براهنی ومانیفست شعرپست -نیمایی

محمود طوقى
February 24, 2019

براهنی ومانیفست شعرپست -نیمایی

چند نکته

۱-خطاب به پروانه ها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم را براهنی در سال ۱۳۷۴ در نشر مرکز به چاپ رسانده است .بخش اول کتاب شعر های براهنی است در فاصله سال های۷۳-۶۸و بعد مانیفست اوست.

۲-براهنی در ۶۲ صفحه نیما و شاملو را نقد می کند و در ۱۰ صفحه به توضیح نظراتش خودش می نشیند درست آن بود که بار اصلی کار روی نظرات خودش قرار می رفت تا نقد دیگران .

در آمد

برای رسیدن به مانیفست براهنی باید نخست روی نکات مهمی که او بعنوان درآمد بمیان می کشد کمی مکث کنیم:

۱-جدی گرفتن شعر یعنی جدی گرفتن ابزار و تمهیدات

۲-کسی که شعر را بیان مطلب بداند نخواهد دانست شاعر چه می گوید

۳-شاعری از اجرای شعر سرچشمه می گیرد و اجرای شعر تمهیدات بیان شاعر را مطرح می کند ونه بیان مطلب

۴-شعر سلطان بنامنازع اجرای زبانی در خدمت هیچ چیز جز خودش نیست.

۵-نیما می گوید :اصل معناست .شعر را باید از موسیقی جدا کرد

۶-نیما می گوید اگر فرم نباشد هیچ چیز نیست.

۷- مشکل نیما در این است که فکر می کند معنا چیزی جدا از فرم است

۸- حل بحران شعر امروز از کانال حل بحران شعر نیما و شاملو می گذرد

۹-شاعر باید یک حوزه خلاقه راازجا بکندودر حوزه های دیگراز طریق بهم زدن قوانین جمله خطی،زمان خطی،مکان خطی آن رادرحال جابجاشدن ،زمان به زمان شدن ،فضا به فضا شدن به صورت پرتابی بروزدهد.نیما از این بخش مدرنیسم بی اطلاع بود.

۱۰-وظیفه شاعر بیان خود زبان بوده است . دلیل لذت بردن ما از شعر حافظ این است .که بین ما واو چیز مشترکی وجود دارد.حافظ به موضوع مشترک هویت و ابزار اصلی هستی شناسی ما  یعنی زبان  شکل لذت بخش آن را داده است

۱۱-نیما بدنبال شعر وصفی و روایی بود

۱۲-مدرنیسم مخالف باز سازی کرونولوژی تاریخی است .حتی مخالف باز سازی تاریخی است .برای مدرن جدی فرا روی از کرونولوژی وبردن یک زمان دردرون زمان های دیگر یک اصل اساسی است.

۱۳-شاملو شعرش را دراختیار فریاد اجتماعی قرار داد.در بسیاری از اشعارش مضمون را بوسیله شعر منتقل می کند

۱۴-هدف شعر ایجاد تاثیر زیبا شناختی است .

۱۵-انتقال معنی متعلق است به متن . به همین دلیل «آی آدم های نیما »و«پیغام» شاملو نثر است .

۱۶- وظیفه شاعر آن است که راز ترکیب زیبا شناختی کلمات را ملکه ذهن کند

۱۷- شاملو دنبال شعر ارگانیک بود .

وقتی قرار است از بین مترادف ها یکا یک کلمات،آن کلمه انتخاب شود که صامت ها و مصوت هایش هماهنگی و هم خوانی و تعادل یا تضاد و ناهمخوانی داشته باشد و مراداز این هاایجاد «مجموعه آوایی» و یا تناسب آوایی کلمات باشد ما با فرم ار گانیک سرو کار داریم .

۱۸-پنج شعر انتخاب شده از نیما،شاملو،فروغ،سپهری،رویایی د رخدمت معنا هستند

۱۹-هشت نمونه شعربراهنی اساس آن بر تجاوز از قواعد دستوری و نحوی است برای ایجاد بیان مستقل شاعرانه

۲۰ -در شعر های شاملو ما با زیبایی نوشته روبروئیم در حالی که ما با خود عمل نوشتن کار داریم

۲۱- در شعر های شاملو زبان در خدمت آگاهی اجتماعی است .عمل نوشتن در خدمت چیزی است خارج از خود نوشتن .در حالی که باید همه چیز در خدمت نوشتن دربیاید تا عمل نوشتن اتفاق بیفتد

۲۲-در زبان فارسی جا های پنهانی وجود دارد که دستور و نحو جرات رفتن به آنجا را ندارد. تنها شعری که به نوشته ،به صورت عمل نوشتن نگاه کند شجاع می شود و با نور شجاعت ،تاریکی را بیرون می کشد. زیبایی واقعی نوشته در بیرون کشیدن این جا های مخفی است .

نیما و شاملو 

براهنی بر این باور است که شعر نو دچار بحران است . واین بحران ریشه در شعر نیما و شاملو دارد .علت هم آن است که شعر این دو یا وصفی است یا روایی. ودر اکثر موارد زبان در خدمت معناست .در حالی که شاعر باید در خدمت شعرش باشد. وهدف شعر اثر زیبا شناختی کلمات است .

وظیفه شاعر

براهنی بر این باور است که وظیفه شاعر بیان خود زبان است و علت این که ما از شعر حافظ لذت می بریم ،مشترک بودن زبانی است که حافظ به آن شکل لذت بخشی داده است .

دو گزاره غلط

وظیفه شاعر و علت لذت بردن ما از شعر های حافظ دو گزاره ای است که جای چون و چرای بسیار دارد .

ما پیش از حافظ و بعد از حافظ صد ها شاعر داریم که از شعر های آن ها باندازه شعر های حافظ لذت نمی بریم .

رودکی ،کسائی مروزی،فرخی ،منوچهری هم هستند اما حافظ نیستند . ما با تمامی اینها زبان مشتر ک داریم .اما حافظ نمی شوند .چرا؟چون ما با حافظ درد مشترک داریم .حافظ از جهل و خرافات و تعصب می نالد و آرزوی آزادی و تساهل  می کند. که ما داریم .ما خودرا در آینه شعر حافظ می یابیم.بدان خاطر که شعر حافظ در خدمت معناست .معنایی که درد مشترک ما از قرن هشتم ببعد است . و گرنه چرا ما از شعر شعرای دوره صفویه و قاجار لذت نمی بریم مگر به زبان ترکی یا روسی شعر سروده اند .

اما کمی خم بشویم روی وظیفه شاعر.

بیان زبان یعنی چه؟

ما حرف می زنیم که حرف بزنیم یا حرف می زنیم تا با دیگران ارتباط بگیریم . زبان مگر جز این است که وسیله ارتباط ما با هستی است .

ما با دیگران چگونه ارتباط می گیریم و شادی ها و غم ها ،امید ها و یأس ها ،دانسته وها و نادانسته های خودرا با دیگران قسمت می کنیم.؟

مگر شاعر می خواهد جادو کند .یا شاعر موجودی فرا زمینی است .آدمی است مثل دیگران که گرسنه و تشنه می شود .می ترسد، غمگین و شاد می شود .وواکنشی انسانی مقابل تمامی حادثه ها دارد.اما این واکنش و باز خورد این حوادث در ذهن و روح او شکل ویژه ای دارد که ما به آن شعر می گوئیم .اما جدااز آن که او با کلمات چه می کند.وصفی است یا روایی، ارگانیک است یا غیر ارگانیک ،مدرن است یا پست مدرن ، اما دارد از چیزی سخن می گوید که یا با آن موافق است یا مخالف .ممکن است ما را دعوت کند که به زیبایی یک گل نگاه کنیم مثل سپهری یا به باران ؛حمید مصدق یا به  نی زن؛نیمایا اعتراض دارد؛شاملو یا ناامید است؛اخوان .

و در همه این حالات دارد رابطه خودش را با خودش یا با محیط اش توضیح می دهد.

این درست است که شعر باید شعریتش را حفظ کند .آنچه که وصف می شود یا روایت می شود شعر باشد .نثر نباشد ،نقاشی و خط و سینما نباشد اما این بدان معنا نیست که شاعر در خدمت کلمات است و حق ندارد امید ،یاس ،غم و شادی خودرا نشان دهد.

شعر برای که و برای چه

شاعر کیست و شعر چیست ؟

شعر یک محصول فرهنگی است چیزی مثل دیگر فرآورده های تولیدی که ساخته و پرداخته بشر است و به منظوری.

درست است که کفش نیست تا آن را پوشید یا جوراب و لباس ویا چتر و کلاه .اما در کالا بودن آن نمی توان شک کرد .چیزی است ساخته ذهن بشر و اگر تا امروز ما به این تولید ادامه داده ایم بخاطر تقاضا و مصرف آن بوده است و گرنه شاعر که مغز خر نخورده است بنشیند با رنج بسیار شعر بگوید اما بلامصرف باشد .

پس کالایی است که بازار مصرف دارد . تعدادمصرف کننده اش مهم نیست دراین تولید فرهنگی .مهم قابل مصرف بودن ان است .

نگاه کنیم و داستان را از سوی مصرف کنند این کالای فرهنگی ببینیم .

یک خواننده برای خواندن یک شعر باید هزینه کند هم مالی و هم زمانی .نخستین سئوال این است که چرا باید وقت گذاشت و پول داد برای خواندن یک شعر .مطلوبیت این کار در مطلوبیت کالایی است که خریده می شود. خواننده می خواهد در یک شعر خودرا بیابد .یا می خواهد بداند شاعر چگونه جهان را می بیند و در این دیدن خودرا سهیم کند.

تمامی وظیفه شاعر در خدمت زبان در آمدن نیست .که زبان بدون انسان چه معنایی دارد .زبان حاصل یک رابطه اجتماعی بوده  وخواهد بود .کلمه برای شاعر چه شیئ بلاوسطه باشد چه با واسطه برای بیان چیزی است و این می شود معنا.

شاعر بیمار اسکیزو فرن نیست که مشتی کلمات را پشت سر هم ردیف کند که چه بشود.مگر جز این است که شاعر یا دارد با خودش حرف می زند؛حدیث نفس یا بادیگران؛زمین ،آسمان،طبیعت،اجتماع،حکومت یا معشوق و یا وطن .

مسئله در شعر بر خلاف تصور براهنی زمان خطی یا مکان خطی نیست.زمان در زمان یا مکان در مکان  یا زمان ها و مکان های مدوریا بی زمانی و بی مکانی مطلق.بهرو شاعر در این لابیرنت پیچاپیچ زمان ها و مکان ها انسان است و دارد چیزی می گوید با خودش یا با دیگران و کلمه معنا دارد و پشت آن چه به صراحت و چه استعاره چیزی یا چیز هایی خوابیده است.

مانیفست براهنی

مطلب را یک بار دیگر مرور کنیم :

۱-جا های پنهانی که هیچ کس تا کنون بدانجا نرفته است

۲-تنها شاعری که به نوشته فکر می کندجرئت و شهامت رفتن بدانجا را دارد

۳-زیبایی واقعی در آن منطقه پر خطر است

۴-و حالا این اتفاق افتاده است .واقعه ای که در حافظه،دستور،شعر ،فرهنگ ،هنر و عرفان ایرانی بیاد ندارد.و حاصل این واقعه بزرگ یک شعر است و اضافه شدن ضمیر مفعولی اول شخص به چند فعل است«از هوش می »براهنی.

حال این شعر را بدون آن که بگوئیم از آن کیست برای یک آدم شعر شناس با حداقل شعور متعارف بخوانیم و بپرسیم آنچه که شنیده است چیست؟

نگاه کنیم دو سطر پایانی که علی القاعده اوج شعر باید باشد

«افتادنی که مرا می افتدهنگامه منی که می افتدمعشوق جان به بهار آغشته منی ،منی ،منی که مرا می افتد

ومی روم از هوش می      منی     اگر تو مرا    تو شانه بزن زانو!    منی     از هوش می      و»

حالا این را مقایسه کنیم با شعری که براهنی از شاملو بعنوان دلیل آورده است:

 

هنگام آن است که دندان های ترا

در بوسه ای طولانی

چون شیری گرم

بنوشم

آیا در این بوسه طولانی خواننده شریک شاعر نیست ؟حالا برگردیم به شعر براهنی و ببینیم چه احساسی داریم و برویم به سراغ ترکیب کلمات ،معنای شعرو از خود بپرسیم این شعر چه بود؛عاشقانه بود یا روایی ،یا ارگانیک ،یا وصفی.

ببینیم براهنی چه می گوید:

 «نَحرم کنند اگر همه می بینند که تو نگاه گلوگاه پنهان منی»

شاعری که آن ضمیر اول شخص مفعولی را به آخر فعل می چسباند به دیدن معنای دیگر می دهددیگر در اینجا معشوق از ترکیب چند ابژه زیبای خارجی تشکیل نشده ،گلو گاهی که معشوق را می خواندو آن «میم »که به آخر فعل به آن صورت می چسبد به درون گلوگاه هم، دیدن را نسبت می دهد.گلوگاه آن نگاه را نداشته باشد،نمی تواندبخواند. «تو»آن «نگاه گلوگاه پنهانی »شاعر است .نَفَسِ عشق در شعر شاملو،آن شعر بسیار خوب «شیر و دندان »بیرونی است . این جا نَفَس درونی است . اگر نَحر کنند آن نگاه پنهانی را می بینند. عشق قلمرو دیگری پیدا کرده است .»

مشکل براهنی در این است که می خواهدهم نظریه پرداز شعر پُست نیمایی باشد و هم شاعری پُست

 نیمایی  .

اگر براهنی به ترسیم خط آینده شعر پُست نیمایی می پرداخت و اجرای آن را به عهده دیگران می گذاشت تا حدود زیادی نظریات او قابل تعمق بود .درست مثل این است که دانشمندی بیاید برای حل بحران انرژی بگوید:می توان از ماشین هایی با سوخت آب استفاده کرد .این نظر جدا از عملی بودنش قابل تعمق است و کسی نمی تواند این دانشمند را بخاطر عملی نبودن نظریاتش مذمت کند.

براهنی می گوید :باید به جاهای پنهان زبان فارسی رفت . باید زمان ها را بهم زد یا مکان در مکان شد. یا دستور ونحو را بهم ریخت.باید ضمیر اول شخص مفعولی را به آخر فعل اضافه کرد و در یک کلام راه برون رفت از بن بست شعر نیمایی و شاملویی یعنی این و شعر آینده شعر وصفی،ارگانیک و روایی نیست .تا این جا ما می توانیم با براهنی همراه باشیم نه هم رای.اما وقتی نمونه شعر آینده را می آورد دیگر نه همراهیم ونه هم رای .

«نَحرم کنند اگر همه می بینند که تو نگاه گلوگاه پنهان منی»

نه دیدن متفاوتی  به ما می دهد،نه عشق متفاوتی و نه نَفَسی.نقد شاملو این شعر نیست .

ادامه دهیم

«مسئله این است که چگونه شعر از طریق جابجا سازی بوجود می آید .برای این کار لازم است وظایف آحاد دستوری جمله ،جابجا شوندسطر سوم از آن هشت سطر مثال این جا بجا سازی قرار گرفته است :

«اسبی شبیه سبز که از یک ستاره به آن سرسرا سکوت سرازیر ساز »

تنها در یک شعر می تواند یک اسم شبیه یک صفت از یک فضای ذهنی دیگری بشود «اسب»فضا می سازد ،«شبیه»هم یک فضای دیگر، وقتی که  این سه کلمه کنار هم گذاشته می شود فضا های اطراف آن ها از خود آن ها اهمیت بیشتری پیدا می کند .بافت کلمات از خود کلمات اهمیت بیشتری دارد.«سبز»،«سین»،

و «ز»های دیگر را تداعی می کنند .جمله فاقد فعل رسمی است و به همین دلیل«سکوت»،«سرریز»،«ساز» تک تک یا باهم بی آن که فعل باشندنقش فعل را بازی می کنندولی چون فعل نیستندجمله بی فعل می ماند .چیزی که بی فعل بماندفاقد زمان فعلی هم می ماند در نتیجه سطر تعلیق صوتی و زبانی و غیر دستوری و غیر نحوی شعر پیدا می کند . شعر درفضای اطراف کلمات،در بی وزنی و در جهانی فاقدقدرت جاذبه زمینی در فضایی بی پایان سیر می کند .زیبایی درونی از آن بی معنایی آن بوجود آمده است .لذت هنری هر گونه حالت «هرمنوتیکی»و معنی بخشی را از آن گرفته است. مخاطب این شعر لذت است.»

براهنی می گوید:

-این شعر فاقد فعل رسمی است

-فاقدزمان فعلی است

-فاقد معناست

که همه این ها درست است. و ناگهان نتیجه می گیردکه زیبایی درونی از آن بی معنایی بوجود می آید و لذت هنری هرگونه معنا بخشی را از آن می گیرد و مخاطب این شعر لذت است.

این حرف ها یعنی چه؟چگونه از بی معنایی زیبایی بیرون می آید.؟چند کلمه بی ارتباط در کنار هم چگونه لذت بخش است ؟وقتی ارتباطی در میان نیست تاثیر و تاثر چگونه شدنی است .؟

خواننده باید ابتدا با شعر ارتباط بگیرد . اگر براهنی می گفت:

اسب سبز

که از آن ستاره آمدی

به آن سرسرا

سکوت سرازیر ساز

این می شد مبنایی تا خواننده به اسب سبزی فکر کندکه از ستاره ای دور آمده است و قرار است به سر سرای سکوت سرازیر کند .و در این فضا و فضا های اطراف آن فکر کند.برای برگرداندن زبان به خود آن گونه که براهنی می اندیشد باید راه دیگری جست و گرنه با ردیف کردن کلماتی معلق در ابهام و گسست، زبان هزار سال دیگر بخودش بر نمی گردد .

حل بحران شعر نیمایی و شاملویی با حذف فعل و فاعل نیست و اگر مخاطب فقط لذت باشد که یکی از اهداف شعر می تواند لذت باشد از اسبی شبیه سبز لذتی گریبان کسی را نمی گیردمگر آن که قرار باشد لذت را هم بگونه ای دیگر معنا کرد .و یا همراه ده سطر شعر ۵۰ صفحه شرح ماجرا مکتوب کرد که اسب یعنی چه ،شبیه  سبز یعنی چه.چرا فاعل نیست .چرا بی زمانی و بی مکانی است .

ادامه دهیم:

«کلمات را جنس به جنس بکنید،از آن ها سلب جنسیت بظاهر ذاتی آن جنسیت بکنیدو آن ها را بسوی جنسیت دیگر برانید .و برای آن ها دستوری از جنس دیگر بنویسیدکه جدا از جنسیت دستور زبان ویا «پارودی»و مسخره آن جنسیت دستوری است . آن وقت زبان از توصیف ،از تقلیددست بر می دارد از دکارتیسم دست می کشد ،دستور را بعنوان فراروایت پشت سر می گذاردو هر شعر دستور جدیدی برای شعر گفتن و نوشتن آن شعر می شود ».

آنالیز کنیم این بخش را:

-کلمات را جنس به جنس کنید

-از کلمات سلب جنسیت کنید

-برای کلمات دستور دیگری بنویسید

آن وقت چه اتفاقی می افتد؟زبان از توصیف و تقلید دست می کشد .دکارتیسم را پشت سر می گذاردو هر شعر دستور جدیدی برای شعر گفتن می شود .پس ما بازای هر شعر یک دستور داریم .و تکلیف خواننده برای فهم و درک آن شعر با کرام الکاتبین است.و حاصل تمامی این جنس به جنس کردن و سلب جنسیت کردن و دستور جدید نوشتن بشود چه ؟چیزی شبیه «اسبی شبیه سبز».

براهنی اگراز زاویه دیگری مسئله را طرح می کرد راه حل بهتری می یافت.

پرسش این است چرا یک خواننده یک شعررا می خواندوبدنبال چیست .؟

بگذریم از این مسئله که شعر نو شعر عوام نیست شعر الیت هاست .بهمین خاطر یک کتاب شعر از مرز دو هزار تیراژ نمی گذرد .فرض کنیم آن طور که براهنی می گوید خواننده دیگر بدنبال معنا نیست از شعر های وصفی و روایی هم خسته شده است .بدنبال لذت است. اما گام نخست رسیدن به لذت چیست ؟.درک متقابل از شعر است .چگونه؟

اگر قرار باشدکه مدا کلمات سلب جنسیت شونداز جنسی به جنس دیگر نقل مکان کنندو مدام تابع دستوری جدید باشند این رابطه چگونه برقرار می شود برای نمونه جز ۸ نمونه براهنی ما هم ۳ نمونه بیاوریم ؛

۱-از شعر پس از دیدار

شب   برف ها را   با برگ ها     با آفتاب        با هم خوردیم        یادت هست ؟

۲-از شعر مهربانی

ریز بنفشه های آقای زندگانی سرسبز احترام بر انگیز را یک یک برشمردم

۳-از شعر بهار

ریشم را تراشیدم

سبیلم به رنگ کوه قدیمی است

واشک ششهایم از چشم هایم بیرون می ریزد

ادامه دهیم

«آن چشم ها،فضای سینه من -بودا-را-دید؟یادت هست ؟

براهنی در توضیح این شعر می گوید؛بین آن چشم ها و یادت هست فاصله ای داریم که رسیدن چشم ها به یادت هست را عقب می اندازدهمین عقب اندازی خیلی چیز های دیگررا عقب می اندازد.

از سویی دیگر چشم ها فضای سینه من بودا را دیدمی شود که خواننده از آن حافظه ای نداردپس در یاد مخاطب نمی ماند.یک جمله استفهامی بعنوان معنای ظاهری «چشم ها»ولی در واقع جابجا کننده چشم ها درون یک جمله استفهامی دیگر قرار گیرد.سئوال در سئوال سطر شعر را به درون زبان می راند.»

 

یک سطر شعر یک صفحه توضیح برای فهم خواننده که فرجام نهایی آن چه خواهد بود و ناگهان همین یک سطر کلید بسیاری از راز های شعر پست مدرن می شود :

۱- شعر بزرگترین اتفاقی است که برای زبان می افتد .یعنی زبان بعنوان زبان برای زبان مطرح می شود

۲-ذهن زبان از ارجاع به بیرون و تکرار و تقلید بیرون از ابژه قرار دادن چیز های دیگر دست می کشد .و صرفاً به بیان مکانیسم هایی می پردازد که حافظه زبان انگاراز آن ها  پاک شده است .

۳-در اینجا زبان چند شکلی می شود و چند زبانی می شود یک شعر را یک شاعرنمی گویدبلکه شاعر ها می گویند

۴-زبان می شود منبع و ریشه لذت »

 

براهنی در توضیح شعر بعدی اش«بریک گلیم خدارا خواهم برد»

به احکامی دیگر می رسد:

-حافظه زبان اعتیادی باید مختل شود

-جنونی که به زبان دست می دهد عین سلامت است

-از کالایی شدن زبان ،از شيئی شدن زبان،از کشیده شدن زبان بسوی فحشای زیبایی ظاهری آن باید ممانعت کرد

شعر هرگز بدنبال آفریدن معنا نیست.توهمات معنا شناختی در ذات شعر است»

 

آدمی متحیر می شود که براهنی چگونه از یک سطر شعر این آراء را استنتاج می کند.گزاره ای شدیداً

نا  شاعرانه وبی معنا .

«بریک گلیم خدا را خواب ندیده است خدا خوابش برده است».و خواننده نمی فهمد چرا .؟چون با شیی شدن زبان  و زیبایی ظاهری زبان که یک نوع فاحشگی است باید مبارزه کرد.

اگر شعر دنبال معنا نیست.پس دنبال چیست.؟

این که شعر بزرگترین اتفاقی است که برای زبان می افتد یعنی چه؟زبان بعنوان زبان بچه کار انسان می آید .آیا ما بسوی بازی با کلمات کشیده نمی شویم و در هزار توی واژه هایی بی معنا گم نمی شویم .؟

زبان در زندگی انسان چه نقشی دارد.انسان چرا احساس کرد باید حرف بزند .و زبان حاصل چه بود؟آیا ذهن زبان نیاز به ارجاع به بیرون و اُبژه ندارد.پس مفاهیم چگونه بوجود می آیند.مگر زبان چیزی جز مفاهیم است و مفاهیم چیزی نیست جز انتزاع ذهن از مابازا خارجی یعنی اُبژه.

وبراستی کشف و شهود شاعر در زبان چیست ؟جز آنست که با مفاهیمی قابل فهم که ما بازاء خارجی دارد یا لااقل خواننده با عرقریزان روح می فهمد که بلاخره مابازاء خارجی آن چیست توضیح بدهد،وصف کند،بیان کند،روایت کند وموقعیت انسان را بطور کلی و یا نشان بدهد موقعیت شاعر را در جایی که ایستاده است و دارد هستی را در کلیت یادر جزئیتش می نگرد. واگر این وصف یا روایت یک پدیده ،یک حادثه یا یک زیبایی نباشدچه خواهد بود .آیا مصرف کننده یا خواننده این شعر کسی جز انسان است

ادامه دهیم:

 

«ببین !آری ببین تو مرا ببین تا ته ببین !اگر تو مرا نبینی من هم نمی بینمَمَ

با وسعت نگاه برگشته به درون،به درون برگشته،تا ته ببین،تو شانه بزن زانو!

تو اگر مرا نخوابانی من هم نمی خوابانمم نمی بینمم      اگر تومرا    حالابیا شانه بزن زانو»

این ابداع واژه و بهم ریختن هندسه کلمات چه معنایی دارد؟چگونه به زیبایی زبان می افزاید؟چگونه به لذت منتهی می شود .از معنا داربودنش می گذریم .آیا این شعر و شاعر نیاز به فهم و رابطه با خواننده خود ندارد.

ببینیم خود براهنی چه ارزیابی از این شعر دارد:

«زبان را زیرو روکردن،تا ته دیدن،دراین صورت نگاه وسعت پیدا می کند و می شود نگاهی برگشته به درون….

در شعری از این دست بعضی جملات را یک شاعر می گویدبعضی جملات را شاعری دیگر،شعری که چند شاعرآن را می گوید.چرا که منطق های نحوی مختلف و متضاد درآن دیده می شود….حالابیا تو شانه بزن زانو…چنین جمله ای فقط در زبان وجود خارجی دارد …اما دراین شعر نیما که می گوید:

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر

بپای سرو کوهی دام

نیما طبیعت را مهمتر از زبان می داند….زبان در دو سطر آخر شعر سرپیچی از مطلق های دستوری،نحوی و معنا شناختی و طبیعت گرایی وواقعیت گرایی و ارجاع پذیری ورویت پذیری و توصیف پذیری را به اوج می رساند…. با پایان دادن شعر به حرف «و»با فتحه ،زبان را به آغاز خاستگاه صوتی و کتابتی آن می رساند ….این شعر بطور کلی از سنت کلاسیک از سنت نیمایی و از سنت قبل از خود بریده و از طریغ خود آفرینی به جلو پرتاب شده است »

ادامه هیم:

 

یکی به سینه فشرد عکس کهنه ای از صورت تورا تا ته باغ               گریست

و های های شبیه من

هزار سال

هله م

هله

هه ه

در شعر«هَه ه»در ترکیب سه زبان ،بویژه اصوات زبان شعر ساخته شده است.سه شاعر با تداخل در یکدیگر برای گفتن شعر شرکت کرده اندهر شاعر بمنزله یک راوی است…سطر اول ترکیب جدید اوزان مختلف است و نحو های مختلف…بعد چهار سطر کوتاه آورده می شود

در شعر نیما زبان وسیله وصف طبیعت و وسیله ارائه روایت است . در شعر شاملو زبان وسیله بیان خود برای طبیعت بیرونی و خود درونی بود…ولی سال ها ممارست بما یاد داده است که به زبان به صورت پدیده ای نگاه کنیم که اولاوسیله نیست و ثانیاًدر هر نوبت که ما از آن برای شعر استفاده می کنیم آن به درون خود بر می گردد و چیز غیر قابل پیش بینی که تمامی قوانین را باید بهم بزندحتی قوانین سنتی خودرا دستور و نحو سنتی خودرا تا زبانیت خودرا بعنوان تجاوز ناپذیر ترین اصل شاعری حفظ و بسوی آینده پرتاب کند .

چگونه می توان باور کرد که در شعر نیما و شاملو زبان وسیله است و در شعر

هزار سال

هَلَه مْ

هَلَه

هَ هْ

زبان به زبانیت خودبر گشته است و دیگر وسیله نیست.

این حکم با این مصداق خارجی ،آن نقشه و این ساختمان وآن نقد از نیما و شاملو قانع کنند نیست . 

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com