«من انقلاب نکردم»!

خدامراد فولادی
February 10, 2019

 

در ایران «برائت جستن از انقلاب ِ ٥٧» به امری رایج و روزمره تبدیل شده است. در صف های طولانی ِ خرید ِ نیازهای روزانه مثل ِ نان و گوشت، یا داخل ِ اتوبوس و مترو و تاکسی، یا در پارک ها و هر صف و تجمعی که عده ای شهروند ِ پیر و جوان در آن حضور دارند، جوان ها پیرها را به محاکمه می کشند که « چرا انقلاب کردید؟». منظور از این محاکمه ی عطف ِ به رویداد ی ادامه دار این است که: این شما جوانان ِ چهل سال قبل بودید که با انقلاب تان این رژیم را آوردید و چنین شرایطی را که ما جوان های امروز باید بیکار باشیم ، باید نانخور ِ شما باشیم ، باید فقر و گرسنگی بکشیم و اگر به چنین حاکمیت و شرایطی اعتراض کنیم باید شلاق بخوریم و به زندان برویم، وخیلی بایدهای دیگر  که از بدو تولد ناخواسته به ما تحمیل شده را تحمل نماییم. پیرهای شرمگین در جواب چاره ای ندارند جز آن که بگویند: « من انقلاب نکردم»، یا: « من از همان اول با این انقلاب مخالف بودم»، یا: « من هیچوقت انقلابی نبودم» و نظیر ِ این ها که همه در بیان ِ بیزاری از رژیمی است که خود را انقلابی و محصول ِ انقلاب می داند.

بگذریم از این که دادن ِ عنوان ِ انقلاب به رویداد ِ 1357 تاریخن و از نظرگاه ِ مارکسیستی و ماتریالیسم ِ تاریخی نادرست ، و آن را باید آنچنان که واقعن بود خیزشی همه گانی علیه ِ استبداد ِ شاهنشاهی نامید و نه انقلابی طبقاتی و دوران ساز ، اما بحث از انکار ِ مشارکت در آن رویداد ِ سیاسی با هدف ِ مشخص ِ به حاشیه رانده شده اش، توضیح ِ واقعگرایانه ای از دلایلی را می طلبد که نشان دهد چرا چهل سال بعد از خیزشی عمومی که هیچ کس حتا مخالفان ِ آن نمی توانستند نسبت به آنچه شب ها بغل ِ گوش شان، و روزها در کوچه و خیابان های شهرشان می گذشت و هزاران نفر در آن شرکت می کردند بی تفاوت باشد، حتا اگر آن اکثریت ِ کممی( عددی) امروز از کرده ی خود پشیمان باشند.

توضیحی که انکار نکند حتا روز و شبی که رادیو بی بی سی اعلام کرد امشب تصویر ِ « رهبر ِ انقلاب» در ماه دیده می شود کم تر کسی بود که برای مشاهده ی تصویر به پشت ِ بام ِ خانه نرود!

چهل سال از آن روزها و شب های « مرده باد» و «زنده باد» گویان در پشت ِ بام ها وخیابان ها گذشته است، و اگر نخواهیم سرمان را زیر ِ برف ِ گذشت ِ زمان کنیم ومنکر ِ واقعیت شویم، باید بپذیریم ما اکنون در جایگاهی هستیم که می توانیم در باره ی دلایل ِ شرکت کردن یا نکردن در آن خیزش و انتظاراتی که از آن می رفت یا نمی رفت سخن بگوییم.

به طور ِ کلی می توان اگرنه تعداد و جمعیت ِ دقیق ِ حضور یافته و حضور نیافته در راه پیمایی ها و تظاهرات های چند ماهه ی نیمه ی دوم ِ سال ِ 1357 ، اما دلایل ِ ایجابی یا سلبی ِ حضور یافته گان و حضور نیافته گان یا به بیان ِ واضح تر موافقان و مخالفان ِ « انقلاب» را به طور ِ دقیق دسته بندی و از آن دلایل نتیجه گیری ِ منطقی نمود.

نخست، ببینیم چه کسانی امروز می توانند ادعا کنند با آن خیزش ِ به حرکت در آورنده ی عموم طبقاتی ِ ضد ِ استبدادی موافق نبوده و در هیچ راه پیمایی و تظاهراتی شرکت نکردند: تنها شاهدوستان و سلطنت خواهان و به خصوص وابسته گان و گماشته گان ِ سیاسی و نظامی ِ رژیم ِ سابق می توانند چنین ادعایی داشته باشند که در آن روزها در « انقلابی» که متعلق به آنها نبوده و بلکه علیه منافع و موجودیت ِ سیاسی شان بوده شرکت نداشته و اساسن خواهان ِ براندازی ِ رژیم نبوده اند. اینان کسانی هستند که اگر زنده باشند، امروز می توانند « سرفرازانه» به آنان که در راه پیمایی های آن روزها شعار ِ جمهوری خواهی می دادند طعنه بزنند- و می زنند!- که دیدید هم ما و هم شما زنده ماندیم و نتیجه ی آن « ناسپاسی به شاهنشاه » را دیدیم! غافل از آن که « سرفرازی » ِ امروز ِ آنان  نتیجه ی سرکوب ِ اصلی ترین مطالبه ی خیزش ِ جمهوری خواهانه ی 57 یعنی آزادی های  بی قید و شرط ِ سیاسی است که در رژیم ِ مورد ِ علاقه ی آنان نیز وجود نداشت. در واقع، این حکومت ِ نابه جا و  نابه هنگام ِ اسلامی بود که با فریب دادن ِ روستاییان کلاه ِ دوطبقه ی عمامه و کلاه نمدی ِ روحانیت و روستاییان را بر سر ِ شهروندان ِ دموکراسیخواه گذاشت و با چوب و چماق ِ روستاییان ِ فریب خورده دموکراسیخواهی را به حاشیه فرستاد و دموکراسیخواهان را سرکوب نمود.

دوم، جمعیتی بزرگ و میلیونی از شهرنشینان و حاشیه نشینان ِ شهرها  که با هدفی مشترک که در شعار ِ مرگ بر شاه بیان می شد، بدون تمایز ِ طبقاتی و در واقع با اتحاد ِ عمل ِ ناگفته و نا نوشته و خود به خودی ِ طبقاتی که از بطن ِ خود ِ هدف یعنی برافتادن ِ استبداد ِ شاهی بر می خاست و بر زبان می آمد. به طوری که هیچ طبقه ای در آن برهه ی تعیین کننده نمی توانست بر آن اتحاد ِ عمل اعمال و اعلام ِ سرکردگی نماید، چرا که اتحاد ِ ضد سلطنتی را وحدت ِ مطالباتی و ضد استبدادی ِ شهروندان به مثابه ِ پیشتازان ِ خیزش تضمین و تامین می کرد. اگر چه چنین اتحاد ِ عملی بنا بر سرشت ِ ناهمگون اش موقتی، گذرا و محکوم به تجزیه بود. اتحاد ِ عملی که زیاد به طول نیانجامید و با استقرار ِ حاکمیت ِ اسلامی در 22 بهمن و با آمدن ِ دار و دسته ها و فرقه های در ابتدا همنظر و همسو با روحانیت ِ تجددستیز، دو گرایش ِ انحصارطلب و تمامیت خواه ِ یکی حاکم و یکی در کمین ِ قدرت رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. از این مرحله به بعد بود که آن اتحاد ِ عمل ِ عموم طبقاتی از هم پاشیده شد و نیروی واحد ِ ضد ِ سلطنتی و ضد ِ استبدادی با فشار از بالای حاکمیت و پوپولیسم ِ فرقه سالاران جای اش را به دو اردوگاه ِ مجزا با دو پلاتفرم ِ سیاسی ِ متفاوت ِ دارای سرکردگی و خواهان ِ سرکردگی داد، و در نتیجه هدف ِ آغازین ِ خیزش یعنی دموکراسی نیز با دو جبر ِ پوپولیسم ِ راست ِ حکومتی و پوپولیسم ِ موسوم به چپ ِ ضد حکومتی- و هردو ضد ِ تجدد- به بایگانی ِ مطالبات ِ  معوقه ی تاریخی ِ جامعه برگشت داده شد.

پوپولیسم( خلق گرایی،مردم گرایی، توده گرایی) ِ فراطبقاتی گرایشی است عقب مانده از دوران و واپس نگر که درجامعه های عقب مانده و حاکمیت های استبدادی و درنبود ِ آزادی ِ آگاهی رسانی و فعالیت ِ آزادانه ی احزاب و سازمان های سیاسی بسیار فعال است، و خصوصن درجامعه های اسلامی این پوپولیسم به صورت ِ امت گرایی همراه با پوپولیسم ِ چپ ِ مکمل ِ آن ظاهر می شود. هردو نمونه ی آن را ما از1320 به بعد و به ویژه پس از سرنگونی ِ رژیم ِ شاه شاهد هستیم. پوپولیسمی که می توان آن را پوپولیسم ِ اسلامی- ایرانی نامید و در دو گرایش ِ سیاسی ِ راست ِ مذهبی و چپ ِ شبه مذهبی با تشکیلات ِ سلسله مراتبی ِ مستبدانه ی از بالا به پایین و تبعیت ِ کورکورانه ی پایین از بالا مشاهده نمود. این پوپولیسم اگرچه همیشه اما بالاخص در بزنگاه های تاریخی مانند ِ خیزش ِ 57 بسیار فعال تر از همیشه می شود و  خود را منجی ِ امت، خلق ، توده های محروم جا می زند. چنین پوپولیسمی در تاریخ از سده ی نوزدهم تاکنون با نام و عنوان های مختلفی چون بوناپارتیسم، نارودنیسم ، و بلشویسم وجود داشته است. این شباهت را ما به خصوص در جهت گیری های سیاسی ِ همسویانه ی جمهوری ِ اسلامی و «اپوزیسیون» ِ به اصطلاح چپ ِ آن در مسایل ِ بین المللی مانند ِ دشمنی با اروپای غربی و آمریکا از یک سو، و جانبداری ِ رفیقانه از روسیه ، چین، کره شمالی، کوبا و ونزوئلا از سوی دیگر به خوبی ملاحظه می کنیم. حتا این شباهت را در ظاهر و فرم ِ پوشش ِ ظاهرن ساده زیستانه ای که آن هم نشان از ضدیت ِ واپسگرایانه ی مشترک شان با تمدن و تجدد دارد می توان دید. مهم تر از اینها، انکار ِ لجوجانه ی قوانین ِ عام ِ تکامل ِ اجتماعی یعنی اعتقاد به انقلاب در جایی که پیش شرط های تولیدی- مناسباتی اش موجود نیست مانند ِ ایران، ونفی ِ انقلاب در جایی که تمام ِ پیش شرط های تاریخی ِ تولیدی- مناسباتی اش موجود است مانند ِ اروپای غربی و آمریکا که همه دلالت بر بی اعتقادی ِ مشترک ِ این دو گرایش ِ ایدئولوژیک سیاسی به تکامل ِ جامعه ی انسانی به مثابه ِ وحدتی همبسته و همراستا در روند ِ تکامل ِ تاریخ دارند.

به این نکته ی بسیار مهم و خصلت شناسانه در پیوند با موضوع ِ محوری ِ مقاله یعنی هدف کانونی ِ خیزش هم باید توجه داشت که وقتی مارکسیست ها می گویند خیزش به هدف اش دست نیافت منظورشان این است که با قدرت گیری ِ اسلام گرایان جامعه به دموکراسی و آزادی های سیاسی ِ مطلوب اش دست پیدا نکرد، اما وقتی فرقه گرایان ِ پوپولیست می گویند انقلاب ناکام شد یا شکست خورد منظورشان این است که رویدادها به گونه ای پیش نرفت که دار و دسته ی آنها قدرت را- به نام ِ مردم( زحمت کشان) و به کام ِ خود- تصاحب نماید.

با اینهمه، این وحدت ِ نظر و همسویی ِ ایدئولوژیک- سیاسی ِ ضد ِ تجدد وضد تکامل موجب نشد که بعد از به بایگانی فرستادن ِ مطالبه ی اصلی ِ خیزش امت گرایان ِ مذهبی ِ حاکم شده بر مقدرات ِ جامعه  توده گرایان ِ شبه مذهبی یا همان پوپولیست های چپ را که همصدا با حاکمیت ِ شمشیر از روبسته ی هل من مبارز طلب دموکراسیخواهان را جاده صاف کن ِ امپریالیسم می نامیدند- در حالی که خود جاده صاف کن ِ استبداد ِ مذهبی شدند- را از دم ِ تیغ ِ اسلامیت ِ انحصارطلب ِ تمامیت خواه نگذراند و یا آواره ی همان کشورهایی نکند که مدام علیه دموکراسی شان شعار می دادند.

چهل سال از خیزش ِ مطالبه محوری می گذرد که دموکراسی ِ تاریخی- دورانی در صدر ِ مطالبات اش بود- مرگ بر دیکتاتور یعنی زنده باد دموکراسی-. مطالبه ای که اگر سرکوب نمی شد هم آنان که به دموکراسی ِ غربی و مزایای اقتصادی ِ آن پناه بردند و هم آنان که زیر ِ حاکمیت ِ استبداد ِ بازسازی شده ماندند به شرط ِ احترام ِ خارج رفته گان به خواست ِ داخل ماندگان و دست برداشتن از شعارهای ضد ِ تاریخی و ضد ِ تکاملی ِ پوپولیستی شان می توانستند با گذار از چرخه ی استبداد که همچنان آماج ِ اعتراضات و تظاهرات ِ میلیونی ِ شهروندان ِ دموکراسیخواه ِ امروز هم هست آن شرایطی را به وجود آورند که جامعه را آماده ی بر آمدن ِ سوسیالیسم ِ چشم انداز ِ بشریت و انسان ِ ایرانی از بطن ِ تولید و مناسبات ِ پیشرفته اش کنند. شرطی که با شناختی که از فرقه گرایان و دگماتیسم ِ حاکم برتفکر ِ آنها و تعصب شان بر باقی ماندن بر این تفکر ِ جزم گرا داریم چنان احتمالی را منتفی می سازد. امروز، چهل سال از حاکمیت ِ مطلق ِ ناجمهوری ِ اسلامی می گذرد و حاکمان هنوز همان حاکمان ِ چهل سال قبل هستند که همه پیر و بر لب ِ گوراند، و استبداد یعنی همین. یعنی انحصار طلبی و تمامیت خواهی ِ یک باند ِ حد ِ اکثر سه- چهار هزار نفره . یعنی حکومت ِ مادام العمر ِ دارو دسته ای مسلح که خود و حاکمیت شان تا پیر نشوند و به گورستان ِ تاریخ سپرده نشوند دست از قدرقدرتی و فعال مایشایی بر نمی دارند، و این یعنی اینکه استبداد جز با اسلحه و سرکوب و کشتار قادر نیست حتا یک روز دوام بیاورد. این چنین حکومتی است که امروز آماج ِ نفرت و اعتراضات و تظاهرات ِ دموکراسیخواهانی است که می خواهند حکومتی را انتخاب کنند که در آن هیچ حکومت کننده ای و از جمله خود ِ حاکمیت بر آن سرکردگی و مالکیت ِ مادام العمر نداشته باشد.

جوانان ِ امروز هم به جای سرزنش ِ پیران که چرا چهل سال قبل انقلاب کردید، باید بکوشند آنچنان نظم و نظام ِ دموکراتیکی در این جامعه ی تاکنون محروم از آزادی های سیاسی  به وجود بیاورند که در آن خصوصن برابری ِ بی قید وشرط ِ زن و مرد بر قرار باشد. برابری ِ بی قید و شرط ِ واقعن عملی یی که پیش شرط ِ دیگر آزادی های سیاسی و اجتماعی و تضمین کننده ی بقای آن است. برابری یی که صوری و ظاهری نباشد که به صرف ِ نشستن ِ زن در کنار ِ رهبر ِ مرد مدعی ِ برابری ِ شآن و جایگاه ِ زن شود، بلکه به عنوان ِ نماد و نمونه تا برگزاری ِ انتخابات ِ آزاد برای تعیین رییس ِ جمهوری و پارلمان، یک زن مانند ِ نسرین ستوده، یا نرگس محمدی یا سپیده قلیان را به عنوان ِ رییس جمهوری موقت، و به تعداد ِ مساوی زن و مرد در کابینه ودولت ِ موقت حضور داشته باشند تا بدین وسیله تابوی مذهبی و شبه مذهبی ِ مردسالارانه ی ضد ِ زن که زنان را شایسته ی رهبری ِ حزب و حکومت نمی دانند برای همیشه در ایران شکسته شود. – البته نه زنی که به اعتبار ِ توصیه یا وصیت ِ « مرد ِ مرده اش»! پیشاپیش خود را رییس ِ جمهوری آینده می داند و در واقع به اعتبار ِ نام و رهبری ِ همسر ِ مردش چنین عنوانی را کسب نموده باشد-. ساز و کار ِ دموکراتیکی که به طور ِ روزمره و درونزا خود را استحکام بخشد و دموکراسی و برابری ِ بی قید و شرط را در همه ی عرصه های زندگی ِ سیاسی و اجتماعی نهادینه کند به گونه ای که ضرورت ِ جهش به سوسیالیسم و کمونیسم از درون ِ خود ِ کرد و کارها و ساز و کارهای جامعه بجوشد و راه ِ خود را قانونمندانه و قاطعانه به نیروی پیشتازترین عنصر ِ انسانی ِ نیروهای مولده ی پیشرفته اش پرولتاریا  باز کند .

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com