کمونیست ها، شناخت از ماهیت دولت، انقلاب قهری کمونیستی و دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان !

حمید قربانی
February 28, 2019

کمونیست ها، شناخت از ماهیت دولت، انقلاب قهری کمونیستی و دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان !
عدم شناخت تاریخی - ماتریالیستی ازماهیتِ دولت- در جامعه ی طبقاتی و چگونگی اضمحلال آن، مشکل و انحراف اساسی "پاشنه آشیل" اوضاع کنونی برای کمونیست ها - پرولتر های آگاه است و میباشد! بدون این درک قدم از قدم نمی توان برداشت. دولت به عنون یک دستگاه ضروری، لازم  و نیز سرکوب گر، فقط در جوامع طبقاتی و متکی بر مالکیت شخصی و حتی مالکیت دولتی استثمارگرانه، موجودیت دارد. دولت اساسا دیکتاتوری طبقه حاکم برعلیه طبقه محکوم است. دولت اساسا این وظیفه را از طریق نیروهای سازمان یافته و مسلح، نیز دستگاه مذهب وزندان و زندان بان، امروزه  بویژه نیروهای لباس شخصی مسلح و ایجاد گروه های تروریستی - جوخه های مرگ  را هم اضافه نمایید، اجرا می کند.
 دولت طبقاتی تقریبا تمام امکانات مادی و معنوی جامعه را در دستان خود متمرکز می کند و با آن ها انسان های مورد علاقه طبقات استثمارگر یعنی انسان  تر سو، خرافی، آدم های بی باور به نیروی خویش، طبقه ی کارگری که برای خود اساسا نقش تولید کننده  و نه اساسا نقش سازندگی که در واقع هست یا حاکم بر سرنوشت خویش که باید باشد،  برسمیت بشناسد، ساخته و هر روز از نوع تولید می کند. دولت از خیل وسیع زحمتکشان، انسان های – آدم های-  اسارت پذیرفته، خرفت شده ساخته  می سازد  و هر روز از نوع تولید و یا باصطلاح  باز آموزی می کند، پس دولت فقط نیروی سرکوب کننده جسمی نیست که آنرا در شکل گروه های نظامی سازمان داده است، بلکه دولت نیروی سرکوب کننده ی معنوی نیز هست و این را از طریق دستگاه های آموزشی، پرورشی، مدیا یعنی رادیو و تلویزیون و اینترنت و روزنامه  نشریه و کتُب خرافه پراکن(دانشگاه و آموزش اسلامی در ایران امروز)، مذهب یعنی مسجد، کلیسا، کنیسه، تمپل، خیل وسیع مرتجعان، به نام ملا،  آیته الله، امام نمازه جماعت، اسقُف، کشیش،  پاپ، همپنین خاخام، تمپل دار و... پیش می برد.
 بنا براین، انقلابی واقعی  نه دروغین سازمان، حزب، گروه و کسی است که طبقه محکوم در عصر ما، طبقه ی کارگر را به سلاحی مجهز نماید که قادر گردد و پاسخگوی همین نیروی سازمان یافته و مسلح در اساس و غیر مسلح باشد، بتواند، این نیروی مسلح را تار و مار کند و بر جای آن، نیروی مسلح طبقۀ کارگر و سایر زحمتکشان آگاه به منافع طبقاتی خویش را بنشاند تا در یک پروسۀ زمانی با لغو شرایط اجتماعی کنونی، یعنی نابودی سرمایه داریِ اساسا متکی بر مالکیت خصوصی، بر کار مزدوری، تغییر خود نیروی انقلابی یعنی توده ی طبقه ی کارگر، تبدیل او به انسان نوین، انسان آزاد اندیش و آزاد پیشه، طبقه کارگر  و توده ههای زحمتکش یعنی به زبان دیگر ۹۹ درصد جمعیت جامعه و اکنون در جامعه ی محکوم و اسیر در دست یک عده مفتخور و خرافات به عاریه گرفته از اعصار و ساخته ی دستِ طبقه ی سرمایه دار مانند مذهب، خانواده، دموکراسی، پارلمانتاریسم، قانون مداری، ناسیونالیسم – ملیت گرایی -  دارای زندان و  زندانبان، جامعه هوراکش برای جلاد، محو جامعه ای که در آن، استثمار انسان از انسان نهادینه شده است، به نالازم بودن دولت بمثابه ی نیروی اساسا سرکوبگر ارتقاء یافته و با اضمحلال آن به آزادی و رهایی انسان و انسانیت جامه عمل بپوشاند. جز این، هیچ تئوری و هیچ پراتیک انقلابی یعنی رهایی بخش موجود نیست، فقط یاوه و سرگرم کننده و تخدیر کننده و در نهایت بی عملی است که نابودی انسان و چه بسا، همه موجودات زنده روی کره زمین  سرانجام آنست! یعنی انقلابی واقعی کس و سازمانی است که امروزه کوشش می کند که طبقه ی کارگر دراساس و سایر زحمتکشان  را برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری  کمونیستی و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا، در شکل شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان آماده و مجهز به سلاح معنوی و مادی نماید!
آماده شو رفیق، سازمان یاب رفیق، مسلح شو رفیق، تفنگ بدست آر رفیق، دشمن مسلح است، دشمن سازمان یافته است، فصل خاکستری و تیره را پایان ده رفیق، این اوضاع واژگونه را، واژگون کن، بهم بریز رفیق،  افق روشن را پذیرا باش رفیق، رفیقان متحزب شوید، در بگشایید، خیابان ها را خون، خون کودک کار، گرفته است. در بگشایید به روی نسیم بهاری رفیقان! فریادتان باید که با غرش مسلسل هایتان درهم آمیزد، رفیقان – کارگران – کمونیستان!
چریک فدایی خلق امیر پرویز پویان : « از مارکسیسم صحبت کردن خوب است، به مارکسیسم عمل کردن سخت است!»، کار، نشریه سازمان چریک های فدایی خلق ایران – خرداد ۱۳۵۸. رنگ آمیزی از من است.
مثال معروف و تاریخی مبنی براینکه"تمام راه ها به روم ختم می گردند"!، هست. اکنون نیز، تمام تحلیل های باصطلاح کمونیست ها به سکوت در باره ماهیت دولت بمثابه ی دیکتاتوری، دستگاه و ابزار سرکوب طبقه ی حاکم بر علیه طبقه ی محکوم، در عصر ما، دیکتاتوری طبقّ ی سرمایه دار برعلیه طبقّ ی کارگر و سایر زحمتکشان تحت ستم و استثمار وسکوت و یا رد دیکتاتوری پرولتاریا، تنها دولت دوران گذار جامعه از سرمایه داری به کمونیسم و بنا براین، به حفظ و نگه داری، دولت  طبقاتی سرمایه داری امپریالیستی -  دولت کنونی - ختم میگردند! چرا؟
آیا بدین علت نیست که باصطلاح کمونیست ها از باور به  مبارزه ی طبقاتی همواره جاری و دائم طبقات متضادالمنافع و بنا براین، از برسمیت  شناختن دولت در جامعۀ طبقاتی، بمثابۀ دیکتاتوری طبقه ی حاکم  برعلیه طبقه ی محکوم، لذا از فعالیت برای ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای کارگران سازمان یافته مسلح - دست شسته اند؟  زیرا که نه از نظر پایگاه طبقاتی و  نه سیاسی و موضع طبقاتی به طبقه ی کارگر ربطی ندارند، این احزاب و سازمانها،  این  را با سکوت و پشتیبانی خود از سیاست های ریاضت کشانه اقتصادی، جنگ طلبانه دولت های فخیمه و بزرگ امپریالیستی و ارتجاعی که میلیون ها کارگر و زحمتکش  را کشته اند، بارها نشان داده اند،  بنا براین، متأسفانه، رام  و باصطلاح غیرخشونت طلب؟ دمکرات – سوسیال دمکرات – دموکراسی طلب – لیبرال منش –  و مدافع آزادی های سیاسی و فعالیت  بدون قید و شرط سیاسی برای همۀ طبقات شده اند! برای این است که کارگران را نسبت به سازمان های جهانی طبقه ی سرمایه دار مانند سازمان باصطلاح ملل متحد و سازمان های وابسته بدان مانند سازمان جهانی کار، سازمان مدافع حقوق بشر و میثاق و قراردادهای تصویب شده توسط چنین ارگانی که بر آن ۵ دولت سرمایه داری بزرگ حاکم هستند که امروزه تمامی جنگ ها، کشتارهای دسته جمعی یا با تصویب آن و با با سکوت آن رُخ میدهند، متوهم میکنند  و حتی از خود جنگ های امپریالیستی در اطراف  واکناف جهان  به دفاع برخاسته و بر میخیزند، ولی برای پرولتاریا موعظه ی مبارزات غیر قهری و غیرمسلحانه میکنند! حتی دیگر خیلی به ندرت از بکار گیری زور و جبر، توسط کارگران و زحمتکشان گیر کرده در تور محاصره و در زیر باتوم پلیس های دهان کف کرده و منگ شده حرف میزنند!
این سازمان ها، در حرف و برنامه  و موضع گیری هایشان، در پراتیک روزمرۀ شان،  نشان داده اند، اپورتونیست، نوکرمنش و پول و گیرنده ی کمک و  امکانات مالی از دولت های امپریالیستی جهانی و منطقه ای و حتی جمهوری اسلامی هستند. به قول معروف "نعمت خورده کفران نعمت نمیکند"!

اما، به باور من، برای ما کارگران و زحمتکشان، داشتن درک و شناخت ماتریالیستی – دیالکتیکی یعنی مارکسیستی – کمونیستی - ازماهیت دولت طبقاتی و راه رسیدن به اضمحلال آن، تعیین کننده و باصطلاح معروف  پاشنه آشیل اوضاع کنونی میباشد! این شناخت، ما را قادر میسازد که از گوشت دم توپ شدن سرمایه داران و متوهمان به احزاب و سازمان های رنگ وارنگ و حتی به نام ما و کمونیست، ولی در عمل مدافع اعمال و منافع سرمایه داران نجات یابیم و نبرد طبقاتی را در پیش گیریم که نجات مان از نابودی بوسیلۀ سرمایه داران در همین است و نه چیز دیگری!
برای این کار، ما نیازمند به حزب سیاسی – حزب کارگران آگاه – حزب مخفی - هستیم! زیرا که طبقۀ سرمایه دار و حاکم همه ابزارها را در دست گرفته است، زیرا که فرهنگ جامعۀ طبقاتی، فرهنگ طبه ی حاکمه هست، زیرا که بین ما و سایر طبقات و اقشار دیوارچینی کشیده نشده است، زیرا که با فقر و فاقه ی موجود، ما، مساعدتر ازهرطبقه ی دیگری، برای قبول و به زیر ممیز رفتن فرهنگ حاکم، یعنی قبول رسوم و عادات هزاران ساله، یعنی پذیرش سموم اید ئولوژی های طبقاتی طبقات استثمارگر مانند فاشیسم، نازیسم، ناسیونالیسم و... هستیم. اینکه فکر می کنیم  که با داشتن حق رأی دادن، قله کوه را تسخیر کرده ایم، در صورتی که در عمل، این حق یعنی تعویض و یا تثبیت اعضای طبقه ی سرکوب گر، به عنوان نماینده گان مجالس بورژواژی، نخست وزیر و رئیس جمهور، یعنی سرکوب گران طبقاتی درهر۴ سال برایِ ماست! البته، این در جوامع باصطلاح دموکراسی هست، در جامعه ای مثل ایران، این هم نیست، زیرا که برای کاندیدا شدن نخست باید ارگان دیگری که مرتجعان و یا آگاهان طبقۀ سرمایه دار برآن صدارت دارند، تایید شان نماید!
کارل مارکس نامه به واید مایر : « تا آنجا که به من مربوط می شود، هیچ امتیازی به واسطۀ کشف وجود طبقه ها در جامعۀ مدرن، یا کشف پیکار میان آنها از آن ِ من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت نشان دادن این نکته ها بود:
۱ )هستی ِ طبقه ها صرفاً وابسته به مرحلۀ تاریخی ِ خاصی در تکامل تولید است.۲) پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری ِ پرولتاریا منجر می شود.۳) این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار به انحلال تمامی ِ طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بود.» - ۱۸۵۲ میلادی.*۱

کمونیست ها – کارگران آگاه اساسا- در مبارزه ای شرکت نمی کنند، مگر اینکه آنها را ، برای انجام وظیفۀ اصلی یعنی واژگونی نظام طبقاتی سرمایه داری عصر خویش- سرمایه داری امپریالیستی عصر ما –  که بر جهان حاکم است و عصر ادغام ارگانیک سرمایه ها و درهم تنیدن آن هاست، قوی و آماده کند، یعنی کل طبقه کارگر و سایر زحمتکشان جامعه ، برای درهم شکستن دولت های موجود و ایجاد دولت کارگران – دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان -  تقویت و آماده کند.  حزب کارگران آگاه، انقلابی- حزب مخفی را طبقه کارگر اساسا، برای این لازم دارد و وجودش ضروری و لازم است. تمامی مبارزات تئوریک - سیاسی، اقتصادی - سیاسی و نظامی کمونیست ها  در این راستا معنی و مفهوم پیدا می کنند. کمونیست ها نه تنها بلکه
اصولا نباید در مبارزات بین جناحین طبقه ی سرمایه دار امپریالیستی و مرتجعین حکم تسمه نقاله و یا  نقش تعویض این جناح حاکم و با آن جناح مغلوب را پیدا کنند و اصولا به نیروی
"رژیم چنج" ها  تبدیل گردند. نمونه این رژیم چنج ها را در سطح جهانی، منطقه ای و خود ایران معاصر،  داشته ایم.
رژیم شاهنشاهی بر انداخته شد و رژیم ددمنش تر جمهوری اسلامی جانشین شد، نصیب ما، سرکوب بیشتر، اعدامی و تیرباران بیشتر، شکنجه و تجاوز بیشتر،  فقر و فاقه بیشتر، استثمار بیشتر ما و سود بیشتر برای سرمایه داران شد. کارتون خواب و قبر خواب نداشتیم، آنهم به وفور حالا در مدینه النبی داریم.  کمونیست ها وظیفه ارتقاء و ادامه مبارزه ی طبقاتی طبقۀ کارگر تا دیکتاتوری پرولتاریا و اضمحلال دولت که با لغو شرایط موجود اجتماعی همراه است را، بر گردن دارند.  کمونیست ها وظیفه ندارند که روزی برای خصوصی کردن مالکیت بر ابزار تولید و روز دیگر بر عکس بر ضد خصوصی کردن آن بلند شده و کارگران را  دنبال نخود سیاه دولتی کردن به وسط خیابان بفرستند و آنها را در مقابل گلوله های مزدوران دولتی قرار دهند که در هر دو مورد همان دولت سرمایه داران است.
طبقه ی کارگر در شرایط حاضر – شرایط حاکمیت جهانی سرمایه -  تنها و تنها  یک جنگ دارد که باید آنرا به پیروزی برساند و آن جنگ طبقاتی خود و زحمتکشان متحد خویش از یک سوی و سوی مقابل طبقه سرمایه دار و دولتش چه داخلی و چه خارجی است. کمونیست ها – پرولترهای آگاه  به محض قوی شدن، لحظه ای در درهم کوبیدن اوضاع کنونی شک بخود راه نمی دهند، زیرا که این وضعیت را نه تنها برای خود مضر و خطرناک می دانند، بلکه ادامه آنرا عامل و باعث اساسی نیستی و نابودی بشریت می دانند!
این را کارل مارکس و فردریک انگلس چنین بیان نموده اند: «حقیقت این است که کمونیست ها به محض آن که بتوانند، در سرنگون کردن سلطۀ بورژواها تردیدی به خود راه نخواهند داد.» ایدئولوژی آلمانی- مارکس، انگلس-۱۸۴۵.»

لنین :
« مسئله اصلی مورد بحث کائوتسکی در رساله اش، مسئلۀ مضمون انقلاب پرولتری یعنی دیکتاتوری پرولتاریست. این مسئله ایست دارای بزرگترین اهمیت برای کلیه کشورها، بویژه  برای کشورهای پیشرو، بویژه برای کشورهای متحارب و بویژه در حال حاضر، بدون مبالغه می توان گفت که این مسئله عمده ترین مسئله تمام مبارزۀ طبقاتی پرولتاریاست. بدین جهت لازمست روی آن مکث گردد.». لنین - انقلاب پرولتری و کائوتسکی مُرتد
لنین در بخش دوم این اثر، ابتدا خیلی ساده سئوالی را « آیا بین استثمار شونده و استثمارگر میتواند برابری وجود داشته باشد؟»، مُسلم است که جواب لنین به عنوان شاگرد ساعی کارل مارکس به این سؤال نه باشد. لنین البته، اینکه باید درهنگام بحث در باره انقلاب پرولتاریایی  آن هم با شخصی همچون کائوتسکی مارکسیست و دانشمند، کائوتسکی "پاپ سوسیالیست ها»، کائوتسکی پیشوای انترناسیونال پرولتری که قرار بود، انقلاب قهری پرولتاریا و آن هم نه در سطح یک کشور، بلکه  در سطح جهان برای پایان دادن به جامعه و مبارزه ی طبقاتی پایان دهد که قرار بود سدی باشد در مقابل نفوذ اپورتونیسم برنشتاینی  و دفاع کارل مارکس از« بین جامعه سرمایه داری و کمونیستی دوران تبدیل انقلابی جامعه اول به جامعه دوم قرار دارد متناسب با این دوران یک دوران انقلابی سیاسی نیز وجود دارد و دولت این دوران چیز دیگری جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نمی تواند باشد» را، پیگیری کند، از چنین مسائلی صحبت نماید، « وحشتناک»، ولی اجتناب ناپذیر می بیند. 
  اما لنین در بخش دیگر اثر خویش، بازسؤال قبلی خویش را، مبنی بر: آیا برابری بین استثمارکنندگان و استثمار شوندگان می تواند، وجود داشته باشد؟ را تکرار می کند و جواب منفی خود را بدان می دهد و سپس از جانب کائوتسکی دانشمند،[ تو بخوان  ما از چپ باصطلاح کمونیست، کمونیست کارگری، سوسیالیست کارگری و انقلابی! در اپوزیسیون دولت سرمایه داران بیرحم و هارشده در ایران و دارای رهبرانی که آثار کلاسیک ها را نه مانند امثال من، از ترجمه های دست چندمی که زهر اپورتونیسم مترجمان حزب توده ایران، این باصطلاح پیروان صادق (راه رشد غیر سرمایه داری و شکست سرمایه داران را، نه با مبارزه ی حاد و قهری طبقاتی،بلکه با مسابقه اقتصادی میسر نمایند، خوانده باشند، بلکه در دانشگاه های معتبرغربی و از زبان اصلی و یا حداکثر زبان دوم خوانده اند و حتی "در افزوده دارند" )]،  طرح و از زبان مارکس و انگلس، جواب می دهد.

« کائوتسکی با دانشمند مآبی سفیه کابینه نشین یا با چشم  و گوش بستگی یک دختر بچه دهساله می پرسد: وقتی که اکثریت در دست است چه نیازی به دیکتاتوری وجود دارد؟ مارکس و انگلس توضیح می دهند:
- برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی،
- برای ایجاد رعب و هراس در دلهای مرتجعین،
- برای حفظ اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی، ( به جای مردم مسلح، درست است که از مردم زحمتکش یا  کارگر مسلح و یا کارگر و زحمتکش مسلح صحبت شود. من حمید قربانی).
- برای اینکه پرولتاریا بتواند دشمنان خویش را قهرا سرکوب نماید. »، لنین در ادامه می نویسد: »
- ... و با چنین اوضاع و احوالی، در دوران جنگ حاد و تا پای جان، هنگامی که تاریخ مسئله وجود یا عدم امتیازات صدها ساله و هزار ساله را در دستور روز می گذارد،- از اکثریت و اقلیت، از دموکراسی خالص، از عدم لزوم دیکتاتوری و از برابری استثمارگر با استثمار شونده دم می زنند!! چه کند ذهنی بی پایان و چه کوته فکری بی انتهایی برای اینکار لازم است!
- ولی دوران ده ها ساله سرمایه داری نسبتا «صلح آمیز»، از ۱۸۷۱ تا ۱۹۱۴، در داخل احزاب سوسیالیست، که با اپورتونیسم  سازگارند از کوته فکری و تنگ نظری و ارتداد یک طویله اوژیاس گرد آورده است...»
بازهم  لنین می نویسد: «
- علامت ضروری دیکتاتوری پرولتاریا و شرط حتمی دیکتاتوری سرکوب قهری استثمارگران  بعنوان یک طبقه و بنا براین نقض «دموکراسی خالص» یعنی نقض برابری و آزادی در مورد این طبقه است.
کائوتسکی در بارۀ هر چه خواسته باشید، در باره ی هر چه که برای لیبرال ها و دموکرات های بورژوا پذیرفتنی است و از دایرۀ اندیشه های آنان خارج نیست، سخن گفته، بجز نکته عمده یعنی بجز این نکته که پرولتاریا بدون در هم شکستن مقاومت بورژوازی، بدون سرکوب قهری مخالفین خود نمی تواند پیروز گردد و هر جا که « سرکوب قهری» در میان باشد و «آزادی » نباشد، البته، دموکراسی هم نیست.
- کائوتسکی این نکته را نفهمیده است.  پایان بخش سوم».

بنا براین،
چرا؟ باصطلاح کمونیست های ایرانی هم در داخل و خارج ازکشور، از طرح دیکتاتوری پرولتاریا و دفاع از آن، هراس دارند؟ یا درباره آن سکوت  کرده و می کنند  و به جای آن به  شعارهای بورژوایی و خرده بورژوایی مانند : آزادی، برابری، حکومت کارگری، دموکراسی شورایی، دموکراسی مشارکتی (باکی  و کدام طبقات؟)، عدالت و آزادی برای همه و ... پناه میبرند؟  و چرا، با این حال خود را پیرو کارل مارکس، فردریک انگلس و بویژه لنین خطاب می کنند؟ آیا اینها پشت پرچم  سرخ کمونیسم پنهان  نشده اند؟ آیا اینها، همان ها نیستند که لنین در جای دیگر "زیر پرچم دروغین" . رزا لوکزامبورگ « سوسیال دمکراسی آلمان لاشه متعفن شده ...) نامیده است؟ آیا من، بناحق، اینها را همان «طویله اوژیاس نامیده ام؟ و یا نه؟ حق داشته ام!
 کمونیست هایی که قرار بوده و هست که از گفتن عقاید و باورهای خویش ابا و عار نداشته باشند، که جز تبلیغ و ترویج مبارزه طبقاتی، ادامه آن تا دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران یا کارگران و زحمتکشان در اساس نبوده و نیست، ولی باصطلاح کمونیستهای ما، بدرستی گفته باشم، خرده بورژاها و مزدوران سرمایه داران امپریالیست و مرتجعی که از یک طرف از دوران انقلاب کارگران حرف می زنند و مزورانه خود را به آنها می چسبانند و آنها را به سیبل در مقابل تیرهای زهرآگین و گلوله های سربی دشمن طبقاتی – رژیم ددمنشی همچون جمهوری اسلامی- تبدیل می کنند و از طرف دیگر از خصلت اساسی این انقلاب که مسلحانه است که قهری است و از دولت آلترناتیو آن، یعنی دیکتاتوری پرولتاریا یا اصولا حرف نمی زنند و بر علیه آن قلم فرسائی می کنند و خود را دوست دولت های امپریالیست و مزدوران منطقه ای آنها خطاب کرده و به خود می نازند*۲ و یا خیلی گذرا و آنرا سر و ته بریده نُشخوار می کنند.
در سراسرعمر هم انقلابی و بخصوص نکبت بار سیستم اجتماعی کنونی یعنی سرمایه داری که جامعه ایست ، نه پایان دهنده استثمار انسان از انسان و بنا براین  نتوانسته و نمی تواند بری از طبقات اجتماعی و مبارزه  بین طبقات بوده باشد، بلکه در هر دو مورد و بویژه  بویژه در عصر تبدیل سرمایه داری عادی که در آن رقابت آزاد بین سرمایه ها و سرمایه داران جنبه غالب بود به سرمایه داری امپریالیستی که رقابت انحصاری، غالب شدن سرمایه مالی، پایان تقسیم جهان و شروع باز تقسیم مناطق اشغالی و سازش با ارتجاعی ترین نیروهای تاریخی – اجتماعی  کلا واپسگرایی و جنگ طلبی، بعلت رشد تضادهای ذاتی درون سیستمی بر آن غالب است، تعمیق داده و افزایش داده است،  دو مشخصه اصلی کارگران کمونیست، انقلابی و آگاه که اساسا کمونیسم یعنی جامعه آلترناتیو « کمونیسم حرکت طبقۀ کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است. مارکس و انگلس – ایدئولوژی آلمانی »، را از سایر نگرش های درون طبقۀ کارگر و مخصوصا، نیروهای دیگر اجتماعی مانند نیروهای ماقبل سرمایه داری و متعلقین به اقشار مختلف خرده بورژوائی و دیگر ناراضیان از سرمایه داری امپریالیستی، جدا می کند و خط فاصل شان می باشد. ۱- باورمند بودن به مبارزه بین طبقات و ادامه آن تا دیکتاتوری پرولتاریا بعنوان آخرین دولت، به عنوان نیروی سرکوب گر طبقاتی  تنها دولتِ تبدیل جامعه بشری از سرمایه داری – جامعه طبقاتی- به کمونیسم – جامعه بدون طبقات – باشد؛ ۲- اینکه وسیله ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا یعنی انقلاب قهری کمونیستی پرولتری و نیز مهمترین، اساسی ترین و بنا بر این، ضروری ترین و لازمترین وسیله آماده کننده ی طبقه کارگر برای به پیروزی رساندن انقلاب اجتماعی – کمونیستی - یعنی حزب سیاسی پرولتاریا  که حزبی اساسا در عصرما، مخصوصا در جوامعی همچون ایران مخفی و غیر علنی است، را باور داشته باشد و تمامی تلاش و کوشش خود را معطوف به این امور نماید. این دو خصیصه هستند که باور عملی بدان ها، کمونیست ها و مخصوصا کمونیست های مارکسی یعنی کارگران آگاه را از ناکمونیست ها جدا می کند.
لنین در این باره با توجه به تعریف کارل مارکس از خویش، چنین بیان می کند: «مارکسيست فقط آن‌کسی است که قبول نظريه مبارزه طبقات را تا قبول نظريه ديکتاتورى پرولتاريا بسط دهد. وجه تمايز کاملاً عميق بين يک خرده‌بورژوای عادى(و همچنين بورژوازى بزرگ) با يک مارکسيست در همين نکته است. با اين سنگ محک است که بايد چگونگى درک واقعى و قبول مارکسيسم را آزمود و شگفت نيست که وقتى تاريخ اروپا طبقه کارگر را ازلحاظ عملى با اين مسئله روبرو نمود نه تنها تمام اپورتونیست ها و رفرمیستها بلکه تمام « کائوتسکیست ها ( یعنی کسانی که بین رفرمیسم و مارکسیسم در نوسان اند)، کوته بینان ناچیز و دمکرات های خرده بورژایی از آب در آمدند که دیکتاتوری پرولتاریا را نفی می کنند.» ( دولت و انقلاب – ولادیمیر لنین).
   به باور من، برای اینکه، این ها، اکثرا کارگر نیستند و فرزندان تحصیلکرده و مارکس خوانده طبقات بالا و دارای امتیازات مادی و طبقاتی و نفوذی و باصطلاح زهر پوشیده شده در لابلای زرورق آلوده به عسل هستند و یا کارگران فریب خورده و کودن شده و به دنباله روان کوته فکر و بزدلِ  فریب کاران و حیله گران طبقات استثمارگر و نمایندگان آنها و بویژه طبقۀ سرمایه دار و مرتجع- تبدیل شده اند.
دوست گرامی من، بهزاد مالکی، طی مقاله ی وزین و تحلیلی خوبی،در باره ونزوئلا که این روزها واقعا توجه ها را به خود جلب کرده است، زیرا که از طرف سرمایه داران امپریالیست بطور کلی و بویژه سرمایه داران امپریالیست قاره آمریکا  و نیز اروپا و با سر پرستی دولت فاشیست ایالات متحده آمریکا تهدید جدی می شود که جان میلیون های کارگر و زحمتکش در خطر جدی نابودی قرار گرفته است، به مسائل درست و بسیاری پرداخته است، جز به آلترناتیو واقعی یعنی انقلاب قهری کمونیستی کارگران و دیکتاتوری طبقاتی و انقلابی پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران یا کارگران و زحمتکشان - !
البته، این فقط در باره ونزوئلا  نیست که چپ غیر مارکسی- لنینی یعنی بی باور به  نیروی طبقه ی کارگر و انقلاب قهری اش گرفتار آن است، بلکه بطریق اولی درباره جهان است که هر چند مدتی، سر از یک کشور، منطقه و قاره  سر در می آورد که این بار در ونزوئلا دوست دارد، بخت نگون بخت خویش را  دوباره و دوباره امتحان کند.
به باور من، این نوع تحلیل ها که از جانب نحله های مختلف چپ ارائه می گردند، دارای یک انحراف اصلی و اساسی اند. این تحلیل ها و نویسندگان و مروجین آنها، از شناختن بی اما و اگر دولت طبقاتی، در جوامع طبقاتی که اساسا منشاء دولت و ضرورت وجودی اش، همین جوامع هستند نه جای دیگری، به عنوان دیکتاتوری طبقاتی سر باز زده و بنا بر این، انقلاب قهری کمونیستی کارگران و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا را ضروری و لازم نمی بینند و بنا براین و به طریق اولی خود را از مهمترین  و اساسی ترین وسیله برای آماده کردن کارگران برای پیروزی انقلاب اجتماعی،  حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست  و جنگ ناگزیر طبقاتی- درهم شکستن دولت های کنونی و موجودیت دادن به دیکتاتوری پرولتاریا – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان – دولت دوران گذار جامعه از سرمایه داری به کمونیسم ، خود را بی نیاز می بینند و بدین جهت با تمام سایه روشن های موجود و حتی رادیکالیسم؟ خود، باز هم کارگران و زحمتکشان را  در توهم "دموکراسی آزادی و عدالت"  و از این طریق به رهایی رسیدن نگاه می دارند که این خود به ادامه و تداوم  وضعیت موجود یعنی سرمایه داری هار امپریالیستی انجامیده و  می انجامد!  رهایی پرولتاریا و جامعه، یعنی هدف ادعایی، دوستان و رفقا، نه اکنون، بلکه تا ابد میّسر نمی شود، بلکه مرگ بشریت را حاصل دارد، زیرا که نظام طبقاتی بطور کلی و بویژه سرمایه داری که روزی موجودیت یافته، روزی هم می میرد. این قانون دیالکتیک مادی است که توسط کارل مارکس کشف شده است.
برای  نقد و رد این نوع نگرش های خرده بورژوائی و سوسیال دمکراسی، لازم است به تجربه این صد سال اخیر و مخصوصا این دو دهه جنبش کارگری و مبارزه طبقاتی اشاره نمود و یاد آوری کرد که دوستان، رفقا،  اگر کمونیست مارکسیست هستید، (بدون قبول مبارزه ی طبقاتی و ادامه آن تا دیکتاتوری پرولتاریا، کسی نمی تواند مدعی کمونیست مارکسی باشد. - برداشتی از گفته لنین در دولت و انقلاب )، امروزه دیگر نه تنها کمونیست نیست بلکه خائن و همکار جنایت کاران حاکم است. بنا براین،  اگر به دیدگاه بلشویکی  و تئورسیین اصلی این خط فکری در جنبش کمونیستی طبقه ی کارگر یعنی لنین می اندیشید، باید که بپذیرید : 
«« بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.»
آری، بدون در هم شکستن دولت های کنونی، بدون  مرگ - زوال دولت، رهایی جامعه غیرممکن است و در نهایت نابودی و نیستی جامعه، امری اجتناب ناپذیر است.  کارگر و کسی که  ادامه مبارزه طبقاتی را تا جنگ طبقاتی  و پیروزی انقلاب قهری پرولتاریا و ایجاد دولت پرولتاریا به عنوان آخرین دولت جوامع طبقاتی که به محو طبقات و خود کارگر به عنوان یک طبقه ی ویژه می شود را، قبول نداشته باشد، کارگر و انسان کمونیست، کارگر انقلابی، کسی که برای رهایی خود و جامعه ی انسانی می کوشد، نیست و محکوم به زندگی برده وار در جامعه ی استثمارگر و مرگزای کنونی است.

طبقه ی کارگر نمی تواند، دستگاه حاضر و آماده دولت کنونی را در دست گیرد و از آن برای رسیدن به اهداف و مقاصد خویش استفاده نماید، بلکه باید آنرا درهم شکند و دولت – دیکتاتوری پرولتاریا -  را بنیاد نهد. این تجربه ی تدوین یافته ی توسط کارل  مارکس از شکست خونین کمون پاریس است . مقدمه بر مانی فست کمونیستی به زبان آلمانی – سال ۱۸۷۳ و بویژه جنگ داخلی در فرانسه – سومین بیانیه انترناسیونال بین المللی، نوشته ی کارل مارکس.
 دیکتاتوری پرولتاریا – دولت کارگران سلاح بدست است – دولتی است، نه برای بسط دمکراسی و آزادی و عدالت برای همه، بلکه دولت برای سرکوب و لغو و محدودیت گذاشتن بر فعالیت طبقه ی سرمایه دار خلع ید شده از مالکیت بر ابزار تولید، ولی زنده است –  منبع، دولت و انقلاب – لنین-
 طبقه ی کارگر تنها بدین وسیله است که  توانا  می گردد و می تواند در یک پروسه با لغو مالکیت خصوصی  سرمایه دارانه و یا دولتی و ایجاد مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید و صرف محصولات جامعه، برای شکفتن استعدادهای نهفته در اندرون آحاد افراد زنده جامعه بشری، تغییر خود یعنی زدودن فرهنگ، رسومات و رسوبات باقی مانده از قرون متمادی زیست در جامعه طبقاتی، تبدیل شدن به انسان نوین ، انسان لایق زیست در جامعه کمونیستی،  قادر به رهایی خویش و جامعه گردد که این رهایی هم نه کشوری، منطقه ای و حتی قاره ای، بلکه جهانی هست.
این مسیر ناگزیری است که به باور من، توسط کارل مارکس، فردریک انگلس  و شاکردان وفادار آنها و مخصوصا لنین، تئوریزه گردیده،  مبارزه طبقاتی این صد ساله اخیر و اوضاع کنونی طبقه ی کارگر هم آنرا تایید می کندد.
بنا براین،  باید برای همیشه ایده  غیر طبقاتی بودن هر عمل و نظر  و بویژه دولت در جامعه ی، عدالت اجتماعی هپروتی، ناکجاآیادی  و دموکراسی طلبی سوسیال دمکراسی – کائوتسکیستی – را کنار گذاشت و به ایده دولت دیکتاتوری طبقاتی است، دولت دیکتاتوری طبقه ی حاکمه است  که با نابودی جامعه طبقاتی  مضمحل می گردد و انسان آزاد پا به عرصه گیتی می نهد، باور عمیقی آورد و برای آن کوشش نمود.  پرولتاریا را به عنوان آخرین و اکنون تنها طبقه ی واقعا انقلابی، به عنوان نیروی اساسی پیروزی آن برسمیت شناخت و برای آماده کردنش تلاش و کوشش نمود!
۱*- جریانات، احزاب سیاسی و حتی افرادی که کارگران - پرولتاریا را نسبت به فهم و درک ماهیت دولت، در جوامع طبقاتی، نه به مثابه ی دموکراسی بد و یا خوب، گسترش و بسط یافته و نیافته و فردی مانده، سکولار و یا مذهبی و سلطنتی، پارلمانی و امثالهم، بلکه به مثابه ی دیکتاتوری طبقاتی - دیکتاتوری طبقه ی حاکمه بر علیه طبقه ی محکوم و امروزه دیکتاتوری طبقه ی سرمایه دار برعلیه طبقه ی کارگر و سایر استثمار شده گان و ستم کشان جامعه ی خود و در سطح جهان، آگاه نه می کنند و بنا براین از مبارزه ی طبقاتی کارگران، جنگ طبقاتی کارگران، برای نابودی دولت کنونی و  برای ایجاد دیکتاتوری طبقه ی کارگر دفاع نه می کنند و بدین علت، در عمل و نظر، در پراکتیک و تئوری، خائن نسبت به منافع طبقه ی کارگر و هم راستای جنایت کاران حاکم یعنی طبقه ی سرمایه دار و قدرت مدارهای کنونی میباشند. کارل مارکس ایده ی دولت به مثابه ی ارگان سرکوب طبقاتی را به نظر من، بیش از هر آثار دیگری در جنگ داخلی در فرانسه تشریح کرده و نتیجه گیری اش را با چنین کلماتی بیان می کند. طبقه ی کارگر نه می تواند، دستگاه دولت کنونی  و حی و حاضر را در دست گرفته و از آن، برای رسیدن به اهداف خویش استفاده کند، بلکه آن را باید درهم کوبد، درهم شکند و بر ویرانه های آن، دولت نوین – دیکتاتوری خود به مثابه ی یک طبقه و نه نخبه گان حزبی و غیر حزبی اش – دستگاه زور سازمان یافته خود را بنا نهد!

کارگران متحد شده و سازمان یابید،  مسلحانه برعلیه اوضاع موجود، این آشفته بازار - سرمایه داری امپریالیستی و دولت آن بر خیزید! دولت قدیم -  دولت موجود را درهم شکسته و با دولت خویش - شوراهای مسلح کارگران و زحمت کشان جانشین کنید. این است، کنه و جوهر آموزش کارل مارکس و فردریک انگلس، لنین و سایر آموزگاران ما، کارگران و زحمتکشان!

https://eshtrak.wordpress.com/2019/02/27/%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%DB%8C%D8%A7%D9%81%D8%AA%D9%87-%D9%88-%D9%85%D8%B3%D9%84%D8%AD%D8%8C-%D8%A7%DB%8C/?fbclid=IwAR2Tz0Bv5ivM7J5iQPjEEd5csFsc-W0LsfS2hrsG7G1oP2qK3X7wfiPX7b0

*۲- « سخنرانی منصور حکمت، درانجمن مارکس در لندن به سال ۲۰۰۱، به نام  آیا پیروزى کمونیسم در ایران ممکن است؟ : "خویشاوندى با غرب ( جامعۀ سرمایه داری امپریالیستی – من – حمید قربانی) به نظر من در عمیق ترین سطح، رابطه ما را با جهان آن دوره تعیین میکند. و کارهایى را در حیطۀ اختیارات حزب کمونیست کارگرى قرار میدهد که چینى‌ها و کشورهاى متفرقه‌اى که در آن چپها سر کار آمدند، نمیتوانستند بکنند (چرا، نمی توانستند؟ - من) و آن اینست که در کشور را به روی غرب باز کند و خودش را در امتداد مدنیت غربى و نقد غربى به جهان، با یک جهان نگرى غربى مطرح می کند و در نتیجه منهاى اختلاف سیاسى روزمره با دولتهاى غربى که ممکن است پیش بیاید و یا پیش نیاید، به یک صلح عمیقترى با مردم اروپاى غربى و آمریکا برسد."».امروزه با توجه به چنین آموزشی است که حتی لیدرهای حزب کمونیست کارگری ایران مانند کاظم نیکخواه از رژیم چنج ترامپی در ایران به دفاع  بر می خیزد و دیگران نیز با چنین حزبی می خواهند که سوسیالیسم را در ایران پیاده نمایند.

 شما را به خواندن و اندشیدن در باره نوشته ی زیر از بهزاد مالکی در باره ی حوادث نگران کننده ی ونزوئلا، دعوت می کنم. اما قبل از خود نوشته در کلیت آن، به  پاراگراف هایی از متن و نتیجه گیری های رفیق بهزاد مالکی، توجه شما را مبذول می دارم.  تمام رنگ آمیزی ها از من است. البته، به باور من، این نوع برداشت ها یعنی دولت را طبقاتی نه دیدن و برخورد این چنینی به مسئله ی ونزوئلا، تنها مختص به این رفیق و جریانات ایرانی نیست، بلکه جهانی است. برای این منظور و بیشتر آشنایی ، من  نشانی اینترنتی دو لینک دیگر را هم  داده ام.
حمید قربانی – سال ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی

[ « رهبری الیگارشی محلی و امپریالیسم آمریكا كه تقریباً همۀ رسانه های خبری و قدرت مالی را در اختیار داشتند با تمام قوا بر ضد اصلاحات او به پا خاستند و در این راه از پراكندن اتهامات واهی مبنی بر برقراری سانسور و دیكتاتوری جهت ترساندن لایه های میانی و سازماندهی تظاهرات و اعتصابات تا متوقف كردن تولید (لاک اوت ۶۶روزه) و خرابكاری در تولید و توزیع نفت با در اختیار گرفتن كمپانی بزرگ نفت ونزوئلا ((PDVSA برای محروم كردن دولت از منابع مالی و سرانجام علیه او خودداری نكردند. سالهای اولیۀ حکومت چاوز با گسترش ابتکار های توده ای همراه بود . حتی این شورش خود انگیختۀ مردم بود که در اولین کودتای ضد چاوز، او را از دست نظامیان نجات داد. دولت چاوز زیر این فشار توده ای به چپ کشیده می شد. گام هایی كه اینجا و آنجا در زمینۀ تعمیق دموكراسی و رفرم های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی برداشته می شد، اگر چه هنوز در چارچوب مناسبات موجود قرار داشت، اما فقط و فقط به مدد شور و احساسات برانگیخته و حضور پرقدرت جوانان، كارگران، دهقانان فقیر و بخشی از طبقات متوسط در صحنه امكان پذیر گشته بود. این تجربه باز به خوبی نشان می دهد كه مبارزه برای آزادی و دموكراسی از مبارزه برای بهبود شرایط زندگی كارگران و زحمتكشان و مبارزه برای كسب استقلال از قدرت های امپریالیستی جدائی ناپذیر است و جدا كردن هركدام از این عرصه ها در مبارزۀ جاری، بی اعتنائی به همۀ آنها خواهد بود. ونزوئلایی ها این راه را به تدریج تجربه می کردند. كه برای رهایی، راهی جز مبارزه و سازماندهی و تحمیل اراده شان بر قدرت های مالی و سیاسی، وجود ندارد. در زمینه ی سیاسی، حق عزل نمایندگان (واجد قدرت عزل) و گسترش دموكراسی مشاركتی با تأسیس واحدهای تعاونی و خودگردان و سهیم كردن كارگران، دهقانان و حقوق بگیران در اداره و كنترل بسیاری از واحدهای تولیدی و طبقاتی به ابتكار دولت یا خود مردم، گام هایی برای گذر از كادرهای تعریف شده بود. در خیلی از موارد، جنبش خودجوش كارگران برای راه اندازی صنایع و كارخانه های متوقف شده و جنبش دهقانان برای تقسیم زمین و انجمن های زحمتكشان
برای توزیع مواد غذائی و یافتن مسكن و حتی انجمن های فرهنگی برای دسترسی به اطلاعات آزاد از طریق تأسیس رادیو و تلویزیون های محلی، دولت چاوز را مجبور كرده به اقدامات خویش در زمینۀ تعمیق دموكراسی و رفاه مردم سرعت بخشد. نمونۀ آن اشغال كارخانۀ ومپال است كه پس از حدود چند ماه مبارزۀ مداوم كارگران با كارفرمایان برای راه اندازی تولید، بالاخره به مصادرۀ كارخانه در سپتامبر ۲۰۰۴ توسط دولت و راه اندازی مجدد آن زیر نظر كمیتۀ كارخانه، مركب از نمایندگان كارگران (اكثریت) و دولت منجر شد. همچنین كارخانه صنایع عطر و كارخانۀ نساجی فنیكس و (ایناواخر سی. ان. و ) صنایع تولید والو، ونزوئلایی ها همچنین دریافته اند كه نه تنها در عرصۀ داخلی بلكه در صحنۀ بین المللی هم باید به جست و جوی متحدین پابرجایی برآیند تا محاصره و فشار قدرت های امپریالیستی به ویژه آمریكا را درهم بشكنند.»

« ما در سطور بالا به خوبی نشان دادیم که از میان سه نیروی دست اندرکار در مبارزات جاری ونزوئلا، یعنی دولت چاویست و اپوزیسیون بورژوائی و جنبش مستقل کارگران و زحمتکشان و سازمانهای چپ و کمونیست طرفدار آن، ما به طور قطعی ازاین نیروی سوم دفاع می کنیم. دفاع مشروط از اقدامات دولت تا جائی است که به بسط دموکراسی توده ای و مبارزه با فساد و کاستن از درد و رنج کارگران و زحمتکشان و دفاع از خلق های تحت ستم و مبارزۀ واقعی با تجاوزات نیروهای امپریالیستی می پردازد. به عنوان نمونه، در زمینۀ سیاست خارجی، پاره ای از مواضع دولت چاوز و نزدیکی های آن با دولتهای ارتجاعی مثل ایران به ویژه دولت احمدی نژاد به بهانۀ مبارزۀ به اصطلاح ضد امپریالیستی، حکایت کهنه ای از کج فهمی از رابطۀ مبارزۀ ضد امپریالیستی و آزادی و دموکراسی است.  ما نیز چون نیروهای مترقی و کمونیست ونزوئلا در جای خود این سیاست اپورتونیستی چاوز را رد و افشاء نمودیم. (نگ: بیانیۀ جریان مارکسیست انقلابی (ونزوئلا)- اندیشه و پیکار »

« ریشه های داخلی بحران را باید در ایده های التقاطی و ناقص- در استراتژی برنامه های اقتصادی و تعویض مداوم کادرهای اجرائی و مدیریتی، جستجو کرد که امکان ادامه کاری را از دولت می گرقت. به عنوان مثال می توان از ملی شدن های پراکنده ای یاد کرد که از یک نقشۀ سراسری و مداوم برخوردار نبودند. زیر فشار کارگران و یا رها شدن کارخانه ها، اینجا و آنجا ملی شدن هائی انجام می شد و یا ادارۀ واحدهای تولیدی به دست تعاونی هائی سپرده می شد که در نبود یک نقشۀ سراسری و  سرمایه گذاری های لازم وعدم مهارتهای لازم، به تعطیلی کشانده می شدند. از سوی دیگر باز به همین دلایل، عدم سرمایه گذاری در شبکۀ راه ها و جاده ها و کادرسازی برای ادارۀ صنایع، ادامه کاری در خیلی از بخشهای اقتصادی دچار اختلال شده است. اشتباه دیگر استراتژیک چاوز و جانشین او این بود.
که همچون دولتهای پیشین، روی درآمدهای نفتی حسابی انحصاری باز کردند. تقاضای نفت، توسط دو مشتری مهم ونزوئلا، آمریکا و چین در سالهای اخیر رو به کاهش نهاده که علت آن استخراج وسیع نفت در خاک آمریکا و کاهش رشد اقتصادی چین می باشد. افول اقتصادی ونزوئلا در سال 2009 آغاز شد که به رکودی در2010منجر گردید. در سال 1999 در بحران ونزوئلا، این کشور تورمی صد درصدی را با رشد یک درصدی تجربه کرد. ولی در سال 2004 رشد 18 در صدی ونزوئلا تغییر جهتی را نشان داد که تا 2009 ادامه یافت. تا سال 2012 آخرین سال حکومت چاوز درآمد نفتی به 93 میلیارد دلار رسید. در مقابل هزینه های طرح های اجتماعی از درآمد نفتی – 2.7 در 2004 و 30 میلیارد دلار در سال2011 رسید. شروع کمبود درآمدها با استقراض خارجی و بالا نگاهداشتن  مصنوعی ارزش پول همراه شد. شرکت ملی نفت ونزوئلا با دو بازپرداخت مهم روبروست. 20 میلیارد دلار بدهی دولتی و 5 میلیارد بدهی برای بازپرداخت اوراق قرضه. در این آشفته بازار، بخشی از درآمدهای نفتی که می بایستی صرف خرید واردات و یا ساختن زیرساخت ها شود، به جیب مقامات دولتی می رفت. نمونۀ کامیونهای مواد غذائی یارانه ای که در بازارهای کلمبیا فروخته می شوند و دوباره از طریق دلالها با قیمت گزاف به ونزوئلا وارد می شوند، گویای فسادی نهادینه شده است. برای بقای این چنین اقتصادی، بازار سیاه به امری ضروری تبدیل شده است. کنترل دولتی قیمت ها با وجود این بازار سیاه و تولید کنندگانی که از عرضۀ کالاهای اساسی به بازار خودداری می کنند، تأثیر چندانی بر رشد قیمتها و تورم ندارد. این مردم ونزوئلا و فقط این مردم حق دخالت و تعیین سرنوشتشان را دارند. کارگران و زحمتکشانی که به دولتهای چاویست دل بسته بودند و بسیاری از آنها الان آن را بدرستی رها کرده اند، باید بدانند و ما از دهان بسیاری از پیشروان آنها شنیده ایم که راه رهائی وحدت و تشکل این طبقه و برپائی سازمانهای توده ای مستقل برای مبارزه با تمام بدیل های بورژوائی و دخالت امپریالیست های حامی آنهاست. در هیج جای دنیا این دخالتها، دموکراسی، آزادی و عدالت اجتماعی به ارمغان نیاورده است. برعکس این دخالت ها، جنگ و کشتار وسیع مردم و غارت منابع حیاتی را دربر داشته است. برای دیدن آن لازم نیست خیلی به عقب باز گردیم. کافی است وضعیت عراق، افغانستان، لیبی، سوریه و اوضاع خطرناک خاورمیانه را در مد نظر آوریم تا به صحت این نظر واقف شویم.»].
لینک اینترنتی نوشتار دوست مان بهزاد مالکی – سایت آذرخش
http://webcache.googleusercontent.com/search?q=cache:http://www.aazarakhsh.org/
۲- سابقه تاریخی آمریکا در تغییر رژیم ها- جیمز \تراس، برگردان آمادور نویدی
https://amadornavidi.wordpress.com/2019/02/26/سابقه-تاریخی-آمریکا-در-تغییر-رژیم-ها-جی/
Haiti: imperialist aggression against Bolivarian Revolution sparks mass movement
http://www.marxist.com/haiti-imperialist-aggression-against-bolivarian-revolution-sparks-mass-movement.htm



 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com