واقعیت کمونیسم , کمونیسم نوین، نجات کمونیسم از انحطاط و سقوط

رکسانا خرم نژاد
February 06, 2019

واقعیت کمونیسم

 

کمونیسم نوین، نجات کمونیسم از انحطاط و سقوط

 

گرسنگی و بیکاری و آوارگی که حریق‌وار به همه‌جا سرمی‌کشد، دامن کشیدن آتش جنگ‌های ارتجاعی که پایان‌ناپذیرند، سیل 70 میلیون مهاجر از این گوشه به آن گوشه جهان، تولید ثروت‌های نجومی با کار مردم جهان و تصاحب و کنترل آن توسط کمتر از یک دهم درصد، زباله‌گردی و کارتن‌خوابی کودک ایرانی و افغانستانی و برزیلی و بنگلادشی... در شرایطی که انسان در یک قدمی ایجاد اقامت‌گاه دائمی در کرات دیگرِ کهکشان است. این است وضعیت جهان امروز. وضعیتی که چالش‌گرانه پاسخ می‌طلبد: این شکاف سرگیجه‌آور و غیر قابل قبول و تحملناپذیر نتیجۀ چیست؟ جامعۀ ایران و جامعۀ جهانی ما، چگونه و بر چه اساسی کار می‌کند که شکاف طبقاتی و بهره‌کشی، ستمگری و ویرانی، دائما بیشتر می‌شود و چه باید کرد؟ اگر پاسخِ علمی به این سوال‌ها ندهیم، اگر مطابق بر واقعیت مسئله عمل نکنیم، و فراتر از سر دادن فریاد اعتراض علیه وضع موجود نرویم، بی‌تردید جامعه ما و جهان بر همین روال خواهد چرخید.

تحلیل از چرایی این وضع و چارچوب اساسی «چه باید کرد» برای تغییر آن، پیشاپیش توسط علم کمونیسم و جنبش کمونیستی و انقلاب‌های کمونیستی قرن بیستم، ارائه شده و در عمل تجربه شده است – تجربه‌ای عظیم که عمدتا رهایی‌بخش و راهگشا بود هرچند که اشتباهات فرعی نیز داشت. اما فاجعه در آن است که تقریبا تمامِ آن تجارب کاملا دفن شده و اکثریت مطلق توده‌های مردم جهان هیچ آگاهی نسبت به آن ندارند. به‌قول رفیق آواکیان، حیات علم کمونیسم و جنبش کمونیستی، «به مویی بند است» آن‌هم در شرایطی که بشریت بیش از همیشه نیازمند آن است.  

برای درک عمق این فاجعه، کافیست تصور کنید و مقایسه کنید اگر دانش مربوط به عفونت و ذات‌الریه و فلج اطفال و... و درمان‌های آنتی‌بیوتیکی و واکسنی این امراض، دفن و خارج از دسترس مردم شوند و هیچ کوششی در تکامل آن‌ها نشود، چه اتفاقی بر سر بشر خواهد آمد. مسئله حتا تکان‌دهنده‌تر از این است. تصورش را بکنید که نه فقط اسلام‌گرایان طالب و داعشی و «طب اسلامی» بلکه پزشکان هم واکسن فلج اطفال را غیر ضروری بدانند و «درمان طبیعی» و «خود انگیخته» را توصیه کنند و تلاشی برای ایجاد افق‌های علمی نوین نکنند، چه اتفاقی بر سر بشر خواهد آمد.

تشبیه فوق مناسب وضعیتی است که رفیق آواکیان به‌صورتِ «بیشتر کمونیست‌ها، اغلب اوقات کمونیست نیستند» و تلاشی برای تضمین این‌که کمونیسم واقعا کمونیسم باشد نمی‌کنند، توصیف می‌کند. باید گفت: این وضعیت، به اندازۀ شکاف طبقاتی و بیداد رنج و فلاکت توده‌های مردم، غیر قابل تحمل و پذیرش است.

علم کمونیسم در همان مرحلۀ اول که مارکس و انگلس آن را بنیان‌گذاری کردند، باقی نمانده بلکه تکامل یافته است. خصلت علم در تکامل‌یابندگی آن است. تکامل، هم می‌تواند نتیجۀ گسست از اشتباهات خودِ آن علم باشد و هم نتیجۀ کشف پاسخ برای مسائل ناشناخته‌تر. علم کمونیسم چنین مسیری را طی کرده و با هر جهش تکاملی، معضلات جامعه بشری را بهتر و صحیح‌تر تشریح کرده و افق‌های جدیدی را در رابطه با تغییر انقلابی جامعه گشوده است. اما هر بار که این علم یک جهش تکاملی کرده، در میان کسانی که پیش از آن در یک جبهه بودند، شکاف افتاده است. این اتفاق در علوم دیگر هم رخ می‌دهد. اما در علم کمونیسم که با تشریح و تغییر جامعۀ طبقاتی سر و کار دارد، در پیش گرفتن این یا آن مسیر، پیامدهای اجتماعی بسیار عظیم دارد. برای همین مارکس و انگلس (به گفتۀ خودشان) بیشتر عمر خود را صرف مبارزه با خط‌های بورژوایی درون جنبش کمونیستی کردند تا صرف مبارزه با خودِ بورژوازی.

تحریف و قَلبِ ماهیت کمونیسم صرفا نتیجۀ شگرد و حقه‌بازی کسانی نیست که به‌جای مقابله صریح و آشکار با آن، تلاش می‌کنند مارکسیسم را به نام مارکسیسم و «از درون» خلع سلاح کنند. بلکه اشتباهات فرعی در بدنۀ خود مارکسیسم نیز میدان را برای نیروهایی که چنین شگردی را پیشه کرده‌اند باز می‌کند. اشتباهات درونِ مارکسیسم آن را شکننده کرده و ضرورت تشخیص و نقد اشتباهات را به‌وجود می‌آورد. اما، هنگامی‌که یک رهبر کمونیست به این ضرورت پاسخ می‌گوید و اشتباهات را از بدنۀ کمونیسم «بیرون می‌ریزد»، عده‌ای دیگر مقاومت کرده و این اشتباهات و نقصان‌ها را «درونی» و بخشی از خط مشی خود می‌کنند. بسیاری از شاخه‌های مختلف مارکسیسم در طول تاریخ این‌گونه به‌وجود آمده‌اند.

مثال لنین و رزا لوگزامبورگ (که یک صد سال پیش در جریان شکست انقلاب آلمان، توسط بورژوازی به قتل رسید) را نگاه کنیم. هر دوی آن‌ها از رهبران برجستۀ «انترناسیونال دوم» بودند اما تفاوت‌های مهم در رویکردشان به انقلاب، ضرورت ایجاد حزب پیشاهنگ بر اساس خط و برنامه و نقشۀ راه کمونیستی (و نه بر اساس مخرج مشترکی از مارکسیسم و رویزیونیسم) و چگونگی تدارک عملی انقلاب داشتند. این اختلافات، حتا پس از پیروزی انقلاب اکتبر و استقرار دولت دیکتاتوری پرولتاریا ادامه یافت و در موضع‌گیری لوگزامبورگ علیه «دیکتاتوری» این دولت نوین سوسیالیستی تبارز یافت. در واقع، همین دو خط تئوریک – سیاسی متفاوت در زیربنای پیروزی انقلاب کمونیستی در روسیه در سال 1917 و شکست انقلاب آلمان در سال 1919-1918 قرار دارند. یکی، دروازه‌های پیروزی انقلاب کمونیستی را در روسیه گشود و دیگری با وجود امکان و فرصت انجام همان نوع انقلاب در آلمان، شکست خورد.

 یکی از تکاملات مهم لنین و جهش او به ورای تفکر تا آن زمان موجود در جنبش کمونیستی بین المللی در اثر معروف و ماندگار او، چه باید کرد؟ (1902) فشرده شده است. در این اثر وی نشان داد اگر کمونیست‌های انقلابی با نیروی گرانشیِ خودرویی مقابله نکنند، به پایین کشیده خواهند شد و سر از جایی درخواهند آورد که سوگند خورده بودند به آن‌جا نروند. (برای شرح گسست‌های لنین به ستون «واقعیت کمونیسم» در نشریه آتش شماره 72 و 73 رجوع کنید). اما بخش بزرگِ جنبشی که جذب مارکسیسم شده بود، هرگز نتوانست گسست‌های لنین را «درونی» کند. یک علت این امر آن بود که حتا در خود روسیه بسیاری از تکاملات لنین، در دوره استالین و توسط وی واژگون و یا وارونه شدند. اکونومیسم جای کمونیسم، ناسیونالیسم جای انترناسیونالیسم، ماتریالیسم مکانیکی جای ماتریالیسم دیالکتیک، مصلحت‌گرایی «سیاسی» جای حقیقت‌جویی را گرفت. باب آواکیان در رابطه با یکی از این موارد می‌گوید:

«لنین در اثر مهم‌اش به نام چه باید کرد؟ تاکید بسیار زیادی می‌کند که به‌جای دنباله‌روی از حرکت خودجوش توده‌ها و تحسین عقب‌ماندگی آن‌ها، باید آگاهی کمونیستی را از "بیرونِ" تجربه و مبارزۀ روزمره‌شان به میان آن‌ها ببریم. لنین تاکید می‌کند که طبقه کارگر و توده‌های مردم نمی‌توانند به‌طور خودجوش، آگاهی کمونیستی کسب کنند و هرچند ممکن است به‌سمت آن گرایش پیدا کنند اما نیروهای قدرتمندتری در جامعه هستند که آن‌ها را به عقب (و به گفته لنین) به سمت تلاش برای رفتن به زیر بال بورژوازی می‌کشند. اما استالین، در همان اوایل دهه 1920 برخی از این اصول را وارونه کرد. ...استالین در مقاله‌ای می‌گوید، باید به میان کارگران برویم و بهترین رزمندۀ منافع فوری آن‌ها بشویم و پس از این‌که کارگران دیدند ما همراهان خوبی برای آن‌ها هستیم، آمادۀ شنیدن حرف‌های ما در مورد آرمان‌های سوسیالیستی و کمونیستی خواهند شد. این خط استالین نسخۀ بسیار زمخت و افراطیِ همان اکونومیسمی است که لنین علیه آن مبارزه کرده بود، ... و به‌طور عام در انطباق با جهت‌گیری رویزیونیستی جنبش همه چیز است و هدف هیچ چیز قرار داشت.» (آواکیان. راهگشایی‌ها. ص 45)

تکامل کمونیسم توسط مائوتسه دون، فصل دیگری از تاریخ تکامل این علم است که باز هم باید گفت بخش بزرگی از جنبش کمونیستی بین‌المللی نتوانست آن را «درونی» کند. امروز با سنتزنوین کمونیسم یا «کمونیسم نوین» که مولف آن باب آواکیان است مواجهیم که هر کس را که واقعا خواهان واژگون کردن نظام کنونی در خدمت به رهایی 99 درصد مردم جهان و در نهایت رهایی کل بشریت از اسارت نظام طبقاتی است، به‌سوی خود فرا می‌خواند.

کمونیسم نوین، هم «تداوم» تئوری کمونیستی است که تا قبل از آن تکامل یافته بود و هم «گسست» از جنبه‌های مهم آن و جهشی به ورای آن. بنیادی‌ترین کار آواکیان در رابطه با تکامل علم کمونیسم، تکامل و سنتز بیشتر آن به مثابه یک رویکرد و روش علمی و به کارگیری پیگیرانه‌تر این روش و رویکرد علمی در رابطه با مبارزه انقلابی برای سرنگونی و از میان بردن ریشه‌ای کلیۀ نظام‌ها و روابط استثمار و ستم و پیشروی به سمت استقرار یک جامعه کمونیستی در جهان بوده است. باب آواکیان، این دگرگونی در کمونیسم را با حل یک تضاد مهم به وجود آورده است.  وی می‌گوید، درون کمونیسم، از همان ابتدای تکاملش، یک تضاد جدی موجود بود که باید پاسخ می‌گرفت: «تضاد میان رویکرد و روش بنیادا علمی کمونیسم با جنبه‌هایی از آن که با چنین رویکرد و روشی مغایرت داشته اند.»

در شماره‌های آینده در این ستون به بحث در مورد عناصر مرکزی سنتز نوین کمونیسم و گسست‌های مهم در زمینه‌هایی مانند انترناسیونالیسم، درک از پرولتاریا، و رویکرد استراتژیک به انقلاب  و... خواهیم پرداخت که جملگی بر این رویکرد و روش علمی تکیه دارند. منابع ما فصل اول  از کتاب «کمونیسم نوین» نوشته باب آواکیان (2016) و کتاب جدید وی با عنوان «راهگشایی‌ها» (ژانویه 2019) هستند.

 

 

به نقل از نشريه آتش87 - بهمن97

 n-atash.blogspot.com

atash1917@gmail.com

 

 

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com