به یاد هوشنگ عیسی بیگلو و کوچی ۵ ساله

عباس منصوران
February 13, 2019

به یاد هوشنگ عیسی بیگلو و کوچی ۵ ساله

نوشتار زیر اینک بدون هیچ ویرایشی همانگونه که بود به یاد رفیق هوشنگ عیسی بیگلو، یکسال پیش از آنکه تنهایمان بگذارد تقدیم می شود. رفیق هوشنگ به سختی و مهربانانه که درخواستهای پی درپی ام را دیگر تاب نیاورد، سرانجام  با آن سرشت مهربانش  اجازه داد که این نوشتار منتشر شود. دو ماه پیش از درگذشت غمبارش در تبعید، پس از نزدیک 14 سال تلا ش درخواست که یادهایش را بنویسد که تاریخی سرشمار بود از تجربه و آموزش سرانجام  به نوشتن پرداخته بود و بخشی از آن را  در نوامبر 2014 دراستکهلم برایم خواند و بنا شد بنویسد و تاریخی شفاهی شود. آخرین شب سال 2014 چشم برهم نهاد با دغدغه های همیشگی برای رفقایش و زندگی و سوسیالیسم، که بی پشتوانه امان گذاشت.

عباس منصوران/ژانویه 2019

 هوشنگ عیسی بیگلو‌، نماد آزادیخواهی، مقاومت و منش انسانی

ياد بعضي نفرات
روشنم مي‌دارد:
...

قوتم مي‌بخشد
ره مي اندازد
و اجاق کهن سرد سرايم
گرم مي آيد   از گرمي عالي دمشان
نام بعضي نفرات
رزق روحم شده است
وقت هر دلتنگي
سويشان دارم دست
جرأتم ميبخشد
روشنم مي‌دارد»[[i]]

 هوشنگ عیسی بیگلو، از نفراتِ اکسیرِ نیمای یوش است. نمونه‌ای از والایی و شرافت انسانی. تمامی زندانیان دهه‌ی ۵۰ اینک زنده در تبعید و در درون ایران، چه در حکومت چه در برابر حاکمیت، می شناسندش، و می‌شناسیم‌ اش. بسیاری هنوز اکنون که به سویش دارند دست،‌ به نیکی می‌شناسندش و از او شور و امید می‌‌یابند. حتی شکنجه‌گرانی که بر قدرت سیاسی مناسبات حاکم نشسته، شکنجه اش می‌کردند،‌ در روزهای سرنگونی شاه‌ از وی یاری خواستند، زیرا که منش انسانی وی را در زیر شکنجه و زندان تجربه کرده بودند.

در روزهای سرنگونی شاه‌ رسولی،‌ بازجوی ساواک، خواهان دیدار با وی و تنی چند ازمبارزین از جمله  سیامک لطف‌الهی که هوشنگ وی را «شوالیه» ‌می نامد، ‌می‌شود. هوشنگ وی را در دی ماه ۵۷، می‌پذیرد مشروط به اینکه محرمانه بماند، زیرا که ممکن است در راه از سوی مردم خشمگین از  ساواک، «لینچ» شود. مادر هوشنگ با شنیدن نام رسولی خشمگین می شود و می‌گوید: شکنجه گر را میزبان باشیم، او بیاید جلو چشم ما بنشیند! پاسخ کوتاه عیسی بیگلو به مادر مهربان این است: « این مرد اکنون شمشیر از دستش افتاده، با امید می‌آید، باید با افتاده‌ای همانند او هم  با ارزش‌های خودمان رفتار کنیم». میهمانی آن روز و نیز برای چندمین بار با خانواده رسولی انجام می‌‌گیرد تا آنکه ناپدید می شود. رسولی آنقدر تجربه و درک داشت که عیسی بیگلو را بشناسد و به او اعتماد کند، زیرا که منش انسانی وی را در زیر شکنجه و زندان تجربه کرده بودند.

 

عیسی بیگلو، از سال‌‌ ۴۸ در هنگام بازگشت از به خاکسپاری جلال آل احمد با مصطفی شعاعیان پیوند می یابد. این آشنایی تا همراستایی با گروه، فراهم آوردن امکانات  مالی و مخفی گاه برای فعالیت مبارزاتی گروه از جمله مرضیه احمدی اسکویی و شعاعیان ادامه می یابد. ضربه‌ها و کشتار ساواک تا سال ۵۳ شتاب می‌گیرد. در ۲۹ مردادماه ۱۳۵۳ همراه با همسرهمیشه یار و همراه فنلاندی‌اش،‌ مادر همسر و زنده یاد پسر خاله‌اش فتحعلی پناهیان به‌سوی تبریز است که در قزوین دستگیر می‌شود، شبانه با سه خودرو ساواک به تهران بازگردانده می‌شود و در «کمیته‌ مشترک» تا سه بامداد شکنجه می‌شود و بازجویی. حسین زاده هنگام شکنجه و بازجویی می‌گفت: «ما شما را ده سال‌ است که می‌شناسیم. بروید حرف‌ها را بزنید و برگردید در پی زندگی اتان!» «مقام امنیتی» را تشخیص می‌دهد، همان پرویز ثابتی که در شکنجه و بازجویی حضور دارد. منوچهری از جمله بر سر و صورت و شلاق بر کمر وی مسئولیت دارد.

عیسی‌بیگلو می‌شنود که می‌‌گویند «آقا می‌خواهد که بیاوریدش!» همان «مقام امنیتی» که  مدعی است با زندانیان گفتگو می‌کرد- عیسی بیگلو را با دست و پای مجروح و شکسته، بلوز روی سر، با همسر و مادر همسرش روبرو می کنند... «مقام امنیتی» به همسرش می‌گوید، او دراختیار شماست تنها بگویید برود چیزهایی که از وی خواسته شده بنویسد و سپس همراه شما برود! عیسی بیگلو پاسخ آن لحظه را به یاد نمی‌آورد، این را می‌شنود که همان «مرد آرام امنیتی»، فریاد می‌زند: این ... را ببرید آنچنان بزنید تا له بشود... شکنجه‌هایی که بر‌ عیسی بیگلو وارد شد به راستی خارج از تحمل انسان است، شانه چپش را می شکنند، زیر آپولو مجروح می‌شود و دستش شکسته می‌شود. ناخن‌‌های پاها و دستانش سیاه و کنده می‌شوند، پاها و دست‌ها، صورت و سینه زیر مشت و شلاق مجروح و تا پای مرگ. در بهداری از مرگ می‌رهد. هیفده ماه تا بیدادگاه نظامی، بیشتر در انفرادی و زیرشکنجه. بیش و پیش از همه، از او مخفی گاه و قرار  شعاعیان را می خواهند.

 سال ۵۴ در کمیته مشترک، اعظم السادات طالقانی،‌ دختر آیت الله طالقانی در همسایگی سلول اوست.  در راه شکنجه گاه،او را در لباس زندان نامناسب می‌بیند، عیسی بیگلو ‌زیر‌ِ بلوزی که روی سردارد، فریاد می زند، با «ناموس ما اینگونه رفتار می‌کنید!» و بلوز خود را روی اعظم  طالقانی می افکند. دست سنگینی را بر شانه احساس می کند. رسولی و حسینی پشت سرش برای شکنجه گاه با اوست.

در زندان آنچنان سازش ناپذیربود و استوار، که در برابرش حسینی آدمخوار در حالیکه  سخنت تریم شکنجه‌ها را بر وی وارد می‌آورد، و همانگونه که شیوه این جانوران است، همیشه با اشک تمساح خود را بی خبر و با دوسه دشنام برآنکس که چنین  «بی‌رحمی» کرده!‌ در حضور وی، از دشنام و شکنجه به زندانیان خودداری می‌کرد. شکنجه ‌گران، ‌وی  را «آقای وکیل» یا «هوشنگ‌خان»‌  می‌نامیدند، که برای عیسی بیگلو آزار دهنده بود. ۱۷ ماه در «کمیته‌ی کشتار» می‌ماند. سرانجام در «دادگاه نظامی»، به اتهام شرکت در «دسته اشرار مسلح» و «شرکت در جمعیتی با مرام اشتراکی»، از میان آن «دسته» و «جمعیت»، تنها عیسی‌بیگلو نشسته است، ‌بی آنکه بتوانند مبارز یا سلاحی به میان آورند. به اعدام محکوم می‌شود وسپس به حبس ابد.

 تهرانی شکنجه گر، در سال ۵۴ بازجو و شکنجه گر اوست، از وی می خواهد که  موضوع  ۵۰ هزار تومان پول به گروه شعاعیان را «روشن» کند، و این پولی است ضروری که هوشنگ برای گروه فراهم می‌آورد تا از مصادره غیر ضروری و پرهزینه‌ی بانک جلوگیری شود و مصطفی می‌پذیرد.

 هوشنگ به تهرانی پاسخ می ‌دهد، «دوستی دارم به نام مرضیه اسکویی که برای دندانپزشکی به پنجاه هزار ریال  نیاز داشت و به وی دادم. عیسی بیگلو وانمود می‌کند که نمی‌داند مرضیه اسکویی چند ماه پیش به دست حکومت، کشته شده است و پنجاه هزار تومان را پنجاه هزار ریال وانمود می‌کند.

حسینی، کتف چپش را می شکند و می‌گوید «بگو آخ تا تمام کنیم!» و  پاسخ هوشنگ این است: تو یک خوک مخنّس هستی! کتف چپش را می‌شکنند،‌ تا پای مرگ شکنجه و به بهداری منتقل می شود.

در سال ۵۶ است که برای چندمین بار به کمیته مشترک و شکنجه کشیده می‌شود و این بار نیز با  دستان و پاهای مجروح از کابل. حسینی چهره‌ی درنده ساواک که در بهمن ماه ۵۷، خود کشی کرد، پس از این شکنجه، به تزویر اما به تسلیم در برابرش می‌نشیند و اشک تمساح می‌ریزد که «من ترا مثل فرزندم دوست دارم.» و دستانش را می‌بوسد. دژخیم، در برابر چشمان نافذ عیسی بیگلو نمی‌تواند به چشمان وی بنگرد- جنایتکاران نمی‌توانند به چشمان دیگران بنگرند- خمینی را به یاد آوریم- پس سر به زمین می‌افکند و هوشنگ با تیزبینی یک عقاب زخمی، تنها نگاهش می‌کند. حسینی اعتراف می کند که در تمامی این دوران بیشترین شکنجه ها به دست او انجام می گرفته  و شرمنده است!

در سال‌های پنجاه،‌ دفتر وکالت هوشنگ عیسی بیگلو، ‌وکیل  انقلابی، محمل گروه است و مرضیه احمدی اسکویی پیک رزمندگان می‌شود. در سال ۵۲، نادر شایگان، حسن رومینا و نادر عطایی به دست ساواک کشته، برخی نیز دستگیر شدند. در خرداد ۱۳۵۲ شعاعیان به همراه بقایای اعضای «جبهه دموکراتیک خلق» ازجمله،‌ مادر شایگان‌ها و فرزندان خردسالش ناصر و ارژنگ- «دانه» و «جوانه»- نامی که حمید اشرف دلاور، بر آنها نهاده بود- مرضیه احمدی اسکویی، صبا بیژن‌زاده و صدیقه صرافت ووو به چریک‌‌های فدایی خلق می‌پیوندند.

 

در۲۶اردیبهشت سال ۱۳۵۵ نیروهای سرکوبگر و ویژه سرمایه‌، یکی از پایگاه‌های محفی سازمان چریک‌ها  را به محاصره گرفت و با رگبار مسلسل تمامی افراد از جمله ناصر و ارژنگ ۱۲ و ۱۳ ساله را از پای در می‌آورند. لادن آل‌آقا، فرهادصدیقی پاشاکی، مهوش حاتمی، احمد رضا قنبر پور از جمله این جانباختگان هستند و تنها حمید اشرف، از این سلاخی ساواک زنده جان به در می‌برد.[[ii]]

روزششم اردیبهشت۱۳۵۳، مرضیه احمدی اسکویی نیز ساعت ۱۰ صبح، با شنود فرستنده‌های ساواک در پایگاه چریک‌ها، از محاصره رزمنده انقلابی، شیرین فضیلت کلام، آگاه می‌شود. برای هشدار، ‌آگاهانه و با شجاعت راهی منطقه می‌شود، از حلقه محاصره ساواک می‌گذرد، اما با رگبار مسلسل حکومت به خون می‌غلتد. آدمکشان ساواک به رهبری پرویز ثابتی‌ها، آنچنان از  پیکر به خون کشیده زن انقلابی،‌ مرضیه احمدی اسکویی، وحشت داشتند که جسد بی‌جانش را از دور به رگبار گلوله بستند وسپس طناب پیچ کردند و بردند. آدمکشان شاه، برای اطیمنان از شاهکار خویش، پیکر خونین وی را در زندان به همرزم آن زمانش، صدیقه صرافت، نشان دادند.

 

ابوالحسن، مادر، ناصر و ارژنگ

 

مصطفی شعاعیان (رفیق سرخ)، در این برهه آثار برجسته‌ای در زمینه نقد و تحلیل می‌آفریند و از جمله با حمید مومنی، کادر تئوریک چریک‌های فدایی  دیالوگ‌های نظری ارزنده‌ای را به پیش می‌برد. سرانجام به هنگام آماده‌سازی مجموعه نوشته‌هایش برای نشر در خارج کشور، در ساعت ۶ صبح ۱۶ بهمن ۱۳۵۴در خیابان استخر  شناسایی و به محاصره درمی‌آید. مصطفی شعاعیان، در این رویارویی مسلحانه و نابرابر، همراه با فشردن دندان بر کپسول سیانور، ساواک را از شکنجه و دست یابی به رازهای نهانش  محروم می‌سازد.

 

هوشنگ عیسی بیگلو از تبار چنین پیوند و بُردار‌ چنین کارزاری است. هنگامی که ساواک به رهبری آن «مقام امنیتی» متجاوز- ‌پرویز ثابتی جنایتکار- رزمنده فرهیخته، مصطفی شعاعیان[[iii]] را از پای در می‌آورد،‌ عیسی بیگلو در زندان است. بسیاری از زندانیان، در زندان از مشکلات و  مسایل حقوقی و دفاع از خویش از عیسی‌بیگلو یاری می جویند. وی هر لحظه زخم های شکنجه‌شدگان را مرحم می‌نهد، در کنارشان می‌نشیند و پیوند همبستگی می‌سراید. 

 

در پی قیام سال ۵۷ و آزادی زندانیان سیاسی به دست قیام گران، عیسی بیگلو با شکرالله پاکنژاد همراه است و در تلاش تا از حقوق حکومت شوندگان،‌ زیر حاکمیت استبداد فاشیستی جدید، دفاع کند. از تهران تا خوزستان در آمد و شد است. می‌شنود که نسیم خاکسار نویسنده و شاعر، در اهواز دستگیر و هرآینه در خطرمرگ است، به اهواز می شتابد، با قاصعیت خود ویژه و هوشمندی ‌ستودنی‌اش، خاکسار را از مرگ می‌رهاند.

روز چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۵۸، در دفترش در تهران است که پیامی مشکوک می‌شنود که حزب‌الله، به دفتر هدایت الله متین دفتری حمله ور شده‌ است. با پای شکسته و چوب زیر بغل راه می‌افتد، کارگر شریف دفتر (آقا مهدی) می‌گوید من می روم. منشی دفتر نیز با خواهش از وی می‌خواند که «نرود و خود را به مهلکه نیافکند». دوبار به دفتر زنگ می‌زند و پاسخی نمی‌شنود. خودرویی در خیابان او را به دفتر می‌رساند و در آنجا می‌بیند همه چیز آرام است. می‌شنود که هنگام خروج متین دفتری در فرودگاه برای شرکت در جلسه‌ای در خارج، محمد منتظری و کمیته‌چیان اسلامی، وی را مدتی از رفتن باز داشته ‌بودند. به دفتر خویش زنگ می زند «که همه چیز آرام است و دارم برمی‌گردم». به چهار راه کاخ می‌رسد، پشت چراغ قرمز، پیکانی ایستاده است و راننده اشاره می‌کند که سوار شود. جلو خالی است و سه نفر در ردیف عقب. سوار می‌شود،  چیزی نمی‌گذرد که با ضربه‌ای سنگین بر شانه راست و گردن بیهوش می شود. ساعت نزدیک به ۴ غروب است. چشم که می‌گشاید، ساعتی بزرگ در برابر و دو مرد با روپوش سفید و سرایدار که با شادی می‌گوید: «به خیر گذشته، شما در خانه هستید، اینها از اورژانس هستند،‌ همسایه‌‌امان آقای «س» شما را  بیهوش و خون آلود در نزدیک خانه در کف خیابان یافتند و لباس هایت خون آلود و خار و خاشاکی بود. با اورژانس تماس گرفتند.»

در بدن عیسی بیگلو، از ناف تا سینه ۱۵ تا ۱۶ بریدگی عمیق ایجاد شده است،‌ و روی دست‌‌ها تا ساعد و آرنج بریدگی‌های سخت. برای فردا، با زنده یاد، شکرالله پاکنژاد دیداری دارد و نیز زنده یاد علی صدرایی نجفی اشکوری، از یاران قدیمی پاکنژاد برادر برزگ «حسین اقدامی» که هردو به دست جمهوری اسلامی کشته شدند،‌ باید ببیند. پیام می‌دهد که نمی‌توانم بیایم، پافشاری می‌‌کنند و سبب را می‌جویند. در آن شب، ‌سرانجام،‌ شکرالله پاکنژاد و دیگران  با خبرنگاران وارد  می شوند.

 روز پنج‌شنبه ۲۴ خرداد روزنامه کیهان با عکسی از هوشنگ عیسی بیگلو این ترور را بازتاب می‌دهد. روزنامه‌ها از جمله روزنامه‌ آیندگان نیز از ربایش و شکنجه عیسی بیگلو نوشتند و جامعه وکلا از جمله به قلم علی شاهنده،‌ وکیل رادیکال و سازش ناپذیر، از حکومت اسلامی درخواست پی‌گیری و توضیح می‌شود.

 

عیسی بیگلو، ارزش گذار پرنسیپ‌های اکسیر انسانی است، همان اصول ۷ گانه‌ای که حکومت اسلامی با زیر پاگذاردن آنها به حکومت نشسته است- برای شتافتن و استقبال از این خطر، آگاهانه از این روی پافشار دارد که ارزش‌گذار یک ارزش انسانی باشد. در سال ۱۳۵۳،‌ هنگامی که در زندان، زیر شکنجه با مرگ و افتخار دست  به گریبان است، به دستور ساواک برکنار وی را از کانون وکلا و  وکالت، به کانون و ارگان‌‌های حقوقی صادر می شود. در میان  دیگراعضا تصمیم گیرنده، تنها یک نفر آن هم انسان شریف، هدایت‌الله متین دفتری است که از دادن رای به برکناری عیسی بیگلو در آن شرایط حاکمیت خوفناک ساواک، خود داری می کند. هوشنگ در سال ۵۸ این را به یاد دارد.

 

 

پس از گذشت افزون بر سی سال، در سال  ۲۰۰۸ برای نخستین بار ناصر مهاجر  در کتاب دو مجلدی «گریز ناگزیر»[[iv]]، در گفتگو با علی شاهنده شماره می‌‌خورد.

 

سال ۵۸، عیسی بیگلو به همراه همسر همیشه یاورش از فنلاند برای درمان به اروپا می‌آید،  دو سال کارگر ساختمان در فنلاند است، سپس در سال ۸۳ به فرانسه می‌آید، ده ماهی بدون روادید و غیرقانونی در آنجا مستقر می‌شود تا در کنار رفقایش از جمله غلامحسین ساعدی (گوهر مراد)، مادر سعیدی و یاران دیگر، به یاری پناهجویان سیاسی بشتابد، او به انتقال و استقرار پناهجویان سیاسی و افشای ماهیت حکومت اسلامی می‌‌پردازد. 

ترور عیسی بیگلو، ‌درست ۴ ماه پس از قیام بهمن، هشداری جدی بود به نیروهای سیاسی، به هرآنکس که نمی‌خواست با فاشیسم همراه شود، این هشدارها جدی گرفته نشد. هشدار به کارگران، به کوشندگان راه سوسیالیسم، و نیروهای مردمی و سازش ناپذیر بود. ترورهای وحشیانه در راه بود. تروریسم حکومتی در خوزستان، در ترکمن صحرا، ترور مختوم‌ها و هزاران انسان دیگر، از همان روزهای نخست سرنگونی شاه تا اکنون،‌ چون رود خون، پایه‌های بر دار استوارِ حکومت اسلامی، مشی محوری حکومت طبقاتی بورژوازی دلال و اوباشان جناح- باندها بوده است.

کشتار دهه‌ی شصت که به ویژه با این پیام  شتاب گرفت، یک ضرورت حکومتی بود، همانگونه که کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷. جارچی«گفتگوی تمدن‌ها» خاتمی و دیگر همقطاران حکومتی‌اش با آن همه پیشینه جنایت از بهمن ۵۷ تا دوم خرداد ۷۴ ، و در تمامی دهه ۷۰ و ۸۰، که جای و وظیفه ‌را به احمدی نژاد سپرد، کشتار‌های زنجیره‌ای سیاسی، ‌پوینده‌ها، مجید شریف‌ها، مختاری‌ها، امیرعلایی‌ها ووو همچنان ماشین ترور و کشتار هایی هزار هزار، را در دستور کار داشتند. به هدف بقاء حکومت و دولت قاتل. اتاق‌های فکر حکومتی، پروژه‌ی دوم‌خرداد، تروریسم دولتی را تجویز و به دست «خودسران» حکومتی سازمان دادند.

اینک پس از ترور خرداد ۵۸، در بهمن ۹۱، با شلیکی دیگر، تیری پرتاب می‌شود. آمران همان‌هایند، اما عاملین، واپس ماندگان کودنی‌اند، همانند عرفان قانعی فرد.

ترور فیزیکی آن روز، با ترور شخصیتی امروز، فصل‌های یک تراژدی و راه کار حکومت ترور است. نمی بایست بی تفاوت از کنارشان گذر کرد و شانه در برابرش ننهاد. هم اکنون نیز.

عرفان قانعی فرد در وبلاگ «راز پرده‌‌ نهان» اداره این سایت را زیر نام «جان شیفته» به پیش می‌برد. در همین رسانه‌ که آرشیو نوشته‌های شخصی وی است، در نوشتاری زیر عنوان: «هویت واقعی شخصی موسوم به «همنشین بهار» در فضای اینترنت» همنشین بهار را هوشنگ عیسی بیگلو معرفی می‌کند.[[v]]

 

در وبلاگ «اقیانوس آرام» نیز قانعی فرد می‌توان پی‌یافت.

عرفان قانعی فرد، کارگزار دون وزارت اطلاعات می‌تواند و شاید که ادعا کند که او در این ترور شخصیت دو چهره‌ی ارزشمند جامعه، همنشین بهار و عیسی بیگلو دست نداشته است. اما، پذیرفتنی نیست که دستگاه اطلاعاتی و امنیتی حکومت سرمایه‌داری دلال، ازماهیت دو انسان والا و شناخته شده‌ای همانند عیسی بیگلو و همنشین بهار بی خبر باشد!

از دیگر سوی، چنین بپنداریم که عنصری بی ربط به وزارت اطلاات اما از راه بلاهت، با کینه از مجاهدین، با پریشان‌‌گویی چنین مهره‌ای را به میان افکنده باشد  و هدف، به زعم وی «زدن» همنشین بهار و یا عیسی بیگلو باشد. در ماهیت موضوع تفاوتی ندارد، ترور شخصیتی، ایجاد گرفتاری و آشفتگی در میان فعالین سیاسی، تاکتیک‌های شناخته شده‌ای‌است، به ویژه با اعلام روزهای اخیر اعلام سرپاسدار غلامرضا جلالی، رئیس سازمان "پدافند غیرعامل ایران"، "ایران نخستین ارتش سایبری خود را راه‌اندازی می‌کند".،‌ ارتشی که زیر رهبری آیت‌الله خامنه‌ای،  سپاه سرکوب را به فاشیسمی تمام عیار تبدیل می‌کند.

 

سرافرازانه عیسی بیگلو  را انسانی والا به رفاقت، می‌شناسم.

 همنشین بهار را نیز انسانی شریف، دوست نادید‌ه‌ای که با نوشته های ایشان به ویژه زندان مرا به ستایش می‌انگیزد و غمبار. کارهای خستگی ناپذیر همنشین بهار، ستایش برانگیز است و گنجینه‌ای برای کاوش حقیقت.

 عرفان قانعی فرد که در چند سال گذشته ماموریت یافته است تا در پروژه مشترک ساواک شاه به رهبری ثابتی و وزارت اطلاعات حکومت اسلامی،‌ در این کارزار جبهه‌ای علیه نیروها و چهره‌ها‌ی مبارز و ارزش‌‌ها اجتماعی طبقاتی  بگشاید.

رسانه‌هایی چون صدای آمریکا، تلویزیون اندیشه و رادیو زمانه در این کارزار تروریستی تریبون‌می‌شوند.

 

این پروژه، به هر هدف و ذهنیتی، استمراری است از  تروریسم دولتی، خواه به دست آدم‌کشانی مانند پرویز ثابتی، سعید امامی، «نادری»، قانعی فرد،‌ امیرفطانت‌های پریشان و درمانده، که بی هویت در جستجوی هویتی، هرچند همسخن و با بالاپوش جلادان. 

 

 

 ۲۷ ژانویه ۲۰۱۳

عباس منصوران

a.mansouran@gmail.com

 

[i]  نیما یوشیج.

[ii]  نامه سرگشاده مادر شایگان، به خلقهای  ایران، http://pz.rawa.org/68/68mother.htm در پیوند با کتابهای منشتر شده از سوی وزرات اطلاعات حکومت اسلامی به مسئولیت «نادری».  کشته شدن ارژنگ و ناصر به دست ساواک را خود شکنجه گران ساواک در سال ۵۲ در هنگام شکنجه مادر شایگان اعتراف می کنند. در همان سالهای پنجاه زمزمه درون ساواک، خاموش ماند، زیر که ساواک با آن همه جنایت، نمی‌توانست از شایعه ساختگی خویش دفاع کند. هنوز حمید اشرف‌ و چریک‌ها و رزمندگان زنده بودند. ماهرویان‌ها و انوش‌ صالحی‌ها از شنیدن نام شان اعتبار می‌یافتند. در حکومت اسلامی است که سمبیوزها و دوزیستیان حکومتی نیز به نوا آمده‌اند.‌‌ درپی انتشار کتاب وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، عناصری همانند هوشنگ ماهرویان در سالهای اخیر، انوش صالحی (کتاب مصطفی شعاعیان و رمانتیسم انقلابی)، مزدور جنایتکار ساواک امیر فتانت، عرفان قانعی فرد، کارگزار منفور وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، پرویز ثابتی جنایتکار، بر این شایعه ساواک  شیپور چی شده‌اند. در سندی که از ساواک شیراز  به دست آوردیم، نویسنده این نوشتار، به یاد دارد که آلبومی ضخیم از عکس و مشخصات تمامی افراد سیاسی  زیر پی گرد، یا کشته شده در درگیری‌های مسلحانه به دست آمد که در باره ناصر و ارژنگ نوشته شده بود، [«مسلح به نارنجک و سیانور،‌«معدوم»] .

 

[iii]   از جمله نیروهای «جبهه دموکراتیک خلق» یا گروه شعاعیان:  نادر شایگان، حسن رومینا و نادر عطایی  هستند که به دست ساواک به مسلسل بسته شدند، و تنی چند دستگیر. در خرداد ماه ۱۳۵۲ شعاعیان به همراه مرضیه احمدی اسکویی، صبا بیژن‌زاده و صدیقه صرافت به چریک‌های فدایی خلق می پیوندند.

 

[iv]  ناصر مهاجر و دیگران، نشرنقطه، چاپ مرتضوی، ۲۰۰۸.

[v]  http://kurdtabnak.blogfa.com/post/355

http://pocean.blogfa.com/post-213.aspx

https://www.youtube.com/watch?v=Mx-fqWQ-f50

 

به یاد هوشنگ عیسی بیگلو و کوچی 5 ساله

نوشتار زیر اینک بدون هیچ ویرایشی همانگونه که بود به یاد رفیق هوشنگ عیسی بیگلو، یکسال پیش از آنکه تنهایمان بگذارد تقدیم می شود. رفیق هوشنگ به سختی و مهربانانه که درخواستهای پی درپی ام را دیگر تاب نیاورد، سرانجام  با آن سرشت مهربانش  اجازه داد که این نوشتار منتشر شود. دو ماه پیش از درگذشت غمبارش در تبعید، پس از نزدیک 14 سال تلا ش درخواست که یادهایش را بنویسد که تاریخی سرشمار بود از تجربه و آموزش سرانجام  به نوشتن پرداخته بود و بخشی از آن را  در نوامبر 2014 دراستکهلم برایم خواند و بنا شد بنویسد و تاریخی شفاهی شود. آخرین شب سال 2014 چشم برهم نهاد با دغدغه های همیشگی برای رفقایش و زندگی و سوسیالیسم، که بی پشتوانه امان گذاشت.

عباس منصوران/ژانویه 2019

 هوشنگ عیسی بیگلو‌، نماد آزادیخواهی، مقاومت و منش انسانی

ياد بعضي نفرات
روشنم مي‌دارد:
...

قوتم مي‌بخشد
ره مي اندازد
و اجاق کهن سرد سرايم
گرم مي آيد   از گرمي عالي دمشان
نام بعضي نفرات
رزق روحم شده است
وقت هر دلتنگي
سويشان دارم دست
جرأتم ميبخشد
روشنم مي‌دارد»[[i]]

 هوشنگ عیسی بیگلو، از نفراتِ اکسیرِ نیمای یوش است. نمونه‌ای از والایی و شرافت انسانی. تمامی زندانیان دهه‌ی ۵۰ اینک زنده در تبعید و در درون ایران، چه در حکومت چه در برابر حاکمیت، می شناسندش، و می‌شناسیم‌ اش. بسیاری هنوز اکنون که به سویش دارند دست،‌ به نیکی می‌شناسندش و از او شور و امید می‌‌یابند. حتی شکنجه‌گرانی که بر قدرت سیاسی مناسبات حاکم نشسته، شکنجه اش می‌کردند،‌ در روزهای سرنگونی شاه‌ از وی یاری خواستند، زیرا که منش انسانی وی را در زیر شکنجه و زندان تجربه کرده بودند.

در روزهای سرنگونی شاه‌ رسولی،‌ بازجوی ساواک، خواهان دیدار با وی و تنی چند ازمبارزین از جمله  سیامک لطف‌الهی که هوشنگ وی را «شوالیه» ‌می نامد، ‌می‌شود. هوشنگ وی را در دی ماه ۵۷، می‌پذیرد مشروط به اینکه محرمانه بماند، زیرا که ممکن است در راه از سوی مردم خشمگین از  ساواک، «لینچ» شود. مادر هوشنگ با شنیدن نام رسولی خشمگین می شود و می‌گوید: شکنجه گر را میزبان باشیم، او بیاید جلو چشم ما بنشیند! پاسخ کوتاه عیسی بیگلو به مادر مهربان این است: « این مرد اکنون شمشیر از دستش افتاده، با امید می‌آید، باید با افتاده‌ای همانند او هم  با ارزش‌های خودمان رفتار کنیم». میهمانی آن روز و نیز برای چندمین بار با خانواده رسولی انجام می‌‌گیرد تا آنکه ناپدید می شود. رسولی آنقدر تجربه و درک داشت که عیسی بیگلو را بشناسد و به او اعتماد کند، زیرا که منش انسانی وی را در زیر شکنجه و زندان تجربه کرده بودند.

 

عیسی بیگلو، از سال‌‌ ۴۸ در هنگام بازگشت از به خاکسپاری جلال آل احمد با مصطفی شعاعیان پیوند می یابد. این آشنایی تا همراستایی با گروه، فراهم آوردن امکانات  مالی و مخفی گاه برای فعالیت مبارزاتی گروه از جمله مرضیه احمدی اسکویی و شعاعیان ادامه می یابد. ضربه‌ها و کشتار ساواک تا سال ۵۳ شتاب می‌گیرد. در ۲۹ مردادماه ۱۳۵۳ همراه با همسرهمیشه یار و همراه فنلاندی‌اش،‌ مادر همسر و زنده یاد پسر خاله‌اش فتحعلی پناهیان به‌سوی تبریز است که در قزوین دستگیر می‌شود، شبانه با سه خودرو ساواک به تهران بازگردانده می‌شود و در «کمیته‌ مشترک» تا سه بامداد شکنجه می‌شود و بازجویی. حسین زاده هنگام شکنجه و بازجویی می‌گفت: «ما شما را ده سال‌ است که می‌شناسیم. بروید حرف‌ها را بزنید و برگردید در پی زندگی اتان!» «مقام امنیتی» را تشخیص می‌دهد، همان پرویز ثابتی که در شکنجه و بازجویی حضور دارد. منوچهری از جمله بر سر و صورت و شلاق بر کمر وی مسئولیت دارد.

عیسی‌بیگلو می‌شنود که می‌‌گویند «آقا می‌خواهد که بیاوریدش!» همان «مقام امنیتی» که  مدعی است با زندانیان گفتگو می‌کرد- عیسی بیگلو را با دست و پای مجروح و شکسته، بلوز روی سر، با همسر و مادر همسرش روبرو می کنند... «مقام امنیتی» به همسرش می‌گوید، او دراختیار شماست تنها بگویید برود چیزهایی که از وی خواسته شده بنویسد و سپس همراه شما برود! عیسی بیگلو پاسخ آن لحظه را به یاد نمی‌آورد، این را می‌شنود که همان «مرد آرام امنیتی»، فریاد می‌زند: این ... را ببرید آنچنان بزنید تا له بشود... شکنجه‌هایی که بر‌ عیسی بیگلو وارد شد به راستی خارج از تحمل انسان است، شانه چپش را می شکنند، زیر آپولو مجروح می‌شود و دستش شکسته می‌شود. ناخن‌‌های پاها و دستانش سیاه و کنده می‌شوند، پاها و دست‌ها، صورت و سینه زیر مشت و شلاق مجروح و تا پای مرگ. در بهداری از مرگ می‌رهد. هیفده ماه تا بیدادگاه نظامی، بیشتر در انفرادی و زیرشکنجه. بیش و پیش از همه، از او مخفی گاه و قرار  شعاعیان را می خواهند.

 سال ۵۴ در کمیته مشترک، اعظم السادات طالقانی،‌ دختر آیت الله طالقانی در همسایگی سلول اوست.  در راه شکنجه گاه،او را در لباس زندان نامناسب می‌بیند، عیسی بیگلو ‌زیر‌ِ بلوزی که روی سردارد، فریاد می زند، با «ناموس ما اینگونه رفتار می‌کنید!» و بلوز خود را روی اعظم  طالقانی می افکند. دست سنگینی را بر شانه احساس می کند. رسولی و حسینی پشت سرش برای شکنجه گاه با اوست.

در زندان آنچنان سازش ناپذیربود و استوار، که در برابرش حسینی آدمخوار در حالیکه  سخنت تریم شکنجه‌ها را بر وی وارد می‌آورد، و همانگونه که شیوه این جانوران است، همیشه با اشک تمساح خود را بی خبر و با دوسه دشنام برآنکس که چنین  «بی‌رحمی» کرده!‌ در حضور وی، از دشنام و شکنجه به زندانیان خودداری می‌کرد. شکنجه ‌گران، ‌وی  را «آقای وکیل» یا «هوشنگ‌خان»‌  می‌نامیدند، که برای عیسی بیگلو آزار دهنده بود. ۱۷ ماه در «کمیته‌ی کشتار» می‌ماند. سرانجام در «دادگاه نظامی»، به اتهام شرکت در «دسته اشرار مسلح» و «شرکت در جمعیتی با مرام اشتراکی»، از میان آن «دسته» و «جمعیت»، تنها عیسی‌بیگلو نشسته است، ‌بی آنکه بتوانند مبارز یا سلاحی به میان آورند. به اعدام محکوم می‌شود وسپس به حبس ابد.

 تهرانی شکنجه گر، در سال ۵۴ بازجو و شکنجه گر اوست، از وی می خواهد که  موضوع  ۵۰ هزار تومان پول به گروه شعاعیان را «روشن» کند، و این پولی است ضروری که هوشنگ برای گروه فراهم می‌آورد تا از مصادره غیر ضروری و پرهزینه‌ی بانک جلوگیری شود و مصطفی می‌پذیرد.

 هوشنگ به تهرانی پاسخ می ‌دهد، «دوستی دارم به نام مرضیه اسکویی که برای دندانپزشکی به پنجاه هزار ریال  نیاز داشت و به وی دادم. عیسی بیگلو وانمود می‌کند که نمی‌داند مرضیه اسکویی چند ماه پیش به دست حکومت، کشته شده است و پنجاه هزار تومان را پنجاه هزار ریال وانمود می‌کند.

حسینی، کتف چپش را می شکند و می‌گوید «بگو آخ تا تمام کنیم!» و  پاسخ هوشنگ این است: تو یک خوک مخنّس هستی! کتف چپش را می‌شکنند،‌ تا پای مرگ شکنجه و به بهداری منتقل می شود.

در سال ۵۶ است که برای چندمین بار به کمیته مشترک و شکنجه کشیده می‌شود و این بار نیز با  دستان و پاهای مجروح از کابل. حسینی چهره‌ی درنده ساواک که در بهمن ماه ۵۷، خود کشی کرد، پس از این شکنجه، به تزویر اما به تسلیم در برابرش می‌نشیند و اشک تمساح می‌ریزد که «من ترا مثل فرزندم دوست دارم.» و دستانش را می‌بوسد. دژخیم، در برابر چشمان نافذ عیسی بیگلو نمی‌تواند به چشمان وی بنگرد- جنایتکاران نمی‌توانند به چشمان دیگران بنگرند- خمینی را به یاد آوریم- پس سر به زمین می‌افکند و هوشنگ با تیزبینی یک عقاب زخمی، تنها نگاهش می‌کند. حسینی اعتراف می کند که در تمامی این دوران بیشترین شکنجه ها به دست او انجام می گرفته  و شرمنده است!

در سال‌های پنجاه،‌ دفتر وکالت هوشنگ عیسی بیگلو، ‌وکیل  انقلابی، محمل گروه است و مرضیه احمدی اسکویی پیک رزمندگان می‌شود. در سال ۵۲، نادر شایگان، حسن رومینا و نادر عطایی به دست ساواک کشته، برخی نیز دستگیر شدند. در خرداد ۱۳۵۲ شعاعیان به همراه بقایای اعضای «جبهه دموکراتیک خلق» ازجمله،‌ مادر شایگان‌ها و فرزندان خردسالش ناصر و ارژنگ- «دانه» و «جوانه»- نامی که حمید اشرف دلاور، بر آنها نهاده بود- مرضیه احمدی اسکویی، صبا بیژن‌زاده و صدیقه صرافت ووو به چریک‌‌های فدایی خلق می‌پیوندند.

 

در۲۶اردیبهشت سال ۱۳۵۵ نیروهای سرکوبگر و ویژه سرمایه‌، یکی از پایگاه‌های محفی سازمان چریک‌ها  را به محاصره گرفت و با رگبار مسلسل تمامی افراد از جمله ناصر و ارژنگ ۱۲ و ۱۳ ساله را از پای در می‌آورند. لادن آل‌آقا، فرهادصدیقی پاشاکی، مهوش حاتمی، احمد رضا قنبر پور از جمله این جانباختگان هستند و تنها حمید اشرف، از این سلاخی ساواک زنده جان به در می‌برد.[[ii]]

روزششم اردیبهشت۱۳۵۳، مرضیه احمدی اسکویی نیز ساعت ۱۰ صبح، با شنود فرستنده‌های ساواک در پایگاه چریک‌ها، از محاصره رزمنده انقلابی، شیرین فضیلت کلام، آگاه می‌شود. برای هشدار، ‌آگاهانه و با شجاعت راهی منطقه می‌شود، از حلقه محاصره ساواک می‌گذرد، اما با رگبار مسلسل حکومت به خون می‌غلتد. آدمکشان ساواک به رهبری پرویز ثابتی‌ها، آنچنان از  پیکر به خون کشیده زن انقلابی،‌ مرضیه احمدی اسکویی، وحشت داشتند که جسد بی‌جانش را از دور به رگبار گلوله بستند وسپس طناب پیچ کردند و بردند. آدمکشان شاه، برای اطیمنان از شاهکار خویش، پیکر خونین وی را در زندان به همرزم آن زمانش، صدیقه صرافت، نشان دادند.

 

ابوالحسن، مادر، ناصر و ارژنگ

 

مصطفی شعاعیان (رفیق سرخ)، در این برهه آثار برجسته‌ای در زمینه نقد و تحلیل می‌آفریند و از جمله با حمید مومنی، کادر تئوریک چریک‌های فدایی  دیالوگ‌های نظری ارزنده‌ای را به پیش می‌برد. سرانجام به هنگام آماده‌سازی مجموعه نوشته‌هایش برای نشر در خارج کشور، در ساعت ۶ صبح ۱۶ بهمن ۱۳۵۴در خیابان استخر  شناسایی و به محاصره درمی‌آید. مصطفی شعاعیان، در این رویارویی مسلحانه و نابرابر، همراه با فشردن دندان بر کپسول سیانور، ساواک را از شکنجه و دست یابی به رازهای نهانش  محروم می‌سازد.

 

هوشنگ عیسی بیگلو از تبار چنین پیوند و بُردار‌ چنین کارزاری است. هنگامی که ساواک به رهبری آن «مقام امنیتی» متجاوز- ‌پرویز ثابتی جنایتکار- رزمنده فرهیخته، مصطفی شعاعیان[[iii]] را از پای در می‌آورد،‌ عیسی بیگلو در زندان است. بسیاری از زندانیان، در زندان از مشکلات و  مسایل حقوقی و دفاع از خویش از عیسی‌بیگلو یاری می جویند. وی هر لحظه زخم های شکنجه‌شدگان را مرحم می‌نهد، در کنارشان می‌نشیند و پیوند همبستگی می‌سراید. 

 

در پی قیام سال ۵۷ و آزادی زندانیان سیاسی به دست قیام گران، عیسی بیگلو با شکرالله پاکنژاد همراه است و در تلاش تا از حقوق حکومت شوندگان،‌ زیر حاکمیت استبداد فاشیستی جدید، دفاع کند. از تهران تا خوزستان در آمد و شد است. می‌شنود که نسیم خاکسار نویسنده و شاعر، در اهواز دستگیر و هرآینه در خطرمرگ است، به اهواز می شتابد، با قاصعیت خود ویژه و هوشمندی ‌ستودنی‌اش، خاکسار را از مرگ می‌رهاند.

روز چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۵۸، در دفترش در تهران است که پیامی مشکوک می‌شنود که حزب‌الله، به دفتر هدایت الله متین دفتری حمله ور شده‌ است. با پای شکسته و چوب زیر بغل راه می‌افتد، کارگر شریف دفتر (آقا مهدی) می‌گوید من می روم. منشی دفتر نیز با خواهش از وی می‌خواند که «نرود و خود را به مهلکه نیافکند». دوبار به دفتر زنگ می‌زند و پاسخی نمی‌شنود. خودرویی در خیابان او را به دفتر می‌رساند و در آنجا می‌بیند همه چیز آرام است. می‌شنود که هنگام خروج متین دفتری در فرودگاه برای شرکت در جلسه‌ای در خارج، محمد منتظری و کمیته‌چیان اسلامی، وی را مدتی از رفتن باز داشته ‌بودند. به دفتر خویش زنگ می زند «که همه چیز آرام است و دارم برمی‌گردم». به چهار راه کاخ می‌رسد، پشت چراغ قرمز، پیکانی ایستاده است و راننده اشاره می‌کند که سوار شود. جلو خالی است و سه نفر در ردیف عقب. سوار می‌شود،  چیزی نمی‌گذرد که با ضربه‌ای سنگین بر شانه راست و گردن بیهوش می شود. ساعت نزدیک به ۴ غروب است. چشم که می‌گشاید، ساعتی بزرگ در برابر و دو مرد با روپوش سفید و سرایدار که با شادی می‌گوید: «به خیر گذشته، شما در خانه هستید، اینها از اورژانس هستند،‌ همسایه‌‌امان آقای «س» شما را  بیهوش و خون آلود در نزدیک خانه در کف خیابان یافتند و لباس هایت خون آلود و خار و خاشاکی بود. با اورژانس تماس گرفتند.»

در بدن عیسی بیگلو، از ناف تا سینه ۱۵ تا ۱۶ بریدگی عمیق ایجاد شده است،‌ و روی دست‌‌ها تا ساعد و آرنج بریدگی‌های سخت. برای فردا، با زنده یاد، شکرالله پاکنژاد دیداری دارد و نیز زنده یاد علی صدرایی نجفی اشکوری، از یاران قدیمی پاکنژاد برادر برزگ «حسین اقدامی» که هردو به دست جمهوری اسلامی کشته شدند،‌ باید ببیند. پیام می‌دهد که نمی‌توانم بیایم، پافشاری می‌‌کنند و سبب را می‌جویند. در آن شب، ‌سرانجام،‌ شکرالله پاکنژاد و دیگران  با خبرنگاران وارد  می شوند.

 روز پنج‌شنبه ۲۴ خرداد روزنامه کیهان با عکسی از هوشنگ عیسی بیگلو این ترور را بازتاب می‌دهد. روزنامه‌ها از جمله روزنامه‌ آیندگان نیز از ربایش و شکنجه عیسی بیگلو نوشتند و جامعه وکلا از جمله به قلم علی شاهنده،‌ وکیل رادیکال و سازش ناپذیر، از حکومت اسلامی درخواست پی‌گیری و توضیح می‌شود.

 

عیسی بیگلو، ارزش گذار پرنسیپ‌های اکسیر انسانی است، همان اصول ۷ گانه‌ای که حکومت اسلامی با زیر پاگذاردن آنها به حکومت نشسته است- برای شتافتن و استقبال از این خطر، آگاهانه از این روی پافشار دارد که ارزش‌گذار یک ارزش انسانی باشد. در سال ۱۳۵۳،‌ هنگامی که در زندان، زیر شکنجه با مرگ و افتخار دست  به گریبان است، به دستور ساواک برکنار وی را از کانون وکلا و  وکالت، به کانون و ارگان‌‌های حقوقی صادر می شود. در میان  دیگراعضا تصمیم گیرنده، تنها یک نفر آن هم انسان شریف، هدایت‌الله متین دفتری است که از دادن رای به برکناری عیسی بیگلو در آن شرایط حاکمیت خوفناک ساواک، خود داری می کند. هوشنگ در سال ۵۸ این را به یاد دارد.

 

 

پس از گذشت افزون بر سی سال، در سال  ۲۰۰۸ برای نخستین بار ناصر مهاجر  در کتاب دو مجلدی «گریز ناگزیر»[[iv]]، در گفتگو با علی شاهنده شماره می‌‌خورد.

 

سال ۵۸، عیسی بیگلو به همراه همسر همیشه یاورش از فنلاند برای درمان به اروپا می‌آید،  دو سال کارگر ساختمان در فنلاند است، سپس در سال ۸۳ به فرانسه می‌آید، ده ماهی بدون روادید و غیرقانونی در آنجا مستقر می‌شود تا در کنار رفقایش از جمله غلامحسین ساعدی (گوهر مراد)، مادر سعیدی و یاران دیگر، به یاری پناهجویان سیاسی بشتابد، او به انتقال و استقرار پناهجویان سیاسی و افشای ماهیت حکومت اسلامی می‌‌پردازد. 

ترور عیسی بیگلو، ‌درست ۴ ماه پس از قیام بهمن، هشداری جدی بود به نیروهای سیاسی، به هرآنکس که نمی‌خواست با فاشیسم همراه شود، این هشدارها جدی گرفته نشد. هشدار به کارگران، به کوشندگان راه سوسیالیسم، و نیروهای مردمی و سازش ناپذیر بود. ترورهای وحشیانه در راه بود. تروریسم حکومتی در خوزستان، در ترکمن صحرا، ترور مختوم‌ها و هزاران انسان دیگر، از همان روزهای نخست سرنگونی شاه تا اکنون،‌ چون رود خون، پایه‌های بر دار استوارِ حکومت اسلامی، مشی محوری حکومت طبقاتی بورژوازی دلال و اوباشان جناح- باندها بوده است.

کشتار دهه‌ی شصت که به ویژه با این پیام  شتاب گرفت، یک ضرورت حکومتی بود، همانگونه که کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷. جارچی«گفتگوی تمدن‌ها» خاتمی و دیگر همقطاران حکومتی‌اش با آن همه پیشینه جنایت از بهمن ۵۷ تا دوم خرداد ۷۴ ، و در تمامی دهه ۷۰ و ۸۰، که جای و وظیفه ‌را به احمدی نژاد سپرد، کشتار‌های زنجیره‌ای سیاسی، ‌پوینده‌ها، مجید شریف‌ها، مختاری‌ها، امیرعلایی‌ها ووو همچنان ماشین ترور و کشتار هایی هزار هزار، را در دستور کار داشتند. به هدف بقاء حکومت و دولت قاتل. اتاق‌های فکر حکومتی، پروژه‌ی دوم‌خرداد، تروریسم دولتی را تجویز و به دست «خودسران» حکومتی سازمان دادند.

اینک پس از ترور خرداد ۵۸، در بهمن ۹۱، با شلیکی دیگر، تیری پرتاب می‌شود. آمران همان‌هایند، اما عاملین، واپس ماندگان کودنی‌اند، همانند عرفان قانعی فرد.

ترور فیزیکی آن روز، با ترور شخصیتی امروز، فصل‌های یک تراژدی و راه کار حکومت ترور است. نمی بایست بی تفاوت از کنارشان گذر کرد و شانه در برابرش ننهاد. هم اکنون نیز.

عرفان قانعی فرد در وبلاگ «راز پرده‌‌ نهان» اداره این سایت را زیر نام «جان شیفته» به پیش می‌برد. در همین رسانه‌ که آرشیو نوشته‌های شخصی وی است، در نوشتاری زیر عنوان: «هویت واقعی شخصی موسوم به «همنشین بهار» در فضای اینترنت» همنشین بهار را هوشنگ عیسی بیگلو معرفی می‌کند.[[v]]

 

در وبلاگ «اقیانوس آرام» نیز قانعی فرد می‌توان پی‌یافت.

عرفان قانعی فرد، کارگزار دون وزارت اطلاعات می‌تواند و شاید که ادعا کند که او در این ترور شخصیت دو چهره‌ی ارزشمند جامعه، همنشین بهار و عیسی بیگلو دست نداشته است. اما، پذیرفتنی نیست که دستگاه اطلاعاتی و امنیتی حکومت سرمایه‌داری دلال، ازماهیت دو انسان والا و شناخته شده‌ای همانند عیسی بیگلو و همنشین بهار بی خبر باشد!

از دیگر سوی، چنین بپنداریم که عنصری بی ربط به وزارت اطلاات اما از راه بلاهت، با کینه از مجاهدین، با پریشان‌‌گویی چنین مهره‌ای را به میان افکنده باشد  و هدف، به زعم وی «زدن» همنشین بهار و یا عیسی بیگلو باشد. در ماهیت موضوع تفاوتی ندارد، ترور شخصیتی، ایجاد گرفتاری و آشفتگی در میان فعالین سیاسی، تاکتیک‌های شناخته شده‌ای‌است، به ویژه با اعلام روزهای اخیر اعلام سرپاسدار غلامرضا جلالی، رئیس سازمان "پدافند غیرعامل ایران"، "ایران نخستین ارتش سایبری خود را راه‌اندازی می‌کند".،‌ ارتشی که زیر رهبری آیت‌الله خامنه‌ای،  سپاه سرکوب را به فاشیسمی تمام عیار تبدیل می‌کند.

 

سرافرازانه عیسی بیگلو  را انسانی والا به رفاقت، می‌شناسم.

 همنشین بهار را نیز انسانی شریف، دوست نادید‌ه‌ای که با نوشته های ایشان به ویژه زندان مرا به ستایش می‌انگیزد و غمبار. کارهای خستگی ناپذیر همنشین بهار، ستایش برانگیز است و گنجینه‌ای برای کاوش حقیقت.

 عرفان قانعی فرد که در چند سال گذشته ماموریت یافته است تا در پروژه مشترک ساواک شاه به رهبری ثابتی و وزارت اطلاعات حکومت اسلامی،‌ در این کارزار جبهه‌ای علیه نیروها و چهره‌ها‌ی مبارز و ارزش‌‌ها اجتماعی طبقاتی  بگشاید.

رسانه‌هایی چون صدای آمریکا، تلویزیون اندیشه و رادیو زمانه در این کارزار تروریستی تریبون‌می‌شوند.

 

این پروژه، به هر هدف و ذهنیتی، استمراری است از  تروریسم دولتی، خواه به دست آدم‌کشانی مانند پرویز ثابتی، سعید امامی، «نادری»، قانعی فرد،‌ امیرفطانت‌های پریشان و درمانده، که بی هویت در جستجوی هویتی، هرچند همسخن و با بالاپوش جلادان. 

 

 

 ۲۷ ژانویه ۲۰۱۳

عباس منصوران

a.mansouran@gmail.com

 

[i]  نیما یوشیج.

[ii]  نامه سرگشاده مادر شایگان، به خلقهای  ایران، http://pz.rawa.org/68/68mother.htm در پیوند با کتابهای منشتر شده از سوی وزرات اطلاعات حکومت اسلامی به مسئولیت «نادری».  کشته شدن ارژنگ و ناصر به دست ساواک را خود شکنجه گران ساواک در سال ۵۲ در هنگام شکنجه مادر شایگان اعتراف می کنند. در همان سالهای پنجاه زمزمه درون ساواک، خاموش ماند، زیر که ساواک با آن همه جنایت، نمی‌توانست از شایعه ساختگی خویش دفاع کند. هنوز حمید اشرف‌ و چریک‌ها و رزمندگان زنده بودند. ماهرویان‌ها و انوش‌ صالحی‌ها از شنیدن نام شان اعتبار می‌یافتند. در حکومت اسلامی است که سمبیوزها و دوزیستیان حکومتی نیز به نوا آمده‌اند.‌‌ درپی انتشار کتاب وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، عناصری همانند هوشنگ ماهرویان در سالهای اخیر، انوش صالحی (کتاب مصطفی شعاعیان و رمانتیسم انقلابی)، مزدور جنایتکار ساواک امیر فتانت، عرفان قانعی فرد، کارگزار منفور وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، پرویز ثابتی جنایتکار، بر این شایعه ساواک  شیپور چی شده‌اند. در سندی که از ساواک شیراز  به دست آوردیم، نویسنده این نوشتار، به یاد دارد که آلبومی ضخیم از عکس و مشخصات تمامی افراد سیاسی  زیر پی گرد، یا کشته شده در درگیری‌های مسلحانه به دست آمد که در باره ناصر و ارژنگ نوشته شده بود، [«مسلح به نارنجک و سیانور،‌«معدوم»] .

 

[iii]   از جمله نیروهای «جبهه دموکراتیک خلق» یا گروه شعاعیان:  نادر شایگان، حسن رومینا و نادر عطایی  هستند که به دست ساواک به مسلسل بسته شدند، و تنی چند دستگیر. در خرداد ماه ۱۳۵۲ شعاعیان به همراه مرضیه احمدی اسکویی، صبا بیژن‌زاده و صدیقه صرافت به چریک‌های فدایی خلق می پیوندند.

 

[iv]  ناصر مهاجر و دیگران، نشرنقطه، چاپ مرتضوی، ۲۰۰۸.

[v]  http://kurdtabnak.blogfa.com/post/355

http://pocean.blogfa.com/post-213.aspx

https://www.youtube.com/watch?v=Mx-fqWQ-f50


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com