد و گروههای  سلطنت طلب و آقای رضا پهلوی، که تا کنون حاضر نشده اند، قانون شکنی، پایمال شدن حقوق بشر، زندان، شکنجه، اعدام دگر اندیشان در دوران پادشاهان پهلوی را محکوم کنند. نمی توان در وطنمان ایران  «نظامی دمکراسی» را متحقق کرد.

 همانطور که در همکاری با نیروهای وابسته به استعمارگران، امکان دفاع ازاستقلال کشورمیسر نخواهد بود.

توهین به مخالفین نظری و جوّ سازی علیه «دگراندیشان»، آنهم که چرا همچون من نمی اندیشی و یا همچون من حاضر بهکاری با آقای رضا پهلوی و سلطنت طلبان نیستی، چرا نظرات و عقاید تو مخالف نظرات و عقاید من می باشد ...را نمی توان به حساب نقد دگراندیش گذاشت.چنان طرز تفکری بیشتر شباهت به شیوه تبلیغاتی دارد، که در دوران رژِیم محمدرضاشاه پهلوی و جمهوری اسلامی از سوی حاکمین علیه منتقدین و مخالفین مورد استفاده قرار گرفت و می گیرد.

در پایان ضروریست یاد آورشود که اکثر منتقدین آن بیانیه، خود را از طرفداران «جامعه سکولار» می دانند و در عین حال خواستار همکاری با سلطنت طلبان و آقای رضا پهلوی هستند. آیا هیچ  به این موضوع فکر کرده اند که بیش از ١٠  اصل قانون اساسی مشروطیت اصولاً اجازه نمی دهد تا «نظام سکولار» در ایران متحقق گردد. (١۵ )

 

دکتر منصور بیات زاده

پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۷ - ۳۱ ژانويه ۲۰۱۹

dr.bayatzadeh@ois-iran.com

   

 پانویس:

ـ ١ ــ  به نقل از سخنرانی آیت الله خمینی در تاریخ ١٢ بهمن ١٣۵٧ در بهشت زهرا

به نقل از سایت سازمان سوسیالیست های ایران ـ سوسیالیست های طرفدار راه مصدق

http://www.tvpn.de/sa/sa-337.htm

ـ ٢ ـ شعارهای عمده  راه پیماتی ها در سال ١٣۵٧ در بخش ویژه انقلاب،

به نقل از سایت سازمان سوسیالیست های ایران ـ سوسیالیست های طرفدار راه مصدق

http://www.ois-iran.com/ois-iran-WIZAHNAMAH-22_bahmane_1357-dar_sie_sale_gabl.htm

ـ ٣ ــ مجموعه ای درباره فایل صوتی دیدار آیت الله منتظری با«هیأت مرگ» ـ

آیت الله منتظری خطاب به “هیات مرگ”: «شما جنایتکار هستید».

http://www.ois-iran.com/2016/shahriwar-1395/ois-iran-7450-heyate_marg.htm

ـ ۴ ـ بیانیه مشترک چهار سازمان و حزب دموکرات، جمهوریخواه و ملی: ایجاد جمهوری متکی بر آرای آزاد آحاد مردم ایران، نیاز مبرم ملی است

به نقل از سایت ایران آزاد، ارگان سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور

https://www.iranazad.info/jebhehkharej/jkh19/01/07%20jomhuri%20niaz%20mobram%20melli.htm

ـ ۵ ــ «ایران آزاد» ـ سایت سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور

http://www.iranazad.info

ـ ۶ ـ  برای حل بحران بر سر برجام، نه به تحریم و تهدید، آری به دیپلماسی!

به نقل از سایت ایران آزاد، ارگان سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور

https://www.iranazad.info/jebhehkharej/jkh18/04/17%20hefze%20barjam.htm

ـ ٧ ـ پوزش روشنفکران از محمدرضا شاه پهلوی؟ ــ دکتر منصور بیات زاده ــ   ١  بهمن ١٣٨١  ــ درباره ادعای بدهکاری پوزش بزرگ روشنفکران ایران، اهل اندیشه و قلم به محمدرضاشاه؟

http://www.ois-iran.com/pdf120.pdf

ـ ٨ ـ کلينتون: ما ايران را از داشتن دمکراسی محروم کرديم

http://www.ois-iran.com/2018/aban-1397/ois-iran-8132-Bill_Clinton-ma_IRAN-ra_az_dashtane_demokraci_mahrom_kardim.html

ـ ٩ ـ اعترافات اوباما در گفت وگو با فریدمن ــ ما در سرنگونی مصدق نقش داشتیم  ــ  به صدام کمک کردیم

 http://www.ois-iran.com/2015/mordad-1394/ois-iran-7151-eterafate_Obama....htm

ـ ١٠ ـ محمدرضا شاه پهلوی  در صفحات ٢٣٣ تا ٢٣۵ ، کتابی تحت عنوان «پاسخ به تاریخ » پس از پیروزی انقلاب  بهمن ١٣۵٧  که منجر ب سرنگونی رژیمش شد، می نویسد :ماموریت شگفت انگیز ژنرال هایزر

http://www.ois-iran.com/2019/bahman-1397/ois-iran-8220-maamoriyate-shegetangize-general-Huzer.htm

ــ ١١ـــ گزارشی از چگونگی برگزاری مراسم سالمرگ دکتر محمد مصدق در روز ١۴ اسفند ١٣۵٧ ، در احمد آباد

http://www.ois-iran.com/2017/azar-1396/ois-iran-7729_gozareshe_maraseme_salmarge_dr.Mossadegh_da_14_esfande_1357_dar_ahmadabad.htm

ــ  ١٢ ــ  متن کامل سخنرانی آیت الله طالقانی در روز ١۴ اسفند ١٣۵٧، در سالروز درگذشت دکترمصدق در احمدآباد

www.ois-iran.com/2017/azar-1396/ois-iran-7728-matne_kamele_sokhanraniya_Ayatollah_Taleghani_dar14_es
fand_1357_dar_Ahmadabad_salroze_dargozashte_dr_Mossadegh.htm

ـ ١٣ ـ  آیت الله خمینی: کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سیلی اسلام بر دکتر محمد مصدق بود ـ اکبر گنجی

http://www.ois-iran.com/2017/mordad-1396/ois-iran-7579.Akbar_Ganji-kodetaye_28_mordad_siliye_eslam_bar_dr_Mossadegh_boud.htm

ــ١۴  ــ تلگراف آیت الله خمینی به شاه به نقل از صفحه ٧٢٣ کتاب «پدر و پسر ـ نا گفته ها از زندگی و روز گار پهلوی ها ـ تألیف و ترجمه: محمود طلوعی ـ چاپ دوم: زمستان ٧٢  ـ چاپ: چاپخانه تک.

ــ ١۵ ــ محتوی بيش از١٠ اصل از اصول قانون اساسی مشروطيت ايران، اجازه نمی داد تا «نظام سکولار» در ايران متحقق گردد! . دکتر منصور بیات زاده

http://www.ois-iran.com/2013/tir-1392/ois-iran-1191-dr_bayatzadeh_bish_az_10_asle_ghanune_mashrotah_Zede_sekular.htm

 

چهل سال بعد از انقلاب ٥٧ , شبح انقلابی دیگر بر فراز جامعه ایران


با گذشت چهل سال از انقلاب ٥٧، جامعه ایران آبستن تحولاتی بزرگ و به مراتب عمیق تر از تحولات آن دوره و انقلاب ٥٧ است. امروز شبح یک انقلاب دیگر بر فراز آسمان ایران در گشت و گذار است.

جمهوری اسلامی در نتیجه به شکست کشاندن انقلاب ٥٧ و عقب راندن مردمی سر کار آمد که به امید رفاه و آزادی کمر به نابودی حکومت پهلوی بستند و انقلاب ٥٧ را ممکن کردند. قدرت گیری جمهوری اسلامی به کمک دولتهای غربی و میدیای آنها و در دل یک نسل کشی کامل از انقلابیون ٥٧ ممکن شد و در این پروسه موقعیت خود را تحکیم کرد. امروز و بعد از چهل سال از آن تحول، "پیروزمندان" آن دوره، خود با سوالات و چالشهای به مراتب بزرگتر، عمیق تر و زیروروکننده تر از حاکمیت پهلوی روبرو هستند.

طبقه کارگر و بورژوازی ایران هر دو در این چهل سال تحولات بزرگی را از سر گذرانده اند، هر دو تجربه کسب کرده اند، بالغ تر و خودآگاه تراند و هر دو توهماتشان نسب به هم ریخته است. طول و عرض و موقعیت امروز هر دو در هر قیاسی با سال ٥٧ مطلقا قابل مقایسه نیست. بعلاوه خود انقلاب ٥٧ و شرکت این دو طبقه در آن، امیال و آرزوهای هر کدام، تحولات آن دوره و قدرت گیری ارتجاع اسلامی و تندپیچهایی که از سر گذارنده شد، در تجربه امروز و صف بندی های سیاسی و خصوصا در تجربه این دو طبقه و احزاب و جنبشهای سیاسی آنها، ایفای نقش میکند. به همین اعتبار تحولات این دوره چه از زوایه طبقه کارگر و چه از زاویه بورژوازی ایران، چه از زوایه کمونیستها و چه از زاویه احزاب اصلی بورژوازیی و خود جمهوری اسلامی، با دوره انقلاب ٥٧ کاملا متفاوت است.

همزمان باید توجه کرد تحولات بزرگی که در این چهل سال در جهان روی داد و سیمای دنیا را تغییر داد نیز از فاکتورهای اصلی است که مهر خود را به تجربه مردم ایران و طبقه کارگر و کل احزاب سیاسی این جامعه زده است. مردم جهان و به طبع آن طبقه کارگر و مردم ایران فروپاشی بلوک شرق و به این اعتبار پایان جهان دو قطبی و موقعیت بشریت پس از آن و پیروزی "بازار آزاد" را تجربه کردند. جهانیان شاهد رقص و پایکوبی و تبلیغات وسیع قطب پیروز در غرب و رسانه های آنها به نام پایان "کمونیسم"  بودند. شکست شوری را شکست کمونیسم و پایان هر نوع امیال و آرزوی برابری طلبانه نام گذشتند. بعد از این اتفاق و در جهان یک قطبی به رهبری بورژوازی غرب، بشریت در کل جهان شاهد دنیایی به مراتب سیاهتر از دوره قبل شد.

بشریت شاهد تعرض بورژوازی در همه جهان و در همه ابعاد به دستاوردهای آن، به رفاه و معیشت مردم، به حقوق سیاسی و فردی شهروندان و در یک کلام شاهد افسار گسیختگی بازار و فقر روز افزون کارگران و اکثریت بالایی از مردم جهان شد. امروز کارگران و محرومین جهان با قطع امید از حاکمین بر جهان، دنبال راهی برای جوابگویی به معضلاتی میگردند که زندگی اکثریت بزرگ جهانیان را به تباهی کشانده است. ما در این دوره جنگ در یوگسلاوی سابق، جنگ و ویرانی افغانستان، حمله به عراق، خاورمیانه ویران شده، ویرانی افریقا،عروج انواع جانواران آدمکش و جنایتکار از قبیل القاعده، داعش، بوکو حرام، جبهه النصر و ...، بودیم که همگی در دامن دولتهای بزرگ جهان و اساسا دول غربی و در خدمت مقاصد سیاسی آنها تولد یافتند، پا گرفتند، آموزش دیدند و پول و امکانات وسیع در اختیارشان قرار گرفت. بشریت نقش مخرب آنها را تجربه کرد و میلیونها نفر قربانی جنایات این دوره قدرتهای بین المللی و باندهای دست سازشان شدند. 

تا جایی که به دوره کنونی و تحولات ایران برگردد، مهر کل این اتفاقات و تاثیرات آن در روانشناسی مردم ایران و در تجربه عینی و زمینی آنها، در توقعات امروز آنها و دانش و ذهنیت و امیال آنها  نقش ایفا میکند. فقط برای مثال اگر در دوره انقلاب ٥٧ توهمی به غرب و در راس آن دولت آمریکا به عنوان نماینده آزادی، تمدن و رفاه وجود داشت، امروز در ذهن طبقه کارگر ایران و بخش بزرگی از مردم، حاکمین بر آمریکا به عنوان نمایند گان بربریت و توحش شناخته میشوند و به همین اعتبار  اتکا به غرب در تحولات آتی ایران را به عنوان سمی خطرناک و مخرب و ضد تمدن می شناسند.

کل این حقایق بر صف بندی طبقاتی در جامعه ایران، بر ریختن توهمات و پولاریزاسیون سیاسی در این جامعه تاثیر داشته است. همین حقیقت تحولات این دوره و عمق و دامنه آنرا از انقلاب ٥٧ متفاوت کرده است. اولین و شاید مهترین تفاوت این دوره ریختن توهم به ضرورت یک صف همه با هم با محوریت "جمهوری اسلامی باید برود" است، چیزی که در انقلاب ٥٧ سایه خود را بر روند انقلاب انداخت. امروز همه به نوعی میگویند که توافق بر سر رفتن و مخالفت با جمهوری اسلامی دلیلی بر نزدیکی نیروهای سیاسی نیست. امروز بخش بزرگی از مردم ایران اذعان دارند که رفتن جمهوری اسلامی تنها قدم اول و حتی بخش ساده مسئله است و مهمتر بعد از جمهوری اسلامی است. لذا پولاریزاسیون در جامعه، افقهای مختلف سیاسی، تمایزات و عدم توهم در صفوف احزاب و نیروهای اصلی سیاسی، کشمکش در میان جنبشهای سیاسی مختلف از جمله بروزات این حقیقت است.
 

جمهوری اسلامی و تحولات این دوره

تحولات این دوره در جامعه ایران، امتداد اعتراض و نارضایتی چهل ساله مردم در ایران و خصوصا طبقه کارگر و زن و جوان این جامعه به استثمار، فقر و محرومیت، استبداد سیاسی، زن ستیزی، قوانین اسلامی و... است. چهل سال گذشته جامعه ایران همواره شاهد جدال دائمی طبقه کارگر و بخش محروم خود با حاکمیت بورژوازی در ایران بوده است. آنچه دوره اخیر را از دوران پیش جدا میکند، اعتراضات وسیع و همه جانبه بخش محروم جامعه در دیماه ١٣٩٦ در نزدیک به ٨٠ شهر ایران و اتفاقات متعاقب آن است. اعتراضاتی که مستقیم کل حاکمیت را علنا و بدون کمترین توهمی مورد حمله قرار داد و خواست سرنگونی آنرا به عنوان تنها راه رسیدن به هر نوع بهبود و رفاهی را روی میز همه گذاشت. این تحولات سیمای سیاسی جامعه ایران و توازن بین حاکمین و محکومین را تغییر داد. بعد از این واقعه تحرکات کارگری این دوره و متاخرترین آنها اعتصاب هفت تپه و فولاد و جدال آنها با حاکمیت و کارفرمایان، حمایت و سمپاتی وسیع جامعه از این دو اعتصاب، جایگاه طبقه کارگر و رهبران و فعالین آنها را برجسته کرد و پرچم عدالتخواهی کارگری و ضد سرمایه داری را بر فراز جامعه به اهتزاز در آورد.

جواب و عکس العمل جامعه به دستگیری و شکنجه نمایندگان کارگران فولاد و هفت تپه و مدافعان آنها، به اعتراف گیری و تلاش دستگاههای امنیتی و صدا و سیمای جمهوری اسلامی برای بی اعتبار کردن این رهبران و خاموش کردن صدای اعتراض کارگران این دو مرکز، و از این کانال عقب راندن جنبش کارگری و ساکت کردن این طبقه، بیان بلوغ سیاسی بالای جامعه بود. دستگیری و شکنجه و طراحی مهندسین اطلاعات و مراکز جاسوسی در وصل کردن اتفاقات هفت تپه و فولاد به دول خارجی و طرح سوخته اعتراف گیری، نه تنها به حاکمیت کمکی نکرد، بلکه موجی از نفرت را علیه آنان دامن زد. این حقایق و فشار جامعه، بخشی از عناصر و مهره های حاکمیت را مجبور کرده است، با "مخالفت" با شکنجه و اعتراف گیری، تلاش کنند حساب خود را از بقیه جدا کنند و برای بازگرداندن آبروی برباد رفته خود دست و پا بزنند.

مشکل اصلی جمهوری اسلامی این است که برای خروج از این بن بست جوابی ندارد. هیچ جناحی در جمهوری اسلامی افق روشن و راهی برای جواب به جامعه حتی بطور موقتی ندارد. رفاه و سعادت، بهبود زندگی و معیشت در راس خواست و مطالبه طبقه کارگر ایران و میلیونها انسانی است که امروز نه تنها از استثمار همیشگی، بیکاری و عدم امنیت شغلی، به ستوه آمده اند، بعلاوه گرانی روز افزون و ناتوانی از تامین ابتدایی ترین نیازمندی های زندگی، کمرشان را خم کرده است. این در شرایطی است که مردم ایران حتی در همین دوره شاهد افزایش ثروت و سرمایه اقلیتی پولدار و حاکمان بر جامعه و لفت و لیس و اختلاس و دزدی و بچاپ بچاپ بزرگ آنها است.

مشکل این است که جمهوری اسلامی نمیتواند هیچ افق روشنی را در مقابل جامعه قرار دهد. هیچ راه حل نه تنها بلند مدت که حتی کوتاه مدت را برای اقتصاد این مملکت و به این اعتبار در جواب به فقر، گرانی، افزایش هر روزه بیکاری و... را ندارد. این حقیقت پاشنه آشیل جمهوری اسلامی و سرچشمه اصلی نارضایتی عمومی است و خطر طغیانها بزرگ را بطور روزمره بالای سرشان قرار داده است که اعتراضات دیماه تنها یک نمونه از آن است.

بعلاوه امروز دامنه این اعتراضات در اشکال سازمانیافته تر به مراکز تولیدی و صنعتی کشیده شده و سخنگو، نماینده و رهبری خود را شکل داده است. فولاد و هفت تپه تنها دو نمونه از این امراند. امروز فعالین و رهبران هفت تپه و فولاد در ذهن میلیونها انسان به عنوان سخنگو، نماینده گان صالح آنها و رهبران جامعه پذیرفته شده اند. خطر این اتفاق برای حاکمیت و کل طبقه بورژواز حتی در اپوزیسیون به مراتب از طغیانهای عمومی بیشتر است. در این میان بورژوازی در ایران با توده ناراضی و بی رهبر و سازمان که در مناسبتی به خیابان می ریزند، و یا بر سر یک واقعه به شکل خود جوش طغیان میکنند، طرف نیست. بلکه با طبقه کارگری طرف است که کلید تولید و زندگی و سود سرمایه را در دست دارد. طبقه ای که با هر اعتراض متحد و با هر پیروزی ولو کوچک خود قدمی به جلو برمیدارد، اعتماد به نفس پیدا میکند، متشکل میشود، خود را میسازد و رهبران و سخنگویان خود را معرفی میکند، خودآگاه و متشکل میشود و میتواند کل بنیاد سرمایه را زیر فشار قرار دهد.

زمانی که هفت تپه و فولاد برای ابتدایی ترین مطالبات خود به میدان آمدند، به مجامع عمومی کارگری جهت دخالت کل کارگران در سرنوشت خود و اتحاد آنان متکی شدند و بحث شوراهای کارگری را به عنوان ابزار این دخالتگری به میدان کشیدند. طبیعی بود که در این اوضاع و در این توازن و با سطح اعتراض و نارضایتی طبقه کارگر و با همه تجارب تاریخی و عملی خود و با کمونیسم این طبقه و رهبران و سخنگویان خود، خواه ناخواه نه تنها مجامع عمومی کارگری و شوراها عروج خواهند کرد که کمونیسم این طبقه در این مسیر افق و آلترناتیو خود را در جواب به اوضاع طرح میکند و پا پیش میگذارد. طبقه کارگر در دل این اوضاع و در این توازن پا پیش گذاشته است و برای بهبود زندگی خود متشکل میشود. قطعا این مسیری هموار نیست، آزمایش و خطا در آن حتمی است و اما در این مسیر رهبران و فعالین کارگری تلاش میکنند راه خود را پیدا کنند و طبقه خود را از تندپیچها سالم عبور دهند و موقعیت خود را در مقابل بورژوازی ایران تحکیم بخشند. حساسیت جمهوری اسلامی، مراکز پلیسی، اتاقهای فکری و عوامل آنها از خانه کارگر تا شوراهای اسلامی و تحرک کل این صف علیه هفت تپه و فولاد از ترس و با علم به این حقایق است.
 

سرکوب جوابگو نیست

یک سوال این است که آیا جمهوری اسلامی قادر نیست با سرکوب مردم را پس بزند و جامعه را ساکت کند؟

واقعیت این است که توان سرکوب جمهوری اسلامی به شدت محدود است. امروز شاهدیم که سرکوب دیگر جواب نمیدهد. به چند دلیل سرکوب در ابعادی که جامعه را ساکت کند ممکن نیست. اولا دیوار استبداد ترک بر داشته است و مردم ایران و خصوصا طبقه کارگر و اقشار محروم جامعه، ترس شان شکسته و اعتماد به نفس پیدا کرده اند. بعلاوه زمانی که حاکمین جوابی برای معیشت مردم ندارند و هزار بار قول و وعده های آنها پوچ از آب در آمده، دیگر سرکوب کارایی نخواهد داشت. سرکوب در بسیاری از جوامع حتی در خود ایران در دوره هایی جواب بوده  و بورژوازی به آن متوسل شده است. اما همزمان دولتهای بورژوایی در این جوامع پروسه ای از رشد را گذرانده اند و جامعه به این اعتبار دریچه ای برای امرار معاش خود دیده است و در مقابل حاکمیت کوتاه آمده است.  سرکوب در جامعه ای که فقر در آن بیداد میکند و هر اعتراضی به فقر میتواند به انفجار عظیمی تبدیل شود کارآیی خود را ندارد، نمیتوان مردم را هم گرسنگی داد و هم سرکوب کرد. این مسئله خصوصا در ایران به مراتب بیشتر صادق است. مردم ایران چند انقلاب را دیده و تجربه کرده اند. جمهوری اسلامی با یک طبقه کارگر بزرگ طرف است که نه تنها تجربه این انقلابات بلکه تجربه دخالت مستقیم خود در انقلاب ٥٧ را دارد.

بعلاوه مردم در ایران به هزار و یک دلیل مردم عربستان نیستند، مردم پاکستان و سوریه و عراق نیستند. جامعه ایران در خاورمیانه از نظر سطح توقع و فرهنگ و... با هیچ کشوری در این منطقه قابل قیاس نیست. چهل سال است یک حکومت ارتجاعی و عقب مانده با قوانین اسلامی عهد عتیق را به مردم تحمیل کرده اند. چهل سال است اکثریت این مردم آرزوی فرجه ای را دارند که کل این پدیده شوم را از سر خود بردارند. در این چهل سال جمهوری اسلامی هیچ وقت نتوانست مردم ایران را با خود همراه و معتقد به فرهنگ و قانون و امیالی کند که پرچمدارش بود. جامعه همیشه آنها را پس زده است و عملا جمهوری اسلامی از نظر فرهنگ و قوانین وصله ای نچسب بر پیکر یک جامعه صنعتی، شهری، مدرن واز نظر فرهنگی غربی بوده است. امروز مردم احساس میکنند وقتش آمده است و میتوانند این وصله را بکنند و به این پدیده شوم خاتمه بدهند.

درضمن امروز جمهوری اسلامی با نسل سرکوب شده و "شکست خورده" سال ٥٧ طرف نیست. با نسلی طرف است که در این حاکمیت چشم باز کرده است و با تحولات این دوران بزرگ شده است. نسلی که با انقلاب انفورماتیک و ارتباطات سریع، توقع بالایی از زندگی، امکانات، آزادی و شادی برای خود دارد که به جوان فرانسوی و آلمانی و انگلیسی بیشتر شبیه است تا حتی جوان ایرانی سال ٥٧. این نسل هیچ بدهکاری به جمهوری اسلامی ندارد و امروز میداندار اصلی در اعتراض علیه جمهوری اسلامی در همه عرصه هاست. جواب این نسل را نمیتوان در کنار فقر و بیکاری و گرسنگی و بی آینده ای، با سرکوب و اتکا به اسلام و قوانیش و فرامین ولی فقیه داد. این نسل برای اسلام و ولی فقیه و حاکمیت تره خرد نمیکند.

سرکوب در عین حال مستلزم وجود یک حاکمیت مقتدر، یکدست و متحد است. امروز چنین پدیده ای موجود نیست. خروش پایین و به مصاف کشیدن کل حاکمیت در ابعاد وسیع و با شعار "اصلاح طلب، اصول گرا، دیگر تمام است ماجرا"، پته همه را روی آب انداخته است. نگرانی از آینده و ناتوانی از جواب به معضلات بزرگ اقتصادی و سیاسی، خطر فروپاشی و یا انقلاب علیه حاکمان، ناتوانی در کنترل و شل شدن دامنه بندهای حاکمیت، ترس و نگرانی از اینکه هر سرکوبی باعث عکس العمل غیر قابل انتظار پایین  شود، ترس و تزلزل و انشقاق در بالا را دامن زده است. امروز هر جناح و بخشی ساز خود را میزند. ارگانهای موازی و مخالف هم از سپاه و ارتش تا پلیس و مراکز اطلاعاتی و جاسوسی، تا قوه قضائیه، مجلس و دولت کار میکنند و هیچکدام با دیگری سیاستی مشترک را دنبال نمیکنند. به همین دلیل امکان سرکوب وسیع که جامعه را مرعوب کند و به این اوضاع خاتمه دهد، حتی و با فرض توان آن،  خطر خارج شدن کنترل از دست همه را دارد. بخصوص اینکه هیچ چشم انداز رشد اقتصادی و افق روشنی در آینده هم فعلا در چشم انداز نیست.
 

اوضاع ایران و اپوزیسیون راست

مشکل اصلی اپوزیسیون راست عروج طبقه کارگر و خطر سرنگونی جمهوری اسلامی از کانال یک انقلاب است. این خطر به مشام همه از رضا پهلوی و شاخه های مختلف اپوزیسون پرو غرب تا ناسیونالیستهای مختلف و جریانات قومی و تا مجاهد رسیده است. تقریبا همه بلا  استثنا نگران انقلاب پایینی ها علیه بالایی ها و کل دستگاه حاکمیت هستند.

اپوزیسیون راست پرو غرب از سکولار، دمکرات و سوسیال دمکرات تا سلطنت طلب، تلاش میکنند حول محوریت رضا پهلوی متحد شوند. بخشی از آنان علیرغم مواضع "تند" دیروز خود علیه سلطنت و اصرا بر جمهوریخواه بودن، امروز و در هراس از حضور طبقه کارگر رادیکال در جامعه وجود یک "شاه" به عنوان یک نماد ملی را پذیرفته اند. آنها با پرچم رفراندم و انتخابات آزاد به میدان آمدند و تلاش میکنند بورژوازی و سیستم حاکم را از انقلاب پایین نجات دهند وبه کمک غرب  قدرت را از بالا و با حفظ کل دستگاه سرکوب و ماشین دولتی تحویل بگیرند.

این طیف علیرغم پول و امکانات مدیایی فراوان و علیرغم حمایتهای غرب، با مشکلات جدی روبرواند. اول اینکه این طیف در یک انقلاب توسط مردم کنار زده شده اند. حکومت شاهنشاهی با انقلابی کنار رفته  و امروز قبول رضا پهلوی به عنوان وارث تاج و تخت پدری که به زیر کشیده شده، توسط مردم امری بعید و غیر ممکن است. همین کار آنها را بسیار مشکل تر از هر بخش دیگری در اپوزیسیون کرده است. هر چند این طیف در دل تحرکات این دوره "عکس رضا شاه را در ماه" دیدند و به کمک میدیای راست آنرا در بوق و کرنا کردند، اما در مقابل اعتراضات میلیونی با محوریت رفاه و معیشت و برابری اقتصادی، هیچ راه و جواب متمایزی از جمهوری اسلامی ندارند.

علاوه بر این موقعیت آمریکا و توان دخالت او مانند دوره حاکمیت پهلوی نیست. آمریکا امروز دیگر نه تنها موقعیت گذشته را در یکه تازی دنیا ندارد بلکه تا جائیکه به ایران برگردد، رژیم چنجی در دستور ندارد. با توجه به این دلایل صف پراکنده این نیرو و مشکلات عدیده آنها و ناتوانی در جواب به بحران کنونی جامعه ایران، شانس آنها را برای دخالت و تبدیل به یک پای قدرت و حاکمیت دوباره سلطنت بسیار کم کرده است.

این صف با علم به نفرت عمومی از جمهوری اسلامی تلاش دارند، سلطنت پرو غربی را به مردم ایران بفروشند. آنها خصوصا در این روزها و به مناسبت انقلاب ٥٧، همگی علیه آن انقلاب پا پیش گذاشته و مذبوحانه تلاش دارند جمهوری اسلامی را نماینده و نتیجه آن انقلاب معرفی کنند و نفس انقلاب پایین را با مترسک جمهوری اسلامی، ترسناک جلوه دهند. اما این صف در جواب به واقعیات موجود و مطالبات آزادیخواهانه مردم ایران و خصوصا طبقه کارگر و بخش محرومی که به میدان آمده است، هیچ نسخه نجات بخشی ندارند. این طیف از نظر اقتصادی و تامین رفاه و بهبود زندگی، حتی از خود حاکمان امروز راست تر و ضد کارگر تراست. اقبال بد این صف عروج و به میدان آمدن طبقه ای است که محور اصلی خواست و مطالبه آن در سراسر ایران و اول از هر چیز، ضدیت با استثمار و بردگی است، چیزی که راست پرو غرب نه میخواهد و نه میتواند به آن حتی بطور صوری هم نزدیک شود. همین حقیقت و پا پیش گذاشتن طبقه کارگر و رهبران آن به عنوان شخصیتهای مدعی، برابری طلب و از موضع صاحب جامعه، رضا پهلوی و همراهان او را مجبور کرد، سنگ کارگر به سینه زدن را فعلا کنار گذاشته و به جریان راست ناسیونالیست افراطی فرشگرد تکیه کنند. حضور طبقه کارگر اپوزیسیون بورژوایی را ناگزیر از گردش به راست کرده است. سکولار دمکرات دیروز سلطنت طلب امروز است، ژست های دمکرات منشانه و لیبرالی رضا پهلوی جای خود را به انتخاب فاشیستهای ایرانی فرشگرد بعنوان حزب اصلی و رسمی میدهد.

در دوره ای اصلاح طلبان به عنوان یک جواب به جمهوری اسلامی و تغییر از دورن اسم و رسمی داشتند. خاتمی و طیف یارانش هم در پوزیسیون و هم در اپوزیسیون وزنه ای بودند. حول این جریان بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی از ناسیونالیستهای ایرانی تا ناسیونالیست کرد تا انواع "دگراندیش"، چپ لیبرال تا حزب اکثریت، حزب توده و حواشی آنها از نوع راه کارگر و...، حول این دایره میچرخیدند. اما از اقبال بد کل این صف، دوره "اصلاح رژیم" و "تغییر از درون" امروز دیگر حتی برای رهبران خود اصلاح طلبان هم سرابی بیش نیست. صف اصلاح طلب با خود جمهوری اسلامی و به عنوان بخشی جدا نشده تعیین تکلیف خواهد شد. حامیان این جنبش نیز یا باید دست به دگردیسی دیگری بزنند یا در این پروسه مضمحل خواهند شد.

احزاب ناسیونالیست کرد نیز که همگی تاریخی از تلاش برای مقبولیت نزد جمهوری اسلامی و شراکت در این حاکمیت را دارند، در دوره ای کل امید خود را به اصلاح طلبان حکومتی بسته بودند و به جایی نرسیدند.  این صف امروز از آنها هم قطع امید کرده اند. آنها با قطع امید از این دریچه، با اتکا به تخاصمات غرب و دولتهای مرتجعی چون عربستان با ایران، همراه گروههای قومی حول فدرالیسم قومی به عنوان آلترناتیو برای آینده ایران و در صف منتظرند. اینها در تحولات ایران به عنوان جریاناتی موثر نه تنها هیچ شانسی ندارند که مطرح هم نیستند. در میان این طیف دو شاخه حزب دمکرات به عنوان احزابی اجتماعی با تاریخی معین و نفوذی در کردستان میتوانند در تحولات کردستان نقشی ایفا کنند. آنها نیز با سیاستی که در سالهای اخیر در پیش گرفته اند و با بستن بادبان کشتی خود به ترامپ و عربستان و با راه انداختن جنگ نیابتی از جانب حزب دمکرات کردستان ایران و عدم استقبال مردم کردستان، لطمات جدی به اعتماد آنها زده شد. بعلاوه تجربه حاکمیت ناسیونالیستهای در کردستان عراق نیز امروز به عنوان یک تجربه منفی به حساب آنها نوشته شده است. بهر حال با همه این اوصاف این دو حزب معین در کردستان ایران، خصوصا اگر سیر اتفاقات به جنگ و دخالت دول منطقه بینجامد، میتوانند پلی برای دخالت این دول از طریق کردستان باشند و این مخاطره آمیز است.

 جریان مجاهد و طیفی از گروههای بی ریشه قومی امثال الاهواز، سازمان زحمتکشان عبدالله مهتدی و..، در تحولات آتی جامعه تنها به شرطی میتوانند نقش داشته باشند که سیر تحولات جامعه ایران از کانال یک سناریوی سیاه پیش برود و این جریانات با پول و اسلحه و امکاناتی که هم اکنون هم بخشا در اختیار گرفته اند، در خدمت عربستان، ترکیه و یا مستقیم امریکا به عنوان ابزار مورد استفاده قرار گیرند و موی دماغ جامعه شوند.
 

کمونیسها و تحولات این دوره

فضای جامعه ایران را یک سال تمام است، جنگ محرومان با حاکمین برای تامین رفاه و یک زندگی شایسته انسان فرا گرفته است. اعتراضات کارگری این دوره و تحرکات کارگران فولاد و هفت تپه و مطالبات عدالتخواهانه آنها، جدال این دوره این کارگران با بورژوازی و دولتش در دل یک سمپاتی عمومی و حمایت کارگران و مردم انقلابی، سرها را به طرف طبقه کارگر و پرچمی که در دل تحولات این دوره علیه استثمار و بردگی به اهتزاز درآمد، چرخاند. این حقایق و کل صف بندی های این مدت، نشانه ای جدی از وسعت و عمق یک عدالتخواهی سوسیالیستی در جامعه ایران و در میان طبقه کارگر و محرومان این جامعه است. امروز و بدنبال اتفاقات یک ساله گذشته، جنبش سوسیالیستی در جامعه ایران یک قدم به جلو برداشته است. این حقیقت جایگاه یک آلترناتیو کارگری را در در برابر همه راه حلهای بورژوایی و ارتجاعی در مقابل جامعه برجسته کرده است.

آنچه جدید است این حقیقت است که جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر چنان خود را به بورژوازی تحمیل کرده است که  امروز نه تنها حاکمیت بلکه رسانه های راست و ضد کارگری از نوع بی بی سی هم مجبور شده اند به این حقیقت گردن بگذارند که جامعه ایران آبستن تحولاتی بزرگ است که رنگ چپ و برابری طلبی آن از همه چیز مشهود تر است. اما مسئله این است که چگونه میتوان مسیر آتی و تفوق این جنبش را تضمین کرد و چگونه میتوان موانع پیشروی این جنبش را کنار گذاشت و آینده روشنی را برای جامعه ایران تضمین کرد.

مهمترین مسئله در این دوره و در جواب به تحولات پیشارو نقش کمونیستهای جامعه ایران است. مبارزات کارگری و توده ای با هر درجه عمق و رادیکالیسم، نهایتا در فقدان یک افق روشن و یک پرچم سیاسی مستقل به مقصد نمیرسد. تامین چنین امری و عبور دادن جنبش برابری طلبانه در این جامعه از همه تندپیچها بر دوش کمونیسها است. پرچم عدالتخواهی کارگری پرچم جنبش سوسیالیستی این طبقه است. این پرچم باید به افق روشن، به سیاست و تاکتیک و سازمان توده ای معنی شود. جنبش سوسیالیستی این طبقه باید با حزب قدرتمند خود به عنوان صاحب کل جامعه جواب مسائل گرهی این دوره را بدهد. کمونیسها باید به عنوان رهبر جامعه ظاهر شوند و جواب مسائل گرهی این دوره را بدهند و در این قامت ظاهر شوند.

ما باید در این دوره  و در سیر سرنگونی جمهوری اسلامی، متضمن بیشترین اتحاد در میان کارگران و مردم ستمدیده، در مراکز کارگری، در محلات کارگری و در مراکز تحصیلی و در میان زنان و... باشیم. کمونیستها باید منشا و عامل اتحاد و شکل گیری تشکلات کارگری و توده ای در محل کار و زندگی طبقه کارگر باشند. دخالت فعال در این دوره و در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی تضمین کننده موقعیت بعدی ما و میزان توان و نیروی ما است. دخالت فعال، هوشیارانه و با نقشه ما در این دوره بیشترین امکان و فرجه را برای ساختن بهترین شرایط و امکان قدرتگیری طبقه کارگر و کمونیستهای این طبقه در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی است.

بی تردید این مسیر هموار و بی مشکل نیست. اینکه چون کارگران و مردم محروم از جمهوری اسلامی متنفرند پس سرنگونی از کانال انقلاب پایین میگذرد، بدون دخالتگری جدی، بدون افق و سیاست روشن و بدون رهبری جنبش اعتراضی طبقه کارگر و محرومان در این دوره، بدون جمع کردن نیرو و قوی شدن و قدرتمند شدن کمونیسم، رویایی ساده لوحانه بیش نیست. ما در زمین بکری بازی نمیکنیم و حریفان و دشمنان ما چه خود جمهوری اسلامی و چه اپوزیسیون راست و چپ بورژوایی، بیکار نخواهند نشست. بورژوازی با سرکوب انقلاب ۵۷ به شکست کشاندن آن، چهل سال تجربه سرکوب، توطئه، و ... خود را آماده جدال نهایی با طبقه کارگر کرده  و دهها راه و تاکتیک مختلف را که  از امروز نمیتوان تصور کرد برای شکست جنبش ما در پیش خواهد گرفت. قانونمندی ها و سیاستهای قبلی هر چند پشتوانه جدی هستند، اما جواب امروز نیستند و باید در هر دوره ای سیاست روشن متکی به اوضاع واقعی امروز و توازن نیروهای مختلف را تعین کرد و راه پیشروی جنبش خود را هموار و به جلو هدایت کرد.

میپرسند آیا ایران سوریه نخواهد شد؟ آیا به انقلاب آتی ایران خون نخواهند پاشید؟ آیا دولتهای امپریالیستی دخالت نخواهند کرد؟ همه این سوالات و دهها سوال دیگر از این نوع در مقابل ما است. اما اولین شرط سوریه ای نشدن ایران، اولین شرط سد کردن دخالت دولتهای امپریالیستی و اولین شرط خون نپاشیدن به جامعه، حضور یک کمونیسم قدرتمند و توده ای است. کمونیسمی روشن بین که برای این دوره آماده باشد و در همه جا منشا اتحاد توده ای و وسیع طبقه کارگر در تشکلات خود، اتحاد مردم آزادیخواه در محلات و در شوراهای مردمی است. جنگ را باید مانند یک جنگ واقعی نگاه کرد و از خیالپردازی و آرزوهای کودکانه و سطحی که گویا همه چیز به نفع ما خواهد بود و آینده روش است، دوری کرد و واقعبینانه به اوضاع نگاه کرد، نیروی خود و دشمن را برآورد کرد و برای تقابل نهایی با جمهوری اسلامی و بعد از جمهوری اسلامی آماده شد.

کار با رفتن جمهوری اسلامی خاتمه نمی یابد. ممکن است جمهوری اسلامی یک دیماه دیگر و در جریان یک طغیان توده ای به هم بپاشد، اما بخش مهمی از حاکمان امروز به خانه نخواهند رفت، انواع اتحاد و اتفاقهای دیگر برای نجات جامعه بورژوایی از شاخه های جمهوری اسلامی و اپوزیسیون راست به کمک متحدین جهانی و منطقه ای آنها و انواع نقشه های آنها برای مقابله با ما و علیه قدرتگیری کمونیستها در راه است.

باید هوشیار بود و این حقیقت به داده جنبش ما تبدیل شود که عروج طبقه کارگر با تشکلات خود و با کمونیسم متحزب این طبقه، همه مخالفان را در کنار هم و علیه ما متحد خواهد کرد. بخش بسیار بزرگی از اپوزیسیون راست و حتی چپ بورژوایی را به ستیزه جویی علیه ما به میدان خواهد آورد.

قدرت دفاع از خود و تامین آن کاری جدی در این دوران است. ما شاهد لیبی و سوریه و عراق و سرنوشت مردم این جوامع هستیم. باید امکان دفاع از خود مردم آزادیخواه را در پروسه سرنگونی و مهمتر از آن بعد از سرنگونی از هم اکنون مهیا کرد.

در کردستان قدرت دفاع از خود به مقدار زیادی از نقاط دیگر ایران متفاوت است. ما در کردستان علاوه بر حاکمیت شاهد احزاب اپوزیسیون مسلح هستیم. امروز همه ناسیونالیستهای کرد نه تنها مسلح اند که هر کدام به یکی از دول امپریالیستی و دول مرتجع منطقه دخیل بسته اند. همگی امکانات و پول و اسلحه در دست دارند، همگی سیاست خود را با دولتهای مرتجع جهانی و منطقه ای چفت کرده اند و ابزار دخالتگری آنها خواهند بود. تلاش خواهند کرد فردا شورا و اتحادیه کارگری و یا شورای محل یا شهر، را با ضرب اسلحه جمع کنند.  توان دفاع از خود را همین امروز باید ساخت و آماده بود که فردا دیر خواهد بود. کمونیسم در کردستان بدون قدرت دفاع از خود و بدن تامین نیروی دفاع راه به جای دوری نخواهد برد.
 

ما تنها نیستیم

امروز کل اپوزیسیون بورژوایی چشم به دولتهای بزرگ جهان و قدرتهای منطقه ای برای کسب قدرت از بالا و یا در دل یک تحول خونین و جنگ داخلی بسته اند. ما کمونیستها و جنبش برابری طلبانه به قدرت خود و به نیروی طبقه کارگر و مردم محروم و صف آزادیخواهی در این جامعه متکی هستیم. اگر دیگران بادبان کشتی خود را به دولت ترامپ و تخاصمات دول مرتجع منطقه با جمهوری اسلامی تنظیم کرده اند، ما هم به طبقه کارگر جهانی و بشریت متمدن در سراسر جهان متکی هستیم. در همین مدت کوتاه و در جریان جدال کارگران هفت تپه و فولاد و دستگیری و زندانی کردن نمایندگان کارگران این دو مرکز و حامیان آنها و اعتراف گیری جمهوری اسلامی، شاهد موجی از حمایتهای کارگری، اتحادیه ها و نهادهای انسان دوست در جهان بودیم. امروز نه تنها مردم ایران که طبقه کارگر و محرومین در سراسر جهان از حاکمان و دولتهای مقتدر و مرجع حاکم از غرب تا شرق، متنفر هستند. امروز تلاش برای جهانی آزاد و انسانی، جهانی عاری از فقر و استثمار و استبداد، امید و آرزوی اکثریت عظیمی از مردم جهان است. امروز بورژوازی جهانی قادر نیست در مقابل بیکاری، فقر و محرومیت، نه تنها بی جواب که هیچ راه حل و افق روشنی را ترسیم کند. اکنون در هر کجای جهان اگر جبشی برای عدالت و رهایی از فقر و استثمار پا به میدان بگذارد، اگر چنین جنبشی روزنه ای از امید برای طبقه کارگر و مردم آزدایخواه باز کند، جهانیان به آن نگاه خواهند کرد و امید خواهند بست. طبقه کارگر جهانی و مردم عدالتخواه از چنین جنبشی دفاع خواهد کرد و پیروزی خود را به پیروزی آن گره خواهد زد. تحولات همین دوره در جامعه ایران و بعد از دیماه بسیاری از محرومین جهان را متقاعد کرده است که ایران میتواند مرکز یک تحول انسانی به نفع صف استثمار شدگان، در آینده باشد.

اگر ما کمونیستها بتوانیم به وزنه ای جدی در جامعه ایران تبدیل شویم، اگر جنبش ما به عنوان صاحب جامعه پا به میدان بگذارد و مدعی باشد، اگر طبقه کارگر در پیشاپیش این صف با سازمانهای توده ای و حزب قدرتمند و اجتماعی خود در راس این جنبش ظاهر شود، همه جهان میتواند به میدان دفاع از انقلاب ایران و مدافعان راستین آن تبدیل شود. ما قدرت تقابل با امریکا و دول بزرگ جهان و دولتهای مرتجع را اگر امروز نداریم، فردا در کشورهای خود آنها، امکان فشار و سد کردن دخالتگری آنها را میتوانیم با اتکا به طبقه کارگر و مردم متمدن سازمان دهیم. ما در این مسیر تنها نیستیم و فردا پرچم دفاع از انقلاب عدالتخواهانه کارگری ایران در کشورهای بزرگ جهان به اهتزاز در خواهد آمد. اکنون و بعد از گذشت چهل سال از انقلاب ٥٧، جامعه ایران آبستن انقلابی دیگر است.

 

٢٧ ژانویه ٢٠١٩

 

سرکوب جزء ذاتی نظام جمهوری اسلامی(در یادمان سیاهکل و قیام توده ای)

سرکوب جزء ذاتی نظام جمهوری اسلامی

(در یادمان سیاهکل و قیام توده ای)

چهل سال از غارت و چپاول، بگیر و به بند و از کُشت و کُشتارِ کارگران، زحمت‏کشان، زنان، کمونیست‏ها و دیگر محرومان توسط نظام جمهوری اسلامی می‏گذرد. آری، حاکمیتِ نظام چهل ساله شده و بدنباله سردمداران آن، در تدارک برگزاری آنند. چهل سال از بر گماری رژیم جمهوری اسلامی توسط قدرت‏مداران بزرگ بین المللی گذشت. در این چهل سال، سران و دولت‏مردان رنگارنگِ نظام، مشکِ بزرگی از دزدی، تاراج، استثمار و جنایت از خود بر جای گذاشته اندُ در همانحال، در صدد برگزاری جشن چهل سالۀ به بند کشیدن و مثله نمودن تنِ خونینِ هزاران زندانیِ سیاسی کمونیست، مبارز و مخالف اند. به طور قطع نیاز به کارِ خارق العاده ای و یا ذهنِ تیزهوشی نیست تا تاریخِ دقیقِ سیاسیِ نظام جمهوری اسلامی را نوشت. نظامی که نطفۀ آن، نه در اثرِ جوشش‏های شادمانه و انقلابیِ توده های ستم‏دیدۀ سال‏های پنجاه و شش و هفت، بلکه در تبانی و در توافق با جانیان بشریت و قدرت‏مداران بزرگ بین المللی بسته شده است. رژیم جمهوری اسلامی چهل سال، به خیر و به برکتِ دم و دستگاه های جهل و سرکوب، اقشار و صنف های متفاوت را از مطالبات اولیۀشان باز داشته است تا صفحات و کتابچۀ سیستمِ گندیدۀ طبقۀ سرمایه داری وابسته در ایران بسته و به بایگانی سپُرده نشود.

 

به بیان دقیق‏تر باید گفت که از همان روزهای آغازین، سردمداران رژیم جمهوری اسلامی پرچمِ سرکوب و برخُ کشیدنِ زور و غارت‏گری را بر فضای جامعه گسترانده اندُ با کار بست و با توسل به ابزارهای متفاوت شکنجه به جان مردم، کمونیست‏ها، مبارزین و مخالفین افتاده اند تا حاکمیت شانرا حفظ نمایند. در این‏میان، هیچ قشر، صنف، طبقه و یا سن و سالی، از تیررسِ توهین و تحقیر و از سرکوبِ سران نظام جمهوری اسلامی بدُور نبوده است. به همه یورش بُرده اند و به زیرِ سقف همه سرک کشیده اند تا جامعۀ دلبخواۀ خود را بسازند. کمترین اغراقی نیست که نتوان - و یا این‏که نمی‏توان -، چنین تصویر، گزینه و یا کارنامه ای، از ماهیت و از کارکردهای سردمداران نظام ارائه داد. مگر بی دلیل بوده - و است - که جامعه شاهد تنش شدیدِ دو سوی طبقاتی و آمادۀ ترکیدن و انفجارِ سیاسی‏ست؟

زمانِ زیادی از خیزش توده ای سال‏های پنجاه و شش و هفت نگذشته بود که رژیم با سازماندهی نظامی، به کُردستان، ترکمن صحرا و هم‏چنین به بیکاران، زنان و به دیگر توده ها و قربانیان نظام امپریالیستی حمله نمود. سران نظام جمهوری اسلامی به همراه و با کمک جریاناتِ خائنی هم‏چون اکثریت، به جان مردم افتادند تا مبادا روند اعتراضات مردمیِ دُوران قیام، مسیر حقیقی و بالندۀ خود را دنبال کند. همۀ ضد انقلابیون و حکومتی‏یان - هم‏چون خمینی، رفسنجانی، خامنه ای و امثالهم، و هم‏چنین غیر حکومتی‏یان - مانند نگهدارها و کشتگرها .. - دست در دست هم، اختناق را در ابعادی گسترده و آن‏هم با پیگردهای خانه به خانه و با بگیر و بندهای فله ای، بر فضای جامعه حاکم گرداندند؛ به کمک هم، به گشت زنی خیابان‏ها و بدامن انداختن کمونیست‏ها، مبارزین و مخالفین پرداختند؛ با مساعدت هم، بر شعله های جنگ خانمانسورِ ارتجاعیِ ایران و عراق افزودند؛ درِ دانشگاه‏ها را با عنوان دروغین "انقلاب فرهنگی" بستند و بر سر و صورت زنان و دختران و آن‏هم به بهانۀ بد حجابی، اسید پاشیدند؛ زبانِ مخالفین و معترضین را بُریدند و دستان قربانیان نظام را قطع کردند تا صدای اعتراض و انقلاب منکوب شود. نتیجه و حاصل همۀ این‏ها، برابر با حاکمیت چهل سالۀ نظام جمهوری اسلامی شده است؛ چهل سال حاکمیتی که از خود چیزی جز تنفر، شقاوت و بی‏عدالتی در افکارِ میلیون‏ها کارگر و زحمت‏کش و مدافعین برابری و آزادیخواه بر جای نگذاشته است.

 

در هر صورت و جدا از این‏که رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی توانسته اند - با خط و خطوط و با ابزاری واحد -، رزمندگان سیاهکل را سرکوب و هم‏چنین قیام توده ای را از مسیر حقیقی اش منحرف و به عقب برگردانند، امّا و بموازات آن‏ها می‏توان گفت که سیاهکل و قیام توده ایُ - علیرغم دستیابی به موفقیت‏های لازمه -، حاوی پیام‏های روشن و دستآوردهای گرانبها بوده است. 1 - اینکه نمی‏توان پیشاهنگ بود، مگر آنکه سد عظیم دیکتاتوریِ عریان و خشن را در هم شکست و نقبی به قدرتِ تاریخی توده ها زد. 2 - قیام توده ای در بیست و دو بهمنِ پنجاه و هفت، در نیمۀ راه منحرف و سرکوب شد، به این دلیل که فاقد رهبری و برنامۀ کمونیستی بوده است.

یقیناً در وصف سیاهکل، بنیه و دلائلِ سیاسی - تئوریک آن زیاد گفته شده است و بدنباله اسناد بسیار معتبری وجود دارد که حکایت از تغییر فضای سیاسیِ جامعۀ بعد از عکس العمل کمونیست‏های اواخر دهۀ چهل و نیمۀ اوّل پنجاه می‏کند، که نه قابل انکار است و نه سزوارِ دست‏کاری. توجۀ مثبت جامعه نسبت به واقعه سیاهکل از یک‏سو و انتخاب بعضاً کمونیست‏ها و مبارزین، به راه و روشِ سیاهکل در قبال رژیمِ تا بُن مسلح پهلوی از سوی‏دیگر، مبین این حقیقت است که نمی‏توان خود را بعنوان سازمانِ کمونیستی مورد خطاب قرار داد و در همانحال، از دخالت‏گری و از انجامِ عمل کمونیستی بدُور ماند؛ نمی‏توان ادعای هدایت جنبش‏های کارگری و توده ای را داشت و در همان‏حال، در صحنِ طبقاتیِ جامعه حضور نداشت. سیاهکل با حمل چنین ایده ای و در تقابلِ با سیاستِ کرنش و تسلیم طلبی به وضع موجود، و هم‏چنین در رویارویی با سیاست "دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد"، شکل گرفت و نظامِ جنایت‏کار پهلوی و دم و دستگاه های سرکوب‏گرش را به مصاف طلبید. در حقیقت سیاهکل پاسُخ به نظام سرکوب‏گر و خشن پهلوی بوده است؛ نظامی که سرِ آن، دعوی "جزیرۀ ثبات و آرامشِ" نظام امپریالیستی در ایران را در سر می‏پروراند. در بستر چنین اوضاع و احوالی بود که تعدادی از کمونیست‏ها و آن‏هم با جمعبندی از کارکردهای به اصطلاح چپ، پا پیش گذاشتند و راه تازه ای را، در مقابل توده ها قرار دادند؛ رزمندگان سیاهکل در عمل نشان دادند که می‏توان مبارزه کرد و می‏توان قدرقدرتی نظام شاهنشاهی را در هم شکست؛ نشان دادند که پیشاهنگ در پاسُخ به نیازمندی‏های جامعه است که می‏تواند بر وظایف تاریخی خویش جامۀ عمل بپوشاند. خلاصه سیاهکل با اقدام انقلابی خود نشان داده است که می‏توان جامعه و جنبش روشفکری را از رکود سیاسی، بی‏عملی و پاسیوسیتی بدر آورد و نظام را پس زد. پاسُح مدلل جامعه نسبت به کمونیست‏های آن‏زمان هم‏چون "کسیتند اینان" و در ادامه و با طرح شعارهایی "ایران را سراسر سیاهکل می‏کنیم"، "فدائی، دانشجو، کارگر پیوندتان مبارک" و غیره، از جمله نمونه های روشن، از تأثیرگذاری مبارزاتیِ کمونیست‏ها در تقابل با رژیم مسلح و هار شاهنشاهی بود.

 

محرز است که قیام نتوانسته است به نتایج دلخواۀ خود دست یابد، به این دلیل که فاقد رهبری سالم و کمونیستی بوده است. به دنباله تازه بقدرت رسیدگان توانسته اند اختناق را در ابعادی گسترده بر فضای جامعه پهن کنند، به این دلیل که سازمان رزمندۀ کمونیستی توسط عناصر فرصت طلب، بی خاصیت و خائنی هم‏چون نگهدارها غضب شده بود. در هر صورت و علیرغم ناکامی‏های مبارزاتی و طبقاتی، شاید بتوان و در حقیقت می‏توان گفت که جنبش‏های اعتراضی کنونی، با شرایطِ کاملاً متفاوتِ سیاسیِ اواخر و نیمۀ اوّل چهل و پنجاه رودرروست. آن زمان، میدانِ اصلی فعالیتِ کمونیست‏ها و مبارزین در صحنِ جامعه بود و شوربختانه و در زمانۀ کنونی - و در حقیقت دهه هاست که -، میادین تنشِ سیاسی و طبقاتی، فاقد نیروی سازمانیافتۀ کمونیستی است. در این دُوران کارگران و زحمت‏کشان علیرغم آشنائی و لمس چنین نقیصۀ طولانی، در صف مقدم مبارزه اند و چشم براهِ و در انتظار عروج و یا عکس العمل نیروی مدافع خود نیستند و دارند به انحای گوناگون، به مقابله با سیاست‏های ضد کارگری و توده ای نظام برمی‏خیزند. آن‏زمان سازمان مدافع توده ای بعنوان محرک جنبش‏های اعتراضی به حساب می‏آمد و امّا اینروزها، جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای، به محرکِ اصلی سازمان‏های چپ تبدیل گردیده اند. محدودیت‏ها، پیچپدگیِ فعلی و براستی یکی از علل اساسی بی سر انجامی جنبش‏های کارگری و توده ای را می‏توان به این‏موضوع، یعنی در نبود سازمان رزمنده و کمونیستی مرتبط دانست. علاوه بر همۀ این‏ها و جایز است تا بر این نکته اشاره شود که متأسفانه انجامِ وظایفِ کمونیستی و کارگری و توده ای جابجا شده است و دودلی نیست که ادامۀ چنین وضعیتی، برابر با تداومِ نافرجامیِ جنبش‏های حق طلبانه است. جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای، نیاز به تغذیۀ مستقیمِ فکری - عملی، نیاز به ایجاد شکاف و پراکنده نمودن نهادها و ارگان‏های سرکوب‏گر نظام، از جانب نیروهای روشنفکر و کمونیست‏ها در درون را دارند.

 

مسلماً تغییر این وضعیت، یعنی برگرداندن روند تخریبی زندگی میلیون‏ها انسان دردمند، بر گُردۀ سازمان کمونیستی است. جامعه آمادۀ انجام هر نوع کارِ مبارزاتی‏ست. بعنوان مثال روزی نیست که دو سوی قضیه - یعنی حاکمان و مدافعین ‏اش با کارگران و دیگر زحمت‏کشان - رودرروی هم قرار نگیرند. در این‏میان همۀ تلاش نظام بر آن است تا جنبش‏های اعتراضی را پس زند و در مقابل هم، همۀ تلاش کارگران و دیگر توده های ستم‏دیده بر آن است تا صدای اعتراضی و خواسته های‏شانرا، رساتر و بلندتر به گوش هم‏قطاران‏شان و آزادیخواهان جهان برسانند. سردمداران رژیم جمهوری اسلامی بارها و بارها با تهدید و با بگیر و بند و با کار بست سلاح به جان کارگران و دیگر زحمت‏کشان افتاده اند؛ امّا نه تنها مخالفت‏ها و اعتراضات کارگری و توده ای، از طرح مطالبات و خواست‏های بحق خویش پس نکشیده است بلکه نظام را بعضاً، وادار به عقب نشینی‏های موقتی نموده است. ساده تر این‏که به همان میزانی ابعاد خشونتِ انتخابی سردمداران نظام بالا رفته و می‏رود، به میزانی بمراتب بالاتر، ابعاد و عمق اعتراضات کارگری و توده ای، گسترده تر و عمیق‏تر شده است. این نظام زندگی را بر میلیون‏ها انسان رنج‏دیده تنگ نموده است و فکر و ذکرش، سر کیسه نمودن بیش از پیش محرومان و ستم‏دیدگان و به دنباله حفاظت درازمدت‏تر از مناسبات سرمایه داری‏ست. با ایجاد رعب و وحشت و با سرکوبِ عنان گسیخته در صدد کنترلِ جامعۀ خفقاق زده است و آشکار است که چنین جامعه ای نیازمندِ برگرداندن اساسی و بنیادی است؛ نیازمند تحول به نفع کارگران و زحمت‏کشان است؛ نیازمندِ تغییر قوای نظامیِ، نظامی‏ست که به یُمن زور و سرکوب دارد به قلع و قمع جنبش‏های کارگری و توده ای می‏پردازد. براستی و بدون کمترین تانی می‏توان گفت که سردمداران رژیم جمهوری اسلامی مدیونِ حمایتِ بی‏وقفه قدرت‏مداران بین المللی و سرکوبِ عریان و خشنِ سازندگان اصلی جامعۀ ایران اند. پس جابجائی معادلۀ سیاسی، بر دوش سازمانِ کمونیستی و بر دوش مدافعین کارگری و توده ای‏ست. در حقیقت بدون وظیفه شناسی کمونیستی و بدون رودرروئی با ارگان‏های حافظ بقای امپریالیستی، امر انقلاب و مقاصدِ جنبش‏های اعتراضی درونِ جامعه، به پیش نخواهد رفت. نباید تجربۀ قیامِ پنجاه و هفتِ بدون رهبری کمونیستی تکرار، و یا اینکه عناصر و یا سازمان‏های وابسته به سرمایه و این‏بار در قد و قواره و یا با انتصابات دیگری، سوار بر اعتراضات کارگری و توده ای شوند. معین است که پیشرفت هرگونه مبارزه و به سر انجام رساندن هر انقلابی، منوط به حضورِ سازمان کمونیستی با برنامه و آن‏هم به نیتِ در هم شکستن قدرتِ نظامی رژیم سرکوب‏گر است. این یگانه پاسُخ به قانون‏مندی‏های حاکم بر جامعه است و هم‏چنین باید به این‏موضوع اصلی توجه لازمه نشان داد که ضرورت عمل انقلابی را نمی‏توان با بی‏عملی مطلق پاسُخ داد. بنابراین لازم است تا بمانند رزمندگان سیاهکل، نظریۀ "تعرض کنیم تا باقی بمانیم" را جایگزین ایدۀ پاسیفیسمی "تعرض نکنیم تا باقی بمانیم" نمود. تنها با انتخاب چنین ایده ای‏ست که عمر رژیم کوتاه خواهد شد و جنبش‏های کارگری و توده ای به مطالبات دیرینۀ شان دست خواهند یافت.

7 فوریه 2019

18بهمن 1397

« مصی » علینژاد ومعنای ملاقاتش با پمپئو

 « مصی » علینژاد ومعنای ملاقاتش با پمپئو

جنبش زنان باید حضور ونقش در قدرت سیاسی آینده را جدی بگیرد.

معیار واقعی آزادی ودموکراسی ، حضور ودخالت در تعیین سرنوشت خویش است

جنبش زنان از نقش وپتانسیل منحصر بفرد در تحولات آتی در ایران برخوردار است. اگرچه هیچ انقلابی بدون شرکت ودخالت زنان به سرانجام نمی رسد اماجنبش زنان در ایران هیچگاه در چنین مقامی که امروز دارد نبوده است وتا مادامکه ظرفیت های متراکم ناشی از موقعیت کنونی را تخلیه نکرده باشند این نقش بی بدیل را حفظ خواهد کرد.همیشه جنبش زنان والبته هر جنش اجتماعی دیگری آوردگاه دو طبقه بوده است ودوراه حل جلوی خود داشته است راه حل کارگری وراه حل سرمایه دارانه  . امروزه در ایفای این نقش جنبش زنان براحتی میتواند به هر طبقه اجتماعی که میل کند موچب پیروزی اش گردد. در شرایط کنونی طبقه کارگر با درس هایی که از انقلاب بهمن آموخته است وقدمهای بزرگی که در تعریف دولت آینده برداشته است از یکسو وچهره روزآمد ومتناسب با نیازهای جنبش زنان واز همه مهمتر حضور زنان جوان فرهیخته در صفوف خود که طی چهل سال مبارزه با یک رژیم قرون وسطایی آبدیده شده اند وباز هم مهمتر از آن فریاد جوانان پس از دیماه تحت شعار فرزند کارگرانیم، کنارشان میمانیم، رعشه بر اندام طبقه حاکم انداخته است وزمینه های در دست داشتن ابتکار عمل در خیزش های آتی را در جذب جنبش های اجتماعی از خود بروز داده است. یکی از خطر هایی که جنبش زنان وبالقوه طبقه کارگر را تهدید میکند تخلیه این جنبش یعنی جنبش زنان ازظواهر دولت مذهبی ورها کردن خواسته های دیگر جنبش یا چذب جنبش در کنار طبقه حاکم است. مثلا یک سرهنگ بازنشسته هم اگر موقعیتش پیش آید میتواند حجاب را اختیاری وحتی ممنوع کند. واز این طریق خواسته های دیگر را زیر بگیرد. مصی علینژاد اگر نه خودش بلکه دیدگاهش  سمبل چنین تحولاتی است که هم میتواند درون حاکمیت واپوزیسیون بورژوا طرفدار داشته باشد هم در سطح جهانی بخشی قدرتمند در حکومت آمریکا واروپا را پشت خود بسیج کند( همانطور که گفتم نگاهش اگر نه خودش که این اهمیت را ندارد). در جنبش زنان گرایشات متعددی تا کنون تحت عناوین مختلف از این نوع پاسخگویی ها ومشابهاتش به مسئله زنان استقبال کرده اند . حتی بخشی بنام چپ تحت عنوان بد وبدتر وکاچی به از هیچی نقدا نیروی چنین تحولی هستند. این گرایشات تا کنون هم در این محدوده ایفای نقش کرده واز عروج جنبش زنان بسوی ریشه های ستم وراه حل های اساسی ممانعت کرده اند. ضعف هایی که در حال حاضر جنبش انقلابی ایران از آن رنج میبرد اگر نتواند هرچه زودتر تصحیح شود با پشتوانه سیستم موجود، چنین راه حل هایی در استین سرمایه داری جهانی ودر ظرفیت بخشی از طبقه حاکم در ایران وبمثابه حمله به جنبش انقلابی خواهد بود. سازمانیابی مستقل طبقه کارگروپذیرش آلترناتیو کارگری در جنبش های اجتماعی که در مناسب ترین حالت خود در دهه های اخیر قرار دارد ستون فقرات پیروزی جنبش انقلابی در ایران را رقم میزند. سوسیالیزم در لحطه کنونی معنایی جز این ندارد. در این رابطه موانع چندی وجود دارد .نخست پراکندگی در صفوف نیروهای چپ و کمونیست و انقلابی است. با رشد جنبش کارگری ملزومات اتحاد وهمکاری این نیروها بیش از هر وقتی بوجود آمده است . دولت جایگزین بمثابه عمده ترین محور همکاری تحت عنوان دولتی کارگری وشورایی بیشتر از هروقت قبول عام یافته است. یقینا موانعی بر سر همکاری هنوز باقی است که باید جداگانه به آن پرداخت اما یک موضوع که به مبحث کنونی  این متن مربوط تر است رابطه جنبش های اجتماعی است . واقعیت اینست که طبقه کارگر از طریق طرح خواسته های جنبش های اجتماعی با آنها مرتبط میشود .زمینه مادی این ارتباط خواسته های مشترک است . نه تشکل مشترک حول فصل مشترک خواسته ها. شورا ها ظرف مناسب و تجلی این همکاری است. جنبش زنان علاوه بر وجود دیکتاتوری بعلت وجود گرایشات مذکور از سازمانیابی حول خواسته های اساسی خود بازمانده است .برخی خواسته ها اساسا تحت عنوان خواسته هایی با درجه اهمیت کمتر پس زده شده اند. اگر برای تحمیل حجاب بهانه خواسته های مهم تر مطرح شد در حالیکه هیچ یک از خواسته های دیگر هم محور سازماندهی قرار نگرفت و جنبش زنان به امان شیطان رها شد . اینک این یک وظیفه مهم است که در کنار لغو قوانین مذهبی در باره زنان از جمله حجاب مسئله کارخانگی وبیمه های اجتماعی ورفاه محور سازمانیابی جنبش زنان باشد .تشکل زنان خانه دار وبیکاران وپیشتازی در امر شوراهای محلات یکی از عمده ترین محور های سازمانیابی جنبش انقلابی است  مهمتر از خواسته ها تلاش برای جنبشی قدرتمند وسازمان یافته وآگاه بر حقوق خویش است  که میتواند هر خواستی را بر هر حکومتی تحمیل کند. تنها بدست آوردن چنین قدرت متشکلی است که میتواند طرحهای ناظر بر ضعیف کردن ومورد سوء استفاده قرار دادن جنبش های اجتماعی را خنثی کند. استقبال از مصی وعرض و طول خواسته هایش خطری را به ما یادآوری کرد که تنها با عمیق تر کردن خواسته ها وسازمانیافتن حول آنها میتوان از شرش خلاص شد. هیچکس نمی تواند امروز انکار کند که بخش عظیمی از زنان خود کارگرند وهمراه کارگران برای بدست گرفتن قدرت سیاسی خیز برداشته اند .از قدرت سیاسی نباید فاصله گرفت وآنرا نامربوط به جنبش زنان تلقی کرد. تدوین قوانین هر اندازه که مفید باشد جای حضور درتعیین سرنوشت خودرا نمیگیرد ومرد سالاری را عقب نمی راند. آنکه قدرت سیاسی را علی السویه میداند وتنها امیدش وضع قوانین است به آزادی نمی رسد.حضور بخش عظیمی از زنان در طبقه کارگر،یعنی  نقطه قوت وتفاوت جنبش زنان را با هر جنبش دیگر نباید زیر پرچم طبقه سرمایه دارحاکم و دیگران پایمال نمود. ضمن بدست گرفتن پرچم مقابله با قوانین ضد زن ودولت مذهبی وقوانینش باید در شکل گیری قدرت سیاسی آینده نقش ودخالت وحضور داشت. جنبش زنان بدون این نقش ملعبه کسانی چون مصی وپمپئوو طبقه حاکم خواهد شد.از این زاویه مهم است که کدام قدرت سیاسی قرار است تامین کننده آزادی زنان باشد ونه با حضور چند زن نخبه، بلکه بدون نقش وحضوروسیع وسازمانیافته زنان درقدرت چگونه این عمل ممکن است؟

سعید سهرابی 190206

پاسخ به یک سوال : «حضوریعنی چه ؟ من در آوردی است ؟»

دموکراسی بورژوایی از رای سخن میگوید من اینجا از حضور صحبت کرده ام .اکتفا به رای تا کنون نتایج درخشانی نداشته است آنرا باید با حضور تکمیل کرد .زیرا حضور در قدرت سیاسی یا دموکراسی مستقیم یا شورا ها همه این ملزومات را اعم از رای ودخالت وعمل واجرا با هم در نظر میگیرد . درواقع معنای دموکراسی کارگری وشورایی را بیان میکند. باید برای حضور جنگید که شامل همه ابعاد دخالتگری در سرنوشت خویش است . یک اتفاق تاریخی است که در کمون پاریس وانقلاب اکتبر افتاد وبا کلمه حضور بر آن تاکید گذاشته ام

خون کدام رنگین تر است؟ مصطفی صابر یا سیامک ستوده

خون کدام رنگین تر است؟ مصطفی صابر یا سیامک ستوده

مصاحبه ای از سیامک ستوده در رابطه جوابیه مصطفی صابر بمناسبت مناظره مینا احدی وستوده مشاهده کردم.
من هنوز جوابیه مطصفی صابر را ندیده ام. اما سیامک ستوده در پاسخ به مصطفی صابر که گویا معتقد است خون غلام کشاورز کمونیست ازفریدون فرخ طرفدار سلطنت رنگین تر نیست، در نتیجه مینا احدی حق دارد از تمام قربانیان جنایات رژیم پرده برداری کند.
 سیامک ستوده به خشم میاید ورسما اعلام میکند که خون کمونیستها از خون سلطنت طلبان ودیگر آپسوزیون غیر کمونیست رنگین تر است.
 سیامک ستوده اعلام میکند که رنگ خون انسانها در جامعه طبقاتی با هم تفاوت دارد. خون کارگر وکمونیست حتما از خون بورژوا وغیر کمونیست رنگین تر است. ومعتقد است که حزب کمونیست کارگری ومینا احدی با هم رنگ دانستن خون همه انسانها در جامعه در حقیقت دارد پرچم آشتی طبقاتی را به اهتزاز در میاورد ومبارزه طبقاتی را منکر میشود.

نظرات سیامک ستوده پیش مدرن وضد انسانی است
در همین مصاحبه سیامک ستوده انقلاب ایران را دو مرحله ای اعلام میکند. ایشان میفرمایند ما فعلا در مرحله سرنگونی حکومت اسلامی هستیم وبعد از اینکه کمونیستها قدرت را بدست بگیرند تازه مبارزه طبقاتی واقعی شروع میشود. باید از همین الان به جامعه نشان دهیم که خون کارگر وکمونیست با خون فریدون فرخزاد فرق دارد.
 در نظر بگیرید طبقه کارگر وکمونیستها در یک انقلاب اجتماعی جمهوری اسلامی را سرنگون کردند وهمه مردم بخاطر شعار آزادی وبرابری کمونیستهای کارگری دنبال یک جامعه آزاد وبرابر هستند. مردم میخواهند تبعیض ونابرابری از جامعه رخت بربندند.
 در چنین جامعه ای آقای ستوده بیاید بگوید دست نگهدارید. تازه مبارزه طبقاتی شروع شده .هر کس کمونیست نباشد ، کارگر نباشد –یعنی مثلا دستش پینه نبسته باشد باید حواسش خیلی جمع باشد. اگر حرف بزند سرکوب میشود.چون جامعه طبقاتی است هنوز کمونیستی نشده . کارگران وکمونیستها خون ندادند که همه با هم در جامعه برابر بشوند(مگر شهر هرت بورژوازی است) .
 "کارگران وکمونیستها "چون خونشان رنگین تر است آزاد هستند ومیتوانند حرفشان را بزنند وفعالیت سیاسی واجتماعی بکنند و اما سلطنت طلبان، جمهوری خواهان  وحتی مینا احدی حق ندارد سنگ سکندری فرخزاد وشرفکندی را از آلمان به طهران منتقل کند. فقط سنگ  غلام کشاورز کمونیست باید منتقل شود.

ما کمونیستهای کارگری داریم به طبقه کارگر ومردم زیر ستم حکومتهای دیکتاتور وآدمکش وتبعیض گر پیام میدهیم که همه انسانها با هم برابر هستند.همه انسانها باید در جامعه آزاد وبرابر باشند. ما میگوییم جامعه ای که بعد از سرنگونی حکومت اسلامی بر قرار شود باید جامعه ای شورایی،سوسیالیستی وآزاد وبرابر برای همه شهر وندان باشد. ودولت شورایی - سوسیالیستی باید ازادی وبرابری همه شهروندان جامعه را تضمین کند. مردم بخاطر جامعه آزاد وبرابر حاضر هستند این حکومت تا بدندان مسلح را بزیر بکشند.
 اما گویا از نظر جناب سیامک ستوده بعدها هم از این خبر ها نیست. در "کمونیسم" سیامک ستوده، از همین الان باید جامعه تمرین ببیند که کمونیستها در جامعه جایگاه ویژه ای دارند. خون کمونیستها صد البته رنگین تر از خون غیرکمونبستها مثلا سلطنت طلب، لیبرال ،جمهوری خواه و مسلمان وبهایی است .از نظر سیامک ستوده تازه این اول کار است. یعنی این تازه مرحله مبارزه برای انقلاب دمکراتیک است که مثلا همه دمکراتیکها وکمونیستها با هم جمع میشوند تا بعد از جمهوری اسلامی جامعه ای دمکراتیک بوجود آورند. سیامک ستوده معتقد است جامعه" کمونیستی وسوسیالیستی"  را تازه در این مرحله باید ساخت.
نظرات سیاسی سیامک ستوده چیز جدیدی نیست.
همان "کمونبیسم" نوع پول
پوت ،استالین ،انورخوجه وپادگانی است، که گویا " طبقه کارگر وکمونیستها" از خون ، سرشت ونژاد دیگری هستند. بنام کمونیسم وکارگر کل جامعه را به پادگان تبدیل کردند. "کمونبستها" جایگاه ویژه ای داشتند. قرار بود " کمونیستها" همه جامعه را "کارگری " بکنند.
 "کمونیسم" سیامک ستوده به گورستان تاریخ پیوست. طبقه کارگر ومردم خسته شده از حکومت جهل وجنایت وتبعیض حاضر نیستند جامعه را بعقب برگردانند. مردم برای آزادی وبرابری ویک جامعه بدون تبعیض مبارزه میکنند. جامعه ای که خون یک عده رنگین تر از دیگران باشد همین جامعه اسلامی وسلطنتی است که مردم میخواهند سر به تنش نباشد.
 مردم از تبعیض، استثمار ونابرابری خسته شده اند ودنبال جامعه ای کاملا آزاد وبرابر میگردند.
در خاتمه سوالی برای من بی جواب باقی ماند. از نظر سیامک ستوده خون کدام یک رنگین تر است ؟ سیامک ستوده یا مصطفی صابر

آقای توکلی همانگونه که شما آن زمان چپ و مخالف شاه بودید و امروز از همکار رژیم جنایتکار شاه دفاع میکنی


آقای توکلی همانگونه که شما آن زمان چپ و مخالف شاه بودید
و امروز از همکار رژیم جنایتکار شاه دفاع میکنی .
   
دفاع توکلی نامی از امیر فطانت .
آقای توکلی نامی در فیسبوک با درج مطالبی در مورد امیر فطانت ( لو دهندۀ کرامت دانشیان و همکار دو رژیم ) ، ابتدا سئوالی را مطرح میکند و متحیر است که چرا چپ هایی که با شاه مخالف بودند و امروز سلطنت طلب شده اند ، فطانت را محکوم میکنند و بعد به دفاع از امیر فطانت پرداخته است .
جواب این است راست روی که شاخ و دم ندارد . همانگونه که شما آن زمان چپ و مخالف شاه بودید و امروز از همکار رژیم جنایتکار شاه دفاع میکنی .
از صف مبارزه جدا شدن و تن به همکاری با دشمن دادن در تاریخ بسیار پیش آمده است . عموما" این افراد با مواجه با گذشتۀ خود شرمسار بوده اند و ادعایی نداشته اند . چون جای ادعا نیست . امیر فطانت طلبکار هم هست . اسناد و اقرار خودش همه گویاست . ایشان یک شیاد به تمام معناست .
 لینک پست های ایشان را میآورم :
https://www.facebook.com/keianosh.tavakkoly/videos/2051186348292250/?notif_id=1549475954697481&notif_t=live_video
https://www.facebook.com/keianosh.tavakkoly/posts/2048816741862544?comment_id=2048900875187464&notif_id=1549365602161790&notif_t=comment_mention
https://www.facebook.com/keianosh.tavakkoly/videos/2051186348292250/?comment_id=2051262218284663&notif_id=1549487270088656&notif_t=video_reply
بهروز شادیمقدم
7.2.2019

اعتصاب غذا در زندان‌های ترکیه برای آزادی عبدالله اوجالان،تسخیر پایگاه ترکیه در اقلیم کردستان توسط مردم!

bahram.rehmani@gmail.com

 

اعتصاب غذای دسته‌جمعی برای آزادی آپو، در زندان‌های حکومت فاشیستی ترکیه، با موجی از حمایت در کشورهای مختلف جهان فرانسه و کانادا تا اقلیم کردستان عراق مواجه شده است. ده‌ها دارنده جایزه نوبل نیز خواهان آزادی اوجالان شده‌اند. هم‌چنین به دلیل این که هواپیماهای جنگی ترکیه، منطقه‌ای را در اقلیم کردستان بمباران کردند مردم خمشگین به یک پایگاه نظامی ترکیه حمله کردند و آن را به آتش کشیدند.

دولت، میت‌(پلیس مخفی مخوف) و ارتش فاشیست ترکیه غیر از سرکوب آزادی‌های فردی و جمعی و سرکوب سیستماتیک مردم کرد، علوی‌ها، ارمنی‌ها، حزب دموکراتیک خلق‌ها و جنبش‌های اجتماعی، هم‌چنین بخشی‌هایی از روژآوا و اقلیم کردستان عراق را نیز اشغال کرده است. رجب طیب اردوغان رییس جمهوری مستبد این کشور، در هر سخن‌رانی و دید و بازدید خود، همواره مردم کرد، پ.ک.ک، روژآوا و اقلیم کردستان عراق را تهدید می‌کند و بر طبل جنگ می‌کوبد. به این ترتیب، دولت ائتلافی حزب اسلامی عدالت و توسعه و حزب نژادپرست حرکت ملی جامعه ترکیه را از نظر اقتصادی، دموکراسی پارلمانی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دیپلماتیک، دهه‌ها به عقب برگردانده و فضای سنگین اقتصادی و سیاسی و نفس گیری را بر جامعه ترکیه تحمیل کرده‌اند.

دولت ترکیه طی حدود سه سال گذشته از ملاقات اوجالان با خانواده وی ممانعت به‌عمل آورده است. وکلای اوجالان هم از پنجم مرداد 1390 نتوانسته‌اند با موکل خود دیدار کنند با وجود این که بیش از 700 بار درخواست برای ملاقات با وی را به مقامات ترکیه داده‌اند. خانواده اوجالان آخرین بار در روز 21 شهریور 1395 با وی ملاقات کردند.

 

 

نخستین اعتصاب‌کننده «لیلا گوون» است. وی اعتصاب غذای نامحدود و بی‌پایان لیلا گوون، نماینده حزب دموکراتیک خلق‌ها در زندان دیاربکر که در اعتراض به حصر عبدالله اوجالان، رهبر زندانی PKK صورت گرفته است، توسعه پیدا کرده و در حال حاضر صدها زندانی سیاسی در زندان‌های ترکیه، در اعتصاب غذای نامحدود به سر می‌برند.

خانواده عبدالله اوجالان معروف به «آپو»‌(عمو)، پس از دو سال و سه ماه در زندان امرالی با وی ملاقات کردند. به‌گزارش خبرگزاری فرات نیوز، خانواده اوجالان رهبر حزب کارگران کردستان- پ.ک.ک روز شنبه 22 دی‌ماه 1397 در زندانی امرالی در غرب ترکیه، وی را ملاقات کردند.

عمر اوجالان نماینده پارلمان ترکیه از حزب دمکراتیک خلق‌ها، از اولین کسانی بود که از ملاقات محمد اوجالان اوجالان با برادرش خبر داد.

این نماینده مجلس ترکیه از استان رها‌(شانلی اورفا)، گفت: «ملاقات با اوجالان برای مطلع بودن از وضعیت سلامتی و حق زندگی بوده است.»

اعتصاب غذای لیلا گوون، با حمایت صدها زندانی در سراسر ترکیه مواجه شد و آن‌ها نیز دست به اعتصاب غذا زدند.

پس از 66 روز از اعتصاب غذای یکی از نمایندگان کردهای ترکیه در زندان در حمایت از رهبر محبوس پ.‌ک.‌ک، عبدالله اوجالان در زندانی در جزیره‌ای در نزدیکی استانبول با برادرش دیدار کرد.

حزب دموکراتیک خلق‌ها در این باره اعلام کرد: «در حالی که این نماینده پارلمان شصت و ششمین روز اعتصاب غذایی‌اش را می‌گذراند،  به دلایل ضعف جسمانی با مشکلات جدی مواجه شده است.»

وی ژانویه 2018 پس از اعتراض به عملیات نظامی ترکیه علیه کردهای سوری بازداشت شد. آنکارا وی را متهم به انجام تبلیغات تروریستی و حمایت از یک گروه تروریستی کرده است.

پروین بولدان رییس مشترک حزب دموکرات خلق‌ها- هـ.د.پ در پیامی اظهار داشت: «آقای عبدالله اوجالان امروز با برادر خود، محمد اوجالان دیدار کرد. وضعیت سلامتی آقای اوجالان خوب است و طی چند روز آینده اطلاعات بیش‌تری را در اختیار  مردم قرار می‌دهیم.»

 

سازمان اطلاعاتی ترکیه- میت با همکار سیا و موساد و... در سال 1999، اوجالان را از نایروبی پایتخت کینیا ربود.

دادگاهی در ترکیه ترکیه روز هشتم تیر 1378، عبدالله اوجالان را به اعدام محکوم کرد. سپس این حکم به حبس ابد تبدیل شد. وی از سال 1999 در این زندان به سر می‌برد.

***

صبیحه تمیزکان، دختر لیلا گوون، حدود یک ماه پیش در خصوص وضعیت جسمانی مادرش به خبرنگاران گفته بود: «من انتظار داشتم اوضاع او وخیم باشد ولی خیلی بد نبود. هنوز می‌‌تواند راه برود. اکنون انرژی کم‌تری دارد و کمی خسته است. او حدود 10 کیلو وزن کم کرده است. نشانه‌های سلامت عمومی او خیلی بد نیستند. او هنوز هم می‌تواند نیازهای شخصی‌‌اش را برطرف کند. اما فشار خونش کم می‌‌شود و خستگی، سردرد و بی‌خوابی دارد. مادر من گفت که او بسیار خوشحال است که در این مقاومت به سر می‌‌برد. این مبارزه برای او یک هدف مهم دارد، در آرامش به سر می‌‌برد و قصد دارد تا تقاضایش برآورده نشده اعتصاب خود را ادامه دهد.»

کمپین آزادی علیه حصر، 7 دی ماه، اعلام کرده است: دست‌‌کم 600 زندانی در اعتراض به انزوای شدید عبدالله اوجالان از سوی دولت ترکیه در زندان‌های این کشور دست به اعتصاب غذا زده‌‌اند که از این تعداد 64 زندانی در اعتصاب غذای نامحدود هستند.

هم‌چنین خبرگزاری مزپوتامیا، فهرست اسامی 239 زندانی سیاسی در زندان‌های ترکیه را که هم‌اکنون در اعتصاب غذای نامحدود به‌سر می‌برند، منتشر کرده است. 

موج اعتصابات در زندان‌ها را لیلا گوون نماینده دربند پارلمان آغاز کرد. وی از 90 روز پیش در زندان شهر آمد اعلام کرد وارد اعتصاب غذای بی‌پایان شده است. 

لیلا و دیگر زندانیان اعتصابی به‌دنبال دیدار اخیر با اوجالان در زندان امرالی اعلام کردند منظورشان از رفع حصر فقط اجازه یک دیدار خانوادگی نبود، بلکه این دیدار باید راه‌گشای صلح و پایان جنگ حکومت ترکیه علیه کردها باشد. 

فلکناز اوجا نماینده حزب دمکراتیك خلق‌ها، با اشاره به وضعیت وخیم لیلا گوون در پارلمان، خواستار پاسخ‌گویی وزارت دادگستری شد. رییس مجلس اما طرح سئوال را رد کرد و آن را خواستەای شخصی خواند.

رد این طرح سئوال از وزیر دادگستری، به‌خاطر آن بود که در یک پاراگراف به غیرقانونی بودن حصر طولانی‌مدت اوجالان در امرالی اشاره شده بود.

لازم به ذکر است که در سال 2012 میلادی هم اعتصاب غذای گسترده‌‌‌ای در زندان‌‌های ترکیه آغاز شده بود که در آن دوره این اعتصاب غذاها با پیام عبدالله اوجالان رهبر دربند PKK به پایان رسید.

خبرگزاری آناتولی ترکیه جمعه 25 ژانویه - 5 بهمن اعلام کرد که لیلا گووَن، نماینده حزب دموکراتیک خلق‌ها در پارلمان این کشور، در جریان محاکمه از اتهامات تروریستی تبرئه اما از خروج از کشور ممنوع شد.

لیلا گوون 79 روز در اعتصاب غذا بود. اعتصاب او در اعتراض به شرایط زندان عبدالله اوجالان، رهبر حزب کارگران کردستان‌(پ.‌ک.‌ک) که گفته می‌شود به‌طور غیرقانونی در انزوا نگه‌داری می‌شود، انجام شد.

منابع کردی گفته‌اند که در جلسه دادگاه نه لیلا گوون، نه وکلای او و نه کسانی به‌عنوان تماشاگر حضور داشتند.

دادستان خواهان تداوم حبس او بود اما هیئت دادگاه اعلام کرد که مدارک جمع‌آوری شده کافی است و او باید آزاد شود.

 

لیلا گووَن (راست)، نماینده حزب دموکراتیک خلق‌ها در پارلمان ترکیه، پس از آزادی از زندان

 

لیلا گوون یک سال است که در بازداشت به‌سر می‌برد. بازداشت او به‌دلیل اظهارات انتقادی‌اش درباره عملیات مرزی ترکیه در سوریه علیه کردهای این کشور صورت گرفت. دولت ترکیه کردهای سوریه را تروریست می‌داند.

در ترکیه معمولا کسانی که دست به اعتصاب غذا می‌زنند غذا نمی‌خورند اما برای ادامه زندگی آب شیرین می‌نوشند. لیلا گوون نیز در این مدت چنین کرد. حزب دموکراتیک خلق‌ها گفته بود که وضعیت جسمانی او به مرحله بحرانی رسیده است.

پس از آزادی لیلا گوون، رسانه‌های کردی‌ از استقبال مردم از او خبر داده و نوشتند جمعی از مردم با هلهله و سردادن شعار «زنده ‌باد مقاومت لیلا گوون» و «لیلا مایه‌ کرامت خلق‌مان است»، از او استقبال کردند.

پروین بولدان، یکی از رهبران حزب دموکراتیک خلق‌ها گفته است که گوون به خانه‌اش منتقل می‌شود و در آن‌جا به اعتصاب غذای نامحدود خود ادامه می‌دهد.

***

روز پنج‌شنبه 24 ژانویه - 4 بهمن، 50 برنده‌ جایزه‌ نوبل در نامه‌ای خطاب به نهادهای بین‌المللی خواهان رفع حصر و انزوای عبدالله اوجالان شدند. این نامه را آدولف پرز اسکویل، برنده‌ جایزه‌ صلح نوبل در سال 1980 ارسال کرده است. شیرین عبادی از ایران، دزموند توتو از آفریقای جنوبی، بتی ویلیامیز از ایرلند شمالی، دودلی آر. هرشباخ از آمریکا، یواخیم فرانک از آلمان از جمله امضا‌ء‌کنندگان این نامه هستند.

این نامه به توربون جاکلند دبیرکل شورای اتحادیه‌ اروپا، فدریکا موگرینی مسئول سیاست خارجی اتحادیه‌ اروپا، میروسلاو لاشاک رئیس سازمان همکاری و امنیت اروپا و رایت بریلات دبیرکل کمیته‌ پیش‌گیری از شکنجه‌ در شورای اروپا ارسال شد.

در این نامه برندگان جایزه نوبل در رشته‌های مختلف، پشتیبانی خود را از لیلا گوون ابراز داشتند و وضعیت سلامت او را خطرناک توصیف کردند.

***

​​​​​​​گروهی از زنان انجمن عشتار در کمپ مخمور در شهر هولیر در مقابل مقر سازمان ملل در مخالفت با حصر اوجالان اعتصاب غذا کرده و از سازمان ملل خواسته‌اند تا به وظیفه خود عمل کند.

 

 

لیلا آرزو، یکی از زنان اعتصاب کرده در مقابل مقر سازمان ملل در هولیر، گفته است: «دولت ترکیه تنها عبدالله اوجالان را منزوی نکرده است چون ما معتقدیم تنها وی نیست که منزوی شده، بلکه کل خلق کرد منزوی شده‌اند. ما این حصر را به‌طور مستقیم حصر خود می‌دانیم و معتقدیم پایان حصر اوجالان پایان حصر ما و جامعه‌مان است.» 

وی در ادامه گفت: «سازمان‌هایی که با عنوان حقوق بشری یا سازمان‌های بین‌المللی کار می‌کنند، باید به وظیفه‌ خود عمل کنند و از کسانی که مدت طولانی‌ست برای پایان دادن حصر اعتصاب کرده‌اند، حمایت کنند.» 

لازم به ذکر است که ششم فوریه آسایش دولت اقلیم کردستان در هولیر، به این فعالین زن حمله کرده و چادرهای آن‌ها را برچیده و همین امر سبب خشم این فعالین شده است. 

نوران سزگین، یکی دیگر از اعتصاب‌کنندگان می‌گوید: «ما چادری را برای ماندن در آن برپا کرده بودیم، اما در روز دوم اعتصاب‌مان آسایش پ.د.ک‌(حزب دمورات کردستان عراق)، به ما حمله کردند و چادهای‌مان را جمع‌آوری کردند.» 

نوران سزگین در ادامه گفت: «دولت ترکیه خاک‌مان را اشغال کرده است، در شیلادزه جوانان‌مان را می‌کشند، اما پ.د.ک هیچ واکنشی به این کشتار و اشغال‌گری انجام نداد، اما در مقابل نیروهایشان نیمه شب به ما حمله می‌کنند، ما 7 زن هستیم که فقط برای پایان حصر اعتصاب کرده‌ایم.» 

روزانه شهروندان شهر هولیر و فعالین به دیدار این زنان اعتصاب کرده می‌روند و از درخواست آن‌ها حمایت می‌کنند.

 

زیور گردی، یکی از فعالین شهر هولیر است که با هدف حمایت از این اعتصاب به‌همراه گروهی از دوستانش به دیدار اعتصاب‌کنندگان رفته است. زیور می‌گوید: «خواست این زنان خواست همه‌ خلق کرد است، چون حصر رهبر آپو حصر همه‌ آزادی‌خواهان است.» 

سازمان محمد عضو انجمن هولیر جنبش آزادی جامعه کردستان که از زنان اعتصاب کرده دیدار کرده است گفت: «ما به‌عنوان جنبش آزادی از اعتصاب کنندگان حمایت همه‌جانبه می‌کنیم.» 

وی هم‌چنین گفت: «سازمان ملل می‌گوید که از حقوق خلق‌ها دفاع می‌کند، ما هم یکی از همین خلق‌ها هستیم باید در مقابل این همه ظلم سکوت نکنند.»

 

 خبرگزاری فرات، چهارشنبه 6  فوریه 2019، نوشت:

«برای بار دوم نیروهای آسایش حزب دمکرات کردستان عراق پ.د.ک در شهر هولیر، به زنانی که در مقابل ساختمان سازمان ملل متحد دست به اعتصاب غذا زده بودند حمله کرد.

بیش از یک هفته است که مجلس زنان اشتار که متشکل از زنان کمپ شهید رستم جودی در مخمور می‌باشد، به‌منظور رفع حصر و انزوای شدید رهبر خلق کرد، عبدالله اوجالان در مقابل ساختمان نمایندگی سازمان ملل متحد دست به اعتصاب غذا زده‌اند.» 

در این گزارش آمده است که هنگام حمله 5 دانشجو دستگیر شدند؛ این دانشجویان جهت ملاقات با اعتصاب‌کنندگان در این محل حضور داشتند. با وجود فشارهای حزب دمکرات کردستان عراق، تا کنون 6 نفر از اعضای مجلس عشتار در محل اعتصاب باقی مانده و تصمیم به ادامه‌ این اعتصاب گرفته‌اند. 

هم‌زمان با شروع اعتصاب غذای زنان کمپ شهید رستم جودی تا کنون، فشار شدیدی بر ساکنان این کمپ وارد شده و از رفت و آمد آنان به هولیر ممانعت می‌شود.

***

روز شنبه 6 بهمن - 26 ژانویه، اهالی شهر شِلادزه در استان دهوک واقع در اقلیم کردستان عراق امروز در اعتراض به بمباران این مناطق توسط جنگنده‌های ترکیه دست به تظاهرات زدند.

تظاهرکنندگان با حمله به پایگاه ارتش ترکیه در این منطقه توانستند با تسخیر آن، چندین خودرو و ادوات نظامی ارتش ترکیه را در این پایگاه به آتش بکشند.

 

  

جنگنده‌های ترکیه برای ترساندن و متفرق کردن مردم در مناطق مسکونی اقدام به پرواز در ارتفاع پایین کردند که باعث وحشت مردم شد.

بر اثر بمباران جنگنده‌های ترکیه در چهارشنبه گذشته، چهار نفر از اهالی این منطقه کشته شده بودند.

طبق اعلام منابع محلی در این اعتراضات یک نفر از اهالی این شهر توسط نیروهای مستقر در پایگاه ترکیه، کشته و پانزده نفر دیگر  زخمی شدند.

روایت‌ها از واقعه روز شنبه یک‌سان نیست. نجیب سعید، رییس سازمان بهداشت و درمان منطقه می‌گوید هنوز علت دقیق مرگ تنها قربانی این درگیری معلوم نیست. به‌گفته او، ابتدا سربازان ترکیه تیراندازی کردند و بعد از آن معترضان تانک‌ها و خودروهای آنان را آتش زندند که بر اثر آن چند انفجار نیز روی داد.

مقامات ترکیه مدعی‌اند که برخی اعضا حزب کارگران کردستان‌(پ.ک.ک) با پوشیدن لباس شخصی خود را به‌عنوان مردم عادی جا زده و برای درگیری میان نیروهای ترکیه و معترضان آتش به پا کردند.

رجب طیب اردوغان، رییس جمهور فاشیست و جنگ‌طلب ترکیه، پس از حمله دهوک قول داده بود پ.ک.ک را نابود کند. او روز شنبه در جریان سخن‌رانی در شهر غازیان‌تپه گفت: «آن‌ها (اعضای پ.ک.ک) باز هم سعی کردند در عراق کار ناپسندی اجام دهند. هواپیماها و پهپادهای ما به پرواز در‌آمدند و آن‌ها مجبور شدند پراکنده شوند. از این لحظه به بعد ما آن‌ها را در سوراخ‌هایشان هدف خواهیم گرفت.»

فخرالدین آلتون، مدیر ارتباطات دفتر ریاست‌جمهوری ترکیه نیز به خبرگزاری رویترز گفت: «ما به حفظ همکاری نزدیک با مردم دهوک پایبندیم و تا حد توان خود تلاش می‌کنیم تا شهروندان غیرنظامی در منطقه آسیبی نبینند.»

وزارت دفاع ترکیه نیز پیش‌تر حادثه روز شنبه را به پ.ک.ک نسبت داده بود.

ترکیه مرتبا مواضع حزب کارگران کردستان‌(پ.ک.ک) را در مناطق کردنشین هدف حملات هوایی قرار می‌دهد. مقر و پایگاه‌های اصلی پ.ک.ک در کوه‌های قندیل کردستان عراق قرار دارند.

دولت اقلیم خودمختار کردستان حمله به پایگاه نظامی ترکیه را محکوم کرده و هم‌زمان ادعا کرده است که برخی «خراب‌کاران» مسئول این رویداد بوده‌اند. اشاره دولت اربیل به پ.ک.ک است. حزب دموکرات در دولت کردستان که دست برتر را در منطقه دارد، روابط نزدیکی با حکومت ترکیه دارد.

 

 

دولت بغداد تیراندازی مرگ‌بار سربازان مستقر در پایگاه نظامی دهوک به شهروندان معترض این منطقه در شمال کردستان را محکوم کرد.

در بیانیه‌ای که وزارت امور خارجه عراق روز یک‌شنبه 7 بهمن منتشر کرد، آمده است: «وزارت خارجه تیراندازی نیروهای ترکیه به شهروندان ما در منطقه شیلادزه استان دهوک را محکوم می‌کند.»

وزارت خارجه عراق، هم‌چنین گفته است احتمالا برای اعتراض رسمی، سفیر ترکیه در بغداد را احضار خواهد کرد. این نخستین واکنش رسمی دولت عراق به تنش مرگ‌بار میان کردهای معترض غیرنظامی و سربازان ترکیه در خاک کردستان عراق است.

معترضان کرد روز شنبه 6 بهمن ماه، در اعتراض به حملات هوایی ترکیه به پست‌های نگهبانی یک پایگاه نظامی این کشور یورش بردند. پایگاه ترکیه در ناحیه «شلادزه» در استان «دهوک»، استان نیمه خودمختار کردنشین عراق، قرار دارد.

معترضانی که از کشته شدن حداقل شش غیرنظامی در حملات هوایی هفته جاری ترکیه خشمگین بودند ابتداء بیانیه‌ای را خواندند و با محکوم کردن این حملات به طرف پایگاه نظامی ترکیه حرکت کردند.

یک مقام کرد که نخواست نامش فاش شود به خبرگزاری رویترز گفت که نظامیان ترک حاضر در پایگاه با شلیک به‌سوی معترضان، پایگاه را ترک کرده بوده‌اند.

شرایط وقتی به حالت عادی بازگشت که پیشمرگه‌ها سر رسیدند و اوضاع را تحت کنترل خود گرفتند.

به گفته مقام‌های رسمی اقلیم خودمختار کردستان عراق و نیز به شهادت اهالی منطقه، تیراندازی نیروهای مستقر در پایگاه نظامی ترکیه به مردم معترض شلادزه یک کشته و دست‌کم ده زخمی بر جای گذاشت.

 

 

ارتش اشغال‌گر ترکیه، طی دو سال اخیر، برای هدف قرار دادن مواضع «پ.ک.ک»، حملات هوایی و توپخانه‌ای به مواضع این حزب را در شمال عراق در دستور کار مداوم خود قرار داده است. این حملات با واکنش شدید حکومت بغداد و سیاست‌مداران عراق مواجه شده است. به‌طوری که، وزارت خارجه عراق بارها تجاوز نیروهای ترکیه به خاک عراق را محکوم کرده است.

حکومت ترکیه، با وجود مخالفت حکومت عراق، پایگاه‌های متعدد نظامی در منطقه کردستان عراق ایجاد کرده است.

***

سال گذشته میلادی، دولت مستبد اردوغان، بیش از 18 هزار کارمند دولتی را اخراج کرد. بیش از نیمی از این 18 هزار تن را اعضای نیروی پلیس ترکیه تشکیل می‌دهند. 199 تن از آن‌ها استادان دانشگاه و بیش از پنج هزار تن نیز از نیروهای مسلح کشور هستند.

دولت اردوغان پس از کودتای «ساختگی» 15 ژوئیه 2016 وضعیت اضطراری اعلام کرد و بنا به آمار دفتر حقوق بشر سازمان ملل، تا مارس سال گذشته میلادی، 160 هزار کارمند دولتی را از کار اخراج کرده است. از این میان،‌ به‌گفته وزارت کشور ترکیه 77 هزار تن در حال حاضر در زندان‌های این کشور به‌سر می‌برند.

اردوغان و دولت باغچلی، دبیرکل حزب نژادپرست «حرکت ملی»‌(م.ه.پ) که با او در ائتلاف است، 27 ژوئن سال گذشته میلادی، با لغو وضعیت اضطراری موافقت کردند.

منتقدان اردوغان او را به سرکوب مخالفان به‌بهانه کودتای نافرجام متهم می‌کنند. این کشور اکنون بزرگ‌ترین زندان روزنامه‌نگاران جهان است. 319 روزنامه‌نگار پس از کودتا در ترکیه بازداشت شدند.

اتحادیه اروپا نیز بارها دولت ترکیه را به دلیل آن‌چه نقض آزادی بیان و حقوق بشر می‌خواند،‌ به نقد کشیده است. آنکارا این اتهام‌ها را رد می‌کند.

حزب عدالت و توسعه به رهبری اردوغان، نظام حکومتی را رسما به نظام ریاستی تغییر کرد. نظام ریاستی جدید قدرت اجرایی گسترده‌ای به رییس‌جمهوری داده است. به‌علاوه، پارلمان نیز توان نظارتی‌اش بر دستگاه اجرایی را از دست داده است. اردوغان می‌تواند وزیران کابینه را بدون نیاز به رای اعتماد پارلمان انتخاب کند.

به‌علاوه رییس‌جمهوری قضات عالی را نیز تعیین می‌کند، دستور اجرایی صادر می‌نماید، می‌توانددست پارلمان را منحل کند و وضعیت اضطراری اعلام نماید.

در چنین شرایطی، ارتش فاشیست ترکیه به بسیج گروه‌های تروریستی که با حکومت مرکزی سوریه در حال جنگ هستند کانتون عفرین روژآوا را اشغال کرده است. پایگاه‌ها متعددی در خاک کردستان ترکیه با هدف حمله به پ.ک.ک تاسیس کرده است. رهبران حزب دموکراتیک خلق‌ها را به زندان افکنده است.

اردوغان در هر سخن‌رانی خود، روژآوا و پ.ک.ک و سایر مخالفین خود تهدید می‌کند. او جامعه ترکیه به لحاط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ده‌ها به عقب برگردانده است.

هدف اردوغان از تغییر سیستم پارلمانی به سیستم ریاست جمهوری این بود که او بر مسند خلافت بنشیند و تلاش ‌کند که بالاتر از مقام ریاست جمهوری برای خودش یک مقام معنوی و رهبری تعریف کند و به‌نوعی بتواند در منطقه و بر برخی از کشورهایی که قبلا جزو امپراتوری عثمانی بودند اعمال نفوذ داشته باشد.

رفتار و کنش‌های مختلف اردوغان در سال‌های اخیر نشان داده که او به یک اقتدارگر و تمامیت‌خواهی تبدیل شده که به دنبال تک‌قطبی کردن جامعه ترکیه است. اما مخالفین او و نیروی چپ و پ.ک.ک و حدود 25 میلیون مردم کردستان ترکیه او نفرت دارند. اکنون این نفرت از اردوغان و دولت او منطقه‌ای شده و در نزد مردم آزادی‌خواه و برابری‌طلب منطقه خاورمیانه، یک چهره هیولایی پیدا کرده است.

***

مسلم است که هر انسان آزاده و نیروهای آزادی‌خواه، چپ، سوسیالیست، کمونیست، آنارشیست و فمینیست، حکومت فاشیست ترکیه و در راس آن اردوغان را شدیدا محکوم کند و با صدای بلند خواهان آزادی «آپو» باشیم.

آزادی اوجالان، بر کناری دولت ائتلافی حزب اخوان المسلمین اردوغان و حزب نژاپرست باحچلی، به عبرات دیگر دولت ائتلافی فاشیسم مذهبی و فاشیسم ملی، آزادی همه زندانیان سیاسی، آزادی مردم کرد، علوی، ارمنی و... آزادی احزاب، آزادی بیان و اندیشه و تشکل، آزادی جنبش‌های اجتماعی، بر قراری آرامش بزرگ در کشورهای همیسانه ترکیه، خروج ارتش اشغال‌گر و فاشیست ترکیه از کانتون عفرین و کردستان عراق، تحقق و توسعه کنفدرالیسم و خودمدیریتی دموکراتیک در ترکیه، منطقه و... بنابراین برای آزادی اوجالان و همه زندانیان سیاسی از هر طریق ممکن بکوشیم!

بی‌تردید اوجالان آزاد خواهد شد و تزها و تنوری‌ها وی در رابطه با کنفدرالیسم دمکراتیک و یا خودمدیریتی شورایی تحقق پیدا خواهد کرد!

پنج‌شنبه هجدهم بهمن 1397- هفتم فوریه 2019

اپوزیسیون راست٬ رویای عروج بعنوان "انتخاب احسن" ترامپ٬ و سراشیب دپرسیون دستجمعی!

اپوزیسیون راست٬

رویای عروج بعنوان "انتخاب احسن" ترامپ٬

و سراشیب دپرسیون دستجمعی!

در حالی که هیت حاکمه آمریکا در جدال با حکومت ایران بدنبال زورآزمایی با چین و روسیه و ایران است٬

 تا همه قدرت های اصلی جهانی را پشت سر سیاست های خارجی خود و اقتدار سیاسی آمریکا بر همه رقبای جهانی حفظ کند٬

درحالی که داعیه های تو خالی چون "حقوق بشر" و "صلح" و "امنیت" و "آزادی" و "دمکراسی" و "انتخابات"٬ این واژه های ملکوتی دنیای راست عقب مانده ایران٬ که از طرف وزرا خارجه قدرت های حاکم مرتب نشخوار میشود٬٬ امروز توسط خود پیامبرانش در آمریکا و اروپا به سخره گرفته میشود٬

راست ایران٬ از دفتر آقای پهلوی تا مهستان و احزاب سکولار دمکرات٬ و شخصیت های دیروز اصلاح طلب و امروز سرنگونی طلب٬ برای تحمیل خود به کابینه ترامپ بعنوان "آلترناتیو" "مشاور" در سیر سرنگونی جمهوری اسلامی توسط کابیه ترامپ٬ مشغول مسابقه و لگد کردن پای هم دیگر هستند.

و این درحالی است که: هییت حاکمه آمریکا و کابینه ترامپ٬ هزار بار تاکید کرده است که: قصد به زیر کشیدن جمهوری اسلامی ایران را ندارد و تنها و تنها میخواهد از کیس ایران٬ بعنوان بازیچه برای تغییر بالانس قدرت در خاورمیانه استفاده کند٬ سیاستی که تحت نام "تغییر رفتار ایران در خاورمیانه" اجرا میشود!

در این شرایط٬ اپوزیسیون راست که لام تا کام در حمایت از جنبش روی زمین در ایران٬ جنبش کارگری و جنبش اعتراض به دستگیری و اعتراف بگیری اجباری و بازتاب های عمیق و وسیع آن در ایران٬ نه حرفی میزند و نه حرفی برای گفتن دارد. بخشا لکنت زبان گرفته و بخشا لالمانی!

در این شرایط٬ اپوزیسیون راست سرگردان بدنبال کابینه ترامپ٬ مسابقه گرفتن قبولی از کابینه ترامپ است تا بعنوان حکومت آلترناتیو جمهوری اسلامی٬ پذیرفته شود. در این سیر هم مشغول مسابقه و پشت پا گرفتن برای هم و لدگدکردن پای هم دیگر اند. در این بازار فعلا آقای پهلوی و حزب فرشگرد او٬ در خط مقدم٬ رقبا را عقب زده است.

کابینه ترامپ دیگر به چه زبانی بگوید که کیس ایران و این اپوزیسیون برایش بازیچه ای بیش نیست!

ترامپ و پمپیو و .. به چه زبانی بگویند که اگر اوضاع در ایران٬ علیرغم میل و برنامه و سیاست آمریکا به سمت تغییر اساسی پیش برود٬ اگر شانس و فرصت ای بیابند٬ الترناتیوشان مجاهد و دستجات سناریو سیاهی قومی و مذهبی٬ کرد و عرب و بلوچ و فاشیسم فارس زبان است!

دپرسیون سیاسی این طیف٬ در حالی که در ایران جنبش کارگری هر سرکوب و حمله ای را به سنگر مقاومت دیگری و سکوی تعرض دیگری برای پیشروی تبدیل میکند٬ دور از انتظار نبود. انشقاق و مسابقه و لگد کردن پای هم دیگر٬ تنها و تنها سیمپتوم های این دپرسیون است.

باید به جدال این طیف٬ که هنری جز صاف کردن جاده برای دستجات سناریو سیاهی قومی و مذهبی ندارند٬ رفت.

نیروهای سناریو سیاه٬ اعتبار و احترام و شانس و ریشه ای در ایران ندارند. اما طیف راست در اپوزیسیون پروناتو و پرو قدرت های جهانی٬ میتوانند دروازه این شانس را برایشان باز کنند.

از این رو جدال سیاسی با این طیف٬ از فرشگرد ٬ حزب آقای پهلوی٬ و تمام طیف ملی - مذهبی و سکولار دمکرات ای که در باد این الترناتیو سازی ها خوابیده اند و هرکدام به نوعی این را تنها شانس به قدرت رسیدن مردم در ایران میدانند٬ شرط پیشروی طبقه کارگر و جنبشی است که برای آزادی و برابری و رفاه و به زیر کشیدن جمهوری اسلامی ایران به قدرت خود٬ است.

۶ فوریه ۲۰۱۹

نام و ننگ؛ داستان رستم و اسفندیار(بخش دوم)

نام و ننگ؛

داستان رستم و اسفندیار

بخش دوم

که کردار ماند زما یادگار

آن چه کرداری است که از ما یادگار می ماند؟

رستم هر چه کرده است از کشتن دیوان در مازندران تا مرگ جانسوز سهراب پسرش کرداری پهلوانی بوده است .خود در آن سود وزیانی نداشته است .هر زمان به میدان رفته است برای احقاق حقی بوده است ،برای مرز و بومی بوده است که از او طلب یاری کرده است .

اما اسفندیار هر چه کرده است بخاطر مابازایی بوده است .مابازایی که بخاطر آن حاضر است پدرش را هم بکشد و خود به صراحت می گوید به خاطر تاج و تخت بوده است .یا بخاطر روز داوری درآن سوی مرگ بوده است . اسفندیار متوجه این فرق جوهری نیست .

شاهان و پهلوانان

رستم در ادامه صحبتش با اسفندیار به یک رابطه اساسی اشاره می کندو به اسفندیار نشان می دهد که بر خلاف نظر او شاهان هر چه دارنداز قبل عمل پهلوانی و پهلوانان است .

رستم به اسفندیار می گوید :منصف باش و به حرف های این پیرمرد گوش فرا ده؛

اگر من به مازندران نمی رفتم چه کسی یارای رفتنش به مازندران بود تا با کشتن دیو سپید کاووس را از اسارت برهاند.

چه کسی به هاماوران رفت و کاوس رااز بند رهانید .

در زمانی که افراسیاب به ایران تاخته بود چه کسی گیو و گودرز و طوس رااز بند رهانید .

اگر کاوس از بند رها نشده بود سیاوش چگونه بدنیا می آمد . اگر کیخسرو نبود لهراسپ چگونه پادشاه می شد .پس چگونه به تاج لهراسپ می نازی و به آئین لهراسپ فخر می کنی

که گوید برو دست رستم به بند                       نه بندد مرا دست چرخ بلند

نبستن تمامی درها

اسفندیار نیک می داند که رستم پهلوانی یگانه وبی بدیل است .و تهمت نافرمانی حیله پدر است برای دور کردن او از تاج و تخت .بهمین خاطر در پی نابودی رستم نیست .با او عتاب می کند اما این عتاب عمق ندارد . در ته قلبش می داند این گونه رفتار سزاوار پهلوانی پیر چون اونیست .پس به او می گوید :فردا من ترا از کوهه زین بر می دارم به بند می کشم و به نزد شاه می روم و چون تاج بر سر نهم بند از دست تو باز می کنم و ترا به عزت تمام عزیز می دارم .

اسفندیار در ته روحش با رستم دشمنی ندارد برای او هدف مهم است و هدف وسیله را توجیه می کند او ماکیاولی است که چند هزار سال زودتر از ماکیاول بدنیا آمده است .

رستم نیز با اسفندیار علیرغم عتاب ها و خطاب هایش به کین نیست .رستم به آئین پهلوانی باوردارد .شاه را محترم می شمارد اسفندیار را بهمین خاطر محترم می داند .اورا بیگانه نمی داند .جوانی می داند که در پی تاج وتخت اسیر دیو شده است و از راه مردمی جدا شده است .

او نیز در پی آن است که او را بی گزندی از کوهه زین بر دارد با خود به زابل ببرد و اورا با حشمت و جاه تمام به ایران ببرد و تاج را از سر گشتاسب بر دارد و بر سر شاه جوان بگذارد و در خدمت او چون پادشاه پیشین باشد .

گیر کاردر کجاست

پیشنهاد رستم اسفندیار را به سلطنت می رساند اما اسفندیار نمی پذیرد. اسفندیار می پندارد که اگر رستم را به بند کند پدرش به عهدش وفا می کند اما غافل از آنست که گشتاسب به هیچ قیمتی دل از تاج و تخت نمی کند بازهم بهانه ای دیگر می تراشد .

اما برای اسفندیار فدا کردن رستم آسانتر است تا این که رودر روی پدر قرار بگیرد وهر چند فرجام نهایی همان بود که بود حتی اگر رستم می پذیرفت که بند بر دست نهد .

رستم اگر موفق می شد کید پدر را برای اسفندیار باز کند کار شاید به روال دیگری می افتاداما آئین پهلوانی اجازه نمی دهد که رستم بد پادشاه خود را بگوید و یا شاید می پندارد که اسفندیار نمی پذیرد که پدر در پی مرگ اوست و او را به عمد به سفری بی باز گشت فرستاده است .

اندیشیدن رستم به فرجام کار

برای نخستین بار در این عمر طولانی جهان در پیش چشم رستم تیره و تار می شود .دست به بند نهادن یا کشتن شاهزاده ای بزرگ و هردو کاری بدفرجام .

اگردست به بند نهد بدنامی است و دیگر نامی از او در جهان نخواهد بود .

همه نام من باز گردد به ننگ

واگردست او به خون اسفندیار آلوده شود همه جهان او را نفرین کنند که او شاهزاده ای جوان را کشته است .ونام او در زمره بی دینان قرار خواهدکرد که اسفندیار قهرمان دین زردشت نیز هم هست .و اگر کشته شود از زابل و زال نامی دیگر نخواهد بود .

حرف آخر

بالاخره رستم تصمیم می گیرد نا گفتنی ها را بگوید . هر چند می داند اسفندیار نمی پذیرد . پس به او می گوید :پند دیوان را می پذیری اما راه دانش را انتخاب نمی کنی. جوانی ،و فریب شهریاری بد کار را می خوری ونمی دانی شاه در پی مرگ توست .

گشتاسب در این جهان تاج و تخت را بیشتر از همه کس وهمه چیز دوست دارد پس ترا گردا گرد جهان می گرداند و سراسر جهان را می کاود تا هماوردی برای تو پیدا کند تا از او به تو گزند رسد و تاج وتخت برای اوبماند.

خب با این تفاصیل چرا جان خودرا به خطر می اندازی و در چند و چون کار تفکرنمی کنی که سرانجام این کار برای من بد نامی است .

اما اسفندیار دلش با این حقایق نیست گوش و هوش او بر حرف های رستم بسته است اسفندیار رستم را نردبانی می بیند که اورا به قدرت نزدیک می کند و نمی تواند بپذیرد که پدر در پی دادن تاج وتخت نیست .

پس نصیحت ها و هشدار های ی رستم را جو سازی  تلقی می کند و به رستم می گوید :تو آن گونه وانمود می کنی که دیگران بپندارندمن جنگ طلب و پرخاشجوهستم و تو انسانی آزاده و صلح جوی .

من به فرمان شاهم نه تاج وتخت .خوب و زشت، بهشت و دوزخ ام فرمان پادشاه است .

اسفندیار می داند که کار او اخلاقی نیست و می پندارد رستم در حال ساختن فضایی است تا تاریخ اورا محکوم کند .پس برای تبرئه خود می گوید در پی تاج وتخت نیست و فرمان شاه وراء هر خوب و بدی است.

هشدار پشوتن به اسفندیار

آن چه اسفندیار از آن هراس دارد اتفاق می افتد.پشوتن برادر و مشیر و مشاورش به سخن می آید و می گوید:نمی توانم از حقیقت دور شوم، آزردن آزاد مردی چون رستم و با کبر و خشم و غرور صحبت کردن بااو به انصاف نیست .

شکست اخلاقی اسفندیار از خانه اش شروع می شود . اینجاست که سپر می اندازد و چون تمامی پادشاهان به دین متوسل می شود و سعی می کند پشوتن را مجاب دینی کند و به پشوتن می گوید:تو می گویی من از فرمان شاه که فرمان یزدان است چشم پوشی کنم و گرفتار عذاب دوزخ بشوم .

اما این باور قلبی او نیست چرا که ابتدا تصمیم داشت پدر را به عُنف از تخت دور کند ومادرش اجازه نداد .     در آن جا فرمان شاه و یزدان یکی نبود اما در اینجا یک مرتبه مذهبی می شود چرا که پایه استدلال اخلاقی او فرو ریخته است .

تدارک نبرد

رستم به خانه باز می گردد و به زواره می گوید وسایل حرب را آماده کن .

وسایل حرب کدامند؟

تیغ هندی ،نیزه،مغفر،کمان،برگستوان،ببر بیان،کمند ،گرز،گبر

اما با این همه رستم می داند که این نبرد سلاحی جز اینان طلب می کند اماچه سلاحی ؟نمی داند.

زال تردید و سردر گمی رستم را می بیند و از او می پرسد چه شده است ؟. واو را پیشاپیش از جنگ بر حذر می دارد .که اگر کشته شود زابلستان با خاک یک سان می شود و اگر اسفندیار را بکشد نام او در جهان آلوده خون اسفندیار می شود .

ور ایدون که او را رسد زین گزند                     نماند ترا نیز  نام  بلند

چه باید کرد

گریختن و پنهان شدن و جان خودرا با زر و خلعت خریدن و پیش پادشاه شدن و مراسم اطاعت بجای آوردن .

اما چاره کار جز این است و رستم از پس سالیان بسیار و نبرد های بسیار این را نیک می داند . و به پدر می گوید :گریختن و دادن گنج و خواسته چاره کار نیست . تمام این راه هارا اندیشه کرده ام وهمه بن بست بوده اند . اما دل آشفته ندار .فردا من او را از کوهه زین بر می دارم به خانه می آورم او را زر و گنج بسیار می دهم و بعد به نزدیک گشتاسب می روم تاج رااز سر او بر می گیرم وبر سر اسفندیار می گذارم.

زال نیز بعد از گذشت سال های بسیار نیک می داند این حرف شدنی نیست و به رستم می گوید :دیوانگان نیز این حرف را باور ندارند. برداشتن مردی از کوهه زین، کسی که پادشاه چین نام او را برنگین می نویسد کار ساده ای نیست .

شروع جنگ

نه نرمش های رستم و شمارش خدمات او به شاهان گذشته و نه چاره جویی های زال نتوانست گره نا گشوده را از کار رستم باز گشاید .

در جنگ قدرت بین گشتاسب و پسر قرعه بد شگون به نام رستم افتاده بود که می بایست بهای این جنون قدرت را بدهد او که در تمامی این سال ها از قدرت سهمی را نخواسته بود و اکنون در روزگار پیری که دیگر نه سودای نام داشت ونه ادعای جاه .

رستم به میدان نبرد می رود اسفندیار هم می آید اما هنوز دل رستم به این جنگ یگانه نیست .پس از اسفندیار می خواهد که اگر غرض از این جنگ خون ریختن است سواران زابلی بیایند با سواران ایرانی جدال کنند تا خون ها ریخته شود .

اسفندیار برمی آشوبد و رستم را نابکار می خواند که در کار فریب اوست و از او می خواهد تا دست از فریب بشوید و به جنگد تا از آن دو اسب یکی بی سوار به اردوگاه خود باز گردد.

پس پیمان می کنند که نبرد بین آن دو خلاصه شود و هیچکس از دو طرف وارد این نبرد نشود .

نیزه ها انداخته می شود و سنان های بسیار می شکند . پس دست به شمشیر می برندو بعد نوبت به کوپال می رسد و گُرز ها بی ثمرمی شوند و دوال کمر گرفتن. تا یکی دیگری را از کوهه زین بر گیرد . همه بی ثمر.

پس کمان ها و تیر های خدنگ بیرون می آید .

در این جا رستم متوجه رازی بزرگ  می شود .تیر های او به بدن اسفندیار کارگر نمی افتد چرا که اسفندیار روئینه تن است .

تغییر تاکتیک

رستم زمانی متوجه نابرابر بودن نبرد می شودکه می بیند تیر های بسیاری بر تن او و رخش نشسته است و خون های بسیاری از هر دو رفته است. این جاست که تجربه سالیان نبرد به کمک او می آید و می فهمد که ادامه رزم بدین سو نابرابر و یک سویه آب در هاون کوبیدن است پس رخش را رها می کند و خود را  به بلندی می رساند .

 اسفندیار خودرا به نزدیک رستم می رساند و می گوید:هان چه شد از میدان رزم چو روباه گریختی و به بلندی شدی. اما باز راهی برای پایان رزم هست .کمان را بینداز، ببر بیان را بیرون کن دست را به بند ده  که از من گزندی بتو نمی رسد .

رستم می گوید :روز به آخر رسید. و شبانگاه وقت نبرد نیست . پس اولی تر آن است که جنگ را در نیمه رها کنیم . اسفندیار می پذیرد .

چاره جویی زال

بازگشت رخش بدون سوار و آمدن زواره به میدان رزم برای کمک به برادر گره نا گشوده این جدال را باز نمی کند . رستم می گوید :از رخش پرستاری کنید تا اگر من شب را به صبح رسانیدم فردا خودرا از زابلستان دور کنم.

اما زال در پس پشت سالیان بسیار و دیدن شاهان بسیار می داند که گریز رستم پایان کار نیست .

قبل از رزم زال موافق گریختن رستم بود اما حالا نیست چرا؟

آن زمان تن زدن رستم از جنگ با اسفندیار جای چون و چرای بسیار داشت . کسی نمی توانست رستم و  زال را مذمت کند که چرا در برابر اسفندیار نایستاده اند .

رسم پهلوانی آن نبود که پهلوانی خون  شاهزاده ای جوان را بریزد پس جای آن داشت که رستم از این نبرد تن زند .اما وقتی نبرد شروع شد و مشخص شد که در این نبرد اسفندیار به نیروی روئینه تنی بر رستم سر است دیگر فرار چاره کار نبود این گریز گریز شکست و بد نامی بود .

پس زال به رستم می گوید در این جهان برای همه چیز چاره ای هست جز مرگ . پس باید چاره ای کرد .

سیمرغ دانای همه راز ها

سیمرغ دانای جهان است . آگاه به پیدا و ناپیدای جهان.همو بود که زال را از زمین بر گرفت و در آغوش خویش بزرگ کرد.آن که در فراسوی   زمین پرواز می کندو نظاره گر است بر تمامی هست و نیست آدمیان.پس بعنوان یک نیروی ماوراء الطبیعی می تواند چاره جوی این گره نا گشودنی باشد .

مجمر آتش فراهم می کنندو زال پر سیمرغ بر آتش می نهد همان گونه که در روز جدایی اش از سیمرغ قرار نهاده شده بود .و در روزگار تنگ زال سیمرغ را با نهادن پر بر آتش به کمک خواسته بود .

سیمرغ با دیدن پر برآتش از اوج آسمان به زمین می  آید . و از زال دلیل احضارش را می پرسد .و زال از آمدن اسفندیار بد نژاد می گوید و این که قصد برانداختن خاندان او را دارد.

سیمرغ رستم و رخش را فرا می خواند. ۸ تیر خدنگ از بدن رستم و ۶ تیر از بدن رخش بیرون می آورد و با منقار خود زخم هر دو  را التیام می بخشد.

سیمرغ متعجب است  که چرا رستم رزم را با اسفندیار روئینه تن بر گزیده است . چون تیری بر بدن او کارگر نیست . رستم می گوید :بحث جان نیست مسئله ننگ است او جز بند بر دستان من چیز دیگری نمی خواهد

بدو گفت رستم که گر او زبند                 نگفتی نگشتی دل من نژند

 مرا کشتن آسانتر آید ز ننگ                اگر باز مانم بسختی زجنگ

سیمرغ فرجام کار را می گوید.

سیمرغ از رستم می خواهد تا با او پیمان کند تا او را در این نبرد یاری کند. رستم شرط سیمرغ را می پذیرد

شرط سیمرغ چه بود؟

پای فشردن رستم برآشتی و پیش نگرفتن جنگ.

اگر اسفندیار پذیرفت که جنگ خاتمه می یابد و اگر نپذیرفت نشانه آن است که زمانه او بسر رسیده است .

 وگر بر جنگ اصرا داشت من به تو خواهم گفت چگونه نبرد را به پایان برسانی.

 رستم به راهنمایی سیمرغ بر رخش می نشیند و به جانب دریا می راند. سیمرغ فرود می  آید وراهی را در خشکی به اونشان می دهدو رستم  می راند تا به درخت گزی می رسد .رستم به راهنمایی سیمرغ چوبی راست ازدرخت گز جدا می کندآن را برآتش می نهد و پیکانی بر آن سوار می کند و آنرا در آب رز  می گذارد و در انتهایش پری قرار می دهد.

روز دوم:نبرد پایانی

سپیده دمان رستم رخش را زین می کند و به میدان نبرد می رود. به اسفندیار خبر می دهند رستم با سلیح و سلاح آماده نبرد در میدان است .

اسفندیار با دیدن رستم و رخش بر می آشوبد و می گوید:تو سگزی فراموش کردی که دیروز بر تو چه رفت و حال به قدرت جادوی زال بار دیگر به میدان رزم آمده ای . امروز چنان ترا با تیر سوراخ کنم که زال در علاج تو عاجز شود.

رستم با سیمرغ پیمانی بسته است .پس به اسفندیار می گوید

 

من امروز نز بهر جنگ امدم            پی پوزش و نام و ننگ آمدم

و دو باره پیشنهاد های قبلی را تکرار می کند؛آمدن اسفندیار به ایوان او،گشودن گنج ها و خلعت دادن  به سپاه و رفتن بهمراه او به نزد گشتاسب و سپردن خود دست گشتاسب و پذیرفتن هر چه که گشتاسب فرمان دهد.

اما گوش اسفندیار بدهکار این حر ف هانیست.و تنها راه را بند نهادن بردست و پا می داند.رستم بار دیگر بخت خودرا امتحان می کند

مکن نام من زشت و جان تو خوار                       که جز بد نیاد از این کارزار

وبه گردن می گیرد تا هزاران گوهر و کنیز بدهد تا فرصت بخرد و با پای خود به نزد شاه برود تا چاره و راهی دیگر جز بند بیابد که بند نام او را تا ابد با ننگ آغشته می کند

که از بندتو جاودان نام بد                      بماند مرا  وز تو بد کی  سزد؟

اما اسفندیار می گوید :چو فرمان یزدان چو فرمان شاه.یا بند یا رزم .و راه دیگری را نمی پذیرد.

پس پیمان رستم با سیمرغ به پایان می رسد و رستم می فهمد که پایان کار اسفندیار فرا رسیده است.و تیر گز آب دیده به رز را در کمان می گذارد و به سوی چشم اسفندیار رها می کند

بزد راست بر چشم اسفندیار                     سیه شد جهان پیش آن نامدار

اسفندیار بر کوهه زین تا می شود وجهان پیش چشم او تیره وتار می شود .

و رستم به او می گوید

من از شست تو هشت تیر خدنگ             بخوردم ننالیدم از نام وننگ

بیک تیر برگشتی از کارزار                   بخفتی بر آن باره نامدار

آزمونی سخت

 نبرد های رستم پیش از جنگ با اسفندیار نبرد هایی یک سویه بودند . دشمن در یک سوی، دوست در یک سو.

پهلوان در چند راهی انتخاب نبود . آئین پهلوانی راهنمای اوبود . دشمن به خاک او تجاوز کرده بود و این مشروعیت اخلاقی و قانونی راه را به او نشان می داد. رستم در تمامی این نبرد ها یکدل و یک فکر بود .

اما در نبرد با اسفندیار راه از چاه پیدا نبود..پهلوان مختار نبود . نمی توانست به اختیار راهی را بر گزیند. بلکه راه به او تحمیل می شد .

در یک سو بند بود که بد نامی بود . سوی دگر جنگ بودکه پایان آن معلوم نبود . مرگ یا کشتن شاهزاده جوان.

کشته شدن حاصلش ویرانی بود . کشتن حاصلش بد نامی بود . کاری بر خلاف عرف و اخلاق حاکم .

نگاه کنیم به جدل های لفظی اسفندیار با پشوتن و رستم . که سرپیچی از فرمان شاه را گناهی کبیره می داند،که عقوبت دوزخ  در این جهان و آن جهان دارد .

یک اصل خدشه ناپذیر

اما برای رستم در تمام طول این نبرد ازآن جایی که سعی می کند اسفندیار را مجاب اخلاقی کند تا جایی که به زال و سیمرغ پناه می برد وکمک می خواهد از همه چیز حاضر است بگذرد الا بد نامی. برای پهلوان نام وننگ یعنی تمامی هستی .حتی در آنجایی که سیمرغ می گوید به خاک افتادن در جلو اسفندیار که شاهزاده است و فّره ایزدی دارد عار نیست نمی پذیرد .

 

راه ها و جهان بینی ها

اسفندیار جنگاوری است بی بدیل و همه چیز برای او مابازاء مادی دارد .پس دوراه پیش پای رستم می گذارد:

۱-نهادن بند بردست و رسیدن او به تاج وتخت و پایانی خوش برای هردو. او به قدرت می رسد و رستم به هر آنچه که آرزو کند می رسد.

۲- جنگ و توسل به زور

اما در آئین پهلوانی از سه گزینه:

-مال

-جان

-نام

پهلوان  مجاز است از مال بگذرد . جانش را فدا کند اما مجاز نیست از نامش بگذرد.

بهمین خاطر است که رستم نه بعنوان جنگاوری بزرگ که در آن صورت بزودی با اسفندیار بر سر بهایی که باید بدهد و او بگیرد به توافق می رسید ،بلکه بعنوان پهلوانی بزرگ می پذیرد که گنج های زال و سام را به تمامی بدهدتا نامش را پاکیزه نگه دارد و چون این راه به نتیجه نمی رسد تیغ هندی بدست می گیرد و جانش را به تاو می گذارد .

این تفاوت در ایدئولوژی هاست که این دو غول قدرت و پهلوانی تا به آخر نمی توانند حرف یکدیگر را بفهمند و به توافق برسند

یک جنگاور یک پهلوان را نمی فهمد و یک پهلوان یک جنگاور را .

جهان جنگاور جهان بی اخلاقی است یا بهتر بگویم جهانی با اخلاقیات سوداگرانه و اپورتونیستی است اما جهان پهلوانی جهانی است با کد های اخلاقی خدشه نا پذیر .

برداشتی دیگر از این نبرد

عده ای دیگر داستان رستم و اسفندیار را بگونه ای دیگر تحلیل می کنند و بر این باورند که فئودالیسم در پروسه رشد خود بسوی یکپارچگی پیش می رفت و این پروسه بناچار منجر به حذف مالکان کوچک یا دهقانان می شد .

گشتاسب در راس هرم بزرگ زمین داری نشسته بود و در حال یکپارچه کردن قدرت و حذف شاهان محلی بود .این پروسه منجر می شد به جنگ قدرت درون هیئت حاکمه .

گشتاسب برای دور کردن اسفندیار اورا به سمتی هول داد که در واقع سمت و سوی مبارزه بزرگ مالکی بر علیه مالکان کوچکتر بود و با یک تیر دو نشان را می زد . هم یک مدعی تاج و تخت از کنار او دور می شد و هم یک پادشاه محلی در معرض نابودی قرار می گرفت .از هر سو به نفع گشتاسب بود.

در پایان ماجرا نیز همین پروسه به نهایت خود می رسد رستم با توطئه ای کشته می شود و. بهمن پسر اسفندیار زابل را با خاک یکسان می کند و این نبرد حاصل برخورد بزرگ مالکان با کوچک مالکان است .بزرگ مالکانی که به آئین جنگاوری باور دارند .و کوچک مالکانی که پهلوانان و اشراف محلی اند .وبه آئین پهلوانی باور دارندو تا آخر تا مرز نابودی بر این باور می مانند.

نبردی وراء زمان ها و مکان ها

هردو تحلیل از این نبرد می توانند قابل تعمق و تفکر باشند با این همه این نبرد، نبردی است ماورا زمان ها و مکان ها ،بهمین خاطر است که از دوران فئودالیسم می گذرد و به عصر بورژازی می رسد و باز هم می بینیم این نبرد زنده و حاضر است،  بواسطه آن که جدال بر سر قدرت و فدا کردن کرامت های انسانی برای رسیدن به قدرتی تام و تمام هم چنان مسئله اساسی انسان معاصر است . در دیگر سوی این میدان دفاع انسان و پای فشردن بر کرامت ها و ارزش های اخلاقی و انسانی هم هست .

این نبرد یک نبرد تاریخی است .مهم نیست که در دوسوی این میدان گشتاسب و اسفندیار است یا رستم و زال .تا وقتی که قدرت با دست یابی به همه چیز عجین است کرامت های آدمی در پیش پای آن ذبح خواهد شد. مبارزه برای حفظ کرامت های انسانی هم خواهدبود .

اگر روزی آدمی به جامعه طراز نوین برسد و انسان طراز نوین بار و بر بگیرد و اساس جامعه و تولید حفظ و احترام  به کرامت های آدمی باشد آن روز ما از خواندن این نبرد تاریخی فارغ می شویم .

—————————————————————————————————————

برای مطالعه بیشتر:

۱-شاهنامه فردوسی:به انتخاب محمد علی فروغی

۲-رستم و اسفندیار :شاهرخ مسکوب

۳-حماسه داد:فرج الله میزانی،جوانشیر

پرونده سازیهای تازه علیه اسماعیل بخشی

کاظم نیکخواه
پرونده سازیهای تازه علیه اسماعیل بخشی
فرزانه زیلابی وکیل اسماعیل بخشی میگوید برای اسماعیل بخشی سه اتهام تازه دست و پا کرده اند: "نشر اکاذیب، فعالیت تبلیغی علیه نظام، و توهین به مقامات". فرزانه زیلابی میگوید "در حالی که موکلم پیگیر مراجعات پزشکی بود، دستگیری دوم صورت گرفت و الان او در اختیار ضابط پرونده است که طرف شکایت ماست". جالب است که همه این اتهامات از یک کامنت اسماعیل بخشی در اینستاگرام استنتاج شده است!
اسماعیل بخشی بعد از آزادی از زندان در یک کامنت در ایستناگرامش گفت که به دلیل دفاعش از کارگران در زندان شکنجه شده است و وزیر اطلاعات حکومت اسلامی را به مناظره و پاسخگویی دعوت کرد. این نامه یا یادداشت اسماعیل بخشی کل جامعه را تکان داد و بخشهای مختلف کارگران و مردم به شیوه های مختلف از اسماعیل بخشی حمایت کردند و شکنجه گران را مورد نفرت و اعتراض قرار دادند. با این جنبش، سرتاپای حکومت اسلامی به حشت و ولوله افتاد. دست اندرکاران حکومت یکی یکی بیرون آمدند و شکنجه در زندانهایشان را انکار کردند. رئیس کمیسیون امنیت مجلس اسلامی، رئیس قوه قضائیه، معاون روحانی،  نمایندگان مجلس اسلامی، استاندار خوزستان، دادستان شوش، و زندانبانان گفتند که اسماعیل بخشی شکنجه نشده است! و رئیس کمیسیون امنیت مجلس اسلامی گفت که او اعتراف کرده است که وابسته به حزب کمونیست کارگری است. چه اعلام برائتی! چه شاهدان بی طرفی! چه تقلای زبونانه و نفرت انگیزی!
پس از آن همه مردم دیدند که چه معرکه وقیحانه ای راه انداختند. حسین شریعتمداری سخنگوی منفور شکنجه گران به اسماعیل بخشی حمله کرد و او را وابسته به حزب و عامل خارجیها معرفی کرد و بعد صدا و سیمای حکومت دست به کار شد و فیلم "طراحی سوخته" را که در واقع تایید سخنان اسماعیل بخشی در مورد شکنجه شدنش بود پخش نمود. و روز بعد یعنی روز ٣٠ دی ماه پاترولهای مسلح به خانه اسماعیل بخشی و سپیده قلیان که او هم از شکنجه شدنش سخن گفته بود ریختند و آنها را با خود دوباره به زندان بردند. با این حرکت کل ژستهای مسخره امثال مطهری ها و روحانی ها و نمایندگان "معقول و اعتدالگرای" مجلس اسلامی که میخواستند فضای جامعه را باز نشان دهند دود شد و هوا رفت. دست اندرکاران و مبلغان حکومت اسلامی یک بار دیگر فهمیدند که در بحث اجتماعی و باز یک ثانیه حتی در برابر یک کودک دبستانی دوام نمی آورند. چه برسد در برابر کارگران آگاهی مثل اسماعیل بخشی و وکیل او و دیگر مردمی که از او و سپیده قلیان و همه زندانیان سیاسی با استدلالهای کوبنده دفاع میکنند.
سرگیجه حکومت اسلامی قابل فهم است. جمهوری اسلامی در جنگ با کارگران هفت تپه و اسماعیل بخشی، یک ضربه محکم و کاری خورد و جنگ را باخت. با دستگیری مجدد اسماعیل بخشی تنها و تنها تلاش کرد فضا را با قلدری آرام کند. در عین حال میداند که آرام شدنی در کار نیست. اسماعیل بخشی پرچم طبقه کارگر سوسیالیست را با جسارت بلند کرد و در راس جامعه قرار داد. با زندانی کردن و شکنجه کردن او جنبش او بهیچ وجه عقب نخواهد نشست. او در قلب همه کارگران و مردم جای دارد و حکومت اسلامی با دستگیری و پرونده سازی علیه بخشی تنها و تنها خودرا در محاصره نفرت و خشم بیشتر همه کارگران و مردم قرار میدهد و قطعا صدها و هزاران اسماعیل بخشی دیگر علیهش سر بلند خواهند کرد. دستگیری اسماعیل بخشی و سپیده قلیان یک دهن کجی و گستاخی آشکار نسبت به کارگران و همه مردم است و پاسخ این گستاخی ها را کارگران و مردم محکمتر از قبل خواهند داد. این را به امثال حسین شریعتمداری و قانون گذاران و زندانبانان و شکنجه گران حکومت قول میدهیم.
حکومت منفور و اسلامی سرمایه داران باید گورش را گم کند. این جامعه آگاه تر و متحد تر و مصمم تر از آنست که با این نوع دستگیریها و پرونده سازیها در برابر سرمایه داران چپاولگر و حکومت شکنجه گرشان کوتاه بیاید. آزادی بیان، آزادی اعتراض، آزادی تشکل و آزادی تحزب حق همه کارگران و همه مردم است. اسماعیل بخشی و سپیده قلیان و همچنین جعفر عظیم زاده و پروین محمدی و بهنام ابراهیم زاده و آتنا دائمی و گلرخ ایرایی و همه زندانیان سیاسی را آزاد خواهیم کرد. جامعه ای آزاد و انسانی و بدون ستم و استثمار و با اداره شورایی یعنی همان که اسماعیل بخشی گفت حق همه مردم است. آنرا برپا خواهیم کرد.  نابود با حاکمیت سرمایه داران!


کارگر در سیاست

کارگر در سیاست

اعتصابات اخیر در نیشکر هفته تپه و فولاد اهواز توجه بار دیگر سرها را بطرف کارگر چرخانده است. بحث در باره مکان کارگر در تحولات آتی سیاسی نه فقط در محافل سیاسی بلکه در میان مردم هم مجددا باب شده است.  طبقه کارگر با اعتراض خیابانی چه ربطی دارد؟ طبقه کارگر در عرصه مبارزه حقوق زنان، چه نقشی دارد؟ جنبش ضد مذهبی چه ربطی به منافع کارگر دارد؟ در مبارزه وسیع جامعه در حفظ محیط زیست خود، طبقه کارگر در کجای این تصویر قرار میگیرد؟ و از همه مهمتر این دخالتگری چه شکلی بخود میگیرد و چگونه تامین میشود؟
بر متن شرایط متحول و سیال کنونی سوالات بالا با وزن بمراتب بالاتری روی میز کار نیروهای اپوزیسیون قرار گرفته است. بدیهی است که جایگاه این سوالات نزد نیروهای مختلف اپوزیسیون یکسان نیستند اما پاسخ به انها بیدرنگ  استراتژی سیاسی و نقشه عمل پاسخ دهنده را شفاف در پیش چشم میگیرد. روشن میکند که اولویتهای سیاسی اشان چه میباشد و چه نمیباشد و چه اینده ای را به مردم وعده میدهند. به قول معروف میزان آلیاژ آزادیخواهی و دفاع از حقوق مردم هر نیرویی بدینگونه محک زده میشود. اینها تاکیدات من در شرایط حاد کنونی است:

اول: پلاریزه شدن گرایشات درون جنبش کارگری
پس از وقایع سال 88 تا  راه افتادن جنبش عظیم مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی در دی ماه سال 96، جنبش کارگری علیرغم شدیدترین سرکوبها و تحمیل فقر بی سابقه در مقاظع مختلف برای بهبود شرایط زیست خود( بر سر دستمزدهای معوقه، افزایش دستمزد، بهبود ایمنی کار، داشتن حق تشکل و.....) در مقابل جمهوری اسلامی قد علم کرد و اعتراضاتی را سازمان داد. هر تجمع کارگری، هر بیانیه و اعلام خواست هر مطالبه ایی بلافاصله با اعزام نیروهای امنیتی و چماق کشان مزدور سپاه و بسیج و دستگیری رهبران کارگری  پاسخ داده میشد. تداوم این شرایط موجب تحمیل فقری بی سابقه به طبقه کارگر شد که تصور میکنم حنتی در سطح جهانی هم جزو نادرترینها است. عدم شکلگیری اعتصابات سراسری و پر زورتر و سیاست اخراج در مقابل اعتراض کارگر و بعدها ورشکستگی کارخانه و موسسات تولیدی، موجب بروز  گرایشاتی در درون جنبش کارگری شد که سعی داشتند بنام "اتحاد" کارگران،  گرایشات مختلف سیاسی درون جنبش کارگری را اصطلاحا یک کاسه نمایند. این تلاش در عمل به معنای حاشیه ای کردن نقد سیاسی در مبارزات کارگری بود( این مسله خود به یک بحث مجزایی نیاز دارد).  این گرایش بجای "دفاع از منافع کل طبقه" مدافع "همه منافع ها" در درون جنبش کارگری شد. علیرغم همه اینها در مقاطع مهمی بمانند اول ماه مه در ان سالها گرایش رادیکال و سوسیالیستی درون طبقه علنا با عمل سیاسی، سهم خود را از سندیکالیستها و چپ سنتی مجزا کرد و با فراخوان علنی کارگران را به اعتراض متحدانه خیابانی دعوت نمود. این سر آغاز گسترده شدن مبارزات کارگری( همراهی مردم معترض و خانواده های کارگران با اعتراض کارگری) و دور جدیدی از تقابلات سیاسی جنبش کارگری با رژیم اسلامی بود. بر متن فروپاشی اقتصادی و شکلگیری بحرانهای سیاسی حاد در راس هرم رژیم اسلامی، نیروی عظیمی از مردم خواهان سرنگونی را بمیدان آورد. این شرایط موجب شد تا گرایشات موجود درون جنبش کارگری راسا و بدون واسطه پرجم تعلقات سیاسی خود را مقابل جامعه بگیرد. جدلهای سیاسی محفل و تشکلات کارگری بر سر اعتصابات کارگری در دوره اخیر امری اتفاقی و فی البداهه نبود. این نمودی از جدال جنبشهای متفاوت سیاسی درون طبقه کارگر است که هر یک در شرایط کنونی مشغول یارگیری و وصل شدن به نیروهای اصلی و مادر درون جامعه میباشند.

دوم سازمانیابی کارگری و دوره برآمدهای سیاسی

  وقتی به بحث و نظرات در جنبش کارگری مراجعه کنیم، ابتدا بنظر میرسد که جدال مثلا بر سر نوع تشکل طبقه، بحثی "درون جنبشی" و ویژه کارگر است. اما آیا بحث مجمع عمومی و اداره شورایی، بحثی مربوط به جنبش کارگری است و با وقایع سیاسی خارج از محل کار، ارتباطی ندارد؟ آنچه امروز تحت نام "اشکال مختلف سازماندهی کارگری" در جریان است، عمدتا منعکس کننده تلاش جنبشهای مختلف سیاسی برای دخالتگری در سیاست است. این بدان معنا ست که الترناتیوهای مختلف در عرصه معضلات جنبش کارگری، بخشی از یک جنبش وسیعتر اجتماعی میباشند که در جامعه در همه عرصه های سیاسی صاحب سیاست و جانبدار صف معینی در جامعه میباشند. بویژه در این دوره سرعت بالای تحولات بمانند یک "نیروی فشار" ساکت ترین محافل را بحرف آورده است. فلان سندیکالیستی که در دوره "آرام" سیاسی پز چپ میگرفت، در این دوره میانه راه سفر به نشست آی ال او، جلسه میگیرد تا با چهار تا حرف، محض اعلام برائت از کمونیستها، موضع سیاسی اش را به جبهه مقابل چپ مخابره کند، همانگونه که قبلا "پیش کسوتان" سندیکالیسیم در جبهه ملیون مشروطه خواه- سلطنت خواه و جمهوریخواه، بعنوان مسول "بخش کارگری" این جنبش،  ثبت نام کردند. نه این تعجیل اتفاقی است و نه پرچم جنبش شورایی در هفته تپه.

کارگر در عرصه  سیاسی
بحث دخالتگری کمونیستها و کارگر بعنوان یک طبقه اجتماعی در عرصه سیاست، به قدمت پیدایش مارکسیسیم است. از قرن هیجدهم تاکنون برای خروارها تئوری برای ممانعت از دخالت فعال کمونیسم و کارگر در عرصه سیاست خلق کرده و بعنوان "تئوری"های نوین علوم سیاسی به خورد جامعه داده شده است. هر موقغع که "شهر شلوغ" میشود، عده ایی خط کش بدست خطوط عبور و مرور برای کمونیستها ترسیم میکنند که مبادا از "ممنوعه ها" عبور کنید و به آلیاژ خالص طبقاتی آسیبی وارد کنید. کارگر هم برای حفظ مکان "تطهیر" شده خود، چه بهتر که در عرصه اقتصاد و کارخانه باقی بماند و در هزار و یک عرصه دیگر سیاسی، طبقه خود را "آلوده حقوق بورژوایی" نکند. این نه شکل اغراق امیز شده یک سیاست بلکه عریان کردن سیاستی است که این روزها دستگاه نهی از مبارزه علیه مذهب و حجابش را راه انداخته و حضور در این عرصه ها را "ناخالص" و غیر کارگری اعلام کرده است.
فروپاشی اقتصادی و فقر بی مرز و بی انتهای تحمیل شده بر گرده مردم و اعتصابات پر شور کارگری، عده ایی را به این صرافت انداخته است که گویا هم اکنون مبارزه سیاسی روی پای خودش ایستاده، "ناخالصی" های تاکنونی از جمله نبرد در عرصه حقوق زنان، مبارزه برای برانداختن حجاب اسلامی و جا کن نمودن مذهب از جامعه باید بکناری رود تا مبادا از خصلت طبقاتی اعتصابات کارگری چیزی کاسته شود. این نمونه "خالص" چپی است که مشغول آب و جارو کردن زمین مبارزه سیاسی برای تحویل ان به نیروهای راست جامعه است. در همه انقلابات، بحران اقتصادی در پایه ایی ترین سطح علت اصلی جدالهای سیاسی در جامعه بوده است. اما این بدان معنا نیست که تحولات سیاسی، سرنگونی قدرت سیاسی و تعیین تکلیف کردن با نیروی غالب جامعه، از دالان اقتصاد گذشته است. جنبشهای اجتماعی در جامعه بر متن داده های موجود، برای کسب قدرت سیاسی به مصاف هم میروند. داده هایی از قبیل مسله زن، حجاب و یا نقش مذهب در قدرت سیاسی کنونی که جامعه را به قهقرا و تباهی کشانده است، امور دلبخواهی و انتخاب شده ما نیستند، اینها را رژیم اسلامی به جامعه تحمیل کرده است. امروز کارگر نه حتی برای کسب قدرت سیاسی که سهل است بلکه برای داشتن یک تشکل کارگری و حفظ موجودیت فیزیکی خود، مجبور است به این عرصه ها  ورود کند. کمونیسیم کارگری یعنی کمونیسیم این دوره، برای ذره ایی تنفس آزادتر جامعه، مجبور به نبرد در این عرصه ها است. کارگر بمثابه یک طبقه اجتماعی باید رژیم اسلامی را در این عرصه ها بخاک بنشاند و نه اینکه هر زمان از کارخانه و اعتصاب فاصله گرفت برای ورود به این جنگ سیاسی ردای "شهروند" بر تنش کرد و از او خواست که با پرچم "شهروند" به جنگ ارتجاع اسلامی رفت. جمله مارکسکه میگوید کارگر برای رهایی خود ابتدا باید جامعه را رها کند، اینجا مصداق پیدا میکند. اما مهمترین وجه مسله این است که ما کمونیسیم کارگری را بعنوان یک انتخاب سیاسی در دسترس کارگر قرار دهیم. کل جامعه باید حضور ما را در منازعات سیاسی مشاهده کند، قدرت ما را در پیشروی سیاسی جنبشمان ببیند. دخالت در جدالهای سیاسی بر اساس دکترین "حزب و قدرت سیاسی" منصور حکمت تنها گزینه  ماست.      
6-2-2019
mohammadreza.pooya@gmail.com

اسماعیل بخشی، شکنجه، و رسوائی جمهوری اسلامی

اسماعیل بخشی، شکنجه، و رسوائی جمهوری اسلامی

همگان میدانند که تحرکات زبونانه ای همچون “مستند طراحی سوخته” و دستگیریهای فعالین کارگری و فعالین جنبشهای اعتراضی اساسا بازتاب وحشت حکومت اسلامی از جنبش کارگری و نقش آفرینی آن در شرایط امروز است. بدنبال دستگیری مجدد اسماعیل بخشی و سپیده قلیان هفته قبل جعفر عظیم زاده و پروین محمدی هم دستگیر شدند. بنظر میرسد وحشت مضاعف از تحرک کارگران در آخر سال و داغ شدن بحث حداقل دستمزد و وضعیت فلاکتبار کارگران رژیم را به دستگیرهای بیشتر و اتخاذ سیاست از این ستون تا آن ستون وادار کرده است که البته تا همین امروز هم معلوم است که رژیم بازنده است. با مروری کوتاه به حرکت نخ نمای “مستند” سازی و عکس العمل جامعه میشود شکست رژیم را نشان داد.

در روز شنبه ۲۹ دی ماه امسال جمهوری اسلامی با پخش برنامه “مستند طراحی سوخته” از صدا و سیما  با حرکت اعتراضی که بعد از اعتصاب هفت تپه و افشاگری اسماعیل بخشی، سپیده قلیان و عسل محمدی  از شکنجه در زندان براه افتاده است، به مقابله پرداخت. رژیم در این برنامه  با پخش قسمتهائی از “اعترافات” اسماعیل بخشی و دیگر فعالین کارگری به رابطه داشتن با سایر رهبران و جریانات  کارگری وکمونیستی در داخل و خارج کشور بمنظور متحد و متشکل کردن مبارزات کارگری، تلاش کرد این ارتباطات را به حساب توطئه های آمریکا و تحریم اقتصادی بگذارد. واقعا که چه اعترافاتی! البته از رژیمی که کارگران را بخاطر مطالبه حقوق معوقه و برگزاری اول ماه مه شلاق میزند چیز دیگری نباید انتظار داشت. طبعا در حکومتی که در قانون کار آن اعتصاب حرام، احزاب سوسیالیستی  و تشکلات مستقل کارگری ممنوع هستند و دزدی و چپاول سران آن آزاد است و حق خواهی کارگر عملا ممنوع است آنگاه این حکومت شکنجه فعالین کارگری و  “اعتراف” گرفتن از آنها را هم لازم میداند و به آن متکی است.

اسماعیل بخشی پس از ۲۵ روز حبس و سپیده قلیان پس از یک ماه حبس، به ترتیب در ۲۱ و ۲۷ آذر ماه با قرار وثیقه آزاد شدند و هر یک جداگانه اخبار شکنجه خود را تأیید کردند. اسماعیل بخشی با تشریح شرایط بازداشت، ضرب و شتم، شکنجه و شنود مکالمات خود با خانواده‌اش، خواستار پاسخگویی علنی وزیر اطلاعات رژیم در یک مناظره تلویزیونی شد. سپیده قلیان نیز در حساب توئیتر خود نوشت: “شاهد ضرب و شتم وحشیانه‌ی اسماعیل بخشی بودم و حاضرم چه در مورد خودم و چه در مورد برادرم اسماعیل بخشی، در دادگاهی عادلانه برای این شکنجه‌ها شهادت بدهم.” اظهارات بخشی و قلیان در مورد شکنجه با واکنش و حمایت گسترده‌ی جامعه روبرو شد و کارزاری علیه شکنجه را کلید زد: زندانیان سابق سیاسی با تأکید بر اینکه “من هم شکنجه شدم”، به روایت تجربه‌‌های خود از شکنجه و خشونت‌هایی پرداختند که در زندان‌های جمهوری اسلامی متحمل شده بودند. در مقابل، وزارت اطلاعات رژیم و دستگاه قضایی به همراه کمیسیون امنیت ملی مجلس هماهنگ با هم شکنجه بخشی را “تکذیب” کردند. در همین ارتباط، همچنین گروهی از اعضای تحریریه نشریه گام –که به پوشش اخبار اعتصاب و اعتراض کارگران نیشکر هفت‌تپه و گروه صنعتی ملی فولاد اهواز پرداخته و مطالبی در دفاع از مطالبات کارگران منتشر کرده بود– دستگیر شدند. عسل محمدی در ۱۳ آذر ماه، امیرحسین محمدی‌فر‌ و ساناز اللهیاری در ۱۹ دی ماه و امیر امیرقلی در ۲۴ دی ماه بازداشت شدند. عسل محمدی ۱۵ دی ‌ماه با قرار وثیقه آزاد شد، اما سایر اعضای تحریه نشریه گام هنوز در بازداشت به سر می‌برند. عسل محمدی که خود شاهد شکنجه شدن سپیده قلیان بوده است بعد از آزادی اززندان و دراین رابطه مینویسد: “….هنوز آثار کبودی بر گردن داشت و جای چنگ و خراش روی دستهایش….من شاهد ساعتهای طولانی بازجوییش بودم از ده صبح تا پاسی از نیمه شب که تقریبا هرروز این پروسه تکرار میشد.من صدای فریادها و توهینهای بازجویش را از اتاق کناری میشنیدم. من شاهد روزی بودم که چنان فشاری برای اعتراف دروغ بر او آوردند که پنجه بر چهره‌‌‌ی نازنینش میکشید و آرزوی مرگ میکرد.”

آنچه سپیده قلیان در ویدئوئی که قبل از دستگیری دومش میگوید هم درباره شکنجه و هم درباره شرایط امروز و عکس العمل جامعه کاملا گویا است. شاید بتوان گفت که این جمله سپیده قلیان مناسبترین جواب به تشبثات رژیم اسلامی شکنجه است. او در مورد برنامه طراحی سوخته نوشت “من و اسماعیل بخشی که سهل است، پنج هزار کارگر هفت تپه را هم جلوی دوربین بنشانید و از آنها به زور کابل و باتوم اعتراف اجباری بگیرید باز هم از اصل داستان این که شما ستمگر و فاسدهستید کم نخواهد کرد”.

 

مروری گذرا بر سیر حوادث هفت تپه از دی ماه ۱۳۹۶ تاکنون

در ۲۵ دی ماه ۱۳۹۶ اسماعیل بخشی بعنوان نماینده کارگران هفت تپه و طی یک سخنرانی با افشای ماهیت ضد کارگری قانون کار رژیم اسلامی اعلام کرد که جمعه همین هفته آخرین مهلت مدیریت است که همه مطالبات کارگران را برآورده سازد و در غیر اینصورت دوشنبه کارگران هفت تپه را پس گرفته و خودشان آنرا اداره خواهند کرد. همه سرها بطرف این رهبر جوان کارگری برگشت.  شاید بتوان گفت ازآن تاریخ به بعد بود که نام اسماعیل بخشی با مبارزات کارگران در هفته تپه در هم تنیده شد. درهمین جا باید اشاره ای نیز به گروه ملی فولاد اهوازو شعارهای کارگران این مرکز صنعتی داشته باشیم. شعارهایی نطیر “کارگر می‌میرد، ذلت نمی‌پذیرد”، “دشمن ما همینجاست، دروغ میگن آمریکاست”، “نه تهدید نه زندان دیگه فایده نداره”، “نه قاضی، نه دولت، نیستند به فکر ملت”، “کوره سرد و خاموش، مرگ بر مافیا”، “دستهای پشت پرده، با گروه ملی چه کرده”، “فرماندار استاندار، بیعرضه و بیخیال” و “این همه بیعدالتی، هرگز ندیده ملتی”، لحظات باشکوهی از مبارزات کارگری را بوجود آوردند. دراین میان  کارگران هفت تپه نیز که با معضلات مشابهی همچون کارگران گروه ملی درگیرند با شعار “گروه ملی، هفت تپه، کارگران متحد” همبستگی مبارزاتی خود را با کارگران گروه ملی اهواز اعلام کردند. سردادن این شعارها از سوی چند هزار کارگر هفت تپه و فولاد اهواز، نشانگر یک نقطه عطف در جنبش کارگری و پیوستگی سراسری اعتراضات کارگری است. و چنین بود که نام این دو مرکز صنعتی  بعنوان پیشروان مبارزات کارگری در تاریخ جنبش  کارگری دراین مرحله تاریخی به ثبت رسید. اما تظاهرات و اعتصابات این دو مرکز صنعتی نمیتوانست بدون رهبر و سخنگو باشد. در هر اجتماع و تظاهراتی رهبران کارگری در هفت تپه و فولاد اهواز با سخنرانی های خود شور و شوق تازه ای در کارگران و دیگر اقشار زحمتکش مردم که برای حمایت از مبارزات این کارگران آمده بودند را بوجود می آوردند. و البته اسماعلی بخشی یکی از جسورترین این نمایندگان بود. چنین بود که نام و فعالیتهای اسماعیل بخشی همواره با مبارزات ۵ هزار کارگر معترض هفت تپه درآمیخته شد. او از همان ابتدا بعنوان یک رهبر عملی پرشور طبقه کارگر، رهبر عملی که با سخنان پرشور خود حمایت کارگران را با خود داشت مشهور شده بود. شعار شوراهای مستقل کارگری و مردمی که از طرف نماینده کارگران هفت تپه یعنی اسماعیل بخشی مطرح میشود بزودی در تجماعات اعتراضی کارگران فولاد اهواز، توسط نماینده این گروه یعنی میثم آل مهدی  بدست گرفته میشود. این شعار بعدا درتظاهرات کارگری، معلمان و دانشجویان در دیگر نقاط ایران تکرار میشود. سخنرانی مشهور بخشی که درآن از “نان، کار، آزادی، اداره شورایی” صحبت میکند نه تنها گفتمان  و فاز جدیدی در جنبش کارگری باز میکند بلکه خود اسماعیل بخشی را نیز به جایگاه ویژه ای درجنبش کارگری و دیگر جنبش های اعتراضی میرساند.

آبانماه ۱۹۹۷ ماهی فراموش نشدنی در تاریخ مبارزات کارگران هفت تپه و گروه ملی فولاد اهواز است.  حمایت دیگر اقشار جامعه بخصوص زنان که با سخنرانی های خود فصل تازه ای از مبارزه در جنوب ایران را گشوده اند رژیم را حسابی به وحشت انداخته است و باید چاره جویی کند. در ۲۷ آبان ۱۹۹۷ نیروهای سرکوبگر رژیم تمامی اعضای مجمع نمایندگان کارگری نیشکر هفته تپه و چند فعال کارگری منجمله سپیده قلیان خبرنگار مستقل کارگری را بازداشت میکند. در روز هشتم آذر ماه علی نجاتی نماینده و کارگر بازنشسته سندیکای نیشکر هفته تپه نیز دستگرمیشود. دراینجا باید یاد آوری کنیم که بعد از دستگیریها در شوش رژیم بسراغ رهبران گروه فولاد اهواز میرود و  ۴۱ نفر از رهبران و فعالین گروه فولاد  را دستگیر میکند که البته درماههای بعد همگی این اسیران بتدریج آزاد میشوند.  رژیم که از همبستگی سراسری با کارگران هفت تپه و فولاد وحشت کرده بفکر آن است که با این دستگیری ها بلکه آبی بر آتش  شهر بجوش آمده شوش بریزد، اما چه خیالی واهی که او آتش را بیشتر شعله ور میکند.

 

نامه اسماعیل بخشی به وزیر اطلاعات رژیم و فصل تازه ای در جنبش دادخواهی

بالاتر اشاره کردم که اسماعیل بخشی با تشریح شرایط بازداشت، ضرب و شتم، شکنجه و شنود مکالمات خود با خانواده‌اش، خواستار پاسخگویی علنی وزیر اطلاعات رژیم در یک مناظره تلویزیونی شد. میدانیم که این اولین بار نیست که یک مبارز به افشای شکنجه های درون زندان میپردازد. بسیاری در مصاحبه های تلویزیونی، سخنرانی ها، مقالات وکتب متعدد به تفصیل به این مسله پرداخته اند. ” ایران تریبونال” نمونه بارزی از جنبش داد خواهی برعلیه رژیم شکنجه است. اما آنچه که باعث میشود نامه اسماعیل بخشی این جنبش را به فاز بالاتری ببرد روش مقابله اسماعیل بخشی با رژیم و به مصاف طلبیدن یکی از اصلی ترین مهره های رژیم یعنی وزیر اطلاعات  در پیشگاه مردم ایران و دریک دادگاه علنی است. او بطور علنی علیه شکنجه گران خود اعلام جرم کرد و اینرا همه دیدند و یک تاثیر مهم آن خنثی کردن ارعاب رژیم بود. اسماعلی بخشی با این نامه خود به وزیر اطلاعات عملا رژیم را دریک مخمصه بزرگ و تنگاه قرارمیدهد. او با این کار خود نه تنها باعث میشود که شکنجه شدگانی هرچه بیشتری حتی از درون زندان به افشاگری بپردازند بلکه فصل تازه ای برای افشاگری علیه این حربه رژیم در سطح بین الملی باز میکند. بهمین دلیل است که کمپین “من هم شکنجه شدم” این چنین مورد حمایت بسیاری از کسانی که درطی چهل سال حکومت رژیم اسلامی شکنجه شده اند قرار میگیرد و آنها نیز به افشاگری درمورد شکنجه های خود در زندانهای رژیم میپردازند.

 

هفت تپه نبض “جنبش کارگری-کمونیستی”

من درنوشته دیگری به ترس و و حشت رژیم از “جنبش کارگری-کمونیستی”  اشاره کرده بودم. چندی پیش روزنامه “رسالت” در نوشته ای از شباهتهای اعتصاب هفت تپه با یک جنبش کارگری- کمونیستی حرف زد. رسالت چنین نوشت: “در عین حال که معترضین معتقدند اعتراضشان کاملا صنفی و کاری است، ولی به نظر می‌رسد شباهت‌های زیادی به جنبش‌های کارگری کمونیستی و چپ داشته باشند. این ماجرا در شعارها و حتی مدل کمیته‌های آنها نیز مشهود است چیزی که شاید دستگاه‌های امنیتی را نگران کند”.  چندی بعد از انتشار این مقاله روزنامه  رسالت  و درتاریخ ۱۸ دی ماه حشمت الله فلاحت پیشه رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس در روز سه شنبه ۱۸ دی ماه  در مصاحبه اعلام کرد که اسماعیل بخشی اعتراف کرده است که “وابسته به حزب کمونیست کارگری” است. این که رژیم چه اهداف شومی ازاین  “مستند” و “اعتراف” بخشی را تعقیب میکند مساله‌ای است جداگانه. اما آنچه که مسلم است رژیم با این تشبثات درحقیقت دارد ترس و وحشت خود را از گرایش کمونیسم کارگری در طبقه کارگر نشان میدهد. رژیم بخوبی میداند چگونه  شعارها و سخنرانی های اسماعیل بخشی ها تخم آگاهی سوسیالیستی را درطبقه کارگر و دیگر زحمتکشان میکارد. بعبارت دیگر رژیم دیگر نمیتواند  ترس خود را از ” شبح کمونیسم” که نه تنها دردو مرکز صنعتی هفته تپه  و گروه ملی اهواز بلکه بر “فراز” ایران در  “پرواز” است را پنهان کند. چه کسی است که |شعار “شوراهای مستقل کارگری و مردمی” و شعار “نان،  کار، آزادی و اداره شورایی” را با گرایش کمونیستی در جامعه تداعی نکند. رژیم با این کار “اعتراف” کرد که همانند همه جای دیگر در نظام های سرمایه داری جنبش کارگری و جنبش کمونیستی جدا نشدنی هستند.

از طرف دیگر پاسخ کارگران و مردم آزادیخواه به سیاست ارعاب و سرکوب جمهوری اسلامی بطور قاطع و روشن و با صدای بلند یک “نه” محکم بود. نمونه برجسته و نماینده روحیه اعتراضی جامعه را بازنشستگان در تجمع خود با شعار “توپ، تانگ، مستند دیگر اثر ندارد” دادند. این پاسخ دندان شکن به مستند سازی حکومت در کنار بیانیه های محکومیت و اعلام انزجار تشکلهائی مانند سندیکای هفت تپه، سندیکای واحد، انجمن صنفی برق و فلزکار کرمانشاه، کانون نویسندگان از اقدام رسوای رژیم اسلامی است.

 

جایگاه اسماعیل بخشی در جنبش برابری طلبی و آزادی خواهی

اکنون دوباره اسماعیل بخشی و سپیده قلیان دستگیر شده اند. اینکه این دو مبارز در آینده چه خواهند کرد مربوط به آینده است. ولی میراثی که تا کنون بخشی و قلیان برای جنبش برابری طلبی و آزادیخواهی برجای گذاشته اند برگشت ناپذیر است. اینک و بخصوص اسماعیل بخشی به نماینده جسور، فکور و رادیکال طبقه کارگر تبدیل شده است. پراتیک اجتماعی اسماعیل بخشی در نیشکر هفته تپه نشان داد که این تنها طبقه کارگر است که میتواند به نماینده تمام مردم زحمتکش و رنجدیده تبدیل شود و توانایی بسیج آنها را دارد. پراتیک اجتماعی اسماعیل بخشی نشان داد که طبقه کارگر ایران میتواند دوباره به ‘رهبرسرسخت ما” تبدیل شود. پراتیک اسماعیل بخشی راه را برای دیگر رهبران عملی طبقه کارگر در دیگر مراکز صنعتی نظیر راه آهن، شرکت نفت و…باز کرد.

محمد کاظمی

۱۴ بهمن ۱۳۹۷، ۳ فوریه ۲۰۱۹
 

February 06, 2019

واقعیت کمونیسم , کمونیسم نوین، نجات کمونیسم از انحطاط و سقوط

واقعیت کمونیسم

 

کمونیسم نوین، نجات کمونیسم از انحطاط و سقوط

 

گرسنگی و بیکاری و آوارگی که حریق‌وار به همه‌جا سرمی‌کشد، دامن کشیدن آتش جنگ‌های ارتجاعی که پایان‌ناپذیرند، سیل 70 میلیون مهاجر از این گوشه به آن گوشه جهان، تولید ثروت‌های نجومی با کار مردم جهان و تصاحب و کنترل آن توسط کمتر از یک دهم درصد، زباله‌گردی و کارتن‌خوابی کودک ایرانی و افغانستانی و برزیلی و بنگلادشی... در شرایطی که انسان در یک قدمی ایجاد اقامت‌گاه دائمی در کرات دیگرِ کهکشان است. این است وضعیت جهان امروز. وضعیتی که چالش‌گرانه پاسخ می‌طلبد: این شکاف سرگیجه‌آور و غیر قابل قبول و تحملناپذیر نتیجۀ چیست؟ جامعۀ ایران و جامعۀ جهانی ما، چگونه و بر چه اساسی کار می‌کند که شکاف طبقاتی و بهره‌کشی، ستمگری و ویرانی، دائما بیشتر می‌شود و چه باید کرد؟ اگر پاسخِ علمی به این سوال‌ها ندهیم، اگر مطابق بر واقعیت مسئله عمل نکنیم، و فراتر از سر دادن فریاد اعتراض علیه وضع موجود نرویم، بی‌تردید جامعه ما و جهان بر همین روال خواهد چرخید.

تحلیل از چرایی این وضع و چارچوب اساسی «چه باید کرد» برای تغییر آن، پیشاپیش توسط علم کمونیسم و جنبش کمونیستی و انقلاب‌های کمونیستی قرن بیستم، ارائه شده و در عمل تجربه شده است – تجربه‌ای عظیم که عمدتا رهایی‌بخش و راهگشا بود هرچند که اشتباهات فرعی نیز داشت. اما فاجعه در آن است که تقریبا تمامِ آن تجارب کاملا دفن شده و اکثریت مطلق توده‌های مردم جهان هیچ آگاهی نسبت به آن ندارند. به‌قول رفیق آواکیان، حیات علم کمونیسم و جنبش کمونیستی، «به مویی بند است» آن‌هم در شرایطی که بشریت بیش از همیشه نیازمند آن است.  

برای درک عمق این فاجعه، کافیست تصور کنید و مقایسه کنید اگر دانش مربوط به عفونت و ذات‌الریه و فلج اطفال و... و درمان‌های آنتی‌بیوتیکی و واکسنی این امراض، دفن و خارج از دسترس مردم شوند و هیچ کوششی در تکامل آن‌ها نشود، چه اتفاقی بر سر بشر خواهد آمد. مسئله حتا تکان‌دهنده‌تر از این است. تصورش را بکنید که نه فقط اسلام‌گرایان طالب و داعشی و «طب اسلامی» بلکه پزشکان هم واکسن فلج اطفال را غیر ضروری بدانند و «درمان طبیعی» و «خود انگیخته» را توصیه کنند و تلاشی برای ایجاد افق‌های علمی نوین نکنند، چه اتفاقی بر سر بشر خواهد آمد.

تشبیه فوق مناسب وضعیتی است که رفیق آواکیان به‌صورتِ «بیشتر کمونیست‌ها، اغلب اوقات کمونیست نیستند» و تلاشی برای تضمین این‌که کمونیسم واقعا کمونیسم باشد نمی‌کنند، توصیف می‌کند. باید گفت: این وضعیت، به اندازۀ شکاف طبقاتی و بیداد رنج و فلاکت توده‌های مردم، غیر قابل تحمل و پذیرش است.

علم کمونیسم در همان مرحلۀ اول که مارکس و انگلس آن را بنیان‌گذاری کردند، باقی نمانده بلکه تکامل یافته است. خصلت علم در تکامل‌یابندگی آن است. تکامل، هم می‌تواند نتیجۀ گسست از اشتباهات خودِ آن علم باشد و هم نتیجۀ کشف پاسخ برای مسائل ناشناخته‌تر. علم کمونیسم چنین مسیری را طی کرده و با هر جهش تکاملی، معضلات جامعه بشری را بهتر و صحیح‌تر تشریح کرده و افق‌های جدیدی را در رابطه با تغییر انقلابی جامعه گشوده است. اما هر بار که این علم یک جهش تکاملی کرده، در میان کسانی که پیش از آن در یک جبهه بودند، شکاف افتاده است. این اتفاق در علوم دیگر هم رخ می‌دهد. اما در علم کمونیسم که با تشریح و تغییر جامعۀ طبقاتی سر و کار دارد، در پیش گرفتن این یا آن مسیر، پیامدهای اجتماعی بسیار عظیم دارد. برای همین مارکس و انگلس (به گفتۀ خودشان) بیشتر عمر خود را صرف مبارزه با خط‌های بورژوایی درون جنبش کمونیستی کردند تا صرف مبارزه با خودِ بورژوازی.

تحریف و قَلبِ ماهیت کمونیسم صرفا نتیجۀ شگرد و حقه‌بازی کسانی نیست که به‌جای مقابله صریح و آشکار با آن، تلاش می‌کنند مارکسیسم را به نام مارکسیسم و «از درون» خلع سلاح کنند. بلکه اشتباهات فرعی در بدنۀ خود مارکسیسم نیز میدان را برای نیروهایی که چنین شگردی را پیشه کرده‌اند باز می‌کند. اشتباهات درونِ مارکسیسم آن را شکننده کرده و ضرورت تشخیص و نقد اشتباهات را به‌وجود می‌آورد. اما، هنگامی‌که یک رهبر کمونیست به این ضرورت پاسخ می‌گوید و اشتباهات را از بدنۀ کمونیسم «بیرون می‌ریزد»، عده‌ای دیگر مقاومت کرده و این اشتباهات و نقصان‌ها را «درونی» و بخشی از خط مشی خود می‌کنند. بسیاری از شاخه‌های مختلف مارکسیسم در طول تاریخ این‌گونه به‌وجود آمده‌اند.

مثال لنین و رزا لوگزامبورگ (که یک صد سال پیش در جریان شکست انقلاب آلمان، توسط بورژوازی به قتل رسید) را نگاه کنیم. هر دوی آن‌ها از رهبران برجستۀ «انترناسیونال دوم» بودند اما تفاوت‌های مهم در رویکردشان به انقلاب، ضرورت ایجاد حزب پیشاهنگ بر اساس خط و برنامه و نقشۀ راه کمونیستی (و نه بر اساس مخرج مشترکی از مارکسیسم و رویزیونیسم) و چگونگی تدارک عملی انقلاب داشتند. این اختلافات، حتا پس از پیروزی انقلاب اکتبر و استقرار دولت دیکتاتوری پرولتاریا ادامه یافت و در موضع‌گیری لوگزامبورگ علیه «دیکتاتوری» این دولت نوین سوسیالیستی تبارز یافت. در واقع، همین دو خط تئوریک – سیاسی متفاوت در زیربنای پیروزی انقلاب کمونیستی در روسیه در سال 1917 و شکست انقلاب آلمان در سال 1919-1918 قرار دارند. یکی، دروازه‌های پیروزی انقلاب کمونیستی را در روسیه گشود و دیگری با وجود امکان و فرصت انجام همان نوع انقلاب در آلمان، شکست خورد.

 یکی از تکاملات مهم لنین و جهش او به ورای تفکر تا آن زمان موجود در جنبش کمونیستی بین المللی در اثر معروف و ماندگار او، چه باید کرد؟ (1902) فشرده شده است. در این اثر وی نشان داد اگر کمونیست‌های انقلابی با نیروی گرانشیِ خودرویی مقابله نکنند، به پایین کشیده خواهند شد و سر از جایی درخواهند آورد که سوگند خورده بودند به آن‌جا نروند. (برای شرح گسست‌های لنین به ستون «واقعیت کمونیسم» در نشریه آتش شماره 72 و 73 رجوع کنید). اما بخش بزرگِ جنبشی که جذب مارکسیسم شده بود، هرگز نتوانست گسست‌های لنین را «درونی» کند. یک علت این امر آن بود که حتا در خود روسیه بسیاری از تکاملات لنین، در دوره استالین و توسط وی واژگون و یا وارونه شدند. اکونومیسم جای کمونیسم، ناسیونالیسم جای انترناسیونالیسم، ماتریالیسم مکانیکی جای ماتریالیسم دیالکتیک، مصلحت‌گرایی «سیاسی» جای حقیقت‌جویی را گرفت. باب آواکیان در رابطه با یکی از این موارد می‌گوید:

«لنین در اثر مهم‌اش به نام چه باید کرد؟ تاکید بسیار زیادی می‌کند که به‌جای دنباله‌روی از حرکت خودجوش توده‌ها و تحسین عقب‌ماندگی آن‌ها، باید آگاهی کمونیستی را از "بیرونِ" تجربه و مبارزۀ روزمره‌شان به میان آن‌ها ببریم. لنین تاکید می‌کند که طبقه کارگر و توده‌های مردم نمی‌توانند به‌طور خودجوش، آگاهی کمونیستی کسب کنند و هرچند ممکن است به‌سمت آن گرایش پیدا کنند اما نیروهای قدرتمندتری در جامعه هستند که آن‌ها را به عقب (و به گفته لنین) به سمت تلاش برای رفتن به زیر بال بورژوازی می‌کشند. اما استالین، در همان اوایل دهه 1920 برخی از این اصول را وارونه کرد. ...استالین در مقاله‌ای می‌گوید، باید به میان کارگران برویم و بهترین رزمندۀ منافع فوری آن‌ها بشویم و پس از این‌که کارگران دیدند ما همراهان خوبی برای آن‌ها هستیم، آمادۀ شنیدن حرف‌های ما در مورد آرمان‌های سوسیالیستی و کمونیستی خواهند شد. این خط استالین نسخۀ بسیار زمخت و افراطیِ همان اکونومیسمی است که لنین علیه آن مبارزه کرده بود، ... و به‌طور عام در انطباق با جهت‌گیری رویزیونیستی جنبش همه چیز است و هدف هیچ چیز قرار داشت.» (آواکیان. راهگشایی‌ها. ص 45)

تکامل کمونیسم توسط مائوتسه دون، فصل دیگری از تاریخ تکامل این علم است که باز هم باید گفت بخش بزرگی از جنبش کمونیستی بین‌المللی نتوانست آن را «درونی» کند. امروز با سنتزنوین کمونیسم یا «کمونیسم نوین» که مولف آن باب آواکیان است مواجهیم که هر کس را که واقعا خواهان واژگون کردن نظام کنونی در خدمت به رهایی 99 درصد مردم جهان و در نهایت رهایی کل بشریت از اسارت نظام طبقاتی است، به‌سوی خود فرا می‌خواند.

کمونیسم نوین، هم «تداوم» تئوری کمونیستی است که تا قبل از آن تکامل یافته بود و هم «گسست» از جنبه‌های مهم آن و جهشی به ورای آن. بنیادی‌ترین کار آواکیان در رابطه با تکامل علم کمونیسم، تکامل و سنتز بیشتر آن به مثابه یک رویکرد و روش علمی و به کارگیری پیگیرانه‌تر این روش و رویکرد علمی در رابطه با مبارزه انقلابی برای سرنگونی و از میان بردن ریشه‌ای کلیۀ نظام‌ها و روابط استثمار و ستم و پیشروی به سمت استقرار یک جامعه کمونیستی در جهان بوده است. باب آواکیان، این دگرگونی در کمونیسم را با حل یک تضاد مهم به وجود آورده است.  وی می‌گوید، درون کمونیسم، از همان ابتدای تکاملش، یک تضاد جدی موجود بود که باید پاسخ می‌گرفت: «تضاد میان رویکرد و روش بنیادا علمی کمونیسم با جنبه‌هایی از آن که با چنین رویکرد و روشی مغایرت داشته اند.»

در شماره‌های آینده در این ستون به بحث در مورد عناصر مرکزی سنتز نوین کمونیسم و گسست‌های مهم در زمینه‌هایی مانند انترناسیونالیسم، درک از پرولتاریا، و رویکرد استراتژیک به انقلاب  و... خواهیم پرداخت که جملگی بر این رویکرد و روش علمی تکیه دارند. منابع ما فصل اول  از کتاب «کمونیسم نوین» نوشته باب آواکیان (2016) و کتاب جدید وی با عنوان «راهگشایی‌ها» (ژانویه 2019) هستند.

 

 

به نقل از نشريه آتش87 - بهمن97

 n-atash.blogspot.com

atash1917@gmail.com

 

 

 

باز هم دربارۀ حکومت غارتگران، شکنجه‌گران و متجاوزین

باز هم دربارۀ حکومت غارتگران، شکنجهگران و متجاوزین

گفته می‌شود زهرا نويدپور، زن جوانِ اهل آذربایجان که مورد تجاوز سلمان خدادادی (نماينده بناب و ملکان در مجلس شورای اسلامی) قرار گرفته بود خودکشی کرد. یک روز پس از مرگ زهرا، شخصی به نام اکبر اعلمی، نماينده سابق مجلس در کانال تلگرام خود خبر مرگ زهرا را اعلام كرد و درباره احتمال خودكشی او نوشت: «با توجه به عزم خانم نویدپور در رسیدن به حق و حقوقش، خودکشی وی قابل تامل برای دستگاه‌های ذی‌صلاح و موضوعی شک‌برانگیز است». اما حتا اگر زهرا «خودکشی» کرده باشد، با دستان حاکمان غارتگر، شکنجه‌گر و متجاوز به آن سمت رانده شده است.

از وزارت اطلاعات تا مجلس شورای اسلامی

سلمان خدادادی که از لمپن‌های اسلام‌گرای این حکومت است، بنا به اعتراف کارگزاران خودِ همین رژیم چندین پروندۀ تجاوز دیگر دارد. وی در دوره‌های پنجم، ششم، هفتم، هشتم و دهم نماينده مجلس شورای اسلامی بوده ‌است. پیش از این‌که نماینده مجلس اسلامی بشود، فرمانده سپاه پاسداران ملکان، معاون اداره کل اطلاعات استان آذربایجان شرقی، رییس اداره اطلاعات اردبیل و قائم مقام اداره کل اطلاعات استان اردبیل بود. سلمان خدادادی تنها نماينده مجلس نيست كه اتهامات آزار جنسی او به رسوايی كشيده می‌شود. «محمدحسن جمشیدی»، نماینده بهشهر و «حسن سیدآبادی» نماینده سبزوار، دو نماینده ديگری هستند كه پیش از اين به دلیل «فساد اخلاقی» بازداشت شده‌اند. با وجود اين موارد، سلمان خدادادی همچنان در تعدد و استمرار تجاوز و آزارهای جنسی، در بين نمايندگان پيشتاز است. او در مجلس هفتم نیز به دلیل دو پرونده تجاوز و آزار جنسی بازداشت شده بود. او متهم بود که به منشی دفترش در خارج از مجلس تجاوز کرده و یک دختر جوان را که به دفتر مراجعات نمایندگان در مجلس مراجعه کرده بود، مورد آزار جنسی قرار داده است. خدادادی متهم به تجاوز به حداقل سه زن جوان دیگر است. فقط هویت زهرا نویدپور مشخص شده است که چهار سال پیش این متجاوز را در شبکه‌های اجتماعی افشا کرد و به «مراجع قضایی» شکایت برد. زهرا همچنین از گفت وگوی تلفنی تهديدآميز خدادادی با خودش یک فایل صوتی تهیه کرده و در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشته بود. این جانی متجاوز، با لحنی التماس‌آميز و گاه با تهديد به مرگ، از او می‌خواهد كه شكايتش را پس بگيرد. اما زهرا شكايتش را پس نگرفت و ۲۶ مهرماه ۱۳۹۷ نامه‌ای به قاضی «بابايی»، ریيس شعبه پنجم دادگاه كيفری استان تهران نوشت كه خدادادی و اطرافیانش به تهدیدهای شبانه‌روزی علیه او ادامه می‌دهند و جانش در خطر است. افرادی که وی را تهدید به مرگ می‌کردند از جمله «مسعود هاشم پور»، خواهر زاده خدادادی که مدیر کل امور حقوقی شهرداری تبریز است و نیز «کمال خوش پیمان»، عضو وزارت اطلاعات بودند.

زهرا، برای پیگیری دادخواهی خود ‌آذرماه سال جاری، در تلویزیون دولتی آذربایجان از اتفاقاتی كه برايش افتاده بود، سخن گفت و در دی ماه «خودکشی» کرد یا توسط امنیتی‌ها به‌قتل رسید.

تجاوز، «حق الهی» مامورین جمهوری اسلامی

در نهادهای حکومتی جمهوری اسلامی، تجاوز به زنان و سپس به قتل رساندن آن‌ها از طریق «رسمی» و «غیر رسمی» امری معمول است. این یک «حق الهی» است که رژیم اسلامی به عمال و مزدوران خود می‌دهد. نزدیک به 15 سال پیش، نشریه حقیقت ارگان «حزب کمونیست ایران (م. ل. م)» در مورد اعدام عاطفه نوشت:

«حاجی رضایی، قاضی دادگستری جمهوری اسلامی، شخصا طناب دار را به گردن عاطفه 16 ساله انداخت. قبل از اعدام، قاضی و 2 تن از ماموران انتظامی‌اش به نام‌های ذبیحی و مولایی سه شبانه روز به وی تجاوز گروهی کردند. قاضی شخصا او را شکنجه کرد ... درچارچوب قانون اسلامی کارش بی‌نقص و عیب بود. زیرا در ایران اسلامی طبق قانون می‌توان دختر را از 9 سالگی به بعد کشت، فروخت و به او تجاوز شرعی کرد ... عاطفه دختر معصوم مردم فقیر و زحمتکش ما زیر دست و پای جانیان جمهوری اسلامی جان باخت ... موجودیت جمهوری اسلامی به سرکوب زنان وابسته است ... سران رژیم جمهوری اسلامی بدین طریق می‌خواهند یک بار دیگر به زنان بفهمانند که در این نظام شما بَرده‌اید و بَرده خواهید ماند.»1

عاطفه را شکنجه‌گرانش وادار به «امضای ذیل اقاریر» کرده بودند. خانم مهرانگیز کار، حقوق‌دانی که سال‌ها در نظام جمهوری اسلامی کار کرده بود پس از شرکت در کنفرانسی در خارج کشور (کنفرانس برلین) خود گرفتار همین نهاد جنایت سازمان‌یافته شد. وی در بیان گرفتاری‌های پس از شرکت در کنفرانس برلین، نوشت: «همان روز اول که جسم و روحم درگیر تحقیقات ویژه شد، با تمام پوست و گوشت و استخوان، شیوه‌های مزورانه بازجویی را شناختم. به موکلینی اندیشیدم که سال‌ها برایم قصه‌هایی از بخش‌های ویژه قضایی گفته بودند. از زندان توحید، از شکنجه، از امضاء ذیل اقاریر و اظهارات دیکته شده، اقرار به ارتکاب زنا و...، آن‌ها بسیار گفته بودند. اما من همه را باور نکرده بودم. حال خود در تار عنکبوت ویژه فرو افتاده بودم.»2

سایت «پیک ایران» در همان زمان از واقعیات اعدام عاطفه پرده برداشت و نوشت: «... تعدادی از پرسنل نیروی انتظامی با توجه به دانستن شرایط زندگی وی [عاطفه] از این دختر 16 ساله به صورت مکرر سوء استفاده جنسی می‌کردند ... دو افسر نیروی انتظامی دایرۀ مفاسد اجتماعی شهرستان نکا به نام‌های سروان مولایی و سروان ذبیحی از اصلی‌ترین کسانی بوده‌اند که به این اعمال خلاف اخلاق مبادرت می‌نموده‌اند ... درهمین حال امضای این دو افسر نیروی انتظامی نیز زیر برگه شهادت بر علیه عاطفه به‌عنوان شاهد فاسد بودن عاطفه وجود دارد ... نکته جالب توجه این است که در حالی که مطبوعات وابسته به حاکمیت (روزنامه‌های اعتماد و ایران) در گزارش‌های خود با استناد به گفته‌های رییس دادگاه سن عاطفه را 22 سال اعلام کرده‌اند ... اما پدر عاطفه در هنگام ارسال شکایت‌نامه و نامه اعتراضی، فتوکپی صفحه اول شناسنامه دخترش را که گواهی بر 16 ساله بودن وی می‌دهد را نیز به ضمیمه آن ارسال نموده است و بر عدم دسترسی دخترش به وکیل نیز تاکید کرده است...»3

و اعدام ریحانه جباری را نباید فراموش کرد. زن جوان شجاعی که به جرم کشتن مامور اطلاعاتی تجاوزگر به نام «سربندی» توسط دستگاه قضایی جمهوری اسلامی محکوم به اعدام شد و به‌قتل رسید. کوهی از شواهد در اختیار قوه قضاییِ جمهوری اسلامی مبنی بر متجاوز بودنِ سربندیِ اطلاعاتی قرار داشت. اما بازهم ریحانه اعدام شد زیرا کاری کرده بود که باید با یک متجاوز کرد و جمهوری اسلامی این عمل ریحانه را مترادف با لگدمال کردن «حق الهی» حاکمیت جمهوری اسلامی دانست. در واقع، جمهوری اسلامی با اعدام عاطفه‌ها و ریحانه‌ها و به‌قتل رساندن زهراها، زورِ قانون شریعت و دستگاه سرکوب خود را به رخ زنان می‌کشد و مشوق خدادادی‌ها و سربندی‌های متجاوز می‌شود که با تجاوز به قربانیِ به اسارت گرفته شده در اتاق قفل و زنجیر شده، قدرت نظام مردسالاری و پدرسالاری خود را به جامعه تحمیل کنند. تجاوز به زنان از طرف مقامات حکومتی جمهوری اسلامی و مقامات دانشگاهی وابسته به جمهوری اسلامی، یک واقعیت را لخت و عریان می‌کند و آن هم همدستی حکومت با متجاوزین و نهادینه بودن آزار جنسی زنان و کودکان در این رژیم است. ایدئولوژی حاکم، زنان و کودکان را «طعمه» و «شکار» و «کمتر از انسان» می‌داند. در ایدئولوژی این نظام کسی که قدرت دارد «حق» دارد از «موقعیت قدرت» استفاده کند. جمهوری اسلامی در قوانین خود این «حق» را به پدر و شوهر هم داده است. در نتیجه باید دانست که حتا حرکات «فردی» آزار جنسی و تجاوز به زنان از طرف مردان عادی جامعه، یعنی از سوی کسانی که بخشی از قدرتمندان اقتصادی و سیاسی نیستند، بخشی از یک «نظام» است و مسئله‌ای فردی نیست. هر چند که فرد مجری آن است. تجاوز به زنان و تبرئۀ رسمی متجاوزین از سوی ستون‌های قانونی و ایدئولوژیک این نظام، نقش و همدستی نهادهای حاکم با آزار جنسی زنان و کودکان را اثبات می‌کند و نشان می‌دهد که رفتارهای فردی بدون آن‌که به‌طور روزمره و سیستماتیک در هر گوشه و فضای جامعه تحت حمایت و حفاظت نهادهای حاکم باشند امکان تداوم ندارند. آگاهی نسبت به این واقعیت در میان توده‌های مردم باید به دو تحول و تغییر منجر شود:

 یکم، ضدیت جدی و سازش‌ناپذیر با هر شکل آزارجنسی زنان (حملات فیزیکی، متلک و تحقیر) و همچنین آزار و تحقیر کودکان و ال.جی.بی.تی از سوی هر مردی، و اعتراض و ابراز انزجار علنی و آشکار در جامعه، باید تبدیل به فرهنگ رایج و عمومی شود. دوم، افشاگری از نقش و همدستی نهادهای حاکم با آزار جنسی، باید به این نتیجه‌گیری رسانده شود که: این، چه جامعه و سیستمی است که این نوع نهادها و چنین فرهنگی را تولید و نگهبانی می‌کند؟ و به‌طور کلی دامن زدن به این سوال که سرچشمۀ این معضل کجاست و راه حل واقعی برای ریشه‌کن کردن ستم بر زن چیست؟

جسد بی‌جان زهرا به ما پیام می‌دهد که: همان‌طورکه بیکاری و فقر، حیات ما را به خطر می‌اندازد، تجاوز و آزار جنسی زنان، کودکان و تبعیض علیه ال.جی.بی.تی‌ها هم برای جامعه ما خطرناک است و نمی‌توانیم آن را تحمل کنیم. باید این رژیم غارتگران، شکنجه‌گران و متجاوزین را سرنگون کنیم.

 

 

به نقل از نشريه آتش87 - بهمن97

 n-atash.blogspot.com

atash1917@gmail.com

 

 

پینوشت:

  1. نشریه حقیقت شماره 18. آبان 1383، زیر چهره زیبای عاطفه بنویسید: این است سند جنایت جمهوری اسلامی
  2. کار، مهرانگیز: "گردنبند مقدس". استهکلم : نشر باران، 2002

 

 

به دفاع از جعفر عظیم زاده و پروین محمدی

به دفاع از جعفر عظیمزاده و پروین محمدی

✍حاکمان" سرمایه" ،حاکمان اختلاس،حاکمانی که فقر و گرسنگی و بیکاری و اعتیاد و تخریب محیط زیست را بر زندگی هشتاد میلیون نفر تحمیل کردند در یک اتحاد همیشه مقدسشان از دستگاه عدل و قضا گرفته تا وزارت اطلاعات و نیروی انتظامی و لباس شخصی ارگانهای دیگر دست بدست هم داده، 17 نفر مسلح را به خانه ای گسیل داشتند که جعفر عظیم زاده و پروین محمدی دبیر و نائب رییس "اتحادیه آزاد کارگران ایران" را باز داشت کنند.؛ اتحادیه ای که تمام همّ و غمش نان و سفره کارگر و دغدغه ی طبقه تولید کننده ی ثروت اجتماعی را دارد که به حاشیه رانده شده اند و جعفر عظیم زاده ها،پروین محمدی ها و سایر فعالین دلسوز کارگری صدای رسای این طبقه ی عظیم اجتماعی بوده اند

جمله ی معروف " با له کردن یک گل بهاری نمیشود مانع از آمدن بهار شد" داستان همین بازداشت کردن رهبران کارگری از جمله جعفر عظیم زاده و پروین محمدی است که فکر کرده اند با دستبند زدن به آنها میتوانند حرکت جنبش کارگری و خیزش بر حق کارگران به پیش را مانع شوند

حرکتی که بر اساس معیشتشان،  بسیار پایین تر از حقوق یک برده ی قرون وسطایی است و اعتصابات و اعتراضات گسترده ای را در مراکز مهم تولیدی همچون گروه صنعت ملی فولاد و مجتمع بزرگ نیشکر هفت تپه و حمایت شهرهای مختلف ، دانشگاه و مدرسه و بازاریان را از کارگران جان به لب رسیده در پی داشت

 

خیر آقایان! خیال باطلی است

به "لبخند" پروین محمدی و "نشان اتحاد "دست جعفر عظیم زاده بنگرید که چگونه این اقدام سراسر غیر انسانی شما مبنی بر بازداشتشان را به سخره گرفته اند و بر پیمان همیشگیشان مبنی بر "صدای کارگر" بودن و مصرانه پیگیر مطالبات کارگران بودن تاکید دارند


دقت کنید که سیصد نفر نماینده مجلس و هزاران دکترین اقتصادی و موعظه گو و....عوام فریبانه از کارگر تعریف و تمجید کردند،قانون تصویب کردند و.... و از دسترنج کارگر بالا رفتند و در کاخ نشستند که نتیجه اش فراتر از قربانی کردن کارگر (جمال چراغ ویسی )، تیر اندازی از هلیکوپتر و بر فراز  به کارگر( خاتون آباد شهر بابک)،شلاق زدن در ملا عام به کارگر(معدن اق دره تکاب) ،کتک زدن خانواده های کارگری (ایضا در معدن آق دره)و زندان و سرکوب و باتوم و هفت تیر کشی  علیه کارگر  نرفت!


خوشبختانه یک مورد دیگر به انواع  دستمزد کارگر در ایران پر از معادن طلا و منابع گسترده ی نفت و گاز که دسترسی به آبهای آزاد هم دارد جدای از شلاق و زندان و باتوم و خون سر سفره بردن هم اضافه شده است و آنهم اعتراض و اعتصابات شکوهمند کارگران فولاد اهواز و نیشکر هفت تپه بود که با  بگیر و ببند و زندان و ضرب و شتم دهها کارگر و تحمیل شورای اسلامی ضد کارگری سعی در سرکوب جنبش اعتراضی و مطالباتی کارگران کنند،

اما جعفر ها و پروینها و هر انسان آزاده ای این پایمالی حقوق را بر نمیتابد و علیه این ستمها میایستد ، صدایش میشود چرا که خود از این طبقه اند و برای آزادی این طبقه مبارزه میکنند


ما کارگران  به جدّ خواستار آزادی این عزیزان هستیم و این اقدامهای ضد انسانی علیه این عزیزان را یورشی به نان و سفره ی کارگر و نیز در ادامه سرکوب های سبعانه ی اعتراضات و اعتصابات  ترجمه میکنیم و  از تمامی اقشار زحمتکش جامعه،معلمان ،زنان،دانشجویان،تشکلات کارگری ، نهادهای بین المللی کارگری و هر انسان آزادیخواهی  میخواهیم فریاد آزادی برای کارگران زندانی جعفر عظیم زاده ،پروین محمدی و سایر کارگران زندانی باشند


از آنجا که دستگاه دولتی پاسخگوی مطالبات کارگران نیست از فعالیتهای صنفی "اتحادیه آزاد کارگران ایران" و هر تشکل کارگری دیگر (بخصوص در این دو ماه از سال که مساله ی تعیین دستمزد برای طبقه ی کارگر حیاتی است) بعنوان حق حیاتی کارگران برای دستیابی به مطالباتش باید قاطعانه دفاع کرد چیزی که متاسفانه در قوانین سرمایه دارانه تحت عنوان " تبلیغ علیه نظام" و " اقدام علیه امنیت ملی" میخواهند بعنوان سدی مقابل کارگران بگذارند

جعفر عظیم زاده و پروین محمدی خواهان معیشت و منزلت کارگران و    البته مخل مناسبات و روابط سرمایه داری و عملکرد غارتگران، اختلاسگران و رانتخوارانی هستند که خون طبقه مزدبگیر را در شیشه کرده و سرنوشت میلیونها انسان را به تباهی و ویرانی کشانده اند


#فرهاد_شیخی

"باورهای مشترک" در گذشته پرافتخار!

"باورهای مشترک" در گذشته پرافتخار!

 

ایرج فرزاد بار دیگر زیان نیشدار و زهرآگین معمول خود به قصد آزار رساندن را بکار انداخته و نکاتی را در ارتباط با کتاب "در جستجوی عدالت"  مطرح ساخته است . هر چند وی "دوستان دوران مبارزه در شرایط بسیار سخت گذشته" ، چه جانباختگان وچه زندگان ، هیچ کسی را از این نوع نیش زدنها وتلاش برای تخریب شخصیت آنها بی نصیب نگذاشته است - وازاین لحاظ رکوردی را از آن خود ساخته است -  اما کسی تا کنون برای تراوشات افکار ایشان بهائی قائل نگشته و بسیار به ندرت جوابی به وی داده شده است . من هم در اینجا قصد وارد شدن به دیالوک با وی را ندارم ؛ نه ضرورتی برای آن قائل هستم ونه انجام چنین کاری نتیجه ای در بر خواهد داشت . با وجود این برای اینکه دیگران سکوت مرا حمل بر حقانیت گفته های ایشان نکنند توضیحی کوتاه پیرامون چند نکته را ضروری میدانم.

من در کتاب " در جستجوی عدالت " با اتکا به همان سندی که خود وی آنرا منتشر ساخته وامضای سعید یزدیان وایرج فرزاد را در پای آن دارد، ایشان را  بعنوان یکی از مدافعان دیدگاه یک نام برده ام ؛  او این کار مرا "اختراع "نامیده وبسیار رنجیده است. من علت رنجش ایشان را حدس میزنم؛ هرچند از زاویه دید من نفس مدافع چنین دیدگاهی بودن  گناه کبیره نیست و کاملا عادی وطبیعی است .  انسانها در مقاطع مختلفی ممکن است دیدگا ه ها ونظراتی داشته باشند که در روند مبارزه به نقد ویا تکامل آنها بپردازند ، اما دلیل آزردگی وسخت گرفتن ایشان به این بر میگردد که وی دوست ندارد به تصویری که از خود ونقشی که در این تاریخ برای خویش قائل است وبه نوعی در پیوستگی دیگاه هایش درگذشته با جریانی که هم اکنون خودرا با آن تداعی میکند یعنی جریان وگرایش کمونیسم کارگری لطمه وخدشه ای وارد شود و یا در تعارض با آن قرار داشته باشد . از این بابت کاری از من ساخته نیست ، متاسفم.

  شیوه ومتد برخورد ایرج فرزاد چه در ارزیابی از تاریخ وگذشته کومه له وچه در برخورد به کاراکتر وشخصیتهای این جریان دارای اشکالات بسیار جدی است. من قصد ندارم مفصل به این مسئله بپردازم ، اما تا آنجا که به نوشته های اخیر وی بر میگردد به یکی دو نکته اشاره میکنم.  تمام تلاش ا. فرزاد این است که نفوذ واعتبار کومه له را آگاهانه به بعداز تشکیل حکا وقبول گرایش مارکسیم انقلابی محدودکند در حالیکه همانطوریکه همه میدانند ومن هم در کتاب "در جستجوی عدالت" مستدل وبا فاکت وبررسی رویدادها نشان داده ام از همان اوایل سال 57 تا سال 60 یعنی قبل از قبول وهمراهی کومه له با مارکسیسم انقلابی، کومه له یک جریان معتبر با نفوذ و اجتماعی ومتعلق به گرایش سوسیالیستی وکمونیستی جامعه بوده وحوادث وتاثیرگذاریهای کومه له در این چند سال مورد اشاره ، از بهترین دوران شکوفائی جریان ما بوده که اگاهانه یا قلم گرفته میشود یا در بیشتر موارد با تحقیر وعقب ماندگی انعکاس داده میشود.

ایرج فرزاد برای تصویر این عقب ماندگیها  بدنبال جمع آوری فاکت ومستند به همه جا سر میکشد ودر این پروسه در بی اعتبار نشان دادن کارا کترهای اصلی جریان کومه له سنگ تمام میگذارد. به چند نمونه از برخورد ایشان به فواد نگاه کنید. او فواد را در زندان "طفلکی معصوم" قلمداد میکند که در زندان تهران بخاطر اشتباهاتش منزوی بوده است . یا در جائی ودر نوشته ای دیگر افکار وی را "سوسیالیسم دهقانی وتخیلی" معرفی میکند. در همین نوشته اش پیرامون کنگره اول فواد را به  "ترور شخصیت دیگران "متهم میسازد و.... من وقتی که در کتاب "درجستجوی عدالت "برعکس ایشان ،علیرغم اشاره به مواردی بسیار کم ومعدود به کمبودهایش ، نقش واقعی وبرجسته کاراکتر فواد را نشان میدهم وی فریادش بلند میشود ومرا به برخورد غیر علمی  ومذهبی وبزرگ جلوه دادن "شهید تاریخ "  متهم میسازد؛ کلمه ای که من نه در این کتاب ونه در هیچ نوشته دیگری هیچوقت استفاده ننموده ام . ا.فرزاد خود درتخریب شخصیت رفقای قدیمی وسابقش با بیان رکیک ترین کلمات آنها رابه تحقیرآمیزترین شیوه ممکن مورد خطاب قرار میدهد و در برخورد به این دوستان در قید حیات هم از من ایراد میگیرد که چرا مثل ایشان در تخریب شخصیت این افراد کوتاهی کرده و سکوت پیشه کرده ام ! پرواضح است که من چنین متد وروشی را در اساس نمی پذیرم و تخریب شخصیت دیگران برای مطرح ساختن موقعیت ونقش خویش را از خصوصیات انسانهای فرصت طلب وضعیفی میدانم که نه تنها بوئی از مارکسیسم نبرده اند از زاویه انسانی واجتماعی هم مشکل جدی دارند.

اما نکته ای در نوشته اخیرش مرا بسیار متعجب ساخت؛ انتقاد وایرادش به سیاستهای رهبری حکا وکومه له در قبال دولت عراق واتحادیه میهنی است که گویا نتیجه این سیاستها ی غلط موجب تلفات وهزینه های زیادی برای حزب ما گردیده است. این اتهامات  سخیف را از جانب کسی که  هر چند برای مدت کوتاه یکی از اعضای مرکزیت بوده باشد برای اولین بار است که می بینم ومیشنوم؛   سئوال این است که آیا ایرج فرزاد چنین نظر وبرخورد غیر مسئولانه ای را قبلأ با لیدر خود یعنی منصور حکمت مطرح کرده است ؟ اگر جواب مثبت است چه توضیحی را از وی شنیده است؟ چرا که در طول تمام آ ن دوره ها  م. حکمت که در میان چند نفراول انگشت شمار حزب ما بوده است  نه تنها از جزئیات سیاستهای ما در قبال عراق واتحادیه میهنی مطلع بلکه مستقیمأ دخیل بوده است . بنظر میرسد که منصور حکمت زیاد هم ناحقش نبود که تا آخرین لحظات حیاتش میگفت اینها سیاستهای من را نمی فهمند ودرک درستی از آنها ندارند ! ایرج فرزاد از علت سکوت من در قبال این رویدادها سوال کرده است ، پاسخ من به ایشان این است که من در مورد هیچ کدام ازاتفاقات و ورویدادهای گذشته در کومه له  تا کنون اظهار نظری در هیچ جائی نکرده ام اماهم اکنون در کتاب "در جستجوی عدالت" به مواردی که لازم دیده ام اشاره نموده ام . به بقیه حوادث به ترتیب زمانی  حتمأ در جای خود به آنها هم خواهم پرداخت . ایرج فرزاد چنانچه علاقمند به شنیدن دیدگاه ونظرات من است بهتر است که پیشداوری نکند ومنتظر بماند.

 

ایرج فرزاد از باورهای مشترک گذشته خود وما بویژه پیرامون جنبش در کردستان ، حق تعین سرنوشت، حل مسئله ملی در کردستان  وبسیاری مسائل مربوط به آن عدول وتجدید نظر نموده است لذا از زاویه دید ایشان طرح هرگونه بحثی از جانب هر کسی در این زمینه ها فوری انگ وبرچسب  ناسیونالیسم میگیرد . کسی که مقوله ملت را انکار کند،مبارزه برای رفع ستم ملی را نادیده بگیرد، حق تعیین سرنوشت تا حد جدائی واستقلال را قبول نداشته باشد و....در چنین صورتی بسیار طبیعی است که حتی ضرورت تشکیل" حزب کمونیست کردستان"  را هم ناسیونالیستی بداند .( البته نمیدانم با چنین نگرشی چرا حزب کمونیست ایرا ن نمیتواند ناسیونالیستی باشد ) ایشان مرا به خاطر طرح همین نوع مسائل به ناسیونالیسم متهم ساخته است، و با شگرد خاصی آگاهانه برای حقانیت اتهامات ناروای خود مرا در کنار جریاناتی وحتی اشخاصی قرار میدهد که حکم صادره را مقبول جلوه بدهد.

 او در نوشته خود مرا در کنار ودر مقایسه با کسانی قرار میدهد که در سیاستهایشان از مارکسیسم متنفربوده وهستند، کسانی همچون ( خالد عزیزی ، نوشیروان ودیگران ......)  یا با جریانات دیگری  که همیشه در نوشته های متعددی مورد نقد من بوده اند . او با چنین کاری خاک به چشم خواننده میپاشد یا در بهترین حالت عدم اطلاع وناآگاهی آنها را دست مایه چنین کاری ومورد سؤاستفاده قرار میدهد . اما او باید بداند مصرف تاثیر چنین شگردهائی طولانی مدت  نخواهد بود و همچون تف سربالا انداختن است . من توصیه حقیرانه ودورویانه  را برای رعایت واحترام به باورهای مشترک  به جد نمیگیرم چرا که وی خود برای این" باورهای مشترک وگذشته افتخار آمیز " هیچ ارزشی قائل نبوده و نیست وهمه را زیر پا گذاشته است . 

    سامی روشن (ع.روشن توده)    

رضا شاه و تشکیل دولت متمرکز نیمه مستعمراتی در ایران

رضا شاه و تشکیل دولت متمرکز نیمه مستعمراتی در ایران

 بخش نُه: ستیز و سازش رضا شاه، روحانیت شیعه و دین

 

تبلیغات رسمی جمهوری اسلامی در مورد دولت پهلوی اول، بخشی از طرفداران سلطنت رضا خان و حتی برخی از پژوهشگران تاریخ سال‌های حکومت او مدعی‌اند که دولت رضا شاه به‌سوی سکولاریسم، جدایی دین از دولت و محدود کردن نقش روحانیت شیعه و دین در جامعه حرکت می‌کرد. مُدعای آن‌ها برای چنین ادعایی، تأسیس برخی نهادهای حکومتی و اجرایی در مقطعی بود که عملا قدرت و نفوذ روحانیت را به چالش کشید و برخی اقدامات مشخص مانند کشف حجاب، اعمال برخی محدودیت‌ها برای مراسمات مذهبی، محدود کردن سفر به مکه و کربلا و غیره. اما تضاد رضا شاه و دولتش نه با اساس کارکرد ارتجاعی و نقش و جایگاه دین در جامعه بلکه با دو پدیدۀ نهاد روحانیت و تبارز نمادین دین به شکل آیین‌های مذهبی بود.

در فصل‌های پیشین این سلسله مقالات گفتیم دولت متمرکزی که رضا شاه بنا نهاد و قشر جدیدی از بزرگ زمینداران و سرمایه‌داران بوروکرات که با عروج وی خود را به طبقات حاکم در ایران تحمیل کردند، با برخی از نهادها و مظاهر روابط تولیدی و اجتماعی فئودالی قبل از خود در یک رابطه ستیز و سازش قرار داشتند. رضا شاه و دولتش از یک طرف متمایل و ناچار به تعامل و همزیستی با کانون‌های سنتی قدرت مانند اشرافیت قاجار، سران ایلات و عشایر و روحانیت شیعه بودند و از سوی دیگر به‌عنوان یک قشر جدیدِ تازه به قدرت رسیده خواهان و ناچار از ستیز با آن‌ها، محدود کردن و ادغام مجددشان در دستگاه جدید دولت متمرکز نیمه مستعمراتی و روابط نیمه فئودالی بودند. رضا شاه به‌عنوان رئیس دولتی که اساسا بر مناسبات استثماری فئودالی پیشین تکیه کرد و اقتصاد و جامعه ایران را عمیق‌تر و به‌صورت ساختاری به سرمایه امپریالیستی پیوند زد، با ملاکین و روحانیت دست به یک ائتلاف طبقاتی زدند. امری که در سال‌های بعد به مرور و با پررنگ‌تر شدن نقش درآمد نفت در اقتصاد و بی‌نیازی بیشتر دولت از درآمد کشاورزی، رو به ضعیف‌تر شدن رفت اما تا پایان سلطنت رضا شاه ادامه یافت. تلاش رضا شاه در نیمه دوم سال‌های سلطنتش برای تضعیف نفوذ روحانیت شیعه در ساختار قدرت سیاسی و اجتماعی، در راستای تضعیف کانون‌های سنتی قدرت (اشراف-عشایر-روحانیت) و تثبیت دولت متمرکز بود. همچنین ضدیت با تبارزات نمادین مذهب و آیین‌ها و رسومات سمبلیک مثل عزاداری ماه محرم و غیره از آن‌جا برمی‌خاست که دولت این وجه نمادین مذهب را به‌عنوان رقیبی برای اتوریته گفتمان سیاسی و ایدئولوژیک رسمی‌اش می‌دید. در پروژه ساختن دولت متمرکز و ایدئولوژی این دولت یعنی ملی‌گرایی و یکسان‌سازی هویتی ناسیونالیستی، هر نوع از تنوع زبانی، فرهنگی، سیاسی، دینی و عقیدتی به‌عنوان نماد و کانون اختلاف و جداسری دیده می‌شد.

تاریخ‌نگاران دوره پهلوی اول نحوه برخورد رضا خان با روحانیت شیعه را به دو دوره تقسیم می‌کنند: دوره اول از پیش از کودتای سال ۱۲۹۹ تا سال‌های میانه دهه ۱۳۰۰ که دوران ماه عسل و اخوت سردار سپه و روحانیت بود. رضا خان در این دوره به درخواست آخوندها برای صرف نظر کردن از جمهوری و نشستن بر تخت سلطنت پاسخ مثبت داد، در مراسم سینه‌زنی محرم با پای برهنه و کاهگل بر سر شرکت می‌کرد،1 با برخی مراجع روحانیت مثل شیخ عبدالکریم حائری، شیخ محمد حسین نائینی و ابوالحسن اصفهانی روابط دوستانه داشت و بارها برای مشورت و ابراز ارادت نزد آن‌ها می‌رفت. مهم‌ترین عنصر پیونددهندۀ شاه و روحانیت در این مقطع احساس خطر از قدرت گرفتن کمونیسم در ایران پس از انقلاب اکتبر روسیه بود. به‌عنوان مثال، شیخ محمد حسین نائینی که اصلاح‌طلبان و ملی مذهبی‌ها او را به‌عنوان شیخ مشروطه‌خواه و آزاده معرفی می‌کنند، در اول شهریور ۱۳۰۷ در نامه‌ای به رضا شاه از ضرورت وحدت سلطنت و روحانیت برای جلوگری از قدرت گرفتن و «سرایت فساد شقاقلوسی جمهوریت و بالشویکی... کفر و زندقه و الحاد و حفظ استقلال سلطنت اسلامیه» گفت.2 اما در دوره دوم، رضا خان که توانسته بود به نسبه پایه‌های رژیمش را تثبیت کند، پس از سرکوب ایلات و عشایر و تصفیه بقایای اشرافیت قاجار از عرصه قدرت به‌سمت محدود کردن روحانیت رفت. او این کار را از طریق بی‌اعتبار کردن نهادهای سنتی قدرت روحانیت در جامعه مانند محاکم قضاوت شرعی، مکتب‌خانه‌های سنتی و زمین‌های وقفی انجام داد. رضا شاه تعداد روحانیون مجلس را از ۲۴ نفر در مجلس پنجم به ۶ نفر در مجلس ششم کاهش داد. در سال ۱۳۰۵ (ه.ش) وزارت دادگستری تأسیس شد و روحانیون ملزم شدند تا طبق قوانین مدنی جدید که تلفیقی از قوانین شرع اسلام، احکام مدنی جمهوری فرانسه و آیین دادرسی ایتالیای فاشیست بود به امر قضاوت مبادرت کنند. هرچند در مجموعه قوانین مدنی جدید، امتیازات متعددی به‌ویژه در مورد برتری مردان بر زنان و قانون خانواده و احکام مربوط به اراضی کشاورزی به قوانین شریعت اسلام داده شد. حق طلاق و چند همسری برای مرد به‌رسمیت شناخته شد و مرد می‌توانست مانع از کار کردن همسرش در بیرون خانه شود. همچنین به‌طور کلی گفته شد هیچ‌کدام از قوانین جدید نباید با اصول شرع و فقه مغایرت داشته باشند و در ماده ۱۴۶ چنین آمد که: «هنگامی که دعوی بر سر ارجاع پرونده به محکمه عرف یا شرع باشد، در این صورت ممکن نیست بدون موافقت مجتهد مسلم، پرونده به محکمه عرفی ارجاع گردد.»3 قانون سرپرستی اوقاف در سال ۱۳۱۳ یکی دیگر از اهرم‌های قدرت اقتصادی روحانیت شیعه را تهدید و محدود کرد. همچنین تشکیل نظام آموزشی جدید و متمرکز سراسری، از نقش روحانیون در مکتب‌خانه‌های سنتی کاست. هر چند تدریس دروس دینی و قرآن به درجات مختلف در این نظام تضمین شد اما به باور آبراهامیان و رودی ماتی، دولت می‌کوشید آموزش و از جمله آموزش دین را به انحصار خود دربیاورد و روند تمرکزگرایی دولتی را در این عرصه نیز تثبیت کند.4 در سال ۱۳۱۵ نهادی برای تربیت مستقیم مبلغین و واعظان اسلامی به نام موسسه وعظ و خطابه توسط دولت تأسیس شد. حوزه‌های علمیه کماکان استقلال نسبی و خودمختاری‌شان از دولت را حفظ کردند اما تأمین بودجه مالی آن‌ها در دست شاه بود و چنین مقرر شد که داوطلبان ورود به این حوزه‌ها باید توسط دانشکده الهیات دانشگاه تهران و امام جمعه مسجد سپهسالار که منتخب دولت بود، گزینش می‌شدند.

اما در مقابل، رضا شاه رسم بست‌نشینی در اماکن مقدس را ممنوع و تظاهرات عمومی روزهای عید قربان و زنجیرزنی و قمه‌زنی ماه محرم را غیر قانونی کرد.5 قوانین تغییر پوشش مردان، کشف حجاب زنان، سرکوب تظاهرکنندگان در مسجد گوهرشاد مشهد در ۱۳۱۴، کتک زدن یکی از روحانیونی که مانع ورود همسر و دختران بدحجاب شاه به حرم مشهد شده بود توسط خود شخص شاه  و تبعید و مرگ سید حسن مدرس از دیگر رویدادهای مهمی بود که روابط بخش‌هایی از روحانیون و رضا شاه را تیره کرد. اعتراضات مردم قم، اصفهان و شیراز در پاییز سال۱۳۰۶ به قانون سربازی‌گیری اجباری6 و اعتراضات مردم مشهد در تیر ۱۳۱۴ رنگ و بوی مخالفت‌های مذهبی با دولت را گرفت اما مورد حمایت چندان مراجع معروف قرار نگرفت. اما شاه در همین دوره دوم که قصد کاستن از نفوذ روحانیت را داشت باز هم کوشید در مواردی به آن‌ها امتیاز بدهد. ارتباط دوستانه شاه با برخی از مراجع مهم مانند حائری و نائینی و اصفهانی حفظ شد، دولت امتیاز ویژه معافیت از سربازی را برای طلاب علوم اسلامی در نظر گرفت. بنا به گفته گزارش سالانه سال ۱۹۳۷ وزارت خارجه انگلستان، دولت برای کاهش مخالفت‌های علما به جان اقلیت‌های مذهبی افتاد و در ۱۳۱۵ همه افسران بهایی را از ارتش و کارمندان یهودی را از ادارات دولتی اخراج کرد.7

رضا شاه شخصا بر خلاف پسرش محمد رضا، دلبستگی و سمپاتی خاصی به اسلام و شعایر مذهبی نداشت اما از آن‌جا که بر یک دولت ارتجاعی و روابطِ طبقاتی حاکم تکیه کرده بود، نمی‌توانست با اساس دین در بیافتد و واقعا نقش دین در جامعه و سیاست را محدود کند. رضا شاه همانند هر رهبر و رئیس دولت طبقات ستمگر می‌دانست بدون نقش افیون دین در سرکوب و توجیه توده‌های مردم، نمی‌تواند انسجام ساختار ایدئولوژیک نظام طبقاتی را حفظ کند و روابط مبتنی بر تبعیض، ستم و استثمار را ادامه بدهد. به‌همین‌علت در نطقی به تاریخ ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ و پس از تاج‌گذاری‌اش گفت: «... توجه مخصوص من معطوف حفظ اصول دیانت و تشیید مبانی آن بوده و بعدها نیز خواهد بود. زیرا که یکی از وسایل موثره وحدت ملی و تقویت روح جامعۀ ایرانیت را تقویت کامل از اساس دیانت می‌دانم»8 اهمیت دین در روابط ستم و بهره‌کشی طبقاتی در ایران را حتی امپریالیست‌ها به‌صراحت تأیید کردند و به‌عنوان مثال سفیر وقت بریتانیا هنگامی که شاهد سیاست‌های تضعیف موقعیت روحانیت در نیمه دوم سلطنت رضا شاه بود در گزارشش به وزارت خارجه انگلستان در سال ۱۹۳۵ نوشت: «شاه که قدرت روحانیون را از بین می‌برد، این گفته ناپلئون را فراموش کرده است که هدف اساسی مذهب جلوگیری از کشتار ثروتمندان به دست تهیدستان و فقرا است. اکنون چیزی نیست که جای مذهب را بگیرد، جز ملی‌گرایی ظاهری که شاید با مرگ شاه از بین برود و هرج و مرج به‌دنبال آورد».9

با برکناری رضا شاه از قدرت در شهریور ۱۳۲۰ جریانات مذهبی سیاسی به مرور به‌عنوان بخشی از نیروهای اجتماعی در عرصۀ سیاست ایران برآمدند. بعد از تبعید رضا شاه و روی کار آمدن پسرش، چندین و چند انجمن، محفل و هیأت مذهبی اسلامی در شهرهای مختلف ایران تأسیس شده و شروع به کار کردند. انجمن تبلیغات دینی در تهران، اتحادیه مسلمین در تهران و شهرستان‌ها، حزب‌الله شیراز، حزب فناناپذیر مازندران، حزب سعادت خوزستان و غیره از این دست بودند.10

 

 

پینوشت:

  1. تاریخ بیست ساله ایران. حسین مکی. ج ۱. ۱۳۶۳. ص ۴۵۰
  2. مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست. به کوشش منظور الاجداد. ص ۶۱ و ۶۲
  3. نظام قضایی عصر قاجار و پهلوی. ویلم فلور و امین بنانی. چاپ دوم. ۱۳۹۰. ص ۱۱۹
  4. آموزش و پرورش در دوره رضا شاه. رودی ماتی و استفان کرونین. ص ۱۹۹ و تاریخ ایران مدرن. آبراهامیان. ص ۱۵۹ و ۱۶۰
  5. علما و رژیم رضا شاه. حمید بصیرت منش. ۱۳۷۸. ص ۱۳۷
  6. در مورد اعتراضات سال‌های ۱۳۰۶ تا ۱۳۰۸ نگاه کنید به: اصلاحات از بالا و مقاومت از پایین. استفانی کرونین. در دولت و فرودستان. گردآوری و تألیف تورج اتابکی. ترجمه آرش عزیزی. ۱۳۹۰
  7. به نقل از: پیدایش ناسیونالیسم ایرانی. رضا ضیاءابراهیمی. ترجمه حسن افشار ص ۲۹۶-۲۹۷ و رضا شاه و شکلگیری ایران نوین. استفان کرونین و هوشنگ شهابی. ص ۳۰۳
  8. به نقل از: مکی. ج ۴ . ۱۳۶۲. ص ۳۸. و مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست. ص ۲۴۴
  9. به نقل از: ایران بین دو انقلاب. آبراهامیان. ترجمه فتاحی و گلمحمدی. ص ۱۷۵
  10. بررسی و تحلیل واکنش جریانهای مذهبی به اقدامات دوره رضا شاه بعد از شهریور ۱۳۲۰ تا ۱۳۴۰. علمی محمد حاضری و علی نظرمنصوری. پژوهشنامه متین. شماره ۳۷. زمستان ۱۳۸۶. ص ۴۳

 

 

به نقل از نشريه آتش87 - بهمن97

 n-atash.blogspot.com

atash1917@gmail.com

 

 

ملت را به مرگ گرفته اند تا به تب راضی باشند


ملت را به مرگ گرفته اند تا به تب راضی باشند
رژیم اخوندی اب رودخانه زاینده رود را که سالیان سال جاری بوده است را می بندد و پس از روزها و ماهها که بستر این رودخانه کاملا خشک شده است, از سر منت چند روزی بطور محدود اقدام به باز کردن اب به رودخانه می کند. ملت خوشحال و مسرور از این رویداد نادر و خجسته کنار سی و سه پل تجمع می کنند و از فرط ذوق زدگی تا صبح پایگوبی می کنند, نذری میدهند و شکرگزاری می کنند و طبعا از لطف حکومت و رافت اسلامی ان ممنون و متشکر هم هستند.
به این میگویند معامله دو سر برد از نوع اخوندی, هر چند این نمونه در دنیای معاصر منحصر به فرد است, اما نمونه های این چنینی در نظام اخوندی کم نیستند.
نمونه دیگر این است که به کارگران حقوق نمیدهند, سپس به همان کارگرانی که 15- 20 ماه حقوقی دریافت نکرده اند, از سر منت و همراه با ژست دلسوزانه, تنها دوماه از حقوق عقب افتاده شان را به انان پرداخت می کنند, کارگران که بین اخراج و یا شلاق و زندان به جرم مطالبه خود مخبر هستند از این همه رافت و مدارای اسلامی نظام نسبت به خود خوشحال, ممنون و سپاسگزار میشوند.
نمونه ای دیگر, رژیم اخوندی با شعار “یا روسری یا تو سری” با زور و اجبار و تهدید سر زنان ایرانی رو سری گذاشته است, بعد همین رژیم در مقاطعی مانند انتخابات, جشن های دهه فجر ... تظاهراتهای حکومتی که خود نظام برگزار می کند... و حتی در مراسم محرم و عاشورا و... بطور اگاهانه و حساب شده کمی شل می گیرند و اگر روسری زنان کمی به عقب برود و یا چند تار موی زنان از لای روسری بیرون بزند, کاری به انان ندارند و به روی نامبارک خود نمی اورند, بعد ملت خوشحال و راضی که اوضاع بهتر شده و رژیم زیاد سخت گیری نمی کند.
نمونه چهارم , رژیم ورود زنان به استادیوم های ورزشی را ممنوع کرده است و زنان را به استادیودم های ورزشی راه نمیدهند, بعد در مناسبت هایی به طور محدود انهم بطور حساب شده و دست چین شده, زنان حزب الهی و مزدور خودشان را به استادیوم ورزشی می برند, و حتی اگر شده عده ای از زنان معمولی را هم قاطی انان می کنند. نتیجه این میشود که اب از لب و لوچه عده ای راه می افتد که چه نشستید رژیم تغییر رویه داده و عوض شده و زنان را به استادیوم ورزشی راه داده است. 
باز هم نمونه ای دیگر, ادمها را دسته دسته به اتهامات واهی دستگیر کرده و زندان می کنند, بعد از شکنجه و زندان انفرادی بدون دادگاه و وکیل و هیئت منصفه و... به انها زندانهای طویل المدت میدهند, سپس به طور حساب شده و اگاهانه یک سری کارها را اجازه میدهند که صورت بگیرد مانند  این که زندانی بتواند نامه ای و پیامی به بیرون زندان بدهد و یا مرخصی کوتاه مدت بگیرد و...   عده ای از این واقعه ابراز خوشحالی می کنند که وضع زیاد هم که گفته میشود بد نیست و فضا دارد باز می شود, خلاصه همه چیز رو به راهه و ملال و دغدغه ای نیست!
واقعیت اینست که داستان در همه زمینه ها به همین شکل است,  به هر چیزی نگاه می کنید, همین داستان است و همین وضعیت را می شود در زمینه های دیگر هم مشاهده کرد.
جالب است که همه میدانند که اب رودخانه باید همیشه جاری باشد.
همه خوب میدانند که دستمزد و حقوق کارگر باید پرداخت شود.
همه متفقند که روسری و حجاب اجباری نقض ابتدایی ترین حقوق انسانی زنان است.
همه اذعان دارند که ممنوعیت ورود زنان به استادیوم های ورزشی عملی ارتجاعی, سرکوبگرانه و مصداق جداسازی جنیسیتی است.
همه موافقند که نباید ادمها را بدون دلیل دستگیر, شکنجه و زندانی کرد, دادگاهها باید علنی باشند و هر زندانی باید از حق داشتن  وکیل و پروسه دادرسی عادلانه برخوردار باشد.
ولی وقتی این چیزها را به قربانی می گویی انچنان چپ چپ نگاهت میکند که گویی عقلت را از دست داده ای و خواسته ی نا معقول و غیر منطقی مطرح کرده ای.
طی چهل سال سرکوب و خفقان و نقض مستمر اولیه ترین حقوقمان, گویی امر برای خودمان هم مشتبه شده است و از استاندارهای حداقل هم عقب نشینی کرده ایم!
ما را به مرگ گرفته اند و ما داوطلبانه به تب راضی و خوشحال شده ایم.
جالب این که در همین حال که مردم اصفهان بمناسبت میمون و خجسته باز کردن موقت اب به زاینده رود خوشحالند و مشغول جشن و پایگوبی هستند, ملاها و حزب الهی ها در حال تدارک برگزاری چهلمین سال بنیانگذاری نظام جهل و جنایت هستند.
این رژیم وقاحت را تا بدانجا رسانده است که در یک بدعت فوق ارتجاعی طی مراسمی محل حضور جنایتکارانی چون خمینی در بهشت زهرا و خامنه ای در کرمان را گلباران کردند.

کاوه ال حمودی

Kaveh179@gmail.com

جبهه متحد کرد هم در حال رنگ عوض کردن

جبهه متحد کرد هم در حال رنگ عوض کردن

 

جنب و جوش اجتماعی در ایران و به میدان آمدن توده های به جان آمده برای سرنگونی رژیم ارتجاعی اسلامی، خیلی ازهمکاران و وابستگان رژیم رابه تکاپو برای نجات آینده خود انداخته است. جبهه متحد کرد، این تشکل همیشه متحد جمهوری اسلامی هم در این اواخر با بو کشیدن تحولات پیش رو و همچنین با آگاهی از اوضاع ویژه کردستان در فکر رنگ عوض کردن است. مصاحبه  رحیم فرهمند دبیر جبهه متحد کرد با رادیو “ کردانه “ نشانه شروع تلاش همکاران جمهوری اسلامی در کردستان برای منطبق کردن خود با شرایط و تحولات پیش رو است. 


دبیر جبهه متحد کرد در مصاحبه با رادیو کوردانه اظهار داشت که : “کردها دارای صدای واحد نیستند و بعلت حوادث سال‌های ۵۷ و ۵۸ و ۶۰ بین آنها چند دستگی وجود دارد “.

این شیادان و پشتیبانان فتوای لشکر کشی امامشان به کردستان در سال ۵۸ و شریک جرم قتل عام زاندانیان سیاسی در سال ۶۰ فکر می کنند جامعه دچار فراموشی شده است و یا اسناد تاریخ معاصر درمورد نوکرمنشی اینها را آب برده است که چنین بی محابا زبان به سخن می گشایند.

سرکوبگری و جنایت  ۴۰ ساله جمهوری اسلامی در کردستان تنها با  مشارکت وهمیاری این “دلسوزان” دروغین اتحاد مردم در کردستان متحقق شده است.  بررسی تاریخ ۴ دهه گذشته اینها از تاریخ جمهوری اسلامی جداناپذیر است.   ۴دهه خوشخدمتی بی دریغ  این طیف مزدور، گاهی در لباس نماینده مجلس، گاه اصولگرا و گاه اصلاح طلب،  و زمانی در شغل سرمایه دارو دکتر و ژرنالیست لکه ننگی است بر پیشانی ناسیونالیستهای مجاز درون جمهوری اسلامی.  سهم خواهی این بخش از سرمایه داران کردستان از دولت جمهوری اسلامی  برای چپاول و غارت جامعه را مردم کردستان خوب می شناسند.


رحیم فرهمند در مصاحبه با رادیو کردانه، جبهه متحد را طرفدار استقرار دموکراسی و یکپارچگی ایران معرفی می کند و می‌گوید همانطور که قاضی محمد و قاسملو گفته اند، در ایران  “کسی از کردها ایرانی تر نیست “.  انتقاد دبیر جبهه متحد کرد از جمهوری اسلامی اشکال در نظام مدیریت سیاسی است.  او هم چنین نقش خود شان را میانجیگری بین دولت و مخالفین کرد خارج از ایران و  کاتالیزاتور بین مردم و حاکمیت معرفی می کند.

 

اما دو باره مردم کردستان بیاد دارند که این طیف از مزدوران جمهوری اسلامی درکردستان از رهبر اصولگرایشان (بها ادب) گرفته تا خیل اصلاح طلب های نان به نرخ روز خور، همگی چه در سمت نمایندگی مجلس و یا در لباس وکیل و قاضی و دکتر و ژورنالیست مشغول جاسوسی و به دام انداختن جوانان کردستان و سپردن آنها به جوخه های مرگ رژیم کثیف اسلامی بوده اند.  در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی، هنگامیکه دریای جنایات ۴۰ ساله جمهوری اسلامی از زبان قربانیان آن بر ملا می شود، دموکراسی خواهان جمع شده در دکان جبهه متحد کرد همراه بازوی نظامیشان  پیشمرگان مسلمان کرد (جاشها) باید برای جوابگوی در مقابل سرکوب و کشتارجمهوری اسلامی در کردستان بر صندلی متهم بنشینند.


با اینحال  اگر غرو لند کنونی ناسیونالیستهای درون حکومت اسلامی در برابر رژیم ناشی از وضعییت سیاسی و مبارزاتی کنونی جامعه علیه جمهوری اسلامی است، اما تمایل نشان دادن آنها به ارتباط و نزدیکی با احزاب ناسیونالیست مخالف جمهوری اسلامی در خارج دارای پیشینه ای طولانی تر است.  اینها دو بخش یک جنبش در کردستان ایران هستند که همواره بشیوه نهان و آشکار با یکدیگر در ارتباط بوده‌اند واز همدیگر نیرو می گیرند. تشکل‌های سیاسی از قبیل جبهه متحد کرد برخلاف ادعاهایشان نه کاتالیزاتور بین مردم و حکومت بلکه همواره واسطه و دلال بین جمهوری اسلامی و احزاب مسلح ناسیونالیست کرد بوده اند.  این دو بخش از جنبش ناسیونالیستی در کردستان ایران دارای اهداف و استراتژی مشترک هستند.  احزاب دمکرات و شعبه های جدا شده از کومه له برای بدست  گرقتن گوشه ای از قدرت درکردستان حتی حاضر بوده اند به ماندگاری  جمهوری اسلامی رضایت بدهند. ناسیونالیستهای درون حکومتی هم طی سالیان دراز از هر طریقی مشغول گدایی پست و مقام و اداره بخشی از کردستان از جمهوری اسلامی بوده اند.


اما جمهوری اسلامی واقف است که اینها قادر به کنترل فوران خشم ونفرت جامعه کردستان از جمهوری اسلامی نیستند بهمین دلیل خو‌د رأسا کار سرکوب اعتراض و مبارزه مردم را در کردستان بعهده گرفته است و جواب هر اعتراض و دادخواهی را با زندان و تهدید می دهد.  گذشته از این،  همه شواهد نشان می دهد که اوضاع فرق کرده است. به مصاف طلبیدن رژیم جمهوری اسلامی در بعد سراسری ‌و سرایت آن به کردستان در دل تحولات آتی شرایطی پیش خواهد آورد که کارگران و مردم تحت ستم در کردستان برای جارو  کردن جمهوری اسلامی و تحقق جامعه ای آزاد و برابر از مرز توهمات به قدرت رسیدن احزاب ناسیونالیست مجاز و غیر مجاز در کردستان عبور کنند و سرنوشت  جامعه را خود بدست بگیرند.  طغیان جامعه کردستان برای عبور از جمهوری اسلامی باید از طرف کمونیستها و آزادیخواهان رهبری شود و به احزاب مسلح و ناسیونالیست کرد و سرمایه داران خودی فرصت سوار شدن بر مقدرات مردم ستمدیده کردستان را ندهد.

همایون گدازگر

۱۴ بهمن ۹۷

احمقهای انقلابی یا انقلابی قلابی ؟



hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

رئیس جمهور آمریکا در مصاحبه با شبکه تلویزیونی سی‌بی‌اس گفت : ما یک پایگاه فوق‌العاده پیشرفته نظامی در عراق داریم که قادر است تمام خاورمیانه را کنترل کند، یکی از دلایلی که کاخ سفید می‌خواهد آن را حفظ کند ، این است که می‌خواهیم رژیم ایران را زیر نظر داشته باشیم، زیر این رژیم یک مشکل واقعی است ...


این دیگر به حماقت حاکمان اسلامی ایران بستگی ندارد ، آنها در تشخیص منافعشان احمق نیستند ، هنگام بروز خطری جدی خیلی هم واقع بین هستند . هر حرف و تهدید و آروغی از طرف حکومت اسلامی ایران مثل نابودی اسرائیل و جهش پوشکها ... فقط یک پیام دارد ... آمریکا قصد براندازی ندارد . فقط میخواهد بازی ادامه پیدا کند . حالا همه چیز به هوش سیاه بازیکنان بستگی دارد ، آمریکا میتواند ولی نمیخواهد... صاحب تنها کلوپ قدرت جهانی است تمام امکانات و لجستیک و قوانین در چمبره خودش است . کاخ سفید میخواهد با همین سرعت و فرمان بازی ادامه پیدا میکند ، بقیه بازیکنان ریزودرشت با تمام استعداد ضد انسانی خودشان گنده لات کاخ سفید راهمراهی میکنند . در کنارش دولتهای حاکم البته به هم فحش هم میدهند ، مادرقحبه ها بقیه رو اسکول کردن ... والا غرب میداند که حکومت اسلامی ایران ولی فقیه یک سیستم مافیایی هرمی است و از بالا چیده مانش معنی دارد ، وقتی عراقچی وارد پاریس میشود نماینده خامنه ایی وارد شده است .


روزی که همین سیاست غربی خمینی را انتخاب و به جامعه ایران تعارف کرد ، میدانستند که حضرتش چه وزنی در عقب ماندگی دارد و فقط همین پدیده میتواند و میداند چگونه جامعه ایرانی را مثل فنر ارتجاعی به عقب بکشد یا نگه دارد . انتخاب شخص خمینی در شناخت مکفی از بافت جامعه انجام شد . در واقع خمینی طرز تفکری بود که وارد نشد ، انجا حضور داشت و فقط با هوش سیاه غربی جان گرفت و فعال شد . مثل فعال شدن طالبان در افغانستان ، لجستیک طالبان ، جنگ با طالبان ، و حالا مذاکره با طالبان ... در تمامی مراحل نیروی موسوم به طالبان ابتدا در بافت فکری جامعه ای سنتی حاکم است و غرب روی همین بافت فکر جامعه منهدسی زشت خودش را میکند .


بله جانم مردم ایران در 1357 لیاقشان خمینی بود و ظرفییت بیشتری نداشتند ، اگر لیاقت و ظرفییت بیشتری وجود میداشت مسیر تاریخ ایران شکل دیگری پیدا میکرد ، این را کسانی که کتمان میکنند ریشه های فکری مشترک عمیقی با حوزه علمیه دارند ، شخصا مخالف هر تحولی نبوده و نیستم ولی خودم را هم گول نمیزنم ، ما انقلابی ترین مردم جهان در 1357 نبودیم ما احمق ترین بودیم ... از ماست که برماست...


ونزوئلا؛ بی‌اعتنایی مادورو به مهلت اروپا و هشدار درباره احتمال جنگ داخلی ...

دور از ذهن و بعید است ولی نهایتا همه چیز بستگی به سطح حماقت حاکمان ونزوئلا دارد . بعید است چون نیروی حاکم برای ماندنش باید بجنگد و باید چیزهایی برای جنگیدن داشته باشد چنین جنگ داخلی فرضی قبل از شروع بازنده اش مشخص است .


جانشین فرمانده کل سپاه اروپا را به "جهش استراتژیک موشکی" تهدید کرد...باور کنید به کل قیافه و ماهییت حکومت اسلامی ایران این حرفها نمیخورد . خواسته بگوید جاکش استراتژیک ولایت فقیه ... به زبانش درست نچرخیده .


زندان آلکاتراز درمرکز خلیج سانفرانسیسکو در کالیفرنیا واقع شده‌است و تا سال‌ها پیش به عنوان یک محدوده نظامی شناخته شده بود و پس از آن نیز امن‌ترین زندان در جهان به‌شمار می‌رفت. حالا این زندان تبدیل به محلی تاریخی برای بازدید عموم تبدیل شده است و به همین دلیل من به فکر وسعت سلولهای ذهن خودمان افتادم که در 3 گروه شامل همه آدمها میشود .


-عده ایی بدون عمق و وزن و وسعت هستند
-عده ایی در وزن متوسط
-و گروه سوم سنگین وزن


بی وزنهای الاف سرکوچه ، یعنی کسانی که مولفه های سیاسی را کاملا شخصی یا ایدئولوژیک نگاه میکنند مثل لاجوردی و شاگردانش ! هر اتفاقی در کهکشان راه شیری را به دیگران ربط میدهند و ذهن ناقصشان ظرفییت بیشتر از این محدوده را ندارد .


متوسط یا معمولی مثل تیم همنشین و مصداقی و بهبهانی تی وی و بقیه هیئت آویزان به تخم کاخ سفید ...


و سنگین وزنهایی که مثبت نیستند ولی واقعی هستند.


در زمانهای قدیم دهه 1360 یک همسایه باورمندی داشتیم که پسر 13 ساله اش را بردند جبهه روی مین و شهیدش کردند . خانواده در ابتدا انگار خوشحال هم بود ، اما مدتی بعد نارضایتی و نق نق های درگوشی برای کودک 13 ساله در محله حس میشد . تا اینکه روزی یکی در جواب نقهای خانواده گفت : وقتی پسر را میبرند جبهه خودتان امضاء کردید و حتی اگر امضاء نکردید شماها آن لحظه کجا بودید ؟
مسئولییت اول با پدرومادر است و مقصربعدی سیستم و سیاستهایش است ! ابتدا خواسته خودتان مبنا است که بقیه میتوانند سوار شوند .
آن زمانها من نوجوانی بودم با کُرکُ و پری نارس ، با این همه... از جوابی که شنیدم همان تازه ها هم ریخت !

....................

مسیح علی نژاد در دیدار با مایک پمپئو وزیر خارجه کاخ سفید کُرک و پر همه را ریختاند . وزیر خارجه کاخ سفید کم الکی نیست یعنی وقتی قدمی میزند ببین بار سیاسی اش چیست ؟ چرا مسیح ؟ چرا با من نه ؟ خیلی کونم سوخت ...


کلا با مولفه های سیاسی جدی کاری ندارد البته زبانم لال منظورم مجاهدین تروریست فرقه بد بو نیستد و حتی رضا پهلوی غواص و باقی موجودی کره زمین .. معانی و بار سیاسی هر کدام در هر زمانی فرق میکند .


ولی حکایت مسیح ساده است ، هنوز بازی دیپلماتیک ادامه دارد و برای این مرحله از بازی مسیح خوب است ، در طی 40 سال عمر حکومت اسلامی چوبش را به کون بقیه فرو کنن جایزه ش رو بدن به گنجی و مسیح و امثالهم .. حالا کاخ سفید همراه با بچه های اصلاح طلب مقام عظما در فکر چرخیدن ریل مقام عظما با در همین تابلو هستند .


سوابق مبارزاتی مسیح علینژاد : با خاتمی و اصلاحات شروع شد ، از همان دوران دبستان پروژه های آزادی های یواشکی و چهارشنبه های سفید را تمرین میکرد و مطمئن بود روزی همین پروژه ها او را به کاخ سفید میرساند ، بعد از خروج از ایران و در مسیر رفتن به کاخ سفید مصاحبه های طولانی با امام جمعه های خامنه ای را درکارنامه مبارزاتی دارد ، در مجموع انسانی خلاق است در رشته خایه مالی ، که حسابی برای کاخ سفید مفید است . حرفهای مبارزاتی زیاد میزند ولی حقوق اش را از کاخ سفید میگیرد ... نتیجه ساده است عوامل مستقر در کاخ سفید خیلی انقلابی هستند !


کاخ سفید چه میکند : مشغول ساختن قهرمان است . تاریخ مبارزه در ایران الان به این مرحله رسیده که هر جلبرگی را میشود با مدیا چپاند . روزا لوکزامبورگ برای مبارزان ایرانی کالیبر خوبی نیست . مسیح علی نژاد را حسابی میبرد بالا تا یک خطی را پررنگ کند. مسیح علینژاد زاده دوران خاتمی و روباه اصلا طلب است .ولی با رضا پهلوی هم ملاقات میکند ، رضا پهلوی با کمونیستها ملاقات میکند ، بعد وزیر خارجه آمریکا با مسیح ملاقات میکند و از تمامی این مراحل مقام ولایت فقیه و وزارت اطلاعات رضایت کامل دارند ، چون دیدار مربوطه نه تلخ است و نه گزنده برای مقام ولایت فقیه...بدجور ملیح است .


مخاطب هم گوسفند است و بع بع کنان میپذیرد که سقف موجود در نظم نوین بیشتر از این جواب نمیدهد .

یاد مایکل مور و مستند یازده سپتامبر افتادم که یکی برای استخدام پلیس میرود و مردود میشود .

دلیل رد شدن : ضریب هوش جناب رد شده بالا بود به درد پلیس شدن نمیخورد و خود پلیس به متقاضی پیشنهاد کرد یا وکالت و یا قضاوت به درد آی کیوی حضرتش میخورد .

آخ که مسیح از دست تو ، بدجور سوختم ...


اسماعیل هوشیار
06.02.2019

February 04, 2019

خطرات و فرصت ها در شرایط حساس کنونی

جامعه‌ی ما در شرایط بسیار حساس و سرنوشت‌سازی قرارگرفته است. اقشار مختلف جامعه که زیر شدیدترین فشارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به خشم آمده‌اند از کارگران گرفته تا معلمان، زنان، دانشجویان، کامیون‌داران، مللِ تحتِ ستم، مال‌باختگان، کشاورزان، پرستاران، دست‌فروشان، طرفداران محیط‌زیست ... همه و همه به مبارزه دست زده و پژواک مبارزات‌شان در جامعه طنین افکنده است. عمل‌کرد یک رژیم به‌غایت ستم‌گر و استثمارگر به نام جمهوری اسلامی که در طول چهل سال حکومت ننگین خود جز سرکوب و ستم به مردم، خصوصاً طبقات تحتانیِ جامعه در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی، تشدید استثمار، زندان، شکنجه و اعدام، غارت، اختلاس، دزدی، فساد درزمینه‌ی مالی و اقتصادی چیز دیگری در بر نداشته، راهی جز مبارزه برای سرنگونی آن در مقابل مردم قرار نداده است. اقشار و طبقات مردم با شجاعت و ازخودگذشتگیِ بی‌باکانه وارد میدان شده‌اند و این واقعیت که چیزی برای از دست دادن ندارند را به یک تفکر عمومی بدل کرده‌اند.

مبارزات کارگران نیشکر هفت‌تپه و فولاد اهواز که علی‌رغم انواع تهدیدات و تضییقات رژیم ستم‌گر و دستگاه سرکوبش، علیه‌ رهبرانش از هیچ نهراسیدند و هم‌چنان بر خواسته‌های به‌حق خود پای فشردند، الهام‌بخش جامعه‌ی زخم‌خورده‌ی ما بوده و هست. زخم‌هایی که توسط شمشیر یکی از ارتجاعی‌ترین، مستبدترین و بی‌رحم‌ترین رژیم‌ها، در طول چهل سال در جای‌جای پیکر این جامعه احساس می‌شود و هیچ مرهمی، التیام‌بخش آن نخواهد بود مگر سرنگونی انقلابی این رژیم و سیستم ستم‌گرانه و استثمارگرانه‌اش.

مبارزات رادیکال و جسورانه‌ی مردم در دی‌ماه سال گذشته در بیش از 100 شهر و به‌خصوص شهرهای کوچک و دورافتاده ـ که ساکنین آن‌ها از محروم‌ترین اقشار جامعه بودند ـ کلیت رژیم جمهوری اسلامی را به زیر سوال برد و به مشروعیت رژیم ضربه‌ی بزرگی وارد کرد. مبارزات اقشار و طبقات محروم جامعه در دی‌ماه سالِ گذشته فصل نوینی گشود. مبارزاتی که کلیه‌ی تضادهای جامعه را تحت تأثیر خود قرار داد و صف‌بندی‌های نوینی را شکل داد. هرچند مبارزات توده‌های مردم به همان شکل دی‌ماه ادامه نیافت ـ که دور از ‌انتظار نبود ـ اما شعله‌ی این مبارزه خاموش نشده و اشکال مختلفی از مبارزه ادامه دارد.

سوال اما این‌جاست که آیا این مبارزات قادرند رژیم را به طریقی انقلابی سرنگون کنند؟! و این‌که با توجه به تحرکات طبقاتی، تضادهای مختلف ازجمله تضادهای درون حکومتی، تضاد قدرت‌های بزرگ با جمهوری اسلامی و تضادهای منطقه‌ای چه تأثیری بر این مبارزات خواهند گذارد؟! از طرف دیگر نیروهای مرتجع درون و بیرون حکومت و آنانی که در سایه‌ی امپریالیست‌های آمریکایی و غربی پرورده شده‌اند و اینک بوی قدرت به مشام‌شان رسیده و به تکاپو افتاده‌اند تا چه اندازه قادرند نقشی در این تحولات بازی کنند؟! این‌ها و انبوهی از این قبیل سوالات، فکر بسیاری از نیروهای مبارز و انقلابی، توده‌های مردم و همه‌ی ‌کسانی که در صف مردم قرار دارند را به خود مشغول ساخته است.

پاسخ به این سوالات ازیک‌طرف بستگی به بستر و شرایطی دارد که مبارزات در آن جریان دارد، به تغییر و تحولاتی که در عرصه‌ی جامعه، منطقه و در سطح جهانی در جریان است و یا رخ خواهد داد؛ و از طرف دیگر بستگی به روی‌کرد و متد صحیح و علمیِ نیروی‌‌ انقلابی دارد که بر بستر شرایط شکل‌گرفته، چگونه توده‌های منزجر و عاصی از رژیم جمهوری اسلامی را سازمان‌دهی کرده و بر سرعت گام‌هایش برای تسریع انقلاب بیفزاید.

باید در نظر داشت که رژیم جمهوری اسلامی پس از به قدرت رسیدن، تلاش کرد از دو طرف موقعیت خود را تثبیت کند. ازیک‌طرف با دست زدن به یک سرکوب عریان و وحشیانه که در صدر آن سرکوب و قلع‌وقمع کردنِ نیروهای انقلابی و کمونیست قرار داشت. اعدام ده‌ها هزار نفر از بهترین مبارزین جامعه  در دهه‌ی ۶۰ شمسی ضربه‌ی جبران‌ناپذیری بر جامعه و آینده‌ی سیاسی آن وارد نمود. علاوه بر آن تشدید ستم و سرکوب زنان و وضع قوانین زن‌ستیز، سرکوب اقلیت‌های ملی در کردستان، خوزستان، بلوچستان، ترکمن‌صحرا و... همه و همه در خدمتِ تثبیتِ رژیم بود. از طرف دیگر سرکوب روحیه‌‌ی پرشور نسلی که برای دنیایی عاری از ستم و استثمار مبارزه می‌کرد، خوش‌خدمتی به قدرت‌های بزرگ امپریالیستی نیز بود. به همین دلیل در برابر کشتار بی‌رحمانه‌ی هزاران هزار زندانی سیاسی، امپریالیست‌ها مهر سکوت بر لب زده بودند. جمهوری اسلامی باید برای ادغام هر چه بیشتر در سیستم امپریالیستی خوش‌خدمتی خود را از زوایای گوناگون نشان می‌داد؛ اما کشتار وسیع راه‌حلی مادام‌العمر برای رژیم سرکوب‌گر جمهوری اسلامی نبود. اگرچه کلِ هیئت حاکمه بر سر سرکوب وحشیانه‌ی انقلاب و مردم متحد بودند، اما دیری نپایید که در میان‌شان بر سر چگونگی حفظ نظام ستم و استثمارشان اختلاف افتاد؛ بر سر قدرت بیشتر، بر سر تقسیم غنائم، بر سر چگونگی سرکوب، بر سر سیاست‌های داخلی، بر سر وابستگی به قدرت‌های بزرگ و... همه‌ی این مسائل مورد اختلاف‌شان بود. سردمداران رژیم طی سال‌های متمادی تلاش کرده‌اند که مردم را در گرداب انتخاب بین بد و بدتر گرفتار کرده و به سیاهی‌لشکر خود بدل کنند؛ اما با تعمیق تضادها بین جناح‌های مختلف رژیم و تعمیق تضادهای اجتماعی و به‌خصوص رو آمدن تضادهای یک سیستم استثماری و ستم‌گرانه دیگر نتوانستند این بازی فریبکارانه‌شان را ادامه داده و به اجرا بگذارند. شکست این بازیِ فریبکارانه در شعار «اصلاح‌طلب! اصول‌گرا! دیگه تمومه ماجرا!» ـ که در مبارزات دی‌ماه سال گذشته طنین افکند ـ بازتاب یافت.

در شرایط کنونی علی‌رغم اتحاد و سازش جناح‌ها و باندهای مختلف کنونی بر سر چگونگی حفظ نظام، بر سر سرکوب وحشیانه‌ی مبارزات مردم و دستگیری و شکنجه و اعدام مخالفین، اما تضادهای درون حکومتی به نقطه‌ی بحرانی رسیده است. این تضادها بخشی جداناپذیر از سیستم ستم و استثمار حاکم است.

 

اوضاع اقتصادی

فقر و فلاکتی که جامعه را در برگرفته از حد تصور خارج شده است. بخش عظیمی از مردم خصوصاً طبقات محروم جامعه، تحت بدترین شرایط قرارگرفته و از ابتدایی‌ترین حق زنده‌گی یعنی سیر کردن شکم خود و فرزندان‌شان محروم‌اند. اگر از بیکاری‌ و بیکاری‌های پنهان که تحت عنوان دست‌فروشی، دوره‌گردی و ... پنهان مانده‌اند، بگذریم؛ از ارقام هولناک تن‌فروشی و اعتیاد در میان زنان و مردان جوان؛ از میلیون‌ها نفر حاشیه‌نشین که وضعیت امروز تا فردای‌شان روشن نیست؛ از کارگران روزمزدی که در ماه بیش از چند روز قادر به یافتن کاری نمی‌شوند؛ از خیل عظیم کارتن‌خواب‌ها و گورخواب‌ها و ... اگر از این همه بگذریم؛ آن دسته از مردمی که رسماً شاغل هستند و به‌مثابه‌ی کارگر، معلم و ... کار می‌کنند و زحمت می‌کشند هم قادر نیستند اولیه‌ترین مایحتاج زنده‌گی‌شان را فراهم کنند. قدرت خرید مردم، به‌خصوص اقشار تحتانیِ جامعه تا چند برابر در نوسانات ارزش پول کشور کاهش‌یافته است.

در کشاندن اقتصاد جامعه‌ی‌ ‌ایران بدین‌ نقطه که آن را در یکی از بدترین شرایط طول تاریخ‌اش قرار داده است، عوامل متعددی عمل می‌کند؛ اما آنچه در مرکز همه‌ی عوامل قرار دارد، عمل‌کرد سیستم استثماری و ستم‌گرانه‌ای است که عامل اصلی تولید و بازتولید نابرابری، فقر و فلاکت است. رژیم جمهوری اسلامی از زمان قدرت‌گیری به‌خصوص پس از پایان جنگ ایران و عراق تلاش‌های بسیاری کرده است تا هر چه بیشتر اقتصاد ایران را در شبکه‌ی اقتصاد جهان سرمایه‌داری که در کنترل قدرت‌های بزرگ امپریالیستی است ادغام کند. اقتصادِ جامعه بر مبنای سیستمی استثمارگرانه و ستم‌گرانه بنیان گذارده شده است. سیستمی که بدون ادغام در شبکه‌ی جهانی، رشد و کارآیی و یا به‌عبارت‌دیگر سوددهی ندارد و به‌ناچار باید خود را به‌مثابه‌ی بخشی و در تابعیت از اقتصاد سرمایه‌داری جهانی قرار دهد. این ادغام، سران جمهوری اسلامی و طبقات مرتجعی که نماینده‌گی می‌کند را قادر می‌سازد که از قِبَل چنین حرکتی خود و سرمایه‌های وابسته به خود را گسترش داده و با انسجام خود چنگال‌هایش را هرچه محکم‌تر بر گلوی مردم خصوصاً طبقات محروم، فشار دهند. بدین ترتیب است که رژیم جمهوری اسلامی، کل اقتصاد را در یک رابطه‌ی خاص و درکنش و واکنش‌های معینی در وابستگی و در کنترل سرمایه‌های مالی امپریالیستی قرار داده است. چنین ادغامی از طرف دیگر ویژه‌گی خاصی را نیز به آن می‌بخشد. اقتصادی که عمدتاً بر صدور نفت می‌چرخد، عمده درآمد دولت و کشور از نفت است، قسمت اعظم بودجه هم‌چون سال‌های گذشته قرار است از درآمد نفت تأمین شود. آن‌گاه در شرایطی که شیر نفت از طرف امپریالیست‌ها بسته شود، اقتصاد به‌طورکلی فلج خواهد شد؛ اما در کنار این اقتصاد متکی بر نفت، ادغام در شبکه‌ی جهانی سرمایه، الزامات مهم دیگری را در پی دارد، باز کردن درها بر روی سرمایه‌های خارجی، برداشتن هرگونه مانع بر سر راه سرمایه‌های امپریالیستی، برداشتن هرگونه سوبسید از مایحتاج عمومی مردم مثل انرژی و نان و ده‌ها شرط و شروط دیگر که باعث می‌شود درنهایت سیاست‌های اصلی و واقعی اقتصادی عملاً توسط نهادهای مالی امپریالیستی مثل بانک جهانی و صندوقِ بین‌المللی پول تعیین شوند. حذف یارانه‌ها از انرژی و مواد اولیه‌ی غذایی و تبدیل آن به یارانه‌ی نقدی که اینک با هزاران منت آن را بر سر مردم می‌کوبند در ادامه‌ی همین پیشنهادات نهادهای بین‌المللیِ مالی به دولت احمدی‌نژاد بود که موردِتوافق همه‌ی جناح‌های حکومتی قرار داشت؛ اما این کمک‌هایی که به نام یارانه‌ی نقدی به مردم داده می‌شود بسیار کمتر از مبلغی است که از سوبسیدهای مربوط به انرژی و مواد غذایی حذف ‌شده است. این مبلغی هم که اینک داده می‌شود بعد از سقوط ارزش ریال حتا طبق گفته‌های مقامات رژیم ارزشش به یک‌سوم رسیده است.

همین کنش‌ها و واکنش‌ها بین یک کشورِ تحت سلطه و سرمایه‌ی امپریالیستی به‌گونه‌ای پیش رفته است که به‌غیراز تولید و صدور نفت خام، جامعه برای پایه‌ای‌ترین مواد غذایی به واردات وابسته است. تولید بسیاری از مواد غذایی مثل تولید گندم، برنج، چای و... یا از بین رفته یا کفافِ بخش کوچکی را نیز نمی‌دهد و عملاً باید از خارج از کشور وارد شود. چراکه برای سرمایه‌داران و انحصارگرانی که اقتصاد را در دست دارند سودآورتر است که این مواد غذایی از خارج وارد گردد تا این‌که از محصولات داخلی تأمین شوند.

در چنین شرایطی است که اعمال تحریم‌ها توسط آمریکا به‌مثابه‌ی قدرتمندترین اقتصاد جهان و با توجه به کنترلی که بر اهرم‌های مالیِ اقتصادیِ جهان دارد، می‌تواند تأثیراتِ کاری‌یی بر اقتصاد ورشکسته و بحران‌زده‌ی جمهوری اسلامی وارد آورد.

 

تحریم‌ها و تأثیرات آن بر اقتصاد ایران

امپریالیسم آمریکا هم‌چنان در تلاش است تا نظم نوین جهانی خود را شکل دهد. وظیفه‌ای که از زمان حمله به افغانستان و عراق آغاز شد، کماکان در دستور کارش قرار دارد؛ اما در هر دوره موانع تازه‌ای در مقابلش ایجاد شده و عملاً این وظیفه، ناتمام باقی‌مانده است. واقعیت این است که جنگ در عراق و افغانستان و بعدها در سوریه که قرار بود در خدمتِ نظم نوین جهانی انجام شود، عملاً نتوانست توازن قوایِ منطقه را به نفع متحدین اصلی امپریالیسم آمریکا یعنی اسرائیل و عربستان سعودی به هم زند. بلکه به درجات زیادی نفوذ جمهوری اسلامی در منطقه را افزایش داد و او را به یکی از بازیگران اصلی در منطقه مبدل کرد. معاهده‌ی برجام عملاً تأییدی بر این نقش جمهوری اسلامی بود. به همین دلیل این مسئله شدیداً مورد مخالفت اسرائیل و عربستان سعودی و جناح‌هایی از امپریالیسم آمریکا به‌خصوص جناح فاشیستِ دستِ راستی و حزب جمهوری‌خواه بود و با بر روی کار آمدن ترامپ، آمریکا خود را از این معاهده بیرون کشید. سیاست کنونیِ امپریالیسم آمریکا تمرکزِ بیشتر بر روی خاورمیانه به‌مثابه‌ی یکی از اصلی‌ترین نقاط تمرکز تضادهای جهان است. در چنین شرایطی است که آمریکا تلاش دارد موقعیت و تکلیف ایران را به هر وسیله‌ای که شده، یکسره کرده و توازن قوا را به نفع متحدین اصلی خود به هم بزند و نفوذ ایران را به حداکثر کاهش دهد. هرچند که جمهوری اسلامی در مرکز این معادله قرارگرفته است اما زیر فشار قرار دادنِ رژیم جمهوری اسلامی، پیش‌بردِ تحریم‌ها و... توسط امپریالیسم آمریکا حمله به روسیه و تا حدی تصفیه‌حساب با اروپا را نیز در بردارد. روسیه در تلاش است که جای پای خود در خاورمیانه را از طریق نفوذ ایران گسترش و تحکیم کند. از طرف دیگر سیاست تشریک منافع آمریکا و اروپا در رابطه با ایران، هم ازنظر روابط اقتصادی و هم ازنظر نقش ایران در منطقه ـ که از طریق برجام برقرارشده بود ـ نیز با بیرون آمدن آمریکا از این معاهده به هم خورد؛ بنابراین تحت نام فشار بر ایران درواقع اعلام جنگی علیه روسیه و به‌نوعی دیگر علیه اتحادیه‌ی اروپا از طرف آمریکا صورت گرفته است.

این موضوع را هم باید در نظر گرفت که درنتیجه‌ی این تحریم‌های سفت‌وسخت علیه ایران، کشورهایی که دارای روابط با ایران هستند نیز خسارت می‌بینند به همین جهت آن‌ها با تحریم‌ها مخالف‌اند. شکی نیست که این تحریم‌ها درواقع فشار بسیاری بر جمهوری اسلامی خواهد گذاشت. به‌خصوص این‌که موقعیت جمهوری اسلامی ازنظر اقتصادی شدیداً بحرانی است؛ اما مهم است که چند نکته‌ای در مورد این تحریم‌ها گفته شود. اول این‌که این تحریم‌ها به هر صورتی که اعمال گردند بیشترین فشار آن بر توده‌های مردم خواهد بود. امپریالیسم آمریکا و دولت فاشیستیِ ترامپ هم بر این مسئله واقف‌اند و همین را هم می‌خواهند. البته آرزوی ترامپ برای تحریم کامل نفت غیرممکن است. جمهوری اسلامی و کشورهایی که مخالف تحریم‌ها هستند بدون شک تلاش خود را خواهند کرد که تا حد ممکن این تحریم‌ها را دور بزنند. موضوع در این‌جا فقط یک بُعدِ روابط اقتصادی نیست. مسئله گردنکشیِ ترامپ نه‌تنها برای ایران بلکه هم‌چنین برای دیگر کشورهای قدرتمند مثل روسیه، چین و اتحادیه‌ی اروپا نیز هست. به همین علت یک مقاومت امپریالیستی در مقابل آن صورت خواهد گرفت و بخشی از جنگ اقتصادی و سیاسی مابین امپریالیست‌ها خواهد بود. هرچند ممکن است به‌آسانی نتوانند در مقابل این گردنکشیِ ترامپ بایستند اما حداکثر تلاش خود را خواهند کرد که این پروژه‌ی ترامپ به شکست بیانجامد؛ بنابراین علی‌رغم بیرون کشیدن بسیاری از شرکت‌های بزرگ اروپایی از قراردادهای بازرگانی و تجاری در ایران اما شرکت‌های کوچک و متوسط بسیاری که رابطه‌ی چندانی با آمریکا ندارند جایگزینِ شرکت‌های بزرگ‌تر در ایران شده‌اند. هم‌چنین ممکن است همین شرکت‌های بزرگ نیز تحت عناوین دیگری دست به ایجاد و تأسیس شرکت‌های کوچک‌تری بزنند و در ایران معاملات خود را به انجام برسانند. مثلاً صادرات آلمان به ایران طبق داده‌های اداره‌ی فدرال آمار آلمان در ماه اکتبر 2018 نسبت به ماه اکتبر 2017 به میزان 85 درصد افزایش داشته است. طبق گفته‌ی میشائیل توکوس یکی از مقامات اتاق بازرگانی آلمان و ایران، چنین افزایشی را برای ماه‌های نوامبر و دسامبر 2018 نیز پیش‌بینی می‌کنند و برای سال 2019 روی یک تجارت با ثبات 200 تا 250 میلیون یورویی در ماه حساب می‌کنند. (وب‌سایت دویچه‌وله) از طرف دیگر ممنوعیت استفاده از سوئیفت ـ که در انحصار آمریکا است ـ نیز برای مبادلات مالی با ایران، مشکل دیگری برای نقل و انتقالِ ارز حاصل از فروش کالاها ایجاد می‌کند که اروپا در نظر دارد مکانیسم مالی ویژه‌ای برای مبادلات با ایران برقرار سازد. هرچند که بر طبق برخی گزارش‌ها خبری از ایجاد چنین مکانیسمی نیست اما موضوع این است که این مسئله، جدا از مسئله‌ی ایران برای اروپا یک اهمیت استراتژیک دارد و اتحادیه‌ی اروپا تلاش لازم را خواهد کرد که برای برطرف کردن این ضعف خود حداقل پایه‌ای را در مقابل وابستگی به آمریکا ایجاد کند.

جمهوری اسلامی تلاش خواهد کرد که در درجه‌ی اول درآمدهای محدود را در خدمت به حفظ نظام و دستگاه سرکوبش هزینه کرده و جیب باندهای حاکم را پُر کند. طبقات انگلیِ بسیاری هم‌چون دوره‌ی قبلِ تحریم‌ها از قِبَل تحریم‌ها ثروت‌های نجومی به جیب خواهند زد. از طرف دیگر این فرصت به رژیم داده خواهد شد تا تحریم‌ها را عامل اصلی و پایه‌ی اوضاع بد اقتصادیِ سیستم و عامل کمبودها معرفی کرده و حتا سمپاتی بخش‌هایی از جامعه را نیز به خود جلب کند و خواسته‌ها و مطالبات صنفی مردم، هم‌چون کارگران، معلمان، کامیون‌داران و دیگر اقشار و طبقات را توجیه و یا سرکوب کند. در این میان این معاش توده‌های مردم است که بیش‌ازپیش آب خواهد رفت و صدها هزار و یا میلیون‌ها کودک و اقشار و طبقات فقیر با کم‌غذایی و بی‌دارویی در معرض خطر مرگ قرار خواهند گرفت و از اولیه‌ترین مایحتاج زنده‌گی محروم خواهند شد. شکی نیست که قربانیان این تحریم‌ها در درجه‌ی اول کودکان و توده‌های مردم به‌خصوص توده‌های تحتانی و تحت ستم خواهند بود.

 

رضا پهلوی و هواداران‌اش

جریانات سلطنت‌طلب و طرفداران آن هم‌چون جریان ارتجاعی فرشگرد که با سیاست‌های فشار ترامپ بر جمهوری اسلامی جان تازه‌ای گرفته‌اند، کارزارِ ادامه و تشدید تحریم‌ها را به راه انداخته‌اند و حتا حمله‌ی نظامی علیه ایران را به خاطر به قدرت رسیدن خود، ترغیب می‌کنند؛ با امکاناتی که کانال‌های تلویزیونیِ من و تو، ایران اینترنشنال، صدای آمریکا، بی‌بی‌سی و... در اختیارشان قرار داده و برنامه‌های‌شان را تبلیغ می‌کنند. اینان در تبلیغات‌شان با استفاده از نفرتی که مردم از ادغام دین و دولت دارند، وعده می‌دهند که در دولت مورد نظرشان دین از دولت جدا است. فارغ از این‌که این ادعا، دروغی بیش نیست و اینان نیز هم‌چون اخلاف خود از دین برای تحمیق توده‌ها استفاده کرده و می‌کنند، هم‌چنین به مردم نمی‌گویند که کلیه‌ی سیاست‌ها و برنامه‌های‌شان در چارچوب سیاست‌ها و برنامه‌های امپریالیسم آمریکا در منطقه و سازمان‌دهی نظم نوین آنان، قرار دارد. در 17 سالِ گذشته، ماحصل جنگ و اشغال نظامیِ امپریالیست‌ها و در رأس‌شان آمریکا (در افغانستان و عراق و...) ایجاد حکومت‌های اسلامی در این کشورها با ادعای «رهایی» زنان در افغانستان و دمکراسی در عراق بوده است. در حال حاضر هم حمایت‌های مادی و نظامی آشکار و پنهان‌شان از ارتجاعی‌ترین بنیادگرایان اسلامی در سوریه اتفاقی نیست. هرچقدر مردم آن منطقه زیر سیطره‌ی نیروهای بنیادگرای مذهبی قرار داشته باشند، امپریالیست‌ها خصوصاً امپریالیسم آمریکا بیشترین منفعت را در اهداف کوتاه و دراز مدت خود خواهند داشت. درعین‌حال رژیم فاشیستی ترامپ به اشاعه‌ی هر چه بیشتر بنیادگرایی مسیحی در کشورش و سایر نقاط جهان مبادرت کرده است. درنتیجه ادعای سلطنت‌طلب‌ها به‌عنوان نیرویی وابسته به امپریالیسم آمریکا، در مورد جدایی دین از دولت، شعاری توخالی و برای فریب مردم است.

تبلیغ دیگر این است که سلطنت‌طلب‌ها ادعا دارند در دولت موردنظرشان در آینده «موضوع دمکراسی» را اجرا خواهند کرد. آن‌ها به مردم قول می‌دهند که آزادند که عقاید خود را بیان کنند؛ اما هم‌زمان که این وعده‌ووعیدها را در بوق و کرنا کرده‌اند، از همین امروز که در قدرت هم نیستند برای نیروهای انقلابی و کمونیستی خط‌ونشان می‌کشند.

 بحث دموکراسی، بحث جدیدی نیست. چراکه سالیان سال است که مقوله‌ی دمکراسی از جانب ایدئولوگ‌های سرمایه‌داری به‌عنوان استاندارد آرزوهای مردم در سطح جهانی تبلیغ می‌شود. یکی از دلایل اصلی تبلیغات سلطنت‌طلب‌ها در مورد دمکراسیِ مورد دلخواه خود در شرایط کنونی جامعه‌ی ما، این است که مردم را از فکر ریشه‌کن کردن نظم کهنه و پوسیده و بنای نظمی کاملاً متفاوت از طریق انقلاب دور کنند. ما در جامعه‌ای زنده‌گی می‌کنیم که عمیقاً با تمایزات طبقاتی و نابرابری‌های اجتماعی رقم خورده است. در جامعه‌ای که زنان تحت شدیدترین ستم جنسیتی قرار دارند، در جامعه‌ای که کارگران و زحمتکشان به‌طور وحشیانه تحت استثمارِ طبقاتی قرار دارند، در جامعه‌ای که روشنفکران و هنرمندانِ مترقی از ابراز عقاید خود محروم‌اند و... صحبت کردن از دمکراسی بدون صحبت کردن در مورد ماهیت طبقاتیِ آن دمکراسی و این‌که این دموکراسی به کدام طبقه خدمت می‌کند، اوج فریب‌کاری است. مسئله‌ای که اینان از مردم در مورد دمکراسی پنهان می‌کنند این است که دمکراسی ربط مستقیم به این دارد که چه طبقه‌ای در جامعه حکومت می‌کند. سلطنت‌طلب‌ها یک نیروی پروامپریالیستی هستند، درنتیجه در نظام طبقاتی موردنظر اینان دمکراسی‌شان به استمرار تمایزات طبقاتی و روابط استثماری، ستم‌گرانه و نابرابری‌های عظیم اجتماعی خدمت خواهد کرد.

جریانات سلطنت‌طلب اگر تا مدتی پیش تلاش می‌کردند با ظاهر دموکراتیک مردم‌فریبی کنند حالا که پشت‌شان به رژیم ترامپ و نیروی فشار او گرم شده است، شمشیر را از رو بسته‌اند. جریانی هم‌چون فرشگرد که تا مغز استخوان به آمریکا وابسته است با شعار ضدیت با سرخ‌ها به میدان می‌آید.

عامل اصلی تحرک بیشتر اینان شرایط عینی شکل‌گرفته در جامعه است. به همین دلیل هم تلاش دارند با پیش گذاشتن شعارهایی هم‌چون «ایران را پس می‌گیریم!» به تفکرات مردم سمت‌وسوی دلخواه خود را بدهند. در پس این شعار است که به‌شدت تلاش دارند، ناسیونالیسم ایرانی و شوونیسم فارس را در ذهن و فکر مردم عمده کنند. درعین‌حال باید در نظر داشت که تبلیغات اینان بر سر ناسیونالیسم ایرانی و شوونیسم فارس در شرایط کنونی، همبسته با عروج فاشیسم و نیروهای دست راستی در سطح جهان خصوصاً در آمریکا است. اگر در آمریکا عظمت‌طلبیِ سفیدپوستان توسط رژیم فاشیستی ترامپ پیش گذاشته شده است، در ایران توسط جریانات سلطنت‌طلب ناسیونالیسم ایرانی و برتری ملت فارس پیش گذاشته می‌شود.

این واقعیت را باید بار دیگر پیش گذاشت که ظهور رژیم جمهوری اسلامی ماحصل عملکرد یک رژیم مستبد شاهنشاهی بود که مردم را به تنگ آورده بود و به خاطر رهایی از آن، به این مرتجعین بنیادگرای اسلامی تن دادند. این آن حقیقتی است که رضا پهلوی، فرشگردان و ... پنهان می‌کنند. رژیم جمهوری اسلامی نیز بر ارثیه‌ی نظام شاهنشاهی که همان سیستم ستم و استثمار بود تکیه کرد و ابعاد آن را تشدید نمود. سوال این است که آیا یک‌بار دیگر این مسئله تکرار خواهد شد و تنگ آمدن مردم از رژیم جمهوری اسلامی باعث خواهد شد که به یک رژیم مرتجع دیگر از همان جنس تن دهند؟! آیا مردم تجربه‌های تن دادن به انتخاب بین بد و بدتر از بین جناح‌های مرتجع جمهوری اسلامی و نتایج آن را فراموش می‌کنند؟! آن‌چه که مردم نباید فراموش کنند این است که این دار و دسته که هم‌اکنون به رژیم فاشیستی ترامپ تکیه زده‌اند، هم‌اکنون برای نیروهای انقلابی و کمونیستی خط‌ونشان می‌کشند، هم‌اکنون می‌خواهند تحت اوامر و سیاست‌های نهادهای امپریالیستی هم‌چون صندوق بین‌المللی پول قرار گیرند، مگر کاری به‌غیراز به ارث بردن و امتداد همان مناسبات اقتصادی و سیاسیِ ورشکسته‌ی جمهوری اسلامی را انجام خواهند داد؟! آن‌چه توده‌های مردم خصوصاً طبقات محروم جامعه از آن رنج می‌برند، وجود یک رژیم مبتنی بر ستم و استثمار است که با تکیه‌ی علنی و غیرعلنی بر مناسبات و روابط اقتصادی ـ سیاسی سرمایه‌داری امپریالیستی حاکم بر جهان شیره‌ی جان‌شان را کشیده است. پس چرا باید به همان مناسبات با اسم دیگری تن دهند؟!

اما آن‌چه را که باید تأکید کرد این است که تنفر مردم از ارتجاع رژیم جمهوری اسلامی، به معنی هواداری از ارتجاع شاهنشاهی نیست. مبارزات مردم علیه استبداد جمهوری اسلامی به‌هیچ‌وجه به معنی قبول استبداد شاهی نیست. ضدیت مردم با فساد و دزدی‌ها و اختلاس سران جمهوری اسلامی با عمامه و بدون عمامه به معنی صحه گذاردن بر فساد و غارت‌های شاهانه نیست. انزجار مردم از اعدام و شکنجه جمهوری اسلامی به معنی راضی بودن از اعدام‌ها و شکنجه‌های آریامهری نیست. تنفر مردم از دستگاه‌های اطلاعاتی رژیم جمهوری اسلامی به معنی صحه گذاشتن بر دستگاه مخوف ساواک شاهنشاهی نیست. مخالفت مردم با دخالت جمهوری اسلامی در کشورهای منطقه و مبالغ هنگفتی که در این زمینه برای اهداف ارتجاعی خود هزینه می‌کند به معنی موافقت با ژاندارم شدن شاه و یا شاهزاده‌ها در منطقه و سرکوب نیروهای مبارز در منطقه ـ همانند سرکوب رژیم شاه از انقلابیون ظفار ـ نیست.

زمینه‌سازِ تبلیغات این نیروهای ارتجاعی و وابسته به امپریالیست‌ها ـ هم‌چون سلطنت‌طلب‌ها ـ این است که ازیک‌طرف مبارزات مردم که از دی‌ماه سال گذشته آغاز گشته است هم‌چنان به اشکال مختلف ادامه دارد و از طرف دیگر مردم از داشتن رهبری انقلابی خود محروم‌اند. در چنین شرایطی است که بیش از هر زمان دیگر لازم و ضروری است که نیروهای مبارز و انقلابی همه‌ی توان و انرژی مبارزاتی خود را برای سازمان‌دهی توده‌ها به‌کارگیرند. حاصل مبارزات و جان‌فشانی مردم باید در خدمت به تدارکی آگاهانه و پی‌ریزی آلترناتیوی انقلابی در جهت سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی، قرار گیرد. آلترناتیوی که منافع اکثریت توده‌های مردم خصوصاً طبقات محروم جامعه در رأس برنامه‌هایش قرار داشته باشد.

 

نقش زنان در مبارزات دوره‌ی اخیر

یکی از مهم‌ترین جنبه‌های مبارزات توده‌ای اخیر که از دی‌ماه سال گذشته آغاز گشته و هم‌چنین در ادامه‌ی آن، مبارزاتی که از جانب دانشجویان، معلمان، کارگران، مال‌باختگان، فعالین محیط‌زیست و... به‌پیش رفته است، شرکت زنان و به‌خصوص نقش فعال و پیش‌روی بسیاری از آن‌ها در این مبارزات است. این علاوه بر مبارزاتی است که زنان به‌صورت مستقل در ضدیت با حجاب اجباری و به‌طور مشخص مبارزه‌ی «زنان خیابان انقلاب» علیه حجاب اجباری به پیش برده‌اند. نقش زنان در این مبارزات نه‌تنها ازنظر میزان مشارکت و حضور بلکه انجام سخنرانی‌ها و دست زدن به تبلیغ، تهییج و افشاگری برجسته است. به‌خصوص حضور فعال زنان در صف تجمع و تظاهرات کارگران هفت‌تپه و مشارکت برخی از آن‌ها در کار تبلیغ و ترویج، هم‌چنین در صفوف دانشجویان فعال و معلمان چشمگیر بوده است. این در شرایطی است که رژیم جمهوری اسلامی از ابتدای روی کار آمدن‌اش تمام تلاش خود را بکار بست تا زنان را به حداکثر از صحنه‌ی جامعه حذف کند. اعمال حجاب اجباری بر زنان از فردای قدرت‌گیری ضدانقلاب، تصویب قوانین ضد زن مبتنی بر شریعت اسلامی، تقویت و نهادینه کردن فرهنگ پدر/مردسالاری، اشاعه‌ی سنت‌های زن‌ستیزانه، تبعیض‌های آشکار و ستم‌گرانه‌ی جنسیتی علیه زنان، برای به انقیاد کشیدن نیمی از جامعه به‌پیش رفته است؛ اما زنان نیز در برابر فرمان حجاب اجباری بپا خاستند و در طی پنج روز متوالی هم‌زمان با هشت مارس/اسفند 1357 اعلام کردند که تن به این برده‌گی نخواهند داد.

از آن روز تاکنون زنان ـ که در مرکز مبارزات‌شان علیه فرودستی، مبارزه با حجاب اجباری قرار داشته است ـ در مقابل رژیم ایستاده‌گی کرده‌اند. آن‌چه زمینه‌ساز شکل نوینی از مبارزه علیه حجاب اجباری و سایر عرصه‌های ستم بر زن شده است، سرکوب وحشیانه‌ای است که به مدت چهل سال بر زنان اعمال‌ شده است. خشم زنان به‌گونه‌ای فوران کرده است که می‌توان بازتاب آن را در هر مبارزه‌ای که در جامعه شکل می‌گیرد، دید. از دی‌ماه سال گذشته تاکنون هیچ مبارزه‌ای در جامعه شکل نگرفته است که زنان در آن حضوری چشم‌گیر نداشته باشند.

درعین‌حال این حقیقت را هم باید در نظر داشت که فقر در ایران زنانه است. بخش بزرگی از ریاضت‌کشی اقتصادی بر زنان تحمیل می‌شود. ستم جنسیتی بیش از هر زمان دیگری بر گرده‌ی زنان خصوصاً زنان کارگر و زحمتکش قرار دارد. این‌ها عوامل اصلی است که باعث شده است زنان مصمم‌تر از هر زمان دیگر درصحنه‌ی مبارزاتی جامعه نقش بگیرند و از دادن هزینه ابایی نداشته باشند؛ اما کمبودی که در این مبارزات به چشم می‌خورد عدم طرح شعارهایی علیه ستم جنسیتی است. عدم طرح خواسته‌های زنان در این مبارزات است. اگر در مبارزات شورانگیز کارگران هفت‌تپه و فولاد خواسته‌های زنان خصوصاً شعارهایی در ضدیت با حجاب اجباری طرح‌شده بود، هم در گسترش شرکت زنان در این مبارزات نقش مهمی ایفا می‌کرد و هم به طرح خواست‌های سیاسی و خط‌کشی عمیق‌تر با نظام جمهوری اسلامی، خدمت می‌کرد.

 متأسفانه اما تمایلی برای طرح خواسته‌های زنان در این جنبش‌ها ـ خصوصاً به‌خاطر غلبه‌ی روابط پدر/مردسالاری ـ وجود ندارد؛ و بدتر این‌که برای توجیه این کمبود مهم و تعیین‌کننده، دلایل سیاسی بافته می‌شود. تکلیف جریانات راست که مشخص است. آنان اساساً یا به خاطر غلبه‌ی مذهب و یا تسلط افکار و ایده‌های آشکارا زن‌ستیز، نه‌تنها علاقه‌ای به طرح مسئله ندارند بلکه در تضاد و دشمنی با آن قرار دارند.

اما در همین دوره‌ی اخیر ما با دو گرایش در درون جنبش منتسب به چپ نسبت به موضوع زنان و به‌طور مشخص مبارزه علیه حجاب اجباری روبه‌رو بوده‌ایم. یک گرایش اگرچه با ستم جنسیتی مخالفت دارد و خواست برابری زن و مرد در جامعه‌‌ی آینده را طرح می‌کند، اما در شرایط کنونی به گونه‌ای به موضوع ستم جنسیتی می‌پردازد که باعث تقویت تفکرات زن‌ستیز می‌شود. این نیروها با پیش گذاشتن درک‌‌شان هم‌چون «تحقق عالی‌ترین حقوق دمکراتیک زنان در گرو حل مشکلات اساسی طبقه‌ی کارگر» است و یا طرح مبارزه علیه حجاب اجباری «مردان خانه یعنی برادران، همسران، پدران و رفقای کارگر را هدف قرار می‌دهد» و یا «ستم بر زن یعنی ستم بر زن زحمتکش» و ... عملاً طرح شعارها و خواسته‌های زنان را بی‌ربط، بی‌فایده و تفرقه‌افکنانه قلمداد می‌کند. این نوع طرز تفکر که در ظاهر از مبارزه‌ی طبقاتی و پیش‌بردِ آن دفاع می‌کند، از این تحلیل علمی عاجز است که ستم بر زن از سنگ بناهای تاریخی نظام مالکیت خصوصی است. ما با سیستمی روبه‌رو هستیم که فرودست بودن زن از هر طبقه‌ای نسبت به مرد امری طبیعی و یکی از پایه‌های سیستم طبقاتی حاکم در سطح جهان است. این سیستم بدون سلطه‌ی مرد بر زن ـ که این سلطه شامل طبقه کارگر و زحمتکش نیز می‌شود ـ نمی‌تواند نظام ستم و استثمارش را ادامه دهد. به همین دلیل موضوع سلطه‌ی مرد بر زن را نمی‌توان از قدمت تخاصم میان طبقات جدا کرد. برخی از فعالین و نیروهای چپ موضوع ستم بر زن را به این می‌کشانند که باید تنها علیه ستم بر زن کارگر و زحمتکش مبارزه شود. چارچوب این مبارزه هم تنها ستم طبقاتی است. از این بگذریم که حتا در رابطه با ستم جنسیتی که بر زنان کارگر و زحمتکش اعمال می‌شود نیز نمی‌توانند کاری انجام دهند، چراکه به شکاف قابل دید بین زن و مرد کارگر و زحمتکش باور ندارند. آن‌چه بارز است این است که این طرز تفکر از دست‌وپنجه نرم کردن با یک تضاد خاص نه‌تنها طفره می‌رود، بلکه قادر نیست رابطه‌ی بین این تضاد خاص با تضاد عام را ببیند و برای رفع ستم جنسیتی از همین امروز طرح و برنامه‌ای داشته باشد.

این درست است که ستم جنسیتی نهایتاً در جامعه‌ای که ستم و استثمار از آن رخت بسته است، از بین خواهد رفت و اولین قدم در خدمت به ایجاد چنین جامعه‌ای، سرنگونی انقلابی نظام طبقاتی رژیم جمهوری اسلامی است؛ اما می‌توان این سوال اساسی را در مقابل طرز تفکرات طرح‌شده پیش گذاشت که آیا به دنبال جامعه‌ای هستیم که بر سرلوحه‌اش نوشته شده باشد مرگ بر هرگونه برتری و امتیاز، من‌جمله برتری و امتیاز مرد بر زن یا نه؟!

گرایش دیگر درون جنبش منتسب به چپ پا را از چارچوبه‌های برابری حقوقی زن با مرد فراتر نمی‌گذارد. این تفکر بورژوا ـ دمکراتیک مبارزه برای کسب مطالبات پایه‌ای زنان را عین رهایی زنان و به‌عنوان مطالبات سوسیالیستی می‌بیند و تبلیغ می‌کند. درنتیجه زنان را از دخالت و آگاهانه سهم گرفتن در پیش‌بردِ مبارزه جهت رهایی کامل از ستم جنسیتی و ستم طبقاتی و در خدمت به رهایی کل انسان‌ها بازمی‌دارد. باید در نظر گرفت که سوسیالیسمی که اینان ترسیم می‌کنند، جامعه‌ی رهایی بخشی برای زنان نخواهد بود.

در این‌جا لازم است که تأکید شود که نیروی انقلابی نه‌تنها باید از مطالبات پایه‌ای زنان و یکی از برجسته‌ترین این خواسته‌ها یعنی مبارزه علیه حجاب اجباری ـ که در طی چهل سال گذشته به اشکال گوناگون پیش رفته ـ دفاع کند، بلکه برای تحقق این مطالبات مترقی و عادلانه از طریق ایجاد تشکلات توده‌ای زنان، آنان را درگیر مبارزه کرده و صفوف انقلاب را برای زیر و رو کردن مناسبات کهنه و خلق نو، گسترده کند. درعین‌حال این حقیقت را نیز باید بیان کنیم که در جامعه‌ی سوسیالیستی هرچند موقعیت زنان کیفیتاً تغییر می‌کند (همان‌گونه که موقعیت زنان در انقلابات سوسیالیستی شوروی و چین در قرن گذشته تغییرِ کیفی کرد) ولی هنوز زنان رها نشده‌اند و هنوز شکاف میان زن و مرد موجود است و برای از بین رفتن این شکاف مبارزه به اشکال و سطوح مختلف ادامه دارد.

 

مؤخره

در شرایط خطیر کنونی، در شرایطی که توده‌های مردم جان به لب رسیده مبارزات خود را به اشکال گوناگون علیه رژیم جمهوری اسلامی ادامه می‌دهند، در شرایطی که همه‌ی نیروهای طبقاتی خصوصاً نیروهای طبقاتی وابسته به امپریالیست‌ها مترصد فرصتی برای طرح برنامه‌ها و اهداف شوم‌شان هستند، نیاز مبرمی است که نیروهای انقلابی با تحلیل مشخص از شرایط مشخص به این اوضاع پاسخ درخوری دهند.

در شرایط حساس کنونی شاهد این هستیم که در رابطه با هر دو ارتجاع یعنی رژیم جمهوری اسلامی و امپریالیست‌ها نظریه‌ها و برنامه‌های گوناگونی در مقابل مردمی که برای خواسته‌های خود مبارزه می‌کنند، پیش گذاشته می‌شود. در دوره‌ی کنونی و تغییری که در روحیه‌ی مبارزاتی مردم شکل‌گرفته است، دار و دسته‌ی اصلاح‌طلبان تلاش دارند در ضدیت با فشارهای آمریکا بر ایران، با پیش گذاشتن انواع و اقسام طرح‌ها از فروریختن نظام ورشکسته و بحرانیِ رژیم جمهوری اسلامی تحت عناوین گوناگون هم‌چون رفراندوم، جمهوری سوم و ... جلوگیری کنند. از طرف دیگر دار و دسته‌های تا مغز استخوان وابسته به امپریالیست‌ها خصوصاً امپریالیسم آمریکا، هم‌چون مجاهدین و سلطنت‌طلب‌ها تلاش دارند مسیر مبارزات توده‌های مردم را منحرف کرده و آنان را در چارچوب برنامه‌های امپریالیستی سازمان‌دهی کنند. این نیروها چه آن‌هایی که در پی حفظ رژیم جمهوری اسلامی ـ با اسم رمزهای مختلف ـ هستند و چه آنانی که به آمریکا و دولت فاشیستی ترامپ اتکا دارند، یک حقیقت بزرگ را از مردم پنهان و یا تحریف می‌کنند. این واقعیت که امپریالیست‌ها به‌طور کل و امپریالیست‌های آمریکایی به‌طور خاص در عین داشتن تضاد با رژیم جمهوری اسلامی اما بر بستر ستم و استثمار بیشتر مردم، با هم متحدند و برای بقای این سیستم تلاش‌های‌شان در یک‌جهت است.

این واقعیت را باید در نظر داشته باشیم که رژیم جمهوری اسلامی از زمان به قدرت رسیدن تاکنون، بدون کمک‌های سیاسی ـ اقتصادی و نظامیِ قدرت‌های بزرگ نمی‌توانست به حیات انگلی خود ادامه دهد. از طرف دیگر نیز امپریالیست‌ها برای کسب مافوق سود و انباشت سرمایه به مرتجع‌ترین دولت‌ها هم‌چون رژیم سرکوب‌گر و زن‌ستیز جمهوری اسلامی نیاز داشته و دارند.

اما در شرایط کنونی، وجه مشترک همه‌ی این مرتجعین یکی‌ست، این‌که با تلاش‌های بی‌وقفه‌شان مردم را از مسیر درست مبارزه دور کرده و آنان را سیاهی‌لشگر خود کنند. این تلاش‌ها در شرایطی صورت می‌گیرد که جامعه بیش از هر زمان دیگری آماده‌گی تحول انقلابی را دارد. امروزه ما از جامعه‌ای صحبت می‌کنیم که کارگران، کشاورزان، حاشیه‌نشینان، دانشجویان، معلمان، کامیون‌داران، تاکسی‌رانان، فعالین محیط‌زیست، ملل تحت ستم و زنان از هر طبقه، سن و ملیتی و... در مبارزات گوناگونی که از دی‌ماه 96 آغاز گشته، دخالت داشته‌اند. این درجه از بیداری مردم، آن فرصت طلایی است که نیروهای انقلابی بتوانند از آن بیشترین استفاده را کرده و به ایجاد تشکلات توده‌ای و اشکال مختلفی از سازمان‌دهی در میان اقشار و طبقات مختلف بپردازند و زیرساخت‌های لازم را در خدمت به تدارکی آگاهانه در جهت سرنگونی انقلابی رژیم جمهوری اسلامی، ایجاد کنند. این آن ضرورتی است که بدون عملی کردن آن نمی‌توان از زیر و رو کردن مناسبات کهنه و خلق نو، سخنی به میان آورد.

همان‌گونه که در بالا نیز بدان اشاره شد، زنان در مبارزات دوره‌ی اخیر نقش بالایی ایفا نموده‌اند؛ اما هنوز نتوانسته‌اند خواسته‌های خود را در مبارزات گوناگون طرح کنند. این واقعیتی است که زنان به‌طور خود به خودی به این امر مهم دست نمی‌یابند، بلکه با سازمان‌دهی شدن در تشکلات توده‌ای خود می‌توانند به درجاتی آگاهی انقلابی کسب کرده و در پیش‌برد مبارزه سهم آگاهانه‌تری ایفا نمایند. درنتیجه امروزه و در شرایط کنونی بیش از هر زمان دیگری نیاز است که تشکلات انقلابی و به‌طورکلی بخش رادیکال این جنبش به ساختن تشکلات توده‌ای زنان مبادرت ورزیده و هم‌زمان در هر کوی و برزنی خواسته‌های زنان که در مرکز آن مبارزه علیه حجاب اجباری به‌عنوان مرکز خشونت رژیم جمهوری اسلامی است را پیش گذارده و بر سر فراگیر کردن آن تلاش نمایند.

کلام آخر: برای این‌که مبارزات جهت درست‌تری پیدا کند، برای این‌که نوک پیکان مبارزه علیه رژیم جمهوری اسلامی تیزتر شود، لازم و ضروری است که خواسته‌های اقشار و طبقات مختلف در مبارزات خصوصاً شعارهای وحدت‌طلبانه در ضدیت با دشمن پیش گذاشته شود. پیش‌بردِ این وظیفه بیانِ درک درست از دشمن واقعیِ کلیه‌ی طبقات تحت استثمار و اقشار تحت ستم است که چرخ‌هایش را بر اساس استثمار طبقاتی می‌چرخاند. ریشه و منشأ کلیه‌ی ستم‌ها ازجمله ستم جنسیتی از همین‌جا ناشی می‌شود و به همین دلیل باید از مبارزات کلیه‌ی اقشار و طبقات علیه این سیستم ستم و استثمار دفاع نمود و برای متحد کردن آنان در جهت سرنگونی انقلابی رژیم جمهوری اسلامی تلاش نمود. این موضوع مهم را هم باید در نظر داشت که طبقه‌ی کارگر بدون متحد کردن اقشار و طبقات ستم‌دیده، بدون طرح خواسته‌های اقشار مختلف که در پیش‌برد امر انقلاب ذینفع‌اند، نمی‌تواند به‌تنهایی رژیم جمهوری اسلامی را سرنگون کند و جامعه‌ی آینده را پی‌ریزی کند.

بی‌شک باید در نظر داشت که در شرایط بسیار تعیین‌کننده‌ی کنونی دشمن در تلاش است که صفوف مبارزاتی مردم را پراکنده کند تا با پراکنده کردن هر یک بتواند آنان را سرکوب نماید؛ اما همبستگی و دفاع از مبارزات اقشار و طبقات گوناگون، طرح خواسته‌ها خصوصاً خواست‌های نیمی از جامعه یعنی زنان به جنبش مردم قدرت می‌بخشد و شرایط را برای جهش در مبارزات ایجاد می‌کند. جهشی که می‌تواند آغازی باشد برای بالا بردن درک آگاهانه‌ی انقلابی که بتواند برنامه‌ها و عمل‌کرد همه‌ی نیروهای رنگارنگ ارتجاعی را تشخیص دهد و با آن‌ها برای پیش‌بردِ مبارزه‌ی قاطعانه علیه دشمن، مرزبندی کند. امروز هم نیروهایی در تلاش‌اند هم‌چون سال 57 از نبود آلترناتیو انقلابی استفاده کرده و مبارزات مردم و حاصل آن را به سرقت برده و یک رژیم ارتجاعی و وابسته به امپریالیسم را جایگزین کنند؛ بنابراین مبارزه‌ی سازش‌ناپذیر با ارتجاع جمهوری اسلامی و کلیه‌ی امپریالیست‌ها و اتحاد و همبستگی بر این پایه، مارش ما به‌سوی سرنگونی انقلابیِ رژیم زن‌ستیز و سرکوب‌گر جمهوری

اسلامی است و حرکت به‌سوی ساختن جامعه‌ای که رهایی همه‌ی انسان‌ها از قید ستم و استثمار در دستور کارش قرار دارد.

 

فوریه 2019

Leilaparnian1@gmail.com

 

 

 

 

"طراحی سوخته" یا طرح سوخته؟ "توپ، تانک، مستند دیگر اثر ندارد!"

باصطلاح مستند "طراحی سوخته" واکنش شدیدی ایجاد کرد. اما نه در جهت اهداف رژیم، بلکه درست برعکس. از اینرو است که نام "طرح سوخته" برای این نمایش نفرت انگیز بسیار مناسب تر است. بنظر می رسد که دست اندرکاران رژیم اسلامی حسابی قاطی کرده اند؛ آنچنان عاجزند که به تاکتیک ها و ترفند های سوخته و نخ نما متوسل می شوند. اعتراف گیری از زندانیان سیاسی زیر شکنجه و پخش آن از تلویزیون ممکن است در دهۀ 60 کارساز می بود؛ لیکن آن دوران سیاه خط تولید اعدام، گورهای دستجمعی، و تواب سازی های شنیع مدتهاست سپری شده است. بویژه از دیماه گذشته که مردم در تمام شهرها به خیابان ها آمدند و شعار "مرگ بر خامنه ای" "مرگ بر روحانی" "جمهوری اسلامی نمی خوایم، نمی خوایم" و "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا" سر دادند، این مضحکه ها درست بعکس آنچه رژیم در نظر دارد بدل می شود.

این را ما فقط بر مبنای تحلیل نمی گوییم. واکنش های مردم به این مضحکه، شکست این پروژۀ کثیف را اعلام کرد. بلافاصله پس از پخش این برنامه جستجو برای مقولات سوسیالیسم، کمونیسم و کمونیسم کارگری از ایران در گوگل حدود 80 درصد افزایش یافت. مردم می خواستند درباره جریانی که این انسان های شریف و مبارز ظاهرا به آن تعلق دارند، بیشتر بدانند. روز بعد بازنشستگان در تجمع شان در مقابل وزارت کار پلاکاردهایی با شعار "توپ، تانک، مستند دیگر اثر ندارد" را در دست گرفتند. چنین واکنش سریع السیری به پروژه ای که قرار بود فضا را برای مجازات رهبران کارگری و فعالین کارگری آماده کند، طنز زیبایی است. نقشۀ رژیم اسلامی نقش بر آب شد. بعلاوه، استقبال وسیع و گرمی که مردم اهواز دو سه روز بعد از پخش این مضحکه از کریم سیاحی پس از آزادی انجام دادند، بسیار هیجان انگیز بود و یک دهن کجی بزرگ علیه دستگاه سرکوب رژیم. یک صف بلند از ماشین هایی که بوق می زدند و مردمی که از ماشین ها پیاده شده و کف می زدند یک راه بندان بزرگ درست کرده بود؛ کریم سیاحی برای پاسخ به استقبال گرم مردم از ماشین پیاده شد و مردم همچنان تشویقش می کردند. این صحنۀ استقبال از قهرمانان پیروز فوتبال نبود؛ استقبال از چهره های محبوب و سرشناس کشور بود؛ این صحنه بیانگر تغییر و تحول عمیقی است که در جامعه رخ داده است؛ رهبران کارگری در مقام چهره های محبوب و سرشناس ملی قرار گرفته اند؛ این استقبال را با استقبال از روحانی در بازدیدهایش از شهرهای مختلف مقایسه کنید تا به عمق تحولات سیاسی – اجتماعی در جامعه پی ببرید.

اعتراف گیری زیر شکنجه مبنی بر عضویت در حزب کمونیست کارگری – حکمتیست یا حزب کمونیست کارگری نه تنها مردم را در مقابل تلاش های مذبوحانه رژیم برای زندانی کردن رهبران کارگری و فعالین طرفدار حقوق کارگران خاموش نخواهد کرد؛ بلکه اعتبار و محبوبیت کمونیسم کارگری و این احزاب را در جامعه افزایش می دهد. نمونۀ آن جستجوی مردم در گوگل برای کمونیسم و کمونیسم کارگری پس از پخش این مضحکه است. مردم تشنۀ آزادی، برابری و رفاه، دشمن جمهوری اسلامی، منزجر از سرکوب و اختناق، از فقر و زندگی زیر خط فقر، از نابرابری و تبعیض، از شکنجه و اعدام، زن ستیزی و خرافه به کمونیسم کارگری برای رهایی چشم خواهند دوخت. یک موجود منفور می گوید که یک انسان محبوب و قابل احترام با کمونیسم کارگری مربوط است؛ پاسخ این معادله چیست؟ حتی یک کودک دوم دبستانی هم می تواند سریع جواب بدهد: کمونیسم کارگری محبوب تر می شود.

لاجوردی کثیف و منفور، شکنجه گر دهه سیاه 60، همان لاشخوری که پس از مرگ منصور حکمت در هفده سال پیش در صفحه اول کیهان تیتر زد: "ضد انقلاب بی پدر شد!" اکنون برای سنگین کردن "حکم" اسماعیل بخشی، علی نجاتی و سپیده قلیان اعلام کرده که اینها با احزاب کمونیست کارگری ارتباط دارند. آیا واقعا این مجنون جانی بر این تصور است که این باصطلاح اتهام برای محکوم کردن این افراد خوشنام و مورد احترام نزد مردم کارساز است؟ اینها پاسخ شان را سریعا از بازنشستگان معترض گرفتند: "توپ، تانک، مستند دیگر اثر ندارد!"

تمام شواهد بر این حکم می دهد که مرگ جمهوری اسلامی فرا رسیده است. نه فقط باین خاطر که مردم با تمام وجود از این رژیم متنفرند؛ نه فقط باین خاطر که یک سال است یک خیزش عظیم توده ای در جامعه لاینقطع با شعارهای رادیکال این رژیم را نشانه گرفته است؛ نه فقط باین خاطر که طبقه کارگر بعنوان یک طبقه در جامعه حضور یافته است و رهبرانش در قامت رهبران جامعه عروج کرده اند، محبوب اند و مورد احترام؛ بلکه همچنین باین خاطر که کاربدستان، حکام از گور برخاسته کاملا عاجز شده اند؛ بجان هم افتاده اند؛ قاطی کرده اند؛ هر نقشه ای که اتخاذ می کنند بضررشان تمام می شود. این رژیم لبۀ گور است؛ باید متشکل و متحد بدرون گور پرتابش کنیم.

تلاش متشکل و متحد برای آزادی زندانی های سیاسی، برای آزادی اسماعیل بخشی، علی نجاتی، سپیده قلیان، اعضای هیات تحریریه نشریه گام امیر حسین محمدی فرد، ساناز الهیاری و امیر امیرقلی یک قدم مهم در جهت خلاصی از بختک رژیم اسلامی است. ما موفق شدیم با اعتراضات متحد خود یکبار اسماعیل بخشی و سپیده قلیان را آزاد کنیم. جمهوری اسلامی بشدت ضعیف و لرزان شده است باید از ضعف و تزلزل و آشفتگی رژیم استفاده کنیم و عقبش بنشانیم. متحد و متشکل ما قدرت عقب نشاندن رژیم و آزادی انسان های شریف و مبارزی که علیه فقر و فلاکت و برای آزادی، برابری و رفاه مبارزه می کنند، داریم.

 

   

 

تعاونی های کارگری: سوداها و تحرک تازه در جنبش کارگری ایران

تعاونی های کارگری:

سوداها و تحرک تازه در جنبش کارگری ایران

مقدمه

جنبش کارگری ایران در آستانه موج تازه و خیز بزرگی رو به جلو است. مساله تشکل و سازمان یافتگی محور این موج جدید را شکل داده است.   باز بینی در زمینه تشکل بر شرایط عینی استوار است،  ضرورت دارد و به یک نیاز فوری پاسخ میدهد... اعتصاب اخیر هفت تپه زمینه ها و جان تازه ای را برای جنبش کارگری به ارمغان آورد. این اعتصاب بیش از هر چیز  نرم ها و روشها و مکانیزم های تا حال شناخته سازمانی و رهبری و به طریق اولی چگونگی پبشرد اعتصابات را  زیر و رو کرد؛ با برازندگی تحسین آمیزی از بروز ضعفها و کمبودها ابایی به خرج نداد و آمادگی در پذیرش ایده های جدید را به نمایش گذاشت. شورا و مجمع عمومی بعلاوه  تعاونی ها و مساله کنترل کارگری موارد برجسته و قابل توجه هستند. اعتصاب هفت تپه به هر نتیجه ای برسد، فقط به خاطر شتاب و موضوعیت راه حل های "جدید" در مقابل  توده های کارگر و در مقابل رهبران و تشکل های آن، به یاد ماندنی و قابل ستایش خواهد ماند. به شورا و مجمع عمومی باید جداگانه پرداخت. این نوشته به مساله تعاونی ها اختصاص دارد.

فشرده کلام، اینجا استدلال میشود که چرا تعاونی های تولیدی کنترل کارگری یک سیاست غلط است، و در عوض،  چرا و چگونه تعاونی های مصرف (توزیع)کارگری میتواند مستقیما و بلاواسطه محور یک سیاست رفرمیستی طبقاتی کارگری قرار بگیرد.  

تعاونی ها: غفلت دیروز  -  توجه امروز

قدمت تعاونی های کارگری به قدمت جنبش سوسیالیستی کارگری جهانی  و در ارتباط تنگاتنگ با آن است. در تاریخ صد و بیست ساله جنبش کارگری در ایران،  تعاونی ها نمیتواند  موضوع جدیدی باشد. جنبش کارگری در ایران ، همواره پرتحرک ترین و  قویترین از نوع خود در کل منطقه و چه بسا در جهان،  در مقاطع طولانی سازمان یافته، متحزب، تحت تاثیر جریانات و ایده های چپ و کمونیستی قرارداشته، تقریبا تمامی پیشروان آن اگر نه رادیکال و انقلابی، دست کم مستقیما مارکسیست بوده؛  و بارها با پرچم منافع خویش، نقش تعیین کننده ای را در جدلهای سیاسی جامعه ایفا کرده اند. 

آنچه که پرداختن به مبحث تعاونی را ضروری میسازد دلایل عینی و نیاز مبرم به پاسخ به سوالاتی است که مبارزات جاری بر آن تاکید میگذارد. فصل تعاونی ها در تاریخ مبارزه طبقاتی کارگران ایران بی بضاعت است، در طول این تاریخ، چه در زمان رژیم پهلوی و چه در حاکمیت جمهوری اسلامی، به درجات مختلف پدیده تعاونی ها در محیط های کارگری در جولان بوده است، اما هیچ وقت نتوانست جز در موارد محدود، توجه جدی جنبش کارگری را به خود معطوف دارد. کند و کاش در زمینه و علل این عدم عطف توجه زمینه اصلی این نوشته خواهد بود. برای این منظور مختصرا تاریخچه صد ساله تعاونی ها و مشخصا تعاونی های کارگری از "اصل چهار" حکومت پهلوی تا شوراهای اسلامی و وزارت تعاون در جمهوری اسلامی، و  آنچه بنام بحران و افول تعاونی های توزیع دولتی در مراکز کارگری از آن نام برده میشود، مرور خواهد شد.

رو به آینده، با طرح و استدلال و  بررسی چند و چون چند مولفه اساسی و مشخصا،  تحولات اساسی در سیاستهای جمهوری اسلامی در راس طبقه بورژوا در مقابل جنبش کارگری،  بحران معاش برای توده های کارگر، سنتهای اسفبار مبارزه ضد رژیمی، بحران ساختاری اتحادیه های کارگری در ایران سعی میشود شرایط عینی پیشرفتهای مبارزاتی و طبقاتی کارگری در مسیر تجربه "جدید" از تعاونی ها بدست داده شود و یا دست کم به پاگرفتن چنین بحثی خدمت موثری صورت پذیرد. 

تعاونی ها در بوته آزمایش کلاسیک طبقه کارگر

تعاون به معنای همیاری و مشارکت اقتصادی – اجتماعی مردم زحمتکش قرنها سابقه تاریخی را پشت سر خود دارد. ضرورت دارد که از همان ابتدا تفکیک با اتحادیه های صنفی قرون وسطی، مرکب از صاحبان حرفه و به منظور نیل به اهداف صنفی معین مورد تفکیک قرار داده شود. این اتحادیه ها مانند اتحادیه اصناف مختلف، امروز هم کماکان فعالیت داشته و موجب سوء تفاهم و به انحراف کشیدن موضوع مطرح  میگردند. در دوره رنسانس نیز همکاری میان تجار و صنایع اولیه اصطلاحا تعاونی نام گرفته که در واقع معادل شرکت های سهامی عمل کرده اند.

دوره انقلاب صنعتی  با بسط تولید  و شکل گیری مناسبات کاپپیتالیستی مصادف با شکافهای طبقاتی، استثمار و تسری بحران و بیکاری و سایر مکانیسم های سرمایه بصورت آلام و محرومیت طبقه کارگر و توده زحمتکش است. آیین حاکم اقتصاد آزاد بود، و هر فرد میبایست به توانایی خود و یا در بهترین حالت به خیریه ها متکی گردد. بزودی مکاتب گوناگون علیه نظام مبتنی بر سود سرمایه در عرصه تعاونی ها  شکل گرفت و کل موجودیت و کارکرد آنها را  دگرگون ساخت.

تا آنجا که مستقیما به طبقه کارگر و ایده های سازمانیابی بر علیه مشقات روابط کاپیتالیستی مربوط باشد دو مکتب فرانسوی و انگلیسی در آن قابل شناخت است. سالهای دهه 1840 بخش بزرگی از مجادلات مارکس و انگلس صرف کلنجار و کنار آمدن با هر دوی این گرایشات در صفوف بخش مهمی از اروپا گردید. این مقطعی است  که توسط تاریخ نویسان  زندگینامه مارکس دوره ورود مستقیم مارکس در عرصه سازماندهی عملی جنبش کارگری دسته بندی میشود. مشخصا مارکس و انگلس درگیر سازمان دادن اتحادیه کمونیستها، سر و سامان دادن به اتحادیه ها و سازمانهای کارگری در اروپا و امریکا زیر چتر انترناسیونال اول هستند، مباحث درخشان و تاریخ ساز "فقر فلسفه" و تمایز طبقه کارگر از اصطلاح رایج بینوایان و مظلومان، "نقد برنامه گوتا"  در هموار کردن کسب قدرت توسط  جریانات کمونیستی و کارگری آلمان، مواجهه با کمون پاریس ، دخالت در سرنوشت چارتیسم و ارائه مانیفست کمونیست از جمله نبردهای فکری این دوره هستند که جملگی سر پلی را با مبحث تعاونیها در خود دارند. در سالهای حول و حوش 1840 و 1850 در دل طوفان انقلاب ها و شورشهای کارگری در امریکا و اروپا، در حالیکه نمایندگان  بورژوازی از یک سو و پیشروان طبقه کارگر از سوی دیگر کمتر شبی خواب آسوده بر چشمها داشتند، تلاشهای مارکس در انترناسیونال اول و اتحادیه کمونیستها روی یک محور خلاصه میشود: سازمان دادن مبارزه اقتصادی طبقه کارگر مبارزه سیاسی این طبقه است!

1-  تلاش برای شناساندن اهمیت و چگونگی این مبارزات در بیداری خودآگاهی طبقه کارگر

2- خلاصی طبقه کارگر از راه حلهای پرطمطراق "سوسیالیستی" با محتوای یتیم نوازانه و با افقهای پوچ

3- ایجاد اتحادیه های توده ای با اعضای آگاه و رزمنده و متعهد؛ و از جمله متکی به کمکهای مالی و حق عضویت

4- ایجاد فضا و روشهای اتحاد عمل میان گرایشات درون جنبش کارگری در عین ارزیابی های بیپروا

تعاونیهای  اوئن و مکتب رفرمیستی انگلیسی

طبقه کارگر انگلیس یکی از بزرگترین بسترهای نهضت های تعاونی است. رابرت اوئن از برجسته ترین نمایندگان سوسیالیسم تخیلی است. "دنیا اکنون از ثروت اشباع شده، هنوز امکانات پایان ناپذیر افزایش آن وجود دارد، با این حال بینوایی بیداد میکند... این وضع باید دگرگون شود."

اختصاص کارخانه نساجی با 2000 کارگر به یک مدل سوسیالیستی، برقراری روابط عاطفی با کارگران، پرداخت حقوق مناسب، منع کار کودکان، کاهش ساعات کار، ایجاد صندوق پس انداز کارگران و ...

دهکده های تعاونی (نیو هارمونی): اسکان و کار مشترک حدود هزار نفر در 1500 هکتار زمین، تولید و مصرف در کنار هم، فروش مازاد به خارج دهکده و ...

مارکس در مورد این تلاشها در بیانیه انترناسیونال جای شبهه بجا نمیگذارد:

الف) ما جنبش تعاونی را بعنوان یکی از نیروهای متحول گرداننده جامعه حاضر، جامعه ای که بر آشتی ناپذیری طبقات بنا شده، برسمیت میشناسیم. قابلیت عظیم تعاونی ها در این است که در پراتیک میتوانند نشان دهند که نظام کنونی مستبد و فلاکت آور انقیاد کار توسط سرمایه را میتوان منسوخ مرد و نظام جمهوری اتحادیه تولید کنندگان آزاد و برابر را جانشین آن ساخت.

ب) اما جنبش تعاونی که محدود به شکل هایی بسیار کوچک از انکشافی است که بردگان مزد بگیر منفرد بوسیله در هم آمیختن می توانند بوجود آورند،  به تنهایی قادر نیست جامعه سرمایه داری را متحول گرداند ...

اوئن براین باور بود که با ایجاد و گسترش جزایر "سوسیالیستی" از طریق جلب توجه سرمایه داران و کارگران میتوان بتدریج کل جامعه را بدون نیاز به انقلاب دگرگون کرد.

تعاونیهای  پرودن و مکتب آنارشیستی فرانسه

پرودن ایجاد انواع و اقسام تعاونی ها، افتتاح . گشایش بانک معاوضه و غیره را بعنوان گریز از استثمار سرمایه داری توصیه مینمود. . وی با دولت در هر شکل آن مخالفت می نمود و آنارشیزم را می ستود. او با شعار "مرک بر احزاب، مرگ بر دولت" خواستار "آزادی مطلق" همه افراد می شد.

مارکس، تعاونیها، اتحادیه ها و مبارزه اقتصادی طبقه کارگر

آنچه ارجاع به مارکس را در این بحث بطور ویژه ضروری و توجیه میکند سه نکته است:

اول: تعاونیها در تمام تاریخ خود بطور تفکیک ناپذیری با فعالیت اتحادیه ها گره خورده است. این اتحادیه ها هستند که سرنخ تعاونی ها را در دست دارند. این راهی است که اتحادیه ها را در چاره جویی برای وضعیت اقتصادی کارگران عجین میسازد.

دوم: برای مارکس مبارزه اقتصادی طبقه با مبارزه گرسنگان و محرومان، مبارزه ای در چهارچوب کور و "هر چه دست آید غنیمت است"، هیچ قرابتی ندارد. به این معنا مبارزه اقتصادی نه مرحله ای بدوی  در مقابل مبارزه سیاسی، نه پیش شرط، بلکه خود مبارزه سیاسی است.

سوم: برای مارکس مساله دولت و قانون یک مساله محوری است. تمام مواضع آنارشیستی بر علیه دولت برای مارکس مادام که یک افشاگری از اعماق توحش کاپیتالیسم است قابل احترام میباشد. رفرم برای مارکس اکیدا شامل دستاوردهای کوچک است که میتواند با تبدیل شدن به یک اهرم قوی برای وادار ساختن دولت به تغییر قوانین موثر واقع شود. به این معنا تعاونی همانقدر که تغییرات عملی و مادی کوچک را در دستور قرار میدهد، تنها زمانیکه در خدمت بسیج کارگران در مبارزه با سرمایه و طبقات حاکم نقش ایفا کند، سیاسی و انقلابی ترین ابزار جنبش کارگری است.

این دو نکته باز خوانی تازه ای از تمام تاریخ صد و بیست ساله از جنبش کارگری – کمونیستی ایران را بدست میدهد. این بازخوانی بخصوص رو به آینده و در حل معضلات دست بگریبان امروز حیاتی است. به این امر در ادامه نوشته پرداخته میشود.

تعاونیهای رسمی و دولتی در ایران

آغاز کار تعاونی در ایران به تاسیس اولین تعاونی روستایی در شهرستان گرمسار در سال 1314 بازمیگردد. این مورد سرآغاز  تاسیس تعاونی درچهارچوب یک مدل اقتصادی بورژوایی ازطریق تشویق و آموزش عمومی و بکمک مساعدتهای مالی دولت صورت میگرفت که تا جمهوری اسلامی و تا به امروز هم ادامه دارد. این تاریخ بطورفشرده و گذرا معرفی میشود:

حکومت رضاشاه

- تا سال 1320 جمعا سه تعاونی با 1050 عضو کشاورز.

- ماموریت ویژه رضا شاه به وزیر کشور برای جلب توجه و اعتماد عمومی

- آغاز فعالیتهای اقتصادی – اجتمای دولت امریکا تحت عنوان "اصل چهار"

- فعالیتهای سازمان جهانی کار برای راهنمایی و تشکیل تعاونی

حکومت پهلوی دوم

- تصویب قانون جدید و مدرن تعاونی ها درسال 1350 و تشکیل وزارتخانه ویژه

- اصلاحات ارضی و رشد سرطانی تعاونی روستایی برای خرید ماشین آلات

- تعداد تعاونی های کارگری اعم از کار و تولید، مصرف و اسکان در سال 1346 برابر با 1576 است که تا یازده سال بعدتر به 1673 افزایش می یابد.

- هیچ شواهد و آماری دال بر تعاونی های کارگری غیر دولتی در دست نیست. هر گونه فعالیت مستقل کارگری  تحت تعقیب دستگاههای جاسوسی قرار گرفته است.

دوران طلایی تعاونیها در دهه اول جمهوری اسلامی

فاصله سالهای میان قیام 57 تا پایان جنگ را میتوان دوره طلایی از رشد تصاعدی و بی وقفه تعاونی ها نامید. این تعاونی ها اساسا در محیهای کارگری شکل گرفت اما نه از نظر اقتصادی و نه از نظر اجتماعی حاوی بار مثبتی برای طبقه و آحاد کارگر واقع نشد. یک هیاهوی پوچ، درد جانکاه توهم، تاوان سخت میلیونها کارگر در فقدان رهبران طبقاتی و کمونیست ... میتوان آنرا خلاصه کرد.

دلایل رشد تعاونی ها در محیطهای کارگری

- تبلیغات مغلطه های اسلامی-سوسیالیستی

- روحیه مثبت سازندگی در توهم به پیروزی انقلاب

- بیکاری ناشی از بحران اقتصادی، بلاتکلیفی پس از انقلاب،           جنگ و ... بخش عظیمی از کارگران صنعتی را به ایجاد تعاونی های تولیدی کوچک و عمدتا نافرجام سوق داد.

- کانال توزیع کوپن و سبد کالایی به سمت شوراهای اسلامی   به اسم تعاونی های مصرف جا زده شد.

- دولت و کمیته امام با  یک سرمایه ناچیز کارخانگی زنان و کودکان را  به اسم تعاونی های اشتغالزای "میکرو اکونومی" سازمان بدهد، استثمار کند  و تشویق سازمان ملل و آی.ال.او را همراه خود سازد.

 

دوران چپاول تعاونی ها ی 

- پرونده های دزدی کلان مقامات خانه کارگر از صندوق اتحادیه تعاونی مصرف کارگری "امکان"

- دزدی و سوء مدیریت در اندوخته های تعاونی مسکن معلمان

- پرونده های بیشمار از دزدی در سبدهای کالای کارگران

 

دوران افول تعاونی های کارگری

بنا به آمار خانه کارگراز شصت هزار تعاونی ثبت شده، تنها سی درصد آنها فعال هستند. بیش از 90 در صد مراکز کارگری فاقد هر گونه فعالیت حول تعاونی های کارگری می باشند.

تعاونی های کارگری و جنبش کارگری – کمونیستی در ایران

قدیم ترین سند مربوط به تعاونیها در "پرگرام عملیات حزب کمونیست ایران" مصوب کنگره دوم این حزب (سال 1927 در شهر رضاییه) است:

"در  قسمت تشکیل شرکتهای تعاونی (کئوپراتیف ها)

حزب کمونیست ایران توسعه هرگونه شرکتهای تعاونی را از وظایف خود میشمارد. حکومت جمهوری فدراتیو ملی باید منتهی درجه کمک را به شرکتهای تعاونی بعمل آورد. مخصوصا در قسمت جلب کردن فقیرترین طبقه های ملت بشرکت در این تشکیلات. قوانین جمهوریت ملی باید مانع شود که صنفهای ثروت دار شرکتهای تعاونی را مانند آلت استثمار و اسارت اقتصادی زحمتکشان بمنفعت خود بکار برند."

 

حزب کمونیست ایران بدون ذره ای تردید در عرض بیست سال فعالیت خود طبقه کارگر ایران را باندازه صد سال جلو برد. در دل یک جامعه بشدت فقر زده با یک حکومت سوپر ارتجاعی در راس یک بورژوازی تازه بدوران رسیده ولی حریص، وحشی استثمارگر و مجهز به یک پلاتفرم روشن  طبقاتی ضد کارگری  موجودیت طبقه کارگر را در نقشه سیاسی و اجتماعی – اقتصادی ایران ثبت کرد. صرف زاویه توجه برنامه عملی این حزب به تعاونی ها گویای جهت گیری داهیانه و پیشرو به پیشبرد منافع طبقه کارگر است، اما تعاونی ها بخودی خود چیز زیادی در مورد جایگاه این حزب در تاریخ دستاوردهای طبقه و جنبش کارگری در ایران نمیگوید. برای قضاوت درست و منصفانه تر باید به میدان اصلی ابراز وجود این حزب در جنبش اتحادیه های کارگری در ایران کنکاش کرد، سبک کار، نوع اتحادیه، افق و مکانیزم های روی آوری به طبقه کارگر ...

 

برای ادای حق مطلب در ادامه روی دو الگوی مسلم تاریخ جنبش کارگری جهان مکث خواهد شد که هر یک به نوبه خود تصویر اتحادیه های کارگری توده ای در دل جامعه ای مملو از تحولات سیاسی و اجتماعی است.

یوسف افتخاری

افتخاری را باید اسطوره سازماندهی و اعتصاب نامید. او گلوله آتشی است که از دل فقر و استثمار و پراکندگی و عصیان نه محرومان بلکه طبقه کارگر را میبیند و سازمان و اتحاد و مبارزه همه نشست و برخاستهای او با کارگران و خانواده های کارگری است. او اعجوبه تشکیل اتحادیه در هر جا که کارگر و استثمار هست، و حتی در زندان، میباشد.  مطالعه فعالیتهای یوسف افتخاری از چند جهت با ارزش و غیر قابل اغماض است. سرگذشت و اسناد گرد آوری شده در کتاب خاطرات وی خواننده را با بسیاری ظرایف فعالیتی یک سازمانده بزرگ کارگری/کمونیستی تاریخ ایران در دوره های مهم تحولات مبارزه کارگری و در مراکز اصلی کارگری آشنا میسازد و بعلاوه او از سازمان دهندگان بزرگترین تشکیلات اتحادیه سراسری کارگری در ایران در سالهای 1320 است. در فعالیت فردی وتشکیلاتی او در زمینه تعاونی ها رد پای واضح را میتوان سراغ گرفت. او مبتکر ایجاد اولین و تنها باشگاه ورزشی کارگران ایرانی در شرکت نفت آبادان است که پوشش محل تجمع کارگران و ترویج آگاهی و سازمانیابی میان آنها عمل میکند. او از سازماندهندگان اتحادیه ای طرفدار سخت گیری در شرایط عضویت کارگران و از جمله تعهد به پرداخت حق عضویت است، افتخاری از طرفداران ضرورت برنامه ریزی دقیق اعتصاب و از جمله لزوم صندوق مالی است. دسترسی پیشروان طبقه کارگر ایران به تجربیات او در راه خیز برداشتن به سوی "غیرممکن ها" یک سعادت است. (شرح بیشتر در مقاله ضمیمه)

اردشیر آوانسیان

ارزش فعالیتهای کمونیستی و طبقاتی او در غنا بخشیدن به مفهوم اتحادیه در ابعاد اجتماعی و در دل توده های کارگر و زحمتکش است. او ازبنیان گذاران اتحادیه کارگران قالیباف در ماموریت حزبی خود به خراسان است. مقالات "مجله کمونیست"  در دشواری "یک اتاق کار محقر مرکب از یک حصیر و لحاف و دشک و بالش و یک کوزه آب" با تشریح شرایط کار کارگران اساسا خردسال از ادبیات کلاسیک کارگری – کمونیسستی ایران ماندنی است، اما ماندنی تر الگوهای دخالتگرایانه و عملی این اتحادیه در شرایط زندگی کارگران قالیباف از جمله از طریق تعاونی کارگران است. (شرح بیشتر در مقاله ضمیمه)

 

در میان فعالیتهای آوانسیان در گیلان به موازات ماموریتهای اتحادیه ای، مسئولیت  "مجمع فرهنگ" شایان  توجه است:

" یکی از خدمات مجمع تشکیل کلاسهای اکابر برای محو بیسوادی بود ... در نتیجه کار این مجمع بین بینوان عده ای از بانوان گیلان بابتکار روشنک خانم، جمیله صدیقی و سکینه شهرنگ به تشکیل "جمعییت سعادت نسوان" زدند. قابل توجه است که اولین جشن هشت مارس با نصب عکس کلارزتکین رهبر زنان جهان توسط این جمعیت در رشت در سال 1918 برگزار شد... اینجانب شخصا عضو منتخبه دستگاه رهبری مجمع فرهنگ، معلم کلاس اکابر، عضو جمع اجرایی (مجمع اکتورال) مجمع و از موسسین مدرسه دهقانی در قریه ویشگاه و مامور تبلیغات در دهات بودم."      

تعاونیها و مبارزات کارگری در دوره معاصر

تاریخ معاصر جنبش کارگری- کمونیستی ایران  خالی از پدیده تعاونی ها است که اساسا با جایگاه حاشیه ای مبارزات اقتصادی طبقه کارگر بهم گره میخورد. یک طرح کلی از برآمدهای جنبش کارگری در ایران قابل ترسیم است:

- بر متن دوره ای از شدیدترین محرومیت ها اساسا شامل کابوس نان و معاش، دستمزدهای ناچیز و معوقه بطور ناگهانی اعتصابات بزرگ و همه گیر آغاز میشود.

- سریعا دولت طرف حساب اعتصاب شده و پس از چند روز سرکوب و زور ... قوانین و وعده ها و تعهداتی بسیار فراتر از ظرفیت اعتصاب جاری را بعهده میگیرد.

- پس از کشمکش کوتاه اولیه و یک دور فرسایشی برای آزادی کارگران زندانی دوره جدیدی از محرومیت آغاز میگردد، وعده ها و اجرای قوانین فراموش میگردد.

بعضا این روند بعنوان "خصلت عصیانی اعتراض طبقه کارگر در ایران" نامیده شده است، هر چه باشد این روند گواه  سنتهای ضعیف نسبت به مبارزه اقتصادی میباشد که بنوبه خود مبارزه ای  ضعیف و ناپیگیر از آب در میآید. خصوصیات مبارزه دارای وجوه زیر است:

- خیابان و تظاهرات جلوه های اصلی آن است

- ضد رژیمی است ولی عمدتا در چهارچوب آلترناتیوهای سرمایه دست و پا میزند، خصوصی و دولتی! مدیریت خوب یا بد، سرمایه داری فاسد و رانت خوار، مخالفت با تغییر قانون کار و ...

- بی توجهی آشکار به نتایج اقتصادی مبارزه  معین و غلطیدن به ارزیابی های انتزاعی و دلبخواه (سیاسی)

- عدم توانایی کارگران و تشکلهای آنها در پیشبرد مبارزات موثر و طولانی 

- بی تفاوتی به ابعاد مبارزه  در محلات زیست کارگری

دلایل بی تفاوتی به تعاونی ها در جنبش کارگری ایران

- وجود سایه سنگین دولت در این عرصه: قوانین، اجازه نامه ها، لزوم رابطه علنی با ادارات

- سایه سنگین سوابق دزدی مراجع رسمی

- عدم وجود مراجع قانونی روشن برای پیگیری دعاوی تعاونی ها

- وجود یک بازار سیاه بی در و پیکر

- سیاست های اقتصادی بحرانی و غیر قابل پیش بینی

- بنیه ضعیف مالی کارگران

- تعقیب و کارشکنی های امنیتی

- مهمتر از همه عدم وجود فعالین عملی این عرصه در میان کارگران و فقدان سنت و تجربه های موفق

تعاونی ها رو به آینده- بازگشت به نیشکر

"سندیکای هفت تپه با شهر شوش چه خواهد کرد؟" این سوال و تشویش بزرگ جمهوری اسلامی در راس بورژوازی ایران در تلاطم های حاد آذرماه بود. در مورد نقاط قوت و تاثیرات این اعتصابات زیاد گفته شده است. اما هنوز جا دارد از یک پدیده و آنهم از تقسیم قدرت دوفاکتو در شوش سخن گفت. اعتصاب نه فقط کارخانه نیشکر بلکه کل شهر شوش را در کنترل سندیکا قرار داده بود. حق داشتند. اعتصاب هفت تپه نه فقط  تصفیه حساب با بن بست حکومت در پاسخ به تامین نیازهای مردم زحمتکش بود، بلکه  عدم صلاحیت  حکومت را اعلام میداشت و یک ادعای ساده را جار میزد: گم شوید!

 امروز، روزی از روزها در بررسی نبردهای بزرگ اتحادیه های این مرز و بوم  شهر شوش قبل و بعد از آذر ماه را زیر ذره بین قرار خواهند داد. سندیکا را در مقابل این سوال قرار خواهند داد:  بااعتماد و همراهی وسمپاتی یک شهر  چه میشد کرد و چه شد؟ سوال اینست کجا و چگونه کارگران هفت تپه و سندیکای آنها متحدتر، منسجم تر بیرون آمده اند؟

تعاونی ها به فضای قدرتمند مادی – طبقاتی این سوال تعلق دارد. این سوال مرز گذشته و آینده، مرز در جا زدن و پیروزی را رقم میزند. بدون شک تا همین جا زحمتکشان شوش و کارگران و افکار عمومی با حمایت بیدریغ تاکنونی شایسته آنند که سندیکای خود را در مقابل این سوال بیابند.

تعاونی ها و اتحادیه ها

تعاونی ها و بهبودهای عملی حاصل فعایت آنها به طریق اولی یک هدف در خود بوده و در پیشبرد امر مبارزه طبقاتی کارگران ضروری و غیر قابل اغماض است. اما بخودی خود، مجمع الجزایری از تعاونی ها و در غیاب نفس مبارزاتی کارگری جز بهبودهای جزیی ره به جایی نمیبرد. مبارزات اقتصادی برای پیروزی خود به  اتحادیه ها نیاز دارد تا بتواند دولت را برای تامین شرایط قابل قبول اقتصادی به زانو درآورد. منطق کارکرد اقتصادی سرمایه داری بر تعدی بی وقفه به دستمزد و معیشت و شرایط کار کارگران استوار است.  هیچ تعاون و هیچ اعتصاب پیروزمندی جز زمانیکه بر این دست درازی فایق نیامده نه قابل اطمینان و نه حتی غرور انگیز است. تعاونی ها ابزاری در دست اتحادیه ها برای دستیابی به بهترین تخته پرش ممکن میتواند عمل کند.

چرا تعاونی های کنترل کارگری  یک سیاست غلط است؟

این تعاونی ها مادامکه در چهارچوب بازار سرمایه داری حرکت میکند سریعا به یک موتور قدرتمند تفرقه و بهره کشی از کارگران عضو تبدیل میگردند. چنین تعاونی مستلزم یک سرمایه اولیه مناسبت که با توجه به سطح تکنیک و مکان وگمرکات و بهره قروض آن، اگر غیر قابل حل نباشد، از همان ابتدا بختکی در خارج از دایره کنترل اعضا به آن تحمیل میکند. حتی مصادره و واگذاری مجانی واحد تولیدی تغییر اساسی در اصل مساله ایجاد نمیکند. مادام که فروش محصول و سود حاصله چرخش تولید را تضمین میسازد، محصول قابل رقابت مستلزم کاهش هزینه نیروی کار خواهد بود. به این ترتیب کارگران داوطلبانه به چماق سرمایه تبدیل میگردند.این هیشه جزو سیاست شناخته شده و یک آرزوی آشکار سرمایه بوده است که کارگر را در "واقعیت" تلخ حفظ تولید و تهدید رقابت شریک سازد.

مساله اساسی دیگر جلوگیری از ورود تولیدات خارجی است. محدودیت ورود کالاهای خارجی یک سیاست ضد کارگری برای حفظ گردش پر سود همپالکی بورژوا با مکیدن خون رفقای هم طبقه ای در بیغوله های تولیدی و در توحش قانون کار وطنی است. تعاونی کنترل کارگری در واقع و به سادگی به معنای واگذاری کنترل بخشهای دیگر زندگی کارگر بر معیشت خویش به طبقه بورژوا است.

تعاونی های تولید کوچک و توزیع، چرا و چگونه؟

این تعاونی ها برای تهیه مواد لازم با بسیج نیروی سازمان یافته مردم رو به دولت دارند و برای توزیع به عقل و احترام و همبستگی مردم متکی هستند.

تعاونی ها و عرصه کار در محلات

تعاونی ها میتواند و باید فعالیت خود را متوجه محلات زیست کارگری کند. این نقطه قوت شناخته شده تعاونی ها است، تقویت دخالت خانواده های کارگری، تضمین دخالت کارگران بیکار و بازنشسته

- تعاونی کارگری رختشویخانه های محلات شوش ( یا سنندج ، اراک، اهواز و یا  بافق )

- تعاونی کارگری مهد کودکهای محلات شوش

- تعاونی کارگری بیماران دیابت (مرض قند)  شهر شوش 

- تعاونی تولید محصولات (از سبزیجات تا وسایل و خدمات پیشرفته تکنیکی) محلی در شوش

- فروشگاههای تعاونی با حذف واسطه ها و با قیمت ارزان در محلات شوش

- تعاون برای تسهیل خانه های مستاجری کارگران

- تعاون برای دسترسی به ایاب و ذهاب آسانتر برای کارگران و خانواده های آنها

- تعاونی دسترسی به کامپیوتر و آموزش امنیت کامپیوتر

تعاونی پاتوقها  و باشگاههای کارگری

...

همگی با ابتکار مستقیم اتحادیه نیشکر، تحت نفوذ اتحادیه و با هماهنگی مسئولان اتحادیه

در این تعاونی ها:

سود بسیار ناچیز است

کار  کودکان ممنوع است

یک زن بیوه  زحمتکش افغانی برای شیر بچه اش دلهره نخواهد داشت

عالم و آدم میدانند پشتیبان مالی اتحادیه است

خانواده کارگران اعتصابی خود بخود حق برداشت مجانی نیازهای خود را دارند.

...

 

مساله اساسی در این بحث اینستکه:

اولا: اینگونه فعالیتها جزو لایتجزای تدارک یک مبارزه اقتصادی موفق نمیتواند از نظر پنهان بماند

ثانیا: اینگونه فعالیتها نمیتواند جزو لایتجزای نتایج بجا مانده از یک مبارزه اقتصادی موفق از نظر دور بماند.

مبارزه طبقاتی یک کشمکش  میان قدرتهای مادی و واقعی طبقات است، اتحاد و آگاهی جز در بیان سازمانی و تشکیلاتی یک افسانه (مخرب) از مبارزه جویی  بیش نیست. یک مبارزه اقتصادی موفق تنها میتواند با نیروی تعین یافته آگاهی طبقاتی کارگران در مقابل بورژوازی بصورت یک تشکل یا هر درجه از سازمان یافتگی معنی پیدا کند، و تمام تار و پود این پروسه بزرگترین و واقعی ترین و عملی ترین پیشرفت طبقه کارگر در زمین سیاسی را بهمراه دارد. 

پایان سخن

این نوشته  نه قصد یک بررسی بدقت مستند از پدیده های مورد بحث خود، و نه ادعای کشف حلقه اصلی و گمشده و چیزی از این باب را ندارد. در عین حال تلاش شده است که یک ماتریال قابل اتکا و کار شده در مقابل فعالین کارگری و علاقمندان به این عرصه را فراهم آورد.

اینجا لیست کتابها و ماخذهایی را که با دقت مورد مطالعه قرار داده و به آنها متکی بوده ام را ذکر میکنم. واقف هستم که نوشته از کمبود ذکر منابع در جای مخصوص خود رنج میبرد. لیست زیر شاید کمکی باشد که حداقل دین خود به کار و زحمت دیگران را ادا کنم.

بیات کاوه و تفرشی مجید، "خاطرات دوران سپری شده" (خاطرات و اسناد یوسف افتخاری)

دارالشفا، یاشار. "تاریخ تحلیلی جنبش کارگری ایران".

پایدار، ناصر. "تاریخ جنبش کارگری ایران".

پرواند، آبراهامیان. "ایران بین دو انقلاب".

قزوینی، محمود. "اعتصاب خوزستان"،  اقتباس از کتاب خاطرات دوران سپری شده (خاطرات و اسناد یوسف افتخاری)

حکمت، منصور. "سمینار درباره مبارزات اقتصادی طبقه کارگر".

گروه نویسندگان شانگهای، "تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی ".

سامانی، جلال، "پیدایش و تکامل طبقه کارگر (از آغاز تا 1917)".

سعیدی، ناصر. "تاریخچه مبارزات و بحث های پیرامون کنترل و مدیریت کارگری"، کتاب پژوهش کارگری، شماره 1.

مزدک. اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال-دمکراسی ایران.

مارکس و انگلس، اسناد انترناسیونال اول. حجت برزگر.

مارکس و انگلس، جامعه بین المللی کارگران، ترجمه فرهاد بشارت.

تارخچه تعاونی ها در ایران، صفحه اینترنتی وزارت تعاون.

 

(کردستان عراق «اسرائیل شمالی») مستند یا جعلی؟ سئوالی برای (شهرزاد مجاب)

(کردستان عراق «اسرائیل شمالی») مستند یا جعلی؟

سئوالی برای (شهرزاد مجاب)

 

در ماه‌ دسامبر 2018 مقاله‌ای تحت عنوان (ناسیونالیسم کرد و امپریالیسم) به‌ قلم خانم شهرزاد مجاب را در سایت {آزادی بیان (www.azadi-b.com) }مطالعه‌ نمودم که‌ بر اساس دیدگاه‌ دو فرد زیر:

1 - (امیر حسن‌پور) نویسنده‌ کتاب (بر فراز موج نوین کمونیسم)

2 – (چامسکی) زبان‌شناس سرشناس و منتقد روابط خارجی آمریکا.

آماده‌ گشته‌ است، به‌ قسمتی از آن بنگریم:

 

{ناسیونالیسم کرد و امپریالیسم

مدتی است که در رسانه‌ها بحث‌های گوناگونی در مورد ارتباط نیروهای اپوزیسیون ایران با آمریکا در جریان است. در میان این گفتگوها و تبادل نظرها توجهم به موضع آقای عبدالله مهتدی، رهبر کومه‌له، جلب شد که در آخرین دیدارش با مایک پومپئو (وزیر امور خارجه آمریکا) و جان بولتن (مشاورامنیت ملی آمریکا) تاکید کرده‌ که کومه‌‌له ایشان و کردها دوست و متحد آمریکا و اسرائیل هستند. از این موضع سیاسی عبدالله مهتدی تعجب نکردم؛ غمگین و سخت خشمگین شدم. غمگین از سرنوشت جنبشی به حق، جنبش خلق کرد علیه ستم ملی؛ از مبارزات زن و مرد پیشمرگه که با شهامت و فداکاری در مقابل حملات نظامی رژیم اسلامی چهل سال پیش ایستادند (بزودی چهل سال از تابستان ۱۳۵۹ و حمله نظامی ارتش تازه به قدرت رسیده رژیم اسلامی به کردستان می‌گذرد) اما فداکاری هایشان را رهبرانی مانند مهتدی وارد همان سیستمی کردند که عامل این ستم گری است. ............ چقدر اسفبار است که آقای مهتدی به این نتیجه رسیده که هیچ بدیلی نیست بجز پیچ و مهرۀ رژیم حاکم در آمریکا شدن و جنبش مردم کردستان علیه ستم ملی را ذخیرۀ پروژههای امپریالیستی ایالات متحده کردن. غمگین هستم از اینکه این تفکر راست روانه شما مبارزات به حق نیروهای مترقی کرد را هم پایمال می کند. ...... زبان کردی را آموختم تا بتوانم به مردم و فرهنگ مبارزاتی این جنبش ملی مهم نزدیک‌تر شوم و بیاموزم. از یار و رفیق زندگیم، امیر حسن‌پور، آموختم که باید با سلاح «نقد بی‌رحمانه»مارکس به مبارزه‌ی فکری علیه ناسیونالیسم رفت.

امیر می‌نویسد: امیر می‌نویسد:[۱] .........

“امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی،‌این دو نیروی منسوخ تاریخ معاصر، دنیارا به عرصه تاخت و تاز، جنگ و کشتار، اشغالگری و اسارت، استثمار و ستم، خشونت علیه زنان، خرافه‌پراکنی، تفرقه‌اندازی مذهبی، ستم ملی، و نابودی محیط زیست تبدیل کرده‌اند.هرچند امروزه این دو نیروی ارتحاعی با یکدیگر می‌جنگند، تکیه‌گاه هر دوی آن‌ها سیستم سرمایه‌داری امپریالیستی است. شیوه‌ تولید و نظام اجتمامی و سیاسی هر دوسرمایه‌داری است که سرچشمه تولید و بازتولید این نیروهای سیاسی منسوخ و کلیه دهشت‌های جهان معاصر است.

....کردستان از جمله مناطق خاورمیانه است که در آتش این جنگ می‌سوزد. نیروهای مسلح کرد، هم در عراق و هم در سوریه، بخش مهمی از ارتش نیابتی آمریکا را تامین می‌کنند. سه دهه مبارزه مسلحانه ناسیونالیست‌های کرد علیه بغداد، کردستان عراق را با اتکا به جنگ آمریکا علیه صدام حسین به حکومتی نیمه مستقل تبدیل کرد،‌ و اکنون پایگاه اقتصادی و نظامی آمریکا، اسرائیل و قدرت ‌های ناتو است. ناسیونالیسم کرد و جنبش ملی کردستان نشان‌ داده ‌اند که، مانند سایر جنبش‌های ملی، بخشی از سیاست و ایدئولوژی سرمایه‌ داری هستند و در نهایت ناگزیر تبدیل به پیچ و مهره‌ های نظم جهانی امپریالیستی می‌شوند. ........

 

عدم وجود «رهبری انقلابی» بود که کردستان عراق را «اسرائیل شمالی» کرد، «پیشمرگه، که در جنبش ملی سمبل مبارزه برای رهایی توده‌های مردم به شمار می‌رفت، به «ارتش نیابتی آمریکا» تبدیل شد (همانجا، ص ۱۹).

شهرزاد مجاب استاد مطالعات زنان و آموزش، دانشگاه‌ تورنتو

امیر حسن‌پور (۱۳۹۶)، بر فراز موج نوین کمونیسم}.

**

لازم به‌ توضیح است که‌ مطلب بالا را بازنوسی شده‌، سعی کرده‌ام 100% امانتدار باشم، اگر 1%ی اشتباه‌ در آن باشد معذرت میخواهم!

 

همچنانچه‌ میبینیم در قسمت فوق و پراگراف آخر آن، جمله‌ء زیر وجود دارد:

{عدم وجود «رهبری انقلابی» بود که کردستان عراق را «اسرائیل شمالی» کرد}

این قسمت از آن‌: {کردستان عراق را «اسرائیل شمالی» کرد}

ذهن مرا بخود مشغول نمود، چون از طرفی با قسمتهای (قبلی نوشته‌ متناقض میباشد) و از طرف دیگر جمله‌ء «اسرائیل شمالی» که‌ برای (کردستان) بکار میرود {زاده‌ افکار جنایتکارانه‌ء (اردوغانهای ترکییه)‌، (اسدهای سورییه‌)، (صدامهای قبلی و امروز عراق) و کینه‌ و نفرت درونی (آیت الله‌ خمینی رهبر انقلاب اسلامی مردم ایران و آیت الله‌ خامنه‌ای جانشین، رفسنجانی، روحانی، خاتمی، محمود احمدینژاد، بنیصدر ... و‌ یاران (اپوزیسیون نمای) آنها در خارج از ایران که‌ ریشه‌ اختلافات دینی و اسلامگرای آنها با اسرائیل و دین یهودی  میباشد!).

به‌ دلایل فوق تصمیم گرفتم کتاب (بر فراز موج نوین کمونیسم) را پیدا کنم. خوشبختانه‌ در سایت (google) آنرا با مشخصات زیر یافتم:

{مشخصات نشر:

رم، انتشارات حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینست مائوئیست)، 1396/2017

مشخصات ظاهری 360 ص

نوبت چاپ اول، 1396

ویرایش: ایده‌ علیزاده‌

طرح جلد و صفحه‌ آرایی: مهدی پوریان

ASBN-139781544655987

موضوع: مارکسیسم، جنبش دانشجویی، جنبش زنان، کمونیسم

انتشارات حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینست مائوئیست)

رم، ایتالیا 2017}.

**

کتاب را آنرا مطالعه‌ کردم. لازم به‌ یادآوری است صفحات (17- 18- 19– 20) که‌ منبع مقالهء (ناسیونالیسم کرد و امپریالیسم) است‌، با دقت بیشتری خواندم! خوشبختانه‌ آنچه‌ را که‌ متناقض بودن نوشته‌ تشخیص داده‌ بودم مشاهده‌ نموده‌ و با کمال تعجب دیدم که‌ جمله‌ء: {کردستان عراق را «اسرائیل شمالی» کرد} که‌ طبق نوشته‌ء خانم (مجاب) در صفحه‌ء (19) آن کتاب میباشد، وجود ندارد!

جهت درستی گفته‌هایم صفحه‌ (19) را ضمیمه‌ این مطلب مینمایم تا خواننده‌گان گرامی با چشم خویش ببینند.

لازم به‌ یاد آوریست در مقاله‌ء (ناسیونالیسم کرد و امپریالیسم) مسائل قابل توجهی وجود دارد که‌‌ باید به‌ آنها پرداخت. اما بهتر دانستم اول از خانم مجاب درخواست نمایم موضوع جمله‌ء {کردستان عراق را «اسرائیل شمالی» کرد} که‌ در {مقاله‌ هست و در ضحفه‌ء (منبع) نیست} را برای خوانندگان که‌ من هم یکی از آنها میباشم، توضح دهند.

سه‌عی سه‌قزی

3/2/2019

sai.saqzi@gmail.com

 

 

مختصر یادی از سازمان پیکار در تاریخ

مختصر یادی از سازمان پیکار در تاریخ

چهاردهم بهمن ۱۳۶۰ فتیله چراغ سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر به پایین کشیده شد. در آن شب سرد و برفی زمستان  بخش مهمی از مرکزیت سازمان در خانه ای در یکی از محله های فقیر نشین جنوب شهر تهران به محاصره خفاشان وزارت اطلاعات رژیم اسلامی درآمدند و دستبند به دست روانه سلاخ خانه اوین شدند. تا آنموقع طی دو سه سال گذشته صدها نفر از هواداران و کادرها و مسئولین تشکیلاتهای مختلف سازمان توسط جنایتکاران رژیم اسلامی تازه به دوران رسیده دستگیر شده بودند و در زندانهای مخوف سراسر کشور تحت شکنجه های طاقت فرسا قرار گرفته بودند و تعداد زیادی هم اعدام شده بودند و یا زیر شکنجه بدون اینکه نام واقعی خودشان را فاش کنند جان فشان شدند. تعدادی هم توسط کمیته ها و حزب الهی ها در شهرهای مختلف ترور و یا در حین تظاهراتها جان باختند.

چهل سال از بهمن ۵۷ می گذرد و شایسته است که یادی از نقش و جایگاه و تاثیرات و اهمیت سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر در بطن جنبش کمونیستی و جنبش کارگری و جنبش اجتماعی داشته باشیم. روند مبارزه طبقاتی بسیار سخت و افت و خیزها و تند پیچهای مخصوص خود را دارد. مشکلات درونی و بیرونی دارد و اشتباه می کند و تلفات می دهد. اما همیشه نقش مثبت و تاثیرات و نقطه قوتهای پیشروان و پرچمداران مبارزه طبقاتی است که مبارزه و جنبش را به پیش سوق می دهد. افت و خیزها فقط شامل یک جریان فکری - سیاسی در حین مبارزه نمی شود.  سبعیت دستگاه حاکمه و شدت سرکوب و دستگاه سیستماتیک شکنجه و زندان محاصبه اصلی و اساسی می باشند. سازمان پیکار از بطن مذهب بیرون آمد و به ماتریالیست دیالکتیک و مارکسیسم علم رهایی کارگران و ستمدیدگان رسید.  بدنه و کادرهای اولیه آن در مبارزات ضد استبداد سلطنتی و پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ نقش والایی داشتند. سازمان پیکار مبارزه چریکی جدا از توده ها را رد کرد و علیه رویزیونیسم و رفرمیستها قاطعانه ایستاد و به افشاگری آنها پرداخت. در مقابل رژیم ولایت فقیه تازه به حکومت رسیده موضعگیری کرد و ماهیت ضد انقلابی و ضد مردمی و ارتجاعی آن را صراحتا برای جامعه بر ملا کرد.

 سازمان پیکار یکی از قاطعانه ترین و سرسخت ترین سازمانهای چپ و کمونیست دوران انقلاب ۵۷ و بعد از آن بود. مواضع و نظراتش در مقابل مذهب و سرمایه داری و همه دشمنان قسم خورده طبقه کارگر صریح و روشن بود و در افشاگری آنها هیچ کوتاهی نمی کرد. به یمن داشتن مواضع پرولتری و فعالیتهای مستمر عجین با خواستها و مطالبات توده ها در درون جامعه جایگاهی خاص پیدا کرده بود. در ساختن شوراها و اتحادیه ها و کمک رسانی به مصیبت دیدگان طبیعت و در دانشگاها و مدارس و کارخانه ها و مبارزات سیاسی - ایدئولوژیکی با سازمانهای دیگر رد پای سازمان پیکار عیان و آشکار بود.

در اینجا به چند نمونه از موضعگیریهای سیاسی و فعالیتهای کارگری و اجتماعی سازمان پیکار اشاره می کنم. نقش و سازماندهی جمع آوری و رساندن کمکهای مالی و آذوقه و پوشاک و دارویی  به سیل زدگان استان خوزستان در سال ۵۸ ، نقش و رهبری در مبارزات صیادان شیلات بندر انزلی، شرکت و نقش داشتن در اعتصابات هزاران کارگر شرکت چوکای گیلان، ایستادن در کنار مردم ترکمن صحرا و پشتیبانی از شوراهای دهقانی آن دیار، ایستادن در کنار مردم کردستان و شرکت در مبارزه مسلحانه توده ای که از دستاوردهای انقلاب بر علیه یورش سپاه جهل و سرمایه دفاع می کردند، شرکت در ۳۰ خرداد شصت، شرکت و نقش رهبری در تظاهرات دانشجویی و دانش آموزی بر علیه بستن دانشگاهها، موضعگیری علیه جنگ ضد مردمی ایران و عراق و تبلیغ مستمر علیه آن، موضعگیری علیه انقلاب فرهنگی رژیم اسلامی و بنی صدر که منجر به بستن دانشگاهها و تصویه و اخراج هزاران دانشجو و استادان شد و بسیاری موارد دیگر.

سردمداران رژیم جمهوری اسلامی بسیار سبعانه و وحشتناک  و سیستماتیک کمر به نابودی نیروهای چپ و انقلابی بسته بودند و در این میان سازمان پیکار بسیار حاد ضربه خورد و از هم پاشید. بسیاری از رفقای ما را در همان ساعات اولیه دستگیری قبل از اینکه به زندان برسند با ضرب و شتم می کشتند و یا در ملع عام اعدام می کردند و یا در زندانها بر اثر شکنجه فراوان جان می باختند. صدها کمونیست پیکارگر در بیدادگاههای رژیم و در سلولهای انفرادی در زیر شکنجه از آرمانهای خود دفاع کردند و دست رد به خواسته های بازجویان زدند. مقاومت علیرضا سپاسی آشتیانی در زیر شکنجه زبانزد همه زندانیان سیاسی بود. لب نگشود و از سازمانش و آرمانش و مبارزه طبقاتی ستمدیدگان علیه سرمایه داری دفاع کرد. عباس امیر انتظام عضو کابینه دولت موقت بازرگان که همزمان با علیرضا سپاسی در زندان اوین محبوس بوده است می گوید که علیرضا را زیر شکنجه کشتند و بدن بیجانش را به داخل سلول پرت کردند. زندانبانها فکر می کردند او بیهوش شده در صورتیکه در اتاق شکنجه تمام کرده بود.

پیکار و آرمان سرخ سازمان پیکار در همانجا به اتمام نرسید. کسانیکه از آن مهلکه واپسین و دهشتناک و سیستم ترور و سیاه چالهای رژیم ولایت فقیه و از زیر تیغ جلادان نجات پیدا کردند به حکم آرمانخواهی کمونیستی و انترناسیونالیستیشان و اعتقاد به ساختن دنیایی نوین همچنان به مبارزه علیه زور و استثمار و جهل ادامه دادند. بخش زیادی به خارج از کشور نقل مکان کردند و تعدادی به شیوه فردی ادامه به مبارزه دادند و بخش بزرگی از سراسر ایران مخصوصآ تشکیلات کردستان پیکار به خاطر نزدیکی مواضع سیاسی - نظری - ایدئولوژیکی به سازمان کومله کمونیست پیوستند و بعدآ در تشکیل حزب کمونیست ایران سهم داشتند. باز هم در مبارزه علیه ارتجاع مذهبی و سرمایه داری در تشکیلاتی نوین به فعالیت ادامه دادند. آنها بخش قابل توجهی از پیشمرگان کومله را تشکیل دادند و به اعضاء و کادرها و مسئولین کومله نائل گشتند و چه فداکاریها و جانبازیها که کردند و دهها نفر از این ستارگان سرخ همچون محمد خلیلیها، مصطفی جهاندیده ها، کیومرث مهاجرها ، فیروز علاقه بندانها ، محمد جوانها، نورالدین فضلی ها، فرزاد سهرابیها و …….در ادامه مبارزه ای سخت و بی امان جانشان را فدا کردند. آنها از مرگ نهراسیدند و برای از پا در آوردن دشمن طبقاتی کارگران و زحمتکشان خستگی ناپذیر و سرافرازانه مبارزه ای قهر آمیز کردند.

هر چند که سی و شش هفت سال از آن زمان دهشتناک می گذرد اما  تاثیرات و نقش و جایگاه سازمان پیکار در کل جنبشهای مبارزاتی بر علیه حکومت جهل و خرافه بسیار پر رنگ بود و هنوز هم قابل لمس است. حالا که توده های میلیونی کارگر و زحمتکش با اتحاد و همبستگی بی نظیر به پا خواسته اند و خواستار گرفتن حق و حقوق پایمال شده شان هستند و رژیم سرکوبگر را در بسیاری زمینه ها به عقب نشینی وادار کرده اند و به سرنگونی نزدیک است جایگاه شعارهای سازمان پیکار از قبیل کار مناسب و مسکن مناسب و آزادی برای همگان و تشکیل شوراها و حکومت شورایی در اعتراضات و اعتصابات کنونی خواست همگانی شده است. فصل سرد و تاریک و زمخت زمان رو به پایان است و لاله ها آماده شکوفه کردن هستند. باشد که یاد سازمان پیکار و یاد جانباختگان پیکارگران کمونیست را در دلهامان زنده نگه داریم و ارج بنهیم.

بهمن یوسفی ۱۴ بهمن ۱۳۹۷                      

February 03, 2019

بحران‌های دولت جدید سوئد، معضلات اقتصادی، نژادپرستی و...!

bahram.rehmani@gmail.com

 

در تاریخ اقتصادی و سیاسی کشورها، مقاطعی پیش می‌آید که ناگهان همه چیز زیر و رو می‌شود. این زیر و رو شدن در کشورهای پیرامونی که عمدتا با شورش و خشونت دولتی همراه است قابل فهم و تاریخی است. اما کشورهایی هم‌چون سوئد که در جهان به یک کشور آرام و مرفه معروف است ناگهان پس از انتخابات سپتامبر 2018 در بن‌بست قرار می‌گیرد چندان عادی نیست. بیش از چهار ماه طول کشید که مذاکرات نهان و آشکار هشت حزب پارلمانی سوئد با همدیگر و یا با میانجی‌گری رییس پارلمان، دولت جدید بسیار ضعیف و شکننده با ائتلاف دو حزب سوسیال دموکرات و حزب محیط زیست تشکیل گردد.

 

 

پس از چهار ماه کشمکش بین احزاب پارلمانی سوئد برای تشکیل دولت، سرانجام روز جمعه 18 ژانویه 2018، استفان لوون، رهبر حزب سوسیال دموکرات، مجددا به نخست‌وزیری سوئد انتخاب شد.

احزابی که رای منفی خود را کنار گذاشتند و در عوض رای ممتنع دادند، اما هم‌چنان مخالف سیاست‌های حزب سوسیال دموکرات هستند. این سیاست به این دلیل اتخاذ شده است که راه برای به قدرت رسیدن حزب دموکرات‌های سوئد که یک حزب نژادپرست است بسته شود.

توافق حزب لیبرال و حزب سنتر با حزب سوسیال دموکرات، نه تنها شکاف بزرگی را بین احزاب بورژوایی ایجاد کرده و براساس گفته‌های اولف کریسترشون دیگر ائتلاف بورژوایی در سطح کشور از بین رفته‌ است. موافقت احزاب لیبرال، سنتر، محیط زیست و سوسیال دموکرات باعث انتقادهای زیادی از سوی متحدین سیاسی این احزاب شده ‌است.

حزب دموکرات مسیحی و مودرات گفته‌اند که احزاب سنتر و لیبرال سیاست خود را کنار گذاشته‌اند و به سیاست حزب سوسیال دموکرات پیوسته‌اند. برعکس، حزب چپ از حزب سوسیال دموکرات ناراحت است که سیاست احزاب لیبرال را در کشور پیاده می‌کند.

در رای‌دهی که روز جمعه در پارلمان برگزار شد، احزاب دموکرات‌های سوئد، مودرات‌ها و دموکرات مسیحی به نخست‌وزیری رهبر سوسیال دموکرات رای منفی دادند. احزاب چپ، لیبرال و سنتر دکمه‌های زرد را فشار دادند و رای ممتنع دادند. تنها دو حزبی که با نخست‌وزیری استفان لوون موافقت دارند، خود حزب سوسیال دموکرات و حزب محیط زیست است.

رای‌گیری روز جمعه با 115 رای مثبت و 153 رای منفی به پایان رسید و استفان لوون به‌عنوان نخست وزیر انتخاب شد. انتخاب استفان لوون به این دلیل ممکن شد که 77 رای ممتنع وجود داشت و آرای منفی کم‌تر از نصف مجموع آرا بود.

این دومین دور نخست وزیری استفان لوون رهبر حزب سوسیال دموکرات است. حزب سوسیال دموکرات با صد نماینده در پارلمان بزرگ‌ترین حزب سیاسی سوند محسوب می‌شود.

در اعتراض به توافق حزب محیط زیست با حزب سوسیال دموکرات، لیبرال و سنتر، سه سیاست‌مدار این حزب که نماینده پارلمان نیز بودند حزب خود را ترک کردند.

کارل شلیتر، انیکا لیلمتس و والتر موت سه سیاست‌مدار حزب محیط زیست هستند که این حزب را ترک کردند. انیکا لیلمتس به روزنامه سونسکا داگبلادیت گفته است: نمی‌توانم در این مسیر بیش از این ایستادگی کنم، این راه مستقیم به جهنم می‌رود.

کارل شلیتر نیز گفته است که توافقی که صورت گرفته است در واقع در تضاد و مخالف با اهداف حزب محیط زیست قرار دارد. او به‌برنامه صبح گاهی کانال یک رادیوی سوئد گفته است این اقدام در واقع ادامه یک آزمایش لیبرال است. او در ادامه با نارضایتی گفته است که تلاش ما باید متمرکز بر کاهش شکاف طبقاتی می‌بود و این که برای همه افراد جامعه حس امنیت داده شود. همین‌طور نخستین مسئله ما رسیدگی به چالش‌های محیط زیستی بود.

حزب محیط زیست یا سبزها، که پنج سال پیش در ائتلاف با سوسیال ‌دموکرات‌ها برای نخستین بار وارد دولت شد.

دولت جدید سوئد، دولتی بدون اکثریت پارلمانی‌ «دولت اقلیت» است. میانه‌روها و لیبرال‌ها نیز به توافقی با دولت دست یافته‌اند که براساس آن در پارلمان از دولت استفان لوون حمایت خواهند کرد. با این حال دولت جدید تنها 167 کرسی از 349 کرسی پارلمان را در اختیار خواهد داشت.

لوون نخست وزیر سوسیال دموکرات سوئد، برای تامین خواسته‌های شرکای دولت ائتلافی باید مالیات را کاهش داده و به مقررات در حوزه کار و اشتغال بپردازد. اتخاذ چنین سیاست‌هایی باعث می‌شود که دولت به جناح راست گرایش پیدا کند و لوون حتی در میان طرفداران حزب سوسیال دموکرات منزوی گردد.

به نوشته رویترز، از آن‌جا که شرکای ائتلافی از لحاظ ایدئولوژیک در دو جناح مخالف چپ و راست قرار دارند احتمال می‌رود که دولت جدید عمری طولانی نداشته باشد.

اما بخش شگفت‌انگیز ماجرا این است که قبل از تشکیل دولت جدید، در اواخر سال 2018، احزاب پیشنهادات اقتصادی خود را به پارلمان بردند تا بودجه سال 2019 کشور را تصویب کنند. پیشنهاد مشترک دو حزب بورژوا، یعنی حزب محافظه‌کار مدرات و حزب دموکرات مسیحی بالاترین رای از آن خود کرد و تصویب شد. اما پس از مدتی دولت جدید سوسیال دموکرات تشکیل شد که بودجه پیشنهادیش از سوی پارلمان رد شده بود. بنابراین، اکنون دولت سوسیال دموکرات موظف است بودجه حزب مودرات و حزب دموکرات مسیحی را پیش ببرد.

دولت جدید در همه عرصه‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مشکلات زیادی دارد. به‌گفته رییس پارلمان نتیجه رای‌گیری 153 رای موافق پیشنهاد  مودرات و دموکرات مسیحی، ۱۴۱ رای مخالف و 48 رای ممتنع بود.

در چنین روندی، تناقض بزرگ بین برنامه اقتصادی و سیاسی دولت، با عقب‌نشینی زیاد حزب سوسیال دموکرات در برابر احزاب بورژوازی، ده‌ها قرارداد در عرصه‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، نظامی، دیپلماتیک، پناهندگان، مهاجران و غیره منعقد شده است.

اکنون جامعه سوئد با دلهره و نگرانی فراوان، تغییر و تحولات جدید اقتصادی و سیاسی را دنبال می‌کند. برای مثال، در پی تصویب بودجه پیشنهادی احزاب مودرات و دموکرات مسیحی در ماه دسامبر، از جمله بودجه اداره امور مهاجرت و اداره کاریابی، کاهش قابل ملاحظه یافته است.

اجرای تغییرات اقتصادی و سیاسی که طی چهار سال آینده صورت خواهد گرفت با بودجه‌ نئولیبرالیسم اجرایی خواهند شد. مواد توافقات هفتاد و سه ماده‌ دارد که میان احزاب سوسیال دموکرات، محیط زیست، سنتر و لیبرال منعقد شده است.

روز 14 اکتبر، استفان لوون در پی گفتگو با رییس پارلمان و ماموریت یافتن برای تلاش در جهت تشکیل دولت جدید، در سخنانی از امکان تغییر قوانین کار برای ایجاد انعطاف در بازارکار سخن گفت که مفسرانی آن را کوششی برای جلب موافقت حزب سنتر و حزب لیبرال برای تشکیل دولت توسط او تعبیر کردند.

روز 15 اکتبر، رهبر بزرگ‌ترین سازمان کشوری کارگران سوئد‌(ال او)، کارل پتر توروالدسون این گفته‌های استفان لوون درباره تغییرات احتمالی در قانون کار را مورد انتقاد قرار داد.

توروالدسون گفت، ما البته مخالف این نیستیم که درباره تغییراتی در بازار کار مذاکره کنیم اما با این‌که به‌صورت یک‌جانبه به تغییر قانون برای بدتر کردن شرایط کار اقدام شود مخالف هستیم و من امیدوارم که استفان لوون امکان چنین تغییری را از میان بردارد.

اکنون کسی از حزب محیط زیست به‌عنوان وزیر فرهنگ انتخاب شده است که گرایشات راست افراطی دارد و سخنان او در مورد مهمت کاپلان وزیر مسکن ترک‌تبار دولت سابق سوسیال دموکرات از حزب محیط زیست، به‌دلیل ارتباط با گروه فاشیستی گرگ‌های خاکستری ترکیه مجبور به استعفا شد. اکنون وزیر فرهنگ جدید دولت سوسیال دموکرات از حزب محیط زیست با قدردانی و تعریف و توصیف از  مهمت کاپلان، با انتقاد شدید افکار عمومی و رسانه‌های سوئد قرار گرفته است. بنابراین دولت جدید، با معضلات متعددی دست به گریبان است. از جمله تعهداتی که به احزاب راست در رابطه با تشدید خصوصی‌سازی، تغییر قانون کار، کم کردن مالیات‌ها، آزاد‌سازی قیمت کالاها، مسئله مهاجرین و پناهندگان و غیره داده است پایگاه طبقاتی حزب سوسیال دموکرات را به‌شدت متزلزل کرده است. به‌عبارت دیگر، اکنون فاصله زیادی بین سیاست‌های حزب محافظه‌کار مدرات و سوسیال دموکرات وجود ندارد. بی‌تردید اجرای هر کدام از این تعهدات باز هم پایگاه اجتماعی احزاب راس به‌ویژه حزب نژادپرست دموکرات‌های سوئد را تقویت خواهد کرد.

این که گفته می‌شود این حزب تنها خارجی‌ستیز است واقعیت ندارد. چرا که خارجی‌ستیز تنها یک وجه سیاست‌های این حزب است. در حقیقت این حزب، سرمایه‌داری عریان و هار جامعه سوئد را نمایندگی می‌کند و در همه عرصه‌های زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی شهروندان سوئد تاثیر منفی می‌گذارد.

در واقع سال‌هاست که خصوصی‌سازی، فاصله طبقاتی را عمیق‌تر کرده است. این سیاست تاثیر منفی در عرصه بهداشت و درمان و آموزش و پروش گذاشته است.

برای مثال، روز جمعه 28 سپتامبر 2018، 727 پزشک درمانگاه‌های خدمات درمانی اولیه، که عمدتا در مراکز درمانی محلی‌( وردسنترال) کار می‌کنند مشترکا بیانیه‌ای را  در روزنامه «داگنز نی هتر» انتشار دادند و  خواستار اقدامات جدی در تامین خدمات بهداشتی درمانی اولیه  شدند.

ماگنوس ایساکسون، پزشک عمومی که یکی از مبتکران انتشار این بیانیه است مشکل حوزه بهداشت و درمان اولیه را کمبود شدید پزشک و پرستار توصیف می‌کند. ماگنوس ایساکسون می‌گوید که مسئولان باید سریعا اقداماتی را برای  تامین نیروی انسانی خدمات بهداشتی درمانی، یعنی عمدتا پزشک و پرستار، به‌عمل آورند و نیز در بهسازی محیط کار آن‌ها بکوشند تا کارکنان کار خود را ترک نکنند.

 

رقابت بخش خصوصی در سوئد، بر اصلاح آموزش عمومی در جهت فردگرايی منجر شده که مطلوب خانواده‌های طبقات پايين‌تر اجتماع باشد.

در سال 2017، دفتر محيط کار سوئد 767 مورد گزارش تهديد و خشونت در مدارس، کالج‌ها و دبيرستان‌ها دريافت کرد، که دو برابر سال 2012 بود. بيش‌تر اين خشونت‌ها، به‌ويژه، مربوط می‌شدند به آموزگاران زن.‌

آموزگاران، که مستقيما توسط مدارس و بر اساس سوابق کاری و توصيه‌نامه‌ها به استخدام درمی‌آيند، تابع مقررات بازار کارند که اين خود بر نابرابری‌ها بين موسسات می‌افزايد.

 

جوانان بین 16 و 25 ساله که در روستاها زندگی می‌کنند در مقایسه با جوانانی که در شهرها زندگی می‌کنند خود را بیش‌تر بیرون از اجتماع احساس می‌کنند.

این موضوع را اداره امور جوانان و جامعه مدنی گزارش می‌دهد. در بررسی که این اداره انجام داده، جوانان می‌گویند که فاصله طولانی بین خانه و دبیرستان مسئله‌ساز است. ایلوا سارینین از این اداره می‌گوید: زمانی را که باید جوانان صرف فعالیت‌های تفریحی کنند، در راه صرف می‌شود.

فاصله طولانی بین خانه و لیسه/دبیرستان می‌تواند گران باشد و اگر جوانان انتخاب کنند که در نزدیکی محل آموزش زندگی کنند عواقب اقتصادی و اجتماعی سنگینی را به همراه دارد.

هم‌چنین مراکز تفریحی برای این جوانان وجود ندارد. بررسی‌ها نشان می‌دهد که شباهت‌هایی بین احساس جوانان در بیرون بودن از اجتماع در روستاها، محلات کم جمعیت و مناطق حاشیه‌نشین وجود دارد. ایلوا سارینین:

جوانان احساس می‌کنند که دیگران به محل آن‌ها با ارزش کم‌تر نگاه می‌کنند.

کارشناسان پیشنهادهایی برای بهبود این وضعیت دارند. از جمله این‌که آن‌ها معتقدند که گفتمان ما در مورد این مناطق باید تغییر یابد، تمام مناطق خوبی‌های خود را دارند. در ضمن برای جوانان مناطق روستانشین باید میزان کمک‌هزینه مسکن افزایش یابد.

 

اداره کاریابی با تعدیل شدید نیروی‌کار در اقدامی 4500 کارمند خود را از کار برکنار می‌کند. دلیل چنین کاهش جدی نیروی‌کار در این اداره بودجه حزب مودرات‌ و حزب دموکرات‌ مسیحی خوانده شده است که در ماه دسامبر به‌تصویب رسید.

«میکائیل خوبیری» رییس کل داره کاریابی در خبرنامه‌ای نوشته است: «تصمیمی دشواری اتخاذ کردیم. تمام تلاش خود را خواهیم کرد تا برای افرادی که از کار برکنار می‌شوند حمایت های لازم صورت گیرد.»

در بودجه‌‌ای که ماه دسامبر در پارلمان به تصویب رسید. کاهش جدی در بودجه اداره کاریابی صورت گرفت و این تغییرات نتیجه سیاست‌گذاری احزاب مودرات و دموکرات مسیحی است که در واقع مخالف برخی برنامه‌های اداره کاریابی برای افراد تازه‌وارد و کسانی است که برای مدت طولانی بیکار بوده‌اند.

در واقع این روزها، نخستین خبر رسانه‌های سوئد به تعدیل کارکنان اداره کاریابی اختصاص دارد. یعنی پیامدی که کاهش بودجه اداره کاریابی دارد در گام نخست اخراج 4500 کارمندی است که رییس کل این اداره «میکائیل خوبیری»، اعلام کرده است.

به‌همین ترتیب، بودجه اداره مهاجرت نیز کاهش یافته است. یعنی دولت سوئد موظف است که تعداد پذیرش پناه‌جویان را کاهش دهد.

 

بررسی‌هایی که در زمینه چگونگی ادامه فعالیت اداره کاریابی سوئد انجام گرفته است این است که ایجاد یک اداره جدید در زمینه ارتقا مهارت‌های حرفه‌ای افراد است. سیاستی که از سوی وزیر بازار کار «یلوا یوهانسون» مورد تایید قرار گرفت.

نتایج این بررسی پیشنهاد می‌کند تا یک اداره جدید ایجاد شود که به دولت و ادارات مربوط در زمینه سیاست‌گذاری‌های مشاوره دهد که براساس آن افراد با دریافت کمک هزینه به تقویت توانایی‌ها و مهارت‌های حرفه‌ای خود بپردازند. بازرس «سیسلیا فالبری» این بررسی را در نشستی معرفی کره است.

در توافق‌نامه چهار حزبی که بر سر تشکیل دولت مذاکره کرده بودند یکی از موارد این بوده است تا اصلاحات بنیادی در اداره کاریابی انجام یابد و این بررسی نیز در همین راستا انجام یافته است. اکنون قرار است اداره کاریابی از نظر اداری و به‌منظور کاهش هزینه‌ها و تاثیرگذاری به دوبخش جداگانه تقسیم شود.

اما پژوهش‌ها نشان می‌دهد که خصوصی‌سازی امور کاریابی وضعیت را بهبود نخواهد بخشید. «سیسلیا فالبری»، پیش از معرفی این بررسی در مصاحبه‌ای به رادیوی سوئد گفته بود: «باور ندارم که این راه‌حل بهتری باشد. ما در بررسی انجام یافته به گزینه‌های مختلف نگاه کردیم. اما این ارزیابی باید انجام یابد که کدام گزینه بهترین و موثرترین راه برای بهبود اقتصاد اجتماعی است.»

پیشنهاد ایجاد تغییرات در اداره کاریابی و سپرده شدن یافتن کار برای کارجویان به بخش خصوصی، باعث نگرانی شدید به ویژه کارکنان اداره کاریابی شده است.

سندیکاها و اتحادیه‌های صنفی با این پیشنهاد مخالفند و از جمله فردریک اندرشون، مدیر سندیکای کارکنان اداره کاریابی می‌گوید این پیشنهاد، روشن و دقیق نیست و باعث ایجاد نگرانی زیادی در میان کارکنان این اداره شده است.

تا سه سال دیگر، جست‌و‌جوی کار تنها توسط شرکت‌های خصوصی انجام خواهد شد و اداره کاریابی تنها نقشی نظارتی خواهد داشت.

این موضوع با واکنش‌های مخالف به‌ویژه از سوی سندیکاها روبه‌رو شده است.

وزیر کار، ایلوا یوهانسون از حزب سوسیال ‌دموکرات نیز چند هفته پیش از انتخابات، با پیشنهاد سپردن این وظیفه به بخش خصوصی مخالفت کرده بود.

این تغییر که از جمله توافق‌های دولت سوسیال‌ دموکرات و محیط زیست با دو حزب بورژواییِ سنتر و لیبرال است، از امسال آغاز می‌شود، اما اجرای کامل آن تا سال 2021 به طول خواهد انجامید.

به‌گفته‌ مارتین اودال، نماینده‌ پارلمان از حزب سنتر که از جمله پیشنهاددهنده‌ها و مذاکره‌کننده‌ با دولت در مورد ایجاد تغییرات در اداره کاریابی ست، هیچ تحقیق دیگری دراین زمینه انجام نخواهد شد.

با اجرای مقررات جدید، افراد جویای کار، مستقلا و بدون نیاز به اداره کاریابی، یکی از شرکت‌های کاریاب را برای جست‌و‌جوی کار انتخاب ‌می‌کنند.

در این مورد، مارتین اودال تاکید می‌کند تنها شرکت‌هایی خواهند توانست کمک‌هزینه دریافت کرده و در نظام جدید کاریابی باقی بمانند که بتوانند برای یافتن کار به جویندگان کمک کنند.

اما سندیکاهای صنفی با وجود انتقاد از عمل‌کرد اداره کاریابی با این تغییر و خصوصی کردن موضوع کاریابی موافق نیستند. چرا که این تغییرات، در راستای خصوص‌سازی و اهداف سرمایه‌داران و کارفرمایان صورت می‌گیرد.

 

یکی دیگر از اهداف خصوصی‌سازی، از بین بردن تشکل‌های کارگران و کارکنان است. برای نمونه، اخیرا کارگران بنادر سوئد، دست به اعتصاب زده‌اند. این کارگران یا عضو اتحادیه ترانسپورت که عضو سازمان سراسری کنفدراسیون سراسری کارگران سوئد‌(ال او) است، هستند و یا عضو اتحادیه کارگران بنادرند. اتحادیه کارگران بنادر در سوئد، سال 1972، تشکل مستقل خود را تشکیل دادند و در سال 2016، اساسنامه خود را با دو بند اساسی تغییر و تصویب کردند، که اختلاف اساسی با دیگر اتحادیه‌ها دارد. یک بند در مورد حقوق دمکراتیک اعضاء است: در تمامی موارد، فعالیت‌ها و نوع مبارزه، اعضاء تصمیم می‌گیرند و بند دیگر انتخاب مسئولین است. در اتحادیه کارگران بنادر، هیچ استخدامی اتحادیه‌ای وجود ندارد که بخواهند اعضا را نمایندگی کند، بلکه اعضا مستقیما نماینده خود را برای مدت زمان معین انتخاب می‌کنند. فقط استخدامی در اتحادیه کسانی هستند که به امور اداری مشغولند. اکثریت کارگران بندر عضو اتحادیه بنادرند، اما کارفرما از آن‌جا که راحت‌تر و بدون دردسر بتواند با اتحادیه ترانسپورت به‌توافق برسد، سعی در نفع اتحادیه کارگران بنادر کرده و به اشکال مختلف از نوشتن قرارداد و دادن حق برخورداری از نماینده امنیت محیط کار و نیز برخورداری از حق زمان فعالیت اتحادیه‌ای برای نمایندگان‌شان در ساعت کار، به آن‌ها، سرباز می‌زند. در چنین روندی، چند سالی‌ست که کشمکش بین اتحادیه کارگران بندر و کارفرما در جریان است و هر روز حادتر می‌شود. در این کشمکش دولت و حزب سوسیال دمکرات، بی‌طرف نیستند و سعی دارند در همراهی با فدراسیون ال او، در کنار کارفرما قرار گیرند.

روز چهارشنبه 23 ژانویه 2019، نزدیک به هزار عضو اتحادیه بنادر در سوئد برای چندمین بار دست به اعتصاب زدند. اعتصاب برای حق عقد قرارداد دسته‌جمعی و نیز رسمیت‌دادن به حق تشکل است؛ حق متشکل شدن مستقل و نیز انتخاب نمایندگان خود برای دفاع از حق، حقوق و اهداف مشترک کارگران بنادر.

کارفرمایان با فراخوان به اضافه‌کاری برای مقابله به اعتصاب کارگران به میدان آمده و نیز فعالانه در مطبوعات علیه اعتصاب سخن می‌گویند. در این میان اتحادیه ترانسپورت نیز با شکل پاسیو، به‌نوعی نقش اعتصاب‌شکن را ایفا می‌کند و نیاز به کار بیش‌تر را تبلیغ می‌کند.

ناگفته نماند که مدت هاست کفندراسیون سراسری ال او و چند اتحادیه سراسری دیگر با اتحادیه کارفرمایان و دولت موافق محدود کردن حق اعتصاب هستند.

زمانی که حزب سوسیال دمکرات با احزاب راست و چپ دولت خود را تشکیل می‌دهد، طبیعی‌ست که بخواهد جنبش کارگری را پاسیو کند. اما اتحادیه کارگران بنادر، منافع اعضا و طبقه کارگر را در اولویت فعالیت خود قرار داده‌اند.

روشن است که جنبش کارگری، تنها با اتحاد و همبستگی طبقاتی و بهره‌گیری از سلاح قدرت‌مند خود، یعنی اعتصاب خود قادر است در مقابل تعرض دولت و سرمایه‌داران بایستد و از حقوق خود و کل جامعه دفاع کند. 

 

اقدام دیگر دولت در راستای خصوصی‌سازی، فروش خانه‌های اجاره‌ای است. پرواضح است برای خیلی از جوان‌ها و بازنشستگان که درآمد بالا و یا سرمایه‌ای ندارند، خانه‌های اجاره‌ای تنها امکان برای داشتن یک مسکن امن است. اما برنامه‌ریز‌ی‌های مسئولین و احزاب در قدرت، تشویق برای خریدن خانه است. آن‌ها تبلیغ می‌کنند که ‌می‌توان مخارج را از درآمد کم کرده و مالیات کم‌تری خواهید پرداخت. در حالی که این سیاست دولت، برای ثروتمندان و سرمایه‌داران مناسب است، نه برای اکثریت جامعه!

سیاست دولت، فروش بیش‌تر اموال عمومی به بخش خصوصی و تعیین اجاره خانه‌ها با نرخ بازار است. به عبارت دیگر، داشتن مسکن به‌عنوان یکی از حقوق انسانی، به کالای بازاری تبدیل شده است!

در اعتراض به این سیاست، «شبکه دفاع از حق خانه‌های اجاره‌ای و انجمن مستاجرین» فعال تر شده و روز دوشنبه 28 ژانویه 2019، تظاهراتی را علیه سیاست دولت در مورد مسکن، در استکهلم، برگزار کرد.

 

پلیس کشور برخی افراد را براساس شناسایی هویت ملی یا پیش‌داوری نژادی مورد مواخذه قرار داده است. این موضوع را برنامه «کالا فاکتا» از تلویزیون کانال چهار سوئد، افشا کرده است که با نزدیک به صد نفر مصاحبه انجام داده‌است.

شروین نصیری، گزارشگر تلویزیون کانال چهار، به بخش فارسی دری رادیوی سوئد گفته است:

- ما می‌دانستیم که چنین مشکلی وجود دارد ولی نه به این گستردگی، با افرادی که نمی‌خواهند نام و تصویر شان منتشر شود بیان می‌دارند که به اشکال مختلف مورد کنترل پلیس قرار گرفته‌اند.

مشخص نیست که این مسئله تا چه اندازه بزرگ و جدی است، پلیس کشور در مورد بررسی این مشکل همکاری نمی‌کند.

- در این زمینه در بریتانیا و ایالات متحده آمریکا مطالعاتی صورت گرفته و برای بهبود رفتار پلیس با ملیت‌‌های مختلف چاره‌جویی‌هایی انجام یافته‌ است.

اداره پلیس سوئد این اظهارات را نمی‌پذیرد و حاضر به انجام مصاحبه نیست. براساس گفته‌های «یان استوفر»، رییس حقوقی در سازمان دفاع از حقوق جامعه مدنی، پلیس سویدن در این زمینه هیچ توجهی نمی‌کند: «ما از چند سال به این‌سو در تلاش هستیم که پلیس را متوجه این امر بسازیم ولی اداره پلیس این موضوع را انکار می‌کند.»

به‌عقیده یان استوفر، این‌گونه رفتار پلیس عواقب بدی را برای ماموران پلیس ایجاد خواهد کرد:

- اعتماد مردم نسبت به پلیس کاهش خواهد یافت و مشکل پلیس در مناطق حاشیه‌نشین برای حل قضایا دشوارتر خواهد شد.

خبرنگار برنامه کالافاکتا، شروین نصیری می‌گوید که هدف از پخش این برنامه نشان‌دادن این مشکل به آن عده از مردم سوئد است که خود با آن مواجه نیستند: «مردمی که این اتفاق برای آن‌ها نمی‌افتد نیز باید متوجه شوند که چنین مشکلی در جامعه وجود دارد.»

 

یکی از سیاست‌های مهم و در پیش جامعه سوئد، مسئله کم کردن مالیات‌ها است. مالیات، یکی از مهم‌ترین منابع اصلی درآمد دولت‌هاست که تحت عناوین مختلف از مردم وصول می‌شود تا صرف عمران و آبادانی، خدمات اجتماعی، فرهنگی و... کشورها گردد. درآمدهای مالیاتی در کشورهای پیشرفته دنیا و از جمله سوئد بیش از 60۰ درصد بودجه عمومی کل کشور را تشکیل می‌دهد.

 

 

ما در سوئد، با انواع و اقسام مختلفی از مالیات رو‌به‌رو هستیم. اگر شاغل باشید و کارتان سیاه‌(غیرقانونی) نباشد، موطف به پرداخت مالیات بر درآمد هستید. اگر خودتان دارای کسب و کار‌(بیزینس) شخصی باشید، باید مالیات بر سود را پرداخت کنید. اگر خودتان کارفرما هستید و کسی را استخدام کرده‌اید، باید هم مالیات بر سود و هم مالیات سهم کارفرما را باید به دولت بپردازید. حتی اگر در بانک حساب پس‌اندازی دارید که سود به آن تعلق می‌گیرد، باید مالیات بر سود بانکی خودتان را هم به دولت پرداخت کنید. در صورتی هم که ملکی خریداری کنید، مالیات بر دارایی به شما تعلق می‌گیرد. مالیات بر ارزش افزوده یا VAT هم نوع دیگری از مالیات است که معمولا در تمامی اجناسی که خریداری می‌کنید گنجانده شده و شما آن را در حین خرید اجناس خودبه‌خود پرداخت می‌کنید.

در ادامه هر کدام از این مالیات‌ها، نحوه محاسبه، نحوه پرداخت و در مواردی نحوه بازپس گرفتن آن‌ها را بیش‌تر توضیح می دهیم.

مالیات بر درآمد یا income tax مالیاتی ست که مشمول حقوق دریافتی، مزایای بیماری و بازنشستگی فرد شاغل در سوئد می‌شود و شما به‌عنوان نیروی انسانی به‌کار گرفته شده آن را به دولت می‌پردازید .میزان مالیات بر درآمد حاصل از کار بسته به‌موقعیت جغرافیایی محل زندگی‌تان در سوئد از 29 تا 35 درصد متغیر است. شما باید سالانه در فرم مخصوصی که اداره مالیات سوئد برایتان ارسال می‌کند اطلاعات مربوط به حساب سالانه مالیات بر درآمدتان را بررسی و تایید کنید و آن را مجددا از طریق اینترنت، تلفن، پیامک یا به‌صورت مستقیم به اداره مالیات سوئد برگردانید.

در صورتی که میزان درآمد حاصل از کار شما از 380000 کرون در سال بیش‌تر باشد، به‌علاوه مبلغی متغیر بین 20 تا 25 درصد هم باید به‌عنوان عوارض دولتی یاstate tax  به دولت بپردازید.

از هر صد کرون مالیات پرداختی شهروندان در سوئد:

43 کرون صرف خدمات بازنشستگی، مزایای بیماری و حمایت از کودکان؛

14 کرون و 30 اوره صرف مدارس اجباری و تحصیلات دانشگاهی؛

13 کرون و 10 اوره صرف خدمات بهداشت و درمان؛

12 کرون و 40 اوره صرف خدمات حمل و نقل عمومی؛

7 کرون و 90 اوره صرف توسعه در زمینه راه و ترابری و نگه‌داری از جاده‌ها؛

2 کرون و 70 اوره صرف خدمات نظم عمومی، پلیس، دادگاه‌ها و رسیدگی به جرائم؛

و 2 کرون هم صرف نگه‌داری و توسعه کتاب‌خانه‌ها، موزه‌ها و فعالیت‌های ورزشی می‌شود.

 

در روز سه‌شنبه 5 فوریه سال 2013، رادیو سوئد اعلام کردد که در پنج سال اخیر، شرکت‌های سهامی خصوصی، بیش از 52 میلیارد کرون سود برداشت کرده‌اند. این یک راه کاملا «قانونی» ست که شرکت‌های سهامی خصوصی، برای فرار از پرداخت مالیات از آن استفاده می‌کنند. این شرکت‌ها به‌جای پرداخت حقوق به صاحبان خود، از سود شرکت که درصد مالیاتی آن کم‌تر است برداشت می‌کنند. منتقدان به این قانون، عقیده دارند که این راه قانونی فرار از مالیات، میزان اعتماد مردمی به کل سیستم مالیاتی کشور را کاهش می‌دهد.

«گونار وتربری» مدیر بخش اجتماعی اتحادیه دانش‌آموختگانSaco ، به رادیو سوئد گفت که با مقررات کنونی، پرداخت مالیات دولتی برای گروهی خاص، کاملا اختیاری شده، این موضوع به مشروعیت کل سیستم آسیب وارد می‌کند.

قانونی که راه را برای برنامه ریزی فرار مالیاتی باز می‌کند، قانون موسوم به پارگراف 3:12 است. این قانون به‌منظور افزایش سرمایه شرکت‌ها و کمک به آن‌ها برای استخدام پرسنل تصویب شد. بر طبق این قانون، صاحبان شرکت‌ها می‌توانند، بخشی از سود شرکت را با درصد مالیاتی کم‌تری برداشت کنند. هدف از تصویب این قانون این بود که شاحبان شرکت بتوانند از این پول برای سرمایه‌گذاری مجدد در فعالیت شرکت استفاده کنند و شغل‌های جدید به‌وجود بیاورند. اما به نظر می‌رسد که شرکت‌ها از این قانون برای هدف‌های دیگری استفاده کرده‌اند.

«آنت آلستادساتر» استاد اقتصاد دانشگاه می‌گوید که از سال 2006 که مقررات مالیاتی ساده‌تر شد، می‌توان الگویی جدید در فرار از مالیات را مشاهده کرد.

وی اضافه می‌کند که تمامی شرکت‌های تازه تاسیس را بررسی کرده‌ایم و به این نتیجه رسیده‌ایم که 25 درصد تمامی شرکت‌های تازه تاسیس، تنها هدف فرار مالیاتی دارند. در باره دیگر شرکت‌ها نظری ندارم اما این 25 درصدی که اشاره کردم، شرکت‌هایی هستند که هیچ فعالیت تولیدی یا خدماتی ندارند و فقط برای برنامه‌ریزی مالیاتی تاسیس شده‌اند.

آنت آلستادساتر، به‌سفارش گروه مطالعات اقتصاد دولتی، اثرات قانون موسوم به 3:12 را بررسی کرده است. نتیجه‌گیری او از این بررسی را می‌توان به این صورت خلاصه کرد: «این قانون به‌شدت سخاوت‌مندانه است. از جمله شرکت‌هایی که از این قانون سود می‌برند، شرکت‌های مشاوره‌ای هستند که به کارمندان خود، سهام شرکت را پاداش می‌دهند. حساب‌رسان مالی، وکلا و مشاوران امور اطلاعات کامپیوتری از جمله برندگان این قانون هستند.

هم‌زمان با ساده‌تر شدن قوانین مالیاتی، صاحبان این‌گونه شرکت‌ها به‌جای حقوق ماهیانه، از سود شرکت برداشت کرده‌اند که این به‌معنی پرداخت کم‌تر مالیات است. این روند روبه افزایش این‌گونه برنامه‌ریزی مالیاتی، به‌روشنی قابل مشاهده است. سال گذشته‌(2012)، 52 میلیارد کرون سود برداشتی این شرکت‌ها بود که در مقایسه با سال 2007 که این میزان 25 میلیارد کرون بود، افزایشی شدید داشته است. به‌گفته آنت آلستادساتر، برندگان اصلی این روش قانونی فرار از مالیات این افراد هستند: «مردان با تحصیلات بالا و درآمد زیاد.»

گونار وتربری مدیر بخش اجتماعی اتحادیه دانش‌آموختگان سوئد، از نتایج این بررسی متعجب نشده و عقیده دارد که این افراد دقیقا همان‌هایی هستند که توانایی و دانش سوءاستفاده از قوانین را دارند. وی اضافه می‌کند که این قوانین مالیاتی چنان پیچیده و مشکل هستند که تنها حساب‌رسان حرفه‌ای از آن‌ها سر در می‌آورند. این حساب‌رسان به دیگران نیز کمک می‌کنند تا از زیر پرداحت مالیت فرار کنند. او در پایان از رشد این‌گونه شرکت‌ها ابراز نگرانی می‌کند و پیش‌بینی می‌کند که در آینده این موضوع به مشکلی بزرگ در اقتصاد ملی تبدیل می‌شود.

 

سال‌های سال بود که سوئد در مقایسه‌ای جهانی، دارای بالاترین میزان مالیات بود. اما بنابر ارقامی که از سوی رادیو سوئد در تاریخ دوشنبه 30 دسامبر 2013 منتشر شده است، سوئد در این جدول پس از دانمارک، بلژیک و فرانسه تا مقام چهارم پایین آمده است. آندره‌آس بری، اقتصاددان در دانشگاه لوند می‌گوید که این روندی است که سیستم سیاسی سوئد در سال‌های اخیر در پیش گرفته است.

وی اضافه می‌کند که سیاست دولت، کاهش مالیات بوده و نتیجه آن را اکنون می‌بینیم، نقش مالیات در درآمد ملی کاهش شدیدی داشته است.

آماری که توسط اتحادیه اروپا منتشر شده است نشان می‌دهد که سوئد پس از دانمارک، بلژیک و فرانسه و همردیف با فنلاند، چهارمین کشور دنیا در جدول مالیاتی‌ست. سوئد در بالاترین حد، پنجاه درصد از درآمد ناخالص ملی خود را از طریق مالیات مردمی تامین می‌کرد. این میزان امروزه تا 45 درصد پایین آمده است. اگر به کرون حساب کنیم، سوئد بیش از صد میلیارد کرون مالیات خود را کاهش داده است. اگر روند کنونی ادامه یابد، تا پنج سال دیگر، میزان مالیات در سوئد تا حد چهل درصد از درآمد ناخالص ملی سقوط می‌کند. آندره‌آس بری اقتصاد دان در دانشگاه لوند عقیده دارد که این روند، تغییری عمده در سیستم رفاهی کشور است.

او پیش‌بینی می‌کند که در آینده، به یک نقطه‌ بحرانی در اقتصاد می‌رسیم که شهروندان خود باید هزینه‌ درمان و آموزش خود را بپردازند که این سیستم در سوئد، یک تغییر سیستم کامل خواهد بود.

اما سیاست‌مدارن چه برنامه و هدفی برای آینده دارند؟ مالیات‌ها در چه سطحی باید باشد؟ ماگدالنا آندرشون سخن‌گوی اقتصادی حزب سوسیال دموکرات می‌گوید:

- مهم این نیست که میزان مالیات دقیقا چه رقمی‌ست، بلکه مهم این است که بودجه‌ کافی برای آموزش کودکان و بهداشت عمومی داشته باشیم.

آنا شین‌بری باترا سخن‌گوی مالی حزب مودرات:

- تعیین یک رقم دقیق برای مالیات دشوار است. به‌نظر ما سوئد باید توان رقابت جهانی خود را حفظ کند، باید کار کردن و شرکت‌داری در سوئد، سودآور و جذاب باشد، این سیاست ما برای آینده است.

اما آندره‌آس بری اقتصاددان عقیده دارد که احزاب سیاسی نباید با کلمات بازی کنند و باید با مردم روراست باشند.

وی ادامه می‌دهد که این یک موضوع در ارتباط با دموکراسی‌ست، به‌عقیده من باید برای آینده برنامه‌ای روشن داشته باشیم و سیاست مالی و اقتصادی ما برای فردای کشور روشن باشد.

 

متاسفانه این پیش‌بینی آندره‌آس، تقریبا درست از آب درآمده است. چرا که در این سال‌ها خصوصی‌سازی شتاب بیش‌تری به‌خود گرفته و کم کردن مالیات‌ها نیز عمدتا به نفع سرمایه‌داران و به‌ضرر اکثریت شهروندان سوئد تمام شده است.

احزاب بروژوایی، همواره به‌بهانه‌های مختلف خواهان کم کردن مالیات و حتی اخذ عدم درفات مالیات از سرمایه‌داران شده‌اند. برای نمونه حزب مرکز در فوریه 2017، پیشنهاد داد دولت افرادی را که به‌فعالیت تجاری در مکان‌های بدون استفاده واقع در حاشیه شهرها می‌پردازند تا ده سال از پرداخت مالیات معاف کند.

«آنیه لوف»، رهبر حزب مرکز با اعلام این پیشنهاد تاکید کرد که مکان‌های بسیاری در حاشیه شهرها بدون استفاده مانده‌اند که می‌شود در آن‌ها کسب و کار تجاری به راه انداخت. او گفت: «ما می‌خواهیم این مناطق دوباره زنده شوند و به آن‌ها خدمات‌رسانی صورت بگیرد. ما می‌خواهیم این مناطق برای مردم جذابیت پیدا کنند؛ از این رو باید در آن‌ها امکانات اولیه، فروشگاه‌های بزرگ، دفتر پست و بسیاری خدمات دیگر ایجاد کنیم که مردم به آن‌ها نیاز دارند.

بر اساس پیشنهاد حزب مرکز، افراد و شرکت‌هایی که در یکی از 130 منطقه حاشیه‌ای روستایی فعالیت تجاری را آغاز کنند در صورت معاف شدن از مالیات تا ده سال، با سود 5000 تا 20000 کرونی در سال مواجه خواهند شد. به این ترتیب در حدود 10000 مکان بدون استفاده در مناطق حاشیه‌ای و کم جمعیت فعالیت تجاری و خدمات رسانی برقرار می‌شود.

رهبر حزب مرکز، درباره ضرورت اجرایی شدن این پیشنهاد می‌افزاید: «این نیاز مهم افرادی است که در مناطق زندگی می‌کنند؛ آن‌ها می‌خواهند در منطقه خود بمانند، امکان اشتغال داشته باشند و پیشرفت کنند. مستلزم این است که به توسعه جاده‌ها و راه‌آهن در این مناطق بپردازیم و مردم امکان دسترسی نزدیک و سریع به اداره پست، فروشگاه‌های بزرگ و خرید مواد غذایی مناسب داشته باشند.»

***

سوئد از جمله کشورهای موفق در رشد و توسعه اقتصادی و انسانی در جهان است و در ردیف ده کشور اول جهان از لحاظ توسعه اقتصادی و رفاه اجتماعی قرار دارد. اکنون برخی ناامنی‌ها و نگرانی از کاهش بودجه‌های رفاهی موجی از نگرانی و مهاجرستیزی را در سوئد با محوریت حزب دموکرات‌های سوئد به راه افتاده است.

از سوی دیگر، جنبش جلیقه زردها که از اواخر 2018 از فرانسه آغاز شد و به‌سرعت به کشورهای دیگری سرایت کرد در سوئد نیز با تظاهرات شنبه دوم فوریه 2019 در میدان مرکزی استکهلم، آغاز شده است. جنبشی که تداعی‌کننده «وال استریت را اشغال کنید» از آمریکا شروع شد و به تمام کشورهایی اروپایی رسید. یا «بهار عربی» که نخست از تونس آغاز شد و سپس به‌سرعت به کشورهای عربی گسترش یافت. بی‌تردید ضرورت دارد که فعالین جلیقه زردها از تجارب تلخ و شیرین این دو جنبش را مدنظر قرار دهند.

اما مسلم است که اگر در سوئد و اروپا جنبش کارگری و همه نیروهای ضدسرمایه‌اری، با شعار «آزادی، برابری و جنبش شورایی» و ایفای نقش از پایین علیه سیاست‌های «دولت‌گرایی و ملت گرایی» به‌طور جدی وارد صحنه سیاسی و اجتماعی قاره اروپا شوند نه تنها قادرند اروپا را از خطر ظهور «نئو هیتلریسم» نجات دهند، بلکه معضلات و مشکلات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را نیز با مشارکت عمومی مردم، حل خواهند کرد!

 

یک‌شنبه چهاردهم بهمن 1397- سوم فوریه 2019

ما انقلاب نکردیم ، ما انقلاب شدیم !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com



دفتر موسیقی وزارت ارشاد فعالیت گروه حمید عسگری، خواننده پاپ، را به دلیل چند ثانیه تک خوانی زن همخوان در کنسرت اخیر این گروه تعلیق کرد . تمام محصول حکومت اسلامی در همین تیتر خلاصه میشود ، صنعت و اقتصاد و سیاست متعارف و جامعه نرمال و باقی ماجرا کشک مطلق ... یعنی فقط صدای زن را خفه کنی وضع درست میشود !! ای که دستم به اون خدای جاکش برسه ؟



حمله تروریستی به نیک شهر و اون شهر...و کلا به هر شهری و قریه ایی و روستایی و هر فردی اسمش تروریست نیست . تا زمانی که بقیه راههای متعارف اعتراضی بسته باشد این نوع اعتراضات اسمش تروریست نیست . تروریست واقعی یعنی با 200 هزار نیروی پیاده عراق را طی 24 روز ببلعی ، تروریست واقعی در وال استریت نشسته است ، یعنی در خاورمیانه سوریه را زمین بازی خودتان کنید و سالها مردم را له کنید ، تروریست واقعی همان کسی است که 150 میلیارد دلار نقد به حکومت اسلامی ایران داد تا آن سیستم فرو نریزند و جناب گنده لات کاخ سفید بتواند به بازی خودش در خاورمیانه ادامه دهد ... این واژه تروریست برازنده تمام دولتهای حاکم است ، مردم حق دارند اعتراضشان را به هر شکلی بیان کنند .


در آستانه ورود خمینی به ایران



ما انقلاب نکردیم جانم ، ما انقلاب شدیم ... بین این 2 حالت ادبیات دستوری تفاوت ماهوی هست . در 1357 آنچه رقم خورد اسمش انقلاب نبود ، تحول سیاسی بود شاه را بردند و افسار را دادند دست خمینی... انقلاب را اگر بخواهیم ساده معنی کنیم یعنی عبور از دالان آگاهی و رسیدن به میدان ضرورت ، یک سرفصل است و آغازی جدید بر پایه مناسبات و اقتصادی نوین ... آن جماعتی که در 1357 خمینی را توی ماه نشاند کجایش به آگاهی میخورد تا به ضرورت برسد ؟ به جز لایه نازکی از روشنفکران و دانشجویان ، عمده نیروهای حاضر در خیابان متعلق به عقب مانده ترین لایه های ارتجاعی جامعه بودند که با اراده آخوند حرکت میکردند.



نتیجه ساده است ولی خوشایند نیست ، جامعه ایران در مقطع 1357 لایق تر از خمینی به معده اش سازگار نبود . به قول فعالی سیاسی که خوب گفته بود خمینی با آن تفکرش و ظاهرش و بیانش...را ته قبائل آفریقا میبردی با اردنگی بیرونش میکردند و فقط در ایران او را در ماه نشاندند . ظهور خمینی و روحانییت محصول جامعه ای بیمار با تفکرات دینی است.
 



مشکل ایرانی از آنجایی شروع شد که انسان خوب را ، خیلی بد تعریف کرد : مثل مورچه بی آزار ، مثل اسب آبی خندان ، مثل قاطرپرکار ، مثل کرم خاکی لطیف ، مثل لاکپشت آرام ، مثل گاو شیرده پرثمر ، مثل شتر صبور ، سکوت جغد ، مطیع بودن گوسفند ، حجاب کلاغ ، نماز و عبادت میمون ... و تمام وقایع را هم به خواست خدا ارتباط داد . عمق فاجعه این جاست که یک باغ وحش را به خدمت گرفته برای توجیه پاسیویزم ، بعد از توی همین باغ وحش دنیای بهتر را میخواهد و سالهاست منتظر روزهای خوب روی تخمش نشسته است .



اروپا کانال مالی برای حکومت اسلامی باز میکند ، آمریکا نشست ورشو راه میاندازد و روسیه میرود سوچی تا تکلیف سوریه را با حکومت اسلامی و ترکیه آنجا مشخص کند و حالش را ببرد. استقبال ظریف و موگرینی از ثبت 'ابزار حمایت از مبادلات تجاری' اروپا و ایران...خاک تو سر بی شعورتون کنن که هنوز نمیخواهید نقش اروپا را به عنوان پلیس خوب و مثبت درست ببینید . وزارت خارجه کاخ سفید هم در نقش پلیس خشن در یک توئیت فارسی از «چهل سال شکست رژیم ایران» نوشت ... چائیدی حاجی... چه بد بازی میکنند نامردا...
 


نمیدانم این قاعده زشت بازی در کجا و چه زمانی میشکند ؟ فقط میدانم من نیستم . نسلهای بعدی هستند و این مهم انجام میشود این را من نمیگویم تجربه و تاریخ میگوید . از همان دوران غارنشینی که به برده داری رسیدیم و بعد فئودالیسم را انسان باید میدید تا به بورژوازی برسد و این مرحله و گردنه سخت هم ثابت و ماندگار نیست . قیمتش گران است و سختر از تمام مراحل قبلی ...
 

 

 


03.02.2019
اسماعیل هوشیار

 

به برادر ناتنی شان میگویند" تروریست "

به برادر ناتنی شان میگویند" تروریست "

گویا ١٤ سال پیش در چنین روزگاری، کسانی درجریان عبدلله مهتدی پیشنهاد تروریک نفر ازجریان کمونیست کارگری رامیدهند. آن دوران زمانی بود که عراق میدان زدوخوردهای مقاومت بعثیها، رژیم ایران، القاعده از یکسسو و نیروهای آمریکایی مستقر در عراق از سوی دیگر وقبل از انتخابات سال ٢٠٠٦بوده است. حتی اگر این طرح حقیقت هم داشته باشد، این ترورهیچگاه عملی نشد و فردیکه ١٤ سال قبل گویا قرار بوده ترور شود ، بارها تا بیخ گوش "دیوان مهتدی" مسافرت نموده و با آنها از نزدیک خوش و بش  کرده است.  گویا فردیکه این موضوع را تازگیها در سوسیال میدیا مطرح کرده است بدلیل اختلافات درونی در جریان مهتدی این مطلب را فاش کرده است. جالب این است، فرد مذکور بااینکه توضیح میدهد که بخاطر این پیشنهاد " رکیک" از حزبش دلخرد شده است، حتی" اسم" کسی که قراربوده ١٤ سال قبل آنرا ترور کند هنوزهم به درستی نمیدانست کیست.(ویدئو) . شاخه های حکمتی که پس از ١٤ سال به این موضوع پی برده اند، عجولانه وبدون روشنترشدن حقایق باهیاهو وصدور دها اطلاعیه و هات و هوار، فضای مجازی را به فرصتی برای پرخاشگری سیاسی و مظلوم نمایی ازخویش و دفاع مقدس از آمال و آرزوهای تبدیل کردند که هرگز یک قدم به آن نزدیک نشدند. از سوی دیگر با شنیدن چنین خبری شرایط راجهت  کوبیدن ناسیونالیزم کورد و جریانات به قول خود بورژوایی وتجزیه طلب مطلوب دیدند تا شوینیسم غربتی، مدال ناقابلی جهت دفاع کورکورانه از وطن رابه گردن کجشان بیاویزند.

٢٨ سال قبل چه گذشت؟

اما چرا این افراد در مورد اعمال خودشان نیزباهمان جدیت قضاوت نمیکنند؟ قرار نبود کمونیستها صادق باشند؟ بیاد دارید که ٢٨ سال پیش یعنی ١٤ سال قبل تر از این ماجرا چه اتفاقات برنامه ریزی شده ای درکردستان عراق ازسوی جریان حکمت علیهه کومه له و حزب کمونیست رخ داد؟؟. از آنجا که گویی  بادکنک دورنمای سیاسی رهبران وارداتی این جریان به کردستان یکباره پنچرشده وماموریتشان در کردستان خاتمه یافته باشد، باشروع نازو نیمنازهای شبهه پرولتری، ترقیخواهی وهشداربه جدایی ، پیله کردن به رهبری، بازگویی مندرآوردیهای سیاست سازماندهی و اصول کمونیسم بدون کارگر، سیستم کمونیستی بدون مردم ، ترور شخصیتها، کنارزدن پرینسیبهای سیاسی و اخلاقی، فحاشی، اتهامات ناروا ی به ضد انقلابی به همسنگرانشان و ارتقای این اعمال به فروش سلاح و مهمات ، تهدید افراد و بی احترامی و حتی چاپ اکاذیپ ودر این بازیها در برخورد به همسنگرانشان و جنبش کردستان  حتی یک ذره اصول و اخلاق  انسان قرونوستایی بکاربرده شد؟. این خط فکری آنقدر عقبمانده، ناذل و ذهنی بود که همانگونه که تجربه عملی آنرا دیدیم، بجزاسترس و اتهام پراکنی چند اکسیون چند نفری درهجرت وانشعابات پی درپی ،دیدیم در نهایت کارشان به کجا ختم شد و چگونه محو شدند. باید متوجه بود " بقول مارکس" در جامعه نه تنها بورژوازی است که هر روز گورکنان خود را پرورش میدهد، بلکه " بقول من "پرولتاریا نیزروی هات و هوار جریانات پرلترمنش و ساختگی حساب استراتیژیک و سیاسی باز نمیکند. آنان در قدم اول جنبش کردستان را بهم ریختند  ودر قدم دوم "دسته جمعی" به خیل چپ سنتی  پیوستند.

چرا عبدلله مهتدی باید کادر رهبری برادر ناتنی خود را ترور کند؟

 بنا برحقایق و اسناد تاریخی بجامانده ، عبدلله مهتدی خود از چهره های اصلی وپایه های شیرین زبان جناب حکمت حتی در میتینگهای تهران بود و او بود که پای اقای حکمت و چند نفر همراهش را به کردستان گشود.  بیاد داریم " جناب مهتدی" اجازه داد که درختان باغ  پدری اش در بوکان توسط اهالی تحریم شده شهربه تاراج برده شود تا نزد حزبش کمی شیرین و سوسیالیستی بنمایاند.  آقای مهتدی وزیرایدئولوژیک دست چپ" حکمت" بود و مثلث های سه ضلعی برای بورژوازی، پرولتاریا و ناسیونالیزم کرد ترسیم میکرد. طبق ادبیات این "دوبرادر درفضای درونی این مثلث، بادبادک سرخ پرولتاریا ی ایران که در انزمان گروه گروه به جبهه های جنگ گسیل میشدند تا مدافعان حق علیهه باطل باشند وبادبادک کمونیستهای آواره هیچگاه با بادبادک رنگ باخته ناسیونالیزم کرد در فضای سه ضلعی کردستان علیهه دشمن مشترک به یک جهت نمی چرخیدند. آنان اصلا حال و حوصله و دانش هدایت بادبادک ناسیونالیستها به فضای سیاسی کردستانرا هم نداشتند. بهمین جهت "خودکشی" جنبش کردستان را برهمسویی مقطعی با معیارهای سیاسی و ایدئولوژیک جداگانه با احزاب ناسیونالیست کرد را برنامه ریزی کرده و خود پیشاپیش به خارج "هجرت" فرموده و شعار جنگ جنگ تا پیرەزی سردادند. "سهندیها" در وحشت ازهجوم قرونوستائیان صفوی ازخیراستقرار سوسیالیزم در آن "سرزمین سیه پوش وعجایب" گذشته بودند و سراسیمه به بهانه تشکیل حزب غریبه ها به کوهستانها و دره های پرپیچ و خم کردستان پناه آورده بوند. بازهم بیاد داریم که آنان بدون تعهد اخلاقی، جنبش کردستان و "کومه له "را به میعادگاه ارتدکسیسم از کمونیسم و سروته کردن حقایق اجتماعی به پروژه های درازمدت ایدئولوژیک تبدیل کردند تا بنام کمونیسم ، سوسیالیزم و پرولتاریا روحیه درنده خویی را درانسانهای پاک و آزادیخواه پرورش دهند. آیا کمونیسم واقعا این بود؟. این جنابان با معیارهای ایدئولوژیک و عملی شان نتوانستند اثبات کنند که ازناسیونالیستها سیاسی ترو در حق به جنبش کردستان اندیشمندترباشند. بنابر این این "دو برادرناتنی" بیشترین و هولناکترین خاطرات از جنبش کردستانرا ازهمدیگر دارند. چطور میتوانند افراد همدیگر را ترور کنند؟ مگه میشه؟

حزب کمونیست و حزب دمکرات.

بااینکه بلا اجبار منشاء حزب کمونیست مناطق عمقی ایران نبوده و دربطن یک مبارزه مسلحانه و ناسیونالیستی کردها در کردستان مهندسی ومتولد شد، این حزب از سوی چپ، راست و سنتر ایران بعنوان حزب کمونیست کومه له شناخته میشد. بااینکه طیف رهبری آن حکمت و عبدلله بودند، حتی نیروی مسلح، برنامه وکادرهای کومه له درخدمت حزب کمونیست گرفته شده بود. یعنی کومه له از یک جریان سیاسی چپ در کردستان به ابزار یک جریان مهندسی شده نامربوط به واقعیات تبدیل شده بود که در راس آن سهندیها بودند. یعنی اینکه کومه له سر یک دوراهی آری یا نه قرار داده شد. که از آرمانهای خلق کرد که قبل از تشکیل حزب در سر داشت دست بردارد و صرفا به حقوق ویژه خود در اساسنامه حزب کمونیست بسنده کند.(تشکیلات منطقه ای حزب کمونیست) عجایب تراز هرچیز اینبود که همان حزب کمونیست در هیچ جای ایران ، در کرمانشاه، لرستان، اهواز، بلوچستان، آذربایجان شرق، مشهد، ترکمن صحرا و غیره دارای تشکیلات منطقه ای نبود. بهمین دلیل از چپ و راست به نحوی بخودحق میدادندحزب را بنام حزب کمونیست کومه له خطاب کنند. چون ادعای تشکیلات منطقه ای بر خلاف واقعیات اجتماعی وساختار حزب بود. اما داستان ارتباطات حکمت مهتدی ٣تا ٤ سال قبل از تشکیل حزب شروع شده بود و سهندیها پس از فواد مصطفی سلطانی کومه له را زیر نظر داشته ، خط دهنده اصلی کنگره ها نیزبودند. بنابراسناد، تا تشکیل "حکا" هر روز ارتباطاتشان فشرده ترمیشد. 

 آنزمان فرستادگان جمهوری اسلامی جدا از تشکیل جریانات مسلح اسلامی طرفدار خود در کردستان و بحرانی کردن کردستان، تمام سعی خود را کردند تا با خواستگاریهای پی درپی از "جناب قاسملو" شکاف بین احزاب کردستان را بیشتر بگشاید. شکی در آن نیست که عبدلرحمن قاسملو برای نایل آمدن خلق کرد به خواستهایش نزد حکومت ملاها طن به هر گفته و ناگفته ناقابلی داد تا حد اقل یک موی از فیل کنده و یک خواسته ناقابل رابه کرسی بنشاند. اما موفق به چنین کاری نشد. دلیل آنهم روشن بود. قاسملو جامعه ایران، حاکمیت فارس(که اکنون بجای شاه به خمینی تغییرچهره و لباس داده بود ) را درست نمیشناخت و همچنین در مورد شناخت از ساختار سیاسی اجتماعی و فرهنگی کل جامعه ایران " برعکس برادران ناتنی کنونی عبدلله" که کومه له را آگاهانه به دردسر انداخته بودند، کم دانش بود. بهمین دلیل قاسملوخیلی زود و بی صبرانه به خمینی لبیک گفت تا از فسار چپ علیهه خود بکاهد. توهمات قاسملوکه ازسرسادگی وناآگاهی او از حیله های خمینی و"جامعه ایران" در دستگاه فکری قاسملو دست آخر برایش تا مرگ او به دردسر بزرگی تبدیل شد.  قاسملو اوخر بمهن ٥٧ تا آخر اسفند همان سال بیش از ٢٨ بار در روزنامه های رسمی ایران لقب"" امام ""  به خمینی داد. این آمار در ماه فروردین ٥٨ تا خرداد همانسال دو برابر شدند ، یعنی روزی بیشتر از یک بار. پس از جنگ نقده در ارتباطاتی با خمینی، به اوپیشنهاد" تشکیل سپاه پاسدار اسلام" و فرستادن به آن مناطق را بجای ارتش سابق شاه به خمینی میدهد. خمینی سپاه پاسدار تشکیل میدهد و به منطقه اعزام میدارد. وقتی بعدها قاسملومتوجه شد که پاسدارها درنده تر از ارتش هستند، با کوبیدن به پیشانی خود اظهارپشیمانی کرد اما دیگر بسیار دیر شده بود.  قاسملو بدون اینکه بیندیشد درچه منجلابی گیرکرده است بدون اینکه آخوندها به گفته هایش اهمیت بدهند، مرطب به دنبال هم بودند.

 رژیم ایران ازسوی دیگر با کشتار وفشارسیاسی و همچنین هل دادن چپ ایران به کردستان اوضاع سیاسی رابیشتر به تشنج کشید. بخشی ازاین چپ موفق شدند در درون کومه له  متحد شده وتمام بنیادهای مبارزه سیاسی وهمبستگیهای دوستانه جهت اتحاد ومبارزه ترقیخواهانه مردم را تحت شعاع بازسازی مارکسیسم انقلابی، مبارزه با پوپولیسم و کمونیسم کارگر، البته بدون کارگرو پرولتردرآنزمان وازاین قبیل پروژه های ایدئولوژیکی که آنهم بنوبه خود جنبش کردستانرا درآن شرایط حساس بسوی سراشیبی و نابودی بیشترو بیشترهل میداد. و ازسوی دیگروجود رقابت خانوادگی فئودالی عشایرمهتدی و دوربریها که از دوران جمهوری مهاباد  آنرا حق خود میپنداشتند، اکنون همگی در راس کومه له و بعدها "حزب کمونیست" بودند، و عشیره قاسملو که خود را میراث بگیر اصلی جنبش کردستان میدانست ، زمینه کشمکش داخلی (کردها علیهه کردها ) رابا نام پرولتاریا، بورژوازی ناخردمندانه فراهم میساختند و هزاران انسان پاک و آزاده را که درتوان داشتند با هدایت صحیح این احزاب بطرق سیاسی ممکن، دژ محکمی علیهه حاکمیت رژیم در کردستانی آزاد باشند وموجودیت خود را به جهان بقبولانند، آنان جنبش رابه دست همدیگر غلطان خون کردند. بنظرشما چندش آور نبود؟ آنهم ازنقش و نگارمارکسیسم انقلابی ، بی دانشی و توهمات سیاسی وفرهنگی.

سفری بسوی سوسیالیزم!

باری سخن به درازا کشید. ! اکنون از تاریخ انشعاب آن دو برادر ناتنی ٢٨ سال میگذرد. قاسملو قول داده بود که در ایران در مدت ٢٥ سال آینده و توسط حزبش در کردستان سوسیالیزم استقرار یابد. براساس چ آمار و اطلاعاتی، مشخص نبود(مصوبه کنگره ٤ ح.د.ک.ا). حکمتیها از استقرار سوسیالیزم توسط ناسیونالیزم کرد که آنانرا دارای چنین حق ایدئولوژیکی و معیارهای طبقاتی نمیدیدند نگران بودند، که چرا باید قاسملو این پیام را بدهد؟. بنابراین پس از نقد سوسیالیزم قاسملو، پروژه های سریع السیر ایدئولوژیکی به راه انداختند که در انتها به بهمریختن کومه له و فرار دسته جمعی سازمانیافته از کردستان انجامید. تا بلکه در هوای سیاسی اروپا موفق شوند سوسیالیزم را به ارمغان بیاورند. اما این پروژه نیز همچون بقیه پروژه هاراهی از پیس نبرد و حکمت و یارانش را در زمره چپ سنتی شکست خورده دهه ٦٠ قرار داد. در کتابچه "تاریخ شکست نخوردگان" که "نام " آن کاملا باید برعکس استنتاج بشود در یک مقاله بنام( آزادی بیان از نوع دوم)" منصور حکمت" شکست استقرار سوسیالیزم در ایران را که بخاطرش کومه له را تعطیل کرد، به آکسیونهای حزبی شان در اروپا علیهه رژیم تقلیل داده وآنرا به شاهکارازسوی حزبش تجزیه و تحلیل میکند. این در حالیست که مبارزات دانشجویی علیهه حکومتهای اسلام و پهلوی ها یک تاریخ ٦٠ ساله دارد که در سال ١٩٦٧ در اعترارض علیهه حضور شاه به کشته شدن دانشجوی آلمانی در برلین منجر شد. بلاخره همانگونه که خودشان اقرار نمودند، پس از ٣دهه ازفرار بزرگ ازسوسیالیزم خبری نشد. اعضای این جریان در یکسال اخیرسعی کرده اند بسان اشباح جادویی "بانام چند فرقه متفاوت وبا ایجاد کمیته های تکنفری به اصلاح (کمیته های احزاب کارگری کردستان )که در واقع،همان کومه له ای های ماقبل تاریخ هستند، درکردستان ظاهر شوندو بار دیگر ناقوس انقلابیگری کمونیستی در کردستان رابصدا در آورده اند که با اسقبال گرم کومه له مواجه شده اند. آنچه که جای خوشحالیست، بازگشتشان به دور کومه له و رجوح به اسناد ماقبل تاریخ  است. آنچه که جای نگرانیست، تکراروایجاد شکافهای عمیق  چپ و راست ، شروع یک  جنگ داخلی خطرناک از نوع جدید و اینبار همچون صلاح الدین ایوبی، با به میان کشیدن کمونیسم و ناسیونالیسم، با ادبیات نه سازش، نه غربی و نه شرقی وتبدیلکردن مبارزه سالم به مجادلات اخلاقی بنام سوسیالیزم و کمونیست کارگر، و تعیین خطوت قرمزبرای این و آن، کردستان را به جنگ حفظ تمامیت ارزی بکشانند. پیداست که این سفر ٣٠ ساله مشکل بنظرمیرسد در آموزش مبارزه سالم، اتخاذ سیاستهای انقلابی درست ومرحله بندی شده، توافق و تفاهم، به این افراد تجربه ای آموخته باشد. بنابر این به یک هوشیاری کامل نیاز است.

 اوضاع کنونی.

 مردم کردستان در سالهای اخیر یکصدا با اعتصابات و اعتراضات جمعی پی در پی ، زن، مرد، کارگر، دست فروش، دانشجو، محیط زیستی، برزگر، مذهبی ، لامذهب ، ناسیونالیست و سوسیالیست در شهر و روستا در مناسبتهای متفاوت مشتهای محکم به دهان رژیم کنونی ایران کوبیدند. ایرا رژیم بدرستی میداند. مردم نشان دادند که آزادی سیاسی، برابری اقتتصادی  واجتماعی فقط با اتحاد و مصرانه صفوف مردم" و نمایندگانشان کنارهم" در این شرایط هولناک حول خواستهای آنان امکانپذیر خواهد بود. مردم آموخته اند که مسائل سیاسی دیگر و اختلافات ایدئولوژیک را باید به دوران اعتدال و استقرارحاکمیت مردم موکول کرد. آنانیکه این جنگ ایدئولوژیک را به صفوف مردم در شرایط کنونی تزریق میکنند جای در بین مردم نخواهند داشت. رفتارعشایرحکمتی، کمونیست کارگری درجنبش کردستان وجنگ تروربا مهتدی وایجاد اختلافات سیاسی بنام کمونیسم ، سوسیالیزم وناسیونالیزم ، در واقع مظلوم نمایی آنان وبحرانی کردن اوضاع است که جنبش اجتماعی کردستان را به صحنه بگومگوهای مریض میکشانند. مردم باید از جریانات دغدغه انگیزکاملا فاصله بگیرند.

 آری کاکا ! آن دوران گذشت و جامعه کردستان دیگر فریب بازیهای سیاسی ایدئولوژیک را که توسط ان کردستان را به میدان جنگ روانی تبدیل شد و"" ای. اچ . کارر"" را بعنوان رهبرو سخنگوی پرولتاریا معرفی میکرد، فاش شده اند. ما میدانیم !! کارگران ،جوانان و مردم کردستان بسیار روشن هستند. جامعه کردستان نیازمند ارتقای دانش اقتصادی، سیاسی واداره امور جامعه میباشد که رژیم سرکوبگر را با اتحاد خود قدم به قدم به عقب نشینی وادارد. مردم کردستان اجازه چنین بازیهای هیستریک ارتدکسی ازکمونیسم  فئودالهای قرونوستایی ماقبل تاریخ  را به این دو"برادر ناتنی " در کردستان نمیدهند. اقشار مختلف کردستان نیازمند آنند که درکنارهم زندگی و مبارزه بکنند.

منابع : تاریخ من- یاخی بوون له مێژووی کۆمه ڵه- اخبارکردستان- پێشره و ژوماره ٣٠ سال ٦٣- ڕێبازی کۆمه ڵه- نشریات کارگر کمونیست – ایسکرا شماره ٥ سال ٧٧- تاریخ شکست نخوردگان.

فرهاد جوانمردی. فبریه ٢٠١٩

February 02, 2019

معضلات واقعی پناهندگی و قوانین روی کاغذ سازمان ملل!

معضلات واقعی پناهندگی و قوانین روی کاغذ سازمان ملل!

" کنواسیون آوارگان ١٩٥١ ژنیو و پروتوکل ١٩٦٧ آن، - قانون مادر -  در امور پناهجویان خوانده می شود ١٤٨ کشور این کنواسیون و پرتوکل یا حداقل یکی از دو را پذیرفته و آن را امضاء کرده اند "
برخی از حقوق اولیه آوارگان/
- حق اخراج نشدن، به استثناء شرایطی خاص و قاطع ( ماده ٣٢)
حق مجازات نشدن  به خاطر ورود غیره قانونی به کشورهای امضاء کننده کنواسیون ( ماده ٣١)
حق کار ( ماده ١٧ تا ١٩)
حق سرپناه ( ماده ٢١)
حق تحصیل ( ماده ٢٢)
حق استفاده از امکانات و کمک های عمومی ( ماده ٢٣)
حق آزادی دین ( ماده ٤)
حق دسترسی به محکمه ( ماده ١٦)
حق جابجایی آزادانه در قلمرو کشور میزبان ( ماده ٢٦)
حق داشتن مدارک هویت و اسناد سفر ( مواد ٢٧ و ٢٨)
" آوارگان باید قوانین و مقررات کشور میزبان را رعایت کنند و به اقداماتی که برای حفظ نظم عمومی انجام می شود، احترام بگذارند".

اول از همه چیز باید به یکی از سخنگویان کمیساریای عالی آوارگان ( UNHCR )
توجه کنیم که گذارشی را منتشر کرد که حدود ١٨٠ زن طی سال ٢٠١٧ از خشونت جنسی و جنسیتی در یونان رنج می برند.
سیسیل یوئیلی، سخنگوی کمیساریای عالی آوارگان می گوید که شمار واقعی مربوط به خشونت جنسی بسیار از رقم رسمی است چرا که بسیاری از قربانیان از گذارش دادن آن به مقامات هراس دارند.
" دویچه وله با شماری از زنان ساکن در کمپ های پناهجویان در یونان صحبت کرده است.
آن ها از جریان فرار ، دلیل آوارگی و وضعیت زندگی در یونان سخن می گویند. این زنان از جنگ، آزار و اذیت و سوء استفاده جنسی فرار کرده اند.٢٨،١١،٢٠١٨
 سیسیل یوئیلی، می گوید که حکومت باید اقدامات بیشتری برای امن نگه داشتن مهاجران انجام دهد. او می گوید که به عنوان مثال نور افشانی بیستری در طول شب  .افزایش پرسونل امنیتی، جدا سازی مکان های شستشو و اقامت مردان و زنان می تواند تغییر بزرگی در کاهش تجاوز کند.های جنسی در این کمپ ها ایجاد
 در حال حاضر، حدود ٥٥٠٠ نفر در دو کمپ موریا و واتی زندگی می کنند که این شمار در واقع دو برابر ظرفیت این کمپ هاست.
" طبق معاهده ای که در سال ٢٠١٦ بین اتحادیه اروپا و ترکیه امضاء شد، پناهجویانی که از ترکیه به جزایر یونان می رسند باید در کمپ های این جزایر بمانند تا دوسیه آنها بررسی شود اگر دوسیه آنها رد شود، این پناهجویان دوباره به ترکیه فرستاده می شوند".
 " یک روزنامه آلمانی به نقل از گزارش محرمانه کمیسیون اتحادیه اروپا نوشته که در سال ٢٠١٨ شمار مجموعی مهاجرین جدید از ترکیه، ٥٠ هزار ٧٨٩ نفر بوده است.

 حالا به وضعیت زندگی این پناهجویان سیاسی و آوارگان جنگی کمی بیشتر بنگریم. این پناهندگان چادر ندارند و بعضی وقت ها حتی یک کیسه خواب هم ندارند.بچه ها یشان از مدرسه  و تحصیل  محرومند.این پناهندگان دسترسی به بیمارستان عادی ندارند، و فقط در کمپ ها کمک درمانی میگیرند.این پناهندگان حتی برای خریدن مواد غذایی مورد احتیاج نمی توانند کمپ ها را ترک کنند، آنها در اصل در این کمپ ها زندانی هستند و هیچ حق و حقوق انسانی، از جمله  از همان حق و حقوقی که "کمیساریای عالی سازمان ملل" روی کاغذ نوشته و ادعا کرده اند، بهرمند نیستند.
دولت های آن ١٤٨ کشوری که  " قانون مادر " را امضاء کردند اکثریتشان در جنگ های مختلف و کشتار های دسته جمعی کودکان و خانواد هایشان دست دارند، و هیچ مرزی را برای جلوگیری از بدست آوردن سود بیشتر نمی شناسند.
علاوه بر دها  و صدها هزار نفر کشته در جنگ مافیای سرمایه داری در سوریه،افغانستان،یمن، عراق، اریتریا،سومالی و غیره که کشته شده اند و دها میلیون دیگر که آسیب دیده اند، بنا به آمار جهانی سازمان ملل بیشتر از ٦٠ میلیون  انسان پناهنده و آواره جنگی  هم اکنون در جهان  وجود دارد که فاقد حداقلهای یک زندگی انسانی هستند.

"سیسیل  یوئیلی" پیشنهاد افزایش کارکنان بیشتر امنیتی را در کمپ ها می کند، که او البته نیت خوبی دارد، اما اکثریت این زنان بدست همین کارکنان امنیتی مورد تجاوز جنسی قرار میگیرند، و او ظاهرا برای "حفاظت از زنان پیشنهاد می کند که محل زندگی زنان و مردان را از هم جدا کند! که شاید بتوان از تجاوز جنسی به زنان جلوگیر بشود.  جدا سازی جنسیتی اقدامی قرون وسطی  و نوع دیگری از تجاوز به حقوق انسانی زنان است نه کمک به زنان!. راه پایان دادن به این شرایط اجازه دادن به ورود همه آن پناهندگان به اجتماع و شروع زندگی امن و در شان انسان است نه افزایش پرسنل امنیتی و جدا سازیهای جنسیتی!
این مشکلات که اشاره گردید تمرکز دارد روی فقط دو کمپ کوچک درکشور یونان، حال آنکه صدها کمپ پناهندگی در کشورهای آفریقای، لاتین آمریکا،استرالیا،آسیا واروپا را در نظر بگیریم که یک روز نیست که از بی حقوقی، بی حرمتی و تجاوز جنسی به کودکان و زنان و حتی مردان خبر داده نشود. بانی این شرایط سازمان مللی است که از سوی دولتهای عضو در آن مجمع وحشیانه زندگی و کاشآنه را بر سر شهروندان ویران میکنند و حمام خون راه می اندازند، و از سوی دیگری کسانی که  فرار میکنند و پناهنده و آوراه میشوند از جانب همین نماینده دولتها به اسم" سازمان ملل" به این شکلی که اشاره گردید از آنها استقبال می نمایند.  این نهاد سرمایه دارید و جامعه سرمایه داری شرم نمیکنند که از حق و حقوق انسانها نیز حرف می زنند!.
 

اخیرا کشورهلند،  به حدود ٦٠٠ کودک و خانوادهایشان اجازه دادند، پس از سال ها تلاش برای دریافت پناهندگی، در هلند ماندگارباشند. این  اقدام حرکت بسیار مثبت و انسانی است و ضروری است تمام کشورهای پناهنده پذیرهمین سیاست را دنبال کنند.و اما کشور نروژ، بعد از سال ها دعوای سیاسی احزاب راست و چپ، که امروز راست ها حکومت را در دست دارند و سرنوشت انسان ها در این کشور در دست آنهاست، تصمیم گرفته اند که از کمپ های پناهندگی کشورهای دیگر ٣٠٠٠ پناهنده که بودوا آنها را کنترل و با در نظر گرفتن منفعت اتصادی خود تعدادی را دسته چین میکنند و توجه ای به بقیه پناهندگان و کودکان و سالمندان و آسیب دیدگان جسمی در جنگها ندارد. کشور نروژ سالیانه بیشتر از ٢ میلیارد کرون نروژی به مرزبانان  اروپا پرداخت می کنند که جلوی هجوم پناهندگان را بگیرند.
شرم بر دولت های اروپائی با وجود این همه ثروت و امکانات رفاهی، مرزهایشان را بروی انسان های نیازمند بسته اند.
نابود باد جامعه کاپیتالیستی!

منبع: شماره ٨٥ نشریه سوسیالیسم امروز
١٣ بهمن ١٣٩٧
٢ فوریه ٢٠١٩

نچ! بیمه بیکاری یا لاتاری شارلاتانها

نچ!  بیمه بیکاری یا لاتاری شارلاتانها
نچ! این یک کلمه؛ با همه ولنگاری و لودگی لمپنانه که از سر و کول آن میبارد، بیانگر پاسخ دولت و مجلس قانونگذار در ایران به حقوق و زندگی و معاش دست کم چهار میلیون جمعیت بیکار جامعه است. در ظاهر بیمه بیکاری جزو حقوق قانونی  طبقه کارگر در ایران برسمیت شناخته شده است. هارت و پورت  دولت اسلامی سرمایه بابت این قانون تمامی ندارد. حق دارند، بورژوازی و کارفرمای ایرانی در خواب و خیال خویش نیز نمیتوانست این روزهای طلایی را در خواب و   خیال خویش بگنجاند که چنین بی در و پیکر کارگران را از کارخانه بیرون بیاندازد، بتواند از نعمات بیکاری در  ترس معاش و عقب راندن شاغلین طبقه بهره کامل ببرد،   و کماکان دو قورت ونیم هم طلبکار باشد!  جمهوری اسلامی دست پیش گرفته با سر هم کردن قانونی به اسم بیمه بیکاری، با تاکتیک فرار به جلو، صف مبارزه بر علیه بیکاری در میان طبقه کارگر را به عقب رانده است. بحث بر سر کمبودهای قانون بیمه بیکاری موجود نیست. اگر قانون کار دست کارفرما را در  اخراج دلبخواهی کارگر باز گذاشته است، قانون بیمه بیکاری قرار است همه امیدهای دیگر  در صف طبقه کارگر را خفه کند.
این نوشته به واقعیت عملی قانون بیمه بیکاری اختصاص دارد و بطور مشخص دو هدف را تعقیب میکند؛ اولا، چگونه قانون بیمه بیکاری کارگران را از دستیابی به بیمه موعود باز میدارد؛ ثانیا، چگونه صندوق بیمه بیکاری محمل یک بیزینس سودآور مبتنی بر یک کلاهبرداری و گانگستر منشی آشکار استوار است. این دو عرصه مکمل یکدیگر عمل مینمایند. سوال اینست که مبارزه شایسته طبقه کارگر ایران بر علیه بیکاری کی، چگونه و از کجا سر خواهد گرفت؟
دلقکها و ترازنامه ننگین
با نزدیک شدن پایان سال و در موعد سالانه نشخوار بلاوقفه کارگر پناهی نظام، وقت آن میرسد که دوایر دولتی گزارش و بیلان کار  را توی بوق کنند. مقامات دولتی یکی پس از دیگری، با کمال میل در زمینه بیمه بیکاری شایستگی خود در حفظ سکان جامعه در دل بحران عمیق اقتصادی را برخ میکشند.   مطابق آمار رسمی:
 " تعداد دریافت کنندگان مقرری بیمه بیکاری در سال ۹۶ و در کل کشور ۲۰۷ هزار و ۶۲۱ نفر شامل ۱۴۶ هزار و ۷۰۵ مرد و ۶۱ هزار و ۲۰۱ زن بوده است. سال ۹۵ نیز در کل کشور ۱۹۸ هزار و ۷۷۶ مورد شامل ۱۴۶ هزار و ۴۰۲ مرد و ۵۲ هزار و ۷۱ زن مقرری دریافت کرده اند."
آمار و همه شواهد گویای  همین آمار درسال جاری هستند. در تمام سالهای قبلتر نیز تعداد کل مشمولین از این رقم فراتر نرفته است. مطابق اداره آمار در ایران:
"  نتايج طرح آمارگيري نيروي‌ كار بهار ١٣٩٧ منتشر شد. بررسي نرخ بيكاري افراد ١٠ ساله و بيش‌تر نشان مي‌دهد كه ١٢,١ درصد از جمعيت فعال (شاغل و بيكار)، بيكار بوده‌اند. روند تغييرات اين نرخ حاكي از آن است كه اين شاخص نسبت به بهار ١٣٩٦ به ميزان ٠.٥ درصد کاهش داشته است و جمعيت بيكار كشور  با ٤٤٩٥٨  نفر كاهش به ٣ ميليون و ٣٢٢ هزار نفر رسيده است.
با یک ضرب و تقسیم ساده تنها شش درصد از کارگران برای بهره گیری از  بیمه بیکاری غربال شده اند، و این دقیقا  خاصیت قانون بیمه بیکاری در ایران را تشکیل میدهد. بنا به آمار رسمی سال پس از سال، بر همین منوال،  تنها شش درصد (به عبارت دقیقتر بطور متوسط 200 هزار تفر از چهار میلیون نفر از) کارگران بیکار توانسته و میتوانند روی "سعادتی" بنام بیمه بیکاری حساب باز کنند. رقم "چهار میلیون" برای تعداد بیکاران در ایران  صد البته بیش از یک شوخی مستعمل در ژورنالیسم کرایه ای ایران نمیتواند باشد، حتی با این محاسبه، شش درصد کذایی آش دهن سوزی نیست و برای بزیر کشیدن هفت دولت بدست مردم عاصی کفایت میداشت، اما با این حال،  لزوم اعلام آمار دقیق در این زمینه فقط و فقط برای اطمینان است که مبادا حتی یک کارگر سر توهم بیجا بر بالش بگذارد، مبادا حتی  یک کارگر با توهم بیجا بر روی قانون هوس پافشاری بر حق و حقوق خود و رفقای خویش را به سر راه دهد. خجالت نمیکشند که با تیترهای پر طمطراق خبر برخوداری 18 هزار نفر در استان اصفهان، برخورداری یک هزار و 829 نفر در استان اردبیل، برخورداری 1800 نفر در استان کردستان، و بعنوان مثال 634 نفر در استان کهگیلویه را در جراید درج میکنند. توجه نمایید که اعداد ذکر شده تعداد مشمولین در طی تمام سال 1397 و برای تمام استان مربوطه است!
بیمه بیکاری یا بنگاه راهزنان دولتی
توجه خواننده نوشته را به محاسبه زیر جلب میکنم. هدف از این محاسبه تاکید بر یک دزدی آشکار دولت از صندوق بیمه بیکاری کارگران ایران است.
1) با فرض پرداخت معادل دستمزد پایه (یک میلیون تومان) به همه افراد مشمول بیمه بیکاری (220 هزار نفر)  در طول یکسال کل هزینه 2640 میلیارد تومان خواهد شد.
2) هزینه بیمه بیکاری (سه درصد) فقط نیمی از جمعیت شاغل (12 میلیون نفر) معادل  دستمزد پایه یک میلیون تومان کسر شود رقمی معادل 3600 میلیارد تومان را شامل میشود.
به این ترتیب بدون محاسبه هفت درصد کذایی سهم کارفرما، و بدون احتساب سهم کذایی دولت و در بدتری حالت ممکن هر سال دولت محترم هزار ممیلیارد تومان از صندوق بیمه بیکاری را به جیب میزند. این درآمدی است که دولت با کثیف ترین روشهای ممکن، با دروغ  و سرگردنه بگیری از حاصل رنج مردمی شریف واز گلوی آنها و باتکیه بر اعتماد این کارگران به جیب میزند. مشمئز کننده تر از هر چیز قیافه تک تک مقامات در طول سال است که از شعبان بی مخ زورگیر تا معامله گر کلاش چرب زبان و تا گوبلز شانتاژ و جعل و دروغ علیه کارگران بیکار نقش عوض میکنند.
سوال از عالی جنابان دولتی اینست شما که قصد پرداخت بیمه به 200 هزار نفر را دارید چرا از ده، پانزده میلیون کارگر باج گیری میکنید؟ اگر پول صندوق از جیب کارگران تامین میشود، کنترل خود کارگران کجاست؟ پس این دهان گشاد منت برای چیست؟ 
بیمه بیکاری یا لاتاری شارلاتانها
هیچ وقت و هیچ گوشه دنیا و هیچ بخشی از بورژواری با میل خود راسا بیمه بیکاری را در دامن جامعه قرار نداده است. همه جا، حتی در کشورهای سوسیال دمکرات اروپایی بیمه بیکاری درهاله ای از مقررات و شروط و کنترل پیچیده شده است که فرد متقاضی را همواره ترغیب و حتی وادار به بازگشت به بازار کار نماید. اما جمهوری اسلامی خود راسا مبتکر بیمه بیکاری شده است تا روشهای پلید بورژوازی را به ارش اعلا برساند. "مقررات عمومی بیمه بیکاری" فرد متقاضی را در مقابل شرایطی قرار میدهد که بنا به تعریف در حوزه اختیارات کارفرما قرار دارد.
اول) تاییده کارفرما دال بر اینکه کارگر مربوطه خارج از اراده خود بیکار شده است. به این ترتیب اخراج از کار دلیل کافی نیست، ورق پاره حاکی از رضایت کارفرما است که نقش تعیین کننده را ایفا میکند.
دوم) اینکه کارفرما هزینه بیمه بیکاری را در طول اشتغال کارگر به صندوق دولت واریز کرده باشد.
به این ترتیب سنگ بنای کازینوی بیمه بیکاری اسلامی بورژواری ایران نهاده میشود. در دالانهای این قمارخانه فقط کارگران با پرداخت سهمی از دستمزد خود و به شرط فداکاری و بردگی کافی میتوانند قند در دل خود آب کنند که زمانی  کفگیر سودجویی کارفرما به دیگ بخورد، تا آن زمان کارفرما پرداخت سهم بیمه بیکاری کارگران را بالا نکشیده و واریز منظم سهم خود را مقرون به صرفه دید باشد، و تازه، آکنده از عشق به سرنوشت کارگر  با پیوست ورق پاره "بیکاری خارج از اراده" راه را برای ورود به قرعه کشی شش درصدی بیمه بیکاری هموار بیابند.
این پدیده، بیمه که بجای خود، حتی یک قمارخانه و یا یک بنگاه بخت آزمایی نمیتواند نام بگیرد. هیچ انسانی داوطلبانه شعور و امید و پول خود را در این دالان به بازی نمیگذارد که تازه برندگان خوشبخت آن بازای دستمزد حداقل، از چاله به چاه، طعمه شرکای وزارت کار در گانگسترهای "شرکت های کاریابی" ( ایستگاه بازرسی نچ دیگری در این مسیر) شوند.
قابل توجه است که کسی پرونده بیمه بیکاری را بعنوان کلاهبرداری، دزدی و اختلاس روی میز دادستان قرار نمیدهد؛ کسی برای "مال خوردگان" این پرونده اقامه دعوا نمیکند؛ کسی از (عملا) حق قانونی کارفرمایان در عدم پرداخت بیمه کارگران کک اش نمیگزد.
بیکاران و سرنوشت آنها بمثابه فقرا و گرسنگان جای برجسته ای را در افشاگری های علیه رژیم پر میکند، اما در قامت طبقاتی ادعانامه کارگری علیه بیکاری روشن نیست، صاحب ندارد، نیرو جابجا نمیکند و فشار قابل ملاحظه ای به بورژوازی و دولت حاکم وارد نمیاورد. بیکاران و بیکاری باید از قالب بینوایان و بخت برگشتگان زمانی شاغل بیرون بیاید. هیچ دروغی بزرگتر از "دوره جویندگی کار" نیست، هر چه هست نه دوره انتخاب، بلکه دوره بیم و ترس، رقابت، بلاتکلیفی، توکل به اقبال، تنهایی و ناباوری است؛ بدون بیمه بیکاری و بدون فراغت نان، از بیکاری فقط تفرقه و تنهایی و تباهی بیرون میزند. با این سموم جز در میدان خود و در لحظات قدرتمند آن نمیتوان جنگید. این سموم و نتایج مخرب آنرا نمیتوان دور زد. تباهی طبقه کارگر ایران در سیکل معیوب تسلیم به استثمار بی امان در ازا حفظ شغل از یک طرف، و دست به خاک و خاشاک بردن برای پناه بی پناهی  استثمار بعدی حیرت آور است. میدان نفرت انگیز تعرض جمهوری اسلامی دقیقا در زمینه بیمه بیکاری، یعنی در سینه کش مشترک کار و بیکاری هراس انگیز است. در این سینه کش باتلاق بی انتهایی شکل گرفته که دولت و مدیریت بهتر، مسئول و انسانی تر را در افق میپروراند. حیرت آور است که چه مقدار از انرژی و سرمایه مبارزاتی آحاد و طبقه کارگر  از یک طرف در راه حل های فردی (کولبری و  دست فروشی و قالی بافی) و از طرف دیگر "اعتراضات" حاشیه پاندول دولتی - خصوصی به هدر میرود؛ دقیق تر اینکه به عکس خود تبدیل میگردد. 
به سیاق نسل هوشیار و پرتوقع طبقه کارگر نود سال پیش در امریکا خواست "کار یا بیمه بیکاری – معادل دستمزد" آن نوک کوه قاف است که کارگر و مبارزه کارگری برای تغییر بلاواسطه در شرایط امروز خود و برای فردا و فرداهای بعد آشیانه سازد. بدون تضمین این مطالبه، وعده های سکولاریسم و دمکراسی و رفاه همه بخشهای  بورژوازی بیش از تحقیر دل بستن به "از هیچ بهتر است" بیمه بیکاری جمهوری اسلامی نخواهد بود.
 

ونزوئلا قربانی مطامع امپریالیستی

ونزوئلا قربانی مطامع امپریالیستی

قدرت‏مداران بین المللی این‏بار توپِ تنش و هرج و مرج را در سرزمین ونزوئلا و آن‏هم به بهانۀ دفاع از دولت "مشروع" و "برقراری دمکراسی و آزادی" انداخته اند!

این اولین بار نیست که جهان شاهد چنین سیاست‏های سخیف و نابود کننده است. فیلم نامه ها و دلائل، تکراری‏ست. همواره یکی دیکتاتور و دیگری سمت و سوی اش، به "مردم" و به "سازندگی" جامعه است. با تنش و با راه اندازی جنگ‏های تخریبی در صدد پس زدن "دیکتاتورها" هستند؛ قرار است جهانِ نابرابر را با چنین گزینه هایی راست و ریز کنند. سیاستی که ثمره و ماحصل آن در برابر دنیای انسانی است. در حقیقت افکار هر دو و یا چند سوی حاکمیت و سرمایه، در خدمتِ سهم‏بری بیشتر و چنگ انداختن به قدرت استُ، دارند از جانِ مردم و از سرمایه های مملکت مایه می‏گذارند تا به اهداف منفعت طالبانۀشان دست یابند. با این اوصاف و پیشاپیش می‏توان گفت که بازندگان اصلیِ جنگ و دعوای بالائی‏ها در ونزوئلا چه کسانی هستند؛ می‏توان گفت که قربانیان حقیقی مردم اند و چیزی جز، دربدری، بدبختی و فلاکت بیش از این عایدشان نخواهد شد. در منطق حاکمان و سرمایه داران، نه نظر و نه رأی مردم به حساب می‏آید و نه توجه ای به نیازهای اولیۀشان می‏شود. چرا که همۀ سوی جدل، در تقابل با منافع میلیاردها انسان محروم، کارگر و زحمت‏کش سازمان داده شده است. پس، نه "سوسیالیسم" ادعایی «مادوروِ»ی جانشینِ «چاوز»، در خدمت به سازندگی و یا ساختن زندگی بهتر برای مردم - بوده و - می‏باشد و نه رئیس پارلمان و «گوایدو»ی عزل شده و انتخابی امریکا، قادر به باز گرداندن سرمایه های مملکت به صاحبان اصلی آن است.

 

به طور قطع زندگی مردمِ ونزوئلا بمانند زندگی دیگر توده های محرومِ جهان، دردآور و تکان‏دهنده است. فقر، گرانی و کوچ میلیون‏ها انسانِ ونزوئلائی به سرزمینی دیگر و آن‏هم به قصد زندگی "آرام‏تر"، حکایتِ حقیقی از دولتِ "سوسیالیسم"، «مادورو» دارد. حجم فسادِ دولتی، تورمِ سیزده هزار درصدی و بدبناله سرکوب اعتراضات مردمی، جامعۀ ونزوئلا را به چنین سمت و هرج و مرجی کشانده است. در بستر نارضایتی و به دلیل پشت کردن مردم به حاکمیت است که جناح‏های رقیب دولتی و آن‏هم با کمک قدرت‏های بزرگی هم‏چون امریکا فرصت یافته اند تا با طرح شعارهای دروغینی هم‏چون نابودی دیکتاتورها و برقراری دمکراسی، بر ناامنی و بر بی افقی جامعه بی افزایند. البته ونزوئلا از زمره تک نمونه ها نیست و از این‏دست موارد، در جهانِ بیش از هفت میلیاردی زیاد است. هر قارۀ جهان، پُر از لشکرکشی و پُر از جایگزینی عناصر و دولت‏های خودی در تقابل با دولت‏ها و جناح‏های رقیب است. هم زمان با فروپاشی دیوار برلین و هم‏چنین در دو و سه دهۀ اخیر و با بر سر میز گذاشتن سیاستِ "برقراری نظم نوین جهانی"، همه جا برای کارگران و زحمت‏کشان ناامن‏تر شده است؛ همه جا، جانیان بشریت تنش و جنگ براه انداخته اند تا جنبش‏های اعتراضی و رادیکالِ احتمالی را منکوب کنند. با راه اندازی انقلابات رنگی، قومی و قبیله ای، آرامش نیم بند را از میلیون‏ها انسان سلب کرده اند و بدنباله و با اتخاذ سیاست‏های کثیف، بذرِ انتخابِ، میان بد و بدتر را در درون جامعه پاشیده اند تا سیستم سرمایه داری دست نخُورده باقی بماند. وجود میلیون‏ها انسانِ بیکار و خروج میلیون‏ها تن دیگر برای یافتن زندگی در خور انسانی، بی آیندگی میلیون‏ها کودک کار و خیابانی، انتخابِ حایشه نشینی میلیون‏ها انسان و آن‏هم بدلیل ناتوانی از تأمین اولیۀ زندگی، تلف شدن میلیون‏ها تن دیگر در اثر جنگ‏های ارتجاعی و غیره، حاصلِ سیاست‏های مدعیان دروغینِ دست به دست شدن سرمایه های مملکت به جیب مردم است. شوربختانه گوشه ای از جهانِ سراسر مصبیت زده را نمی‏توان یافت که در اثر تنش و جنگ‏های ارتجاعی، آرام برای گذران زندگی میلیون‏ها انسان دردمند باشد. دودِ همۀ رقابت‏های بین بالائی‏ها و دار و دسته های‏شان، به چشم میلیون‏ها کارگر، زحمت‏کش، زنان، جوانان و کودکان رفته و خواهد رفت. چرا که سیستم حاکم بر جهان، سیستم سر کیسه کردن مردم و سیستم سمت و سو دادن زندگی انسان‏ها، به طرف زیر است؛ به این سبب که جنگ و دعوای آنان، جنگ و دعوای مردم نیست. از آنگولا، سودان، سومالی نیجریه و زیمبابوه گرفته، تا عراق، افغانستان، سوریه، لیبی، یمن و غیره، به میدان تعارض قدرت‏مداران بین المللی تبدیل شده است؛ دارند با راه اندازیِ تنش و جنگ، سیاست خود را به دیگر جوامع تحمیل می‏کنندُ، دارند با به فلاکت کشاندن بیش از پیش مردم، بر سود و بر سرمایه های نجومی شان می افزایند. همۀ جناح‏های امپریالیستی بهمراه دار و دسته های‏شان و آن‏هم بطور سازمانیافته در صحنه اند و دارند مردم را با اتخاذ شیوه های فریب‏کارانه پس می‏زنند و آواره می‏کنند.

 

براستی سئوال این است اگر قرار بود که جهان و یا گوشه ای از آن، توسط دولت‏مداران بزرگی هم‏چون ترامپ، مرکل، مکرون، پوتین و امثالهم، از شر دیکتاتورها و از شر نداری، فقر و بدبختی خلاص شود، آنوقت می‏توان - و یا می‏شود -، به سیاستِ طراحی شده در ونزوئلای شان "خوشبین" بود. دولت‏ها و عناصرِ وابسته بدانان نی‏آمده اند تا جهان را به مسیر آبادانی و سازندگی سوق دهند. در حقیقت عامل و عاملین چنین وضعیتِ در هم ریخته، طبقۀ سرمایه داری و دولت‏مردان بزرگ جهانی اند. به یُمن سلاح‏های پیشرفته و کشنده، سوار بر سرمایه های مملکت شده اند و دارند زندگی محروم‏ترین اقشار جامعه را به مسیر تباهیِ هر چه بیشتر سوق می‏دهند. هشدارهای‏شان به همدیگر دروغ، ریا و فاقدِ اعتبار است. همۀ آنان و علیرغم اختلافات صوری، وابسته به طبقۀ بالائی‏ها هستند و سیاست‏های‏شان، برابر با چپاول و برابر با غارت اموال عمومی‏ست. پیداست که دنیای بی نظم و در هم آشفته با انتخاب سیاست‏های مسببین چنین وضعیتی تغییر نخواهد کرد. در حیطه، در توان و در حقیقت در چنتۀ آنان نیست تا سازمانِ متناسب با جهان انسانی را پی ریزنند. کار و بارشان دزدی، تعرض به معیشت مردم  و گسترش فساد اداری‏ست. از قبلِ چنین اوضاعی قادر به ادامۀ حیات اند و بنابراین انتظار افق زندگی بهتر و آن‏هم با هر رنگ و لعاب و الفاظی، هم‏چون "سوسیالیسم" «مادورو»ئی و یا "دمکراسی و آزادی"خواهی «گوایدو»ئی، خیالی و پوچ است. سر و فکر هر دو، به بالائی‏ها وصل است و باید افکار و سازمان عریض و طویل آنان به زیر کشیده شود تا طمع و بوی سعادت و خوشبختی به مشام میلیون‏ها انسان دردمند ونزوئلا برسد.

 

به هر حال جامعۀ ونزوئلا بمانند دیگر جوامع پُر از تنش و جنگ، نیازمند عروج افکار و سازمانِ کمونیستی‏ست. تنها و تنها با سلب قدرت از جناح‏های متفاوت حاکمیت سرمایه داری‏ست که میلیون‏ها کارگر و زحمت‏کشِ ونزوئلا، از شر فقر، نگرانی و آواره گی رها خواهند شد. نوعِ بر سر کار آمدن و شکل حاکمیت همۀ عناصر و دولت‏ها، گواۀ این واقعیات است که این عناصر و دولت‏ها منتخب مردم نیستند و باید کنار گذاشته شوند. در حقیقت باید گفت که عنصر تحمیلی و یا انتخابی سرمایه، بدرد مردم نخواهند خُورد، به این علت که مردم انتخاب خودشانرا دارند و فقط و فقط از دلِ اعتراضات کارگری، توده ای و انقلاب است که سازمان‏ها و رهبران حقیقی قد علم خواهند نمود و سکان و هدایت جامعه را در دست خواهند گرفت.

 

2 فوریه 2019

13 بهمن 1397

 

 

شکنجه و کیفر خواست اسماعیل بخشی

شکنجه و کیفر خواست اسماعیل بخشی

شکنجه، به هر کاربرد جسمی و جانی(روانی) که به هدف ایجاد ترس، گرفتن‌ اطلاعات، اعتراف، تن‌سپاری، درخدمت گرفتن و‌ مجازات فرد انجام گیرد نامیده‌ می‌شود. در ایران اسلامی، این تنها بخشی از هدف‌های شکنجه است. در درازای تاریخ، شکنجه جزیی جدایی ناپذیر از سلاح سیاست و سرکوب بوده است. دین درتمامی مناسبات طبقاتی در خدمت طبقه حاکم، به شکنجه مشروعیت می‌بخشیده است. الله در نقش سلطان شکنجه‌گران به بیان محمد و به روایت قرآن، قانون حکومت اسلامی، جهنم چون شکنجه‌گاهی‌ برای کاربرد زمینی الگو می‌شود. حکومت اسلامی با الگوبرداری از قرآن، دورخ روی زمین را برای هدف‌های زمینی، برپا می‌سازد. آنچه شکنجه در حکومت اسلامی‌، از دیگر حکومت‌ها متمایز می‌سازد، درهم آمیختگی شکنجه مذهبی و شکنجه حکومتی‌است.

پیش از اسلام، شکنجه و کشتار مانویان و سپس مزدکیان به‌دست حاکمیت فئودالی- مذهبی ساسانیان و مغان زرتشتی نمونه‌هایی از نقش مذهب در مناسبات طبقاتی‌هستند. در پی جنبش سالهای ۴۸۸-۵۳۱ میلادی مزدکیان،‌ سلطانی همانند خسرو (انوشیروان) هزاران مزدکی را با سر در خاک می‌نشاند تا باغی از مزدکیان بکارد. رهبران دینی که در مالکیت و سیاست شریک دربار ساسانیان بودند و بنیانگزاران یک حکومت دینی،‌ فتوا دهنده‌گان این قتل‌عام بودند. خسرو (کسرا) پس از سرکوب جنبش برابری‌خواهانه‌ی مزدکیان، به پاس خدمت به موبدان و اشراف، از سوی آنان لقب «عادل» و «انوشگ‌روان» یعنی روان جاوید گرفت. در پی این کشتار که تا ده هزار نفر از آن نام می‌برند و پوست کندن مزدک، موبدان زرتشتی کتاب‌ها و کتابخانه‌های مزدکیان را به آتش کشیدند مبادا که نشانی از آگاهی ماندگار بماند.

بابک، رهبر جنبش سرخ‌جامه‌گان ۲۰۱ تاسال۲۲۲ (۸۳۸میلادی) که پرچم سرخ،‌ یعنی نماد جنبش تهی دستان و ادامه جهان بینی مزدکیان و به‌سان یک جنبش طبقاتی فرودستان را در دست گرفت، نمونه‌‌ای تاریخی در جهان طبقاتی است. جنبش سرخ‌جامگان، در کردستان و آذربایجان و ارمنستان به ویژه گسترش یافت. رهبران این جنبش طبقاتی، با بیش از۲۰ سال مبارزه و جنبش تاریخی برده‌گان و تهی‌دستان در برابر خلفای اسلامی، سالها ایستادگی و رهبری کردند. گزارش «ابن سیّاح»، مأمور خلیفه و سردار اسلامی که بابک را دست بسته از ارمنستان با خیانت افشین زرتشتی و امیری ارمنی تحویل گرفته بود در تاریخ ماندگاراست. وی گواهی ‌می‌دهد که هنگام بردن بابک به کاخ معتصم، خلیفه عباسی امیرالمومنین، به بابک فرمان داد تا در برابر امیر اسلام سر فرود آورد، اما بابک سر برافراشت. هنگامیکه یک دستش‌ به فرمان خلیفه اسلام با شمشیر بریده شد با دست دیگر خون خویش بر چهره مالید و هنگامیه خلیفه این راز را پرسید،‌ بابک با سرافرازی پاسخ داد: هنگام رفتن خون از بدن نمی خواهم رخ زردم را دشمنی همانند تو ببیند.

[چون جدا گردید دست‌اش ازبدن

گونه‌‌هایش سرخ کرد از خون تن

تا نبینندش زغم درمانده حال

روی زرد و خسته و بشکسته بال] (از نگارنده)

شبانگاه ۱۷ دی ماه سال ۲۱۶ خورشیدی به این گونه جنبشی که به رهبری بابک،‌ خواب را از چشم امپراتوران اسلامی از مامون تا معتصم بریده بود،‌ به خون نشست، ‌اما پایان نگرفت. آخرین پیام عبداللّه- برادر بابک و از رهبران جنبش سرخ- به جلاّد روی پل سامرا، هنگامیکه دشنه برگلو داشت با بر زبان آوردن نام تهی‌دستان بیانگر پیمان‌‌داری سرخ‌جامه‌گان ‏ به آرمان رهایی است: فلان دهقان را از من سلام برسان و بگوی در این حالت نیز ما را از شما فراموشی نیست.»‌(سدیدالدّین محمّد عوفی، جوامع الحکایات و لوامع الروایات، نسخه خطی کتابخانه ملی پاریس، ص ۹۵) سپس عبدالله را میان دو جرس پس از شکنجه و بریدن دست‌ها و سر بردار کردند.

چنین ایستادگی در مبارزه و سرانجام فضل‌آلله نعیمی، رهبر جنبش حروفیه (پیشه‌وران و تهی‌دستان‌علیه تیمور) آنگاه که به فتوای سیدان و به‌حکم قرآن به چهار اسب بسته می‌شود تا چهار شقه شود و نیز جانشین وی، عمادالدین نسیمی که در میدان حلب به حکم آیت‌الله‌ها به صلیب کشیده می‌شود نیز در تاریخ ماندگار می‌بینیم. حلاج نیز در پی بابک است که جنبش قرمطیان را رهبری می‌کند و به جرم «کُفرگویی و الحاد»، پس از شکنجه و تازیانه به فتوای قاضی شرع بغداد به دستور ابوالفضل جعفر مقتدر، خلیفه عباسی در ذیقعده سال ۳۰۹ هـ.ق. در میدان شهر به سر‌به‌دار وسپس سلاخی شده و دست و پا و سر بریده، پیکرش را به آتش‌ می‌کشند و خاکسترش را به دجله می‌ریزند. منصور حلاج نامه‌ای به همرزم خود، شاکر بن احمد فرستاده و در آن نوشته بود «اَهدِم الکعبه» [کعبه را ویران کن!] دردناکترین شکنجه برای حلاج زخمی در پای چوبه‌دار،‌ کلوخ خردی بود که «شبلی» همرزم شکنجه‌ شده او بر وی افکند و فریاد منصور که آن خنجر از یک همرزم شکنجه شده بود.

به بیان سُهروردی، در ایماژی از حلاج،‌ خفاشان، روزی آفتاب پرستی را اسیر می‌کنند و برای کشتن به زیر آفتاب می‌برند، غافل از اینکه آفتاب، مرگ خود خفاش است. عین القضاة همدانی (۵۲۵–۴۹۲ هجری قمری) نیز برآن بود که آنچه حق است باید به زبان آورد و دیگر هیچ. او شمع آجین شد و فردای آن شب بدن بی‌جان‌اش را از دار پایین آوردند. پوست قاضی جوان که اندیشه‌ی دیگری را راستا گرفته بود به قانون قرآن برکندند و پیکرش را در بوریایی آلوده به نفت پیچانیده و به آتش کشیدند.

رهبران بابیان به فتوای فقیهان به‌دستور محمد شاه و سپس ناصرالدین شاه، با شمع شعله ور در بدن فروکرده، برهنه در کوی و بازار با ساز و دهل ‌گردانیدند و سپس کشتند تا روحانیت و شاه، جنبش تهی دستان شهر و روستا را در سراسر ایران سرکوب کنند.

آیات شکنجه در حکومت اسلامی

در حکمرانی اسلام سیاسی،‌ درنده‌ترین شکنجه‌گران به‌جلادی گرفته می‌شوند تا اسیران را تن سپار حاکمیت طبقاتی یا نابود سازند. در تمامی این سالها، شکنجه‌ها،‌ همه‌گی پشتوانه‌ی قرآنی و روایتی از بنیانگزاران دین و شریعمتدارانی همانند کلینی تا خمینی دارند. قرآن،‌ هدف اصلی شکنجه را بدون هیچ تفسیری بیان می‌کند:

«آنان که به آیات ما کافر شدند به زودی در آتش دوزخشان درافکنیم که هر چه پوست تن آنها بسوزد آنان را پوست دیگری جایگزین کنیم تا (سختی) عذاب را بچشند، که همانا خدا مقتدر... است.» به اینگونه به فرمان الله، پوست‌ها در پی پوست‌ بنده‌گان سوخته و دوباره روییده و سپس سوزانیده می‌شوند. هدف چیست؟ در افسانه‌ی ایوب پیامبر در دین‌های ابراهیمی نیز شکنجه و تسلیم،‌ هدفی جز تن سپاری بنده‌گان در سر ندارد. بر پایه‌ی‌ تورات و قرآن، خدا ایوب را به شکنجه می‌کشاند؛ تا او را بیازماید! اموالش ربوده می‌شود، کمرش می‌شکند و پسرانش را می‌کشد تا وی همچنان شکر گزار شکنجه گر خود باشد و بگوید «خدایا راضی‌ام به رضای تو!» ایوب قرآن، ستم‌پذیر است و همچنان بنده‌گی را می‌پذیرد و سرانجام با زخمی سنگین آنگاه که از صدسالگی می‌گذرد و خدا مطمئن می‌شود که او برای همیشه تن سپار است،‌ بخشوده می‌‌شود. این عقوبت یک پیامبر الهی است! افسانه‌ی ایوب تلقینی روانی‌است برای بنده‌گان. ایوب یک نماد ایده‌آل ستم‌پذیری مناسابت برده‌داری‌ است.

به اینگونه محمد، آیه‌های شکنجه را از فرمان الله برای اجرا در روی زمین قرآنی می‌سازد. در اینجا الله، خدای شکنجه گران است. آیه‌ها، فرمان می‌دهند تا نافرمانان را پوست بکنند و تسلیم ناپذیری آنان را در هم شکنند. زندانی سیاسی در حکومت اسلامی ازهمان لحظه دستگیری تا آخرین روز، شکنجه می‌شود تا به شخصیت دیگری تبدیل شود. این پوست اندازی، ‌هنگامی است‌که تواب شود،‌ یعنی نه تنها تسلیم بلکه با دشمن خویش همکاری کند و با همه وجود و با پوست و خون در چنین استحاله‌ای به‌خدمت حکومتگران و ایدئولوژی‌ حاکم درآید.

هدف‌های شکنجه

در حکومت سلطنتی، شکنجه‌های سیستماتیک (روشمند) ساواک برگرفته از سیا-آمریکا و میت- ترکیه و موساد ووو هدف اصلی شکنجه، اعتراف‌گیری و اطلاعات زندانی است و شکنجه هدف حکومتی دارد و نه مذهبی. در زندان شاه، زندانی بسته به بار سیاسی و امنیتی‌‌، تا مرز مرگ، شکنجه می‌شود تا در ساعتهای اولیه‌ی دستگیری اطلاعات خود را در اختیار بازجو قرار دهد و مبارزین برای پرهیز از درهم شکستن،‌ کپسول سیانور زیر زبان داشتند. ‌تجاوز به زنان و مردان اعمال می‌‌گردد اما پس از صدور حکم،‌‌‌ بنا به تعریف «سازمان‌مللی» آن (هرچند خود زندان، گونه‌ای از شکنجه به شمار می‌آید) شکنجه پایان می‌یافت.

در اسلام ناب محمدی، آنگاه که محمد در مدینه قدرت و نیروی نظامی گرد می‌آورد و قدرت تهاجمی دارد، آیه در پی آیه،‌ سخن از عذاب است و شکنجه است،‌ اما در مکه، پیش از مهاجرت، در شَعبِ ابی‌طالب، که محمد ناتوان بود و تنها، آیه‌‌های مکی‌ با «الرحمن راحمین» همراهند. آیه‌های مدنی نمونه‌ی سوره ابراهیم،‌ آیه 50 و آیه 16 همان سوره «دوزخ، پیش روی اوست و به او آب چرکین نوشانده می‌شود. و آن را جرعه جرعه می‌نوشد و نمی‌تواند آن را فرو برد و مرگ از هر جانبی به سویش می‌آید.» و « چون آن صدید را که آن مایع است به او نزدیک کنند که بیاشامد، ناپسند دارد و... چون خیلی نزدیک کنند، صورتش کباب شود، و پوست سرش با موها مجموعا کنده شود، و چون بیاشامد، روده‌ها و امعاء او پاره پاره شود و در زیر دو قدم او بیفتد. از هر یک از آن جهنمیان به قدر یک دشت و به قدر یک وادی، چرک خونین و یا خون چرکین و فلز گداخته خارج گردد، و آن دوزخیان آنقدر گریه کنند که از اثر آن در چهره هایشان مانند جوی و نهر، اشک سرازیر شود و سپس اشک منقطع شود و به جای آن خون گریه کنند. و خون جاری گردد به طوری که اگر بنا شود کشتی‌ها در آن اشک ها و خون ها جریان پیدا کنند، می توانند جاری شوند؛ و این است معنای گفتار خداوند:» [(سوره محمد/ 15) http://tahoor.com/fa/Article/View/26515 دائره‌المعارف طهور]

«كيفر آنها كه با خدا و پيامبرش به جنگ برمى‏خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى‏كنند، فقط اين است كه اعدام شوند؛ يا به دار آويخته گردند؛ يا (چهار انگشت از) دست (راست) و پاى (چپ) آنها، به‌عكس يكديگر، بريده شود؛ و يا از سرزمين خود تبعيد گردند. اين رسوايى آنها در دنياست و در آخرت، مجازات عظيمى دارند. (سور ه المائده، آیه 33) و «... به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى‏افكنم؛ ضربه‏ها را بر بالاتر از گردن (بر سرهاى دشمنان) فرود آريد! و همه انگشتانشان را قطع كنيد!» (سوره الانفال، آیه 12) این‌ آیه‌ها، تنها نمونه‌هایی از پشتوانه‌های قرآنی شکنجه می‌باشند. شکنجه‌‌های حکومتی -دینی از چنین آیه‌هایی مشروعیت می‌گیرند و اسلام با بیش از ۳۷۰ آیه‌‌ی قرآنی عذاب، ماهیت و یک ذهنیت مالیخولیایی و روان نژندی را به نمایش می‌گذارد.

به پشتوانه‌ی آیه‌های تعذیب یا همان شکنجه، اسلام‌ در تمامی سرزمین‌های اشغالی چیره شد و تا کنون جاری بوده است؛ اما همه این‌ها نسبت به شکنجه زنان از زبان محمد، رحمت الهی است،‌ زنان در جهنم الله، سنگین‌ترین شکنجه‌‌ها را باید بپذیرند. به بیان علی که :

« روزی با فاطمه محضر حضرت محمد رسیدیم، دیدیم حضرت به شدت گریه می‌کند .

گفتم: پدر و مادرم به فدایت، چرا گریه می کنی؟

فرمود: یا علی! آن شب که مرا به معراج بردند، گروهی از زنان امت خود را در عذاب سختی دیدم و از شدت عذابشان گریستم. و اکنون‌ گریه‌ام برای ایشان است.

زنی را دیدم که از موی سر آویزان است و مغز سرش از شدت حرارت می جوشد.

زنی را دیدم که از زبانش آویزان کرده‌اند و از آب سوزان جهنم به گلوی او می ریزند.

زنی را دیدم که از پستانش آویزان کرده اند.

زنی را دیدم که دست و پایش را بسته‌اند و مارها و عقربها بر او مسلط هستند.

زنی را دیدم که کر و کور و لال بود و در تابوتی از آتش قرار داشت که مغز سرش از سوراخ‌های بینی‌اش بیرون می‌آمد و بدنش از شدت جذام و برص قطعه قطعه شده بود. زنی را دیدم که، که از پاهایش در تنور آتشین جهنم آویزان است.

زنی را دیدم که گوشت بدنش را با قیچی‌های آتشین ریز ریز می‌کنند »‌ (علامه محمدباقر مجلسی، داستانهای بحارالانوار، جلد ۵ ، صفحه ۶۹)

این تصویری از یک ذهنیت و شکنجه‌های زنان امت ‌مسلمان! شدیدترین شکنجه برای نشوز یا نافرمانی در همبستری با مردی که او را صاحب شده است،‌تعیین شده است.

در جهانی که می شناسیم کدامین کتاب و ایدئولوژی و ذهنیت سادیستی می‌توان یافت که چنین بیاندیشد و قانون حکومتی باشد برگرده‌‌ی میلیون‌ها نفر!؟

فرمان شکنجه‌ی زنان،‌ دستوری قرآنی است:

«و زنانى را كه از نافرمانى آنان بيم داريد هشدارشان دهيد، در خوابگاه‌ها از ايشان دورى كنيد و آنان را بزنید»!(آیه ۳۴ سوره نساء) و «پس چون با كسانى كه كفر ورزيده‏اند برخورد کردید گردنها را بزنيد تا هنگامیکه آنان را از پاى درآورديد پس محکم در بند كشيد سپس يا منت نهيد و يا فديه تا در جنگ اسلحه بر زمين گذاشته شود...» (سوره توبه، آیه ۵)

همین آیه‌های عذاب است که محمد در کشتار و غارت قوم بنی نضیر و بنی قریظه و خیبر به کار می‌گیرد تا زحمتکشانی را که باوری دیگر دارند به تسلیم و جزیه و آوارگی وادارند. در اسارت بنی نضیر، هنگام اشغال و پس ازکشتار، اسیران را در برابر محمد ردیف می‌کنند: «کنانه بن ربیع ... که گنج (سپرده‌‌های) بنی نضیر پیش او بود به نزد پیغمبر آوردند و محل گنج را از او پرسیدند و کنانه انکار کرد و آنگاه یکی از یهودیان را پیش آوردند که گفت:" امروز کنانه را دیدم که اطراف فلان خرابه می‌گشت."

پیغمبر به کنانه گفت: اگر گنج را پیش تو پیدا کردم تو را بکشم؟

کنانه گفت آری. پیغمبر بگفت تا خرابه را بکندند و قسمتی از گنج را آنجا یافتند، پیغمبر از باقیمانده‌ی آن پرسید و کنانه از تسلیم آن دریغ کرد، پیغمبر او را به زبیر بن عوام سپرد و گفت: عذابش(شکنجه‌اش) کن تا آنچه را پیش اوست بگیری و زبیر چنان با مشت به سینه‌ی او کوفت که نزدیک بود جان بدهد. انگاه پیغمبر او را به محمد بن مسلمه داد که به انتقام برادر خود محمد بن مسلمه گردنش را بزند...( تاریخ طبری صفحه 1145) کنانه پس از شکنجه و نشان‌دادن محل سپرده‌های مردم به دستور محمد کشته شد.

«... و چون یهودیان فدک از این قضیه خبر یافتند کس پیش پیغمبر فرستادند که آنها را نفی بلد [آواره] کند و خونشان را نریزد و اموال خویش را برای او بگذارند و پیغمبر هم پذیرفت.» فدک باغستانی بی‌مانند در مدینه به محمد داده شد و محمد آنرا برخلاف پیمان بیت‌المال به فاطمه دخت خود و همسر علی ‌بخشید. مالکیت بر باغ و کشاکش اقتصادی، از مهمترین اختلافات بین علی و فاطمه از یکسوی وعمر و عثمان و عایشه به ویژه در سوی دیگر می‌شود و تا هم اکنون بین شیعه و سنی ادامه دارد. همه‌ی این جنگ‌های غارتگرانه که غَزوه نامیده شده، انگیزه‌ی اقتصادی و مالکیت داشته و بنی قریظه و بنی نضیر و خیبریان همه دارای بستان‌‌ها و چشمه‌‌ها و کاریزهای پرآب و زاینده‌ و دارایی بوده‌اند که محمد و همدستانش برای تصاحب آن‌ها به خونریزی و جنگ پرداختند.

در همین قتل‌عام برای غارت است که صفیه همسر ۱۷ ساله‌ی کنانه، اینک برده‌ای است، سهم محمد ۵۷ ساله‌. هنوز پیکر همسر و برادران و خویشان دختر جوان برزمین بود، در میان خون و فریاد زخمیان نیمه جان، در چند صدمتری خیبر که محمد او را به حجله می‌برد. محمد به دیگر کنیز پیر خویش، ام سلمه مادر انس ابن مالک، دستور داد تا برده‌ی نوجوان‌ را آرایش کرده و رخت عروسی بپوشاند. صفیه از محمد خواست که دستکم به رسم یهودیان به وی یکماه مهلت دهد و از این مکان خونین به‌دور شوند، ‌اما محمد نپذیرفت. ابو ایوب الانصاری، ‌پاسدار حجله بود و تمام شب از خیمه محمد نگاهبانی کرد. محمد در ابتدای شب دید که ابو ایوب بی‌تاب است، سبب پرسید! وی پاسخ داد «من نگران جان تو بودم، می‌ترسیدم که این دختر جوان به تو آسیبی برساند. تو پدر و شوهرش و بسیاری از خویشاوندانش را کشتی و او تا همین چند وقت پیش، کافر بود... پیامبر برای ابو ایوب انصاری دعا کرد .»(ابن هشام صفحه 766)

 

خمینی و الگوی بنی خضیر

روح‌الله خمینی، قتل عام و شکنجه‌‌های بنی‌ قریظه را در ایران جاری ساخت:

«اسلام ... آن روزی که فهمید قابل تربیت نیست، هفتصد نفرشان را در یک جا، یهودی بنی قریظه را در حضور رسول‌الله می‌کشند، گردن می‌زنند به امر رسول‌الله.» روح‌الله در کتاب آداب نماز، ادامه می‌دهد:

«حتّی کسانی که نور ایمان و سعادت ندارند و آن‌ها را با جهاد و امثال آن به قتل می‌رسانند ـ مثل یهود بنی قریظه ـ برای خود آن‌ها نیز این قتل صلاح و اصلاح بود؛ و می‌توان گفت از رحمت کاملهٔ نبیّ ختمی، قتل آنها است؛ زیرا که با بودن آن‌ها در این عالم در هر روزی برای خود عذابهای گوناگون تهیّه می‌کردند، که تمام حیات این‌جا به یک روز عذاب و سختی‌های آنجا مقابله نکند... پس، شمشیری که به گردن یهود بنی قریظه و امثال آن‌ها زده می‌شد به افق رحمت نزدیکتر بوده و هست تا به افق غضب و سخط. » در اینجا خمینی در نقش روح الله، ‌ قرآن را الگو گرفته و قتل را برای قربانی رحمت می‌شمارد؛ در اینجا،‌ حتا آنانی که «نور ایمان وسعادت ندارند» باید کشته شوند. این بینش اسلامیستی و الگوی داعشیان، بر پایه‌ی همین آیات قرآنی جاری می‌شودِ.

بنا به‌ ماده ۱۸ قانون مجازات اسلامی: «تعزیر مجازاتی است که مشمول عنوان حد، قصاص یا دیه نیست و به موجب قانون در موارد ارتکاب محرمات شرعی یا نقض مقررات حکومتی تعیین و اعمال می‌گردد. نوع، مقدار، کیفیت اجراء و مقررات مربوط به تخفیف، تعلیق، سقوط و سایر احکام تعزیر به موجب قانون تعیین می‌شود.» این ماده،‌به روشنی شکنجه را قانونی می‌کند. و بر همین پایه‌‌ منافات اسلام حتا با حقوق بشر بورژوایی را نشان می‌دهد. حکومت اسلامی پیمان منع شکنجه (United Nations Convention Against Torture-UNCAT) را که دولت‌های بورژوایی عضو «سازمان ملل» در سال ۱۹۸۷ تصویب کردند، هرگز نمی‌پذیرد. پی‌گیری شکنجه‌های اسلامی و حکومتی از همان دوران زندگی محمد تا خلفای اسلامی و خمینی همگی بیانگر آنند که شکنجه‌، پشتوانه‌ی مذهبی داشته تا مناسبات اقتصادی حاکم و ‌حکومت و منافع انگل‌های مذهبی برآورده شود.

 

روش‌ها

شکنجه‌های جسمی و جانی حکومت اسلامی در درازای ۴۰ سال را نه تنها زندانیان سیاسی و عادی که تمامی حکومت شوندگان در ایران، مهاجرین کار به ویژه کارگران افغانستانی، کودکان کار و زنان با پوست و خون تجربه کرده‌اند. در این ۴۰ سال، با سه گونه روش شکنجه روبروهستیم: روش‌ دهه‌ی ۶۰،‌ دهه ۷۰تا۸۰ و دهه ۹۰ تا اکنون. دهه‌ی ۶۰ شکنجه‌‌ درست به روش قرآنی به کار گرفته می‌‌شود،‌ یعنی شکنجه فیزیکی تا مرز مرگ،‌ تجاوز و انواع روش‌هایی که در کتاب خاطرات زندانیان آمده‌ است. هدف شکنجه اعتراف و تواب سازی و به خدمت گرفتن قربانی‌ است. اختراع «حاج داود» در برپایی تابوت‌ و قیامت، پشتوانه قرآنی و نمادی است از برپایی دوزخ روی زمین. تفاوت این دوزخ با دوزخ قرآنی، در این پیام است که برای دوزخیان زیر زمین، هرگز راه بازگشت و توبه‌ای در میان نیست‌ و الله نیز فریاد رس نمی‌باشد، اما نماینده‌ی الله در برپایی قیامت حکومت اسلامی توبه‌پذیر است و برای قربانی راه بازگشت (توبه) به دامن حکومت هنوز باقی است. در دهه‌‌ی ۷۰ و ۸۰ شکنجه فیزیکی با شکنجه‌‌های روانی به ویژه با تجاوز همراه است و قربانی را به اعتراف‌های ویدیویی روابط جنسی «ممنوعه» و وابستگی به‌سازمان‌های سیاسی و جاسوسی وامی‌دارند. نمونه‌های دستگیر‌شدگان خیزش‌های دانشجویی سال ۱۳۷۶ سال ۸۸ و کهریزک که با پخش خبر تجاوز به مردان از سوی حکومتیان باید جامعه را به شوک فرومی‌برد و کشتن زهرا کاظمی زیر شکنجه به‌دست دادستان انقلاب اسلامی (سعید مرتضوی)‌ و ستار بهشتی‌ها نمونه‌هایی از قربانیان این برهه‌است. سومین روشی که به همراه شکنجه‌های فیزیکی ویژگی می‌یابد استفاده از داروهای روان‌گردان است. در این روش، وزارت اطلاعات دولت روحانی و نیز سازمان اطلاعات سپاه همراهند.

شکنجه با روان‌گردان‌‌ها

کاربرد داروهای روان‌گردان، ‌روش ترکیبی دهه‌ی۹۰است. روان گردان‌ها مواد طبیعی و یا ساختگی هستند که شناخت و فهم را در مغز مختل کرده و توهم‌زا می‌شوند. با ورود این داروها به جریان خون، ‌سلول‌های ویژه به ساختن و تراوش هورمون‌هایی به سه روش، فرد را از پای در ‌می‌آورند: در روشی، میزان بالایی از سراتونین، دوپامین و نورآدرنالین آزاد شده و بی آبی شدید و افزایش دمای بدن به بالاتر از ۴۲ درجه،‌ مرگ‌آور می‌شود. روش دیگر، ایجاد ضربان نامنظم قلب می‌باشد که سکته‌ی قلبی پایان آن است. روش سوم، شخص را به نوشیدن بیش از حد آب و تشنج تا پای مرگ می‌کشاند. خودکشی‌ها و مرگ‌های دهه‌۹۰ در زندان‌ها، پی‌آمد کاربرد این روش شکنجه می‌باشند.

اسمعیل بخشی‌

اسماعیل بخشی قربانی و قهرمان روش شکنجه با روان گردان‌هاست. ترکیب شکنجه‌های گوناگون با این روش،‌ بخشی را در جدالی دردناک بین مرگ و زندگی دچار کرده است. تمامی باندهای حکومتی، از پیشوا گرفته تا ‌مجلس اسلامی،‌ وزارت اطلاعات، ‌سازمان اطلاعات سپاه، ‌امامان و تمامی نیروهای سرکوب حکومتی بسیج شدند تا چهره‌های جنبش کارگری با شکنجه‌‌های تا مرز مرگ در دی‌ماه ۹۸ به زانو درآورند. تمامی دستاورد رژیم در این مبارزه طبقاتی با شکنجه بخشی و سپیده‌ قلیان و علی نجاتی‌ برای ساختن یک مستند سوخته، سند یک درماندگی و شکست مفتضحانه حکومت سرمایه‌داران بود. پخش اعترافات زیر شکنجه‌ قهرمانان هفت تپه، سندی جز درماندگی رژیم و رذالت رهبران حکومت اسلامی را به نمایش نمی‌گذارد. ویديو شکنجه سیده فهیمه دری نوگورانی، همسر سعید امامی دستیار وزارت اطلاعات رفسنجانی افشاگر روایتگر‌‌ حکومت و پیشوای دژخیمی مانند خامنه‌ای است که از شکنجه‌ی‌ همسرجلاد حکومت قرآن و یارغار همسر خامنه‌ای در آنجا که ترورها به بحران می‌گراید هم رویگردان نمی‌شود. این سیده، که چند روز پیش از دستگیری با همسر خامنه‌ای شب‌های جمعه کمیل می‌خواند، آنگاه که از زبان بازجو تهدید می‌شود که دخترت را می‌آوریم و ۷۵ کوبش شلاق به فتوا تعزیر می‌گیرد و زیر شکنجه به اسرایئل برده می‌شود، درهم می‌شکند .( https://www.youtube.com/watch?v=dL3zWOnzbJ0)

هر آنچه پیشاهنگان هفت تپه، زیر شکنجه در مستند سوخته بر زبان راندند نه از جایگاه مبارزاتی و ارزش‌های انسانی‌اشان کوچکترین خللی وارد می‌آورد نه تن سپاری و نه جرمی به شمار می‌آید. دیدارها و تماس‌ها با هرکس و هر مسافرت و دیداری در همان قانون سرمایه‌داری حکومت اسلامی نیز جرمی به‌شمار نمی‌آیند. وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه، ‌در یک درماندگی و شکست، به گونه‌ای مسخره،‌ با درماندگی و سراسیمه‌گی نمایشنامه‌ای از سال ۱۳۸۶ تا ۹۷ را به‌هم بافته ومونتاژ کرده و دیداری در کافه‌ای در دزفول را «خانه‌ی تیمی» نشان دادند و با بیش از صد فلاش و چهارگوش و سه‌گوش و بیضی ووو اسامی افراد و سازمانی که همه با هم متناقض و ناهمخوان، ‌تنها به درد بی درمان ذهن‌های کودن بسیجیان وسربازان گمنام و بدنام امام هم نمی‌‌خورد. تمامی آنچه که این پیشاهنگان طبقه کارگر پیش از دستگیری، زیر شکنجه، و پس از آن با افشاگری و به میدان مبارزه خواندن حکومت به پیش بردند، برخوردار از ارزشی تاریخی و کارساز در مبارزه طبقاتی و دستاوردی بزرگ به شمار می‌آیند. فریاد بخشی بر سکوها،‌ در اتاق شکنجه در دستگیری دوباره و اکنون زیر شکنجه، فریاد کارگران است.‌ او دستمزدهای پرداخت نشده کارگران را درخواست می‌کند، فساد حکومتی بر سکوی کار و باندهای حکومتی را انگشت نما می‌سازد، کارگران سراسر ایران را به همبستگی و خود مدیریتی شورایی فرامی‌خواند، ‌برای دانشجویان و آموزگاران پیام همبستگی می‌فرستد، زنان کارگر و آزاده را در کنار خود دارد، جهانیان را به سکوی هفت تپه فرامی‌خواند و حکومت و دسیسه‌های سرمایه‌داران را انگشت نما می‌سازد، اعتصاب و اعتراض را فریاد می‌زند، پیشتاز کارگران است در خیابان‌های شوش، هفت تپه را جهانی می‌سازد و در برابر شکنجه‌ی دختر انقلاب،‌ سپیده، سینه سپر می‌کند، آیا یکی از همین «جرم»‌ها کافی نیست تا آیات خدا برای شکنجه‌اش شلاق شوند؟ اسماعیل بخشی که هنوز پس از دو ماه دچار توهم و بی تاب و گاهی کشش به سوی خودکشی دارد، تنها قربانی این دهه نیست. اسماعیل بخشی همراه سپیده قلیان و علی نجاتی و پولاد‌های اهواز، عسلویه، دانشجویان «گام» و پرونده‌ی هفت تپه، از همان لحظه دستگیری، تمامی روش‌های ۴۰ ساله را تجربه می‌کنند.علی نجاتی نیز و بسیاری از کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز، آموزگاران، رانندگان، دانشجویان و زنانی که اینک اسیر پنجه‌‌های مرگ اسلامی -حکومتی و یا گذرا آزاد شده‌اند، روش سوم شکنجه دهه ۹۰را تجربه کرده و می‌کنند. آنچه که تا کنون اسماعیل بخشی بر سکوهای جنبش کارگری به پیش برده، کاری‌ست کارستان!‌ او درفش کیفرخواست ۴۰ ساله علیه حکومت اسلامی را برافراشت و به شایستگی وظیفه‌ای تاریخی پیشتاز طبقه را به پیش برد. و آنچه که سپیده انقلابی به ویژه لحظاتی پیش از دستگیر دوم در روز یکشنبه سی‌ام دیماه به همراه برادرش، در ۱۱ دقیقه و ۴۰ ثانیه با جهانیان در میان گذاشت (http://www.bbc.com/persian/iran-46937475)، سندی تاریخی و محکومیت رژیمی است که در نقش شیاد و ابلیس، قهرمانان انقلاب کارگری و جنبش کارگری -سوسیالیستی را در برابر دارد.

عباس منصوران

۲۱ ژانویه ۲۰۱۹

February 01, 2019

نکاتی پیرامون نوشته ای گنگ از رفیق جمال بزرگپور تحت عنوان:رابطه سوسیالیسم و دمکراسی!

نکاتی پیرامون نوشته ای گنگ از رفیق جمال بزرگپور تحت عنوان:

رابطه سوسیالیسم و دمکراسی!

در یک ماه اخیر مطلبی تحت عنوان: رابطه دمکراسی و سوسیالیسم! «۱» از رفیق جمال بزرگپور عضو کمیته مرکزی سازمان کردستان حزب کمونیست ایران- کومه له در صفحه ی فیس بوک اش منتشر شد.  همانطور که خود رفیق جمال هم اشاره نموده است، این مطلب برگرفته از مصاحبه آلبانو نونِس، عضو کمیته بازرسی مرکزی حزب کمونیست پرتغال- نقل قول از آوانته، نشریه حزب کمونیست پرتغال، ۲۰ آوریل ۲۰۱۷ می باشد.(لینک مصاحبه ) «۲». با توجه به گفته ی خود رفیق جمال در پایان مطلب اش، سعی و تلاش نموده، با استفاده و ایجاد تغییراتی به منظور رسا کردن و خلاصه کردن از این مصاحبه نقطه نظرات خود را که در دفاع از آن می باشد، خیلی کوتاه فرمولبندی کند. علیرغم اینکه در اول مطلب اش کلیشه ای به اهمیت تحقق سوسیالیسم اشاره می کند اما در ادامه نظرات اش به واضحی و شفاف سوسیالیسم را به طاق نسیان سپرده و با تفکیک کردن دو مقوله ی دمکراسی و سوسیالیسم در واقع دمکراسی یه عنوان یک پیش نیاز مطرح میکند، به این معنا که برقراری دمکراسی در آینده ایران و با این مرحله بندی به بیان دیگر، سوسیالیسم را به به آینده نامعلوم حواله میکند. به باور من این بحث نه تنها یک پلمیک درون حزبی نیست بلکه به جنبش کمونیستی و جنبش طبقه ی کارگر در سراسر جهان بر می گردد که یک تاریخ ثبت شده ای را پشت سر دارد. لازم به ذکر است همین دیسکورس در تشکیلات حزب کمونیست ایران و کومه له منجر به انشعاب شده و قاطعانه جواب خود را گرفته است و بررسی تاریخ سیاسی و نظری این مباحث (تحقق سوسیالیسم در یک کشور) در اسناد حزب کمونیست ایران قابل دسترس و گویا است و علاقمندان به این بحث میتوانند جهت مطالعه به آن رجوع کنند.

 

رفیق جمال نکاتی را مد نظر قرار داده که جای تعمق و تامل دارد. با توجه به اینکه رفیق کمیته مرکزی ما نظراتش را به شیوه ی علنی و در سایه و روشن  به نحوی محافظه کارانه بیان می کند بر همین مبنا من به عنوان نگارنده این مطلب و همچنین عضو حزب کمونیست ایران وظیفه ی سیاسی خود دانسته به همان شیوه ی علنی اما شفاف ملاحظات یا انتقادات خودم را در خصوص این نوشته از رفیق جمال، با ذکر چند نکته به مخاطبان این مطلب نشان دهم.

 

نکته اول:

 هر چند نقطه نظرات رفیق جمال برای من نا آشنا نیست اما به باور من این مطلب در درجه اول با استراتژی و برنامه ی حزب کمونیست ایران «۳» هم خوان نیست. از نظر من این نوشته کوتاه و پُر ابهام اولین نوشته و نقطه نظرات این رفیق را در بر نمی گیرد بلکه این یکی از اختلافات سیاسی است که هر چند وقت یک بار چه بصورت نوشته و چه در مصاحبه های تلویزیونی، خود را کج دار و مریض نشان داده، از جمله نظرات این رفیق در مورد جایگاه حزب کمونیست ایران و برنامه کومه له برای حاکمیت مردم کردستان، که متعاقب آن جای هیچ تعجبی نیست اگر رفقای دیگر ما در سطوح دیگر این تشکیلات بر همین امر مهم موافق و هم نظر باشند.

 

به اعتقاد من اختلافات سیاسی در یک حزب یک مسئله طبیعی است تا زمانی که قواعد سیاسی و پرنسیب های خود را در راستای رعایت سانترالیسم دمکراتیک عملی می کند. همچنین گرایشات مختلف حتا حول برنامه ی حزبی یک امر کاملن طبیعی است زیرا خود آگاهی در درون جامعه حول مبارزات سیاسی- اجتماعی  و متعاقب آن در درون یک حزب سیاسی مسئول امکان آن را پیدا می کند که موجب تغییرات برنامه ای و تاکتیکی شود. با توجه به کار سیاسی- عملی حول یک برنامه و خط مشی سیاسی تصویب شده در کنگره های حزب، و با توجه به اینکه کما کان بر این امر مهم آگاه هستیم که در اراستای جهت گیری برنامه ای و استراتزیک حزب کمونیست ایران و تلاش مداوم و پیگیر این حزب در راستای کنفرانس استکهلم تحت عنوان " آلترناتیو سوسیالیستی ضروری و ممکن است" پُر واضح و بدون هیچ اما و اگر بر تحقق سوسیالیسم در فردای سرنگونی حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران کاملن روشن و بدون ابهام تاکید شده است. از این زاویه و با این قطب نما میتوان نشان داد که نظرات رفیق جمال در کجا و بر اساس چه فرمولبندی پایه هایش استوار است. من شخصن مخاطبان بحث ام را مستدل به به اسناد اشاره شده در بالا ارجاع میدهم تا دقیق تر و منسجم تر در این مورد قضاوت واقعبینانه خود را داشته باشند.

 

نکته دوم:

رفیق جمال در مطلب اش می نویسد:

«و اما گرایش دیگر، رادیکالیسم نمایی و یا ناشکیبایی چپ‌گرایانه است که بدون درنظر گرفتن شرایط مشخص هر کشور، تحقق سوسیالیسم را وظیفهٔ فوری وهمین امروز خود قرار می‌دهد، این رادیکالیسم مبارزه در راه تحقق امکان‌هایی متفاوت برای پیشرفت اجتماعی و هموار کردن مسیر تحقق سوسیالیسم ( مبارزە برای دستیابی بە دمکراسی) را رد میکند و آنرا زیانبار می‌داند.»

 

متاسفانه رفیق جمال طبق روال همیشگی بحث و نظرات خود را محافظه کارانه ارائه میدهد، مقوله دمکراسی که در مطلب اش به آن اشاره میکند را هم شامل می شود. برای مخاطبان نوشته اش روشن نمی کند منظور اش از دمکراسی در واقع کدوم دمکراسی و کسب آن از نظر سیاسی و اقتصادی توسط کدام طبقه، مد نظر ایشان است. امروز در جامعه جهانی و از جمله ایران شعار دمکراسی خواهی قطب راست جامعه را هم در برمیگیرد که شامل: طیف ملی – مذهبی ها و طیف نهضت آزادی، فرشگرد، سلطنت طلبان تا احزاب بورژوا ناسیونالیست در کردستان و غیره با ژِست دمکراسی خواهی در میدان مبارزه مشغول آلترناتیو سازی هستند. در واقع رفیق جمال مستدل نشان نمی دهد منظورش از رادیکالیسم نمایی و ناشکیبایی چپ گرایانه در عالم واقع که سیاست اش پا بر عرض واقع دارد کدامها هستند و کدام احزاب یا سازمان های مد نظر ایشان مبارزه برای دستیابی به دمکراسی را رد میکنند و آنرا زیانبار قلمداد کرده اند؟!. متحدان دمکراسی مد نظر رفیق جمال در عالم واقع کدام طیف از سازمان و احزاب هستند؟! قطعن رفیق جمال بر این امر آگاهی دارند در جامعه ای مثل ایران کم نیستند احزابی که شعارشان برقراری دمکراسی است. در کردستان هم احزاب بورژوا ناسیونالیست با سابقه ای نزدیک به ۷۰ سال با شعار دمکراسی برای ایران و خودمختاری برای کردستان یدی طولانی دارند. عبدالرحمن قاسملو و نوشته اش به عنوان یک سند  «بحث کوتاهی در باره سوسیالیسم» که در کنگره ششم حزب دمکرات کردستان ایران تصویب شد با همین فرمولبندی رفیق جمال به استقرار سوسیالیسم می پردازد که رفیق زنده یاد جعفر شفیعی جوابی قاطعانه تحت نام: حزب دمکرات:سوسیالیسم یا سرمایه داری ؟ در تاریخ ۳۰ آذر ماه سال ۱۳۶۳ که در نشریه شماره ۱۰ پیشرو (ارگان سازمان کردستان حزب کمونیست ایران- کومه له)  منتشر و به عنوان یک سند معتبر قابل دسترس است.

 

وقتی ما به عنوان مارکسیست و از دیدگاه مارکس به مقوله دمکراسی نگاه میکنیم اولین سوالی که برای ما مطرح می شود اینست که دمکراسی در راستای منافع طبقاتی کدام طبقه و در تلاش و مبارزه بر علیه کدام طبقه صورت میگیرد؟ سؤال دیگری که مطرح می شود اینست که پایه مادی و اجتماعی دمکراسی مورد نظر رفیق جمال چی هست؟

 برای یادآوری رفیق جمال باید اشاره کرد، اگر در انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب های ۱۸۴۸ اروپا بورژوازی با مبارزه با بقایای سلطنت و اشرافیت زمیندار پایه اجتماعی دمکراسی لیبرال را شکل می داد، و یا در انقلاب ۱۹۰۵ روسیه دهقانان به عنوان یک نیروی اجتماعی از ظرفیت مبارزه برای دمکراسی برخوردار بودند ، اما در ایران مدتها است که بورژوازی این نقش تاریخی را از دست داده است و بعد از  رفرم ارضی دهه چهل دهقانان از همچون موقعیتی برخوردار نیستند. بنابراین در ایران که بیش از نیم قرن از سلطه کامل مناسبات تولید سرمایه داری می گذرد، این طبقه کارگر و فرودستان شهری هستند که پایه اجتماعی و نیروی محرکه برای دمکراتیزه کردن جامعه و تأمین دمکراسی برای کارگران و اکثریت جامعه هستند. این را نه تنها ماتریالیسم تاریخی به ما می گوید، بلکه روند عینی مبارزه طبقه کارگر در ایران هم بر همین تأکید دارد. طبقه کارگر در همانحال که مبارزه اقتصادی را پیش می برد برای دمکراتیزه کردن جامعه و خواست آزادی هم به میدان آمده است. طبقه کارگر که رسالت تاریخی انقلاب سوسیالیستی را بر عهده دارد چه ضرورتی دارد که انقلابش را به دو مرحله تقسیم کند. طبقه کارگر تنها با گذر به سوسیالیسم است که می تواند وسیع ترین آزادی ها و دمکراسی برای کارگران و اکثریت جامعه را تأمین کند. تقسیم کردن انقلاب به دو مرحله و اولویت دادن به مبارزه برای دمکراسی عملا به معنای فراموش کردن مبارزه برای سوسیالیسم است.

 

 از این زوایه باید اذعان داشت، دمکراسی یعنی کنترول از پایین جامعه و به دست گرفتن قدرت سیاسی توسط شوراهای کارگری و مبارزه برای سوسیالیسم و برقراری مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید و در هم شکستن و از بین بردن تضاد طبقاتی در جامعه است. به بیان دیگر هر دو بخش دمکراسی و سوسیالیسم در واقع از یک پدیده سرچشمه گرفته به یک معنا، یکی در عرصه سیاسی و دیگری در زمینه ی اقتصادی است یعنی در یک جامعه طبقاتی و با توجه به وجود طبقات مختلف کاملن واضح است که سیاست یکسانی وجود ندارد که بتواند منافع تمام طبقات را جوابگو باشد این وظیفه طبقه ی کارگر است که با هژمونی خود در زمینه اقتصادی و سیاسی با تعرض به تمام مناسبات سرمایه داری رسالت خود را به انجام رساند، و دقیقن از دیدگاه مارکس مبارزه و تلاش برای دموکراسی همان اندازه قابل اهمیت است که مبارزه و تلاش برای سوسیالیسم مورد اهمیت قرار دارد و به بیان دیگر این دو کلید واژه که ماهیتی طبقاتی در دو بعد سیاسی و اقتصادی دارند نه تنها قابل تفکیک نیست بلکه به یک معنا مبارزه ی برای دمکراسی و تحقق سوسیالیسم پارمترهای یک پدیده قابل جمع اند و به بیانی روشن تر وقتی ما خواهان دمکراتیزه کردن نظام اجتماعی- سیاسی در روند مبارزات هستیم، در واقع این امر مهم چیزی به جز سوسیالیسم نمی تواند باشد.

 

نکته سوم:

همانطور که شاهد هستیم به دلیل بحران ساختار سرمایه داری در جهان و به بن بست رسیدن سیاست های اقتصادی و سیاسی نئوالیبرالیسم در جهان و متعاقب آن در منطقه از جمله کشور ایران حاکی از آن است سرمایه داری با یک چالش جدی روبرو است. ریشه ی اصلی اعتراضات و اعتصابات اخیر، از جمله سندیکای نیشکر هفت تپه، فولاد آهواز، هپکو و غیره را باید در بطن سیاست های اقتصاد نئوالیبرالی، جستجو نمود، که شرایط زندگی اسفباری را از جمله فاصله ی طبقاتی عمیق، فقر و فلاکت، گرانی و بیکاری را برای میلیونها انسان را رقم زده است. موج اعتراضات کارگران و توده های زحمتکش کف خیابان در طی دو سال اخیر به عینی نشان داد که مبارزات طبقه ی کارگر ایران وارد فاز جدیدی از مبارزات پیشرو و رادیکال شده که در تاریخ ۱۰۰ سال اخیر جنبش کارگری و کمونیستی بی نظیر بوده است.

 

 وقتی که رهبران عملی جنبش کارگری در ایران به صراحت فریاد می زند  “آلترناتیو ما کارگران شوراهای کارگری است” و “نان، کار، آزادی، اداره شورایی” و از شوراهای کنترل کارگری در کارخانه خواست و مطالبت سیاسی خود را با زبانی رسا مطالبه میکند. وقتی طرح مطالبات و شعارهای رادیکال طبقه ی کارگر ایران در سخت ترین شرایط خفقان حاکمیت جمهوری اسلامی ایران آشکار و عیان، همت بر مبارزه در راستا ی مطالبات رادیکال خود بسته و رهبران اش بدون هیچ امنیتی جانی و مالی هر روز بازداشت، زندانی و شکنجه می شوند اما بر خواسته های طبقاتی شان در فضای رُعب و وحشت هم چنان جسورانه و استوار مقاومت می کنند. وقتی پیکر رفقای از دست رفته جنبش کارگری را با پرچم سرخ و خواندن سرود انترناسیونال، سرود رهایی طبقه ی کارگر بصورت علنی بدرقه کرده و به خاک می سپارند. در واقع بیانگر رفتن به سوی اعتلای انقلابی و رشد آگاهی طبقاتی در میان کارگران و توده های زحمتکش را نشان میدهد. با توجه به پارامترهای اشاره شده در بالا، خیزش ها و اعتراضات اخیر مردمی در طرح شعارهایشان، با خواست طبقاتی و رادیکالتر شدن این اعتراضات در به چالش کشیدن سیستم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی سرمایه داری ایران در چارچوب قوانین متحجر اسلامی، توانسته مبارزات طبقه ی کارگر ایران را وارد فاز کاملن جدیدی کند و خصوصیات بارزی از خود بروز دهد که در طول نزدیک به ۴۰ سال حاکمیت جمهوری اسلامی بی سابقه بود. خواست و مطالبات کارگران و نمودش در بیان شعارها به وضوح نشان داد بعد از سرنگونی حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، طبقه ی کارگر برای درهم شکستن تمام مناسبات سرمایه داری عزم جزم کرده و قاطعانه برای به سرانجام رساندن مطالبات پیشرو خود زمینه را برای ضرورت تحقق سوسیالیسم در فردای سرنگونی حاکمیت جمهوری اسلامی آگاهانه نوید می دهد.

 

با توجه به نکات اشاره شده در بالا آیا نباید از رفیق جمال پرسید مرحله بندی تحقق سوسیالیسم و بزرگ نمایی دمکراسی ناشی از کدام تبیین سیاسی است که پا بر عرض واقع دارد؟! با توجه به نقطه نظرات شما چنانچه دمکراسی را پیش زمینه و نیاز مبرم به سوسیالیسم است و آن را مرحله بندی میکنید، سوالی که در ذهن هر انسانی رَهزنی میکند اینست که چرا در کشورهایی اروپای غربی که من و شما زندگی میکنیم طبقه ی کارگرش با توجه به دمکراسی دولت های رفاه بعد از سال های متمادی هنوز به سوسیالیسم مد نظر شما دست پیدا نکرده اند؟! با توجه به تمام پارامترهای سیاسی و اجتماعی اشار شده در بالا چرا باید سوسیالیسم را به زمان نامعلوم و ناکجا آباد حواله کرد؟! به قول مارکس در فصل اول هجدهم برومر باید گفت: «گل همین جاست، همین جا برقص»

به عنوان کلام آخر قضاوت اصولی و واقعی را به خوانندگان این مطلب کوتاه واگذار میکنم.

 

ناصر زمانی    

۱ فوریه ۲۰۱۹

 

لینک ها و منابع:

  1. رابطه سوسیالیسمِ و دمکراسی! ( رفیق جمال بزرگپور)

file:///C:/Users/pezhw/OneDrive/Skrivebord/رابطه%20سوسیالیسمِ%20و%20دمکراسی!.pdf

 

  1. دموکراسی و سوسیالیسم. اصل مصاحبه آلبانو نونِس، عضو کمیته بازرسی مرکزی حزب کمونیست پرتغال- نقل قول از آوانته، نشریه حزب کمونیست پرتغال، ۲۰ آوریل ۲۰۱۷ می باشد.(لینک مصاحبه

https://www.tudehpartyiran.org/2013-12-03-22-37-25/3528-1026-3-8-7

 

  1. استراتژی و برنامه ی حزب کمونیست ایران

http://cpiran.org/ketabkhane/asnad/esteratezhi.html

 

یادداشتی در مورد "دیپلماسی" آمریکا

یادداشتی در مورد "دیپلماسی" آمریکا


بعد از ۱۹۴۵ تا به امروز ، آمریکا در ۳۷ نقطه جهان ،در جنگ بوده و  یا در راه اندازی جنگ ها مستقیم و یا بوسیله اجیر و امیرانش جنگ بپا کرده است.

 با آمار بیست تا سی میلیون کشته.

آمریکا اساسا دیپلماسی به معنای تعامل و مذاکره ندارد .

 این آمار از جنگ و جنابت ها حکایت دارد، و این به معنای این است که دیپلماسی اگر هم  بتوان سراغ یافت ، اساسا دست روی ماشه و ششلول و کابوی و فشار اقتصادی و تحریم تکنیکی بوده ،  که  زیر ساخت دیپلماسی آمریکا بوده است.

کودتا، اشغال کشورها ، لشکر کشی ، دروغ و پرونده سازی ، ترور رهبران و اعزام آدم کش سلسله ای از این سیاست ها است که این ادعا را گواهی می کند.

بیش از صد پایگاه/ قرارگاه نظامی بویژه در اقیانوس آرام ،

با آماری در حدود دو میلیون نیروی نظامی پراکنده در سراسر جهان گویای این استدلال است

اگر چنین نیست این میلیتاریزه کردن چه جایگاهی دارد؟

هیچ کجای جهان و  هیچ کدام از این دخالتها ، منجر به بهبود وضعیت نشده، و در عوض ویرانی ، دیکتاتورهایی چون پینوشه ها، آمار های وسیعی از معلول چه در خود آمریکا و چه در کشورهای مورد آشغال و جهل ، بی اخلاقی و لگد مال کردن ارزشها ی انسانی را به دنبال داشته است.


طراح و مجری این سیاست ها ، جزو بدترین آدمهای موجود در آمریکا هستند ، تاجران اسلحه ،  مذاهب فروشان ،  نفت فروشان و یا ارتشی هایی که در خارج کشور و در مثلا ویتنام مردم را قصابی کرده اند و در داخل آمریکا مسئول کشته شدن و معلول شدن ها  هستند.

آدمهایی با سابقه جاسوسی و جاسوس پروری، ترامپ یکی از آنهاست . با پرونده پر از  دروغهای اخلاقی و معاملاتی و فرار از قوانین مالیاتی خود آمریکا. با چندین بار اعلام ورشکستگی تقلبی.


این دیپلماسی ، در خارج کشور ،  پینوشه ، چلبی، کرزای  و آدمهای فاسد ، با ظرفیت جنایت کردن ( ، خمینی، صدام و ...) را دنبال و استخدام میکند.

این سیاست برای پیشبرد کارش به این آدمها احتیاج دارد، فعال خودش را لازم دارد.

کسی جایی در جهان سراغ دارد که انسان های عدالت خواه و انسان مداری چون آلنده، و یا مصدق در قطب آمریکا بوده باشند و این به هیج وجه اتفاقی نیست.

دخالت و تلاش فعلی در ایران و ونزوئلا دقیقا در راستای آنچه تا کنون بوده و  هست.

هر چه دخالت آمریکا در زندگی و سرنوشت مردم کمتر باشد ضریب ویرانی و فلاکت و باند سیاهی پایین تر!


انسانهای مدرن، فرهیخته، خواهان عدالت اجتماعی و مردم- سالار عار و ننگ دارند که به خاطر  گرفتن تاج و پول و عمامه با چنین قصابان سیاسی که  کراوات هم دارند و که انگلیسی هم صحبت میکنند ، مردم و انسانیت را حراج کنند.

به گواه تاریخ این کار شدنی است.


آمریکا ـ سپاه پاسداران: یکی از گزینه های روی میز؟

آمریکا ـ سپاه پاسداران: یکی از گزینه های روی میز؟

هوشنگ امیراحمدی را به عنوان لابی گر (کار چاق کن) جمهوری اسلامی در آمریکا خوب می شناسیم. همان کسی که در دو دهه گذشته، آنقدر بین طرفین رفت و آمد کرده که دیگر فراموش کرده آدم جمهوری اسلامی است یا کاخ سفید؟ او در کنار رضا علیجانی (فعال و تحلیلگر سیاسی از طیف ملی ـ مذهبی) در برنامه ماه گذشته پرگار بی بی سی فارسی شرکت کرد تا به مناسبت چهلمین سالگرد به قدرت رسیدن رژیم مذهبی در ایران به بحث و جدل در مورد نقش و جایگاه سپاه پاسداران بپردازند.

اینجا به دنبال افشای ماهیت این فرد رسوا و مشخصا تلاش مذبوحانه اش برای تطهیر نهاد کثیف، فاسد و سرکوبگری به نام سپاه پاسداران نیستم. به اینکه امیراحمدی، چهره مظلوم و «مامور و معذوری» از این جنایتکاران خیمه زده بر اقتصاد و سیاست و فرهنگ کشور عرضه کرد هم کاری ندارم. به آرزوهای رضا علیجانی که می گفت ای کاش سپاه از دست اندازی هایش به عرصه های مختلف جامعه و سرکوب مردم دست بکشد و فقط به انجام وظیفه خود بپردازد هم نمی پردازم. فقط می خواهم به چند جمله امیراحمدی در مورد طرح های آمریکا در ارتباط با ایران و در این میان نقش احتمالی سپاه در رویدادهای آتی اشاره کنم.

امیراحمدی در بخشی از صحبت هایش دو نکته مهم مطرح کرد. یکم اینکه، فرماندهان سپاه یا حداقل بخشی از آن ها، ضدآمریکایی نیستند. دوم اینکه، آمریکا از موضع یک قدرت جهانی همیشه ترجیح می دهد در کشورها و مناطق مختلف با کسانی که صاحب قدرت هستند طرف باشد. یعنی با نیروهایی که واقعا در موضع قدرت نشسته اند چک و چانه بزند و معامله کند. او در که با ابراز تعجب یا تردید داریوش کریمی (مجری پرگار) و رضا علیجانی نسبت به تمایلات فرماندهان سپاه روبرو شده بود، به سابقه همکاری  ارتش آمریکا در نیروهای سپاه و به طور کلی جمهوری اسلامی در رویدادهای عراق و افغانستان اشاره کرد.  البته این را هم گفت که با «این ها» نشست و برخاست دارم و نظرات و تمایلات طرفین را می دانم.

اینکه امیراحمدی با این نوع حرف زدن می خواست خودش را مهم جلوه دهد و به رسانه هایی مثل بی بی سی گرانتر عرضه کند اهمیتی ندارد. آنچه مهم است، گوشه هایی از واقعیات حاکم بر روابط بین المللی و منافع و نیازهای قدرت های بین المللی و منطقه ای در حرف های اوست. امیراحمدی راست می گوید که فرماندهان سپاه یا بخشی از آن ها ضدآمریکایی نیستند. دقیق تر بگویم، اگر آمریکایی ها پا روی دمشان نگذارند و منافع و امتیازات و جایگاه شان را محدود نکنند، حاضرند در هر ماموریت های منطقه ای همدست و شریک کوچک آمریکا باشند. بنا به حرف های همین چند روز پیش، سردار نقدی بسیجی «ما می خواهیم با آمریکایی ها دوست شویم، آن ها نمی خواهند!»

البته بعضی وقت ها و در برخی موارد، آمریکایی ها از دوستی با سپاه پاسداران اکراه ندارند که هیچ پیشقدم هم می شوند. شعارها و فحاشی ها طرفین را نباید همیشگی به حساب آورد. در سطح رسانه های بین المللی، هیچکس به اندازه آمریکایی ها قاسم سلیمانی را به مثابه فرمانده نیروی قدس سپاه، بزرگ و مطرح نکرده است. نمونه ای از ستایش مقامات نظامی آمریکا از این مهره جنایتکار جمهوری اسلامی که بخشی از مسئولیت تخریب و آوارگی و قتل مردم در سوریه و عراق و منطقه بر دوش اوست، در حرف های چند روز پیش ژنرال استنلی مک‌کریستال فرمانده سابق مرکز عملیات ویژه ارتش آمریکا در عراق منعکس شده است. او در مصاحبه با مجله فارن پالیسی سلیمانی را «رهبر جریان ناسیونالیسم حماسی این روزهای ایران» نامیده است!

بله، قدرت ترجیح می دهد با قدرت چک و چانه بزند. قدرت ترجیح می دهد به قدرت تکیه کند. این حرف امیراحمدی را بگذارید کنار ارائه ارزیابی جدید رئیس سازمان سیا و مدیر سازمان هماهنگی اطلاعاتی آمریکا از اوضاع داخلی ایران که گفته اند: «علیرغم وجود اعتراضات پراکنده، امکان رهبری متمرکز آن ها و اینکه به یک تغییر سیاسی منجر شود وجود ندارد.» یکی از درس های براندازی صدام حسین و باتلاقی که بعد از آن برای طرح های سلطه و هژمونی آمریکا در منطقه خاورمیانه ایجاد شد برای سیاست ریزان این کشور این است که در بر هم زدن نظم موجود و برانداختن رژیم ها نباید بیگدار به آب زد.

طرف دیگر ماجرا، تمایلات و جهت گیری های سران فاسد سپاه پاسداران است. منفعت این ها در رواج این ایده بین مردم است که «جامعه به سمت بلبشو و سوریه ای شدن می رود» و تنها راه بیرون آمدن از فلاکت و فساد و هرج و مرج، «سر کار آمدن یک دولت نظامی مقتدر» است. اگر شرایط مهیا شود و چراغ سبزی جدی از طرف قدرت های بین المللی ببینند و از جانب توده های مردم نیز مقاومت و مخالفتی صورت نگیرد، این جنایتکاران حاضرند دیکتاتوری عریان نظامی خودشان را برقرار کنند. حتی حاضرند نقش دستگاه آخوندی و نهاد ولایت را از قانون اساسی خط بزنند. این ها بارها مستقیم و غیرمستقیم به دولت های غربی پیام فرستاده اند که طرف اصلی معامله و گفت و گو در ایران مائیم. یادتان هست عکس های قاسم سلیمانی را در دست بسیجیانی که در پائیز 1390 حمله نمایشی به سفارت انگلستان را به اجراء گذاشتند؟ با این کار، وسط دعواها و رقابت های درون حکومت اسلامی، به دولت انگلیس پیام دادند که رئیس اینجاست. با چه کسی طرف هستید و باید دم چه کسی را ببینید.

اینکه رویدادهای آتی جامعه چه خواهد بود و در بر کدام پاشنه خواهد چرخید به عوامل و فرایندهای مختلف و تداخل و تاثیر آن ها بر یکدیگر بستگی دارد. اینکه با ادامه و تشدید بحران سیاسی و اقتصادی، وضعیت عینی و ذهنی و تناسب قوا چگونه خواهد شد را از قبل نمی توان پیش بینی کرد. اما سناریوی همسو و همراه شدن آمریکا و بخشی از فرماندهان سپاه پاسداران برای برقراری «حکومت مقتدر» و «عبور از بحران و بی ثباتی» را نمی توان امری محال و خیالی تلقی کرد. وقتی که حاکمان آمریکا می گویند «همه گزینه ها روی میز است» باید این گزینه را هم لحاظ کرد.

حمید محصص

نشانی وبلاگ:

enghelabenovin.blogspot.com

 

 

بازی فوتبال و رویارویی دو مجموعه ی ارزشی

بازی فوتبال و رویارویی دو مجموعه ی ارزشی


          از جوانی هیچوقت علاقه ی خاصی به فوتبال نداشتم و معمولا خبرهای آن را دنبال نمی کردم. با این حال همیشه دیدن مسابقات آن، به ويژه همراه با دوستان و خانواده، برایم هیجان انگیز بود. اما در چندین سال گذشته که در خارج ایران زندگی می کنم، هر بار که تيم ملی فوتبال ایران برای انجام مسابقه به کشوری می رود، کنجکاوانه خبرهای آن را دنبال می کنم.

          اما صادقانه بگویم که در این سال ها، بیش از آن که از تماشای مسابقات و یا برد و باخت ها به هیجان بیایم، از دیدن ایرانی هایی که از سراسر دنیا برای تماشای این مسابقات و تشویق بازیکنان مان در استادیوم ها حضور پیدا می کنند خوشحال می شوم؛ به ويژه وقتی که می بینم برخی از دختران و پسران جوان سر و صورت خودشان را سبز و سفید و سرخ کرده و پرچم شیر و خورشید نشان مان را در طول مسابقات به شکلی خستگی ناپذیر به حرکت در آورده اند.

          يعنی، همین که هنوز هم - پس از 40 سال - این حکومت نتوانسته نشان های برجسته ی هويت و فرهنگ ایرانی را از جوان هایی بگیرد که در دوره ی تسلط فرهنگ ضد ايرانی آن ها بدنیا آمده اما تحت تأثير آموزش های آنان قرار نگرفته اند. باید خوشحال و سرفراز بود

 

          اخیراً هم متوجه شده ام که گویا تعداد کسانی که از کشورهای مختلف جهان به دیدن مسابقات می روند زیادتر از هميشه شده است؛ چرا که چند نفری از دوستان و آشنایان را می شناسم که از اروپا و حتی امریکا هم در جريان مسابقات مسکو و هم در مسابقه اخیر در امارات به دیدن این مسابقات رفته اند و همه شان هم این جمله را با شکل های متفاوتی گفته اند که: «می رویم تیم ایران را تشویق کنیم».

          اما، پس از هر دوی این مسابقات، از دوستانم حرف هایی را درباره برخی ایرانی هایی که از ایران برای دیدن فوتبال آمده بودند شنیده ام که به راستی دردناک اند.

          تقریباً همه ی این دوستان، که بیشترشان یا در خارج به دنیا آمده و یا سال های زیادی را در خارج بوده اند، بدون این که با هم آشنایی داشته باشند، با تعجب از رفتار ایرانی ها و برخوردهای بی ادبانه آن ها می گویند، از این که برخی از اين از ايران آمدگان حق دیگران را در نظر نمی گیرند، دور و برشان را پر از آشغال و کثافت می کنند، و يا بلند بلند حرف می زنند و از کلماتی زننده استفاده می کنند.

          جوانی از اقوامم که از ایتالیا به مسکو رفته بود می گفت مدت ها طول کشید تا به دو جوان از ایران آمده حالی کنیم که بلیت ها شماره ی محل نشستن دارند و اشخاص نمی توانند در جای دیگران بنشینند؛ و بالاخره هم ناچار شدیم ماموری را پیدا کنیم تا آن ها را وادار به تغییر جا کند. دوست دیگری که از انگلیس رفته بود می گفت: مقابل دوست انگلیسی ام از رفتار کسانی که از  ایران آمده بودند خجالت می کشیدم. خوشبختانه او فارسی نمی دانست تا کلمات زشت آن ها را بفهمد.

          دوست دیگری که سی سالی ست در آمریکا زندگی می کند و اخیراً از امارات برگشته بود حیرت زده و سرخورده می گفت: «محال است که ماها بتوانیم دیگر در ایران زندگی کنیم. این ها هیچ شباهتی با ایرانی هایی که ما با آن ها بزرگ شدیم و یا ایرانی هایی که در خارج هستند ندارند».

          همه ی این افراد می گفتند: کاملا و به روشنی می شد فهميد که چه کسانی از ایران آمده اند و کدام ایرانی ها از کشورهای دیگر؛ گویی دو گروه اند از دو کشور متفاوت.

          البته من مطمئن هستم که همه ی ایرانی هایی که در ایران زندگی می کنند و حتی آن ها که در دوره ی جمهوری اسلامی بدنیا آمده و بزرگ شده اند این گونه نیستند. کما این که من، به دلیل کارهای مربوط به میراث فرهنگی، با ایرانی های زیادی در داخل کشور در تماس هستم و بیشترشان انسان هایی فهیمده، با ادب و با فرهنگ هستند؛ و طی سال های آشنایی هرگز حرکت و سخن زشتی از آن ها نديده و نشنیده ام.  اما، در عین حال، یقین دارم که چهل سال تسلط حکومتی قرون وسطایی اثرات بدی بر آن جامعه گذاشته است؛ حکومتی که حتی سران اش نه ادب و نزاکت می شناسند و نه حق و حقوق کسی را رعايت می کنند؛ حکومتی که اهل حق کشی ست، اهل فساد و دروغ  و دزدی ست؛ حکومتی که از رادیو و تلویزیون دولتی اش می شود رکیک ترین کلمات را - آن هم در «درس» های مذهبی و از زبان به اصطلاح «آيات خدا» - شنید؛ کلماتی که در کشورهای پیشرفته قبل از ساعت هشت شب، به خاطر بچه ها و نوجوان ها، از تلویزیون ها و رادیوها حذف می شوند.

          در عین حال این نکته را نباید فراموش کرد که در چند سال اخیر رژيم اسلامی، به همراه هر گروه ورزشی که برای مسابقات به خارج می آیند، تعداد زیادی از ماموران و خانواده های آن ها را، با تعداد زیادی پرچم جمهوری اسلامی به خارج می فرستد تا هم این پرچم ها را بین خارج کشوری ها پخش کنند و هم برای آن دسته از ایرانیان خارج کشوری که که به دیدن این مسابقات می روند و مایل نیستند پرچم جمهوری اسلامی را به دست بگیرند فضای نامناسبی فراهم آورند.

          اينگونه است که حضور تيم های ملی ايران در اين مسابقات اغلب صحنه را به ميدان ستيزی پنهان تبديل می کند که در آن دو فرهنگ و دو مجموعه ی ارزشی رو در روی هم قرار می گیرند.

با این امید که اين ستيزه ارتجاع و پيشرفته بزودی تبديل به نمايش بزرگ ارزش های زیبا و به روز شده فرهنگ ايرانی مان شود.
 
31 ژانویه 2019


آیا پنس گووایدو را به ریاست جمهوری ونزوئلا گماشته است؟!

آیا پنس گووایدو را به ریاست جمهوری ونزوئلا گماشته است؟!

طرح مسئله ونزوئلا و «تغییر رژیم»

بر طبق گزارش وال‌استریت ژورنال (۲۵ ژانویه ۲۰۱۹) برای ونزوئلا «در خفا در چند هفته‌ی گذشته توسط مقامات آمریکائی، متحدین، قانون‌گذاران و شخصیت‌های کلیدی اپوزیسیون ونزوئلا منجمله خود گووایدو یک نقشه طراحی شده است»[1] پنس معاون ترامپ شب پیش از روزی که گووایدو خود را رئیس جمهور اعلام کرد، نیز با گووایدو تلفنی صحبت کرده است و به او قول حمایت داده است.[2] گزارش داده شده است که الیوت آبرامس که در طراحی کودتا بر علیه چاوز ۲۰۰۲ شرکت داشته است، نیز به عنوان مامور ویژه آمریکا در ونزوئلا انتخاب و منصوب شده است.[3] او بر حسب نشریات مختلف منجمله نشریه‌ی انگلیسی ابزرور به خاطر ایران-کنترا در دوران ریگان محکوم به دو سال حبس تعلیقی شده است و در رژیم بوش به عنوان مشاور در استراتژی دموکراسی جهانی بدل به یکی از معماران اشغال عراق[4] شد.[5]

انسان باید دو مسئله را از یکدیگر تشخیص بدهد: از یک سو استراتژی نئوکلونیال آمریکا که هدف در آن تغییر رژیم‌های نامطلوب از منظر حکام آمریکاست و از سوی دیگر آنچه برای مردم می‌تواند مطلوب باشد. در مورد اینکه کدام رژیم مطلوب است می‌توان اختلاف نظر داشت، اما تصور می‌کنم در مورد اینکه خواست نئوکلونیال رژیم آمریکا نباید محلی از اعراب در تعیین یک رژیم برای مردم کشور دیگر داشته باشد، حداقل بین آزادی-عدالت‌خواهان اجماع وجود دارد.

درست همچون چند دهه‌ی گذشته در عراق، افغانستان، روند سوری شدن سوریه آمریکا بیش از یک قرن است در آمریکای لاتین که مونروئه، در قرن ۱۹، آن را حیات خلوت آمریکا قلمداد کرده است، بواسطه‌ی تحریم، کودتا و جنگ دخالت کرده است (تحریم دولت آلنده و کودتای پینوشه بر علیه او مشهور است). «مطلوب/نامطلوب» از منظر آمریکا امری نسبی و سیال است و تابعی از تناسب قوا در سطح جهان، هر جا تناسب قوا و وضعیت به رژیم آمریکا اجازه داده است دخالت کرده است، چه از طریق گروه‌های محلی (کنترا در نیکاراگوئه) چه از دخالت مستقیم نظامی (گرانادا، عراق و افغانستان)، چه از طریق تحریم، تحریم و سپس کودتا (شیلی پینوشه)، و اخیرا «انقلابات» رنگی (سبز، نارنجی و بنفش، اوکراین و غیره). ایده‌آل برای آمریکا و کشورهای غربی رژیمی است نئوکلونیال همچون رژیم کودتای پهلوی، رژیم کودتای پینوشه در شیلی و یا السیسی در مصر. عدم روائی (مشروعیت) دخالت‌های آمریکا در کشورهای دیگر اما به معنای روائی رژیم‌ حاکم بر این کشورها نیست. این را ایرانیان به خوبی می‌دانند، چرا که با رژیمی ناروا سرو کار دارند که در معرض استراتژی تغییر رژیم قرار دارد. نیازی به استدلال در این مورد نیست، کافی است بدانیم آمریکا حتی رژیم نوریه‌گا در پاناما را نیز تغییر داده است که زمانی از سیا دستمزد می‌گرفته است.

اگر توجه کنیم به اینکه ونزوئلا در امور کشورهای دیگر دخالت نکرده است که بگوئیم برای مثال امنیت کشوری را به خطر افکنده باشد، آنطور که در مورد کشورهای نامطلوب دیگر گفته شده است و گفته می‌شود، آنگاه پی می‌بریم که تمسک به مقوله‌ی امنیت و این نوع استدلالات در مورد سایر کشورها سخنوری‌های ایدئولوژیک توخالی هستند. مسئله فقط حفظ یک رابطه نئوکلونیال یا برقرار کردن این رابطه و تثبیت سلسله مراتب سرمایه‌دارانه در جهان است. در زیر علت نامطلوب بودن ونزوئلا نشان داده خواهد.

وضعیت فعلی در ونزوئلا یک بار دیگر نشان می‌دهد که ساختار بنیادین اقتصادی-اجتماعی موجود در کشورهای سرمایه‌داری پیرامونی (و جایگاه آنان در سلسله مراتب بین‌المللی) این امکان را به رژیم آمریکا و اقمارش (در این مورد گروه لیما در آمریکای لاتین[6]) می‌دهد که در حلقه‌ی پیرامونی دخالت کرده و با ابزارهائی نظیر تحریم و غیره، بر بستر دامن زدن به بحرانی که در ذاتش بحرانی ساختی است، در این کشورها به هدف خود یعنی تغییر رژیم و سرنگونی رژیم‌های حاکم دست بیابند، یا به آن نزدیک شوند. در ونزوئلا آمریکا با هدف نئوکلونیال خود در این کشور چندان فاصله‌ای ندارد، اگر از مادورو حمایت بین‌المللی در سطح دول (به خصوص حمایت مالی برای مثال توسط روسیه، چین و یا سایر کشورها) نشود. چرا که این رژیم امروز، دیگر می‌توان گفت، عملا ربط چندانی به چاوز و سیاست‌های او ندارد و از حمایت گسترده‌ی مردمی‌ای که چاوز داشت، برخوردار نیست و دور از ذهن است که فرودستان برای جلوگیری از کودتای رسانه‌ای یا سنتی، اگر گزارش‌های موجود صحیح باشند، به خیابان بریزند و همچون کودتای قبلی از رژیم دفاع بکنند. حتی بسیاری از نیروهای فرودست سازمان یافته‌ی حامی چاوز دیگر از رژیم مادورو حمایت نمی‌کنند (برخی از نیروهای سازمان یافته‌ی چپ نیز راه سوم، یعنی نه مادورو و نه آمریکا را پیشنهاد می‌کنند و از حمایت بخشی از مردم نیز برخوردارند، اگر چه به نظر نمی‌رسد در بین دو جناح بورژوائی غالب و مغلوب، اگر اتفاق ویژه‌ای نیافتد، شانسی داشته باشند). سرنوشت مادورو، صرفنظر از حمایت بین‌المللی، به تصمیم سران ارتش نیز بستگی دارد که کل پست‌های کابینه‌ی او را در اختیار دارند و هنوز از او حمایت می‌کنند.

چاوز چه کرده است؟ چاوز که در سال ۱۹۹۸ در انتخابات برنده شد، در سیاست خارجی به جای آمریکا رو به جنوب (کوبا و گواتمالا...) آورد، و در وجه اقتصادی در داخل با ملی کردن شرکت‌های بزرگ (در بخش نفت) از یک سو و از سوی دیگر با یک برنامه‌ی اجتماعی نسبتا گسترده که در مرکز آن اصلاح سیستم آموزشی، افزایش دستمزدها، مبارزه با فقر، بیمه‌های اجتماعی، اصلاحات ارضی شهری با قانونی کردن وضع زمین در محلات حاشیه‌نشین‌ها و یک اصلاحات ارضی سنتی قرار داشته‌اند، و بسیاری امور خرد و کلان دیگر بدون آنکه به بنیاد رابطه‌ی کار و سرمایه دست بزند و برنامه‌ای برای توسعه و تغییر در ساختار اقتصادی و یا اصولا قابل دوامی برای آینده داشته باشد، و بدین ترتیب به منافع بخشی از سرمایه‌داری داخلی و بین‌المللی خدشه وارد کرده است. یکی از نتایج اقدامات اجتماعی این سیاست‌های کینزی چپ[7] (که از نظر صندوق بین‌المللی پول و ایدئولوگ‌های نئولیبرال آن گناه کبیره محسوب می‌شوند) برای مثال کاهش فقرا از ۵۰٪ اهالی که به ۲۵.۴٪ در سال ۲۰۱۲ یا کاهش فقر مفرط از ۱۰.۸ درصد ۱۹۹۸ به ۵.۴ درصد ۲۰۱۴ قابل توجه است.[8] (به تصویر زیر توجه شود. در تصویر مقایسه‌ی برخی از شاخص‌های اجتماعی و اقتصادی پیش و پس از به قدرت رسیدن چاوز تا سال بعداز مرگ او را می‌توان روئیت کرد.[9]) اگر دقت کنیم بخش اعظم اصلاحات چاوز مستقیم یا غیر مستقیم به معنای افزایش دستمزد و جزء سبدی هستند که برای بازتولید نیروی کار ضروری‌اند یا می‌توانند بر بستر زمان به عنوان ضروری تلقی بشوند، اگر دوام بیآورند و این ترتیب بدل به سنت و فرهنگ اجتماعی بشوند.

از نظر صندوق بین‌المللی پول و کشورهای مرکز (در اینجا آمریکا) این مدل نباید بدل به مدلی برای مردم آمریکای لاتین و سایر کشورهای پیرامونی بشود، چرا که نیروی کار ارزان که از ارکان سیستم امپریالیستی بین‌المللی و سلسله مراتب سرمایه‌دارانه در جهان است در کشورهای دیگر نیز ممکن است مورد سئوال قرار بگیرد، آنطور که در «موج صورتی»[10] در آمریکای لاتین دیده شد. با توجه به این امر می‌توان گفت، علل اصلی اقتصادی استراتژی «تغییر رژیم» در ونزوئلا چیز دیگری نمی‌تواند باشد، جز: نیروی کار ارزانی که باید ارزان بماند، ماده‌ی خام، نفت (که با سلطه بر ونزوئلا در کنار عربستان و غیره) از طریق دستکاری عرضه می‌توان قیمت آن را تعیین کرد، و رقابت با سرمایه‌های روسی و چینی که در ونزوئلا حضور جدی یافته‌اند با ابزار سیاسی (یا شاید نظامی)! (از دلائل دیگر صرفنظر می‌کنیم).

همین دو دسته اقدام فوق چاوز کافی بودند برای اینکه رژیم منتخب و پایبند به قانون اساسی چاوز که محصول یک جنبش متحد فرهنگی، مذهبی و سیاسی-اجتماعی بوده است،[11] در لیست کشورهای نامطلوب آمریکا قرار بگیرد، در سال ۲۰۰۲ بر علیه او یک کودتا توسط سازمان سیا سازمان داده و چند روز قدرت از او سلب شود، و پس از شکست کودتا با اعتصاب ۶۰ روزه‌ی مدیران دولت او را تا مرز ورشکستگی ببرند. بخشی از آنچه امروز در رسانه‌های بین‌المللی غرب دیده می‌شود، در سال ۲۰۰۲ نیز دیده می‌شد. به اعتبار نقش رسانه‌ها در این روند به کودتای ۲۰۰۲ و کودتای آتی ممکن کودتای رسانه‌ای نیز اطلاق شده است. اسناد ویکی‌لیک[12] بخشی از استراتژی «تغییر رژیم» در ونزوئلا را نشان می‌دهند. این کودتا را در واقع فرودستان، به خصوص حاشیه‌نشینان شهری با تظاهرات و گردهمائی در مقابل ادارات دولتی و سربازخانه‌ها شکست دادند. کودتای مذکور بر خلاف انتظار منجر به دمکراسی بیشتر در ونزوئلا شد، به قسمی که حتی برخی آن را آغاز انقلاب بولیواری ارزیابی می‌کنند.[13] فرودستان با برعهده گرفتن این نقش به دلائل «تغییر رژیم» افزودند.

مشکلات ساختی سرمایه‌داری پیرامونی ونزوئلا را اما سقوط قیمت نفت (ژوئن ۲۰۱۴) در سطح جهان و کاهش درآمدهای نفتی و تحریم‌ها[14] قابل روئیت ساختند. به عنوان یکی از تجلیات ساخت پیرامونی می‌توان نقش نفت در اقتصاد این کشور را ذکر کرد. سهم صادرات نفت در کل صادرات ۹۱.۶٪ برای مثال، به هنگام مرگ چاوز، در سال ۲۰۱۳ بوده است و از طریق درآمد نفتی است که «کل» واردات تامین مالی می‌شود. باید توجه کرد در حالیکه در این ساختار صادرات نفت را دولت در اختیار دارد، بیش از نیمی از واردات را عمدتا بخش خصوصی اداره می‌کند.

ساخت اقتصادی و بالطبع ساخت واردات و صادرات نه فقط در دوران چاوز-مادورو تغییر جدی نکرد، بلکه وابستگی به درآمد نفتی افزایش یافت[15]. تلاش‌های دوره‌ی چاوز در جهت اصلاح جزئی ساخت اقتصادی (از طریق تاسیس تعاونی‌ها در بخش‌های کلیدی و غیره که امروز ورشکسته‌اند) عمدتا بواسطه‌ی مقاومت در دستگاه اداری و فساد (به خصوص در لایه‌‌های میانی) در «تغییر» ساختی به جائی نرسید. دوران چاوز و کارنامه‌ی اجتماعی-اقتصادی او را می‌توان به شکل افراطی در یک جمله خلاصه کرد: توزیع بخشی از درآمد نفتی بین فرودستان (که البته در جهان معاصر کار کوچکی نیست). پس از مرگ چاوز (۲۰۱۳) توزیع بخشی از درآمد بین فرودستان نیز به تدریج کاهش یافته است و به این ترتیب به پایه‌ی اتحاد اجتماعی‌ی رژیم مادورو لطمه خورد.

در سال ۲۰۱۵ با پیروزی نیروهای محافظه کار در انتخابات پارلمانی که اولیگارش‌های پیشین ونزوئلا و سرمایه‌ی بین‌المللی غربی را نمایندگی می‌کنند، باید گفت برنامه‌ی مادورو توسط اکثریت ونزوئلایی‌ها رد شد. از این به بعد است که محافظه‌کاران خواهان همه‌پرسی و کنار گذاشتن مادورو و بازگشت به پیش از دوره‌ی چاوز شده‌اند. مبارزات وارد یک فاز نوین شد. دیوان عالی (قوه‌ی قضائیه) پارلمان را در سال ۲۰۱۷ به این دلیل که قانون اساسی را مخدوش کرده است، منحل نمود. یکی از دلائل درگیری دیوان عالی با پارلمان بر سر چند نماینده بود که در انتخابات تقلب کرده و رای مردم را خریداری کرده بودند. دیوان عالی انتخابات  در نواحی مربوطه را بی‌اعتبار اعلام کرد که پارلمان به آن گردن ننهاد؛ در گیری دیگر تقاضای برکناری مادورو توسط پارلمان منجمله به این دلیل که مادورو ونزوئلایی نیست، توسط دیوان عالی پذیرفته نشد. با دعوت پارلمان از برخی از کشورهای آمریکای لاتین برای دخالت در ونزوئلا که دیوان عالی آن را خدشه به حاکمیت ملی و استقلال کشور تلقی کرد پارلمان منحل شد. [16]

شکست پارلمانی فوق اما محصول کاهش حمایت از فرودستان و تاثیرات اجتماعی بحران اقتصادی است. در ونزوئلا بحران ساختی است. در واقع در ساخت اقتصادی سرمایه‌داری پیرامونی‌ای که مثل ونزوئلا (و یا ایران) بر مبنای تولید مواد خام و صدور آن شکل‌گرفته است، بازار بین‌المللی ماده‌ی خام و قیمت آن تعیین کننده‌ است. کاهش و یا افزایش قیمت و میزان صدور آن بلافاصله بر روند انباشت سرمایه و تمام عوامل اقتصادی تاثیر می‌گذارند و آنها را تغییر می‌دهند. در پی توضیح وضع این بخش است که اصولا می‌توان در یک بحران مشخص از سایر فاکتورها و نظریاتی حرف زد که در سطح دیگری از تحلیل کارا هستند. در اواخر سال‌های نود ونزوئلا ۳.۳ میلیون بشکه نفت و سال گذشته حدود ۱.۶ میلیون بشکه نفت تولید کرده است. اثرات این کاهش بر ارزش پول، بیلان‌های خارجی، بودجه‌ی دولت و انباشت سرمایه روشنند. با توجه به بدهی‌های خارجی ونزوئلا که ۱۸۰ میلیارد دلار تخمین زده می‌شود، و عدم وجود ذخیره‌ی ارزی کافی، کشور دچار تنگناهای ارزی،  و کاهش درآمد نفتی دولت دچار کسری بودجه شده است و می‌شود، پول کشور سقوط کرده، قیمت‌ها افزایش یافته و رشد منفی (برای نمونه، ۱۶.۶- درصد ۲۰۱۷) گشته است. در این وضعیت است که نوع سیستم ارزی، نحوه‌ی اداره‌ی درآمد ارزی، به خصوص نحوه‌ی تخصیص آن، سیستم بانکی و تثبیت قیمت‌ها، تعادل صادرات و واردات، و نحوه‌ی تخصیص مازاد اقتصادی برای دوره‌ی اقتصادی در اقتصاد پیرامونی تعیین کننده می‌شوند. در ونزوئلا کسری بودجه با چاپ اسکناس و اعتبارات بانکی (خارجی و داخلی) برطرف می‌شد، بخش بزرگی از درآمد ارزی کشور در اختیار بخش خصوصی برای واردات قرار می‌گرفت و می‌گیرد (که یا وارد نمی‌کردند و یا با توجه به اختلاف قیمت کالای خریداری شده با سوبسید ارزی در داخل و خارج بخشی از آنچه وارد می‌کردند، یعنی کالای وارداتی مجددا، به طرق مختلف، عمدتا غیر قانونی صادر می‌شد) یا با سیاست انقباضی پولی (۳۳۱۱ مرتبه حجم پول افزایش یافت[17])  و غیره قرار بوده است، جلوی بحران گرفته شود. کمبود مواد غذائی در اثر کاهش واردات، (صرفنظر از سقوط پول در اثر کاهش صادرات نفت) بازار سیاه ارز، دستکاری ارز چه از خارج[18] و چه توسط شرکت‌های دولتی و خصوصی منتفع از نوسانات ارزی و در نتیجه سقوط بیشتر ارز ملی، احتکار، فساد در حوزه‌ی واردات، صادرات مجدد کالاهای وارداتی‌ای که با ارز دولتی و سوبسید وارد می‌شوند، کمبود برق و آب، بورس‌بازی جزئی از تصویر روزمره در ونزوئلا شده‌اند. معنای همه‌ی این‌ها تورم، عدم انباشت سرمایه و رشد منفی است. امروز یک رکود تورمی کم نظیر بر ونزوئلا حاکم است. نتیجه‌ی سیاسی-اجتماعی بحران روشن است: فقیرتر شدن فقیران و از دست رفتن آنچه این گروه‌های اجتماعی در دوران اولیه‌ی چاوز بدست آورده‌اند و عدم حمایت بخشی از آنان از مادورو.

دو تفسیر مادورو و اپوزیسیون از بحران هیچیک به پیرامونی بودن، سرمایه‌داری و بنابراین ساختار اقتصادی و سیستم بین‌المللی سرمایه‌دارانه به عنوان علل اصلی وضعیت فاجعه‌آمیز اشاره نمی‌کنند. اما دو تفسیر را در خطوط کلی و در سطح دیگر باید مکمل هم تلقی نمود. مادورو علل تمام مشکلات را آمریکا و تحریم‌های روزافزون و بنابراین علل را خارجی می‌بیند، و اپوزیسیون و رسانه‌های ارتباط جمعی غربی آن را محصول عدم کاردانی مادورو، سیاست‌های اقتصادی رژیم و فساد می‌دانند. طبعا نباید توجهی به مواضع ایدئولوژیک نئولیبرال اپوزیسیون و رسانه‌های بین‌المللی نظیر دخالت‌های فی‌نفسه‌ی دولت در اقتصاد، به عنوان دلیل خرابی اوضاع توجه کرد، که حکم تبلیغ ایدئولوژیک برای اقتصاد بازار را دارند و بر اساس آن می‌خواهند مقدمه‌ی خصوصی‌سازی صنعت نفت را بعداز کسب قدرت فراهم بیآورند، اگر قدرت را کسب بکنند، که احتمالش هست. مسئله برای اپوزیسون راستگرا، وقتی از سیاست‌های اقتصادی دولت و فساد حرف می‌زند و می‌گوید به آن باید پایان داد، فقط تغییر در نحوه‌ی توزیع درآمد نفتی بین بالائی‌ها از طریق خصوصی سازی و سپردن آن به شرکت‌های چندملیتی، به خصوص شرکت‌های امریکائی به جای شرکت‌های روسی و چینی است و حذف سیاست‌ها اجتماعی دوران چاوز که دلیل عدم سرمایه‌گذاری بخش خصوصی وانمود می‌شوند.

این گروه‌ها امیدوارند، که با یک «شوک‌تراپی»[19] (به اضافه‌ی اعتبارات خارجی) مسئله‌ی تورم را حل بکنند. صرفنظر از کشتار و شکنجه‌ در دوران شوک‌تراپی‌، برای مثال در شیلی که باید به خاطر آنان به پینوشه جایزه‌ی صلح نوبل می‌دادند، و ممکن است این بار در ونزوئلا تکرار شوند، اگر به کارنامه‌ی اقتصادی دوران پینوشه یا نتایج شوک‌تراپی، نتیجه‌ی سیاست‌های نئولیبرالی نگاه کنیم، آنوقت پی می‌بریم که تمام آنچه اپوزیسیون ونزوئلا می‌گوید، سیاست‌های نئولیبرالی هستند که فقط تغییر در توزیع درآمد و تثبیت ساختار پیرامونی، حتی نابودی از بخشی از منابع اقتصادی-صنعتی معنا می‌دهند. کافی است بگوئیم بین ۱۹۷۳- ۱۹۸۰ متوسط دستمزدها ۱۷ در صد کاهش یافتند و وقتی حکومت پینوشه به پایان رسید ۴۵٪ از اهالی شیلی زیر سطح فقر زندگی می کردند، در حالیکه ۱۰٪ بالا ثروتشان را در دوره‌ی او کم و بیش دو برابر نمودند. سهم شیلی در اقتصاد جهانی که ۳.۵۴ درصد در ۱۹۷۳ بود، ۱۹۹۰ به ۱.۵۳ کاهش یافت و متوسط رشد اقتصادی در دوران شوک‌تراپی زیر متوسط رشد اقتصادی در جهان قرار داشت.[20] باید اضافه کرد: از تغییری حتی جزئی در ساخت پیرامونی در اقتصاد شیلی اصولا نمی‌توان حرف زد. کماکان شیلی مس و سایر مواد معدنی در دوران پینوشه تولید و صادر می کرد و می‌کند.

مردم اما تحت شرایط فاجعه‌آمیز حکومت مادورو نیز به سختی قادر به ادامه‌ی حیات هستند. به برخی سیاست‌های اقتصادی (عدم وجود سیاست توسعه، و سیاست‌های دوره‌ای انقباضی، چاپ پول و سیاست ارزی، نحوه‌ی تخصیص بودجه و غیره) اشاره شد. برای رد آنان و نشان دادن کارا نبودن این سیاست‌ها استدلال لازم نیست، نتایج آنان قابل روئیتند.

اما برای اینکه انسان بتواند عمق «ناتوانی» مادورو و فساد را دریابد فقط کافی است تصویر ساده‌ی زیر در نظر بگیرد: در حالیکه در فروشگاه‌های شرق کلمبیا همسایه‌ی ونزوئلا قفسه‌ها پر از کالاهائی هستند که دولت ونزوئلا از قبل درآمد نفتی برای «ونزوئلائی‌ها» خریده است، همان کالاها در ونزوئلا کمیاب و فروشگاه‌های کشور تهی‌اند.[21]

آیا فقط قاچاقچیان بدون همکاری مقامات دولتی می‌توانند این وضع را تولید بکنند؟ اگر سوژه‌های  توزیع و اختصاص ارز برای واردات، شرکت‌های دولتی و خصوصی وارد کننده، نحوه‌ی توزیع کالا (تجار بزرگ محلی) و ... در ونزوئلا را در نظر بگیریم باید به سئوال فوق پاسخ منفی بدهیم. جزئی از این روند در ونزوئلا نظیر روندی است که در ایران در نحوه‌ی اختصاص ارز دولتی (۴۲۰۰ تومانی) توسط دولت نئولیبرال روحانی برای واردات کنندگان (و ایضا در بخش تولید برای مثال به پتروشیمی) در همین سال گذشته و نقش فساد در اختصاص ارز، عدم واردات با آن ارز توسط بخش خصوصی و اختصاص آن به بورس‌بازی، و یا فروش کالاهائی که با ارز دولتی وارد (یا تولید می‌شوند، مثال پتروشیمی) بر مبنای ارز آزاد نیز دیده شده است و می‌شود.

مادورو نمی‌تواند و نمی‌خواهد در تصویر فوق تغییری بدهد، چرا که حمایت لایه‌ی نوپای بورژوازی، که پایه‌ی اجتماعی قدرتش را تشکیل می‌دهد و سوژه‌ی اصلی در روند فوق است، را از دست می‌دهد، و با از دست دادن حمایت این بخش سقوط می‌کند. در ونزوئلای امروز حفظ قدرت و مبارزه با فساد یک پارادکس می‌سازند. برای حل مسئله فساد باید قدرت داشت، و داشتن قدرت در ونزوئلا منوط است به فساد (اگر فاکتور فرودستان را که منشاء قدرت چاوز بود، کنار بگذاریم، که کم و بیش کنار گذاشته شده است). بدون فاکتور فردوستان کسی که به هر قیمت قدرت را کسب یا حفظ می‌کند، خودش فاسد است. (در همین چند گزاره اخیر جواب و راه حل بحران ونزوئلا نیز نهفته است.) در دیالکتیک جانی و قربانی، اگر آمریکا را جانی و مادورو را قربانی تلقی بکنیم، با توجه به تصویر فوق سهم اصلی قربانی در جنایت، اگر جنایت صورت بگیرد و مادورو سرنگون بشود، تا حدودی روشن می‌شود: کنار گذاشتن فاکتور فرودستان.

در این لحظه تناسب قوا در سطح داخلی و بین‌المللی، حداقل بر حسب رسانه‌های غربی، به قسمی به نفع اپوزیسیون است که آنان تا این لحظه حاضر نبوده‌اند، بر سر آینده‌ی این کشور با مادورو مذاکره کنند، یا دقیقتر به سهمی از قدرت (و در نتیجه سهمی از استثمار و غارت) رضایت بدهند و همه چیز را می‌خواهند، امری که به معنای از دست رفتن هستی-خواست لایه‌ی مسلط فعلی است. این امر وضعیت خطرناکی در ونزوئلا به وجود آورده است. به گفته‌ی ناظران در وضعیت فعلی دخالت مستقیم نظامی آمریکا ممکن است. حتی گفته می‌شود، مادورو با اجرای درخواست ترک دیپلمات‌های آمریکا و حمایت گووایدا از آنان می‌تواند بهانه‌ی لازم را برای دخالت به دست بدهد. آیا این امور واقعیت دارند، قرار است الیوت آبرامس واقعا کودتا را سازمان بدهد، یا همه‌ی این‌ها جزئی از  کودتای رسانه‌ای هستند و فشار برای به زانو درآوردن مادورو؟ آیا مادورو مثل سناریوی سوریه چون اسد، که در مقابل دولت در تبعید قرار داده شد، در مقابل گووایدو از روسیه کمک خواهد خواست؟ به این سئوالات نمی‌توان جواب داد. همه چیز ممکن است.

اگر چه برای درک کامل وضعیت (یا برای بدست آوردن یک تصویر از کل) جزئیات بیشتری لازم است، اما تصویر عمومی فوق به عنوان مقدمه برای طرح سئوالات زیر کفایت می‌کند: آیا جز راه سوم، نه این و نه آن، راه دیگری برای فرودستان باقی مانده یا می‌ماند؟ آیا خود فرودستان، می‌توانند قدم‌های عملی‌ی روزمره، چگونگی و جزئیات این راه، عقب‌نشینی و پیشروی‌های لازم، سازش‌ها و ستیز‌ها با دو جبهه‌ی موجود، به خصوص برای جلوگیری از تعمیق فاجعه‌ای که اکنون در ونزوئلا «در آشیان به بیضه»اش نشسته‌اند، را ترسیم کنند؟ نشانه‌های اقدامات فرودستان، اگر اقدام و نشانه‌ای وجود داشته باشد، دیده نمی‌شوند، انگار که فرودستان وجود ندارند. یا زیر آتش توپخانه‌ی رسانه‌ای غرب مدفون شده‌اند؟ کسی نمی‌داند زیر پوست شب چه می گذرد.

[1] این خبر در نشریات مختلف بازتاب یافته است. ترجمه‌ی آزاد جملات از

https://www.aa.com.tr/en/americas/us-pence-pledged-support-to-guaido-in-phone-call-/1375243

که از ماخذ اصلی زیرند:

https://www.wsj.com/articles/a-call-from-pence-helped-set-an-uncertain-new-course-in-venezuela-11548430259

همچنین رجوع شود به:

https://www.democracynow.org/2019/1/28/regime_change_is_not_the_answer?utm_source=Democracy+Now%21&utm_campaign=5223367e9f-Daily_Digest_COPY_01&utm_medium=email&utm_term=0_fa2346a853-5223367e9f-192212673

[2] در این مورد منابع مختلف فوق منجمله «Democracy now» فرستنده‌ی مستقل آمریکائی گزارش داده‌اند.

[3] https://www.nzz.ch/international/pompeo-ernennt-umstrittenen-diplomaten-zum-venezuela-sondergesandten-ld.1454849

https://de.sputniknews.com/politik/20190126323720962-usa-venezuela-putsch-diplomat-elliott-abrams/

[4] https://www.rt.com/usa/449756-abrams-pompeo-venezuela-iran-contra/

[5] https://en.wikipedia.org/wiki/Elliott_Abrams

[6] در این گروه ۱۲ کشور آمریکای لاتین شرکت دارند، سه دولت راستگرای برزیل، اکوادور و کلمبیا در این گروه غالبند.

[7] Raul Zelik, Venezuelas „bolivarianischer Prozess“ Mit Gilles Deleuze in Caracas

2006-03-01, http://www.prokla.de/index.php/PROKLA/issue/view/56

[8] Aaron Tauss, Venezuela: Die „bolivarianische Revolution“ in der Krise, prokla, 117, 2016-06-01

https://doi.org/10.32387/prokla.v46i183.117

[9]  منبع عکس:

https://www.telesurenglish.net/analysis/What-Marxism-Teaches-Us-About-Protests-in-Venezuela-20170522-0004.html

[10]  «موج صورتی» به انتخاب یک سلسله از رهبران چپ‌گرا در آمریکای لاتین نسبت داده شده است که بر مبارزه با فقر و عدالت اجتماعی تاکید می‌کردند، مثل مورالس در بولیوی، کوررا در اکوادور و غیره که در مقابل آمریکا موضعی انتقادی داشته‌اند.

https://www.bbc.com/news/world-latin-america-21682064

https://en.wikipedia.org/wiki/Pink_tide

[11] به رائول زلیک، همانجا، مراجعه شود.

[12] USAID/OTI Programmatic Support for Country Team 5 Point Strategy“. URL: https://www.wikileaks.org/plusd/cables/06CARACAS3356_a.html

[13] Raul Zelik, Venezuelas „bolivarianischer Prozess“ Mit Gilles Deleuze in Caracas

2006-03-01

[14]  برای مثال یک رقم در این رابطه ذکر می‌شود: ۱.۲ میلیارد از دارائی ونزوئلا در بلژیک منجمد و مسدود شده است. 

[15] Aaron Tauss, ebda.

 [16]  برای گزارش مفصل درگیری‌های بین سه قوه در ونزوئلا رجوع شود به:

https://diefreiheitsliebe.de/politik/was-geschieht-wirklich-in-venezuela/

[17] https://amerika21.de/analyse/187995/kritik-wirtschaftskrieger-venezuela

[18] در مورد چگونگی دستکاری ارز از خارج رجوع شود به:

Aaron Tauss,ebda.

[19] در مورد شوک‌تراپی رجوع شود به شوک استراتژی نوشته‌ی نوآمی کلاین. این کتاب به فارسی ترجمه شده است (دکترین شوک : ظهور سرمایه داری فاجعه نوشته نائومی کلین) و یک فیلم مستند بر اساس آن نیز تهیه شده است که با زیر نویس فارسی موجود است:

https://vimeo.com/101724204

خواندن این کتاب را که به یک معنا تاریخ ماست، علیرغم اینکه از موضع کینزی چپ نوشته شده است، را می‌توان توصیه کرد. نسخه‌ی فارسی و به برخی زبان‌های دیگر، در اینترنت مجانی یافت می‌شوند.

[20] https://jungle.world/artikel/2013/36/das-scheitern-der-chicago-boys

[21] https://www.raulzelik.net/venezuela-texte/508-die-macht-der-rentenoekonomie-nd-woche-26-1-2019