اسیر، و در همانحال نگهبان"دوره" ۲ساله

ايرج فرزاد
February 08, 2019

اسیر، و در همانحال نگهبان"دوره" ۲ساله

 

آقای سامی روشن(ع. روشنتوده)، پا برهنه به تاریخ زندگی سیاسی من پریده است. نوشته اش را در نقد عصبی اش به نوشته من “در جستجوی حقیقت” که در برابر ادعاهای او در نوشته “درجستجوی عدالت” بود،  با این عبارات آغاز کرده است:

 

“ایرج فرزاد بار دیگر زبان نیشدار و زهرآگین معمول خود را به قصد آزار رساندن بکار انداخته است”.

(باورهای مشترک” در گذشته پرافتخار، سامی روشن)

 

من میفهمم چرا او نقد من را “زهرآگین” توصیف کرده است. و خوشبختانه در این جوابیه، صریح روشن کرده است کدام نکات از نوشته من او را “آزار” داده است. بحث این است که گذشته من و ماجرای “دیدگاه یک و دو” هر چه بوده باشد، ایشان در آن تاریخ رهگذر هم نیست. او آزار دیده است چرا که تلاش او را برای معرفی خویش به عنوان صاحب تاریخ گذشته کومه له و بخشی از زندگی سیاسی ام، خنثی کردم. او نوشته است:

 

” وی دوست ندارد به تصویری که از خود و نقشی که در این تاریخ برای خویش قائل است و به نوعی در پیوستگی دیگاه هایش درگذشته با جریانی که هم اکنون خود را با آن تداعی میکند یعنی جریان و گرایش کمونیسم کارگری لطمه و خدشه ای وارد شود و یا در تعارض با آن قرار داشته باشد”(همانجا)

 

من مستقیم از خودم و سعید یزدیان و از مباحث کنگره دو کومه له، نقل قول آوردم، که حتی اگر من و سعید یزدیان تا لحظه رفتن پشت تربیون در کنگره دوم، “رسما” مدافع دیدگاه یک بوده ایم، با شروع سخنانمان، از آنها فاصله خود را نشان داده بودیم. مدافع سوم همان تزها، ساعد وطندوست، نه تنها قبلا دو سطر ننوشته بود، بلکه در تمام روزهای کنگره دو، حتی یکبار نوبت نگرفت، سخنرانی پیش کش، که “ملاحظه ای” طرح کند. احتمالا آقای روشنتوده نوشته “از کنگره اول تا کنگره دوم کومه له” نوشته شعیب زکریائی را خوانده است. آیا وجدانا به همین سادگی این حکم را در مورد شعیب زکریائی هم صادق میداند؟ یعنی شرافتا اعتقاد دارد که شعیب زکریائی برای “خود شرینی” نزد  منصور حکمت و اتحاد مبارزان کمونیست، به مرزبندی با دیدگاه یک روی آورد؟ عبدالله مهتدی چه؟ که دستکم تا کنگره موسس حزب کمونیست ایران، از مدافعان خط مارکسیسم انقلابی بود؟ رفتار  این مدعیان سابقه و پیشینه “پیشمرگایه تی” و “زندانی سیاسی”؛ واقعا “خاله زنکی” است یا بحث سیاسی و تفکر و تعقل؟

 

سوال این است که چه اتفاقی افتاده است که عابر بی خبر تاریخ آن دوره ها و جدالها، در مقام صاحب و مفسر ظاهر شده است؟ من در نوشته ام جلو این کلک زدن به تاریخ و مفت خوری سیاسی را گرفتم. علت “آزار” دیدن ایشان همین است.

 

نوشته است:

 

“ایرج فرزاد برای تصویر این عقب ماندگیها  بدنبال جمع آوری فاکت و مستند به همه جا سر میکشد و در این پروسه در بی اعتبار نشان دادن کارا کترهای اصلی جریان کومه له سنگ تمام میگذارد. به چند نمونه از برخورد ایشان به فواد نگاه کنید. او فواد را در زندان “طفلکی معصوم” قلمداد میکند که در زندان تهران بخاطر اشتباهاتش منزوی بوده است . یا در جائی ودر نوشته ای دیگر افکار وی را “سوسیالیسم دهقانی وتخیلی” معرفی میکند.”

(همانجا)

 

بازهم در باره فواد

 

من، و نه سامی روشن، که در زمان مورد اشاره هوادار خط چریکهای فدائیان خلق بود و بخاطر گشت سیاسی با اعضائی از “کومه له رنجدران” کردستان عراق، که حالا دیگر روشن شده است از نظر “دیدگاهی”، به سکتها و طلبه های کردی شباهت داشتند تا هر اندیشه انقلابی و پیشرو، دستگیر میشود، از دوستان بسیار نزدیک و “دیرین” فواد بودم. در باره فواد، و پس از جان باختن او، “کومه له” دو اطلاعیه دارد که هر دو را، “آنها که باد میکارند، توفان درو خواهند کرد” و “به یاد کاک فواد”، من نوشته ام. من در طول سالها همواره کوشیده بودم که تصویر فواد همان باشد که بود و همان باشد که من دوست داشتم باشد. اما، متاسفانه دوست هم مرام آقای روشنتوده، آقای ساعد وطندوست، با انتشار خودسرانه و خیره سرانه صورتجلسات کنگره اول، که با هیچ معیاری قابل انتشار نبود، و من بابت حفظ و نگهداری آنها، هرگز خودم را نبخشیده ام، تمامی افراد زنده کنگره مذکور را بجز خود وطندوست، وادار به نشان دادن عکس العمل کرد. من هم یکی از آنها بودم. آقای وطندوست با آن بی پرنسیپی، “معصومیت” فواد و رهبری  کومه له وقت را شکست. هیچ راهی باقی نماند تا در برابر مباحث آن انقلاب فرهنگی، که من همواره سعی کردم، از دید جامعه پنهان بماند، هر کس از حرمت و حیثیت خود دفاع کند. جناب سامی روشن، اینجا هم پا برهنه به وسط ماجرا پریده است و در قالب سالوسانه و ذهنیت “دره به گی”، خود را در لابلای دوستان دیرین فواد چپانده است. معلوم است گرفتن مچ یک پرسوناژ تقلبی و بی ربط به؛ و بی خبر از آن مناسبات و آن تاریخ، باید “گزنده” باشد. اشتباه میکنید برادر! با همسوئی کنونی با تنها مدافع “سرسخت” مباحث نازل و “ضد انسانی” کنگره یک کذائی، نمیتوانید تاریخ زندگی ما را مُلاخور کنید. تصور میکنم با انتقاداتی که به تصمیمات و ارزیابیهای آن نشست مُخرًب نوشته ام، احتمالا متوجه شده اید که من آن سی و چند روز جلسات کنگره کذائی کومه له را یکی از سیاه ترین صفحات تاریخ زندگی سیاسی خود، و همه شرکت کنندگان، بجز آقای وطندوست، میدانم. میخواهید در انزوای تاکنونی از حتی همه طیفهای “کومه له”، امتیاز کنگره اول را برای خود مصادره و به نام خود ثبت کنید، مبارکتان باد.

 

یک نکته حساس تاریخی

 

ع. روشنتوده چنین نوشته است:

 

“اما نکته ای در نوشته اخیرش مرا بسیار متعجب ساخت؛ انتقاد و ایرادش به سیاستهای رهبری حکا و کومه له در قبال دولت عراق و اتحادیه میهنی است که گویا نتیجه این سیاستها ی غلط موجب تلفات وهزینه های زیادی برای حزب ما گردیده است. این اتهامات  سخیف را از جانب کسی که  هر چند برای مدت کوتاه یکی از اعضای مرکزیت بوده باشد برای اولین بار است که می بینم ومیشنوم؛   سئوال این است که آیا ایرج فرزاد چنین نظر و برخورد غیر مسئولانه ای را قبلأ با لیدر خود یعنی منصور حکمت مطرح کرده است ؟ اگر جواب مثبت است چه توضیحی را از وی شنیده است؟ چرا که در طول تمام آ ن دوره ها  م. حکمت که در میان چند نفراول انگشت شمار حزب ما بوده است  نه تنها از جزئیات سیاستهای ما در قبال عراق واتحادیه میهنی مطلع بلکه مستقیمأ دخیل بوده است”

( همانجا)

 

هرکس “متعجب” شده باشد، شما دیگر نمیبایست متعجب آنهم از نوع “سخت” آن باشید. چرا که در ماجرای فاجعه گردان شوان، شما یکی از مسئولان اعزام آنها به منطقه “بیاره” بودید. سوال کرده است که آیا من این مساله را با “لیدر خود” منصور حکمت، مطرح کرده بودم؟ آقای روشن اما، یک نکته را عمدا به فراموشی سپرده و خود را به تجاهل زده است. نوشته بودم که با روایات امثال حمه حاجی محمود و نوشیروان مصطفی، سالها پس از جنگ خلیج، حقایق فجایح گردان شوان و بمباران بوتی، تازه روشن شده اند. در مورد گردان شوان این نه من و نه منصور حکمت نیستیم که باید مساله را روشن کنیم. به احتمال زیاد آقای روشن همانوقتها دلیل تصمیم خود و بخشی از رهبری وقت     کومه له را برای اعزام گردان شوان به “بیاره” و در طرح مخفی شده از همان گردان شوان، یعنی طرح مشترک اتحادیه میهنی و اطلاعات سپاه پاسداران برای “آزادی حلبجه” میدانست. این اوست که باید به تاریخ پاسخ بدهد. پاسخ بدهند که چگونه بدور از چشم “منصور حکمت” و  تماما پنهان از بدنه تشکیلات کومه له و حتی بخشی از کمیته مرکزی کومه له و رهبری حزب کمونیست ایران، با “لیدر” و “منتور” واقعی خویش، جناب “مام جلال”، بند و بست کرده بودند و به “توافق” رسیده بودند؟ جلال طالبانی و نوشیروان مصطفی که درست در آن مقطع، در پی توافق با اطلاعات سپاه پاسداران و “قیاده موقت”، مقر و ستاد سپاه پاسداران را در “یاخسه مه ر”، در خاک کردستان عراق و در نزدیکی مقر و اردوگاهای “اپوزیسیون کرد ایران” در راستای اجراء طرح “آزادسازی حلبجه” و تدارک عملیات “انفجار پالایشگاه نفت کرکوک”، دایر کرده بودند؟

 

بعلاوه، جناب روشن، تا زمانی که از عضویت در حزب کمونیست و کومه له استعفا نداده بود، بخوبی میداند که رهبری کومه له نسبت به پیشنهادات و هشدارهای منصور حکمت نسبت به یک لاابالیگری سیاسی نسبت به "مام جلال" و خط او، که با انتقال ارگانهای رهبری به عمق خاک عراق زیانبار تر؛ و با نزدیک شدن ختم جنگ ایران و عراق، دیگر بسیار خطرناکتر و مرگبار تر شد، شانه بالا میانداخت. ادامه حضور در “جغرافیای کردستان”، و رو کردن ریشه کومه له دیرین در "جنبش کردستان"، با تحرکاتی که اتحادیه میهنی و خط جلال طالبانی پس از شکست "مذاکرات" با دولت بعث و "یافتن" متحدان جدید" در سپاه پاسداران و "آشتی" با قیاده موقت، برای "آزاد سازی" کردستان عراق که نقطه شروع آن عملیات مشترک ائتلاف مذکور برای "آزادی حلبجه" بود؛  از آن پس نقطه اصلی فاصله گرفتن از کمونیسم بطور کلی؛ و مقدمات تدارک وداع با کومه له کمونیست، بطور اخص، بود. منصور حکمت محترم و مسئول و رفیقانه، که همواره در سقوط آزاد آن رسوبات ناسیونالیستی، زیر رهبری کومه له تور پهن میکرد، صمیمانه پیشنهاد کرد که هرچه زودتر از انتقال بازهم بیشتر ارگانهای رهبری و حزبی به عمق خاک عراق و تحت سیطره رژیم عراق و “قاطی شدن” علنی با نیروهای اتحادیه میهنی، جلوگیری شود و در مقابل، این رهبری مثل رهبری هر جنبش انقلابی و ضد استعماری، به “اروپا” منتقل شود. در برابر این پیشنهاد، گفتند که این “آش بتال” است! با وجود این آقای سامی روشن حتی نمیتواند برای این دوره از خود قهرمان بسازد. چه، او دیگر مقدمات “رفتن” را چیده و در تغییر و تحولات بعدی، جائی چه در مجادلات و درگیریها بین “چپ” و یا “راست” و ادامه تعرض راست در پروژه بعدی “بازسازی” کومه له نداشت. شاید همین پیشینه فقدان “سنوات خدمت” است که آقای سامی روشن را در طیف “کومه له” به یک مولوکول آزاد تبدیل کرده است. 

 

کبوتری از کلاه روشن، پَر میکشد:

 

نوشته است:

“کسی که مقوله ملت را انکار کند، مبارزه برای رفع ستم ملی را نادیده بگیرد، حق تعیین سرنوشت تا حد جدائی واستقلال را قبول نداشته باشد…”(همانجا)

 

این دیگر تماما به بحث دیدگاه یک و دو و آویزان شدن به فواد و “زبان نیشدار” بی ربط است. سامی روشن میتوانست، خونسرد و متین و سیاسی، بدون دستبرد به تاریخ زندگی دیگران، و بدون دستکاری و تاریخ گذشته خود و سرقت زندگی سیاسی دیگران، بگوید که او “مقوله ملت” و بویژه “اصیل ترین” نوع آن یعنی “ملت کرد” را انکار نمیکند. میتوانست مستقل از اینکه تاریخ زندگی من و او و فواد و دیگران چگونه بوده است، امروز بگوید او قائل به “حق تعیین سرنوشت کردها تا حد جدائی” است. چه، او که خود را ناشیانه کارشناس و صاحب مُهر و امضاء دوره دو ساله کومه له “قدیم” قالب کرده است، لابد باید بداند که در ایام کومه له مورد قبول او، یعنی از فاصله اوائل سال ۱۳۵۸ تا مقطع کنگره دوم کومه له در بهار سال ۱۳۶۰، در هیچ سندی موضع کومه له این نبوده است که از “حق تعیین سرنوشت تا حد جدائی” دفاع کند. پای امضاء طرحهای هشت ماده ای و ۲۶ ماده ای “خودمختاری” بوده است، اما تلاش برای چپاندن آرمان “کردستان مستقل” در همراهی های ریاکارانه با فواد و “کومه له” آن ایام، مسخره است و زدن به کاهدان. و چه صمیمانه تر بود اگر آقای سامی روشن، بدون پیچ و تاب دادن بخود و بدون عملیات دون کیشوتی “های جک” تاریخ، و قهرمان سازی در بیغوله ها و خرابه های ایام سپری شده، خود را و آرمانش را روی میز میگذاشت.

 

یک سوال:

 

آقای روشن که در ردای دروغین مدافع کومه له دو سال مورد اشاره ظاهر شده است، میتواند “روشن” کند که چرا در هیچ کمپین “بازسازی” “کومه له قدیم” ، چه به روایت سازمان زحمتکشانی ها، یا بگفته او، کومه له “حکا” و یا تلاشها از سوی انشعابات “روند سوسیالیستی” و همه مجاهدت های این سی ساله “طیف کومه له” شریک نبوده است؟ بالاخره “کنار گذاشتن” او و منزوی شدن مُحًرکان او در پشت صحنه از انواع سناریوها برای بازسازیهای کومه له کردستانی، او را به این نتیجه نرسانده است که کل داستان بازسازی، آنهم طبق مدل کومه له بین دوران دو ساله ۵۸ تا ۶۰، به تخت سینه رویاهای ممنوعه برخورد کرده است؟ از خود نمی پرسند چرا انسانهای تحصیلکرده و سالها زیسته در اروپا، در طلسم یک توقع خرافی اسیر؛ و مشاعرشان قفل کرده است؟ متوجه نشده است در طیف راست و  اولترا راست و فالانژهای بی چشم و روتر بازسازی کومه له صد درصد کرد و کردستانی، زیر پای عافیت طلبانی که حاضر نشده اند “پیه” مجاهدت در راه آن “وظیفه تاریخی” را بخود بمالند، فرش قرمز پهن نمیکنند؟

 

یک سوال دیگر:

 

آیا از نظر آقای روشن، کسانی از جنس دوست همراه، که عضو رهبری سازمانی دیگر در کشوری دیگر هستند و حقوق بازنشستتگی را سالهاست از رهبری اتحادیه میهنی در “کردستان عراق” دریافت میکنند، از نظر پرنسیپی، مجاز اند برای سرنوشت سازمان دیگری در کشور دیگری تصمیم بگیرند؟ هرچه باشد، در حال حاضر ما “کشور کردستان” را نداریم تا فرض کنیم که دوست ایشان عضو حزبی مثلا در “جنوب” کشور فرضی است. این چشم بندی که عضو رهبری و حقوق و مستمری بگیر یک سازمان در کشور عراق برای سرنوشت سازمان سیاسی دیگری درایران، تعیین تکلیف کند، فقط در یک سیاست به روال عشیره ای و ذهنیت “بگ” زادگی قابل تصور است. من  شخصا به این دلیل هم باشد، دوست ندارم در کردستانی که این نوع آدمها با چنین ذهنیت عقب مانده از مدنیت و حق شهروندی، قصد دارند “مستقل”اش کنند، شهروند که هیچ، حتی پناهنده سیاسی باشم. امیدوارم ابتکار مبارزه برای “حل مساله کرد” در ایران، بدست فعالین و احزاب مترقی و پیشرو و امروزی، بیافتد. خوشبختانه، درجه رشد و تکامل مناسبات اجتماعی و اقتصادی در کردستان ایران و نفوذ اجتماعی سیاستهای پیشرو و مدرن در میان شهروندان کردستان ایران، و نیز کارنامه واقعی راه حل عشایری و خانخانی “آزاد سازی کردها” در کردستان عراق، در پناه ویران کردن و بمباران شیرازه مدنی جامعه عراق طی دو جنگ جنایتکارانه، جائی برای تحقق آرمان آقای روشن طبق سناریو برادران در آنسوی مرز، باقی نگذاشته است.

 

تصور میکنم اسارت ذهنی و عاطفی به دنیائی که شهروندان و ساکنانش بجز “کرد و کردستان” و “حق تعیین سرنوشت کردها”، تازه آنهم با فرض انجماد شهروند کرد زبان در ذهنیت دوران تمدن “هلال زاگرس” در قرنها پیش، هیچ مشغله دیگری ندارند، راز حسرتهای امثال سامی روشن را فاش میکند. اما از من کاری ساخته نیست، اینها اسیر توهمات و خرافات خود ساخته خویش و در همان حال نگهبان آن اند. دعوت به تعقل و فرارفتن از رسوبات ایام فئودالی و دوران اقتصاد طبیعی، مراجعه دادن به تاریخ جهانِ بیرون از خاک و جغرافیای کردستان، توجه دادن به دنیای علم و دانش و هنر و ادبیات پیشرو و جهانی، این طلسم شدگان در افسون خاک و ملت را تکان نمیدهد. این افسون چنان کارساز است که حتی خود آنان را متوجه نمیکند که در یک دایره منزوی، خود نیز مطرود و منزوی مانده اند.

 

۷ فوریه ۲۰۱۹

iraj.farzad@gmail.com

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com