مرگ ستون جلادی دادستانی «محمد مهرآیین»

فریبا مرزبان
February 14, 2019

مرگ ستون جلادی دادستانی «محمد مهرآیین»

«محمد مهرآیین» از دیگر جلادهای زندان بدنام «اوین» در ۸ بهمن ۱۳۹۷خورشیدی مُرد. 

محمد مهرآیین به اسامی داوودی، محمد جودو و محمد مـوتوری مشهور است. 

با انتشار  و آگاهی از خبر مرگ شکنجه گر زندان اوین خاطرات او را دست گرفتم تا بدانم آن چه در زندان بر زندانیان روا می داشت تا چه اندازه تحت تاثیر فشار شکنجه توسط ساواکی ها در زندان بوده و چه اندازه تحت تاثیر ایدیولوژی سرکوبگرانه مسلمانان بوده است. 

محمد مهرآیین با نام شناسنامه ای محمد داوودآبادی به‌سال 1318 خورشیدی در شهرستان محلات زاده‌ شد. در کـودکی زمانی که ۷ سال داشت به‌همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد که این مهاجرت‌ سرآغاز زندگی جـدیدی برای‌ او‌ بود و موجب شـد تـا دسترسی نزدیکی به کانون‌های فعال مذهبی ــ سیاسی بیابد؛ سپس به ‌فراخور حال و توانایی‌هایش با گروه های مختلف مبارز و سیاسی ارتباط بگیرد و فعالیت‌هایی را صورت دهد. پدرش به عنوان سرایدار دبیرستان مـروی مـشغول بـه کار شد و خانواده نیز در آنجا ساکن شدند و محمد هـم در دبستان «انتصاریه» واقع در کوچه «حاجی‌ها»ی محله مروی تحصیلات ابتدایی را آغاز کرد‌. در‌ این‌ دبستان بود که با «مصطفی چمران» (۱) آشنا می شود.

کودکیش در فقر و تنگدستی می گذرد و با مرگ پدر مجبور می شود برای کمک به خانواده در نوجوانی مدرسه را ترک کند و در حجره ای به کار بپردازد تا کمک احوال خانواده باشد. 

مهرآیین در سال ۴۴ خورشیدی به یادگیری فنون و ورزش های رزمـی روی می آورد و در‌ دو‌ رشته کاراته و جودو به مقام‌ استادی‌ می رسد و از آن زمان به نام «محمد جودو» نیز معروف می شود. وی به‌دلیل داشتن‌ قدرت بدنی و مهارت در ورزش‌های رزمی چـون جودو و کاراته، کلاس‌های رزمی و آمادگی دفاعی را برای تعدادی از گروه‌ها چون: حزب‌اللّه، مؤتلفه اسلامی و سازمان مجاهدین خلق برگزار می کرد. و آموخته‌های خود را در ارتباط با افراد و گروههای مبارز حزب اللّه، مؤتلفه اسلامی بـه کار بست و آموزش رزمی علی اکبر نبوی نوری، محمد مفیدی، باقر عباسی، جواد منصوری، احمد احمد، عزت اللّه‌ شـاهی، «عـلیرضا سپاسی آشتیانی»(۲) و سعید صفار می داده است. 

او موتورسوار با مهارتی بود و کارهایش را با موتور انجام می داد از همین روی به «محمد موتوری» نیز شناخته می شد. 

مهرآیین از طریق عـلی اکـبر نبوی نوری در سال ۱۳۴۸ بـه سـازمان مجاهدین خلق پیوند خورد و با وحید افراخته، محسن خاموشی، علیرضا زمردیان و... با نام های مستعارشان آشنا شد. مـحمد حـنیف نژاد رهبر سازمان مجاهدین در یک سرکشی از خانه آموزشی از محمد جودو (نام مصطلح مهرآئین در سازمان) خواست که به عضویت سازمان که هنوز اسمی بر خود نداشت درآید. از آن پس وی به زندگی مخفی روی آورد.

 گروگان‌گیری شهرام پسر‌ اشرف‌ پهلوی از جمله عملیات‌هایی است که مهرآیین در آن نقش اصلی را بـه ‌عهده داشت. اکبر نوری، حسین قاضی و حسین آلادپوش جزء تـیم بـودند. سیدی کاشانی مسلسل چی و فرمانده بود. قرار بود که تعدادی از زندانیان مجاهد بـه اضـافه تعدادی از بچه های مارکسیست و از مـؤتلفه را کـه اسـم شان را در لیستی نوشته بـودند بـا شهرام معامله کنند. که موفق نمی شوند. 

در همین ارتباط محسن بـدیع زادگان از بنیان گذاران مجاهدین و سایرین پس از شکست عملیات گروگان گیری شناسایی و دستگیر می شوند.

مهرآیین در خاطرات خود می نویسد: مرکزیت دستگیر و متلاشی شده سازمان در استراتژی جدید خـود از آن جا که می دانست حنیف نژاد، بدیع زادگان و مشکین فام به طور قطع حکم اعدام خواهند گرفت، تصمیم می‌گیرند که خود مسئولیت عملیات گروگان‌گیری و تعدادی دیگر از عملیات ها را قبول نموده و با اعتراف به برخی کـرده ها و نـاکرده ها، دیگران را از مهلکه مرگ رهایی دهند.

آقای حنیف نژاد چون در صحنه حضور داشت و عملیات را دیده بود خودش را به عنوان عمل کننده اصلی یعنی من جا زد. یک روز هم او را به یکی از خانه های امـن سـاواک بردند. از بین تمام کسانی که در آن روز گروگان گیری وارد عمل شدیم حسین قاضی و سیدی کاشانی نیز به ‌‌عنوان یاری‌دهندگان‌ اجرای طرح معرفی شدند و من، علی‌اکـبر نـبوی نوری و حسین آلادپوش از این قـضیه‌ دور‌ نـگه داشته شدیم. مرا که آزاد می‌کردند، منوچهری و تهرانی بازجویان ساواک صدایم کردند و گـفتند: "مـحمد، داری مـی روی اما بدان که ما همه قضایا و اصل وقایع را می دانیم." 

گفتم: "اصل چـه قـضیه ای را؟!“  

گفتند: "ما می دانیم که تو در جریان گروگانگیری والاگهر شهرام نقش اساسی داشتی.” 

گفتم: "اگر می دانستید، قـاعدتاً مـن باید اعدام می شدم.”

گفتند: “زمانی ما این مطلب را فهمیدیم که کار از کـار گـذشته بود. خیلی دیر شده بود و کسانی مـثل مـشکین فام، بـدیع زادگان و حنیف نژاد به خاطر آن اعدام شده بودند، و اگـر مـا این قضیه را رو می کردیم، آن وقت خودمان زیر سؤال می رفتیم و ساواک در چشم شاه ضعیف جـلوه مـی کرد و ما خود به خاطر سـهل انگاری مـجازات می‌شدیم. بـرو کـه شـانس آوردی و ما تمام ردپاها را در پرونده پاک کردیم.”

پرسـیدم: “چـطور شما این قضیه را فهمیدید؟”

گفتند: "وقتی وحید افراخته در سال ۵۴ دستگیر شد نـه ایـن موضوع بلکه قضایای زیادی را مثل قـتل مجید شریف واقفی را بـرای مـا روشن کرد و خیلی ها را هم لو داد.”

وی در بخشی دیگر از خاطراتش از هم سلول شدن با زنده یاد «بیژن هیرمندپور» نوشته است. وی می گوید: پس شکنجه فراوان مرا به سلولی بردند که پس از چند روز یک زندانی نابینای مارکسیست از بقایای گـروه «سـیاهکل» را به همان سلول می برند.

در ادامه می نویسد: نگهبان در سلول را باز کرد و زندانی دیگری را به داخل هل داد و بعد به چشمهایش اشاره کرد که یعنی نابیناست، هوایش را داشته باشد. از من خواست که کمکش کنم دسـتشویی بـبرمش و اذیتش نـکنم. او «بیژن هیرمندپور»(۳) از تئوریسین های گروه سیاهکل بود. او تقریباً مدت زندانش سرآمده بود و این بازجویی آخرش بود. او نـابینا بود و خیلی نامطمئن به من، فکر می کرد که من با او در یک سلول هستم تا وی را تخلیه اطلاعاتی کـنم. چـند روز طول کشید تا به من اعتماد کند با این که خیلی سعی می کردم بـه او کـمک کـنم، به حمام، به دستشویی می بردم و برمی گرداندمش، اما او کم لطفی می کرد و هروقت من به نماز می ایستادم، شـروع به مسخره کردن می کرد و سوره هایی را که من می خواندم، او برعکس می خواند، مسخره می کرد و بـشکن می زد، خب نابینا بـود و نـمی توانستم بزنمش، حرف هم حالیش نبود. می گفتم: "بیژن! این کارها را نکن، تو مارکسیستی و من مسلمان، اما این دلیل نمی شود که تو به اعتقادات من توهین کنی. تو برای من محترمی، اعتقاداتت هـم محترم است و کاری هم ندارم که مارکس و لنین چه گفته اند، پس تو هم حریم مرا نگهدار. من نمی توانم به تو جسارت کنم، پس خودت را نگهدار"؛ اما او به کارش ادامه می داد و من مـجبور بـودم تحمل کنم و بردباری به خرج دهم.

محمد جودو در زندان اوین برخورد می کند با حسینی شکنجه‌گر ساواک. و از تشکیل دادگاه خود نیز می گوید: از وکیل مدافع برخوردار بودم و وکیلم خطاب به قاضی با طرح این نکته که در پرونده اش ذکر شده که مسلسلی هم داشته است…"، دردسر درست می کرد؛ که من یک دفعه جا خوردم، رنگم پرید و گفتم "این حرف دیگر از کجا آمد؟!"، رئیس دادگاه داشـت چرت می زد و حواسش نبود. 

مقایسه دادگاه وی با دادگاه های تشکیل شده در جمهوری اسلامی. در برخی از دادگاهای تشکیل شده در جمهوری اسلامی متهم به جای فرصت دفاع از خود و تفهیم اتهام از سوی قاضی پرونده تهدید به شکنجه می شوند و این نویسنده را در دادگاه شلاق زده اند. 

اما دسـتگیری دوم وی مربوط بود به پرونده عظیمی کتاب فروش که قبلا مهرآیین در زیرزمین یا انبار کتاب فروشی وی کلاس آموزش جودو و دفاع شخصی برگزار کرده بود.

از دیگر نکات تامل برانگیز خاطرات مـهرآیین ست که در یادمان های خود بیشتر آزردگی ها را ناشی از تحقیرهای روحی و روانی می داند، این که به شخصیت افراد توسط آدم هایی بی شخصیت توهین می‌شد و این که دید انسانی در میان ایشان وجـود نـداشت و..

معمولاً نگهبان در اتاق را باز می کرد و می‌گفت "بروید از پایین.”

سرانجام «محمد مهرآیین» از دیگر جلادهای زندان بدنام «اوین» در ۸ بهمن ۱۳۹۷خورشیدی مُرد. 

با آگاهی از انتشار خبر مرگ شکنجه گر زندان اوین خاطرات او را دست گرفتم تا بدانم آن چه در زندان بر زندانیان روا می داشت تا چه اندازه تحت تاثیر فشار شکنجه توسط ساواکی ها در زندان بوده و چه اندازه تحت تاثیر ایدیولوژی سرکوبگرانه مسلمانان بوده است.  

وی در خاطراتش به گونه ای از زندان های تحت اداره ساواک می گوید که گویا در زندان های جمهوری اسلامی به جای بکارگیری شکنجه، میان متهمان نقل و نبات تقسیم می کردند و اتفاقات هم گون و رفتارهای غمگنانه و تحقیر آمیز ساواکی ها و شکنجه گران در زندان هایی که از بازجویان آن جا بوده است صورت نمی گیرد.     

در واقع  آمار بالای زندانیان، اختناق و سرکوب گسترده  و حاکم بر جامعه را آشکار و بازگو می گوید. می بینیم که گزارش های مختلفی تا کنون منتشر شده اند که در آن ها از بکار گیری شکنجه در زندان ها سخن می رود. اعمال شکنجه های روانی و فیزیکی توسط مسوولان زندان ها امر معمولی شده است و تا کنون مواردی مشاهده شده که جان خود را زیر شکنجه از دست داده اند. شکنج و زجر متهمان در زندان های پس از انقلاب به مراتب بیشتر و سخت تر از اعمال شکنجه در زندان های پیش از انقلاب هستند. زندان های دهه شصت از هر نظر با زندان های پیش از این دهه و پس از آن متفاوت هستند. 

پس از انشعاب در سازمان مجاهدین و منحل گشتن عملی این سازمان گرایش مهرآیین به سمت موتلفه بیش از پیش می شود. و رفته رفته به جرگه علاقه مندان خمینی می پیوندد و به همراه استادکار خویش (لولاچیان) مـحل کـار خود را به مرکز پخش اعلامیه های تبدیل کردند. 

او در طول مبارزات خود در پیش از انقلاب ۱۳۵۷، سه‌ بار دستگیر، بازجویی و به‌شدت شکنجه شد و تا سال 1356‌ در‌ زندان به‌سر برد. 

با سقوط سلطنت پهلوی و روی کار آمدن حزب ا… او نیز از شخصیت های حزب الهی و از مهرهای کلیدی نظام در ماندگاری حکومت اسلامی می شود. و با آغاز جنگ میان ایران و عراق محمدرضا و ناصر مهرآیین دو فرزند وی در جبهه های جـنگ کشته می شوند. 

مهرآیین پس از تاسیس جمهوری اسلامی در عرصه های مختلف حضور داشت و مناصب مختلفی را عهده دار بوده است که می توان نام برد از: مدیرکل خدمات عمومی مجلس شورای اسلامی، مدیریت کل پشتیبانی سپاه پاسداران، مدیرکل تربیت‌بدنی بنیاد جانبازان و... در مشاغل دیگری همچون فعال شدن در دادستانی جمهوری اسلامی. 

پس از آن سال ها رییس فدراسیون های جدو، کاراته و تکواندو ایران بوده است. و ورزش کاران و دوست داران ورزش از پیشینه جنایت آمیز محمد مهرآیین هرگز آگاهی نداشته اند. و از جمله اسراری ست که برملا نشده است. 

محمد مهرآیین که خود از سربازجویان شعبه های بازپرسی زندان اوین در دهه شصت بود بهتر از هر کسی می دانست که در آن سال ها بازجویان شعب مختلف در صدور حکم اعدام و اعمال شکنجه بر متهمان با یکدیگر کورس گذاشته بودند. وی سربازجوی شعبه ۷ دادستانی مستقر در زندان اوین بود به اتفاق ۳ بازجوی دیگر پرونده مجاهدان پس از بازداشت، از آغاز بازجویی، شکنجه و تا تشکیل دادگاه را در اختیار داشتند. پرونده متهمان رده بالا و دانشجویان مجاهد در این شعبه رسیدگی می شد. همان گونه که شعبه ۶ دادستانی سخت ترین شعبه بازجویی از چپ های مخالف می بود (اقلیت و خط ۳) ؛ شعبه ۷ سخت ترین شعبه بازپرسی ویژه مذهبی ها بود. (۴)

یک سال پس از قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ بازجویان زندان اوین که وابسته به وزارت اطلاعات بودند با برنامه ریزی سعید حجاریان مدیرکل وزارت اطلاعات استعفا کردند؛ و معلوم نیست که محمد مهرآیین هم زمان با استعفای بازجویان و شکنجه گران اطلاعات از زندان اوین دل می کند یا پس از قتل عام ها که زندان ها را خالی از وجود متهمان  به پروندهای سیاسی کرده بودند. دادستان تهران دژخیم «اسداله لاجوردی» وی را بخاطر جنایاتی که انجام می داد؛ ستون دادستانی نامیده بود. ستون برپا نگاهداشتن سرکوب و اعدام نوجوانان و جوانانی که در سرنگونی رژیم پیشین حضور داشته و سهیم بودند. 

مهرآیین به اقرار خودش زندگی خویش را مدیون حنیف نژاد رهبر مجاهدین است اما با روی کار آمدن چنان کردند که ساواک نکرده بود.

 از بیژن هیرمندپور سخن گفته اما نمی گوید پس از انقلاب چنانچه از کشور نمی گریخت و در ایران مانده بود و به دستشان گرفتار می آمد با او چه می کردند!

در این بخش نام می برم از چند تن از هم سلولی هایم که به دست مهرآیین در شعبه بازپرسی در سال ۶۰ شدیدترین شکنج ها را تحمل کردند و اکنون در میان مانیستند و در همان روزها اعدام شدند. 

ناهید تهرانی، از فعالان دانشجویی مجاهدین بود که پس از تحمل شکنجه های سخت در اردیبهشت ۱۳۶۱حکم اعدام او را اجرا کردند. با وی از سال ۵۹ پیش از زندان آشنا شده بودم. من مدتی در خوابگاهی اقامت داشتم که وی نماینده دانشجویان در آنجا بود. خوابگاه شماره ۴ واقع در خیابان صبای شمالی، تهران. 

سرور مشهدی استرآبادی، از بخش دانشجویی مجاهدین بود که در سال ۶۳ بازداشت و در شعبه ۷ تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفته بود و آثار زخم های شکنجه بر کف پاهایش مشهود بودند. در پاییز ۱۳۶۴ هنگامی که از انفرادی های زندان گوهردشت خارج شده بودم مرا منتقل کردند به بند ۱ فرعی که ۲ سلول داشت؛ در آنجا با سرور آشنا شدم. گرایش به راست در وی دیده می شد؛ و علیه ما چپ ها می زد؛ با این حال جستار کنونی من هدف دیگری را دنبال می کند و بر آن نیستم تا به آنها بپردازم. او در قتل عام زندانیان سیاسی تابستان ۶۷ اعدام گردید. 

پروین پرتوی، در پاییز ۱۳۶۰ دستگیر شده بود و در زمستان اعدام گردیده است. خواهر نوجوانش ثریا ۱۵ ساله بود و در مهر شصت اعدام شده بود. و نسرین خواهر دیگرش در زیر شکنجه کلیه هایش از کار افتاده بودند و زیر شکنجه بازجویان قصی القلب شعبه جان باخته بود. 

هر گاه نام پروین را بخاطر می آورم نه اعترافات تلویزیونی و … . 

من دوباره و چند باره چهره اش را می بینم که بشدت شکنجه شده است؛ پاهای آبسه کرده و چشمان چال افتاده و سیاهرنگ. آن گونه که می گفت: وی را در خانه ای تیمی دستگیر و به زندان اوین منتقل کرده بودند. هنگامی که ماموران به آدرس اقامت او رفته بودند تا بازداشتش کنند؛ سیانور زیر زبانش را جویده بود و  بازجویان تیم همراه دیده بودند؛ سریع آمپول خنثی کردن سیانور را به وی تزریق می کنند و بیهوش می شود و هیچ چیز را دیگر متوجه نمی شود تا این که چشم باز می کند در بهداری زندان اوین. و در آن هنگام بازجویی و شکنجه آغاز می شود. او بشدت شلاق خورده بود و سرانجام اعدام شد. 

منیژه البرزی، از دیگر متهمان شعبه ۷ بود که در دی ماه ۶۰ دستگیر شده بود. هنگامی که منیژه را به بند آوردند و به جمع ما در سلول افزودند با وی آشنا گشتم؛ پاهایش شکنجه شده بودند، نمی توانست راحت راه برود. لاغر اندام و کوتاهتر از من بود چند روزی نگذشته بود که از دوستان یکدیگر شدیم. و یادم نمی رود ۱۹ بهمن را که ما برای دیدن جنازه رهبران مجاهدین که بر روی برف ها کنار هم آرمیده در محوطه باز زندان اوین بودند، رفتیم. 

راحله که سرپاسدار بود هیجان زده و شتابان به بند آمد در حالی که از شادی سر از پا نمی شناخت گروهی از زندانیان را برگزید تا همراهش بروند. در میان ما که حدود ۱۱۵ زندانی بودیم نگاهی به منیژه کرد و گفت: تو بیا. و سپس چرخی زد و رو به من کرد و گفت: تو هم بیا.  

ما چادر بر سر گذاشتیم و چشم بندهای مان را بر پبشانی بستیم و دست در دست هم دیگر از بند خارج شدیم. واقعه ای سخت و سنگین بود. 

چند ماه پس از آن روز من در بند تنبیهی در زندان قزلحصار بودم و با منتقل شدن یکی دیگر از هم بندیان پیشین در زندان اوین به بند تنبیهی، از اعدام منیژه آگاه شدم.

بر اساس اطلاعات درج شده در اسناد مانده بر جای از زندان ها، منیژه را در نخستین روز از تیرماه ۱۳۶۱ به جوخه اعدام سپرده اند. 

فوریه ۲۰۱۹

پی نویس و منابع:

صاحب عکس محمد مهرآیین از شکنجه گران اصلی زندان اوین.

خاطرات برداشت شده از باشگاه خبرنگاران پویا، و در فصلنامه مطالعات تاریخی، بهار 138۳ توسط محسن کاظمی به‌نگارش درآمده است.

۱- مصطفی چمران (۱۳۱۰ تهران تا ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ دهلاویه) معروف به دکتر چمران و شهید چمران، فیزیک دان، سیاستمدار (عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران)، وزیر دفاع در دولت مهدی بازرگان و دولت موقت شورای انقلاب از همراهان موسی صدر در تشکیل جنبش امل (لبنان)، نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی، از فرماندهان ایران در جنگ ایران و عراق و بنیان‌گذار ستاد جنگ های نامنظم. در جریان جنگ ایران و عراق بود.

وی در دانشگاه تهران تحصیلات خود را در رشته الکترومکانیک به پایان برد. سپس برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و درجه دکتری در فیزیک پلاسما کسب کرد. پس از گذراندن آموزش‌های نظامی درمصر، به لبنان رفت و به همراه موسی صدر، در تشکیل جنبش امل نقش مؤثری داشت و از فرماندهان آن بود. چمران در زمان تحصیل در دانشگاه تهران، در درس ترمودینامیک، شاگرد مهدی بازرگان بود. آشنایی او با بازرگان، عامل مهمی در ورود او به عرصه سیاست به‌شمار می‌رود. وی در دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد در سازمان نهضت مقاومت ملی که زیر نظر افرادی چون مهدی بازرگان، سیدرضا زنجانی و سیدمحمود طالقانی اداره می‌شد، فعالیت می‌کرد. در زمان تحصیل در خارج از ایران، او به همراه ابراهیم یزدی، علی شریعتی و قطب زاده شاخه خارج از کشوری نهضت آزادی و همچنین انجمن اسلامی دانشجویان ایران در آمریکا را تأسیس کرد. پس از انقلاب ۵۷ ، او به ایران بازگشت و در دولت بازرگان، مدتی وزارت دفاع را برعهده داشت. او به عنوان یکی از اعضای نهضت آزادی، در دوره نخست مجلس شورای اسلامی از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد.

در جریان جنگ ایران و عراق، وی یکی از فرماندهان ایران بود. چمران با شروع جنگ، به اهواز رفت و ستاد جنگ‌های نامنظم را بنیان‌گذاری کرد. از دیگر کارهای مهم وی ایجاد هماهنگی بین نیروهای ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. مصطفی چمران در ۳۱ خرداد ماه ۱۳۶۰ در مسیر دهلاویه- سوسنگرد بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پشت سرش کشته شد. منبع ویکی پدیا

۲- علی رضا سپاسی آشتیانی از مبارزانی بود که با مجاهدین مبارزه را آغاز کرد و هم زمان با تغییر ایدیولوژی در سازمان مجاهدین که وجود خارجی نداشت دیگر به بخش مارکسیستی پیوست. سپاسی آشتیانی هم راه کادر مرکزی پیکار در جمهوری نکبت اسلامی دستگیر شد و شنیده می شود تحت شکنجه جان باخته است. 

۳- بیژن هیرمندپور از رهبران یک محفل مارکسیستی بود که مبارزه مسلحانه توسط چریک های فدایی خلق را تسریع کرد. وی سال پیش در پاریس درگذشت. 

۴- برخی از متهمان ۱۶ آذر و دیگر چپ ها نیز در شعبه ۶ تحت بازپرسی قرار گرفته اند. 

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com