سه منبع و سه جزء ناسیونالیسم

 سه منبع و سه جزء ناسیونالیسم

ناسیونالیسم ایدئولوژی سیاسی طبقه حاکمه در سیستم سرمایه داری، و ملت برساخت اصلی این ایدئولوژی است؛ برای شناخت هرچه بیشتر پدیده ناسیونالیسم، نگاهی به منابع و اجزاء آن لازم است. اجزا این ایدئولوژی تخیلی، ذهنی، و اعتقادی است؛ یعنی می شود کم و کیف، حدود و ثغور، و چهارچوب های آن را بر حسب منافع امروز این یا آن فرد، سازمان، حزب و دولت، فرض و ترسیم و تصور و تعیین کرد. از سویی دیگر، منابع ناسیونالیسم، قراردادی، سیاسی، و اداری است؛ یعنی در یک پروسه تاریخی-سیاسی شکل گرفته، رسمیت یافته، و اجرایی شده اند. منابع حقوقی/ قراردادی و سیاسی ناسیونالیسم را می شود به سه بخش اصلی تقسیم کرد؛ همچنین، اجزا ذهنی-تخیلی و اعتقادی ناسیونالیسم را می توان به سه قسمت جزئی تقسیم کرد. اهمیت این تقسیم بندیها در تجزیه عناصر تشکیل دهنده ناسیونالیسم و به طبع آن ملت و هویت، و تحلیل ضرورت و فواید این ایدولوژی، برای افراد و نهادها و احزاب و دولت های امروز است. بنابراین در تجزیه و تحلیل ناسیونالیسم، پرداختن به عناصر ترکیبی آن و از این طریق کشف ضرورت تاریخی خلق و ابداع محصول ناسیونالیسم، یعنی ملت به عنوان یک کلیت، نه فقط روشنگرانه بلکه راهنمون به نحوه برخورد و پرداختن به جایگاه سیاسی واقعی و کنکرت آن در مبارزات طبقاتی کنونی و درجریان است.

سه منبع اصلی ناسیونالیسم عبارتند از:

  1. روابط بین الملل، قرارداد وستفالی؛ قوانین بین الملل، حق حاکمیت ملی (بر مرزهای جغرافیای سیاسی)؛ و سازمان ملل در تثبیت ساختار دولت ملت
  2. مالکیت بر منابع تولید (مادی و انسانی)؛ استثمار و انباشت سرمایه؛ کسب سود و ثروت برای یک اقلیت تحت عنوان «اقتصاد ملی»! 
  3. دولت و ملت (پارلمان ملی–قانون اساسی–حق رای و انتخابات–دموکراسی و شهروندی)؛ ارتش و دفاع ملی، منافع وامنیت ملی، پرچم و سرود ملی، پاسپورت و پول ملی در جهت اقتدار سیاسی طبقه حاکمه

سه جزء ناسیونالیسم عبارتند از:

  1. ماشین از خود بیگانگی اجتماعی و ارضا حس حقارت فردی؛ کشف هویت/کاراکتر ملی و کسب افتخارملی؛ روح جمعی و اعتقادات دینی و مذهبی
  2. تاریخ سازی، فرهنگ و زبان ملی، تبلیغات و میدیای ملی، و ذهنیت بخشی یا ذهنیت آفرینی جمعی؛ آگاهی کاذب ملی (فرایندی تصوری-تاریخی از همخونی تا همبستگی زبانی تا هم وطنی و میهنی)
  3. «سرزمین مشترک»، وطن و میهن، مرز و جغرافیای سیاسی، و پدیده کشورسازی

اولین منبع ناسیونالیسم، حصارکشی طبقه حاکمه هر جامعه بدور طبقه تحت ستم و مورد استثمار خود است، تا تمام بهره کشی از انسان و طبیعت در آن محدوده جغرافیایی متعلق و مختص و در انحصار طبقه حاکمه آن جامعه سیاسی قرار بگیرد. خاک پرستی و میهن پرستی به بهانه و جعل میهن دوستی است؛ در مقوله سیاسی-حقوقی «حق حاکمیت ملی» مقدس گردیده است: (قرار داد ۱۶۴۸ وست فالی میان حاکمان وقت بر سر عدم دخالت و حمایت از پیروان مذاهب متضاد در قلمرو یکدیگر بود؛ این معاهده بر سر قلمرو محدود اعمال اقتدار سبب شد تا یکی از ارکان ایدیولوژیک ناسیونالیسم یعنی خاک پرستی و تقدس «مرزهای ملی»، پایه گذاری شود.) منبع دوم این ایدیولوژی تقدس مالکیت خصوصی بر ثروتهای جامعه است که از منابع طبیعی تا ارزش افزوده و ابزار تولید را دربر می گیرد. هر ملتی مالک یک سرزمین است که به منزله «شرف و ناموس» تلقی شده و بی اعتنایی به آن در حکم خیانت، مجازات مرگ را در پی داشته و دارد. در پس این اعتقادات مذهبگونه مالکیت طبقه حاکمه بر ثروت های آن سرزمین و آن جامعه قرار دارد؛ کمونیستها نه بر سر «اعتقادات کمونیستی» بلکه بخاطر افشای این دزدی-ناسیونالیستی به خیانت متهم بوده و هستند. رکن سوم ناسیونالیسم دولت و دخالت دولت در به سیاست آلودن همه عناصر اجتماعی، تدارک و تهیه نمادها، و استفاده ابزاری از قانون در جهت منافع طبقه حاکمه بنام همه مردم تحت عناوین منافع ملی، امنیت ملی، اقتصاد ملی، ارتش ملی، دفاع ملی، اقتدار ملی، پارلمان ملی و غیره است. 

سه جزع ناسیونالیسم هم عبارتند از اول شکل دادن به یک «هویت» جمعی با ابزار زبان و فرهنگ. ادبیات و موسیقی دو ابزار بزرگ و کارا در خدمت پروژه ملت سازی بوده اند. هم در درک مشترک از مقولات و هم در انحصار صدای واحد و ایجاد و تحمیل درکی واحد، زبان و ادبیات مورد سو استفاده واقع شده اند. [بعلاوه تلاش دولتهای ملی برای نادیده گرفتن زبانهای مختلف محلی در قلمرو خود باعث شده که یک خواست برحق برای حفظ و پرورش این زبانها شکل بگیرد که با جنبش های ناسیونالیستی این تلاشهای برحق را نیز در کیسه سیاسی خود ریخته تا از این راه نوعی مشروعیت اجتماعی برای خود فراهم سازند.] نظام آموزشی یک زبانه و انتشارات و رادیو تلویزیون یک زبانه همگی در خدمت ناسیونالیسم حاکم و بنفع خلق «هویت ملی» بوده است. در پروژه ملت-سازی ادبیات مهمترین وسیله قرار گرفته است وقتی که حکومتهای ملی حامی یک زبان ملی بوده و دیگر زبانها را به حاشیه رانده اند؛ درواقع زمینه را برای تحریفات و سانسور و تزریق نگاه ایدولوژیک خود برای ایجاد «همبستگی، همگونی، و هویت جمعی» فراهم کرده اند. این روح و هویت جمعی بعضا با دین و مذهب هم درآمیخته و معجون غلیظی از یگانگی و تافته جدابافته گی و برگزیدگی نژادی را سبب شده است. این کاراکتر جمعی اگرچه برای فرد در حکم خلاصی از از خودبیگانگی اجتماعی است، برای قدرت حاکم بستری برای ملت سازی و کشف ملت خودی و نجات آن از نابودی به دست سایر ملل است. زبان ملی در خدمت تاریخ سازی ملی قرار گرفته، و ادبیات در وصف وطن، ملت را وادار به «آگاهی ملی» می کند. این بیداری ملی چیزی جز اعتقاد پیدا کردن به تعلق ملی بجای فردیت و حقوق شهروندی، باور به سرزمین ملی بجای حق رفاه و آسایش و امنیت، و احساس افتخار ملی بجای خوشبختی و رفاه در زندگی نیست؛ فردیت و انسانیت و آزادیهای اجتماعی را باید فراموش کرد و کنار گذاشت تا وطن و کشور و ملت ترقی یابد و پیشرفت کند. وبلاخره ادعای «سرزمین مشترک» که خود مرزهای این سرزمین اثبات غیر مشترک بودن آن است؛ چراکه، مردمانی هم زبان تقریبا همیشه در دو سوی این مرزها زندگی کرده و این مرزها در واقع جداکننده مردم بوده است. در عین حال سرزمین مشترک ادعایی سیاسی است که قبل از آنکه حاصل مصایب تاریخی باشد، نتیجه مالکیت زمینداران عصر سرمایه داری است. در عصر سرمایه داری برخلاف دوره ملوک الطوایفی که رییس ایل در راس ایل/طایفه/خاندان و همه زمینهای متعلق به ایل/طایفه بود، و یا ارباب زمیندار بود و مردم رعیت؛ اکنون در ظاهر مردم آزادند و زمین آزاد، اما در واقع همه مردم باهم در حکم ملت و همه زمینها در حکم میهن به دو مقوله سیاسی تبدیل شده اند که بهموجب آن ملت نماینده حقوق مردم و کشور/وطن نماینده محصول و ثروت زمین ها، هردو در مالکیت طبقه حاکمه قرار دارند. [بعلاوه، علاقه به محل تولد و کودکی از سوی هر فردی، میهن دوستی نام دارد؛ اما با تحریفات تاریخی در خلق توهم به تصور «هویت ملی»، و سرانجام تبدیل به میهن پرستی شده و به این ترتیب مرزهای قراردادی کشوری را به مرزهای مقدس ملی تبدیل کرده اند.]

ناسیونالیسم و سیاست، ناسیونالیستها و قدرت دولتی: ناسیونالیسم با تمام منابع و اجزاء خود یک اعتقاد و یک باند سیاسی بیش نبوده و نیست؛ اعتقادی که در خدمت قربانی کردن پیروان خود بوده، و باندی که در کمین گرفتن قدرت دولتی است. از یک طرف ناسیونالیسم از باور و تصور آغاز می شود، و به قرارداد و پیمان نامه خاتمه می یابد؛ از طرف دیگر سیاست تقسیم مردم و ثروت های طبیعی و ارزش های افزوده نیروی کار مابین مالکان، که در هیات یک طبقه منسجم و کوچک و نامرعی درآمده و قدرت دولتی/اجرایی جامعه را در انحصار دارند، است. ایدولوژی ناسیونالیسم تلقین می کند و فرد را به این «انتخاب» وادار می سازد که منافع مردمان هم زبان مشترک است و با منافع مردمان همکار-هم پیشه-هم درد جدا و غیرقابل جمع است؛ بر حسب این ایدولوژی کارگر و کارمند و معلم کردزبان را «هویت ملی» شان بهم متصل و نه منافع مشترک مادی و سیاسی آنها. بعبارت دیگر همه کرد زبانها یک هویت، یک سرزمین، و یک منفعت دارند، از کشاورز و کارگر تا کارخانه دار و وزیر و هیات حاکمه. در این ذهنیت، آن چه انکار می شود سیستمی است که مناسبات مابین اعضا-اقشار-وطبقات جامعه را نه تعریف (مانند ناسیونالیسم) بلکه تعیین (مناسبات تولیدی، یا رابطه کار و سرمایه، یا بازار سرمایه داری) می کند. این تعریف و تفسیر ناسیونالیستی از منافع مشترک کرد زبانها و تضاد آن با منافع مشترک ترک و فارس زبانها، تماما اختیاری-تخیلی-ابداعی و مبتنی بر مشاهدات دست چین شده و تصویر برداری عامدانه سطحی از مناسبات اجتماعی است. ناسیونالیستها همچنین از میان انواع ستم ها و اجحافات و استثماری که در روابط اجتماعی مبتنی بر مناسبات تولیدی وجود دارد، تنها بر تبعیض زبانی و ستم ملی/قومی تاکید دارند چون تنها ادعای رفع این یک ستم آنها را به قدرت دولتی نزدیک می سازد، درعین حال رفع سایر ستم ها را یا نادیده و یا به آینده موکول می کنند، درواقع حفظ و بقای این ستم ها به استحکام قدرت دولتیشان خدمت کرده و خواهد کرد.

معلوم نیست چرا انسان امروز خود را در تقسیم بندی هایی تعریف می نماید که حکم استثمارشده گی و مظلوم ماندگیش را بنام حاکمان و استثمارگران جدیدی، صرفا از سر هم زبان و هم هویت و هم وطن بودن(هم سرزمینی)، امضا کند؛ اما همین انسان «انتخاب می کند» که با هم زنجیرهایش برای از بین بردن زنجیرهایش متحد نشود، صرفا به این دلیل که آنها زبان متفاوت و لذا هویت متفاوت و لذا منافع ملی متفاوتی دارند؟!! در این تصور بیمارگونه جامعه، صرفا به عنوان مکان فیزیکی تجمع بشر فهمیده شده، و تمام فعل و انفعالات در مناسبات اقتصادی و مراودات اجتماعی و بازیهای سیاسی و روابط انسانی و قوانین و ارزش های حاکم بر مردم نادیده گرفته شده است. پر روشن است که تبدیل وطن دوستی که احساس و عاطفه ای انسانی است، به وطن پرستی، از این لحاظ برای ناسیونالیستها اهمیت دارد تا منافع طبقات متضاد اقتصادی-اجتماعی را در منافع مشترک ملی-میهنی و بنام هم-وطن جمع بزنند؛ این شگردهای مذهب گونه و حقه بازیها به حکم تحریف تاریخ و سانسور آزادی بیان و سلطه فقط یک زبان ممکن شده است. آشکار است که استثمار کار توسط سرمایه بزرگترین تضاد جوامع امروز بشری حتا در دورافتاده ترین نقاط جهان است؛ ناسیونالیستها، مضبوحانه و ساده لوحانه با مشاهده مکانیکی اینکه در مثلا بلوچستان و کردستان کارخانه نداریم، حتا صحبت از این تضاد را منتفی و مسخره می کنند. استثمار زن و بی حقوقی زن در جوامع خاورمیانه-ایران-کردستان منافع مشترک همه زنان را یادآوری و همه مردان مدافع مردسالاری و سنت و دین را کنار جنایتکاران حاکم بر کردستان می گذارد؛ اما پیروان ایدولوژی ناسیونالیسم، ناسیونالیست ها، دین پرور و کرنشگر جنبش و دولتهای اسلامی بوده و در عمل بی حقوقی زن و شهروندان را (ادعا می شود به ناچار) تایید می کنند. سلب آزادی بیان و تشکل، فریبکارانه ستم حاکمان غیر خودی معرفی می شود؛ حال آنکه این سرکوبگریها متد حکومتی هر دولتی است که بر مبنای سیستم سرمایه داری سر بر آورده باشد. ناگفته روشن است که ۹۹درصد مردم در کردستان، در آذربایجان، و در سراسر ایران در رابطه پول با کالا در بازار مورد استثمار و ستم واقع می شوند؛ ناسیونالیستها، نه فقط خواهان رفع این ستم نیستند بلکه خود از سرسخت ترین مدافعان مناسبات و مبادله بازاری بوده اند.

شهروند کرد زبان همانقدر در مناسبات تولید و تجارت و توزیع (بازار) مورد استثمار قرار می گیرد که شهروندان فارس زبان و ترک زبان و عرب زبان؛ این واقعیت که کارگران و آحاد شهروندان همه جا به یکسان مورد استثمار و ستم نبوده و نیستند، بلکه طبقه حاکمه با الصاق هویت های کاذب ثانوی بخشی از طبقه را به ستم های مضاعف و حتا چندگانه کشانده است، روشن است که این ستم باید در کنار دیگر ستمهای موجود و حاکم بر جامعه رفع شود. سوسیالیسم پرچم رفع همه ستم هاست؛ حال آنکه ناسیونالیست ها با «قول رفع بخشی از ستم» یعنی «ستم ملی»، در واقع حفظ و بقای دیگر انواع ستم ها مانند استثمار کارگران و بی حقوقی زنان و حکومتی بودن نظام آموزشی و حقوقی و غیره را به نفع جنبش خود می دانند. باید نتیجه گرفت که حمایت طبقه کارگر در کردستان و آذربایجان از ناسیونالیستها در تلاطمات سیاسی درجریان، مانند حمایت حزب توده از خمینی چندش آورو مخرب خواهد بود.

بورژوازی کردستان و آذربایجان خود را زیر بیرق «ناسیونالیسم تحت ستم» پنهان کرده اند، اما همانند خمینی خود حامل و مدافع همان قوانین و مناسبات مخرب اجتماعی ای هستند که مردم ایران برای خلاصی از آنها دست به انقلاب زدند. ناسیونالیستها نه می خواهند و نه می توانند انواع استثمار و تبعیض ناشی از سیستم سرمایه داری را رفع کنند؛ و دقیقا به همین علت است که ناسیونالیستهای رنگارنگ در حاشیه ای کردن طبقه کارگر، در ضدیت با سوسیالیسم، در تدوام استثمار و تبعیضات اجتماعی هم نظر و همکار و همسنگر بوده و هستند.

تیوری و جهانبینی ناسیونالیسم شکست خورده و امتحان پس داده است؛ این استدلال که جهان امروز جهان دولت های ملی است را باید با این عبارت کامل کرد که جهان امروز در عین حال جهان به بن بست رسیده و بحرانی سرمایه داری است. بازسازی این سرمایه داری در یک جامعه کوچکتر که از جامعه مادر جدا و گویا خلاص می شود، اگر با صلح و دوستی صورت می گرفت شاید به زحمتش می ارزید اما به قیمت کشت و کشتار جوانان فقط در خدمت طبقه حاکمه آینده کردستان و آذربایجان خواهد بود. آن «جهان کردی»، که گویا در ماقبل سرمایه داری منجمد مانده است، و برخی از ناسیونالیستهای فناتیک مبشر و مبلغ آنند، قبل از هر چیز در عصر سرمایه داری و در نتیجه روابط همه جانبه با «جهان غیر کردی» چه از نظر محتوای مادی و چه از لحاظ مناسبات انسانی، متحول و دگرگون شده و جای خود را به جهانی ممزوج و مرکب و ترکیبی از همه آحاد بشر مبتنی بر مناسبات سرمایه داری داده است؛ صرف همین ادعای «جهان کردی» دوز ارتجاع و فاز فاشیستی این جماعت لمپن سیاسی را هویدا ساخته است. 

روابط و مناسبات کار و سرمایه و سرمایه داری مشروط و منحصر به وجود کارخانجات اتمی و پرولتر اسیر ماشینیسم نیست،‌ که گویا کردستان هم از آن و هم از این محروم مانده باشد؛ همین بازار و پول، فرد-فرد شهروندان جامعه ما را در مناسبات سرمایه داری دغم و هضم و حل کرده است. ناسیونالیستهای کردستان نبود کارخانجات را می بینند، اما بودن زحمتکشان و اسارت آنها در چنگال بازار و مناسبات سرمایه داری را نمی بینند، چون انکار این واقعیت در جهت منفعت سیاسی این طبقه حاکمه جدید خواهد بود.

همین محدود کردن ستم، به ستم ملی است که باعث می شود در صورت گرفتن امتیازاتی از دولت مرکزی، از در سازش و حتا همکاری با دشمن دیروز خود برآمده و خود به نگهبان دیگر ستمهای اجتماعی علیه «مردم خودی» تبدیل گردند.

ناسیونالیستها عامدانه و هوشیارانه انتقادات و مخالفت های خود را در چهارچوب دولت ها و مرز سیاستهای دولت ها (چه دولتهای پیشین چه در جریان) نگاه داشته اند؛ آنها هرگز به آن مناسبات تولیدی ای که این دولت ها و سیاستهایشان در حکم نگهبان و حافظ آنها به نفع یک طبقه هستند، و نیز معضلات گوناگون اجتماعی ناشی از تضاد منافع طبقات، نمی پردازند. بطور مشخص، دیکتاتوری در سطح کشوری و ستم چندگانه بر مردمان ساکن حاشیه جغرافیایی در ایران، ناشی از ملزومات رشد سرمایه داری در کشورهایی مانند ایران بوده است؛ برای حل آن دیکتاتوری و این ستم، باید به سوسیالیسم برای تغییر ریشه ای متوسل شد و نه به کشمکش از بالا برای تعویض دولت و جنگ خونین از پایین برای رفع یکی از ستمها  در چهارچوب حفظ سیستم سرمایه داری. زیرا حفظ نظام سرمایه بار دیگر دیکتاتور خواهد زایید و این واقعیت در تاریخ کشورها بارها تکرار شده است. به دلیل کارکرد سیستم سرمایه داری، تمام ستمهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بر محور آن سیستم در همه جوامع قرار دارد؛ در جامعه ای مثل ایران، پیوند و تاثیرات متقابل مجموعه این معضلات و ستم ها برهم و باهم، باعث ایجاد وضعیتی می شوند که جز با سوسیالیسم نمی شود به آنها خاتمه داد. اینکه به اختیار از میان انواع ستم بر یک یا دو ستم تاکید کرده و سایر ستم ها را نه فقط اهمیت نداده بلکه درواقع مدافع آنها نیز باشیم، فقط از ناسیونالیست های قدرت طلب ساخته بوده است. ناسیونالیسم مبارزه نسلهای جامعه را نه در جهت تغییرات اساسی بلکه در جهت حفظ سیستم و تغییراتی سطحی در حد حق و حقوق تقسیم قدرت و ثروت مابین طبقات حاکم بر جامعه می خواهد. ناسیونالیستها واقعیات عینی اجتماعی را محصول ضرورتهای سیر تاریخی سیستم اقتصادی فراملی و انتخابهای سیاسی نیروهای اجتماعی نمی دانند، بلکه آنها را به محدودیت تصمیماتی دولت مردان تقلیل داده و لذا مبارزین را از تغییرات اساسی برحذر می دارند. درنتیجه ناسیونالیستها در کشمکش های سیاسی بر سر قدرت دولتی، همواره از تئوری انقلابی حذر کرده و مبارزه جوانان را در سطح پراتیک کور و با دورنمایی در حد فشار به بالایی ها، برای گرفتن امتیاز سیاسی  به نفع خود و نه تغییرات اساسی به نفع مردم، نگاه داشته اند. ناسیونالیستها هیچ اشاره ای به سرمایه داری به عنوان سیستم اقتصادی و اجتماعی جامعه نمی کنند، تا مجبور نشوند تضاد منافع طبقات، کشمکش سیاسی بر سر ثروتهای جامعه، وقرار داشتن خود در صف دشمنان آزادی و برابری و منافع اکثریت شهروندان را، برسمیت شناخته و علنی نمایند. ناسیونالیستها از نظام استثمارگرانه تولیدی حرفی نمی زنند چون خود مدافع این استثمار هستند، حقیقتا دعوایشان بر سر این است که حق استثمار کردها به کردها، حق استثمار ترک ها به ترکها، و حق استثمار فارس ها به فارس ها، تعلق دارد و نه به دیگران. در تخیل و ذهنیت ناسیونالیست ها جامعه فارس و کرد و ترک و عرب از هم جداست چون مرزهای سیاسی آنها را از هم جدا می سازد؛ اینجاست که با طرح فدرالیسم به سراغ ایجاد این مرزهای سیاسی و جدایی های اجتماعی می روند. حال آنکه سیستم سرمایه داری چنان جوامع بشری را درهم تنیده است، و چنان از تولید تا توزیع و مصرف بشریت را به هم وابسته کرده است، که مرزهای ملی معنای گذشته خود را از دست داده است. هم در سطح جهانی پیروزی و شکست سرمایه داری در چهارگوشه جهان بهم پیوسته است، و هم در سطح اجتماعی همه روابط و مناسبات بشر نه فقط تحت تاثیر که تعیین شده بوسیله همین سیستم است. به عنوان مثال این اکثریت عظیم بشریتی که روزانه از منزل خارج و به سمت محل کارشان می روند، در واقع با اراده و تصمیم و انتخاب خودشان نیست که کار می کنند بلکه گرفتار شرایط خاص و ویژه ای هستند، که سیستم اجتماعی مبتنی بر نظم سرمایه داری بر آنها تحمیل کرده و توان چالش آن را نه فقط از افراد که از نهادها و اصناف و تشکلات و تحزبات هم گرفته است. در نتیجه ناسیونالیست ها با پرده پوشی عامدانه از سیستمی که مولد همه نابرابریها است، در واقع خود مدافع همان سیستم برای «قلمرو و ملت خود» هستند. درنتیجه پنهان می کنند که ستم ملی و انواع و اقسام ظلمهای موجود در جامعه، ناشی از سیستم و در جهت بقای آن است؛ آنها ایراد خود را بر سیاستمداران و سیاستهای ویژه ای از دولت ها و در آرایش نظام سیاسی و دولتی متمرکز کرده اند.

در دموکراسی خواهی ناسیونالیست ها شکی نیست؛ مساله این است که مرزهای دموکراسی طلبی آنها، آن چنان محدود است که مردم و حقوق حقه شان، معمولا پشت دیوارهای منفعت جویانه ناسیونالیست ها باقی و تنها می مانند. «آزادی کردستان و آزادی آذربایجان» همانقدر معنا و مفهوم دارد که «آزادی ایران از پهلوی به اسلامی»؛ شهروندان جامعه البته در این بازی قدرت چیزی جز ابزار نبوده و نخواهند بود. دعوای ناسیونالیست های بی قدرت (بیرون قدرت) با ناسیونالیست های در قدرت، بر سر گرفتن سهم از ثروت و قدرت است؛ دعوای شهروندان با حاکمان اما، بر سر حقوق سیاسی و اجتماعی و رفع و لغو استثمار و علیه «زندگی کردن برای کار کردن» است. ناسیونالیست ها همیشه طبقه کارگر و زحمتکش را با پرچم دموکراسی و قول و قرارهای بی پایان در مورد رفع همه ستم ها و رنج ها در آینده، فریفته و به ابزار خود تبدیل کرده اند. 

تا اینجا یک تعریف و برداشت کلی از ناسیونالیسم و اجزاء و ارکان آن ارایه شد، که در مورد همه انواع «ملت»های جهان در دو قرن اخیر کم و بیش مصداق دارد. در قسمت بعد، بازهم فشرده و در کلیت، به ناسیونالیسم ایرانی می پردازیم.

ناسیونالیسم، خطری که از نو باید شناخت ۹۹

اقبال نظرگاهی

دوم مارس ۲۰۲۴

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate